میناوش
467 subscribers
2 photos
1 video
5 files
819 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘ناخدا برای ناهار رفته و کشتی...

📝چارلز بوکفسکی

بس کنید! بس کنید! چیزی برای خواندن لازم دارم. هیچ نوشته‌ای پیدا نمی‌شود که آدم میلش بکشد که آن را دست بگیرد؟! من یکی دیگر امیدی ندارم... یادم است روزی یک یارویی نامه‌ای طولانی و باغیظ برایم نوشته بود و تویش بهم توپیده بود و گفته بود که من حق نداشته‌ام بگویم با شکسپیر حال نمی‌کنم؛ چون جوان‌های زیادی به من اعتماد دارند و دیگر به خودشان زحمت خواندن کارهای شکسپیر را نمی‌دهند. به همین خاطر حق نداشته‌ام چنین موضعی بگیرم. همین‌جور برای خودش کسشعر گفته بود. من هم به تخمم نگرفتم و جوابی به او ندادم، اما الان می‌خواهم اینجا جوابش را بدهم. گاییدمت مرتیکه! حالا که این‌طور شد، من حتی با تولستوی هم حال نمی‌کنم (بوکوفسکی، ۲۰۰۲: ذیل «ناخدا برای ناهار رفته»، ۱۳۶-۱۳۷).

چارلز بوکفسکی (۱۹۲۰-۱۹۹۴)، شاعر و نویسندۀ مشهور آمریکایی-آلمانی، نهیلیستی نسبتاً منزوی، آنارشیستی علاقه‌مند به شراب، سیگار، سکس، نوشتن و شرط‌بندی در اسب‌دوانی بود و خود را ندانم‌گرایی می‌دانست که گاهی به مدّت چندین سال با هیچ زنی ارتباط جنسی نداشته و زمانی نیز با زنان بسیاری به رختخواب ‌رفته است (بوکوفسکی، ۲۰۰۹: ۱۶۰-۱۶۱-۱۶۷).

من در مورد سکس نظرات مخصوص خودم را داشتم. همیشۀ خدا حشری بودم و مرتب جلق می‌زدم. با لیدیا می‌خوابیدم و بعد برمی‌گشتم به خانه و صبح فردایش جلق می‌زدم (بوکفسکی، ۲۰۰۲: ذیل «زن‌ها»، ۱۳۳).

بوکفسکی که بارها خودکشی‌های نافرجام داشته (بوکفسکی، ۲۰۰۲: ذیل «ناخدا برای ناهار رفته»، ۸۸)، از شدّت علاقه‌ای که به شراب و آب‌جو داشت، معتاد به مشروبات الکلی شد و خود را سگِ مستی خواند (همان: ۷-۸۹) که بعد از مست کردن شبانه تا نیمه‌های شب مشغول به نوشتن است و عاشق خوابیدن تا لنگ ظهر است (همان: ۷۶). و معتقد است که مستی موقع نوشتن می‌تواند کاری کند که دیوارها به رقص درآیند. هرچند نوشتن از مست کردن هم بهتر است (همان: ۹۴).

یکی از کتاب‌های بوکفسکی، که حاصل آخرین یادداشت‌های او یعنی از ۷۱ تا ۷۳ سالگی وی است، کتاب «ناخدا برای ناهار رفته و کشتی دست ملوان‌ها افتاده» می‌باشد. اثری که در آن با مختصری از سرگذشت و برخی از اندیشه‌های چارلز بوکفسکی آشنا خواهیم شد.

زبان بوکفسکی رکیک و بی‌پرده است. لذا ترجمه‌های رسمی اشعار و رمان‌های او در ایران از جمله پالپ: عامه‌پسند، هزارپیشه، زن‌ها و ساندویچ ژامبون خالی از سانسور نیست و حتی می‌توان این ترجمه‌های تجاری را کاملاً مثله شده و فاقد ارزش دانست!

من مثل یک کارگرِ کمونیست تا ۵۰ سالگی‌ام حمّالی کرده‌ام... به نظرم همین دست‌وپا زدن توی گُه برای خرج زندگی بود که باعث شد که توی نوشته‌هایم چرت‌وپرت ننویسم. به نظرم گاهی وقت‌ها بد نیست صورتت لجن‌مال شود یا بدانی که زندان و بیمارستان چه‌جور جایی‌ست... این‌ها را می‌گویم چون شاعرهایی که دیده‌ام، مثل آلتِ بعدِ جق، شل و وارفته بودند (همان: ۸۵-۸۶).

چارلز بوکفسکیِ عصیان‌گر با صراحت اکثر قریب‌به‌اتّفاق انسان‌ها را وارفته، احمق، ریدمان و مادرجنده می‌خوانَد (همان: ۱۳۳). برخی از نوشته‌های خود را نیز خزعبلات دانسته و جاودانگی انسان و نویسندگان را احمقانه‌ترین اختراع زندگی می‌شمرَد (همان: ۶). چنان‌که بر آن باور است که یک نویسنده فقط به نوشتن تعهّد دارد و به مخاطبش هیچ تعهّدی به‌غیر از تحویل دادن نوشته‌هایش ندارد (همان: ۴).

بوکفسکی با اعتراف به پوچی (همان: ۶)، زندگی را سیرک احمقانه‌ای خوانده (همان: ۶۶) و می‌نویسد:

ما نمی‌توانیم خودمان را خیلی‌دقیق ورانداز کنیم، وگرنه دست از زندگی کردن یا هر کار دیگری می‌کشیدیم... هیچ راه فراری نیست. فرقی نمی‌کند کاری بکنی یا نکنی. ما فقط می‌توانیم خودمان را توی لیست از دست‌‌رفته‌ها بنویسیم. هرحرکتی روی صفحه ما را به سمت کیش‌ومات شدن پیش می‌برَد (همان: ۹۶).

قبل‌ترها در مورد فیلسوف‌ها می‌خواندم و فهمیدم که چه موجودات عجیب‌الخلقه و خنده‌دار و قماربازی هستند. دکارت می‌آید و می‌گوید همۀ این رفقا تا الان فقط مزخرف محض گفته‌اند... بعد هیوم می‌آید و اعتبار اصل علیّتِ علمی را زیر سؤال می‌برد. بعد هم کیرکگارد می‌آید و می‌گوید من انگشتم را در هستی فرو می‌برم. بوی پوچی می‌دهد... بعد هم سارتر می‌آید و ادّعا می‌کند که هستی، پوچ و خالی از معناست. عاشق این پسرها هستم. این‌ها دنیا را زیرورو می‌کنند (همان: ۸-۹).

چارلز بوکفسکی اذعان کرده است که در طول زندگی هیچ‌وقت یک دوست هم نداشته و کتاب یاورِ او و موسیقیِ کلاسیک پناهگاهش بوده است (همان: ۱۲۴-۱۲۵). چنان‌که معتقد است نویسنده‌ها نچسب‌ترین افرادند و موسیقی، که مثل موّاد مخدّر است، لطفی است که نه شاعرها از پسش برآمده‌اند، نه رمان‌نویس‌ها و نه نویسنده‌های داستان کوتاه (همان: ۱۵).
https://t.iss.one/Minavash
👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

بوکفسکی هرچه عاشق خواندن کتاب و شنیدن موسیقی بوده است، نسبت به دنیای فیلم نظر مثبتی نداشته و از دیدن آن لذّت نمی‌برده است؛ لذا در جملاتی صریح این‌گونه به نقد و هجو این صنعت پرداخته است:

با هالیوود هم حال نمی‌کنم و خیلی کم شده که از فیلمی خوشم بیاید (همان: ۱۲۶). گاهی وقت‌ها نقد فیلم‌ها را می‌خوانم یا گوش می‌دهم که دارند از شاهکار بودن یک فیلم حرف می‌زنند. من هم می‌روم آن فیلم را می‌بینم تا بفهمم واقعاً شاهکار است یا نه؛ اما وقتی روی صندلی سینما می‌نشینم و فیلم را تماشا می‌کنم، بهم حسّ حماقت دست می‌دهد. احساس می‌کنم کونم گذاشته‌اند. احساس می‌کنم کلاه گشادی سرم رفته و پولم را دور ریخته‌ام (همان: ۱۳۴).

منابع:

_ بوکفسکی، چارلز، ۲۰۰۲، ناخدا برای ناهار رفته و کشتی دست ملوان‌ها افتاده، ترجمه گنجشک قرمز، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.

_ بوکفسکی، چارلز، ۲۰۰۹، وضعیت همیشگی، ترجمه شکیبا یزدی، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.

_ بوکفسکی، چارلز، ۲۰۰۲، زن‌ها، ترجمه گنجشک قرمز، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.
https://t.iss.one/Minavash
📘جاده منتهی به لس‌آنجلس

📝جان فانته

جان فانتِه (۱۹۸۳-۱۹۰۹) در کشور آمریکا و در خانواده‌ای ایتالیایی‌تبار زاده شد. باآن‌که از نویسندگان تأثیرگذار آمریکا به‌شمار می‌آید، اما گویی شهرت خود را به چارلز بوکفسکی مدیون است؛ چراکه بوکفسکی در اواخر دهۀ هفتاد میلادی به ناشرش اصرار کرد که کتاب‌های فانته را چاپ کند و در مقدّمه‌ای که بر کتاب «از غبار بپرس» نوشت، او را خدای خویش لقب داد و خود را وامدار و بسیارتأثیر گرفته از وی خواند و افزود:

وقتی جوان و گرسنه بودم، مشروب می‌نوشیدم و سعی داشتم نویسنده بشوم. اغلب به کتابخانه عمومی لس‌آنجلس می‌رفتم و مطالعه می‌کردم، اما هیچ کتابی به من و خیابان‌ها و مردمی مانند من مربوط نمی‌شد. به نظر می‌رسید که انگار همه فقط با کلمات بازی می‌کنند و هر کس که حرف خاصّی نمی‌زند، نویسندۀ بهتری تلقّی می‌شود... من پشت‌سرِهم کتاب‌ها را از قفسه بیرون می‌کشیدم. چرا کسی چیزی نمی‌گوید؟! چرا کسی فریاد نمی‌زند؟ کتاب‌های مذهبی به نظرم پُر از لجن بود. سراغ فلسفه رفتم و چند کتاب آلمانی تند و تیز پیدا کردم که من را سَرِ ذوق بیاورد، اما آن نیز دیری نپایید. به سراغ ریاضیات رفتم و ریاضی پیشرفته نیز از نظر من مثل مذهب بود. آنچه در جستجویش بودم انگار هیچ‌کجا یافت نمی‌شد... روزی کتابی را بیرون کشیدم، چند لحظه خواندم و مثل کسی که از میان زباله‌ها طلا پیدا کرده، کتاب را بُردم و پشت میز نشستم... بالاخره کسی پیدا شد که از بیان احساساتش واهمه نداشت. طنز و رنج با هم به سادگی مخلوط شده بودند. شروع آن کتاب برایم وحشی و اعجازگونه بود... اسم کتاب «از غبار بپرس» و نویسنده‌اش جان فانته بود. او روی نحوۀ نوشتن من اثری ماندگار گذاشت... فانته تأثیر شگرفی بر من داشت... فانته خدای من بود و من می‌دانستم خدایان تنها می‌مانند و کسی درِ خانه‌شان را نمی‌زند (فانته، بی‌تا: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۲ الی۴).

گذشته از معروف‌ترین اثر فانته، یعنی رمان از غبار بپرس، که به نوعی زندگینامۀ اوست، اولین رمان نوشته شده توسّط او، «جاده منتهی به لس‌آنجلس» هم که ظاهراً پس از وفاتش انتشار یافت کتابی درخورِتوجّه است. داستان جاده منتهی به لس‌آنجلس، داستانی رئالیسمی و ساده، و روایت پسری جوان و عصیان‌گر است که درهم‌شکنندۀ هنجارهای اعتقادی، اجتماعی و اخلاقی مرسوم زندگی است. داستان جوانی عجیب، پوچ‌گرا و امروزی که همواره در فکر سکس است و با افراد حتی مادر و خواهر و دایی‌اش کاملاً راحت است تا جایی که مادرش را خرفت و اُمّلِ بی‌سواد (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۶)، خواهرش را کاتولیکِ نادان و راهبۀ پست احمق (همان: ۱۷۶) و دایی خود را بی‌سوادِ بَبوگلابیِ آمریکایی و یک الاغِ ابلهِ بزدل می‌خواند که به اندازۀ یک موش هم شعور ندارد (همان: ۴۴).

قهرمان داستان، که شغل‌های مختلف و متعدّدی را امتحان کرده و اینک به دنبال نویسنده شدن است، از علاقه‌مندان و تمجیدکنندگان آرتور شوپنهاور و فریدریش نیچه است و ضمن ابراز موافقت با شوپنهاور در هجو زنان (همان: ۵۶)، خود را تنها فرد ایمن در جمع مسیحیان عقب‌ماندۀ خانواده معرّفی می‌کند (همان: ۲۵) و در ادامه می‌گوید:

بعد از مرگ چیزی وجود نداره. فرضیۀ الهی یه شویِ تبلیغاتی محضه که داراها عَلم کردن تا ندارها رو فریب بدن. من روح ابدی رو انکار می‌کنم. اینا توهّم مزمن مردم فریب‌خورده‌س. من کاملاً وجود خدا رو نقض می‌کنم. دین افیون توده‌هاست. کلیساها باید به بیمارستان و ساختمان‌های عام‌المنفعه تبدیل بشن... هفتادوهشت‌هزار مورد متناقض در انجیل هست... من خدا رو رد می‌کنم! من با خشم و نفرین بی‌رحمانه محکومش می‌کنم! من جهان رو بدون وجود خدا می‌پذیرم. من پیرو یگانه‌گرایی هستم (همان: ۴۳).

منبع:

_ فانته، جان، بی‌تا، جاده منتهی به لس‌آنجلس، ترجمه مهیار مظلومی، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.
https://t.iss.one/Minavash
📘آویزان از نخ

📝چارلز بوکوفسکی

پدرم همیشه می‌گفت: زود خوابیدن و زود بیدار شدن آدم را سالم، پول‌دار و عاقل می‌کند.

در خانه، ساعت هشت چراغ‌ها خاموش بود
و سپیده‌دم با بوی قهوه و بِیکِن و نیمرو از خواب بلند می‌شدیم.
پدرم یک عمر این دستور را دنبال کرد
جوان مرد و مفلس
و فکر می‌کنم چندان هم عاقل نبود.
من نصیحت او را گوش نکردم
دیر خوابیدم، دیر بیدار شدم.
حالا نمی‌گویم دنیا را فتح کرده‌ام
اما ترافیک صبح‌ها را دیگر ندارم
از خیلی از دردسرهای معمولی دورم
و با آدم‌های جدید و بی‌نظیر آشنا شده‌ام
یکی از آن‌ها خودم
کسی که پدرم هرگز او را نشناخت (بوکوفسکی، ۱۳۹۳: ۴۱-۴۲).

چارلز بوکوفسکی (۱۹۲۰-۱۹۹۴)، شاعر جنجالی آمریکایی-آلمانی بی‌اعتنا به قراردادهای اجتماعی، در پی شکستن تابوهای مسلّط در جامعه بود و با فحاشی، مشروب‌خواری هنگام خواندن شعر در میان مردم، زن‌بارگی و زندگی آنارشیک، چهره‌ای ایده‌آل برای جوانان آمریکایی بود که آرزوی رهایی و بی‌قیدی در دل داشتند. او هزاران شعر سرود و صدها داستان کوتاه و چندین رمان نوشت که در بیش از شصت جلد کتاب منتشر شد. آثار بوکوفسکی، در ایران، خالی از سانسور نیست و شاید بتوان گفت که ترجمه‌های فارسی نوشته‌های او کاملاً مثله شده و فاقد ارزش است!

دفتر شعر «آویزان از نخ»، که گویی مجموعه‌ای از آخرین کتاب منتشر شده پس از مرگ بوکوفسکی است، با دیگر اشعار و آثار چارلز بوکوفسکی متفاوت بوده و شعرهای این مجموعه نگاهی آرام‌تر به زندگی دارند. پس احتمالاً می‌توانیم این کتاب را با خیال راحت و فرض عدمِ‌سانسور مطالعه کنیم.
آشوب در بازار
شهرها در آتش
دنیا می‌لرزد و دموکراسی می‌خواهد.
دموکراسی کاری نمی‌تواند بکند
مسیحیّت کاری نمی‌تواند بکند
خداشناسی هم.
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

از هیچ‌چیزی کاری برنمی‌آید مگر اسلحه
و انسان در رأس.
قرن‌ها تغییر می‌کنند
بشر همان است که بود.
عشق، می‌آید و می‌رود
نفرت تنها حقیقت است
در قاره‌ها
در اتاق‌های دو نفره
کاری از چیزی ساخته نیست
مگر اسلحه
و انسان در رأس.
جز این، همه‌چیز بی‌معنی است (همان: ۹۴-۹۵).

منبع:
_ بوکوفسکی، چارلز، ۱۳۹۳، آویزان از نخ، ترجمه احمد پوری، مشهد، بوتیمار.
https://t.iss.one/Minavash
📘زندگی‌نامهٔ یونگ

📝کارل گوستاو یونگ

مردم همیشه از افراط به تفریط می‌روند، یا باور نمی‌کنند یا زودباورند. هر دانش یا ایمانی را می‌توان به شکل احمقانه‌ای بر اساس آنچه که اذهانِ حقیر از آن درک می‌کنند مسخره کرد (یونگ، ۱۳۹۶: ۳۱۷).

کتاب خواندنی «یونگ می‌گوید»، متشکل از پنجاه‌وپنج مصاحبه و خاطره از دیدارهای صورت گرفته با کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱) است که دکتر سیروس شمیسا تقریباً نیمی از آن را ترجمه کرده و در پیشگفتار کتاب آورده است: من برخی را که بیشتر می‌پسندیدم ترجمه کردم و امیدوارم که در آینده توفیق ترجمۀ بقیه را هم بیابم (همان: ۲۴).

کارل گوستاو یونگ، که در خانه‌ای ویلایی در کوشناختِ سوئیس کنار دریاچۀ زوریخ زندگی می‌کرد، تدریس در دانشگاه را وانهاد و ضمن سفرهای بسیار به نقاط مختلف جهان، همۀ عمر خود را وقف تحقیق و تصنیف کرد (همان: ۷-۳۳۱-۳۳۲). او که تا هشتاد سالگی، پنج فرزند، نوزده نوه و هشت نبیره داشت (همان: ۲۵۲-۳۳۲) و پیپ و سیگار می‌کشید (همان: ۱۹۸)، به نخستین دیدار خود با فروید در سال ۱۹۰۷ اشاره می‌کند که سیزده ساعت بدون وقفه با یکدیگر صحبت کرده‌اند (همان: ۱۳۹).

یونگ باآن‌که اهمیت غریزۀ جنسی را انکار نمی‌کند، اما برخلاف نظر فروید معتقد است که مردم فقط تحت سیطرۀ غریزۀ جنسی نیستند و غرایز دیگری مانند غریزۀ تغذیه و قدرت نیز مهم بوده و بعضاً نسبت به غریزۀ جنسی نقش بزرگ‌تری ایفا می‌کنند (همان: ۱۶۵). چنان‌که در ادامه ضمن آن‌که فروید را آشکارا یک نابغه خوانده و متذکّر می‌شود که همیشه به عظمت و نبوغ او اذعان داشته است (همان: ۱۴۶-۱۵۶)، اما در عین حال برخی از عقاید فروید را جزمی می‌خوانَد (همان: ۱۳۹) و توضیح می‌دهد که فروید ناخودآگاه را پس‌مانده‌های دورریخته شدۀ خودآگاه می‌پنداشت و حال آن‌که من ناخودآگاه را عاملی حقیقی می‌دانستم و نوشتن کتاب «روان‌شناسی ناخودآگاه» برایم به قیمت از دست رفتن دوستیم با دکتر فروید تمام شد، زیرا او نمی‌توانست تلقیّات مرا بپذیرد (همان: ۲۳۳-۲۳۴).

آری، این دوستی‌ به سبب اصرار فروید بر پذیرفتن شور و میل جنسی به‌عنوان یک دُگم و اصل مسلّم (یونگ، ۱۳۹۰: ۲۴۶) و این‌که علّت همۀ بیماری‌های روانی تنها به سبب امیال و اختلالات جنسی است، برهم خورد و رو به فروپاشی نهاد (همان: ۲۴۲)؛ چراکه به زعم من میل جنسی در روان‌شناسی به‌عنوان یک عامل اساسی، و نه انحصاری، ایفاگر نقشی بس مهم و اساسی است (همان: ۲۷۰).

یونگ معتقد است که فروید به نوعی با نظریۀ امیال جنسیِ خود، به نفی و انکار فرهنگ می‌پرداخت و آن را نفرین طبیعت و حکمی جبری می‌پنداشت (همان: ۲۴۵). و باآن‌که مبحث پاراپسیکولوژی را پوچ و بی‌معنا می‌شمرد، اما سرانجام جدّی بودن این مبحث را تشخیص داد و بر اثر آن به وجود پدیدۀ علم غیب اعتراف کرد (همان: ۲۵۲). دکتر یونگ با مطرح کردن موضوع پیراروان‌شناسی و تا حدودی پذیرفتن برخی از امور ماوراءالطبیعی مانند اشباح و ارواح - هرچند سؤالی که در این مورد باقی می‌ماند این است که آیا شبح متعلّق به خود متوفّا است یا صرفاً نوعی فرافکنی روان‌شناختی است (همان: ۴۷۷-۴۷۸)؟ - به دفاع از علم کیمیا پرداخته است و می‌آورد:

من به علم کیمیا به‌عنوان مبحثی کهنه و مطرود و حتی ابلهانه نگاه می‌کردم... و تنها پس از کشف شیوۀ تعبیر و تفسیر صحیح آن‌هاست که شخص می‌تواند پی ببرد چه ذخایر ارزشمندی از مفاهیم بلند در لابلای آن‌ها نهفته است (همان: ۳۲۷). و چیزی نگذشت که فهمیدم روان‌شناسیِ تحلیلی به شیوه‌ای بس عجیب با کیمیا همسوئی دارد (همان: ۳۲۹).
یونگ همچنین انکار قطعی زندگی پس از مرگ را نمی‌پذیرد و بر آن باور است که پیروان نحله و مکتب خردگرائی نقادانه برحسب ظاهر، فکر و اندیشۀ زندگی پس از مرگ را همراه با بسیاری دیگر از آراء و نظریات اساطیری از بیخ و بن مردود و بی‌اعتبار اعلام داشته‌اند و این درحالی است که حتی آن‌هایی هم که علم و اطلاع بسیار ناچیزی در مبانی روان‌شناسی دارند، به خوبی واقف‌اند که درجۀ فهم و شعور ظاهر ما تا چه اندازه محدود و ناچیز است (همان: ۴۷۶). بنابراین عجالتاً شاید بهتر آن باشد که معترف شویم که در مورد مسائلی از این دست - یعنی اموری که درک و فهم آن فراتر از محدودۀ شعور عادی ماست - راهی برای رسیدن به قطعیّت نداریم (همان: ۴۷۷).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

این قبیل گفته‌ها و قطع رابطه با زیگموند فروید سبب شد تا دوستان و آشنایان یونگ، او را صوفی‌مسلک قلمداد کنند (همان: ۲۶۹) و یونگ در پاسخ، پس از آن‌که خود را پیرو مکتب اصالت تجربه می‌خواند (همان: ۲۳)، به علم و اطلاعات خود پیرامون قرآن اشاره می‌کند (همان: ۴۲۲) و بسیاری از روان‌شناسان و عالمان دینی را با یکدیگر برابر شمرده و اذعان می‌نماید:

در جریان این صحبت‌ها [من و پدر] تمامی پرسش‌های من همواره و بلااستثناء با همان پاسخ بی‌روح و کهنه‌ای که خاصّ علمای علوم دینی است روبه‌رو می‌گردید (همان: ۱۶۳). و گفته‌های مادّی‌گرایانه و ابلهانۀ روان‌شناسان نیز از قماش همان حرف‌ها و نظیر آموزه‌های علوم الهی بود منتها در مفهوم مخالف آن (همان: ۱۶۵).

کتاب «زندگی‌نامۀ من: خاطرات، خواب‌ها و تفکرات»، اتوبیوگرافی و بیوگرافیِ کارل گوستاو یونگ است که بخشی از آن به‌وسیلۀ گوستاو یونگ در سنّ هشتادوسه سالگی نوشته شده است (یونگ، ۱۳۹۰: ۲۹) و پاره‌ای از آن نیز حاصل مصاحبه‌های صورت گرفته با ایشان است که توسّط منشی‌اش، آنیلا یافه، گردآوری شده است. کتابی که پیش‌نویس خطّی آن را گویی دکتر یونگ از ابتدا تا انتها مطالعه کرده و تأیید نموده است (همان: ۱۵ الی۱۸).
گوستاو یونگ در این اثر خود توجه ویژه‌ای به دین (و نقد دین) دارد و به اعتباری این کتاب، دربردارندۀ تفکّرات فلسفی او پیرامون هستی و برداشت‌های شخصی‌اش از خداوند (همان: ۲۳) به‌عنوان چیزی مانند ضمیر و روان ناآگاه است (همان: ۵۴۵). یونگ مهم‌ترین بصیرت‌ها را از راه‌هایی که صرفاً منطقی نیستند و مبتنی بر شهودند قابل حصول می‌دانست (یونگ، ۱۳۹۶: ۲۸-۲۹). لذا به خدا باور داشت. هرچند خدای او نه خدای مذاهب که یک نیروی فوق مادی یا ناخودآگاه انسان است. چنان‌که احترام او به مذاهب، به مذهب خاصی محدود نشد و گویی حمایت وی از آیین‌ها به سبب بهره‌مند شدن ادیان از وهم و خیال است.

همۀ چیزهایی که من آموخته‌ام مرا گام‌به‌گام به یک عقیدۀ محکم غیرقابل تزلزل، که وجود خدا باشد، کشاند. من فقط به چیزی که می‌دانم باور دارم، بنابراین وجود خدا را به ایمان ربط نمی‌دهم و می‌دانم که هست... آنچه برخی از مردم غریزه یا کشف و شهود می‌خوانند چیزی جز خدا نیست. خدا صدای درون ماست که به ما می‌گوید چه بکنیم و چه نکنیم. به عبارت دیگر خدا وجدان ماست (همان: ۱۳۴ الی۱۳۶).

من پانزده سال به علم کیمیا پرداختم، اما دربارۀ آن با کسی سخن نگفتم. عملیات کیمیاگرانه واقعیت داشتند، اما این واقعیت بیرونی نبود بلکه روان‌شناسانه بود (همان: ۱۱۴). نقش وهم و خیال، که مذهب به آن یاری می‌رساند، کمک گران‌بهایی برای روان‌شناس است و برای همین من در کارهای روان‌کاویم فهمیده‌ام که کاتولیک‌های مؤمن کمتر از بیماری عصبی رنج می‌برند و راحت‌تر معالجه می‌شوند (همان: ۳۴-۳۵). لذا من افکار مذهبی را فوق‌العاده بااهمیت می‌دانم (همان: ۲۹).

این فیلسوف و روان‌پزشک سوئیسی، به مانند نیچه، فرزند یک کشیش بود و در خانواده‌ای مذهبی متولّد شد (یونگ، ۱۳۹۰: ۱۷۶). به‌شکلی‌که در میان افراد خانوادۀ مادری‌اش، شش نفر و در بین اعضای خانوادۀ پدری‌اش، نه‌تنها پدرش که دو تن از عموهایش نیز کشیش بودند (همان: ۸۸). گوستاو یونگ تا اوایل جوانی، فردی مذهبی و مؤمن بود که با اندیشه‌ورزی در پی عقلانی کردن آیین خود بود. لذا شک و تردید وجود او را فراگرفت. یونگ به مطالعه پرداخت و گفت‌وگوهای متعدّدی با پدرش داشت که همواره به پایانی نامطلوب ختم می‌شد؛ چراکه پدر او می‌گفت: چقدر مهمل و بی‌ربط حرف می‌زنی، مدام درحال فکر کردنی درحالی‌که به جای فکر کردن بهتر است آدم بتواند کمی ایمان پیدا کند (همان: ۹۰).

گوستاو یونگ کلیسا را عذاب و شکنجه می‌خواند و مطمأن بود که شیوۀ صحیح رسیدن به خدا دین نیست (همان: ۹۴). هرچند مسئول اصلی گناهان بشر هم کسی جز خدا نیست (همان: ۳۴۳) و اوست که می‌تواند بسیارخطرناک باشد (همان: ۹۵). چنان‌که در کتاب مشهور و جنجال‌برانگیز او یعنی «پاسخ به ایوب» نیز با سخنانی از این جنس روبه‌رو می‌شویم. یونگِ نوجوان در تنهایی و در جدال با افکار خویش نجوا می‌کرد:

من از کلیسا و پدر و ایمان و معتقدات دیگران دور و مهجور افتاده‌ام. و تا جایی که اینان نماینده و تجسّم‌بخش مسیحیّت هستند، من فردی جز یک گمراه یا مرتد به‌حساب نمی‌آیم. چنین وقوفی قلبم را آکنده و مالامال از درد و اندوه کرده است... در دل فریاد می‌کشم که محض رضای خدا مرا دریابید (همان: ۱۰۸).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

تنهایی و جدال با این‌گونه افکار، کارل گوستاو یونگ را رها نکرد تا جایی که او در سنین کهولت گفته است: امروز نیز من همانند آن ایام موجودی تنها هستم، چه به چیزهایی واقفم و اشاره به چیزهایی دارم که دیگران یا از آن‌ها غافل‌اند یا برحسب معمول علاقه و تمایلی به دانستن آن‌ها از خود نشان نمی‌دهد (همان: ۸۸). هر اندازه که عقل و خرد نقّادانه بر اعمال و گفتار ما سلطه و حاکمیّت بیشتری پیدا کند به همان نسبت نیز زندگی ما دستخوش ادبار و پوچی بیشتری خواهد شد. ولی به‌عکس هر قدر که در توجه به ناخودآگاه و گوش فرادادن به اسطوره‌ها توفیق بیشتری نصیبمان گردد باید اطمینان حاصل کنیم که در پُربار کردن و حفظ تمامت حیات خویش گام‌هایی سازنده و اساسی‌تری را برداشته‌ایم. از نظر آثار و نتایج حاصله، عقل‌گرایی مفرط، در قیاس با مطلق‌گرایی سیاسی، مسیرهای مشابهی را طی می‌کند (همان: ۴۷۹-۴۸۰).

پس با توجه به آنچه گذشت، شاید بتوان کارل گوستاو یونگ را، که بر اهمیّت خواب و رؤیا تأکید دارد، در شمار آگنوستیک‌ها به حساب آورد؛ چراکه خود او نیز بر آن باور است که من نسبت به هیچ چیزی اعتقاد قطعی نداشته‌ام (همان: ۵۶۳).

این روان‌شناس نام‌آشنای جهان، که خلقت را افسانه شمرده است (یونگ، ۱۳۹۶: ۵۶) و مشکل بزرگ جهان را نه بمب اتم که ازدیاد جمعیت می‌داند (همان: ۲۷۶)، بر آن باور است که زنان از مردان محکم‌ترند و زنان را جنس ضعیف خواندن حرف مهملی است (همان: ۱۳۰). از این‌رو متذکّر می‌شود که برای من زنِ زیبا سرچشمۀ وحشت و بر طبق قاعده یک ناامیدی دهشتناک است (همان: ۱۳۲). پس از آن تیپ‌های فرشته‌سیما، که همیشه ضعیف و بیچاره به نظر می‌رسند، برحذر باش و با صدای بلند با آنان سخن بگو (همان: ۱۳۰). چنان‌که در مردان زیبایی و مغز به ندرت با هم یافت می‌شود (همان: ۱۳۲-۱۳۳).

کارل گوستاو یونگ در یکی دیگر از مصاحبه‌های خود در سال ۱۹۵۵، که در کتاب پیش‌رو ذیل عنوان مردان، زنان و خدا انتشار یافته است، ضمن تأکید بر شنیدن موسیقی در وقت و جای درست، اذعان می‌کند که جاز و همۀ این نوع چرند و پرندها احمقانه و پوچ هستند. حتی وضع بدتر هم هست وقتی که در جاهایی مثل هتل یا رستورانی موسیقی کلاسیک بنوازند. من خیلی تحت تأثیر باخ قرار می‌گیرم، اما می‌توانم مردی را که در یک محیط مبتذل باخ می‌نوازد بکشم (همان: ۱۳۴).

گوستاو یونگ کتاب‌های فریدریش نیچه را آثار خیلی خوبی می‌شمرد که در آن روان‌شناسی کاملاً متفاوت و کاملاً قابل و مبتنی بر سائقۀ قدرت دیده است (همان: ۱۶۶). چنان‌که به تمجید از آرتور شوپنهاور و فلسفۀ واقع‌بینی او پرداخته (یونگ، ۱۳۹۰: ۱۲۷) و پیوند خانوادگی پدربزرگش با گوته و فرزند نامشروع دانستنِ او را افسانه می‌خواند (همان: ۷۹)!

منابع:

_ یونگ، کارل گوستاو، ۱۳۹۶، یونگ می‌گوید: مصاحبه‌ها و دیدارها، ویراستاران ویلیام مک گوایر و ریچارد فرانسیس کرینگتون هال، ترجمه سیروس شمیسا، تهران، قطره.

_ یونگ، کارل گوستاو، ۱۳۹۰، زندگی‌نامۀ من: خاطرات، خواب‌ها و تفکرات، ترجمه بهروز ذکاء، تهران، کتاب پارسه.
https://t.iss.one/Minavash
📘عزاداران بَیَل

دکتر غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴-۱۳۶۴) معروف به گوهر مراد، روان‌پزشک و داستان‌نویس مشهور تبریزی پس از انقلاب پنجاه‌وهفت به پاریس هجرت کرد و سرانجام در همسایگی صادق هدایت به خاک سپرده شد.
                                                     
کتاب «عزاداران بَیَل» که گویی مشهورترین اثر اوست، دربردارندۀ هشت داستان پیوسته پیرامون بیچارگی و بدبختی همیشگی اهالی روستایی به نام بَیَل است. بَیَل، نماد فقر و فلاکت فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و اقتصادی بسیاری از روستاهای ایران است!
    
در پاره‌ای از داستان سوم این کتاب می‌خوانیم:
ننه‌فاطمه درحالی‌که کاسۀ آب تربت و جارو را به سینه می‌فشرد وارد شد... و ننه‌خانوم از جلو صف علم‌ها که می‌گذشت دعا می‌خواند و فوت می‌کرد... از وسط دوپشته عَلَم رد شدند و رسیدند به ضریح کوچکی که کنار دیوار افتاده بود. ننه‌خانوم، گوشۀ روسریش را پاره کرد و درحالی‌که به ضریح می‌بست گفت: یا فاطمۀ زهرا دخیلم، اینو می‌بندم که بلا را از جان بَیَل دور کنی. ننه‌فاطمه زیر لب تکرار کرد: یا فاطمۀ زهرا دخیلم (ساعدی، ۱۳۴۳: ۸۳-۸۴).                                                                                                                                              
یکی دیگر از داستان‌های عزاداران بَیَل، داستان گاو، و آن جملۀ تاریخی فیلم گاوِ داریوش مهرجویی است که مشدی حسن پس از شنیدن خبر گم شدن گاوش که درحقیقت مرده بود، مجنون می‌شود و طی زندگی در طویله به اهالی بَیَل می‌گوید: من مشد حسن نیستم. من گاوم. من گاو مشد حسن هستم (همان: ۱۲۶).
                              
منبع:

_ ساعدی، غلامحسین، 1343، عزاداران بیل، تهران، نیل.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نامه‌های سیاسی دهخدا

📝علی‌اکبر دهخدا

حکمت، کلام، رمل، اصطرلاب و جفر، همه از علوم حقه و صاحبان آن علوم، هر یک در جای خود معزز و در مرتبۀ خود محترم‌اند. اما ادارۀ امور مملکت، امروز آشنائی به امور اداری عصر حاضر می‌خواهد و آن‌که دو روز در مدرسه‌های جدید مانده باشد یا یک زبان خارجۀ ناقص تحصیل کرده باشد هزارمرتبه به قضای این حوایج نزدیکتر است از آن‌که صد حاشیه بر شرح مطالع و دویست اشکال بر شفای ابوعلی وارد کرده باشد (دهخدا، ۱۳۵۸: ۷۱).
علی‌اکبر دهخدا (۱۲۵۷-۱۳۳۴) باآن‌که اصالتی قزوینی داشت، در محلّۀ سَنگِلَج تهران متولّد شد. دروس قدیم از صرف تا اصول فقه و حکمت و کلام را در مدّت تقریباً ده سال نزد شیخ غلامحسین بروجردی و شیخ هادی مجتهدِ نجم‌آبادی، که به تمجید و ستایش فراوان از آن دو پرداخته است، فرا گرفت. سپس وارد مدرسۀ سیاسی گردید و به آموختن زبان فرانسه همّت گمارد و پس از آن به خدمت وزارت خارجه درآمد. چنان‌که بعد از خلع محمدعلی شاه از سلطنت، به نمایندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شد و در ادامه ریاست کابینۀ وزارت معارف، ریاست مدرسۀ علوم سیاسی و ریاست دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی به وی محوّل شد (دهخدا، ۱۳۶۲: ۱/ ۶-۷-۸-۱۴-۲۱).
دهخدا، بنابر گفتۀ محمد دبیرسیاقی، حافظه‌ای قوی و بنیه‌ای نسبتاً قوی داشت. سیگار بسیار می‌کشید و در نوشیدن قهوه افراط می‌کرد و تا سال آخر حیات خود و پیش از آن‌که در گورستان ابن بابویه به خاک سپرده شود، چهارده ساعت در شبانه‌روز به مطالعه و تحقیق و نوشتن اشتغال داشت (همان: ۱/ ۲۸-۲۹). این نویسنده، شاعر، مترجم، لغت‌شناس و سیاستمدار نامدار ایرانی، که با نام دهخدا و نام‌های مستعارِ دَخو، نخود همه‌آش، خادم‌الفقراء دخو علی، برهنه خوشحال، خرمگس، جغد، رئیس انجمن لات‌ولوتها و دَمدَمی (همان: ۱/ ۷) در روزنامۀ صورِ اسرافیل در مقالاتی انتقادی و طنزگونه با عنوان «چَرَند و پَرَند» به نقد و هجو پادشاهان، رجال سیاسی، عالمان دینی و جهل و فقر فرهنگی مردم ایران می‌پرداخت، در برهه‌ای تکفیر شد اما پس از آن‌که به دفاع از خود برخاست، از کفر و قتل رهایی یافت (همان: ۱/ ۶۳-۶۶).
کتاب پیش رو، که «نامه‌های سیاسی دهخدا» نام دارد، شامل تعدادی از نامه‌های سیاسی و اجتماعی علی‌اکبر دهخدا است که نخستین‌بار به کوشش ایرج افشار در سال ۱۳۵۸ انتشار یافت. استاد دهخدا چنان‌که ایرج افشار اذعان کرده است گویی بعد از به توپ بسته شدن مجلس، به سفارت انگلیس پناه می‌برَد. لذا به مدّت یک‌سال‌ونیم از جانب محمدعلی‌شاه به خارج از کشور تبعید می‌شود و او در جوانی راهی پاریس و سپس شهر ایوِردُن سوئیس می‌گردد (دهخدا، ۱۳۵۸: ۵).
دهخدا از شدّت ناامیدی و گرفتاری، در تبعید، به خودکشی می‌اندیشید (همان: ۱۸-۱۹-۲۴) و از سختیِ فقر و بی‌پولی شکایت می‌کرد (همان: ۱۹) تا آنجا که در یکی از نامه‌های خود به معاضدالسلطنه می‌نویسد:
سه‌روز است تنها نان و شاه بلوط خورده‌ام و از ترس زیاد شدن قرض پانسین را رها کرده و اینک در منزل جناب شیخ محمدخان قزوینی به قدر پهن کردن یک رختخواب روی زمین (آن هم فقط در شب) جا عاریه کرده‌ام و با سه‌فرانک‌ونیم پول که الان در کیف دارم می‌خواهم محمدعلی‌شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت بدهم (همان: ۲۱-۲۲-۲۵).
دهخدا در نامه‌های دیگرش به تمجید از حسن تقی‌زاده و محمد مصدق پرداخته است (همان: ۳۹-۸۲) و تقی‌زاده را حضرت مستطاب اجل آقای تقی‌زاده روحی‌فداه می‌خوانَد (همان: ۵۰) و در نامه‌ای به تاریخ ۱۳۲۴/۱۰/۲۳ در روزنامۀ اطلاعات می‌نویسد:
این بنده گذشته از چندین ترجمه و تألیف کوچک و بزرگ [امثال و حِکَم، چرند و پرند، دیوان اشعار و...] در مدّت بیش از سی‌سال مشغول تألیف یک فرهنگ زبان فعلی [در پانزده جلد و بیست‌وسه‌هزارونهصدویازده صفحۀ رحلی که در مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران انتشار یافته است] اعم از فارسی و عربی و اعلام رجال و جغرافیائی و لغات فنون و علوم بوده‌ام و از بیست‌وچند سال به این‌طرف یک دینار به اسم حق تألیف یا انواع آن نه من تقاضا کرده‌ام و نه دولت به من داده است (همان: ۷۷-۷۸).
علی‌اکبر دهخدا در پاره‌ای دیگر از این نامه‌ها ضمن دفاع از استعمارستیزی، به حُسن ظنّ خود به انگلیس و تمایل به رابطه داشتن با این کشور و دوری از روسیه اشاره کرده (همان: ۵۱ الی۵۴) و در ادامه در دفاع از تغییر تابعیّت می‌نویسد:
به عقیدۀ من مسئولیت خانواده بر هر مسئولیتی و حتی مسئولیت وطن مقدّم است. برای این‌که وطن را همان مجموعۀ خانواده‌ها تشکیل می‌دهد... و اگر واقعاً کسی عشق وطن دارد تغییر یک ورقۀ خشک و خالی که اسم آن پاسپرت باشد تغییری در ماهیّت او نخواهد داد (همان: ۵۹).

منابع:

_ دهخدا، علی‌اکبر، ۱۳۵۸، نامه‌های سیاسی دهخدا، به کوشش ایرج افشار، تهران، روزبهان.

_ دهخدا، علی‌اکبر، ۱۳۶۲، مقالات دهخدا، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، تیراژه.
https://t.iss.one/Minavash
📘آل‌احمد و فحاشی به فروغ فرخزاد

📝جلال آل‌احمد

جلال آل‌احمد در جلد اول از کتاب یادداشت‌های روزانه، فروغ فرخزاد را احمق و هرزه خوانده و می‌نویسد:

دیشب این ایرانی آمد اینجا، از ساعت شش با هم بودیم و از ساعت ۱۰ و خرده‌ای هم احسانی با این دخترۀ احمق فروغ فرخزاد و سخت کلافه شدیم. تا یک نشستند و بالاخره ۱/۵ رفتند... و این دختره هم احمق و دهن‌بین و نشخوارکنندۀ اباطیلی که می‌شود شمرد هر چندتایش مال کی است... اَه. هیچ از این‌جور اداهای روشنفکری خوشم نمی‌آید و از این‌جور زن‌ها. تَهِ قضیه باز نجابتِ مذهب می‌گوید: اینها نجس‌اند و ف...‌اند و به خانه‌ات را ندارند. سه‌شنبۀ آینده ایرانی به خانۀ احسانی دعوت کرده است که نخواهم رفت تا ادب بشوند و اگر هم اصرار کردند، خواهم گفت که چرا نرفته‌ام و تازه چه پرتیاتی گفتند و شنیدم و تا ۱/۵ تحملشان را کردم. دوتا جوان عَزَب و یک دخترۀ هرزه که در عین حال معلوم است از هم چه می‌خواهند و روشان هم نمی‌شود که مطلب را صریح بیان کنند و در ضمن کلمات و جملات قلابی، مطلب را عنوان کردن یا نکردن و بعد هم تا من از اتاق می‌رفتم بیرون، روی دامن یک کدامشان. که چه‌ها که ایشان شاعرند و شاعر نوپردازند! ر...دم به این شعر و نوپردازی و ف...گی (آل‌احمد، ۱۴۰۳، ۱/ ۴۱۲).

منبع:

_ آل‌احمد، جلال، ۱۴۰۳، یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد: از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۱۸ خرداد ۱۳۳۷، تدوین محمدحسین دانایی، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
📘اتللو در سرزمین عجایب

از دیگر آثار خواندنی دکتر غلامحسین ساعدی، معروف به گوهر مراد، نمایشنامۀ «اُتِللو در سرزمین عجایب» است که در سال ۱۳۶۴ در فرانسه اجرا شد. این نمایشنامۀ ممنوعه تصویرِ مضحکه‌آمیزِ تأیید و عبور از ممیزی وزارت ارشاد و هجوِ سردمداران جمهوری اسلامی و سانسور موجود در آن حکومت است.

اتللو در نمایشنامۀ شکسپیر سرداری است دلاور با اعتماد به یاران، اطرافیان و عشق عمیق به زنش دزدمونا. و همراه با خصایص بشری، حِقد، حسد، جنون و آشفته‌حالی. اما وقتی اتللو پا به سرزمین عجایب می‌گذارد و قرار است در جمهوری اسلامی ایران اجرا شود، خودش و کلّ نمایشنامه استحاله شده و این تراژدی در صحنۀ تماشاخانه به یک کمدی تبدیل می‌گردد. نمایشنامه‌ای که در عین زیبایی، گاهی در بعضی از سطرها چهره‌ای مصنوعی به خود می‌گیرد و حتی فاقد محتوا و نثری فاخر است.
کارگردان: بچه‌ها پیروز شدیم.
اتللو: جدی‌جدی اجازه دادن؟
کارگردان: خوشحال پاکت را باز می‌کند و شروع می‌کند به خواندن: به گروه نمایش دماوند اجازه داده می‌شود که نمایشنامۀ شکسپیر نوشتۀ اتللوی دوران را به صحنه بیاورند.
اتللو: زکی، نمایشنامۀ شکسپیر، نوشتۀ اتللو!
وزیر ارشاد و هیئت همراه وارد می‌شوند...
وزیر ارشاد: درام جزء واجبات شرعی است و مثل تمام امور شرعی (مانند غسل ارتماسی) الزامات دارد. در درام سه اصل باید مراعات شود. چون درام باید مثل انقلاب ما به تمام کرۀ زمین صادر شود.
پایۀ اول: یک مسلمان مؤمن که باید جان بدهد، جوان بدهد، خون بدهد، یعنی جزء جندالله باشد.
پایه دوم: یک ملحد و بدتر از همه یک منافق باشد که به سزای اعمال خویش برسد.
پایه سوم: توّابین که نور ایمان در اثر ارشاد برادران به قلب آنان تابیده است.
اتللو: رو به دزدمونا: نازنین من بیایید.
وزیر: چی‌چی من؟ ما کی به حلال خودمان می‌گوییم نازنین من؟ این حرفا چیه؟
اتللو: پس چی بگیم؟
وزیر: آقا این‌ها غرب‌زدگی و فساد است. ما میگیم عیال، عورت، ضعیفه، منزل و از این قبیل چیزها (ساعدی، بی‌تا: ۷۴-۷۵-۸۲-۸۳-۹۵).
منبع:

_ ساعدی، غلامحسین، بی‌تا، اتللو در سرزمین عجایب، بی‌جا، بی‌نا.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خودکشی

📝امیل دورکهیم

یکی از آثار معروف و کلاسیک در رابطه با خودکشی، که کمی بیش از صد سال از نگارش آن می‌گذرد، کتاب «خودکشی» اثر امیل دورکهیم است. کتابی مفصل و پُرگو که گویی هنوز هم یک الگوی ارزشمند و معتبر در جامعه‌شناسی محسوب می‌شود.

بسیاری خودکشی را تنها یک بیماری روانیِ فردی قلمداد کرده‌اند (دورکیم، ۱۳۹۳: ۲۲) و علّت آن را چهار عامل: نژاد و وراثت، جنون، طبیعت و آب و هوا، و تقلید و تأثیرپذیری برشمرده‌اند. و حال آن‌که دورکیم خودکشی را جنون و دیوانگی نمی‌پندارد و ضمن رد و نقد دلایل فردی بودن خودکشی، بر آن اعتقاد است که عوامل چهارگانۀ فوق می‌تواند در خودکشی افراد مؤثّر باشد، اما نمی‌توان آن را اسباب و علل خودکشی خواند؛ چراکه خودکشی ریشه در مشکلات جمعی مانند خانواده و جامعه دارد (همان: ۲۸-۳۶-۱۴۱).
این جامعه‌شناس شهیر فرانسوی، با محکوم کردن و ممنوع شمردن خودکشی (همان: ۴۱۳)، این عمل را تنها به مرگِ به‌اصطلاح منفی، مانند شلیک گلوله به خود محدود نمی‌کند و مرگِ مثبت تصوّر شده‌ای مانند طلب شهادت در راه وطن را نیز نوعی انتحار می‌شمرَد (همان: ۳-۵).

دورکهیم معتقد است تمام آمارها ثابت می‌کنند که جمعیّت زنان جهان اندکی بالاتر از مردان است و در مقابل یک زن که خود را می‌کُشد، چهار مرد تسلیم مرگ می‌شوند (همان: ۴۱-۴۳). و برخلاف تصوّرات، بیشترین میزان خودکشی در میان طبقات تحصیل‌کرده و مرفّه است (همان: ۵۲).

منبع:

_ دورکهیم، امیل، ۱۳۹۳، خودکشی، ترجمه نادر سالارزاده امیری، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی.
https://t.iss.one/Minavash
📘رساله در باب خودکشی

📝دیوید هیوم

یکی از مقاله‌های مهمی که در رابطه با خودکشی نوشته شده و در آن به تمجید از چنین مرگ خودخواسته‌ای اذعان گشته است، «رساله در باب خودکشی» است. دیوید هیوم در این رسالۀ ارزشمند، ضمن شجاع خواندن و محق دانستن انسان‌ها در خاتمه دادن به زندگی خود، خرده‌گیری افرادی را که خودکشی را اخلال در نظم و قوانین طبیعت پنداشته‌اند کلامی مهمل و بیهوده می‌شمرَد (هیوم، ۱۳۸۴: ۹۰).

هیوم با تأکید بر جبر حاکم در هستی (همان: ۹۲)، بر آن باور است که حیات بشری برای جهان همان اندازه مهم است که حیات یک صدف اهمیّت دارد (همان: ۹۱). لذا خودکشی را پناهگاهی امن و موهبتی تصوّر می‌کند که موهومات خرافی و مذاهب دروغین آن را از ما گرفته‌اند (همان: ۸۷-۸۸)! و ما اکنون باید بکوشیم آزادی طبیعی مردمان را به آنان بازگردانیم، تمام برهان‌هایی را که بر ضدّ خودکشی اقامه شده‌ است بسنجیم و نشان دهیم این کار از همۀ گناهان و تقصیراتی که به آن نسبت داده‌اند مبرّاست (همان: ۸۸-۸۹).

منبع:

_ هیوم، دیوید، ۱۳۸۴، «رساله در باب خودکشی»، ترجمه مهیار آقایی، ارغنون، شماره ۲۶و۲۷.
https://t.iss.one/Minavash
📘انواع قوم عرب

برخی از مورّخین قوم عرب را به سه گروه عرب «بائده»، عرب «عاربه» و عرب «مستعربه» تقسیم کرده‌اند.
    
مقصود از عرب بائده قبایلی چون عاد و ثمود هستند که در اوان ظهور اسلام به کلّی از میان رفته‌اند و اثری از ایشان برجای نمانده است. عرب عاربه ازجمله اوس و خزرج را هم عرب اصیل یا همان قحطانیه شمرده‌اند که از اولاد سام بن نوح هستند.
    
و عرب مستعربه مانند قبیلۀ قریش که پیامبر اسلام منتسب به ایشان است را نیز عرب غیراصیلی خوانده‌اند که به عرب اسماعیلیه یا عدنانیه معروف است. اعرابی از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم نبی که در اصل عرب نبوده و بعدها به سبب ازدواج با اعراب و آموختن زبان و آداب ایشان به تدریج در شمار طوایف عرب درآمده و قبول عربیّت کرده‌اند (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۲-۱۳). 

منبع:

_ اقبال آشتیانی، عباس، ۱۳۹۲، تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران، دبیر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘معنی عرب جاهلیت

دکتر محمدعلی موحد معتقد است که برخی از واژه‌ها معانی مختلف و گوناگونی دارند و یکی از این واژه‌ها کلمۀ «جهل» است که یکی از مفاهیم آن نادانی است. اما محققان معتقدند این‌که قرآن دوران پیش از اسلام را دوران جاهلیت می‌نامد، به معنای این نیست که عرب‌ها پیش از اسلام بی‌سواد بودند و پس از آن باسواد شدند؛ چراکه جهل علاوه بر نادانی معنای دیگری هم دارد و اینجا به معنی «تعصّب» و «خشونت» است. چنان‌که در اشعار جاهلیت و لغت هم جَهَلَ به معنی جَفا و غَلَظَ آمده است (موحد، ۱۳۸۱: ۴۳۳).

منبع:

_ موحد، محمدعلی، ۱۳۸۱، در هوای حق و عدالت: از حقوق طبیعی تا حقوق بشر، تهران، کارنامه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘اتاقی از آن خود

یکی از آثار غیرداستانی ویرجینیا وولف (۱۸۸۲-۱۹۴۱) که در سنّ چهل‌وهفت سالگی او انتشار یافته است کتاب «اتاقی از آن خود» است. کتابی که گویی از لحاظ ادبی در کلاس‌های آیین نگارش در سطوح مختلف دانشگاه‌ها تدریس می‌شود و علاوه بر آن، از متن و تفکری فیمینیستی و در راستای خدمت به جنبش زنان نگاشته شده است.
ویرجینیا وولف در این کتاب با ترسیم اجحافی که بر زنان جهان و زنان غرب تا قرن نوزدهم رفته است (وولف، ۱۳۸۴: ۸۷)، بر نقش مهمّ استقلال فکری و اقتصادی در جهت رشد فرهنگی و ادبی انسان‌ها بسیار تأکید کرده و آشکارا می‌گوید: زنی که می‌خواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد (همان: ۲۴).
از دیگر نکات قابل توجه در این کتاب، طرح این پرسش است که اندیشمندان متعدّدی از جهان به کوچک شمردن زنان اعتراف کرده و بسیاری از ادیبان و شاعران نیز به تمجید از آنان پرداخته‌اند! حال تفسیر این برخوردها چیست؟ پرسشی که این بانو و نویسندۀ انگلیسی در پاسخ به آن نوشته است:

این سخن که زنانِ شکسپیر از نظر شخصیّت و قابلیّت چیزی کم ندارند، حقیقت است. حتی می‌توانیم از این‌هم فراتر برویم و بگوییم که زنان از آغاز خلقت همچون فانوسی در آثار همۀ شاعران درخشیده‌اند... و همچون مردان بی‌نهایت مهم بوده‌اند، ولی این زنِ داستانی است (همان: ۷۳-۷۴).

زنِ واقعی زندانی می‌شد، کتک می‌خورد و زیر مشت و لگد لِه می‌شد. موجودی که از نظر خیالی و ذهنی اهمیّت زیادی دارد، ولی درواقع کاملاً بی‌اهمیّت است. موجودی که در همۀ کتاب‌های شعر نقش عمده‌ای دارد، اما از تاریخ به‌کلّی غایب است. بر زندگی شاهان و فاتحان داستان حکومت می‌کند، ولی درواقع بردۀ هر پسری بوده که والدینش حلقه‌ای به انگشت او می‌کردند. برخی از نغزترین کلمات، برخی از ژرف‌ترین افکار در ادبیات از زبان او جاری می‌شود، ولی در زندگی واقعی به زحمت قادر بود بخواند، به ندرت می‌توانست بنویسد، و مِلک طلقِ شوی خود بود (همان: ۷۴).
منبع:

_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، اتاقی از آن خود، ترجمه صفورا نوربخش، تهران، نیلوفر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘گوستاو فلوبر

گوستاو فلوبر (۱۸۲۱-۱۸۸۰) در بیمارستان روآنِ فرانسه که پدرش سرجرّاح آنجا بود به دنیا آمد و در رفاه و آرامش پرورش یافت (دیویس، ۱۳۷۲: ۸). نخستین رمان درخور توجّه فلوبر که آن را در بیست سالگی نوشت، رمان «نوامبر» است که گویی شرح نخستین تجربۀ جنسی فلوبرِ هفده ساله با زنِ سی‌وپنج ساله‌ای شوهردار است (همان: ۱۰-۱۱).

فلوبر که خود را از علاقه‌مندان به مارکی دو ساد می‌دانست (همان: ۱۵)، همواره احساسی شخصی و خصوصی نسبت به خاورمیانه داشت و مجذوب جنبه‌های غیرعادی، کثیف، عجیب و شهوانی خاورمیانه بود. چنان‌که در یادداشت‌های خود نیز به فحشا و کثافت‌کاری‌های جنسی‌اش [در مصر] اشاره کرده و اذعان می‌کند که شب‌ها را با روسپیان به صبح می‌رساندم و روزها را با لواط در حمام‌های عمومی شب می‌کردم (همان: ۲۷-۲۸).

این نویسندۀ نامدار فرانسوی که مبتلا به بیماری صرع بود (همان: ۱۰)، رمان‌های مختلفی نوشت که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به «وسوسۀ آنتونیوس قدیس»، «سالامبو»، «تربیت عاطفی»، «بووار و پکوشه» و رمان جنجال برانگیز «مادام بوواری» اشاره کرد.

منبع:

_ دیویس، لنارد جی، ۱۳۷۲، گوستاو فلوبر، ترجمه مینو مشیری، تهران، نشر نشانه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘در بندر آبی چشمانت

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدّن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهٔ گندم
شیشه عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت - با تمامی زخم‌هایش - زنانه است (قبّانی، ۱۳۸۳: ۹۱).
نِزار قَبّانی (۱۹۲۳-۱۹۹۸) شاعر پُرآوازۀ عرب که به شاعر عشق و زن شهرت یافته است، با دفاع از حقوق زنان و با سرودن اشعارِ عاشقانه به ستیز با کهنه‌پرستان و متحجّران عرب برخاست و سبب جنجال در جهان اعراب شد. این شاعر اهل دمشق که با زبان‌های انگلیسی و فرانسه و اسپانیایی آشنا بود، سال‌ها در وزارت امور خارجۀ سوریه اشتغال داشت تا سرانجام در سال ۱۹۶۶ و پس از بیست سال، سیاست را برای همیشه کنار گذاشت. هرچند شعرهای او از مضامین سیاسی و مذهبی تهی نیست.

و اما کتاب «در بندر آبی چشمانت» گزیده‌یی از اشعار زیبای نِزار قبّانی است که از روی متن انگلیسی و البته مقابلۀ برخی از شعرها با متن عربی گردآوری شده است.
من می‌نویسم تا اشیاء را منفجر کنم؛ نوشتن انفجار است
می‌نویسم تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می‌نویسم تا خوشه‌های گندم بخوانند
می‌نویسم تا گل سرخ مرا بفهمد
می‌نویسم تا دنیا را از دندان‌های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباش
رهایی بخشم
می‌نویسم تا زنان را از سلول‌های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت‌های بردگی
از روزهای پُرکسالت
سرد و تکراری

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

برهانم
می‌نویسم تا واژه‌ها را از تفتیش
از بو کشیدن سگ‌ها
و از تیغ سانسور
برهانم
می‌نویسم تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی‌شعر
شهر بی‌عشق
شهر اندوه و افسردگی
رها کنم
می‌نویسم تا از او ابری نمبار بسازم.
تنها زن و نوشتن ما را از مرگ می‌رهاند (همان: ۶۷ الی۶۹).

منبع:
_ قبّانی، نزار، ۱۳۸۳، در بندر آبی چشمانت، ترجمه احمد پوری، تهران، چشمه.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash