📘سیاحت شرق
📝آقانجفی قوچانی
در فرهنگ ایران اتوبیوگرافی سابقۀ درخشانی ندارد و ازجمله استثنائات آن میتوان به کتاب «سیاحت شرق»، که زندگینامۀ خودنوشت یک مجتهد مشهور است، اشاره کرد. سیاحت شرق، داستانی دربرگیرندۀ چهلوسه سال از خاطرات عالمی شیعه و بخشی از روزگار اوست که از زادگاه و دوران کودکیاش در روستای خسرویۀ قوچان آغاز میشود و تا پایان تحصیلات بیست سالۀ او در حوزۀ نجف ادامه پیدا میکند.
سید محمدحسن حسینی قوچانی معروف به آقانجفی قوچانی (۱۲۵۷-۱۳۲۳) با دو کتاب بسیارمشهور «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» شناخته میشود. سیاحت شرق که گویی در سال ۱۳۰۷ شمسی نوشته شده است، ابتدا در سال ۱۳۵۱ به همّت آقای شاکری در مشهد انتشار یافت و سپس به کوشش نشر امیرکبیر و در ادامه توسّط انتشارات مختلفی به چاپ رسید. از ارزش و اهمیّت کتاب سیاحت شرق، که سخنان سخیف متعددی نیز در آن دیده میشود (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۰-۲۴)، همین بس که نجف دریابندری در گفتوگو با ناصر حریری متذکّر شده است:
هنر ضرورتاً به صناعتهای صوری متعارف وابسته نیست و برای مثال آقانجفی قوچانی باآنکه هیچکدام از زندگینامههای فرنگی را نخوانده و هیچ تصوّری از فنّ داستانسرایی و حتی قواعد نقطهگذاری و پاراگرافبندی هم ندارد، اما کتاب سیاحت شرق او یک اثر ادبی بسیار شایان توجّه است (حریری و دریابندری، ۱۳۷۷: ۱۹۵-۱۹۶).
آقانجفی از علاقۀ خود به کار و تنفّر از تحصیل در دوران کودکی و نوجوانی میگوید. هرچند پدرش با اجبار او را به مکتب میفرستد و سپس با خریدن یک جلد کتاب جامعالمقدّمات به چهار قِران که معادل قیمت یک گوسفند بود، محمدحسن را در سیزده سالگی از خانواده جدا کرده و برای ادامۀ تحصیل رهسپار حوزۀ علمیۀ قوچان میکند (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۵-۲۶-۳۱).
این پسر نوجوان به محض ورود به این حوزه با جمعهای طلبگی و مباحثات علمی آنان که بهزعم او در داد زدن و فحش دادن فرقی با جنگ ندارد، مواجه میشود و در توصیف نخستین خود از این مکان مینویسد:
مَثل من مَثل آهوئی بود که صیاد او را آورد در طویلۀ خر و گاو حبس نمود و او در وحشت تمام بود، مگر بعدها مأنوس شوم (همان: ۳۳).
بسیاری به دنبال آن هستند که چهرهای اخلاقی و عرفانی از آقانجفی بسازند، اما کتاب سیاحت شرق در نفی چنین نسبتی و درجهت شکستن اینگونه تقدّسهای دروغین است. آقانجفی قوچانی خود را طلبهای اهل مطالعه، انسانی عادی و تا حدودی عصبانی و فحّاش نشان میدهد و با صراحت و بدون آنکه خود را سانسور نماید، پدرش را آدمیزاد نمیداند (همان: ۱۷)، مادر را کُرد احمق خطاب میکند (همان: ۲۱) و در دوران طلبگی از دشنامهای متعدّد و مختلفی چون مردکه، پدرسوخته، آخوندِ خَر، گُه خوردی و کوننشور استفاده مینماید (همان: ۷۸-۱۶۱-۳۷۷-۳۸۵).
آقانجفی قوچانی از اجبار خود در گرفتن نماز استیجاری صحبت میکند و آن را عملی بسیارزشت و پُرزحمت میخواند و میآورد:
چند سالی است مالیات [پدرم را به سبب اقداماتی که کردم] تخفیف دادند و بعد از آن همان یکدو تومانی که در هرماهی قبلاً میفرستاد قطع نمود. مثلی است که مرغ وقتی چاق میشود کونش تنگ میشود... گاهی بسیارخسته میشدم به پدرم نفرین میکردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاج به نان کثیف ملایی کرد (همان: ۱۲۷-۳۱۴).
آقانجفی با ادبیاتی عامهپسند و طنزگونه به ذکر مسائل مختلفی میپردازد. او از کشت تریاک در ایرانِ آن زمان و مرسوم بودن استفاده از تریاک و قلیان سخن میگوید و اذعان میکند که روحانـیون نیز همیشه و در همهجا بساط چایی و بعضاً قلیانشان برقرار بوده است (همان: ۱۲-۲۲-۳۰-۳۸-۳۹-۴۰-۴۴-۶۰-۶۶).
آیتالله آقانجفی با شجاعت و صداقت، از نزول کردن پدرش سخن میگوید (همان: ۱۲۹) و ضمن بد خواندن غالبِ روحانیون و عالمان دینی (همان: ۳۰۳)، در نقد و هجو آنان مینویسد:
گفتم آقایان طلّاب حکم گوسفند را دارند، یکی که از جوی گذشت بقیه هم خواهینخواهی میگذرند (همان: ۲۱۰).
https://t.iss.one/Minavash
📝آقانجفی قوچانی
در فرهنگ ایران اتوبیوگرافی سابقۀ درخشانی ندارد و ازجمله استثنائات آن میتوان به کتاب «سیاحت شرق»، که زندگینامۀ خودنوشت یک مجتهد مشهور است، اشاره کرد. سیاحت شرق، داستانی دربرگیرندۀ چهلوسه سال از خاطرات عالمی شیعه و بخشی از روزگار اوست که از زادگاه و دوران کودکیاش در روستای خسرویۀ قوچان آغاز میشود و تا پایان تحصیلات بیست سالۀ او در حوزۀ نجف ادامه پیدا میکند.
سید محمدحسن حسینی قوچانی معروف به آقانجفی قوچانی (۱۲۵۷-۱۳۲۳) با دو کتاب بسیارمشهور «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» شناخته میشود. سیاحت شرق که گویی در سال ۱۳۰۷ شمسی نوشته شده است، ابتدا در سال ۱۳۵۱ به همّت آقای شاکری در مشهد انتشار یافت و سپس به کوشش نشر امیرکبیر و در ادامه توسّط انتشارات مختلفی به چاپ رسید. از ارزش و اهمیّت کتاب سیاحت شرق، که سخنان سخیف متعددی نیز در آن دیده میشود (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۰-۲۴)، همین بس که نجف دریابندری در گفتوگو با ناصر حریری متذکّر شده است:
هنر ضرورتاً به صناعتهای صوری متعارف وابسته نیست و برای مثال آقانجفی قوچانی باآنکه هیچکدام از زندگینامههای فرنگی را نخوانده و هیچ تصوّری از فنّ داستانسرایی و حتی قواعد نقطهگذاری و پاراگرافبندی هم ندارد، اما کتاب سیاحت شرق او یک اثر ادبی بسیار شایان توجّه است (حریری و دریابندری، ۱۳۷۷: ۱۹۵-۱۹۶).
آقانجفی از علاقۀ خود به کار و تنفّر از تحصیل در دوران کودکی و نوجوانی میگوید. هرچند پدرش با اجبار او را به مکتب میفرستد و سپس با خریدن یک جلد کتاب جامعالمقدّمات به چهار قِران که معادل قیمت یک گوسفند بود، محمدحسن را در سیزده سالگی از خانواده جدا کرده و برای ادامۀ تحصیل رهسپار حوزۀ علمیۀ قوچان میکند (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۵-۲۶-۳۱).
این پسر نوجوان به محض ورود به این حوزه با جمعهای طلبگی و مباحثات علمی آنان که بهزعم او در داد زدن و فحش دادن فرقی با جنگ ندارد، مواجه میشود و در توصیف نخستین خود از این مکان مینویسد:
مَثل من مَثل آهوئی بود که صیاد او را آورد در طویلۀ خر و گاو حبس نمود و او در وحشت تمام بود، مگر بعدها مأنوس شوم (همان: ۳۳).
بسیاری به دنبال آن هستند که چهرهای اخلاقی و عرفانی از آقانجفی بسازند، اما کتاب سیاحت شرق در نفی چنین نسبتی و درجهت شکستن اینگونه تقدّسهای دروغین است. آقانجفی قوچانی خود را طلبهای اهل مطالعه، انسانی عادی و تا حدودی عصبانی و فحّاش نشان میدهد و با صراحت و بدون آنکه خود را سانسور نماید، پدرش را آدمیزاد نمیداند (همان: ۱۷)، مادر را کُرد احمق خطاب میکند (همان: ۲۱) و در دوران طلبگی از دشنامهای متعدّد و مختلفی چون مردکه، پدرسوخته، آخوندِ خَر، گُه خوردی و کوننشور استفاده مینماید (همان: ۷۸-۱۶۱-۳۷۷-۳۸۵).
آقانجفی قوچانی از اجبار خود در گرفتن نماز استیجاری صحبت میکند و آن را عملی بسیارزشت و پُرزحمت میخواند و میآورد:
چند سالی است مالیات [پدرم را به سبب اقداماتی که کردم] تخفیف دادند و بعد از آن همان یکدو تومانی که در هرماهی قبلاً میفرستاد قطع نمود. مثلی است که مرغ وقتی چاق میشود کونش تنگ میشود... گاهی بسیارخسته میشدم به پدرم نفرین میکردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاج به نان کثیف ملایی کرد (همان: ۱۲۷-۳۱۴).
آقانجفی با ادبیاتی عامهپسند و طنزگونه به ذکر مسائل مختلفی میپردازد. او از کشت تریاک در ایرانِ آن زمان و مرسوم بودن استفاده از تریاک و قلیان سخن میگوید و اذعان میکند که روحانـیون نیز همیشه و در همهجا بساط چایی و بعضاً قلیانشان برقرار بوده است (همان: ۱۲-۲۲-۳۰-۳۸-۳۹-۴۰-۴۴-۶۰-۶۶).
آیتالله آقانجفی با شجاعت و صداقت، از نزول کردن پدرش سخن میگوید (همان: ۱۲۹) و ضمن بد خواندن غالبِ روحانیون و عالمان دینی (همان: ۳۰۳)، در نقد و هجو آنان مینویسد:
گفتم آقایان طلّاب حکم گوسفند را دارند، یکی که از جوی گذشت بقیه هم خواهینخواهی میگذرند (همان: ۲۱۰).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
او در ادامه اذعان میکند که روزی در نجف یک قِران کهنۀ ایرانی پیدا کرده و با آن زنی را صیغه مینماید؛ چراکه از معصومین وارد شده کسی که با حلال خود جماع کند کانّه کافری را کشته است:
به همان خوشحالی وارد منزل وقفی شدم و از حُسن اتفاق آن زن هم آنجا بود. او را متعهای نمودم به دوازده پول، بعد از فراغ و دفع شهوت و کیف نفسانی از این ممرّ حلال و مستحب مؤکّد که دو واجب مؤکّد در او گنجانیده شده، یکی تولّا و دیگری تبرّا، همان قران کهنه را که مقابل دنیا و مافیها بود دادم به ضعیفه که دوازده پول از سابق و دوازده پول مال حالا را بردار و بقیه را بده که شانزده پول باشد (همان: ۲۳۶-۲۳۷).
آیتالله نجفی قوچانی که تقریباً شش سال در حوزههای قوچان، سبزوار و مشهد مشغول به فرا گرفتن علوم دینی بوده است، در یکی از خاطرات خود از مدارس علمیۀ مشهد مینویسد:
شرح مطالع و شرح تجرید را در پنهانی خواندیم یعنی پیش از اذان صبح میرفتیم به مدرسۀ نو که پشت مسجد گوهرشاد است درس میگرفتیم و هنوز تاریک بود برمیگشتیم که علما و طلّاب مشهد غالباً مقدّس [در همین کتاب آنان را خر مقدّسین مینامد] بودند. کتب معقول را مطلقاً کتب ضلال میدانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجرۀ کسی میدیدند با او رفتوآمد نمیکردند که کافر است و خودِ کتابها را نجس میدانستند و با دست، مَس به جلد او نمیکردند ولو خشک بود که از جلد سگ و خوک نجستر میدانستند چون آنها خود نخوانده بودند و نمیدانستند و از طرف دیگر خود را اعلم نمایش میدادند (همان: ۵۳-۲۷۴).
این روحانی مشهدی بیشتر از چهار سال از عمر خود را نیز در حوزۀ اصفهان سپری نمود که از اساتید او در آن شهر میتوان به سید محمدباقر درچهای و آخوند کاشی اشاره کرد. آقانجفی از محمدباقر درچهای بهعنوان فردی زحمتکش و بسیار اهل فکر و مطالعه یاد کرده و کلاس او را، که روزی سه درس و در سه مرتبۀ مکرّر گفته میشد، بسیارمشکل توصیف مینماید که هم جان شاگرد و هم جان استاد هردو کنده میشد (همان: ۱۰۶).
آقانجفی استاد خود، محمدباقر درچهای، را فردی متأهّل معرّفی میکند که در پایان هفته به درچهپیازِ اصفهان نزد خانواده میرفت و مابقی ایام هفته را در اتاقی ساده در مدرسۀ نیمآورد میگذراند (همان: ۱۰۶). چنانکه دربارۀ دیگر استادش مینویسد:
به درس آقایان رفتیم و در مدارس جویا شدیم، یک آقا شیخ محمد کاشیِ پیرمردی در مدرسه صدر جستیم، طلاب او را تعریف کردند و خودش مدّعی بود که در بیستودو علم مجتهد است و با آن پیری هنوز زن نگرفته و ندیده بود، نه دائمی و نه صیغه و مدّعی مقام شهود و فنا هم بود و در این دعواها صادق بود (همان: ۱۰۵).
ملامحمد کاشی در طهارت و نجاست وسواس بود. خودش میگفت که گاهی که جُنُب و محتلم میشوم به حمام دو غسل میکنم، یکی برای خدا، یک دفعه میان آب به نیّت غسل میروم بعد از تطهیر بیرون میشوم به سر حمام [و] نماز خدا را با همان غسل خدایی بجا میآورم. بعد از آن داخل حمام میشوم بعد از کیسه و صابون زدن و تطهیر بدن متجاوز از بیست مرتبه به زیر آب میروم به نیّت غسل جنابت و بیرون میشوم، میگویم نشد تا بالاخره غسل خودم را نیز میکنم و بیرون میشوم (همان: ۱۲۰).
یک نفر دیگر از علمای متدیّن در آن مدرسه جستیم جهانگیرخان از لرهای بختیاری یا قشقایی مکلّا بود و زندگی بجز حجرۀ مدرسه نداشت و نماز جماعت هم میخواند. آنهم پیرمرد بود، ولکن گاهی متعه میگرفت. متشرّعتر از آن شیخ کاشی بود. یک دو روز به نزد او به درس اشارات شیخ رفتیم به مذاق نگرفت نرفتیم (همان: ۱۰۵).
آقانجفی قوچانی که پس از اتمام تحصیلات در ایران و سکونت بیست ساله در نجف، در سی سالگی با دختری در شهر کربلا ازدواج کرد (همان: ۲۴۰-۲۴۲-۲۴۹)، در سیاحت شرق به وقایع نهضت مشروطه نیز میپردازد. جنبشی که آقانجفی هم بهمانند آخوند خراسانی، که ارادتی ویژه به او و کلاس درسش داشت، از طرفداران آن بهشمار میرفت.
بعضی از مستبدّین معمّم که از خرمقدّسین و مدلّسین بودند شیطنتها و سیاستها و پولتیکاتی بر ضدّ مشروطیین معمول میداشتند که جان و مال و عرض و آبروی بیچارگان را در مخاطره انداخته بودند و از هیچ تهمت و بهتان و نسبت بابیّت و ارتداد فروگذار نمیکردند و به آقای آخوند [خراسانی] نسبت میدادند که اصلاً فرنگی است و ختنه نشده است و قرنطینههای عراق که موجب بسی اذیّت و آزار بلکه هلاکت زوّار شده است به امر آخوند گذاشته شده است...
https://t.iss.one/Minavash
او در ادامه اذعان میکند که روزی در نجف یک قِران کهنۀ ایرانی پیدا کرده و با آن زنی را صیغه مینماید؛ چراکه از معصومین وارد شده کسی که با حلال خود جماع کند کانّه کافری را کشته است:
به همان خوشحالی وارد منزل وقفی شدم و از حُسن اتفاق آن زن هم آنجا بود. او را متعهای نمودم به دوازده پول، بعد از فراغ و دفع شهوت و کیف نفسانی از این ممرّ حلال و مستحب مؤکّد که دو واجب مؤکّد در او گنجانیده شده، یکی تولّا و دیگری تبرّا، همان قران کهنه را که مقابل دنیا و مافیها بود دادم به ضعیفه که دوازده پول از سابق و دوازده پول مال حالا را بردار و بقیه را بده که شانزده پول باشد (همان: ۲۳۶-۲۳۷).
آیتالله نجفی قوچانی که تقریباً شش سال در حوزههای قوچان، سبزوار و مشهد مشغول به فرا گرفتن علوم دینی بوده است، در یکی از خاطرات خود از مدارس علمیۀ مشهد مینویسد:
شرح مطالع و شرح تجرید را در پنهانی خواندیم یعنی پیش از اذان صبح میرفتیم به مدرسۀ نو که پشت مسجد گوهرشاد است درس میگرفتیم و هنوز تاریک بود برمیگشتیم که علما و طلّاب مشهد غالباً مقدّس [در همین کتاب آنان را خر مقدّسین مینامد] بودند. کتب معقول را مطلقاً کتب ضلال میدانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجرۀ کسی میدیدند با او رفتوآمد نمیکردند که کافر است و خودِ کتابها را نجس میدانستند و با دست، مَس به جلد او نمیکردند ولو خشک بود که از جلد سگ و خوک نجستر میدانستند چون آنها خود نخوانده بودند و نمیدانستند و از طرف دیگر خود را اعلم نمایش میدادند (همان: ۵۳-۲۷۴).
این روحانی مشهدی بیشتر از چهار سال از عمر خود را نیز در حوزۀ اصفهان سپری نمود که از اساتید او در آن شهر میتوان به سید محمدباقر درچهای و آخوند کاشی اشاره کرد. آقانجفی از محمدباقر درچهای بهعنوان فردی زحمتکش و بسیار اهل فکر و مطالعه یاد کرده و کلاس او را، که روزی سه درس و در سه مرتبۀ مکرّر گفته میشد، بسیارمشکل توصیف مینماید که هم جان شاگرد و هم جان استاد هردو کنده میشد (همان: ۱۰۶).
آقانجفی استاد خود، محمدباقر درچهای، را فردی متأهّل معرّفی میکند که در پایان هفته به درچهپیازِ اصفهان نزد خانواده میرفت و مابقی ایام هفته را در اتاقی ساده در مدرسۀ نیمآورد میگذراند (همان: ۱۰۶). چنانکه دربارۀ دیگر استادش مینویسد:
به درس آقایان رفتیم و در مدارس جویا شدیم، یک آقا شیخ محمد کاشیِ پیرمردی در مدرسه صدر جستیم، طلاب او را تعریف کردند و خودش مدّعی بود که در بیستودو علم مجتهد است و با آن پیری هنوز زن نگرفته و ندیده بود، نه دائمی و نه صیغه و مدّعی مقام شهود و فنا هم بود و در این دعواها صادق بود (همان: ۱۰۵).
ملامحمد کاشی در طهارت و نجاست وسواس بود. خودش میگفت که گاهی که جُنُب و محتلم میشوم به حمام دو غسل میکنم، یکی برای خدا، یک دفعه میان آب به نیّت غسل میروم بعد از تطهیر بیرون میشوم به سر حمام [و] نماز خدا را با همان غسل خدایی بجا میآورم. بعد از آن داخل حمام میشوم بعد از کیسه و صابون زدن و تطهیر بدن متجاوز از بیست مرتبه به زیر آب میروم به نیّت غسل جنابت و بیرون میشوم، میگویم نشد تا بالاخره غسل خودم را نیز میکنم و بیرون میشوم (همان: ۱۲۰).
یک نفر دیگر از علمای متدیّن در آن مدرسه جستیم جهانگیرخان از لرهای بختیاری یا قشقایی مکلّا بود و زندگی بجز حجرۀ مدرسه نداشت و نماز جماعت هم میخواند. آنهم پیرمرد بود، ولکن گاهی متعه میگرفت. متشرّعتر از آن شیخ کاشی بود. یک دو روز به نزد او به درس اشارات شیخ رفتیم به مذاق نگرفت نرفتیم (همان: ۱۰۵).
آقانجفی قوچانی که پس از اتمام تحصیلات در ایران و سکونت بیست ساله در نجف، در سی سالگی با دختری در شهر کربلا ازدواج کرد (همان: ۲۴۰-۲۴۲-۲۴۹)، در سیاحت شرق به وقایع نهضت مشروطه نیز میپردازد. جنبشی که آقانجفی هم بهمانند آخوند خراسانی، که ارادتی ویژه به او و کلاس درسش داشت، از طرفداران آن بهشمار میرفت.
بعضی از مستبدّین معمّم که از خرمقدّسین و مدلّسین بودند شیطنتها و سیاستها و پولتیکاتی بر ضدّ مشروطیین معمول میداشتند که جان و مال و عرض و آبروی بیچارگان را در مخاطره انداخته بودند و از هیچ تهمت و بهتان و نسبت بابیّت و ارتداد فروگذار نمیکردند و به آقای آخوند [خراسانی] نسبت میدادند که اصلاً فرنگی است و ختنه نشده است و قرنطینههای عراق که موجب بسی اذیّت و آزار بلکه هلاکت زوّار شده است به امر آخوند گذاشته شده است...
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
و خرمقدّسین مشغول تزریقات اهل بادیه گشتند و آنها درصدد قتل بودند که در هرجا طلبۀ ایرانی میدیدند و خلوت بود میکشتند. این بود که مسافرت به کربلا و کوفه جهت عبادات موظّفه بر طلّاب نجف حرام گردیده بود. همان زیارتی که مقابل نود حج و عمرۀ پیغمبر است، ولکن من بلکه کلیۀ سادات از این گرفتاریها معاف بودیم (همان: ۲۷۴).
منابع:
_ آقانجفی قوچانی، محمدحسن، ۱۳۷۵، سیاحت شرق، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث.
_ حریری، ناصر و دریابندری، نجف، ۱۳۷۷، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
https://t.iss.one/Minavash
و خرمقدّسین مشغول تزریقات اهل بادیه گشتند و آنها درصدد قتل بودند که در هرجا طلبۀ ایرانی میدیدند و خلوت بود میکشتند. این بود که مسافرت به کربلا و کوفه جهت عبادات موظّفه بر طلّاب نجف حرام گردیده بود. همان زیارتی که مقابل نود حج و عمرۀ پیغمبر است، ولکن من بلکه کلیۀ سادات از این گرفتاریها معاف بودیم (همان: ۲۷۴).
منابع:
_ آقانجفی قوچانی، محمدحسن، ۱۳۷۵، سیاحت شرق، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث.
_ حریری، ناصر و دریابندری، نجف، ۱۳۷۷، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
«به تنها چیزی که میتوانیم ببالیم، آگاهیِ بـیـهودهمان است از درک بـیهودگی آنچه هست.»
فئودور داستایفسکی (۱۸۸۱-۱۸۲۱) از پدری طبیب و مادری بازرگانزاده در خانوادهای ثروتمند در شهر مسکو متولّد شد. او به اتّهام برانداری و اقدام علیه حکومت ابتدا محکوم به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به سیبری تبعید گردید و پس از چند سال کار اجباری در سیبری مورد بخشش قرار گرفت. در ادامه به سن پترزبورگ بازگشت و سالهای باقیماندهی خود را با بیماری صرع و نوشتن رمانهای مختلف گذراند.
یکی از کوتاهترین و گویی پیچیدهترین کتابهای داستایوسکی، رمان بسیار خواندنی و سراسر متناقض «یادداشتهای زیرزمینی» است. رمانی با ایجاد پرسشهای فلسفی و چالشبرانگیز که به دنیایی مملوّ از پوچی و نهیلیسم ختم میشود. داستان مردی که به سبب آگاهی و دانش فراوانی که نسبت به مردم عادی دارد، به کنج عزلت و گوشهی تنهایی خزیده و در برابر این جهالت مردم و ستم هستی اقدام به طغیانی منفعلانه، یعنی نوشتن در زیرزمین میکند.
او با نفی تنبلی خویش این صفت را مثبت شمرده و آرزوی داشتن آن را میکند و بر آن اعتقاد است که وجود قوانین طبیعی انسانهای متفکّر را از تصمیمات خود باز میدارد و سبب توقّف آنان میشود. اما انسانهای عادی به مسیر خود ادامه داده و از آن منحرف نمیشوند. و من به حال چنین آدمی تا مغز استخوانم غبطه میخورم و حسد میورزم. چراکه این آدم، آدم احمقی است! خوب، ببینید من میل ندارم در اینباره با شما مجادله کنم. کسی چه میداند؟ شاید مقدّر این است که هر آدم عادی و طبیعی احمق باشد. (داستایوسکی، ۱۳۸۶: ۲۱-۲۲-۳۵)
حبّذا روزگار بیعقلان کز خرابی عقل آبادند
و در ادامه با موش خطاب کردن خود و انسانهای اندیشمند، (همان: ۲۳) دانستن را سبب بدبختی شمرده و مینویسد: واقعاً میگویم، قسم میخورم که بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی است؛ ناخوشی درست و حسابی است. (همان: ۱۶)
هر کجا عقل هست شادی نیست عقل و غم هر دو توامان زادند
این داستان که متشکل از یک قسمت فلسفی به نام «تاریکی» و یک قسمت روایی با عنوان «روی برف نمناک» میباشد، داستانی در بنبستِ شک و تردید است. شک در اصول اخلاقی، آموزههای منطقی و امور به ظاهر بدیهی. مرد این داستان با نفی مسیر بداهت و تردید در اصولی مانند «دو ضرب در دو مساوی چهار» مدام این پرسش را مطرح میکند که خوشبختی احمقانه بهتر است یا رنج عالمانه؟ (همان: ۵۷ الی۵۹)
او با آنکه به مانند داستان «برهمن دانا» اثر ولتر و «درویش مومیایی» جمالزاده به اجبار جانب گزینهی دوّم را میگیرد، اما در پایان مینویسد: قسم میخورم که من حتی به یک کلمه، واقعاً به یک کوچکترین نکته، از همهی آنچه تا حالا گفتهام عقیده ندارم. (همان: ۶۵) یگانه سرنوشت هر آدم فهمیده و عاقلی لاعلاج پرچانگی و دراز نفسی است؛ یعنی با آگاهی کامل و دانسته آب در هاون ساییدن! (همان: ۳۴)
داستایوسکی، فئودور میخائیلوویچ (۱۳۸۶). یادداشتهای زیرزمینی، ترجمه رحمت الهی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
فئودور داستایفسکی (۱۸۸۱-۱۸۲۱) از پدری طبیب و مادری بازرگانزاده در خانوادهای ثروتمند در شهر مسکو متولّد شد. او به اتّهام برانداری و اقدام علیه حکومت ابتدا محکوم به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به سیبری تبعید گردید و پس از چند سال کار اجباری در سیبری مورد بخشش قرار گرفت. در ادامه به سن پترزبورگ بازگشت و سالهای باقیماندهی خود را با بیماری صرع و نوشتن رمانهای مختلف گذراند.
یکی از کوتاهترین و گویی پیچیدهترین کتابهای داستایوسکی، رمان بسیار خواندنی و سراسر متناقض «یادداشتهای زیرزمینی» است. رمانی با ایجاد پرسشهای فلسفی و چالشبرانگیز که به دنیایی مملوّ از پوچی و نهیلیسم ختم میشود. داستان مردی که به سبب آگاهی و دانش فراوانی که نسبت به مردم عادی دارد، به کنج عزلت و گوشهی تنهایی خزیده و در برابر این جهالت مردم و ستم هستی اقدام به طغیانی منفعلانه، یعنی نوشتن در زیرزمین میکند.
او با نفی تنبلی خویش این صفت را مثبت شمرده و آرزوی داشتن آن را میکند و بر آن اعتقاد است که وجود قوانین طبیعی انسانهای متفکّر را از تصمیمات خود باز میدارد و سبب توقّف آنان میشود. اما انسانهای عادی به مسیر خود ادامه داده و از آن منحرف نمیشوند. و من به حال چنین آدمی تا مغز استخوانم غبطه میخورم و حسد میورزم. چراکه این آدم، آدم احمقی است! خوب، ببینید من میل ندارم در اینباره با شما مجادله کنم. کسی چه میداند؟ شاید مقدّر این است که هر آدم عادی و طبیعی احمق باشد. (داستایوسکی، ۱۳۸۶: ۲۱-۲۲-۳۵)
حبّذا روزگار بیعقلان کز خرابی عقل آبادند
و در ادامه با موش خطاب کردن خود و انسانهای اندیشمند، (همان: ۲۳) دانستن را سبب بدبختی شمرده و مینویسد: واقعاً میگویم، قسم میخورم که بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی است؛ ناخوشی درست و حسابی است. (همان: ۱۶)
هر کجا عقل هست شادی نیست عقل و غم هر دو توامان زادند
این داستان که متشکل از یک قسمت فلسفی به نام «تاریکی» و یک قسمت روایی با عنوان «روی برف نمناک» میباشد، داستانی در بنبستِ شک و تردید است. شک در اصول اخلاقی، آموزههای منطقی و امور به ظاهر بدیهی. مرد این داستان با نفی مسیر بداهت و تردید در اصولی مانند «دو ضرب در دو مساوی چهار» مدام این پرسش را مطرح میکند که خوشبختی احمقانه بهتر است یا رنج عالمانه؟ (همان: ۵۷ الی۵۹)
او با آنکه به مانند داستان «برهمن دانا» اثر ولتر و «درویش مومیایی» جمالزاده به اجبار جانب گزینهی دوّم را میگیرد، اما در پایان مینویسد: قسم میخورم که من حتی به یک کلمه، واقعاً به یک کوچکترین نکته، از همهی آنچه تا حالا گفتهام عقیده ندارم. (همان: ۶۵) یگانه سرنوشت هر آدم فهمیده و عاقلی لاعلاج پرچانگی و دراز نفسی است؛ یعنی با آگاهی کامل و دانسته آب در هاون ساییدن! (همان: ۳۴)
داستایوسکی، فئودور میخائیلوویچ (۱۳۸۶). یادداشتهای زیرزمینی، ترجمه رحمت الهی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
جِروم دِیوید سَلینجِر (۲۰۱۰-۱۹۱۹) در منطقهای اعیاننشین در شهر نیویورک از پدری یهودی و مادری ایرلندی و کاتولیک متولّد شد. به سبب ملالآور دانستن تحصیلات رسمی با آنکه دو بار وارد دانشگاه شد، اما در هر دو مرتبه در همان سال اوّل آنجا را ترک کرد. و از همینرو در کتاب «فِرانی و زویی» و خصوصاً «ناطور دشت» علمآموزی در مدارس و دانشگاهها را مورد نقد و البته هجو قرار داد.
کتاب «فرانی و زویی» شامل دو داستان هماهنگ پیرامون دو فرزند از خانوادهی نُه نفریِ «گِلَس» است که اغلب داستانهای سلینجر بر محور افراد این خانوادهی خیالی و فرزندان نخبهی آنان میگذرد. داستان اول دربارهی فرانی، کوچکترین دختر خانواده است که به سبب خواندن کتابی عرفانی دچار آشفتگیهای روحی و فکری میشود. و داستان دوم نیز روایت مکالمات زویی، کوچکترین پسر خانواده با خواهرش فرانی در خصوص این بحران روحی معنوی است.
فرانی در اتاق دو بردار بزرگ خود یعنی سیمور [که در حکم راهنما و مرجع همهی برادران و خواهران است و چندسالی است از خودکشی او در سنّ سی و یک سالگی میگذرد] و بادی [که در جنگلی انزوا گزیده است] با کتابی به نام راه یک زائر آشنا میشود که رعیتی ساده در آن به دنبال استاد عرفان و مرشد راه میگردد. لذا در این مسیر با اسم اعظم آشنا شده و راه اشراق و معرفت به سوی او گشوده میشود. (سلینجر، ۱۳۸۱: ۳۱-۳۷)
فرانی با آنکه در این مسیر قرار گرفته و در حال ذکر گفتن مدام و ریاضت است، اما کماکان سرگردان بوده و به سبب نخوردن غذای مناسب و داشتن وضعیت نامناسب، مادر و برادر خود را نگران کرده است. زویی که حال بد خود و خواهرش را به سبب راهنماییهای سیمور و بادی میداند، آنان را ناسزا گفته و هنگام برطرف کردن مشکل خواهرش متوجّه میشود که خود او نیز این مسیر را پیموده و به پاسخ رسیده است. پس سعی میکند تا فرانی را هم به سلوک از روی تفکّر وادار کند و در نهایت به او بیاموزد که ذکر و مذهب چیزی نیست، جز عشق ورزیدن.
دیوید سلینجر با آنکه در بسیاری از داستانهای خود از خودکشی، تنگنای دنیا و حتی پوچی هستی سخن میگوید، اما به مانند جستجوگران به دنبال حقیقت است و راستی و آرامش را در آموزههای ذِن و مکاتب عرفانیِ شرقی دنبال میکند. هرچند در رمان فرانی و زویی تذکّر میدهد که گمان نمیکنم مطلب حاضر به هیچوجه یک قصهی عرفانی یا یک قصهی پُررمز و راز مذهبی باشد. من میگویم این یک قصهی عشقی مرکّب یا چندگانه است، خالص و پیچیده. بحث را این طور تمام کنیم خطوط کلّی طرح تا حدود زیادی نتیجهی یک تلاش دستهجمعی کفرآمیزند. (همان: ۴۶)
زویی در پایان صحبت خود با فرانی پرده از رازی بر میدارد که سیمور آن را سالها پیش به آن دو گفته بود: زویی به خاطر خانوم چاقه کفشهات رو برق بینداز. فرانی به خاطر خانوم چاقه حرفهای خندهدار بزن. اما این خانوم چاقه کیه؟ هیچکی تو دنیا نیست که خانوم چاقهی سیمور نباشه و مسیح و هر کسی در حقیقت همان خانم چاقهی سیمور است. (همان: ۱۸۳-۱۸۴)
و این راز که سبب نجات فرانی و زویی از غصّه شد، همان وحدت وجود یا یکی شدن با هستی و به عبارتی دیگر، عشق ورزیدن است. و شاید به همین سبب است که سلینجر این رمان خود را غیرعرفانی (به معنای مذهبی آن) و حتی کفرآمیز معرّفی میکند.
سلینجر، جروم دیوید (۱۳۸۱). فرانی و زویی، ترجمه میلاد زکریا، تهران: مرکز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «فرانی و زویی» شامل دو داستان هماهنگ پیرامون دو فرزند از خانوادهی نُه نفریِ «گِلَس» است که اغلب داستانهای سلینجر بر محور افراد این خانوادهی خیالی و فرزندان نخبهی آنان میگذرد. داستان اول دربارهی فرانی، کوچکترین دختر خانواده است که به سبب خواندن کتابی عرفانی دچار آشفتگیهای روحی و فکری میشود. و داستان دوم نیز روایت مکالمات زویی، کوچکترین پسر خانواده با خواهرش فرانی در خصوص این بحران روحی معنوی است.
فرانی در اتاق دو بردار بزرگ خود یعنی سیمور [که در حکم راهنما و مرجع همهی برادران و خواهران است و چندسالی است از خودکشی او در سنّ سی و یک سالگی میگذرد] و بادی [که در جنگلی انزوا گزیده است] با کتابی به نام راه یک زائر آشنا میشود که رعیتی ساده در آن به دنبال استاد عرفان و مرشد راه میگردد. لذا در این مسیر با اسم اعظم آشنا شده و راه اشراق و معرفت به سوی او گشوده میشود. (سلینجر، ۱۳۸۱: ۳۱-۳۷)
فرانی با آنکه در این مسیر قرار گرفته و در حال ذکر گفتن مدام و ریاضت است، اما کماکان سرگردان بوده و به سبب نخوردن غذای مناسب و داشتن وضعیت نامناسب، مادر و برادر خود را نگران کرده است. زویی که حال بد خود و خواهرش را به سبب راهنماییهای سیمور و بادی میداند، آنان را ناسزا گفته و هنگام برطرف کردن مشکل خواهرش متوجّه میشود که خود او نیز این مسیر را پیموده و به پاسخ رسیده است. پس سعی میکند تا فرانی را هم به سلوک از روی تفکّر وادار کند و در نهایت به او بیاموزد که ذکر و مذهب چیزی نیست، جز عشق ورزیدن.
دیوید سلینجر با آنکه در بسیاری از داستانهای خود از خودکشی، تنگنای دنیا و حتی پوچی هستی سخن میگوید، اما به مانند جستجوگران به دنبال حقیقت است و راستی و آرامش را در آموزههای ذِن و مکاتب عرفانیِ شرقی دنبال میکند. هرچند در رمان فرانی و زویی تذکّر میدهد که گمان نمیکنم مطلب حاضر به هیچوجه یک قصهی عرفانی یا یک قصهی پُررمز و راز مذهبی باشد. من میگویم این یک قصهی عشقی مرکّب یا چندگانه است، خالص و پیچیده. بحث را این طور تمام کنیم خطوط کلّی طرح تا حدود زیادی نتیجهی یک تلاش دستهجمعی کفرآمیزند. (همان: ۴۶)
زویی در پایان صحبت خود با فرانی پرده از رازی بر میدارد که سیمور آن را سالها پیش به آن دو گفته بود: زویی به خاطر خانوم چاقه کفشهات رو برق بینداز. فرانی به خاطر خانوم چاقه حرفهای خندهدار بزن. اما این خانوم چاقه کیه؟ هیچکی تو دنیا نیست که خانوم چاقهی سیمور نباشه و مسیح و هر کسی در حقیقت همان خانم چاقهی سیمور است. (همان: ۱۸۳-۱۸۴)
و این راز که سبب نجات فرانی و زویی از غصّه شد، همان وحدت وجود یا یکی شدن با هستی و به عبارتی دیگر، عشق ورزیدن است. و شاید به همین سبب است که سلینجر این رمان خود را غیرعرفانی (به معنای مذهبی آن) و حتی کفرآمیز معرّفی میکند.
سلینجر، جروم دیوید (۱۳۸۱). فرانی و زویی، ترجمه میلاد زکریا، تهران: مرکز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «سیَرالملوک» یا «سیاستنامه» که از آثار مهم نثر فارسی در قرن پنجم هجری محسوب میشود، کتابی در آیین سلطنت، کشورداری، اخلاق و سیاست پادشاهان است که در پنجاه فصل توسط وزیر نامدار سلجوقیان، خواجه نظامالمُلک طوسی نگاشته شده است. این اثر شامل قطعات گوناگونی اعم از اندرزهای نویسنده، منقولات قرآنی و روایی، گفتههای مشاهیر و حکایات متعدّدی است که گذشته از اهمیّت آن، مملوّ از مطالب سخیف است.
از این کتاب که در همهی نسخههای خطی با عنوان سیرالملوک یاد شده است و شفر فرانسوی آن را با نام سیاستنامه به چاپ رساند، (نظامالملک طوسی، ۱۳۴۷: ذیل «مقدمه مصحح» ۲۲) نسخههای مختلفی وجود دارد که از بهترین آنها میتوان به قدیمیترین نسخهی موجود، یعنی نسخهی نخجوانی اشاره کرد. نسخهای به سال ۶۷۳ که بنابر نظر هیوبِرت دارک، به سبب عاری بودن از خطاب نظامالملک با ضمیر سوم شخص و همچنین عدم ذکر سلاطین پس از خواجه، شبهات مربوط به انتساب این اثر به نظامالملک برطرف شده و ما هیچ علّتی نمیبینیم که این کتاب را به عنوان تألیف نظامالملک طوسی نپذیریم. (همان: ۱۱-۲۱)
نظامالملک که از زبان بزرگان دین متذکّر میشود: المُلک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم، (همان: ذیل «متن کتاب» ۱۵) معتقد است که پادشاهانی چون اسکندر، هارون، انوشیروان عادل، امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه، مأمون، معتصم و سلطان محمود رحمةالله علیهم اجمعین که تا قیامت نام ایشان را به نیکی میبرند و مورد دعا و ثنا قرار میدهند، همگی پادشاهانی دانا و عادل بودهاند و هر ظلمی شده از سوی کارگزاران آنان صورت گرفته است. (همان: ۸۱-۸۲-۱۱۶) اینقدر بدان یاد کردم تا خداوند عالم بداند که همیشه خلفا و پادشاه چگونه بودهاند و میش را از گرگ چگونه نگاه داشتهاند و گماشتگان را چگونه مالش دادهاند و از جهت مفسدان چه احتیاط کردهاند و دین اسلام را چه قوّتها دادهاند و عزیز و گرامی داشته. (همان: ۷۸)
روزی مردی جوان در آمد و سلام کرد و در پیش او گستاخ بنشست و گفت یا امیرالمؤمنین من امروز بمهمّی آمدهام پیش تو، اگر وفا کنی بگویم. معاویه گفت هرچه ممکن گردد وفا کنم. گفت بدان که من مردی عزبم و زن ندارم و مادر تو شوی ندارد. او را به زنی بمن ده... معاویه گفت تو مردی جوانی و او زنی پیر است چنانکه در همهی دهان او یک دندان نیست. بِچه رغبت میکنی بدو؟ گفت بدان که شنیدهام که او کونی بزرگ دارد و من کون بزرگ دوست دارم. معاویه گفت والله که پدرم او را هم از جهت این معنی بزنی کرد و بجز این هنری نداشت. ولیکن این سخن با مادر بگویم، اگر او رغبت کند هیچکس از من اولیتر نیست بدین دلالگی کردن. و هیچ تغیّری در او نیامد و از جای خویش بنگشت و همه مردمان اقرار دادند که از او حلیمتر نتواند بود. (همان: ۱۶۸)
خواجه نظامالملک طوسی در ادامه ضمن دعا بر دوام حکومت، (همان: ۱۴) نیکوترین آگاهی پادشاهان را دین درست برشمرده است (همان: ۸۰) و پس از تکفیر و هجو مزدکیان، خرمدینان و شیعیان اثنیعشری و اسماعیلی، (همان: ۴۴-۲۵۴-۲۵۵-۳۱۱) به ذکر روایاتی از پیامبر اسلام مبنی بر وجوب کشتن رافضیان پرداخته (همان: ۲۱۹) و مینویسد: در همهی جهان دو مذهب است که نیک است و بر طریق راستاند، یکی حنفی و دیگر شافعی رحمةالله علیهما و دیگر همه هوا و بدعت و شبهت است. (همان: ۱۲۹)
نظامالملک ضمن آنکه مزدک را دروغگو، شیّاد و فرد فاسدی میخواند که در آیین او زنان بر تمامی مردان حلال میباشند، بحث مفصّلی پیرامون این جنبش ارائه میدهد که گویی در هیچ منبع دیگری نیامده است: اگر مردی بیست مرد را به خانهی خویش مهمان بردی و نان و گوشت و سیَکی و مطرب و همه برگ راست کردی، این همه مهمانان یک یک بر میخاستندی و زن او را از کار میآوردندی و بعیب نداشتندی. (همان: ۴۴-۲۶۰)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
از این کتاب که در همهی نسخههای خطی با عنوان سیرالملوک یاد شده است و شفر فرانسوی آن را با نام سیاستنامه به چاپ رساند، (نظامالملک طوسی، ۱۳۴۷: ذیل «مقدمه مصحح» ۲۲) نسخههای مختلفی وجود دارد که از بهترین آنها میتوان به قدیمیترین نسخهی موجود، یعنی نسخهی نخجوانی اشاره کرد. نسخهای به سال ۶۷۳ که بنابر نظر هیوبِرت دارک، به سبب عاری بودن از خطاب نظامالملک با ضمیر سوم شخص و همچنین عدم ذکر سلاطین پس از خواجه، شبهات مربوط به انتساب این اثر به نظامالملک برطرف شده و ما هیچ علّتی نمیبینیم که این کتاب را به عنوان تألیف نظامالملک طوسی نپذیریم. (همان: ۱۱-۲۱)
نظامالملک که از زبان بزرگان دین متذکّر میشود: المُلک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم، (همان: ذیل «متن کتاب» ۱۵) معتقد است که پادشاهانی چون اسکندر، هارون، انوشیروان عادل، امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه، مأمون، معتصم و سلطان محمود رحمةالله علیهم اجمعین که تا قیامت نام ایشان را به نیکی میبرند و مورد دعا و ثنا قرار میدهند، همگی پادشاهانی دانا و عادل بودهاند و هر ظلمی شده از سوی کارگزاران آنان صورت گرفته است. (همان: ۸۱-۸۲-۱۱۶) اینقدر بدان یاد کردم تا خداوند عالم بداند که همیشه خلفا و پادشاه چگونه بودهاند و میش را از گرگ چگونه نگاه داشتهاند و گماشتگان را چگونه مالش دادهاند و از جهت مفسدان چه احتیاط کردهاند و دین اسلام را چه قوّتها دادهاند و عزیز و گرامی داشته. (همان: ۷۸)
روزی مردی جوان در آمد و سلام کرد و در پیش او گستاخ بنشست و گفت یا امیرالمؤمنین من امروز بمهمّی آمدهام پیش تو، اگر وفا کنی بگویم. معاویه گفت هرچه ممکن گردد وفا کنم. گفت بدان که من مردی عزبم و زن ندارم و مادر تو شوی ندارد. او را به زنی بمن ده... معاویه گفت تو مردی جوانی و او زنی پیر است چنانکه در همهی دهان او یک دندان نیست. بِچه رغبت میکنی بدو؟ گفت بدان که شنیدهام که او کونی بزرگ دارد و من کون بزرگ دوست دارم. معاویه گفت والله که پدرم او را هم از جهت این معنی بزنی کرد و بجز این هنری نداشت. ولیکن این سخن با مادر بگویم، اگر او رغبت کند هیچکس از من اولیتر نیست بدین دلالگی کردن. و هیچ تغیّری در او نیامد و از جای خویش بنگشت و همه مردمان اقرار دادند که از او حلیمتر نتواند بود. (همان: ۱۶۸)
خواجه نظامالملک طوسی در ادامه ضمن دعا بر دوام حکومت، (همان: ۱۴) نیکوترین آگاهی پادشاهان را دین درست برشمرده است (همان: ۸۰) و پس از تکفیر و هجو مزدکیان، خرمدینان و شیعیان اثنیعشری و اسماعیلی، (همان: ۴۴-۲۵۴-۲۵۵-۳۱۱) به ذکر روایاتی از پیامبر اسلام مبنی بر وجوب کشتن رافضیان پرداخته (همان: ۲۱۹) و مینویسد: در همهی جهان دو مذهب است که نیک است و بر طریق راستاند، یکی حنفی و دیگر شافعی رحمةالله علیهما و دیگر همه هوا و بدعت و شبهت است. (همان: ۱۲۹)
نظامالملک ضمن آنکه مزدک را دروغگو، شیّاد و فرد فاسدی میخواند که در آیین او زنان بر تمامی مردان حلال میباشند، بحث مفصّلی پیرامون این جنبش ارائه میدهد که گویی در هیچ منبع دیگری نیامده است: اگر مردی بیست مرد را به خانهی خویش مهمان بردی و نان و گوشت و سیَکی و مطرب و همه برگ راست کردی، این همه مهمانان یک یک بر میخاستندی و زن او را از کار میآوردندی و بعیب نداشتندی. (همان: ۴۴-۲۶۰)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
این وزیر مقتدر و مؤسس مدارس معروف نظامیه، در فصل دیگری از کتاب خویش زنان را ناقصالعقل معرّفی نموده است و تسلّط آنان بر مردان و پادشاهان را جز رسوایی و شَر و فتنه و فساد ندانسته (همان: ۲۴۲-۲۴۳) و معتقد است که پیامبر اسلام، پیامبری که همهی جهانیان متّفقاند که از آدمیان هیچکس داناتر از پیغامبر ما محمّد مصطفی علیه الصلوة و التحیه نبوده (همان: ۱۲۴) فرموده است: «شاوروهنّ و خالفوهنّ» با زنان در کارها تدبیر کنید اما هر چه ایشان گویند چنین باید کرد، بخلاف آن کنید تا صواب آید. (همان: ۲۴۶)
نظامالملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۴۷). سیرالملوک: سیاستنامه، به اهتمام هیوبرت دارک، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
پینوشت:
دکتر مهدی محقق در مقدمهی «نظامنامهی سیاست» مینویسد: خواجه وقتی سخن از نوشیدن شراب به میان میآورد، مراد او سیَکی است که پیروان ابوحنیفه آن را مجاز میدانستند و اکثر مردم خراسان و ماوراءالنهر پیروان آن مذهب بودهاند. (نظامالملک طوسی، ۱۳۸۴: ۱۵-۱۶)
نظامالملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۸۴). نظامنامهی سیاست: گزیدهی سیاستنامه، به کوشش مهدی محقق، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این وزیر مقتدر و مؤسس مدارس معروف نظامیه، در فصل دیگری از کتاب خویش زنان را ناقصالعقل معرّفی نموده است و تسلّط آنان بر مردان و پادشاهان را جز رسوایی و شَر و فتنه و فساد ندانسته (همان: ۲۴۲-۲۴۳) و معتقد است که پیامبر اسلام، پیامبری که همهی جهانیان متّفقاند که از آدمیان هیچکس داناتر از پیغامبر ما محمّد مصطفی علیه الصلوة و التحیه نبوده (همان: ۱۲۴) فرموده است: «شاوروهنّ و خالفوهنّ» با زنان در کارها تدبیر کنید اما هر چه ایشان گویند چنین باید کرد، بخلاف آن کنید تا صواب آید. (همان: ۲۴۶)
نظامالملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۴۷). سیرالملوک: سیاستنامه، به اهتمام هیوبرت دارک، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
پینوشت:
دکتر مهدی محقق در مقدمهی «نظامنامهی سیاست» مینویسد: خواجه وقتی سخن از نوشیدن شراب به میان میآورد، مراد او سیَکی است که پیروان ابوحنیفه آن را مجاز میدانستند و اکثر مردم خراسان و ماوراءالنهر پیروان آن مذهب بودهاند. (نظامالملک طوسی، ۱۳۸۴: ۱۵-۱۶)
نظامالملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۸۴). نظامنامهی سیاست: گزیدهی سیاستنامه، به کوشش مهدی محقق، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
داریوش آشوری در دیباچهی «غروب بتها» متذکر شده است که این کتاب، آخرین اثری است که نیچه خود منتشر کرد و به درستی چکیدهای است از همهی دیدگاههای اساسی فلسفی او. (نیچه، ۱۳۸۱: ۱۲)
نیچه در این کتاب با سبکی گزینگویانه همچون یک بتشکن به نبرد فیلسوف و غیرفیلسوف رفته است و بتهای کلاسیک و بتهای مدرن و میراث سقراط و افلاطون و کانت را مورد حمله قرار میدهد و با پیام آنچه مرا از پای درنیندازد قویترام میسازد، (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۰) مینویسد: این نوشتار کوچک اعلام جنگیست بزرگ: و در باب به صدا در آمدن بتها، آنچه اینبار به صدا در میآید نه بتهای زمانه که بتهای جاودانهاند... و اینجا پتک را چنان با ایشان آشنا میکنم که گویی مضراب را. (همان: ۱۷)
لذا سقراط را انسانی زشت، شهوتپرستی بزرگ و از فرومایگان و پستترین مردمان میشمرَد. (همان: ۳۳-۳۶-۳۷) کانت را قوزیترین چلاقِ مفهومپرداز، (همان: ۹۳-۹۴) روسو را پست، (همان: ۱۵۴) دانته را کفتارِ سراینده در گورها و ویکتور هوگو را فانوسِ فراسِ دریایِ چرندیات معرفی میکند. (همان: ۹۶) و در ادامه ضمن ستودن کشور روسیه و سیاست فریبکارانهی آنها، مردم کشورش را ابلهانی شمرده است که به سبب بهره گرفتن از مسیحیت، الکل و موسیقیِ خفقان گرفتهی خفقانآورشان مایهی ننگ وی بودهاند. و بر آن اعتقاد است که داستایفسکی، این مرد ژرف که آلمانیهای بیمایه را چیزی را به حساب نمیآورَد، هزار بار حق با او بوده است. (همان: ۸۵-۱۴۱-۱۵۰)
البته در کنار همهی این نقدها و هجوها، این فیلسوف نامدار آلمانی در تمجید از گوته و داستایفسکی، یوهان گوته را رویدادی اروپایی تصوّر کرده و انگارهای از انسانِ نیرومند و بسیار فرهیخته دانسته است که به عنوان آخرین آلمانی به او احترام میگذارد. (همان: ۱۵۵ الی۱۵۸) و در نهایت داستایفسکی را تنها روانشناسی میشناسد که از او چیزی آموخته است و آشنایی با او نیکبختیِ بزرگ زندگیاش بوده است. (همان: ۱۵۰)
فریدریش نیچه در این کتاب ضمن نقد و هجو دین، سوسیالیست را انتقامجو (همان: ۱۳۰) و لیبرالیست را حیوانِ گلّهای ساختن پنداشته است. (همان: ۱۳۹) و در سطرهای پایانی کتابِ خود از آفریدن مطالبی سخن میگوید که به زعم او دندانهای زمانه از پسِ جویدنشان بر نمیآید: من هرگز چندان فروتن نبودهام که کم از این از خود چشم داشته باشم. گزینگویی، نغزگویی، که من نخستین استاد آن در میان آلمانیانام، همان فرمهای جاودانگیاند؛ بلندپروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب میگوید که کسی در یک کتاب هم نمیگوید... من به بشریّت ژرفترین کتابی را که دارم، دادهام، زرتشت خویش را: و تا چندی دیگر ناوابستهترین کتاب را. [کتاب ارادهی قدرت] (همان: ۱۵۹)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۱). غروب بتها یا فلسفیدن با پتک، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در این کتاب با سبکی گزینگویانه همچون یک بتشکن به نبرد فیلسوف و غیرفیلسوف رفته است و بتهای کلاسیک و بتهای مدرن و میراث سقراط و افلاطون و کانت را مورد حمله قرار میدهد و با پیام آنچه مرا از پای درنیندازد قویترام میسازد، (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۰) مینویسد: این نوشتار کوچک اعلام جنگیست بزرگ: و در باب به صدا در آمدن بتها، آنچه اینبار به صدا در میآید نه بتهای زمانه که بتهای جاودانهاند... و اینجا پتک را چنان با ایشان آشنا میکنم که گویی مضراب را. (همان: ۱۷)
لذا سقراط را انسانی زشت، شهوتپرستی بزرگ و از فرومایگان و پستترین مردمان میشمرَد. (همان: ۳۳-۳۶-۳۷) کانت را قوزیترین چلاقِ مفهومپرداز، (همان: ۹۳-۹۴) روسو را پست، (همان: ۱۵۴) دانته را کفتارِ سراینده در گورها و ویکتور هوگو را فانوسِ فراسِ دریایِ چرندیات معرفی میکند. (همان: ۹۶) و در ادامه ضمن ستودن کشور روسیه و سیاست فریبکارانهی آنها، مردم کشورش را ابلهانی شمرده است که به سبب بهره گرفتن از مسیحیت، الکل و موسیقیِ خفقان گرفتهی خفقانآورشان مایهی ننگ وی بودهاند. و بر آن اعتقاد است که داستایفسکی، این مرد ژرف که آلمانیهای بیمایه را چیزی را به حساب نمیآورَد، هزار بار حق با او بوده است. (همان: ۸۵-۱۴۱-۱۵۰)
البته در کنار همهی این نقدها و هجوها، این فیلسوف نامدار آلمانی در تمجید از گوته و داستایفسکی، یوهان گوته را رویدادی اروپایی تصوّر کرده و انگارهای از انسانِ نیرومند و بسیار فرهیخته دانسته است که به عنوان آخرین آلمانی به او احترام میگذارد. (همان: ۱۵۵ الی۱۵۸) و در نهایت داستایفسکی را تنها روانشناسی میشناسد که از او چیزی آموخته است و آشنایی با او نیکبختیِ بزرگ زندگیاش بوده است. (همان: ۱۵۰)
فریدریش نیچه در این کتاب ضمن نقد و هجو دین، سوسیالیست را انتقامجو (همان: ۱۳۰) و لیبرالیست را حیوانِ گلّهای ساختن پنداشته است. (همان: ۱۳۹) و در سطرهای پایانی کتابِ خود از آفریدن مطالبی سخن میگوید که به زعم او دندانهای زمانه از پسِ جویدنشان بر نمیآید: من هرگز چندان فروتن نبودهام که کم از این از خود چشم داشته باشم. گزینگویی، نغزگویی، که من نخستین استاد آن در میان آلمانیانام، همان فرمهای جاودانگیاند؛ بلندپروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب میگوید که کسی در یک کتاب هم نمیگوید... من به بشریّت ژرفترین کتابی را که دارم، دادهام، زرتشت خویش را: و تا چندی دیگر ناوابستهترین کتاب را. [کتاب ارادهی قدرت] (همان: ۱۵۹)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۱). غروب بتها یا فلسفیدن با پتک، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘جهان فراطبیعی
📝محمدرضا توکلی صابری
ما ایرانیان و بهطور عموم مسلمانان به علت یک خواب هزار ساله و معطل کردن خرد و عقل خود و ترجیح تقلید و ایمان بر آنها [آمریکاییها] در برابر خزعبلات عصر جدید به شدت آسیبپذیر هستیم... در آمریکا که معیار هر گونه موفقیت با دلار اندازهگیری میشود، ضدِعلم یک بازار چند بیلیون دلاری را تشکیل میدهد که تمام رسانههای همگانی در آن شرکت فعال دارند و درآمدهای هنگفتی از راه معرفی یا اشاعۀ آن کسب میکنند (توکلی صابری، ۱۳۹۶: ۱۲-۱۸).
کتاب «جهان فراطبیعی» به نیت روشن کردن و نقد بعضی از خرافات و مهملات عصر حاضر که در حیطۀ ضدِعلم و شبهعلم عرضه میشوند، نگاشته شده است. لاطائلاتی ازجمله طالعبینی، کفبینی، پیشگویی، انرژیدرمانی، ایماندرمانی، طب سوزنی، طب اسلامی، موجودات هوشمند فرازمینی، مثلث برمودا، بشقابپرنده، مدیتیشن متعال و درمان همۀ بیماریها با آب و صلوات (همان: ۱۹-۲۸-۲۹).
دکتر محمدرضا توکلی صابری در این کتاب خود از بدعتگذاران و شبهعالمانی که مردم عادی کشورها و خصوصاً جامعۀ خرافهزدۀ ما جانب آنان را میگیرند، سخن میگوید. افرادی مانند اریک فون دانیکن که در کتاب چند ده میلیون فروش رفتۀ "ارابۀ خدایان" متذکر شده است که موجودات هوشمند آسمانی از سیارات دیگر به زمین آمده و علم و تکنولوژی خود مانند دانش ساخت اهرام مصر را در اختیار انسانهای زمینی قرار دادهاند (همان: ۲۴-۱۹۰).
یکی دیگر از این بدعتگذاران و شبهعالمان که مدّعی کشف و شهود است، محمدعلی طاهری است. ایشان که خود را مؤسس عرفان کیهانی یا عرفان حلقه میخوانَد، معتقد است که با فرادرمانی میتواند به افراد آموزش دهد تا با شبکۀ هوشمند کیهانی که همان جبرئیل است متصل شوند و بیماریهای بدون علاج حتی بیماریهای جانوران و گیاهان را درمان کنند (همان: ۲۴-۳۳۶-۳۴۹).
و اما شبهعالم بعدی که در فصلی با عنوان «جهان هولوگرافی، جهان هپروتی و جهان هالوسالاری» مورد نقد قرار گرفته است، مایکل تالبوت و "جهان هولوگرافیک" است. کتابی که داریوش مهرجویی دربارۀ دلیل ترجمۀ آن مینویسد: کتاب جهان هولوگرافیک را نخست چند سال پیش دوست عزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده بود که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود... آوازه کتاب به زودی... به من هم رسید... و خلاصه حسابی مرا شیفته کرد (همان: ۴۰۴).
دکتر توکلی صابری اذعان میکند که تالبوت مدعی شده است که این کتاب او برای اولینبار تئوریهای شبهعلمی و ضدِعلمی را در متن و چارچوبی علمی مطرح کرده است. و مهرجویی نیز معتقد است که نظریۀ هولوگرافیک پدیدههای حیرتآوری چون تلهپاتی، نیروهای فراطبیعی، وحدت کیهانی، درمانهای معجزهآسا و... را توضیح میدهد.
حال آنکه با خواندن جهان هولوگرافیک متوجه میشویم که این کتاب نهتنها هیچ توضیح عقلانی از این پدیدهها بهدست نمیدهد، بلکه انبوه خزعبلات موجود در آن واقعاً حیرتآور است. این کتاب به استدلال منطقی و تفکر عقلانی نهتنها پوزخند که قهقهه زده است. دنیای مایکل تالبوت دنیای هولوگرافی نیست، دنیای هپروت و هالوسالاری است (همان: ۴۰۵).
ای کاش آقای مهرجویی بهجای این کتاب، کتابی در زمینۀ کار هنری خودش ترجمه میکرد و بدون آنکه شنا بلد باشد، در میان امواج اقیانوس لاطائلات این کتاب غرق نمیشد (همان: ۴۲۶). هنگامی که مهرجویی برای نمایش فیلم خود به آمریکا آمده بود من با ایشان صحبت مفصلی کردم و گفتم حیف است که جنابعالی وقت خود را برای ترجمۀ چنین کتاب بیهودهای هدر دادهاید.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا توکلی صابری
ما ایرانیان و بهطور عموم مسلمانان به علت یک خواب هزار ساله و معطل کردن خرد و عقل خود و ترجیح تقلید و ایمان بر آنها [آمریکاییها] در برابر خزعبلات عصر جدید به شدت آسیبپذیر هستیم... در آمریکا که معیار هر گونه موفقیت با دلار اندازهگیری میشود، ضدِعلم یک بازار چند بیلیون دلاری را تشکیل میدهد که تمام رسانههای همگانی در آن شرکت فعال دارند و درآمدهای هنگفتی از راه معرفی یا اشاعۀ آن کسب میکنند (توکلی صابری، ۱۳۹۶: ۱۲-۱۸).
کتاب «جهان فراطبیعی» به نیت روشن کردن و نقد بعضی از خرافات و مهملات عصر حاضر که در حیطۀ ضدِعلم و شبهعلم عرضه میشوند، نگاشته شده است. لاطائلاتی ازجمله طالعبینی، کفبینی، پیشگویی، انرژیدرمانی، ایماندرمانی، طب سوزنی، طب اسلامی، موجودات هوشمند فرازمینی، مثلث برمودا، بشقابپرنده، مدیتیشن متعال و درمان همۀ بیماریها با آب و صلوات (همان: ۱۹-۲۸-۲۹).
دکتر محمدرضا توکلی صابری در این کتاب خود از بدعتگذاران و شبهعالمانی که مردم عادی کشورها و خصوصاً جامعۀ خرافهزدۀ ما جانب آنان را میگیرند، سخن میگوید. افرادی مانند اریک فون دانیکن که در کتاب چند ده میلیون فروش رفتۀ "ارابۀ خدایان" متذکر شده است که موجودات هوشمند آسمانی از سیارات دیگر به زمین آمده و علم و تکنولوژی خود مانند دانش ساخت اهرام مصر را در اختیار انسانهای زمینی قرار دادهاند (همان: ۲۴-۱۹۰).
یکی دیگر از این بدعتگذاران و شبهعالمان که مدّعی کشف و شهود است، محمدعلی طاهری است. ایشان که خود را مؤسس عرفان کیهانی یا عرفان حلقه میخوانَد، معتقد است که با فرادرمانی میتواند به افراد آموزش دهد تا با شبکۀ هوشمند کیهانی که همان جبرئیل است متصل شوند و بیماریهای بدون علاج حتی بیماریهای جانوران و گیاهان را درمان کنند (همان: ۲۴-۳۳۶-۳۴۹).
و اما شبهعالم بعدی که در فصلی با عنوان «جهان هولوگرافی، جهان هپروتی و جهان هالوسالاری» مورد نقد قرار گرفته است، مایکل تالبوت و "جهان هولوگرافیک" است. کتابی که داریوش مهرجویی دربارۀ دلیل ترجمۀ آن مینویسد: کتاب جهان هولوگرافیک را نخست چند سال پیش دوست عزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده بود که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود... آوازه کتاب به زودی... به من هم رسید... و خلاصه حسابی مرا شیفته کرد (همان: ۴۰۴).
دکتر توکلی صابری اذعان میکند که تالبوت مدعی شده است که این کتاب او برای اولینبار تئوریهای شبهعلمی و ضدِعلمی را در متن و چارچوبی علمی مطرح کرده است. و مهرجویی نیز معتقد است که نظریۀ هولوگرافیک پدیدههای حیرتآوری چون تلهپاتی، نیروهای فراطبیعی، وحدت کیهانی، درمانهای معجزهآسا و... را توضیح میدهد.
حال آنکه با خواندن جهان هولوگرافیک متوجه میشویم که این کتاب نهتنها هیچ توضیح عقلانی از این پدیدهها بهدست نمیدهد، بلکه انبوه خزعبلات موجود در آن واقعاً حیرتآور است. این کتاب به استدلال منطقی و تفکر عقلانی نهتنها پوزخند که قهقهه زده است. دنیای مایکل تالبوت دنیای هولوگرافی نیست، دنیای هپروت و هالوسالاری است (همان: ۴۰۵).
ای کاش آقای مهرجویی بهجای این کتاب، کتابی در زمینۀ کار هنری خودش ترجمه میکرد و بدون آنکه شنا بلد باشد، در میان امواج اقیانوس لاطائلات این کتاب غرق نمیشد (همان: ۴۲۶). هنگامی که مهرجویی برای نمایش فیلم خود به آمریکا آمده بود من با ایشان صحبت مفصلی کردم و گفتم حیف است که جنابعالی وقت خود را برای ترجمۀ چنین کتاب بیهودهای هدر دادهاید.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
وقتی ایشان با تعجب علتش را پـرسید، انتقاد خود را به اصل کتاب گفتم و بسیاری از چیزهایی را که در این کتاب به علل ماورای طبیعی نسبت داده شده بود ازجمله چشمبندیهای سای بابا (پیشگویی، غیبگویی، خواندن فکر، تجسد، تولید نمک از کف دست و تصرف در امور مادی) را برایشان انجام دادم و گفتم همۀ آنها علت طبیعی و شناختهشدهای دارند. به ایشان گفتم کسانی را که تالبوت در این کتاب از آنها نام برده همه از شعبدهبازان هستند و شعبدهبازی میکنند. این گذشت تا سال بعد که ایران آمدم دیدم که کتاب به چاپ چهاردهم [و اینک به چاپ هفتادوپنجم] رسیده است و آنجا بود که بهشدت متأسف شدم که چرا زودتر نقدی بر کتاب ننوشتهام (همان: ۴۲۹-۴۳۰).
پس با توجه به آنچه گذشت، خم کردن فلزات و یا خواندن ذهن افراد که به ادراک فراحسی و علل ماورای طبیعی نسبت داده میشوند، علتی طبیعی داشته و تنها یک شعبدهبازی هستند (همان: ۶۶-۴۲۹).
چنانکه با کمی تحقیق مشخص میشود معجزاتی هم که به افرادی مانند ساتیا سای بابا نسبت میدهند، تنها یک شعبده بوده و این هندی بهاصطلاح مقدّس، یک شعبدهباز شارلاتان است؛ زیرا از حرفۀ شعبدهبازی که برای تفنن و تفریح مردم است بهقصد فریب و کلاهبرداری استفاده کرده و سالیانه میلیونها دلار از پیروان فقیر و ثروتمند خود درآمد کسب میکند (همان: ۴۱۸-۴۱۹).
منبع:
_ توکلی صابری، محمدرضا، ۱۳۹۶، جهان فراطبیعی، تهران، اختران.
https://t.iss.one/Minavash
وقتی ایشان با تعجب علتش را پـرسید، انتقاد خود را به اصل کتاب گفتم و بسیاری از چیزهایی را که در این کتاب به علل ماورای طبیعی نسبت داده شده بود ازجمله چشمبندیهای سای بابا (پیشگویی، غیبگویی، خواندن فکر، تجسد، تولید نمک از کف دست و تصرف در امور مادی) را برایشان انجام دادم و گفتم همۀ آنها علت طبیعی و شناختهشدهای دارند. به ایشان گفتم کسانی را که تالبوت در این کتاب از آنها نام برده همه از شعبدهبازان هستند و شعبدهبازی میکنند. این گذشت تا سال بعد که ایران آمدم دیدم که کتاب به چاپ چهاردهم [و اینک به چاپ هفتادوپنجم] رسیده است و آنجا بود که بهشدت متأسف شدم که چرا زودتر نقدی بر کتاب ننوشتهام (همان: ۴۲۹-۴۳۰).
پس با توجه به آنچه گذشت، خم کردن فلزات و یا خواندن ذهن افراد که به ادراک فراحسی و علل ماورای طبیعی نسبت داده میشوند، علتی طبیعی داشته و تنها یک شعبدهبازی هستند (همان: ۶۶-۴۲۹).
چنانکه با کمی تحقیق مشخص میشود معجزاتی هم که به افرادی مانند ساتیا سای بابا نسبت میدهند، تنها یک شعبده بوده و این هندی بهاصطلاح مقدّس، یک شعبدهباز شارلاتان است؛ زیرا از حرفۀ شعبدهبازی که برای تفنن و تفریح مردم است بهقصد فریب و کلاهبرداری استفاده کرده و سالیانه میلیونها دلار از پیروان فقیر و ثروتمند خود درآمد کسب میکند (همان: ۴۱۸-۴۱۹).
منبع:
_ توکلی صابری، محمدرضا، ۱۳۹۶، جهان فراطبیعی، تهران، اختران.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘قصصالعلماء
📝محمد تنکابنی
کتاب «قِصَصُالعُلَماء» شرح حال صد و پنجاه و سه نفر از عالمان شیعۀ متعلق به قرن سوم تا سیزدهم هجری قمری است که توسط آخوند محمد تُنِکابُنی (متوفی ۱۳۰۲ هـ . ق) نگاشته شده است. کتابی که بهزعم علی دشتی یکی از صدها کتاب موجود در ایران است که به تنهایی برای مسموم کردن و تباه نمودن افکار ملّتی کافی است.
با آنکه صحّت سخن علی دشتی امری کاملاً مشخص و آشکار است، اما در عصر حاضر که مردم نسبت به گذشته آگاهی بیشتری کسب کردهاند، میتوان از خواندن آثاری مانند قصصالعلماء نتیجۀ معکوس گرفت و درجهت شکستن تقدّس دروغینِ روحانیّت و نقد آنان بهره بُرد.
آخوند ملاصفرعلی لاهیجانی در بدو امر به علمِ حکمت اشتغال داشته و شواهد ربوبیّه که از ملاصدرا است تدریس میکرد و در اصفهان بود. پس شیخ خوابی دید. صباح آن روز دهان آخوند گندیده شد و بوی گند از دهان او بلند میشد؛ بهحدّی که اهل مجلس از آن متأذّی میشدند. پس آخوند از تدریس و تدرّس علم حکمت تائب شد و به علم فقه و اصول مشغول شد. پس بوی گند از دهانش رفع شد (تنکابنی، ۱۳۸۳: ۱۱۱).
جناب شیخ جعفر بن شیخ خضر نجفی، عالم ازخر و استاد اکبر، و مهر سپر فقاهت و جلالت، و متاع فلک زهادت و تقاوت و نقاوت، و زبدۀ ارباب عبادت و فذالک صاحبان کرامت، نادرۀ زمان و اعجوبۀ دوران، و صاحب کتاب کشفالغطاء، کثیرالاکل بود. گویند که هر وقتی یک منِ تبریز [سه کیلو] طعام و صد درم [یک و نیم کیلو] پیاز و ده تخم [ده عدد] فلفل و یک رأس برّه غذای او بود. و هر شب را هم با زن مقاربت مینمود... و همیشه کنیزی به همراه داشت و در اسفار و در هر کجا که شهوت بر او غالب میشد، حکم میکرد که چادر میزدند و دفع حاجت مینمود (همان: ۲۲۹-۲۳۵).
در سالی که شیخ به قزوین آمدند، به مسجد رفتند؛ مردم خواهش موعظه نمودند. شیخ در مسجد بالای منبر رفت و فرمود ایّها الناس شما مگر شیعه نیستید؟ چرا عقد انقطاع در میان شما متدوال نیست؟ پس فرمود که تقصیر با علمای بلد است و چون حاجی ملاعبدالوهّاب رئیس علمای قزوین در آن عهد بود، شیخ به او خطاب فرمود که چرا دختر خود را به عقد انقطاع نمیدهی تا مردم رغبت در عقد انقطاع کنند و به تو متابعت نمایند (همان: ۲۳۶-۲۳۷)؟
و از فتاوای غریبۀ شیخ جعفر اینکه میفرمود: تعبیه و شبیه مصیبت، حرام است. و به نظر مؤلّف این قول، اقواست. ایضاً شیخ فرموده که اگر در جایی تسبیح نداشته باشند که استخاره کنند میتوان قدری از موی ریش را گرفته استخاره کنند. یعنی جفت و طاق کند (همان: ۲۴۵).
حاجی سید محمدباقر موسوی شفتی رشتی، ساکن اصفهان، ملقّب به حجةالاسلام، وحید ایّام و مقتدای انام، میرزا محمدتقی نوری [پدر محدّث نوری] را که در ماه رمضان قلیان بر بالای منبر میکشید و دخان را مفطر نمیدانست، تفسیق کرد. اگرچه مفطر نبودن دخان صوم را، فتوای شیخ حسن بن شیخ جعفر نجفی و صاحب مدارک و جمعی دیگر است و قاعده نیز اقتضای عدم افطار میکند و تمسّک به اولویّت، خالی از صعوبت نیست؛ لکن فتوا دادن و علانیه کشیدن خلاف طریقۀ فقهاست (همان: ۱۷۴-۱۸۵).
محمدتقی مجلسی نیز معتقد است که روایات، دلالت بر جواز کشیدن قلیان و مطلق تنباکو دارد و دود موجب بطلان روزه نمیگردد (مجلسی، ۱۳۷۵: ۶/ ۳۹۱). و نوشتهاند که فرزند او محمدباقر مجلسی هم معتاد به کشیدن قلیان بود و در آن افراط مینمود چنانکه گاهی در موقع تدریس یا موعظه بالای منبر مشغول کشیدن قلیان میشد (مهدوی، ۱۳۷۸: ۱/ ۱۸۸).
و اما از کرامات بسیارِ آخوند بزرگوار، محمدباقر مجلسی اینکه قنداقۀ آن جناب را به مجلس امام زمان روحی فداه و عجّلالله فرجه بردند. و یا اینکه مـسموعم شد که بـعضی از علمای جن، به مجلس درس او حاضر میشدند (تنکابنی، ۱۳۸۳: ۲۵۶).
میرفندرسک از اهالی استرآباد بود و از عرفا بود و معروف آن بود که بدن او کیمیاست و آهن و برنج و مس را اگر به بدن او میمالیدند، طلا میشد. و بعد از فوت او اهالی هند خواستند که بدن او را به نقب کنده و به ولایت خود برده باشند؛ لهذا قبر او را از اطراف با ساروج چیدند و محکم کردند (همان: ۲۹۳).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝محمد تنکابنی
کتاب «قِصَصُالعُلَماء» شرح حال صد و پنجاه و سه نفر از عالمان شیعۀ متعلق به قرن سوم تا سیزدهم هجری قمری است که توسط آخوند محمد تُنِکابُنی (متوفی ۱۳۰۲ هـ . ق) نگاشته شده است. کتابی که بهزعم علی دشتی یکی از صدها کتاب موجود در ایران است که به تنهایی برای مسموم کردن و تباه نمودن افکار ملّتی کافی است.
با آنکه صحّت سخن علی دشتی امری کاملاً مشخص و آشکار است، اما در عصر حاضر که مردم نسبت به گذشته آگاهی بیشتری کسب کردهاند، میتوان از خواندن آثاری مانند قصصالعلماء نتیجۀ معکوس گرفت و درجهت شکستن تقدّس دروغینِ روحانیّت و نقد آنان بهره بُرد.
آخوند ملاصفرعلی لاهیجانی در بدو امر به علمِ حکمت اشتغال داشته و شواهد ربوبیّه که از ملاصدرا است تدریس میکرد و در اصفهان بود. پس شیخ خوابی دید. صباح آن روز دهان آخوند گندیده شد و بوی گند از دهان او بلند میشد؛ بهحدّی که اهل مجلس از آن متأذّی میشدند. پس آخوند از تدریس و تدرّس علم حکمت تائب شد و به علم فقه و اصول مشغول شد. پس بوی گند از دهانش رفع شد (تنکابنی، ۱۳۸۳: ۱۱۱).
جناب شیخ جعفر بن شیخ خضر نجفی، عالم ازخر و استاد اکبر، و مهر سپر فقاهت و جلالت، و متاع فلک زهادت و تقاوت و نقاوت، و زبدۀ ارباب عبادت و فذالک صاحبان کرامت، نادرۀ زمان و اعجوبۀ دوران، و صاحب کتاب کشفالغطاء، کثیرالاکل بود. گویند که هر وقتی یک منِ تبریز [سه کیلو] طعام و صد درم [یک و نیم کیلو] پیاز و ده تخم [ده عدد] فلفل و یک رأس برّه غذای او بود. و هر شب را هم با زن مقاربت مینمود... و همیشه کنیزی به همراه داشت و در اسفار و در هر کجا که شهوت بر او غالب میشد، حکم میکرد که چادر میزدند و دفع حاجت مینمود (همان: ۲۲۹-۲۳۵).
در سالی که شیخ به قزوین آمدند، به مسجد رفتند؛ مردم خواهش موعظه نمودند. شیخ در مسجد بالای منبر رفت و فرمود ایّها الناس شما مگر شیعه نیستید؟ چرا عقد انقطاع در میان شما متدوال نیست؟ پس فرمود که تقصیر با علمای بلد است و چون حاجی ملاعبدالوهّاب رئیس علمای قزوین در آن عهد بود، شیخ به او خطاب فرمود که چرا دختر خود را به عقد انقطاع نمیدهی تا مردم رغبت در عقد انقطاع کنند و به تو متابعت نمایند (همان: ۲۳۶-۲۳۷)؟
و از فتاوای غریبۀ شیخ جعفر اینکه میفرمود: تعبیه و شبیه مصیبت، حرام است. و به نظر مؤلّف این قول، اقواست. ایضاً شیخ فرموده که اگر در جایی تسبیح نداشته باشند که استخاره کنند میتوان قدری از موی ریش را گرفته استخاره کنند. یعنی جفت و طاق کند (همان: ۲۴۵).
حاجی سید محمدباقر موسوی شفتی رشتی، ساکن اصفهان، ملقّب به حجةالاسلام، وحید ایّام و مقتدای انام، میرزا محمدتقی نوری [پدر محدّث نوری] را که در ماه رمضان قلیان بر بالای منبر میکشید و دخان را مفطر نمیدانست، تفسیق کرد. اگرچه مفطر نبودن دخان صوم را، فتوای شیخ حسن بن شیخ جعفر نجفی و صاحب مدارک و جمعی دیگر است و قاعده نیز اقتضای عدم افطار میکند و تمسّک به اولویّت، خالی از صعوبت نیست؛ لکن فتوا دادن و علانیه کشیدن خلاف طریقۀ فقهاست (همان: ۱۷۴-۱۸۵).
محمدتقی مجلسی نیز معتقد است که روایات، دلالت بر جواز کشیدن قلیان و مطلق تنباکو دارد و دود موجب بطلان روزه نمیگردد (مجلسی، ۱۳۷۵: ۶/ ۳۹۱). و نوشتهاند که فرزند او محمدباقر مجلسی هم معتاد به کشیدن قلیان بود و در آن افراط مینمود چنانکه گاهی در موقع تدریس یا موعظه بالای منبر مشغول کشیدن قلیان میشد (مهدوی، ۱۳۷۸: ۱/ ۱۸۸).
و اما از کرامات بسیارِ آخوند بزرگوار، محمدباقر مجلسی اینکه قنداقۀ آن جناب را به مجلس امام زمان روحی فداه و عجّلالله فرجه بردند. و یا اینکه مـسموعم شد که بـعضی از علمای جن، به مجلس درس او حاضر میشدند (تنکابنی، ۱۳۸۳: ۲۵۶).
میرفندرسک از اهالی استرآباد بود و از عرفا بود و معروف آن بود که بدن او کیمیاست و آهن و برنج و مس را اگر به بدن او میمالیدند، طلا میشد. و بعد از فوت او اهالی هند خواستند که بدن او را به نقب کنده و به ولایت خود برده باشند؛ لهذا قبر او را از اطراف با ساروج چیدند و محکم کردند (همان: ۲۹۳).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
و ازجمله وَرَع احمد بن محمد اردبیلی، مشهور به مقدّس اردبیلی و معروف به محقّق اردبیلی آن است که زمانی که در کربلا میبود بول و غایط را در زمین کربلا نمیریخت، به جهت اینکه زمین کربلا تربت [خاک و قبر حسین بن علی] است؛ بلکه بنابر بعضی از روایات تا چهار فرسخ [تقریباً بیست و چهار کیلومتر] تربت است. بلکه مقدّس اردبیلی خیکی ترتیب داده بود و فضلات خود را در آن میریخت و سر آن را میبست تا یک هفته از آن، پس آن خیک را بر دوش میگرفت و از چهار فرسخ بیرون میریخت (همان: ۴۴۵).
و از کرامات او اینکه آن بزرگوار در صحن نجف اشرف، دلو را به چاه انداخت که آب کشیده باشد. چون دلو را بیرون کشید، دید که آن دلو پر از اشرفی و دینار است. پس آن دنانیر را دوباره در چاه ریخت و عرض کرد خداوندا احمد از تو آب میخواهد نه طلا (همان: ۴۴۵).
منابع:
_ تنکابنی، محمد بن سلیمان، ۱۳۸۳، قصصالعلماء، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
_ مجلسی، محمدتقی، ۱۳۷۵، لوامع صاحبقرانی، قم، دارالتفسیر.
_ مهدوی، مصلحالدین، ۱۳۷۸، زندگینامه علامه مجلسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
و ازجمله وَرَع احمد بن محمد اردبیلی، مشهور به مقدّس اردبیلی و معروف به محقّق اردبیلی آن است که زمانی که در کربلا میبود بول و غایط را در زمین کربلا نمیریخت، به جهت اینکه زمین کربلا تربت [خاک و قبر حسین بن علی] است؛ بلکه بنابر بعضی از روایات تا چهار فرسخ [تقریباً بیست و چهار کیلومتر] تربت است. بلکه مقدّس اردبیلی خیکی ترتیب داده بود و فضلات خود را در آن میریخت و سر آن را میبست تا یک هفته از آن، پس آن خیک را بر دوش میگرفت و از چهار فرسخ بیرون میریخت (همان: ۴۴۵).
و از کرامات او اینکه آن بزرگوار در صحن نجف اشرف، دلو را به چاه انداخت که آب کشیده باشد. چون دلو را بیرون کشید، دید که آن دلو پر از اشرفی و دینار است. پس آن دنانیر را دوباره در چاه ریخت و عرض کرد خداوندا احمد از تو آب میخواهد نه طلا (همان: ۴۴۵).
منابع:
_ تنکابنی، محمد بن سلیمان، ۱۳۸۳، قصصالعلماء، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
_ مجلسی، محمدتقی، ۱۳۷۵، لوامع صاحبقرانی، قم، دارالتفسیر.
_ مهدوی، مصلحالدین، ۱۳۷۸، زندگینامه علامه مجلسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘درهای ادراک
📝آلدوس هاکسلی
اگر کتاب «دنیای قشنگ نو» را بزرگترین رمان آلدوس هاکسلی بدانیم، شاید کتاب خواندنی و جنجالی «درهای ادراک» نیز مهمترین اثر غیرداستانی او باشد. هاکسلی (۱۸۹۴-۱۹۶۳) در کتاب درهای ادراک کوشیده است تا اعمال و رفتار انسانها را پس از مصرف مادۀ مخدّر «مسکالین» یا همان «کاکتوس پیوت» به تصویر بکشد.
مسکالین، مادۀ روانگردانی است که بهزعم هاکسلی در صورت به کارگیری در دُزهای مناسب کیفیت آگاهی را عمیقاً تغییر داده و دنیای جدیدی را به سوی انسان باز میکند. مادّهای جویدنی (یا به شکل قرص) که برخلاف الکل و سیگار برای بیشتر مردم کاملاً بیضرر بوده و از هر مادّهای کمتر سمّی میباشد (هاکسلی، ۱۳۸۱: ۱۷-۱۸-۵۵).
با مصرف مادۀ مسکالین، مغز از گلوکز و قند تهی میشود، مکان و زمان و امور مادّی اهمیّت خود را از دست میدهند، قدرت ادراک رنگها بالا میرود و همچون صوفیان با هر آنچه هست یکی میگردد (همان: ۲۵-۲۶-۲۸-۲۹). بیشتر مصرفکنندگان مسکالین تنها بخش آسمانی را تجربه میکنند. هرچند اندکی از مصرفکنندگان آن یعنی افسردگان دورهای و مضطربان مزمن وارد مسیر برزخی و دوزخی میشوند. شخص سالمی که مسکالین را مصرف میکند، میداند که این مادّه کاملاً بیآزار است و تأثیر آن بعد از هشت تا ده ساعت رفع خواهد شد درحالیکه هیچ حالت خماری باقی نخواهد گذاشت (همان: ۴۸-۵۶).
این نویسندۀ انگلیسی بر آن تصوّر است که مسکالین نوری به مرزهای ناشناختۀ ذهن میتاباند و دری به روی دنیایی جدید و بهتر، یعنی دنیای ادراک و آگاهی میگشاید. دنیایی که هنرمند با نبوغ خویش و صوفی با سلوک خود آن را مشاهده میکند (همان: ۳۰-۳۴-۶۷).
هاکسلی برخلاف کسانی که کتاب درهای ادراک را گزارشی فریبنده از بهشتی خیالی معرّفی میکنند، معتقد است که اگر این مادۀ ۵۷۰۰ سالۀ متعلّق به آمریکای جنوبی قابل دستیابی باشد، باید با خشنودی پذیرفته شود؛ چراکه مصرف آن تجربهای ارزشمند و غیرقابل تخمین برای هرکس و خصوصاً بـرای روشنفکران است و میتواند کمکی برای ادراکات جدید باشد (همان: ۶۰).
منبع:
_ هاکسلی، آلدوس، ۱۳۸۱، درهای ادراک- بهشت و دوزخ، ترجمه مهناز دقیقنیا، تهران، میرکسری.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلدوس هاکسلی
اگر کتاب «دنیای قشنگ نو» را بزرگترین رمان آلدوس هاکسلی بدانیم، شاید کتاب خواندنی و جنجالی «درهای ادراک» نیز مهمترین اثر غیرداستانی او باشد. هاکسلی (۱۸۹۴-۱۹۶۳) در کتاب درهای ادراک کوشیده است تا اعمال و رفتار انسانها را پس از مصرف مادۀ مخدّر «مسکالین» یا همان «کاکتوس پیوت» به تصویر بکشد.
مسکالین، مادۀ روانگردانی است که بهزعم هاکسلی در صورت به کارگیری در دُزهای مناسب کیفیت آگاهی را عمیقاً تغییر داده و دنیای جدیدی را به سوی انسان باز میکند. مادّهای جویدنی (یا به شکل قرص) که برخلاف الکل و سیگار برای بیشتر مردم کاملاً بیضرر بوده و از هر مادّهای کمتر سمّی میباشد (هاکسلی، ۱۳۸۱: ۱۷-۱۸-۵۵).
با مصرف مادۀ مسکالین، مغز از گلوکز و قند تهی میشود، مکان و زمان و امور مادّی اهمیّت خود را از دست میدهند، قدرت ادراک رنگها بالا میرود و همچون صوفیان با هر آنچه هست یکی میگردد (همان: ۲۵-۲۶-۲۸-۲۹). بیشتر مصرفکنندگان مسکالین تنها بخش آسمانی را تجربه میکنند. هرچند اندکی از مصرفکنندگان آن یعنی افسردگان دورهای و مضطربان مزمن وارد مسیر برزخی و دوزخی میشوند. شخص سالمی که مسکالین را مصرف میکند، میداند که این مادّه کاملاً بیآزار است و تأثیر آن بعد از هشت تا ده ساعت رفع خواهد شد درحالیکه هیچ حالت خماری باقی نخواهد گذاشت (همان: ۴۸-۵۶).
این نویسندۀ انگلیسی بر آن تصوّر است که مسکالین نوری به مرزهای ناشناختۀ ذهن میتاباند و دری به روی دنیایی جدید و بهتر، یعنی دنیای ادراک و آگاهی میگشاید. دنیایی که هنرمند با نبوغ خویش و صوفی با سلوک خود آن را مشاهده میکند (همان: ۳۰-۳۴-۶۷).
هاکسلی برخلاف کسانی که کتاب درهای ادراک را گزارشی فریبنده از بهشتی خیالی معرّفی میکنند، معتقد است که اگر این مادۀ ۵۷۰۰ سالۀ متعلّق به آمریکای جنوبی قابل دستیابی باشد، باید با خشنودی پذیرفته شود؛ چراکه مصرف آن تجربهای ارزشمند و غیرقابل تخمین برای هرکس و خصوصاً بـرای روشنفکران است و میتواند کمکی برای ادراکات جدید باشد (همان: ۶۰).
منبع:
_ هاکسلی، آلدوس، ۱۳۸۱، درهای ادراک- بهشت و دوزخ، ترجمه مهناز دقیقنیا، تهران، میرکسری.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘اندیشهٔ دور و دراز
📝محمدعلی فروغی
کتاب «اندیشۀ دور و دراز» داستانی شگرف و گفتوگومحور است که در چهل و دو صفحه در سال ۱۳۰۶ شمسی انتشار یافت. این رسالۀ خواندنی و ارزشمند که میتوان آن را در جلد اول از کتاب «مقالات فروغی» نیز مشاهده کرد، اثری علمیتخیّلی است که به بانوان باذوق و علاقهمند به این نوع نوشتهها تقدیم شده است (فروغی، ۱۳۰۶: ۳).
محمدعلی ذَکاءالملک فروغی بیش از صد سال پیش، پیشبینی کرده است همانطور که آوازها را در صفحۀ گرامافون ضبط میکنند، در آینده کتابها را در صفحۀ نازکی مانند کاغذ جمعآوری کرده و مردم به جای خواندن کتابها رو به شنیدن خواهند آورد (همان: ۶). و این شنیدن کتاب به مراتب عملی سادهتر از خواندن و آموختن خط است (همان: ۹).
چنانکه احتمال میدهد بعد از آنکه تلفنِ بیسیم کامل و ارزان شد، آنوقت لزومی نخواهد داشت که دانشآموزان برای شنیدن دروس معلّمان در مدرسه جمع شوند. لذا در خانه میمانند و در موقع معیّن با تلفن درس معلّم را میشنوند. به این طریق هم در وقت و مال صرفهجویی میشود و هم مانع سرایت امراض به یکدیگر خواهند شد (همان: ۹-۱۰).
فروغی بر آن تصوّر است که این پیشبینی او در پایان قرن بیستم و یا با ورود به قرن بیست و یکم محقّق خواهد شد و در پاسخ به خشنودی و خرسندتر شدن انسانها در آن زمان اذعان میکند که به روی دادن چنین اتّفاقی اطمینان ندارد؛ چراکه خوشدلی و خرسندی به اسباب ظاهر نیست و امری درونی است (همان: ۱۴).
محمدعلی فروغی در پردۀ دوم از این رساله ضمن اقرار به پذیرفتن نظریۀ تکاملِ داروین، از ایمان خود به خدا و عدمِتلازم فرگشت و انکار صانع سخن میگوید (همان: ۱۶-۱۸) و با بهرهوری از این نظریه به این نتیجه میرسد که سیر تکامل انسان کماکان ادامه داشته و انسان هنوز راهی دراز در پیش دارد. و همانطور که این ارتقاء از بوزینه به انسان منتهی شده است، در آینده نیز باید به کمک علم و خصوصاً شیمی و طب منتظر وجودی کاملتر از او باشیم (همان: ۲۰-۲۱).
این سیاستمدار و نویسندۀ نامدار ایرانی، بر آن اعتقاد است که امروز تمام همّوغمّ انسان مصروف به عملِ جذب و دفع خویشتن است و آدمی باید علاوه بر تحمّل همۀ مشقّاتی که در تهیۀ موّاد غذایی در پیش روی اوست، عوارض و امراض هضم آن را نیز بر خود هموار سازد (همان: ۲۴). لذا وقوع روزی را وعده میدهد که با کمک علم به غذاهایی کاملاً مفید، کافی، سبک و ترکیبیافته [مانند نوعی قرص] دست یابیم و از خوردن آب و نان و گوشت و غیره بینیاز شویم (همان: ۲۶-۲۷).
شاید هم به قاعدۀ توارث پس از چندین پشت کمکم انسانها فاقد معده و امعاء گردند و در آن صورت امراضِ جِهاز هاضمه [دستگاه گوارش] از دنداندرد و دلدرد تا اسهال و سرطان و بسیاری دیگر از بیماریها مرتفع میشود (همان ۲۹). و بشر در ادامه از ننگ و مظلمۀ قصّابی و عفونت و کثافتِ سلّاخی و قتل روزانۀ چندین میلیون حیوان رهایی مییابد و از زراعت غلّات مستغنی و از نگرانی و ضررهای خشکسالی و ترسالی آسوده میگردد و پس از آن تغییرات، مشکل سکونت انسان هم مرتفع خواهد شد (همان: ۳۰).
محمدعلی فروغی در پردۀ پایانی این رساله نیز حادثۀ دیگری را برای چندین هزار سال دیگر پیشبینی میکند. او معتقد است که انسانها به درجهای از رشد و کمال خواهند رسید که بدون نیاز به وسایلی مانند دوربین و موبایل و هواپیما بتوانند یکدیگر را از مسافتهای دور ببینند و صحبتهای هم را بشنوند و به مسافرت بروند (همان: ۴۰).
منبع:
_ فروغی، محمدعلی، ۱۳۰۶، اندیشۀ دور و دراز، استانبول، آمدی مطعبه سی.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی فروغی
کتاب «اندیشۀ دور و دراز» داستانی شگرف و گفتوگومحور است که در چهل و دو صفحه در سال ۱۳۰۶ شمسی انتشار یافت. این رسالۀ خواندنی و ارزشمند که میتوان آن را در جلد اول از کتاب «مقالات فروغی» نیز مشاهده کرد، اثری علمیتخیّلی است که به بانوان باذوق و علاقهمند به این نوع نوشتهها تقدیم شده است (فروغی، ۱۳۰۶: ۳).
محمدعلی ذَکاءالملک فروغی بیش از صد سال پیش، پیشبینی کرده است همانطور که آوازها را در صفحۀ گرامافون ضبط میکنند، در آینده کتابها را در صفحۀ نازکی مانند کاغذ جمعآوری کرده و مردم به جای خواندن کتابها رو به شنیدن خواهند آورد (همان: ۶). و این شنیدن کتاب به مراتب عملی سادهتر از خواندن و آموختن خط است (همان: ۹).
چنانکه احتمال میدهد بعد از آنکه تلفنِ بیسیم کامل و ارزان شد، آنوقت لزومی نخواهد داشت که دانشآموزان برای شنیدن دروس معلّمان در مدرسه جمع شوند. لذا در خانه میمانند و در موقع معیّن با تلفن درس معلّم را میشنوند. به این طریق هم در وقت و مال صرفهجویی میشود و هم مانع سرایت امراض به یکدیگر خواهند شد (همان: ۹-۱۰).
فروغی بر آن تصوّر است که این پیشبینی او در پایان قرن بیستم و یا با ورود به قرن بیست و یکم محقّق خواهد شد و در پاسخ به خشنودی و خرسندتر شدن انسانها در آن زمان اذعان میکند که به روی دادن چنین اتّفاقی اطمینان ندارد؛ چراکه خوشدلی و خرسندی به اسباب ظاهر نیست و امری درونی است (همان: ۱۴).
محمدعلی فروغی در پردۀ دوم از این رساله ضمن اقرار به پذیرفتن نظریۀ تکاملِ داروین، از ایمان خود به خدا و عدمِتلازم فرگشت و انکار صانع سخن میگوید (همان: ۱۶-۱۸) و با بهرهوری از این نظریه به این نتیجه میرسد که سیر تکامل انسان کماکان ادامه داشته و انسان هنوز راهی دراز در پیش دارد. و همانطور که این ارتقاء از بوزینه به انسان منتهی شده است، در آینده نیز باید به کمک علم و خصوصاً شیمی و طب منتظر وجودی کاملتر از او باشیم (همان: ۲۰-۲۱).
این سیاستمدار و نویسندۀ نامدار ایرانی، بر آن اعتقاد است که امروز تمام همّوغمّ انسان مصروف به عملِ جذب و دفع خویشتن است و آدمی باید علاوه بر تحمّل همۀ مشقّاتی که در تهیۀ موّاد غذایی در پیش روی اوست، عوارض و امراض هضم آن را نیز بر خود هموار سازد (همان: ۲۴). لذا وقوع روزی را وعده میدهد که با کمک علم به غذاهایی کاملاً مفید، کافی، سبک و ترکیبیافته [مانند نوعی قرص] دست یابیم و از خوردن آب و نان و گوشت و غیره بینیاز شویم (همان: ۲۶-۲۷).
شاید هم به قاعدۀ توارث پس از چندین پشت کمکم انسانها فاقد معده و امعاء گردند و در آن صورت امراضِ جِهاز هاضمه [دستگاه گوارش] از دنداندرد و دلدرد تا اسهال و سرطان و بسیاری دیگر از بیماریها مرتفع میشود (همان ۲۹). و بشر در ادامه از ننگ و مظلمۀ قصّابی و عفونت و کثافتِ سلّاخی و قتل روزانۀ چندین میلیون حیوان رهایی مییابد و از زراعت غلّات مستغنی و از نگرانی و ضررهای خشکسالی و ترسالی آسوده میگردد و پس از آن تغییرات، مشکل سکونت انسان هم مرتفع خواهد شد (همان: ۳۰).
محمدعلی فروغی در پردۀ پایانی این رساله نیز حادثۀ دیگری را برای چندین هزار سال دیگر پیشبینی میکند. او معتقد است که انسانها به درجهای از رشد و کمال خواهند رسید که بدون نیاز به وسایلی مانند دوربین و موبایل و هواپیما بتوانند یکدیگر را از مسافتهای دور ببینند و صحبتهای هم را بشنوند و به مسافرت بروند (همان: ۴۰).
منبع:
_ فروغی، محمدعلی، ۱۳۰۶، اندیشۀ دور و دراز، استانبول، آمدی مطعبه سی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘فیلسوفان بدکردار
📝نایجل راجرز – مل تامپسون
کتاب «فیلسوفان بدکردار»، که در سال ۲۰۰۴ میلادی منتشر شد، به سبب برجسته کردن برخی از اندیشهها و رفتارهای شخصیِ هشت فیلسوف مشهور غربی یعنی ژان ژاک روسو، آرتور شوپنهاور، فریدریش نیچه، ژان پل سارتر، لودویگ ویتگنشتاین، برتراند راسل، مارتین هایدگر و میشل فوکو موافقتها و مخالفتهای بسیاری را به دنبال داشت.
نایجِل راجِرز و مِل تامپسونِ انگلیسی باآنکه تنها جنبۀ منفی این هشت - و به اعتباری ده - فیلسوف را در کتاب خود لحاظ کردهاند و سخت بر آنان تاختهاند، اما در عینحال اذعان نمودهاند که این نقد صریح برای آشنایی بهتر با فیلسوفان مذکور صورت گرفته است و این واقعیت نباید سبب نادیده گرفتن هنر این فیلسوفان گردد و یا باعث شود که احترام ما نسبت به آثار آنها کم شود (راجرز و تامپسون، ۱۳۹۳: ۱۰-۱۹).
*روسو هنگامی که پیش معشوق خود میرفت، به عادت همیشگیاش در راه استمنا میکرد. او که در مورد اهمیّت تربیت خوب برای بچهها تأکید میکند، با بیرحمی تمام هر پنج کودک نامشروع خود را به یتیمخانه سپرد (همان: ۲۹-۳۴-۳۵-۴۷).
*شوپنهاور بدبین، دشمنپندار و زنستیز بود. او زنان را افرادی احمق و کوتهبین معرّفی میکرد که تنها به درد مراقبت از کودکان میخورند. او معتقد بود که فقط نیاز مرد به سکس است که این جنس کوتوله با کپلهای پهن و پاهای کوتاه را تبدیل به جنسی لطیف میکند (همان: ۶۶-۶۷).
*نیچه همدل با فاشیست بود. او هیچ تجربۀ جنسی نداشت و بهطور کامل از زنان پرهیز میکرد. عشق آتشین او به لوسالومه از یک بوسه فراتر نرفت. و واگنر، کسی که همسرانِ دوستان و حامیانش را میفریفت، شایع کرد که شاگرد و دوست پیشین او، فریدریش نیچه، به دلیل افراط در استمنا چنین به حالت نزاری و بیماری افتاده است (همان: ۱۹-۹۸-۹۹-۱۱۲-۱۳۴).
*برتراند راسل برخلاف لافهایی که در مورد انسانیت میزد، در برخورد با دیگران با سردی و بیاحساس رفتار میکرد. او زنبازی بود که این صفت خود را تا سالهای پیری حفظ کرد. راسل با همسر پسرِ همجنسگرا و مجنونش ارتباط داشت و عروس او میگوید که برتراندِ هشتاد ساله وی را فریب داده است. شواهد مبهمی در این مورد وجود دارد که آنها بارها با هم خوابیدهاند (همان: ۱۳۹-۱۷۲-۱۷۳).
*ویتگنشتاین نابغهای همجنسگرا و نقدناپذیری مغرور بود که سه برادر خود را به سبب خودکشی از دست داده بود (همان: ۱۹۱).
*هایدگر موعودگرای نازیسم و زنبازِ بیاخلاقی بود که در سنّ سیوپنج سالگی با وجود داشتن همسر و دو فرزند، با هانا آرنتِ هجده ساله ارتباط داشت و مثل یک جانور وحشی و بیرحم، این دانشجوی جوان و آسیبپذیر را در رختخواب به زمین میزد و وقتی کارش را انجام میداد او را به گوشهای پرت میکرد (همان: ۲۲۰-۲۲۸-۲۴۹).
*سارتر انسانی حسود و دورو بود که ضمن تمایل به محارم، با سیمون دوبووار رابطۀ جنسی داشت. و ضمن توافق، با افراد دیگری نیز رابطه داشتند تا جایی که دوبووارِ دوجنسه، برخی از معشوقههایش را برای ژان پل سارتر میفرستاد. و گاهی نیز این ارتباط منجر به سکس سه نفره، یعنی سکس آن دو با دختری نوجوان میشد. در این مسیر یکی از شاگردان دوبووار از فریبخوردن و قربانی شدن خود سخن گفته و در کتابی با نام رابطۀ ننگین مینویسد:
در بهار ۱۹۳۹ وقتی که سارتر او را برای سکس به هتلی میبُرد با خوشحالی و پررویی به او گفته بود: مستخدمۀ هتل خیلی غافلگیر میشود چون من همین دیروز بکارت دختری را در آنجا برداشتم (همان: ۲۵۸-۲۵۹-۲۶۲-۲۶۳-۲۶۴-۲۶۹-۲۷۵-۲۸۵).
*میشل فوکو باآنکه دو مرتبه اقدام به خودکشی کرد، بیاندازه به سکس و موادّ مخدّر اشتیاق داشت. او از استفادۀ ال. اس. دی و تریاک لذّت میبرد و با علاقۀ خاصّی در کلوبهای همجنسبازان در کالیفرنیا حضور مییافت و با مردان غریبه ارتباط جنسی برقرار میکرد. این فیلسوف فرانسوی در عین آگاهی از ایدز داشتنش عامدانه جان دیگران را به خطر میانداخت (همان: ۲۹۰-۳۰۴-۳۰۵-۳۰۶-۳۰۸).
منبع:
_ راجرز، نایجل و تامپسون، مل، ۱۳۹۳، فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاهقاسمی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝نایجل راجرز – مل تامپسون
کتاب «فیلسوفان بدکردار»، که در سال ۲۰۰۴ میلادی منتشر شد، به سبب برجسته کردن برخی از اندیشهها و رفتارهای شخصیِ هشت فیلسوف مشهور غربی یعنی ژان ژاک روسو، آرتور شوپنهاور، فریدریش نیچه، ژان پل سارتر، لودویگ ویتگنشتاین، برتراند راسل، مارتین هایدگر و میشل فوکو موافقتها و مخالفتهای بسیاری را به دنبال داشت.
نایجِل راجِرز و مِل تامپسونِ انگلیسی باآنکه تنها جنبۀ منفی این هشت - و به اعتباری ده - فیلسوف را در کتاب خود لحاظ کردهاند و سخت بر آنان تاختهاند، اما در عینحال اذعان نمودهاند که این نقد صریح برای آشنایی بهتر با فیلسوفان مذکور صورت گرفته است و این واقعیت نباید سبب نادیده گرفتن هنر این فیلسوفان گردد و یا باعث شود که احترام ما نسبت به آثار آنها کم شود (راجرز و تامپسون، ۱۳۹۳: ۱۰-۱۹).
*روسو هنگامی که پیش معشوق خود میرفت، به عادت همیشگیاش در راه استمنا میکرد. او که در مورد اهمیّت تربیت خوب برای بچهها تأکید میکند، با بیرحمی تمام هر پنج کودک نامشروع خود را به یتیمخانه سپرد (همان: ۲۹-۳۴-۳۵-۴۷).
*شوپنهاور بدبین، دشمنپندار و زنستیز بود. او زنان را افرادی احمق و کوتهبین معرّفی میکرد که تنها به درد مراقبت از کودکان میخورند. او معتقد بود که فقط نیاز مرد به سکس است که این جنس کوتوله با کپلهای پهن و پاهای کوتاه را تبدیل به جنسی لطیف میکند (همان: ۶۶-۶۷).
*نیچه همدل با فاشیست بود. او هیچ تجربۀ جنسی نداشت و بهطور کامل از زنان پرهیز میکرد. عشق آتشین او به لوسالومه از یک بوسه فراتر نرفت. و واگنر، کسی که همسرانِ دوستان و حامیانش را میفریفت، شایع کرد که شاگرد و دوست پیشین او، فریدریش نیچه، به دلیل افراط در استمنا چنین به حالت نزاری و بیماری افتاده است (همان: ۱۹-۹۸-۹۹-۱۱۲-۱۳۴).
*برتراند راسل برخلاف لافهایی که در مورد انسانیت میزد، در برخورد با دیگران با سردی و بیاحساس رفتار میکرد. او زنبازی بود که این صفت خود را تا سالهای پیری حفظ کرد. راسل با همسر پسرِ همجنسگرا و مجنونش ارتباط داشت و عروس او میگوید که برتراندِ هشتاد ساله وی را فریب داده است. شواهد مبهمی در این مورد وجود دارد که آنها بارها با هم خوابیدهاند (همان: ۱۳۹-۱۷۲-۱۷۳).
*ویتگنشتاین نابغهای همجنسگرا و نقدناپذیری مغرور بود که سه برادر خود را به سبب خودکشی از دست داده بود (همان: ۱۹۱).
*هایدگر موعودگرای نازیسم و زنبازِ بیاخلاقی بود که در سنّ سیوپنج سالگی با وجود داشتن همسر و دو فرزند، با هانا آرنتِ هجده ساله ارتباط داشت و مثل یک جانور وحشی و بیرحم، این دانشجوی جوان و آسیبپذیر را در رختخواب به زمین میزد و وقتی کارش را انجام میداد او را به گوشهای پرت میکرد (همان: ۲۲۰-۲۲۸-۲۴۹).
*سارتر انسانی حسود و دورو بود که ضمن تمایل به محارم، با سیمون دوبووار رابطۀ جنسی داشت. و ضمن توافق، با افراد دیگری نیز رابطه داشتند تا جایی که دوبووارِ دوجنسه، برخی از معشوقههایش را برای ژان پل سارتر میفرستاد. و گاهی نیز این ارتباط منجر به سکس سه نفره، یعنی سکس آن دو با دختری نوجوان میشد. در این مسیر یکی از شاگردان دوبووار از فریبخوردن و قربانی شدن خود سخن گفته و در کتابی با نام رابطۀ ننگین مینویسد:
در بهار ۱۹۳۹ وقتی که سارتر او را برای سکس به هتلی میبُرد با خوشحالی و پررویی به او گفته بود: مستخدمۀ هتل خیلی غافلگیر میشود چون من همین دیروز بکارت دختری را در آنجا برداشتم (همان: ۲۵۸-۲۵۹-۲۶۲-۲۶۳-۲۶۴-۲۶۹-۲۷۵-۲۸۵).
*میشل فوکو باآنکه دو مرتبه اقدام به خودکشی کرد، بیاندازه به سکس و موادّ مخدّر اشتیاق داشت. او از استفادۀ ال. اس. دی و تریاک لذّت میبرد و با علاقۀ خاصّی در کلوبهای همجنسبازان در کالیفرنیا حضور مییافت و با مردان غریبه ارتباط جنسی برقرار میکرد. این فیلسوف فرانسوی در عین آگاهی از ایدز داشتنش عامدانه جان دیگران را به خطر میانداخت (همان: ۲۹۰-۳۰۴-۳۰۵-۳۰۶-۳۰۸).
منبع:
_ راجرز، نایجل و تامپسون، مل، ۱۳۹۳، فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاهقاسمی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘فلاسفهٔ ناکام در عشق
📝اندرو شافر
فریدریش انگلس، تکهمسری را مطابق با غریزۀ طبیعی انسان نمیدانست و ضمن لذت بردن از زنان متعدد، به دوستش کارل مارکس، که از خدمتکار خانۀ خود صاحب فرزند شده بود، نوشت: اگر پنجهزار فرانک درآمد داشتم، هیچکاری نمیکردم جز سروکله زدن و سرگرم کردن خود با زنان تا وقتی که تکهتکه شوم (شافر، ۱۴۰۲: ۶۸-۶۹).
کتاب «فلاسفۀ ناکام در عشق»، که فاقد انسجام و جذابیت کتاب فیلسوفان بدکردار است، روایتی بسیار کوتاه و مختصر از زندگی خصوصی شماری از فیلسوفان نامدار جهان است. کتابی که برخلاف اسمش همۀ فیلسوفان مطرح شده در آن ناکام نبودهاند و حتی برخی از شدّت اضافهکاری به بیبندوباری کشیده شدهاند.
ژان پل سارتر که زشت بود و فقط ۱۵۲ سانتیمتر قد داشت، در هیجده سالگی بهسبب رابطه با یک زن متأهل مسن، باکرگی خود را از دست داد. چنانکه در ادامه با دختران بسیاری خوابید و در ۷۴ سالگی درحالیکه بیدندان و نابینا شده بود، به یکی از دوستدخترهایش گفت که بدون احتساب دوبووار و لبون، همزمان ۹ زن دیگر در زندگی من هستند (همان: ۱۱۸ الی۱۲۰)!
منبع:
_ شافر، اندرو، ۱۴۰۲، فلاسفۀ ناکام در عشق، ترجمه هوشنگ جیرانی، بیجا، تیرا.
https://t.iss.one/Minavash
📝اندرو شافر
فریدریش انگلس، تکهمسری را مطابق با غریزۀ طبیعی انسان نمیدانست و ضمن لذت بردن از زنان متعدد، به دوستش کارل مارکس، که از خدمتکار خانۀ خود صاحب فرزند شده بود، نوشت: اگر پنجهزار فرانک درآمد داشتم، هیچکاری نمیکردم جز سروکله زدن و سرگرم کردن خود با زنان تا وقتی که تکهتکه شوم (شافر، ۱۴۰۲: ۶۸-۶۹).
کتاب «فلاسفۀ ناکام در عشق»، که فاقد انسجام و جذابیت کتاب فیلسوفان بدکردار است، روایتی بسیار کوتاه و مختصر از زندگی خصوصی شماری از فیلسوفان نامدار جهان است. کتابی که برخلاف اسمش همۀ فیلسوفان مطرح شده در آن ناکام نبودهاند و حتی برخی از شدّت اضافهکاری به بیبندوباری کشیده شدهاند.
ژان پل سارتر که زشت بود و فقط ۱۵۲ سانتیمتر قد داشت، در هیجده سالگی بهسبب رابطه با یک زن متأهل مسن، باکرگی خود را از دست داد. چنانکه در ادامه با دختران بسیاری خوابید و در ۷۴ سالگی درحالیکه بیدندان و نابینا شده بود، به یکی از دوستدخترهایش گفت که بدون احتساب دوبووار و لبون، همزمان ۹ زن دیگر در زندگی من هستند (همان: ۱۱۸ الی۱۲۰)!
منبع:
_ شافر، اندرو، ۱۴۰۲، فلاسفۀ ناکام در عشق، ترجمه هوشنگ جیرانی، بیجا، تیرا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نامه به سیمین
📝ابراهیم گلستان
کتاب «نامه به سیمین» با اصرار و به اهتمام دکتر عباس میلانی در سال ۲۰۰۴ در صد و سه صفحه انتشار یافت. نامهای که ابراهیم گلستان آن را در سال ۱۳۶۹ برای سیمین دانشور نوشت و به نوعی میتوان آن را پاسخ به نامۀ دانشور در انتقاد از مهاجرت گلستان از ایران دانست. نامهای که سیمین هرگز به آن پاسخی نداد (گلستان، ۱۳۹۶: ۸).
این کتاب که تا حدودی از زیبایی ساختار روایی، غنای زبانی و صراحت کلامی برخوردار است، نهتنها گوشهای از زندگی و مراودات فکری ابراهیم گلستان و نسلی از روشنفکران و هنرمندان ایران را روشن میکند، بلکه بیش از هرچیز نقدی است بر سلوک سطحی جلال آلاحمد و آفت نوشتههای عاری از اندیشۀ او (همان: ۷۵-۷۹).
جلال زبان بلد نبود و ترجمۀ «کتاب کامو» آشِ شلهقلمکاری بود که هر صفحۀ آن دهها غلط داشت (همان: ۷۶). من هیچوقت یک کاراکتر محکم و معقول از جلال نه سراغ داشتم و نه توقّع (همان: ۷۰). و وقتی آن نوشتۀ بیاندیشه، غربزدگی درآمد از خنده رودهبر شدم (همان: ۷۵).
گلستان در این نامه علاوه بر دعوت به غربالگیری اندیشهها، ابراز عشق به فروغ فرخزاد، تمجید از کیانوری (همان: ۲۹) و سخن از شیراز و دَروس و تپههای قیطریه، بهمانند کتاب «نوشتن با دوربین» بهنقد و هجو افراد متعدّدی پرداخته است.
او از توطئۀ خودپسندانۀ پرویز ناتل خانلری بر ضدّ محمد بهمنبیگی (همان: ۲۳)، حقهباز و شیّاد دانستن احسان یارشاطر (همان: ۲۱-۲۲) و بیسواد و سطحی بودن احسان طبری (همان: ۲۹) سخن گفته است. چنانکه مهندس بازرگان و سخنان او پیرامون آبِ کُر را مضحک شمرده (همان: ۶۲) و بنیصدر و کتاب اقتصادی خندهآورش را مضحکتر خوانده و معتقد است که مرحوم آیتالله خمینی برای بیاعتبار کردن اسم روشنفکرِ اروپادیده، این مردک را سرِ کرسی ریاستجمهوری نشاند (همان: ۶۲).
ابراهیم گلستان به سید حسن نصر هم عنوان راسپوتینِ ایرانی باسواد میدهد (همان: ۴۸)، دکتر فاطمی را زبان تبلیغاتی سید ضیاء و شیفتۀ شدید وزارت خارجه و یک صادق قطبزاده قبل از صادق قطبزاده میخواند (همان: ۲۶-۲۷) و فردوسیِ شاعر را فردی قُد، یکدنده، دروغگو و مخالف تفکر معرفی میکند.
شیزوفرنی و دوشخصیتی ایرانی که ما داریم به صورت برجسته در همین واقعۀ حملۀ اسلام که من هرگز به آن حملۀ عرب نمیگویم و کلام دهاتیِ قُد و یکدندهیی مثل فردوسی است که از یک طرف میگوید تفو بر تو ای چرخ گردون تفو و در همانحال و بلافاصله از مقدّسهای اسلامی بهعنوان مقدّسترین شمایلها ذکر میکند. یک بام و دو هوا.
اگر اسلام به ایران حمله نکرده بود و حکومت ساسانی نیفتاده بود که اعتقاد مرحوم ابوالقاسم طوسی به پیغمبر و علی اصلاً پا نمیگرفت و اگر خوب شد که ما دچار افتخار به محمد صلی الله علیه و آله و سلم شدیم مگر راهی غیر از سقوط حکومت ساسانی باقی مانده بود؟ اگر پشت ارتش ساسانی، مردم و سازمانی محکم بود، مقاومت دنبال پیدا میکرد و با این چندتا آدمی که ما مرتّب به اسم عرب موشخوار کوچکشان میکنیم آن امپراطوری دوام میآورد (همان: ۳۸).
وجود اسلام و تفکّرات اسلامی سبب ثمراتی در زبان و شعر و ریاضیات و ابنسینا و ابوریحان بیرونی و قطاری از اسمها شد که تمام نمیشود (همان: ۴۰). در هزار سال پیش مرحوم فردوسی که دور مانده بود از دوران فکری زمانۀ خود، آن دروغ را برای ما مسجّل کرد و یک چنین زمانۀ زرّین درخشنده در تاریخ این سرزمین و مردم را دوران تاریکی، دوران کفر نامگذاری کرد (همان: ۸۷).
این ضدیّت با تـفکر را اصلاً به انـدیشۀ روسـتایی خود راه نمیدهد. قصۀ رستم و سهراب هم که معرّف حضورمان است که چگونه این جهان پهلوان سر پسرک هفده ساله را کلاه گذاشت و وقتی از دست او به زمین خورد او را فریفت اما هنگامی که خودش جوان را پشت به خاک کرد بیدرنگ جگر بدبخت را سوراخ کرد (همان: ۴۴). به هرحال از این مرحوم فردوسی که بیخودی حرفش میان آمد بگذریم که تا دویست سال هم پس از مرگش، کسی او را چندان نمیشناخت و حالا از زمانِ حاجت به احیای قومیّت کار جناب از درویشهای قهوهخانه به حدّ اینکه مقایسه شود با هُمر رسیده (همان: ۴۵).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝ابراهیم گلستان
کتاب «نامه به سیمین» با اصرار و به اهتمام دکتر عباس میلانی در سال ۲۰۰۴ در صد و سه صفحه انتشار یافت. نامهای که ابراهیم گلستان آن را در سال ۱۳۶۹ برای سیمین دانشور نوشت و به نوعی میتوان آن را پاسخ به نامۀ دانشور در انتقاد از مهاجرت گلستان از ایران دانست. نامهای که سیمین هرگز به آن پاسخی نداد (گلستان، ۱۳۹۶: ۸).
این کتاب که تا حدودی از زیبایی ساختار روایی، غنای زبانی و صراحت کلامی برخوردار است، نهتنها گوشهای از زندگی و مراودات فکری ابراهیم گلستان و نسلی از روشنفکران و هنرمندان ایران را روشن میکند، بلکه بیش از هرچیز نقدی است بر سلوک سطحی جلال آلاحمد و آفت نوشتههای عاری از اندیشۀ او (همان: ۷۵-۷۹).
جلال زبان بلد نبود و ترجمۀ «کتاب کامو» آشِ شلهقلمکاری بود که هر صفحۀ آن دهها غلط داشت (همان: ۷۶). من هیچوقت یک کاراکتر محکم و معقول از جلال نه سراغ داشتم و نه توقّع (همان: ۷۰). و وقتی آن نوشتۀ بیاندیشه، غربزدگی درآمد از خنده رودهبر شدم (همان: ۷۵).
گلستان در این نامه علاوه بر دعوت به غربالگیری اندیشهها، ابراز عشق به فروغ فرخزاد، تمجید از کیانوری (همان: ۲۹) و سخن از شیراز و دَروس و تپههای قیطریه، بهمانند کتاب «نوشتن با دوربین» بهنقد و هجو افراد متعدّدی پرداخته است.
او از توطئۀ خودپسندانۀ پرویز ناتل خانلری بر ضدّ محمد بهمنبیگی (همان: ۲۳)، حقهباز و شیّاد دانستن احسان یارشاطر (همان: ۲۱-۲۲) و بیسواد و سطحی بودن احسان طبری (همان: ۲۹) سخن گفته است. چنانکه مهندس بازرگان و سخنان او پیرامون آبِ کُر را مضحک شمرده (همان: ۶۲) و بنیصدر و کتاب اقتصادی خندهآورش را مضحکتر خوانده و معتقد است که مرحوم آیتالله خمینی برای بیاعتبار کردن اسم روشنفکرِ اروپادیده، این مردک را سرِ کرسی ریاستجمهوری نشاند (همان: ۶۲).
ابراهیم گلستان به سید حسن نصر هم عنوان راسپوتینِ ایرانی باسواد میدهد (همان: ۴۸)، دکتر فاطمی را زبان تبلیغاتی سید ضیاء و شیفتۀ شدید وزارت خارجه و یک صادق قطبزاده قبل از صادق قطبزاده میخواند (همان: ۲۶-۲۷) و فردوسیِ شاعر را فردی قُد، یکدنده، دروغگو و مخالف تفکر معرفی میکند.
شیزوفرنی و دوشخصیتی ایرانی که ما داریم به صورت برجسته در همین واقعۀ حملۀ اسلام که من هرگز به آن حملۀ عرب نمیگویم و کلام دهاتیِ قُد و یکدندهیی مثل فردوسی است که از یک طرف میگوید تفو بر تو ای چرخ گردون تفو و در همانحال و بلافاصله از مقدّسهای اسلامی بهعنوان مقدّسترین شمایلها ذکر میکند. یک بام و دو هوا.
اگر اسلام به ایران حمله نکرده بود و حکومت ساسانی نیفتاده بود که اعتقاد مرحوم ابوالقاسم طوسی به پیغمبر و علی اصلاً پا نمیگرفت و اگر خوب شد که ما دچار افتخار به محمد صلی الله علیه و آله و سلم شدیم مگر راهی غیر از سقوط حکومت ساسانی باقی مانده بود؟ اگر پشت ارتش ساسانی، مردم و سازمانی محکم بود، مقاومت دنبال پیدا میکرد و با این چندتا آدمی که ما مرتّب به اسم عرب موشخوار کوچکشان میکنیم آن امپراطوری دوام میآورد (همان: ۳۸).
وجود اسلام و تفکّرات اسلامی سبب ثمراتی در زبان و شعر و ریاضیات و ابنسینا و ابوریحان بیرونی و قطاری از اسمها شد که تمام نمیشود (همان: ۴۰). در هزار سال پیش مرحوم فردوسی که دور مانده بود از دوران فکری زمانۀ خود، آن دروغ را برای ما مسجّل کرد و یک چنین زمانۀ زرّین درخشنده در تاریخ این سرزمین و مردم را دوران تاریکی، دوران کفر نامگذاری کرد (همان: ۸۷).
این ضدیّت با تـفکر را اصلاً به انـدیشۀ روسـتایی خود راه نمیدهد. قصۀ رستم و سهراب هم که معرّف حضورمان است که چگونه این جهان پهلوان سر پسرک هفده ساله را کلاه گذاشت و وقتی از دست او به زمین خورد او را فریفت اما هنگامی که خودش جوان را پشت به خاک کرد بیدرنگ جگر بدبخت را سوراخ کرد (همان: ۴۴). به هرحال از این مرحوم فردوسی که بیخودی حرفش میان آمد بگذریم که تا دویست سال هم پس از مرگش، کسی او را چندان نمیشناخت و حالا از زمانِ حاجت به احیای قومیّت کار جناب از درویشهای قهوهخانه به حدّ اینکه مقایسه شود با هُمر رسیده (همان: ۴۵).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
گلستان ضمن نفی عظمت تمدّن ایران (همان: ۴۲) و مضحک شمردن برابری آن با تمدّن یونانی که در آن زمان در آتن پانصد فیلسوف و ریاضیدان داشتند (همان: ۳۶-۴۳)، مینویسد:
اشکال کار ما در این است که وقتی پس از این بزنگاههای تاریخی میخواهیم بپرسیم اگر ما یک رشتۀ محکم و شاخۀ باروری از تمدّن داشتیم چرا آثار متقن و درخوری از آنها برای ما نماند، فوری جواب میدهند اسکندر آتش زد [بماند که برخی مانند ذبیح بهروز منکر وجود اسکندر و حملۀ او به ایراناند (همان: ۳۷)]، عرب آتش زد و مغول آتش زد. اما عرب اسکندریه را سوزاند ولی گنجینۀ فرهنگ یونان که در آنجا بود تا کف زمین خاکستر نشد (همان: ۴۲).
راستش را نمیگوییم که تمدّن ما که مثل هر تمدّن دیگری سنتزی و ادغامی است چندان به نوشته و مکتوب توجه نداشت و دکتر عزت نگهبان هرچه پدرِ خود را درآورد در چراغعلیتپه آن همه آثار مصنوع درخشان دید ولی کمترین اثری از اثری مکتوب پیدا نکرد... که اگر هم پیدایش میکردی یا اوراد مذهبی بود یا ادعیۀ خالصانه سرورِ شلاق بهدست و حمد و سپاسِ بیپایان مر بخشندۀ مهربانی که اگر فقیر گرسنه بودی خدا بود و اگر نانی به دست میآوردی شاه و امیر و سالار. وقتی هم به آثاری که از روی این آثار بعدها نوشته شد نگاه میکنی میبینی چه جور اصل آنها سست و سرسری بوده است، و امروزه ماییم که در آنجا جستوجوی آرزوهای امروزی خودمان را میکنیم (همان: ۴۳).
ابراهیم گلستان در این صراحت کلام خود تا آنجا پیش میرود که گویی هیچ ترسی از ملامت، تحقیر و حتی خرافاتی شمرده شدن نیز ندارد. او پس از ذکر روایتهایی از احضار ارواح و روحِ پدربزرگِ پدریاش، آیتالله سید محمد شریف تقوی (همان: ۲۰)، به تأیید فالبینی میپردازد که فال فروغ فرخزاد را گرفت و به درستی پیشبینی کرد که حادثهای خطرناک در کمین فروغ است، و فروغ فرخزاد در فردای آن روز فوت کرد (همان: ۲۳-۲۴).
حالا تو سیمینخانم تو بگو که من، این آقای ابراهیم گلستان که هنوز که هنوز است ذرهیی از اعتقادات مارکسیستی خود را از دست نداده و در تمام وقتی که مشغول مطالعۀ همۀ کارهای مارکس و انگلس و لنین بوده است، و در تمام وقتی که مشغول فهمیدن و خواندن همۀ کارهای فروید بوده است، یک نقطۀ نافهمیده و نافهمیدنی در حدّ این مطالعات برایش مانده بوده که در این میان تکلیف این داستانِ آن شب ماه رمضان [احضار ارواح] و بعد این تأیید در سالهای چهل سالگیاش چه میشود. هنوز هم جوابی به این سؤال ندارد و ندیده است. میخواهی باور کن و میخواهی به جهنّم، نکن (همان: ۲۳). غرض این است که چیزهایی هست که هنوز بشر به فهمیدن آن نرسیده (همان: ۲۴).
منبع:
_ گلستان، ابراهیم، ۱۳۹۶، نامه به سیمین، به اهتمام و مقدمۀ عباس میلانی، تهران، بازتاب نگار.
https://t.iss.one/Minavash
گلستان ضمن نفی عظمت تمدّن ایران (همان: ۴۲) و مضحک شمردن برابری آن با تمدّن یونانی که در آن زمان در آتن پانصد فیلسوف و ریاضیدان داشتند (همان: ۳۶-۴۳)، مینویسد:
اشکال کار ما در این است که وقتی پس از این بزنگاههای تاریخی میخواهیم بپرسیم اگر ما یک رشتۀ محکم و شاخۀ باروری از تمدّن داشتیم چرا آثار متقن و درخوری از آنها برای ما نماند، فوری جواب میدهند اسکندر آتش زد [بماند که برخی مانند ذبیح بهروز منکر وجود اسکندر و حملۀ او به ایراناند (همان: ۳۷)]، عرب آتش زد و مغول آتش زد. اما عرب اسکندریه را سوزاند ولی گنجینۀ فرهنگ یونان که در آنجا بود تا کف زمین خاکستر نشد (همان: ۴۲).
راستش را نمیگوییم که تمدّن ما که مثل هر تمدّن دیگری سنتزی و ادغامی است چندان به نوشته و مکتوب توجه نداشت و دکتر عزت نگهبان هرچه پدرِ خود را درآورد در چراغعلیتپه آن همه آثار مصنوع درخشان دید ولی کمترین اثری از اثری مکتوب پیدا نکرد... که اگر هم پیدایش میکردی یا اوراد مذهبی بود یا ادعیۀ خالصانه سرورِ شلاق بهدست و حمد و سپاسِ بیپایان مر بخشندۀ مهربانی که اگر فقیر گرسنه بودی خدا بود و اگر نانی به دست میآوردی شاه و امیر و سالار. وقتی هم به آثاری که از روی این آثار بعدها نوشته شد نگاه میکنی میبینی چه جور اصل آنها سست و سرسری بوده است، و امروزه ماییم که در آنجا جستوجوی آرزوهای امروزی خودمان را میکنیم (همان: ۴۳).
ابراهیم گلستان در این صراحت کلام خود تا آنجا پیش میرود که گویی هیچ ترسی از ملامت، تحقیر و حتی خرافاتی شمرده شدن نیز ندارد. او پس از ذکر روایتهایی از احضار ارواح و روحِ پدربزرگِ پدریاش، آیتالله سید محمد شریف تقوی (همان: ۲۰)، به تأیید فالبینی میپردازد که فال فروغ فرخزاد را گرفت و به درستی پیشبینی کرد که حادثهای خطرناک در کمین فروغ است، و فروغ فرخزاد در فردای آن روز فوت کرد (همان: ۲۳-۲۴).
حالا تو سیمینخانم تو بگو که من، این آقای ابراهیم گلستان که هنوز که هنوز است ذرهیی از اعتقادات مارکسیستی خود را از دست نداده و در تمام وقتی که مشغول مطالعۀ همۀ کارهای مارکس و انگلس و لنین بوده است، و در تمام وقتی که مشغول فهمیدن و خواندن همۀ کارهای فروید بوده است، یک نقطۀ نافهمیده و نافهمیدنی در حدّ این مطالعات برایش مانده بوده که در این میان تکلیف این داستانِ آن شب ماه رمضان [احضار ارواح] و بعد این تأیید در سالهای چهل سالگیاش چه میشود. هنوز هم جوابی به این سؤال ندارد و ندیده است. میخواهی باور کن و میخواهی به جهنّم، نکن (همان: ۲۳). غرض این است که چیزهایی هست که هنوز بشر به فهمیدن آن نرسیده (همان: ۲۴).
منبع:
_ گلستان، ابراهیم، ۱۳۹۶، نامه به سیمین، به اهتمام و مقدمۀ عباس میلانی، تهران، بازتاب نگار.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘فرگشت و ژنتیک
📝بهنام محمدپناه
بر اساس تحقیقات ۱۳/۷ میلیارد سال پیش بر اثر بیگبنگ یا همان انفجار بزرگ، جهان هستی شکل گرفت. میلیونها سال بعد نخستین ستارهها و میلیاردها پس از آن، کهکشانها متولد شدند. تااینکه در ۴/۵ میلیارد سال پیش خورشید و سیارات منظومۀ ما پدید آمدند... حدود ۳/۵ میلیارد سال پیش نیز نخستین سلولهای زنده بر سطح سیارۀ زمین ظاهر شدند. سیارهای که با اینهمه عظمت، در کیهانی که از میلیاردها ستاره تشکیل شده است، اصلاً عددی نیست، چیزی نزدیک به صفر مطلق.
خورشید هم، که جز ستارگان متوسط کیهان محسوب میشود، اندازهای بیش از یک میلیون برابر زمین دارد که طبق محاسبات دانشمندان جهان با اتمام سوخت آن، حدود ۴ میلیارد سال دیگر آمادۀ مرگ میشود و زمین و دیگرسیارات نزدیک را در خود میبلعد و تبدیل به خاکستر میکند (محمدپناه، ۱۳۸۹: ۱۷ الی۱۹).
کتاب «فرگشت و ژنتیک» نوشتۀ بهنام محمدپناه، اثری جذاب، خواندنی و مختصر است که بهشکل ساده و آسانی به مسئلۀ فرگشت و ژنتیک پرداخته است. محمدپناه معتقد است واژۀ «Evolution» چند دهۀ پیش در ایران به اشتباه به نظریۀ تکامل ترجمه شد و حال آنکه فرگشت (تغییر و تحول و دگرگون شدن) واژۀ صحیح و درستتر این عبارت است. در نظریۀ فرگشت یا انتخاب طبیعی چیزی به نام تکامل وجود ندارد و انسانها، که از منظر مغز و هوش از دیگرجانداران برتری یافتهاند، تکاملیافتهترین و پیشرفتهترین جانداران زمین نیستند؛ چراکه در مقایسه با مثلاً عقاب از دیدِ چشمیِ ضعیفتری برخوردارند و نمیتوانند بهمانند او پرواز کنند (همان: ۵-۱۱۰).
در فرگشت برخلاف تصور برخی - ازجمله فریدریش نیچه که در «فراسوی نیک و بد» داروینیسم را بزرگترین حماقت ممکن شمرد (نیچه، ۱۳۷۵: ۴۴) و در «ارادۀ قدرت» اذعان داشت همواره وارونۀ آنچه را که داروین میبیند، میبینم. میبینم که متوسطها و حتی فروتران بهخاطر تعداد و حیلهگریشان بر فراتران میچربند (نیچه، ۱۳۸۶: ۵۳۰ الی۵۳۲). - لزوماً نسل قویترین یا پیشرفتهترین موجودات باقی نمیمانند. بلکه تنها سازگارترینهای با شرایطِ محیط باقی میمانند و بقیه بهجبر انتخاب طبیعت از بین میروند و نسل آنها منقرض میشود. چنانکه روزی دایناسورها، که جهان را در قبضۀ خود داشتند، به دلایل طبیعی منقرض شدند و تنها جانوران سازگار با آن شرایط مانند پستانداران کوچک، ماهیها و حشرات باقی ماندند (محمدپناه، ۱۳۸۹: ۱۳-۱۴).
بااینکه نمیتوان فرگشت را یک اصل علمی، که قابل لمس و آزمایش است، درنظر گرفت اما برخلاف پندار برخی که آن را فرضیه تلقی کرده و مدعی شدهاند که بسیاری از دانشمندان جهان فرگشت را نپذیرفتهاند، باید دانست که فرضیه صرفاً یک تصور ذهنی است و حال آنکه نظریه یک موضوع علمی است که برای آن دلایل و شواهد معتبری آورده میشود. لذا فرگشت نظریهای است که توسط جامعۀ علمی اکثر دانشگاههای معتبر جهان پذیرفته شده است (همان: ۱۰۷-۱۰۸).
دانشمند شناختهشدۀ انگلیسی، چارلز داروین، با اعلام نظریۀ انتخاب طبیعی یا همان نظریۀ فرگشت - که شاخهای از علم زیستشناسی است - و انتشار کتاب مهم خود به نام «اصل انواع»، جهان را تکان داد (همان: ۷-۱۲). او با چاپ کتاب بعدیاش «نژاد انسان و انتخاب جنسیتی»، که موج اعتراضات و عصبانیت شدید کلیساها را درپی داشت، خلقت ناگهانی بشر و تصور مرکزیت او در جهان را نیز زیر سؤال برد و انسان را گونهای فرگشت یافته از شامپانزهها و میمونها دانست (همان: ۱۴-۱۶-۶۰).
مقایسۀ ژنهای انسان و شامپانزه نشان از شباهت ۹۸/۷ درصد دارد (همان: ۸۲). چنانکه روند فرگشت او از حدود ۶ میلیون سال پیش آغاز شد (همان: ۶۰) و آخرین نمونۀ فرگشتیافته از گونۀ انسانها، که تمامی انسانهای امروزی از نسل آنها محسوب میشوند، انسانهای خردمند نام دارند که از ۲۰۰ هزار سال پیش در آفریقا زندگی میکردند (همان: ۶۹).
و اما با پیشرفت علم ژنتیک میتوان محصولات کشاورزی و دامی باکیفیتتری بهوجود آورد. مثلاً با سلولهای بنیادی بیماریِ دیابت را درمان کرد، یا با شبیهسازی نسلِ جانوران کمیاب را از خطر انقراض نجات داد و یا حتی برخی گونههای منقرض شده را دوباره به طبیعت بازگرداند (همان: ۷۱-۹۵-۹۷).
منابع:
_ محمدپناه، بهنام، ۱۳۸۹، فرگشت و ژنتیک، تهران، آمه.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۵، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران، خوارزمی.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۸۶، ارادۀ قدرت، ترجمه مجید شریف، تهران، جامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝بهنام محمدپناه
بر اساس تحقیقات ۱۳/۷ میلیارد سال پیش بر اثر بیگبنگ یا همان انفجار بزرگ، جهان هستی شکل گرفت. میلیونها سال بعد نخستین ستارهها و میلیاردها پس از آن، کهکشانها متولد شدند. تااینکه در ۴/۵ میلیارد سال پیش خورشید و سیارات منظومۀ ما پدید آمدند... حدود ۳/۵ میلیارد سال پیش نیز نخستین سلولهای زنده بر سطح سیارۀ زمین ظاهر شدند. سیارهای که با اینهمه عظمت، در کیهانی که از میلیاردها ستاره تشکیل شده است، اصلاً عددی نیست، چیزی نزدیک به صفر مطلق.
خورشید هم، که جز ستارگان متوسط کیهان محسوب میشود، اندازهای بیش از یک میلیون برابر زمین دارد که طبق محاسبات دانشمندان جهان با اتمام سوخت آن، حدود ۴ میلیارد سال دیگر آمادۀ مرگ میشود و زمین و دیگرسیارات نزدیک را در خود میبلعد و تبدیل به خاکستر میکند (محمدپناه، ۱۳۸۹: ۱۷ الی۱۹).
کتاب «فرگشت و ژنتیک» نوشتۀ بهنام محمدپناه، اثری جذاب، خواندنی و مختصر است که بهشکل ساده و آسانی به مسئلۀ فرگشت و ژنتیک پرداخته است. محمدپناه معتقد است واژۀ «Evolution» چند دهۀ پیش در ایران به اشتباه به نظریۀ تکامل ترجمه شد و حال آنکه فرگشت (تغییر و تحول و دگرگون شدن) واژۀ صحیح و درستتر این عبارت است. در نظریۀ فرگشت یا انتخاب طبیعی چیزی به نام تکامل وجود ندارد و انسانها، که از منظر مغز و هوش از دیگرجانداران برتری یافتهاند، تکاملیافتهترین و پیشرفتهترین جانداران زمین نیستند؛ چراکه در مقایسه با مثلاً عقاب از دیدِ چشمیِ ضعیفتری برخوردارند و نمیتوانند بهمانند او پرواز کنند (همان: ۵-۱۱۰).
در فرگشت برخلاف تصور برخی - ازجمله فریدریش نیچه که در «فراسوی نیک و بد» داروینیسم را بزرگترین حماقت ممکن شمرد (نیچه، ۱۳۷۵: ۴۴) و در «ارادۀ قدرت» اذعان داشت همواره وارونۀ آنچه را که داروین میبیند، میبینم. میبینم که متوسطها و حتی فروتران بهخاطر تعداد و حیلهگریشان بر فراتران میچربند (نیچه، ۱۳۸۶: ۵۳۰ الی۵۳۲). - لزوماً نسل قویترین یا پیشرفتهترین موجودات باقی نمیمانند. بلکه تنها سازگارترینهای با شرایطِ محیط باقی میمانند و بقیه بهجبر انتخاب طبیعت از بین میروند و نسل آنها منقرض میشود. چنانکه روزی دایناسورها، که جهان را در قبضۀ خود داشتند، به دلایل طبیعی منقرض شدند و تنها جانوران سازگار با آن شرایط مانند پستانداران کوچک، ماهیها و حشرات باقی ماندند (محمدپناه، ۱۳۸۹: ۱۳-۱۴).
بااینکه نمیتوان فرگشت را یک اصل علمی، که قابل لمس و آزمایش است، درنظر گرفت اما برخلاف پندار برخی که آن را فرضیه تلقی کرده و مدعی شدهاند که بسیاری از دانشمندان جهان فرگشت را نپذیرفتهاند، باید دانست که فرضیه صرفاً یک تصور ذهنی است و حال آنکه نظریه یک موضوع علمی است که برای آن دلایل و شواهد معتبری آورده میشود. لذا فرگشت نظریهای است که توسط جامعۀ علمی اکثر دانشگاههای معتبر جهان پذیرفته شده است (همان: ۱۰۷-۱۰۸).
دانشمند شناختهشدۀ انگلیسی، چارلز داروین، با اعلام نظریۀ انتخاب طبیعی یا همان نظریۀ فرگشت - که شاخهای از علم زیستشناسی است - و انتشار کتاب مهم خود به نام «اصل انواع»، جهان را تکان داد (همان: ۷-۱۲). او با چاپ کتاب بعدیاش «نژاد انسان و انتخاب جنسیتی»، که موج اعتراضات و عصبانیت شدید کلیساها را درپی داشت، خلقت ناگهانی بشر و تصور مرکزیت او در جهان را نیز زیر سؤال برد و انسان را گونهای فرگشت یافته از شامپانزهها و میمونها دانست (همان: ۱۴-۱۶-۶۰).
مقایسۀ ژنهای انسان و شامپانزه نشان از شباهت ۹۸/۷ درصد دارد (همان: ۸۲). چنانکه روند فرگشت او از حدود ۶ میلیون سال پیش آغاز شد (همان: ۶۰) و آخرین نمونۀ فرگشتیافته از گونۀ انسانها، که تمامی انسانهای امروزی از نسل آنها محسوب میشوند، انسانهای خردمند نام دارند که از ۲۰۰ هزار سال پیش در آفریقا زندگی میکردند (همان: ۶۹).
و اما با پیشرفت علم ژنتیک میتوان محصولات کشاورزی و دامی باکیفیتتری بهوجود آورد. مثلاً با سلولهای بنیادی بیماریِ دیابت را درمان کرد، یا با شبیهسازی نسلِ جانوران کمیاب را از خطر انقراض نجات داد و یا حتی برخی گونههای منقرض شده را دوباره به طبیعت بازگرداند (همان: ۷۱-۹۵-۹۷).
منابع:
_ محمدپناه، بهنام، ۱۳۸۹، فرگشت و ژنتیک، تهران، آمه.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۵، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران، خوارزمی.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۸۶، ارادۀ قدرت، ترجمه مجید شریف، تهران، جامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363