میناوش
467 subscribers
2 photos
1 video
5 files
797 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
عبدالرحمن بن خلدون معروف به ابن خلدون (۸۰۸-۷۳۲) در خانواده‌ای آندلسی در تونس متولّد شد و پس از سال‌ها فعالیت در عرصه‌ی سیاست، سرانجام از زندگی سیاسی کناره‌گیری کرد و به نوشتن کتاب «مقدمه‌ی ابن خلدون» پرداخت. کتابی مشهور که در قالب دو جلد و در هزار و اندی صفحه توسط جناب محمد پروین‌گنابادی به فارسی ترجمه شده است.

این کتاب با آن‌که اثری ارزشمند و خواندنی به شمار می‌رود، اما برخی معتقدند که نباید اسیر احساسات خام خود شویم و به تمجید ناصواب از این کتاب پرداخته و تا آن‌جا پیش برویم که ابن خلدون را که بیش از چهارصد سال قبل از آگوست کنت می‌زیسته است، پایه‌گزار علم عُمران و جامعه شناسی معرّفی کنیم.

ابن خلدون در این کتاب خود ضمن دفاع از نظریه‌ی عصبیّت (حمایت کردن و یاری رساندن به یکدیگر به سبب اشتراکاتی مانند خویشاوندی، هموطن بودن و هم‌دینی) و جبر اجتماعی معتقد است که خودکامگی، تجمّل‌خواهی و تن‌آسایی در دولت‌ها الزامی و اجتناب‌ناپذیر بوده و خواست خدا می‌باشد و از امور طبیعی محسوب می‌شود. هرچند در ادامه این امر سبب سستی، خلل، ضعف و فرسودگی دولت خواهد شد. (ابن خلدون، ۱۳۸۲: ج ۱، ۳۱۸-۳۲۰-۳۲۱)

ابن خلدون با آن‌که گویی عربی مسلمان است، اما صراحتاً اذعان می‌کند که از شگفتی‌هایی که واقعیّت دارد این است که بیشتر دانشوران ملّت اسلام خواه در علوم شرعی و چه در دانش‌های عقلی به جز در موارد نادری غیرعرب هستند. (همان: ج ۲، ۱۱۴۸) و در ادامه به ستایش از ایرانیان پرداخته و می‌نویسد: ایرانیان به علّت تمدّن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته‌اند بر این امور [صنایع و پیشه‌ها] استوارتر و تواناتر بودند، چنان‌که صاحب صنعت نحو «سیبویه» و پس از او «فارسی» و به دنبال آنان «زجاج» بود و همه‌ی آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می‌رفتند لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربی بود و آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنّی درآوردند که آیندگان از آن بهره‌مند شوند. (همان: ج ۲، ۱۱۵۰)

همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آن‌ها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانی به شمار می‌رفتند. و همه‌ی عالمان اصول فقه چنان‌که می‌دانی و همه‌ی کلیه‌ی علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسّران ایرانی بودند و به جز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد. (همان: ج ۲، ۱۱۵۰) و اما علوم عقلی که ایرانیان به آن اهمیّت عظیمی می‌دادند نیز در اسلام پدید نیامد و تازیان آن‌ها را فرو گذاشتند و به جز ایرانیان عربی‌دان کسی آن‌ها را نمی‌دانست. (همان: ج ۲، ۱۱۵۱) و هم گویند که این علوم پس از آن‌که اسکند دارا را کشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسیده است چه اسکندر بر کتب و علوم بی‌شمار و بی‌حدّ و حصری از ایشان دست یافت. (همان: ج ۲، ۱۰۰۲)

و چون ایران به دست اعراب فتح شد و کتب بسیاری در آن یافتند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا درباره‌ی امر کتب و به غنیمت بردن آن‌ها برای مسلمانان کسب اجازه کند. لیکن عمر به وی نوشت که آن‌ها را در آب فرو افکنید چه اگر آن‌ها راهنمایی و راستی باشد، خداوند ما را به رهبری کننده‌تر از آن‌ها هدایت کرده است. و اگر کتب اهل ضلال و گمراهی است، پس کتاب خدا ما را از آن‌ها بی‌نیاز کرده است. از این‌رو آن‌ها را در آب یا آتش افکندند. این است که علوم عقلی ایرانیان از میان رفت و چیزی از آن‌ها به ما نرسید. (همان: ج ۲، ۱۰۰۲)

ابن خلدون در ادامه طی چندین فصل به مقایسه‌ی قوم عرب با اقوام دیگر پرداخته و اعراب را بی‌استعداد، عقب مانده و دور از تمدّن خوانده است و می‌آورد: هرگاه قوم عرب بر کشورهایی دست یابد به سرعت آن ممالک رو به ویرانی می‌روند زیرا تازیان ملتی وحشی‌اند و این خوی بر ایشان لذت بخش است زیرا در پرتو آن از فرمان بری حکّام و قانون سَر باز می‌زنند و پیداست که چنین خوی و سرشتی با عمران و تمدّن منافات دارد. و نیز در مَثَل، آنان از اینرو به سنگ نیازمنداند که از آن دیگدان بسازند و دیگ غذا پزی خود را روی آن بگذارند و به همین سبب بناها را خراب می‌کنند و علّت ویران ساختن کاخ‌ها و عمارات توسّط آنان برپا ساختن خیمه‌ها است. پس سرشت و طبیعت ایشان منافی شهرنشینی و عمران است. (همان: ج ۱، ۲۸۵-۲۸۶) و کشورداری برای تازیان حاصل نمی‌شود مگر به شیوه‌ی دین و آمدن پیامبری در میان آنان؛ چرا که به جز خوی وحشیگری و غارتگری، صفات بد دیگری در آن‌ها یافت نمی‌شود و لذا زودتر از همه‌ی مردم حق و راستی را می‌پذیرند. (همان: ج ۱، ۲۸۸-۲۸۹)

ابن خلدون، عبدالرحمن (۱۳۸۲). مقدمه‌ی ابن خلدون، ترجمه محمد پروین‌گنابادی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کجایید ای شـهـیـدان خـدایی
بلاجـویـان دشـت کـربـلایـی
                   
کجایید ای سبک روحان عاشق
پـرنـده تر ز مـرغـان هـوایـی              

کجایید ای شـهـان آسـمـانـی
بدانسته فـلـک را در گـشایی
                   
کجایید ای ز جان و جا رهـیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
            
کجایید ای در زنـدان شـکسته
بـداده وام‌داران را رهـــایــی
                 
کجایید ای در مـخـزن گـشاده
کجایـید ای نـوای بـی‌نـوایـی
                  
    
بدیع‌الزمان فروزانفر چنان که گذشت، در «کلیات شمس» در غزل ۲۷۰۷ از زبان مولوی در ستایش شهیدان کربلا چنین آورده است. (مولوی، ۱۳۷۸: ج ۶، ۵۶-۵۷) هرچند مجتبی مینوی در مقاله‌ای با عنوان «لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی» این غزل و دو سوم غزل‌های دیوان شمس را از مولانا ندانسته و می‌نویسد: مرحوم فروزانفر وقتی در صدد چاپ کردن دیوان شمس تبریزی برآمد، از مردی موسوم به فریدون نافذ اوزلُق خواهش کرد عکس نسخه‌ای را برای او بفرستد. فریدون نافذ اوزلُق عکس بزرگ‌ترین مجموعه‌ای از این غزلیات را که می‌توانست بیابد، گرفته فرستاد... در این ضمن بنده عکس سه نسخه‌ی بسیار معتبر از دیوان شمس از سه کتابخانه‌ی ترکیه فراهم آورده به طهران فرستادم. نسخه‌ای از قونیه، نسخه‌ای از اَفیون قَرَه حِصار، و نسخه‌ای از کتابخانه‌ی اَسعد اَفَندی. دو ثلث از غزل‌هایی که در نسخه‌ی عکسی فریدون نافذ بود، در این سه نسخه اصلاً نیست. رمز این سه نسخه در چاپ مرحوم فروزانفر «قو ، قح ، عد» است که در حاشیه‌ی پای صفحات ذکر کرده است. بیشتر غزل‌های مندرج در دیوان کبیر به تصحیح فروزانفر از مولانا نیست به دلیل این‌که سه نسخه‌ی معتبر قدیم آنها را ندارد. (مینوی، ۱۳۸۱: ۹۲-۹۳)                                         

مولانا در دفتر ششمِ مثنوی با استناد به حکایتی در مورد عزاداری شیعیان شهرِ حَلَب به تخطئه‌ی عزاداری در روز عاشورا پرداخته و مدّعی است که چون حسین بن علی و دیگر شهدا به وصال معشوق رسیده‌اند، پس دیگر چه جای نوحه و ماتم و عزاداری است! محبّت دنیا چشم و گوش مردم را بسته که همچون زن فرزند مرده می‌نالند! امروز هنگامه‌ی شادی است و عزاداران باید به دین و دل خراب خود گریه کنند. (مولوی، ۱۳۹۰: ۹۴۸-۹۴۹) چنان‌که محمد اسماعیل دولابی نیز به تبعیّت از صوفیان و عارفان در کتاب «طوبای محبت» که حاصل مجالس وعظ اوست، اذعان می‌کند: دنیا محلّ خنده است و اگر مردم عادت به گریه نداشتند محرّم و عاشورا هنگام عیش و عشرت بود. (دولابی، ۱۳۸۲: ج ۲، ۵۷)

روز عــاشـورا هـمـه اهـل حَـلَـب
بـاب انـطاکــیّـه انــدر تـا بـه شــب
               
گرد آید مرد و زن جـمـعی عظیم 
مــاتـم آن خـــانــدان دارد مـقـیـم          

نـالـه و نـوحـه کـنـنـد انـدر بُـکا
شـــیـعـه عـــاشـورا بـرای کــربـلا

بـشمرند آن ظـلـمـها و امـتـحـان
کـز یـزیـد و شِـمر دیـد آن خـانـدان 
                 
یک غـریـبـی شاعـری از ره رسید
روز عـــاشـورا و آن افـغـان شـنـیـد
                   
پُرس پُرسان مـی‌شـد انــدر اِفتِقاد
چـیـست این غم بَر که این ماتم فتاد
            
نام او و الـقـاب او شـرحـم دهـیـد
که غـریـبـم مـن شـمـا اهـل دِهـیـد
                  
آن یـکی گـفتش که هی دیوانه‌ای
تـو نـه‌ای شــیــعـه عــدوّ خـانه‌ای
             
روز عـاشـورا نـمی‌دانی که هـسـت
مـاتـم جـانـی کـه از قـرنـی بِه اسـت
                 
پـیش مـؤمـن ماتـم آن پـاک روح
شـهره‌تر بـاشـد ز صـد طـوفـان نـوح
                  
گـفـت آری لـیـک کـو دُور یـزیـد
کی بُدست این غم چه دیر اینجا رسید

خـفـتـه بودسـتـید تا اکـنون شما
که کنون جامه دریدید از عزا
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

پس عزا بر خـود کنید ای خفتگان
زانـکـه بَد مـرگیست این خواب گران
             
روح سـلطانی ز زنـدانـی بـجـَست
جامه چه دَرانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خـسرو دیـن بوده‌اند
وقـت شادی شـد چـو بشکستند بند
           
روز مُلک است و گَش و شاهنشهی
گـر تـو یـک ذره از ایـشـان آگـهـی
                
ورنـه‌ای آگـه بــرو بـر خـود گِـری
زآنـکـه در انـکار نَـقـل و مـحـشری
                    
بر دل و دیـن خـرابـت نـوحـه کن
که نمی‌بیند جـز ایـن خـاک کـهن

از دیگر دوستداران امام حسین می‌توان به فَرَزدَق، شاعر معروف و پُرآوازه‌ی عرب که شیعیان او را به خاطر ارادتش به اهل بیت و سرودن قصیده‌‌ی معروف در مدح علی بن الحسین دوستش دارند و تحسینش می‌کنند، اشاره کرد که در مجموع مردی بی‌باک و عیاش و الواط بود و از بس اسیر شهوات خود بوده است، به اقرار خویش در کامجویی از زنان مقیّد به حلّیت و حرمتی نبوده و در ابـیاتی از مراوده‌اش با زنی شوهردار سخن می‌گوید. (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۱: ۵۵۳-۵۵۴) چنان‌که محتشم کاشانی، شاعر بزرگ دوره‌ی صفویه نیز که در نزد شیعیان به سبب ترکیب‌بندِ معروفِ محرّم با مطلع «باز این چه شورش است که در خلق عالم است /  باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است» به شهرت رسیده است، (محتشم کاشانی، ۱۳۴۴: ۲۸۰) از شاهدبازی و عشق به پسران زیبا سخن گفته است (همان: ۳۴۲) و در پاره‌ای از «رساله‌ی جلالیه» که ظاهراً ترکیبی از نظم و نثر عاشقانه درباره‌ی معشوق او یعنی شاطر جلال است، می‌نویسد: شاطر جلال از خاک رعناخیز صفاهان سایه حسن بلندپایه بر ساکنان خطه کاشان انداخت و طفل صغیر را تا شیخ کبیر گرفتار زلف کمند مثال و مفتون طره سلسله تمثال خویش گردانیده مجنون دشت شیدایی و انگشت‌نمای شهر رسوایی ساخت و کوس بلند آوازه عشقش که بنام این گمنام صدا بیشتر می‌داد. (همان: ۲)
                                                         
محمد اسفندیاری در کتاب «کتابشناسی تاریخی امام حسین» که گویی نخستین کتابشناسی تاریخی در زبان فارسی است، صد کتاب مهمّ عربی و فارسی را که از دیرباز تا کنون درباره‌ی حسین بن علی نوشته شده است گردآوری کرده و مختصراً به نکات پُراهمیّت موجود در این کتاب‌ها پرداخته است. (اسفندیاری، ۱۳۸۰: ۱۵)
    
به زعم اسفندیاری از میان همه‌ی کتاب‌های موجود، تـحلیلی‌ترین و بحث انگیزترین کتابی که درباره‌ی امام حسین نوشته شده است، «شهید جاوید» اثر نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی است که هدف امام از قیام را نه شهادت که تشکیل حکومت اسلامی شمرده است. (همان: ۳۱-۱۸۱)

کتاب «شهید جاوید» پژوهشی جنجالی است که با نگاهی مخالف نظریه‌ی مشهور درباره‌ی وقایع عاشورا نگاشته شد و در سال ۱۳۴۹ شمسی به چاپ رسید. این اثر که بر اساس کتاب‌هایی چون ارشاد شیخ مفید، تنزیه‌الانبیاء سید مرتضی، تلخیص‌الشافی شیخ طوسی و تاریخ طبری  نوشته شده است، (صالحی نجف‌آبادی، ۱۳۸۷: پنج-نه) با مخالفت‌های متعدّدی روبه‌رو گردید تا آن‌جا که گویی بیش از چهل کتاب در رد و نقد آن انتشار یافت.                                              

کتاب شهید آگاه اثر لطف‌الله صافی گلپایگانی یکی از معرو‌ف‌ترین نقدهایی است که بر کتاب شهید جاوید نوشته شد. هرچند در طرف مقابل نیز افراد شناخته شده‌ای مانند علی مشکینی، حسینعلی منتظری، ابوالفضل مجتهد زنجانی و محمدتقی جعفری به تمجید از صالحی نجف‌آبادی و شهید جاوید پرداختند و علامه جعفری در این‌باره اذعان داشت: کتاب شهید جاوید که به قلم متین و واقع جوی دانـشمند ارجمند آقای صالحی نجف‌آبادی نوشته شده آثار تتبع لازم و دقت نظر در آن کاملاً روشن است. (همان: ب-ط- ۵۲۸)
    
اکثر عالمان شیعه از زمان سید بن طاووس تا محمدحسین طباطبایی و مراجع امروز بر آن باورند که امام حسین بنابر علم تفصیلی از چگونگی و از زمان و مکان شهادت خود باخبر بود و برای شهید شدن و البته امر به معروف و نهی از منکر رهسپار کربلا شد. اما در نقطه‌ی مقابل، افرادی چون شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی معتقد بودند که امام بنابر علم اجمالی از شهادت خود باخبر بود، اما از جزئیات آن اطلاع  نداشت و برای تشکیل حکومت اسلامی به سوی کوفه هجرت نمود. (همان: ذیل هشت الی ده)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

صالحی نجف‌آبادی معتقد است که امام حسین از مدینه به سوی مکه و از آنجا به سمت کوفه حرکت کرد، نه برای شهید شدن و آگاهی از شهادت خود در کربلا، و نه برای زنده نگه داشتن اسلام بنابر آنچه کودکانه و بدون دلیل و منطق از برخی شنیده می‌شود، که برای تشکیل حکومت اسلامی هجرت نمود. (همان: ۳۳۳ الی۳۳۶)
    
شیخ طوسی در این‌که آیا جایز است امام دانسته خود را به کشتن بدهد یا نه، تردید کرده است، اما هیچ‌گونه تردیدی نداشت و حتی به طور قطع نظر داده که امام حسین تصوّر نمی‌کرده است که مردم کوفه بی‌وفایی کنند و امیدوار بود با کمک آن مردم در این مبارزه پیروز گردد. (همان: ۴۵۱-۴۵۲) چنان‌که شیخ مفید اجماع علمای شیعه نسبت به علم تفصیلی امام حسین از شهادتش را نفی کرده و می‌نویسد: این‌که گفته‌اند امام حسین علیه‌السلام می‌دانست اهل کوفه یاریش نمی‌کنند (و در این سفر کشته می‌شود) ما این مطلب را تصدیق نمی‌کنیم زیرا هیچ دلیل عقلی و نقلی بر آن نداریم. (همان: ۴۵۴-۴۵۵) و سید مرتضی هم صریحاً می‌فرماید: به حکم عقل و نقل حرام است که امام دانسته برای کشته شدن حرکت کند. (همان: ۳۲۵)
    
پس اگر امام حسین (ع) دانسته برای کشته شدن رفته باشد، بنابر قـول شیخ طوسی کاری شبهه‌ناک انجام داده و بنابر قول سید مرتضی کار حرامی کرده است. و در این صورت نه تنها از مقام عصمت تنزّل می‌کند بلکه از عدالت هم ساقط می‌شود! (همان: ۴۵۶)
      
از این‌رو شیخ نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی برخلاف آنچه سال‌هاست در هر کوی و برزنی تبلیغ می‌کنند که سیدالشهدا قیام کرد تا به شهادت برسد و با خون خود سبب زنده نگه‌داشتن دین اسلام گردد، بر آن اعتقاد است که امام حسین بنابر دلایل زیر هجرت نمود تا حکومت اسلامی تشکیل دهد.
    
۱-امام حسین در ایامی که در مکه توقّف داشت و روابطی با عراق برقرار کرده بود برای رؤسای بصره نامه‌ای نوشت و آنان را به برگرداندن خلافت اسلامی به خاندان پیامبر دعوت کرد. و از این دعوت صریح به خوبی روشن می‌شود که امکان داشته است که امام در این مبارزه پیروز گردد و حکومتی اسلامی تشکیل بدهد. (همان: ۴۴-۴۵)
    
۲-هنگامی که امام حسین به سوی عراق می‌رفت، در حرم مکه در جواب فرزدق که گفت: دل‌های مردم کوفه متوجه شما و شمشیرهای آنان بر ضدّ شماست، فرمود: اگر قضای خدا به دلخواه ما جاری شد، خدا را ستایش می‌کنیم و اگر قضای او برخلاف امید ما جاری شد، باز ما از مرز حقیقت منحرف نشده‌ایم. و از قسمت اول سخن امام به خوبی روشن می‌شود که آنچه در درجه‌ی اول مطلوب آنحضرت بوده تشکیل حکومت و نجات دادن اسلام بوده و این امکان وجود داشته است. (همان: ۴۶-۴۷)
    
۳-امام حسین نامه‌ای به مردم کوفه می‌نویسد و در آن نامه از این‌که رؤسای بزرگ کوفه زیر نظر مسلم بن عقیل متّفق شده‌اند که حکومت دلخواه آن حضرت را تشکیل بدهند ابراز خرسندی می‌کند و در حق آنان دعای خیر می‌فرماید. و از این نامه هم به خوبی روشن می‌شود که آنحضرت پیش از پیش مردم کوفه را آماده می‌کند تا با اتّحاد کامل به یاری وی بشتابند و برای تشکیل حکومت به مبارزه و پیکار برخیزند. (همان: ۴۷-۴۸)
                                                                                   
۴-امام حسین در روز عاشورا مردم کوفه را بدین علّت مورد توبیخ شدید قرار می‌دهد که امام را به فریادرسی خود و تشکیل حکومت حسینی خواندند، اما به پیمانشان وفادار نماندند. و این سخن دلیل روشنی است که امام می‌خواست حکومت اسلامی تأسیس کند. (همان: ۴۹-۵۰)   
    
ابن خلدون نیز در پاره‌ای از تاریخ خود به اختلاف نظر امام حسین با برادرش امام حسن و تفاوت دیدگاه سیاسی آن دو اشاره کرده و می‌نویسد: حسن به معاویه نامه‌ای نوشت و گفت که از خلافت کناره می‌گیرد به شرط آنکه بیت‌المال کوفه را که پنج هزار هزار است به او دهد و خراج ‌دار ابجرد فارس را برای او بفرستد و علی را دشنام ندهد. معاویه شروط را پذیرفت. چون برادرش حسین و عبدالله بن جعفر آگاه شدند او را ملامت کردند، ولی او به سخنشان گوش ننهاد. (ابن خلدون، ۱۳۸۳: ج ۱، ۶۲۲-۶۲۳)
    
محمد اسفندیاری در کتاب «کتابشناسی تاریخی امام حسین» ضمن اشاره به جواز قمه زنی از سوی عالمان و مراجع بزرگ شیعه از جمله محمدحسین نائینی، محمدحسین آل کاشف ‌الغطاء، عبدالهادی شیرازی، محسن طباطبائی حکیم، ابوالقاسم موسوی خوئی و محمود حسینی شاهرودی، (اسفندیاری، ۱۳۸۰: ۲۱۴-۲۱۵) مناقشه انگیزترین کتاب درباره‌ی عزاداری بر حسین بن علی را رساله‌ی کوتاه «التّنزیه فی اعمال الشّبیه» سید محسن امین معرّفی می‌کند که در سال ۱۳۲۲ توسّط جلال آل‌احمد با عنوان «عزاداریهای نامشروع» منتشر شد.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

اثری که به لحاظ خرافه زدایی مانند «لؤلؤ و مرجان» نـوشته‌ی میرزا حسین نـوری است و در آن از بدعت‌های متعدّد عزاداری مانند دروغ‌های منابر، قمه زدن، طبل، شیپور، سنج، تعزیه گردانی و فریاد و شیون با صدای زشت و ناپسند صحبت شده است. (همان: ۳۲-۱۵۳-۱۵۴-۱۵۵)
    
مرتضی مطهری هم در برخی از کتاب‌های خود خصوصاً «حماسه حسینی» از تحریفات کربلا سخن گفته و بر آن اعتقاد است که در نقل و بازگو کردن حادثه‌ی عاشورا هزاران تحریف صورت گرفته است که اگر بخواهند این روضه‌های دروغ را جمع کنند، شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه‌ای بشود. (مطهری، ۱۳۷۸: ج ۱، ۶۲-۶۳) 
    
تحریفاتی مانند: سه شبانه روز آب نخوردن اصحاب امام؛ و حال آن‌که لشکر امام آب تهیه‌ کردند و در شب عاشورا غسل نمودند. (همان: ج ۱، ۹۲) یا آمدن زینب به بالین برادرش اباعبدالله در حال احتضار، (همان: ج ۲، ۱۹۰) یا وفات رقیه‌ی خردسال در شام و ضریح ساختن برای او، (مطهری، ۱۳۷۹: ج ۲، ۸۰) و همچنین افسانه‌ی آمدن اسراء به کربلا در اربعین؛ چرا که این مطلب جز در مقتل «لهوف» در هیچ کتابی نیست و سید بن طاووس در کتاب‌های دیگرش [مانند جلد سوم الاقبال بالاعمال الحسنة] آن را تکذیب کرده و لااقل تأیید نکرده است. چنان‌که هیچ دلیل عقلی هم این را تأیید نمی‌کند و باید دانست که اصلاً راه شام به مدینه از کربلا نیست. (مطهری، ۱۳۷۸: ج ۱، ۷۱؛ ج ۲، ۱۷۰)
                                               
البته با آن‌که بسیاری از مورّخین معتقدند که اهل بیت امام در چهلمین روز بعد از عاشورای سال شصت و یک به کربلا نرفته‌اند و چنین سفری صرفاً افسانه و فاقد سند است، برخی از جمله قاضی طباطبایی در «تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا»، ابن اعثم کوفی در «الفتوح» و ابوریحان بیرونی در «آثارالباقیه» بر آن باورند که اسیران کربلا در بیستم صفر آن سال به زیارت قبر امام حسین و شهدای کربلا رفتند. (ابن اعثم، ۱۳۷۲: ۹۱۶؛ ابوریحان بیرونی، ۱۳۸۶: ۵۲۸)
    
یکی دیگر از تـحریفات واقـعه‌ی عاشورا چگونگی کشته شدن عباس بن علی است. چرا که کتاب‌های تاریخی و مقاتلی مانند تاریخ طبری (به نقل از مقتل دو شیعه به نام‌های ابی‌مخنف و هشام بن محمد کلبی)، الفتوح ابن اعثم کوفی، ارشاد شیخ مفید و لهوف سید بن طاووس همگی تنها نوشته‌اند که عباس بن علی در صحرای کربلا در کنار حسین بن علی به شهادت رسید. (طبری، ۱۳۷۴: ج ۷، ۳۰۸۳؛ ابن اعثم، ۱۳۷۲: ۹۰۶-۹۰۷؛ شیخ مفید، ۱۳۸۰: ج ۲، ۴۶۳-۴۶۴؛ سید بن طاووس، ۱۳۸۷: ۱۴۳) و حال آن‌که سال‌هاست از منبرها و تریبون‌های متعدّدی می‌شنویم که قمر بنی‌هاشم برای فراهم کردن آب به سمت فرات به راه افتاد. در مقابله با سپاه دشمن ابتدا دست راست او قطع شد. پس او مَشک آب را به شانه‌ی چپ انداخت و با دست چپ شمشیر می‌زد تا دست چپ‌اش را نیز بریدند و او در آن هنگام مشک را به دهان گرفت. سپس تیری به آن مشک اصابت کرد و گرز آهنینی بر سر حضرت فرود آمد.
    
احمد شاملو در سخنرانی سال ۱۹۹۰ در دانشگاه برکلی کالیفرنیا به نقد این واقعه‌ی دروغین پرداخت و ضمن هجو شیخ عباس قمی، این روایت سوپرمَنی را گونه‌ای کپی‌برداری از شاهنامه توسّط این مؤلّف مفاتیح الجِنان برشمرد. (شاملو، ۱۹۹۰: ذیل «پرسش و پاسخ»)
    
البته لازم به ذکر است که شیخ عباس قمی برخلاف پندار احمد شاملو نخستین نقل کننده‌ی این مرثیه نبوده و ابن شهرآشوب (ابن شهرآشوب، ۱۳۷۶: ج ۳، ۲۵۶) و محمدباقر مجلسی ابتدا آن را نقل کرده‌اند. (مجلسی، ۱۴۰۳: ج ۴۵، ۴۱-۴۲) روایتی که به زعم علامه ابوالحسن شعرانی برخلاف کتب تاریخیِ معتبر است. (قمی، ۱۳۸۷: ۳۵۴ الی۳۵۶)
    
مجلسی در «حلیة المتقین» نیز در سخنانی عجیب و غریب می‌نویسد: امام صادق فرمود کبوتر نفرین می‌کند بر قاتلان جناب امام حسین علیه السلام پس ایشان را در خانه خود نگه دارید که مستحب است نگاه داشتن اینها در خانه... و در چند حدیث دیگر از ایشان منقول است که تا امام حسین علیه السلام را شهید کردند جغد در روزها پیدا نمی‌شود و در شب ظاهر می‌شود و از آن روز قسم خورد که در آبادانی جا نگیرد و پیوسته روزها روزه می‌باشد و اندوهناک و چون شب می‌شود افطار می‌کند، پیوسته ناله و گریه می‌کند بر جناب امام حسین علیه السلام تا صبح. (مجلسی، ۱۳۷۷: ۴۰۰-۴۰۱-۴۰۸)
    
از دیگر مباحثی که در نزد شیعیان ایران عمومیّت یافته این است که مادر علی بن الحسین، شهربانو، دختر یزدگرد ساسانی است. کلینی در «اصول کافی» علاوه بر شهربانو از او با نام‌های جهان‌شاه و سَلامه یاد کرده است. (کلینی، ۱۳۷۷: ج ۲، ۳۶۸-۳۶۹)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

یعقوبی نام او را حرار آورده و بر آن اعتقاد است که حسین بن علی وی را غزاله نامیده است. (یعقوبی، ۱۳۸۲: ج ۲، ۱۸۴) و دکتر احمد مهدوی دامغانی نیز در رساله‌ی «شاهدختِ والاتبار شهربانو» ضمن ذکر چهل و هفت مرجع از جمله فارسنامه، ارشاد مفید، عیون اخبارالرضا، قابوس نامه، وفیات الاعیان و تاریخ قم، مادر امام چهارم شیعیان را دختر یزدگرد معرّفی نموده است. (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۸: ۳ الی۷۴)
    
در طرف مقابل هم مورّخین بسیاری از جمله احمد بَلاذُری، علی‌اکبر دهخدا، مرتضی مطهری و جعفر شهیدی در اسیر شدن و ازدواج دختر یزدگرد ساسانی با امام حسین تشکیک کرده و به ردّ چنین مطلبی پرداخته‌اند. به شکلی که احمد بلاذری در «أنساب الأشراف» او را دختری سیستانی با نام سُلافه معرّفی می‌کند. (بلاذری، ۱۴۱۷: ج ۳، ۳۲۵) دهخدا معتقد است که یزدگرد چنین دختری نداشته است. (دهخدا، ۱۳۷۷: ج ۱۰، ۱۴۶۰۵) و مرتضی مطهری اذعان می‌کند که مورّخین معاصر چنین موضوعی را بی‌اساس می‌دانند و تنها مورّخی که مادر امام سجاد را دختر یزدگر دانسته، یعقوبی است. (مطهری، ۱۳۶۲: ۱۳۱-۱۳۲) چنان‌که دکتر جعفر شهیدی نیز در کتاب «زندگانی علی بن الحسین» در بحثی نسبتاً مفصّل ازدواج ابی‌عبدالله با شهربانو را نفی کرده و راوی حدیث ذکر شده در اصول کافی را ضعیف شمرده است و مزاری که سال‌هاست در نزدیکی کوهی در شهرری به نام شهربانو برپا شده است را مزار این بانوی ایرانی نمی‌داند. (شهیدی، ۱۳۷۴: ۱۰ الی۲۸)
    
و ابوالحسن بیهقی هم در «لُباب الأنساب» دچار تردید شده و شهربانو را دختری عرب یا شاهزاده‌ای ایرانی و یا کنیزی از ایران دانسته است که توسّط اعراب به اسارت درآمده است. (بیهقی، ۱۳۸۵: ج ۱، ۳۴۶ الی۳۴۹)
    
مختار بن ابی عُبَید ثقفی از دیگر افرادی به شمار می‌رود که با آن‌که برخی او را از شـیعیان علی بن ابی طالب دانسته‌اند که پس از شهادت حسین و یارانش به خونخواهی آنان قیام کرد و قاتلین شهدای کربلا را به قتل رساند، اما بسیاری از مورّخین نیز نیّت پاک او را افسانه شمرده‌اند.
    
ابن خلدون در کتاب مشهور خود موسوم به تاریخ «العِبَر» اذعان می‌کند که پس از شهادت حسین، مختار نامه‌ای به علی بن الحسین نوشت و می‌خواست او را به پیشوایی خود برگزیند و به نام او دعوت کند، و مالی بسیار برایش فرستاد ولی سجاد آن مال را نپذیرفت و به نامه‌ی او جواب نداد و او را در مسجد پیامبر در برابر مردم سب نمود. و چون مختار از علی بن الحسین مأیوس شد به عمّ او محمد بن الحنفیه پرداخت و از او نیز آن طلبید. علی بن الحسین بدو نیز اشارت کرد که خواست‌های مختار را اجابت ننماید. زیرا این سخنان که می‌گوید تنها برای جذب قلوب مردم است و حال آن‌که در دل چیز دیگری دارد. حتی از او خواست که او نیز به مسجد رود و دروغ او را آشکار گرداند. محمد بن الحنفیه نزد ابن عباس رفت و ماجرا بگفت. ابن عباس او را از این کار منع کرد. محمد بن الحنفیه نیز زبان از عـیب‌جـویی مختار بر بـست. و در ادامه مختار ثقفی در کوفه ادعای نبوّت کرد. (ابن خلدون، ۱۳۸۳: ج ۲، ۴۶)
                                                      
از مورّخین بزرگ و نامدار ایرانی، عباس اقبال آشتیانی بر آن اعتقاد است که مختار در کوفه به یاری جمعی از ایرانیان ناراضی از خلافت بنی‌امیه برخاست و ظاهراً به خونخواهی شهدای کربلا قیام کرد، ولی در باطن، خود مدّعی این مقام بود. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۵۱)
    
دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نیز در کتاب «بامداد اسلام» متذکّر می‌شود که مختار مردی بود ماجراجو، حیله‌گر، ریاست‌جو و قدرت‌طلب که دعاوی دیگر هم داشت و از وحی و غیب نیز سخن می‌گفت. (زرین‌کوب، ۱۳۸۵: ۱۴۱) چنان‌که دکتر احمد مهدوی دامغانی هم اذعان کرده است که این مرد عجیب و غریب با همه‌ی دوز و کلکی که برای دستیابی به حکومت و مُلک به کار زد نه تنها به مقصودش نرسید که جان نیز بر سر جاه‌طلبی خود گذاشت. (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۱: ۳۸۱-۳۸۲)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

برخی از عالمان شیعه درباره‌ی سند زیارت عاشورا هم اشکال کرده‌اند به شکلی که گفته شده است آیت‌الله محمدهادی معرفت در مقاله‌ای با عنوان «نکاتی قابل توجه درباره‌ی زیارت عاشورا» با آن‌که اصل این زیارت را پذیرفته است، اما عبارت «اللّهُمَّ خُصَّ أَنتَ أَوَّلَ ظالمٍ بِاللَّعنِ مِنّی وَ ابدَأ بِهِ ثُمَّ الثانِیَ وَ الثالِثَ وَ الرابِع» که در زیارت عاشورای متداول آمده است را از لعن‌هایی می‌شمرَد که در قرون اخیر به زیارت عاشورا اضافه شده است. چرا که این لعن در کتاب «کامل الزیارات» ابن قولویه قمی که قدیمی‌ترین سند و مرجع زیارت عاشورا است و همچنین در نسخه‌های متقدّم «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی ذکر نشده است. (ابن قولویه، ۱۴۱۷: ۳۳۲)

آیت‌الله شیخ حسین الراضی که از محصّلین حوزه‌های عـلمیه قم و نجف بوده و از شاگردان آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی و آیت‌الله سید محمدباقر صدر به شمار می‌رود، در کتابی با عنوان «زیارة عاشوراء فی المیزان» ضمن بررسی نسخه‌های متعدّد خطّیِ کتاب مصباح المتهجّد، با صراحت کامل اذعان می‌کند که در نسخه‌های متأخّرِ مصباح المتهجّد و زیارت عاشورای متداول که وامدار این نسخه‌ها است، تحریف و دستکاری صورت گرفته و چهار لعن معروف به آن اضافه شده است. (الراضی، ۲۰۰۸: ۱۰۷-۱۰۸-۱۴۳-۱۴۴)
    
این روحانی شیعیِ برجسته‌ی عربستانی در قسمتی دیگر از این کتاب مفصّل خود که در سال ۲۰۰۸ میلادی انتشار یافته است، به بررسی راویان زیارت عاشورا پرداخته و در نهایت در گفتاری شاذّ و شجاعانه برخلاف نظر علمای شیعه اعتراف می‌کند که سند زیارت عاشورا ضعیف است. (همان: ۶۳-۸۱)
   
اندیشه‌ای که امیرحسین ترکاشوند نیز با آن هم‌نظر بوده و معتقد است که اصل زیارت عاشورا به سبب لعن‌های متعدّدی که در آن مشاهده می‌شود، مجعول است. چرا که لعنت کردن همه‌ی بنی امیّه توسط امام محمدباقر (وَ لَعَنَ اللهُ بَنی اُمَیّة قاطِبَة) منطقی نبوده و تمام افراد این خاندان فاسد نیستند که سزوار لعن ابدی باشند! (ترکاشوند، ۱۳۸۹: ۱۴-۲۷) چنان‌که لعن کردن سه خلیفه و کینه داشتن نسبت به آن‌ها نیز تمسخرآمیز می‌باشد و امام محمدباقر با اُمّ فَروَه، نتیجه‌ی ابوبکر (از طرف پدر و مادر) ازدواج کرد و حاصل وصلت آن دو، ولادت امام جعفرصادق است. (همان: ۳۵ الی۳۷)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

منابع و مآخذ:                  

مولوی، جلال‌الدین محمد (۱۳۷۸). کلیات شمس: دیوان کبیر، به تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر.      

مولوی، جلال‌الدین محمد (۱۳۹۰). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس.

مینوی، مجتبی (۱۳۸۱). لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی،  آینه‌ی میراث، شماره 1.

دولابی، محمد اسماعیل (۱۳۸۲). طوبای محبت، تهران: محبت.

مهدوی دامغانی، احمد (۱۳۸۱). حاصل اوقات: مجموعه‌ای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علی‌محمد سجادی، تهران: سروش. 

محتشم کاشانی، کمال‌الدین (۱۳۴۴). دیوان مولانا محتشم کاشانی، به کوشش مهرعلی گرگانی، تهران: کتابفروشی محمودی.

اسفندیاری، محمد (۱۳۸۰). کتابشناسی تاریخی امام حسین (ع) به ضمیمه‌ی امام حسین (ع) در الذریعه، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

صالحی نجف‌آبادی، نعمت‌الله (۱۳۸۷). شهید جاوید، تهران: امید فردا. 

ابن خلدون، عبدالرحمن (۱۳۸۳). العبر: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

مطهری، مرتضی (۱۳۷۸). حماسه حسینی، تهران: صدرا.

مطهری، مرتضی (۱۳۷۹). یادداشت‌های استاد مطهری، تهران: صدرا.

ابن اعثم کوفی، محمد بن علی (۱۳۷۲). الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.

ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (۱۳۸۷). آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر.

طبری، محمد بن جریر (۱۳۷۴). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.  

شیخ مفید، محمد (۱۳۸۰). ارشاد، ترجمه محمدباقر ساعدی، تهران: اسلامیه.                                     

سید بن طاووس، علی بن موسی (۱۳۸۷). غم‌نامه کربلا: ترجمه‌ی لهوف، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، تهران: مطهر.    

شاملو، احمد (۱۹۹۰) سخنرانی در دانشگاه آمریکا، کالیفرنیا: برکلی.

ابن شهرآشوب، محمد بن علی (۱۳۷۶ ق). مناقب آل ابی‌طالب، نجف: المطبعة الحیدریة.

مجلسی، محمدباقر (۱۴۰۳ ق). بحارالانوار، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

قمی، شیخ عباس (۱۳۸۷). دمع السجوم: ترجمه‌ی نفس المهموم، ترجمه ابوالحسن شعرانی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

مجلسی، محمدباقر (۱۳۷۷). حلیة المتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران: باقرالعلوم.

کلینی، محمد بن یعقوب (۱۳۷۷). اصول کافی، ترجمه جواد مصطفوی، تهران: ولی‌عصر.

یعقوبی، احمد بن اسحاق (۱۳۸۲). تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد‌ابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

مهدوی دامغانی، احمد (۱۳۸۸). شاهدخت والاتبار شهربانو، آینه میراث، ضمیمه شماره 16.

بلاذری، احمد بن یحیی (۱۴۱۷). انساب الاشراف، بیروت: دارالفکر.

دهخدا، علی‌اکبر (۱۳۷۷). لغت‌نامه‌ی دهخدا، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

مطهری، مرتضی (۱۳۶۲). خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران: صدرا.

شهیدی، جعفر (۱۳۷۴). زندگانی علی بن الحسین، تهران: فرهنگ اسلامی.

بیهقی، ابی‌الحسن علی (۱۳۸۵). لباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب، قم: مکتبة المرعشی النجفی.

اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران: دبیر.
                                                         
زرین‌کوب، عبدالحسین (۱۳۸۵). بامداد اسلام، تهران: امیرکبیر.

ابن قولویه، جعفر بن محمد (۱۴۱۷ق). کامل‌الزیارات، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
                                         
الراضی، حسین (۲۰۰۸). زیارة عاشوراء فی المیزان، بیروت: دارالمحجة البیضاء.

ترکاشوند، امیرحسین (۱۳۸۹). نفی کینه ورزی‌های مذهبی، تلگرام: کانال بازنگری.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی» یکی از پژوهش‌های مهم گوبینو (۱۸۸۲-۱۸۱۶) نویسنده و دیپلمات شهیر فرانسوی است که در آن از اسلام، شیعه و بابیت سخن رفته است. کتابی خواندنی که ادوارد براون، خاورشناس نامدار انگلیسی در مقدمه‌ی کتاب نقطة الکاف به تمجید از آن پرداخته و معتقد است هیچ‌وقت کسی در موضوع بابیه بهتر از گوبینو بلکه نزدیک به آن نیز نمی‌تواند بنویسد. (گوبینو، بی‌تا: ذیل «مقدمه مترجم» ب-ج)
کنت دو گوبینو اسلام را دینی آرامش‌طلب دانسته و بر آن باور است که هرگاه اسلام را از سیاست‌های لازمه که غالباً به نام آن به کار افتاده است جدا سازیم، خواهیم دید که هیچ مذهبی به اندازه‌ی آن آرامش‌طلب و قابل تحمل نیست. اسلام تقریباً طریقه‌ی بی‌طرفانه‌ای را اختیار کرده و مخلّ آسایش ملل غیرمسلمان نیست. (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۱)

گوبینو پیامبر اسلام را انسانی متفکّر و عالم معرفی نموده و با آن‌که برخی از داده‌های او از تورات را که در قرآن آمده است، به سبب در دسترس نبودن تورات اصلی اشتباه شمرده است، (همان: ۲۸-۲۹-۳۹) اما به مانند خیام نیشابوری و فیض کاشانی معتقد است که پیامبر قریشی، اُمّی نیست و می‌آورد: پیغمبر بهتر آن دانست که خود را اُمّی معرفی کند تا بتواند برساند که او لیاقت ابتکار چنین صور عالیه که در کتاب او دیده می‌شود ندارد و به اندازه‌ای در فقر استعداد و هوش خود مبالغه می‌کند که به دفعات عدیده تکرار می‌نماید که تنها خداوند قادر است که چنین شاهکاری را که او ارائه می‌دهد به وجود آورد و محال می‌داند که مخالفینش بتوانند چیزی تدوین نمایند که شباهت کمی به کتاب او داشته باشد. و من تصوّر نمی‌کنم که او در دلایل و ادعای برتری کتاب خود زیاده روی کرده باشد زیرا که در عرب هیچ ترکیب انشایی دیده نمی‌شود که بتواند با سبک تحریر و علوّ افکار بعضی از قسمت‌های قرآن قابل مقایسه باشد و از زمانی که این کتاب نوشته شده دیده نشده است که یک نویسنده‌ی ثانوی چنین مهارت و فصاحتی را در زبان عرب نشان داده باشد. (همان: ۳۹-۴۰)

در این مسئله حرفی نیست که کوشش‌های تمام نویسندگان متعددی که تحریرات آنها دیده شده به جایی منتهی نگردیده و هرگز نتوانسته‌اند با او برابری نمایند بلکه تحریرات آنها همه پست‌تر و همیشه تقلیدی از او بوده است. (همان: ۴۰) همه بالاتفاق اعتراف دارند که فصاحت بیان و قوّه‌ی استدلال میرزا علی‌محمد [باب] بی‌نظیر و غیر قابل مقایسه بود، اما انشاء علی‌محمد بدون جلوه و دارای یک نوع خشکی خسته کننده است و از حیث محاسن ادبی و املایی هم تاریک به نظر می‌آید. تاریکی‌های زیادی که در آن دیده می‌شود از روی اراده نیست و جمعی معتقدند که این نقایص فقط به واسطه‌ی عدم مهارت او در زبان عرب بوده است و در هر حال نمی‌توان آن را با قرآن مقایسه کرد. (همان: ۱۲۲ الی۱۲۴)

گوبینو در ادامه متذکّر می‌شود که ایرانیان نمی‌توانستند به کلّی از زیر بار اسلام شانه خالی کنند، اما همه نسبت به وحدت خلافت کینه در دل داشتند و قادر به نفس کشیدن نبودند. لذا بدیهی است که ایرانیان نیز در آرزوی استقلال و آزادی خود روزشماری می‌کردند. این‌ها اول کسانی بودند که بر ضدّ خلافت قیام کردند و آن را نامشروع دانستند و مانند قهرمانانی از حقوق علی و اولادش دفاع نمودند. و بدین طریق زمینه خاصی را اختیار کردند و به خیال خود مالک یک اصل مسلم و مشروعی گردیدند. و علاقه آنها نسبت به این اصل بسی بیشتر از اصلی شد که ابتدا قبول کرده بودند. و خلاصه آنکه بیشتر از خود اعراب عرب شدند و بیشتر از رقبای خود صورت مسلمانی به خود
گرفتند. (همان: ۴۸)

گوبینو، کنت دو (بی‌تا). مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمه م . ف، بی‌جا: بی‌نا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
غایرخان طمع در مال ایشان [بازرگانان مغول] کرد... و ایشان را بی‌مال و جان کرد بلک جهانی را ویران و عالَمی را پریشان و خلقی را بی‌خان و مان و سروران، به هر قطره‌ای از خون ایشان جیحونی روان شد و قصاص هر تار مویی صد هزاران سَر بر سر هر کویی گویی گردان گشت و بَدل هر یک دینار هزار قنطار پرداخته شد... فرمان شده بود تا شهر [نیشابور] را از خرابی چنان کنند که در آنجا زراعت توان کرد و تا سگ و گربه‌ی آن را به قصاص زنده نگذارند و دختر چنگزخان که خاتونِ تُغاجار بود با خیل خویش در شهر آمد و هر کس که باقی مانده بود تمامت را بکشتند مگر چهارصد نفر را که به اسم پیشه‌وری بیرون آوردند و به ترکستان بردند... و سرهای کشتگان را از تن جدا کردند. (جوینی، ۱۳۸۷: ج ۱، ۱۶۸-۲۴۲)

پس از عهدنامه‌ی دوستی میان سلطان محمد خوارزمشاه و چنگیزخان مغول جمع کثیری از بازرگانان مغول (۴۵۰ تا ۵۰۰ نفر) با مقدار هنگفتی کالاهای گران‌بها از مغولستان به عزم ماوراءالنهر حرکت کردند. امیر شهرِ اُترار که اول خاک خوارزمشاه بود، یعنی غایِرخان از خویشان ترکان خاتون، مادر خوارزمشاه در مال ایشان طمع کرد و به سلطان چنین فهماند که آن جمع جاسوسند سپس همگی ایشان را به استثنای یک تن که به خدمت چنگیز گریخت کشت و اموال آنان را ضبط کرد. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۲۵۶)
چون خبر این واقعه هایله به چنگیز رسید، سفیری پیش سلطان محمد فرستاد و از او تسلیم غایرخان را که مرتکب چنین حرکتی زشت شده بود خواست. خوارزمشاه از آن‌جا که اکثر لشکریان ترک او از قبیله و از بستگان غایرخان بودند و به علّت نفوذ فوق‌العاده‌ی مادر که از غایرخان طرف‌داری می‌کرد، نه تنها از تسلیم او ابا کرد، بلکه فرستاده‌ی چنگیز را هم کشت و با این حرکت سفیهانه غضب خان مغول را بیش از بیش تحریک نمود و به دست ناقابل خود سیل هجوم مغول را به طرف ممالک آباد اسلام کشاند. (همان: ۲۵۶-۲۵۷)
مردم نیشابور که [چند روزی در برابر مغولان] مردانه جنگیده بودند، از کمی آذوقه به تسلیم حاضر شدند، لیکن تولی نپذیرفت و مردان آنان را کشت و زنان را به اسیری فرستاد و از ترس آن‌که مبادا در میان کشتگان مردمی نیمه‌جان مانده باشند، امر داد تا سر همه‌ی مقتولین را بریدند و شهر را با کف دست برابر کردند. دختر چنگیز یعنی زوجه‌ی تغاجار به نیشابور آمد و حکم داد تا نیشابور را چنان ویران کنند که در آن‌جا بتوان زراعت کرد، حتی گفته‌اند که سپاهیان تولی هفت شبانه‌روز بر نیشابور ویران آب بستند و در سراسر آن‌که هموار شده بود جو کاشتند. عدد مقتولین نیشابور را تا حدود ۱۷۵۰۰۰۰ نوشته‌اند. (همان: ۲۶۷)
سلطان خوارزمشاه در جزیره‌ی آبسکون اولاد ارشد خود، جلال‌الدین مِنکُبِرنی را به جانشینی خود نامزد کرد. جلال‌الدین اگرچه مردی بسیار شجاع و حلیم و متین بود، اما فراوان عیاشی و شراب‌خواری می‌کرد و در بی‌رحمی و خون‌خواری و بی‌تدبیری از پدر خود پائی کم نداشت و به مانند پدر نسبت به رعایا بدرفتار و کینه‌جو بود و بدون داشتن یار و یاور در یک زمان با خلیفه و اسماعیلیّه و ملکه‌ی گرجستان و سلطان سلجوقی روم و پادشاه الجزیره درافتاد در صورتی که مغول پشت سر او بودند. و چنان مردم ولایات را از خود برنجاند که در موقع ضرورت هیچ‌کس به داد او نرسید و غالب این جماعت حکومت مغول را بر استیلای وی ترجیج می‌نهاد. تا آن‌که از دست مغولان فرار کرد و سرانجام در سال ۶۲۸ هجری در کوه‌های مَیّافارِقین به دست جمعی از کردان به قتل رسید و سلسله‌ی خوارزمشاهی با اتمام سلطنت [تقریباً یازده ساله‌ی] او به کلّی منقرض گردید. (همان: ۲۴۹-۲۵۰)

و در نهایت، فتوح مغولان و تاتاران چنان پیش رفت که هولاکو اسماعیلیان و قلعه‌ی اَلَموت را سرنگون کرد (همان: ۲۹۸) و در ادامه حکومت عباسیان نیز پس از پانصد و بیست و پنج سال پایان یافت. (همان: ۳۰۰) تا آن‌که فرزند هفتم هولاکو، تگودار به اسلام گروید و به احمد موسوم گردید و در ادامه خود را حامی این دین معرّفی نمود. (همان: ۳۰۵-۳۰۶)

جوینی، عطاملک (۱۳۸۷). تاریخ جهانگشای جوینی، به تصحیح محمد قزوینی، تهران: هرمس.

اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران: دبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘کشتار بنی‌قریظه

📝ابن‌هشام - طبری - ابن‌خلدون - خمینی

قبیلۀ یهودی «بنی‌قریظه» پس از مقاومت طولانی در برابر سپاه مسلمین به ناچار تسلیم شدند. رسول خدا دستور داد در بازار مدینه مردانشان را که ششصد تا نهصد نفر بودند گردن زدند (ابن‌هشام، ۱۳۹۲: ۳/ ۴۰؛ ابن‌خلدون، ۱۳۸۳: ۱/ ۴۱۹؛ طبری، ۱۳۶۳: ۳/ ۱۰۸۸؛ خمینی، ۱۳۸۹: ۷/ ۲۳۳).

منابع:                                                                       
_ ابن‌هشام، عبدالملک، ۱۳۹۲، سیرت محمد رسول‌الله، ترجمه مسعود انصاری، تهران، مولی.  

_ ابن‌خلدون، عبدالرحمن، ۱۳۸۳، العِبَر: تاریخ ابن‌خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.              
_ طبری، محمد بن جریر، ۱۳۶۳، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر.

_ خمینی، سید روح‌الله، ۱۳۸۹، صحیفه امام، تهران، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی.  
https://t.iss.one/Minavash
📘از فرانکلین تا لاله‌زار

کتاب «از فرانکلین تا لاله‌زار» که می‌توان آن را بخشی از زندگی‌نامۀ همایون صنعتی‌زاده دانست، حاصل گفت‌وگوهای سیروس علی‌نژاد با همایون صنعتی‌زاده، خواهر او و برخی از دوستانِ این کارآفرین و ناشر نامدار کرمانی است. نویسنده و مترجمی که بنیان‌گذار بسیاری از سازمان‌ها ازجمله انتشارات فرانکلین، دائرة‌‌المعارف فارسی، ادارۀ مبارزه با بی‌سوادی، چاپخانۀ افست، کاغذسازی پارس و سازمان کتاب‌های جیبی بوده است (علی‌نژاد، ۱۴۰۰: ۷-۱۳).

همایون صنعتی‌زاده (۱۳۰۴-۱۳۸۸) پسر عبدالحسین صنعتی‌زاده از اولین رمان‌نویسان زبان فارسی و خواهرزادۀ میرزا یحیی دولت‌آبادی است که در تهران متولد شد (همان: ۱۵-۵۹). اما از آنجا که پدر و پدربزرگش کرمانی‌اند و کودکی‌ او نیز در کرمان گذشته و در تمام عمر از این شهر دل نکنده است، خود را اهل کرمان می‌داند (همان: ۱۵-۶۱-۹۱).

این تاجرزادۀ باهوش که زمانی در بازار پادویی می‌کرد، دوره‌ای به تأسیس سازمان‌های مختلف و بزرگ پرداخت و در ادامه کاشتن گل و گلاب‌گیری در روستای لاله‌زارِ کرمان را نیز به کارنامۀ کاری خود افزود، هیچ‌گاه کشاورزی و تحقیق در احوال ایران باستان را رها نکرد (همان: ۱۶-۶۴-۶۶-۱۰۵).

همایون صنعتی‌زاده به تحصیلات دانشگاهی اعتقاد نداشت و بر آن باور بود که دانشگاه انسان را خنگ می‌کند. لذا با پدرش که اصرار داشت او را به دانشگاه بفرستد، سه سال قهر کرد و در این مدت کاملاً از او بی‌خبر بود (همان: ۱۱-۶۴-۶۶). صنعتی‌زاده که در جوانی به حزب توده گرایش داشت و پیک مخفی کامبخش به‌شمار می‌رفت (همان: ۲۲۳-۲۲۴)، با تمام مخالفتی که با تحصیل در دانشگاه داشت سرانجام وارد دانشکدۀ حقوق شد و درحالی‌که هم‌دورۀ سیاوش کسرایی و سید موسی صدر جبل‌عاملی بود، درس را نیمه‌کاره رها کرد (همان: ۱۱-۱۹۶).

منوچهر انور در گفت‌وگو با علی‌نژاد اذعان می‌کند که همایون با موسی صدر خیلی ایاق بود و دوستی آن دو برای من خیلی عجیب به نظر می‌رسید. موسی صدر خیلی خوش‌تیپ و قد بلند، با ابهت، با لباس روحانی و با زبان و بیانی عالی بود. یک چیز تحفه‌ای بود. در یکی از مهمانی‌های همایون شروع کرد به بد گفتن از قم. می‌گفت که از دروغ‌گویی‌ این‌ها خسته شده‌ام و می‌خواهم بروم بـیروت. آنجا راحت‌ترم (همان: ۱۴۹).

صنعتی‌زاده که بعد از انقلاب به زندان افتاد و اموال او مصادره شد (همان: ۸-۱۴-۱۰۸)، وقتی جنگ عراق و ایران شروع می‌شود بعضی از بچه‌های پرورشگاه او به جبهه می‌روند. او که فرزندی نداشت فکر می‌کند نباید صدوهفتادهشتاد فرزندش در پرورشگاه را تنها بگذارد. بنابراین تصمیم می‌گیرد با تمام سختی‌ها و مشکلاتی که وجود دارد خود را از لندن به ایران برساند. چنان‌که در ادامه به همراه بچه‌های پرورشگاهش که در اصل پدربزرگش آن پرورشگاه را ساخته بود، راهی جبهه می‌شود و شش‌هفت ماهی را در آنجا می‌ماند (همان: ۱۰۵-۲۳۱-۲۴۱).

صنعتی‌زاده در این کتاب خواندنی که فاقد نظم و انباشته از مطالب تکراری است، شجاع‌الدین شفا را آدم بی‌شخصیت و ناجور و شارلاتان مشهوری معرفی می‌کند که به معنای واقعی کلمه نادرست و ناپاک است (همان: ۷۶-۷۷). و در ادامه می‌افزاید روزی که شاه از من خواست شاهنامه را چاپ کنم، شجاع‌الدین شفا که حالا معاون وزارت دربار شده بود، گفت: من با سویسی‌ها قرار گذاشته‌ام که ده درصد قرارداد را به من بدهند. شما ده درصد را بده تا با شما قرارداد ببندیم (همان: ۸۳).

این کتاب گذشته از همۀ مدح و ستایشی که نسبت به صنعتی‌زاده دارد، گویی گوشه‌ای از ضعف‌های او را نیز پوشش داده است. به شکلی که در قسمت‌هایی از این کتاب مشاهده می‌کنیم که همایون صنعتی‌زاده گاهی باج‌هایی به دربار و پوئن‌هایی به برخی از افراد ‌داده است!

دکتر سیروس پرهام در مصاحبه با سیروس علی‌نژاد متذکر شده است همان‌طور که کتاب «مادر و بچه» ترجمۀ ثمینه باغچه‌بان بود و به اسم اشرف درآمد، کتاب «شاهکارهای هنر ایران» را هم هوشنگ پیرنظر ترجمه کرده بود که به اسم دکتر خانلری چاپ شد (همان: ۱۵۶). چنان‌که منوچهر انور هم اذعان کرده است که رمان «خشم و هیاهو» را به دلیل ترجمۀ بد و پر از اشکال بهمن شعله‌ور کلمه به کلمه با متن اصلی مطابقت داده و بازنویسی نموده است. و به همین دلیل است که نجف دریابندری بسیار ناراحت و معترض بود و در گفت‌و‌گو با ناصر حریری گفته است نباید این ترجمه به اسم شعله‌ور درمی‌آمد (همان: ۴۹-۱۸۵-۱۸۶).

منبع:

_ علی‌نژاد، سیروس، ۱۴۰۰، از فرانکلین تا لاله‌زار: زندگی‌نامه همایون صنعتی‌زاده، تهران، ققنوس.


https://t.iss.one/khandanihayeminavash
واژه‌ی «سیّد» در لغت عرب به معنای آقا و در اصطلاح به فرزندان هاشم، جدّ پیامبر اسلام اطلاق می‌شود. هرچند نسبت بسیاری از سادات کنونی به این خاندان فاقد حجّت بوده و هاشم علاوه بر آن‌که جدّ پیامبر اسلام و علی بن ابی‌طالب است، جدّ ابولهب، عموی مشرک رسول خدا نیز می‌باشد. لذا فرزندان ابولهب و فرزندان علی از دیگر همسرانش نیز سیّد شمرده می‌شوند.
و اگر سیّد را به مفهوم خاص آن یعنی منتسبین به پیامبر اسلام بشماریم، باز باید بدانیم که فاطمه تنها دختر رسول خدا نبود که رقیّه و امّ کلثوم، زوجه‌های عثمان بن عفّان و زینب، همسر ابوالعاصِ مشرک نیز فرزندان پیامبر و خدیجه بوده‌اند. پس پرسشی که مطرح می‌شود این است که چرا و به چه دلایلی شیعیان سادات را فقط به فرزندان علی و فاطمه و بعضاً تنها و تنها به نسل دو پسر او یعنی حسن و حسین نسبت داده‌اند و حال آن‌که آن دو دخترانی نیز داشته‌اند؟!
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
برخی از مورّخین قوم عرب را به سه گروه عرب بائده، عرب عاربه و عرب مستعربه تقسیم نموده‌اند. مقصود از «عرب بائده» قبایلی چون عاد و ثمود هستند که در اوان ظهور اسلام به کلّی از میان رفته‌اند و اثری از ایشان بر جای نمانده است. «عرب عاربه» از جمله اوس و خزرج را عرب اصیل یا همان قحطانیه شمرده‌اند که از اولاد سام بن نوح می‌باشند. چنان‌که «عرب مستعربه» مانند قبیله‌ی قریش که پیامبر اسلام منتسب به ایشان است را عرب غیراصیلی خوانده‌اند که به عرب اسماعیلیه یا عدنانیه معروف است. اعرابی از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم نبی که در اصل عرب نبوده و بعدها به سبب ازدواج با اعراب و آموختن زبان و آداب ایشان به تدریج در شمار طوایف عرب درآمده و قبول عربیّت کرده‌اند. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۲-۱۳)

نخستین کتابی که درباره‌ی زندگی پیامبر اسلام نوشته شد، کتاب «سیرت النبویه» است که در واقع محمد بن اسحاق (۱۵۳-۸۵) آن را تألیف کرد و پس از او عبدالملک بن هشام به تصحیح و جمع‌آوری آن پرداخت. هرچند گزارش ابن هشام از سیره‌ی ابن اسحاق و تدوین و شرح آن با برخی افزود و کاست‌ها سبب شده است تا این کتاب با عنوان «سیره‌ی ابن هشام» شناخته شود.

ابن هشام در پاره‌ای از این کتاب متذکّر می‌شود که پیامبر اسلام و قریش از فرزندان هاشم بن عبدمناف بن قُصَیّ بن کِلاب، و بنی‌امیه از فرزندان عبدشمس بن عبدمناف بن قُصَیّ بن کِلاب بوده و پسرعموهای یکدیگر هستند. (ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۱، ۱۵۲-۱۵۴-۱۵۵-۱۵۷-۱۵۸-۴۲۹) و در ادامه اضافه می‌کند که عبدالمطلب نذر کرد که اگر صاحب ده فرزندِ [پسر] شود و همه‌ی آنان به سنّ بلوغ برسند و از او حمایت کنند، یکی از آنان را برای خداوند در کعبه قربانی کند. آنگاه وقتی شمار پسرانش به ده نفر رسید و دانست که آنان خواهند توانست از او حمایت کنند، برخاست و به نزد هبل رفت تا به درگاه خداوند دعا کند. آنگاه او قرعه را انداخت و قرعه بنام عبدالله افتاد و عبدالمطلب دست او را گرفت و کارد را برداشت تا او را ذبح کند. قریشیان و فرزندانش به او گفتند سوگند به خداوند اگر او را قربانی کنی، مرتکب گناه شده‌ای و آنگاه همواره افرادی فرزندان‌شان را می‌آورند که قربانی کنند و آنگاه دیگر هیچ ضمانتی برای برجای ماندن نسل انسان وجود نخواهد داشت. (همان: ج ۱، ۲۰۹-۲۱۲)

پس چاره‌ی کار را به زنی غیب‌گو سپردند و زن به آنان گفت امروز از نزد من بروید تا اینکه جن‌ام به نزدم بیاید و در این باره از او پرسش کنم. آنگاه فردای آن روز به نزدش آمدند و آن زن گفت صد شتر حاضر کنید، آنگاه در میانشان قرعه اندازید، باز هم اگر قرعه بنام او [عبدالله] درآمد، آن‌قدر بر شمار شتران بیفزایید تا پروردگارتان خشنود شود، اما اگر قرعه بنام شتر درآید به جای او آن شتر را قربانی کنید. پس شترها را ده به ده می‌افزودند تا شمار شتران به یکصد رسید و این‌بار قرعه بنام شتران افتاد. (همان: ج ۱، ۲۱۲ الی۲۱۵)

وقتی محمد بن عبدالله صلی‌الله علیه و آله و سلّم به نبوّت رسید، فرمود: این دینی است که خداوند متعال مرا برای رساندنش به بندگان خویش به پیامبری برگزیده است. اما تو، عمو جان، از هر کس دیگری سزاوارتری که دعوت مرا به این دین بپذیری و در راه آن به من یاری رسانی. ابوطالب در پاسخ گفت ای برادرزاده، من نمی‌توانم دین پدران خویش و آیینی را که بر آن بوده‌اند رها کنم، اما سوگند به خداوند، تا زمانی که من زنده باشم هرگز نمی‌گذارم گزندی به تو رسد. (همان: ج ۱، ۳۳۴؛ ابن خلدون، ۱۳۸۳: ج ۱، ۳۸۶)

و اما شمار همه‌ی زنانی که رسول خدا با آنان ازدواج [دائمی] کرد، سیزده نفر است. عایشه، دختر ابوبکر، هفت ساله بود که در مکه با پیامبر ازدواج کرد و نُه یا ده سال داشت که در مکه به خانه‌ی حضرت رفت و تنها زن باکره‌ی ایشان بود. خدیجه قبلاً دوبار، ابتدا با عتیق بن عابد و سپس با ابی هالة بن مالک ازدواج کرد و از آنان صاحب چهار فرزند بود. خدیجه دختر خُوَیلِد، نخستین زنی بود که آن حضرت با او ازدواج کرد. و حضرت خدیجه تمام فرزندان آن حضرت، جز ابراهیم [فرزند ماریه قبطیه] را به دنیا آورد. (ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳) که به ترتیب عبارتند از قاسم و طیّب و طاهر و بزرگ‌ترین دخترش هم رقیّه (همسر عثمان بن عفّان) و پس از او زینب و پس از او امّ کلثوم و پس از او فاطمه بود. قاسم و طیّب و طاهر در زمان جاهلیّت درگذشتند، اما دخترانش همگی دوران اسلام را درک کردند. (همان: ج ۱، ۲۵۷-۴۲۷)

ابن هشام، عبدالملک (۱۳۹۲). سیرت محمد رسول‌الله، ترجمه مسعود انصاری، تهران: مولی.

اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران: دبیر.

ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (۱۳۸۳). العبر: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کسی که زوجه‌ای کمتر از نُه سال دارد هرچند شیرخوار باشد، لمس نمودن با شهوت، در آغوش گرفتن و تَفخیذ (سکس لاپایی) او اشکالی ندارد. (خمینی، ۱۳۹۲: ذیل «کتاب نکاح، مسئله۱۲» ج ۲، ۲۵۹؛ خمینی، ۱۳۸۳: ج ۳، ۴۳۱)
خمینی، سید روح‌الله (۱۳۹۲). تحریرالوسیله، تهران: مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

خمینی، سید روح‌الله (۱۳۸۳). ترجمه‌ی تحریرالوسیله حضرت امام خمینی، ترجمه علی اسلامی، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
برخی مختار بن ابی عُبَید ثقفی را از شیعیان علی بن ابی‌طالب دانسته و بر آن باورند که مختار پس از شهادت حسین بن علی و یارانش به خونخواهی آنان قیام کرد و قاتلین شهدای کربلا را به قتل رساند. هرچند بعضی از مورّخین نیز نیّت پاک مختار را افسانه شمرده‌اند.
    
ابن خلدون در کتاب مشهور خود موسوم به تاریخ «العِبَر» اذعان می‌کند که پس از شهادت حسین، مختار نامه‌ای به علی بن الحسین نوشت و می‌خواست او را به پیشوایی خود برگزیند و به نام او دعوت کند، و مالی بسیار برایش فرستاد ولی سجاد آن مال را نپذیرفت و به نامه‌ی او جواب نداد و او را در مسجد پیامبر در برابر مردم سب نمود. و چون مختار از علی بن الحسین مأیوس شد به عمّ او محمد بن الحنفیه پرداخت و از او نیز آن طلبید. علی بن الحسین بدو نیز اشارت کرد که خواست‌های مختار را اجابت ننماید. زیرا این سخنان که می‌گوید تنها برای جذب قلوب مردم است و حال آن‌که در دل چیز دیگری دارد. حتی از او خواست که او نیز به مسجد رود و دروغ او را آشکار گرداند. محمد بن الحنفیه نزد ابن عباس رفت و ماجرا بگفت. ابن عباس او را از این کار منع کرد. محمد بن الحنفیه نیز زبان از عیب‌جویی مختار بربست. و در ادامه مختار ثقفی در کوفه ادعای نبوّت کرد. (ابن خلدون، ۱۳۸۳: ج ۲، ۴۶)
                                                         
از مورّخین بزرگ و نامدار ایرانی، عباس اقبال آشتیانی بر آن اعتقاد است که مختار در کوفه به یاری جمعی از ایرانیان ناراضی از خلافت بنی‌امیه برخاست و ظاهراً به خونخواهی شهدای کربلا قیام کرد، ولی در باطن، خود مدّعی این مقام بود. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۵۱)

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نیز در کتاب «بامداد اسلام» متذکّر می‌شود که مختار مردی بود ماجراجو، حیله‌گر، ریاست‌جو و قدرت‌طلب که دعاوی دیگر هم داشت و از وحی و غیب نیز سخن می‌گفت. (زرین‌کوب، ۱۳۸۵: ۱۴۱)چنان‌که ادیب و پژوهشگر معروفی چون دکتر احمد مهدوی دامغانی هم اذعان می‌کند که این مرد عجیب و غریب یعنی مختار بن أبی عبیده با همه‌ی دوز و کلکی که برای دستیابی به حکومت و مُلک به کار زد نه تنها به مقصودش نرسید که جان نیز بر سر جاه‌طلبی خود گذاشت. (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۱: ۳۸۱-۳۸۲)
                                                         
ابن خلدون، عبدالرحمن (۱۳۸۳). العبر: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.                                                                                                                  
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، تهران: دبیر.                                                                       
زرین‌کوب، عبدالحسین (۱۳۸۵). بامداد اسلام، تهران: امیرکبیر.

مهدوی دامغانی، احمد (۱۳۸۱). حاصل اوقات: مجموعه‌ای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علی‌محمد سجادی، تهران: سروش.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از کتاب‌هایی که در نقد ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) نوشته شده و در ایران از شهرت بسیاری برخوردار است، کتاب باسمه‌ای «تولدی دیگر» اثر دکتر شجاع‌الدین شفا است. نویسنده‌ی این کتاب که خود را مبارز و منتقد فریب‌ها و دروغ‌های آخوندی می‌خواند، در سرتاسر تولدی دیگر به مانند روحانیت دست به جعل و تحریفات متعددی می‌زند!

شجاع‌الدین شفا در این کتاب مملو از دروغ که انصافاً از دلایل مستند و مطالب ارزنده‌ای نیز برخوردار است، به استحمار خوانندگان خود پرداخته و پژوهشگران حرفه‌ای را از استناد به چنین تحقیق ضعیف و مذبوحی منصرف می‌سازد. او که در نقل مطالب دخل و تصرفات بسیاری کرده، گاهی از ذکر دقیق اسناد خودداری می‌نماید و گاهی هم که نام کتاب‌ها و آدرس دقیق آن‌ها را ذکر می‌کند، می‌داند که عامه‌ی مردم هرگز به مآخذ و منابع مورد اشاره‌ی او رجوع نخواهند کرد!

قصد نگارنده‌ی این سطور نقد اشتباهات فراوانی که در کتاب «تولدی دیگر» مشاهده می‌شود، نیست. چنان‌که در جهت هذیان‌ها و نقدهای ایدئولوژی صورت گرفته از کتاب مذکور هم قدم برنمی‌دارد. بلکه در صدد ذکر چند مورد از جعلیات متعددی است که در تولدی دیگر آمده است.

دکتر شفا در سرآغاز «تولدی دیگر» متذکر شده است دکتر عبدالحسین زرین‌کوب که سال‌ها پژوهشگری واقع‌بین و بی‌غرض بود، با تغییر جهتی صد و هشتاد درجه‌ای در "کارنامه اسلام" که در آستانه‌ی انقلاب ولایت فقیه انتشار یافت، مدعی شد همه‌جا در قلمرو ایران مقدم مهاجمان عرب را عامه مردم با علاقه استقبال کردند. (شفا، ۱۳۷۹: ۱۹) و حال آن‌که کتاب کارنامه اسلام در سال ۱۳۴۸ توسط شرکت سهامی انتشار به چاپ رسید!

این نویسنده و مترجم نامدار ایرانی که معتقد است زندگی او در در زمینه‌ی مسائل ادبی و تاریخی گذشته است، (همان: ۴۹-۵۰) در قسمتی دیگر از این کتاب با نسبت دادن بیتی جعلی (به عشق روی تو من رو به قبله می‌آرم / وگرنه من ز نماز وز قبله بیزارم) به مولوی سعی می‌کند چنان‌که بیرونی و ابن سینا را از مخالفان معجزه و بوعلی را در مسیر زکریای رازی پنداشته است، مولانا را نیز مصادره به مطلوب کند! (همان: ۴۷)

او همچنین اذعان کرده است که در انجیل‌های چهارگانه اثری از "پسر خدا بودن عیسی" مشاهده نمی‌شود. (همان: ۲۰۱-۲۰۲) در حالی که در آیه ۲۹ از باب هشتم "انجیل مَتّی" ، آیه ۶۱ از باب چهاردهم "انجیل مَرقُس" ، آیه ۴۱ از باب چهارم "انجیل لوقا" و آیه ۴۹ از باب اول "انجیل یوحنّا" آمده است که عیسی پسر خداست.

شجاع‌الدین شفا که تا قبل از شصت سالگی بیش از شصت اثر تألیف و ترجمه کرده و تا قبل از این‌که کتابخانه‌ی ۱۴۰۰۰ جلدی او در اوایل انقلاب مصادره شود، تقریباً همه‌ی آن کتاب‌ها را خوانده و حاشیه‌نویسی کرده است، (همان: ۵۰) به تحریف برخی از آیات قرآن نیز پرداخته است!

او اذعان می‌کند که در آیه‌ی ۵۷ سوره‌ی "ذاریات" آمده است که: کسانی بین اجنه و خداوند نسبتی خویشاوندی قائل شدند. (همان: ۲۵۲) و در آیه‌ی ۳۱ سوره‌ی "زخرف" هم آمده است: خود ما چنین خواسته‌ایم که کسانی را چندین درجه برتر از دیگران قرار دهیم تا اینان را به بردگی خویش درآورند. (همان: ۳۴۶) چنان‌که در آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی "نساء" ، آیه‌ی ۱۸۹ سوره‌ی "انعام" ، آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی "روم" ، آیه‌ی ۶۰ سوره‌ی "زمر" و آیه‌ی ۱۱ سوره‌ی "شوری" اسطوره‌ی توراتی خلقت حوا از دنده‌ی آدم مورد تأیید قرار گرفته است. (همان: ۲۲۱)

در پاسخ باید گفت که آیه‌های مذکور کوچک‌ترین شباهتی به گفته‌های دکتر شفا ندارند؛ چرا که ترجمه‌ی آیه‌ی نخستین چنین است: «هرگز از آن‌ها روزی نمی‌خواهم و نمی‌خواهم مرا اطعام کنند.» در آیه‌ی بعدی نیز آمده است: «و باز گفتند چرا این قرآن بر آن مرد بزرگ قریه مکه و طایف نازل نشد؟» و پنج آیه‌ی پایانی هم کاملاً از جنسی دیگر بوده و حتی سوره‌ی انعام ۱۶۵ آیه بیشتر ندارد!

شفا، شجاع‌الدین (۱۳۷۹). تولدی دیگر: ایران کهن در هزاره‌ای نو، بی‌جا: فرزاد.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب صحیفه نور که سال‌ها بعد به شکل کامل‌تری با عنوان «صحیفه امام» در بیست و دو جلد به چاپ رسید، شامل مجموعه سخنرانی‌ها، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و نامه‌های سید روح‌الله خمینی است. در پاره‌ای از این مجلدات می‌خوانیم:
بیانات امام در مطرود بودن رژیم سلطنتی، ۲۶/۸/۱۳۵۷:

محمدرضاشاه استناد به آن می‌کند که در قانون اساسی است که سلطنت موهبتی است الهی که ملّت به شخص سلطان آن را اعطا می‌کند. ما فرض می‌کنیم که آن‌ها رأی داده باشند. یعنی آن طبقه جلویی که زمان رضاخان بودند، آن‌ها دیگر حالا ملّت ایران نیستند، یعنی آن‌هایی که رفتند و فوت شدند ملّت ایران نیستند، پدران ما ملّت ایران نیستند، ملّت ایران الان ماها هستیم که موجود هستیم. (خمینی، ۱۳۸۹: ج ۵، ۳-۴-۵)
بیانات امام در روز ورود به قم، ۱۰/۱۲/۱۳۵۷:
ما علاوه بر آن‌که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. دلخوش نباشید که مسکن فقط بسازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند. به این نغمه‌های باطل گوش نکنید، آن‌ها حرف می‌زنند ما عمل می‌کنیم. (همان: ج ۶، ۲۷۳)
تلگراف به محمد رضا پهلوی، ۱۷/۷/۱۳۴۱:
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی. پس از اهداء تحیت و دعا، دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی، اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن‌ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است حذف نمایید تا موجب دعاگویی ملّت مسلمان شود. (همان: ج ۱، ۷۸)
بیانات امام در معرفی مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر، ۱۶/۱۱/۱۳۵۷:
جناب آقای مهندس مهدی بازرگان را سال‌های طولانی است از نزدیک می‌شناسیم و یک مردی است صالح، متدیّن، عقیده‌مند به دیانت و امین و ملّی، من ایشان را معرّفی می‌کنم که ایشان رئیس دولت باشند. (همان: ج ۶، ۵۸)
پیام امام به بنی‌صدر به مناسبت نجات از سانحه هوایی، ۲۵/۵/۱۳۵۹:
جناب آقای بنی‌صدر رئیس جمهور حفظه الله تعالی، نجات جنابعالی و همراهان محترم از سانحه‌ای که حسب عادت مصیبت‌وار باید باشد نشانه‌ای از الطاف الهی است. این عنایت معجزه‌آسا دلیل آن است که شما و همراهانتان در خدمت به کشور اسلامی صدیق بوده و صدیق خواهید بود. (همان: ج ۱۳، ۱۰۹)
سخنرانی در جمع فرماندهان سپاه و معلّمان و مدیران صدا و سیما، ۲۷/۵/۱۳۶۰:
یک بیچاره‌ای به من نوشته بود که شما گفتید که همه‌ی این‌ها باید تجسّس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن می‌فرماید «وَ لاتَجَسَّسوُا» راست است، قرآن فرموده است، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی باید «وَ لاتَقتُلُوا اَنفُسَکُم» این اشکال را به سیدالشهدا بکنید. وقتی اسلام در خطر است همه‌ی شما موظّفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. واجب است شرب خمر کنید، واجب است دروغ بگویید. (همان: ج ۱۵، ۱۱۶)

سخنرانی در جمع مسئولان بنیاد شهید و...، ۲۵/۸/۱۳۶۰:
حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر ولو امام عصر باشد اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه امام معصوم هم خودش را فدا می‌کند برای اسلام. (همان: ج ۱۵، ۳۶۵)

خمینی، سید روح‌الله (۱۳۸۹). صحیفه امام، تهران: مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
استاد ملک‌الشعرای بهار در یکی از مقالات خود با عنوان «چنانکه و چنانچه» متذکّر می‌شود که دستورنویسانِ متأخّر با آن‌که میان دو واژه‌ی «چنان‌که» و «چنان‌چه» تفاوت قائل شده‌اند و بر آن باورند که در جملات وصلی باید از «چنان‌که» و در جملات شرطی از «چنان‌چه» استفاده کرد، اما در قدیم فرقی بین «چنان‌که» و «چنان‌چه» نبوده و این دو لفظ در جملات وصلی کاربرد داشته است. لذا هرچند این قاعده‌ی متأخّرین بد نیست، ولی ترک آن نیز به سبب تبعیّت از اصول قدیم غلط محسوب نمی‌شود. (ملک‌الشعرای بهار، ۱۳۵۵: ج ۲، ۲۶۱-۲۶۲)

ملک‌الشعرای بهار، محمدتقی (۱۳۵۵). بهار و ادب فارسی، به کوشش محمد گلبن، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘مختار در روزگار

📝ابراهیم گلستان

واقعاً پدربزرگ من بسیار مؤمن بود. از اون آیت‌الله‌های نادر کم‌یاب... ماه رمضون شب‌ها بعد از نصف شب بلند می‌شد برای خودش احیا می‌گرفت... دور حیاط راه می‌افتاد و تنهائی برای خودش نوحه می‌گرفت، سینه می‌زد، هی سینه می‌زد و می‌خواند، ما چاکر تو هستیم، فریاد یا محمد! ما نوکر تو هستیم، فریاد یا محمد... پدربزرگم حبس نظربود. تو خونه‌ش. جز رفتن به مسجد اجازه نداشت. مسجد سنگی، بازارچۀ نایب‌سلطنه. آیت‌الله از اول ضد مشروطه بود. شاه و حکومت و مجلس را قبول نداشت. مدرس را هم، که قمشه‌ئی بود و هم‌شهریش، قبول نداشت برای این‌که وکیل شده بود. می‌گفت حکومت فقط حق حاکم شرعه. (گلستان، ۱۴۰۱: ۱۲۵-۱۳۰)

ابراهیم گلستان که از دوران نوجوانی در شیراز دوست و همکلاسی امیرمختار کریم‌پور شیرازی بوده است، در کتاب جذاب و خواندنی «مختار در روزگار» ضمن ستایش از مختار و ترسیم گوشه‌ای از زندگی او، ما را تا اندازه‌ای با ایران قبل و بعد از دهه‌ی بیست شمسی نیز آشنا می‌سازد.

گلستان در این کتابِ خاطرات که گاهی به سبب زیباییِ روایت شکل رمان به خود می‌گیرد و گاهی هم اسیر پرگویی شده است، اذعان می‌کند که مختار کریم‌پور از دوستداران سرسختِ محمد مسعود، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی منتقد حکومت و حزب توده بود. (همان: ۱۰۲-۱۵۵) چنان‌که حزب توده نیز ضدّ مسعود بود. (همان: ۱۰۲)

مختار که در ادامه‌ی زندگی راه محمد مسعود را در پیش گرفت و علاوه بر مدیریت روزنامه‌ی "شورش" از طرفداران دکتر مصدق و منتقدان صریح حکومت پهلوی شد، دستگیر گردید و در زندان طی حادثه‌ای خودخواسته یا ناخواسته در آتش سوخت.

ابراهیم گلستان در این کتاب که مدعی شده است آن را در حدود ۴۰ سال پیش نوشته و در پی چاپش نبوده تا آن‌که در سال ۱۴۰۱ منتشر می‌شود، (همان: ۵) از عضویت خود در حزب توده سخن می‌گوید و در ادامه می‌افزاید که خانه‌اش را در حالی که تقریباً بیست و سه ساله داشته و با همسر و دختر خردسالش لیلی زندگی می‌کرده است، در خدمت حزب قرار داده است. (همان: ۲۱-۲۲-۲۴۵)

گلستان همچنین به پذیرایی خود و همسرش از نظامیان فراری که مدتی در خانه‌ی او پنهان شده بودند (همان: ۴۰-۴۱) و یا روز عجیبی که کمیته‌ی مرکزی حزب در منزل او جلسه داشتند (همان: ۴۸-۵۶) و به ارتباطی که با کیانوری داشته است، اشاره می‌کند. (همان: ۲۳۰ الی۲۴۵) چنان‌که برجستگان حزب توده را بی‌بته و پرت می‌خواند. (همان: ۷۹)

گلستان ضمن این‌که متذکر سیگار نکشیدن، (همان: ۹۴) مشروب خوردن (همان: ۱۴۰) و آخوند بودن پدربزرگ پدری و پدربزرگ‌ پدری و مادری زنش می‌شود و همسر و فرزندش لیلی را طباطبایی معرفی می‌کند، (همان: ۱۲۹-۱۳۱) سخنان سید ضیاء را مهملات مضحکی می‌خواند که به اسم "عنعنات" منتشر می‌کرد. (همان: ۷۲) و دکتر محمد مصدق را مردی بی‌همتا می‌شمرد که مبتلا به نارسائی سیاسی بود. (همان: ۱۹)

ابراهیم گلستان در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن اشاره به آشنایی خود با صادق هدایت، اذعان می‌کند که "وغ وغ ساهاب" هدایت را برای او ارزشمند کرد و "بوف کور" هم با تمام مُثله بودن و سانسورش در روزنامۀ ایران، دنیای مطلقاً دیگری برایش ساخت... لذا به هدایت حرمتی زیادتر از آن‌چه رسم ربط آشنائی و حدود ادب بود می‌گذاشتم، داشتم. حرمتی که به او می‌گذاشتم، در اول به خاطر آن ارج بود که به قدر توان فهم و فکر خودم توی کار او ملاحظه می‌کردم، و بعد، برای آدمیتی که داشت... مرد نیک‌خواه مهربانی بود. (همان: ۸۵)

گلستان، ابراهیم (۱۴۰۱). مختار در روزگار، تهران: بازتاب نگار.

https://t.iss.one/Minavash