میناوش
473 subscribers
2 photos
1 video
5 files
803 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
فریدریش نیچه کتاب «این است انسان» را یک سال قبل از روان‌پریشی نهایی خود در سال ۱۸۸۸ میلادی نوشت. کتابی که نیچه در آن به بازگوییِ شرح زندگی و دلیل نگارش آثار خود می‌پردازد و از این‌رو برای درک بهتر اندیشه و فلسفه‌ی او از اهمیّت بسزایی برخوردار است.

نیچه در پاره‌ای از این کتاب، پدر خود را ستایش نموده و از نژاد برتر سخن می‌گوید. او می‌نویسد: من نجیب زاده‌ای لهستانی و از خونی پاک هستم که حتی قطره‌ای خون پلید، یعنی کم‌ترین حدّ از خون آلمانی نیز با آن در نیامیخته است. اما آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا می‌دارند تا این لحظه احساس ناخوشایند وصف‌ناپذیری را در وجودم جاری می‌سازد؛ باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. تمامی مفاهیم حاکم بر میزان خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمی‌توان به طرح آن‌ها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است. (نیچه، ۱۳۸۶: ۱۷-۲۱-۲۲)
چنان‌که در قسمتی دیگر از این کتاب خود درباره‌ی فلسفه می‌نویسد: فلسفه تا آنجا که من اکنون دریافته‌ام، زیستن داوطلبانه در یخ و کوهستان‌های بلند است، یعنی کند و کاو برای تمامی امور بـیگانه و شک برانگیز هستی و هر آنچه که تا کنون اخلاق آن را تارانده است. (همان: ۱۱)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۶). این است انسان، ترجمه سعید فیروز آبادی، تهران: جامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘جهان و تأملات فیلسوف

📝آرتور شوپنهاور

فلسفۀ من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را می‌گویم و حقیقت تلخ است... اساتید دانشگاهیِ شما سرگرم وعظ و خطابه در مدح فلسفۀ خوش‌بینی‌اند... و مردم بیشتر ترجیح می‌دهند اطمینان حاصل کنند که هرچه خدا آفریده خوب است. بسیارخوب، بروید به سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید... این کاری است که آن دستۀ اوباش، آن فیلسوفان دغل و روباه‌صفت، برایتان می‌کنند (شوپنهاور، ۱۳۸۶: ۹۱).

آرتور شوپنهاور کتابی با نام «جهان و تأمّلات فیلسوف» ندارد و کتاب مذکور، برگزیدۀ پانزده مقاله از آثار شوپنهاور است که خوانندگان را با دیدگاه‌های فلسفی‌ او در کتاب پُرآوازه‌اش، جهان همچون اراده و تصوّر، و مسائلی مانند عشق، زنان، عبث بودن وجود، خودکشی، راه رستگاری، نویسندگی و مطالعه آشنا می‌سازد.

شوپنهاور در این کتاب خواندنی، ذیل مقاله‌ای با عنوان در باب زنان، زنان را کوته‌نظر، کودک‌صفت، سبک‌سر، ناقص‌العقل، دروغگو و حیله‌گر معرفی کرده (همان: ۵۹-۶۳) و در ادامه می‌آورد:

زنان هیچ‌گونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادّعایی در این مورد بکنند، افسون و ریشخند و خودشیرینی‌ای بیش نیست. باهوش‌ترین ایشان حتّی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصر به‌فرد در هنرهای زیبا خلق کند (همان: ۶۵). نظر باستانیان و امروزِ شرقیان دربارۀ موقعیت و مقام زن بسیارصائب‌تر از ماست؛ ما با آن عقاید و تصوّرات کپک‌زدۀ فرانسوی‌مآبانه‌مان در باب تکریم و تقدیس زن. این نظرات چنان زنان را پررو و متکبّر ساخته که گهگاه انسان را به یاد میمون‌های مقدّس بنارس می‌اندازند که با آگاهی از حرمت و موضع مقدّسشان گمان می‌کنند که مجازند تا هر شکلک و اطواری که دلشان خواست بسازند. در غرب، زن و خصوصاً بانو، مقامی بس نادرست یافته است؛ زیرا زنی که باستانیان به حق جنس دومش می‌نامیدند، به هیچ‌رو نه شایستۀ عزّت و احترام و ستایش ما است، و نه لایق سروری بر مرد و داشتن حقوق مساوی با وی (همان: ۶۸).

بحث دربارۀ تعدّد زوجات بی‌فایده است؛ باید همه‌جا عملاً پذیرفته شود، و یگانه راه حلّ مشکلات است. آخر کجای دنیا به یک زن بسنده کرده‌اند؟ بنابراین از آنجا که هرمرد به چند زن احتیاج دارد، چیزی منصفانه‌تر از این نمی‌شود که وی مجاز باشد تا تأمین و ضبط و ربط چند زن را بر خود فرض سازد. این امر زن را به جایگاه طبیعی خودش به‌عنوان موجودی منقاد و فرمان‌بردار تقلیل مقام می‌دهد و بانو، این عفریتۀ تمدّن اروپایی و بلاهت توتونی (اقوام کهن آلمانی و نژاد غالب ژرمن)، از روزگار محو می‌گردد (همان: ۷۲).

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۸۶، جهان و تأملات فیلسوف، گزیده و ترجمه رضا ولی‌یاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
کتاب «مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین» اثری خواندنی در فلسفه‌ی علم به قلم ادوین آرتور بِرت (۱۹۸۹-۱۸۹۲) است که عبدالکریم سروش در قسمتی از مقدمه‌ی مفصّل پنجاه و چهار صفحه‌ای خود بر آن می‌نویسد: برت در این کتاب با سحّاری و نقّادی تمام قصه نغز و شنیدنی تکوّن علوم تجربی را باز می‌گوید که با همه احترام و احتشامی که دارند، معجون و مولود غریبی از تجربه‌گرایی، فلسفه‌بافی و خرافه‌اندیشی و خوابگردی عالمان‌اند و اعاظم و بزرگانی چون گالیله، کپلر، دکارت و نیوتن که شهسواران میدان دانش‌های نوین بوده‌اند، همیشه و همه‌جا دل در گرو تجربه و ریاضیات نداشته‌اند، و علی‌رغم اظهارات صریح و اکیدشان فرمان‌بردار اندیشه‌هایی متافیزیکی و انگیزه‌هایی غیرعقلانی بوده‌اند. (برت، ۱۳۶۹: ذیل «مقدمه‌ی مترجم» نه و ده)

این فیلسوف آمریکایی به تقابل جهان‌بینی قدیم و جدید حساسیّت و هشیاری بسیار دارد و در جای‌جای کتاب خود می‌کوشد تا آن را برجسته کند و خواننده را به تأمّل وادارد تا او باور کند که آدمیان ادوار پیشین نیز نگاه خود به جهان را همان‌قدر بدیهی و طبیعی می‌پنداشته‌اند که آدمیان امروزین. چنان‌که در پایان کتاب اعتراف می‌کند که هدف وی حلّ این مسئله نبوده و از سازش دادن ناممکن آن ناتوان است. لکن معتقد است که برای روشن شدن این معضل، دانستن این امور و تفکّر بر آن اجتناب‌ناپذیر است. (همان: دوازده-پانزده؛ ذیل «متن کتاب» ۳۲۴)

آرتور برت در سطرهایی از این کتاب خود متذکّر می‌شود که دانشمندان معتقدند ریاضیات تنها کلید مخزن اسرار طبیعت است، اما ناخواسته در دام متافیزیک افتاده‌اند. گالیله که حقاً باید او را یکی از عقول جباره‌ی تاریخ دانست، با دلایل گزاف و غیرعلمی بر درستی برخی از مفروضات مانند توجیه معجزه‌ی یوشع حکم کرد. (همان: ذیل «متن کتاب» ۹۴ الی۹۶) و حامل و وارث گرایش‌های متافیزیکی بسیار بود. (همان: ۲۲۲)

دکارت با وقوع مکاشفه‌ای که به او دست داد، ریاضیات را یگانه کلید گشایش اسرار طبیعت معرّفی کرد و این مکاشفه چنان غالب و روشن بود که دکارت در سال‌های بعد هم تاریخ دقیق آن را به یاد می‌آورد و آن را وحی و لیلة القدر باشکوهی می‌دانست که پیشه و راه او را در جمیع ادوار زندگی‌اش روشن ساخت. (همان: ۹۷-۹۸) در مکتب او آراء متافیزیکی موضعی رفیع‌تر و سلطه‌ای بیشتر بر ریاضیات دارند. (همان: ۲۲۲)

چنان‌که نیوتن با آن‌که دانشمندی نابغه بود، دینداری جدّی نیز به‌شمار می‌رفت و بر آن باور بود که یافته‌های علمی دلالت بر وجود خدا دارند. او از آن جهت که دانشمند است رقیب ندارد، اما از آن حیث که متافیزیسین بود، گرد انتقاد بر دامنش می‌نشیند. (همان: ۲۴-۲۸۲)
برت، ادوین آرتور (۱۳۶۹). مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خاک خراسان که به نوعی با بذر فلسفه ستیزی سرشته شده است، بیش از نیم قرن است که جریانی فکری به‌نام مکتب تفکیک را در خود پرورش داده است. اندیشه‌ای که در سال ۱۳۷۵ با انتشار کتابی با عنوان «مکتب تفکیک» توسط محمدرضا حکیمی (۱۴۰۰-۱۳۱۴) به ظهور رسید.

محمدرضا حکیمی معتقد است هرچند پیدایش تفکرات مکتب تفکیک به عهد پیامبر اسلام باز می‌گردد، (حکیمی، ۱۳۸۳: ۱۸۶) اما مؤسس آن فردی به نام میرزا مهدی غروی اصفهانی در سده‌ی چهاردهم هجری است. (همان: ۲۱۷) چنان‌که واژه‌ی تفکیک از پیشنهادات اینجانب است که امروز بدان نام شهرت گرفته و خراسان پرچمدار آن است. (همان: ۴۴)

تفکیک در لغت به معنای جداسازی و خالص کردن است. و مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی قرآن، فلسفه و عرفان از یکدیگر است. و هدف از آن خلوص فهم قرآنی و بیان معارف ناب، بدون هیچ‌گونه امتزاج و تأویل است. (همان: ۴۶-۴۷) مکتب تفکیک یا همان شناخت وحیانی، مساوی با اسلام بوده و تنها شناخت حقیقی است که به جز قرآن و حدیث نیازمند هیچ مکتب و اندیشه‌ای نیست. (همان: ۵۱-۱۸۷)

این روحانیِ مکلا و نویسنده‌ی نامدار مشهدی، در نفی و زدودن تهمت اخباری‌گری از دامن اصحاب تفکیک کوشش فراوان کرده و بزرگان این مکتب را اصولی و ضدّ اخباری‌گری و در عین حال مخالف تورّم وحشتناک علم اصول معرّفی نموده است. (همان: ۴۱-۳۶۹) چنان‌که متکلّمان صرف را نیز به ضعف در استفاده از قرآن و روایات متّهم ساخته (همان: ۳۶۳-۳۶۴) و معتقد است که اصحاب مکتب تفکیک، تحصیل فلسفه و عرفان را برای مستعدان و اذهان آگاه به مبانی قرآنی و حدیثی منع نمی‌کنند، هرچند دیـن اسلام به فـلسفه نیاز ندارد. (همان: ۵۹-۶۰-۴۴۶)

در توضیح نوشتار فوق باید اذعان داشت که تـفکیکیان با آن‌که در فروع دین و احکام فقهی
بر سبک علمای اخباری سخن نمی‌گویند، اما در اصول عقاید و مباحث هستی‌شناسی بر ظاهر قرآن و روایات تکیه کرده و با هرگونه تأویل و اجتهادی به مخالفت می‌پردازند. یا همان‌طور که تفکیکیان بر متکلّمان خرده می‌گیرند، اصحاب کلام نیز معتقدند که گرچه حامیان مکتب تفکیک شدیداً در مقام نقد و ابطال فلسفه و عرفان می‌باشند، ولی در مقام اثبات، همان مطالب فلاسفه و عرفا را تحویل داده و با مبانی مکتب عقل و وحی در تباین هستند؛ چرا که عمل متکلّمان عقلانی کردن وحی و عمل تفکیکیان تعقّل در وحی است و این دو یکی نیست.

در رابطه با مخالفت این مکتب با فلسفه باید دانست که برخی از تفکیکیان مانند حکیمی با آن‌که از طرفداران فلسفه نیستند، اما اعتقادی به حذف فلسفه نیز ندارند. (همان: ۴۴۶-۴۴۹) البته عده‌ای هم با تحصیل فلسفه به مخالفت پرداخته‌اند. چنان‌که محمدتقی شریعتی مزینانی از میرزا مهدی اصفهانی به عنوان یکی از مخالفین فلسفه یاد می‌کند. (همان: ۴۰۹-۴۱۰) و محمد موسوی در کتاب «آیین و اندیشه» متذکّر می‌شود که میرزا مهدی اصفهانی فیلسوفان را شیطان خطاب کرده است و شیخ محمود حلبی نیز در وصف فیلسوفان و عارفان گفته است: خاک بر دهان‌شان و آتش بر زبان‌شان.
و اما در رابطه با چگونگی شکل‌گیری مکتب تفکیک باید گفت که برخی اساس شکل‌گیری این مکتب و مخالفت آن با فلسفه را بر پایه‌ی خواب یا مکاشفه‌ی میرزای اصفهانی با امام زمان در عراق دانسته‌اند. دیداری که میرزا مهدی اصفهانی را به مشهد کشاند و سبب تربیت شاگردانی چون هاشم قزوینی، مجتبی قزوینی، حسنعلی مروارید، میرزا جوادآقا تهرانی و محمود حلبی شد و در دامان این اساتید نامدار تفکیکی نیز شاگردان شناخته شده‌ای مانند محمدرضا حکیمی، سید جعفر سیدان، محمدرضا شفیعی کدکنی و سید علی خامنه‌ای پرورش یافتند.
حکیمی، محمدرضا (۱۳۸۳). مکتب تفکیک، قم: دلیل ما.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘می‌دانم که هیچ نمی‌دانم

📝کارل پوپر

کارل پوپِر (۱۹۰۲-۱۹۹۴)، فیلسوف اتریشی‌تبارِ انگلیسی که از حامیان دموکراسی و لیبرالیسم و از مخالفان سرسخت نسبیّت‌گرایی به‌شمار می‌رود (پوپر، ۱۳۸۶: ۲۶)، در یکی از مجموعه مصاحبه‌های خود با عنوان «می‌دانم که هیچ نمی‌دانم»، در مخالفت با جزم‌اندیشی و خطاپذیر بودن علوم اذعان می‌کند:
    
تمام دانش انسان خطاپذیر است، یعنی دانش ما فقط دانشِ پنداری است. هیچ اطمینانی وجود ندارد که ما به حقیقت دست یافته باشیم... به نظر من هر تلاشی برای رسیدن به یقین در هرصورت غلط است. ما باید در پی کشف حقیقت باشیم نه یقین... زیرا هرگز نمی‌توانیم به یقین بدانیم که آیا به حقیقت دست یافته‌ایم یا نه. ولی می‌توانیم بدانیم که آیا به حقیقت نزدیک‌تر شده‌ایم یا خیر (همان: ۲۵-۲۶-۲۸).

تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
                                                     
منبع:

_ پوپر، کارل، ۱۳۸۶، می‌دانم که هیچ نمی‌دانم، ترجمه پرویز دستمالچی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
📘ممدالهمم در شرح فصوص‌الحکم

📝حسن حسن‌زاده آملی

حسن حسن‌زاده آملی در کتاب «مُمِدُّالهِمَم در شرح فُصوص‌الحِکَم»، که شرحی فارسی بر فصوص‌الحکم ابن‌عربی است، به مانند شیخ خود، محیی‌الدین بن عربی، بر آن اعتقاد است که فرعون با ایمان از دنیا رفت (حسن‌زاده آملی، ۱۳۷۸: ۵۸۴ الی۵۸۶). چنان‌که در قسمتی دیگر از این کتاب به داستان سامری در قرآن اشاره کرده و گوساله‌پرستی را پرستش خدا می‌شمرد:
    
موسی (ع) به‌واقع و نفس‌الامر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه این‌که می‌دانست اصحاب عِجل چه کسی را پرستش می‌کردند... بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عِجل می‌نمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت. چه این‌که عارف حق را در هر چیزی می‌بیند بلکه او را عین هر چیزی می‌بیند (همان: ۵۱۳-۵۱۴).                                                                                                            
آیت‌الله حسن‌زاده بر آن باور است که غرض ابن‌عربی در مطرح کردن این‌گونه مسائل بیان اسرار باطن بر کسانی است که اهل سرّند والّا برحسب ظاهر و نبوّت تشریعی باید تودۀ مردم را به مانند انبیاء از عبادت اصنام باز داشت (همان: ۵۱۴). چنان‌که در قسمت دیگری از این کتاب خود، همسر پیامبر اسلام، عایشه، را طیّب خوانده (همان: ۶۱۹) و سکس با همسر را جماع با خدا می‌داند:
    
حق‌تعالی غیور است بر بنده خود که اعتقاد کند که به غیر او سبحانه لذّت می‌برد (همان: ۶۰۷).
    
حسن‌زاده آملی وجود انسان را نیز وجودی مجازی و توهّم‌آمیز پنداشته و معتقد است چون به دقّت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است (همان: ۱۰۷).  

منبع:                          

_ حسن‌زاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوص‌الحکم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
بسیاری از شیعیان در اثبات مذهب و حقانیّت خود به کتاب‌های معروفی نظیر «شب‌های پیشاور» سلطان‌الواعظین شیرازی، «الغدیر» عبدالحسین امینی، «النص و الاجتهاد» و «المراجعات» اثر سید شرف‌الدین موسوی تمسک یافته‌اند. در طرف مقابل نیز اهل تسنن در ردّ و نقد آثار شیعه به ترویج کتاب‌هایی چون «روزهای پیشاور» محمدباقر سجودی، «شیعه گری» احمد کسروی، «تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه» احمد کاتب و آثار محققان شیعی از جمله حیدرعلی قلمداران، ابوالفضل برقعی و مصطفی حسینی طباطبایی پرداخته‌اند.

با وجود کتاب‌های متعدّدی که در نقد و بررسی مذهب شیعه نوشته شده است، شاید بتوان گفت که مهم‌ترین کتابی که تا کنون در این زمینه انتشار یافته، کتاب یکی از اساتید دانشگاه ریاض عربستان با عنوان «نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه‌ی دوازده امامی» است. اثری که در حقیقت، پایان‌نامه مقطع دکترای ناصر القَفاری است. پژوهشی بزرگ که محمدحسین قزوینی، مسئول مؤسسه‌ی تحقیقاتی ولی‌عصر در مصاحبه با خبرگزاری فارس آن را مهم‌ترین کتاب ضدّ شیعی چهارده قرن اخیر معرّفی کرده است. (القفاری، بی‌تا: ذیل «پیشگفتار» ج ۱، ۲-۴)
دکتر ناصر القفاری در این کتاب هزار و سیصد و اندی صفحه‌ای خود اذعان می‌کند که تمام صد و بیست جلد بحارالانوار را ورق زده و کتاب‌هایی مانند اصول کافی و وسائل‌الشیعه را به صورت کامل مطالعه کرده است. چنان‌که در کتاب حاضر تقریباً از ذکر منابع و مآخذ مختلفی که بهره برده است، خودداری نمی‌کند. (همان: ذیل «متن کتاب» ج ۱، ۶۴)

القفاری شیعه را که در لغت به معنی پیروی است، (همان: ج ۱، ۷۷-۷۸) در واقع وسیله‌ی مناسبی برای همه‌ی منافقان، ملحدان و طاغوت‌هایی می‌خوانَد که هدف‌شان نابودی اسلام بود. (همان: ج ۱، ۱۲۶) لذا در ادامه متذکّر می‌شود که عالمان اهل تسنّن، به سبب مذمّت کردن شیعه‌ی دوازده امامی، آنان را رافضی یا ترک کننده نامیده‌اند. و جالب آن‌که محمدباقر مجلسی در بحارالانوار [ج۴۸، باب فضل الرافضة و مدح التسمیة بها] از رافضی خوانده شدن شیعیان ناراحت نشده و چند حدیث در تمجید از آن آورده است. (همان: ج ۱، ۱۵۰-۱۵۱)

دکتر ناصر القفاری معتقد است که تشیّع به عنوان یک ایدئولوژی به صورت ناگهانی پدیدار نگشته و دوره‌های زمانی مختلفی را طی کرده است. لیکن برخی اصل تشیّع را ایرانی، بعضی آن را مرتبط با عقاید کهن آسیای شرقی مانند آیین بودایی و عدّه‌ای ریشه‌ی آن را به یهودیّت و عبدالله بن سبا باز می‌گردانند. (همان: ۱۲۵-۱۲۷)

او در ادامه یادآوری می‌کند که شیخ صدوق، معروف به ابن بابویه برخلاف اکثر علمای شیعه در کتاب مَن لا یَحضُرُهُ الفَقیه [ج۱، باب احکام السهو فی الصلاة] پیامبران را معصوم از سهو و اشتباه ندانسته و می‌نویسد: خداوند غلوکنندگان و مُفَوِّضه را لعنت نموده است؛ چرا که آن‌ها سهوالنبی را منکر شده‌اند. (همان: ج ۲، ۱۲۲)

القفاری، ناصر (بی‌تا). نقد و بررسی اصول و عقاید شیعه‌ی دوازده امامی، ترجمه گروه علمی فرهنگی موحدین، بی‌جا: بی‌نا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بسیاری از اندیشمندان وحدتِ وجود را همسان با همه خدایی تصوّر کرده‌اند و از این‌رو فقیهان متعدّدی حکم به کفر وحدت وجودیان داده‌اند. هرچند برخی از عارفان مانند نصیرالدین طوسی این اتّهام را نپذیرفته و معتقدند که سخن آنان به درستی فهمیده نشده است.

خواجه نصیرالدین طوسی (۶۷۲-۵۹۷) متکلِّم، فیلسوف، عارف، ریاضی‌دان، منجّم، فقیه، وزیر و مشاورِ شیعیِ هولاکوخان در کتاب «اوصاف الاشراف» که اثری اخلاقی و نوشته‌ای کوچک در سیر و سلوک بر راه تصوّف و عرفان است، می‌آورد: توحید یکی کردن است و اتحاد یکی شدن... و وحدت یگانگی است. و وحدت، بالای اتحاد است چه از اتحاد [و توحید] بوی کثرت آید و در وحدت، آن شایبه نباشد و آنجا سکون و حرکت و فکر و ذکر و سیر و سلوک و طلب و طالب و مطلوب و نقصان و کمال همه منعدم شود. (طوسی، ۱۳۷۳: ۹۵-۹۷)
و اتحاد نَه آن است که جماعتی قاصر نظران توهّم کنند که مراد از اتحاد یکی شدن بنده با خدای تعالی باشد... بل آن است که همه او را ببینند... و غیر او نبینند... و همه یکی شود... و منصور حلاج و آن‌کس که گفت «أنا الحق» و «سبحان ما اعظم شأنی» نه دعوت الاهیّت کرده‌اند، بل دعوی نفی اَنیّت خود و اثبات اَنیّت غیرخود کرده‌اند. (همان: ۹۵-۹۶)
طوسی، نصیرالدین محمد (۱۳۷۳). اوصاف الاشراف، به اهتمام مهدی شمس‌الدین، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان چاپ و انتشارات.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تبارشناسی اخلاق» از جمله آخرین نوشته‌های فریدریش نیچه است که دو سالی پیش از فروپاشیدن ذهن آتش‌فشان‌اش در مدّت بیست روز و جهت روشن کردن چند اصل بنیادی کتاب «فراسوی نیک و بد» نوشته شده است. (نیچه، ۱۳۷۷: ۷)

نیچه در تبارشناسی اخلاق، مانند کتاب خواست قدرت با صراحت کامل از توتالیتاریسم حمایت می‌کند و معتقد است شرّ زاینده‌ی خیر است و کینه و نفرت در اخلاق بندگان، چهره‌ای اخلاقی در زیر نقاب‌های زیبا به خود می‌گیرد و راه به دین محبت می‌گشاید. او بر آن باور است که با قوم دین‌مدار یهودی قیام اخلاقی بندگان بر ضدّ سروران والاتبار خود، یعنی رومیان آغاز می‌شود. مسیحیت نمودگار این قیام و برتری اخلاق بندگان بر اخلاق سروران است.

و از همین‌روست که نیچه معتقد است که نظام ارزشی مدرن دموکراسی و سوسیالیسم نیز در بنیاد چیزی جز همان ارزش‌های مسیحی نیست که کار نوع بشر را به تباهی نهایی می‌کشاند، یعنی جهانی از برابری که حاصلی ندارد جز نابود کردن و به خواری کشاندن انسان‌های والاتری که توان زیستی برتر دارند. (همان: ۸-۹) چنان‌که ویل دورانت هم در کتاب «تاریخ فلسفه» به نقل از این فیلسوف آلمانی می‌نویسد: تا دیر نشده است باید دموکراسی - این جنون سرشماری و رأی شماری - را ریشه‌کن کرد. (دورانت، ۱۳۳۵: ۳۵۱-۳۵۲)

فریدریش نیچه در ادامه متذکّر می‌شود که این مسئله‌ی ارزش رحم و اخلاق رحم، من ضدّ این زنانه‌گری زیانبار احساس در جهان مدرن‌ام. (نیچه، ۱۳۷۷: ۲۰) چه جای شگفتی است اگر که بره‌ها پرندگان شکاری خویش را خوش ندارند و در میان خود بگویند این پرندگان شرّ‌اند؟ چه جای سرزنش است اگر که این پرندگان شکاری بره‌های کوچک را بربایند؟ (همان: ۵۳) بزرگ‌ترین چیزی که رویاروی آن شعار دروغین حقّ سروری پیشینگان، رأی حداکثری، شعار کینه‌توزی، پست کردن و برابر نمودن انسان‌ها است، شعار ترسناک و شادی‌زای ضدّ آن حقِ سروری کمینگان است که توسط ناپلئون، آن تنهاترین و دیرزاده‌ترین مرد همه‌ی روزگاران، این همنهادِ ناانسان و اَبَرانسان پدیدار شد. (همان: ۶۵)

نیچه در سطرهایی از این کتاب خود به مذمّت ازدواج نیز پرداخته است و می‌نویسد: فیلسوف بیزار است از ازدواج؛ زیرا ازدواج مانعی‌ست و مصیبتی برای رسیدن او به بهینه‌ی خویش. تا به امروز کدام فیلسوف بزرگ ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس، نه افلاطون، نه دکارت، نه اسپینوزا، نه لایبنیتس، نه کانت، نه شوپنهاور. و تصور ازدواج کردن‌شان را هم نمی‌شود کرد. ازدواج فیلسوف مسخره بازی است. (همان: ۱۴۰)

نیچه، فریدریش (۱۳۷۷). تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
دورانت، ویل (۱۳۳۵). تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب‌خویی، تهران: کتابخانه‌ی دانش.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ابوالمعالی عبدالله بن ابی‌بکر، مشهور به عین‌القضات همدانی در سال (۴۹۰ یا ۴۹۲ هجری) در شهر همدان متولد گردید و در سال ۵۲۵ در سنّ سی و سه سالگی در بغداد به دار آویخته شد. از مهم‌ترین آثار وی می‌توان به زبدة الحقایق، مکتوبات، تمهیدات و شکوی‌الغریب اشاره نمود. (عین‌القضات همدانی، ۱۳۷۳: ذیل «مقدمه‌ی مصحح» ۱۴-۴۵)

کتاب «تمهیدات» که در باب عرفان و تجارب روحی عین‌القضات در عشق و وصول به محبوب نگاشته شده است، (همان: ۱۳) گویی مهم‌ترین اثر عین‌القضات است که در سال ۵۲۱ هجری انتشار یافته است. و اگر قاضی همدانی در آخرین نوشته‌اش یعنی شکوی‌الغریب از تمهیدات ذکری نکرده و حتی با کنایه منکر آن شده است، بدین سبب است که او شکوی‌الغریب را به عنوان دفاعیه‌ی خود در زندان عراق نوشت تا از مرگ و اتّهامات حاصل شده از کتاب زبدة الحقایق رهایی یابد. و حال آن‌که مطالب مطرح شده در تمهیدات بسیار زیادتر و بی‌پرواتر از زبدة الحقایق بوده است. (همان: ۶۹)

عین‌القضات خود را شاگرد احمد غزالی و محمد غزالی معرّفی می‌کرد (همان: ۵۱-۶۹) و در زبدة‌الحقایق نبوّت را بالاتر از ولایت و فلسفه می‌شمرد و معتقد بود که انسان نمی‌تواند با عقل ناقص خود درباره‌ی اقوال انبیاء قضاوت کند؛ لذا باید چشم بسته به آن‌ها ایمان آورد. (همان: ۷۰) هرچند در تمهیدات نه تنها به این باور رسید که اولیاء مانند انبیاء معجزه می‌کنند، بلکه مرتبه‌ی ولایت را از نبوّت بالاتر می‌دانست. (همان: ۹۷-۹۸) چنان‌که این تحوّلات فکری سبب شد تا او به طور ضمنی مخالفت خود با ابوحامد غزالی را آشکار ساخته و آراء ابن سینا را بر غزالی و حتی ابوسعید ابوالخیر ترجیح دهد و به دفاع از فیلسوفان بپردازد. (همان: ۶۹)

طریقه‌ی فلاسفه در کسب دانـش، سـتوده‌ترین طریقه‌هاست. عقل میزانی صحیح، دادگری عادل و حکم کننده‌ای یقینی و صادق است، مگر این‌که عقل از درک قضایای مابعدالطبیعه عاجز است. (همان: ۱۲۲-۱۲۳) من می‌گویم که شیخ ابوسعید هنوز این کلمات را نچشیده بود؛ اگر چشیده بودی همچنان‌که بوعلی و دیگران که مطعون بیگانگان آمدند، او نیز مطعون و سنگسار بودی در میان خلق، اما صدهزار جان این مدّعی فدای آن شخص باد که چه پرده دری کرده است، و چه نشان داده است راه بی‌راه را. (همان: ذیل «متن کتاب» ۳۵۰)

از برخی جملات عین‌القضات بدست می‌آید که او فرائض دینی را بر عارفانِ غرق در عشق الهی واجب ندانسته، (همان: ذیل «مقدمه‌ی مصحح» ۱۰۲) تمام امور آخرت را منکر می‌شود و اقوال قرآن و احادیث دلالت کننده بر آن‌ها را به تمثّل حمل می‌نماید و معتقد است این اوصاف ذکر شده در قرآن برای مردم عامی آورده شده است، و بهشت و آب و حلوا و قلیه و حور و قصور فریب است. (همان: ۷۱، عین القضات همدانی، ۱۳۶۲: ج ۱، ۲۲ و ج ۲، ۷)
راه نمودن محمد، مجاز می‌دان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز می‌دان. «یُضّلُ مَن یَشاءُ و یَهدی مَن یَشاءُ» حقیقت می‌دان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کُنَد، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسی از بهر این گفت: «اِن هِیَ اِلّا فِتنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدی مَن تَشاء» دریغا گناه، خود همه از اوست کسی را چه گناه باشد؟!
همه رنج من از بلغاریانست که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریانرا نیز هم نیست بگویم گر تو بـتوانی شـنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست ولیکن کس نمی یارد خجیدن
(عین‌القضات همدانی، ۱۳۷۳: ذیل «متن کتاب» ۱۸۸-۱۸۹)

در پایان قابل ذکر است که کتاب تمهیدات که قاضی همدانی فهم آن را مختص صاحبدلان و آیندگان می‌دانست، (همان: ۳۲۷) توسط دکتر عَفیف عُسَیران تصحیح شده و با مقدمه‌ای مفصّل و بسیارخواندنی به چاپ رسیده است.

عین‌القضات همدانی (۱۳۷۳). تمهیدات، با مقدمه و تصحیح عَفیف عُسَیران، تهران: منوچهری.

عین‌القضات همدانی (۱۳۶۲). نامه‌های عین‌القضات همدانی، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران: منوچهری و زوار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تَهافت الفلاسفه» که به زبان‌های مختلفی چون لاتین، انگلیسی، فرانسه، آلمانی و ترکی ترجمه شده است، یکی از کتاب‌های پُرسَر و صدای تاریخ جهان اسلام و شاید سخت‌ترین دشمن فلسفه و فیلسوفان در این آیین است تا آن‌جا که برتراند راسل نیز به این اثر و نویسنده‌ی آن اشاره کرده است. (راسل، ۱۳۵۱: ج ۲، ۲۲۳) و ویل دورانت هم متذکّر می‌شود که غزالی با نوشتن مهم‌ترین کتاب خود یعنی تهافت الفلاسفه از همه‌ی فنون عقل بر ضدّ عقل کمک گرفت. (دورانت، ۱۳۹۱: ج ۴، ۴۲۲)
تهافت در زبان عربی به معنای تساقط است و حقیقتاً ضربه‌های غزالی سبب شکسته شدن کمر فلسفه در کشورهای اسلامی شد تا آن‌جا که حتی پس از دفاع جانانه‌ی ابن رُشد و نوشتن کتاب «تهافت التهافت» نیز فلسفه به اعتبار و ارزش ابتدایی خویش بازنگشت. هرچند مترجم تهافت الفلاسفه بر آن اعتقاد است که مقصود غزالی از تهافت در این کتاب معنای تحت الفظی آن نیست و ظاهراً آنچه او از این واژه اختیار کرده است تناقض‌گویی است؛ چرا که هدف او بالاتر از مواجهه شدن و نابودی فیلسوفان است و می‌توان گفت که او خودِ فلسفه را نشانه گرفته است و از طرفی دیگر در بسیاری از صفحات این کتاب، او لفظ تناقض را به دنبال تهافت آورده و یا جایگزین آن کرده است. (غزالی، ۱۳۸۲: ذیل «مقدمه‌ی مترجم» ۱۹ الی۲۲)
کار غزالی نوعی بت‌شکنی بود و سبب شد تا برای مردم و بسیاری از فیلسوفان مشّایی واضح گردد که حقیقت منحصر به عقل ارسطو و پیروان او مانند ابن سینا نیست. او در پاره‌ای از تهافت که می‌توان آن را نقد دانشنامه‌ی علاییِ ابن سینا نیز خواند، (همان: ۲۱) علّت نوشتن این کتاب را چنین ذکر می‌کند: کدام مرتبه در پیشگاه خدا پست‌تر است از مرتبه کسی که با ترک اعتقاد حق به عنوان این که تقلید است به خود آذین بندد و به پذیرفتن باطل به عنوان این که اعتقاد تصدیقی است شتاب کند؛ بی‌آن‌که آزمایشی بکند یا تحقیقی به‌جای آورد؟ و چون این رگ کودنی را در این گمراهان [غزالی در صفحات مختلف این کتاب به دشنام و تحقیر و تکفیر فیلسوفان می‌پردازد] دیدم به تحریر این کتاب تصمیم کردم که هم بر فیلسوفان پیشین رد باشد و هم تناقض سخنان آن‌ها را آشکار سازد. (همان: ذیل «متن کتاب» ۶۰-۶۱)

غزالی که به حق یکی از بزرگ‌ترین و در عین حال متحجّرترین عالمان اسلامی است، در این کتاب خود دلایل فیلسوفان را به سبب وجود اختلاف میان آنان و همچنین عدم صحّت استناد براهین عقلی به قضایای ضروری و بدیهی [چرا که این استدلال‌ها تنها از حیث صورت می‌تواند فاقد اشتباه باشد و نه از حیث مادّه] تخطئه کرده و اثبات درستی گفته‌های خود را به کتابی دیگر به نام «قواعدالعقاید» ارجاع می‌دهد که به نظر توفیقی در اثبات آن حاصل نمی‌کند.

کتاب تهافت الفلاسفه شامل چهار مقدمه، بیست مسئله و یک خاتمه است که غزالی در آن کفر فیلسوفان را اعتقاد به یکی از سه مسئله‌ی قدیم بودن عالَم، انکار معاد جسمانی و عدم علم خدا به جزئیات معرفی می‌کند. (همان: ۳۱۱)

او اعتقاد به قدیم بودن عالَم را سرچشمه‌ی کفر و انحرافات فیلسوفان دانسته و بر آن تصوّر است که دهریان که عالَم را قدیم می‌دانند بر عدم وجود صانع برهان اقامه می‌کنند. اما فلاسفه هم که معتقد به قدیم بودن عالَم هستند برای آن صانعی اثبات می‌کنند که البته این امری متناقض و فریب دهنده و به خاطر تظاهر به دین است، و نیازی به ابطال آن نیست؛ چرا که خدای تعالی به نظر ایشان در ساختن عالَم اختیار ندارد و جز از طریق مجاز، صانع عالَم و فاعل حقیقی نیست. (همان: ۱۲۱-۱۲۲-۱۲۳-۱۲۴-۱۲۸- ۱۲۹-۱۴۵)
غزالی، ابوحامد محمد (۱۳۸۲). تهافت الفلاسفه، ترجمه علی اصغر حلبی، تهران: جامی.

راسل، برتراند (۱۳۵۱). تاریخ فلسفه‌ی غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.

دورانت، ویل (۱۳۹۱). تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری و ابوالقاسم پاینده و ابوطالب صارمی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در این جهان چرا باید زیست، آن‌گاه که قلم، دستی را حرمت نمی‌نهد که به وِی حرمت داد... هرکس، باید سخن گفتن، زیر تیغ را بیاموزد! (بیضایی، ۱۳۹۵: ۶۹)

کتاب «شب هزار و یکم» اثری مشتمل بر سه نمایشنامه است که پرده‌ی نخست، داستان دختران جمشید و ضحاک را روایت می‌کند.

شهرناز: خویشِ من ضحّاک، پسر خواهر جمشیدِ جم از بیگانه‌ای، پدر خود مَرداس را بکُشت، و با مادر خود بخُفت، و ارّه بر برادرِ مادر خویش کشید - بر پدر ما - و ایرانشهر زیر ستم آورد... و دختران او [شهرناز و ارنواز] به بستر بُرد، و مغز از سر بُرنایانِ ایرانشهر بیرون کرد از بهر مارهای خویش. (همان: ۲۳-۳۰)

پرده‌ی دوم، داستان مردی ایرانی است که کتاب هزار و یک شب را به زبان عربی ترجمه کرده و از این‌رو در بند اعراب گرفتار شده است. داستانی خواندنی که بهرام بیضایی در آن ادّعا کرده است که هزار و یک شب (الف لیلة لیله) ترجمه‌ی تازیِ کتاب فارسیِ «هزار افسان» است که اعراب آن را نیست و نابود کردند. (همان: ۴۴-۴۶-۴۸-۵۰-۷۵)

عجمی: به خدا که عمری است ضَرَبَ صرف می‌کنیم و قَتَلَ! و آن‌چه هرگز ندیده‌ایم، آن‌که عَدَلَ صرف کنند یا نَصَفَ!

ماهَک: هَه - اگر [تازی] ندانی صیغه‌ی مبالغه بگو؛ و چون باز ندانی بگو از متعدّی و لازم!

عجمی: به خدا که هتّاکی چون تو محتسب، نه لازم، که به تحقیق متعدّی هستی؛ و سفّاکی چون تو میرِ عسس نیستی مگر صیغه‌ی مبالغه! (همان: ۶۵)

در پرده‌ی سوم این کتاب نیز که می‌توان آن را اثری در بزرگ‌داشت زنان شمرد، سرگذشت زنی عاقل و خردمند به تصویر کشیده می‌شود که با آن‌که به او گفته‌اند اگر کتاب هزار و یک شب را بخوانی خواهی مُرد، او فاصله گرفتن از نادانی را به زنده ماندن همراه با جهالت ترجیح داده و چنین خودکشی و مرگی را آرزوی زنان دانا می‌خوانَد. (همان: ۱۰۴)

میرخان: زنان نباید کتاب بخوانند. این سخن عقلای ماست... ما را چه نیازی به اندیشه، که راهِ آیین پیش پای ماست... عقلا گویند چنین زنی را بزن، یا به سرداب در زندان بینداز، یا برای همیشه تَرک کن! (همان: ۹۸-۹۹-۱۰۱)

روشنک: خِرَد تا به زنان برسد نامَش مکر می‌شود - نه؟ و مکر تا به مردان برسد نامِ عقل می‌گیرد! (همان: ۱۰۵)

بیضایی، بهرام (۱۳۹۵). شب هزار و یکم، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘تاریخ فلسفه در جهان اسلامی

📝حنا الفاخوری – خلیل الجر

کتاب «تاریخ فلسفه در جهان اسلامی»، دربردارندۀ یک دوره تاریخ فلسفۀ اسلامی به قلم حنا الفاخوری و خلیل الجر است. این کتاب خواندنی و ارزشمند بااین‌که شامل تمامی فیلسوفان جهان اسلام نمی‌شود، اما یکی از بهترین و مهم‌ترین منابع موجود در تاریخ فلسفۀ اسلامی است که در آن با فیلسوفان متعددی ازجمله رازی، حلاج، ابن‌عربی، فارابی، ابن‌سینا، غزالی، سهروردی، ابن‌رشد، ابن‌باجه، ابن‌طفیل و ابن‌خلدون و کِندی آشنا می‌شویم.
    
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
    
ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا به سال ۳۷۰ هجری در دیه افشنه بخارا از توابع ازبکستان امروزی متولد شد. جوزجانی شاگرد او می‌نویسد: بوعلی هنوز به شانزده سالگی نرسیده بود که آوازه شهرتش در طب همه‌جا را فرا گرفت. بعد به فلسفه روی آورد و مدت دو سال از عمر خود را وقف تحصیل در فلسفه و مطالعۀ کتاب مابعدالطبیعه ارسطو کرد ولی پس از چهل‌بار خواندن و حفظ نمودن آن باز از آن کتاب چیزی نفهمید و ناامید شده و می‌گفت مرا در این دانش راهی نیست تاآن‌که یک روز در بازار کتاب‌فروشان از کتاب‌فروش دوره‌گردی کتاب اغراض مابعدالطبیعه فارابی را خرید و با خواندن آن، حقایق مابعدالطبیعه بر او روشن گشت.                                                                                                               
شمس‌الدوله آل‌بویه، بوعلی را وزارت بخشید اما پس از چندی سپاهیان پادشاه بر او خروج کرده و زندانش نمودند و از پادشاه کشتنش را خواستند ولی شمس‌الدوله نپذیرفت و از زندان آزادش کرد و او متواری شد تاآن‌که بار دیگر در زمان پادشاهی پسر شمس‌الدوله چهارماه زندانی گشت. شیخ پس از خاتمه زندان اجباراً در همدان اقامت گزید، تا آن‌گاه که به طور ناشناس گریخت و به اصفهان رفت. زندگی ابن‌سینا لبریز از کوشش و فعالیت و تدریس و تألیف و خوش‌گذرانی و زن‌دوستی و پرخوری و شب‌زنده‌داری بود و همین افراط‌کاری‌ها به‌خصوص معاشرت و مجامعت بیش‌ازاندازه با زنان او را ناتوان کرد. چنان‌که در اثر بیماری قولنج در سن ۵۸ سالگی در همدان وفات یافت و در همان‌جا به خاک سپرده شد (الفاخوری و الجر، ۱۳۷۳: ۴۵۰ الی۴۹۷).

منبع:

_ الفاخوری، حنا و الجر، خلیل، ۱۳۷۳، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
ابوعلی سینا در فصل پنجم از مقاله‌ی دهم کتاب «الهیاتِ شفاء» تُرک‌ها را ذاتاً بردگانی به دور از فضیلت می‌خوانَد که باید آنان را مجبور به خدمت‌گزاری کرد: و إذ لابد من ناس یخدمون الناس فیجب أن یکون أمثال هؤلاء یجبرون علی خدمة أهل المدینة العادلة، و کذلک من کان من الناس بعیداً عن تلقی الفضیلة فهم عبید بالطبع، مثل الترک و الزنج، و بالجملة الذین نشأوا فی غیر الأقالیم الشریفة آلتی أکثر أحوالها أن ینشأ فی‌ها أمم حسنة الأمزجة صحیحة القرائح و العقول.

چاره‌ای نیست از این‌که برخی از مردم در خدمت بعضی دیگر باشند. پس این خدمت‌گزاران و همچنین تُرکان و سیاهان که توان درک فضیلت را نداشته و بالطبع برده می‌باشند را باید به خدمت اهالی شهرِ دادگر مجبور ساخت. و کسانی که پرورش‌یافته‌ی مناطق شریف - یعنی مناطقی که شرایط آن‌ها این‌گونه است که در آن گروه‌هایی پرورش می‌یابند که طبیعت‌شان نیکو است و عقل و سرشت سالم دارند - نیستند هم باید به خدمت واداشت. (ابن سینا، ۱۳۹۱: ۴۵۳)

ابن سینا (۱۳۹۱). الشفاء: الالهیات، به اهتمام ابراهیم مدکور، قم: مکتبة آیت‌الله المرعشی النجفی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «طب روحانی» کتابی در راستای فلسفه‌ی اخلاق است که در بیست فصل به ذکر مهم‌ترین مطالب اخلاقی و غیراخلاقی می‌پردازد. محمد بن زکریای رازی در فصل اول کتاب، خِرَد را می‌ستاید و آن را سبب شناخت آفریدگار و مهم‌ترین و بزرگ‌ترین منبع نجات آدمی تصوّر می‌کند. (رازی، ۱۳۸۱: ۱ الی۳)

رازی در صفحاتی دیگر از این کتاب، گریبان پیامبران را گرفته (همان: ۳۲-۳۶) و در فصل «در آیین زدگی» می‌نویسد: شریعت و آیین‌های پست، مخالفان خود را فریب داده و به هلاکت رسانده‌اند. (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و دین و مذهب، پدیده‌ای هوایی و غیرعقلانی است. (همان: ۸۶)

محمد بن زکریای رازی در فصل یازدهم و دوازدهم طب روحانی به تقبیح غم و اندوه پرداخته و آن را نه نشانه‌ی عقل که خصوصیّت هوای نفس می‌شمرَد. (همان: ۶۱-۷۱-۷۲) هرچند در ادامه هستی را نیز از بهر لذّت و خوش بودن ندانسته و هدف را تنها زیستن خردمندانه نشان می‌دهد. (همان: ۷۵)
این طبیب و شیمی دان ایرانی ضمن ستایش از فلسفه در فصل «در باب عشق و دوستکامی» پس از آن که شاعران و اهل ادب را سبک مغز و بی مایه معرّفی می‌کند، (همان: ۳۲) عشق را پدیده‌ای زشت و پست، و عاشقان را بسان چهارپایان می‌خوانَد (همان: ۲۸) و می‌نویسد: مردان والا همّت و بزرگ‌نفس، این بلیّت عشق از نهادشان به دور است؛ زیرا برای این‌گونه مردمان چیزی سخت‌تر از خواری، فرمانبری، اظهار حاجت و بی‌آبرویی نباشد. (همان: ۲۵) ما هرگز ندیده‌ایم که عشق خوی ایشان [فیلسوفان] باشد؛ و یا به مانند عربها و کُردها یکسره نرد عشق ببازند... عشق فقط عادت درشتخویان و گِولان کُندذهن باشد؛ و کسانی که اندیشه و رأی و خِرَدشان کم و اندک است. (همان: ۳۳)
محمد بن زکریا در فصل دیگری از این کتاب با آن‌که خوردن شراب را جایز می‌شمرَد، اما معتقد است که فرد خردمند خود را از «مِی» نگاه می‌دارد؛ چرا که «مِی» از بزرگ‌ترین آفت‌های خِرَد و نیرو دهنده‌ی نفس شهوانی و غضبی است. و اگر خردمند به اندکی از شراب دست بَرَد، برای رفع گرفتگی اندیشه و فشار اندوه باشد؛ لیکن نباید که قصد و غرض وی از آن خوش‌باشی یا لذت‌پرستی بُوَد. (همان: ۷۸-۷۹)
رازی در فصل پایانی کتاب خود با نام «درباره‌ی ترس از مرگ» انسان‌ها را از دو حال خارج نمی‌داند: انسان‌ها که باور دارند نفس با تباهی تَن تباه می‌گردد؛ که اینان هرگاه از مرگ در هراس باشند از خِرَد خویش به هوی خود می‌گرایند؛ چرا که آزار از امور حسی و حس هم جز از برای زنده نباشد. (همان: ۱۰۵-۱۰۶) دوم کسانی که برای آدمی عاقبتی پس از مرگ قائل باشند؛ که اینان اگر نیکوکار دانا باشند چه معتقد به شریعت باشند و چه نباشند در آسایش خواهند بود؛ چرا که اوّلین گروه به وظایف خود عمل کرده‌اند و دومین گروه توان رسیدن به یقین نداشته‌اند و خداوند به بخشایش او سِزاتر است. (همان: ۱۰۶-۱۰۹)
رازی، محمد بن زکریا (۱۳۸۱). طب روحانی: رساله در روانشناسی اخلاق، ترجمه پرویز اذکائی، تهران: مؤسسه‌ی فرهنگی اهل قلم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تاریخ الرسل و الملوک» یا همان «تاریخ طبری» مشهورترین و نخستین کتاب مفصّل در حوزه‌ی تاریخ عمومی جهان در اسلام شمرده می‌شود که مورّخ بزرگ و معروفی چون ابن خلدون کسی را بر محمد بن جریر طبری و تاریخ او برتر نمی‌داند. (ابن خلدون، ۱۳۸۳: ج ۶، ۶۰۸)

اولین ترجمه‌ی کتاب تاریخ طبری کمتر از نیم قرن پس از وفات طبری توسّط ابوعلی بلعمی، وزیر منصور بن نوح سامانی به صورت خلاصه و اقتباس صورت گرفت. تا آن‌که ابوالقاسم پاینده، نویسنده و مترجم مشهور نجف‌آبادی ترجمه‌ای دقیق و دلنشین از این اثر به یادگار گذاشت. ترجمه‌ی او ابتدا در سال ۱۳۵۲ توسط انتشارات بنیاد فرهنگ در پانزده جلد و سپس از سال ۱۳۶۲ توسط نشر اساطیر در شانزده مجلّد و ۶۹۷۴ صفحه به طبع رسید و گویی تا چاپ ششم این تاریخ (۱۳۸۳) را می‌توان بدون سانسور دانست.

و اما در قسمت پایانی از جلد شانزدهم تاریخ طبری که «احوال و آثار محمد بن جریر طبری» نامیده شده است، با بیوگرافی و زندگی‌نامه‌ی مورّخ و نویسنده‌ی بزرگی آشنا می‌شویم که به قلم دکتر علی‌اکبر شهابی نگاشته شده است.

ابوجعفر محمد بن جریر طبری (۳۱۰-۲۲۴) در آملِ طبرستان که نام دیگر مازندران است، متولّد شد. او از جانب استادش ابوحاتم سجستانی در وجه تسمیه‌ی طبرستان چنین گفته است: چون طبرستان گشوده شد و آبادی آن آغاز گردید، زمینی بود پر از درخت و جنگل. از این‌رو فاتحان ابزاری طلب کردند که بدان درختان را قطع کنند. مردمان آن‌جا برای این‌کار طبر آوردند، از این رو سرزمین مذکور به نام طبرستان خوانده شد. (شهابی، ۱۳۷۳: ج ۱۶، ۱ الی۳)
محمد بن جریر طبری را عالمی ذوالفنون می‌خوانند که در رشته‌های متعددی مانند: تاریخ، فقه، حدیث، تفسیر، نحو، لغت و حتی پزشکی متخصّص بوده است؛ تا آن‌جا که شاگردانش پس از مرگ وی ایام زندگانی او را از هنگام بلوغ تا زمان مرگش در شهر بغداد حساب کردند و آن‌گاه اوراق تصنیفاتش را برشمردند و بر مدّت عمرش تقسیم کردند به هر روز چهارده ورق رسید! (همان: ج ۱۶، ۳-۹-۱۷-۳۷)

در مذهب این مورّخ نامیِ ایرانی که انسانی تندرست، فروتن و خوش‌اخلاق بود، اختلاف است. (همان: ج ۱۶، ۲۱) هرچند به تشیّع شهرت داشت و نویسنده‌ی کتاب «روضات الجنات» نیز به دلیل زادگاه او که به شهر تشیّع مشهور بود و همچنین تألیف کتابی درباره‌ی «حدیث غدیر خم» بر شیعه بودن طبری تأکید بیشتری دارد. (همان: ج ۱۶، ۳۵-۳۶)

در پایان با آن‌که خواندن تمام مجلّدات تاریخ طبری را به همگان توصیه نمی‌کنم، اما معتقدم که مطالعه‌ی جلدهای سوّم تا ششم این کتاب از اهمیّت بسزایی برخوردار است که باید نسبت به آن اهتمام ویژه‌ای ورزید.
شهابی، علی‌اکبر (۱۳۷۳). تاریخ طبری: احوال و آثار محمد بن جریر طبری، تهران: اساطیر.

ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (۱۳۸۳). العبر: تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در این‌که وظیفه‌ی فلسفه چیست نظرات مختلفی وجود دارد. اما برخی از فیلسوفان بر آن باورند که خاستگاه فلسفه ایجاد پرسش است و نه پاسخ به سؤالات. از این رو برتراند راسل معتقد است: اگر جواب دادن به پرسش‌ها کار فلسفه نیست، دست کم مطالعه و طرح آن‌ها شأن فلسفه است. به اعتباری دیگر فلسفه چیزی نیست جز کاشتن بذر شک و تردید که البته اگر فلسفه را نتیجه‌ای جز آن نباشد، این خود امری است بسیار نیکو و ارزشمند. (حلبی، ۱۳۸۱: ۴۹-۵۰)
کتاب «تاریخ فلاسفه ایرانی» اثری درباره‌ی تاریخ فلسفه‌ی ایران است. اثری در باب فیلسوفان مشهور ایرانِ بعد از اسلام تا ملاهادی سبزواری که توسط دکتر علی اصغر حلبی (متولّد ۱۳۲۳) در یک جلد انتشار یافته است.

علی اصغر حلبی در این اثر زیبا و خواندنی ضمن به تصویر کشیدن عقاید و آثار چهل و پنج فیلسوف ایرانی، در مقدمه‌ای مفصّل به چیستیِ فلسفه و نظرات مخالفان فلسفه پرداخته و نشان می‌دهد که جدای از مخالفت همیشگی دینداران قشری و متعصّب با فلاسفه، بسیاری از فیلسوفان نیز به نزاع و تحقیر یکدیگر پرداخته‌اند!
ناصرخسرو از محمد زکریای رازی که متّهم به بی‌دینی و مبارزه‌گر با انبیاست، (همان: ۱۳۰) با عنوان نادان و جاهل یاد می‌کند. چنان‌که ابوعلی سینا نیز او را متکلّفی فضولی می‌داند که بر الهیات شرح‌ها نوشته و از حدّ خود که نظر در شیشه‌های ادرار بیماران است تجاوز کرده و ناچاراً خود را رسوا و جهل و نادانی‌اش را آشکار ساخته است. (همان: ۱۲۴)

ابوحامد محمد غزالی با آن‌که ابتدا فیلسوفی بزرگ و فقیهی شهره بود، فلسفه و موقعیت اجتماعی خود را ترک نمود و روی به زهد و ریاضت آورد تا آنجا که گفته می‌شود برای پرهیز از خودپرستی به رفتگری نیز پرداخت. (همان: ۳۶۵) اما همین غزالی با این همه فهم و اخلاص و با آن‌که از سوی برخی تکفیر شده بود، در برابر فیلسوفان و اندیشه‌های فلسفی ایستاد و با نوشتن «تهافت الفلاسفه» کمر به تحقیر و تکفیر فیلسوفان بست و اگر زمام حکومت در دست او بود احتمالاً از کشتار آن‌ها باکی نداشت. او حتی مسلمانان را از صناعت نقاشی و صورتگری به سبب کراهت در دین برحذر داشت. (همان: ۳۸۲ الی۳۸۴)

حلبی، علی اصغر (۱۳۸۱). تاریخ فلاسفه ایرانی، تهران: زوار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘یک گفت‌وگوی خیالی با برتراند راسل

📝علیرضا دست‌افشان

مقالۀ «یک گفت‌وگوی خیالی با برتراند راسل»، شامل گفت‌وگویی خیالی با یکی از فیلسوفان مشهور انگلیسی به نام برتراند راسل است. مصاحبه‌ای خیالی که بنابر گفتۀ نویسندۀ آن درحقیقت از نوشته‌ها و سخنرانی‌های راسل استخراج شده است. علیرضا دست‌افشان در قسمتی از این یاداشت، با طرح پرسشی اصلی‌ترین فایدۀ مطالعۀ فلسفه را جویا می‌شود و برتراند راسل در پاسخ می‌گوید:
    
مهم‌ترین فایدۀ مطالعات فلسفی این است که شک کردن به باورهایمان را به ما می‌آموزد. برای آدمی مطالبۀ یقین هم طبیعی است و هم زیان‌آور. وقتی شما فرزندانتان را در یک روز ابری به پیک‌نیک می‌برید آن‌ها از شما جواب جزمی می‌خواهند. آیا باران خواهد بارید یا  هوا صاف خواهد شد؟ و اگر نتوانید جواب قطعی بدهید از شما ناامید خواهند شد. بسیاری از بزرگسالان نیز از رهبرانی که قرار است مردم را به سرزمین موعود برسانند همین یقین و اطمینان را مطالبه می‌کنند. تا زمانی که انسان‌ها نیاموزند در غیاب شواهد و دلایل دست به قضاوت نزنند، به راحتی توسط مدّعیان گمراه و سرگردان خواهند شد و یقین را از رهبرانی مطالبه خواهند کرد که یا جاهلانی متعصّب هستند و یا شارلاتان‌هایی فریبکار. شاید تحمّل شک و تردید دشوار باشد، اما به‌دست آوردن همۀ فضایل توأم با دشواری است. برای یادگیری هر یک از آن‌ها باید درس و رشتۀ مناسب با آن را فرا گرفت و برای آموختن شک و تأخیر انداختن قضاوت، بهترین درس، فلسفه است (دست‌افشان، بی‌تا: ۱ الی۵).

منبع:        

_ دست‌افشان، علیرضا، بی‌تا، یک گفت‌وگوی خیالی با برتراند راسل، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
📘زناشویی و اخلاق

📝برتراند راسل

برتراند راسل در کتاب «زناشویی و اخلاق»، به بررسی مفهوم خانواده و سیر تاریخی حاکم بر آن پرداخته و به نقد بایدها و نبایدهای اخلاق جنسی اشاره کرده است. او هدف از نوشتن این اثر را نه تبلیغ هرزگی که آگاه نمودن مردم از مجهولات و شکستن بعضی از تابوهای به اصطلاح اخلاقی دانسته است.
    
راسل در این کتاب ضمن قبول تساوی حقوق زن و مرد حتی در حقّ برخورداری از سکسِ پیش از ازدواج، بدگویی‌های مطرح شده پیرامون خودارضایی و استمناء را نپذیرفت و آن را دروغ‌های اخلاقیون در صیانت از اخلاق برشمرد؛ چراکه به‌زعم او ازدواج در ادیان به‌منزلۀ اجتناب انسان‌ها‌ از گناه و در حکم تولیدمثل است و عشق و سکس در آن جایگاهی ندارد (راسل، ۱۳۵۵: ۸۹).
    
اگر مرد مجاز باشد که قبل از زناشویی روابط جنسی داشته باشد، زنان نیز باید یک چنین اجازه‌ای داشته باشند. در کشورهایی که تعداد زنان بر مردان زیاده می‌باشد، این ظلم آشکاری است که زنان زیادی باید بدون شوهر بمانند و از لذّت جنسی بی‌بهره مانده، تجربۀ جنسی کسب نکنند... و هر آن‌کس که با این امر مخالف باشد باید بپذیرد که او کسی است که در مورد تمایلات جنسی زن‌ها راه عدالت را نمی‌پیماید  (همان: ۶۲-۶۳).
    
راسل ضمن ستایش از عشق و اصرار بر اهمیّت سکس، بر آگاهی زن و مرد از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی و جنسی یکدیگر پیش از ازدواج تأکید داشته و می‌نویسد:
     من به شخصه معتقدم که عشق رومانتیک سرچشمۀ بزرگ‌ترین شادی‌هایی است که زندگی عرضه کرده است. در روابط مرد و زنی که یکدیگر را دوست دارند و از ورای شهوت و میل و محبّت با یکدیگر رابطه دارند، حالتی وجود دارد که تخمین زدن و معیار کردن آن ممکن نمی‌نماید چه آن‌ها از طریق این دوست داشتن می‌توانند از بسیاری از بیچارگی‌ها و ناملایمات زندگی بشری چشم بپوشند و به سادگی از آن‌ها بگذرند و عدمِ‌شناخت یک چنین حالتی بدبختی بزرگی برای هر انسان محسوب می‌شود... هرچند این عقیده که می‌گوید لازمه و اصل ازدواج، عشق رومانتیک است عقیده و نظری کاملاً بیهوده و پوچ است (همان: ۹۲-۱۰۴-۱۱۸).

منبع:

_ راسل، برتراند، ۱۳۵۵، زناشویی و اخلاق، ترجمه مهدی افشار، تهران، کاویان.      
https://t.iss.one/Minavash
نام جدّ پیامبر اسلام «عبد مناف» بوده است که پدر و مادر او به سبب تقرّب به یکی از بزرگ‌ترین بتان مکه، یعنی مناف، فرزند خود را بدین اسم نامیدند. (طبری، ۱۳۶۳: ج ۳، ۸۰۵) چنان‌که عبدالمطلب نام یکی از پسران خود را که پدر پیامبر اسلام است، عبدالله نهاد. لذا همان‌طور که اسامی مختلف بت‌ها در میان اعراب قبل از اسلام رایج بوده است، واژه‌ی «الله» نیز به عرب بعد از اسلام تعلّق نداشته و اعراب دوران جاهلیّت هم نام فرزندان خویش را بدان زینت می‌بخشیدند.

ابن واضح یعقوبی، مورّخ شیعی قرن سوم هجری در کتاب «تاریخ یعقوبی» می‌آورد: چون اعرب برای زیارت خانه می‌آمدند و این بت‌ها را می‌دیدند از قریش و خزاعه جویا می‌شدند و آن‌ها در جواب می‌گفتند: این‌ها را پرستش می‌کنیم تا ما را به خدا نزدیک کنند... پس عرب هرگاه می‌خواستند به زیارت کعبه روند افراد هر قبیله‌ای نزد بت خود می‌ایستادند و نزد آن نیایش می‌کردند، سپس تا ورود مکه تلبیه می‌گفتند و تلبیه‌های ایشان مختلف بود. لبّیک، اللهم لبّیک، لبّیک لاشریک لک. (یعقوبی، ۱۳۸۲: ج ۱، ۳۳۲-۳۳۳)

در صلح حدیبیه هم وقتی کفّار کلمه‌ی «بسم الله الرحمن الرحیم» را نپذیرفتند و گفتند ما این را نمی‌شناسیم، بنویس «بسمک اللهم»، پیامبر اسلام پذیرفت؛ (طبری، ۱۳۶۳: ج ۳، ۱۱۲۳) چرا که قرشیان در ابتدای نامه‌های خود کلمه‌ی «بسمک اللهم» را می‌نوشتند و چون رسول خدا از شهادت به غیر الله منزّه است، به خدای آنان که غیر از خدای یکتا نیست، گواهی داد.

یعقوبی، احمد بن اسحاق (۱۳۸۲). تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۶۳). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash