Forwarded from دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی آذربایجانشرقی
#گزارش_تصویری
✴️ روایت انسان فلسطینی
#روز_قدس_۱۴۰۲، مسیر راهپیمایان قدس تبریز
🔻
t.iss.one/tabrizjebhe
aparat.com/tabrizjebhe
instagram.com/tabrizjebh2
✴️ روایت انسان فلسطینی
#روز_قدس_۱۴۰۲، مسیر راهپیمایان قدس تبریز
🔻
t.iss.one/tabrizjebhe
aparat.com/tabrizjebhe
instagram.com/tabrizjebh2
📌قومیت، مذهب و رفتار سیاسی
تحلیلی بر یک قطعه از جورچین ۱۵ تیر ۱۴۰۳
(محمد اصغری)
۱- بر اساس برآوردهای اولیه، از سهم ۱۶ میلیون رای مسعود پزشکیان، حدود ۱ میلیون آن را آرای اهلسنت و چیزی قریب به ۴ میلیون آن را آرای ترکها تشکیل میدهد. این درحالیست که حداقل رفتار انتخاباتی ترکهای ایرانی تا پیش از این در لایه ملی کمتر متاثر از مولفه قومیت بود. بیراه نیست که پیشران اصلی آرای پزشکیان چه در دور اول و چه دور دوم را همین آرا بدانیم. مشخصا در دور اول و در کاستی اقبال به صندوق، رایی که توانست پزشکیان را در قامت یک گزینه جدی وارد دور دوم کند، همین بخش از آرای او بود. در دور دوم نیز افزایش مشارکت در مناطق اهلسنت و ترکنشین، افزاینده مهم آرای مسعود پزشکیان است.
۲- دادههای مختلف نگرشی نشان میدهد که احساس تبعیض قومیتی در ۱۰ سال گذشته، بیشترین رشد را در ایران داشته است. در سال ۹۴ تنها ۳۰ درصد از افراد بالای ۱۵ سال ایرانی بر این باور بودند که عدالت قومیتی در ایران وجود ندارد، اما این عدد در زمستان ۱۴۰۲ به ۶۶ درصد رسیده است و به تنهایی رتبه اول رشد احساس تبعیض را در بین انواع عدالت همچون عدالت قضایی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جنسیتی داشته است. مسالهای که البته همواره اولین راه مواجهه با آن، انکار بوده است. بر اساس دادههای فرهنگی و اجتماعی کاملا قابل پیشبینی بود که انباشت متراکم احساس تبعیض با محوریت تبعیض قومیتی و جنسیتی، تعیینکنندهای کلیدی در رفتار سیاسی جامعه، از تحریم تا مشارکت در انتخابات، خواهد بود.
۳- مرور برخی دادهکاویهای یکماه گذشته کمپین انتخاباتی پزشکیان در آذربایجان نشان میدهد رای بالا به مسعود پزشکیان در این منطقه، بیش از مطالبات آغازین قومیتی، همچون خواستهای زبانی و فرهنگی، برآمده از مطالبات توسعهمحور قومیتی و منطقهای است. این باور که یک رئیسجمهور ترک بهتر میتواند مسائل آذربایجان را بفهمد و بیشتر برای این منطقه کار کند، انگیزهای مهم در رای دادن به پزشکیان در آذربایجان بود. رایی که نمیتوان آن را در چارچوب دوگانهایی چون اصلاحطلب اصولگرا یا تحریم و ضدتحریم تعریف کرد.
۴- اما این باور که تا رئیسجمهور از خودمان نباشد، نمیتواند مشکلات آذربایجان را حل کند، از کجا ناشی میشود؟ اتفاقا بخشی از مشکل را دقیقا باید در سیاستهایی جست که دستهای از اعضای ستاد پزشکیان در همه این سالها وضع، پیگیری و اجرا کردهاند؛ رویکردی که سالها اصرار بر برگزیدن مدیران ارشد غیربومی برای آذربایجان داشت و در برابر تسلط و انتفاع افراد بومی از معادن و صنایع این منطقه مقاومت میکرد. این شکاف حتی در نگاه به پیرامون نیز خود را نشان داده. در هنگامه جنگ قرهباغ، درحالی که اهالی اینسوی ارس با همدلی بالا در پیجویی تحولات شمال ارس بودند، اما در همین حال فهم قالبی مرکز در تضاد کامل با این همدلی پیرامونی بود. تحولات قرهباغ نقطه عطفی مهم در تعمیق این گسست شناختی و حتی عاطفی بود، جایی که تصویر و تفسیر رسمیتیافته ملی، در تضاد با ادراک تهنشستشده بومی گشت.
۵- مسعود پزشکیان چالشی سخت در برآورده ساختن مطالبات قومیتی، از مطالبات توسعهمحور تا مطالبات جدی هویتی و فرهنگی، خواهد داشت؛ از سویی بدنه امنیتی اصلاحات و اعتدال، طراحان اصلی انکارها و محدودیتهای قومیتی در دهههای گذشته بودهاند و از سویی دیگر بخش مهمی از لایه سیاسی اصلاحات را باورمندان به ایدههای ایرانشهری تشکیل داده است. با این اوصاف باید منتظر ماند و دید که برآیند نهایی رفتار سیاستی دولت پزشکیان در قبال قومیتها و مشخصا ترکها چه خواهد بود. آیا واقعا شعار ایران برای تمام ایرانیان محقق خواهد شد یا باز همچون دوره روحانی با وعده فرهنگستان زبان ترکی، در نهایت یک آبنبات قومیتی رونمایی خواهد شد!
۶- اما مساله اهلسنت؛ برخورد نادرست چه در دولت رئیسی و چه دولت روحانی با نمایندگی سیاسی اهلسنت و اصرار بر الگووارههای نادرست در معامله بر سر مطالبات ایشان، مانع اصلی در برابر رشد سیاسی اهلسنت ایران و مشخصا بلوچستان بوده است. کمپین انتخاباتی مسعود پزشکیان از اول سبد رای اهلسنت را جدی گرفت؛ از حضور موثر برخی از چهرههای شاخص امنیتی دولت روحانی در بلوچستان و معامله با سران قبائل گرفته تا رویتپذیر کردن مبتدیانه نام برخی چهرههای اهلسنت در تبلیغات تلویزیونی. از نقش جمعه تلخ زاهدان نیز نباید چشم پوشید؛ مسالهای که هرچند نظام در پی جبران آن برآمد، اما....
ادامه متن را از اینجا بخوانید
@MuhammadAsghari
تحلیلی بر یک قطعه از جورچین ۱۵ تیر ۱۴۰۳
(محمد اصغری)
۱- بر اساس برآوردهای اولیه، از سهم ۱۶ میلیون رای مسعود پزشکیان، حدود ۱ میلیون آن را آرای اهلسنت و چیزی قریب به ۴ میلیون آن را آرای ترکها تشکیل میدهد. این درحالیست که حداقل رفتار انتخاباتی ترکهای ایرانی تا پیش از این در لایه ملی کمتر متاثر از مولفه قومیت بود. بیراه نیست که پیشران اصلی آرای پزشکیان چه در دور اول و چه دور دوم را همین آرا بدانیم. مشخصا در دور اول و در کاستی اقبال به صندوق، رایی که توانست پزشکیان را در قامت یک گزینه جدی وارد دور دوم کند، همین بخش از آرای او بود. در دور دوم نیز افزایش مشارکت در مناطق اهلسنت و ترکنشین، افزاینده مهم آرای مسعود پزشکیان است.
۲- دادههای مختلف نگرشی نشان میدهد که احساس تبعیض قومیتی در ۱۰ سال گذشته، بیشترین رشد را در ایران داشته است. در سال ۹۴ تنها ۳۰ درصد از افراد بالای ۱۵ سال ایرانی بر این باور بودند که عدالت قومیتی در ایران وجود ندارد، اما این عدد در زمستان ۱۴۰۲ به ۶۶ درصد رسیده است و به تنهایی رتبه اول رشد احساس تبعیض را در بین انواع عدالت همچون عدالت قضایی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جنسیتی داشته است. مسالهای که البته همواره اولین راه مواجهه با آن، انکار بوده است. بر اساس دادههای فرهنگی و اجتماعی کاملا قابل پیشبینی بود که انباشت متراکم احساس تبعیض با محوریت تبعیض قومیتی و جنسیتی، تعیینکنندهای کلیدی در رفتار سیاسی جامعه، از تحریم تا مشارکت در انتخابات، خواهد بود.
۳- مرور برخی دادهکاویهای یکماه گذشته کمپین انتخاباتی پزشکیان در آذربایجان نشان میدهد رای بالا به مسعود پزشکیان در این منطقه، بیش از مطالبات آغازین قومیتی، همچون خواستهای زبانی و فرهنگی، برآمده از مطالبات توسعهمحور قومیتی و منطقهای است. این باور که یک رئیسجمهور ترک بهتر میتواند مسائل آذربایجان را بفهمد و بیشتر برای این منطقه کار کند، انگیزهای مهم در رای دادن به پزشکیان در آذربایجان بود. رایی که نمیتوان آن را در چارچوب دوگانهایی چون اصلاحطلب اصولگرا یا تحریم و ضدتحریم تعریف کرد.
۴- اما این باور که تا رئیسجمهور از خودمان نباشد، نمیتواند مشکلات آذربایجان را حل کند، از کجا ناشی میشود؟ اتفاقا بخشی از مشکل را دقیقا باید در سیاستهایی جست که دستهای از اعضای ستاد پزشکیان در همه این سالها وضع، پیگیری و اجرا کردهاند؛ رویکردی که سالها اصرار بر برگزیدن مدیران ارشد غیربومی برای آذربایجان داشت و در برابر تسلط و انتفاع افراد بومی از معادن و صنایع این منطقه مقاومت میکرد. این شکاف حتی در نگاه به پیرامون نیز خود را نشان داده. در هنگامه جنگ قرهباغ، درحالی که اهالی اینسوی ارس با همدلی بالا در پیجویی تحولات شمال ارس بودند، اما در همین حال فهم قالبی مرکز در تضاد کامل با این همدلی پیرامونی بود. تحولات قرهباغ نقطه عطفی مهم در تعمیق این گسست شناختی و حتی عاطفی بود، جایی که تصویر و تفسیر رسمیتیافته ملی، در تضاد با ادراک تهنشستشده بومی گشت.
۵- مسعود پزشکیان چالشی سخت در برآورده ساختن مطالبات قومیتی، از مطالبات توسعهمحور تا مطالبات جدی هویتی و فرهنگی، خواهد داشت؛ از سویی بدنه امنیتی اصلاحات و اعتدال، طراحان اصلی انکارها و محدودیتهای قومیتی در دهههای گذشته بودهاند و از سویی دیگر بخش مهمی از لایه سیاسی اصلاحات را باورمندان به ایدههای ایرانشهری تشکیل داده است. با این اوصاف باید منتظر ماند و دید که برآیند نهایی رفتار سیاستی دولت پزشکیان در قبال قومیتها و مشخصا ترکها چه خواهد بود. آیا واقعا شعار ایران برای تمام ایرانیان محقق خواهد شد یا باز همچون دوره روحانی با وعده فرهنگستان زبان ترکی، در نهایت یک آبنبات قومیتی رونمایی خواهد شد!
۶- اما مساله اهلسنت؛ برخورد نادرست چه در دولت رئیسی و چه دولت روحانی با نمایندگی سیاسی اهلسنت و اصرار بر الگووارههای نادرست در معامله بر سر مطالبات ایشان، مانع اصلی در برابر رشد سیاسی اهلسنت ایران و مشخصا بلوچستان بوده است. کمپین انتخاباتی مسعود پزشکیان از اول سبد رای اهلسنت را جدی گرفت؛ از حضور موثر برخی از چهرههای شاخص امنیتی دولت روحانی در بلوچستان و معامله با سران قبائل گرفته تا رویتپذیر کردن مبتدیانه نام برخی چهرههای اهلسنت در تبلیغات تلویزیونی. از نقش جمعه تلخ زاهدان نیز نباید چشم پوشید؛ مسالهای که هرچند نظام در پی جبران آن برآمد، اما....
ادامه متن را از اینجا بخوانید
@MuhammadAsghari
Telegraph
قومیت، مذهب و رفتار سیاسی
تحلیلی بر یک قطعه از جورچین ۱۵ تیر ۱۴۰۳ ۱- بر اساس برآوردهای اولیه، از سهم ۱۶ میلیون رای مسعود پزشکیان، حدود ۱ میلیون آن را آرای اهلسنت و چیزی قریب به ۴ میلیون آن را آرای ترکها تشکیل میدهد. این درحالیست که حداقل رفتار انتخاباتی ترکهای ایرانی تا پیش از…
📌اسماعیل...
(محمد اصغری)
۱- آخرین بار که او را به دور از هیاهوی همایشهای بزرگ و مراسمات سیاسی دیدم، دهکدهای دنج در حاشیه استانبول بود؛ نشسته بودیم پای بساط چای که دیدم صورت بچههای فلسطینی گل انداخته. جنبوجوشها نشان از مهمانی مهم داشت؛ گرم گپ زدن درباره تاثیر علی شریعتی بر تطور فکر اسلامی عربی بودیم که ناگاه یکی از رفقا تکبیر چاق کرد. بادیگارد درشتهیکل ترک که کنار رفت، ابوالعبد هویدا شد. محافظان را کنار زد و گرم و صمیمی میان ما آمد؛ وسط خوشوبشها که فهمید از ایرانم، گرمتر در آغوشمان کشید. حس حضور اسماعیل هنیه، چیزی شبیه بچههای سینهسوخته شلمچه بود، پیررزمندههایی که پیراهن سفید را روی شلوار میاندازند و وسط خندههایشان بوی باروت را میشنوی، از تشویشآمدههایی که عجیب آرامت میکنند. حاج اسماعیل این چنین بود؛ کوه آرامش و ایمان. از پسِ دههها مبارزه، تجسد معنویت بود. هنیه آنقدر صیقل خورده بود که وقتی پشت سرش به نماز قامت میبستی، انگار بر بال فرشتهها بودی. شهادت اگر بویی داشت، عطر گرم عربی شیخ بود که هنوز هم در مشامم مانده. چنان گیرا قرآن میخواند، که میخواستی چشمهایت را ببندی و با او بر فراز مسجد الاقصی معراج کنی. هنگام خطبه خواندنش، محو روایتهای جهاد میشدی، وقتی که انگشت اشارهاش را بالا میآورد، گویی پرده پندار میدرید و پله پله تو را تا ملاقات خدا میبرد. دعایش که تمام شد، گفتم بهترین دعا را از شما میخواهم: شهادت در راه فلسطین؛ آرام دستم را گرفت و گفت: دعا کنیم برای آزادی فلسطین!
۲- شخصیت اسماعیل هنیه را نباید در حصار واژگانی چون "رئیس دفتر سیاسی حماس" خلاصه کرد؛ او رهبر فلسطین بود و امروز فلسطین بزرگترین رهبر تاریخی خود را از دست داده است. آری، به جرات میتوان هنیه را عالیترین رهبر نیمقرن گذشته فلسطین خواند، کسی که میراث رنتیسی و یاسین را در طوفانالاقصی به نمایش گذاشت، هوشمندانه توانست مقاومت را از گردنههای سخت عبور دهد و سرافرازانه در جستجوی شهادت بود. مثلث هنیه، عاروری و سنوار، همان مثلت سرخ امروز فلسطین است و دریغ که پس از شهادت شیخ صالح در خانه حزبالله، حاج اسماعیل نیز در خانه جمهوری اسلامی ترور شد و حالا همه چشم امید مقاومت به یحیی است؛ که به قول بچههای مقاومت: یحیی در هر تفنگی زنده است!
۳- بعید میدانم حتی خون هنیه هم خوابزدگان تهراننشین را بیدار کند. ای بسا خیلی از همین فکلیهای تحلیلگر و میزنشین از او ناراحت هم بودند؛ اسماعیل هنیه خواب خیلیها را آشفته کرد و بزرگترین یادگار او، سیلی سخت ۷ اکتبر و مقاومت پساطوفان، تا دههها خار چشم پولیتیسینها خواهد بود. بله، ما افتخار میکنیم که ۷ اکتبر رویای همآغوشی عدهای را با غرب نقش برآب کرد؛ افتخار میکنیم که شیربچههای هنیه رخوت و رکود تحمیلی به محور مقاومت را شکستند؛ افتخار میکنیم که بار دیگر غیرت حاج قاسم از مشتهای گرهکرده حماس به پاخاست؛ افتخار میکنیم به ایستادن در سمت درست تاریخ و ننگ بر هر آن کسی که هنوز هم باور نکرده ما، یعنی همین مایی که از تهران شروع میشود، دقیقا وسط جنگ هستیم.
۴- ما دقیقا وسط جنگ هستیم؛ بیراهترین ادعا در اینروزها این است که باز عدهای شروع کنند به تفت دادن این حرف که اسرائیل دنبال گسترش جنگ منطقهای است و اگر پاسخ دهیم، نتانیاهو را به مراد دلش رساندهایم. وضعیت فعلی دقیقا مطلوب اسرائیل است؛ کافیست کمی تاریخ بخوانیم. رژیم صهیونیستی همیشه همین بوده و با تقویت توازن انفعالی به پیش رفته است. اتفاقا اسرائیل به هیچ وجه دنبال رویارویی تمامعیار مستقیم نیست، و دقیقا نسخه انفعالی که برای ما میپیچند، مطلوب نتانیاهوست. معالاسف خروجی نظام تحلیلی تحمیلشده به سیستم، به صورت طبیعی به اتفاقی چون وعده صادق نمیرسد و اینجاست که باید دوباره جرات انقلابی و عقلانیت مکتبی اصیل اسلامی را به امداد فراخواند تا خارج از رویههای رسوبزده، به پاسخی صریح، روشن و همسطح برسیم.
۵- در سالهای تلخ رجم حماس در ایران، همان روزهایی که تنها حاج قاسمها پای این جنبش مانده بودند، خاطرم هست در جلسهای، بعد از کلی کش و قوس تحلیلی درباره فلسطین، یکی از همین همیشهتحلیلگران، به طعنه گفت: امثال تو باید با همین اسماعیل هنیههای سنی محشور بشن! و امروز من از هر زمان دیگری مشتاقترم به محشور شدن با تو: ابن مخیم، مقدام فارس، قائد کبیر، شهید حاج اسماعیل هنیه!
@MuhammadAsghari
(محمد اصغری)
۱- آخرین بار که او را به دور از هیاهوی همایشهای بزرگ و مراسمات سیاسی دیدم، دهکدهای دنج در حاشیه استانبول بود؛ نشسته بودیم پای بساط چای که دیدم صورت بچههای فلسطینی گل انداخته. جنبوجوشها نشان از مهمانی مهم داشت؛ گرم گپ زدن درباره تاثیر علی شریعتی بر تطور فکر اسلامی عربی بودیم که ناگاه یکی از رفقا تکبیر چاق کرد. بادیگارد درشتهیکل ترک که کنار رفت، ابوالعبد هویدا شد. محافظان را کنار زد و گرم و صمیمی میان ما آمد؛ وسط خوشوبشها که فهمید از ایرانم، گرمتر در آغوشمان کشید. حس حضور اسماعیل هنیه، چیزی شبیه بچههای سینهسوخته شلمچه بود، پیررزمندههایی که پیراهن سفید را روی شلوار میاندازند و وسط خندههایشان بوی باروت را میشنوی، از تشویشآمدههایی که عجیب آرامت میکنند. حاج اسماعیل این چنین بود؛ کوه آرامش و ایمان. از پسِ دههها مبارزه، تجسد معنویت بود. هنیه آنقدر صیقل خورده بود که وقتی پشت سرش به نماز قامت میبستی، انگار بر بال فرشتهها بودی. شهادت اگر بویی داشت، عطر گرم عربی شیخ بود که هنوز هم در مشامم مانده. چنان گیرا قرآن میخواند، که میخواستی چشمهایت را ببندی و با او بر فراز مسجد الاقصی معراج کنی. هنگام خطبه خواندنش، محو روایتهای جهاد میشدی، وقتی که انگشت اشارهاش را بالا میآورد، گویی پرده پندار میدرید و پله پله تو را تا ملاقات خدا میبرد. دعایش که تمام شد، گفتم بهترین دعا را از شما میخواهم: شهادت در راه فلسطین؛ آرام دستم را گرفت و گفت: دعا کنیم برای آزادی فلسطین!
۲- شخصیت اسماعیل هنیه را نباید در حصار واژگانی چون "رئیس دفتر سیاسی حماس" خلاصه کرد؛ او رهبر فلسطین بود و امروز فلسطین بزرگترین رهبر تاریخی خود را از دست داده است. آری، به جرات میتوان هنیه را عالیترین رهبر نیمقرن گذشته فلسطین خواند، کسی که میراث رنتیسی و یاسین را در طوفانالاقصی به نمایش گذاشت، هوشمندانه توانست مقاومت را از گردنههای سخت عبور دهد و سرافرازانه در جستجوی شهادت بود. مثلث هنیه، عاروری و سنوار، همان مثلت سرخ امروز فلسطین است و دریغ که پس از شهادت شیخ صالح در خانه حزبالله، حاج اسماعیل نیز در خانه جمهوری اسلامی ترور شد و حالا همه چشم امید مقاومت به یحیی است؛ که به قول بچههای مقاومت: یحیی در هر تفنگی زنده است!
۳- بعید میدانم حتی خون هنیه هم خوابزدگان تهراننشین را بیدار کند. ای بسا خیلی از همین فکلیهای تحلیلگر و میزنشین از او ناراحت هم بودند؛ اسماعیل هنیه خواب خیلیها را آشفته کرد و بزرگترین یادگار او، سیلی سخت ۷ اکتبر و مقاومت پساطوفان، تا دههها خار چشم پولیتیسینها خواهد بود. بله، ما افتخار میکنیم که ۷ اکتبر رویای همآغوشی عدهای را با غرب نقش برآب کرد؛ افتخار میکنیم که شیربچههای هنیه رخوت و رکود تحمیلی به محور مقاومت را شکستند؛ افتخار میکنیم که بار دیگر غیرت حاج قاسم از مشتهای گرهکرده حماس به پاخاست؛ افتخار میکنیم به ایستادن در سمت درست تاریخ و ننگ بر هر آن کسی که هنوز هم باور نکرده ما، یعنی همین مایی که از تهران شروع میشود، دقیقا وسط جنگ هستیم.
۴- ما دقیقا وسط جنگ هستیم؛ بیراهترین ادعا در اینروزها این است که باز عدهای شروع کنند به تفت دادن این حرف که اسرائیل دنبال گسترش جنگ منطقهای است و اگر پاسخ دهیم، نتانیاهو را به مراد دلش رساندهایم. وضعیت فعلی دقیقا مطلوب اسرائیل است؛ کافیست کمی تاریخ بخوانیم. رژیم صهیونیستی همیشه همین بوده و با تقویت توازن انفعالی به پیش رفته است. اتفاقا اسرائیل به هیچ وجه دنبال رویارویی تمامعیار مستقیم نیست، و دقیقا نسخه انفعالی که برای ما میپیچند، مطلوب نتانیاهوست. معالاسف خروجی نظام تحلیلی تحمیلشده به سیستم، به صورت طبیعی به اتفاقی چون وعده صادق نمیرسد و اینجاست که باید دوباره جرات انقلابی و عقلانیت مکتبی اصیل اسلامی را به امداد فراخواند تا خارج از رویههای رسوبزده، به پاسخی صریح، روشن و همسطح برسیم.
۵- در سالهای تلخ رجم حماس در ایران، همان روزهایی که تنها حاج قاسمها پای این جنبش مانده بودند، خاطرم هست در جلسهای، بعد از کلی کش و قوس تحلیلی درباره فلسطین، یکی از همین همیشهتحلیلگران، به طعنه گفت: امثال تو باید با همین اسماعیل هنیههای سنی محشور بشن! و امروز من از هر زمان دیگری مشتاقترم به محشور شدن با تو: ابن مخیم، مقدام فارس، قائد کبیر، شهید حاج اسماعیل هنیه!
@MuhammadAsghari
📌حزبالله...
(محمد اصغری)
هیچ جای غافلگیری نیست؛ همه میدانستیم آخر راهبرد فعلی به کجا میرسد. مسیر رسیدن به ترور سید حسن نصرالله، این رهبر بزرگ مقاومت، از همان لحظه ترور شهید حاج عماد شروع شد. جایی که نتوانستیم نقطه پایانی بر آن بگذاریم. جلو آمدن گامبهگام اسرائیل و پیشبینیپذیر شدنِ حزبی که غیرقابلپیشبینی بود، تکمیلکننده معادله ترور سید مقاومت شد. حالا بهتر میتوان راز آخرین گلایههای شهید مظلوم ضاحیه، شیخ صالح العاروری، را فهمید؛ عدم توازن در ورود محور مقاومت و جبهه لبنان به جنگ، تبعات سختی به همراه داشت. حزبالله به تصریح دبیرکل آن، باور به وجودی بودن این جنگ فعلی در این زمان نداشت ولی در سوی دیگر اسرائیل این جنگ را به بودن یا نبودن خود تعبیر کرد. اسرائیل بنای حذف عاملیت حزبالله را در این مقطع داشت درحالیکه حزبالله بر کنترل تنش، این واژه بیمعنای تنش، و تاثیر بر جبهه غزه اصرار میکرد و در چنین معادلهای که یک سوی آن رژیمی سفاک صهیونیستی است، بیتردید طرف برنده کسی است که اراده برتر برای ایدهای پیشران، مشخص و در دسترس، یعنی حذف ساختار حزبالله، داشته باشد. تَرَکهای نهایی بر پیکره بازدارندگی حزبالله نیز وقتی رخ نمود که علیرغم اعلام موازنه "هر ترور در ضاحیه، یک ترور در تلآویو" در ۱۱ ماه گذشته حزبالله نتوانست این توازن پاسخ را ایجاد کند. فضای تعلیقی که تا پیش از این عاملی برای توقف رژیم صهیونیستی بود، اینبار حزبالله و محور مقاومت را به مرحله سخت و پرهزینه کشاند. اسرائیل اگر تا قبل از طوفان برآوردی مبهم از حجم و نوع واکنشهای حزبالله داشت، قدم به قدم و با برداشتن دیوارهای ترس و سنجش عملی رفتارهای حزب، توانست به تصویری قابل اتکا و پیشبینیپذیر از حزبالله برسد و همین نقطه عطفی در تغییر معادله شد. درواقع این تعلیق و ابهام، که قرار بود عاملی هراسافکن در مقابل رژیم باشد، تبدیل به فاکتوری برای تعلیق واقعی کنشهای محور مقاومت شد. نداشتن هدف عینی اعلامی و اصرار بر معادلههای برهمخورده، حزبالله را روز به روز بیشتر فرسود و هزینهای غیرقابل جبران را به پیکره این نیروی ممتاز مقاومت وارد ساخت.
ایده حزبالله هرچند میرایی ندارد و ساختار آن نیز قابل احیا و تجدید است، اما نباید با شاعرانگیها، زهر ضربات سهمگین و تلخ این روزها را عادی کرد. حزباللهِ عزیز ما، در این یک هفته ۷ برابر بیش از کل جنگ ۳۳ روزه ضربه دیده و بیشترین تعداد فرماندهان و راهبران بیبدیل خود را از دست داده است؛ این مصیبتی سخت و جانکاه برای همه دلبستگان به مکتب مقاومت است و اتفاقا امروز آنهایی خیانت میکنند که در پی عادی نشان دادن اوضاع هستند، شرایطی به نظر از کنترلی که تصور میکردیم میشود، خیلی وقت است خارج شده است. حالا هم هرچند دیر شده، ولی به قول شهید حسن باقری "باید به خود جرات داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است که استراتژی در این جنگ عوض شود"
@MuhammadAsghari
(محمد اصغری)
هیچ جای غافلگیری نیست؛ همه میدانستیم آخر راهبرد فعلی به کجا میرسد. مسیر رسیدن به ترور سید حسن نصرالله، این رهبر بزرگ مقاومت، از همان لحظه ترور شهید حاج عماد شروع شد. جایی که نتوانستیم نقطه پایانی بر آن بگذاریم. جلو آمدن گامبهگام اسرائیل و پیشبینیپذیر شدنِ حزبی که غیرقابلپیشبینی بود، تکمیلکننده معادله ترور سید مقاومت شد. حالا بهتر میتوان راز آخرین گلایههای شهید مظلوم ضاحیه، شیخ صالح العاروری، را فهمید؛ عدم توازن در ورود محور مقاومت و جبهه لبنان به جنگ، تبعات سختی به همراه داشت. حزبالله به تصریح دبیرکل آن، باور به وجودی بودن این جنگ فعلی در این زمان نداشت ولی در سوی دیگر اسرائیل این جنگ را به بودن یا نبودن خود تعبیر کرد. اسرائیل بنای حذف عاملیت حزبالله را در این مقطع داشت درحالیکه حزبالله بر کنترل تنش، این واژه بیمعنای تنش، و تاثیر بر جبهه غزه اصرار میکرد و در چنین معادلهای که یک سوی آن رژیمی سفاک صهیونیستی است، بیتردید طرف برنده کسی است که اراده برتر برای ایدهای پیشران، مشخص و در دسترس، یعنی حذف ساختار حزبالله، داشته باشد. تَرَکهای نهایی بر پیکره بازدارندگی حزبالله نیز وقتی رخ نمود که علیرغم اعلام موازنه "هر ترور در ضاحیه، یک ترور در تلآویو" در ۱۱ ماه گذشته حزبالله نتوانست این توازن پاسخ را ایجاد کند. فضای تعلیقی که تا پیش از این عاملی برای توقف رژیم صهیونیستی بود، اینبار حزبالله و محور مقاومت را به مرحله سخت و پرهزینه کشاند. اسرائیل اگر تا قبل از طوفان برآوردی مبهم از حجم و نوع واکنشهای حزبالله داشت، قدم به قدم و با برداشتن دیوارهای ترس و سنجش عملی رفتارهای حزب، توانست به تصویری قابل اتکا و پیشبینیپذیر از حزبالله برسد و همین نقطه عطفی در تغییر معادله شد. درواقع این تعلیق و ابهام، که قرار بود عاملی هراسافکن در مقابل رژیم باشد، تبدیل به فاکتوری برای تعلیق واقعی کنشهای محور مقاومت شد. نداشتن هدف عینی اعلامی و اصرار بر معادلههای برهمخورده، حزبالله را روز به روز بیشتر فرسود و هزینهای غیرقابل جبران را به پیکره این نیروی ممتاز مقاومت وارد ساخت.
ایده حزبالله هرچند میرایی ندارد و ساختار آن نیز قابل احیا و تجدید است، اما نباید با شاعرانگیها، زهر ضربات سهمگین و تلخ این روزها را عادی کرد. حزباللهِ عزیز ما، در این یک هفته ۷ برابر بیش از کل جنگ ۳۳ روزه ضربه دیده و بیشترین تعداد فرماندهان و راهبران بیبدیل خود را از دست داده است؛ این مصیبتی سخت و جانکاه برای همه دلبستگان به مکتب مقاومت است و اتفاقا امروز آنهایی خیانت میکنند که در پی عادی نشان دادن اوضاع هستند، شرایطی به نظر از کنترلی که تصور میکردیم میشود، خیلی وقت است خارج شده است. حالا هم هرچند دیر شده، ولی به قول شهید حسن باقری "باید به خود جرات داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است که استراتژی در این جنگ عوض شود"
@MuhammadAsghari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺بعد از شهادت سید حسن نصرالله اجازه تجربه سوگ عمیق به جامعه داده نشد؛ جامعه را بیتفاوت کردهایم و انتظار کنش از آن داریم؛ از دل ترس و سوگ میتوان به یک جنبش اجتماعی رسید و به بهانه آن معادلات امنیتی را تغییر داد.
@MuhammadAsghari
@MuhammadAsghari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺طوفانالاقصی اصلا عملیات غافلگیرانهای برای محور مقاومت نبود، طوفان یک پرونده روی میز بود و همه شواهد نشان میداد که حماس آمادهی یک اتفاق بزرگ است.
@MuhammadAsghari
@MuhammadAsghari
📌وقتی خرها گاز میگیرند
(محمد اصغری)
۱- عسقلان، شهری که امروزه کمتر از ۱۲ کیلومتر با منطقه غزه فاصله دارد، روزگاری به عنوان مرکز منطقه بزرگتر غزه و عسقلان به شمار میرفت. عسقلان جزو آندسته از شهرهاست که در سال ۱۹۴۷ و ۱۹۴۸، تقریبا همه ساکنان بومی عرب آن آواره شدند و امروزه با وجود قرار گرفتن در کنار باریکه غزه، کمترین جمعیت عرب را در درون خود ساکن کرده است. آوارگان عسقلانی چیزی قریب به ۲۰ هزار نفر بودند که تقریبا همه آنها به سمت ساحل غزه رفتند و با وجود ارتباط و پیوند قوم و قبیلهای با غزه، اما ترجیح دادند چادرنشینی اختیار کنند، چیزی که بعدها تبدیل به اردوگاههای آوارگان شد و امروز با گذشت ۸ دهه، بسیاری از عسقلانیها در اردوگاه زندگی میکنند و هنوز هم حاضر به پذیرش این واقعیت نیستند که چندین نسل است که حتی رنگ عسقلان را هم ندیدهاند؛ آنها با اصرار بر زندگی در شرایط موقت، سرسختانه بر این اصل پای میفشرند که اشغال روزی تمام خواهد شد. برای اهالی این منطقه اما حسرت، نمودی دردناکتر دارد؛ کافیست خودتان را به بالای یک بلندی در کران شمالی غزه برسانید، با چشم غیرمسلح هم میشود عسقلان را دید: باغات، مراتع، زمینها و حتی خانههای متروک شده. فرق یک آواره حیفاوی با عسقلانی اینجاست که اهالی عسقلان هر صبح و شام به تماشای آنسوی مرزهای اشغالی مینشینند و سیمخاردارهای اسرائیلی، آینه دقی در برابر چشم آنهاست.
۲- برای عسقلانیها فاصله با آزادی کمتر از چند قدم است. چند گامی که حالا دارد ۸۰ ساله میشود. شاید همین است که در سحرگاه ۷ اکتبر ۲۰۲۳، بچههای عسقلان در پیشانی رزمندگان خطشکن قرار داشتند. رزمآوری اهالی عسقلان اما تباری تاریخی دارد. از عهد راشدین تا همین امروز. وقتی از شجاعان امروزین سخن به میاد میآید، بیتردید نام یحیی بر تارک اهل شجاعت میدرخشد؛ یحیی سنوار یکی از همان عسقلانیتبارهای آواره در غزه بود. درست مثل اسماعیل هنیه. او هم اهل عسقلان بود، از همان روستایی که پیشتر نام بزرگی چون احمد یاسین را به دامان فلسطین بخشید.
۳- عسقلان با نام اباعبدالله پیوند خورده است. نقل است که راس سیدالشهدا لااقل چند صباحی در عسقلان مدفون بوده و چندین قرن مقام حسین در این شهر، محل زیارت هر روزه اهالی بوده و یادآور یکی از راهپیماییهای بزرگ مذهبی در تایخ اسلام است. موسم حسین نام مراسمی بزرگ، بازمانده از عهد اشغال صلیبیهاست. اهالی شهرها و روستاهای اطراف عسقلان، هر سال در روزی مشخص، با پرچم و طبل و هیاهو، به سمت نقطهای کانونی، همان مقام شریف راس الحسین، حرکت میکردند و هر روستا و قبیله، از جهتی به محوطه مقام وارد میشد؛ یک قدرتنمایی بزرگ در برابر اشغالگران: راهپیمایی با یاد حسین. همین مقام راسالحسین اولین بنای بزرگ عسقلان بود که اشغالگران صهیونیست تخریب کردند و حالا جز یک سکوی سفید، چیزی از آن باقی نمانده است. نشانههایی از این مقام شریف، امروزه در حرم حضرت ابراهیم در الخلیل، نگهداری میشود: منبر حسینی که بر فراز آن روایتی از فضیلت سیدالشهدا حک شده و چندین قرن است با وجود تعدی صلیبیها، بریتانیا و صهیونیستها، هنوز هم پابرجاست.
۴- طبرانی در معجم خود، روایتی از پیامبر اسلام نقل کرده که به باور صاحب مجمع الزوائد، همه راویان آن مورد اعتمادند. مضمون حدیث در توصیف آینده است و رسولالله از روزگاری خبر میدهند که مسلمانان بر سر قدرت، همانند گله خرها به جان هم میافتند و یکدیگر را گاز میگیرند (يتكادمون عليه تكادُم الحُمُر). حدیث میگوید در چنین دورانی بهترین عمل جهاد است و بهترین جهاد، آمادگی و نگاهبانی از مسلمانان و اسلام در خط مقدم مواجهه با دشمنان از خلال ارتباط باهم و اتحاد است و بهترینِ این چنین نبردی، در عسقلان است.
۵- حالا که با هزاران دریغ، سیدالشهدای مقاومت را به سینه خاک سپردیم، به روزهایی فکر میکنم که میشد جنگید ولی نخواستیم و حالا که میخواهیم و نمیتوانیم. به روزهای سختی که پیشروی داریم، به فردای ۷ اکتبر، تعللها و فرصتهای از دست رفته، و به حال امروزمان که انگار دوباره تعرب بعد از هجرت کردهایم و باز هم همان دعواها و یارکشیها و اختلافات؛ انگار خریت این جماعت پایانی ندارد. باز هم یاد حدیث نبوی میافتم: مثل خرها همدیگر را گاز میگیرند! و در میانهی همه این منیتهای منتهی به خریت، شکوه مقاومت از غزه طلوع کرده است: مادری که گل میافشاند بر سر رزمنده قسام. قسامی که هنوز تمام نشده و نبض مبارزهای که میزند.
۶- و وقتی خریت در میان مسلمانان بالا میگیرد و چونان گله خرها به جان هم افتادهاند، بر شما باد جهاد، و بهترین نبردها نبرد عسقلان است!
@MuhammadAsghari
(محمد اصغری)
۱- عسقلان، شهری که امروزه کمتر از ۱۲ کیلومتر با منطقه غزه فاصله دارد، روزگاری به عنوان مرکز منطقه بزرگتر غزه و عسقلان به شمار میرفت. عسقلان جزو آندسته از شهرهاست که در سال ۱۹۴۷ و ۱۹۴۸، تقریبا همه ساکنان بومی عرب آن آواره شدند و امروزه با وجود قرار گرفتن در کنار باریکه غزه، کمترین جمعیت عرب را در درون خود ساکن کرده است. آوارگان عسقلانی چیزی قریب به ۲۰ هزار نفر بودند که تقریبا همه آنها به سمت ساحل غزه رفتند و با وجود ارتباط و پیوند قوم و قبیلهای با غزه، اما ترجیح دادند چادرنشینی اختیار کنند، چیزی که بعدها تبدیل به اردوگاههای آوارگان شد و امروز با گذشت ۸ دهه، بسیاری از عسقلانیها در اردوگاه زندگی میکنند و هنوز هم حاضر به پذیرش این واقعیت نیستند که چندین نسل است که حتی رنگ عسقلان را هم ندیدهاند؛ آنها با اصرار بر زندگی در شرایط موقت، سرسختانه بر این اصل پای میفشرند که اشغال روزی تمام خواهد شد. برای اهالی این منطقه اما حسرت، نمودی دردناکتر دارد؛ کافیست خودتان را به بالای یک بلندی در کران شمالی غزه برسانید، با چشم غیرمسلح هم میشود عسقلان را دید: باغات، مراتع، زمینها و حتی خانههای متروک شده. فرق یک آواره حیفاوی با عسقلانی اینجاست که اهالی عسقلان هر صبح و شام به تماشای آنسوی مرزهای اشغالی مینشینند و سیمخاردارهای اسرائیلی، آینه دقی در برابر چشم آنهاست.
۲- برای عسقلانیها فاصله با آزادی کمتر از چند قدم است. چند گامی که حالا دارد ۸۰ ساله میشود. شاید همین است که در سحرگاه ۷ اکتبر ۲۰۲۳، بچههای عسقلان در پیشانی رزمندگان خطشکن قرار داشتند. رزمآوری اهالی عسقلان اما تباری تاریخی دارد. از عهد راشدین تا همین امروز. وقتی از شجاعان امروزین سخن به میاد میآید، بیتردید نام یحیی بر تارک اهل شجاعت میدرخشد؛ یحیی سنوار یکی از همان عسقلانیتبارهای آواره در غزه بود. درست مثل اسماعیل هنیه. او هم اهل عسقلان بود، از همان روستایی که پیشتر نام بزرگی چون احمد یاسین را به دامان فلسطین بخشید.
۳- عسقلان با نام اباعبدالله پیوند خورده است. نقل است که راس سیدالشهدا لااقل چند صباحی در عسقلان مدفون بوده و چندین قرن مقام حسین در این شهر، محل زیارت هر روزه اهالی بوده و یادآور یکی از راهپیماییهای بزرگ مذهبی در تایخ اسلام است. موسم حسین نام مراسمی بزرگ، بازمانده از عهد اشغال صلیبیهاست. اهالی شهرها و روستاهای اطراف عسقلان، هر سال در روزی مشخص، با پرچم و طبل و هیاهو، به سمت نقطهای کانونی، همان مقام شریف راس الحسین، حرکت میکردند و هر روستا و قبیله، از جهتی به محوطه مقام وارد میشد؛ یک قدرتنمایی بزرگ در برابر اشغالگران: راهپیمایی با یاد حسین. همین مقام راسالحسین اولین بنای بزرگ عسقلان بود که اشغالگران صهیونیست تخریب کردند و حالا جز یک سکوی سفید، چیزی از آن باقی نمانده است. نشانههایی از این مقام شریف، امروزه در حرم حضرت ابراهیم در الخلیل، نگهداری میشود: منبر حسینی که بر فراز آن روایتی از فضیلت سیدالشهدا حک شده و چندین قرن است با وجود تعدی صلیبیها، بریتانیا و صهیونیستها، هنوز هم پابرجاست.
۴- طبرانی در معجم خود، روایتی از پیامبر اسلام نقل کرده که به باور صاحب مجمع الزوائد، همه راویان آن مورد اعتمادند. مضمون حدیث در توصیف آینده است و رسولالله از روزگاری خبر میدهند که مسلمانان بر سر قدرت، همانند گله خرها به جان هم میافتند و یکدیگر را گاز میگیرند (يتكادمون عليه تكادُم الحُمُر). حدیث میگوید در چنین دورانی بهترین عمل جهاد است و بهترین جهاد، آمادگی و نگاهبانی از مسلمانان و اسلام در خط مقدم مواجهه با دشمنان از خلال ارتباط باهم و اتحاد است و بهترینِ این چنین نبردی، در عسقلان است.
۵- حالا که با هزاران دریغ، سیدالشهدای مقاومت را به سینه خاک سپردیم، به روزهایی فکر میکنم که میشد جنگید ولی نخواستیم و حالا که میخواهیم و نمیتوانیم. به روزهای سختی که پیشروی داریم، به فردای ۷ اکتبر، تعللها و فرصتهای از دست رفته، و به حال امروزمان که انگار دوباره تعرب بعد از هجرت کردهایم و باز هم همان دعواها و یارکشیها و اختلافات؛ انگار خریت این جماعت پایانی ندارد. باز هم یاد حدیث نبوی میافتم: مثل خرها همدیگر را گاز میگیرند! و در میانهی همه این منیتهای منتهی به خریت، شکوه مقاومت از غزه طلوع کرده است: مادری که گل میافشاند بر سر رزمنده قسام. قسامی که هنوز تمام نشده و نبض مبارزهای که میزند.
۶- و وقتی خریت در میان مسلمانان بالا میگیرد و چونان گله خرها به جان هم افتادهاند، بر شما باد جهاد، و بهترین نبردها نبرد عسقلان است!
@MuhammadAsghari
📌مصیبت: ارومی جگرگوشه آذربایجان
مروری بر یک جنایت ناگفته، از ساحل غربی رود اردن تا کرانه باختری دریاچه ارومیه
(محمد اصغری)
یکی از سوالات بنیادین در فهم ابعاد مساله فلسطین این است که چرا جهان و مشخصا غرب در طلیعه قرن بیستم با اشغال فلسطین توسط بریتانیا و بعدها تاسیس رژیم صهیونیستی نه تنها مخالفت موثری نکرد، بلکه همآوایی و همراهی نمود؟ و پرسش کلیدی آن است که انسان غربی در آن مقطع اساسا چه تصویری از فلسطین، خاورمیانه، شرق و مسلمانان داشت؟ این قلم پیشتر مفصلا در این باب گفته و نوشته است که تصویر نادرست پرداخته شده توسط میانجیهای شناختی بین شرق و غرب و ارائه یک فلسطینِ منهای انسان به غربیها در کنار برساختن نسخهای مذهبی، رمانتیزه و آخرالزمانی از سرزمین مقدس برای مسیحیان، ریشه اصلی هموار شدن مسیر مشروعیت یافتن اشغال فلسطین در لوای استعمار مذهبی و امپریالیسم خیرخواهانه بود. اما در این نوشتار به مسالهای تقریبا ناگفته در صفحات تاریخ معاصر میپردازم و آن مصیبت دامنگیری است که ساحل مدیترانه تا ساحل ارومیه را در یکقرن گذشته درگیر فجیعترین نسلکشیها نموده. نسلکشیهایی که بخشی از آنها نه تنها شناسایی نشدهاند، بلکه تعمدا در همه این سالها ارادههایی فعالانه در پی سرپوش گذاشتن بر آنها، تقلیل و در نهایت ممانعت از رهگیری پیوستار این جنایتها بودهاند.
بله، شاید امروزه کمتر ایرانیای بداند که قرار غرب افزون بر تاسیس اسرائیل یهودی در فلسطین، تاسیس اسرائیلی مسیحی درون مرزهای ایران بود. البته که نخواستهاند بدانیم که یک قرن پیش در یکی از شهرهای این کشور، چهار قدرت امپریالیستی و اشغالگر، آمریکا، فرانسه، بریتانیا و روسیه، همزمان حضور داشتهاند و البته احتمالا کسی به یاد نمیآورد که همین ۱۰۰ سال پیش در گوشهای از ایران چیزی بیش از ۱۳۰ هزار نفر به جرم مسلمان بودن کشته شدهاند. صحبت از فاجعه پاکسازی نژادی-مذهبی و نسلکشی ترکهای مسلمان در ساحل دریاچه ارومیه در طلیعه قرن گذشته است. کشتاری که توسط مسیحیان افراطگرای آشوری و ارمنی با رویای تشکیل کشور بزرگ مسیحی در غرب آذربایجان صورت گرفت و تا کنون به سان پروندهای مفقوده در صفحات تاریخ ایران باقی مانده است.
برای آشنایی با فضای آنروزها، شاید رساترین متن ممکن، گزارشی باشد که میرزا تقی رفعت در روزنامه تجدد در سال سیاه ۱۹۱۸ منتشر کرده است؛ رفعت که پیشتر بارها تلاش کرده تا اخبار فجایع ارومیه را به گوش تهران و ایران برساند، اینبار رنجور از ناشنوایی عجیب و نابینایی فراگیر ملی در برابر گرفتاری آذربایجان، این سرمقاله تلخ را در تاریخ به جا میگذارد:
" مصیبت: ارومی جگرگوشه آذربایجان
تبریز میداند ارومی در چه حالت است، در مرکز آذربایجان کسی را پیدا نمیتوان نمود که تفصیل فجایع متوالیه ارومی، آن شهر واژگون بخت را، تحقیق ننموده، و از اول الی آخر، تفصیل وقایع اخیره را نشنیده باشد. همه، همه تبریزیان، همه برادران داغ دیدۀ هموطنان مقتول ارومیه عزیز، امروز فقط یک خیال. یک اندیشه در سر دارند و آن خیال، آن اندیشه عبارت از (ارومی) است.
و تمام آذربایجان، یک تکلیف، فقط یک تکلیف فوری را بر عهدۀ هموطنی و برادری خودش وارد میداند:
تخليص ارومی!
و فقط یک کینه در دل خود میپرورد:
کينه «مروجين تشکيلات غرب!»...."
برای مطالعه ادامه متن اینجا کلیک کنید.
مروری بر یک جنایت ناگفته، از ساحل غربی رود اردن تا کرانه باختری دریاچه ارومیه
(محمد اصغری)
یکی از سوالات بنیادین در فهم ابعاد مساله فلسطین این است که چرا جهان و مشخصا غرب در طلیعه قرن بیستم با اشغال فلسطین توسط بریتانیا و بعدها تاسیس رژیم صهیونیستی نه تنها مخالفت موثری نکرد، بلکه همآوایی و همراهی نمود؟ و پرسش کلیدی آن است که انسان غربی در آن مقطع اساسا چه تصویری از فلسطین، خاورمیانه، شرق و مسلمانان داشت؟ این قلم پیشتر مفصلا در این باب گفته و نوشته است که تصویر نادرست پرداخته شده توسط میانجیهای شناختی بین شرق و غرب و ارائه یک فلسطینِ منهای انسان به غربیها در کنار برساختن نسخهای مذهبی، رمانتیزه و آخرالزمانی از سرزمین مقدس برای مسیحیان، ریشه اصلی هموار شدن مسیر مشروعیت یافتن اشغال فلسطین در لوای استعمار مذهبی و امپریالیسم خیرخواهانه بود. اما در این نوشتار به مسالهای تقریبا ناگفته در صفحات تاریخ معاصر میپردازم و آن مصیبت دامنگیری است که ساحل مدیترانه تا ساحل ارومیه را در یکقرن گذشته درگیر فجیعترین نسلکشیها نموده. نسلکشیهایی که بخشی از آنها نه تنها شناسایی نشدهاند، بلکه تعمدا در همه این سالها ارادههایی فعالانه در پی سرپوش گذاشتن بر آنها، تقلیل و در نهایت ممانعت از رهگیری پیوستار این جنایتها بودهاند.
بله، شاید امروزه کمتر ایرانیای بداند که قرار غرب افزون بر تاسیس اسرائیل یهودی در فلسطین، تاسیس اسرائیلی مسیحی درون مرزهای ایران بود. البته که نخواستهاند بدانیم که یک قرن پیش در یکی از شهرهای این کشور، چهار قدرت امپریالیستی و اشغالگر، آمریکا، فرانسه، بریتانیا و روسیه، همزمان حضور داشتهاند و البته احتمالا کسی به یاد نمیآورد که همین ۱۰۰ سال پیش در گوشهای از ایران چیزی بیش از ۱۳۰ هزار نفر به جرم مسلمان بودن کشته شدهاند. صحبت از فاجعه پاکسازی نژادی-مذهبی و نسلکشی ترکهای مسلمان در ساحل دریاچه ارومیه در طلیعه قرن گذشته است. کشتاری که توسط مسیحیان افراطگرای آشوری و ارمنی با رویای تشکیل کشور بزرگ مسیحی در غرب آذربایجان صورت گرفت و تا کنون به سان پروندهای مفقوده در صفحات تاریخ ایران باقی مانده است.
برای آشنایی با فضای آنروزها، شاید رساترین متن ممکن، گزارشی باشد که میرزا تقی رفعت در روزنامه تجدد در سال سیاه ۱۹۱۸ منتشر کرده است؛ رفعت که پیشتر بارها تلاش کرده تا اخبار فجایع ارومیه را به گوش تهران و ایران برساند، اینبار رنجور از ناشنوایی عجیب و نابینایی فراگیر ملی در برابر گرفتاری آذربایجان، این سرمقاله تلخ را در تاریخ به جا میگذارد:
" مصیبت: ارومی جگرگوشه آذربایجان
تبریز میداند ارومی در چه حالت است، در مرکز آذربایجان کسی را پیدا نمیتوان نمود که تفصیل فجایع متوالیه ارومی، آن شهر واژگون بخت را، تحقیق ننموده، و از اول الی آخر، تفصیل وقایع اخیره را نشنیده باشد. همه، همه تبریزیان، همه برادران داغ دیدۀ هموطنان مقتول ارومیه عزیز، امروز فقط یک خیال. یک اندیشه در سر دارند و آن خیال، آن اندیشه عبارت از (ارومی) است.
و تمام آذربایجان، یک تکلیف، فقط یک تکلیف فوری را بر عهدۀ هموطنی و برادری خودش وارد میداند:
تخليص ارومی!
و فقط یک کینه در دل خود میپرورد:
کينه «مروجين تشکيلات غرب!»...."
برای مطالعه ادامه متن اینجا کلیک کنید.
Telegraph
مصیبت: ارومی جگرگوشه آذربایجان
مروری بر یک جنایت ناگفته، از ساحل غربی رود اردن تا کرانه باختری دریاچه ارومیه یکی از سوالات بنیادین در فهم ابعاد مساله فلسطین این است که چرا جهان و مشخصا غرب در طلیعه قرن بیستم با اشغال فلسطین توسط بریتانیا و بعدها تاسیس رژیم صهیونیستی نه تنها مخالفت موثری…
Forwarded from محمد اصغری
📌من که مدیر مکتب هستم!
یادبودی برای پیشگام جنبش اصلاحات آموزشی در ایران
(محمد اصغری)
یکی از نامهای روشن و روشناییبخش تاریخ معاصر ایران، بیشک حسن رشدیه است. میرزا بنیانگذار تعلیم و تربیت نوین و پیشقراول جنبش اصلاحات آموزشی در ایران بود که با مرارتهای بسیار توانست فصلی جدید در تاریخ این پهنهی جفرافیا گشوده و زمینهساز تحولات مهمی در آتیهی این سرزمین باشد. مردی که جان در راه عقیده گذاشت و زیر بار شدیدترین فشارها و تهمتها قرار گرفت، اما از پیمودن مسیری که آغاز کرده بود عقب ننشست. بارها مدارس او را تخریب کردند، به جانش سوقصد شد، کافر و مرتد و بابی و ازلی خوانده شد، اما هیچیک از اینها حاجی میرزا حسن، این شیخ روشنفکر و مبارز را از مدرسه باز نداشت؛ خود در وصف آنروزها میگوید "موثرترین اسبابها تکفیر من بود، اعتنا نکردم. از ورود به حرم مانع شدند، به زیارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن کردند، در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند، جز برای مدرسه از خانه خارج نشدم". رشدیه با پایمردی توانست کودکان ایرانی را از تاریکخانهی مکتبها نجات دهد و به قول خود "سلامت اخلاق، وسعت افکار، حسن تدبیر، قلع نفاق، خلع تزویر، محبت به وطن، فدویت بر دولت و ملت، تمیز حسن و قبح افعال، رسوخ در مذهب، تبعیت و ادب، جلای ذهن، تجنب از رزایل، رغبت بر کسب فضایل و اصلاح دیگر خصایل اطفال نوآموز" را افاده نماید. رشدیه در اواخر عمر به قم آمد و تنها شاگرد کلاهی درس شیخ عبدالکریم حائری شد، با حمایت حاج شیخ مدرسهای دایر نمود و تا واپسین روزهای عمر خویش در کار تعلیم و تربیت بود. حاجی میرزا حسن رشدیه در وصیتی که به زعیم حوزه نمود، از او خواست تا در گذری که محل عبور دانشآموزان است، به خاک سپرده شود و به قول خودش "هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود."
میراث گرانسنگ رشدیه هرچند به سرنوشت بسیاری از بنیانگذاران دچار شد، اما امروز و در حضیض نهاد تعلیم و تربیت ایرانی و عصر کالایی شدن آموزش و انسداد ارتجاعی تحول، بازخوانی رشدیه و آموزههای او ضروری مینماید. آنچه در پی میآید، گزیدهای از معاهدهی میرزا حسن و اجزای مکتب رشدیه است که در انتهای کتاب کفایهالتعلیم او و به مثابه عهدنامهی میرزا انتشار یافته؛ به باور این قلم، این چند سطر با عنوان "تنبیه الغافلین یا ارشاد الطالبین" نمونهای تاریخی و ممتاز از یک بیانیه ماموریت و رسالت در حوزه آموزش است که میرزا حسن به رشتهی تحریر درآورده. رشدیه در 5 بند ارزشها و باورهای خود در ادارهی مدرسه را بیان کرده و هر بند را با عبارت "من که مدیر مکتب هستم" آغاز نموده است. او در بند اول بر ضرورت پایبندی به قانون به مثابه ماده حیات اجتماع و ادارهی شورایی مدرسه تاکید میکند و مینویسد: " من که مدیر مکتب هستم و احیای معارف را متعهدم باید نظامنامه مبسوطی بنویسم و قانون را روح حیات هر هیات دانسته، قوانین محکمه و تنظیمات مستحکمه را در آن نظامنامه درج کنم و عقلای اداره و امنای عالم و متدین را دعوت نموده، محفل ساخته در جرح و تعدیل هر یک فصلی از فصول آن مذاکره نمایم و برای تحصیل بواطن افکار مصلحین صندوق محکم و محفوظی معین دارم که هر کس از اعلان و اعلام رای خود در جزئیات و کلیات فصول عذری و انفعالی دارد محرمانه بنویسد، با امضا و بیامضا به همان صندوق بیاندازد که خود برداشته بعد از امعان نظر، منافع و مضار آن را فهمیده، به مجلس اعضا اظهار نموده، علت رد و قبول آنها را سنجیده، آنچه خلاصه آراست قید نظامنامه نمایم و اجرای جزئیات و کلیات فصول آنرا فرض ذمه خود دانسته بیش از فراد اعضا و اجزای مکتب خود مجد بر اعمال آن باشم"
او در بند دوم به مساله هزینه آموزش میپردازد و مینویسد: "من که مدیر مکتب هستم باید در اخذ وجه اعانه عادل باشم و از اغنیا زیاد بگیرم و از ضعفا کمتر بخواهم و اطفال فقرا را مجانا بپذیرم و ما امکن نفقه و معاش آنها را بدهم و تربیت نمایم". میرزا بر شفافیت گردش مالی مدرسه نیز تاکید میکند و معتقد است که... (ادامه از اینجا)
@MuhammadAsghari
یادبودی برای پیشگام جنبش اصلاحات آموزشی در ایران
(محمد اصغری)
یکی از نامهای روشن و روشناییبخش تاریخ معاصر ایران، بیشک حسن رشدیه است. میرزا بنیانگذار تعلیم و تربیت نوین و پیشقراول جنبش اصلاحات آموزشی در ایران بود که با مرارتهای بسیار توانست فصلی جدید در تاریخ این پهنهی جفرافیا گشوده و زمینهساز تحولات مهمی در آتیهی این سرزمین باشد. مردی که جان در راه عقیده گذاشت و زیر بار شدیدترین فشارها و تهمتها قرار گرفت، اما از پیمودن مسیری که آغاز کرده بود عقب ننشست. بارها مدارس او را تخریب کردند، به جانش سوقصد شد، کافر و مرتد و بابی و ازلی خوانده شد، اما هیچیک از اینها حاجی میرزا حسن، این شیخ روشنفکر و مبارز را از مدرسه باز نداشت؛ خود در وصف آنروزها میگوید "موثرترین اسبابها تکفیر من بود، اعتنا نکردم. از ورود به حرم مانع شدند، به زیارت از خارج قانع شدم. از ورود به حمامها قدغن کردند، در منزل استحمام کردم. در معابر بنای فحاشی گذاشتند، جز برای مدرسه از خانه خارج نشدم". رشدیه با پایمردی توانست کودکان ایرانی را از تاریکخانهی مکتبها نجات دهد و به قول خود "سلامت اخلاق، وسعت افکار، حسن تدبیر، قلع نفاق، خلع تزویر، محبت به وطن، فدویت بر دولت و ملت، تمیز حسن و قبح افعال، رسوخ در مذهب، تبعیت و ادب، جلای ذهن، تجنب از رزایل، رغبت بر کسب فضایل و اصلاح دیگر خصایل اطفال نوآموز" را افاده نماید. رشدیه در اواخر عمر به قم آمد و تنها شاگرد کلاهی درس شیخ عبدالکریم حائری شد، با حمایت حاج شیخ مدرسهای دایر نمود و تا واپسین روزهای عمر خویش در کار تعلیم و تربیت بود. حاجی میرزا حسن رشدیه در وصیتی که به زعیم حوزه نمود، از او خواست تا در گذری که محل عبور دانشآموزان است، به خاک سپرده شود و به قول خودش "هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود."
میراث گرانسنگ رشدیه هرچند به سرنوشت بسیاری از بنیانگذاران دچار شد، اما امروز و در حضیض نهاد تعلیم و تربیت ایرانی و عصر کالایی شدن آموزش و انسداد ارتجاعی تحول، بازخوانی رشدیه و آموزههای او ضروری مینماید. آنچه در پی میآید، گزیدهای از معاهدهی میرزا حسن و اجزای مکتب رشدیه است که در انتهای کتاب کفایهالتعلیم او و به مثابه عهدنامهی میرزا انتشار یافته؛ به باور این قلم، این چند سطر با عنوان "تنبیه الغافلین یا ارشاد الطالبین" نمونهای تاریخی و ممتاز از یک بیانیه ماموریت و رسالت در حوزه آموزش است که میرزا حسن به رشتهی تحریر درآورده. رشدیه در 5 بند ارزشها و باورهای خود در ادارهی مدرسه را بیان کرده و هر بند را با عبارت "من که مدیر مکتب هستم" آغاز نموده است. او در بند اول بر ضرورت پایبندی به قانون به مثابه ماده حیات اجتماع و ادارهی شورایی مدرسه تاکید میکند و مینویسد: " من که مدیر مکتب هستم و احیای معارف را متعهدم باید نظامنامه مبسوطی بنویسم و قانون را روح حیات هر هیات دانسته، قوانین محکمه و تنظیمات مستحکمه را در آن نظامنامه درج کنم و عقلای اداره و امنای عالم و متدین را دعوت نموده، محفل ساخته در جرح و تعدیل هر یک فصلی از فصول آن مذاکره نمایم و برای تحصیل بواطن افکار مصلحین صندوق محکم و محفوظی معین دارم که هر کس از اعلان و اعلام رای خود در جزئیات و کلیات فصول عذری و انفعالی دارد محرمانه بنویسد، با امضا و بیامضا به همان صندوق بیاندازد که خود برداشته بعد از امعان نظر، منافع و مضار آن را فهمیده، به مجلس اعضا اظهار نموده، علت رد و قبول آنها را سنجیده، آنچه خلاصه آراست قید نظامنامه نمایم و اجرای جزئیات و کلیات فصول آنرا فرض ذمه خود دانسته بیش از فراد اعضا و اجزای مکتب خود مجد بر اعمال آن باشم"
او در بند دوم به مساله هزینه آموزش میپردازد و مینویسد: "من که مدیر مکتب هستم باید در اخذ وجه اعانه عادل باشم و از اغنیا زیاد بگیرم و از ضعفا کمتر بخواهم و اطفال فقرا را مجانا بپذیرم و ما امکن نفقه و معاش آنها را بدهم و تربیت نمایم". میرزا بر شفافیت گردش مالی مدرسه نیز تاکید میکند و معتقد است که... (ادامه از اینجا)
@MuhammadAsghari
Telegraph
من که مدیر مکتب هستم!
(یادبودی برای پیشگام جنبش اصلاحات آموزشی در ایران) یکی از نامهای روشن و روشناییبخش تاریخ معاصر ایران، بیشک حسن رشدیه است. میرزا بنیانگذار تعلیم و تربیت نوین و پیشقراول جنبش اصلاحات آموزشی در ایران بود که با مرارتهای بسیار توانست فصلی جدید در تاریخ…
📌بازندهها ویار اتم دارند
از بمب اتم تا ۵۹۸ راهی نیست
(محمد اصغری)
چند خط بدون تعارف و کوتاه:
۱- جمهوری اسلامی ایران در حدود کمتر از یک دهه گذشته، با خطای محاسباتی در تعیین شکل حضور منطقهای خود، برآوردهای رهزن درباره نوع و اهداف تهدیدی پیرامونی و در نهایت بازنگری در نحوه روابط با اضلاع جریان مقاومت، تا حدودی ابتکارعمل منطقهای را در روندی چندساله، از دست داده و وضعیتی که امروز شاهد آن هستیم، نه یکشبه که در امتداد یک مسیر انتخابشده پدید آمده است. البته این خطا به معنای عدول از اصول انقلاب نیست، اما بدونشک برآیندی از ارادههای داخلی و فشار بیرونی است که در نهایت ما را به این موقعیت حساس فعلی رسانده است.
۲- تحلیل شرایط فعلی با کلیدواژههایی چون خیانت، نفوذ، کمکاری، عدم تبعیت و.... کارساز نیست و به کورتر شدن گره فهم آنچه در آن گرفتار شدهایم میانجامد. تصمیمهای امروز را نمیتوان بدون دیدن شرایط و زمینههایی که در نتیجه یک روند پدید آمدهاند، تحلیل کرد. گاه برخی تصمیمها با توجه به شرایط اکنونی، و مبتنی بر نوعی از عقلانیت حال، درست جلوه میکند، و گذاشتن نقطه نقد و اعتراض بر سر چرایی اتخاذ آن تصمیم، راهگشا نیست. اما نقد مسیری که در نهایت ما را به این چنین تصمیمهایی کشانده، بیشک کلیدی برای جلوگیری از توالی خطاها و تغییر راهبردهاست.
۳- عملیات ۷ اکتبر سرآغاز قصه نیست و این اداها که همهچی یهویی شد، بیشتر به یک شوخی شبیه است. ۷ اکتبر در بستری رخ داد که عملا مقاومت فلسطینی برای تداوم بقای خود، هیچ چارهای جز آن نداشت. مگر نه این است که طرح حذف حماس، درگیری گسترده با حزبالله، ترور رهبری و حمله به تاسیسات هستهای ایران پیشتر از ۷ اکتبر مطرح شده و گام به گام در حال جدیتر شدن بود؟ ۷ اکتبر، در یک بازه زمانی ۳ ماهه (یعنی دقیقا تا همان جایی که حماس برای اولین بار تصمیم به عملیاتی کردن مذاکرات گرفت و بگذریم از اینکه چرا آن مذاکرهِ بهموقع، برهم خورد) پنجرهای بیتکرار برای یک تصمیم سرنوشتساز و امنیتآفرین برای جمهوری اسلامی ایران بود که قدر دانسته نشد.
۴- حالا و در شرایطی که پس از عملیات ۷ اکتبر، ایران در تطبیق خود با شرایط جدید عملا ناکام ماند و در نهایت نتوانست از فرصت طلایی ۷ اکتبر و پنجره گشوده شده برای پیریزی یک نظم جدید منطقهای استفاده کند، و در روزهایی قابلپیشبینی، که فشارهای آمریکا و حملات اسرائیل ما را در برهه به معنای واقعی کلمه حساس قرار داده، سخن گفتن از بمب اتم یک معنا بیشتر ندارد: پیش به سوی ۵۹۸ دوم!
۵- تعارف زدن بمب اتم به جمهوری اسلامی هرچند پیشینهای طولانی دارد، اما در سالهای اخیر فارغ از رویافروشیهای خوشمزه مجازی، مشخصا در برگههای مشورتی محافلی ظهور کرد که یک قلم از پختوپزشان، حمایت از برجام به اسم امنیت ملی بود. عجیب نیست کسانی که تا دیروز حتی تحمل فعالیت نرمال هستهای کشور را نداشتند، امروز مدعی بمب اتم شدهاند؟!
۶- در این سالها، همیشه که دستمان بسته نبوده، بارها امکانهایی برای ضربه زدن به دشمن فراروی ما قرار گرفته و اذعان خودمان این است که در آن مقاطع نتوانستهایم از ظرفیتهای خودمان در بازی منطقهای و تقابل جهانی بهره ببریم. امکانهایی که هزینه و ریسک انتخاب آنها به مراتب کمتر از بمب اتم بوده، اما دقیقا به بهانه هزینهساز بودن از آنها اجتناب کردهایم. از سویی دیگر مدعی این هستند که چون راههای دیگر جواب نداده، پس آخرین راه بمب اتم است. اما واقعا آیا راههای دیگر را رفتهایم؟ اصلا بحث اصلی اینجاست که دهها راه نرفته و ابزار آزمودهنشده داریم؛ حالا یک سوال، مایی که حاضر به تن دادن به هزینههایی به مراتب کمتر از بمب اتم نبودیم، حالا چطور قرار است ریسک این بمب پردردسر را قبول کنیم؟!
۷- بدون تعارف: بمب اتم داشتن ایران یعنی تضمین امنیت اسرائیل؛ بمب اتم بمبی برای نزدن است، به قول فودبلاگرهای بمبی، بمب بسازیم و برویم مذاکره کنیم. بمب اتم مقدمه بردن ایران به معادله توازن با رژیم صهیونیستی است؛ و این یعنی تحقق آرزوی اسرائیل، یعنی رسیدن سطح تنشها به جایی که دیگر هر دو طرف هُپ کنند. توازنی به بهای از دست رفتن کامل مساله فلسطین.
۸- بازندهها سر هر زائی، هوس بمب اتم میکنند. یکبارش در آن سالِ تلخِ جامزهر بود. امام در نامه به سران کشور درباره قبول قطعنامه ۵۹۸، بخشهایی از درخواستهای عجیب فرمانده وقت سپاه را با برچسب "نامه تکاندهنده" عینا نقل میکنند: "قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاحهای اتم" و در نهایت مینویسند: "البته فرمانده سپاه با ذکر این مطالب میگوید باید باز هم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست." حالا باز هم پای جنگ هستیم و دوباره ویار اتمی آقایان گل کرده است. و دوباره معادله همان همیشگی است: از بمب اتم تا ۵۹۸ راهی نیست!
@MuhammadAsghari
از بمب اتم تا ۵۹۸ راهی نیست
(محمد اصغری)
چند خط بدون تعارف و کوتاه:
۱- جمهوری اسلامی ایران در حدود کمتر از یک دهه گذشته، با خطای محاسباتی در تعیین شکل حضور منطقهای خود، برآوردهای رهزن درباره نوع و اهداف تهدیدی پیرامونی و در نهایت بازنگری در نحوه روابط با اضلاع جریان مقاومت، تا حدودی ابتکارعمل منطقهای را در روندی چندساله، از دست داده و وضعیتی که امروز شاهد آن هستیم، نه یکشبه که در امتداد یک مسیر انتخابشده پدید آمده است. البته این خطا به معنای عدول از اصول انقلاب نیست، اما بدونشک برآیندی از ارادههای داخلی و فشار بیرونی است که در نهایت ما را به این موقعیت حساس فعلی رسانده است.
۲- تحلیل شرایط فعلی با کلیدواژههایی چون خیانت، نفوذ، کمکاری، عدم تبعیت و.... کارساز نیست و به کورتر شدن گره فهم آنچه در آن گرفتار شدهایم میانجامد. تصمیمهای امروز را نمیتوان بدون دیدن شرایط و زمینههایی که در نتیجه یک روند پدید آمدهاند، تحلیل کرد. گاه برخی تصمیمها با توجه به شرایط اکنونی، و مبتنی بر نوعی از عقلانیت حال، درست جلوه میکند، و گذاشتن نقطه نقد و اعتراض بر سر چرایی اتخاذ آن تصمیم، راهگشا نیست. اما نقد مسیری که در نهایت ما را به این چنین تصمیمهایی کشانده، بیشک کلیدی برای جلوگیری از توالی خطاها و تغییر راهبردهاست.
۳- عملیات ۷ اکتبر سرآغاز قصه نیست و این اداها که همهچی یهویی شد، بیشتر به یک شوخی شبیه است. ۷ اکتبر در بستری رخ داد که عملا مقاومت فلسطینی برای تداوم بقای خود، هیچ چارهای جز آن نداشت. مگر نه این است که طرح حذف حماس، درگیری گسترده با حزبالله، ترور رهبری و حمله به تاسیسات هستهای ایران پیشتر از ۷ اکتبر مطرح شده و گام به گام در حال جدیتر شدن بود؟ ۷ اکتبر، در یک بازه زمانی ۳ ماهه (یعنی دقیقا تا همان جایی که حماس برای اولین بار تصمیم به عملیاتی کردن مذاکرات گرفت و بگذریم از اینکه چرا آن مذاکرهِ بهموقع، برهم خورد) پنجرهای بیتکرار برای یک تصمیم سرنوشتساز و امنیتآفرین برای جمهوری اسلامی ایران بود که قدر دانسته نشد.
۴- حالا و در شرایطی که پس از عملیات ۷ اکتبر، ایران در تطبیق خود با شرایط جدید عملا ناکام ماند و در نهایت نتوانست از فرصت طلایی ۷ اکتبر و پنجره گشوده شده برای پیریزی یک نظم جدید منطقهای استفاده کند، و در روزهایی قابلپیشبینی، که فشارهای آمریکا و حملات اسرائیل ما را در برهه به معنای واقعی کلمه حساس قرار داده، سخن گفتن از بمب اتم یک معنا بیشتر ندارد: پیش به سوی ۵۹۸ دوم!
۵- تعارف زدن بمب اتم به جمهوری اسلامی هرچند پیشینهای طولانی دارد، اما در سالهای اخیر فارغ از رویافروشیهای خوشمزه مجازی، مشخصا در برگههای مشورتی محافلی ظهور کرد که یک قلم از پختوپزشان، حمایت از برجام به اسم امنیت ملی بود. عجیب نیست کسانی که تا دیروز حتی تحمل فعالیت نرمال هستهای کشور را نداشتند، امروز مدعی بمب اتم شدهاند؟!
۶- در این سالها، همیشه که دستمان بسته نبوده، بارها امکانهایی برای ضربه زدن به دشمن فراروی ما قرار گرفته و اذعان خودمان این است که در آن مقاطع نتوانستهایم از ظرفیتهای خودمان در بازی منطقهای و تقابل جهانی بهره ببریم. امکانهایی که هزینه و ریسک انتخاب آنها به مراتب کمتر از بمب اتم بوده، اما دقیقا به بهانه هزینهساز بودن از آنها اجتناب کردهایم. از سویی دیگر مدعی این هستند که چون راههای دیگر جواب نداده، پس آخرین راه بمب اتم است. اما واقعا آیا راههای دیگر را رفتهایم؟ اصلا بحث اصلی اینجاست که دهها راه نرفته و ابزار آزمودهنشده داریم؛ حالا یک سوال، مایی که حاضر به تن دادن به هزینههایی به مراتب کمتر از بمب اتم نبودیم، حالا چطور قرار است ریسک این بمب پردردسر را قبول کنیم؟!
۷- بدون تعارف: بمب اتم داشتن ایران یعنی تضمین امنیت اسرائیل؛ بمب اتم بمبی برای نزدن است، به قول فودبلاگرهای بمبی، بمب بسازیم و برویم مذاکره کنیم. بمب اتم مقدمه بردن ایران به معادله توازن با رژیم صهیونیستی است؛ و این یعنی تحقق آرزوی اسرائیل، یعنی رسیدن سطح تنشها به جایی که دیگر هر دو طرف هُپ کنند. توازنی به بهای از دست رفتن کامل مساله فلسطین.
۸- بازندهها سر هر زائی، هوس بمب اتم میکنند. یکبارش در آن سالِ تلخِ جامزهر بود. امام در نامه به سران کشور درباره قبول قطعنامه ۵۹۸، بخشهایی از درخواستهای عجیب فرمانده وقت سپاه را با برچسب "نامه تکاندهنده" عینا نقل میکنند: "قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاحهای اتم" و در نهایت مینویسند: "البته فرمانده سپاه با ذکر این مطالب میگوید باید باز هم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست." حالا باز هم پای جنگ هستیم و دوباره ویار اتمی آقایان گل کرده است. و دوباره معادله همان همیشگی است: از بمب اتم تا ۵۹۸ راهی نیست!
@MuhammadAsghari
📌مکدونالد شعبه میدان فلسطین
(محمد اصغری)
۱- رژیم صهیونیستی در ۸ دهه گذشته، بخشهایی از متصرفات اشتغالی خود را از دست داده که حاصل جنگ، مقاومت، مذاکره و تحریم بوده. نمونههای متاخری که احتمالا همه شنیدهایم، آزادسازی جنوب لبنان در نتیجه جنگ حزبالله و خروج اسرائیل از غزه در پی مقاومت حماس است. اما چند دهه قبلتر اسرائیل در نتیجه یک عملیات مهم تحریمی، مجبور به عقبنشینی از بخشهایی از جولان و کانال سوئز شد که در روایت ایرانی از مقاومت ضداسرائیلی، کمتر به آن پرداخته شده است.
۲- شاید امروزه نام رژیم سعودی کمتر پیوندی با حمایت از فلسطین داشته باشد، اما ۵ دهه پیش اینچنین نبود. مهمترین نام سعودیِ پیوندخورده با فلسطین، بیشک ملک فیصل است. کسی که یکی از متهمان ترورش، اسرائیل است. در جریان جنگ ۱۹۷۳، ملک فیصل دستور تحریم نفتی آمریکا و متحدان غربی رژیم صهیونیستی را صادر کرد و در نتیجه این اتفاق، یکی از مهمترین بحرانهای انرژی در تاریخ غرب رخ نمود و به تبع آن فشار اقتصادی سهمگینی دامنگیر آمریکا و اروپا شد. در نتیجه این اقدام سعودی، آمریکا ترمز اسرائیل را کشید و بخشهای مهمی از جولان و کانال سوئز آزاد و رژیم صهیونیستی مجبور به یک عقبنشینی تاریخی شد. ملک فیصل که برای اولین بار از ابزار تحریم برای متوقف کردن اسرائیل استفاده کرده بود، دو سال پس از این اقدام شجاعانه، به صورتی مشکوک ترور شد.
۳- مهمترین نقطه تمایز طرح تاریخی ملک فیصل با دیگر شیوههای مقابله با اسرائیل، فشار آوردن نه بر اسرائیل، که بر حامیان صهیونیستها بود. ملک فیصل به صورت مشخص فاکتور جنایات اسرائیل را روی میز آمریکا گذاشت و با کشاندن پای آمریکاییها به بحران، توانست اسرائیل را در آن مقطع متوقف کند. موفق بودن نسبی طرح فیصل نشان داد که برای رام کردن سگ منطقهای آمریکا، باید مستقیما با خود او طرف شد. اسرائیل را میشود رام کرد، راهش را هم تاریخ نشان داده: آمریکا.
۴- از فردای ۷ اکتبر، یکی از مهمترین پیامهای ضمنی مخابره شده از سوی ایران، به عنوان حامی اصلی مقاومت فلسطینی، به آمریکا این بود: ثبات و جلوگیری از گسترش بحران! و رفتارهای بعدی نیز نشان داد که بیش از آمریکا و حتی اسرائیل، این ایران بود که از گسترش آتش جنگ در منطقه و تبعات جهانی آن بیم داشت. درست وسط پروژه بازسازی اقتصادی ایرانی و تلاشها برای باز کردن دوباره درهای مذاکره با آمریکا و رفع اثر تحریمها، جنگی شروع شده بود که هرچند اصل آن مورد حمایت ایران قرار گرفت، اما با اراده بخشهای مهمی از جریان حکمرانی در تضاد بود. آمریکا نیز بلافاصله پس از ۷ اکتبر، مهمترین اقدامی که کرد، تضمین امنیت اقتصادی خود، برنامهها و متحدانش در منطقه بود. پرهیزهای دستپاچه از ضربه زدن مستقیم به منافع آمریکا در عراق و سوریه نیز خبر از تصمیمی کلیدی برای اجتناب از باز کردن پای آمریکا به بحران میداد. جنگ غزه در واقعیت برای بخش مهمی از محور مقاومت، تبدیل به جنگ با اسرائیل، منهای آمریکا شد. تجربه یمن اما نشان داد که هزینهتراشی برای آمریکا، میتواند موثر باشد. هرچند توان محدود جبهه یمن مانع از اثربخشی فوری شده، اما با این حال توانسته در اندازه خود موفق ظاهر شود.
۵- مذاکرات اخیر ایران و آمریکا از عینک مساله فلسطین، بخش دیگری از تضمیندهی آمریکایی-ایرانی به منطقه و جهان، برای عدم تکرار اراده ۷ اکتبر به منظور برپایی آتش همهگیر است. ایران نه تنها نشان داد که ارادهای برای پاسخگو کردن سخت آمریکا در برابر جنایتهای اسرائیل ندارد، بلکه سوگمندانه پس از ۳ دهه، هنوز بخشی از اربابان سیاستِ آن در سودای مکدونالد شعبه تهران هستند. آمریکای ترامپ، مذاکره با جمهوری اسلامی را نیز بخشی از پازل پیمان ابراهیم در خاورمیانه میداند، پیمانی که قرار است همه در آن پای سفره دلار بنشینند، بدون دعوت از پرهیاهوهایی مثل فلسطین. به قول وزیر خارجه اسبق جمهوری اسلامی، پیامد این مذاکرات، بهار منطقه است، بهاری که مهمترین ویژگی آن ثبات است و اصلیترین منتفع آن رژیم صهیونیستی.
۶- اسرائیلِ منهای آمریکا، بخشی از پروژه طبیعیسازی رژیم صهیونیستی در ایران است. ترویج این ایده که اسرائیل حاکمیتی جدا از آمریکاست و سلب مسئولیت از آمریکا در برابر جنایات صهیونیستی، مرحلهای کلیدی از پروژه عادی کردن ایران در منطقه است. این مقدمهای بر تبدیل اسرائیل از دشمنِ وجودی به رقیبِ خطرناکِ منطقهای است و این یک معنا بیشتر ندارد: طبیعی شدن اسرائیل برای سیاست ایرانی!
۷- "دههات گذشته مربی، اگه اون اسلحه دستت نباشه کی به حرفت گوش میده؟ اینه که برات زور داره، یه دهه حرف زدی ساکت بودیم، کری خوندی ساکت بودیم، گرفتی ساکت بودیم، پس دادی ساکت بودیم، حالا اجازه بده ما حرف بزنیم، خانوما آقایون دوست دارین دوباره جنگ بشه؟ ثبات، دهه ما دهه ثباته، امنیت!"
@MuhammadAsghari
(محمد اصغری)
۱- رژیم صهیونیستی در ۸ دهه گذشته، بخشهایی از متصرفات اشتغالی خود را از دست داده که حاصل جنگ، مقاومت، مذاکره و تحریم بوده. نمونههای متاخری که احتمالا همه شنیدهایم، آزادسازی جنوب لبنان در نتیجه جنگ حزبالله و خروج اسرائیل از غزه در پی مقاومت حماس است. اما چند دهه قبلتر اسرائیل در نتیجه یک عملیات مهم تحریمی، مجبور به عقبنشینی از بخشهایی از جولان و کانال سوئز شد که در روایت ایرانی از مقاومت ضداسرائیلی، کمتر به آن پرداخته شده است.
۲- شاید امروزه نام رژیم سعودی کمتر پیوندی با حمایت از فلسطین داشته باشد، اما ۵ دهه پیش اینچنین نبود. مهمترین نام سعودیِ پیوندخورده با فلسطین، بیشک ملک فیصل است. کسی که یکی از متهمان ترورش، اسرائیل است. در جریان جنگ ۱۹۷۳، ملک فیصل دستور تحریم نفتی آمریکا و متحدان غربی رژیم صهیونیستی را صادر کرد و در نتیجه این اتفاق، یکی از مهمترین بحرانهای انرژی در تاریخ غرب رخ نمود و به تبع آن فشار اقتصادی سهمگینی دامنگیر آمریکا و اروپا شد. در نتیجه این اقدام سعودی، آمریکا ترمز اسرائیل را کشید و بخشهای مهمی از جولان و کانال سوئز آزاد و رژیم صهیونیستی مجبور به یک عقبنشینی تاریخی شد. ملک فیصل که برای اولین بار از ابزار تحریم برای متوقف کردن اسرائیل استفاده کرده بود، دو سال پس از این اقدام شجاعانه، به صورتی مشکوک ترور شد.
۳- مهمترین نقطه تمایز طرح تاریخی ملک فیصل با دیگر شیوههای مقابله با اسرائیل، فشار آوردن نه بر اسرائیل، که بر حامیان صهیونیستها بود. ملک فیصل به صورت مشخص فاکتور جنایات اسرائیل را روی میز آمریکا گذاشت و با کشاندن پای آمریکاییها به بحران، توانست اسرائیل را در آن مقطع متوقف کند. موفق بودن نسبی طرح فیصل نشان داد که برای رام کردن سگ منطقهای آمریکا، باید مستقیما با خود او طرف شد. اسرائیل را میشود رام کرد، راهش را هم تاریخ نشان داده: آمریکا.
۴- از فردای ۷ اکتبر، یکی از مهمترین پیامهای ضمنی مخابره شده از سوی ایران، به عنوان حامی اصلی مقاومت فلسطینی، به آمریکا این بود: ثبات و جلوگیری از گسترش بحران! و رفتارهای بعدی نیز نشان داد که بیش از آمریکا و حتی اسرائیل، این ایران بود که از گسترش آتش جنگ در منطقه و تبعات جهانی آن بیم داشت. درست وسط پروژه بازسازی اقتصادی ایرانی و تلاشها برای باز کردن دوباره درهای مذاکره با آمریکا و رفع اثر تحریمها، جنگی شروع شده بود که هرچند اصل آن مورد حمایت ایران قرار گرفت، اما با اراده بخشهای مهمی از جریان حکمرانی در تضاد بود. آمریکا نیز بلافاصله پس از ۷ اکتبر، مهمترین اقدامی که کرد، تضمین امنیت اقتصادی خود، برنامهها و متحدانش در منطقه بود. پرهیزهای دستپاچه از ضربه زدن مستقیم به منافع آمریکا در عراق و سوریه نیز خبر از تصمیمی کلیدی برای اجتناب از باز کردن پای آمریکا به بحران میداد. جنگ غزه در واقعیت برای بخش مهمی از محور مقاومت، تبدیل به جنگ با اسرائیل، منهای آمریکا شد. تجربه یمن اما نشان داد که هزینهتراشی برای آمریکا، میتواند موثر باشد. هرچند توان محدود جبهه یمن مانع از اثربخشی فوری شده، اما با این حال توانسته در اندازه خود موفق ظاهر شود.
۵- مذاکرات اخیر ایران و آمریکا از عینک مساله فلسطین، بخش دیگری از تضمیندهی آمریکایی-ایرانی به منطقه و جهان، برای عدم تکرار اراده ۷ اکتبر به منظور برپایی آتش همهگیر است. ایران نه تنها نشان داد که ارادهای برای پاسخگو کردن سخت آمریکا در برابر جنایتهای اسرائیل ندارد، بلکه سوگمندانه پس از ۳ دهه، هنوز بخشی از اربابان سیاستِ آن در سودای مکدونالد شعبه تهران هستند. آمریکای ترامپ، مذاکره با جمهوری اسلامی را نیز بخشی از پازل پیمان ابراهیم در خاورمیانه میداند، پیمانی که قرار است همه در آن پای سفره دلار بنشینند، بدون دعوت از پرهیاهوهایی مثل فلسطین. به قول وزیر خارجه اسبق جمهوری اسلامی، پیامد این مذاکرات، بهار منطقه است، بهاری که مهمترین ویژگی آن ثبات است و اصلیترین منتفع آن رژیم صهیونیستی.
۶- اسرائیلِ منهای آمریکا، بخشی از پروژه طبیعیسازی رژیم صهیونیستی در ایران است. ترویج این ایده که اسرائیل حاکمیتی جدا از آمریکاست و سلب مسئولیت از آمریکا در برابر جنایات صهیونیستی، مرحلهای کلیدی از پروژه عادی کردن ایران در منطقه است. این مقدمهای بر تبدیل اسرائیل از دشمنِ وجودی به رقیبِ خطرناکِ منطقهای است و این یک معنا بیشتر ندارد: طبیعی شدن اسرائیل برای سیاست ایرانی!
۷- "دههات گذشته مربی، اگه اون اسلحه دستت نباشه کی به حرفت گوش میده؟ اینه که برات زور داره، یه دهه حرف زدی ساکت بودیم، کری خوندی ساکت بودیم، گرفتی ساکت بودیم، پس دادی ساکت بودیم، حالا اجازه بده ما حرف بزنیم، خانوما آقایون دوست دارین دوباره جنگ بشه؟ ثبات، دهه ما دهه ثباته، امنیت!"
@MuhammadAsghari
📌شاهنامه و جامعه ایرانی
(محمد اصغری)
۱- یکی از دلائلی که اثر ادبی را تبدیل به پدیدهای ملی میکند، حضور فرهنگی گسترده در جامعه و جایگاه مردمی آن اثر است. یک کتاب شعر زمانی میتواند کتاب ملی نامیده شود که فراتر از نخبگان ادبی، در میان عموم مردم نیز نفوذ و جایگاه پیدا کند. این نفوذ لزوماً به معنای مطالعه کامل کتاب توسط همه نیست، بلکه شامل آشنایی با داستانها، شخصیتها، ابیات معروف، و تأثیر آن بر فرهنگ عامه، هنر و ادبیات شفاهی است. کتاب ملی اثری است که در تار و پود زندگی روزمره و بیان فرهنگی مردم حضور دارد.
۲- تجلی اثر ادبی در زندگی روزمره از جمله ملاکهایی است که بخشی از آن قابلیت سنجش دارد. بر خلاف ملاکهای دیگری که برای ملی نامیدن یک کتاب برشمرده میشود، رویتپذیری اثر ادبی در جامعه را میتوان به زبان داده و آمار درآورد.
۳- شاهنامه اثری تاریخی است که بیشک جایگاه ادبی ممتازی دارد. اما علیرغم وزانت آن، مورد اقبال مردم ایران نیست و شاید از این منظر جایگاه ملی متصور آن خدشهدار میشود. این واقعیتی است که درباره شاهنامه باید پذیرفت و بدون در نظر گرفتن آن، سیاستگذاری برای ترویج و توسعه آن، شکست خواهد خورد. چنانکه در همه این سالها عملا سیاستهای ترویجی در این عرصه جواب نداده و یکی از دلایل این شکست، تصور رمانتیک از همهگیری شاهنامه در جامعه ایرانی است.
۴- نتایج یک نظرسنجی ملی معتبر در سالهای اخیر نشان میدهد که از هر ۱۰ ایرانی، به سختی یک نفر شاهنامه دارد، این درحالی است که در خانه کمی کمتر از نیمی از ایرانیان، دیوان حافظ پیدا میشود. به بیانی دیگر شاهنامه اثری همهگیر در کتابخانه ایرانی نیست.افزون بر آن توزیع داشتن شاهنامه در نواحی جغرافیایی ایران یکسان نیست و در برخی از مناطق این عدد به صفر میل میکند و عملا مخاطبین موجود شاهنامه نیز محدود به مناطق مشخصیست. در میان نخبگان نیز اوضاع چندان متفاوت نیست. نتیجه یک پیمایش اعلام شده در میان دانشجویان نشان میدهد یکدهه پیش تنها چهار درصد از آنها با شاهنامه آشنایی داشتند.
۵- در پژوهشهای مختلفی که درباره کاراکترها و الگوهای محبوب انجام گرفته نیز هیچ کدام از شخصیتهای شاهنامه حضور ندارند و در کنار فقدان بازارپردازی درست برای کاراکترهای شاهنامه، عملا زمینه محبوبیت نیز وجود ندارد. بررسی روندی فهرست اسامی محبوب ایرانی در یک دهه گذشته نیز نشان میدهد نامهایی با خاستگاه شاهنامه جزو انتخابهای اول مردم ایران نبوده است.
۶- دادههای تجاری نیز موید این نکته است. تیراژ شاهنامه و محصولات مرتبط، آن را جزو آثار کممخاطب قرار میدهد؛ با وجود آنکه تیراژ کتاب در ایران اوضاع مطلوبی ندارد، اما حتی در این کسادی بازار نیز کتابِ به اصطلاح "همیشهبفروش" مثل شاهنامه نتوانسته سهم قابل اعتنایی از بازار را، به عنوان کتاب ملی، به دست آورد. بررسی دادههای فروش نمایشگاه کتاب در سالهای اخیر نشان میدهد که شاهنامه حتی در میان آثار ادبی و شعری نیز جزو پرفروشها و پرمخاطبهای اول نیست.
۷- وضعیت استقبال از آثار و محصولات اقتباسی از شاهنامه نیز، با در نظر داشتن کیفیت تولید، نشاندهنده عدم جذابیت عمومی آنهاست. همین است که علیرغم بیانهای ترویجی و ارشادی متعدد برای اقتباس و بازآفرینی مبتنی بر شاهنامه، کمتر تولیدکنندهای سراغ این موضوع میرود و میتوان فهرستی از حیف شدن بودجههای عمومی برای تولید محصولات فرهنگی شکستخورده با موضوع شاهنامه را ردیف کرد. آثار فاخر تولیدشده با موضوع شاهنامه نیز مخاطبانی خاص و محدود دارند.
۸- نتیجه برخی دادهکاویها نیز نشان میدهد پراستعمالترین ابیات منسوب به فردوسی در فضای مجازی، دقیقا همان ابیاتی هستند که شاهنامهپژوهان انتساب آن را به فردوسی رد میکنند. به بیان دیگر، بیتهای جعلی شاهنامه، رایجترین شعرهای شاهنامهای در بین مخاطبین فارسیزبان هستند و این نشان از فقدان جدی سواد ادبی و آشنایی با شاهنامه دارد.
۹- نتیجه یک پیمایش از افراد بالای ۱۸ سال ایرانی نیز نشان میدهد ایرانیانی که تجربه محافل شعری، از جمله شاهنامهخوانی را دارند، حتی به سه درصد نیز نمیرسد و برخی ادعاها از همهگیری محافل شاهنامهخوانی در کشور، بیشتر به یک شوخی شبیه است.
۱۰- شاهنامه حتما که اثری ارزشمند است؛ اما بدون فهم واقعی جایگاه امروز شاهنامه در جامعه ایرانی، نمیتوان برای ترویج آن تصمیمسازی کرد. به نظر یکی از مهمترین موانع برای ترویج شاهنامه در ایران، همین تصویر ازلی ابدی برساخته شده از این کتاب شعر است که برونداد آن، ایجاد توهم همهگیری و محبوبیت قدسی شاهنامه در بین همه ایرانیان است. شاید برای گام اول، باید شاهنامه را از این طاقچه تبختر شاهنامهدوستان پایین آورد و اجازه داد تا محتوای شاهنامه، از تُنگ تنگنظری و غبار توهم اصحابش بیرون بیاید.
@MuhammadAsghari
(محمد اصغری)
۱- یکی از دلائلی که اثر ادبی را تبدیل به پدیدهای ملی میکند، حضور فرهنگی گسترده در جامعه و جایگاه مردمی آن اثر است. یک کتاب شعر زمانی میتواند کتاب ملی نامیده شود که فراتر از نخبگان ادبی، در میان عموم مردم نیز نفوذ و جایگاه پیدا کند. این نفوذ لزوماً به معنای مطالعه کامل کتاب توسط همه نیست، بلکه شامل آشنایی با داستانها، شخصیتها، ابیات معروف، و تأثیر آن بر فرهنگ عامه، هنر و ادبیات شفاهی است. کتاب ملی اثری است که در تار و پود زندگی روزمره و بیان فرهنگی مردم حضور دارد.
۲- تجلی اثر ادبی در زندگی روزمره از جمله ملاکهایی است که بخشی از آن قابلیت سنجش دارد. بر خلاف ملاکهای دیگری که برای ملی نامیدن یک کتاب برشمرده میشود، رویتپذیری اثر ادبی در جامعه را میتوان به زبان داده و آمار درآورد.
۳- شاهنامه اثری تاریخی است که بیشک جایگاه ادبی ممتازی دارد. اما علیرغم وزانت آن، مورد اقبال مردم ایران نیست و شاید از این منظر جایگاه ملی متصور آن خدشهدار میشود. این واقعیتی است که درباره شاهنامه باید پذیرفت و بدون در نظر گرفتن آن، سیاستگذاری برای ترویج و توسعه آن، شکست خواهد خورد. چنانکه در همه این سالها عملا سیاستهای ترویجی در این عرصه جواب نداده و یکی از دلایل این شکست، تصور رمانتیک از همهگیری شاهنامه در جامعه ایرانی است.
۴- نتایج یک نظرسنجی ملی معتبر در سالهای اخیر نشان میدهد که از هر ۱۰ ایرانی، به سختی یک نفر شاهنامه دارد، این درحالی است که در خانه کمی کمتر از نیمی از ایرانیان، دیوان حافظ پیدا میشود. به بیانی دیگر شاهنامه اثری همهگیر در کتابخانه ایرانی نیست.افزون بر آن توزیع داشتن شاهنامه در نواحی جغرافیایی ایران یکسان نیست و در برخی از مناطق این عدد به صفر میل میکند و عملا مخاطبین موجود شاهنامه نیز محدود به مناطق مشخصیست. در میان نخبگان نیز اوضاع چندان متفاوت نیست. نتیجه یک پیمایش اعلام شده در میان دانشجویان نشان میدهد یکدهه پیش تنها چهار درصد از آنها با شاهنامه آشنایی داشتند.
۵- در پژوهشهای مختلفی که درباره کاراکترها و الگوهای محبوب انجام گرفته نیز هیچ کدام از شخصیتهای شاهنامه حضور ندارند و در کنار فقدان بازارپردازی درست برای کاراکترهای شاهنامه، عملا زمینه محبوبیت نیز وجود ندارد. بررسی روندی فهرست اسامی محبوب ایرانی در یک دهه گذشته نیز نشان میدهد نامهایی با خاستگاه شاهنامه جزو انتخابهای اول مردم ایران نبوده است.
۶- دادههای تجاری نیز موید این نکته است. تیراژ شاهنامه و محصولات مرتبط، آن را جزو آثار کممخاطب قرار میدهد؛ با وجود آنکه تیراژ کتاب در ایران اوضاع مطلوبی ندارد، اما حتی در این کسادی بازار نیز کتابِ به اصطلاح "همیشهبفروش" مثل شاهنامه نتوانسته سهم قابل اعتنایی از بازار را، به عنوان کتاب ملی، به دست آورد. بررسی دادههای فروش نمایشگاه کتاب در سالهای اخیر نشان میدهد که شاهنامه حتی در میان آثار ادبی و شعری نیز جزو پرفروشها و پرمخاطبهای اول نیست.
۷- وضعیت استقبال از آثار و محصولات اقتباسی از شاهنامه نیز، با در نظر داشتن کیفیت تولید، نشاندهنده عدم جذابیت عمومی آنهاست. همین است که علیرغم بیانهای ترویجی و ارشادی متعدد برای اقتباس و بازآفرینی مبتنی بر شاهنامه، کمتر تولیدکنندهای سراغ این موضوع میرود و میتوان فهرستی از حیف شدن بودجههای عمومی برای تولید محصولات فرهنگی شکستخورده با موضوع شاهنامه را ردیف کرد. آثار فاخر تولیدشده با موضوع شاهنامه نیز مخاطبانی خاص و محدود دارند.
۸- نتیجه برخی دادهکاویها نیز نشان میدهد پراستعمالترین ابیات منسوب به فردوسی در فضای مجازی، دقیقا همان ابیاتی هستند که شاهنامهپژوهان انتساب آن را به فردوسی رد میکنند. به بیان دیگر، بیتهای جعلی شاهنامه، رایجترین شعرهای شاهنامهای در بین مخاطبین فارسیزبان هستند و این نشان از فقدان جدی سواد ادبی و آشنایی با شاهنامه دارد.
۹- نتیجه یک پیمایش از افراد بالای ۱۸ سال ایرانی نیز نشان میدهد ایرانیانی که تجربه محافل شعری، از جمله شاهنامهخوانی را دارند، حتی به سه درصد نیز نمیرسد و برخی ادعاها از همهگیری محافل شاهنامهخوانی در کشور، بیشتر به یک شوخی شبیه است.
۱۰- شاهنامه حتما که اثری ارزشمند است؛ اما بدون فهم واقعی جایگاه امروز شاهنامه در جامعه ایرانی، نمیتوان برای ترویج آن تصمیمسازی کرد. به نظر یکی از مهمترین موانع برای ترویج شاهنامه در ایران، همین تصویر ازلی ابدی برساخته شده از این کتاب شعر است که برونداد آن، ایجاد توهم همهگیری و محبوبیت قدسی شاهنامه در بین همه ایرانیان است. شاید برای گام اول، باید شاهنامه را از این طاقچه تبختر شاهنامهدوستان پایین آورد و اجازه داد تا محتوای شاهنامه، از تُنگ تنگنظری و غبار توهم اصحابش بیرون بیاید.
@MuhammadAsghari
📌وقت جنگ است!
برادران! عملیات، عملیات سختی خواهد بود. باید بدانیم اگر این عملیات موفق شد، عملیات بعدی سختتر خواهد بود. چون خداوند بندگان مؤمن خود را هر چه میگذرد با آزمایشی دیگر میآزماید. همه برادران بایستی تصمیم قطعی بگیرند.
مصمّم، قاطع و با توکل به خداوند، تمام برادران تصمیم بگیرند و گرنه خدای نکرده مردد و متزلزل میشویم و تردید و ابهام حتی به اندازه نوک سوزن مانع امداد الهی است.خدای نکرده اگر برادری روحیهاش ضعیف است نباید جلو بیاید. هر کس نمیتواند تصمیم بگیرد همراه ما نیاید و گرنه خدای نکرده به ما صدمه خواهد زد... شما باید مثل حضرت ابراهیم باشید که رحمت خدا شامل حالش شد. مثل او در آتش بروید.
باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند.
اگر فرمانده شما شهید شد، نگوئید فرمانده نداریم و سست شوید که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان (عج) است. اصل آنها هستند و ما موقت هستیم.
شیطان دست بردار نیست. شیطان بعضی وقتها آرامتر و با وجهه شرعی جلو میآید.بنابراین در پیروزی مغرور نشوید.
هرکس که ممکن است در میدان رزم دستش بلرزد، زانوهایش سست شود و قلبش تپش شدید پیدا کند، بهتر است در عملیات شرکت نکند و از همینجا برگردد. شرکت در این عملیات نیاز به شهامت، ایمان و گذشت از سر و جان دارد.
قافله ما قافله از جان گذشتگان است. هر کس از جان گذشته نیست با ما نیاید.
(آخرین سخنرانی آمهدی باکری پیش از شهادت)
@MuhammadAsghari
برادران! عملیات، عملیات سختی خواهد بود. باید بدانیم اگر این عملیات موفق شد، عملیات بعدی سختتر خواهد بود. چون خداوند بندگان مؤمن خود را هر چه میگذرد با آزمایشی دیگر میآزماید. همه برادران بایستی تصمیم قطعی بگیرند.
مصمّم، قاطع و با توکل به خداوند، تمام برادران تصمیم بگیرند و گرنه خدای نکرده مردد و متزلزل میشویم و تردید و ابهام حتی به اندازه نوک سوزن مانع امداد الهی است.خدای نکرده اگر برادری روحیهاش ضعیف است نباید جلو بیاید. هر کس نمیتواند تصمیم بگیرد همراه ما نیاید و گرنه خدای نکرده به ما صدمه خواهد زد... شما باید مثل حضرت ابراهیم باشید که رحمت خدا شامل حالش شد. مثل او در آتش بروید.
باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند.
اگر فرمانده شما شهید شد، نگوئید فرمانده نداریم و سست شوید که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان (عج) است. اصل آنها هستند و ما موقت هستیم.
شیطان دست بردار نیست. شیطان بعضی وقتها آرامتر و با وجهه شرعی جلو میآید.بنابراین در پیروزی مغرور نشوید.
هرکس که ممکن است در میدان رزم دستش بلرزد، زانوهایش سست شود و قلبش تپش شدید پیدا کند، بهتر است در عملیات شرکت نکند و از همینجا برگردد. شرکت در این عملیات نیاز به شهامت، ایمان و گذشت از سر و جان دارد.
قافله ما قافله از جان گذشتگان است. هر کس از جان گذشته نیست با ما نیاید.
(آخرین سخنرانی آمهدی باکری پیش از شهادت)
@MuhammadAsghari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در جریان مذاکره شاهد بزرگترین عملیات فریب سیاسی آمریکا بودیم
محمد اصغری، پژوهشگر مقاومت در ویژه برنامه ثریا:
🔹تعارف مذاکره را ترامپ زد، آمریکا توانست با مذاکره نقش خودش را به عنوان عقبه دیپلماتیک و لجستیک رژیم صهیونیستی ایفا کند.
🔹حساب آمریکا را نباید از اسرائیل جدا کرد.
🔹برخی پیش از انتخاب ترامپ با تیم او برای مذاکره ارتباط گرفته بودند!
@MuhammadAsghari
محمد اصغری، پژوهشگر مقاومت در ویژه برنامه ثریا:
🔹تعارف مذاکره را ترامپ زد، آمریکا توانست با مذاکره نقش خودش را به عنوان عقبه دیپلماتیک و لجستیک رژیم صهیونیستی ایفا کند.
🔹حساب آمریکا را نباید از اسرائیل جدا کرد.
🔹برخی پیش از انتخاب ترامپ با تیم او برای مذاکره ارتباط گرفته بودند!
@MuhammadAsghari
"تا زمانی که آمریکا هست، مُردن جز با شهادت معنا ندارد"
🔺سردار عاشورائیان، آمهدی باکری
@MuhammadAsghari
🔺سردار عاشورائیان، آمهدی باکری
@MuhammadAsghari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺کشور رو با چی مشغول کردید بین دو نیمه جنگ؟!
داستان ما، مهاجرین افغان و یک تصمیم اشتباه
@MuhammadAsghari
داستان ما، مهاجرین افغان و یک تصمیم اشتباه
@MuhammadAsghari