این نکته روشن است که راه های متعددی برای سوزانیدن کتاب وجود دارد. [مانند آتش زدن، سانسور کردن و تشویق به کتاب نخواندن] دنیا پر از سبک مغزهایی است که کبریت روشن کرده دنبال سوزانیدن چیزی می گردند. (بردبری، 1362: 196-197)
کتاب علمی تخیّلی «451 فارنهایت» مشهورترین اثر رِی داگلاس بِرَدبِری (2012-1920) داستان آتش نشان های کشوری توتالیتر است که در آن به سوزاندن کتاب ها مشغول هستند. این رمان پیش بینی می کند که در آینده ای نزدیک یعنی قرن بیست و یکم، آتش نشان ها به جای خاموش کردن آتش، به افروختن آتش خواهند پرداخت. (همان: 11) چنان که تفکّر و خواندن کتاب را ممنوع کرده و افراد جامعه در جهل مرکّب خواهند زیست!
بردبری در داستان 451 فارنهایت که دمایی در حدود 232 درجه ی سانتیگراد بوده و دمایی است که کاغذ در آن می سوزد، آتش نشان جوانی به نام مونتاگ را به تصویر می کشد که پس از یک دهه سوزاندن کتاب های مختلف، از شغل خود نادم و شرمنده می گردد و در تقابل با حکومت متوجه می شود که چرا حاکمان و مسئولین کشور از کتاب ها می ترسند و از آن نفرت دارند. چون کتاب ها منافذی را که در چهره ی زندگی است، نشان می دهند و ناگزیرند که به یاد ما بیندازند که ما چه ابله هایی هستیم! (همان: 97-101)
این شاعر و نویسنده ی آمریکایی در ادامه ی این رمان خود نشان می دهد که نمی خواهند مردم با کتاب آشنا شوند، چرا که کتاب خواندن سبب اندیشه ورزی انسان می گردد. در عوض مردم را به سمت اموری مانند حل کردن جدول و یا هر آنچه باعث پر شدن فایل های ذهنیشان شود، سوق می دهند!
برای نام بردن پایتخت های ایالات مختلف آمریکا یا اینکه سال گذشته ایالت ایووا چقدر گندم تولید کرد، مسابقه درست کنید تا آن مسابقات را ببرند. ذهن مردم را پر از اطلاعاتی که قابل اشتعال نیست بکنید! آن ها را از حرکت بازداشته پر از اطلاعاتی بکنید که احساس کنند انباشته معلومات شده اند؛ به طور محض از سرشاری معلومات می درخشند. سپس آن ها احساس می کنند که دارند تفکر می کنند. (همان: 72)
بردبری، ری (1362). 451 فارنهایت، ترجمه علاءالدین بهشتی، تهران: آشتیانی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب علمی تخیّلی «451 فارنهایت» مشهورترین اثر رِی داگلاس بِرَدبِری (2012-1920) داستان آتش نشان های کشوری توتالیتر است که در آن به سوزاندن کتاب ها مشغول هستند. این رمان پیش بینی می کند که در آینده ای نزدیک یعنی قرن بیست و یکم، آتش نشان ها به جای خاموش کردن آتش، به افروختن آتش خواهند پرداخت. (همان: 11) چنان که تفکّر و خواندن کتاب را ممنوع کرده و افراد جامعه در جهل مرکّب خواهند زیست!
بردبری در داستان 451 فارنهایت که دمایی در حدود 232 درجه ی سانتیگراد بوده و دمایی است که کاغذ در آن می سوزد، آتش نشان جوانی به نام مونتاگ را به تصویر می کشد که پس از یک دهه سوزاندن کتاب های مختلف، از شغل خود نادم و شرمنده می گردد و در تقابل با حکومت متوجه می شود که چرا حاکمان و مسئولین کشور از کتاب ها می ترسند و از آن نفرت دارند. چون کتاب ها منافذی را که در چهره ی زندگی است، نشان می دهند و ناگزیرند که به یاد ما بیندازند که ما چه ابله هایی هستیم! (همان: 97-101)
این شاعر و نویسنده ی آمریکایی در ادامه ی این رمان خود نشان می دهد که نمی خواهند مردم با کتاب آشنا شوند، چرا که کتاب خواندن سبب اندیشه ورزی انسان می گردد. در عوض مردم را به سمت اموری مانند حل کردن جدول و یا هر آنچه باعث پر شدن فایل های ذهنیشان شود، سوق می دهند!
برای نام بردن پایتخت های ایالات مختلف آمریکا یا اینکه سال گذشته ایالت ایووا چقدر گندم تولید کرد، مسابقه درست کنید تا آن مسابقات را ببرند. ذهن مردم را پر از اطلاعاتی که قابل اشتعال نیست بکنید! آن ها را از حرکت بازداشته پر از اطلاعاتی بکنید که احساس کنند انباشته معلومات شده اند؛ به طور محض از سرشاری معلومات می درخشند. سپس آن ها احساس می کنند که دارند تفکر می کنند. (همان: 72)
بردبری، ری (1362). 451 فارنهایت، ترجمه علاءالدین بهشتی، تهران: آشتیانی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نوزده سال دارم
در سه سالگی مادرم کتکم میزد
در شش سالگی پدرم
از پنج سالگی کار میکردم
در هشت سالگی پسر شانزده سالهی صاحبخانه خواست به من تجاوز کند
موفق نشد
چون هر چیز اندازهای دارد
درخت توت بار هندوانه را نمیتواند بکشد
و مورچه برای حمل الوار آفریده نشده
کیر پسر شانزده سالهای که شبانهروز کره و عسل و تخممرغ و کباب و جوجه و بوقلمون میخورد
در کون پسر کارگری که هیچکدام از اینها را نمیریند فرو نمیرود
در دوازده سالگی مالکی موفق شد انتقام پسر صاحبخانه را از من بگیرد... (براهنی، 1358: ذیل «زندگی خصوصی ف. م» 71-72)
دکتر رضا براهنی (1401-1314) مترجم، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی نامدار ایرانی است که در کارنامهی ادبی او آثار متعدّدی از جمله کتاب ستایش شدهی «طلا در مس» و رمان زیبای «روزگار دوزخی آقای ایاز» مشاهده میشود. هرچند نباید فراموش کرد که عقاید براهنی مصون از نقد نبوده و قلم او را نمیتوان عاری از لغزش و ترّهات دانست.
و اما کتاب «ظِلّ الله: شعرهای زندان» یکی دیگر از آثار رضا براهنی است که حاوی مقدّمهای مفصّل دربارهی ادبیات انقلابی و چندین شعر میباشد. اساس این کتاب با آنکه در ایّام حبس براهنی در زندان شکل گرفته است، اما نطفهی برخی از اشعار آن مربوط به دوران پیش از زندان و بقیهی شعرها محصول بعد از زندان است. (همان: 38-39)
رضا براهنی در قسمتی از مقدّمهی خود بر ظلّ الله، سلطنت محمدرضا شاه پهلوی را احلیلی افراشته توسّط پنتاگون و سیا برای تجاوز به ملّت ایران خوانده است. و در ادامه ضمن اشاره به شکنجههای ساواک و مأموران شاه اذعان میکند که سازمان امنیّت پهلوی قوّادانی هستند که ناخن و دندان نویسندگان را میکشند و آب داغ در ماتحتشان اماله میکنند. چنانکه در زندان با بیشرمی شلوار زندانیها را پایین کشیده و به مردان و زنان تجاوز مینمایند. (همان: 10-22)
این نویسندهی تبریزی در قسمتی دیگر از این کتاب ذیل شعر «مرگ شاعر» که آن را در رثای خسرو گلسرخی سروده است، ضمن هجو محمدرضا پهلوی و شهبانو، این پادشاه ایران و همسرش را ولدالزنا خوانده است و دکتر پرویز ناتل خانلری را لَلِهی مادرزاد آن دو معرّفی میکند. (همان: 65)
او معتقد است که سید حسین نصر، مسلمان سلطنت طلبی است که کتاب به زبان انگلیسی مینویسد، ولی فارسی که حرف میزند و یا مینویسد، فقط به اندازهی یک بچهی شش ماهه جا تر میکند و جلوی شاه و شهبانو به مانند نوجوان تازهکاری که جلوی والدینش به حالت نعوظ رسیده است دولا دولای فلسفی میرود. (همان: 16-17) چنانکه رعدی آذرخشی، دکتر خانلری، دکتر صادق کیا و دکتر ذبیح الله صفا را خایه مالهای شاه ایران میشمرَد. (همان: 10)
براهنی، رضا (1358). ظل الله: شعرهای زندان، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در سه سالگی مادرم کتکم میزد
در شش سالگی پدرم
از پنج سالگی کار میکردم
در هشت سالگی پسر شانزده سالهی صاحبخانه خواست به من تجاوز کند
موفق نشد
چون هر چیز اندازهای دارد
درخت توت بار هندوانه را نمیتواند بکشد
و مورچه برای حمل الوار آفریده نشده
کیر پسر شانزده سالهای که شبانهروز کره و عسل و تخممرغ و کباب و جوجه و بوقلمون میخورد
در کون پسر کارگری که هیچکدام از اینها را نمیریند فرو نمیرود
در دوازده سالگی مالکی موفق شد انتقام پسر صاحبخانه را از من بگیرد... (براهنی، 1358: ذیل «زندگی خصوصی ف. م» 71-72)
دکتر رضا براهنی (1401-1314) مترجم، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی نامدار ایرانی است که در کارنامهی ادبی او آثار متعدّدی از جمله کتاب ستایش شدهی «طلا در مس» و رمان زیبای «روزگار دوزخی آقای ایاز» مشاهده میشود. هرچند نباید فراموش کرد که عقاید براهنی مصون از نقد نبوده و قلم او را نمیتوان عاری از لغزش و ترّهات دانست.
و اما کتاب «ظِلّ الله: شعرهای زندان» یکی دیگر از آثار رضا براهنی است که حاوی مقدّمهای مفصّل دربارهی ادبیات انقلابی و چندین شعر میباشد. اساس این کتاب با آنکه در ایّام حبس براهنی در زندان شکل گرفته است، اما نطفهی برخی از اشعار آن مربوط به دوران پیش از زندان و بقیهی شعرها محصول بعد از زندان است. (همان: 38-39)
رضا براهنی در قسمتی از مقدّمهی خود بر ظلّ الله، سلطنت محمدرضا شاه پهلوی را احلیلی افراشته توسّط پنتاگون و سیا برای تجاوز به ملّت ایران خوانده است. و در ادامه ضمن اشاره به شکنجههای ساواک و مأموران شاه اذعان میکند که سازمان امنیّت پهلوی قوّادانی هستند که ناخن و دندان نویسندگان را میکشند و آب داغ در ماتحتشان اماله میکنند. چنانکه در زندان با بیشرمی شلوار زندانیها را پایین کشیده و به مردان و زنان تجاوز مینمایند. (همان: 10-22)
این نویسندهی تبریزی در قسمتی دیگر از این کتاب ذیل شعر «مرگ شاعر» که آن را در رثای خسرو گلسرخی سروده است، ضمن هجو محمدرضا پهلوی و شهبانو، این پادشاه ایران و همسرش را ولدالزنا خوانده است و دکتر پرویز ناتل خانلری را لَلِهی مادرزاد آن دو معرّفی میکند. (همان: 65)
او معتقد است که سید حسین نصر، مسلمان سلطنت طلبی است که کتاب به زبان انگلیسی مینویسد، ولی فارسی که حرف میزند و یا مینویسد، فقط به اندازهی یک بچهی شش ماهه جا تر میکند و جلوی شاه و شهبانو به مانند نوجوان تازهکاری که جلوی والدینش به حالت نعوظ رسیده است دولا دولای فلسفی میرود. (همان: 16-17) چنانکه رعدی آذرخشی، دکتر خانلری، دکتر صادق کیا و دکتر ذبیح الله صفا را خایه مالهای شاه ایران میشمرَد. (همان: 10)
براهنی، رضا (1358). ظل الله: شعرهای زندان، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘لا اله الا أنا
📝حجت هاشمی خراسانی
آیتالله سید حجت هاشمی خراسانی، نوۀ عارف نامی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، در نوشتاری عجیب گفتن صدبار ذکر «لا اله الّا أَنا» را توصیه کرده (هاشمی خراسانی، ۱۳۸۳: ۵۷) و در ادامه مینویسد:
و چون ما مرد کار و درد در این روزگار بسیار اندک است جز یکی نادرةالاعصار و جوهرةالامصار حکیم الهی و مرد غیرمتناهی آقای حسنزاده آملی است که او را من میشناسم و مرا او میشناسد و هر دو مجهولالقدر و از نوادر آخرالزمان و میگویم چنانچه حکیم سنائی گفته (همان: ۶۱-۶۲):
مرد هشیار درین عصر کم است
ور یکی هست بدین متهم است
منبع:
_ هاشمی خراسانی، ابومعین حمدالدین حجت، ۱۳۸۳، دوازده امام حکیم خواجه نصیرالدین طوسی و مناقب محییالدین عربی و اذکار و اوراد حجت هاشمی خراسانی، مشهد، وحید نگار.
https://t.iss.one/Minavash
📝حجت هاشمی خراسانی
آیتالله سید حجت هاشمی خراسانی، نوۀ عارف نامی، شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی، در نوشتاری عجیب گفتن صدبار ذکر «لا اله الّا أَنا» را توصیه کرده (هاشمی خراسانی، ۱۳۸۳: ۵۷) و در ادامه مینویسد:
و چون ما مرد کار و درد در این روزگار بسیار اندک است جز یکی نادرةالاعصار و جوهرةالامصار حکیم الهی و مرد غیرمتناهی آقای حسنزاده آملی است که او را من میشناسم و مرا او میشناسد و هر دو مجهولالقدر و از نوادر آخرالزمان و میگویم چنانچه حکیم سنائی گفته (همان: ۶۱-۶۲):
مرد هشیار درین عصر کم است
ور یکی هست بدین متهم است
منبع:
_ هاشمی خراسانی، ابومعین حمدالدین حجت، ۱۳۸۳، دوازده امام حکیم خواجه نصیرالدین طوسی و مناقب محییالدین عربی و اذکار و اوراد حجت هاشمی خراسانی، مشهد، وحید نگار.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ماکس برود و دورا دیمانت، دو دوست یهودی فرانتس کافکا سعی بر آن داشتند که کافکا را یهودی و دوستدار اسرائیل معرفی کنند! چنان که گوستاو یانوش در کتاب «گفتگو با کافکا» اذعان می کند که کافکا از پیروان راسخ صهیونیسم [واژه ای فرانسوی به معنای تشکیل یک میهن یهودی در فلسطین که از کوه صهیون، آرمگاه داوود نبی در اورشلیم اخذ شده است.] بود. هرچند جنبش صهیونیسم را تنها بازگشت به سوی قانونی بشری که ساخته و خاص یهودیان است، می دانست و در نقد ماکس برود می گفت: او نمی فهمد که ناسیونالیسم یهودی به شکلی که در صهیونیسم بروز می کند، فقط نوعی دفاع است... این کاروان نمی خواهد جایی را فتح کند. فقط می خواهد به منزلی امن و آرام برسد که امکان یک زندگی آزاد بشری را دربر داشته باشد. اشتیاق یهودیان به وطن، ناسیونالیستی متجاوز نیست که – به سبب بی خانمانی عینی و ذهنی اش - دست طمع به موطن دیگران دراز کرده باشد. (یانوش، 1386: 138-143)
صادق هدایت در کتاب «پیام کافکا» می نویسد: کافکا ناگزیر بود که به میز اداره بچسبد و در خانه ی منفور پدری زندگی کند. گویا از طرف خانواده و یا دوستانش به او کمکی نمی شد تا بتواند آسایش درونی را که این همه به آن نیازمند بوده برای خود فراهم سازد. ماکس برود مدعی است که اعتقاد به صهیونیت در کافکا جایگزین این آسایش شده است... هرچند برود او را وادار کرد تا زبان عبری بیاموزد و کتاب تلمود را بخواند، اما کافکا هیچگاه خلوت خود را از دست نداد برای اینکه معنی جامعهی قلابی یهود را دریابد. (هدایت، 1342: 19)
ماکس برود زیر پایش می نشیند و می خواهد دوباره او را به ایمان یهود راهنمایی بکند، اما نتیجه ی خوبی نمی گیرد. کافکا به رفیقش می گوید من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ از مجلس مراسم مذهبی یهود که با هم بیرون می آمده اند به طعنه می گوید: راستش را می خواهی تقریباً مثل این بود که در میان سیاه های وحشی آفریقا باشیم. چه خرافات پستی! (همان: 25)
هدایت در ادامه ی این کتاب خود می آورد: شکی نیست که کافکا زندگی خود را در وحشت از فرمانروایی پدر مستبد به سر می برد و تا آخر عمر نمی تواند این یوغ را تکان بدهد... هرگاه کافکا کامیاب می شد که تشکیل خانواده بدهد، شاید می توانست خود را از بند خانه ی پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش می درخشید، اما همیشه می لغزیده و درگیر و دارها و کشمکشهایی به نامزدش دور و نزدیک می شده است. (همان: 23-24)
چنان که کافکا می نویسد: تلاش های من برای ازدواج در حقیقت پرعظمت ترین و امید بخش ترین تلاش برای نجات از قلمرو تو از کار در آمدند که البته به تناسب پرعظمت ترین شکست را هم به ارمغان آوردند... بعدها در جوانی، نمی فهمیدم که تو چطور می توانی با آن هیچی که از یهودیت داری به من ایراد بگیری که چرا به خودم زحمت نمی دهم که چیزی شبیه هیچ ترا مراعات کنم. چون یهودیت تو تا آنجا که می توانستم ببینم واقعاً فقط یک هیچ بود، یک شوخی بود، حتی شوخی هم نبود.
(کافکا، 1355: 56-57-69)
لذا صادق هدایت معتقد است: هرگاه برخی به طرف کافکا دندان قروچه می روند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را می کنند، برای این است که کافکا دلخوشکنک و دست آویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریب ها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است؛ زیرا گمان می کند که زندگی پوچ و بی مایه ی ما نمی تواند تهی بی پایانی که در آن دست و پا می زنیم پر بکند... (هدایت، 1342: 15-16)
هدایت، صادق (1342). پیام کافکا، تهران: امیرکبیر.
یانوش، گوستاو (1386). گفتگو با کافکا، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
کافکا، فرانتس (1355). نامه به پدر، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
صادق هدایت در کتاب «پیام کافکا» می نویسد: کافکا ناگزیر بود که به میز اداره بچسبد و در خانه ی منفور پدری زندگی کند. گویا از طرف خانواده و یا دوستانش به او کمکی نمی شد تا بتواند آسایش درونی را که این همه به آن نیازمند بوده برای خود فراهم سازد. ماکس برود مدعی است که اعتقاد به صهیونیت در کافکا جایگزین این آسایش شده است... هرچند برود او را وادار کرد تا زبان عبری بیاموزد و کتاب تلمود را بخواند، اما کافکا هیچگاه خلوت خود را از دست نداد برای اینکه معنی جامعهی قلابی یهود را دریابد. (هدایت، 1342: 19)
ماکس برود زیر پایش می نشیند و می خواهد دوباره او را به ایمان یهود راهنمایی بکند، اما نتیجه ی خوبی نمی گیرد. کافکا به رفیقش می گوید من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ از مجلس مراسم مذهبی یهود که با هم بیرون می آمده اند به طعنه می گوید: راستش را می خواهی تقریباً مثل این بود که در میان سیاه های وحشی آفریقا باشیم. چه خرافات پستی! (همان: 25)
هدایت در ادامه ی این کتاب خود می آورد: شکی نیست که کافکا زندگی خود را در وحشت از فرمانروایی پدر مستبد به سر می برد و تا آخر عمر نمی تواند این یوغ را تکان بدهد... هرگاه کافکا کامیاب می شد که تشکیل خانواده بدهد، شاید می توانست خود را از بند خانه ی پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش می درخشید، اما همیشه می لغزیده و درگیر و دارها و کشمکشهایی به نامزدش دور و نزدیک می شده است. (همان: 23-24)
چنان که کافکا می نویسد: تلاش های من برای ازدواج در حقیقت پرعظمت ترین و امید بخش ترین تلاش برای نجات از قلمرو تو از کار در آمدند که البته به تناسب پرعظمت ترین شکست را هم به ارمغان آوردند... بعدها در جوانی، نمی فهمیدم که تو چطور می توانی با آن هیچی که از یهودیت داری به من ایراد بگیری که چرا به خودم زحمت نمی دهم که چیزی شبیه هیچ ترا مراعات کنم. چون یهودیت تو تا آنجا که می توانستم ببینم واقعاً فقط یک هیچ بود، یک شوخی بود، حتی شوخی هم نبود.
(کافکا، 1355: 56-57-69)
لذا صادق هدایت معتقد است: هرگاه برخی به طرف کافکا دندان قروچه می روند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را می کنند، برای این است که کافکا دلخوشکنک و دست آویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریب ها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است؛ زیرا گمان می کند که زندگی پوچ و بی مایه ی ما نمی تواند تهی بی پایانی که در آن دست و پا می زنیم پر بکند... (هدایت، 1342: 15-16)
هدایت، صادق (1342). پیام کافکا، تهران: امیرکبیر.
یانوش، گوستاو (1386). گفتگو با کافکا، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
کافکا، فرانتس (1355). نامه به پدر، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران: خوارزمی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مُعاطات مصدر باب مفاعله از ریشهی «عطا» و در لغت به معنی بذل و بخشش دوطرفه است. و در اصطلاح نیز معاطات به داد و ستدی گفته میشود که فاقد صیغهی عقد است. لذا به هر گونه رابطهای که بدون صیغهی عقد بوده [چه با الفاظی مانند دوست دارم و چه بدون لفظ مثل اشاره] و دلالت بر ازدواج کند، ازدواج معاطاتی میگویند.
این نوع از ازدواج که با پذیرش آن میتوان حکم به شرعی بودن برخی از ازدواجهای سفید داد، بنابر اجماع تقریبی فقهای شیعه و اهل تسنن باطل شمرده شده است. هرچند صاحب جواهر اذعان نموده است که ملامحسن فیض کاشانی و برخی از عالمان اخباری ازدواج معاطاتی را جایز دانستهاند. (نجفی، 1981: ج 30، 153) چنانکه فقیه معاصر، آیتالله صادقی تهرانی نیز در رساله توضیحالمسائل خود حکم به جواز ازدواج معاطاتی داده و بیان کرده است که عقد با گفتن یا نوشتن یا اشاره و یا به هر شکل دیگری که نمایانگر ازدواج و زناشویی میان مرد و زنی گردد کافی است. (صادقی تهرانی، 1384: ذیل «عقد ازدواج» مسألهی 626، 281)
نجفی، محمدحسن (1981). جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
صادقی تهرانی، محمد (1384). رساله توضیحالمسائل نوین، تهران: امید فردا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این نوع از ازدواج که با پذیرش آن میتوان حکم به شرعی بودن برخی از ازدواجهای سفید داد، بنابر اجماع تقریبی فقهای شیعه و اهل تسنن باطل شمرده شده است. هرچند صاحب جواهر اذعان نموده است که ملامحسن فیض کاشانی و برخی از عالمان اخباری ازدواج معاطاتی را جایز دانستهاند. (نجفی، 1981: ج 30، 153) چنانکه فقیه معاصر، آیتالله صادقی تهرانی نیز در رساله توضیحالمسائل خود حکم به جواز ازدواج معاطاتی داده و بیان کرده است که عقد با گفتن یا نوشتن یا اشاره و یا به هر شکل دیگری که نمایانگر ازدواج و زناشویی میان مرد و زنی گردد کافی است. (صادقی تهرانی، 1384: ذیل «عقد ازدواج» مسألهی 626، 281)
نجفی، محمدحسن (1981). جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
صادقی تهرانی، محمد (1384). رساله توضیحالمسائل نوین، تهران: امید فردا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘آیههای شیطانی
📝سلمان رشدی
در روزگاران کهن، حضرت ابراهیم به اتفاق هاجر و اسماعیل فرزندش به این دره آمده بود. ابراهیم، هاجر را در این بیابان بیآبوعلف رها کرد. هاجر پرسید آیا این ارادۀ خداوند است. ابراهیم پاسخ داد آری. و آنگاه هاجر را به حال خود رها کرد و رفت. حرامزاده. انسان از همان بادی امر خدا را وسیلۀ توجیه اعمال توجیهناپذیر قرار میداده (رشدی، ۲۰۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۳۹-۱۴۰).
سلمان رشدی در سال ۱۹۴۷ در بمبئیِ هند از پدر و مادری مسلمان متولد شد. رمان «بچههای نیمهشب» پیرامون خاطرات کودکی سلمان از هند و رمان «شرم» بیانگر انتقادات او به شخصیتهای سیاسی پاکستان - کشوری که پدر و مادرش در آن پناه گرفتند - است. چنانکه منتقدین رمان «آیههای شیطانی» را آخرین سنگ بنای نگارش رشدی و تکمیل کنندۀ رمانهای سهگانهاش میدانند (همان: ۳-۴).
سلمان رشدی چهارده ساله بود که به انگلستان مهاجرت کرد و توصیف چگونگی مهاجرت او به این کشور سبب به وجود آمدن کتاب آیههای شیطانی شد. این رمان با سقوط دو مرد هنرپیشه به نامهای جبرئیل فرشته و صَلَدین چمچا از یک هواپیما شروع میشود که اثری مملوّ از تضادها و کارزار خیر و شر است (همان: ۵-۶).
بخش دوم آیههای شیطانی هم بر اساس یکی از داستانهای صدر اسلام مشهور به «غَرانیق» پایریزی شده است. غرانیق جمع غُرنُوق، واژهای است عربی به معنای مرغِ آبی و در اصطلاح از آن روی این آیات غرانیق نامیده شد که به گمان اعراب بتها به مانند پرندگان به آسمان عروج میکنند و برای پرستندگان خود شفاعت مینمایند. این داستان را بسیاری افسانه شمرده و ابنهشام در سیره نبوی ذکری از آن به میان نیاورده است. هرچند طبری از قول ابناسحاق، استاد ابنهشام، میآورد:
روزی شیطان بر زبان پـیامبر اسلام انـداخت که بتانِ لات و عُزّی و مَنات والا هستند و شفاعتشان مورد رضایت است. چون قریش این بشنیدند خوشحالی کردند و پیامبر را به خطا متّهم نمیداشتند و با او به سجده افتادند. در ادامه جبرئیل بیامد و گفت: ای محمد چه کردی، برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم. پیغمبر سخت غمگین شد و از خدا بترسید و خدا آیهای نازل فرمود و کار را برای او سبک کرد و پیمبر برفت و چیزی که شیطان به زبان وی انداخته بود منسوخ شد و این آیه آمد که بتان جز نامها نیستند که شما و پدرانتان نامیدهاید و خدا دلیلی بر آن نازل نکرده است (طبری، ۱۳۶۳: ۳/ ۸۸۱ الی۸۸۳).
ولی جبرئیل که آن بالاها میپلکید راز کوچکی را میداند. فقط یک چیز خیلی کوچک که در اینجا کار دست آدم میدهد. اینکه هر دو دفعه خودم بودم بابا، بار اول من بودم، باردوم هم خودم بودم (رشدی، ۲۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۷۸).
رمان آیههای شیطانی باآنکه اثری داستانی است و نه کتابی تاریخی، اما این امر سبب مصونیّت نویسندۀ آن از نقدهای فراداستانی نشده است؛ تا آنجا که عطاءالله مهاجرانی با نوشتن کتاب نقد توطئه آیات شیطانی و کارن آرمسترانگ در کتاب محمد هدف سلمان رشدی از نوشتن این رمان را توطئه و یا امری مشکوک دانسته و خانم آرمسترانگ علّت اصلی تألیف کتاب خود را بیان سیمای واقعی پیامبر اسلام معرفی میکند.
جدای از کیفیت ادبی و ترجمۀ فارسی ثقیل این کتاب، میتوان گفت حجمی کمتر از یک ششمِ این رمان یعنی قسمت «ماهوند، عایشه و باز گشت به جاهلیه» سبب رنجش متدیّنان و اصحاب انقلاب جمهوری اسلامی ایران شده است. رشدی در ابتدای فصلِ ماهوند پیرامون پیامبر اسلام مینویسد:
نامش اگر صحیح تلفظ شود، آنکه شایستۀ سپاس است معنی میدهد. اما در اینجا ماهوند، یعنی مترادف با شیطان نامیده خواهد شد... سوداگر ظاهرش چنان است که باید باشد. پیشانی بلند، بینی عقابی، شانههای پهن، باسن باریک. دارای قدی متوسط و ظاهری فکور است... چشمانش درشت و مژگانش بلند و دوشیزهوار است... این باید سوداگر عجیبی باشد واله که از همهچیز بریده است و سر به کوه و صحرا گذاشته، از کوه حراء بالا میرود و گاه تا یک ماه در بالای کوه میماند که تنها باشد (همان: ۱۳۶-۱۳۷).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝سلمان رشدی
در روزگاران کهن، حضرت ابراهیم به اتفاق هاجر و اسماعیل فرزندش به این دره آمده بود. ابراهیم، هاجر را در این بیابان بیآبوعلف رها کرد. هاجر پرسید آیا این ارادۀ خداوند است. ابراهیم پاسخ داد آری. و آنگاه هاجر را به حال خود رها کرد و رفت. حرامزاده. انسان از همان بادی امر خدا را وسیلۀ توجیه اعمال توجیهناپذیر قرار میداده (رشدی، ۲۰۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۳۹-۱۴۰).
سلمان رشدی در سال ۱۹۴۷ در بمبئیِ هند از پدر و مادری مسلمان متولد شد. رمان «بچههای نیمهشب» پیرامون خاطرات کودکی سلمان از هند و رمان «شرم» بیانگر انتقادات او به شخصیتهای سیاسی پاکستان - کشوری که پدر و مادرش در آن پناه گرفتند - است. چنانکه منتقدین رمان «آیههای شیطانی» را آخرین سنگ بنای نگارش رشدی و تکمیل کنندۀ رمانهای سهگانهاش میدانند (همان: ۳-۴).
سلمان رشدی چهارده ساله بود که به انگلستان مهاجرت کرد و توصیف چگونگی مهاجرت او به این کشور سبب به وجود آمدن کتاب آیههای شیطانی شد. این رمان با سقوط دو مرد هنرپیشه به نامهای جبرئیل فرشته و صَلَدین چمچا از یک هواپیما شروع میشود که اثری مملوّ از تضادها و کارزار خیر و شر است (همان: ۵-۶).
بخش دوم آیههای شیطانی هم بر اساس یکی از داستانهای صدر اسلام مشهور به «غَرانیق» پایریزی شده است. غرانیق جمع غُرنُوق، واژهای است عربی به معنای مرغِ آبی و در اصطلاح از آن روی این آیات غرانیق نامیده شد که به گمان اعراب بتها به مانند پرندگان به آسمان عروج میکنند و برای پرستندگان خود شفاعت مینمایند. این داستان را بسیاری افسانه شمرده و ابنهشام در سیره نبوی ذکری از آن به میان نیاورده است. هرچند طبری از قول ابناسحاق، استاد ابنهشام، میآورد:
روزی شیطان بر زبان پـیامبر اسلام انـداخت که بتانِ لات و عُزّی و مَنات والا هستند و شفاعتشان مورد رضایت است. چون قریش این بشنیدند خوشحالی کردند و پیامبر را به خطا متّهم نمیداشتند و با او به سجده افتادند. در ادامه جبرئیل بیامد و گفت: ای محمد چه کردی، برای مردم چیزی خواندی که من از پیش خدا نیاورده بودم. پیغمبر سخت غمگین شد و از خدا بترسید و خدا آیهای نازل فرمود و کار را برای او سبک کرد و پیمبر برفت و چیزی که شیطان به زبان وی انداخته بود منسوخ شد و این آیه آمد که بتان جز نامها نیستند که شما و پدرانتان نامیدهاید و خدا دلیلی بر آن نازل نکرده است (طبری، ۱۳۶۳: ۳/ ۸۸۱ الی۸۸۳).
ولی جبرئیل که آن بالاها میپلکید راز کوچکی را میداند. فقط یک چیز خیلی کوچک که در اینجا کار دست آدم میدهد. اینکه هر دو دفعه خودم بودم بابا، بار اول من بودم، باردوم هم خودم بودم (رشدی، ۲۰۳: ذیل «قسمت اول»، ۱۷۸).
رمان آیههای شیطانی باآنکه اثری داستانی است و نه کتابی تاریخی، اما این امر سبب مصونیّت نویسندۀ آن از نقدهای فراداستانی نشده است؛ تا آنجا که عطاءالله مهاجرانی با نوشتن کتاب نقد توطئه آیات شیطانی و کارن آرمسترانگ در کتاب محمد هدف سلمان رشدی از نوشتن این رمان را توطئه و یا امری مشکوک دانسته و خانم آرمسترانگ علّت اصلی تألیف کتاب خود را بیان سیمای واقعی پیامبر اسلام معرفی میکند.
جدای از کیفیت ادبی و ترجمۀ فارسی ثقیل این کتاب، میتوان گفت حجمی کمتر از یک ششمِ این رمان یعنی قسمت «ماهوند، عایشه و باز گشت به جاهلیه» سبب رنجش متدیّنان و اصحاب انقلاب جمهوری اسلامی ایران شده است. رشدی در ابتدای فصلِ ماهوند پیرامون پیامبر اسلام مینویسد:
نامش اگر صحیح تلفظ شود، آنکه شایستۀ سپاس است معنی میدهد. اما در اینجا ماهوند، یعنی مترادف با شیطان نامیده خواهد شد... سوداگر ظاهرش چنان است که باید باشد. پیشانی بلند، بینی عقابی، شانههای پهن، باسن باریک. دارای قدی متوسط و ظاهری فکور است... چشمانش درشت و مژگانش بلند و دوشیزهوار است... این باید سوداگر عجیبی باشد واله که از همهچیز بریده است و سر به کوه و صحرا گذاشته، از کوه حراء بالا میرود و گاه تا یک ماه در بالای کوه میماند که تنها باشد (همان: ۱۳۶-۱۳۷).
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
ماهوند [پیامبر] در غاری با جبرئیل دستوپنجه نرم میکند و او را به این طرف و آن طرف پرتاب میکند، و بگذارید بگویم، دیگر جایی نمانده که دست نبرده باشد. زبانش در گوشم [جبرئیل] رفته و مشتش در تخمهایم خورده... جبرئیل خسته که میشد میگفت همۀ مشکلات نوع بشر مربوط به اینهاست. این رؤیاهای مادرجنده. اگر من خدا بودم قدرت خیالبافی را از مردم میگرفتم و آنوقت شاید حرامزادۀ مفلوکی که من باشم میتوانستم یک شب راحت سرم را زمین بگذارم و بخوابم (همان: ۱۳۷).
سلمان رشدی در فصل عایشه از تبعید روحالله خمینی به پاریس سخن میگوید و او را فردی پارانوئیدی، حیلهگر، آدمکش، خونخوار و در آرزوی پادشاهی همیشگی معرفی میکند (همان: ۲۸۲ الی۲۸۹). فصلی که اگر نوشته نمیشد ظاهراً اینهمه جنجال برنمیانگیخت و حکم ارتداد نویسندۀ آن هیچگاه صادر نمیگشت.
مرگ بر استبداد امپراطوریس عایشه، مرگ بر تقویمها، مرگ بر آمریکا، مرگ بر زمان! ما در جستجوی ابدیتیم. بیزمان خداوند را میطلبیم. کتابها را بسوزانید و تنها به یک کتاب اعتماد کنید. کاغذها را پاره کنید و کلام را بشنوید، کلامی که از طریق جبرئیل ملائکه به ماهوند پیامبر الهام شده و امام ما آن را تفسیر کرده است (همان: ۲۸۹-۲۹۰).
سلمان رشدی در فصلی با عنوان بازگشت به جاهلیه نیز به ترسیم صحنههایی از یک روسپیخانه میپردازد که فاحشۀ سوگولی آن بهمانند همسر نوجوان پیامبر اسلام، عایشه، نام دارد. روسپیخانهای با نام حجاب که بهخاطر رونق گرفتن و جذب مشتری نام دوازده همسر محمد بن عبدالله را بر خود نهاده است (همان: ذیل «قسمت دوم»، ۱۸۱-۱۸۶-۱۸۷).
منابع:
_ رشدی، سلمان، ۲۰۰۳، آیههای شیطانی، ترجمه روشنک ایرانی، اِسِنِ آلمان، نیما.
_ طبری، محمد بن جریر، ۱۳۶۳، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر.
https://t.iss.one/Minavash
ماهوند [پیامبر] در غاری با جبرئیل دستوپنجه نرم میکند و او را به این طرف و آن طرف پرتاب میکند، و بگذارید بگویم، دیگر جایی نمانده که دست نبرده باشد. زبانش در گوشم [جبرئیل] رفته و مشتش در تخمهایم خورده... جبرئیل خسته که میشد میگفت همۀ مشکلات نوع بشر مربوط به اینهاست. این رؤیاهای مادرجنده. اگر من خدا بودم قدرت خیالبافی را از مردم میگرفتم و آنوقت شاید حرامزادۀ مفلوکی که من باشم میتوانستم یک شب راحت سرم را زمین بگذارم و بخوابم (همان: ۱۳۷).
سلمان رشدی در فصل عایشه از تبعید روحالله خمینی به پاریس سخن میگوید و او را فردی پارانوئیدی، حیلهگر، آدمکش، خونخوار و در آرزوی پادشاهی همیشگی معرفی میکند (همان: ۲۸۲ الی۲۸۹). فصلی که اگر نوشته نمیشد ظاهراً اینهمه جنجال برنمیانگیخت و حکم ارتداد نویسندۀ آن هیچگاه صادر نمیگشت.
مرگ بر استبداد امپراطوریس عایشه، مرگ بر تقویمها، مرگ بر آمریکا، مرگ بر زمان! ما در جستجوی ابدیتیم. بیزمان خداوند را میطلبیم. کتابها را بسوزانید و تنها به یک کتاب اعتماد کنید. کاغذها را پاره کنید و کلام را بشنوید، کلامی که از طریق جبرئیل ملائکه به ماهوند پیامبر الهام شده و امام ما آن را تفسیر کرده است (همان: ۲۸۹-۲۹۰).
سلمان رشدی در فصلی با عنوان بازگشت به جاهلیه نیز به ترسیم صحنههایی از یک روسپیخانه میپردازد که فاحشۀ سوگولی آن بهمانند همسر نوجوان پیامبر اسلام، عایشه، نام دارد. روسپیخانهای با نام حجاب که بهخاطر رونق گرفتن و جذب مشتری نام دوازده همسر محمد بن عبدالله را بر خود نهاده است (همان: ذیل «قسمت دوم»، ۱۸۱-۱۸۶-۱۸۷).
منابع:
_ رشدی، سلمان، ۲۰۰۳، آیههای شیطانی، ترجمه روشنک ایرانی، اِسِنِ آلمان، نیما.
_ طبری، محمد بن جریر، ۱۳۶۳، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
با آنکه بسیار شنیدهایم که پیامبر اسلام انسانها را به خندیدن و مزاح کردن سفارش نموده است، اما روایات متعدّدی هم نقل شده است که در آن پیامبر اسلام و امامان شیعه مردم را از مزاح کردن و خندهی بسیار نهی میکنند. چنانکه محمدباقر مجلسی در کتاب «حلیة المتقین» با ذکر احادیث مختلفی متذکّر میشود که قهقهه زدن از شیطان است، خندهی مؤمن باید بیصدا و به صورت تبسّم باشد، بسیار خندیدن دل را میمیراند و سبب ترک دین میشود و خندیدن بدون دلیل از روی نادانی است. (مجلسی، 1377: 378-379)
اما شاد زیستن و خندیدن از چنان اهمیّتی برخوردار است که نویسنده و فیلسوف مشهوری چون هانری لویی برگسون به مانند بسیاری از فیلسوفان تفاوت انسان از دیگر موجودات را نَه قوهی ناطقیت او که خندهی آدمی میداند. (برگسون، 1379: 22)
برگسونِ فرانسوی با نگاشتن کتاب «خنده» که شامل سه مقاله در این باره است، خنده را عاملی در جهت به کمال رسیدن جامعهی بشری، وسیلهای برای تصحیح و راهی به سوی آرامش میشمارد؛ چرا که انسانها معمولاً به چیزی میخندند که عیبی در آن نهفته است. (همان: 68)
برگسون، هانری لویی (1379). خنده، ترجمه عباس باقری، تهران: شباویز.
مجلسی، محمدباقر (1377). حلیة المتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران: باقرالعلوم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اما شاد زیستن و خندیدن از چنان اهمیّتی برخوردار است که نویسنده و فیلسوف مشهوری چون هانری لویی برگسون به مانند بسیاری از فیلسوفان تفاوت انسان از دیگر موجودات را نَه قوهی ناطقیت او که خندهی آدمی میداند. (برگسون، 1379: 22)
برگسونِ فرانسوی با نگاشتن کتاب «خنده» که شامل سه مقاله در این باره است، خنده را عاملی در جهت به کمال رسیدن جامعهی بشری، وسیلهای برای تصحیح و راهی به سوی آرامش میشمارد؛ چرا که انسانها معمولاً به چیزی میخندند که عیبی در آن نهفته است. (همان: 68)
برگسون، هانری لویی (1379). خنده، ترجمه عباس باقری، تهران: شباویز.
مجلسی، محمدباقر (1377). حلیة المتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران: باقرالعلوم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘حلیةالمتقین
📝محمدباقر مجلسی
در حدیث صحیح از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام منقول است که زنی آمد به خدمت حضرت رسول صلیالله علیه و آله و سلم و گفت یا رسولالله چیست حق شوهر به زن؟ فرمود لازم است که اطاعت شوهر بکند و نافرمانی او نکند... و هر وقت ارادۀ نزدیکی او کند مضایقه نکند اگرچه بر پشت پالان شتر باشد... پرسید که من بر شوهر آنقدر حق ندارم که او بر من دارد؟ فرمود که از صدتا یکی نه. آن زن گفت که قسم میخورم به آن خدایی که ترا به حق فرستاده است که هرگز شوهر نکنم (مجلسی، ۱۳۷۷: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۱۸-۱۱۹).
یکی از عالمان مشهور شیعه که از جانب بسیاری از همصنفان خود مورد ستایش قرار گرفته و همواره به تمجید از آثار او پرداختهاند، محمدباقر مجلسی، معروف به علامه مجلسی است. فردی که علی دشتی معتقد است تنها کتاب «حِلیَةُالمُتّقین» او برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است.
در حدیث منقول است که هر که در خانۀ او طنبور یا عود یا چیز دیگر از آلتهای ساز یا نرد یا شطرنج چهل روز بماند مستوجب غضب الهی گردد و اگر در این چهل روز بمیرد فاجر و فاسق مرده باشد و جای او در جهنم باشد (همان: ذیل «خاتمه»، ۴۹۷).
از حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام منقول است که کبوتر در خوانندگی که میکند نفرین میکند بر آنها که سازها میزنند و عود و نی مینوازند... و حضرت صادق علیهالسلام فرمود بتها شطرنج است و گفتارِ باطل غنا و خوانندگیست و نرد بدتر از شطرنج است و اما شطرنج پس نگاه داشتن آن کفر است و بازی کردن با آن شرک و یاد دادنش به کسی گناه کبیرۀ هلاککننده است و سلام کردن بر کسی که بازی کند گناه است... و کسی که نظر به سوی آن کند چنان است که به فرج مادر خود نظر کند (همان: ذیل «خاتمه»، ۴۹۷).
محمدباقر مجلسی در آغاز «حلیةالمتقین»، که در قالب چهارده باب و یک خاتمه نگاشته شده است، این کتاب را اثری فارسی و مختصر از محاسنِ آداب و مکارمِ اخلاق اسلامی معرّفی میکند که با سندهای معتبر از پیامبر و اهلبیت رسالت تحریر کرده است (همان: ۱).
حضرت امیرالمؤمنین وصیت فرمود به حضرت امام حسن علیهالسلام که زینهار مشورت با زنان مکن، رأی ایشان ضعیف و عزم ایشان سست است و ایشان را پیوسته در پرده بدار و بیرون مفرست و تا توانی چنان کن که به غیر از تو مردی را نشناسند... و مردی که کارهای او را زنی تدبیر کند ملعونست. حضرت رسول صلیالله علیه و آله و سلم چون ارادۀ جنگ داشتند با زنان خود مشورت میکردند و آنچه ایشان میگفتند خلاف آن را میکردند (همان: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۲۰-۱۲۱).
از حضرت رسول منقول است که هر زنی که بوی خوش کند و از خانه بیرون آید پیوسته لعنت الهی بر او باشد تا بهخانه برگردد (همان: ذیل «باب ششم، فصل دوم»، ۱۷۱). و به سند معتبر از او منقول است که بهترین زنان شما زنیست که فرزند بسیار آورد و نزد شوهرش ذلیل باشد (همان: ذیل «باب چهارم، فصل دوم»، ۱۰۶).
و در حدیث دیگر فرمود که دختران باکره بخواهید که دهنهای ایشان خوشبوتر و زخمهای ایشان خشکتر و پستانهای ایشان شیرینتر است و فرزندآورندهترند (همان: ذیل«باب چهارم، فصل دوم»، ۱۰۵). و امام محمدباقر فرمود که زن آزاد را در برابر زن آزاد دیگر جماع مکن اما کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کردن باکی نیست (همان: ذیل «باب چهارم، فصل چهارم»، ۱۱۶).
از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام و امام جعفرصادق علیهالسلام منقول است که حق تعالی برای زنان غیرت جایز نداشته است و از برای مردان غیرت قرار داده است زیراکه از برای مردان چهار زن و از متعه و کنیز آنچه خواهد حلال گردانیده است و از برای زن به غیر از یک شوهر حلال نکرده است (همان: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۱۸).
از دیگر لاطائلات، خزعبلات و مزخرفات فروانی که مجلسی در کتاب «حلیةالمتقین: زیور پرهیزگاران» نوشته است، میتوان به مطالب زیر اشاره کرد:
در حدیث صحیح از حضرت صادق منقول است که کبوتر از مرغان پیغمبران است... که هر خانهای که در آن خانه کبوتر باشد آفتی از جن به اهل آن خانه نمیرسد زیرا که بیخردانِ جن بازی میکنند در خانهای که کبوتر در آن خانه هست [و] مشغول آن میشوند و متوجه آدمی نمیشوند... و در روایت دیگر فرمود کبوتر نفرین میکند بر قاتلان جناب امام حسین علیهالسلام پس ایشان را در خانه خود نگه دارید... که مستحب است نگاه داشتن اینها در خانه (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل ششم»، ۴۰۰-۴۰۱).
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدباقر مجلسی
در حدیث صحیح از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام منقول است که زنی آمد به خدمت حضرت رسول صلیالله علیه و آله و سلم و گفت یا رسولالله چیست حق شوهر به زن؟ فرمود لازم است که اطاعت شوهر بکند و نافرمانی او نکند... و هر وقت ارادۀ نزدیکی او کند مضایقه نکند اگرچه بر پشت پالان شتر باشد... پرسید که من بر شوهر آنقدر حق ندارم که او بر من دارد؟ فرمود که از صدتا یکی نه. آن زن گفت که قسم میخورم به آن خدایی که ترا به حق فرستاده است که هرگز شوهر نکنم (مجلسی، ۱۳۷۷: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۱۸-۱۱۹).
یکی از عالمان مشهور شیعه که از جانب بسیاری از همصنفان خود مورد ستایش قرار گرفته و همواره به تمجید از آثار او پرداختهاند، محمدباقر مجلسی، معروف به علامه مجلسی است. فردی که علی دشتی معتقد است تنها کتاب «حِلیَةُالمُتّقین» او برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است.
در حدیث منقول است که هر که در خانۀ او طنبور یا عود یا چیز دیگر از آلتهای ساز یا نرد یا شطرنج چهل روز بماند مستوجب غضب الهی گردد و اگر در این چهل روز بمیرد فاجر و فاسق مرده باشد و جای او در جهنم باشد (همان: ذیل «خاتمه»، ۴۹۷).
از حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام منقول است که کبوتر در خوانندگی که میکند نفرین میکند بر آنها که سازها میزنند و عود و نی مینوازند... و حضرت صادق علیهالسلام فرمود بتها شطرنج است و گفتارِ باطل غنا و خوانندگیست و نرد بدتر از شطرنج است و اما شطرنج پس نگاه داشتن آن کفر است و بازی کردن با آن شرک و یاد دادنش به کسی گناه کبیرۀ هلاککننده است و سلام کردن بر کسی که بازی کند گناه است... و کسی که نظر به سوی آن کند چنان است که به فرج مادر خود نظر کند (همان: ذیل «خاتمه»، ۴۹۷).
محمدباقر مجلسی در آغاز «حلیةالمتقین»، که در قالب چهارده باب و یک خاتمه نگاشته شده است، این کتاب را اثری فارسی و مختصر از محاسنِ آداب و مکارمِ اخلاق اسلامی معرّفی میکند که با سندهای معتبر از پیامبر و اهلبیت رسالت تحریر کرده است (همان: ۱).
حضرت امیرالمؤمنین وصیت فرمود به حضرت امام حسن علیهالسلام که زینهار مشورت با زنان مکن، رأی ایشان ضعیف و عزم ایشان سست است و ایشان را پیوسته در پرده بدار و بیرون مفرست و تا توانی چنان کن که به غیر از تو مردی را نشناسند... و مردی که کارهای او را زنی تدبیر کند ملعونست. حضرت رسول صلیالله علیه و آله و سلم چون ارادۀ جنگ داشتند با زنان خود مشورت میکردند و آنچه ایشان میگفتند خلاف آن را میکردند (همان: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۲۰-۱۲۱).
از حضرت رسول منقول است که هر زنی که بوی خوش کند و از خانه بیرون آید پیوسته لعنت الهی بر او باشد تا بهخانه برگردد (همان: ذیل «باب ششم، فصل دوم»، ۱۷۱). و به سند معتبر از او منقول است که بهترین زنان شما زنیست که فرزند بسیار آورد و نزد شوهرش ذلیل باشد (همان: ذیل «باب چهارم، فصل دوم»، ۱۰۶).
و در حدیث دیگر فرمود که دختران باکره بخواهید که دهنهای ایشان خوشبوتر و زخمهای ایشان خشکتر و پستانهای ایشان شیرینتر است و فرزندآورندهترند (همان: ذیل«باب چهارم، فصل دوم»، ۱۰۵). و امام محمدباقر فرمود که زن آزاد را در برابر زن آزاد دیگر جماع مکن اما کنیز را در برابر کنیز دیگر جماع کردن باکی نیست (همان: ذیل «باب چهارم، فصل چهارم»، ۱۱۶).
از حضرت امام محمدباقر علیهالسلام و امام جعفرصادق علیهالسلام منقول است که حق تعالی برای زنان غیرت جایز نداشته است و از برای مردان غیرت قرار داده است زیراکه از برای مردان چهار زن و از متعه و کنیز آنچه خواهد حلال گردانیده است و از برای زن به غیر از یک شوهر حلال نکرده است (همان: ذیل «باب چهارم، فصل ششم»، ۱۱۸).
از دیگر لاطائلات، خزعبلات و مزخرفات فروانی که مجلسی در کتاب «حلیةالمتقین: زیور پرهیزگاران» نوشته است، میتوان به مطالب زیر اشاره کرد:
در حدیث صحیح از حضرت صادق منقول است که کبوتر از مرغان پیغمبران است... که هر خانهای که در آن خانه کبوتر باشد آفتی از جن به اهل آن خانه نمیرسد زیرا که بیخردانِ جن بازی میکنند در خانهای که کبوتر در آن خانه هست [و] مشغول آن میشوند و متوجه آدمی نمیشوند... و در روایت دیگر فرمود کبوتر نفرین میکند بر قاتلان جناب امام حسین علیهالسلام پس ایشان را در خانه خود نگه دارید... که مستحب است نگاه داشتن اینها در خانه (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل ششم»، ۴۰۰-۴۰۱).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
در چند حدیث از حضرت صادق علیه السلام منقول است که تا جناب امام حسین علیهالسلام را شهید کردند جغد در روزها پیدا نمیشود و همین در شب ظاهر میشود و از آن روز قسم خورد که در آبادانی جا نگیرد و پیوسته روزها روزه میباشد و اندوهناک و چون شب میشود افطار میکند، پیوسته ناله و گریه میکند بر جناب امام حسین علیهالسلام تا صبح (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل هشتم»، ۴۰۸).
از حضرت امام موسی علیهالسلام منقول است که در خروس پنج خصلت از خصلتهای پیغمبران هست: سخاوت و شجاعت و شناختن وقت نمازها و بسیار جماع کردن و غیرت (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل ششم»، ۴۰۲).
حضرت امام رضا علیهالسلام فرمود طاوس به سبب گناهی که کرده است مسخ شده است (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل هشتم»، ۴۰۷). از حضرت صادق علیهالسلام منقول است که سگی که سیاهرنگ یا سفیدرنگ یا سرخ یکرنگ باشد، اینها از جناند و سگهای ابلق مسخ شدهاند از جن و انس (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل نهم»، ۴۰۹).
و از حضرت امام موسی علیهالسلام منقول است که حیواناتی که مسخ شدهاند دوازده صنفاند، اما فیل پادشاهی بود که زنا و لواط میکرد و خرس اعرابی بادیهنشینی بود که دویتی میکرد و خرگوش زنی بود که با شوهر خود خیانت میکرد و غسل حیض و جنابت نمیکرد... و میمون و خوک جماعتی بودند از بنیاسرائیل که در روز شنبه شکار کردند... و اما زنبور قصابی بود که از ترازو دزدی میکرد (همان: ذیل «باب سیزدهم، فصل هشتم»، ۴۳۷-۴۳۸).
مشهور میان علما آنست که [نقاشی کردن و ساختن صورت صاحب روح] حرام است... و در احادیث معتبره وارد شده است که هرکه صورتی بسازد در قیامت او را عذاب کنند (همان: ذیل «باب دوادهم، فصل سوم»، ۳۹۶). چنانکه در احادیث معتبره وارد شده است که مسابقه و گروبندی جایز نیست مگر در اسب و استر و الاغ و شتر و فیل و در تیراندازی. و در احادیث معتبره وارد شده است که حضرت رسول اسب به گرو تاختند و گرو را بر چند اوقیه نقره بستند که هر اوقیه تخمیناً بیست و یک مثقال نقره باشد (همان: ذیل «باب چهاردهم، فصل دوازدهم»، ۴۸۱).
منبع:
_ مجلسی، محمدباقر، ۱۳۷۷، حلیةالمتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران، باقرالعلوم.
https://t.iss.one/Minavash
در چند حدیث از حضرت صادق علیه السلام منقول است که تا جناب امام حسین علیهالسلام را شهید کردند جغد در روزها پیدا نمیشود و همین در شب ظاهر میشود و از آن روز قسم خورد که در آبادانی جا نگیرد و پیوسته روزها روزه میباشد و اندوهناک و چون شب میشود افطار میکند، پیوسته ناله و گریه میکند بر جناب امام حسین علیهالسلام تا صبح (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل هشتم»، ۴۰۸).
از حضرت امام موسی علیهالسلام منقول است که در خروس پنج خصلت از خصلتهای پیغمبران هست: سخاوت و شجاعت و شناختن وقت نمازها و بسیار جماع کردن و غیرت (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل ششم»، ۴۰۲).
حضرت امام رضا علیهالسلام فرمود طاوس به سبب گناهی که کرده است مسخ شده است (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل هشتم»، ۴۰۷). از حضرت صادق علیهالسلام منقول است که سگی که سیاهرنگ یا سفیدرنگ یا سرخ یکرنگ باشد، اینها از جناند و سگهای ابلق مسخ شدهاند از جن و انس (همان: ذیل «باب دوازدهم، فصل نهم»، ۴۰۹).
و از حضرت امام موسی علیهالسلام منقول است که حیواناتی که مسخ شدهاند دوازده صنفاند، اما فیل پادشاهی بود که زنا و لواط میکرد و خرس اعرابی بادیهنشینی بود که دویتی میکرد و خرگوش زنی بود که با شوهر خود خیانت میکرد و غسل حیض و جنابت نمیکرد... و میمون و خوک جماعتی بودند از بنیاسرائیل که در روز شنبه شکار کردند... و اما زنبور قصابی بود که از ترازو دزدی میکرد (همان: ذیل «باب سیزدهم، فصل هشتم»، ۴۳۷-۴۳۸).
مشهور میان علما آنست که [نقاشی کردن و ساختن صورت صاحب روح] حرام است... و در احادیث معتبره وارد شده است که هرکه صورتی بسازد در قیامت او را عذاب کنند (همان: ذیل «باب دوادهم، فصل سوم»، ۳۹۶). چنانکه در احادیث معتبره وارد شده است که مسابقه و گروبندی جایز نیست مگر در اسب و استر و الاغ و شتر و فیل و در تیراندازی. و در احادیث معتبره وارد شده است که حضرت رسول اسب به گرو تاختند و گرو را بر چند اوقیه نقره بستند که هر اوقیه تخمیناً بیست و یک مثقال نقره باشد (همان: ذیل «باب چهاردهم، فصل دوازدهم»، ۴۸۱).
منبع:
_ مجلسی، محمدباقر، ۱۳۷۷، حلیةالمتقین، به تصحیح مهدی معینیان، تهران، باقرالعلوم.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است،
زمان محمدعلی شاه میکشتند که مشروطه است،
زمان رضاخان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است،
امروز تو دهنش میزنند که منافق است
و فردا وارونه بر خرش مینشانند
و شمع آجینش میکنند که لامذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمیشود:
تو آلمان هیتلری میکشتند که طرفدار یهودیهاست،
حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیهاست،
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستهاست،
صهیونیستها میکشند که فاشیست است،
فاشیستها میکشند که کمونیست است،
کمونیستها میکشند که آنارشیست است،
روسها میکشند که پدر سوخته از چین طرفداری میکند،
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند،
و میکُشند و میکُشند و میکُشند و میکُشند...
چه قصابخانهئی است این دنیای بشریت! (شاملو، 1358: 30-31)
شاملو، احمد (1358). گفت و شنودی با احمد شاملو، تهران مصور، چهارم خرداد، شماره 18.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است،
زمان محمدعلی شاه میکشتند که مشروطه است،
زمان رضاخان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است،
امروز تو دهنش میزنند که منافق است
و فردا وارونه بر خرش مینشانند
و شمع آجینش میکنند که لامذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزیش عوض نمیشود:
تو آلمان هیتلری میکشتند که طرفدار یهودیهاست،
حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیهاست،
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستهاست،
صهیونیستها میکشند که فاشیست است،
فاشیستها میکشند که کمونیست است،
کمونیستها میکشند که آنارشیست است،
روسها میکشند که پدر سوخته از چین طرفداری میکند،
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند،
و میکُشند و میکُشند و میکُشند و میکُشند...
چه قصابخانهئی است این دنیای بشریت! (شاملو، 1358: 30-31)
شاملو، احمد (1358). گفت و شنودی با احمد شاملو، تهران مصور، چهارم خرداد، شماره 18.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از احکام واجب در اسلام، روزه گرفتن در ماه رمضان است. فتوای فقهای اسلامی چنانکه در کتاب «عروة الوثقی» آمده است، مبنی بر آن میباشد که: اگر کسی در ماه رمضان عمداً روزه خواری کند و چنین عملی را حرام نشمرَد، مرتد گشته و باید کشته شود. اما اگر روزهی خود را بخورَد و آن را حلال نداند، در مرتبهی اول و دوم باید با بیست و پنج ضربه شلاق تنبیه گردد و در صورت تکرارِ سه باره اعدام شود؛ هرچند احتیاط واجب این است که در مرتبهی چهارم به قتل برسد. (یزدی و خمینی، 1392: ج 2، 5)
از طرفی دیگر در بخش «وَندیداد» از کتاب اوستا، قطعهی پنجاهم از فرگردِ (فصل) چهارم آمده است: کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرّر است خواهد دید. مانند این که اعضای بدنِ وی با یک کاردِ فولادین بریده شود. (مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، 1384: 111؛ وندیداد، 1376: ج 1، 464-529)
یزدی، محمدکاظم و خمینی، سید روح الله (1392). العروة الوثقی مع تعالیق الامام الخمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا (1384). به اهتمام جیمز دار مستتر، ترجمه موسی جوان، تهران: دنیای کتاب.
وندیداد (1376). ترجمه هاشم رضی، تهران: فکر روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
از طرفی دیگر در بخش «وَندیداد» از کتاب اوستا، قطعهی پنجاهم از فرگردِ (فصل) چهارم آمده است: کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرّر است خواهد دید. مانند این که اعضای بدنِ وی با یک کاردِ فولادین بریده شود. (مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، 1384: 111؛ وندیداد، 1376: ج 1، 464-529)
یزدی، محمدکاظم و خمینی، سید روح الله (1392). العروة الوثقی مع تعالیق الامام الخمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا (1384). به اهتمام جیمز دار مستتر، ترجمه موسی جوان، تهران: دنیای کتاب.
وندیداد (1376). ترجمه هاشم رضی، تهران: فکر روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بایزید طَیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی (234-161) در بسطام در خانواده ای زردشتی که تازه به اسلام گرویده بودند متولّد شد. (سهلگی، 1384: ذیل «مقدمه» 33) دکتر شفیعی کدکنی بر آن اعتقاد است که از اجماع نقل ها تقریباً می توان گفت که بایزید ازدواج نکرده است. بنابراین آنچه در بندهای آخر این کتاب از ابونُعَیم اصفهانی (بند 541 و 542) نقل کرده اند که سخنی از همسرِ بایزید نقل کرده است باید با شکّ و تردید تلقّی شود. (همان: 33-34)
و در این که گفته اند او مدتی شاگرد امام جعفر صادق بوده است تردید وجود دارد. چرا که اگر سال وفات بایزید دویست و سی و چهار باشد با در نظر گرفتن سال وفات حضرت صادق که سال 148 هجری است، حدود هشتاد و شش سال در این میان فاصله است. اگر آخرین سالهای حیات حضرت صادق را در سنین نوجوانی درک کرده باشد، باید عمری در حدود صد سال برای او فرض شود و این با اسناد موجودِ حیات بایزید که عمر او را هفتاد و سه سال نوشته اند تطبیق نمی کند، اما خلاف عقل و منطق هم نیست؛ عمرهایی ازین دست در اقران بایزید کم نیست. (همان: 38-39)
بایزید بسطامی برخلاف حلاج هرگز به عرصه ی سیاست پا نگذاشت و به همین دلیل در اکثر اوقات در کمال احترام زیست (همان: 27) و سرانجام در بسطام درگذشت. (همان: 33) ظاهراً بایزید کتابی ننوشته است و یا حداقل اثری از وی به دست ما نرسیده است. هرچند از قدیمی ترین کتب نوشته شده درباره ی او می توان به «کتاب النّور» که مجموعه ای از حقایق و افسانه های زندگی اوست، اشاره کرد. (همان: 26-34)
کتابی که سراسر آن گزاره هایی است در حوزه ی الاهیّات که از ذهن و زندگی مردی به نام بایزید بسطامی جوشیده و دهان به دهان آن را سال ها نـقل کرده اند تا آنگاه پس از دو قرن از وفات بایزید، فردی به نام ابوالفضل محمد بن علی سَهلگی (477-379) در قرن پنجم هجری آن را تدوین و کتابت کرده است. (همان: 26-27-39)
محمدرضا شفیعی کدکنی با تصحیح این کتاب از روی قدیمی ترین نسخهی شناخته شدهی آن که متعلق به کتابخانه ی ظاهریهی دمشق است، (همان: 50) به ترجمهی این اثر با عنوان «دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی» پرداخت و اذعان داشت: در سراسر تاریخ عرفان ایرانی اگر دو سه چهرهی نادر و استثنایی ظهور کرده باشند، یکی از آن ها بایزید بسطامی است... (همان: 33) از هم اکنون می توانم دربارهی خوانندگان این کتاب چنین پیش بینی کنم که خود به خود به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهی که مجموعهی این گزاره ها را بی معنی خواهند دانست و حق با آن هاست و گروهی که ژرف ترین اندیشه های الاهیّاتی جهان را در آن خواهند یافت و حق با آن ها نیز هست. (همان: 27)
و اما در پاره ای از متن اصلی این کتاب می خوانیم: و از شیخ او، عبدالله شنیدم که می گفت مشایخ ما می گفتند ابویزید اکبر نیز امّی بوده است و اگر در علم ظاهر او شک روا باشد، در کمال علم باطن او تردیدی نیست. (همان: 121)
از پیشینگان شنیدم که می گفتند: مادر بایزید شبی او را گفت آب بیاور. بایزید به طلب آب از خانه بیرون رفت. چون باز آمد مادر را خفته دید. کوزه در دست همچنان ایستاد تا او بیدار شد. مادر کوزهی آب را از دست بایزید گرفت در حالی که از سردی بر انگشت بایزید یخ زده بود و پاره ای از پوستِ انگشت او بر دستهی کوزه باقی بود. مادرش چون چنین دید، پرسید. بایزید او را آگاه کرد و گفت: در دل گفتم اگر کوزه را بر زمین نهم به خواب روم شاید تو آب بخواهی و آن را نبینی. مادرش گفت خدای از تو خشنود باد! (همان: 156-157)
و هم ازو شنیدم که می گفت: مردِ مردستان آن است که نشسته است و اشیاء به دیدار او می آیند و هم نشسته است و اشیاء در هر کجا که هستند با او سخن می گویند. گفت و شنیدم که می گفت: مرا با خویش به جایگاهی بُرد که همه خلق را از میانِ دو انگشتِ من به من نشان داد. (همان: 171)
بایزید را گفتند خلق، همه، در زیر لوای محمداند. بایزید گفت: سوگند به خدای که لوای من بزرگتر از لوای محمد است. لوای من از نوری است که آدمیان و پریان، همه، در زیر آن لوایند با پیامبران. (همان: 24-241)
از بایزید شنیدم که می گفت: سبحانی! سبحانی! ما اعظم شأنی. سپس می گفت: حَسبی مِن نفسی حَسبی... (همان: 170) و از محمد داعی شنیدم که به یاد می آورد که بایزید گفته است: «أنا ربی الأعلی» من پروردگارِ برترم. (همان: 223-224)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
و در این که گفته اند او مدتی شاگرد امام جعفر صادق بوده است تردید وجود دارد. چرا که اگر سال وفات بایزید دویست و سی و چهار باشد با در نظر گرفتن سال وفات حضرت صادق که سال 148 هجری است، حدود هشتاد و شش سال در این میان فاصله است. اگر آخرین سالهای حیات حضرت صادق را در سنین نوجوانی درک کرده باشد، باید عمری در حدود صد سال برای او فرض شود و این با اسناد موجودِ حیات بایزید که عمر او را هفتاد و سه سال نوشته اند تطبیق نمی کند، اما خلاف عقل و منطق هم نیست؛ عمرهایی ازین دست در اقران بایزید کم نیست. (همان: 38-39)
بایزید بسطامی برخلاف حلاج هرگز به عرصه ی سیاست پا نگذاشت و به همین دلیل در اکثر اوقات در کمال احترام زیست (همان: 27) و سرانجام در بسطام درگذشت. (همان: 33) ظاهراً بایزید کتابی ننوشته است و یا حداقل اثری از وی به دست ما نرسیده است. هرچند از قدیمی ترین کتب نوشته شده درباره ی او می توان به «کتاب النّور» که مجموعه ای از حقایق و افسانه های زندگی اوست، اشاره کرد. (همان: 26-34)
کتابی که سراسر آن گزاره هایی است در حوزه ی الاهیّات که از ذهن و زندگی مردی به نام بایزید بسطامی جوشیده و دهان به دهان آن را سال ها نـقل کرده اند تا آنگاه پس از دو قرن از وفات بایزید، فردی به نام ابوالفضل محمد بن علی سَهلگی (477-379) در قرن پنجم هجری آن را تدوین و کتابت کرده است. (همان: 26-27-39)
محمدرضا شفیعی کدکنی با تصحیح این کتاب از روی قدیمی ترین نسخهی شناخته شدهی آن که متعلق به کتابخانه ی ظاهریهی دمشق است، (همان: 50) به ترجمهی این اثر با عنوان «دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی» پرداخت و اذعان داشت: در سراسر تاریخ عرفان ایرانی اگر دو سه چهرهی نادر و استثنایی ظهور کرده باشند، یکی از آن ها بایزید بسطامی است... (همان: 33) از هم اکنون می توانم دربارهی خوانندگان این کتاب چنین پیش بینی کنم که خود به خود به دو گروه تقسیم خواهند شد: گروهی که مجموعهی این گزاره ها را بی معنی خواهند دانست و حق با آن هاست و گروهی که ژرف ترین اندیشه های الاهیّاتی جهان را در آن خواهند یافت و حق با آن ها نیز هست. (همان: 27)
و اما در پاره ای از متن اصلی این کتاب می خوانیم: و از شیخ او، عبدالله شنیدم که می گفت مشایخ ما می گفتند ابویزید اکبر نیز امّی بوده است و اگر در علم ظاهر او شک روا باشد، در کمال علم باطن او تردیدی نیست. (همان: 121)
از پیشینگان شنیدم که می گفتند: مادر بایزید شبی او را گفت آب بیاور. بایزید به طلب آب از خانه بیرون رفت. چون باز آمد مادر را خفته دید. کوزه در دست همچنان ایستاد تا او بیدار شد. مادر کوزهی آب را از دست بایزید گرفت در حالی که از سردی بر انگشت بایزید یخ زده بود و پاره ای از پوستِ انگشت او بر دستهی کوزه باقی بود. مادرش چون چنین دید، پرسید. بایزید او را آگاه کرد و گفت: در دل گفتم اگر کوزه را بر زمین نهم به خواب روم شاید تو آب بخواهی و آن را نبینی. مادرش گفت خدای از تو خشنود باد! (همان: 156-157)
و هم ازو شنیدم که می گفت: مردِ مردستان آن است که نشسته است و اشیاء به دیدار او می آیند و هم نشسته است و اشیاء در هر کجا که هستند با او سخن می گویند. گفت و شنیدم که می گفت: مرا با خویش به جایگاهی بُرد که همه خلق را از میانِ دو انگشتِ من به من نشان داد. (همان: 171)
بایزید را گفتند خلق، همه، در زیر لوای محمداند. بایزید گفت: سوگند به خدای که لوای من بزرگتر از لوای محمد است. لوای من از نوری است که آدمیان و پریان، همه، در زیر آن لوایند با پیامبران. (همان: 24-241)
از بایزید شنیدم که می گفت: سبحانی! سبحانی! ما اعظم شأنی. سپس می گفت: حَسبی مِن نفسی حَسبی... (همان: 170) و از محمد داعی شنیدم که به یاد می آورد که بایزید گفته است: «أنا ربی الأعلی» من پروردگارِ برترم. (همان: 223-224)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
هم شنیدم ابوموسی دَبیلی را که می گفت از بایزید شنیدم که می گفت: سی سال خدای را جُستم. پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را می جویم و او بود که مرا می جست. (همان: 152-153)
سهلگی، محمد بن علی (1384). دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی، ترجمه و تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
هم شنیدم ابوموسی دَبیلی را که می گفت از بایزید شنیدم که می گفت: سی سال خدای را جُستم. پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را می جویم و او بود که مرا می جست. (همان: 152-153)
سهلگی، محمد بن علی (1384). دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی، ترجمه و تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📝اندوه من
روزگاریست تـنـم بـاورِ انـدوهِ مـن اسـت
که تـنـم نی که غمم خاورِ انـدوهِ مـن است
از غـــمـم مـیگــذرم راه بـهجایی نــبـرم
که تـمـام سخـنـم گوهـرِ انـدوهِ مـن اسـت
چـون شِکَر میزنمش باز نخواهم خورمش
که نـمک شهد نـگردد شِکَر اندوهِ من است
ای بسا هرچه که گـفـتـیم سرشـتیم ز خود
مـرحـبـا صـادقِ مـا داورِ انـدوهِ مـن اسـت
سخنم یا که غمم یا که تنم حرف تو چیست
رازِ سَربستهای و ایـن دگر انـدوهِ مـن اسـت
https://t.iss.one/Minavash
روزگاریست تـنـم بـاورِ انـدوهِ مـن اسـت
که تـنـم نی که غمم خاورِ انـدوهِ مـن است
از غـــمـم مـیگــذرم راه بـهجایی نــبـرم
که تـمـام سخـنـم گوهـرِ انـدوهِ مـن اسـت
چـون شِکَر میزنمش باز نخواهم خورمش
که نـمک شهد نـگردد شِکَر اندوهِ من است
ای بسا هرچه که گـفـتـیم سرشـتیم ز خود
مـرحـبـا صـادقِ مـا داورِ انـدوهِ مـن اسـت
سخنم یا که غمم یا که تنم حرف تو چیست
رازِ سَربستهای و ایـن دگر انـدوهِ مـن اسـت
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
دکتر عبدالحسین زرین کوب در آخرین مقاله از کتاب «حکایت همچنان باقی» می نویسد: یک کشمکش مرموز دیگر هم در عرصه ی خاطرم جریان دارد. پروردگار، کشمکشِ بین یک قدیس و یک ملحد. با چه لحن اخطارآمیز اما پرشفقت صدای قدیس در ذهن آشفته ام طنین می اندازد. می گوید و تکرار می کند که مرد، دنیا را تحقیر نما، جسم را رها ساز و به ماورای خود سفر کن. اما بلافاصله ملحد خنده ی استهزا سَر می دهد که چیزی در ماوراء نیست اگر هست وهم تُست.
هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی!
و من در کشمکش این دو تقاضاگر چنان گیج و سرگشته ام که در بسیاری موارد به هیچ یک از آنها نمی توانم جوابی قاطع و مصمم عرضه کنم. بارها قدیس عرصه ی خاطرم را تسخیر کرده است و بارها ملحد آن را زیر حکم خویش درآورده است... من که در این کشمکش حیرانم چون دوست دارم امید خود را به بقا، به کمال و به وجود از دست ندهم گوش دل را به صدای قدیس می سپارم و به دعوت او تسلیم می شوم. خدایا، بدون این تسلیم و قبول، هر گونه آرامش درونـی برایم غـیرممکن است. به سوی تو باز می گردم و صدای مـلحد را ناشنیده می گیرم.
(زرین کوب، 1376: 504-505)
زرین کوب، عبدالحسین (1376). حکایت همچنان باقی، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
هان تا سر رشته ی خرد گم نکنی!
و من در کشمکش این دو تقاضاگر چنان گیج و سرگشته ام که در بسیاری موارد به هیچ یک از آنها نمی توانم جوابی قاطع و مصمم عرضه کنم. بارها قدیس عرصه ی خاطرم را تسخیر کرده است و بارها ملحد آن را زیر حکم خویش درآورده است... من که در این کشمکش حیرانم چون دوست دارم امید خود را به بقا، به کمال و به وجود از دست ندهم گوش دل را به صدای قدیس می سپارم و به دعوت او تسلیم می شوم. خدایا، بدون این تسلیم و قبول، هر گونه آرامش درونـی برایم غـیرممکن است. به سوی تو باز می گردم و صدای مـلحد را ناشنیده می گیرم.
(زرین کوب، 1376: 504-505)
زرین کوب، عبدالحسین (1376). حکایت همچنان باقی، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
هنگامی که از پیشگویی می شنویم، نام افرادی چون «شاه نعمت الله ولی» و «نوسترا داموس» در ذهن بسیاری از ما ایرانیان تداعی می گردد. افرادی که نسخه های متعدّدی از کتاب ها به آنان نسبت داده شده است و حال آن که در وجود چنین نسخه هایی کاملاً تردید وجود دارد. ضمن این که برخی از نسخ تأیید شده هم به هیچ عنوان دربر دارندهی پیشگویی های خاصّی نیست و صرفاً مجموعه ای از غیبگویی هاست که چنان ماهرانه در لفافه گفته شده که هر بیت یا سطر آن می تواند بر واقعه ای در آینده دلالت کند.
شاه نعمت الله ولی، شاعر هم عصر حافظ قصیده ای دارد با مصرع «قدرت کردگار می بینم» که به عنوان مثال نسخهی تصحیح شدهی آن توسّط جواد نوربخش با دیگر نسخ موجودِ ادّعایی تفاوت بسیاری دارد؛ چرا که قصیدهی مذکور در نسخهی جناب نوربخش همراه با داده هایی کاملاً معمولی است و حال آنکه این قصیده در نسخه های دیگر، شعری بسیار متفاوت با جزئیات متعدّدی از پیشگویی هاست. به شکلی که مدّعی شده اند چنین ضبطی را از روی نسخه ای مربوط به دورهی صفویه از کتابخانهی ماهان کرمان و یا نسخه ای با قدمت صد و اندی ساله از کتابخانهی ملّی تهران تهیه کرده اند. هرچند گویی تا کنون تصویری از آن نسخه های ادّعایی دیده نشده است! (شاه نعمت الله ولی، 1369: 657 الی660)
شاه نعمت الله ولی (1369). کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی، به تصحیح جواد نوربخش، تهران: خانقاه نعمت اللهی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شاه نعمت الله ولی، شاعر هم عصر حافظ قصیده ای دارد با مصرع «قدرت کردگار می بینم» که به عنوان مثال نسخهی تصحیح شدهی آن توسّط جواد نوربخش با دیگر نسخ موجودِ ادّعایی تفاوت بسیاری دارد؛ چرا که قصیدهی مذکور در نسخهی جناب نوربخش همراه با داده هایی کاملاً معمولی است و حال آنکه این قصیده در نسخه های دیگر، شعری بسیار متفاوت با جزئیات متعدّدی از پیشگویی هاست. به شکلی که مدّعی شده اند چنین ضبطی را از روی نسخه ای مربوط به دورهی صفویه از کتابخانهی ماهان کرمان و یا نسخه ای با قدمت صد و اندی ساله از کتابخانهی ملّی تهران تهیه کرده اند. هرچند گویی تا کنون تصویری از آن نسخه های ادّعایی دیده نشده است! (شاه نعمت الله ولی، 1369: 657 الی660)
شاه نعمت الله ولی (1369). کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی، به تصحیح جواد نوربخش، تهران: خانقاه نعمت اللهی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
در ایران پیش از اسلام ازدواج موقّت و ازدواج چند زنی رایج بود، بدین معنی که هر مردی می¬توانست با هر تعداد زن که می خواست ازدواج کند. این امر آشکارا در شاهنامه و نوشته¬های مؤلفان یونانی و رومی دیده می¬شود... و بیشتر پژوهندگان اروپایی این گونه می¬اندیشند که ازدواج با محارم در ایران باستان به طور گسترده بوده و عملی پارساگونه و در خور ستایش به شمار می¬رفته است. چنان که نمی توان انکار کرد که پاره ای از نوشته های مذهبی (اردایی ویراز نامک: ارادیی ویراز هفت خواهر داشت که همسران او بودند) و همچنین شاهنامه (ازدواج بهرام چوبین با خواهرش گُردیه و ازدواج بهمن با دخترش همای) به این گونه ازدواج در ایران باستان گواهی می دهند. (خالقی مطلق، 1395: 77-144-151-153-155)
کتاب «زنان در شاهنامه» نخستین بار به عنوان رساله¬ی دکترای جلال خالقی مطلق در دانشگاه کلن در سال 1971 به زبان آلمانی انتشار یافت و سپس در سال 2012 برگردان انگلیسی آن در آمریکا به چاپ رسید. تا آن که دکتر احمد بی¬نظیر این کتاب را از روی نسخه¬ی انگلیسی به فارسی ترجمه نمود و در سال 1395 در کتابفروشی های ایران عرضه شد. هرچند برخی از جمله دکتر سجاد آیدنلو، ترجمهی این کتاب ارزشمند و عالمانه را ترجمهای سست، آشفته و ناتندرست شمردهاند. (آیدنلو، 1396: 98-100)
دکتر خالقی مطلق در این کتاب مهم¬ترین زنان شاهنامه را می شمرَد و خوانندگان خود را با جایگاه آنان در ایران باستان آشنا می کند. چنان که در فصل¬های دیگر به شرایط و ویژگی¬های عامه¬ی زنانِ آن عصر پرداخته و اطلاعات ارزشمندی را ارائه می نماید.
زنان در شاهنامه ما را با همسر فردوسی که زنی تحصیل کرده و قادر به نواختن ساز چنگ بوده است (همان: 60-61-98-117) و همچنین ارنواز و شهرناز، دختران [یا خواهران و یا خانواده] جمشید که توسط مردان ضحاک ربوده شده و به حرمسرای او آورده شده ¬اند، آشنا می¬کند. دو زنی که به روایت فردوسی سیمایی همچون خورشید، چهره ای همانند ماه، لبانی مانند عقیق، چشمانی چون نرگس سیاه و قامتی بلند و باریک چون سرو داشته و فریدون پس از نجات¬شان از چنگال ضحاک، با آن ها ازدواج می کند. (همان: 27 الی29)
یکی دیگر از زنانی که فردوسی او را با واژه¬هایی مانند پُر¬هنر، خردمند و فرخنده ستوده است، فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون است. (همان: 29 الی31) چنان که رودابه، همسر زال و مادر رستم زنی با اراده¬، محترم و گویی زیباترین زن شاهنامه معرّفی شده است. (همان: 39 الی41) یا منیژه، دختر افراسیاب که در نقش دلداده و عاشق بیژن ظاهر می شود. (همان: 62) و کتایون [که هم بر اسم زن و هم بر اسم مرد مانند برادر فریدون در شاهنامه دلالت دارد. (همان: 31)] دختر امپراتور روم شرقی و همسر گشتاسب و مادر اسفندیار که چندان به قدرت پایبند نیست. (همان: 65 الی67)
و اما در طرف مقابل، گُردآفرید، شیر¬زنِ جسور و حیله گری است که در جنگ با سهراب او را فریب داده و به باد سخره می گیرد. (همان: 52 الی54) گُردیه، خواهر و همسر بهرام چوبین نیز یکی دیگر از شیر¬زنان شاهنامه به شمار می رود که پس از کشته شدن بهرام و کشتن شوهر دوم خود، بِستام که عموی خسرو پرویز است، با خسرو که بیش از 12000 زن را به او نسبت داده ¬اند، ازدواج می کند. (همان: 76 الی79)
چهره¬ی تهمینه، مادر سهراب هم که در شاهنامه به رستم ابراز عشق می کند و از او فرزندی نیرومند و با شهامت مثل رستم طلب می کند، کمی مشکوک و تیره است. چرا که به زعم جناب خالقی مطلق داستان گم شدن اسب رستم و خواستگاری او از تهمینه آن هم در نیمه¬ی شب، کمی نا¬به¬جا، آزاردهنده و عاری از اصالت است که از سوی فردوسی که می کوشد پیوسته رستم را مردی پرهیزگار قلمداد کند به آن افزوده شده است. و حال آن که هسته¬ی اصلی افسانه¬ این بود که اسب رستم به وسیله¬ی یک زن تورانی که به فرقه¬ی اهریمن تعلّق دارد، دزدیده شد و پس از همبستر شدن و به انحراف کشانده شدن رستم به او بازگردانده شد. (همان: 48-49-51)
شیرین نیز شاهزاده ای جوان بود که عشق خسرو پرویز را در دل داشت و برای نفوذ بر خسرو و رسیدن به مقام بانوی اول، مریم دختر امپراتور روم را مسموم کرد. (همان: 81-82) و سودابه همسر کیکاووس دو شخصیّت مختلف داشته است: در نخستین نقش او را همسری کاملاً با شهامت و فداکار می بینیم، اما در نقش دیگر او همسری خائن و مرموز است؛ چرا که به سیاوُش - که مادر¬خوانده اش است - دل می بندد و عشقی شهوت آلود به او دارد. (همان: 44-45-47) لذا رستم پس از کشته شدن شاگردش، سیاوش، چنان خشمگین است که بی درنگ دستور به قتل سودابه می دهد و به کیکاووس می گوید: (همان: 107)
سیاوش به گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «زنان در شاهنامه» نخستین بار به عنوان رساله¬ی دکترای جلال خالقی مطلق در دانشگاه کلن در سال 1971 به زبان آلمانی انتشار یافت و سپس در سال 2012 برگردان انگلیسی آن در آمریکا به چاپ رسید. تا آن که دکتر احمد بی¬نظیر این کتاب را از روی نسخه¬ی انگلیسی به فارسی ترجمه نمود و در سال 1395 در کتابفروشی های ایران عرضه شد. هرچند برخی از جمله دکتر سجاد آیدنلو، ترجمهی این کتاب ارزشمند و عالمانه را ترجمهای سست، آشفته و ناتندرست شمردهاند. (آیدنلو، 1396: 98-100)
دکتر خالقی مطلق در این کتاب مهم¬ترین زنان شاهنامه را می شمرَد و خوانندگان خود را با جایگاه آنان در ایران باستان آشنا می کند. چنان که در فصل¬های دیگر به شرایط و ویژگی¬های عامه¬ی زنانِ آن عصر پرداخته و اطلاعات ارزشمندی را ارائه می نماید.
زنان در شاهنامه ما را با همسر فردوسی که زنی تحصیل کرده و قادر به نواختن ساز چنگ بوده است (همان: 60-61-98-117) و همچنین ارنواز و شهرناز، دختران [یا خواهران و یا خانواده] جمشید که توسط مردان ضحاک ربوده شده و به حرمسرای او آورده شده ¬اند، آشنا می¬کند. دو زنی که به روایت فردوسی سیمایی همچون خورشید، چهره ای همانند ماه، لبانی مانند عقیق، چشمانی چون نرگس سیاه و قامتی بلند و باریک چون سرو داشته و فریدون پس از نجات¬شان از چنگال ضحاک، با آن ها ازدواج می کند. (همان: 27 الی29)
یکی دیگر از زنانی که فردوسی او را با واژه¬هایی مانند پُر¬هنر، خردمند و فرخنده ستوده است، فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون است. (همان: 29 الی31) چنان که رودابه، همسر زال و مادر رستم زنی با اراده¬، محترم و گویی زیباترین زن شاهنامه معرّفی شده است. (همان: 39 الی41) یا منیژه، دختر افراسیاب که در نقش دلداده و عاشق بیژن ظاهر می شود. (همان: 62) و کتایون [که هم بر اسم زن و هم بر اسم مرد مانند برادر فریدون در شاهنامه دلالت دارد. (همان: 31)] دختر امپراتور روم شرقی و همسر گشتاسب و مادر اسفندیار که چندان به قدرت پایبند نیست. (همان: 65 الی67)
و اما در طرف مقابل، گُردآفرید، شیر¬زنِ جسور و حیله گری است که در جنگ با سهراب او را فریب داده و به باد سخره می گیرد. (همان: 52 الی54) گُردیه، خواهر و همسر بهرام چوبین نیز یکی دیگر از شیر¬زنان شاهنامه به شمار می رود که پس از کشته شدن بهرام و کشتن شوهر دوم خود، بِستام که عموی خسرو پرویز است، با خسرو که بیش از 12000 زن را به او نسبت داده ¬اند، ازدواج می کند. (همان: 76 الی79)
چهره¬ی تهمینه، مادر سهراب هم که در شاهنامه به رستم ابراز عشق می کند و از او فرزندی نیرومند و با شهامت مثل رستم طلب می کند، کمی مشکوک و تیره است. چرا که به زعم جناب خالقی مطلق داستان گم شدن اسب رستم و خواستگاری او از تهمینه آن هم در نیمه¬ی شب، کمی نا¬به¬جا، آزاردهنده و عاری از اصالت است که از سوی فردوسی که می کوشد پیوسته رستم را مردی پرهیزگار قلمداد کند به آن افزوده شده است. و حال آن که هسته¬ی اصلی افسانه¬ این بود که اسب رستم به وسیله¬ی یک زن تورانی که به فرقه¬ی اهریمن تعلّق دارد، دزدیده شد و پس از همبستر شدن و به انحراف کشانده شدن رستم به او بازگردانده شد. (همان: 48-49-51)
شیرین نیز شاهزاده ای جوان بود که عشق خسرو پرویز را در دل داشت و برای نفوذ بر خسرو و رسیدن به مقام بانوی اول، مریم دختر امپراتور روم را مسموم کرد. (همان: 81-82) و سودابه همسر کیکاووس دو شخصیّت مختلف داشته است: در نخستین نقش او را همسری کاملاً با شهامت و فداکار می بینیم، اما در نقش دیگر او همسری خائن و مرموز است؛ چرا که به سیاوُش - که مادر¬خوانده اش است - دل می بندد و عشقی شهوت آلود به او دارد. (همان: 44-45-47) لذا رستم پس از کشته شدن شاگردش، سیاوش، چنان خشمگین است که بی درنگ دستور به قتل سودابه می دهد و به کیکاووس می گوید: (همان: 107)
سیاوش به گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍2