میناوش
467 subscribers
2 photos
1 video
5 files
819 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

تنهایی و جدال با این‌گونه افکار، کارل گوستاو یونگ را رها نکرد تا جایی که او در سنین کهولت گفته است: امروز نیز من همانند آن ایام موجودی تنها هستم، چه به چیزهایی واقفم و اشاره به چیزهایی دارم که دیگران یا از آن‌ها غافل‌اند یا برحسب معمول علاقه و تمایلی به دانستن آن‌ها از خود نشان نمی‌دهد (همان: ۸۸). هر اندازه که عقل و خرد نقّادانه بر اعمال و گفتار ما سلطه و حاکمیّت بیشتری پیدا کند به همان نسبت نیز زندگی ما دستخوش ادبار و پوچی بیشتری خواهد شد. ولی به‌عکس هر قدر که در توجه به ناخودآگاه و گوش فرادادن به اسطوره‌ها توفیق بیشتری نصیبمان گردد باید اطمینان حاصل کنیم که در پُربار کردن و حفظ تمامت حیات خویش گام‌هایی سازنده و اساسی‌تری را برداشته‌ایم. از نظر آثار و نتایج حاصله، عقل‌گرایی مفرط، در قیاس با مطلق‌گرایی سیاسی، مسیرهای مشابهی را طی می‌کند (همان: ۴۷۹-۴۸۰).

پس با توجه به آنچه گذشت، شاید بتوان کارل گوستاو یونگ را، که بر اهمیّت خواب و رؤیا تأکید دارد، در شمار آگنوستیک‌ها به حساب آورد؛ چراکه خود او نیز بر آن باور است که من نسبت به هیچ چیزی اعتقاد قطعی نداشته‌ام (همان: ۵۶۳).

این روان‌شناس نام‌آشنای جهان، که خلقت را افسانه شمرده است (یونگ، ۱۳۹۶: ۵۶) و مشکل بزرگ جهان را نه بمب اتم که ازدیاد جمعیت می‌داند (همان: ۲۷۶)، بر آن باور است که زنان از مردان محکم‌ترند و زنان را جنس ضعیف خواندن حرف مهملی است (همان: ۱۳۰). از این‌رو متذکّر می‌شود که برای من زنِ زیبا سرچشمۀ وحشت و بر طبق قاعده یک ناامیدی دهشتناک است (همان: ۱۳۲). پس از آن تیپ‌های فرشته‌سیما، که همیشه ضعیف و بیچاره به نظر می‌رسند، برحذر باش و با صدای بلند با آنان سخن بگو (همان: ۱۳۰). چنان‌که در مردان زیبایی و مغز به ندرت با هم یافت می‌شود (همان: ۱۳۲-۱۳۳).

کارل گوستاو یونگ در یکی دیگر از مصاحبه‌های خود در سال ۱۹۵۵، که در کتاب پیش‌رو ذیل عنوان مردان، زنان و خدا انتشار یافته است، ضمن تأکید بر شنیدن موسیقی در وقت و جای درست، اذعان می‌کند که جاز و همۀ این نوع چرند و پرندها احمقانه و پوچ هستند. حتی وضع بدتر هم هست وقتی که در جاهایی مثل هتل یا رستورانی موسیقی کلاسیک بنوازند. من خیلی تحت تأثیر باخ قرار می‌گیرم، اما می‌توانم مردی را که در یک محیط مبتذل باخ می‌نوازد بکشم (همان: ۱۳۴).

گوستاو یونگ کتاب‌های فریدریش نیچه را آثار خیلی خوبی می‌شمرد که در آن روان‌شناسی کاملاً متفاوت و کاملاً قابل و مبتنی بر سائقۀ قدرت دیده است (همان: ۱۶۶). چنان‌که به تمجید از آرتور شوپنهاور و فلسفۀ واقع‌بینی او پرداخته (یونگ، ۱۳۹۰: ۱۲۷) و پیوند خانوادگی پدربزرگش با گوته و فرزند نامشروع دانستنِ او را افسانه می‌خواند (همان: ۷۹)!

منابع:

_ یونگ، کارل گوستاو، ۱۳۹۶، یونگ می‌گوید: مصاحبه‌ها و دیدارها، ویراستاران ویلیام مک گوایر و ریچارد فرانسیس کرینگتون هال، ترجمه سیروس شمیسا، تهران، قطره.

_ یونگ، کارل گوستاو، ۱۳۹۰، زندگی‌نامۀ من: خاطرات، خواب‌ها و تفکرات، ترجمه بهروز ذکاء، تهران، کتاب پارسه.
https://t.iss.one/Minavash
📘عزاداران بَیَل

دکتر غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴-۱۳۶۴) معروف به گوهر مراد، روان‌پزشک و داستان‌نویس مشهور تبریزی پس از انقلاب پنجاه‌وهفت به پاریس هجرت کرد و سرانجام در همسایگی صادق هدایت به خاک سپرده شد.
                                                     
کتاب «عزاداران بَیَل» که گویی مشهورترین اثر اوست، دربردارندۀ هشت داستان پیوسته پیرامون بیچارگی و بدبختی همیشگی اهالی روستایی به نام بَیَل است. بَیَل، نماد فقر و فلاکت فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و اقتصادی بسیاری از روستاهای ایران است!
    
در پاره‌ای از داستان سوم این کتاب می‌خوانیم:
ننه‌فاطمه درحالی‌که کاسۀ آب تربت و جارو را به سینه می‌فشرد وارد شد... و ننه‌خانوم از جلو صف علم‌ها که می‌گذشت دعا می‌خواند و فوت می‌کرد... از وسط دوپشته عَلَم رد شدند و رسیدند به ضریح کوچکی که کنار دیوار افتاده بود. ننه‌خانوم، گوشۀ روسریش را پاره کرد و درحالی‌که به ضریح می‌بست گفت: یا فاطمۀ زهرا دخیلم، اینو می‌بندم که بلا را از جان بَیَل دور کنی. ننه‌فاطمه زیر لب تکرار کرد: یا فاطمۀ زهرا دخیلم (ساعدی، ۱۳۴۳: ۸۳-۸۴).                                                                                                                                              
یکی دیگر از داستان‌های عزاداران بَیَل، داستان گاو، و آن جملۀ تاریخی فیلم گاوِ داریوش مهرجویی است که مشدی حسن پس از شنیدن خبر گم شدن گاوش که درحقیقت مرده بود، مجنون می‌شود و طی زندگی در طویله به اهالی بَیَل می‌گوید: من مشد حسن نیستم. من گاوم. من گاو مشد حسن هستم (همان: ۱۲۶).
                              
منبع:

_ ساعدی، غلامحسین، 1343، عزاداران بیل، تهران، نیل.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نامه‌های سیاسی دهخدا

📝علی‌اکبر دهخدا

حکمت، کلام، رمل، اصطرلاب و جفر، همه از علوم حقه و صاحبان آن علوم، هر یک در جای خود معزز و در مرتبۀ خود محترم‌اند. اما ادارۀ امور مملکت، امروز آشنائی به امور اداری عصر حاضر می‌خواهد و آن‌که دو روز در مدرسه‌های جدید مانده باشد یا یک زبان خارجۀ ناقص تحصیل کرده باشد هزارمرتبه به قضای این حوایج نزدیکتر است از آن‌که صد حاشیه بر شرح مطالع و دویست اشکال بر شفای ابوعلی وارد کرده باشد (دهخدا، ۱۳۵۸: ۷۱).
علی‌اکبر دهخدا (۱۲۵۷-۱۳۳۴) باآن‌که اصالتی قزوینی داشت، در محلّۀ سَنگِلَج تهران متولّد شد. دروس قدیم از صرف تا اصول فقه و حکمت و کلام را در مدّت تقریباً ده سال نزد شیخ غلامحسین بروجردی و شیخ هادی مجتهدِ نجم‌آبادی، که به تمجید و ستایش فراوان از آن دو پرداخته است، فرا گرفت. سپس وارد مدرسۀ سیاسی گردید و به آموختن زبان فرانسه همّت گمارد و پس از آن به خدمت وزارت خارجه درآمد. چنان‌که بعد از خلع محمدعلی شاه از سلطنت، به نمایندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شد و در ادامه ریاست کابینۀ وزارت معارف، ریاست مدرسۀ علوم سیاسی و ریاست دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی به وی محوّل شد (دهخدا، ۱۳۶۲: ۱/ ۶-۷-۸-۱۴-۲۱).
دهخدا، بنابر گفتۀ محمد دبیرسیاقی، حافظه‌ای قوی و بنیه‌ای نسبتاً قوی داشت. سیگار بسیار می‌کشید و در نوشیدن قهوه افراط می‌کرد و تا سال آخر حیات خود و پیش از آن‌که در گورستان ابن بابویه به خاک سپرده شود، چهارده ساعت در شبانه‌روز به مطالعه و تحقیق و نوشتن اشتغال داشت (همان: ۱/ ۲۸-۲۹). این نویسنده، شاعر، مترجم، لغت‌شناس و سیاستمدار نامدار ایرانی، که با نام دهخدا و نام‌های مستعارِ دَخو، نخود همه‌آش، خادم‌الفقراء دخو علی، برهنه خوشحال، خرمگس، جغد، رئیس انجمن لات‌ولوتها و دَمدَمی (همان: ۱/ ۷) در روزنامۀ صورِ اسرافیل در مقالاتی انتقادی و طنزگونه با عنوان «چَرَند و پَرَند» به نقد و هجو پادشاهان، رجال سیاسی، عالمان دینی و جهل و فقر فرهنگی مردم ایران می‌پرداخت، در برهه‌ای تکفیر شد اما پس از آن‌که به دفاع از خود برخاست، از کفر و قتل رهایی یافت (همان: ۱/ ۶۳-۶۶).
کتاب پیش رو، که «نامه‌های سیاسی دهخدا» نام دارد، شامل تعدادی از نامه‌های سیاسی و اجتماعی علی‌اکبر دهخدا است که نخستین‌بار به کوشش ایرج افشار در سال ۱۳۵۸ انتشار یافت. استاد دهخدا چنان‌که ایرج افشار اذعان کرده است گویی بعد از به توپ بسته شدن مجلس، به سفارت انگلیس پناه می‌برَد. لذا به مدّت یک‌سال‌ونیم از جانب محمدعلی‌شاه به خارج از کشور تبعید می‌شود و او در جوانی راهی پاریس و سپس شهر ایوِردُن سوئیس می‌گردد (دهخدا، ۱۳۵۸: ۵).
دهخدا از شدّت ناامیدی و گرفتاری، در تبعید، به خودکشی می‌اندیشید (همان: ۱۸-۱۹-۲۴) و از سختیِ فقر و بی‌پولی شکایت می‌کرد (همان: ۱۹) تا آنجا که در یکی از نامه‌های خود به معاضدالسلطنه می‌نویسد:
سه‌روز است تنها نان و شاه بلوط خورده‌ام و از ترس زیاد شدن قرض پانسین را رها کرده و اینک در منزل جناب شیخ محمدخان قزوینی به قدر پهن کردن یک رختخواب روی زمین (آن هم فقط در شب) جا عاریه کرده‌ام و با سه‌فرانک‌ونیم پول که الان در کیف دارم می‌خواهم محمدعلی‌شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت بدهم (همان: ۲۱-۲۲-۲۵).
دهخدا در نامه‌های دیگرش به تمجید از حسن تقی‌زاده و محمد مصدق پرداخته است (همان: ۳۹-۸۲) و تقی‌زاده را حضرت مستطاب اجل آقای تقی‌زاده روحی‌فداه می‌خوانَد (همان: ۵۰) و در نامه‌ای به تاریخ ۱۳۲۴/۱۰/۲۳ در روزنامۀ اطلاعات می‌نویسد:
این بنده گذشته از چندین ترجمه و تألیف کوچک و بزرگ [امثال و حِکَم، چرند و پرند، دیوان اشعار و...] در مدّت بیش از سی‌سال مشغول تألیف یک فرهنگ زبان فعلی [در پانزده جلد و بیست‌وسه‌هزارونهصدویازده صفحۀ رحلی که در مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران انتشار یافته است] اعم از فارسی و عربی و اعلام رجال و جغرافیائی و لغات فنون و علوم بوده‌ام و از بیست‌وچند سال به این‌طرف یک دینار به اسم حق تألیف یا انواع آن نه من تقاضا کرده‌ام و نه دولت به من داده است (همان: ۷۷-۷۸).
علی‌اکبر دهخدا در پاره‌ای دیگر از این نامه‌ها ضمن دفاع از استعمارستیزی، به حُسن ظنّ خود به انگلیس و تمایل به رابطه داشتن با این کشور و دوری از روسیه اشاره کرده (همان: ۵۱ الی۵۴) و در ادامه در دفاع از تغییر تابعیّت می‌نویسد:
به عقیدۀ من مسئولیت خانواده بر هر مسئولیتی و حتی مسئولیت وطن مقدّم است. برای این‌که وطن را همان مجموعۀ خانواده‌ها تشکیل می‌دهد... و اگر واقعاً کسی عشق وطن دارد تغییر یک ورقۀ خشک و خالی که اسم آن پاسپرت باشد تغییری در ماهیّت او نخواهد داد (همان: ۵۹).

منابع:

_ دهخدا، علی‌اکبر، ۱۳۵۸، نامه‌های سیاسی دهخدا، به کوشش ایرج افشار، تهران، روزبهان.

_ دهخدا، علی‌اکبر، ۱۳۶۲، مقالات دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، تیراژه.
https://t.iss.one/Minavash
📘آل‌احمد و فحاشی به فروغ فرخزاد

📝جلال آل‌احمد

جلال آل‌احمد در جلد اول از کتاب یادداشت‌های روزانه، فروغ فرخزاد را احمق و هرزه خوانده و می‌نویسد:

دیشب این ایرانی آمد اینجا، از ساعت شش با هم بودیم و از ساعت ۱۰ و خرده‌ای هم احسانی با این دخترۀ احمق فروغ فرخزاد و سخت کلافه شدیم. تا یک نشستند و بالاخره ۱/۵ رفتند... و این دختره هم احمق و دهن‌بین و نشخوارکنندۀ اباطیلی که می‌شود شمرد هر چندتایش مال کی است... اَه. هیچ از این‌جور اداهای روشنفکری خوشم نمی‌آید و از این‌جور زن‌ها. تَهِ قضیه باز نجابتِ مذهب می‌گوید: اینها نجس‌اند و ف...‌اند و به خانه‌ات را ندارند. سه‌شنبۀ آینده ایرانی به خانۀ احسانی دعوت کرده است که نخواهم رفت تا ادب بشوند و اگر هم اصرار کردند، خواهم گفت که چرا نرفته‌ام و تازه چه پرتیاتی گفتند و شنیدم و تا ۱/۵ تحملشان را کردم. دوتا جوان عَزَب و یک دخترۀ هرزه که در عین حال معلوم است از هم چه می‌خواهند و روشان هم نمی‌شود که مطلب را صریح بیان کنند و در ضمن کلمات و جملات قلابی، مطلب را عنوان کردن یا نکردن و بعد هم تا من از اتاق می‌رفتم بیرون، روی دامن یک کدامشان. که چه‌ها که ایشان شاعرند و شاعر نوپردازند! ر...دم به این شعر و نوپردازی و ف...گی (آل‌احمد، ۱۴۰۳، ۱/ ۴۱۲).

منبع:

_ آل‌احمد، جلال، ۱۴۰۳، یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد: از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۱۸ خرداد ۱۳۳۷، تدوین محمدحسین دانایی، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
📘اتللو در سرزمین عجایب

از دیگر آثار خواندنی دکتر غلامحسین ساعدی، معروف به گوهر مراد، نمایشنامۀ «اُتِللو در سرزمین عجایب» است که در سال ۱۳۶۴ در فرانسه اجرا شد. این نمایشنامۀ ممنوعه تصویرِ مضحکه‌آمیزِ تأیید و عبور از ممیزی وزارت ارشاد و هجوِ سردمداران جمهوری اسلامی و سانسور موجود در آن حکومت است.

اتللو در نمایشنامۀ شکسپیر سرداری است دلاور با اعتماد به یاران، اطرافیان و عشق عمیق به زنش دزدمونا. و همراه با خصایص بشری، حِقد، حسد، جنون و آشفته‌حالی. اما وقتی اتللو پا به سرزمین عجایب می‌گذارد و قرار است در جمهوری اسلامی ایران اجرا شود، خودش و کلّ نمایشنامه استحاله شده و این تراژدی در صحنۀ تماشاخانه به یک کمدی تبدیل می‌گردد. نمایشنامه‌ای که در عین زیبایی، گاهی در بعضی از سطرها چهره‌ای مصنوعی به خود می‌گیرد و حتی فاقد محتوا و نثری فاخر است.
کارگردان: بچه‌ها پیروز شدیم.
اتللو: جدی‌جدی اجازه دادن؟
کارگردان: خوشحال پاکت را باز می‌کند و شروع می‌کند به خواندن: به گروه نمایش دماوند اجازه داده می‌شود که نمایشنامۀ شکسپیر نوشتۀ اتللوی دوران را به صحنه بیاورند.
اتللو: زکی، نمایشنامۀ شکسپیر، نوشتۀ اتللو!
وزیر ارشاد و هیئت همراه وارد می‌شوند...
وزیر ارشاد: درام جزء واجبات شرعی است و مثل تمام امور شرعی (مانند غسل ارتماسی) الزامات دارد. در درام سه اصل باید مراعات شود. چون درام باید مثل انقلاب ما به تمام کرۀ زمین صادر شود.
پایۀ اول: یک مسلمان مؤمن که باید جان بدهد، جوان بدهد، خون بدهد، یعنی جزء جندالله باشد.
پایه دوم: یک ملحد و بدتر از همه یک منافق باشد که به سزای اعمال خویش برسد.
پایه سوم: توّابین که نور ایمان در اثر ارشاد برادران به قلب آنان تابیده است.
اتللو: رو به دزدمونا: نازنین من بیایید.
وزیر: چی‌چی من؟ ما کی به حلال خودمان می‌گوییم نازنین من؟ این حرفا چیه؟
اتللو: پس چی بگیم؟
وزیر: آقا این‌ها غرب‌زدگی و فساد است. ما میگیم عیال، عورت، ضعیفه، منزل و از این قبیل چیزها (ساعدی، بی‌تا: ۷۴-۷۵-۸۲-۸۳-۹۵).
منبع:

_ ساعدی، غلامحسین، بی‌تا، اتللو در سرزمین عجایب، بی‌جا، بی‌نا.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خودکشی

📝امیل دورکهیم

یکی از آثار معروف و کلاسیک در رابطه با خودکشی، که کمی بیش از صد سال از نگارش آن می‌گذرد، کتاب «خودکشی» اثر امیل دورکهیم است. کتابی مفصل و پُرگو که گویی هنوز هم یک الگوی ارزشمند و معتبر در جامعه‌شناسی محسوب می‌شود.

بسیاری خودکشی را تنها یک بیماری روانیِ فردی قلمداد کرده‌اند (دورکیم، ۱۳۹۳: ۲۲) و علّت آن را چهار عامل: نژاد و وراثت، جنون، طبیعت و آب و هوا، و تقلید و تأثیرپذیری برشمرده‌اند. و حال آن‌که دورکیم خودکشی را جنون و دیوانگی نمی‌پندارد و ضمن رد و نقد دلایل فردی بودن خودکشی، بر آن اعتقاد است که عوامل چهارگانۀ فوق می‌تواند در خودکشی افراد مؤثّر باشد، اما نمی‌توان آن را اسباب و علل خودکشی خواند؛ چراکه خودکشی ریشه در مشکلات جمعی مانند خانواده و جامعه دارد (همان: ۲۸-۳۶-۱۴۱).
این جامعه‌شناس شهیر فرانسوی، با محکوم کردن و ممنوع شمردن خودکشی (همان: ۴۱۳)، این عمل را تنها به مرگِ به‌اصطلاح منفی، مانند شلیک گلوله به خود محدود نمی‌کند و مرگِ مثبت تصوّر شده‌ای مانند طلب شهادت در راه وطن را نیز نوعی انتحار می‌شمرَد (همان: ۳-۵).

دورکهیم معتقد است تمام آمارها ثابت می‌کنند که جمعیّت زنان جهان اندکی بالاتر از مردان است و در مقابل یک زن که خود را می‌کُشد، چهار مرد تسلیم مرگ می‌شوند (همان: ۴۱-۴۳). و برخلاف تصوّرات، بیشترین میزان خودکشی در میان طبقات تحصیل‌کرده و مرفّه است (همان: ۵۲).

منبع:

_ دورکهیم، امیل، ۱۳۹۳، خودکشی، ترجمه نادر سالارزاده امیری، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی.
https://t.iss.one/Minavash
📘رساله در باب خودکشی

📝دیوید هیوم

یکی از مقاله‌های مهمی که در رابطه با خودکشی نوشته شده و در آن به تمجید از چنین مرگ خودخواسته‌ای اذعان گشته است، «رساله در باب خودکشی» است. دیوید هیوم در این رسالۀ ارزشمند، ضمن شجاع خواندن و محق دانستن انسان‌ها در خاتمه دادن به زندگی خود، خرده‌گیری افرادی را که خودکشی را اخلال در نظم و قوانین طبیعت پنداشته‌اند کلامی مهمل و بیهوده می‌شمرَد (هیوم، ۱۳۸۴: ۹۰).

هیوم با تأکید بر جبر حاکم در هستی (همان: ۹۲)، بر آن باور است که حیات بشری برای جهان همان اندازه مهم است که حیات یک صدف اهمیّت دارد (همان: ۹۱). لذا خودکشی را پناهگاهی امن و موهبتی تصوّر می‌کند که موهومات خرافی و مذاهب دروغین آن را از ما گرفته‌اند (همان: ۸۷-۸۸)! و ما اکنون باید بکوشیم آزادی طبیعی مردمان را به آنان بازگردانیم، تمام برهان‌هایی را که بر ضدّ خودکشی اقامه شده‌ است بسنجیم و نشان دهیم این کار از همۀ گناهان و تقصیراتی که به آن نسبت داده‌اند مبرّاست (همان: ۸۸-۸۹).

منبع:

_ هیوم، دیوید، ۱۳۸۴، «رساله در باب خودکشی»، ترجمه مهیار آقایی، ارغنون، شماره ۲۶و۲۷.
https://t.iss.one/Minavash
📘انواع قوم عرب

برخی از مورّخین قوم عرب را به سه گروه عرب «بائده»، عرب «عاربه» و عرب «مستعربه» تقسیم کرده‌اند.
    
مقصود از عرب بائده قبایلی چون عاد و ثمود هستند که در اوان ظهور اسلام به کلّی از میان رفته‌اند و اثری از ایشان برجای نمانده است. عرب عاربه ازجمله اوس و خزرج را هم عرب اصیل یا همان قحطانیه شمرده‌اند که از اولاد سام بن نوح هستند.
    
و عرب مستعربه مانند قبیلۀ قریش که پیامبر اسلام منتسب به ایشان است را نیز عرب غیراصیلی خوانده‌اند که به عرب اسماعیلیه یا عدنانیه معروف است. اعرابی از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم نبی که در اصل عرب نبوده و بعدها به سبب ازدواج با اعراب و آموختن زبان و آداب ایشان به تدریج در شمار طوایف عرب درآمده و قبول عربیّت کرده‌اند (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۲-۱۳). 

منبع:

_ اقبال آشتیانی، عباس، ۱۳۹۲، تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران، دبیر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘معنی عرب جاهلیت

دکتر محمدعلی موحد معتقد است که برخی از واژه‌ها معانی مختلف و گوناگونی دارند و یکی از این واژه‌ها کلمۀ «جهل» است که یکی از مفاهیم آن نادانی است. اما محققان معتقدند این‌که قرآن دوران پیش از اسلام را دوران جاهلیت می‌نامد، به معنای این نیست که عرب‌ها پیش از اسلام بی‌سواد بودند و پس از آن باسواد شدند؛ چراکه جهل علاوه بر نادانی معنای دیگری هم دارد و اینجا به معنی «تعصّب» و «خشونت» است. چنان‌که در اشعار جاهلیت و لغت هم جَهَلَ به معنی جَفا و غَلَظَ آمده است (موحد، ۱۳۸۱: ۴۳۳).

منبع:

_ موحد، محمدعلی، ۱۳۸۱، در هوای حق و عدالت: از حقوق طبیعی تا حقوق بشر، تهران، کارنامه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘اتاقی از آن خود

یکی از آثار غیرداستانی ویرجینیا وولف (۱۸۸۲-۱۹۴۱) که در سنّ چهل‌وهفت سالگی او انتشار یافته است کتاب «اتاقی از آن خود» است. کتابی که گویی از لحاظ ادبی در کلاس‌های آیین نگارش در سطوح مختلف دانشگاه‌ها تدریس می‌شود و علاوه بر آن، از متن و تفکری فیمینیستی و در راستای خدمت به جنبش زنان نگاشته شده است.
ویرجینیا وولف در این کتاب با ترسیم اجحافی که بر زنان جهان و زنان غرب تا قرن نوزدهم رفته است (وولف، ۱۳۸۴: ۸۷)، بر نقش مهمّ استقلال فکری و اقتصادی در جهت رشد فرهنگی و ادبی انسان‌ها بسیار تأکید کرده و آشکارا می‌گوید: زنی که می‌خواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد (همان: ۲۴).
از دیگر نکات قابل توجه در این کتاب، طرح این پرسش است که اندیشمندان متعدّدی از جهان به کوچک شمردن زنان اعتراف کرده و بسیاری از ادیبان و شاعران نیز به تمجید از آنان پرداخته‌اند! حال تفسیر این برخوردها چیست؟ پرسشی که این بانو و نویسندۀ انگلیسی در پاسخ به آن نوشته است:

این سخن که زنانِ شکسپیر از نظر شخصیّت و قابلیّت چیزی کم ندارند، حقیقت است. حتی می‌توانیم از این‌هم فراتر برویم و بگوییم که زنان از آغاز خلقت همچون فانوسی در آثار همۀ شاعران درخشیده‌اند... و همچون مردان بی‌نهایت مهم بوده‌اند، ولی این زنِ داستانی است (همان: ۷۳-۷۴).

زنِ واقعی زندانی می‌شد، کتک می‌خورد و زیر مشت و لگد لِه می‌شد. موجودی که از نظر خیالی و ذهنی اهمیّت زیادی دارد، ولی درواقع کاملاً بی‌اهمیّت است. موجودی که در همۀ کتاب‌های شعر نقش عمده‌ای دارد، اما از تاریخ به‌کلّی غایب است. بر زندگی شاهان و فاتحان داستان حکومت می‌کند، ولی درواقع بردۀ هر پسری بوده که والدینش حلقه‌ای به انگشت او می‌کردند. برخی از نغزترین کلمات، برخی از ژرف‌ترین افکار در ادبیات از زبان او جاری می‌شود، ولی در زندگی واقعی به زحمت قادر بود بخواند، به ندرت می‌توانست بنویسد، و مِلک طلقِ شوی خود بود (همان: ۷۴).
منبع:

_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، اتاقی از آن خود، ترجمه صفورا نوربخش، تهران، نیلوفر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘گوستاو فلوبر

گوستاو فلوبر (۱۸۲۱-۱۸۸۰) در بیمارستان روآنِ فرانسه که پدرش سرجرّاح آنجا بود به دنیا آمد و در رفاه و آرامش پرورش یافت (دیویس، ۱۳۷۲: ۸). نخستین رمان درخور توجّه فلوبر که آن را در بیست سالگی نوشت، رمان «نوامبر» است که گویی شرح نخستین تجربۀ جنسی فلوبرِ هفده ساله با زنِ سی‌وپنج ساله‌ای شوهردار است (همان: ۱۰-۱۱).

فلوبر که خود را از علاقه‌مندان به مارکی دو ساد می‌دانست (همان: ۱۵)، همواره احساسی شخصی و خصوصی نسبت به خاورمیانه داشت و مجذوب جنبه‌های غیرعادی، کثیف، عجیب و شهوانی خاورمیانه بود. چنان‌که در یادداشت‌های خود نیز به فحشا و کثافت‌کاری‌های جنسی‌اش [در مصر] اشاره کرده و اذعان می‌کند که شب‌ها را با روسپیان به صبح می‌رساندم و روزها را با لواط در حمام‌های عمومی شب می‌کردم (همان: ۲۷-۲۸).

این نویسندۀ نامدار فرانسوی که مبتلا به بیماری صرع بود (همان: ۱۰)، رمان‌های مختلفی نوشت که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به «وسوسۀ آنتونیوس قدیس»، «سالامبو»، «تربیت عاطفی»، «بووار و پکوشه» و رمان جنجال برانگیز «مادام بوواری» اشاره کرد.

منبع:

_ دیویس، لنارد جی، ۱۳۷۲، گوستاو فلوبر، ترجمه مینو مشیری، تهران، نشر نشانه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘در بندر آبی چشمانت

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدّن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهٔ گندم
شیشه عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت - با تمامی زخم‌هایش - زنانه است (قبّانی، ۱۳۸۳: ۹۱).
نِزار قَبّانی (۱۹۲۳-۱۹۹۸) شاعر پُرآوازۀ عرب که به شاعر عشق و زن شهرت یافته است، با دفاع از حقوق زنان و با سرودن اشعارِ عاشقانه به ستیز با کهنه‌پرستان و متحجّران عرب برخاست و سبب جنجال در جهان اعراب شد. این شاعر اهل دمشق که با زبان‌های انگلیسی و فرانسه و اسپانیایی آشنا بود، سال‌ها در وزارت امور خارجۀ سوریه اشتغال داشت تا سرانجام در سال ۱۹۶۶ و پس از بیست سال، سیاست را برای همیشه کنار گذاشت. هرچند شعرهای او از مضامین سیاسی و مذهبی تهی نیست.

و اما کتاب «در بندر آبی چشمانت» گزیده‌یی از اشعار زیبای نِزار قبّانی است که از روی متن انگلیسی و البته مقابلۀ برخی از شعرها با متن عربی گردآوری شده است.
من می‌نویسم تا اشیاء را منفجر کنم؛ نوشتن انفجار است
می‌نویسم تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می‌نویسم تا خوشه‌های گندم بخوانند
می‌نویسم تا گل سرخ مرا بفهمد
می‌نویسم تا دنیا را از دندان‌های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباش
رهایی بخشم
می‌نویسم تا زنان را از سلول‌های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت‌های بردگی
از روزهای پُرکسالت
سرد و تکراری

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

برهانم
می‌نویسم تا واژه‌ها را از تفتیش
از بو کشیدن سگ‌ها
و از تیغ سانسور
برهانم
می‌نویسم تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی‌شعر
شهر بی‌عشق
شهر اندوه و افسردگی
رها کنم
می‌نویسم تا از او ابری نمبار بسازم.
تنها زن و نوشتن ما را از مرگ می‌رهاند (همان: ۶۷ الی۶۹).

منبع:
_ قبّانی، نزار، ۱۳۸۳، در بندر آبی چشمانت، ترجمه احمد پوری، تهران، چشمه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نکاتی دربارهٔ سرگذشت هکلبری فین

📝مارک تواین

رمان «سرگذشت هکلبری فین» به‌زعم مترجم آن، نجف دریابندری، شاهکار نه‌چندان بی‌عیب و نقصی است که همینگوی دربارۀ آن می‌نویسد:

تمام ادبیات امروزی آمریکا از این کتاب سرچشمه می‌گیرد. این بهترین کتاب ماست... اگر این رمان را می‌خوانید باید آنجا که جیم سیاه را پسرها می‌دزدند خواندن را قطع کنید. این پایان واقعی داستان است. باقی حقّه‌بازی است (تواین، ۱۳۸۰: ۱۱-۲۰).
مارک تواین بنابر گفتۀ نجف دریابندری قصد سوزاندن کتاب «سرگذشت هکلبری فین» را داشته است و «شاهزاده و گدا» و «خاطرات شخصی ژان دراک» را بر این رمان ترجیح می‌داده است. هرچند زمان نشان داد که این دو کتاب مورد علاقۀ تواین آثار مهمّی نیستند. و امروز پس از صد سال، هکلبری فین شاید تنها کتابی است که روشنفکران و خوانندگان عادی بر سر آن با هم توافق دارند (همان: ۱۰-۱۲).

منبع:

_ تواین، مارک، ۱۳۸۰، سرگذشت هکلبری فین، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی.

https://t.iss.one/Minavash
📘خانه خوبرویان خفته

یکی از نویسندگان بزرگ ژاپن که جایزۀ ادبی نوبل را کسب کرده است، یاسوناری کاواباتا (۱۸۹۹-۱۹۷۲) است. نویسندۀ مشهوری که با خلق رمانی به شدّت سورئالیستی به نام «خانه خوبرویان خفته» تا آنجا پیش رفته که گویی گابریل گارسیا مارکز دربارۀ او گفته است: تنها رمانی که آرزو داشتم نویسندۀ آن باشم، رمان خانه خوبرویان خفته است.

کتاب خانه خوبرویان خفته که از رمانی با همین نام و دو داستان کوتاه به نام "پرندگان و حیوانات دیگر" و "دست" تشکیل شده است، روایت تنهایی و سرگردانی و عشق‌بازی انسان است. داستان دست، مکالمه و مغازلۀ مردی با یک دست زنانه است که آن را برای یک شب کرایه کرده است. پرندگان و حیوانات دیگر، همنشینی و معاشقۀ مرد دیگری با حیوانات است. و خانه خوبرویان خفته هم داستان خانه‌ای با دخترکان زیباروست که به خوابی عمیق فرو رفته‌اند و پیرمردانی فرتوت و از کار افتاده و فاقد نیروی مردانگی می‌توانند به مدّت یک شب در آغوش آن دختران برهنه بخوابند و تنها از آنان حظّ بصری ببرند.

قهرمان داستان پیرمرد شصت‌وهفت ساله‌ای است که با قدم نهادن در این خانۀ عجیب و خفتن در کنار دختران متعدّد، سال‌های گذشتۀ خود و خاطرات دور و نزدیکش با زنان مختلف را به یاد می‌آورد:

زن برای او از مهمانانی صحبت کرده بود که به آن‌ها اطمینان داشت. با توجه به گفته‌های او به نظر می‌رسید هرکس به آن خانه وارد می‌شود، مورد اعتماد است. مردی که آن خانه پُررمز و راز را به اُگوچی معرّفی کرد، آن‌قدر پیر بود که حتا دیگر نمی‌شد او را مرد نامید. البته که خود اگوچی نیز به همان فرتوتی بود. به این ترتیب احتمالاً آن زن یا بانوی خانه طوری برنامه‌ریزی کرده بود که فقط از مردانی در آن سن و سال پذیرایی شود (کاواباتا، ۱۳۹۳: ۷۲).
یوسوناری کاواباتا در این کتاب جذّاب مخاطب خود را با فرهنگ ژاپن و اموری مانند تجسّم شکوفه‌های گیلاس، پذیرایی با چای، استفاده از کیمونوهای سنّتی و خودکشی‌های سامورایی آشنا می‌سازد. کاواباتا که در این کتاب چندین مرتبه از خودکشی صحبت کرده است، درنهایت در سنّ هفتادودو سالگی و تنها دو سال پس از هاراکیری دوستش، یوکیو میشیما، با گاز به زندگی خود پایان داد.
منبع:

_ کاواباتا، یاسوناری، ۱۳۹۳، خانه خوبرویان خفته، ترجمه رضا دادویی، تهران، آمه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘یادداشت‌های روزانهٔ ویرجینیا وولف

کتاب «یادداشت‌های روزانۀ ویرجینیا وولف» گزیده‌ای از ۲۶ جلد خاطرات ویرجینیا وولف است که در طول بیست‌وهفت سال نوشته شده است. گزیده‌ای مختصر که ده سال پس از مرگ ویرجینیا وولف توسط همسرش گردآوردی شده است (وولف، ۱۳۸۴: ۱۲۶).
خانم وولف در این یادداشت‌های خود بارها اعتراف می‌کند که همه‌چیز بیهوده، بی‌ارزش و مصیبت‌وار است (همان: ۵۵-۱۴۵). و تنها عامل انرژی‌زا و یگانه راه نجات او نوشتن است (همان: ۱۵۵). هرچند این نویسندۀ انگلیسی پس از چند مرتبه خودکشی نافرجامی که داشته است، سرانجام در ۵۹ سالگی و در اوج شهرت با جیب‌های پُر از سنگ به رودخانه رفت و خود را در آن غرق کرد (همان: ۵-۶).
ویرجینیا وولف در پاره‌ای از خاطرات خود ضمن کوچک شمردن برخی از اندیشه‌های میلتون در کتاب بهشت گمشده، اشعار او را نیرومند و آراسته می‌شمارد و بر آن تصوّر است که اشعار شکسپیر نیز در مقابل میلتون اندکی مشوّش و ناقص به نظر می‌آید (همان: ۲۵).

او بیشترِ داستان دُن کیشوت را یکنواخت و کسل کننده خوانده (همان: ۵۴) و در سطرهایی صریح و بی‌پرده در نقد شاهکار جیمز جویس می‌نویسد:

باید اولیس را بخوانم و نظر موافق یا مخالفم را بیان کنم... من آن را با دقت نخوانده و فقط یک‌بار خوانده‌ام. و بسیار مبهم است؛ بنابراین تردیدی نیست که امتیازات آن را بیش از آنچه که انصاف اجازه می‌دهد، نادیده گرفته‌ام... گمان می‌کنم در آن نبوغ باشد؛ اما نبوغی از نوع پست‌تر.

کتاب پُرطول و تفصیل و گنگ است. زیادی شور است. ظاهرفریب و پُر از لاف و گزاف است. درست به بار نیامده، نه تنها از دیدگاه مشهود، بلکه از نظر ادبی... به نظرم کتابی فاقد سواد و آداب کافی می‌آید. به کتاب یک کارگر که خودش چیزهایی آموخته باشد... وقتی آدم می‌تواند گوشت پخته بخورد، چرا به خام قناعت کند؟ آن‌وقت تام، تامِ بزرگ [تی اس الیوت] اولیس را در حدّ جنگ و صلح می‌داند! مقایسۀ او با تولستوی کاملاً مسخره است (همان: ۸۱-۸۴).
ویرجینیا وولف در قسمتی دیگر از این یادداشت‌های صریح و برهنه می‌آورد:

اگر هنوز [پدرم] زنده بود، امروز به ۹۶ سالگی می‌رسید... ولی خوشبختانه چنین نشد. زنده ماندن او زندگی مرا کاملاً به پایان می‌رساند. نویسندگی و کتاب ممنوع می‌شد (همان: ۱۵۰).

منبع:

_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، یادداشت‌های روزانۀ ویرجینیا وولف، ترجمه خجسته کیهان، تهران، قطره.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نگاهی به فروغ فرخزاد

دکتر سیروس شمیسا معتقد است جایی که فروغ فرخزاد برخی از اشعار مجموعۀ «تولدی دیگر» را هم شعر نمی‌داند، چه جای بحث از «اسیر» و «دیوار» و چه و چه است! خوشبختانه فروغ در مورد شعر، ذهنی باز و بدون تعصّب داشت و دربارۀ اشعار خود انتقادهای تندی دارد و یک‌جا می‌گوید: حتی بعد از خواندن نیما هم شعرهای بد خیلی زیاد گفته‌ام (شمیسا، ۱۳۷۶: ۸-۲۱).

سیروس شمیسا در ادامۀ کتاب «نگاهی به فروغ فرخزاد» متذکّر می‌شود که هرچند شعرهای نخستین «تولدی دیگر» ضعیف است، اما در مجموع حاوی شعرهای ماندنی و زیبایی است و فرخزاد با این مجموعه بود که به صف شاعران بزرگ امروزی پیوست (همان: ۱۵۰). فروغ شاعری عاطفی با زبانی بسیارصمیمی و مضامینی غنایی و مؤثر است. او بی‌شک در عالم هنر و ادب نابغه بود (همان: ۱۶-۲۲۵).

و اما بهترین، مؤثّرترین و مهم‌ترین شعر فروغ فرخزاد از برخی جهات، منظومه‌ای ۲۵۵ سطری با عنوان «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است. شعری بسیارصمیمانه و مسأله‌دار که با توصیف ناامیدی یک زن آغاز می‌شود و زن با زبانی ادبی و لحنی مؤثّر و بسیارعاطفی ماجرای شکست خود در زندگی و مخصوصاً چگونگی جدا شدنش از مردی که دوست داشته است، روایت می‌کند و در حول و حوش آن، جسته و گریخته به مطالب دیگر هم اشاره می‌نماید (همان: ۲۳-۲۵).

منبع:

_ شمیسا، سیروس، ۱۳۷۶، نگاهی به فروغ فرخزاد، تهران، مروارید.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘ادبیات مرده است

کتاب «ادبیات مرده است» شامل چهار مقاله و دو داستان است که توسط هِنری میلر (۱۸۹۱-۱۹۸۰) نگاشته شده است. کتابی که در آن تا حدودی با زندگی‌نامه و اندیشه‌های این نویسندۀ خانه‌به‌دوش و همواره در سفر آشنا می‌شویم.

هنری میلر در این کتاب ذیل مقالۀ "زندگی من" به تولّدش در نیویورک و اصالت آلمانی‌اش اشاره کرده (میلر، ۱۳۷۹: ۱۳) و از اشتغال خود به کارهای متعدّدی ازجمله کمک‌گارسونی، ظرفشویی، گورکنی، باربری، صندوقداری، کتابداری، آمارگیری، پاکبانی، رانندگی اتوبوس، دفترداری، کنترل‌چی سینما، روزنامه‌فروشی، مکانیکی، فروشندگی و مربی ژیمناستیک سخن گفته است (همان: ۱۵).

چنان‌که اذعان نموده است که سال‌های مدیدی با فقر و تهیدستی دست‌وپنجه نرم کرده (همان: ۱۷)، از طبیعت و آثار کلاسیک بیزار بوده (همان: ۱۸)، دانشگاه را رها کرده و برنامه‌های آموزش عالی را احمقانه خوانده است (همان: ۱۴) و از آینده واهمه نداشته و در زمان حال زندگی می‌کند (همان: ۱۸).
کتاب‌های هنری میلر چنان نوشته شده که گویی داستان زندگی خود اوست. میلر که از زادگاهش آمریکا متنفّر و بیزار است در پاره‌ای از مقالۀ "من و آمریکا" می‌نویسد:

ما ملّتی صلح‌طلب نیستیم؛ ما مردمی ترسو، از خودراضی، تهوع‌آور و قلابی هستیم (همان: ۲۹). ما عادت کرده‌ایم که خود را ملّتی آزاد، دموکراتیک، آزادی‌پرست و عاری از تعصّب و تنفّر بدانیم... اما در واقع ما ملّتی عامی هستیم و احساساتمان توسّط عدّه‌ای عوام‌فریب به آسانی تحریک می‌شود. چنین جامعه‌ای را جامعۀ انسان‌های آزاد خواندن کفرآمیز است (همان: ۳۲-۳۳).
میلر در یکی دیگر از مقاله‌های این کتاب می‌آورد:

چگونه است که می‌توانیم برای نابودی خانه و کاشانۀ مردم در آن سوی دنیا هزاران هزار هواپیما بسازیم... چطور شد که توانستیم مشغول کشت و کشتار مردم دنیا شویم (همان: ۵۳). همه در فکر اصلاح دنیا هستند، اما هیچ‌کس مایل نیست به همسایه‌اش کمک کند. همه می‌خواهند از تو یک مرد معنوی بسازند، بدون این‌که نیازهای بیولوژیکی تو را دریابند. همۀ این حرف‌ها مزخرف است (همان: ۸۸).
اروتیک بودن بسیاری از آثار میلر و بی‌پروایی او در ترسیم روابط جنسی، و همچنین مخالفت با سنّت‌ها و ارزش‌های اخلاقی جامعه سبب جنجال بسیاری گردید تا جایی که مُهر پورنوگراف بر نوشته‌های او زده شد. هرچند او با صراحت اعتراف نمود: با پورنوگرافی مخالفم، اما طرفدار بی‌پروایی و عصیان‌گری در نوشتن هستم. بیشتر از هرچیز طرفدار تخیّل، رؤیاپردازی و آزادی می‌باشم (همان: ۱۹).
و اما در حال حاضر امکان ترجمۀ فارسی برخی از کتاب‌های هنری میلر مانند «سکسوس» وجود ندارد. بسیاری از آثار او ازجمله «نکسوس» هم که به فارسی ترجمه شده، همراه با سانسور است. چنان‌که شاهکار وی به نام «مدار رأس‌السرطان» نیز توسّط سهیل سُمّی مُثله شده است!
منبع:

_ میلر، هِنری، ۱۳۷۹، ادبیات مرده است، ترجمه داوود قَلاجُوری، تهران، آتیه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘سلین و صراحت کلام

لویی فردینان دِتوش با نام مستعار سلین (۱۸۹۴-۱۹۶۱) نویسندۀ صریح و بدبینی است که نگرش تندی نسبت به سرشت انسان‌ها دارد. سلین ضمن ابراز آشنایی کامل به ظرایف زبان مادری و استفادۀ بسیار از سه نقطه...، در مخالفت شدید با لفاظی اذعان می‌کند که همۀ ادوات زبان را در پوشک‌های بچگی‌اش تخلیه کرده است (سلین، ۱۳۸۶: ۱۰-۱۳).
    
زبان لویی فردینان سلین را بی‌ادبانه و کتاب‌هایش را بی‌رحم و خشن معرّفی کرده‌اند و او در پاسخ به این انتقادها می‌گوید: چه کنم، این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض می‌کنم (سلین، ۱۳۸۴: ۲).                                             
    
سلین هیچ‌گاه صراحت کلام خود را تغییر نداد؛ هجویه‌ای با عنوان «من مقصّرم» بر علیه کمونیست‌ها نوشت و گویی در برهه‌ای از زمان نیز با انتشار نوشتارهایی ضدّ یهودی به موافقت با نیروهای اشغالگر آلمانی پرداخت که این کار او سبب انزوایش شد و تبعید و چهارده ماه زندانی در دانمارک را برای او به همراه داشت.
    
سلین در ادامۀ مسیر هم دست از هجو و دشنام برنداشت و در یکی از آثار خود با نام «قصر به قصر» ضمن فحّاشی به سارتر، و دزد و مربّایِ گُه خواندن او و همچنین بد و بیراه گفتن به آکادمی سوئد می‌نویسد:
    
اگر یک جایزۀ نوبل به‌ام می‌دادند چه می‌شد؟ خیلی در زمینۀ پولِ گاز و قبض و هویج کمکم می‌کرد! اما این کونی‌های شمالی به من نمی‌دهندش! نه خودشان نه شاه‌شان! به همۀ ابنه‌ای‌ها چرا! به همۀ وازلین مالیده‌های کرۀ ارض البته (سلین، ۱۳۸۹: ۵۴-۵۵-۷۸)! 
                                        
منابع:

_ سلین، لویی فردینان، ۱۳۸۶، دستۀ دلقک‌ها، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.

_ سلین، لویی فردینان، ۱۳۸۴، مرگ قسطی، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.

_ سلین، لویی فردینان، ۱۳۸۹، قصر به قصر، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نکسوس

آثار هِنری میلر به نوعی زندگی‌نامۀ خودنوشت اوست، و رمان «نِکسوس» هم که حلقۀ پایانی رمان‌های سه گانۀ او در کنار «پلکسوس» و «سکسوس» است، از این روند به دور نیست. نکسوس، ماجرای نویسنده‌ای آمریکایی با نام میلر است که در برهه‌ای از زمان با فقر دست‌وپنجه نرم می‌کند، به مذمّت آمریکا و ستایش از اروپا و خصوصاً پاریس می‌پردازد و در کنار همسر و دوست‌دخترِ همسرش درحال زندگی است.
یکی دیگر از شخصیّت‌های این رمان، استیمر، دوستِ میلر است. وکیلی که بر امور ذهنی تأکید داشته و همه‌چیز را تصوّر می‌پندارد. لذا معتقد است که انسان‌ها تنها در رؤیاهایشان زنده هستند و شاید به جز ذهن چیز دیگری وجود نداشته باشد (میلر، ۱۳۸۲: ۴۱).

استیمر که گویی در حالتی خلسه‌آمیز سخن می‌گوید، داستایفسکی را چکیدۀ عصر مدرن معرّفی می‌کند که با تصوّر انسان‌خداییِ خود، آدمی را به پوچی زندگی و پایان مسیر می‌رساند (همان: ۴۰ الی۴۶). او معتقد است که اگر درست نگاه کنی، می‌بینی زندگی یه نمایش کمدیه، یه کمدی بزرگ. مردی رو تصوّر کن که عمرش رو با دفاع کردن یا محکوم کردن دیگرون به باد می‌ده! قانون، کُلش دیونه‌بازیه. قانون هیچ‌کس رو از اون چیزی که هست بهتر نکرده. نه، یه بازی احمقانه است که تنها چیز با شکوهش، همون اسم دهن پُرکُنشه (همان: ۳۴).
استیمر در ادامه در جملاتی متفکرانه دربارۀ علّت مشکلات هستی می‌گوید:

بارها و بارها از خودم پرسیدم چطور شد بشر خودش یا همنوعش رو به شکل جنایتکار دید. چی باعث شد احساس گناه کنه و کاری کنه که حتی حیوونا هم احساس گناه کنن؟ به عبارت دیگه، چطور تونست ریشۀ زندگی رو مسموم کنه؟ شاید بهتر باشه برای این‌که خودمون رو راحت کنیم، همۀ تقصیرا رو بندازیم گردن کشیشا، اما من باورم نمی‌شه اونا روی ما چنین نفوذی داشته باشن. اگر ما قربانی شدیم، خوب اونا هم شدن. اما ما قربانی چه هستیم؟ به گمونم همون چیزیه که باید کشفش کنیم (همان: ۴۴).

این دوستِ میلر معتقد است که در دنیا به جز آرامش، چیزی ارزش مبارزه ندارد (همان: ۴۵). او چندماه بعد بر اثر خونریزی مغزی فوت شد و میلر از این واقعه تعجّب نکرد. چراکه مسلّماً ذهنش نتوانسته بود نتایجی را که به آن تحمیل کرده بود تاب بیاورد. آن‌قدر استمناء فکری کرد تا مُرد (همان: ۴۷).
ترجمه‌ی فارسی رمان نکسوس باآن‌که دچار سانسور شده است، اما قسمت‌هایی از این کتاب چنان مسحور کننده است که گویی اگر این ترجمۀ ناقص تنها به خاطر این قسمت‌ها خوانده شود، کاری مفید و ارزشمند به‌شمار می‌آید.
می‌نویسیم، اما پیشاپیش می‌دانیم چیزی برای نوشتن نداریم. هر روز برای رنج و عذاب دوباره، التماس و تمنّا می‌کنیم. هر چقدر پوستمان بیشتر کنده شود، احساس بهتری پیدا می‌کنیم. و درست وقتی که این بَلا سَر خواننده‌هایمان نیز می‌آید، احساسمان اوج می‌گیرد... یک نویسنده به پاس تلاش‌هایش جایزه می‌بَرد یا در دانشگاه جایی برای خود دست و پا می‌کند، و دیگری یک استخوان کرم‌خورده باقی می‌ماند. اسم بعضی‌هایشان را روی خیابان‌ها و بلوارها می‌گذارند، و عدّه‌ای دیگر کارشان به چوبۀ دار و گداخانه می‌افتد. و تازه وقتی تمام این خلقت‌ها خوانده و هضم شد، مردم باز هم همدیگر را آزار خواهند داد. هیچ نویسنده‌ای حتی بزرگ‌ترینشان تا کنون نتوانسته است این واقعیت تلخ و سرد را بِگُوارد. اما به هرحال زندگیِ عالی‌ای است، منظورم زندگی ادبی است (همان: ۳۷۰-۳۷۱).

منبع:
_ میلر، هِنری، ۱۳۸۲، نکسوس: تصلیب گُلگون، ترجمه سهیل سُمّی، تهران، ققنوس.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash