میناوش
466 subscribers
2 photos
1 video
5 files
797 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
مورخ نامدار ایرانی، عباس اقبال آشتیانی صفحاتی مختصر از فصل پنجم کتاب «خاندان نوبختی» را به ابن راوندی اختصاص داده است. ابوالحسین احمد بن یحیی بن محمد بن اسحاق مشهور به ابن راوندی از اهالی مروالروذِ خراسان است که در عصر حاضر هیچ اثری از او باقی نمانده است. (اقبال آشتیانی، ۱۳۱۱: ۸۷-۹۰)

این متکلّم معروف ایرانی ابتدا معتزلی بود و پس از آن به مذهب تشیّع اظهار تمایل کرد و در ردّ معتزله وتأیید فرقۀ شیعه کتاب‌هایی نوشت. به همین مناسبت نویسندگان معتزلی و سنّی از جمله ابوالحسین خیاط در "الانتصار" بر او تاختند و وی را زندیق خوانده و از بزرگ‌ترین ملحدان در اسلام معرفی کردند. (همان: ۸۸-۸۹)

در طرف مقابل هم برخی از شیعیان به تمجید از این متکلّم قرن سوم هجری پرداختند و سید مرتضی نیز با آن‌که به نقص بعضی از ادلۀ او در باب امامت اشاره کرده است، اما ابن راوندی را از تهمت‌هایی که بر او وارد شده مبرا دانسته و در یکی از کتاب‌های خود با عنوان "شافی" به دفاع از وی پرداخته است. (همان: ۸۹-۹۱-۹۲)

اقبال آشتیانی معتقد است با توجه به آنچه گذشت، شرح حال و عقاید ابن راوندی درست روشن نیست و چون نظرات در باب او مختلف بوده و صحّت آرایی که به او نسبت داده‌اند مسلّم نیست، قطعاً نمی‌توان از آن‌ها نتیجه‌ای گرفت. (همان: ۸۸)

اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۱۱). خاندان نوبختی، طهران: مطعبه مجلس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
و چون ایران به دست اعراب فتح شد و کتب بسیاری در آن سرزمین یافتند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا درباره‌ی امر کتب و به غنیمت بردن آن‌ها برای مسلمانان کسب اجازه کند. لیکن «عمَر» به وی نوشت که آن‌ها را در آب فرو افکنید چه اگر آن‌ها راهنمایی و راستی باشد، خداوند ما را به رهبری‌کننده‌تر از آن‌ها هدایت کرده است و اگر کتب اهل ضلال و گمراهی است، پس کتاب خدا ما را از آن‌ها بی‌نیاز کرده است. از این‌رو آن‌ها را در آب یا آتش افکندند. این است که علوم عقلی ایرانیان از میان رفت و چیزی از آن‌ها به ما نرسید. (ابن خلدون، ۱۳۸۲: ج ۲، ۱۰۰۲)

محمد پروین‌گنابادی، مترجم کتاب «مقدمه‌ی ابن خلدون» بر آن اعتقاد است که سوزاندن کتاب‌های ایرانیان به دستور «عمَر» مورد اختلاف است، اما آنچه انکارناپذیر است، اصل سوزاندن کتاب‌ها به دست اعراب است. چنان‌که ابوریحان بیرونی نیز در کتاب «آثارالباقیه» اذعان کرده است که اعراب نویسندگان و هِربَدان خوارزم را کشتند و کتاب‌های آنان را طعمه‌ی آتش کردند. (همان: ج ۱، ۷۰؛ ابوریحان بیرونی، ۱۳۸۶: ۷۵)
البته در این میان برخی هم مانند ایرج افشار و دکتر زرین‌کوب با شک و تردید به این مسئله نگریسته‌اند. افشار در «سیر کتاب در ایران» متذکر شده است که عده‌ای از محققان اخیر مکرراً به سوزاندن کتابخانه‌های ایران به دستور عمَر پرداخته و آن را عقلاً قبول کرده‌اند. اگرچه در باب صحت این خبر دلائل قاطع در دست نداریم. (افشار، ۱۳۴۴: ۱۰)

عبدالحسین زرین‌کوب هم در «کارنامه اسلام» سوزاندن کتابخانه‌های ایرانیان را بدون هیچ اساس و سند اطمینان‌بخشی تصوّر کرده و بر آن باور است که از زمان عمَر تا شش قرن بعد این واقعه تقریباً در هیچ‌کدام از کتب تاریخی ذکر نشده است.

این‌که بعضی محقّقان گفته‌اند که کتابخانه اسکندریه را عمرو عاص به دستور عمر بن خطاب خلیفه ثانی نابود کرد، اصل روایت از عبدالطیف بغدادی و ابن القِفطی - قرن هفتم هجری - فراتر نمی‌رود و روایت آن‌ها نیز به نقل افسانه بیشتر می‌ماند تا یک روایت تاریخی. حق آن است که قرن‌ها قبل از اسلام قسمت اعظم این کتاب‌ها از بین رفته بود و دیگر آنقدر کتاب در اسکندریه نمانده بود تا عمرو عاص به قول ابن عِبری آن را بین حمام‌های شهر برای تأمین سوخت تقسیم کند. روایاتی هم که گفته‌اند کتابخانه مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هیچ اساسی ندارد و مآخذ آن تازه است. آنچه هم بیرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و به هر حال مؤیّد این واقعه نمی‌تواند بود. (زرین‌کوب، ۱۳۴۸: ۳۶)
ابن خلدون، عبدالرحمن (۱۳۸۲). مقدمه‌ی ابن خلدون، ترجمه محمد پروین‌گنابادی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (۱۳۸۶). آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر.

افشار، ایرج (۱۳۴۴). سیر کتاب در ایران، تهران: امیرکبیر.

زرین‌کوب، عبدالحسین (۱۳۴۸). کارنامه اسلام، تهران: شرکت سهامی انتشار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘پیچ و مهره

برخی معتقدند که سکس در حکم پیچ و مهره است. یعنی چه پیچ در مهره برود و چه مهره در پیچ قرار بگیرد تفاوتی ندارد. لذا نه زن می‌تواند طلبکار مرد باشد و نه مرد معقول است که خود را فاتح این رابطه بپندارد! یعنی هر دو Fuck.
https://t.iss.one/Minavash
کتاب «تَنبیهُ الاُمَّة و تَنزیهُ المِلَّة» اثری در دفاع از مشروطه است که توسّط آیت‌الله محمدحسین نائینی به فارسی نگاشته شد. و آنچه تنبیه الامه و تنزیه المله را درخور اهمیّت نشان می‌دهد، تفکّرات و گفته‌های میرزای نائینی در دفاع از سلطنت و ولایت مقیّده، محدوده، عادله، مشروطه، مسئوله و شورایی است. (نائینی، ۱۳۸۸: ۴۵-۹۰-۹۱)
میرزای نائینی ضمن آن‌که حکومت روس را استبدادی و حکومت فرانسه و انگلیس را شورایی می‌خواند، (همان: ۶۴-۶۵) می‌نویسد: رفتار دولت انگلیس فعلاً مبعّض و نسبت به ملّت انگلیسیه، چون کاملاً بیدارند مسئوله و شورویّه و نسبت به اسرا و اذلّاء هندوستان و غیرها از ممالک اسلامیّه که به واسطه‌ی بی‌حسّی و خواب گران، گرفتار چنین اسارت و باز هم در خوابند، استعبادیّه و استبدادیّه است. (همان: ۷۱) چنان‌که از مکر برخی از روحانیون و مخالفان مشروطه پرده برداشته و اذعان می‌کند که برای از بین بردن مشروطیّتِ رسمیّه، پای نوشتن لفظ «مشروعه» این کذبِ بیّن را به میان آوردند. (همان: ۱۲۰) و در ادامه متذکّر می‌شود که استبداد به سبب چند عامل از جمله جهل مردم، استبداد دینی و عادی شدن زورگویی قدرتمندان حاصل می‌گردد. (همان: ۱۴۱-۱۴۳-۱۵۶)

محمدحسین نائینی پس از جهالت مردم، استبداد دینی را سخت‌ترین و خطرناک‌ترین عامل استبداد دانسته (همان: ۱۴۳) و می‌آورد: آفتاب را به گل اندودن محال و دهنه‌ی دریای نیل را به بیل مسدود ساختن از ابلهی است. ملّت ایران هرچند چشم و گوش بسته و از مقتضیات دین و ضروریات مذهب به واسطه‌ی گمان ماها بی‌خبر، و به حقوق ملیّه و آزادی از این رقیّت ملعونه و مساوات با غاصبین حریّت و حقوقشان پی نبرده، و جز مسخریّت برای خوشگذرانی و چپاول مفت‌خوارانِ معمّم و کلاهی، رتبه و مقامی برای خود تصوّر نکرده، و حتی بی‌ربط بودن این امور را به اساس مشروطیّت و تجدید استیلای جائرین هم برنخورده باشند، مع هذا کلّه این مقدار را خوب می‌فهمند که این همه جانبازی‌های عقلا و دانایان و غیرتمندان مملکت... برای اشاعه‌ی کفریات و اشباه ذلک نخواهد بود. (همان: ۶۵-۶۶)

نائینی، محمدحسین (۱۳۸۸). تنبیه الامة و تنزیه الملة، تصحیح جواد ورعی، قم: مؤسسه بوستان کتاب.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘فرقه‌های شیعه

📝حسن نوبختی

کتاب «فِرَقُ‌‌الشیعه» اثر حسن بن موسی نوبختی، یکی از قدیمی‌ترین و موثّق‌ترین کتاب‌هایی است که دربارۀ آشنایی با فرقه‌های متعدّد شیعه نگاشته شده است. مذهبی که در طی سالیان متمادی به فرقه‌های بسیاری تقسیم شده تا آنجا که در این کتاب با بیش از صد فرقۀ آن آشنا می‌شویم.        
                                         
یکی از مشهورترین فرقه‌هایی که نویسنده و عالم شیعیِ قرن سوم هجریِ این کتاب از آن سخن گفته است، فرقۀ سَبائیه است. فرقه‌ای که قائل به توقّف در امامت علی بن ابی‌طالب شدند و معتقد بودند که علی نمرده است و نمی‌میرد تا زمین را پُر از داد کند.
    
نخستین کسی که از اینان به گزافه‌گویی برخاست، عبدالله بن سَبا بود که دشنام و بدگویی را دربارۀ ابوبکر و عمر و عثمان و یاران پیغمبر آشکار ساخت و از آنان بیزاری جست و گفت که علی (ع) او را بدین کار فرموده است. پس علی او را بگرفت و از کردار زشت او باز پرسید. به آن گفته‌ها اقرار کرد. چون به کشتنش فرمان داد، مردم فریاد برآوردند: ای امیرمؤمنان، آیا می‌خواهی بکشی مردی را که مردم را  به مهر و دوستی شما خاندان پیغمبر می‌خواند و آنان را به ولایت تو و بیزاری از دشمنانت دعوت می‌نماید؟ علی از کشتن او درگذشت و او را به مدائن فرستاد (نوبختی، ۱۳۸۶: ۲۴-۲۵).    
                                                                                                            
باآن‌که برخی از مورخین ازجمله مرتضی عسگری در کتاب «عبدالله بن سَبا و اساطیر اخری» وجود چنین فردی را افسانه می‌شمرد، شیخ طوسی در «رجال کَشی» و ابومحمد نوبختی در «فرق‌الشیعه» می‌آورند:
    
عبدالله بن سَبا فردی یهودی بود که اسلام آورد و در دین خود بسیار غلوّ نمود تا آنجا که چون خبر مرگ علی در مدائن به او رسید، گفت: علی نمرده و نخواهد مرد. هرچند مغز او را در هفتاد همیان می‌کردی و هفتاد گواه بر کشته شدن او می‌آوردی. او اولین فردی است که آشکارا امامت علی بن ابی‌طالب را واجب می‌شمرده است و دشمنان و مخالفان این نظریه را تکفیر می‌نماید. و از همین‌روست که دشمنان شیعه اصلِ شیعه را از یهود می‌دانند (همان: ۲۵؛ طوسی، ۱۳۶۳: ۱/ ۳۲۴).

منابع:                                                                                                                                         
_ نوبختی، حسن بن موسی، ۱۳۸۶، فرق‌الشیعه، ترجمه محمدجواد مشکور، تهران، علمی و فرهنگی.                                           
_ طوسی، محمد بن حسن، ۱۳۶۳، اختیار معرفة‌الرجال المعروف برجال‌الکشی، قم، مؤسسة آل‌البیت.
https://t.iss.one/Minavash
تنها فایده تاریخ این است که از مطالعه‌اش انسان به ترقی و آینده بشر هم ناامید می‌شود. صفحات تاریخ بشر با خون نوشته شده، هر قلدری که وقیح‌تر و درنده‌تر باشد بیشتر کشتار و غارت بکند و پدر مردم را در بیاورد، در صفحات این تاریخ نامش جاویدان می‌شود، گاهی لقب عادل هم به دمش می‌چسبانند و حتی به درجه الوهیّت هم او را بالا می‌برند. (هدایت، ۲۰۰۸: ۹۱)
برخی بر آن اعتقادند که تاریخ را همیشه فاتحان می‌نویسند و تاریخ داستان‌هایی است که بر سَر آن به توافق رسیده‌اند. لذا عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «تاریخ در ترازو» اذعان می‌کند که ارسطو تاریخ را علم ندانسته است و آن را از آن جهت که با امور جزئی سر و کار دارد، از شعر که با امور محتمل و کلّی در ارتباط است، پایین‌تر می‌شمرد. (زرین‌کوب، ۱۳۷۵: ۲۷)

و حتی دکارت هم که فاصله‌ی بسیاری از زمان ارسطو دارد، در رساله‌ی گفتار در روش با آن‌که آگاهی بر وقایع مهم تاریخی را سبب بلندی طبع و پرورش قوّه‌ی تعقّل در آدمی می‌دید، اما در عین حال تاریخ را مثل افسانه‌ها امری می‌دانست که انس با آن بسیاری از امور را که ممتنع است ممکن به نظر می‌آورد و چون مورخان حوادث را مهم‌تر یا حقیرتر از آنچه هست جلوه می‌دهند تا مردم را به خواندن آن راغب سازند، هر کس امثال و شواهد تاریخ را سرمشق سازد کارش به دیوانگی کسانی منجر خواهد شد که از قهرمانان و عیاران افسانه‌ها سرمشق می‌گیرند. (همان: ۲۷-۲۸)

چنان‌که یک متفکّر ایتالیایی به نام دلفیکو، نیز با تاریخ نامهربانی نموده است و کتابی به نام «اندیشه‌هایی در باب تاریخ، عدم قطعیت و بی‌فایدگی آن» تصنیف کرده و در آن تاریخ را بی‌فایده و ملال‌انگیز خوانده است. فریدریش نیچه هم در «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» با جزم و قاطعیّتی که در خور لحن یک زرتشت واقعی است، خاطرنشان می‌کند که افراط در تاریخ و تاریخ‌نگری، پر و بال عمل را که غالباً بر شور و هیجان عاری از عقل و احتیاط و بر فراموشی گذشته‌ها مبتنی است فرو می‌بندد. آن‌که دائم به گذشته نظر دارد همیشه در شروع و عمل تأخیر می‌کند و بدین‌گونه تاریخ ممکن است مرد عمل را محجوب دارد و قدرت اراده‌ی او را فلج سازد. (همان: ۱۴-۱۵)

ما هنوز در قرون وسطی زندگی می‌کنیم و تاریخ، الهیات با ظاهر فریبنده است. درست مانند احترامی که فردی عادی به طبقه دانشمندان می‌گذارد که احترامی به میراث‌بُرده از کشیشان است. آنچه گذشتگان به کلیسا دادند امروز شخص حتی با مضایقه بسیار به علم می‌دهد، ولی آنچه شـخص اصولاً می‌دهد حاصل کلیسا است و نه حاصل روح جدید. (نیچه، ۱۳۹۱: ۸۵-۸۶)
دکتر زرین‌کوب این کلام نیچه را گزافه‌گویی شاعرانه دانسته و معتقد است تنها وقتی انجام عملی در خور ستایش است که بر تفکّر و سنجش مبتنی باشد و نه شوقی دیوانه‌وار و غیرمنطقی. (زرین‌کوب، ۱۳۷۵: ۱۴) و در ادامه متذکّر می‌شود که تاریخ علم سودمندی است که سبب شناخت خود و جامعه می‌شود، تجربیات زندگی گذشتگان را در دسترس ما قرار می‌دهد، آنچه در خور ترک است و آنچه شایسته‌ی حفظ و نگهداری است مشخّص می‌نماید، دایره‌ی آشنایی ما را وسعت می‌بخشد و ما را در زندگی کمک می‌کند. (همان: ۱۱-۱۲)

زرین‌کوب، عبدالحسین (۱۳۷۵). تاریخ در ترازو، تهران: امیرکبیر.

هدایت، صادق (۲۰۰۸). توپ مرواری، استکهلم: آرش.
نیچه، فریدریش (۱۳۹۱). سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی، ترجمه عباس کاشف و ابوتراب سهراب، تهران: فرزان روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
زندگی افسانه‌ای‌ست کز لبِ شوریده‌مغزی گفته آید سر به سر خشم و خروش و غرّش و غوغا، لیک بی‌معنا! (شکسپیر، ۱۳۹۱: ذیل «پرده و مجلس پنجم» ۱۱۲)

شکسپیر، ویلیام (۱۳۹۱). مکبث، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
آنچه مرا به نوشتن این گفتار برانگیخته وضع اسفناک، وخیم، تهی‌دست و پرمدعای فرهنگ زبانی فکری ما در این شصت سال گذشته است که در سایه‌اش رستاخیز اسلامی از قعر خود در ما برون جوشیده تا همه چیز را برای یک ابدیت دیگر از نو قبضه کند و یکسان و یکنواخت سازد... من وظیفۀ خود دانستم که جوش و خروش‌های نامرئی آن‌ها را برملا کنم و مکانیسم آن‌ها را بشناسانم، نه از راه دلسوزی به حال مردمی که برای سرنگون ساختن خود به چاه بازگشایی شدۀ اسلام سرازپا نمی‌شناختند، بلکه چون این نوآوری فرهنگی را اهانت فکری به خودم می‌دانم که قهراً یکی از نویسندگان این سرزمینم. (دوستدار، ۱۳۹۸: ۵)

آرامش دوستدار (۱۴۰۰-۱۳۱۰) را هرچند با کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی می‌شناسند، اما برخی کتاب «زبان و شبه‌زبان فرهنگ و شبه‌فرهنگ» او را که در سال ۱۳۹۷ به چاپ رسید مهم‌ترین اثر وی می‌خوانند که به مانند سایر نوشته‌هایش از قلمی سلیس و روان برخوردار نیست.

دوستدار در این کتاب خود ضمن این‌که محمدرضا پهلوی را مبتلا به بیماریِ دینی می‌خواند، (همان: ۷۲) به دشمنی شدید و مخالفت صریح با اسلام پرداخته (همان:۹۰-۱۱۰-۱۲۲-۱۳۱) و تشیع را مذهبی دروغین و ساختگی می‌شمرد که مردم ایران رسماً سنگ مظلومیت آن را به سینه می‌زنند! (همان: ۷۲)

او بر کسانی که خود را وارثان ایران باستان می‌دانند هم می‌تازد و معتقد است آنچه در این هزار و صد سال در سرزمین ما به وجود آمده نسبت به پیشینه‌ی ایرانی‌اش نه خلوص زبانی دارد و نه خلوص فرهنگی، بلکه معجونی است از اعتیاد فطری شده‌ی ما به اسلام با نام و نشان ایران اسلامی که از زبان آن جوهر اسلام می‌چکد. (همان: ۲۴-۲۵) و سراپای فرهنگ آن را دوال‌پای دین اسلام تابوپیچ کرده است. (همان: ۹۰)

آرامش دوستدار که از فارغ‌التحصیلان رشته‌ی فلسفه است، فلسفه را برخلاف زبان‌شناسی، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و... علم نمی‌داند و بر آن تصوّر است که فلسفه فعالیتی فکری است که از پیش تعین موضوعی ندارد. (همان: ۵۴) چنان‌که معتقد است فرهنگ ایران فاقد فلسفه بوده و آنچه هزار سال پیش به کوشش کسانی چون ابن سینا – که در زمانه‌ی خودش ذهن کم‌مانندی داشت – مطرح شده بازگویی اسلامی فلسفه‌ی ارسطو است. و تازه آن را نیز عرفان و کلام سربه‌نیست کرده است. (همان: ۵۲-۵۳)

دوستدار بر آن باور است که فرهنگ زبانی ایران شعر است که در سلطه‌ی احمقانه‌ی عرفان، عقل ما را خورده است. و یکی از بهترین کتاب‌های کلاسیک که در زمینه‌ی عرفان و زدودن عقل نگاشته شده تذکرة‌الاولیای عطار است. (همان: ۸۶-۱۲۲)

شاعران ما از رودکی تا نیما زمینه‌ساز دروغ بوده‌اند. به عنوان مثال بارها گفته‌اند و نوشته‌اند که حافظ مسلمان نبود بلکه شرابخواری خوشخوان بوده است! انگار که این‌ها با هم در تضاداند و حال آن‌که حافظ را به همین سبب باید مسلمان دانست. (همان: ۷۲) و برخی از اشعار او از جمله غزلی با مطلع «ای دل ریش مرا به لب تو حق نمک / حق نگهدار که من می‌روم الله معک» را نیز باید شعری بندتنبانی شمرد. (همان: ۱۴)

آری، منکر زیبایی عموماً سحرآمیز و آهنگین اشعار حافظ که آنی خواننده را به آسمان می‌برد و آنی دیگر به زمین می‌ساید نمی‌توان شد. (همان: ۱۵۶) اما بی‌آن‌که خللی بر ارزش ادبی حافظ، فردوسی، خیام، مولوی و سعدی وارد آید، هیچ‌یک حتی خیام را که در میان قدمای ما متمایز و شاید هم ممتاز است، نمی‌توان متفکردانست. (همان: ۱۵۲-۱۶۳)

مولوی که سرسپرده‌ی خدای اسلامی بوده شرارت‌ها و عربده‌جویی‌ها داشته است. (همان: ۱۳۱) آثار سعدی را هم با این‌همه آیات و احادیث که در نظم و نثرش آمده است نمی‌توان حاصل درایت و تجربه‌ی شخص او دانست و نه میراث بازپرورده‌ای از پند و اندرزهای دوره‌ی ساسانی. (همان: ۱۴۲-۱۴۳) چنان‌که ستایش فردوسی از خِرَد در برابر گردش آسمان که نیک و بدش به فرمان خداست طبیعتاً زایل می‌شود. لذا متفکر دانستن فردوسی آن‌طور که داریوش شایگان در کتاب پنج اقلیم آورده نه تنها نادرست که مطلقاً زاید است. (همان: ۱۵۲-۱۵۳)‌

ما متفکر نداریم و به معنای غربی هیچ‌گاه نداشته‌ایم و هرگز شرنگ اندیشیدن را نچشیده‌ایم. (همان: ۶۱) اگر سخنان ابن مقفع و اندیشه‌های محمد بن زکریای رازی را نادیده بگیریم، هیچ اتفاق تکان‌دهنده و بیدارکننده‌ی درخور اعتنایی در فرهنگ ایران نیفتاده است و در سراسر فرهنگ ما از آغاز تا کنون فقط دو نفر اندیشیده‌اند: ابن مقفع و زکریای رازی. (همان: ۷۵-۱۲۱)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:
دکتر دوستدار که به جزم‌اندیشی متهم شده است، برخلاف افراد متعددی که به تمجید از مردم ایران پرداخته و آنان را افرادی فهیم و بافرهنگ خوانده‌اند، ایرانیان را نادان و بی‌مایه معرفی می‌کند (همان: ۱۹-۶۰-۷۵-۱۲۱-۱۵۱) و می‌نویسد: چند ده میلیون ایرانی مسلمان هست که در خمینی یا جانشین‌اش امام یا مقتدای خودشان را می‌بینند؟ برگه‌ای از این گویاتر و آشکارتر و متقن‌تر برای جهل و سیه‌روزی تاریخی- فرهنگی!؟ (همان: ۶۰)

او افرادی را که معتقدند زبان عربی نه تنها نتوانسته آسیب جدّی به زبان ما وارد کند بلکه زبان ما را غنی‌تر هم ساخته است، مورد تمسخر قرار می‌دهد. (همان: ۲۰) و بر آن باور است که فارسی کنونی، زبانی لنگ، خزنده و بی‌دست و پا است. (همان: ۲۸) هرچند به این نکته نیز اذعان می‌کند که واژه‌های فارسی نبش قبر شده یا نوساخته را جانشین واژه‌های عربی کردن دردی را دوا نکرده و حتی سبب زمین‌گیرتر شدن زبان می‌شود. (همان: ۲۷)

زبان این دورۀ به اصطلاح مدرن شدۀ ما را من نسبت به دورۀ سنتش شبه‌زبان و فرهنگ آن را شبه‌فرهنگ می‌نامم. شبه‌زبان ابزاری است برای ساختن شبه‌فرهنگ همراه با هیاهویی که برای نشان دادن وفاداری‌مان به قدما در نبش قبر سنت راه می‌اندازیم و ضمن آن میانمایگی‌هامان را لو یا جلا می‌دهیم. (همان: ۱۰)به عنوان مثال ترجمه و برابرهای فارسی و تازۀ شمس‌الدین ادیب سلطانی بیگانه‌تر از دیگر ترجمه‌هاست... و بدان می‌ماند که عمامه را از سر آخوند برداریم و به جای آن کلاه‌شاپو یا کاسکت یا سرپوش بیسبال بگذاریم و گمان کنیم که آخوند تغییر ماهیت داده است. (همان: ۴۷ الی۴۹)

آرامش دوستدار در این کتاب به نقد داریوش شایگان (همان: ۱۳۴ الی۱۶۵) و ابراهیم گلستان - که در نامه به سیمین دانشور از اسلام دفاع کرده است – نیز پرداخته (همان: ۲۳) و در ادامه ضمن دلیر و بافرهنگ خواندن شاپور بختیار، (همان: ۴۳) از کتاب سیر حکمت در اروپا تمجید می‌کند. چراکه معتقد است این اثر محمدعلی فروغی در عین فروتنی و بی‌ادعایی، از زبانی روان برخوردار بوده و هنوز طراوت خود را با احاطه‌ای که بر موضوعات مطرح شده داشته از دست نداده است. (همان: ۵۷)

دوستدار، آرامش (۱۳۹۸). زبان و شبه‌زبان فرهنگ و شبه‌فرهنگ، کلن: فروغ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘داستان

📝جمال میرصادقی

بااین‌که «داستان» یا «ادبیات داستانی» را نوشته‌های منثوری خوانده‌اند که ماهیّتی تخیّلی دارند (میرصادقی، ۱۳۹۴: ۳۰)، اما نباید فراموش کرد که تعریف‌ها هیچ‌گاه نمی‌توانند قطعی و ابدی باشند. چنان‌که داستان نیز تعریف ثابتی نداشته و نویسندگان در معرفی آن اختلاف نظر دارند (همان: ۲۸۵-۲۸۹).                               

داستان را چهار قسم خوانده‌اند که عبارت است از (همان: ۳۱):                                                                                     
۱-قصه: داستانی که بر حوادث خارق‌العاده تأکید بیشتری دارد تا پردازش به شخصیت‌ها. مانند داستان هزارویک شب (همان: ۵۲).             

۲-داستان کوتاه: داستانی حاکی از امور واقعی که پردازش شخصیت‌ها در آن محدود است. مانند داستان داش آکل (همان: ۳۰۰).                                                                        
۳-رمان: داستانی حاکی از امور واقعی که پردازش شخصیت‌ها در آن نامحدود است. مانند داستان کلیدر (همان: ۳۰۰).                                                            
۴-رمانس: داستانی حاکی از امور وهمی و غیرواقعی. مانند داستان ویس و رامین (همان: ۱۸۸-۱۹۲).                                           
داستانک یا همان داستان کوتاهِ کوتاه یکی از اقسام داستان کوتاه است (همان: ۳۰۵). چنان‌که داستان بلند را نیز یکی دیگر از اقسام داستان کوتاه شمرده‌اند که نام کامل آن، داستان کوتاهِ بلند است (همان: ۲۹۸). هرچند اغلب منتقدان از نظر کیفی فرق چندانی میان داستان بلند و رمان قائل نیستند و آن دو را یکی می‌دانند (همان: ۲۹۵-۴۶۳). لذا برخی «بوف کورِ» هدایت را رمان و بعضی داستان بلند خوانده‌اند.                                                                             
منبع:

_ میرصادقی، جمال، ۱۳۹۴، ادبیات داستانی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
کتاب «تاریخ مسعودی» یا «تاریخ بیهقی» یکی از مهم‌ترین کتب تاریخی و از معدود آثار کم‌نظیر فارسی است که توسّط ابوالفضل محمد بن حسین بیهقیِ دبیر (متولّد قرن چهارم و پنجم هجری در روستای حارث‌آباد از توابع سبزوار کنونی) نگاشته شده است. کتابی که به زعم بسیاری از اساتید تاریخ و ادبیات یکی از شاهکارهای ادب فارسی و نمونه‌ای از تاریخ‌نویسی صحیح و دقیق ایرانی است. هرچند زبان بیهقی آمیخته به الفاظ و عبارات غیرفارسی متعدّد و واژگان و سطرهای نامأنوس بی‌شماری است.

از این تاریخِ سی جلدیِ چند هزار ورقیِ پنجاه ساله، تنها برگ‌هایی برجای مانده است که از «جلد پنجم» آغاز و به «جلد دهم» ختم می‌شود. این کتاب مجموعه‌ای از تاریخ غزنویان و قسمتی از دوران خوارزم‌شاهیان است که بخش اعظم آن به روزگار پادشاهی سلطان مسعود، فرزند سلطان محمود غزنوی اختصاص دارد. (بیهقی، ۱۳۹۰: ۳۰-۳۱-۲۴۱)
بیهقی در پاره‌ای از کتاب خود می‌نویسد: در دیگر تاریخ چنین طول وعرض نیست، که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شمّه‌یی بیش یاد نکرده‌اند، اما من چون این کار پیش گرفتم می‌خواهم که دادِ این تاریخ به تمامی بدهم و گِرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ‌چیز از احوال پوشیده نمانَد. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مُبرِمان نشمرند، که هیچ‌چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌یی که به کار آید خالی نباشد. (همان: ۵۴)

هیچ نبشته نیست که آن به یک‌بار خواندن نیرزد. (همان: ۱۴۹) و من که این تاریخ پیش گرفته‌ام، التزام این قدر بکرده‌ام تا آنچه نویسم یا از معاینه‌ی من [مشاهدات من] است یا از سماعِ درست از مردی ثقه. (همان: ۷۱۶) و در تاریخی که می‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصّبی و تربّدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزند. (همان: ۲۱۸)
ابوالفضل بیهقی ضمن سخن گفتن از مجالس شراب‌خواری و شُرب خمر خود، (همان: ۲۰۸) معتزله بودن را مساوی با کفر و بی‌دینی شمرده و می‌آورد: بدان که خدای تعالی قوّتی به پیغمبران صلوات‌ الله علیهم اجمعین داده است و قوّت دیگر به پادشاهان، و بر خلق روی زمین واجب کرده که بدان دو قوّت بباید گروید، و بدان راهِ راست ایزدی بدانست. و هر کس آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد و معتزلی و زندیقی و دهری باشد و جای او دوزخ بود، نعوذ باللهِ من الخِذلان. (همان: ۱۳۹-۱۴۰)

این دبیر و نویسنده‌ی دربار غزنوی، مأمون عباسی را حلیم و کریم و حمید خوانده است (همان: ۷۵) و در تمجید از پادشاهان غزنوی می‌نویسد: محمود و مسعود، رحمة الله علیهما، دو آفتاب روشن بودند پوشیده‌ی صبحی و شفقی، که چون آن صبح شفق برگذشته است روشنیِ آن آفتابها پیدا آمده است. و اینک از این آفتابها چندین ستاره‌ی نامدار و سیاره‌ی تابدارِ بی‌شمار حاصل گشته است. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد، هر روزی قوی‌تر، علی‌رغمِ الاعداء و الحاسدین. (همان: ۱۳۹) و چون این پادشاه [سلطان مسعود] در سخن آمدی جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که دُر پاشیدی و شِکر شکستی، و بباید در این تاریخ سخنانِ وی، چه آن‌که گفته و چه نبشته، تا مقرّر گردد خوانندگان را که نه بر گزاف است حدیث پادشاهان، قال الله عزّوجل و قولُهُ الحق: وَ زادَهُ بَسطَةً فی العِلمِ وَ الجِسمِ وَاللهُ یُوتی مُلکَهُ مَن یَشاءُ. (همان: ۶۲)
شاید مشهورترین و محبوب‌ترین داستان در تاریخ بیهقی، داستان «امیر حسنک وزیر» باشد. ولی با این حال بیهقی نه یکباره قیافه‌ی حسنک را سراپا کمال و فضیلت ترسیم می‌کند: جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است... به روزگار سلطان محمود به فرمان وی، در باب خواجه [خواجه میمندی] ژاژ می‌خاییدم که همه خطا بود، از فرمان‌برداری چه چاره، به ستم وزارت مرا دادند و نه جای من بود؛ به بابِ خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان خواجه را نواخته داشتم. پس گفت: من خطا کرده‌ام و مستوجب هر عقوبت هستم که خداوند فرماید، ولکن خداوند کریم مرا فرو نگذارد. (همان: ۲۲۴-۲۲۵)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:
و نه بوسهل زوزنی را که به بدی یاد می‌نماید، (همان: ۹۵) از هر فضیلتی بی‌بهره می‌شمارد: خواجه بوسهل زوزنی دوات و کاغذ خواست و بیتی چند شعر گفت بغایت سخت نیکو، چنان‌که او گفتی که یگانه‌ی روزگار بود در ادب و لغت و شعر. (همان: ۱۶۶)
ابوعلی حسن بن محمد میکالی نیشابوری معروف به حسنک وزیر، آخرین وزیر محمود غزنوی در هنگام بازگشت از سفر حج به دلیل ناامن بودن راه‌ها از مسیر مصر عبور کرد و خلعت خلیفه‌ی فاطمی مصر را که شیعه‌ی اسماعیلی بود، قبول کرد و تسلیم سلطان محمود نمود. خلیفه عباسی حسنک را قَرمَطی [پیرو خلفای فاطمی مصر] خواند و از محمود خواست وی را به او تسلیم کند. سلطان غزنوی نپذیرفت و به خشم آمد و گفت: بدین خلیفه‌ی خَرِف شده بباید نبشت که من از بهرِ قدرِ عباسیان انگشت درکرده‌ام در همه‌ی جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافته آید و دُرُست گردد بردار می‌کشند، و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادران من برابر است، اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم. (همان: ۲۲۲)
پس از مرگ محمود غزنوی، حسنک بر هوای امیرمحمد [برادر مسعود غزنوی] و نگاهداشت دل و فرمان محمود، این خداوندزاده [مسعود غزنوی] را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را احتمال نکنند [افراد هم‌شأن نمی‌توانند آن را تحمّل کنند] تا به پادشاه چه رسد. (همان: ۲۱۹) لذا پس از شکست محمد، مسعود غزنوی زمام امور را به دست گرفت و به بهانه‌ی قرمطی‌گری و با پافشاری بوسهل زوزنی، حسنک وزیر را به دار آویخت.

حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود. و جلّادش استوار ببست و رسنها فرود آمد. و آواز دادند که سنگ دهید، هیچکس دست به سنگ نمی‌کرد و همه زار می‌گریستند خاصه نشابوریان. پس مشتی رِند را سیم دادند که سنگ زنند. (همان: ۲۲۷-۲۲۸) و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنان‌که پایهایش همه فرو تراشید و خشک شد چنان‌که اثری نماند، تا بدستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست. و مادر حسنک زنی بود سخت‌جگر [صبور] او را چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث پنهان داشتند، چون بشنید جزعی نکرد چنان‌که زنان کنند بلکه بگریست به درد چنان‌که حاضران از دردِ او خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. (همان: ۲۲۹-۲۳۰)
بیهقی، ابوالفضل (۱۳۹۰). دیبای دیداری: متن کامل تاریخ بیهقی، به کوشش محمدجعفر یاحقّی و مهدی سیّدی، تهران: سخن.

پی‌نوشت:

گونتر گِراس نیز به مانند بیهقی و البته برخلاف بسیاری از اندیشمندان که معتقدند هر کتابی ارزش خواندن ندارد، در رمان مشهور «طبل حلبی» می‌نویسد: حتی کتاب‌های بد کتابند و به همین سبب مقدّس. (گراس، ۱۳۹۳: ۱۱۶)
گراس، گونتر (۱۳۹۳). طبل حلبی، ترجمه سروش حبیبی، تهران: نیلوفر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دکتر اومبرتو اکو (۱۹۳۲-۲۰۱۶) در قسمتی از کتاب «اعترافات یک رمان‌نویس جوان» اذعان کرده است که تا میان‌سالی علاقه‌ای به نوشتن آثار ادبی نداشته و نخستین رمان خود با عنوان "نام گل سرخ" را در چهل و هشت سالگی منتشر نموده است. (اکو، ۱۳۹۲: ۷-۱۳)

این استاد دانشگاه و نویسنده‌ی مشهور ایتالیایی در ادامه‌ی این کتاب که حاشیه‌ای بر متن رمان‌های اوست، می‌افزاید: من تا سال ۱۹۷۸ از فیلسوف بودن و نشانه‌شناس بودن کاملاً راضی بودم. حتی یک‌بار – با رگه‌ای از نخوت افلاتونی – نوشتم که شاعران و هنرمند جماعت به دیده‌ی من زندانی دروغ‌های خویش هستند، مقلدان تقلید، حال آنکه من در مقام فیلسوف راهی به درون دنیای راستین مُثُل افلاتونی یافته‌ام. (همان: ۱۲)

اکو، اومبرتو (۱۳۹۲). اعترافات یک رمان‌نویس جوان، ترجمه مجتبی ویسی، تهران: مروارید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خدای من در جوانی مرد،

خداپرستی را خفت‌آور می‌شمرم

و فرضیاتش را ناصحیح،

هیچ آزاده‌مردی محتاج خدا نیست.
(نابوکف، ۱۳۸۹: ۴۸)

کتاب پیچیده و نامتعارف «آتش کم‌فروغ» به گفته‌ی برخی از منتقدان، برجسته‌ترین اثر ولادیمیر ناباکوف (۱۸۹۹-۱۹۷۷) است که هفت سال پس از رمان مشهور "لولیتا" در سال ۱۹۶۲ انتشار یافت و از همان ابتدا با تجلیل فراوان روبه‌رو شد. این رمان از یک مقدمه، یک شعر شامل ۹۹۹ مصرع، یک تفسیرِ شعر و یک فهرست اسامی تشکیل شده است.

این نویسنده‌ی نامدار روسی که طی انقلاب بلشویکی به همراه خانواده‌ی خود در سال ۱۹۱۹ به آلمان گریخت و نزدیک به چهارده سال در برلین، سه سال در پاریس، بیست و یک سال در ایالات متحده و شانزده سال در سوییس زیست، (همان: ۳۹۷) زندگی را تنها مجموعه‌ای پانوشت بر یک اثر هنریِ عظیمِ ناتمامِ نامفهوم می‌داند (همان: ۳۴۰) که به جرأت می‌توان گفت انسان عادی و عامی در آن شادتر است. (همان: ۴۹)

ناباکوف در این رمان پست‌مدرن خود که از دو شخصیت اصلی - یکی شاعری معروف به‌نام جان شید و دیگری مفسّر اشعار او چارلز کینبوت – تشکیل شده است، هفت گناه کبیره یعنی غرور، شهوت، تنبلی، شکم‌پرستی، طمع، خشم و حسادت را خطاهایی کوچک شمرده و معتقد است که شاید بـدون وجـود کبر، شهوت و کاهلی هرگز فنّ شاعری زاده نمی‌شد. (همان: ۲۸۴)

ولادیمیر ناباکوف در قسمتی دیگر از «آتش کم‌فروغ» که از ترجمه‌ی فارسی ثقیل و نامطبوعی برخوردار است، می‌نویسد: تندروهایی هستند که مدعی‌اند شخصی موقر باید دو تپانچه، هر یک برای یک شقیقه یا یک باتکین آبدیده [نوعی دشنه‌ی دانمارکی] به کار گیرد و خانم‌ها باید یا زهری کشنده سر بکشند یا به همراه اوفیلیای سرگردان خود را غرق کنند. انسان‌های متواضع‌تر انواع مختلف حلق‌آویز کردن را ترجیح می‌دهند و شاعران خرده‌پا حتی رهایی‌هایی خیال‌برانگیز مانند رگ زدن در وان چهارپایه‌ی حمام بادگیر مهمانخانه‌ای را امتحان کرده‌اند.

تمامی این روش‌ها غیر قابل اطمینان و پر دردسرند. در میان روش‌های نه چندان زیادی که برای خلاصی از دست کالبد شناخته شده است، سقوط از ارتفاع، سقوط از ارتفاع، سقوط از ارتفاع متعالی‌ترین روش است، اما باید لبه‌ی پرتگاه یا بلندی دیرک را با دقت فراوان انتخاب کنید تا آزاری به خود و دیگران نرسد. (همان: ۲۷۸-۲۷۹)

نابوکف، ولادیمیر (۱۳۸۹). آتش کم‌فروغ، ترجمه بهمن خسروی، تهران: نسل نواندیش.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘تاریخ ایران مدرن

📝یرواند آبراهامیان

کتاب «تاریخ ایران مدرن»، اثری برای آشنایی بهتر با کلیات عمدۀ تاریخ معاصر ایران در سدۀ اخیر است که توسط دکتر یرواند آبراهامیان نگاشته شده است. کتابی که از چرایی وقوع انقلاب مشروطه و مهم‌تر از آن، تشکیل حکومت جمهوری اسلامی ایران صحبت می‌کند.
آبراهامیان ضمن اشاره به ضعف حکومت قاجار و زن‌بارگی برخی از پادشاهان این سلسله، ناصرالدین‌شاه را با اختیار کردن هفتاد زوجه در مقابل فتحعلی‌شاه، که بیش از یک‌هزار همسر داشت، معتدل‌تر می‌داند (آبراهامیان، ۱۳۸۹: ۳۸-۳۹) و معتقد است هنگامی که یک ناراضی، یکه و تنها، ناصرالدین‌شاه را در حرم عبدالعظیم به قتل رساند، گلوله فقط به استبداد و زندگی ناصرالدین‌شاه پایان نداد که این گلوله با پادشاهی مظفرالدین‌شاه در واقع پایان نظم کهن و آغاز انقلاب بود (همان: ۸۴).

این مورّخ ایرانی، رضاخان را، که به باور برخی بی‌سواد بود، فردی خودآموخته می‌داند (همان: ۱۲۳) و معتقد است که رضاخان پس از طی سلسله مراتب نظامی به افسری رسیده بود. چنان‌که در ادامه توسّط ژنرالی انگلیسی به نام آیرن ساید، که به تازگی به فرماندهی قزاق‌ها منصوب شده بود و به دنبال نظامی مقتدری می‌گشت، به سمت فرماندهی پادگان قزوین منصوب شد و بی‌درنگ به درجۀ سرتیپی ارتقا یافت. رضاخان نیز در آستانۀ حرکت به‌سوی تهران و کودتا در سوم اسفند ۱۲۹۹ به هیئت مشترک دربار و سفارت بریتانیا اطمینان داد که هواخواه شاه و بریتانیا است (همان: ۱۲۳ الی۱۲۵).

رضاخان دست کم تا مدّت کوتاهی به وعده‌هایش عمل کرد و کشور را با یک نظام اداری و سازمانی فکسنی به تصرّف خود درآورد و با یک دولت به شدّت متمرکز آن را ترک کرد. اما در پاسخ به این پرسش انحرافیِ تاریخ‌نویسان، به‌ویژه مورّخین ایرانی، که همواره از میهن‌پرستی واقعی رضاشاه یا عامل انگلیس بودن او سؤال کرده‌اند، باید گفت که این پرسش به دلیل نقض پیمان رضاشاه پهلوی و خصوصاً برکناریش توسّط انگلیسی‌ها امری کاملاً کهنه و قدیمی شده است (همان: ۱۲۵-۱۲۸).

آبراهامیان باآن‌که رضاشاه را به سبب سخره گرفتن قوانین اساسی، قتل و کشتار، انباشتن پول و ثروت و مبدّل شدن از یک سرباز ساده به‌عنوان ثروتمندترین فرد ایران مورد نقد قرار می‌دهد (همان: ۱۳۹-۱۷۸)، اما به اقدامات مهمّ او نیز مانند ایجاد تلفن، رادیو، برق، راه‌آهن، بانک، مدارس جدید، گسترش زبان فارسی، رشد دانشگاه و آموزش عالی، صدور شناسنامه، قانون نظام وظیفه، برگزیدن نام‌خانوادگی، تشکیل دولت، تشکیل وزارتخانه و یک ارتش منضبط و گسترده اشاره می‌کند (همان: ۱۳۳-۱۴۹-۱۵۰-۱۵۱-۱۵۸-۱۷۸).

یرواند آبراهامیان، رضاشاه پهلوی را نه فردی ضدّمذهب، بلکه پادشاهی معرّفی می‌کند که معتقد بر حاکمیّت دولت بر تبلیغ و ترویج اسلام و خواستار قرائتی مدرن از دین بود؛ چراکه وزارت آموزش او آموزش مذهبی را در مدارس دولتی اجباری کرده و با کنترل محتوای این دروس، جلوی هر عقیده‌ای را که بویی از شک‌آوری نسبت به مذهب داشت می‌گرفت. او برای بسیاری از یازده فرزندش نام‌های شیعیِ محمدرضا، علی‌رضا، غلام‌رضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا انتخاب کرد و واعظان سرشناس را برای ارائۀ برنامه‌های مذهبی به رادیوی سراسری دعوت نمود. او همچنین تأمین بودجۀ مالی حوزه‌های علمیه، بزرگداشت مجتهدین اعظم و سفرهای زیارتی را استمرار بخشید. طلاب علوم دینی را از انجام خدمت نظام وظیفه معاف کرد. تأیید و ترویج هر گونه عقاید الحادی و مادی‌گرایانه را ممنوع کرد و در همین سال‌ها بود که القابی نظیر آیت‌الله و حجت‌الاسلام بین عموم رایج شد (همان: ۱۵۹-۱۶۰).
آبراهامیان در ادامه، ریشۀ انقلاب سال ۱۳۵۷ را کودتای ۱۳۳۲ و حکومت خودکامۀ محمدرضا پهلوی معرّفی می‌کند (همان: ۲۲۴-۲۷۸) و متذکّر می‌شود که آخرین شاه ایران، جهان غرب را بابت عدمِ‌کار و تلاش کافی، عدمِ‌آموزش مزایای مسئولیت اجتماعی و منضبط نبودن نوجوانان مورد نکوهش قرار داده است (همان: ۲۳۹-۲۴۰). چنان‌که گفته بود در زندگی خود پیام‌های مذهبی و الهاماتی از پیامبران، امام علی و خدا دریافت کرده است و خودستایانه و با لاف‌زنی یادآور شده بود که نیرویی عرفانی مرا همراهی می‌کند که دیگران قادر به مشاهدۀ آن نیستند (همان: ۲۷۳-۲۷۴). از سوی دیگر غربی‌ها نیز شاه را دچار توهّمات ناپلئونیِ شکوه و عظمت و فردی خودبزرگ‌بین و خُل‌وضع توصیف کردند (همان: ۲۴۰).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

پس با این حال باید وقوع انقلاب جمهوری اسلامی را مرتبط با سدۀ گذشته ایران دانست و به این نتیجه رسید که اگر اتفاق خارق‌العاده‌ای رخ ندهد، جمهوری اسلامی ایران تا آینده‌ای معلوم دوام خواهد داشت؛ گیرم هیچ دولتی تا ابد پایدار نمی‌ماند (همان: ۱۳).

منبع:

_ آبراهامیان، یرواند، ۱۳۸۹، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
📘از کتاب رهایی نداریم

📝ژان کلود کلیر – اومبرتو اکو

ژان کِلود کَریِر: به نظر می‌رسد که ما ایمان را مادر همۀ خطاها و گناه‌ها می‌دانیم. اما از ۱۹۳۳ تاریخِ به قدرت رسیدن هیتلر تا مرگ استالین که بیست سال پس از آن رخ داد می‌توانیم از نزدیک به صدمیلیون مرگ خشونت‌بار در این سیاره یاد کنیم. این رقم شاید بیش از رقم کشتگان همۀ جنگ‌های دیگر تاریخ جهان باشد. درحالی‌که نازیسم و مارکسیسم دو هیولای بری از ایمان بودند.
اومبِرتو اِکو: وقتی که الحاد دین رسمی یک کشور می‌شود، چنان‌که در اتحاد شوروی شد، دیگر تفاوتی میان مؤمن و ملحد باقی نمی‌ماند. امکان روی آوردن هر دوی آن‌ها به بنیادگرایی، به طالبان شدن وجود دارد. در جایی نوشته‌ام این‌که مارکس گفته که دین افیون توده‌هاست، حرف درستی نیست. افیون خنثی می‌کند، بی‌حس می‌کند، به خواب می‌برد. نه، دین کوکایین توده‌هاست. مردم را برمی‌انگیزد (کریر و اکو، ۱۳۹۳: ۱۷۷-۱۷۸-۲۸۸).
    
کارگردان و نویسندۀ نامدار فرانسوی، ژان کلود کریر، با نویسنده و فیلسوف مشهور ایتالیایی، اومبرتو اکو، گفت‌وگوی مفصّلی داشته است که ماحصل آن را می‌توانیم در کتابی با نام «از کتاب رهایی نداریم» بخوانیم.  این کتاب، مکالمه و مباحثه‌ای خواندنی میان دو کتاب‌باز و خورۀ کتاب است که از مجموعه‌داران کتاب‌های قدیمی و چاپ اولیِ نایاب و کم‌یاب به‌شمار می‌روند.
    
ژان کلود کریر، همسر نویسنده‌ای ایرانی به نام نهال تجدد، در قسمت‌های مختلفی از این کتاب به ایران پرداخته و از عطار، مولانا، سعدی، حافظ و خیام با عنوان شاعران شگفت‌انگیز یاد می‌کند و معتقد است که ایرانیان صحافی را ابداع کرده‌اند و جلد کتاب از ابتکارات آن‌ها بوده است (همان: 71-۹۸).
    
اومبرتو اکو نیز بارها در صحبت‌هایش متذکر شده است که بخشی از کتابخانۀ بزرگ او شامل کتاب‌هایی است که رابطه‌ای با چیزهای نادرست، جعلی و احمقانه دارد و اساساً او علاقه‌مند به جمع‌آوری کتاب‌هایی است که مطالب آن‌ها را باور ندارد و موضوعشان علوم تقلّبی و عجیب و غریب و سرّی است. چنان‌که رمان آونگ فوکو را با الهام از کسانی که به علم غیب معتقدند و متعصّبانه همه‌چیز را باور دارند، نوشته است (همان: ۱۳۳-۱۶۷-۲۹۹).

منبع:

_ کریر، ژان کلود و اکو، اومبرتو، ۱۳۹۳، از کتاب رهایی نداریم، به سعی ژان فیلیپ دو توناک، ترجمه مهستی بحرینی، تهران، نیلوفر.      
https://t.iss.one/Minavash
رمان «جنگ و صلح» اثر لئو نیکولایویچ تولستوی (۱۹۱۰-۱۸۲۸) روایت پانزده سال جنگ روسیه (به سرکردگی تزار الکساندر) و فرانسه (به رهبری ناپلئون بناپارت) و داستان زندگی افراد متعدّدی است که از آن به عـنوان یکی از شاهکارهای بزرگ ادبیات روسیه و جهان یاد می‌شود.
تولستوی در این کتاب هزار و اندی صفحه‌ای که آن را در هفت سال نگاشته است، خود را انسانی مذهبی معرّفی می‌کند و می‌نویسد: ماسون با صدایی سخت و لرزان گفت شما به خدا ایمان ندارید آقاجان و سیاهروزیتان از همین است... گمان می‌کنی که چون این حرف‌های کفرآمیز را بر زبان می‌آوری خردمندی؟ ولی نادان‌تر و سبک‌مغزتر از طفل خردسالی هستی که با اجزاء ساعتی که با هوشمندی و مهارت ساخته و پرداخته بازی کند و گستاخانه بگوید به وجود استاد سازنده‌ی ساعت اعتقادی ندارد چون سر درنمی‌آورد که ساعت به چه کار می‌آید. شناختن او بسیار دشوار است، ما قرن‌های بسیاری است که از عهد آدم ابوالبشر تا امروز در تلاش دستیابی به این معرفتیم و تا منزل مقصود راهی بی‌نهایت دور در پیش داریم. اما ناکامیابیمان را در کسب معرفت فقط گواه عظمت او و تاریکی دل خود می‌دانیم... او را به یاری عقل نمی‌توان دریافت بلکه از طریق جان باید احساسش کرد. (تولستوی، ۱۳۸۵: ج ۲، ۴۵۰-۴۵۱)

لئو تولستوی با آن‌که در قسمتی از رمان جنگ و صلح از زبان پی‌یر اذعان می‌کند که نظام فراماسونری همان تعالیم مسیحیت است که از بندهای مذهب و مناسک توخالی آزاد شده است. تعلیم برابری و برادری و عشق است. و بهترین و تابان‌ترین و جاودانه‌ترین آرمان انسانیت است. (همان: ج ۲، ۴۹۲) اما گاهی نیز در نقش دینداری سنّتی ظاهر شده و به سبب اجتناب از شک و تردید در دین، به نقد کتاب‌های فلسفی و عرفانی می‌پردازد.

هرگز نتوانسته‌ام عـلاقه‌ی سودایی بـعضی را به پریشان ساختن ذهن خود با مطالعه‌ی کتب عرفانی بفهمم. این کتب در ذهن آن‌ها تردید پدید می‌آورد و به تخیّلات آن‌ها بال و پر می‌بخشد و به آن‌ها کیفیّت گزاف‌گونه‌ای می‌دهد که با سادگی مسیحیّت به کلّی ناسازگار است. بهتر است انجیل و شرح مصائب قدّیسان را بخوانیم و در پی نفوذ به کنه دشواری‌های اسرارآمیز آن‌ها نباشیم، زیرا گناهکاران بی‌نوایی که ماییم چگونه جرأت داریم آرزو کنیم در بند این قالب جسمانی و از پشت این حجاب نفوذناپذیری که تن میان ما و ابدیّت آویخته است به اسرار مهیب و مقدّس مشیّت الهی راه یابیم؟ (همان: ج ۱، ۱۳۵)
این نویسنده‌ی مشهور روسی نگاهی پست و تحقیرآمیز به زنان داشته و آنان را انسان‌هایی خیالباف و دری وری‌گو معرّفی می‌کند (همان: ج ۲، ۵۰۰) و متذکّر می‌شود که زن یعنی سراپا خودپسندی، خودبینی، بلاهت، بی‌برگی و مسکنت در هر زمینه. (همان: ج ۱، ۶۰) چنان‌که در صفحات پایانی این رمان از جبر و اختیار سخن می‌گوید و سرنوشت را امری کاملاً غریب نشان می‌دهد که بستگی به اراده‌ی انسان‌ها و البته شرایط موجود دارد.

و اما گذشته از دوست داشتن یا ارتباط برقرار نکردن با کتاب جنگ و صلح، نمی‌توان لذّت خواندن این عبارت مهم و ارزشمند تولستوی را نادیده گرفت. عبارتی قابل تأمّل که در نقد انقلاب نوشته شده است: اهمیّت انقلاب در حقوق بشر و رهایی از پیشداوری‌ها و برابری شهروندان بود و ناپلئون همه‌ی این اصول را با تمام شدّت و قوّتشان حفظ کرده است. ویکنت با لحنی تحقیرآمیز، چنان‌که گفتی سرانجام تصمیم گرفته باشد که تمامی پوچی گفته‌های این جوانک را به طور جدّی به او ثابت کند گفت: آزادی، برابری، این‌ها همه بانگ دهل است که رسواییشان مدّت‌هاست آشکار شده است. (همان: ج ۱، ۵۰)
تولستوی، لئو (۱۳۸۵). جنگ و صلح، ترجمه سروش حبیبی، تهران: نیلوفر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘زندگانی فاطمه زهرا

📝جعفر شهیدی

شیعیان هرگاه نام دختر پیامبر اسلام را می‌شنوند، ناخودآگاه افکارشان به سمت اموری چون آتش زدن خانه، تازیانه خوردن بازو، شکستن پهلو و سقط فرزند می‌رود. مجتهد حوزۀ علمیۀ نجف و استاد دانشگاه تهران، دکتر سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷-۱۳۸۶)، در کتاب «زندگانی فاطمه زهرا»، که گزارشی از زندگی دختر پیامبر اسلام است، روایات و اسناد مختلف تاریخی را بررسی کرده و سعی در ارائه دادن نظری محقّقانه، منصفانه و به دور از هرگونه‌ تعصّبی است.                           

شهیدی بااین‌که معتقد است سندهایی مبنی بر رفتن عُمَر بن خطاب به سمت خانۀ فاطمه و تهدید به آتش زدن خانه و ساکنان آن وجود دارد، اما این قول را هم که گفته‌اند عمر نه به دنبال وقوع چنین عملی که تنها در صدد تهدید و راضی نمودن علی با خلافت ابوبکر بوده است، نظری مخالف با حقیقت نشمرده و می‌نویسد: 
    
آیا راست است که بازوی دختر پیغمبر را با تازیانه زده‌اند؟ آیا می‌خواسته‌اند با زور به درون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است صدمه دیده؟ در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه‌ها رخ داده باشد. اگر درست است راستی چرا و برای چه این خشونت‌ها را روا داشته‌اند (شهیدی، ۱۳۸۹: ۱۴۵)؟                                                                                                  
این‌گونه شک و تردیدها سبب شد تا گویی یکی از مراجع مشهور شیعه به نام سید محمدحسین فضل‌الله طی یک سخنرانی شکستن پهلوی دختر پیامبر اسلام را امری به دور از عقل بخواند. چنان‌که محمد خواجوی هم در حاشیۀ جلد هفدهم از کتاب «ترجمه فتوحات مکیه» متذکّر شده است که واقعاً مایۀ آبروریزی است که ما گروه امامیه و پیرو اهل‌بیت به نام رافضی و بی‌دین خوانده شویم و در عداد مشرکان و کافران قرار گیریم! متأسفانه هزاروچهارصد سال است که این سنّت سیئه و این بلیّۀ عظما [دشمنی عجم با عرب] گریبانگیر این امت مرحومه شده است و محو آن از مغز فقیهان و مغزهای شستشو داده شدۀ عوام امکان‌پذیر نیست.
    
ریشۀ این دشمنی‌ها و شق عصاها نخست از زرتشتیان شکست‌خورده از مسلمانان آغاز شد. چراکه جهت خراج ندادن ناچار شدند دین اسلام را با خواری بپذیرند. از این‌رو جهت کینه‌ورزی و تشفای قلبی، غصب خلافت را به خلیفۀ دوم که ایران را تسخیر نموده بود نسبت دادند و در ادامه هم گفتند که او فدک را گرفت و خانه را آتش زد و جنینی را سقط کرد. این خرافات و مقولات گوناگون ادامه داشت تا زمان صفویان فرا رسید و برادرکشی‌ها و دشنام‌ها به سه خلیفه بدعت نهاده شد. چنان‌که جنگ‌های بیهوده‌ای را هم بر امپراتوری عثمانی که سکان اسلام بود تحمیل کردند و سبب هدم اسلام، تجزیۀ عثمانی‌ها، رافضی شدن ما و نیرو گرفتن کافران شدند (ابن‌عربی، ۱۳۸۹: ذیل «حاشیۀ مترجم»، ۱۷/ ۱۳۶-۱۳۷).
    
دکتر شهیدی زمان تولّد و وفات فاطمه را نیز مورد اختلاف دانسته و بر آن تصوّر است ‌که هرچند علمای بزرگ شیعه تولّد دختر پیامبر اسلام را پنج سال پس از هجرت و وفات او را درسنّ هجده سالگی ذکر کرده‌اند، اما بنابر نظر عموم نویسندگان سیره ازجمله ابن‌سعد، طبری، ابن‌اثیر، ابوالفرج اصفهانی و محمد بن اسحاق و بلاذری تولّد فاطمه پنج سال قبل از بعثت و سنّ او به هنگام وفات در حدود بیست‌وهشت سال بوده است (شهیدی، ۱۳۸۹: ۲۶-۲۷-۳۲).                      

سید جعفر شهیدی در ادامۀ این کتاب متذکر شده است که از مُحسِن یا مُحَسَّن نیز برخی از تذکره‌نویسان نامی نبرده‌اند‌ و بعضی او را یکی از فرزندان فاطمه شمرده‌اند که به سبب ناراحتی فاطمه سقط شده است و یا در خردی و کودکی درگذشته است (همان: ۲۴۲-۲۴۳). چنان‌که معتقد است ‌ام‌کلثوم، دختر علی و فاطمه، به عمر بن خطاب شوهر کرد و از او صاحب پسری به نام زید شد (همان: ۲۶۳-۲۶۴)
    
شهیدی همان‌طور که محلّ دقیق قبر فاطمه را مخفی می‌داند، قبر فرزند او، زینب، را نیز نامعلوم شمرده و اضافه می‌کند که برخی مزارش را مدینه، عده‌ای دمشق و بعضی قاهره شمرده‌اند و بسیاری از مورّخان و نقّادان هم حدیث اصالت دمشق را منکرند (همان: ۲۶۲). 

منابع:

_ شهیدی، جعفر، ۱۳۸۹، زندگانی فاطمه زهرا، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

_ ابن‌عربی، محمد، ۱۳۸۹، ترجمه فتوحات مکیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.  
https://t.iss.one/Minavash
رمان «منِ او» روایت عشق پاک و عمیق و البته بی‌وصال علی فتاح، نوه‌ی یکی از سرشناس‌ترین بازاریان محله‌ی خانی‌آباد تهران به مهتاب، دختر خدمتکار خانواده است. عشقی که بخش نخست آن در تهران قدیم، بخش دوم آن در فرانسه و بخش پایانی آن در ایران بعد از انـقلاب می‌گذرد.
منِ او که به زعم برخی بهترین اثر رضا امیرخانی است، اثری رمانتیک همراه با تِمی مذهبی و نگرشی حزب‌اللهی به شمار می‌رود که در ملغمه‌ای آشفته، از عشقی زمینی به عشقی الهی و عرفانی (وحدت وجودی) می‌رسد. و در آن درویش مصطفی همان آخوند مسجد، کشیش، نانوا، پاسبان، من، تو و او معرّفی می‌شود. (امیرخانی، ۱۳۸۸: ۳۷۰-۳۷۱)

کتاب منِ او داستانی در جهت تبلیغ روحیه‌ی شهادت و ایثارگری، نقد کشف حجاب رضاخانی و موظّف نشان دادن افراد به رعایت حجاب است: رو گرفتن برای فرار از نامحرم نیست... رو گرفتن برای این است که خدا گفته. خدا هم مثل رفیق آدمه. یک رفیق به آدم یک چیزی بگوید، لوطی‌گری می‌گوید بایستی انجام داد... وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست، لطفش به این است که بی‌حکمت و بی‌پرس‌وجو بدهی. (همان: ۸۱)

علی به توصیه‌ی درویش مصطفی که عارفی آگاه از سرّ غیب است از ازدواج با مهتاب خودداری می‌کند تا زمانی که معشوقه‌اش را تنها برای خود او یعنی برای خدا بخواهد. علی در شصت سالگی اجازه‌ی ازدواج با مهتاب را دریافت می‌کند، اما مهتاب در موشک‌باران سال شصت و هفت کشته می‌شود. علی هم پس از وقف اموال خویش در مراسم تشییع چند شهید گمنام در غسّال‌خانه‌ی بهشت زهرا جان می‌سپارد و به اشتباه در قطعه‌ی شهدا به خاک سپرده می‌شود تا به این ترتیب مهتاب و علی مصداق حدیث «مَن عَشّق فَعَفّ ثم ماتَ ماتَ شهیدا» گردند.
رضا امیرخانی (متولّد ۱۳۵۲) مهندس مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف، خلبانانی جوان، از ملازمان سید علی خامنه‌ای و نویسنده‌ای متعهّد به انقلاب اسلامی است. او در این رمان خود سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی را یکی از شخصیت‌های اصلی داستانش قرار داده و او را فردی بسیار مؤدّب، شجاع، از جان گذشته و اخلاق‌مدار ترسیم می‌کند و پروایی ندارد که به گروه او یعنی فدائیان اسلام و ترور افراد با ضربات چاقو اشاره کند.

قلم امیرخانی قلمی روان و گیراست و خوانندگان متعدّدی را که هدفی جز سرگرم شدن از مطالعه‌ی کتاب ندارند، مجذوب می‌کند. و ظاهراً صف‌های طولانی مردم مقابل کتابفروشی افق در خیابان انقلاب در استقبال از رمان جدید او گویای این مطلب است.

امیرخانی، رضا (۱۳۸۸). من او، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash