میناوش
467 subscribers
2 photos
1 video
5 files
793 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘مرگ مؤلف

یکی از مقاله‌های شناخته شدهٔ رولان بارت که سبب شده است تا این فیلسوف و نویسنده‌ی مشهور فرانسوی مورد تمجید و در عین حال در معرض انتقادات جدّی قرار بگیرد، مقاله‌ی مهم و قابل تأمل «مرگ مؤلف» است. رولان بارت در این مقاله که در سال ۱۹۶۸ انتشار یافت، نویسنده را برخلاف عصر کلاسیک از تخت به زیر کشید و خواننده را به جای او ‌نشاند و صراحتاً اعلان کرد:

تولّد خواننده باید به بهای مرگ نویسنده به انجام برسد (بارت، ۱۳۷۳: ۳۷۷ الی۳۸۱).

یکی از کتاب‌های خواندنی و قابل توجه که دربارهٔ اندیشه‌های ثقیل و پیچیدهٔ بارت خصوصاً مرگ مؤلف نگاشته شد، کتاب «زندگی و مرگ مولف: نگرشی انتقادی به آراء رولان بارت» است. محمدمهدی لبیبی در این کتاب پُرگو که بهتر بود در قالب اثری مختصر منتشر شود، به تفسیر و تشریح این نظریه‌ی رولان بارت پرداخته است.

نظریه‌ی مرگ مؤلف علاوه بر هرمنوتیک و برداشت‌های مختلف از متن، بر نسبی بودن حقیقت نیز تأکید می‌کند. یعنی علاوه بر این‌که معنای واقعی متن را غیرقابل درک می‌داند، اساساً معتقد است برای متن معنایی واقعی وجود ندارد که بتوان آن را درک کرد. لذا نویسنده پس از نوشتن یک متن، دیگر نقشی در تفاسیر به عمل آمده از آن ندارد و خواننده می‌تواند هر معنی و تفسیری از متن را برگزیند (لبیبی، ۱۳۸۷: ۹-۱۰-۱۱۷-۱۱۸-۱۲۳-۲۳۲).

منابع:

_بارت، رولان، ۱۳۷۳، «مرگ نویسنده»، ترجمه داریوش کریمی، فصل‌نامه هنر، تابستان، شماره ۲۵،

_لبیبی، محمدمهدی، ۱۳۸۷، زندگی و مرگ مؤلف: نگرشی انتقادی به آراء رولان بارت، تهران: افکار.


https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘زبان انگلیسی

📝دیوید کریستال - سامرست موآم

دیوید کریستال، زبان‌شناس انگلیسی و استاد دانشگاه ویلز، در پاسخ به این پرسش که چرا زبان انگلیسی به‌عنوان زبان رسمی دنیا برگزیده شده است، اذعان می‌کند که زبان انگلیسی دارای هیچ ویژگی ذاتی نیست. نه تلفّظ و نه املای واژگان آن آسان‌تر از زبان‌های دیگر است و نه گرامر آن ساده‌تر می‌باشد. زبان‌ها فقط به یک دلیل می‌توانند تبدیل به زبانی بین‌المللی شوند و آن چیزی نیست جز قدرت سیاسی، صنعتی، اقتصادی و فرهنگیِ مردمی که به آن زبان سخن می‌گویند (کریستال، ۱۳۸۵: ۲۲). چنان‌که نویسندۀ مشهور انگلیسی، سامِرسِت موآم، معتقد است دستور زبان انگلیسی بسیار دشوار است و کمتر نویسندگانی را می‌توان یافت که در مورد آن از اشتباه مصون مانده باشند (موآم، ۱۳۴۳: ۳۹).                                                                                
منابع:

_ کریستال، دیوید، ۱۳۸۵، انقلاب زبانی، ترجمه شهرام نقش تبریزی، تهران، ققنوس.

_ موآم، سامرست، ۱۳۴۳، حاصل عمر، ترجمه عبدالله آزادیان، تهران، شرکت سازمان کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
📘رستم‌التواریخ

📝رستم‌الحکما

کتاب «رستم‌‌التواریخ»، اثر محمدهاشم حسینی موسوی صفوی، متخلّص به آصف و ملقّب به رستم‌‌الحکما و صمصام‌‌الدوله، روایت رویدادهای سیاسی و اجتماعی ایران در روزهای پادشاهی سلطان‌حسین صفوی تا سلطنت فتحعلی‌شاه قاجار است. کتابی که بنابر نظر دکتر سیروس شمیسا شاید در ارزش تاریخی و صحّت و سقم برخی از مطالب آن جای چون و چرا باشد، اما کلاً فضایی را که ترسیم می‌کند فضایی حقیقی است. نویسنده خود از نزدیک با جوّ دربارهای آن دوره آشنا بوده است. لذا این کتاب برای درک اوضاع اجتماعی سیاسی سده‌های واپسین تاریخ ایران منبع قابل توجّهی است (شمیسا، ۱۳۸۱: ۲۳۷).
این مورّخ قرن دوازدهم و سیزدهم هجری، چنان‌که در متن کتاب آمده است، رستم‌التواریخ را از سنّ چهارده سالگی تا بیست‌وپنج سالگی به تدریج نوشته و در هفتاد سالگی با دخل و تصرّف و افزودن ملحقاتی به آن به شکل کنونی تنظیم کرده است (آصف، ۱۳۴۸: ۴۷۶).

از عبارات عجیب محمدهاشم آصف، که در این کتاب به خود نسبت داده است، می‌توان به القاب مختلفی چون حکیم سترگ، فیلسوف بزرگ دوران، قطب‌‌الاسلام، سلطان‌‌العرفا، عین‌‌الفقها و زبدة‌‌العلما اشاره کرد (همان: ۴-۴۳۳). چنان‌که ظهور امام دوازدهم شیعیان را در سال ۱۲۶۰ یا ۱۲۶۲ هجری دانسته است (همان: ۳۲-۴۷۶) و این کار شایبۀ نقصان عقل یا بابی بودن او و زمینه‌سازی پذیرش سید علی‌محمد باب را به اذهان متبادر می‌سازد؛ خصوصاً آن‌که از این نویسنده‌ در عصر قاجار هیچ شرح حالی به ما نرسیده است.

رستم‌الحکما در این کتاب خود از کریم‌خان زند اطلاعاتی جدید و متفاوت از آنچه تا کنون شنیده‌ایم و خوانده‌ایم به ما می‌دهد. او ضمن آن‌که کریم‌خان زند را فردی عاقل، منصف و مهربان می‌شمرد، او را فردی عیّاش، میگسار، شاهدباز و پادشاهی مکّار می‌خواند که شاه اسماعیل را بازیچه و آلت پادشاهی خود قرار داده بود و در جوانی به‌وسیلۀ راهزنی زندگی می‌کرده است (همان: ۲۴۶-۲۵۲-۲۸۴-۳۳۰-۳۳۱-۳۳۲).

صمصام‌الدوله از پیمان بستن کریم‌خان زند و علی‌مردان‌خان بختیاری در حمله به اصفهان و غارت و تاراج مردم این شهر پرده برداشته و اذعان می‌کند که پردۀ ناموس پرده‌نشینان ماه‌روی گل‌رخسار را پاره کردند و خورشیدطلعتان سیمین‌بناگوش را بعد از مجروح نمودن اسافل اعضا به ضربِ عمود گران لحمی بی‌خلخال و دست‌بنده و گردنبند پاره کردند (همان: ۲۴۶-۲۴۸-۲۴۹).
محمدهاشم آصف در ادامه از شاهدبازی در آن دوران سخن می‌گوید و ضمن اشاره به داستان تجاوز به سفیر روم در عهد سلطان‌حسین صفوی، با رویکردی که حاصل شرح و بسط او از مسائل جنسی است، به ذکر حکایات و داستان‌هایی می‌پردازد که نشانگر هنر پنداشتن شاهدبازی از سوی ایرانیان در آن زمان است (همان: ۱۱۴-۱۵۸).

حلوایی که داروی بیهوشی در آن بود به ایشان تعارف نمودم، همۀ ایشان از آن حلوا خوردند و بیهوش شدند... فی‌الفور انبری را در میان آتش سرخ نمودم و مقعدهای ایشان را داغ نمودم. امردی در میان ایشان بود... چون نظرم بر آن دلبر شیرین‌شمایل افتاد، چنان سنان مژگان آن شیرین‌پسر کابلی بر دلم کارگر شد که دشنۀ خونریز از دستم بیفتاد... پس آن نازنین‌پسر را به داروی بیهوشی بیهوش‌تر کردم. پس خسروانه بر سرین‌ مانند تخت عاجش برنشستم و رستمانه عمود لحمی خود را بر سپر شحمی فرو کوفتم و رفیق خود را در این لذّت عظمی شریک نمودم (همان: ۱۵۵).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

رستم‌الحکما در ذکر صفات سلطان‌حسین صفوی، ازجمله پاره کردن پردۀ بکارت سه‌هزار دختر، می‌آورد:

روز و شب در اکل و مجامعت، بسیارحریص و بی‌اختیار بوده و به جهت امتحان در یک روز و یک شب صد دختر باکرۀ ماهرو را فرمود موافق شرع انور محمدی به رضای پدرشان و رضا و رغبت خودشان از برای وی متعه نمودند و آن پناه ملک و ملّت به خاصیّت و اکسیر اعظم، در مدّت بیست‌وچهار ساعت ازالۀ بکارت آن دوشیزگان دلکش طنّاز و آن لعبتان شکرلب پرناز نمود... و بعد ایشان را به قانون شریعت احمدی مرخّص فرمود و همۀ ایشان با صداق شرعی و زینت و اسباب و رخوت نفیسه‌ای که آن قبلۀ عالم به ایشان احسان و انعام فرموده بود به خانه‌های خود رفتند و در همۀ ممالک ایران این داستان انتشار یافت و هر کس زنی در حسن و جمال بی‌نظیر داشت، با رضا و رغبت تمام او را طلاق می‌گفت و از روی مصلحت و طلب منفعت او را به دربار معدلت‌بار خاقانی می‌آورد و او را از برای آن یگانۀ آفاق عقد می‌نمودند و آن زبدۀ ملوک از آن حورش محظوظ و ملتذذ می‌شد و او را با شرایط شرعیّه مطلّقه می‌نمود و آن زن خرّم و خوش انتفاع یافته باز به عقد شوهر خود درمی‌آمد (همان: ۸۲-۸۳).

منابع:

_ آصف، محمدهاشم، ۱۳۴۸، رستم‌التواریخ، به اهتمام محمد مشیری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.

_ شمیسا، سیروس، ۱۳۸۱، شاهدبازی در ادبیات فارسی، تهران، فردوس.
https://t.iss.one/Minavash
📘آدم‌ها روی پل

📝ویسواوا شیمبورسکا

بعد از هر جنگی
کسی باید ریخت و پاش‌ها را جمع کند.
نظم و نظام
خود به خود برقرار نمی‌شود.
کسی باید آوارها را از جاده‌ها کنار بکشد
تا ماشین‌های پُر از جسد
عبور کنند...
اینها خوش‌عکس نیست
و سال‌ها وقت می‌برد.
همه‌ی دوربین‌ها رفته‌اند
برای جنگی دیگر.
دوباره باید پل
و از نو راه‌آهن.
آستین‌ها پاره‌پاره خواهد شد
از بالا زدن.
(شیمبورسکا، ۱۳۷۶: ذیل «پایان و آغاز» ۵۴-۵۵)

کتاب «آدم‌ها روی پل» یکی از بهترین و مهم‌ترین آثار ویسواوا شیمبورسکا (۱۹۲۳-۲۰۱۲) شاعره‌ی نامدار لهستانی و برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل است که توسط ادیب و ادب‌شناسی لهستانی زبان به‌نام مارِک اسموژِنسکی - که در ایران موفق به اخذ مدرک دکتری در زبان و ادبیات فارسی گردید - از زبان اصلی به فارسی ترجمه شده است.

در ما بیگانگی و وحشی‌گری‌ست
که پوست به زحمت آن را پوشانده...
[اما] پیاز چیز دیگری‌ست
دل و روده ندارد.
تا مغزِ مغز پیاز است...
پیاز می‌تواند بی‌دلهره‌ای
به درونش نگاه کند...
پیاز وجودی‌ست بی‌تناقض. (همان: ذیل «پیاز» ۹۶-۹۷)

خانم شیمبورسکا نسبت به جهان هستی، رنجور و حیران است: اگر کسی سراغ مرا گرفت / نشانه‌های خاصِ من / حیرت و رنج است. (همان: ۱۳۸) بر صَرف کردن واژه‌های شک و تردید تسلط دارد: من نمی‌دانم و نمی‌دانم... / من سؤالی در جواب سؤالم. (همان: ۴۲-۱۳۸) و با نگاهی فلسفی اذعان می‌کند: فسق و فجوری بدتر از اندیشیدن وجود ندارد... / هیچ‌چیز برای آنهایی که می‌اندیشند مقدّس نیست / هر چیزی را همان می‌نامند که هست. (همان: ۱۰۳)

هیچ‌چیز دوبار اتفاق نمی‌افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده‌ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن‌ترین شاگردِ مدرسه‌ی دنیا می‌بودیم
هیچ زمستان یا تابستانی را تکرار نمی‌کردیم.
هیچ‌ روز تکرار نمی‌شود
دو شب شبیهِ هم نیست
دو بوسه یکی نیستند.
نگاهِ قبلی مثل نگاهِ بعدی نیست...
مثل دو قطره‌ی آبِ زلال. (همان: ذیل «هیچ‌چیز دوبار اتفاق نمی‌افتد» ۶۰-۶۱)

شیمبورسکا، ویسواوا، ۱۳۷۶، آدم‌ها روی پل، ترجمه مارک اسموژنسکی و شهرام شیدایی و چوکا چکاد، تهران: نشر مرکز.

https://t.iss.one/Minavash
📘انسان خردمند

📝یووال نوح هراری

کتاب «انسان خردمند»، اثر یووال نوح هَراری (متولّد ۱۹۷۶)، کتابی تاریخی پیرامون نظریۀ فرگشت و انتخاب طبیعی داروینی است. کتاب مشهوری که هرچند در آن شاهد موضوعاتی ازجمله نفی وجود خدا، افسانه شمردن ادیان و طبیعی خواندن همجنس‌گرایی هستیم (هراری، ۱۳۹۶: ۱۶۴-۲۱۶)، اما در دهۀ شصت در جمهوری اسلامی ایران به چاپ رسید.
هراری معتقد است که حدود ۱۳/۵ میلیارد سال پیش ماده و انرژی و زمان و فضا از طریق بیگ‌بنگ یا انفجار بزرگ به وجود آمدند. عمر کرۀ زمین ۴/۵ میلیارد، پیدایش موجودات زنده ۳/۸ میلیارد، آخرین نیای مشترک انسان و شامپانزه ۶ میلیون، تکامل انسان در آفریقا ۲/۵ میلیون و تکامل انسان خردمند ۲۰۰ هزار سال پیش است (همان: ۱۵-۲۳-۲۴-۲۶).

نویسندۀ اسرائیلی کتاب، با بررسی تاریخی سه انقلاب: انقلاب شناختی در حدود هفتادهزار سال پیش، انقلاب کشاورزی در حدود دوازده‌هزار سال پیش و انقلاب علمی که از پانصد سال قبل شروع شد، انقلاب کشاورزی را بزرگ‌ترین فریب تاریخ می‌خواند؛ چراکه به‌زعم او کشاورز معمولی سخت‌تر از خوراک‌جوی معمولی کار می‌کرد و غذای بدتری - برنامۀ غذایی مبتنی بر غلات از نظر موادّ معدنی و ویتامین فقیر است و هضم آن برای دستگاه گوارش دشوار است - به دست می‌آورد (همان: ۲۳-۲۴-۱۲۴-۱۲۶).

این استاد تاریخ دانشگاه عبری اورشلیم، وجه تمایز انسان‌های خردمند با دیگر موجودات را نه قوّۀ نطق، که قدرت تخیّل معرّفی می‌کند و بر نقش آن در زندگی انسان‌ها تأکید ویژه‌ای دارد (همان: ۱۶۳ الی۱۶۶). او آفرینش و ادیان را اسطوره شمرده (همان: ۱۶۴) و بر آن باور است که ما انسان‌ها بخواهیم یا نخواهیم در زمینی حدود ۵۱۰ میلیون کیلومتر مربع، که ۱۵۵ میلیون کیلومتر آن خشکی است و جمعیّتی نزدیک به ۷ میلیارد نفر دارد (همان: ۱۵۱-۳۴۵)، در نزدیک‌ترین خانوادۀ خویشاوند خود، میمون‌ها و شامپانزه‌ها، زندگی می‌کنیم (همان: ۲۶).

هراری ایدۀ برابری، آزادی و حقوق انسان‌ها را نیز افسانه و ابداع تخیّل آدمیان شمرده است و می‌نویسد:

از منظر زیست‌شناختی بی‌معنی است که بگوییم در جوامع دموکراتیک انسان‌ها آزاد هستند، درحالی‌که در نظام‌های دیکتاتوری آزاد نیستند... بر اساس علم زیست‌شناسی از آنجا که انسان‌ها هرگز آفریده نشدند، آفریننده‌ای هم وجود ندارد تا چیزی را به آن‌ها اعطا کند. آنچه هست صرفاً فرایند تکاملیِ بی‌دلیل و بی‌هدفی است که به تولّد افراد می‌انجامد... تکامل بر پایۀ تفاوت بنا شده است نه برابری... و به همین‌سان چیزی به نام حق در زیست‌شناسی وجود ندارد (همان: ۱۶۳ الی۱۶۵).


هراری در پاسخ به خشم احتمالی طرفداران برابری و حقوق بشر می‌آورد:

ما می‌دانیم که مردم از نظر ویژگی‌های زیستی برابر نیستند! اما اگر همۀ ما باور داشته باشیم که در اصل همه با هم برابریم، قادر خواهیم بود که جامعه‌ای کامیاب و پایدار بیافرینیم. من با این جواب هیچ معارضه‌ای ندارم. منظور من از نظم خیالی دقیقاً همین است. اگر ما به نظم خاصّی معتقدیم به این دلیل نیست که حقیقتی عینی است بلکه به این دلیل است که ما را قادر می‌سازد به گونه‌ای مؤثّر همکاری کنیم و جامعه‌ای بهتر به‌وجود آوریم. نظم‌های خیالی دسیسه‌های شریرانه یا اوهامی بی‌مصرف نیستند. برعکس، تنها راه برای همکاری مؤثّر میان تعداد زیادی از انسان‌ها هستند (همان: ۱۶۵-۱۶۶).
یووال نوح هراری در ادامه متذکر شده است که اعتقاد به خدایان در بسیاری از ایدئولوژی‌های مدرن باقی مانده است. لذا کمونیست را نه یک ایدئولوژی، بلکه یک دین معرفی می‌کند (همان: ۳۲۰). چنان‌که معتقد است سوسیالیست‌ها و لیبرالیست‌ها نیز به پیروی از آموزه‌های ادیان، که همگان در نزد پروردگار برابرند، به‌دنبال مساوات و برابری میان تمام انسان‌ها هستند و نابرابری را بزرگ‌ترین توهین به قداست بشری می‌پندارد (همان: ۳۲۴).

منبع:

_ هراری، یووال نوح، ۱۳۹۶، انسان خردمند: تاریخ مختصر نوع بشر، ترجمه نیک گرگین، تهران، فرهنگ نشر نو.
https://t.iss.one/Minavash
یکی از معدود پژوهش‌های صورت گرفته پیرامون فراماسونری در ایران، کتاب خواندنی و مفصّل «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» اثر اسماعیل رائین (۱۳۵۸-۱۲۹۸) است. کتابی که بنابر گفته‌ی نویسنده‌ی بوشهری آن از تهیه‌ی اسناد تا نگارش‌اش بیست سال به طول انجامیده است. (رائین، ۱۳۵۷: ج ۳، ۶۳۸)

این اثر که گویی نخست در سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ در ایتالیا و پس از آن در تهران به چاپ رسیده است، [برخی هم معتقد هستند که چاپ اول این کتاب نیز در تهران صورت گرفته است] شامل سه جلد در ۲۲۴۴ صفحه می‌باشد. جلد اول شامل مقدّمه‌ای بر فراماسونری و پیشینه‌ی آن است. جلد دوم به ساختار لژهای فراماسونری و تاریخچه‌ی آن‌ها در ایران می‌پردازد. جلد سوم هم مختصراً لژهای ایران و برخی از اعضای آن را واکاوی می‌کند. و ناگفته نماند که این مجموعه جلد چهارمی نیز داشته که ظاهراً به دلیل مخالفت محمدرضا پهلوی مجوّز نشر نگرفته است. (همان: ج ۱، ۳؛ ج ۳، ۱۵۸)
در ایران روال سخن گفتن درباره‌ی فراماسونری مبتنی بر نظریه‌ی توطئه‌ی جهانی انگلیس و یا صهیونیسم است. محمود کتیرایی در کتاب «فراماسونری در ایران» ضمن آن‌که دکتر مصدق را یکی از اعضای جامع آدمیّت معرّفی می‌کند که در ادامه شیوه‌ی سیاسی دیگری پیش گرفت، (کتیرایی، ۱۳۵۵: ۸۳) بر آن اعتقاد است که نزدیک به همه‌ی کسانی که به فراماسونری پیوسته‌اند در راه سود سیاسی انگلستان و خیانت به ملّت ایران گام برداشته‌اند. (همان: ث) و سعید نفیسی هم در رمان فراماسون‌ستیز «نیمه راه بهشت» فراماسونرها را افرادی بی‌اندازه مرموز دانسته است و ضمن آن‌که بسیاری از آنان را دست‌نشانده‌ی بی‌اطّلاع دستگاه جاسوسی انگلستان شمرده، بر آن اعتقاد است که اشخاص گمنام بی‌بو و خاصیّت، عزیزترین افراد مورد نیاز فراماسونرها هستند. (نفیسی، ۱۳۴۴: ۳۸-۴۲-۵۸)

اما برخلاف آنچه گذشت، اسماعیل رائین در کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» با آن‌که به نقد فراماسونرها پرداخته است، اما این‌گونه نسبت‌های داده شده به آنان را نپذیرفته و نسبت بازگشت فراماسونرها به دوران سلطنت سلیمان و معبد سلیمان را افسانه شمرده است و می‌نویسد: از همان اوائل تشکیل لژهای فراماسونری در ایران این فکر در بین طبقه مردم به وجود آمده بود که فراماسونری یک مؤسسه وابسته به دولت انگلستان است. مردم عادی فراماسونرها را خادم مطیع و عدّه‌ای بدبین آن‌ها را جاسوس انگلستان می‌دانستند، در صورتی که چنین نبود و در بین تعداد معدودی از خائنان و جیره‌خواران انگلیس که در سازمان فراماسونری ایران بودند، مردمی نیک‌نـفس و آزاده و باتقوا نیز در بین آنان بوده و هست. (رائین، ۱۳۵۷: ج ۱، ۹۵-۲۰۶)
فراماسون در لغت فرانسه به معنای بنّای آزاد است. (همان: ج ۱، ۳۶-۴۰) اولین تشکیلات فراماسونری در اواخر قرن دوازدهم میلادی در کشور آلمان به وجود آمد. (همان: ج ۱، ۴۸) سپس فراماسونری انگلیسی در سال ۱۷۱۷ این مجمع فنّی بنّاها را از بین برد و به جای بنّایان حرفه‌ای سابق، فراماسونری جدید و بنّاهای آزاد شده را تشکیل داد که اجتماعشان یک انجمن سرّی و فلسفی و سیاسی شد. (همان: ج ۱، ۶۸-۶۹) هرچند افرادی نیز بر آن اعتقاد هستند که در انجمن فراماسونری نه تنها رازی نیست، بلکه سراسر القای خرافات و موهومات است و از این‌رو شعار آزادی، برابری و برادری فراماسونرها فقط وسیله‌ای برای پیشرفت‌های سیاسی آن‌هاست. (همان: ج ۱، ۱۱۷-۱۸۴-۱۸۵)
اسماعیل رائین اساس فعالیت فراماسونرها را به مانند کمونیست‌ها تشکیل حکومت جهانی می‌داند. (همان: ج ۲، ۶۶) برخی از آنان را معتقد به خدا و مذهب معرّفی می‌کند: سرود مخصوص فراماسونرها جملات و آیاتی از مزامیر داوود در تورات، کتاب مقدّس یهودیان است که طی آن بارها یهوه را خداوند آدمیان شناخته و همه مردم را بندگان و گوسفندان مرتع او دانسته است. (همان: ج ۳، ۱۵۸-۲۱۶) و بسیاری را لامذهب می‌شمرد و اذعان می‌کند که لامذهب یعنی نه مذهب خاصی دارند و نه مخالف مذهب می‌باشند. (همان: ج ۱، ۱۲۲-۱۸۲) هرچند فراماسونرهای لامذهب باعث رواج بدبینی در میان مردم نسبت به کسوت شریف روحانیت و سلب اعتماد از تعالیم مذهبی و از جمله مذهب حقّه اثنی‌عشری می‌شوند. (همان: ج ۳، ۲۱۸-۲۱۹-۴۲۵)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:
از مشهورترین علامات و نشانه‌های فراماسونری می‌توان به دو ستون، دو گوی آتشین، شاقول، خط‌کش، گونیا، پرگار و چشم خدا (نقاشی یک چشم در مثلث یا نصب حرف G) اشاره کرد. (همان: ج ۲، ۸۷) عدد ۳ در نزد آنان اهمیّت داشته (همان: ج ۳، ۸۸) و رتبه‌های آنان از مبتدی، کارگر و بنّا شروع می‌شود تا در رتبه‌ی ۳۳ به مقام معمار بزرگ ختم شود. (همان: ج ۱، ۱۸۹) چنان‌که اولین فراموشخانه در ایران که سازمانی شبه فراماسونری و غیرجهانی به شمار می‌آمد، فراموشخانه‌ی میرزا مَلکَم خان ارمنی اصفهانی بود که در سال ۱۸۵۷ میلادی در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار تأسیس شد. پس از آن نیز دو سازمان سیاسی شبه فراماسونری دیگر یعنی مجمع آدمیت و جامع آدمیت تشکیل شد. (همان: ج ۱، ۴۹۷-۶۳۲؛ ج ۲، ۱۶۰)
اسماعیل رائین که پرویز ثابتی او را از مأمورین ساواک شمرده است (قانعی‌فرد، ۲۰۱۲: ۲۰۵) در این کتاب خود به ذکر افراد متعدّدی می‌پردازد که به زعم وی عضو انجمن فراماسونری بوده‌اند. افرادی از جمله ولتر، موزارت، گوته، نیچه، تولستوی، مونتسکیو، رینولد نیکلسون، ادوارد براون، میرزا عسکرخان ارومی افشار (نخستین عضو ایرانی در فراماسونری جهانی) ، میرزا ملکم خان، حسن پیرنیا، محمد مصدق، سید جمال‌الدین اسدآبادی معروف به افغانی، (رائین، ۱۳۵۷: ج ۱، ۳۲-۱۰۲-۳۰۶-۳۵۹-۴۵۵-۴۵۶-۴۵۹-۶۴۰) شیخ ابراهیم زنجانی، شیخ مرتضی نجم‌آبادی، محمدعلی فروغی، جمال‌الدین واعظ جمالزاده (پدر محمدعلی جمالزاده) ، رضاقلی‌خان هدایت، حسن تقی‌زاده، علی‌اکبر دهخدا، (همان: ج ۲، ۴۹-۷۲-۷۳-۷۴-۷۸-۱۷۳) دکتر احسان یارشاطر، دکتر سید حسن امامی (امام جمعه) ، دکتر عباس زریاب خویی، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب و مرتضی مدرسی چهاردهی. (همان: ج ۳، ۶۴۴-۶۵۷-۶۷۲-۶۸۰)
رائین، اسماعیل (۱۳۵۷). فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران: امیرکبیر.

کتیرایی، محمود (۱۳۵۵). فراماسونری در ایران: از آغاز تا تشکیل لژ بیداری ایران، تهران: اقبال.

سعید نفیسی، نیمه راه بهشت، تهران: گوهرخای و امیرکبیر، ۱۳۴۴

قانعی‌فرد، عرفان (۲۰۱۲) در دامگه حادثه: گفتگویی با پرویز ثابتی، لس‌آنجلس: شرکت کتاب.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘بیگانه‌ای در دهکده

📝مارک تواین

سموئل کلمنس مشهور به مارک تواین (۱۹۱۰-۱۸۳۵) با رمان مشهور «سرگذشت هکلبری فین» شناخته می‌شود. مترجم نام‌آشنای ایرانی، نجف دریابندری در مقدمه‌ی هکلبری فین علاوه بر این کتاب، داستان «بیگانه‌ای در دهکده» را نیز دیگر شاهکار تواین معرّفی می‌کند که پس از مرگ این نویسنده‌ی آمریکایی انتشار یافت.
رمان «بیگانه‌ای در دهکده» درباره‌ی ورود فرشته‌ای به‌نام شیطان به دهکده‌ای دورافتاده در اتریش است. دهکده‌ای که مردم آن به خرافات و تعصّبات مذهبی گسترده‌ای اشتغال دارند! شیطان با دوستی با سه پسربچه از اهالی دهکده به مردم آن‌جا نزدیک می‌شود و سعی می‌کند تا با روش‌هایی مانند کشتن و دیوانه کردن مردم، مسیر زندگی آنان را تغییر دهد.
شیطان با نفی زمان، مکان و قوّه عاقله، سه دوست خود را از کشوری به کشور دیگر و از محیطی به محیط دیگر می‌برد، گذشته و آینده را پیش چشم‌شان مجسّم می‌کند، آنان را به حالت خلسه که مانند نغمه‌ی موسیقی در بیان نمی‌گنجد می‌فرستد و با نقد جدّی بر آموزه‌های اخلاقی عقیده دارد که قوّه‌ی تمیز اخلاقی انسان باعث پستی و حقارت او شده و با آن‌که قادر به تشخیص امور صحیح از اشتباه نمی‌باشد، سبب جنگ و کشتار و شکنجه و آزار هم‌نوعان خود و دیگر حیوانات می‌شود. (تواین، ۱۳۴۰: ۲۸-۵۰-۵۱)

شیطان در این داستان ضمن تمسخر انسان، او را احمق و پول‌پرست می‌خواند و حیوانات را نسبت به انسان‌ها برتر دانسته و عقل و خوشبختی را مانعة‌الجمع می‌شمرد. (همان: ۵۰-۷۴-۱۱۶)
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه

او در ادامه از عدم اختیار و جبر حاکم بر زندگی انسان سخن می‌گوید: وقتی که شخصی دارد می‌کوشد تصمیم بگیرد که کاری را بکند یا نکند... این هم امری است که قطعاً و مطلقاً محرز و مسلّم بوده است که وی انجام خواهد داد. اکنون ملاحظه می‌کنی که انسان هیچ‌یک از حلقه‌های سلسله اعمال خود را نمی‌تواند بیندازد. این کار از او ساخته نیست. اگر بخواهد چنین کاری بکند خود این فکر نیز یک حلقه اجتناب‌ناپذیر از سلسله اعمال او را تشکیل خواهد داد. یعنی فکری خواهد بود که لازم است درست در همان لحظه برایش پیش بیاید! (همان: ۷۷)
شیطان در نهایت با آرامش و متانت تمام در جملاتی نامأنوس و درخور تأمّل می‌گوید: زندگی تصوّری و رؤیایی بیش نیست... هیچ‌چیز وجود ندارد. همه‌چیز رؤیا است. انسان، جهان، خورشید، ماه، آسمان پُرستاره، همه رؤیا است رؤیا. هیچ‌یک وجود ندارد... نه جهانی هست و نه نوع بشری و نه حیات دنیوی و نه بهشتی و دوزخی. همه‌چیز رؤیا است. آن‌هم رؤیایی آشفته و احمقانه. و تو نیز اندیشه‌ای بیش نیستی؛ اندیشه‌ای بی‌سرانجام و بیهوده و لامکان که تنهای تنها در ابدیّت خالی سرگردان است! (همان: ۱۲۳-۱۲۵)

کلّما فی الکون وهم او خیال او عکوس فی المرایا او ظِلال

منبع:

تواین، مارک، ۱۳۴۰، بیگانه‌ای در دهکده، ترجمه نجف دریابندری، تهران، سازمان چاپ و انتشارات کیهان، کتاب هفته، شماره ۳.
https://t.iss.one/Minavash
کتاب «عقاید ژروم کوانیار» داستان کشیشی آرام و معتقد، کاتولیکی بی‌پروا و صلح‌جو و فیلسوفی بی‌اعتنا و متناقض است که با اپیکوریسم نیز پیوندی محکم بسته است. داستانی که بر پایه‌ی تمسخر و سهل‌انگاری و بر اساس شک و ضعف آدمی استوار شده است و به زعم نویسنده‌ی آن برخلاف فلسفه‌ی عاری از تردید و متوهّمِ پاک‌نهادی انسان‌ها، بنیادی محکم و خلل‌ناپذیر دارد. داستانی که از هر صفحه‌ی آن بوی شک و تردید به مشام می‌رسد و نویسنده‌ی اگنوستیکی و به نوعی آتئیستی آن در درستی و نادرستی عقاید مذهبی قهرمان داستان نیز تشکیک نموده است. (فرانس، ۱۳۲۷: ۸-۱۲)
من با عقاید مذهبی او موافق نیستم و عقیده دارم که این عقاید او را گول می‌زدند چنان‌که خوشبختانه یا بدبختانه قرن‌ها و قرن‌ها مردم را گول زده‌اند. اما چنین به نظر می‌رسد که موهومات دیرینه کمتر از موهومات تازه زیان‌بخش است و از آن‌جا که به هر حال ما بایستی خود را فریب بدهیم، پس بهتر همان است که خود را به موهومات صیقلی شده پابند نماییم. (همان: ۸)

یکی از موضوعاتی که در این کتاب مورد توجّه قرار گرفته است، مسئله‌ی حکومت و امور وابسته به آن است. ژروم کوانیار بزرگ‌ترین آثار بشر مانند قوانین و حکومت‌ها را بازی و تفریحی بیش ندانسته و اختلاف فاحشی میان حکومت‌هایی که مطلقه نامیده شده‌اند با آن‌ها که به حکومت آزاد و دموکراسی موسوم‌اند قائل نیست و انتخابات عمومی را صرفاً عملی در فریب دادن انسان‌های احمق می‌داند! (همان: ۱۰-۱۴-۱۵)

کوانیار ضمن آن‌که خدمت سربازی را مـوحش‌ترین طاعون ملّت‌های متمدّن تصوّر می‌کند، (همان: ۱۵) مخالف و تحقیر کننده‌ی انقلاب و اصول دموکراسی نیز می‌باشد (همان: ۱۸) و بر آن عقیده است که از بین رفتن حکومت‌ها جز به وسیله‌ی نیروهای کور و کر میسّر نخواهد شد. (همان: ۷۸)

ملّت‌ها شبیه به پیکر انسان‌ها هستند و اعمالشان بسته به کشور و مردم آن است نه بسته به حکومت‌ها که به قامت ملّت بریده شده‌اند. مثل لباس‌هایی که با قامت یک شخص بریده می‌شود... کشور[ها] چندین‌بار حکومت خود را عوض کرده بی‌آن‌که حال و روز افراد آن تغییر کرده باشد. البته در این مدّت ترقّی نامحسوسی روی داده که آن هم هرگز مربوط به اراده افراد نبوده، از این‌جا نتیجه می‌گیریم که اگر ما تحت این حکومت یا حکومت دیگری باشیم تقریباً بی‌تفاوت است. (همان: ۱۵-۲۰)
ژروم کوانیار در ادامه به تمسخر اعلامیه‌ی حقوق بشر پرداخته و انسان را میمون‌های شروری معرّفی می‌کند که در میان آنان عدالتی دیده نمی‌شود. چنان‌که بر آن باور است کسانی که به خوش‌بینی و تقوا اعتقاد دارند بساط جنون و ترور را به راه انداخته و در منتهای حسن نیّت به هر گونه تبهکاری و جنایات مبادرت می‌ورزند. (همان: ۱۲-۱۳) هدف عدالت، حق نیست، بلکه فایده است و عدالت فقط از اغراض و تصوّرات واهی ملل الهام می‌گیرد. کیفری که به گناهان داده می‌شود نه به نسبت خباثتی است که از آن‌ها ناشی می‌گردد بلکه از نظر زیان یا تصوّر زیانی است که به جامعه می‌رسانند. (همان: ۱۲۶)
آناتول فرانس، فیلسوف و نویسنده‌ی مشهور فرانسوی در این داستان شگرف، مخالف تقلید صرف است و از این‌رو از حمله به تاریخ و پاشیدن بذر گمان بر صورت آن نیز خودداری نکرده و کتاب‌های تاریخی را پر از مزخرفاتی می‌شمرد که با داشتن حقایق اندک و افسانه‌های بی‌شماری به درد سرگرمی و تفریح می‌خورند. (همان: ۱۰۶-۱۰۷)
فرانس، آناتول (۱۳۲۷). عقاید ژروم کوانیار، ترجمه کاظم عمادی، تهران: صفی علیشاه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘سیاحت شرق

📝آقانجفی قوچانی

در فرهنگ ایران اتوبیوگرافی سابقۀ درخشانی ندارد و ازجمله استثنائات آن می‌توان به کتاب «سیاحت شرق»، که زندگی‌نامۀ خودنوشت یک مجتهد مشهور است، اشاره کرد. سیاحت شرق، داستانی دربرگیرندۀ چهل‌وسه سال از خاطرات عالمی شیعه و بخشی از روزگار اوست که از زادگاه و دوران کودکی‌اش در روستای خسرویۀ قوچان آغاز می‌شود و تا پایان تحصیلات بیست سالۀ او در حوزۀ نجف ادامه پیدا می‌کند.
    
سید محمدحسن حسینی قوچانی معروف به آقانجفی قوچانی (۱۲۵۷-۱۳۲۳) با دو کتاب بسیارمشهور «سیاحت شرق» و «سیاحت غرب» شناخته می‌شود. سیاحت شرق که گویی در سال ۱۳۰۷ شمسی نوشته شده است، ابتدا در سال ۱۳۵۱ به همّت آقای شاکری در مشهد انتشار یافت و سپس به کوشش نشر امیرکبیر و در ادامه توسّط انتشارات مختلفی به چاپ رسید. از ارزش و اهمیّت کتاب سیاحت شرق، که سخنان سخیف متعددی نیز در آن دیده می‌شود (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۰-۲۴)، همین بس که نجف دریابندری در گفت‌وگو با ناصر حریری متذکّر شده است:
    
هنر ضرورتاً به صناعت‌های صوری متعارف وابسته نیست و برای مثال آقانجفی قوچانی باآن‌که هیچ‌کدام از زندگی‌نامه‌های فرنگی را نخوانده و هیچ تصوّری از فنّ داستان‌سرایی و حتی قواعد نقطه‌گذاری و پاراگراف‌بندی هم ندارد، اما کتاب سیاحت شرق او یک اثر ادبی بسیار شایان توجّه است (حریری و دریابندری، ۱۳۷۷: ۱۹۵-۱۹۶).   
    
آقانجفی از علاقۀ خود به کار و تنفّر از تحصیل در دوران کودکی و نوجوانی می‌گوید. هرچند پدرش با اجبار او را به مکتب می‌فرستد و سپس با خریدن یک جلد کتاب جامع‌المقدّمات به چهار قِران که معادل قیمت یک گوسفند بود، محمدحسن را در سیزده سالگی از خانواده جدا کرده و برای ادامۀ تحصیل رهسپار حوزۀ علمیۀ قوچان می‌کند (آقانجفی قوچانی، ۱۳۷۵: ۲۵-۲۶-۳۱).
    
این پسر نوجوان به محض ورود به این حوزه با جمع‌های طلبگی و مباحثات علمی آنان که به‌زعم او در داد زدن و فحش دادن فرقی با جنگ ندارد، مواجه می‌شود و در توصیف نخستین خود از این مکان می‌نویسد:
    
مَثل من مَثل آهوئی بود که صیاد او را آورد در طویلۀ خر و گاو حبس نمود و او در وحشت تمام بود، مگر بعدها مأنوس شوم (همان: ۳۳).                                         
    
بسیاری به دنبال آن هستند که چهره‌ای اخلاقی و عرفانی از آقانجفی بسازند، اما کتاب سیاحت شرق در نفی چنین نسبتی و درجهت شکستن این‌گونه تقدّس‌های دروغین است. آقانجفی قوچانی خود را طلبه‌ای اهل مطالعه، انسانی عادی و تا حدودی عصبانی و فحّاش نشان می‌دهد و با صراحت و بدون آن‌که خود را سانسور نماید، پدرش را آدمیزاد نمی‌داند (همان: ۱۷)، مادر را کُرد احمق خطاب می‌کند (همان: ۲۱) و در دوران طلبگی از دشنام‌های متعدّد و مختلفی چون مردکه، پدرسوخته، آخوندِ خَر، گُه خوردی و کون‌‌نشور استفاده می‌نماید (همان: ۷۸-۱۶۱-۳۷۷-۳۸۵).
    
آقانجفی قوچانی از اجبار خود در گرفتن نماز استیجاری صحبت می‌کند و آن را عملی بسیارزشت و پُرزحمت می‌خواند و می‌آورد:
    
چند سالی است مالیات [پدرم را به سبب اقداماتی که کردم] تخفیف دادند و بعد از آن همان یک‌دو تومانی که در هرماهی قبلاً می‌فرستاد قطع نمود. مثلی است که مرغ وقتی چاق می‌شود کونش تنگ می‌شود... گاهی بسیارخسته می‌شدم به پدرم نفرین می‌کردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاج به نان کثیف ملایی کرد (همان: ۱۲۷-۳۱۴).                                                                                                                             
آقانجفی با ادبیاتی عامه‌پسند و طنزگونه به ذکر مسائل مختلفی می‌پردازد. او از کشت تریاک در ایرانِ آن زمان و مرسوم بودن استفاده از تریاک و قلیان سخن می‌گوید و اذعان می‌کند که روحانـیون نیز همیشه و در همه‌جا بساط چایی و بعضاً قلیانشان برقرار بوده است (همان: ۱۲-۲۲-۳۰-۳۸-۳۹-۴۰-۴۴-۶۰-۶۶).
    
آیت‌الله آقانجفی با شجاعت و صداقت، از نزول کردن پدرش سخن می‌گوید (همان: ۱۲۹) و ضمن بد خواندن غالبِ روحانیون و عالمان دینی (همان: ۳۰۳)، در نقد و هجو آنان می‌نویسد:
    
گفتم آقایان طلّاب حکم گوسفند را دارند، یکی که از جوی گذشت بقیه هم خواهی‌نخواهی می‌گذرند (همان: ۲۱۰).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

او در ادامه اذعان می‌کند که روزی در نجف یک قِران کهنۀ ایرانی پیدا کرده و با آن زنی را صیغه می‌نماید؛ چراکه از معصومین وارد شده کسی که با حلال خود جماع کند کانّه کافری را کشته است: 
    
به همان خوشحالی وارد منزل وقفی شدم و از حُسن اتفاق آن زن هم آنجا بود. او را متعه‌ای نمودم به دوازده پول، بعد از فراغ و دفع شهوت و کیف نفسانی از این ممرّ حلال و مستحب مؤکّد که دو واجب مؤکّد در او گنجانیده شده، یکی تولّا و دیگری تبرّا، همان قران کهنه را که مقابل دنیا و مافیها بود دادم به ضعیفه که دوازده پول از سابق و دوازده پول مال حالا را بردار و بقیه را بده که شانزده پول باشد (همان: ۲۳۶-۲۳۷).  
                                                   
    
آیت‌الله نجفی قوچانی که تقریباً شش سال در حوزه‌های قوچان، سبزوار و مشهد مشغول به فرا گرفتن علوم دینی بوده است، در یکی از خاطرات خود از مدارس علمیۀ مشهد می‌نویسد:
    
شرح مطالع و شرح تجرید را در پنهانی خواندیم یعنی پیش از اذان صبح می‌رفتیم به مدرسۀ نو که پشت مسجد گوهرشاد است درس می‌گرفتیم و هنوز تاریک بود برمی‌گشتیم که علما و طلّاب مشهد غالباً مقدّس [در همین کتاب آنان را خر مقدّسین می‌نامد] بودند. کتب معقول را مطلقاً کتب ضلال می‌دانستند و اگر کتاب مثنوی را در حجرۀ کسی می‌دیدند با او رفت‌وآمد نمی‌کردند که کافر است و خودِ کتاب‌ها را نجس می‌دانستند و با دست، مَس به جلد او نمی‌کردند ولو خشک بود که از جلد سگ و خوک نجس‌تر می‌دانستند چون آن‌ها خود نخوانده بودند و نمی‌دانستند و از طرف دیگر خود را اعلم نمایش می‌دادند (همان: ۵۳-۲۷۴).    
                                                         
این روحانی مشهدی بیشتر از چهار سال از عمر خود را نیز در حوزۀ اصفهان سپری نمود که از اساتید او در آن شهر می‌توان به سید محمدباقر درچه‌ای و آخوند کاشی اشاره کرد. آقانجفی از محمدباقر درچه‌ای به‌عنوان فردی زحمت‌کش و بسیار اهل فکر و مطالعه یاد کرده و کلاس او را، که روزی سه درس و در سه مرتبۀ مکرّر گفته می‌شد، بسیارمشکل توصیف می‌نماید که هم جان شاگرد و هم جان استاد هردو کنده می‌شد (همان: ۱۰۶).
    
آقانجفی استاد خود، محمدباقر درچه‌ای، را فردی متأهّل معرّفی می‌کند که در پایان هفته به درچه‌پیازِ اصفهان نزد خانواده می‌رفت و مابقی ایام هفته را در اتاقی ساده در مدرسۀ نیم‌آورد می‌گذراند (همان: ۱۰۶). چنان‌که دربارۀ دیگر استادش می‌نویسد:
    
به درس آقایان رفتیم و در مدارس جویا شدیم، یک آقا شیخ محمد کاشیِ پیرمردی در مدرسه صدر جستیم، طلاب او را تعریف کردند و خودش مدّعی بود که در بیست‌ودو علم مجتهد است و با آن پیری هنوز زن نگرفته و ندیده بود، نه دائمی و نه صیغه و مدّعی مقام شهود و فنا هم بود و در این دعواها صادق بود (همان: ۱۰۵).
    
ملامحمد کاشی در طهارت و نجاست وسواس بود. خودش می‌گفت که گاهی که جُنُب و محتلم می‌شوم به حمام دو غسل می‌کنم، یکی برای خدا، یک دفعه میان آب به نیّت غسل می‌روم بعد از تطهیر بیرون می‌شوم به سر حمام [و] نماز خدا را با همان غسل خدایی بجا می‌آورم. بعد از آن داخل حمام می‌شوم بعد از کیسه و صابون زدن و تطهیر بدن متجاوز از بیست مرتبه به زیر آب می‌روم به نیّت غسل جنابت و بیرون می‌شوم، می‌گویم نشد تا بالاخره غسل خودم را نیز می‌کنم و بیرون می‌شوم (همان: ۱۲۰).
    
یک نفر دیگر از علمای متدیّن در آن مدرسه جستیم جهانگیرخان از لرهای بختیاری یا قشقایی مکلّا بود و زندگی بجز حجرۀ مدرسه نداشت و نماز جماعت هم می‌خواند. آن‌هم پیرمرد بود، ولکن گاهی متعه می‌گرفت. متشرّع‌تر از آن شیخ کاشی بود. یک دو روز به نزد او به درس اشارات شیخ رفتیم به مذاق نگرفت نرفتیم (همان: ۱۰۵).   
                                                         
آقانجفی قوچانی که پس از اتمام تحصیلات در ایران و سکونت بیست ساله در نجف، در سی سالگی با دختری در شهر کربلا ازدواج کرد (همان: ۲۴۰-۲۴۲-۲۴۹)، در سیاحت شرق به وقایع نهضت مشروطه نیز می‌پردازد. جنبشی که آقانجفی هم به‌مانند آخوند خراسانی، که ارادتی ویژه به او و کلاس درسش داشت، از طرفداران آن به‌شمار می‌رفت.
    
بعضی از مستبدّین معمّم که از خرمقدّسین و مدلّسین بودند شیطنت‌ها و سیاست‌ها و پولتیکاتی بر ضدّ مشروطیین معمول می‌داشتند که جان و مال و عرض و آبروی بیچارگان را در مخاطره انداخته بودند و از هیچ تهمت و بهتان و نسبت بابیّت و ارتداد فروگذار نمی‌کردند و به آقای آخوند [خراسانی] نسبت می‌دادند که اصلاً فرنگی است و ختنه نشده است و قرنطینه‌های عراق که موجب بسی اذیّت و آزار بلکه هلاکت زوّار شده است به امر آخوند گذاشته شده است...
https://t.iss.one/Minavash
                        
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

و خرمقدّسین مشغول تزریقات اهل بادیه گشتند و آن‌ها درصدد قتل بودند که در هرجا طلبۀ ایرانی می‌دیدند و خلوت بود می‌کشتند. این بود که مسافرت به کربلا و کوفه جهت عبادات موظّفه بر طلّاب نجف حرام گردیده بود. همان زیارتی که مقابل نود حج و عمرۀ پیغمبر است، ولکن من بلکه کلیۀ سادات از این گرفتاری‌ها معاف بودیم (همان: ۲۷۴).

منابع:

_ آقانجفی قوچانی، محمدحسن، ۱۳۷۵، سیاحت شرق، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات حدیث. 

_ حریری، ناصر و دریابندری، نجف، ۱۳۷۷، یک گفت‌وگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
https://t.iss.one/Minavash
«به تنها چیزی که می‌توانیم ببالیم، آگاهیِ بـیـهوده‌مان است از درک بـیهودگی آنچه هست.»

فئودور داستایفسکی (۱۸۸۱-۱۸۲۱) از پدری طبیب و مادری بازرگان‌زاده در خانواده‌ای ثروتمند در شهر مسکو متولّد شد. او به اتّهام برانداری و اقدام علیه حکومت ابتدا محکوم به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به سیبری تبعید گردید و پس از چند سال کار اجباری در سیبری مورد بخشش قرار گرفت. در ادامه به سن پترزبورگ بازگشت و سال‌های باقی‌مانده‌ی خود را با بیماری صرع و نوشتن رمان‌های مختلف گذراند.
یکی از کوتاه‌ترین و گویی پیچیده‌ترین کتاب‌های داستایوسکی، رمان بسیار خواندنی و سراسر متناقض «یادداشت‌های زیرزمینی» است. رمانی با ایجاد پرسش‌های فلسفی و چالش‌برانگیز که به دنیایی مملوّ از پوچی و نهیلیسم ختم می‌شود. داستان مردی که به سبب آگاهی و دانش فراوانی که نسبت به مردم عادی دارد، به کنج عزلت و گوشه‌ی تنهایی خزیده و در برابر این جهالت مردم و ستم هستی اقدام به طغیانی منفعلانه، یعنی نوشتن در زیرزمین می‌کند.
او با نفی تنبلی خویش این صفت را مثبت شمرده و آرزوی داشتن آن را می‌کند و بر آن اعتقاد است که وجود قوانین طبیعی انسان‌های متفکّر را از تصمیمات خود باز می‌دارد و سبب توقّف آنان می‌شود. اما انسان‌های عادی به مسیر خود ادامه داده و از آن منحرف نمی‌شوند. و من به حال چنین آدمی تا مغز استخوانم غبطه می‌خورم و حسد می‌ورزم. چراکه این آدم، آدم احمقی است! خوب، ببینید من میل ندارم در این‌باره با شما مجادله کنم. کسی چه می‌داند؟ شاید مقدّر این است که هر آدم عادی و طبیعی احمق باشد. (داستایوسکی، ۱۳۸۶: ۲۱-۲۲-۳۵)
حبّذا روزگار بی‌عقلان کز خرابی عقل آبادند

و در ادامه با موش خطاب کردن خود و انسان‌های اندیشمند، (همان: ۲۳) دانستن را سبب بدبختی شمرده و می‌نویسد: واقعاً می‌گویم، قسم می‌خورم که بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی است؛ ناخوشی درست و حسابی است. (همان: ۱۶)
هر کجا عقل هست شادی نیست عقل و غم هر دو توامان زادند

این داستان که متشکل از یک قسمت فلسفی به نام «تاریکی» و یک قسمت روایی با عنوان «روی برف نمناک» می‌باشد، داستانی در بن‌بستِ شک و تردید است. شک در اصول اخلاقی، آموزه‌های منطقی و امور به ظاهر بدیهی. مرد این داستان با نفی مسیر بداهت و تردید در اصولی مانند «دو ضرب در دو مساوی چهار» مدام این پرسش را مطرح می‌کند که خوشبختی احمقانه بهتر است یا رنج عالمانه؟ (همان: ۵۷ الی۵۹)
او با آن‌که به مانند داستان «برهمن دانا» اثر ولتر و «درویش مومیایی» جمالزاده به اجبار جانب گزینه‌ی دوّم را می‌گیرد، اما در پایان می‌نویسد: قسم می‌خورم که من حتی به یک کلمه، واقعاً به یک کوچک‌ترین نکته، از همه‌ی آنچه تا حالا گفته‌ام عقیده ندارم. (همان: ۶۵) یگانه سرنوشت هر آدم فهمیده و عاقلی لاعلاج پرچانگی و دراز نفسی است؛ یعنی با آگاهی کامل و دانسته آب در هاون ساییدن! (همان: ۳۴)
داستایوسکی، فئودور میخائیلوویچ (۱۳۸۶). یادداشت‌های زیرزمینی، ترجمه رحمت الهی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
جِروم دِیوید سَلینجِر (۲۰۱۰-۱۹۱۹) در منطقه‌ای اعیان‌نشین در شهر نیویورک از پدری یهودی و مادری ایرلندی و کاتولیک متولّد شد. به سبب ملال‌آور دانستن تحصیلات رسمی با آن‌که دو بار وارد دانشگاه شد، اما در هر دو مرتبه در همان سال اوّل آن‌جا را ترک کرد. و از همین‌رو در کتاب «فِرانی و زویی» و خصوصاً «ناطور دشت» علم‌آموزی در مدارس و دانشگاه‌ها را مورد نقد و البته هجو قرار داد.

کتاب «فرانی و زویی» شامل دو داستان هماهنگ پیرامون دو فرزند از خانواده‌ی نُه نفریِ «گِلَس» است که اغلب داستان‌های سلینجر بر محور افراد این خانواده‌ی خیالی و فرزندان نخبه‌ی آنان می‌گذرد. داستان اول درباره‌ی فرانی، کوچک‌ترین دختر خانواده است که به سبب خواندن کتابی عرفانی دچار آشفتگی‌های روحی و فکری می‌شود. و داستان دوم نیز روایت مکالمات زویی، کوچک‌ترین پسر خانواده با خواهرش فرانی در خصوص این بحران روحی معنوی است.
فرانی در اتاق دو بردار بزرگ خود یعنی سیمور [که در حکم راهنما و مرجع همه‌ی برادران و خواهران است و چندسالی است از خودکشی او در سنّ سی و یک سالگی می‌گذرد] و بادی [که در جنگلی انزوا گزیده است] با کتابی به نام راه یک زائر آشنا می‌شود که رعیتی ساده در آن به دنبال استاد عرفان و مرشد راه می‌گردد. لذا در این مسیر با اسم اعظم آشنا شده و راه اشراق و معرفت به سوی او گشوده می‌شود. (سلینجر، ۱۳۸۱: ۳۱-۳۷)

فرانی با آن‌که در این مسیر قرار گرفته و در حال ذکر گفتن مدام و ریاضت است، اما کماکان سرگردان بوده و به سبب نخوردن غذای مناسب و داشتن وضعیت نامناسب، مادر و برادر خود را نگران کرده است. زویی که حال بد خود و خواهرش را به سبب راهنمایی‌های سیمور و بادی می‌داند، آنان را ناسزا گفته و هنگام برطرف کردن مشکل خواهرش متوجّه می‌شود که خود او نیز این مسیر را پیموده و به پاسخ رسیده است. پس سعی می‌کند تا فرانی را هم به سلوک از روی تفکّر وادار کند و در نهایت به او بیاموزد که ذکر و مذهب چیزی نیست، جز عشق ورزیدن.
دیوید سلینجر با آن‌که در بسیاری از داستان‌های خود از خودکشی، تنگنای دنیا و حتی پوچی هستی سخن می‌گوید، اما به مانند جستجوگران به دنبال حقیقت است و راستی و آرامش را در آموزه‌های ذِن و مکاتب عرفانیِ شرقی دنبال می‌کند. هرچند در رمان فرانی و زویی تذکّر می‌دهد که گمان نمی‌کنم مطلب حاضر به هیچ‌وجه یک قصه‌ی عرفانی یا یک قصه‌ی پُررمز و راز مذهبی باشد. من می‌گویم این یک قصه‌ی عشقی مرکّب یا چندگانه است، خالص و پیچیده. بحث را این طور تمام کنیم خطوط کلّی طرح تا حدود زیادی نتیجه‌ی یک تلاش دسته‌جمعی کفرآمیزند. (همان: ۴۶)

زویی در پایان صحبت خود با فرانی پرده از رازی بر می‌دارد که سیمور آن را سال‌ها پیش به آن دو گفته بود: زویی به خاطر خانوم چاقه کفش‌هات رو برق بینداز. فرانی به خاطر خانوم چاقه حرف‌های خنده‌دار بزن. اما این خانوم چاقه کیه؟ هیچ‌کی تو دنیا نیست که خانوم چاقه‌ی سیمور نباشه و مسیح و هر کسی در حقیقت همان خانم چاقه‌ی سیمور است. (همان: ۱۸۳-۱۸۴)

و این راز که سبب نجات فرانی و زویی از غصّه شد، همان وحدت وجود یا یکی شدن با هستی و به عبارتی دیگر، عشق ورزیدن است. و شاید به همین سبب است که سلینجر این رمان خود را غیرعرفانی (به معنای مذهبی آن) و حتی کفرآمیز معرّفی می‌کند.

سلینجر، جروم دیوید (۱۳۸۱). فرانی و زویی، ترجمه میلاد زکریا، تهران: مرکز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «سیَرالملوک» یا «سیاست‌نامه» که از آثار مهم نثر فارسی در قرن پنجم هجری محسوب می‌شود، کتابی در آیین سلطنت، کشورداری، اخلاق و سیاست پادشاهان است که در پنجاه فصل توسط وزیر نامدار سلجوقیان، خواجه نظام‌المُلک طوسی نگاشته شده است. این اثر شامل قطعات گوناگونی اعم از اندرزهای نویسنده، منقولات قرآنی و روایی، گفته‌های مشاهیر و حکایات متعدّدی است که گذشته از اهمیّت آن، مملوّ از مطالب سخیف است.
از این کتاب که در همه‌ی نسخه‌های خطی با عنوان سیرالملوک یاد شده است و شفر فرانسوی آن را با نام سیاست‌نامه به چاپ رساند، (نظام‌الملک طوسی، ۱۳۴۷: ذیل «مقدمه مصحح» ۲۲) نسخه‌های مختلفی وجود دارد که از بهترین آن‌ها می‌توان به قدیمی‌ترین نسخه‌ی موجود، یعنی نسخه‌ی نخجوانی اشاره کرد. نسخه‌ای به سال ۶۷۳ که بنابر نظر هیوبِرت دارک، به سبب عاری بودن از خطاب نظام‌الملک با ضمیر سوم شخص و همچنین عدم ذکر سلاطین پس از خواجه، شبهات مربوط به انتساب این اثر به نظام‌الملک برطرف شده و ما هیچ علّتی نمی‌بینیم که این کتاب را به عنوان تألیف نظام‌الملک طوسی نپذیریم. (همان: ۱۱-۲۱)
نظام‌الملک که از زبان بزرگان دین متذکّر می‌شود: المُلک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم، (همان: ذیل «متن کتاب» ۱۵) معتقد است که پادشاهانی چون اسکندر، هارون، انوشیروان عادل، امیرالمؤمنین عمر رضی‌الله عنه، مأمون، معتصم و سلطان محمود رحمة‌الله علیهم اجمعین که تا قیامت نام ایشان را به نیکی می‌برند و مورد دعا و ثنا قرار می‌دهند، همگی پادشاهانی دانا و عادل بوده‌اند و هر ظلمی شده از سوی کارگزاران آنان صورت گرفته است. (همان: ۸۱-۸۲-۱۱۶) این‌قدر بدان یاد کردم تا خداوند عالم بداند که همیشه خلفا و پادشاه چگونه بوده‌اند و میش را از گرگ چگونه نگاه داشته‌اند و گماشتگان را چگونه مالش داده‌اند و از جهت مفسدان چه احتیاط کرده‌اند و دین اسلام را چه قوّتها داده‌اند و عزیز و گرامی داشته. (همان: ۷۸)

روزی مردی جوان در آمد و سلام کرد و در پیش او گستاخ بنشست و گفت یا امیرالمؤمنین من امروز بمهمّی آمده‌ام پیش تو، اگر وفا کنی بگویم. معاویه گفت هرچه ممکن گردد وفا کنم. گفت بدان که من مردی عزبم و زن ندارم و مادر تو شوی ندارد. او را به زنی بمن ده... معاویه گفت تو مردی جوانی و او زنی پیر است چنانکه در همه‌ی دهان او یک دندان نیست. بِچه رغبت می‌کنی بدو؟ گفت بدان که شنیده‌ام که او کونی بزرگ دارد و من کون بزرگ دوست دارم. معاویه گفت والله که پدرم او را هم از جهت این معنی بزنی کرد و بجز این هنری نداشت. ولیکن این سخن با مادر بگویم، اگر او رغبت کند هیچ‌کس از من اولیتر نیست بدین دلالگی کردن. و هیچ تغیّری در او نیامد و از جای خویش بنگشت و همه مردمان اقرار دادند که از او حلیم‌تر نتواند بود. (همان: ۱۶۸)
خواجه نظام‌الملک طوسی در ادامه ضمن دعا بر دوام حکومت، (همان: ۱۴) نیکوترین آگاهی پادشاهان را دین درست برشمرده است (همان: ۸۰) و پس از تکفیر و هجو مزدکیان، خرم‌دینان و شیعیان اثنی‌عشری و اسماعیلی، (همان: ۴۴-۲۵۴-۲۵۵-۳۱۱) به ذکر روایاتی از پیامبر اسلام مبنی بر وجوب کشتن رافضیان پرداخته (همان: ۲۱۹) و می‌نویسد: در همه‌ی جهان دو مذهب است که نیک است و بر طریق راست‌اند، یکی حنفی و دیگر شافعی رحمة‌الله علیهما و دیگر همه هوا و بدعت و شبهت است. (همان: ۱۲۹)
نظام‌الملک ضمن آن‌که مزدک را دروغگو، شیّاد و فرد فاسدی می‌خواند که در آیین او زنان بر تمامی مردان حلال می‌باشند، بحث مفصّلی پیرامون این جنبش ارائه می‌دهد که گویی در هیچ منبع دیگری نیامده است: اگر مردی بیست مرد را به خانه‌ی خویش مهمان بردی و نان و گوشت و سیَکی و مطرب و همه برگ راست کردی، این همه مهمانان یک یک بر می‌خاستندی و زن او را از کار می‌آوردندی و بعیب نداشتندی. (همان: ۴۴-۲۶۰)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:
این وزیر مقتدر و مؤسس مدارس معروف نظامیه، در فصل دیگری از کتاب خویش زنان را ناقص‌العقل معرّفی نموده است و تسلّط آنان بر مردان و پادشاهان را جز رسوایی و شَر و فتنه و فساد ندانسته (همان: ۲۴۲-۲۴۳) و معتقد است که پیامبر اسلام، پیامبری که همه‌ی جهانیان متّفق‌اند که از آدمیان هیچ‌کس داناتر از پیغامبر ما محمّد مصطفی علیه الصلوة و التحیه نبوده (همان: ۱۲۴) فرموده است: «شاوروهنّ و خالفوهنّ» با زنان در کارها تدبیر کنید اما هر چه ایشان گویند چنین باید کرد، بخلاف آن کنید تا صواب آید. (همان: ۲۴۶)
نظام‌الملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۴۷). سیرالملوک: سیاست‌نامه، به اهتمام هیوبرت دارک، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
پی‌نوشت:

دکتر مهدی محقق در مقدمه‌ی «نظام‌نامه‌ی سیاست» می‌نویسد: خواجه وقتی سخن از نوشیدن شراب به میان می‌آورد، مراد او سیَکی است که پیروان ابوحنیفه آن را مجاز می‌دانستند و اکثر مردم خراسان و ماوراءالنهر پیروان آن مذهب بوده‌اند. (نظام‌الملک طوسی، ۱۳۸۴: ۱۵-۱۶)

نظام‌الملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۸۴). نظام‌نامه‌ی سیاست: گزیده‌ی سیاست‌نامه، به کوشش مهدی محقق، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
داریوش آشوری در دیباچه‌ی «غروب بت‌ها» متذکر شده است که این کتاب، آخرین اثری است که نیچه خود منتشر کرد و به درستی چکیده‌ای است از همه‌ی دیدگاه‌های اساسی فلسفی او. (نیچه، ۱۳۸۱: ۱۲)

نیچه در این کتاب با سبکی گزین‌گویانه همچون یک بت‌شکن به نبرد فیلسوف و غیرفیلسوف رفته است و بت‌های کلاسیک و بت‌های مدرن و میراث سقراط و افلاطون و کانت را مورد حمله قرار می‌دهد و با پیام آنچه مرا از پای درنیندازد قوی‌ترام می‌سازد، (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۰) می‌نویسد: این نوشتار کوچک اعلام جنگی‌ست بزرگ: و در باب به صدا در آمدن بت‌ها، آنچه این‌بار به صدا در می‌آید نه بت‌های زمانه که بت‌های جاودانه‌اند... و این‌جا پتک را چنان با ایشان آشنا می‌کنم که گویی مضراب را. (همان: ۱۷)

لذا سقراط را انسانی زشت، شهوت‌پرستی بزرگ و از فرومایگان و پست‌ترین مردمان می‌شمرَد. (همان: ۳۳-۳۶-۳۷) کانت را قوزی‌ترین چلاقِ مفهوم‌پرداز، (همان: ۹۳-۹۴) روسو را پست، (همان: ۱۵۴) دانته را کفتارِ سراینده در گورها و ویکتور هوگو را فانوسِ فراسِ دریایِ چرندیات معرفی می‌کند. (همان: ۹۶) و در ادامه ضمن ستودن کشور روسیه و سیاست فریبکارانه‌ی آن‌ها، مردم کشورش را ابلهانی شمرده است که به سبب بهره گرفتن از مسیحیت، الکل و موسیقیِ خفقان گرفته‌ی خفقان‌آورشان مایه‌ی ننگ وی بوده‌اند. و بر آن اعتقاد است که داستایفسکی، این مرد ژرف که آلمانی‌های بی‌مایه را چیزی را به حساب نمی‌آورَد، هزار بار حق با او بوده است. (همان: ۸۵-۱۴۱-۱۵۰)

البته در کنار همه‌ی این نقدها و هجوها، این فیلسوف نامدار آلمانی در تمجید از گوته و داستایفسکی، یوهان گوته را رویدادی اروپایی تصوّر کرده و انگاره‌ای از انسانِ نیرومند و بسیار فرهیخته دانسته است که به عنوان آخرین آلمانی به او احترام می‌گذارد. (همان: ۱۵۵ الی۱۵۸) و در نهایت داستایفسکی را تنها روان‌شناسی می‌شناسد که از او چیزی آموخته است و آشنایی با او نیک‌بختیِ بزرگ زندگی‌اش بوده است. (همان: ۱۵۰)

فریدریش نیچه در این کتاب ضمن نقد و هجو دین، سوسیالیست را انتقام‌جو (همان: ۱۳۰) و لیبرالیست را حیوانِ گلّه‌ای ساختن پنداشته است. (همان: ۱۳۹) و در سطرهای پایانی کتابِ خود از آفریدن مطالبی سخن می‌گوید که به زعم او دندان‌های زمانه از پسِ جویدنشان بر نمی‌آید: من هرگز چندان فروتن نبوده‌ام که کم از این از خود چشم داشته باشم. گزین‌گویی، نغزگویی، که من نخستین استاد آن در میان آلمانیان‌ام، همان فرم‌های جاودانگی‌اند؛ بلندپروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می‌گوید که کسی در یک کتاب هم نمی‌گوید... من به بشریّت ژرف‌ترین کتابی را که دارم، داده‌ام، زرتشت خویش را: و تا چندی دیگر ناوابسته‌ترین کتاب را. [کتاب اراده‌ی قدرت] (همان: ۱۵۹)

نیچه، فریدریش (۱۳۸۱). غروب بت‌ها یا فلسفیدن با پتک، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘جهان فراطبیعی

📝محمدرضا توکلی صابری

ما ایرانیان و به‌طور عموم مسلمانان به علت یک خواب هزار ساله و معطل کردن خرد و عقل خود و ترجیح تقلید و ایمان بر آنها [آمریکایی‌ها] در برابر خزعبلات عصر جدید به شدت آسیب‌پذیر هستیم... در آمریکا که معیار هر گونه موفقیت با دلار اندازه‌گیری می‌شود، ضدِعلم یک بازار چند بیلیون دلاری را تشکیل می‌دهد که تمام رسانه‌های همگانی در آن شرکت فعال دارند و درآمدهای هنگفتی از راه معرفی یا اشاعۀ آن کسب می‌کنند (توکلی صابری، ۱۳۹۶: ۱۲-۱۸).

کتاب «جهان فراطبیعی» به نیت روشن کردن و نقد بعضی از خرافات و مهملات عصر حاضر که در حیطۀ ضدِعلم و شبه‌علم عرضه می‌شوند، نگاشته شده است. لاطائلاتی ازجمله طالع‌بینی، کف‌بینی، پیشگویی، انرژی‌درمانی، ایمان‌درمانی، طب سوزنی، طب اسلامی، موجودات هوشمند فرازمینی، مثلث برمودا، بشقاب‌پرنده، مدیتیشن متعال و درمان همۀ بیماری‌ها با آب و صلوات (همان: ۱۹-۲۸-۲۹).

دکتر محمدرضا توکلی صابری در این کتاب خود از بدعت‌گذاران و شبه‌عالمانی که مردم عادی کشورها و خصوصاً جامعۀ خرافه‌زدۀ ما جانب آنان را می‌گیرند، سخن می‌گوید. افرادی مانند اریک فون دانیکن که در کتاب چند ده میلیون فروش رفتۀ "ارابۀ خدایان" متذکر شده است که موجودات هوشمند آسمانی از سیارات دیگر به زمین آمده و علم و تکنولوژی خود مانند دانش ساخت اهرام مصر را در اختیار انسان‌های زمینی قرار داده‌اند (همان: ۲۴-۱۹۰).

یکی دیگر از این بدعت‌گذاران و شبه‌عالمان که مدّعی کشف و شهود است، محمدعلی طاهری است. ایشان که خود را مؤسس عرفان کیهانی یا عرفان حلقه می‌خوانَد، معتقد است که با فرادرمانی می‌تواند به افراد آموزش دهد تا با شبکۀ هوشمند کیهانی که همان جبرئیل است متصل شوند و بیماری‌های بدون علاج حتی بیماری‌های جانوران و گیاهان را درمان کنند (همان: ۲۴-۳۳۶-۳۴۹).

و اما شبه‌عالم بعدی که در فصلی با عنوان «جهان هولوگرافی، جهان هپروتی و جهان هالوسالاری» مورد نقد قرار گرفته است، مایکل تالبوت و "جهان هولوگرافیک" است. کتابی که داریوش مهرجویی دربارۀ دلیل ترجمۀ آن می‌نویسد: کتاب جهان هولوگرافیک را نخست چند سال پیش دوست عزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده بود که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود... آوازه کتاب به زودی... به من هم رسید... و خلاصه حسابی مرا شیفته کرد (همان: ۴۰۴).

دکتر توکلی صابری اذعان می‌کند که تالبوت مدعی شده است که این کتاب او برای اولین‌بار تئوری‌های شبه‌علمی و ضدِعلمی را در متن و چارچوبی علمی مطرح کرده است. و مهرجویی نیز معتقد است که نظریۀ هولوگرافیک پدیده‌های حیرت‌آوری چون تله‌پاتی، نیروهای فراطبیعی، وحدت کیهانی، درمان‌های معجزه‌آسا و... را توضیح می‌دهد.

حال آن‌که با خواندن جهان هولوگرافیک متوجه می‌شویم که این کتاب نه‌تنها هیچ توضیح عقلانی از این پدیده‌ها به‌دست نمی‌دهد، بلکه انبوه خزعبلات موجود در آن واقعاً حیرت‌آور است. این کتاب به استدلال منطقی و تفکر عقلانی نه‌تنها پوزخند که قهقهه زده است. دنیای مایکل تالبوت دنیای هولوگرافی نیست، دنیای هپروت و هالوسالاری است (همان: ۴۰۵).

ای کاش آقای مهرجویی به‌جای این کتاب، کتابی در زمینۀ کار هنری خودش ترجمه می‌کرد و بدون آن‌که شنا بلد باشد، در میان امواج اقیانوس لاطائلات این کتاب غرق نمی‌شد (همان: ۴۲۶). هنگامی که مهرجویی برای نمایش فیلم خود به آمریکا آمده بود من با ایشان صحبت مفصلی کردم و گفتم حیف است که جنابعالی وقت خود را برای ترجمۀ چنین کتاب بیهوده‌ای هدر داده‌اید.


https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

وقتی ایشان با تعجب علتش را پـرسید، انتقاد خود را به اصل کتاب گفتم و بسیاری از چیزهایی را که در این کتاب به علل ماورای طبیعی نسبت داده شده بود ازجمله چشم‌بندی‌های سای بابا (پیشگویی، غیب‌گویی، خواندن فکر، تجسد، تولید نمک از کف دست و تصرف در امور مادی) را برایشان انجام دادم و گفتم همۀ آنها علت طبیعی و شناخته‌شده‌ای دارند. به ایشان گفتم کسانی را که تالبوت در این کتاب از آنها نام برده همه از شعبده‌بازان هستند و شعبده‌بازی می‌کنند. این گذشت تا سال بعد که ایران آمدم دیدم که کتاب به چاپ چهاردهم [و اینک به چاپ هفتادوپنجم] رسیده است و آنجا بود که به‌شدت متأسف شدم که چرا زودتر نقدی بر کتاب ننوشته‌ام (همان: ۴۲۹-۴۳۰).   
    
پس با توجه به آنچه گذشت، خم کردن فلزات و یا خواندن ذهن افراد که به ادراک فراحسی و علل ماورای طبیعی نسبت داده می‌شوند، علتی طبیعی داشته و تنها یک شعبده‌بازی هستند (همان: ۶۶-۴۲۹).

چنان‌که با کمی تحقیق مشخص می‌شود معجزاتی هم که به افرادی مانند ساتیا سای بابا نسبت می‌دهند، تنها یک شعبده بوده و این هندی به‌اصطلاح مقدّس، یک شعبده‌باز شارلاتان است؛ زیرا از حرفۀ شعبده‌بازی که برای تفنن و تفریح مردم است به‌قصد فریب و کلاهبرداری استفاده کرده و سالیانه میلیون‌ها دلار از پیروان فقیر و ثروتمند خود درآمد کسب می‌کند (همان: ۴۱۸-۴۱۹).

منبع:

_ توکلی صابری، محمدرضا، ۱۳۹۶، جهان فراطبیعی، تهران، اختران.

https://t.iss.one/Minavash