📘مانیفست کمونیست
مارکس شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت و بااینکه در نظریات عمدهاش به خطا رفت، آزمایشش بیهوده نبود. چشمان ما را گشود و از بسیاری جهات دیدمان را تیزتر کرد. پس چرا باید به مارکس حمله کرد؟ مارکس با همۀ شایستگیها پیامبری دروغین بود. او دهها تَن مردم هوشمند را گمراه کرد و به ایشان باورانید که راه علمیِ برخورد با معضلات اجتماعی، پـیشگویی تاریخی است (پوپر، ۱۳۸۰: ۵۸۹-۸۵۸).
در نقد اندیشههای کارل مارکس میتوان به کتابهای متعدّدی ازجمله "مزرعۀ حیوانات" و "۱۹۸۴" اثر جورج اورول، "تنهایی پُرهیاهو" نوشتۀ بُهومیل هِرابال، "قدرت بیقدرتان" به قلم واتسلاف هاوِل، هجویۀ فردینان سلین با عنوان "من مقصّرم" و کتاب مفصّل و ارزشمند کارل پوپر به نام "جامعۀ باز و دشمنان آن" اشاره کرد. چنانکه یووال نوح هَراری نیز در قسمتی از کتاب «انسان خردمند» ضمن نقد کمونیست و سوسیالیست، کمونیست را نه یک ایدئولوژی که یک دین معرّفی میکند (هراری، ۱۳۹۶: ۳۱۹-۳۲۰). و اومبرتو اکو نیز اذعان میکند که وقتی که الحاد دین رسمی یک کشور میشود، چنانکه در اتحاد شوروی شد، دیگر تفاوتی میان مؤمن و ملحد باقی نمیماند. امکان روی آوردن هر دوی آنها به بنیادگرایی، به طالبان شدن وجود دارد (کریر و اکو، ۱۳۹۳: ۱۷۷-۱۷۸-۲۸۸).
بنابر گفتۀ عزتالله فولادوند، کارل پوپر، در سیزدهسالگی مارکسیست شده است، در هفدهساگی ضدّ مارکسیست گشته و در سیسالگی از سوسیالیست نیز روبرگردانده و به دفاع از لیبرالدموکراسی پرداخته است (پوپر، ۱۳۸۰: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۴). او در کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن» درصدد مبارزه و گرفتن موضعی صریحاً خصمانه نسبت به اصالت تاریخ و طرفداران آن است.
پوپر اصالت تاریخیان را به دو جناح راست یعنی قوم برگزیدۀ «فاشیست» و جناح چپ یعنی طبقۀ برگزیدۀ «مارکسیسم» تـقسیم نموده (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۱-۶۷) و بر آن اعتقاد است که افـلاطون و ارسطو پدیدآورندگان مذهبِ اصالت تاریخ و پیکار با جامعۀ باز هستند و سبب ظهور فلسفۀ هگل و مارکس و البته نظامی توتالیتاریسمی شدهاند (همان: ۶۷۵).
و اما یکی از مهمترین آثار کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) که در سال ۱۸۴۸ به زبان آلمانی انتشار یافت و همکار او فردریک انگِلس در سال ۱۸۸۸ به ویرایش ترجمۀ انگلیسی آن پرداخت، کتاب نسبتاً مختصر «مانیفست کمونیست» است.
مانیفست کمونیست، یکی از مشهورترین سندها در حوزۀ ادبیات سیاسی جهان است که با روندی فاقد منطق و استدلال، افراد را تشویق به خشونت و احتراز از پاسخ کرده است و به تبلیغ نظامی سراسر جزماندیش و تکلیفگرا میپردازد. چنانکه سادهلوحانه از حاکم شدن مردم در دنیایی سخن میگوید که نتیجۀ آن جز استقرار پساتوتالیتریسم نمیباشد.
نویسندگان جوان این بیانیه (مارکس ۲۹ ساله و انگلس ۲۷ ساله) ضمن تقسیم جامعه به دو طبقۀ بزرگ متخاصمِ بورُژوازی (سرمایهداران) و پُرولتاریا (کارگران) و حتمی دانستن سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا (مارکس و انگلس، ۱۳۹۲: ۳۷-۵۴)، نظریات تقدّسآمیز طبقۀ سرمایهداران دربارۀ خانواده و تعلیم و تربیت را یاوه و دروغین خوانده و با اذعان به پایان دادن استثمار فرزندان توسّط پدران و مادران (همان: ۶۱)، صراحتاً به تبلیغ مرام اشتراکی کمونیستها میپردازند.
این دو فیلسوف و نظریهپرداز آلمانی پس از اقرار به پذیرفتن نظریۀ اشتراکی، حتّی اشتراک در زنان، متذکّر شدهاند نباید فراموش کرد که اشتراکی بودن زنان همواره از عهد کهن تا به امروز وجود داشته و کمونیستها تنها این اشتراک ریاکارانه و پنهانی زنان را آشکار و قانونی خواهند کرد (همان: ۶۱-۶۲).
کارل مارکس در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن نفی ملیّت و وطن (همان: ۶۲)، هیچکدام از اشکالات و اتّهاماتی که علیه کمونیست وارد شده است را درخور بررسی جدّی نمیبیند و بیپرده اعلام میکند که انقلاب کمونیستی در آغاز جز از طریق تهاجم مستبدّانه و گرایشات وحشیانۀ ویرانگر غیرممکن است (همان: ۶۵-۷۵)!
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مارکس شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت و بااینکه در نظریات عمدهاش به خطا رفت، آزمایشش بیهوده نبود. چشمان ما را گشود و از بسیاری جهات دیدمان را تیزتر کرد. پس چرا باید به مارکس حمله کرد؟ مارکس با همۀ شایستگیها پیامبری دروغین بود. او دهها تَن مردم هوشمند را گمراه کرد و به ایشان باورانید که راه علمیِ برخورد با معضلات اجتماعی، پـیشگویی تاریخی است (پوپر، ۱۳۸۰: ۵۸۹-۸۵۸).
در نقد اندیشههای کارل مارکس میتوان به کتابهای متعدّدی ازجمله "مزرعۀ حیوانات" و "۱۹۸۴" اثر جورج اورول، "تنهایی پُرهیاهو" نوشتۀ بُهومیل هِرابال، "قدرت بیقدرتان" به قلم واتسلاف هاوِل، هجویۀ فردینان سلین با عنوان "من مقصّرم" و کتاب مفصّل و ارزشمند کارل پوپر به نام "جامعۀ باز و دشمنان آن" اشاره کرد. چنانکه یووال نوح هَراری نیز در قسمتی از کتاب «انسان خردمند» ضمن نقد کمونیست و سوسیالیست، کمونیست را نه یک ایدئولوژی که یک دین معرّفی میکند (هراری، ۱۳۹۶: ۳۱۹-۳۲۰). و اومبرتو اکو نیز اذعان میکند که وقتی که الحاد دین رسمی یک کشور میشود، چنانکه در اتحاد شوروی شد، دیگر تفاوتی میان مؤمن و ملحد باقی نمیماند. امکان روی آوردن هر دوی آنها به بنیادگرایی، به طالبان شدن وجود دارد (کریر و اکو، ۱۳۹۳: ۱۷۷-۱۷۸-۲۸۸).
بنابر گفتۀ عزتالله فولادوند، کارل پوپر، در سیزدهسالگی مارکسیست شده است، در هفدهساگی ضدّ مارکسیست گشته و در سیسالگی از سوسیالیست نیز روبرگردانده و به دفاع از لیبرالدموکراسی پرداخته است (پوپر، ۱۳۸۰: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۴). او در کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن» درصدد مبارزه و گرفتن موضعی صریحاً خصمانه نسبت به اصالت تاریخ و طرفداران آن است.
پوپر اصالت تاریخیان را به دو جناح راست یعنی قوم برگزیدۀ «فاشیست» و جناح چپ یعنی طبقۀ برگزیدۀ «مارکسیسم» تـقسیم نموده (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۱-۶۷) و بر آن اعتقاد است که افـلاطون و ارسطو پدیدآورندگان مذهبِ اصالت تاریخ و پیکار با جامعۀ باز هستند و سبب ظهور فلسفۀ هگل و مارکس و البته نظامی توتالیتاریسمی شدهاند (همان: ۶۷۵).
و اما یکی از مهمترین آثار کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) که در سال ۱۸۴۸ به زبان آلمانی انتشار یافت و همکار او فردریک انگِلس در سال ۱۸۸۸ به ویرایش ترجمۀ انگلیسی آن پرداخت، کتاب نسبتاً مختصر «مانیفست کمونیست» است.
مانیفست کمونیست، یکی از مشهورترین سندها در حوزۀ ادبیات سیاسی جهان است که با روندی فاقد منطق و استدلال، افراد را تشویق به خشونت و احتراز از پاسخ کرده است و به تبلیغ نظامی سراسر جزماندیش و تکلیفگرا میپردازد. چنانکه سادهلوحانه از حاکم شدن مردم در دنیایی سخن میگوید که نتیجۀ آن جز استقرار پساتوتالیتریسم نمیباشد.
نویسندگان جوان این بیانیه (مارکس ۲۹ ساله و انگلس ۲۷ ساله) ضمن تقسیم جامعه به دو طبقۀ بزرگ متخاصمِ بورُژوازی (سرمایهداران) و پُرولتاریا (کارگران) و حتمی دانستن سقوط بورژوازی و پیروزی پرولتاریا (مارکس و انگلس، ۱۳۹۲: ۳۷-۵۴)، نظریات تقدّسآمیز طبقۀ سرمایهداران دربارۀ خانواده و تعلیم و تربیت را یاوه و دروغین خوانده و با اذعان به پایان دادن استثمار فرزندان توسّط پدران و مادران (همان: ۶۱)، صراحتاً به تبلیغ مرام اشتراکی کمونیستها میپردازند.
این دو فیلسوف و نظریهپرداز آلمانی پس از اقرار به پذیرفتن نظریۀ اشتراکی، حتّی اشتراک در زنان، متذکّر شدهاند نباید فراموش کرد که اشتراکی بودن زنان همواره از عهد کهن تا به امروز وجود داشته و کمونیستها تنها این اشتراک ریاکارانه و پنهانی زنان را آشکار و قانونی خواهند کرد (همان: ۶۱-۶۲).
کارل مارکس در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن نفی ملیّت و وطن (همان: ۶۲)، هیچکدام از اشکالات و اتّهاماتی که علیه کمونیست وارد شده است را درخور بررسی جدّی نمیبیند و بیپرده اعلام میکند که انقلاب کمونیستی در آغاز جز از طریق تهاجم مستبدّانه و گرایشات وحشیانۀ ویرانگر غیرممکن است (همان: ۶۵-۷۵)!
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
❤1
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
کارل مارکس همراه با شعار کارگرانِ همۀ کشورها متّحد شوید (همان: ۸۴) و خلاصۀ مرام کمونیستها در عبارت کوتاه الغای مالکیّت خصوصی است (همان: ۵۶)، آشکارا ابراز میکند که اهداف کمونیستها تنها از راه سرنگونی قهرآمیز تمام شرایط اجتماعی موجود تحقّقپذیر است (همان: ۸۴) و در استحکام این مسیر، حکم به جواز ضبط و مصادرۀ اموال همۀ متمرّدینِ قوانین کمونیستی و مهاجرینِ از این کشورها میدهد (همان ۶۶)!
درنهایت باآنکه برخی گفتهاند «هر اندیشمندی که سرش به تنش میارزید زمانی کمونیست بوده است»، بعضی نیز بر آن باورند «کسانی که آثار کارل مارکس را خواندهاند کمونیست شدهاند و کسانی که آثار او را فهمیدهاند ضدّ کمونیست».
منابع:
_ مارکس، کارل و انگلس، فردریک، ۱۳۹۲، مانیفست کمونیست، ترجمه مسعود صابری، تهران، طلایۀ پُرسو.
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
_ هراری، یووال نوح، ۱۳۹۶، انسان خردمند: تاریخ مختصر نوع بشر، ترجمه نیک گرگین، تهران، فرهنگ نشر نو.
_ کریر، ژان کلود و اکو، اومبرتو، ۱۳۹۳، از کتاب رهایی نداریم، به سعی ژان فیلیپ دو توناک، ترجمه مهستی بحرینی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کارل مارکس همراه با شعار کارگرانِ همۀ کشورها متّحد شوید (همان: ۸۴) و خلاصۀ مرام کمونیستها در عبارت کوتاه الغای مالکیّت خصوصی است (همان: ۵۶)، آشکارا ابراز میکند که اهداف کمونیستها تنها از راه سرنگونی قهرآمیز تمام شرایط اجتماعی موجود تحقّقپذیر است (همان: ۸۴) و در استحکام این مسیر، حکم به جواز ضبط و مصادرۀ اموال همۀ متمرّدینِ قوانین کمونیستی و مهاجرینِ از این کشورها میدهد (همان ۶۶)!
درنهایت باآنکه برخی گفتهاند «هر اندیشمندی که سرش به تنش میارزید زمانی کمونیست بوده است»، بعضی نیز بر آن باورند «کسانی که آثار کارل مارکس را خواندهاند کمونیست شدهاند و کسانی که آثار او را فهمیدهاند ضدّ کمونیست».
منابع:
_ مارکس، کارل و انگلس، فردریک، ۱۳۹۲، مانیفست کمونیست، ترجمه مسعود صابری، تهران، طلایۀ پُرسو.
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
_ هراری، یووال نوح، ۱۳۹۶، انسان خردمند: تاریخ مختصر نوع بشر، ترجمه نیک گرگین، تهران، فرهنگ نشر نو.
_ کریر، ژان کلود و اکو، اومبرتو، ۱۳۹۳، از کتاب رهایی نداریم، به سعی ژان فیلیپ دو توناک، ترجمه مهستی بحرینی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘ویکتور هوگو در کهنسالی
📝سیمون دوبوار
امیال جنسی ویکتور هوگو از شصتوهشتسالگی تا هشتادوسهسالگیاش بیشتر شد تا آنجا که دیگر با معشوقهاش، ژولیت، روابط جنسی برقرار نمیکرد و پنهانی به زنان دیگر و اغلب به روسپیان روی میآورد. ویکتور هوگو، نویسندۀ کتاب مشهور بینوایان، تا آخرین روز حیاتِ خود سلاحش را بر زمین نگذاشت و دفتر خاطرات سال ۱۸۸۵ او حکایت از پنج ماجرای عشقی دیگر دارد که به چندهفته پیش از مرگش مربوط میشود (دوبوار، ۱۳۶۵: ۲/ ۵۳۵ الی۵۳۸).
منبع:
_ دوبوار، سیمون، ۱۳۶۵، کهنسالی، ترجمه محمدعلی طوسی، تهران، شباویز.
https://t.iss.one/Minavash
📝سیمون دوبوار
امیال جنسی ویکتور هوگو از شصتوهشتسالگی تا هشتادوسهسالگیاش بیشتر شد تا آنجا که دیگر با معشوقهاش، ژولیت، روابط جنسی برقرار نمیکرد و پنهانی به زنان دیگر و اغلب به روسپیان روی میآورد. ویکتور هوگو، نویسندۀ کتاب مشهور بینوایان، تا آخرین روز حیاتِ خود سلاحش را بر زمین نگذاشت و دفتر خاطرات سال ۱۸۸۵ او حکایت از پنج ماجرای عشقی دیگر دارد که به چندهفته پیش از مرگش مربوط میشود (دوبوار، ۱۳۶۵: ۲/ ۵۳۵ الی۵۳۸).
منبع:
_ دوبوار، سیمون، ۱۳۶۵، کهنسالی، ترجمه محمدعلی طوسی، تهران، شباویز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دن کیشوتهای ایرانی
دربارۀ «بابیت» و «بهائیت» کتابهای مختلفی نگاشته شده است که غالباً تاریخی هستند. در این میان یکی از اساتید فلسفۀ دانشگاه آزاد تهران با نوشتن رمانی تاریخی و خواندنی با نام «دن کیشوتهای ایرانی» درصدد به تصویر کشیدن این آیین در قالب داستانی منصفانه و به دور از حب و بغض است و میکوشد تا با ترسیم چهرهای حقیقی از رهبران و پیروان این آیین، آنان را افرادی مؤمن، سادهلوح، خرافی و متوهّم نشان دهد که خاستگاه آن عقبماندگی ایرانیان است!
داستانی که بخشی از تاریخ ایران در قرن نوزدهم است. قرنی که جهان دست به گریبان تحوّلات ژرفی بود و حال آنکه در ایران به فاصلۀ چند سال دو امام زمان ظهور کرد.
نویسندۀ دن کیشوتهای ایرانی، بیژن عبدالکریمی، در یکی از سخنرانیهای خود این رمان را حاصل سال ۱۳۸۴ معرّفی میکند که اجازۀ انتشار پیدا نکرد. هرچند چاپ آن در ۱۳۹۷ نیز بلافاصله متوقف شد؛ چراکه برخی از حضرات فرهنگی و امنیّتی با چشم تردید بر این کتاب و نویسندۀ آن نگریستند! و حال آنکه عبدالکریمی تهمتِ دفاع یا جانبداری از بابیت و بهائیت را رد کرده است و اذعان میکند که هیچ مؤمنی بنیانگذاران دین خود را دن کیشوت لقب نمیدهد (عبدالکریمی، ۱۳۹۷: ۶).
دکتر عبدالکریمی در این رمان هفتصدوسیوشش صفحهای زیبا و جذاب ابتدا به شیخیه و نقش آنان در تشکیل بابیان و بهائیان پرداخته و مؤسس آن فرقه، یعنی شیخ احمد احسایی (متولّد منطقۀ اَحسا در بحرین که در آن زمان بخشی از ایران بود) و شاگردش، سید کاظم رشتی، را انسانهایی متفکّر شمرده است و آنان را از مجتهدین نامدار و سرآمدان علمای شیعه معرفی میکند که یکی از مراجع بزرگ شیعه در اصفهان به نام سید محمدباقر رشتی نوشتهای در تأیید و احترام آن دو مینویسد (همان: ۱۰-۱۸-۴۴).
احمد احسایی که مدّعی کشف و شهود و گرفتن پاسخهای بیجواب از امامان در خواب بود (همان: ۱۸)، دردِ دین داشت و همواره به دنبال حفظ دین مردم بود تا آنجا که روزی به این نتیجه رسید که تنها یاور مردم و دین آنان امام زمان است. لذا به پژوهشی خاص پیرامون ظهور امام زمان پرداخت و در تحقیقات خویش به این نتیجه رسید که ظهور امام در سال ۱۲۶۰ هجری قمری خواهد بود.
این نتیجهگیری او به سبب روایتی از امام صادق و اشارۀ او به ظهور حجّت در سال شصت و با توجه به کلام محییالدین بن عربی است که سال ظهور قائم آل محمد را مطابق با نصف کوچکترین عددی که بر اعداد آحاد (همۀ اعداد از یک تا نُه) قابل تقسیم است میدانست. پس به رسالت راستین خود در تبلیغ ظهور نزدیک امام زمان که کمتر از نیم قرن دیگر به وقوع میپیوست پرداخت (همان: ۱۴-۱۵).
پس از وفات شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، ملاحسین بشرویه و دیگر شاگردان او در سال ۱۲۶۰ در مناطق مختلف به دنبال امام موعود میگشتند تا ملاحسین در شیراز با جوانی بیستوپنج ساله مواجه شد و جوان او را به خانۀ خود برد و گفت:
آیا نشانههای امامی که شیخ احمد و سید کاظم بشارت آن را دادهاند، در من موجود نیست؟ ملاحسین خوب که دقّت کرد دید عمّامۀ سبزرنگ وی از سیّد بودنش حکایت میکند. قامتش نیز نه بلند بود و نه کوتاه. سنّش بیشتر از بیست و کمتر از سی بود. کاملاً سالم و از عیوب جسمانی مبرّا بود. نشانی از مصرف دخانیات نیز در وی نبود و سیمایی آراسته و زیبا داشت (همان: ۹۰).
ملاحسین بشرویه در ادامه برای راستآزمایی سخنان میزبان به طرح پرسشهایی میپردازد که استاد او توان پاسخ دادن آنها را نداشت. اما میزبان در عرض چند دقیقه پاسخ اشکالات او را میدهد و ملاحسین را به وجد میآورد (همان: ۹۳). و در ادامه با خبر دادن از اسرار نهانی ملاحسین مبنی بر درخواست تفسیر سورۀ یوسف، این طلبۀ مشهدی را به صدق ادّعای خود وا میدارد (همان: ۹۵). هرچند با خشم توأم با دلآزردگی میگوید:
اگر میهمان من نبودی کارت بسیار سخت بود. لیکن رحمت الهی شامل تو گردید و جسارت تو را بخشید. تو باید بدانی که این خداوند است که باید بندگان خود را امتحان کند و بندگان را روا نیست که با موازین مجعولۀ خود خداوند و حجّت او را مورد آزمایش قرار دهند (همان: ۹۴).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دربارۀ «بابیت» و «بهائیت» کتابهای مختلفی نگاشته شده است که غالباً تاریخی هستند. در این میان یکی از اساتید فلسفۀ دانشگاه آزاد تهران با نوشتن رمانی تاریخی و خواندنی با نام «دن کیشوتهای ایرانی» درصدد به تصویر کشیدن این آیین در قالب داستانی منصفانه و به دور از حب و بغض است و میکوشد تا با ترسیم چهرهای حقیقی از رهبران و پیروان این آیین، آنان را افرادی مؤمن، سادهلوح، خرافی و متوهّم نشان دهد که خاستگاه آن عقبماندگی ایرانیان است!
داستانی که بخشی از تاریخ ایران در قرن نوزدهم است. قرنی که جهان دست به گریبان تحوّلات ژرفی بود و حال آنکه در ایران به فاصلۀ چند سال دو امام زمان ظهور کرد.
نویسندۀ دن کیشوتهای ایرانی، بیژن عبدالکریمی، در یکی از سخنرانیهای خود این رمان را حاصل سال ۱۳۸۴ معرّفی میکند که اجازۀ انتشار پیدا نکرد. هرچند چاپ آن در ۱۳۹۷ نیز بلافاصله متوقف شد؛ چراکه برخی از حضرات فرهنگی و امنیّتی با چشم تردید بر این کتاب و نویسندۀ آن نگریستند! و حال آنکه عبدالکریمی تهمتِ دفاع یا جانبداری از بابیت و بهائیت را رد کرده است و اذعان میکند که هیچ مؤمنی بنیانگذاران دین خود را دن کیشوت لقب نمیدهد (عبدالکریمی، ۱۳۹۷: ۶).
دکتر عبدالکریمی در این رمان هفتصدوسیوشش صفحهای زیبا و جذاب ابتدا به شیخیه و نقش آنان در تشکیل بابیان و بهائیان پرداخته و مؤسس آن فرقه، یعنی شیخ احمد احسایی (متولّد منطقۀ اَحسا در بحرین که در آن زمان بخشی از ایران بود) و شاگردش، سید کاظم رشتی، را انسانهایی متفکّر شمرده است و آنان را از مجتهدین نامدار و سرآمدان علمای شیعه معرفی میکند که یکی از مراجع بزرگ شیعه در اصفهان به نام سید محمدباقر رشتی نوشتهای در تأیید و احترام آن دو مینویسد (همان: ۱۰-۱۸-۴۴).
احمد احسایی که مدّعی کشف و شهود و گرفتن پاسخهای بیجواب از امامان در خواب بود (همان: ۱۸)، دردِ دین داشت و همواره به دنبال حفظ دین مردم بود تا آنجا که روزی به این نتیجه رسید که تنها یاور مردم و دین آنان امام زمان است. لذا به پژوهشی خاص پیرامون ظهور امام زمان پرداخت و در تحقیقات خویش به این نتیجه رسید که ظهور امام در سال ۱۲۶۰ هجری قمری خواهد بود.
این نتیجهگیری او به سبب روایتی از امام صادق و اشارۀ او به ظهور حجّت در سال شصت و با توجه به کلام محییالدین بن عربی است که سال ظهور قائم آل محمد را مطابق با نصف کوچکترین عددی که بر اعداد آحاد (همۀ اعداد از یک تا نُه) قابل تقسیم است میدانست. پس به رسالت راستین خود در تبلیغ ظهور نزدیک امام زمان که کمتر از نیم قرن دیگر به وقوع میپیوست پرداخت (همان: ۱۴-۱۵).
پس از وفات شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، ملاحسین بشرویه و دیگر شاگردان او در سال ۱۲۶۰ در مناطق مختلف به دنبال امام موعود میگشتند تا ملاحسین در شیراز با جوانی بیستوپنج ساله مواجه شد و جوان او را به خانۀ خود برد و گفت:
آیا نشانههای امامی که شیخ احمد و سید کاظم بشارت آن را دادهاند، در من موجود نیست؟ ملاحسین خوب که دقّت کرد دید عمّامۀ سبزرنگ وی از سیّد بودنش حکایت میکند. قامتش نیز نه بلند بود و نه کوتاه. سنّش بیشتر از بیست و کمتر از سی بود. کاملاً سالم و از عیوب جسمانی مبرّا بود. نشانی از مصرف دخانیات نیز در وی نبود و سیمایی آراسته و زیبا داشت (همان: ۹۰).
ملاحسین بشرویه در ادامه برای راستآزمایی سخنان میزبان به طرح پرسشهایی میپردازد که استاد او توان پاسخ دادن آنها را نداشت. اما میزبان در عرض چند دقیقه پاسخ اشکالات او را میدهد و ملاحسین را به وجد میآورد (همان: ۹۳). و در ادامه با خبر دادن از اسرار نهانی ملاحسین مبنی بر درخواست تفسیر سورۀ یوسف، این طلبۀ مشهدی را به صدق ادّعای خود وا میدارد (همان: ۹۵). هرچند با خشم توأم با دلآزردگی میگوید:
اگر میهمان من نبودی کارت بسیار سخت بود. لیکن رحمت الهی شامل تو گردید و جسارت تو را بخشید. تو باید بدانی که این خداوند است که باید بندگان خود را امتحان کند و بندگان را روا نیست که با موازین مجعولۀ خود خداوند و حجّت او را مورد آزمایش قرار دهند (همان: ۹۴).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
این جوان شیرازی، سید علیمحمد شیرازی است که در اول محرّم ۱۲۳۵ قمری در خانوادۀ یک تاجرِ پارچه فروش شیرازی از پدر (محمدرضا که او را در شیرخوارگی و به روایتی دیگر در نُه سالگی از دست داد) و مادری (فاطمهبیگم) که جزء سادات بهشمار میآمدند، تولّد یافت و تحت سرپرستی داییاش سیدعلی بزرگ شد (همان: ۹۹).
سید علیمحمد شیرازی در خانوادهای پرورش یافت که از روحانیون متعدّدی تشکیل شده بود. صنفی که از مشهورترین آنها میتوان به پسرعموی پدرش، آیتالله میرزا سید حسن شیرازی (تحریم کنندۀ تنباکو) اشاره کرد (همان: ۹۹-۱۰۰).
سید علیمحمد شش هفت سال خواندن و نوشتن فرا گرفت تاآنکه در سیزده سالگی وارد بازار شد و در شانزده سالگی مسئولیّت دفترِ تجارتخانۀ خانوادهاش در بوشهر را بر عهده گرفت (همان: ۱۰۴). او از نوجوانی به عبادتهای بسیار و طولانی مشغول بود و در بوشهر نیز گاهی زیر آفتاب داغ به بام تجارتخانه میرفت و ساعتها به دعا و عبادت میپرداخت. و در مدّت شش سالی که در بوشهر به سر میبُرد، توانست مقداری عربی - البته نه به صورت کامل و صحیح - بیاموزد (همان: ۱۰۵).
علیمحمد شیرازی در سال ۱۲۵۸ و در بیستوسه سالگی برای تحصیل در علوم دینی رهسپار عراق شد (همان: ۱۰۶) و در مجلس درس سید کاظم رشتی حضور یافت (همان: ۱۰۷). هرچند حضورش در مجالس درس مرتّب و منظّم نبود (همان: ۱۰۸).
او به دلیل ارادت داییاش، سیدعلی، و علاقۀ استاد کودکیاش به شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، از کودکی با آثار و گفتههای شیخیه آشنا بود (همان: ۱۱۲) و بعدها که در کلاس سید کاظم حضور یافت، ملاحسین بشرویه را دید و اشکالات وی را شنید، اما ملاحسین او را نمیشناخت. لذا تمام سخنانی که او در شیراز به ملاحسین گفت، نه پیشگویی بود و نه معجزه، که آگاهی او از آن مباحث بود (همان: ۱۲۱).
علیمحمد در بیستوچهار سالگی با خدیجهبیگم ازدواج کرد و در مجلس عروسیاش به مانند زمانی که در کربلا اقامت داشت خود را برگزیدۀ خداوند معرّفی نمود (همان: ۱۱۱). او که پیوسته در عالَم خیال و مکاشفه چیزهایی میدید و میشنید (همان: ۲۲۶) سرانجام در سال ۱۲۶۰ قمری به مکه مسافرت کرد و امامت و قائم آل محمد بودنش را علنی ساخت و با همین باور کشته شد.
البته ناگفته نماند که سید علیمحمد باب گاهی نیز در مهدیِ موعود بودنش تردید میکرد و چنانکه در کتاب «بیان فارسی» نوشته است خود را نه بابالله که بابِ موعود میخواند و مردم را به ظهور مَن یُظهِرُهُالله بشارت میداد (همان: ۵۸۷).
علیمحمد به مانند حروفیه که بعضی از حروف و اعداد را بیانگر اسرار الهی و حقایق غیبی میشمردند، عدد «هجده» و «نوزده» را مهم میپنداشت و بر آن اعتقاد بود که تعداد مؤمنان اولیۀ او باید هجده نفر باشد تا با خود وی نوزده نفر شوند (همان: ۱۲۳-۱۲۴). چنانکه جدای از وجوب نماز و روزه و حرمت مشروبات، امر به گفتن «اَشهَدُ اَنّ عَلیاً قَبلَ نَبیل باب بقیةالله» در اذانِ نماز جمعه میکند (همان: ۲۳۰).
سید باب دستگیر میشود و در تبریز و ارومیه زندانی میگردد. در جلسهای که در تبریز در حضور امیرکبیر، ناصرالدین هفده ساله و عالمان شیعه ترتیب دادهاند، معجزۀ خود را به مانند پیامبر اسلام آیات الهی برشمرده و اضافه میکند که او در مدّت دو روز و دو شب میتواند به اندازۀ قرآن کتابی بنویسد (همان: ۴۰۸).
وقتی هم در اعتراض به او میگفتند که تو اِعراب کلمات را به اشتباه میخوانی و از قواعد نحوی بیخبری، پس چگونه میتوانی قائم موعود باشی؟ میگفت: قرآن نیز در سیصد موضع خلاف قواعد نحوی نازل شده است ولی چون کلام الهی است کسی جرأت اعتراض ندارد. پس قواعد نحوی باید تابع قوانین کلامالله باشند و نه بالعکس (همان: ۴۰۹).
بسیاری از مردم به سبب فتوای عالمان شیعه مبنی بر ارتداد بابیان به آزار و اذیّت آنان میپرداختند و بدنشان را زخمی و آش و لاش میکردند (همان: ۵۷۸). چنانکه امیرکبیر هم معتقد بود که تنها شمشیر میتواند بابیان را ساکت کند (همان: ۴۹۳-۴۹۴-۵۴۵).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این جوان شیرازی، سید علیمحمد شیرازی است که در اول محرّم ۱۲۳۵ قمری در خانوادۀ یک تاجرِ پارچه فروش شیرازی از پدر (محمدرضا که او را در شیرخوارگی و به روایتی دیگر در نُه سالگی از دست داد) و مادری (فاطمهبیگم) که جزء سادات بهشمار میآمدند، تولّد یافت و تحت سرپرستی داییاش سیدعلی بزرگ شد (همان: ۹۹).
سید علیمحمد شیرازی در خانوادهای پرورش یافت که از روحانیون متعدّدی تشکیل شده بود. صنفی که از مشهورترین آنها میتوان به پسرعموی پدرش، آیتالله میرزا سید حسن شیرازی (تحریم کنندۀ تنباکو) اشاره کرد (همان: ۹۹-۱۰۰).
سید علیمحمد شش هفت سال خواندن و نوشتن فرا گرفت تاآنکه در سیزده سالگی وارد بازار شد و در شانزده سالگی مسئولیّت دفترِ تجارتخانۀ خانوادهاش در بوشهر را بر عهده گرفت (همان: ۱۰۴). او از نوجوانی به عبادتهای بسیار و طولانی مشغول بود و در بوشهر نیز گاهی زیر آفتاب داغ به بام تجارتخانه میرفت و ساعتها به دعا و عبادت میپرداخت. و در مدّت شش سالی که در بوشهر به سر میبُرد، توانست مقداری عربی - البته نه به صورت کامل و صحیح - بیاموزد (همان: ۱۰۵).
علیمحمد شیرازی در سال ۱۲۵۸ و در بیستوسه سالگی برای تحصیل در علوم دینی رهسپار عراق شد (همان: ۱۰۶) و در مجلس درس سید کاظم رشتی حضور یافت (همان: ۱۰۷). هرچند حضورش در مجالس درس مرتّب و منظّم نبود (همان: ۱۰۸).
او به دلیل ارادت داییاش، سیدعلی، و علاقۀ استاد کودکیاش به شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، از کودکی با آثار و گفتههای شیخیه آشنا بود (همان: ۱۱۲) و بعدها که در کلاس سید کاظم حضور یافت، ملاحسین بشرویه را دید و اشکالات وی را شنید، اما ملاحسین او را نمیشناخت. لذا تمام سخنانی که او در شیراز به ملاحسین گفت، نه پیشگویی بود و نه معجزه، که آگاهی او از آن مباحث بود (همان: ۱۲۱).
علیمحمد در بیستوچهار سالگی با خدیجهبیگم ازدواج کرد و در مجلس عروسیاش به مانند زمانی که در کربلا اقامت داشت خود را برگزیدۀ خداوند معرّفی نمود (همان: ۱۱۱). او که پیوسته در عالَم خیال و مکاشفه چیزهایی میدید و میشنید (همان: ۲۲۶) سرانجام در سال ۱۲۶۰ قمری به مکه مسافرت کرد و امامت و قائم آل محمد بودنش را علنی ساخت و با همین باور کشته شد.
البته ناگفته نماند که سید علیمحمد باب گاهی نیز در مهدیِ موعود بودنش تردید میکرد و چنانکه در کتاب «بیان فارسی» نوشته است خود را نه بابالله که بابِ موعود میخواند و مردم را به ظهور مَن یُظهِرُهُالله بشارت میداد (همان: ۵۸۷).
علیمحمد به مانند حروفیه که بعضی از حروف و اعداد را بیانگر اسرار الهی و حقایق غیبی میشمردند، عدد «هجده» و «نوزده» را مهم میپنداشت و بر آن اعتقاد بود که تعداد مؤمنان اولیۀ او باید هجده نفر باشد تا با خود وی نوزده نفر شوند (همان: ۱۲۳-۱۲۴). چنانکه جدای از وجوب نماز و روزه و حرمت مشروبات، امر به گفتن «اَشهَدُ اَنّ عَلیاً قَبلَ نَبیل باب بقیةالله» در اذانِ نماز جمعه میکند (همان: ۲۳۰).
سید باب دستگیر میشود و در تبریز و ارومیه زندانی میگردد. در جلسهای که در تبریز در حضور امیرکبیر، ناصرالدین هفده ساله و عالمان شیعه ترتیب دادهاند، معجزۀ خود را به مانند پیامبر اسلام آیات الهی برشمرده و اضافه میکند که او در مدّت دو روز و دو شب میتواند به اندازۀ قرآن کتابی بنویسد (همان: ۴۰۸).
وقتی هم در اعتراض به او میگفتند که تو اِعراب کلمات را به اشتباه میخوانی و از قواعد نحوی بیخبری، پس چگونه میتوانی قائم موعود باشی؟ میگفت: قرآن نیز در سیصد موضع خلاف قواعد نحوی نازل شده است ولی چون کلام الهی است کسی جرأت اعتراض ندارد. پس قواعد نحوی باید تابع قوانین کلامالله باشند و نه بالعکس (همان: ۴۰۹).
بسیاری از مردم به سبب فتوای عالمان شیعه مبنی بر ارتداد بابیان به آزار و اذیّت آنان میپرداختند و بدنشان را زخمی و آش و لاش میکردند (همان: ۵۷۸). چنانکه امیرکبیر هم معتقد بود که تنها شمشیر میتواند بابیان را ساکت کند (همان: ۴۹۳-۴۹۴-۵۴۵).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
البته افراد زیادی نیز به سید علیمحمد باب ایمان آوردند و طلّاب جوان متعدّدی به یاری او برخاستند و در راه وی شکنجه و کشته شدند. چنانکه سید علی در میان بستگان علیمحمد تنها کسی بود که آشکارا مدافع خواهرزادهاش بود و جانش را در راه دعوت او از دست داد (همان: ۹۹).
شیخ عبدالحسین طهرانی علما و مراجع بزرگ شیعه را در مجلسی در کاظمین گرد آورد تا حکم تکفیر و قتل بابیها را از آنان اخذ کند. اما در این میان شیخ مرتضی انصاری، صاحب کتب رسائل و مکاسب که افقه و اعلم مراجع شیعه بود با صدور این فتوی مخالفت کرد و با کمال شجاعت و با توجه به اینکه میدانست صدور چنین فتوایی به چه فساد و خونریزیهایی منجر خواهد شد، اظهار داشت که به اندازۀ کافی از اصول و عقاید این طایفه مطّلع نیست و عملی مخالف قرآن از آنان مشاهده نکرده است (همان: ۶۲۰).
این موضعگیری آنچنان برای بهاءالله و جامعۀ بابی تحت سرپرستی او حیاتی بود که وی در یکی از الواح نازلهاش، لوح سلطان، شیخ مرتضی انصاری را ستود و عبدالبهاء، فرزند بهاءالله نیز از این مرجع بزرگ شیعه بهعنوان عالم جلیلِ عزیز و فاضل نبیلِ شهیر، خاتمةالمحقّقین یاد میکند (همان: ۶۲۱).
سید علیمحمد باب که خود را به مانند مریدانش طالب شهادت معرّفی میکرد و اذعان میداشت که به زودی جان خود را در راه حضرت دوست فدا خواهد کرد (همان: ۲۲۷)، در بیستوهشتم شعبان سال ۱۲۶۶ هجری در سنّ سیویک سالگی در تبریز تیرباران شد و جنازۀ او از خندق بهوسیلۀ چندنفر از بابیان در نیمههای شب که نگهبانان در خواب بودند ربوده و به تهران برده شد تاآنکه سالها بعد بنابر گفتۀ مؤمنانِ سید باب به ارض مقدّس، یعنی حیفا واقع در فلسطین آن روزگار و اسرائیل امروز منتقل گردید (همان: ۵۵۹-۵۶۰).
و اما یکی از یاران خاص و اصحاب هجده نفرۀ علیمحمد باب که از جانب سید کاظم رشتی به لقب «قرةالعین» مفتخر شد (همان: ۱۵۰) و باب نیز او را به مانند خود «نقطۀ اولی» و همچنین «طاهره» نامید (همان: ۱۵۲-۲۱۳)، زرینتاج است که در حدود سال ۱۲۳۵ در روستای برقان در حوالی قزوین از خانوادهای روحانی و برجسته (پدرش که صالح قزوینی نام داشت از مجتهدان بود و عمویش محمدتقی قزوینی نیز که بعدها به شهید ثالث شهرت یافت، علاوه بر داشتن اجتهاد، امام جمعه بود) به دنیا آمد و بهعنوان تنها فرزند خانواده علاوه بر زیبایی فوق العادهای که داشت از موهبت عقل و استدالِ شایان توجّهی هم برخوردار بود (همان: ۱۴۵).
طاهره به اجبار به عقد پسرعموی ملایش درآمد و باآنکه مادر فرزندانی شد، هرگز با تعصّبات شوهرش کنار نیامد (همان: ۱۴۷) و به سبب مخالفتهای پدر و عمویش با شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی و همچنین ارادت شوهرخواهرش به شیخ احسایی و سید رشتی با آثار و اندیشههای آن دو روحانی آشنا شد و مرید آنان گردید (همان: ۱۴۸-۱۴۹).
این بانوی شاعره در اقدامی نادر و سنّتشکنانه از خانواده جدا شد و بدون اجازۀ شوهر و خانوادهاش خانه را ترک کرد و برای دیدن سید کاظم رشتی راهی کربلا شد. هرچند وقتی به شهر کربلا سید، چند روزی بود که سید کاظم رشتی وفات یافته بود (همان: ۱۵۱). لذا برای دیدن سید علیمحمد باب که هیچگاه موفّق به دیدار او نشد، عازم ایران گردید و در همین هنگام بود که عمویش در مسجد توسّط ملاعبدالله شیرازی (که از دوستداران شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی بود) کشته شد؛ چراکه ملاتقی قزوینی حکم به تفکیر شیخ احمد و سیدکاظم داده بود (همان: ۳۶۲ الی۳۶۵).
طاهره که پسر شیخ مقتول و برخی دیگر از عالمان شیعی همهجا اظهار داشتند که قاتل حقیقی اوست، در دشت «بَدَشت» در نزدیکیهای استرآباد (گرگان) برخلاف رسم آن زمان در میان مردان حاضر میشد و بدون زدن روبند با آنان صحبت میکرد (همان: ۳۸۵). از اینرو برخی از بابیان مانند قدّوس از ملاقات با او خودداری کردند و بر آن اعتقاد بودند که با این زن که حدودات شرعی را مراعات نمیکند، حرفی ندارند (همان: ۳۸۶). تااینکه یک روز طاهره با سرِ باز و با آرایش و بدون حجاب وارد مجلس مردان میشود و جمعیّت حاضر را به حیرت و وحشت میاندازد (همان: ۳۸۷).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
البته افراد زیادی نیز به سید علیمحمد باب ایمان آوردند و طلّاب جوان متعدّدی به یاری او برخاستند و در راه وی شکنجه و کشته شدند. چنانکه سید علی در میان بستگان علیمحمد تنها کسی بود که آشکارا مدافع خواهرزادهاش بود و جانش را در راه دعوت او از دست داد (همان: ۹۹).
شیخ عبدالحسین طهرانی علما و مراجع بزرگ شیعه را در مجلسی در کاظمین گرد آورد تا حکم تکفیر و قتل بابیها را از آنان اخذ کند. اما در این میان شیخ مرتضی انصاری، صاحب کتب رسائل و مکاسب که افقه و اعلم مراجع شیعه بود با صدور این فتوی مخالفت کرد و با کمال شجاعت و با توجه به اینکه میدانست صدور چنین فتوایی به چه فساد و خونریزیهایی منجر خواهد شد، اظهار داشت که به اندازۀ کافی از اصول و عقاید این طایفه مطّلع نیست و عملی مخالف قرآن از آنان مشاهده نکرده است (همان: ۶۲۰).
این موضعگیری آنچنان برای بهاءالله و جامعۀ بابی تحت سرپرستی او حیاتی بود که وی در یکی از الواح نازلهاش، لوح سلطان، شیخ مرتضی انصاری را ستود و عبدالبهاء، فرزند بهاءالله نیز از این مرجع بزرگ شیعه بهعنوان عالم جلیلِ عزیز و فاضل نبیلِ شهیر، خاتمةالمحقّقین یاد میکند (همان: ۶۲۱).
سید علیمحمد باب که خود را به مانند مریدانش طالب شهادت معرّفی میکرد و اذعان میداشت که به زودی جان خود را در راه حضرت دوست فدا خواهد کرد (همان: ۲۲۷)، در بیستوهشتم شعبان سال ۱۲۶۶ هجری در سنّ سیویک سالگی در تبریز تیرباران شد و جنازۀ او از خندق بهوسیلۀ چندنفر از بابیان در نیمههای شب که نگهبانان در خواب بودند ربوده و به تهران برده شد تاآنکه سالها بعد بنابر گفتۀ مؤمنانِ سید باب به ارض مقدّس، یعنی حیفا واقع در فلسطین آن روزگار و اسرائیل امروز منتقل گردید (همان: ۵۵۹-۵۶۰).
و اما یکی از یاران خاص و اصحاب هجده نفرۀ علیمحمد باب که از جانب سید کاظم رشتی به لقب «قرةالعین» مفتخر شد (همان: ۱۵۰) و باب نیز او را به مانند خود «نقطۀ اولی» و همچنین «طاهره» نامید (همان: ۱۵۲-۲۱۳)، زرینتاج است که در حدود سال ۱۲۳۵ در روستای برقان در حوالی قزوین از خانوادهای روحانی و برجسته (پدرش که صالح قزوینی نام داشت از مجتهدان بود و عمویش محمدتقی قزوینی نیز که بعدها به شهید ثالث شهرت یافت، علاوه بر داشتن اجتهاد، امام جمعه بود) به دنیا آمد و بهعنوان تنها فرزند خانواده علاوه بر زیبایی فوق العادهای که داشت از موهبت عقل و استدالِ شایان توجّهی هم برخوردار بود (همان: ۱۴۵).
طاهره به اجبار به عقد پسرعموی ملایش درآمد و باآنکه مادر فرزندانی شد، هرگز با تعصّبات شوهرش کنار نیامد (همان: ۱۴۷) و به سبب مخالفتهای پدر و عمویش با شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی و همچنین ارادت شوهرخواهرش به شیخ احسایی و سید رشتی با آثار و اندیشههای آن دو روحانی آشنا شد و مرید آنان گردید (همان: ۱۴۸-۱۴۹).
این بانوی شاعره در اقدامی نادر و سنّتشکنانه از خانواده جدا شد و بدون اجازۀ شوهر و خانوادهاش خانه را ترک کرد و برای دیدن سید کاظم رشتی راهی کربلا شد. هرچند وقتی به شهر کربلا سید، چند روزی بود که سید کاظم رشتی وفات یافته بود (همان: ۱۵۱). لذا برای دیدن سید علیمحمد باب که هیچگاه موفّق به دیدار او نشد، عازم ایران گردید و در همین هنگام بود که عمویش در مسجد توسّط ملاعبدالله شیرازی (که از دوستداران شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی بود) کشته شد؛ چراکه ملاتقی قزوینی حکم به تفکیر شیخ احمد و سیدکاظم داده بود (همان: ۳۶۲ الی۳۶۵).
طاهره که پسر شیخ مقتول و برخی دیگر از عالمان شیعی همهجا اظهار داشتند که قاتل حقیقی اوست، در دشت «بَدَشت» در نزدیکیهای استرآباد (گرگان) برخلاف رسم آن زمان در میان مردان حاضر میشد و بدون زدن روبند با آنان صحبت میکرد (همان: ۳۸۵). از اینرو برخی از بابیان مانند قدّوس از ملاقات با او خودداری کردند و بر آن اعتقاد بودند که با این زن که حدودات شرعی را مراعات نمیکند، حرفی ندارند (همان: ۳۸۶). تااینکه یک روز طاهره با سرِ باز و با آرایش و بدون حجاب وارد مجلس مردان میشود و جمعیّت حاضر را به حیرت و وحشت میاندازد (همان: ۳۸۷).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
البته ناگفته نماند که برخی نیز از این عمل طاهره - که بعداً در تهران به سبب ایمان به علیمحمد باب توسّط حکومت خفه گردید و در چاهی انداخته شد - به دفاع پرداختند. چنانکه میرزاحسینعلی نوری ضمن حمایت از او، بر آن تصوّر بود که با آمدن سید باب بسیاری از احکام اسلام منسوخ میشوند (همان: ۳۸۹).
بعد از سید باب، میان بابیان به سبب اختلافات دو برادرِ ناتنی یعنی میرزایحیی نوری و میرزاحسینعلی نوری نزاع صورت گرفت (همان: ۱۹۰-۱۹۱). برادر کوچکتر، میرزا یحیی، که باب او را «صبح ازل» خوانده و طرفدارانش را ازلی میگفتند، خود را مَن یُظهِرُهُالله نامید که باب به آمدن او بشارت داده است (همان: ۵۸۸). و برادر بزرگتر، میرزاحسینعلی، که در ایام چهارماهۀ زندان - که به جرم بابی بودن و برنامهریزی در سوءقصد به جان ناصرالدین شاه زندانی شده بود - ادّعای وحی داشت خود را مَن یُظهِرُهُالله خواند و با توجّه به تکرار واژۀ «بهاء» در نوشتههای سید علیمحمد بای، لقب بهاءالله را برگزید و مؤمنان به خویش را بهایی نامید (همان: ۵۹۳-۵۹۴).
حسینعلی بهواسطۀ تلاش خویشاوندانش با صدراعظم ناصرالدینشاه، میرزاآقاخان نوری، از زندان و مرگ نجات یافت و به همراه خانوادهاش به عراق تبعید شد (همان: ۶۰۱-۶۰۵) و در آنجا آیین بهائیت را پایهریزی کرد (همان: ۶۰۷).
او به سبب اختلافات درون فرقهای تقریباً دو سال به همراه یکی از ملازمانش به نام ابوالقاسم همدانی به کوههای سلیمانیه رفت و به خلوت و عزلت نشست (همان: ۶۰۹). چنانکه پیش از این نیز با تعالیم شیخیه آشنا بود و به تصوّف گرایش داشت (همان: ۲۰۳). از اینرو به محض دریافت پیام ظهور موعود، بدون آنکه سید علیمحمد باب را دیده و شناخته باشد به او ایمان آورد (همان: ۲۰۴) و به تبلیغ و ترویج موعودِ تازه ظهور یافته پرداخت (همان: ۲۰۵).
میرزاحسینعلی نوری که تا اندازهای خواندن و نوشتن میدانست - هرچند او خود را اُمّی میشمرد و منکر سواد خویش بود (همان: ۱۹۶) - و از قدرت بیان برخوردار بود (همان: ۲۰۹)، به مانند اغلب عرفا به این نتیجه رسید که خداوند با انسان کامل یکی است (همان: ۶۱۶). و از اینرو به یاران و مؤمنینش دستور داد:
سجده کنید بر آن پروردگار علی اعلی، آنکه در آسمانها به نام بهاء و در زمین به نام علی خوانده میشود. همانا من خدا هستم. هیچ خدایی نیست جز من، آنچنان که حضرت نقطۀ اولی نیز همین را گفت و هر مظهر الهی نیز که بعد از این بیاید، همین را خواهد گفت (همان: ۶۱۷).
البته بهاءالله در همۀ احوال خویشتن را با خداوند یکی نمیدانست و گاه نیز خود را در مقام بشری، بندهای ذلیل و مفلوک مییافت. به همین دلیل نامۀ او به ناصرالدینشاه که به لوح ناصرالدینشاه معروف است چنین آغاز میشود: ای پادشاه زمین! ندای این بندۀ مفلوک را بشنو (همان: ۶۱۸).
بهاءالله پس از دوازده سال اقامت در عراق، از این کشور نیز تبعید شد و دعوت سرکنسول انگلستان در بغداد مبنی بر پذیرفتن حمایت و تبعیت انگلیس را قبول نکرد و بهعنوان میهمان دولت عثمانی عازم استامبول شد (همان: ۶۲۴) او پس از چهارماه اقامت در اسلامبول مجبور به مهاجرت به اروپای شرقی، اَدِرنَه، گردید (همان: ۶۳۲).
اختلافات بار دیگر در ادرنه میان دو برادر شدّت گرفت تا آنجا که صبح ازل بنابر آنچه گفته شده است، اقدام به کشتن بهاءالله [ابتدا بهوسیلۀ سَم و سپس با تحریک دلّاک برادرش] کرد (همان: ۶۳۷-۶۳۸). لذا بعد از چهار سال و تقریباً نُه ماه اقامت در ادرنه، دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس - که در سال ۱۳۳۰ همانجا در فقر درگذشت (همان: ۵۸۸) - و بهاءالله را به عَکّا تبعید کرد (همان: ۶۵۱-۶۵۳).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
البته ناگفته نماند که برخی نیز از این عمل طاهره - که بعداً در تهران به سبب ایمان به علیمحمد باب توسّط حکومت خفه گردید و در چاهی انداخته شد - به دفاع پرداختند. چنانکه میرزاحسینعلی نوری ضمن حمایت از او، بر آن تصوّر بود که با آمدن سید باب بسیاری از احکام اسلام منسوخ میشوند (همان: ۳۸۹).
بعد از سید باب، میان بابیان به سبب اختلافات دو برادرِ ناتنی یعنی میرزایحیی نوری و میرزاحسینعلی نوری نزاع صورت گرفت (همان: ۱۹۰-۱۹۱). برادر کوچکتر، میرزا یحیی، که باب او را «صبح ازل» خوانده و طرفدارانش را ازلی میگفتند، خود را مَن یُظهِرُهُالله نامید که باب به آمدن او بشارت داده است (همان: ۵۸۸). و برادر بزرگتر، میرزاحسینعلی، که در ایام چهارماهۀ زندان - که به جرم بابی بودن و برنامهریزی در سوءقصد به جان ناصرالدین شاه زندانی شده بود - ادّعای وحی داشت خود را مَن یُظهِرُهُالله خواند و با توجّه به تکرار واژۀ «بهاء» در نوشتههای سید علیمحمد بای، لقب بهاءالله را برگزید و مؤمنان به خویش را بهایی نامید (همان: ۵۹۳-۵۹۴).
حسینعلی بهواسطۀ تلاش خویشاوندانش با صدراعظم ناصرالدینشاه، میرزاآقاخان نوری، از زندان و مرگ نجات یافت و به همراه خانوادهاش به عراق تبعید شد (همان: ۶۰۱-۶۰۵) و در آنجا آیین بهائیت را پایهریزی کرد (همان: ۶۰۷).
او به سبب اختلافات درون فرقهای تقریباً دو سال به همراه یکی از ملازمانش به نام ابوالقاسم همدانی به کوههای سلیمانیه رفت و به خلوت و عزلت نشست (همان: ۶۰۹). چنانکه پیش از این نیز با تعالیم شیخیه آشنا بود و به تصوّف گرایش داشت (همان: ۲۰۳). از اینرو به محض دریافت پیام ظهور موعود، بدون آنکه سید علیمحمد باب را دیده و شناخته باشد به او ایمان آورد (همان: ۲۰۴) و به تبلیغ و ترویج موعودِ تازه ظهور یافته پرداخت (همان: ۲۰۵).
میرزاحسینعلی نوری که تا اندازهای خواندن و نوشتن میدانست - هرچند او خود را اُمّی میشمرد و منکر سواد خویش بود (همان: ۱۹۶) - و از قدرت بیان برخوردار بود (همان: ۲۰۹)، به مانند اغلب عرفا به این نتیجه رسید که خداوند با انسان کامل یکی است (همان: ۶۱۶). و از اینرو به یاران و مؤمنینش دستور داد:
سجده کنید بر آن پروردگار علی اعلی، آنکه در آسمانها به نام بهاء و در زمین به نام علی خوانده میشود. همانا من خدا هستم. هیچ خدایی نیست جز من، آنچنان که حضرت نقطۀ اولی نیز همین را گفت و هر مظهر الهی نیز که بعد از این بیاید، همین را خواهد گفت (همان: ۶۱۷).
البته بهاءالله در همۀ احوال خویشتن را با خداوند یکی نمیدانست و گاه نیز خود را در مقام بشری، بندهای ذلیل و مفلوک مییافت. به همین دلیل نامۀ او به ناصرالدینشاه که به لوح ناصرالدینشاه معروف است چنین آغاز میشود: ای پادشاه زمین! ندای این بندۀ مفلوک را بشنو (همان: ۶۱۸).
بهاءالله پس از دوازده سال اقامت در عراق، از این کشور نیز تبعید شد و دعوت سرکنسول انگلستان در بغداد مبنی بر پذیرفتن حمایت و تبعیت انگلیس را قبول نکرد و بهعنوان میهمان دولت عثمانی عازم استامبول شد (همان: ۶۲۴) او پس از چهارماه اقامت در اسلامبول مجبور به مهاجرت به اروپای شرقی، اَدِرنَه، گردید (همان: ۶۳۲).
اختلافات بار دیگر در ادرنه میان دو برادر شدّت گرفت تا آنجا که صبح ازل بنابر آنچه گفته شده است، اقدام به کشتن بهاءالله [ابتدا بهوسیلۀ سَم و سپس با تحریک دلّاک برادرش] کرد (همان: ۶۳۷-۶۳۸). لذا بعد از چهار سال و تقریباً نُه ماه اقامت در ادرنه، دولت عثمانی صبح ازل را به قبرس - که در سال ۱۳۳۰ همانجا در فقر درگذشت (همان: ۵۸۸) - و بهاءالله را به عَکّا تبعید کرد (همان: ۶۵۱-۶۵۳).
⬇
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
⬆ادامهٔ صفحهٔ قبل:
میرزا حسینعلی که همۀ ملازمانش را به کسب و کار تشویق میکرد، خود به کاری جز نزول آیات بیشمار - عربی و فارسی که شناخته شدهترین کتابهای مکتوبش بیش از پنجاه جلد است (همان: ۷۰۷-۷۰۸) - اشتغال نداشت (همان: ۶۳۶). او در عَکّا تمام مردم و حاکمان کشورهای مختلف را به پیروی از خود فرا خواند (همان: ۶۷۵) و آنچنان به مَن یُظهِرُهُالله بودن خویش یقین داشت که میگفت:
هرکس این فضل آشکار را منکر شود و دشمن این غلام (اشاره به خودش) باشد، بیتردید شیطان وارد بستر مادرش گردیده است (همان: ۶۱۷).چنانکه در «اقتدارات» مینویسد: اگر جمیع اموالِ عرض را بخواهیم تصرّف نماییم احدی را مجال لِمَ و بِمَ [چون و چرا] نبوده و نخواهد بود (همان: ۶۴۴).
کتاب «اقدس» که گویی بهائیان آن را مهمترین کتاب بهاءالله میشمارند، متن مقدّس بهائیان است که در آن شریعت، احکام و بسیاری از مسائل دیگر این دین آمده و در واقع جانشین کتاب بیان سید باب است. و بنابر گفتۀ بهاءالله حدود و احکام این کتاب تا مدّت هزار سال ثابت و لایتغیّر است تا آنکه موعود هزارۀ بعدی ظهور کند (همان: ۶۹۶). حدودی که ازجمله احکام جدید آن میتوان به وظیفۀ مؤمنان به خواندن نُه رکعت نماز در ظهر و بامداد و شامگاه اشاره کرد (همان: ۶۱۸).
بهاءالله که در روز دوّم محرّم ۱۲۳۳ هجری در تهران متولّد شد، در دوّم ذیقعده سال ۱۳۰۹ در عَکّا و در سنّ هفتادوشش سالگی دیده از جهان فرو بست (همان: ۱۹۳-۷۰۵) و مزار او زیارتگاه بلکه قبلۀ بهائیان گردید. چنانکه قبل از مرگش زیارتنامهای برای خود نازل کرد که در بخشی از آن آمده است:
ای مظهرِ عظمت و سلطانِ بقاء و پادشاهِ هر آنکس که در آسمانها و زمین است! گواهی میدهم که به واسطۀ وجودِ تو سلطنت خداوند و اقتدار و عظمتش ظاهر و آشکار گشت... و گواهی میدهم هرکه تو را شناخت پروردگار را شناخت. پس خوشا به حال آنکس که به تو و آیات تو ایمان آورد و وای بر آنکس که تو را انکار کرد و به آیات تو کفر ورزید (همان: ۷۰۷).
بهاءالله وصیّت میکند که پس از مرگ او پسر ارشدش، میرزاعباس، که او را غُصن اعظم میخواند (و حال آنکه میرزاعباس همواره خود را عبدالبهاء مینامید) و سپس پسر کوچکترش، میرزا محمدعلی، که بهاءالله نتوانسته بود پیشبینی کند که او روزی در زمرۀ مخالفان او درمیآید، بهعنوان جانشین و رهبر جامعۀ بهایی تعیین گردند (همان: ۷۱۸-۷۱۹). اما عبدالبهاء علیرغم ارادت بیقید و شرطی که به پدرش داشت، به سبب اندیشههای میرزا محمدعلی برخلاف نصّ بهاءالله، نوۀ دختریاش، شوقی افندیِ بیست ساله را که مشغول تحصیل در انگلستان بود، جانشین خود اعلام کرد (همان: ۷۲۱).
در ادامه شوقی افندی نیز که فرزندی نداشت، رهبری جامعۀ بهائیان را به مـؤسسهای از تشکیلات اداری بهایی واگذار کرد (همان: ۷۲۹). چند سال بعد هم با تأسیس بیتالعدلِ اعظم و هیئتی نُه نفره که هر پنج سال یکبار توسّط اعضای محافل ملّی بهائیان جهان انتخاب میگردند، این جامعه اداره شده است. چنانکه در نظر بهائیان، نمایندگان بیتالعدلِ اعظم، ملهم به الهامات غیبی و معصوم و مصون از خطا میباشند (همان: ۷۳۱).
و اما دایرةالمعارف بریتانیکا بهائیت را دین مستقلّی میشمارد که از حیث پراکندگی و انتشار در جهان بعد از مسیحیت قرار دارد (همان: ۷۳۳). چنانکه تا کنون آثار سید علیمحمد شیرازی و حسینعلی نوری به بیش از هشتصد زبان مختلف دنیا ترجمه شده و جامعۀ بهاییِ امروز بیش از پنج میلیون نفر میباشند که در سرتاسر جهان سکونت دارند (همان: ۷۳۲).
منبع:
_ عبدالکریمی، بیژن، ۱۳۹۷، دن کیشوتهای ایرانی، تهران، نقد فرهنگ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
میرزا حسینعلی که همۀ ملازمانش را به کسب و کار تشویق میکرد، خود به کاری جز نزول آیات بیشمار - عربی و فارسی که شناخته شدهترین کتابهای مکتوبش بیش از پنجاه جلد است (همان: ۷۰۷-۷۰۸) - اشتغال نداشت (همان: ۶۳۶). او در عَکّا تمام مردم و حاکمان کشورهای مختلف را به پیروی از خود فرا خواند (همان: ۶۷۵) و آنچنان به مَن یُظهِرُهُالله بودن خویش یقین داشت که میگفت:
هرکس این فضل آشکار را منکر شود و دشمن این غلام (اشاره به خودش) باشد، بیتردید شیطان وارد بستر مادرش گردیده است (همان: ۶۱۷).چنانکه در «اقتدارات» مینویسد: اگر جمیع اموالِ عرض را بخواهیم تصرّف نماییم احدی را مجال لِمَ و بِمَ [چون و چرا] نبوده و نخواهد بود (همان: ۶۴۴).
کتاب «اقدس» که گویی بهائیان آن را مهمترین کتاب بهاءالله میشمارند، متن مقدّس بهائیان است که در آن شریعت، احکام و بسیاری از مسائل دیگر این دین آمده و در واقع جانشین کتاب بیان سید باب است. و بنابر گفتۀ بهاءالله حدود و احکام این کتاب تا مدّت هزار سال ثابت و لایتغیّر است تا آنکه موعود هزارۀ بعدی ظهور کند (همان: ۶۹۶). حدودی که ازجمله احکام جدید آن میتوان به وظیفۀ مؤمنان به خواندن نُه رکعت نماز در ظهر و بامداد و شامگاه اشاره کرد (همان: ۶۱۸).
بهاءالله که در روز دوّم محرّم ۱۲۳۳ هجری در تهران متولّد شد، در دوّم ذیقعده سال ۱۳۰۹ در عَکّا و در سنّ هفتادوشش سالگی دیده از جهان فرو بست (همان: ۱۹۳-۷۰۵) و مزار او زیارتگاه بلکه قبلۀ بهائیان گردید. چنانکه قبل از مرگش زیارتنامهای برای خود نازل کرد که در بخشی از آن آمده است:
ای مظهرِ عظمت و سلطانِ بقاء و پادشاهِ هر آنکس که در آسمانها و زمین است! گواهی میدهم که به واسطۀ وجودِ تو سلطنت خداوند و اقتدار و عظمتش ظاهر و آشکار گشت... و گواهی میدهم هرکه تو را شناخت پروردگار را شناخت. پس خوشا به حال آنکس که به تو و آیات تو ایمان آورد و وای بر آنکس که تو را انکار کرد و به آیات تو کفر ورزید (همان: ۷۰۷).
بهاءالله وصیّت میکند که پس از مرگ او پسر ارشدش، میرزاعباس، که او را غُصن اعظم میخواند (و حال آنکه میرزاعباس همواره خود را عبدالبهاء مینامید) و سپس پسر کوچکترش، میرزا محمدعلی، که بهاءالله نتوانسته بود پیشبینی کند که او روزی در زمرۀ مخالفان او درمیآید، بهعنوان جانشین و رهبر جامعۀ بهایی تعیین گردند (همان: ۷۱۸-۷۱۹). اما عبدالبهاء علیرغم ارادت بیقید و شرطی که به پدرش داشت، به سبب اندیشههای میرزا محمدعلی برخلاف نصّ بهاءالله، نوۀ دختریاش، شوقی افندیِ بیست ساله را که مشغول تحصیل در انگلستان بود، جانشین خود اعلام کرد (همان: ۷۲۱).
در ادامه شوقی افندی نیز که فرزندی نداشت، رهبری جامعۀ بهائیان را به مـؤسسهای از تشکیلات اداری بهایی واگذار کرد (همان: ۷۲۹). چند سال بعد هم با تأسیس بیتالعدلِ اعظم و هیئتی نُه نفره که هر پنج سال یکبار توسّط اعضای محافل ملّی بهائیان جهان انتخاب میگردند، این جامعه اداره شده است. چنانکه در نظر بهائیان، نمایندگان بیتالعدلِ اعظم، ملهم به الهامات غیبی و معصوم و مصون از خطا میباشند (همان: ۷۳۱).
و اما دایرةالمعارف بریتانیکا بهائیت را دین مستقلّی میشمارد که از حیث پراکندگی و انتشار در جهان بعد از مسیحیت قرار دارد (همان: ۷۳۳). چنانکه تا کنون آثار سید علیمحمد شیرازی و حسینعلی نوری به بیش از هشتصد زبان مختلف دنیا ترجمه شده و جامعۀ بهاییِ امروز بیش از پنج میلیون نفر میباشند که در سرتاسر جهان سکونت دارند (همان: ۷۳۲).
منبع:
_ عبدالکریمی، بیژن، ۱۳۹۷، دن کیشوتهای ایرانی، تهران، نقد فرهنگ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘وجدان بیدار
📝اشتفان تسوایگ
دل آدمی به درد میآید از زجر روحی جانهای آزاده و فرزانهای که مدعیانِ تعصبپیشه و نامردمانِ مصلحنما با عربدهجوییهای ابلهانه و زورورزانۀ خویش فریاد میزنند حقیقت همان است که ما آموزش میدهیم... تا به امروز هرگز نشده است که سراسر کرۀ خاکی به زور به زیر چتر یک فلسفه، یکشکل از جهاننگری و یک دین درآید و در آینده نیز درنیامدنی است؛ زیراکه جان بشری هر شکل از بندپذیری را پس میزند و به اندیشیدن در قالبهای از پیشپرداخته تن درنمیسپارد (تسوایگ، ۱۳۷۶: ۹-۱۰).
کتاب «وجدان بیدار» یا «کاستِلیو و کالوَن» سرگذشت معلم و نویسندهای صلحطلب و منتقد و اومانیستی بیپروا به نام سباستین کاستلیو است که در سدۀ شانزدهم میلادی در مقابل یکی از حاکمان و روحانیون مستبد مسیحیت، ژان کالون، ایستاد و نهتنها کالون و استبداد او بلکه هرگونه خودکامگیِ فکری و جزماندیشیِ مذهبی را به مناظره و مبارزه طلبید.
لوتر مذهب کاتولیک را درهم شکست و آیین پرتستان را جایگزین آن کرد و کالون آن را سامان بخشید. هرچند ژان کالون در ادامه گونۀ تازهای از جزماندیشیِ دینی را به گردش انداخت و با اعتقاد جنونآمیزی که به خطاناپذیری خود داشت، هرگونه مخالفتی با خویش را کفرآمیز خواند (همان: ۱۲۶).
این روحانی قدرتمند و مهاجر فرانسوی، مانند همۀ دیکتاتورهای جهان، خود را موهبت خدا و گفتههایش را حقیقت ناب و مطلق میانگاشت. لذا معتقد بود تنها اوست که باید سخن بگوید و دیگران صرفاً باید به اطاعت وی بپردازند و از هرگونه مخالفتی خودداری کنند؛ چراکه مخالفت با خود را دشمنی با زمین و آسمان و خدا و سبب به خطر افتادن دین میدانست (همان: ۳۳-۳۴). از اینرو کلیسا وظیفه داشت تا همۀ انسانها را بالاجبار و بیچونوچرا مجبور به اطاعت کند و کوچکترین تردیدی را به سختی کیفر دهد (همان: ۲۸).
چه تفاوتها که نمیکند و چه برتریها که ندارد انسان آزادهفکرِ آزادهجان بر کسی که در احساس دعویپرستی و حقبهجانبی خویشتن چون سنگ فرو مانده است در خود! تا دنیا دنیاست ناسازگاری بین آزاداندیشیِ انسانی و خشکاندیشیِ مکتبپرستانه برقرار خواهد ماند. بین جانهای آرامی که جز نگهداشت باورهای خویشتن خواستهای ندارند و دعویپرستانی که تا جهانی را به ثناگویی و پیروی از اندیشههاشان به ابتذال نکشانند آرام نمیگیرند (همان: ۲۱۶).
کالون از مأموران خود میخواهد که در همۀ کارهای مردم دخالت کرده و هرچه را به زندگی شادی و روح میبخشد، ممنوع کنند! مأموران باید لباس زنان را اندازه بگیرند تا مبادا زیاده کوتاه یا زیاده بلند باشد. گیسوان زنان را بسنجند تا آراستهتر از آنچه مجاز است نباشد. به قفسۀ کتابها سرکشی کنند تا مبادا کتابی بدون مهر بازبینی و سانسور آنجا یافت شود. مراقب باشند تا کسی ترانهای دنیوی نخواند، سازی ننوازد، طاسی نریزد، ورق بازی نکند و از اینها بدتر، گناه شادی کردن را مرتکب نشود (همان: ۵۶ الی۵۸).
ژان کالون پس از سالها حکمرانی بر شهر ژنو میکوشد تا همۀ جهان را تحت سلطۀ نظام خود درآورد (همان: ۲۴۱) و به همگان گوشزد میکند که هرگونه انتقادی از خودکامگیِ او، گناهی کبیره و از بدترین جرمهاست (همان: ۶۰). پس شیوۀ کالون هیچ تازگی ندارد و همان شیوۀ دیرینۀ همۀ رهبران و حاکمان مستبد تاریخ جهان است. با این تفاوت که شهری چون ژنو، قریب به پنج قرن پیش شاهد این اتفاقات ددمنشانه بود و در کشورهایی مانند کشور ما حکایت همچنان باقی است...
لازم به ذکر است که داستان وجدان بیدار در سال ۱۳۷۶ در نشر فرزان روز با ترجمۀ سیروس آرینپور منتشر شد تاآنکه در سال ۱۳۹۵ انتشارات زرینکلک آفتاب در مشهد، این ترجمه را عیناً و بدون هیچ تغییری با نام بهارک بهارستانی – اگر چنین مترجمی وجود خارجی داشته باشد – به چاپ رساند!
منبع:
_ تسوایگ، اشتفان، ۱۳۷۶، وجدان بیدار: کاستلیو و کالون، ترجمه سیروس آرینپور، تهران، فرزان روز.
https://t.iss.one/Minavash
📝اشتفان تسوایگ
دل آدمی به درد میآید از زجر روحی جانهای آزاده و فرزانهای که مدعیانِ تعصبپیشه و نامردمانِ مصلحنما با عربدهجوییهای ابلهانه و زورورزانۀ خویش فریاد میزنند حقیقت همان است که ما آموزش میدهیم... تا به امروز هرگز نشده است که سراسر کرۀ خاکی به زور به زیر چتر یک فلسفه، یکشکل از جهاننگری و یک دین درآید و در آینده نیز درنیامدنی است؛ زیراکه جان بشری هر شکل از بندپذیری را پس میزند و به اندیشیدن در قالبهای از پیشپرداخته تن درنمیسپارد (تسوایگ، ۱۳۷۶: ۹-۱۰).
کتاب «وجدان بیدار» یا «کاستِلیو و کالوَن» سرگذشت معلم و نویسندهای صلحطلب و منتقد و اومانیستی بیپروا به نام سباستین کاستلیو است که در سدۀ شانزدهم میلادی در مقابل یکی از حاکمان و روحانیون مستبد مسیحیت، ژان کالون، ایستاد و نهتنها کالون و استبداد او بلکه هرگونه خودکامگیِ فکری و جزماندیشیِ مذهبی را به مناظره و مبارزه طلبید.
لوتر مذهب کاتولیک را درهم شکست و آیین پرتستان را جایگزین آن کرد و کالون آن را سامان بخشید. هرچند ژان کالون در ادامه گونۀ تازهای از جزماندیشیِ دینی را به گردش انداخت و با اعتقاد جنونآمیزی که به خطاناپذیری خود داشت، هرگونه مخالفتی با خویش را کفرآمیز خواند (همان: ۱۲۶).
این روحانی قدرتمند و مهاجر فرانسوی، مانند همۀ دیکتاتورهای جهان، خود را موهبت خدا و گفتههایش را حقیقت ناب و مطلق میانگاشت. لذا معتقد بود تنها اوست که باید سخن بگوید و دیگران صرفاً باید به اطاعت وی بپردازند و از هرگونه مخالفتی خودداری کنند؛ چراکه مخالفت با خود را دشمنی با زمین و آسمان و خدا و سبب به خطر افتادن دین میدانست (همان: ۳۳-۳۴). از اینرو کلیسا وظیفه داشت تا همۀ انسانها را بالاجبار و بیچونوچرا مجبور به اطاعت کند و کوچکترین تردیدی را به سختی کیفر دهد (همان: ۲۸).
چه تفاوتها که نمیکند و چه برتریها که ندارد انسان آزادهفکرِ آزادهجان بر کسی که در احساس دعویپرستی و حقبهجانبی خویشتن چون سنگ فرو مانده است در خود! تا دنیا دنیاست ناسازگاری بین آزاداندیشیِ انسانی و خشکاندیشیِ مکتبپرستانه برقرار خواهد ماند. بین جانهای آرامی که جز نگهداشت باورهای خویشتن خواستهای ندارند و دعویپرستانی که تا جهانی را به ثناگویی و پیروی از اندیشههاشان به ابتذال نکشانند آرام نمیگیرند (همان: ۲۱۶).
کالون از مأموران خود میخواهد که در همۀ کارهای مردم دخالت کرده و هرچه را به زندگی شادی و روح میبخشد، ممنوع کنند! مأموران باید لباس زنان را اندازه بگیرند تا مبادا زیاده کوتاه یا زیاده بلند باشد. گیسوان زنان را بسنجند تا آراستهتر از آنچه مجاز است نباشد. به قفسۀ کتابها سرکشی کنند تا مبادا کتابی بدون مهر بازبینی و سانسور آنجا یافت شود. مراقب باشند تا کسی ترانهای دنیوی نخواند، سازی ننوازد، طاسی نریزد، ورق بازی نکند و از اینها بدتر، گناه شادی کردن را مرتکب نشود (همان: ۵۶ الی۵۸).
ژان کالون پس از سالها حکمرانی بر شهر ژنو میکوشد تا همۀ جهان را تحت سلطۀ نظام خود درآورد (همان: ۲۴۱) و به همگان گوشزد میکند که هرگونه انتقادی از خودکامگیِ او، گناهی کبیره و از بدترین جرمهاست (همان: ۶۰). پس شیوۀ کالون هیچ تازگی ندارد و همان شیوۀ دیرینۀ همۀ رهبران و حاکمان مستبد تاریخ جهان است. با این تفاوت که شهری چون ژنو، قریب به پنج قرن پیش شاهد این اتفاقات ددمنشانه بود و در کشورهایی مانند کشور ما حکایت همچنان باقی است...
لازم به ذکر است که داستان وجدان بیدار در سال ۱۳۷۶ در نشر فرزان روز با ترجمۀ سیروس آرینپور منتشر شد تاآنکه در سال ۱۳۹۵ انتشارات زرینکلک آفتاب در مشهد، این ترجمه را عیناً و بدون هیچ تغییری با نام بهارک بهارستانی – اگر چنین مترجمی وجود خارجی داشته باشد – به چاپ رساند!
منبع:
_ تسوایگ، اشتفان، ۱۳۷۶، وجدان بیدار: کاستلیو و کالون، ترجمه سیروس آرینپور، تهران، فرزان روز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘قدرت بیقدرتان
یکی دیگر از نویسندگان نامدار پراگ، واتسلاف هاوِل (۱۹۳۶-۲۰۱۱)، سیاستمدار و اوّلین رئیسجمهور جمهوری چک است که با نوشتن کتاب ارزشمند «قدرت بیقدرتان» خود را در عرصۀ نویسندگی به شهرت رساند. کتابی که در سال ۱۹۷۸ در نقد اندیشههای کمونیستی و سوسیالیستی انتشار یافت و قدرت بیقدرتان، یعنی مردم را با چهرۀ این نظام توتالیتر آشنا کرد (هاول، ۱۳۹۸: ۸۴-۱۱۵).
واتسلاف هاول سبزیفروشی را به تصویر میکشد که شعار «کارگران جهان، متّحد شوید!» را بر روی شیشۀ مغازهاش چسبانده است. البته چنین کاری بدین معنا نیست که او این بیانیه را پذیرفته است، بلکه او این کار را انجام میدهد تا مورد آزار و اذیّت مسئولین حکومت قرار نگیرد.
اما این قاعدۀ بازیِ رژیم است و ما امروز با نظامی پساتوتالیتر روبهرو هستیم که گذشته از توتالیتر بودن، از پایه و اساس با دیکتاتورهای کلاسیک تفاوت دارند (همان: ۲۷). مردم لزومی ندارد این دروغها را بپذیرند. کافی است بپذیرند که با این دروغها زندگی کنند، زیرا بدین ترتیب بر نظام صحّه میگذارند، اطاعتشان را از نظام نشان میدهند و اصلاً خودِ نظام میشوند.
زندگی در نظام پساتوتالیتر آکنده از ریا و دروغ است. حکومت بوروکراتیک، حکومت مردمی خوانده میشود؛ کارگران به نام طبقۀ کارگر به بردگی کشیده میشوند؛ سرکوب فرهنگ، رشد و توسعۀ فرهنگ خوانده میشود؛ به انتخابهای نمایشیِ مضحک، عالیترین شکل دموکراسی اطلاق میشود. چون رژیم در بندِ دروغهای خودش است، باید همهچیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد (همان: ۳۴-۳۵).
البته نباید فراموش کرد که ایدئولوژی و باورهای مذهبی هم ضامنِ اصلی قدرت نظامهای پساتوتالیتر و سبب فریب و اطاعت کورکورانۀ افراد جامعه از حاکمان دیکتاتور شده است تا جایی که مردم منافع ایدئولوژی را بر منافع خود ترجیح میدهند! ایدئولوژی به انسانها توهّمِ هویّت، کرامت و اخلاق میدهد و به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند و به همهچیز مشروعیّت ببخشند (همان: ۳۰ الی۳۲).
نظام پساتوتالیتاری بر پایۀ دروغها ساخته شده است و این ساختمان تا زمانی دوام خواهد آورد که مردم حاضر باشند زیر سقف دروغ زندگی کنند (همان: ۴۳).
منبع:
_ هاول، واتسلاف، ۱۳۹۸، قدرت بیقدرتان، ترجمه احسان کیانیخواه، تهران، فرهنگ نشر نو و آسیم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی دیگر از نویسندگان نامدار پراگ، واتسلاف هاوِل (۱۹۳۶-۲۰۱۱)، سیاستمدار و اوّلین رئیسجمهور جمهوری چک است که با نوشتن کتاب ارزشمند «قدرت بیقدرتان» خود را در عرصۀ نویسندگی به شهرت رساند. کتابی که در سال ۱۹۷۸ در نقد اندیشههای کمونیستی و سوسیالیستی انتشار یافت و قدرت بیقدرتان، یعنی مردم را با چهرۀ این نظام توتالیتر آشنا کرد (هاول، ۱۳۹۸: ۸۴-۱۱۵).
واتسلاف هاول سبزیفروشی را به تصویر میکشد که شعار «کارگران جهان، متّحد شوید!» را بر روی شیشۀ مغازهاش چسبانده است. البته چنین کاری بدین معنا نیست که او این بیانیه را پذیرفته است، بلکه او این کار را انجام میدهد تا مورد آزار و اذیّت مسئولین حکومت قرار نگیرد.
اما این قاعدۀ بازیِ رژیم است و ما امروز با نظامی پساتوتالیتر روبهرو هستیم که گذشته از توتالیتر بودن، از پایه و اساس با دیکتاتورهای کلاسیک تفاوت دارند (همان: ۲۷). مردم لزومی ندارد این دروغها را بپذیرند. کافی است بپذیرند که با این دروغها زندگی کنند، زیرا بدین ترتیب بر نظام صحّه میگذارند، اطاعتشان را از نظام نشان میدهند و اصلاً خودِ نظام میشوند.
زندگی در نظام پساتوتالیتر آکنده از ریا و دروغ است. حکومت بوروکراتیک، حکومت مردمی خوانده میشود؛ کارگران به نام طبقۀ کارگر به بردگی کشیده میشوند؛ سرکوب فرهنگ، رشد و توسعۀ فرهنگ خوانده میشود؛ به انتخابهای نمایشیِ مضحک، عالیترین شکل دموکراسی اطلاق میشود. چون رژیم در بندِ دروغهای خودش است، باید همهچیز را جعل کند و وارونه جلوه دهد (همان: ۳۴-۳۵).
البته نباید فراموش کرد که ایدئولوژی و باورهای مذهبی هم ضامنِ اصلی قدرت نظامهای پساتوتالیتر و سبب فریب و اطاعت کورکورانۀ افراد جامعه از حاکمان دیکتاتور شده است تا جایی که مردم منافع ایدئولوژی را بر منافع خود ترجیح میدهند! ایدئولوژی به انسانها توهّمِ هویّت، کرامت و اخلاق میدهد و به افراد امکان میدهد وجدانشان را فریب دهند و به همهچیز مشروعیّت ببخشند (همان: ۳۰ الی۳۲).
نظام پساتوتالیتاری بر پایۀ دروغها ساخته شده است و این ساختمان تا زمانی دوام خواهد آورد که مردم حاضر باشند زیر سقف دروغ زندگی کنند (همان: ۴۳).
منبع:
_ هاول، واتسلاف، ۱۳۹۸، قدرت بیقدرتان، ترجمه احسان کیانیخواه، تهران، فرهنگ نشر نو و آسیم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘علاقه نداشتن به آثار داستایفسکی و تولستوی
📝بورخس – رب گرییه
خورخه لوئیس بورخس در گفتوگویی اذعان کرده است من با تمام کوششی که کردهام، بعضاً سه یا چهاربار در طول زندگی، نتوانستهام نوشتههای داستایفسکی ازجمله رمان برادران کارامازوف را تا پایان بخوانم. چنانکه آلن رب گرییه نیز متذکر شده است که آثار داستایفسکی و کتابهای تولستوی بهویژه آناکارنینا برای او جذابیت ندارد (روشنگر، ۱۳۸۶: ۲۴-۱۵۲).
منبع:
_ روشنگر، مجید، ۱۳۸۶، هنر نویسندگی: گزینهای از گفتوگوها و مقالات و نامهها از نویسندگان ایران و جهان، تهران، مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
📝بورخس – رب گرییه
خورخه لوئیس بورخس در گفتوگویی اذعان کرده است من با تمام کوششی که کردهام، بعضاً سه یا چهاربار در طول زندگی، نتوانستهام نوشتههای داستایفسکی ازجمله رمان برادران کارامازوف را تا پایان بخوانم. چنانکه آلن رب گرییه نیز متذکر شده است که آثار داستایفسکی و کتابهای تولستوی بهویژه آناکارنینا برای او جذابیت ندارد (روشنگر، ۱۳۸۶: ۲۴-۱۵۲).
منبع:
_ روشنگر، مجید، ۱۳۸۶، هنر نویسندگی: گزینهای از گفتوگوها و مقالات و نامهها از نویسندگان ایران و جهان، تهران، مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘طفلی به نام شادی
طفلی به نامِ شادی، دیریست گم شدهست / با چشمهای روشنِ برّاق / با گیسویی بلند، به بالای آرزو. / هر کس ازو نشانی دارد، / ما را کند خبر / اینهم نشان ما: / یکسو، خلیج فارس / سویِ دگر، خزر (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۹: ذیل شعر «گمشده»، ۳۹).
کتاب «طفلی به نام شادی» که در سال ۱۳۹۹ توسّط نشر سخن انتشار یافت، شامل پنج دفتر از سرودههای محمدرضا شفیعی کدکنی با عناوین "زیر همین آسمان و روی همین خاک" ، "هنگامۀ شکفتن و گفتن" ، "از همیشه تا جاودان" ، "شیپور اطلسیها" و "در شبِ سردی که سرودی نداشت" است.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ مختصری که در سال ۱۳۹۸ بر این کتابِ خود نوشته است، اذعان کرده که چندین برابرِ این مجموعه، شعر چاپ نشده دارد، بیش از هزار شعر، که به لحاظ ارزش در سطح شعرهای خودش قرار دارند؛ لذا اگر عمر و حوصلهای باشد، تمام آنها را منتشر خواهد کرد تا پروندۀ شصتواند سال شاعری او تکمیل شود (همان: ۹).
او در قسمت دیگری از مقدمهاش، در سطرهایی عجیب و متناقض، به طعنه نوشته است: در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصتوچند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه وزن را رها کردهام و نه قافیه را و نه معنی را، نه عشق را و نه تأمّلاتِ وجودی را و نه ایران را. برای اثبات عقبماندگی یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟ آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردمِ آن به چشمشان است... خوب و بد این شعرها را – و هر شعری را – جامعه تعیین میکند نه من و نه منتقدانِ رهنشناس. حتی داوری جامعۀ امروز هم بسنده نیست؛ آیندگان داورِ نهاییاند (همان: ۷-۸).
زاده شدی میان گل سرخ / در شادیاخِ شهرِ اَبَرشهر/ فرزانهای یگانه که چون تو / مردی ندیده مردُمکِ دهر / بستند صف به دشمنیِ تو / جادوگران و هرزهدرایان / رجّالههای جور و اجیران / قدّارهبند یاوهسرایان. / جرمت چه بود؟ شک به همهچیز / یعنی در آسمان و زمین شک / در شکّ خویش شکّ و پس آنگاه / آنسوی هر گمان و یقین شک. / هر فالبین و لوطی و جنگیر / در کار خویش اهل یقین بود / تو در نظامِ دهر به تردید / جُرمِ تو در میانه همین بود. / هرچند در زمانه تو را، جهل، / در آن هجوم خانهنشین کرد، / نامِ تو را خِرَد، پیِ تحسین، / هرجا که دید نقشِ نگین کرد. / زینرو، هماره، در همه آفاق / در پویۀ قوافلِ ایّام / چتری گشوده بر سرِ تاریخ / شکّ خِرَدشکافِ تو خیّام! / این است معجزِ تو به گیتی، / در جمعِ شاعرانِ زمانه، / افزونترین مخاطبِ تاریخ / با کمترین سرود و ترانه (همان: ذیل شعر «به خیام»، ۲۳۱ الی۲۳۳)!
یکی دیگر از اشعار قابل توجه این کتاب، غوکنامه، نام دارد که ظاهراً در سال ۱۳۴۹ سروده شده است. شعری که در پارهای از آن میخوانیم:
ای غوکها که موج برآشفته خوابتان / و افکنده در تلاطمِ شطّ شتابتان / خوش یافتید این خزۀ سبز را پناه / روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان / دم از زلال خضر زنید و مسلّم است / کز این لجنکدهست همه نان و آبتان / بیشرمتر ز جمع شمایان نیافرید / ایزد که آفرید برای عذابتان... / داند جهان که در همۀ عمر بوده است / روزی ز بالِ پشّه و خونِ ذبابتان / جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه / کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان / تکرار یک ترانه و یک شومنوحه است / سرتابهسر تمامِ سطورِ کتابتان / چون است و چون که از دلِ گندابۀ قرون / ناگه گرفته است تبِ انقلابتان... / مانا گمان برید که ایزد به فضلِ خویش / کردهست بهرِ فتحِ جهان انتخابتان... / گر جمعِ «مادران به خطا» نامتان نهیم / هرگز نکردهایم خطا در خطابتان / نی اصلتان به قاعده، نی نسلتان درست / دانسته نیست سلسلۀ انتسابتان... / تسبیحتان دعای بقایِ لجنکده است / بادا که این دعا نشود مستجابتان / ای مشتِ چنگلوکِ زمینگیر پشّهخوار / شرمآور است دعویِ اوجِ عقابتان... / وین غوکجامههای چون دستارِ تازیان / یکیک شود به گردنِ نازک طنابتان (همان: ذیل شعر «غوکنامه»، ۷۰ الی۷۵)...
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۹، طفلی به نام شادی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
طفلی به نامِ شادی، دیریست گم شدهست / با چشمهای روشنِ برّاق / با گیسویی بلند، به بالای آرزو. / هر کس ازو نشانی دارد، / ما را کند خبر / اینهم نشان ما: / یکسو، خلیج فارس / سویِ دگر، خزر (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۹: ذیل شعر «گمشده»، ۳۹).
کتاب «طفلی به نام شادی» که در سال ۱۳۹۹ توسّط نشر سخن انتشار یافت، شامل پنج دفتر از سرودههای محمدرضا شفیعی کدکنی با عناوین "زیر همین آسمان و روی همین خاک" ، "هنگامۀ شکفتن و گفتن" ، "از همیشه تا جاودان" ، "شیپور اطلسیها" و "در شبِ سردی که سرودی نداشت" است.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ مختصری که در سال ۱۳۹۸ بر این کتابِ خود نوشته است، اذعان کرده که چندین برابرِ این مجموعه، شعر چاپ نشده دارد، بیش از هزار شعر، که به لحاظ ارزش در سطح شعرهای خودش قرار دارند؛ لذا اگر عمر و حوصلهای باشد، تمام آنها را منتشر خواهد کرد تا پروندۀ شصتواند سال شاعری او تکمیل شود (همان: ۹).
او در قسمت دیگری از مقدمهاش، در سطرهایی عجیب و متناقض، به طعنه نوشته است: در تمام مدّتِ شاعریِ من – که عمری شصتوچند ساله دارد – من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه وزن را رها کردهام و نه قافیه را و نه معنی را، نه عشق را و نه تأمّلاتِ وجودی را و نه ایران را. برای اثبات عقبماندگی یک شاعر سندی استوارتر ازین میتوان یافت؟ آنهم در مملکتی که عقل اکثریتِ مردمِ آن به چشمشان است... خوب و بد این شعرها را – و هر شعری را – جامعه تعیین میکند نه من و نه منتقدانِ رهنشناس. حتی داوری جامعۀ امروز هم بسنده نیست؛ آیندگان داورِ نهاییاند (همان: ۷-۸).
زاده شدی میان گل سرخ / در شادیاخِ شهرِ اَبَرشهر/ فرزانهای یگانه که چون تو / مردی ندیده مردُمکِ دهر / بستند صف به دشمنیِ تو / جادوگران و هرزهدرایان / رجّالههای جور و اجیران / قدّارهبند یاوهسرایان. / جرمت چه بود؟ شک به همهچیز / یعنی در آسمان و زمین شک / در شکّ خویش شکّ و پس آنگاه / آنسوی هر گمان و یقین شک. / هر فالبین و لوطی و جنگیر / در کار خویش اهل یقین بود / تو در نظامِ دهر به تردید / جُرمِ تو در میانه همین بود. / هرچند در زمانه تو را، جهل، / در آن هجوم خانهنشین کرد، / نامِ تو را خِرَد، پیِ تحسین، / هرجا که دید نقشِ نگین کرد. / زینرو، هماره، در همه آفاق / در پویۀ قوافلِ ایّام / چتری گشوده بر سرِ تاریخ / شکّ خِرَدشکافِ تو خیّام! / این است معجزِ تو به گیتی، / در جمعِ شاعرانِ زمانه، / افزونترین مخاطبِ تاریخ / با کمترین سرود و ترانه (همان: ذیل شعر «به خیام»، ۲۳۱ الی۲۳۳)!
یکی دیگر از اشعار قابل توجه این کتاب، غوکنامه، نام دارد که ظاهراً در سال ۱۳۴۹ سروده شده است. شعری که در پارهای از آن میخوانیم:
ای غوکها که موج برآشفته خوابتان / و افکنده در تلاطمِ شطّ شتابتان / خوش یافتید این خزۀ سبز را پناه / روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان / دم از زلال خضر زنید و مسلّم است / کز این لجنکدهست همه نان و آبتان / بیشرمتر ز جمع شمایان نیافرید / ایزد که آفرید برای عذابتان... / داند جهان که در همۀ عمر بوده است / روزی ز بالِ پشّه و خونِ ذبابتان / جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه / کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان / تکرار یک ترانه و یک شومنوحه است / سرتابهسر تمامِ سطورِ کتابتان / چون است و چون که از دلِ گندابۀ قرون / ناگه گرفته است تبِ انقلابتان... / مانا گمان برید که ایزد به فضلِ خویش / کردهست بهرِ فتحِ جهان انتخابتان... / گر جمعِ «مادران به خطا» نامتان نهیم / هرگز نکردهایم خطا در خطابتان / نی اصلتان به قاعده، نی نسلتان درست / دانسته نیست سلسلۀ انتسابتان... / تسبیحتان دعای بقایِ لجنکده است / بادا که این دعا نشود مستجابتان / ای مشتِ چنگلوکِ زمینگیر پشّهخوار / شرمآور است دعویِ اوجِ عقابتان... / وین غوکجامههای چون دستارِ تازیان / یکیک شود به گردنِ نازک طنابتان (همان: ذیل شعر «غوکنامه»، ۷۰ الی۷۵)...
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۹، طفلی به نام شادی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘کتاب دلواپسی
به راستی که همهچیز در بستر نابخردی جا خوش کرده است. گذشته از ریاضیات که فقط با اعداد مرده و فرمولهای تهی سر و کار دارد و به همین سبب میتواند کاملاً منطقی باشد، علم فقط یک بازی کودکانه در لحظۀ غروب است که میخواهد سایۀ پرندگان را بگیرد و سایۀ علفها را در باد وزنده متوقف کند (پسوآ، ۱۳۹۷: ۳۰۷).
فِرناندو پِسُوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) تقریباً بیست سال روی یادداشتهایی کار کرده است که گویی مهمترین کتاب او بهشمار میرود. یادداشتهایی که چهلوهفت سال پس از درگذشت پسوآ و بعد از پیدا شدن دستنوشتههای این شاعر و نویسندۀ نامدار پرتغالی در لیسبون منتشر شد. این نوشته که «کتاب دلواپسی» نام دارد، شامل ۵۲۰ قطعۀ منثور ادبی و فلسفی است که در آن از مفاهیمی چون زندگی، رؤیا، تفکّر، ادبیات و ملال سخن رفته است.
ما در خواب گرفتار شدهایم و این زندگی رؤیایی است نه به مفهوم استعارهای یا شاعرانه، بلکه به مفهوم واقعی است... ما سایههایی هستیم که در جنگلهای دور از ذهن راه گم میکنیم (همان: ۲۳۱-۲۳۲). همهچیز پوچ است (همان: ۷۸). پیامبران و قدیسان خدا را استثمار میکنند (همان: ۷۴). و جهان از آن کسی است که به مانند تجار، سیاستمداران، نظامیان و مذهبیون فاقد حساسیت میباشند (همان: ۴۱-۴۳).
زندگی برای من مثل دارویی بیاثر، بیمزه است (همان: ۱۵۱). و درنهایت همهچیز نسبی است. حادثهای کوچک در خیابان آشپز را به سمت در میکشاند و او را بیش از من که بهترین کتاب را مطالعه میکنم سرگرم میسازد. حقیقت نه در کنار اوست و نه در کنار من؛ چراکه حقیقت با هیچکس نیست، ولی واقعاً خوشبختی را میشود نزد او یافت (همان: ۳۶).
پسوآ معتقد است که تا کنون هیچکس به زبانی که قابل فهم باشد، انـدوه و ملال را تعریف نکرده است. لذا آنچه را که برخی اندوه مینامند چیزی جز خستگی، ناراحتی و یا بیحوصلگی نیست. چراکه اندوه همۀ اینها را در خود دارد بیآنکه شباهتی به آنها داشته باشد. اندوه فقط بیهودگی اشیاء و هستی نیست، اندوه درک بیهودگی خود و هیچ دانستن همهچیز است (همان: ۲۳۸-۲۳۹).
فرناندو پسوآ سطرهایی از این کتاب خود را به شاعر بزرگ ایرانی، عمر خیام، اختصاص داده و ضمن تمجید از او اذعان میکند که بیاشتیاقیِ خیام به زندگی بیاشتیاقیِ کسی نیست که نمیداند چه باید بکند، چراکه در اصل هیچ کاری نمیتواند بکند.
این اندوه عمیقِ کسی است که شفاف اندیشیده و نتیجه گرفته است که همهچیز سیاه است. در سرودههای خیام واژهای قاطع و جملهای عاشقانه یافت نمیشود. هرچند فلسفۀ عملی عمر خیام میگوید: بنوش! بنوش! و از این جهت به اپیکورگرایی لطیف خلاصه میشود که به حداقل آرزوی لذت پناه برده است. برای خیام تماشای گل سرخ و سرکشیدن باده کفایت میکند (همان: ۲۹۸-۲۹۹).
این شاعر و نویسندۀ اندیشمند پرتغالی باآنکه به مانند خیام در همۀ امور تردید کرده (همان: ۲۰۶-۲۲۹) و معتقد است که انسان خردمند نمیتواند باورمند باشد (همان: ۲۷) و هیچ حقیقتی وجود ندارد جز احتمال حقیقت (همان: ۲۷۵)، اما در ادامه متذکّر این نکته میشود که من این جملۀ صحیح هکلِ زیستشناس را فراموش نمیکنم که گفته است: انسان والا بسیار بالاتر از انسان عادی است تا انسان عادی از میمون عادی (همان: ۳۰۸).
پسوآ در قطعاتی دیگر از این کتاب به هجو جنگ، انقلاب و اصلاحطلبی پرداخته و اذعان میکند که همیشه جنگها یا انقلابها در دستور کار است و حال آنکه تقدیم جان و مال برای چیزی بیحاصل و اجتنابناپذیر حماقت است. چراکه هیچ امپراتوریای وجود ندارد که ارزش داشته باشد تا عروسکی به خاطرش دو تکه شود. و هیچ آرمانی وجود ندارد که ارزش قربانی کردن یک قطار حلبی را داشته باشد (همان: ۲۷۴-۲۷۵). همۀ انقلابیها کلهپوکاند، و همینطور در ردههای پایینتر، همه اصلاحطلباند (همان: ۳۱۰). و اگر من از کسی متنفر باشم آن شخص اصلاحطلب است (همان: ۳۱۴).
فرناندو پسوآ بر آن باور است که ادبیات مطبوعترین شیوۀ نادیده گرفتن زندگی است و نوشتن نیز از یاد بردن آن است. چنانکه گویی از انواع هنر، نثر را بر شعر ترجیح داده و پیشبینی میکند که در جهان کاملاً متمدن آینده، هنر دیگری غیر از نثر وجود نخواهد داشت (همان: ۳۲۸-۳۲۹).
در پایان ناگفته نماند که جاهد جهانشاهی این کتاب را از ترجمۀ آلمانی آن که تنها دو سوم متن پرتغالیِ کتاب را شامل میشود، به فارسی ترجمه کرده است. ترجمهای آزاردهنده و تا حدودی نامفهوم که زیبایی و ارزش اصل کتاب سبب شده تا همچنان با اثری خواندنی روبهرو باشیم.
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۹۷، کتاب دلواپسی، ترجمه جاهد جهانشاهی، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
به راستی که همهچیز در بستر نابخردی جا خوش کرده است. گذشته از ریاضیات که فقط با اعداد مرده و فرمولهای تهی سر و کار دارد و به همین سبب میتواند کاملاً منطقی باشد، علم فقط یک بازی کودکانه در لحظۀ غروب است که میخواهد سایۀ پرندگان را بگیرد و سایۀ علفها را در باد وزنده متوقف کند (پسوآ، ۱۳۹۷: ۳۰۷).
فِرناندو پِسُوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) تقریباً بیست سال روی یادداشتهایی کار کرده است که گویی مهمترین کتاب او بهشمار میرود. یادداشتهایی که چهلوهفت سال پس از درگذشت پسوآ و بعد از پیدا شدن دستنوشتههای این شاعر و نویسندۀ نامدار پرتغالی در لیسبون منتشر شد. این نوشته که «کتاب دلواپسی» نام دارد، شامل ۵۲۰ قطعۀ منثور ادبی و فلسفی است که در آن از مفاهیمی چون زندگی، رؤیا، تفکّر، ادبیات و ملال سخن رفته است.
ما در خواب گرفتار شدهایم و این زندگی رؤیایی است نه به مفهوم استعارهای یا شاعرانه، بلکه به مفهوم واقعی است... ما سایههایی هستیم که در جنگلهای دور از ذهن راه گم میکنیم (همان: ۲۳۱-۲۳۲). همهچیز پوچ است (همان: ۷۸). پیامبران و قدیسان خدا را استثمار میکنند (همان: ۷۴). و جهان از آن کسی است که به مانند تجار، سیاستمداران، نظامیان و مذهبیون فاقد حساسیت میباشند (همان: ۴۱-۴۳).
زندگی برای من مثل دارویی بیاثر، بیمزه است (همان: ۱۵۱). و درنهایت همهچیز نسبی است. حادثهای کوچک در خیابان آشپز را به سمت در میکشاند و او را بیش از من که بهترین کتاب را مطالعه میکنم سرگرم میسازد. حقیقت نه در کنار اوست و نه در کنار من؛ چراکه حقیقت با هیچکس نیست، ولی واقعاً خوشبختی را میشود نزد او یافت (همان: ۳۶).
پسوآ معتقد است که تا کنون هیچکس به زبانی که قابل فهم باشد، انـدوه و ملال را تعریف نکرده است. لذا آنچه را که برخی اندوه مینامند چیزی جز خستگی، ناراحتی و یا بیحوصلگی نیست. چراکه اندوه همۀ اینها را در خود دارد بیآنکه شباهتی به آنها داشته باشد. اندوه فقط بیهودگی اشیاء و هستی نیست، اندوه درک بیهودگی خود و هیچ دانستن همهچیز است (همان: ۲۳۸-۲۳۹).
فرناندو پسوآ سطرهایی از این کتاب خود را به شاعر بزرگ ایرانی، عمر خیام، اختصاص داده و ضمن تمجید از او اذعان میکند که بیاشتیاقیِ خیام به زندگی بیاشتیاقیِ کسی نیست که نمیداند چه باید بکند، چراکه در اصل هیچ کاری نمیتواند بکند.
این اندوه عمیقِ کسی است که شفاف اندیشیده و نتیجه گرفته است که همهچیز سیاه است. در سرودههای خیام واژهای قاطع و جملهای عاشقانه یافت نمیشود. هرچند فلسفۀ عملی عمر خیام میگوید: بنوش! بنوش! و از این جهت به اپیکورگرایی لطیف خلاصه میشود که به حداقل آرزوی لذت پناه برده است. برای خیام تماشای گل سرخ و سرکشیدن باده کفایت میکند (همان: ۲۹۸-۲۹۹).
این شاعر و نویسندۀ اندیشمند پرتغالی باآنکه به مانند خیام در همۀ امور تردید کرده (همان: ۲۰۶-۲۲۹) و معتقد است که انسان خردمند نمیتواند باورمند باشد (همان: ۲۷) و هیچ حقیقتی وجود ندارد جز احتمال حقیقت (همان: ۲۷۵)، اما در ادامه متذکّر این نکته میشود که من این جملۀ صحیح هکلِ زیستشناس را فراموش نمیکنم که گفته است: انسان والا بسیار بالاتر از انسان عادی است تا انسان عادی از میمون عادی (همان: ۳۰۸).
پسوآ در قطعاتی دیگر از این کتاب به هجو جنگ، انقلاب و اصلاحطلبی پرداخته و اذعان میکند که همیشه جنگها یا انقلابها در دستور کار است و حال آنکه تقدیم جان و مال برای چیزی بیحاصل و اجتنابناپذیر حماقت است. چراکه هیچ امپراتوریای وجود ندارد که ارزش داشته باشد تا عروسکی به خاطرش دو تکه شود. و هیچ آرمانی وجود ندارد که ارزش قربانی کردن یک قطار حلبی را داشته باشد (همان: ۲۷۴-۲۷۵). همۀ انقلابیها کلهپوکاند، و همینطور در ردههای پایینتر، همه اصلاحطلباند (همان: ۳۱۰). و اگر من از کسی متنفر باشم آن شخص اصلاحطلب است (همان: ۳۱۴).
فرناندو پسوآ بر آن باور است که ادبیات مطبوعترین شیوۀ نادیده گرفتن زندگی است و نوشتن نیز از یاد بردن آن است. چنانکه گویی از انواع هنر، نثر را بر شعر ترجیح داده و پیشبینی میکند که در جهان کاملاً متمدن آینده، هنر دیگری غیر از نثر وجود نخواهد داشت (همان: ۳۲۸-۳۲۹).
در پایان ناگفته نماند که جاهد جهانشاهی این کتاب را از ترجمۀ آلمانی آن که تنها دو سوم متن پرتغالیِ کتاب را شامل میشود، به فارسی ترجمه کرده است. ترجمهای آزاردهنده و تا حدودی نامفهوم که زیبایی و ارزش اصل کتاب سبب شده تا همچنان با اثری خواندنی روبهرو باشیم.
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۹۷، کتاب دلواپسی، ترجمه جاهد جهانشاهی، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘بانکدار آنارشیست
کتاب «بانکدارِ آنارشیست و دریانورد» اثر فرناندو پسوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) شامل دو نمایشنامۀ مختصر یعنی بانکدار آنارشیست و دریانورد است که از زبان ایتالیایی به فارسی ترجمه شده است. بانکدار آنارشیست، گفتوگو میان دو دوست است که یکی از آنان خود را آنارشیست معرّفی میکند. آنارشیستی که حسابش را از دیگر همصنفانش جدا کرده و آنان را مجانین و احمقهایی میشمرد که تنها در تئوری آنارشیست هستند (پسوآ، ۱۳۸۸: ۱۲-۱۳-۵۲).
بهزعم آنارشیستِ بینام نمایشنامه، او با تبدیل شدن به یک بانکدار از استبداد و طمع ثروت رهایی یافته است. اما ما نمیدانیم که این سخن وی را در حکم نوشتاری هزلآمیز در نظر بگیریم و یا چنانکه در پارههایی از کتاب نسبت به قابل اجرا بودن آنارشیست تردید شده و طبیعت سبب استبداد نوین تصوّر گردیده است (همان: ۲۷-۳۵)، تقریباً جواز هر عملی را ممکن بشماریم و جامعۀ بوروژوازی را درست و قابل دفاع بدانیم (همان: ۲۲-۴۹).
شاعر، فیلسوف و نویسندۀ پرتغالی کتاب بانکدار آنارشیست، ضمن دفاع از آنارشیست، آنارشیست را عصیان و مبارزۀ فردی علیه همۀ قراردادهای اجتماعی مانند حکومت، دین، پول و ساختار خانوادگی معرّفی میکند (همان: ۱۶-۱۷) و با نقد و هجو انقلابهای اجتماعی و همچنین دیکتاتور و مستبدّ نظامی خطاب کردن رژیمهای حاصل از آن مینویسد:
شورشهای سیاسی شهر رم به کجا انجامید؟ به امپراطوری روم و استبداد نظامی آن. نتیجۀ انقلاب فرانسه چیست؟ ناپلئون و استبداد نظامی او. و خواهید دید که نتیجۀ انقلاب روسیه چه خواهد شد... چیزی که تبلور جامعۀ آزاد را دهها سال به عقب خواهد انداخت... در هر صورت از یک ملّت بیسواد و دینزده چه انتظاری میتوان داشت (همان: ۲۱-۲۲).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۸۸، بانکدار آنارشیست و دریانورد، ترجمه علیرضا زارعی، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «بانکدارِ آنارشیست و دریانورد» اثر فرناندو پسوآ (۱۸۸۸-۱۹۳۵) شامل دو نمایشنامۀ مختصر یعنی بانکدار آنارشیست و دریانورد است که از زبان ایتالیایی به فارسی ترجمه شده است. بانکدار آنارشیست، گفتوگو میان دو دوست است که یکی از آنان خود را آنارشیست معرّفی میکند. آنارشیستی که حسابش را از دیگر همصنفانش جدا کرده و آنان را مجانین و احمقهایی میشمرد که تنها در تئوری آنارشیست هستند (پسوآ، ۱۳۸۸: ۱۲-۱۳-۵۲).
بهزعم آنارشیستِ بینام نمایشنامه، او با تبدیل شدن به یک بانکدار از استبداد و طمع ثروت رهایی یافته است. اما ما نمیدانیم که این سخن وی را در حکم نوشتاری هزلآمیز در نظر بگیریم و یا چنانکه در پارههایی از کتاب نسبت به قابل اجرا بودن آنارشیست تردید شده و طبیعت سبب استبداد نوین تصوّر گردیده است (همان: ۲۷-۳۵)، تقریباً جواز هر عملی را ممکن بشماریم و جامعۀ بوروژوازی را درست و قابل دفاع بدانیم (همان: ۲۲-۴۹).
شاعر، فیلسوف و نویسندۀ پرتغالی کتاب بانکدار آنارشیست، ضمن دفاع از آنارشیست، آنارشیست را عصیان و مبارزۀ فردی علیه همۀ قراردادهای اجتماعی مانند حکومت، دین، پول و ساختار خانوادگی معرّفی میکند (همان: ۱۶-۱۷) و با نقد و هجو انقلابهای اجتماعی و همچنین دیکتاتور و مستبدّ نظامی خطاب کردن رژیمهای حاصل از آن مینویسد:
شورشهای سیاسی شهر رم به کجا انجامید؟ به امپراطوری روم و استبداد نظامی آن. نتیجۀ انقلاب فرانسه چیست؟ ناپلئون و استبداد نظامی او. و خواهید دید که نتیجۀ انقلاب روسیه چه خواهد شد... چیزی که تبلور جامعۀ آزاد را دهها سال به عقب خواهد انداخت... در هر صورت از یک ملّت بیسواد و دینزده چه انتظاری میتوان داشت (همان: ۲۱-۲۲).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۳۸۸، بانکدار آنارشیست و دریانورد، ترجمه علیرضا زارعی، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘حماقت یا تزویر روحانیت؟
📝ریچارد داوکینز
ریچارد داوکینز باآنکه شیّاد بودن روحانیان را محال نمیداند، اما ذاتاً آنان را افراد نادانی معرّفی میکند که برخورداریشان از ذکاوت و سیاستهای ماکیاولیستی بعید بهنظر میرسد. داوکینز در قسمتی از کتاب ساده و عامهپسندِ «ژنِ خودخواه»، که مبتنی بر نظریۀ فرگشتِ داروین است، مینویسد:
یکی از جنبههای باورهای مذهبی که در تضمین رعایت اصول دینی نقش بسیار کارآمدی داشته تهدید به آتش دوزخ است. بسیاری از بچهها و حتی برخی از بزرگسالان بر این باورند که اگر از چیزهایی که کشیش میگوید پیروی نکنند، پس از مرگ عقوبتهای مخوفی گریبانگیرشان خواهد شد... ممکن است کشیشانی ماکیاولیست که از روشهای شستوشوی مغزیِ عمیق آگاه بودهاند عامدانه آن را طراحی کرده باشند، اما من بعید میدانم که کشیشان عقلشان به اینچیزها رسیده باشد.
چیزی که احتمالش بیشتر است این است که میمهای [ایدههای] ناخودآگاه، با داشتن ویژگیهای شبهِ بیرحمانه که در ژنهای موفق نیز دیده میشود، بقای خود را تضمین کرده باشند. ایدۀ آتش جهنم به خاطر تأثیر روانشناختی عمیقی که دارد خودبهخود ماندگاری خود را تضمین میکند (داوکینز، بیتا: ۷۲۰-۷۲۱).
منبع:
_ داوکینز، ریچارد، بیتا، ژن خودخواه، ترجمه محمدکریم طهماسبی، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝ریچارد داوکینز
ریچارد داوکینز باآنکه شیّاد بودن روحانیان را محال نمیداند، اما ذاتاً آنان را افراد نادانی معرّفی میکند که برخورداریشان از ذکاوت و سیاستهای ماکیاولیستی بعید بهنظر میرسد. داوکینز در قسمتی از کتاب ساده و عامهپسندِ «ژنِ خودخواه»، که مبتنی بر نظریۀ فرگشتِ داروین است، مینویسد:
یکی از جنبههای باورهای مذهبی که در تضمین رعایت اصول دینی نقش بسیار کارآمدی داشته تهدید به آتش دوزخ است. بسیاری از بچهها و حتی برخی از بزرگسالان بر این باورند که اگر از چیزهایی که کشیش میگوید پیروی نکنند، پس از مرگ عقوبتهای مخوفی گریبانگیرشان خواهد شد... ممکن است کشیشانی ماکیاولیست که از روشهای شستوشوی مغزیِ عمیق آگاه بودهاند عامدانه آن را طراحی کرده باشند، اما من بعید میدانم که کشیشان عقلشان به اینچیزها رسیده باشد.
چیزی که احتمالش بیشتر است این است که میمهای [ایدههای] ناخودآگاه، با داشتن ویژگیهای شبهِ بیرحمانه که در ژنهای موفق نیز دیده میشود، بقای خود را تضمین کرده باشند. ایدۀ آتش جهنم به خاطر تأثیر روانشناختی عمیقی که دارد خودبهخود ماندگاری خود را تضمین میکند (داوکینز، بیتا: ۷۲۰-۷۲۱).
منبع:
_ داوکینز، ریچارد، بیتا، ژن خودخواه، ترجمه محمدکریم طهماسبی، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘در حیاطخلوت نویسندگان
📝راینر اشمیتس
فئودور داستایفسکی به قمار اعتیاد داشت بهشکلی که گفته است خوشا بهحال کسانی که قمار نمیکنند و آن را بزرگترین حماقت میدانند. داستایفسکی باآنکه در رمان قمارباز به تجربههای خود دربارۀ قمار اذعان نموده و مصیبتهای آن را پیشبینی کرده بود، نتوانست قمار را کنار بگذارد و در این راه حتی لباسهای خود و همسرش را باخت (اشمیتس، ۱۳۹۲: ۳۸۷-۳۸۸).
کتاب «در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید»، اثر راینِر اِشمیتس را که طی بیستوپنج سال جمعآوری و نگاشته شده است، میتوان یک دایرةالمعارف ادبیات دانست که شامل مدخلهای متعدد و اطلاعات جالبی دربارۀ ادیبان جهان است.
راینر اشمیتس ضمن معرفی کتابهایی چون خاطرات یک تریاکیِ انگلیسی نوشتۀ توماس دکوئینسی، تریاکِ ژان کوکتو، دروازههای مشاهداتِ آلدوس هاکسلی، معجزۀ ناچیزِ هانری میشو و بهشتهای مصنوعی اثر شارل بودلر، که آثاری دربارۀ مصرف مواد مخدر ازجمله تریاک و حشیش و مسکالین هستند، به نقل از والتر بنیامین میآورد:
با مصرف حشیش لذت میبریم و به موجوداتی ادیب با بالاترین درجۀ توانایی تبدیل میشویم (همان: ۱۹۹-۵۲۰-۵۲۱).
این نویسنده و روزنامهنگار آلمانی در قسمتی از این کتاب خود به صادق هدایت و خودکشی او با گاز اشاره کرده و در ادامه هدایت را در کنار افرادی مانند سقراط، تولستوی، ولتر، برنارد شاو، دیدرو، میلتون و کافکا بهعنوان ادیبان گیاهخوار معرفی میکند (همان: ۴۳۳-۴۳۴-۴۴۹).
از دیگر بخشهای قابل توجه این کتاب میتوان به خودکشی ادیبان، سرقت ادبی، ترک تحصیل، کتابهای رد شده از سوی نشرهای مختلف و هری پاتر اشاره کرد.
رمان هفتجلدی هری پاتر، اثر جی. کی. رولینگ، که مخلوطی از ژانر جنایی، ترسناک، عاشقانه، علمی، تخیلی و اثری فانتزی در ردۀ کودکان و نوجوانان بهشمار میرود، بزرگترین تجارت در امر کتاب بوده است. هری پاتر که شمارگان چاپ اولین جلد از آن فقط ۳۰۰ عدد بود، ششمین جلد از آن با شمارگان ۱۳/۵ میلیون نسخه در آمریکا منتشر شد و نویسندۀ خود را به ثروتمندترین زن انگلستان بدل کرد. چنانکه تا پایان سال ۲۰۰۵ فروش بیش از ۳۰۰ میلیون نسخه از این کتاب که به ۶۲ زبان ترجمه شده بود، حدود ۸۳۰ میلیون یورو برای رولینگ به ارمغان آورد (همان: ۱۸۷ الی۱۸۹).
منبع:
_ اشمیتس، راینر، ۱۳۹۲، در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید، ترجمه مهشید میرمعزی، تهران، نشر ثالث.
https://t.iss.one/Minavash
📝راینر اشمیتس
فئودور داستایفسکی به قمار اعتیاد داشت بهشکلی که گفته است خوشا بهحال کسانی که قمار نمیکنند و آن را بزرگترین حماقت میدانند. داستایفسکی باآنکه در رمان قمارباز به تجربههای خود دربارۀ قمار اذعان نموده و مصیبتهای آن را پیشبینی کرده بود، نتوانست قمار را کنار بگذارد و در این راه حتی لباسهای خود و همسرش را باخت (اشمیتس، ۱۳۹۲: ۳۸۷-۳۸۸).
کتاب «در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید»، اثر راینِر اِشمیتس را که طی بیستوپنج سال جمعآوری و نگاشته شده است، میتوان یک دایرةالمعارف ادبیات دانست که شامل مدخلهای متعدد و اطلاعات جالبی دربارۀ ادیبان جهان است.
راینر اشمیتس ضمن معرفی کتابهایی چون خاطرات یک تریاکیِ انگلیسی نوشتۀ توماس دکوئینسی، تریاکِ ژان کوکتو، دروازههای مشاهداتِ آلدوس هاکسلی، معجزۀ ناچیزِ هانری میشو و بهشتهای مصنوعی اثر شارل بودلر، که آثاری دربارۀ مصرف مواد مخدر ازجمله تریاک و حشیش و مسکالین هستند، به نقل از والتر بنیامین میآورد:
با مصرف حشیش لذت میبریم و به موجوداتی ادیب با بالاترین درجۀ توانایی تبدیل میشویم (همان: ۱۹۹-۵۲۰-۵۲۱).
این نویسنده و روزنامهنگار آلمانی در قسمتی از این کتاب خود به صادق هدایت و خودکشی او با گاز اشاره کرده و در ادامه هدایت را در کنار افرادی مانند سقراط، تولستوی، ولتر، برنارد شاو، دیدرو، میلتون و کافکا بهعنوان ادیبان گیاهخوار معرفی میکند (همان: ۴۳۳-۴۳۴-۴۴۹).
از دیگر بخشهای قابل توجه این کتاب میتوان به خودکشی ادیبان، سرقت ادبی، ترک تحصیل، کتابهای رد شده از سوی نشرهای مختلف و هری پاتر اشاره کرد.
رمان هفتجلدی هری پاتر، اثر جی. کی. رولینگ، که مخلوطی از ژانر جنایی، ترسناک، عاشقانه، علمی، تخیلی و اثری فانتزی در ردۀ کودکان و نوجوانان بهشمار میرود، بزرگترین تجارت در امر کتاب بوده است. هری پاتر که شمارگان چاپ اولین جلد از آن فقط ۳۰۰ عدد بود، ششمین جلد از آن با شمارگان ۱۳/۵ میلیون نسخه در آمریکا منتشر شد و نویسندۀ خود را به ثروتمندترین زن انگلستان بدل کرد. چنانکه تا پایان سال ۲۰۰۵ فروش بیش از ۳۰۰ میلیون نسخه از این کتاب که به ۶۲ زبان ترجمه شده بود، حدود ۸۳۰ میلیون یورو برای رولینگ به ارمغان آورد (همان: ۱۸۷ الی۱۸۹).
منبع:
_ اشمیتس، راینر، ۱۳۹۲، در حیاطخلوت نویسندگان: تمام آنچه از ادبیات نمیدانید، ترجمه مهشید میرمعزی، تهران، نشر ثالث.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘هرگز نبودن بهتر است
📝دیوید بناتار
جـاودانیاد و روانشاد معرّیِ حــکـیـم
گفت بر سـنگِ مـزارش بـنویسند چنین
تیرهچشمی که نهانبین و خِرَدآیین است
آن گناهی که پدر کرد و نکردم این است
زندگی مملو از ناخوشایندیها و درد و رنج است؛ لذا باید از بچهدار شدن خودداری کنیم و انسانِ جدیدی به دنیا اضافه نکنیم تا بشریت زودتر منقرض شود. ممکن است این دیدگاه انسانگریزانه بهنظر برسد، اما محور استدلالهای من بشردوستانه و مؤثرترین راه برای جلوگیری از رنج است (بناتار، ۱۴۰۱: ۲۳-۱۶۸). حتی فردی که زندگی را جذّاب دانسته و از آن لذّت میبرد، تنها با وقوع یک دردِ ساده میتوان گفت که زندگی او نیز مزیّتی بر زاده نشدنش ندارد (همان: ۵۸).
دیوید بِناتار (متولد ۱۹۶۶) در مشهورترین کتابش، که «هرگز نبودن بهتر است» نام دارد، به وجود آمدن را همواره یک زیان جدّی شمرده است و بهمانند ابوالعلاء معری معتقد است بااینکه انسان در زندگی چیزهای خوبی را هم تجربه میکند، اما اگر وجود نداشت نمیتوانست از وجود آن چیزها محروم شود؛ چراکه محروم بودن برای کسی که اصلاً وجود ندارد بیمعناست و از اینرو عدم بهتر از بودن است (همان: ۱۱-۳۱).
این فیلسوف و استاد گروه فلسفۀ دانشگاه کِیپتاونِ آفریقای جنوبی، که بیشتر بهخاطر اندیشۀ تولدستیزی و غیراخلاقی شمردن فرزندآوری شناخته میشود، در سطرهایی از این کتابِ خود زنانِ باردار را به سقط جنین توصیه کرده (همان: ۱۳۳) و در قسمتی دیگر از آن مینویسد:
حتی در کشورهایی که دموکراسی حاکم است از تولّدگرایی حمایت میکنند... اما این مسئلۀ تولید مثل برای رژیمهای توتالیتر یک اصل است... نظامهای تمامیتخواه در اغلب موارد مردم را تشویق میکنند (اگر نگوییم مجبور میکنند) تا فرزندان بیشتری داشته باشند؛ چراکه آنها همیشه برای پُر نگه داشتن سربازخانههای خود نیازمند جمعیتی جوان هستند (همان: ۲۱).
منبع:
_ بناتار، دیوید، ۱۴۰۱، هرگز نبودن بهتر است: گزند بهوجود آمدن، ترجمه علی طباخیان، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝دیوید بناتار
جـاودانیاد و روانشاد معرّیِ حــکـیـم
گفت بر سـنگِ مـزارش بـنویسند چنین
تیرهچشمی که نهانبین و خِرَدآیین است
آن گناهی که پدر کرد و نکردم این است
زندگی مملو از ناخوشایندیها و درد و رنج است؛ لذا باید از بچهدار شدن خودداری کنیم و انسانِ جدیدی به دنیا اضافه نکنیم تا بشریت زودتر منقرض شود. ممکن است این دیدگاه انسانگریزانه بهنظر برسد، اما محور استدلالهای من بشردوستانه و مؤثرترین راه برای جلوگیری از رنج است (بناتار، ۱۴۰۱: ۲۳-۱۶۸). حتی فردی که زندگی را جذّاب دانسته و از آن لذّت میبرد، تنها با وقوع یک دردِ ساده میتوان گفت که زندگی او نیز مزیّتی بر زاده نشدنش ندارد (همان: ۵۸).
دیوید بِناتار (متولد ۱۹۶۶) در مشهورترین کتابش، که «هرگز نبودن بهتر است» نام دارد، به وجود آمدن را همواره یک زیان جدّی شمرده است و بهمانند ابوالعلاء معری معتقد است بااینکه انسان در زندگی چیزهای خوبی را هم تجربه میکند، اما اگر وجود نداشت نمیتوانست از وجود آن چیزها محروم شود؛ چراکه محروم بودن برای کسی که اصلاً وجود ندارد بیمعناست و از اینرو عدم بهتر از بودن است (همان: ۱۱-۳۱).
این فیلسوف و استاد گروه فلسفۀ دانشگاه کِیپتاونِ آفریقای جنوبی، که بیشتر بهخاطر اندیشۀ تولدستیزی و غیراخلاقی شمردن فرزندآوری شناخته میشود، در سطرهایی از این کتابِ خود زنانِ باردار را به سقط جنین توصیه کرده (همان: ۱۳۳) و در قسمتی دیگر از آن مینویسد:
حتی در کشورهایی که دموکراسی حاکم است از تولّدگرایی حمایت میکنند... اما این مسئلۀ تولید مثل برای رژیمهای توتالیتر یک اصل است... نظامهای تمامیتخواه در اغلب موارد مردم را تشویق میکنند (اگر نگوییم مجبور میکنند) تا فرزندان بیشتری داشته باشند؛ چراکه آنها همیشه برای پُر نگه داشتن سربازخانههای خود نیازمند جمعیتی جوان هستند (همان: ۲۱).
منبع:
_ بناتار، دیوید، ۱۴۰۱، هرگز نبودن بهتر است: گزند بهوجود آمدن، ترجمه علی طباخیان، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘شرح اسم: زندگینامه علی خامنهای
در بهمن ۱۳۸۸ ویدیویی دو سه دقیقهای به سبب پنجاهمین سالگرد دانشگاه "پاتریس لومومبا" از تلویزیون "راشاتودیِ" روسیه پخش شد و مجری این شبکه سید علی خامنهای را بهعنوان یکی از دانشجویان سابق این دانشگاه برشمرد. دانشگاهی روسی که در سال ۱۹۶۰ میلادی تأسیس شد و گویی علی خامنهای در سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ که شایع شده بود به سبب مراقبت از پدر بیمار خود حوزۀ علمیۀ قم را رها کرد و در مشهد سکونت گزید، در این دانشگاه مشغول به تحصیل بوده است.
کتاب «شرح اسم» شامل زندگینامۀ علی خامنهای از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است (بهبودی، ۱۳۹۱: ۶) که توسط هدایتالله بهبودی در سال ۱۳۹۰ در ۷۶۷ صفحه منتشر شد. سید علی حسینیِ خامنهای از مادری با نام خدیجه میردامادیِ نجفآبادی و پدری به اسم سید جواد حسینیِ خامنهای در تاریخ ۱۳۱۸/۱/۲۹ در شهر مشهد متولّد شد (همان: ۲۹).
مادر علی متولّد نجفِ عراق و اصالتاً نجفآبادی است (همان: ۲۴) و پدر او نیز اهل نجف و از اجدادی تبریزی و در اصل تفرشی است (همان: ۱۰-۱۴-۱۵). سید جواد مردی مبارز و سیاسی نبود و حتّی با شیوۀ ورود پسرانش در راه سیاست و مبارزه با نظام شاهنشاهی موافقتی نشان نداد (همان: ۱۹).
آیتالله سید جواد خامنهای در آستانۀ چهارمین دهۀ زندگی خود بود که با ضایعۀ مرگ همسر که سه دختر از او به یادگار داشت روبرو شد. لذا مجدداً ازدواج کرد و از همسر دومش نیز دارای پنج فرزند به نامهای محمد (روحانی اصولگرا و رئیس بنیاد حکمت صدرا)، علی (رهبر ایران)، بدرالسادات (همسر شیخ علی تهرانی)، هادی (روحانی اصلاحطلب) و حسن (مکلّا و مشغول به امور اقتصادی) گردید (همان: ۱۶-۲۴).
پدر رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران، سرانجام در سال ۱۳۶۵، در سنّ نودوسه سالگی درگذشت (همان: ۲۴). چنانکه مادر او نیز در سال ۱۳۶۸ وفات یافت (همان: ۲۸).
سید علی خامنهای که لقب او «ضیاءالدین» (همان: ۷۱-۷۲۴) و تخلّص وی «نسیم» و «امین» است (همان: ۷۱-۷۶)، در نوجوانی به رمان علاقه داشت و تعداد رمانهایی را که تا سنّ نوزده سالگی خوانده است، بیش از هزار عنوان میشمرد (همان: ۷۰).
آیتالله خامنهای، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را همدرسِ فلسفه و همغذای دوران طلبگی خود در قم معرّفی میکند (همان: ۸۹). و از اساتیدش در مشهد ازجمله شیخ مجتبی قزوینی و میرزاجوادآقا تهرانی با عنوان چهرههایی پرهیزگار، مخالف فلسفه و عرفان و البته مورد علاقۀ خود نام میبرد (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
سید علی خامنهای با خانوادهای مرفّه و کاسب در مشهد آشنا شد و با دختر آن خانواده، منصوره خجسته، ازدواج کرد (همان: ۲۱۱). و حاصل این وصلت چهار پسر به نامهای مصطفی (داماد آیتالله عزیز خوشوقت)، مجتبی (داماد غلامعلی حداد عادل)، مسعود: محسن (داماد آیتالله محسن خرازی) میثم (داماد محمود لولاچیان) و دو دختر به نام هدی و بشری است که عروسان آیتالله محمدباقر باقری کنی (برادر آیتالله مهدوی کنی) و حجتالاسلام محمد محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر رهبری) میباشند.
منبع:
_ بهبودی، هدایتالله، ۱۳۹۱، شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی خامنهای، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در بهمن ۱۳۸۸ ویدیویی دو سه دقیقهای به سبب پنجاهمین سالگرد دانشگاه "پاتریس لومومبا" از تلویزیون "راشاتودیِ" روسیه پخش شد و مجری این شبکه سید علی خامنهای را بهعنوان یکی از دانشجویان سابق این دانشگاه برشمرد. دانشگاهی روسی که در سال ۱۹۶۰ میلادی تأسیس شد و گویی علی خامنهای در سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۷ که شایع شده بود به سبب مراقبت از پدر بیمار خود حوزۀ علمیۀ قم را رها کرد و در مشهد سکونت گزید، در این دانشگاه مشغول به تحصیل بوده است.
کتاب «شرح اسم» شامل زندگینامۀ علی خامنهای از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است (بهبودی، ۱۳۹۱: ۶) که توسط هدایتالله بهبودی در سال ۱۳۹۰ در ۷۶۷ صفحه منتشر شد. سید علی حسینیِ خامنهای از مادری با نام خدیجه میردامادیِ نجفآبادی و پدری به اسم سید جواد حسینیِ خامنهای در تاریخ ۱۳۱۸/۱/۲۹ در شهر مشهد متولّد شد (همان: ۲۹).
مادر علی متولّد نجفِ عراق و اصالتاً نجفآبادی است (همان: ۲۴) و پدر او نیز اهل نجف و از اجدادی تبریزی و در اصل تفرشی است (همان: ۱۰-۱۴-۱۵). سید جواد مردی مبارز و سیاسی نبود و حتّی با شیوۀ ورود پسرانش در راه سیاست و مبارزه با نظام شاهنشاهی موافقتی نشان نداد (همان: ۱۹).
آیتالله سید جواد خامنهای در آستانۀ چهارمین دهۀ زندگی خود بود که با ضایعۀ مرگ همسر که سه دختر از او به یادگار داشت روبرو شد. لذا مجدداً ازدواج کرد و از همسر دومش نیز دارای پنج فرزند به نامهای محمد (روحانی اصولگرا و رئیس بنیاد حکمت صدرا)، علی (رهبر ایران)، بدرالسادات (همسر شیخ علی تهرانی)، هادی (روحانی اصلاحطلب) و حسن (مکلّا و مشغول به امور اقتصادی) گردید (همان: ۱۶-۲۴).
پدر رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران، سرانجام در سال ۱۳۶۵، در سنّ نودوسه سالگی درگذشت (همان: ۲۴). چنانکه مادر او نیز در سال ۱۳۶۸ وفات یافت (همان: ۲۸).
سید علی خامنهای که لقب او «ضیاءالدین» (همان: ۷۱-۷۲۴) و تخلّص وی «نسیم» و «امین» است (همان: ۷۱-۷۶)، در نوجوانی به رمان علاقه داشت و تعداد رمانهایی را که تا سنّ نوزده سالگی خوانده است، بیش از هزار عنوان میشمرد (همان: ۷۰).
آیتالله خامنهای، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را همدرسِ فلسفه و همغذای دوران طلبگی خود در قم معرّفی میکند (همان: ۸۹). و از اساتیدش در مشهد ازجمله شیخ مجتبی قزوینی و میرزاجوادآقا تهرانی با عنوان چهرههایی پرهیزگار، مخالف فلسفه و عرفان و البته مورد علاقۀ خود نام میبرد (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
سید علی خامنهای با خانوادهای مرفّه و کاسب در مشهد آشنا شد و با دختر آن خانواده، منصوره خجسته، ازدواج کرد (همان: ۲۱۱). و حاصل این وصلت چهار پسر به نامهای مصطفی (داماد آیتالله عزیز خوشوقت)، مجتبی (داماد غلامعلی حداد عادل)، مسعود: محسن (داماد آیتالله محسن خرازی) میثم (داماد محمود لولاچیان) و دو دختر به نام هدی و بشری است که عروسان آیتالله محمدباقر باقری کنی (برادر آیتالله مهدوی کنی) و حجتالاسلام محمد محمدی گلپایگانی (رئیس دفتر رهبری) میباشند.
منبع:
_ بهبودی، هدایتالله، ۱۳۹۱، شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی خامنهای، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘رباعیات پسوآ
لزومی ندارد بیان آنچه که فکر میکنید. / اگر سست باشد، هیچ، و اگر منسجم باشد، بیمعنا! / هر کسی فقط احساس خود را درک میکند، / و بر زندگی جاری است، حماقت بیکران (پسوآ، ۱۴۰۰: ۶۲).
کتاب «رباعیات پسوآ» که به شکلی زیبنده و جذاب در سال ۱۴۰۰ از سوی انتشارات نگاه به چاپ رسید، اثری دوزَبانه است که توسط سپیده رادفر، مدیر مرکز ایرانشناسی دانشگاه لیسبون، از زبان پرتغالی به فارسی ترجمه شده است. چنانکه شاعر معاصر ایران، سید علی صالحی، این دفتر شعر را تصحیح کرده و پروفسور کابرال مارتینش بر آن مقدمهای ارزشمند و خواندنی نوشته است.
ما با هستی میخوابیم. این جرم عظیمی است، / آنهم در بینظمیای که ما را مقید میکند. / انسان تلاقی رؤیا و مستی است، / و پوچی که از این نسل به نسل بعد پیش میرود (همان: ۵۰).
از اواسط قرن نوزدهم که ادوارد فیتزجِرالد، خیام را به جهان معرفی کرد، نویسندگان و اندیشمندان غربی – ازجمله بورخس و پسوآ – همواره با خیام در گفتوگو بودهاند و این شاعر نامدار ایرانی به سبب جهانبینی خاص خود، در دل و ذهن آنان جا خوش کرده است.
عمر خیام شاعر، فیلسوف و ریاضیدان بود و این مسئله فرناندو پسوآ را بسیار مفتون او میکرد و به سبب تأثیرپذیری و رابطۀ بسیارعمیقی که با وی داشت، در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ رباعی را بهعنوان قالب شعریِ جدید وارد زبان پرتغالی کرد (همان: ۲۵-۲۶-۳۰).
علم ثقیل است و وجدان ناآرام. / هنر میلنگد، ایمان کور است. / زندگی بیمعناست، فقط آن را باید زیست. / مِی بنوش! کاروان هرگز به مقصد نمیرسد (همان: ۸۷).
فرناندو پسوآ ضمن پوچ شمردن زندگی (همان: ۵۰-۶۲)، تأکید بر نیستانگاری (همان: ۵۹-۹۶)، توصیف نیشابور (همان: ۸۹-۱۰۸) و تمجید از خیام و "خیامِ من" خواندنِ او (همان: ۶۷-۱۳۰-۱۳۶)، آدمی را به نوشیدن شراب و گذراندن زندگی دعوت میکند.
بنوش! زندگی همین حس مبهم است / که با مِی خاموش، پایان میپذیرد. / و این همان آواز لالاییی است / که برای خود میخوانیم تا به خواب رویم (همان: ۸۰).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۴۰۰، رباعیات پسوآ، ترجمه سپیده رادفر، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
لزومی ندارد بیان آنچه که فکر میکنید. / اگر سست باشد، هیچ، و اگر منسجم باشد، بیمعنا! / هر کسی فقط احساس خود را درک میکند، / و بر زندگی جاری است، حماقت بیکران (پسوآ، ۱۴۰۰: ۶۲).
کتاب «رباعیات پسوآ» که به شکلی زیبنده و جذاب در سال ۱۴۰۰ از سوی انتشارات نگاه به چاپ رسید، اثری دوزَبانه است که توسط سپیده رادفر، مدیر مرکز ایرانشناسی دانشگاه لیسبون، از زبان پرتغالی به فارسی ترجمه شده است. چنانکه شاعر معاصر ایران، سید علی صالحی، این دفتر شعر را تصحیح کرده و پروفسور کابرال مارتینش بر آن مقدمهای ارزشمند و خواندنی نوشته است.
ما با هستی میخوابیم. این جرم عظیمی است، / آنهم در بینظمیای که ما را مقید میکند. / انسان تلاقی رؤیا و مستی است، / و پوچی که از این نسل به نسل بعد پیش میرود (همان: ۵۰).
از اواسط قرن نوزدهم که ادوارد فیتزجِرالد، خیام را به جهان معرفی کرد، نویسندگان و اندیشمندان غربی – ازجمله بورخس و پسوآ – همواره با خیام در گفتوگو بودهاند و این شاعر نامدار ایرانی به سبب جهانبینی خاص خود، در دل و ذهن آنان جا خوش کرده است.
عمر خیام شاعر، فیلسوف و ریاضیدان بود و این مسئله فرناندو پسوآ را بسیار مفتون او میکرد و به سبب تأثیرپذیری و رابطۀ بسیارعمیقی که با وی داشت، در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ رباعی را بهعنوان قالب شعریِ جدید وارد زبان پرتغالی کرد (همان: ۲۵-۲۶-۳۰).
علم ثقیل است و وجدان ناآرام. / هنر میلنگد، ایمان کور است. / زندگی بیمعناست، فقط آن را باید زیست. / مِی بنوش! کاروان هرگز به مقصد نمیرسد (همان: ۸۷).
فرناندو پسوآ ضمن پوچ شمردن زندگی (همان: ۵۰-۶۲)، تأکید بر نیستانگاری (همان: ۵۹-۹۶)، توصیف نیشابور (همان: ۸۹-۱۰۸) و تمجید از خیام و "خیامِ من" خواندنِ او (همان: ۶۷-۱۳۰-۱۳۶)، آدمی را به نوشیدن شراب و گذراندن زندگی دعوت میکند.
بنوش! زندگی همین حس مبهم است / که با مِی خاموش، پایان میپذیرد. / و این همان آواز لالاییی است / که برای خود میخوانیم تا به خواب رویم (همان: ۸۰).
منبع:
_ پسوآ، فرناندو، ۱۴۰۰، رباعیات پسوآ، ترجمه سپیده رادفر، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘تکوین زبان فارسی
زبانهای «هندواروپایی» شامل زبانهای مختلفی چون ایرانی، هندی، یونانی، ژرمنی، آلبانیایی، ارمنی و... میشود که از زبانهای ایرانیِ آن میتوان به مادی، سَکایی، اوستایی، فارسی باستان: زمان هخامنشیان (صادقی، ۱۳۵۷: ۵)، پارتی: زمان اشکانیان (همان: ۷)، پهلوی یا فارسی میانه: زمان ساسانیان (همان: ۱۲)، افغانی: پشتو، سُغدی، تاتی، خوارزمی، فارسی دَری، تاجیکی، آسی، گیلکی، مازندرانی، کردی، لری، بلوچی و... اشاره کرد. چنانکه از گویشها برخلاف لهجهها که چگونگی تلفّظ زبان است، میتوان بهعنوان زبان یاد کرد؛ چراکه گویشها شاخههایی از زبان واحد هستند (همان: ۱-۳-۷).
زبانی که ما ایرانیان در حال حاضر به آن سخن میگوییم و در نوشتههای خود به کار میبریم، زبان فارسی دَری است. زبانی منسوب به دَر (دربار) که باآنکه زبان گفتاری تودۀ مردم در قرن پنجم میلادی بوده است، قدیمیترین نوشتههای قابل توجّه آن به بیش از قرن نهم میلادی (چهارم هجری) نمیرسد. هرچند باید دانست که برخلاف عقیدۀ شایع که این زبان را به بعد از اسلام و حملۀ اعراب نسبت دادهاند، زبان فارسی دَری چنانکه ابنمُقَفّع، خوارزمی، ثعالبی، گَردیزی و دکتر محمد معین ذکر کردهاند، در اواخر عهد ساسانی و پیش از اسلام بوده است (همان: ۱-۲۵-۲۶-۲۷-۴۱-۵۱-۵۲-۵۶).
باآنکه اختلاف زبان پهلوی و دَری بسیار است، دَری مشتق از پهلوی است که با عناصر غیرپهلوی آمیخته شده است (همان: ۲۹-۳۱). و کلمۀ دَری غیر از معنایی که برای آن ذکر شد، در دو معنی دیگر نیز به کار رفته است. یکی زردشتیان یزد و کرمان که لهجۀ خاص خود را دری مینامند. و دیگری کشور افغانستان که از سال ۱۳۴۵ به اینسو زبان فارسی متداول در آنجا را دَری نامیدهاند (همان: ۵۴).
آنچه در سطور بالا گذشت، پارهای از مطالب مختصر و ارزشمند کتاب «تکوین زبان فارسی» است که توسط دکتر علی اشرف صادقی نگاشته شده است. اثری که ظاهراً بهزعم برخی علمیترین و محقّقانهترین پژوهش پیرامون تاریخ پیدایش زبان فارسی است که در آن کوشش شده است تا تاریخ پیدایش و منشأ زبان فارسی روشن گردد.
منبع:
_ صادقی، علی اشرف، ۱۳۵۷، تکوین زبان فارسی، تهران، دانشگاه آزاد ایران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
زبانهای «هندواروپایی» شامل زبانهای مختلفی چون ایرانی، هندی، یونانی، ژرمنی، آلبانیایی، ارمنی و... میشود که از زبانهای ایرانیِ آن میتوان به مادی، سَکایی، اوستایی، فارسی باستان: زمان هخامنشیان (صادقی، ۱۳۵۷: ۵)، پارتی: زمان اشکانیان (همان: ۷)، پهلوی یا فارسی میانه: زمان ساسانیان (همان: ۱۲)، افغانی: پشتو، سُغدی، تاتی، خوارزمی، فارسی دَری، تاجیکی، آسی، گیلکی، مازندرانی، کردی، لری، بلوچی و... اشاره کرد. چنانکه از گویشها برخلاف لهجهها که چگونگی تلفّظ زبان است، میتوان بهعنوان زبان یاد کرد؛ چراکه گویشها شاخههایی از زبان واحد هستند (همان: ۱-۳-۷).
زبانی که ما ایرانیان در حال حاضر به آن سخن میگوییم و در نوشتههای خود به کار میبریم، زبان فارسی دَری است. زبانی منسوب به دَر (دربار) که باآنکه زبان گفتاری تودۀ مردم در قرن پنجم میلادی بوده است، قدیمیترین نوشتههای قابل توجّه آن به بیش از قرن نهم میلادی (چهارم هجری) نمیرسد. هرچند باید دانست که برخلاف عقیدۀ شایع که این زبان را به بعد از اسلام و حملۀ اعراب نسبت دادهاند، زبان فارسی دَری چنانکه ابنمُقَفّع، خوارزمی، ثعالبی، گَردیزی و دکتر محمد معین ذکر کردهاند، در اواخر عهد ساسانی و پیش از اسلام بوده است (همان: ۱-۲۵-۲۶-۲۷-۴۱-۵۱-۵۲-۵۶).
باآنکه اختلاف زبان پهلوی و دَری بسیار است، دَری مشتق از پهلوی است که با عناصر غیرپهلوی آمیخته شده است (همان: ۲۹-۳۱). و کلمۀ دَری غیر از معنایی که برای آن ذکر شد، در دو معنی دیگر نیز به کار رفته است. یکی زردشتیان یزد و کرمان که لهجۀ خاص خود را دری مینامند. و دیگری کشور افغانستان که از سال ۱۳۴۵ به اینسو زبان فارسی متداول در آنجا را دَری نامیدهاند (همان: ۵۴).
آنچه در سطور بالا گذشت، پارهای از مطالب مختصر و ارزشمند کتاب «تکوین زبان فارسی» است که توسط دکتر علی اشرف صادقی نگاشته شده است. اثری که ظاهراً بهزعم برخی علمیترین و محقّقانهترین پژوهش پیرامون تاریخ پیدایش زبان فارسی است که در آن کوشش شده است تا تاریخ پیدایش و منشأ زبان فارسی روشن گردد.
منبع:
_ صادقی، علی اشرف، ۱۳۵۷، تکوین زبان فارسی، تهران، دانشگاه آزاد ایران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash