فقهای شیعه به سبب اجتهاد و بهره بردن از علم اصول فقه که در میان اهل سنّت پیش از شیعه معمول گردیده بود، به دو گروه «محدّث اخباری» و «مجتهد اصولی» تقسیم شدند. اخباریها برخلاف اصولیها که به تعقّل در متون تأکید داشته و مدارک استنباط احکام شرعی را چهار اصلِ کتاب، سنّت، اجماع و عقل شمردهاند، خود را مقیّد به ظواهر متن دانسته و مدارک استنباط احکام را قرآن و به اعتباری دیگر، تنها روایات رسیده از اهل بیت پیامبر تصوّر کردهاند؛ چرا که فهم قرآن تـنها در خور فهم امامان شیعه است. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۳-۴-۹-۱۶-۱۸-۱۹-۱۱۴)
متأسفانه گاهی در بحث از آراء اخباری و اصولی رعایت مباحث علمی نشده است و کسانی از هر دو دسته سخت به یکدیگر تاختهاند. البته اهل اعتدال از هر دو فرقه از جمله اخباری معتدل، شیخ یوسف بحرانی در کتاب «الحدائق الناضرة» کوشیده است تا این مباحث را از اهانتهای تند و تیز پاک سازد. اما هیچگاه تأدّب در مقام بحث، نباید سبب سهل انگاری شود. لذا برخلاف نظر بحرانی که تفاوت میان آراء اخباری و اصولی را مهم نشمرده است، اختلافات انکارناپذیری مانند «مصون ماندن قرآن از تحریف» و «حجیّت ظواهر کتاب» در بین این دو دسته وجود دارد که اصولیّین بر صحّت آنها پافشاری دارند و اخباریّین به انکارشان پرداختهاند. (همان: ۱-۲)
اخباریِ محکمی چون شیخ حرّ عاملی نزاع اخباری و اصولی را نه نزاعی لفظی که در اکثر موارد اختلافی جدّی و اساسی تصوّر کرده و در کتاب «الفوائد الطوسیة» مینویسد: بدان کسانی که به جانبداری از اصولیها تعصّب میورزند در بیشتر موارد گویند که نزاع میان اصولیّین و اخباریها نزاع لفظی است و این سخن را هنگامی به میان میآورند که از استدلال ناتوان میمانند. (همان: ۵۵-۵۶؛ حرّ عاملی، ۱۴۲۳: ۴۴۷)
از بزرگترین اخباریهای شیعه میتوان به افرادی چون شیخ صدوق، محمد امین استرآبادی،
محسن فیض کاشانی، شیخ حُرّ عاملی، یوسف بحرانی، نعمتالله جزایری، حسین نوری طبرسی، محمدتـقی مجلسی و [محمدباقر مجلسی] اشاره کرد. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۹-۱۳-۲۹-۳۳-۵۴)
اما اولین فردی که عقاید این گروه را تحت کتابی مدوّن نمود و به تبلیغ آن پرداخت، عالمی شیعی در قرن دهم هجری به نام محمد امین استرآبادی است که در دوران سلطنت صفویه بر ایران از شهر مکه بر علیه اصولیان [که تقریباً حوزه علمیهی امروز شیعه را تشکیل میدهند] برخاست و لقب احیا کنندهی طریقهی اخباری را به خود اختصاص داد. چنانکه در ادامه کتاب پُر سر و صدای «الفَوائدُالمَدَنیّةُ فی الرَّدّ علی مَن قالَ بالاجتِهادِ وَ التَّقلید» را در اعتراض به اصولیان شیعه و اهانت به مجتهدین امامیه نگاشت. (همان: ۱۳-۱۴)
ملامحمد امین استرآبادی در قسمتی از کتاب «فوائد المدنیه» که با خواندن آن به تسلّط او بر اصول فقه و تا حدودی علوم عقلی پی میبریم، به ذکر نکتهای بسیار مهم پرداخته و در انتقاد از منطق صوری متذکّر میشود که منطق، تنها انسان را از خطای در صورت حفظ میکند و حال آنکه هر برهان و استدلالی مرکّب از صورت و ماده است. لذا براهین و دلایل عقلی همگی ظنّی الدلاله بوده و حجیّت ندارند. (استرآبادی، ۱۳۸۴: ۲۶۰)
اندیشهی اصلاحی استرآبادی در حوزههای مذهبی شیعه تا اندازهای مؤثّر افتاد و طرفدارانی پیدا کرد. چنانکه محمدتقی مجلسی در کتاب «لوامع صاحبقرانی» مینویسد: اختلافات در میان بهم رسید و هر یک به موجب یافتِ خود از قرآن و حدیث عمل مینمودند و مقلّدان، متابعت ایشان میکردند تا آنکه سی سال تقریباً قبل از این، فاضل متبحّر مولانا محمد امین استرآبادی رحمة الله علیه مشغول مطالعه و مقابلهی اخبار ائمهی معصومین شد و مذمّت آراء و مقاییس را مطالعه نمود و طریقهی اصحاب حضرات ائمهی معصومین را دانست، فوائد مدنیّه را نوشته به این بلاد فرستاد. اکثر اهل نجف و عتبات عالیات طریقهی او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اکثر آنچه مولانا محمد امین گفته است، حق است. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۲۹؛ مجلسی، ۱۴۱۴: ج ۱، ۴۷)
از دیگر کسانی که تحت تأثیر سخنان استرآبادی قرار گرفت، فیض کاشانی بود. این شاگرد و داماد ملاصدرای شیرازی در رسالهی «الحقُ المُبین» به اثرپذیری خود از استرآبادی اعتراف نموده و مینویسد: یکی از یاران ما که در مکهی مکرّمه سکونت دارد به برخی از آنچه من بدان هدایت شدهام، راه یافته است و من در مکه به مصاحبت با وی نائل آمدم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
متأسفانه گاهی در بحث از آراء اخباری و اصولی رعایت مباحث علمی نشده است و کسانی از هر دو دسته سخت به یکدیگر تاختهاند. البته اهل اعتدال از هر دو فرقه از جمله اخباری معتدل، شیخ یوسف بحرانی در کتاب «الحدائق الناضرة» کوشیده است تا این مباحث را از اهانتهای تند و تیز پاک سازد. اما هیچگاه تأدّب در مقام بحث، نباید سبب سهل انگاری شود. لذا برخلاف نظر بحرانی که تفاوت میان آراء اخباری و اصولی را مهم نشمرده است، اختلافات انکارناپذیری مانند «مصون ماندن قرآن از تحریف» و «حجیّت ظواهر کتاب» در بین این دو دسته وجود دارد که اصولیّین بر صحّت آنها پافشاری دارند و اخباریّین به انکارشان پرداختهاند. (همان: ۱-۲)
اخباریِ محکمی چون شیخ حرّ عاملی نزاع اخباری و اصولی را نه نزاعی لفظی که در اکثر موارد اختلافی جدّی و اساسی تصوّر کرده و در کتاب «الفوائد الطوسیة» مینویسد: بدان کسانی که به جانبداری از اصولیها تعصّب میورزند در بیشتر موارد گویند که نزاع میان اصولیّین و اخباریها نزاع لفظی است و این سخن را هنگامی به میان میآورند که از استدلال ناتوان میمانند. (همان: ۵۵-۵۶؛ حرّ عاملی، ۱۴۲۳: ۴۴۷)
از بزرگترین اخباریهای شیعه میتوان به افرادی چون شیخ صدوق، محمد امین استرآبادی،
محسن فیض کاشانی، شیخ حُرّ عاملی، یوسف بحرانی، نعمتالله جزایری، حسین نوری طبرسی، محمدتـقی مجلسی و [محمدباقر مجلسی] اشاره کرد. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۹-۱۳-۲۹-۳۳-۵۴)
اما اولین فردی که عقاید این گروه را تحت کتابی مدوّن نمود و به تبلیغ آن پرداخت، عالمی شیعی در قرن دهم هجری به نام محمد امین استرآبادی است که در دوران سلطنت صفویه بر ایران از شهر مکه بر علیه اصولیان [که تقریباً حوزه علمیهی امروز شیعه را تشکیل میدهند] برخاست و لقب احیا کنندهی طریقهی اخباری را به خود اختصاص داد. چنانکه در ادامه کتاب پُر سر و صدای «الفَوائدُالمَدَنیّةُ فی الرَّدّ علی مَن قالَ بالاجتِهادِ وَ التَّقلید» را در اعتراض به اصولیان شیعه و اهانت به مجتهدین امامیه نگاشت. (همان: ۱۳-۱۴)
ملامحمد امین استرآبادی در قسمتی از کتاب «فوائد المدنیه» که با خواندن آن به تسلّط او بر اصول فقه و تا حدودی علوم عقلی پی میبریم، به ذکر نکتهای بسیار مهم پرداخته و در انتقاد از منطق صوری متذکّر میشود که منطق، تنها انسان را از خطای در صورت حفظ میکند و حال آنکه هر برهان و استدلالی مرکّب از صورت و ماده است. لذا براهین و دلایل عقلی همگی ظنّی الدلاله بوده و حجیّت ندارند. (استرآبادی، ۱۳۸۴: ۲۶۰)
اندیشهی اصلاحی استرآبادی در حوزههای مذهبی شیعه تا اندازهای مؤثّر افتاد و طرفدارانی پیدا کرد. چنانکه محمدتقی مجلسی در کتاب «لوامع صاحبقرانی» مینویسد: اختلافات در میان بهم رسید و هر یک به موجب یافتِ خود از قرآن و حدیث عمل مینمودند و مقلّدان، متابعت ایشان میکردند تا آنکه سی سال تقریباً قبل از این، فاضل متبحّر مولانا محمد امین استرآبادی رحمة الله علیه مشغول مطالعه و مقابلهی اخبار ائمهی معصومین شد و مذمّت آراء و مقاییس را مطالعه نمود و طریقهی اصحاب حضرات ائمهی معصومین را دانست، فوائد مدنیّه را نوشته به این بلاد فرستاد. اکثر اهل نجف و عتبات عالیات طریقهی او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اکثر آنچه مولانا محمد امین گفته است، حق است. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۲۹؛ مجلسی، ۱۴۱۴: ج ۱، ۴۷)
از دیگر کسانی که تحت تأثیر سخنان استرآبادی قرار گرفت، فیض کاشانی بود. این شاگرد و داماد ملاصدرای شیرازی در رسالهی «الحقُ المُبین» به اثرپذیری خود از استرآبادی اعتراف نموده و مینویسد: یکی از یاران ما که در مکهی مکرّمه سکونت دارد به برخی از آنچه من بدان هدایت شدهام، راه یافته است و من در مکه به مصاحبت با وی نائل آمدم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
او بر این قول میرود که واجب است بر طبق اخبار به عمل پرداخت و طریقهی اجتهاد و آراء بدعتآمیز را کنار نهاد و لازم است که اصول ساختگی فقه را ترک نمود و از به کار گرفتن آن خودداری ورزید و به جان خودم سوگند که وی در اینباره به حق دست یافته است و او گشایندهی این باب و راهنمای ما به طریق صواب شمرده میشود. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۲۹-۳۰؛ فیض کاشانی، ۱۳۴۹: ۱۲)
فیض کاشانی در کتاب «الاصول الاصیلة» ضمن آنکه انسان را از آموختن منطق به سبب غریزی بودن فکر و استدلال بینیاز دانسته است، (فیض کاشانی، ۱۳۴۹: ۱۵۰-۱۵۱) با لحنی تقریباً آرام به عدم جواز تقلید و اجتهادِ مصطلح حکم میدهد (همان: ۱۵۶-۱۵۷) و در رسالهی «الحق المبین» به سبب خوشبینی بیش اندازهی استرآبادی به اخبار کتب اربعه و بیحرمتی او به برخی از فقهای بزرگ به انتقاد از او میپردازد. (همان: ۱۲)
البته ناگفته نمانَد که ملامحسن فیض چنانکه شیخ یوسف بحرانی در «لؤلؤة البحرین» آورده است، شیخ فاضل و محدّث اخباری سرسختی است که بر مجتهدان طعن بسیار زده است و به ویژه از کتاب «سفینة النجاة» فهمیده میشود که وی به گروهی از علمای امامیه نسبت کفر داده است. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۳۰؛ بحرانی، ۱۴۲۹: ۱۱۶)
فیض کاشانی در «سفینة النجاة» اجتهاد و تقلیدِ مصطلح را بدعت و امری ساختگی در دین شمرده و دعاوی این فقیهان نادان را اوهامی فاسد و آرائی ضعیف معرّفی میکند (فیض کاشانی، ۱۳۸۷: ۲۰-۲۴-۲۸-۳۱-۷۹-۱۰۹-۱۱۰) و در ادامه مینویسد: شاید پرسش شما این باشد که ای فیض کاشانی، تو بر امری عجیب و برخلاف مشاهیر فقها ادّعا کردهای! که در این صورت باید گفت: اولاً من پیشقدم در چنین مخالفتی نبودهام و نخستین کسانی که به مخالفت با مشهور برخاستهاند خود آن طایفه میباشند؛ زیرا قدما طریقهی اخباری داشتند. و ثانیاً طبع تو به مشهورات عادت کرده است و تا زمانی که خود را از افسار عادت و قلّادهی تقلید رها نسازی امور بر تو روشن نخواهد شد. (همان: ۳۰)
و در نهایت در رسالهای با عنوان «انصاف» فیلسوفان، متکلّمان و متصوّفه را گروهی مسکین، گمراه و جاهل معرفی کرده و پس از اذعان به تعمّق کردن و سپری نمودن عمر خود در مدعیّات و سخنان بیهودهی آن گروهها مینویسد: نه متکلّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متکلِّف، بلکه مقلّد قرآن و حدیث و تابع اهلبیت آن سَرور. (فیض کاشانی، ۱۳۸۷: ۱۴۹-۱۵۰-۱۶۳-۱۶۴)
با آنکه اخباریها را به مخالفت با عقل متّهم کردهاند، آنان هرگز این اتّهام را نپذیرفته و محدّث نوری در «خاتمة مستدرک الوسائل» ضمن حجّت دانستن عقلِ قطعی و تأیید آن توسط بزرگان و سردمداران اخباری میآورد: اخباریون حکم قطعی عقل را پذیرفته و آن را حجّت میدانند. یعنی در کبریِ قضیه تردیدی ندارند ولی در صغری اگر مسئله بدیهی باشد، آن را میپذیرند و اگر نظری باشد، نمیپذیرند و حکم نقل را بر آن ترجیح میدهند. (نوری طبرسی، ۱۴۲۹: ذیل «الفائدة الحادیة عشر» ج ۹، ۳۰۸-۳۰۹-۳۲۰)
اندیشهی اخباری با آنکه از جهاتی بسیار سطحی و کاملاً پیشپاافتاده بود، ولی بیش از دو قرن حوزههای علمیهی شیعه را در بر گرفت تا آنکه وحید بهبهانی بپا خاست و صولت اندیشهی اخباری را شکست و دوباره مدرسهی اصولی رونق گرفت. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۱۴-۲۹)
طباطبایی، مصطفی (۱۳۸۴). بررسی آراء اخباری و اصولی، تهران: بینا.
حرّ عاملی، محمد بن حسن (۱۴۲۳ق). الفوائد الطوسیة، قم: مکتبة المحلاتی.
استرآبادی، محمد امین (۱۳۸۴). الفوائد المدنیة، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
مجلسی، محمدتقی (۱۴۱۴ق). لوامع صاحبقرانی، قم: کتابفروشی اسماعیلیان.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۴۹). الاصول الاصیلة و رسالة الحق المبین، به تصحیح جلال الدین حسینی ارموی، تهران: سازمان چاپ دانشگاه.
بحرانی، یوسف (۱۴۲۹ق). لؤلؤة البحرین، المنامة البحرین: مکتبة فخراوی.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۸۷). سفینة النجاة و الکلمات الطّریفة، به تصحیح علی جبارگلباغی، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۸۷). مجموعه رسائل(۱)، به تصحیح بهراد جعفری، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری.
نوری طبرسی، حسین (۱۴۲۹ق). خاتمة مستدرک الوسائل، بیروت: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
او بر این قول میرود که واجب است بر طبق اخبار به عمل پرداخت و طریقهی اجتهاد و آراء بدعتآمیز را کنار نهاد و لازم است که اصول ساختگی فقه را ترک نمود و از به کار گرفتن آن خودداری ورزید و به جان خودم سوگند که وی در اینباره به حق دست یافته است و او گشایندهی این باب و راهنمای ما به طریق صواب شمرده میشود. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۲۹-۳۰؛ فیض کاشانی، ۱۳۴۹: ۱۲)
فیض کاشانی در کتاب «الاصول الاصیلة» ضمن آنکه انسان را از آموختن منطق به سبب غریزی بودن فکر و استدلال بینیاز دانسته است، (فیض کاشانی، ۱۳۴۹: ۱۵۰-۱۵۱) با لحنی تقریباً آرام به عدم جواز تقلید و اجتهادِ مصطلح حکم میدهد (همان: ۱۵۶-۱۵۷) و در رسالهی «الحق المبین» به سبب خوشبینی بیش اندازهی استرآبادی به اخبار کتب اربعه و بیحرمتی او به برخی از فقهای بزرگ به انتقاد از او میپردازد. (همان: ۱۲)
البته ناگفته نمانَد که ملامحسن فیض چنانکه شیخ یوسف بحرانی در «لؤلؤة البحرین» آورده است، شیخ فاضل و محدّث اخباری سرسختی است که بر مجتهدان طعن بسیار زده است و به ویژه از کتاب «سفینة النجاة» فهمیده میشود که وی به گروهی از علمای امامیه نسبت کفر داده است. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۳۰؛ بحرانی، ۱۴۲۹: ۱۱۶)
فیض کاشانی در «سفینة النجاة» اجتهاد و تقلیدِ مصطلح را بدعت و امری ساختگی در دین شمرده و دعاوی این فقیهان نادان را اوهامی فاسد و آرائی ضعیف معرّفی میکند (فیض کاشانی، ۱۳۸۷: ۲۰-۲۴-۲۸-۳۱-۷۹-۱۰۹-۱۱۰) و در ادامه مینویسد: شاید پرسش شما این باشد که ای فیض کاشانی، تو بر امری عجیب و برخلاف مشاهیر فقها ادّعا کردهای! که در این صورت باید گفت: اولاً من پیشقدم در چنین مخالفتی نبودهام و نخستین کسانی که به مخالفت با مشهور برخاستهاند خود آن طایفه میباشند؛ زیرا قدما طریقهی اخباری داشتند. و ثانیاً طبع تو به مشهورات عادت کرده است و تا زمانی که خود را از افسار عادت و قلّادهی تقلید رها نسازی امور بر تو روشن نخواهد شد. (همان: ۳۰)
و در نهایت در رسالهای با عنوان «انصاف» فیلسوفان، متکلّمان و متصوّفه را گروهی مسکین، گمراه و جاهل معرفی کرده و پس از اذعان به تعمّق کردن و سپری نمودن عمر خود در مدعیّات و سخنان بیهودهی آن گروهها مینویسد: نه متکلّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متکلِّف، بلکه مقلّد قرآن و حدیث و تابع اهلبیت آن سَرور. (فیض کاشانی، ۱۳۸۷: ۱۴۹-۱۵۰-۱۶۳-۱۶۴)
با آنکه اخباریها را به مخالفت با عقل متّهم کردهاند، آنان هرگز این اتّهام را نپذیرفته و محدّث نوری در «خاتمة مستدرک الوسائل» ضمن حجّت دانستن عقلِ قطعی و تأیید آن توسط بزرگان و سردمداران اخباری میآورد: اخباریون حکم قطعی عقل را پذیرفته و آن را حجّت میدانند. یعنی در کبریِ قضیه تردیدی ندارند ولی در صغری اگر مسئله بدیهی باشد، آن را میپذیرند و اگر نظری باشد، نمیپذیرند و حکم نقل را بر آن ترجیح میدهند. (نوری طبرسی، ۱۴۲۹: ذیل «الفائدة الحادیة عشر» ج ۹، ۳۰۸-۳۰۹-۳۲۰)
اندیشهی اخباری با آنکه از جهاتی بسیار سطحی و کاملاً پیشپاافتاده بود، ولی بیش از دو قرن حوزههای علمیهی شیعه را در بر گرفت تا آنکه وحید بهبهانی بپا خاست و صولت اندیشهی اخباری را شکست و دوباره مدرسهی اصولی رونق گرفت. (طباطبایی، ۱۳۸۴: ۱۴-۲۹)
طباطبایی، مصطفی (۱۳۸۴). بررسی آراء اخباری و اصولی، تهران: بینا.
حرّ عاملی، محمد بن حسن (۱۴۲۳ق). الفوائد الطوسیة، قم: مکتبة المحلاتی.
استرآبادی، محمد امین (۱۳۸۴). الفوائد المدنیة، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
مجلسی، محمدتقی (۱۴۱۴ق). لوامع صاحبقرانی، قم: کتابفروشی اسماعیلیان.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۴۹). الاصول الاصیلة و رسالة الحق المبین، به تصحیح جلال الدین حسینی ارموی، تهران: سازمان چاپ دانشگاه.
بحرانی، یوسف (۱۴۲۹ق). لؤلؤة البحرین، المنامة البحرین: مکتبة فخراوی.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۸۷). سفینة النجاة و الکلمات الطّریفة، به تصحیح علی جبارگلباغی، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۸۷). مجموعه رسائل(۱)، به تصحیح بهراد جعفری، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری.
نوری طبرسی، حسین (۱۴۲۹ق). خاتمة مستدرک الوسائل، بیروت: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از مشهورترین آثار فارسی که در زمینهی اخلاق نگاشته شده است، کتاب «اخلاق ناصری» اثر ابوجعفر محمد طوسی (۶۵۳-۵۹۷) است. خواجه نصیرالدین طوسی این کتاب را به احترام ناصرالدین ابوالفتح، حاکم وقت اسماعیلی، اخلاق ناصری نامید که از سه قسمت اخلاق فردی، اداره منزل و سیاست مدنی تشکیل شده است.
خواجه نصیر در فصلی با عنوان «آداب شراب» از حلیّت شراب سخن گفته و میآورد: چون در مجلس شراب شود به نزدیک افضل ابنای جنس خود نشیند، و از آنکه در پهلوی کسی نشیند که به سفاهت موسوم بود احتراز کند، و به حکایات ظریف و اشعار ملیح که با وقت و حال مناسبت داشته باشد مجلس خوش دارد، و از ترشروئی و قبض تجنّب نماید... و باید که به هیچ حال چندان مقام نکند که مست گردد، که در دین و دنیا هیچچیز با مضرّتتر از مستی نبود، چنانکه هیچ فضیلت و شرف زیادت از خردمندی و هشیاری نباشد؛ پس اگر ضعیف شراب بود اندک خورد یا ممزوج کند یا از مجلس سبکتر برخیزد... و اگر بر شراب خوردن قادر بود التماس زیادت بر آنچه دور میگردد نکند. (طوسی، ۱۳۵۶: ۲۳۴-۲۳۵)
نصیرالدین طوسی در این کتاب با آنکه خود را از حامیان تک همسری معرّفی میکند، اما در عین حال نگاه درست و پسندیدهای به زنان نداشته و مینویسد: چون اثر صلاحیت و شایستگی احساس کند زنی دیگر را بر او ایثار نکند و اگرچه به جمال و مال و نسب و اهلبیت ازو شریفتر باشد، چه غیرتی که در طبایع زنان مرکوز بود، با نقصان عقل، ایشان را بر قبایح و فضائح و دیگر افعالی که موجب فساد منزل و سوء مشارکت و ناخوشی عیش و عدم نظام باشد باعث گردد، و جز ملوک را که غرض ایشان از تأهّل طلب نسل و عقب بسیار بود، و زنان در خدمت ایشان به مثابت بندگان باشند، در این معنی رخصت ندادهاند، و ایشان را نیز احتراز أولی بود، چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن، و چنانکه یک دل منبع حیات دو بدن نتواند بود یک مرد را تنظیم دو منزل میسّر نشود. (همان: ۲۱۸)
او در ادامهی اخلاق ناصری با زنان به گونهای برخورد میکند که از فرهیختهای چون وی انتظار نمیرود! ابوجعفر زن را فردی ناقصالعقل میشمرَد که نباید با او مشورت نمود. وظیفه و شغل اصلی زن را خانهداری و تربیت فرزند میداند که در صورت دور بودن او از این وظایف، زن به فساد خواهد کشید. (همان: ۲۱۶-۲۱۸-۲۱۹)
چنانکه معتقد است: بهترین زنان زنی بود که به عقل و دیانت و عفّت و فطنت و حیاء و رقّت دل و تودّد و کوتاه زبانی و طاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ایثار رضای او و وقار و هیبت، نزدیک اهل خویش متحلّی بود، و عقیم نبود. (همان: ۲۱۵-۲۱۶) و در دختران، هم بر این نمط، آنچه موافق و لایق ایشان بود استعمال باید کرد، و ایشان را در ملازمت خانه و حجاب و وقار و عفّت و حیا و دیگر خصالی که در باب زنان برشمردیم تربیت فرمود، و از خواندن و نوشتن منع کرد. (همان: ۲۲۹-۲۳۰)
طوسی، نصیرالدین (۱۳۵۶). اخلاق ناصری، به تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خواجه نصیر در فصلی با عنوان «آداب شراب» از حلیّت شراب سخن گفته و میآورد: چون در مجلس شراب شود به نزدیک افضل ابنای جنس خود نشیند، و از آنکه در پهلوی کسی نشیند که به سفاهت موسوم بود احتراز کند، و به حکایات ظریف و اشعار ملیح که با وقت و حال مناسبت داشته باشد مجلس خوش دارد، و از ترشروئی و قبض تجنّب نماید... و باید که به هیچ حال چندان مقام نکند که مست گردد، که در دین و دنیا هیچچیز با مضرّتتر از مستی نبود، چنانکه هیچ فضیلت و شرف زیادت از خردمندی و هشیاری نباشد؛ پس اگر ضعیف شراب بود اندک خورد یا ممزوج کند یا از مجلس سبکتر برخیزد... و اگر بر شراب خوردن قادر بود التماس زیادت بر آنچه دور میگردد نکند. (طوسی، ۱۳۵۶: ۲۳۴-۲۳۵)
نصیرالدین طوسی در این کتاب با آنکه خود را از حامیان تک همسری معرّفی میکند، اما در عین حال نگاه درست و پسندیدهای به زنان نداشته و مینویسد: چون اثر صلاحیت و شایستگی احساس کند زنی دیگر را بر او ایثار نکند و اگرچه به جمال و مال و نسب و اهلبیت ازو شریفتر باشد، چه غیرتی که در طبایع زنان مرکوز بود، با نقصان عقل، ایشان را بر قبایح و فضائح و دیگر افعالی که موجب فساد منزل و سوء مشارکت و ناخوشی عیش و عدم نظام باشد باعث گردد، و جز ملوک را که غرض ایشان از تأهّل طلب نسل و عقب بسیار بود، و زنان در خدمت ایشان به مثابت بندگان باشند، در این معنی رخصت ندادهاند، و ایشان را نیز احتراز أولی بود، چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن، و چنانکه یک دل منبع حیات دو بدن نتواند بود یک مرد را تنظیم دو منزل میسّر نشود. (همان: ۲۱۸)
او در ادامهی اخلاق ناصری با زنان به گونهای برخورد میکند که از فرهیختهای چون وی انتظار نمیرود! ابوجعفر زن را فردی ناقصالعقل میشمرَد که نباید با او مشورت نمود. وظیفه و شغل اصلی زن را خانهداری و تربیت فرزند میداند که در صورت دور بودن او از این وظایف، زن به فساد خواهد کشید. (همان: ۲۱۶-۲۱۸-۲۱۹)
چنانکه معتقد است: بهترین زنان زنی بود که به عقل و دیانت و عفّت و فطنت و حیاء و رقّت دل و تودّد و کوتاه زبانی و طاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ایثار رضای او و وقار و هیبت، نزدیک اهل خویش متحلّی بود، و عقیم نبود. (همان: ۲۱۵-۲۱۶) و در دختران، هم بر این نمط، آنچه موافق و لایق ایشان بود استعمال باید کرد، و ایشان را در ملازمت خانه و حجاب و وقار و عفّت و حیا و دیگر خصالی که در باب زنان برشمردیم تربیت فرمود، و از خواندن و نوشتن منع کرد. (همان: ۲۲۹-۲۳۰)
طوسی، نصیرالدین (۱۳۵۶). اخلاق ناصری، به تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات» یکی از مهمترین کتابهای کلامی شیعه است. شیخ مفید در قسمتی از این کتاب تحت عنوان «باب جمعآوری قرآن» به تحریف لفظی قرآن اذعان کرده و معتقد است که قرآن به سبب تقدّم و تأخّر سُوَر و آیات تحریف شده است. چنانکه در موجّه بودن نقصان در قرآن و حتی زیادت آن (در حدّ یک یا چند کلمه) نیز تردید نموده و درستی آن را دور از عقل و انصاف نمیشمرَد. (شیخ مفید، ۱۳۸۸: ۶۷-۶۸)
این متکلّم شیعه در قسمتی دیگر از این کتاب خود به نام «گفتاری در معنای اعجاز قرآن» حکم به نظریهای میدهد که خود آن را از عجیبترین بیانها و واضحترین براهین دربارهی اعجاز قرآن میداند. او بر آن باور است که معنای اعجاز قرآن در این نیست که انسانها از آوردن کتاب، سوره و یا آیهای همچون قرآن ناتوانند؛ چرا که آوردن قرآن در توان ایشان بود. پس اعجاز قرآن از این باب است که وقتی پیامبر اسلام انسانهای فصیح و سخندان را به مبارزه میطلبد خداوند آنان را از آوردن کتابی مثل قرآن منصرف میسازد و این انصراف که تا آخرالزمان ادامه دارد، دلیلی بر نبوّت محمد و اعجاز در قرآن است. (همان: ۵۴)
شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان (۱۳۸۸). اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ترجمه سجاد واعظی، تهران: آذینه گل مهر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این متکلّم شیعه در قسمتی دیگر از این کتاب خود به نام «گفتاری در معنای اعجاز قرآن» حکم به نظریهای میدهد که خود آن را از عجیبترین بیانها و واضحترین براهین دربارهی اعجاز قرآن میداند. او بر آن باور است که معنای اعجاز قرآن در این نیست که انسانها از آوردن کتاب، سوره و یا آیهای همچون قرآن ناتوانند؛ چرا که آوردن قرآن در توان ایشان بود. پس اعجاز قرآن از این باب است که وقتی پیامبر اسلام انسانهای فصیح و سخندان را به مبارزه میطلبد خداوند آنان را از آوردن کتابی مثل قرآن منصرف میسازد و این انصراف که تا آخرالزمان ادامه دارد، دلیلی بر نبوّت محمد و اعجاز در قرآن است. (همان: ۵۴)
شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان (۱۳۸۸). اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ترجمه سجاد واعظی، تهران: آذینه گل مهر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «از سکس تا فراآگاهی» که شاید بتوان آن را مشهورترین و جنجالیترین اثر اشو دانست، همهی چیز جهان را شهد میخواند و حال آنکه آموزگاران خائن و روحانیون مذاهب آن را به زهر تبدیل کردهاند... او سکس را مقدّس و یک انرژی الهی میشمرَد و معتقد است کسانی که مراقبه و تعمّق کرده بودند دیدند که در لحظات اوج، در وقت انزال، ذهن از فکر تهی میشود و این ناپدید شدن افکار سبب سرور میگردد. چرا که آن ولع ابداً برای بدن زن یا مرد نیست. بینفسی و بیزمانی دلیل وجود این کشش دیوانهوار به سوی سکس است. آنان این راز را دریافتند. (اشو، بیتا: ۹-۲۵-۲۶-۵۵)
نظام یوگا، تانترا، مدیتیشن و بیذهنی و فراآگاهی از اینجا توسعه یافت و انسانها تجربه کردند که ذهن میتواند بدون وارد شدن به عمل جنسی، از افکار خالی شود و پیوسته در وضعیت مراقبه باقی بماند... بنابراین نخستین اصلی که مایلم به شما بدهم این است که اگر میخواهید پدیدهای را که عشق خوانده میشود بشناسید، نخستین کلید این است که قداست و خدایی بودن سکس را با تمام قلبتان بپذیرید... انسانها میتوانند به فراسوی سکس بروند، ولی فقط با فهمیدن کامل سکس و آشنا ساختن کامل خود با آن... وگرنه در سکس خواهیم زیست و در سکس از دنیا خواهیم رفت. (همان: ۲۶-۴۷-۵۵)
با شنیدن این مطالب برخی از مردم ممکن است فکر کنند که من مبلغ سکس هستم. اگر چنین است، لطفاً به آنان بگویید که ابداً مرا نشنیدهاند... من طرفدار دگرگون کردن ذغال به الماس هستم. من آرزو دارم که سکس متحوّل شود... وقتی که عشق وجود نداشته باشد، ازدواج یک خرید است و با رفتن نزد یک زن روسپی هیچ تفاوت اساسی ندارد. شما زن روسپی را برای یک شب میخرید و همسر را برای تمامی زندگیتان. (همان: ۶۰-۷۷-۱۱۹)
اشو (بیتا). از سکس تا فراآگاهی، ترجمه محسن خاتمی، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نظام یوگا، تانترا، مدیتیشن و بیذهنی و فراآگاهی از اینجا توسعه یافت و انسانها تجربه کردند که ذهن میتواند بدون وارد شدن به عمل جنسی، از افکار خالی شود و پیوسته در وضعیت مراقبه باقی بماند... بنابراین نخستین اصلی که مایلم به شما بدهم این است که اگر میخواهید پدیدهای را که عشق خوانده میشود بشناسید، نخستین کلید این است که قداست و خدایی بودن سکس را با تمام قلبتان بپذیرید... انسانها میتوانند به فراسوی سکس بروند، ولی فقط با فهمیدن کامل سکس و آشنا ساختن کامل خود با آن... وگرنه در سکس خواهیم زیست و در سکس از دنیا خواهیم رفت. (همان: ۲۶-۴۷-۵۵)
با شنیدن این مطالب برخی از مردم ممکن است فکر کنند که من مبلغ سکس هستم. اگر چنین است، لطفاً به آنان بگویید که ابداً مرا نشنیدهاند... من طرفدار دگرگون کردن ذغال به الماس هستم. من آرزو دارم که سکس متحوّل شود... وقتی که عشق وجود نداشته باشد، ازدواج یک خرید است و با رفتن نزد یک زن روسپی هیچ تفاوت اساسی ندارد. شما زن روسپی را برای یک شب میخرید و همسر را برای تمامی زندگیتان. (همان: ۶۰-۷۷-۱۱۹)
اشو (بیتا). از سکس تا فراآگاهی، ترجمه محسن خاتمی، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘نفی عصمت
📝شیخ صدوق
محمد بن علی بابویه قمی، مشهور به شیخ صدوق، برخلاف اکثر علمای شیعه، پیامبران را معصوم از سَهو و اشتباه ندانسته است. لذا در کتاب «مَن لایَحضُرُهُ الفَقیه» ضمن آوردن روایاتی مبنی بر قضا شدن نمازِ صبح پیامبر اسلام و اشتباهات او در نماز مینویسد:
«إنّ الغُلاةَ وَ المُفَوّضَة لَعَنَهُمُ اللهُ یُنکِرونَ سَهوَ النَّبِی». خداوند غلوکنندگان را - که معتقدند امور تکوینی هستی به پیامبر و امامان واگذار شده - لعنت کرده است. چراکه آنها خطا و اشتباه پیامبر را منکر شدهاند (شیخ صدوق، ۱۹۸۶: ذیل «باب احکام السهو فی الصلاة»، ۱/ ۲۴۹).
منبع:
_ شیخ صدوق، محمد بن علی، ۱۹۸۶، من لایحضرهالفقیه، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
https://t.iss.one/Minavash
📝شیخ صدوق
محمد بن علی بابویه قمی، مشهور به شیخ صدوق، برخلاف اکثر علمای شیعه، پیامبران را معصوم از سَهو و اشتباه ندانسته است. لذا در کتاب «مَن لایَحضُرُهُ الفَقیه» ضمن آوردن روایاتی مبنی بر قضا شدن نمازِ صبح پیامبر اسلام و اشتباهات او در نماز مینویسد:
«إنّ الغُلاةَ وَ المُفَوّضَة لَعَنَهُمُ اللهُ یُنکِرونَ سَهوَ النَّبِی». خداوند غلوکنندگان را - که معتقدند امور تکوینی هستی به پیامبر و امامان واگذار شده - لعنت کرده است. چراکه آنها خطا و اشتباه پیامبر را منکر شدهاند (شیخ صدوق، ۱۹۸۶: ذیل «باب احکام السهو فی الصلاة»، ۱/ ۲۴۹).
منبع:
_ شیخ صدوق، محمد بن علی، ۱۹۸۶، من لایحضرهالفقیه، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
یکی از مباحثی که در مذهب شیعه همواره از وجوب و لزوم آن شنیدهایم، مسئلهی خمس است. کتاب «خمس از نظر حدیث و فتوی» اثر حیدرعلی قلمداران قمی (۱۳۶۸-۱۲۹۲) یکی از معدود کتابهای خوب نوشته شده در این زمینه است که گویی انتشار آن سبب ترور نافرجام قلمداران و سپس زندانی شدن او گردید.
قلمداران معتقد است با کمی تأمّل و اندکی تحقیق به آسانی روشن میشود خمسی که اکنون بین شیعیان متداول است، ساختهی تعصّبات جاهلانه و یا سیاستهای دروغین برخی از فقیهان شیعه است؛ چرا که در قرآن و سنّت مدرک و سندی در خصوص این خمسِ مرسوم وجود ندارد. لذا چند روایت ضعیف سرمایهی بسیاری از روحانیون شیعه در این موضوع شده است و حال آنکه احادیث متعدّدی دلالت بر عدم وجوب خمس میکند. (قلمداران، بیتا: ۲۴)
حیدرعلی قلمداران در ادامهی این کتاب برای افرادی که خود را از فهمیدن قرآن و سنّت ناتوان میپندارند، به ذکر آراء عالمان و بزرگانی از شیعه میپردازد که فتوا به عدم وجوب خمس دادهاند. لذا امید است که خواندن نظرات مخالف در این کتاب سبب توجّه حقیقتجویان و بیداری مقلّدین بینوا از خواب غفلت گردد.
بسیاری از عالمان شیعه خمس را در زمان غیبت امام واجب نمیدانند (همان: ۵۰) و برخی چون مقدّس اردبیلی آن را به طور کلّی چه در زمان غیبت امام و چه در زمان حضور امام واجب نمیشمرند. (همان: ۵۹ الی۶۱) چنانکه عالمان بزرگ و مشهور شیعه مانند ابن جنید اسکافی، شیخ صدوق، شیخ طوسی، مقدّس اردبیلی، شهید ثانی، شیخ حرّ عاملی، ملامحسن فیض کاشانی، شیخ یوسف بحرانی و... نیز دادن خمس را واجب نمیدانند. (همان: ۵۳ الی۷۲)
قلمداران، حیدرعلی (بیتا). خمس از نظر حدیث و فتوی، بیجا: بینا.
*ابن جنید به اصل بریء الذمه بودن از پرداخت خمس استدلال کرده است.
(علامه حلی، ۱۴۱۳: ج ۳، ۳۱۴)
*امامان در زمان غیبت به شیعیان اجازه دادهاند تا در حقوق ایشان از خمس تصرّف کنند. (شیخ طوسی، ۱۳۸۷: ج ۱، ۲۶۳)
*تصرّف شیعه در سهم امام به سبب توقیع امام زمان حلال است. (بحرانی، بیتا: ج ۱۲، ۴۴۷-۴۴۸)
*سهم امام از خمس در صورتی که نتوان آن را به امام رسانید مباح است. (حر عاملی، ۱۴۱۴: ج ۹، ۵۴۳)
*اصل بر عدم وجوب خمس است.
(مقدّس اردبیلی، بیتا: ۲۱۰-۲۱۱)
*اخبار عموماً بر سقوط خمس چه در زمان غیبت امام و چه در زمان حضور امام دلالت دارند. (مقدّس اردبیلی، ۱۴۰۵: ج ۴، ۳۵۵)
*در زمان عدم دسترسی به امامان، حقّ ایشان [یعنی خمس] یکسره ساقط است. (فیض کاشانی، ۱۳۸۸: ج ۱۰، ۳۴۵؛ فیض کاشانی، بیتا: ج ۱، ۲۲۹)
*پارهای از علمای پیشین ما قائل به عدموجوب خمس بودهاند و تضعیف احادیث دلالتکننده بر واجب نبودن خمس از سوی عالمان متأخّر، ناشی از تفحّص کم در اخبار و سرسری نگاه کردن در روایات است. (شهید ثانی، ۱۴۰۶: ج ۲، ۴۴۳-۴۴۴)
علامه حلی، حسن (۱۴۱۳ق). مختلف الشیعة، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
شیخ طوسی، محمد (۱۳۸۷). المبسوط فی فقه الامامیة، تهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة.
بحرانی، یوسف (بیتا). الحدائق الناضرة، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
شیخ حر عاملی، محمد (۱۴۱۴ق). وسائل الشیعة، قم: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث.
مقدس اردبیلی، احمد (بیتا). زبدة البیان، تهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة.
مقدس اردبیلی، احمد (۱۴۰۵ق). مجمع الفائدة و البرهان فی شرح الارشاد الاذهان، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۸۸). الوافی، اصفهان: عطر عترت.
فیض کاشانی، محسن (بیتا). مفاتیح الشرایع فی فقه الامامیة، قم: کتابخانه مرعشی نجفی.
شهید ثانی، زین الدین (۱۴۰۶ق). منتقی الجُمان، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
قلمداران معتقد است با کمی تأمّل و اندکی تحقیق به آسانی روشن میشود خمسی که اکنون بین شیعیان متداول است، ساختهی تعصّبات جاهلانه و یا سیاستهای دروغین برخی از فقیهان شیعه است؛ چرا که در قرآن و سنّت مدرک و سندی در خصوص این خمسِ مرسوم وجود ندارد. لذا چند روایت ضعیف سرمایهی بسیاری از روحانیون شیعه در این موضوع شده است و حال آنکه احادیث متعدّدی دلالت بر عدم وجوب خمس میکند. (قلمداران، بیتا: ۲۴)
حیدرعلی قلمداران در ادامهی این کتاب برای افرادی که خود را از فهمیدن قرآن و سنّت ناتوان میپندارند، به ذکر آراء عالمان و بزرگانی از شیعه میپردازد که فتوا به عدم وجوب خمس دادهاند. لذا امید است که خواندن نظرات مخالف در این کتاب سبب توجّه حقیقتجویان و بیداری مقلّدین بینوا از خواب غفلت گردد.
بسیاری از عالمان شیعه خمس را در زمان غیبت امام واجب نمیدانند (همان: ۵۰) و برخی چون مقدّس اردبیلی آن را به طور کلّی چه در زمان غیبت امام و چه در زمان حضور امام واجب نمیشمرند. (همان: ۵۹ الی۶۱) چنانکه عالمان بزرگ و مشهور شیعه مانند ابن جنید اسکافی، شیخ صدوق، شیخ طوسی، مقدّس اردبیلی، شهید ثانی، شیخ حرّ عاملی، ملامحسن فیض کاشانی، شیخ یوسف بحرانی و... نیز دادن خمس را واجب نمیدانند. (همان: ۵۳ الی۷۲)
قلمداران، حیدرعلی (بیتا). خمس از نظر حدیث و فتوی، بیجا: بینا.
*ابن جنید به اصل بریء الذمه بودن از پرداخت خمس استدلال کرده است.
(علامه حلی، ۱۴۱۳: ج ۳، ۳۱۴)
*امامان در زمان غیبت به شیعیان اجازه دادهاند تا در حقوق ایشان از خمس تصرّف کنند. (شیخ طوسی، ۱۳۸۷: ج ۱، ۲۶۳)
*تصرّف شیعه در سهم امام به سبب توقیع امام زمان حلال است. (بحرانی، بیتا: ج ۱۲، ۴۴۷-۴۴۸)
*سهم امام از خمس در صورتی که نتوان آن را به امام رسانید مباح است. (حر عاملی، ۱۴۱۴: ج ۹، ۵۴۳)
*اصل بر عدم وجوب خمس است.
(مقدّس اردبیلی، بیتا: ۲۱۰-۲۱۱)
*اخبار عموماً بر سقوط خمس چه در زمان غیبت امام و چه در زمان حضور امام دلالت دارند. (مقدّس اردبیلی، ۱۴۰۵: ج ۴، ۳۵۵)
*در زمان عدم دسترسی به امامان، حقّ ایشان [یعنی خمس] یکسره ساقط است. (فیض کاشانی، ۱۳۸۸: ج ۱۰، ۳۴۵؛ فیض کاشانی، بیتا: ج ۱، ۲۲۹)
*پارهای از علمای پیشین ما قائل به عدموجوب خمس بودهاند و تضعیف احادیث دلالتکننده بر واجب نبودن خمس از سوی عالمان متأخّر، ناشی از تفحّص کم در اخبار و سرسری نگاه کردن در روایات است. (شهید ثانی، ۱۴۰۶: ج ۲، ۴۴۳-۴۴۴)
علامه حلی، حسن (۱۴۱۳ق). مختلف الشیعة، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
شیخ طوسی، محمد (۱۳۸۷). المبسوط فی فقه الامامیة، تهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة.
بحرانی، یوسف (بیتا). الحدائق الناضرة، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
شیخ حر عاملی، محمد (۱۴۱۴ق). وسائل الشیعة، قم: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث.
مقدس اردبیلی، احمد (بیتا). زبدة البیان، تهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة.
مقدس اردبیلی، احمد (۱۴۰۵ق). مجمع الفائدة و البرهان فی شرح الارشاد الاذهان، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
فیض کاشانی، محسن (۱۳۸۸). الوافی، اصفهان: عطر عترت.
فیض کاشانی، محسن (بیتا). مفاتیح الشرایع فی فقه الامامیة، قم: کتابخانه مرعشی نجفی.
شهید ثانی، زین الدین (۱۴۰۶ق). منتقی الجُمان، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب بسیار جنجالی «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب» اثر عالم بزرگ شیعه حسین نوری طبرسی (۱۲۸۱-1217) را میتوان یکی از کتابهای ممنوعهی شیعه شمرد که در آن محدّث نوری برخلاف اکثر عـلمای شیعه به تحریف لفظی و معنوی قرآن اعتراف کرده است.
شیخ حسین نوری طبرسی در کتاب فصل الخطاب که آن را در دههی چهلم عمر خود در نجف به پایان رسانید، علّت تحریف قرآن را عوامل مختلفی مانند وقوع تحریف در تورات و انجیل، عدم کیفیت جمعآوری قرآن در اوایل صدر اسلام، وجود قرآنی منتسب به علی بن ابی طالب و احادیث متعدّد و صریح نقل شده در این رابطه میشمرَد.
نوری با آنکه معتقد است در قرآن سوره و یا آیهای اضافی وجود ندارد، اما زیاده و نقصان در قرآن را پذیرفته است. به این معنی که مثلاً لفظ «عن» در «یسئلونک عن الانفال» به قرآن اضافه شده یا سورههایی مانند «حفد» ، «خلع» و «ولایت» از آن حذف شده است و یا شاهد حذف آیهی «و انه فیه الی آخر الدهر» در سورهی «والعصر» هستیم. چنانکه در ترتیبِ سور و آیات نیز تغییر و تحریف صورت گرفته است.
این روحانی مازندرانی که بزرگان شیعه به تمجید از دانش و تقوای او پرداختهاند، در ادامهی این کتاب نام چند تن از عالمان مشهور شیعه مانند شیخ کلینی، شیخ مفید، محمدباقر مجلسی و شیخ یوسف بحرانی را میبَرد که همگی برخلاف تکذیب و سانسور شدید حوزههای دینی شیعه، از قائلین به تحریف قرآن میباشند. (نوری، ۱۲۹۸: ۲۳ الی۲۶)
نوری طبرسی، حسین (۱۲۹۸ق). فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شیخ حسین نوری طبرسی در کتاب فصل الخطاب که آن را در دههی چهلم عمر خود در نجف به پایان رسانید، علّت تحریف قرآن را عوامل مختلفی مانند وقوع تحریف در تورات و انجیل، عدم کیفیت جمعآوری قرآن در اوایل صدر اسلام، وجود قرآنی منتسب به علی بن ابی طالب و احادیث متعدّد و صریح نقل شده در این رابطه میشمرَد.
نوری با آنکه معتقد است در قرآن سوره و یا آیهای اضافی وجود ندارد، اما زیاده و نقصان در قرآن را پذیرفته است. به این معنی که مثلاً لفظ «عن» در «یسئلونک عن الانفال» به قرآن اضافه شده یا سورههایی مانند «حفد» ، «خلع» و «ولایت» از آن حذف شده است و یا شاهد حذف آیهی «و انه فیه الی آخر الدهر» در سورهی «والعصر» هستیم. چنانکه در ترتیبِ سور و آیات نیز تغییر و تحریف صورت گرفته است.
این روحانی مازندرانی که بزرگان شیعه به تمجید از دانش و تقوای او پرداختهاند، در ادامهی این کتاب نام چند تن از عالمان مشهور شیعه مانند شیخ کلینی، شیخ مفید، محمدباقر مجلسی و شیخ یوسف بحرانی را میبَرد که همگی برخلاف تکذیب و سانسور شدید حوزههای دینی شیعه، از قائلین به تحریف قرآن میباشند. (نوری، ۱۲۹۸: ۲۳ الی۲۶)
نوری طبرسی، حسین (۱۲۹۸ق). فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
من به مانند اسپینوزا که اخلاق خارج از دین را پایهگذاری کرد و از خدای غیرمتشخص دفاع نمود، به خدای وحدت وجودی قائلم و به خدای متشخص انسانوار قائل نیستم. (ملکیان، ۱۴۰۱: ۱۴۲)
یکی از مهمترین اندیشههای مصطفی ملکیان نظریهی «عقلانیت و معنویت» است. نظریهای که ملکیان با استناد به آن اسلام سنّتگرایانه را در عصر حاضر ناکارآمد پنداشته و اسلام متجدّدانه را هم نمیپذیرد. چنانکه معتقد است جمع بین عقلانیت (آنچه مبتنی بر دلیل و منطق است) و معنویت (فهم عقلانی از امور باطنی یا همان اخلاق جهانی) در چهار مکتب قابل مشاهده است:
آیین بودا، آیین دائو، مکتب رواقیان و اسپینوزا. (همان: ۱۴۱-۱۴۲)
مصطفی ملکیان ضمن یکی خواندن اسلام تجدّدگرایانه و روشنفکری دینی، (همان: ۱۴۱) با صراحت به مخالفت با روشنفکران دینی پرداخته و اذعان میکند که من از سال ۱۳۷۷ به این نکته پی بردم که روشنفکری دینی پروژهای ناموفق، غیرممکن و زیانمند بوده است؛ چراکه قوام روشنفکری به عقلانیت و قوام دینداری به تعبّد است و عقلانیت و تعبّد قابل جمع نبوده و با هم آشتیناپذیر هستند.
از مجموع مساعی روشنفکران دینی که فواید و سودهایی نیز برای جوامع اسلامی داشتهاند و من هم به همهی آنها احترام میگذارم، نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین. یک انسان مدرن امروزی میخواهد ارجاع همهچیز به استدلال باشد و میبیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست. یک مؤمن راستین نیز دلش میخواهد سخن خدا و پیشوایان دینی را بدون چون و چرا بپذیریم، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که میخواهد به آن التزام داشته باشد چون و چراهایی میکند. از اینرو روشنفکر دینی نمیتواند هیچکدام را راضی کند و مدام باید در حال رفو کردن پارگیها باشد. (همان: ۱۳۸-۱۳۹)
این استاد دانشگاه و مترجم نامدار کشور در قسمتی دیگر از این گفت و گوی خواندنی خود با روزنامه شرق که در اواخر سال ۱۴۰۱ صورت گرفته است، متذکر میشود که بدبختانه در قرآن و روایات همه چیز از جمله تفکرات اشعری، معتزلی، شیعی، وهابی و حتی خوارجی یافت میشود. (همان: ۱۴۲) هرچند نباید فراموش کرد که دین و سنّت با یکدیگر تفاوت داشته و بخش زیاد و چشمگیری از مصلحتاندیشیهای فردی و گروهی که در عصر حاضر غیردینی شمرده میشود، صرفاً تفکری سنّتی است که هیچ ربطی به دین ندارد.
مثلاً در دین گفته میشود: گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادهی به تعبیر ما دینی و مذهبی است که شبانهروز مشغول غیبت نباشد؟ همین کسانی که غیبت میکنند اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان میآید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است. اگر تار موی دخترانشان پیدا باشد و یا دختران و پسرانشان به یکدیگر لبخند بزنند، به نظرشان میآید که ارکان عرش الهی دارد به تزلزل میافتد، اما غیبت برایشان اصلاً چیز مهمی نیست؛ و این تفکر، تفکری سنتی است و نه دینی. (همان: ۱۳۷)
ملکیان، مصطفی (۱۴۰۱). عقلانیت یک روش است نه یک فراورده: گفت و گو با مصطفی ملکیان درباره اخلاق و روشنفکری دینی، ضمیمه روزنامه شرق، سالنامه ۱۴۰۱، یکشنبه ۲۱ اسفندماه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از مهمترین اندیشههای مصطفی ملکیان نظریهی «عقلانیت و معنویت» است. نظریهای که ملکیان با استناد به آن اسلام سنّتگرایانه را در عصر حاضر ناکارآمد پنداشته و اسلام متجدّدانه را هم نمیپذیرد. چنانکه معتقد است جمع بین عقلانیت (آنچه مبتنی بر دلیل و منطق است) و معنویت (فهم عقلانی از امور باطنی یا همان اخلاق جهانی) در چهار مکتب قابل مشاهده است:
آیین بودا، آیین دائو، مکتب رواقیان و اسپینوزا. (همان: ۱۴۱-۱۴۲)
مصطفی ملکیان ضمن یکی خواندن اسلام تجدّدگرایانه و روشنفکری دینی، (همان: ۱۴۱) با صراحت به مخالفت با روشنفکران دینی پرداخته و اذعان میکند که من از سال ۱۳۷۷ به این نکته پی بردم که روشنفکری دینی پروژهای ناموفق، غیرممکن و زیانمند بوده است؛ چراکه قوام روشنفکری به عقلانیت و قوام دینداری به تعبّد است و عقلانیت و تعبّد قابل جمع نبوده و با هم آشتیناپذیر هستند.
از مجموع مساعی روشنفکران دینی که فواید و سودهایی نیز برای جوامع اسلامی داشتهاند و من هم به همهی آنها احترام میگذارم، نه مؤمنان راستین راضیاند و نه مدرنهای راستین. یک انسان مدرن امروزی میخواهد ارجاع همهچیز به استدلال باشد و میبیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست. یک مؤمن راستین نیز دلش میخواهد سخن خدا و پیشوایان دینی را بدون چون و چرا بپذیریم، اما روشنفکر دینی به دلیل عقلانیتی که میخواهد به آن التزام داشته باشد چون و چراهایی میکند. از اینرو روشنفکر دینی نمیتواند هیچکدام را راضی کند و مدام باید در حال رفو کردن پارگیها باشد. (همان: ۱۳۸-۱۳۹)
این استاد دانشگاه و مترجم نامدار کشور در قسمتی دیگر از این گفت و گوی خواندنی خود با روزنامه شرق که در اواخر سال ۱۴۰۱ صورت گرفته است، متذکر میشود که بدبختانه در قرآن و روایات همه چیز از جمله تفکرات اشعری، معتزلی، شیعی، وهابی و حتی خوارجی یافت میشود. (همان: ۱۴۲) هرچند نباید فراموش کرد که دین و سنّت با یکدیگر تفاوت داشته و بخش زیاد و چشمگیری از مصلحتاندیشیهای فردی و گروهی که در عصر حاضر غیردینی شمرده میشود، صرفاً تفکری سنّتی است که هیچ ربطی به دین ندارد.
مثلاً در دین گفته میشود: گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادهی به تعبیر ما دینی و مذهبی است که شبانهروز مشغول غیبت نباشد؟ همین کسانی که غیبت میکنند اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان میآید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است. اگر تار موی دخترانشان پیدا باشد و یا دختران و پسرانشان به یکدیگر لبخند بزنند، به نظرشان میآید که ارکان عرش الهی دارد به تزلزل میافتد، اما غیبت برایشان اصلاً چیز مهمی نیست؛ و این تفکر، تفکری سنتی است و نه دینی. (همان: ۱۳۷)
ملکیان، مصطفی (۱۴۰۱). عقلانیت یک روش است نه یک فراورده: گفت و گو با مصطفی ملکیان درباره اخلاق و روشنفکری دینی، ضمیمه روزنامه شرق، سالنامه ۱۴۰۱، یکشنبه ۲۱ اسفندماه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘طوبای محبت
📝محمداسماعیل دولابی
در پارهای از کتاب «طوبای محبت»، که حاصل مجالس پند و وعظ محمداسماعیل دولابی است، میخوانیم:
گناه و عذاب وجود ندارد؛ خداوند اصلاً گناهی ننوشته است که بخواهد بیامرزد... عذاب را از کجا میآوری؟ از کجا میگویی عذاب هست؟! معنی عذاب این است که نیست، دائم نیست (دولابی، ۱۳۸۲: ۲/ ۱۸-۲۴). دنیا محلّ خنده است و اگر مردم عادت به گریه نداشتند محرّم و عاشورا هنگام عیش و عشرت بود (همان: ۲/ ۵۷). مرگ انسانها شهادت است و آدمی پس از مردن نیازمند غسل، کفن و نماز نمیباشد (همان: ۲/ ۱۷۰). نماز، روزه، خمس و زکات مخصوص کسانی است که به یقین نرسیدهاند و الّا اصل اقرارِ لا اله الّا الله است (همان: ۲/ ۱۲۳-۱۲۴).
منبع:
_ دولابی، محمداسماعیل، ۱۳۸۲، طوبای محبت، تهران، محبت.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمداسماعیل دولابی
در پارهای از کتاب «طوبای محبت»، که حاصل مجالس پند و وعظ محمداسماعیل دولابی است، میخوانیم:
گناه و عذاب وجود ندارد؛ خداوند اصلاً گناهی ننوشته است که بخواهد بیامرزد... عذاب را از کجا میآوری؟ از کجا میگویی عذاب هست؟! معنی عذاب این است که نیست، دائم نیست (دولابی، ۱۳۸۲: ۲/ ۱۸-۲۴). دنیا محلّ خنده است و اگر مردم عادت به گریه نداشتند محرّم و عاشورا هنگام عیش و عشرت بود (همان: ۲/ ۵۷). مرگ انسانها شهادت است و آدمی پس از مردن نیازمند غسل، کفن و نماز نمیباشد (همان: ۲/ ۱۷۰). نماز، روزه، خمس و زکات مخصوص کسانی است که به یقین نرسیدهاند و الّا اصل اقرارِ لا اله الّا الله است (همان: ۲/ ۱۲۳-۱۲۴).
منبع:
_ دولابی، محمداسماعیل، ۱۳۸۲، طوبای محبت، تهران، محبت.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم» ضمن نقد و نکوهش مذاهب میآورد: مسیحیت با آمادگی که در زجر و شکنجه داشت از سایر مذاهب مشخص گردیده است. خلفای اسلامی نسبت به کلیمیان و عیسویان با محبتتر از دول مسیحی بودهاند. (راسل، ۱۳۴۹: ۱۱-۲۶۳)
نیچه در کتاب «دجال» پس از آنکه دین بودا و مسیحیت را از دینهای نیستگرایانه و منحط معرفی میکند، مینویسد: اگر اسلام مسیحیت را خوار میشمارد، در این کار هزاران بار حق با اوست. مسیحیت میوهی فرهنگ جهان کهن را از ما به یغما برد، و بعدها میوهی فرهنگ اسلامی را که از بنیاد با ما بیشتر بستگی داشت و با ادراک و ذوقهای ما صریحتر از یونان و روم سخن میگفت، لگدکوب و از دست ما ربود. چرا؟ زیرا این فرهنگ شریف بود و خاستگاه خود را به غریزههای مردانه مدیون بود و به زندگانی آری میگفت. بعدها جنگجویان صلیبی بر ضد چیزی جنگیدند که بهتر بود در برابرش به خاک میافتادند. فرهنگی که در مقایسه با آن حتی قرن نوزدهم ما باید خود را بس ناتوان و دیر آمد تصور کند. (نیچه، ۱۳۵۵: ۴۷-۱۳۱)
آلمانیها ناپاکترین، درمان ناپذیرترین نوع مسیحیت، یعنی پروتستانیسم را دارا هستند. من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم و تنها داغ ننگِ جاوید بشریت مینامم. (همان: ۱۳۵-۱۳۶) این کتاب از آن چند تنی بیش نیست. شاید هیچ یک از آنان هنوز حتی به جهان نیامده باشد. احتمالاً آنها خوانندگانی هستند که زرتشت مرا در مییابند. فقط پسفردا از آن من است. زندگانی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز میشود. (همان: ۲۳)
نیچه، فریدریش (۱۳۵۵). دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، تهران: آگاه.
راسل، برتراند (۱۳۴۹). چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران: دریا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در کتاب «دجال» پس از آنکه دین بودا و مسیحیت را از دینهای نیستگرایانه و منحط معرفی میکند، مینویسد: اگر اسلام مسیحیت را خوار میشمارد، در این کار هزاران بار حق با اوست. مسیحیت میوهی فرهنگ جهان کهن را از ما به یغما برد، و بعدها میوهی فرهنگ اسلامی را که از بنیاد با ما بیشتر بستگی داشت و با ادراک و ذوقهای ما صریحتر از یونان و روم سخن میگفت، لگدکوب و از دست ما ربود. چرا؟ زیرا این فرهنگ شریف بود و خاستگاه خود را به غریزههای مردانه مدیون بود و به زندگانی آری میگفت. بعدها جنگجویان صلیبی بر ضد چیزی جنگیدند که بهتر بود در برابرش به خاک میافتادند. فرهنگی که در مقایسه با آن حتی قرن نوزدهم ما باید خود را بس ناتوان و دیر آمد تصور کند. (نیچه، ۱۳۵۵: ۴۷-۱۳۱)
آلمانیها ناپاکترین، درمان ناپذیرترین نوع مسیحیت، یعنی پروتستانیسم را دارا هستند. من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم و تنها داغ ننگِ جاوید بشریت مینامم. (همان: ۱۳۵-۱۳۶) این کتاب از آن چند تنی بیش نیست. شاید هیچ یک از آنان هنوز حتی به جهان نیامده باشد. احتمالاً آنها خوانندگانی هستند که زرتشت مرا در مییابند. فقط پسفردا از آن من است. زندگانی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز میشود. (همان: ۲۳)
نیچه، فریدریش (۱۳۵۵). دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، تهران: آگاه.
راسل، برتراند (۱۳۴۹). چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران: دریا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ولایت فقیه سبب تقسیم فقیهان به دو گروه اصلی شده است که معتقدان به ولایت فقها در امر احکام و قضاوت را در اصطلاح طرفداران ولایت عامّه فقیه، و پذیرندگان ولایت فقها در امور احکام و قضاوت و حکومت را پیروان ولایت خاصّه فقیه یا همان «ولایت مطلقه فقیه» میگویند.
با آنکه گویی ملااحمد نراقی تنها فقیهی است که قبل از سید روحالله خمینی به مسئلهی ولایت در حکومت اشاره نموده است، اما آیتالله خمینی در کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) که مجموعهی سیزده سخنرانی او از سال ۱/۱۱/۱۳۴۸ تا ۲۰/۱۱/۱۳۴۸ در شهر نجف بوده است، میآورد: ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصوّر آنها موجب تصدیق میشود، و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلامی را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصوّر آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. (خمینی، ۱۳۷۸: ۹)
خمینی در نقد آخوندهای درباری، در صفحات پایانی کتابش اذعان میکند: اینها از فقهای اسلامی نیستند. اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند. باید جوانهای ما عمامهی اینها را بردارند. من نمیدانم جوانهای ما در ایران مردهاند؟ چرا عمامهی اینها را برنمیدارند؟ من نمیگویم بکُشند، اینها قابل کشتن نیستند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههایشان را بردارند، نگذارند معمّم ظاهر شوند. (همان: ۱۴۸)
رهبر پیشین انقلاب جمهوری اسلامی ایران در هفتمین درسگفتار حکومت اسلامی از جواز مباهته میگوید و حتی گاهی تهمت زدن به انسانها را واجب میشمرَد! (خمینی، ۱۳۴۸: ۱۸) این قسمت از سخنان خمینی با آنکه بعداً از کتاب ولایت فقیه او حذف شده است، اما عبارت بدون سانسور آن را میتوان در چاپ ۱۳۴۸ این کتاب که در چاپخانهی آداب نجف منتشر شده است، مشاهده کرد. چنانکه برای مطمئنتر شدن از این موضوع میتوان به فایل صوتی درس سید روحالله خمینی در ۱۱/۱۱/۱۳۴۸ که توسط رادیو معارف ایران در تاریخ ۳/۴/۱۳۸۹ پخش شده است نیز مراجعه کرد.
خمینی همچنین در یکی دیگر از سخنرانیهای خود که در جمع فرماندهان سپاه، معلّمان و مدیران صدا و سیما بوده است، در دفاع از اسلام و حفظ نظام اسلامی میگوید: یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید که همهی اینها باید تجسّس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن میفرماید که «وَ لا تَجَسَّسوُا». راست است، قرآن فرموده است، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی باید «وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم». این اشکال را به سیدالشهدا بکنید. وقتی اسلام [و نظام اسلامی] در خطر است همهی شما موظّفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. واجب است شرب خمر کنید، واجب است دروغ بگویید. (خمینی، ۱۳۸۹: ج ۱۵، ۱۱۶)
خمینی، روحالله (۱۳۷۸). ولایت فقیه: حکومت اسلامی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خمینی، روحالله (۱۳۴۸). حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، نجف: مطبعة الآداب.
خمینی، روحالله (۱۳۸۹). صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
با آنکه گویی ملااحمد نراقی تنها فقیهی است که قبل از سید روحالله خمینی به مسئلهی ولایت در حکومت اشاره نموده است، اما آیتالله خمینی در کتاب ولایت فقیه (حکومت اسلامی) که مجموعهی سیزده سخنرانی او از سال ۱/۱۱/۱۳۴۸ تا ۲۰/۱۱/۱۳۴۸ در شهر نجف بوده است، میآورد: ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصوّر آنها موجب تصدیق میشود، و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلامی را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصوّر آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. (خمینی، ۱۳۷۸: ۹)
خمینی در نقد آخوندهای درباری، در صفحات پایانی کتابش اذعان میکند: اینها از فقهای اسلامی نیستند. اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند. باید جوانهای ما عمامهی اینها را بردارند. من نمیدانم جوانهای ما در ایران مردهاند؟ چرا عمامهی اینها را برنمیدارند؟ من نمیگویم بکُشند، اینها قابل کشتن نیستند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههایشان را بردارند، نگذارند معمّم ظاهر شوند. (همان: ۱۴۸)
رهبر پیشین انقلاب جمهوری اسلامی ایران در هفتمین درسگفتار حکومت اسلامی از جواز مباهته میگوید و حتی گاهی تهمت زدن به انسانها را واجب میشمرَد! (خمینی، ۱۳۴۸: ۱۸) این قسمت از سخنان خمینی با آنکه بعداً از کتاب ولایت فقیه او حذف شده است، اما عبارت بدون سانسور آن را میتوان در چاپ ۱۳۴۸ این کتاب که در چاپخانهی آداب نجف منتشر شده است، مشاهده کرد. چنانکه برای مطمئنتر شدن از این موضوع میتوان به فایل صوتی درس سید روحالله خمینی در ۱۱/۱۱/۱۳۴۸ که توسط رادیو معارف ایران در تاریخ ۳/۴/۱۳۸۹ پخش شده است نیز مراجعه کرد.
خمینی همچنین در یکی دیگر از سخنرانیهای خود که در جمع فرماندهان سپاه، معلّمان و مدیران صدا و سیما بوده است، در دفاع از اسلام و حفظ نظام اسلامی میگوید: یک بیچارهای به من نوشته بود که شما گفتید که همهی اینها باید تجسّس بکنند یا نظارت بکنند، خوب، در قرآن میفرماید که «وَ لا تَجَسَّسوُا». راست است، قرآن فرموده است، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است که هر کسی باید «وَ لا تَقتُلُوا اَنفُسَکُم». این اشکال را به سیدالشهدا بکنید. وقتی اسلام [و نظام اسلامی] در خطر است همهی شما موظّفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. واجب است شرب خمر کنید، واجب است دروغ بگویید. (خمینی، ۱۳۸۹: ج ۱۵، ۱۱۶)
خمینی، روحالله (۱۳۷۸). ولایت فقیه: حکومت اسلامی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خمینی، روحالله (۱۳۴۸). حکومت اسلامی یا ولایت فقیه، نجف: مطبعة الآداب.
خمینی، روحالله (۱۳۸۹). صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘چرا مسیحی نیستم
📝ژان پل سارتر
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم»، که شامل مجموعه مقالاتی راجعبه مذهب و موضوعات مربوط به آن ازجمله علت مسیحی نبودن او، نگاه وی به مذهب، توان یا عدمِتوان مذهب در حلّ مشکلات و مصاحبه با کاپلستون در مورد وجود یا عدمِوجود خدا است، میآورد:
من به شدّت به این عقیده متقاعد هستم که مذاهب مضر میباشند و نیز معتقدم که حقیقتی هم ندارند... لیکن درحال حاضر در اغلب کشورها هدف از تعلیم و تربیت جلوگیری از رشد افکار اخیرالذِکر است و کسانی که از بیان عقاید بیاساس خودداری میکنند برای تربیت جوانان نامناسب تشخیص داده میشوند (راسل، ۱۳۴۹: ۱۱ الی۱۳).
راسل معتقد است هر فرد خداباوری لازم است برای ادّعای خود برهان ارائه کند والّا سخن او پذیرفته نخواهد شد. و این مطلب ما را به یاد قوری فضایی او میاندازد که هرگاه فرد مدّعی برای سخن خویش دلیل اقامه نکند، ما هم میتوانیم بگوییم که در کهکشان، میان زمین و مریخ، قورییی به دور خورشید میچرخد. لذا راسل بااینکه عملاً یک خداناباور است، از منظری دیگر ندانمگرایی است که با صراحت اذعان میکند:
من مدّعی نیستم که خدایی نیست. آنچه ادّعا میکنم این است که ما نمیدانیم خدایی هست (همان: ۲۴۸).
منبع:
_ راسل، برتراند، ۱۳۴۹، چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران، دریا.
https://t.iss.one/Minavash
📝ژان پل سارتر
برتراند راسل در کتاب «چرا مسیحی نیستم»، که شامل مجموعه مقالاتی راجعبه مذهب و موضوعات مربوط به آن ازجمله علت مسیحی نبودن او، نگاه وی به مذهب، توان یا عدمِتوان مذهب در حلّ مشکلات و مصاحبه با کاپلستون در مورد وجود یا عدمِوجود خدا است، میآورد:
من به شدّت به این عقیده متقاعد هستم که مذاهب مضر میباشند و نیز معتقدم که حقیقتی هم ندارند... لیکن درحال حاضر در اغلب کشورها هدف از تعلیم و تربیت جلوگیری از رشد افکار اخیرالذِکر است و کسانی که از بیان عقاید بیاساس خودداری میکنند برای تربیت جوانان نامناسب تشخیص داده میشوند (راسل، ۱۳۴۹: ۱۱ الی۱۳).
راسل معتقد است هر فرد خداباوری لازم است برای ادّعای خود برهان ارائه کند والّا سخن او پذیرفته نخواهد شد. و این مطلب ما را به یاد قوری فضایی او میاندازد که هرگاه فرد مدّعی برای سخن خویش دلیل اقامه نکند، ما هم میتوانیم بگوییم که در کهکشان، میان زمین و مریخ، قورییی به دور خورشید میچرخد. لذا راسل بااینکه عملاً یک خداناباور است، از منظری دیگر ندانمگرایی است که با صراحت اذعان میکند:
من مدّعی نیستم که خدایی نیست. آنچه ادّعا میکنم این است که ما نمیدانیم خدایی هست (همان: ۲۴۸).
منبع:
_ راسل، برتراند، ۱۳۴۹، چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری، تهران، دریا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ابوعلی سینا در رسالهی «اسرارالصلاة» آیهی «وَ ماخَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدُون» را به لیعرفون تفسیر کرده و معتقد است که عبادت همان معرفت و شناسایی حق است. چنانکه در ادامه در صفحاتی مختصر و درخور توجّه توضیح میدهد که خواندن نماز برای چه کسانی لازم است و چه افرادی از خواندن آن معاف میباشند.
بوعلی نماز را به ظاهر و باطن تقسیم نموده و مینویسد: نمازِ ظاهری که شریفترین طاعات و در اعلا درجات جمیع عبادات است، راجع به جسم و بدن انسانی است که از نکات وجود این نماز جسمانی آن است که چون شارع مقدّس میدانست که تمام نفوس لائق و قابل نیستند که به مقام شامخ عقل و به مدارج عالیهی انسانیت برسند و از طرفی دیگر برای آن نفوس، نوعی تکلّف به سبب مخالفت کردن با اهواء طبیعی لازم و واجب است، لذا راهی را گسترش داد و قاعدهای عقلانی را برقرار ساخت که همان اعداد معینهی نماز است. اگر کسی درست تأمل کند میفهمد که در این امر چه مقدار مصالح و سیاست و فواید مندرج است هرچند جهال و مردمِ بیخبر آن را نپذیرند و تصدیق ننمایند.
و اما قسم دوم از نماز که آن نماز باطنی حقیقی است، نمازی به رویّه و روش اعداد معیّنه نیست، بلکه به روش توجّه روحانی است تا بر او برکات الهی بدون دخالت داشتن اعضای بدنی نازل شود. این قسم از نماز است که خداوند فرمود: «اِنَّ الصَّلاةَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر»
شیخ الرئیس در ادامهی این مبحث در توضیح اینکه هر یک این دو قسم نماز بر چه کسانی واجب است، میآورد: هرگاه قوای حیوانی و طبیعی بر کسی غلبه نماید، چنین کسی پیوسته عاشق بدن است و همچو انسانی باید در زمرهی حیوانات شمرده شود و چون در هواهای نفسانی و شهوات حیوانی مستغرق است، در این صورت واجب است که در امور ظاهر شرعی غفلت نورزد؛ زیرا اگر از این مقدار هم غفلت کند، خود را گرفتار شرّ بسیاری خواهد کرد و در شمار حیوانات شمرده خواهد شد و نه در ردیف انسان. و اما آن کسی که قوای روحانی او بر قوای حیوانیاش غلبه کند، آن نماز خالص که نمازی غیر از نماز ظاهری است بر او واجب میشود.
ابوعلی سینا در پایان این رسالهی خود مینویسد: چون مشاهده کردم که بعضی از مردم در خصوص نماز ظاهری سستی میکنند و به مقام باطنی هم نرسیدهاند، لذا لازم دیدم که به شرح این مطلب بپردازم تا شخص عاقل تأمل کند و ببیند که نماز ظاهری بر چه کسی لازم است و نماز باطنی بر که واجب. (ابن سینا، ۱۳۸۸: ۴۴۴ الی۴۵۳)
ابن سینا، حسین (۱۳۸۸). مجموعه رسائل شیخالرئیس ابن سینا، به تصحیح محمود طاهری، ترجمه ضیاءالدین درّی، قم: آیت اشراق.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بوعلی نماز را به ظاهر و باطن تقسیم نموده و مینویسد: نمازِ ظاهری که شریفترین طاعات و در اعلا درجات جمیع عبادات است، راجع به جسم و بدن انسانی است که از نکات وجود این نماز جسمانی آن است که چون شارع مقدّس میدانست که تمام نفوس لائق و قابل نیستند که به مقام شامخ عقل و به مدارج عالیهی انسانیت برسند و از طرفی دیگر برای آن نفوس، نوعی تکلّف به سبب مخالفت کردن با اهواء طبیعی لازم و واجب است، لذا راهی را گسترش داد و قاعدهای عقلانی را برقرار ساخت که همان اعداد معینهی نماز است. اگر کسی درست تأمل کند میفهمد که در این امر چه مقدار مصالح و سیاست و فواید مندرج است هرچند جهال و مردمِ بیخبر آن را نپذیرند و تصدیق ننمایند.
و اما قسم دوم از نماز که آن نماز باطنی حقیقی است، نمازی به رویّه و روش اعداد معیّنه نیست، بلکه به روش توجّه روحانی است تا بر او برکات الهی بدون دخالت داشتن اعضای بدنی نازل شود. این قسم از نماز است که خداوند فرمود: «اِنَّ الصَّلاةَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر»
شیخ الرئیس در ادامهی این مبحث در توضیح اینکه هر یک این دو قسم نماز بر چه کسانی واجب است، میآورد: هرگاه قوای حیوانی و طبیعی بر کسی غلبه نماید، چنین کسی پیوسته عاشق بدن است و همچو انسانی باید در زمرهی حیوانات شمرده شود و چون در هواهای نفسانی و شهوات حیوانی مستغرق است، در این صورت واجب است که در امور ظاهر شرعی غفلت نورزد؛ زیرا اگر از این مقدار هم غفلت کند، خود را گرفتار شرّ بسیاری خواهد کرد و در شمار حیوانات شمرده خواهد شد و نه در ردیف انسان. و اما آن کسی که قوای روحانی او بر قوای حیوانیاش غلبه کند، آن نماز خالص که نمازی غیر از نماز ظاهری است بر او واجب میشود.
ابوعلی سینا در پایان این رسالهی خود مینویسد: چون مشاهده کردم که بعضی از مردم در خصوص نماز ظاهری سستی میکنند و به مقام باطنی هم نرسیدهاند، لذا لازم دیدم که به شرح این مطلب بپردازم تا شخص عاقل تأمل کند و ببیند که نماز ظاهری بر چه کسی لازم است و نماز باطنی بر که واجب. (ابن سینا، ۱۳۸۸: ۴۴۴ الی۴۵۳)
ابن سینا، حسین (۱۳۸۸). مجموعه رسائل شیخالرئیس ابن سینا، به تصحیح محمود طاهری، ترجمه ضیاءالدین درّی، قم: آیت اشراق.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در قرآن دین خدا و آیین حق، اسلام معرفی شده است و آنکه مسلمان نیست [حتی اگر اهل کتاب باشد] کافر است. جز اسلام، همه باطل و فتنهاند و میان این دین و کفر، آشتی و الفتی نیست و از قرآن (حتی لا تکون فتنة) استفاده میشود که جهاد تا زمانی که فتنه یعنی یک غیر مسلمان روی زمین وجود دارد تعطیل نمیشود. (مسکوب، ۱۳۷۱: ۳۱-۳۲-۴۸)
شاهرخ مسکوب در دههی هفتاد شمسی در پاریس با نام مستعار کسرا احمدی کتابی با عنوان «دربارهی جهاد و شهادت» منتشر کرد و در نوشتاری صریح و آتشین به نقد و هجو جنگ خصوصاً جنگ از نگاه مسلمانان پرداخت.
شاهرخ مسکوب معتقد است اینکه میگویند جهاد برای دفاع است نه حمله و هجوم در حقیقت اندیشه و پاسخی است به جهانیان تا اسلام دینی پرخاشجو و جنگطلب معرّفی نشود. ولی نه قرآن، نه سنّت پیغمبر و نه تاریخ اسلام هیچیک مؤیّد این ادّعا نیست. (همان: ۷۵) اسلام از برکت وجود شهادت زنده است، اگر شهادت نبود اسلامی نبود... پس کسی که پایداری اسلام را بخواهد نه تنها از کشته شدن مسلمانان باکی ندارد بلکه در آرزوی مرگ مؤمنترین آنان است. (همان: ۵۶)
مسکوب، شاهرخ یا کسرا، احمدی (۱۳۷۱). دربارهی جهاد و شهادت، پاریس: خاوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شاهرخ مسکوب در دههی هفتاد شمسی در پاریس با نام مستعار کسرا احمدی کتابی با عنوان «دربارهی جهاد و شهادت» منتشر کرد و در نوشتاری صریح و آتشین به نقد و هجو جنگ خصوصاً جنگ از نگاه مسلمانان پرداخت.
شاهرخ مسکوب معتقد است اینکه میگویند جهاد برای دفاع است نه حمله و هجوم در حقیقت اندیشه و پاسخی است به جهانیان تا اسلام دینی پرخاشجو و جنگطلب معرّفی نشود. ولی نه قرآن، نه سنّت پیغمبر و نه تاریخ اسلام هیچیک مؤیّد این ادّعا نیست. (همان: ۷۵) اسلام از برکت وجود شهادت زنده است، اگر شهادت نبود اسلامی نبود... پس کسی که پایداری اسلام را بخواهد نه تنها از کشته شدن مسلمانان باکی ندارد بلکه در آرزوی مرگ مؤمنترین آنان است. (همان: ۵۶)
مسکوب، شاهرخ یا کسرا، احمدی (۱۳۷۱). دربارهی جهاد و شهادت، پاریس: خاوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘دنیای سوفی
📝یوستین گردر
کتاب «دنیای سوفی»، رمانی زیبا و دلنشین دربارۀ تاریخ فلسفۀ غرب و پرسشهای متعدّد فلسفی است که با توانمندی و سادگی قابل فهمی توسط یوستین گُردِر، فیلسوف شهیر نروژی، برای علاقهمندان به ادبیات و فلسفه نگاشته شده است.
امروز فقط یک نامه در صندوق بود و آن هم به نام سوفی. روی پاکتِ سفید نوشته بود: سوفی آموندسن، شمارۀ ۳ کوچۀ کلوور. و دیگر هیچ. نمیگفت از کیست. تمبر هم نداشت. در را که بست پاکت را باز کرد. تکه کاغذی به اندازۀ خود پاکت درون آن بود. روی آن نوشته بود: تو کیستی؟ همین و بس، فقط دو کلمه، دستنوشته و علامت سؤال بزرگی به دنبالش...
سوفی پرسید: تو کیستی؟ باز پاسخی نشنید... عجیب نبود که نمیدانست کیست؟ و بیانصافی نیست که انسان در قیافۀ خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم میتواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش دست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست...
سوفی شتابان به سوی در بزرگ دوید و داخل صندوق سبز را نگریست. حیرت زده دید پاکت سفید تازهای، درست مثل اولی، آنجاست. پاکت قبلی را که برداشت صندوق یقیناً خالی بود! روی این پاکت هم نام او بود. پاکت را گشود و یادداشتی به اندازۀ اولی درآورد. نوشته بود: جهان چگونه به وجود آمد؟ سوفی فکر کرد نمیداند. بیشک هیچکس واقعاً نمیداند. با اینحال سوفی اندیشید، پرسش خوبی است. برای نخستینبار در زندگیاش حس کرد درست نیست آدم در جهان بهسر برد و جویا نشود ابتدا چگونه به وجود آمد (گردر، ۱۳۸۴: ۱۲ الی۱۵).
منبع:
_ گردر، یوستین، ۱۳۸۴، دنیای سوفی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
📝یوستین گردر
کتاب «دنیای سوفی»، رمانی زیبا و دلنشین دربارۀ تاریخ فلسفۀ غرب و پرسشهای متعدّد فلسفی است که با توانمندی و سادگی قابل فهمی توسط یوستین گُردِر، فیلسوف شهیر نروژی، برای علاقهمندان به ادبیات و فلسفه نگاشته شده است.
امروز فقط یک نامه در صندوق بود و آن هم به نام سوفی. روی پاکتِ سفید نوشته بود: سوفی آموندسن، شمارۀ ۳ کوچۀ کلوور. و دیگر هیچ. نمیگفت از کیست. تمبر هم نداشت. در را که بست پاکت را باز کرد. تکه کاغذی به اندازۀ خود پاکت درون آن بود. روی آن نوشته بود: تو کیستی؟ همین و بس، فقط دو کلمه، دستنوشته و علامت سؤال بزرگی به دنبالش...
سوفی پرسید: تو کیستی؟ باز پاسخی نشنید... عجیب نبود که نمیدانست کیست؟ و بیانصافی نیست که انسان در قیافۀ خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم میتواند دوستانش را خود انتخاب کند، اما انتخاب خودش دست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست...
سوفی شتابان به سوی در بزرگ دوید و داخل صندوق سبز را نگریست. حیرت زده دید پاکت سفید تازهای، درست مثل اولی، آنجاست. پاکت قبلی را که برداشت صندوق یقیناً خالی بود! روی این پاکت هم نام او بود. پاکت را گشود و یادداشتی به اندازۀ اولی درآورد. نوشته بود: جهان چگونه به وجود آمد؟ سوفی فکر کرد نمیداند. بیشک هیچکس واقعاً نمیداند. با اینحال سوفی اندیشید، پرسش خوبی است. برای نخستینبار در زندگیاش حس کرد درست نیست آدم در جهان بهسر برد و جویا نشود ابتدا چگونه به وجود آمد (گردر، ۱۳۸۴: ۱۲ الی۱۵).
منبع:
_ گردر، یوستین، ۱۳۸۴، دنیای سوفی، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
برتراند راسل در کتاب «عرفان و منطق» در وجود عالَم مکاشفه تردید نموده و پذیرش عرفان را بدون دلیل میانگارد و در مقالهای با عنوان عرفان و منطق که هم نام این کتاب است، مینویسد: از راست و دروغ عالَم عرفان من هیچ نمیدانم. من قصد انکار این عالَم را ندارم و حتی نمیخواهم بگویم بینشی که این عالَم را آشکار میکند بینش درستی نیست. آنچه میخواهم بگویم این است که بینش نسنجیده و نیازموده برای احراز حقیقت کافی نیست. (راسل، ۱۳۸۴: ۴۸)
در پذیرش و عدم پذیرش متافیزیک دو تمایل متفاوت وجود دارد. یکی انسان را به سوی علم و عقل و نفی متافیزیک میکشاند و دیگری او را به سوی عرفان و شهود و قبول مابعدالطبیعه هدایت میکند (همان: ۳۷) که از مهمترین نتایج و پیامدهای تفکّر عرفانی میتوان به این نکات اشاره کرد: ۱-اعتقاد به مکاشفه، اشراق و الهام ۲-اعتقاد به وحدتِ وجود و انکار کثرت ۳-انکار زمان و اینکه تفاوتی میان گذشته و آینده نیست ۴-انکار بدی و اینکه بدی امری توهّمی است. (همان: ۴۵ الی۴۷)
البته خصوصیت پنجمی نیز از پذیرش عرفان حاصل میشود که برتراند راسل در اینجا بدان اشاره ننموده است و آن انکار اختیار و به اعتباری دیگر انکار جبر و اختیار میباشد که البته این هم یکی دیگر از خصوصیات نفی کثرت است.
راسل با آنکه هر چهار اصل عرفانی را اشتباه میداند، اما معتقد است که اگر بتوانیم سلطهی کافی بر اندیشهی خود داشته باشیم در مسلک عرفان حکمتی [شاید زیبا دیدن و شاد زیستن] یافت میشود که از هیچ راه دیگر به دست نمیآید. اگر این نکته راست باشد مسلک عرفان را باید به نام یک طرز برخورد نسبت به زندگی ستود، نه به نام عـقیدهای نسبت به جهان. (همان: ۴۸)
راسل، برتراند (۱۳۸۴). عرفان و منطق، ترجمه نجف دریابندری، تهران: ناهید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در پذیرش و عدم پذیرش متافیزیک دو تمایل متفاوت وجود دارد. یکی انسان را به سوی علم و عقل و نفی متافیزیک میکشاند و دیگری او را به سوی عرفان و شهود و قبول مابعدالطبیعه هدایت میکند (همان: ۳۷) که از مهمترین نتایج و پیامدهای تفکّر عرفانی میتوان به این نکات اشاره کرد: ۱-اعتقاد به مکاشفه، اشراق و الهام ۲-اعتقاد به وحدتِ وجود و انکار کثرت ۳-انکار زمان و اینکه تفاوتی میان گذشته و آینده نیست ۴-انکار بدی و اینکه بدی امری توهّمی است. (همان: ۴۵ الی۴۷)
البته خصوصیت پنجمی نیز از پذیرش عرفان حاصل میشود که برتراند راسل در اینجا بدان اشاره ننموده است و آن انکار اختیار و به اعتباری دیگر انکار جبر و اختیار میباشد که البته این هم یکی دیگر از خصوصیات نفی کثرت است.
راسل با آنکه هر چهار اصل عرفانی را اشتباه میداند، اما معتقد است که اگر بتوانیم سلطهی کافی بر اندیشهی خود داشته باشیم در مسلک عرفان حکمتی [شاید زیبا دیدن و شاد زیستن] یافت میشود که از هیچ راه دیگر به دست نمیآید. اگر این نکته راست باشد مسلک عرفان را باید به نام یک طرز برخورد نسبت به زندگی ستود، نه به نام عـقیدهای نسبت به جهان. (همان: ۴۸)
راسل، برتراند (۱۳۸۴). عرفان و منطق، ترجمه نجف دریابندری، تهران: ناهید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» که در آن از موضوعات متعددی سخن رفته است، به نقد پارهای از افکار فیلسوفان پرداخته و در عباراتی جسورانه و به حقیقت از جنس فراسوی نیک و بد میآورد: فکر خودکشی آرامبخشی قوی است. با آن چه شبهای بد را به خوبی میتوان گذراند. (نیچه، ۱۳۷۵: ۱۲۷)
این زمانه میگوید چه چیز روشن است و چه چیز را روشن کردهاند. تنها هر آنچه بتوان دید و بساوید. این همانا حسباوری عامیانهست. افسونِ شیوهی اندیشهی افلاطونی که شیوهی اندیشهای بالا بود در آن بود که درست در برابر این گواهی حس ایستادگی میکرد. در اینگونه چیرگی بر جهان به شیوهی افلاطونی لذتی جز آن وجود داشت که فیزیکدانان امروز به ما عرضه میکنند و یا داروینیان با آن اصلِ کمترین نیروی ممکن و بزرگترین حماقت ممکنشان. (همان: ۴۴)
فریدریش نیچه در ادامهی فراسوی نیک و بد مینویسد: فیلسوفان عادت دارند از خرافهی من اراده میکنمِ شوپنهاوری یا یقینهای بیواسطهی دکارتی مانند من میاندیشم، چنان سخن گویند که گویی بدیهیترین چیز در جهان است. اما به گمان من در این مورد نیز شوپنهاور همان کاری را کرده است که فیلسوفان به عادت همیشگی میکنند. یعنی گرفتن یکی از پیشداوریهای عوام و گزافه گویی دربارهی آن. (همان: ۴۶ الی۴۹)
نیچه، فریدریش (۱۳۷۵). فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این زمانه میگوید چه چیز روشن است و چه چیز را روشن کردهاند. تنها هر آنچه بتوان دید و بساوید. این همانا حسباوری عامیانهست. افسونِ شیوهی اندیشهی افلاطونی که شیوهی اندیشهای بالا بود در آن بود که درست در برابر این گواهی حس ایستادگی میکرد. در اینگونه چیرگی بر جهان به شیوهی افلاطونی لذتی جز آن وجود داشت که فیزیکدانان امروز به ما عرضه میکنند و یا داروینیان با آن اصلِ کمترین نیروی ممکن و بزرگترین حماقت ممکنشان. (همان: ۴۴)
فریدریش نیچه در ادامهی فراسوی نیک و بد مینویسد: فیلسوفان عادت دارند از خرافهی من اراده میکنمِ شوپنهاوری یا یقینهای بیواسطهی دکارتی مانند من میاندیشم، چنان سخن گویند که گویی بدیهیترین چیز در جهان است. اما به گمان من در این مورد نیز شوپنهاور همان کاری را کرده است که فیلسوفان به عادت همیشگی میکنند. یعنی گرفتن یکی از پیشداوریهای عوام و گزافه گویی دربارهی آن. (همان: ۴۶ الی۴۹)
نیچه، فریدریش (۱۳۷۵). فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
فریدریش نیچه کتاب «این است انسان» را یک سال قبل از روانپریشی نهایی خود در سال ۱۸۸۸ میلادی نوشت. کتابی که نیچه در آن به بازگوییِ شرح زندگی و دلیل نگارش آثار خود میپردازد و از اینرو برای درک بهتر اندیشه و فلسفهی او از اهمیّت بسزایی برخوردار است.
نیچه در پارهای از این کتاب، پدر خود را ستایش نموده و از نژاد برتر سخن میگوید. او مینویسد: من نجیب زادهای لهستانی و از خونی پاک هستم که حتی قطرهای خون پلید، یعنی کمترین حدّ از خون آلمانی نیز با آن در نیامیخته است. اما آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا میدارند تا این لحظه احساس ناخوشایند وصفناپذیری را در وجودم جاری میسازد؛ باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. تمامی مفاهیم حاکم بر میزان خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمیتوان به طرح آنها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است. (نیچه، ۱۳۸۶: ۱۷-۲۱-۲۲)
چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب خود دربارهی فلسفه مینویسد: فلسفه تا آنجا که من اکنون دریافتهام، زیستن داوطلبانه در یخ و کوهستانهای بلند است، یعنی کند و کاو برای تمامی امور بـیگانه و شک برانگیز هستی و هر آنچه که تا کنون اخلاق آن را تارانده است. (همان: ۱۱)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۶). این است انسان، ترجمه سعید فیروز آبادی، تهران: جامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نیچه در پارهای از این کتاب، پدر خود را ستایش نموده و از نژاد برتر سخن میگوید. او مینویسد: من نجیب زادهای لهستانی و از خونی پاک هستم که حتی قطرهای خون پلید، یعنی کمترین حدّ از خون آلمانی نیز با آن در نیامیخته است. اما آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا میدارند تا این لحظه احساس ناخوشایند وصفناپذیری را در وجودم جاری میسازد؛ باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. تمامی مفاهیم حاکم بر میزان خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمیتوان به طرح آنها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است. (نیچه، ۱۳۸۶: ۱۷-۲۱-۲۲)
چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب خود دربارهی فلسفه مینویسد: فلسفه تا آنجا که من اکنون دریافتهام، زیستن داوطلبانه در یخ و کوهستانهای بلند است، یعنی کند و کاو برای تمامی امور بـیگانه و شک برانگیز هستی و هر آنچه که تا کنون اخلاق آن را تارانده است. (همان: ۱۱)
نیچه، فریدریش (۱۳۸۶). این است انسان، ترجمه سعید فیروز آبادی، تهران: جامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘جهان و تأملات فیلسوف
📝آرتور شوپنهاور
فلسفۀ من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است... اساتید دانشگاهیِ شما سرگرم وعظ و خطابه در مدح فلسفۀ خوشبینیاند... و مردم بیشتر ترجیح میدهند اطمینان حاصل کنند که هرچه خدا آفریده خوب است. بسیارخوب، بروید به سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید... این کاری است که آن دستۀ اوباش، آن فیلسوفان دغل و روباهصفت، برایتان میکنند (شوپنهاور، ۱۳۸۶: ۹۱).
آرتور شوپنهاور کتابی با نام «جهان و تأمّلات فیلسوف» ندارد و کتاب مذکور، برگزیدۀ پانزده مقاله از آثار شوپنهاور است که خوانندگان را با دیدگاههای فلسفی او در کتاب پُرآوازهاش، جهان همچون اراده و تصوّر، و مسائلی مانند عشق، زنان، عبث بودن وجود، خودکشی، راه رستگاری، نویسندگی و مطالعه آشنا میسازد.
شوپنهاور در این کتاب خواندنی، ذیل مقالهای با عنوان در باب زنان، زنان را کوتهنظر، کودکصفت، سبکسر، ناقصالعقل، دروغگو و حیلهگر معرفی کرده (همان: ۵۹-۶۳) و در ادامه میآورد:
زنان هیچگونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادّعایی در این مورد بکنند، افسون و ریشخند و خودشیرینیای بیش نیست. باهوشترین ایشان حتّی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصر بهفرد در هنرهای زیبا خلق کند (همان: ۶۵). نظر باستانیان و امروزِ شرقیان دربارۀ موقعیت و مقام زن بسیارصائبتر از ماست؛ ما با آن عقاید و تصوّرات کپکزدۀ فرانسویمآبانهمان در باب تکریم و تقدیس زن. این نظرات چنان زنان را پررو و متکبّر ساخته که گهگاه انسان را به یاد میمونهای مقدّس بنارس میاندازند که با آگاهی از حرمت و موضع مقدّسشان گمان میکنند که مجازند تا هر شکلک و اطواری که دلشان خواست بسازند. در غرب، زن و خصوصاً بانو، مقامی بس نادرست یافته است؛ زیرا زنی که باستانیان به حق جنس دومش مینامیدند، به هیچرو نه شایستۀ عزّت و احترام و ستایش ما است، و نه لایق سروری بر مرد و داشتن حقوق مساوی با وی (همان: ۶۸).
بحث دربارۀ تعدّد زوجات بیفایده است؛ باید همهجا عملاً پذیرفته شود، و یگانه راه حلّ مشکلات است. آخر کجای دنیا به یک زن بسنده کردهاند؟ بنابراین از آنجا که هرمرد به چند زن احتیاج دارد، چیزی منصفانهتر از این نمیشود که وی مجاز باشد تا تأمین و ضبط و ربط چند زن را بر خود فرض سازد. این امر زن را به جایگاه طبیعی خودش بهعنوان موجودی منقاد و فرمانبردار تقلیل مقام میدهد و بانو، این عفریتۀ تمدّن اروپایی و بلاهت توتونی (اقوام کهن آلمانی و نژاد غالب ژرمن)، از روزگار محو میگردد (همان: ۷۲).
منبع:
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۸۶، جهان و تأملات فیلسوف، گزیده و ترجمه رضا ولییاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
📝آرتور شوپنهاور
فلسفۀ من ناراحت کننده است زیرا حقیقت را میگویم و حقیقت تلخ است... اساتید دانشگاهیِ شما سرگرم وعظ و خطابه در مدح فلسفۀ خوشبینیاند... و مردم بیشتر ترجیح میدهند اطمینان حاصل کنند که هرچه خدا آفریده خوب است. بسیارخوب، بروید به سراغ کشیشان و فیلسوفان را راحت بگذارید... این کاری است که آن دستۀ اوباش، آن فیلسوفان دغل و روباهصفت، برایتان میکنند (شوپنهاور، ۱۳۸۶: ۹۱).
آرتور شوپنهاور کتابی با نام «جهان و تأمّلات فیلسوف» ندارد و کتاب مذکور، برگزیدۀ پانزده مقاله از آثار شوپنهاور است که خوانندگان را با دیدگاههای فلسفی او در کتاب پُرآوازهاش، جهان همچون اراده و تصوّر، و مسائلی مانند عشق، زنان، عبث بودن وجود، خودکشی، راه رستگاری، نویسندگی و مطالعه آشنا میسازد.
شوپنهاور در این کتاب خواندنی، ذیل مقالهای با عنوان در باب زنان، زنان را کوتهنظر، کودکصفت، سبکسر، ناقصالعقل، دروغگو و حیلهگر معرفی کرده (همان: ۵۹-۶۳) و در ادامه میآورد:
زنان هیچگونه استعداد حقیقی برای شعر و موسیقی و هنرهای زیبا ندارند و اگر هم ادّعایی در این مورد بکنند، افسون و ریشخند و خودشیرینیای بیش نیست. باهوشترین ایشان حتّی نتوانسته یک شاهکار و یک کار منحصر بهفرد در هنرهای زیبا خلق کند (همان: ۶۵). نظر باستانیان و امروزِ شرقیان دربارۀ موقعیت و مقام زن بسیارصائبتر از ماست؛ ما با آن عقاید و تصوّرات کپکزدۀ فرانسویمآبانهمان در باب تکریم و تقدیس زن. این نظرات چنان زنان را پررو و متکبّر ساخته که گهگاه انسان را به یاد میمونهای مقدّس بنارس میاندازند که با آگاهی از حرمت و موضع مقدّسشان گمان میکنند که مجازند تا هر شکلک و اطواری که دلشان خواست بسازند. در غرب، زن و خصوصاً بانو، مقامی بس نادرست یافته است؛ زیرا زنی که باستانیان به حق جنس دومش مینامیدند، به هیچرو نه شایستۀ عزّت و احترام و ستایش ما است، و نه لایق سروری بر مرد و داشتن حقوق مساوی با وی (همان: ۶۸).
بحث دربارۀ تعدّد زوجات بیفایده است؛ باید همهجا عملاً پذیرفته شود، و یگانه راه حلّ مشکلات است. آخر کجای دنیا به یک زن بسنده کردهاند؟ بنابراین از آنجا که هرمرد به چند زن احتیاج دارد، چیزی منصفانهتر از این نمیشود که وی مجاز باشد تا تأمین و ضبط و ربط چند زن را بر خود فرض سازد. این امر زن را به جایگاه طبیعی خودش بهعنوان موجودی منقاد و فرمانبردار تقلیل مقام میدهد و بانو، این عفریتۀ تمدّن اروپایی و بلاهت توتونی (اقوام کهن آلمانی و نژاد غالب ژرمن)، از روزگار محو میگردد (همان: ۷۲).
منبع:
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۸۶، جهان و تأملات فیلسوف، گزیده و ترجمه رضا ولییاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363