📘فراسوی تناقض
📝موریس وینتر
یکی از اصولی که اندیشمندان همواره در درستی گفتۀ خود به آن استناد کردهاند، بداهت امتناع تناقض است. اصلی که موریس وینتر در کتابی با عنوان «فراسوی تناقض» به مخالفت با آن پرداخته و بهزعم خود با طرح فرضیۀ تازهای به درستی چنین اصلی خاتمه داده و آن را باطل کرده است.
نویسندۀ فرانسوی این کتاب بر آن باور است که انسانها باید کوشش کنند تا خود را از راه کج منطق صوری نجات دهند و دریابند که راهی بالاتر از استدلال و قیاس منطقی وجود دارد که از فراسوی تناقض میگذرد (وینتر، ۱۳۶۳: ۶). او ضمن نقد منطق صوری (همان: ۲۴) و ردّ مطلقانگاری اکثر فیلسوفان (همان: ۱۷)، حکم به نسبیگرایی و پذیرش اصل مشاهدهای داده است (همان: ۱۵-۲۱).
وینتر معتقد است فیلسوفان مشایی بر آن تصورند که برای دستیابی به حقیقت باید به اصل عدمِتناقض رسید وگرنه همۀ تفکرات ما باطل است. به عبارت سادهتر آنچه هست، هست. یکچیز نمیتواند در آن واحد هم باشد و هم نباشد. یکچیز نمیتواند در عینحال هم اثبات و هم انکار شود؛ حال آنکه اصلِ عدمِتناقض، حقیقتی دروغین است (همان: ۱۴-۱۵).
منبع:
_ وینتر، موریس، ۱۳۶۳، فراسوی تناقض: راز شیطان، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝موریس وینتر
یکی از اصولی که اندیشمندان همواره در درستی گفتۀ خود به آن استناد کردهاند، بداهت امتناع تناقض است. اصلی که موریس وینتر در کتابی با عنوان «فراسوی تناقض» به مخالفت با آن پرداخته و بهزعم خود با طرح فرضیۀ تازهای به درستی چنین اصلی خاتمه داده و آن را باطل کرده است.
نویسندۀ فرانسوی این کتاب بر آن باور است که انسانها باید کوشش کنند تا خود را از راه کج منطق صوری نجات دهند و دریابند که راهی بالاتر از استدلال و قیاس منطقی وجود دارد که از فراسوی تناقض میگذرد (وینتر، ۱۳۶۳: ۶). او ضمن نقد منطق صوری (همان: ۲۴) و ردّ مطلقانگاری اکثر فیلسوفان (همان: ۱۷)، حکم به نسبیگرایی و پذیرش اصل مشاهدهای داده است (همان: ۱۵-۲۱).
وینتر معتقد است فیلسوفان مشایی بر آن تصورند که برای دستیابی به حقیقت باید به اصل عدمِتناقض رسید وگرنه همۀ تفکرات ما باطل است. به عبارت سادهتر آنچه هست، هست. یکچیز نمیتواند در آن واحد هم باشد و هم نباشد. یکچیز نمیتواند در عینحال هم اثبات و هم انکار شود؛ حال آنکه اصلِ عدمِتناقض، حقیقتی دروغین است (همان: ۱۴-۱۵).
منبع:
_ وینتر، موریس، ۱۳۶۳، فراسوی تناقض: راز شیطان، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نسخههای دیوان حافظ
📝حافظ
از «دیوان حافظ» تصحیحهای متعدّدی وجود دارد که از مهمترین آن میتوان به چاپِ پرویز ناتل خانلری، محمد قدسی شیرازی، محمد قزوینی، بهاءالدین خرمشاهی، هوشنگ ابتهاج و سلیم نیساری اشاره نمود. چاپ قزوینی از دیوان حافظ، که از مشهورترین و معتبرترین نسخهها بهشمار میرود، توسّط محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی بر اساس ۱۸ نسخه در سال ۱۳۲۰ و متشکّل از ۴۹۵ غزل است. چاپ خانلری توسط دکتر پرویز ناتل خانلری بر اساس ۱۴ نسخه در سال ۱۳۵۹ و متشکّل از ۴۸۶ غزل است. چاپ سایه توسّط هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۷۴ بر اساس ۳۱ نسخه و متشکّل از ۴۸۴ غزل است. چاپ سلیم نیساری توسّط دکتر سلیم نیساری در سال ۱۳۷۷ بر اساس ۴۸ نسخه و متشکّل از ۴۷۶ غزل است. چاپ قدسی هم توسط محمد حسینی قدسی شیرازی سالها قبل از تصحیح قزوینی در سال ۱۲۷۶ بر اساس ۵۰ نسخه و با مجموع ۶۰۰ غزل، هفت قصیده، چهلوپنج قطعه، سیونه رباعی، شش مثنوی، یک ترجیعبند و یک ترکیببند به چاپ رسیده است.
تصحیح قدسی در عصر حاضر به کوشش دکتر حسن ذوالفقاری و ابوالفضل علیمحمدی توسط نشر چشمه به طبع رسیده است که از محسّنات این چاپ میتوان به مقابلۀ چهار نسخۀ قزوینی، خانلری، سایه و نیساری با نسخۀ قدسی و ذکر اختلافات موجود در آن و همچنین دو فهرست الفباییِ مطلع و قافیه، کشفالابیات، فرهنگ لغات، توضیح برخی از ابیات مشکل و اعرابگذاری پارهای از واژگان و کلمات عربی اشاره کرد (حافظ، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمه»، ۲۶ الی۳۲).
منبع:
_ حافظ، شمسالدین محمد، ۱۳۸۱، دیوان حافظ، به تصحیح محمد قدسی، به کوشش حسن ذوالفقاری و ابوالفضل علیمحمدی، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
📝حافظ
از «دیوان حافظ» تصحیحهای متعدّدی وجود دارد که از مهمترین آن میتوان به چاپِ پرویز ناتل خانلری، محمد قدسی شیرازی، محمد قزوینی، بهاءالدین خرمشاهی، هوشنگ ابتهاج و سلیم نیساری اشاره نمود. چاپ قزوینی از دیوان حافظ، که از مشهورترین و معتبرترین نسخهها بهشمار میرود، توسّط محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی بر اساس ۱۸ نسخه در سال ۱۳۲۰ و متشکّل از ۴۹۵ غزل است. چاپ خانلری توسط دکتر پرویز ناتل خانلری بر اساس ۱۴ نسخه در سال ۱۳۵۹ و متشکّل از ۴۸۶ غزل است. چاپ سایه توسّط هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۷۴ بر اساس ۳۱ نسخه و متشکّل از ۴۸۴ غزل است. چاپ سلیم نیساری توسّط دکتر سلیم نیساری در سال ۱۳۷۷ بر اساس ۴۸ نسخه و متشکّل از ۴۷۶ غزل است. چاپ قدسی هم توسط محمد حسینی قدسی شیرازی سالها قبل از تصحیح قزوینی در سال ۱۲۷۶ بر اساس ۵۰ نسخه و با مجموع ۶۰۰ غزل، هفت قصیده، چهلوپنج قطعه، سیونه رباعی، شش مثنوی، یک ترجیعبند و یک ترکیببند به چاپ رسیده است.
تصحیح قدسی در عصر حاضر به کوشش دکتر حسن ذوالفقاری و ابوالفضل علیمحمدی توسط نشر چشمه به طبع رسیده است که از محسّنات این چاپ میتوان به مقابلۀ چهار نسخۀ قزوینی، خانلری، سایه و نیساری با نسخۀ قدسی و ذکر اختلافات موجود در آن و همچنین دو فهرست الفباییِ مطلع و قافیه، کشفالابیات، فرهنگ لغات، توضیح برخی از ابیات مشکل و اعرابگذاری پارهای از واژگان و کلمات عربی اشاره کرد (حافظ، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمه»، ۲۶ الی۳۲).
منبع:
_ حافظ، شمسالدین محمد، ۱۳۸۱، دیوان حافظ، به تصحیح محمد قدسی، به کوشش حسن ذوالفقاری و ابوالفضل علیمحمدی، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘مقدمهٔ افسانههای هفتگنبد
📝احمد شاملو
کتاب «افسانههای هفتگنبد»، روایت شخصی احمد شاملو از هفتپیکرِ نظامی گنجوی است. شاملو در مقدمۀ این اثر خود، که تنها در چاپ اول آن در سال ۱۳۳۶ انتشار یافت و در چاپهای بعدی حذف شد، نظامی را مورد نوازش قرار داده است و دربارۀ این شاعر نامدار ایرانی مینویسد:
او سخندانی بزرگ و افسانهپردازی ادیب است. هفتگنبد یا هفتپیکر و یا بهرامنامه یک اثر شعری نیست. نظامیِ هفتپیکر، نظامیِ شاعر نبوده است. کار شعر، کار افسانهسرایی نیست (شاملو، ۱۳۸۴: ۲۲۴). هدف نظامی در افسانههای این منظومه بهجز دو داستانِ بشر پرهیزگار [گنبد سبز] و ماهان کوشیار [گنبد کبود] فقط این بوده است که مشتی صحنههای لاسولیس به هم ببافد. گویی نظامی بهشخصه با پرداختن اینگونه صحنهها، در ذهن خویش هوسبازی و کارسازی میکرده است... آنچه طول افسانه را باعث شده بازگفت نیاز عاشقانۀ مرد داستان نیست بلکه تمنای اوست به ارضای هوس جنسی خویش (همان: ۲۲۲):
مرد: قطرهیی را به تشنگی مگذار!
تشنهیی را به قطرهیی بنواز!
رطبی در فکنده گیر به شیر
سوزنی رفته درمیان حریر!
و جز اینها که سرانجام نیز با همبستر شدن عاشقِ نیازمند با یکی از کنیزکان معشوقۀ خویش موقتاً جوش عشق فرو مینشیند! شوق و عطش نظامی بهوصف دقیق صحنههای همآغوشی و همبستری بهحدی است که گویی انگیزۀ اصلی او به پرداختن هفتپیکر چیزی جز این نبوده است. تعارفات و احترامات فائقۀ مورد پسند میراثخواران ادبی ایران را که بهکنار بگذاریم، اغلب این داستانها بهقدری حقیر و بیمایه است که حتی سخنپردازی و قدرت کلامی نظامی نیز نمیتواند ارزشی برای آن بتراشد... در میان اینگونه داستانها، رسواتر از همه گنبد سفید است (همان: ۲۲۳). این داستان نقطۀ اوج عطش نظامی [عطش جنسی نظامی] است به شیرینکام شدن از وصف حلوا (همان: ۲۲۴)!
ما شاعر را پیامبر انسانیت ترجمه میکنیم (همان: ۲۱۹). شاعر نه خداشناس و نه ملحد است. نه ثروتمند است نه تهیدست. نه فاشیست است نه کمونیست. نه وطنپرست است و نه بیوطن. همهچیز هست و هیچچیز نیست. اگر چیزی بود شاعر نیست، و اگر شاعر بود هیچچیز دیگر نیست. شاید خود نداند، اما آنچه او میجوید تنها رهایی است... با این محک، حساب افراد بیشماری از گروه انبوه شاعران گذشته و امروز ما با خداست... چنین باد! چه نیاز هست که مقام روحانیت و تقدّس شعر را چندان فرود آوریم که اردوی ناظمانِ کاسب یا واعظانِ ناظم را نیز دربرگیرد (همان: ۲۲۰)؟
منبع:
_ شاملو، احمد، ۱۳۸۴، «مقدمۀ افسانههای هفتگنبد»، گوهران، شماره ۹ و ۱۰.
https://t.iss.one/Minavash
📝احمد شاملو
کتاب «افسانههای هفتگنبد»، روایت شخصی احمد شاملو از هفتپیکرِ نظامی گنجوی است. شاملو در مقدمۀ این اثر خود، که تنها در چاپ اول آن در سال ۱۳۳۶ انتشار یافت و در چاپهای بعدی حذف شد، نظامی را مورد نوازش قرار داده است و دربارۀ این شاعر نامدار ایرانی مینویسد:
او سخندانی بزرگ و افسانهپردازی ادیب است. هفتگنبد یا هفتپیکر و یا بهرامنامه یک اثر شعری نیست. نظامیِ هفتپیکر، نظامیِ شاعر نبوده است. کار شعر، کار افسانهسرایی نیست (شاملو، ۱۳۸۴: ۲۲۴). هدف نظامی در افسانههای این منظومه بهجز دو داستانِ بشر پرهیزگار [گنبد سبز] و ماهان کوشیار [گنبد کبود] فقط این بوده است که مشتی صحنههای لاسولیس به هم ببافد. گویی نظامی بهشخصه با پرداختن اینگونه صحنهها، در ذهن خویش هوسبازی و کارسازی میکرده است... آنچه طول افسانه را باعث شده بازگفت نیاز عاشقانۀ مرد داستان نیست بلکه تمنای اوست به ارضای هوس جنسی خویش (همان: ۲۲۲):
مرد: قطرهیی را به تشنگی مگذار!
تشنهیی را به قطرهیی بنواز!
رطبی در فکنده گیر به شیر
سوزنی رفته درمیان حریر!
و جز اینها که سرانجام نیز با همبستر شدن عاشقِ نیازمند با یکی از کنیزکان معشوقۀ خویش موقتاً جوش عشق فرو مینشیند! شوق و عطش نظامی بهوصف دقیق صحنههای همآغوشی و همبستری بهحدی است که گویی انگیزۀ اصلی او به پرداختن هفتپیکر چیزی جز این نبوده است. تعارفات و احترامات فائقۀ مورد پسند میراثخواران ادبی ایران را که بهکنار بگذاریم، اغلب این داستانها بهقدری حقیر و بیمایه است که حتی سخنپردازی و قدرت کلامی نظامی نیز نمیتواند ارزشی برای آن بتراشد... در میان اینگونه داستانها، رسواتر از همه گنبد سفید است (همان: ۲۲۳). این داستان نقطۀ اوج عطش نظامی [عطش جنسی نظامی] است به شیرینکام شدن از وصف حلوا (همان: ۲۲۴)!
ما شاعر را پیامبر انسانیت ترجمه میکنیم (همان: ۲۱۹). شاعر نه خداشناس و نه ملحد است. نه ثروتمند است نه تهیدست. نه فاشیست است نه کمونیست. نه وطنپرست است و نه بیوطن. همهچیز هست و هیچچیز نیست. اگر چیزی بود شاعر نیست، و اگر شاعر بود هیچچیز دیگر نیست. شاید خود نداند، اما آنچه او میجوید تنها رهایی است... با این محک، حساب افراد بیشماری از گروه انبوه شاعران گذشته و امروز ما با خداست... چنین باد! چه نیاز هست که مقام روحانیت و تقدّس شعر را چندان فرود آوریم که اردوی ناظمانِ کاسب یا واعظانِ ناظم را نیز دربرگیرد (همان: ۲۲۰)؟
منبع:
_ شاملو، احمد، ۱۳۸۴، «مقدمۀ افسانههای هفتگنبد»، گوهران، شماره ۹ و ۱۰.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘عقد تمهیدی
📝محمدعلی جمالزاده
در یکی از داستانهای کتاب «کهنه و نو» با عنوان «عقد تمهیدی» میخوانیم:
وقتی جوان بودم پدرم از طرف دولت در شهر مشهد مقدس مأموریت مهمی داشت و لولَهِنگش در آنجا خیلی آب میگرفت. من تازه مو درآورده بودم و پشت لبم سبز و صدایم دو رگه شده بود و خیلی سر و گوشم میجنبید و چون شنیده بودم که در مشهد بازار صیغه دادن و صیغه کردن سخت رواج است در انتظار تعطیلی تابستان بودم که مدارس بسته شود و به بهانۀ تجدید دیدار با پدر هر طور شده خود را به مشهد برسانم. تمام فکر و ذکرم این شده بود هرچه زودتر از میوه شاداب و هرگز نچشیدۀ صیغه و متعه علیهالسلام گلویی تر کنم. تعطیلی شروع شده و نشده خود را به مشهد رساندم. پدرم با پوزخندی گفت فرزند یک مطلب هست که لازم است با تو در میان بگذارم. هشدار مبادا در این شهر در پی صیغه و این قبیلچیزها بروی. چون بدان که هر زن و دختری صیغهات بشود ممکن است مادرت باشد (جمالزاده، ۱۳۸۸: ۷۳-۷۴).
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۸۸، کهنه و نو، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی جمالزاده
در یکی از داستانهای کتاب «کهنه و نو» با عنوان «عقد تمهیدی» میخوانیم:
وقتی جوان بودم پدرم از طرف دولت در شهر مشهد مقدس مأموریت مهمی داشت و لولَهِنگش در آنجا خیلی آب میگرفت. من تازه مو درآورده بودم و پشت لبم سبز و صدایم دو رگه شده بود و خیلی سر و گوشم میجنبید و چون شنیده بودم که در مشهد بازار صیغه دادن و صیغه کردن سخت رواج است در انتظار تعطیلی تابستان بودم که مدارس بسته شود و به بهانۀ تجدید دیدار با پدر هر طور شده خود را به مشهد برسانم. تمام فکر و ذکرم این شده بود هرچه زودتر از میوه شاداب و هرگز نچشیدۀ صیغه و متعه علیهالسلام گلویی تر کنم. تعطیلی شروع شده و نشده خود را به مشهد رساندم. پدرم با پوزخندی گفت فرزند یک مطلب هست که لازم است با تو در میان بگذارم. هشدار مبادا در این شهر در پی صیغه و این قبیلچیزها بروی. چون بدان که هر زن و دختری صیغهات بشود ممکن است مادرت باشد (جمالزاده، ۱۳۸۸: ۷۳-۷۴).
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۸۸، کهنه و نو، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘یک توضیح درباره یک ابتذال مکرر
📝جواد طباطبایی
دکتر جواد طباطبایی، نویسنده و مترجم نامدار تبریزی، که از فارغ التحصیلان رشتۀ فلسفۀ سیاست است، در تاریخ ۲۰۲۲/۱۰/۳ در کانال تلگرامی خود طی پستی با عنوان «یک توضیح درباره یک ابتذال مکرر» اینگونه به نقد و هجو بهرام بیضایی پرداخت:
امروز در میان انبوه خبرهای بسیار بد، چند بیت از بهرام بیضایی [در حمایت از اعتراضات مردم ایران] در فضای مجازی منتشر شد. در معرفی سراینده نوشتهاند که او اعتبار فرهنگ و هنر ایران است. آنچه من تا کنون از بهرام بیضایی دیده یا خواندهام، بهعنوان یک علاقهمند به هنر و فرهنگ کشور، هیچچیزی نمییابم که چنین اغراقگویی درباره او را توجیه کند. البته این یک نظر شخصی است و میدانم که او سینهچاکان بسیاری دارد، اما با خواندن این بیتهایی که با سخیفترین شعرهای ادب فارسی پهلو میزند، فکر میکنم چرا ما هیچ اعتقادی به فضیلت سکوت نداریم و چرا گمان میکنیم میتوان هر مزخرفی را در هر زمان و مکانی گفت!
منبع:
_ طباطبایی، جواد، ۲۰۲۲، «یک توضیح درباره یک ابتذال مکرر»، کانال یادداشتها و جستارها، سوم اکتبر برابر با یازدهم مهرماه ۱۴۰۱.
https://t.iss.one/Minavash
📝جواد طباطبایی
دکتر جواد طباطبایی، نویسنده و مترجم نامدار تبریزی، که از فارغ التحصیلان رشتۀ فلسفۀ سیاست است، در تاریخ ۲۰۲۲/۱۰/۳ در کانال تلگرامی خود طی پستی با عنوان «یک توضیح درباره یک ابتذال مکرر» اینگونه به نقد و هجو بهرام بیضایی پرداخت:
امروز در میان انبوه خبرهای بسیار بد، چند بیت از بهرام بیضایی [در حمایت از اعتراضات مردم ایران] در فضای مجازی منتشر شد. در معرفی سراینده نوشتهاند که او اعتبار فرهنگ و هنر ایران است. آنچه من تا کنون از بهرام بیضایی دیده یا خواندهام، بهعنوان یک علاقهمند به هنر و فرهنگ کشور، هیچچیزی نمییابم که چنین اغراقگویی درباره او را توجیه کند. البته این یک نظر شخصی است و میدانم که او سینهچاکان بسیاری دارد، اما با خواندن این بیتهایی که با سخیفترین شعرهای ادب فارسی پهلو میزند، فکر میکنم چرا ما هیچ اعتقادی به فضیلت سکوت نداریم و چرا گمان میکنیم میتوان هر مزخرفی را در هر زمان و مکانی گفت!
منبع:
_ طباطبایی، جواد، ۲۰۲۲، «یک توضیح درباره یک ابتذال مکرر»، کانال یادداشتها و جستارها، سوم اکتبر برابر با یازدهم مهرماه ۱۴۰۱.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘حجاب شرعی
📝امیرحسین ترکاشوند
کتاب «حجاب شرعی در عصر پیامبر»، تحقیقی دربارۀ محدودۀ حجابِ واجب شرعی در حوزۀ فقه دینی است. این کتاب ارزشمند که در سال ۱۳۸۹ توسط امیرحسین ترکاشوند در هزاروهفده صفحه نگاشته شد، اجازۀ چاپ نگرفت و در ادامه فایل پیدیاف و صوتی آن انتشار یافت. پژوهشی مهم و خواندنی که به نظر میتوانست در صفحاتی کمتر از صد برگ نوشته شود؛ از اینرو شاید خواندن آنچه در سطور زیر میآید، افراد علاقهمند به این موضوع را از مطالعۀ کامل این کتاب هزار صفحهای، که به زعم نویسندۀ آن برای پژوهشگران دینی نوشته شده است، بینیاز کند.
برخی از عالمان بزرگ شیعه مانند محسن فیض کاشانی حجاب موی زنان را واجب ندانسته و بعضی نیز همچون مقدّس اردبیلی آن را مستحب شمردهاند. چنانکه استادِ شیخ مفید، ابنجنید اسکافی، هم در فتوایی کاملاً منحصربهفرد نه تنها حجاب سر زنان را واجب نمیداند، بلکه بر آن اعتقاد است که زنان همانند مردان، تنها موظّف هستند که شرمگاهِ جلو و عقب خود را بپوشانند. یعنی زنان میتواند با ظاهر و لباسی مثل مردان در جامعه حاضر شوند (ترکاشوند، ۱۳۸۹: ۷۶۶ الی۷۷۱ و ۸۰۵ الی۸۱۶).
و هما - ای الروایتان - کما تری لاتدلان علی وجوب - ستر – شَعر الرأس و العنق کما یفهم من کلامالاکثر... و یؤید عدموجوب ستر العنق و لاینافی عدموجوب ستر الشَعر ما روی عن الباقر «ع» انه قال صلت فاطمة فی دِرع و خِمار لیس علیها اکثر مما وارت به شَعرها و اذنیها و لاریب ان سترهما سیما الشَعر احوط.
روایات ذکر شده دلالت بر وجوب پوشش موی سر و گردن زنان نمیکند چنانکه از کلام اکثر فقها چنین برداشت میشود. و مؤید این قول، یعنی عدمِوجوب پوشش سر و گردن زنان، حدیثی است از امام باقر که فرمودند فاطمه با پیراهن و روسری نماز گزارد که این پیراهن و روسری تمام گوش و مو را دربر نگرفته بود و پوشش آن بالاخص پوشش موی سر، از باب احتیاط است و نه وجوب (فیض کاشانی، ۱۳۸۷: ۲/ ۲۸۷).
لاخوف الاجماع المدعی لامکن القول باستثناء غیرهما من الرأس و ما یظهر غالباً ایضاً، فتأمل. و یدل علیه ایضاً ما سیجیء من الاخبار الدالة علی جواز کشف الرأس للأمة و الجاریة فانها تدل علی المطلق. و الجمع بین الادلة ایضاً بالحمل علی الاستحباب، طریق واضح.
اگر ترس از اجماع ادعایی فقها نبود، هر آیینه امکان مستثنی شدن عدمِوجوب پوشش زنان غیر از صورت و کف دو دست نیز وجود داشت و میتوانستیم بگوییم پوشش سر و اغلب جاهایی از بدن زنان که غالباً آشکار بوده و هست [مانند گردن و سینه] واجب نیست. پس در این نکتهای که ذکرشد تأمل و درنگ کن. [یعنی چنین اجماعی ادعایی بیش نیست و حقیقتاً این نوع اجماع در گفتار فقها دیده نمیشود.] و اما علاوه بر عدمِوجوب اجماع، آنچه گفتار ما را ثابت میکند، روایاتی است که دلالت بر جواز نپوشاندن و آشکار نمودن موی سر کنیزان دارد. پس ادلهای که بر پوشش موی سر زنان وجود دارد را باید حمل بر استحباب کرد که این راهی واضح و روشن است (مقدّس اردبیلی، ۱۴۰۳: ۲/ ۱۰۵).
قال ابنجنید الذی یجب ستره من البدن العورتان و هما القُبُل و الدُبُر من الرجل و المرأة. وهذا یدل علی مساواة المرأة للرجل عنده فیان الواجب ستر قُبُلها و دُبُرها لاغیر.
ابنجنید اسکافی میگوید: انسان چه مرد باشد چه زن، آنچه پوشاندنش واجب است، آلت تناسلی جلو و عقب اوست و نه غیر از آن. یعنی پوشاندن موی سر و هیچ قسمتی از بدن زن واجب نیست مگر شرمگاه او (علامه حلی، ۱۴۱۲: ۲/ ۹۸؛ مجلسی، ۱۴۳: ۸۰/ ۱۸۰).
منابع:
_ ترکاشوند، امیرحسین، ۱۳۸۹، حجاب شرعی در عصر پیامبر، تهران، بینا.
_ فیض کاشانی، محسن، ۱۳۸۷، معتصم الشیعة فی احکام الشریعة، تهران، مدرسه عالی شهید مطهری.
_ مقدس اردبیلی، احمد، ۱۴۰۳ق، مجمع الفائدة و البرهان فی شرح الارشاد الاذهان، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
_ علامه حلی، حسن، ۱۴۱۲ق، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
_ مجلسی، محمدباقر، ۱۴۰۴ق، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
https://t.iss.one/Minavash
📝امیرحسین ترکاشوند
کتاب «حجاب شرعی در عصر پیامبر»، تحقیقی دربارۀ محدودۀ حجابِ واجب شرعی در حوزۀ فقه دینی است. این کتاب ارزشمند که در سال ۱۳۸۹ توسط امیرحسین ترکاشوند در هزاروهفده صفحه نگاشته شد، اجازۀ چاپ نگرفت و در ادامه فایل پیدیاف و صوتی آن انتشار یافت. پژوهشی مهم و خواندنی که به نظر میتوانست در صفحاتی کمتر از صد برگ نوشته شود؛ از اینرو شاید خواندن آنچه در سطور زیر میآید، افراد علاقهمند به این موضوع را از مطالعۀ کامل این کتاب هزار صفحهای، که به زعم نویسندۀ آن برای پژوهشگران دینی نوشته شده است، بینیاز کند.
برخی از عالمان بزرگ شیعه مانند محسن فیض کاشانی حجاب موی زنان را واجب ندانسته و بعضی نیز همچون مقدّس اردبیلی آن را مستحب شمردهاند. چنانکه استادِ شیخ مفید، ابنجنید اسکافی، هم در فتوایی کاملاً منحصربهفرد نه تنها حجاب سر زنان را واجب نمیداند، بلکه بر آن اعتقاد است که زنان همانند مردان، تنها موظّف هستند که شرمگاهِ جلو و عقب خود را بپوشانند. یعنی زنان میتواند با ظاهر و لباسی مثل مردان در جامعه حاضر شوند (ترکاشوند، ۱۳۸۹: ۷۶۶ الی۷۷۱ و ۸۰۵ الی۸۱۶).
و هما - ای الروایتان - کما تری لاتدلان علی وجوب - ستر – شَعر الرأس و العنق کما یفهم من کلامالاکثر... و یؤید عدموجوب ستر العنق و لاینافی عدموجوب ستر الشَعر ما روی عن الباقر «ع» انه قال صلت فاطمة فی دِرع و خِمار لیس علیها اکثر مما وارت به شَعرها و اذنیها و لاریب ان سترهما سیما الشَعر احوط.
روایات ذکر شده دلالت بر وجوب پوشش موی سر و گردن زنان نمیکند چنانکه از کلام اکثر فقها چنین برداشت میشود. و مؤید این قول، یعنی عدمِوجوب پوشش سر و گردن زنان، حدیثی است از امام باقر که فرمودند فاطمه با پیراهن و روسری نماز گزارد که این پیراهن و روسری تمام گوش و مو را دربر نگرفته بود و پوشش آن بالاخص پوشش موی سر، از باب احتیاط است و نه وجوب (فیض کاشانی، ۱۳۸۷: ۲/ ۲۸۷).
لاخوف الاجماع المدعی لامکن القول باستثناء غیرهما من الرأس و ما یظهر غالباً ایضاً، فتأمل. و یدل علیه ایضاً ما سیجیء من الاخبار الدالة علی جواز کشف الرأس للأمة و الجاریة فانها تدل علی المطلق. و الجمع بین الادلة ایضاً بالحمل علی الاستحباب، طریق واضح.
اگر ترس از اجماع ادعایی فقها نبود، هر آیینه امکان مستثنی شدن عدمِوجوب پوشش زنان غیر از صورت و کف دو دست نیز وجود داشت و میتوانستیم بگوییم پوشش سر و اغلب جاهایی از بدن زنان که غالباً آشکار بوده و هست [مانند گردن و سینه] واجب نیست. پس در این نکتهای که ذکرشد تأمل و درنگ کن. [یعنی چنین اجماعی ادعایی بیش نیست و حقیقتاً این نوع اجماع در گفتار فقها دیده نمیشود.] و اما علاوه بر عدمِوجوب اجماع، آنچه گفتار ما را ثابت میکند، روایاتی است که دلالت بر جواز نپوشاندن و آشکار نمودن موی سر کنیزان دارد. پس ادلهای که بر پوشش موی سر زنان وجود دارد را باید حمل بر استحباب کرد که این راهی واضح و روشن است (مقدّس اردبیلی، ۱۴۰۳: ۲/ ۱۰۵).
قال ابنجنید الذی یجب ستره من البدن العورتان و هما القُبُل و الدُبُر من الرجل و المرأة. وهذا یدل علی مساواة المرأة للرجل عنده فیان الواجب ستر قُبُلها و دُبُرها لاغیر.
ابنجنید اسکافی میگوید: انسان چه مرد باشد چه زن، آنچه پوشاندنش واجب است، آلت تناسلی جلو و عقب اوست و نه غیر از آن. یعنی پوشاندن موی سر و هیچ قسمتی از بدن زن واجب نیست مگر شرمگاه او (علامه حلی، ۱۴۱۲: ۲/ ۹۸؛ مجلسی، ۱۴۳: ۸۰/ ۱۸۰).
منابع:
_ ترکاشوند، امیرحسین، ۱۳۸۹، حجاب شرعی در عصر پیامبر، تهران، بینا.
_ فیض کاشانی، محسن، ۱۳۸۷، معتصم الشیعة فی احکام الشریعة، تهران، مدرسه عالی شهید مطهری.
_ مقدس اردبیلی، احمد، ۱۴۰۳ق، مجمع الفائدة و البرهان فی شرح الارشاد الاذهان، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
_ علامه حلی، حسن، ۱۴۱۲ق، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
_ مجلسی، محمدباقر، ۱۴۰۴ق، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘فقط با کسانی بحث کنید که...
📝آرتور شوپنهاور
فقط با کسانی بحث کنید که میدانید آن قدر عقل و عزّت نفس دارند که حرفهای بیمعنی نمیزنند. پس به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد (شوپنهاور، ۱۳۹۱: ۱۲۰).
منبع:
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۱، هنر همیشه بر حق بودن، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
📝آرتور شوپنهاور
فقط با کسانی بحث کنید که میدانید آن قدر عقل و عزّت نفس دارند که حرفهای بیمعنی نمیزنند. پس به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد (شوپنهاور، ۱۳۹۱: ۱۲۰).
منبع:
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۱، هنر همیشه بر حق بودن، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘هزلیات
📝سعدی
گفت هر کس امشب دو رکعت نماز بگذارد، او را حوری دهند که بالای او از مشرق به مغرب باشد. کسی گفت من این نماز نکنم و این حوری را نمیخواهم. گفتند چرا؟ گفت زیرا که اگر سرش در کنار من باشد و در شیراز و بغدادش گایند مرا چه خبر بود (سعدی، ۱۳۸۵: ۹۹۷)؟
هجو، نکوهش کردن و به بدی یاد نمودن، و هزل، به معنای لطیفه و مزاح است که میتواند در لباس ادب به کار رود و یا توأم با الفاظی زشت و رکیک استفاده شود. در دیوان شاعرانی چون سعدی، عبید زاکانی، سوزنی، ایرجمیرزا و حتی مولانا نمونههایی از این هجویات و هزلیات دیده میشود که ظاهراً سرآمد آن، شعرهای استاد سخن، سعدی شیرازی، است.
سعدی در مقدمۀ «خبیثات و مجالسالهزل» میآورد:
برخی از مردم شهرها مرا به نوشتن کتابی در هزل به راه سوزنی شاعر اجبار کردند. من درخواست آنها را نپذیرفتم، پس آنها مرا به قتل تهدید کردند و من به ناچار ابیاتی را در این زمینه نوشتم و هر آیینه به سوی خداوند بلند مرتبه استغفار میکنم (همان: ۹۷۳).
این سخن سعدی را به سادگی نمیتوان پذیرفت؛ چراکه شاعر و عارفی چون مولوی نیز در اشعار خود از هزل بهره برده و سعدی هم در گلستان از اینگونه شعرها سروده است. بهعلاوۀ اینکه سعدی در ادامۀ مقدمۀ خبیثات و مجالسالهزل مینویسد:
این فصلی است بر راه هزل که صاحبان فضل هیچگاه آن را عیب نمیشمرند چراکه هزل در کلام مانند نمک در طعام است. الهزلُ فی الکلام کالمِلحِ فی الطعام (همان: ۹۷۳).
ترا من دوست میدارم که یکشب
در آغوشت کشم تا نیمروزی
مراد از عاشق و مـعشوقی اینست
وگرنه مادری دارم چـو یوزی
سعدی در هزلیات خود، که ضمن کلیات اشعار او در دهۀ هشتاد توسط نشر زوّار به چاپ رسیده است، عشق را به معنی سکس میداند (همان: ۹۸۳). چنانکه در پارهای دیگر از این هزلیات مختصر، خردمندان را به استمناء دعوت میکند (همان: ۹۹۵)!
ای خواجه اگر با خرد و تمکینی
جز جلق زدن کار دیگر نگزینی
سعدی همچنین جماع با امردان را از سکس با زنان خوشتر شمرده و خود را غلامِ پسرانی میخواند که حرفۀ آنان سرین دادن و خَرزه خوردن است؛ چراکه این حرفۀ زیرکان و طریقۀ خردمندان است (همان: ۹۹۳)!
کان کـونی اخـتـیار زیرکان عالـمست
مذهبی بس بانَوا و حرفهای بس مُعظَمست
منبع:
_ سعدی، مصلحالدین، ۱۳۸۵، کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، زوار.
https://t.iss.one/Minavash
📝سعدی
گفت هر کس امشب دو رکعت نماز بگذارد، او را حوری دهند که بالای او از مشرق به مغرب باشد. کسی گفت من این نماز نکنم و این حوری را نمیخواهم. گفتند چرا؟ گفت زیرا که اگر سرش در کنار من باشد و در شیراز و بغدادش گایند مرا چه خبر بود (سعدی، ۱۳۸۵: ۹۹۷)؟
هجو، نکوهش کردن و به بدی یاد نمودن، و هزل، به معنای لطیفه و مزاح است که میتواند در لباس ادب به کار رود و یا توأم با الفاظی زشت و رکیک استفاده شود. در دیوان شاعرانی چون سعدی، عبید زاکانی، سوزنی، ایرجمیرزا و حتی مولانا نمونههایی از این هجویات و هزلیات دیده میشود که ظاهراً سرآمد آن، شعرهای استاد سخن، سعدی شیرازی، است.
سعدی در مقدمۀ «خبیثات و مجالسالهزل» میآورد:
برخی از مردم شهرها مرا به نوشتن کتابی در هزل به راه سوزنی شاعر اجبار کردند. من درخواست آنها را نپذیرفتم، پس آنها مرا به قتل تهدید کردند و من به ناچار ابیاتی را در این زمینه نوشتم و هر آیینه به سوی خداوند بلند مرتبه استغفار میکنم (همان: ۹۷۳).
این سخن سعدی را به سادگی نمیتوان پذیرفت؛ چراکه شاعر و عارفی چون مولوی نیز در اشعار خود از هزل بهره برده و سعدی هم در گلستان از اینگونه شعرها سروده است. بهعلاوۀ اینکه سعدی در ادامۀ مقدمۀ خبیثات و مجالسالهزل مینویسد:
این فصلی است بر راه هزل که صاحبان فضل هیچگاه آن را عیب نمیشمرند چراکه هزل در کلام مانند نمک در طعام است. الهزلُ فی الکلام کالمِلحِ فی الطعام (همان: ۹۷۳).
ترا من دوست میدارم که یکشب
در آغوشت کشم تا نیمروزی
مراد از عاشق و مـعشوقی اینست
وگرنه مادری دارم چـو یوزی
سعدی در هزلیات خود، که ضمن کلیات اشعار او در دهۀ هشتاد توسط نشر زوّار به چاپ رسیده است، عشق را به معنی سکس میداند (همان: ۹۸۳). چنانکه در پارهای دیگر از این هزلیات مختصر، خردمندان را به استمناء دعوت میکند (همان: ۹۹۵)!
ای خواجه اگر با خرد و تمکینی
جز جلق زدن کار دیگر نگزینی
سعدی همچنین جماع با امردان را از سکس با زنان خوشتر شمرده و خود را غلامِ پسرانی میخواند که حرفۀ آنان سرین دادن و خَرزه خوردن است؛ چراکه این حرفۀ زیرکان و طریقۀ خردمندان است (همان: ۹۹۳)!
کان کـونی اخـتـیار زیرکان عالـمست
مذهبی بس بانَوا و حرفهای بس مُعظَمست
منبع:
_ سعدی، مصلحالدین، ۱۳۸۵، کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، زوار.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘زندگی در پیش رو
📝رومن گاری
هر نویسنده در زندگی ادبی خود تنها یکبار میتواند برندۀ جایزۀ گنکور شود اما در این میان، رومِن گاری، یک استثنا است؛ او یکبار در سال ۱۹۵۶ برای رمان ریشههای آسمان و یکبار در سال ۱۹۷۵ بابت رمان زندگی در پیش رو و با نام مستعار امیل آژار برنده شد.
رومن گاری، که در سال ۱۹۸۰ در شصتوشش سالگی با شلیک گلولهای به زندگیاش پایان داد، در کتاب «زندگی در پیش رو»، دنیای کودکانِ بیسرپرست و جهانی پر از رنج و نابرابری را به تصویر میکشد. داستان پسربچهای مسلمان به نام محمد که پس از کشته شدن مادر روسپیاش، در یکی از محلههای فرانسه، پیش زن یهودیِ تنفروشی مشغول جاکشی است.
در پارهای از این داستان معمولی، که لیلی گلستان از آن با عنوان داستانی شیرین و باارزش یاد کرده است (داوینچی، ۱۳۷۹: ذیل «سخنی از مترجم»، ۱۱)، میخوانیم:
من هیچوقت کونِ بچههای بزرگتر از چهارسال را نمیشستم، چون به هرحال من هم برای خودم غروری داشتم. ولی یکی بود که عمداً کثافت میکرد. اما من این الاغها را خوب میشناختم و بهشان یاد داده بودم که بهعنوان بازی، خودشان همدیگر را بشویند. بهشان گفتم که این کار خیلی بامزهتر از این است که فقط همیشه یک نفر آنها را بشوید. این کارم حسابی گرفت و رُزا خانم به من تبریک گفت و گفت که دارم برای خودم آدمی میشوم. با بچهها بازی نمیکردم. سنّشان برایم خیلیکم بود. مگر وقتی که قرار بود دودولهایمان را با هم اندازه بگیریم. رُزا خانم از این کار عصبانی میشد، چون خودش زیاده از حد در زندگیاش دودول دیده بود (گاری، ۱۳۸۷: ۶۱).
منبع:
_ گاری، رومن، ۱۳۸۷، زندگی در پیش رو، ترجمه لیلی گلستان، تهران، بازتاب نگار.
_ داوینچی، لئوناردو، ۱۳۷۹، قصهها و افسانهها، ترجمه لیلی گلستان، تهران، کتاب نادر.
https://t.iss.one/Minavash
📝رومن گاری
هر نویسنده در زندگی ادبی خود تنها یکبار میتواند برندۀ جایزۀ گنکور شود اما در این میان، رومِن گاری، یک استثنا است؛ او یکبار در سال ۱۹۵۶ برای رمان ریشههای آسمان و یکبار در سال ۱۹۷۵ بابت رمان زندگی در پیش رو و با نام مستعار امیل آژار برنده شد.
رومن گاری، که در سال ۱۹۸۰ در شصتوشش سالگی با شلیک گلولهای به زندگیاش پایان داد، در کتاب «زندگی در پیش رو»، دنیای کودکانِ بیسرپرست و جهانی پر از رنج و نابرابری را به تصویر میکشد. داستان پسربچهای مسلمان به نام محمد که پس از کشته شدن مادر روسپیاش، در یکی از محلههای فرانسه، پیش زن یهودیِ تنفروشی مشغول جاکشی است.
در پارهای از این داستان معمولی، که لیلی گلستان از آن با عنوان داستانی شیرین و باارزش یاد کرده است (داوینچی، ۱۳۷۹: ذیل «سخنی از مترجم»، ۱۱)، میخوانیم:
من هیچوقت کونِ بچههای بزرگتر از چهارسال را نمیشستم، چون به هرحال من هم برای خودم غروری داشتم. ولی یکی بود که عمداً کثافت میکرد. اما من این الاغها را خوب میشناختم و بهشان یاد داده بودم که بهعنوان بازی، خودشان همدیگر را بشویند. بهشان گفتم که این کار خیلی بامزهتر از این است که فقط همیشه یک نفر آنها را بشوید. این کارم حسابی گرفت و رُزا خانم به من تبریک گفت و گفت که دارم برای خودم آدمی میشوم. با بچهها بازی نمیکردم. سنّشان برایم خیلیکم بود. مگر وقتی که قرار بود دودولهایمان را با هم اندازه بگیریم. رُزا خانم از این کار عصبانی میشد، چون خودش زیاده از حد در زندگیاش دودول دیده بود (گاری، ۱۳۸۷: ۶۱).
منبع:
_ گاری، رومن، ۱۳۸۷، زندگی در پیش رو، ترجمه لیلی گلستان، تهران، بازتاب نگار.
_ داوینچی، لئوناردو، ۱۳۷۹، قصهها و افسانهها، ترجمه لیلی گلستان، تهران، کتاب نادر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘چهارمقاله
📝نظامی عروضی
کتاب «چهارمقاله»، که ظاهراً اسم اصلی آن مجمعالنوادر است، اثری مختصر در قالب چهارمقالۀ دبیری، شعر، نجوم و طب به قلم احمد نظامی عروضی سمرقندی در قرن ششم هجری قمری است که به سبب قدمت، اشتمال برخی از مسائل تاریخی و نثر فارسی فاخر و کمنظیر آن، از اهمیت بسزایی برخوردار است (نظامی، بیتا: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۴).
نظامی عروضی گویی اولین فردی است که از حکیم معاصر خود، خیام، صحبت میکند و در چهارمقاله به نقل حکایاتی از او میپردازد (همان: ۴). هرچند به شاعر بودن و رباعیات عمر خیام هیچ اشارهای ندارد. نظامی اطلاعاتی از ابنسینا، محمد بن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و فردوسی نیز در اختیار خوانندگان قرار میدهد که برخی از آن اخبار نادرست بهنظر میرسد.
استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند، و از ناحیت طبران است. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود، و از عقب یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه به نظم همی کرد. بیستوپنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را به آسمان علّیّین برد، و در عذوبت بماء مَعین رسانید... اما خواجۀ بزرگ منازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح چاه او همی انداختند (همان: ۷۴-۷۷).
محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاههزار درم، و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلیمذهب... و سلطان محمود مردی متعصّب بود، در جمله بیستهزار درم بفردوسی رسید. بغایت رنجور شد، و بگرمابه رفت و بر آمد، فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمّامی و فُقّاعی قِسم فرمود... پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتیصد، و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود بنام تو خواهم کردن. شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت: یا استاد! دیگر تو مرد شیعیی، محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه بنام او رها کن، و هجو او بمن ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم. دیگر روز صدهزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی بهزار درم خریدم، آن صدبیت بمن ده و با محمود دل خوش کن (همان: ۷۷ الی۷۹).
فردوسی آن بیتها فرستاد. بفرمود تا بشستند... خواجه سالها بود تا درین بند بود. محمود گفت: که من از آن پشیمان شدهام. شصتهزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای. آخر آن کار را چون زر بساخت، و اشتر گسیل کرد، و آن نیل بسلامت بشهر طبران رسید، از دروازۀ رود بار اشتر در میشد و جنازۀ فردوسی بدروازۀ رزان بیرون همی بردند. در آنحال مذکِّری بود در طبران، تعصّب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازۀ او در گورستان مسلمانان برَند، که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند (همان: ۷۹ الی۸۱).
منبع:
_ نظامی عروضی سمرقندی، احمد، بیتا، چهارمقاله، به تصحیح محمد قزوینی، تهران، ارمغان.
https://t.iss.one/Minavash
📝نظامی عروضی
کتاب «چهارمقاله»، که ظاهراً اسم اصلی آن مجمعالنوادر است، اثری مختصر در قالب چهارمقالۀ دبیری، شعر، نجوم و طب به قلم احمد نظامی عروضی سمرقندی در قرن ششم هجری قمری است که به سبب قدمت، اشتمال برخی از مسائل تاریخی و نثر فارسی فاخر و کمنظیر آن، از اهمیت بسزایی برخوردار است (نظامی، بیتا: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۴).
نظامی عروضی گویی اولین فردی است که از حکیم معاصر خود، خیام، صحبت میکند و در چهارمقاله به نقل حکایاتی از او میپردازد (همان: ۴). هرچند به شاعر بودن و رباعیات عمر خیام هیچ اشارهای ندارد. نظامی اطلاعاتی از ابنسینا، محمد بن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی و فردوسی نیز در اختیار خوانندگان قرار میدهد که برخی از آن اخبار نادرست بهنظر میرسد.
استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند، و از ناحیت طبران است. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود، و از عقب یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه به نظم همی کرد. بیستوپنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را به آسمان علّیّین برد، و در عذوبت بماء مَعین رسانید... اما خواجۀ بزرگ منازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح چاه او همی انداختند (همان: ۷۴-۷۷).
محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاههزار درم، و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلیمذهب... و سلطان محمود مردی متعصّب بود، در جمله بیستهزار درم بفردوسی رسید. بغایت رنجور شد، و بگرمابه رفت و بر آمد، فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمّامی و فُقّاعی قِسم فرمود... پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتیصد، و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود بنام تو خواهم کردن. شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت: یا استاد! دیگر تو مرد شیعیی، محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه بنام او رها کن، و هجو او بمن ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم. دیگر روز صدهزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی بهزار درم خریدم، آن صدبیت بمن ده و با محمود دل خوش کن (همان: ۷۷ الی۷۹).
فردوسی آن بیتها فرستاد. بفرمود تا بشستند... خواجه سالها بود تا درین بند بود. محمود گفت: که من از آن پشیمان شدهام. شصتهزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای. آخر آن کار را چون زر بساخت، و اشتر گسیل کرد، و آن نیل بسلامت بشهر طبران رسید، از دروازۀ رود بار اشتر در میشد و جنازۀ فردوسی بدروازۀ رزان بیرون همی بردند. در آنحال مذکِّری بود در طبران، تعصّب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازۀ او در گورستان مسلمانان برَند، که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند (همان: ۷۹ الی۸۱).
منبع:
_ نظامی عروضی سمرقندی، احمد، بیتا، چهارمقاله، به تصحیح محمد قزوینی، تهران، ارمغان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘دیوان حکیم لاادری
📝ابراهیم صهبا
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
یکی از اسمهایی که در اشعار فارسی بسیار با آن برخورد کردهایم، «لاادری» است. و لاادری چنانکه ابراهیم صهبا و دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی توضیح دادهاند، نام یک شاعر نیست، بلکه اشعاری که شاعران آن مشخّص نیست به لاادری یا همان نمیدانم فارسی نسبت داده میشوند (صهبا، ۱۳۶۲: ۲۵-۶۰).
ابراهیم صهبا در کتابی با عنوان «دیوان حکیم لاادری»، که با مقدمۀ دکتر باستانی پاریزی انتشار یافته است، به گردآوری پارهای از شعرهای بیشماری پرداخته است که شاعران آن ناشناس هستند. شعرهایی ازجمله بیت بالا (همان: ۸۳) و بیت زیر (همان: ۷۹):
روح پدرم شاد که میگفت باستاد
فرزند مرا هیچ نیاموز بجز عشق
منبع:
_ صهبا، ابراهیم، ۱۳۶۲، دیوان حکیم لاادری، تهران، سرنا.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابراهیم صهبا
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
یکی از اسمهایی که در اشعار فارسی بسیار با آن برخورد کردهایم، «لاادری» است. و لاادری چنانکه ابراهیم صهبا و دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی توضیح دادهاند، نام یک شاعر نیست، بلکه اشعاری که شاعران آن مشخّص نیست به لاادری یا همان نمیدانم فارسی نسبت داده میشوند (صهبا، ۱۳۶۲: ۲۵-۶۰).
ابراهیم صهبا در کتابی با عنوان «دیوان حکیم لاادری»، که با مقدمۀ دکتر باستانی پاریزی انتشار یافته است، به گردآوری پارهای از شعرهای بیشماری پرداخته است که شاعران آن ناشناس هستند. شعرهایی ازجمله بیت بالا (همان: ۸۳) و بیت زیر (همان: ۷۹):
روح پدرم شاد که میگفت باستاد
فرزند مرا هیچ نیاموز بجز عشق
منبع:
_ صهبا، ابراهیم، ۱۳۶۲، دیوان حکیم لاادری، تهران، سرنا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘شاهکار: عموحسینعلی
📝محمدعلی جمالزاده
یکی از داستانهای کتاب «شاهکار»، داستان آخوندی تواب به نام عموحسینعلی است که از صنف روحانیّت خارج شده و به پدر آخوندش میگوید: مرد آن است که زیر بار مفتخواری نرود (جمالزاده، ۱۳۳۶: ۱/ ۱۶۷).
در تمام شهر طهران احدی نبود که اسم آخوند ملاحسینعلی را نشنیده باشد. مجتهد اعلم و مقتدای مسلّم، مرجع عام و ملجأ انام، مَلاذ الاسلام و الدین و قُدوة العلماء و المسلمین، محیی شریعت و حامی امّت بودم... زن و مرد دستم را میبوسیدند و آبِ وضویم را برسم تبرّک و تیمّن دست به دست میبردند (همان: ۱/ ۱۴۷). خودستایی نمیکنم ولی باور بفرمایید که احترام و اعتبارم اگر از هر امیر و وزیری بیشتر نبود کمتر هم نبود. گرچه در ظاهر ملای ساده و باصطلاح آخوندِ شپشویی بیش نبودم ولی در باطن کمتر کاری از کارهای ملک و ملّت بود که بدون مداخلۀ مستقیم یا غیرمستقیم من فیصله بیابد. یک پایم در رکاب شریعتمداری و پای دیگرم در رکاب سیاستمداری استوار بود و خوشتکوتازی داشتم (همان: ۱/ ۱۴۸).
این داستان جمالزاده که برای نخستینبار در سال ۱۳۲۰ شمسی انتشار یافت، داستان روحانی مشهور و مجتهد بزرگی است که از گذشتۀ خود پشیمان شده است و با استعانت و یاری جستن از حافظ و دیدن بیتِ «ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»، بهمانند فرزند خود از این صنفِ «سفید و سیه پاره بر دوخته / بضاعت نهاده زر اندوخته»، جدا گشته و بیست سال است که در روستایی مشغول به کشاورزی است و نام عموحسینعلی را برگزیده است.
در میان جماعتی عبوس و منحوس و ترشیده و تلخیده گیر افتاده بودم که میان ظاهر و باطنشان یک دنیا فاصله و تفاوت بود... دروغ را مِن اعمال الشیطان میخواندند ولی از راستی فراری بودند و سایۀ حقیقت را با تیر میزدند... جملۀ مشکلات خلقت را حل کرده بودند و تنها شکی که برایشان باقی مانده بود همانا شک میان دو و سه بود و بس (همان: ۱/ ۱۵۰-۱۵۱).
نه پرهیزکار و نه دانشورند
همین بس که دنیا بدین میخرند
نمیدانم چرا به محض اینکه در مجلس درس خود را در میان طلاب میدیدم بلااختیار مباحث و مواضیعی از قبیل «اذا دخل الرجل علی الخنثی و الخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل و الانثی» را مطرح قرار میدادم و ساعتها و روزهایی از عمر شریف خود و دیگران را صرف اینگونه یاوهسرائیها میکردم (همان: ۱/ ۱۶۵).
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۳۶، شاهکار: عموحسینعلی، تهران، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی جمالزاده
یکی از داستانهای کتاب «شاهکار»، داستان آخوندی تواب به نام عموحسینعلی است که از صنف روحانیّت خارج شده و به پدر آخوندش میگوید: مرد آن است که زیر بار مفتخواری نرود (جمالزاده، ۱۳۳۶: ۱/ ۱۶۷).
در تمام شهر طهران احدی نبود که اسم آخوند ملاحسینعلی را نشنیده باشد. مجتهد اعلم و مقتدای مسلّم، مرجع عام و ملجأ انام، مَلاذ الاسلام و الدین و قُدوة العلماء و المسلمین، محیی شریعت و حامی امّت بودم... زن و مرد دستم را میبوسیدند و آبِ وضویم را برسم تبرّک و تیمّن دست به دست میبردند (همان: ۱/ ۱۴۷). خودستایی نمیکنم ولی باور بفرمایید که احترام و اعتبارم اگر از هر امیر و وزیری بیشتر نبود کمتر هم نبود. گرچه در ظاهر ملای ساده و باصطلاح آخوندِ شپشویی بیش نبودم ولی در باطن کمتر کاری از کارهای ملک و ملّت بود که بدون مداخلۀ مستقیم یا غیرمستقیم من فیصله بیابد. یک پایم در رکاب شریعتمداری و پای دیگرم در رکاب سیاستمداری استوار بود و خوشتکوتازی داشتم (همان: ۱/ ۱۴۸).
این داستان جمالزاده که برای نخستینبار در سال ۱۳۲۰ شمسی انتشار یافت، داستان روحانی مشهور و مجتهد بزرگی است که از گذشتۀ خود پشیمان شده است و با استعانت و یاری جستن از حافظ و دیدن بیتِ «ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»، بهمانند فرزند خود از این صنفِ «سفید و سیه پاره بر دوخته / بضاعت نهاده زر اندوخته»، جدا گشته و بیست سال است که در روستایی مشغول به کشاورزی است و نام عموحسینعلی را برگزیده است.
در میان جماعتی عبوس و منحوس و ترشیده و تلخیده گیر افتاده بودم که میان ظاهر و باطنشان یک دنیا فاصله و تفاوت بود... دروغ را مِن اعمال الشیطان میخواندند ولی از راستی فراری بودند و سایۀ حقیقت را با تیر میزدند... جملۀ مشکلات خلقت را حل کرده بودند و تنها شکی که برایشان باقی مانده بود همانا شک میان دو و سه بود و بس (همان: ۱/ ۱۵۰-۱۵۱).
نه پرهیزکار و نه دانشورند
همین بس که دنیا بدین میخرند
نمیدانم چرا به محض اینکه در مجلس درس خود را در میان طلاب میدیدم بلااختیار مباحث و مواضیعی از قبیل «اذا دخل الرجل علی الخنثی و الخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل و الانثی» را مطرح قرار میدادم و ساعتها و روزهایی از عمر شریف خود و دیگران را صرف اینگونه یاوهسرائیها میکردم (همان: ۱/ ۱۶۵).
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۳۶، شاهکار: عموحسینعلی، تهران، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
کتاب مفصّل و خواندنی «باستانی پاریزی و هزاران سال انسان» نتیجهی گفتگوی کریم فیضی با دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی است که از دو بخشِ زندگی و زمانهی باستانی پاریزی و نظرات او دربارهی 226 تَن از بزرگان و اندیشمندان ایران تشکیل شده است.
محمدابراهیم باستانی پاریزی (1393-1304) در خانوادهای فرهنگی در یکی از روستاهای کرمان به نام «پاریز» که دهی کوهستانی بین سیرجان و رفسنجان است، متولد شد. پدرش حاج آخوند پاریزی که در کسوت روحانیت بود، با شدت گرفتن اصلاحات رضاخانی لباس روحانیت را کنار میگذارد و مدیریت مدرسهای را که در زمان معمم بودناش نیز مدیر آن بوده است، بر این لباس ترجیح میدهد. چرا که معتقد است پاریز روحانی دیگری هم دارد که کارهای شرعی و دینی مردم را انجام میدهد و او با لباس جدید بهتر میتواند به مردم خدمت کند. هرچند اهل وعظ بود و منبر هم میرفت. (فیضی، 1390: 66-67-74-75)
باستانی پاریزی که سالها با نشریات و روزنامههای متعددی همکاری کرده است، از نوجوانی به روزنامهنگاری علاقهمند بوده است تا جایی که در سن دوازده، سیزده سالگی به مدت دو سال ترک تحصیل میکند و در پاریز عملاً به روزنامهنویسی روی میآورد. (همان: 38-40-97-98)
این شاعر و مورّخ پُرکار ایرانی که در مقدمهی چاپ اول از کتاب «گذار زن از گدار تاریخ» اذعان کرده است که من تا سنّ 77 سالگی 55 کتاب نوشتهام به شکلی که برخی از آنها پنج شش بار و «پیغمبر دزدان» هیفده بار تجدید چاپ شده، سفرهای مختلف و بسیار گستردهای هم داشته است چنانکه خود میگوید: حقیقت این است که سفرهایم را شماره نکردهام، ولی به کشورهای زیادی رفتهام. اگر از شرق بیاییم به هند و سنگاپور رفتهام. به پاکستان و افغانستان و قزاقستان و روسیه و ترکیه و عراق هم سفر کردهام. به سواحل مدیترانه هم سفر داشتهام و به استرلیا و تونس هم رفتهام. همچنین به سوئیس و ایتالیا چندین بار رفتهام. به آلمان هم سفر کردهام... کشور هلند هم از جمله کشورهایی است که چند بار به آنجا رفتهام. به بلژیک هم رفتهام. فرانسه هم کشوری است که تقریباً هر سال میروم و سالی نبوده که سری به فرانسه نزده باشم. به اسپانیا و جزایر قناری یا کاناری هم رفتهام که جزو اسپانیاست. کشور مراکش را هم دیدهام. کانادا و آمریکا و انگلستان را هم بارها دیدهام. به سوئد و نروژ و دانمارک هم رفتهام. در اتریش هم بودهام. (همان: 56-57-224)
باستانی پاریزی که دکتر یحیی مهدوی دربارۀ او میگفت: حاضرم قسم بخورم که باستانی به پاریس نرفت، مگر برای اینکه از «پاریز تا پاریس» را بنویسد، (همان: 226) عشق و باور عمیقی به کرمان داشت و کمتر مقالهای از او میتوان یافت که به نحو جزئی یا کلی مربوط به مسئلهی کرمان نباشد. او نه تنها کرمان قدیم که حتی کرمان امروز را نیز جامع ایران و تاریخ ایران میداند، پیوسته از آن سخن میگوید و اذعان داشته است: عهد کردهام در مجلس و محفلی شرکت نکنم و چیزی ننویسم، مگر اینکه به کرمان ارتباط داشته باشد. (همان: 48)
دکتر باستانی پاریزی از ارادت خود به ویل دورانت میگوید. چنانکه به ابوالفضل بیهقی علاقه دارد و «تاریخ بیهقی» را بسیار ارزشمند میداند. او به طبری هم علاقه داشته و برایش احترام قائل است و کتاب «تاریخ طبری» و ترجمههای صورت گرفته از آن را قابل اعتنا میشمرد. (همان: 382) کتاب سه هزار صفحهای «تاریخ ایران باستان» مرحوم حسن پیرنیا (مشیرالدوله) را هنوز یکی از بهترین و مستندترین تاریخهای ایران پیش از اسلام میشمرد که چند بار آن را خوانده است. (همان: 174)
کتابهای تحقیقی احمد کسروی را دوست دارد و «تاریخ مشروطه» کسروی را کتاب بسیار ارزشمندی معرفی میکند. (همان: 678) همهی کتابهای مرحوم فریدون آدمیت را خوب و باارزش میخواند (همان: 409) و معتقد است که دکتر عبدالحسین زرینکوب مرد بینظیری بود و کتابهای تاریخی وی از منابع عمدهی اهل تحقیق است. (همان: 565)
باستانی پاریزی، حسن تقیزاده را هم مردی بزرگ، علمی، فرهنگی، زباندان، فهمیده و بینظیر میشمرد و معتقد است که نوشتههای او مانند پژوهشی که دربارهی «مانی» کرده است، از بهترین کتابهاست. تقیزاده که فردی وفادار و علاقهمند به این مملکت بود و از پایهگذاران مشروطیت به شمار میرفت و ثروت چندانی هم نداشت، نه خیانتی به ایران کرده است و نه کار ناجوری از او سر زده است. (همان: 492 الی494)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
محمدابراهیم باستانی پاریزی (1393-1304) در خانوادهای فرهنگی در یکی از روستاهای کرمان به نام «پاریز» که دهی کوهستانی بین سیرجان و رفسنجان است، متولد شد. پدرش حاج آخوند پاریزی که در کسوت روحانیت بود، با شدت گرفتن اصلاحات رضاخانی لباس روحانیت را کنار میگذارد و مدیریت مدرسهای را که در زمان معمم بودناش نیز مدیر آن بوده است، بر این لباس ترجیح میدهد. چرا که معتقد است پاریز روحانی دیگری هم دارد که کارهای شرعی و دینی مردم را انجام میدهد و او با لباس جدید بهتر میتواند به مردم خدمت کند. هرچند اهل وعظ بود و منبر هم میرفت. (فیضی، 1390: 66-67-74-75)
باستانی پاریزی که سالها با نشریات و روزنامههای متعددی همکاری کرده است، از نوجوانی به روزنامهنگاری علاقهمند بوده است تا جایی که در سن دوازده، سیزده سالگی به مدت دو سال ترک تحصیل میکند و در پاریز عملاً به روزنامهنویسی روی میآورد. (همان: 38-40-97-98)
این شاعر و مورّخ پُرکار ایرانی که در مقدمهی چاپ اول از کتاب «گذار زن از گدار تاریخ» اذعان کرده است که من تا سنّ 77 سالگی 55 کتاب نوشتهام به شکلی که برخی از آنها پنج شش بار و «پیغمبر دزدان» هیفده بار تجدید چاپ شده، سفرهای مختلف و بسیار گستردهای هم داشته است چنانکه خود میگوید: حقیقت این است که سفرهایم را شماره نکردهام، ولی به کشورهای زیادی رفتهام. اگر از شرق بیاییم به هند و سنگاپور رفتهام. به پاکستان و افغانستان و قزاقستان و روسیه و ترکیه و عراق هم سفر کردهام. به سواحل مدیترانه هم سفر داشتهام و به استرلیا و تونس هم رفتهام. همچنین به سوئیس و ایتالیا چندین بار رفتهام. به آلمان هم سفر کردهام... کشور هلند هم از جمله کشورهایی است که چند بار به آنجا رفتهام. به بلژیک هم رفتهام. فرانسه هم کشوری است که تقریباً هر سال میروم و سالی نبوده که سری به فرانسه نزده باشم. به اسپانیا و جزایر قناری یا کاناری هم رفتهام که جزو اسپانیاست. کشور مراکش را هم دیدهام. کانادا و آمریکا و انگلستان را هم بارها دیدهام. به سوئد و نروژ و دانمارک هم رفتهام. در اتریش هم بودهام. (همان: 56-57-224)
باستانی پاریزی که دکتر یحیی مهدوی دربارۀ او میگفت: حاضرم قسم بخورم که باستانی به پاریس نرفت، مگر برای اینکه از «پاریز تا پاریس» را بنویسد، (همان: 226) عشق و باور عمیقی به کرمان داشت و کمتر مقالهای از او میتوان یافت که به نحو جزئی یا کلی مربوط به مسئلهی کرمان نباشد. او نه تنها کرمان قدیم که حتی کرمان امروز را نیز جامع ایران و تاریخ ایران میداند، پیوسته از آن سخن میگوید و اذعان داشته است: عهد کردهام در مجلس و محفلی شرکت نکنم و چیزی ننویسم، مگر اینکه به کرمان ارتباط داشته باشد. (همان: 48)
دکتر باستانی پاریزی از ارادت خود به ویل دورانت میگوید. چنانکه به ابوالفضل بیهقی علاقه دارد و «تاریخ بیهقی» را بسیار ارزشمند میداند. او به طبری هم علاقه داشته و برایش احترام قائل است و کتاب «تاریخ طبری» و ترجمههای صورت گرفته از آن را قابل اعتنا میشمرد. (همان: 382) کتاب سه هزار صفحهای «تاریخ ایران باستان» مرحوم حسن پیرنیا (مشیرالدوله) را هنوز یکی از بهترین و مستندترین تاریخهای ایران پیش از اسلام میشمرد که چند بار آن را خوانده است. (همان: 174)
کتابهای تحقیقی احمد کسروی را دوست دارد و «تاریخ مشروطه» کسروی را کتاب بسیار ارزشمندی معرفی میکند. (همان: 678) همهی کتابهای مرحوم فریدون آدمیت را خوب و باارزش میخواند (همان: 409) و معتقد است که دکتر عبدالحسین زرینکوب مرد بینظیری بود و کتابهای تاریخی وی از منابع عمدهی اهل تحقیق است. (همان: 565)
باستانی پاریزی، حسن تقیزاده را هم مردی بزرگ، علمی، فرهنگی، زباندان، فهمیده و بینظیر میشمرد و معتقد است که نوشتههای او مانند پژوهشی که دربارهی «مانی» کرده است، از بهترین کتابهاست. تقیزاده که فردی وفادار و علاقهمند به این مملکت بود و از پایهگذاران مشروطیت به شمار میرفت و ثروت چندانی هم نداشت، نه خیانتی به ایران کرده است و نه کار ناجوری از او سر زده است. (همان: 492 الی494)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
محمدابراهیم باستانی پاریزی در ادامه به کتاب خیلی عجیبی اشاره میکند که اسماعیل رائین آن را به او هدیه کرده است. کتاب «فراماسونری در ایران» که به زعم باستانی پاریزی با آنکه قضاوت نویسنده مبنی بر اینکه فراماسونها به ایران صدمه زدهاند قضاوتی تند است، ولی بیشتر مطالبش درست است و خیلی از مسائلی که دربارهی فراماسونها در این کتاب طرح کرده است با واقعیت همراه میباشد. (همان: 541-542)
دکتر باستانی پاریزی از مناسبت مفصّل خود با شیخ محمدتقی جعفری میگوید و در ادامه اضافه میکند که استاد جعفری لطف و علاقهی زیادی به وی داشته است. چنانکه او هم برای ایشان احترام کاملی قائل بوده و در مقداری از منبرها و سخنرانیهای پیش از انقلاب استاد جعفری نیز شرکت کرده است. (همان: 502-503) به سید جلالالدین آشتیانی هم ارادت داشته و یکی از افتخارات باستانی پاریزی این بوده است که این روحانی و استاد فاضل، کتابها و مقالات او را میخوانده و در مقدمهی یکی از آثارش به نیکی از او یاد کرده است. (همان: 414)
دکتر باستانی پاریزی خود را از ارادتمندان دکتر احمد مهدوی دامغانی، داریوش آشوری و محمود دولتآبادی نیز شمرده و در ادامه مهدوی دامغانی را مردی بزرگ و فاضل (همان: 737) و جناب آشوری را استادی بینظیر در جامعهشناسی معرفی میکند. (همان: 414) چنانکه گفته است نوشتههای آقای دولتآبادی، این داستاننویس بزرگ را هم معمولاً میخواند و «کلیدر» از کتابهای مورد علاقهی اوست که همهی آن را خوانده است. (همان: 541)
دکتر باستانی، استاد عباس زریاب خویی را مردی بزرگ، خوشمحضر، باذوق، لطیفهگو و محققی باسواد میخواند که از شاگردان مستقیم امام خمینی بود و با مرحوم طالقانی در مدرسهی فیضیه قم همحجره بودند. (همان: 302-309) هرچند در ادامه به وسیلهی آشنایی با تقیزاده راهی آلمانی شد و در رشتهی تاریخ تحصیل کرد و سپس به ایران بازگشت. او ابتدا رئیس کتابخانه مجلس سنا گردید و بعد از آن به سفارش حسن تقیزاده در کسوت استاد دانشگاه در دانشگاه تهران مشغول به کار شد. دکتر زریاب خویی که به فرانسه، آلمانی، انگلیسی، عربی و ترکی مسلّط بود، بعد از انقلاب پنجاه و هفت مدّت زیادی حقوق نداشت تا اینکه آقای بجنوردی او را دریافت و به دایرةالمعارف بزرگ اسلامی برد. (همان: 304-309)
از دیگر اساتیدی که دکتر باستانی پاریزی به تمجید از او پرداخته است، دکتر شفیعی کدکنی است. به زعم او محمدرضا شفیعی کدکنی استادی است که تحقیقاتش راجع به ابوسعید ابوالخیر و عطار نیشابوری و دیگر زمینههایی که کار کرده در درجهی اول است و حقش را باید استادان ادا کنند. اگر کسی هم بتواند با بعضی از شاگردان باذوق ایشان همکاری کند و دیدگاههای او را استخراج نماید، کار مهمی انجام داده است. (همان: 593)
دکتر سید جعفر شهیدی نیز از اساتید نامداری است که باستانی پاریزی او را مردی باسواد، فهمیده، مؤمن، علاقهمند به فرهنگ و دوست بسیار خوب خود میشمرد. (همان: 599-601) و از او به عنوان استاد بینظیری یاد میکند که به ادبیات عرب و ادبیات فارسی تسلط داشت و بعد از دکتر معین «لغتنامه دهخدا» را اداره میکرد. (همان: 196-197)
دکتر باستانی ضمن تمجید از دکتر شهیدی به ذکر خاطرهای از او پرداخته و میگوید که یک روز غروب با هم به پیچ شمیران رسیدیم. در همان لحاظ غروب از مسجد فخرالدوله صدای اذان بلند شد و دیدم که آقای دکتر سید جعفر شهیدی در حالی که دم مغازه یک چوبفروشی بودیم، دستمالی را از جیب خودش درآورد و آن را روی زمین انداخت و در همانجا رو به قبله ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد. این کار دکتر شهیدی برای من تعجبآور بود، چون آنجا دقیقاً وسط پیادهرو بود. (همان: 600)
در یک سفر هم که با جمعی از دوستان برای سمیناری به ایتالیا رفته بودیم، روزی سفیر واتیکان از ما دعوت کرد که به کلیسای آسیسی برویم. ما وقتی وارد کلیسا شدیم و کمی گردش کردیم، میخواستند به ما ناهار بدهند. پیش از اینکه ناهار بدهند، دکتر شهیدی و دکتر نصر به محض اینکه فهمیدند که الآن ظهر شده است، بلافاصله رفتند و وضویشان را گرفتند و در همان کلیسا نمازشان را خواندند و بعد آمدند ناهار خوردند. (همان: 600-601)
آقای دکتر سید حسین نصر فلسفه غرب را به حد کمال خوانده و در فلسفه و عرفان و حکمت اسلامی استاد کمنظیری است و این قولی است که جملگی برآنند. او با آنکه مقدار زیادی از طفولیت و جوانی خودش را در اروپا و آمریکا گذرانده است، هیچ روحیهی غربی و ضدّ شرقی غیرعادی پیدا نکرد و یک مسلمان مـعتقد و فـیلسوف بسیار متدینی است. (همان: 753)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
محمدابراهیم باستانی پاریزی در ادامه به کتاب خیلی عجیبی اشاره میکند که اسماعیل رائین آن را به او هدیه کرده است. کتاب «فراماسونری در ایران» که به زعم باستانی پاریزی با آنکه قضاوت نویسنده مبنی بر اینکه فراماسونها به ایران صدمه زدهاند قضاوتی تند است، ولی بیشتر مطالبش درست است و خیلی از مسائلی که دربارهی فراماسونها در این کتاب طرح کرده است با واقعیت همراه میباشد. (همان: 541-542)
دکتر باستانی پاریزی از مناسبت مفصّل خود با شیخ محمدتقی جعفری میگوید و در ادامه اضافه میکند که استاد جعفری لطف و علاقهی زیادی به وی داشته است. چنانکه او هم برای ایشان احترام کاملی قائل بوده و در مقداری از منبرها و سخنرانیهای پیش از انقلاب استاد جعفری نیز شرکت کرده است. (همان: 502-503) به سید جلالالدین آشتیانی هم ارادت داشته و یکی از افتخارات باستانی پاریزی این بوده است که این روحانی و استاد فاضل، کتابها و مقالات او را میخوانده و در مقدمهی یکی از آثارش به نیکی از او یاد کرده است. (همان: 414)
دکتر باستانی پاریزی خود را از ارادتمندان دکتر احمد مهدوی دامغانی، داریوش آشوری و محمود دولتآبادی نیز شمرده و در ادامه مهدوی دامغانی را مردی بزرگ و فاضل (همان: 737) و جناب آشوری را استادی بینظیر در جامعهشناسی معرفی میکند. (همان: 414) چنانکه گفته است نوشتههای آقای دولتآبادی، این داستاننویس بزرگ را هم معمولاً میخواند و «کلیدر» از کتابهای مورد علاقهی اوست که همهی آن را خوانده است. (همان: 541)
دکتر باستانی، استاد عباس زریاب خویی را مردی بزرگ، خوشمحضر، باذوق، لطیفهگو و محققی باسواد میخواند که از شاگردان مستقیم امام خمینی بود و با مرحوم طالقانی در مدرسهی فیضیه قم همحجره بودند. (همان: 302-309) هرچند در ادامه به وسیلهی آشنایی با تقیزاده راهی آلمانی شد و در رشتهی تاریخ تحصیل کرد و سپس به ایران بازگشت. او ابتدا رئیس کتابخانه مجلس سنا گردید و بعد از آن به سفارش حسن تقیزاده در کسوت استاد دانشگاه در دانشگاه تهران مشغول به کار شد. دکتر زریاب خویی که به فرانسه، آلمانی، انگلیسی، عربی و ترکی مسلّط بود، بعد از انقلاب پنجاه و هفت مدّت زیادی حقوق نداشت تا اینکه آقای بجنوردی او را دریافت و به دایرةالمعارف بزرگ اسلامی برد. (همان: 304-309)
از دیگر اساتیدی که دکتر باستانی پاریزی به تمجید از او پرداخته است، دکتر شفیعی کدکنی است. به زعم او محمدرضا شفیعی کدکنی استادی است که تحقیقاتش راجع به ابوسعید ابوالخیر و عطار نیشابوری و دیگر زمینههایی که کار کرده در درجهی اول است و حقش را باید استادان ادا کنند. اگر کسی هم بتواند با بعضی از شاگردان باذوق ایشان همکاری کند و دیدگاههای او را استخراج نماید، کار مهمی انجام داده است. (همان: 593)
دکتر سید جعفر شهیدی نیز از اساتید نامداری است که باستانی پاریزی او را مردی باسواد، فهمیده، مؤمن، علاقهمند به فرهنگ و دوست بسیار خوب خود میشمرد. (همان: 599-601) و از او به عنوان استاد بینظیری یاد میکند که به ادبیات عرب و ادبیات فارسی تسلط داشت و بعد از دکتر معین «لغتنامه دهخدا» را اداره میکرد. (همان: 196-197)
دکتر باستانی ضمن تمجید از دکتر شهیدی به ذکر خاطرهای از او پرداخته و میگوید که یک روز غروب با هم به پیچ شمیران رسیدیم. در همان لحاظ غروب از مسجد فخرالدوله صدای اذان بلند شد و دیدم که آقای دکتر سید جعفر شهیدی در حالی که دم مغازه یک چوبفروشی بودیم، دستمالی را از جیب خودش درآورد و آن را روی زمین انداخت و در همانجا رو به قبله ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد. این کار دکتر شهیدی برای من تعجبآور بود، چون آنجا دقیقاً وسط پیادهرو بود. (همان: 600)
در یک سفر هم که با جمعی از دوستان برای سمیناری به ایتالیا رفته بودیم، روزی سفیر واتیکان از ما دعوت کرد که به کلیسای آسیسی برویم. ما وقتی وارد کلیسا شدیم و کمی گردش کردیم، میخواستند به ما ناهار بدهند. پیش از اینکه ناهار بدهند، دکتر شهیدی و دکتر نصر به محض اینکه فهمیدند که الآن ظهر شده است، بلافاصله رفتند و وضویشان را گرفتند و در همان کلیسا نمازشان را خواندند و بعد آمدند ناهار خوردند. (همان: 600-601)
آقای دکتر سید حسین نصر فلسفه غرب را به حد کمال خوانده و در فلسفه و عرفان و حکمت اسلامی استاد کمنظیری است و این قولی است که جملگی برآنند. او با آنکه مقدار زیادی از طفولیت و جوانی خودش را در اروپا و آمریکا گذرانده است، هیچ روحیهی غربی و ضدّ شرقی غیرعادی پیدا نکرد و یک مسلمان مـعتقد و فـیلسوف بسیار متدینی است. (همان: 753)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
روزی من در حضور مرحوم مجتبی مینوی گفتم که میگویند سید حسین نصر 20 سال در غرب بوده و همهی جوانی خودش را در آنجا سپری کرده و لب به مشروب نزده است. وقتی این حرف را زدم، مجتبی مینوی گفت: حیف از یک شبش! او شوخی کرد و گفت: دکتر نصر آن روزها را حرام کرده است. (همان: 753-754)
باستانی پاریزی در ادامه اذعان میکند که من هم اصولاً آدمی مذهبی هستم و مذهب اسلام را دارم و بسیاری از اصول مذهبی را رعایت میکنم، امادر مذهب خودم متعصب نیستم و معمولاً تعصب غیرعادی ندارم. (همان: 115-377-378)
او همچنین خود را فردی غیرانقلابی و انسان محتاطی میخواند که سعی کرده است طوری بنویسد که حساسیت بیش از حد به وجود نیاید. (همان: 281) هرچند اذعان میکند که گاهی هم در راهپیماییهای قبل از انقلاب شرکت کرده و در یکی از این راهپیماییها اساتیدی مانند دکتر عبدالحسین زرینکوب و دکتر اسلامی ندوشن را نیز دیده است. (همان: 287)
فیضی، کریم (1390). باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، تهران: اطلاعات.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
روزی من در حضور مرحوم مجتبی مینوی گفتم که میگویند سید حسین نصر 20 سال در غرب بوده و همهی جوانی خودش را در آنجا سپری کرده و لب به مشروب نزده است. وقتی این حرف را زدم، مجتبی مینوی گفت: حیف از یک شبش! او شوخی کرد و گفت: دکتر نصر آن روزها را حرام کرده است. (همان: 753-754)
باستانی پاریزی در ادامه اذعان میکند که من هم اصولاً آدمی مذهبی هستم و مذهب اسلام را دارم و بسیاری از اصول مذهبی را رعایت میکنم، امادر مذهب خودم متعصب نیستم و معمولاً تعصب غیرعادی ندارم. (همان: 115-377-378)
او همچنین خود را فردی غیرانقلابی و انسان محتاطی میخواند که سعی کرده است طوری بنویسد که حساسیت بیش از حد به وجود نیاید. (همان: 281) هرچند اذعان میکند که گاهی هم در راهپیماییهای قبل از انقلاب شرکت کرده و در یکی از این راهپیماییها اساتیدی مانند دکتر عبدالحسین زرینکوب و دکتر اسلامی ندوشن را نیز دیده است. (همان: 287)
فیضی، کریم (1390). باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، تهران: اطلاعات.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘با زنی ازدواج کنید که...
📝کلینی
محدّث کلینی، که یکی از بزرگترین عالمان شیعه بهشمار میرود، در کتاب «فروع کافی» طی سه روایت به نقل از موسی بن جعفر، علی بن ابیطالب و علی بن موسیالرضا میآورد:
«إذا نَکَحتَ فَانکِح عَجزاء» و «عَلیکُم بِذَواتِ الأوراک، فَإنَّهُنَّ أنجَب»
با زنی ازدواج کنید که باسن و کپلی بزرگ داشته باشد (کلینی، ۱۳۸۸: ۶/ ۱۱۹).
منبع:
_ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، ۱۳۸۸، متن و ترجمه فروع کافی، ترجمه گروه مترجمان، قم، قدس.
https://t.iss.one/Minavash
📝کلینی
محدّث کلینی، که یکی از بزرگترین عالمان شیعه بهشمار میرود، در کتاب «فروع کافی» طی سه روایت به نقل از موسی بن جعفر، علی بن ابیطالب و علی بن موسیالرضا میآورد:
«إذا نَکَحتَ فَانکِح عَجزاء» و «عَلیکُم بِذَواتِ الأوراک، فَإنَّهُنَّ أنجَب»
با زنی ازدواج کنید که باسن و کپلی بزرگ داشته باشد (کلینی، ۱۳۸۸: ۶/ ۱۱۹).
منبع:
_ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، ۱۳۸۸، متن و ترجمه فروع کافی، ترجمه گروه مترجمان، قم، قدس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ابوالمشاغل
📝نادر ابراهیمی
آخر آدمی که در طول هفتادسالعمر آزارش به یک مدیرکلّ دزد خائن، به یک نخستوزیر آمریکایی منحرف، به یک شاه بدکار هرزه هم نرسیده چهجور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتادسال حتی یک ساواکی را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده و تُفی بزرگ بهصورت یک سیاستمدار خودباختۀ وابسته به اجنبی نینداخته با کدام تعریف آدمیّت و انسانیّت تطبیق میکند و بهچه درد این دنیا میخورد؟ آقای محترم ما نیامدهییم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد... ما آمدهایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم. نیامدهییم تا پس از مرگمان بگویند: از کِرمِ خاکی هم بیآزارتر بود و از گاو مظلومتر (ابراهیمی، ۱۳۷۲: ۲۳۱-۲۳۲).
نادر ابراهیمی، شاعر، نویسنده و فیلمساز نامدار معاصر کشور، در کتاب «ابوالمشاغل»، که ادامۀ کتاب ابنمشغله و داستان زندگی و شرح شغلهای متعدد او از شاگردی در تعمیرگاه تا تدریس در دانشگاه است، با دیدگاهی انقلابی و احساسی دست به قلم برده و به ژاژگویی پرداخته است!
ابراهیمی در این کتاب خود به غرب و آمریکا توهین کرده و غرب را وحشی خوانده است و معتقد است که توسعهدهندگان فساد و فحشا در جهان نه روستاییان بیسواد و کارگران کمسواد، که تحصیلکردهها بودهاند (همان: ۳۳-۶۴). او سینمای قبل از انقلاب را فاسد، منحرف، گندیده، کثیف، متعفّن و هرزۀ بیآبرو میشمرد (همان: ۳۳-۴۴) و در ادامه از وضع اصول و قوانین بیسابقهای که برای همکاری در گروه فیلمسازی خود مقرر کرده است میگوید که از آن جمله میتوان به ممنوعیت پوشیدن لباسهای آستینکوتاه و گپزدنهای دو نفرۀ آقایان و خانمها اشاره کرد (همان: ۴۳)!
نادر ابراهیمی نظام شاهنشاهی را نظامی ظالم و دزدپرور میخواند که امروز به یُمن انقلاب دیگر بهراستی خبری از آن نیست (همان: ۱۲۶). چنانکه یکی از زیباترین آثار تمام دوران زندگیاش را اعلامیهای به نام بشارتنامه میشمرد که به اعلامیۀ خمینی میآید شهرت یافته است:
اینک، برای نخستینبار، در طول تاریخ حیات بشر، آفتاب از غرب به شرق میآید. اینک، خمینی میآید. این چلچراغ هزار شعلۀ آزادی (همان: ۱۷۱).
نادر ابراهیمی ضمن آنکه فرهنگ اسلامی را غنیترین، گستردهترین و مدلّلترین فرهنگ ایمانیاعتقادی، فلسفیعرفانی، اجتماعیآموزشی و علمیهنری در جهان معرفی میکند (همان: ۲۴۰)، در وصف روحانیّت و سپاه پاسداران مینویسد:
در میان مجموعۀ مشاغلی که در طول زندگیام داشتهام، تدریس به طلاب خوب حوزۀ علمیۀ قم بدون شک جایی خاص، از یاد نرفتنی و بسیار معتبر دارد (همان: ۲۴۱). بچههای سپاه [هم] از نظر من نمونههای عالی و کامل یک انسان ایرانی بودند و هستند؛ و این کمال و تعالی را از برکت نشستن در گوشه و کنار همان سفرهیی داشتهاند و دارند که شیخ شهابالدینها و غزالیها و عطارها بر سَر آن نشسته بودند (همان: ۲۴۴).
منبع:
_ ابراهیمی، نادر، ۱۳۷۲، ابوالمشاغل، تهران، روز بهان.
https://t.iss.one/Minavash
📝نادر ابراهیمی
آخر آدمی که در طول هفتادسالعمر آزارش به یک مدیرکلّ دزد خائن، به یک نخستوزیر آمریکایی منحرف، به یک شاه بدکار هرزه هم نرسیده چهجور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتادسال حتی یک ساواکی را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده و تُفی بزرگ بهصورت یک سیاستمدار خودباختۀ وابسته به اجنبی نینداخته با کدام تعریف آدمیّت و انسانیّت تطبیق میکند و بهچه درد این دنیا میخورد؟ آقای محترم ما نیامدهییم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد... ما آمدهایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم. نیامدهییم تا پس از مرگمان بگویند: از کِرمِ خاکی هم بیآزارتر بود و از گاو مظلومتر (ابراهیمی، ۱۳۷۲: ۲۳۱-۲۳۲).
نادر ابراهیمی، شاعر، نویسنده و فیلمساز نامدار معاصر کشور، در کتاب «ابوالمشاغل»، که ادامۀ کتاب ابنمشغله و داستان زندگی و شرح شغلهای متعدد او از شاگردی در تعمیرگاه تا تدریس در دانشگاه است، با دیدگاهی انقلابی و احساسی دست به قلم برده و به ژاژگویی پرداخته است!
ابراهیمی در این کتاب خود به غرب و آمریکا توهین کرده و غرب را وحشی خوانده است و معتقد است که توسعهدهندگان فساد و فحشا در جهان نه روستاییان بیسواد و کارگران کمسواد، که تحصیلکردهها بودهاند (همان: ۳۳-۶۴). او سینمای قبل از انقلاب را فاسد، منحرف، گندیده، کثیف، متعفّن و هرزۀ بیآبرو میشمرد (همان: ۳۳-۴۴) و در ادامه از وضع اصول و قوانین بیسابقهای که برای همکاری در گروه فیلمسازی خود مقرر کرده است میگوید که از آن جمله میتوان به ممنوعیت پوشیدن لباسهای آستینکوتاه و گپزدنهای دو نفرۀ آقایان و خانمها اشاره کرد (همان: ۴۳)!
نادر ابراهیمی نظام شاهنشاهی را نظامی ظالم و دزدپرور میخواند که امروز به یُمن انقلاب دیگر بهراستی خبری از آن نیست (همان: ۱۲۶). چنانکه یکی از زیباترین آثار تمام دوران زندگیاش را اعلامیهای به نام بشارتنامه میشمرد که به اعلامیۀ خمینی میآید شهرت یافته است:
اینک، برای نخستینبار، در طول تاریخ حیات بشر، آفتاب از غرب به شرق میآید. اینک، خمینی میآید. این چلچراغ هزار شعلۀ آزادی (همان: ۱۷۱).
نادر ابراهیمی ضمن آنکه فرهنگ اسلامی را غنیترین، گستردهترین و مدلّلترین فرهنگ ایمانیاعتقادی، فلسفیعرفانی، اجتماعیآموزشی و علمیهنری در جهان معرفی میکند (همان: ۲۴۰)، در وصف روحانیّت و سپاه پاسداران مینویسد:
در میان مجموعۀ مشاغلی که در طول زندگیام داشتهام، تدریس به طلاب خوب حوزۀ علمیۀ قم بدون شک جایی خاص، از یاد نرفتنی و بسیار معتبر دارد (همان: ۲۴۱). بچههای سپاه [هم] از نظر من نمونههای عالی و کامل یک انسان ایرانی بودند و هستند؛ و این کمال و تعالی را از برکت نشستن در گوشه و کنار همان سفرهیی داشتهاند و دارند که شیخ شهابالدینها و غزالیها و عطارها بر سَر آن نشسته بودند (همان: ۲۴۴).
منبع:
_ ابراهیمی، نادر، ۱۳۷۲، ابوالمشاغل، تهران، روز بهان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘با کاروان حُلّه
📝عبدالحسین زرینکوب
کتاب «با کاروان حُلّه»، اثری در نقد شاعران نامدار ایرانی از رودکی تا ملکالشعرای بهار است. این کتاب، که بیش از نیمی از شاعران آن از خطّۀ خراسان است، توسط دکتر عبدالحسین زرینکوب نگاشته شده است.
زرینکوب اکثر شاعران را ستایشگر پادشاهان معرفی نموده و انوری را پیامبر ستایشگران و فرخی و سنایی را از چاپلوسان درگاه سلطان دانسته است که جز کام و نام به چیزی نیندیشیده و بیشتر عمر را به دریوزگی گذرانیدهاند (زرینکوب، ۱۳۵۵: ۳۱-۱۲۴-۱۳۳-۱۴۷). او فردوسی را نیز باآنکه فردی پاکیزهخو و مبرا از چاپلوسی و دروغ و الفاظ زشت شمرده و شاهنامه را مهمترین سند عظمت زبان فارسی و روشنترین گواه شکوه فرهنگ و تمدن ایران کهن دانسته است، بااینحال، فردوسی، این محب و معتقد به اولاد علی را بهسبب فقر دوران پیری از ستایشگران محمود غزنوی معرفی میکند که شاهنامه را به نام او کرد (همان: ۱۴ الی۱۷).
زرینکوب در قافلۀ لباسداران، به بیبندوباری و عیاشی بسیاری از شاعران در دوران جوانی اشاره کرده و از عشق انحرافی فرخی و سنایی و صائب به پسران زیبا پرده برداشته است (همان: ۲۷-۱۲۵-۱۳۳-۳۰۵). چنانکه متذکر اشعار صائب تبریزی در وصف تریاک و قلیان و شراب شده است و به نقل از او مینویسد: اگر به شوق کشیدن قلیان نباشد چرا کسی از خواب سَر بَردارد (همان: ۳۰۵).
این مورّخ و پژوهشگر توانمند بروجردی، در ادامۀ این کتاب، از خیام و حافظ به بزرگی یاد کرده است و ضمن مطالبی دقیق و خواندنی میآورد:
هرگز صحبت این پیر نومیدِ بیباک را ترک نکردهام. هرچه از عمر این دوستی میگذرد عظمت و بزرگی خیام را بیشتر حس میکنم اما هنوز بعد از بیست سال او را بدرست نشناختهام... رندی که از تمام قیدها و بندها فارغ بود و در آن دورۀ تعصّب و ریا زهرۀ آن را داشت که نه کفر و نه اسلام نه دنیا و نه دین داشته باشد و بالاتر از اینها نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین را قبول کند ناچار مردی عادی نبود (همان: ۹۹-۱۰۰-۱۱۰). پیام او چیست؟ پیام مردیست که همهچیز را دیده و همهچیز را شناخته و آزموده است و با اینهمه جز نومیدی و بیسرانجامی و جز شک و تردید هیچ نیافته است (همان: ۱۱۷).
حافظ برای فراموشی، برای رهایی، برای شستن درد و اندوه بیپایان و برای آسودگی همچون خیام به شراب روی میآورد... اندیشه و احساس او درخور شعر عصر ماست، درخور شعر هر عصر است. مثل یک فیلسوف ارزش عقل و علم را به میزان نقد میسنجد و همچون یک عارف دلآگاه قدر اشراق و شهود را درست درک میکند. مثل خیام و مثل مولوی... معتقد است وقتی انسان در مقابل تقدیر چارهیی جز تسلیم و رضا ندارد، چرا از سرنوشت خویش بنالیم. شرط عقل آنست که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانهاش ریختهاند بگیرد و سَر بکشد و آن را عین الطاف بشمرد... همان شک و تردید که فلسفۀ خیام و ابوالعلاء معری را خشک و خشن کرده است، فکر حافظ را لطف و طراوت بخشیده است (همان: ۲۸۲-۲۸۳). دیوان حافظ سراسر سرودِ عشق و مستی است (همان: ۲۷۱).
منبع:
_ زرینکوب، عبدالحسین، ۱۳۵۵، با کاروان حله، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
📝عبدالحسین زرینکوب
کتاب «با کاروان حُلّه»، اثری در نقد شاعران نامدار ایرانی از رودکی تا ملکالشعرای بهار است. این کتاب، که بیش از نیمی از شاعران آن از خطّۀ خراسان است، توسط دکتر عبدالحسین زرینکوب نگاشته شده است.
زرینکوب اکثر شاعران را ستایشگر پادشاهان معرفی نموده و انوری را پیامبر ستایشگران و فرخی و سنایی را از چاپلوسان درگاه سلطان دانسته است که جز کام و نام به چیزی نیندیشیده و بیشتر عمر را به دریوزگی گذرانیدهاند (زرینکوب، ۱۳۵۵: ۳۱-۱۲۴-۱۳۳-۱۴۷). او فردوسی را نیز باآنکه فردی پاکیزهخو و مبرا از چاپلوسی و دروغ و الفاظ زشت شمرده و شاهنامه را مهمترین سند عظمت زبان فارسی و روشنترین گواه شکوه فرهنگ و تمدن ایران کهن دانسته است، بااینحال، فردوسی، این محب و معتقد به اولاد علی را بهسبب فقر دوران پیری از ستایشگران محمود غزنوی معرفی میکند که شاهنامه را به نام او کرد (همان: ۱۴ الی۱۷).
زرینکوب در قافلۀ لباسداران، به بیبندوباری و عیاشی بسیاری از شاعران در دوران جوانی اشاره کرده و از عشق انحرافی فرخی و سنایی و صائب به پسران زیبا پرده برداشته است (همان: ۲۷-۱۲۵-۱۳۳-۳۰۵). چنانکه متذکر اشعار صائب تبریزی در وصف تریاک و قلیان و شراب شده است و به نقل از او مینویسد: اگر به شوق کشیدن قلیان نباشد چرا کسی از خواب سَر بَردارد (همان: ۳۰۵).
این مورّخ و پژوهشگر توانمند بروجردی، در ادامۀ این کتاب، از خیام و حافظ به بزرگی یاد کرده است و ضمن مطالبی دقیق و خواندنی میآورد:
هرگز صحبت این پیر نومیدِ بیباک را ترک نکردهام. هرچه از عمر این دوستی میگذرد عظمت و بزرگی خیام را بیشتر حس میکنم اما هنوز بعد از بیست سال او را بدرست نشناختهام... رندی که از تمام قیدها و بندها فارغ بود و در آن دورۀ تعصّب و ریا زهرۀ آن را داشت که نه کفر و نه اسلام نه دنیا و نه دین داشته باشد و بالاتر از اینها نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین را قبول کند ناچار مردی عادی نبود (همان: ۹۹-۱۰۰-۱۱۰). پیام او چیست؟ پیام مردیست که همهچیز را دیده و همهچیز را شناخته و آزموده است و با اینهمه جز نومیدی و بیسرانجامی و جز شک و تردید هیچ نیافته است (همان: ۱۱۷).
حافظ برای فراموشی، برای رهایی، برای شستن درد و اندوه بیپایان و برای آسودگی همچون خیام به شراب روی میآورد... اندیشه و احساس او درخور شعر عصر ماست، درخور شعر هر عصر است. مثل یک فیلسوف ارزش عقل و علم را به میزان نقد میسنجد و همچون یک عارف دلآگاه قدر اشراق و شهود را درست درک میکند. مثل خیام و مثل مولوی... معتقد است وقتی انسان در مقابل تقدیر چارهیی جز تسلیم و رضا ندارد، چرا از سرنوشت خویش بنالیم. شرط عقل آنست که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانهاش ریختهاند بگیرد و سَر بکشد و آن را عین الطاف بشمرد... همان شک و تردید که فلسفۀ خیام و ابوالعلاء معری را خشک و خشن کرده است، فکر حافظ را لطف و طراوت بخشیده است (همان: ۲۸۲-۲۸۳). دیوان حافظ سراسر سرودِ عشق و مستی است (همان: ۲۷۱).
منبع:
_ زرینکوب، عبدالحسین، ۱۳۵۵، با کاروان حله، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘شیخ صنعان
📝علیاکبر سعیدی سیرجانی
علیاکبر سعیدی سیرجانی (۱۳۱۰-۱۳۷۳) خالق آثار بیشماری چون: ای کوته آستینان، سیمای دو زن، در آستین مرقع، ضحاک ماردوش و شیخ صنعان است. شاعر و نویسندهای که علیرغم اتهام به بیدینی، خود را مسلمانی معتقد میدانست. چنانکه در آخرین نامهاش به سید علی خامنهای در سال 1372 نوشت: حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشتههای من است ای کاش موردش را مشخص میفرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و اِشراف بر ضمایر که انا لله و انا الیه راجعون... جناب آقای خامنهای، بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صاف اعتقادم و به دین و عقیدهام مباهات میکنم و به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد. هیچ ابله مخالف اسلامی نمیآید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصلترین تفسیر قرآن کند. کسی که به اسلام بیاعتقاد است، با چه انگیزهای قصیدهی «این بارگه که پایهاش از عرش برتر است» را تقدیم آستانهی قم میکند؟ (گروهی از نویسندگان، ۱۳۷۴: ۹۵-۹۷)
و همچنین در نامه به «هموطنان» متذکّر میشود که: هر کس در بیش از ده هزار صفحه نوشتههای من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بجوید، بنده دورهی شش جلدی تفسیر قرآن کریم را که محصول هفده سال تلاشم بوده به نام او میکنم و دعایی در حقّش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد میجویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر میگردانند. (همان: ۱۰۸)
سعیدی سیرجانی پس از آنکه از لحن توهینآمیز نامهی رهبر ایران به خود احساس تأسف میکند و حتی قاصد آن را (آقای صابری: گلآقا) شرمنده از خواندنش، در پایان خطاب به خامنهای مینویسد:
آدمیزادهام آزادهام و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند. (همان: ۹۵-۹۷)
و اما یکی از آثار توقیف شدهی سعیدی سیرجانی، داستان «شیخ صنعان» است. شیخ صنعان قصهای تمثیلی بر اساس داستانی در کتاب منطقالطیر عطار و اولین واکنش سعیدی سیرجانی نسبت به اوضاع اجتماعی ایران است که در سال ۱۳۵۸ در مجله نگین به چاپ رسید. سعیدی شیخ صنعانِ عطار را بهانه قرار داد تا از صنعان زمان خویش که ظاهراً سید روحالله خمینی است، سخن به میان آورد و متذکّر شود که خمینی چون به قدرت رسید، چگونه به هر کاری دست زد.
زن پرسید: جناب شیخ با این مدعیان چه کردید؟
هیچ، یقین داشتم که دروغ میگویند، مشتی کافر بیدیناند. قانون خدا و فرمان خانقاه را درباره آنان اجرا کردم. حکم الحاد و ارتداد آنان را صادر کردم و خلایق در یک چشم بهم زدن حساب همه را رسیدند. این وظیفه طریقتی من بود. یقیناً ثوابش از هر جهادی بیشتر است... اگر میسّر شود حاضرم شخصاً روزی هفتاد نفر، بلکه هفتصد نفرشان را در راه رضای خدا به دست خودم گردن بزنم.
یقین دارید که فرمان شما مطابق احکام خدایی بوده است؟
البته، جای تردید نیست. هر کس در صحّت فرمان من تردید کند، کافر است و واجب القتل. حکم خدا را من میفهمم که شیخ خانقاه و قطب زمانم. (سعیدی سیرجانی، بیتا: ۲۹-۳۰)
منابع:
سعیدی سیرجانی، علیاکبر (بیتا). شیخ صنعان، بیجا، بینا.
گروهی از نویسندگان، ۱۳۷۴، سعیدی سیرجانی را از یاد نبریم: از شیخ صنعان تا مرگ در زندان، واشنگتن، کتاب پر.
https://t.iss.one/Minavash
📝علیاکبر سعیدی سیرجانی
علیاکبر سعیدی سیرجانی (۱۳۱۰-۱۳۷۳) خالق آثار بیشماری چون: ای کوته آستینان، سیمای دو زن، در آستین مرقع، ضحاک ماردوش و شیخ صنعان است. شاعر و نویسندهای که علیرغم اتهام به بیدینی، خود را مسلمانی معتقد میدانست. چنانکه در آخرین نامهاش به سید علی خامنهای در سال 1372 نوشت: حیرتم از این است که جناب عالی به استناد کدامین سند و قرینه و امارت مرا مرتد قلمداد کردید و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشتههای من است ای کاش موردش را مشخص میفرمودید، و اگر مبتنی بر واردات غیبی است و اِشراف بر ضمایر که انا لله و انا الیه راجعون... جناب آقای خامنهای، بنده به خلاف حکم قاطع شما، مسلمانی صاف اعتقادم و به دین و عقیدهام مباهات میکنم و به حقانیت شریعت مقدس اسلام معتقد. هیچ ابله مخالف اسلامی نمیآید پانزده سال عمر خود را صرف تصحیح و چاپ مفصلترین تفسیر قرآن کند. کسی که به اسلام بیاعتقاد است، با چه انگیزهای قصیدهی «این بارگه که پایهاش از عرش برتر است» را تقدیم آستانهی قم میکند؟ (گروهی از نویسندگان، ۱۳۷۴: ۹۵-۹۷)
و همچنین در نامه به «هموطنان» متذکّر میشود که: هر کس در بیش از ده هزار صفحه نوشتههای من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بجوید، بنده دورهی شش جلدی تفسیر قرآن کریم را که محصول هفده سال تلاشم بوده به نام او میکنم و دعایی در حقّش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد میجویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر میگردانند. (همان: ۱۰۸)
سعیدی سیرجانی پس از آنکه از لحن توهینآمیز نامهی رهبر ایران به خود احساس تأسف میکند و حتی قاصد آن را (آقای صابری: گلآقا) شرمنده از خواندنش، در پایان خطاب به خامنهای مینویسد:
آدمیزادهام آزادهام و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند. (همان: ۹۵-۹۷)
و اما یکی از آثار توقیف شدهی سعیدی سیرجانی، داستان «شیخ صنعان» است. شیخ صنعان قصهای تمثیلی بر اساس داستانی در کتاب منطقالطیر عطار و اولین واکنش سعیدی سیرجانی نسبت به اوضاع اجتماعی ایران است که در سال ۱۳۵۸ در مجله نگین به چاپ رسید. سعیدی شیخ صنعانِ عطار را بهانه قرار داد تا از صنعان زمان خویش که ظاهراً سید روحالله خمینی است، سخن به میان آورد و متذکّر شود که خمینی چون به قدرت رسید، چگونه به هر کاری دست زد.
زن پرسید: جناب شیخ با این مدعیان چه کردید؟
هیچ، یقین داشتم که دروغ میگویند، مشتی کافر بیدیناند. قانون خدا و فرمان خانقاه را درباره آنان اجرا کردم. حکم الحاد و ارتداد آنان را صادر کردم و خلایق در یک چشم بهم زدن حساب همه را رسیدند. این وظیفه طریقتی من بود. یقیناً ثوابش از هر جهادی بیشتر است... اگر میسّر شود حاضرم شخصاً روزی هفتاد نفر، بلکه هفتصد نفرشان را در راه رضای خدا به دست خودم گردن بزنم.
یقین دارید که فرمان شما مطابق احکام خدایی بوده است؟
البته، جای تردید نیست. هر کس در صحّت فرمان من تردید کند، کافر است و واجب القتل. حکم خدا را من میفهمم که شیخ خانقاه و قطب زمانم. (سعیدی سیرجانی، بیتا: ۲۹-۳۰)
منابع:
سعیدی سیرجانی، علیاکبر (بیتا). شیخ صنعان، بیجا، بینا.
گروهی از نویسندگان، ۱۳۷۴، سعیدی سیرجانی را از یاد نبریم: از شیخ صنعان تا مرگ در زندان، واشنگتن، کتاب پر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ای کوتهآستینان
📝علیاکبر سعیدی سیرجانی
کتاب «ای کوتهآستینان» در سال ۱۳۶۴ به چاپ رسید، اما گویی به مانند بسیاری دیگر از آثار علیاکبر سعیدی سیرجانی یا اجازهی انتشار پیدا نکرد و یا پس از انتشار جمعآوری شد؛ چرا که به زعم مأموران محترم سانسور، نوشتههای او با پنبه سرِ مقدّسات را میبُرد و بسیار زیرکانه و رندانه اسلام و انقلاب و زبان و فرهنگ را آلوده میسازد.
اتّهامی که علیاکبر سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۷۲ در یادداشتی که بر ای کوته آستینان – که در چند نسخهی زیراکسی تهیّه شد - مینویسد، آن را دروغ شمرده و در نامهای به هموطنان از ادّعاهای بیاساس و تهمتهای مضحکهآمیز کیهان و کیهانیان به او شکایت میکند. و در ادامه نیز ضمن آنکه از این حضرات درخواست مینماید که سند کارهای او مانند عضویّت در ساواک و توهین به اسلام را منتشر کنند تا همگان با این ملحدِ جنایتکار آشنا گردند، میآورد:
هر کس در بیش از ده هزار صفحه تألیفات و نوشتههای من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بیابد، بنده دورهی شش جلدی تفسیر قرآن کریم را که محصول هیجده سال تلاشم برای تصحیح و چاپش بوده به نام او میکنم و دعایی در حقّش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد میجویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر میگردانند. (سعیدی سیرجانی، ۱۳۷۲: ۳۱۶)
و جالب آنکه سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۶۳ روزی را پیش بینی میکند که تصویر او از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش خواهد شد و او به انواع جرمهای ناکرده اعتراف میکند؛ چرا که حال و هوای اِوین تا آنجا که در ماههای اخیر دیدهام خاصیّت منقلبکنندهای دارد. وقتی که رئیس حزب الحادیِ توده با اقامت چندروزهای در آن حال و هوا یکباره تغییر ماهیّت میدهد و مسلمانِ معتقدِ موحّدی از کار در میآید و بر زندگی سیاسی پنجاه سالهاش خط بطلان میکشد، چه تضمینی در کار است که پدرِ هردمبیلِ دمدمیمزاجتان با گذری بدان سرزمین عجایب تبدیل به چینگ چونگ چانگ نشود؟ (همان: ۲۲۱-۲۲۲)
سعیدی سیرجانی در مقدمهی کتاب «ای کوتهآستینان» که اثری مشتمل بر هفت مقاله است، به ذکر داستانی خواندنی و شرمآور از حماقت مردم و فریب آنان توسّط سودجویان پرداخته و خرافات دینی و بساط تقدّسفروشی را به سخره میگیرد و از زبان سیّدی معمّم که روزیِ خویش را نه با منبر و محراب، که با دسترنج خود به دست میآورد و ملّای شهر او را ناسیّدِ جد به کمر زده و مرتد فطری و سگبابیِ نجس میخواند، سیّدی که منکر و مسخرهکنندهٔ اعجاز امامزادههاست، مینویسد:
معجزه مخصوص پیغمبر خدا بود و دوازده امام، بس و والسلام. هر کس دیگر که پیدا شود و ادّعای معجزه بکند، اگر میخواهید راحت زندگی کنید صدایش را خفه کنید. امروز اگر معجزهای باشد توی دستهای پینه بستهی من و شماست. (همان: ۲۶) آهای مردم، خوب گوشهایتان را وا کنید، به جدّم قسم خیلی خرید. (همان: ۲۴)
شما ایرانیها مظهرالعجایباید، هنرمند موسیقیدانتان [سرپاس مختاری] رئیس شکنجهگران عهد رضاشاهی است... جلّاد بیرحمی که سالها رئیس ساواک و عامل مستقیم خفقان و استبداد بوده است از فرستندهی عراق مردم را به آزادیخواهی و قیام بر علیه استبداد دعوت میکند، و علیا مخدّرهای که مظهر قساوت و توطئه و جنایت است، در مجمع حقوق بشر به حال ستمرسیدگان و در کُند و زنجیرپوسیدگان اشک همدردی میریزد، و مرشد آزادیخواهی و مبارز با استبدادتان زیر لایحهی امنیّت اجتماعی امضا میگذارد. شما مظهرالعجایباید که با همان شور و ولعی به تماشای مراسم سنگسار کردن زناکاران هجوم میبرید که تا همین دیروز برای دیدن صحنههای کذایی جشن هنر در خیابان زندِ شیراز از سر و کول هم بالا میرفتید. شما مظهرالعجایباید که جوانانتان در فاصلهای کمتر از یک سال از دانسینگها به مجالس تعزیه رو میکنند و به جای پپسی و کولا شربت شهادت مینوشند. (همان: ۱۱۹ الی۱۲۱)
https://t.iss.one/Minavash
📝علیاکبر سعیدی سیرجانی
کتاب «ای کوتهآستینان» در سال ۱۳۶۴ به چاپ رسید، اما گویی به مانند بسیاری دیگر از آثار علیاکبر سعیدی سیرجانی یا اجازهی انتشار پیدا نکرد و یا پس از انتشار جمعآوری شد؛ چرا که به زعم مأموران محترم سانسور، نوشتههای او با پنبه سرِ مقدّسات را میبُرد و بسیار زیرکانه و رندانه اسلام و انقلاب و زبان و فرهنگ را آلوده میسازد.
اتّهامی که علیاکبر سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۷۲ در یادداشتی که بر ای کوته آستینان – که در چند نسخهی زیراکسی تهیّه شد - مینویسد، آن را دروغ شمرده و در نامهای به هموطنان از ادّعاهای بیاساس و تهمتهای مضحکهآمیز کیهان و کیهانیان به او شکایت میکند. و در ادامه نیز ضمن آنکه از این حضرات درخواست مینماید که سند کارهای او مانند عضویّت در ساواک و توهین به اسلام را منتشر کنند تا همگان با این ملحدِ جنایتکار آشنا گردند، میآورد:
هر کس در بیش از ده هزار صفحه تألیفات و نوشتههای من یک جمله در تخفیف و توهین اسلام بیابد، بنده دورهی شش جلدی تفسیر قرآن کریم را که محصول هیجده سال تلاشم برای تصحیح و چاپش بوده به نام او میکنم و دعایی در حقّش که گرفتار شریعتمدارانی نشود که انگشت در جهان کرده و ملحد میجویند و برای ارعاب منتقدان چماق تکفیر میگردانند. (سعیدی سیرجانی، ۱۳۷۲: ۳۱۶)
و جالب آنکه سعیدی سیرجانی در سال ۱۳۶۳ روزی را پیش بینی میکند که تصویر او از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش خواهد شد و او به انواع جرمهای ناکرده اعتراف میکند؛ چرا که حال و هوای اِوین تا آنجا که در ماههای اخیر دیدهام خاصیّت منقلبکنندهای دارد. وقتی که رئیس حزب الحادیِ توده با اقامت چندروزهای در آن حال و هوا یکباره تغییر ماهیّت میدهد و مسلمانِ معتقدِ موحّدی از کار در میآید و بر زندگی سیاسی پنجاه سالهاش خط بطلان میکشد، چه تضمینی در کار است که پدرِ هردمبیلِ دمدمیمزاجتان با گذری بدان سرزمین عجایب تبدیل به چینگ چونگ چانگ نشود؟ (همان: ۲۲۱-۲۲۲)
سعیدی سیرجانی در مقدمهی کتاب «ای کوتهآستینان» که اثری مشتمل بر هفت مقاله است، به ذکر داستانی خواندنی و شرمآور از حماقت مردم و فریب آنان توسّط سودجویان پرداخته و خرافات دینی و بساط تقدّسفروشی را به سخره میگیرد و از زبان سیّدی معمّم که روزیِ خویش را نه با منبر و محراب، که با دسترنج خود به دست میآورد و ملّای شهر او را ناسیّدِ جد به کمر زده و مرتد فطری و سگبابیِ نجس میخواند، سیّدی که منکر و مسخرهکنندهٔ اعجاز امامزادههاست، مینویسد:
معجزه مخصوص پیغمبر خدا بود و دوازده امام، بس و والسلام. هر کس دیگر که پیدا شود و ادّعای معجزه بکند، اگر میخواهید راحت زندگی کنید صدایش را خفه کنید. امروز اگر معجزهای باشد توی دستهای پینه بستهی من و شماست. (همان: ۲۶) آهای مردم، خوب گوشهایتان را وا کنید، به جدّم قسم خیلی خرید. (همان: ۲۴)
شما ایرانیها مظهرالعجایباید، هنرمند موسیقیدانتان [سرپاس مختاری] رئیس شکنجهگران عهد رضاشاهی است... جلّاد بیرحمی که سالها رئیس ساواک و عامل مستقیم خفقان و استبداد بوده است از فرستندهی عراق مردم را به آزادیخواهی و قیام بر علیه استبداد دعوت میکند، و علیا مخدّرهای که مظهر قساوت و توطئه و جنایت است، در مجمع حقوق بشر به حال ستمرسیدگان و در کُند و زنجیرپوسیدگان اشک همدردی میریزد، و مرشد آزادیخواهی و مبارز با استبدادتان زیر لایحهی امنیّت اجتماعی امضا میگذارد. شما مظهرالعجایباید که با همان شور و ولعی به تماشای مراسم سنگسار کردن زناکاران هجوم میبرید که تا همین دیروز برای دیدن صحنههای کذایی جشن هنر در خیابان زندِ شیراز از سر و کول هم بالا میرفتید. شما مظهرالعجایباید که جوانانتان در فاصلهای کمتر از یک سال از دانسینگها به مجالس تعزیه رو میکنند و به جای پپسی و کولا شربت شهادت مینوشند. (همان: ۱۱۹ الی۱۲۱)
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363