ابوعلی سینا در فصل پنجم از مقالهی دهم کتاب «الهیاتِ شفاء» تُرکها را ذاتاً بردگانی به دور از فضیلت میخوانَد که باید آنان را مجبور به خدمتگزاری کرد: و إذ لابد من ناس یخدمون الناس فیجب أن یکون أمثال هؤلاء یجبرون علی خدمة أهل المدینة العادلة، و کذلک من کان من الناس بعیداً عن تلقی الفضیلة فهم عبید بالطبع، مثل الترک و الزنج، و بالجملة الذین نشأوا فی غیر الأقالیم الشریفة آلتی أکثر أحوالها أن ینشأ فیها أمم حسنة الأمزجة صحیحة القرائح و العقول.
چارهای نیست از اینکه برخی از مردم در خدمت بعضی دیگر باشند. پس این خدمتگزاران و همچنین تُرکان و سیاهان که توان درک فضیلت را نداشته و بالطبع برده میباشند را باید به خدمت اهالی شهرِ دادگر مجبور ساخت. و کسانی که پرورشیافتهی مناطق شریف - یعنی مناطقی که شرایط آنها اینگونه است که در آن گروههایی پرورش مییابند که طبیعتشان نیکو است و عقل و سرشت سالم دارند - نیستند هم باید به خدمت واداشت. (ابن سینا، ۱۳۹۱: ۴۵۳)
ابن سینا (۱۳۹۱). الشفاء: الالهیات، به اهتمام ابراهیم مدکور، قم: مکتبة آیتالله المرعشی النجفی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
چارهای نیست از اینکه برخی از مردم در خدمت بعضی دیگر باشند. پس این خدمتگزاران و همچنین تُرکان و سیاهان که توان درک فضیلت را نداشته و بالطبع برده میباشند را باید به خدمت اهالی شهرِ دادگر مجبور ساخت. و کسانی که پرورشیافتهی مناطق شریف - یعنی مناطقی که شرایط آنها اینگونه است که در آن گروههایی پرورش مییابند که طبیعتشان نیکو است و عقل و سرشت سالم دارند - نیستند هم باید به خدمت واداشت. (ابن سینا، ۱۳۹۱: ۴۵۳)
ابن سینا (۱۳۹۱). الشفاء: الالهیات، به اهتمام ابراهیم مدکور، قم: مکتبة آیتالله المرعشی النجفی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «طب روحانی» کتابی در راستای فلسفهی اخلاق است که در بیست فصل به ذکر مهمترین مطالب اخلاقی و غیراخلاقی میپردازد. محمد بن زکریای رازی در فصل اول کتاب، خِرَد را میستاید و آن را سبب شناخت آفریدگار و مهمترین و بزرگترین منبع نجات آدمی تصوّر میکند. (رازی، ۱۳۸۱: ۱ الی۳)
رازی در صفحاتی دیگر از این کتاب، گریبان پیامبران را گرفته (همان: ۳۲-۳۶) و در فصل «در آیین زدگی» مینویسد: شریعت و آیینهای پست، مخالفان خود را فریب داده و به هلاکت رساندهاند. (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و دین و مذهب، پدیدهای هوایی و غیرعقلانی است. (همان: ۸۶)
محمد بن زکریای رازی در فصل یازدهم و دوازدهم طب روحانی به تقبیح غم و اندوه پرداخته و آن را نه نشانهی عقل که خصوصیّت هوای نفس میشمرَد. (همان: ۶۱-۷۱-۷۲) هرچند در ادامه هستی را نیز از بهر لذّت و خوش بودن ندانسته و هدف را تنها زیستن خردمندانه نشان میدهد. (همان: ۷۵)
این طبیب و شیمی دان ایرانی ضمن ستایش از فلسفه در فصل «در باب عشق و دوستکامی» پس از آن که شاعران و اهل ادب را سبک مغز و بی مایه معرّفی میکند، (همان: ۳۲) عشق را پدیدهای زشت و پست، و عاشقان را بسان چهارپایان میخوانَد (همان: ۲۸) و مینویسد: مردان والا همّت و بزرگنفس، این بلیّت عشق از نهادشان به دور است؛ زیرا برای اینگونه مردمان چیزی سختتر از خواری، فرمانبری، اظهار حاجت و بیآبرویی نباشد. (همان: ۲۵) ما هرگز ندیدهایم که عشق خوی ایشان [فیلسوفان] باشد؛ و یا به مانند عربها و کُردها یکسره نرد عشق ببازند... عشق فقط عادت درشتخویان و گِولان کُندذهن باشد؛ و کسانی که اندیشه و رأی و خِرَدشان کم و اندک است. (همان: ۳۳)
محمد بن زکریا در فصل دیگری از این کتاب با آنکه خوردن شراب را جایز میشمرَد، اما معتقد است که فرد خردمند خود را از «مِی» نگاه میدارد؛ چرا که «مِی» از بزرگترین آفتهای خِرَد و نیرو دهندهی نفس شهوانی و غضبی است. و اگر خردمند به اندکی از شراب دست بَرَد، برای رفع گرفتگی اندیشه و فشار اندوه باشد؛ لیکن نباید که قصد و غرض وی از آن خوشباشی یا لذتپرستی بُوَد. (همان: ۷۸-۷۹)
رازی در فصل پایانی کتاب خود با نام «دربارهی ترس از مرگ» انسانها را از دو حال خارج نمیداند: انسانها که باور دارند نفس با تباهی تَن تباه میگردد؛ که اینان هرگاه از مرگ در هراس باشند از خِرَد خویش به هوی خود میگرایند؛ چرا که آزار از امور حسی و حس هم جز از برای زنده نباشد. (همان: ۱۰۵-۱۰۶) دوم کسانی که برای آدمی عاقبتی پس از مرگ قائل باشند؛ که اینان اگر نیکوکار دانا باشند چه معتقد به شریعت باشند و چه نباشند در آسایش خواهند بود؛ چرا که اوّلین گروه به وظایف خود عمل کردهاند و دومین گروه توان رسیدن به یقین نداشتهاند و خداوند به بخشایش او سِزاتر است. (همان: ۱۰۶-۱۰۹)
رازی، محمد بن زکریا (۱۳۸۱). طب روحانی: رساله در روانشناسی اخلاق، ترجمه پرویز اذکائی، تهران: مؤسسهی فرهنگی اهل قلم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
رازی در صفحاتی دیگر از این کتاب، گریبان پیامبران را گرفته (همان: ۳۲-۳۶) و در فصل «در آیین زدگی» مینویسد: شریعت و آیینهای پست، مخالفان خود را فریب داده و به هلاکت رساندهاند. (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و دین و مذهب، پدیدهای هوایی و غیرعقلانی است. (همان: ۸۶)
محمد بن زکریای رازی در فصل یازدهم و دوازدهم طب روحانی به تقبیح غم و اندوه پرداخته و آن را نه نشانهی عقل که خصوصیّت هوای نفس میشمرَد. (همان: ۶۱-۷۱-۷۲) هرچند در ادامه هستی را نیز از بهر لذّت و خوش بودن ندانسته و هدف را تنها زیستن خردمندانه نشان میدهد. (همان: ۷۵)
این طبیب و شیمی دان ایرانی ضمن ستایش از فلسفه در فصل «در باب عشق و دوستکامی» پس از آن که شاعران و اهل ادب را سبک مغز و بی مایه معرّفی میکند، (همان: ۳۲) عشق را پدیدهای زشت و پست، و عاشقان را بسان چهارپایان میخوانَد (همان: ۲۸) و مینویسد: مردان والا همّت و بزرگنفس، این بلیّت عشق از نهادشان به دور است؛ زیرا برای اینگونه مردمان چیزی سختتر از خواری، فرمانبری، اظهار حاجت و بیآبرویی نباشد. (همان: ۲۵) ما هرگز ندیدهایم که عشق خوی ایشان [فیلسوفان] باشد؛ و یا به مانند عربها و کُردها یکسره نرد عشق ببازند... عشق فقط عادت درشتخویان و گِولان کُندذهن باشد؛ و کسانی که اندیشه و رأی و خِرَدشان کم و اندک است. (همان: ۳۳)
محمد بن زکریا در فصل دیگری از این کتاب با آنکه خوردن شراب را جایز میشمرَد، اما معتقد است که فرد خردمند خود را از «مِی» نگاه میدارد؛ چرا که «مِی» از بزرگترین آفتهای خِرَد و نیرو دهندهی نفس شهوانی و غضبی است. و اگر خردمند به اندکی از شراب دست بَرَد، برای رفع گرفتگی اندیشه و فشار اندوه باشد؛ لیکن نباید که قصد و غرض وی از آن خوشباشی یا لذتپرستی بُوَد. (همان: ۷۸-۷۹)
رازی در فصل پایانی کتاب خود با نام «دربارهی ترس از مرگ» انسانها را از دو حال خارج نمیداند: انسانها که باور دارند نفس با تباهی تَن تباه میگردد؛ که اینان هرگاه از مرگ در هراس باشند از خِرَد خویش به هوی خود میگرایند؛ چرا که آزار از امور حسی و حس هم جز از برای زنده نباشد. (همان: ۱۰۵-۱۰۶) دوم کسانی که برای آدمی عاقبتی پس از مرگ قائل باشند؛ که اینان اگر نیکوکار دانا باشند چه معتقد به شریعت باشند و چه نباشند در آسایش خواهند بود؛ چرا که اوّلین گروه به وظایف خود عمل کردهاند و دومین گروه توان رسیدن به یقین نداشتهاند و خداوند به بخشایش او سِزاتر است. (همان: ۱۰۶-۱۰۹)
رازی، محمد بن زکریا (۱۳۸۱). طب روحانی: رساله در روانشناسی اخلاق، ترجمه پرویز اذکائی، تهران: مؤسسهی فرهنگی اهل قلم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تاریخ الرسل و الملوک» یا همان «تاریخ طبری» مشهورترین و نخستین کتاب مفصّل در حوزهی تاریخ عمومی جهان در اسلام شمرده میشود که مورّخ بزرگ و معروفی چون ابن خلدون کسی را بر محمد بن جریر طبری و تاریخ او برتر نمیداند. (ابن خلدون، ۱۳۸۳: ج ۶، ۶۰۸)
اولین ترجمهی کتاب تاریخ طبری کمتر از نیم قرن پس از وفات طبری توسّط ابوعلی بلعمی، وزیر منصور بن نوح سامانی به صورت خلاصه و اقتباس صورت گرفت. تا آنکه ابوالقاسم پاینده، نویسنده و مترجم مشهور نجفآبادی ترجمهای دقیق و دلنشین از این اثر به یادگار گذاشت. ترجمهی او ابتدا در سال ۱۳۵۲ توسط انتشارات بنیاد فرهنگ در پانزده جلد و سپس از سال ۱۳۶۲ توسط نشر اساطیر در شانزده مجلّد و ۶۹۷۴ صفحه به طبع رسید و گویی تا چاپ ششم این تاریخ (۱۳۸۳) را میتوان بدون سانسور دانست.
و اما در قسمت پایانی از جلد شانزدهم تاریخ طبری که «احوال و آثار محمد بن جریر طبری» نامیده شده است، با بیوگرافی و زندگینامهی مورّخ و نویسندهی بزرگی آشنا میشویم که به قلم دکتر علیاکبر شهابی نگاشته شده است.
ابوجعفر محمد بن جریر طبری (۳۱۰-۲۲۴) در آملِ طبرستان که نام دیگر مازندران است، متولّد شد. او از جانب استادش ابوحاتم سجستانی در وجه تسمیهی طبرستان چنین گفته است: چون طبرستان گشوده شد و آبادی آن آغاز گردید، زمینی بود پر از درخت و جنگل. از اینرو فاتحان ابزاری طلب کردند که بدان درختان را قطع کنند. مردمان آنجا برای اینکار طبر آوردند، از این رو سرزمین مذکور به نام طبرستان خوانده شد. (شهابی، ۱۳۷۳: ج ۱۶، ۱ الی۳)
محمد بن جریر طبری را عالمی ذوالفنون میخوانند که در رشتههای متعددی مانند: تاریخ، فقه، حدیث، تفسیر، نحو، لغت و حتی پزشکی متخصّص بوده است؛ تا آنجا که شاگردانش پس از مرگ وی ایام زندگانی او را از هنگام بلوغ تا زمان مرگش در شهر بغداد حساب کردند و آنگاه اوراق تصنیفاتش را برشمردند و بر مدّت عمرش تقسیم کردند به هر روز چهارده ورق رسید! (همان: ج ۱۶، ۳-۹-۱۷-۳۷)
در مذهب این مورّخ نامیِ ایرانی که انسانی تندرست، فروتن و خوشاخلاق بود، اختلاف است. (همان: ج ۱۶، ۲۱) هرچند به تشیّع شهرت داشت و نویسندهی کتاب «روضات الجنات» نیز به دلیل زادگاه او که به شهر تشیّع مشهور بود و همچنین تألیف کتابی دربارهی «حدیث غدیر خم» بر شیعه بودن طبری تأکید بیشتری دارد. (همان: ج ۱۶، ۳۵-۳۶)
در پایان با آنکه خواندن تمام مجلّدات تاریخ طبری را به همگان توصیه نمیکنم، اما معتقدم که مطالعهی جلدهای سوّم تا ششم این کتاب از اهمیّت بسزایی برخوردار است که باید نسبت به آن اهتمام ویژهای ورزید.
شهابی، علیاکبر (۱۳۷۳). تاریخ طبری: احوال و آثار محمد بن جریر طبری، تهران: اساطیر.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (۱۳۸۳). العبر: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اولین ترجمهی کتاب تاریخ طبری کمتر از نیم قرن پس از وفات طبری توسّط ابوعلی بلعمی، وزیر منصور بن نوح سامانی به صورت خلاصه و اقتباس صورت گرفت. تا آنکه ابوالقاسم پاینده، نویسنده و مترجم مشهور نجفآبادی ترجمهای دقیق و دلنشین از این اثر به یادگار گذاشت. ترجمهی او ابتدا در سال ۱۳۵۲ توسط انتشارات بنیاد فرهنگ در پانزده جلد و سپس از سال ۱۳۶۲ توسط نشر اساطیر در شانزده مجلّد و ۶۹۷۴ صفحه به طبع رسید و گویی تا چاپ ششم این تاریخ (۱۳۸۳) را میتوان بدون سانسور دانست.
و اما در قسمت پایانی از جلد شانزدهم تاریخ طبری که «احوال و آثار محمد بن جریر طبری» نامیده شده است، با بیوگرافی و زندگینامهی مورّخ و نویسندهی بزرگی آشنا میشویم که به قلم دکتر علیاکبر شهابی نگاشته شده است.
ابوجعفر محمد بن جریر طبری (۳۱۰-۲۲۴) در آملِ طبرستان که نام دیگر مازندران است، متولّد شد. او از جانب استادش ابوحاتم سجستانی در وجه تسمیهی طبرستان چنین گفته است: چون طبرستان گشوده شد و آبادی آن آغاز گردید، زمینی بود پر از درخت و جنگل. از اینرو فاتحان ابزاری طلب کردند که بدان درختان را قطع کنند. مردمان آنجا برای اینکار طبر آوردند، از این رو سرزمین مذکور به نام طبرستان خوانده شد. (شهابی، ۱۳۷۳: ج ۱۶، ۱ الی۳)
محمد بن جریر طبری را عالمی ذوالفنون میخوانند که در رشتههای متعددی مانند: تاریخ، فقه، حدیث، تفسیر، نحو، لغت و حتی پزشکی متخصّص بوده است؛ تا آنجا که شاگردانش پس از مرگ وی ایام زندگانی او را از هنگام بلوغ تا زمان مرگش در شهر بغداد حساب کردند و آنگاه اوراق تصنیفاتش را برشمردند و بر مدّت عمرش تقسیم کردند به هر روز چهارده ورق رسید! (همان: ج ۱۶، ۳-۹-۱۷-۳۷)
در مذهب این مورّخ نامیِ ایرانی که انسانی تندرست، فروتن و خوشاخلاق بود، اختلاف است. (همان: ج ۱۶، ۲۱) هرچند به تشیّع شهرت داشت و نویسندهی کتاب «روضات الجنات» نیز به دلیل زادگاه او که به شهر تشیّع مشهور بود و همچنین تألیف کتابی دربارهی «حدیث غدیر خم» بر شیعه بودن طبری تأکید بیشتری دارد. (همان: ج ۱۶، ۳۵-۳۶)
در پایان با آنکه خواندن تمام مجلّدات تاریخ طبری را به همگان توصیه نمیکنم، اما معتقدم که مطالعهی جلدهای سوّم تا ششم این کتاب از اهمیّت بسزایی برخوردار است که باید نسبت به آن اهتمام ویژهای ورزید.
شهابی، علیاکبر (۱۳۷۳). تاریخ طبری: احوال و آثار محمد بن جریر طبری، تهران: اساطیر.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (۱۳۸۳). العبر: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در اینکه وظیفهی فلسفه چیست نظرات مختلفی وجود دارد. اما برخی از فیلسوفان بر آن باورند که خاستگاه فلسفه ایجاد پرسش است و نه پاسخ به سؤالات. از این رو برتراند راسل معتقد است: اگر جواب دادن به پرسشها کار فلسفه نیست، دست کم مطالعه و طرح آنها شأن فلسفه است. به اعتباری دیگر فلسفه چیزی نیست جز کاشتن بذر شک و تردید که البته اگر فلسفه را نتیجهای جز آن نباشد، این خود امری است بسیار نیکو و ارزشمند. (حلبی، ۱۳۸۱: ۴۹-۵۰)
کتاب «تاریخ فلاسفه ایرانی» اثری دربارهی تاریخ فلسفهی ایران است. اثری در باب فیلسوفان مشهور ایرانِ بعد از اسلام تا ملاهادی سبزواری که توسط دکتر علی اصغر حلبی (متولّد ۱۳۲۳) در یک جلد انتشار یافته است.
علی اصغر حلبی در این اثر زیبا و خواندنی ضمن به تصویر کشیدن عقاید و آثار چهل و پنج فیلسوف ایرانی، در مقدمهای مفصّل به چیستیِ فلسفه و نظرات مخالفان فلسفه پرداخته و نشان میدهد که جدای از مخالفت همیشگی دینداران قشری و متعصّب با فلاسفه، بسیاری از فیلسوفان نیز به نزاع و تحقیر یکدیگر پرداختهاند!
ناصرخسرو از محمد زکریای رازی که متّهم به بیدینی و مبارزهگر با انبیاست، (همان: ۱۳۰) با عنوان نادان و جاهل یاد میکند. چنانکه ابوعلی سینا نیز او را متکلّفی فضولی میداند که بر الهیات شرحها نوشته و از حدّ خود که نظر در شیشههای ادرار بیماران است تجاوز کرده و ناچاراً خود را رسوا و جهل و نادانیاش را آشکار ساخته است. (همان: ۱۲۴)
ابوحامد محمد غزالی با آنکه ابتدا فیلسوفی بزرگ و فقیهی شهره بود، فلسفه و موقعیت اجتماعی خود را ترک نمود و روی به زهد و ریاضت آورد تا آنجا که گفته میشود برای پرهیز از خودپرستی به رفتگری نیز پرداخت. (همان: ۳۶۵) اما همین غزالی با این همه فهم و اخلاص و با آنکه از سوی برخی تکفیر شده بود، در برابر فیلسوفان و اندیشههای فلسفی ایستاد و با نوشتن «تهافت الفلاسفه» کمر به تحقیر و تکفیر فیلسوفان بست و اگر زمام حکومت در دست او بود احتمالاً از کشتار آنها باکی نداشت. او حتی مسلمانان را از صناعت نقاشی و صورتگری به سبب کراهت در دین برحذر داشت. (همان: ۳۸۲ الی۳۸۴)
حلبی، علی اصغر (۱۳۸۱). تاریخ فلاسفه ایرانی، تهران: زوار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تاریخ فلاسفه ایرانی» اثری دربارهی تاریخ فلسفهی ایران است. اثری در باب فیلسوفان مشهور ایرانِ بعد از اسلام تا ملاهادی سبزواری که توسط دکتر علی اصغر حلبی (متولّد ۱۳۲۳) در یک جلد انتشار یافته است.
علی اصغر حلبی در این اثر زیبا و خواندنی ضمن به تصویر کشیدن عقاید و آثار چهل و پنج فیلسوف ایرانی، در مقدمهای مفصّل به چیستیِ فلسفه و نظرات مخالفان فلسفه پرداخته و نشان میدهد که جدای از مخالفت همیشگی دینداران قشری و متعصّب با فلاسفه، بسیاری از فیلسوفان نیز به نزاع و تحقیر یکدیگر پرداختهاند!
ناصرخسرو از محمد زکریای رازی که متّهم به بیدینی و مبارزهگر با انبیاست، (همان: ۱۳۰) با عنوان نادان و جاهل یاد میکند. چنانکه ابوعلی سینا نیز او را متکلّفی فضولی میداند که بر الهیات شرحها نوشته و از حدّ خود که نظر در شیشههای ادرار بیماران است تجاوز کرده و ناچاراً خود را رسوا و جهل و نادانیاش را آشکار ساخته است. (همان: ۱۲۴)
ابوحامد محمد غزالی با آنکه ابتدا فیلسوفی بزرگ و فقیهی شهره بود، فلسفه و موقعیت اجتماعی خود را ترک نمود و روی به زهد و ریاضت آورد تا آنجا که گفته میشود برای پرهیز از خودپرستی به رفتگری نیز پرداخت. (همان: ۳۶۵) اما همین غزالی با این همه فهم و اخلاص و با آنکه از سوی برخی تکفیر شده بود، در برابر فیلسوفان و اندیشههای فلسفی ایستاد و با نوشتن «تهافت الفلاسفه» کمر به تحقیر و تکفیر فیلسوفان بست و اگر زمام حکومت در دست او بود احتمالاً از کشتار آنها باکی نداشت. او حتی مسلمانان را از صناعت نقاشی و صورتگری به سبب کراهت در دین برحذر داشت. (همان: ۳۸۲ الی۳۸۴)
حلبی، علی اصغر (۱۳۸۱). تاریخ فلاسفه ایرانی، تهران: زوار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘یک گفتوگوی خیالی با برتراند راسل
📝علیرضا دستافشان
مقالۀ «یک گفتوگوی خیالی با برتراند راسل»، شامل گفتوگویی خیالی با یکی از فیلسوفان مشهور انگلیسی به نام برتراند راسل است. مصاحبهای خیالی که بنابر گفتۀ نویسندۀ آن درحقیقت از نوشتهها و سخنرانیهای راسل استخراج شده است. علیرضا دستافشان در قسمتی از این یاداشت، با طرح پرسشی اصلیترین فایدۀ مطالعۀ فلسفه را جویا میشود و برتراند راسل در پاسخ میگوید:
مهمترین فایدۀ مطالعات فلسفی این است که شک کردن به باورهایمان را به ما میآموزد. برای آدمی مطالبۀ یقین هم طبیعی است و هم زیانآور. وقتی شما فرزندانتان را در یک روز ابری به پیکنیک میبرید آنها از شما جواب جزمی میخواهند. آیا باران خواهد بارید یا هوا صاف خواهد شد؟ و اگر نتوانید جواب قطعی بدهید از شما ناامید خواهند شد. بسیاری از بزرگسالان نیز از رهبرانی که قرار است مردم را به سرزمین موعود برسانند همین یقین و اطمینان را مطالبه میکنند. تا زمانی که انسانها نیاموزند در غیاب شواهد و دلایل دست به قضاوت نزنند، به راحتی توسط مدّعیان گمراه و سرگردان خواهند شد و یقین را از رهبرانی مطالبه خواهند کرد که یا جاهلانی متعصّب هستند و یا شارلاتانهایی فریبکار. شاید تحمّل شک و تردید دشوار باشد، اما بهدست آوردن همۀ فضایل توأم با دشواری است. برای یادگیری هر یک از آنها باید درس و رشتۀ مناسب با آن را فرا گرفت و برای آموختن شک و تأخیر انداختن قضاوت، بهترین درس، فلسفه است (دستافشان، بیتا: ۱ الی۵).
منبع:
_ دستافشان، علیرضا، بیتا، یک گفتوگوی خیالی با برتراند راسل، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝علیرضا دستافشان
مقالۀ «یک گفتوگوی خیالی با برتراند راسل»، شامل گفتوگویی خیالی با یکی از فیلسوفان مشهور انگلیسی به نام برتراند راسل است. مصاحبهای خیالی که بنابر گفتۀ نویسندۀ آن درحقیقت از نوشتهها و سخنرانیهای راسل استخراج شده است. علیرضا دستافشان در قسمتی از این یاداشت، با طرح پرسشی اصلیترین فایدۀ مطالعۀ فلسفه را جویا میشود و برتراند راسل در پاسخ میگوید:
مهمترین فایدۀ مطالعات فلسفی این است که شک کردن به باورهایمان را به ما میآموزد. برای آدمی مطالبۀ یقین هم طبیعی است و هم زیانآور. وقتی شما فرزندانتان را در یک روز ابری به پیکنیک میبرید آنها از شما جواب جزمی میخواهند. آیا باران خواهد بارید یا هوا صاف خواهد شد؟ و اگر نتوانید جواب قطعی بدهید از شما ناامید خواهند شد. بسیاری از بزرگسالان نیز از رهبرانی که قرار است مردم را به سرزمین موعود برسانند همین یقین و اطمینان را مطالبه میکنند. تا زمانی که انسانها نیاموزند در غیاب شواهد و دلایل دست به قضاوت نزنند، به راحتی توسط مدّعیان گمراه و سرگردان خواهند شد و یقین را از رهبرانی مطالبه خواهند کرد که یا جاهلانی متعصّب هستند و یا شارلاتانهایی فریبکار. شاید تحمّل شک و تردید دشوار باشد، اما بهدست آوردن همۀ فضایل توأم با دشواری است. برای یادگیری هر یک از آنها باید درس و رشتۀ مناسب با آن را فرا گرفت و برای آموختن شک و تأخیر انداختن قضاوت، بهترین درس، فلسفه است (دستافشان، بیتا: ۱ الی۵).
منبع:
_ دستافشان، علیرضا، بیتا، یک گفتوگوی خیالی با برتراند راسل، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘زناشویی و اخلاق
📝برتراند راسل
برتراند راسل در کتاب «زناشویی و اخلاق»، به بررسی مفهوم خانواده و سیر تاریخی حاکم بر آن پرداخته و به نقد بایدها و نبایدهای اخلاق جنسی اشاره کرده است. او هدف از نوشتن این اثر را نه تبلیغ هرزگی که آگاه نمودن مردم از مجهولات و شکستن بعضی از تابوهای به اصطلاح اخلاقی دانسته است.
راسل در این کتاب ضمن قبول تساوی حقوق زن و مرد حتی در حقّ برخورداری از سکسِ پیش از ازدواج، بدگوییهای مطرح شده پیرامون خودارضایی و استمناء را نپذیرفت و آن را دروغهای اخلاقیون در صیانت از اخلاق برشمرد؛ چراکه بهزعم او ازدواج در ادیان بهمنزلۀ اجتناب انسانها از گناه و در حکم تولیدمثل است و عشق و سکس در آن جایگاهی ندارد (راسل، ۱۳۵۵: ۸۹).
اگر مرد مجاز باشد که قبل از زناشویی روابط جنسی داشته باشد، زنان نیز باید یک چنین اجازهای داشته باشند. در کشورهایی که تعداد زنان بر مردان زیاده میباشد، این ظلم آشکاری است که زنان زیادی باید بدون شوهر بمانند و از لذّت جنسی بیبهره مانده، تجربۀ جنسی کسب نکنند... و هر آنکس که با این امر مخالف باشد باید بپذیرد که او کسی است که در مورد تمایلات جنسی زنها راه عدالت را نمیپیماید (همان: ۶۲-۶۳).
راسل ضمن ستایش از عشق و اصرار بر اهمیّت سکس، بر آگاهی زن و مرد از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی و جنسی یکدیگر پیش از ازدواج تأکید داشته و مینویسد:
من به شخصه معتقدم که عشق رومانتیک سرچشمۀ بزرگترین شادیهایی است که زندگی عرضه کرده است. در روابط مرد و زنی که یکدیگر را دوست دارند و از ورای شهوت و میل و محبّت با یکدیگر رابطه دارند، حالتی وجود دارد که تخمین زدن و معیار کردن آن ممکن نمینماید چه آنها از طریق این دوست داشتن میتوانند از بسیاری از بیچارگیها و ناملایمات زندگی بشری چشم بپوشند و به سادگی از آنها بگذرند و عدمِشناخت یک چنین حالتی بدبختی بزرگی برای هر انسان محسوب میشود... هرچند این عقیده که میگوید لازمه و اصل ازدواج، عشق رومانتیک است عقیده و نظری کاملاً بیهوده و پوچ است (همان: ۹۲-۱۰۴-۱۱۸).
منبع:
_ راسل، برتراند، ۱۳۵۵، زناشویی و اخلاق، ترجمه مهدی افشار، تهران، کاویان.
https://t.iss.one/Minavash
📝برتراند راسل
برتراند راسل در کتاب «زناشویی و اخلاق»، به بررسی مفهوم خانواده و سیر تاریخی حاکم بر آن پرداخته و به نقد بایدها و نبایدهای اخلاق جنسی اشاره کرده است. او هدف از نوشتن این اثر را نه تبلیغ هرزگی که آگاه نمودن مردم از مجهولات و شکستن بعضی از تابوهای به اصطلاح اخلاقی دانسته است.
راسل در این کتاب ضمن قبول تساوی حقوق زن و مرد حتی در حقّ برخورداری از سکسِ پیش از ازدواج، بدگوییهای مطرح شده پیرامون خودارضایی و استمناء را نپذیرفت و آن را دروغهای اخلاقیون در صیانت از اخلاق برشمرد؛ چراکه بهزعم او ازدواج در ادیان بهمنزلۀ اجتناب انسانها از گناه و در حکم تولیدمثل است و عشق و سکس در آن جایگاهی ندارد (راسل، ۱۳۵۵: ۸۹).
اگر مرد مجاز باشد که قبل از زناشویی روابط جنسی داشته باشد، زنان نیز باید یک چنین اجازهای داشته باشند. در کشورهایی که تعداد زنان بر مردان زیاده میباشد، این ظلم آشکاری است که زنان زیادی باید بدون شوهر بمانند و از لذّت جنسی بیبهره مانده، تجربۀ جنسی کسب نکنند... و هر آنکس که با این امر مخالف باشد باید بپذیرد که او کسی است که در مورد تمایلات جنسی زنها راه عدالت را نمیپیماید (همان: ۶۲-۶۳).
راسل ضمن ستایش از عشق و اصرار بر اهمیّت سکس، بر آگاهی زن و مرد از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی و جنسی یکدیگر پیش از ازدواج تأکید داشته و مینویسد:
من به شخصه معتقدم که عشق رومانتیک سرچشمۀ بزرگترین شادیهایی است که زندگی عرضه کرده است. در روابط مرد و زنی که یکدیگر را دوست دارند و از ورای شهوت و میل و محبّت با یکدیگر رابطه دارند، حالتی وجود دارد که تخمین زدن و معیار کردن آن ممکن نمینماید چه آنها از طریق این دوست داشتن میتوانند از بسیاری از بیچارگیها و ناملایمات زندگی بشری چشم بپوشند و به سادگی از آنها بگذرند و عدمِشناخت یک چنین حالتی بدبختی بزرگی برای هر انسان محسوب میشود... هرچند این عقیده که میگوید لازمه و اصل ازدواج، عشق رومانتیک است عقیده و نظری کاملاً بیهوده و پوچ است (همان: ۹۲-۱۰۴-۱۱۸).
منبع:
_ راسل، برتراند، ۱۳۵۵، زناشویی و اخلاق، ترجمه مهدی افشار، تهران، کاویان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
نام جدّ پیامبر اسلام «عبد مناف» بوده است که پدر و مادر او به سبب تقرّب به یکی از بزرگترین بتان مکه، یعنی مناف، فرزند خود را بدین اسم نامیدند. (طبری، ۱۳۶۳: ج ۳، ۸۰۵) چنانکه عبدالمطلب نام یکی از پسران خود را که پدر پیامبر اسلام است، عبدالله نهاد. لذا همانطور که اسامی مختلف بتها در میان اعراب قبل از اسلام رایج بوده است، واژهی «الله» نیز به عرب بعد از اسلام تعلّق نداشته و اعراب دوران جاهلیّت هم نام فرزندان خویش را بدان زینت میبخشیدند.
ابن واضح یعقوبی، مورّخ شیعی قرن سوم هجری در کتاب «تاریخ یعقوبی» میآورد: چون اعرب برای زیارت خانه میآمدند و این بتها را میدیدند از قریش و خزاعه جویا میشدند و آنها در جواب میگفتند: اینها را پرستش میکنیم تا ما را به خدا نزدیک کنند... پس عرب هرگاه میخواستند به زیارت کعبه روند افراد هر قبیلهای نزد بت خود میایستادند و نزد آن نیایش میکردند، سپس تا ورود مکه تلبیه میگفتند و تلبیههای ایشان مختلف بود. لبّیک، اللهم لبّیک، لبّیک لاشریک لک. (یعقوبی، ۱۳۸۲: ج ۱، ۳۳۲-۳۳۳)
در صلح حدیبیه هم وقتی کفّار کلمهی «بسم الله الرحمن الرحیم» را نپذیرفتند و گفتند ما این را نمیشناسیم، بنویس «بسمک اللهم»، پیامبر اسلام پذیرفت؛ (طبری، ۱۳۶۳: ج ۳، ۱۱۲۳) چرا که قرشیان در ابتدای نامههای خود کلمهی «بسمک اللهم» را مینوشتند و چون رسول خدا از شهادت به غیر الله منزّه است، به خدای آنان که غیر از خدای یکتا نیست، گواهی داد.
یعقوبی، احمد بن اسحاق (۱۳۸۲). تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۶۳). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ابن واضح یعقوبی، مورّخ شیعی قرن سوم هجری در کتاب «تاریخ یعقوبی» میآورد: چون اعرب برای زیارت خانه میآمدند و این بتها را میدیدند از قریش و خزاعه جویا میشدند و آنها در جواب میگفتند: اینها را پرستش میکنیم تا ما را به خدا نزدیک کنند... پس عرب هرگاه میخواستند به زیارت کعبه روند افراد هر قبیلهای نزد بت خود میایستادند و نزد آن نیایش میکردند، سپس تا ورود مکه تلبیه میگفتند و تلبیههای ایشان مختلف بود. لبّیک، اللهم لبّیک، لبّیک لاشریک لک. (یعقوبی، ۱۳۸۲: ج ۱، ۳۳۲-۳۳۳)
در صلح حدیبیه هم وقتی کفّار کلمهی «بسم الله الرحمن الرحیم» را نپذیرفتند و گفتند ما این را نمیشناسیم، بنویس «بسمک اللهم»، پیامبر اسلام پذیرفت؛ (طبری، ۱۳۶۳: ج ۳، ۱۱۲۳) چرا که قرشیان در ابتدای نامههای خود کلمهی «بسمک اللهم» را مینوشتند و چون رسول خدا از شهادت به غیر الله منزّه است، به خدای آنان که غیر از خدای یکتا نیست، گواهی داد.
یعقوبی، احمد بن اسحاق (۱۳۸۲). تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۶۳). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «سه سال در آسیا» که پیشتر یکی دو فصل از آن توسّط ذبیحالله منصوری با ترجمهای آزاد و با عنوان «سه سال در ایران» به چاپ رسیده بود، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در پارهای از قرن نوزدهم میلادی است که توسّط کنت دو گوبینو، دیپلمات و نویسندهی نامدار فرانسوی (۱۸۸۲-۱۸۱۶) نگاشته شده است. (گوبینو، ۱۳۸۳: ذیل «پیشگفتار» ۱۱-۱۲)
گوبینو در این کتاب خود که بخش اعظم آن به ایران اختصاص دارد، ایرانیها را نژادی سامی خوانده (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۱۸) و ضمن مسافرت به شهرهای مختلف ایران از جمله شیراز، شیرازیها را شریرترین مردم ایران معرّفی میکند و شیراز را تنها نقطهای از ایران میداند که کمترین رغبتی به بازگشت به آن ندارد. (همان: ۱۲۸)
چنانکه از هوش و ذکاوت، فقدان ثبات روحی، سستی مبانی اخلاقی و بیمنطق بودن ایرانیان سخن میگوید (همان: ۳۳۱-۳۳۲) و میآورد: ایرانیان تنها در مسئلهی احترام به امامان و ادّعای برتری تاریخ کشورشان بر سایر تاریخ جهان دلبستگی ویژهای دارند. اما باید اذعان کرد که استقلال ملّی بر ایشان مفهومی ندارد و بعد از اسلام هرگز به سلسلههای پادشاهان خود دلبسته نبوده و نیستند. بر ایشان فرقی نمیکند که حکومتی که بر آنان تسلّط دارند از هموطنانشان تشکیل شده باشد یا از بیگانگان. (همان: ۲۱۲-۲۱۳)
این کاردار پیشین سفارت فرانسه در ایران با ذکر این نکته که هرچه در دنیا هست از مشرق زمین سرچشمه گرفته است، (همان: ۳۶۶) به سلطنت واقعی کودکان در آسیا اشاره میکند (همان: ۲۱) و اطلاعاتی پیرامون فرقهی اهل حق به ما میدهد. (همان: ۲۴۲ الی۲۶۲)
گوبینو در ادامه گذشته از مذمّتی که بر مغولان کردهاند، آنان را صاحب خدماتی نیز دانسته و معتقد است مغولان با بیانصافی هرچه تمامتر غولهای خونخواری معرفی شدهاند که هنری جز سر بریدن و آتش زدن شهرها نداشتهاند، و حال آنکه دست کم رؤسایشان مردانی نیکو بدن و خوش خلق بودهاند که در احداث مساجد تاریخی، ساختمانهای زیبا، کاخهای متعدّد و تشویق دانشمندان به نوشتن کتابها در ایران و هند نقش بسزایی داشتهاند. (همان: ۱۳۰)
کنت دو گوبینو با تأسّی به کتاب مشهور خود یعنی «نابرابری نژادهای انسانی» که گویی در آن به حمایت از نژادپرستی پرداخته و تا حدودی بر عقاید نازیسم تأثیر گذاشته است، مینویسد: اگر قبول کنیم که یک روز به خصوص به هر علّتی که باشد، یک جاشوی سیاهپوست اهل مالابار یا مالزی یا اولاد آنها یکباره شبیه یک ملوان اهل لیورپول خواهد شد، عیناً به این میماند که بگوییم بچههای یک قورباغه در آینده خواهند توانست با گاو برابری کنند. (همان: ۴۵)
جاشوان هندی را هر طور بخواهید تغذیه کنید... سپس مجبورشان کنید طی بیست نسل در هوای مه آلود ساحل تیمِس اقامت کنند و اثرات کوچکترین اشعهی آفتاب را از آنان بزدایید، شعور عادی به هیچوجه نمیپذیرد که شما بتوانید این موجودات پست را تبدیل به انسانهایی بکنید که قدشان دوبرابر بلندتر، هیکلشان دوبرابر تنومندتر، موهایشان بور و پوستشان سفید شود... از کلیهی طرفداران نظریهی برابری نژادهای انسانی میخواهم که قدری از اتاقهای در بستهی خود خارج شوند و مدّتی هم در میان مردم هند به فلسفه بافی بپردازند. (همان: ۴۵-۴۶)
گوبینو، کنت دو (۱۳۸۳). سه سال در آسیا، ترجمه عبدالرضا هوشنگمهدوی، تهران: قطره.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
گوبینو در این کتاب خود که بخش اعظم آن به ایران اختصاص دارد، ایرانیها را نژادی سامی خوانده (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۱۸) و ضمن مسافرت به شهرهای مختلف ایران از جمله شیراز، شیرازیها را شریرترین مردم ایران معرّفی میکند و شیراز را تنها نقطهای از ایران میداند که کمترین رغبتی به بازگشت به آن ندارد. (همان: ۱۲۸)
چنانکه از هوش و ذکاوت، فقدان ثبات روحی، سستی مبانی اخلاقی و بیمنطق بودن ایرانیان سخن میگوید (همان: ۳۳۱-۳۳۲) و میآورد: ایرانیان تنها در مسئلهی احترام به امامان و ادّعای برتری تاریخ کشورشان بر سایر تاریخ جهان دلبستگی ویژهای دارند. اما باید اذعان کرد که استقلال ملّی بر ایشان مفهومی ندارد و بعد از اسلام هرگز به سلسلههای پادشاهان خود دلبسته نبوده و نیستند. بر ایشان فرقی نمیکند که حکومتی که بر آنان تسلّط دارند از هموطنانشان تشکیل شده باشد یا از بیگانگان. (همان: ۲۱۲-۲۱۳)
این کاردار پیشین سفارت فرانسه در ایران با ذکر این نکته که هرچه در دنیا هست از مشرق زمین سرچشمه گرفته است، (همان: ۳۶۶) به سلطنت واقعی کودکان در آسیا اشاره میکند (همان: ۲۱) و اطلاعاتی پیرامون فرقهی اهل حق به ما میدهد. (همان: ۲۴۲ الی۲۶۲)
گوبینو در ادامه گذشته از مذمّتی که بر مغولان کردهاند، آنان را صاحب خدماتی نیز دانسته و معتقد است مغولان با بیانصافی هرچه تمامتر غولهای خونخواری معرفی شدهاند که هنری جز سر بریدن و آتش زدن شهرها نداشتهاند، و حال آنکه دست کم رؤسایشان مردانی نیکو بدن و خوش خلق بودهاند که در احداث مساجد تاریخی، ساختمانهای زیبا، کاخهای متعدّد و تشویق دانشمندان به نوشتن کتابها در ایران و هند نقش بسزایی داشتهاند. (همان: ۱۳۰)
کنت دو گوبینو با تأسّی به کتاب مشهور خود یعنی «نابرابری نژادهای انسانی» که گویی در آن به حمایت از نژادپرستی پرداخته و تا حدودی بر عقاید نازیسم تأثیر گذاشته است، مینویسد: اگر قبول کنیم که یک روز به خصوص به هر علّتی که باشد، یک جاشوی سیاهپوست اهل مالابار یا مالزی یا اولاد آنها یکباره شبیه یک ملوان اهل لیورپول خواهد شد، عیناً به این میماند که بگوییم بچههای یک قورباغه در آینده خواهند توانست با گاو برابری کنند. (همان: ۴۵)
جاشوان هندی را هر طور بخواهید تغذیه کنید... سپس مجبورشان کنید طی بیست نسل در هوای مه آلود ساحل تیمِس اقامت کنند و اثرات کوچکترین اشعهی آفتاب را از آنان بزدایید، شعور عادی به هیچوجه نمیپذیرد که شما بتوانید این موجودات پست را تبدیل به انسانهایی بکنید که قدشان دوبرابر بلندتر، هیکلشان دوبرابر تنومندتر، موهایشان بور و پوستشان سفید شود... از کلیهی طرفداران نظریهی برابری نژادهای انسانی میخواهم که قدری از اتاقهای در بستهی خود خارج شوند و مدّتی هم در میان مردم هند به فلسفه بافی بپردازند. (همان: ۴۵-۴۶)
گوبینو، کنت دو (۱۳۸۳). سه سال در آسیا، ترجمه عبدالرضا هوشنگمهدوی، تهران: قطره.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «مدارک حقوق اسلامی و وصیت در مذهب شیعه» ترجمهی فارسی پایان نامهی دکترای محمد مصدق در رشتهی حقوق است. کتابی که به زبان فرانسه نگاشته شد و گویی در سال ۱۹۱۴ میلادی به دانشگاه شهر نوشاتل سوئیس ارائه گشت. منظور از مدارک حقوق در این رساله «قرآن، سنت، اجماع و قیاس» در طریقهی اهل تسنن و «قرآن، سنت، اجماع و عقل» در نزد شیعه است که مبنای تدوین فقه اسلامی میباشد. سی و یک صفحهی ابتدایی از این کتاب صد و چهار صفحهای در شرح این مدارک است. صفحات بعدی نیز مختص به مبحث وصیّت از دیدگاه فقه اسلامی و ضمیمهای مربوط به وصیت برای غلامان و بندگان است.
مصدق ضمن تقبیح وهابیت، این فرقهی عربستانی را به قدری از حقیقت اسلام دور میبیند که آن را تقریباً کفر میخواند. (مصدق، ۱۳۰۲: ۱۰) و در ادامه دین اسلام را دینی حنیف، انور و مقدّس شمرده (همان: ۱-۹۳-۱۰۴) و معتقد است که عقل حقیقتِ فوقالطبیعهی پیامبر را به ما میفهماند. (همان: ۲۵) چنانکه ما مسلمین معتقدیم که قرآن مشتمل بر وحیهایی است که از طرف خداوند و توسط جبرئیل به نبی اکرم رسیده است. (همان: ۸)
دکتر محمد مصدق تعدّد زوجات را امری صحیح و اخلاقی دانسته و پذیرفتن این مطلب را سبب افزایش معتقدین به دین اسلام میداند. (همان: ۱۵-۱۸) و بر آن اعتقاد است که حقوق اسلامی مانند قوانین اغلب ممالک اروپا برای وارث ذکور امتیاز و زیادتی در توارث قائل شده است. (همان: ۸۱) هرچند برخلاف قوانین مدنی سوئیس به مورث اجازه نمیدهد که بتواند وراث شرعی و قانونی خود را از ارث خارج کند. (همان: ۷۹) چرا که در حقوق اسلامی (مذهب تشیع) انسانِ در حال حیات حق هر گونه تصرف در اموال خود را دارد و میتواند آن را به هر فردی که بخواهد انتقال دهد. ولی چنانچه بخواهد تصرفاتی در اموال خود بعد از حیات بنماید، قانون شرع در صورتی که او وارث شرعی داشته باشد تنها اجازهی تصرّف در ثلث مال را به موصی میدهد و او نمیتواند در دو ثلث دیگر وصیت کند. (همان: ۶۲ الی۶۴)
علی دشتی در کتاب «عوامل سقوط محمدرضا پهلوی» محمد مصدق را در عین آنکه انسانی عالم، پاک، شریف و وطنپرست معرفی میکند، از تعصّب، بدبینی، احساساتی بودن و روحیهی یک سویه و غیرمنعطف مصدق انتقاد کرده و معتقد است که او سیاستمدار نبود. یعنی به جای این که دنبال راه حل باشد، دنبال هیاهو، تحسین و تمجید عامه بود. و چه خوب بود مصدق با نشان دادن کمی انعطاف از شکست انگلیسیان استفاده کرده و در سر و سامان دادن وضعیت اقتصادی کشور از پیشنهاد همکاری دوباره و البته اینبار، منطقیِ آنها استقبال میکرد و یا به درخواست آمریکاییان پاسخ مثبت میداد. (دشتی، ۱۳۸۳: ۴۶-۴۷-۵۱-۵۴-۵۵-۵۹-۶۰)
نیما یوشیج هم معتقد است که مصدّقِ حقهباز یک دست نشاندهی اجنبی است. او برای این که رئیس جمهور شود حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیه کند. مردم، عوام و گمراهند و باید به دست این پیرمرد هفتاد ساله از بین بروند. (یوشیج، ۱۳۸۸: ۱۷-۵۰)
در کتاب « کودتا ۲۸ مرداد، سازمان سیا و ریشههای روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن» اثر دکتر یرواند آبراهامیان میخوانیم: با آنکه عبور شتر از سوراخ سوزن آسانتر از دسترسی یک تاریخنگار به بایگانی سیا و اِم آی سیکس دربارهی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است،... دربارهی کودتای سال ۳۲ بسیار نوشتهاند... پس شاید این پرسش مطرح شود که چرا کتابی دیگر در این زمینه نوشته شده؟ (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۶-۲۱۱)
یرواند آبراهامیان در پاسخ به پرسش فوق، متذکّر میشود که کتاب حاضر میخواهد از دو جنبه، پنداشت عمومی ایجاد شده توسّط آثار قبلی را به چالش بکشد. نخست، این باور متعارف [از جمله عباس میلانی] را که علّت شکست محمد مصدق در سرسختی و غیرمنطقی بودن او و همچنین بیگانه هراسی ایرانیان بوده است. و دوم آنکه علّت کودتا را باید جنگ سرد، یعنی ستیز بین اتحاد شوروی و آمریکا و ترس از کمونیست دانست. [مارک گازیوروسکی معتقد است که کودتا ارتباط اندکی با نفت داشته و بیشتر ترس از کمونیسم و تهدید شوروی سبب وقوع آن شده است. (گازیوروسکی، ۱۳۶۸: ۳۷-۳۸-۳۹)] و حال آنکه استدلال کتاب حاضر این است که تهدید کمونیسم تنها یک توجیه بود و مصالحه اساساً دست نیافتنی، بیمعنا و در بدترین حالت، سرپوشی گمراه کننده بود. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۶ الی۲۹)
پس علّت اصلی کودتا بیشتر متوجّه پیامدهای ملّی شدن نفت در سراسر جهان بود و دقیقاً به همین دلیل بسیاری از ایرانیان مصدق را تحسین میکردند و میکنند و او را یک بت ملّی همتراز با گاندی در هند میدانند. (همان: ۲۹)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مصدق ضمن تقبیح وهابیت، این فرقهی عربستانی را به قدری از حقیقت اسلام دور میبیند که آن را تقریباً کفر میخواند. (مصدق، ۱۳۰۲: ۱۰) و در ادامه دین اسلام را دینی حنیف، انور و مقدّس شمرده (همان: ۱-۹۳-۱۰۴) و معتقد است که عقل حقیقتِ فوقالطبیعهی پیامبر را به ما میفهماند. (همان: ۲۵) چنانکه ما مسلمین معتقدیم که قرآن مشتمل بر وحیهایی است که از طرف خداوند و توسط جبرئیل به نبی اکرم رسیده است. (همان: ۸)
دکتر محمد مصدق تعدّد زوجات را امری صحیح و اخلاقی دانسته و پذیرفتن این مطلب را سبب افزایش معتقدین به دین اسلام میداند. (همان: ۱۵-۱۸) و بر آن اعتقاد است که حقوق اسلامی مانند قوانین اغلب ممالک اروپا برای وارث ذکور امتیاز و زیادتی در توارث قائل شده است. (همان: ۸۱) هرچند برخلاف قوانین مدنی سوئیس به مورث اجازه نمیدهد که بتواند وراث شرعی و قانونی خود را از ارث خارج کند. (همان: ۷۹) چرا که در حقوق اسلامی (مذهب تشیع) انسانِ در حال حیات حق هر گونه تصرف در اموال خود را دارد و میتواند آن را به هر فردی که بخواهد انتقال دهد. ولی چنانچه بخواهد تصرفاتی در اموال خود بعد از حیات بنماید، قانون شرع در صورتی که او وارث شرعی داشته باشد تنها اجازهی تصرّف در ثلث مال را به موصی میدهد و او نمیتواند در دو ثلث دیگر وصیت کند. (همان: ۶۲ الی۶۴)
علی دشتی در کتاب «عوامل سقوط محمدرضا پهلوی» محمد مصدق را در عین آنکه انسانی عالم، پاک، شریف و وطنپرست معرفی میکند، از تعصّب، بدبینی، احساساتی بودن و روحیهی یک سویه و غیرمنعطف مصدق انتقاد کرده و معتقد است که او سیاستمدار نبود. یعنی به جای این که دنبال راه حل باشد، دنبال هیاهو، تحسین و تمجید عامه بود. و چه خوب بود مصدق با نشان دادن کمی انعطاف از شکست انگلیسیان استفاده کرده و در سر و سامان دادن وضعیت اقتصادی کشور از پیشنهاد همکاری دوباره و البته اینبار، منطقیِ آنها استقبال میکرد و یا به درخواست آمریکاییان پاسخ مثبت میداد. (دشتی، ۱۳۸۳: ۴۶-۴۷-۵۱-۵۴-۵۵-۵۹-۶۰)
نیما یوشیج هم معتقد است که مصدّقِ حقهباز یک دست نشاندهی اجنبی است. او برای این که رئیس جمهور شود حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیه کند. مردم، عوام و گمراهند و باید به دست این پیرمرد هفتاد ساله از بین بروند. (یوشیج، ۱۳۸۸: ۱۷-۵۰)
در کتاب « کودتا ۲۸ مرداد، سازمان سیا و ریشههای روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن» اثر دکتر یرواند آبراهامیان میخوانیم: با آنکه عبور شتر از سوراخ سوزن آسانتر از دسترسی یک تاریخنگار به بایگانی سیا و اِم آی سیکس دربارهی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است،... دربارهی کودتای سال ۳۲ بسیار نوشتهاند... پس شاید این پرسش مطرح شود که چرا کتابی دیگر در این زمینه نوشته شده؟ (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۶-۲۱۱)
یرواند آبراهامیان در پاسخ به پرسش فوق، متذکّر میشود که کتاب حاضر میخواهد از دو جنبه، پنداشت عمومی ایجاد شده توسّط آثار قبلی را به چالش بکشد. نخست، این باور متعارف [از جمله عباس میلانی] را که علّت شکست محمد مصدق در سرسختی و غیرمنطقی بودن او و همچنین بیگانه هراسی ایرانیان بوده است. و دوم آنکه علّت کودتا را باید جنگ سرد، یعنی ستیز بین اتحاد شوروی و آمریکا و ترس از کمونیست دانست. [مارک گازیوروسکی معتقد است که کودتا ارتباط اندکی با نفت داشته و بیشتر ترس از کمونیسم و تهدید شوروی سبب وقوع آن شده است. (گازیوروسکی، ۱۳۶۸: ۳۷-۳۸-۳۹)] و حال آنکه استدلال کتاب حاضر این است که تهدید کمونیسم تنها یک توجیه بود و مصالحه اساساً دست نیافتنی، بیمعنا و در بدترین حالت، سرپوشی گمراه کننده بود. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۶ الی۲۹)
پس علّت اصلی کودتا بیشتر متوجّه پیامدهای ملّی شدن نفت در سراسر جهان بود و دقیقاً به همین دلیل بسیاری از ایرانیان مصدق را تحسین میکردند و میکنند و او را یک بت ملّی همتراز با گاندی در هند میدانند. (همان: ۲۹)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
طرح ملّی شدن صنعت نفت اشاره داشت که شرکت نفت ایران جای شرکت نفت انگلیس و ایران را میگیرد و تکنسینهای ایرانی آموزش میبینند تا به تدریج جای همتایان خارجی خود را بگیرند. در چهارچوب این طرح پیشنهاد غرامت عادلانه و وعدهی فروش نفت به قیمتهای جاری به تمامی مشتریان شرکت داده میشد. سیاستگذاران بریتانیایی درحالی که به طور خصوصی و محرمانه توان فنّی لازم ایران در پالایش نفت را پذیرفته بودند، اما در عرصهی عمومی از فقدان توان ایرانیان در اداره این صنعت پیچیده سخن میگفتند و البته میدانستند که تحریم میتواند صادرات را متوقّف کند. (همان: ۱۱۷-۱۳۵-۱۳۶)
مصدق با اطلاع یافتن از دسیسهها و کارشکنیهای بریتانیا و آمریکا بحرانی قانونی را طرح ریزی کرد. او برای نخستینبار آشکارا از شاه به دلیل نقض قانون اساسی انتقاد کرد و تأکید کرد تا زمانی که ارتش و وزارت جنگ نتیجهی انتخابات را دستکاری میکنند کشور هرگز طعم آزادی واقعی را نخواهد چشید. چنانکه پادشاه باید سلطنت کند و نه حکومت؛ لذا کابینه و وزیر جنگ باید در برابر ملّت پاسخگو باشند و نه پادشاه. (همان: ۱۹۷-۱۹۸)
این حرکت و استعفای او در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ موفقیّت عمیقی در پی داشت و منجر به قیام ۳۰ تیر و شعارهای زنده باد مصدق، مرگ بر شاه، مرگ بر قوام، مرگ بر امپریالیستهای انگلیسی آمریکایی و پایین کشیدن مجسمه رضاشاه و استعفای قوام از نخستوزیری شد و مصدق دوباره با تأیید شاه و اکثریت آراء مجلس به نخستوزیری بازگشت. (همان: ۱۹۸ الی۲۰۳)
محمد مصدق در ادامه ضمن زدن ضربات اساسی به شاه و افزون بر حفظ مقام وزیر جنگ برای خود، نام آن را به وزیر دفاع تغییر داد؛ پانزده درصد از بودجهی ارتش کاست و ضمن کاهش بودجهی دربار و وضع حق مالیات دو درصدی بر املاک بزرگ، پانزده درصد سهم دهقانان در محصول را افزایش داد و به زنان حق رأی بخشید. (همان: ۲۰۵-۲۰۷)
آمریکا و بریتانیا همزمان فشارهای اقتصادی خود را افزایش دادند و این مشکلات اقتصادی بهانهای به دست نمایندگان هوادار امپریالیست و سلطنت داد تا حملات خود به مصدق را تشدید کنند. برخی او را به نقض قوانین شریعت از طریق مجاز کردن خرید و فروش مشروبات الکلی، تشویق ایجاد مدارس مختلط و تلاش برای ارائهی حق رأی به زنان متّهم کردند. کاشانی با این توضیح که جایگاه حقیقی زنان در منزل است، با شور و هیجان گفت که «نمیتواند بفهمد مردان چه گناهی کردهاند که مستحقّ آن باشند که به زنانشان حقّ رأی بدهند.» مخالفان همچنین با استناد به تز دکترای مصدق که سی سال پیش در سوئیس نوشته شده بود، او را حامی قوانین سکولار خواندند. دکتر مصدق بعدها در خاطراتش نوشت که مخالفان او عمداً از رسالهی دکترایش سوء برداشت کردند تا او را کافر قلمداد کنند. (همان: ۲۲۹-۲۳۲-۲۳۳-۲۳۴)
مصدق در هفدهمین جلسه دادرسی خود گفت باید عرض کنم: اَشهَدُ اَن لا اِلهَ الّا الله، اَشهَدُ اَنَّ محمداً رسولُ الله. این شهادتین است که تمام مذاهب اسلام و هر کس که مسلمان است باید بگوید. یک شهادت هم مال مذهب شیعه است: اَشهَدُ اَنَّ عَلِیّاً وَلیُّ الله. من در این دادگاه اقرار میکنم که مسلمان و شیعهی اثنیعشری هستم. مسلک من، مسلک حضرت سیدالشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوهای مخالفت میکنم. - در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد - رسول اکرم فرمود: قُم فَاستَقِم. (بزرگمهر، بیتا: ج ۲، ۴۱۳)
هزاران نفری که بر علیه مصدق به خیابانها سرازیر شدند، همان مردمی بودند که یک روز پیشتر با فریادهایی در حمایت از او به صحنه آمده بودند. محمدرضاشاه تنها شش روز پس از فرار، به کشور بازگشت. او در فرودگاه از سوی زاهدی، نصیری و شعبان بیمخ مورد استقبال قرار گرفت و روز بعد بیسر و صدا به دیدار کاشانی رفت. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۷۳-۲۷۴) البته شماری از روحانیون تکرو به رهبری آیتالله غروی، آیتالله برقعی، آیتالله ابوالفضل زنجانی و آیتالله سید محمود طالقانی (روحانی سرشناس نهضت مقاومت ملّی که همواره از مصدق حمایت مینمود) همچنان به پشتیانی از دکتر مصدق ادامه دادند. (همان: ۲۳۵؛ آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۶۴)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
طرح ملّی شدن صنعت نفت اشاره داشت که شرکت نفت ایران جای شرکت نفت انگلیس و ایران را میگیرد و تکنسینهای ایرانی آموزش میبینند تا به تدریج جای همتایان خارجی خود را بگیرند. در چهارچوب این طرح پیشنهاد غرامت عادلانه و وعدهی فروش نفت به قیمتهای جاری به تمامی مشتریان شرکت داده میشد. سیاستگذاران بریتانیایی درحالی که به طور خصوصی و محرمانه توان فنّی لازم ایران در پالایش نفت را پذیرفته بودند، اما در عرصهی عمومی از فقدان توان ایرانیان در اداره این صنعت پیچیده سخن میگفتند و البته میدانستند که تحریم میتواند صادرات را متوقّف کند. (همان: ۱۱۷-۱۳۵-۱۳۶)
مصدق با اطلاع یافتن از دسیسهها و کارشکنیهای بریتانیا و آمریکا بحرانی قانونی را طرح ریزی کرد. او برای نخستینبار آشکارا از شاه به دلیل نقض قانون اساسی انتقاد کرد و تأکید کرد تا زمانی که ارتش و وزارت جنگ نتیجهی انتخابات را دستکاری میکنند کشور هرگز طعم آزادی واقعی را نخواهد چشید. چنانکه پادشاه باید سلطنت کند و نه حکومت؛ لذا کابینه و وزیر جنگ باید در برابر ملّت پاسخگو باشند و نه پادشاه. (همان: ۱۹۷-۱۹۸)
این حرکت و استعفای او در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ موفقیّت عمیقی در پی داشت و منجر به قیام ۳۰ تیر و شعارهای زنده باد مصدق، مرگ بر شاه، مرگ بر قوام، مرگ بر امپریالیستهای انگلیسی آمریکایی و پایین کشیدن مجسمه رضاشاه و استعفای قوام از نخستوزیری شد و مصدق دوباره با تأیید شاه و اکثریت آراء مجلس به نخستوزیری بازگشت. (همان: ۱۹۸ الی۲۰۳)
محمد مصدق در ادامه ضمن زدن ضربات اساسی به شاه و افزون بر حفظ مقام وزیر جنگ برای خود، نام آن را به وزیر دفاع تغییر داد؛ پانزده درصد از بودجهی ارتش کاست و ضمن کاهش بودجهی دربار و وضع حق مالیات دو درصدی بر املاک بزرگ، پانزده درصد سهم دهقانان در محصول را افزایش داد و به زنان حق رأی بخشید. (همان: ۲۰۵-۲۰۷)
آمریکا و بریتانیا همزمان فشارهای اقتصادی خود را افزایش دادند و این مشکلات اقتصادی بهانهای به دست نمایندگان هوادار امپریالیست و سلطنت داد تا حملات خود به مصدق را تشدید کنند. برخی او را به نقض قوانین شریعت از طریق مجاز کردن خرید و فروش مشروبات الکلی، تشویق ایجاد مدارس مختلط و تلاش برای ارائهی حق رأی به زنان متّهم کردند. کاشانی با این توضیح که جایگاه حقیقی زنان در منزل است، با شور و هیجان گفت که «نمیتواند بفهمد مردان چه گناهی کردهاند که مستحقّ آن باشند که به زنانشان حقّ رأی بدهند.» مخالفان همچنین با استناد به تز دکترای مصدق که سی سال پیش در سوئیس نوشته شده بود، او را حامی قوانین سکولار خواندند. دکتر مصدق بعدها در خاطراتش نوشت که مخالفان او عمداً از رسالهی دکترایش سوء برداشت کردند تا او را کافر قلمداد کنند. (همان: ۲۲۹-۲۳۲-۲۳۳-۲۳۴)
مصدق در هفدهمین جلسه دادرسی خود گفت باید عرض کنم: اَشهَدُ اَن لا اِلهَ الّا الله، اَشهَدُ اَنَّ محمداً رسولُ الله. این شهادتین است که تمام مذاهب اسلام و هر کس که مسلمان است باید بگوید. یک شهادت هم مال مذهب شیعه است: اَشهَدُ اَنَّ عَلِیّاً وَلیُّ الله. من در این دادگاه اقرار میکنم که مسلمان و شیعهی اثنیعشری هستم. مسلک من، مسلک حضرت سیدالشهدا است. یعنی آنجایی که حق در کار باشد، با هر قوهای مخالفت میکنم. - در این موقع دکتر مصدق به گریه افتاد - رسول اکرم فرمود: قُم فَاستَقِم. (بزرگمهر، بیتا: ج ۲، ۴۱۳)
هزاران نفری که بر علیه مصدق به خیابانها سرازیر شدند، همان مردمی بودند که یک روز پیشتر با فریادهایی در حمایت از او به صحنه آمده بودند. محمدرضاشاه تنها شش روز پس از فرار، به کشور بازگشت. او در فرودگاه از سوی زاهدی، نصیری و شعبان بیمخ مورد استقبال قرار گرفت و روز بعد بیسر و صدا به دیدار کاشانی رفت. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۷۳-۲۷۴) البته شماری از روحانیون تکرو به رهبری آیتالله غروی، آیتالله برقعی، آیتالله ابوالفضل زنجانی و آیتالله سید محمود طالقانی (روحانی سرشناس نهضت مقاومت ملّی که همواره از مصدق حمایت مینمود) همچنان به پشتیانی از دکتر مصدق ادامه دادند. (همان: ۲۳۵؛ آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۶۴)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
مرحلهی اول کودتا با دستگیر شدن نصیری در محل اقامت مصدق شکست خورد و مردم به کوچه و خیابان ریختند و به شادی پرداختند. سفیر آمریکا در تهران طی ملاقاتی با مصدق به شدّت به حملات اوباش به غربیها اعتراض میکند و او را تهدید میکند که در صورت آرام نشدن خیابانها تمام آمریکاییها را از ایران خارج خواهد کرد. مصدق عصبی میشود و طی تلفنی به رئیس شهربانی دستور میدهد که نظم را به خیابانها باز گرداند و این همان اشتباه مهلک او بود. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۵۴-۲۵۵-۲۵۷-۲۶۳)
اشتباه مهلکی که در واپسین روزهای نظام شاهنشاهی، آیتالله خمینی از آن آگاه بود و لذا از هواداران خود خواست که در خانه نمانند و به خیابانها بریزند. چنانکه بلافاصله پس از انقلاب در اعدام فرماندهان ارشد، تصفیهی ارتش و ایجاد سپاه برای تحتالشعاع قرار دادن نیروهای نظامی معمول هیچ تردید نکرد. (همان: ۳۰۱)
در پایان به عقیدهی آبراهامیان کودتای ۲۸ مرداد سبب تیره شدن روابط میان ایران و ایالات متحده شد و راه را برای استمرار یک رژیم دیکتاتوری و ظهور زبان اسلام و انقلاب ۵۷ به رهبری آیتالله خمینی باز کرد. اما دیرپاترین تأثیر کودتا اثرگذاری توهّم توطئه اندیشانه بر حافظهی جمعی مردم ایران حتی سلطنتطلبهاست. تا جایی که آخرین وصیتنامهی سیاسی شاه یعنی کتاب «پاسخ به تاریخ» سراسر از پریشانگوییهای یک آدم پارانوئید است. به ادّعای او هدف اصلی حملهی انگلستان به ایران در سال ۱۳۲۰ خلاص شدن از شرّ پدرش به واسطهی لغو امتیاز نفتی بود. چنانکه بریتانیاییها و اِم آی سیکس با همکاری فدائیان اسلام در شکلگیری و رشد حزب توده و ترور او دسیسه کردند و برخلاف ژست ناسیونالیستی ضدّ انگلیسی مصدق، آنان به او در برچیدن بالهای سلطنتی یاری رساندند و با همکاری سیا انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. (همان: ۳۰۱ الی۳۰۶)
مصدق، محمد (۱۳۰۲). مدارک حقوق اسلامی و وصیت در مذهب شیعه، ترجمه متینالدوله دفتری و علی معتمدی و نصرالله انتظام، تهران: بینا.
دشتی، علی (۱۳۸۳). عوامل سقوط محمدرضا پهلوی، گردآورنده مهدی ماحوزی، تهران: زوار.
یوشیج، نیما (۱۳۸۸). یادداشتهای روزانه نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، تهران: مروارید.
آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۳). کودتا ۲۸ مرداد سازمان سیا و ریشههای روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی.
گازیوروسکی، مارک (۱۳۶۸). کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، ترجمه غلامرضا نجاتی، تهران: شرکت سهامی انتشار.
آبراهامیان، یرواند (۱۳۸۴). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی.
بزرگمهر، جلیل (بیتا). مصدق در محکمهی نظامی، بیجا: نهضت مقاومت ملی ایران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مرحلهی اول کودتا با دستگیر شدن نصیری در محل اقامت مصدق شکست خورد و مردم به کوچه و خیابان ریختند و به شادی پرداختند. سفیر آمریکا در تهران طی ملاقاتی با مصدق به شدّت به حملات اوباش به غربیها اعتراض میکند و او را تهدید میکند که در صورت آرام نشدن خیابانها تمام آمریکاییها را از ایران خارج خواهد کرد. مصدق عصبی میشود و طی تلفنی به رئیس شهربانی دستور میدهد که نظم را به خیابانها باز گرداند و این همان اشتباه مهلک او بود. (آبراهامیان، ۱۳۹۳: ۲۵۴-۲۵۵-۲۵۷-۲۶۳)
اشتباه مهلکی که در واپسین روزهای نظام شاهنشاهی، آیتالله خمینی از آن آگاه بود و لذا از هواداران خود خواست که در خانه نمانند و به خیابانها بریزند. چنانکه بلافاصله پس از انقلاب در اعدام فرماندهان ارشد، تصفیهی ارتش و ایجاد سپاه برای تحتالشعاع قرار دادن نیروهای نظامی معمول هیچ تردید نکرد. (همان: ۳۰۱)
در پایان به عقیدهی آبراهامیان کودتای ۲۸ مرداد سبب تیره شدن روابط میان ایران و ایالات متحده شد و راه را برای استمرار یک رژیم دیکتاتوری و ظهور زبان اسلام و انقلاب ۵۷ به رهبری آیتالله خمینی باز کرد. اما دیرپاترین تأثیر کودتا اثرگذاری توهّم توطئه اندیشانه بر حافظهی جمعی مردم ایران حتی سلطنتطلبهاست. تا جایی که آخرین وصیتنامهی سیاسی شاه یعنی کتاب «پاسخ به تاریخ» سراسر از پریشانگوییهای یک آدم پارانوئید است. به ادّعای او هدف اصلی حملهی انگلستان به ایران در سال ۱۳۲۰ خلاص شدن از شرّ پدرش به واسطهی لغو امتیاز نفتی بود. چنانکه بریتانیاییها و اِم آی سیکس با همکاری فدائیان اسلام در شکلگیری و رشد حزب توده و ترور او دسیسه کردند و برخلاف ژست ناسیونالیستی ضدّ انگلیسی مصدق، آنان به او در برچیدن بالهای سلطنتی یاری رساندند و با همکاری سیا انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند. (همان: ۳۰۱ الی۳۰۶)
مصدق، محمد (۱۳۰۲). مدارک حقوق اسلامی و وصیت در مذهب شیعه، ترجمه متینالدوله دفتری و علی معتمدی و نصرالله انتظام، تهران: بینا.
دشتی، علی (۱۳۸۳). عوامل سقوط محمدرضا پهلوی، گردآورنده مهدی ماحوزی، تهران: زوار.
یوشیج، نیما (۱۳۸۸). یادداشتهای روزانه نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، تهران: مروارید.
آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۳). کودتا ۲۸ مرداد سازمان سیا و ریشههای روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی.
گازیوروسکی، مارک (۱۳۶۸). کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، ترجمه غلامرضا نجاتی، تهران: شرکت سهامی انتشار.
آبراهامیان، یرواند (۱۳۸۴). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی.
بزرگمهر، جلیل (بیتا). مصدق در محکمهی نظامی، بیجا: نهضت مقاومت ملی ایران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
علیاکبر حَکَمیزاده در اوایل دههی بیست شمسی در رسالهای با عنوان «اسرار هزار ساله» به نقد عقاید شیعه و فقیهان این مذهب پرداخت. این امر سبب شد تا آیتالله سید روحالله خمینی در کتابی بهنام «کشف اسرار» یا همان «کشفالاسرار» که گویی بعد از انقلاب هیچگاه در ایران تجدید چاپ نشد، به ردّ حکمیزاده بپردازد.
خمینی بارها در این اثر خود حکمیزاده را بیسواد خوانده و او را فرد بیخردِ لجامگسیختهای خطاب کرده است (خمینی، بیتا: ۷۴-۳۱۵-۳۱۶) که مطالب خود را از کسروی دزدیده است. (همان: ۳۰۳) چنانکه احمد کسروی را نیز افیونی بیخردِ آمیغ و آخشیج تراش و مردِ ابله و ناپاکی معرفی میکند که با کمال بیشرمی آیین خود را دین پاک مینامد. (همان: ۳۰۳-۳۳۲)
رهبر سابق جمهوری اسلامی ایران در ادامه با ادبیاتی تند و سخیف زرتشت را مجوسِ مشرکِ آتشپرست و انسانی موهوم میشمرد که آیین او ناپاک است. (همان: ۵۹-۳۳۲) و خطاب به مردم مینویسد: ای ملت غیور دست این تبهکاران [کسروی و حکمیزاده] کوتاه کنید و قلم این جنایتکاران بشکنید تا تاج کرامت و شرف شما که قرآن است برقرار ماند. (همان: ۸۰)
آیتالله خمینی در قسمتی دیگر از این کتاب متعرّض اروپائیان شده و آنان را افرادی میخواند که جز خونخوارگی و آدمکشی و کشورسوزی مرامی نداشتهاند و به جایی نرسیدهاند! لذا معتقد است کسانی که اروپائیان را جزء ملل متمدن به شمار میآورند، مشتی نادان و بیخرد هستند که اف بر آنها باد. (همان: ۲۷۲)
با کمی توجّه در کشف الاسرار میتوان طرح اولیهی حکومت اسلامی و ولایت مطلقه فقیه را که علیاکبر حکمیزاده بدان هشدار داده بود، مشاهده کرد. هرچند این طرح در آن زمان به سبب عدم قدرت خمینی با کمی احتیاط و در لفافه بیان شده است. چرا که سید روحالله خمینی با آنکه در این کتاب متذکّر میشود که در بین فقیهان ابداً اسمی از حکومت جدید نیست و مجتهدین هیچوقت با نظام خود مخالفت نکردهاند، اما بلافاصله نظام کنونی را پوسیده و بیهوده معرّفی میکند. (همان: ۱۸۶-۱۸۷)
چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب به ولایت فقها و دامنهی حکومتشان اشاره کرده و بنابر دلایلی از توضیح دربارهی آن سر باز میزند. (همان: ۱۸۵) و صراحتاً اذعان میکند که جز سلطنت و قانون خدایی، همهی سلطنتها و قانونها حکومت ظلم و جور بوده و برخلاف مصلحت مردم است. بدین معنی که تا نظام بهتری نتوان تأسیس کرد، همین حکومت باطل و ناحق را از نبود آن شایستهتر میدانیم. (همان: ۱۸۶)
آیتالله خمینی در ادامه به نقد اجباری بودن سربازی پرداخته و مینویسد: انگلستان را که در تمدّن جهان پیشقدم میدانید میگویند در مواقع آرامش کشور نظام اجباری ندارد و با تشویق و مزد عمل سرشار و فراهم کردن سازمان درست خردمندانه قشون تهیه میکند. بهترین تربیت دربارهی نظام قانون، نظام اسلام است.
اسلام دو گونه نظام دارد: یکی نظام اختیاری که در مواقع آرامش کشور انجام میگیرد... و در اوقات بیکاری میتواند برای تعلیمات نظامی هرکس در شهر خود در یک سازمان مناسب مجتمع شود و این کار را به طور تفریح و اختیار که هم نشاط معنوی و ورزش روحی دارد و هم نیروی مادی را کمک میکند انجام دهد و اسلام با آنکه تمام اقسام برد و باخت را با شدّت هرچه تمامتر حرام کرده اینجا که رسیده برای پیشرفت این مقصد، برد و باخت را برای اسب دوانی و تیراندازی که دو اصل مهم نیروی نظامی است جایز کرده و به آنها اختیار این برد و باخت شرعی را داده است. پیغمبر اسلام خود در میدان مسابقه حاضر میشد و اسبدوانی میکرد
و با اصحاب خود شرطبندی مینمود. (همان: ۲۴۳ الی۲۴۵)
قسم دیگر از نظام اسلام، اجباری است و آن در وقتی است که دولت اسلام میخواهد هجوم به ممالک دیگر کند برای نشر اسلام و خاضع کردن کشورهای جهان را در مقابل قانون عدل خدایی و یا آنکه ممالک اسلامی مورد هجوم شود و اجانب بخواهند به آن دستدرازی کنند، در این دو موقع دولت اسلامی بسیج عمومی میکند... و توده برای جهاد و دفاع و حفظ استقلال کشور از روی ایمان به خدا و اسلام حاضر میشوند و اگر کسی مساحمه کند، دولت او را اجبار میکند. نظام اجباری اسلامی در این صورت اجرا میشود. (همان: ۲۴۵-۲۴۶)
خمینی، سید روحالله (بیتا). کشف اسرار، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خمینی بارها در این اثر خود حکمیزاده را بیسواد خوانده و او را فرد بیخردِ لجامگسیختهای خطاب کرده است (خمینی، بیتا: ۷۴-۳۱۵-۳۱۶) که مطالب خود را از کسروی دزدیده است. (همان: ۳۰۳) چنانکه احمد کسروی را نیز افیونی بیخردِ آمیغ و آخشیج تراش و مردِ ابله و ناپاکی معرفی میکند که با کمال بیشرمی آیین خود را دین پاک مینامد. (همان: ۳۰۳-۳۳۲)
رهبر سابق جمهوری اسلامی ایران در ادامه با ادبیاتی تند و سخیف زرتشت را مجوسِ مشرکِ آتشپرست و انسانی موهوم میشمرد که آیین او ناپاک است. (همان: ۵۹-۳۳۲) و خطاب به مردم مینویسد: ای ملت غیور دست این تبهکاران [کسروی و حکمیزاده] کوتاه کنید و قلم این جنایتکاران بشکنید تا تاج کرامت و شرف شما که قرآن است برقرار ماند. (همان: ۸۰)
آیتالله خمینی در قسمتی دیگر از این کتاب متعرّض اروپائیان شده و آنان را افرادی میخواند که جز خونخوارگی و آدمکشی و کشورسوزی مرامی نداشتهاند و به جایی نرسیدهاند! لذا معتقد است کسانی که اروپائیان را جزء ملل متمدن به شمار میآورند، مشتی نادان و بیخرد هستند که اف بر آنها باد. (همان: ۲۷۲)
با کمی توجّه در کشف الاسرار میتوان طرح اولیهی حکومت اسلامی و ولایت مطلقه فقیه را که علیاکبر حکمیزاده بدان هشدار داده بود، مشاهده کرد. هرچند این طرح در آن زمان به سبب عدم قدرت خمینی با کمی احتیاط و در لفافه بیان شده است. چرا که سید روحالله خمینی با آنکه در این کتاب متذکّر میشود که در بین فقیهان ابداً اسمی از حکومت جدید نیست و مجتهدین هیچوقت با نظام خود مخالفت نکردهاند، اما بلافاصله نظام کنونی را پوسیده و بیهوده معرّفی میکند. (همان: ۱۸۶-۱۸۷)
چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب به ولایت فقها و دامنهی حکومتشان اشاره کرده و بنابر دلایلی از توضیح دربارهی آن سر باز میزند. (همان: ۱۸۵) و صراحتاً اذعان میکند که جز سلطنت و قانون خدایی، همهی سلطنتها و قانونها حکومت ظلم و جور بوده و برخلاف مصلحت مردم است. بدین معنی که تا نظام بهتری نتوان تأسیس کرد، همین حکومت باطل و ناحق را از نبود آن شایستهتر میدانیم. (همان: ۱۸۶)
آیتالله خمینی در ادامه به نقد اجباری بودن سربازی پرداخته و مینویسد: انگلستان را که در تمدّن جهان پیشقدم میدانید میگویند در مواقع آرامش کشور نظام اجباری ندارد و با تشویق و مزد عمل سرشار و فراهم کردن سازمان درست خردمندانه قشون تهیه میکند. بهترین تربیت دربارهی نظام قانون، نظام اسلام است.
اسلام دو گونه نظام دارد: یکی نظام اختیاری که در مواقع آرامش کشور انجام میگیرد... و در اوقات بیکاری میتواند برای تعلیمات نظامی هرکس در شهر خود در یک سازمان مناسب مجتمع شود و این کار را به طور تفریح و اختیار که هم نشاط معنوی و ورزش روحی دارد و هم نیروی مادی را کمک میکند انجام دهد و اسلام با آنکه تمام اقسام برد و باخت را با شدّت هرچه تمامتر حرام کرده اینجا که رسیده برای پیشرفت این مقصد، برد و باخت را برای اسب دوانی و تیراندازی که دو اصل مهم نیروی نظامی است جایز کرده و به آنها اختیار این برد و باخت شرعی را داده است. پیغمبر اسلام خود در میدان مسابقه حاضر میشد و اسبدوانی میکرد
و با اصحاب خود شرطبندی مینمود. (همان: ۲۴۳ الی۲۴۵)
قسم دیگر از نظام اسلام، اجباری است و آن در وقتی است که دولت اسلام میخواهد هجوم به ممالک دیگر کند برای نشر اسلام و خاضع کردن کشورهای جهان را در مقابل قانون عدل خدایی و یا آنکه ممالک اسلامی مورد هجوم شود و اجانب بخواهند به آن دستدرازی کنند، در این دو موقع دولت اسلامی بسیج عمومی میکند... و توده برای جهاد و دفاع و حفظ استقلال کشور از روی ایمان به خدا و اسلام حاضر میشوند و اگر کسی مساحمه کند، دولت او را اجبار میکند. نظام اجباری اسلامی در این صورت اجرا میشود. (همان: ۲۴۵-۲۴۶)
خمینی، سید روحالله (بیتا). کشف اسرار، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
قربان خاکپای همایون مبارکت شوم. دستخط همایون که مایۀ امید بعد از فضل خدا بود، زیارت کرد. خدا و پیغمبر خدا شاهد است که این غلام... دستخط همایون را مثل وحی منزل دانسته... و جمیع عمر و عالم را برای وجود مبارک شما میخواهم و اگر به فرض محال خدا روزی ده جان به من بدهد، همه را در راه شما اگر ندهم نامردترین روی زمین هستم. (آل داود، ۱۳۷۱: ذیل «نامههای امیرکبیر به ناصرالدین شاه» ۸۳-۲۰۰)
از مهمترین کتابهای نوشته شده دربارهی امیرکبیر میتوان به کتاب «امیرکبیر و ایران» اثر فریدون آدمیت، «میرزا تقیخان امیرکبیر» به قلم عباس اقبال آشتیانی و «قبلهی عالم» نوشتهی عباس امانت اشاره کرد.
از دیدگاه عباس امانت هرچند امیرکبیر در اقدامات و اصلاحات خود خیرخواه، دوراندیش، صدیق و کاردان بود، اما در عین حال به دنبال از بین رفتن قدرت مستبدّانهی شاه نبود و وزیری قدرتطلب، بلندپرواز و مستبد مینمود که در پایان عمر وزارتِ خود به سفارت انگلیس و روسیه پناه برد. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۴۹-۱۹۸-۲۲۰-۲۲۳)
از میرزا تقیخان امیرکبیر که نام اصلی او میرزا محمدتقی است، (آدمیت، ۱۳۶۲: ۱۹-۲۰) عکسهایی ساختهاند که فاقد اعتبار تاریخی است. هرچند از او دو تصویر نیز به یادگار مانده است که هر دو را در زمان حیاتش کشیدهاند. چنانکه تصویر تمام قد و ایستادهی امیرکبیر که کار میرزا ابوالحسن نقاشباشی است اصیل میباشد. (همان: ۲۷-۲۸)
میرزا محمدتقی امیرکبیر، فرزند کربلایی محمدقربان آشپزِ قائم مقامِ اول فراهانی با آنکه اصالتاً زادهی روستای هزاوهِ فراهانِ اراک است، نمیدانیم که تولّد او در فراهان یا تهران و یا تبریز اتّفاق افتاده است. چنانکه در سال ولادتش نیز ابهام وجود دارد. به شکلی که عباس اقبال آشتیانی تولّد او را بین سالهای ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ هجری تخمین میزند (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۵ الی۱۷) و فریدون آدمیت آن را تقریباً در سال ۱۲۲۲ میداند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۲۲)
امیرکبیرِ پنجاه و چند ساله با عزّتالدّولهِ سیزده ساله که تنها خواهر تنیِ ناصرالدین شاه بود، ازدواج نمود. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۶۷؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۷-۹۶) او در اطاعت امر شاه به رسم جاری ازدواج با اعضای خاندان سلطنتی، همسر اول خود را که دختر عمویش بود ظاهراً به اکراه طلاق داد و در یادداشتی خصوصی در پاسخ دستور شاه نوشت: این غلام صاحب عیال نیستم. هر طور رأی همایونی علاقه گیرد عین مصلحت این غلام آن است. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۶۷-۱۶۸)
امیر مردی دیندار و دوستدار امامان شیعه بود و همهی ظواهر مذهب را رعایت میکرد. نماز میگزارد، روزه میگرفت، در مجالس روضه حضور مییافت و زیارت نامهی عاشورا میخواند. او انسانی مقیّد به آداب مذهبی بود و با آنکه بدخواه روحانیت نبود، اما خواهان کاستن نفوذ روحانیون و منع دخالت آنها در سیاست بود. (آل داود، ۱۳۷۱: ۷۶-۹۲-۹۳-۹۴؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۴۱؛ آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۶-۴۲۳)
امیرکبیر به مانند بسیاری از رجال سیاسی که به بزرگداشت حاکمان وقت خود پرداختهاند، ناصرالدینشاه را تعظیم میکرد و همواره در ملاقاتها و نامههایش به تمجید و ستایش از او میپرداخت و از پادشاه ایران با کلماتی چون همایونی، مبارک، روحنا و قبلهی عالم یاد مینمود. چنانکه خود را نیز غلام، نوکر، فدوی، خاکپا، خانهزاد، ناقصالعقل و جاروکش آستانه میخواند. (آل داود، ۱۳۷۱: ۶۱-۶۲-۶۳-۱۳۰-۱۵۶؛ آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۸-۴۹-۶۵۷-۶۹۵؛ امانت، ۱۳۹۱: ۱۷۴)
خداوند عالم به حرمت ائمه اطهار سایۀ بلندپایۀ قبله عالم و وجود مبارک پادشاه دینپناه روحنا فداه را از جمیع بلیّات در حفظ و حمایت خود نگاهداشته... قدرت و شوکت به اسلام بدهد (آل داود، ۱۳۷۱: ۷۶-۹۹) و جان ناقابل این غلام را فدای خاکپای همایون نماید. (همان: ۷۶) معلوم است ما غلامها هرچه داریم از تصدّق سر مبارک است (همان: ۷۱) و اختیار ملک و رعیت هر دو با سرکار همایون است. (همان: ۷۸)
کتاب «نامههای امیرکبیر» شامل ۳۱۷ نامه از امیرکبیر به ناصرالدینشاه و گزیدهای از نامههای او به دیگران است. نامههایی که به زعم علی آل داود اگر صدارت امیرکبیر را در نظر بگیریم شاید تعداد آنها بیش از هزار مکتوب بوده که در عصر حاضر کمتر از نیمی از آن در دست است. (همان: ۹-۲۵)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
از مهمترین کتابهای نوشته شده دربارهی امیرکبیر میتوان به کتاب «امیرکبیر و ایران» اثر فریدون آدمیت، «میرزا تقیخان امیرکبیر» به قلم عباس اقبال آشتیانی و «قبلهی عالم» نوشتهی عباس امانت اشاره کرد.
از دیدگاه عباس امانت هرچند امیرکبیر در اقدامات و اصلاحات خود خیرخواه، دوراندیش، صدیق و کاردان بود، اما در عین حال به دنبال از بین رفتن قدرت مستبدّانهی شاه نبود و وزیری قدرتطلب، بلندپرواز و مستبد مینمود که در پایان عمر وزارتِ خود به سفارت انگلیس و روسیه پناه برد. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۴۹-۱۹۸-۲۲۰-۲۲۳)
از میرزا تقیخان امیرکبیر که نام اصلی او میرزا محمدتقی است، (آدمیت، ۱۳۶۲: ۱۹-۲۰) عکسهایی ساختهاند که فاقد اعتبار تاریخی است. هرچند از او دو تصویر نیز به یادگار مانده است که هر دو را در زمان حیاتش کشیدهاند. چنانکه تصویر تمام قد و ایستادهی امیرکبیر که کار میرزا ابوالحسن نقاشباشی است اصیل میباشد. (همان: ۲۷-۲۸)
میرزا محمدتقی امیرکبیر، فرزند کربلایی محمدقربان آشپزِ قائم مقامِ اول فراهانی با آنکه اصالتاً زادهی روستای هزاوهِ فراهانِ اراک است، نمیدانیم که تولّد او در فراهان یا تهران و یا تبریز اتّفاق افتاده است. چنانکه در سال ولادتش نیز ابهام وجود دارد. به شکلی که عباس اقبال آشتیانی تولّد او را بین سالهای ۱۲۱۰ تا ۱۲۱۵ هجری تخمین میزند (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۵ الی۱۷) و فریدون آدمیت آن را تقریباً در سال ۱۲۲۲ میداند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۲۲)
امیرکبیرِ پنجاه و چند ساله با عزّتالدّولهِ سیزده ساله که تنها خواهر تنیِ ناصرالدین شاه بود، ازدواج نمود. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۶۷؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۷-۹۶) او در اطاعت امر شاه به رسم جاری ازدواج با اعضای خاندان سلطنتی، همسر اول خود را که دختر عمویش بود ظاهراً به اکراه طلاق داد و در یادداشتی خصوصی در پاسخ دستور شاه نوشت: این غلام صاحب عیال نیستم. هر طور رأی همایونی علاقه گیرد عین مصلحت این غلام آن است. (امانت، ۱۳۹۱: ۱۶۷-۱۶۸)
امیر مردی دیندار و دوستدار امامان شیعه بود و همهی ظواهر مذهب را رعایت میکرد. نماز میگزارد، روزه میگرفت، در مجالس روضه حضور مییافت و زیارت نامهی عاشورا میخواند. او انسانی مقیّد به آداب مذهبی بود و با آنکه بدخواه روحانیت نبود، اما خواهان کاستن نفوذ روحانیون و منع دخالت آنها در سیاست بود. (آل داود، ۱۳۷۱: ۷۶-۹۲-۹۳-۹۴؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۱۴۱؛ آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۶-۴۲۳)
امیرکبیر به مانند بسیاری از رجال سیاسی که به بزرگداشت حاکمان وقت خود پرداختهاند، ناصرالدینشاه را تعظیم میکرد و همواره در ملاقاتها و نامههایش به تمجید و ستایش از او میپرداخت و از پادشاه ایران با کلماتی چون همایونی، مبارک، روحنا و قبلهی عالم یاد مینمود. چنانکه خود را نیز غلام، نوکر، فدوی، خاکپا، خانهزاد، ناقصالعقل و جاروکش آستانه میخواند. (آل داود، ۱۳۷۱: ۶۱-۶۲-۶۳-۱۳۰-۱۵۶؛ آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۸-۴۹-۶۵۷-۶۹۵؛ امانت، ۱۳۹۱: ۱۷۴)
خداوند عالم به حرمت ائمه اطهار سایۀ بلندپایۀ قبله عالم و وجود مبارک پادشاه دینپناه روحنا فداه را از جمیع بلیّات در حفظ و حمایت خود نگاهداشته... قدرت و شوکت به اسلام بدهد (آل داود، ۱۳۷۱: ۷۶-۹۹) و جان ناقابل این غلام را فدای خاکپای همایون نماید. (همان: ۷۶) معلوم است ما غلامها هرچه داریم از تصدّق سر مبارک است (همان: ۷۱) و اختیار ملک و رعیت هر دو با سرکار همایون است. (همان: ۷۸)
کتاب «نامههای امیرکبیر» شامل ۳۱۷ نامه از امیرکبیر به ناصرالدینشاه و گزیدهای از نامههای او به دیگران است. نامههایی که به زعم علی آل داود اگر صدارت امیرکبیر را در نظر بگیریم شاید تعداد آنها بیش از هزار مکتوب بوده که در عصر حاضر کمتر از نیمی از آن در دست است. (همان: ۹-۲۵)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
امیرکبیر معتقد اگر ناصرالدینشاه کمی همّت داشته باشد، خیالات فاسد مردم تمام میشود و کارها چنان منظم میگردد که همهی عالم حسرت مدیریت او را خواهند خورد. حال چه امیرها باشند چه نباشند؛ چراکه به فضل خدا ذات مبارک همایونی دوای هر دردی است و نباید فراموش کرد که اینها تملّق و جسارت نبوده و حقیقتگویی است. (همان: ۱۵۸)
اما در ادامه توطئهی مخالفان و به خصوص کارشکنیهای میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه سبب پایان پذیرفتن دورهی سه سالهی صدارت امیر و تبعید او به کاشان گردید. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۲۶۳-۲۶۶)
در تمام مدّت چهل روزی که امیر در فین کاشان مقیم بود هیچگاه از اندرون خارج نشد؛ چرا که همسرش که شدیداً به او علاقهمند بود تصوّر میکرد که تا با شوهر خود همراه است کسی نمیتواند به قتل او اقدام نماید. با این حال در یکی از روزها که به حمام میرود تعدادی سوار وارد حمام میشوند و فراشباشی حکم قتل امیر از جانب ناصرالدین شاه را به او ارائه میکند و امیر را در طرز کشته شدن آزاد میگذارد. امیرکبیر هم به دلاک خود امر میکند تا رگهای دو دست او را با نشتر بگشاید. (همان: ۲۹۱-۲۹۲)
به این شکل در روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ امیرکبیر در حمام فین کاشان حسبالامر ناصرالدین شاه و به دستور حاجی علیخان مقدم مراغهای فراشباشی جان به جان آفرین تسلیم کرد و ابتدا در کاشان و سپس با اجازهی ناصرالدین شاه در کربلا دفن گردید. (همان: ۲۹۲-۲۹۸)
و اما از نامههای جعلی منسوب به امیرکبیر که در شبکههای مجازی انتشار یافته و در هیچکدام از نامهها و کتابهای معتبر منتشر شده دربارهی او نیامده است، یکی «راز و نیاز در شب قدر» و دیگری «عزل شاهزاده موثقالدوله حاکم قم» است: قربانت شوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمیشود. زیاده جسارت است. تقی.
آل داود، سید علی (۱۳۷۱). نامههای امیرکبیر به انضمام رسالۀ نوادرالامیر، تهران: نشر تاریخ ایران.
امانت، عباس (۱۳۹۱). قبلهی عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه حسن کامشاد، تهران: کارنامه.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). میرزا تقیخان امیرکبیر، تهران: نگاه.
آدمیت، فریدون (۱۳۶۲). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
امیرکبیر معتقد اگر ناصرالدینشاه کمی همّت داشته باشد، خیالات فاسد مردم تمام میشود و کارها چنان منظم میگردد که همهی عالم حسرت مدیریت او را خواهند خورد. حال چه امیرها باشند چه نباشند؛ چراکه به فضل خدا ذات مبارک همایونی دوای هر دردی است و نباید فراموش کرد که اینها تملّق و جسارت نبوده و حقیقتگویی است. (همان: ۱۵۸)
اما در ادامه توطئهی مخالفان و به خصوص کارشکنیهای میرزا آقاخان نوری و مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه سبب پایان پذیرفتن دورهی سه سالهی صدارت امیر و تبعید او به کاشان گردید. (اقبال آشتیانی، ۱۳۹۲: ۲۶۳-۲۶۶)
در تمام مدّت چهل روزی که امیر در فین کاشان مقیم بود هیچگاه از اندرون خارج نشد؛ چرا که همسرش که شدیداً به او علاقهمند بود تصوّر میکرد که تا با شوهر خود همراه است کسی نمیتواند به قتل او اقدام نماید. با این حال در یکی از روزها که به حمام میرود تعدادی سوار وارد حمام میشوند و فراشباشی حکم قتل امیر از جانب ناصرالدین شاه را به او ارائه میکند و امیر را در طرز کشته شدن آزاد میگذارد. امیرکبیر هم به دلاک خود امر میکند تا رگهای دو دست او را با نشتر بگشاید. (همان: ۲۹۱-۲۹۲)
به این شکل در روز جمعه هفدهم ربیع الاول ۱۲۶۸ امیرکبیر در حمام فین کاشان حسبالامر ناصرالدین شاه و به دستور حاجی علیخان مقدم مراغهای فراشباشی جان به جان آفرین تسلیم کرد و ابتدا در کاشان و سپس با اجازهی ناصرالدین شاه در کربلا دفن گردید. (همان: ۲۹۲-۲۹۸)
و اما از نامههای جعلی منسوب به امیرکبیر که در شبکههای مجازی انتشار یافته و در هیچکدام از نامهها و کتابهای معتبر منتشر شده دربارهی او نیامده است، یکی «راز و نیاز در شب قدر» و دیگری «عزل شاهزاده موثقالدوله حاکم قم» است: قربانت شوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمیشود. زیاده جسارت است. تقی.
آل داود، سید علی (۱۳۷۱). نامههای امیرکبیر به انضمام رسالۀ نوادرالامیر، تهران: نشر تاریخ ایران.
امانت، عباس (۱۳۹۱). قبلهی عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه حسن کامشاد، تهران: کارنامه.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۹۲). میرزا تقیخان امیرکبیر، تهران: نگاه.
آدمیت، فریدون (۱۳۶۲). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «اُمَّهاتُ المؤمنین ازواج رسولالله» نوشتهی امیرحسین خُنجی (با نام اصلی حسین اکبری) اثری مختصر و مستند دربارهی زنان متعدّد پیامبر اسلام است که در نوشتن آن از کتابهای مرجعی مانند «سیرهی ابن هشام» ، «انسابالاشراف» بَلاذُری، «طبقات» محمد بن سعد واقدی، «مغازی» محمد بن عمر واقدی، «تاریخ یعقوبی» و «تاریخ طبری» بهره جسته است.
امیرحسین خنجی (۱۳۹۲-۱۳۲۶) در این کتاب خود از تعداد همسران پیامبر اسلام و سُرِّیه یا کنیزکان همخوابهی او سخن گفته و زوجههای محمد را امهات المؤمنین خوانده است؛ چراکه خداوند در قرآن زنان پیامبر را به منزلهی مادران مؤمنین معرّفی میکند که کسی حق ازدواج با آنان را ندارد. (خنجی، بیتا: ۱۷-۴۱)
محمد بن عبدالله در ۲۵ سالگی برای نخستینبار خدیجهی مطلّقهی ۴۰ ساله را که پیش از این دوبار شوهر کرده بود، به همسری برگزید. (همان: ۷) و به استثنای خدیجه، تنها از کنیز همخوابهی مصری خود ماریه قبطیه که زنی بسیارزیبا و مورد حسد عایشه و حفصه بود، صاحب فرزندی به نام ابراهیم گردید که در زمان شیرخوارگی وفات نمود. (همان: ۴۱-۴۲-۱۱۳-۱۲۲)
پیامبر پس از وفات خدیجه ۱۲ همسر و سُرِّیه داشت که با احتساب خدیجه تعداد همسران او را ۱۳ نفر شمردهاند که عبارتند از خدیجه، سوده، عایشه، حفصه، ام سلمه، جُوَیریه، ریحانه، زینب، صفیه، امحبیبه، ماریه، میمونه و رُبَیحه. (همان: ۴۵؛ ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳) هرچند برخی از مورّخین تعداد این زنان را نامشخّص و بیشتر از این دانسته (خنجی، بیتا: ۴۸) و بر آن اعتقادند که پیامبر اسلام بیش از ده نفر از زنانش را طلاق داده است. (همان: ۴۸ الی۵۵)
سوده، دختر زَمعَه دومین و تنها همسر مسنّ پیامبر بود که حضرت او را پس از وفات خدیجه برای نگهداری فرزندانش گرفته بود. (همان: ۱۷-۱۸) سوده که پیامبر اسلام او را طلاق داده بود، از رسول خدا تقاضا میکند که او را به زندگی خود برگردانَد تا در روز محشر با همسران پیامبر محشور شود. پیامبر هم با این شرط که وظیفهی زناشویی از او نطلبد و نوبت خودش را به عایشه بدهد، سوده را به خانه برگرداند. (همان: ۴۵-۴۶)
عایشه، دختر ابوبکر سومین زوجهی محمدِ ۵۳ ساله بود که پیامبر اسلام در سنّ ۷ سالگی او را به عقد خویش در آورد و در سنّ ۹ سالگی با وی که تنها همسر باکرهاش بود، درآمیخت. (همان: ۱۸-۱۹-۲۱؛ ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳)
در پایان مصنّف لارستانیِ این کتاب متذکّر میشود که کسانی چون ملاهای تاریخ نخوانده گمان کردهاند که این همه زن گرفتن پیامبر اکرم را توجیه کنند و نوشتهاند که پیامبر میخواست با زن گرفتن از قبیلهها پیوندهای آنها با خودش را مستحکم بدارد. چنین کسانی یا سیره را به درستی نخوانده و زنان پیامبر را نشناختهاند، یا دلشان میخواهد که چنین بوده باشد. چراکه زنان پیامبر نه از سران قبایل و طوایف بودند و نه تأثیری در مسلمان شدن خانوادههای برخی از آنان که کافر خوانده میشدند داشتند. و بهترین مدّعا و نمونه داستانِ ازدواج جنجالی پیامبر با زینب، همسر سابق پسرخوانده خود، زید بن حارثه است. (خنجی، بیتا: ۶۳-۶۴-۷۸-۷۹-۸۰)
و اینکه کسانی نوشتهاند که پیامبر زنان بیوه را میگرفت تا بیسرپرست نمانند نیز سخنشان سخنِ بیپایهی ملایی است. چراکه همهی زنانی که پیامبر اسلام در مدینه گرفت جوان بودند و خواستگار داشتند. مثلاً حفصه دختر عمر را دیدیم که وقتی بیوه شد جوان بود و عثمانِ جوان و ثروتمند خواستگارش شد، ولی پـیامبر او را گرفت و دختر خودش را به عثمان داد. (همان: ۶۵)
خنجی، امیرحسین (بیتا). امهات المؤمنین ازواج رسولالله، بیجا: بینا.
ابن هشام، عبدالملک (۱۳۹۲). سیرت محمد رسولالله، ترجمه مسعود انصاری، تهران: مولی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
امیرحسین خنجی (۱۳۹۲-۱۳۲۶) در این کتاب خود از تعداد همسران پیامبر اسلام و سُرِّیه یا کنیزکان همخوابهی او سخن گفته و زوجههای محمد را امهات المؤمنین خوانده است؛ چراکه خداوند در قرآن زنان پیامبر را به منزلهی مادران مؤمنین معرّفی میکند که کسی حق ازدواج با آنان را ندارد. (خنجی، بیتا: ۱۷-۴۱)
محمد بن عبدالله در ۲۵ سالگی برای نخستینبار خدیجهی مطلّقهی ۴۰ ساله را که پیش از این دوبار شوهر کرده بود، به همسری برگزید. (همان: ۷) و به استثنای خدیجه، تنها از کنیز همخوابهی مصری خود ماریه قبطیه که زنی بسیارزیبا و مورد حسد عایشه و حفصه بود، صاحب فرزندی به نام ابراهیم گردید که در زمان شیرخوارگی وفات نمود. (همان: ۴۱-۴۲-۱۱۳-۱۲۲)
پیامبر پس از وفات خدیجه ۱۲ همسر و سُرِّیه داشت که با احتساب خدیجه تعداد همسران او را ۱۳ نفر شمردهاند که عبارتند از خدیجه، سوده، عایشه، حفصه، ام سلمه، جُوَیریه، ریحانه، زینب، صفیه، امحبیبه، ماریه، میمونه و رُبَیحه. (همان: ۴۵؛ ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳) هرچند برخی از مورّخین تعداد این زنان را نامشخّص و بیشتر از این دانسته (خنجی، بیتا: ۴۸) و بر آن اعتقادند که پیامبر اسلام بیش از ده نفر از زنانش را طلاق داده است. (همان: ۴۸ الی۵۵)
سوده، دختر زَمعَه دومین و تنها همسر مسنّ پیامبر بود که حضرت او را پس از وفات خدیجه برای نگهداری فرزندانش گرفته بود. (همان: ۱۷-۱۸) سوده که پیامبر اسلام او را طلاق داده بود، از رسول خدا تقاضا میکند که او را به زندگی خود برگردانَد تا در روز محشر با همسران پیامبر محشور شود. پیامبر هم با این شرط که وظیفهی زناشویی از او نطلبد و نوبت خودش را به عایشه بدهد، سوده را به خانه برگرداند. (همان: ۴۵-۴۶)
عایشه، دختر ابوبکر سومین زوجهی محمدِ ۵۳ ساله بود که پیامبر اسلام در سنّ ۷ سالگی او را به عقد خویش در آورد و در سنّ ۹ سالگی با وی که تنها همسر باکرهاش بود، درآمیخت. (همان: ۱۸-۱۹-۲۱؛ ابن هشام، ۱۳۹۲: ج ۳، ۶۱۳)
در پایان مصنّف لارستانیِ این کتاب متذکّر میشود که کسانی چون ملاهای تاریخ نخوانده گمان کردهاند که این همه زن گرفتن پیامبر اکرم را توجیه کنند و نوشتهاند که پیامبر میخواست با زن گرفتن از قبیلهها پیوندهای آنها با خودش را مستحکم بدارد. چنین کسانی یا سیره را به درستی نخوانده و زنان پیامبر را نشناختهاند، یا دلشان میخواهد که چنین بوده باشد. چراکه زنان پیامبر نه از سران قبایل و طوایف بودند و نه تأثیری در مسلمان شدن خانوادههای برخی از آنان که کافر خوانده میشدند داشتند. و بهترین مدّعا و نمونه داستانِ ازدواج جنجالی پیامبر با زینب، همسر سابق پسرخوانده خود، زید بن حارثه است. (خنجی، بیتا: ۶۳-۶۴-۷۸-۷۹-۸۰)
و اینکه کسانی نوشتهاند که پیامبر زنان بیوه را میگرفت تا بیسرپرست نمانند نیز سخنشان سخنِ بیپایهی ملایی است. چراکه همهی زنانی که پیامبر اسلام در مدینه گرفت جوان بودند و خواستگار داشتند. مثلاً حفصه دختر عمر را دیدیم که وقتی بیوه شد جوان بود و عثمانِ جوان و ثروتمند خواستگارش شد، ولی پـیامبر او را گرفت و دختر خودش را به عثمان داد. (همان: ۶۵)
خنجی، امیرحسین (بیتا). امهات المؤمنین ازواج رسولالله، بیجا: بینا.
ابن هشام، عبدالملک (۱۳۹۲). سیرت محمد رسولالله، ترجمه مسعود انصاری، تهران: مولی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «بامداد اسلام» در سال ۱۳۴۶ توسط دکتر عبدالحسین زرینکوب به چاپ رسید که در بردارندهی صفحاتی مختصر و خواندنی از تولّد پیامبر اسلام تا انقراض سلسلهی امویان است. کتابی که بنابر کلام زرینکوب شاید زیاده کوتاه است اما چه باک، تاریخ یک بامداد بیشتر نیست. (زرینکوب، ۱۳۸۵: ۶)
دکتر زرینکوب در این اثر تاریخی در بسیاری از مواقع اقوال تاریخیِ مرسوم و شهرت یافته در مذهب شیعه را با واژههایی چون «گویند» ، «گفته شده» ، «ظاهراً» و «احتمالاً» مورد تردید قرار داده و در بخشی از کتاب پیرامون انتخاب جانشین توسّط پیامبر اسلام تشکیک نموده است و با آنکه خلافت ابوبکر را به جهت عدم حضور علی بن ابیطالب در سقیفه و نارضایتی علی کودتا میشمرَد، اما آن را سبب نجات اسلام از تهدید و تجزیه معرفی میکند. (همان: ۷۰-۷۱)
چنانکه طبری از قول واقدی مینویسد: عُمَر بن خطاب با امّ کلثوم، دختر علی بن ابیطالب ازدواج کرد و علی همواره عُمَر را از مشاورهی خود بینصیب نمیگذاشت و حتی یکبار عُمَر را از شرکت در جنگ برحذر داشت؛ چراکه او را ریشهی عرب میدانست و وی را امیرالمؤمنین میخواند. (طبری، ۱۳۸۳: ج ۵، ۱۸۷۹-1945) و دکتر سید جعفر شهیدی نیز معتقد است که امّ کلثوم همسر عُمَر بن خطاب بود. (شهیدی، ۱۳۸۹: ۲۶۳)
استاد زرینکوب معتقد است که قضاوت پیرامون علی، همسر دختر پیامبر آسان نیست؛ چراکه دوست و دشمن دربارهی او به مبالغه گراییده و سخنان دروغ متعدّدی به او نسبت دادهاند که از آن او نیست. (زرینکوب، ۱۳۸۵: ۱۰۹) این مورّخ نامدار ایرانی در ادامهی این کتاب خود داستان غدیر خم را پذیرفته و بر آن باور است که اهل سنت نیز در اصل آن اختلاف نکردهاند و تنها سخن در آن است که معنی لفظِ «مولا» چیست؟ (همان: ۴۹)
کسانی که با علی از یمن آمده بودند از سختگیریهای وی در امر غنایم ناراضی بودند و از علی نزد پیغمبر شکایت برده بودند. پیغمبر آنها را از شکایت باز داشته بود اما آنها در دل همچنان از علی ناراضی مانده بودند... پیامبر به منبر رفت و علی را هم به منبر برد. بعد روی به یاران کرد و گفت هر کسی من مولای او هستم علی مولای اوست. آنگاه دعا کرد به آنکه علی را یاری کند و نفرین بدان که او را فرو گذارد و دشمن دارد. (همان: ۴۸)
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۸۵). بامداد اسلام، تهران: امیرکبیر.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۸۳). تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
شهیدی، جعفر (۱۳۸۹). زندگانی فاطمه زهرا، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دکتر زرینکوب در این اثر تاریخی در بسیاری از مواقع اقوال تاریخیِ مرسوم و شهرت یافته در مذهب شیعه را با واژههایی چون «گویند» ، «گفته شده» ، «ظاهراً» و «احتمالاً» مورد تردید قرار داده و در بخشی از کتاب پیرامون انتخاب جانشین توسّط پیامبر اسلام تشکیک نموده است و با آنکه خلافت ابوبکر را به جهت عدم حضور علی بن ابیطالب در سقیفه و نارضایتی علی کودتا میشمرَد، اما آن را سبب نجات اسلام از تهدید و تجزیه معرفی میکند. (همان: ۷۰-۷۱)
چنانکه طبری از قول واقدی مینویسد: عُمَر بن خطاب با امّ کلثوم، دختر علی بن ابیطالب ازدواج کرد و علی همواره عُمَر را از مشاورهی خود بینصیب نمیگذاشت و حتی یکبار عُمَر را از شرکت در جنگ برحذر داشت؛ چراکه او را ریشهی عرب میدانست و وی را امیرالمؤمنین میخواند. (طبری، ۱۳۸۳: ج ۵، ۱۸۷۹-1945) و دکتر سید جعفر شهیدی نیز معتقد است که امّ کلثوم همسر عُمَر بن خطاب بود. (شهیدی، ۱۳۸۹: ۲۶۳)
استاد زرینکوب معتقد است که قضاوت پیرامون علی، همسر دختر پیامبر آسان نیست؛ چراکه دوست و دشمن دربارهی او به مبالغه گراییده و سخنان دروغ متعدّدی به او نسبت دادهاند که از آن او نیست. (زرینکوب، ۱۳۸۵: ۱۰۹) این مورّخ نامدار ایرانی در ادامهی این کتاب خود داستان غدیر خم را پذیرفته و بر آن باور است که اهل سنت نیز در اصل آن اختلاف نکردهاند و تنها سخن در آن است که معنی لفظِ «مولا» چیست؟ (همان: ۴۹)
کسانی که با علی از یمن آمده بودند از سختگیریهای وی در امر غنایم ناراضی بودند و از علی نزد پیغمبر شکایت برده بودند. پیغمبر آنها را از شکایت باز داشته بود اما آنها در دل همچنان از علی ناراضی مانده بودند... پیامبر به منبر رفت و علی را هم به منبر برد. بعد روی به یاران کرد و گفت هر کسی من مولای او هستم علی مولای اوست. آنگاه دعا کرد به آنکه علی را یاری کند و نفرین بدان که او را فرو گذارد و دشمن دارد. (همان: ۴۸)
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۸۵). بامداد اسلام، تهران: امیرکبیر.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۸۳). تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
شهیدی، جعفر (۱۳۸۹). زندگانی فاطمه زهرا، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اصول بابیت از نظر سیر اندیشهی فلسفی و دینی معجونی است از عقاید تشیّع و عرفان ایرانی و آراء حکمای اسلامی و یونانی که در آثار فرقههای مختلف دینی از اوائل اسلام تا زمان نقطویان آمده است. چنانکه پس از نقطویان که سرکوب تعصّب صفویان گشتند، این میراث فکری به شیخ احمد احسائی رسید که مؤسس فرقهی شیخیه است. پس از مرگ احسایی که خود را باب یا واسطهی امام دوازدهم میشمرد، نامدارترین شاگردش سید کاظم رشتی خود را واسطهی امام دوازدهم و شیعه میدانست. همان اندیشهی شیخیه اساس دعوی سید علیمحمد شیرازی گردید که مدّتی در سلک شاگردان سید کاظم رشتی درآمده بود. علیمحمد نخست خود را «باب امام» خواند و در دو سال و نیم آخر زندگیش عنوان «نقطهی اولی» و «مظهر الاهی» را گرفت و خود را قائم موعود، مهدی منتظر و امام ثانیعشر خواند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۳)
دربارهی بابیت و بهائیت کتابهای متعدّدی نوشته شده است که از آن جمله میتوان به «مفتاح بابالابواب» اثر محمدمهدی زعیمالدوله تبریزی، «بهاییگری» نوشتهی احمد کسروی و «حضرت باب» دکتر نصرتالله محمدحسینی اشاره کرد. و حال آنکه کتاب اول و دوم، آثاری در نقد فرقهی بابیت و بهائیت و کتاب سوم، اثری در مدح این آیین و پژوهشی دربارهی آن است.
نصرتالله محمدحسینی با بهره بردن از آثار علیمحمد باب، بهاءالله، عبدالبهاء، ولی امرالله، نبیل زرندی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی، عبدالحسین آیتی، (معروف به آواره از روحانیون یزد بود که با ایمان آوردن به سید علیمحمد باب مرتبه و مقامی بلند یافت و در اثبات آیین او به نگارش «کواکب الدریه» پرداخت. هرچند در ادامه توبه کرد و کتاب «کشف الحیل» را در ذمّ آنان نوشت) کنت دو گوبینو، ایوانویچ دالگورکی، ادوارد براون، میرزا جانیِ کاشانی (نقطة الکاف)، زعیمالدوله (مفتاح باب الابواب)، رضا قلیخان هدایت (روضة الصفای ناصری)، سپهر کاشانی (ناسخ التواریخ) و... به نگارش اثری خواندنی و قابل توجّه دست یافت.
محمدحسینی در آغاز این کتاب خود که «حضرت باب» نام دارد، مختصراً به تاریخ شیخیه پرداخته و پس از تمجید از بنیانگذاران آن شیخ احمد احساییِ بحرینی (۱۲۴۱-۱۱۶۶ هـ . ق) و سید کاظم رشتی (۱۲۵۹-۱۲۰۹) این مکتب را شاخهای از شیعهی اثنا عشری و سبب پیدایش آیین بابیت معرّفی میکند که مؤسس آن نه اصولی است و نه اخباری، بلکه جمع میان طریقت و شریعت میکرده است. چنانکه معتقد است که سید کاظم رشتی به نزدیک بودن ظهور موعود اشاره کرده و به مانند استادش شیخ احمد احسایی اصول دین را چهار رکن یعنی توحید، نبوّت، امامت و نائبیّت امام میداند. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۰۶ الی۱۲۳)
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز با آنکه به ردّ بسیاری از اندیشههای شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی پرداخته است، از این دو رهبر فرقهی شیخیه به احترام یاد کرده و آن دو را مرحوم، اندیشمند، جلیلالقدر، عالم و محدّث برجستهی جهان تشیّع میخواند. (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ج ۳، ۳۶۰-۳۸۶-۳۸۸-۳۸۹-۳۹۸-۴۰۵-۴۰۹)
سید علیمحمد باب (۱۲۶۶-۱۲۳۵) در شیراز متولّد شد. پدرش که در سالهای ابتدایی حیات او وفات نمود، سید محمدرضا، تاجری در صنف بزّازان و پارچهفروشان بود. چنانکه مادرش فاطمه بیگم و همسرش خدیجه نام داشت. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۳۴-۱۳۵-۱۳۶)
علیمحمد تقریباً پنج تا هفت سال به مکتب میرفت و غالب اوقات خود را در گوشهای خلوت مصروف عبادت میکرد. (همان: ۱۴۳-۱۴۴) او با ترک تحصیل، چندین سال در حجرهی دایی خود در بازار وکیل مشغول به کار شد و سپس به همراه داییاش به بوشهر رفت و در اوائل بیست سالگی مستقلاً به تجارت پرداخت. علیمحمد غالباً در دل تابستان سوزان بوشهر به پشتبام میرفت و ساعتها در زیر آفتاب به عبادت و ریاضت اشتغال مییافت. (همان: ۱۴۴-۱۵۰-۱۵۲)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دربارهی بابیت و بهائیت کتابهای متعدّدی نوشته شده است که از آن جمله میتوان به «مفتاح بابالابواب» اثر محمدمهدی زعیمالدوله تبریزی، «بهاییگری» نوشتهی احمد کسروی و «حضرت باب» دکتر نصرتالله محمدحسینی اشاره کرد. و حال آنکه کتاب اول و دوم، آثاری در نقد فرقهی بابیت و بهائیت و کتاب سوم، اثری در مدح این آیین و پژوهشی دربارهی آن است.
نصرتالله محمدحسینی با بهره بردن از آثار علیمحمد باب، بهاءالله، عبدالبهاء، ولی امرالله، نبیل زرندی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی، عبدالحسین آیتی، (معروف به آواره از روحانیون یزد بود که با ایمان آوردن به سید علیمحمد باب مرتبه و مقامی بلند یافت و در اثبات آیین او به نگارش «کواکب الدریه» پرداخت. هرچند در ادامه توبه کرد و کتاب «کشف الحیل» را در ذمّ آنان نوشت) کنت دو گوبینو، ایوانویچ دالگورکی، ادوارد براون، میرزا جانیِ کاشانی (نقطة الکاف)، زعیمالدوله (مفتاح باب الابواب)، رضا قلیخان هدایت (روضة الصفای ناصری)، سپهر کاشانی (ناسخ التواریخ) و... به نگارش اثری خواندنی و قابل توجّه دست یافت.
محمدحسینی در آغاز این کتاب خود که «حضرت باب» نام دارد، مختصراً به تاریخ شیخیه پرداخته و پس از تمجید از بنیانگذاران آن شیخ احمد احساییِ بحرینی (۱۲۴۱-۱۱۶۶ هـ . ق) و سید کاظم رشتی (۱۲۵۹-۱۲۰۹) این مکتب را شاخهای از شیعهی اثنا عشری و سبب پیدایش آیین بابیت معرّفی میکند که مؤسس آن نه اصولی است و نه اخباری، بلکه جمع میان طریقت و شریعت میکرده است. چنانکه معتقد است که سید کاظم رشتی به نزدیک بودن ظهور موعود اشاره کرده و به مانند استادش شیخ احمد احسایی اصول دین را چهار رکن یعنی توحید، نبوّت، امامت و نائبیّت امام میداند. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۰۶ الی۱۲۳)
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز با آنکه به ردّ بسیاری از اندیشههای شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی پرداخته است، از این دو رهبر فرقهی شیخیه به احترام یاد کرده و آن دو را مرحوم، اندیشمند، جلیلالقدر، عالم و محدّث برجستهی جهان تشیّع میخواند. (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ج ۳، ۳۶۰-۳۸۶-۳۸۸-۳۸۹-۳۹۸-۴۰۵-۴۰۹)
سید علیمحمد باب (۱۲۶۶-۱۲۳۵) در شیراز متولّد شد. پدرش که در سالهای ابتدایی حیات او وفات نمود، سید محمدرضا، تاجری در صنف بزّازان و پارچهفروشان بود. چنانکه مادرش فاطمه بیگم و همسرش خدیجه نام داشت. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۳۴-۱۳۵-۱۳۶)
علیمحمد تقریباً پنج تا هفت سال به مکتب میرفت و غالب اوقات خود را در گوشهای خلوت مصروف عبادت میکرد. (همان: ۱۴۳-۱۴۴) او با ترک تحصیل، چندین سال در حجرهی دایی خود در بازار وکیل مشغول به کار شد و سپس به همراه داییاش به بوشهر رفت و در اوائل بیست سالگی مستقلاً به تجارت پرداخت. علیمحمد غالباً در دل تابستان سوزان بوشهر به پشتبام میرفت و ساعتها در زیر آفتاب به عبادت و ریاضت اشتغال مییافت. (همان: ۱۴۴-۱۵۰-۱۵۲)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
سید علیمحمد باب پس از پنج سال و اندی اقامت در بوشهر، در سنّ بیست و یک سالگی عازم کربلا شد و کمتر از یک سال در عتبات عالیات سکونت گزید. با اینکه در این مدّت چند مرتبه در کلاس درس سید کاظم رشتی حاضر گردید، اما این حضور درحقیقت شاگردی تلقّی نمیشود و عنوان معلّمی ذکر شده در آثار حضرت باب در خصوص جناب سید، صرفاً عنایت و اشارت به تأیید ضمنی مکتب شیخیه و تعالیم سید رشتی است. (همان: ۱۵۳-۱۵۴-۱۵۹-۱۶۱) هرچند ناگفته نماند که برخی نیز مانند زعیمالدوله تبریزی و علیاکبر دهخدا معتقد هستند که علیمحمد باب را باید از شاگردان رسمی سید کاظم رشتی به شمار آورد. (زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۷۴؛ دهخدا، ۱۳۷۷: ج ۳، ۳۷۷۷-۳۷۷۸)
علیمحمد باب پس از عزیمت به کربلا قریب به یک سال بعد به ایران مراجعت کرد و در بیست و سه سالگی با دختر عموی مادرش ازدواج نمود. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۵۶-۱۶۹) در بیست و پنج سالگی دعوی رسالت کرد و به سمت مکه حرکت نمود. (همان: ۲۲۳) آثار اولیهی نازل شده بر او گاه به منظور رعایت اصول حکمت و آماده نمودن نفوس برای پذیرش حقایق به گونهای بیان شده است که برخی مقام بابیّت را مقام نائبیّت قائمِ موعود انگاشتهاند، ولکن حقیقت رسالت یا مظهریّت ایشان پس از نزول کتاب بیان فارسی، و شکل گرفتن واقعهی بدشت و محاکمهی حضرتشان در تبریز به کلّی آشکار گشت. (همان: ۱۹۱)
سید علیمحمد شیرازی یا همان «نقطهی اولی» نام خود را «باب» که درب ورود به شهر الهی است، نهاد. چنانکه هجده تن مؤمنین اولیه به خویشتن را «حروف حیّ» نامید که با خود ایشان به مانند حروف «بسم الله الرحمن الرحیم» نوزده میشود. (همان: ۱۹۰-۱۹۱) او در باب پانزدهم از واحد ششمِ کتاب «بیان فارسی» که اثری در مدح من یظهره الله (بهاءالله) است و بزرگترین کتاب تشریعی وی به شمار میرود، متذکّر میشود که اهل بیان هنگام شنیدن نام من یظهره الله باید از جای خویش قیام کنند و کسی که من یظهره الله را محزون نماید، باید معدوم گردد. (همان: ۸۷۲-۹۱۶)
دکتر نصرتالله محمدحسینی نوشتههای سید علیمحمد باب را بسیار دانسته و آثار او را بیش از پانصد هزار بیت شمرده است. (همان: ۷۲۰) چنانکه در ادامه به معرّفی برخی از کتب سید باب مانند «تفسیر قرآن» و «زیارت نامه» پرداخته و به عنوان مثال اذعان میکند که حضرت باب هنگام عبور از حوالی شهرری و پس از رؤیت مرقد شاه عبدالعظیم زیارتنامهای برای آن امامزاده نازل کردند و از قلم بهاءالله نیز زیارتنامهای برای گرامی داشتن جناب عبدالعظیم نازل گشته است. (همان: ۸۲۴)
و یا به ذکر قسمتهایی از کتاب «بیان» اقدام کرده و متذکّر میشود که بنابر آنچه سید باب گفته است، بیت شیراز در حکم حج است و حج بیت واجب است. چنانکه املاک حول خانهی باب متعلّق به بیت او بوده و کسی اجازهی خرید و فروش آن املاک را ندارد. (همان: ۸۹۸-۸۹۹) قبله، من یظهره الله است، هر جایی که او بگردد باید نمازگزاران بدان سوی نماز گزارند. یک نماز نوزده رکعتی از ظهر تا ظهر بعد واجب است. (همان: ۹۲۷-۹۳۰) روزه، خمس و ازدواج نیز واجب میباشد. (همان: ۹۳۲-۹۳۳) و مصرف دخانیات و مسکرات و بازی نرد و امثال آن هم حرام است. (همان: ۷۴۸-۹۳۵)
افکار سید تازگی نداشت و قسمت اعظم نوشتههایش سخنان بیمغز و موهومات صرف است. و بابیت، فرقهی تازهای است که از عقاید کهنه و خرافات گذشتگان تشکیل شده و طایفهی بابیه جماعتی هستند که از زیر بار مذهب شیعه که واقعاً تحملناپذیر است بیرون خزیدهاند و به زیر بار غلنبههای عرفان سید باب رفتهاند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۳-۴۴۴)
تا آنجا که میدانیم تاریخ باب این معنی را مسلّم مینماید که سید علیمحمد در پی جنگ و آشوب نمیگشت، اساساً مرد نیکنفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود. به گفتهی گوبینو او قصد نداشت به پیام خود رنگ سیاسی دهد و به پیکار علیه دولت برخیزد. یک جهت تبلیغش این بود که خود را امام زمان یا مهدی موعود میخواند، و در جهت دیگر از دستگاه شریعت انتقاد مینمود. اما فرقهی بابیه جنبهی سیاسی به خود گرفت، و سران بابیه به شورش مسلّحانه برخاستند، و با حربهی تعصّب به میدان نبرد آمدند. (همان: ۴۴۴)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
سید علیمحمد باب پس از پنج سال و اندی اقامت در بوشهر، در سنّ بیست و یک سالگی عازم کربلا شد و کمتر از یک سال در عتبات عالیات سکونت گزید. با اینکه در این مدّت چند مرتبه در کلاس درس سید کاظم رشتی حاضر گردید، اما این حضور درحقیقت شاگردی تلقّی نمیشود و عنوان معلّمی ذکر شده در آثار حضرت باب در خصوص جناب سید، صرفاً عنایت و اشارت به تأیید ضمنی مکتب شیخیه و تعالیم سید رشتی است. (همان: ۱۵۳-۱۵۴-۱۵۹-۱۶۱) هرچند ناگفته نماند که برخی نیز مانند زعیمالدوله تبریزی و علیاکبر دهخدا معتقد هستند که علیمحمد باب را باید از شاگردان رسمی سید کاظم رشتی به شمار آورد. (زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۷۴؛ دهخدا، ۱۳۷۷: ج ۳، ۳۷۷۷-۳۷۷۸)
علیمحمد باب پس از عزیمت به کربلا قریب به یک سال بعد به ایران مراجعت کرد و در بیست و سه سالگی با دختر عموی مادرش ازدواج نمود. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۱۵۶-۱۶۹) در بیست و پنج سالگی دعوی رسالت کرد و به سمت مکه حرکت نمود. (همان: ۲۲۳) آثار اولیهی نازل شده بر او گاه به منظور رعایت اصول حکمت و آماده نمودن نفوس برای پذیرش حقایق به گونهای بیان شده است که برخی مقام بابیّت را مقام نائبیّت قائمِ موعود انگاشتهاند، ولکن حقیقت رسالت یا مظهریّت ایشان پس از نزول کتاب بیان فارسی، و شکل گرفتن واقعهی بدشت و محاکمهی حضرتشان در تبریز به کلّی آشکار گشت. (همان: ۱۹۱)
سید علیمحمد شیرازی یا همان «نقطهی اولی» نام خود را «باب» که درب ورود به شهر الهی است، نهاد. چنانکه هجده تن مؤمنین اولیه به خویشتن را «حروف حیّ» نامید که با خود ایشان به مانند حروف «بسم الله الرحمن الرحیم» نوزده میشود. (همان: ۱۹۰-۱۹۱) او در باب پانزدهم از واحد ششمِ کتاب «بیان فارسی» که اثری در مدح من یظهره الله (بهاءالله) است و بزرگترین کتاب تشریعی وی به شمار میرود، متذکّر میشود که اهل بیان هنگام شنیدن نام من یظهره الله باید از جای خویش قیام کنند و کسی که من یظهره الله را محزون نماید، باید معدوم گردد. (همان: ۸۷۲-۹۱۶)
دکتر نصرتالله محمدحسینی نوشتههای سید علیمحمد باب را بسیار دانسته و آثار او را بیش از پانصد هزار بیت شمرده است. (همان: ۷۲۰) چنانکه در ادامه به معرّفی برخی از کتب سید باب مانند «تفسیر قرآن» و «زیارت نامه» پرداخته و به عنوان مثال اذعان میکند که حضرت باب هنگام عبور از حوالی شهرری و پس از رؤیت مرقد شاه عبدالعظیم زیارتنامهای برای آن امامزاده نازل کردند و از قلم بهاءالله نیز زیارتنامهای برای گرامی داشتن جناب عبدالعظیم نازل گشته است. (همان: ۸۲۴)
و یا به ذکر قسمتهایی از کتاب «بیان» اقدام کرده و متذکّر میشود که بنابر آنچه سید باب گفته است، بیت شیراز در حکم حج است و حج بیت واجب است. چنانکه املاک حول خانهی باب متعلّق به بیت او بوده و کسی اجازهی خرید و فروش آن املاک را ندارد. (همان: ۸۹۸-۸۹۹) قبله، من یظهره الله است، هر جایی که او بگردد باید نمازگزاران بدان سوی نماز گزارند. یک نماز نوزده رکعتی از ظهر تا ظهر بعد واجب است. (همان: ۹۲۷-۹۳۰) روزه، خمس و ازدواج نیز واجب میباشد. (همان: ۹۳۲-۹۳۳) و مصرف دخانیات و مسکرات و بازی نرد و امثال آن هم حرام است. (همان: ۷۴۸-۹۳۵)
افکار سید تازگی نداشت و قسمت اعظم نوشتههایش سخنان بیمغز و موهومات صرف است. و بابیت، فرقهی تازهای است که از عقاید کهنه و خرافات گذشتگان تشکیل شده و طایفهی بابیه جماعتی هستند که از زیر بار مذهب شیعه که واقعاً تحملناپذیر است بیرون خزیدهاند و به زیر بار غلنبههای عرفان سید باب رفتهاند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۳-۴۴۴)
تا آنجا که میدانیم تاریخ باب این معنی را مسلّم مینماید که سید علیمحمد در پی جنگ و آشوب نمیگشت، اساساً مرد نیکنفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود. به گفتهی گوبینو او قصد نداشت به پیام خود رنگ سیاسی دهد و به پیکار علیه دولت برخیزد. یک جهت تبلیغش این بود که خود را امام زمان یا مهدی موعود میخواند، و در جهت دیگر از دستگاه شریعت انتقاد مینمود. اما فرقهی بابیه جنبهی سیاسی به خود گرفت، و سران بابیه به شورش مسلّحانه برخاستند، و با حربهی تعصّب به میدان نبرد آمدند. (همان: ۴۴۴)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
زعیمالدوله تبریزی معتقد است که علیمحمد باب پس از احضار از زندان چَهریق و مناظره با علما و فقها آشکارا از رسالت خود و اندیشههایش به دفاع برخاست، اما هنگامی که به زدن او پرداختند، توبه و استغفار نمود و با کلماتی زشت که بر او تلقین میکردند، متعهّد شد که دیگر چنین ادّعایی نکند. (زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۱۲۹) هرچند سید باب پس از احضار دوم از زندان و آگاه شدن از حکم ارتدادش، اینبار معتقدات خود را پنهان نکرد. (همان: ۱۵۷)
چنانکه گوبینو نیز علیمحمد باب را انسانی شجاع و با استقامت دانسته و تبرّی جستن او از رسالت خویش را کذب و دروغ شمرده است. و معتقد است که همه بالاتفاق بر بینظیر بودن فصاحت بیان و قوهی استدلال میرزا علیمحمد اعتراف دارند، اما انشای او بدون جلوه و دارای یک نوع خشکی خسته کننده است و از حیث محاسن ادبی و املایی هم تاریک به نظر میآید. تاریکیهای زیادی که از روی اراده نیست و شاید به سبب عدم مهارت وی در زبان عربی بوده است. و در هر حال نمیتوان آثار سید باب را با قرآن مقایسه نمود. (گوبینو، بیتا: ۱۲۲-۱۲۳-۱۲۴-۲۱۸)
با ظهور سید علیمحمد باب، بسیاری از مردم ایران به آیین بابیت ایمان آوردند و این امر سبب آزار و اذیّتها، خرابیها و کشتارهای متعدّدی از مردم مختلف شد. تا جایی که سید باب تقریباً دو سال از آخرین روزهای عمر خود را در قلعهی چَهریق زندانی بود و در نهایت به دستور شخص میرزا تقیخان امیرکبیر در سنّ تقریباً سی و یک سالگی در شهر تبریز گلوله باران شد. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۵۵۶-557-573؛ زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۱۱۳-۱۵۴- ۱۶۱-۱۶۲) و بنابر نوشتهی رسمی کنسول انگلیس در تبریز، جسد او را بیرون دروازهی شهر انداختند و طعمهی درندگان گردید. این کاری زشت بود مثل کار خود بابیان که اسیران جنگی را دستوپا میبریدند و به آتش میسوختند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۸)
فریدون آدمیت همچنین متذکّر میشود که شکنجه و آزار و تعقیب دینی که به بابیان روا داشتند، ذهن بینندگان خارجی را ربود. چراکه از یک سو دانشمندانی به مطالعه در احوال این فرقه پرداختند، و از سوی دیگر سیاست انگلیس و روس را معطوف به آنان داشت. هرچند این معنی باید دانسته شود که در پیدایش بابیه عنصر سیاست خارجی هیچ تصرفی نداشته و مانند صدها فرقهی دیگر زادهی فرهنگ و جامعهی ایرانی بود. در نتیجه واقعیّت این است که سیاست روس و انگلیس از زمان پیدایش بابیه تا پس از داستان سوء قصد، جهت انفعالی داشت و علاقهی فعلی در کار نبود. اما پس از انشعاب بابیه، سیاست انگلیس و روس جهت مشخّص یافت به شکلی که انگلیسها به ازلیان و روسها به بهائیان توجه یافتند. (همان: ۴۵۵ الی۴۵۷)
و جزوهای که بهنام «یادداشتهای کینیاز دالغورکی» چاپ زدهاند (حکایت پرنس روسی که به صورت ملای مسلمان درآمد و به کربلا رفت و سید علیمحمد را به دعوی امام زمانی برانگیخت) هیچ اعتبار تاریخی ندارد. (همان: ۴۵۵-۴۵۶) چنانکه احمد کسروی در کتاب «بهائیگری» نخستینبار از ساختگی بودن کتاب دالغورکی سخن گفت و عباس اقبال آشتیانی هم اذعان کرد که داستان دالگورکی بکلّی ساختگی و کار بعضی از شیّادان است. (کسروی، ۱۳۶۷: ۱۱۱-۱۱۲؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۲۸: ۱۴۸)
صبح ازل که سلامت نفس داشت و اهل دوز و کلک سیاسی نبود، از قدرتش و عدّهی پیروانش رفته رفته کاسته گردید. در عوض، بساط میرزا حسینعلی که از روز نخست با شیادی به وجود آمد و ناکسان را به دور خود گرد آورد و دستگاه آدمکشی را در برانداختن ازلیان برپا کرد، قوّتی گرفت. با جنگ بینالملل اول و برافتادن دولت تزاران روس، عمر حمایت آن دولت از بهائیان نیز بهسر آمد. ولی چون سرزمین فلسطین به دست انگلیس افتاد، حاکم حیفا به عبدالبها لقب «سر» با نشان دولت انگلیس عطا نمود. و از آن پس عنصر بهائی چون عنصر جهود، به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۵۷)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
زعیمالدوله تبریزی معتقد است که علیمحمد باب پس از احضار از زندان چَهریق و مناظره با علما و فقها آشکارا از رسالت خود و اندیشههایش به دفاع برخاست، اما هنگامی که به زدن او پرداختند، توبه و استغفار نمود و با کلماتی زشت که بر او تلقین میکردند، متعهّد شد که دیگر چنین ادّعایی نکند. (زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۱۲۹) هرچند سید باب پس از احضار دوم از زندان و آگاه شدن از حکم ارتدادش، اینبار معتقدات خود را پنهان نکرد. (همان: ۱۵۷)
چنانکه گوبینو نیز علیمحمد باب را انسانی شجاع و با استقامت دانسته و تبرّی جستن او از رسالت خویش را کذب و دروغ شمرده است. و معتقد است که همه بالاتفاق بر بینظیر بودن فصاحت بیان و قوهی استدلال میرزا علیمحمد اعتراف دارند، اما انشای او بدون جلوه و دارای یک نوع خشکی خسته کننده است و از حیث محاسن ادبی و املایی هم تاریک به نظر میآید. تاریکیهای زیادی که از روی اراده نیست و شاید به سبب عدم مهارت وی در زبان عربی بوده است. و در هر حال نمیتوان آثار سید باب را با قرآن مقایسه نمود. (گوبینو، بیتا: ۱۲۲-۱۲۳-۱۲۴-۲۱۸)
با ظهور سید علیمحمد باب، بسیاری از مردم ایران به آیین بابیت ایمان آوردند و این امر سبب آزار و اذیّتها، خرابیها و کشتارهای متعدّدی از مردم مختلف شد. تا جایی که سید باب تقریباً دو سال از آخرین روزهای عمر خود را در قلعهی چَهریق زندانی بود و در نهایت به دستور شخص میرزا تقیخان امیرکبیر در سنّ تقریباً سی و یک سالگی در شهر تبریز گلوله باران شد. (محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۵۵۶-557-573؛ زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۱۱۳-۱۵۴- ۱۶۱-۱۶۲) و بنابر نوشتهی رسمی کنسول انگلیس در تبریز، جسد او را بیرون دروازهی شهر انداختند و طعمهی درندگان گردید. این کاری زشت بود مثل کار خود بابیان که اسیران جنگی را دستوپا میبریدند و به آتش میسوختند. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۴۸)
فریدون آدمیت همچنین متذکّر میشود که شکنجه و آزار و تعقیب دینی که به بابیان روا داشتند، ذهن بینندگان خارجی را ربود. چراکه از یک سو دانشمندانی به مطالعه در احوال این فرقه پرداختند، و از سوی دیگر سیاست انگلیس و روس را معطوف به آنان داشت. هرچند این معنی باید دانسته شود که در پیدایش بابیه عنصر سیاست خارجی هیچ تصرفی نداشته و مانند صدها فرقهی دیگر زادهی فرهنگ و جامعهی ایرانی بود. در نتیجه واقعیّت این است که سیاست روس و انگلیس از زمان پیدایش بابیه تا پس از داستان سوء قصد، جهت انفعالی داشت و علاقهی فعلی در کار نبود. اما پس از انشعاب بابیه، سیاست انگلیس و روس جهت مشخّص یافت به شکلی که انگلیسها به ازلیان و روسها به بهائیان توجه یافتند. (همان: ۴۵۵ الی۴۵۷)
و جزوهای که بهنام «یادداشتهای کینیاز دالغورکی» چاپ زدهاند (حکایت پرنس روسی که به صورت ملای مسلمان درآمد و به کربلا رفت و سید علیمحمد را به دعوی امام زمانی برانگیخت) هیچ اعتبار تاریخی ندارد. (همان: ۴۵۵-۴۵۶) چنانکه احمد کسروی در کتاب «بهائیگری» نخستینبار از ساختگی بودن کتاب دالغورکی سخن گفت و عباس اقبال آشتیانی هم اذعان کرد که داستان دالگورکی بکلّی ساختگی و کار بعضی از شیّادان است. (کسروی، ۱۳۶۷: ۱۱۱-۱۱۲؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۲۸: ۱۴۸)
صبح ازل که سلامت نفس داشت و اهل دوز و کلک سیاسی نبود، از قدرتش و عدّهی پیروانش رفته رفته کاسته گردید. در عوض، بساط میرزا حسینعلی که از روز نخست با شیادی به وجود آمد و ناکسان را به دور خود گرد آورد و دستگاه آدمکشی را در برانداختن ازلیان برپا کرد، قوّتی گرفت. با جنگ بینالملل اول و برافتادن دولت تزاران روس، عمر حمایت آن دولت از بهائیان نیز بهسر آمد. ولی چون سرزمین فلسطین به دست انگلیس افتاد، حاکم حیفا به عبدالبها لقب «سر» با نشان دولت انگلیس عطا نمود. و از آن پس عنصر بهائی چون عنصر جهود، به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. (آدمیت، ۱۳۶۲: ۴۵۷)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
بهائیان ریاست اسمی برادر ناتنی میرزا حسینعلی نوری، میرزا یحیی صبح ازل را از سوی باب تا ظهور من یظهره الله پذیرفتهاند، اما معتقدند به علّت شهرت بهاءالله (میرزا حسینعلی) و خطر جانی که بر ایشان متصوّر بود، باب و بهاءالله تصمیم گرفتند که شخص ثالثی را در میان مردم به شهرت رسانند تا افکار از روی جانشین اصلی منحرف گردد. اما ازلیان این داستان را ساختهی میرزا حسینعلی و برخی از دوستان او دانسته و معتقد به غصب مقام میرزا یحیی و تحریف وصیّت باب میباشند. از اینرو میان این دو برادر جدایی و دشمنی حاصل شد تا آنجا که هر دو یکدیگر را به کشتن هم متّهم کردند و در نهایت بهاء و پیروانش به عکّا و ازل و اتباعش به جزیرهی قبرس تبعید شدند. آنگاه بهاءالله ناخنهای یحیی ازل را گرفت و برگزیگان اتباع او را کشت و ترور کرد. و ازل نیز شروع به دعوت مردم به سوی خویش کرد و کتابهای باب را که در آنها وی را جانشین خود کرده بود به مردم نشان میداد. (زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۲۳۵؛ کسروی، ۱۳۶۷: ۷۲؛ محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۶۴۱-۶۴۷)
محمدحسینی، نصرتالله (۱۹۹۵) حضرت باب، کانادا: مؤسسهی معارف بهائی.
زعیمالدوله تبریزی، محمدمهدی (بیتا). مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی، تبریز، بینا.
آدمیت، فریدون (۱۳۶۲). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
ابراهیمی دینانی، غلامحسین (۱۳۹۸). ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران: طرح نو.
دهخدا، علیاکبر (۱۳۷۷). لغتنامهی دهخدا، تهران: مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
گوبینو، کنت دو (بیتا). مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمه م . ف، بیجا: بینا.
کسروی، احمد (۱۳۶۷). بهائیگری شیعیگری صوفیگری، آلمان: نوید.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۲۸). ما و خوانندگان، یادگار، سال پنجم، شماره ۸و۹.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بهائیان ریاست اسمی برادر ناتنی میرزا حسینعلی نوری، میرزا یحیی صبح ازل را از سوی باب تا ظهور من یظهره الله پذیرفتهاند، اما معتقدند به علّت شهرت بهاءالله (میرزا حسینعلی) و خطر جانی که بر ایشان متصوّر بود، باب و بهاءالله تصمیم گرفتند که شخص ثالثی را در میان مردم به شهرت رسانند تا افکار از روی جانشین اصلی منحرف گردد. اما ازلیان این داستان را ساختهی میرزا حسینعلی و برخی از دوستان او دانسته و معتقد به غصب مقام میرزا یحیی و تحریف وصیّت باب میباشند. از اینرو میان این دو برادر جدایی و دشمنی حاصل شد تا آنجا که هر دو یکدیگر را به کشتن هم متّهم کردند و در نهایت بهاء و پیروانش به عکّا و ازل و اتباعش به جزیرهی قبرس تبعید شدند. آنگاه بهاءالله ناخنهای یحیی ازل را گرفت و برگزیگان اتباع او را کشت و ترور کرد. و ازل نیز شروع به دعوت مردم به سوی خویش کرد و کتابهای باب را که در آنها وی را جانشین خود کرده بود به مردم نشان میداد. (زعیمالدوله تبریزی، بیتا: ۲۳۵؛ کسروی، ۱۳۶۷: ۷۲؛ محمدحسینی، ۱۹۹۵: ۶۴۱-۶۴۷)
محمدحسینی، نصرتالله (۱۹۹۵) حضرت باب، کانادا: مؤسسهی معارف بهائی.
زعیمالدوله تبریزی، محمدمهدی (بیتا). مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی، تبریز، بینا.
آدمیت، فریدون (۱۳۶۲). امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی.
ابراهیمی دینانی، غلامحسین (۱۳۹۸). ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران: طرح نو.
دهخدا، علیاکبر (۱۳۷۷). لغتنامهی دهخدا، تهران: مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
گوبینو، کنت دو (بیتا). مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمه م . ف، بیجا: بینا.
کسروی، احمد (۱۳۶۷). بهائیگری شیعیگری صوفیگری، آلمان: نوید.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۲۸). ما و خوانندگان، یادگار، سال پنجم، شماره ۸و۹.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash