میناوش
466 subscribers
5 photos
1 video
4 files
798 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘زبان شعر در نثر صوفیه

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

عرفان و تصوّف، یکی از موضوعات مورد علاقۀ ایرانیان است. موضوعی که در کنار طرفداران بی‌شمار آن، مخالفانی جدّی نیز دارد. چنان‌که احمد کسروی در آثار مختلف خود به عرفان تاخته است و عرفان و عارفان را سبب عقب‌ماندگی و بدبختی ایران معرّفی کرده است.
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه»، که بخش اعظم آن در سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ در دانشگاه پرینستون نوشته شد و سرانجام در سال ۱۳۹۲ در تهران انتشار یافت، اذعان کرده است: هر کس بگوید تصوّف غیر از عرفان است و عرفان غیر از تصوف، شیّادی است که می‌خواهد مردم ساده را فریب دهد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۱۳-۱۸).

بر روی هم مخالفان تصوف دو گروه‌اند: آن‌ها که تصوف را بدعتی در شریعت می‌شمارند و با آن دشمنی می‌ورزند؛ گروه دیگر آن‌ها که از دیدگاه اجتماعی و سیاسی با آن مخالف‌اند و برآن‌اند که عامل اصلی عقب‌ماندگی جوامع اسلامی، عرفان و تصوف است. برای گروه اول نیازی به آوردن نمونه وجود ندارد. ولی از گروه دوم اگر یک تن را در عصر خودمان بخواهیم انتخاب کنیم بی‌گمان باید سید احمد کسروی، مورّخ بزرگ و زبان‌شناس عظیم‌الشأن ایران، را مورد توجه قرار دهیم؛ کسی که جانش را بر سر عقایدش نهاد ولی موجی را که در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران به وجود آورد، هیچ‌کس نمی‌تواند نادیده بگیرد (همان: ۱۸-۱۹).

من نیز با کسروی درین نکته موافقم که یکی از علل و شاید هم تنها علّت، در عقب‌ماندگی جوامع اسلامی، تصوف است؛ اما بمانند کسروی نمی‌خواهم این علت بدبختی را با دشنام و ستیزه‌جویی از میان بردارم، زیرا برای من بمانند روز روشن است که عرفان و تصوف، با مخالفت‌هایی از نوع مخالفت کسروی هرگز از میان برداشته نخواهد شد (همان: ۱۹).
اگر عقیدۀ شخصی مرا پیرامون تصوف می‌خواهید، به کتاب زبان شعر در نثر صوفیه مراجعه کنید (همان: ۱۳). هر کس با تاریخ عرفان و مطالعات عرفانی آشنایی داشته باشد می‌داند که این نوع نگاه به عرفان اسلامی، احتمالاً، بی‌سابقه است. از میان هزار خواننده، اگر یک تن به این نکته وقوف داشته باشد، برای من بسنده است (همان: ۱۴). کسانی که این کتاب ما را با دقّت بخوانند یا حرف‌های مرا در طول سال‌ها و سال‌ها در کلاس‌های درس شنیده باشند، می‌دانند که عرفان چیزی نیست جز نگاهِ جمال‌شناسانه و هنری به الاهیات (همان: ۱۹).

بدین‌گونه می‌بینیم که مصادیق عارف مسلمان از حدود شخصیت‌هایی بمانند بایزید و ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر آغاز می‌شود و تا حدّ همین‌گونه اشخاص [کسانی که از مسلمانی فقط قولی و ادعایی را با خود حمل می‌کنند و به هیچ‌یک از واجبات و محرّمات شریعت پای‌بند نیستند (همان: ۲۰)] را زیر چتر مفهومی خود قرار می‌دهد (همان: ۲۱). همان‌گونه که ما نقاشی‌های مبتذل و بد داریم و نقاشی‌های حیرت‌آور، همان‌گونه که نظم‌های دستمالی شدۀ بندتنبانی داریم و شعرهای آسمانی و جاودانی، به همین‌گونه عرفان‌های پست و نازل و زیان‌بخش داریم و عرفان‌های متعالی و درخشان و حیرت‌آور (همان: ۲۲).
بعضی از شیفتگان عرفان و تصوف را دیده‌ام که می‌گویند: آقای شفیعی کدکنی! شما نمی‌دانید که این شیخ و مراد و مرشدما چه عارف بزرگی است! به خدا قسم تا نام مولانا را می‌شنود به وَجد می‌آید و شروع می‌کند به سماع و رقص و شور و حال. آن‌قدر هو و حق می‌کشد که بیهوش به زمین می‌افتد و دهانش کف می‌کند (همان: ۱۶)! من خودم یکی از عاشقان همان چیزی هستم که به آن تصوف و عرفان می‌گویند. هر کس در طول افزون بر چهل‌سال درس‌های مرا در دانشگاه تهران دیده باشد یا کتاب‌های مرا خوانده باشد، تصدیق می‌کند که من در این سخن ریا نمی‌ورزم و به راستی یکی از عاشقان عرفان و تجربۀ عرفانی‌ام. با اینهمه هرگز دعوی شناخت عرفان یا برتر از آن، دعوی سلوکِ در این وادی نداشته‌ام و ندارم و انشاءالله نخواهم داشت، هرگز (همان: ۱۷)!
https://t.iss.one/Minavash
1👍1👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

بااین‌که کلمۀ عرفان در معنی شناخت است، در مرکز آن نوعی عدمِ‌عرفان و ناشناختگی همیشه هست و خواهد بود (همان: ۷۷). عرفان مفهومی است شناور و نسبی... در افراد مختلف و در ادوار مختلف، سود و زیان‌های متفاوت دارد. شک نیست که جنبه‌های انسانیِ آموزش‌های عرفانی از نوع بایزید بسطامی و بوسعید میهنی و ابوالحسن خرقانی و مجموعۀ تصوف خراسان برای انسان معاصر ارزش‌های بسیار دارد: تعصب‌ها را کم می‌کند، انسان‌دوستی بدون قید و شرط را می‌ستاید و بر آتش انانیّت انسان آبی فرو می‌ریزد. این‌ها جنبه‌های ارزشمند عرفان ایرانی است، اما عرفانی که اکنون غالباً در ایران در محافل و در کتب و در نشریات عرضه می‌شود عرفانی است که تبار ایرانی را تباه خواهد کرد و کوچک‌ترین جایی برای خِرَد و اراده و جنبش باقی نخواهد گذاشت (همان: ۹۹-۱۰۰).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با نشان دادن علاقۀ خود به تصوف خراسان و گویی برتر دانستن آن نسبت به تصوف ابن‌عربی، شطحیاتی مانند «أنا الحق» و «سبحانی ما أعظم شأنی» را دعوی الوهیت نمی‌داند، بلکه آن را شکستن هنجار زبان (همان: ۴۲۹-۴۳۰) و نوعی تجاوز به یک تابو می‌شمرد (همان: ۴۳۷). لذا تزِ اصلی این کتاب او بر محور این گزاره است که تاریخ تکامل و انحطاط تصوف چیزی نیست جز تاریخ تکامل و انحطاط زبان صوفی (همان: ۲۷۱).
محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است عرفان نگاه هنری به الاهیات و دین است و می‌توان آن را در کتاب اشارات و تنبیهاتِ ابن‌سینا مشاهده کرد (همان: ۳۰۷). شفیعی کدکنی بر آن تصوّر است که تصوف مدّعی چیزی در بیرون از روح آدمی نیست (همان: ۲۶۸). لذا از ویژگی‌های کرامات این است که غالباً یک تن شاهد آن است و دیگران از آن بی‌خبرند و احتمال این‌که یک تَن، که شاهد و ناظر بوده است، تخیّلات خود را امری بیرونی و عینی پنداشته باشد بسیار زیاد است به‌ویژه در مورد آنچه با قوانین مادّی و طبیعی جهان سازگار نیست (همان: ۳۲۸).
منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، زبان شعر در نثر صوفیّه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1👎1
📘شفیعی کدکنی و هزاران سال انسان

📝کریم فیضی

به احتمال زیاد در میان اوصاف هر متفکر و نویسنده‌ای شاید اسلوب و سبک و متدولوژی را بتوان تعیین‌کننده‌ترین موضوع و ویژه‌ترین خصوصیت به‌شمار آورد. کم نبوده‌اند دانشمندانی که دانش آن‌ها بیش از هر چیزی با متدشان به مرحلۀ تجلی و اثربخشی تاریخی رسیده است. نیز به همین میزان می‌توان به مردانی اندیشمند اشاره کرد که به دلیل فقدان اسلوب یا ضعف آن یا تکراری بودنش هرگز در جریان علم و فرایند اندیشه، حضوری اساسی و تعیین‌کننده نداشته‌اند و نیافته‌اند (فیضی، ۱۳۸۸: ۲۹).

محمدرضا شفیعی کدکنی ازجمله کسانی است که درخصوص او نسبت به مسئلۀ اسلوب می‌توان با نوعی اطمینان و باور احرازشده سخن گفت و با نوعی یقین و جزم و حتی قطعیت از مسئلۀ او و اسلوب سخن به میان آورد (همان: ۳۰). او در چندمقام و مجال به صورتی تصریحی و تلویحی از خطرناک بودن نداشتن روش درست علمی و نظام آماری و فقدان بینش جمال‌شناسی نسبت به مبانی هنر بزرگان ادب یاد کرده و در صفحۀ ۱۸۰ و ۱۸۱ از کتاب ادوار شعر فارسی، که در سال ۱۳۵۹ در انتشارات توس به چاپ رسیده است، می‌گوید:

در یک سرشماری عمومی از شاعران تاریخ ادبیات ایران یافته است که شماره شاعران درجه اول، به نسبت درصد هم نمی‌رسد؛ چراکه تعداد آن‌ها مجموعاً ده نفر بیشتر نیست و حال آن‌که جمع شاعران از ۱۲۰۰۰ متجاوز است (همان: ۳۲).

کتاب «شفیعی کدکنی و هزاران سال انسان»، از یک مقدمه و دو قسمت ۱۰۵۶ صفحه‌ای تشکیل شده است. دایرة‌المعارف‌گونه‌ای که بخش اول آن به زندگی‌نامۀ محمدرضا شفیعی کدکنی و قسمت دوم آن نیز به اندیشه‌های دکتر شفیعی کدکنی دربارۀ ۶۴۹ تن از عارفان و شاعران و فیلسوفان و نویسندگان جهان می‌پردازد. تحقیقی که بنابر گفتۀ گردآورندۀ آن، کریم فیضی، تمام آثار محمدرضا شفیعی کدکنی به جز تعلیقات اعلام کتاب اسرارالتوحید را شامل می‌شود (همان: ۳۷).

در قسمتی از این کتاب، که خالی از اشکالات نگارشی و ساختاری نبوده و ضعف ویراستاری و فقدان فهرست منابع و مآخذ در آن مشهود است، می‌خوانیم که محمدرضا شفیعی کدکنی در کدکن متولد شده است و کودکی خویش را به صورت مشترک در کدکن و مشهد گذرانده است: نیمی در شهر و نیمی در روستا (همان: ۶۰). او هیچ‌وقت این فرصت را نیافت که مثل همه کودکان هم‌سن‌وسال خودش در مدرسه و دبستان و دبیرستان حضور پیدا کند. از آنجا که تنها فرزند پدر و مادرش بود، ظاهراً بر اساس علایق دینی و خانوادگی دوست داشتند این کودک عالم دین و مجتهد بشود (همان: ۷۴ الی۷۶).

محمدرضا که به مانند مادر خود از حافظۀ بسیار خوبی برخوردار بود و به مانند او اشعار عربی بسیاری را در حافظه داشت، از پدر و مادرش به‌عنوان نخستین آموزگارانش یاد کرده و پدرش را نخستین شخصیت اثرگذار و استاد خود می‌خواند که بخش مهمی از مراحل تحصیلی‌اش، یعنی درس اشارات تا کفایه، به دست او سامان گرفت (همان: ۸۴). چنان‌که در هفت‌هشت سالگی وارد حوزۀ علمیه می‌شود و به شوخی از خود با عنوان کوچک‌ترین معمّم تاریخ بشریت یاد می‌کند (همان: ۸۳)!

شفیعی کدکنی معتقد است که اگر به شیوهٔ معمولی درس می‌خواند، مسلماً مایه‌ای را که در حدّ خود داراست، نمی‌داشت. مایه‌ای از فرهنگ کلاسیک ایران و بخصوص آنچه به فرهنگ اسلامی مربوط می‌شود. ورود شفیعی کدکنی به طلبگی، از کودکی، این مزیت را داشت و این امتیاز را برای او به ارمغان آورد که توانست تا مرزهای اجتهاد پیش برود و یک دوره کامل از علوم اسلامی را با دقت و تعمق و تأمل، در آماده‌ترین و مهیاترین شرایط روحی و فکری بیاموزد. ازاین‌رو خود او اذعان داشته است که من با نرفتن به مدرسه چیزی را از دست ندادم و از این بابت خیلی خوشحالم (همان: ۸۸-۸۹).

یکی از اساتید بزرگ شفیعی کدکنی، که نقشی مهم در تربیت او ایفا کرده و شفیعی او را عزیز و قدسی خوانده است، شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری است. استادی که محمدرضا شفیعی کدکنی سیوطی، مغنی
و مطول را نزد او آموخت و چندی بعد برای بار دوم در درس مطولِ وی حاضر شد (همان: ۱۰۵-۱۰۹-۱۲۰). این استاد بزرگ ادبیات عرب چنان‌که شفیعی کدکنی متذکر شده است، به سبب انزوای بیش از حد و توغل در کتاب‌های کهن، از هرچه به زمانۀ ما تعلق داشت دوری می‌کرد. او به طب جدید بی‌اعتقادی بود و سوار ماشین نمی‌شد! شاید کسی باور نکند که مردی تمام عمر در مشهدِ نیمۀ دوم قرن بیستم زندگی کند و سوار ماشین نشود. می‌گفت: «مرکب شیطانی است!» و هرگز سوار ماشین نشد (همان: ۱۱۹).
https://t.iss.one/Minavash
2👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

از دیگر اساتید محمدرضا شفیعی کدکنی می‌توان به شیخ هاشم قزوینی اشاره کرد که شفیعی کدکنی در حضور او مهم‌ترین درس‌های طلبگی مانند رسائل، مکاسب، کفایه و خارج اصول را خواند و بیشترین استفاده را از وی برد. استادی که هرگز نفوذ و سیطرۀ روحی و علمی خود را از شفیعی کدکنی باز نگرفت و استاد شفیعی نیز همواره شیفته و دلدادۀ اوست (همان: ۱۳۸-۱۳۹).

محمدرضا شفیعی کدکنی سه سال هم در درس خارج فقه آیت‌الله سید محمدهادی میلانی حضور یافت و از هم‌دوره‌های طلبگی او دو تن، سید علی سیستانی و شیخ حسین وحیدی خراسانی، به مرجعیت رسیدند (همان: ۱۴۲-۱۴۳). شفیعی کدکنی فلسفه را نیز در تحصیلات خویش گنجاند و به کمال آموزش دید. او منظومه را در نزد فلسفه‌دان‌هایی چون شیخ غلامحسین فلسفی اصفهانی و آیت‌الله میرزاحسن فقیه سبزواری خواند و بدین ترتیب نه آن زمان و نه بعدها هرگز نسبت به فلسفه دچار احساسات منفی نشد. چنان‌که می‌توان و باید گفت که به احتمال زیاد روابط او با برخی از اصحاب مکتب تفکیک، فاقد پیوند مکتبی و فکری است (همان: ۱۴۹-۱۵۰). به‌شکلی‌که در جلد اول از کتاب غزلیات شمس تبریز نوشته است:

تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازه یک سال از عمر فلسفی ویتگن‌اشتاین اندیشه عرضه نکرده‌اند. تعارف با هیچ‌کسی نداریم (همان: ۱۵۲).

محمدرضا شفیعی کدکنی درحالی‌که هنوز معمّم بود و درس خارج فقه آیت‌الله میلانی را ترک نکرده بود (همان: ۱۴۴)، به دنبال گرفتن مدرک دیپلم می‌رود. سپس امتحان کنکور می‌دهد و با کسب رتبۀ نخست وارد دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد می‌شود. جایی که علی‌اکبر فیاض ریاست آن دانشکده را بر عهده داشت. از دکتر فیاض، که یکی از ادیبان روسی‌دان ایران بود و در کنار روسی، زبان‌های فرانسوی، آلمانی، انگلیسی، یونانی و لاتینی نیز می‌دانست و در عربی هم استادی بی‌همتا بود، ظاهراً به دلیل نداشتن روش و شیوۀ پژوهش هیچ تألیف مهمی برجای نمانده است. هرچند گفتارهای او برای دانشجویان ازجمله دکتر شفیعی کدکنی بسیار گران‌بها بود (همان: ۱۶۱-۱۶۲).

طولی نکشید که محمدرضا شفیعی کدکنی در دانشکده ادبیات خوش درخشید و توجه استادان فاضلی چون غلامحسین یوسفی را جلب کرد. دکتر یوسفی استادی حقیقت‌جو و بی‌تعصب بود که به داستان‌های هدایت و چوبک و ساعدی همان‌قدر توجه می‌کرد که به نوشته‌های بیهقی و نصرالله منشی، و به شعر اخوان و فروغ همان‌قدر اهمیت می‌داد که به شعر بهار و پروین. لذا شفیعی کدکنی او را منحصربه‌فرد معرفی نمود و اذعان کرد اگر از روزگار ما بخواهند چهرۀ یک ایرانی فرهیخته، وطن‌دوست و باایمان و تقوی را برای آیندگان مجسم کنند، کمتر چهره‌ای شایسته‌تر از چهرۀ استاد یوسفی می‌توان سراغ گرفت (همان: ۱۶۳-۱۶۴).

علی شریعتی چند سال قبل از شفیعی کدکنی وارد دانشکده ادبیات شده بود و این ادبیات مایه و عامل دوستی آن دو شد که تا سال‌ها بعد و تا بعد از رفت و برگشت شریعتی به پاریس و رفتن شفیعی کدکنی به اروپا و آمریکا ادامه داشت. حقیقت این است که نقش اصلی در وارد شدن محمدرضا شفیعی کدکنی به قلمرو شعرِ نو و آشنایی او با مهدی اخوان ثالث و نیما یوشیج با شریعتی بوده است. (همان: ۱۶۸ الی۱۷۱). پس بی‌تردید از علی شریعتی باید با عنوان یکی از مؤثرترین چهره‌ها در زندگی و شعر شفیعی کدکنی یاد کرد. هرچند نباید فراموش کرد که میان این دو هرگز رابطه‌ای از نوع اتحاد فکری ایجاد نشد و شفیعی کدکنی اصلاً دربارۀ شریعتی سخنی در رد و دفاع نگفته است (همان: ۱۷۳).

شفیعی کدکنی در کتاب در جستجوی نیشابور متذکر شده است که در دوران دانشجویی چنان مسحور صائب بودم که مقاله‌ای نوشتم و ادعا کردم که این حرف‌ها که مولانا گفته شعر نیست. تمام دیوان شمس به یک بیت صائب نمی‌ارزد و امروز به‌جایی رسیده‌ام که بی‌پروا می‌گویم تمام دیوان صائب به یک بیت مثنوی نمی‌ارزد. البته این نوع داوری عقلانی و علمی نیست. ولی داوری عاطفی‌ام در یک همچو حال‌وهوایی است (همان: ۷۰۳).

محمدرضا شفیعی کدکنی تلویزیون نگاه نمی‌کند و رادیو گوش نمی‌دهد. چنان‌که گفته است خوشبختانه روزنامه هم اصلاً نمی‌خوانم (همان: ۲۵۸). اما کتاب خواندن را از سنین کودکی آغاز کرد و از دوران نوجوانی به مطالعۀ دیوان شاعران پرداخت (همان: ۹۲-۹۳-۹۷).
https://t.iss.one/Minavash
2👍1👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شفیعی کدکنی، که اذعان کرده است هیچ‌گاه اهل سیاست و هیچ حزب و دسته‌ای نبوده و نخواهد بود (همان: ۲۰۱)، دوست خود، هوشنگ ابتهاج، را یکی از بزرگ‌ترین شاعران قرن بیستم در ایران می‌خواند و معتقد است که سایه کسی است که زبان شعری حافظ در زبان و شعرش ادامه یافته است (همان: ۲۰۲). او محمود اعتمادزاده، معروف به به‌آذین، را نیز فردی با احوالاتی انسانی و عارفانه شمرده است. چنان‌که به‌آذین هم از دوستداران و علاقه‌مندان شفیعی کدکنی بود و تا آخرین روزهای عمر خود، او را به‌عنوان شاعری بزرگ و برجسته و حتی بزرگ‌ترین شاعر ایران، در این دوره از تاریخ، می‌ستود و مقام علمی‌اش را پاس می‌داشت (همان: ۲۰۲-۲۰۳). و در پیشانی کتاب از هر دری، که چندی قبل از فوت خود آن را به شفیعی کدکنی هدیه کرد، نوشت: تقدیم از سر تحسین به شاعر بزرگ و استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (همان: ۲۰۳).

با پایان یافتن درس محمرضا شفیعی کدکنی در دانشگاه مشهد، او به عزم ادامه تحصیل و خواندن دروس دکتری قصد پایتخت کرد. اما پیش از آمدن به تهران، در اثر حاجتی که برایش عارض شد، در عرض چند شب کتابی را ترجمه کرد که فکر نمی‌کرد چندسال بعد به دست پرویز شهریاری به صورت یک کتاب در تهران به مرحلۀ انتشار برسد. همان‌گونه که فکر نمی‌کرد بعدها آن کتاب از سری کتاب‌های انتشارات امیرکبیر خارج شود و هرگز روی چاپ را نبیند؛ چراکه در آن کتاب آمده است: ابومسلم خراسانی توانست به گونه‌ای شکست قادسیه را جبران کند (همان: ۱۸۵).

محمدرضا شفیعی کدکنی با حضور در دانشگاه تهران، شیفتۀ بدیع‌الزمان فروزانفر شد و ضمن اشاره به اساتید برجستۀ بسیاری که در حوزه و دانشگاه دیده است، در گفتاری، بدیع‌الزمان فروزانفر را اصلی‌ترین معلم خود خواند و اذعان کرد که تنها و تنها فروزانفر (و شاید پس از او چند تن از شاگردانش) محققی بی‌همتا و معلمی بی‌مانند بود (همان: ۱۹۵).

محمدرضا شفیعی کدکنی ده روز بعد از جلسۀ دفاع تز خود، به پیشنهاد دکتر ناتل خانلری و گروهی دیگر از اساتید برجستۀ دانشگاه تهران و همچنین تأیید استاد فروزانفر، که پای نامۀ او را امضاء کرد و نوشت: «احترامی است به فضیلت»، به‌عنوان استاد رسمی دانشگاه تهران انتخاب شد. و به احتمال زیاد در تاریخ دانشگاه تهران، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی تنها استادی است که در سن ۳۰ سالگی به دعوت دانشگاه به این مقام رسیده است (همان: ۲۱۶-۲۱۷).

سال‌هاست که دکتر شفیعی کدکنی سه‌شنبه‌های هر هفته تمام روز خویش را بدون مراجعه به هیچ کتاب و جزوه‌ای به تدریس اختصاص می‌دهد و بااین‌که دانشگاه تهران هرگز نتوانست او را به حضور و غیاب دانشجویان وادار کند، در هر جلسه، از سراسر ایران، چندبرابر دانشجویان رشتۀ ادبیات، مشتاقان شعر و ادب در جلسات درس او حاضر می‌شوند (همان: ۲۳۶-۲۳۷).

منبع:

_ فیضی، کریم، ۱۳۸۸، شفیعی کدکنی و هزاران سال انسان، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
3👍1👎1
📘سیری در اشعار شفیعی کدکنی

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (م . سرشک)، یکی از پژوهشگران و شاعران نامدار معاصر ایران است. بسیاری از اشعار شفیعی کدکنی را می‌توان در دو کتاب «آیینه‌ای برای صداها» و «هزارۀ دومِ آهوی کوهی» مشاهده کرد. کتاب آیینه‌ای برای صداها شامل هفت دفتر: زمزمه‌ها، از زبان برگ، در کوچه باغ‌های نشابور، شبخوانی، مثل درخت در شبِ باران، از بودن و سرودن، و بوی جوی مولیان است و کتاب هزارۀ آهوی کوهی دربردارندۀ پنج دفتر: مرثیه‌های سروِ کاشمر، خطی ز دلتنگی، غزل برای گلِ آفتابگردان، در ستایش کبوترها و ستارۀ دنباله‌دار است.
یکی از زیباترین دفترهای شعر محمدرضا شفیعی کدکنی، کتاب «در کوچه باغ‌های نشابور» است که شامل اشعار او از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ است. اشعاری که از زیباترین آن می‌توان به سه شعر زیر اشاره کرد:

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک‌سال چه ترسی که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور و در برابر آواز و در برابر شور
در این زمانه عسرت

به شاعران زمان

برگ رخصتی دادند
که از معاشقۀ سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف‌تر از خواب
زلال‌تر از آب
تو خامشی که بخواند؟
تو می‌روی که بماند؟
که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده،

از سیم خاردار، گذشته
https://t.iss.one/Minavash
👍3👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

حریق شعلۀ گوگردی بنفشه چه زیباست

هزار آینه جاری‌ست

هزار آینه اینک به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق
زمین تهی‌دست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه‌ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۳: ذیل شعر «دیباچه»).

به کجا چنین شتابان؟
گَوَن از نسیم پرسید
دلِ من گرفته زینجا،
هوسِ سفر نداری
ز غبارِ این بیابان؟
همه آرزویم، امّا
چه کنم که بسته پایم...
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم (همان: ذیل شعر «سفر به خیر»).

در آینه، دوباره، نمایان شد
با ابرِ گیسوانش در باد،
باز آن سرودِ سرخ أنا الحق وِردِ زبانِ اوست.
تو در نمازِ عشق چه خواندی؟
که سال‌هاست بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر
از مرده‌ات هنوز پرهیز می‌کنند.
نامِ تو را به رمز،
رندانِ سینه‌چاک نشابور
در لحظه‌های مستی
مستی و راستی

آهسته زیرِ لب تکرار می‌کنند.
وقتی تو روی چوبۀ دارت خموش و مات بودی،
ما: انبوهِ کرکسانِ تماشا،
با شحنه‌های مأمور
https://t.iss.one/Minavash
👍3👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
مأمورهای معذور،
همسان و همسکوت ماندیم.
در کوچه باغ‌های نشابور،
مستانِ نیم‌شب به ترنّم،
آوازهای سرخِ تو را باز
ترجیع‌وار زمزمه کردند.
نامت هنوز وِردِ زبان‌هاست (همان: ذیل شعر «حلاج»).

شفیعی کدکنی در دفتر «مرثیه‌های سروِ کاشمر»، مانی را زندیق بزرگ و پیام‌آور زیبایی و نور معرّفی می‌کند (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۶: ذیل شعر «کتیبه») و در یکی دیگر از اشعار همان دفتر، به تمجید از او می‌پردازد:
تو را می‌ستایم، تو را می‌ستایم
تو را، ای همه روشنا، می‌ستایم
تو را آفرین گویم ای ایزد مهربانی!
تو را در همه لحظه‌ها می‌ستایم (همان: ذیل شعر «از مزامیرِ مانی»).

او در دفتر «خطی ز دلتنگی» می‌نویسد:
پیش از شما
به سانِ شما
بی‌شمارها
با تارِ عنکبوت
نوشتند روی باد:
کائن دولت خجستۀ جاوید زنده باد (همان: ذیل شعر «در جاودانگی»)!

در دفتر «در ستایش کبوترها»، در تمجید از شهید بلخی، می‌آورد:
جُستیم و هیچ یافت نشد زیرِ آسمان
سیمرغ و کیمیا و خردمندِ شادمان (همان: ذیل شعر «جامه دران»)

و در دفتر «ستارۀ دنباله‌دار» می‌سراید:
گه ملحد و گه دَهری و کافر باشد
گه دشـمـن خلق و فتنه‌پرور باشد
باید بـچشـد عـذابِ تـنـهایـی را

مردی که ز عـصرِ خود فراتر باشد (همان: ذیل شعر «در ناگزیرِ دهر»)

منابع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۳، آیینه‌ای برای صداها، تهران، سخن.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۶، هزارۀ دوّمِ آهوی کوهی، تهران، سخن
https://t.iss.one/Minavash
👍21👎1
👍2
محمد دشمن انبیا.pdf
5.5 MB
📘محمد دشمن انبیا

📝میثم موسوی

این کتاب مجموعه‌ای متشکل از پنجاه‌وشش مقاله است که از سال ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۴ نگاشته شده است. در چهارده یادداشتِ نخست به تحلیل اندیشمندانی چون محمد بن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، ابن‌سینا، غزالی، ابن‌عربی، معری، اشو، روسو، دیدرو، ساد، شوپنهاور، نیچه، راسل و ویتگنشتاین پرداخته‌ام. در چهارده یادداشتِ دوم شاعران و نویسندگانی مانند حلاج، خیام، فردوسی، عطار، مولوی، سعدی، حافظ، کسروی، جمالزاده، هدایت، نیمایوشیج، دشتی، شاملو و شفیعی کدکنی را مورد بررسی قرار داده‌ام. در هیجده یادداشتِ بعدی دربارۀ ورود اسلام به ایران، تحریف قرآن، شیخیه و بابیه، سوزاندن کتابخانه‌های ایران، اُمّی بودن پیامبر اسلام، ، جعلیات عاشورا، توهّم اعجاز ریاضی در قرآن، علی بن ابی‌طالب، نکوهش زنان، ازدواج با محارم، مشاهیر مجرّد، یلدا و کریسمس، زبان آذری، کورش، کریم‌خان زند، امیرکبیر، شیخ فضل‌الله و مصدق نوشته‌ام. و در فصل پایانی نیز تلاش کرده‌ام تا ضمن ده یادداشت، به مباحث گوناگونی ازجمله خودکشی، جبر و اختیار، وجود یا عدمِ‌وجود خدا، همجنس‌گرایی، خرافات، جنگ، انقلاب، دیکتاتوری، اعتیاد و فرگشت بپردازم.
https://t.iss.one/Minavash
👍4
📘شاعر آینه‌ها

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

از آثار نگاشته شده دربارۀ بیدل دهلوی می‌توان به کتاب «شاعر آینه‌ها: بررسی سبک هندی و شعر بیدل»، اثر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد. کتابی خواندنی که در چندین مقاله از این شاعر فارسی‌گوی هندی، که اصالتی مغولی داشت (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۱: ۲۱)، صحبت شده و در ادامه هم گزیده‌ای از اشعار تقریباً صدهزار بیتی او آورده شده است (همان: ۱۹).

میرزاعبدالقادر عظیم‌آبادی، متخلّص به بیدل (۱۰۵۴-۱۱۳۳ق)، در عظیم‌آباد (پَتنه امروزی) متولّد شد. او مردی نیرومند، درشت‌اندام و عارف‌مسلک بود که بیشتر عمر خود را در بنگاله بسر بُرد و در دهلی وفات یافت. هرچند قبر او در عصر حاضر معلوم نیست (همان: ۲۱-۲۲). شعر بیدل آینه است و هر کس نقش خویش را درین آینه می‌بیند (همان: ۸۶). بیدل اهل اندیشه و تأمّلات شک‌آمیز فلسفی بود و به حق او را شاعرِ فیلسوف توصیف کرده‌اند (همان: ۸۴-۲۹۳):

دل به زبان نمی‌رسد لب به فغان نمی‌رسد
کس به نشان نمی‌رسد تیر خطاست زندگی

بیدل نمایندۀ تمام‌عیار اسلوب هندی – یا همان اصفهانی - است (همان: ۱۵-۲۹) و باآن‌که نفوذ او در افغانستان و تاجیکستان و هند همچنان باقی مانده و دیوان اشعارش بیش از همۀ دیوان‌های شعر فارسی از خیال سرشار است، اما در ایران کماکان مورد استقبال قرار نگرفته است. یکی از نقاط ضعف دیوان اشعار او و عدمِ‌موفقیّت آن در ایران، اعجاب و ابهام اشعار اوست (همان: ۱۸-۱۹). اگرچه نباید فراموش کرد که اشعار بیدل نه تنها برای خوانندۀ عادی که برای اهل ادب نیز دشوار می‌نماید (همان: ۳۰).
بیدل نکوهش‌کنندۀ شاعران درباری (همان: ۸۲)، ترسیم‌کنندۀ مدامِ وحدتِ وجود: دریای خیالیم و نمینی است درینجا / جز وهم، وجود و عدمی نیست درینجا (همان: ۱۲۴)، نغمه‌پرداز مخالف مذهب: در جنّتی که وعدۀ نعمت شنیده‌ای / آدم کجاست اکثر سکّانش احمق‌اند (همان: ۸۷؛ بیدل دهلوی، ۱۳۷۶: ۲/ ۷۰)، منکر زندگی پس از مرگ و ردکنندۀ بهشت و دوزخ: در گوش ما مخوانید افسانۀ قیامت (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۱: ۸۲؛ بیدل دهلوی، ۱۳۷۶: ۲/ ۴۷۱) و بیان‌کنندۀ برخی از اندیشه‌های علمی مانند نظریۀ داروین است که از استحسانات ذوقی اوست (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۱: ۳۴؛ بیدل دهلوی، ۱۳۷۶: ۲/ ۲۴۹):

هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نشد
آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود

از دیگر نکات مطرح شده در کتاب «شاعر آینه‌ها»، نظر دکتر شفیعی کدکنی در رابطه با کلیّات دیوان بیدل به اهتمام خلیل‌الله خلیلی است که به زعم او گویی یکی از بهترین و کامل‌ترین چاپ‌های اشعار بیدل است (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۱: ۲۷). چنان‌که در مقدمه‌ای که در سال ۱۳۶۲ بر این کتاب نوشته است، به تمجید از علی‌اکبر سعیدی سیرجانی پرداخته و او را شاعر، نویسندۀ نامدار و دوست بزرگوار خود معرّفی کرده است (همان: ۱۳).

منابع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۱، شاعر آینه‌ها: بررسی سبک هندی و شعر بیدل، تهران، آگاه.

_ بیدل دهلوی، ۱۳۷۶، کلیات بیدل دهلوی، به تصحیح اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی، تهران، الهام.
https://t.iss.one/Minavash
👍1👌1
📘سیری در اشعار اخوان ثالث

📝مهدی اخوان ثالث

از بس که ملـول از دل دلمردۀ خویشم
هم خستۀ بـیگانه، هم آزردۀ خویشم

ایـن گـریۀ مستانۀ مـن بی‌سببی نیست
ابر چمن تـشـنـه و پـژمـردۀ خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نـوحـه‌سرای گل افسردۀ خویشم
(اخوان ثالث، ۱۳۷۹: ذیل «غزل حنظلی»، ۶۹-۷۰)

مهدی اخوان ثالث (۱۳۰۷-۱۳۶۹)، از شاعران نامدار کلاسیک و نیمایی است که در شعر «نماز» از دفتر «در این اوستا» می‌نویسد:

با گروهی شرم و بی‌خویش وضو کردم.
مست بودم مستِ سرنشناس،

پانشناس، اما لحظۀ پاک و عزیزی بود.
قبله، گو هر سو که می‌خواهی باش.
با تو دارد گفت‌وگو شوریدۀ مستی.
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی
(اخوان ثالث، ۱۳۶۰: ۷۷-۷۸)؟
اخوان در قصیده‌ای با نام «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم» می‌آورد:
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
گرانمایه زردشت را من فزون‌تر
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان است
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
ابرمرد ایرانیی راهبر بود
من ایرانیِ راهبر دوست دارم
نه کُشت و نه دستور کُشتن به کس داد
از این روش هم معتبر دوست دارم
(اخوان ثالث، ۱۳۹۳: ۱۵۷-۱۵۸).
او در قصیده‌ای دیگر با عنوان «ای درخت معرفت» می‌نویسد:
https://t.iss.one/Minavash
👍1👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت
یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت
عمرها بردی و خوردی، غیر از این باری ندادی
حیف، حیف از این‌همه رنج بشر، در رهگذارت
چندوچون فیلسوفان، چون بر دیوار ندبه‌ست
پیرک چندی ز نخ زن، ریش‌جنبان در کنارت
شهر افلاطون ابله، دیده تا پسکوچه‌هایش
گشته، وز آن بازگشتم، می‌کند خمرش خمارت
ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر
سنگ، چون اردنگ می‌سازیم، ای ابله نثارت
ای کلاغ صبح‌های روشن و خاموش برفی
خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قار قارت
کای درخت معرفت، جز شک و حیرت نیست بارت
(همان: ۱۳۶-۱۳۷).
مهدی اخوان ثالث در قطعۀ دو بیتیِ «طوس ما» از کتاب «ارغنون»، که به نوعی در هجو مردم مشهد و علی بن موسی‌الرضا سروده شده است، اذعان می‌کند:

ری دمـاونـدی دارد، هـمـدان الـونـدی
اصفهان رودی و شیراز صـفایی دارد

طوس ما از برکتهای امامی که در اوست
هر قدم عاجز و آخوند و گدایی دارد
(اخوان ثالث، ۱۳۷۹: ۱۶۱-۱۶۲)

و در شعرِ «باغ من» از دفتر «زمستان» می‌‌آورد:
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی است.
باغ نومیدان، چشم در راه بهاری نیست.
باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
جاودان بر اسبِ یال‌افشانِ زردش می‌چمد در آن.
پادشاه فصل‌ها، پاییز
(اخوان ثالث، ۱۳۹۰: ۱۶۶-۱۶۷).
https://t.iss.one/Minavash
👍2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

او در کتاب زمستان، ذیل شعری به نام «داوری» متذکر می‌شود:
هرکه آمــد بـار خـود را بـست و رفت
ما هـمان بـدبخت و خوار و بی‌نصیب

زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل جز فریب و جز فریب
(همان: ۱۳۰)

اخوان در کتاب «در حیاط کوچک پاییز، در زندان» این‌گونه به سرودن شعرِ «سعادت؟ آه...» می‌پردازد:
بلی، هیچ است و دیگر هیچ.
تو ای غمگین با هر چیز و هر کس قهر...
بلی، هیچ است و دیگ هیچ،
وگر جز هیچ باشد، پوچ.
سعادت؟ آه... !
تهی را با فریب آمیخته، وآنگاه
به دنبالش چنین پیموده چندین راه...
به می گلگون نیاری کرد آن غمگین سیاهان را
بسی بیهوده می‌کوشی...
که را، وآنگه به سودای چه، می‌دوشی؟
بلی، ای غمگینِ تنها
همان هیچ است و دیگر هیچ
وگر جز هیچ باشد، پوچ.
و بیهوده‌ست از زندان به زندان کوچ
(اخوان ثالث، ۱۳۹۰: ۱۰۶ الی۱۰۸).
و در دفتر «از این اوستا»، در شعری با عنوان «روی جادۀ نمناک»، در رثای صادق هدایت می‌نویسد:
اگر چه حالیا دیری است

کان بی‌کاروان کولی از این دشت غبارآلود کوچیده است،
و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیده‌ست؛
هنوز از خویش پرسم گاه: آه
چه می‌دیده‌ست آن غمناک روی جادۀ نمناک؟
چه نجوا داشته با خویش؟
پیامی دیگر از تاریکخون دلمردۀ سودازده، کافکا؟
همه خشم و همه نفرین،

همه درد و همه دشنام؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون

و حیرت عصیانی اعصار،
https://t.iss.one/Minavash
👍2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ابررند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب،

یا باز تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟
چه نقشی می‌زده‌ست آن خوب

به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادۀ نمناک؟
که می‌داند چه می‌دیده‌ست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک

کوچیده‌ست و طرف دامن از این خاک برچیده‌ست
ولی من نیک می‌دانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب می‌خوانم،
که او هر نقش می‌بسته‌ست،

یا هر جلوه می‌دیده‌ست،
نمی‌دیده‌ست چون خود پاک روی جادۀ نمناک
(اخوان ثالث، ۱۳۶۰: ۵۱ الی۵۳).
منابع:

_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۷۹، ارغنون، تهران، مروارید.

_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۶۰، از این اوستا، تهران، مروارید.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.

_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، زمستان، تهران، زمستان.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، سه کتاب: در حیاط کوچک پاییز در زندان؛ زندگی می‌گوید اما باز باید زیست؛ دوزخ اما سرد، تهران، زمستان.
https://t.iss.one/Minavash
👍2👌1
📘حالات و مقامات م. امید

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

کتاب «حالات و مقامات م. امید»، خاطرات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از مهدی اخوان ثالث است که در آن کوشش شده است تصویری همه‌جانبه از شخصیّت مهدی اخوان ثالث ارائه شود. هرچند در آن سوی حالات و مقامات م. امید، با نقد بسیارمختصری از آثار این شاعر خراسانی مدفون در طوس و همچنین با پاره‌ای از اندیشه‌های محمدرضا شفیعی کدکنی آشنا خواهیم شد.
شفیعی کدکنی در ابتدای کتاب، از نادر نادرپور، به سبب طعن‌های بیجای دوران جوانی و خامی خود، که حدود نیم قرن پیش بر اشعار او داشته است، عذرخواهی می‌کند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۱۷) و در ادامه می‌نویسد:

من هیچ‌گاه سیاسی نبوده‌ام ولی متجاوز از شصت سال ناظر دقیق و پُرحوصلۀ جریان‌های سیاسی در ایران بوده‌ام. به تجربه دریافته‌ام که روشنفکران ما، غالباً، فاقد تقوای سیاسی‌اند. به اندک خشم و نفرتی، حتی شخصی، انواع تهمت‌ها را به طرف مقابل می‌زنند (همان: ۱۹).
اخوان متولّد ۱۳۰۷ در مشهد و فارغ‌التحصیل رشتۀ آهنگری از هنرستان همان شهر بود (همان: ۲۳). مردی که بنابر نظر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی یک ادیب برجستۀ به تمام معنی عصرِ ما بود که تقریباً دانش ادبی خود را از کتاب و از راه مطالعۀ شخص به دست آورده بود (همان: ۴۲). مهدی اخوان ثالث نمودار هنرمندی بزرگ آمیخته از چندین تناقض بود که خوشبختانه هیچ‌گاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد؛ که خاستگاه تناقض، همان ارادۀ معطوف به آزادی است و نمی‌توان هنرمند بزرگی یافت مگر در مرکز وجودیِ خود یک تناقض داشته باشد (همان: ۲۱۳ الی۲۱۵).
شفیعی کدکنی بر آن اعتقاد است که از بسیاری شعرها لذّت برده و به تحسین آن اشعار پرداخته است، اما هرگز حیرت نکرده است. و در عصر حاضر تـنها از بـعضی شعرهای اخوان ثالث در شگفت شده است. چنان‌که بیشترین تعجّب او از مثنوی مولوی بوده است (همان: ۲۴۰-۲۴۱).

اگر کسی بخواهد جُنگی از انواع شعر عصر ما فراهم آورد، هر قدر سخت‌گیر باشد چند قصیده از اخوان را در بخش قصاید قرار خواهد داد. همچنین در غزل و دیگر انواع شعر کهن. اما اگر از شعر مدرن عصر ما بخواهد سفینه‌ای فراهم آورد، بیشترین حجم انتخابش از شعرهای او خواهد بود. در این میدان است که بیشترین ثروت هنری را داراست (همان: ۲۰۲).

آقای اخوان به نظر من یکی از آن نوادری است که در تاریخ فرهنگ هر ملّتی به ندرت در هر قرنی یکی دو تا پیدا می‌شوند که مظهر تجدّد واقعی و حفظ سنّت و جوانب درخشان سنّت آن ملّت هستند (همان: ۱۰۱). اخوان محقق بزرگی بود در طراز بزرگ‌ترین محققان عصر ما (همان: ۴۵). در ذات اخوان یک نوع شک و بدبینی نسبت به همه‌چیز نهفته بود. یعنی در هر کاری یا هر سخنی و تعبیری یا هر پدیده‌ای همان جانب ظلمانی و ساحت اهریمنی‌اش را اول می‌دید... اما او هرگز مانند ابوالعلاء معرّی نبود که زندگی را بی‌معنی و پوچ بداند و خواستار تعطیل آن شود (همان: ۵۸).

یک‌بار تلفن زد که عزیز جان از صبح دارم توی مثنوی مولوی دنبال این ابیاتی که شجریان در بیات ترک خوانده و غوغا کرده است می‌گردم و پیدا نمی‌کنم. تو با این کتاب انس و الفت داری بگو ببینم کجاست؟ گفتم کدام ابیات؟ گفت همین ابیاتی که می‌گوید:
ای دریـغـا نـازک‌آرای تـنـش
بـوی خون می‌آید از پیراهنش

باز شوق یوسفم دامان گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت...

گفتم: مهدی‌جان، تو از نازک‌آرای تنش پی نبردی که این شعر بعد از نیما سروده شده؟ این شعر از سایه است. می‌خواستم توضیح بیشتر بدهم، گفت: خوب بس است، بس است و خداحافظ (همان: ۱۰۵-۱۰۶).
https://t.iss.one/Minavash
👍2👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

اخوان با همۀ شوخی‌هایی که در حق شاملو می‌کرد و بسیار شیرین، در ژرفنای جانش او را دوست می‌داشت و بعضی از شعرهای او را می‌ستود. در حق فروغ نیز ستایش بی‌شائبه داشت (همان: ۱۰۵). جایی دیگر از همین یادداشت‌ها گفته‌ام که اگر اخوان می‌خواست دو شاعر از میان معاصران و نسل بعد از نیما برگزیند یکی از این دو احمد شاملو بود ولی همیشه می‌گفت: این شاملو خودش خوب است ولی تالی فاسد دارد... می‌گفت شاملو درین چشم‌انداز شبیه ابن‌عربی است که خودش عارف بزرگی است ولی تالی فاسدش این است که عرفان را تبدیل به مشتی حاشیه‌نویسی و لفّاظی و حرف‌های بی‌سَروتَه کرده است... اخوان عقیده داشت که شاملو چند شعر بی‌وزن یا شعر منثور خوب دارد، اما خیل انبوهی از مقلّدان به دنبال خود دارد که کمترین ارزشی در کارشان نیست (همان: ۹۴).

راست می‌گفت: از میان خیل انبوه پیروان شاملو، شاملوی بزرگ (همان: ۲۲۷)، نه یک شاعر بزرگ که حتی یک شعر درخشان هم ظهور نکرده است. این‌ها همه به قول آن شاعر آمریکایی تنیس بی‌تور بازی می‌کنند و در مسابقۀ تنیس بی‌تور، همه‌کس برنده است و بازنده‌ای وجود ندارد. یعنی همه بازنده‌اند و عمرشان بر باد (همان: ۹۴). [و برای همین] شمارۀ شاعران طرفدار شاملو چندبرابر شاعران طرفدار اخوان است... ولی طرفداران اخوان کیفیت کارشان بهتر است. مرثیه‌هایی که پس از مرگ این دو شاعر گفته شد بهترین گواه این دعوی است. در میان ده‌ها مرثیه‌ای که برای شاملو چاپ شد یک شعر متوسط هم پیدا نمی‌شود و دیدیم که یک سطر از این مراثی در هیچ حافظه‌ای جای نگرفت اما از میان مرثیه‌هایی که دربارۀ اخوان گفته شد (مثل شعرهای محمد قهرمان، اسماعیل خویی، سیمین بهبهانی، حسین منزوی و سایه) بعضی سطرهاشان در حافظۀ دوستداران جدّی شعر هم‌اکنون نفوذ کرده است. می‌توانید امتحان کنید (همان: ۲۲۹-۲۳۰).
مردی روحانی در زندان از مهدی اخوان ثالث پرسیده بود: آیا یهودی یا مسیحی و یا لامذهب هستید؟ اخوان هم پاسخ منفی داده و در ادامه متذکر شده بود: پیرو آیین مزدشتی [الاهیات زردشتی و اقتصاد مزدکی] هستم. مذهبی که پیامبر و امّتش خودم هستم (همان: ۳۱-۳۲).

مهدی اخوان ثالث یک‌مرتبه با جمع ما به کوه درکه آمد و در ارتفاعات اندکی «از آن تلخ، از آن مرگابه»، که برایش آورده بودند، نوشید و گرم شد (همان: ۶۵). او همه‌گونه دوستی داشت. به علّت بعضی گرفتاری‌ها در عالم مکیّفات، دوستانی داشت که به آن‌ها نیازمند بود (همان: ۳۰). ذات داستان‌نویس او گاه سبب می‌شد که تخیّلات لحظه‌ای خود را به شکل وقایعی، که در زندگی برای او اتّفاق افتاده بود، وصف کند. مثلاً در همین مصاحبۀ اخیرش با آقای حریری، آن قضیۀ فرزندان شهیدش را که در جبهۀ جنگ کشته و مفقودالأثر شده بودند [بچه‌های موهوم] آنچنان جدّی و با دقایق وصف کرده که کمتر کسی می‌تواند در آن تردید کند (همان: ۷۰).

منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۱، حالات و مقامات م. امید: مهدی اخوان ثالث، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👍2👎1
📘ابوسعید ابوالخیر

📝ابن‌منور- ابوروح- شفیعی کدکنی

ابوسعید فضل‌الله بن احمد، معروف به ابوالخیر (۳۵۷-۴۴۰)، در میهنه از نواحی خراسانِ گذشته و ترکمنستانِ امروز متولّد شد و در همان شهر وفات نمود (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۲۷-۶۵-۱۳۹). ابوسعید، که ابوالخیر کنیۀ پدر اوست (همان: ۲۷)، با ارباب همۀ ادیان با دوستی و تساهل می‌زیست و به همۀ انسان‌ها به دیدۀ برادری و برابری می‌نگریست (همان: ۵۶).

وحدتِ وجود سبب پلورالیست‌اندیشی او و شطحیاتی از این جنس بود که حلاج را آواز أناالحق برآمد، بایزید را کشفی افتاده بود که سبحانی ما اعظم شأنی و ابوسعید ابوالخیر را بانگی که لیس فی الجُبَّة سِوَی‌الله (ابورَوح لطف‌الله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۵۷).
کتاب «اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید» و «حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر»، زندگی‌نامۀ ابوسعید و یکی از عالی‌ترین نمونه‌های ادبی و تصوّف ایرانی است. کتاب حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، قدیمی‌ترین زندگی‌نامۀ مستقل دربارۀ ابوسعید است و به‌عنوان نمونۀ نثر فصیح فارسی در نیمۀ اول قرن ششم، از لحاظ اعتبار تاریخی به مراتب قابل اعتمادتر از اسرارالتوحید است. به‌عنوان مثال کتاب حالات و سخنان برخلاف کتاب اسرارالتوحید، که محل دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابوعلی ‌سینا را شهر نیشابور ذکر کرده است، دیدار بوسعید و بوعلی را در میهنه می‌داند و بنابر قراین تاریخی هم ابن‌سینا هرگز به نیشابور وارد نشده است (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۵؛ ابورَوح لطف‌الله، ۱۳۸۶: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۳۶ الی۳۸).

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ خود بر اسرارالتوحید می‌نویسد:

بی‌گمان بسیاری مرا به سبب وقتی که بر این اثر صرف نمودم - تقریباً بیست سال - ملامت می‌کنند، اما باید دانست که در کل زبان فارسی یکی دو کتاب مانند تاریخ بیهقی و تذکرة‌الاولیا را می‌توان سراغ گرفت که بتواند بلحاظ ارزش نثر ادبی با اسرارالتوحید رقابت کند (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۷-۱۶۳).

دکتر شفیعی کدکنی معتقد است بهترین و درست‌ترین چاپ کتاب اسرارالتوحید، همان چاپ اول کتاب، یعنی چاپ ژوکوفسکی است. هرچند در ادامه متذکر می‌شود که بی‌هیچ فروتنی خودخواهانه‌ای باید بگویم که تصحیح من از اسرارالتوحید، بهترین چاپ موجود است (همان: ۲۱۱-۲۲۱).

ابوسعید ابوالخیر در میان چهره‌های تاریخ تصوّف یک نمونۀ استثنایی است (همان: ۲۳) و در فرهنگ ایران شبیه سقراط است که از خود هیچ تألیف و دیوانی ندارد. با این‌همه در همه‌جا نام و سخن اوست (همان: ۱۱۵). ابوسعید بنابر آنچه در اسرارالتوحید و حالات و سخنان آمده است، جز سه بیتِ زیر شعری نسرود و سروده‌های منتسب به او از اشعار اساتید وی و بیشتر از آن استادش، ابوالقاسم بِشر یاسین، است (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۰۲-۲۰۳؛ ابورَوح لطف‌الله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۲۲).

چون خاک شدی خاک تو را خاک شدم
چـون خاک تـو را خاک شـدم پاک شدم

جانا به زمـین خابران خاری نـیـست
کش با من و روزگار من کاری نیست
بـا لــطـف و نــوازش جـمـال تـو مـرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز اذعان کرده است ‌که ابوسعید ابوالخیر جز دو رباعی شعر دیگری نسرود، اما تردیدی ندارم که هیچ‌کدام از بزرگان شعر فارسی این‌گونه به مانند ابوسعید با شعر نزیسته‌اند. او قرآن را با شعر تفسیر می‌کرد، هر پرسش را با شعر پاسخ می‌داد، آخرین کلمات وی در بستر مرگ شعر بود، دستور داد پیشاپیش جنازه‌اش بجای آیات قرآن شعر بخوانند، بر لوح گورش نیز بجای آیات قرآن شعر بنویسد و کلاً در درس و بحث و موعظه، ورد زبانش شعر بود (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۱۰۶ الی۱۰۸).

باتوجه به آنچه گذشت، اشعاری که سعید نفیسی در کتابی با عنوان «سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر» آورده است، صرفاً اشعاری منسوب به اوست که از مشهورترین آن اشعار می‌توان به دو رباعی زیر اشاره نمود (نفیسی، ۱۳۳۴: ۴-۹۶):
https://t.iss.one/Minavash
👌2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بازآ بازآ هر آنـچـه هـسـتی بازآ
گر کـافـر و گـبـر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نـومیدی نیست
صـدبـار اگر تـوبـه شـکـسـتی بازآ

گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پـیش مـنی چو بی‌منی در یمنی

من با تو چـنـانـم ای نـگار یمنی
خود در غلطم که من تواَم یا تو منی
از دیگر مسائل مطرح شده در این دو کتاب می‌توان به ریاضت‌های بوسعید و دیدار او با بوعلی اشاره کرد. ریاضت‌های کشنده و هفت سال سرگردانی در بیابان‌های دشت خاوران و خوردن سَر خار و بوتۀ گز. هرچند بعدها ابوسعید دانست که نفی لذت‌های طبیعی زندگی چیزی به معنویت نمی‌افزاید بلکه می‌توان با زندگی طبیعی در میان مردم از یاد خدا غافل نبود (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۹۴). چنان‌که خود گفته است: هرکه به اول مرا دید صدیقی گشت و هرکه به آخر دید زندیقی گشت (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۶).

و اما دیدار ابوسعید ابوالخیر با ابوعلی ‌سینا بنابر گفتۀ محمدرضا شفیعی کدکنی کمتر جای تردید است. هرچند کیفیت این آشنایی و سخنان و نامه‌های رد و بدل شده در میان آن‌ها به اسناد بیشتری نیاز دارد و شک در آن‌ها به حق است (همان: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۵۵). ابوعلی ‌سینا پس از جلسه‌ای سه یا هفت روزه با ابوسعید ابوالخیر گفت: هرچه من می دانم او می‌بیند و ابوسعید نیز گفت: هرچه ما می‌بینیم او می‌داند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۹۴؛ ابورَوح لطف‌الله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۴۴-۱۴۵).

مذهب فقهی ابوسعید را شافعی (ابن‌منور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۸۴) و او را از مخالفان سفر حج معرفی کرده‌اند؛ چراکه بوسعید هیچ‌گاه به حج نرفت و غالب مریدان را نیز از رفتن به حج باز می‌داشت و حال آن‌که غالب صوفیان عصر او شصت‌بار و هفتاد‌بار حج گزارده بودند (همان: ۱۰۰).

نویسندۀ اسرارالتوحید پس از نقل حکایات و داستان‌های افسانه‌آمیزی مانند آگاهی ابوسعید نسبت به اذهان و غیب، معلّق نگه‌داشتن افراد سقوط کرده از پشت‌بام و نجات آنان، سخن گفتن با شیر و مار و دوستی و فرمانبرداری آن حیوانات از او، می‌آورد:

بدانک شیخ ما قدّس‌الله روحه‌العزیز، هرگز خویشتن را «من» و «ما» نگفته است. هر کجا ذکر خویش کرده است گفته است: ایشان چنین گفته‌اند و چنین کرده‌اند... پس این دعاگوی به حکم این اعذار هر کجا که شیخ لفظِ ایشان فرموده است دعاگوی به لفظِ ما یاد کرده است. چه این لفظ در میان خلق معهود و متداول گشته است و به فهم خوانندگان نزدیکتر است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۵).

و شیخ ما گفت: قدس‌الله روحه‌العزیز، که در کودکی در آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم، بابو ابوالخیر، مرا به نماز آدینه می‌برد. ما را در راه مسجد، پیر بلقسم بِشر یاسین می‌آمد به نماز. و او از مشاهیر علمای عصر و کبّار مشایخ دهر بوده است... چون در صومعۀ او شدیم و پیش وی بنشستیم، طاقی بود در آن صومعه. بلقسم بِشر یاسین پدرم را گفت: بوسعید را بر سُفت گیر تا قرصی بر آن طاق است فرو گیرد. ما دست بریازیدیم و آن قرص را فرو گرفتیم. قرصی بود جوین، گرم، چنانک گرمی آن به دست ما رسید. بلقسم بِشر یاسین آن قرص از ما بستد و به دونیمه کرد. یک نیمه به ما داد؛ گفت: بخور و یک نیمه او بخورد. پدرم را هیچ نصیب نکرد. پدرم گفت: یا شیخ! چه سبب بود که ما را از این تبرّک هیچ نصیب نکردی؟ بلقسم بِشر گفت: یا اباالخیر! سی‌سال است تا ما قرصی برین طاق نهاده‌ایم و ما را وعده کرده‌اند که این قرص در دست آنکس گرم خواهد گشت که جهانی به وی زنده خواهد شد و ختم این حدیث بر وی خواهد بود. اکنون ترا این بشارت تمام باشد که این کس پسر تو خواهد بود (همان: ۱۷-۱۸).

منابع:
_ ابن‌منور، محمد، ۱۳۸۱، اسرارالتوحید فی مقامات ‌الشیخ ابی‌سعید، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه.

_ ابورَوح لطف‌الله، جمال‌الدین، ۱۳۸۶، حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.

_ نفیسی، سعید، ۱۳۳۴، سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، تهران، کتابخانه شمس.
https://t.iss.one/Minavash
👍3