میناوش
466 subscribers
5 photos
1 video
4 files
801 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
در ایران پیش از اسلام ازدواج موقّت و ازدواج چند زنی رایج بود، بدین معنی که هر مردی می¬توانست با هر تعداد زن که می خواست ازدواج کند. این امر آشکارا در شاهنامه و نوشته¬های مؤلفان یونانی و رومی دیده می¬شود... و بیشتر پژوهندگان اروپایی این گونه می¬اندیشند که ازدواج با محارم در ایران باستان به طور گسترده بوده و عملی پارساگونه و در خور ستایش به شمار می¬رفته است. چنان که نمی توان انکار کرد که پاره ای از نوشته های مذهبی (اردایی ویراز نامک: ارادیی ویراز هفت خواهر داشت که همسران او بودند) و همچنین شاهنامه (ازدواج بهرام چوبین با خواهرش گُردیه و ازدواج بهمن با دخترش همای) به این گونه ازدواج در ایران باستان گواهی می دهند. (خالقی مطلق، 1395: 77-144-151-153-155)

کتاب «زنان در شاهنامه» نخستین بار به عنوان رساله¬ی دکترای جلال خالقی مطلق در دانشگاه کلن در سال 1971 به زبان آلمانی انتشار یافت و سپس در سال 2012 برگردان انگلیسی آن در آمریکا به چاپ رسید. تا آن که دکتر احمد بی¬نظیر این کتاب را از روی نسخه¬ی انگلیسی به فارسی ترجمه نمود و در سال 1395 در کتابفروشی های ایران عرضه شد. هرچند برخی از جمله دکتر سجاد آیدنلو، ترجمهی این کتاب ارزشمند و عالمانه را ترجمهای سست، آشفته و ناتندرست شمردهاند. (آیدنلو، 1396: 98-100)

دکتر خالقی مطلق در این کتاب مهم¬ترین زنان شاهنامه را می شمرَد و خوانندگان خود را با جایگاه آنان در ایران باستان آشنا می کند. چنان که در فصل¬های دیگر به شرایط و ویژگی¬های عامه¬ی زنانِ آن عصر پرداخته و اطلاعات ارزشمندی را ارائه می نماید.

زنان در شاهنامه ما را با همسر فردوسی که زنی تحصیل کرده و قادر به نواختن ساز چنگ بوده است (همان: 60-61-98-117) و همچنین ارنواز و شهرناز، دختران [یا خواهران و یا خانواده] جمشید که توسط مردان ضحاک ربوده شده و به حرمسرای او آورده شده ¬اند، آشنا می¬کند. دو زنی که به روایت فردوسی سیمایی همچون خورشید، چهره ای همانند ماه، لبانی مانند عقیق، چشمانی چون نرگس سیاه و قامتی بلند و باریک چون سرو داشته و فریدون پس از نجات¬شان از چنگال ضحاک، با آن ها ازدواج می کند. (همان: 27 الی29)

یکی دیگر از زنانی که فردوسی او را با واژه¬هایی مانند پُر¬هنر، خردمند و فرخنده ستوده است، فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون است. (همان: 29 الی31) چنان که رودابه، همسر زال و مادر رستم زنی با اراده¬، محترم و گویی زیباترین زن شاهنامه معرّفی شده است. (همان: 39 الی41) یا منیژه، دختر افراسیاب که در نقش دلداده و عاشق بیژن ظاهر می شود. (همان: 62) و کتایون [که هم بر اسم زن و هم بر اسم مرد مانند برادر فریدون در شاهنامه دلالت دارد. (همان: 31)] دختر امپراتور روم شرقی و همسر گشتاسب و مادر اسفندیار که چندان به قدرت پایبند نیست. (همان: 65 الی67)

و اما در طرف مقابل، گُردآفرید، شیر¬زنِ جسور و حیله گری است که در جنگ با سهراب او را فریب داده و به باد سخره می گیرد. (همان: 52 الی54) گُردیه، خواهر و همسر بهرام چوبین نیز یکی دیگر از شیر¬زنان شاهنامه به شمار می رود که پس از کشته شدن بهرام و کشتن شوهر دوم خود، بِستام که عموی خسرو پرویز است، با خسرو که بیش از 12000 زن را به او نسبت داده ¬اند، ازدواج می کند. (همان: 76 الی79)

چهره¬ی تهمینه، مادر سهراب هم که در شاهنامه به رستم ابراز عشق می کند و از او فرزندی نیرومند و با شهامت مثل رستم طلب می کند، کمی مشکوک و تیره است. چرا که به زعم جناب خالقی مطلق داستان گم شدن اسب رستم و خواستگاری او از تهمینه آن هم در نیمه¬ی شب، کمی نا¬به¬جا، آزاردهنده و عاری از اصالت است که از سوی فردوسی که می کوشد پیوسته رستم را مردی پرهیزگار قلمداد کند به آن افزوده شده است. و حال آن که هسته¬ی اصلی افسانه¬ این بود که اسب رستم به وسیله¬ی یک زن تورانی که به فرقه¬ی اهریمن تعلّق دارد، دزدیده شد و پس از همبستر شدن و به انحراف کشانده شدن رستم به او بازگردانده شد. (همان: 48-49-51)

شیرین نیز شاهزاده ای جوان بود که عشق خسرو پرویز را در دل داشت و برای نفوذ بر خسرو و رسیدن به مقام بانوی اول، مریم دختر امپراتور روم را مسموم کرد. (همان: 81-82) و سودابه همسر کیکاووس دو شخصیّت مختلف داشته است: در نخستین نقش او را همسری کاملاً با شهامت و فداکار می بینیم، اما در نقش دیگر او همسری خائن و مرموز است؛ چرا که به سیاوُش - که مادر¬خوانده اش است - دل می بندد و عشقی شهوت آلود به او دارد. (همان: 44-45-47) لذا رستم پس از کشته شدن شاگردش، سیاوش، چنان خشمگین است که بی درنگ دستور به قتل سودابه می دهد و به کیکاووس می گوید: (همان: 107)

سیاوش به گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍2
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

دکتر جلال خالقی مطلق با آن که زن ستیزی در شاهنامه را نادرست پنداشته و بر آن باور است که در هیچ یک از آثار ادبی ایران به اندازه¬ی شاهنامه با زنان به احترام رفتار نشده است، اما در ادامه متذکّر می شود که شاهنامه همانند بسیاری از آثار ادبی باستانی، بری از اندیشه های زن ستیزانه نیست. چنان که نولدِکه معتقد است که زنان چندان نقش فعّالی در شاهنامه ندارند و تقریباً فقط وسیله¬ی ارضای هوس و عشق ورزی¬اند.
این نظر با آن که بازگو کننده¬ی تمامی واقعیّت نیست، اما از دیدگاه کلّی چیزی بیش از این نمی توان گفت که این زنان فاقد آگاهی، بی حقوق و فقط پرستار و خدمتکار مردان¬اند. و این که زنان در شاهنامه به مانند آثار دیگر ادب فارسی، تحقیر شده اند. (همان: 25)

پس با توجه به آنچه گذشت، می توان این گونه پنداشت که مقام اجتماعی زن در شاهنامه برابر با مقام مرد نیست. (همان: 93) هرچند مردان چون زنان با جواهر تزیین می شدند که در میان آن ها¬ النگوی طلا (یاره) ، گوشواره (گوشوار) ، گردن¬بند (طوق) و انگشتر (انگشتری) معمول بود. (همان: 201)

خالقی مطلق، جلال (1395). زنان در شاهنامه، ترجمه احمد بی¬نظیر، تهران: مروارید.

آیدنلو، سجاد (1396). زنان در شاهنامه تحقیقی ارزشمند و ترجمهای نادرخور، سال بیست و هشتم، شمارهی اول، فروردین و اردیبهشت.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
سال‌هاست که جامعه‌ی ادبی جهان با پرسش به ظاهر ساده‌ای اما جنجال برانگیز مواجه است و آن این‌که آیا واقعاً شکسپیر نویسنده‌ی آثاری است که ما با نام آثار ویلیام شکسپیر می‌شناسیم؟

یکی از مطالب بسیار مختصری که در این رابطه نوشته شده است، مقاله‌ای خواندنی با عنوان «چه کسی شکسپیر را نوشت؟» به قلم احسان رضایی است. نوشته‌ای که در آن ضمن آشنایی با اشکالات عمده‌ی کسانی که در نویسندگی شکسپیر شک کرده‌اند، با پاسخ حامیان او نسبت به این ابهامات نیز آشنا می‌شویم.

نخستین ایرادی که به اختصاص داشتن این آثار به شکسپیر گرفته‌اند این است که اطلاعات بسیار اندکی از زندگی این نویسنده‌ی مشهور انگلیسی در دست است. و حال آن‌که مدافعان شکسپیر معتقدند چون در دوره‌ی شکسپیر شعر حماسی ادبیاتِ برتر شناخته می‌شده است، لذا طبیعی است که به یک درام‌نویس چندان اهمیتی داده نشود.

ایراد دومی که منتقدان می‌گیرند این است که شکسپیر در وصیتنامه‌اش فهرست دقیقی از اموالش را ارائه کرده تا جایی که تکلیف کاسه‌های آشپزخانه هم مشخص شده است، اما در این سند دقیق، خبری از هیچ یک از نمایشنامه‌های او نیست و اشاره‌ای هم به آن نشده است! حامیان شکسپیر نیز در پاسخ به این اشکال، دلیل عدم اهمیت شکسپیر به آثارش را چنین توجیه می‌کنند که برای مردی به خلاقیت او طبیعی است که حساسیتی نسبت به چنین آثاری که برای او از ساده‌ترین کارهاست نداشته باشد. چنان‌که در تاریخ ادبیات خودمان هم مورد خیام همین طور است و جناب خیام در رساله‌هایی که از او به‌جا مانده است، هیچ اشاره‌ای به رباعیات خود نکرده است.

ایراد دیگر به میزان سواد شکسپیر بر می‌گردد. چرا که طبق اطلاعات موجود، ویلیام شکسپیر تحصیلات رسمی نداشت و حال آن‌که بزرگ‌ترین دایره‌ی واژگانی را در بین تمام نویسندگان انگلیسی زبان دارد. و حتی اگر توانایی او را در به کارگیری زبان باور کنیم، با این مسئله چگونه برخورد کنیم که در آثار شکسپیر علوم مختلفی به کار رفته است که برخی از آن علوم را در حدّ فوق تخصص توصیف کرده‌اند. هرچند دوستداران شکسپیر این بار هم در جواب گفته‌اند که استفاده از واژگان تخصصی علوم، با خبره بودن در تمامی آن علوم تفاوت دارد.

در نهایت می‌توان گفت که درباره‌ی شکسپیر و آثار او چهار عـقیده‌ی رایج‌تر وجود دارد:

1-افراد متعددی از جمله برنارد شاو، ویل دورانت و خورخه لوئیس بورخس معتقدند که آثار شکسپیر از شخص اوست. چنان‌که بورخس در کتاب کوچک «معمای شکسپیر» که با ترجمه‌ی امید روشن‌ضمیر در انتشارات نیلا به چاپ رسیده است، به این موضوع می‌پردازد.

2-برخی مانند مارک تواین بر آن عقیده‌اند که شکسپیر تنها بازیگر تئاتر بوده و آثار منتسب به او از فرانسیس بیکن است. و بیکن که دانشمند و فیلسوف بزرگی بود از اینکه درام‌های نوشته شده‌اش را به اسم خود منتشر کند، احساس شرمساری می‌کرد. لذا طبق قراردادی این آثار ادبی خود را به اسم شکسپیر نوشت و منتشر نمود.

3-برخی مانند چارلز دیکنز بر آن باورند که شکسپیر دوست کریستوفر مارلو بوده و آثار نسبت داده شده به او در اصل برای مارلو است که بنابر دلایلی مجبور به زندگیِ مخفی شد.

4-برخی نیز مانند والت ویتمن، زیگموند فروید و چارلی چاپلین بر آن تصورند که شکسپیر اصلاً وجود خارجی نداشته و آثار نسبت داده شده به او از اِرل هفدهم آکسفورد، ادوارد دِوِر است که با نام مستعار شکسپیر انتشار یافته است. چرا که دِوِر اشراف‌زاده‌ای انگلیسی بود که پرداختن به امور پستی مانند ادبیات برای او چندان اعتباری به دنبال نداشته است. (رضایی، 1389: 48)

رضایی، احسان (1389). چه کسی شکسپیر را نوشت؟، همشهری جوان، دوم مرداد، شماره 270.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘ایران بین دو انقلاب

📝یرواند آبراهامیان

دکتر یرواند آبراهامیان، یکی از اساتید دانشگاه باروکِ نیویورک و تاریخ‌نگار سرشناس ایرانِ معاصر است که به سال ۱۳۲۰ در تهران دیده به جهان گشود. آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، که یکی از معروف‌ترین کتاب‌های اوست، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران، از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب جمهوری اسلامی را بررسی می‌کند.

یرواند آبراهامیان، برخلاف آنچه برخی شایع کرده‌اند، اجداد سید روح‌الله خمینی را ایرانی دانسته و اذعان می‌کند که جدّ پدری سید روح‌الله یک بازرگان جزء بود که از خراسان به کشمیر مهاجرت کرده بود. پدربزرگ او که متولّد هند بود، به ایران بازگشت و در یکی از روستاهای خمین، در نزدیکی اراک، مزرعه‌ای خرید (آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۲۲).

آیت‌الله خمینی، که شایع بود شعر هم می‌سروده است، در نخستین کتاب خود با عنوان «کشف‌الاسرار»، که در سال ۱۳۲۴ منتشر شد، از ایجاد نظام حکومت اسلامی بحث کرده است و بدون ردّ کلّی اصل سلطنت، به سه دلیل از مبارزه‌های سیاسی دهه‌های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ برکنار ماند: ترس از کمونیسم، رفتار تحقیرآمیز ملّی‌گرایان به‌ویژه محمد مصدّق نسبت به روحانیون و آیت‌الله بروجردی که تا دهۀ ۱۳۳۰ شمسی پشتیبان مهم شاه بود.

خمینی پس از درگذشت بروجردی از این محدودیّت رهایی یافت و ضمن درک استادانۀ مسائل سیاسی با دقّت و احتیاط فراوان از طرح موضوعات پیشین (مانند مخالفت با حق رأی زنان) دوری جست و به مسائل دیگری که تودۀ مردم را بیشتر خشمگین می‌ساخت پرداخت (همان: ۵۲۲-۵۲۳). چنان‌که پس از اعتراض آیت‌الله مطهری به سخنرانی‌های ضدّ روحانیت علی شریعتی، باتوجه به محبوبیّت او، موضع‌گیری نکرد و در این دعوا سکوت اختیار کرد. خمینی بدون نام بردن از علی شریعتی و دادن کدهایی از سخنرانی‌های او روشنفکران را مجاب کرد که با تفسیر اسلام انقلابی شریعتی موافق است.

بدین ترتیب آیت‌الله خمینی با ندادن پیشنهادهای معیّن و تبلیغ آگاهانۀ یک پیام مبهم، که دلخواه توده‌ها بود، طیف گسترده‌ای از نیروهای اجتماعی مانند بازریان، روحانیان، فقرا، روشنفکران و سازمان‌های سیاسی نیمه‌مذهبی و غیرمذهبی را با خود همراه کرد. خمینی را اغلب یک روحانی سنّتی می‌دانند، ولی در واقع او از لحاظ نظریۀ سیاسی، پوپولیست و نوآور مهمّی در ایران بود (همان: ۵۹۱).
آبراهامیان در قسمتی دیگر از این کتاب متذکّر شده است که قبل از پادشاهی رضاخان، مجلس طرحی را برای الغای سلطنت دوهزار ساله پیشنهاد داد که هدف آن تشکیل جمهوری و نابودی سلطنت و استبداد روحانیان بود. در این هنگام آیت‌الله مدرس اعلام کرد که حمله به پادشاهی، حمله به شریعت مقدّس است. رضاخان با توجه به دستۀ تظاهرکننده و خطر آشوب عمومی تسلیم شد و در ادامه به تخت سلطنت نشست (همان: ۱۶۶-۱۶۷).

منبع:

_ آبراهامیان، یرواند، ۱۳۸۴، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
📘ملیت سازی جعلی مورخ سخیف

📝جواد طباطبایی

دکتر جواد طباطبایی، فارغ التحصیل رشتۀ فلسفۀ سیاست، که از او به‌عنوان یکی از مدرّسان آثار هگل و مدافع نظریۀ ایرانشهری – منظور او از ایرانشهری انتقال اندیشه و فرهنگ ایران باستان به ایران بعد از اسلام است - یاد می‌شود، در سرمقاله‌ای این‌گونه به نقد و هجو یرواند آبراهامیان پرداخته است:
کتاب «ایران بین دو انقلابِ» یرواند آبراهامیان، که کتاب دانشگاهی مهمّی بوده و از زمان انتشار ترجمۀ نخستین آن در سال ۱۳۷۸ تا کنون نزدیک به سی‌بار به چاپ رسیده است، اثری بی‌اهمیّت، بسیارسطحی و سخیف است که نویسندۀ ایرانی و توده‌ایِ ارمنی‌تبار آن، که بیش از شصت سال را در انگلستان و آمریکا گذرانده و آیتی در سفاهت است، روایت سیاسی چپی از تاریخ معاصر ایران را عرضه می‌کند. یکی از جنبه‌های مضرّ این کتابِ غیرعلمی، که تبلیغات حزب کمونیست شوروی را به هم بافته است، آبی است که به آسیاب تجزیه‌طلبان می‌ریزد (طباطبایی، ۱۴۰۰: ۴ الی ۸).

منبع:

_ طباطبایی، جواد، ۱۴۰۰، «ملیّت سازی جعلی مورّخ سخیف»، سیاست‌نامه، شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
آندره ژید (1951-1869) در کتابِ «مائده های زمینی و مائده های تازه» از خیام و حافظ سخن می گوید و از شهرهای نیشابور و شیراز به نیکی یاد می کند. (ژید، 1334: 93-166) چنان که دکتر حسن هنرمندی نیز در مقدمه ی خواندنی و نسبتاً مفصّلِ خود بر این کتاب و همچنین کتابِ «آندره ژید و ادبیات فارسی» از اُنسِ ژید با شاعران بزرگ ایران و بهره مند شدنِ بسیارِ او از آنان خصوصاً خیام و حافظ صحبت کرده است.

آندره ژید کتابِ مائده های زمینی را سی و هشت سال قبل از مائده های تازه و با عصیان بر ضدّ هر گونه قید و بندِ فکری و طغیان در برابر اصولِ اخلاقیِ مرسوم نگاشت. کتاب هایی که به صورتِ اندرزهایی به یک دوستِ ظاهراً خیالی به نامِ ناتانائل و در ستایش از شادی، کامجویی، عشق و شوق به زندگی نوشته شد.

مائده های زمینی را که برخی کتابی مسموم و غیراخلاقی خوانده اند، می توان شاهکاری ادبی و به اعتباری دیگر اثری عرفانی (و نه زهد و درویش مسلکی) به شمار آورد. چرا که نویسنده در کتابِ دیگرِ خود «سکّه سازان» ضمن نفیِ صوفی بودن اش، از زبان یکی از شخصیت های داستان یعنی سوفرونیسکا می نویسد: من با تمام دل و روحم ایمان دارم که بی عرفان و تصوّف هیچ کار مهم و زیبا در روی زمین صورت نمی گیرد. (ژید، 1349: 292)
آندره ژید ضمن تأکید بر عشق و یکی ندانستن آن با علاقه، خدا را در همه ی موجودات هستی مشاهده کرده و طبیعت را به سبب سهولت در کار و خشمگین ساختن عالمانِ دین، خدا می نامد. (ژید، 1334: 58-59-279) او با برحذر داشتن انسان ها از ایمان و بی دلیل پذیرفتن امور، از خوانندگان کتابِ خود هم می خواهد که کتاب او را نیز به دور بیندازند و آنچنان نشود که این کتاب سـبب متقاعـد شدن شان بشود؛ چرا که هر کسی باید خود راه زنـدگی خویش را بجوید. (همان: 53-54)

رفیق، به هیچ چیز ایمان میاور. هیچ چیز را بی دلیل مپذیر. خون شهیدان هیچ چیز را اثبات نکرده است. جنون آمیزترینِ آیین ها [آن] نیست که پیروانی نداشته باشد و ایمان های پّرشوری را برنینگیخته باشد. به نامِ ایمان ست که مردم می میرند و به نامِ ایمان ست که آدم می کشند. شوق دانستن از تردید زاده می شود. از ایمان داشتن خودداری کن و چیز بیاموز. (همان: 276)

این نویسده ی نامدارِ فرانسوی در پاره ای دیگر از مائده های زمینی با عنوانِ در ستایشِ آنچه سوزانده ام، از بخشِ سوّمِ کتابِ نخست می آورد: کتابهایی است برای اینکه بباوراند که آدمی روح دارد، وکتابهای دیگر برای نومید ساختن روح است. کتاب هایی است که در آن وجودِ خدا را اثبات می کنند، و برخی دیگر که در آن به خدا نمی توان رسید... کتابهایی که مردان فرزانه را خوار می شمارد، اما کودکان خردسال را بر می انگیزد... کتابهایی است که می خواهد شما را وادارد که زندگی را دوست بدارید، و کتابهای دیگری که پس از آن نویسنده اش خودکشی کرده... کتابهایی است که چهار شاهی نمی ارزد، و کتابهای دیگری که بهای گزاف دارد... اما من تمشک را بیشتر دوست می دارم... برای من بس نیست که بخوانم شنهای ساحل نرم است، من می خواهم که پاهای برهنه ام این نرمی را حس کند... معلوماتی که احساس بر آن پیشی نجوید برای من بیهوده است. (همان: 69 الی71)

البته ناگفته نماند که آندره ژید سال ها بعد در کتابِ «سکّه سازان» در کنار این وحدتِ عرفانیِ مثبت اندیشانه با نگاهی جبری از زبان استاد موسیقی، لاپروزِ پیر انسان را بسان آدمکِ خیمه شب بازی معرفی کرده و می نویسد: خدا و شیطان یکی است؛ هر دو با هم ساخته اند. ما سعی می کنیم باور کنیم که هر شرّی در روی زمین از شیطان است برای آن که طور دیگر نمی توانیم خدا را ببخشائیم. خدا با ما تفریح می کند، مانند گربه ای که موشی را شکنجه می دهد. (ژید، 1349: 189-369-567)
با آن که تمِ اصلی داستانِ سکه سازان ریاکاری است، اما در این رمانِ انتقادی از مسائل گوناگونی صحبت می شود. آندره ژید در این کتاب که شاید بتوان آن را مهم ترین اثر او شمرد، از حل مسائل سخن نمی گوید بلکه به دنبال طرح مطالب است. داستان با آگاهی از حرامزاده بودنِ برنار، جوانی تقریباً هجده ساله آغاز می شود. او با نوشتن نامه ای تند به ناپدری خود از خانه خارج می شود. شب اول به نزد دوستش اولیویه می رود و با خانواده ی او بیشتر آشنا می گردد. فردای آن روز داییِ ناتنیِ اولیویه به نامِ ادوار وارد پاریس می شود و طی آن روند داستان ادامه پیدا می کند. ادوار شخصیت محوری و یکی از قهرمانان داستان است که در حال نوشتن رمانی با عنوانِ سکّه سازان است.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

یکی از موضوعات اصلی این داستان، عشق و اختصاصاً تمایلات همجنس گرایانه است. تمایلاتی که آندره ژید در کتابِ «کریدون» که گویی هیچ گاه اجازه ی ترجمه در ایران را نیافت، به دفاع از آن پرداخت. و از این رو برخی این گرایشات همجنس خواهانه را در مائده های زمینی نیز محسوس می پندارند.

در پاره ای از رمانِ سکه سازان درباره ی این میل که در دو یا سه تن از شخصیت های مهمّ داستان جلوه گر است می خوانیم: برنار احساس کرد بدن اولیویه روی بدنش سنگینی می کند... در این لحظه اولیویه برگشته بود و دمرو خوابیده بود و برنار نفس گرم او را که به گردنش می خورد حس می کرد. برنار تنها پیراهن کوتاهی به تن داشت و یک دست اولیویه در عرض بدن او به طرز محسوسی گوشت تن اش را می فشرد. یک لحظه مشکوک شد که دوستش واقعاً خوابیده باشد. (همان: 99)
ادوار می ترسید که مبادا اولیویه او را زیاد پیر حساب کند. (همان: 128) او بیش از آن اولیویه را دوست داشت که آرامش خود را از دست ندهد. گرچه همین که جرأت می کرد به اولیویه نگاه کند دلش می خواست او را در آغوش بفشارد. (همان: 131-132) یک جمله از نامه ی برنار عذابش می داد و اگر برنار قبلاً حس می کرد اولیویه از آن چه می فهمد شاید هرگز نمی نوشت: در یک اتاق، اولیویه آن را تکرار می کرد و مارِ پلیدِ حسد در دلش تاب می خورد و به خود می پیچید. در یک اتاق می خوابند! (همان: 261-262)

ژید، آندره (1334). مائده های زمینی و مائده های تازه، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.

ژید، آندره (1349). سکّه سازان، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
📘فتوحات مکیه

📝ابن‌عربی

ابوعبدالله محیی‌الدین محمد بن علی حاتمی طائی (۵۶۰-۶۳۸)، معروف به ابن‌عربی، در شهر مُرسِیَه، در اندلسِ پیشین و اسپانیای امروز، دیده به جهان گشود و پس از مسافرت‌های متعدّد به کشورهای مختلفی مانند تونس، مراکش، مصر، روم، عربستان، عراق و سوریه، در سال ۶۲۹ هجری به شهر دمشق بازگشت و تا زمان وفات خود در آنجا سکونت داشت (ابن‌عربی، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۴-۱۳۵) و سرانجام در سنّ هفتادوهشت سالگی در ظاهرِ دمشق، که مـعروف به صالحیّه است، به خاک سپرده شد (همان: ۱/ ۴۹).                                                                              
ابن‌عربی اندلسی علم را کشف و شهود می‌داند و بر آن تصوّر است که خداوند بدون واسطه از او خواسته است که بندگانش را نصیحت و اندرز دهد (همان: ۱/ ۱۳۵). چنان‌که در ستایش و تمجید از خود می‌نویسد:
    
من به علمی از جانب خداوند رحمان اختصاص پیدا کردم که هیچ‌کس جز من به چنان علمی اختصاص نیافت... شگفتا! من صبح می‌کنم و شب می‌کنم، درحالی‌که در عالم، تنها و غریب و ناشناخته‌ام و هم‌جنسی ندارم... من در پهنۀ گیتی پیشوایی برگزیده گشتم، درحالی‌که مردمان از این امر محجوب و در پرده‌اند  (همان: ۱/ ۱۴۰).                                                                    
ابن‌عربی، که تصوّر می‌کند کتاب «فتوحات مکیه» تنها از راه الهام و القا به قلبش تعلیم شده و او هیچ‌گونه دخالتی در آن نداشته است (همان: ۱/ ۵۸)، در پاره‌ای از فتوحات مکیه می‌نویسد:
    
این رسالۀ یگانه و بی‌مانند را به کمند نگارش کشیدم و آن را فتوحات مکیه در معرفت اسرار مالکی و مُلکی نام نهادم، زیرا بیشتر آنچه را که در این رساله آورده‌ام چیزهایی است که آن‌ها را خداوند هنگام طوافم بر خانۀ مکرّم و ارجمندش و یا هنگام مراقبۀ نشستنم در حریم شریف بزرگوارش بر من کشف و فتح نموده است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۸).                                                                                                        
در مذهب ابن‌عربی اختلاف است. برخی او را اهل‌تسنّن و حنبلی (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۷)، عدّه‌ای وی را شیعۀ اثنی‌عشری و بعضی زندیقش می‌شمرند (همان: ۱/ ۵۹). هرچند او نه شیعه به‌معنای متداول است و نه سنّی به‌معنای متعارف، بلکه یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان است. لذا بسیاری از عارفان و فیلسوفان سنّی و شیعه به تمجید از او پرداخته و خود را شاگرد مکتب وی می‌خوانند.                          

چون این حقیقت که جز خداوند موجودی نیست حیرت‌زده و مبهوتم ساخت، سرودم: «الربُ حقٌ و العبدُ حق» خدا خداست و بنده هم خدا (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۵-۶).                     
  
ابن‌عربی در فتوحات مکیه به تمجید از ابوبکر، عمر، عثمان و علی می‌پردازد (همان: ۱/ ۷) و شأن پیامبر و ابوبکر را مساوی می‌شمرَد:
    
رسول خدا در شب معراجش درحالی‌که خوف و وحشت داشت با لُغت ابوبکر ندا داده شد، لذا به صدای او انس گرفت. رسول خدا و ابوبکر از یک طینت آفریده شده‌اند... بنابراین سخنان آن دو، سخن خداوند سبحان است (همان: ۱/ ۲۴۹-۲۵۰).                                                                                                                   
محیی‌الدین از ایمان آوردن فرعون (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۰۵-۱۰۷) و موحّد بودن ابلیس سخن می‌گوید (همان: ۱/ ۹۴-۹۶). شیعیان را افرادی گمراه، بدعت‌گزار و فریفتۀ شیطان معرّفی می‌کند که به سبب دوستی اهل‌بیت به غلوّ و افراط کشیده شده‌اند و با صحابه، که اهل‌بیت را پیشوای امّت نساختند، به دشمنی برخاسته‌اند (همان، ۱۳۹۸: ذیل «متن کتاب»، ۳/ ۲۶۴-۲۶۵). چنان‌که از یکی از افرادِ رجبیون - که آنان را اولیاء خدا می‌خوانَد - نقل می‌کند که در مکاشفه‌های خود، رافضیان - از شیعه - را به صورت خوک دیده است (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۰؛ همان، ۱۳۹۷: ذیل «متن کتاب»، ۶/ ۲۵).
    
ابن‌عربی خود را از امام زمان بی‌نیاز معرفی می‌کند که بنابر نظر شعرانی یا در نوشته‌های او دست برده‌اند، یا پیش از مستبصر شـدن اوست و یا سخنان او از جنس شطحیاتی است که فهم آن بر هر کسی آسان نیست (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۰).
https://t.iss.one/Minavash
👏2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

عجیب نیست که بسیاری از فقیهان متعرّض این پدرِ عرفان نظری شده و ضمن ممنوع شمردن آثار او به تکفیر وی پرداخته‌اند. هرچند ابن‌عربی در پاسخ به ایـن اعتراضات در قسمتی از زندگینامۀ خود می‌نویسد:

بدان که خداوند خلقی دشمن‌تر از عالمانِ رسمی بر اهل‌الله - آنان که از راه علم لدنّی عارف بدویند - نیافریده است. اینان نسبت به این طایفه، همانند فرعونیان‌اند در برابر رسولان الهی، و این علمای رسمیِ ظاهری که در زمان ما هستند نزد هر عاقلِ خردمندی بی‌ارزش می‌باشند، زیرا دین را به مسخره می‌گیرند و بندگان خدای را پست می‌شمارند... دوستی دنیا و جاه و مقام و ریاست بر دل‌هاشان مستولی می‌باشد، خداوند خوارشان ساخته – چنان‌که آنان علم را خوار ساختند - و بنابراین سخن امثال اینان اعتباری ندارد (همان: ۱/ ۱۳۸-۱۳۹).                                                         
محیی‌الدین بن عربی کتاب فتوحات مکیه، بزرگ‌ترین اثر خود و بزرگ‌ترین کتاب در عرصۀ تصوّف و عرفانِ نظری، را در سی‌وچهار سال و از  سال ۵۹۹ هجری تا ۶۳۳ به نگارش درآورد (همان: ۱/ ۵۶-۵۷). این کتاب را محمد خواجوی با توجه به تصحیح عثمان یحیی و البته با تطبیق دو تصحیح دیگر به فارسی ترجمه کرد و با مقدمه‌ای مفصّل و ارزشمند، در هفده جلد، به چاپ رساند (همان: ۱/ ۱۸).                                                                                                                                                                
منبع:

_ ابن‌عربی، محیی‌الدین، ۱۳۹۳و۱۳۹۷و۱۳۹۸، فتوحات مکیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.        
https://t.iss.one/Minavash
🙏1
📘مصاحبه با همشهری

📝حسین پناهی

من نه نان، نه غم و حتی سینما را هیچ‌وقت جدی نگرفته‌ام. من برای اتلاف‌ وقت بازی می‌کنم! برای فرار از درک حقایق هولناکی که نمی‌دانم چیست. گو این‌که همین نان و نام جدی‌ترین ضرورت از این سال به آن سال رفتن‌هایم شده است (پناهی، ۱۳۷۲:  ذیل «مصاحبه با همشهری»).

منبع:                                        

_ پناهی، حسین، ۱۳۷۲، «مصاحبه با همشهری»، همشهری، بیست‌وچهارم تیرماه، شماره ۱۵۹.  
https://t.iss.one/Minavash
😢1
📘ارداویراف‌نامه

📝ارداویراف

پس از حملۀ اسکندر گجسته به ایران و سوختن اوستا و ازبین‌رفتن آموزه‌های دینی (ارداویراف‌، ۱۳۷۲: ۳۹)، موبدان زرتشتی، هفت نفر از مردان درستکار را انتخاب کردند و از آن هفت مرد، ویراب یا ویراز یا ویراف، مشهور به اَرداویراف، را برگزیدند تا با خوردن مَنگ [بنگ] و شراب (همان: ۱۳-۴۵)، به عالَم ماوراءالطبیعه سفر کند و از سرای دیگر برای آنان خبر آورَد. 
    
اَرداویراف یا ویراف مقدّس، پس از این معراج و خوابِ هفت‌شبانه‌روزی (همان: ۴۶)، به‌سوی مردم بازگشت و «اَرداویراف‌نامه» را، که تصویری از برزخ و دوزخ و بهشتِ زرتشتی‌گری ایران قبل از اسلام است (همان: ۵۲)، برای آنان به ارمغان آورد. این کتاب یکی از منابع مهم ایران باستان است که پیرامون اعتقادات عامۀ ایرانیانِ پیش از اسلام و دربارۀ دنیای پس از مرگ سخن می‌گوید و از محتوای آن چنین برمی‌آید که متن اصلی آن، که به زبان پهلوی بوده است، به اواخر دوران ساسانی تعلّق دارد و شاید کتاب کمدی الهیِ دانته ملهم از آن باشد.                                                                           
ارداویراف‌نامه ضمن تأکید بر پذیرش دین زردشت و غیرقابل قبول پنداشتن ادیان پیشین (همان: ۹۴)، اموری مانند: دروغ، غیبت، زنا، لواط، رشوه، کم‌فروشی، آزار و اذیت دیگران و تردید در دین و جهان اخروی را غیراخلاقی شمرده و از جزای سنگین آن در جهنم سخن می‌گوید (همان: ۷). چنان‌که معترضِ شیون و گریستن شده و آن را گناهی می‌خواند که رنج و عذاب الهی آن برابر با بریده شدن سرهای انسان‌ها است و معتقد است که گریه و شیون بر مردگان، خلاف دین و قانون بوده و این امر سبب آزار روان درگذشتگان می‌شود (همان: ۶۰-۷۷).                                                                                                      
از دیگر امور ذکر شده در این کتاب، احترام دین زرتشتی به سگان و کیفر سنگینی چون دریده شدن و تکه‌تکه گشتن اعضای بدن انسان‌ها در صورت آزار این حیوان است (همان: ۷۳). 
    
در قسمت‌هایی از این کتاب، که توسط ژاله آموزگار از متن فرانسویِ فیلیپ ژینیو و متن اصلیِ پهلوی به فارسی ترجمه شده است، می‌خوانیم: 
    
و دیدم روان آن دُروَندانی [بدکاران] که می‌بلعیدند و می‌ریدند و دیگربار می‌بلعیدند و می‌ریدند. و پرسیدم: این روانان چه کسانی هستند؟ سروش اهلو [مقدّس] و آذر ایزد گفتند: این روان آن دروندانی است که در گیتی مینو [هر چیز روحانی] را باور نداشتند و بر دین دادارِ اورمزد ناسپاس بودند و بر نیکی که در بهشت و بدبختی که در دوزخ است و به بودن رستاخیز و تنِ پسین به گمان بودند (همان: ۷۸-۷۹).                                                                                     
و دیدم روان مردی چند و زنی چند که خَرَفستَران [حشرات موذی] پا و گردن و میان آن‌ها را می‌جویدند و یکی را از دیگری جدا می‌کردند. و پرسیدم: این تن‌ها چه گناه کردند که روان آن‌ها چنین پادَفَراهی [مجازات] را تحمّل می‌کند؟ سروش اهلو و آذر ایزد گفتند: این روان آن دروندان است که در گیتی با یک لنگه کفش و بدون کُستی [کمربند دینی] راه رفتند و سرپا ادرار کردند و دیو پرستی‌های دیگر انجام دادند (همان: ۶۵).                                                                                                                      
منبع:

ارداویراف، ۱۳۷۲، ارداویراف‌نامه، به اهتمام فیلیپ ژینیو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، تهران، معین. 
https://t.iss.one/Minavash
👍1
نام اصلی«قرة العین» فاطمه بود. در خانه امّ سلمه خوانده می¬شد و در میان نزدیکان خویش به زرّین تاج و زکیّه شهرت داشت. (محمد¬حسینی، 2000: 155) چنان¬که از سوی سید کاظم رشتی به قرة العین (همان: 176) و از جانب بهاء¬الله به طاهره ملقّب گردید. (همان: 271)

طاهره در سال 1233 هجری قمری در قزوین در خانواده¬ای اهل علم دیده به جهان گشود. (همان: 154) پدرش ملا¬محمد¬صالح برغانی و عموی او ملامحمد¬¬تقی برغانی از عالمان و مجتهدان قزوین و اصالتاً از اهالی برغان (ساوجبلاغ) بودند. (همان: 121-122-128- 133) مادر زیبای طاهره، آمنه، زنی اهل فضل و از مدرّسان علوم اسلامی در قزوین بود که نزد همسر خود و همچنین برادرش ملا¬عبدالوهاب قزوینی تحصیل می-کرد و در قزوین از محضر شیخ احمد احسایی نیز بسیار استفاده نمود. (همان: 134)

طاهره کمتر از پانزده سال داشت که با پسرعمویش ملا¬محمد که فرزند ملا¬محمدتقی قزوینی بود، ازدواج کرد. (همان: 163) و حاصل این ازدواج، دو پسر و یک دختر بود که گویی پسرانش نیز به لباس روحانیت درآمدند و از مخالفان شیخیه و بابیه به شمار می¬رفتند. (همان: 164) اما دایی او ملا¬عبدالوهاب قزوینی و عموی دیگرش حاج ملا-محمد¬علی قزوینی از پیروان شیخیه بودند و حتی آورده¬اند که عمویش از پیروان علی-محمد باب هم گردید. (همان:128-129-137)
کتاب «حضرت طاهره» اثر نویسنده¬ای بهایی به نام دکتر نصرت¬الله محمد¬حسینی است که به سبب استفاده از منابع متعدّد بهایی و غیر¬بهایی، ما را با کتابی خواندنی و پژوهشی دلنشین رو به رو می¬کند و اطلاعات ارزشمندی از زندگی طاهره در اختیار ما می¬گذارد.
طاهره قرة العین از نخستین پیشگامان و نمایندگان حقوق زنان در بیش از صد و هفتاد سال قبل به شمار می¬رود که تمامی دوستداران و دشمنان وی بر زیبایی، استعداد و قوّت استدلال او تأکید نموده¬اند. چنان¬که گوبینو، نویسنده¬ی معروف فرانسوی او را سرآمد علمای زمان و اعجوبه¬ی عصر شمرد. (همان: 5) ادوارد براون، خاورشناس برجسته¬ی انگلیسی هم نوشت: ظهور بانویی چون قرة العین در هر عصر و کشوری از نوادر زمان است. اما در کشوری چون ایران حادثه¬ای بی¬نظیر بل معجزه است. (همان: 4)

و زعیم¬الدوله تبریزی که یکی از مخالفان جدّی هم¬عصر اوست نیز اذعان می¬کند که قرة العینِ جوان به واسطه¬ی زیبایی چهره که آیت جمال و کمال بود و همچنین به سبب بیان فصیح و منطق شیرین، قلوب مردان و زنان را به سوی خود مجذوب و متمایل ساخته بود. او گاهی با اشعار بسیار دلربای فارسی و عربی خود که مانند مرواریدی منظوم بود و گاهی با نثری مانند درّ منثور سخنرانی می¬کرد و عقول عاقلان را به جادوی بیان خود فریب می¬داد، و دل¬های فرزانگان را به زبان¬بازی اسیر خود می¬کرد، و زمینه¬ی پیشرفت دعوت اربابش [سید باب] را مهیّا می¬ساخت. (زعیم¬الدوله تبریزی، بی¬تا: 116-120)

بهائیان از پدر و مادر طاهره تمجید نموده و عبد¬البهاء پدر او را عالم نِحریر و فاضل قزوین خوانده است. (محمد¬حسینی، 2000: 132-134) چنان¬که متذکّر شده¬اند که پدر طاهره بسیار تلاش نمود که دخترش به مکتب شیخیه تمایل نیابد ولکن توفیق نیافت. او در انتقاد از طاهره به سبب پیروی کردن از علی¬محمد باب همواره می¬گفت تو با این وسعت فضل و هوشی که داری اگر خود ادّعا می¬کردی من می¬پذیرفتم. متأسّفم که از این پسر بی¬سواد شیرازی تبعیّت کرده¬ای. (همان: 135)

شاید این اشکال پدر طاهره به او، یکی از مهم¬ترین پرسش¬هایی باشد که ذهن بسیاری را به خود مشغول داشته است. چرا که بسیاری به مانند پدر قرة العین از خود می¬پرسند مگر سید باب چه داشت که این¬گونه دختری هنرمند و تحصیل کرده را شیفته¬ و واله خود کرد؟!

و شاید بهترین پاسخ به این سؤال، نظر مورّخ ارجمند، احمد کسروی باشد که در گفتار پایانی کتاب «بهائیگری» با عنوان «ایرادهای بزرگی که به کیش بهایی توان شمرد» اذعان می¬کند که خانم قرة العین یکی از زنان کم مانند جهان بوده است. چه درس خواندن او و چه از خانه بیرون جستنش شگفت¬آور می¬باشد. او گویا همراه شوهرش حاج ملا¬محمد قزوینی به عراق عرب رفته و در آنجا با سخنان سید کاظم رشتی آشنا گردیده است و از کسانی می¬بوده که چشم به راه امام زمان بوده است. بی¬گمان قرة العین سید علی¬محمد باب را ندیده و از سخنان بی¬مایه و عربی¬های غلط او نیز جز بسیار¬کمی نشنیده بود. پس شوریدگی طاهره قرة العین، این شیرزن قزوینی به سبب بافندگی¬های سید کاظم رشتی و بد¬آموزی¬های شیعه درباره¬ی افسانه¬ی هزار ساله¬ی امام زمان و جان¬فشانی در راه اوست که تکانی در قرة العین پدید آورد و باعث شد تا اشعار و سخنانی آشفته به زبان آورد. (کسروی، 1367: 105 الی108)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

ملا¬محمدتقی قزوینی، عموی طاهره به منبر می¬رفت و شیخ احمد احسایی و طرفداران او را لعن می¬کرد و مورد اهانت قرار می¬داد. روزی ملا¬عبدالله شیرازی معروف به میرزا صالح که فردی شیخی مسلک بود با شنیدن توهین¬های ملا¬محمد¬تقی قزوینی عصبانی می¬شود. لذا به بازار رفته و یک خنجر و نیزه تهیه می¬کند و نزدیک فجر در حالی که ملا¬محمد¬تقی قزوینی برای اقامه¬ی نماز وارد مسجد می¬شده و هنوز خبری از مردان نمازگزار نبوده است، او را از پشت در محراب مسجد به قتل می¬رساند. (محمد¬حسینی، 2000: 230-231-232)

با آن¬که بهائیان دخالت طاهره در قتل عمویش را به شدّت تکذیب می¬کنند و معتقدند که احدی جز میرزا عبدالله شیرازی در این قتل دخالت نداشته است، (همان: 236) اما برخی از نویسندگان طاهره را به توطئه¬ چینی بر قتل عموی خویش که به شهید ثالث شهرت یافته است، متّهم کرده¬اند. چنان¬که زعیم¬الدوله می¬نویسد: قرة العین می¬دانست که وجود عموی مجتهدش سنگ لغزاننده¬ای بر سر راه آزادی او و انتشار دعوت وی می-باشد، به این جهت کشتن عمو و پدر و شوهرش را بر بابیان واجب کرد... لاجرم مریدان وی برای اطاعت امر او قیام کردند و هنگام طلوع صبح به مسجد جامع وارد شدند و جمعی به¬نام فدائیان در حالی که عمویش در محراب مشغول به نماز بود ناگهان به او حمله کردند و او را شهید نمودند و سپس بدن او را به بدترین وجهی قطعه قطعه و مثله کردند. آن¬گاه مردم شهر هیجان کردند و قیامت مسلمین برپا شد، لذا نتوانست شوهر و پدرش را به کشتن بدهد. پس ناچار شد از خانه و خانواده و شهر خود فرار کند. (زعیم¬الدوله تبریزی، بی¬تا: 116-117)

احمد کسروی نیز متذکّر می¬شود که عموی قرة العین، حاجی ¬ملا¬محمد¬تقی قزوینی هنگامی که شیخ احمد احسایی به قزوین آمده بود، او را تکفیر کرد و هیاهوی بزرگی در سراسر ایران به راه انداخت. با این حال برادرش ملا¬علی از شاگردان و پیروان شیخ احمد بود و سپس از پیروان سید باب نیز گردید. و چون بابیان ملا¬محمد¬تقی را کشتند و گمان همدستی با قرة العین می¬رفته است، او از خانه¬اش خارج می¬شود. (کسروی، 1367: 106-107)

از دیگر مطالب ذکر شده درباره¬ی طاهره، صحّت یا عدم¬صحّت ملاقات او با سید کاظم رشتی است. برخی از تاریخ¬نگاران از جمله دهخدا بر آن اعتقادند که طاهره در کربلا سید کاظم رشتی را ملاقات کرده است. (محمد¬حسینی، 2000: 177) و بعضی چون عبد¬البهاء و نبیل زرندی بر آن باورند که طاهره موفّق به ملاقات سید کاظم رشتی نشده است و او هنگامی به کربلا رسید که سید کاظم درگذشته بود. (همان: 179) هرچند به سبب ارادت زوجه¬ی سید کاظم رشتی به طاهره، این بانوی قزوینی در خانه¬ی سید کاظم مستقر شد و حوزه¬ی تدریس خود را جهت طلاب مرد و زن آغاز نمود. (همان: 184)
دکتر محمد¬حسینی معتقد است که طاهره در واقعه¬ی بدشت [از توابع شاهرود] کشف حجاب نمود، شریعت اسلام را منسوخ اعلام کرد و استقلال دیانت بابی را به اطلاع همگان رساند. چنان¬که باید بدانیم که این بانوی مطهره برخلاف آنچه به او نسبت داده¬اند، تنها به منقضی شدن حکم حجاب و نماز و روزه و عبادت اشاره کرد و نه ارتکاب فسق و عصیان که به حکم عقل و وجدان و شریعت انسانیت قبیح و منفور می¬باشد. و این¬که جناب قدّوس خود را از عمل طاهره ناراضی و خشمگین نشان داده است، برای تسکین خشم آن دسته از اصحاب حاضر در بدشت بوده است که با شیوه¬ی متهوّرانه¬ی جناب طاهره موافق نبوده¬اند. به عبارت دیگر در حقیقت اختلافی میان قدّوس و طاهره نبوده است. (همان: 272 الی277)

اعتراض نصرت¬الله محمد¬حسینی به معاندین طاهره از آن¬روست که برخی اذعان کرده¬اند که طاهره در قریه¬ی بدشت، گذشته از آن¬که نقاب و چادر و چارقد خود را برداشت، به منبر رفت و گفت: احکام شریعت محمدی اکنون به واسطه¬ی ظهور باب منسوخ گشته است. پس این حجابی را که میان شما و زنان مانع از استفاده است پاره کنید، با آن¬ها آمیزش داشته باشید، و زنان خود را از دوستانتان دریغ مدارید؛ زیرا اکنون مانع و حدّ و تکلیفی وجود ندارد. پس حظّ و نصیب خود را از این زنـدگی بردارید؛ زیرا بعد از مردن خبری نیست. (زعیم¬الدوله تبریزی، 117-118)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

و اما تصاویر موجود از طاهره همگی خیالی و غیر¬واقعی است. (محمد¬حسینی، 2000: 317) چنان¬که غالب اشعار او نیز از بین رفته و در بسیاری از شعرهای منسوب به او تردید وجود دارد. (همان: 394) به عنوان مثال غزل زیبای (گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم دلم نکته به نکته مو به مو / می¬رود از فراق تو خون دل از دو دیده¬ام / دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو / از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده¬ام / خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو...) ظاهراً از طاهره نبوده و به طاهر کاشانی تعلّق دارد.
هرچند برخی از جمله محمد اقبال لاهوری این غزل را از طاهره دانسته¬اند و لاهوری آن را در بخش غزلیات از «کلیات اشعار فارسیِ» خود و همچنین در بخش فلک مشتری از کتاب «جاوید نامه» می¬آورد و در فلک مشتری از طاهره به عنوان «خاتون عجم» تجلیل می¬کند. (همان: 364-365)
طاهره قرة العین سرانجام به دستور امیر¬کبیر در مازندران دستگیر شد. سپس به تهران اعزام و در خانه¬ی محمد¬خان کلانتر زندانی گردید، تا در سال 1268 او را خفه کردند و به چاه انداختند. (همان: 291-316-317-318)

محمد¬حسینی، نصرت¬الله (2000). حضرت طاهره، کانادا: مؤسسه بهائی.

زعیم¬الدوله تبریزی، محمد¬مهدی (بی¬تا). مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی، تبریز، بی¬نا.

کسروی، احمد (1367). بهائیگری شیعیگری صوفیگری، آلمان: نوید.

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
🙏1
نـهـان گـشـت کـردار فرزانگان پراگـنـده شـد کام دیـوانـگـان
هـنر خوار شد، جادویی ارجمند نـهـان راسـتـی، آشکارا گـزنـد
شده بر بـدی دسـت دیوان دراز به نـیکی نـبودی سخن جز براز
(فردوسی، ۱۳۶۶: ج ۱، ۵۵)

کتاب شاهنامه مثنوی‌یی حماسی است که گویی مهمترین سند عظمت زبان فارسی محسوب می‌شود. از این منظومه‌ی چهل و هشت هزار بیتی [و یا پنجاه هزار و اندی بیتیِ برخی از چاپ‌ها] تصحیح‌های متعددی چون چاپ مسکو، لندن، هند، فریدون جنیدی و جلال خالقی مطلق صورت گرفته است.
یکی از عیب‌های شاهنامه‌ی چاپ مسکو ابیات الحاقی متعدّد آن است. چنان‌که در تصحیح فریدون جنیدی از شاهنامه بسیاری از ابیات فردوسی پذیرفته نشده و شاه‌بیتی مثل: توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود (همان: ج ۱، ۴) نیز از اشعار الحاقی شمرده شده است. از این رو برخی بر این شیوه‌ی جنیدی اعتراض کرده و کار وی را غیرعلمی و عملی صرفاً ذوقی خوانده‌اند. لذا شاید بتوان بهترین تصحیح صورت گرفته از این شاهکار جهانی را متعلّق به دکتر جلال خالقی مطلق دانست. تصحیحی که به تصدیق اهل نظر دقیق‌ترین و علمی‌ترین کاری است که تا کنون انجام شده است.

دکتر ریاحی در کتاب خواندنی «فردوسی» می‌نویسد: مصحح دانشمند دکتر خالقی، همه‌ی عمر خود را وقف این حماسه‌ی ملّی کرده و با جستجو در کتابخانه‌های عالَم، ۴۵ نسخه از کهن‌ترین و معتبرترین نسخه‌های شناخته شده را برای خود گرد‌آورده است که دو نسخه‌ی فلورانس «نسخه اول ۶۱۴ هجری» و نسخه‌ی موزه بریتانیا «نسخه دوم ۶۷۵ هجری» اساس کار وی در این تصحیح می‌باشد. به عنوان نمونه بیت مشهور: میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است، که در بوستان سعدی نیز آمده است، خالقی مطلق شکل اصیل آن را در کهن‌ترین دستنویس‌ها چنین یافته است:
مکش مورکی را که روزی کش‌ست
که او نیز جان دارد و جان خوش‌ست
(همان: ج ۱، ۱۲۰)

تردیدی نیست که صورت معروف بیت امروز در مذاق ما دلنشین‌تر است. موسیقی گوش نوازتری دارد. به همین دلیل هم کاتبان باذوقِ متأخّر در شعر فردوسی دخل و تصرّف کرده‌اند. اما چه می‌توان کرد؟ به گواهی کهن‌ترین دستنویس‌ها فردوسی «مکش مورکی» گفته است و ما حق نداریم ذوق امروزی خود را بر گفته‌ی هزار سال پیش فردوسی تحمیل کنیم. (ریاحی، ۱۳۸۰: ۳۶۱ الی۳۶۴)

فریدون جنیدی نیز در «پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی» می‌آورد: کار استاد خالقی مطلق [که سی و شش سال به طول انجامیده است] ارزنده‌ترین کاری‌ست که تا کنون در زمینه‌ی شناخت شاهنامه به انجام رسیده است. (جنیدی، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمه» ۳۹)
فردوسی بر وطن پرستی اصرار داشته: دریغست ایران که ویران شود / کُنام پلنگان و شیران شود (فردوسی، ۱۳۶۹: ج ۲، ۸۱) همه سربسر تن به کشتن دهیم / از آن به که گیتی به دشمن دهیم (همان، ۱۳۷۱: ج ۳، ۲۶۲) به تمجید موبدان و بسیاری از پادشاهان مبادرت ورزیده و این‌گونه به ستایش سلطان محمود غزنوی می‌پردازد:
جـهان آفـریـن تا جـهـان آفـریـد چُـنو شـهریاری نـیـامد پـدیـد
چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گـهـواره محمود گوید نخست
به ایران هـمه خـوبی از داد اوسـت کجا هست مردم، همه یاد اوست
(همان، ۱۳۶۶: ج ۱، ۱۵ الی۱۷)
این شاعر بزرگ و حماسه سرای ایرانی به طور مکرّر در شاهنامه از واژه‌ی هیون و هیونی [شتر و شترِ بزرگ و شترِ تندرو] استفاده کرده، به رسم سَر بریدن ایرانیان در جنگ اشاره نموده، (همان: ج ۱، ۱۵۱) و از زبان رستم اینچنین به نکوهش زنان می‌پردازد:
کسی کو بود مـهـتـر انـجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش ز گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد
(همان، ۱۳۶۹: ج ۲، ۳۸۲)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1🙏1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:
فردوسی از دروغ گفتن رستم به سهراب در جهت غلبه کردن و فریب دادن او در جنگ سخن گفته (همان: ج ۲، ۱۸۲) و در اعتراض به فیلسوف و عدم ایمان او می‌آورد:

ایـا فــلـسـفـه دانِ بـسـیـار گـوی بپویم به راهی که گفتی مپوی
سخن هر چه با هستِ توحید نیست به ناگـفتن و گـفتنِ او یکیست
(همان، ۱۳۷۱: ج ۳، ۲۸۷-۲۸۸)

با آن‌که فردوسی را ستایش کننده و حافظ اندیشه‌های ایران باستان خوانده‌اند، از او به عنوان یکی از معدود شاعران بلندآوازه‌ای نیز یاد کرده‌اند که به مذهب تشیّع گرویده است. چنان‌که دکتر محمد امین ریاحی می‌نویسد: فردوسی مسلمانی پاک اعتقاد و دوستدار خاندان رسول اکرم است. نفرت او از تازیان هم منافاتی با مسلمانی ندارد و همه‌ی محققان قبول دارند که فردوسی شیعه بوده است. آنچه محل بحث است این است که متمایل به کدام یک از فرق شیعه بوده است. (ریاحی، ۱۳۸۰: ۲۳۲-۲۳۳)

نظامی عروضی در «چهار مقاله» فردوسی را رافضی و شیعه‌ی معتزلی خوانده است. (نظامی عروضی، بی‌تا: ۷۷ الی۸۱) محیط طباطبایی او را شیعه‌ی زیدی مذهب، (محیط طباطبایی، ۱۳۱۳: ۶۷۱) زریاب خویی وی را شیعه‌ی متمایل به اسماعیلیان (زریاب خویی، ۱۳۷۰: ۲۳) و دکتر احمد مهدوی دامغانی از ایشان به عنوان یک شیعه‌ی دوازده امامی یاد کرده و می‌آورد: تصریحات بلیغه‌ی متعدّد و قرائن و امارات مکرّری که در کتاب مستطاب شاهنامه موجود است برای هیچ پژوهنده‌ی منصف و مطّلع و معتقد به هر دین و مذهبی تردیدی در این که حضرت فردوسی شیعه‌ی امامی‌ست باقی نمی‌گذارد. (مهدوی دامغانی، ۱۳۷۲: ۲۳)

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نیز در کتاب «با کاروان حله» فردوسی را معتقد و محبّ اولاد علی دانسته (زرین‌کوب، ۱۳۵۵: ۱۶) و در «نامورنامه» اذعان می‌کند که فردوسی دوستدار و خاکباشِ علی و خاندان او بود. (زرین‌کوب، ۱۳۸۳: ۴۹-۵۰)
حسن تقی زاده در مقاله‌ی زمان زردشت از کتاب «بیست مقاله» زردشتی بودن فردوسی را خیالات نادرست تصوّر کرده و اذعان می‌کند: فردوسی نه تنها مسلم حقیقی و بی‌ریا بوده بلکه حتی شعوبی هم نبوده اگرچه شاید ضدّ شعوبی هم نبوده است و شیعه‌ی متعصّب به معنی امروزه یعنی طعن کننده در خلفای راشدین نبوده است. (تقی‌زاده، ۱۳۸۱: ۳۷۹) و مجتبی مینوی هم بر آن است که تصریح تذکره نویسان و ابیات فردوسی در شاهنامه صراحت بر شیعه بودن او دارد. (مینوی، ۱۳۵۱: ۷)

دکتر ابوالفضل خطیبی (خطیبی، ۱۳۹۶: ۲۸۸) و دکتر سجاد آیدِنلو هم فـردوسی را شـیعه خوانده‌اند و آیدنلو معتقد است بیت مشهور: «برین زادم و هم برین بگذرم / چُنان دان که خاک پی حیدرم» که در اصالت آن هیچ تردیدی نیست و به شکل آشکار و با قطعیّت گرایش مذهبی فردوسی را نشان می‌دهد، مهم‌ترین دلیل بر شیعه بودن فردوسی است. (آیدنلو، ۱۳۹۷: ۹۵)

مـحـمـد بـدو انـدرون با عـلی هـمـان اهـل بـیـت نـبـی و وصـی
اگر چـشم داری به دیگرسرای به نـزد نـبـی و وصـی گـیـر جـای
گرت زین بد آید گناه من ست چُنین ست و این دین و راه من ست
بـرین زادم و هم بـرین بـگذرم چُـنان دان که خـاک پـیِ حـیـدرم (فردوسی، 1۱۳۶۶: ج ۱، ۱۰-۱۱)

دکتر جلال خالقی مطلق هم ضمن شیعه خواندن فردوسی و تأیید ابیات فوق، بیت‌های ستایش شده از خلفای راشدین را الحاقی دانسته و در کتاب «گل رنجهای کهن» می‌نویسد: فردوسی در واقع عملاً گفته است که هر کس به کشتی مذاهب دیگر درآید کشتی او غرق خواهد شد و روی بهشت و رستگاری را نخواهد دید. چگونه ممکن است که یک نفر شیعی مذهب که با این حرارت از مذهب خود سخن می‌گوید و کشتی مذاهب دیگر را غرق شده می‌گیرد، پیش از آن بگوید: عمَر کرد اسلام را آشکار. (خالقی مطلق، ۱۳۸۸: ۱۳۹)

اما در این میان برخی مانند ابراهیم گلستان گفته‌های فردوسی در شاهنامه را یکی ندانسته و بعضی چون دکتر محمد معین و دکتر ذبیح الله صفا اسلام فردوسی را به نوعی اسلام مصلحت اندیشانه و در حاشیه پنداشته‌اند و معتقدند که فردوسی با آن‌که خود را مسلمان خوانده است، در حقیقت یک زرتشتی عاشق ایران باستان است.

گلستان در «نامه به سیمین» فردوسی را شاعری دو شخصیّتی معرّفی می‌کند که از یک طرف می‌گوید: «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو» و در همان حال و بلافاصله از مقدّس‌های اسلامی به عنوان مقدّس‌ترین شمایل‌ها یاد کرده و معتقد به پیامبر و علی می‌شود. (گلستان، ۱۳۹۶: ۳۸)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
🙏1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

و در فرهنگ علی‌اکبر دهخدا آمده است: فردوسی را برخی از محقّقان شعوبی دانسته‌اند ولی نمی‌توان این عقیده را محقّق و قاطع دانست. وی با وجود این که مسلمانی مؤمن است و همین حقیقت‌جویی یکی از موجبات بی‌اعتنایی درباریان متعصّب سلطان محمود نسبت به وی بوده است به اندیشه‌های زردشتی و دین بهی نظر تحسین دارد و به نوشته‌ی دکتر معین در کتاب مزدَیَسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، هر موقع که توانسته است به کیش ایرانی گریز زند از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است. (دهخدا، ۱۳۷۷: ج ۱۱، ۱۷۰۶۱)

استاد معین در کتاب «مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی» بر آن است که فردوسی با اعتقاد تامّی که به آیین اسلام داشت، به تمجید از مذهب زردشتی نیز می‌پرداخت و در هر موقع که توانسته است به کیش ایرانی گریز زند از سوز دل و شور باطنی سخن رانده است. (معین، ۱۳۲۶: ۳۷۱-۳۸۴) چنان‌که دکتر ذبیح الله صفا، فردوسی را یک شعوبی متعصّب معرّفی می‌کند که رافضی بودن او نتیجه‌ی قطعیِ شعوبی بودن وی است. چه این مذهب یکی از بهترین و مناسب‌ترین پناهگاه‌های شعوبیه بود. (صفا، ۱۳۱۳: ۶۲۱)

و در نهایت شاهرخ مسکوب در کتاب «ارمغان مور» در تجمیع سه نظریه‌ی شیعه بودن، زرتشتی بودن و یا سرگردان بودن فردوسی می‌نویسد: فردوسی مسلمانی خراسانی بود و رافضی، دوازده یا هفت امامی! خراسان یکی از کانون‌های بزرگ جنبش اسماعیلیان بود، و کسی مانند او چه بسا از اندیشه‌ها و باورهای آنان بی‌خبر نبود... تصوّری که از خدا و آفرینش در شاهنامه آمده به دو سرچشمه و سرآغاز متفاوت باز می‌گردد. از همین رو گذشته‌ی دهقانان خراسانِ قرن چهارم هجری از یک سو به باورهای کهن ایرانی، به اسطوره و دین‌های پیشین ما می‌رسید، و از سویی سرچشمه در قرآن داشت... از این گذشته، مزدیسنا و اسلام - با وجود همه‌ی تفاوت‌ها - هر دو به خدایی فراتر از هستی این جهانی، به آفرینش، پیامبر و کتاب آسمانی، گوهر ایزدی انسان، ناپایداری دنیا و روزشمار اعتقاد داشتند. و این خواه ناخواه، کار رخنه‌ی گبرکی در مسلمانی را آسان تر می‌کرد. (مسکوب، ۱۳۸۴: ۷۸ الی۸۰)

حال با توجه به آنچه گذشت، باید متذکّر شد که هرچه از عرب ستیزی فردوسی شنیده می‌شود گویی محلّی از اعراب نداشته و فردوسی تنها از برخی اعراب به سبب کشتار و ستمی که به ایرانیان روا داشته‌اند، نفرت دارد. به علاوه‌ی این‌که ابیات عرب ستیزیِ موجود در شاهنامه و واژگانی چون سوسمارخوار متعلّق به فردوسی نبوده و از ابیات الحاقی شاهنامه شمرده می‌شود.

از دیگر شواهد دلالت کننده بر این امر، داستان ضحاک است که با آن‌که فردوسی او را فردی ستمگر و خونخوار معرّفی می‌کند، اما از پدر او «مِرداس» به عنوان یکی از پادشاهان عادل و مهربان تازی نام می‌برد:

که مرداس نام گـرانـمـایـه بود به داد و دِهش برترین پایه بود
چو ضحاک بر تخت شد شهریار برو سالیان انـجـمـن شـد هزار
نِـهـان گـشـت کـردار فرزانگان پراگـنـده شـد کام دیـوانـگـان
(همان، ۱۳۶۶: ج ۱، ۴۵-۵۵)
همچنین برخلاف تصوّر بسیاری از عرب‌ستیزان نباید فراموش کرد که از هشت هزار و اندی کلمه‌ی موجود در شاهنامه، هشت تا ده درصد آن عربی است. چنان‌که دکتر خالقی مطلق در کتاب «سخن های دیرینه» اذعان داشته است که فردوسی تقریباً از ۶۴۰ واژه‌ی عربی، در چهل و هشت هزار بیت شاهنامه استفاده کرده است. البته این آمار با در نظر نگرفتن چند هزار بیت الحاقی در شاهنامه است و الّا پژوهش‌هایی مبتنی بر ۹۸۴ و یا ۷۰۶ کلمه‌ی عربی نیز به دست آمده است. و ناگفته نماند که دقیقیِ شاعر هم در هزار و پانزده بیت خود در شاهنامه، ۵۰ واژه‌ی عربی به کار برده است. (خالقی مطلق، ۱۳۸۱: ۳۷۳ الی۳۷۵)
و محمدعلی جمالزاده نیز با احتساب ابیات الحاقی شاهنامه می‌آورد: بعضی از هم‌وطنان ما طرفدار پارسی خالص هستند و خیال می‌کنند که اگر کلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بریزند خدمتی به زبان مادری خود نموده‌اند. حتی فردوسی هزار سال پیش در شاهنامه جاویدان خود کلمات عربی بسیاری آورده است و با تحقیقات خود من معلوم گردید که در شاهنامه ۸۶۵ کلمه عربی آمده است. (جمالزاده، ۱۳۸۲: ۱۲۶-۱۲۷)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

بنابر نظر نظامی عروضی، استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند، و از ناحیت طبران است. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنان‌که بدخل آن ضیاع از امثال خود بی‌نیاز بود، و از عقب یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه به نظم همی کرد. بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را به آسمان علّیّین برد، و در عذوبت بماء مَعین رسانید. اما خواجه‌ی بزرگ منازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح چاه او همی انداختند.

محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم، و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب، و سلطان محمود مردی متعصّب بود، در جمله بیست هزار درم بفردوسی رسید. بغایت رنجور شد، و بگرمابه رفت و بر آمد، فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمّامی و فُقّاعی قِسم فرمود. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد، و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود بنام تو خواهم کردن. شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت: یا استاد! دیگر تو مرد شیعیی، محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه بنام او رها کن، و هجو او بمن ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم. دیگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی بهزار درم خریدم، آن صد بیت بمن ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیت‌ها فرستاد. بفرمود تا بشستند.

خواجه سال‌ها بود تا درین بند بود. محمود گفت: که من از آن پشیمان شده‌ام. شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای. آخر آن کار را چون زر بساخت، و اشتر گسیل کرد. از دروازه‌ی رودبار اشتر در می‌شد و جنازه‌ی فردوسی بدروازه‌ی رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکِّری بود در طبران، تعصّب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازه‌ی او در گورستان مسلمانان برَند، که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند. (نظامی عروضی، بی‌تا: ۷۴ الی۸۱)
و اما از جامع‌ترین و روان‌ترین پژوهش‌های صورت گرفته درباره‌ی فردوسی می‌توان به کتاب ارزشمند «فردوسی» اثر دکتر محمد امین ریاحی اشاره کرد. دکتر ریاحی ضمن بزرگ‌ترین شاعر ایران خواندن فردوسی (ریاحی، ۱۳۸۰: ۱۲) و تأکید بر این نکته که اگر فردوسی و شاهنامه‌ی او نبود، شاید امروز کشوری با ملیّت ایران و زبان فارسی وجود نداشت، (همان: ۲۳) می‌نویسد: نام کامل فردوسی، ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است. (همان: ۶۴) او در سال ۳۲۹ هجری در روستای پاژ (بازِ طوس) در پانزده کیلومتری شمال شهر مشهد متولّد شد. (همان: ۶۷-۶۸) دهقان و دهقان‌زاده بود. و دهقان در عصر او به معنای کشاورز نبوده و به ایرانی تبار و مالک روستا یا رئیس شهر دهقان گفته می‌شده است. (همان: ۷۲)

زبان فردوسی برخلاف سوزنی و انوری و خاقانی و سنایی و مولوی و سعدی آلوده به الفاظ ناپسند و دشنام نشده است. (همان: ۳۱۱-۳۱۲) و وطن‌پرستی او نیز با ذکر ۱۷۴۰ بار از واژه‌های ایران و ایرانی در شاهنامه کاملاً آشکار است. (همان: ۳۳۳)
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی طوسی، ناظم ابتدایی شاهنامه [تقریباً هزار بیت] به دست غلامی کشته شد. (همان: ۸۶) فردوسی پس از مرگ دقیقی در صدد برآمد شاهنامه‌ی منثوری را که گویی همان شاهنامه‌ی ابومنصوری است [به علاوه‌ی بهره بردن از منابعی دیگر] به دست آورَد و آن را نظم کند. شاهنامه را گویی از سن سی سالگی آغاز نمود و در ۲۵ سال و به اعتباری در ۴۵ سال به پایان برد و در تهذیب و تکمیل آن کوشید. (همان: ۱۰۵ الی۱۰۷)
او در سنّ ۶۵ سالگی به مدّت شش سال کوشید شاهنامه را به صورتی باب طبع محمود در آورد که سرانجام در سال ۴۰۰ هجری در ۷۱ سالگی او آماده شد (همان: ۱۲۵) و هدف وی از این کار، حفظ و تکثیر شاهنامه بود و هم این که بنا به معمول عصر به او صله‌ای برسد که در آن سال‌های پیری و تنگدستی آسایشی به زندگی او بخشد. (همان: ۱۱۹)
حضور فردوسی در شهر غزنه و سرودن مثنوی «یوسف و زلیخا» افسانه‌ای بیش نیست. (همان: ۱۲۸-۱۴۶) و او سرانجام در سن ۷۶ سالگی در سال ۴۰۵ هجری در زادگاه خویش وفات یافت و در باغ شخصی خود به خاک سپرده شد. (همان: ۱۴۲-۱۵۷)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نیز ضمن آن‌که شاهنامه را مهم‌ترین سند عظمت زبان فارسی و روشن‌ترین گواهِ شکوه فرهنگ و تمدّن ایران کهن دانسته و آن را در ردیف عالی‌ترین آثار حماسی جهان قرار می‌دهد، (زرین‌کوب، ۱۳۵۵: ۱۶-۱۷-۱۹) بر آن اعتقاد است که فردوسی در وطن‌دوستی سری پُرشور داشت و از آن‌ها که به ایران گزند رسانیده بودند، نفرت داشت. (همان: ۱۶) هرچند دوستدار و خاکباش علی و خاندان او بود و علی برای وی قهرمان رؤیاها، دلاوری، عدالت، دوستی و پارسایی بود. (زرین‌کوب، ۱۳۸۳: ۴۹-۵۰)

تنها یک دختر داشت و پسر او نیز در سنین جوانی وفات یافت. (زرین‌کوب، ۱۳۵۵: ۱۶) در دوران جوانی از بهره ملک و مکنت که داشت از اقران بی‌نیاز بود و روزگاری آسوده می‌گذاشت. (همان: ۱۴) در سَر شاهنامه رنج برد و اندک اندک، مایه و مکنت خود را از دست داد... از ناچاری در صدد شد پشتیبان و نگهدارنده‌یی بجوید. به گمان آن‌که شاه غزنین محمود غزنوی که به شعردوستی و شاعرپروری آوازه یافته بود قدر کار او را خواهد شناخت، شاهنامه را بنام او کرد و راه غزنین پیش گرفت. اما در دربار غزنه چندان حسن قبول نیافت... شاید بعضی وی را نزد سلطان به بددینی هم متّهم کرده بودند. (همان: ۱۵) شاعر از این قدرنشناسی محمود برنجید، سلطان را هجو کرد و از بیم وی از غزنین بیرون آمد. (همان: ۱۵-۱۶)

فردوسی که از سوی ملاصدرای شیرازی، قدّوسی خوانده شده (ملاصدرا، ۱۳۸۴: ج ۲، ۳۵۱) با همه‌ی عظمت و آوازه‌ای که دارد، از نقد برخی از بزرگان ادبیات ایران از جمله صادق هدایت، نیما یوشیج و احمد شاملو در امان نمانده است.
هدایت در داستان «حاجی آقا» می‌نویسد: هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یکی دو نفر برای تبرئه این قافله گمنام که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند به زندگی آن‌ها معنی بدهد. یک فردوسی کافی است که وجود میلیون‌ها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او می‌گیرید و به او افتخار می‌کنید. (هدایت، ۱۳۳۰: ۱۱۵-۱۱۶)
دکتر پرویز ناتل خانلری نیز در فصلی با عنوان من و نیما از کتاب «قافله سالار سخن» می‌نویسد: نیما به خودش و کارش اعتقاد کامل داشت... و همه‌ی استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده بود که صد عنصری و هزار فردوسی به جوی نمی‌خرد و همه را دزد و بیشرف خوانده بود. (ناتل خانلری، ۱۳۷۰: ۴۵۰-۴۵۵؛ ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۱۸۱ الی۱۸۹)

دزدنـد تــمـام رفـتـگـان و مـن بـدخـواه اسـاس قــیـد دزدانـم
دزدان دگـر بـه پـشت آن دزدان این مشت سخنوران که می دانم
صـد عـنـصری و هـزار فـردوسی مـشـتی خـر عـصـر را نـمایانـم

احمد شاملو در سال ۱۳۶۹ طی سخنرانی جنجال برانگیزی در دانشگاه برکلیِ کالیفرنیا، فردوسی را حامی منافع طبقاتی و ضحاک را فردی منصف و برخاسته از توده‌ی مردم معرّفی کرده و می‌گوید: پذیرفتن دربست سخن فردوسی به صورت یک آیه‌ی منزل، گناه بی‌دقتی ما است نه گناه او که منافع طبقاتی یا معتقدات خودش را در نظر داشته. هر رژیم با بلندگوهای تبلیغاتیش از یک سو فقط آنچه را که خود می‌خواهد یا به سود خود می‌بیند تبلیغ می‌کند و از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام می‌برد حال آن‌که در آن از ملّت ایران خبری نیست و اگر هست همه‌جا مفاهیم وطن و ملّت را در کلمه شاه متجلّی می‌کند. آخر امروز روز فَرّ شاهنشهی چه صیغه‌ای است؟ و تازه به ما چه که فردوسی جز سلطنت مطلقه نمی‌توانسته نظام سیاسی دیگری را بشناسد؟

در ایران اگر شما برمی‌داشتید کتاب یا مقاله یا رساله‌یی تألیف می‌کردید و در آن می‌نوشتید که در شاهنامه فقط ضحاک است که فَرّ شاهنشهی ندارد، پس از توده‌ی مردم برخاسته، و این آدم حکومتش به خلاف نظر فردوسی حکومت انصاف و خِرَد بوده، و کاوه نامی بر او قیام کرده اما یکی از تخم و ترکه‌ی جمشید را به جای او نشانده پس در واقع آنچه به قیام کاوه تعبیر می‌شود کودتایی ضد انقلابی برای باز گرداندن اوضاع به روال استثماری گذشته بود، اگر چوب به آستین‌تان نمی‌کردند، دست کم به ما حصل تتبعات شما در این زمینه اجازه انتشار نمی‌دادند و اگر هم به نحوی از دسستشان در می‌رفت به هزار وسیله می‌کوبیدنتان. (شاملو، ۱۹۹۰: ۳۴-۳۵)


این نظر شاملو که نقدها و هجوهای متعدّدی را به همراه داشت، گویی وام گرفته شده از نظریات علی حصوری است و شاید بتوان جناب حصوری را آغازگر این مسیر دانست؛ چرا که او در سخنرانی خود در دانشگاه شیراز به ضحاک پرداخت

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
🙏1
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

و متن سخنان وی در سال ۱۳۵۶ توسّط روزنامه‌ی کیهان با نام «ضحاک اصلاحگری که از میان مردم برخاست» به چاپ رسید.
حصوری این سخنان خود را سال‌ها بعد، یعنی در سال ۱۳۷۸ در کتابی با نام «ضحاک» و سپس با شرح و بسط بیشتری در ۱۳۸۸ با عنوان «سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن» منتشر کرد. (حصوری، ۱۳۸۸: ۵) او بر آن اعتقاد است که اودِن که از خدایان اسکاندیناوی است همانندهای بسیاری با ضحاک دارد، (همان: ۸۳) لذا ضحاک را باید به مانند اودن اسطوره‌ای نیکو و شمنی بزرگ نامید. به علاوه‌ی این‌که پایتخت ضحاک خانه‌ی سفید یا بیت‌المقدّس است و آنجا مرکز جهان و از مظاهر سپندینگی است. به این ترتیب ضحاک از مظاهر قدسی یا سپندینگی بوده است. (همان: ۷۲)

علی حصوری، فـردوسی را از دهقانان و مالکان دانسته و اذعان می¬کند که مـقصود ما از این سخنان این نیست که از فردوسی انتظار داشته باشیم که منافع خود یا ستایش شاهخدایان را فراموش کند وامتیازات زندگی طبقاتی را نادیده بگیرد. هرچند در این‌که شاهنامه در ردیف حماسه‌های بزرگ جهان و آفریده‌ی هنرِ فردوسی است تردید نداریم و می‌دانیم همین شاهنامه در بقای زبان و فرهنگ ما مؤثر بوده است. (همان: ۷۹)

البته خالی از لطف نیست که در کنار این اقرار پسندیده‌ی جناب حصوری متذکّر شویم که مجتبی مینوی در سال ۱۳۴۶ طی مقاله‌ای با عنوان «مقامِ زبان و ادبیات در ملیّت» ضمن آن‌که بر نقش کلیدی فردوسی در احیاء و استحکام زبان فارسی تأکید داشته و او را در رأس این مسیر قرار می‌دهد، اما این‌که اگر فردوسی و شاهنامه نبود زبان فارسی هم نبود و ما امروز مانند مردم مصر و عراق و شام به زبان عربی سخن می‌گفتیم و می‌نوشتیم را مبالغه‌آمیز و تا حدودی سُست می‌شمرَد؛ چرا که معتقد است فردوسی تنها خادم و یگانه فارس این میدان نبوده و این روند زاده‌ی اوضاع و احوالی بود که از پیش توسط افرادی مانند ابن مقفّع و رودکی و دقیقی وجود داشته و به فردوسی هم ختم نشده است. (مینوی، ۱۳۵۴: ۲۰ الی۲۳)

علی حصوری معتقد است که در منابع مختلفی ضحاک پرچم‌دار جامعه‌ی اشتراکی بوده است به شکلی که زمین‌ها را از برگزیدگان گرفته و به توده‌ی مردم داده است و حال آن‌که فریدون خلافِ ضحاک، پرچم‌دار جامعه‌ی طبقاتی بوده است. ادّعایی که برجسته‌ترین و به اعتباری شاید تنهاترین دلیل آن، استناد به قطعه‌ی بسیار کوتاهی از کتاب «آثارالباقیه» است که به زعم حصوری، ابوریحان بیرونی محتاطانه پرده از کارهای ضحاک برداشته و نشان داده است که فریدون در برابر ضحاک چه کاره است. و بدیهی است ابوریحان نمی‌توانست موضوع را کاملاً روشن بگوید. بـی‌شک او را مـورد سؤال قرار می‌دادند که چرا در کتاب خود چنین مطلب کفرآمیز و حاکی از فساد را گنجانده است:
پادشاهی فریدون و فرمان او به مردم که صاحب اطرافیان و اهل و فرزندان خود بشوند و آنان را کدخدا یا خداوند خانه نامید و به فرمانروایی بر اهل و فرزندان و ملک و امر و نهی در آن‌ها بداشت، پس از آن‌که در زمان بیوَرَسپ [ضحاک] بی‌کار مانده بودند و کارهاشان به دست شیطان‌ها و زیردستان افتاده بود و به دفع آنان ناتوان بودند و ناظرِ اُطروش [ناصرالاطروش] آن رسم را بر افکند و اشتراک زیردستان را با مردم در کدخدایی بازگرداند. (حصوری، ۱۳۸۸: ۶۷ الی۶۹)

این نظریه‌ی علی حصوری در آثار و گفتار دکتر مهرداد بهار نیز آمده است، با این تفاوت که مهرداد بهار، فردوسی را مقصّر ندانسته و در کتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران» بر آن اعتقاد است که چنین برداشتی به اعصاری دور از زمان فردوسی مربوط بوده است. (بهار، ۱۳۷۶: ۲۵۶)

دکتر مهردار بهار در مصاحبه با هوشنگ گلشیری بیان می‌کند که در کتاب‌ها و در آثارالباقیه اشاره به ضحاک دیگری شده است. (گلشیری، ۱۳۹۷: ۱۱۵) و در پاره‌ای از بحث خود درباره‌ی مزدک در «جستاری چند در فرهنگ ایران» می‌آورد: ما مجبوریم در تحلیل اجتماعی داستان ضحاک به هر دو روایت [مردی ستمگر یا مردی عدالتخواه] توجّه کنیم و انواع احتمالات را در نظر بگیریم و علی‌رغم شخصیّت ناپسندی که از او ساخته‌اند، به احتمال انقلابی بودن او هم فکر کنیم. (همان: ۲۶۶)

در شاهنامه، ضحاک یک شاه ستمگر [و کشنده‌ی انسان‌ها و دهنده‌ی مغز آنان به دو مارِ برآمده در کتف خود] است ولی در بعضی تاریخ‌های فارسی و عربی [منابع روشنی ذکر نمی‌شود] که گاه روایتی غیرشاهنامه‌ای را برای ما به ارث گذاشته‌اند، می‌بینیم که ضحاک می‌آید و خواسته و زن را بین مردم به اشتراک تقسیم می‌کند. در واقع، احتمال قوی هست که داستان ضحاک در هسته‌ی خود، بیان‌کننده‌ی یک قیام دهقانی در دوره‌ی خیلی کهنی در تاریخ ایران باشد... ولی بعداً تاریخ نویس‌های اشرافی ایران ضحاک را به صورت یک بیگانه‌ی پلیدی در تاریخ ما معرفی می‌کنند. (همان: ۲۵۶)

https://t.iss.one/khandanihayeminavash
1