📘ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام
📝غلامحسین ابراهیمی دینانی
صدرالمتألهین در مقدمۀ شرح اصول کافی، بر سبیل گلهمندی و شکایت از کسانی که تنها بر ظاهر اخبار و احادیث جمود میکنند میگوید: من در این زمان در میان جماعتی گرفتار شدهام که هر گونه تأمل در متون و ژرفاندیشی را نوعی بدعت در دین میشناسند. تو گویی آنها حنبلیهای کتب حدیث هستند که حق با خلق و قدیم با حادث بر آنها مشتبه شده و از مرحلۀ جسم و امور جسمانی نیز بالاتر نرفتهاند. این اشخاص از علوم الهی و اسرار ربّانی که بهوسیلۀ پیغمبران بر خلق نازل شده است اعراض کرده و از امور معنوی دوری گزیدهاند. این جماعت خفاشانی هستند که از نور حکمت و برهان گریزان بوده و دشمنی خود را با اشعۀ تابناک خرد هرگز پنهان نمیکنند (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ۳/ ۳۱۸).
کتاب «ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام»، اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، نوشتهای در نقد و تحلیل تاریخ تفکر فلسفۀ اسلامی - جدای از وجود یا عدمِوجود فلسفۀ اسلامی - و شکلگیری آن از آغاز تا به امروز است. ماجرای پرنشیب و فراز فکر فلسفی که از میان گروههای متعدد و متضادِ مخالف و موافق عبور کرده است.
ابراهیمی دینانی در این اثر سه جلدی، که نخستینبار در سال ۱۳۷۶ انتشار یافت و نمیتوان آن را یک دوره تاریخ فلسفۀ اسلامی دانست، با رجوع به نوشتههای متفکران ضدّ فلسفه چون غزالی، ابنحزم، شهرستانی، فخر رازی، موسی بن میمون، ابنتَیمیّه، محمدامین استرآبادی و میرزامهدی غروی اصفهانی و همچنین پاسخگویی برخی از دوستداران فلسفه ازجمله فارابی، ابنسینا، ابنرشد، محمد بن زکریای رازی، نصیرالدین طوسی، سهروردی، جلالالدین دوانی، میرداماد، ملاصدرا و ملاهادی سبزواری به تصویری از شکلگیری اندیشۀ کلامی- فلسفی در فرهنگ اسلامی پرداخته است.
دکتر ابراهیمی دینانی باآنکه متذکر شده است ما همواره در هالهای از ابهام باقی ماندهایم که مؤسس فلسفۀ اسلامی فارابی است یا ابنسینا (همان: ۲/ ۱۲۳-۱۲۴)، در قسمتی دیگر از همین کتاب، بزرگترین فیلسوف جهان اسلام را شیخ الرئیس ابوعلی سینا معرفی میکند و در ادامه اذعان مینماید که ابنسینا در کتاب شفا با صراحت تمام گفته است معاد جسمانی جز از طریق شرع قابل اثبات نیست. چنانکه در رسالۀ اَضحویه با وضوح و صراحت بیشتر سخن گفته و باور نداشتن معاد جسمانی را روشنتر از آنچه در کتاب شفا آورده نشان داده است (همان: ۳/ ۴۴-۴۵).
از دیگر فیلسوفان اسلامی میتوان به ابنرشد اشاره کرد که نسبت به فلسفۀ ارسطو تعصّب بسیار داشت و چنان فریفتۀ او بود که از این فیلسوف یونانی با عنوان فیلسوفِ الهی یاد مینمود. چنانکه وی را مظهر کامل عقل بشری میپنداشت و بر آن باور بود که کسی نمیتواند از او بهتر و بالاتر بیندیشد (همان: ۱/ ۲۲۵). این فیلسوف بزرگ اندلسی بهمانند یعقوب بن اسحاق کِندی، که او را نخستین فیلسوف عربی-اسلامی نامیدهاند، شریعت اسلام را حق میدانست و معتقد بود که حکمت و فلسفه با دین مطابقت دارد و در شریعت نیز به آموختن آن توصیه شده است (همان: ۱/ ۲۲۹-۲۳۷). لذا به همان اندازه که عقل را ستایش میکرد و نسبت به آن وفاداری نشان میداد، عقاید دینی را گرامی میداشت و بدان مؤمن و ثابتقدم بود (همان: ۱/ ۱۹۳-۲۴۹).
ابنرشد باآنکه در کتاب مناهجالأدله و کتاب فصلالمقال به جمع میان فلسفه و دین پرداخته است، در برخی از مسائل اعتقادی ازجمله معجزه، برخلاف بسیاری از اندیشمندان اسلامی سخن گفته است. او در مناهجالأدله متذکّر شده است که عقل میان معجزه و رسالت رابطۀ منطقی نمیشناسد و ظهور معجزات نیز دلیلی بر رسالت نمیباشد. لذا معجزه را انکار کرده و آن را بهمانند افعال طبیبان صرفاً افعالی میخواند که جز برای اقناع عوامِ مردم مفید و مؤثر نمیباشد (همان: ۲/ ۲۱۸ الی۲۲۱).
از دیگر اندیشمندان برجسته و بزرگ جهان اسلام و شیعه که به فلسفه، منطق و کلام احاطه داشت و در علوم ریاضی، نجوم، اخلاق، عرفان و سیاست نیز صاحبنظر بود، میتوان به خواجه نصیرالدین طوسی اشاره کرد. فیلسوفی که به همکاری با هولاکوخان مغول، قتل المعتصم بالله و سقوط خلافت عباسی متّهم گشته است (همان: ۲/ ۲۱-۲۲).
غلامحسین ابراهیمی دینانی معتقد است کسانی که با تاریخ فرهنگ اسلامی آشنایی دارند بهخوبی میدانند تعداد اشخاصی که با منطق و فلسفه به جنگ و ستیز برخاستهاند کم نیست (همان: ۱/ ۱۵۸). گذشته از تجربیمسلکان، که تنها به قضایای علمی و تجربی تکیه کردهاند، قشریمذهبان و عارفان نیز به فلسفه حمله برده و فیلسوفان را مورد اعتراض شدید قرار دادهاند. ایراد عرفا به فیلسوفان این است که چرا آنان از مقامات بالاتر که کشف و شهود است غافل مانده و به مراحل پایینِ استدلال اکتفا کردهاند.
https://t.iss.one/Minavash
📝غلامحسین ابراهیمی دینانی
صدرالمتألهین در مقدمۀ شرح اصول کافی، بر سبیل گلهمندی و شکایت از کسانی که تنها بر ظاهر اخبار و احادیث جمود میکنند میگوید: من در این زمان در میان جماعتی گرفتار شدهام که هر گونه تأمل در متون و ژرفاندیشی را نوعی بدعت در دین میشناسند. تو گویی آنها حنبلیهای کتب حدیث هستند که حق با خلق و قدیم با حادث بر آنها مشتبه شده و از مرحلۀ جسم و امور جسمانی نیز بالاتر نرفتهاند. این اشخاص از علوم الهی و اسرار ربّانی که بهوسیلۀ پیغمبران بر خلق نازل شده است اعراض کرده و از امور معنوی دوری گزیدهاند. این جماعت خفاشانی هستند که از نور حکمت و برهان گریزان بوده و دشمنی خود را با اشعۀ تابناک خرد هرگز پنهان نمیکنند (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ۳/ ۳۱۸).
کتاب «ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام»، اثر دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، نوشتهای در نقد و تحلیل تاریخ تفکر فلسفۀ اسلامی - جدای از وجود یا عدمِوجود فلسفۀ اسلامی - و شکلگیری آن از آغاز تا به امروز است. ماجرای پرنشیب و فراز فکر فلسفی که از میان گروههای متعدد و متضادِ مخالف و موافق عبور کرده است.
ابراهیمی دینانی در این اثر سه جلدی، که نخستینبار در سال ۱۳۷۶ انتشار یافت و نمیتوان آن را یک دوره تاریخ فلسفۀ اسلامی دانست، با رجوع به نوشتههای متفکران ضدّ فلسفه چون غزالی، ابنحزم، شهرستانی، فخر رازی، موسی بن میمون، ابنتَیمیّه، محمدامین استرآبادی و میرزامهدی غروی اصفهانی و همچنین پاسخگویی برخی از دوستداران فلسفه ازجمله فارابی، ابنسینا، ابنرشد، محمد بن زکریای رازی، نصیرالدین طوسی، سهروردی، جلالالدین دوانی، میرداماد، ملاصدرا و ملاهادی سبزواری به تصویری از شکلگیری اندیشۀ کلامی- فلسفی در فرهنگ اسلامی پرداخته است.
دکتر ابراهیمی دینانی باآنکه متذکر شده است ما همواره در هالهای از ابهام باقی ماندهایم که مؤسس فلسفۀ اسلامی فارابی است یا ابنسینا (همان: ۲/ ۱۲۳-۱۲۴)، در قسمتی دیگر از همین کتاب، بزرگترین فیلسوف جهان اسلام را شیخ الرئیس ابوعلی سینا معرفی میکند و در ادامه اذعان مینماید که ابنسینا در کتاب شفا با صراحت تمام گفته است معاد جسمانی جز از طریق شرع قابل اثبات نیست. چنانکه در رسالۀ اَضحویه با وضوح و صراحت بیشتر سخن گفته و باور نداشتن معاد جسمانی را روشنتر از آنچه در کتاب شفا آورده نشان داده است (همان: ۳/ ۴۴-۴۵).
از دیگر فیلسوفان اسلامی میتوان به ابنرشد اشاره کرد که نسبت به فلسفۀ ارسطو تعصّب بسیار داشت و چنان فریفتۀ او بود که از این فیلسوف یونانی با عنوان فیلسوفِ الهی یاد مینمود. چنانکه وی را مظهر کامل عقل بشری میپنداشت و بر آن باور بود که کسی نمیتواند از او بهتر و بالاتر بیندیشد (همان: ۱/ ۲۲۵). این فیلسوف بزرگ اندلسی بهمانند یعقوب بن اسحاق کِندی، که او را نخستین فیلسوف عربی-اسلامی نامیدهاند، شریعت اسلام را حق میدانست و معتقد بود که حکمت و فلسفه با دین مطابقت دارد و در شریعت نیز به آموختن آن توصیه شده است (همان: ۱/ ۲۲۹-۲۳۷). لذا به همان اندازه که عقل را ستایش میکرد و نسبت به آن وفاداری نشان میداد، عقاید دینی را گرامی میداشت و بدان مؤمن و ثابتقدم بود (همان: ۱/ ۱۹۳-۲۴۹).
ابنرشد باآنکه در کتاب مناهجالأدله و کتاب فصلالمقال به جمع میان فلسفه و دین پرداخته است، در برخی از مسائل اعتقادی ازجمله معجزه، برخلاف بسیاری از اندیشمندان اسلامی سخن گفته است. او در مناهجالأدله متذکّر شده است که عقل میان معجزه و رسالت رابطۀ منطقی نمیشناسد و ظهور معجزات نیز دلیلی بر رسالت نمیباشد. لذا معجزه را انکار کرده و آن را بهمانند افعال طبیبان صرفاً افعالی میخواند که جز برای اقناع عوامِ مردم مفید و مؤثر نمیباشد (همان: ۲/ ۲۱۸ الی۲۲۱).
از دیگر اندیشمندان برجسته و بزرگ جهان اسلام و شیعه که به فلسفه، منطق و کلام احاطه داشت و در علوم ریاضی، نجوم، اخلاق، عرفان و سیاست نیز صاحبنظر بود، میتوان به خواجه نصیرالدین طوسی اشاره کرد. فیلسوفی که به همکاری با هولاکوخان مغول، قتل المعتصم بالله و سقوط خلافت عباسی متّهم گشته است (همان: ۲/ ۲۱-۲۲).
غلامحسین ابراهیمی دینانی معتقد است کسانی که با تاریخ فرهنگ اسلامی آشنایی دارند بهخوبی میدانند تعداد اشخاصی که با منطق و فلسفه به جنگ و ستیز برخاستهاند کم نیست (همان: ۱/ ۱۵۸). گذشته از تجربیمسلکان، که تنها به قضایای علمی و تجربی تکیه کردهاند، قشریمذهبان و عارفان نیز به فلسفه حمله برده و فیلسوفان را مورد اعتراض شدید قرار دادهاند. ایراد عرفا به فیلسوفان این است که چرا آنان از مقامات بالاتر که کشف و شهود است غافل مانده و به مراحل پایینِ استدلال اکتفا کردهاند.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
درحالیکه اهل ظاهر برخلاف عارفان ایرادی که بر فلاسفه گرفتهاند این است که چرا این طایفه از جمود به ظواهر دینی تجاوز کرده و راه تعمّق و طغیان در پیش گرفتهاند (همان: ۱/ ۸-۱۱).
البته ناگفته نماند که این دو گروه اگرچه در مخالفت با فلسفه همسو و همآوازند، ولی مخالفت و خصومت اهل ظاهر با عرفا به مراتب بیشتر و شدیدتر از مخالفت آنان با فلاسفه است. کسانی از اهل ظاهر را در زمان حاضر میشناسم که خصومت آنان نسبت به شیخ محییالدین بن عربی و صدرالمتألهین شیرازی به مراتب بیشتر از دشمنی آنان نسبت به ابنسینا و پیروان اوست (همان: ۱/ ۱۲).
یکی از کسانی که در بسیاری از آثار خود به شدت به انتقاد از فلاسفه و خصومت با آنان پرداخته و حتی با نوشتن کتاب الرّد علی المنطقیین، علم منطق را نیز مورد حملههای خود قرار داده است و اهل آن را از دوزخیان میشمرد، فقیه بزرگ اهلسنّت، ابوالعباس تقیالدین احمد بن عبدالحلیم معروف به ابنتَیمیّه است (همان: ۱/ ۱۳-۴۵). ابنتَیمیّه (۶۶۱-۷۲۸) که غلامحسین ابراهیمی دینانی در صفحات مختلف کتاب خود او را اندیشمند و تیزهوش خطاب کرده است (همان: ۱/ ۲۵-۲۹-۳۹-۶۲-۱۳۸)، باآنکه با صراحت از جسمانی بودن خداوند سخن نگفته و حاضر نیست به جسمانی بودن او اعتراف کند، اما بنابر آنچه در کتاب منهاج السّنة النّبویة و برخی دیگر از آثار خود آورده است، میکوشد تا مرئی و جسمانی بودن خدا را توجیه نماید (همان: ۱/ ۵۶-۵۷-۶۰).
این متکلّم سَلَفی و فقیه حنبلیِ متعصّب (همان: ۱/ ۱۰۸)، در تاریخ فرهنگ اسلامی یکی از بزرگترین جزمگرایانی است که در قشریت و جمود بر ظواهر گوی سبقت از دیگران ربوده است. ولی آنچه موجب شگفتی میشود این است که او در عین قشریت و جامد بودن، بیش از هر فقیه و متکلّم دیگری در باب عقل و منطق سخن گفته است (همان: ۱/ ۱۷). ابنتیمیّه خود را طرفدار عقل و استدلال میداند ولی عقل را من حیث هو عقل نمیخواهد. او عقلی را میخواهد که در جهت تأیید مقاصد و آرزوهایش بهکار رود. به همین جهت در کتاب دَرء تعارض العقل و النقل، عقل را عرض دانسته و حتی تا سرحدّ غریزه آن را تنزّل داده است... هرچند ممکن است گفته شود وقتی او از عقل بهعنوان غریزه سخن میگوید منظورش جز فطرت آدمی چیز دیگری نیست (همان: ۱/ ۱۷-۱۸-۴۰).
تردیدی نیست که او در دفع تعارض میان عقل و نقل کوشش بسیار کرده و آثار سنگین و متعددی نیز در این باب به رشته نگارش درآورده است. این مسأله نیز مسلّم است که تا کسی به اهمیت عقل و نقش اساسی آن در باب شناخت و معرفت آگاهی نداشته باشد، در دفع تعارض میان عقل و نقل تا این اندازه کوشش و سعی نخواهد کرد. به این ترتیب میتوان گفت ابنتیمیّه نهتنها منکر عقل نیست بلکه به اهمیت و نقش اساسی آن در باب معرفت دینی اذعان و اعتراف میکند. با اینهمه از یک نکته نباید غفلت کرد و آن اینکه وقتی این اندیشمند پرکار در باب عقل سخن میگوید، بهمعنی مخصوصی اشاره میکند که با آنچه دیگران از عنوان عقل میفهمند متفاوت است (همان: ۱/ ۳۹). البته طرز تلقی و موضعگیری ابنتیمیّه نسبت به عقل بیسابقه نیست. تعدادی کثیر از اهل اندیشه را میشناسیم که تنها در هنگام احتیاج و نیازمندی به عقل مراجعه کرده و آن را بهعنوان یک ابزار مورد بهرهبرداری قرار دادهاند. در میان اندیشمندان اسلامی جاحظ و در میان فیلسوفان غربی شوپنهاور ازجمله کسانی هستند که اراده را بر عقل مقدّم دانسته و آن را اساس هستی بهشمار آوردهاند (همان: ۱/ ۷۵-۸۱-۸۶-۹۰-۹۱).
شوپنهاور با مقدّم شمردن اراده بر عقل، بر نقش اراده در هستی و زندگی سروری بخشید، راه را برای نامعقول بودن امور هموار ساخت و به این امر اعتراف کرد که اراده کور است و تردیدی نیست که کور جز در تاریکی و ظلمات قدم نمیگذارد (همان: ۱/ ۹۰-۱۰۰).
ابوحامد محمد غزالی نیز علیرغم خصومت سخت و آشتیناپذیری که با فلاسفه از خود نشان داد و کتاب تهافت الفلاسفه را به رشتۀ تحریر درآورد، نسبت به منطق خوشبین و علاقهمند بود و بهعنوان یک علمی که میزان همۀ علوم است، چندین کتاب در این باب تألیف کرد. او در باب اهمیت علم منطق و تمجید از آن تا جایی پیش رفت که در اوائل کتاب المستصفی گفت: کسی که به علم منطق احاطه ندارد به دانش او نمیتوان اعتماد کرد... البته آنچه سبب شد تا غزالی به منطق روی آورد و آن را ارج نهد این است که او برای مبارزه با اسماعیلیان و ساقط کردن مسألۀ امامت به حربهای نیاز داشت که آن را در علوم نقلی نمیتوانست بهدست آورد (همان: ۱/ ۱۲۵-۱۷۰).
https://t.iss.one/Minavash
درحالیکه اهل ظاهر برخلاف عارفان ایرادی که بر فلاسفه گرفتهاند این است که چرا این طایفه از جمود به ظواهر دینی تجاوز کرده و راه تعمّق و طغیان در پیش گرفتهاند (همان: ۱/ ۸-۱۱).
البته ناگفته نماند که این دو گروه اگرچه در مخالفت با فلسفه همسو و همآوازند، ولی مخالفت و خصومت اهل ظاهر با عرفا به مراتب بیشتر و شدیدتر از مخالفت آنان با فلاسفه است. کسانی از اهل ظاهر را در زمان حاضر میشناسم که خصومت آنان نسبت به شیخ محییالدین بن عربی و صدرالمتألهین شیرازی به مراتب بیشتر از دشمنی آنان نسبت به ابنسینا و پیروان اوست (همان: ۱/ ۱۲).
یکی از کسانی که در بسیاری از آثار خود به شدت به انتقاد از فلاسفه و خصومت با آنان پرداخته و حتی با نوشتن کتاب الرّد علی المنطقیین، علم منطق را نیز مورد حملههای خود قرار داده است و اهل آن را از دوزخیان میشمرد، فقیه بزرگ اهلسنّت، ابوالعباس تقیالدین احمد بن عبدالحلیم معروف به ابنتَیمیّه است (همان: ۱/ ۱۳-۴۵). ابنتَیمیّه (۶۶۱-۷۲۸) که غلامحسین ابراهیمی دینانی در صفحات مختلف کتاب خود او را اندیشمند و تیزهوش خطاب کرده است (همان: ۱/ ۲۵-۲۹-۳۹-۶۲-۱۳۸)، باآنکه با صراحت از جسمانی بودن خداوند سخن نگفته و حاضر نیست به جسمانی بودن او اعتراف کند، اما بنابر آنچه در کتاب منهاج السّنة النّبویة و برخی دیگر از آثار خود آورده است، میکوشد تا مرئی و جسمانی بودن خدا را توجیه نماید (همان: ۱/ ۵۶-۵۷-۶۰).
این متکلّم سَلَفی و فقیه حنبلیِ متعصّب (همان: ۱/ ۱۰۸)، در تاریخ فرهنگ اسلامی یکی از بزرگترین جزمگرایانی است که در قشریت و جمود بر ظواهر گوی سبقت از دیگران ربوده است. ولی آنچه موجب شگفتی میشود این است که او در عین قشریت و جامد بودن، بیش از هر فقیه و متکلّم دیگری در باب عقل و منطق سخن گفته است (همان: ۱/ ۱۷). ابنتیمیّه خود را طرفدار عقل و استدلال میداند ولی عقل را من حیث هو عقل نمیخواهد. او عقلی را میخواهد که در جهت تأیید مقاصد و آرزوهایش بهکار رود. به همین جهت در کتاب دَرء تعارض العقل و النقل، عقل را عرض دانسته و حتی تا سرحدّ غریزه آن را تنزّل داده است... هرچند ممکن است گفته شود وقتی او از عقل بهعنوان غریزه سخن میگوید منظورش جز فطرت آدمی چیز دیگری نیست (همان: ۱/ ۱۷-۱۸-۴۰).
تردیدی نیست که او در دفع تعارض میان عقل و نقل کوشش بسیار کرده و آثار سنگین و متعددی نیز در این باب به رشته نگارش درآورده است. این مسأله نیز مسلّم است که تا کسی به اهمیت عقل و نقش اساسی آن در باب شناخت و معرفت آگاهی نداشته باشد، در دفع تعارض میان عقل و نقل تا این اندازه کوشش و سعی نخواهد کرد. به این ترتیب میتوان گفت ابنتیمیّه نهتنها منکر عقل نیست بلکه به اهمیت و نقش اساسی آن در باب معرفت دینی اذعان و اعتراف میکند. با اینهمه از یک نکته نباید غفلت کرد و آن اینکه وقتی این اندیشمند پرکار در باب عقل سخن میگوید، بهمعنی مخصوصی اشاره میکند که با آنچه دیگران از عنوان عقل میفهمند متفاوت است (همان: ۱/ ۳۹). البته طرز تلقی و موضعگیری ابنتیمیّه نسبت به عقل بیسابقه نیست. تعدادی کثیر از اهل اندیشه را میشناسیم که تنها در هنگام احتیاج و نیازمندی به عقل مراجعه کرده و آن را بهعنوان یک ابزار مورد بهرهبرداری قرار دادهاند. در میان اندیشمندان اسلامی جاحظ و در میان فیلسوفان غربی شوپنهاور ازجمله کسانی هستند که اراده را بر عقل مقدّم دانسته و آن را اساس هستی بهشمار آوردهاند (همان: ۱/ ۷۵-۸۱-۸۶-۹۰-۹۱).
شوپنهاور با مقدّم شمردن اراده بر عقل، بر نقش اراده در هستی و زندگی سروری بخشید، راه را برای نامعقول بودن امور هموار ساخت و به این امر اعتراف کرد که اراده کور است و تردیدی نیست که کور جز در تاریکی و ظلمات قدم نمیگذارد (همان: ۱/ ۹۰-۱۰۰).
ابوحامد محمد غزالی نیز علیرغم خصومت سخت و آشتیناپذیری که با فلاسفه از خود نشان داد و کتاب تهافت الفلاسفه را به رشتۀ تحریر درآورد، نسبت به منطق خوشبین و علاقهمند بود و بهعنوان یک علمی که میزان همۀ علوم است، چندین کتاب در این باب تألیف کرد. او در باب اهمیت علم منطق و تمجید از آن تا جایی پیش رفت که در اوائل کتاب المستصفی گفت: کسی که به علم منطق احاطه ندارد به دانش او نمیتوان اعتماد کرد... البته آنچه سبب شد تا غزالی به منطق روی آورد و آن را ارج نهد این است که او برای مبارزه با اسماعیلیان و ساقط کردن مسألۀ امامت به حربهای نیاز داشت که آن را در علوم نقلی نمیتوانست بهدست آورد (همان: ۱/ ۱۲۵-۱۷۰).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
از دیگر مخالفان با فلسفه میتوان به محمد بن عبدالکریم شهرستانی اشاره کرد. شهرستانی، نویسندۀ الملل و النحل، که در شیعه یا شافعی بودن او اختلاف است، کتابی در ردّ ابنسینا و دیگر فلاسفه نوشت و نام آن را مصارعةالفلاسفه گذاشت و مدّعی شد که با این اثر فیلسوفان را برای همیشه بر زمین زده و ساقط کرده است (همان: ۱/ ۲۵۲-۲۵۵).
یکی دیگر از اندیشمندان بزرگ اسلام که با فلسفه به مخالفت پرداخت، بر اهلسنّت بودن خود تأکید ورزید و با صراحت اذعان داشت که در آثارش به ابطال شبهات فلاسفه پرداخته است، امام فخرالدین رازی است. فخر رازی بهرغم اینکه اشعری است (همان: ۱/ ۳۴۵-۳۴۷-۳۴۸)، در زمرۀ پیروان اصالت عقل قرار داشت و فیلسوفی عقلیمسلک بود که مبانی دینی را معقول میدانست و منقولات را در پرتو معقولات، معتبر میشناخت (همان: ۱/ ۳۳۵-۳۴۳). همچنین به هیچوجه گزاف نیست اگر ادعا کنیم که شرح و جرحِ فخر رازی بر الإشارات و التنبیهاتِ ابنسینا بزرگترین نقدی است که تا کنون بر فلسفۀ بوعلی نوشته شده است (همان: ۳/ ۳۶۱).
این متکلّم عجیب و پیچیده در فنّ جدل و مناظره و ایجاد شک و تردید در آنچه دیگران آن را واضح و مسلّم میدانند، عالمی بسیار نیرومند و کمنظیر است. فخر رازی که میتوان او را یک فیلسوف نیز بهشمار آورد، برخلاف ابوحامد غزالی، که در مخالفت با فلاسفه علاوه بر زبان استدلال از حربۀ تفسیق و تکفیر نیز استفاده نمود، به هیچوجه از این حربه استفاده نکرد و در برابر فیلسوفان از طریق استدلال و راه احتجاج خارج نگشت (همان: ۱/ ۲۸۵-۳۲۴-۳۲۵).
فخر رازی همچنین برخلاف سایر اندیشمندان اسلامی، همۀ تصوّرات را بدیهی میشمرد و منشأ بداهت را تنها مبتنی بر اصلِ امتناعِ اجتماع و ارتفاع نقیضین میدانست (همان: ۱/ ۳۳۲). و به مانند ابنتیمیّه به انکار وجود کلّی پرداخت و پیرو مذهب اصالت تسمیه یا همان نومینالیست گردید (همان: ۱/ ۲۲-۳۳۲-۳۳۳).
ابراهیمی دینانی ضمن اینکه شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی را هم از مخالفان فلسفه دانسته و به ردّ بسیاری از اندیشههای آنان پرداخته است، درعینحال از این دو رهبر فرقۀ شیخیه به احترام یاد میکند و آنان را مرحوم، اندیشمند، جلیلالقدر، عالم و محدّث برجستۀ جهان تشیّع میخواند (همان: ۳/ ۳۶۰-۳۸۶-۳۸۸-۳۸۹-۳۹۸-۴۰۵-۴۰۹). چنانکه تصریح میکند نمیتوان در این مسأله شک و تردیدی کرد که محمدباقر مجلسی با فلاسفه خصومت و دشمنی آشتیناپذیری داشت و فیلسوان را در زمرۀ مخالفان تعلیمات انبیاء قلمداد مینمود (همان: ۳/ ۳۰۷ الی۳۰۹).
منبع:
_ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، ۱۳۹۸، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو.
https://t.iss.one/Minavash
از دیگر مخالفان با فلسفه میتوان به محمد بن عبدالکریم شهرستانی اشاره کرد. شهرستانی، نویسندۀ الملل و النحل، که در شیعه یا شافعی بودن او اختلاف است، کتابی در ردّ ابنسینا و دیگر فلاسفه نوشت و نام آن را مصارعةالفلاسفه گذاشت و مدّعی شد که با این اثر فیلسوفان را برای همیشه بر زمین زده و ساقط کرده است (همان: ۱/ ۲۵۲-۲۵۵).
یکی دیگر از اندیشمندان بزرگ اسلام که با فلسفه به مخالفت پرداخت، بر اهلسنّت بودن خود تأکید ورزید و با صراحت اذعان داشت که در آثارش به ابطال شبهات فلاسفه پرداخته است، امام فخرالدین رازی است. فخر رازی بهرغم اینکه اشعری است (همان: ۱/ ۳۴۵-۳۴۷-۳۴۸)، در زمرۀ پیروان اصالت عقل قرار داشت و فیلسوفی عقلیمسلک بود که مبانی دینی را معقول میدانست و منقولات را در پرتو معقولات، معتبر میشناخت (همان: ۱/ ۳۳۵-۳۴۳). همچنین به هیچوجه گزاف نیست اگر ادعا کنیم که شرح و جرحِ فخر رازی بر الإشارات و التنبیهاتِ ابنسینا بزرگترین نقدی است که تا کنون بر فلسفۀ بوعلی نوشته شده است (همان: ۳/ ۳۶۱).
این متکلّم عجیب و پیچیده در فنّ جدل و مناظره و ایجاد شک و تردید در آنچه دیگران آن را واضح و مسلّم میدانند، عالمی بسیار نیرومند و کمنظیر است. فخر رازی که میتوان او را یک فیلسوف نیز بهشمار آورد، برخلاف ابوحامد غزالی، که در مخالفت با فلاسفه علاوه بر زبان استدلال از حربۀ تفسیق و تکفیر نیز استفاده نمود، به هیچوجه از این حربه استفاده نکرد و در برابر فیلسوفان از طریق استدلال و راه احتجاج خارج نگشت (همان: ۱/ ۲۸۵-۳۲۴-۳۲۵).
فخر رازی همچنین برخلاف سایر اندیشمندان اسلامی، همۀ تصوّرات را بدیهی میشمرد و منشأ بداهت را تنها مبتنی بر اصلِ امتناعِ اجتماع و ارتفاع نقیضین میدانست (همان: ۱/ ۳۳۲). و به مانند ابنتیمیّه به انکار وجود کلّی پرداخت و پیرو مذهب اصالت تسمیه یا همان نومینالیست گردید (همان: ۱/ ۲۲-۳۳۲-۳۳۳).
ابراهیمی دینانی ضمن اینکه شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی را هم از مخالفان فلسفه دانسته و به ردّ بسیاری از اندیشههای آنان پرداخته است، درعینحال از این دو رهبر فرقۀ شیخیه به احترام یاد میکند و آنان را مرحوم، اندیشمند، جلیلالقدر، عالم و محدّث برجستۀ جهان تشیّع میخواند (همان: ۳/ ۳۶۰-۳۸۶-۳۸۸-۳۸۹-۳۹۸-۴۰۵-۴۰۹). چنانکه تصریح میکند نمیتوان در این مسأله شک و تردیدی کرد که محمدباقر مجلسی با فلاسفه خصومت و دشمنی آشتیناپذیری داشت و فیلسوان را در زمرۀ مخالفان تعلیمات انبیاء قلمداد مینمود (همان: ۳/ ۳۰۷ الی۳۰۹).
منبع:
_ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، ۱۳۹۸، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
احمد شاملو در اثری با عنوان «کتاب شعر» که توسّط هیوا مسیح گردآوری شده است، متذکّر می شود که نیما یوشیج در شعر خود قید وزن احمقانه ی عروضی را که همان عروض قدیم و قافیه پردازی و تساوی طولی مصراع هاست، زده و دور آن را قلم کشیده است. چنان که وزن شعر را با عروض جدید که همان آهنگ و موزیک طبیعی کلمات است، تطبیق کرد و آن را پایه و اساس شعر قرار داد. (شاملو، 1384: 49)
خواجه نصیرالدین طوسی هم در قسمتی از کتاب «اساس الاقتباس» اذعان می کند که شعر دارای دو وزن است. یکی کلام متأخّرین که شعر را سخن موزونِ مقفّی دانسته اند و دیگری کلام قدما که شعر را سخن مخیّل گفته اند، اگرچه موزون حقیقی و عروضی نباشد. (همان: 64)
شاملو شعر نیمایی را شعر آزاد نامیده است به دلیل اینکه هسته ی وزنی را در آن آزادانه و تا حدّ دلخواه تکرار می توان کرد و از قید تساوی طولی آزاد است. و آن یکی را شعر سپید یا منثور خوانده است چرا که از هرگونه شایبه ی وزن و قافیه پاک است. (همان: 82)
او وجود وزن را چه وزن عروضی کلاسیک باشد و چه وزن عروضی نیمایی، بیهوده و مخرّب می شمرَد (همان: 66-67-75) و بر آن اعتقاد است که اهمیت دادن به وزن باعث بی حرمتی، عدم استقلال و نزول درجه ی زبان می گردد. و اگر حافظ و سعدی هیچ جا گرفتار لکنت زبان نشده اند، بدان سبب است که آن ها فقط هرچه را که توانسته اند گفتهاند نه هرچه را که خواستهاند. (همان: 62-63)
پس با توجه به آنچه گذشت، پی بدین نکته می بریم که شاملو شعر و نظم را به هیچ عنوان یکی نمیداند و هر کلام موزون قافیه داری مانند ابیات منظوم پزشکی که ابیاتی تهی از قید خیال می باشند را شعر به حساب نمی آورد. لذا به زعـم او آنچه اهمیت دارد و اساس و پایه ی شعر شمرده میشود، تخیّل است هرچند آن کلام، منثور باشد.
1-شعر کلام موزونِ مقفّی است. نظر افلاطون و بسیاری از اندیشمندان
2-شعر کلام مخیّل است، هرچند موزونِ حقیقی نباشد. نظر نیما یوشیج
3-شعر کلام مخیّل است، هرچند موزونِ حقیقی و مجازی نباشد. نظر احمد شاملو
شاملو، احمد (1384). کتاب شعر، گردآورنده هیوا مسیح، تهران: قصیده سرا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خواجه نصیرالدین طوسی هم در قسمتی از کتاب «اساس الاقتباس» اذعان می کند که شعر دارای دو وزن است. یکی کلام متأخّرین که شعر را سخن موزونِ مقفّی دانسته اند و دیگری کلام قدما که شعر را سخن مخیّل گفته اند، اگرچه موزون حقیقی و عروضی نباشد. (همان: 64)
شاملو شعر نیمایی را شعر آزاد نامیده است به دلیل اینکه هسته ی وزنی را در آن آزادانه و تا حدّ دلخواه تکرار می توان کرد و از قید تساوی طولی آزاد است. و آن یکی را شعر سپید یا منثور خوانده است چرا که از هرگونه شایبه ی وزن و قافیه پاک است. (همان: 82)
او وجود وزن را چه وزن عروضی کلاسیک باشد و چه وزن عروضی نیمایی، بیهوده و مخرّب می شمرَد (همان: 66-67-75) و بر آن اعتقاد است که اهمیت دادن به وزن باعث بی حرمتی، عدم استقلال و نزول درجه ی زبان می گردد. و اگر حافظ و سعدی هیچ جا گرفتار لکنت زبان نشده اند، بدان سبب است که آن ها فقط هرچه را که توانسته اند گفتهاند نه هرچه را که خواستهاند. (همان: 62-63)
پس با توجه به آنچه گذشت، پی بدین نکته می بریم که شاملو شعر و نظم را به هیچ عنوان یکی نمیداند و هر کلام موزون قافیه داری مانند ابیات منظوم پزشکی که ابیاتی تهی از قید خیال می باشند را شعر به حساب نمی آورد. لذا به زعـم او آنچه اهمیت دارد و اساس و پایه ی شعر شمرده میشود، تخیّل است هرچند آن کلام، منثور باشد.
1-شعر کلام موزونِ مقفّی است. نظر افلاطون و بسیاری از اندیشمندان
2-شعر کلام مخیّل است، هرچند موزونِ حقیقی نباشد. نظر نیما یوشیج
3-شعر کلام مخیّل است، هرچند موزونِ حقیقی و مجازی نباشد. نظر احمد شاملو
شاملو، احمد (1384). کتاب شعر، گردآورنده هیوا مسیح، تهران: قصیده سرا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خواجه عبدالله انصاری (481-396) عارف و صوفی قرن پنجم هجری از خاندان اعراب مهاجری است که در قهندزِ هرات متولّد شد. (شفیعی کدکنی، 1394: 27-31) از کتاب های نوشته شده درباره ی خواجه عبدالله انصاری میتوان به نوشتهی «سِرژ دوبرکُوی» فرانسوی اشاره نمود. هرچند شاید بتوان جامع ترین و محقّقانه ترین اثر نگاشته شده پیرامون پیرِ هرات را که شامل پاره ای از گفتارها و نوشتارهای او نیز می باشد، متعلّق به دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دانست. کتابی که نویسنده ی آن از نوشته ای کاملاً متفاوت خبر می دهد. (همان: 13)
شفیعی کدکنی در «در هرگز و همیشهی انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری» متذکّر می شود که نود و پنج درصد از آثار فارسی منسوب به خواجه عبدالله انصاری متعلّق به خواجه نمی باشد. (همان: 41) و از آثار عربی او می توان به «منازل السائرین، ذم الکلام و اهله، الاربعین فی دلائل التوحید، علل المقامات و پاره ای از اشعار و مناجات» اشاره کرد. (همان: 19)
استاد شفیعی کدکنی معتقد است آنچه از آثار فارسی خواجه عبدالله در جهان نشر یافته به جز «طبقات الصوفیه» که شامل برخی از مناجاتنامهها و الهی نامه های انصاری است، همگی آثاری منحول هستند. و طبقات الصوفیه نیز از نوشته ها و تصنیف های خواجه نبوده و مجموعه ای گردآوری شده از گفتارهای شفاهی اوست که دیگران ثبت و ضبط کرده اند. (همان: 35-43) پس آنچه به عنوان رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری انتشار یافته است ارتباطی به او ندارد (همان: 17-18) و مناجات های منتسب به وی و حتی رساله ی «صد میدان» نیز از آثار او به شمار نمی آیند. (همان: 39-69-70)
محمدرضا شفیعی کدکنی در ادامه از تعصّب، مخالفت با حلاج، لعن مخالفان و حنبلی بودن (همان: 32-33) این شاگرد ابوالحسن خرقانی (همان: 29) سخن گفته و شیعه تصوّر کردن خواجه عبدالله انصاری را موهوم شمرده است و از زبان این زاهدِ صوفی منش می آورد: من همه عـمر حنبلی زیـستم و وصیّت می کنم که همگان نیز مـذهب حنبلی اختیار کنند. (همان: 43)
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1394). در هرگز و همیشه ی انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شفیعی کدکنی در «در هرگز و همیشهی انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری» متذکّر می شود که نود و پنج درصد از آثار فارسی منسوب به خواجه عبدالله انصاری متعلّق به خواجه نمی باشد. (همان: 41) و از آثار عربی او می توان به «منازل السائرین، ذم الکلام و اهله، الاربعین فی دلائل التوحید، علل المقامات و پاره ای از اشعار و مناجات» اشاره کرد. (همان: 19)
استاد شفیعی کدکنی معتقد است آنچه از آثار فارسی خواجه عبدالله در جهان نشر یافته به جز «طبقات الصوفیه» که شامل برخی از مناجاتنامهها و الهی نامه های انصاری است، همگی آثاری منحول هستند. و طبقات الصوفیه نیز از نوشته ها و تصنیف های خواجه نبوده و مجموعه ای گردآوری شده از گفتارهای شفاهی اوست که دیگران ثبت و ضبط کرده اند. (همان: 35-43) پس آنچه به عنوان رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری انتشار یافته است ارتباطی به او ندارد (همان: 17-18) و مناجات های منتسب به وی و حتی رساله ی «صد میدان» نیز از آثار او به شمار نمی آیند. (همان: 39-69-70)
محمدرضا شفیعی کدکنی در ادامه از تعصّب، مخالفت با حلاج، لعن مخالفان و حنبلی بودن (همان: 32-33) این شاگرد ابوالحسن خرقانی (همان: 29) سخن گفته و شیعه تصوّر کردن خواجه عبدالله انصاری را موهوم شمرده است و از زبان این زاهدِ صوفی منش می آورد: من همه عـمر حنبلی زیـستم و وصیّت می کنم که همگان نیز مـذهب حنبلی اختیار کنند. (همان: 43)
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1394). در هرگز و همیشه ی انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
محمدرضا شفیعی کدکنی در صفحات مفصّلی از کتاب «در هرگز و همیشهی انسان» دربارهی تفسیر «کشف الاسرار» میبدی سخن گفته و معتقد است که خواجه عبدالله انصاری تفسیری نداشته است تا اساس تفسیر میبدی قرار گیرد. آن پیر هَرِی (ابو احمد عمر بن عبدالله هروی) که میبدی از تفسیر او در نگارش تفسیرش استفاده نموده است، سالها قبل از خواجه عبداالله میزیسته و یا در روزگار خردسالی و نوجوانی او درگذشته است. (شفیعی کدکنی، 1394: 47)
البته نکته پراهمیّت دکتر شفیعی کدکنی اثبات این مطلب است که میبدی در نوشتن کتاب خود دست به سرقتی بزرگ زده و تفسیر کشف الاسرار در بخش اساسی و عمدهاش یعنی بخش النوبة الثانیه عیناً رونویسی از تفسیر بزرگ و معتبر «الکشف و البیان» ثعالبی و بخش النوبة الثالثه آن هم انتحال از کتاب فارسی «روح الارواح» سمعانی مروزی است. (همان: 126)
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1394). در هرگز و همیشهی انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
البته نکته پراهمیّت دکتر شفیعی کدکنی اثبات این مطلب است که میبدی در نوشتن کتاب خود دست به سرقتی بزرگ زده و تفسیر کشف الاسرار در بخش اساسی و عمدهاش یعنی بخش النوبة الثانیه عیناً رونویسی از تفسیر بزرگ و معتبر «الکشف و البیان» ثعالبی و بخش النوبة الثالثه آن هم انتحال از کتاب فارسی «روح الارواح» سمعانی مروزی است. (همان: 126)
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1394). در هرگز و همیشهی انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
رمان «خشم و هیاهو» داستان خانواده ای آمریکایی در قرن بیستم میلادی است. حکایت رنج ها و نابودی افراد مختلفی چون پدر: جاسُن کامپسون، مادر: کارولین، دختر: کانداس یا همان کدی، سه پسر: کونتین و جاسُن و بنجامین و دختر حرامزاده ی کدی به نام کونتین است.
کونتین حساس ترین و باهوش ترین برادرهاست که عشقی افلاطونی و البته به اعتباری دیگر عشقی بیمارگونه به خواهر خود دارد. کونتین نماینده ی افکار نویسنده ی آمریکایی داستان، ویلیام فاکنر (1962-1897) است که سرگشتگی و بدبختی انسان ها را بازگو می کند. چرا که از نظر فاکنر انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختی هایش. (فاکنر، 1353: 127)
فاکنر معتقد است که بدبختی انسان این است که در زمان قرار گرفته است و رمز پیروزی او فراموش کردن زمان است. و به بدین سبب است که کونتین سرانجام خودکشی می کند. بنجامین که فردی ابله و عقب مانده است، ابتدا هم نام دایی خود، موری خطاب می شود. اما در ادامه او را بنجامین، بنجی و بن هم می خوانند. جاسُن نیز که هم نام پدر مزرعه دارِ خانواده می باشد، انسانی اقتصادی، خودخواه و فریب کار است که آرمانی ترین روابط را تنها در تجارت می بیند. و اما کونتین، دختر کدی که اسمی مانند داییِ بزرگ خویش دارد، ادامه دهنده ی راه مادر است.
این رمان که گویی مشهورترین و محبوب ترین رمان ویلیام فاکنر محسوب می شود، داستانی سخت و پیچیده است که خواندن چند نقد قبل از مطالعه ی آن می تواند مفید و راهگشا باشد. ویلیام فاکنر عنوان کتاب خود را گویی از نمایشنامه ی مکبثِ شکسپیر وام گرفته است. آنجا که این نویسنده ی انگلیسی می نویسد: زندگی افسانه ای است که از زبان دیوانه ای نقل شود، آکنده از هیاهو و خشم که هیچ معنایی ندارد.
کتاب خشم و هیاهو شرح پوچی و بیمعنا بودن زندگی است: هیچ نبردی فتح نمی شود حتی درهم نمی گیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش می کشاند و پیروزی خیالِ باطل فیلسوف ها و احمق ها است. (همان: 91)
چنان که حاکی از پذیرفتن تقدیر و سرنوشت حاکم بر هستی است: و عجیب این است که انسانی که بر حسب اتفاق پدید آمده و با هر نفسش طاسی را می ریزد که از پیش بر ضدّ او آماده شده از مواجهه با غایتی سر باز می زند که از پیش می داند که بی چون و چرا باید با آن رو به رو شود. (همان: 218) وقتی فهمیدی که هیچ چیز نمی تواند کمکت کند - نه مذهب، نه غرور، نه هیچ چیز دیگری - آن وقـت است که می فهمی به هیچ کمکی احتیاج نـداری. (همان: 96)
فاکنر، ویلیام (1353). خشم و هیاهو، ترجمه بهمن شعله ور، تهران: پیروز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کونتین حساس ترین و باهوش ترین برادرهاست که عشقی افلاطونی و البته به اعتباری دیگر عشقی بیمارگونه به خواهر خود دارد. کونتین نماینده ی افکار نویسنده ی آمریکایی داستان، ویلیام فاکنر (1962-1897) است که سرگشتگی و بدبختی انسان ها را بازگو می کند. چرا که از نظر فاکنر انسان مساوی است با حاصل جمع بدبختی هایش. (فاکنر، 1353: 127)
فاکنر معتقد است که بدبختی انسان این است که در زمان قرار گرفته است و رمز پیروزی او فراموش کردن زمان است. و به بدین سبب است که کونتین سرانجام خودکشی می کند. بنجامین که فردی ابله و عقب مانده است، ابتدا هم نام دایی خود، موری خطاب می شود. اما در ادامه او را بنجامین، بنجی و بن هم می خوانند. جاسُن نیز که هم نام پدر مزرعه دارِ خانواده می باشد، انسانی اقتصادی، خودخواه و فریب کار است که آرمانی ترین روابط را تنها در تجارت می بیند. و اما کونتین، دختر کدی که اسمی مانند داییِ بزرگ خویش دارد، ادامه دهنده ی راه مادر است.
این رمان که گویی مشهورترین و محبوب ترین رمان ویلیام فاکنر محسوب می شود، داستانی سخت و پیچیده است که خواندن چند نقد قبل از مطالعه ی آن می تواند مفید و راهگشا باشد. ویلیام فاکنر عنوان کتاب خود را گویی از نمایشنامه ی مکبثِ شکسپیر وام گرفته است. آنجا که این نویسنده ی انگلیسی می نویسد: زندگی افسانه ای است که از زبان دیوانه ای نقل شود، آکنده از هیاهو و خشم که هیچ معنایی ندارد.
کتاب خشم و هیاهو شرح پوچی و بیمعنا بودن زندگی است: هیچ نبردی فتح نمی شود حتی درهم نمی گیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش می کشاند و پیروزی خیالِ باطل فیلسوف ها و احمق ها است. (همان: 91)
چنان که حاکی از پذیرفتن تقدیر و سرنوشت حاکم بر هستی است: و عجیب این است که انسانی که بر حسب اتفاق پدید آمده و با هر نفسش طاسی را می ریزد که از پیش بر ضدّ او آماده شده از مواجهه با غایتی سر باز می زند که از پیش می داند که بی چون و چرا باید با آن رو به رو شود. (همان: 218) وقتی فهمیدی که هیچ چیز نمی تواند کمکت کند - نه مذهب، نه غرور، نه هیچ چیز دیگری - آن وقـت است که می فهمی به هیچ کمکی احتیاج نـداری. (همان: 96)
فاکنر، ویلیام (1353). خشم و هیاهو، ترجمه بهمن شعله ور، تهران: پیروز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
داستان های بیدپای را تازگی تمام کردم. بعد از دو سال و اندی اول بار بود که متنی فارسی را با اشتیاق و سربلندی می خواندم. هم لذت می بردم و هم چیز یاد می گرفتم. زبان چنان ساده و روان است که آدم حیرت می کند، در ضمن هرگز نمیافتد و مبتذل نمی شود. حیف که این ناشناخته ماند و آن ترجمه ی پُرمدعا، مغلق و فضل فروشانه ی نصرالله منشی که من هرگز نتوانستم آن را تمام کنم چنان رواجی پیدا کرد. (مسکوب، 1379: ج 1، 194)
کتاب «کَلیله و دِمنه» که نام خود را وامدار نام دو شغال است، اصالتی هندی دارد. هرچند نباید فراموش کرد که در زبان هندی کتابی با این نام وجود نداشته و ابن مقفّع این عنوان را بر آن نهاده است. در واقع کلیله و دمنه تلفیقی از چند متن هندی است که در زمان انوشیروان ساسانی توسط بُرزویه ی پزشک به فارسی [پهلوی] ترجمه شد. سپس دانشمندی ایرانی به نام روزبه که به عبدالله بن مُقفّع شهرت داشت، آن را به تازی برگرداند. پس از مدتی ترجمه های متعددی از ترجمه ی ابن مقفع صورت گرفت تا در قرن ششم هجری قمری و در عصر بهرام شاه غزنوی، ابوالمعالی نصرالله منشی کلیله و دمنه را بار دیگر به فارسی ترجمه کرد.
نصرالله منشی مقیّد به متابعت از اصل کتاب کلیه و دمنه نبوده است. او به ترجمه و نگارشی آزاد پرداخت و از اخبار، آیات، ابیات و امثال مختلف و متعدّدی استفاده نمود و متن را بهانه و وسیله ای برای انشاء کتابی به فارسی کرده است که معرّف هنر و قدرت او در نویسندگی باشد. (نصرالله منشی، 1392: ذیل «مقدمه ی مصحح» ح)
یکی از داستان های کلیله و دمنه حکایت «موش و گربه» است. روزی گربه در تله ی انسانی گرفتار می شود. موش به هنگام خروج از خانه ی خود متوجه ی گرفتاری گربه شده و از این بابت شاد می شود. اما بلافاصله از کمین دو حیوان دیگر بر سَر راهش مطّلع می گردد. اندکی تأمل می کند و تنها راه نجات خود را در دوستی با گربه می بیند. به نزد گربه می رود و از دوستی خود با او به سبب داشتن دشمن مشترک سخن می گوید. گربه که صداقت او را می بیند، دعوت موش مبنی بر دوستی را می پذیرد و موش نیز او را از بند می رهاند.
روز بعد گربه به محض دیدن موش، او را به سوی خود می خواند تا به مهربانی دیروز موش پاسخ دهد. اما موش درخواست او را اجابت نکرده و از نزدیک شدن به او احتراز می کند و خطاب به گربه می گوید: جایی که ظاهرِ حال مبنی بر عداوت دیده می شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مودّت افتد اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد؛ و باز جایی که در باطن شبهتی متصور گردد اگر چه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده می آید بدان التفات نشاید نمود و از توقّی و تصوّن هیچ باقی نباید گذاشت که مضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم. (همان: 278)
و بدان که اصل خلقت ما بر مُعادات بوده ست و از مرور روزگار مایه گرفته است و در طبعها تمکّن یافته؛ و بر دوستی که برای حاجت حادث گشته است چندان تکیه نتوان کرد و آن را عِبره ای بیشتر نتوان نهاد، که چون موجب از میان برخاست به قرار اصل باز رَوَد، چنان که آب مادام که آتش در زیر او میداری گرم می باشد، چون آتش از او باز گرفتی به اصل سردی باز شود. و هیچ دشمنی موش را از گربه زیانکارتر نیست؛ و هر دو را اضطرارِ حال و دواعیِ حاجت بران داشت که صلح پیوستیم. امروز که موجب زایل شد بی شبهت عداوت تازه گردد. (همان: 279)
نصرالله منشی، ابوالمعالی (1392). کلیله و دمنه، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران: ثالث.
مسکوب، شاهرخ (1379). روزها در راه، پاریس: خاوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «کَلیله و دِمنه» که نام خود را وامدار نام دو شغال است، اصالتی هندی دارد. هرچند نباید فراموش کرد که در زبان هندی کتابی با این نام وجود نداشته و ابن مقفّع این عنوان را بر آن نهاده است. در واقع کلیله و دمنه تلفیقی از چند متن هندی است که در زمان انوشیروان ساسانی توسط بُرزویه ی پزشک به فارسی [پهلوی] ترجمه شد. سپس دانشمندی ایرانی به نام روزبه که به عبدالله بن مُقفّع شهرت داشت، آن را به تازی برگرداند. پس از مدتی ترجمه های متعددی از ترجمه ی ابن مقفع صورت گرفت تا در قرن ششم هجری قمری و در عصر بهرام شاه غزنوی، ابوالمعالی نصرالله منشی کلیله و دمنه را بار دیگر به فارسی ترجمه کرد.
نصرالله منشی مقیّد به متابعت از اصل کتاب کلیه و دمنه نبوده است. او به ترجمه و نگارشی آزاد پرداخت و از اخبار، آیات، ابیات و امثال مختلف و متعدّدی استفاده نمود و متن را بهانه و وسیله ای برای انشاء کتابی به فارسی کرده است که معرّف هنر و قدرت او در نویسندگی باشد. (نصرالله منشی، 1392: ذیل «مقدمه ی مصحح» ح)
یکی از داستان های کلیله و دمنه حکایت «موش و گربه» است. روزی گربه در تله ی انسانی گرفتار می شود. موش به هنگام خروج از خانه ی خود متوجه ی گرفتاری گربه شده و از این بابت شاد می شود. اما بلافاصله از کمین دو حیوان دیگر بر سَر راهش مطّلع می گردد. اندکی تأمل می کند و تنها راه نجات خود را در دوستی با گربه می بیند. به نزد گربه می رود و از دوستی خود با او به سبب داشتن دشمن مشترک سخن می گوید. گربه که صداقت او را می بیند، دعوت موش مبنی بر دوستی را می پذیرد و موش نیز او را از بند می رهاند.
روز بعد گربه به محض دیدن موش، او را به سوی خود می خواند تا به مهربانی دیروز موش پاسخ دهد. اما موش درخواست او را اجابت نکرده و از نزدیک شدن به او احتراز می کند و خطاب به گربه می گوید: جایی که ظاهرِ حال مبنی بر عداوت دیده می شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مودّت افتد اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد؛ و باز جایی که در باطن شبهتی متصور گردد اگر چه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده می آید بدان التفات نشاید نمود و از توقّی و تصوّن هیچ باقی نباید گذاشت که مضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم. (همان: 278)
و بدان که اصل خلقت ما بر مُعادات بوده ست و از مرور روزگار مایه گرفته است و در طبعها تمکّن یافته؛ و بر دوستی که برای حاجت حادث گشته است چندان تکیه نتوان کرد و آن را عِبره ای بیشتر نتوان نهاد، که چون موجب از میان برخاست به قرار اصل باز رَوَد، چنان که آب مادام که آتش در زیر او میداری گرم می باشد، چون آتش از او باز گرفتی به اصل سردی باز شود. و هیچ دشمنی موش را از گربه زیانکارتر نیست؛ و هر دو را اضطرارِ حال و دواعیِ حاجت بران داشت که صلح پیوستیم. امروز که موجب زایل شد بی شبهت عداوت تازه گردد. (همان: 279)
نصرالله منشی، ابوالمعالی (1392). کلیله و دمنه، به تصحیح مجتبی مینوی، تهران: ثالث.
مسکوب، شاهرخ (1379). روزها در راه، پاریس: خاوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خاطرات جمالزاده
📝محمدعلی جمالزاده
سید محمدعلی جمالزاده (۱۲۷۰-۱۳۷۶) از پدری جبلعاملی، که از اقوام صدر لبنان بودند، و مادری اصفهانی در اصفهان متولد شد (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۲۱). او که در میان سه برادر و یک خواهر فرزند ارشد محسوب میشد (همان: ۱۶۵)، در ده سالگی به لباس طلاب علوم دینیه درآمد و عمّامه بر سر گذاشت (همان: ۵۱).
تقریباً سیزده ساله بود که پدرش سید جمالالدین واعظ اصفهانی که از پیشگامان نهضت مشروطه شمرده میشد، او را برای ادامۀ تحصیل به بیروت فرستاد (همان: ۲۵-۳۰-۲۷۳). سید جمال که بعدها در بروجرد کشته شد (همان: ۱۶۵)، متّهم به پیروی از آیین بابیان و ازلیان بود. چنانکه محمدعلی جمالزاده مینویسد:
وقتی از میدان شاه میگذشتم دیدم مردم جمع شدهاند و غوغایی برپاست. نزدیک شدم دیدم دو نفر تاجر بلندبالا را با سر برهنه در میان گرفتهاند و میگویند بابی هستند و آنها را به طرف مسجد شاه که مسجد آقا نجفی بود میبردند. در همانوقت شخصی که یک پیت حلبی نفت با جامی در دست داشت فرا رسید و مردم از آن نفت خریدند و ریختند به روی آن دو نفر و آتش زدند... قضایا را برای مادرم حکایت نمودم و گفتم که در مسجد شاه یک نفر از تماشاچیان ناگهان نگاهش به من افتاد و مرا شناخت و گفت تو بابیبچه در اینجا چه میکنی؟ و من گریهام گرفت و فرار کردم... مادر من خیلی نگران شد... گریه میکرد و میترسید بریزند ماها را به قتل برسانند و خانه را خراب کنند... فوراً به دایی من میرزاحبیباللهخان، که بعدها لقب انتخابالملک و سجل فرزاد گرفت و پدر مسعود فرزاد است و خیلی خوب شعر میگوید، تلگراف کرد که به آقا [سیدجمال] برسانید که صلاح نیست مراجعت بنمایند. چند روز بعد میرزاحبیباللهخان سرزده وارد اصفهان شد و خانه و اثاثیۀ ما را به عجله به فروش رسانید و مادرم را با من و برادر دیگرم با دلیجان شبانه به طرف تهران حرکت داد (همان: ۲۳ الی۲۵).
محمدعلی جمالزاده پس از چند سال تحصیل در لبنان، عازم فرانسه شد و سپس در سویس اقامت گزید (همان: ذیل «نوشتار ایرج افشار»، ۲۷۳-۲۷۴). در رشتۀ حقوق تحصیل کرد، هرچند در آن مبحث یک سطر هم به قلم نیاورد (همان: ۲۷۵). او تنها آرزوی خود را آرمیدن در زادگاهش و در جوار زایندهرود عنوان میکرد، اما به جای کنارۀ زایندهرود، در صدوشش سالگی کنار دریاچۀ لمان، در ژنو، به خاک سپرده شد (همان: ۲۸۸).
محمدعلی جمالزاده دوست صمیمی حسن تقیزاده بود و حسن تقیزاده از شیوۀ نویسندگی و اخلاق والای او تمجید میکرد. چنانکه به آلمانی و فرانسوی تسلط داشت و انگلیسی و عربی را نیز میدانست (همان: ذیل «مقدمۀ تقیزاده»، ۱۹-۲۰). از آثار متعدد و مختلف این نویسندۀ نامدار ایرانی میتوان به کتابهایی چون: یکی بود و یکی نبود، صحرای محشر، دارالمجانین، شیخ و فاحشه، شاهکار، کهنه و نو، سر و ته یک کرباس و تلخ و شیرین اشاره کرد.
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۸، خاطرات سید محمدعلی جمالزاده، به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران، شهاب ثاقب و سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی جمالزاده
سید محمدعلی جمالزاده (۱۲۷۰-۱۳۷۶) از پدری جبلعاملی، که از اقوام صدر لبنان بودند، و مادری اصفهانی در اصفهان متولد شد (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۲۱). او که در میان سه برادر و یک خواهر فرزند ارشد محسوب میشد (همان: ۱۶۵)، در ده سالگی به لباس طلاب علوم دینیه درآمد و عمّامه بر سر گذاشت (همان: ۵۱).
تقریباً سیزده ساله بود که پدرش سید جمالالدین واعظ اصفهانی که از پیشگامان نهضت مشروطه شمرده میشد، او را برای ادامۀ تحصیل به بیروت فرستاد (همان: ۲۵-۳۰-۲۷۳). سید جمال که بعدها در بروجرد کشته شد (همان: ۱۶۵)، متّهم به پیروی از آیین بابیان و ازلیان بود. چنانکه محمدعلی جمالزاده مینویسد:
وقتی از میدان شاه میگذشتم دیدم مردم جمع شدهاند و غوغایی برپاست. نزدیک شدم دیدم دو نفر تاجر بلندبالا را با سر برهنه در میان گرفتهاند و میگویند بابی هستند و آنها را به طرف مسجد شاه که مسجد آقا نجفی بود میبردند. در همانوقت شخصی که یک پیت حلبی نفت با جامی در دست داشت فرا رسید و مردم از آن نفت خریدند و ریختند به روی آن دو نفر و آتش زدند... قضایا را برای مادرم حکایت نمودم و گفتم که در مسجد شاه یک نفر از تماشاچیان ناگهان نگاهش به من افتاد و مرا شناخت و گفت تو بابیبچه در اینجا چه میکنی؟ و من گریهام گرفت و فرار کردم... مادر من خیلی نگران شد... گریه میکرد و میترسید بریزند ماها را به قتل برسانند و خانه را خراب کنند... فوراً به دایی من میرزاحبیباللهخان، که بعدها لقب انتخابالملک و سجل فرزاد گرفت و پدر مسعود فرزاد است و خیلی خوب شعر میگوید، تلگراف کرد که به آقا [سیدجمال] برسانید که صلاح نیست مراجعت بنمایند. چند روز بعد میرزاحبیباللهخان سرزده وارد اصفهان شد و خانه و اثاثیۀ ما را به عجله به فروش رسانید و مادرم را با من و برادر دیگرم با دلیجان شبانه به طرف تهران حرکت داد (همان: ۲۳ الی۲۵).
محمدعلی جمالزاده پس از چند سال تحصیل در لبنان، عازم فرانسه شد و سپس در سویس اقامت گزید (همان: ذیل «نوشتار ایرج افشار»، ۲۷۳-۲۷۴). در رشتۀ حقوق تحصیل کرد، هرچند در آن مبحث یک سطر هم به قلم نیاورد (همان: ۲۷۵). او تنها آرزوی خود را آرمیدن در زادگاهش و در جوار زایندهرود عنوان میکرد، اما به جای کنارۀ زایندهرود، در صدوشش سالگی کنار دریاچۀ لمان، در ژنو، به خاک سپرده شد (همان: ۲۸۸).
محمدعلی جمالزاده دوست صمیمی حسن تقیزاده بود و حسن تقیزاده از شیوۀ نویسندگی و اخلاق والای او تمجید میکرد. چنانکه به آلمانی و فرانسوی تسلط داشت و انگلیسی و عربی را نیز میدانست (همان: ذیل «مقدمۀ تقیزاده»، ۱۹-۲۰). از آثار متعدد و مختلف این نویسندۀ نامدار ایرانی میتوان به کتابهایی چون: یکی بود و یکی نبود، صحرای محشر، دارالمجانین، شیخ و فاحشه، شاهکار، کهنه و نو، سر و ته یک کرباس و تلخ و شیرین اشاره کرد.
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۸، خاطرات سید محمدعلی جمالزاده، به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران، شهاب ثاقب و سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
نمایشنامهی «خیانت اینشتین» روایتی از گفت و گوی دو آدم عجیب است که یکی از آنها آلبرت اینشتین و دیگری ولگردی بریده از جامعه میباشد. در این دیدار که در سواحل نیوجرسی آمریکا میگذرد، اینشتین به عنوان انسانی صلحجو از نتایج احتمالی فعالیتهای علمی خود و از تولید اولین بمب اتمی توسط نازیها در هراس است.
کابوس وحشتناکی که با حملهی آمریکا به هیروشیما و قتل عام مردم ژاپن به حقیقت پیوست. اریک امانوئل اشمیت در این کمدی هوشمندانه، کشمکش اخلاقی مرد نابغهای را به تصویر میکشد که علی رغم میل خود مخترع ماشین نابودی جهان است.
اینشتین: شما جنگ رو دوست دارین؟
دورهگرد: پرسیدن این که جنگ رو دوست دارم همونقدر احمقانهس که بپرسین مرگ رو دوست دارم یا نه. آقا، من جایزهی نوبل رو نگرفتم، جایزهی نوبل دسته چاقو یا چاقو تیزکنی رو هم نگرفتم، بنابرین از سؤالای احمقانه پرهیز میکنم. جنگ سر میگیره، ما نمیتونیم ازش فرار کنیم. مثل مرگ...
اینشتین: اشتباهه! قرنهاست که تربیت ملّت رو دست نظامیا سپردهن. بله! کتابای تاریخی رو بخونید: تمجید شورانگیز از وطن، قلمرو، کشور... (اشمیت، 1393: 17) وطنپرستی یه بیماری بچهگانهس، آبله مرغون بشریّته. (همان: 14)
اشمیت، اریک امانوئل (1393). خیانت اینشتین، ترجمه فهیمه موسوی، تهران: افراز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کابوس وحشتناکی که با حملهی آمریکا به هیروشیما و قتل عام مردم ژاپن به حقیقت پیوست. اریک امانوئل اشمیت در این کمدی هوشمندانه، کشمکش اخلاقی مرد نابغهای را به تصویر میکشد که علی رغم میل خود مخترع ماشین نابودی جهان است.
اینشتین: شما جنگ رو دوست دارین؟
دورهگرد: پرسیدن این که جنگ رو دوست دارم همونقدر احمقانهس که بپرسین مرگ رو دوست دارم یا نه. آقا، من جایزهی نوبل رو نگرفتم، جایزهی نوبل دسته چاقو یا چاقو تیزکنی رو هم نگرفتم، بنابرین از سؤالای احمقانه پرهیز میکنم. جنگ سر میگیره، ما نمیتونیم ازش فرار کنیم. مثل مرگ...
اینشتین: اشتباهه! قرنهاست که تربیت ملّت رو دست نظامیا سپردهن. بله! کتابای تاریخی رو بخونید: تمجید شورانگیز از وطن، قلمرو، کشور... (اشمیت، 1393: 17) وطنپرستی یه بیماری بچهگانهس، آبله مرغون بشریّته. (همان: 14)
اشمیت، اریک امانوئل (1393). خیانت اینشتین، ترجمه فهیمه موسوی، تهران: افراز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
رمان «کیمیاگر» داستان چوپان کتاب خوانی است که تا سنّ شانزده سالگی در مدرسهی الهیات تحصیل کرده است؛ و چون شناخت جهان را بسیار مهمتر از شناخت خدا و گناهان میدانست، از لباس کشیشان خارج شده و چوپانی برمیگزیند تا مدام در سفر باشد.
سانتیاگو، قهرمان داستان، گوسفندان خود را میفروشد و زادگاهش اندلس اسپانیا را ترک میکند و به شمال آفریقا میرود تا به رؤیای شخصی خود که گنجی مدفون در اهرام مصر است، دست یابد. در راه با زنی کولی، بلورفروشی عرب، جوانی انگلیسی، پیرمردی که خود را پادشاه میداند و یک کیمیاگر آشنا میگردد و عاشق فاطمه، دختر صحرا میشود. همه ی این افراد سانتیاگو را در مسیر جستجویش که در آغاز ماجرایی کودکانه به نظر میرسید هدایت می کنند.
پائولو کوئلیو (1947) در این کتاب خود مسیحیت و بیشتر از آن، اسلام و قرآن را به تصویر کشیده و سعی در قرائتی یگانه و پیراسته از دین دارد.
گفتگوی کفر و دین آخر به یکجا میکشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها
نویسندهی برزیلی کیمیاگر که یکی از پُرفروشترین رمانهای جهان با فروش بیش از پنجاه میلیون نسخه و ترجمه به بیش از هفتاد زبان است، از نگاهی امیدوار، مثبتاندیش و به نوعی عارفانه سخن میگوید. او بر اهمیت عشق و تبعیت از دل در مقابل عقل تأکید داشته و خوانندگان خود را با شعاری غریب و غیرمنطقی آشنا میسازد.
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
جوان گفت: و شما در سکوت راهنماییام میکنید. گمان میکردم آنچه که را میدانید به من میآموزید. در صحرا مدتی با مردی بودم که کتابهای کیمیاگری داشت. اما نتوانستم چیزی بیاموزم.
کیمیاگر پاسخ داد: برای آموختن تنها یک روش وجود دارد. عمل کردن...و کیمیاگران چه اشتباهی کردند که طلا را جستجو کردند، اما نیافتندش؟
همسفرش گفت: آنها فقط طلا را میجستند. گنجِ افسانهی شخصیشان را میجستند، بی آنکه آرزوی زیستن افسانهشان را داشته باشند.
جوان اصرار کرد: چه چیزی را هنوز نمیدانم؟
کیمیاگر گفت: من یک کیمیاگر هستم چون یک کیمیاگر هستم. این دانش را از پدرانم آموختم که آن را از پدرانشان آموخته بودن، و همینطور تا آغاز آفرینش جهان. در آن دوره میشد تمام دانش اکسیر اعظم را روی یک زمرّد ساده نوشت. اما انسانها اهمیت چیزهای ساده را ارج نمیگذاشتند و شروع به نوشتن رسالهها، تفسیرها و مقالات فلسفی کردند. نیز گفتند راه را بهتر از دیگران میشناسند. (کوئلیو، 1383: 137-138)
کوئلیو، پائولو (1383). کیمیاگر، ترجمه آرش حجازی، تهران: کاروان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
سانتیاگو، قهرمان داستان، گوسفندان خود را میفروشد و زادگاهش اندلس اسپانیا را ترک میکند و به شمال آفریقا میرود تا به رؤیای شخصی خود که گنجی مدفون در اهرام مصر است، دست یابد. در راه با زنی کولی، بلورفروشی عرب، جوانی انگلیسی، پیرمردی که خود را پادشاه میداند و یک کیمیاگر آشنا میگردد و عاشق فاطمه، دختر صحرا میشود. همه ی این افراد سانتیاگو را در مسیر جستجویش که در آغاز ماجرایی کودکانه به نظر میرسید هدایت می کنند.
پائولو کوئلیو (1947) در این کتاب خود مسیحیت و بیشتر از آن، اسلام و قرآن را به تصویر کشیده و سعی در قرائتی یگانه و پیراسته از دین دارد.
گفتگوی کفر و دین آخر به یکجا میکشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها
نویسندهی برزیلی کیمیاگر که یکی از پُرفروشترین رمانهای جهان با فروش بیش از پنجاه میلیون نسخه و ترجمه به بیش از هفتاد زبان است، از نگاهی امیدوار، مثبتاندیش و به نوعی عارفانه سخن میگوید. او بر اهمیت عشق و تبعیت از دل در مقابل عقل تأکید داشته و خوانندگان خود را با شعاری غریب و غیرمنطقی آشنا میسازد.
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
جوان گفت: و شما در سکوت راهنماییام میکنید. گمان میکردم آنچه که را میدانید به من میآموزید. در صحرا مدتی با مردی بودم که کتابهای کیمیاگری داشت. اما نتوانستم چیزی بیاموزم.
کیمیاگر پاسخ داد: برای آموختن تنها یک روش وجود دارد. عمل کردن...و کیمیاگران چه اشتباهی کردند که طلا را جستجو کردند، اما نیافتندش؟
همسفرش گفت: آنها فقط طلا را میجستند. گنجِ افسانهی شخصیشان را میجستند، بی آنکه آرزوی زیستن افسانهشان را داشته باشند.
جوان اصرار کرد: چه چیزی را هنوز نمیدانم؟
کیمیاگر گفت: من یک کیمیاگر هستم چون یک کیمیاگر هستم. این دانش را از پدرانم آموختم که آن را از پدرانشان آموخته بودن، و همینطور تا آغاز آفرینش جهان. در آن دوره میشد تمام دانش اکسیر اعظم را روی یک زمرّد ساده نوشت. اما انسانها اهمیت چیزهای ساده را ارج نمیگذاشتند و شروع به نوشتن رسالهها، تفسیرها و مقالات فلسفی کردند. نیز گفتند راه را بهتر از دیگران میشناسند. (کوئلیو، 1383: 137-138)
کوئلیو، پائولو (1383). کیمیاگر، ترجمه آرش حجازی، تهران: کاروان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
طبری در کتاب «تاریخ الرسل و الملوک» مینویسد: خضر به موسی گفت: چیزی از من مپرس تا خودم با تو بگویم. کشتیای بیامد و بر آن نشستند و خضر آن را سوراخ کرد. موسی گفت: چیزی زشتتر از این نیست. کشتی را سوراخ کردی که مردمش را غرق کنی. خضر گفت: مگر نگفتم که با من صبر نتوانی کرد؟ موسی گفت: مرا به فراموشکاری مؤاخذه مکن.
و چون از کشتی در آمدند برفتند تا به دهکدهای رسیدند که کودکان در آنجا به بازی بودند و کودکی در آن میان بود که پاکیزهتر و نکوصورتتر از همه بود، خضر او را بگرفت و سنگی برداشت و به سرش کوفت تا بمُرد. موسی گفت: یکی را بیگناه کشتی، حقاً کاری ناروا کردی. خضر گفت: مگر نگفتم با من صبر نتوانی کرد؟ موسی گفت: اگر پس از این چیزی پرسیدم با من صحبت مکن.
و برفتند تا به دهکدهای رسیدند که مردمش از مهمان کردنشان دریغ کردند و دیواری در آنجا بود که نزدیک بود بیفتد و خضر دیوار را بهپا داشت و موسی از کار وی بیحوصله شد و گفت: اگر میخواستی مزدی برای این کار میگرفتی.
خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو است و توضیح آنچه را صبر بر آن نتوانستی کرد با تو بگویم. اما کشتی از مستمندانی بود خواستم معیوبش کنم تا در راهشان شاهی که همه کشتیها را به غصب میگرفت به غصب نگیرد و به سبب عیبی که در آن پدید آوردم به سلامت ماند. و اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند ترسیدیم به طغیان و انکار دچارشان کند. و اما دیوار از دو پسر یتیم این شهر بود و گنجی از مال ایشان زیر آن بود و پروردگارت خواست که به رشد رسند و گنج خویش برون آرند، و من این از فرمان خود نکردم. اینست باطن آن چیزها که بر آن شکیب نتوانستی. (طبری، 1383: ج 1، 284 الی286)
مولوی نیز در دفتر اول «مثنوی معنوی» از این داستان سخن گفته است و از خضر و اعمال منسوب به او به دفاع کامل برخاسته و معتقد است که درستی اینگونه رفتارها را تنها عارف به حق متوجه میشود و نه عقل ناقص انسانها. (مولوی، 1390: 14-15)
آن پسر را کش خَضِر بـبرید حلق سِـرّ آن را در نــیـابـد عــام خَـلـق
آنکه از حق یـابد او وحی و جواب
هر چه فـرمـاید بـود عـیـن صـواب
آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست
نایب است و دست او دست خداست
داستان فوق را چه حقیقت بدانیم و چه اسطوره، کاملاً روشن و مشخّص است که هدف برخی که به تأیید چنین حادثههای محقّر و ناچیزی میپردازند، تنها تضعیف عقل و ارجاع انسان به مقولههایی چون کشف و شهودِ عرفانی است! آموزههایی سمّی، وحشتناک و عاری از هر گونه استدلال که مبلّغ ترّهاتی از جمله پذیرش قصاص قبل از جنایت است!
طبری، محمد بن جریر (1383). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
مولوی، جلال الدین محمد (1390). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
و چون از کشتی در آمدند برفتند تا به دهکدهای رسیدند که کودکان در آنجا به بازی بودند و کودکی در آن میان بود که پاکیزهتر و نکوصورتتر از همه بود، خضر او را بگرفت و سنگی برداشت و به سرش کوفت تا بمُرد. موسی گفت: یکی را بیگناه کشتی، حقاً کاری ناروا کردی. خضر گفت: مگر نگفتم با من صبر نتوانی کرد؟ موسی گفت: اگر پس از این چیزی پرسیدم با من صحبت مکن.
و برفتند تا به دهکدهای رسیدند که مردمش از مهمان کردنشان دریغ کردند و دیواری در آنجا بود که نزدیک بود بیفتد و خضر دیوار را بهپا داشت و موسی از کار وی بیحوصله شد و گفت: اگر میخواستی مزدی برای این کار میگرفتی.
خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو است و توضیح آنچه را صبر بر آن نتوانستی کرد با تو بگویم. اما کشتی از مستمندانی بود خواستم معیوبش کنم تا در راهشان شاهی که همه کشتیها را به غصب میگرفت به غصب نگیرد و به سبب عیبی که در آن پدید آوردم به سلامت ماند. و اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند ترسیدیم به طغیان و انکار دچارشان کند. و اما دیوار از دو پسر یتیم این شهر بود و گنجی از مال ایشان زیر آن بود و پروردگارت خواست که به رشد رسند و گنج خویش برون آرند، و من این از فرمان خود نکردم. اینست باطن آن چیزها که بر آن شکیب نتوانستی. (طبری، 1383: ج 1، 284 الی286)
مولوی نیز در دفتر اول «مثنوی معنوی» از این داستان سخن گفته است و از خضر و اعمال منسوب به او به دفاع کامل برخاسته و معتقد است که درستی اینگونه رفتارها را تنها عارف به حق متوجه میشود و نه عقل ناقص انسانها. (مولوی، 1390: 14-15)
آن پسر را کش خَضِر بـبرید حلق سِـرّ آن را در نــیـابـد عــام خَـلـق
آنکه از حق یـابد او وحی و جواب
هر چه فـرمـاید بـود عـیـن صـواب
آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست
نایب است و دست او دست خداست
داستان فوق را چه حقیقت بدانیم و چه اسطوره، کاملاً روشن و مشخّص است که هدف برخی که به تأیید چنین حادثههای محقّر و ناچیزی میپردازند، تنها تضعیف عقل و ارجاع انسان به مقولههایی چون کشف و شهودِ عرفانی است! آموزههایی سمّی، وحشتناک و عاری از هر گونه استدلال که مبلّغ ترّهاتی از جمله پذیرش قصاص قبل از جنایت است!
طبری، محمد بن جریر (1383). تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
مولوی، جلال الدین محمد (1390). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
افضل علمای زنان پنج نفرند: اول بی بی شاه زینب، دوم کلثوم ننه، سوم خاله جان آقا، چهارم باجی یاسمن، پنجم دده بزم آرا. و آنچه از اقوال آن ها به دست بیاید، نهایت وثوق دارد و محل اعتماد است؛ و به غیر از این پنج نفر علمای بسیاری نیز هستند که ذکر آن ها موجب طول کلام می شود. بدان که هر زنی که سنّی داشته باشد و پیری و خرافات او را دریافته باشد، دیگران به افعال او وثوق تمام دارند و هر زنی که خلاف فرموده ی ایشان کند آثم و گناهکار باشد. (خوانساری، 1355: 23)
شاید بتوان کتاب «کلثوم ننه» را اولین اثر طنزگونه در نقد عقاید باطل و آداب و رسوم خرافی مردم ایران شمرد. کتابی که هرچند برخی از مطالب آن اغراق آمیز می نماید و یا در عصر حاضر منسوخ شده است، اما گویی زمینه ساز خلق آثار دیگری نیز در این عرصه بوده است. تا جایی که صادق هدایت کتاب «نیرنگستان» را منتشر کرد و احمد کسروی هم به نگاشتن دو داستان مختصر «حاجی های انبار دار چه دینی دارند» و «عطسه به صبر چه ربط دارد» پرداخت.
آقا جمال خوانساری که از روحانیون عصر صفوی به شمار می رود، در کتاب «کلثوم ننه» به خرافات مختلفی از جمله سوزاندن اسپند در جهت دفع چشم زخم، (همان: 90) مستجاب شدن دعا در وقت ختنه کردن پسران، (همان: 98) انداختن رختخواب داماد و عروس توسط زنی شوهر دوست و نیکبخت (همان: 55) و نشان دادن خون زن در شب زفاف به حاضرین اشاره کرده و می نویسد: واجب است خونی که از بکارت او آمده به سینی گذارند و به نظر حاضرین رسانند تا عروس و منسوبانش سرخ رو شوند و الّا از لتّه ی حیض کمتر شوند. (همان: 57)
چنان که صادق هدایت در «نیرنگستان» به خرافات و موهومات متعددی چون تعبیر خواب، سیزده بدر، چهارشنبه سوری، سفره ی هفت سین و خواص انگشتری پرداخته و هم نوا با حافظ زمزمه می کند: (هدایت، 1342: 9-66-111-150-152-154)
بگیر طره مه طلعتی و قصه مگوی که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
احمد کسروی هم که از او به عنوان یکی از مبارزین سرسخت خرافات یاد می شود در داستان «حاجی های انبار دار چه دینی دارند» می آورد: زوار وقتی از حرم خارج می شود مثل کودکی است که تازه از مادر زاییده شده، از گناه بکلی پاک است. مردک خجالت نمی کشید و می گفت: هر زواری که زیارت خود را به انجام رسانیده اگر در خود گناهی فرض کند در صحت نسبت خود شک کند... یعنی ولدالزناست. (کسروی، بیتا: 5)
و در داستان «عطسه به صبر چه ربط دارد» مینویسد: دو فرسخ که می روند در جلو یک قهوه خانه می ایستد که به اتومبیل آب ریزند. پس از آب ریختن که می خواهد حرکت کند یکی از مسافرها عطسه می کند. مسافرها همه می گویند: صبر آمد! صبر آمد!
مسافرتهرانی: آقا چرا نمی روی؟!
شوفر: شما می خواهید حکم خدا را گوش نکنیم؟!
مسافر تهرانی: حکم خدا کدام است؟!
شوفر: پس این صبر که آمد حکم خدا نیست؟!
مسافر تهرانی: چه می گویی آقا! خدا کجا گفته که هر وقت یکی عطسه کرد بدانید که من حکم می کنم صبر کنید و نروید؟! این خبر را از طرف خدا که آورده است؟!
شاگرد شوفر: پس اینها در قرآن نیست؟!
مسافر تهرانی: آفرین بر شما! آفرین بر آن ملایانی که شما را تربیت کرده اند.
مدیر دبستان: آقا این ها در مذهب ماست. ما که نمی توانیم از عقیده ی خود دست برداریم. خواهش می کنم به مذهب ما، به علمای ما توهین نکنید! (کسروی، بیتا: 2-3)
خوانساری، آقا جمال (1355). کلثوم ننه، تهران: مروارید.
هدایت، صادق (1342). نیرنگستان، تهران: امیرکبیر.
کسروی، احمد (بیتا). حاجی های انباردار چه دینی دارند، بیجا: بینا.
کسروی، احمد (بیتا). عطسه به صبر چه ربط دارد، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شاید بتوان کتاب «کلثوم ننه» را اولین اثر طنزگونه در نقد عقاید باطل و آداب و رسوم خرافی مردم ایران شمرد. کتابی که هرچند برخی از مطالب آن اغراق آمیز می نماید و یا در عصر حاضر منسوخ شده است، اما گویی زمینه ساز خلق آثار دیگری نیز در این عرصه بوده است. تا جایی که صادق هدایت کتاب «نیرنگستان» را منتشر کرد و احمد کسروی هم به نگاشتن دو داستان مختصر «حاجی های انبار دار چه دینی دارند» و «عطسه به صبر چه ربط دارد» پرداخت.
آقا جمال خوانساری که از روحانیون عصر صفوی به شمار می رود، در کتاب «کلثوم ننه» به خرافات مختلفی از جمله سوزاندن اسپند در جهت دفع چشم زخم، (همان: 90) مستجاب شدن دعا در وقت ختنه کردن پسران، (همان: 98) انداختن رختخواب داماد و عروس توسط زنی شوهر دوست و نیکبخت (همان: 55) و نشان دادن خون زن در شب زفاف به حاضرین اشاره کرده و می نویسد: واجب است خونی که از بکارت او آمده به سینی گذارند و به نظر حاضرین رسانند تا عروس و منسوبانش سرخ رو شوند و الّا از لتّه ی حیض کمتر شوند. (همان: 57)
چنان که صادق هدایت در «نیرنگستان» به خرافات و موهومات متعددی چون تعبیر خواب، سیزده بدر، چهارشنبه سوری، سفره ی هفت سین و خواص انگشتری پرداخته و هم نوا با حافظ زمزمه می کند: (هدایت، 1342: 9-66-111-150-152-154)
بگیر طره مه طلعتی و قصه مگوی که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
احمد کسروی هم که از او به عنوان یکی از مبارزین سرسخت خرافات یاد می شود در داستان «حاجی های انبار دار چه دینی دارند» می آورد: زوار وقتی از حرم خارج می شود مثل کودکی است که تازه از مادر زاییده شده، از گناه بکلی پاک است. مردک خجالت نمی کشید و می گفت: هر زواری که زیارت خود را به انجام رسانیده اگر در خود گناهی فرض کند در صحت نسبت خود شک کند... یعنی ولدالزناست. (کسروی، بیتا: 5)
و در داستان «عطسه به صبر چه ربط دارد» مینویسد: دو فرسخ که می روند در جلو یک قهوه خانه می ایستد که به اتومبیل آب ریزند. پس از آب ریختن که می خواهد حرکت کند یکی از مسافرها عطسه می کند. مسافرها همه می گویند: صبر آمد! صبر آمد!
مسافرتهرانی: آقا چرا نمی روی؟!
شوفر: شما می خواهید حکم خدا را گوش نکنیم؟!
مسافر تهرانی: حکم خدا کدام است؟!
شوفر: پس این صبر که آمد حکم خدا نیست؟!
مسافر تهرانی: چه می گویی آقا! خدا کجا گفته که هر وقت یکی عطسه کرد بدانید که من حکم می کنم صبر کنید و نروید؟! این خبر را از طرف خدا که آورده است؟!
شاگرد شوفر: پس اینها در قرآن نیست؟!
مسافر تهرانی: آفرین بر شما! آفرین بر آن ملایانی که شما را تربیت کرده اند.
مدیر دبستان: آقا این ها در مذهب ماست. ما که نمی توانیم از عقیده ی خود دست برداریم. خواهش می کنم به مذهب ما، به علمای ما توهین نکنید! (کسروی، بیتا: 2-3)
خوانساری، آقا جمال (1355). کلثوم ننه، تهران: مروارید.
هدایت، صادق (1342). نیرنگستان، تهران: امیرکبیر.
کسروی، احمد (بیتا). حاجی های انباردار چه دینی دارند، بیجا: بینا.
کسروی، احمد (بیتا). عطسه به صبر چه ربط دارد، بیجا: بینا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خاطرات منتظری
📝حسینعلی منتظری
کتاب«خاطرات آیتالله حسینعلی منتظری»، دربردارندۀ خاطرات این فقیه نامدار نجفآبادی است که از دوران کودکی تا هفتادواندی سالگی او را شامل میشود. قائممقام سابق رهبری در پارهای از این کتاب هزاروششصد صفحهای خود مینویسد:
مرحوم شمسآبادی در ماجرای کتابِ شهید جاوید، که منجر به تبعید و زندانی شدن من و دیگران شد، گفته بود: اینها با امام حسین در افتادند، امام حسین اینها را لَت و پارشان کرد (منتظری، ۱۳۷۹: ۳۳۲)! در همان زمان مرحوم امام هم در یکی از صحبتهایشان در نجف گویا در همین درسهای حکومت اسلامیشان گفته بودند که این آخوندهایی که مخالف نهضت هستند و با دربار همکاری میکنند عمامهشان را بردارید، اینها را باید رسوا کرد و از این قبیل تعبیرات. - من نمیدانم جوانهای ما مردهاند؟ من نمیگویم بکُشند، اینها قابل کشتن نیستند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههایشان را بردارند. - بعد اینگونه تعبیرهای مرحوم امام باعث شد افرادی که تند و تیز بودند و روحیۀ انقلابی داشتند یک مقدار مسائل را چربتر بکنند و بهعـنوان یک همکار رژیم به ایـنگونه روحانیون نگاه کنند (همان: ۳۳۲-۳۳۶).
من شخصاً با مرحوم شمسآبادی دوست بودم... اما این مسأله کتاب شهید جاوید پیشآمد وسیلهای شد که ایشان را تحریک کردند و ایشان منبرهای خیلی تندوتیزی میرفتند... ایشان را در قهدریجان و جاهای دیگر دعوت میکردند و علیه ما و شهید جاوید و مرحوم امام (ره) سخنرانیهای تندی میکرد... طبعاً یک جوّ متشنج ایجاد شده بود و بچههای انقلابی تند خواسته بودند او را گوشمال دهند و بترسانند، اما برخلاف میلشان به قتل رسیده بود (همان: ۲۳۲-۲۳۳).
منتظری در ادامۀ خاطرات خود، اتهامات وارد شده به سید مهدی هاشمی، برادرِ دامادش، را بعید دانسته و بر آن اعتقاد است که اعترافات هاشمی در زندان به سبب شکنجه کردن او و فریب دادن وی بوده است؛ چراکه بهزعم ایشان، مهدی هاشمی اعترافات دروغین خود را بنابر درخواست امام خمینی و به نفع مصلحت نظام پنداشته بود (همان: ۳۳۸-۳۳۹). یکی دیگر از کارهای ناجوانمردانهای که در آنهنگام انجام شد، اینکه سپاه در وقت حج برای انتقال مواد انفجاری به عربستان از ساکهای حدود صدنفر از حجاج بدون اطلاع آنان سوءاستفاده کرد و پس از کشف آن بهوسیلۀ مأمورین عربستان و رفتن آبروی ایران، در همانجا زمزمه راه میاندازند که خوب است بگوییم این کار از طرف سید مهدی هاشمی بوده است... ملاحظه کنید بیتقوایی تا چه حد (همان: ۳۳۹)؟
آیتالله منتظری دربارۀ پشیمان شدن حاج احمدآقا خمینی نسبت به مسائل گذشته بهخصوص نوشتن رنجنامه و برخوردهایی که با او شده بود، متذکّر شده است که من از افرادی که به اینجا میآمدند میشنیدم که فلانی از مسائل گذشته ابراز تأسف میکند، ولی اینکه ایشان مستقیماً به من پیغام داده باشند کسی چنین پیغامی برای من نیاورد (همان: ۳۹۴).
این مرجع تقلید شیعیان در قسمتی دیگر از این کتاب خود، خطاب به آیتالله روحالله خمینی مینویسد:
من وقتی که در زندان بودم منافقین را خوب شناختم و دریافتم چه از نظر ایدئولوژی و چه از نظر اخلاق افراد فاسد ریاستطلبی هستند و یکجو وجدان و عاطفه ندارند، و لذا نه در زندان و نه پس از آزادی به آنان اعتنا نمیکردم... یک روز من عرض کردم متأسفانه در منزل حضرتعالی از آنان حمایت میشود، فرمودید بهوسیله کی؟ گفتم آقای احمدآقا... حالا بهعقیدۀ بیت حضرتعالی من شدهام سادهاندیش و طرفدار منافقین، و خط باطل روی من کار میکند؛ برای اینکه از داخل زندانها و رفتار با آنان اطلاع دارم و میبینم جنایت میشده و شورای عالی قضایی یا نمیداند و یا جرأت اقدام ندارد (همان: ۵۱۱).
آیا میدانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟! آیا میدانید عدۀ زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا میدانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود بیستوپنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟! آیا میدانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را بهزور تصرف کردند؟ آیا میدانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟ آیا میدانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجههای بیرویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شدهاند و کسی به داد آنان نمیرسد (همان: ۵۱۱)؟
https://t.iss.one/Minavash
📝حسینعلی منتظری
کتاب«خاطرات آیتالله حسینعلی منتظری»، دربردارندۀ خاطرات این فقیه نامدار نجفآبادی است که از دوران کودکی تا هفتادواندی سالگی او را شامل میشود. قائممقام سابق رهبری در پارهای از این کتاب هزاروششصد صفحهای خود مینویسد:
مرحوم شمسآبادی در ماجرای کتابِ شهید جاوید، که منجر به تبعید و زندانی شدن من و دیگران شد، گفته بود: اینها با امام حسین در افتادند، امام حسین اینها را لَت و پارشان کرد (منتظری، ۱۳۷۹: ۳۳۲)! در همان زمان مرحوم امام هم در یکی از صحبتهایشان در نجف گویا در همین درسهای حکومت اسلامیشان گفته بودند که این آخوندهایی که مخالف نهضت هستند و با دربار همکاری میکنند عمامهشان را بردارید، اینها را باید رسوا کرد و از این قبیل تعبیرات. - من نمیدانم جوانهای ما مردهاند؟ من نمیگویم بکُشند، اینها قابل کشتن نیستند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامههایشان را بردارند. - بعد اینگونه تعبیرهای مرحوم امام باعث شد افرادی که تند و تیز بودند و روحیۀ انقلابی داشتند یک مقدار مسائل را چربتر بکنند و بهعـنوان یک همکار رژیم به ایـنگونه روحانیون نگاه کنند (همان: ۳۳۲-۳۳۶).
من شخصاً با مرحوم شمسآبادی دوست بودم... اما این مسأله کتاب شهید جاوید پیشآمد وسیلهای شد که ایشان را تحریک کردند و ایشان منبرهای خیلی تندوتیزی میرفتند... ایشان را در قهدریجان و جاهای دیگر دعوت میکردند و علیه ما و شهید جاوید و مرحوم امام (ره) سخنرانیهای تندی میکرد... طبعاً یک جوّ متشنج ایجاد شده بود و بچههای انقلابی تند خواسته بودند او را گوشمال دهند و بترسانند، اما برخلاف میلشان به قتل رسیده بود (همان: ۲۳۲-۲۳۳).
منتظری در ادامۀ خاطرات خود، اتهامات وارد شده به سید مهدی هاشمی، برادرِ دامادش، را بعید دانسته و بر آن اعتقاد است که اعترافات هاشمی در زندان به سبب شکنجه کردن او و فریب دادن وی بوده است؛ چراکه بهزعم ایشان، مهدی هاشمی اعترافات دروغین خود را بنابر درخواست امام خمینی و به نفع مصلحت نظام پنداشته بود (همان: ۳۳۸-۳۳۹). یکی دیگر از کارهای ناجوانمردانهای که در آنهنگام انجام شد، اینکه سپاه در وقت حج برای انتقال مواد انفجاری به عربستان از ساکهای حدود صدنفر از حجاج بدون اطلاع آنان سوءاستفاده کرد و پس از کشف آن بهوسیلۀ مأمورین عربستان و رفتن آبروی ایران، در همانجا زمزمه راه میاندازند که خوب است بگوییم این کار از طرف سید مهدی هاشمی بوده است... ملاحظه کنید بیتقوایی تا چه حد (همان: ۳۳۹)؟
آیتالله منتظری دربارۀ پشیمان شدن حاج احمدآقا خمینی نسبت به مسائل گذشته بهخصوص نوشتن رنجنامه و برخوردهایی که با او شده بود، متذکّر شده است که من از افرادی که به اینجا میآمدند میشنیدم که فلانی از مسائل گذشته ابراز تأسف میکند، ولی اینکه ایشان مستقیماً به من پیغام داده باشند کسی چنین پیغامی برای من نیاورد (همان: ۳۹۴).
این مرجع تقلید شیعیان در قسمتی دیگر از این کتاب خود، خطاب به آیتالله روحالله خمینی مینویسد:
من وقتی که در زندان بودم منافقین را خوب شناختم و دریافتم چه از نظر ایدئولوژی و چه از نظر اخلاق افراد فاسد ریاستطلبی هستند و یکجو وجدان و عاطفه ندارند، و لذا نه در زندان و نه پس از آزادی به آنان اعتنا نمیکردم... یک روز من عرض کردم متأسفانه در منزل حضرتعالی از آنان حمایت میشود، فرمودید بهوسیله کی؟ گفتم آقای احمدآقا... حالا بهعقیدۀ بیت حضرتعالی من شدهام سادهاندیش و طرفدار منافقین، و خط باطل روی من کار میکند؛ برای اینکه از داخل زندانها و رفتار با آنان اطلاع دارم و میبینم جنایت میشده و شورای عالی قضایی یا نمیداند و یا جرأت اقدام ندارد (همان: ۵۱۱).
آیا میدانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟! آیا میدانید عدۀ زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا میدانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود بیستوپنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟! آیا میدانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را بهزور تصرف کردند؟ آیا میدانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟ آیا میدانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجههای بیرویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شدهاند و کسی به داد آنان نمیرسد (همان: ۵۱۱)؟
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
البته ناگفته نماند که منتظری تقریباً در اواسط دهۀ شصت بود که تا حدودی از عقاید ابتدایی خود فاصله گرفت و در ادامه از مخالفان سیاستهای جمهوری اسلامی ایران شد. حال آنکه او در سال ۱۳۵۸ در سمت رئیس مجلس خبرگان از طرفداران سرسخت ولایت فقیه بود و از مهمترین افرادی بهشمار میرفت که سبب تصویب این اصل در قانون اساسی گردید. او در جلسۀ پنجمِ مجلس خبرگان گفته است:
ما آن قانون اساسی را که در آن مسألۀ ولایت فقیه و مسألۀ اینکه تمام قوانین بر اساس کتاب و سنّت نباشد، اصلاً اینجا تصویب نخواهیم کرد. بلکه ما یک قانون اساسی تصویب خواهیم کرد که ملاک آن مسألۀ ولایت فقیه باشد و همچنین اساس حکومت و ولایت، به دست فقیه مجتهد عادل اعلم اتقی باشد... اگر هم بر فرض کسی بگوید چنین قانون اساسی آخوندی است، بله ما آخوندیم، آخوندی باشد، ولی ما میخواهیم صددرصد اسلامی و بر اساس ولایت فقیه باشد (مشروح مذاکرات مجلس، ۱۳۶۴: ۱/ ۱۰۷).
شیخ حسینعلی منتظری در جلسۀ چهلویکم همان مجلس هم دربارۀ ریاستجمهوری و اعطای حقّ فرماندهی کل قوا به رئیسجمهور متذکّر شده است:
جناب آقای مکارم فرمودند که ما رئیسجمهور را یک نفر فقیه معیّن کنیم، ولی ما وقتی میخواستیم شرایط رئیسجمهور را معیّن کنیم عدهای گفتند شرایط او غیر از ایرانیالاصل بودن و مسلمان بودن چیز دیگری نباشد و ما جرأت نکردیم بگوئیم رئیسجمهور باید فقیه باشد... متأسفانه شما در شرایط رئیسجمهور شرط فقاهت را نگذاشتهاید و حتی نگفتهاید که لااقل یک نفر فقیه او را تأیید کند آنوقت ما بیائیم قدرت قوای سهگانه مملکت را به دست یک آدم الدنگ بدهیم که از قدرتش سوءاستفاده کند. خری را ببریم بالای بام که دیگر نتوانیم آن را پائین بیاوریم (همان: ۲/ ۱۱۱۸-۱۱۱۹).
منابع:
_ منتظری، حسینعلی، ۱۳۷۹، خاطرات آیتالله حسینعلی منتظری، بیجا، اتحاد ناشرین ایرانی در اروپا: باران و خاوران و نیما.
_ صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۶۴، تهران، ادارۀ کل امور فرهنگی و روابط عمومی مجلس شورای اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
البته ناگفته نماند که منتظری تقریباً در اواسط دهۀ شصت بود که تا حدودی از عقاید ابتدایی خود فاصله گرفت و در ادامه از مخالفان سیاستهای جمهوری اسلامی ایران شد. حال آنکه او در سال ۱۳۵۸ در سمت رئیس مجلس خبرگان از طرفداران سرسخت ولایت فقیه بود و از مهمترین افرادی بهشمار میرفت که سبب تصویب این اصل در قانون اساسی گردید. او در جلسۀ پنجمِ مجلس خبرگان گفته است:
ما آن قانون اساسی را که در آن مسألۀ ولایت فقیه و مسألۀ اینکه تمام قوانین بر اساس کتاب و سنّت نباشد، اصلاً اینجا تصویب نخواهیم کرد. بلکه ما یک قانون اساسی تصویب خواهیم کرد که ملاک آن مسألۀ ولایت فقیه باشد و همچنین اساس حکومت و ولایت، به دست فقیه مجتهد عادل اعلم اتقی باشد... اگر هم بر فرض کسی بگوید چنین قانون اساسی آخوندی است، بله ما آخوندیم، آخوندی باشد، ولی ما میخواهیم صددرصد اسلامی و بر اساس ولایت فقیه باشد (مشروح مذاکرات مجلس، ۱۳۶۴: ۱/ ۱۰۷).
شیخ حسینعلی منتظری در جلسۀ چهلویکم همان مجلس هم دربارۀ ریاستجمهوری و اعطای حقّ فرماندهی کل قوا به رئیسجمهور متذکّر شده است:
جناب آقای مکارم فرمودند که ما رئیسجمهور را یک نفر فقیه معیّن کنیم، ولی ما وقتی میخواستیم شرایط رئیسجمهور را معیّن کنیم عدهای گفتند شرایط او غیر از ایرانیالاصل بودن و مسلمان بودن چیز دیگری نباشد و ما جرأت نکردیم بگوئیم رئیسجمهور باید فقیه باشد... متأسفانه شما در شرایط رئیسجمهور شرط فقاهت را نگذاشتهاید و حتی نگفتهاید که لااقل یک نفر فقیه او را تأیید کند آنوقت ما بیائیم قدرت قوای سهگانه مملکت را به دست یک آدم الدنگ بدهیم که از قدرتش سوءاستفاده کند. خری را ببریم بالای بام که دیگر نتوانیم آن را پائین بیاوریم (همان: ۲/ ۱۱۱۸-۱۱۱۹).
منابع:
_ منتظری، حسینعلی، ۱۳۷۹، خاطرات آیتالله حسینعلی منتظری، بیجا، اتحاد ناشرین ایرانی در اروپا: باران و خاوران و نیما.
_ صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۶۴، تهران، ادارۀ کل امور فرهنگی و روابط عمومی مجلس شورای اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
خلقت من در جـهان یـک وصـلهی ناجور بود / من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟ / ذات من معلوم بودت نیست مرغوب از چهام: / آفریدستی؟ زبـانم لال، چـشـمـت کـور بـود؟ / آفـریـدن مـردمـی را بـهـر گـور انـدر عـذاب / گر خدایـی هست، ز انـصاف خـدایـی دور بـود / مقصد زارع، ز کـشت و زرع، مـشتی غـله است / مـقـصد تـو ز آفـریـنش، مـبـلـغی قاذور بود (میرزادهی عشقی، 1350: 367-368)
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «با چراغ و آینه» دربارهی محمدرضا کردستانی، متخلّص به میرزادهی عشقی همدانی که از جوانان کشته شدهی در راه وطن است، مینویسد: میرزاده عشقی با تمام ضعفهای زبانی و فنی شعرش و گذشته از آن که شعر بیغلط بسیار کم دارد، شعر او شیرین و دلپذیر است و زبان فارسی هیچگاه از دیوان او به عنوان متجدّدترین استعداد دوران مشروطیت بینیاز نخواهد بود. او که مخالف و هجو کنندهی قریب به اتفاق سیاستمداران از جمله مدرّس بود، به نوعی زندقه و الحاد باور داشت که با صراحت تمام از آن سخن میگفت تا جایی که تصریح به زندقه و نفی مسلمیّات شریعت در شعر، با عشقی آغاز میشود. (شفیعی کدکنی، 1392: 412 الی417)
باری آرای حـکیمانهی خود را همه گاه / فاش میگـویـم و یـک ذرّه نـبـاشـد باکم / منکرم مـن که جهانی به جز این باز آید / چه کنم درک نـمودهسـت چنیـن ادراکـم / قـصّهی آدم و حـوّای، دروغ است، دروغ / نـسلِ مـیـمونم و افـسانـه بـوَد از خـاکـم / کاش همچون پدران لخت به جنگل بودم / که نه خود غصّهی مسکن بُد و نی پوشاکم (میرزادهی عشقی، 1350: 369)
میرزادهی عشقی، (1350). کلیات مصور عشقی، نگارش علیاکبر مشیرسلیمی، تهران: امیرکبیر.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1392). با چراغ و آینه، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «با چراغ و آینه» دربارهی محمدرضا کردستانی، متخلّص به میرزادهی عشقی همدانی که از جوانان کشته شدهی در راه وطن است، مینویسد: میرزاده عشقی با تمام ضعفهای زبانی و فنی شعرش و گذشته از آن که شعر بیغلط بسیار کم دارد، شعر او شیرین و دلپذیر است و زبان فارسی هیچگاه از دیوان او به عنوان متجدّدترین استعداد دوران مشروطیت بینیاز نخواهد بود. او که مخالف و هجو کنندهی قریب به اتفاق سیاستمداران از جمله مدرّس بود، به نوعی زندقه و الحاد باور داشت که با صراحت تمام از آن سخن میگفت تا جایی که تصریح به زندقه و نفی مسلمیّات شریعت در شعر، با عشقی آغاز میشود. (شفیعی کدکنی، 1392: 412 الی417)
باری آرای حـکیمانهی خود را همه گاه / فاش میگـویـم و یـک ذرّه نـبـاشـد باکم / منکرم مـن که جهانی به جز این باز آید / چه کنم درک نـمودهسـت چنیـن ادراکـم / قـصّهی آدم و حـوّای، دروغ است، دروغ / نـسلِ مـیـمونم و افـسانـه بـوَد از خـاکـم / کاش همچون پدران لخت به جنگل بودم / که نه خود غصّهی مسکن بُد و نی پوشاکم (میرزادهی عشقی، 1350: 369)
میرزادهی عشقی، (1350). کلیات مصور عشقی، نگارش علیاکبر مشیرسلیمی، تهران: امیرکبیر.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1392). با چراغ و آینه، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
وقت آن شد که عزم کار کنیم رسـم الحاد آشـکار کـنـیـم
خانه در کـوچه ی مـغان گـیریم روی در قـبـله ی تتار کـنیم
روزگـار ار بـه کــام مـا نــبـود ..ر در ..ن روزگــار کــنـیـم
بـهر ..ن تا بـچـند غـصه خوریم بـهر .س چـند انـتظار کنیم
.س و ..ن چون بـدست می ناید جلق بر هر دو اخـتـیار کنیم
جلق میزن که جلق خوش باشد جلق در زیر دلق خوش باشد
(زاکانی، 1343: ذیل «ترجیع بند» 214)
نظام الدین عبیدالله زاکانی، مشهور به عبید زاکانی از اقوام عربی است که اجداد او به قزوین کوچ کرده اند و عبید در آن شهر پرورش یافته است. آثار این شاعران قرن هشتم هجری قمری شامل دو بخش جدّ و هزل می باشد؛ که مجموع اشعار جدّی باقی مانده از او از سه هزار بیت تجاوز نمی کند (دیوانی شامل قصاید، غزلیات، مقطعات و رباعیات) و بسیاری از آن ابیات نیز در مدح پادشاهان بوده و از کیفیّت متوسطی برخوردارند.
عمده هنر عبید زاکانی در لطیفه سرایی و هزل و هجو است، و بی گمان یکی از بزرگ ترین لطیفه پردازان چیره دست میدان ادبیات فارسی است. چنان که استاد عباس اقبال آشتیانی پس از مدح و تمجید از عبید، او را یکی از نوابغ ایران و شخصیتی شبیه به نویسنده ی بزرگ فرانسوی، ولتر معرفی می کند و معتقد است بدبختانه نام این ادیب بزرگ به عنوان فردی هرزه درا شهرت پیدا کرده و حال آن که مقصود او از هزلیات، نتیجه ای بالاتر از ظاهر معنا و در حقیقت بیان امور جدّی حکمت آمیز و البته نوعی اعتراض و انتقاد اجتماعی و اصلاح و تهذیب امور است. (همان: ذیل «مقدمه» 35-36)
دکتر عبدالحسین زرین کوب نیز او را به مانند حافظ، رند پاک بازِ آزاد اندیش معرفی کرده (باقرزاده و صاحب اختیاری، 1375: 137) و دکتر ناتل خانلری هم بر آن باور است که نام عبید مدتها به هزالی و هجاگویی در ادبیات فارسی شهرت داشته و همین شهرت ارزش واقعی آثار گرانبهای او را از نظرها دور کرده است. حقیقت آن است که مطایبات عبید زاکانی هزل و یاوه نیست و برای تفریح خاطر مردمان کوتهنظر و لاابالی نوشته نشده است بلکه هر بیت و سطر آن کنایه ای تند و نیشی دردناک و تازیانه ایست که از سر خشم و تأثر بر سر زمانه می نوازد. عبید مرد دانشمند و نویسنده ای فصیح و زبردست و شاعری لطیف طبع است. (همان: 123)
از مجموعه هجویات و هزلیات عبید زاکانی میتوان به رساله هایی چون تعریفات، دلگشا، ریش نامه، صد پند، اخلاق الاشراف، ترجیع بند، رباعیات و قصیده ی موش و گربه اشاره نمود. عبید در رساله ی «تعریفات یا همان ده فصل» صریح و بی پروا در یک کلمه یا یک جمله به اظهار نظر پرداخته و برداشت خود از عبارات مختلف را بیان می کند.
الشیخ: ابلیس
الخطیب: خر
القاضی: آنکه همه او را نفرین کنند
البوسه: دلال جماع (زاکانی، 1343: 316 الی320)
چنان که در قسمتی ازرساله ی «صد پند» مینویسد: در کودکی کون از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجه ی شیخی و واعظی و جهان پهلوانی و معرفی برسید. (همان: 207)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خانه در کـوچه ی مـغان گـیریم روی در قـبـله ی تتار کـنیم
روزگـار ار بـه کــام مـا نــبـود ..ر در ..ن روزگــار کــنـیـم
بـهر ..ن تا بـچـند غـصه خوریم بـهر .س چـند انـتظار کنیم
.س و ..ن چون بـدست می ناید جلق بر هر دو اخـتـیار کنیم
جلق میزن که جلق خوش باشد جلق در زیر دلق خوش باشد
(زاکانی، 1343: ذیل «ترجیع بند» 214)
نظام الدین عبیدالله زاکانی، مشهور به عبید زاکانی از اقوام عربی است که اجداد او به قزوین کوچ کرده اند و عبید در آن شهر پرورش یافته است. آثار این شاعران قرن هشتم هجری قمری شامل دو بخش جدّ و هزل می باشد؛ که مجموع اشعار جدّی باقی مانده از او از سه هزار بیت تجاوز نمی کند (دیوانی شامل قصاید، غزلیات، مقطعات و رباعیات) و بسیاری از آن ابیات نیز در مدح پادشاهان بوده و از کیفیّت متوسطی برخوردارند.
عمده هنر عبید زاکانی در لطیفه سرایی و هزل و هجو است، و بی گمان یکی از بزرگ ترین لطیفه پردازان چیره دست میدان ادبیات فارسی است. چنان که استاد عباس اقبال آشتیانی پس از مدح و تمجید از عبید، او را یکی از نوابغ ایران و شخصیتی شبیه به نویسنده ی بزرگ فرانسوی، ولتر معرفی می کند و معتقد است بدبختانه نام این ادیب بزرگ به عنوان فردی هرزه درا شهرت پیدا کرده و حال آن که مقصود او از هزلیات، نتیجه ای بالاتر از ظاهر معنا و در حقیقت بیان امور جدّی حکمت آمیز و البته نوعی اعتراض و انتقاد اجتماعی و اصلاح و تهذیب امور است. (همان: ذیل «مقدمه» 35-36)
دکتر عبدالحسین زرین کوب نیز او را به مانند حافظ، رند پاک بازِ آزاد اندیش معرفی کرده (باقرزاده و صاحب اختیاری، 1375: 137) و دکتر ناتل خانلری هم بر آن باور است که نام عبید مدتها به هزالی و هجاگویی در ادبیات فارسی شهرت داشته و همین شهرت ارزش واقعی آثار گرانبهای او را از نظرها دور کرده است. حقیقت آن است که مطایبات عبید زاکانی هزل و یاوه نیست و برای تفریح خاطر مردمان کوتهنظر و لاابالی نوشته نشده است بلکه هر بیت و سطر آن کنایه ای تند و نیشی دردناک و تازیانه ایست که از سر خشم و تأثر بر سر زمانه می نوازد. عبید مرد دانشمند و نویسنده ای فصیح و زبردست و شاعری لطیف طبع است. (همان: 123)
از مجموعه هجویات و هزلیات عبید زاکانی میتوان به رساله هایی چون تعریفات، دلگشا، ریش نامه، صد پند، اخلاق الاشراف، ترجیع بند، رباعیات و قصیده ی موش و گربه اشاره نمود. عبید در رساله ی «تعریفات یا همان ده فصل» صریح و بی پروا در یک کلمه یا یک جمله به اظهار نظر پرداخته و برداشت خود از عبارات مختلف را بیان می کند.
الشیخ: ابلیس
الخطیب: خر
القاضی: آنکه همه او را نفرین کنند
البوسه: دلال جماع (زاکانی، 1343: 316 الی320)
چنان که در قسمتی ازرساله ی «صد پند» مینویسد: در کودکی کون از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجه ی شیخی و واعظی و جهان پهلوانی و معرفی برسید. (همان: 207)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
اما رساله ی «ریش نامه» رساله ی مختصری است در مذمّت ریش و جفایی که خوبرویان از این عارضه ی دلخراش می بینند. این رساله و جملات و ابیات دیگر سبب شده که برخی عبید را در صنف شاهدبازان به شمار آورند.
از دیگر رساله های عبید زاکانی می توان به رساله ی دلگشا اشاره نمود. رساله ای که شامل تعداد کثیری حکایات شیرین و طنز گونه است که در دو قسمت عربی و فارسی نوشته شده است: مولانا شرف الدین دامغانی بر در مسجدی می گذشت. خادم مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و می زد. مولانا گفت ای یار معذور دار که سگ عقل ندارد. از بی عقلی در مسجد می آید. ما که عقل داریم، هرگز ما را در مسجد می بینید؟ (همان: 278-279)
و در نهایت قصیده ی بلند موش و گربه [هرچند برخی چون عبدالحسین زرین کوب در نسبت آن به عبید تردید کرده اند (باقرزاده و صاحب اختیاری، 1375: 138)] منظومه ایست بسیار شیرین در شرح نیرنگ و ریا کاریِ گربه ای کرمانی در لباس عابد و زاهدی دین فروش، و همچنین هجویه ای است در راستای ظلم و استبداد حاکمان جور و گویی پندنامه ای در جهت تضعیف انقلاب و نبرد مسلّحانه. (همان: 332)
گـربه کرده است ظلم بـر ماها ای شـهـنشه اولم بـقربانا
سالی یک دانه می گرفت از ما حال حرصش شده فراوانا
این زمان پـنج پـنج می گیرد چون شده تائب و مسلمانا
زاکانی، عبید (1343). کلیات عبید زاکانی، به اهتمام پرویز اتابکی، تهران: کتابفروشی زوار.
باقرزاده، حمید و صاحب اختیاری، بهروز (1375). عبید زاکانی لطیفهپرداز و طنزآور بزرگ ایران، تهران: اشکان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اما رساله ی «ریش نامه» رساله ی مختصری است در مذمّت ریش و جفایی که خوبرویان از این عارضه ی دلخراش می بینند. این رساله و جملات و ابیات دیگر سبب شده که برخی عبید را در صنف شاهدبازان به شمار آورند.
از دیگر رساله های عبید زاکانی می توان به رساله ی دلگشا اشاره نمود. رساله ای که شامل تعداد کثیری حکایات شیرین و طنز گونه است که در دو قسمت عربی و فارسی نوشته شده است: مولانا شرف الدین دامغانی بر در مسجدی می گذشت. خادم مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و می زد. مولانا گفت ای یار معذور دار که سگ عقل ندارد. از بی عقلی در مسجد می آید. ما که عقل داریم، هرگز ما را در مسجد می بینید؟ (همان: 278-279)
و در نهایت قصیده ی بلند موش و گربه [هرچند برخی چون عبدالحسین زرین کوب در نسبت آن به عبید تردید کرده اند (باقرزاده و صاحب اختیاری، 1375: 138)] منظومه ایست بسیار شیرین در شرح نیرنگ و ریا کاریِ گربه ای کرمانی در لباس عابد و زاهدی دین فروش، و همچنین هجویه ای است در راستای ظلم و استبداد حاکمان جور و گویی پندنامه ای در جهت تضعیف انقلاب و نبرد مسلّحانه. (همان: 332)
گـربه کرده است ظلم بـر ماها ای شـهـنشه اولم بـقربانا
سالی یک دانه می گرفت از ما حال حرصش شده فراوانا
این زمان پـنج پـنج می گیرد چون شده تائب و مسلمانا
زاکانی، عبید (1343). کلیات عبید زاکانی، به اهتمام پرویز اتابکی، تهران: کتابفروشی زوار.
باقرزاده، حمید و صاحب اختیاری، بهروز (1375). عبید زاکانی لطیفهپرداز و طنزآور بزرگ ایران، تهران: اشکان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دانته آلیگیری در سال 1265 در شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. نُه ساله بود که عشق سوزانش به دختری هشت ساله به نام بئاتریس آغاز شد، اما بئاتریس با فردی دیگر ازدواج کرد و در سن بیست و چهار سالگی وفات یافت. این مرگ نابهنگام روح دانته را تکان داد و او را که هنوز شاعری تازه کار و ناپخته بود چنان آماده ی شاعری کرد که عاقبت به صورت یکی از بزرگ ترین شاعران تاریخ جهانش درآورد. (آلیگیری، 1378: ذیل «مقدمه مترجم» ج 1، 22-26)
دانته در ادامه با زنی دیگر ازدواج کرد و در سی سالگی پای به سیاست گذاشت. او بر اثر اختلافات سیاسی محکوم به تبعید شد، بدون آن که اجازه یابد زن و چهار فرزندش را با خود ببرد. دانته تا آخر عمر، همسرش را ندید و هرگز اجازه ی بازگشت به فلورانس را نیافت. و سرانجام در سال 1321 در 56 سالگی دار فانی را وداع گفت. (همان: ج 1، 77 الی30)
کتاب «کُمِدی الهی» که شاهکار دانته خوانده شده و به عنوان یکی از بزرگ ترین آثار ادبی تاریخ جهان به شمار می آید، مجموعه اشعاری زیبا است که به قول ولتر هرگز کهنه نخواهد شد. (همان: ج 1، 10-30-31-32) دانته این کتاب را تنها کُمِدی نامیده بود و لقب الهی در حدود سه قرن بعد، به سبب عظمت و ارتباط این اثر با عالم آسمانی به آن افزوده شد. اطلاق کمدی به معنا و مفهوم امروزی آن یعنی طنز نیست، که خود او این عنوان را به معنای اثری عامیانه در مقابل تراژدی که اثری منظوم برای خواص است تفسیر کرده است. (همان: ج 1، 32-33)
آرتور شوپنهاور در «متعلقات و ملحقات» ضمن بی نظیر خواندن نیروی بیان و قوّه ی تخیّل دانته، صراحتاً شهرت زیادی کمدی الهی را نتیجه ی مبالغه دانسته و عامل این امر را مهمل بودن و نامعقول بودن فکر بنیادین این کتاب می شمرَد. (شوپنهاور، 1394: 513)
برتراند راسل در کتاب «تاریخ فلسفهی غرب» میآورد: دانته گرچه در شعر و شاعری مبدع بزرگی به شمار می آید، به عنوان متفکر از عصر خود قدری عقب مانده و به طرز مآیوس کننده ای کهنه بود. (راسل، 1351: ج 2، 299)
و آناتول فرانس در «جزیره ی پنگوئن ها» از زبان ویرژیل، شاعر رومی، افکار و اشعار دانته را یاوه می خواند و می نویسد: این مرد روح جسور و پُرهیجانی داشت و مغزش مشحون از افکار بلند بود ولی خشونت اخلاقی و جهل وی چنان بود که غلبه ی توحّش و بربریت را بر تمدّن روم گواهی میداد. طفلک نه شعر میفهمید و نه علم داشت... این احمق از حیوانات عجیب الخلقه ی جهنم صحبت می کرد و از آنها می ترسید. (فرانس، 1356: 182-183)
اولین ترجمه ی فارسی کتاب «کمدی الهی» در سه جلد «دوزخ، برزخ و بهشت» توسّط شجاع الدین شِفا به چاپ رسید. این مترجم در قسمتی از مقدمه ی خود بر این کتاب می نویسد: آشنایی کما بیش من با زبان ایتالیایی است که حقاً یکی از شرایط دست زدن به ترجمه ی کمدی الهی است، زیرا شایسته نیست که ترجمه ی چنین کتابی با آن همه ظرافت و ریزه کاری زبان اصلی آن که در هیچ ترجمه ای قابل نقل نیست، از روی یکی از ترجمه های خارجی این کتاب صورت گیرد و لذا این کتاب مستقیماً از زبان ایتالیایی ترجمه و از ترجمه های انگلیسی و فرانسوی نیز بهره برده است. (آلیگیری، 1378: ج 1، 67)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دانته در ادامه با زنی دیگر ازدواج کرد و در سی سالگی پای به سیاست گذاشت. او بر اثر اختلافات سیاسی محکوم به تبعید شد، بدون آن که اجازه یابد زن و چهار فرزندش را با خود ببرد. دانته تا آخر عمر، همسرش را ندید و هرگز اجازه ی بازگشت به فلورانس را نیافت. و سرانجام در سال 1321 در 56 سالگی دار فانی را وداع گفت. (همان: ج 1، 77 الی30)
کتاب «کُمِدی الهی» که شاهکار دانته خوانده شده و به عنوان یکی از بزرگ ترین آثار ادبی تاریخ جهان به شمار می آید، مجموعه اشعاری زیبا است که به قول ولتر هرگز کهنه نخواهد شد. (همان: ج 1، 10-30-31-32) دانته این کتاب را تنها کُمِدی نامیده بود و لقب الهی در حدود سه قرن بعد، به سبب عظمت و ارتباط این اثر با عالم آسمانی به آن افزوده شد. اطلاق کمدی به معنا و مفهوم امروزی آن یعنی طنز نیست، که خود او این عنوان را به معنای اثری عامیانه در مقابل تراژدی که اثری منظوم برای خواص است تفسیر کرده است. (همان: ج 1، 32-33)
آرتور شوپنهاور در «متعلقات و ملحقات» ضمن بی نظیر خواندن نیروی بیان و قوّه ی تخیّل دانته، صراحتاً شهرت زیادی کمدی الهی را نتیجه ی مبالغه دانسته و عامل این امر را مهمل بودن و نامعقول بودن فکر بنیادین این کتاب می شمرَد. (شوپنهاور، 1394: 513)
برتراند راسل در کتاب «تاریخ فلسفهی غرب» میآورد: دانته گرچه در شعر و شاعری مبدع بزرگی به شمار می آید، به عنوان متفکر از عصر خود قدری عقب مانده و به طرز مآیوس کننده ای کهنه بود. (راسل، 1351: ج 2، 299)
و آناتول فرانس در «جزیره ی پنگوئن ها» از زبان ویرژیل، شاعر رومی، افکار و اشعار دانته را یاوه می خواند و می نویسد: این مرد روح جسور و پُرهیجانی داشت و مغزش مشحون از افکار بلند بود ولی خشونت اخلاقی و جهل وی چنان بود که غلبه ی توحّش و بربریت را بر تمدّن روم گواهی میداد. طفلک نه شعر میفهمید و نه علم داشت... این احمق از حیوانات عجیب الخلقه ی جهنم صحبت می کرد و از آنها می ترسید. (فرانس، 1356: 182-183)
اولین ترجمه ی فارسی کتاب «کمدی الهی» در سه جلد «دوزخ، برزخ و بهشت» توسّط شجاع الدین شِفا به چاپ رسید. این مترجم در قسمتی از مقدمه ی خود بر این کتاب می نویسد: آشنایی کما بیش من با زبان ایتالیایی است که حقاً یکی از شرایط دست زدن به ترجمه ی کمدی الهی است، زیرا شایسته نیست که ترجمه ی چنین کتابی با آن همه ظرافت و ریزه کاری زبان اصلی آن که در هیچ ترجمه ای قابل نقل نیست، از روی یکی از ترجمه های خارجی این کتاب صورت گیرد و لذا این کتاب مستقیماً از زبان ایتالیایی ترجمه و از ترجمه های انگلیسی و فرانسوی نیز بهره برده است. (آلیگیری، 1378: ج 1، 67)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
مفهوم سفر دانته به دیار ماوراءالطبیعه یعنی سیاحت او در دوزخ و برزخ و بهشت با آن که از ذهنی مذهبی سرچشمه می گیرد، اما از ادبیاتی شگرف و عموماً مفاهیمی سمبولیک برخوردار است. از میان سه قسمت کمدی الهی معمولاً دوزخ از استقبال بیشتری برخوردار بوده است. قسمتی که دانته در بندهایی عجیب و سخیف اذعان می کند که طبقه ی اول دوزخ، خاص ارواح کسانی است که مسیحی نیستند. ارسطو، سقراط، افلاطون، جالینوس، بطلمیوس، اقلیدس، بقراط، ابن سینا و ابن رشد؛ که ایشان گناهی نکردند و شاید هم حسناتی داشتند ولی این فضائل آنان را بس نیامد، زیرا رسم تعمید [اشاره به غسل تعمید مانند شهادتین مسلمانان] که باب آن آیینی است که تو بدان مؤمنی، در مورد ایشان صورت نگرفته بود و اگر هم پیش از مسیحیت زیسته اند، خداوند را چنان که باید پرستش نکرده اند. (همان: ج 1، 124-134-135)
و یا در بندهایی از سرود «بیست و هشتم» از گروه «نهم» در طبقه ی «هشتم دوزخ» که به ترجمه ی شجاع الدین شفا نرسیده است، می آورد: امعاء و احشایش بین پاهایش آویزان بود، دل و جگرش و هر چیزی را که میخوریم و به مدفوع تبدیل میشود نیز نمایان بود. زمانی که تمام توجه ام به او جلب شده بود به من نگاه کرد و با دستانش سینهاش را از هم باز کرد و گفت: ببین چگونه خود را پاره می کنم! ببین چگونه بدن محمد از هم دریده شده! جلوی من علی است که گریه می کند، صورتش از فرق سر تا چانه دو نیم شده. و تمام کسانی که تو اینجا می بینی، هنگامی که زنده بودند تخم نفاق و کینه را پراکندند، به همین دلیل است که اینچنین تکه تکه شده اند. (همان: ج 1، ذیل «نفاق افکنان»)
آلیگیری، دانته (1378). کمدی الهی، ترجمه شجاع الدین شفا، تهران: امیرکبیر.
شوپنهاور، آرتور (1394). متعلقات و ملحقات، ترجمه رضا ولی یاری، تهران: مرکز.
راسل، برتراند (1351). تاریخ فلسفهی غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
فرانس، آناتول (1356). جزیره ی پنگوئن ها، ترجمه محمد قاضی، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مفهوم سفر دانته به دیار ماوراءالطبیعه یعنی سیاحت او در دوزخ و برزخ و بهشت با آن که از ذهنی مذهبی سرچشمه می گیرد، اما از ادبیاتی شگرف و عموماً مفاهیمی سمبولیک برخوردار است. از میان سه قسمت کمدی الهی معمولاً دوزخ از استقبال بیشتری برخوردار بوده است. قسمتی که دانته در بندهایی عجیب و سخیف اذعان می کند که طبقه ی اول دوزخ، خاص ارواح کسانی است که مسیحی نیستند. ارسطو، سقراط، افلاطون، جالینوس، بطلمیوس، اقلیدس، بقراط، ابن سینا و ابن رشد؛ که ایشان گناهی نکردند و شاید هم حسناتی داشتند ولی این فضائل آنان را بس نیامد، زیرا رسم تعمید [اشاره به غسل تعمید مانند شهادتین مسلمانان] که باب آن آیینی است که تو بدان مؤمنی، در مورد ایشان صورت نگرفته بود و اگر هم پیش از مسیحیت زیسته اند، خداوند را چنان که باید پرستش نکرده اند. (همان: ج 1، 124-134-135)
و یا در بندهایی از سرود «بیست و هشتم» از گروه «نهم» در طبقه ی «هشتم دوزخ» که به ترجمه ی شجاع الدین شفا نرسیده است، می آورد: امعاء و احشایش بین پاهایش آویزان بود، دل و جگرش و هر چیزی را که میخوریم و به مدفوع تبدیل میشود نیز نمایان بود. زمانی که تمام توجه ام به او جلب شده بود به من نگاه کرد و با دستانش سینهاش را از هم باز کرد و گفت: ببین چگونه خود را پاره می کنم! ببین چگونه بدن محمد از هم دریده شده! جلوی من علی است که گریه می کند، صورتش از فرق سر تا چانه دو نیم شده. و تمام کسانی که تو اینجا می بینی، هنگامی که زنده بودند تخم نفاق و کینه را پراکندند، به همین دلیل است که اینچنین تکه تکه شده اند. (همان: ج 1، ذیل «نفاق افکنان»)
آلیگیری، دانته (1378). کمدی الهی، ترجمه شجاع الدین شفا، تهران: امیرکبیر.
شوپنهاور، آرتور (1394). متعلقات و ملحقات، ترجمه رضا ولی یاری، تهران: مرکز.
راسل، برتراند (1351). تاریخ فلسفهی غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
فرانس، آناتول (1356). جزیره ی پنگوئن ها، ترجمه محمد قاضی، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash