من به مانند اسپینوزا که اخلاق خارج از دین را پایهگذاری کرد و از خدای غیرمتشخص دفاع نمود، به خدای وحدت وجودی قائلم و به خدای متشخص انسانوار قائل نیستم. (ملکیان، ۱۴۰۱: ۱۴۲)
یکی از مهمترین اندیشههای مصطفی ملکیان نظریهی «عقلانیت و معنویت» است. نظریهای که ملکیان با استناد به آن اسلام سنّتگرایانه را در عصر حاضر ناکارآمد پنداشته و اسلام متجدّدانه را هم نمیپذیرد. چنانکه معتقد است جمع بین عقلانیت (آنچه مبتنی بر دلیل و منطق است) و معنویت (فهم عقلانی از امور باطنی یا همان اخلاق جهانی) در چهار مکتب قابل مشاهده است:
آیین بودا، آیین دائو، مکتب رواقیان و اسپینوزا. (همان: ۱۴۱-۱۴۲)
مصطفی ملکیان ضمن یکی خواندن اسلام تجدّدگرایانه و روشنفکری دینی، (همان: ۱۴۱) با صراحت به مخالفت با روشنفکران دینی پرداخته و اذعان میکند که من از سال ۱۳۷۷ به این نکته پی بردم که روشنفکری دینی پروژهای ناموفق، غیرممکن و زیانمند بوده است؛ چراکه قوام روشنفکری به عقلانیت و قوام دینداری به تعبّد است و عقلانیت و تعبّد قابل جمع نبوده و با هم آشتیناپذیر هستند.
از مجموع مساعی روشنفکران دینی که فواید و سودهایی نیز برای جوامع اسلامی داشتهاند و من هم به همهی آنها احترام میگذارم، نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین. یک انسان مدرن امروزی میخواهد ارجاع همهچیز به استدلال باشد و میبیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست. یک مؤمن راستین نیز دلش میخواهد سخن خدا و پیشوایان دینی را بدون چون و چرا بپذیریم، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که میخواهد به آن التزام داشته باشد چون و چراهایی میکند. از اینرو روشنفکر دینی نمیتواند هیچکدام را راضی کند و مدام باید در حال رفو کردن پارگیها باشد. (همان: ۱۳۸-۱۳۹)
این استاد دانشگاه و مترجم نامدار کشور در قسمتی دیگر از این گفت و گوی خواندنی خود با روزنامه شرق که در اواخر سال ۱۴۰۱ صورت گرفته است، متذکر میشود که بدبختانه در قرآن و روایات همه چیز از جمله تفکرات اشعری، معتزلی، شیعی، وهابی و حتی خوارجی یافت میشود. (همان: ۱۴۲) هرچند نباید فراموش کرد که دین و سنّت با یکدیگر تفاوت داشته و بخش زیاد و چشمگیری از مصلحتاندیشیهای فردی و گروهی که در عصر حاضر غیردینی شمرده میشود، صرفاً تفکری سنّتی است که هیچ ربطی به دین ندارد.
مثلاً در دین گفته میشود: گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادهی به تعبیر ما دینی و مذهبی است که شبانهروز مشغول غیبت نباشد؟ همین کسانی که غیبت میکنند اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان میآید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است. اگر تار موی دخترانشان پیدا باشد و یا دختران و پسرانشان به یکدیگر لبخند بزنند، به نظرشان میآید که ارکان عرش الهی دارد به تزلزل میافتد، اما غیبت برایشان اصلاً چیز مهمی نیست؛ و این تفکر، تفکری سنتی است و نه دینی. (همان: ۱۳۷)
ملکیان، مصطفی (۱۴۰۱). عقلانیت یک روش است نه یک فراورده: گفت و گو با مصطفی ملکیان درباره اخلاق و روشنفکری دینی، ضمیمه روزنامه شرق، سالنامه ۱۴۰۱، یکشنبه ۲۱ اسفندماه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از مهمترین اندیشههای مصطفی ملکیان نظریهی «عقلانیت و معنویت» است. نظریهای که ملکیان با استناد به آن اسلام سنّتگرایانه را در عصر حاضر ناکارآمد پنداشته و اسلام متجدّدانه را هم نمیپذیرد. چنانکه معتقد است جمع بین عقلانیت (آنچه مبتنی بر دلیل و منطق است) و معنویت (فهم عقلانی از امور باطنی یا همان اخلاق جهانی) در چهار مکتب قابل مشاهده است:
آیین بودا، آیین دائو، مکتب رواقیان و اسپینوزا. (همان: ۱۴۱-۱۴۲)
مصطفی ملکیان ضمن یکی خواندن اسلام تجدّدگرایانه و روشنفکری دینی، (همان: ۱۴۱) با صراحت به مخالفت با روشنفکران دینی پرداخته و اذعان میکند که من از سال ۱۳۷۷ به این نکته پی بردم که روشنفکری دینی پروژهای ناموفق، غیرممکن و زیانمند بوده است؛ چراکه قوام روشنفکری به عقلانیت و قوام دینداری به تعبّد است و عقلانیت و تعبّد قابل جمع نبوده و با هم آشتیناپذیر هستند.
از مجموع مساعی روشنفکران دینی که فواید و سودهایی نیز برای جوامع اسلامی داشتهاند و من هم به همهی آنها احترام میگذارم، نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین. یک انسان مدرن امروزی میخواهد ارجاع همهچیز به استدلال باشد و میبیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست. یک مؤمن راستین نیز دلش میخواهد سخن خدا و پیشوایان دینی را بدون چون و چرا بپذیریم، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که میخواهد به آن التزام داشته باشد چون و چراهایی میکند. از اینرو روشنفکر دینی نمیتواند هیچکدام را راضی کند و مدام باید در حال رفو کردن پارگیها باشد. (همان: ۱۳۸-۱۳۹)
این استاد دانشگاه و مترجم نامدار کشور در قسمتی دیگر از این گفت و گوی خواندنی خود با روزنامه شرق که در اواخر سال ۱۴۰۱ صورت گرفته است، متذکر میشود که بدبختانه در قرآن و روایات همه چیز از جمله تفکرات اشعری، معتزلی، شیعی، وهابی و حتی خوارجی یافت میشود. (همان: ۱۴۲) هرچند نباید فراموش کرد که دین و سنّت با یکدیگر تفاوت داشته و بخش زیاد و چشمگیری از مصلحتاندیشیهای فردی و گروهی که در عصر حاضر غیردینی شمرده میشود، صرفاً تفکری سنّتی است که هیچ ربطی به دین ندارد.
مثلاً در دین گفته میشود: گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادهی به تعبیر ما دینی و مذهبی است که شبانهروز مشغول غیبت نباشد؟ همین کسانی که غیبت میکنند اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان میآید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است. اگر تار موی دخترانشان پیدا باشد و یا دختران و پسرانشان به یکدیگر لبخند بزنند، به نظرشان میآید که ارکان عرش الهی دارد به تزلزل میافتد، اما غیبت برایشان اصلاً چیز مهمی نیست؛ و این تفکر، تفکری سنتی است و نه دینی. (همان: ۱۳۷)
ملکیان، مصطفی (۱۴۰۱). عقلانیت یک روش است نه یک فراورده: گفت و گو با مصطفی ملکیان درباره اخلاق و روشنفکری دینی، ضمیمه روزنامه شرق، سالنامه ۱۴۰۱، یکشنبه ۲۱ اسفندماه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘طوبای محبت
📝محمداسماعیل دولابی
در پارهای از کتاب «طوبای محبت»، که حاصل مجالس پند و وعظ محمداسماعیل دولابی است، میخوانیم:
گناه و عذاب وجود ندارد؛ خداوند اصلاً گناهی ننوشته است که بخواهد بیامرزد... عذاب را از کجا میآوری؟ از کجا میگویی عذاب هست؟! معنی عذاب این است که نیست، دائم نیست (دولابی، ۱۳۸۲: ۲/ ۱۸-۲۴). دنیا محلّ خنده است و اگر مردم عادت به گریه نداشتند محرّم و عاشورا هنگام عیش و عشرت بود (همان: ۲/ ۵۷). مرگ انسانها شهادت است و آدمی پس از مردن نیازمند غسل، کفن و نماز نمیباشد (همان: ۲/ ۱۷۰). نماز، روزه، خمس و زکات مخصوص کسانی است که به یقین نرسیدهاند و الّا اصل اقرارِ لا اله الّا الله است (همان: ۲/ ۱۲۳-۱۲۴).
منبع:
_ دولابی، محمداسماعیل، ۱۳۸۲، طوبای محبت، تهران، محبت.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمداسماعیل دولابی
در پارهای از کتاب «طوبای محبت»، که حاصل مجالس پند و وعظ محمداسماعیل دولابی است، میخوانیم:
گناه و عذاب وجود ندارد؛ خداوند اصلاً گناهی ننوشته است که بخواهد بیامرزد... عذاب را از کجا میآوری؟ از کجا میگویی عذاب هست؟! معنی عذاب این است که نیست، دائم نیست (دولابی، ۱۳۸۲: ۲/ ۱۸-۲۴). دنیا محلّ خنده است و اگر مردم عادت به گریه نداشتند محرّم و عاشورا هنگام عیش و عشرت بود (همان: ۲/ ۵۷). مرگ انسانها شهادت است و آدمی پس از مردن نیازمند غسل، کفن و نماز نمیباشد (همان: ۲/ ۱۷۰). نماز، روزه، خمس و زکات مخصوص کسانی است که به یقین نرسیدهاند و الّا اصل اقرارِ لا اله الّا الله است (همان: ۲/ ۱۲۳-۱۲۴).
منبع:
_ دولابی، محمداسماعیل، ۱۳۸۲، طوبای محبت، تهران، محبت.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم» ضمن نقد و نکوهش مذاهب میآورد: مسیحیت با آمادگی که در زجر و شکنجه داشت از سایر مذاهب مشخص گردیده است. خلفای اسلامی نسبت به کلیمیان و عیسویان با محبتتر از دول مسیحی بودهاند. (راسل، ۱۳۴۹: ۱۱-۲۶۳)
نیچه در کتاب «دجال» پس از آنکه دین بودا و مسیحیت را از دینهای نیستگرایانه و منحط معرفی میکند، مینویسد: اگر اسلام مسیحیت را خوار میشمارد، در این کار هزاران بار حق با اوست. مسیحیت میوهی فرهنگ جهان کهن را از ما به یغما برد، و بعدها میوهی فرهنگ اسلامی را که از بنیاد با ما بیشتر بستگی داشت و با ادراک و ذوقهای ما صریحتر از یونان و روم سخن میگفت، لگدکوب و از دست ما ربود. چرا؟ زیرا این فرهنگ شریف بود و خاستگاه خود را به غریزههای مردانه مدیون بود و به زندگانی آری میگفت. بعدها جنگجویان صلیبی بر ضد چیزی جنگیدند که بهتر بود در برابرش به خاک میافتادند. فرهنگی که در مقایسه با آن حتی قرن نوزدهم ما باید خود را بس ناتوان و دیر آمد تصور کند. (نیچه، ۱۳۵۵: ۴۷-۱۳۱)
آلمانیها ناپاکترین، درمان ناپذیرترین نوع مسیحیت، یعنی پروتستانیسم را دارا هستند. من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم و تنها داغ ننگِ جاوید بشریت مینامم. (همان: ۱۳۵-۱۳۶) این کتاب از آن چند تنی بیش نیست. شاید هیچ یک از آنان هنوز حتی به جهان نیامده باشد. احتمالاً آنها خوانندگانی هستند که زرتشت مرا در مییابند. فقط پسفردا از آن من است. زندگانی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز میشود. (همان: ۲۳)
نیچه، فریدریش (۱۳۵۵). دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، تهران: آگاه.
راسل، برتراند (۱۳۴۹). چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران: دریا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در کتاب «دجال» پس از آنکه دین بودا و مسیحیت را از دینهای نیستگرایانه و منحط معرفی میکند، مینویسد: اگر اسلام مسیحیت را خوار میشمارد، در این کار هزاران بار حق با اوست. مسیحیت میوهی فرهنگ جهان کهن را از ما به یغما برد، و بعدها میوهی فرهنگ اسلامی را که از بنیاد با ما بیشتر بستگی داشت و با ادراک و ذوقهای ما صریحتر از یونان و روم سخن میگفت، لگدکوب و از دست ما ربود. چرا؟ زیرا این فرهنگ شریف بود و خاستگاه خود را به غریزههای مردانه مدیون بود و به زندگانی آری میگفت. بعدها جنگجویان صلیبی بر ضد چیزی جنگیدند که بهتر بود در برابرش به خاک میافتادند. فرهنگی که در مقایسه با آن حتی قرن نوزدهم ما باید خود را بس ناتوان و دیر آمد تصور کند. (نیچه، ۱۳۵۵: ۴۷-۱۳۱)
آلمانیها ناپاکترین، درمان ناپذیرترین نوع مسیحیت، یعنی پروتستانیسم را دارا هستند. من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم و تنها داغ ننگِ جاوید بشریت مینامم. (همان: ۱۳۵-۱۳۶) این کتاب از آن چند تنی بیش نیست. شاید هیچ یک از آنان هنوز حتی به جهان نیامده باشد. احتمالاً آنها خوانندگانی هستند که زرتشت مرا در مییابند. فقط پسفردا از آن من است. زندگانی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز میشود. (همان: ۲۳)
نیچه، فریدریش (۱۳۵۵). دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، تهران: آگاه.
راسل، برتراند (۱۳۴۹). چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران: دریا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ولایت فقیه سبب تقسیم فقیهان به دو گروه اصلی شده است که معتقدان به ولایت فقها در امر احکام و قضاوت را در اصطلاح طرفداران ولایت عامّه فقیه، و پذیرندگان ولایت فقها در امور احکام و قضاوت و حکومت را پیروان ولایت خاصّه فقیه یا همان «ولایت مطلقه فقیه» میگویند.
با آنکه گویی ملااحمد نراقی تنها فقیهی است که قبل از سید روحالله خمینی به مسئلهی ولایت در حکومت اشاره نموده است، اما آیتالله خمینی در کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) که مجموعهی سیزده سخنرانی او از سال ۱/۱۱/۱۳۴۸ تا ۲۰/۱۱/۱۳۴۸ در شهر نجف بوده است، میآورد: ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصوّر آنها موجب تصدیق میشود، و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلامی را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصوّر آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. (خمینی، ۱۳۷۸: ۹)
خمینی در نقد آخوندهای درباری، در صفحات پایانی کتابش اذعان میکند: اینها از فقهای اسلامی نیستند. اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند. باید جوانهای ما عمامهی اینها را بردارند. من نمیدانم جوانهای ما در ایران مردهاند؟ چرا عمامهی اینها را برنمیدارند؟ من نمیگویم بکُشند، اینها قابل کشتن نیستند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههایشان را بردارند، نگذارند معمّم ظاهر شوند. (همان: ۱۴۸)
رهبر پیشین انقلاب جمهوری اسلامی ایران در هفتمین درسگفتار حکومت اسلامی از جواز مباهته میگوید و حتی گاهی تهمت زدن به انسانها را واجب میشمرَد! (خمینی، ۱۳۴۸: ۱۸) این قسمت از سخنان خمینی با آنکه بعداً از کتاب ولایت فقیه او حذف شده است، اما عبارت بدون سانسور آن را میتوان در چاپ ۱۳۴۸ این کتاب که در چاپخانهی آداب نجف منتشر شده است، مشاهده کرد. چنانکه برای مطمئنتر شدن از این موضوع میتوان به فایل صوتی درس سید روحالله خمینی در ۱۱/۱۱/۱۳۴۸ که توسط رادیو معارف ایران در تاریخ ۳/۴/۱۳۸۹ پخش شده است نیز مراجعه کرد.
خمینی همچنین در یکی دیگر از سخنرانیهای خود که در جمع فرماندهان سپاه، معلّمان و مدیران صدا و سیما بوده است، در دفاع از اسلام و حفظ نظام اسلامی میگوید: یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید که همهی اینها باید تجسّس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن میفرماید که «وَ لا تَجَسَّسوُا». راست است، قرآن فرموده است، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی باید «وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم». این اشکال را به سیدالشهدا بکنید. وقتی اسلام [و نظام اسلامی] در خطر است همهی شما موظّفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. واجب است شرب خمر کنید، واجب است دروغ بگویید. (خمینی، ۱۳۸۹: ج ۱۵، ۱۱۶)
خمینی، روحالله (۱۳۷۸). ولایت فقیه: حکومت اسلامی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خمینی، روحالله (۱۳۴۸). حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، نجف: مطبعة الآداب.
خمینی، روحالله (۱۳۸۹). صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
با آنکه گویی ملااحمد نراقی تنها فقیهی است که قبل از سید روحالله خمینی به مسئلهی ولایت در حکومت اشاره نموده است، اما آیتالله خمینی در کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) که مجموعهی سیزده سخنرانی او از سال ۱/۱۱/۱۳۴۸ تا ۲۰/۱۱/۱۳۴۸ در شهر نجف بوده است، میآورد: ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصوّر آنها موجب تصدیق میشود، و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلامی را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصوّر آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. (خمینی، ۱۳۷۸: ۹)
خمینی در نقد آخوندهای درباری، در صفحات پایانی کتابش اذعان میکند: اینها از فقهای اسلامی نیستند. اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند. باید جوانهای ما عمامهی اینها را بردارند. من نمیدانم جوانهای ما در ایران مردهاند؟ چرا عمامهی اینها را برنمیدارند؟ من نمیگویم بکُشند، اینها قابل کشتن نیستند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههایشان را بردارند، نگذارند معمّم ظاهر شوند. (همان: ۱۴۸)
رهبر پیشین انقلاب جمهوری اسلامی ایران در هفتمین درسگفتار حکومت اسلامی از جواز مباهته میگوید و حتی گاهی تهمت زدن به انسانها را واجب میشمرَد! (خمینی، ۱۳۴۸: ۱۸) این قسمت از سخنان خمینی با آنکه بعداً از کتاب ولایت فقیه او حذف شده است، اما عبارت بدون سانسور آن را میتوان در چاپ ۱۳۴۸ این کتاب که در چاپخانهی آداب نجف منتشر شده است، مشاهده کرد. چنانکه برای مطمئنتر شدن از این موضوع میتوان به فایل صوتی درس سید روحالله خمینی در ۱۱/۱۱/۱۳۴۸ که توسط رادیو معارف ایران در تاریخ ۳/۴/۱۳۸۹ پخش شده است نیز مراجعه کرد.
خمینی همچنین در یکی دیگر از سخنرانیهای خود که در جمع فرماندهان سپاه، معلّمان و مدیران صدا و سیما بوده است، در دفاع از اسلام و حفظ نظام اسلامی میگوید: یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید که همهی اینها باید تجسّس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن میفرماید که «وَ لا تَجَسَّسوُا». راست است، قرآن فرموده است، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی باید «وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم». این اشکال را به سیدالشهدا بکنید. وقتی اسلام [و نظام اسلامی] در خطر است همهی شما موظّفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. واجب است شرب خمر کنید، واجب است دروغ بگویید. (خمینی، ۱۳۸۹: ج ۱۵، ۱۱۶)
خمینی، روحالله (۱۳۷۸). ولایت فقیه: حکومت اسلامی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خمینی، روحالله (۱۳۴۸). حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، نجف: مطبعة الآداب.
خمینی، روحالله (۱۳۸۹). صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘چرا مسیحی نیستم
📝ژان پل سارتر
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم»، که شامل مجموعه مقالاتی راجعبه مذهب و موضوعات مربوط به آن ازجمله علت مسیحی نبودن او، نگاه وی به مذهب، توان یا عدمِتوان مذهب در حلّ مشکلات و مصاحبه با کاپلستون در مورد وجود یا عدمِوجود خدا است، میآورد:
من به شدّت به این عقیده متقاعد هستم که مذاهب مضر میباشند و نیز معتقدم که حقیقتی هم ندارند... لیکن درحال حاضر در اغلب کشورها هدف از تعلیم و تربیت جلوگیری از رشد افکار اخیرالذِکر است و کسانی که از بیان عقاید بیاساس خودداری میکنند برای تربیت جوانان نامناسب تشخیص داده میشوند (راسل، ۱۳۴۹: ۱۱ الی۱۳).
راسل معتقد است هر فرد خداباوری لازم است برای ادّعای خود برهان ارائه کند والّا سخن او پذیرفته نخواهد شد. و این مطلب ما را به یاد قوری فضایی او میاندازد که هرگاه فرد مدّعی برای سخن خویش دلیل اقامه نکند، ما هم میتوانیم بگوییم که در کهکشان، میان زمین و مریخ، قورییی به دور خورشید میچرخد. لذا راسل بااینکه عملاً یک خداناباور است، از منظری دیگر ندانمگرایی است که با صراحت اذعان میکند:
من مدّعی نیستم که خدایی نیست. آنچه ادّعا میکنم این است که ما نمیدانیم خدایی هست (همان: ۲۴۸).
منبع:
_ راسل، برتراند، ۱۳۴۹، چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران، دریا.
https://t.iss.one/Minavash
📝ژان پل سارتر
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم»، که شامل مجموعه مقالاتی راجعبه مذهب و موضوعات مربوط به آن ازجمله علت مسیحی نبودن او، نگاه وی به مذهب، توان یا عدمِتوان مذهب در حلّ مشکلات و مصاحبه با کاپلستون در مورد وجود یا عدمِوجود خدا است، میآورد:
من به شدّت به این عقیده متقاعد هستم که مذاهب مضر میباشند و نیز معتقدم که حقیقتی هم ندارند... لیکن درحال حاضر در اغلب کشورها هدف از تعلیم و تربیت جلوگیری از رشد افکار اخیرالذِکر است و کسانی که از بیان عقاید بیاساس خودداری میکنند برای تربیت جوانان نامناسب تشخیص داده میشوند (راسل، ۱۳۴۹: ۱۱ الی۱۳).
راسل معتقد است هر فرد خداباوری لازم است برای ادّعای خود برهان ارائه کند والّا سخن او پذیرفته نخواهد شد. و این مطلب ما را به یاد قوری فضایی او میاندازد که هرگاه فرد مدّعی برای سخن خویش دلیل اقامه نکند، ما هم میتوانیم بگوییم که در کهکشان، میان زمین و مریخ، قورییی به دور خورشید میچرخد. لذا راسل بااینکه عملاً یک خداناباور است، از منظری دیگر ندانمگرایی است که با صراحت اذعان میکند:
من مدّعی نیستم که خدایی نیست. آنچه ادّعا میکنم این است که ما نمیدانیم خدایی هست (همان: ۲۴۸).
منبع:
_ راسل، برتراند، ۱۳۴۹، چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران، دریا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ابوعلی سینا در رسالهی «اسرارالصلاة» آیهی «وَ ماخَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدُون» را به لیعرفون تفسیر کرده و معتقد است که عبادت همان معرفت و شناسایی حق است. چنانکه در ادامه در صفحاتی مختصر و درخور توجّه توضیح میدهد که خواندن نماز برای چه کسانی لازم است و چه افرادی از خواندن آن معاف میباشند.
بوعلی نماز را به ظاهر و باطن تقسیم نموده و مینویسد: نمازِ ظاهری که شریفترین طاعات و در اعلا درجات جمیع عبادات است، راجع به جسم و بدن انسانی است که از نکات وجود این نماز جسمانی آن است که چون شارع مقدّس میدانست که تمام نفوس لائق و قابل نیستند که به مقام شامخ عقل و به مدارج عالیهی انسانیت برسند و از طرفی دیگر برای آن نفوس، نوعی تکلّف به سبب مخالفت کردن با اهواء طبیعی لازم و واجب است، لذا راهی را گسترش داد و قاعدهای عقلانی را برقرار ساخت که همان اعداد معینهی نماز است. اگر کسی درست تأمل کند میفهمد که در این امر چه مقدار مصالح و سیاست و فواید مندرج است هرچند جهال و مردمِ بیخبر آن را نپذیرند و تصدیق ننمایند.
و اما قسم دوم از نماز که آن نماز باطنی حقیقی است، نمازی به رویّه و روش اعداد معیّنه نیست، بلکه به روش توجّه روحانی است تا بر او برکات الهی بدون دخالت داشتن اعضای بدنی نازل شود. این قسم از نماز است که خداوند فرمود: «اِنَّ الصَّلاةَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر»
شیخ الرئیس در ادامهی این مبحث در توضیح اینکه هر یک این دو قسم نماز بر چه کسانی واجب است، میآورد: هرگاه قوای حیوانی و طبیعی بر کسی غلبه نماید، چنین کسی پیوسته عاشق بدن است و همچو انسانی باید در زمرهی حیوانات شمرده شود و چون در هواهای نفسانی و شهوات حیوانی مستغرق است، در این صورت واجب است که در امور ظاهر شرعی غفلت نورزد؛ زیرا اگر از این مقدار هم غفلت کند، خود را گرفتار شرّ بسیاری خواهد کرد و در شمار حیوانات شمرده خواهد شد و نه در ردیف انسان. و اما آن کسی که قوای روحانی او بر قوای حیوانیاش غلبه کند، آن نماز خالص که نمازی غیر از نماز ظاهری است بر او واجب میشود.
ابوعلی سینا در پایان این رسالهی خود مینویسد: چون مشاهده کردم که بعضی از مردم در خصوص نماز ظاهری سستی میکنند و به مقام باطنی هم نرسیدهاند، لذا لازم دیدم که به شرح این مطلب بپردازم تا شخص عاقل تأمل کند و ببیند که نماز ظاهری بر چه کسی لازم است و نماز باطنی بر که واجب. (ابن سینا، ۱۳۸۸: ۴۴۴ الی۴۵۳)
ابن سینا، حسین (۱۳۸۸). مجموعه رسائل شیخالرئیس ابن سینا، به تصحیح محمود طاهری، ترجمه ضیاءالدین درّی، قم: آیت اشراق.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بوعلی نماز را به ظاهر و باطن تقسیم نموده و مینویسد: نمازِ ظاهری که شریفترین طاعات و در اعلا درجات جمیع عبادات است، راجع به جسم و بدن انسانی است که از نکات وجود این نماز جسمانی آن است که چون شارع مقدّس میدانست که تمام نفوس لائق و قابل نیستند که به مقام شامخ عقل و به مدارج عالیهی انسانیت برسند و از طرفی دیگر برای آن نفوس، نوعی تکلّف به سبب مخالفت کردن با اهواء طبیعی لازم و واجب است، لذا راهی را گسترش داد و قاعدهای عقلانی را برقرار ساخت که همان اعداد معینهی نماز است. اگر کسی درست تأمل کند میفهمد که در این امر چه مقدار مصالح و سیاست و فواید مندرج است هرچند جهال و مردمِ بیخبر آن را نپذیرند و تصدیق ننمایند.
و اما قسم دوم از نماز که آن نماز باطنی حقیقی است، نمازی به رویّه و روش اعداد معیّنه نیست، بلکه به روش توجّه روحانی است تا بر او برکات الهی بدون دخالت داشتن اعضای بدنی نازل شود. این قسم از نماز است که خداوند فرمود: «اِنَّ الصَّلاةَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر»
شیخ الرئیس در ادامهی این مبحث در توضیح اینکه هر یک این دو قسم نماز بر چه کسانی واجب است، میآورد: هرگاه قوای حیوانی و طبیعی بر کسی غلبه نماید، چنین کسی پیوسته عاشق بدن است و همچو انسانی باید در زمرهی حیوانات شمرده شود و چون در هواهای نفسانی و شهوات حیوانی مستغرق است، در این صورت واجب است که در امور ظاهر شرعی غفلت نورزد؛ زیرا اگر از این مقدار هم غفلت کند، خود را گرفتار شرّ بسیاری خواهد کرد و در شمار حیوانات شمرده خواهد شد و نه در ردیف انسان. و اما آن کسی که قوای روحانی او بر قوای حیوانیاش غلبه کند، آن نماز خالص که نمازی غیر از نماز ظاهری است بر او واجب میشود.
ابوعلی سینا در پایان این رسالهی خود مینویسد: چون مشاهده کردم که بعضی از مردم در خصوص نماز ظاهری سستی میکنند و به مقام باطنی هم نرسیدهاند، لذا لازم دیدم که به شرح این مطلب بپردازم تا شخص عاقل تأمل کند و ببیند که نماز ظاهری بر چه کسی لازم است و نماز باطنی بر که واجب. (ابن سینا، ۱۳۸۸: ۴۴۴ الی۴۵۳)
ابن سینا، حسین (۱۳۸۸). مجموعه رسائل شیخالرئیس ابن سینا، به تصحیح محمود طاهری، ترجمه ضیاءالدین درّی، قم: آیت اشراق.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در قرآن دین خدا و آیین حق، اسلام معرفی شده است و آنکه مسلمان نیست [حتی اگر اهل کتاب باشد] کافر است. جز اسلام، همه باطل و فتنهاند و میان این دین و کفر، آشتی و الفتی نیست و از قرآن (حتی لا تکون فتنة) استفاده میشود که جهاد تا زمانی که فتنه یعنی یک غیر مسلمان روی زمین وجود دارد تعطیل نمیشود. (مسکوب، ۱۳۷۱: ۳۱-۳۲-۴۸)
شاهرخ مسکوب در دههی هفتاد شمسی در پاریس با نام مستعار کسرا احمدی کتابی با عنوان «دربارهی جهاد و شهادت» منتشر کرد و در نوشتاری صریح و آتشین به نقد و هجو جنگ خصوصاً جنگ از نگاه مسلمانان پرداخت.
شاهرخ مسکوب معتقد است اینکه میگویند جهاد برای دفاع است نه حمله و هجوم در حقیقت اندیشه و پاسخی است به جهانیان تا اسلام دینی پرخاشجو و جنگطلب معرّفی نشود. ولی نه قرآن، نه سنّت پیغمبر و نه تاریخ اسلام هیچیک مؤیّد این ادّعا نیست. (همان: ۷۵) اسلام از برکت وجود شهادت زنده است، اگر شهادت نبود اسلامی نبود... پس کسی که پایداری اسلام را بخواهد نه تنها از کشته شدن مسلمانان باکی ندارد بلکه در آرزوی مرگ مؤمنترین آنان است. (همان: ۵۶)
مسکوب، شاهرخ یا کسرا، احمدی (۱۳۷۱). دربارهی جهاد و شهادت، پاریس: خاوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شاهرخ مسکوب در دههی هفتاد شمسی در پاریس با نام مستعار کسرا احمدی کتابی با عنوان «دربارهی جهاد و شهادت» منتشر کرد و در نوشتاری صریح و آتشین به نقد و هجو جنگ خصوصاً جنگ از نگاه مسلمانان پرداخت.
شاهرخ مسکوب معتقد است اینکه میگویند جهاد برای دفاع است نه حمله و هجوم در حقیقت اندیشه و پاسخی است به جهانیان تا اسلام دینی پرخاشجو و جنگطلب معرّفی نشود. ولی نه قرآن، نه سنّت پیغمبر و نه تاریخ اسلام هیچیک مؤیّد این ادّعا نیست. (همان: ۷۵) اسلام از برکت وجود شهادت زنده است، اگر شهادت نبود اسلامی نبود... پس کسی که پایداری اسلام را بخواهد نه تنها از کشته شدن مسلمانان باکی ندارد بلکه در آرزوی مرگ مؤمنترین آنان است. (همان: ۵۶)
مسکوب، شاهرخ یا کسرا، احمدی (۱۳۷۱). دربارهی جهاد و شهادت، پاریس: خاوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘دنیای سوفی
📝یوستین گردر
کتاب «دنیای سوفی»، رمانی زیبا و دلنشین دربارۀ تاریخ فلسفۀ غرب و پرسشهای متعدّد فلسفی است که با توانمندی و سادگی قابل فهمی توسط یوستین گُردِر، فیلسوف شهیر نروژی، برای علاقهمندان به ادبیات و فلسفه نگاشته شده است.
امروز فقط یک نامه در صندوق بود و آن هم به نام سوفی. روی پاکتِ سفید نوشته بود: سوفی آموندسن، شمارۀ ۳ کوچۀ کلوور. و دیگر هیچ. نمیگفت از کیست. تمبر هم نداشت. در را که بست پاکت را باز کرد. تکه کاغذی به اندازۀ خود پاکت درون آن بود. روی آن نوشته بود: تو کیستی؟ همین و بس، فقط دو کلمه، دستنوشته و علامت سؤال بزرگی به دنبالش...
سوفی پرسید: تو کیستی؟ باز پاسخی نشنید... عجیب نبود که نمیدانست کیست؟ و بیانصافی نیست که انسان در قیافۀ خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم میتواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش دست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست...
سوفی شتابان به سوی در بزرگ دوید و داخل صندوق سبز را نگریست. حیرت زده دید پاکت سفید تازهای، درست مثل اولی، آنجاست. پاکت قبلی را که برداشت صندوق یقیناً خالی بود! روی این پاکت هم نام او بود. پاکت را گشود و یادداشتی به اندازۀ اولی درآورد. نوشته بود: جهان چگونه به وجود آمد؟ سوفی فکر کرد نمیداند. بیشک هیچکس واقعاً نمیداند. با اینحال سوفی اندیشید، پرسش خوبی است. برای نخستینبار در زندگیاش حس کرد درست نیست آدم در جهان بهسر برد و جویا نشود ابتدا چگونه به وجود آمد (گردر، ۱۳۸۴: ۱۲ الی۱۵).
منبع:
_ گردر، یوستین، ۱۳۸۴، دنیای سوفی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
📝یوستین گردر
کتاب «دنیای سوفی»، رمانی زیبا و دلنشین دربارۀ تاریخ فلسفۀ غرب و پرسشهای متعدّد فلسفی است که با توانمندی و سادگی قابل فهمی توسط یوستین گُردِر، فیلسوف شهیر نروژی، برای علاقهمندان به ادبیات و فلسفه نگاشته شده است.
امروز فقط یک نامه در صندوق بود و آن هم به نام سوفی. روی پاکتِ سفید نوشته بود: سوفی آموندسن، شمارۀ ۳ کوچۀ کلوور. و دیگر هیچ. نمیگفت از کیست. تمبر هم نداشت. در را که بست پاکت را باز کرد. تکه کاغذی به اندازۀ خود پاکت درون آن بود. روی آن نوشته بود: تو کیستی؟ همین و بس، فقط دو کلمه، دستنوشته و علامت سؤال بزرگی به دنبالش...
سوفی پرسید: تو کیستی؟ باز پاسخی نشنید... عجیب نبود که نمیدانست کیست؟ و بیانصافی نیست که انسان در قیافۀ خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم میتواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش دست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست...
سوفی شتابان به سوی در بزرگ دوید و داخل صندوق سبز را نگریست. حیرت زده دید پاکت سفید تازهای، درست مثل اولی، آنجاست. پاکت قبلی را که برداشت صندوق یقیناً خالی بود! روی این پاکت هم نام او بود. پاکت را گشود و یادداشتی به اندازۀ اولی درآورد. نوشته بود: جهان چگونه به وجود آمد؟ سوفی فکر کرد نمیداند. بیشک هیچکس واقعاً نمیداند. با اینحال سوفی اندیشید، پرسش خوبی است. برای نخستینبار در زندگیاش حس کرد درست نیست آدم در جهان بهسر برد و جویا نشود ابتدا چگونه به وجود آمد (گردر، ۱۳۸۴: ۱۲ الی۱۵).
منبع:
_ گردر، یوستین، ۱۳۸۴، دنیای سوفی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
برتراند راسل در کتاب «عرفان و منطق» در وجود عالَم مکاشفه تردید نموده و پذیرش عرفان را بدون دلیل میانگارد و در مقالهای با عنوان عرفان و منطق که هم نام این کتاب است، مینویسد: از راست و دروغ عالَم عرفان من هیچ نمیدانم. من قصد انکار این عالَم را ندارم و حتی نمیخواهم بگویم بینشی که این عالَم را آشکار میکند بینش درستی نیست. آنچه میخواهم بگویم این است که بینش نسنجیده و نیازموده برای احراز حقیقت کافی نیست. (راسل، ۱۳۸۴: ۴۸)
در پذیرش و عدم پذیرش متافیزیک دو تمایل متفاوت وجود دارد. یکی انسان را به سوی علم و عقل و نفی متافیزیک میکشاند و دیگری او را به سوی عرفان و شهود و قبول مابعدالطبیعه هدایت میکند (همان: ۳۷) که از مهمترین نتایج و پیامدهای تفکّر عرفانی میتوان به این نکات اشاره کرد: ۱-اعتقاد به مکاشفه، اشراق و الهام ۲-اعتقاد به وحدتِ وجود و انکار کثرت ۳-انکار زمان و اینکه تفاوتی میان گذشته و آینده نیست ۴-انکار بدی و اینکه بدی امری توهّمی است. (همان: ۴۵ الی۴۷)
البته خصوصیت پنجمی نیز از پذیرش عرفان حاصل میشود که برتراند راسل در اینجا بدان اشاره ننموده است و آن انکار اختیار و به اعتباری دیگر انکار جبر و اختیار میباشد که البته این هم یکی دیگر از خصوصیات نفی کثرت است.
راسل با آنکه هر چهار اصل عرفانی را اشتباه میداند، اما معتقد است که اگر بتوانیم سلطهی کافی بر اندیشهی خود داشته باشیم در مسلک عرفان حکمتی [شاید زیبا دیدن و شاد زیستن] یافت میشود که از هیچ راه دیگر به دست نمیآید. اگر این نکته راست باشد مسلک عرفان را باید به نام یک طرز برخورد نسبت به زندگی ستود، نه به نام عـقیدهای نسبت به جهان. (همان: ۴۸)
راسل، برتراند (۱۳۸۴). عرفان و منطق، ترجمه نجف دریابندری، تهران: ناهید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در پذیرش و عدم پذیرش متافیزیک دو تمایل متفاوت وجود دارد. یکی انسان را به سوی علم و عقل و نفی متافیزیک میکشاند و دیگری او را به سوی عرفان و شهود و قبول مابعدالطبیعه هدایت میکند (همان: ۳۷) که از مهمترین نتایج و پیامدهای تفکّر عرفانی میتوان به این نکات اشاره کرد: ۱-اعتقاد به مکاشفه، اشراق و الهام ۲-اعتقاد به وحدتِ وجود و انکار کثرت ۳-انکار زمان و اینکه تفاوتی میان گذشته و آینده نیست ۴-انکار بدی و اینکه بدی امری توهّمی است. (همان: ۴۵ الی۴۷)
البته خصوصیت پنجمی نیز از پذیرش عرفان حاصل میشود که برتراند راسل در اینجا بدان اشاره ننموده است و آن انکار اختیار و به اعتباری دیگر انکار جبر و اختیار میباشد که البته این هم یکی دیگر از خصوصیات نفی کثرت است.
راسل با آنکه هر چهار اصل عرفانی را اشتباه میداند، اما معتقد است که اگر بتوانیم سلطهی کافی بر اندیشهی خود داشته باشیم در مسلک عرفان حکمتی [شاید زیبا دیدن و شاد زیستن] یافت میشود که از هیچ راه دیگر به دست نمیآید. اگر این نکته راست باشد مسلک عرفان را باید به نام یک طرز برخورد نسبت به زندگی ستود، نه به نام عـقیدهای نسبت به جهان. (همان: ۴۸)
راسل، برتراند (۱۳۸۴). عرفان و منطق، ترجمه نجف دریابندری، تهران: ناهید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» که در آن از موضوعات متعددی سخن رفته است، به نقد پارهای از افکار فیلسوفان پرداخته و در عباراتی جسورانه و به حقیقت از جنس فراسوی نیک و بد میآورد: فکر خودکشی آرامبخشی قوی است. با آن چه شبهای بد را به خوبی میتوان گذراند. (نیچه، ۱۳۷۵: ۱۲۷)
این زمانه میگوید چه چیز روشن است و چه چیز را روشن کردهاند. تنها هر آنچه بتوان دید و بساوید. این همانا حسباوری عامیانهست. افسونِ شیوهی اندیشهی افلاطونی که شیوهی اندیشهای بالا بود در آن بود که درست در برابر این گواهی حس ایستادگی میکرد. در اینگونه چیرگی بر جهان به شیوهی افلاطونی لذتی جز آن وجود داشت که فیزیکدانان امروز به ما عرضه میکنند و یا داروینیان با آن اصلِ کمترین نیروی ممکن و بزرگترین حماقت ممکنشان. (همان: ۴۴)
فریدریش نیچه در ادامهی فراسوی نیک و بد مینویسد: فیلسوفان عادت دارند از خرافهی من اراده میکنمِ شوپنهاوری یا یقینهای بیواسطهی دکارتی مانند من میاندیشم، چنان سخن گویند که گویی بدیهیترین چیز در جهان است. اما به گمان من در این مورد نیز شوپنهاور همان کاری را کرده است که فیلسوفان به عادت همیشگی میکنند. یعنی گرفتن یکی از پیشداوریهای عوام و گزافه گویی دربارهی آن. (همان: ۴۶ الی۴۹)
نیچه، فریدریش (۱۳۷۵). فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این زمانه میگوید چه چیز روشن است و چه چیز را روشن کردهاند. تنها هر آنچه بتوان دید و بساوید. این همانا حسباوری عامیانهست. افسونِ شیوهی اندیشهی افلاطونی که شیوهی اندیشهای بالا بود در آن بود که درست در برابر این گواهی حس ایستادگی میکرد. در اینگونه چیرگی بر جهان به شیوهی افلاطونی لذتی جز آن وجود داشت که فیزیکدانان امروز به ما عرضه میکنند و یا داروینیان با آن اصلِ کمترین نیروی ممکن و بزرگترین حماقت ممکنشان. (همان: ۴۴)
فریدریش نیچه در ادامهی فراسوی نیک و بد مینویسد: فیلسوفان عادت دارند از خرافهی من اراده میکنمِ شوپنهاوری یا یقینهای بیواسطهی دکارتی مانند من میاندیشم، چنان سخن گویند که گویی بدیهیترین چیز در جهان است. اما به گمان من در این مورد نیز شوپنهاور همان کاری را کرده است که فیلسوفان به عادت همیشگی میکنند. یعنی گرفتن یکی از پیشداوریهای عوام و گزافه گویی دربارهی آن. (همان: ۴۶ الی۴۹)
نیچه، فریدریش (۱۳۷۵). فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
فریدریش نیچه کتاب «این است انسان» را یک سال قبل از روانپریشی نهایی خود در سال ۱۸۸۸ میلادی نوشت. کتابی که نیچه در آن به بازگوییِ شرح زندگی و دلیل نگارش آثار خود میپردازد و از اینرو برای درک بهتر اندیشه و فلسفهی او از اهمیّت بسزایی برخوردار است.
نیچه در پارهای از این کتاب، پدر خود را ستایش نموده و از نژاد برتر سخن میگوید. او مینویسد: من نجیب زادهای لهستانی و از خونی پاک هستم که حتی قطرهای خون پلید، یعنی کمترین حدّ از خون آلمانی نیز با آن در نیامیخته است. اما آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا میدارند تا این لحظه احساس ناخوشایند وصفناپذیری را در وجودم جاری میسازد؛ باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. تمامی مفاهیم حاکم بر میزان خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمیتوان به طرح آنها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است. (نیچه، ۱۳۸۶: ۱۷-۲۱-۲۲)
چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب خود دربارهی فلسفه مینویسد: فلسفه تا آنجا که من اکنون دریافتهام، زیستن داوطلبانه در یخ و کوهستانهای بلند است، یعنی کند و کاو برای تمامی امور بـیگانه و شک برانگیز هستی و هر آنچه که تا کنون اخلاق آن را تارانده است. (همان: ۱۱)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۶). این است انسان، ترجمه سعید فیروز آبادی، تهران: جامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در پارهای از این کتاب، پدر خود را ستایش نموده و از نژاد برتر سخن میگوید. او مینویسد: من نجیب زادهای لهستانی و از خونی پاک هستم که حتی قطرهای خون پلید، یعنی کمترین حدّ از خون آلمانی نیز با آن در نیامیخته است. اما آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا میدارند تا این لحظه احساس ناخوشایند وصفناپذیری را در وجودم جاری میسازد؛ باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. تمامی مفاهیم حاکم بر میزان خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمیتوان به طرح آنها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است. (نیچه، ۱۳۸۶: ۱۷-۲۱-۲۲)
چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب خود دربارهی فلسفه مینویسد: فلسفه تا آنجا که من اکنون دریافتهام، زیستن داوطلبانه در یخ و کوهستانهای بلند است، یعنی کند و کاو برای تمامی امور بـیگانه و شک برانگیز هستی و هر آنچه که تا کنون اخلاق آن را تارانده است. (همان: ۱۱)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۶). این است انسان، ترجمه سعید فیروز آبادی، تهران: جامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘جهان و تأملات فیلسوف
📝آرتور شوپنهاور
فلسفۀ من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است... اساتید دانشگاهیِ شما سرگرم وعظ و خطابه در مدح فلسفۀ خوشبینیاند... و مردم بیشتر ترجیح میدهند اطمینان حاصل کنند که هرچه خدا آفریده خوب است. بسیارخوب، بروید به سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید... این کاری است که آن دستۀ اوباش، آن فیلسوفان دغل و روباهصفت، برایتان میکنند (شوپنهاور، ۱۳۸۶: ۹۱).
آرتور شوپنهاور کتابی با نام «جهان و تأمّلات فیلسوف» ندارد و کتاب مذکور، برگزیدۀ پانزده مقاله از آثار شوپنهاور است که خوانندگان را با دیدگاههای فلسفی او در کتاب پُرآوازهاش، جهان همچون اراده و تصوّر، و مسائلی مانند عشق، زنان، عبث بودن وجود، خودکشی، راه رستگاری، نویسندگی و مطالعه آشنا میسازد.
شوپنهاور در این کتاب خواندنی، ذیل مقالهای با عنوان در باب زنان، زنان را کوتهنظر، کودکصفت، سبکسر، ناقصالعقل، دروغگو و حیلهگر معرفی کرده (همان: ۵۹-۶۳) و در ادامه میآورد:
زنان هیچگونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادّعایی در این مورد بکنند، افسون و ریشخند و خودشیرینیای بیش نیست. باهوشترین ایشان حتّی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصر بهفرد در هنرهای زیبا خلق کند (همان: ۶۵). نظر باستانیان و امروزِ شرقیان دربارۀ موقعیت و مقام زن بسیارصائبتر از ماست؛ ما با آن عقاید و تصوّرات کپکزدۀ فرانسویمآبانهمان در باب تکریم و تقدیس زن. این نظرات چنان زنان را پررو و متکبّر ساخته که گهگاه انسان را به یاد میمونهای مقدّس بنارس میاندازند که با آگاهی از حرمت و موضع مقدّسشان گمان میکنند که مجازند تا هر شکلک و اطواری که دلشان خواست بسازند. در غرب، زن و خصوصاً بانو، مقامی بس نادرست یافته است؛ زیرا زنی که باستانیان به حق جنس دومش مینامیدند، به هیچرو نه شایستۀ عزّت و احترام و ستایش ما است، و نه لایق سروری بر مرد و داشتن حقوق مساوی با وی (همان: ۶۸).
بحث دربارۀ تعدّد زوجات بیفایده است؛ باید همهجا عملاً پذیرفته شود، و یگانه راه حلّ مشکلات است. آخر کجای دنیا به یک زن بسنده کردهاند؟ بنابراین از آنجا که هرمرد به چند زن احتیاج دارد، چیزی منصفانهتر از این نمیشود که وی مجاز باشد تا تأمین و ضبط و ربط چند زن را بر خود فرض سازد. این امر زن را به جایگاه طبیعی خودش بهعنوان موجودی منقاد و فرمانبردار تقلیل مقام میدهد و بانو، این عفریتۀ تمدّن اروپایی و بلاهت توتونی (اقوام کهن آلمانی و نژاد غالب ژرمن)، از روزگار محو میگردد (همان: ۷۲).
منبع:
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۸۶، جهان و تأملات فیلسوف، گزیده و ترجمه رضا ولییاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
📝آرتور شوپنهاور
فلسفۀ من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است... اساتید دانشگاهیِ شما سرگرم وعظ و خطابه در مدح فلسفۀ خوشبینیاند... و مردم بیشتر ترجیح میدهند اطمینان حاصل کنند که هرچه خدا آفریده خوب است. بسیارخوب، بروید به سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید... این کاری است که آن دستۀ اوباش، آن فیلسوفان دغل و روباهصفت، برایتان میکنند (شوپنهاور، ۱۳۸۶: ۹۱).
آرتور شوپنهاور کتابی با نام «جهان و تأمّلات فیلسوف» ندارد و کتاب مذکور، برگزیدۀ پانزده مقاله از آثار شوپنهاور است که خوانندگان را با دیدگاههای فلسفی او در کتاب پُرآوازهاش، جهان همچون اراده و تصوّر، و مسائلی مانند عشق، زنان، عبث بودن وجود، خودکشی، راه رستگاری، نویسندگی و مطالعه آشنا میسازد.
شوپنهاور در این کتاب خواندنی، ذیل مقالهای با عنوان در باب زنان، زنان را کوتهنظر، کودکصفت، سبکسر، ناقصالعقل، دروغگو و حیلهگر معرفی کرده (همان: ۵۹-۶۳) و در ادامه میآورد:
زنان هیچگونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادّعایی در این مورد بکنند، افسون و ریشخند و خودشیرینیای بیش نیست. باهوشترین ایشان حتّی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصر بهفرد در هنرهای زیبا خلق کند (همان: ۶۵). نظر باستانیان و امروزِ شرقیان دربارۀ موقعیت و مقام زن بسیارصائبتر از ماست؛ ما با آن عقاید و تصوّرات کپکزدۀ فرانسویمآبانهمان در باب تکریم و تقدیس زن. این نظرات چنان زنان را پررو و متکبّر ساخته که گهگاه انسان را به یاد میمونهای مقدّس بنارس میاندازند که با آگاهی از حرمت و موضع مقدّسشان گمان میکنند که مجازند تا هر شکلک و اطواری که دلشان خواست بسازند. در غرب، زن و خصوصاً بانو، مقامی بس نادرست یافته است؛ زیرا زنی که باستانیان به حق جنس دومش مینامیدند، به هیچرو نه شایستۀ عزّت و احترام و ستایش ما است، و نه لایق سروری بر مرد و داشتن حقوق مساوی با وی (همان: ۶۸).
بحث دربارۀ تعدّد زوجات بیفایده است؛ باید همهجا عملاً پذیرفته شود، و یگانه راه حلّ مشکلات است. آخر کجای دنیا به یک زن بسنده کردهاند؟ بنابراین از آنجا که هرمرد به چند زن احتیاج دارد، چیزی منصفانهتر از این نمیشود که وی مجاز باشد تا تأمین و ضبط و ربط چند زن را بر خود فرض سازد. این امر زن را به جایگاه طبیعی خودش بهعنوان موجودی منقاد و فرمانبردار تقلیل مقام میدهد و بانو، این عفریتۀ تمدّن اروپایی و بلاهت توتونی (اقوام کهن آلمانی و نژاد غالب ژرمن)، از روزگار محو میگردد (همان: ۷۲).
منبع:
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۸۶، جهان و تأملات فیلسوف، گزیده و ترجمه رضا ولییاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
کتاب «مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین» اثری خواندنی در فلسفهی علم به قلم ادوین آرتور بِرت (۱۹۸۹-۱۸۹۲) است که عبدالکریم سروش در قسمتی از مقدمهی مفصّل پنجاه و چهار صفحهای خود بر آن مینویسد: برت در این کتاب با سحّاری و نقّادی تمام قصه نغز و شنیدنی تکوّن علوم تجربی را باز میگوید که با همه احترام و احتشامی که دارند، معجون و مولود غریبی از تجربهگرایی، فلسفهبافی و خرافهاندیشی و خوابگردی عالماناند و اعاظم و بزرگانی چون گالیله، کپلر، دکارت و نیوتن که شهسواران میدان دانشهای نوین بودهاند، همیشه و همهجا دل در گرو تجربه و ریاضیات نداشتهاند، و علیرغم اظهارات صریح و اکیدشان فرمانبردار اندیشههایی متافیزیکی و انگیزههایی غیرعقلانی بودهاند. (برت، ۱۳۶۹: ذیل «مقدمهی مترجم» نه و ده)
این فیلسوف آمریکایی به تقابل جهانبینی قدیم و جدید حساسیّت و هشیاری بسیار دارد و در جایجای کتاب خود میکوشد تا آن را برجسته کند و خواننده را به تأمّل وادارد تا او باور کند که آدمیان ادوار پیشین نیز نگاه خود به جهان را همانقدر بدیهی و طبیعی میپنداشتهاند که آدمیان امروزین. چنانکه در پایان کتاب اعتراف میکند که هدف وی حلّ این مسئله نبوده و از سازش دادن ناممکن آن ناتوان است. لکن معتقد است که برای روشن شدن این معضل، دانستن این امور و تفکّر بر آن اجتنابناپذیر است. (همان: دوازده-پانزده؛ ذیل «متن کتاب» ۳۲۴)
آرتور برت در سطرهایی از این کتاب خود متذکّر میشود که دانشمندان معتقدند ریاضیات تنها کلید مخزن اسرار طبیعت است، اما ناخواسته در دام متافیزیک افتادهاند. گالیله که حقاً باید او را یکی از عقول جبارهی تاریخ دانست، با دلایل گزاف و غیرعلمی بر درستی برخی از مفروضات مانند توجیه معجزهی یوشع حکم کرد. (همان: ذیل «متن کتاب» ۹۴ الی۹۶) و حامل و وارث گرایشهای متافیزیکی بسیار بود. (همان: ۲۲۲)
دکارت با وقوع مکاشفهای که به او دست داد، ریاضیات را یگانه کلید گشایش اسرار طبیعت معرّفی کرد و این مکاشفه چنان غالب و روشن بود که دکارت در سالهای بعد هم تاریخ دقیق آن را به یاد میآورد و آن را وحی و لیلة القدر باشکوهی میدانست که پیشه و راه او را در جمیع ادوار زندگیاش روشن ساخت. (همان: ۹۷-۹۸) در مکتب او آراء متافیزیکی موضعی رفیعتر و سلطهای بیشتر بر ریاضیات دارند. (همان: ۲۲۲)
چنانکه نیوتن با آنکه دانشمندی نابغه بود، دینداری جدّی نیز بهشمار میرفت و بر آن باور بود که یافتههای علمی دلالت بر وجود خدا دارند. او از آن جهت که دانشمند است رقیب ندارد، اما از آن حیث که متافیزیسین بود، گرد انتقاد بر دامنش مینشیند. (همان: ۲۴-۲۸۲)
برت، ادوین آرتور (۱۳۶۹). مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این فیلسوف آمریکایی به تقابل جهانبینی قدیم و جدید حساسیّت و هشیاری بسیار دارد و در جایجای کتاب خود میکوشد تا آن را برجسته کند و خواننده را به تأمّل وادارد تا او باور کند که آدمیان ادوار پیشین نیز نگاه خود به جهان را همانقدر بدیهی و طبیعی میپنداشتهاند که آدمیان امروزین. چنانکه در پایان کتاب اعتراف میکند که هدف وی حلّ این مسئله نبوده و از سازش دادن ناممکن آن ناتوان است. لکن معتقد است که برای روشن شدن این معضل، دانستن این امور و تفکّر بر آن اجتنابناپذیر است. (همان: دوازده-پانزده؛ ذیل «متن کتاب» ۳۲۴)
آرتور برت در سطرهایی از این کتاب خود متذکّر میشود که دانشمندان معتقدند ریاضیات تنها کلید مخزن اسرار طبیعت است، اما ناخواسته در دام متافیزیک افتادهاند. گالیله که حقاً باید او را یکی از عقول جبارهی تاریخ دانست، با دلایل گزاف و غیرعلمی بر درستی برخی از مفروضات مانند توجیه معجزهی یوشع حکم کرد. (همان: ذیل «متن کتاب» ۹۴ الی۹۶) و حامل و وارث گرایشهای متافیزیکی بسیار بود. (همان: ۲۲۲)
دکارت با وقوع مکاشفهای که به او دست داد، ریاضیات را یگانه کلید گشایش اسرار طبیعت معرّفی کرد و این مکاشفه چنان غالب و روشن بود که دکارت در سالهای بعد هم تاریخ دقیق آن را به یاد میآورد و آن را وحی و لیلة القدر باشکوهی میدانست که پیشه و راه او را در جمیع ادوار زندگیاش روشن ساخت. (همان: ۹۷-۹۸) در مکتب او آراء متافیزیکی موضعی رفیعتر و سلطهای بیشتر بر ریاضیات دارند. (همان: ۲۲۲)
چنانکه نیوتن با آنکه دانشمندی نابغه بود، دینداری جدّی نیز بهشمار میرفت و بر آن باور بود که یافتههای علمی دلالت بر وجود خدا دارند. او از آن جهت که دانشمند است رقیب ندارد، اما از آن حیث که متافیزیسین بود، گرد انتقاد بر دامنش مینشیند. (همان: ۲۴-۲۸۲)
برت، ادوین آرتور (۱۳۶۹). مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خاک خراسان که به نوعی با بذر فلسفه ستیزی سرشته شده است، بیش از نیم قرن است که جریانی فکری بهنام مکتب تفکیک را در خود پرورش داده است. اندیشهای که در سال ۱۳۷۵ با انتشار کتابی با عنوان «مکتب تفکیک» توسط محمدرضا حکیمی (۱۴۰۰-۱۳۱۴) به ظهور رسید.
محمدرضا حکیمی معتقد است هرچند پیدایش تفکرات مکتب تفکیک به عهد پیامبر اسلام باز میگردد، (حکیمی، ۱۳۸۳: ۱۸۶) اما مؤسس آن فردی به نام میرزا مهدی غروی اصفهانی در سدهی چهاردهم هجری است. (همان: ۲۱۷) چنانکه واژهی تفکیک از پیشنهادات اینجانب است که امروز بدان نام شهرت گرفته و خراسان پرچمدار آن است. (همان: ۴۴)
تفکیک در لغت به معنای جداسازی و خالص کردن است. و مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی قرآن، فلسفه و عرفان از یکدیگر است. و هدف از آن خلوص فهم قرآنی و بیان معارف ناب، بدون هیچگونه امتزاج و تأویل است. (همان: ۴۶-۴۷) مکتب تفکیک یا همان شناخت وحیانی، مساوی با اسلام بوده و تنها شناخت حقیقی است که به جز قرآن و حدیث نیازمند هیچ مکتب و اندیشهای نیست. (همان: ۵۱-۱۸۷)
این روحانیِ مکلا و نویسندهی نامدار مشهدی، در نفی و زدودن تهمت اخباریگری از دامن اصحاب تفکیک کوشش فراوان کرده و بزرگان این مکتب را اصولی و ضدّ اخباریگری و در عین حال مخالف تورّم وحشتناک علم اصول معرّفی نموده است. (همان: ۴۱-۳۶۹) چنانکه متکلّمان صرف را نیز به ضعف در استفاده از قرآن و روایات متّهم ساخته (همان: ۳۶۳-۳۶۴) و معتقد است که اصحاب مکتب تفکیک، تحصیل فلسفه و عرفان را برای مستعدان و اذهان آگاه به مبانی قرآنی و حدیثی منع نمیکنند، هرچند دیـن اسلام به فـلسفه نیاز ندارد. (همان: ۵۹-۶۰-۴۴۶)
در توضیح نوشتار فوق باید اذعان داشت که تـفکیکیان با آنکه در فروع دین و احکام فقهی
بر سبک علمای اخباری سخن نمیگویند، اما در اصول عقاید و مباحث هستیشناسی بر ظاهر قرآن و روایات تکیه کرده و با هرگونه تأویل و اجتهادی به مخالفت میپردازند. یا همانطور که تفکیکیان بر متکلّمان خرده میگیرند، اصحاب کلام نیز معتقدند که گرچه حامیان مکتب تفکیک شدیداً در مقام نقد و ابطال فلسفه و عرفان میباشند، ولی در مقام اثبات، همان مطالب فلاسفه و عرفا را تحویل داده و با مبانی مکتب عقل و وحی در تباین هستند؛ چرا که عمل متکلّمان عقلانی کردن وحی و عمل تفکیکیان تعقّل در وحی است و این دو یکی نیست.
در رابطه با مخالفت این مکتب با فلسفه باید دانست که برخی از تفکیکیان مانند حکیمی با آنکه از طرفداران فلسفه نیستند، اما اعتقادی به حذف فلسفه نیز ندارند. (همان: ۴۴۶-۴۴۹) البته عدهای هم با تحصیل فلسفه به مخالفت پرداختهاند. چنانکه محمدتقی شریعتی مزینانی از میرزا مهدی اصفهانی به عنوان یکی از مخالفین فلسفه یاد میکند. (همان: ۴۰۹-۴۱۰) و محمد موسوی در کتاب «آیین و اندیشه» متذکّر میشود که میرزا مهدی اصفهانی فیلسوفان را شیطان خطاب کرده است و شیخ محمود حلبی نیز در وصف فیلسوفان و عارفان گفته است: خاک بر دهانشان و آتش بر زبانشان.
و اما در رابطه با چگونگی شکلگیری مکتب تفکیک باید گفت که برخی اساس شکلگیری این مکتب و مخالفت آن با فلسفه را بر پایهی خواب یا مکاشفهی میرزای اصفهانی با امام زمان در عراق دانستهاند. دیداری که میرزا مهدی اصفهانی را به مشهد کشاند و سبب تربیت شاگردانی چون هاشم قزوینی، مجتبی قزوینی، حسنعلی مروارید، میرزا جوادآقا تهرانی و محمود حلبی شد و در دامان این اساتید نامدار تفکیکی نیز شاگردان شناخته شدهای مانند محمدرضا حکیمی، سید جعفر سیدان، محمدرضا شفیعی کدکنی و سید علی خامنهای پرورش یافتند.
حکیمی، محمدرضا (۱۳۸۳). مکتب تفکیک، قم: دلیل ما.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
محمدرضا حکیمی معتقد است هرچند پیدایش تفکرات مکتب تفکیک به عهد پیامبر اسلام باز میگردد، (حکیمی، ۱۳۸۳: ۱۸۶) اما مؤسس آن فردی به نام میرزا مهدی غروی اصفهانی در سدهی چهاردهم هجری است. (همان: ۲۱۷) چنانکه واژهی تفکیک از پیشنهادات اینجانب است که امروز بدان نام شهرت گرفته و خراسان پرچمدار آن است. (همان: ۴۴)
تفکیک در لغت به معنای جداسازی و خالص کردن است. و مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی قرآن، فلسفه و عرفان از یکدیگر است. و هدف از آن خلوص فهم قرآنی و بیان معارف ناب، بدون هیچگونه امتزاج و تأویل است. (همان: ۴۶-۴۷) مکتب تفکیک یا همان شناخت وحیانی، مساوی با اسلام بوده و تنها شناخت حقیقی است که به جز قرآن و حدیث نیازمند هیچ مکتب و اندیشهای نیست. (همان: ۵۱-۱۸۷)
این روحانیِ مکلا و نویسندهی نامدار مشهدی، در نفی و زدودن تهمت اخباریگری از دامن اصحاب تفکیک کوشش فراوان کرده و بزرگان این مکتب را اصولی و ضدّ اخباریگری و در عین حال مخالف تورّم وحشتناک علم اصول معرّفی نموده است. (همان: ۴۱-۳۶۹) چنانکه متکلّمان صرف را نیز به ضعف در استفاده از قرآن و روایات متّهم ساخته (همان: ۳۶۳-۳۶۴) و معتقد است که اصحاب مکتب تفکیک، تحصیل فلسفه و عرفان را برای مستعدان و اذهان آگاه به مبانی قرآنی و حدیثی منع نمیکنند، هرچند دیـن اسلام به فـلسفه نیاز ندارد. (همان: ۵۹-۶۰-۴۴۶)
در توضیح نوشتار فوق باید اذعان داشت که تـفکیکیان با آنکه در فروع دین و احکام فقهی
بر سبک علمای اخباری سخن نمیگویند، اما در اصول عقاید و مباحث هستیشناسی بر ظاهر قرآن و روایات تکیه کرده و با هرگونه تأویل و اجتهادی به مخالفت میپردازند. یا همانطور که تفکیکیان بر متکلّمان خرده میگیرند، اصحاب کلام نیز معتقدند که گرچه حامیان مکتب تفکیک شدیداً در مقام نقد و ابطال فلسفه و عرفان میباشند، ولی در مقام اثبات، همان مطالب فلاسفه و عرفا را تحویل داده و با مبانی مکتب عقل و وحی در تباین هستند؛ چرا که عمل متکلّمان عقلانی کردن وحی و عمل تفکیکیان تعقّل در وحی است و این دو یکی نیست.
در رابطه با مخالفت این مکتب با فلسفه باید دانست که برخی از تفکیکیان مانند حکیمی با آنکه از طرفداران فلسفه نیستند، اما اعتقادی به حذف فلسفه نیز ندارند. (همان: ۴۴۶-۴۴۹) البته عدهای هم با تحصیل فلسفه به مخالفت پرداختهاند. چنانکه محمدتقی شریعتی مزینانی از میرزا مهدی اصفهانی به عنوان یکی از مخالفین فلسفه یاد میکند. (همان: ۴۰۹-۴۱۰) و محمد موسوی در کتاب «آیین و اندیشه» متذکّر میشود که میرزا مهدی اصفهانی فیلسوفان را شیطان خطاب کرده است و شیخ محمود حلبی نیز در وصف فیلسوفان و عارفان گفته است: خاک بر دهانشان و آتش بر زبانشان.
و اما در رابطه با چگونگی شکلگیری مکتب تفکیک باید گفت که برخی اساس شکلگیری این مکتب و مخالفت آن با فلسفه را بر پایهی خواب یا مکاشفهی میرزای اصفهانی با امام زمان در عراق دانستهاند. دیداری که میرزا مهدی اصفهانی را به مشهد کشاند و سبب تربیت شاگردانی چون هاشم قزوینی، مجتبی قزوینی، حسنعلی مروارید، میرزا جوادآقا تهرانی و محمود حلبی شد و در دامان این اساتید نامدار تفکیکی نیز شاگردان شناخته شدهای مانند محمدرضا حکیمی، سید جعفر سیدان، محمدرضا شفیعی کدکنی و سید علی خامنهای پرورش یافتند.
حکیمی، محمدرضا (۱۳۸۳). مکتب تفکیک، قم: دلیل ما.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘میدانم که هیچ نمیدانم
📝کارل پوپر
کارل پوپِر (۱۹۰۲-۱۹۹۴)، فیلسوف اتریشیتبارِ انگلیسی که از حامیان دموکراسی و لیبرالیسم و از مخالفان سرسخت نسبیّتگرایی بهشمار میرود (پوپر، ۱۳۸۶: ۲۶)، در یکی از مجموعه مصاحبههای خود با عنوان «میدانم که هیچ نمیدانم»، در مخالفت با جزماندیشی و خطاپذیر بودن علوم اذعان میکند:
تمام دانش انسان خطاپذیر است، یعنی دانش ما فقط دانشِ پنداری است. هیچ اطمینانی وجود ندارد که ما به حقیقت دست یافته باشیم... به نظر من هر تلاشی برای رسیدن به یقین در هرصورت غلط است. ما باید در پی کشف حقیقت باشیم نه یقین... زیرا هرگز نمیتوانیم به یقین بدانیم که آیا به حقیقت دست یافتهایم یا نه. ولی میتوانیم بدانیم که آیا به حقیقت نزدیکتر شدهایم یا خیر (همان: ۲۵-۲۶-۲۸).
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
منبع:
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۶، میدانم که هیچ نمیدانم، ترجمه پرویز دستمالچی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
📝کارل پوپر
کارل پوپِر (۱۹۰۲-۱۹۹۴)، فیلسوف اتریشیتبارِ انگلیسی که از حامیان دموکراسی و لیبرالیسم و از مخالفان سرسخت نسبیّتگرایی بهشمار میرود (پوپر، ۱۳۸۶: ۲۶)، در یکی از مجموعه مصاحبههای خود با عنوان «میدانم که هیچ نمیدانم»، در مخالفت با جزماندیشی و خطاپذیر بودن علوم اذعان میکند:
تمام دانش انسان خطاپذیر است، یعنی دانش ما فقط دانشِ پنداری است. هیچ اطمینانی وجود ندارد که ما به حقیقت دست یافته باشیم... به نظر من هر تلاشی برای رسیدن به یقین در هرصورت غلط است. ما باید در پی کشف حقیقت باشیم نه یقین... زیرا هرگز نمیتوانیم به یقین بدانیم که آیا به حقیقت دست یافتهایم یا نه. ولی میتوانیم بدانیم که آیا به حقیقت نزدیکتر شدهایم یا خیر (همان: ۲۵-۲۶-۲۸).
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
منبع:
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۶، میدانم که هیچ نمیدانم، ترجمه پرویز دستمالچی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ممدالهمم در شرح فصوصالحکم
📝حسن حسنزاده آملی
حسن حسنزاده آملی در کتاب «مُمِدُّالهِمَم در شرح فُصوصالحِکَم»، که شرحی فارسی بر فصوصالحکم ابنعربی است، به مانند شیخ خود، محییالدین بن عربی، بر آن اعتقاد است که فرعون با ایمان از دنیا رفت (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۵۸۴ الی۵۸۶). چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب به داستان سامری در قرآن اشاره کرده و گوسالهپرستی را پرستش خدا میشمرد:
موسی (ع) بهواقع و نفسالامر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه میدانست اصحاب عِجل چه کسی را پرستش میکردند... بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عِجل مینمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت. چه اینکه عارف حق را در هر چیزی میبیند بلکه او را عین هر چیزی میبیند (همان: ۵۱۳-۵۱۴).
آیتالله حسنزاده بر آن باور است که غرض ابنعربی در مطرح کردن اینگونه مسائل بیان اسرار باطن بر کسانی است که اهل سرّند والّا برحسب ظاهر و نبوّت تشریعی باید تودۀ مردم را به مانند انبیاء از عبادت اصنام باز داشت (همان: ۵۱۴). چنانکه در قسمت دیگری از این کتاب خود، همسر پیامبر اسلام، عایشه، را طیّب خوانده (همان: ۶۱۹) و سکس با همسر را جماع با خدا میداند:
حقتعالی غیور است بر بنده خود که اعتقاد کند که به غیر او سبحانه لذّت میبرد (همان: ۶۰۷).
حسنزاده آملی وجود انسان را نیز وجودی مجازی و توهّمآمیز پنداشته و معتقد است چون به دقّت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است (همان: ۱۰۷).
منبع:
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝حسن حسنزاده آملی
حسن حسنزاده آملی در کتاب «مُمِدُّالهِمَم در شرح فُصوصالحِکَم»، که شرحی فارسی بر فصوصالحکم ابنعربی است، به مانند شیخ خود، محییالدین بن عربی، بر آن اعتقاد است که فرعون با ایمان از دنیا رفت (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۵۸۴ الی۵۸۶). چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب به داستان سامری در قرآن اشاره کرده و گوسالهپرستی را پرستش خدا میشمرد:
موسی (ع) بهواقع و نفسالامر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه میدانست اصحاب عِجل چه کسی را پرستش میکردند... بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عِجل مینمود و قلب او چون موسی اتّساع نداشت. چه اینکه عارف حق را در هر چیزی میبیند بلکه او را عین هر چیزی میبیند (همان: ۵۱۳-۵۱۴).
آیتالله حسنزاده بر آن باور است که غرض ابنعربی در مطرح کردن اینگونه مسائل بیان اسرار باطن بر کسانی است که اهل سرّند والّا برحسب ظاهر و نبوّت تشریعی باید تودۀ مردم را به مانند انبیاء از عبادت اصنام باز داشت (همان: ۵۱۴). چنانکه در قسمت دیگری از این کتاب خود، همسر پیامبر اسلام، عایشه، را طیّب خوانده (همان: ۶۱۹) و سکس با همسر را جماع با خدا میداند:
حقتعالی غیور است بر بنده خود که اعتقاد کند که به غیر او سبحانه لذّت میبرد (همان: ۶۰۷).
حسنزاده آملی وجود انسان را نیز وجودی مجازی و توهّمآمیز پنداشته و معتقد است چون به دقّت بنگری آنچه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است (همان: ۱۰۷).
منبع:
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
بسیاری از شیعیان در اثبات مذهب و حقانیّت خود به کتابهای معروفی نظیر «شبهای پیشاور» سلطانالواعظین شیرازی، «الغدیر» عبدالحسین امینی، «النص و الاجتهاد» و «المراجعات» اثر سید شرفالدین موسوی تمسک یافتهاند. در طرف مقابل نیز اهل تسنن در ردّ و نقد آثار شیعه به ترویج کتابهایی چون «روزهای پیشاور» محمدباقر سجودی، «شیعه گری» احمد کسروی، «تکامل فکر سیاسی شیعه از شورا تا ولایت فقیه» احمد کاتب و آثار محققان شیعی از جمله حیدرعلی قلمداران، ابوالفضل برقعی و مصطفی حسینی طباطبایی پرداختهاند.
با وجود کتابهای متعدّدی که در نقد و بررسی مذهب شیعه نوشته شده است، شاید بتوان گفت که مهمترین کتابی که تا کنون در این زمینه انتشار یافته، کتاب یکی از اساتید دانشگاه ریاض عربستان با عنوان «نقد و بررسی اصول و عقاید شیعهی دوازده امامی» است. اثری که در حقیقت، پایاننامه مقطع دکترای ناصر القَفاری است. پژوهشی بزرگ که محمدحسین قزوینی، مسئول مؤسسهی تحقیقاتی ولیعصر در مصاحبه با خبرگزاری فارس آن را مهمترین کتاب ضدّ شیعی چهارده قرن اخیر معرّفی کرده است. (القفاری، بیتا: ذیل «پیشگفتار» ج ۱، ۲-۴)
دکتر ناصر القفاری در این کتاب هزار و سیصد و اندی صفحهای خود اذعان میکند که تمام صد و بیست جلد بحارالانوار را ورق زده و کتابهایی مانند اصول کافی و وسائلالشیعه را به صورت کامل مطالعه کرده است. چنانکه در کتاب حاضر تقریباً از ذکر منابع و مآخذ مختلفی که بهره برده است، خودداری نمیکند. (همان: ذیل «متن کتاب» ج ۱، ۶۴)
القفاری شیعه را که در لغت به معنی پیروی است، (همان: ج ۱، ۷۷-۷۸) در واقع وسیلهی مناسبی برای همهی منافقان، ملحدان و طاغوتهایی میخوانَد که هدفشان نابودی اسلام بود. (همان: ج ۱، ۱۲۶) لذا در ادامه متذکّر میشود که عالمان اهل تسنّن، به سبب مذمّت کردن شیعهی دوازده امامی، آنان را رافضی یا ترک کننده نامیدهاند. و جالب آنکه محمدباقر مجلسی در بحارالانوار [ج۴۸، باب فضل الرافضة و مدح التسمیة بها] از رافضی خوانده شدن شیعیان ناراحت نشده و چند حدیث در تمجید از آن آورده است. (همان: ج ۱، ۱۵۰-۱۵۱)
دکتر ناصر القفاری معتقد است که تشیّع به عنوان یک ایدئولوژی به صورت ناگهانی پدیدار نگشته و دورههای زمانی مختلفی را طی کرده است. لیکن برخی اصل تشیّع را ایرانی، بعضی آن را مرتبط با عقاید کهن آسیای شرقی مانند آیین بودایی و عدّهای ریشهی آن را به یهودیّت و عبدالله بن سبا باز میگردانند. (همان: ۱۲۵-۱۲۷)
او در ادامه یادآوری میکند که شیخ صدوق، معروف به ابن بابویه برخلاف اکثر علمای شیعه در کتاب مَن لا یَحضُرُهُ الفَقیه [ج۱، باب احکام السهو فی الصلاة] پیامبران را معصوم از سهو و اشتباه ندانسته و مینویسد: خداوند غلوکنندگان و مُفَوِّضه را لعنت نموده است؛ چرا که آنها سهوالنبی را منکر شدهاند. (همان: ج ۲، ۱۲۲)
القفاری، ناصر (بیتا). نقد و بررسی اصول و عقاید شیعهی دوازده امامی، ترجمه گروه علمی فرهنگی موحدین، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
با وجود کتابهای متعدّدی که در نقد و بررسی مذهب شیعه نوشته شده است، شاید بتوان گفت که مهمترین کتابی که تا کنون در این زمینه انتشار یافته، کتاب یکی از اساتید دانشگاه ریاض عربستان با عنوان «نقد و بررسی اصول و عقاید شیعهی دوازده امامی» است. اثری که در حقیقت، پایاننامه مقطع دکترای ناصر القَفاری است. پژوهشی بزرگ که محمدحسین قزوینی، مسئول مؤسسهی تحقیقاتی ولیعصر در مصاحبه با خبرگزاری فارس آن را مهمترین کتاب ضدّ شیعی چهارده قرن اخیر معرّفی کرده است. (القفاری، بیتا: ذیل «پیشگفتار» ج ۱، ۲-۴)
دکتر ناصر القفاری در این کتاب هزار و سیصد و اندی صفحهای خود اذعان میکند که تمام صد و بیست جلد بحارالانوار را ورق زده و کتابهایی مانند اصول کافی و وسائلالشیعه را به صورت کامل مطالعه کرده است. چنانکه در کتاب حاضر تقریباً از ذکر منابع و مآخذ مختلفی که بهره برده است، خودداری نمیکند. (همان: ذیل «متن کتاب» ج ۱، ۶۴)
القفاری شیعه را که در لغت به معنی پیروی است، (همان: ج ۱، ۷۷-۷۸) در واقع وسیلهی مناسبی برای همهی منافقان، ملحدان و طاغوتهایی میخوانَد که هدفشان نابودی اسلام بود. (همان: ج ۱، ۱۲۶) لذا در ادامه متذکّر میشود که عالمان اهل تسنّن، به سبب مذمّت کردن شیعهی دوازده امامی، آنان را رافضی یا ترک کننده نامیدهاند. و جالب آنکه محمدباقر مجلسی در بحارالانوار [ج۴۸، باب فضل الرافضة و مدح التسمیة بها] از رافضی خوانده شدن شیعیان ناراحت نشده و چند حدیث در تمجید از آن آورده است. (همان: ج ۱، ۱۵۰-۱۵۱)
دکتر ناصر القفاری معتقد است که تشیّع به عنوان یک ایدئولوژی به صورت ناگهانی پدیدار نگشته و دورههای زمانی مختلفی را طی کرده است. لیکن برخی اصل تشیّع را ایرانی، بعضی آن را مرتبط با عقاید کهن آسیای شرقی مانند آیین بودایی و عدّهای ریشهی آن را به یهودیّت و عبدالله بن سبا باز میگردانند. (همان: ۱۲۵-۱۲۷)
او در ادامه یادآوری میکند که شیخ صدوق، معروف به ابن بابویه برخلاف اکثر علمای شیعه در کتاب مَن لا یَحضُرُهُ الفَقیه [ج۱، باب احکام السهو فی الصلاة] پیامبران را معصوم از سهو و اشتباه ندانسته و مینویسد: خداوند غلوکنندگان و مُفَوِّضه را لعنت نموده است؛ چرا که آنها سهوالنبی را منکر شدهاند. (همان: ج ۲، ۱۲۲)
القفاری، ناصر (بیتا). نقد و بررسی اصول و عقاید شیعهی دوازده امامی، ترجمه گروه علمی فرهنگی موحدین، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بسیاری از اندیشمندان وحدتِ وجود را همسان با همه خدایی تصوّر کردهاند و از اینرو فقیهان متعدّدی حکم به کفر وحدت وجودیان دادهاند. هرچند برخی از عارفان مانند نصیرالدین طوسی این اتّهام را نپذیرفته و معتقدند که سخن آنان به درستی فهمیده نشده است.
خواجه نصیرالدین طوسی (۶۷۲-۵۹۷) متکلِّم، فیلسوف، عارف، ریاضیدان، منجّم، فقیه، وزیر و مشاورِ شیعیِ هولاکوخان در کتاب «اوصاف الاشراف» که اثری اخلاقی و نوشتهای کوچک در سیر و سلوک بر راه تصوّف و عرفان است، میآورد: توحید یکی کردن است و اتحاد یکی شدن... و وحدت یگانگی است. و وحدت، بالای اتحاد است چه از اتحاد [و توحید] بوی کثرت آید و در وحدت، آن شایبه نباشد و آنجا سکون و حرکت و فکر و ذکر و سیر و سلوک و طلب و طالب و مطلوب و نقصان و کمال همه منعدم شود. (طوسی، ۱۳۷۳: ۹۵-۹۷)
و اتحاد نَه آن است که جماعتی قاصر نظران توهّم کنند که مراد از اتحاد یکی شدن بنده با خدای تعالی باشد... بل آن است که همه او را ببینند... و غیر او نبینند... و همه یکی شود... و منصور حلاج و آنکس که گفت «أنا الحق» و «سبحان ما اعظم شأنی» نه دعوت الاهیّت کردهاند، بل دعوی نفی اَنیّت خود و اثبات اَنیّت غیرخود کردهاند. (همان: ۹۵-۹۶)
طوسی، نصیرالدین محمد (۱۳۷۳). اوصاف الاشراف، به اهتمام مهدی شمسالدین، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان چاپ و انتشارات.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خواجه نصیرالدین طوسی (۶۷۲-۵۹۷) متکلِّم، فیلسوف، عارف، ریاضیدان، منجّم، فقیه، وزیر و مشاورِ شیعیِ هولاکوخان در کتاب «اوصاف الاشراف» که اثری اخلاقی و نوشتهای کوچک در سیر و سلوک بر راه تصوّف و عرفان است، میآورد: توحید یکی کردن است و اتحاد یکی شدن... و وحدت یگانگی است. و وحدت، بالای اتحاد است چه از اتحاد [و توحید] بوی کثرت آید و در وحدت، آن شایبه نباشد و آنجا سکون و حرکت و فکر و ذکر و سیر و سلوک و طلب و طالب و مطلوب و نقصان و کمال همه منعدم شود. (طوسی، ۱۳۷۳: ۹۵-۹۷)
و اتحاد نَه آن است که جماعتی قاصر نظران توهّم کنند که مراد از اتحاد یکی شدن بنده با خدای تعالی باشد... بل آن است که همه او را ببینند... و غیر او نبینند... و همه یکی شود... و منصور حلاج و آنکس که گفت «أنا الحق» و «سبحان ما اعظم شأنی» نه دعوت الاهیّت کردهاند، بل دعوی نفی اَنیّت خود و اثبات اَنیّت غیرخود کردهاند. (همان: ۹۵-۹۶)
طوسی، نصیرالدین محمد (۱۳۷۳). اوصاف الاشراف، به اهتمام مهدی شمسالدین، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان چاپ و انتشارات.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تبارشناسی اخلاق» از جمله آخرین نوشتههای فریدریش نیچه است که دو سالی پیش از فروپاشیدن ذهن آتشفشاناش در مدّت بیست روز و جهت روشن کردن چند اصل بنیادی کتاب «فراسوی نیک و بد» نوشته شده است. (نیچه، ۱۳۷۷: ۷)
نیچه در تبارشناسی اخلاق، مانند کتاب خواست قدرت با صراحت کامل از توتالیتاریسم حمایت میکند و معتقد است شرّ زایندهی خیر است و کینه و نفرت در اخلاق بندگان، چهرهای اخلاقی در زیر نقابهای زیبا به خود میگیرد و راه به دین محبت میگشاید. او بر آن باور است که با قوم دینمدار یهودی قیام اخلاقی بندگان بر ضدّ سروران والاتبار خود، یعنی رومیان آغاز میشود. مسیحیت نمودگار این قیام و برتری اخلاق بندگان بر اخلاق سروران است.
و از همینروست که نیچه معتقد است که نظام ارزشی مدرن دموکراسی و سوسیالیسم نیز در بنیاد چیزی جز همان ارزشهای مسیحی نیست که کار نوع بشر را به تباهی نهایی میکشاند، یعنی جهانی از برابری که حاصلی ندارد جز نابود کردن و به خواری کشاندن انسانهای والاتری که توان زیستی برتر دارند. (همان: ۸-۹) چنانکه ویل دورانت هم در کتاب «تاریخ فلسفه» به نقل از این فیلسوف آلمانی مینویسد: تا دیر نشده است باید دموکراسی - این جنون سرشماری و رأی شماری - را ریشهکن کرد. (دورانت، ۱۳۳۵: ۳۵۱-۳۵۲)
فریدریش نیچه در ادامه متذکّر میشود که این مسئلهی ارزش رحم و اخلاق رحم، من ضدّ این زنانهگری زیانبار احساس در جهان مدرنام. (نیچه، ۱۳۷۷: ۲۰) چه جای شگفتی است اگر که برهها پرندگان شکاری خویش را خوش ندارند و در میان خود بگویند این پرندگان شرّاند؟ چه جای سرزنش است اگر که این پرندگان شکاری برههای کوچک را بربایند؟ (همان: ۵۳) بزرگترین چیزی که رویاروی آن شعار دروغین حقّ سروری پیشینگان، رأی حداکثری، شعار کینهتوزی، پست کردن و برابر نمودن انسانها است، شعار ترسناک و شادیزای ضدّ آن حقِ سروری کمینگان است که توسط ناپلئون، آن تنهاترین و دیرزادهترین مرد همهی روزگاران، این همنهادِ ناانسان و اَبَرانسان پدیدار شد. (همان: ۶۵)
نیچه در سطرهایی از این کتاب خود به مذمّت ازدواج نیز پرداخته است و مینویسد: فیلسوف بیزار است از ازدواج؛ زیرا ازدواج مانعیست و مصیبتی برای رسیدن او به بهینهی خویش. تا به امروز کدام فیلسوف بزرگ ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس، نه افلاطون، نه دکارت، نه اسپینوزا، نه لایبنیتس، نه کانت، نه شوپنهاور. و تصور ازدواج کردنشان را هم نمیشود کرد. ازدواج فیلسوف مسخره بازی است. (همان: ۱۴۰)
نیچه، فریدریش (۱۳۷۷). تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
دورانت، ویل (۱۳۳۵). تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریابخویی، تهران: کتابخانهی دانش.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در تبارشناسی اخلاق، مانند کتاب خواست قدرت با صراحت کامل از توتالیتاریسم حمایت میکند و معتقد است شرّ زایندهی خیر است و کینه و نفرت در اخلاق بندگان، چهرهای اخلاقی در زیر نقابهای زیبا به خود میگیرد و راه به دین محبت میگشاید. او بر آن باور است که با قوم دینمدار یهودی قیام اخلاقی بندگان بر ضدّ سروران والاتبار خود، یعنی رومیان آغاز میشود. مسیحیت نمودگار این قیام و برتری اخلاق بندگان بر اخلاق سروران است.
و از همینروست که نیچه معتقد است که نظام ارزشی مدرن دموکراسی و سوسیالیسم نیز در بنیاد چیزی جز همان ارزشهای مسیحی نیست که کار نوع بشر را به تباهی نهایی میکشاند، یعنی جهانی از برابری که حاصلی ندارد جز نابود کردن و به خواری کشاندن انسانهای والاتری که توان زیستی برتر دارند. (همان: ۸-۹) چنانکه ویل دورانت هم در کتاب «تاریخ فلسفه» به نقل از این فیلسوف آلمانی مینویسد: تا دیر نشده است باید دموکراسی - این جنون سرشماری و رأی شماری - را ریشهکن کرد. (دورانت، ۱۳۳۵: ۳۵۱-۳۵۲)
فریدریش نیچه در ادامه متذکّر میشود که این مسئلهی ارزش رحم و اخلاق رحم، من ضدّ این زنانهگری زیانبار احساس در جهان مدرنام. (نیچه، ۱۳۷۷: ۲۰) چه جای شگفتی است اگر که برهها پرندگان شکاری خویش را خوش ندارند و در میان خود بگویند این پرندگان شرّاند؟ چه جای سرزنش است اگر که این پرندگان شکاری برههای کوچک را بربایند؟ (همان: ۵۳) بزرگترین چیزی که رویاروی آن شعار دروغین حقّ سروری پیشینگان، رأی حداکثری، شعار کینهتوزی، پست کردن و برابر نمودن انسانها است، شعار ترسناک و شادیزای ضدّ آن حقِ سروری کمینگان است که توسط ناپلئون، آن تنهاترین و دیرزادهترین مرد همهی روزگاران، این همنهادِ ناانسان و اَبَرانسان پدیدار شد. (همان: ۶۵)
نیچه در سطرهایی از این کتاب خود به مذمّت ازدواج نیز پرداخته است و مینویسد: فیلسوف بیزار است از ازدواج؛ زیرا ازدواج مانعیست و مصیبتی برای رسیدن او به بهینهی خویش. تا به امروز کدام فیلسوف بزرگ ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس، نه افلاطون، نه دکارت، نه اسپینوزا، نه لایبنیتس، نه کانت، نه شوپنهاور. و تصور ازدواج کردنشان را هم نمیشود کرد. ازدواج فیلسوف مسخره بازی است. (همان: ۱۴۰)
نیچه، فریدریش (۱۳۷۷). تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
دورانت، ویل (۱۳۳۵). تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریابخویی، تهران: کتابخانهی دانش.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ابوالمعالی عبدالله بن ابیبکر، مشهور به عینالقضات همدانی در سال (۴۹۰ یا ۴۹۲ هجری) در شهر همدان متولد گردید و در سال ۵۲۵ در سنّ سی و سه سالگی در بغداد به دار آویخته شد. از مهمترین آثار وی میتوان به زبدة الحقایق، مکتوبات، تمهیدات و شکویالغریب اشاره نمود. (عینالقضات همدانی، ۱۳۷۳: ذیل «مقدمهی مصحح» ۱۴-۴۵)
کتاب «تمهیدات» که در باب عرفان و تجارب روحی عینالقضات در عشق و وصول به محبوب نگاشته شده است، (همان: ۱۳) گویی مهمترین اثر عینالقضات است که در سال ۵۲۱ هجری انتشار یافته است. و اگر قاضی همدانی در آخرین نوشتهاش یعنی شکویالغریب از تمهیدات ذکری نکرده و حتی با کنایه منکر آن شده است، بدین سبب است که او شکویالغریب را به عنوان دفاعیهی خود در زندان عراق نوشت تا از مرگ و اتّهامات حاصل شده از کتاب زبدة الحقایق رهایی یابد. و حال آنکه مطالب مطرح شده در تمهیدات بسیار زیادتر و بیپرواتر از زبدة الحقایق بوده است. (همان: ۶۹)
عینالقضات خود را شاگرد احمد غزالی و محمد غزالی معرّفی میکرد (همان: ۵۱-۶۹) و در زبدةالحقایق نبوّت را بالاتر از ولایت و فلسفه میشمرد و معتقد بود که انسان نمیتواند با عقل ناقص خود دربارهی اقوال انبیاء قضاوت کند؛ لذا باید چشم بسته به آنها ایمان آورد. (همان: ۷۰) هرچند در تمهیدات نه تنها به این باور رسید که اولیاء مانند انبیاء معجزه میکنند، بلکه مرتبهی ولایت را از نبوّت بالاتر میدانست. (همان: ۹۷-۹۸) چنانکه این تحوّلات فکری سبب شد تا او به طور ضمنی مخالفت خود با ابوحامد غزالی را آشکار ساخته و آراء ابن سینا را بر غزالی و حتی ابوسعید ابوالخیر ترجیح دهد و به دفاع از فیلسوفان بپردازد. (همان: ۶۹)
طریقهی فلاسفه در کسب دانـش، سـتودهترین طریقههاست. عقل میزانی صحیح، دادگری عادل و حکم کنندهای یقینی و صادق است، مگر اینکه عقل از درک قضایای مابعدالطبیعه عاجز است. (همان: ۱۲۲-۱۲۳) من میگویم که شیخ ابوسعید هنوز این کلمات را نچشیده بود؛ اگر چشیده بودی همچنانکه بوعلی و دیگران که مطعون بیگانگان آمدند، او نیز مطعون و سنگسار بودی در میان خلق، اما صدهزار جان این مدّعی فدای آن شخص باد که چه پرده دری کرده است، و چه نشان داده است راه بیراه را. (همان: ذیل «متن کتاب» ۳۵۰)
از برخی جملات عینالقضات بدست میآید که او فرائض دینی را بر عارفانِ غرق در عشق الهی واجب ندانسته، (همان: ذیل «مقدمهی مصحح» ۱۰۲) تمام امور آخرت را منکر میشود و اقوال قرآن و احادیث دلالت کننده بر آنها را به تمثّل حمل مینماید و معتقد است این اوصاف ذکر شده در قرآن برای مردم عامی آورده شده است، و بهشت و آب و حلوا و قلیه و حور و قصور فریب است. (همان: ۷۱، عین القضات همدانی، ۱۳۶۲: ج ۱، ۲۲ و ج ۲، ۷)
راه نمودن محمد، مجاز میدان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز میدان. «یُضّلُ مَن یَشاءُ و یَهدی مَن یَشاءُ» حقیقت میدان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کُنَد، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسی از بهر این گفت: «اِن هِیَ اِلّا فِتنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدی مَن تَشاء» دریغا گناه، خود همه از اوست کسی را چه گناه باشد؟!
همه رنج من از بلغاریانست که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریانرا نیز هم نیست بگویم گر تو بـتوانی شـنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست ولیکن کس نمی یارد خجیدن
(عینالقضات همدانی، ۱۳۷۳: ذیل «متن کتاب» ۱۸۸-۱۸۹)
در پایان قابل ذکر است که کتاب تمهیدات که قاضی همدانی فهم آن را مختص صاحبدلان و آیندگان میدانست، (همان: ۳۲۷) توسط دکتر عَفیف عُسَیران تصحیح شده و با مقدمهای مفصّل و بسیارخواندنی به چاپ رسیده است.
عینالقضات همدانی (۱۳۷۳). تمهیدات، با مقدمه و تصحیح عَفیف عُسَیران، تهران: منوچهری.
عینالقضات همدانی (۱۳۶۲). نامههای عینالقضات همدانی، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران: منوچهری و زوار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تمهیدات» که در باب عرفان و تجارب روحی عینالقضات در عشق و وصول به محبوب نگاشته شده است، (همان: ۱۳) گویی مهمترین اثر عینالقضات است که در سال ۵۲۱ هجری انتشار یافته است. و اگر قاضی همدانی در آخرین نوشتهاش یعنی شکویالغریب از تمهیدات ذکری نکرده و حتی با کنایه منکر آن شده است، بدین سبب است که او شکویالغریب را به عنوان دفاعیهی خود در زندان عراق نوشت تا از مرگ و اتّهامات حاصل شده از کتاب زبدة الحقایق رهایی یابد. و حال آنکه مطالب مطرح شده در تمهیدات بسیار زیادتر و بیپرواتر از زبدة الحقایق بوده است. (همان: ۶۹)
عینالقضات خود را شاگرد احمد غزالی و محمد غزالی معرّفی میکرد (همان: ۵۱-۶۹) و در زبدةالحقایق نبوّت را بالاتر از ولایت و فلسفه میشمرد و معتقد بود که انسان نمیتواند با عقل ناقص خود دربارهی اقوال انبیاء قضاوت کند؛ لذا باید چشم بسته به آنها ایمان آورد. (همان: ۷۰) هرچند در تمهیدات نه تنها به این باور رسید که اولیاء مانند انبیاء معجزه میکنند، بلکه مرتبهی ولایت را از نبوّت بالاتر میدانست. (همان: ۹۷-۹۸) چنانکه این تحوّلات فکری سبب شد تا او به طور ضمنی مخالفت خود با ابوحامد غزالی را آشکار ساخته و آراء ابن سینا را بر غزالی و حتی ابوسعید ابوالخیر ترجیح دهد و به دفاع از فیلسوفان بپردازد. (همان: ۶۹)
طریقهی فلاسفه در کسب دانـش، سـتودهترین طریقههاست. عقل میزانی صحیح، دادگری عادل و حکم کنندهای یقینی و صادق است، مگر اینکه عقل از درک قضایای مابعدالطبیعه عاجز است. (همان: ۱۲۲-۱۲۳) من میگویم که شیخ ابوسعید هنوز این کلمات را نچشیده بود؛ اگر چشیده بودی همچنانکه بوعلی و دیگران که مطعون بیگانگان آمدند، او نیز مطعون و سنگسار بودی در میان خلق، اما صدهزار جان این مدّعی فدای آن شخص باد که چه پرده دری کرده است، و چه نشان داده است راه بیراه را. (همان: ذیل «متن کتاب» ۳۵۰)
از برخی جملات عینالقضات بدست میآید که او فرائض دینی را بر عارفانِ غرق در عشق الهی واجب ندانسته، (همان: ذیل «مقدمهی مصحح» ۱۰۲) تمام امور آخرت را منکر میشود و اقوال قرآن و احادیث دلالت کننده بر آنها را به تمثّل حمل مینماید و معتقد است این اوصاف ذکر شده در قرآن برای مردم عامی آورده شده است، و بهشت و آب و حلوا و قلیه و حور و قصور فریب است. (همان: ۷۱، عین القضات همدانی، ۱۳۶۲: ج ۱، ۲۲ و ج ۲، ۷)
راه نمودن محمد، مجاز میدان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز میدان. «یُضّلُ مَن یَشاءُ و یَهدی مَن یَشاءُ» حقیقت میدان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کُنَد، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسی از بهر این گفت: «اِن هِیَ اِلّا فِتنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدی مَن تَشاء» دریغا گناه، خود همه از اوست کسی را چه گناه باشد؟!
همه رنج من از بلغاریانست که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریانرا نیز هم نیست بگویم گر تو بـتوانی شـنیدن
خدایا این بلا و فتنه از تست ولیکن کس نمی یارد خجیدن
(عینالقضات همدانی، ۱۳۷۳: ذیل «متن کتاب» ۱۸۸-۱۸۹)
در پایان قابل ذکر است که کتاب تمهیدات که قاضی همدانی فهم آن را مختص صاحبدلان و آیندگان میدانست، (همان: ۳۲۷) توسط دکتر عَفیف عُسَیران تصحیح شده و با مقدمهای مفصّل و بسیارخواندنی به چاپ رسیده است.
عینالقضات همدانی (۱۳۷۳). تمهیدات، با مقدمه و تصحیح عَفیف عُسَیران، تهران: منوچهری.
عینالقضات همدانی (۱۳۶۲). نامههای عینالقضات همدانی، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران: منوچهری و زوار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash