📘حاصل عمر
📝سامرست موآم
کتاب «حاصل عمر»، یکی از زیباترین و شاید پراهمیّتترین آثار سامِرسِت موآم است. کتابی که هرچند نمیتوان از آن بهعنوان زندگینامۀ موآم یاد کرد، اما میتوان آن را نوشتهای در شرح افکار و عقاید این نویسندۀ برجستۀ انگلیسی شمرد که در حدود شصت سالگی نگاشته شده است.
موآم در این کتاب از ذهن پرسشگر و فلسفی خود پرده برداشته و به مطالعاتش پیرامون کتابهای فلسفی پرداخته است. کاری که به شک و سرگردانی و رسیدن به پلورالیسم و یکی نبودن مسیر زندگی ختم شده است.
من کتابهای زیادی خواندهام تا بدانم که آیا اشخاص ذیصلاحیت چیزی گفتهاند که مطلب را اندکی سادهتر نماید. من اشخاص بسیاری را از نزدیک میشناختم که غرق در هنرها بودند ولی متأسفانه چه از آنان و چه از کتابها هیچچیز قابل استفادهای دستگیرم نشد (موآم، ۱۳۴۳: ۲۶۲).
فلاسفه علیرغم معلومات و منطق و طبقهبندیهای خود بدانجهت بهفلان اعتقادات میچسبند که مقتضیات طبع و مزاجشان آن را بدیشان تحمیل کرده است نه آنکه از راه استدلال به آن رسیده باشند. والّا من نمیتوانم بفهمم که چرا اختلافات آنان با یکدیگر این همه عمیق است... در آن هنگام بود که به نظرم آمد در فلسفه یک حقیقت جهانی که هرکس بتواند آن را بپذیرد وجود ندارد... پس تنها راه برای من آن است که کاوش خود را محدود کرده به جستجوی فیلسوفی باشم که طبیعتش از نوع طبیعت من باشد تا فلسفهاش با وضع من سازگار آید (همان: ۲۲۳-۲۲۴).
موآم آرامش پس از ازدواج را ساده لوحی (همان: ۱۷۲)، ادلۀ اثبات وجود و عدمِوجود خدا را ضعیف، مذاهب را راههای بنبست و صحیح و اشتباه و قوانین اخلاقی را احکام انتزاعی بشر معرّفی کرده و مینویسد:
باآنکه بشر نقائصی را به خدا نسبت داده است، که اگر در خودش میبود اسباب تأسّفش میشد، ولی اینها نمیتواند دلیل عدمِوجود خدا باشد. این فقط ثابت مینماید که مذاهب مورد قبول مردم راههای بنبستی است... درست و غلط صرفاً کلماتی بیش نیستند و قوانین اخلاقی اختراعاتی است که انسانها به منظور خدمت به مقاصد خودخواهانۀ خویش آن را به جود آوردهاند (همان: ۲۲۲-۲۳۶).
موآم در ادامه خود را لاادری و ندانمگرا خوانده است و در پاسخ به پرسشیهایی از قبیل عدمِوجود خدا، نبود زندگی پس از مرگ و فقدان عدالت حاکم بر زندگی متذکّر میشود که من شاید به تنها چیزی که یقین دارم این است که به هیچچیز یقین ندارم (همان: ۲۰۸-۲۰۹).
اگر انسان وجود خدا و امکان زندگی پس از مرگ را بهعنوان ایدههایی که مشکوکتر از آن است که بتواند تأثیری بر اعمال آدمی بگذارد، به کناری نهد، آنگاه باید معلوم کرد که مفهوم و فایده زندگی چیست... و آن جواب عبارت از این است که زندگی دلیلی ندارد و زندگی عاری از معنی است (همان: ۲۴۳).
منبع:
_ موآم، سامرست، ۱۳۴۳، حاصل عمر، ترجمه عبدالله آزادیان، تهران، شرکت سازمان کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
📝سامرست موآم
کتاب «حاصل عمر»، یکی از زیباترین و شاید پراهمیّتترین آثار سامِرسِت موآم است. کتابی که هرچند نمیتوان از آن بهعنوان زندگینامۀ موآم یاد کرد، اما میتوان آن را نوشتهای در شرح افکار و عقاید این نویسندۀ برجستۀ انگلیسی شمرد که در حدود شصت سالگی نگاشته شده است.
موآم در این کتاب از ذهن پرسشگر و فلسفی خود پرده برداشته و به مطالعاتش پیرامون کتابهای فلسفی پرداخته است. کاری که به شک و سرگردانی و رسیدن به پلورالیسم و یکی نبودن مسیر زندگی ختم شده است.
من کتابهای زیادی خواندهام تا بدانم که آیا اشخاص ذیصلاحیت چیزی گفتهاند که مطلب را اندکی سادهتر نماید. من اشخاص بسیاری را از نزدیک میشناختم که غرق در هنرها بودند ولی متأسفانه چه از آنان و چه از کتابها هیچچیز قابل استفادهای دستگیرم نشد (موآم، ۱۳۴۳: ۲۶۲).
فلاسفه علیرغم معلومات و منطق و طبقهبندیهای خود بدانجهت بهفلان اعتقادات میچسبند که مقتضیات طبع و مزاجشان آن را بدیشان تحمیل کرده است نه آنکه از راه استدلال به آن رسیده باشند. والّا من نمیتوانم بفهمم که چرا اختلافات آنان با یکدیگر این همه عمیق است... در آن هنگام بود که به نظرم آمد در فلسفه یک حقیقت جهانی که هرکس بتواند آن را بپذیرد وجود ندارد... پس تنها راه برای من آن است که کاوش خود را محدود کرده به جستجوی فیلسوفی باشم که طبیعتش از نوع طبیعت من باشد تا فلسفهاش با وضع من سازگار آید (همان: ۲۲۳-۲۲۴).
موآم آرامش پس از ازدواج را ساده لوحی (همان: ۱۷۲)، ادلۀ اثبات وجود و عدمِوجود خدا را ضعیف، مذاهب را راههای بنبست و صحیح و اشتباه و قوانین اخلاقی را احکام انتزاعی بشر معرّفی کرده و مینویسد:
باآنکه بشر نقائصی را به خدا نسبت داده است، که اگر در خودش میبود اسباب تأسّفش میشد، ولی اینها نمیتواند دلیل عدمِوجود خدا باشد. این فقط ثابت مینماید که مذاهب مورد قبول مردم راههای بنبستی است... درست و غلط صرفاً کلماتی بیش نیستند و قوانین اخلاقی اختراعاتی است که انسانها به منظور خدمت به مقاصد خودخواهانۀ خویش آن را به جود آوردهاند (همان: ۲۲۲-۲۳۶).
موآم در ادامه خود را لاادری و ندانمگرا خوانده است و در پاسخ به پرسشیهایی از قبیل عدمِوجود خدا، نبود زندگی پس از مرگ و فقدان عدالت حاکم بر زندگی متذکّر میشود که من شاید به تنها چیزی که یقین دارم این است که به هیچچیز یقین ندارم (همان: ۲۰۸-۲۰۹).
اگر انسان وجود خدا و امکان زندگی پس از مرگ را بهعنوان ایدههایی که مشکوکتر از آن است که بتواند تأثیری بر اعمال آدمی بگذارد، به کناری نهد، آنگاه باید معلوم کرد که مفهوم و فایده زندگی چیست... و آن جواب عبارت از این است که زندگی دلیلی ندارد و زندگی عاری از معنی است (همان: ۲۴۳).
منبع:
_ موآم، سامرست، ۱۳۴۳، حاصل عمر، ترجمه عبدالله آزادیان، تهران، شرکت سازمان کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌1
📘نثر غلطِ نویسندگان بزرگ
📝سامرست موآم
سامرست موآم معتقد است بااینکه خوب نوشتن بهتر از بد نوشتن است، اما چهار نفر از بزرگترین نویسندگان جهان یعنی بالزاک، چارلز دیکنز، تولستوی و داستایفسکی زبان مادری خودشان را بسیار بد مینوشتند خصوصاً بالزاک که نثری معمولی و غالباً غلط داشت. چنانکه امیل فاگه، که منتقد بسیار برجستهایست، یک فصل از کتابی را که راجع به بالزاک نوشته است به اشتباهات صرفی و نحوی او اختصاص داده است. اشتباهات و غلطهایی که بعضاً آنقدر زننده است که لازم نیست آدم اطّلاع دقیقی از زبان فرانسه داشته باشد تا آنها را بفهمد. پس درنهایت خوب نوشتن از اجزاء اصلیِ ساز و برگ رماننویس نیست؛ بلکه قوّۀ تخیّل، قدرت آفرینش، هوش و آگاهی از طبیعت بشری مهمتر است (موام، ۱۳۵۶: ۷۹-۸۰).
منبع:
_ موام، سامرست، ۱۳۵۶، دربارۀ رمان و داستان کوتاه، ترجمه کاوه دهگان، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
📝سامرست موآم
سامرست موآم معتقد است بااینکه خوب نوشتن بهتر از بد نوشتن است، اما چهار نفر از بزرگترین نویسندگان جهان یعنی بالزاک، چارلز دیکنز، تولستوی و داستایفسکی زبان مادری خودشان را بسیار بد مینوشتند خصوصاً بالزاک که نثری معمولی و غالباً غلط داشت. چنانکه امیل فاگه، که منتقد بسیار برجستهایست، یک فصل از کتابی را که راجع به بالزاک نوشته است به اشتباهات صرفی و نحوی او اختصاص داده است. اشتباهات و غلطهایی که بعضاً آنقدر زننده است که لازم نیست آدم اطّلاع دقیقی از زبان فرانسه داشته باشد تا آنها را بفهمد. پس درنهایت خوب نوشتن از اجزاء اصلیِ ساز و برگ رماننویس نیست؛ بلکه قوّۀ تخیّل، قدرت آفرینش، هوش و آگاهی از طبیعت بشری مهمتر است (موام، ۱۳۵۶: ۷۹-۸۰).
منبع:
_ موام، سامرست، ۱۳۵۶، دربارۀ رمان و داستان کوتاه، ترجمه کاوه دهگان، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4
📘مغازهٔ خودکشی
📝ژان تولی
کتاب زیبا و خواندنی «مغازۀ خودکشی»، کمدی سیاهی است که با خودکشی شوخی میکند. ژان تولی در این رمان کوتاه، خودکشی و غم را عادی و زندگی و شادی را غیرعادی جلوه میدهد. بهشکلیکه مردم افسرده برای پایان دادن به عذاب زندگیشان به مغازۀ خودکشی میآیند و بنابر سلیقۀ خود با خدمات و آبشنهای متعدّدی ازجمله طناب دار، اسلحه، تیغ، سَم و هاراکیری مواجه میشوند.
صاحبان افسردۀ این مغازه از این راه امرار معاش میکنند تاآنکه فرزند کوچک و ناخواستۀ آنان، آلن، که برعکس خانواده و اهالی شهر پُر از امید و شور زندگی است به دنیا میآید و همهچیز را تغییر میدهد. نامها در این خانواده بیانگر نام افراد سرشناسی است که هریک بهشکلی انتحار کردهاند: یوکیو میشیما، ون گوگ و حتی آلنِ مثبتاندیش و امیدوار داستان (تولی، ۱۳۹۸: ۳۳-۴۳)؛ چراکه آلن تداعی کنندۀ آلن تورینگ، مخترع کامپیوتر و ریاضیدان نابغه و همجنسگرای انگلیسی است که به روش عجیبی خودکشی کرد. او یک سیب را با محلول سیانور آغشته کرد و خورد. میگویند به همین خاطر است که لوگوِ مکینتاشِ اپل شکل یک سیب گاززدهست (همان: ۴۴).
نویسندۀ فرانسوی این کتاب معتقد است که تقریباً هشت درصد از انواع خودکشیها به مرگ ختم میشود و بسیاری در این مسیر موفّق نبوده و جز ناقص کردن خود سرانجامی نداشتهاند! لذا مغازۀ خودکشی با شعار تبلیغیِ اگر در زندگی شکست خوردهاید، لااقل در مرگتان موفّق باشید، به ضمانت حرفۀ خود میپردازد (همان: ۱۶).
دوسوم ابتدایی کتاب «مغازۀ خودکشی»، که از ایده و موضوعی نو برخوردار است، بسیارخواندنی است و شاید بخش ضعیف و کلیشهای پایانی آن (جابهجایی امیدواری و ناامیدی) نیز به عمد باشد تا شاهد پایانی بینظیر باشیم؛ چراکه در آخرین جملۀ این کتاب با ضربهای خُردکننده و غیرقابل پیشبینی مواجه میشویم: آلن نیز خودکشی میکند.
منبع:
_ تولی، ژان، ۱۳۹۸، مغازۀ خودکشی، ترجمه احسان کرمویسی، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
📝ژان تولی
کتاب زیبا و خواندنی «مغازۀ خودکشی»، کمدی سیاهی است که با خودکشی شوخی میکند. ژان تولی در این رمان کوتاه، خودکشی و غم را عادی و زندگی و شادی را غیرعادی جلوه میدهد. بهشکلیکه مردم افسرده برای پایان دادن به عذاب زندگیشان به مغازۀ خودکشی میآیند و بنابر سلیقۀ خود با خدمات و آبشنهای متعدّدی ازجمله طناب دار، اسلحه، تیغ، سَم و هاراکیری مواجه میشوند.
صاحبان افسردۀ این مغازه از این راه امرار معاش میکنند تاآنکه فرزند کوچک و ناخواستۀ آنان، آلن، که برعکس خانواده و اهالی شهر پُر از امید و شور زندگی است به دنیا میآید و همهچیز را تغییر میدهد. نامها در این خانواده بیانگر نام افراد سرشناسی است که هریک بهشکلی انتحار کردهاند: یوکیو میشیما، ون گوگ و حتی آلنِ مثبتاندیش و امیدوار داستان (تولی، ۱۳۹۸: ۳۳-۴۳)؛ چراکه آلن تداعی کنندۀ آلن تورینگ، مخترع کامپیوتر و ریاضیدان نابغه و همجنسگرای انگلیسی است که به روش عجیبی خودکشی کرد. او یک سیب را با محلول سیانور آغشته کرد و خورد. میگویند به همین خاطر است که لوگوِ مکینتاشِ اپل شکل یک سیب گاززدهست (همان: ۴۴).
نویسندۀ فرانسوی این کتاب معتقد است که تقریباً هشت درصد از انواع خودکشیها به مرگ ختم میشود و بسیاری در این مسیر موفّق نبوده و جز ناقص کردن خود سرانجامی نداشتهاند! لذا مغازۀ خودکشی با شعار تبلیغیِ اگر در زندگی شکست خوردهاید، لااقل در مرگتان موفّق باشید، به ضمانت حرفۀ خود میپردازد (همان: ۱۶).
دوسوم ابتدایی کتاب «مغازۀ خودکشی»، که از ایده و موضوعی نو برخوردار است، بسیارخواندنی است و شاید بخش ضعیف و کلیشهای پایانی آن (جابهجایی امیدواری و ناامیدی) نیز به عمد باشد تا شاهد پایانی بینظیر باشیم؛ چراکه در آخرین جملۀ این کتاب با ضربهای خُردکننده و غیرقابل پیشبینی مواجه میشویم: آلن نیز خودکشی میکند.
منبع:
_ تولی، ژان، ۱۳۹۸، مغازۀ خودکشی، ترجمه احسان کرمویسی، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👌1
📘تحقیر الغدیر
📝محمدرضا حکیمی – جعفر شهیدی
دکتر سید جعفر شهیدی اذعان کرده است به خاطر دارم سالی که عبدالحسین امینی مصمّم شد کتاب «الغدیر» را در نجف به چاپ برساند، فقیهی بزرگوار رخصت نداد و الغدیر را کتاب شعر توصیف کرد و فتوی داد که پرداخت سهم امام برای چاپ کتاب شعر شاید مورد رضایت آن بزرگوار نباشد. محمدرضا حکیمی نیز متذکّر شده که هرچند قصد اعتراض به این فقیه بزرگوار را که حدود ۳۰ سال از رحلت او گذشته است ندارد، اما آیا این اندیشه تا اعماق جان آدمی را پریشان نمیدارد که چگونه میشود مرجعی که از مفاخر عالم تشیّع است در رأس یک امّت بزرگ قرار گیرد بیآنکه به جز فقه و مبادی فقه چیز دیگری از فرهنگ این امّت را درست و کامل شناخته باشد (حکیمی، ۱۳۵۵: ذیل «نوشتهها»، ۴۶۵ الی۴۶۷)؟
با قراین موجود در سخنان حکیمی ازجمله فخر عالم تشیّع، مرجع در رأس امّت و گذشت تقریباً سی سال از وفات او در هنگام انتشار کتاب «حماسۀ غدیر»، این مرجع تقلید گویی کسی جز آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی نیست که اینگونه به تحقیر الغدیر پرداخت.
منبع:
_ حکیمی، محمدرضا، ۱۳۵۵، حماسۀ غدیر، تهران، چاپ درخشان.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا حکیمی – جعفر شهیدی
دکتر سید جعفر شهیدی اذعان کرده است به خاطر دارم سالی که عبدالحسین امینی مصمّم شد کتاب «الغدیر» را در نجف به چاپ برساند، فقیهی بزرگوار رخصت نداد و الغدیر را کتاب شعر توصیف کرد و فتوی داد که پرداخت سهم امام برای چاپ کتاب شعر شاید مورد رضایت آن بزرگوار نباشد. محمدرضا حکیمی نیز متذکّر شده که هرچند قصد اعتراض به این فقیه بزرگوار را که حدود ۳۰ سال از رحلت او گذشته است ندارد، اما آیا این اندیشه تا اعماق جان آدمی را پریشان نمیدارد که چگونه میشود مرجعی که از مفاخر عالم تشیّع است در رأس یک امّت بزرگ قرار گیرد بیآنکه به جز فقه و مبادی فقه چیز دیگری از فرهنگ این امّت را درست و کامل شناخته باشد (حکیمی، ۱۳۵۵: ذیل «نوشتهها»، ۴۶۵ الی۴۶۷)؟
با قراین موجود در سخنان حکیمی ازجمله فخر عالم تشیّع، مرجع در رأس امّت و گذشت تقریباً سی سال از وفات او در هنگام انتشار کتاب «حماسۀ غدیر»، این مرجع تقلید گویی کسی جز آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی نیست که اینگونه به تحقیر الغدیر پرداخت.
منبع:
_ حکیمی، محمدرضا، ۱۳۵۵، حماسۀ غدیر، تهران، چاپ درخشان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5
📘نویسندگان بدخط
📝یالوم – موآم – برایان مگی
بااینکه داشتن خطّ خوب و زیبا یک هنر است، اما نباید فراموش کنیم که برخی از هنرمندان و نویسندگان بزرگ جهان فاقد این ویژگی هستند. چنانکه خطّ نیچه (یالوم، ۱۳۸۸: ۱۵۲)، تولستوی (موام، ۱۳۵۶: ۳۶) و کارل مارکس (مَگی، ۱۳۹۴: ۱۶۶) بد و ناخوانا بوده است.
منابع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۸۸، وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب، تهران، کاروان.
_ موام، سامرست، ۱۳۵۶، دربارۀ رمان و داستان کوتاه، ترجمه کاوه دهگان، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
_ مگی، برایان، ۱۳۹۴، سرگذشت فلسفه، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
📝یالوم – موآم – برایان مگی
بااینکه داشتن خطّ خوب و زیبا یک هنر است، اما نباید فراموش کنیم که برخی از هنرمندان و نویسندگان بزرگ جهان فاقد این ویژگی هستند. چنانکه خطّ نیچه (یالوم، ۱۳۸۸: ۱۵۲)، تولستوی (موام، ۱۳۵۶: ۳۶) و کارل مارکس (مَگی، ۱۳۹۴: ۱۶۶) بد و ناخوانا بوده است.
منابع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۸۸، وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب، تهران، کاروان.
_ موام، سامرست، ۱۳۵۶، دربارۀ رمان و داستان کوتاه، ترجمه کاوه دهگان، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
_ مگی، برایان، ۱۳۹۴، سرگذشت فلسفه، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘یک فنجان فلسفه
📝میثم موسوی
سالها از سکونت من در شمیران میگذرد. امروز که خاطرات آن دوره را مرور میکنم میبینم سیزده سال پیش بود که برای نخستینبار به دربند رفتم. یادم میآید بدون اینکه اشتیاقی داشته باشم، صرفاً جهت تجربه و همراهی کردن دوستان، آخر هفتهها در مسیر شیرپلا و گاهی هم در راه توچال و پلنگچال و کلکچال در رفتوآمد بودم تا اینکه پس از گذشت یکیدو سال، کوهنوردی و کوهپیمایی به یکی از عادتها و خلوتهای هر روزۀ من تبدیل شد.
روزهایی که برف زمین را سفید کرده باشد، کوه برای من طراوت و لذت دیگری دارد؛ لذا امروز با انرژی بیشتری، نسبت به دیروز، بهسمت کوه حرکت میکنم. مثل همیشه از مغازهها و رستورانهای متعدد و چشمنوازی، که در دامنۀ کوهِ دربند قرار گرفته است، میگذرم و با قدمهایی نسبتاً بلند و سریع راهی شیرپلا میشوم. هنوز یک ساعتی تا پناهگاه باقی مانده است که کمی احساس خستگی میکنم. دست راستم را به سمت جیبِ کشدارِ کولهپشتیام دراز میکنم و فلاسک چای را برمیدارم. فلاسک کاملاً سبک است و حاکی از شتاب و البته فراموشی من است. دویست متر جلوتر در مقابل تنها کافهای که در آن حوالی وجود دارد، میایستم. با ورود به کافه، کافهچیِ جوانی را میبینم که پیرمردی تقریباً هفتادواندیساله را - که مشغول خوردن چای است و بهنظر میرسد با او آشنایی مختصری دارد - مخاطب قرار داده و از او میپرسد: حضرت استاد آیا میدانستید شیخ اشراق در کتاب «مونسالعشاق یا همان فی حقیقةالعشق» اولین فنجان چایی را سرجوش ملکوتی خوانده و معتقد است که نوشابی لطیفتر و دلپذیرتر از آن سراغ ندارد؟
بهسمت تخت بزرگی که در انتهای کافه قرار گرفته است، میروم و درحالیکه کولهپشتیام را از شانهام جدا کرده و بر روی تخت میگذارم، میشنوم که پیرمرد میگوید: من برای شیخ شهابالدین سهروردی، که از حکمت خسروانی یا همان حکمت ایران باستان صحبت کرده است، احترام بسزایی قائلم و در آثارم با استناد به او متذکر شدهام که همۀ اندیشمندان غربی و بسیاری از اندیشمندان ما افرادی سادهلوح هستند که زادگاه فلسفه را یونان میدانند و حال آنکه مردم ایران فرهنگی داشتهاند که از فرهنگ یونانی قویتر و غنیتر بوده است.
کافهچی که حالا دقیقاً روبهروی من ایستاده است، نعلبکی سفید و استکان کمرباریکی را جلویم میگذارد و کنارم مینشیند. سپس بر لبانش لبخندی نقش میبندد و میگوید: من میدانم که بسیاری از مردم با واقعیت بیگانهاند و به دنبال کسانی میروند که به تمجید از آنان بپردازند و آنها را الگوی جهانیان معرفی کنند، اما این را هم میدانم که اتخاذ چنین مواضعی باسمهای تأثیری در روند حقیقت نخواهد داشت. چنانکه دکتر احسان یارشاطر هم در پاسخ به اینگونه گفتهها و نوشتههای سانتیمانتالیسم متذکر شده است: کمتر روزیست که حماسههای غرا و مبالغهآمیز دربارۀ ایرانیان نشنویم و نخوانیم. میشنویم و میخوانیم که مردم یونان دانش و فلسفه را نخست از ما آموختند و دیگران نیز جز خوشهچینانی از خرمن علم و فضل ما نبودهاند و خود بدان گواهی دادهاند. حال آنکه بنای اینگونه سخنان بر مبالغه یا اشتباه است. آنگاه که ما ایرانیان در مسیر تمدن نوسفر بودیم، بعضی اقوام راهی دراز رفته بودند و ما از مردم مصر و چین و هند و یونان علم آموختیم و بهره بردیم. ما بااینکه میتوانیم به شعر خود و هنر معماران و نقاشان و کاشیسازان و قالیبافان خود ببالیم، انصاف باید داد که در فن ساختمان با مصریان برابر نبودهایم، در راهسازی و آبیاری و کشورداری از رومیان فروتر بودهایم و در فلسفه و آزاداندیشی به یونانیان نرسیدهایم.
دکترجان! جناب گلستان هم ضمن نفی عظمت تمدن ایران و مضحک شمردن برابری آن با تمدن یونانی مینویسد: اشکال کار ما در این است که وقتی میپرسیم اگر ما یک رشتۀ محکم و شاخۀ باروری از تمدّن داشتیم چرا آثار متقن و درخوری از آنها برای ما نماند، فوری جواب میدهند اسکندر آتش زد و عرب آتش زد و مغول آتش زد. عرب اسکندریه را هم سوزاند ولی گنجینۀ فرهنگ یونان که در آنجا بود تا کف زمین خاکستر نشد. راستش را نمیگوییم که تمدّن ما چندان به نوشته و مکتوب توجه نداشت و دکتر نگهبان در چراغعلیتپه، با آنهمه آثار درخشان، هرچه گشت کمترین کتاب و اثری مکتوب پیدا نکرد و امروز ماییم که در آنجا به جستوجوی آرزوهای امروزی خود مشغولیم!
https://t.iss.one/Minavash
📝میثم موسوی
سالها از سکونت من در شمیران میگذرد. امروز که خاطرات آن دوره را مرور میکنم میبینم سیزده سال پیش بود که برای نخستینبار به دربند رفتم. یادم میآید بدون اینکه اشتیاقی داشته باشم، صرفاً جهت تجربه و همراهی کردن دوستان، آخر هفتهها در مسیر شیرپلا و گاهی هم در راه توچال و پلنگچال و کلکچال در رفتوآمد بودم تا اینکه پس از گذشت یکیدو سال، کوهنوردی و کوهپیمایی به یکی از عادتها و خلوتهای هر روزۀ من تبدیل شد.
روزهایی که برف زمین را سفید کرده باشد، کوه برای من طراوت و لذت دیگری دارد؛ لذا امروز با انرژی بیشتری، نسبت به دیروز، بهسمت کوه حرکت میکنم. مثل همیشه از مغازهها و رستورانهای متعدد و چشمنوازی، که در دامنۀ کوهِ دربند قرار گرفته است، میگذرم و با قدمهایی نسبتاً بلند و سریع راهی شیرپلا میشوم. هنوز یک ساعتی تا پناهگاه باقی مانده است که کمی احساس خستگی میکنم. دست راستم را به سمت جیبِ کشدارِ کولهپشتیام دراز میکنم و فلاسک چای را برمیدارم. فلاسک کاملاً سبک است و حاکی از شتاب و البته فراموشی من است. دویست متر جلوتر در مقابل تنها کافهای که در آن حوالی وجود دارد، میایستم. با ورود به کافه، کافهچیِ جوانی را میبینم که پیرمردی تقریباً هفتادواندیساله را - که مشغول خوردن چای است و بهنظر میرسد با او آشنایی مختصری دارد - مخاطب قرار داده و از او میپرسد: حضرت استاد آیا میدانستید شیخ اشراق در کتاب «مونسالعشاق یا همان فی حقیقةالعشق» اولین فنجان چایی را سرجوش ملکوتی خوانده و معتقد است که نوشابی لطیفتر و دلپذیرتر از آن سراغ ندارد؟
بهسمت تخت بزرگی که در انتهای کافه قرار گرفته است، میروم و درحالیکه کولهپشتیام را از شانهام جدا کرده و بر روی تخت میگذارم، میشنوم که پیرمرد میگوید: من برای شیخ شهابالدین سهروردی، که از حکمت خسروانی یا همان حکمت ایران باستان صحبت کرده است، احترام بسزایی قائلم و در آثارم با استناد به او متذکر شدهام که همۀ اندیشمندان غربی و بسیاری از اندیشمندان ما افرادی سادهلوح هستند که زادگاه فلسفه را یونان میدانند و حال آنکه مردم ایران فرهنگی داشتهاند که از فرهنگ یونانی قویتر و غنیتر بوده است.
کافهچی که حالا دقیقاً روبهروی من ایستاده است، نعلبکی سفید و استکان کمرباریکی را جلویم میگذارد و کنارم مینشیند. سپس بر لبانش لبخندی نقش میبندد و میگوید: من میدانم که بسیاری از مردم با واقعیت بیگانهاند و به دنبال کسانی میروند که به تمجید از آنان بپردازند و آنها را الگوی جهانیان معرفی کنند، اما این را هم میدانم که اتخاذ چنین مواضعی باسمهای تأثیری در روند حقیقت نخواهد داشت. چنانکه دکتر احسان یارشاطر هم در پاسخ به اینگونه گفتهها و نوشتههای سانتیمانتالیسم متذکر شده است: کمتر روزیست که حماسههای غرا و مبالغهآمیز دربارۀ ایرانیان نشنویم و نخوانیم. میشنویم و میخوانیم که مردم یونان دانش و فلسفه را نخست از ما آموختند و دیگران نیز جز خوشهچینانی از خرمن علم و فضل ما نبودهاند و خود بدان گواهی دادهاند. حال آنکه بنای اینگونه سخنان بر مبالغه یا اشتباه است. آنگاه که ما ایرانیان در مسیر تمدن نوسفر بودیم، بعضی اقوام راهی دراز رفته بودند و ما از مردم مصر و چین و هند و یونان علم آموختیم و بهره بردیم. ما بااینکه میتوانیم به شعر خود و هنر معماران و نقاشان و کاشیسازان و قالیبافان خود ببالیم، انصاف باید داد که در فن ساختمان با مصریان برابر نبودهایم، در راهسازی و آبیاری و کشورداری از رومیان فروتر بودهایم و در فلسفه و آزاداندیشی به یونانیان نرسیدهایم.
دکترجان! جناب گلستان هم ضمن نفی عظمت تمدن ایران و مضحک شمردن برابری آن با تمدن یونانی مینویسد: اشکال کار ما در این است که وقتی میپرسیم اگر ما یک رشتۀ محکم و شاخۀ باروری از تمدّن داشتیم چرا آثار متقن و درخوری از آنها برای ما نماند، فوری جواب میدهند اسکندر آتش زد و عرب آتش زد و مغول آتش زد. عرب اسکندریه را هم سوزاند ولی گنجینۀ فرهنگ یونان که در آنجا بود تا کف زمین خاکستر نشد. راستش را نمیگوییم که تمدّن ما چندان به نوشته و مکتوب توجه نداشت و دکتر نگهبان در چراغعلیتپه، با آنهمه آثار درخشان، هرچه گشت کمترین کتاب و اثری مکتوب پیدا نکرد و امروز ماییم که در آنجا به جستوجوی آرزوهای امروزی خود مشغولیم!
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌4👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
کافهچی که امروز سرش خلوت است و جز من و پیرمرد مشتری دیگری ندارد، از روی تخت بلند میشود و درحالیکه بهسمت سماور بزرگ قهوهخانه میرود، میگوید: آقای دکتر میدانم که شما یکی از اساتید شناختهشدۀ فلسفه در دانشگاه تهران هستید و صحبت کردن از فلسفه در محضر شما زیره به کرمان بردن است، ولی از آنجا که خودتان متذکر شدهاید که فلسفه دانستن و فیلسوف بودن دو مقولۀ جدا از هم است، به منِ قهوهچی اجازه دهید تا کمی بیشتر به این موضوع بپردازم.
گذشته از دوران ایران باستان، برخی معتقدند که فرهنگ ایران در دورههای بعد نیز فاقد فلسفه بوده و آنچه هزار سال پیش به کوشش کسانی چون ابوعلی سینا مطرح شده است، صرفاً بازگویی اسلامی فلسفۀ ارسطو است؛ لذا میتوان گفت که ما ایرانیان هرگز شرنگ اندیشیدن را نچشیدهایم و تقریباً هیچگاه فیلسوفی به معنای غربی و درست آن نداشتهایم و تازه این فلسفۀ نیمبند را هم عرفان و کلام سربهنیست کرده است!
پیرمرد که برخلاف دقایق ابتداییِ بحث، علائم خشم و غضب در چهرهاش آشکار شده است، نگاهی به من و کافهچی میاندازد و با لحجۀ اصفهانی خود میگوید: کسانی که با تاریخ فرهنگ اسلامی آشنایی داشته و با خر قرابتی ندارند، چنین مزخرفاتی را بر زبان نمیآورند و میدانند که بهجز افراد نادان یا غربزده، کسی منکر فلسفۀ اسلامی و عظمت فیلسوفانی چون صدرالمتألهین نشده است.
کافهچی با شنیدن سخنان پیرمرد، لحظهای سکوت میکند و در ادامه بهطرف در بزرگ کافه به راه میافتد. از در خارج میشود و نگاهی گذرا به بیرون میاندازد. سپس وارد کافه میشود و بلند میخواند:
میاندیشید
و گمان میکنید که متفکرید!
بپرسید، اما تعجب نکنید.
متعجب شوید، ولی قضاوت نورزید.
دوست داشتید دادگاه تشکیل دهید،
اما بدون دادستان.
تنها با وکیل مدافعِ متهم
آن هم بدون قاضی
و البته آن چکشِ گردِ کذایی!
گفتم ذوزنقه
یاد باقلوا افتادم.
پس معلوم میشود که اصالت
با هستیست،
نه با ماهیّت.
هرچند من بر آن تصورم که جزماندیشی،
مقدّم بر هستیست.
این هم از درسِ فلسفۀ امروز ما:
اصالتِ وهم.
حضرت استاد! یکی از همصنفان حوزوی و دانشگاهی شما اذعان کرده است: با هیچکسی تعارف نداریم. تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازۀ یک سال از عمر فلسفی ویتگنشتاین اندیشه عرضه نکردهاند... جز در همان سه قرن اوّل، فلسفه در ایران عصر اسلامی چیزی مرده و کلیشهای بوده و جای فلسفه در فرهنگ ما را علم کلام و بیشتر عرفان عهدهدار است. جای دور نرفتهایم اگر بگوییم بخش عظیمی از آنچه فلسفۀ اسلامی خوانده میشود، روایتی دلبخواه از فلسفۀ کهن یونانی است و در نمونۀ مشهورش، حکمت متعالیۀ ملاصدرای شیرازی، جای استقلال اندیشه، که محور هر گونه تفکّر فلسفی است، خالی است و این شبهفلسفۀ بیحاصل خودمان کوچکترین اثری بر جریانهای فرهنگی و هنری و اجتماعی مملکت ما نداشته است.
همینکه حرف کافهچی تمام میشود، پیرمرد فلسفهدان از جیبش دو اسکناس دههزارتومانی کهنه بیرون میآورد و آن را زیر سینی تکنفرۀ مقابلش میگذارد. بعد بلافاصله برمیخیزد، عصای کوهنوردیاش را برمیدارد و بدون گفتن کوچکترین کلمهای از کافه خارج میشود!
من هم که ظاهراً با خوردن یک استکان چای دیشلمه و درحقیقت با نوشیدن یک فنجان فلسفه، حسابی شاد و شنگول شدهام، از فیلسوف جوان تشکر میکنم و کمکم آمادۀ رفتن به شیرپلا میشوم. چه کسی میداند، شاید هم ناهار کمابیش مختصری در پناهگاه بخورم و قلۀ توچال را فتح کنم.
https://t.iss.one/Minavash
کافهچی که امروز سرش خلوت است و جز من و پیرمرد مشتری دیگری ندارد، از روی تخت بلند میشود و درحالیکه بهسمت سماور بزرگ قهوهخانه میرود، میگوید: آقای دکتر میدانم که شما یکی از اساتید شناختهشدۀ فلسفه در دانشگاه تهران هستید و صحبت کردن از فلسفه در محضر شما زیره به کرمان بردن است، ولی از آنجا که خودتان متذکر شدهاید که فلسفه دانستن و فیلسوف بودن دو مقولۀ جدا از هم است، به منِ قهوهچی اجازه دهید تا کمی بیشتر به این موضوع بپردازم.
گذشته از دوران ایران باستان، برخی معتقدند که فرهنگ ایران در دورههای بعد نیز فاقد فلسفه بوده و آنچه هزار سال پیش به کوشش کسانی چون ابوعلی سینا مطرح شده است، صرفاً بازگویی اسلامی فلسفۀ ارسطو است؛ لذا میتوان گفت که ما ایرانیان هرگز شرنگ اندیشیدن را نچشیدهایم و تقریباً هیچگاه فیلسوفی به معنای غربی و درست آن نداشتهایم و تازه این فلسفۀ نیمبند را هم عرفان و کلام سربهنیست کرده است!
پیرمرد که برخلاف دقایق ابتداییِ بحث، علائم خشم و غضب در چهرهاش آشکار شده است، نگاهی به من و کافهچی میاندازد و با لحجۀ اصفهانی خود میگوید: کسانی که با تاریخ فرهنگ اسلامی آشنایی داشته و با خر قرابتی ندارند، چنین مزخرفاتی را بر زبان نمیآورند و میدانند که بهجز افراد نادان یا غربزده، کسی منکر فلسفۀ اسلامی و عظمت فیلسوفانی چون صدرالمتألهین نشده است.
کافهچی با شنیدن سخنان پیرمرد، لحظهای سکوت میکند و در ادامه بهطرف در بزرگ کافه به راه میافتد. از در خارج میشود و نگاهی گذرا به بیرون میاندازد. سپس وارد کافه میشود و بلند میخواند:
میاندیشید
و گمان میکنید که متفکرید!
بپرسید، اما تعجب نکنید.
متعجب شوید، ولی قضاوت نورزید.
دوست داشتید دادگاه تشکیل دهید،
اما بدون دادستان.
تنها با وکیل مدافعِ متهم
آن هم بدون قاضی
و البته آن چکشِ گردِ کذایی!
گفتم ذوزنقه
یاد باقلوا افتادم.
پس معلوم میشود که اصالت
با هستیست،
نه با ماهیّت.
هرچند من بر آن تصورم که جزماندیشی،
مقدّم بر هستیست.
این هم از درسِ فلسفۀ امروز ما:
اصالتِ وهم.
حضرت استاد! یکی از همصنفان حوزوی و دانشگاهی شما اذعان کرده است: با هیچکسی تعارف نداریم. تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازۀ یک سال از عمر فلسفی ویتگنشتاین اندیشه عرضه نکردهاند... جز در همان سه قرن اوّل، فلسفه در ایران عصر اسلامی چیزی مرده و کلیشهای بوده و جای فلسفه در فرهنگ ما را علم کلام و بیشتر عرفان عهدهدار است. جای دور نرفتهایم اگر بگوییم بخش عظیمی از آنچه فلسفۀ اسلامی خوانده میشود، روایتی دلبخواه از فلسفۀ کهن یونانی است و در نمونۀ مشهورش، حکمت متعالیۀ ملاصدرای شیرازی، جای استقلال اندیشه، که محور هر گونه تفکّر فلسفی است، خالی است و این شبهفلسفۀ بیحاصل خودمان کوچکترین اثری بر جریانهای فرهنگی و هنری و اجتماعی مملکت ما نداشته است.
همینکه حرف کافهچی تمام میشود، پیرمرد فلسفهدان از جیبش دو اسکناس دههزارتومانی کهنه بیرون میآورد و آن را زیر سینی تکنفرۀ مقابلش میگذارد. بعد بلافاصله برمیخیزد، عصای کوهنوردیاش را برمیدارد و بدون گفتن کوچکترین کلمهای از کافه خارج میشود!
من هم که ظاهراً با خوردن یک استکان چای دیشلمه و درحقیقت با نوشیدن یک فنجان فلسفه، حسابی شاد و شنگول شدهام، از فیلسوف جوان تشکر میکنم و کمکم آمادۀ رفتن به شیرپلا میشوم. چه کسی میداند، شاید هم ناهار کمابیش مختصری در پناهگاه بخورم و قلۀ توچال را فتح کنم.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4👌1
📘اسفار اربعه
📝ملاصدرای شیرازی
بیمار وقتی توهّمش برای سلامتی قوی شود، بسا که بهبودی و سلامت یابد، و همینطور است توهّم شخص سالم نسبت به بیماری - چون مستحکم شد - بیمار میگردد، و نیز شخص شورچشمی که بدون آلت جسمانی اثر میگذارد... چون این اصل ثابت شد، تصدیق و باور کردن امور پنهانی و غیب بر تو آسان و هموار میگردد، پس بعید نیست که نفس در شرف و قوّه بهجایی برسد که بیماران را شفا بخشد و اشرار و بدکاران را بیماری دهد و عنصری را به عنصر دیگر دگرگونی بخشد، بهطوریکه غیر آتش را آتش کند و با دعا و درخواست او گاهی باران پدید آید و گاه دیگر زلزله و قحطی پیدا شود (ملاصدرا، ۱۳۸۴: ۲/ ۲۱۲-۲۱۳).
کتاب «الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة»، مشهور به اسفارِ اربعه (اسفار جمع سَفَر)، مشهورترین اثر صدرالمتألهین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی (۹۷۹-۱۰۴۵ق) است. نوشتهای ذوقیعقلی که گاهی در لباس اهل کلام و گاهی نیز در جامۀ فیلسوفان به بحثهای خشک کلامی و فلسفی میپردازد و بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، تنها راه فهم کتاب کوششهای عقلی و انجام ریاضتهای دینی است (همان: ۱/ ۱۳).
کتاب «اسفار اربعه» در فلسفۀ جهان اسلام اثری شناخته شده و پراهمیت بهشمار میرود که از چهار سفر تشکیل شده است: سفر از خلق به حق، سفر در حق به حق، سفر از حق به خلق و سفر از خلق به خلق (همان: ۱/ ۱۶-۱۷). ملاصدرا در مقدمۀ این کتاب نُه جلدی از گذراندن عمر خود در مباحث فلسفی برائت جسته و مینویسد:
من بسیار از خداوند درخواست آمرزش و عفو میکنم که پارهای از عمرم را در تفحّص و مطالعۀ نظریات فلاسفه و مجادلان اهل کلام و موشکافیهاشان و شکلهای مختلفشان در بحث ضایع و تباه ساختهام، تاآنکه در پایان کار به نور ایمان و تأیید خداوند منّان برایم روشن گشت که قیاساتشان بینتیجه و عقیم و راهشان معوّج و غیرمستقیم است. در اینحال عنان کار را به دست او و رسول بیمرسانش داده و به هرچه از او رسیده ایمان آورده و تصدیقش میداریم و روا نمیداریم که برای این امر وجهی عقلی و روشی بحثی تخیّل کنیم (همان: ۱/ ۱۵).
گذشته از تأثیر ذهن بر امور مادی (همان: ۲۱۲/۲)، از دیگر مباحث مطرح شده در این کتاب میتوان به وحدتِ وجود و خیالی بودن عالَم (همان: ۱/ ۱۹۴)، برابری با پیامبران و انبیاء (همان: ۲/ ۲۱۳)، ادراکی و خیالی پنداشتن بهشت و جهنم (همان: ۹/ ۳۶۲)، قدّوسی خواندن فردوسی (همان: ۲/ ۳۵۱)، در ردیف حیوانات شمردن زنان (همان: ۷/ ۱۵۸) و عشق به پسرانِ زیبا و تأیید همجنسگرایی و شاهدبازی اشاره کرد (همان: ۷/ ۱۹۱ الی۱۹۹)!
منبع:
_ ملاصدرا، محمد، ۱۳۸۳و۱۳۸۴، ترجمه اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ملاصدرای شیرازی
بیمار وقتی توهّمش برای سلامتی قوی شود، بسا که بهبودی و سلامت یابد، و همینطور است توهّم شخص سالم نسبت به بیماری - چون مستحکم شد - بیمار میگردد، و نیز شخص شورچشمی که بدون آلت جسمانی اثر میگذارد... چون این اصل ثابت شد، تصدیق و باور کردن امور پنهانی و غیب بر تو آسان و هموار میگردد، پس بعید نیست که نفس در شرف و قوّه بهجایی برسد که بیماران را شفا بخشد و اشرار و بدکاران را بیماری دهد و عنصری را به عنصر دیگر دگرگونی بخشد، بهطوریکه غیر آتش را آتش کند و با دعا و درخواست او گاهی باران پدید آید و گاه دیگر زلزله و قحطی پیدا شود (ملاصدرا، ۱۳۸۴: ۲/ ۲۱۲-۲۱۳).
کتاب «الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة»، مشهور به اسفارِ اربعه (اسفار جمع سَفَر)، مشهورترین اثر صدرالمتألهین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی (۹۷۹-۱۰۴۵ق) است. نوشتهای ذوقیعقلی که گاهی در لباس اهل کلام و گاهی نیز در جامۀ فیلسوفان به بحثهای خشک کلامی و فلسفی میپردازد و بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، تنها راه فهم کتاب کوششهای عقلی و انجام ریاضتهای دینی است (همان: ۱/ ۱۳).
کتاب «اسفار اربعه» در فلسفۀ جهان اسلام اثری شناخته شده و پراهمیت بهشمار میرود که از چهار سفر تشکیل شده است: سفر از خلق به حق، سفر در حق به حق، سفر از حق به خلق و سفر از خلق به خلق (همان: ۱/ ۱۶-۱۷). ملاصدرا در مقدمۀ این کتاب نُه جلدی از گذراندن عمر خود در مباحث فلسفی برائت جسته و مینویسد:
من بسیار از خداوند درخواست آمرزش و عفو میکنم که پارهای از عمرم را در تفحّص و مطالعۀ نظریات فلاسفه و مجادلان اهل کلام و موشکافیهاشان و شکلهای مختلفشان در بحث ضایع و تباه ساختهام، تاآنکه در پایان کار به نور ایمان و تأیید خداوند منّان برایم روشن گشت که قیاساتشان بینتیجه و عقیم و راهشان معوّج و غیرمستقیم است. در اینحال عنان کار را به دست او و رسول بیمرسانش داده و به هرچه از او رسیده ایمان آورده و تصدیقش میداریم و روا نمیداریم که برای این امر وجهی عقلی و روشی بحثی تخیّل کنیم (همان: ۱/ ۱۵).
گذشته از تأثیر ذهن بر امور مادی (همان: ۲۱۲/۲)، از دیگر مباحث مطرح شده در این کتاب میتوان به وحدتِ وجود و خیالی بودن عالَم (همان: ۱/ ۱۹۴)، برابری با پیامبران و انبیاء (همان: ۲/ ۲۱۳)، ادراکی و خیالی پنداشتن بهشت و جهنم (همان: ۹/ ۳۶۲)، قدّوسی خواندن فردوسی (همان: ۲/ ۳۵۱)، در ردیف حیوانات شمردن زنان (همان: ۷/ ۱۵۸) و عشق به پسرانِ زیبا و تأیید همجنسگرایی و شاهدبازی اشاره کرد (همان: ۷/ ۱۹۱ الی۱۹۹)!
منبع:
_ ملاصدرا، محمد، ۱۳۸۳و۱۳۸۴، ترجمه اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1
📘ملاصدرا و عشق به پسرکان زیبا
📝ملاصدرا – حسنزاده آملی
حکیم الهی، ملاصدرای شیرازی، در مهمترین کتاب خود که اسفار اربعه نام دارد، انسانها را به عشقبازی با پسرکانِ زیبارو تشویق کرده و در فصلی با عنوان «فی ذکر عشقالظرفا و الفتیان لاوجه الحسان» مینویسد:
فرقی نمیکند مراد از خَلقاً آخَر در آیۀ «ثُمَّ اَنشَأناهُ خَلقاً آخَر فَتَبارَکَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقین» صورتِ ظاهره یا نفس ناطقه باشد؛ چراکه مجاز پلی است به سوی حقیقت: المَجازُ قَنطَرَةُ الحَقیقَة... بدان نظرات فیلسوفان در صحت و ناپسند بودن عشق به پسران زیبارو متفاوت است. برخی آن را امری باطل، عدّهای آن را نوعی مرض و گروهی نیز آن را جنون میشمارند. اما بنابر نظر دقیق باید گفت کسانی که چنین عشق نفسانی را باطل میدانند از کوشش به دور بوده و از امور مخفی و اسرار لطیف الهی بیخبر هستند. چراکه تنها در بند حواس و امور ظاهری میباشند و حال آنکه چنین عشقی به طور طبیعی در فطرت اکثر مردم کشورها نهفته است...
بیشتر ملّتهایی چون فارس، شام، روم و... که دارای علوم دقیق، صنایع لطیف، آداب نیکو و ریاضیات هستند خالی از این عشق نمیباشند و ما احدی را نیافتهایم که دارای قلبی لطیف، ذهنی سلیم و نفسی مهربان باشد و در زمان عمر خود خالی از این محبت به سَر بُرده باشد. اما از جانبی دیگر میبینیم که سایر مردمانِ سنگدل و طبعخشک از کردها و اعراب و ترک و سیاهان از این محبّت خالی هستند و فقط بیشتر آنان به محبّت مردان به زنان و زنان نسبت به مردان به سبب نکاح و جماع چنانکه در طبیعت سایر حیوانات نیز نهفته و غرض از آن بقای نسل بوده اکتفا کردهاند...
زمانی نهایت آرزوی عاشق این است که به معشوق خود نزدیک شود و با او صحبت کند. با حصول این حاجت آرزو میکند که با او همآغوش گشته و او را بوسه باران کند تا میرسد به جایی که آرزو میکند که ای کاش با معشوق در یک رختخواب قرار گیرد و تمام اعضای خود را تا جایی که راه دارد به او بچسباند تا شاید روح او با معشوق یکی شود (ملاصدرا، ۱۹۸۱: ۷/ ۱۷۱ الی۱۷۹؛ ملاصدرا، ۱۳۸۳: ۷/ ۱۹۱ الی۱۹۹).
فیلسوف و عارفی چون آیتالله حسن حسنزاده آملی نیز در کتاب «ممدالهمم در شرح فصوصالحکم»، در سخنانی عجیبتر اذعان میکند:
آنچه ملاصدرا گفته است حق است، هرچند بهتر بود آشکارا نمیگفت (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۶۰۷).
منابع:
_ ملاصدرا، محمد، ۱۹۸۱، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
_ ملاصدرا، محمد، ۱۳۸۳، ترجمه اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ملاصدرا – حسنزاده آملی
حکیم الهی، ملاصدرای شیرازی، در مهمترین کتاب خود که اسفار اربعه نام دارد، انسانها را به عشقبازی با پسرکانِ زیبارو تشویق کرده و در فصلی با عنوان «فی ذکر عشقالظرفا و الفتیان لاوجه الحسان» مینویسد:
فرقی نمیکند مراد از خَلقاً آخَر در آیۀ «ثُمَّ اَنشَأناهُ خَلقاً آخَر فَتَبارَکَ اللهُ أَحسَنُ الخالِقین» صورتِ ظاهره یا نفس ناطقه باشد؛ چراکه مجاز پلی است به سوی حقیقت: المَجازُ قَنطَرَةُ الحَقیقَة... بدان نظرات فیلسوفان در صحت و ناپسند بودن عشق به پسران زیبارو متفاوت است. برخی آن را امری باطل، عدّهای آن را نوعی مرض و گروهی نیز آن را جنون میشمارند. اما بنابر نظر دقیق باید گفت کسانی که چنین عشق نفسانی را باطل میدانند از کوشش به دور بوده و از امور مخفی و اسرار لطیف الهی بیخبر هستند. چراکه تنها در بند حواس و امور ظاهری میباشند و حال آنکه چنین عشقی به طور طبیعی در فطرت اکثر مردم کشورها نهفته است...
بیشتر ملّتهایی چون فارس، شام، روم و... که دارای علوم دقیق، صنایع لطیف، آداب نیکو و ریاضیات هستند خالی از این عشق نمیباشند و ما احدی را نیافتهایم که دارای قلبی لطیف، ذهنی سلیم و نفسی مهربان باشد و در زمان عمر خود خالی از این محبت به سَر بُرده باشد. اما از جانبی دیگر میبینیم که سایر مردمانِ سنگدل و طبعخشک از کردها و اعراب و ترک و سیاهان از این محبّت خالی هستند و فقط بیشتر آنان به محبّت مردان به زنان و زنان نسبت به مردان به سبب نکاح و جماع چنانکه در طبیعت سایر حیوانات نیز نهفته و غرض از آن بقای نسل بوده اکتفا کردهاند...
زمانی نهایت آرزوی عاشق این است که به معشوق خود نزدیک شود و با او صحبت کند. با حصول این حاجت آرزو میکند که با او همآغوش گشته و او را بوسه باران کند تا میرسد به جایی که آرزو میکند که ای کاش با معشوق در یک رختخواب قرار گیرد و تمام اعضای خود را تا جایی که راه دارد به او بچسباند تا شاید روح او با معشوق یکی شود (ملاصدرا، ۱۹۸۱: ۷/ ۱۷۱ الی۱۷۹؛ ملاصدرا، ۱۳۸۳: ۷/ ۱۹۱ الی۱۹۹).
فیلسوف و عارفی چون آیتالله حسن حسنزاده آملی نیز در کتاب «ممدالهمم در شرح فصوصالحکم»، در سخنانی عجیبتر اذعان میکند:
آنچه ملاصدرا گفته است حق است، هرچند بهتر بود آشکارا نمیگفت (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۶۰۷).
منابع:
_ ملاصدرا، محمد، ۱۹۸۱، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
_ ملاصدرا، محمد، ۱۳۸۳، ترجمه اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😁8🤔1👌1
📘هورلا
📝گی دو موپاسان
گی دو موپاسان (۱۸۵۰-۱۸۹۳) با نگاشتن شش رمان و انتشار بیش از سیصد داستان کوتاه، در کنار چخوف، بهعنوان یکی از سردمداران داستان کوتاه جهان شناخته میشود. نویسندهای پُرکار، ضدّ جنگ و متنفّر از سیاست که بسیاری از نوشتههای او را تند و رکیک شمردهاند. چنانکه گفتهاند ترس او از مرگ و جنون سبب شد تا در هجده ماه پایانی زندگیاش بهمانند شخصیّت اصلی داستان هورلا، که ظاهراً بر مسخِ فرانتس کافکا و بوف کورِ صادق هدایت تأثیر گذاشته است، گرفتار روانپریشی شود و در سنّ چهلوسه سالگی وفات کند.
یکی از داستانهای شگرف و فلسفی دو موپاسان، که با مؤخرهای ارزشمند دربارۀ نویسندۀ آن به فارسی انتشار یافته است، داستان کوتاه «هورلا» است. داستانی که در آن مردی گمان میکند توسّط موجودی بیگانه و نامرئی - آنچه در نزد عامۀ مردم جن یا بختک نامیده میشود - به نام هورلا تسخیر شده است؛ لذا همواره در رنج و اندوه بهسر میبرد و ترس و وحشت از دیوانگی او را رها نمیسازد بهشکلیکه تصور میکند جبراً کاری جز خودکشی نمیتواند بکند.
این نویسندۀ نامدار فرانسوی و دوست و شاگرد گوستاو فلوبر، که به زنستیزی متهم شده است و در یکی از داستانهای کوتاهش زن را مرغی تخمگذار و ماشین بچهساز معرّفی میکند (موپاسان، ۱۳۷۳: ۱۰۳)، در پارهای از داستان هورلا متعرّض تقلید مردم و توهّم رهبران آنان شده و مینویسد:
مردم گلهای ناداناند. گاه به گونهای ابلهانه صبور و گاه به شدّت انقلابی. به آنها میگویند شادی کنید! شادی میکنند. میگویند بروید با همسایهتان دعوا کنید، میروند دعوا میکنند. میگویند به سلطنت رأی بدهید. رأی میدهند. سپس به آنها میگویند به جمهوری رأی بدهید. به جمهوری رأی میدهند... رهبران مردم نیز ابلهاند؛ آنان در این دنیا که به هیچ امرش اطمینانی نیست و حتی نور هم وهم است و صدا نیز توهّمی بیش نیست، با همین اصول، یعنی افکار برگزیده، حتمی و تغییرناپذیر بر دیگران حکومت میکنند (همان: ۱۹-۲۰).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۷۳، هورلا: داستانهای کوتاه، ترجمه شیریندخت دقیقیان، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
📝گی دو موپاسان
گی دو موپاسان (۱۸۵۰-۱۸۹۳) با نگاشتن شش رمان و انتشار بیش از سیصد داستان کوتاه، در کنار چخوف، بهعنوان یکی از سردمداران داستان کوتاه جهان شناخته میشود. نویسندهای پُرکار، ضدّ جنگ و متنفّر از سیاست که بسیاری از نوشتههای او را تند و رکیک شمردهاند. چنانکه گفتهاند ترس او از مرگ و جنون سبب شد تا در هجده ماه پایانی زندگیاش بهمانند شخصیّت اصلی داستان هورلا، که ظاهراً بر مسخِ فرانتس کافکا و بوف کورِ صادق هدایت تأثیر گذاشته است، گرفتار روانپریشی شود و در سنّ چهلوسه سالگی وفات کند.
یکی از داستانهای شگرف و فلسفی دو موپاسان، که با مؤخرهای ارزشمند دربارۀ نویسندۀ آن به فارسی انتشار یافته است، داستان کوتاه «هورلا» است. داستانی که در آن مردی گمان میکند توسّط موجودی بیگانه و نامرئی - آنچه در نزد عامۀ مردم جن یا بختک نامیده میشود - به نام هورلا تسخیر شده است؛ لذا همواره در رنج و اندوه بهسر میبرد و ترس و وحشت از دیوانگی او را رها نمیسازد بهشکلیکه تصور میکند جبراً کاری جز خودکشی نمیتواند بکند.
این نویسندۀ نامدار فرانسوی و دوست و شاگرد گوستاو فلوبر، که به زنستیزی متهم شده است و در یکی از داستانهای کوتاهش زن را مرغی تخمگذار و ماشین بچهساز معرّفی میکند (موپاسان، ۱۳۷۳: ۱۰۳)، در پارهای از داستان هورلا متعرّض تقلید مردم و توهّم رهبران آنان شده و مینویسد:
مردم گلهای ناداناند. گاه به گونهای ابلهانه صبور و گاه به شدّت انقلابی. به آنها میگویند شادی کنید! شادی میکنند. میگویند بروید با همسایهتان دعوا کنید، میروند دعوا میکنند. میگویند به سلطنت رأی بدهید. رأی میدهند. سپس به آنها میگویند به جمهوری رأی بدهید. به جمهوری رأی میدهند... رهبران مردم نیز ابلهاند؛ آنان در این دنیا که به هیچ امرش اطمینانی نیست و حتی نور هم وهم است و صدا نیز توهّمی بیش نیست، با همین اصول، یعنی افکار برگزیده، حتمی و تغییرناپذیر بر دیگران حکومت میکنند (همان: ۱۹-۲۰).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۷۳، هورلا: داستانهای کوتاه، ترجمه شیریندخت دقیقیان، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👎1👌1
📘اولین برف و داستانهای دیگر
📝گی دو موپاسان
آقا مواظب عشق باشید! از زکام و سینهپهلو و ذاتالریه خطرناکتر است... فکر میکنی با زن گرفتن زندگیات بهتر میشود و زن میگیری! آنوقت از صبح تا شب سرکوفت میزند، هیچچیز سرش نمیشود، هیچچیز نمیداند، مدام در حال ورّاجی، کلهاش پُر است از مهملات عجیب و اعتقادات احمقانه (موپاسان، ۱۳۹۱: ۱۴۵-۱۵۰).
یأس و بدبینی در آثار گی دو موپاسان چنان رخنه کرده است که گویی امیدی به بهبودی کرۀ خاکی ندارد. و شاید این بدبینی تا حدودی متأثر از اندیشههای آرتور شوپنهاور باشد؛ چراکه در داستان کوتاه «کنار مرده» از کتاب «اولین برف و داستانهای دیگر» مینویسد:
باید بپذیریم که اندیشۀ جاودانی شوپنهاور، بزرگترین تخریبگر رؤیاها که دنیا به خود دیده، مُهر تحقیر و یأس را تا ابد بر بشریّت زده است. توهّم این کامجوی توهّمباخته باورها و امیدها و شعر و آرزو را زیرورو کرده، آرمان را نابود کرده، اعتماد جانها را ویران کرده، عشق را کشته، پرستش جوهرۀ زن را سرنگون کرده، امید دلها را درهم شکسته، غولآساترین کاری را که در شکاکیت شدنی بوده به انجام رسانده. تمسخرش را در همهچیز دوانده و همهچیز را از درون خالی کرده. همین امروز هم کسانی که از او متنفّرند بهنظر میآید در ذهنشان، برغم خودشان، بخشهایی از اندیشۀ او را حفظ کرده باشند (همان: ۱۱۴-۱۱۵).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۹۱، اولین برف و داستانهای دیگر، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
📝گی دو موپاسان
آقا مواظب عشق باشید! از زکام و سینهپهلو و ذاتالریه خطرناکتر است... فکر میکنی با زن گرفتن زندگیات بهتر میشود و زن میگیری! آنوقت از صبح تا شب سرکوفت میزند، هیچچیز سرش نمیشود، هیچچیز نمیداند، مدام در حال ورّاجی، کلهاش پُر است از مهملات عجیب و اعتقادات احمقانه (موپاسان، ۱۳۹۱: ۱۴۵-۱۵۰).
یأس و بدبینی در آثار گی دو موپاسان چنان رخنه کرده است که گویی امیدی به بهبودی کرۀ خاکی ندارد. و شاید این بدبینی تا حدودی متأثر از اندیشههای آرتور شوپنهاور باشد؛ چراکه در داستان کوتاه «کنار مرده» از کتاب «اولین برف و داستانهای دیگر» مینویسد:
باید بپذیریم که اندیشۀ جاودانی شوپنهاور، بزرگترین تخریبگر رؤیاها که دنیا به خود دیده، مُهر تحقیر و یأس را تا ابد بر بشریّت زده است. توهّم این کامجوی توهّمباخته باورها و امیدها و شعر و آرزو را زیرورو کرده، آرمان را نابود کرده، اعتماد جانها را ویران کرده، عشق را کشته، پرستش جوهرۀ زن را سرنگون کرده، امید دلها را درهم شکسته، غولآساترین کاری را که در شکاکیت شدنی بوده به انجام رسانده. تمسخرش را در همهچیز دوانده و همهچیز را از درون خالی کرده. همین امروز هم کسانی که از او متنفّرند بهنظر میآید در ذهنشان، برغم خودشان، بخشهایی از اندیشۀ او را حفظ کرده باشند (همان: ۱۱۴-۱۱۵).
منبع:
_ موپاسان، گی دو، ۱۳۹۱، اولین برف و داستانهای دیگر، ترجمه مهدی سحابی، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘جامع عباسی
📝شیخ بهایی
از کسبهای حرام یکی خریدن و فروختن آلات قمار و لهو چون نرد و شطرنج و دف و نی و عود... و دیگری خریدن و فروختن سرگین و بول حیوانات است، سوای بول شتر به جهت شفا (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۷۰).
شیخ بهاءالدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهایی (۹۵۳-۱۰۳۱)، از اهالی منطقۀ جَبَلعاملِ لبنان و آرمیده در کنار آرمگاه علی بن موسیالرضا در مشهد است که آثار او را قریب به نودوپنج کتاب و رساله در علوم مختلفی ازجمله ریاضی، فلسفه، عرفان، فقه، حدیث، سیاست، ادبیات و هنر شمردهاند. از نوشتههای این شیخالاسلامِ صفویه در دربار شاه عباس اول میتوان به «پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش»، «مثنوی نان و حلوا»، «صمدیه»، «کشکول» و «جامع عباسی» اشاره کرد که از جامع عباسیِ او بهعنوان نخستین رسالۀ عملیه به زبان فارسی نام بردهاند.
شیخ بهایی در قسمت دیگری از جامع عباسی دربارۀ افراد غیرمسلمانی که به اسارت درآمدهاند، نوشته است:
اسیرانی که در جنگ گاه به دست افتند اطفال و زنان ایشان به مجرّد اسیر گشتن ملک آنانی میشوند که ایشان را گرفته باشند و کشتن ایشان جایز نیست. اما مردان بالغ ایشان اگر در وقت جنگ به دست افتند، امام مخیّر است میان کشتن ایشان یا بریدن دست و پای ایشان و گذاشتن که خون از آن برود و بمیرند (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۰۶-۴۰۷).
منبع:
_ شیخ بهایی عاملی، بهاءالدین محمد، ۱۳۸۶، جامع عباسی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝شیخ بهایی
از کسبهای حرام یکی خریدن و فروختن آلات قمار و لهو چون نرد و شطرنج و دف و نی و عود... و دیگری خریدن و فروختن سرگین و بول حیوانات است، سوای بول شتر به جهت شفا (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۷۰).
شیخ بهاءالدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهایی (۹۵۳-۱۰۳۱)، از اهالی منطقۀ جَبَلعاملِ لبنان و آرمیده در کنار آرمگاه علی بن موسیالرضا در مشهد است که آثار او را قریب به نودوپنج کتاب و رساله در علوم مختلفی ازجمله ریاضی، فلسفه، عرفان، فقه، حدیث، سیاست، ادبیات و هنر شمردهاند. از نوشتههای این شیخالاسلامِ صفویه در دربار شاه عباس اول میتوان به «پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش»، «مثنوی نان و حلوا»، «صمدیه»، «کشکول» و «جامع عباسی» اشاره کرد که از جامع عباسیِ او بهعنوان نخستین رسالۀ عملیه به زبان فارسی نام بردهاند.
شیخ بهایی در قسمت دیگری از جامع عباسی دربارۀ افراد غیرمسلمانی که به اسارت درآمدهاند، نوشته است:
اسیرانی که در جنگ گاه به دست افتند اطفال و زنان ایشان به مجرّد اسیر گشتن ملک آنانی میشوند که ایشان را گرفته باشند و کشتن ایشان جایز نیست. اما مردان بالغ ایشان اگر در وقت جنگ به دست افتند، امام مخیّر است میان کشتن ایشان یا بریدن دست و پای ایشان و گذاشتن که خون از آن برود و بمیرند (شیخ بهایی، ۱۳۸۶: ۴۰۶-۴۰۷).
منبع:
_ شیخ بهایی عاملی، بهاءالدین محمد، ۱۳۸۶، جامع عباسی، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😁3👍1😢1
📘کلام محمد، رویای محمد
📝عبدالکریم سروش
یکی از آخرین نوشتههای دکتر عبدالکریم سروش، که در دهۀ نود شمسی جنجال بسیاری برانگیخت، انتشار هفت مقاله با عنوان «محمد راوی رؤیاهای رسولانه» بود. مقالههایی که در سال ۱۳۹۷ همراه با شش نقدِ جعفر سبحانی، محسن کدیور، حسین واله، حسن انصاری و عبدالبشیر فکرت ذیل کتابی با نام «کلام محمد، رویای محمد» توسط نشر صقراط - این کلمه که در فرهنگ لغت بهمعنی ماستِ ترش است، اینجا گویی مرکّب از دو واژۀ صراط و سقراط است - به چاپ رسید.
عبدالکریم سروش در این کتاب محمد را آفرینندۀ قرآن و قرآن را کلام محمد و محصول ذهن و خیال او معرّفی میکند و در ادامه وحی را الهام و همان تجربۀ شاعران و عارفان میخواند که میتوان آن را بالاترین درجۀ شعر نامید (سروش، ۱۳۹۷: ۱۰-۱۵). لذا قرآن به خوابنامهای رازآلود میمانَد که هنرمندانه روایت شده است (همان: ۱۴۴) و محمد روایتگری است که راستگویانه رویاهای رسولانه و رمزآلود خود را، که همان قرآن یا خوابنامۀ اوست، برای ما باز میگوید (همان: ۱۰۳).
سروش بر آن باور است که جبرئیل همان عقلِ محمد و شیطان نفسِ آدمی است (همان: ۱۱۹-۱۲۰) و قصۀ آدم، ابلیس، فرشتگان، معراج و اتفاقات بهشت و جهنم که در قرآن آمده است، همه از جنس خیال و رویاهای پیامبرانه است و نه پارهای از تاریخ و واقعیّتهای کیهانی (همان: ۲۴۱)؛ از اینرو قرآن بهجای تفسیر و تأویل نیازمند تعبیر و خوابگزاران است (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و پذیرفتن این مطلب بسیاری از ابهامات و شبهات را حل میکند (همان: ۱۰).
اگر قرآن را بخوانید با جنبههای کاملاً بشری آن آشنا میشوید و میبینید که پیامبر گاهی اوقات شاد و بسیارفصیح و گاهی در بیان سخنان خویش بسیارمعمولی و پرملال است. و بشری بودن قرآن سبب میشود تا بپذیریم که وحی صرفاً در حیطۀ مسائل دینی خطاناپذیر است و آنچه دربارۀ تاریخ و امور علمی و زمینی میگوید عاری از اشتباه نیست؛ چراکه دانش پیامبر بهمانند مردم زمانهاش محدود بود (همان: ۱۷).
عبدالکریم سروش، که فارغالتحصیل دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران و استاد فلسفۀ علم در دانشگاههای آمریکا است، اذعان میکند که بسیاری از دیدگاههای او ریشه در اندیشۀ سدههای میانی اسلام دارد. هرچند آن عارفان و فیلسوفان اینگونه نظرات را روشن بیان نمیکردند و ترجیح میدادند که آن مباحث را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفّافه بیان کنند. بهعنوان مثال مولوی جایی میگوید که قرآن آیینههای ذهن پیامبر است. و پسر او حتی از اینهم فراتر میرود و میگوید که چندهمسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبر زنان را دوست میداشت (همان: ۱۸).
این سخنان عبدالکریم سروش بااینکه نقدها و اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت، اما باید دانست که سالها قبل علامه محمدحسین طباطبایی ضمن نپذیرفتن آن، تکفیر اینگونه فرضیهها و نظریهها را نفی کرده و آن را موحّدانه و منصفانه شمرده است.
غالب نویسندگان امروز که در ادیان و مذاهب به کنجکاوی میپردازند نظرشان در توجیه و تقریر وحی و نبوت و قرآن این است که پیغمبر اکرم افکار پاک خود را سخن خداوند و وحی الهی فرض میکرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفتگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را که این افکار از آن تراوش کرده در قلب آرامش مستقر میشد، روحالامین و جبرئیل و فرشتۀ وحی نامید. البته این توجیه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدایی اثبات میکنند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلاند (طباطبایی، ۱۳۵۳: ۱۰۶ الی۱۰۸).
منابع:
_ سروش، عبدالکریم، ۱۳۹۷، کلام محمد رویای محمد، آمریکا، صقراط.
_ طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۵۳، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
https://t.iss.one/Minavash
📝عبدالکریم سروش
یکی از آخرین نوشتههای دکتر عبدالکریم سروش، که در دهۀ نود شمسی جنجال بسیاری برانگیخت، انتشار هفت مقاله با عنوان «محمد راوی رؤیاهای رسولانه» بود. مقالههایی که در سال ۱۳۹۷ همراه با شش نقدِ جعفر سبحانی، محسن کدیور، حسین واله، حسن انصاری و عبدالبشیر فکرت ذیل کتابی با نام «کلام محمد، رویای محمد» توسط نشر صقراط - این کلمه که در فرهنگ لغت بهمعنی ماستِ ترش است، اینجا گویی مرکّب از دو واژۀ صراط و سقراط است - به چاپ رسید.
عبدالکریم سروش در این کتاب محمد را آفرینندۀ قرآن و قرآن را کلام محمد و محصول ذهن و خیال او معرّفی میکند و در ادامه وحی را الهام و همان تجربۀ شاعران و عارفان میخواند که میتوان آن را بالاترین درجۀ شعر نامید (سروش، ۱۳۹۷: ۱۰-۱۵). لذا قرآن به خوابنامهای رازآلود میمانَد که هنرمندانه روایت شده است (همان: ۱۴۴) و محمد روایتگری است که راستگویانه رویاهای رسولانه و رمزآلود خود را، که همان قرآن یا خوابنامۀ اوست، برای ما باز میگوید (همان: ۱۰۳).
سروش بر آن باور است که جبرئیل همان عقلِ محمد و شیطان نفسِ آدمی است (همان: ۱۱۹-۱۲۰) و قصۀ آدم، ابلیس، فرشتگان، معراج و اتفاقات بهشت و جهنم که در قرآن آمده است، همه از جنس خیال و رویاهای پیامبرانه است و نه پارهای از تاریخ و واقعیّتهای کیهانی (همان: ۲۴۱)؛ از اینرو قرآن بهجای تفسیر و تأویل نیازمند تعبیر و خوابگزاران است (همان: ۱۰۳-۱۰۴) و پذیرفتن این مطلب بسیاری از ابهامات و شبهات را حل میکند (همان: ۱۰).
اگر قرآن را بخوانید با جنبههای کاملاً بشری آن آشنا میشوید و میبینید که پیامبر گاهی اوقات شاد و بسیارفصیح و گاهی در بیان سخنان خویش بسیارمعمولی و پرملال است. و بشری بودن قرآن سبب میشود تا بپذیریم که وحی صرفاً در حیطۀ مسائل دینی خطاناپذیر است و آنچه دربارۀ تاریخ و امور علمی و زمینی میگوید عاری از اشتباه نیست؛ چراکه دانش پیامبر بهمانند مردم زمانهاش محدود بود (همان: ۱۷).
عبدالکریم سروش، که فارغالتحصیل دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران و استاد فلسفۀ علم در دانشگاههای آمریکا است، اذعان میکند که بسیاری از دیدگاههای او ریشه در اندیشۀ سدههای میانی اسلام دارد. هرچند آن عارفان و فیلسوفان اینگونه نظرات را روشن بیان نمیکردند و ترجیح میدادند که آن مباحث را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفّافه بیان کنند. بهعنوان مثال مولوی جایی میگوید که قرآن آیینههای ذهن پیامبر است. و پسر او حتی از اینهم فراتر میرود و میگوید که چندهمسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبر زنان را دوست میداشت (همان: ۱۸).
این سخنان عبدالکریم سروش بااینکه نقدها و اعتراضات بسیاری را به دنبال داشت، اما باید دانست که سالها قبل علامه محمدحسین طباطبایی ضمن نپذیرفتن آن، تکفیر اینگونه فرضیهها و نظریهها را نفی کرده و آن را موحّدانه و منصفانه شمرده است.
غالب نویسندگان امروز که در ادیان و مذاهب به کنجکاوی میپردازند نظرشان در توجیه و تقریر وحی و نبوت و قرآن این است که پیغمبر اکرم افکار پاک خود را سخن خداوند و وحی الهی فرض میکرد که خدای متعال از راه نهاد پاکش با وی به گفتگو پرداخته است و روان پاک و خیرخواه خود را که این افکار از آن تراوش کرده در قلب آرامش مستقر میشد، روحالامین و جبرئیل و فرشتۀ وحی نامید. البته این توجیه از آن کسانی است که برای جهان هستی خدایی اثبات میکنند و از روی انصاف برای نظام دینی اسلام ارزشی قائلاند (طباطبایی، ۱۳۵۳: ۱۰۶ الی۱۰۸).
منابع:
_ سروش، عبدالکریم، ۱۳۹۷، کلام محمد رویای محمد، آمریکا، صقراط.
_ طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۵۳، قرآن در اسلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌2👍1😁1
📘عیش و نیستی
📝تیری مونیه
این روزها نویسندهها خیلیکم شبیه نوشتههاشان هستند! دخترهای کوچک پانزده ساله کتابهایی پر از روابط جنسی دربارۀ زندگی خودشان مینویسند، نویسندگان کمونیست سوار اتومبیل کادیلاک میشوند و نویسندگان رمانهای اخلاقی در دادگاهها به جرم فساد اخلاق محکوم میشوند (مونیه، ۱۳۷۹: ۴۶).
نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نوشتۀ تیری مونیه (۱۹۰۹-۱۹۸۸)، کتابی زیبا و طنزآمیز است که در آن افراد و گروههای متعدّدی ازجمله نویسندگان، خوانندگان و ناشران هجو شدهاند. اثری که دنیا را فاقد معنا دانسته و ادبیات را بیانگر این بیمعنایی تصوّر میکند و معتقد است که حقیقت وجود ندارد و نویسندگان نیز مطلقاً چیزی برای گفتن ندارند (همان: ۴۷-۵۰).
این نویسنده و پژوهشگر فرانسوی امید را امری مهمل میداند که تنها کسانی را وسوسه میکند که هنوز نفهمیدهاند که بیشتر مساوی است با کمتر، آری مساوی است با نه و فردا نمیتواند با امروز متفاوت باشد (همان: ۵۱)!
آنیبال، شخصیت اصلی نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نویسنده و فیلسوفی نیهیلیست است که هیچکس به او اعتنا نمیکند و او خسته از جامعه و خانواده تصمیم میگیرد که خودکشی کند. تصمیمی که حین اقدام از آن منصرف میگردد. هرچند خبر اشتباه خودکشی او سبب شهرت وی شده و کتاب تأیید نشدهاش بهعنوان یکی از پرفروشترین آثار به چاپ میرسد.
روزی دختری دانشجو به خانۀ آنیبال میآید و پس از تمجید از کتاب و اندیشههای استاد، به او پیشنهاد سکس میدهد. آنیبال به محض شنیدن این درخواست سؤال میکند که آیا دختر از لحاظ فیزیکی متمایل به او شده است؟ و دختر در پاسخ میگوید: نه، ابداً. ای بابا! شما که حقیقتاً متفکر قرن ما هستید آیا در زندگی خصوصیتان از پشت کوه آمدهاید؟ سابقاً برای عشقبازی خیال میکردند که باید همدیگر را دوست بدارند...
حالا عشقبازی میکنند چون بالاخره نمیتوانند از صبح تا شب فلیپر [نوعی بازی] بازی کنند (همان: ۵۳).
ظاهراً نام اصلی این نمایشنامه بهمانند عنوان ثانویۀ کتاب آنیبال، کتاب «سکس و نیستی» بوده است (همان: ۸۶ الی۸۸) و ابوالحسن نجفی بهسبب شرایط نشر و سانسور موجود در ایران آن را به عیش و نیستی ترجمه کرده است و حال آنکه اگر نام این کتاب سکس و نیستی بود، شاید در چاپهای متعدّدی انتشار مییافت و تا این اندازه مهجور باقی نمیماند!
منبع:
_ مونیه، تیری، ۱۳۷۹، عیش و نیستی، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
📝تیری مونیه
این روزها نویسندهها خیلیکم شبیه نوشتههاشان هستند! دخترهای کوچک پانزده ساله کتابهایی پر از روابط جنسی دربارۀ زندگی خودشان مینویسند، نویسندگان کمونیست سوار اتومبیل کادیلاک میشوند و نویسندگان رمانهای اخلاقی در دادگاهها به جرم فساد اخلاق محکوم میشوند (مونیه، ۱۳۷۹: ۴۶).
نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نوشتۀ تیری مونیه (۱۹۰۹-۱۹۸۸)، کتابی زیبا و طنزآمیز است که در آن افراد و گروههای متعدّدی ازجمله نویسندگان، خوانندگان و ناشران هجو شدهاند. اثری که دنیا را فاقد معنا دانسته و ادبیات را بیانگر این بیمعنایی تصوّر میکند و معتقد است که حقیقت وجود ندارد و نویسندگان نیز مطلقاً چیزی برای گفتن ندارند (همان: ۴۷-۵۰).
این نویسنده و پژوهشگر فرانسوی امید را امری مهمل میداند که تنها کسانی را وسوسه میکند که هنوز نفهمیدهاند که بیشتر مساوی است با کمتر، آری مساوی است با نه و فردا نمیتواند با امروز متفاوت باشد (همان: ۵۱)!
آنیبال، شخصیت اصلی نمایشنامۀ «عیش و نیستی»، نویسنده و فیلسوفی نیهیلیست است که هیچکس به او اعتنا نمیکند و او خسته از جامعه و خانواده تصمیم میگیرد که خودکشی کند. تصمیمی که حین اقدام از آن منصرف میگردد. هرچند خبر اشتباه خودکشی او سبب شهرت وی شده و کتاب تأیید نشدهاش بهعنوان یکی از پرفروشترین آثار به چاپ میرسد.
روزی دختری دانشجو به خانۀ آنیبال میآید و پس از تمجید از کتاب و اندیشههای استاد، به او پیشنهاد سکس میدهد. آنیبال به محض شنیدن این درخواست سؤال میکند که آیا دختر از لحاظ فیزیکی متمایل به او شده است؟ و دختر در پاسخ میگوید: نه، ابداً. ای بابا! شما که حقیقتاً متفکر قرن ما هستید آیا در زندگی خصوصیتان از پشت کوه آمدهاید؟ سابقاً برای عشقبازی خیال میکردند که باید همدیگر را دوست بدارند...
حالا عشقبازی میکنند چون بالاخره نمیتوانند از صبح تا شب فلیپر [نوعی بازی] بازی کنند (همان: ۵۳).
ظاهراً نام اصلی این نمایشنامه بهمانند عنوان ثانویۀ کتاب آنیبال، کتاب «سکس و نیستی» بوده است (همان: ۸۶ الی۸۸) و ابوالحسن نجفی بهسبب شرایط نشر و سانسور موجود در ایران آن را به عیش و نیستی ترجمه کرده است و حال آنکه اگر نام این کتاب سکس و نیستی بود، شاید در چاپهای متعدّدی انتشار مییافت و تا این اندازه مهجور باقی نمیماند!
منبع:
_ مونیه، تیری، ۱۳۷۹، عیش و نیستی، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👌1🐳1
📘سووشون
📝سیمین دانشور
رمان «سووشون»، که ظاهراً نخستینبار در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت، یکی از پُرتیراژترین و پُرخوانندهترین آثار ایرانی است که به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است. سووشون داستان اشغال ایران توسّط نظامیان انگلیسی در جنگ جهانی دوم، کشتار و استعمار بیگانگان در شیراز، غارت و بیداد حاکم آن خطّه و داستان زن و شوهری انقلابی و آشنا به علوم غربی است که هرچند با برخی از احکام مذهب ازجمله حرمت شراب و عورت خواندن زنان مخالف است، اما سخت در نبرد با غرب و غربزدگی است.
گذشته از شهرت دکتر سیمین دانشور و عظمت ادبی رمان سووشون، شاید بتوان مشکل اساسی این کتاب را بیگانهستیزی افراطیِ آن دانست. خانم دانشور که اذعان کرده بود: من حضرت خمینی را کلمۀ الحق میدانم که با آگاهی خود کارشکنیهای دشمنان انقلاب را خنثی کرد و حق زن را در اسلام حتی برتر از مرد شمرد (دانشور، ۱۳۵۷: ۶)، در قسمتی از کتاب «سووشون»، از زبان یکی از شخصیّتهای داستان به نام فاطمه، غربیان را کون نشسته خوانده است (دانشور، ۱۳۴۹: ۲۴).
واژۀ سووشون، که به معنای زاری کردن بر سوگ سیاوش است، هم به فتح سین و هم به ضمّ سین خوانده میشود. چنانکه دانشور در کتاب «شناخت و تحسین هنر»، که شامل برخی از مقالات و مصاحبههای انجام شده با اوست، متذکّر شده است:
چون شیرازیها سیاوش را به فتح واو تلفّظ میکنند، عزاداری سیاوش را هم سَووشون به فتح سین میگویند و غرض من هم همین تلفّظ است. هرچند سُووَشون به ضمّ سین و فتح واو دوم هم غلط نیست؛ چراکه در تهران سیاوش را به ضمّ واو میگویند (دانشور، ۱۳۷۵: ۵۲۶-۵۲۷).
منابع:
_ دانشور، سیمین، ۱۳۴۹، سووشون، تهران، خوارزمی.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۵۷، «بیائید ایران ویران را آباد کنیم»، کیهان، نوزدهم اسفند.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۷۵، شناخت و تحسین هنر، تهران، کتاب سیامک.
https://t.iss.one/Minavash
📝سیمین دانشور
رمان «سووشون»، که ظاهراً نخستینبار در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت، یکی از پُرتیراژترین و پُرخوانندهترین آثار ایرانی است که به زبان انگلیسی نیز ترجمه شده است. سووشون داستان اشغال ایران توسّط نظامیان انگلیسی در جنگ جهانی دوم، کشتار و استعمار بیگانگان در شیراز، غارت و بیداد حاکم آن خطّه و داستان زن و شوهری انقلابی و آشنا به علوم غربی است که هرچند با برخی از احکام مذهب ازجمله حرمت شراب و عورت خواندن زنان مخالف است، اما سخت در نبرد با غرب و غربزدگی است.
گذشته از شهرت دکتر سیمین دانشور و عظمت ادبی رمان سووشون، شاید بتوان مشکل اساسی این کتاب را بیگانهستیزی افراطیِ آن دانست. خانم دانشور که اذعان کرده بود: من حضرت خمینی را کلمۀ الحق میدانم که با آگاهی خود کارشکنیهای دشمنان انقلاب را خنثی کرد و حق زن را در اسلام حتی برتر از مرد شمرد (دانشور، ۱۳۵۷: ۶)، در قسمتی از کتاب «سووشون»، از زبان یکی از شخصیّتهای داستان به نام فاطمه، غربیان را کون نشسته خوانده است (دانشور، ۱۳۴۹: ۲۴).
واژۀ سووشون، که به معنای زاری کردن بر سوگ سیاوش است، هم به فتح سین و هم به ضمّ سین خوانده میشود. چنانکه دانشور در کتاب «شناخت و تحسین هنر»، که شامل برخی از مقالات و مصاحبههای انجام شده با اوست، متذکّر شده است:
چون شیرازیها سیاوش را به فتح واو تلفّظ میکنند، عزاداری سیاوش را هم سَووشون به فتح سین میگویند و غرض من هم همین تلفّظ است. هرچند سُووَشون به ضمّ سین و فتح واو دوم هم غلط نیست؛ چراکه در تهران سیاوش را به ضمّ واو میگویند (دانشور، ۱۳۷۵: ۵۲۶-۵۲۷).
منابع:
_ دانشور، سیمین، ۱۳۴۹، سووشون، تهران، خوارزمی.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۵۷، «بیائید ایران ویران را آباد کنیم»، کیهان، نوزدهم اسفند.
_ دانشور، سیمین، ۱۳۷۵، شناخت و تحسین هنر، تهران، کتاب سیامک.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4👎1
📘لالهای از ملکوت
📝حمید سفیدآبیان
یکی از عارفان مشهور ایرانی که بهمانند بسیاری از عرفاء لاطائلات عجیب و غریبی به او نسبت دادهاند، جعفر مجتهدی تبریزی (۱۳۰۳-۱۳۷۴) است. فردی که برای آشنایی با او میتوان به کتاب «در محضر لاهوتیان» و «لالهای از ملکوت» مراجعه کرد.
جعفر مجتهدی بنابر آنچه در «لالهای از ملکوت» آمده است، ضمن احاطه به تمام علوم (سفیدآبیان، ۱۳۸۱: ۱۳۴)، آشنایی با زبانهای خارجی (همان: ۲۶۳)، مشاهدۀ همۀ عالم (همان: ۱۵۴)، پیشگویی (همان: ۲۸۵-۴۱۱)، دیدار با امام زمان (همان: ۳۱۳-۳۷۷)، طیالارض کردن به نقاط مختلف جهان (همان: ۲۶۳)، شفای بیماران (همان: ۱۶۲-۳۷۱-۴۰۲)، دوستی و همکلام شدن با حیوانات وحشی (همان: ۱۷۸) و علاقۀ شدید به قلیان (همان: ۲۹۶)، سبب قتل رئیسجمهور اسبق آمریکا، جان اف کندی، شده است!
حضرت آیتالله آقای سید عبدالکریم کشمیری میفرمودند: شخصی از اهل علم که مورد وثوق بودند نقل کردند، روزی در مدرسۀ فیضیۀ قم با عدهای از علماء و دوستان نشسته بودیم که ناگهان آقای مجتهدی با یک هیبت و وقار خاصی وارد شدند و در کنار ما نشستند، هنوز چند دقیقهای بیشتر نگذشته بود که ناگهان رنگ رخسارشان برافروخته شده و به زبان ترکی پیدرپی فرمودند: وُور (بزن) و در مرتبۀ سوم فرمودند: «دِنَن یاعلی وُور» آنگاه سکوت نمودند. چند لحظه بعد که به حالت عادی بازگشتند، از ایشان پرسیدم چه اتفاقی افتاد و با چه کسی صحبت میکردید؟!
فرمودند: دیدم در آمریکا شخصی میخواهد رئیسجمهور آمریکا جان اف کندی را ترور کند، ولی میترسد و دستش میلرزد، دو مرتبه به او گفتم بزن ولی باز میترسید، در مرتبۀ سوم به او گفتم بگو یاعلی و بزن، او هم گفت: یاعلی و کندی را ترور نمود.
همۀ رفقا گفتند: آقا این چه حرفی است! فیضیه کجا آمریکا کجا؟! آقای مجتهدی فرمودند: بله آقاجان شما رادیو را روشن کنید تا خبر کشته شدن کندی را بشنوید. پس از حدود نیمساعت که رادیو را روشن کردیم، در کمال تعجب شنیدیم که جان اف کندی به طور مرموزی ترور شد.
حضرت آیتالله کشمیری میفرمودند: بنده این ماجرا را از آقای مجتهدی سؤال کردم و ایشان تأئید نمودند. همچنین آقای مجتهدی این قضیه را برای عدهای ازجمله حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علیرضا گلمحمدی و آقایان چایچی و قریشی و جمعی دیگر از دوستان نقل کردهاند (همان: ۲۵۸-۲۵۹).
از دیگر ترهات ذکر شده در این کتاب میتوان به تمجید و دفاع سرسخت جعفر مجتهدی از قمه زدن اشاره کرد. چنانکه حجتالاسلام علیرضا گلمحمدی و علی مهدوی اذعان کردهاند:
یک روز عاشورا که منزل آقای مجتهدی بودیم و مراسم عزاداری و قمهزنی در آنجا برقرار بود آقای مجتهدی گفتند: حضرت فرمودهاند: امروز سری به مراسم قمهزنی میزنم و در مراسم عزاداری شما شرکت میکنم... هنگامی که مراسم قمهزنی خاتمه یافت و افراد قمهزن روی زمین نشسته و در حال نوحهسرایی و گریه بودند، آقای دکتر تهرانی متخصص و جراح قلب به آنجا آمده و سر قمهزنها را مشاهده کرد و گفت این چند نفر نباید سر خود را بشویند، زیرا زخمهای آنها خیلی عمیق است. سپس نزد آقای مجتهدی آمده و گفت: اینها دیوانه هستند و نمیفهمند چرا اینگونه با شمشیر بر سر خود میزنند.
آقای مجتهدی که مستغرق در حضرت اباعبدالله علیهالسلام بودند و به شدت گریه میکردند یکمرتبه نگاهی عمیق و پرمعنی به آقای دکتر کردند. آقای دکتر که تا آن موقع حرف از دیوانگی قمهزنها میزد ناگهان از جا برخاست و مجنونوار به طرف حیاط دویده و قمهای برداشت آنگاه شروع کرد به شدت بر سر خود بزند!
جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای گلمحمدی میگفتند: من که از دیدن ایـن صحنه بـسیار تعجب کرده بودم از آقا پرسیدم: چطور شد آقای دکتر که به قمهزنها اعتراض میکرد اینچنین دیوانهوار شروع به قمه زدن نمود؟!
ایشان فرمودند: دیدم آقای دکتر هر روز صبح زیارت عاشورا میخواند، حیفم آمد کسی که هر روز مخلصانه با زیارت عاشورا متوسل به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است عقیدهاش نسبت به عزاداری اباعبدالله علیهالسلام سُست باشد. لذا تصرفی در او کرده و او را دگرگون ساختم و عقیدهاش را کامل نمودم (همان: ۲۱۶ الی۲۱۸).
منبع:
_ سفیدآبیان، حمید، ۱۳۸۱، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دلسوخته اهلبیت آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم، کمالالملک.
https://t.iss.one/Minavash
📝حمید سفیدآبیان
یکی از عارفان مشهور ایرانی که بهمانند بسیاری از عرفاء لاطائلات عجیب و غریبی به او نسبت دادهاند، جعفر مجتهدی تبریزی (۱۳۰۳-۱۳۷۴) است. فردی که برای آشنایی با او میتوان به کتاب «در محضر لاهوتیان» و «لالهای از ملکوت» مراجعه کرد.
جعفر مجتهدی بنابر آنچه در «لالهای از ملکوت» آمده است، ضمن احاطه به تمام علوم (سفیدآبیان، ۱۳۸۱: ۱۳۴)، آشنایی با زبانهای خارجی (همان: ۲۶۳)، مشاهدۀ همۀ عالم (همان: ۱۵۴)، پیشگویی (همان: ۲۸۵-۴۱۱)، دیدار با امام زمان (همان: ۳۱۳-۳۷۷)، طیالارض کردن به نقاط مختلف جهان (همان: ۲۶۳)، شفای بیماران (همان: ۱۶۲-۳۷۱-۴۰۲)، دوستی و همکلام شدن با حیوانات وحشی (همان: ۱۷۸) و علاقۀ شدید به قلیان (همان: ۲۹۶)، سبب قتل رئیسجمهور اسبق آمریکا، جان اف کندی، شده است!
حضرت آیتالله آقای سید عبدالکریم کشمیری میفرمودند: شخصی از اهل علم که مورد وثوق بودند نقل کردند، روزی در مدرسۀ فیضیۀ قم با عدهای از علماء و دوستان نشسته بودیم که ناگهان آقای مجتهدی با یک هیبت و وقار خاصی وارد شدند و در کنار ما نشستند، هنوز چند دقیقهای بیشتر نگذشته بود که ناگهان رنگ رخسارشان برافروخته شده و به زبان ترکی پیدرپی فرمودند: وُور (بزن) و در مرتبۀ سوم فرمودند: «دِنَن یاعلی وُور» آنگاه سکوت نمودند. چند لحظه بعد که به حالت عادی بازگشتند، از ایشان پرسیدم چه اتفاقی افتاد و با چه کسی صحبت میکردید؟!
فرمودند: دیدم در آمریکا شخصی میخواهد رئیسجمهور آمریکا جان اف کندی را ترور کند، ولی میترسد و دستش میلرزد، دو مرتبه به او گفتم بزن ولی باز میترسید، در مرتبۀ سوم به او گفتم بگو یاعلی و بزن، او هم گفت: یاعلی و کندی را ترور نمود.
همۀ رفقا گفتند: آقا این چه حرفی است! فیضیه کجا آمریکا کجا؟! آقای مجتهدی فرمودند: بله آقاجان شما رادیو را روشن کنید تا خبر کشته شدن کندی را بشنوید. پس از حدود نیمساعت که رادیو را روشن کردیم، در کمال تعجب شنیدیم که جان اف کندی به طور مرموزی ترور شد.
حضرت آیتالله کشمیری میفرمودند: بنده این ماجرا را از آقای مجتهدی سؤال کردم و ایشان تأئید نمودند. همچنین آقای مجتهدی این قضیه را برای عدهای ازجمله حجتالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ علیرضا گلمحمدی و آقایان چایچی و قریشی و جمعی دیگر از دوستان نقل کردهاند (همان: ۲۵۸-۲۵۹).
از دیگر ترهات ذکر شده در این کتاب میتوان به تمجید و دفاع سرسخت جعفر مجتهدی از قمه زدن اشاره کرد. چنانکه حجتالاسلام علیرضا گلمحمدی و علی مهدوی اذعان کردهاند:
یک روز عاشورا که منزل آقای مجتهدی بودیم و مراسم عزاداری و قمهزنی در آنجا برقرار بود آقای مجتهدی گفتند: حضرت فرمودهاند: امروز سری به مراسم قمهزنی میزنم و در مراسم عزاداری شما شرکت میکنم... هنگامی که مراسم قمهزنی خاتمه یافت و افراد قمهزن روی زمین نشسته و در حال نوحهسرایی و گریه بودند، آقای دکتر تهرانی متخصص و جراح قلب به آنجا آمده و سر قمهزنها را مشاهده کرد و گفت این چند نفر نباید سر خود را بشویند، زیرا زخمهای آنها خیلی عمیق است. سپس نزد آقای مجتهدی آمده و گفت: اینها دیوانه هستند و نمیفهمند چرا اینگونه با شمشیر بر سر خود میزنند.
آقای مجتهدی که مستغرق در حضرت اباعبدالله علیهالسلام بودند و به شدت گریه میکردند یکمرتبه نگاهی عمیق و پرمعنی به آقای دکتر کردند. آقای دکتر که تا آن موقع حرف از دیوانگی قمهزنها میزد ناگهان از جا برخاست و مجنونوار به طرف حیاط دویده و قمهای برداشت آنگاه شروع کرد به شدت بر سر خود بزند!
جناب حجتالاسلام والمسلمین آقای گلمحمدی میگفتند: من که از دیدن ایـن صحنه بـسیار تعجب کرده بودم از آقا پرسیدم: چطور شد آقای دکتر که به قمهزنها اعتراض میکرد اینچنین دیوانهوار شروع به قمه زدن نمود؟!
ایشان فرمودند: دیدم آقای دکتر هر روز صبح زیارت عاشورا میخواند، حیفم آمد کسی که هر روز مخلصانه با زیارت عاشورا متوسل به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است عقیدهاش نسبت به عزاداری اباعبدالله علیهالسلام سُست باشد. لذا تصرفی در او کرده و او را دگرگون ساختم و عقیدهاش را کامل نمودم (همان: ۲۱۶ الی۲۱۸).
منبع:
_ سفیدآبیان، حمید، ۱۳۸۱، لالهای از ملکوت: سیری در زندگی عارف بالله و عاشق دلسوخته اهلبیت آقای حاج شیخ جعفر مجتهدی، قم، کمالالملک.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😁3
📘شاعران بیدیوان
📝محمود مدبری
کتاب خواندنی و ارزشمند «شاعران بیدیوان»، دربردارندۀ اشعار ۲۱۵ تن از شاعران فارسی است که متعلق به سه قرن نخستینِ سوم، چهارم و پنجم هجری هستند. اشعاری قریب به ۵۰۰۰ هزار بیت از شاعرانی که دیوان آنها درحال حاضر بهدست ما نرسیده است.
در این کتاب، که به اهتمام و تصحیح دکتر محمود مدبّری انتشار یافته است، اگر یک بیت شعر از شاعری به یادگار مانده باشد ذکر گردیده است و حتی اشعار منسوب به شاعران این دوره نیز گردآوری شده است. بهعنوان مثال ۷۲ بیت شعر منسوب به ابنسینا در کتاب آمده است باآنکه بهزعم مدبّری اکثر آن ابیات مسلّماً از بوعلی نیستند (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۶۹).
*خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نَه خـر است کافـرش میخوانند
*کـفـر چـو مـنـی گـزاف و آسان نـبـود
محکمتر از ایـمـان مـن ایـمـان نـبـود
در دهـر چـو مـن یـکـی و او هم کـافـر
پـس در همه دهـر یـک مسلمان نـبـود
*می از جهالت جهال شد به شرع حرام
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گـشـتـه به فـتـوای عـقـل بر دانا
حرام گـشـتـه به احکام شـرع بر احمق
(همان: ذیل «اشعار منسوب به ابنسینا»، ۴۷۰-۴۷۱)
از دیگر اشعار ذکر شده در کتاب شاعران بیدیوان میتوان به دو بیت ابوالحسن شهید بن حسن بلخی و تک بیت ابوشکور بلخی، دو شاعر بزرگ قرن چهارم هجری، اشاره کرد:
*اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خـردمـنـدی نیابی شادمانه
(همان: ۳۶)
*تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
(همان: ۸۸)
منبع:
_ مدبری، محمود، ۱۳۷۰، شاعران بیدیوان، تهران، پانوس.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمود مدبری
کتاب خواندنی و ارزشمند «شاعران بیدیوان»، دربردارندۀ اشعار ۲۱۵ تن از شاعران فارسی است که متعلق به سه قرن نخستینِ سوم، چهارم و پنجم هجری هستند. اشعاری قریب به ۵۰۰۰ هزار بیت از شاعرانی که دیوان آنها درحال حاضر بهدست ما نرسیده است.
در این کتاب، که به اهتمام و تصحیح دکتر محمود مدبّری انتشار یافته است، اگر یک بیت شعر از شاعری به یادگار مانده باشد ذکر گردیده است و حتی اشعار منسوب به شاعران این دوره نیز گردآوری شده است. بهعنوان مثال ۷۲ بیت شعر منسوب به ابنسینا در کتاب آمده است باآنکه بهزعم مدبّری اکثر آن ابیات مسلّماً از بوعلی نیستند (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۶۹).
*خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نَه خـر است کافـرش میخوانند
*کـفـر چـو مـنـی گـزاف و آسان نـبـود
محکمتر از ایـمـان مـن ایـمـان نـبـود
در دهـر چـو مـن یـکـی و او هم کـافـر
پـس در همه دهـر یـک مسلمان نـبـود
*می از جهالت جهال شد به شرع حرام
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گـشـتـه به فـتـوای عـقـل بر دانا
حرام گـشـتـه به احکام شـرع بر احمق
(همان: ذیل «اشعار منسوب به ابنسینا»، ۴۷۰-۴۷۱)
از دیگر اشعار ذکر شده در کتاب شاعران بیدیوان میتوان به دو بیت ابوالحسن شهید بن حسن بلخی و تک بیت ابوشکور بلخی، دو شاعر بزرگ قرن چهارم هجری، اشاره کرد:
*اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خـردمـنـدی نیابی شادمانه
(همان: ۳۶)
*تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
(همان: ۸۸)
منبع:
_ مدبری، محمود، ۱۳۷۰، شاعران بیدیوان، تهران، پانوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤1👍1
📘یک گوشهٔ پاک و پُرنور
📝ارنست همینگوی
داستان کوتاه «یک گوشۀ پاک و پُرنور»، یکی از داستانهای زیبای ارنست همینگوی است که چندین سطر آن شگفتانگیز است. داستان پیرمردِ هشتاد سالۀ پولداری که چندیپیش خودکشی ناموفّقی داشته و مدّتی است در کافهای تمیز و پُرنور، هر شب و تا نیمههای شب، درحال خوردن مشروب است.
تنها هیچی بود که خوب میشناخت. همهاش هیچی بود و مردی که هیچ بود. تنها همین بود و فقط به روشنایی بود که نیاز داشت و اندکی پاکی و نظم... اما میدانست که همهاش هیچ بود و باز هیچ و هیچ و باز هیچ. ای هیچِ ما که در هیچی، نام تو هیچ باد. قلمرو تو هیچ باد، ارادۀ تو هیچ در هیچ باد، همانگونه که در هیچ است. در این هیچ، هیچِ روزانۀ ما را به ما عطا کن و هیچِ ما را هیچ مکن، همانگونه که ما هیچهای خود را هیچ میکنیم... درود بر هیچِ سراپا هیچ، هیچ با توست (همینگوی، ۱۳۹۲: ۳۱۰).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۲، بهترین داستانهای کوتاه، گزیده و ترجمه احمد گلشیری، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/Minavash
📝ارنست همینگوی
داستان کوتاه «یک گوشۀ پاک و پُرنور»، یکی از داستانهای زیبای ارنست همینگوی است که چندین سطر آن شگفتانگیز است. داستان پیرمردِ هشتاد سالۀ پولداری که چندیپیش خودکشی ناموفّقی داشته و مدّتی است در کافهای تمیز و پُرنور، هر شب و تا نیمههای شب، درحال خوردن مشروب است.
تنها هیچی بود که خوب میشناخت. همهاش هیچی بود و مردی که هیچ بود. تنها همین بود و فقط به روشنایی بود که نیاز داشت و اندکی پاکی و نظم... اما میدانست که همهاش هیچ بود و باز هیچ و هیچ و باز هیچ. ای هیچِ ما که در هیچی، نام تو هیچ باد. قلمرو تو هیچ باد، ارادۀ تو هیچ در هیچ باد، همانگونه که در هیچ است. در این هیچ، هیچِ روزانۀ ما را به ما عطا کن و هیچِ ما را هیچ مکن، همانگونه که ما هیچهای خود را هیچ میکنیم... درود بر هیچِ سراپا هیچ، هیچ با توست (همینگوی، ۱۳۹۲: ۳۱۰).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۲، بهترین داستانهای کوتاه، گزیده و ترجمه احمد گلشیری، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤4
📘پیرمرد و دریا
📝ارنست همینگوی
اِرنست هِمینگوِی (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، نویسندۀ مشهور آمریکایی، که با خودکشی به زندگی خود پایان داد، بیشتر به سبب نوشتن رمان کوتاه «پیرمرد و دریا» شناخته شده است. پیرمرد و دریا اثری رئالیستی است چنانکه همینگوی نیز گفته است: من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی، یک پسربچۀ واقعی، یک دریای واقعی، یک ماهی واقعی و کوسههای واقعی بسازم.
ویلیام فاکنر، دیگرنویسندۀ هموطن ارنست همینگوی، که بنابر گفتۀ نجف دریابندری هرگز به اظهار نظر دربارۀ آثار دیگران عادت نداشت، برخلاف رسم خود، نقد کوتاهی بر این رمان مشهور نوشت و اذعان کرد:
زمان ممکن است نشان دهد که پیرمرد و دریا بهترین نوشتۀ همۀ ما است (همینگوی، ۱۳۸۵: ذیل «ارنست همینگوی یک دور تمام»، ۸۶).
سانتیاگو قهرمانِ پیر داستان پس از آنکه هشتادوهفت روز موفق به گرفتن ماهی نشده است، هنوز امیدوار است و به تنهایی به دریا میزند. او باوجود بیخوابیهای چندروزه و زخمی شدن دستش موفق به شکار بَمبَک بزرگی نزدیک به سیصد کیلو میشود. هرچند در مسیر بازگشت، کوسههای متعددی به صید او حمله میکنند و چیزی از کوسهماهی برای او باقی نمیگذارند. ولی او همچنان امید خود را از دست نداده است و با مشکلات و کوسههای مهاجم درحال مبارزه است.
پیرمرد با خود گفت نومیدی احمقانه است. از اینگذشته به عقیدۀ من گناه هم هست. من از گناه سَر درنمیآورم و گمان نکنم اعتقادی هم به گناه داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بود. اگر این گناه است، پس همۀ کارها گناه است. آدمهایی هستند که مزد میگیرند و گناه میکنند. بگذار آنها فکرش را بکنند. تو ماهیگیر به دنیا آمدی، چنانچه این هم ماهی به دنیا آمد (همان: ۱۹۶).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۸۵، پیرمرد و دریا، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ارنست همینگوی
اِرنست هِمینگوِی (۱۸۹۹-۱۹۶۱)، نویسندۀ مشهور آمریکایی، که با خودکشی به زندگی خود پایان داد، بیشتر به سبب نوشتن رمان کوتاه «پیرمرد و دریا» شناخته شده است. پیرمرد و دریا اثری رئالیستی است چنانکه همینگوی نیز گفته است: من کوشیدهام یک پیرمرد واقعی، یک پسربچۀ واقعی، یک دریای واقعی، یک ماهی واقعی و کوسههای واقعی بسازم.
ویلیام فاکنر، دیگرنویسندۀ هموطن ارنست همینگوی، که بنابر گفتۀ نجف دریابندری هرگز به اظهار نظر دربارۀ آثار دیگران عادت نداشت، برخلاف رسم خود، نقد کوتاهی بر این رمان مشهور نوشت و اذعان کرد:
زمان ممکن است نشان دهد که پیرمرد و دریا بهترین نوشتۀ همۀ ما است (همینگوی، ۱۳۸۵: ذیل «ارنست همینگوی یک دور تمام»، ۸۶).
سانتیاگو قهرمانِ پیر داستان پس از آنکه هشتادوهفت روز موفق به گرفتن ماهی نشده است، هنوز امیدوار است و به تنهایی به دریا میزند. او باوجود بیخوابیهای چندروزه و زخمی شدن دستش موفق به شکار بَمبَک بزرگی نزدیک به سیصد کیلو میشود. هرچند در مسیر بازگشت، کوسههای متعددی به صید او حمله میکنند و چیزی از کوسهماهی برای او باقی نمیگذارند. ولی او همچنان امید خود را از دست نداده است و با مشکلات و کوسههای مهاجم درحال مبارزه است.
پیرمرد با خود گفت نومیدی احمقانه است. از اینگذشته به عقیدۀ من گناه هم هست. من از گناه سَر درنمیآورم و گمان نکنم اعتقادی هم به گناه داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بود. اگر این گناه است، پس همۀ کارها گناه است. آدمهایی هستند که مزد میگیرند و گناه میکنند. بگذار آنها فکرش را بکنند. تو ماهیگیر به دنیا آمدی، چنانچه این هم ماهی به دنیا آمد (همان: ۱۹۶).
منبع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۸۵، پیرمرد و دریا، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘همینگوی، شکار و خودکشی
📝ارنست همینگوی
اِرنِست میلر هِمینگوِی عاشق خواندن، نوشتن، شراب و شکار بود. به شکار حیواناتی چون شیر و گوزن و کرگدن میپرداخت تا جایی که خاطرات شکارهای خود در آفریقا را در کتابی با عنوان «تپههای سبز آفریقا» منتشر کرد و در پاسخ به این پرسش که چرا آدمی شاعر و فهمیده مانند او باید حیوانات را بکشد، نوشت: چون خوشم میآید (همینگوی، ۱۳۶۴: ۱۵).
ارنست همینگوی ظاهراً از زندگی راضی بود و از آن لذّت میبرد. چندین مرتبه در میدانهای جنگ حضور پیدا کرد و مجروح شد. مدّتی به ورزش حرفهای اشتغال داشت. چهارمرتبه ازدواج نمود و با زنان مختلفی لحظات خوب و شیرینی را تجربه کرد، اما در داستانهای خود و ازجمله «برفهای کلیمانجارو»، که به نوعی گوشهای از زندگینامۀ اوست، زنان را نادان خطاب کرد و از تمایلات خود به خودکشی پرده برداشت (همینگوی، ۱۳۹۰: ۹۰-۱۰۴) و سرانجام با اسلحه به زندگیاش پایان داد.
منابع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۶۴، تپههای سبز آفریقا، ترجمه رضا قیصریه، تهران، اول.
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۰، برفهای کلیمانجارو و داستانهای دیگر، ترجمه شجاعالدین شفا، تهران، جامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ارنست همینگوی
اِرنِست میلر هِمینگوِی عاشق خواندن، نوشتن، شراب و شکار بود. به شکار حیواناتی چون شیر و گوزن و کرگدن میپرداخت تا جایی که خاطرات شکارهای خود در آفریقا را در کتابی با عنوان «تپههای سبز آفریقا» منتشر کرد و در پاسخ به این پرسش که چرا آدمی شاعر و فهمیده مانند او باید حیوانات را بکشد، نوشت: چون خوشم میآید (همینگوی، ۱۳۶۴: ۱۵).
ارنست همینگوی ظاهراً از زندگی راضی بود و از آن لذّت میبرد. چندین مرتبه در میدانهای جنگ حضور پیدا کرد و مجروح شد. مدّتی به ورزش حرفهای اشتغال داشت. چهارمرتبه ازدواج نمود و با زنان مختلفی لحظات خوب و شیرینی را تجربه کرد، اما در داستانهای خود و ازجمله «برفهای کلیمانجارو»، که به نوعی گوشهای از زندگینامۀ اوست، زنان را نادان خطاب کرد و از تمایلات خود به خودکشی پرده برداشت (همینگوی، ۱۳۹۰: ۹۰-۱۰۴) و سرانجام با اسلحه به زندگیاش پایان داد.
منابع:
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۶۴، تپههای سبز آفریقا، ترجمه رضا قیصریه، تهران، اول.
_ همینگوی، ارنست، ۱۳۹۰، برفهای کلیمانجارو و داستانهای دیگر، ترجمه شجاعالدین شفا، تهران، جامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍6