📘طفلی به نام شادی
طفلی به نامِ شادی، دیریست گم شدهست / با چشمهای روشنِ برّاق / با گیسویی بلند، به بالای آرزو. / هر کس ازو نشانی دارد، / ما را کند خبر / اینهم نشان ما: / یکسو، خلیج فارس / سویِ دگر، خزر (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۹: ذیل شعر «گمشده»، ۳۹).
کتاب «طفلی به نام شادی» که در سال ۱۳۹۹ توسّط نشر سخن انتشار یافت، شامل پنج دفتر از سرودههای محمدرضا شفیعی کدکنی با عناوین "زیر همین آسمان و روی همین خاک" ، "هنگامۀ شکفتن و گفتن" ، "از همیشه تا جاودان" ، "شیپور اطلسیها" و "در شبِ سردی که سرودی نداشت" است.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ مختصری که در سال ۱۳۹۸ بر این کتابِ خود نوشته است، اذعان کرده که چندین برابرِ این مجموعه، شعر چاپ نشده دارد، بیش از هزار شعر، که به لحاظ ارزش در سطح شعرهای خودش قرار دارند؛ لذا اگر عمر و حوصلهای باشد، تمام آنها را منتشر خواهد کرد تا پروندۀ شصتواند سال شاعری او تکمیل شود (همان: ۹).
او در قسمت دیگری از مقدمهاش، در سطرهایی عجیب و متناقض، به طعنه نوشته است: در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصتوچند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه وزن را رها کردهام و نه قافیه را و نه معنی را، نه عشق را و نه تأمّلاتِ وجودی را و نه ایران را. برای اثبات عقبماندگی یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟ آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردمِ آن به چشمشان است... خوب و بد این شعرها را – و هر شعری را – جامعه تعیین میکند نه من و نه منتقدانِ رهنشناس. حتی داوری جامعۀ امروز هم بسنده نیست؛ آیندگان داورِ نهاییاند (همان: ۷-۸).
زاده شدی میان گل سرخ / در شادیاخِ شهرِ اَبَرشهر/ فرزانهای یگانه که چون تو / مردی ندیده مردُمکِ دهر / بستند صف به دشمنیِ تو / جادوگران و هرزهدرایان / رجّالههای جور و اجیران / قدّارهبند یاوهسرایان. / جرمت چه بود؟ شک به همهچیز / یعنی در آسمان و زمین شک / در شکّ خویش شکّ و پس آنگاه / آنسوی هر گمان و یقین شک. / هر فالبین و لوطی و جنگیر / در کار خویش اهل یقین بود / تو در نظامِ دهر به تردید / جُرمِ تو در میانه همین بود. / هرچند در زمانه تو را، جهل، / در آن هجوم خانهنشین کرد، / نامِ تو را خِرَد، پیِ تحسین، / هرجا که دید نقشِ نگین کرد. / زینرو، هماره، در همه آفاق / در پویۀ قوافلِ ایّام / چتری گشوده بر سرِ تاریخ / شکّ خِرَدشکافِ تو خیّام! / این است معجزِ تو به گیتی، / در جمعِ شاعرانِ زمانه، / افزونترین مخاطبِ تاریخ / با کمترین سرود و ترانه (همان: ذیل شعر «به خیام»، ۲۳۱ الی۲۳۳)!
یکی دیگر از اشعار قابل توجه این کتاب، غوکنامه، نام دارد که ظاهراً در سال ۱۳۴۹ سروده شده است. شعری که در پارهای از آن میخوانیم:
ای غوکها که موج برآشفته خوابتان / و افکنده در تلاطمِ شطّ شتابتان / خوش یافتید این خزۀ سبز را پناه / روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان / دم از زلال خضر زنید و مسلّم است / کز این لجنکدهست همه نان و آبتان / بیشرمتر ز جمع شمایان نیافرید / ایزد که آفرید برای عذابتان... / داند جهان که در همۀ عمر بوده است / روزی ز بالِ پشّه و خونِ ذبابتان / جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه / کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان / تکرار یک ترانه و یک شومنوحه است / سرتابهسر تمامِ سطورِ کتابتان / چون است و چون که از دلِ گندابۀ قرون / ناگه گرفته است تبِ انقلابتان... / مانا گمان برید که ایزد به فضلِ خویش / کردهست بهرِ فتحِ جهان انتخابتان... / گر جمعِ «مادران به خطا» نامتان نهیم / هرگز نکردهایم خطا در خطابتان / نی اصلتان به قاعده، نی نسلتان درست / دانسته نیست سلسلۀ انتسابتان... / تسبیحتان دعای بقایِ لجنکده است / بادا که این دعا نشود مستجابتان / ای مشتِ چنگلوکِ زمینگیر پشّهخوار / شرمآور است دعویِ اوجِ عقابتان... / وین غوکجامههای چون دستارِ تازیان / یکیک شود به گردنِ نازک طنابتان (همان: ذیل شعر «غوکنامه»، ۷۰ الی۷۵)...
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۹، طفلی به نام شادی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
طفلی به نامِ شادی، دیریست گم شدهست / با چشمهای روشنِ برّاق / با گیسویی بلند، به بالای آرزو. / هر کس ازو نشانی دارد، / ما را کند خبر / اینهم نشان ما: / یکسو، خلیج فارس / سویِ دگر، خزر (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۹: ذیل شعر «گمشده»، ۳۹).
کتاب «طفلی به نام شادی» که در سال ۱۳۹۹ توسّط نشر سخن انتشار یافت، شامل پنج دفتر از سرودههای محمدرضا شفیعی کدکنی با عناوین "زیر همین آسمان و روی همین خاک" ، "هنگامۀ شکفتن و گفتن" ، "از همیشه تا جاودان" ، "شیپور اطلسیها" و "در شبِ سردی که سرودی نداشت" است.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ مختصری که در سال ۱۳۹۸ بر این کتابِ خود نوشته است، اذعان کرده که چندین برابرِ این مجموعه، شعر چاپ نشده دارد، بیش از هزار شعر، که به لحاظ ارزش در سطح شعرهای خودش قرار دارند؛ لذا اگر عمر و حوصلهای باشد، تمام آنها را منتشر خواهد کرد تا پروندۀ شصتواند سال شاعری او تکمیل شود (همان: ۹).
او در قسمت دیگری از مقدمهاش، در سطرهایی عجیب و متناقض، به طعنه نوشته است: در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصتوچند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه وزن را رها کردهام و نه قافیه را و نه معنی را، نه عشق را و نه تأمّلاتِ وجودی را و نه ایران را. برای اثبات عقبماندگی یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟ آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردمِ آن به چشمشان است... خوب و بد این شعرها را – و هر شعری را – جامعه تعیین میکند نه من و نه منتقدانِ رهنشناس. حتی داوری جامعۀ امروز هم بسنده نیست؛ آیندگان داورِ نهاییاند (همان: ۷-۸).
زاده شدی میان گل سرخ / در شادیاخِ شهرِ اَبَرشهر/ فرزانهای یگانه که چون تو / مردی ندیده مردُمکِ دهر / بستند صف به دشمنیِ تو / جادوگران و هرزهدرایان / رجّالههای جور و اجیران / قدّارهبند یاوهسرایان. / جرمت چه بود؟ شک به همهچیز / یعنی در آسمان و زمین شک / در شکّ خویش شکّ و پس آنگاه / آنسوی هر گمان و یقین شک. / هر فالبین و لوطی و جنگیر / در کار خویش اهل یقین بود / تو در نظامِ دهر به تردید / جُرمِ تو در میانه همین بود. / هرچند در زمانه تو را، جهل، / در آن هجوم خانهنشین کرد، / نامِ تو را خِرَد، پیِ تحسین، / هرجا که دید نقشِ نگین کرد. / زینرو، هماره، در همه آفاق / در پویۀ قوافلِ ایّام / چتری گشوده بر سرِ تاریخ / شکّ خِرَدشکافِ تو خیّام! / این است معجزِ تو به گیتی، / در جمعِ شاعرانِ زمانه، / افزونترین مخاطبِ تاریخ / با کمترین سرود و ترانه (همان: ذیل شعر «به خیام»، ۲۳۱ الی۲۳۳)!
یکی دیگر از اشعار قابل توجه این کتاب، غوکنامه، نام دارد که ظاهراً در سال ۱۳۴۹ سروده شده است. شعری که در پارهای از آن میخوانیم:
ای غوکها که موج برآشفته خوابتان / و افکنده در تلاطمِ شطّ شتابتان / خوش یافتید این خزۀ سبز را پناه / روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان / دم از زلال خضر زنید و مسلّم است / کز این لجنکدهست همه نان و آبتان / بیشرمتر ز جمع شمایان نیافرید / ایزد که آفرید برای عذابتان... / داند جهان که در همۀ عمر بوده است / روزی ز بالِ پشّه و خونِ ذبابتان / جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه / کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان / تکرار یک ترانه و یک شومنوحه است / سرتابهسر تمامِ سطورِ کتابتان / چون است و چون که از دلِ گندابۀ قرون / ناگه گرفته است تبِ انقلابتان... / مانا گمان برید که ایزد به فضلِ خویش / کردهست بهرِ فتحِ جهان انتخابتان... / گر جمعِ «مادران به خطا» نامتان نهیم / هرگز نکردهایم خطا در خطابتان / نی اصلتان به قاعده، نی نسلتان درست / دانسته نیست سلسلۀ انتسابتان... / تسبیحتان دعای بقایِ لجنکده است / بادا که این دعا نشود مستجابتان / ای مشتِ چنگلوکِ زمینگیر پشّهخوار / شرمآور است دعویِ اوجِ عقابتان... / وین غوکجامههای چون دستارِ تازیان / یکیک شود به گردنِ نازک طنابتان (همان: ذیل شعر «غوکنامه»، ۷۰ الی۷۵)...
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۹، طفلی به نام شادی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘کتاب دلواپسی
به راستی که همهچیز در بستر نابخردی جا خوش کرده است. گذشته از ریاضیات که فقط با اعداد مرده و فرمولهای تهی سر و کار دارد و به همین سبب میتواند کاملاً منطقی باشد، علم فقط یک بازی کودکانه در لحظۀ غروب است که میخواهد سایۀ پرندگان را بگیرد و سایۀ علفها را در باد وزنده متوقف کند (پسوآ، ۱۳۹۷: ۳۰۷).
فِرناندو پِسُوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) تقریباً بیست سال روی یادداشتهایی کار کرده است که گویی مهمترین کتاب او بهشمار میرود. یادداشتهایی که چهلوهفت سال پس از درگذشت پسوآ و بعد از پیدا شدن دستنوشتههای این شاعر و نویسندۀ نامدار پرتغالی در لیسبون منتشر شد. این نوشته که «کتاب دلواپسی» نام دارد، شامل ۵۲۰ قطعۀ منثور ادبی و فلسفی است که در آن از مفاهیمی چون زندگی، رؤیا، تفکّر، ادبیات و ملال سخن رفته است.
ما در خواب گرفتار شدهایم و این زندگی رؤیایی است نه به مفهوم استعارهای یا شاعرانه، بلکه به مفهوم واقعی است... ما سایههایی هستیم که در جنگلهای دور از ذهن راه گم میکنیم (همان: ۲۳۱-۲۳۲). همهچیز پوچ است (همان: ۷۸). پیامبران و قدیسان خدا را استثمار میکنند (همان: ۷۴). و جهان از آن کسی است که به مانند تجار، سیاستمداران، نظامیان و مذهبیون فاقد حساسیت میباشند (همان: ۴۱-۴۳).
زندگی برای من مثل دارویی بیاثر، بیمزه است (همان: ۱۵۱). و درنهایت همهچیز نسبی است. حادثهای کوچک در خیابان آشپز را به سمت در میکشاند و او را بیش از من که بهترین کتاب را مطالعه میکنم سرگرم میسازد. حقیقت نه در کنار اوست و نه در کنار من؛ چراکه حقیقت با هیچکس نیست، ولی واقعاً خوشبختی را میشود نزد او یافت (همان: ۳۶).
پسوآ معتقد است که تا کنون هیچکس به زبانی که قابل فهم باشد، انـدوه و ملال را تعریف نکرده است. لذا آنچه را که برخی اندوه مینامند چیزی جز خستگی، ناراحتی و یا بیحوصلگی نیست. چراکه اندوه همۀ اینها را در خود دارد بیآنکه شباهتی به آنها داشته باشد. اندوه فقط بیهودگی اشیاء و هستی نیست، اندوه درک بیهودگی خود و هیچ دانستن همهچیز است (همان: ۲۳۸-۲۳۹).
فرناندو پسوآ سطرهایی از این کتاب خود را به شاعر بزرگ ایرانی، عمر خیام، اختصاص داده و ضمن تمجید از او اذعان میکند که بیاشتیاقیِ خیام به زندگی بیاشتیاقیِ کسی نیست که نمیداند چه باید بکند، چراکه در اصل هیچ کاری نمیتواند بکند.
این اندوه عمیقِ کسی است که شفاف اندیشیده و نتیجه گرفته است که همهچیز سیاه است. در سرودههای خیام واژهای قاطع و جملهای عاشقانه یافت نمیشود. هرچند فلسفۀ عملی عمر خیام میگوید: بنوش! بنوش! و از این جهت به اپیکورگرایی لطیف خلاصه میشود که به حداقل آرزوی لذت پناه برده است. برای خیام تماشای گل سرخ و سرکشیدن باده کفایت میکند (همان: ۲۹۸-۲۹۹).
این شاعر و نویسندۀ اندیشمند پرتغالی باآنکه به مانند خیام در همۀ امور تردید کرده (همان: ۲۰۶-۲۲۹) و معتقد است که انسان خردمند نمیتواند باورمند باشد (همان: ۲۷) و هیچ حقیقتی وجود ندارد جز احتمال حقیقت (همان: ۲۷۵)، اما در ادامه متذکّر این نکته میشود که من این جملۀ صحیح هکلِ زیستشناس را فراموش نمیکنم که گفته است: انسان والا بسیار بالاتر از انسان عادی است تا انسان عادی از میمون عادی (همان: ۳۰۸).
پسوآ در قطعاتی دیگر از این کتاب به هجو جنگ، انقلاب و اصلاحطلبی پرداخته و اذعان میکند که همیشه جنگها یا انقلابها در دستور کار است و حال آنکه تقدیم جان و مال برای چیزی بیحاصل و اجتنابناپذیر حماقت است. چراکه هیچ امپراتوریای وجود ندارد که ارزش داشته باشد تا عروسکی به خاطرش دو تکه شود. و هیچ آرمانی وجود ندارد که ارزش قربانی کردن یک قطار حلبی را داشته باشد (همان: ۲۷۴-۲۷۵). همۀ انقلابیها کلهپوکاند، و همینطور در ردههای پایینتر، همه اصلاحطلباند (همان: ۳۱۰). و اگر من از کسی متنفر باشم آن شخص اصلاحطلب است (همان: ۳۱۴).
فرناندو پسوآ بر آن باور است که ادبیات مطبوعترین شیوۀ نادیده گرفتن زندگی است و نوشتن نیز از یاد بردن آن است. چنانکه گویی از انواع هنر، نثر را بر شعر ترجیح داده و پیشبینی میکند که در جهان کاملاً متمدن آینده، هنر دیگری غیر از نثر وجود نخواهد داشت (همان: ۳۲۸-۳۲۹).
در پایان ناگفته نماند که جاهد جهانشاهی این کتاب را از ترجمۀ آلمانی آن که تنها دو سوم متن پرتغالیِ کتاب را شامل میشود، به فارسی ترجمه کرده است. ترجمهای آزاردهنده و تا حدودی نامفهوم که زیبایی و ارزش اصل کتاب سبب شده تا همچنان با اثری خواندنی روبهرو باشیم.
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۹۷، کتاب دلواپسی، ترجمه جاهد جهانشاهی، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
به راستی که همهچیز در بستر نابخردی جا خوش کرده است. گذشته از ریاضیات که فقط با اعداد مرده و فرمولهای تهی سر و کار دارد و به همین سبب میتواند کاملاً منطقی باشد، علم فقط یک بازی کودکانه در لحظۀ غروب است که میخواهد سایۀ پرندگان را بگیرد و سایۀ علفها را در باد وزنده متوقف کند (پسوآ، ۱۳۹۷: ۳۰۷).
فِرناندو پِسُوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) تقریباً بیست سال روی یادداشتهایی کار کرده است که گویی مهمترین کتاب او بهشمار میرود. یادداشتهایی که چهلوهفت سال پس از درگذشت پسوآ و بعد از پیدا شدن دستنوشتههای این شاعر و نویسندۀ نامدار پرتغالی در لیسبون منتشر شد. این نوشته که «کتاب دلواپسی» نام دارد، شامل ۵۲۰ قطعۀ منثور ادبی و فلسفی است که در آن از مفاهیمی چون زندگی، رؤیا، تفکّر، ادبیات و ملال سخن رفته است.
ما در خواب گرفتار شدهایم و این زندگی رؤیایی است نه به مفهوم استعارهای یا شاعرانه، بلکه به مفهوم واقعی است... ما سایههایی هستیم که در جنگلهای دور از ذهن راه گم میکنیم (همان: ۲۳۱-۲۳۲). همهچیز پوچ است (همان: ۷۸). پیامبران و قدیسان خدا را استثمار میکنند (همان: ۷۴). و جهان از آن کسی است که به مانند تجار، سیاستمداران، نظامیان و مذهبیون فاقد حساسیت میباشند (همان: ۴۱-۴۳).
زندگی برای من مثل دارویی بیاثر، بیمزه است (همان: ۱۵۱). و درنهایت همهچیز نسبی است. حادثهای کوچک در خیابان آشپز را به سمت در میکشاند و او را بیش از من که بهترین کتاب را مطالعه میکنم سرگرم میسازد. حقیقت نه در کنار اوست و نه در کنار من؛ چراکه حقیقت با هیچکس نیست، ولی واقعاً خوشبختی را میشود نزد او یافت (همان: ۳۶).
پسوآ معتقد است که تا کنون هیچکس به زبانی که قابل فهم باشد، انـدوه و ملال را تعریف نکرده است. لذا آنچه را که برخی اندوه مینامند چیزی جز خستگی، ناراحتی و یا بیحوصلگی نیست. چراکه اندوه همۀ اینها را در خود دارد بیآنکه شباهتی به آنها داشته باشد. اندوه فقط بیهودگی اشیاء و هستی نیست، اندوه درک بیهودگی خود و هیچ دانستن همهچیز است (همان: ۲۳۸-۲۳۹).
فرناندو پسوآ سطرهایی از این کتاب خود را به شاعر بزرگ ایرانی، عمر خیام، اختصاص داده و ضمن تمجید از او اذعان میکند که بیاشتیاقیِ خیام به زندگی بیاشتیاقیِ کسی نیست که نمیداند چه باید بکند، چراکه در اصل هیچ کاری نمیتواند بکند.
این اندوه عمیقِ کسی است که شفاف اندیشیده و نتیجه گرفته است که همهچیز سیاه است. در سرودههای خیام واژهای قاطع و جملهای عاشقانه یافت نمیشود. هرچند فلسفۀ عملی عمر خیام میگوید: بنوش! بنوش! و از این جهت به اپیکورگرایی لطیف خلاصه میشود که به حداقل آرزوی لذت پناه برده است. برای خیام تماشای گل سرخ و سرکشیدن باده کفایت میکند (همان: ۲۹۸-۲۹۹).
این شاعر و نویسندۀ اندیشمند پرتغالی باآنکه به مانند خیام در همۀ امور تردید کرده (همان: ۲۰۶-۲۲۹) و معتقد است که انسان خردمند نمیتواند باورمند باشد (همان: ۲۷) و هیچ حقیقتی وجود ندارد جز احتمال حقیقت (همان: ۲۷۵)، اما در ادامه متذکّر این نکته میشود که من این جملۀ صحیح هکلِ زیستشناس را فراموش نمیکنم که گفته است: انسان والا بسیار بالاتر از انسان عادی است تا انسان عادی از میمون عادی (همان: ۳۰۸).
پسوآ در قطعاتی دیگر از این کتاب به هجو جنگ، انقلاب و اصلاحطلبی پرداخته و اذعان میکند که همیشه جنگها یا انقلابها در دستور کار است و حال آنکه تقدیم جان و مال برای چیزی بیحاصل و اجتنابناپذیر حماقت است. چراکه هیچ امپراتوریای وجود ندارد که ارزش داشته باشد تا عروسکی به خاطرش دو تکه شود. و هیچ آرمانی وجود ندارد که ارزش قربانی کردن یک قطار حلبی را داشته باشد (همان: ۲۷۴-۲۷۵). همۀ انقلابیها کلهپوکاند، و همینطور در ردههای پایینتر، همه اصلاحطلباند (همان: ۳۱۰). و اگر من از کسی متنفر باشم آن شخص اصلاحطلب است (همان: ۳۱۴).
فرناندو پسوآ بر آن باور است که ادبیات مطبوعترین شیوۀ نادیده گرفتن زندگی است و نوشتن نیز از یاد بردن آن است. چنانکه گویی از انواع هنر، نثر را بر شعر ترجیح داده و پیشبینی میکند که در جهان کاملاً متمدن آینده، هنر دیگری غیر از نثر وجود نخواهد داشت (همان: ۳۲۸-۳۲۹).
در پایان ناگفته نماند که جاهد جهانشاهی این کتاب را از ترجمۀ آلمانی آن که تنها دو سوم متن پرتغالیِ کتاب را شامل میشود، به فارسی ترجمه کرده است. ترجمهای آزاردهنده و تا حدودی نامفهوم که زیبایی و ارزش اصل کتاب سبب شده تا همچنان با اثری خواندنی روبهرو باشیم.
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۹۷، کتاب دلواپسی، ترجمه جاهد جهانشاهی، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘بانکدار آنارشیست
کتاب «بانکدارِ آنارشیست و دریانورد» اثر فرناندو پسوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) شامل دو نمایشنامۀ مختصر یعنی بانکدار آنارشیست و دریانورد است که از زبان ایتالیایی به فارسی ترجمه شده است. بانکدار آنارشیست، گفتوگو میان دو دوست است که یکی از آنان خود را آنارشیست معرّفی میکند. آنارشیستی که حسابش را از دیگر همصنفانش جدا کرده و آنان را مجانین و احمقهایی میشمرد که تنها در تئوری آنارشیست هستند (پسوآ، ۱۳۸۸: ۱۲-۱۳-۵۲).
بهزعم آنارشیستِ بینام نمایشنامه، او با تبدیل شدن به یک بانکدار از استبداد و طمع ثروت رهایی یافته است. اما ما نمیدانیم که این سخن وی را در حکم نوشتاری هزلآمیز در نظر بگیریم و یا چنانکه در پارههایی از کتاب نسبت به قابل اجرا بودن آنارشیست تردید شده و طبیعت سبب استبداد نوین تصوّر گردیده است (همان: ۲۷-۳۵)، تقریباً جواز هر عملی را ممکن بشماریم و جامعۀ بوروژوازی را درست و قابل دفاع بدانیم (همان: ۲۲-۴۹).
شاعر، فیلسوف و نویسندۀ پرتغالی کتاب بانکدار آنارشیست، ضمن دفاع از آنارشیست، آنارشیست را عصیان و مبارزۀ فردی علیه همۀ قراردادهای اجتماعی مانند حکومت، دین، پول و ساختار خانوادگی معرّفی میکند (همان: ۱۶-۱۷) و با نقد و هجو انقلابهای اجتماعی و همچنین دیکتاتور و مستبدّ نظامی خطاب کردن رژیمهای حاصل از آن مینویسد:
شورشهای سیاسی شهر رم به کجا انجامید؟ به امپراطوری روم و استبداد نظامی آن. نتیجۀ انقلاب فرانسه چیست؟ ناپلئون و استبداد نظامی او. و خواهید دید که نتیجۀ انقلاب روسیه چه خواهد شد... چیزی که تبلور جامعۀ آزاد را دهها سال به عقب خواهد انداخت... در هر صورت از یک ملّت بیسواد و دینزده چه انتظاری میتوان داشت (همان: ۲۱-۲۲).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۸۸، بانکدار آنارشیست و دریانورد، ترجمه علیرضا زارعی، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «بانکدارِ آنارشیست و دریانورد» اثر فرناندو پسوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) شامل دو نمایشنامۀ مختصر یعنی بانکدار آنارشیست و دریانورد است که از زبان ایتالیایی به فارسی ترجمه شده است. بانکدار آنارشیست، گفتوگو میان دو دوست است که یکی از آنان خود را آنارشیست معرّفی میکند. آنارشیستی که حسابش را از دیگر همصنفانش جدا کرده و آنان را مجانین و احمقهایی میشمرد که تنها در تئوری آنارشیست هستند (پسوآ، ۱۳۸۸: ۱۲-۱۳-۵۲).
بهزعم آنارشیستِ بینام نمایشنامه، او با تبدیل شدن به یک بانکدار از استبداد و طمع ثروت رهایی یافته است. اما ما نمیدانیم که این سخن وی را در حکم نوشتاری هزلآمیز در نظر بگیریم و یا چنانکه در پارههایی از کتاب نسبت به قابل اجرا بودن آنارشیست تردید شده و طبیعت سبب استبداد نوین تصوّر گردیده است (همان: ۲۷-۳۵)، تقریباً جواز هر عملی را ممکن بشماریم و جامعۀ بوروژوازی را درست و قابل دفاع بدانیم (همان: ۲۲-۴۹).
شاعر، فیلسوف و نویسندۀ پرتغالی کتاب بانکدار آنارشیست، ضمن دفاع از آنارشیست، آنارشیست را عصیان و مبارزۀ فردی علیه همۀ قراردادهای اجتماعی مانند حکومت، دین، پول و ساختار خانوادگی معرّفی میکند (همان: ۱۶-۱۷) و با نقد و هجو انقلابهای اجتماعی و همچنین دیکتاتور و مستبدّ نظامی خطاب کردن رژیمهای حاصل از آن مینویسد:
شورشهای سیاسی شهر رم به کجا انجامید؟ به امپراطوری روم و استبداد نظامی آن. نتیجۀ انقلاب فرانسه چیست؟ ناپلئون و استبداد نظامی او. و خواهید دید که نتیجۀ انقلاب روسیه چه خواهد شد... چیزی که تبلور جامعۀ آزاد را دهها سال به عقب خواهد انداخت... در هر صورت از یک ملّت بیسواد و دینزده چه انتظاری میتوان داشت (همان: ۲۱-۲۲).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۸۸، بانکدار آنارشیست و دریانورد، ترجمه علیرضا زارعی، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘حماقت یا تزویر روحانیت؟
📝ریچارد داوکینز
ریچارد داوکینز باآنکه شیّاد بودن روحانیان را محال نمیداند، اما ذاتاً آنان را افراد نادانی معرّفی میکند که برخورداریشان از ذکاوت و سیاستهای ماکیاولیستی بعید بهنظر میرسد. داوکینز در قسمتی از کتاب ساده و عامهپسندِ «ژنِ خودخواه»، که مبتنی بر نظریۀ فرگشتِ داروین است، مینویسد:
یکی از جنبههای باورهای مذهبی که در تضمین رعایت اصول دینی نقش بسیار کارآمدی داشته تهدید به آتش دوزخ است. بسیاری از بچهها و حتی برخی از بزرگسالان بر این باورند که اگر از چیزهایی که کشیش میگوید پیروی نکنند، پس از مرگ عقوبتهای مخوفی گریبانگیرشان خواهد شد... ممکن است کشیشانی ماکیاولیست که از روشهای شستوشوی مغزیِ عمیق آگاه بودهاند عامدانه آن را طراحی کرده باشند، اما من بعید میدانم که کشیشان عقلشان به اینچیزها رسیده باشد.
چیزی که احتمالش بیشتر است این است که میمهای [ایدههای] ناخودآگاه، با داشتن ویژگیهای شبهِ بیرحمانه که در ژنهای موفق نیز دیده میشود، بقای خود را تضمین کرده باشند. ایدۀ آتش جهنم به خاطر تأثیر روانشناختی عمیقی که دارد خودبهخود ماندگاری خود را تضمین میکند (داوکینز، بیتا: ۷۲۰-۷۲۱).
منبع:
_ داوکینز، ریچارد، بیتا، ژن خودخواه، ترجمه محمدکریم طهماسبی، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝ریچارد داوکینز
ریچارد داوکینز باآنکه شیّاد بودن روحانیان را محال نمیداند، اما ذاتاً آنان را افراد نادانی معرّفی میکند که برخورداریشان از ذکاوت و سیاستهای ماکیاولیستی بعید بهنظر میرسد. داوکینز در قسمتی از کتاب ساده و عامهپسندِ «ژنِ خودخواه»، که مبتنی بر نظریۀ فرگشتِ داروین است، مینویسد:
یکی از جنبههای باورهای مذهبی که در تضمین رعایت اصول دینی نقش بسیار کارآمدی داشته تهدید به آتش دوزخ است. بسیاری از بچهها و حتی برخی از بزرگسالان بر این باورند که اگر از چیزهایی که کشیش میگوید پیروی نکنند، پس از مرگ عقوبتهای مخوفی گریبانگیرشان خواهد شد... ممکن است کشیشانی ماکیاولیست که از روشهای شستوشوی مغزیِ عمیق آگاه بودهاند عامدانه آن را طراحی کرده باشند، اما من بعید میدانم که کشیشان عقلشان به اینچیزها رسیده باشد.
چیزی که احتمالش بیشتر است این است که میمهای [ایدههای] ناخودآگاه، با داشتن ویژگیهای شبهِ بیرحمانه که در ژنهای موفق نیز دیده میشود، بقای خود را تضمین کرده باشند. ایدۀ آتش جهنم به خاطر تأثیر روانشناختی عمیقی که دارد خودبهخود ماندگاری خود را تضمین میکند (داوکینز، بیتا: ۷۲۰-۷۲۱).
منبع:
_ داوکینز، ریچارد، بیتا، ژن خودخواه، ترجمه محمدکریم طهماسبی، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘در حیاطخلوت نویسندگان
📝راینر اشمیتس
فئودور داستایفسکی به قمار اعتیاد داشت بهشکلی که گفته است خوشا بهحال کسانی که قمار نمیکنند و آن را بزرگترین حماقت میدانند. داستایفسکی باآنکه در رمان قمارباز به تجربههای خود دربارۀ قمار اذعان نموده و مصیبتهای آن را پیشبینی کرده بود، نتوانست قمار را کنار بگذارد و در این راه حتی لباسهای خود و همسرش را باخت (اشمیتس، ۱۳۹۲: ۳۸۷-۳۸۸).
کتاب «در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید»، اثر راینِر اِشمیتس را که طی بیستوپنج سال جمعآوری و نگاشته شده است، میتوان یک دایرةالمعارف ادبیات دانست که شامل مدخلهای متعدد و اطلاعات جالبی دربارۀ ادیبان جهان است.
راینر اشمیتس ضمن معرفی کتابهایی چون خاطرات یک تریاکیِ انگلیسی نوشتۀ توماس دکوئینسی، تریاکِ ژان کوکتو، دروازههای مشاهداتِ آلدوس هاکسلی، معجزۀ ناچیزِ هانری میشو و بهشتهای مصنوعی اثر شارل بودلر، که آثاری دربارۀ مصرف مواد مخدر ازجمله تریاک و حشیش و مسکالین هستند، به نقل از والتر بنیامین میآورد:
با مصرف حشیش لذت میبریم و به موجوداتی ادیب با بالاترین درجۀ توانایی تبدیل میشویم (همان: ۱۹۹-۵۲۰-۵۲۱).
این نویسنده و روزنامهنگار آلمانی در قسمتی از این کتاب خود به صادق هدایت و خودکشی او با گاز اشاره کرده و در ادامه هدایت را در کنار افرادی مانند سقراط، تولستوی، ولتر، برنارد شاو، دیدرو، میلتون و کافکا بهعنوان ادیبان گیاهخوار معرفی میکند (همان: ۴۳۳-۴۳۴-۴۴۹).
از دیگر بخشهای قابل توجه این کتاب میتوان به خودکشی ادیبان، سرقت ادبی، ترک تحصیل، کتابهای رد شده از سوی نشرهای مختلف و هری پاتر اشاره کرد.
رمان هفتجلدی هری پاتر، اثر جی. کی. رولینگ، که مخلوطی از ژانر جنایی، ترسناک، عاشقانه، علمی، تخیلی و اثری فانتزی در ردۀ کودکان و نوجوانان بهشمار میرود، بزرگترین تجارت در امر کتاب بوده است. هری پاتر که شمارگان چاپ اولین جلد از آن فقط ۳۰۰ عدد بود، ششمین جلد از آن با شمارگان ۱۳/۵ میلیون نسخه در آمریکا منتشر شد و نویسندۀ خود را به ثروتمندترین زن انگلستان بدل کرد. چنانکه تا پایان سال ۲۰۰۵ فروش بیش از ۳۰۰ میلیون نسخه از این کتاب که به ۶۲ زبان ترجمه شده بود، حدود ۸۳۰ میلیون یورو برای رولینگ به ارمغان آورد (همان: ۱۸۷ الی۱۸۹).
منبع:
_ اشمیتس، راینر، ۱۳۹۲، در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید، ترجمه مهشید میرمعزی، تهران، نشر ثالث.
https://t.iss.one/Minavash
📝راینر اشمیتس
فئودور داستایفسکی به قمار اعتیاد داشت بهشکلی که گفته است خوشا بهحال کسانی که قمار نمیکنند و آن را بزرگترین حماقت میدانند. داستایفسکی باآنکه در رمان قمارباز به تجربههای خود دربارۀ قمار اذعان نموده و مصیبتهای آن را پیشبینی کرده بود، نتوانست قمار را کنار بگذارد و در این راه حتی لباسهای خود و همسرش را باخت (اشمیتس، ۱۳۹۲: ۳۸۷-۳۸۸).
کتاب «در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید»، اثر راینِر اِشمیتس را که طی بیستوپنج سال جمعآوری و نگاشته شده است، میتوان یک دایرةالمعارف ادبیات دانست که شامل مدخلهای متعدد و اطلاعات جالبی دربارۀ ادیبان جهان است.
راینر اشمیتس ضمن معرفی کتابهایی چون خاطرات یک تریاکیِ انگلیسی نوشتۀ توماس دکوئینسی، تریاکِ ژان کوکتو، دروازههای مشاهداتِ آلدوس هاکسلی، معجزۀ ناچیزِ هانری میشو و بهشتهای مصنوعی اثر شارل بودلر، که آثاری دربارۀ مصرف مواد مخدر ازجمله تریاک و حشیش و مسکالین هستند، به نقل از والتر بنیامین میآورد:
با مصرف حشیش لذت میبریم و به موجوداتی ادیب با بالاترین درجۀ توانایی تبدیل میشویم (همان: ۱۹۹-۵۲۰-۵۲۱).
این نویسنده و روزنامهنگار آلمانی در قسمتی از این کتاب خود به صادق هدایت و خودکشی او با گاز اشاره کرده و در ادامه هدایت را در کنار افرادی مانند سقراط، تولستوی، ولتر، برنارد شاو، دیدرو، میلتون و کافکا بهعنوان ادیبان گیاهخوار معرفی میکند (همان: ۴۳۳-۴۳۴-۴۴۹).
از دیگر بخشهای قابل توجه این کتاب میتوان به خودکشی ادیبان، سرقت ادبی، ترک تحصیل، کتابهای رد شده از سوی نشرهای مختلف و هری پاتر اشاره کرد.
رمان هفتجلدی هری پاتر، اثر جی. کی. رولینگ، که مخلوطی از ژانر جنایی، ترسناک، عاشقانه، علمی، تخیلی و اثری فانتزی در ردۀ کودکان و نوجوانان بهشمار میرود، بزرگترین تجارت در امر کتاب بوده است. هری پاتر که شمارگان چاپ اولین جلد از آن فقط ۳۰۰ عدد بود، ششمین جلد از آن با شمارگان ۱۳/۵ میلیون نسخه در آمریکا منتشر شد و نویسندۀ خود را به ثروتمندترین زن انگلستان بدل کرد. چنانکه تا پایان سال ۲۰۰۵ فروش بیش از ۳۰۰ میلیون نسخه از این کتاب که به ۶۲ زبان ترجمه شده بود، حدود ۸۳۰ میلیون یورو برای رولینگ به ارمغان آورد (همان: ۱۸۷ الی۱۸۹).
منبع:
_ اشمیتس، راینر، ۱۳۹۲، در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید، ترجمه مهشید میرمعزی، تهران، نشر ثالث.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘هرگز نبودن بهتر است
📝دیوید بناتار
جـاودانیاد و روانشاد معرّیِ حــکـیـم
گفت بر سـنگِ مـزارش بـنویسند چنین
تیرهچشمی که نهانبین و خِرَدآیین است
آن گناهی که پدر کرد و نکردم این است
زندگی مملو از ناخوشایندیها و درد و رنج است؛ لذا باید از بچهدار شدن خودداری کنیم و انسانِ جدیدی به دنیا اضافه نکنیم تا بشریت زودتر منقرض شود. ممکن است این دیدگاه انسانگریزانه بهنظر برسد، اما محور استدلالهای من بشردوستانه و مؤثرترین راه برای جلوگیری از رنج است (بناتار، ۱۴۰۱: ۲۳-۱۶۸). حتی فردی که زندگی را جذّاب دانسته و از آن لذّت میبرد، تنها با وقوع یک دردِ ساده میتوان گفت که زندگی او نیز مزیّتی بر زاده نشدنش ندارد (همان: ۵۸).
دیوید بِناتار (متولد ۱۹۶۶) در مشهورترین کتابش، که «هرگز نبودن بهتر است» نام دارد، به وجود آمدن را همواره یک زیان جدّی شمرده است و بهمانند ابوالعلاء معری معتقد است بااینکه انسان در زندگی چیزهای خوبی را هم تجربه میکند، اما اگر وجود نداشت نمیتوانست از وجود آن چیزها محروم شود؛ چراکه محروم بودن برای کسی که اصلاً وجود ندارد بیمعناست و از اینرو عدم بهتر از بودن است (همان: ۱۱-۳۱).
این فیلسوف و استاد گروه فلسفۀ دانشگاه کِیپتاونِ آفریقای جنوبی، که بیشتر بهخاطر اندیشۀ تولدستیزی و غیراخلاقی شمردن فرزندآوری شناخته میشود، در سطرهایی از این کتابِ خود زنانِ باردار را به سقط جنین توصیه کرده (همان: ۱۳۳) و در قسمتی دیگر از آن مینویسد:
حتی در کشورهایی که دموکراسی حاکم است از تولّدگرایی حمایت میکنند... اما این مسئلۀ تولید مثل برای رژیمهای توتالیتر یک اصل است... نظامهای تمامیتخواه در اغلب موارد مردم را تشویق میکنند (اگر نگوییم مجبور میکنند) تا فرزندان بیشتری داشته باشند؛ چراکه آنها همیشه برای پُر نگه داشتن سربازخانههای خود نیازمند جمعیتی جوان هستند (همان: ۲۱).
منبع:
_ بناتار، دیوید، ۱۴۰۱، هرگز نبودن بهتر است: گزند بهوجود آمدن، ترجمه علی طباخیان، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝دیوید بناتار
جـاودانیاد و روانشاد معرّیِ حــکـیـم
گفت بر سـنگِ مـزارش بـنویسند چنین
تیرهچشمی که نهانبین و خِرَدآیین است
آن گناهی که پدر کرد و نکردم این است
زندگی مملو از ناخوشایندیها و درد و رنج است؛ لذا باید از بچهدار شدن خودداری کنیم و انسانِ جدیدی به دنیا اضافه نکنیم تا بشریت زودتر منقرض شود. ممکن است این دیدگاه انسانگریزانه بهنظر برسد، اما محور استدلالهای من بشردوستانه و مؤثرترین راه برای جلوگیری از رنج است (بناتار، ۱۴۰۱: ۲۳-۱۶۸). حتی فردی که زندگی را جذّاب دانسته و از آن لذّت میبرد، تنها با وقوع یک دردِ ساده میتوان گفت که زندگی او نیز مزیّتی بر زاده نشدنش ندارد (همان: ۵۸).
دیوید بِناتار (متولد ۱۹۶۶) در مشهورترین کتابش، که «هرگز نبودن بهتر است» نام دارد، به وجود آمدن را همواره یک زیان جدّی شمرده است و بهمانند ابوالعلاء معری معتقد است بااینکه انسان در زندگی چیزهای خوبی را هم تجربه میکند، اما اگر وجود نداشت نمیتوانست از وجود آن چیزها محروم شود؛ چراکه محروم بودن برای کسی که اصلاً وجود ندارد بیمعناست و از اینرو عدم بهتر از بودن است (همان: ۱۱-۳۱).
این فیلسوف و استاد گروه فلسفۀ دانشگاه کِیپتاونِ آفریقای جنوبی، که بیشتر بهخاطر اندیشۀ تولدستیزی و غیراخلاقی شمردن فرزندآوری شناخته میشود، در سطرهایی از این کتابِ خود زنانِ باردار را به سقط جنین توصیه کرده (همان: ۱۳۳) و در قسمتی دیگر از آن مینویسد:
حتی در کشورهایی که دموکراسی حاکم است از تولّدگرایی حمایت میکنند... اما این مسئلۀ تولید مثل برای رژیمهای توتالیتر یک اصل است... نظامهای تمامیتخواه در اغلب موارد مردم را تشویق میکنند (اگر نگوییم مجبور میکنند) تا فرزندان بیشتری داشته باشند؛ چراکه آنها همیشه برای پُر نگه داشتن سربازخانههای خود نیازمند جمعیتی جوان هستند (همان: ۲۱).
منبع:
_ بناتار، دیوید، ۱۴۰۱، هرگز نبودن بهتر است: گزند بهوجود آمدن، ترجمه علی طباخیان، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘شرح اسم: زندگینامه علی خامنهای
در بهمن ۱۳۸۸ ویدیویی دو سه دقیقهای به سبب پنجاهمین سالگرد دانشگاه "پاتریس لومومبا" از تلویزیون "راشاتودیِ" روسیه پخش شد و مجری این شبکه سید علی خامنهای را بهعنوان یکی از دانشجویان سابق این دانشگاه برشمرد. دانشگاهی روسی که در سال ۱۹۶۰ میلادی تأسیس شد و گویی علی خامنهای در سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ که شایع شده بود به سبب مراقبت از پدر بیمار خود حوزۀ علمیۀ قم را رها کرد و در مشهد سکونت گزید، در این دانشگاه مشغول به تحصیل بوده است.
کتاب «شرح اسم» شامل زندگینامۀ علی خامنهای از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است (بهبودی، ۱۳۹۱: ۶) که توسط هدایتالله بهبودی در سال ۱۳۹۰ در ۷۶۷ صفحه منتشر شد. سید علی حسینیِ خامنهای از مادری با نام خدیجه میردامادیِ نجفآبادی و پدری به اسم سید جواد حسینیِ خامنهای در تاریخ ۱۳۱۸/۱/۲۹ در شهر مشهد متولّد شد (همان: ۲۹).
مادر علی متولّد نجفِ عراق و اصالتاً نجفآبادی است (همان: ۲۴) و پدر او نیز اهل نجف و از اجدادی تبریزی و در اصل تفرشی است (همان: ۱۰-۱۴-۱۵). سید جواد مردی مبارز و سیاسی نبود و حتّی با شیوۀ ورود پسرانش در راه سیاست و مبارزه با نظام شاهنشاهی موافقتی نشان نداد (همان: ۱۹).
آیتالله سید جواد خامنهای در آستانۀ چهارمین دهۀ زندگی خود بود که با ضایعۀ مرگ همسر که سه دختر از او به یادگار داشت روبرو شد. لذا مجدداً ازدواج کرد و از همسر دومش نیز دارای پنج فرزند به نامهای محمد (روحانی اصولگرا و رئیس بنیاد حکمت صدرا)، علی (رهبر ایران)، بدرالسادات (همسر شیخ علی تهرانی)، هادی (روحانی اصلاحطلب) و حسن (مکلّا و مشغول به امور اقتصادی) گردید (همان: ۱۶-۲۴).
پدر رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران، سرانجام در سال ۱۳۶۵، در سنّ نودوسه سالگی درگذشت (همان: ۲۴). چنانکه مادر او نیز در سال ۱۳۶۸ وفات یافت (همان: ۲۸).
سید علی خامنهای که لقب او «ضیاءالدین» (همان: ۷۱-۷۲۴) و تخلّص وی «نسیم» و «امین» است (همان: ۷۱-۷۶)، در نوجوانی به رمان علاقه داشت و تعداد رمانهایی را که تا سنّ نوزده سالگی خوانده است، بیش از هزار عنوان میشمرد (همان: ۷۰).
آیتالله خامنهای، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را همدرسِ فلسفه و همغذای دوران طلبگی خود در قم معرّفی میکند (همان: ۸۹). و از اساتیدش در مشهد ازجمله شیخ مجتبی قزوینی و میرزاجوادآقا تهرانی با عنوان چهرههایی پرهیزگار، مخالف فلسفه و عرفان و البته مورد علاقۀ خود نام میبرد (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
سید علی خامنهای با خانوادهای مرفّه و کاسب در مشهد آشنا شد و با دختر آن خانواده، منصوره خجسته، ازدواج کرد (همان: ۲۱۱). و حاصل این وصلت چهار پسر به نامهای مصطفی (داماد آیتالله عزیز خوشوقت)، مجتبی (داماد غلامعلی حداد عادل)، مسعود: محسن (داماد آیتالله محسن خرازی) میثم (داماد محمود لولاچیان) و دو دختر به نام هدی و بشری است که عروسان آیتالله محمدباقر باقری کنی (برادر آیتالله مهدوی کنی) و حجتالاسلام محمد محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر رهبری) میباشند.
منبع:
_ بهبودی، هدایتالله، ۱۳۹۱، شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی خامنهای، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در بهمن ۱۳۸۸ ویدیویی دو سه دقیقهای به سبب پنجاهمین سالگرد دانشگاه "پاتریس لومومبا" از تلویزیون "راشاتودیِ" روسیه پخش شد و مجری این شبکه سید علی خامنهای را بهعنوان یکی از دانشجویان سابق این دانشگاه برشمرد. دانشگاهی روسی که در سال ۱۹۶۰ میلادی تأسیس شد و گویی علی خامنهای در سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ که شایع شده بود به سبب مراقبت از پدر بیمار خود حوزۀ علمیۀ قم را رها کرد و در مشهد سکونت گزید، در این دانشگاه مشغول به تحصیل بوده است.
کتاب «شرح اسم» شامل زندگینامۀ علی خامنهای از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است (بهبودی، ۱۳۹۱: ۶) که توسط هدایتالله بهبودی در سال ۱۳۹۰ در ۷۶۷ صفحه منتشر شد. سید علی حسینیِ خامنهای از مادری با نام خدیجه میردامادیِ نجفآبادی و پدری به اسم سید جواد حسینیِ خامنهای در تاریخ ۱۳۱۸/۱/۲۹ در شهر مشهد متولّد شد (همان: ۲۹).
مادر علی متولّد نجفِ عراق و اصالتاً نجفآبادی است (همان: ۲۴) و پدر او نیز اهل نجف و از اجدادی تبریزی و در اصل تفرشی است (همان: ۱۰-۱۴-۱۵). سید جواد مردی مبارز و سیاسی نبود و حتّی با شیوۀ ورود پسرانش در راه سیاست و مبارزه با نظام شاهنشاهی موافقتی نشان نداد (همان: ۱۹).
آیتالله سید جواد خامنهای در آستانۀ چهارمین دهۀ زندگی خود بود که با ضایعۀ مرگ همسر که سه دختر از او به یادگار داشت روبرو شد. لذا مجدداً ازدواج کرد و از همسر دومش نیز دارای پنج فرزند به نامهای محمد (روحانی اصولگرا و رئیس بنیاد حکمت صدرا)، علی (رهبر ایران)، بدرالسادات (همسر شیخ علی تهرانی)، هادی (روحانی اصلاحطلب) و حسن (مکلّا و مشغول به امور اقتصادی) گردید (همان: ۱۶-۲۴).
پدر رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران، سرانجام در سال ۱۳۶۵، در سنّ نودوسه سالگی درگذشت (همان: ۲۴). چنانکه مادر او نیز در سال ۱۳۶۸ وفات یافت (همان: ۲۸).
سید علی خامنهای که لقب او «ضیاءالدین» (همان: ۷۱-۷۲۴) و تخلّص وی «نسیم» و «امین» است (همان: ۷۱-۷۶)، در نوجوانی به رمان علاقه داشت و تعداد رمانهایی را که تا سنّ نوزده سالگی خوانده است، بیش از هزار عنوان میشمرد (همان: ۷۰).
آیتالله خامنهای، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را همدرسِ فلسفه و همغذای دوران طلبگی خود در قم معرّفی میکند (همان: ۸۹). و از اساتیدش در مشهد ازجمله شیخ مجتبی قزوینی و میرزاجوادآقا تهرانی با عنوان چهرههایی پرهیزگار، مخالف فلسفه و عرفان و البته مورد علاقۀ خود نام میبرد (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
سید علی خامنهای با خانوادهای مرفّه و کاسب در مشهد آشنا شد و با دختر آن خانواده، منصوره خجسته، ازدواج کرد (همان: ۲۱۱). و حاصل این وصلت چهار پسر به نامهای مصطفی (داماد آیتالله عزیز خوشوقت)، مجتبی (داماد غلامعلی حداد عادل)، مسعود: محسن (داماد آیتالله محسن خرازی) میثم (داماد محمود لولاچیان) و دو دختر به نام هدی و بشری است که عروسان آیتالله محمدباقر باقری کنی (برادر آیتالله مهدوی کنی) و حجتالاسلام محمد محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر رهبری) میباشند.
منبع:
_ بهبودی، هدایتالله، ۱۳۹۱، شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی خامنهای، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘رباعیات پسوآ
لزومی ندارد بیان آنچه که فکر میکنید. / اگر سست باشد، هیچ، و اگر منسجم باشد، بیمعنا! / هر کسی فقط احساس خود را درک میکند، / و بر زندگی جاری است، حماقت بیکران (پسوآ، ۱۴۰۰: ۶۲).
کتاب «رباعیات پسوآ» که به شکلی زیبنده و جذاب در سال ۱۴۰۰ از سوی انتشارات نگاه به چاپ رسید، اثری دوزَبانه است که توسط سپیده رادفر، مدیر مرکز ایرانشناسی دانشگاه لیسبون، از زبان پرتغالی به فارسی ترجمه شده است. چنانکه شاعر معاصر ایران، سید علی صالحی، این دفتر شعر را تصحیح کرده و پروفسور کابرال مارتینش بر آن مقدمهای ارزشمند و خواندنی نوشته است.
ما با هستی میخوابیم. این جرم عظیمی است، / آنهم در بینظمیای که ما را مقید میکند. / انسان تلاقی رؤیا و مستی است، / و پوچی که از این نسل به نسل بعد پیش میرود (همان: ۵۰).
از اواسط قرن نوزدهم که ادوارد فیتزجِرالد، خیام را به جهان معرفی کرد، نویسندگان و اندیشمندان غربی – ازجمله بورخس و پسوآ – همواره با خیام در گفتوگو بودهاند و این شاعر نامدار ایرانی به سبب جهانبینی خاص خود، در دل و ذهن آنان جا خوش کرده است.
عمر خیام شاعر، فیلسوف و ریاضیدان بود و این مسئله فرناندو پسوآ را بسیار مفتون او میکرد و به سبب تأثیرپذیری و رابطۀ بسیارعمیقی که با وی داشت، در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ رباعی را بهعنوان قالب شعریِ جدید وارد زبان پرتغالی کرد (همان: ۲۵-۲۶-۳۰).
علم ثقیل است و وجدان ناآرام. / هنر میلنگد، ایمان کور است. / زندگی بیمعناست، فقط آن را باید زیست. / مِی بنوش! کاروان هرگز به مقصد نمیرسد (همان: ۸۷).
فرناندو پسوآ ضمن پوچ شمردن زندگی (همان: ۵۰-۶۲)، تأکید بر نیستانگاری (همان: ۵۹-۹۶)، توصیف نیشابور (همان: ۸۹-۱۰۸) و تمجید از خیام و "خیامِ من" خواندنِ او (همان: ۶۷-۱۳۰-۱۳۶)، آدمی را به نوشیدن شراب و گذراندن زندگی دعوت میکند.
بنوش! زندگی همین حس مبهم است / که با مِی خاموش، پایان میپذیرد. / و این همان آواز لالاییی است / که برای خود میخوانیم تا به خواب رویم (همان: ۸۰).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۴۰۰، رباعیات پسوآ، ترجمه سپیده رادفر، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
لزومی ندارد بیان آنچه که فکر میکنید. / اگر سست باشد، هیچ، و اگر منسجم باشد، بیمعنا! / هر کسی فقط احساس خود را درک میکند، / و بر زندگی جاری است، حماقت بیکران (پسوآ، ۱۴۰۰: ۶۲).
کتاب «رباعیات پسوآ» که به شکلی زیبنده و جذاب در سال ۱۴۰۰ از سوی انتشارات نگاه به چاپ رسید، اثری دوزَبانه است که توسط سپیده رادفر، مدیر مرکز ایرانشناسی دانشگاه لیسبون، از زبان پرتغالی به فارسی ترجمه شده است. چنانکه شاعر معاصر ایران، سید علی صالحی، این دفتر شعر را تصحیح کرده و پروفسور کابرال مارتینش بر آن مقدمهای ارزشمند و خواندنی نوشته است.
ما با هستی میخوابیم. این جرم عظیمی است، / آنهم در بینظمیای که ما را مقید میکند. / انسان تلاقی رؤیا و مستی است، / و پوچی که از این نسل به نسل بعد پیش میرود (همان: ۵۰).
از اواسط قرن نوزدهم که ادوارد فیتزجِرالد، خیام را به جهان معرفی کرد، نویسندگان و اندیشمندان غربی – ازجمله بورخس و پسوآ – همواره با خیام در گفتوگو بودهاند و این شاعر نامدار ایرانی به سبب جهانبینی خاص خود، در دل و ذهن آنان جا خوش کرده است.
عمر خیام شاعر، فیلسوف و ریاضیدان بود و این مسئله فرناندو پسوآ را بسیار مفتون او میکرد و به سبب تأثیرپذیری و رابطۀ بسیارعمیقی که با وی داشت، در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ رباعی را بهعنوان قالب شعریِ جدید وارد زبان پرتغالی کرد (همان: ۲۵-۲۶-۳۰).
علم ثقیل است و وجدان ناآرام. / هنر میلنگد، ایمان کور است. / زندگی بیمعناست، فقط آن را باید زیست. / مِی بنوش! کاروان هرگز به مقصد نمیرسد (همان: ۸۷).
فرناندو پسوآ ضمن پوچ شمردن زندگی (همان: ۵۰-۶۲)، تأکید بر نیستانگاری (همان: ۵۹-۹۶)، توصیف نیشابور (همان: ۸۹-۱۰۸) و تمجید از خیام و "خیامِ من" خواندنِ او (همان: ۶۷-۱۳۰-۱۳۶)، آدمی را به نوشیدن شراب و گذراندن زندگی دعوت میکند.
بنوش! زندگی همین حس مبهم است / که با مِی خاموش، پایان میپذیرد. / و این همان آواز لالاییی است / که برای خود میخوانیم تا به خواب رویم (همان: ۸۰).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۴۰۰، رباعیات پسوآ، ترجمه سپیده رادفر، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘تکوین زبان فارسی
زبانهای «هندواروپایی» شامل زبانهای مختلفی چون ایرانی، هندی، یونانی، ژرمنی، آلبانیایی، ارمنی و... میشود که از زبانهای ایرانیِ آن میتوان به مادی، سَکایی، اوستایی، فارسی باستان: زمان هخامنشیان (صادقی، ۱۳۵۷: ۵)، پارتی: زمان اشکانیان (همان: ۷)، پهلوی یا فارسی میانه: زمان ساسانیان (همان: ۱۲)، افغانی: پشتو، سُغدی، تاتی، خوارزمی، فارسی دَری، تاجیکی، آسی، گیلکی، مازندرانی، کردی، لری، بلوچی و... اشاره کرد. چنانکه از گویشها برخلاف لهجهها که چگونگی تلفّظ زبان است، میتوان بهعنوان زبان یاد کرد؛ چراکه گویشها شاخههایی از زبان واحد هستند (همان: ۱-۳-۷).
زبانی که ما ایرانیان در حال حاضر به آن سخن میگوییم و در نوشتههای خود به کار میبریم، زبان فارسی دَری است. زبانی منسوب به دَر (دربار) که باآنکه زبان گفتاری تودۀ مردم در قرن پنجم میلادی بوده است، قدیمیترین نوشتههای قابل توجّه آن به بیش از قرن نهم میلادی (چهارم هجری) نمیرسد. هرچند باید دانست که برخلاف عقیدۀ شایع که این زبان را به بعد از اسلام و حملۀ اعراب نسبت دادهاند، زبان فارسی دَری چنانکه ابنمُقَفّع، خوارزمی، ثعالبی، گَردیزی و دکتر محمد معین ذکر کردهاند، در اواخر عهد ساسانی و پیش از اسلام بوده است (همان: ۱-۲۵-۲۶-۲۷-۴۱-۵۱-۵۲-۵۶).
باآنکه اختلاف زبان پهلوی و دَری بسیار است، دَری مشتق از پهلوی است که با عناصر غیرپهلوی آمیخته شده است (همان: ۲۹-۳۱). و کلمۀ دَری غیر از معنایی که برای آن ذکر شد، در دو معنی دیگر نیز به کار رفته است. یکی زردشتیان یزد و کرمان که لهجۀ خاص خود را دری مینامند. و دیگری کشور افغانستان که از سال ۱۳۴۵ به اینسو زبان فارسی متداول در آنجا را دَری نامیدهاند (همان: ۵۴).
آنچه در سطور بالا گذشت، پارهای از مطالب مختصر و ارزشمند کتاب «تکوین زبان فارسی» است که توسط دکتر علی اشرف صادقی نگاشته شده است. اثری که ظاهراً بهزعم برخی علمیترین و محقّقانهترین پژوهش پیرامون تاریخ پیدایش زبان فارسی است که در آن کوشش شده است تا تاریخ پیدایش و منشأ زبان فارسی روشن گردد.
منبع:
_ صادقی، علی اشرف، ۱۳۵۷، تکوین زبان فارسی، تهران، دانشگاه آزاد ایران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
زبانهای «هندواروپایی» شامل زبانهای مختلفی چون ایرانی، هندی، یونانی، ژرمنی، آلبانیایی، ارمنی و... میشود که از زبانهای ایرانیِ آن میتوان به مادی، سَکایی، اوستایی، فارسی باستان: زمان هخامنشیان (صادقی، ۱۳۵۷: ۵)، پارتی: زمان اشکانیان (همان: ۷)، پهلوی یا فارسی میانه: زمان ساسانیان (همان: ۱۲)، افغانی: پشتو، سُغدی، تاتی، خوارزمی، فارسی دَری، تاجیکی، آسی، گیلکی، مازندرانی، کردی، لری، بلوچی و... اشاره کرد. چنانکه از گویشها برخلاف لهجهها که چگونگی تلفّظ زبان است، میتوان بهعنوان زبان یاد کرد؛ چراکه گویشها شاخههایی از زبان واحد هستند (همان: ۱-۳-۷).
زبانی که ما ایرانیان در حال حاضر به آن سخن میگوییم و در نوشتههای خود به کار میبریم، زبان فارسی دَری است. زبانی منسوب به دَر (دربار) که باآنکه زبان گفتاری تودۀ مردم در قرن پنجم میلادی بوده است، قدیمیترین نوشتههای قابل توجّه آن به بیش از قرن نهم میلادی (چهارم هجری) نمیرسد. هرچند باید دانست که برخلاف عقیدۀ شایع که این زبان را به بعد از اسلام و حملۀ اعراب نسبت دادهاند، زبان فارسی دَری چنانکه ابنمُقَفّع، خوارزمی، ثعالبی، گَردیزی و دکتر محمد معین ذکر کردهاند، در اواخر عهد ساسانی و پیش از اسلام بوده است (همان: ۱-۲۵-۲۶-۲۷-۴۱-۵۱-۵۲-۵۶).
باآنکه اختلاف زبان پهلوی و دَری بسیار است، دَری مشتق از پهلوی است که با عناصر غیرپهلوی آمیخته شده است (همان: ۲۹-۳۱). و کلمۀ دَری غیر از معنایی که برای آن ذکر شد، در دو معنی دیگر نیز به کار رفته است. یکی زردشتیان یزد و کرمان که لهجۀ خاص خود را دری مینامند. و دیگری کشور افغانستان که از سال ۱۳۴۵ به اینسو زبان فارسی متداول در آنجا را دَری نامیدهاند (همان: ۵۴).
آنچه در سطور بالا گذشت، پارهای از مطالب مختصر و ارزشمند کتاب «تکوین زبان فارسی» است که توسط دکتر علی اشرف صادقی نگاشته شده است. اثری که ظاهراً بهزعم برخی علمیترین و محقّقانهترین پژوهش پیرامون تاریخ پیدایش زبان فارسی است که در آن کوشش شده است تا تاریخ پیدایش و منشأ زبان فارسی روشن گردد.
منبع:
_ صادقی، علی اشرف، ۱۳۵۷، تکوین زبان فارسی، تهران، دانشگاه آزاد ایران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خودکامگی و فرهنگ
📝یحیی یثربی
ما در تشخیص عامل یا عوامل مشکلات و عقبماندگیمان موفق نبودهایم و لذا گناه همۀ قصورها و تقصیرها را به گردنِ غیر میاندازیم... من میگویم به جای آنکه بگوییم نمیگذارند یک اقتصاد سالم داشته باشیم، با جرأت بگوییم که ما کفایت و شایستگی آن را نداریم که یک اقتصاد سالم ایجاد کنیم. به جای آنکه بگوییم اِمریکا یا اسرائیل نمیخواهند که ما صنعت پیشرفته داشته باشیم، روشن و آشکار به مردم بگوییم ما توان و لیاقت آن را نداریم که یک صنعت رقیب با صنایع اِمریکا و اسرائیل تأسیس کنیم؛ چه دلیلی دارد که ژاپن شکستخورده و یا کره و مالزی را بگذارند ولی ما را نگذارند؟! البته طبیعی است که در صحنۀ رقابت و یا داد و ستد جهانی اِمریکا از پیشرفت ژاپن نهتنها سودی نمیبرد، بلکه زیان هم میبیند و تلاش هم میکند تا جلوی پیشرفت او را بگیرد... اما این توان و شایستگی مردم ژاپن است که پاسخگوی مشکلات آنهاست.
من به دشواری کار آگاهم. من میدانم که اگر به مردم بگویم که عیب و اشکال در شماست، خوششان نمیآید، مخصوصاً که سالهای سال است اپوزیسیون و دولت، هر یک به نوعی و انگیزۀ خاصی مردم را ستودهاند و آنان را در حدّ قهرمان و یا مردمی بینظیر بالا بردهاند و همۀ گناهان را بر گردن شیاطین جن و انس انداختهاند... لکن من میخواهم این نکته را خیلی صریح و روشن مطرح کنم؛ برای اینکه چنین میفهمم و اگر فهم خود را پنهان کنم، خیانت کردهام (یثربی، ۱۳۸۰: ۱۴-۱۶).
دکتر یحیی یثربی در کتاب «خودکامگی و فرهنگ»، متذکر شده است که ما نباید مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خودمان را به حاکمیت نسبت دهیم زیرا حاکمیت نیز یکی از مشکلات ماست. او علت اصلی عقبماندگی و نبود دموکراسی در ایران را حاکمیت نمیداند و معتقد است که مشکلاتِ ما و جامعههای جهان سومی به فقر فکری و فرهنگی مردمانمان مربوط است و هرچه هست از ماست که برماست.
متأسفانه افراد جامعۀ ما کمتر به خودشان و اصالت فرد میاندیشند و مدام در انتظار یک رهبر و منجی هستند. حالت سرپرستخواهی و گلّهشبانی از عدمِرشد آگاهیهای عمیق فکری آنان سرچشمه میگیرد که خود معلول عدمِآموزشوپرورش لازم برای یک زندگی مدنی است (همان: ۸۷). مخالفان، که دستی در قدرت ندارند، دم از پاکی، فضیلت، آزادی و عدالت میزنند اما وقتی به قدرت میرسند به اقتضای شرایط حاکم بر جامعه به سرنوشت حاکمان قبلی دچار میشوند. ما پیش از انقلاب اسلامی چقدر دربارۀ عدالت اجتماعی، ساده زیستی حاکمان، حذف تشریفات، آزادی همۀ احزاب و گروهها دادِ سخن میدادیم اما بعد از پیروزی انقلاب خود به همان آفتها مبتلا شدیم (همان: ۱۳۲).
زمان شاه با آبو اب نقل میکردیم که استقبال و بدرقۀ مسئولان کار خوبی نیست و وقت و پول مردم را ضایع کردن است... اما ما هرگز به این نکته توجه نکرده، استقبال و بدرقه را اصلیترین کار سفرهای رؤسای کشورمان قرار دادیم. هرگز کسی نگفت در دورانی که با استفاده از صدا و سیما میتوان با همۀ مردم یک استان سخن گفت، چرا باید مردم را در خیابانها، در پیش و پس اتومبیلهای پُرزرق و برق به حرکت درآورد و سرانجام آنان را در یک میدان ورزشی برای شنیدن سخنان رئیسجمهور دعوت کرد و رئیسجمهور هم با دهن کفکرده و رگهای متورّم گردن، هرچه در توان دارد، فریاد زند و سرانجام هم کسی نداند که چه گفت و اگر به پای این سخنرانی نمیآمد چه چیزی را از دست میداد (همان: ۱۶۳).
بااینکه بسیاری از اندیشههای این دانشآموختۀ حوزۀ علمیه و استاد بازنشستۀ فلسفه و کلام اسلامی در دانشگاه علامه طباطبایی را نمیتوان پذیرفت (همان: ۱۳۹-۱۴۰-۱۸۷-۱۸۸)، اما نباید از برخی مطالب خواندنی و درخور توجه این کتاب غافل شد. کتابی که ضمن تشریح مفهوم اصلاحات و غیرعلمی دانستن فعالیتهای بسیاری از روشنفکران و اصلاحطلبان، به نقد وضعیت کشور و سیاستهای چپی و راستیِ حاکم در آن میپردازد و در ادامه نیز راهکارهایی در رفع این معضلات ارائه میدهد.
انقلاب اسلامی ایران و تا حدودی انتخابات ریاستجمهوری و مجلس شورای اسلامی در کشور ما بر اساس قواعد علمی و قوانین مدنی نیست؛ زیرا یک انقلاب اصولاً محصول غیرعلمی بودن جامعه و عدمِامکان
انتقال دموکراتیک قدرت است و عملاً باید جزو روشهای تسخیری - و نه تدبیری – بهشمار آید. چنانکه انتقال قدرت با انتخاباتی که در آن رأی مردم نه بر اساس اصول و برنامههای علمی و تحلیلهای عقلانی، بلکه بر اساس تحریک احساسات و بهرهگیری از عقدهها و تعیین غیردموکراتیک کاندیداها باشد، قانونمند نیست (همان: ۸۵-۸۶).
منبع:
_ یثربی، سید یحیی، ۱۳۸۰، خودکامگی و فرهنگ، تهران، آفتاب توسعه.
https://t.iss.one/Minavash
📝یحیی یثربی
ما در تشخیص عامل یا عوامل مشکلات و عقبماندگیمان موفق نبودهایم و لذا گناه همۀ قصورها و تقصیرها را به گردنِ غیر میاندازیم... من میگویم به جای آنکه بگوییم نمیگذارند یک اقتصاد سالم داشته باشیم، با جرأت بگوییم که ما کفایت و شایستگی آن را نداریم که یک اقتصاد سالم ایجاد کنیم. به جای آنکه بگوییم اِمریکا یا اسرائیل نمیخواهند که ما صنعت پیشرفته داشته باشیم، روشن و آشکار به مردم بگوییم ما توان و لیاقت آن را نداریم که یک صنعت رقیب با صنایع اِمریکا و اسرائیل تأسیس کنیم؛ چه دلیلی دارد که ژاپن شکستخورده و یا کره و مالزی را بگذارند ولی ما را نگذارند؟! البته طبیعی است که در صحنۀ رقابت و یا داد و ستد جهانی اِمریکا از پیشرفت ژاپن نهتنها سودی نمیبرد، بلکه زیان هم میبیند و تلاش هم میکند تا جلوی پیشرفت او را بگیرد... اما این توان و شایستگی مردم ژاپن است که پاسخگوی مشکلات آنهاست.
من به دشواری کار آگاهم. من میدانم که اگر به مردم بگویم که عیب و اشکال در شماست، خوششان نمیآید، مخصوصاً که سالهای سال است اپوزیسیون و دولت، هر یک به نوعی و انگیزۀ خاصی مردم را ستودهاند و آنان را در حدّ قهرمان و یا مردمی بینظیر بالا بردهاند و همۀ گناهان را بر گردن شیاطین جن و انس انداختهاند... لکن من میخواهم این نکته را خیلی صریح و روشن مطرح کنم؛ برای اینکه چنین میفهمم و اگر فهم خود را پنهان کنم، خیانت کردهام (یثربی، ۱۳۸۰: ۱۴-۱۶).
دکتر یحیی یثربی در کتاب «خودکامگی و فرهنگ»، متذکر شده است که ما نباید مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خودمان را به حاکمیت نسبت دهیم زیرا حاکمیت نیز یکی از مشکلات ماست. او علت اصلی عقبماندگی و نبود دموکراسی در ایران را حاکمیت نمیداند و معتقد است که مشکلاتِ ما و جامعههای جهان سومی به فقر فکری و فرهنگی مردمانمان مربوط است و هرچه هست از ماست که برماست.
متأسفانه افراد جامعۀ ما کمتر به خودشان و اصالت فرد میاندیشند و مدام در انتظار یک رهبر و منجی هستند. حالت سرپرستخواهی و گلّهشبانی از عدمِرشد آگاهیهای عمیق فکری آنان سرچشمه میگیرد که خود معلول عدمِآموزشوپرورش لازم برای یک زندگی مدنی است (همان: ۸۷). مخالفان، که دستی در قدرت ندارند، دم از پاکی، فضیلت، آزادی و عدالت میزنند اما وقتی به قدرت میرسند به اقتضای شرایط حاکم بر جامعه به سرنوشت حاکمان قبلی دچار میشوند. ما پیش از انقلاب اسلامی چقدر دربارۀ عدالت اجتماعی، ساده زیستی حاکمان، حذف تشریفات، آزادی همۀ احزاب و گروهها دادِ سخن میدادیم اما بعد از پیروزی انقلاب خود به همان آفتها مبتلا شدیم (همان: ۱۳۲).
زمان شاه با آبو اب نقل میکردیم که استقبال و بدرقۀ مسئولان کار خوبی نیست و وقت و پول مردم را ضایع کردن است... اما ما هرگز به این نکته توجه نکرده، استقبال و بدرقه را اصلیترین کار سفرهای رؤسای کشورمان قرار دادیم. هرگز کسی نگفت در دورانی که با استفاده از صدا و سیما میتوان با همۀ مردم یک استان سخن گفت، چرا باید مردم را در خیابانها، در پیش و پس اتومبیلهای پُرزرق و برق به حرکت درآورد و سرانجام آنان را در یک میدان ورزشی برای شنیدن سخنان رئیسجمهور دعوت کرد و رئیسجمهور هم با دهن کفکرده و رگهای متورّم گردن، هرچه در توان دارد، فریاد زند و سرانجام هم کسی نداند که چه گفت و اگر به پای این سخنرانی نمیآمد چه چیزی را از دست میداد (همان: ۱۶۳).
بااینکه بسیاری از اندیشههای این دانشآموختۀ حوزۀ علمیه و استاد بازنشستۀ فلسفه و کلام اسلامی در دانشگاه علامه طباطبایی را نمیتوان پذیرفت (همان: ۱۳۹-۱۴۰-۱۸۷-۱۸۸)، اما نباید از برخی مطالب خواندنی و درخور توجه این کتاب غافل شد. کتابی که ضمن تشریح مفهوم اصلاحات و غیرعلمی دانستن فعالیتهای بسیاری از روشنفکران و اصلاحطلبان، به نقد وضعیت کشور و سیاستهای چپی و راستیِ حاکم در آن میپردازد و در ادامه نیز راهکارهایی در رفع این معضلات ارائه میدهد.
انقلاب اسلامی ایران و تا حدودی انتخابات ریاستجمهوری و مجلس شورای اسلامی در کشور ما بر اساس قواعد علمی و قوانین مدنی نیست؛ زیرا یک انقلاب اصولاً محصول غیرعلمی بودن جامعه و عدمِامکان
انتقال دموکراتیک قدرت است و عملاً باید جزو روشهای تسخیری - و نه تدبیری – بهشمار آید. چنانکه انتقال قدرت با انتخاباتی که در آن رأی مردم نه بر اساس اصول و برنامههای علمی و تحلیلهای عقلانی، بلکه بر اساس تحریک احساسات و بهرهگیری از عقدهها و تعیین غیردموکراتیک کاندیداها باشد، قانونمند نیست (همان: ۸۵-۸۶).
منبع:
_ یثربی، سید یحیی، ۱۳۸۰، خودکامگی و فرهنگ، تهران، آفتاب توسعه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘گلشن راز
مثنوی «گلشن راز» یکی از شاهکارهای ادبیات فارسی و ارزندهترین اثر سعدالدین محمود شبستری است که به زبانهای مختلفی چون انگلیسی، آلمانی و ترکی ترجمه شده است. کتابی عرفانی که صادق هدایت در داستان "توپ مرواری" با تأسی به یکی از ابیات آن آورده است:
مسلمان گر بدانستی که توپ چیست / یقین کردی که دین در توپپرستی است
کتاب «گلشن راز» منظومهای تقریباً هزار بیتی است که شاعر اشعریمسلک آن، شیخ محمود شبستری، با استعانت از اندیشههای صوفیانی مانند ابنعربی و عطار، آن را در پاسخ پرسشهای پانزدهگانه و به اعتباری هفدهگانۀ عارف و شاعری خراسانی، امیر حسینی هروی، نگاشته است.
بر این کتاب مختصر که اهمّ مطالب عرفان نظری را به نظم کشیده و گویی خلاصۀ مبانی اندیشههای تصوّف و عرفان است، شرحهای بسیاری نوشته شده که از معروفترین آنها میتوان به "شرح گلشن رازِ" خواجه حسین الهی اردبیلی، "مفاتیحالاعجازِ" محمد لاهیجی، "شرح گلشن رازِ" صاینالدین ترکه اصفهانی و "نسائم گلشنِ" شاه داعی شیرازی اشاره کرد. چنانکه از دیگر آثار این شاعر نامدار و عارف تبریزی - که در قرن هشتم هجری میزیسته است - میتوان به "سعادتنامۀ" منظوم و "حقالیقین" و "مرآتالمحققینِ" منثور اشاره کرد.
به نام آن که جان را فکـرت آموخت / چـراغ دل به نـور جان بر افـروخت (شبستری، ۱۳۶۸: ۶۷)
کـسی کو عقـل دوراندیش دارد / بـسی سـرگشتگی در پـیش دارد / ز دورانـدیشـی عـقـل فـضـولـی / یکـی شـد فــلسـفـی، دیــگـر حــلـولـی / خِـرَد را نـیـسـت تـابِ نــور آن روی / بــرو از بَـــهـر او چـــشــم دگـــر جــوی / دو چـشـم فلسـفـی چـون بـود اَحوَل / ز وحـدت دیـدن حــق شـد معـطّـل / چو اَکمَه بینصـیب از هر کمال است / کسـی کو را طـریـق اعـتـزال است / بوَد در ذات حـق انـدیـشه باطـل / محال محض دان تحصـیلِ حاصل / هـمـه عـالَـم به نـور اوست پـیدا / کـجـا او گـردد از عـالَم هـویدا / رهـا کـن عـقل را با حـق هـمی باش / که تاب خُور ندارد چشم خفاش (همان: ۷۱)
تو در خوابی و این دیدن خیال است / هر آنـچه دیدهای از وی مـثال است (همان: ۷۴)
شـریعت پوست، مغز آمد حـقـیقت / مـــیـان ایـــن و آن بـاشـــد طـریــقــت / چو عارف با یقـین خویش پیوست / رسیده گـشت مغز و پوست بشکست (همان: ۸۱)
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست / یـقین دانـد که هـسـتی جـز یـکی نـیـست / من و ما و تو و او هست یک چیز / کـه در وحـدت نــبـاشــد هــیـچ تـمیـیـز / تــعـیّـن بــود کـز هـستی جـدا شـد / نـه حــق بــنده، نـه بــنده بـا خــدا شــد / حـلول و اتـحـاد ایـنجا محال اسـت / که در وحــدت دویـی عـیـن ضَلال اسـت (همان: ۸۵)
تـو مــعدومی عـدم پـیـوسـته ساکن / بـه واجــب کـی رسـد مـعدوم مـمـکـن /هـیـولی چیسـت جز مـعدوم مـطـلق /کـه میگـردد بـدو صــورت مــحـقــق / جـهـان را نـیست هستی جـز مجازی /سـراسـر کار او لــهـو اسـت و بـازی (همان: ۸۷)
تــرا از آتـش دوزخ چـه بـاک اســت /گر از هستی تن و جان تو پاک اسـت / کــدامـیـن اخـتـیـار ای مـرد عـاقـل /کــسـی را کــو بُـــوَد بـالـــذّات بـــاطــل / هر آنکس را که مذهب غیر جبر است / نـبی فـرمـود کو مـانند گـبر است (همان: ۸۹)
مسلمان گر بدانستی که بت چیست / بدانستی که دین در بتپرستیست (همان: ۱۰۳)
منبع:
_ شبستری، محمود، ۱۳۶۸، گلشن راز، با مقدمه و تصحیح دکتر صمد موحد، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مثنوی «گلشن راز» یکی از شاهکارهای ادبیات فارسی و ارزندهترین اثر سعدالدین محمود شبستری است که به زبانهای مختلفی چون انگلیسی، آلمانی و ترکی ترجمه شده است. کتابی عرفانی که صادق هدایت در داستان "توپ مرواری" با تأسی به یکی از ابیات آن آورده است:
مسلمان گر بدانستی که توپ چیست / یقین کردی که دین در توپپرستی است
کتاب «گلشن راز» منظومهای تقریباً هزار بیتی است که شاعر اشعریمسلک آن، شیخ محمود شبستری، با استعانت از اندیشههای صوفیانی مانند ابنعربی و عطار، آن را در پاسخ پرسشهای پانزدهگانه و به اعتباری هفدهگانۀ عارف و شاعری خراسانی، امیر حسینی هروی، نگاشته است.
بر این کتاب مختصر که اهمّ مطالب عرفان نظری را به نظم کشیده و گویی خلاصۀ مبانی اندیشههای تصوّف و عرفان است، شرحهای بسیاری نوشته شده که از معروفترین آنها میتوان به "شرح گلشن رازِ" خواجه حسین الهی اردبیلی، "مفاتیحالاعجازِ" محمد لاهیجی، "شرح گلشن رازِ" صاینالدین ترکه اصفهانی و "نسائم گلشنِ" شاه داعی شیرازی اشاره کرد. چنانکه از دیگر آثار این شاعر نامدار و عارف تبریزی - که در قرن هشتم هجری میزیسته است - میتوان به "سعادتنامۀ" منظوم و "حقالیقین" و "مرآتالمحققینِ" منثور اشاره کرد.
به نام آن که جان را فکـرت آموخت / چـراغ دل به نـور جان بر افـروخت (شبستری، ۱۳۶۸: ۶۷)
کـسی کو عقـل دوراندیش دارد / بـسی سـرگشتگی در پـیش دارد / ز دورانـدیشـی عـقـل فـضـولـی / یکـی شـد فــلسـفـی، دیــگـر حــلـولـی / خِـرَد را نـیـسـت تـابِ نــور آن روی / بــرو از بَـــهـر او چـــشــم دگـــر جــوی / دو چـشـم فلسـفـی چـون بـود اَحوَل / ز وحـدت دیـدن حــق شـد معـطّـل / چو اَکمَه بینصـیب از هر کمال است / کسـی کو را طـریـق اعـتـزال است / بوَد در ذات حـق انـدیـشه باطـل / محال محض دان تحصـیلِ حاصل / هـمـه عـالَـم به نـور اوست پـیدا / کـجـا او گـردد از عـالَم هـویدا / رهـا کـن عـقل را با حـق هـمی باش / که تاب خُور ندارد چشم خفاش (همان: ۷۱)
تو در خوابی و این دیدن خیال است / هر آنـچه دیدهای از وی مـثال است (همان: ۷۴)
شـریعت پوست، مغز آمد حـقـیقت / مـــیـان ایـــن و آن بـاشـــد طـریــقــت / چو عارف با یقـین خویش پیوست / رسیده گـشت مغز و پوست بشکست (همان: ۸۱)
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست / یـقین دانـد که هـسـتی جـز یـکی نـیـست / من و ما و تو و او هست یک چیز / کـه در وحـدت نــبـاشــد هــیـچ تـمیـیـز / تــعـیّـن بــود کـز هـستی جـدا شـد / نـه حــق بــنده، نـه بــنده بـا خــدا شــد / حـلول و اتـحـاد ایـنجا محال اسـت / که در وحــدت دویـی عـیـن ضَلال اسـت (همان: ۸۵)
تـو مــعدومی عـدم پـیـوسـته ساکن / بـه واجــب کـی رسـد مـعدوم مـمـکـن /هـیـولی چیسـت جز مـعدوم مـطـلق /کـه میگـردد بـدو صــورت مــحـقــق / جـهـان را نـیست هستی جـز مجازی /سـراسـر کار او لــهـو اسـت و بـازی (همان: ۸۷)
تــرا از آتـش دوزخ چـه بـاک اســت /گر از هستی تن و جان تو پاک اسـت / کــدامـیـن اخـتـیـار ای مـرد عـاقـل /کــسـی را کــو بُـــوَد بـالـــذّات بـــاطــل / هر آنکس را که مذهب غیر جبر است / نـبی فـرمـود کو مـانند گـبر است (همان: ۸۹)
مسلمان گر بدانستی که بت چیست / بدانستی که دین در بتپرستیست (همان: ۱۰۳)
منبع:
_ شبستری، محمود، ۱۳۶۸، گلشن راز، با مقدمه و تصحیح دکتر صمد موحد، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘از یقین تا تردید
گویا فیزیک در دهههای آغازین قرن بیستم مفاهیم "پسامدرنیسم" و "مرگ مؤلف" را پیشبینی کرده بود (پیت، ۱۳۹۴: ۳۶).
کتاب «از یقین تا تردید» اثری خوشخوان و درخورتوجه است که در سال ۲۰۰۲ میلادی توسط فیزیکدانی انگلیسی به نام دیوید پیت انتشار یافت. موضوع محوری این کتاب، تنش میان یقین و تردید است و هر فصل آن موضوعی دربارۀ تردید در قلمرو علم، هنر، اقتصاد و سیاست است.
دیوید پیت در دو فصل ابتدایی و ارزشمند این کتاب ضمن اشاره به عدمِقطعیت در فیزیک و علوم ریاضی، متذکر شده است که نظریۀ کوانتومی، عدمِقطعیت و تردید را وارد فیزیک کرد و فیزیکدان بزرگ دانمارکی، نیلس بور، اذعان نمود که ما توان ورود به واقعیتِ غاییِ کوانتومی را نداریم و شاید واقعیت کوانتومی صرفاً مفهومی ذهنی باشد (همان: ۴۵ الی۴۷). لذا بور و نظریۀ کوانتومی از شانس مطلق و تردید دم میزنند و حال آنکه اینشتین باور نداشت که خداوند – خدایی وحدتبخش و غیرشخصی از جنس خدای اسپینوزا – با جهان تاسبازی میکند (همان: ۲۷ الی۲۹).
ریاضیدانان نیز کار خود را مبرهن و قطعی میپنداشتند تا اینکه یکی از بزرگان این عرصه، کورت گودِل، با انتشار مقالهای در سال ۱۹۳۱ جهان راضیات را تکان داد و آخرین پناهگاه یقین را با لگد به کناری انداخت و نشان داد که ریاضیات نیز ناقص و قابلتردید است؛ چراکه گزارههای درستی مانند "هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است" وجود دارند که اثباتشدنی نیستند. درست است که هیچ ریاضیدانی تا کنون استثنایی بر این گزاره نیافته و درستی آن در مورد اعداد بسیار بزرگ با رایانه آزمایش شده است، اما آزمایش در مورد تمام اعداد که بینهایت است، انجام نشده است (همان: ۶۵ الی۶۸).
منبع:
_ پیت، اف. دیوید، ۱۳۹۴، از یقین تا تردید، ترجمه محمدعلی جعفری، تهران، آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
گویا فیزیک در دهههای آغازین قرن بیستم مفاهیم "پسامدرنیسم" و "مرگ مؤلف" را پیشبینی کرده بود (پیت، ۱۳۹۴: ۳۶).
کتاب «از یقین تا تردید» اثری خوشخوان و درخورتوجه است که در سال ۲۰۰۲ میلادی توسط فیزیکدانی انگلیسی به نام دیوید پیت انتشار یافت. موضوع محوری این کتاب، تنش میان یقین و تردید است و هر فصل آن موضوعی دربارۀ تردید در قلمرو علم، هنر، اقتصاد و سیاست است.
دیوید پیت در دو فصل ابتدایی و ارزشمند این کتاب ضمن اشاره به عدمِقطعیت در فیزیک و علوم ریاضی، متذکر شده است که نظریۀ کوانتومی، عدمِقطعیت و تردید را وارد فیزیک کرد و فیزیکدان بزرگ دانمارکی، نیلس بور، اذعان نمود که ما توان ورود به واقعیتِ غاییِ کوانتومی را نداریم و شاید واقعیت کوانتومی صرفاً مفهومی ذهنی باشد (همان: ۴۵ الی۴۷). لذا بور و نظریۀ کوانتومی از شانس مطلق و تردید دم میزنند و حال آنکه اینشتین باور نداشت که خداوند – خدایی وحدتبخش و غیرشخصی از جنس خدای اسپینوزا – با جهان تاسبازی میکند (همان: ۲۷ الی۲۹).
ریاضیدانان نیز کار خود را مبرهن و قطعی میپنداشتند تا اینکه یکی از بزرگان این عرصه، کورت گودِل، با انتشار مقالهای در سال ۱۹۳۱ جهان راضیات را تکان داد و آخرین پناهگاه یقین را با لگد به کناری انداخت و نشان داد که ریاضیات نیز ناقص و قابلتردید است؛ چراکه گزارههای درستی مانند "هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است" وجود دارند که اثباتشدنی نیستند. درست است که هیچ ریاضیدانی تا کنون استثنایی بر این گزاره نیافته و درستی آن در مورد اعداد بسیار بزرگ با رایانه آزمایش شده است، اما آزمایش در مورد تمام اعداد که بینهایت است، انجام نشده است (همان: ۶۵ الی۶۸).
منبع:
_ پیت، اف. دیوید، ۱۳۹۴، از یقین تا تردید، ترجمه محمدعلی جعفری، تهران، آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘در ستایش دیوانگی
کتاب «در ستایش دیوانگی» اثر دِسیدریوس اِراسموس از مشهورترین آثار ابتدای قرن شانزدهم و گویی اوّلین کتابی است که بعد از دوران سیاه قرون وسطایی با زبانی طنز و گزنده در هجو و انتقاد از فساد و استبداد مقاماتِ کاتولیک و همچنین ظلم و خشونت مارتین لوتر نگاشته شد و طعن و لعن هر دو گروه را به جان خرید (اراسموس، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمه»، ۱۱).
نویسندۀ این کتاب احتمالاً به سبب شهرت بسیار و دوستی با برخی از اشخاص صاحب نفوذ از محاکمه و اعدام گریخت. هرچند بیست سال بعد حکمای مذهبی رسالهها علیه او نشر دادند و بزرگترین مرکز تعلیم حکمت الهیمسیحی در اروپا یعنی سوربن او را ملحد و خارج از مذهب دانست و حکم سوزاندنش را صادر کرد، ولی چون به او دسترسی نیافتند، نماینده و اوّلین مترجم کتابش به زبان فرانسوی، لویی برکن، را در آتش سوزاندند (همان: ۴).
دیوانگی همۀ شئون زندگی بشر و همۀ طبقات و مشاغل جامعه را دربرمیگیرد. یک گروه از این دیوانگان، عالمان صرف و نحو هستند که با گفتن و نوشتن مشتی مهملات، زندگی خود را به پایان میرسانند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۹۶-۹۷). گروه دیگر از این دیوانگان، نویسندگان سختنویسی هستند که به دنبال جاویدان کردن نام خود میباشند (همان: ۱۰۰). چنانکه از دیگر گروه دیوانگان میتوان به فیلسوفانِ هذیانگو و عالمان دینیِ متکبّری اشاره کرد که هر کس که مورد پسندشان نیست به تهمت کفر و الحاد از میان برمیدارند (همان: ۱۰۳ الی۱۰۵).
باآنکه پیوستگان به کلیسا مشتی خر و گاو هستند (همان: ۱۳۵)، ولی یکی از خوشبختترین افراد هستی نیز بهشمار میآیند و آنان کسانی میباشند که هر روز کتاب دعای خود را به دست میگیرند و آن را میخوانند و با این کار به خود سعادتِ مطلق در دنیا و آخرت وعده میدهند (همان: ۷۹). و نباید از یاد ببریم که دیوانگی از مِهر و عنایت خداوندی برخوردار است و خدا عفو و بخشش خود را از عاقلان دریغ میکند (همان: ۱۵۰).
انسانها به همان دلیلی که از شراب و مستی تمجید کردهاند، به ستایش از ادیان پرداختهاند و فکر و ذهن آنان چنان است که دروغ و سخن نامربوط را صدبار بهتر از حقیقت میپذیرند! بهعنوان نمونه اگر واعظی از مسائل جدّی سخن بگوید، میبینیم که عدّهای خوابیدهاند، جمعی دهن دره میکنند و دیگران قیافۀ پُرملالی دارند؛ اما اگر روحانی یا همان قیل و قال کُن چنانکه غالباً عادت ایشان است، داستان ابلهانهای را پیش بکشد، ناگهان همه بیدار میشوند و توجّه و دقّت عمومی جلب میگردد (همان: ۸۷).
آزمـودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
هست دیوانه که دیوانه نشد این عسس را دید و در خانه نشد
این نویسندۀ اهلِ روتردام هلند که نام اصلی او گِئِرت گئرتس است، در ادامه به معرّفی دیگر دیوانگان پرداخته و پس از تحقیر و تمسخر پزشکی، به حرفۀ حقوقدانان اشاره کرده است و این شغل را خریت مطلق و صاحبان آن را ابله میشمرَد (همان: ۶۵). و از همۀ این طبقات کسی را دیوانهتر، حقیرتر و کوچکتر از کاسب و تاجر که مکرّر دروغ میگویند و دزدی و تقلّب میکنند نمیشناسد (همان: ۹۴). چنانکه معتقد است خرتر، ابلهتر و پستتر از اطرافیان حاکم در جهان پیدا نمیشود (همان: ۱۲۵).
در دیوانگی لطف و نعمتی است که هیچکس از آن شکایت ندارد! و پادشاهان و حکمرانان همواره از مردم عاقل حذر کردهاند و حتی از آنان وحشت داشتهاند (همان: ۱۴۸-۱۴۹). خوشبختترین مردم کسانی هستند که به حیوانات نزدیکترند و از عقلا میگریزند (همان: ۱۳۶). و بزرگترین خوشبختیِ زندگی فقدانِ عقل سلیم است (همان: ۳۵).
حــبّــذا روزگـار بــیعــقــلان کز خـرابــی عـقــل آبـادنـد
هر کجا عقل هست شادی نیست عقل و غم هر دو توأمان زادند
اراسموس در پایان این کتاب اذعان میکند: در چهرۀ شما میبینم که در انتظار نتیجهگیری از آنچه گفتهام هستید. واقعاً اگر تصوّر میکنید که من از همۀ مطالبی که برای شما بافتهام کلمهای را به خاطر دارم دیوانه واقعی هستید... بنابراین ای دوستان و هواخواهانِ دیوانگی، خوش باشید، کف بزنید، خوش بیاشامید و سلامت زندگی کنید (همان: ۱۵۹).
منبع:
_ اراسموس، دسیدریوس، ۱۳۸۷، در ستایش دیوانگی، ترجمه حسن صفاری، تهران، پژوهش فرزان روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «در ستایش دیوانگی» اثر دِسیدریوس اِراسموس از مشهورترین آثار ابتدای قرن شانزدهم و گویی اوّلین کتابی است که بعد از دوران سیاه قرون وسطایی با زبانی طنز و گزنده در هجو و انتقاد از فساد و استبداد مقاماتِ کاتولیک و همچنین ظلم و خشونت مارتین لوتر نگاشته شد و طعن و لعن هر دو گروه را به جان خرید (اراسموس، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمه»، ۱۱).
نویسندۀ این کتاب احتمالاً به سبب شهرت بسیار و دوستی با برخی از اشخاص صاحب نفوذ از محاکمه و اعدام گریخت. هرچند بیست سال بعد حکمای مذهبی رسالهها علیه او نشر دادند و بزرگترین مرکز تعلیم حکمت الهیمسیحی در اروپا یعنی سوربن او را ملحد و خارج از مذهب دانست و حکم سوزاندنش را صادر کرد، ولی چون به او دسترسی نیافتند، نماینده و اوّلین مترجم کتابش به زبان فرانسوی، لویی برکن، را در آتش سوزاندند (همان: ۴).
دیوانگی همۀ شئون زندگی بشر و همۀ طبقات و مشاغل جامعه را دربرمیگیرد. یک گروه از این دیوانگان، عالمان صرف و نحو هستند که با گفتن و نوشتن مشتی مهملات، زندگی خود را به پایان میرسانند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۹۶-۹۷). گروه دیگر از این دیوانگان، نویسندگان سختنویسی هستند که به دنبال جاویدان کردن نام خود میباشند (همان: ۱۰۰). چنانکه از دیگر گروه دیوانگان میتوان به فیلسوفانِ هذیانگو و عالمان دینیِ متکبّری اشاره کرد که هر کس که مورد پسندشان نیست به تهمت کفر و الحاد از میان برمیدارند (همان: ۱۰۳ الی۱۰۵).
باآنکه پیوستگان به کلیسا مشتی خر و گاو هستند (همان: ۱۳۵)، ولی یکی از خوشبختترین افراد هستی نیز بهشمار میآیند و آنان کسانی میباشند که هر روز کتاب دعای خود را به دست میگیرند و آن را میخوانند و با این کار به خود سعادتِ مطلق در دنیا و آخرت وعده میدهند (همان: ۷۹). و نباید از یاد ببریم که دیوانگی از مِهر و عنایت خداوندی برخوردار است و خدا عفو و بخشش خود را از عاقلان دریغ میکند (همان: ۱۵۰).
انسانها به همان دلیلی که از شراب و مستی تمجید کردهاند، به ستایش از ادیان پرداختهاند و فکر و ذهن آنان چنان است که دروغ و سخن نامربوط را صدبار بهتر از حقیقت میپذیرند! بهعنوان نمونه اگر واعظی از مسائل جدّی سخن بگوید، میبینیم که عدّهای خوابیدهاند، جمعی دهن دره میکنند و دیگران قیافۀ پُرملالی دارند؛ اما اگر روحانی یا همان قیل و قال کُن چنانکه غالباً عادت ایشان است، داستان ابلهانهای را پیش بکشد، ناگهان همه بیدار میشوند و توجّه و دقّت عمومی جلب میگردد (همان: ۸۷).
آزمـودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
هست دیوانه که دیوانه نشد این عسس را دید و در خانه نشد
این نویسندۀ اهلِ روتردام هلند که نام اصلی او گِئِرت گئرتس است، در ادامه به معرّفی دیگر دیوانگان پرداخته و پس از تحقیر و تمسخر پزشکی، به حرفۀ حقوقدانان اشاره کرده است و این شغل را خریت مطلق و صاحبان آن را ابله میشمرَد (همان: ۶۵). و از همۀ این طبقات کسی را دیوانهتر، حقیرتر و کوچکتر از کاسب و تاجر که مکرّر دروغ میگویند و دزدی و تقلّب میکنند نمیشناسد (همان: ۹۴). چنانکه معتقد است خرتر، ابلهتر و پستتر از اطرافیان حاکم در جهان پیدا نمیشود (همان: ۱۲۵).
در دیوانگی لطف و نعمتی است که هیچکس از آن شکایت ندارد! و پادشاهان و حکمرانان همواره از مردم عاقل حذر کردهاند و حتی از آنان وحشت داشتهاند (همان: ۱۴۸-۱۴۹). خوشبختترین مردم کسانی هستند که به حیوانات نزدیکترند و از عقلا میگریزند (همان: ۱۳۶). و بزرگترین خوشبختیِ زندگی فقدانِ عقل سلیم است (همان: ۳۵).
حــبّــذا روزگـار بــیعــقــلان کز خـرابــی عـقــل آبـادنـد
هر کجا عقل هست شادی نیست عقل و غم هر دو توأمان زادند
اراسموس در پایان این کتاب اذعان میکند: در چهرۀ شما میبینم که در انتظار نتیجهگیری از آنچه گفتهام هستید. واقعاً اگر تصوّر میکنید که من از همۀ مطالبی که برای شما بافتهام کلمهای را به خاطر دارم دیوانه واقعی هستید... بنابراین ای دوستان و هواخواهانِ دیوانگی، خوش باشید، کف بزنید، خوش بیاشامید و سلامت زندگی کنید (همان: ۱۵۹).
منبع:
_ اراسموس، دسیدریوس، ۱۳۸۷، در ستایش دیوانگی، ترجمه حسن صفاری، تهران، پژوهش فرزان روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘از پائولو کوئلیو متنفرم
📝حمیدرضا امیدیسرور
از پائولو کوئلیو متنفرم... نمیتوانم کارای مزخرفشو تحمل کنم، نویسندۀ پرتییه، با یه نثر معمولی که عرفان آبکیش رو به ضرب و زورِ یه مشت مهمل به خورد آدمای بیسواد میده تا احساس روشنفکری کنند؛ برای همینم هست که اینقدر طرفدار داره (امیدیسرور، ۱۳۹۰: ۱۵-۱۸-۱۹)!
رمان «از پائولو کوئلیو متنفرم»، اثری خوشخوان و دلچسب و داستانی رئال و آوانگارد است که با لحنی محاورهای زندگیِ نویسندهای ناموفق و پوچگرا به نام رضا را به تصویر میکشد. نویسندهای جوان و تنها که روزی ضمن نقد و هجو کتاب کیمیاگر، عاشق دختری به نام غزل میشود.
حمیدرضا امیدیسرور، که در این رمان بسیار به تمجید از صادق هدایت و بهرام صادقی پرداخته است، متعرّض دخترانی شده که بهزعم او، اغلب، کتابهای زرد و رمانهای بازاریِ عاشقانه را شاهکارهای ادبی میپندارند، بین دوغ و دوشاب فرقی نمیگذارند و نهایتاً گرفتار ادبیات آبکی و عرفان قلابی افرادی چون پائولو کوئلیو میشوند (همان: ۱۳-۱۴)!
از دیگر نکات این رمان چهارصد صفحهای، که گویی نسخۀ اصلی آن مورد ممیزی قرار گرفته است، صحبت کردن از نویسندگان مختلف و توصیۀ زیبا و فرهنگیِ کادو دادن کتاب به یکدیگر است. چنانکه توجه به برخی از کدهایی که در آن به کاررفته نیز لذتبخش است:
گوشۀ خلوتی از پارک نیمکتی برای نشستن پیدا کردیم، باران نیمکت را خیس کرده بود. روزنامهای که صبح خریده بودم، از کیفم بیرون آوردم، صفحات لایی فرهنگ و هنرش را برداشتم و صفحههای خبری سیاسیاش را پهن کردم روی نیمکت (همان: ۷۲).
منبع:
_ امیدیسرور، حمیدرضا، ۱۳۹۰، از پائولو کوئلیو متنفرم، تهران، آموت.
https://t.iss.one/Minavash
📝حمیدرضا امیدیسرور
از پائولو کوئلیو متنفرم... نمیتوانم کارای مزخرفشو تحمل کنم، نویسندۀ پرتییه، با یه نثر معمولی که عرفان آبکیش رو به ضرب و زورِ یه مشت مهمل به خورد آدمای بیسواد میده تا احساس روشنفکری کنند؛ برای همینم هست که اینقدر طرفدار داره (امیدیسرور، ۱۳۹۰: ۱۵-۱۸-۱۹)!
رمان «از پائولو کوئلیو متنفرم»، اثری خوشخوان و دلچسب و داستانی رئال و آوانگارد است که با لحنی محاورهای زندگیِ نویسندهای ناموفق و پوچگرا به نام رضا را به تصویر میکشد. نویسندهای جوان و تنها که روزی ضمن نقد و هجو کتاب کیمیاگر، عاشق دختری به نام غزل میشود.
حمیدرضا امیدیسرور، که در این رمان بسیار به تمجید از صادق هدایت و بهرام صادقی پرداخته است، متعرّض دخترانی شده که بهزعم او، اغلب، کتابهای زرد و رمانهای بازاریِ عاشقانه را شاهکارهای ادبی میپندارند، بین دوغ و دوشاب فرقی نمیگذارند و نهایتاً گرفتار ادبیات آبکی و عرفان قلابی افرادی چون پائولو کوئلیو میشوند (همان: ۱۳-۱۴)!
از دیگر نکات این رمان چهارصد صفحهای، که گویی نسخۀ اصلی آن مورد ممیزی قرار گرفته است، صحبت کردن از نویسندگان مختلف و توصیۀ زیبا و فرهنگیِ کادو دادن کتاب به یکدیگر است. چنانکه توجه به برخی از کدهایی که در آن به کاررفته نیز لذتبخش است:
گوشۀ خلوتی از پارک نیمکتی برای نشستن پیدا کردیم، باران نیمکت را خیس کرده بود. روزنامهای که صبح خریده بودم، از کیفم بیرون آوردم، صفحات لایی فرهنگ و هنرش را برداشتم و صفحههای خبری سیاسیاش را پهن کردم روی نیمکت (همان: ۷۲).
منبع:
_ امیدیسرور، حمیدرضا، ۱۳۹۰، از پائولو کوئلیو متنفرم، تهران، آموت.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘پیرامون زبان و زبانشناسی
یکی از بهترین آثار دکتر محمدرضا باطنی (۱۳۱۳-۱۴۰۰) کتاب «پیرامون زبان و زبانشناسی» است که از هفت مقالهٔ خواندنی تشکیل شده است. این استاد پیشین دانشگاه تهران و متخصّص زبانشناسی، در نخستین مقالهٔ این کتاب، علاوه بر اینکه تعریف زبان را غیربدیهی میداند، در اصل تعریف نیز تشکیک کرده و تعاریف را کامل و اطمینانبخش نمیشمرد (باطنی، ۱۳۷۱: ۹). چنانکه معتقد است امروز هیچ زبانی را نمیشناسیم که کلیۀ قواعد آن به نحو علمی تدوین یافته باشد (همان: ۲۸).
دکتر باطنی ضمن اشاره به پیوستگی زبان و فلسفه، زبان را ابزار کار فیلسوف خوانده (همان: ۱۸) و متذکر شده است که فیلسوفان در این زمینه اتّفاق نظر ندارند و برخی از آنان ازجمله هنری برگسون با مشرب عرفانی زبان را بهکلّی برای شناخت حقیقت نامناسب میدانند و برخی هم مانند لودویگ ویتگنشتاین زبان را گرهگشای مشکلات و وظایف فلسفی میشمرند (همان: ۲۰-۲۱).
این نویسنده و مترجم نامدار اصفهانی، فارسی سره، که در آن هیچ واژۀ عربی یا فرنگی نباشد، مردود و غیرعلمی دانسته (همان: ۵۸) و مینویسد:
من معتقد به طرد واژههای متداول عربی در فارسی نیستم. بعضی از این واژهها قرنهاست که در فارسی به کار رفتهاند و امروز جزو واژگان زبان فارسی هستند، همانطور که تعداد کثیری از واژههای فارسی به صورت معرّب در عربی بهکار میروند و امروز جزء لاینفکِ زبان عربی هستند. چنانکه در قرآن کلمات غیرعربی و فارسی فراوانی آمده است (همان: ۵۹).
یکی دیگر از مقالههای جذّاب و ظاهراً جنجالبرانگیز این اثر، مقالۀ «فارسی زبانی عقیم؟» است. مقالهای که نویسندۀ آن معتقد است دربارۀ زیبایی، شیرینی، گنجینۀ ادبی و دیگر محاسن زبان فارسی سخن بسیار شنیدهایم. و اکنون شاید وقت آن رسیده باشد که با واقعبینی به مطالعۀ تواناییهای زبان فارسی بپردازیم و ببینیم آیا این زبان میتواند جوابگوی نیازهای امروز جامعۀ ما باشد؟ آیا در آن کاستیهایی یافت میشود و اگر یافت میشود چگونه میتوان آنها را برطرف ساخت؟
زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرۀ مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی برای واژهسازی علمی از زایاییِ لازم - مانند فعل ساختن از اسم و یا صفت ساختن از فعل - برخوردار نیست و نمیتواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای کاستیهای آن چارهای اندیشیده شود (همان: ۴۵-۴۷). در انگلیسی telephone را به صورت فعل - فعل ساده - هم به کار میبرند. در فرانسه نیز از آن فعل telephoner را ساختهاند. در عربی هم از آن فعل میسازند و میگویند تَلفَنَ ، یُتَلفِنُ. اما ما در فارسی از فعل مرکبِ تلفن کردن – که فعل سادهای از آن نداریم - استفاده میکنیم (همان: ۴۹).
ما بعد از قرنها هنوز میگوییم «طلبیدن» مصدر جعلی است و اجازه نمیدهیم در زبان فارسی فعل جدیدی ساخته شود. شاید وقت آن رسیده باشد که برچسب جعلی و جعلیات از روی واژههای تازه پاک شود. اگر جز این کنیم، فارسی از لحاظ واژگان علمی زبانی عقیم باقی خواهد ماند (همان: ۶۰).
و اما یکی دیگر از مقالات ارزشمند و قابل تأمّل دکتر باطنی که خارج از این کتاب به چاپ رسیده است، مقالهای است که او آن را در سه بخش با عناوین «اجازه بدهید غلط بنویسیم»، «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» و «فارسی بیدی نیست که از این بادها بلرزد» در نقد کتاب «غلط ننویسیم» اثر ابوالحسن نجفی منتشر کرد.
محمدرضا باطنی در این مقالۀ خواندنی متعرّض امر و نهیهای جزمی، سختگیرانه و البته اشتباه کتاب «غلط ننویسیم» شده است (باطنی، ۱۳۶۷: ذیل «بخش اول مقاله»، ۲۷-۲۹) و میآورد:
چندگونگی صورتهای زبان در تلفظ، در خط، در ساخت واژهها و نیز در الگوهای دستوری مشاهده میشود. در اینگونه موارد سئوال نباید به این صورت مطرح شود که از اینها کدامش درست است؟ بلکه منطقیتر این است که پرسیده شود از اینها کدامش درستتر یا کدامش مصطلحتر است؟ در بسیاری از موارد حتی به این سئوال نسبی هم نمیتوان جواب داد...
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از بهترین آثار دکتر محمدرضا باطنی (۱۳۱۳-۱۴۰۰) کتاب «پیرامون زبان و زبانشناسی» است که از هفت مقالهٔ خواندنی تشکیل شده است. این استاد پیشین دانشگاه تهران و متخصّص زبانشناسی، در نخستین مقالهٔ این کتاب، علاوه بر اینکه تعریف زبان را غیربدیهی میداند، در اصل تعریف نیز تشکیک کرده و تعاریف را کامل و اطمینانبخش نمیشمرد (باطنی، ۱۳۷۱: ۹). چنانکه معتقد است امروز هیچ زبانی را نمیشناسیم که کلیۀ قواعد آن به نحو علمی تدوین یافته باشد (همان: ۲۸).
دکتر باطنی ضمن اشاره به پیوستگی زبان و فلسفه، زبان را ابزار کار فیلسوف خوانده (همان: ۱۸) و متذکر شده است که فیلسوفان در این زمینه اتّفاق نظر ندارند و برخی از آنان ازجمله هنری برگسون با مشرب عرفانی زبان را بهکلّی برای شناخت حقیقت نامناسب میدانند و برخی هم مانند لودویگ ویتگنشتاین زبان را گرهگشای مشکلات و وظایف فلسفی میشمرند (همان: ۲۰-۲۱).
این نویسنده و مترجم نامدار اصفهانی، فارسی سره، که در آن هیچ واژۀ عربی یا فرنگی نباشد، مردود و غیرعلمی دانسته (همان: ۵۸) و مینویسد:
من معتقد به طرد واژههای متداول عربی در فارسی نیستم. بعضی از این واژهها قرنهاست که در فارسی به کار رفتهاند و امروز جزو واژگان زبان فارسی هستند، همانطور که تعداد کثیری از واژههای فارسی به صورت معرّب در عربی بهکار میروند و امروز جزء لاینفکِ زبان عربی هستند. چنانکه در قرآن کلمات غیرعربی و فارسی فراوانی آمده است (همان: ۵۹).
یکی دیگر از مقالههای جذّاب و ظاهراً جنجالبرانگیز این اثر، مقالۀ «فارسی زبانی عقیم؟» است. مقالهای که نویسندۀ آن معتقد است دربارۀ زیبایی، شیرینی، گنجینۀ ادبی و دیگر محاسن زبان فارسی سخن بسیار شنیدهایم. و اکنون شاید وقت آن رسیده باشد که با واقعبینی به مطالعۀ تواناییهای زبان فارسی بپردازیم و ببینیم آیا این زبان میتواند جوابگوی نیازهای امروز جامعۀ ما باشد؟ آیا در آن کاستیهایی یافت میشود و اگر یافت میشود چگونه میتوان آنها را برطرف ساخت؟
زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرۀ مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی برای واژهسازی علمی از زایاییِ لازم - مانند فعل ساختن از اسم و یا صفت ساختن از فعل - برخوردار نیست و نمیتواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای کاستیهای آن چارهای اندیشیده شود (همان: ۴۵-۴۷). در انگلیسی telephone را به صورت فعل - فعل ساده - هم به کار میبرند. در فرانسه نیز از آن فعل telephoner را ساختهاند. در عربی هم از آن فعل میسازند و میگویند تَلفَنَ ، یُتَلفِنُ. اما ما در فارسی از فعل مرکبِ تلفن کردن – که فعل سادهای از آن نداریم - استفاده میکنیم (همان: ۴۹).
ما بعد از قرنها هنوز میگوییم «طلبیدن» مصدر جعلی است و اجازه نمیدهیم در زبان فارسی فعل جدیدی ساخته شود. شاید وقت آن رسیده باشد که برچسب جعلی و جعلیات از روی واژههای تازه پاک شود. اگر جز این کنیم، فارسی از لحاظ واژگان علمی زبانی عقیم باقی خواهد ماند (همان: ۶۰).
و اما یکی دیگر از مقالات ارزشمند و قابل تأمّل دکتر باطنی که خارج از این کتاب به چاپ رسیده است، مقالهای است که او آن را در سه بخش با عناوین «اجازه بدهید غلط بنویسیم»، «هیاهوی بسیار بر سر هیچ» و «فارسی بیدی نیست که از این بادها بلرزد» در نقد کتاب «غلط ننویسیم» اثر ابوالحسن نجفی منتشر کرد.
محمدرضا باطنی در این مقالۀ خواندنی متعرّض امر و نهیهای جزمی، سختگیرانه و البته اشتباه کتاب «غلط ننویسیم» شده است (باطنی، ۱۳۶۷: ذیل «بخش اول مقاله»، ۲۷-۲۹) و میآورد:
چندگونگی صورتهای زبان در تلفظ، در خط، در ساخت واژهها و نیز در الگوهای دستوری مشاهده میشود. در اینگونه موارد سئوال نباید به این صورت مطرح شود که از اینها کدامش درست است؟ بلکه منطقیتر این است که پرسیده شود از اینها کدامش درستتر یا کدامش مصطلحتر است؟ در بسیاری از موارد حتی به این سئوال نسبی هم نمیتوان جواب داد...
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
زبانشناسان چون این واقعیت را دربارۀ تحولات زبان میدانند از برخورد با این دگرگونیها برآشفته نمیشوند و آن را امری طبیعی میدانند. اما طرفداران پاکی زبان که زبان را همواره شسته و رفته میخواهند این گوناگونیها را برنمیتابند و آنها را به بلبشو، هرج و مرج و تباهی زبان تعبیر میکنند و روشن است کار آنها مشت بر سندان کوبیدن و خشت بر دریا زدن است (همان: ذیل «بخش سوم مقاله»، ۲۲).
باید بدانیم که ابوالحسن نجفی به معنی دقیق کلمه زبانشناس نیستند (همان: ذیل «بخش اول مقاله»، ۲۶) و من با آنکه به دلایل حرفهای نمیتوانم حتی یک کلمه در تأیید کتاب «غلط ننویسیم» بگویم یا بنویسم، با اینهمه بجا میدانم تکرار کنم که آقای نجفی بطور یقین به فرهنگ و ادب این سرزمین خدمات شایانی کردهاند و از این رهگذر مورد احترام همه هستند (همان: ذیل «بخش سوم مقاله»، ۲۵).
البته اینگونه انتقادات و خردهگیریهای دکتر باطنی را نباید به هیچ عنوان حمل بر بیبندوباری در کاربرد زبان دانست، بلکه ایشان ترغیب کنندۀ برخوردِ توصیفی با زبان و محکوم کنندۀ برخوردِ تجویزی و تصنّعات فضلفروشانه با زبان است. چنانکه خود در انتهای مقالهاش تأکید میکند که هیچ خطری زبان فارسی را تهدید نمیکند؛ زیرا زبان فارسی بیدی نیست که به این بادها بلرزد (همان: ۲۵).
منابع:
_ باطنی، محمدرضا، ۱۳۷۱، پیرامون زبان و زبانشناسی، تهران، فرهنگ معاصر.
_ باطنی، محمدرضا، ۱۳۶۷، «اجازه بدهید غلط بنویسم» و «هیاهو بر سر هیچ» و «فارسی بیدی نیست که از این بادها بلرزد»، آدینه، خرداد و تیر و مرداد، شمارههای ۲۴و۲۵و۲۶.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
زبانشناسان چون این واقعیت را دربارۀ تحولات زبان میدانند از برخورد با این دگرگونیها برآشفته نمیشوند و آن را امری طبیعی میدانند. اما طرفداران پاکی زبان که زبان را همواره شسته و رفته میخواهند این گوناگونیها را برنمیتابند و آنها را به بلبشو، هرج و مرج و تباهی زبان تعبیر میکنند و روشن است کار آنها مشت بر سندان کوبیدن و خشت بر دریا زدن است (همان: ذیل «بخش سوم مقاله»، ۲۲).
باید بدانیم که ابوالحسن نجفی به معنی دقیق کلمه زبانشناس نیستند (همان: ذیل «بخش اول مقاله»، ۲۶) و من با آنکه به دلایل حرفهای نمیتوانم حتی یک کلمه در تأیید کتاب «غلط ننویسیم» بگویم یا بنویسم، با اینهمه بجا میدانم تکرار کنم که آقای نجفی بطور یقین به فرهنگ و ادب این سرزمین خدمات شایانی کردهاند و از این رهگذر مورد احترام همه هستند (همان: ذیل «بخش سوم مقاله»، ۲۵).
البته اینگونه انتقادات و خردهگیریهای دکتر باطنی را نباید به هیچ عنوان حمل بر بیبندوباری در کاربرد زبان دانست، بلکه ایشان ترغیب کنندۀ برخوردِ توصیفی با زبان و محکوم کنندۀ برخوردِ تجویزی و تصنّعات فضلفروشانه با زبان است. چنانکه خود در انتهای مقالهاش تأکید میکند که هیچ خطری زبان فارسی را تهدید نمیکند؛ زیرا زبان فارسی بیدی نیست که به این بادها بلرزد (همان: ۲۵).
منابع:
_ باطنی، محمدرضا، ۱۳۷۱، پیرامون زبان و زبانشناسی، تهران، فرهنگ معاصر.
_ باطنی، محمدرضا، ۱۳۶۷، «اجازه بدهید غلط بنویسم» و «هیاهو بر سر هیچ» و «فارسی بیدی نیست که از این بادها بلرزد»، آدینه، خرداد و تیر و مرداد، شمارههای ۲۴و۲۵و۲۶.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘افسانهٔ گیلگمش
کتاب «افسانۀ گیلگَمِش» که در عصر حاضر تنها دوازده لوح شکسته از آن به دست ما رسیده است، یکی از آثار مهم ادبی جهان بهشمار میرود که ظاهراً میتوان آن را نخستین و کهنترین حماسۀ بشری خواند. داستانی خواندنی و درخور توجه که سومریان در حدود دوهزارواندیسال پیش از میلاد مسیح در آن از چگونگی آفرینش و متفرعات خلقت سخن گفتهاند.
در افسانۀ گیلگمش که گویی بعدها منبع برخی از داستانهای عهد عتیق و سرچشمۀ پارهای از اعتقادات یهودیان و مسیحیان و مسلمانان درآمد، شکلی از داستان "یوسف و زلیخا" و "طوفان نوح" مشاهده میشود. گیلگمش، پادشاه و پهلوانی که دوسوم او خدا و یکسوم وی آدمی است، به عشق ایشتَر پاسخ منفی میدهد و این الهۀ عشق نیز دهان باز میکند و به آنو میگوید:
گاوِ آسمان را، پدر، به من بسپار تا گیلگمش را فرو کوبد... آنو [میگوید] اگر من آنچه تو میجویی بکنم، هفتسال گرسنگی پدید خواهد آمد. آیا به اندازۀ کافی گندم در انبارها فراهم آوردهای؟ ایشتر به آنو میگوید: گندم به اندازۀ کافی برای مردم فراهم آمده (افسانۀ گیلگمش، ۱۳۸۳: ۵۵).
گیلگمش پس از مرگ دوستش، اِنکیدو، پریشان میشود و خانه و زندگی را رها میکند تا بر مرگ چیره شود و رازجاودانی را بیابد. هرچند در این مسیر با راز دیگری آشنا میگردد:
در کنار فرات، خدایان چنین اندیشیدند، طوفانی به پا کنند [لذا فرمان دادند] کشتی بساز... کشتی را طرح ریختم و آن را رسم کردم. همۀ کسان من، قوی و ضعیف، همه دست به کار شدند. در ماه آفتاب بزرگ کشتی تمام شد. هرچه داشتم بار کردم؛ سیموزر بار کردم، دانههای زندگی بار کردم، زنان و کودکان را، خویشاوندان و طایفه را در کشتی نشاندم. چارپایان بزرگ و کوچک را سوار کردم (همان: ۹۳-۹۴).
منبع:
_ افسانۀ گیلگمش: کهنترین حماسۀ بشری، ۱۳۸۳، ترجمه داوود منشیزاده، تهران، اختران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «افسانۀ گیلگَمِش» که در عصر حاضر تنها دوازده لوح شکسته از آن به دست ما رسیده است، یکی از آثار مهم ادبی جهان بهشمار میرود که ظاهراً میتوان آن را نخستین و کهنترین حماسۀ بشری خواند. داستانی خواندنی و درخور توجه که سومریان در حدود دوهزارواندیسال پیش از میلاد مسیح در آن از چگونگی آفرینش و متفرعات خلقت سخن گفتهاند.
در افسانۀ گیلگمش که گویی بعدها منبع برخی از داستانهای عهد عتیق و سرچشمۀ پارهای از اعتقادات یهودیان و مسیحیان و مسلمانان درآمد، شکلی از داستان "یوسف و زلیخا" و "طوفان نوح" مشاهده میشود. گیلگمش، پادشاه و پهلوانی که دوسوم او خدا و یکسوم وی آدمی است، به عشق ایشتَر پاسخ منفی میدهد و این الهۀ عشق نیز دهان باز میکند و به آنو میگوید:
گاوِ آسمان را، پدر، به من بسپار تا گیلگمش را فرو کوبد... آنو [میگوید] اگر من آنچه تو میجویی بکنم، هفتسال گرسنگی پدید خواهد آمد. آیا به اندازۀ کافی گندم در انبارها فراهم آوردهای؟ ایشتر به آنو میگوید: گندم به اندازۀ کافی برای مردم فراهم آمده (افسانۀ گیلگمش، ۱۳۸۳: ۵۵).
گیلگمش پس از مرگ دوستش، اِنکیدو، پریشان میشود و خانه و زندگی را رها میکند تا بر مرگ چیره شود و رازجاودانی را بیابد. هرچند در این مسیر با راز دیگری آشنا میگردد:
در کنار فرات، خدایان چنین اندیشیدند، طوفانی به پا کنند [لذا فرمان دادند] کشتی بساز... کشتی را طرح ریختم و آن را رسم کردم. همۀ کسان من، قوی و ضعیف، همه دست به کار شدند. در ماه آفتاب بزرگ کشتی تمام شد. هرچه داشتم بار کردم؛ سیموزر بار کردم، دانههای زندگی بار کردم، زنان و کودکان را، خویشاوندان و طایفه را در کشتی نشاندم. چارپایان بزرگ و کوچک را سوار کردم (همان: ۹۳-۹۴).
منبع:
_ افسانۀ گیلگمش: کهنترین حماسۀ بشری، ۱۳۸۳، ترجمه داوود منشیزاده، تهران، اختران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘مسألهٔ درست و غلط
با این وضع ناگوار زبان فارسی و معلّمان و استادان کژپوی زبانشناسی و ادبیات، بنظر من تعطیل درسهای زبان و ادبیات در تمام مراحل آموزشی برای زبان و ادبیات ما مفیدتر است؛ زیرا تعلیم برنامههای موجود که مبتنی است بر مدرنیسم و شعر نو و نقد جدید افراطی غربزده یا املاء و دستور مغلوط فعلی یا نثرها و شعرهای سُست یا نسخهبازی یا لغتهای جعلی و غلط و غیرفصیح صداوسیما بنام فارسی ناب یا تدوین کتابهای درسی بوسیلۀ شبهزبانشناسان فارسیندان، زیانش برای زبان و ادبیات ما بمراتب از سودش بیشتر است... در بین اینان دیگر نه بهاری دیده میشود نه قریبی، نه میرزاحبیبی نه معینی نه زرینکوبی.
نسل منحرف معلّمان کنونی فارسی و زبانشناسی چیزی نمیدانند جز بدآموزی و جدا کردن «می» و «بـ» و «-َ ست» و «ها» و تدریس شعر نو افراطی و ستایش از نیمای بزرگ و اخوان بینظیر و شاملوی سترگ و سپهری بیهمتا (فرشیدورد، ۱۳۸۷: ۴۰۹-۴۱۰).
دکتر خسرو فرشیدورد در کتاب «مسألۀ درست و غلط، نگارش و پژوهش در زبان فارسی» که معتقد است حاصل بیش از شصتسال مطالعۀ او در تعلیم نگارش و زبان و ادبیات فارسی و پژوهش در سخنوری ایرانی و فرنگی است (همان: ۲۶)، به مانند دیگر نوشتههای خود متعرّض سرهنویسی، تغییر بیجای واژهها و جعل لغات غلط توسّط افرادی ازجمله آذر کیوان، ذبیح بهروز، احمد کسروی و اصحاب دائرةالمعارف شده است (همان: ۶۹) و در ادامه مینویسد:
بعضی از این وطنپرستان عناصر یونانی و عربی و ترکی و مغولی و روسی زبان فارسی را یادگار شکستهای نظامی ایران از اسکندر و عرب و ترک و مغول و ازبک و روسیه میدانند و بانتقام شکست قادسیه که پانزده قرن پیش اتفاق افتاده است امروز میخواهند دق دل خود را سر زبان فارسی درآورند و لغات فارسی شدۀ عربیتبار آن را دور بریزند.
زهی خردمندی و زیرکی، زیرا ما در آن هنگام آن حملۀ هولناک را نتوانستیم دفع کنیم حالا پس از پانزده قرن چگونه میخواهیم و میتوانیم آن شکستها را با این کارهای بچگانه جبران نمائیم... با این عمل تنها زبان خود را ویران و ناتوان میسازیم و بس؛ زیرا بسیاری از واژههای عربی از هر فارسیئی فارسیتر شدهاند و زبان ما را توانگر ساختهاند.
آری هیچ ملّت خردمندی دست بچنین انتحاری نزده است. بسیاری از کلمات ادبی خارجی زبانهای دیگر هم یادگار شکستها و اشغال نظامی کشورشان در قدیم بودهاند از آن جمله است لغات و عناصر فرانسوی و لاتینی که هفتاددرصد واژههای زبان انگلیسی را تشکیل میدهند، اینها نیز همه و همه یادگار اشغال نظامی جزیرۀ بریتانیا بوسیلۀ رومیان و نرمانها و فرانسویان بوده است؛ با اینحال هیچ شاعر بزرگ انگلیسی از بکار بردن این لغات شرم نداشته و آنها را ننگی برای زبان خود ندانسته است. شکسپیر داستان هملت را با یک کلمۀ فرانسوی آغاز کرده است:
To be or not to be that is the question!
«بودن یا نبودن این است مسأله اصلی» که «question» بمعنی مسأله و سؤال از فرانسه بانگلیسی رفته و تلفظش هم که «کِسیون» بوده تغییر یافته است و به «کویسچن» بدل گردیده ولی شاعر نامدار انگلیسی هیچگونه احساس ننگ و عاری از استعمال این یادگار دورۀ اشغالگران بخود راه نداده است. فردوسی و سعدی و حافظ نیز همچنین بودهاند و هیچگونه حقارتی از آوردن لغات آرامی و یونانی و لاتین و عربی فارسی شده در اشعار زیبای خویش احساس نکردهاند و هیچوقت نگفتهاند که این لغات یادگار تسلّط تازیان و مغولان بر ایرانیان است و مایۀ شرمساری ماست و آنها را باید دور ریخت و حذف کرد (همان: ۴۱۲-۴۱۳).
دکتر خسرو فرشیدورد (۱۳۰۸-۱۳۸۸) که از منتقدان سرسخت دکتر پرویز ناتل خانلری بهشمار میرود، معتقد است که آقای خانلری و یارانش خط و دستور زبان را خراب کرده (همان: ۸۷) و او که یکدهم همائی و بهار و فروزانفر و خیامپور و معین هم دستور نمیدانست، برای مدارس دستوری نوشت پر از اغلاط علمی با تعبیراتی بیمزه، و به یاری مصطفی مقربی - که در کتاب «هژده گفتار» این اصطلاحات را از خود دانسته است و خانلری آنها را بنام خود جا زده است - املائی غیرعلمی مانند جدا نوشتن اجزاء کلمات مرکّب و گذاشتن «ی» بزرگ بعد از «ه» غیرملفوظ نوشت و آن را بزور دولت و مقام وزارت خود بکتابهای درسی و مردم ایران تحمیل نمود. علامههای دیگر هم بیهیچ مطالعهای دربارۀ خط، آن نوشته را تأیید کردند و رسمالخط فعلی را بتصویب فرهنگستان رسانده، آن را بین مردم و دانشآموزان رواج دادند و ضربۀ جانگزائی دیگر بخط ایرانی و اسلامی ما زدند (همان: ۱۸۸-۳۸۸-۴۱۱).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
با این وضع ناگوار زبان فارسی و معلّمان و استادان کژپوی زبانشناسی و ادبیات، بنظر من تعطیل درسهای زبان و ادبیات در تمام مراحل آموزشی برای زبان و ادبیات ما مفیدتر است؛ زیرا تعلیم برنامههای موجود که مبتنی است بر مدرنیسم و شعر نو و نقد جدید افراطی غربزده یا املاء و دستور مغلوط فعلی یا نثرها و شعرهای سُست یا نسخهبازی یا لغتهای جعلی و غلط و غیرفصیح صداوسیما بنام فارسی ناب یا تدوین کتابهای درسی بوسیلۀ شبهزبانشناسان فارسیندان، زیانش برای زبان و ادبیات ما بمراتب از سودش بیشتر است... در بین اینان دیگر نه بهاری دیده میشود نه قریبی، نه میرزاحبیبی نه معینی نه زرینکوبی.
نسل منحرف معلّمان کنونی فارسی و زبانشناسی چیزی نمیدانند جز بدآموزی و جدا کردن «می» و «بـ» و «-َ ست» و «ها» و تدریس شعر نو افراطی و ستایش از نیمای بزرگ و اخوان بینظیر و شاملوی سترگ و سپهری بیهمتا (فرشیدورد، ۱۳۸۷: ۴۰۹-۴۱۰).
دکتر خسرو فرشیدورد در کتاب «مسألۀ درست و غلط، نگارش و پژوهش در زبان فارسی» که معتقد است حاصل بیش از شصتسال مطالعۀ او در تعلیم نگارش و زبان و ادبیات فارسی و پژوهش در سخنوری ایرانی و فرنگی است (همان: ۲۶)، به مانند دیگر نوشتههای خود متعرّض سرهنویسی، تغییر بیجای واژهها و جعل لغات غلط توسّط افرادی ازجمله آذر کیوان، ذبیح بهروز، احمد کسروی و اصحاب دائرةالمعارف شده است (همان: ۶۹) و در ادامه مینویسد:
بعضی از این وطنپرستان عناصر یونانی و عربی و ترکی و مغولی و روسی زبان فارسی را یادگار شکستهای نظامی ایران از اسکندر و عرب و ترک و مغول و ازبک و روسیه میدانند و بانتقام شکست قادسیه که پانزده قرن پیش اتفاق افتاده است امروز میخواهند دق دل خود را سر زبان فارسی درآورند و لغات فارسی شدۀ عربیتبار آن را دور بریزند.
زهی خردمندی و زیرکی، زیرا ما در آن هنگام آن حملۀ هولناک را نتوانستیم دفع کنیم حالا پس از پانزده قرن چگونه میخواهیم و میتوانیم آن شکستها را با این کارهای بچگانه جبران نمائیم... با این عمل تنها زبان خود را ویران و ناتوان میسازیم و بس؛ زیرا بسیاری از واژههای عربی از هر فارسیئی فارسیتر شدهاند و زبان ما را توانگر ساختهاند.
آری هیچ ملّت خردمندی دست بچنین انتحاری نزده است. بسیاری از کلمات ادبی خارجی زبانهای دیگر هم یادگار شکستها و اشغال نظامی کشورشان در قدیم بودهاند از آن جمله است لغات و عناصر فرانسوی و لاتینی که هفتاددرصد واژههای زبان انگلیسی را تشکیل میدهند، اینها نیز همه و همه یادگار اشغال نظامی جزیرۀ بریتانیا بوسیلۀ رومیان و نرمانها و فرانسویان بوده است؛ با اینحال هیچ شاعر بزرگ انگلیسی از بکار بردن این لغات شرم نداشته و آنها را ننگی برای زبان خود ندانسته است. شکسپیر داستان هملت را با یک کلمۀ فرانسوی آغاز کرده است:
To be or not to be that is the question!
«بودن یا نبودن این است مسأله اصلی» که «question» بمعنی مسأله و سؤال از فرانسه بانگلیسی رفته و تلفظش هم که «کِسیون» بوده تغییر یافته است و به «کویسچن» بدل گردیده ولی شاعر نامدار انگلیسی هیچگونه احساس ننگ و عاری از استعمال این یادگار دورۀ اشغالگران بخود راه نداده است. فردوسی و سعدی و حافظ نیز همچنین بودهاند و هیچگونه حقارتی از آوردن لغات آرامی و یونانی و لاتین و عربی فارسی شده در اشعار زیبای خویش احساس نکردهاند و هیچوقت نگفتهاند که این لغات یادگار تسلّط تازیان و مغولان بر ایرانیان است و مایۀ شرمساری ماست و آنها را باید دور ریخت و حذف کرد (همان: ۴۱۲-۴۱۳).
دکتر خسرو فرشیدورد (۱۳۰۸-۱۳۸۸) که از منتقدان سرسخت دکتر پرویز ناتل خانلری بهشمار میرود، معتقد است که آقای خانلری و یارانش خط و دستور زبان را خراب کرده (همان: ۸۷) و او که یکدهم همائی و بهار و فروزانفر و خیامپور و معین هم دستور نمیدانست، برای مدارس دستوری نوشت پر از اغلاط علمی با تعبیراتی بیمزه، و به یاری مصطفی مقربی - که در کتاب «هژده گفتار» این اصطلاحات را از خود دانسته است و خانلری آنها را بنام خود جا زده است - املائی غیرعلمی مانند جدا نوشتن اجزاء کلمات مرکّب و گذاشتن «ی» بزرگ بعد از «ه» غیرملفوظ نوشت و آن را بزور دولت و مقام وزارت خود بکتابهای درسی و مردم ایران تحمیل نمود. علامههای دیگر هم بیهیچ مطالعهای دربارۀ خط، آن نوشته را تأیید کردند و رسمالخط فعلی را بتصویب فرهنگستان رسانده، آن را بین مردم و دانشآموزان رواج دادند و ضربۀ جانگزائی دیگر بخط ایرانی و اسلامی ما زدند (همان: ۱۸۸-۳۸۸-۴۱۱).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
فرشیدورد ضمن اشاره به اهمیّت آموزشوپروش و دروسی مانند ادبیات و زبان فارسی، به نقدِ تعلیم و تعلّم سطحی و غلط در ایران و پولپرست شدن معلّمان ایرانی پرداخته و مینویسد:
شصتسال پیش مرا با دیپلم طبیعی به دبیری در کرج گماشتند و موادی مانند فیزیک و شیمی و طبیعیات را برای من گذاشتند در این میان انشاء را هم که میپنداشتند آسانترین درس است و تدریس آن از هر کسی ساخته است بمن واگذار کردند و من معلّم انشاء شدم... و مانند اکثر معلّمان انشاء خودم دربارۀ این درس مهم و پیچیده که در واقع مشکلترین درسهای آموزشگاهی بود چیزی نمیدانستم...
باری حقوق من هم مثل همۀ معلّمان ایران و جهان کمترین حقوقها بود بطوریکه تابستانها از کمی درآمد سرعملگی میکردم. من ابتدا میپنداشتم تنها در ایران حقوق معلّم اندک است، اما پس از تحصیل در جامعهشناسی و روانشناسی و تعلیم و تربیت فهمیدم که در همهجای دنیا چنین است؛ زیرا شمارۀ افراد این قشر جامعه بیش از بسیاری اقشار دیگر است. مثلاً هر سی نفر در جامعه به یک معلّم نیاز دارد ولی هر هزار نفر تنها به یک پزشک نیازمند است، در حالیکه آن سی نفر نمیتوانند خرج آن یک معلّم را درست و حسابی تأمین کند اما آن هزار نفر قادر است زندگی یک پزشک را روبراه سازد. پس معلّم در یک کشور متمدّن باید عاشق کار خویش باشد تا با حقوق کم نیز بسازد، ولی در مملکت ما چنین عشقی وجود ندارد و هر کس را که در هیچجا راه ندهند بدون علاقه میرود معلّم میشود در حالیکه در یک کشور پیشرفته مهمترین عامل روی آوردن به کار معلّمی عشق به این شغل و به بچّههاست. در آنجاها در دورۀ ابتدائی این عشق، بسیاری از مردم را وادار میکند که با درجۀ دکتری و حقوق کم به این شغل روی آورند (همان: ۲۳ الی۲۵).
منبع:
_ فرشیدورد، خسرو، ۱۳۸۷، مسألۀ درست و غلط، نگارش و پژوهش در زبان فارسی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
فرشیدورد ضمن اشاره به اهمیّت آموزشوپروش و دروسی مانند ادبیات و زبان فارسی، به نقدِ تعلیم و تعلّم سطحی و غلط در ایران و پولپرست شدن معلّمان ایرانی پرداخته و مینویسد:
شصتسال پیش مرا با دیپلم طبیعی به دبیری در کرج گماشتند و موادی مانند فیزیک و شیمی و طبیعیات را برای من گذاشتند در این میان انشاء را هم که میپنداشتند آسانترین درس است و تدریس آن از هر کسی ساخته است بمن واگذار کردند و من معلّم انشاء شدم... و مانند اکثر معلّمان انشاء خودم دربارۀ این درس مهم و پیچیده که در واقع مشکلترین درسهای آموزشگاهی بود چیزی نمیدانستم...
باری حقوق من هم مثل همۀ معلّمان ایران و جهان کمترین حقوقها بود بطوریکه تابستانها از کمی درآمد سرعملگی میکردم. من ابتدا میپنداشتم تنها در ایران حقوق معلّم اندک است، اما پس از تحصیل در جامعهشناسی و روانشناسی و تعلیم و تربیت فهمیدم که در همهجای دنیا چنین است؛ زیرا شمارۀ افراد این قشر جامعه بیش از بسیاری اقشار دیگر است. مثلاً هر سی نفر در جامعه به یک معلّم نیاز دارد ولی هر هزار نفر تنها به یک پزشک نیازمند است، در حالیکه آن سی نفر نمیتوانند خرج آن یک معلّم را درست و حسابی تأمین کند اما آن هزار نفر قادر است زندگی یک پزشک را روبراه سازد. پس معلّم در یک کشور متمدّن باید عاشق کار خویش باشد تا با حقوق کم نیز بسازد، ولی در مملکت ما چنین عشقی وجود ندارد و هر کس را که در هیچجا راه ندهند بدون علاقه میرود معلّم میشود در حالیکه در یک کشور پیشرفته مهمترین عامل روی آوردن به کار معلّمی عشق به این شغل و به بچّههاست. در آنجاها در دورۀ ابتدائی این عشق، بسیاری از مردم را وادار میکند که با درجۀ دکتری و حقوق کم به این شغل روی آورند (همان: ۲۳ الی۲۵).
منبع:
_ فرشیدورد، خسرو، ۱۳۸۷، مسألۀ درست و غلط، نگارش و پژوهش در زبان فارسی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘رودکی و تنهایی
ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی، از شاعران مشهور و نابینا در قرن سوم و چهارم هجری است که استاد بدیعالزمان فروزانفر از او با عنوان پدر شعر فارسی یاد کرده است (رودکی، ۱۳۹۱: ۱۴ الی۱۶). اشعار سرایندۀ قصیده یا غزلِ «بوی جوی مولیان آمد همی / یادِ یارِ مهربان آید همی» را بالغ بر صدهزار بیت شمردهاند که از آنهمه تنها چیزی نزدیک به هزار بیت باقی مانده است (همان: ۱۵-۶۶).
با صدهزار مردم، تنهایی بی صدهزار مردم، تنهایی
یکی از دلنشینترین ابیات پراکندۀ رودکی که حاکی از تنهایی انسانهاست، بیت فوق است (همان: ۷۸). هرچند دکتر الوند بهاری در مقالهای با عنوان «بی صدهزار مردم تنهایی»، ضبط این بیت را به شکلی که در عصر حاضر شهرت یافته است، نادرست شمرده و معتقد است چنانکه ادیب قرن هفتم هجری، شمس قیس، در المعجم متذکر شده است، «تنها» در مصرع اول را باید به معنای «بینظیر» دانست و «تنها» در مصرع دوم را هم باید به مانند «دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد»، جمع «تَن» و به معنای «بسیار» در نظر گرفت.
با صدهزار مردم، تنهایی بی صدهزار مردم، تنهایی
البته ناگفته نماند که بهاری در سطرهای پایانی نوشتۀ خود این را نیز اذعان کرده که نمیدانم، با تمام این حرفها، میشود گفت معنای سخن رودکی فقط همان است که شمس قیس نوشته است و میشود معنایی را که همروزگاران در سر دارند یکسره نفی کرد و حکم به غلط بودنش داد، یا نه (بهاری، ۱۳۹۸: ۳۶۳ الی۳۷۰).
منابع:
_ رودکی، جعفر بن محمد، ۱۳۹۱، دیوان رودکی، به کوشش کامل احمدنژاد، تهران، کتاب آمه.
_ بهاری، الوند، ۱۳۹۸، پیش ادیب عشق: ارجنامه استاد دکتر سعید حمیدیان، «بی صدهزار مردم تنهایی»، به اهتمام احمدرضا بهرامپور عمران و محمدامیر جلالی، تهران، نشر قطره.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی، از شاعران مشهور و نابینا در قرن سوم و چهارم هجری است که استاد بدیعالزمان فروزانفر از او با عنوان پدر شعر فارسی یاد کرده است (رودکی، ۱۳۹۱: ۱۴ الی۱۶). اشعار سرایندۀ قصیده یا غزلِ «بوی جوی مولیان آمد همی / یادِ یارِ مهربان آید همی» را بالغ بر صدهزار بیت شمردهاند که از آنهمه تنها چیزی نزدیک به هزار بیت باقی مانده است (همان: ۱۵-۶۶).
با صدهزار مردم، تنهایی بی صدهزار مردم، تنهایی
یکی از دلنشینترین ابیات پراکندۀ رودکی که حاکی از تنهایی انسانهاست، بیت فوق است (همان: ۷۸). هرچند دکتر الوند بهاری در مقالهای با عنوان «بی صدهزار مردم تنهایی»، ضبط این بیت را به شکلی که در عصر حاضر شهرت یافته است، نادرست شمرده و معتقد است چنانکه ادیب قرن هفتم هجری، شمس قیس، در المعجم متذکر شده است، «تنها» در مصرع اول را باید به معنای «بینظیر» دانست و «تنها» در مصرع دوم را هم باید به مانند «دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد»، جمع «تَن» و به معنای «بسیار» در نظر گرفت.
با صدهزار مردم، تنهایی بی صدهزار مردم، تنهایی
البته ناگفته نماند که بهاری در سطرهای پایانی نوشتۀ خود این را نیز اذعان کرده که نمیدانم، با تمام این حرفها، میشود گفت معنای سخن رودکی فقط همان است که شمس قیس نوشته است و میشود معنایی را که همروزگاران در سر دارند یکسره نفی کرد و حکم به غلط بودنش داد، یا نه (بهاری، ۱۳۹۸: ۳۶۳ الی۳۷۰).
منابع:
_ رودکی، جعفر بن محمد، ۱۳۹۱، دیوان رودکی، به کوشش کامل احمدنژاد، تهران، کتاب آمه.
_ بهاری، الوند، ۱۳۹۸، پیش ادیب عشق: ارجنامه استاد دکتر سعید حمیدیان، «بی صدهزار مردم تنهایی»، به اهتمام احمدرضا بهرامپور عمران و محمدامیر جلالی، تهران، نشر قطره.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash