میناوش
472 subscribers
2 photos
1 video
5 files
803 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
علی‌اکبر حَکَمی‌زاده در اوایل دهه‌ی بیست شمسی در رساله‌ای با عنوان «اسرار هزار ساله» به نقد عقاید شیعه و فقیهان این مذهب پرداخت. این امر سبب شد تا آیت‌الله سید روح‌الله خمینی در کتابی به‌نام «کشف‌ اسرار» یا همان «کشف‌الاسرار» که گویی بعد از انقلاب هیچ‌گاه در ایران تجدید چاپ نشد، به ردّ حکمی‌زاده بپردازد.

خمینی بارها در این اثر خود حکمی‌زاده را بی‌سواد خوانده و او را فرد بی‌خردِ لجام‌گسیخته‌ای خطاب کرده است (خمینی، بی‌تا: ۷۴-۳۱۵-۳۱۶) که مطالب خود را از کسروی دزدیده است. (همان: ۳۰۳) چنان‌که احمد کسروی را نیز افیونی بی‌خردِ آمیغ و آخشیج تراش و مردِ ابله و ناپاکی معرفی می‌کند که با کمال بی‌شرمی آیین خود را دین پاک می‌نامد. (همان: ۳۰۳-۳۳۲)

رهبر سابق جمهوری اسلامی ایران در ادامه با ادبیاتی تند و سخیف زرتشت را مجوسِ مشرکِ آتش‌پرست و انسانی موهوم می‌شمرد که آیین او ناپاک است. (همان: ۵۹-۳۳۲) و خطاب به مردم می‌نویسد: ای ملت غیور دست این تبهکاران [کسروی و حکمی‌زاده] کوتاه کنید و قلم این جنایت‌کاران بشکنید تا تاج کرامت و شرف شما که قرآن است برقرار ماند. (همان: ۸۰)

آیت‌الله خمینی در قسمتی دیگر از این کتاب متعرّض اروپائیان شده و آنان را افرادی می‌خواند که جز خون‌خوارگی و آدم‌کشی و کشورسوزی مرامی نداشته‌اند و به جایی نرسیده‌اند! لذا معتقد است کسانی که اروپائیان را جزء ملل متمدن به شمار می‌آورند، مشتی نادان و بی‌خرد هستند که اف بر آن‌ها باد. (همان: ۲۷۲)

با کمی توجّه در کشف الاسرار می‌توان طرح اولیه‌ی حکومت اسلامی و ولایت مطلقه فقیه را که علی‌اکبر حکمی‌زاده بدان هشدار داده بود، مشاهده کرد. هرچند این طرح در آن زمان به سبب عدم قدرت خمینی با کمی احتیاط و در لفافه بیان شده است. چرا که سید روح‌الله خمینی با آن‌که در این کتاب متذکّر می‌شود که در بین فقیهان ابداً اسمی از حکومت جدید نیست و مجتهدین هیچ‌وقت با نظام خود مخالفت نکرده‌اند، اما بلافاصله نظام کنونی را پوسیده و بیهوده معرّفی می‌کند. (همان: ۱۸۶-۱۸۷)

چنان‌که در قسمتی دیگر از این کتاب به ولایت فقها و دامنه‌ی حکومت‌شان اشاره کرده و بنابر دلایلی از توضیح درباره‌ی آن سر باز می‌زند. (همان: ۱۸۵) و صراحتاً اذعان می‌کند که جز سلطنت و قانون خدایی، همه‌ی سلطنت‌ها و قانون‌ها حکومت ظلم و جور بوده و برخلاف مصلحت مردم است. بدین معنی که تا نظام بهتری نتوان تأسیس کرد، همین حکومت باطل و ناحق را از نبود آن شایسته‌تر می‌دانیم. (همان: ۱۸۶)

آیت‌الله خمینی در ادامه به نقد اجباری بودن سربازی پرداخته و می‌نویسد: انگلستان را که در تمدّن جهان پیشقدم می‌دانید می‌گویند در مواقع آرامش کشور نظام اجباری ندارد و با تشویق و مزد عمل سرشار و فراهم کردن سازمان درست خردمندانه قشون تهیه می‌کند. بهترین تربیت درباره‌ی نظام قانون، نظام اسلام است.

اسلام دو گونه نظام دارد: یکی نظام اختیاری که در مواقع آرامش کشور انجام می‌گیرد... و در اوقات بیکاری می‌تواند برای تعلیمات نظامی هرکس در شهر خود در یک سازمان مناسب مجتمع شود و این کار را به طور تفریح و اختیار که هم نشاط معنوی و ورزش روحی دارد و هم نیروی مادی را کمک می‌کند انجام دهد و اسلام با آن‌که تمام اقسام برد و باخت را با شدّت هرچه تمام‌تر حرام کرده اینجا که رسیده برای پیشرفت این مقصد، برد و باخت را برای اسب دوانی و تیراندازی که دو اصل مهم نیروی نظامی است جایز کرده و به آن‌ها اختیار این برد و باخت شرعی را داده است. پیغمبر اسلام خود در میدان مسابقه حاضر می‌شد و اسب‌دوانی می‌کرد
و با اصحاب خود شرط‌بندی می‌نمود. (همان: ۲۴۳ الی۲۴۵)

قسم دیگر از نظام اسلام، اجباری است و آن در وقتی است که دولت اسلام می‌خواهد هجوم به ممالک دیگر کند برای نشر اسلام و خاضع کردن کشورهای جهان را در مقابل قانون عدل خدایی و یا آن‌که ممالک اسلامی مورد هجوم شود و اجانب بخواهند به آن دست‌درازی کنند، در این دو موقع دولت اسلامی بسیج عمومی می‌کند... و توده برای جهاد و دفاع و حفظ استقلال کشور از روی ایمان به خدا و اسلام حاضر می‌شوند و اگر کسی مساحمه کند، دولت او را اجبار می‌کند. نظام اجباری اسلامی در این صورت اجرا می‌شود. (همان: ۲۴۵-۲۴۶)

خمینی، سید روح‌الله (بی‌تا). کشف‌ اسرار، بی‌جا: بی‌نا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
قربان خاکپای همایون مبارکت شوم. دستخط همایون که مایۀ امید بعد از فضل خدا بود، زیارت کرد. خدا و پیغمبر خدا شاهد است که این غلام... دستخط همایون را مثل وحی منزل دانسته... و جمیع عمر و عالم را برای وجود مبارک شما می‌خواهم و اگر به فرض محال خدا روزی ده جان به من بدهد، همه را در راه شما اگر ندهم نامردترین روی زمین هستم. (آل داود، ۱۳۷۱: ذیل «نامه‌های امیرکبیر به ناصرالدین شاه» ۸۳-۲۰۰)

از مهم‌ترین کتاب‌های نوشته شده درباره‌ی امیرکبیر می‌توان به کتاب «امیرکبیر و ایران» اثر فریدون آدمیت، «میرزا تقی‌خان امیرکبیر» به قلم عباس اقبال آشتیانی و «قبله‌ی عالم» نوشته‌ی عباس امانت اشاره کرد.
از دیدگاه عباس امانت هرچند امیرکبیر در اقدامات و اصلاحات خود خیرخواه، دوراندیش، صدیق و کاردان بود، اما در عین حال به دنبال از بین رفتن قدرت مستبدّانه‌ی شاه نبود و وزیری قدرت‌طلب، بلندپرواز و مستبد می‌نمود که در پایان عمر وزارتِ خود به سفارت انگلیس و روسیه پناه برد. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۴۹-۱۹۸-۲۲۰-۲۲۳)
از میرزا تقی‌خان امیرکبیر که نام اصلی او میرزا محمدتقی است، (آدمیت، ۱۳۶۲: ۱۹-۲۰) عکس‌هایی ساخته‌اند که فاقد اعتبار تاریخی است. هرچند از او دو تصویر نیز به یادگار مانده است که هر دو را در زمان حیاتش کشیده‌اند. چنان‌که تصویر تمام قد و ایستاده‌ی امیرکبیر که کار میرزا ابوالحسن نقاش‌باشی است اصیل می‌باشد. (همان: ۲۷-۲۸)

میرزا محمدتقی امیرکبیر، فرزند کربلایی محمدقربان آشپزِ قائم مقامِ اول فراهانی با آن‌که اصالتاً زاده‌ی روستای هزاوهِ فراهانِ اراک است، نمی‌دانیم که تولّد او در فراهان یا تهران و یا تبریز اتّفاق افتاده است. چنان‌که در سال ولادتش نیز ابهام وجود دارد. به شکلی که عباس اقبال آشتیانی تولّد او را بین سال‌های ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ هجری تخمین می‌زند (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۵ الی۱۷) و فریدون آدمیت آن را تقریباً در سال ۱۲۲۲ می‌داند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۲۲)

امیرکبیرِ پنجاه و چند ساله با عزّت‌الدّولهِ سیزده ساله که تنها خواهر تنیِ ناصرالدین شاه بود، ازدواج نمود. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۶۷؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۷-۹۶) او در اطاعت امر شاه به رسم جاری ازدواج با اعضای خاندان سلطنتی، همسر اول خود را که دختر عمویش بود ظاهراً به اکراه طلاق داد و در یادداشتی خصوصی در پاسخ دستور شاه نوشت: این غلام صاحب عیال نیستم. هر طور رأی همایونی علاقه گیرد عین مصلحت این غلام آن است. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۶۷-۱۶۸)

امیر مردی دیندار و دوستدار امامان شیعه بود و همه‌ی ظواهر مذهب را رعایت می‌کرد. نماز می‌گزارد، روزه می‌گرفت، در مجالس روضه حضور می‌یافت و زیارت نامه‌ی عاشورا می‌خواند. او انسانی مقیّد به آداب مذهبی بود و با آن‌که بدخواه روحانیت نبود، اما خواهان کاستن نفوذ روحانیون و منع دخالت آن‌ها در سیاست بود. (آل داود، ۱۳۷۱: ۷۶-۹۲-۹۳-۹۴؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۴۱؛ آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۶-۴۲۳)

امیرکبیر به مانند بسیاری از رجال سیاسی که به بزرگ‌داشت حاکمان وقت خود پرداخته‌اند، ناصرالدین‌شاه را تعظیم می‌کرد و همواره در ملاقات‌ها و نامه‌هایش به تمجید و ستایش از او می‌پرداخت و از پادشاه ایران با کلماتی چون همایونی، مبارک، روحنا و قبله‌ی عالم یاد می‌نمود. چنان‌که خود را نیز غلام، نوکر، فدوی، خاک‌پا، خانه‌زاد، ناقص‌العقل و جاروکش آستانه می‌خواند. (آل داود، ۱۳۷۱: ۶۱-۶۲-۶۳-۱۳۰-۱۵۶؛ آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۸-۴۹-۶۵۷-۶۹۵؛ امانت، ۱۳۹۱: ۱۷۴)

خداوند عالم به حرمت ائمه اطهار سایۀ بلندپایۀ قبله عالم و وجود مبارک پادشاه دین‌پناه روحنا فداه را از جمیع بلیّات در حفظ و حمایت خود نگاهداشته... قدرت و شوکت به اسلام بدهد (آل داود، ۱۳۷۱: ۷۶-۹۹) و جان ناقابل این غلام را فدای خاکپای همایون نماید. (همان: ۷۶) معلوم است ما غلام‌ها هرچه داریم از تصدّق سر مبارک است (همان: ۷۱) و اختیار ملک و رعیت هر دو با سرکار همایون است. (همان: ۷۸)

کتاب «نامه‌های امیرکبیر» شامل ۳۱۷ نامه از امیرکبیر به ناصرالدین‌شاه و گزیده‌ای از نامه‌های او به دیگران است. نامه‌هایی که به زعم علی آل داود اگر صدارت امیرکبیر را در نظر بگیریم شاید تعداد آن‌ها بیش از هزار مکتوب بوده که در عصر حاضر کمتر از نیمی از آن در دست است. (همان: ۹-۲۵)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

امیرکبیر معتقد اگر ناصرالدین‌شاه کمی همّت داشته باشد، خیالات فاسد مردم تمام می‌شود و کارها چنان منظم می‌گردد که همه‌ی عالم حسرت مدیریت او را خواهند خورد. حال چه امیرها باشند چه نباشند؛ چراکه به فضل خدا ذات مبارک همایونی دوای هر دردی است و نباید فراموش کرد که این‌ها تملّق و جسارت نبوده و حقیقت‌گویی است. (همان: ۱۵۸)

اما در ادامه توطئه‌ی مخالفان و به خصوص کارشکنی‌های میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه سبب پایان پذیرفتن دوره‌ی سه ساله‌ی صدارت امیر و تبعید او به کاشان گردید. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۲۶۳-۲۶۶)
در تمام مدّت چهل روزی که امیر در فین کاشان مقیم بود هیچ‌گاه از اندرون خارج نشد؛ چرا که همسرش که شدیداً به او علاقه‌مند بود تصوّر می‌کرد که تا با شوهر خود همراه است کسی نمی‌تواند به قتل او اقدام نماید. با این حال در یکی از روزها که به حمام می‌رود تعدادی سوار وارد حمام می‌شوند و فراشباشی حکم قتل امیر از جانب ناصرالدین شاه را به او ارائه می‌کند و امیر را در طرز کشته شدن آزاد می‌گذارد. امیرکبیر هم به دلاک خود امر می‌کند تا رگ‌های دو دست او را با نشتر بگشاید. (همان: ۲۹۱-۲۹۲)

به این شکل در روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ امیرکبیر در حمام فین کاشان حسب‌الامر ناصرالدین شاه و به دستور حاجی علی‌خان مقدم مراغه‌ای فراشباشی جان به جان آفرین تسلیم کرد و ابتدا در کاشان و سپس با اجازه‌ی ناصرالدین شاه در کربلا دفن گردید. (همان: ۲۹۲-۲۹۸)
و اما از نامه‌های جعلی منسوب به امیرکبیر که در شبکه‌های مجازی انتشار یافته و در هیچ‌کدام از نامه‌ها و کتاب‌های معتبر منتشر شده درباره‌ی او نیامده است، یکی «راز و نیاز در شب قدر» و دیگری «عزل شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم» است: قربانت شوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی‌شود. زیاده جسارت است. تقی.

آل داود، سید علی (۱۳۷۱). نامه‌های امیرکبیر به انضمام رسالۀ نوادرالامیر، تهران: نشر تاریخ ایران.

امانت، عباس (۱۳۹۱). قبله‌ی عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه حسن کامشاد، تهران: کارنامه.

اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). میرزا تقی‌خان امیرکبیر، تهران: نگاه.
آدمیت، فریدون (۱۳۶۲). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «اُمَّهاتُ ‌المؤمنین ازواج رسول‌الله» نوشته‌ی امیرحسین خُنجی (با نام اصلی حسین اکبری) اثری مختصر و مستند درباره‌ی زنان متعدّد پیامبر اسلام است که در نوشتن آن از کتاب‌های مرجعی مانند «سیره‌ی ابن هشام» ، «انساب‌الاشراف» بَلاذُری، «طبقات» محمد بن سعد واقدی، «مغازی» محمد بن عمر واقدی، «تاریخ یعقوبی» و «تاریخ طبری» بهره جسته است.

امیرحسین خنجی (۱۳۹۲-۱۳۲۶) در این کتاب خود از تعداد همسران پیامبر اسلام و سُرِّیه یا کنیزکان همخوابه‌ی او سخن گفته و زوجه‌های محمد را امهات ‌المؤمنین خوانده است؛ چراکه خداوند در قرآن زنان پیامبر را به منزله‌ی مادران مؤمنین معرّفی می‌کند که کسی حق ازدواج با آنان را ندارد. (خنجی، بی‌تا: ۱۷-۴۱)
محمد بن عبدالله در ۲۵ سالگی برای نخستین‌بار خدیجه‌ی مطلّقه‌ی ۴۰ ساله را که پیش از این دوبار شوهر کرده بود، به همسری برگزید. (همان: ۷) و به استثنای خدیجه، تنها از کنیز همخوابه‌ی مصری خود ماریه قبطیه که زنی بسیارزیبا و مورد حسد عایشه و حفصه بود، صاحب فرزندی به نام ابراهیم گردید که در زمان شیرخوارگی وفات نمود. (همان: ۴۱-۴۲-۱۱۳-۱۲۲)
پیامبر پس از وفات خدیجه ۱۲ همسر و سُرِّیه داشت که با احتساب خدیجه تعداد همسران او را ۱۳ نفر شمرده‌اند که عبارتند از خدیجه، سوده، عایشه، حفصه، ام سلمه، جُوَیریه، ریحانه، زینب، صفیه، ام‌حبیبه، ماریه، میمونه و رُبَیحه. (همان: ۴۵؛ ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳) هرچند برخی از مورّخین تعداد این زنان را نامشخّص و بیشتر از این دانسته (خنجی، بی‌تا: ۴۸) و بر آن اعتقادند که پیامبر اسلام بیش از ده نفر از زنانش را طلاق داده است. (همان: ۴۸ الی۵۵)

سوده، دختر زَمعَه دومین و تنها همسر مسنّ پیامبر بود که حضرت او را پس از وفات خدیجه برای نگهداری فرزندانش گرفته بود. (همان: ۱۷-۱۸) سوده که پیامبر اسلام او را طلاق داده بود، از رسول خدا تقاضا می‌کند که او را به زندگی خود برگردانَد تا در روز محشر با همسران پیامبر محشور شود. پیامبر هم با این شرط که وظیفه‌ی زناشویی از او نطلبد و نوبت خودش را به عایشه بدهد، سوده را به خانه برگرداند. (همان: ۴۵-۴۶)

عایشه، دختر ابوبکر سومین زوجه‌ی محمدِ ۵۳ ساله بود که پیامبر اسلام در سنّ ۷ سالگی او را به عقد خویش در آورد و در سنّ ۹ سالگی با وی که تنها همسر باکره‌اش بود، درآمیخت. (همان: ۱۸-۱۹-۲۱؛ ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳)

در پایان مصنّف لارستانیِ این کتاب متذکّر می‌شود که کسانی چون ملاهای تاریخ نخوانده گمان کرده‌اند که این همه زن گرفتن پیامبر اکرم را توجیه کنند و نوشته‌اند که پیامبر می‌خواست با زن گرفتن از قبیله‌ها پیوندهای آن‌ها با خودش را مستحکم بدارد. چنین کسانی یا سیره را به درستی نخوانده و زنان پیامبر را نشناخته‌اند، یا دلشان می‌خواهد که چنین بوده باشد. چراکه زنان پیامبر نه از سران قبایل و طوایف بودند و نه تأثیری در مسلمان شدن خانواده‌های برخی از آنان که کافر خوانده می‌شدند داشتند. و بهترین مدّعا و نمونه داستانِ ازدواج جنجالی پیامبر با زینب، همسر سابق پسرخوانده خود، زید بن حارثه است. (خنجی، بی‌تا: ۶۳-۶۴-۷۸-۷۹-۸۰)

و این‌که کسانی نوشته‌اند که پیامبر زنان بیوه را می‌گرفت تا بی‌سرپرست نمانند نیز سخنشان سخنِ بی‌پایه‌ی ملایی است. چراکه همه‌ی زنانی که پیامبر اسلام در مدینه گرفت جوان بودند و خواستگار داشتند. مثلاً حفصه دختر عمر را دیدیم که وقتی بیوه شد جوان بود و عثمانِ جوان و ثروتمند خواستگارش شد، ولی پـیامبر او را گرفت و دختر خودش را به عثمان داد. (همان: ۶۵)

خنجی، امیرحسین (بی‌تا). امهات المؤمنین ازواج رسول‌الله، بی‌جا: بی‌نا.

ابن هشام، عبدالملک (۱۳۹۲). سیرت محمد رسول‌الله، ترجمه مسعود انصاری، تهران: مولی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «بامداد اسلام» در سال ۱۳۴۶ توسط دکتر عبدالحسین زرین‌کوب به چاپ رسید که در بردارنده‌ی صفحاتی مختصر و خواندنی از تولّد پیامبر اسلام تا انقراض سلسله‌ی امویان است. کتابی که بنابر کلام زرین‌کوب شاید زیاده کوتاه است اما چه باک، تاریخ یک بامداد بیشتر نیست. (زرین‌کوب، ۱۳۸۵: ۶)
دکتر زرین‌کوب در این اثر تاریخی در بسیاری از مواقع اقوال تاریخیِ مرسوم و شهرت یافته در مذهب شیعه را با واژه‌هایی چون «گویند» ، «گفته شده» ، «ظاهراً» و «احتمالاً» مورد تردید قرار داده و در بخشی از کتاب پیرامون انتخاب جانشین توسّط پیامبر اسلام تشکیک نموده است و با آن‌که خلافت ابوبکر را به جهت عدم حضور علی بن ابی‌طالب در سقیفه و نارضایتی علی کودتا می‌شمرَد، اما آن را سبب نجات اسلام از تهدید و تجزیه معرفی می‌کند. (همان: ۷۰-۷۱)

چنان‌که طبری از قول واقدی می‌نویسد: عُمَر بن خطاب با امّ کلثوم، دختر علی بن ابی‌طالب ازدواج کرد و علی همواره عُمَر را از مشاوره‌ی خود بی‌نصیب نمی‌گذاشت و حتی یکبار عُمَر را از شرکت در جنگ برحذر داشت؛ چراکه او را ریشه‌ی عرب می‌دانست و وی را امیرالمؤمنین می‌خواند. (طبری، ۱۳۸۳: ج ۵، ۱۸۷۹-1945) و دکتر سید جعفر شهیدی نیز معتقد است که امّ کلثوم همسر عُمَر بن خطاب بود. (شهیدی، ۱۳۸۹: ۲۶۳)
استاد زرین‌کوب معتقد است که قضاوت پیرامون علی، همسر دختر پیامبر آسان نیست؛ چراکه دوست و دشمن درباره‌ی او به مبالغه گراییده و سخنان دروغ متعدّدی به او نسبت داده‌اند که از آن او نیست. (زرین‌کوب، ۱۳۸۵: ۱۰۹) این مورّخ نامدار ایرانی در ادامه‌ی این کتاب خود داستان غدیر خم را پذیرفته و بر آن باور است که اهل سنت نیز در اصل آن اختلاف نکرده‌اند و تنها سخن در آن است که معنی لفظِ «مولا» چیست؟ (همان: ۴۹)

کسانی که با علی از یمن آمده بودند از سخت‌گیری‌های وی در امر غنایم ناراضی بودند و از علی نزد پیغمبر شکایت برده بودند. پیغمبر آن‌ها را از شکایت باز داشته بود اما آن‌ها در دل همچنان از علی ناراضی مانده بودند... پیامبر به منبر رفت و علی را هم به منبر برد. بعد روی به یاران کرد و گفت هر کسی من مولای او هستم علی مولای اوست. آن‌گاه دعا کرد به آن‌که علی را یاری کند و نفرین بدان که او را فرو گذارد و دشمن دارد. (همان: ۴۸)
زرین‌کوب، عبدالحسین (۱۳۸۵). بامداد اسلام، تهران: امیرکبیر.

طبری، محمد بن جریر (۱۳۸۳). تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.

شهیدی، جعفر (۱۳۸۹). زندگانی فاطمه زهرا، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اصول بابیت از نظر سیر اندیشه‌ی فلسفی و دینی معجونی است از عقاید تشیّع و عرفان ایرانی و آراء حکمای اسلامی و یونانی که در آثار فرقه‌های مختلف دینی از اوائل اسلام تا زمان نقطویان آمده است. چنان‌که پس از نقطویان که سرکوب تعصّب صفویان گشتند، این میراث فکری به شیخ احمد احسائی رسید که مؤسس فرقه‌ی شیخیه است. پس از مرگ احسایی که خود را باب یا واسطه‌ی امام دوازدهم می‌شمرد، نامدارترین شاگردش سید کاظم رشتی خود را واسطه‌ی امام دوازدهم و شیعه می‌دانست. همان اندیشه‌ی شیخیه اساس دعوی سید علی‌محمد شیرازی گردید که مدّتی در سلک شاگردان سید کاظم رشتی درآمده بود. علی‌محمد نخست خود را «باب امام» خواند و در دو سال و نیم آخر زندگیش عنوان «نقطه‌ی اولی» و «مظهر الاهی» را گرفت و خود را قائم موعود، مهدی منتظر و امام ثانی‌عشر خواند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۳)
درباره‌ی بابیت و بهائیت کتاب‌های متعدّدی نوشته شده است که از آن جمله می‌توان به «مفتاح باب‌الابواب» اثر محمدمهدی زعیم‌الدوله تبریزی، «بهایی‌گری» نوشته‌ی احمد کسروی و «حضرت باب» دکتر نصرت‌الله محمدحسینی اشاره کرد. و حال آن‌که کتاب اول و دوم، آثاری در نقد فرقه‌ی بابیت و بهائیت و کتاب سوم، اثری در مدح این آیین و پژوهشی درباره‌ی آن است.

نصرت‌الله محمدحسینی با بهره بردن از آثار علی‌محمد باب، بهاءالله، عبدالبهاء، ولی امرالله، نبیل زرندی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی، عبدالحسین آیتی، (معروف به آواره از روحانیون یزد بود که با ایمان آوردن به سید علی‌محمد باب مرتبه و مقامی بلند یافت و در اثبات آیین او به نگارش «کواکب الدریه» پرداخت. هرچند در ادامه توبه کرد و کتاب «کشف الحیل» را در ذمّ آنان نوشت) کنت دو گوبینو، ایوانویچ دالگورکی، ادوارد براون، میرزا جانیِ کاشانی (نقطة الکاف)، زعیم‌الدوله (مفتاح باب الابواب)، رضا قلی‌خان هدایت (روضة الصفای ناصری)، سپهر کاشانی (ناسخ التواریخ) و... به نگارش اثری خواندنی و قابل توجّه دست یافت.
محمدحسینی در آغاز این کتاب خود که «حضرت باب» نام دارد، مختصراً به تاریخ شیخیه پرداخته و پس از تمجید از بنیان‌گذاران آن شیخ احمد احساییِ بحرینی (۱۲۴۱-۱۱۶۶ هـ . ق) و سید کاظم رشتی (۱۲۵۹-۱۲۰۹) این مکتب را شاخه‌ای از شیعه‌ی اثنا عشری و سبب پیدایش آیین بابیت معرّفی می‌کند که مؤسس آن نه اصولی است و نه اخباری، بلکه جمع میان طریقت و شریعت می‌کرده است. چنان‌که معتقد است که سید کاظم رشتی به نزدیک بودن ظهور موعود اشاره کرده و به مانند استادش شیخ احمد احسایی اصول دین را چهار رکن یعنی توحید، نبوّت، امامت و نائبیّت امام می‌داند. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۰۶ الی۱۲۳)

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز با آن‌که به ردّ بسیاری از اندیشه‌های شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی پرداخته است، از این دو رهبر فرقه‌ی شیخیه به احترام یاد کرده و آن دو را مرحوم، اندیشمند، جلیل‌القدر، عالم و محدّث برجسته‌ی جهان تشیّع می‌خواند. (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ج ۳، ۳۶۰-۳۸۶-۳۸۸-۳۸۹-۳۹۸-۴۰۵-۴۰۹)
سید علی‌محمد باب (۱۲۶۶-۱۲۳۵) در شیراز متولّد شد. پدرش که در سال‌های ابتدایی حیات او وفات نمود، سید محمدرضا، تاجری در صنف بزّازان و پارچه‌فروشان بود. چنان‌که مادرش فاطمه بیگم و همسرش خدیجه نام داشت. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۳۴-۱۳۵-۱۳۶)

علی‌محمد تقریباً پنج تا هفت سال به مکتب می‌رفت و غالب اوقات خود را در گوشه‌ای خلوت مصروف عبادت می‌کرد. (همان: ۱۴۳-۱۴۴) او با ترک تحصیل، چندین سال در حجره‌ی دایی خود در بازار وکیل مشغول به کار شد و سپس به همراه دایی‌اش به بوشهر رفت و در اوائل بیست سالگی مستقلاً به تجارت پرداخت. علی‌محمد غالباً در دل تابستان سوزان بوشهر به پشت‌بام می‌رفت و ساعت‌ها در زیر آفتاب به عبادت و ریاضت اشتغال می‌یافت. (همان: ۱۴۴-۱۵۰-۱۵۲)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

سید علی‌محمد باب پس از پنج سال و اندی اقامت در بوشهر، در سنّ بیست و یک سالگی عازم کربلا شد و کمتر از یک سال در عتبات عالیات سکونت گزید. با این‌که در این مدّت چند مرتبه در کلاس درس سید کاظم رشتی حاضر گردید، اما این حضور درحقیقت شاگردی تلقّی نمی‌شود و عنوان معلّمی ذکر شده در آثار حضرت باب در خصوص جناب سید، صرفاً عنایت و اشارت به تأیید ضمنی مکتب شیخیه و تعالیم سید رشتی است. (همان: ۱۵۳-۱۵۴-۱۵۹-۱۶۱) هرچند ناگفته نماند که برخی نیز مانند زعیم‌الدوله تبریزی و علی‌اکبر دهخدا معتقد هستند که علی‌محمد باب را باید از شاگردان رسمی سید کاظم رشتی به شمار آورد. (زعیم‌الدوله تبریزی، بی‌تا: ۷۴؛ دهخدا، ۱۳۷۷: ج ۳، ۳۷۷۷-۳۷۷۸)

علی‌محمد باب پس از عزیمت به کربلا قریب به یک سال بعد به ایران مراجعت کرد و در بیست و سه سالگی با دختر عموی مادرش ازدواج نمود. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۵۶-۱۶۹) در بیست و پنج سالگی دعوی رسالت کرد و به سمت مکه حرکت نمود. (همان: ۲۲۳) آثار اولیه‌ی نازل شده بر او گاه به منظور رعایت اصول حکمت و آماده نمودن نفوس برای پذیرش حقایق به گونه‌ای بیان شده است که برخی مقام بابیّت را مقام نائبیّت قائمِ موعود انگاشته‌اند، ولکن حقیقت رسالت یا مظهریّت ایشان پس از نزول کتاب بیان فارسی، و شکل گرفتن واقعه‌ی بدشت و محاکمه‌ی حضرتشان در تبریز به کلّی آشکار گشت. (همان: ۱۹۱)

سید علی‌محمد شیرازی یا همان «نقطه‌ی اولی» نام خود را «باب» که درب ورود به شهر الهی است، نهاد. چنان‌که هجده تن مؤمنین اولیه به خویشتن را «حروف حیّ» نامید که با خود ایشان به مانند حروف «بسم الله الرحمن الرحیم» نوزده می‌شود. (همان: ۱۹۰-۱۹۱) او در باب پانزدهم از واحد ششمِ کتاب «بیان فارسی» که اثری در مدح من یظهره الله (بهاءالله) است و بزرگ‌ترین کتاب تشریعی وی به شمار می‌رود، متذکّر می‌شود که اهل بیان هنگام شنیدن نام من یظهره الله باید از جای خویش قیام کنند و کسی که من یظهره الله را محزون نماید، باید معدوم گردد. (همان: ۸۷۲-۹۱۶)

دکتر نصرت‌الله محمدحسینی نوشته‌های سید علی‌محمد باب را بسیار دانسته و آثار او را بیش از پانصد هزار بیت شمرده است. (همان: ۷۲۰) چنان‌که در ادامه به معرّفی برخی از کتب سید باب مانند «تفسیر قرآن» و «زیارت نامه» پرداخته و به عنوان مثال اذعان می‌کند که حضرت باب هنگام عبور از حوالی شهرری و پس از رؤیت مرقد شاه عبدالعظیم زیارتنامه‌ای برای آن امامزاده نازل کردند و از قلم بهاءالله نیز زیارتنامه‌ای برای گرامی داشتن جناب عبدالعظیم نازل گشته است. (همان: ۸۲۴)

و یا به ذکر قسمت‌هایی از کتاب «بیان» اقدام کرده و متذکّر می‌شود که بنابر آنچه سید باب گفته است، بیت شیراز در حکم حج است و حج بیت واجب است. چنان‌که املاک حول خانه‌ی باب متعلّق به بیت او بوده و کسی اجازه‌ی خرید و فروش آن املاک را ندارد. (همان: ۸۹۸-۸۹۹) قبله، من یظهره الله است، هر جایی که او بگردد باید نمازگزاران بدان سوی نماز گزارند. یک نماز نوزده رکعتی از ظهر تا ظهر بعد واجب است. (همان: ۹۲۷-۹۳۰) روزه، خمس و ازدواج نیز واجب می‌باشد. (همان: ۹۳۲-۹۳۳) و مصرف دخانیات و مسکرات و بازی نرد و امثال آن هم حرام است. (همان: ۷۴۸-۹۳۵)

افکار سید تازگی نداشت و قسمت اعظم نوشته‌هایش سخنان بی‌مغز و موهومات صرف است. و بابیت، فرقه‌ی تازه‌ای است که از عقاید کهنه و خرافات گذشتگان تشکیل شده و طایفه‌ی بابیه جماعتی هستند که از زیر بار مذهب شیعه که واقعاً تحمل‌ناپذیر است بیرون خزیده‌اند و به زیر بار غلنبه‌های عرفان سید باب رفته‌اند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۳-۴۴۴)

تا آن‌جا که می‌دانیم تاریخ باب این معنی را مسلّم می‌نماید که سید علی‌محمد در پی جنگ و آشوب نمی‌گشت، اساساً مرد نیک‌نفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود. به گفته‌ی گوبینو او قصد نداشت به پیام خود رنگ سیاسی دهد و به پیکار علیه دولت برخیزد. یک جهت تبلیغش این بود که خود را امام زمان یا مهدی موعود می‌خواند، و در جهت دیگر از دستگاه شریعت انتقاد می‌نمود. اما فرقه‌ی بابیه جنبه‌ی سیاسی به خود گرفت، و سران بابیه به شورش مسلّحانه برخاستند، و با حربه‌ی تعصّب به میدان نبرد آمدند. (همان: ۴۴۴)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

زعیم‌الدوله تبریزی معتقد است که علی‌محمد باب پس از احضار از زندان چَهریق و مناظره با علما و فقها آشکارا از رسالت خود و اندیشه‌هایش به دفاع برخاست، اما هنگامی که به زدن او پرداختند، توبه و استغفار نمود و با کلماتی زشت که بر او تلقین می‌کردند، متعهّد شد که دیگر چنین ادّعایی نکند. (زعیم‌الدوله تبریزی، بی‌تا: ۱۲۹) هرچند سید باب پس از احضار دوم از زندان و آگاه شدن از حکم ارتدادش، این‌بار معتقدات خود را پنهان نکرد. (همان: ۱۵۷)
چنان‌که گوبینو نیز علی‌محمد باب را انسانی شجاع و با استقامت دانسته و تبرّی جستن او از رسالت خویش را کذب و دروغ شمرده است. و معتقد است که همه بالاتفاق بر بی‌نظیر بودن فصاحت بیان و قوه‌ی استدلال میرزا علی‌محمد اعتراف دارند، اما انشای او بدون جلوه و دارای یک نوع خشکی خسته کننده است و از حیث محاسن ادبی و املایی هم تاریک به نظر می‌آید. تاریکی‌های زیادی که از روی اراده نیست و شاید به سبب عدم مهارت وی در زبان عربی بوده است. و در هر حال نمی‌توان آثار سید باب را با قرآن مقایسه نمود. (گوبینو، بی‌تا: ۱۲۲-۱۲۳-۱۲۴-۲۱۸)

با ظهور سید علی‌محمد باب، بسیاری از مردم ایران به آیین بابیت ایمان آوردند و این امر سبب آزار و اذیّت‌ها، خرابی‌ها و کشتارهای متعدّدی از مردم مختلف شد. تا جایی که سید باب تقریباً دو سال از آخرین روزهای عمر خود را در قلعه‌ی چَهریق زندانی بود و در نهایت به دستور شخص میرزا تقی‌خان امیرکبیر در سنّ تقریباً سی و یک سالگی در شهر تبریز گلوله باران شد. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۵۵۶-557-573؛ زعیم‌الدوله تبریزی، بی‌تا: ۱۱۳-۱۵۴- ۱۶۱-۱۶۲) و بنابر نوشته‌ی رسمی کنسول انگلیس در تبریز، جسد او را بیرون دروازه‌ی شهر انداختند و طعمه‌ی درندگان گردید. این کاری زشت بود مثل کار خود بابیان که اسیران جنگی را دست‌وپا می‌بریدند و به آتش می‌سوختند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۸)

فریدون آدمیت همچنین متذکّر می‌شود که شکنجه و آزار و تعقیب دینی که به بابیان روا داشتند، ذهن بینندگان خارجی را ربود. چراکه از یک سو دانشمندانی به مطالعه در احوال این فرقه پرداختند، و از سوی دیگر سیاست انگلیس و روس را معطوف به آنان داشت. هرچند این معنی باید دانسته شود که در پیدایش بابیه عنصر سیاست خارجی هیچ تصرفی نداشته و مانند صدها فرقه‌ی دیگر زاده‌ی فرهنگ و جامعه‌ی ایرانی بود. در نتیجه واقعیّت این است که سیاست روس و انگلیس از زمان پیدایش بابیه تا پس از داستان سوء قصد، جهت انفعالی داشت و علاقه‌ی فعلی در کار نبود. اما پس از انشعاب بابیه، سیاست انگلیس و روس جهت مشخّص یافت به شکلی که انگلیسها به ازلیان و روسها به بهائیان توجه یافتند. (همان: ۴۵۵ الی۴۵۷)

و جزوه‌ای که به‌نام «یادداشت‌های کینیاز دالغورکی» چاپ زده‌اند (حکایت پرنس روسی که به صورت ملای مسلمان درآمد و به کربلا رفت و سید علی‌محمد را به دعوی امام زمانی برانگیخت) هیچ اعتبار تاریخی ندارد. (همان: ۴۵۵-۴۵۶) چنان‌که احمد کسروی در کتاب «بهائیگری» نخستین‌بار از ساختگی بودن کتاب دالغورکی سخن گفت و عباس اقبال آشتیانی هم اذعان کرد که داستان دالگورکی بکلّی ساختگی و کار بعضی از شیّادان است. (کسروی، ۱۳۶۷: ۱۱۱-۱۱۲؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۲۸: ۱۴۸)

صبح ازل که سلامت نفس داشت و اهل دوز و کلک سیاسی نبود، از قدرتش و عدّه‌ی پیروانش رفته رفته کاسته گردید. در عوض، بساط میرزا حسینعلی که از روز نخست با شیادی به وجود آمد و ناکسان را به دور خود گرد آورد و دستگاه آدمکشی را در برانداختن ازلیان برپا کرد، قوّتی گرفت. با جنگ بین‌الملل اول و برافتادن دولت تزاران روس، عمر حمایت آن دولت از بهائیان نیز به‌سر آمد. ولی چون سرزمین فلسطین به دست انگلیس افتاد، حاکم حیفا به عبدالبها لقب «سر» با نشان دولت انگلیس عطا نمود. و از آن پس عنصر بهائی چون عنصر جهود، به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۵۷)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

بهائیان ریاست اسمی برادر ناتنی میرزا حسینعلی نوری، میرزا یحیی صبح ازل را از سوی باب تا ظهور من یظهره الله پذیرفته‌اند، اما معتقدند به علّت شهرت بهاءالله (میرزا حسینعلی) و خطر جانی که بر ایشان متصوّر بود، باب و بهاءالله تصمیم گرفتند که شخص ثالثی را در میان مردم به شهرت رسانند تا افکار از روی جانشین اصلی منحرف گردد. اما ازلیان این داستان را ساخته‌ی میرزا حسینعلی و برخی از دوستان او دانسته و معتقد به غصب مقام میرزا یحیی و تحریف وصیّت باب می‌باشند. از این‌رو میان این دو برادر جدایی و دشمنی حاصل شد تا آن‌جا که هر دو یکدیگر را به کشتن هم متّهم کردند و در نهایت بهاء و پیروانش به عکّا و ازل و اتباعش به جزیره‌ی قبرس تبعید شدند. آن‌گاه بهاءالله ناخن‌های یحیی ازل را گرفت و برگزیگان اتباع او را کشت و ترور کرد. و ازل نیز شروع به دعوت مردم به سوی خویش کرد و کتاب‌های باب را که در آن‌ها وی را جانشین خود کرده بود به مردم نشان می‌داد. (زعیم‌الدوله تبریزی، بی‌تا: ۲۳۵؛ کسروی، ۱۳۶۷: ۷۲؛ محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۶۴۱-۶۴۷)

محمدحسینی، نصرت‌الله (۱۹۹۵) حضرت باب، کانادا: مؤسسه‌ی معارف بهائی.   
                                  
زعیم‌الدوله تبریزی، محمدمهدی (بی‌تا). مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی، تبریز، بی‌نا.

آدمیت، فریدون (۱۳۶۲). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
ابراهیمی دینانی، غلامحسین (۱۳۹۸). ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران: طرح نو.

دهخدا، علی‌اکبر (۱۳۷۷). لغت‌نامه‌ی دهخدا، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

گوبینو، کنت دو (بی‌تا). مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمه م . ف، بی‌جا: بی‌نا.

کسروی، احمد (۱۳۶۷). بهائیگری شیعیگری صوفیگری، آلمان: نوید.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۲۸). ما و خوانندگان، یادگار، سال پنجم، شماره ۸و۹.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «نمایش در ایران» یکی از مهم‌ترین آثار نگاشته شده در حوزه‌ی نمایش‌های ایرانی است که نخستین‌بار در سال ۱۳۴۴ توسط بهرام بیضایی انتشار یافت.

بیضایی از نمایش‌هایی که پیش از اسلام در ایران رواج داشت، تنها از «بر نشستن کوسه» که پس از اسلام «میر نوروزی» یا «شاه نوروزی» خوانده شد (بیضایی، ۱۳۴۴: ۳۲-۴۶) و نمایش «شاه سوزی» یا «دیبمهر» که پس از اسلام ممنوع شد و به قیافه‌ی جشن «عُمَر کُشان» درآمد نام می‌برد. (همان: ۳۴-۴۸) چنان‌که از نمایش‌های پس از اسلام نیز به کچلک‌بازی، بقال‌بازی، مسخره‌بازی، دلقک‌بازی، لال‌بازی، نقالی، تخت حوضی یا روحوضی، سایه‌بازی، خیمه‌شب‌بازی و تعزیه یا شبیه‌خوانی اشاره می‌کند. (همان: ۵۱-۵۹-۸۲-۱۱۶)

بهرام بیضایی در قسمتی دیگر از این کتاب، اکثر مردم ایران را افرادی بی‌دانش و بی‌فرهنگ می‌خواند (همان: ۷) که ساکن سرزمینی هستند که لحظه‌های شاد زندگی‌شان انگشت‌شمار است. (همان: ۱۶۶)

او مردم ایران در نخستین قرن‌های پیش از اسلام را نیز مردم مفلوکی می‌خواند که در اسارت حاکمانی مستبد گرفتار بودند. حکومت‌هایی با شکنجه‌های باور نکردنی، با استثمار کارگران، با انحصار دانش به موبدان، با فرصت تعالی و ترقی ندادن به مردم، با انتسابی کردن همه‌چیز و البته ممنوع نمودن بسیاری از کارها ازجمله منع پرداختن به موسیقی. (همان: ۸-۹)

بیضایی معتقد است که دین‌های یک‌خدایی مانند دین زرتشتی و اسلام کمتر از دین‌های چندخداییِ هندیان و یونانیان روحیه‌ی نمایش‌پذیری داشته‌اند. خدای هندی به دست خود سنگ بنای تماشاخانه را می‌گذارد و از اندیشه‌های خود رقص و موسیقی را انشاء می‌کند، ولی خدای ایرانی که خدای سرزمینی خشک است، حتی به هنگام موبدان موسیقی و رقص را کار پیروان دیوان و جادوگران می‌داند و سخت‌گیرانه نهی می‌کند. (همان: ۲-۳)

بیضائی، بهرام (۱۳۴۴). نمایش در ایران، تهران: کاویان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
از کتاب‌های نگاشته شده درباره‌ی ابوبکر محمد بن زکریا بن یحیی رازی (۳۱۳-۲۵۱) طبیب، شیمی‌دان، فیلسوف و عودنواز ایرانی اهل ری می‌توان به کتاب جامع و خواندنی «حکیم رازی» اثر پرویز سپیتمان یا همان پرویز اذکائی اشاره کرد. (سپیتمان: ۱۳۸۴: ۶۸-۷۰)

کتابی ارزشمند که پرویز اذکائی در نوشتن آن علاوه بر استفاده از آثار برجای مانده از رازی مانند «طب روحانی» و «سیرت فلسفی» گویی به جمع‌آوری و خواندن تمام کتاب‌های منتشر شده در رابطه با او نیز پرداخته است. چنان‌که در مقدمه‌ی این کتاب خود می‌نویسد: در خصوص منابع تألیف کتاب باید به اهل تحقیق اطمینان دهم که تمامی آثار و کتب و مقالات درباره‌ی رازی را به هر زبانی که هست، دیده و خوانده‌ام. (همان: یب)

پرویز اذکائی در پاره‌ای از کتاب «حکیم رازی» محمد بن زکریای رازی را ماتریالیست و خداشناسی راستین معرّفی می‌کند که اعتقادی به خدای متکلّمان دینی ندارد و خدای او از جنس خدای عارفان وحدتِ وجودی است. و از این روست که ناصرخسرو معتقد است که رازی انسان را در مقابل خداوند قرار داده و او را به الوهیت اومانیست رسانده است. (همان: ۲۵۸-۴۱۰)

رازی برخلاف فیلسوفان بسیاری از جمله ابونصر فارابی و ناصرخسرو، سازش بین فلسفه و دین را ممکن نمی‌دانست. (همان: ۶۲۳-۶۲۴) و در دو کتاب «فی النبوات یا نقض الادیان» و «فی حیَلِ المُتَنَبّین یا مَخاریق الانبیاء» به شدّت با پیامبران مخالفت کرد و به هجو آنان پرداخت. این دو کتاب مذکور با آن‌که از بین رفته و به دست ما نرسیده است، اما می‌توان برخی از گفته‌ها و اندیشه‌های رازی در آن دو را در کتاب «اعلام النبوة» اثر ابوحاتم رازی که حاصل مناظره‌ی او با همشهری‌اش محمد بن زکریای رازی است، مشاهده کرد. (همان: ۱۰-۶۴۸-۶۴۹-۶۸۰-۶۸۱)

محمد بن زکریای رازی که نماینده‌ی عقل‌گرایی و منکر وحی به شمار می‌رود، (همان: ۱۴) بر آن اعتقاد است که با وجود عقل، انسان از پیامبران بی‌نیاز است. او پیامبران را سبب به وجود آمدن ادیان و مذاهب مختلف و درنتیجه علّت اساسی جنگ‌های بشری و قتل و کشتار مردم معرّفی می‌کند و کتاب‌های موهوم مقدّس را آثاری مملوّ از خرافات، نقیض‌گویی، نیرنگ و دروغ و چیزی جز دفترهای بی‌ارزش ندانسته است. (همان: ۶۴۸-۶۴۹-۶۶۸) چنان‌که معجزات این مدّعیان نبوّت را نیز چیزی جز سحر و جادو و خدعه و نیرنگ نپنداشته و غالب آن معجزات را هم از مقوله‌ی افسانه‌های دینی می‌خوانَد که بعد از پیامبران پدید آمده است. (همان: ۶۶۵-۶۶۹)

اذکائی در ادامه به نقدهای نوشته شده بر رازی اشاره نموده و اذعان می‌کند که فارابی کتاب «فی الردّ علی الرازی فی العلم الالهی» را در ردّ اندیشه‌های رازی [علم الهی رازی که مفقود شده] و در دفاع از دیانت نوشت. ابوعلی سینا هم سخت و بی‌ادبانه بر رازی تاخته است و بنابر آنچه در کتاب «الاسئلة و الاجوبة» ابوریحان بیرونی آمده گفته است: رازی در الاهیات‌بافی متکلفانه فضولی کرده، از حدّ خود که همان پیشه‌ی زخم‌بندی و مرهم‌گذاری و دیدن شیشه‌های «شاش» و قوطی‌های «گُه» مردم است تجاوز کرده، ناچار خود را رسوا نموده و نادانی خویش را در آنچه گفته آشکار ساخته است. (همان: ۳۸۷-۳۸۸)
سپیتمان یا اذکائی، پرویز (۱۳۸۴). حکیم رازی، تهران: طرح نو.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بر قدسـیان آسـمان من هر شـبی یا هو زنم / گر صـوفی از لا دم زنـد من دم ز الّا هو زنم / من کوکویی دیوانه‌ام صد شهر ویران کرده‌ام / بر تاج قـیصر قی کنم بر قصر خاقان قو زنم / ای کاروان ای کاروان من دزد شبرو نـیستم / من پـهلوان کـشـورم مـن تـیـغ روبارو زنم (نعیمی، ۱۳۵۳: ۱۸)

یکی از کتاب‌های مختصر و تقریباً متفاوتی که در شناخت فرقه‌ی «حروفیه» و «نقطویه» نگاشته شده است، کتاب «جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان» اثر علی میرفطروس است که درحقیقت قسمتی از فصل آخر کتاب حلاج می‌باشد.

بنیان‌گذار فرقه‌ی حروفیه، فضل‌الله نعیمی (متولّد استرآباد) در سال ۸۰۴ هجری در شیروان به سر می‌برد. تیمور پسر سوم خود، میرانشاه را که حاکم آذربایجان بود، مأمور دستگیری و قتل این شاعر آزادیخواه و پیروان او ساخت. میرانشاه نیز چنین کرد و پس از مدتی به فتوای علما او را با ریسمان بستند و در کوچه و بازار گردانیدند و سپس به شکل فجیعی به قتل رسانیدند. (میرفطروس، بی‌تا: ۳۷-۴۵-۴۶) پس از کشته شدن فضل‌الله نعیمی، پیروان حروفیه به ترکیه و حلب رفتند و شاعر آزادیخواه دیگری به نام عمادالدین نسیمی به تبلیغ و ترویج عقاید این فرقه پرداخت. تا این‌که او نیز به سبب عقاید آتئیستی و سیاسی دستگیر شد، به الحاد و ارتداد محکوم گردید، و سرانجام پوست از تن او جدا کردند، و دست و پایش بریدند. (همان: ۴۶-۴۷-۵۳-۵۴)

در ادامه هم نویسنده و اندیشمند بزرگی چون محمود پسیخانی (متولّد رشت) که ابتدا از همفکران و یاران فضل‌الله نعیمی بود، اما پس از مدّتی از او کناره گرفت، به تأسیس سازمان و فرقه‌ی جدیدی به نام پسیخانیان یا نقطویان پرداخت. (همان: ۶۰-۶۳) تا آن‌که او را نیز دستگیر کردند، شکنجه دادند و در سال ۸۳۱ هجری به قتلش رساندند. (همان: ۶۹)

میرفطروس معتقد است که برخی از آثار رهبران نهضت‌های حروفیه و نقطویه (پسیخانیان) به خاطر شرایط خاص مذهبی و سیاسی با عبارات صوفیه و اصطلاحات عرفانی و مضامین شیعه آمیخته است، اما عقاید آنان فاقد سنخیّت با پانتئیسم عرفانی بوده و خواندن دقیق نوشته‌هایشان افکار روشنفکری و عقاید آتئیستی آن‌ها را به خوبی آشکار می‌سازد. (همان: ۳۳-۴۱)

چنان‌که هسته‌ی مرکزی عقاید فرقه‌ی حروفیه و نقطویه را انسان و انسان خداییِ حلاج دانسته (همان: ۲۸-۳۸-۳۹-۶۴) و متذکّر می‌شود که فضل‌الله نعیمی و محمود پسیخانی ملحد می‌باشند. (همان: ۴۱-۶۰-۶۶) چرا که حروفیه بر آن اعتقاد است که «هر کس بتواند خویشتن را بشناسد، به مقام خدایی خواهد رسید» و ذکر نقطویه نیز عبارت «لا اله الا المُرکَّب المُبین» می‌باشد که مراد از مرکّب المبین انسانی است که به مقام خدایی رسیده است. (همان: ۴۰-۶۶)

استاد صادق کیا هم در کتاب «نقطویان یا پسیخانیان» نقطویه را دین جدیدی می‌شمرد که محمود پسیخانی آن را در سال ۸۰۰ پدید آورد و به مانند فضل نعیمی خود را مهدی موعود خواند که پیامبر اسلام به آمدن او مژده داده است. محمود می‌گفت که دین اسلام برافتاد و دور عرب به پایان رسید و از این پس دور دورِ عجم است و دین دینی است که وی آورده است. لذا مسلمانان این گروه را ملاحده خوانده‌اند زیرا که خدا و رستاخیز و بهشت و دوزخ را نمی‌شناختند و انسان کامل را می‌پرستیدند و او را مرکب المبین خوانده و می‌گفتند آنچه تا کنون به‌نام خدا خوانده می‌شد همین است. (کیا، ۱۳۲۰: ۵-۱۰-۱۱)

علی میرفطروس بر اشتباه قریب بالاتفاق محقّقین و مستشرقین ایرانی و خارجی در شناخت نهضت‌های مذکور تأکید کرده و مسلمان دانستن و آگاه پنداشتن حروفیان و نقطویان به اسرارِ حروف و نقطه‌های قرآن را نادرست شمرده است. (میرفطروس، بی‌تا: ۳۳) چنان‌که علّت نامگذاری فرقه‌ی حروفیه به این نام را مخالفت صنعتگران و صاحبان حرفه با ظلم و ستم حکومت تیموری دانسته (همان: ۲۷) و وجه تسمیه‌ی نقطویان را مبارزه با محرومیت روستائیان از اصل و نقطه‌ی هر چیز، یعنی زمین و خاک در دوره‌ی صفویان ذکر کرده است. (همان: ۶۳)
میرفطروس، علی (بی‌تا). جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان، بی‌جا: بامداد.

کیا، صادق (۱۳۲۰). نقطویان یا پسیخانیان، بی‌جا: انجمن ایرانویج.

نعیمی، فضل‌الله و نسیمی، عمادالدین (۱۳۵۳). دیوان فارسی فضل‌الله نعیمی تبریزی و عمادالدین نسیمی شیروانی، به اهتمام رستم علی‌اُف، تهران: دنیا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در جنگ جهانی اول با وجود بی‌طرفی ایران ضربات و خسارات جبران‌ناپذیری چون قحطی و مرگ بر پیکر کشور ما پدید آمد. این قحطی که از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ میلادی ادامه داشت، بسیار فراتر از تهاجم مغول بود و بزرگ‌ترین فاجعه‌ی نسل‌کشی در تاریخ ایران به‌شمار می‌رود. هرچند تا کنون ناشناخته باقی مانده است. (مجد، ۱۳۸۷: ۱۵-۳۱)
دکتر محمدقلی مجد (متولّد ۱۳۲۴) در کتاب «قحطی بزرگ» که گویی نخستین پژوهش مستقل شکل گرفته درباره‌ی این قحطی است، با تکیه بر اسناد و مدارک آرشیو وزارت خارجه آمریکا و نیز خاطرات افسران و فرماندهان انگلیسی حاضر در ایران و همچنین اخبار و گزارش‌های موجود در روزنامه‌های آن دوره، انگلستان و عملکرد ارتش او در ایران را مسبّب اصلی این قحطی و وقوع هولوکاست ایرانیان دانسته است. (همان: ۸-۳۲)

عجیب‌تر از همه نقش بریتانیا در این فاجعه است. قحطی بزرگ در زمانی اتفاق افتاد که سراسر ایران در اشغال نظامی انگلیس‌ها بود. انگلیسی‌ها نه تنها هیچ کاری برای مبارزه با قحطی و کمک به مردم ایران نکردند، بلکه مشغول خرید مقادیر عظیمی مواد غذایی از بازار ایران بودند و با این کار خود هم افزایش شدید قیمت مواد غذایی را سبب می‌شدند و هم مردم ایران را از این مواد محروم می‌کردند. انگلیسی‌ها از واردات مواد غذایی به ایران جلوگیری کردند و سبب مرگ میلیون‌ها نفر از ایرانیان شدند. این اقدامات را قطعاً باید جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت به‌شمار آورد. و هیچ تردیدی نیست که انگلیسی‌ها از قحطی و نسل‌کشی به عنوان وسیله‌ای برای سلطه بر ایرانیان استفاده می‌کردند. (همان: ۹-۱۰)
این استاد و محقّق ایرانیِ مقیم آمریکا بر آن اعتقاد است که جمعیّت ایران در سال ۱۹۱۹ بنابر نرخ رشد طبیعی، جمعیّتی نزدیک به بیست میلیون نفر بوده است که تقریباً ۴۰ درصد از آن جمعیّت، یعنی نزدیک نیمی از مردم ایران (حدود ۸ تا ۱۰ میلیون نفر) در این دو سال قحطی تلف شده‌اند. (همان: ۱۸-۹۲)

دکتر مجد در ادامه‌ی این کتاب از حوادث تأسّف‌انگیز و وحشت‌آور دوران قحطی سخن گفته و به توصیف نمونه‌هایی از آدم‌خواری و دزدی کودکان پرداخته است (همان: ۵۵-۵۶) و از زبان محمدعلی جمالزاده در تلفات قحطی شیراز می‌آورد: هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، مردم مجبور بودند هرچه را که می‌توانستند بجوند، بخورند – شی‌ء یا حیوان. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمی‌شد یافت. حتی موش‌ها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله می‌کردند. در هر گوشه و کنار، اجساد مردگان بی‌کس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند. (همان: ۷۶-۷۷)
این استاد تهرانیِ دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا مستندات عمده‌ی این کتاب را اسناد وزارت خارجه آمریکا خوانده و متذکّر شده است که استفاده نکردن از مدارک انگلیسی در این اثر صرفاً به این دلیل است که در انگلستان برخلاف آمریکا که موظّف هستند پس از گذشت سی سال اسناد طبقه بندی شده‌ی خود را علنی کنند، قانون آزادی اطلاعات وجود ندارد. (همان: ۱۰-۱۱)

پس با آن‌که می‌توان گزارش‌های مقامات آمریکایی درباره‌ی قحطی در کشور ایران را مغرضانه یا اغراق‌آمیز دانست و در وقوع چنین فرضیه‌ای تردید کرد و تنها قتل عام شدن حداکثر صدها هزار نفر را پذیرفت، اما ظاهراً نمی‌توان کتاب قحطی بزرگ را هذیان و گزارش‌های شخصیِ فردی به نام محمدقلی مجد دانست.

چنان‌که کسروی در کتاب «شیعیگری» می‌نویسد: در سال ۱۳۳۶ [قمری] که جنگ جهانگیر در میان می‌بود و گرانی نیز پیش آمد و می‌توان گفت بیش از سه یک مردم را نابود گردانید، در آن سال من در تبریز می‌بودم و آشکاره می‌دیدم که بیشتر توانگران دست بینوایان نمی‌گرفتند، خویشان و همسایگانشان که از گرسنگی می‌مُردند پروا نمی‌داشتند، مردگان که از بی‌کفنی بر روی زمین می‌ماندند به روی خود نمی‌آوردند. (کسروی، بی‌تا: ۴۴)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

و یا در قسمتی از کتاب «انسان خردمند» اثر نویسنده و مورّخ اسرائیلی، یووال نوح هَراری، در رابطه با قحطی حاکم بر بنگال و کشته شدن ده میلیون از مردم آن توسّط انگلستان می‌خوانیم: انگلیسی‌ها بنگال، ثروتمندترین ایالت هند را در ۱۷۶۴ تسخیر کردند. حاکمان جدید دغدغه‌ای به جز پُر کردن جیب خود نداشتند. آن‌ها سیاست اقتصادی فاجعه‌باری اتخاذ کردند که بنگال را به کام یک قحطی بزرگ کشید.
این قحطی در ۱۷۶۹ شروع شد و در ۱۷۷۰ به مرز فاجعه رسید و تا ۱۷۷۳ به درازا انجامید. قریب به ده میلیون بنگالی، یعنی یک سوم جمعیت آن ایالت در این فاجعه جان باختند. (هراری، ۱۳۹۶: ۴۱۶)
مجد، محمدقلی (۱۳۸۷). قحطی بزرگ، ترجمه محمد کریمی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.

کسروی، احمد (بی‌تا). شیعیگری، بی‌جا: بی‌نا.

هراری، یووال نوح (۱۳۹۶). انسان خردمند: تاریخ مختصر نوع بشر، ترجمه نیک گرگین، تهران: فرهنگ نشر نو.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزند

📝جی کرتیس

من برای خودم آرزویی جز مرگ ندارم. وضعی که من در آن به‌سر می‌برم وضع اسفباری است... زندگی من یک شکنجه است... من دارم روزگار را می‌گذرانم اما زندگی نمی‌کنم... همه‌ی نمایشنامه‌هایم در اتحاد شوروی ممنوع‌الاجرا شده‌اند، و آن‌ها حتی یک سطر از رمان‌ها و داستان‌هایم را چاپ نخواهند کرد. نابودی من به عنوان یک نویسنده در حین سال ۱۹۲۹ تحقق یافته است. من تلاش کردم و درخواست نامه‌ای به حکومت شوروی دادم و طی آن خواستم که به من و همسرم یا تنها به همسرم اجازه دهند که برای هر دوره‌ی زمانی محدودی که خود آن‌ها صلاح می‌دانند، به خارج از کشور برای رسیدگی به امور کاری‌ام سفر کنیم و حتی من به عنوان گروگان در کشور باقی بمانم. اما این درخواست نیز رد شده و مورد پذیرش قرار نگرفته است. (کرتیس، ۱۳۹۲: ذیل «نامه‌هایی از میخائیل بولگاکُف» ۴۱-۴۲-۱۰۱-۱۵۶-۱۵۸)

کتاب «دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزند» شامل پاره‌ای از نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه‌ی میخائیل بولگاکف است که نام خود را از جمله‌ای در کتاب مشهور «مرشد و مارگریتا» وام گرفته است. (همان: ۱۲) عنوانی که ما را به یاد فیلمی از محمد رسول‌اف درباره‌ی ترور و قتل‌های زنجیره‌ای نویسندگان ایرانی در دهه‌ی هفتاد شمسی می‌اندازد.

میخائیل بولگاکف (۱۹۴۰-۱۸۹۱) که بزرگ‌ترین فرزند از هفت فرزند خانواده بود، در کی‌یف، پایتخت اوکراین متولد شد. (همان: ۱۵-۱۸) مادر و دو دایی پزشکش سبب آشنایی وی با پزشکی شدند و او توانست در سال ۱۹۱۶ مدرک خود را در این رشته دریافت کند. (همان: ۲۰ الی۲۲) هرچند در ادامه عزم خود را برای نویسنده شدن و طبابت نکردن – حتی در حال فقر و گرسنگی و بیکاری که اکثر اوقات دچار آن بود (همان: ۷۲-۷۹-۹۳-۱۶۳-۱۷۸) - جزم کرد و در سال 1923 اذعان نمود آنچه بیش از همه اهمیت دارد این است که ادبیات به زندگی‌ام تبدیل شده است و من هرگز به هیچ شکلی از کار پزشکی رجعت نخواهم کرد. می‌خواهم از حالا به بعد حسابی مطالعه کنم و من فقط می‌توانم یک چیز باشم؛ یک نویسنده. (همان: ۹۸-۹۹)

بولگاکف در یکی از مقاله‌های خود به‌نام «چشم‌اندازهایی برای آینده» سیاه‌ترین دورنماها را برای آینده‌ی کشورهای تحت حکومت بلشویک‌ها پیش‌بینی کرده (همان: ۲۵-۳۷) و می‌نویسد: هر کسی که سرِ عقل آمده و به مزخرفات رقت‌انگیز درباره‌ی بیماری شوم ما [کمونیست] که در حال گسترش به طرف غرب و تار و مار کردن آن است باور ندارد، می‌تواند به وضوح افزایش قدرتمند نیروی کار غول‌آسای صلح را ببیند؛ نیرویی که کشورهای غربی را به اوج قله‌های بی‌سابقه‌ی قدرت در زمان صلح خواهد رساند. و ما...؟ ما خیلی دیر خواهیم رسید... ما چنان تأخیر وحشتناکی خواهیم داشت که چه‌بسا هیچ‌یک از پیامبران و پیشگویان نتوانند بگویند ما عاقبت چه زمانی عقب‌ماندگی خویش را جبران خواهیم کرد، و آیا ما اصلاً در این کار موفق خواهیم شد یا نه؟ (همان: ۳۸-۳۹)

این نویسنده‌ی نامدار روسی که پدرش عالمی دینی بود و با دانستن زبان‌های لاتینی، یونانی، آلمانی، فرانسوی، انگلیسی و اسلوانی در دانشکده‌ی الهیات کی‌یف تدریس می‌کرد، با مطالعه‌ی تئوری تکاملی داروین از مذهب روی‌گردان شد و در سال ۱۹۱۰ عملاً هیچ باور دینی و مذهبی‌ای نداشت. (همان: ۱۹-۲۰-۲۱) او تقریباً یک سال هم به مرفین اعتیاد پیدا کرد و از این گرفتاری - که توسط همسر اولش نجات پیدا کرد – در داستانی به‌نام «مرفین» سخن گفت. (همان: ۲۲) چنان‌که سه مرتبه ازدواج کرد (همان: ۲۲-۶۱-۱۲۵) و آن‌گونه شیفته و مفتون فیزیکی همسر دومش شد که از دست خود شاکی و ناراحت گردید و در ادامه نسبت به همسر نخست‌اش عذاب وجدان پیدا کرد و از او خواست که وی را ببخشد. (همان: ۶۱-۶۲-۶۴-۱۰۶)

بولگاکف که به مانند پدرش در اواخر دهه‌ی چهل سالگی به سبب بیماری کلیوی درگذشت، (همان: ۱۸-۱۹-۶۱) در یکی از نامه‌های خود متعرض پزشکان شد و در نقد و هجو آنان نوشت: در این آخر عمری نومیدی دیگری را هم تجربه کرده‌ام – نومیدی از علم پزشکی. نمی‌خواهم دکترها را قاتل بنامم، که واژه‌ی خیلی تندی است، اما قاطعانه آن‌ها را مشتی باسمه‌کارِ بی‌استعدادِ سنبل‌کار می‌نامم. البته استثناهایی وجود دارد، اما این موارد استثنایی بسیار کم‌شمار است! (همان: ۴۵۴)

کرتیس، جی. ای. ئی (۱۳۹۲). دست‌نوشته‌ها نمی‌سوزند: میخائیل بولگاکف در نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه‌اش، ترجمه بیژن اشتری، تهران: نشر ثالث.

https://t.iss.one/Minavash
📘اسلام رادیکال مجاهدین ایرانی

📝یرواند آبراهامیان

دو سازمان چریکی فدائیان خلق (با ایدئولوژی مارکسیستی) و مجاهدین خلق (با ایدئولوژی اسلامی) به مبارزۀ مسلّحانه بر ضدّ حکومت محمدرضا پهلوی روی آوردند. این دو سازمان اگرچه در سال‌های منتهی به سرنگونی رژیم شاه به دلیل ضربات سنگین نظامی که متحمّل شده بودند از قدرت مانور چندانی در صحنه برخوردار نبودند، اما نقششان در ایجاد شور انقلابی در جوانان، قیام‌های پی‌درپی شهری و سقوط دیکتاتوری انکارناپذیر است. خصوصاً مجاهدین خلق که پس از انقلاب توانستند خود را به سرعت بازسازی کنند و طی کمتر از دو سال به بزرگ‌ترین نیروی سیاسی کشور تبدیل شوند (آبراهامیان، ۱۳۸۶: ۵).
مورّخ شهیر ایرانی‌ارمنی، دکتر یرواند آبراهامیان، که در زمینۀ سیاسی خود را ترجیحاً یک سوسیال دموکرات و در مبانی مذهبی گاهی یک اگنوستیک و گاهی یک آتئیست معرّفی می‌کند (همان: ۹)، در کتاب ارزشمند «اسلامِ رادیکال، مجاهدین ایرانی»، که اثری دربارۀ سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین مصطلح است، می‌نویسد:

من این کتاب را برای ستایش و یا لعن به مجاهدین ننوشته‌ام، بلکه این کتاب اساساً جمع‌آوری تاریخچۀ سازمان است و نیز پاسخ به برخی سؤال‌های اساسی در این‌باره (همان: ۱۳).

آبراهامیان در ادامۀ این کتاب، محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان را از بنیان‌گذاران مجاهدین معرّفی کرده (همان: ۱۰۸) و مسعود رجوی، دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه تهران را که در سال ۱۳۲۶ در شهر طبسِ خراسان متولّد شده است، جوان‌ترین عضو کمیته مرکزی مجاهدین و از رهبران این سازمان بعد از انقلاب اسلامی می‌شمرد (همان: ۱۱۳).

رجوی در دوران پهلوی ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد، اما پس از انقلاب با مریم عضدانلو [مریم رجوی] همسر سابق مهدی ابریشمچی و دانشجوی اسبق رشتۀ معدن‌شناسی در دانشگاه صنعتی آریامهر ازدواج کرد و او را به‌عنوان همردیف مسئول اول سازمان مجاهدین معرّفی نمود (همان: ۱۷۱-۲۳۴). رجوی پس از قطعی شدن شکست سازمان، در هشتم تیرماه سال ۱۳۶۰، به همراه بنی‌صدر با استفاده از هواپیمای ۷۰۷ نیروی هوایی، که توسّط خلبانان مجاهد هدایت می‌شد، به پاریس پرواز کرد و در آنجا به‌همراه دوستش، ابوالحسن بنی‌صدر، پناهندگی سیاسی گرفت (همان: ۳۰۷).
در سال ۱۳۵۴ مجاهدین با انتشار بیانیۀ صریح و شدیداللحنی علیه اسلام اعلام داشتند که این سازمان از این پس به سبب استمرار در گفتگو با روشنفکران جناح چپ و نفوذ در میان روشنفکران تحصیل کرده و افراد سکولار، اسلام را به نفع مارکسیسم کنار گذاشته است (همان: ۱۸۱-۱۸۵). لذا در ادامه تقی شهرام و بهرام آرام ریاست شاخۀ مارکسیسم، و مجید شریف‌واقفی مسئولیت اقلّیت شاخۀ اسلامی گروه را به دست گرفتند (همان: ۱۷۲-۱۸۲-۱۸۳).

سازمان مارکسیسم شدۀ مجاهدین، که اکثریت افراد گروه را به خود اختصاص داده بودند، به شریف‌واقفی اولتیماتوم دادند که یا به هستۀ مشهد منتقل شود، یا کشور را به‌طور کلّی ترک کند و یا در کارخانجات مشغول کار گردد و آگاهی سیاسی‌اش را ارتقا دهد. اما مجید شریف‌واقفی، برخلاف وعدۀ همکاری، به سازماندهی هواداران خود و تجهیزات سازمان پرداخت (همان: ۲۰۹). همسر مجید شریف‌واقفی، لیلا زمردیان، که یک مارکسیست دوآتشه بود، اطلاعات کار شوهرش را در اختیار تقی شهرام، که از فارغ‌التحصیلان رشتۀ ریاضی در دانشگاه تهران بود، گذاشت و بدین ترتیب مهندس شریف‌واقفی به دست عوامل سازمان ترور و جسدش در آتش سوزانده شد. مرتضی صمدیه لباف، مرد دست راست مجید شریف‌واقفی، نیز با آن‌که از ترور جان سالم بِدر بُرد، اما توسط ساواک دستگیر شد و سپس اعدام گردید (همان: ۱۷۲-۲۰۹).
سازمان مجاهدین، که در بالاترین جایگاهِ آرمِ سازمانشان به‌خط عربی آیۀ بسیارمعروفی از قرآن قرار دارد:

«فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما (همان: ۱۲۸)»، حمایت کامل خود را از دانشجویان پیرو خط امام، که سفارت آمریکا را اشغال کرده بودند، اعلام نمودند (همان: ۲۵۱). چنان‌که مسعود رجوی نیز طی یک سخنرانی میان دولت آمریکا و مردم آمریکا تفاوت بسیاری قائل شد و امپریالیسم آمریکا را تهدید اصلی علیه ایران توصیف کرد (همان: ۲۴۶).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

سازمان مجاهدین ظاهراً تا سال ۱۳۵۹ از جمهوری اسلامی حمایت کردند تا این‌که ابوالحسن بنی‌صدر در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۶۰، در پی به بازی نگرفتن اعضای سازمان مجاهدین در پست‌های کشوری و کارشکنی روحانیان علیه آنان، به حمایت کامل از سازمان مجاهدین پرداخت و مردان و زنان را به رفتن به خیابان‌ها تشویق کرد و از مردم خواست که جمهوری اسلامی، این حکومت منفوری را که از هر لحاظ ظالم‌تر و خون‌خوارتر از رژیم سابق است، سرنگون کنند.
روز بعد، یعنی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، تظاهرات بزرگ و عظیمی نه‌تنها تهران بلکه بیشتر مراکز استان‌ها را لرزاند. در تظاهرات تهران بیش از نیم‌میلیون نفر شرکت کردند. رژیم به سرعت وارد عمل شد تا نشان دهد مانند رژیم شاه فرو نمی‌ریزد. رفسنجانی، رئیس مجلس، اعلام کرد که با شورش‌گران مانند محارب با خدا رفتار خواهد شد (همان: ۸۸).
اکثر مجاهدین خلق، دانشجو و سنّی کمتر از سی سال داشتند (همان: ۱۶۱). آیت‌الله مدنی، امام جمعۀ تبریز و آیت‌الله صدوقی، امام جمعۀ یزد، به دست دو مجاهد ۲۲ ساله، آیت‌الله دستغیب، امام جمعۀ شیراز، به‌وسیلۀ دختری ۲۱ ساله، آیت‌الله اشرفی اصفهانی، امام جمعۀ کرمانشاه، از سوی دانشجویی ۲۰ ساله و حجت‌الاسلام عبدالکریم هاشمی‌نژاد توسط دانش‌آموزی ۱۷ ساله در عملیات‌هایی انتحاری به قتل رسیدند (همان: ۲۸۰ الی۲۸۲).

منبع:
_ آبراهامیان، یرواند، ۱۳۸۶، اسلام رادیکال مجاهدین ایرانی ، ترجمه فرهاد مهدوی، آلمان، نیما.
https://t.iss.one/Minavash
در میان مردم از برخی پادشاهان همواره با صفاتی نیک یاد می‌شود. و حال آن‌که باید پرسید این پادشاهان حقیقتاً افرادی نیکو و درستکار بوده‌اند و یا در بعضی از کتاب‌های تاریخی سانسور و تقطیع صورت گرفته است؟

یکی از این پادشاهان که در میان ایرانیان به اخلاق پسندیده شهره است، کریم‌خان زند است. لُری [و گویی اصالتاً لَک] از ناحیه‌ی ملایر که مؤسس سلسله‌ی زندیه بود و خود را نه پادشاه که وکیل‌الرعایا می‌نامید.
نویسنده‌ی کتاب «رستم التواریخ» ضمن آن‌که کریم‌خان زند را فردی عاقل، منصف و مهربان می‌شمرد، او را فردی عیّاش، میگسار، شاهدباز و پادشاهی مکّار می‌خواند که شاه اسماعیل را بازیچه و آلت پادشاهی خود قرار داده بود و در جوانی به وسیله‌ی راهزنی زندگی می‌کرده است. (آصف، ۱۳۴۸: ۲۴۶-۲۵۲-۲۸۴-۳۳۰-۳۳۱-۳۳۲)

ابوالحسن گلستانه نیز ضمن اشاره به راهزنی کریم‌خان زند، از پیمان بستن این خان ملایری و علی‌مردان‌خان بختیاری در حمله به اصفهان و غارت و تاراج مردم این شهر پرده برداشته است. (گلستانه، ۱۳۵۶: ۱۷۰-۱۷۱-۱۷۲-۴۵۲) چنان‌که محمدهاشم آصف می‌نویسد: پرده‌ی ناموس پرده‌نشینان ماه‌روی گل‌رخسار را پاره کردند و خورشید طلعتان سیمین بناگوش را بعد از مجروح نمودن اسافل اعضا به ضربِ عمود گران لحمی بی‌خلخال، و دست‌بنده و گردنبند پاره کردند. (آصف، ۱۳۴۸: ۲۴۹)
ابوالحسن گلستانه که به مانند محمدهاشم آصف از مورخان قرن دوازدهم و سیزدهم هجری قمری بوده و عصر کریم‌خان زند را درک کرده است، در کتاب «مجمل التواریخ» متذکّر می‌شود که کریم‌خان پس از آن‌که به شیراز رفت و در آن‌جا اقامت نمود، رفتار خویش را به کلّی عوض کرد و پس از رسیدن به پادشاهی با مردم به نیکی رفتار نمود، عدالت را پیشه‌ی خویش ساخت و خود را وکیل‌الرعایا خواند. ولی در اوایل امر مردی خشن و تندخوی و ظالم و ستمگر بود. و از اعمال زشت به هیچ روی روگردان نبود. و سردارانش بیشتر از اراذل و اوباش بودند. از این جهت بدین نوع اعمال غیرانسانی دست می‌زدند. (گلستانه، ۱۳۵۶: ۴۵۹-۴۶۰) که از آن جمله می‌توان به کور کردن چند تن از خوانین زند و از حدقه در آوردن چشمان پسرعمویش شیخ علی‌خان، (همان: ۳۳۰) به آب انداختن نوزاد شیرخوارش در طی تعقیب دشمن (همان: ۳۳۱) و قتل عام بی‌رحمانه‌ی افغان‌ها اشاره کرد. (همان: ۳۲۲-۳۲۳)
از فرقه‌ی افغان قریب به هزار سوار با زن و فرزند در طهران خدمت کریم‌خان جمع شده بودند. و در بلاد دیگر هم هزار و دوهزار جمعیت آن‌ها منعقد بود. چون این جماعت خونخوار باعث تخریب سلسله‌ی علیه‌ی صفویه و برهم زدن اساس سلطنت و ظلم بسیاری از ایشان به ظهور پیوسته و بدسلوکی این خدانشناسان به انتها رسیده و از بازخواست منتقم حقیقی پروایی نداشتند لهذا به غضب خداوند جبار گرفتار گردیدند. کریم‌خان به فکر قلع و قمع آن طایفه بی‌ایمان افتاده چند روز به نوروز فیروز سلطانی باقی بود که ارقام به هر بلاد که آن فرقه‌ی زشت‌نهاد قیام داشتند نوشته مخفی از جمیع خلق فرستاد که در روز نوروز همه‌ی آن‌ها را به قتل رسانیده اموال و اسرای ایشان را ضبط و سَر همه صغیر و کبیر به حضور بفرستند... سرها را که به شمار درآوردند از آن نُه هزار متجاوز بود. (همان: ۳۲۲-۳۲۳)
آصف، محمدهاشم (۱۳۴۸). رستم التواریخ، به اهتمام محمد مشیری، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
گلستانه، ابوالحسن بن محمدامین (۱۳۵۶). مجمل التواریخ، به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خلقیات ما ایرانیان

📝محمدعلی جمالزاده

محمدعلی جمالزاده با نگاشتن کتاب «خلقیات ما ایرانیان»، که به ذائقۀ بسیاری از هم‌وطنان ما خوش نیامد و حتی برخی آن را نماد غرب‌زدگی و تهمت و توهین به ایرانیان شمردند، در حرکتی برخلاف مسیر آب به خلق اثری حقیقتاً خواندنی، تأمل‌برانگیز و هنجارشکن، در رابطه با اخلاق نیکوی مردم ایران به‌طور عام و خلقیات ناپسندیده‌مان به‌طور خاص، پرداخت.                                                                                            
جمالزاده معتقد است یک نفر ایرانیِ امروز از بسیاری جهات به‌خصوص اخلاق و خلقیات تفاوت زیادی با ایرانیِ دیروز ندارد و عموماً آنچه را دربارۀ ایرانیان دیروز گفته‌اند، دربارۀ ایرانیان امروز می‌توان صادق دانست (جمالزاده، ۱۳۴۵: ۱۰). هرچند می‌توانیم صفات زشتمان را نپذیریم و وانمود کنیم که از همه‌جا بی‌خبریم و به روی بزرگوار خود نیاورده و بگوییم: جواب ابلهان خاموشی است. و یا مدام تکرار کنیم: قلم در دست دشمن است و در ردّ تمام آنچه در حق ما می‌گویند با سخنان سکه‌دار پیش‌پا افتاده‌ای رجزخوانی نماییم (همان: ۲۸-۳۱):                                                                                       
چون قلم در دست غدّاری بوَد                                                                      
لاجـرم مــنـصـور بـر داری بـوَد
    
البته این مطالب دردی را دوا نکرده و بهتر آن است که با خود زمزمه کنیم (همان: ۹-۳۰):                                         
آیـنه گر عیب تو بنمود راست                                                                       
خود شکن آیینه شکستن خطاست
    
محمدعلی جمالزاده در این کتاب خود از نظرات بسیاری از اندیشمندان خارجی و ایرانی بهره برده و بر آن باور است که تمام بیگانگانی که با ما ایرانیان رفت‌وآمد و آشنایی پیدا کرده‌اند تقریباً یک ‌زبان گفته‌اند و نوشته‌اند که ما ایرانیان مردمی با استعداد، تمدن‌منش، خون‌گرم و باعاطفه هستیم (همان: ۱۳). هرچند در نقطۀ مقابل، از اخلاق نکوهیدۀ بسیاری از مردم ایران چون: رشوه، دزدی، بی‌وفایی، مکر، توهّم توطئه و خصوصاً خودپسندی و نفاق و دروغ پرده برداشته‌اند.                                                            
جیمس موریه در سرگذشت حاجی بابای اصفهانی می‌نویسد: دروغ ناخوشی ملّی و عیب فطری ایرانیان است و قَسَم شاهد بزرگ این معنی (همان: ۸۹). و گوبینو از نفاق و دورویی مردم ایران سخن گفته و می‌آورد: واقعاً جای تعجب است که چگونه افراد ملتی بدین‌درجه گرفتار بلای دورویی و نفاق و تزویر باشند درصورتی‌که احدی هم  فریب آن را نمی‌خورد (همان: ۸۵).

منبع:

_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۴۵، خلقیات ما ایرانیان، تهران، کتابفروشی فروغی. 
https://t.iss.one/Minavash
کمتر روزی است که حماسه‌های غرا و فخریه‌های مبالغه‌آمیز دربارهٔ ایران و ایرانیان نشنویم و نخوانیم. می‌شنویم که رسم جهانداری و جهانگیری را ما به عالَم آوردیم، مردم یونان دانش و فلسفه را نخست از ما آموختند، ایرانیان باستان هرگز جز راست کلمه‌ای بر زبان نمی‌راندند و کیش آن‌ها از خرافات دین‌های هم‌زمان پاکیزه بود... و دیگران جز خوشه چینانی از خرمن فضل ما نبوده‌اند و خود نیز گواهی داده‌اند.
بنای این‌گونه سخنان بر مبالغه یا اشتباه است... دریغ که ما گاه به کارهایی دست زده‌ایم که از آن با اسف یاد باید کرد. شهر آتن را چون دست یافتیم به انتقام سارد آتش زدیم. به مردم ارمنستان که کیش زرتشتی نمی‌پذیرفتند، جور بسیار روا داشتیم و مکرر به کشتار ایشان برخاستیم... راست که آن‌گاه که ما در مسیر تمدن نوسفر بودیم، بعضی اقوام راهی دراز رفته بودند و ما از مردم مصر و بابل و آشور و چین و هند علم آموختیم و در ریاضیات و طب از هندیان و یونانیان و یهودان بهره بردیم.

انصاف باید داد که ما در فنّ ساختمان با مصریان برابر نبوده‌ایم و در پیکرتراشی و فلسفه و آزاداندیشی به یونانیان نرسیده‌ایم و در راه‌سازی و آبیاری و بنای شهرها و کشورداری از رومیان فروتر بوده‌ایم... اما اگر به شعر خود و هنر نقاشان و معماران و کاشی‌سازان و قالی‌بافان و سابقهٔ آیین و فرهنگ خود ببالیم، مدّعی باطل نیستیم. (یارشاطر، ۱۳۹۵: ۳۱۲ الی۳۱۴)
یارشاطر، احسان (۱۳۹۵). حکمت تمدنی: گزیدهٔ آثار استاد احسان یارشاطر، به کوشش محمد توکلی طَرقی، تورنتو: کتاب ایران نامَگ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash