میناوش
472 subscribers
6 photos
1 video
5 files
829 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘ابوالمشاغل

📝نادر ابراهیمی

آخر آدمی که در طول هفتادسال‌عمر آزارش به یک مدیرکلّ دزد خائن، به یک نخست‌وزیر آمریکایی منحرف، به یک شاه بدکار هرزه هم نرسیده چه‌جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتادسال حتی یک ساواکی را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده و تُفی بزرگ به‌صورت یک سیاستمدار خودباختۀ وابسته به ‌اجنبی نینداخته با کدام تعریف آدمیّت و انسانیّت تطبیق می‌کند و به‌چه درد این دنیا می‌خورد؟ آقای محترم ما نیامده‌ییم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد... ما آمده‌ایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم. نیامده‌ییم تا پس از مرگمان بگویند: از کِرمِ خاکی هم بی‌آزارتر بود و از گاو مظلوم‌تر (ابراهیمی، ۱۳۷۲: ۲۳۱-۲۳۲).
نادر ابراهیمی، شاعر، نویسنده و فیلم‌ساز نامدار معاصر کشور، در کتاب «ابوالمشاغل»، که ادامۀ کتاب ابن‌مشغله و داستان زندگی و شرح شغل‌های متعدد او از شاگردی در تعمیرگاه تا تدریس در دانشگاه است، با دیدگاهی انقلابی و احساسی دست به قلم برده و به ژاژگویی پرداخته است!

ابراهیمی در این کتاب خود به غرب و آمریکا توهین کرده و غرب را وحشی خوانده است و معتقد است که توسعه‌دهندگان فساد و فحشا در جهان نه روستاییان بی‌سواد و کارگران کم‌سواد، که تحصیل‌کرده‌ها بوده‌اند (همان: ۳۳-۶۴). او سینمای قبل از انقلاب را فاسد، منحرف، گندیده، کثیف، متعفّن و هرزۀ بی‌آبرو می‌شمرد (همان: ۳۳-۴۴) و در ادامه از وضع اصول و قوانین بی‌سابقه‌ای که برای همکاری در گروه فیلم‌سازی خود مقرر کرده است می‌گوید که از آن جمله می‌توان به ممنوعیت پوشیدن لباس‌های آستین‌کوتاه و گپ‌زدن‌های دو نفرۀ آقایان و خانم‌ها اشاره کرد (همان: ۴۳)!

نادر ابراهیمی نظام شاهنشاهی را نظامی ظالم و دزدپرور می‌خواند که امروز به یُمن انقلاب دیگر به‌راستی خبری از آن نیست (همان: ۱۲۶). چنان‌که یکی از زیباترین آثار تمام دوران زندگی‌اش را اعلامیه‌ای به نام بشارت‌نامه می‌شمرد که به اعلامیۀ خمینی می‌آید شهرت یافته است:

اینک، برای نخستین‌بار، در طول تاریخ حیات بشر، آفتاب از غرب به شرق می‌آید. اینک، خمینی می‌آید. این چلچراغ هزار شعلۀ آزادی (همان: ۱۷۱).
نادر ابراهیمی ضمن آن‌که فرهنگ اسلامی را غنی‌ترین، گسترده‌ترین و مدلّل‌ترین فرهنگ ایمانی‌اعتقادی، فلسفی‌عرفانی، اجتماعی‌آموزشی و علمی‌هنری در جهان معرفی می‌کند (همان: ۲۴۰)، در وصف روحانیّت و سپاه پاسداران می‌نویسد:

در میان مجموعۀ مشاغلی که در طول زندگی‌ام داشته‌ام، تدریس به طلاب خوب حوزۀ علمیۀ قم بدون شک جایی خاص، از یاد نرفتنی و بسیار معتبر دارد (همان: ۲۴۱). بچه‌های سپاه [هم] از نظر من نمونه‌های عالی و کامل یک انسان ایرانی بودند و هستند؛ و این کمال و تعالی را از برکت نشستن در گوشه و کنار همان سفره‌یی داشته‌اند و دارند که شیخ شهاب‌الدین‌ها و غزالی‌ها و عطارها بر سَر آن نشسته بودند (همان: ۲۴۴).
منبع:

_ ابراهیمی، نادر، ۱۳۷۲، ابوالمشاغل، تهران، روز بهان.
https://t.iss.one/Minavash
📘با کاروان حُلّه

📝عبدالحسین زرین‌کوب

کتاب «با کاروان حُلّه»، اثری در نقد شاعران نامدار ایرانی از رودکی تا ملک‌الشعرای بهار است. این کتاب، که بیش از نیمی از شاعران آن از خطّۀ خراسان است، توسط دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نگاشته شده است.

زرین‌کوب اکثر شاعران را ستایشگر پادشاهان معرفی نموده و انوری را پیامبر ستایشگران و فرخی و سنایی را از چاپلوسان درگاه سلطان دانسته است که جز کام و نام به چیزی نیندیشیده و بیشتر عمر را به دریوزگی گذرانیده‌اند (زرین‌کوب، ۱۳۵۵: ۳۱-۱۲۴-۱۳۳-۱۴۷). او فردوسی را نیز باآن‌که فردی پاکیزه‌خو و مبرا از چاپلوسی و دروغ و الفاظ زشت شمرده و شاهنامه را مهم‌ترین سند عظمت زبان فارسی و روشن‌ترین گواه شکوه فرهنگ و تمدن ایران کهن دانسته است، بااین‌حال، فردوسی، این محب و معتقد به اولاد علی را به‌سبب فقر دوران پیری از ستایشگران محمود غزنوی معرفی می‌کند که شاهنامه را به نام او کرد (همان: ۱۴ الی۱۷).
زرین‌کوب در قافلۀ لباس‌داران، به بی‌بندوباری و عیاشی بسیاری از شاعران در دوران جوانی اشاره کرده و از عشق انحرافی فرخی و سنایی و صائب به پسران زیبا پرده برداشته است (همان: ۲۷-۱۲۵-۱۳۳-۳۰۵). چنان‌که متذکر اشعار صائب تبریزی در وصف تریاک و قلیان و شراب شده است و به نقل از او می‌نویسد: اگر به شوق کشیدن قلیان نباشد چرا کسی از خواب سَر بَردارد (همان: ۳۰۵).
این مورّخ و پژوهشگر توانمند بروجردی، در ادامۀ این کتاب، از خیام و حافظ به بزرگی یاد کرده است و ضمن مطالبی دقیق و خواندنی می‌آورد:

هرگز صحبت این پیر نومیدِ بی‌باک را ترک نکرده‌ام. هرچه از عمر این دوستی می‌گذرد عظمت و بزرگی خیام را بیشتر حس می‌کنم اما هنوز بعد از بیست ‌سال او را بدرست نشناخته‌ام... رندی که از تمام قیدها و بندها فارغ بود و در آن دورۀ تعصّب و ریا زهرۀ آن را داشت که نه کفر و نه اسلام نه دنیا و نه دین داشته باشد و بالاتر از این‌ها نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین را قبول کند ناچار مردی عادی نبود (همان: ۹۹-۱۰۰-۱۱۰). پیام او چیست؟ پیام مردی‌ست که همه‌چیز را دیده و همه‌چیز را شناخته و آزموده است و با این‌همه جز نومیدی و بی‌سرانجامی و جز شک و تردید هیچ نیافته است (همان: ۱۱۷).
حافظ برای فراموشی، برای رهایی، برای شستن درد و اندوه بی‌پایان و برای آسودگی همچون خیام به شراب روی می‌آورد... اندیشه و احساس او درخور شعر عصر ماست، درخور شعر هر عصر است. مثل یک فیلسوف ارزش عقل و علم را به میزان نقد می‌سنجد و همچون یک عارف دل‌آگاه قدر اشراق و شهود را درست درک می‌کند. مثل خیام و مثل مولوی... معتقد است وقتی انسان در مقابل تقدیر چاره‌یی جز تسلیم و رضا ندارد، چرا از سرنوشت خویش بنالیم. شرط عقل آنست که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانه‌اش ریخته‌اند بگیرد و سَر بکشد و آن را عین الطاف بشمرد... همان شک و تردید که فلسفۀ خیام و ابوالعلاء معری را خشک و خشن کرده است، فکر حافظ را لطف و طراوت بخشیده است (همان: ۲۸۲-۲۸۳). دیوان حافظ سراسر سرودِ عشق و مستی است (همان: ۲۷۱).

منبع:

_ زرین‌کوب، عبدالحسین، ۱۳۵۵، با کاروان حله، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
📘شیخ صنعان

📝علی‌اکبر سعیدی سیرجانی

علی‌اکبر سعیدی سیرجانی (۱۳۱۰-۱۳۷۳) خالق آثار بی‌شماری چون: ای کوته آستینان، سیمای دو زن، در آستین مرقع، ضحاک ماردوش و شیخ صنعان است. شاعر و نویسنده‌ای که علی‌رغم اتهام به بی‌دینی، خود را مسلمانی معتقد می‌دانست. چنان‌که در آخرین نامه‌اش به سید علی خامنه‌ای در سال 1372 نوشت: حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‌های من است ای کاش موردش را مشخص می‌فرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و اِشراف بر ضمایر که انا لله و انا الیه راجعون... جناب آقای خامنه‌ای، بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صاف اعتقادم و به دین و عقیده‌ام مباهات می‌کنم و به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد. هیچ ابله مخالف اسلامی نمی‌آید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصل‌ترین تفسیر قرآن کند. کسی که به اسلام بی‌اعتقاد است، با چه انگیزه‌ای قصیده‌ی «این بارگه که پایه‌اش از عرش برتر است» را تقدیم آستانه‌ی قم می‌کند؟ (گروهی از نویسندگان، ۱۳۷۴: ۹۵-۹۷)

و همچنین در نامه به «هموطنان» متذکّر می‌شود که: هر کس در بیش از ده هزار صفحه نوشته‌های من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بجوید، بنده دوره‌ی شش جلدی تفسیر قرآن کریم را که محصول هفده سال تلاشم بوده به نام او می‌کنم و دعایی در حقّش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد می‌جویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر می‌گردانند. (همان: ۱۰۸)

سعیدی سیرجانی پس از آن‌که از لحن توهین‌آمیز نامه‌ی رهبر ایران به خود احساس تأسف می‌کند و حتی قاصد آن را (آقای صابری: گل‌آقا) شرمنده از خواندنش، در پایان خطاب به خامنه‌ای می‌نویسد:

آدمیزاده‌ام آزاده‌ام و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند. (همان: ۹۵-۹۷)

و اما یکی از آثار توقیف شده‌ی سعیدی سیرجانی، داستان «شیخ صنعان» است. شیخ صنعان قصه‌ای تمثیلی بر اساس داستانی در کتاب منطق‌الطیر عطار و اولین واکنش سعیدی سیرجانی نسبت به اوضاع اجتماعی ایران است که در سال ۱۳۵۸ در مجله نگین به چاپ رسید. سعیدی شیخ صنعانِ عطار را بهانه قرار داد تا از صنعان زمان خویش که ظاهراً سید روح‌الله خمینی است، سخن به میان آورد و متذکّر شود که خمینی چون به قدرت رسید، چگونه به هر کاری دست زد.
زن پرسید: جناب شیخ با این مدعیان چه کردید؟
هیچ، یقین داشتم که دروغ می‌گویند، مشتی کافر بی‌دین‌اند. قانون خدا و فرمان خانقاه را درباره آنان اجرا کردم. حکم الحاد و ارتداد آنان را صادر کردم و خلایق در یک چشم بهم زدن حساب همه را رسیدند. این وظیفه طریقتی من بود. یقیناً ثوابش از هر جهادی بیشتر است... اگر میسّر شود حاضرم شخصاً روزی هفتاد نفر، بلکه هفتصد نفرشان را در راه رضای خدا به دست خودم گردن بزنم.

یقین دارید که فرمان شما مطابق احکام خدایی بوده است؟
البته، جای تردید نیست. هر کس در صحّت فرمان من تردید کند، کافر است و واجب القتل. حکم خدا را من می‌فهمم که شیخ خانقاه و قطب زمانم. (سعیدی سیرجانی، بی‌تا: ۲۹-۳۰)

منابع:

سعیدی سیرجانی، علی‌اکبر (بی‌تا). شیخ صنعان، بی‌جا، بی‌نا.

گروهی از نویسندگان، ۱۳۷۴، سعیدی سیرجانی را از یاد نبریم: از شیخ صنعان تا مرگ در زندان، واشنگتن، کتاب پر.

https://t.iss.one/Minavash
📘ای کوته‌آستینان

📝علی‌اکبر سعیدی سیرجانی

کتاب «ای کوته‌آستینان» در سال ۱۳۶۴ به چاپ رسید، اما گویی به مانند بسیاری دیگر از آثار علی‌اکبر سعیدی سیرجانی یا اجازه‌ی انتشار پیدا نکرد و یا پس از انتشار جمع‌آوری شد؛ چرا که به زعم مأموران محترم سانسور، نوشته‌های او با پنبه سرِ مقدّسات را می‌بُرد و بسیار زیرکانه و رندانه اسلام و انقلاب و زبان و فرهنگ را آلوده می‌سازد.
اتّهامی که علی‌اکبر سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۷۲ در یادداشتی که بر ای کوته آستینان – که در چند نسخه‌ی زیراکسی تهیّه شد - می‌نویسد، آن را دروغ شمرده و در نامه‌ای به هم‌وطنان از ادّعاهای بی‌اساس و تهمت‌های مضحکه‌آمیز کیهان و کیهانیان به او شکایت می‌کند. و در ادامه نیز ضمن آن‌که از این حضرات درخواست می‌نماید که سند کارهای او مانند عضویّت در ساواک و توهین به اسلام را منتشر کنند تا همگان با این ملحدِ جنایت‌کار آشنا گردند، می‌آورد:

هر کس در بیش از ده هزار صفحه تألیفات و نوشته‌های من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بیابد، بنده دوره‌ی شش جلدی تفسیر قرآن کریم را که محصول هیجده سال تلاشم برای تصحیح و چاپش بوده به نام او می‌کنم و دعایی در حقّش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد می‌جویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر می‌گردانند. (سعیدی سیرجانی، ۱۳۷۲: ۳۱۶)
و جالب آن‌که سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۶۳ روزی را پیش بینی می‌کند که تصویر او از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش خواهد شد و او به انواع جرم‌های ناکرده اعتراف می‌کند؛ چرا که حال و هوای اِوین تا آن‌جا که در ماه‌های اخیر دیده‌ام خاصیّت منقلب‌کننده‌ای دارد. وقتی که رئیس حزب الحادیِ توده با اقامت چندروزه‌ای در آن حال و هوا یکباره تغییر ماهیّت می‌دهد و مسلمانِ معتقدِ موحّدی از کار در می‌آید و بر زندگی سیاسی پنجاه ساله‌اش خط بطلان می‌کشد، چه تضمینی در کار است که پدرِ هردمبیلِ دمدمی‌مزاجتان با گذری بدان سرزمین عجایب تبدیل به چینگ چونگ چانگ نشود؟ (همان: ۲۲۱-۲۲۲)
سعیدی سیرجانی در مقدمه‌ی کتاب «ای کوته‌آستینان» که اثری مشتمل بر هفت مقاله است، به ذکر داستانی خواندنی و شرم‌آور از حماقت مردم و فریب آنان توسّط سودجویان پرداخته و خرافات دینی و بساط تقدّس‌فروشی را به سخره می‌گیرد و از زبان سیّدی معمّم که روزیِ خویش را نه با منبر و محراب، که با دسترنج خود به دست می‌آورد و ملّای شهر او را ناسیّدِ جد به کمر زده و مرتد فطری و سگ‌بابیِ نجس می‌خواند، سیّدی که منکر و مسخره‌کنندهٔ اعجاز امامزاده‌هاست، می‌نویسد:

معجزه مخصوص پیغمبر خدا بود و دوازده امام، بس و والسلام. هر کس دیگر که پیدا شود و ادّعای معجزه بکند، اگر می‌خواهید راحت زندگی کنید صدایش را خفه کنید. امروز اگر معجزه‌ای باشد توی دست‌های پینه بسته‌ی من و شماست. (همان: ۲۶) آهای مردم، خوب گوش‌هایتان را وا کنید، به جدّم قسم خیلی خرید. (همان: ۲۴)
شما ایرانی‌ها مظهرالعجایب‌اید، هنرمند موسیقی‌دانتان [سرپاس مختاری] رئیس شکنجه‌گران عهد رضاشاهی است... جلّاد بیرحمی که سال‌ها رئیس ساواک و عامل مستقیم خفقان و استبداد بوده است از فرستنده‌ی عراق مردم را به آزادی‌خواهی و قیام بر علیه استبداد دعوت می‌کند، و علیا مخدّره‌ای که مظهر قساوت و توطئه و جنایت است، در مجمع حقوق بشر به حال ستم‌رسیدگان و در کُند و زنجیرپوسیدگان اشک همدردی می‌ریزد، و مرشد آزادی‌خواهی و مبارز با استبدادتان زیر لایحه‌ی امنیّت اجتماعی امضا می‌گذارد. شما مظهرالعجایب‌اید که با همان شور و ولعی به تماشای مراسم سنگسار کردن زناکاران هجوم می‌برید که تا همین دیروز برای دیدن صحنه‌های کذایی جشن هنر در خیابان زندِ شیراز از سر و کول هم بالا می‌رفتید. شما مظهرالعجایب‌اید که جوانانتان در فاصله‌ای کمتر از یک سال از دانسینگ‌ها به مجالس تعزیه رو می‌کنند و به جای پپسی و کولا شربت شهادت می‌نوشند. (همان: ۱۱۹ الی۱۲۱)

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
سعیدی سیرجانی معتقد است مگر بنده در جابلقا و جابلسا زندگی می‌کنم که مجبور باشم به دستور «اُستُر ذهبک و ذهابک و مذهبک» رفتار نمایم و با یک دنیا سالوسی و حقّه‌بازی به خلاف معتقداتم تظاهر کنم؟ (همان: ۱۲۴) لذا او در این کتاب خویش به نوازش سیاست‌های حاکم در نظام جمهوری اسلامی پرداخته و متعرّض اموری چون آویختن قاب‌های کوچک و بزرگِ عکسی تکراری بر دیوارها، (همان: ۶۴) شعار مرگ بر آمریکا و شیوه‌ی غلط مبارزه با آنان (همان: ۱۲۴) و راهکارهای بی‌اثرِ حجاب در پوشاندنِ مکشوفه‌های ملعونه و عورتینه می‌شود. (همان: ۳۲) 

او در ادامه در شعری با عنوان «ضحاک ماردوش» که در دهه‌ی چهل سروده است، می‌آورد: ضحاک ماردوش روزی اگر یگانه‌ی دوران خویش بود / وان زادگان بوسه‌ی ابلیس، مارها / با مغز یک جوان دو جوان رام می‌شدند و آرام می‌شدند / اینک نوادگانشان بر پهنه‌ی زمین / بیش از هزارها بوسیده کتفهاشان ابلیس کهنه‌کار / بر آسمان دوزخی شانه‌هایشان / رُسته به جای بوسه‌ی شیطان، ستاره‌ها / گر کاوه داغدار و خروشان و بی‌امان / با پاره چرم چون جگر لخت لخت خویش / روزی قیام کرد / دوران ماردوش ستمگر تمام کرد / درمان این ستاره به دوشان که می‌کند؟ (همان: ۲۵۳)

علی‌اکبر سعیدی سیرجانی که دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۶۲ به تمجید وی پرداخته و او را شاعر و نویسنده‌ی نامدار و دوستِ بزرگوار خود معرّفی می‌کند، (شاعر آینه‌ها، ۱۳۷۱: نشر آگاه، ۱۳) نسخه بدل‌های دیوان شاعران را وقت‌کُشِ بی‌خاصیّتِ بی‌حاصلی می‌خواند که نسخه بدلچیانِ بلندآوازه و حافظ شناسان صاحب نام در کیفیّت ضبط مصراع نخستین، یعنی (صوفی پیاله پیما، حافظ قرّابه پرهیز؟) به جان هم افتاده‌اند و حال آن‌که درازدستیِ کوته آستینان (ای کوته آستینان تا کی درازدستی؟) یعنی صوفیان و فقیهان و شریعتمداران ریاکار را که به تکفیر و آزار و اذیّت مردم مشغول می‌باشند فراموش کرده‌اند! (همان: ۲۸۱-۲۸۲)
منبع:

سعیدی سیرجانی، علی‌اکبر، ۱۳۷۲، ای کوته‌آستینان، تهران، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
📘بی‌شعوری

📝خاویر کرمنت

کتاب «بی‌شعوری»، که از آن به‌عنوان اثر پزشکی آمریکایی با نام خاویر کرمنت یاد می‌شود، نوشته‌ای طنزآمیز، سطحی و بیانگر حقیقتی تلخ در معرّفی و شناخت بی‌شعوری است. بی‌شعوری در لغت به معنای حماقت و در اصطلاح به افراد نادان و یا انسان‌های هوشمندی اطلاق می‌شود که قانون گریز هستند و از دیگران سوءاستفاده می‌کنند بدون آن‌که هیچ‌گونه شرم و پشیمانی از کردۀ خود داشته باشند (کرمنت، ۱۳۹۴: ۵۲).

بسیاری از پدران، مادران، فرزندان، دینداران و افراد جامعه از احمق‌های بی‌شعور محسوب می‌شوند و برخی از سیاستمداران و مبلّغین دینی از زیرکان بی‌شعور؛ پس تمامی افراد احمق، بی‌شعور هستند اما همۀ بی‌شعورها نادان نمی‌باشند. کرمنت معتقد است که از نظر تاریخی شاید مظلوم‌ترین گروهی که تا کنون قربانی بی‌شعورها شده‌اند، فرزندانِ پدران و مادران بی‌شعور باشند (همان: ۱۶۵). چنان‌که عارفان را یکی از خطرناک‌ترین گروه بی‌شعوران معرفی کرده و در هجو لَری و اُشو می‌نویسد:

شاید بد نباشد که از دو نفر از اقطاب عرفان‌های جدید یاد کنیم: یک عملیِ خراب به نام تیموتی لَری و یک کلکسیونر اشیای گران‌قیمت به نام باگمن راجینش. این‌ها از آن اَبَربیشعورهایی‌اند که بسیاری از بیشعورهای تمام‌عیار کوچک‌تر، از آن‌ها یاد گرفته‌اند که چطور طرفداران عرفان‌های جدید را بدوشند (همان: ۱۰۵-۱۰۶).
در برخی از ترجمه‌های فارسی صورت‌گرفته از این کتاب، بخش دین به مثابۀ بی‌شعور، حذف شده و بعضی دیگر از عبارات آن نیز مورد سانسور قرار گرفته است؛ و حال آن‌که از ترجمه‌های ظاهراً کامل این اثر می‌توان به ویراست پنجم محمود فرجامی در قالب نشر دیجیتال اشاره کرد.

منبع:

_ کرمنت، خاویر، ۱۳۹۴، بیشعوری، ترجمه محمود فرجامی، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
📘وردی که بره‌ها می‌خوانند

📝رضا قاسمی

چرا هیچ خلوت عاشقانه‌ای خلوت نیست، ازدحام جمعیّت است در تختخوابی دونفره؟ چرا هر کسی چندنفر است، چهره‌هایی تماماً گوناگون؟ چرا عاشق کسی می‌شویم اما با کس دیگری به بستر می‌رویم؟ چرا عشق جماعی است دسته‌جمعی که در آن هر کسی هر کسی را می‌گاید جز من که همیشه گاییده می‌شوم (قاسمی، بی‌تا: ۵)؟

رمان «وردی که بره‌ها می‌خوانند»، داستانی پست‌مدرن و گویی به‌شیوۀ جریان سیّال ذهن است که به مدّت چهل‌ودو شب توسط رضا قاسمی فی‌البداهه و به صورت آنلاین در سایت شخصی او در سال ۲۰۰۲ نگاشته شد و پس از گذشت پنج‌سال، روایتِ بازنویسی‌شدۀ آن از سوی نشر خاوران در پاریس منتشر گشت.

قاسمی معتقد است که بداهه‌نگاری سبب خلق اثری زیبا نخواهد شد و این کار در حکم نشان دادن لباس‌های زیرمان به دیگران است و برای جبران همین نقیصه است که هر رمان را بارها و بارها می‌نویسد تا جایی که همنوایی شبانۀ ارکستر چوب‌ها را سیزده‌بار و چاه بابل را بیست‌بار نوشته است (همان: ۱۸۹-۱۹۰).

هربار یک جای تنم را بریده‌اند. بار اول تکّه‌ای از شومبولم را. بار دوم لوزه‌هایم را. بار سوم آپاندیسم را. آخرین‌بار هم تکّه‌ای از چشم راستم را. فقط مانده است یک روز خود حنجره را هم بردارند تا شبیه شود به ماتحت الاغ (همان: ۹). همه چیز با آلت تناسلی حضرت ابراهیم شروع شد. خداوند گذاشته بود دنبالش. می‌خواست بکُشدش. چون توی تنش تکّه‌ای اضافی بود. این‌ها را تورات گفته است، من نمی‌گویم. ابراهیم هم که دید این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست آلتش را گذاشت روی تخته سنگی صاف و با تکّه سنگی تیز کوبید (آ خ خ خ خ) تا ختنه کند آن تکۀ اضافی را (همان: ۱۱).

رمان وردی که بره‌ها می‌خوانند، سرگذشتِ هنرمندی سه‌تارنواز است که برای عمل چشم چپ خود در بیمارستانی در پاریس به‌سر می‌برَد و در این هنگام تمام خاطرات خود از کودکی تا پنجاه‌ودو سالگی را مرور
می‌کند. داستان هیجده سال ساختنِ چهل سه‌تارِ دلپذیر و طی کردن چهل‌پله تا سه‌تارِ جادویی؛ سه‌تارهایی که برای ساختن آن گرفتار مرارت‌های بی‌شماری می‌شود تا آنجا که با سلامتی وداع می‌کند و برای یافتن قدیمی‌ترین و مرغوب‌ترین چوب‌های کاسه‌ و دستۀ ‌ساز راهی کوچه‌پس‌کوچه‌های قدیمی بندرعباس می‌شود.

سه‌تار، ساز اختناق است، ویولون ساز دموکراسی. سه‌تار بغضِ فروخورده است انگار؛ طنین مخفی ترس و شیدایی... این ساز با زبان راز سخن می‌گوید و آخر، زن است این ساز (از پشت نگاهش کن، موهاش را بافته است انگار) و حسّاس است همان‌قدر که هر زنی (همان: ۱۴).

این نویسندۀ نامدار اصفهانی معتقد است که برخی آناً خودکشی می‌کنند و بعضی با افراط در کشیدن سیگار و بی‌نظمی در خواب و خوراک به مرور زمان جان خویش را می‌ستانند: می‌دانم خودکشی کار آدم‌های شجاع است؛ شاید هم آدم‌های خیلی ترسو؛ همان‌ها که در پی جلب ترحّم‌اند. اما اگر مرگ خوانه کرده باشد در رگ و ریشه‌ات؟ در عمق هستی‌ات؟ راستش اگر زنده‌ام هنوز، اگر گه‌گاه به‌‌نظر می‌رسد که حتا پُرم از جنبشِ حیات، فقط و فقط مال بی‌جربزه‌گی‌ست (همان: ۵-۶).

رضا قاسمی در این کتاب با صراحت سخن می‌گوید. او در لایه‌های زیرین این رمان به حمایت از زنان و شکایت از آموزه‌های دینی حاکم در جهان پرداخته و تعصّبات نهادینه‌شده در خانواده‌های پدرسالار و خشکه‌مقدّس را به باد انتقاد می‌گیرد. تفکّرات متحجّرانه‌ای که جز مفاتیح‌الجنان‌ها ارزشی برای سایر کتاب‌ها قائل نبوده و نتیجۀ آن ویران کردن زندگی دیگران و ترور مخالفان است.

برای من انقلاب نه در هزاروسیصدوپنجاه‌وهفت که در هزاروسیصدوسی‌وپنج اتفاق افتاد؛ همان شبی که پدر تا صبح می‌گریست: «الغوث، الغوث، خلصنا من النار یا رب» از آن به بعد، به خانۀ هر کدام از فامیل که می‌رفت اول چیزی که می‌گفت این بود: آن رادیو را خاموش کنید (همان: ۱۰۵).

منبع:

قاسمی، رضا، بی‌تا، وردی که بره‌ها می‌خوانند، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
کارکرد ادبیات همچون فلسفه و علوم انسانی تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم... برخلاف گفتمان‌های دینی، اخلاقی یا سیاسی، ادبیات تکلیف نمی‌کند و به همین خاطر از سانسورهایی که به حوزه‌های دیگر تحمیل می‌شود می‌گریزد. (تودوروف، 1394: 68-71)

کتاب «ادبیات در مخاطره» را می‌توان نقد تِزوِتان تودُورُوف (2017-1939) علیه آرای پیشین او از اشتغال به فرم‌های زبان‌شناختی دانست. این نویسنده‌ی بلغارستانی که سال‌ها به تفسیر فرمالیستی از ادبیات شهره بود، در این اثر مختصر خود که از یک پیش‌گفتار و هفت فصل تشکیل شده است، از لذت بردن از ادبیات و تقدم آن بر مطالعات ادبی و زبان‌شناسی می‌گوید.

سر فصل دروس مدرسه که مخاطبش عمومند و غیرمتخصصان، نباید با دانشگاه یکی باشد. مخاطب ادبیات همگانند، اما مطالعات ادبی نه. پس تدریس ادبیات بر مطالعات ادبی مقدم است. دبیر وظیفه‌ی سنگینی بر دوش دارد، زیرا باید آنچه را در دانشگاه فرا گرفته است به شیوه‌ای نامحسوس در درس‌هایش به کار گیرد و از تدریس مستقیم آن‌ها خودداری کند. آیا این انتظار بیجا نیست که از دبیر بخواهیم کاری را انجام دهد که استادانش هم از پس آن بر نمی‌آیند؟ پس جای تعجب نیست که دبیر ادبیات همیشه به نتایج مطلوبی نمی‌رسد...

این موضوع بی‌تردید سهمی بسزا در بی‌علاقگی روزافزون دانش‌آموزان به رشته‌ی ادبیات داشته است. طی چند دهه، تعداد دانش‌آموزانی که رشته‌ی ادبی را انتخاب می‌کنند از 33 درصد به 10 درصد کاهش یافته است! به راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همه‌ی توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردنـاکی قرار می‌گـیرند: یا اسـتاد شوند و یا به خـیل بـیکاران بپیوندند. (همان: 30 الی32)

شرط می‌بندم روسو، استاندال و پروست همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهند ماند، اما نام نظریه‌پردازان کنونی و آرا و مفاهیمشان فراموش خواهد شد. آموزش نظریه‌های ادبی و بی‌توجهی به خود این آثار شاهدی است بر تبختر نظریه‌پردازان. ما متخصصان، منتقدان ادبی و استادان اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانه‌ی غول‌ها. (همان: 24)

تودوروف، تزوتان (1394). ادبیات در مخاطره، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران: نشر ماهی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘در پیرامون تغییر خط فارسی

📝یحیی ذکاء

صادق هدایت از موافقین تغییر خط فارسی بود و می‌گفت این‌چه تعصّبی است که همه راجع به خط دارند؟ خط فقط وسیلۀ نوشتن و خواندن است (فرزانه، ۱۹۸۸: ذیل «قسمت اول»، ۱۶۳).
                                                 
کتاب «در پیرامون تغییر خط فارسی»، اثر یحیی ذُکاء در دفاع از تغییر خط فارسی به خط لاتین است. ذکاء در صفحات ابتدایی این کتاب اذعان می‌کند که با شکست ایرانیان از اعراب، خط کوفی که خط کتاب آسمانی و ورجاوند دین بود، چون تا اندازه‌ای آسان‌تر و بهتر از خط پهلوی ‌بود به زودی جایی برای خود باز کرد و خط پهلوی را برای همیشه از میدان بِدَر بُرد. لیکن خود این خط نیز چنان‌که ابوریحان بیرونی متذکّر شده است دارای عیب‌های بزرگی چون همانندی وات‌ها در نوشتن و فقدان اعراب بود (ذکاء، ۱۳۲۹: ۴-۱۲).    

و اما دربارۀ این‌که چه کسی از ایرانیان نخستین‌بار به این اندیشه یعنی اصلاح الفبا و تغییر خط افتاده است گفتگوهای گوناگونی وجود دارد. لیکن ما به سنجش خود دریافته‌ایم که نخستین کسی که چنین کرده است میرزافتحعلی آخوندزاده خامنه‌ای بوده است (همان: ۲۴-۲۵). هرچند نباید فراموش کرد که در رابطه با تغییر خط فارسی سه نظر وجود دارد: 
۱-برخی از مخالفین سرسخت این تغییر هستند. ۲-بعضی از موافقان تغییر خط فارسی به اوستایی یا خط ابداعی جدید و از مخالفین تبدیل آن به خط لاتین می‌باشند. ۳-عده‌ای نیز از موافقین تغییر خط فارسی به خط لاتین هستند.

رشید یاسمی در برابر خرده‌گیری‌های بی‌جای مخالفینِ تغییر خط به لاتین می‌نویسد:
هیچ‌کس در ایران نمی‌تواند مدعی عصمت از خطا در نوشتن و خواندن بشود. از علما و دانشمندان تا محصلین و عامۀ ناس هر کس به‌قدر خویش [و نوع کتاب‌هایی که می‌خواند] گرفتار محنت است... ما چاره جز قبول خط لاتین نداریم. تصوّر لطمه وارد شدن به ادبیات و آثار قدیم ایران نیز بی‌اساس و بی‌اهمیت است. کتاب‌های مهم در ظرف چندسال به این خط به طبع خواهند رسانید و رواج علوم و ادبیات قدیم به‌واسطۀ آسان شدن خط [و ماشین‌های تحریر] هزاربرابر بیشتر از امروز خواهد بود (همان: ۷۷-۷۸).   
                                           
حسن تقی‌زاده هم می‌نویسد:
یکی از وسایل مهمه تمدن، خط است که آلت حفظ و انتقال و انتشار افکار و علم است... و سهولت خط اهمیت خاصی دارد که می‌توان آن را در جرگه لوازم درجه اول گذاشت و بدبختانه به‌واسطۀ ظلم تاریخ به ما، از این حیث در درجه پستی واقع شده‌ایم... خط که به هیچ‌وجه ادنی تعلقی به ملیت و مذهب ندارد و فقط وسیله‌ای‌ست که برای نقل اصوات ملفوظه به نقوش و ثبت در روی کاغذ و سنگ و غیره بشر آن را اختراع کرده به‌واسطۀ ملاحظات تعصب‌آمیز بی‌اساس از حالت نقص دوهزار سال قبل و قرون وسطایی خویش بیرون نیامده است - و چنان‌که به‌جای دست با چنگال غذا می‌خوریم و به‌جای قاطر با اتومبیل راه می‌رویم - این تغییر به حکمتِ طبیعت حتمی است (همان: ۹۰-۹۱-۹۳).  
                                        
یحیی ذُکاء در ادامه می‌آورد:
برخی از شرق‌شناسان که از سیاست برکنار نبوده‌اند در این‌باره از دیدۀ سیاست و خواست‌هایی که اروپاییان دربارۀ شرقیان دارند به این جنبش روی خوشی نشان نداده بلکه مخالفت هم نموده‌اند. چنان‌که همه می‌دانند هنگامی که ترک‌ها اقدام به تغییر الفبای خود نمودند روزنامه‌های انگلیسی همگی یک‌صدا دهان به بدگویی ترک‌ها گشادند و با چسبانیدن وصلۀ دینی به آن، ترکیه را تکفیر نمودند! ازجمله شرق‌شناسانی که با تغییر الفبای ایران مخالفت نمود و مخالفتش نیز مؤثر افتاد، سردنیسن رأس، شرق‌شناس به نام انگلیسی بود که در جایی می‌نویسد:
به عقیدۀ من الفبای لاتین یکی از ناقص‌ترین الفباهای دنیاست و در دنیا فقط دو الفبای کامل هست یکی الفبای عربی و یکی الفبای روسی که کامل‌تر است. البته خوانندگان گرامی خود سستی دلیل‌های آقای دنیسن رأس را در این‌باره به خوبی درمی‌یابند و جای یادآوری آن نیست و از سوی دیگر این نمونه بهترین پاسخی است به آن‌هایی که گمان می‌کنند کسانی که دربارۀ تغییر الفبا گفتگو کرده‌اند بازیچۀ دست دولت‌های بیگانه بوده و آنان‌اند که چنین جنبشی را در شرق می‌خواهند پدید بیاورند، درسانی‌که کار درست به‌عکس این بوده آن‌ها نه تنها نمی‌خواهند بلکه نمی‌گذارند چنین اندیشه‌ای نیز در کشورهای شرقی نیرو بگیرد تا مبادا روزی به کار بسته شود و توده‌های شرقی پی به حقوق خود برده در اندیشه به دست آوردن آن‌ها افتند (همان:۱۴۹ الی۱۵۱).

منابع:  

_ ذکاء، یحیی، ۱۳۲۹، در پیرامون تغییر خط فارسی، تهران، بی‌نا.

_ فرزانه، مصطفی، ۱۹۸۸، آشنایی با صادق هدایت، پاریس، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
📘دیوان پروین اعتصامی

📝پروین اعتصامی

محتسب مـستی به ره دیـد و گریـبانش گرفت

مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گفت مـستی زآن سبب افتان و خیزان می‌روی

گـفـت جــرم راه رفـتـن نـیـسـت ره هـمـوار نیست

گفت نـزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گــفـت والــی از کــجـا در خــانـۀ خـمّـار نیست

گفت تا داروغه را گـویـیم در مـسجد بخواب
گــفـت مـسـجـد خـوابـگـاه مــردم بـدکـار نیست
گفت آگه نـیـستی کز سـر در افـتـادت کـلاه
گـفـت در سـر عـقل بـایـد بی‌کـلاهـی عـار نیست

گفت بـایـد حد زنـد هـشیار مـردم، مست را
گـفـت هـشـیاری بـیـار، اینجا کـسی هشیار نیست
(اعتصامی، ۱۳۸۱: ذیل قطعۀ «مست و هوشیار»، ۹۷)

از پروین اعتصامی (۱۲۸۵-۱۳۲۰) که زادۀ تبریز بود و در سی‌وپنج سالگی در یکی از صحن‌های حرم فاطمۀ معصومه در قم به خاک سپرده شد، به‌عنوان نادرۀ ادبیات ایران یاد می‌شود. بانویی که اشعارش حاکی از اعتقادات دینی و البته اندیشه‌های تجددپذیر است.

چشم و دل را پرده می‌بایست، اما از عفاف
چادر پـوسـیـده، بـنـیـاد مسلمانی نبود
(همان: ذیل قصیدۀ «زن در ایران»، ۱۲۷)

شاعری بزرگ که اشعار او باآن‌که رنگ و بویی از عشق مجازی ندارد، اما موفقیتش در کنار پدری ادیب تا بدان‌جا رسید که شاعری چون ملک‌الشعرای بهار مقدمه‌ای بر دیوان او نوشت و به تمجید و ستایش از وی پرداخت (همان: ذیل «مقدمۀ ملک‌الشعرای بهار»، ۴۱-۴۶-۴۷).

نخودی گــفـت لـوبـیـایی را
کز چه من گِردم این چنین تو دراز

گفت ما هر دو را بـباید پخت
چاره‌ای نـیـسـت بـا زمـانـه بساز

رمز خلقت به ما نگفت کسی
این حـقیقت مپرس ز اهل مجاز

کس بـدیـن رزمگه نـدارد راه
کس در این پرده نیست محرم راز (همان: ذیل قطعۀ «فلسفه»، ۱۴۸)

منبع:

_ اعتصامی، دیوان، ۱۳۸۱، دیوان پروین اعتصامی، به کوشش حسن احمدی گیوی و مقدمۀ ملک‌الشعرای بهار، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
📘اصفهان

📝هدایت – جمالزاده – ابن‌بطوطه – ناصرخسرو

یکی از دوستان صادق هدایت، که ساکن شهر اصفهان بوده است، از برخورد سرد مردم این شهر با غریبه‌ها و غیربومیان گله می‌کند و معتقد است کسانی که از شهرهای دیگر در اصفهان اقامت دارند، عموماً از مردم آنجا دل خوشی ندارند (هدایت، ۱۳۴۲: ۷۹-۸۰).

بهشت روی زمین خطۀ صفاهان است                                                       
بشرط آنکه تکانش دهند در دوزخ 
    
صادق هدایت ضمن اشاره به این روایت و بیت هجوآمیزی که دربارۀ اصفهانی‌ها سروده‌اند، اذعان می‌کند می‌دانم که تجربۀ سه‌چهار روز به‌درد شناختن مردم نمی‌خورد، ولی بنابر آنچه من دیدم اصفهانی‌ها ظاهراً خون‌گرم و خوش‌اخلاق هستند. چنان‌که مردمانی زیرک و هوشیارند و گفته‌اند اگر در دنیا چهار انسان مهم وجود داشته باشد، دو نفرش اصفهانی است (همان: ۷۴-۸۰).  

جهان را اگر اصفهانی نبود                                                                                     
جهان آفرین را جهانی نبود
    
علاوه بر سفرنامۀ هدایت، که حاصل آن کتاب «اصفهان نصف جهان» شده است، محمدعلی جمالزاده هم در کتاب «سر و ته یک کرباس»، که شامل داستان کودکی او در اصفهان است و به این اعتبار می‌توان آن را «اصفهان‌نامه» نیز خواند، می‌آورد:
    
همه می‌دانند که من زادۀ خاک پاک و بِچّۀ صحیح النسب اصفهانم. در وصف شهر اصفهان همین بس که آن را نصف جهان خوانده‌اند و در توصیف مردم آن همین‌قدر کافی است که به حکم قناعت‌پیشگی که خصلت ممتازه آنان است در حق شهری که راستی به صد جهان می‌ارزد به نصف جهان قانع گردیده‌اند. حافظ شیراز اصلاً اصفهانی است... و اصفهانی به حساب ابجد با زیرک یکسان است (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۲۹-۳۰-۳۴).
    
در باب مردم اصفهان هم از خوب و بد خیلی حرف‌ها زده‌اند ولی آنچه جای تردید نیست و احدی انکار ندارد این است که مردمی هستد تیزهوش و سخت‌کوش و ساده‌پوش و زیرک و بذله‌گو که اگر کلاه به سَر فلک می‌گذارند احدی نمی‌توان کلاه بر سرشان بگذارد، همین اصفهانی‌ها هستند که اصفهان را ساخته‌اند و آبادی و رفاه این شهر تاریخی کار امروز و دیروز نیست و قرن‌ها پیش از صفویه این شهر معمور و آباد بوده است (همان: ۳۱-۳۲).                                                   

ابن‌بطوطه مراکشی نیز اهالی اصفهان را مردمی خوش‌قیافه، شجاع و گشاده‌دست دانسته است (ابن‌بطوطه، ۱۳۷۶: ۱/ ۲۴۶). چنان‌که ناصرخسرو در سفری که تقریباً هزار سال پیش به اصفهان داشته است، می‌نویسد:
    
اصفهان شهریست بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد... و در شهر جوی‌های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع... و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آنِ صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود... و کوچه‌ای بود که آن را کوطراز می‌گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو... و من در همۀ زمین پارسی‌گویان شهری نیکوتر و جامع‌تر و آبادان‌تر از اصفهان ندیدم (ناصرخسرو، ۱۳۳۵: ۱۲۲ الی۱۲۴).                                                                                         
جمالزاده معتقد است نباید تصوّر نمود که این رفاه و آبادی اصفهان تنها خداداد است بلکه بلاشک قسمت مهم آن از پرتو کوشش و کاردانی مردم آن است والّا چنان‌که همه می‌دانند آب زاینده‌رود شورابه و زایش دارد و خاک اصفهان به‌قدری سخت و سفت است که معروف است (جمالزاده، ۱۳۸۹: ۳۲).
منابع:

_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۸۹، سر و ته یک کرباس، تهران، سخن.

_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، پروین دختر ساسان به همراه اصفهان نصف جهان، تهران، امیرکبیر.                 

_ ابن‌بطوطه، ۱۳۷۶، سفرنامۀ ابن‌بطوطه، ترجمه محمدعلی موحّد، تهران، آگاه.  

_ ناصرخسرو، ۱۳۳۵، سفرنامۀ ابومعین حمیدالدین ناصر بن خسرو قبادیانی مروزی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، کتابفروشی زوار. 
https://t.iss.one/Minavash
📘دیوان سنایی

📝سنایی غزنوی

ابوالمجد مجدود بن آدمِ سنایی غزنوی (۴۶۷-۵۲۹)، نمایندۀ برجستۀ قصیده‌سرایان منتقد در زبان فارسی است که در اشعارش بی‌پرواترین نمونۀ نقد اجتماعی و اخلاقی و عرفانی را عرضه کرده است. از این‌رو شعر فارسی را به شعر قبل و بعد از سنایی تقسیم نموده‌اند و مولوی نیز به سبب ادای حق این شاعر نامدار ایرانی با شیفتگی و حرمتی بسیار از او یاد کرده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۹-۱۰-۱۴).
حجم بزرگی از دیوان حدوداً چهارده‌هزار بیتی این شاعر اهل افغانستانِ امروزی را مدایح تشکیل می‌دهد (همان: ۱۴-۱۷). هرچند بنابر نظر شفیعی کدکنی، سنایی تا پایان عمر میان دو ساحت وجودی خود یعنی مدایح چاپلوسانه و اشعار عارفانه در نوسان بوده است (همان: ۱۶).
سنایی جبری و اشعری خالص است و عملاً در حوزۀ اهل ذوق و خرَدستیزان قرار می‌گیرد (همان: ۳۹). چنان‌که در قصیده‌ای بلند به مقایسۀ عقل و شرع پرداخته و می‌گوید:

عـقل بی‌شرع، آن جهانی نـور ندهد مر تو را
شرع باید عقل را همچون مُعَصفَر را شَخار
عقلِ جزوی کی تواند گشت بر قرآن محیط؟
عـنکبوتی کی تـواند کرد سیمرغی شکار؟
(سنایی، ۱۳۸۸: ۱۹۰)

و گویی در قصیده‌ای دیگر خطاب به خیام متذکّر می‌شود:

تا کی از کاهِل نمازی، ای حکیمِ زشت‌خوی
همچـو دونـان اعـتـقـادِ اهـل یـونـان داشـتن
عـقـل نـبـوَد فـلسـفه خواندن ز بـهرِ کاهلی
عقل، چِبوَد؟ جان نَبی‌خواه و نُبی‌خوان داشتن (همان: ۴۶۰-۴۶۱)

از دیگر آثار مسلّم سنایی می‌توان به کتاب حدیقة‌الحقیقه، سیرالعباد الی‌المعاد، تحریم‌القلم، کارنامۀ بلخ و مکاتیب سنایی اشاره کرد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۱۷-۱۸). سنایی در مثنویِ حدیقة‌الحقیقه، که الهی‌نامه و فخری‌نامه نیز خوانده می‌شود، برخلاف تفکرات پلورالیستی مولوی به لعن و نفرین ابن‌ملجم پرداخته و او را سگ خوانده است (سنایی، بی‌تا: ۲۵۷). چنان‌که در قسمتی دیگر از این کتاب به نکوهش دختران اقدام کرده و در ابیاتی کاملاً سخیف می‌نویسد:

ور بـود خـود نـعـوذ بالله دُخت
کار خام آمـد و تـمام نـپخت
طالعت گشت بی‌شکی منحوس
بخت میمونِ تو شود منکوس
وآنـکه او را دهـیـم ما صـلـوات
گفت کالمَکرُمات دفـنُ بَنات
(همان: ۶۵۷-۶۵۸)

از دیگر نکات جالب توجه در دیوان سنایی غزنوی می‌توان به یک رباعی منسوب به خیام اشاره کرد که در کتاب در اقلیم روشنایی نیز از ابیات منسوب به سنایی شمرده شده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۹: ۱۵۶).
گر آمـدنـم ز مـن بُـدی نـامَـدَمی
ور نیز شدن ز من بُدی کِی شُدَمی؟
بِه زان نَبُدی که اندرین دَهرِ خراب
نه آمـدمـی، نه شُـدَمـی، نه بُـدَمی
(سنایی، ۱۳۸۸: ۱۱۷۵)

محمدتقی مدرّس رضوی معتقد است در دیوان سنایی هجوها و هزل‌های رکیکی یافت می‌شود که به‌طور مسلّم از خود اوست (همان: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۶۱). چنان‌که گویی شیفتۀ پسرکان زیباروی بوده و در ابیاتی طبل رسوایی خویش را به صدا درآورده است:

دیدم آن کون کـودک قصاب
بـر زبـر هـمچو قُـبّـۀ اعـظم
با یکی خیمه‌ای ز دیبه سرخ
کـیر قصّاب چون ستون خیم
گاه بیرون کشید همچو زریر
گاه اندر سپوخت چون عندم
(همان: ۳۸۰)

منابع:

_ سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، ۱۳۸۸، دیوان حکیم سنایی غزنوی، به اهتمام محمدتقی مدرّس رضوی، تهران، سنایی.

_ سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، بی‌تا، حدیقة‌الحقیقة و شریعة‌الطریقة، به تصحیح محمدتقی مدرّس رضوی، تهران، دانشگاه تهران.
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۰، تازیانه‌های سلوک: نقد و تحلیل چند قصیده از حکیم سنائی، تهران، آگه.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۹، در اقلیم روشنایی: تفسیر چند غزل از حکیم سنائی غزنوی، تهران، آگه.
https://t.iss.one/Minavash
📘اعترافات من

📝لئو تولستوی

تولستوی، نویسنده‌ای خشن، خودخواه، ولخرج، عیاش و عرق‌خوری قهار و قماربازی بی‌بند و بار بود. او با زنی شوهردار رابطه پیدا کرد و در نتیجۀ این رابطه، پسری نامشروع به دنیا آمد که بعدها کالسکه‌چی یکی از سیزده فرزند مشروعش شد! هرچند در ادامه از گذشتۀ خود توبه نمود، لباس دهاتی‌ها را پوشید، سر و ریخت کثیف و ژولیده‌ای پیدا کرد، گیاه‌خوار شد، از عرق خوردن دست‌برداشت، دخانیات را ترک کرد و به کار جسمی و چکمه‌دوزی پرداخت. در قدم بعدی هم تصمیم گرفت که خود را از هر آنچه مالک آن بود خلاص کند؛ ولی در اینجا با مخالفت شدید زنش، که میل نداشت خودش را گدا کند و یا بچه‌هایش را بی‌پول بگذارد، روبه‌رو شد (موام، ۱۳۵۶: ۳۱ الی۴۳).

کتاب «اعتراف من»، روایت‌گر گوشه‌ای از زندگی لئو تولستوی است. نوشته‌ای که در آن با پرسش‌های مختلفی ازجمله هستی‌شناسی، دست‌وپا زدن میان کفر و ایمان و پذیرفتن زندگی یا خودکشی مواجه هستیم.

تولستوی در این کتاب خود اذعان کرده است که ایمان دوران کودکی‌اش را به‌سبب خواندن کتاب‌های فلسفی خیلی‌زود و درحالی‌که تنها پانزده سال داشته است از دست داده است (تولستوی، ۱۳۸۶: ۷۳).

این نویسندۀ مشهور روسی اندیشه‌های خود را مبتنی بر بی‌بندوباری و عدمِ‌پای‌بندی به اخلاق شمرده و هدفش از نویسندگی را کسب شهرت و ثروت خوانده است. چنان‌که اعتراف می‌کند در جنگ دستم به خون انسان‌ها آلوده شد و بعد کسانی را به دوئل فراخواندم تا آنان را بکشم. قمار می‌کردم و می‌باختم و تمامی حقوق روستاییان را زیر پا نهاده یا بر باد می‌دادم. آنان را تنبیه می‌کردم و فریب می‌دادم. فریب، دزدی، مستی، عیاشی، زورگویی، قتل و ضرب‌وجرح؛ جانِ کلام هیچ جرمی نبود که مرتکب نشده باشم (همان: ۷۵-۷۶).
لئو تولستوی در مسیر زندگی‌اش دچار تردید می‌شود و پرسش‌های متعدد فلسفی گریبانش را می‌گیرد. سال‌ها در پی دریافت حقیقت و رسیدن به پاسخ، مدام در جستجو و کلنجار رفتن با عقل خویش است. هرچند پس از مدّتی متوجه می‌شود که هیچ پاسخی از جانب علوم مختلف وجود ندارد و تنها حقیقت موجود، نابرابری و فقدان عدالت در دنیا و درنتیجه بیهودگی و پوچی زندگی است (همان: ۹۰-۹۵).

او در پنجاه سالگی به خودکشی می‌رسد و ضمن تبلیغ و تمجید از انتحار، نابودی زندگی را کار انسان‌های قدرتمند، منطقی، شریف و نادر می‌شمرد (همان: ۹۶-۱۱۳-۱۱۴-۱۱۵). هرچند در ادامه به این نتیجه می‌رسد که فلسفه باآن‌که توان اثبات درستی زندگی را ندارد، اما نیروی نفی زندگی را نیز ندارد (همان: ۱۲۵). لذا کم‌کم به زندگی و ایمان دوران کودکی باز می‌گردد و می‌نویسد:

می‌خواهم تمامی این امور را به گونه‌ای بپذیرم که درنهایت بگویم عقل من محدود است و من از این محدودیت نیک آگاهم... تردیدی ندارم که حقیقت در اندیشه‌های دینی نهفته است، اما بی‌هیچ شکّی در دل می‌گویم که فریب هم با آن‌ها درآمیخته است و من ناگزیرم که آن حقایق را از ناراستی‌ها تفکیک کنم (همان: ۱۶۳).

منابع:
_ تولستوی، لئو، ۱۳۸۶، اعتراف من، ترجمه سعید فیروزآبادی، تهران، جامی.

_ موام، سامرست، ۱۳۵۶، دربارۀ رمان و داستان کوتاه، ترجمه کاوه دهگان، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
📘گات‌ها

📝منسوب به زرتشت

اوستایی که امروزه به دست ما رسیده است، گویی یک‌سوم از اوستای زمان ساسانی است. این اوستای پنج قسمتی عبارت است از یَسنَه، یَشتها، ویسپِرَد، خُردِه اوستا، وَندیداد. و اما گاثا یا همان گات‌ها، کهن‌ترین بخشِ اوستا از زبان زرتشت است که به معنای شعر و سروده می‌باشد. بخشی که شامل ۵ فرگرد یا فصل، ۱۷ هات یا بخش و ۲۳۸ قطعه از یسنا است (مرادی غیاث‌آبادی، ۱۳۹۲: ذیل «پیشگفتار مترجم»، ۹-۱۰-۱۱).

بسیاری این سروده‌های زرتشت را راز و نیازهای او با پروردگارش می‌دانند که بر راستی و شاد زیستن تأکید داشته و در آن انسان‌ها را به سه اصلِ «اندیشۀ نیک»، «گفتار نیک» و «کردار نیک» دعوت کرده است. هرچند برخی نیز ازجمله ژان کِلِنز در انتساب گات‌ها به زرتشت تردید نموده و آن را سروده‌های دستگاه روحانیتِ مَزدَیَسنا در زمان‌های گوناگون شمرده‌ است (همان: ۳۰).
ژان کلنز در کتاب مقالاتی درباره زرتشت و دین زرتشتی می‌نویسد:
زرتشت خالق و نویسندۀ گاثا نیست و سرایش گاثا کار یک گروه دینی بوده است. زرتشت نه یک شخصیت تاریخی که یک افسانه است و در گاثا هم نام او هـمواره با صیغۀ سوم شخص آمده است (همان: ۲۵-۲۶).
رضا مرادی غیاث‌آبادی معتقد است که گذشته از دشواری ترجمۀ گات‌ها و اعتراف پژوهشگر باسابقه‌ای چون کلنز، در مجهول ماندن لایه‌های این آیین، نباید اختلافات و تحریفات موجود در ترجمه‌های مختلف از گات‌ها را به فراموشی سپرد. در همۀ این ترجمه‌ها، هر کجا فعل جمع برای خدایان وجود داشته است، افعال جمله از حالت جمع به مفرد تبدیل شده‌اند. در بسیاری موارد نام زرتشت از سوم شخص و یا ضمیر غایب تبدیل به اول شخص و ضمیر حاضر شده است. و واژۀ «گئوش اوروَن»، که به معنای روان گاو است، در ترجمه‌های آذرگشسب، وحیدی، شهزادی، ساسانفر، رضی و پورداود به روان آفرینش و فرشتۀ نگهبان و جهان ترجمه شده است (همان: ۱۹-۲۰-۲۸).
از گات‌ها ترجمه‌های فارسی متعددی وجود دارد که به‌زعم یکی از مترجمان آن، یعنی مرادی غیاث‌آبادی، نزدیک‌ترین ترجمه‌ها به متن اصلی ترجمۀ نخستینی است که به قلم ابراهیم پورداود صورت گرفته است. چنان‌که از دیگر ترجمه‌ها می‌توان به ترجمۀ موبد رستم شهرزادی، موبد فیروز آذرگشسب، هاشم رضی، موسی جوان و دکتر جلیل دوستخواه اشاره کرد (همان: ۱۸-۱۹).

خواستارم در نماز با دست‌های بلند شده، نخست ای مزدا رامش از برای همۀ آفرینش سپند مینو، ای اردیبهشت (و) این‌که خرد بهمن را خشنود توانم ساخت و گوشوروَن (فرشته نگهبان جانداران سودمند) را (پورداود، ۱۳۸۴: ذیل «هات ۲۸، بند اول»).
ای مزدا! ای سپندمینو! اینک در آغاز با دست‌های برآورده ترا نماز می‌گزارم و خواستار بهروزی و رامشم. [بشود که] با کردارهای اَشَه و با همۀ خِرَد و منش نیک، گوشوروَن (روان آفرینش) را خشنود کنم (دوستخواه، ۱۳۸۵: ذیل «هات ۲۸، بند اول»).
پیش از هر چیز ای دانای بزرگِ نیک افزایِ مینوی، با دست‌های برافراشته تُرا نماز برده و خوشبختی کامل را خواستارم، پروردگارا بشود که در پرتو راستی و درستی و برخورداری از خرد و دانش و ضمیر پاک، روان آفرینش را خشنود سازم (آذرگشسب، ۱۳۷۹: ذیل «هات ۲۸، بند اول»).
و اما در بند اول و دوم از هات ۲۸ از ترجمۀ رضا مرادی غیاث‌آبادی، که بر اساس نسخۀ انگلیسیِ اوستاشناس مشهور نروژی، پِرادز آکتور شَروُو، صورت گرفته است، می‌خوانیم:

با دست‌های بر افراشته در تجلیل از او، آن حامی من، از همه شمایان نخستین حالت الهام را درخواست می‌کنم. ای مزدا، ای که به‌واسطه نظم کیهانی تو/من زندگی می‌بخشی. ای که به‌واسطه عمل من و به‌خاطر آن به پندار راهنمایی‌کنندۀ پندار نیک من و نفَس روح ماده گاو به خوبی گوش فرا می‌دهی... من خواستار طواف به دور همه شما هستم. ای مزدا اهورَه، با پندار نیکی که نسبت به تو دارم غنیمت هردو عالم را به من ارزانی بدار. آن عالمی که استخوان دارد و آن عالمی که پندار است. مطابق نظم کیهانی، غنیمت‌هایی که هر کس می‌تواند به‌واسطه آن‌ها حامیان خود را در آسایش قرار دهد (مرادی غیاث‌آبادی، ۱۳۹۲: ۲۹-۳۳-۳۴).
منابع:

_ مرادی غیاث‌آبادی، رضا، ۱۳۹۲، گاثای زرتشت، تهران، پژوهش‌های ایرانی.
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

_ پورداود، ابراهیم، ۱۳۸۴، گات‌ها، تهران، اساطیر.
_ دوستخواه، جلیل، ۱۳۸۵، اوستا کهن‌ترین سرودها و متنهای ایرانی، تهران، مروارید.
_ آذرگشسب، فیروز، ۱۳۷۹، گات‌ها، تهران، فروهر.
https://t.iss.one/Minavash
📘قابوس‌نامه

📝عنصرالمعالی کیکاووس

«قابوس‌نامه»، که برخی نام ابتدایی آن را نصیحت‌نامه و یا کابوس‌نامه خوانده‌اند، اثری پندگونه از نویسنده‌ای ادیب و شاهزاده‌ای زیاری با نام عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وُشمگیر بن زیار است که برای پسرش گیلان‌شاه نگاشته است. این کتاب به اصطلاح اخلاقی از آثار نوشته شده در قرن پنجم هجری است که در چهل‌وچهار باب از موضوعات مختلفی چون خرید خانه، خرید اسب، خرید برده، عشق، قمار، شراب، ازدواج، تربیت فرزند، دوست گزیدن، طب، نجوم، هندسه و شعر سخن گفته است.
کیکاووس در قابوس‌نامه رویه‌ای مذهبی دارد و باآن‌که در عصر حاضر بسیاری از مواعظ کتابش به کار نمی‌آید و حتی غیراخلاقی و غیرعقلانی می‌نماید، اما گویی بر نویسندگان بعد از خود بی‌تأثیر نبوده است. در این کتاب که به تصحیح افراد مختلفی ازجمله رضاقلیخان هدایت، سعید نفیسی، عبدالمجید بدوی و غلامحسین یوسفی رسیده است، با مطالبی آشنا می‌شویم که شاید در کمتر اثری بتوان آن را مشاهده کرد.

در باب سوم این کتاب آمده است:
بی‌دین را درین جهان جزا کشتن است و بدنامی (عنصرالمعالی، ۱۳۷۱: ۱۷).

باب بیست‌وسوم هم به آداب خرید و فروش برده پرداخته است:

اگر بنده‌ای‌خری هشیار باش که آدمی خریدن علمیست دشوار و بسیار بردۀ نیکو بود که چون بعلم در وی نگری بخلاف آن باشد. بیشتر قوم گمان برند که برده خریدن ازجملۀ دیگر بازرگانیهاست و ندانند که برده خریدن و علمِ آن ازجمله فیلسوفیست... و غلامان راستان بخوابان و هردو پهلوی او بمال و بنگر تا هیچ دردی و آماسی دارد، پس اگر دارد درد جگر و سپُرز باشد (همان: ۱۱۱-۱۱۸).

و در باب چهل‌و‌دوم نیز پیرامون ویژگی‌های وزیر خوب (مطابق با نسخۀ کتابخانۀ لَیدِن هلند) می‌خوانیم:

وزیر باید که بهی‌روی باشد و پیر باشد یا کهل و تمام‌قامت و قوی‌ترکیب و بزرگ‌شکم که نحیف و کوتاه‌قامت و سیاه‌ریش را هیچ شکوهی نباشد. وزیر باید بزرگ‌ریش بود (همان: ذیل «حاشیه»، ۲۲۸).

منبع:

_ عنصرالمعالی کیکاووس، ۱۳۷۱، قابوس‌نامه، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
📘قلمرو سعدی

📝علی دشتی

علی دشتی در کتاب «قلمرو سعدی»، که اثری ژرف و خواندنی است، ضمن وارد کردن نقدهای متعدد به سعدی و اشعار این شاعر بزرگ، آثار او به خصوص گلستان را واحدی بی‌مانند، بوستان را شاهکاری عظیم و به تنهایی برابر با شاهنامه و حتی از نظر کیفیت ادبی برتر از آن می‌شمرد و سعدی را انسانی والامقام و فصاحت او را کم‌نظیر معرفی می‌کند (دشتی، ۱۳۵۶: ۲۷۵-۲۷۷).
بزرگش نخوانند اهل خِرَد
که نام بزرگان به زشتی بَرَد

دشتی معتقد است که سعدی باآن‌که مردی انسان‌دوست، موعظه‌گر، عزیزالنفس، قانع و غیرچاپلوس بوده و در ابیات بی‌شماری به نصیحت سلاطین پرداخته است، بدون تردید به مدح امرا و پادشاهان و حتی ستمگران نیز مبادرت ورزیده است (همان: ۳۱۲-۳۲۳). سعدی هم بر قتل مستعصم گریه می‌کند و هم قاتل وی هولاکو را می‌ستاید (همان: ۱۷۴). او انسانی متعصّب، در زاویه با مخالفان و دینداری سطحی‌نگر است (همان: ۳۶۱).
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را

دشتی در ادامه، فیلسوف و عارف خطاب کردن سعدی را نادرست دانسته و بر آن باور است که سعدی شاعری اشعری‌مسلک (همان: ۳۷۰-۳۸۵) و فردی کاملاً جبرگرا است که با تأسی و اقتدا به قضا و قدر، هرگونه تلاشی را فاقد اختیار می‌شمرد (همان: ۲۵۹).
پـیـدا بوَد که بـنـده به کـوشـش کـجـا رسـد

بـالای هـر سَـری قــلـمـی رفـتـه از قـضـا

کس را به خیر و طاعت خویش اعتماد نیست

آن بـی‌بـصـر بـوَد که کُـند تـکـیه بر عـصا

تا روز اوّلـت چـه نــبـشـتـه‌سـت بـر جـبین

زیرا کـه در ازل سُـــعـَدایـنـد و اشـــقـیـا

دشتی معتقد است برخی آموزه‌های سعدی مانند حکایت شاهدبازی و افتخار او به آن، عملی غیراخلاقی و مخالف اخلاق کریمه و حتی مباین راه و رسم انسانیت است (همان: ۲۴۹-۲۵۰).
نام سعدی همه‌جا رفت به شاهدبازی
وین نه عیب است که در ملّت ما تحسینی‌ست

در عنفوان جوانی چنان‌که افتد و دانی با شاهدی سَری و سِرّی داشتم، به حکم آنکه حلقی داشت طیّب الادا و خَلقی کالبدر اذا بدا. اتفاقاً به خلاف طبع از وی حرکتی بدیدم که نپسندیدم. دامن از او در کشیدم. سفر کرد و پریشانی او در من اثر. اما به شکر منّت باری پس از مدّتی بازآمد. آن حَلق داوودی متغیّر شده و جمال یوسفی به زیان آمده و بر سیب زَنَخدانش چون گردی نشسته و رونق بازار حُسنش شکسته. متوقّع که در کنارش گیرم، کناره گرفتم و گفتم:
آن روز کـه خـطّ شاهـدت بـود
صاحب‌نـظر از نـظر بـرانـدی

تـازه بــهــارا ورقــت زرد شــد
دیگ مَنِه کآتـش ما سـرد شـد

پیش کسی رو که طلبکار توست
ناز بر آن کن که خریدار توست

منبع:

_ دشتی، علی، ۱۳۵۶، قلمرو سعدی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📄تفاوت ایسم و ایست

ظاهراً کلماتی که به پسوند «ایسم» و «ایست» ختم می‌شوند، معنای متفاواتی دارند؛ به‌شکلی‌که «ایسم» به یک مکتب فکری اشاره می‌کند و «ایست» از هواداران و طرفداران آن مکتب سخن می‌گوید. به‌عنوان مثال مکتب اصالت ِ‌وجود را اگزیستانسیالیسم و حامی آن مکتب را اگزیستانسیالیست می‌خوانند.
https://t.iss.one/Minavashط
📘حاجی‌آقا

📝صادق هدایت

حاجی‌آقا، یکی از داستان‌های بلند و مشهور صادق هدایت است. داستان یکی از بازاریان تهران که مسلمانی بی‌اعتقاد، دورو، خسیس، چندزنه و البته با ظاهری آراسته و فریبنده است. 
    
حاجی‌آقا یا همان حاجی ابوتراب، به کوچک‌ترین پسرش، کیومرث، دربارۀ چگونگی کسب موفقیت می‌گوید: توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده. اگر نمی‌خواهی جزء چاپیده‌ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی. سواد زیاد لازم نیست. آدم را دیوانه می‌کنه و از زندگی عقب می‌اندازه. از من می‌شنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتابِ جامع عباسی را یاد بگیری. هر وقت از این در بیرونت انداختند از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟ پرّو، وقیح و بی‌سواد. مملکت ما امروز محتاج به این‌جور آدم‌هاست. باید مَرد روز شد. اعتقاد و مذهب و اخلاق و این حرف‌ها همه دکان‌داریست. اما باید تقیه کرد چون در نظر عوام مهمه. برای مردم اعتقاد لازمه. عمده مطلب پوله. اگر توی دنیا پول داشته باشی، افتخار، اعتبار، شرف، ناموس و همه‌چیز داری. عزیز بی‌جهت میشی، میهن‌پرست و باهوش هستی. پول ستارالعیوبه. می‌دانی علم و سواد چرا به درد زندگی نمی‌خوره؟ برای اینکه باز باید نوکر پولدارها بشی. مهندس افتخار میکنه که ماشین کارخانه تو را به کار بندازه، معمار مجیزت رو میگه که خونه‌ات را بسازه، روزنامه‌نویس، وکیل، وزیر، همه نوکر تو هستند (هدایت، ۱۳۳۰: ۶۲ الی۶۴).
    
هدایت در ادامه از زبان شاعری با نام منادی‌الحق در نقد سخنان حاجی‌آقا می‌نویسد: 
    
حق با شماست که به این ملّت فحش می‌دهید، تحقیرش می‌کنید و مخصوصاً لختش می‌کنید. اگر ملّت غیرت داشت، امثال شما را سَربه‌نیست کرده بود. هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یکی‌دو نفر برای تبرئه این قافله گمنام که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند به زندگی آن‌ها معنی بدهد. یک فردوسی کافی است که وجود میلیون‌ها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی‌نخواهی معنی زندگی خودتان را از او می‌گیرید و به او افتخار می‌کنید (همان: ۱۱۵-۱۱۶).                                           
    
صادق هدایت در پاره‌ای دیگر از این داستان، که در عصر رضاشاه پهلوی و جنگ جهانی دوم می‌گذرد، به مانند داستان «قضیۀ خرِ دجّال» رضاخان را دزد و دیکتاتور معرفی کرده و در هجو او و مردم ایران می‌آورد: 
    
اگرچه به‌قدر الاغ سرمان نمی‌شود و همیشه کلاه سرمان می‌رود، اما خودمان را باهوش‌ترین مخلوق تصوّر می‌کنیم... نه ذوق، نه هنر، نه شادی، همه‌اش دزدی، کلاه‌برداری و روضه‌خوانی!... مردم هرجای دنیا ممکن است که به یک‌چیز یا حقیقتی پایبند باشند، مگر اینجا که مسابقه پستی و رذالت را می‌دهند... هرچه این مادرمرده میهن را بزک بکنند و سرخاب‌سفیداب بمالند و توی بغل یک آلکاپن بیندازند دیگر فایده ندارد، چون علائم تعفن و تجزیه از سَر و رویش می‌بارد... ما در چاهک داریم زندگی می‌کنیم و مثل کِرم در فقر و ناخوشی و کثافت می‌لولیم و به ننگین‌ترین طرزی در قید حیاتیم. و مضحک آنجاست که تصوّر می‌کنیم بهترین زندگی را داریم (همان: ۹۶-۹۷)! 
    
این سرزمین روی نقشۀ جغرافی لکّه حیض است. هوایش سوزان و غبارآلود، زمینش نجاست‌بار، آبش نجاست مایع و موجوداتش فاسد و ناقص‌الخلقه. مردمش همه وافوری، تراخمی، ازخودراضی، قضاوقدری، مرده‌پرست، مافنگی، مزوّر، متملّق و جاسوس و شاخ‌حسینی و بلانسبت شما بواسیری هستند (همان: ۹۵-۹۶). همیشه منتظر یک قلدریم که به‌طور معجزه‌آسا ظهور بکند و پیزی ما را جا بگذارد! زمامداران امروز ما، دوره شاه سلطان‌حسین را روسفید کردند. در تاریخ ننگ این دوره را با آب زمزم و کوثر هم نمی‌شود شست (همان: ۹۶-۹۷). رضاخان یک مرتیکه حمال بود که خودش را فروخته بود. بار خودش را تا آخرین دقیقه بست، به ریش ملّت خندید و با آن رسوایی دک شد. حالا هر کدام از تخم و ترکه‌اش می‌توانند تا صد پشت دیگر با پول این ملّت گدا گشنه توی هفت اقلیم معلّق‌وارو بزنند (همان: ۸۵). 

منبع:

_ هدایت، صادق، ۱۳۳۰، حاجی‌آقا، تهران، امیرکبیر.                             
https://t.iss.one/Minavash
هملت شاهزاده ای دانمارکی است که پدرش به گونه ای مرموز به قتل رسیده است. او در بدو ورود به دانمارک متوجه می شود که مادر و عمویش پیمان زناشویی بسته اند. هملت روح پادشاه مقتول را می بیند و روح چگونگی به قتل رسیدن خود توسط برادرش را برای وی بازگو می کند.                                                                                                                  
کتاب «هملت» نوشته ی ویلیام شکسپیر (1616-1564) نمایشنامه ای است تراژدی، مملوّ از شک و تردید و با یک پرسش اساسی: بودن یا نبودن؟                                                                                                                                         
صادق هدایت معتقد است مرگ فرستاده ی سوگواری نیست، درمان دل های پژمرده است. و تنها مرگ است که دروغ نمی گوید. هرچند این سخن هدایت در صورتی قابل پذیرش است که مرگ را برابر با نیستی و عدم تصوّر کنیم؛ چرا که صادق هدایت در داستان «آفرینگان» که از مجموعه داستان های کتاب «سایه روشن» است، انسان را توهّم و سایه ای می خوانَد که هیچ‌گاه آسایش نخواهد یافت. نکته ای که شکسپیر، نویسنده و شاعر نامدار انگلیسی در نمایشنامه ی هملت آن را به زیبایی به تصویر کشیده و در انتها با همه ی شک و تردیدی خود و با تبعیت از احساسات‌اش انتحار می کند.                                                                         
هملت: بودن یا نبودن، حرف در همین است... مردن، خفتن؛ نه بیش؛ و پنداری که ما با خواب به دردهای قلب و هزاران آسیب طبیعی، که نصیب تن آدمی است پایان می دهیم؛ چنین فرجامی سخت خواستنی است. مردن، خفتن، شاید هم خواب دیدن؛ آه، دشواری کار همین جاست. زیرا تصوّر آن که در این خواب مرگ، چه رؤیاهایی به سراغ مان توانند آمد می باید ما را در عزم خود سست کند. و همین است که موجب می شود عمر مصایب تا بدین حد دراز باشد.
    
به راستی چه کسی به تازیانه ها و خواری های زمانه و بیداد ستمگران و اهانت مردم خودبین و دلهره ی عشق خوار داشته و دیر جنبی قانون و گستاخی دیوانیان و پاسخ ردی که شایستگان شکیبا از فرومایگان می شنوند تن می دهد و حال آن که می توانست خود را با خنجری برهنه آسوده سازد؟ چه کسی زیر چنین باری می رفت و عرق ریزان از زندگی توانفرسا ناله می کرد، مگر بدان رو که هراس چیزی پس از مرگ، این سرزمین ناشناخته که هیچ مسافری دوباره از مرز آن باز نیامده است، اراده را سرگشته می دارد و موجب می شود تا بدبختی هایی را که بدان دچاریم تحمّل کنیم و به سوی دیگر بلاها که چیزی از چگونگی شان نمی دانیم نگریزیم. پس ادراک است که ما همه را بزدل می گرداند. (شکسپیر، 1360: 121 الی123)                                                                                              
شکسپیر، هملت (1360). هملت، ترجمه محمود اعتمادزاده (به آذین)، تهران: دوران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash