📘مرگ خوش
📝آلبر کامو
رمان «مرگ خوش» تنها اثر آلبر کامو است که بعد از مرگش منتشر شد. کامو این کتاب را در بیستوپنج سالگی و تحت تأثیر نیچه و ارادۀ معطوف به قدرت او نوشت (کامو، ۱۳۸۷: ۵).
مورسو، شخصیت اصلی رمان مرگ خوش، با مرد افلیجی به نام زاگرو آشنا میشود. مردی که در زندگی به دنبال ثروت و خوشبختی بوده است و به آن نیز رسیده است تااینکه پاهای خود را از دست میدهد و فلج میشود. زندگی کنونی بر زاگرو بسیارتلخ و سخت میگذرد و او معتقد است که زندگی نباید با بوسههای یک افلیج آلوده شود. لذا به مورسو توصیه میکند که با کشتن او صاحب اموال و ثروتش شود.
زاگرو بر آن باور است که پول سبب تصاحب زمان میشود و تسلّط بر زمان خوشبختی را ممکن میسازد. از اینرو هرآدمی که اراده و شوق به خوشبختی داشته باشد، مستحقّ ثروتمند شدن است (همان: ۴۷ الی۴۹).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۸۷، مرگ خوش، ترجمه احسان لامع، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
رمان «مرگ خوش» تنها اثر آلبر کامو است که بعد از مرگش منتشر شد. کامو این کتاب را در بیستوپنج سالگی و تحت تأثیر نیچه و ارادۀ معطوف به قدرت او نوشت (کامو، ۱۳۸۷: ۵).
مورسو، شخصیت اصلی رمان مرگ خوش، با مرد افلیجی به نام زاگرو آشنا میشود. مردی که در زندگی به دنبال ثروت و خوشبختی بوده است و به آن نیز رسیده است تااینکه پاهای خود را از دست میدهد و فلج میشود. زندگی کنونی بر زاگرو بسیارتلخ و سخت میگذرد و او معتقد است که زندگی نباید با بوسههای یک افلیج آلوده شود. لذا به مورسو توصیه میکند که با کشتن او صاحب اموال و ثروتش شود.
زاگرو بر آن باور است که پول سبب تصاحب زمان میشود و تسلّط بر زمان خوشبختی را ممکن میسازد. از اینرو هرآدمی که اراده و شوق به خوشبختی داشته باشد، مستحقّ ثروتمند شدن است (همان: ۴۷ الی۴۹).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۸۷، مرگ خوش، ترجمه احسان لامع، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘راستان
📝آلبر کامو
کتاب «راستان» اثر آلبرکامو که با عناوین دیگری نیز مانند عادلها، درستکاران، دادگسترها و صالحان به فارسی ترجمه شده است، نمایشنامهای چندلایه و فلسفی است که انسان را با انبوه تناقضاتش مواجه کرده و در پی آن است که به ما بیاموزد که هر پرسشی طبیعتاً پاسخی ساده و روشن نخواهد داشت.
نمایشنامۀ راستان، داستان گروهی از مبارزین سوسیالیست روسیه است که در برقرای عدالت تصمیم به کُشتن سِرژ، دوک بزرگ روسیه، گرفتهاند اما در موقع عملیات عامل انفجار با دیدن برادرزادههای کودکِ دوک دچار تردید شده و از منفجر کردن بمب خودداری میکند.
اکثر افراد گروه ضمن صحیح پنداشتن اصل ترور، کشتن کودکان را مخالف شرافت میدانند، ولی برخی هم برای رسیدن به انقلاب و اجرای عدالت، هر کاری، حتی درهم کوبیدن مردمی که انقلاب به خاطر آنان شکل گرفته است جایز میشمرند (کامو، ۱۳۴۹: ۴۶) و در ادامه با صراحت تمام اذعان میکنند که انقلاب آدمکشی و اقدامی تروریستی است (همان: ۵۲).
آلبر کامو بااینکه به صداقت و ایمان برخی از مبارزهگران با ظلم تردیدی نداشته و بر آن اعتقاد است که اینان جان خود را در راه اهدافشان قربانی میکنند، اما زندگی را بر مرگ ترجیح میدهد و ضمن مبهم شمردن معنی عدالت، ما را با این پرسش مهم روبهرو میسازد که آیا با انقلاب عدالت برپا میشود و استبداد ریشهکن خواهد گردید؟
پاسخ تقریبی این نویسنده و فیلسوف فرانسوی با تمام شک و تردیدهای آکندهاش ظاهراً این است که این بیعدالتیِ کثیف مثل کنه به ما چسبیده است و ما محکومیم که از خودمان هم بزرگتر باشیم (همان: ۱۱۳).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۴۹، راستان، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، نیل.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
کتاب «راستان» اثر آلبرکامو که با عناوین دیگری نیز مانند عادلها، درستکاران، دادگسترها و صالحان به فارسی ترجمه شده است، نمایشنامهای چندلایه و فلسفی است که انسان را با انبوه تناقضاتش مواجه کرده و در پی آن است که به ما بیاموزد که هر پرسشی طبیعتاً پاسخی ساده و روشن نخواهد داشت.
نمایشنامۀ راستان، داستان گروهی از مبارزین سوسیالیست روسیه است که در برقرای عدالت تصمیم به کُشتن سِرژ، دوک بزرگ روسیه، گرفتهاند اما در موقع عملیات عامل انفجار با دیدن برادرزادههای کودکِ دوک دچار تردید شده و از منفجر کردن بمب خودداری میکند.
اکثر افراد گروه ضمن صحیح پنداشتن اصل ترور، کشتن کودکان را مخالف شرافت میدانند، ولی برخی هم برای رسیدن به انقلاب و اجرای عدالت، هر کاری، حتی درهم کوبیدن مردمی که انقلاب به خاطر آنان شکل گرفته است جایز میشمرند (کامو، ۱۳۴۹: ۴۶) و در ادامه با صراحت تمام اذعان میکنند که انقلاب آدمکشی و اقدامی تروریستی است (همان: ۵۲).
آلبر کامو بااینکه به صداقت و ایمان برخی از مبارزهگران با ظلم تردیدی نداشته و بر آن اعتقاد است که اینان جان خود را در راه اهدافشان قربانی میکنند، اما زندگی را بر مرگ ترجیح میدهد و ضمن مبهم شمردن معنی عدالت، ما را با این پرسش مهم روبهرو میسازد که آیا با انقلاب عدالت برپا میشود و استبداد ریشهکن خواهد گردید؟
پاسخ تقریبی این نویسنده و فیلسوف فرانسوی با تمام شک و تردیدهای آکندهاش ظاهراً این است که این بیعدالتیِ کثیف مثل کنه به ما چسبیده است و ما محکومیم که از خودمان هم بزرگتر باشیم (همان: ۱۱۳).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۴۹، راستان، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، نیل.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘یلدا و کریسمس
📝میثم موسوی
یَلدا واژهای سُریانی به معنی میلاد است و شب یلدا که آن را شب چلّه نیز نامیدهاند - چراکه از اول دیماه تا جشن سَده در دهم بهمن چهل روز فاصله است - آخرین شب پاییز و بلندترین شب سال است. این شب که در ایران سابقهای چندینهزارساله دارد، شب تولّد مهر و زایش مسیح است و در شعر فارسی مانند این بیت سنایی به صراحت بدان اشاره شده است:
به صاحبدولتی پیوند اگر نامی همی جویی / که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۵/ ۲۳۸۴۵؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۳-۷۴-۷۵-۷۷-۷۹-۸۱؛ شمیسا، ۱۳۶۸: ۳۲-۳۳؛ یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴)
اول دی تولّد مهر (یا میترا) است که آن را به نامِ یلدا و آغاز سال جشن میگرفتند. از اینرو برخی ازجمله دکتر یاحقی، دکتر کزازی و هاشم رضی معتقدند که یلدای ایرانی و کریسمس از یک اصل سرچشمه گرفتهاند (یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴؛ کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۴-۷۶). جلالالدین کزازی طی یک سخنرانی در دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران، به تقلیدِ مسیحیان از آیینهای شب یلدا اشاره کرده و در ادامه متذکّر شده است هنگامی که به مراسم مسیحیان در کریسمس نگاه میکنیم، بسیاری از نشانههای ایرانی این مراسم را درمییابیم. مهر از دوشیزۀ باکرهای به نام آناهیتا در درون غاری زاده شد که بعدها مسیحیان عیسی را جایگزین مهر و مریم را جایگزین آناهیتا قرار دادند. ایرانیان قدیم در شب چله درخت سروی را میآراستند. بعدها مسیحیان درخت کاج را به تقلید از مهرپرستان و ایرانیان تزئین کردند. ترسایان به تقلید از مهرپرستان خدا را پدر خواندند و به مانند آنان روز یکشنبه را روز مقدّس خود نامیدند (کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»).
هاشم رضی نیز اغلب آداب و مراسم کریسمس را مقتبس از آیین مهر دانسته و معتقد است که مسیحیان هم ابتدا روز بیستویکم دسامبر را که برابر با اول دیماه بود جشن میگرفتند، اما در سدۀ چهارم میلادی بر اثر اشتباهاتی که در کبیسه روی داد تولّد مهر یا مسیحا در بیستوپنجم دسامبر واقع شد و از آن پس این تاریخ تثبیت شد (رضی، ۱۳۸۳: ۷۷).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغت نامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ رضی، هاشم، ۱۳۸۳، جشنهای آتش و مهرگان، تهران، بهجت.
_ شمیسا، سیروس، ۱۳۶۸، «کریسمس و شب چله»، کیهان فرهنگی، سال ششم، آذر، شماره ۹.
_ کزازی، میر جلالالدین، ۱۳۸۴، «کاوشی در شب چله»، دانشکده داروسازی دانشگاه تهران.
_ یاحقی، محمدجعفر، ۱۳۹۱، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، فرهنگ معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
📝میثم موسوی
یَلدا واژهای سُریانی به معنی میلاد است و شب یلدا که آن را شب چلّه نیز نامیدهاند - چراکه از اول دیماه تا جشن سَده در دهم بهمن چهل روز فاصله است - آخرین شب پاییز و بلندترین شب سال است. این شب که در ایران سابقهای چندینهزارساله دارد، شب تولّد مهر و زایش مسیح است و در شعر فارسی مانند این بیت سنایی به صراحت بدان اشاره شده است:
به صاحبدولتی پیوند اگر نامی همی جویی / که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۵/ ۲۳۸۴۵؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۳-۷۴-۷۵-۷۷-۷۹-۸۱؛ شمیسا، ۱۳۶۸: ۳۲-۳۳؛ یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴)
اول دی تولّد مهر (یا میترا) است که آن را به نامِ یلدا و آغاز سال جشن میگرفتند. از اینرو برخی ازجمله دکتر یاحقی، دکتر کزازی و هاشم رضی معتقدند که یلدای ایرانی و کریسمس از یک اصل سرچشمه گرفتهاند (یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴؛ کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۴-۷۶). جلالالدین کزازی طی یک سخنرانی در دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران، به تقلیدِ مسیحیان از آیینهای شب یلدا اشاره کرده و در ادامه متذکّر شده است هنگامی که به مراسم مسیحیان در کریسمس نگاه میکنیم، بسیاری از نشانههای ایرانی این مراسم را درمییابیم. مهر از دوشیزۀ باکرهای به نام آناهیتا در درون غاری زاده شد که بعدها مسیحیان عیسی را جایگزین مهر و مریم را جایگزین آناهیتا قرار دادند. ایرانیان قدیم در شب چله درخت سروی را میآراستند. بعدها مسیحیان درخت کاج را به تقلید از مهرپرستان و ایرانیان تزئین کردند. ترسایان به تقلید از مهرپرستان خدا را پدر خواندند و به مانند آنان روز یکشنبه را روز مقدّس خود نامیدند (کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»).
هاشم رضی نیز اغلب آداب و مراسم کریسمس را مقتبس از آیین مهر دانسته و معتقد است که مسیحیان هم ابتدا روز بیستویکم دسامبر را که برابر با اول دیماه بود جشن میگرفتند، اما در سدۀ چهارم میلادی بر اثر اشتباهاتی که در کبیسه روی داد تولّد مهر یا مسیحا در بیستوپنجم دسامبر واقع شد و از آن پس این تاریخ تثبیت شد (رضی، ۱۳۸۳: ۷۷).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغت نامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ رضی، هاشم، ۱۳۸۳، جشنهای آتش و مهرگان، تهران، بهجت.
_ شمیسا، سیروس، ۱۳۶۸، «کریسمس و شب چله»، کیهان فرهنگی، سال ششم، آذر، شماره ۹.
_ کزازی، میر جلالالدین، ۱۳۸۴، «کاوشی در شب چله»، دانشکده داروسازی دانشگاه تهران.
_ یاحقی، محمدجعفر، ۱۳۹۱، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، فرهنگ معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘کالیگولا
📝آلبر کامو
نمایشنامۀ «کالیگولا» که صادق هدایت آن را اثری انترسان و جالب خوانده است (هدایت، ۱۳۷۹: ۵۵)، داستان امپراتوری جوان به نام کایوس کالیگولا است. کالیگولا پس از مرگ خواهرش از کاخ سلطنتی خود میگریزد و چندروز کسی خبری از او نمییابد. پیوند فراتر از خواهر و برادری او با دروسیلا سبب شده است تا علت غیبت کالیگولا را شکست عشقی بدانند، اما آنچه چون صاعقه بر کالیگولا فرود آمده چیزی فراتر از عشق یعنی آگاهی از مرگ و پوچی هستی است (کامو، ۱۳۵۷: ۵-۶).
کالیگولا انسان دیگری شده و همچون «الغَریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیش» تن به انجام هرگونه قتل و فحشایی میدهد. او که حکومت کردن را دزدیدن میداند، معتقد است دزدی مستقیم از اموال رعایا قبیحتر از وضع مالیات غیرمستقیم بر قیمت مایحتاج ضروری مردم نیست (همان: ۳۵).
برخی کالیگولا را با هیتلر مقایسه کردهاند که البته به نظر مترجم کتاب این مقایسهای عجولانه و مشکوک است؛ چراکه گذشته از جنایات کالیگولا، او فرد مستبدی نیست. مستبد کسی است که ملتها را فدای عقاید و جاهطلبیاش میکند و حال آنکه کالیگولا در پی عصیان و پنجه در پنجه انداختن با پوچی مطلق است. عصیان بر پوچی که خود عصیانی پوچ است (همان: ۶ الی۱۰).
چون عصیان در نظر کامو بزرگترین خصلت و حق آدمی است، میتوان گفت که کالیگولا محبوبترین قهرمان اوست. لذا چنانکه کالیگولا دیگران را به مقاومت و عصیان برمیانگیزد، میتوان در برابر او ایستاد، اما منطقاً با هیچ استدلالی نمیتوان ثابت کرد که کالیگولا خطا میکند (همان: ۹-۱۰).
منابع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۵۷، کالیگولا، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، کتاب زمان.
_ هدایت، صادق، ۱۳۷۹، هشتادودو نامه به حسن شهیدنورائی، پاریس، کتاب چشمانداز.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
نمایشنامۀ «کالیگولا» که صادق هدایت آن را اثری انترسان و جالب خوانده است (هدایت، ۱۳۷۹: ۵۵)، داستان امپراتوری جوان به نام کایوس کالیگولا است. کالیگولا پس از مرگ خواهرش از کاخ سلطنتی خود میگریزد و چندروز کسی خبری از او نمییابد. پیوند فراتر از خواهر و برادری او با دروسیلا سبب شده است تا علت غیبت کالیگولا را شکست عشقی بدانند، اما آنچه چون صاعقه بر کالیگولا فرود آمده چیزی فراتر از عشق یعنی آگاهی از مرگ و پوچی هستی است (کامو، ۱۳۵۷: ۵-۶).
کالیگولا انسان دیگری شده و همچون «الغَریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیش» تن به انجام هرگونه قتل و فحشایی میدهد. او که حکومت کردن را دزدیدن میداند، معتقد است دزدی مستقیم از اموال رعایا قبیحتر از وضع مالیات غیرمستقیم بر قیمت مایحتاج ضروری مردم نیست (همان: ۳۵).
برخی کالیگولا را با هیتلر مقایسه کردهاند که البته به نظر مترجم کتاب این مقایسهای عجولانه و مشکوک است؛ چراکه گذشته از جنایات کالیگولا، او فرد مستبدی نیست. مستبد کسی است که ملتها را فدای عقاید و جاهطلبیاش میکند و حال آنکه کالیگولا در پی عصیان و پنجه در پنجه انداختن با پوچی مطلق است. عصیان بر پوچی که خود عصیانی پوچ است (همان: ۶ الی۱۰).
چون عصیان در نظر کامو بزرگترین خصلت و حق آدمی است، میتوان گفت که کالیگولا محبوبترین قهرمان اوست. لذا چنانکه کالیگولا دیگران را به مقاومت و عصیان برمیانگیزد، میتوان در برابر او ایستاد، اما منطقاً با هیچ استدلالی نمیتوان ثابت کرد که کالیگولا خطا میکند (همان: ۹-۱۰).
منابع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۵۷، کالیگولا، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، کتاب زمان.
_ هدایت، صادق، ۱۳۷۹، هشتادودو نامه به حسن شهیدنورائی، پاریس، کتاب چشمانداز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دیوار
📝علیرضا غلامی
دیروز مدرسه نرفتم، یعنی رفتم، اما فقط مراسم ظهرگاهی برگزار شد و از کلاس خبری نبود... آقای رسولی هفتهای یکبار دربارۀ اهمیت صف صحبت میکرد و میگفت اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، بیشتر از هر چیز باید به صف اهمیت بدهیم... آقای رسولی علاقۀ خاصی به بالا بردن پرچم داشت... او پرچم بالا میکشید و ما سرود میخواندیم... بعد از پرچم نوبت شعارها بود... بعد از رحیمی خواست که بالا برود و قرآن بخواند... بعد از قرآن، ما خودمان باید صلوات میفرستادیم. آقای رسولی دربارۀ اهمیت صلوات هم صحبت کرد... و بعد این را اضافه کرد که ما وقتی آنها را یاد میکنیم فرشتهها بالای سر ما بالهاشان را باز میکنند و جلوی هفتادوچند بلا را میگیرند. آقای رسولی از ما خواست صلوات دومی را برای سلامتی امامِ امت بلندتر بفرستیم. ما داشتیم میفرستادیم اما یکدفعه صدای وحشتناکی آمد و شیشههای مدرسه پایین ریخت. آقای رسولی هم از بالای سکو روی زمین افتاد (غلامی، ۱۳۹۳: ۷ الی۱۴).
رمان «دیوار» داستانی ساده، تلخ، شکیل، ظریف و هوشمندانه است که در نکوهش انقلاب و نقد جنگ نگاشته شده است. این کتاب که یکی از بهترین داستانهای فارسی ضد جنگ شمرده میشود، تصویری سیاه و ترسناک از جنگ ارائه میدهد و در روایتی متفاوت و زیرپوستی به بررسی شرایط فرهنگی و اجتماعی و تمسخر شعارهای سیاسی و مذهبی دهۀ شصت میپردازد.
علیرضا غلامی این کتاب خود را با احترام به نویسندگانی ازجمله فردینان سلین، گونتر گراس، مارک توین، آلبر کامو، یاروسلاو هاشک، ارنست همینگوی، ماسوجی ایبوسه، احمد محمود و احمد دهقان آغاز میکند و در ادامه بیستوچهار ساعت از زندگی نوجوانی بیاعتنا را به تصویر میکشد. دانشآموزی چهارده ساله که پدرِ خودخواهش را به سبب مبارزه با نظام شاهنشاهی و برادر هشتنُه سالهاش را به خاطر اصابت موشک به مدرسه از دست داده است. چنانکه ناپدریاش نیز بر اثر موشکباران عراق از دوپا قطع عضو شده است، مادرش زیر آوار مدفون گشته و خودش هم طی اتفاقی مضحک متهم به همکاری با ضد انقلاب میشود!!!
نویسنده با روایت مکررِ «عکس بزرگی از امام روی دیوار بود» و همچنین شعارِ «جنگ جنگ تا پیروزی» به نقد سیاستهای ولی فقیه پرداخته و رهبر کشور ایران را یکی از عوامل بدبختی مردم و کشتار غیرنظامیان نشان میدهد. چنانکه اشارۀ کوتاهی به مسئلۀ کودکسرباز کرده و اذعان میکند که تلویزیون به درخواست آموزشوپرورش از دانشآموزان میخواهد که برای جبهه ثبتنام کنند (همان: ۸۷).
نزدیک مدرسه زنی را دیدم که داشت بین چندتا جنازه میگشت. او پسر کوچکی را بغل کرده بود و براش لالایی میخواند... چندتا از مردها که اورکت خاکی تنشان بود سعی کردند جنازه را از او بگیرند، اما زنه گفت دنبال سر بچهاش است... یک مرد میانسالی که آنجا ایستاده بود یک پلاستیک خونی دستش بود که توی آن پُر از دستوپا بود (همان: ۲۹-۳۰).
منبع:
_ غلامی، علیرضا، ۱۳۹۳، دیوار، تهران، علیرضا غلامی با همکاری نشر مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
📝علیرضا غلامی
دیروز مدرسه نرفتم، یعنی رفتم، اما فقط مراسم ظهرگاهی برگزار شد و از کلاس خبری نبود... آقای رسولی هفتهای یکبار دربارۀ اهمیت صف صحبت میکرد و میگفت اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، بیشتر از هر چیز باید به صف اهمیت بدهیم... آقای رسولی علاقۀ خاصی به بالا بردن پرچم داشت... او پرچم بالا میکشید و ما سرود میخواندیم... بعد از پرچم نوبت شعارها بود... بعد از رحیمی خواست که بالا برود و قرآن بخواند... بعد از قرآن، ما خودمان باید صلوات میفرستادیم. آقای رسولی دربارۀ اهمیت صلوات هم صحبت کرد... و بعد این را اضافه کرد که ما وقتی آنها را یاد میکنیم فرشتهها بالای سر ما بالهاشان را باز میکنند و جلوی هفتادوچند بلا را میگیرند. آقای رسولی از ما خواست صلوات دومی را برای سلامتی امامِ امت بلندتر بفرستیم. ما داشتیم میفرستادیم اما یکدفعه صدای وحشتناکی آمد و شیشههای مدرسه پایین ریخت. آقای رسولی هم از بالای سکو روی زمین افتاد (غلامی، ۱۳۹۳: ۷ الی۱۴).
رمان «دیوار» داستانی ساده، تلخ، شکیل، ظریف و هوشمندانه است که در نکوهش انقلاب و نقد جنگ نگاشته شده است. این کتاب که یکی از بهترین داستانهای فارسی ضد جنگ شمرده میشود، تصویری سیاه و ترسناک از جنگ ارائه میدهد و در روایتی متفاوت و زیرپوستی به بررسی شرایط فرهنگی و اجتماعی و تمسخر شعارهای سیاسی و مذهبی دهۀ شصت میپردازد.
علیرضا غلامی این کتاب خود را با احترام به نویسندگانی ازجمله فردینان سلین، گونتر گراس، مارک توین، آلبر کامو، یاروسلاو هاشک، ارنست همینگوی، ماسوجی ایبوسه، احمد محمود و احمد دهقان آغاز میکند و در ادامه بیستوچهار ساعت از زندگی نوجوانی بیاعتنا را به تصویر میکشد. دانشآموزی چهارده ساله که پدرِ خودخواهش را به سبب مبارزه با نظام شاهنشاهی و برادر هشتنُه سالهاش را به خاطر اصابت موشک به مدرسه از دست داده است. چنانکه ناپدریاش نیز بر اثر موشکباران عراق از دوپا قطع عضو شده است، مادرش زیر آوار مدفون گشته و خودش هم طی اتفاقی مضحک متهم به همکاری با ضد انقلاب میشود!!!
نویسنده با روایت مکررِ «عکس بزرگی از امام روی دیوار بود» و همچنین شعارِ «جنگ جنگ تا پیروزی» به نقد سیاستهای ولی فقیه پرداخته و رهبر کشور ایران را یکی از عوامل بدبختی مردم و کشتار غیرنظامیان نشان میدهد. چنانکه اشارۀ کوتاهی به مسئلۀ کودکسرباز کرده و اذعان میکند که تلویزیون به درخواست آموزشوپرورش از دانشآموزان میخواهد که برای جبهه ثبتنام کنند (همان: ۸۷).
نزدیک مدرسه زنی را دیدم که داشت بین چندتا جنازه میگشت. او پسر کوچکی را بغل کرده بود و براش لالایی میخواند... چندتا از مردها که اورکت خاکی تنشان بود سعی کردند جنازه را از او بگیرند، اما زنه گفت دنبال سر بچهاش است... یک مرد میانسالی که آنجا ایستاده بود یک پلاستیک خونی دستش بود که توی آن پُر از دستوپا بود (همان: ۲۹-۳۰).
منبع:
_ غلامی، علیرضا، ۱۳۹۳، دیوار، تهران، علیرضا غلامی با همکاری نشر مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ز گهواره تا گور دانش بجوی
📝ابوالقاسم فخرالاشراف
لغتنامۀ دهخدا از عبارت بسیار شنیده شدۀ «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ»، به مانند غالب نویسندگان، بهعنوان یکی از احادیث یاد کرده و آن را به پیامبر اسلام نسبت داده است (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۳/ ۱۹۶۳۸). چنانکه شاعر و سرایندۀ مصرع مشهوری چون «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را نیز سعدی خوانده است (همان: ۱۲/ ۱۹۳۵۳)!
در دهههای اخیر هم بیت «چنین گفت پیغمبر راستگوی / ز گهواره تا گور دانش بجوی» بیشتر به فردوسی نسبت داده شده است و وزارت آموزشوپرورش نیز آن را به نقل از این شاعر بزرگ ایران و البته حدیث جعلی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» شعار ملّی کرده است. حال آنکه چنین بیتی از فردوسی نیست و حتی در ابیات الحاقی شاهنامه هم نیامده است. همانطورکه عبارت عربی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» نیز اساساً حدیث و روایت نبوده و سند و منبعی برای آن در جوامع روایی شیعه و اهلسنّت یافت نشده است (اسفندیاری، ۱۳۹۴: ۷).
باتوجه به آنچه گذشت، گویندۀ عبارت عربی و سرایندۀ شعر مذکور کماکان نامشخّص است. هرچند دقیقتر آن است که بگویم نام شاعر مصراع اول معلوم نیست، اما نام شاعر مصراع دوم مشخص شده است؛ چراکه در یکی از یادداشتهای علیاصغر حکمت با عنوان «یادداشتهائی از عصر پهلوی» آمده است که بازرس ادیب و سخنور وزارت معارف، مرحوم میرزاابوالقاسم فخرالاشراف، در سال ۱۳۱۵ شمسی مصرع «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را سرود (حکمت، ۱۳۵۴: ۷۳۷-۷۳۸).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغتنامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ اسفندیاری، محمد، ۱۳۹۴، «نقد مشهورات»، آینه پژوهش، سال بیستوپنجم، شماره ۵.
_ حکمت، علیاصغر، ۱۳۵۴، «یادداشتهائی از عصر پهلوی: آموزش بزرگسالان»، وحید، شماره ۱۸۴.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابوالقاسم فخرالاشراف
لغتنامۀ دهخدا از عبارت بسیار شنیده شدۀ «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ»، به مانند غالب نویسندگان، بهعنوان یکی از احادیث یاد کرده و آن را به پیامبر اسلام نسبت داده است (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۳/ ۱۹۶۳۸). چنانکه شاعر و سرایندۀ مصرع مشهوری چون «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را نیز سعدی خوانده است (همان: ۱۲/ ۱۹۳۵۳)!
در دهههای اخیر هم بیت «چنین گفت پیغمبر راستگوی / ز گهواره تا گور دانش بجوی» بیشتر به فردوسی نسبت داده شده است و وزارت آموزشوپرورش نیز آن را به نقل از این شاعر بزرگ ایران و البته حدیث جعلی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» شعار ملّی کرده است. حال آنکه چنین بیتی از فردوسی نیست و حتی در ابیات الحاقی شاهنامه هم نیامده است. همانطورکه عبارت عربی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» نیز اساساً حدیث و روایت نبوده و سند و منبعی برای آن در جوامع روایی شیعه و اهلسنّت یافت نشده است (اسفندیاری، ۱۳۹۴: ۷).
باتوجه به آنچه گذشت، گویندۀ عبارت عربی و سرایندۀ شعر مذکور کماکان نامشخّص است. هرچند دقیقتر آن است که بگویم نام شاعر مصراع اول معلوم نیست، اما نام شاعر مصراع دوم مشخص شده است؛ چراکه در یکی از یادداشتهای علیاصغر حکمت با عنوان «یادداشتهائی از عصر پهلوی» آمده است که بازرس ادیب و سخنور وزارت معارف، مرحوم میرزاابوالقاسم فخرالاشراف، در سال ۱۳۱۵ شمسی مصرع «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را سرود (حکمت، ۱۳۵۴: ۷۳۷-۷۳۸).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغتنامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ اسفندیاری، محمد، ۱۳۹۴، «نقد مشهورات»، آینه پژوهش، سال بیستوپنجم، شماره ۵.
_ حکمت، علیاصغر، ۱۳۵۴، «یادداشتهائی از عصر پهلوی: آموزش بزرگسالان»، وحید، شماره ۱۸۴.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘در دفاع از فهم
📝آلبر کامو
اگر کسی نانتان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادیتان را گرفت، مطمئن باشید نانتان نیز در معرض خطر است... فقر با پس رفتن آزادی رشد میکند و برعکس. اگر این قرن دشوار به ما چیزی آموخته باشد، این است که انقلاب اقتصادی یا همراه آزادی خواهد بود یا اصلاً وجود نخواهد داشت و آزادی همراه با اقتصاد خواهد بود یا خبری از آزادی نخواهد بود (کامو، ۱۴۰۲: ۱۸۳-۱۸۴).
کتاب «در دفاع از فهم» شامل سیوچهار سخنرانی از آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) است که از سال ۱۹۳۶ آغاز میشود و در ۱۹۵۸ پایان میپذیرد. کتابی که این نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی-الجزایری در سراسر آن متذکر شده است که انسانها نباید در برابر ظلم و بیعدالتی سکوت کنند و هنرمندان و نویسندگان نیز موظف هستند که با صراحت از آزادی حمایت کنند.
تا زمانی که ارادۀ معطوف به قدرت از بین نرود اوضاع [جهان] سامان نمییابد (همان: ۷۶). میتوانیم به سازمان ملل متحد پیشنهاد بدهیم که خیلی رسمی خواستار حذف حکم اعدام در سراسر عالم شود (همان: ۴۸). وقتی یک اسقف اسپانیایی از اعدامهای سیاسی حمایت میکند، دیگر نه اسقف است، نه مسیحی و نه حتی یک انسان، بلکه قاتل است (همان: ۸۱-۹۷).
آلبر کامو بااینکه دارای اندیشههای نیهیلیستی بوده و معتقد است که تلاش و ایستادگی شبیه بختی است که یک در هزار امکان موفقیت دارد، اما در عینحال خطرات این نوع تفکر را هم گوشزد کرده و انسانها را به مبارزه و تسلیم نشدن دعوت میکند (همان: ۵۸-۶۷-۷۱-۹۲).
کامو در قسمتی از سخنرانی خود باعنوان بحران بشر که در سال ۱۹۴۶ در دانشگاه کلمبیا برگزار شده، اذعان کرده است:
اگر به هیچچیز باور نداشته باشیم، اگر هیچچیز معنایی نداشته باشد و اگر نتوانیم ارزشی را ثابت کنیم، آنگاه همهچیز مجاز میشود و هیچچیز اهمیتی نخواهد داشت. آنگاه نه چیز بدی هست و نه چیز خوبی، و نه حق با هیتلر بوده و نه اشتباه کرده است. میتوانیم میلیونها انسان بیگناه را به کورهها بسپریم همانطور که خود را وقفِ مراقبت از جذامیها میکنیم؛ تمام اینها علیالسویه است و چون باور داریم هیچچیز معنایی ندارد، باید اینگونه نتیجه گرفت که حق با کسی است که پیروز میشود و این نتیجهگیری چنان درست است که حتی امروز عدهای از انسانهای باهوش و شکاک میگویند اگر برحسب اتفاق هیتلر در این جنگ پیروز شده بود، تاریخ به او افتخار میکرد... او را میستود و وحشت و کشتارش را توجیه میکرد (همان: ۴۱-۴۲).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۴۰۲، در دفاع از فهم: سخنرانیهای آلبر کامو (۱۹۵۸-۱۹۳۶)، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران، نشر چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
اگر کسی نانتان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادیتان را گرفت، مطمئن باشید نانتان نیز در معرض خطر است... فقر با پس رفتن آزادی رشد میکند و برعکس. اگر این قرن دشوار به ما چیزی آموخته باشد، این است که انقلاب اقتصادی یا همراه آزادی خواهد بود یا اصلاً وجود نخواهد داشت و آزادی همراه با اقتصاد خواهد بود یا خبری از آزادی نخواهد بود (کامو، ۱۴۰۲: ۱۸۳-۱۸۴).
کتاب «در دفاع از فهم» شامل سیوچهار سخنرانی از آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) است که از سال ۱۹۳۶ آغاز میشود و در ۱۹۵۸ پایان میپذیرد. کتابی که این نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی-الجزایری در سراسر آن متذکر شده است که انسانها نباید در برابر ظلم و بیعدالتی سکوت کنند و هنرمندان و نویسندگان نیز موظف هستند که با صراحت از آزادی حمایت کنند.
تا زمانی که ارادۀ معطوف به قدرت از بین نرود اوضاع [جهان] سامان نمییابد (همان: ۷۶). میتوانیم به سازمان ملل متحد پیشنهاد بدهیم که خیلی رسمی خواستار حذف حکم اعدام در سراسر عالم شود (همان: ۴۸). وقتی یک اسقف اسپانیایی از اعدامهای سیاسی حمایت میکند، دیگر نه اسقف است، نه مسیحی و نه حتی یک انسان، بلکه قاتل است (همان: ۸۱-۹۷).
آلبر کامو بااینکه دارای اندیشههای نیهیلیستی بوده و معتقد است که تلاش و ایستادگی شبیه بختی است که یک در هزار امکان موفقیت دارد، اما در عینحال خطرات این نوع تفکر را هم گوشزد کرده و انسانها را به مبارزه و تسلیم نشدن دعوت میکند (همان: ۵۸-۶۷-۷۱-۹۲).
کامو در قسمتی از سخنرانی خود باعنوان بحران بشر که در سال ۱۹۴۶ در دانشگاه کلمبیا برگزار شده، اذعان کرده است:
اگر به هیچچیز باور نداشته باشیم، اگر هیچچیز معنایی نداشته باشد و اگر نتوانیم ارزشی را ثابت کنیم، آنگاه همهچیز مجاز میشود و هیچچیز اهمیتی نخواهد داشت. آنگاه نه چیز بدی هست و نه چیز خوبی، و نه حق با هیتلر بوده و نه اشتباه کرده است. میتوانیم میلیونها انسان بیگناه را به کورهها بسپریم همانطور که خود را وقفِ مراقبت از جذامیها میکنیم؛ تمام اینها علیالسویه است و چون باور داریم هیچچیز معنایی ندارد، باید اینگونه نتیجه گرفت که حق با کسی است که پیروز میشود و این نتیجهگیری چنان درست است که حتی امروز عدهای از انسانهای باهوش و شکاک میگویند اگر برحسب اتفاق هیتلر در این جنگ پیروز شده بود، تاریخ به او افتخار میکرد... او را میستود و وحشت و کشتارش را توجیه میکرد (همان: ۴۱-۴۲).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۴۰۲، در دفاع از فهم: سخنرانیهای آلبر کامو (۱۹۵۸-۱۹۳۶)، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران، نشر چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘اندر آداب چاینوشی
📝قاسم هاشمینژاد
مقالۀ «اندر آداب چاینوشی»، یکی از نوشتههای نویسنده و مترجم نامدار ایرانی، قاسم هاشمینژاد، است. یادداشتی که ابتدا در یازدهم اسفندماه ۱۳۵۵ در هفتهنامۀ رستاخیز جوان و سپس در کتاب بوته بر بوته به چاپ رسیده است. در پارهای از این رساله میخوانیم:
بدون اینکه دستوبالتان را بسوزانید، بلد هستید یک فنجان چایی دیشلمۀ گوارا بار بگذارید؟
ممکن است این سؤال بدیهی دربارۀ یک کار بدیهی، یعنی چایی دم کردن، مثل خیلی از سؤالهای دیگر دربارۀ خیلی از کارهای بدیهی دیگر، قدری بیربط و حتی احمقانه جلوه کند. ولی بهعنوان یک متفنن صاحب تجربه در این زمینه، باید یادآوری کنم که هیچ آدابی سادهتر اما عمیقاً متنوعتر از آداب چایی نیست. مثلاً آدمهایی که این روزها بلدند چایی دم کنند و من – از قضا – میشناسمشان و به این کار قبولشان دارم، بهزحمت تعدادشان به انگشتهای یک دست میرسد...
بدیهینمایی مسئلۀ چایی و بهظاهر اهمیت حیاتی نداشتن آن ممکن است معتقدان آتشینمزاج التزام در نویسندگی را بر علیه من بشوراند. من سرزنشهای این دسته را به جان میخرم. نه به خاطر آنکه آدم کلّهشقی هستم – که هستم. چون دلایل کاملاً محکمی در اختیار دارم که پرداختن به موضوع چایی را یک امر کاملاً متعهّدانه و از مسئولیتهای حیاتی نویسنده به شمار میآورد.
اگر اتفاقاً آقای سارتر حاضر است تمام ادبیات بشری را در یک طرف بگذارد و مثلاً قرصی نان را در طرف دیگر و با وجدانی آسوده و با سری افراشته تمام ذخایر ادبی بشر را فدای آن قرص نان سازد، پیروان ایرانی ایشان دیگر نباید مرا سرزنش کنند. چون که یک فنجان چایی، به میزان مواد قندی که با آن مصرف میشود، به طور متوسط نزدیک به سی کالری وارد بدن میکند. با یک حساب سرانگشتی، این سی کالری (در قیاس با قرصی نان) به تمام ذخیرۀ مقالهنویسی بشر از ابتدای خلقت تا امروز میارزد.
از همۀ اینها گذشته، یادم میآید آقای جورج اورول که مثل من اصلاً ملتزم به دنیا نیامده بود ولی در مهلکههای جنگ داخلی اسپانیا – اگر اتللووار بگویم – بارها به یک تای موی جان به در برده بود، مقالهای دارد که در آن دوازده طریقۀ مجرّب بار آوردن چایی را به هموطنان عزیزش میآموزد. حتی یادم هست که منتقدی از هموطنان او (که اتفاقاً ایشان هم نویسندۀ ملتزمی نیست) همین مقاله را حجتی روشن بر علاقۀ مفرط آقای اورول به میهنش – انگلیس – قلمداد کرد. از این جهت، من برای خودم در ایران هم به خاطر پرداختن به این موضوع بکر فضل تقدّم قائل هستم و هم میهنپرستی خودم را به اثبات میرسانم...
اولین قدم برای تهیۀ یک فنجان چایی واقعاً نوشیدنی این است که مادۀ اولیۀ خوب، یعنی چایی خوب، در اختیار داشته باشید. در عین حال، یک کتری (یا سماور)، یک قوری چینی (یا لعابی)، یک دَمکِش (یا حولۀ اسقاطی که میخواهید دور بیندازید) و خُب، فنجانها (یا استکانها)، نعلبکیها – و همچنین – یک سینی و قنددان مورد احتیاج است. و البته قاشقهای چایخوری.
بهترین چاییها از جوانۀ چایی یا سرگُل چاییست که اول بهار به دست میآید. حتماً میدانید که لاهیجان سرزمین چاییست. ولی من تابهحال سرگُل چایی لاهیجان را به چشن ندیدهام. همانطور که انگورهای شیرین نصیب شغال میشود، لابد سرگُل چایی نصیب جانوری میشود که من مطلقاً اطلاعی ازش ندارم. به هر حال، چون میدانم که چایی بهاره گیرتان نخواهد آمد، بهتر است از طریق دیگری مسئله را حل کنیم. به شما توصیه میکنم با یک قوطی چایی تویینینگ [توینینگز] خیالتان را راحت کنید...
قدم دوم بار گذاشتن آب است. عدهای معتقدند که آب حتماً باید جوش بیاید و قل بزند. عدهای آستانۀ جوش را وقتی که آب دچار دمه میشود و به تبوتاب درمیآید و درست زیر نقطۀ جوش است، برای چایی مناسبتر میدانند. به شما توصیه میکنم هیچوقت از شیر آب گرم استفاده نکنید وگرنه چایی بدطعم میشود و بوی ناهنجار کلر میگیرد. گفتن ندارد که باید در مصرف آب صرفهجویی کنید.
حالا وقت این است که چایی را در قوری بریزید. ابتدا قوری را کمی گرم کنید یا از همان آب جوش یکیدوبار داخل قوری بریزید و خالی کنید تا جدار قوری به خود حرارت بگیرد. بعد، به ازای هر نفر، یک قاشق چایخوری چایی داخل قوری بریزید. به اینهمه، یک قاشق چایخوری دیگر اضافه کنید. این قاشق آخری بهعنوان قوریخور معروف است. آنوقت از آب جوش داخل قوری بریزید و روی کتری (یا سماور) بگذارید.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝قاسم هاشمینژاد
مقالۀ «اندر آداب چاینوشی»، یکی از نوشتههای نویسنده و مترجم نامدار ایرانی، قاسم هاشمینژاد، است. یادداشتی که ابتدا در یازدهم اسفندماه ۱۳۵۵ در هفتهنامۀ رستاخیز جوان و سپس در کتاب بوته بر بوته به چاپ رسیده است. در پارهای از این رساله میخوانیم:
بدون اینکه دستوبالتان را بسوزانید، بلد هستید یک فنجان چایی دیشلمۀ گوارا بار بگذارید؟
ممکن است این سؤال بدیهی دربارۀ یک کار بدیهی، یعنی چایی دم کردن، مثل خیلی از سؤالهای دیگر دربارۀ خیلی از کارهای بدیهی دیگر، قدری بیربط و حتی احمقانه جلوه کند. ولی بهعنوان یک متفنن صاحب تجربه در این زمینه، باید یادآوری کنم که هیچ آدابی سادهتر اما عمیقاً متنوعتر از آداب چایی نیست. مثلاً آدمهایی که این روزها بلدند چایی دم کنند و من – از قضا – میشناسمشان و به این کار قبولشان دارم، بهزحمت تعدادشان به انگشتهای یک دست میرسد...
بدیهینمایی مسئلۀ چایی و بهظاهر اهمیت حیاتی نداشتن آن ممکن است معتقدان آتشینمزاج التزام در نویسندگی را بر علیه من بشوراند. من سرزنشهای این دسته را به جان میخرم. نه به خاطر آنکه آدم کلّهشقی هستم – که هستم. چون دلایل کاملاً محکمی در اختیار دارم که پرداختن به موضوع چایی را یک امر کاملاً متعهّدانه و از مسئولیتهای حیاتی نویسنده به شمار میآورد.
اگر اتفاقاً آقای سارتر حاضر است تمام ادبیات بشری را در یک طرف بگذارد و مثلاً قرصی نان را در طرف دیگر و با وجدانی آسوده و با سری افراشته تمام ذخایر ادبی بشر را فدای آن قرص نان سازد، پیروان ایرانی ایشان دیگر نباید مرا سرزنش کنند. چون که یک فنجان چایی، به میزان مواد قندی که با آن مصرف میشود، به طور متوسط نزدیک به سی کالری وارد بدن میکند. با یک حساب سرانگشتی، این سی کالری (در قیاس با قرصی نان) به تمام ذخیرۀ مقالهنویسی بشر از ابتدای خلقت تا امروز میارزد.
از همۀ اینها گذشته، یادم میآید آقای جورج اورول که مثل من اصلاً ملتزم به دنیا نیامده بود ولی در مهلکههای جنگ داخلی اسپانیا – اگر اتللووار بگویم – بارها به یک تای موی جان به در برده بود، مقالهای دارد که در آن دوازده طریقۀ مجرّب بار آوردن چایی را به هموطنان عزیزش میآموزد. حتی یادم هست که منتقدی از هموطنان او (که اتفاقاً ایشان هم نویسندۀ ملتزمی نیست) همین مقاله را حجتی روشن بر علاقۀ مفرط آقای اورول به میهنش – انگلیس – قلمداد کرد. از این جهت، من برای خودم در ایران هم به خاطر پرداختن به این موضوع بکر فضل تقدّم قائل هستم و هم میهنپرستی خودم را به اثبات میرسانم...
اولین قدم برای تهیۀ یک فنجان چایی واقعاً نوشیدنی این است که مادۀ اولیۀ خوب، یعنی چایی خوب، در اختیار داشته باشید. در عین حال، یک کتری (یا سماور)، یک قوری چینی (یا لعابی)، یک دَمکِش (یا حولۀ اسقاطی که میخواهید دور بیندازید) و خُب، فنجانها (یا استکانها)، نعلبکیها – و همچنین – یک سینی و قنددان مورد احتیاج است. و البته قاشقهای چایخوری.
بهترین چاییها از جوانۀ چایی یا سرگُل چاییست که اول بهار به دست میآید. حتماً میدانید که لاهیجان سرزمین چاییست. ولی من تابهحال سرگُل چایی لاهیجان را به چشن ندیدهام. همانطور که انگورهای شیرین نصیب شغال میشود، لابد سرگُل چایی نصیب جانوری میشود که من مطلقاً اطلاعی ازش ندارم. به هر حال، چون میدانم که چایی بهاره گیرتان نخواهد آمد، بهتر است از طریق دیگری مسئله را حل کنیم. به شما توصیه میکنم با یک قوطی چایی تویینینگ [توینینگز] خیالتان را راحت کنید...
قدم دوم بار گذاشتن آب است. عدهای معتقدند که آب حتماً باید جوش بیاید و قل بزند. عدهای آستانۀ جوش را وقتی که آب دچار دمه میشود و به تبوتاب درمیآید و درست زیر نقطۀ جوش است، برای چایی مناسبتر میدانند. به شما توصیه میکنم هیچوقت از شیر آب گرم استفاده نکنید وگرنه چایی بدطعم میشود و بوی ناهنجار کلر میگیرد. گفتن ندارد که باید در مصرف آب صرفهجویی کنید.
حالا وقت این است که چایی را در قوری بریزید. ابتدا قوری را کمی گرم کنید یا از همان آب جوش یکیدوبار داخل قوری بریزید و خالی کنید تا جدار قوری به خود حرارت بگیرد. بعد، به ازای هر نفر، یک قاشق چایخوری چایی داخل قوری بریزید. به اینهمه، یک قاشق چایخوری دیگر اضافه کنید. این قاشق آخری بهعنوان قوریخور معروف است. آنوقت از آب جوش داخل قوری بریزید و روی کتری (یا سماور) بگذارید.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
نکتهای مهم که در وقت آب توی قوری ریختن باید دقت کنید این است که حجم آب توی قوری تا نیمههای سوراخهایی که لولۀ قوری از داخل به آن وصل میشود بالاتر نیاید. وگرنه چایی خوب دم نمیکشد و گُل چایی تمام عطر و رایحهاش را باز نمیکند.
معمولاً چهار دقیقه و سیودو ثانیه قوری باید روی کتری و هر دو روی اجاق بماند تا چایی خوب دم بکشد. البته این وقت دقیق با میزان شعلهای که زیر کتری روشن است – شعلۀ کم – بستگی دارد. شعله را پایین بکشید، زمان را بالا میبرید. شعله را که خیلی بالا بکشید، دیگر چایی دمکشیده نخواهید داشت. مایعی خواهید داشت قابض، تحملناپذیر، تیره، بدطعم، عفِن – درست عین چاییهایی که آبدارخانهها به خورد شما میدهند...
برخی چایی را شیرین مینوشند، برخی دیشلمه دوست دارند. ولی شما را به خدا هیچوقت چیزی توی چایی نریزید که رنگ و طعم آن را تغییر دهد. این کار نوعی دهنکجی به آداب و اصول چاینوشیست، تحقیر فرهنگ قومیست... سعی کنید چایی را داخل استکانها و فنجانهای بلور سِرو کنید تا رنگ شرابی و خوشایند چایی پای تردید مهمانانتان را نسبت به حقانیت شما در مورد مسائل چاینوشی کاملاً سست نکند، تا چاینوشی لذتآور گردد و بدل به آداب و آیینی از سرِ دلسپردگی و شور شود...
اولین فنجان چایی را من همیشه به خودم اختصاص میدهم. بهعنوان مزد دست، بهعنوان ناز شست. اولین فنجان همان سرجوش ملکوتیست که شیخ اشراق چنان با دلباختگی و سرور در رسالۀ بسیار خواندنیاش فی حقیقةالعشق از آن اسم میبرد. نوشابی لطیفتر و خوشطعمتر و دلپذیرتر از آن سراغ ندارم (هاشمینژاد، ۱۳۹۶: ۳۳۳ الی۳۴۰).
منبع:
_ هاشمینژاد، قاسم، ۱۳۹۶، بوته بر بوته، «اندر آداب چای نوشی»، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/Minavash
نکتهای مهم که در وقت آب توی قوری ریختن باید دقت کنید این است که حجم آب توی قوری تا نیمههای سوراخهایی که لولۀ قوری از داخل به آن وصل میشود بالاتر نیاید. وگرنه چایی خوب دم نمیکشد و گُل چایی تمام عطر و رایحهاش را باز نمیکند.
معمولاً چهار دقیقه و سیودو ثانیه قوری باید روی کتری و هر دو روی اجاق بماند تا چایی خوب دم بکشد. البته این وقت دقیق با میزان شعلهای که زیر کتری روشن است – شعلۀ کم – بستگی دارد. شعله را پایین بکشید، زمان را بالا میبرید. شعله را که خیلی بالا بکشید، دیگر چایی دمکشیده نخواهید داشت. مایعی خواهید داشت قابض، تحملناپذیر، تیره، بدطعم، عفِن – درست عین چاییهایی که آبدارخانهها به خورد شما میدهند...
برخی چایی را شیرین مینوشند، برخی دیشلمه دوست دارند. ولی شما را به خدا هیچوقت چیزی توی چایی نریزید که رنگ و طعم آن را تغییر دهد. این کار نوعی دهنکجی به آداب و اصول چاینوشیست، تحقیر فرهنگ قومیست... سعی کنید چایی را داخل استکانها و فنجانهای بلور سِرو کنید تا رنگ شرابی و خوشایند چایی پای تردید مهمانانتان را نسبت به حقانیت شما در مورد مسائل چاینوشی کاملاً سست نکند، تا چاینوشی لذتآور گردد و بدل به آداب و آیینی از سرِ دلسپردگی و شور شود...
اولین فنجان چایی را من همیشه به خودم اختصاص میدهم. بهعنوان مزد دست، بهعنوان ناز شست. اولین فنجان همان سرجوش ملکوتیست که شیخ اشراق چنان با دلباختگی و سرور در رسالۀ بسیار خواندنیاش فی حقیقةالعشق از آن اسم میبرد. نوشابی لطیفتر و خوشطعمتر و دلپذیرتر از آن سراغ ندارم (هاشمینژاد، ۱۳۹۶: ۳۳۳ الی۳۴۰).
منبع:
_ هاشمینژاد، قاسم، ۱۳۹۶، بوته بر بوته، «اندر آداب چای نوشی»، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نون والقلم
📝جلال آلاحمد
از صدر تا ذیل مملکت گیر چلهنشینی و فالگیریاند... همینجوری هوس حکومت به سرتان زده و حالا توش درماندهاید. بیهیچ نقشه و همین است که من فرقی میان این حکومت و آن حکومت نمیبینم (آلاحمد، ۱۳۸۳: ۱۶۷-۱۶۸) من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زماناند. برای من هر کسی امام زمان خودش است (همان: ۱۴۴).
کتاب «نون والقلم» داستانی انتقادی و آنارشیستی است که جلال آلاحمد در آن ضمن هجو حاکمان، روحانیون، مردم و گویی دکتر ناتل خانلری، زندگی دو میرزا بنویس به نامهای آمیرزااسدالله و آمیرزاعبدالزکی را به تصویر میکشد که بعد از فرار شاه صفوی از کارگزاران فرقهای از اهل تصوّف میشوند.
دیگر از راههای مداخل میرزااسدالله این بود که گاهی چشم آخوندها و کلم بهسرها را دور ببیند و صلحنامه یا وصیتنامهای برای حاجآقاهای محله بنویسد یا قبالۀ خرید و فروش خانه و دکان و ملکی را... راستش را بخواهید در کار مردم آن عهد و زمانه نمیشود بهراحتی حکم کرد... اما اینقدرش را میتوان حکم کرد که چون میرزااسدالله هم یکی از احتیاجات اهل محل بود، همانقدر که رعایت لولههنگدارباشی مسجد را میکردند که مبادا یکروز تنگشان بگیرد و آفتابهشان دیر حاضر بشود، همینقدر هم رعایت میرزااسدالله را هم میکردند (همان: ۲۵-۲۹).
خانلرخان، مقرب دیوان که قرار بود در سلام رسمی آینده ملکالشعرای [و حتی خواجهباشی] دربار بشود... هر وقت قصیدهای میگفت مثلاً دربارۀ صدای آروق وزیر دواب بعد از خوردن شکرپلو یا هر وقت مرثیهای میگفت مثل آن دفعه که کرهخر سوگلی قبلۀ عالم سقط شده بود، نوشتهاش را میداد دست میرزاعبدالزکی که ببرد و به قلم دودانگ رقاع روی یک تومار بلند بنویسد و دورش را با آب زعفران و لاجورد گل و بته بیندازد (همان: ۳۰-۳۱-۱۲۴).
آلاحمد در این داستان بلند که آن را در سال ۱۳۴۰ نگاشته است، انسان سرگشتهای به نظر میرسد که از تفکرات کمونیستی سابق خود فاصله گرفته است و ضمن نفی همۀ حکومتها، هر حکومتی را آلوده به ظلم و بیداد معرفی میکند.
من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمۀ هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید... حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده. کار اراذل بوده که دور علَم یک ماجراجو جمع شدهاند و سینه زدهاند تا لفت و لیس کنند. کار آدمهایی که میتوانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند. قصاص کنند، السِّنَّ بالسّن، تلافی، کیفر، خونریزی و حکومت (همان: ۱۳۹).
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۳، نون والقلم، تهران، گهبد.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
از صدر تا ذیل مملکت گیر چلهنشینی و فالگیریاند... همینجوری هوس حکومت به سرتان زده و حالا توش درماندهاید. بیهیچ نقشه و همین است که من فرقی میان این حکومت و آن حکومت نمیبینم (آلاحمد، ۱۳۸۳: ۱۶۷-۱۶۸) من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زماناند. برای من هر کسی امام زمان خودش است (همان: ۱۴۴).
کتاب «نون والقلم» داستانی انتقادی و آنارشیستی است که جلال آلاحمد در آن ضمن هجو حاکمان، روحانیون، مردم و گویی دکتر ناتل خانلری، زندگی دو میرزا بنویس به نامهای آمیرزااسدالله و آمیرزاعبدالزکی را به تصویر میکشد که بعد از فرار شاه صفوی از کارگزاران فرقهای از اهل تصوّف میشوند.
دیگر از راههای مداخل میرزااسدالله این بود که گاهی چشم آخوندها و کلم بهسرها را دور ببیند و صلحنامه یا وصیتنامهای برای حاجآقاهای محله بنویسد یا قبالۀ خرید و فروش خانه و دکان و ملکی را... راستش را بخواهید در کار مردم آن عهد و زمانه نمیشود بهراحتی حکم کرد... اما اینقدرش را میتوان حکم کرد که چون میرزااسدالله هم یکی از احتیاجات اهل محل بود، همانقدر که رعایت لولههنگدارباشی مسجد را میکردند که مبادا یکروز تنگشان بگیرد و آفتابهشان دیر حاضر بشود، همینقدر هم رعایت میرزااسدالله را هم میکردند (همان: ۲۵-۲۹).
خانلرخان، مقرب دیوان که قرار بود در سلام رسمی آینده ملکالشعرای [و حتی خواجهباشی] دربار بشود... هر وقت قصیدهای میگفت مثلاً دربارۀ صدای آروق وزیر دواب بعد از خوردن شکرپلو یا هر وقت مرثیهای میگفت مثل آن دفعه که کرهخر سوگلی قبلۀ عالم سقط شده بود، نوشتهاش را میداد دست میرزاعبدالزکی که ببرد و به قلم دودانگ رقاع روی یک تومار بلند بنویسد و دورش را با آب زعفران و لاجورد گل و بته بیندازد (همان: ۳۰-۳۱-۱۲۴).
آلاحمد در این داستان بلند که آن را در سال ۱۳۴۰ نگاشته است، انسان سرگشتهای به نظر میرسد که از تفکرات کمونیستی سابق خود فاصله گرفته است و ضمن نفی همۀ حکومتها، هر حکومتی را آلوده به ظلم و بیداد معرفی میکند.
من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمۀ هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید... حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده. کار اراذل بوده که دور علَم یک ماجراجو جمع شدهاند و سینه زدهاند تا لفت و لیس کنند. کار آدمهایی که میتوانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند. قصاص کنند، السِّنَّ بالسّن، تلافی، کیفر، خونریزی و حکومت (همان: ۱۳۹).
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۳، نون والقلم، تهران، گهبد.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘سنگی بر گوری
📝جلال آلاحمد
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیارخوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همینجا ختم میشود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه میکند. یکوقت چیزی هست. بسیارخوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد... چهارده سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کردهایم (آلاحمد، ۱۳۶۰: ۱۰).
کتاب شناخته شدۀ «سنگی بر گوری» که با جملۀ «هر آدمییی سنگی است بر گور پدر خویش» آغاز میشود و آلاحمد آن را آیۀ اول و آخر جزو سیویکم معرفی میکند (همان: ۸)، پارهای از زندگینامۀ خصوصی جلال آلاحمد است که در سال ۱۳۴۲ نگاشته شد و دوازده سال بعد از مرگ او در سال ۱۳۶۰ توسط برادرش شمس آلاحمد به چاپ رسید.
این کتاب، اثری مختصر و شفاف است که جلال در آن با عصیانگری و سرکشی پرده از عقیم بودن خود برداشته و از بیفرزندی و ابتر بودنش حسرت میخورد (همان: ۱۹). چنانکه به دعواها و رنجهایی که با سیمین دانشور در این راه متحمل شدهاند اشاره کرده (همان: ۱۲) و بچهدار نشدن را مرگ بالقوه میخواند (همان: ۱۸).
به هرصورت دنبال همۀ این فکرها و قیاسها بود که به کلهام زد خودم را اخته کنم. باید عالمی داشته باشد. فارغ از پائینتنه و یک پله به سمت ملکوت. آنوقت یک روز زنم درآمده که بله تو دیگر مثل آنوقتها نیستی. و اصلا از من سیر شدهای و الخ... که کفرم درآمد و همان روز صاف گذاشتم توی دستش که: میدانی زن؟ میبینی که از من کاری برنمیآید. یا خیالش را از سر بدر کن یا برو تلقیح مصنوعی... میدانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه میخواهی بسیارخوب. چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری؟ طبیعیترین راه اینکه بروی و یک مرد خوشتخم پیدا کنی و خلاص (همان: ۳۰-۳۱).
آلاحمد در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن نفی شرافت پزشکان، افراد این صنف را دلالهای واسطه خوانده و اذعان میکند که از این جماعت که به اندازۀ هفتپشت به آنان نان رسانده بیزار است و از آنها نفرت دارد (همان: ۴۴-۴۵).
جلال آلاحمد ضمن اشاره به خودارضاییهای خود در دوران کودکی (همان: ۱۹) و استمناء مکرر در دستشوییهای کثیف آزمایشگاه (همان: ۱۳-۷۴)، به روابط نامشروعش با زنان و بلند کردن دختری در هانور در میانسالگی اعتراف نموده (همان: ۱۹-۷۶) و در ادامه نسبت به برخی از قراردادهای مذهبی و اجتماعی مانند روابط مشروع زنان و مردان تردید میکند و حتی به انکار آن میپردازد (همان: ۲۸-۲۹).
من خودم تنها روانۀ سفر شدم. دری به تخته خورده بود و پنج ماهه. و شروع از پاریس. ماه اول در پاریس معقول بودم و مطالعات فرهنگی و گزارشهای مرتب و کتابهای تازه و حرفهای تازه و دیگر اباطیل. اما به سویس که رسیدم دختر مهماندار چنان زیبا بود که پای اول شخص لنگید. و شخص دوم شد اختیاردار کار تَن. و افسارم را گرفت و کشید به همانجاها که هر لر دوغ ندیدهای باید سراغ گرفت. تنعم از آزادی پائینتنهای. تنها تجربهای که ما شرقیها در فرنگ از آزادی میکنیم (همان: ۷۴).
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۰، سنگی بر گوری، تهران، رواق.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیارخوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همینجا ختم میشود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه میکند. یکوقت چیزی هست. بسیارخوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد... چهارده سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کردهایم (آلاحمد، ۱۳۶۰: ۱۰).
کتاب شناخته شدۀ «سنگی بر گوری» که با جملۀ «هر آدمییی سنگی است بر گور پدر خویش» آغاز میشود و آلاحمد آن را آیۀ اول و آخر جزو سیویکم معرفی میکند (همان: ۸)، پارهای از زندگینامۀ خصوصی جلال آلاحمد است که در سال ۱۳۴۲ نگاشته شد و دوازده سال بعد از مرگ او در سال ۱۳۶۰ توسط برادرش شمس آلاحمد به چاپ رسید.
این کتاب، اثری مختصر و شفاف است که جلال در آن با عصیانگری و سرکشی پرده از عقیم بودن خود برداشته و از بیفرزندی و ابتر بودنش حسرت میخورد (همان: ۱۹). چنانکه به دعواها و رنجهایی که با سیمین دانشور در این راه متحمل شدهاند اشاره کرده (همان: ۱۲) و بچهدار نشدن را مرگ بالقوه میخواند (همان: ۱۸).
به هرصورت دنبال همۀ این فکرها و قیاسها بود که به کلهام زد خودم را اخته کنم. باید عالمی داشته باشد. فارغ از پائینتنه و یک پله به سمت ملکوت. آنوقت یک روز زنم درآمده که بله تو دیگر مثل آنوقتها نیستی. و اصلا از من سیر شدهای و الخ... که کفرم درآمد و همان روز صاف گذاشتم توی دستش که: میدانی زن؟ میبینی که از من کاری برنمیآید. یا خیالش را از سر بدر کن یا برو تلقیح مصنوعی... میدانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه میخواهی بسیارخوب. چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری؟ طبیعیترین راه اینکه بروی و یک مرد خوشتخم پیدا کنی و خلاص (همان: ۳۰-۳۱).
آلاحمد در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن نفی شرافت پزشکان، افراد این صنف را دلالهای واسطه خوانده و اذعان میکند که از این جماعت که به اندازۀ هفتپشت به آنان نان رسانده بیزار است و از آنها نفرت دارد (همان: ۴۴-۴۵).
جلال آلاحمد ضمن اشاره به خودارضاییهای خود در دوران کودکی (همان: ۱۹) و استمناء مکرر در دستشوییهای کثیف آزمایشگاه (همان: ۱۳-۷۴)، به روابط نامشروعش با زنان و بلند کردن دختری در هانور در میانسالگی اعتراف نموده (همان: ۱۹-۷۶) و در ادامه نسبت به برخی از قراردادهای مذهبی و اجتماعی مانند روابط مشروع زنان و مردان تردید میکند و حتی به انکار آن میپردازد (همان: ۲۸-۲۹).
من خودم تنها روانۀ سفر شدم. دری به تخته خورده بود و پنج ماهه. و شروع از پاریس. ماه اول در پاریس معقول بودم و مطالعات فرهنگی و گزارشهای مرتب و کتابهای تازه و حرفهای تازه و دیگر اباطیل. اما به سویس که رسیدم دختر مهماندار چنان زیبا بود که پای اول شخص لنگید. و شخص دوم شد اختیاردار کار تَن. و افسارم را گرفت و کشید به همانجاها که هر لر دوغ ندیدهای باید سراغ گرفت. تنعم از آزادی پائینتنهای. تنها تجربهای که ما شرقیها در فرنگ از آزادی میکنیم (همان: ۷۴).
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۰، سنگی بر گوری، تهران، رواق.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘مردی با کبوتر
📝رومن گاری
باید قضیه را کش بدهیم و نه اینکه حلش کنیم. هدف اصلی ما باقی ماندن است. اگر بدون حل مسائل فقط موفق شویم که باقی بمانیم، بعد از پنجاه سال خواهند گفت که سازمان ملل اعمال بزرگی را بدون نقص انجام داده. اگر در مقامهایمان محکم باقی بمانیم، با وجود جنگها، گرسنگیها، ترورها، آژدانبازیها و بیعدالتیهای اجتماعی، همۀ مردم به قدرت ما معتقد خواهند شد (گاری، ۱۳۶۳: ۱۸).
کتاب «مردی با کبوتر»، داستانی سیاسی و فاقد ارزش ادبی است، که رومن گاری در آن ضمن نقد و هجو سازمان ملل متحد، این نهاد عریض و طویل را بهسانِ مترسکی تصوّر کرده است که با واژۀ دروغینی به نام حقوق بشر به فریفتن مردم میپردازد.
رومن گاری، آمریکا و روسیه را گردانندگان اصلی سازمان ملل معرفی میکند که بر اساس یک توافق از پیش تعیینشده، مردم کشور خود و کشورهای وابستهشان را فریب میدهند. او معتقد است بین آمریکا و روسیه یک قولوقراری ثبت شده است که باعث میشود این دو قدرت بزرگ و دو شریک سیاسی، در مورد هیچچیزی در جهان به توافق نرسند و بدین ترتیب از مرز بههمپیوستهشان حفاظت کنند (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:
_ گاری، رومن، ۱۳۶۳، مردی با کبوتر، ترجمه لیلی گلستان، تهران، نشر آبی.
https://t.iss.one/Minavash
📝رومن گاری
باید قضیه را کش بدهیم و نه اینکه حلش کنیم. هدف اصلی ما باقی ماندن است. اگر بدون حل مسائل فقط موفق شویم که باقی بمانیم، بعد از پنجاه سال خواهند گفت که سازمان ملل اعمال بزرگی را بدون نقص انجام داده. اگر در مقامهایمان محکم باقی بمانیم، با وجود جنگها، گرسنگیها، ترورها، آژدانبازیها و بیعدالتیهای اجتماعی، همۀ مردم به قدرت ما معتقد خواهند شد (گاری، ۱۳۶۳: ۱۸).
کتاب «مردی با کبوتر»، داستانی سیاسی و فاقد ارزش ادبی است، که رومن گاری در آن ضمن نقد و هجو سازمان ملل متحد، این نهاد عریض و طویل را بهسانِ مترسکی تصوّر کرده است که با واژۀ دروغینی به نام حقوق بشر به فریفتن مردم میپردازد.
رومن گاری، آمریکا و روسیه را گردانندگان اصلی سازمان ملل معرفی میکند که بر اساس یک توافق از پیش تعیینشده، مردم کشور خود و کشورهای وابستهشان را فریب میدهند. او معتقد است بین آمریکا و روسیه یک قولوقراری ثبت شده است که باعث میشود این دو قدرت بزرگ و دو شریک سیاسی، در مورد هیچچیزی در جهان به توافق نرسند و بدین ترتیب از مرز بههمپیوستهشان حفاظت کنند (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:
_ گاری، رومن، ۱۳۶۳، مردی با کبوتر، ترجمه لیلی گلستان، تهران، نشر آبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘خزرها و اختراع قوم یهود
📝میثم موسوی
بااینکه اسرائیل همواره کوشیده است تا نسب و نژاد خود را به فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب بازگرداند و ملیت خود را یهودی نشان دهد، اما برخی این تاریخ شهرت یافته در جهان را برآمده از تصورات جریانهای ناسیونالیستی برای ساخت کشوری یهودی میدانند و معتقدند که تاریخ اسرائیل تاریخی کاملاً جعلی است.
شِلومو زِند، مورخ اسرائیلی و استاد سابق دانشگاه تلآویو، در کتاب مستند و ارزشمند «اختراع قوم یهود» که در سال ۲۰۰۸ میلادی انتشار یافت و در کنار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» به یکی از جنجالیترین کتابهای تاریخ اسرائیل تبدیل شد، تبعید یهودیان از فلسطین را افسانه شمرده است و بیشتر یهودیان اسرائیلی را فرزندان نوکیشان خزری میشمرد که دارای نیاکانی غیریهودی هستند.
شلومو زند تبعید یهودیان از منطقۀ یهودیه را، که فرمانروایان رومی قرن دوم نامش را به فلسطین تغییر دادند، واقعهای خیالی دانسته و معتقد است که علت ناپدید شدن اکثریت یهودیان در این کشور تغییر دین و گرویدن بسیاری از آنان به مسیحیت و اسلام است (زند، ۱۳۹۷: ۲۸۰ الی۲۸۶).
او ضمن اذعان به اینکه مسلمان فلسطینی اصالتی یهودی دارند و ایناناند که فرزندان واقعی اسرائیل و قوم موسی به شمار میروند، اسرائیلیها و صهیونیستها را فرزندان طوایفی تُرک به نام خزرها معرفی میکند که در اروپای شرقی ساکن بودند (همان: ۳۳۶-۳۶۶).
خزرها در قرن هفتم میلادی در شمال کوههای قفقاز میزیستند و روزی در آن اطراف از عظمت و نوعی امپراتوری برخوردار بودند (کستلر، ۱۳۶۱: ۷). در همان قرن در برابر حملات لشکر اسلام مقاومت کردند و پس از جنگهای صدسالۀ خود با اعراب، در قرن هشتم به دین یهودی روی آوردند (همان: ۱۸-۱۹) تااینکه روسها در قرن دهم سبب سقوط امپراتوری آنان شدند و مغولان هم در قرن سیزدهم کاملاً نابودشان کردند و زمینهساز پراکندگیشان در کشورهای اروپایی گردیدند (همان: ۸۸-۱۴۳-۱۴۴).
شلومو زند در ادامه متذکر شده است که اشاره به خزرها در اسرائیل همواره مورد سانسور قرار گرفته است؛ چراکه با طرح چنین مطلبی همه خواهند دانست که تودههای یهودیِ مهاجر، بازماندگان بنیاسرائیل نیستند و این مشروعیتزدایی ممکن است روزی به رویارویی گسترده با حقانیت وجود کشور اسرائیل منجر شود (زند، ۱۳۹۷: ۳۶۸-۳۶۹).
نویسندۀ نامدار مجارستانی، آرتور کستلر، در سال ۱۹۷۶ با انتشار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» مورخان اسرائیلی را آزرد و به واکنشهای خشمگینانهای دامن زد. او که در جوانی صهیونیستی پیشگام بود (همان: ۳۷۳)، در قسمتی از این کتاب خود، که از منابع مختلف تاریخی بهره برده است، مینویسد:
اکثریت یهودیان دنیا از شرق اروپا و شاید بهطور عمده از نژاد خزر باشند. در این صورت اجداد یهودیان امروز نه از کنار رود اردن، بلکه از کنار رود ولگا و نه از کنعان، بلکه از قفقاز آمدهاند و به لحاظ ژنتیکی به قبایل هون و اویغور و مجار نزدیکترند تا به ذریۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اگر چنین باشد، آنگاه اصطلاح یهودستیزی واژهای تهی از معنا و مبتنی بر سوءتفاهمی خواهد بود که قاتلان و قربانیان در آن اشتراک دارند (کستلر، ۱۳۶۱: ۲۱).
منابع:
_ زند، شلومو، ۱۳۹۷، اختراع قوم یهود، ترجمه احد علیقلیان، تهران، فرهنگ نشر نو.
_ کستلر، آرتور، ۱۳۶۱، قبیلۀ سیزدهم: امپراتوری خزران و میراث آن، ترجمه جمشید ستاری، تهران، آلفا.
★یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیام فصلنامهٔ قلم در صفحات ۳۸و۳۹ منتشر شده است.
https://t.iss.one/Minavash
📝میثم موسوی
بااینکه اسرائیل همواره کوشیده است تا نسب و نژاد خود را به فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب بازگرداند و ملیت خود را یهودی نشان دهد، اما برخی این تاریخ شهرت یافته در جهان را برآمده از تصورات جریانهای ناسیونالیستی برای ساخت کشوری یهودی میدانند و معتقدند که تاریخ اسرائیل تاریخی کاملاً جعلی است.
شِلومو زِند، مورخ اسرائیلی و استاد سابق دانشگاه تلآویو، در کتاب مستند و ارزشمند «اختراع قوم یهود» که در سال ۲۰۰۸ میلادی انتشار یافت و در کنار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» به یکی از جنجالیترین کتابهای تاریخ اسرائیل تبدیل شد، تبعید یهودیان از فلسطین را افسانه شمرده است و بیشتر یهودیان اسرائیلی را فرزندان نوکیشان خزری میشمرد که دارای نیاکانی غیریهودی هستند.
شلومو زند تبعید یهودیان از منطقۀ یهودیه را، که فرمانروایان رومی قرن دوم نامش را به فلسطین تغییر دادند، واقعهای خیالی دانسته و معتقد است که علت ناپدید شدن اکثریت یهودیان در این کشور تغییر دین و گرویدن بسیاری از آنان به مسیحیت و اسلام است (زند، ۱۳۹۷: ۲۸۰ الی۲۸۶).
او ضمن اذعان به اینکه مسلمان فلسطینی اصالتی یهودی دارند و ایناناند که فرزندان واقعی اسرائیل و قوم موسی به شمار میروند، اسرائیلیها و صهیونیستها را فرزندان طوایفی تُرک به نام خزرها معرفی میکند که در اروپای شرقی ساکن بودند (همان: ۳۳۶-۳۶۶).
خزرها در قرن هفتم میلادی در شمال کوههای قفقاز میزیستند و روزی در آن اطراف از عظمت و نوعی امپراتوری برخوردار بودند (کستلر، ۱۳۶۱: ۷). در همان قرن در برابر حملات لشکر اسلام مقاومت کردند و پس از جنگهای صدسالۀ خود با اعراب، در قرن هشتم به دین یهودی روی آوردند (همان: ۱۸-۱۹) تااینکه روسها در قرن دهم سبب سقوط امپراتوری آنان شدند و مغولان هم در قرن سیزدهم کاملاً نابودشان کردند و زمینهساز پراکندگیشان در کشورهای اروپایی گردیدند (همان: ۸۸-۱۴۳-۱۴۴).
شلومو زند در ادامه متذکر شده است که اشاره به خزرها در اسرائیل همواره مورد سانسور قرار گرفته است؛ چراکه با طرح چنین مطلبی همه خواهند دانست که تودههای یهودیِ مهاجر، بازماندگان بنیاسرائیل نیستند و این مشروعیتزدایی ممکن است روزی به رویارویی گسترده با حقانیت وجود کشور اسرائیل منجر شود (زند، ۱۳۹۷: ۳۶۸-۳۶۹).
نویسندۀ نامدار مجارستانی، آرتور کستلر، در سال ۱۹۷۶ با انتشار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» مورخان اسرائیلی را آزرد و به واکنشهای خشمگینانهای دامن زد. او که در جوانی صهیونیستی پیشگام بود (همان: ۳۷۳)، در قسمتی از این کتاب خود، که از منابع مختلف تاریخی بهره برده است، مینویسد:
اکثریت یهودیان دنیا از شرق اروپا و شاید بهطور عمده از نژاد خزر باشند. در این صورت اجداد یهودیان امروز نه از کنار رود اردن، بلکه از کنار رود ولگا و نه از کنعان، بلکه از قفقاز آمدهاند و به لحاظ ژنتیکی به قبایل هون و اویغور و مجار نزدیکترند تا به ذریۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اگر چنین باشد، آنگاه اصطلاح یهودستیزی واژهای تهی از معنا و مبتنی بر سوءتفاهمی خواهد بود که قاتلان و قربانیان در آن اشتراک دارند (کستلر، ۱۳۶۱: ۲۱).
منابع:
_ زند، شلومو، ۱۳۹۷، اختراع قوم یهود، ترجمه احد علیقلیان، تهران، فرهنگ نشر نو.
_ کستلر، آرتور، ۱۳۶۱، قبیلۀ سیزدهم: امپراتوری خزران و میراث آن، ترجمه جمشید ستاری، تهران، آلفا.
★یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیام فصلنامهٔ قلم در صفحات ۳۸و۳۹ منتشر شده است.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘خسی در میقات
📝جلال آلاحمد
برای شناخت سید جلال طالقانی مشهور به جلال آلاحمد، خواندن کتاب «خسی در میقات» خالی از لطف نیست. خسی در میقات سفرنامهای نسبتاً مختصر از حج است که جلال آلاحمد آن را در سال ۱۳۴۳ و در سنّ چهلویک سالگی نگاشت و هدف خود از چنین سفری را کنجکاوی، دیدن و جستجو کردن خواند.
اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هرچه که میپذیری، من درین سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم - و همۀ آن برادران دیگر - تا به جستجوی خدا. که خدا برای آنکه به او معتقدست همهجا هست (آلاحمد، ۱۳۸۵: ۱۷۱-۱۷۳).
جلال آلاحمد در این کتاب روان و فاقد ارزش ادبی با قلمی صریح و ظاهراً عاری از سانسور میآورد: یادم است صبح در آشیانۀ حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمیدانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها! وضو میگرفتم و نماز میخواندم. و گاهی نماز شب! گرچه آن آخریها مهر زیر پیشانی نمیگذاشتم و همین شد مقدمۀ تکفیر. ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس میکنم که ریا است. یعنی درست درنمیآید. ریا هم نباشد ایمان که نیست. فقط برای اینکه همرنگ جماعت باشی. آخر راه افتادهای بروی حج و آنوقت نماز نخوانی (همان: ۵-۶)؟
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله طالقانی در ادامه ضمن به تصویر کشیدن جده، مدینه، مکه، عرفات، مشعر، منی، رمی جمرات، حلق، احرام و باز شدن حولۀ اِزارش (همان: ۱۱۸)، از چشمچرانیهای متعددش پرده برداشته و مینویسد:
جوانهزنِ زیبایی داشت گدایی میکرد. عرب بود و لئام بسته بود. جلو که آمد در چشمش خندهای دیدم که در غیرفصل حج باید دید. و چه چشمهایی! عین چشم آهو که اینهمه در شعر خواندهای... از پستانهای کوچک رکزدهاش میگویم که زیر پیراهن جم نمیخورد (همان: ۴۷).
جلال آلاحمد همچنین به نقد احکام شرعی پرداخته و میآورد:
یک آقا سیدی هم هست اهل بروجرد. امامِ نمیدانم کدام مسجد تازهساز در تهران که بدجوری برای مرید لهله میزند. چهارپنجتا از بازاریها را دور خودش جمع کرده و هر روز در همان اطاقی که محل سکونتشان است نماز جماعت برپا میکنند. و با زبان بیزبانی دوسهبار رو زده است که چرا به نمازش حاضر نمیشویم... و بدتر از آن اصرار دارد که بروم پای حرفش که بعد از نماز مغرب برای دهاتیها میگوید. عاقبت دیشب رفتم. روی بام. چنان لطافت هوا را با همان مزخرفات درباره شکیات و غسل و تطهیر و نجاست خراب کرد که اقم نشست. نباید این حرفها حتی به درد ببوهای مازندرانی بخورد. و آخر تا کی باید مذهب را به دستۀ آفتابه بست (همان: ۴۵-۴۶)؟
این کتاب باآنکه نزد برخی از متدیّنین به اثری معنوی و عرفانی شهره است: «و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی (همان: ۷۸)»، درحقیقت داستانی از نویسندهای مبارز و منتقد مذهب و غربزدگی است. لذا نباید فراموش کرد که علّت تمجید رجال سیاسی جمهوری اسلامی ایران از جلال آلاحمد و نادیده گرفتن افکار هنجارشکنانۀ او، عقاید سیاسی وی است.
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۵، خسی در میقات، تهران، معیار علم.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
برای شناخت سید جلال طالقانی مشهور به جلال آلاحمد، خواندن کتاب «خسی در میقات» خالی از لطف نیست. خسی در میقات سفرنامهای نسبتاً مختصر از حج است که جلال آلاحمد آن را در سال ۱۳۴۳ و در سنّ چهلویک سالگی نگاشت و هدف خود از چنین سفری را کنجکاوی، دیدن و جستجو کردن خواند.
اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هرچه که میپذیری، من درین سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم - و همۀ آن برادران دیگر - تا به جستجوی خدا. که خدا برای آنکه به او معتقدست همهجا هست (آلاحمد، ۱۳۸۵: ۱۷۱-۱۷۳).
جلال آلاحمد در این کتاب روان و فاقد ارزش ادبی با قلمی صریح و ظاهراً عاری از سانسور میآورد: یادم است صبح در آشیانۀ حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمیدانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها! وضو میگرفتم و نماز میخواندم. و گاهی نماز شب! گرچه آن آخریها مهر زیر پیشانی نمیگذاشتم و همین شد مقدمۀ تکفیر. ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس میکنم که ریا است. یعنی درست درنمیآید. ریا هم نباشد ایمان که نیست. فقط برای اینکه همرنگ جماعت باشی. آخر راه افتادهای بروی حج و آنوقت نماز نخوانی (همان: ۵-۶)؟
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله طالقانی در ادامه ضمن به تصویر کشیدن جده، مدینه، مکه، عرفات، مشعر، منی، رمی جمرات، حلق، احرام و باز شدن حولۀ اِزارش (همان: ۱۱۸)، از چشمچرانیهای متعددش پرده برداشته و مینویسد:
جوانهزنِ زیبایی داشت گدایی میکرد. عرب بود و لئام بسته بود. جلو که آمد در چشمش خندهای دیدم که در غیرفصل حج باید دید. و چه چشمهایی! عین چشم آهو که اینهمه در شعر خواندهای... از پستانهای کوچک رکزدهاش میگویم که زیر پیراهن جم نمیخورد (همان: ۴۷).
جلال آلاحمد همچنین به نقد احکام شرعی پرداخته و میآورد:
یک آقا سیدی هم هست اهل بروجرد. امامِ نمیدانم کدام مسجد تازهساز در تهران که بدجوری برای مرید لهله میزند. چهارپنجتا از بازاریها را دور خودش جمع کرده و هر روز در همان اطاقی که محل سکونتشان است نماز جماعت برپا میکنند. و با زبان بیزبانی دوسهبار رو زده است که چرا به نمازش حاضر نمیشویم... و بدتر از آن اصرار دارد که بروم پای حرفش که بعد از نماز مغرب برای دهاتیها میگوید. عاقبت دیشب رفتم. روی بام. چنان لطافت هوا را با همان مزخرفات درباره شکیات و غسل و تطهیر و نجاست خراب کرد که اقم نشست. نباید این حرفها حتی به درد ببوهای مازندرانی بخورد. و آخر تا کی باید مذهب را به دستۀ آفتابه بست (همان: ۴۵-۴۶)؟
این کتاب باآنکه نزد برخی از متدیّنین به اثری معنوی و عرفانی شهره است: «و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی (همان: ۷۸)»، درحقیقت داستانی از نویسندهای مبارز و منتقد مذهب و غربزدگی است. لذا نباید فراموش کرد که علّت تمجید رجال سیاسی جمهوری اسلامی ایران از جلال آلاحمد و نادیده گرفتن افکار هنجارشکنانۀ او، عقاید سیاسی وی است.
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۵، خسی در میقات، تهران، معیار علم.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نامههای جلال آلاحمد
📝جلال آلاحمد
شما با «یکی بود یکی نبودِ» تان مرا شیفتۀ خود کردید. با «درد دل میرزاحسینعلی» احساس کردم زه زدهاید. چون در آن به جنگ کس دیگری رفته بودید که میدیدید از خودتان کاریتر است. با «قلتشن دیوان» از شما دلزده شدم. چراکه به نرخ روز نان خورده بودید. در «تیمارستان» دهنکجی به آن دیگری کرده بودید که وقتی خودکشی کرد شما هم فراموش نکردید که از آنور دنیا در تقسیم میراث او با خانلریها و کمپانی شرکت کنید. یادتان هست با انتشار آن نامهها چه افتخاراتی فروختید؟ - میبخشید که بتلویح و اشاره قناعت میکنم - و با «صحرای محشر» دلم از شما بهم خورد. حیف! و بعد که دیگر هیچ. «هزاربیشه» آمد و هزار قلماندازی و از سر سیری نوشتن... من اگر جای شما بودم بجای اینکه راه همچون رهروان بروم همان دهبیست سال پیش قلم را غلاف میکردم یا دستکم قدم رنجه میکردم و سر پیری هم شده بوطن برمیگشتم و یک دورۀ کامل درسم را دوره میکردم (آلاحمد، ۱۳۶۴: ۵۵-۵۶).
کتاب «نامههای جلال آلاحمد» شامل برخی از نامههای آل احمد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۸ است که به افرادی مانند علیاصغر خبرزاده، دکتر مظفر بقایی، نیما یوشیج، محمدعلی جمالزاده، آرامش دوستدار و خصوصاً دکتر امیر پیشداد و هانیبال الخاص نوشته است.
جلال آلاحمد در یکی از این نامههای خود چنانکه گذشت، به نقد محمدعلی جمالزاده پرداخت و او را استخوان لای زخم خواند (همان: ۵۷) که تمجیدش از «مدیر مدرسه» مشکوک و از روی عاقبتاندیشی است (همان: ۵۲-۵۳).
به شما چه که «مدیر مدرسه» چیست و مال کیست؟ شما که شهرت خود را مدیون ارتباط پدرتان در چنان خیمهشببازیای با سید حسن تقیزادهها هستید، نان مظلمه ذهنتان را کور کرده است. پس نان مظلمهتان را بخورید و مأموریت چهل ساله در فرنگتان را داشته باشید (همان: ۵۵-۵۷-۶۰).
آلاحمد ضمن نقد حزب توده و جدا شدن از آن (همان: ۹۳-۹۶)، در یکی دیگر از نامههایش متعرّض نیما یوشیج شده و بر آن اعتقاد است که نیما با امضای اعلامیۀ فستیوال بخارست، جوانان را به سمت مسکو هدایت کرده و به دام شهرت و قدرت افتاده است (همان: ۳۹ الی۴۲) و در پیری بهدنبال مستمسکی برای بقای خود است (همان: ۴۰).
جلال ضمن اعتراض به دکتر مظفر بقایی و جدا شدن از حزب زحمتکشان (همان: ۳۳-۳۴)، به تعریف و ستایش از خلیل ملکی پرداخته و او را رفیق بزرگوار و باعث افتخار (همان: ۳۵-۳۶) و سرور عزیز خود، حضرت خلیل ملکی خوانده است (همان: ۱۶۵).
آلاحمد در این نامهها ملّت ایران را ریقو میخوانَد (همان: ۱۰۶)، اوضاع مملکت را کمافیالسابق ریدمان و خفقان معرّفی میکند (همان: ۸۸) و محمدرضا پهلوی را گوسالۀ اعظم و گوسالۀ سامری خطاب مینماید (همان: ۱۶۸-۱۷۳). چنانکه از سامرست موآم با عنوان مردک خرپول احمق یاد کرده (همان: ۲۳) و ضمن احمق خواندن بدیعالزمان فروزانفر (همان: ۳۰)، ملکالشعرای بهار را مداحی صله بگیر (همان: ۴۰) و احسان یارشاطر را دلقکِ زنصفت، بار قاطر و مادرقحبه خوانده است (همان: ۵۶-۱۱۲).
جلال آلاحمد راه دکتر پرویز ناتل خانلری را به راه و رسم بار قاطر شدن تشبیه کرده است (همان: ۶۸). کتاب «تولدی دیگر» اثر فروغ فرخزاد را به سبب خلاص شدن از شرّ پایینتنه بدک نشمرده (همان: ۸۸) و به هانیبال الخاص مینویسد: مگر فراموش کردهای گه خوردن زیادی حضرت سعدی را که: زمین شوره سنبل بر نیارد / در او تخم و عمل ضایع مگردان (همان: ۱۱۶)
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۴، نامههای جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، تهران، پیک.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
شما با «یکی بود یکی نبودِ» تان مرا شیفتۀ خود کردید. با «درد دل میرزاحسینعلی» احساس کردم زه زدهاید. چون در آن به جنگ کس دیگری رفته بودید که میدیدید از خودتان کاریتر است. با «قلتشن دیوان» از شما دلزده شدم. چراکه به نرخ روز نان خورده بودید. در «تیمارستان» دهنکجی به آن دیگری کرده بودید که وقتی خودکشی کرد شما هم فراموش نکردید که از آنور دنیا در تقسیم میراث او با خانلریها و کمپانی شرکت کنید. یادتان هست با انتشار آن نامهها چه افتخاراتی فروختید؟ - میبخشید که بتلویح و اشاره قناعت میکنم - و با «صحرای محشر» دلم از شما بهم خورد. حیف! و بعد که دیگر هیچ. «هزاربیشه» آمد و هزار قلماندازی و از سر سیری نوشتن... من اگر جای شما بودم بجای اینکه راه همچون رهروان بروم همان دهبیست سال پیش قلم را غلاف میکردم یا دستکم قدم رنجه میکردم و سر پیری هم شده بوطن برمیگشتم و یک دورۀ کامل درسم را دوره میکردم (آلاحمد، ۱۳۶۴: ۵۵-۵۶).
کتاب «نامههای جلال آلاحمد» شامل برخی از نامههای آل احمد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۸ است که به افرادی مانند علیاصغر خبرزاده، دکتر مظفر بقایی، نیما یوشیج، محمدعلی جمالزاده، آرامش دوستدار و خصوصاً دکتر امیر پیشداد و هانیبال الخاص نوشته است.
جلال آلاحمد در یکی از این نامههای خود چنانکه گذشت، به نقد محمدعلی جمالزاده پرداخت و او را استخوان لای زخم خواند (همان: ۵۷) که تمجیدش از «مدیر مدرسه» مشکوک و از روی عاقبتاندیشی است (همان: ۵۲-۵۳).
به شما چه که «مدیر مدرسه» چیست و مال کیست؟ شما که شهرت خود را مدیون ارتباط پدرتان در چنان خیمهشببازیای با سید حسن تقیزادهها هستید، نان مظلمه ذهنتان را کور کرده است. پس نان مظلمهتان را بخورید و مأموریت چهل ساله در فرنگتان را داشته باشید (همان: ۵۵-۵۷-۶۰).
آلاحمد ضمن نقد حزب توده و جدا شدن از آن (همان: ۹۳-۹۶)، در یکی دیگر از نامههایش متعرّض نیما یوشیج شده و بر آن اعتقاد است که نیما با امضای اعلامیۀ فستیوال بخارست، جوانان را به سمت مسکو هدایت کرده و به دام شهرت و قدرت افتاده است (همان: ۳۹ الی۴۲) و در پیری بهدنبال مستمسکی برای بقای خود است (همان: ۴۰).
جلال ضمن اعتراض به دکتر مظفر بقایی و جدا شدن از حزب زحمتکشان (همان: ۳۳-۳۴)، به تعریف و ستایش از خلیل ملکی پرداخته و او را رفیق بزرگوار و باعث افتخار (همان: ۳۵-۳۶) و سرور عزیز خود، حضرت خلیل ملکی خوانده است (همان: ۱۶۵).
آلاحمد در این نامهها ملّت ایران را ریقو میخوانَد (همان: ۱۰۶)، اوضاع مملکت را کمافیالسابق ریدمان و خفقان معرّفی میکند (همان: ۸۸) و محمدرضا پهلوی را گوسالۀ اعظم و گوسالۀ سامری خطاب مینماید (همان: ۱۶۸-۱۷۳). چنانکه از سامرست موآم با عنوان مردک خرپول احمق یاد کرده (همان: ۲۳) و ضمن احمق خواندن بدیعالزمان فروزانفر (همان: ۳۰)، ملکالشعرای بهار را مداحی صله بگیر (همان: ۴۰) و احسان یارشاطر را دلقکِ زنصفت، بار قاطر و مادرقحبه خوانده است (همان: ۵۶-۱۱۲).
جلال آلاحمد راه دکتر پرویز ناتل خانلری را به راه و رسم بار قاطر شدن تشبیه کرده است (همان: ۶۸). کتاب «تولدی دیگر» اثر فروغ فرخزاد را به سبب خلاص شدن از شرّ پایینتنه بدک نشمرده (همان: ۸۸) و به هانیبال الخاص مینویسد: مگر فراموش کردهای گه خوردن زیادی حضرت سعدی را که: زمین شوره سنبل بر نیارد / در او تخم و عمل ضایع مگردان (همان: ۱۱۶)
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۴، نامههای جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، تهران، پیک.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘زمستان ۶۲
📝اسماعیل فصیح
روسیه هم که از کوبیده شدن حزب توده در ایران بهوسیلۀ مقامات جمهوری اسلامی به خشم آمده، پشتیبانی مطلق خود را از عراق مستحکمتر نشان میدهد و اسلحههای جدیدتر و قویتری به صدام میدهد تا با آن شهرهای ایران و زن و بچهها را شبها بمباران کند... هیچکس باور نمیکرد ایران هم که هرگز به نقاط مسکونی شهرهای عراق تجاوز نکرده بود، وادار به مقابلهبهمثل در عملیات خشونتبار بشود. ولی پس از سه روز تهدید و هشدار به مردم شهرهای بصره، خانقین، سلیمانیه، مندلی و زُرباتیه، ارتش اسلام نیز اقدام به گلولهباران سیستماتیک این شهرها کرد (فصیح، ۱۳۸۲: ۳۲۹-۴۰۱).
بااینکه برخی اسماعیل فصیح را نویسندهای عامهپسند و خالق کتابهایی بازاری و پُرفروش شمردهاند تا آفرینندۀ آثاری ادبی و ماندگار، اما خواندن رمان «زمستان ۶۲»، که بهزعم بعضی از منتقدان بهترین کتاب فصیح شمرده میشود، خالی از لطف نیست. کتابی که در سال ۱۳۶۶ توسط نشر نو انتشار یافت و سپس هشت سال توقیف شد تااینکه عطاءالله مهاجرانی اجازۀ چاپ مجددش را گرفت و توسط انتشارات مختلفی به چاپ رسید (کمالی دهقان، ۱۳۸۶: ذیل «گفتوگوی اعتماد با اسماعیل فصیح»).
برخی آرزو داشتند به جبهه بروند چون میخواستند به گفتۀ امام پس از فتح کربلا، قدس را آزاد کنند و سپس آمریکای جهانخوار، این جرثومۀ کفر و فساد را از زمین محو نمایند (فصیح، ۱۳۸۲: ۱۱۷). یکی از رزمندگان میگوید: تا کفر هست از شمشیر اسلام باید خون بچکد (همان: ۳۷۱). هرچند جنگ کسبوکار خوبی برای ابرقدرتهاست؛ لذا آنها نمیخواهند هیچکدام از طرفین این جنگ پیروز شوند (همان: ۳۳۲).
این رمان که فضای حاکم بر ایرانِ سال ۱۳۶۲ را توصیف میکند، با ورود دکتر منصور فرجام به کشور و آشنایی او با مهندس جلال آریان، استاد سابق دانشکدۀ نفت، آغاز میشود. فرجام که متخصص بیستواندی سالۀ کامپیوتر است، در وسط جنگ ایران و عراق، از آمریکا مهاجرت کرده تا در اهواز یک مرکز آموزش کامپیوتر راهاندازی کند.
منصور فرجام که نتوانسته با مرگ نامزدش در آمریکا کنار بیاید، به مواد مخدر و مشروبات الکلی پناه برده و به ایران آمده است تا شاید رنج تحملناپذیر خود را التیام بخشد. هرچند با ورود به اهواز متوجه میشود که مسئولین مربوطه، برخلاف وعدههایشان، با او همکاری مناسبی ندارند و بهجای حمایت از فنسالاری و توجه به تخصص افراد، به انقلابی بودن و اموری مانند دانستن فرق بین غسل استحاضۀ قلیله و کثیره اهمیت میدهند! لذا در ادامه با فرشاد، یکی از سربازانِ جنگ، قرار میگذارد تا او را به آمریکا بفرستد و بهجای وی به جبهه برود؛ چراکه اینک به عشقِ مرگ یا مرگِ عشق رسیده است.
زمستان ۶۲ با اشارههای متعدد خود به کتاب در انتظار گودو، ارائه دهندۀ روایتی پوچ و بیمعنی از جنگ و بازگوکنندۀ شرایط بسیاری از مردم ایرانِ آن دوران است. روایتی که مورد تأیید حکومت فعلی نیست و حتی گاهی ضدّ جنگ به نظر میرسد. هرچند در صفحات پایانی، گویی، جنگ به امری مقدّس و ارزشمند تبدیل میشود و نویسنده نهایتاً عدموجودِ برنامه، سیاستهای دروغین و فریبکارانه، بیعدالتی و رخوتِ برخی از مردم و مسئولین کشور را به چالش میکشد.
تو گرسنهای آریان... و برای پول آمدی اینجا... ولی اینجا جای مکانیکها و نانواها و دکترها و پنچرگیرها و بناها و جوشکارها و بچهمدرسهایهاست که به خط مقدّم میروند و بیشترشان برنمیگردند. جای خواهرها و مادرهای شهدا و زنهای شهداست که به پشت جبهه میآیند و با عشق و درد لباسهای خونی شهدا و زخمیها را توی دیگهای گنده میشویند... اینجا جای منصور فرجام است... جای تو نیست. عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کاری چند نمیزنند. حرف مزایا نمیزنند... عاشقان یک گوشه نمیتمرگند، زر نمیزنند... شماها یک مشت فاحشۀ غربزدۀ گرسنهاید... منصور فرجام را میبینم... که راهی جبهههای حق علیه باطل شده است و به لقاءالله میشتابد... شهادت دری است که خداوند به روی بندگان خاص و برگزیدۀ خود باز میکند (همان: ۴۲۳ الی۴۲۵).
منابع:
_ فصیح، اسماعیل، ۱۳۸۲، زمستان ۶۲، تهران، پیکان.
_ کمالی دهقان، سعید، ۱۳۸۶، «گفتوگوی اعتماد با اسماعیل فصیح»، روزنامه اعتماد، ۲۸ فروردین.
https://t.iss.one/Minavash
📝اسماعیل فصیح
روسیه هم که از کوبیده شدن حزب توده در ایران بهوسیلۀ مقامات جمهوری اسلامی به خشم آمده، پشتیبانی مطلق خود را از عراق مستحکمتر نشان میدهد و اسلحههای جدیدتر و قویتری به صدام میدهد تا با آن شهرهای ایران و زن و بچهها را شبها بمباران کند... هیچکس باور نمیکرد ایران هم که هرگز به نقاط مسکونی شهرهای عراق تجاوز نکرده بود، وادار به مقابلهبهمثل در عملیات خشونتبار بشود. ولی پس از سه روز تهدید و هشدار به مردم شهرهای بصره، خانقین، سلیمانیه، مندلی و زُرباتیه، ارتش اسلام نیز اقدام به گلولهباران سیستماتیک این شهرها کرد (فصیح، ۱۳۸۲: ۳۲۹-۴۰۱).
بااینکه برخی اسماعیل فصیح را نویسندهای عامهپسند و خالق کتابهایی بازاری و پُرفروش شمردهاند تا آفرینندۀ آثاری ادبی و ماندگار، اما خواندن رمان «زمستان ۶۲»، که بهزعم بعضی از منتقدان بهترین کتاب فصیح شمرده میشود، خالی از لطف نیست. کتابی که در سال ۱۳۶۶ توسط نشر نو انتشار یافت و سپس هشت سال توقیف شد تااینکه عطاءالله مهاجرانی اجازۀ چاپ مجددش را گرفت و توسط انتشارات مختلفی به چاپ رسید (کمالی دهقان، ۱۳۸۶: ذیل «گفتوگوی اعتماد با اسماعیل فصیح»).
برخی آرزو داشتند به جبهه بروند چون میخواستند به گفتۀ امام پس از فتح کربلا، قدس را آزاد کنند و سپس آمریکای جهانخوار، این جرثومۀ کفر و فساد را از زمین محو نمایند (فصیح، ۱۳۸۲: ۱۱۷). یکی از رزمندگان میگوید: تا کفر هست از شمشیر اسلام باید خون بچکد (همان: ۳۷۱). هرچند جنگ کسبوکار خوبی برای ابرقدرتهاست؛ لذا آنها نمیخواهند هیچکدام از طرفین این جنگ پیروز شوند (همان: ۳۳۲).
این رمان که فضای حاکم بر ایرانِ سال ۱۳۶۲ را توصیف میکند، با ورود دکتر منصور فرجام به کشور و آشنایی او با مهندس جلال آریان، استاد سابق دانشکدۀ نفت، آغاز میشود. فرجام که متخصص بیستواندی سالۀ کامپیوتر است، در وسط جنگ ایران و عراق، از آمریکا مهاجرت کرده تا در اهواز یک مرکز آموزش کامپیوتر راهاندازی کند.
منصور فرجام که نتوانسته با مرگ نامزدش در آمریکا کنار بیاید، به مواد مخدر و مشروبات الکلی پناه برده و به ایران آمده است تا شاید رنج تحملناپذیر خود را التیام بخشد. هرچند با ورود به اهواز متوجه میشود که مسئولین مربوطه، برخلاف وعدههایشان، با او همکاری مناسبی ندارند و بهجای حمایت از فنسالاری و توجه به تخصص افراد، به انقلابی بودن و اموری مانند دانستن فرق بین غسل استحاضۀ قلیله و کثیره اهمیت میدهند! لذا در ادامه با فرشاد، یکی از سربازانِ جنگ، قرار میگذارد تا او را به آمریکا بفرستد و بهجای وی به جبهه برود؛ چراکه اینک به عشقِ مرگ یا مرگِ عشق رسیده است.
زمستان ۶۲ با اشارههای متعدد خود به کتاب در انتظار گودو، ارائه دهندۀ روایتی پوچ و بیمعنی از جنگ و بازگوکنندۀ شرایط بسیاری از مردم ایرانِ آن دوران است. روایتی که مورد تأیید حکومت فعلی نیست و حتی گاهی ضدّ جنگ به نظر میرسد. هرچند در صفحات پایانی، گویی، جنگ به امری مقدّس و ارزشمند تبدیل میشود و نویسنده نهایتاً عدموجودِ برنامه، سیاستهای دروغین و فریبکارانه، بیعدالتی و رخوتِ برخی از مردم و مسئولین کشور را به چالش میکشد.
تو گرسنهای آریان... و برای پول آمدی اینجا... ولی اینجا جای مکانیکها و نانواها و دکترها و پنچرگیرها و بناها و جوشکارها و بچهمدرسهایهاست که به خط مقدّم میروند و بیشترشان برنمیگردند. جای خواهرها و مادرهای شهدا و زنهای شهداست که به پشت جبهه میآیند و با عشق و درد لباسهای خونی شهدا و زخمیها را توی دیگهای گنده میشویند... اینجا جای منصور فرجام است... جای تو نیست. عاشقان قرارداد نمیبندند. حرف از کاری چند نمیزنند. حرف مزایا نمیزنند... عاشقان یک گوشه نمیتمرگند، زر نمیزنند... شماها یک مشت فاحشۀ غربزدۀ گرسنهاید... منصور فرجام را میبینم... که راهی جبهههای حق علیه باطل شده است و به لقاءالله میشتابد... شهادت دری است که خداوند به روی بندگان خاص و برگزیدۀ خود باز میکند (همان: ۴۲۳ الی۴۲۵).
منابع:
_ فصیح، اسماعیل، ۱۳۸۲، زمستان ۶۲، تهران، پیکان.
_ کمالی دهقان، سعید، ۱۳۸۶، «گفتوگوی اعتماد با اسماعیل فصیح»، روزنامه اعتماد، ۲۸ فروردین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘فقط روزهایی که مینویسم
📝آرتور کریستال
زمانی کتابها به خصوص رمانها واقعاً میتوانستند شیوۀ نگاه و احساس من نسبت به دنیا را تغییر بدهند اما این ظرفیت و امکان – امکانِ به شوق آمدن و شکل گرفتن با کتابها – حداقل در مورد من موقتی از آب درآمد.کتابهایی که در پانزده یا بیستوپنج سالگی میتوانستند خیال مرا تغذیه کنند حالا به نظرم زیادی مغلق، رودهدراز یا صرفاً بیربط میآید. فقط شاعران و نمایشنامهنویسان نامتعارف و غریب نیستند که از چشمم افتادهاند، نویسندگانی که به وضعیت انسانی با همۀ وسعت و پیچیدگیاش میپردازند هم وضع بهتری ندارند. نپسندیدن و کنار گذاشتن رویکردی مثل «زندگی را هم که کلفتها برایمان انجام میدهند» چیزی نیست که درکش کار سختی باشد اما بیعلاقگی به تولستوی و جورج الیوت را کجای دلم بگذارم (کریستال، ۱۳۹۶: ۱۰۳-۱۰۴)؟
کتاب «فقط روزهایی که مینویسم»، شامل پنج جستار روایی دربارۀ نوشتن و خواندن است. اثری که سردبیر و جستارنویس نامدار آمریکایی معاصر، آرتور کریستال، طی صفحاتی مختصر ما را با اطلاعات ادبی و اجتماعی ارزشمندی آشنا میسازد. جستارهایی که عبارتند از: سخنگوی تنبلها، لذتهای گناهآلود، زندگی و نویسندگی، وقتی نویسنده حرف میزند و دیگر کتاب نمیخوانم.
ولادیمیر ناباکف به سه زبان مسلط است اما برای حرف زدن دربارۀ کتابی که نوشته، به پاسخهای آماده احتیاج دارد. توی ذوقم میخورد؟ اولش بله ولی بعدش فکر میکنم: نویسندهها مجبور نیستند آدمهای خوشصحبتی باشند.
نویسنده، منقد ادبی، نقاش و فیلسوف انگلیسی قرن نوزدهم، ویلیام هَزلیت، معتقد است که برخی از نویسندهها سخنرانان خوبی نیستند و حتی نمیدانند چطور با آدمها حالواحوال کنند. چراکه نویسندگان ناگزیر از نوشتن هستند اما ناگزیر نیستند خوشسخن باشند و بهتر از بقیه حرف بزنند. چنانکه لازم نیست بهتر از بقیه برقصند یا اسبسواری یا شمشیربازی کنند. مطالعه، تحقیق، سکوت و تفکر، مقدمات خوبی برای قدرت بیان و پرگویی نیستند (همان: ۵۸-۵۹).
منبع:
_ کریستال، آرتور، ۱۳۹۶، فقط روزهایی که مینویسم: پنج جستار روایی دربارۀ نوشتن و خواندن، ترجمه احسان لطفی، تهران، نشر اطراف.
https://t.iss.one/Minavash
📝آرتور کریستال
زمانی کتابها به خصوص رمانها واقعاً میتوانستند شیوۀ نگاه و احساس من نسبت به دنیا را تغییر بدهند اما این ظرفیت و امکان – امکانِ به شوق آمدن و شکل گرفتن با کتابها – حداقل در مورد من موقتی از آب درآمد.کتابهایی که در پانزده یا بیستوپنج سالگی میتوانستند خیال مرا تغذیه کنند حالا به نظرم زیادی مغلق، رودهدراز یا صرفاً بیربط میآید. فقط شاعران و نمایشنامهنویسان نامتعارف و غریب نیستند که از چشمم افتادهاند، نویسندگانی که به وضعیت انسانی با همۀ وسعت و پیچیدگیاش میپردازند هم وضع بهتری ندارند. نپسندیدن و کنار گذاشتن رویکردی مثل «زندگی را هم که کلفتها برایمان انجام میدهند» چیزی نیست که درکش کار سختی باشد اما بیعلاقگی به تولستوی و جورج الیوت را کجای دلم بگذارم (کریستال، ۱۳۹۶: ۱۰۳-۱۰۴)؟
کتاب «فقط روزهایی که مینویسم»، شامل پنج جستار روایی دربارۀ نوشتن و خواندن است. اثری که سردبیر و جستارنویس نامدار آمریکایی معاصر، آرتور کریستال، طی صفحاتی مختصر ما را با اطلاعات ادبی و اجتماعی ارزشمندی آشنا میسازد. جستارهایی که عبارتند از: سخنگوی تنبلها، لذتهای گناهآلود، زندگی و نویسندگی، وقتی نویسنده حرف میزند و دیگر کتاب نمیخوانم.
ولادیمیر ناباکف به سه زبان مسلط است اما برای حرف زدن دربارۀ کتابی که نوشته، به پاسخهای آماده احتیاج دارد. توی ذوقم میخورد؟ اولش بله ولی بعدش فکر میکنم: نویسندهها مجبور نیستند آدمهای خوشصحبتی باشند.
نویسنده، منقد ادبی، نقاش و فیلسوف انگلیسی قرن نوزدهم، ویلیام هَزلیت، معتقد است که برخی از نویسندهها سخنرانان خوبی نیستند و حتی نمیدانند چطور با آدمها حالواحوال کنند. چراکه نویسندگان ناگزیر از نوشتن هستند اما ناگزیر نیستند خوشسخن باشند و بهتر از بقیه حرف بزنند. چنانکه لازم نیست بهتر از بقیه برقصند یا اسبسواری یا شمشیربازی کنند. مطالعه، تحقیق، سکوت و تفکر، مقدمات خوبی برای قدرت بیان و پرگویی نیستند (همان: ۵۸-۵۹).
منبع:
_ کریستال، آرتور، ۱۳۹۶، فقط روزهایی که مینویسم: پنج جستار روایی دربارۀ نوشتن و خواندن، ترجمه احسان لطفی، تهران، نشر اطراف.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘بیمایه فطیر است
📝عماد خراسانی
گر گرسنه خسبی همه عالم ز تو سیر است/ نشنیدهای ای دوست که بیمایه فطیر است/ بنگر به هلاکو که نه دین داشت و نه دانش/ در خدمت او بسته کمر خواجهنصیر است/ انصاف که سرمایۀ مرد است زر و زور/ وان کو سخن از علم و ادب گفت صغیر است/ چنگیز که در ریختن خون بود استاد/ در بارگهش صد چو تو دانا و دبیر است/ تاریخ بود قصۀ زور و زر و زین رو/ سقراط اسیر است و فلان میر کبیر است/ بیزر خرد و فلسفه و منطق و حکمت/ شعر است و بهایش همه کمتر ز شعیر است (خراسانی، ۱۳۶۲: ۵۲-۵۳)
منبع:
_ خراسانی، عماد، ۱۳۶۲، دیوان عماد خراسانی، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
📝عماد خراسانی
گر گرسنه خسبی همه عالم ز تو سیر است/ نشنیدهای ای دوست که بیمایه فطیر است/ بنگر به هلاکو که نه دین داشت و نه دانش/ در خدمت او بسته کمر خواجهنصیر است/ انصاف که سرمایۀ مرد است زر و زور/ وان کو سخن از علم و ادب گفت صغیر است/ چنگیز که در ریختن خون بود استاد/ در بارگهش صد چو تو دانا و دبیر است/ تاریخ بود قصۀ زور و زر و زین رو/ سقراط اسیر است و فلان میر کبیر است/ بیزر خرد و فلسفه و منطق و حکمت/ شعر است و بهایش همه کمتر ز شعیر است (خراسانی، ۱۳۶۲: ۵۲-۵۳)
منبع:
_ خراسانی، عماد، ۱۳۶۲، دیوان عماد خراسانی، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘چرا جنگ؟
📝آلبرت اینشتین و زیگموند فروید
سال ۱۹۳۲ میلادی فاشیستها به رهبری موسولینی در ایتالیا قدرت را بهدست گرفتهاند. نظام کمونیستی و در رأس آن استالین پایههای حکومت ترس و ترور را با پاکسازی معترضان و منتقدان استحکام بخشیده است. و آدولف هیتلر هم زمینۀ نظام تمامیتخواه نازیسم را در آلمان فراهم میآورد. هنوز نهادی به نام سازمان ملل متحد تشکیل نشده است و جامعۀ ملل هم نمیتواند از وقوع جنگ جهانی دوم جلوگیری کند. هرچند سالها بعد با تشکیل سازمان ملل متحد، این نهاد عریض و طویل، نیز قادر به جلوگیری از بروز جنگ و درگیریهای خونین نیست!
آلبرت اینشتین با مشاهده جنگهای متعدد و کشتار مردم جهان، نامهای به زیگموند فروید مینویسد و از این روانشناس اتریشی میپرسد:
آقای فروید عزیز... آیا در مقابل فاجعۀ شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد (اینشتین و فروید، ۱۳۸۳: ۵-۶)؟ هرچند در ادامه خود پاسخ میدهد: هیچچیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست، مگر انسانها خود از رفتن به جبهه سر باز زنند... باید فرزندان خود را در مقابل نظامیگری واکسینه کنیم... کتابهای درسی از نو باید نوشته شوند تا بتوانند به جای دامن زدن به اختلافات قدیمی و ابدی، روح تازهای در نظام آموزشی ما بدمند. تربیت از گهواره آغاز میشود و بر عهدۀ مادران جهان است که کودکان خود را صلحخواه و صلحدوست تربیت کنند. البته مطلوب نخواهد بود که این غریزه را به کل ریشهکن کرد. انسانها باید همواره مبارزه کنند اما مبارزه در راهی ارزشمند و نه در محدودههای موهوم و با تعصبات نژادی و با انگیزه زیادهخواهی که بیشتر تحت لوای میهندوستی صورت میگیرد. سلاح ما خِرَد ماست نه توپ و تانک... هیچچیز برای من مهمتر از مسئلۀ صلح نیست. جز این، هرآنچه میگوییم و هرآنچه انجام میدهم قادر به تغییر ساخت جهان نیست (همان: ۲ الی۴).
زیگموند فروید نیز در پاسخ به اینشتین مینویسد:
جلوگیری قطعی از بروز جنگ فقط زمانی ممکن است که انسانها برای جایگزینی قدرتی مرکزی و رعایت احکام آن در هریک از موارد اختلاف به توافقی اصولی دست یابند. و لازمۀ تحقق این امر، دو شرط است: شرط اول، تشکیل چنین مرجع عالی و شرط دوم، تفویض اختیارات کافی به آن است. یک عامل به تنهایی کاری از پیش نمیبرد و در حال حاضر شرط دوم هنوز جامۀ عمل به خود نپوشیده است (همان: ۲۲-۲۳).
خطاست اگر در محاسبات خود از نظر دور بداریم که منشأ حقوق در اصل، زور صرف بود؛ چنانکه امروز نیز حقوق هنوز از اتکا به زور نمیتواند چشمپوشی کند (همان: ۲۵-۲۶). وقتی فجایع و سفاکیهای تاریخ را مینگریم، گاهی چنین مینماید که انگیزههای معنوی و اصیل فقط بهانۀ ارضای امیال تخریبی بودهاند (همان: ۲۹). برای ادامۀ بحث فقط همیناندازه برداشت میکنیم که امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نمیتوان داشت (همان: ۳۱). و [امیدواری] امیدی واهی و خیالی باطل است (همان: ۳۲).
منبع:
_ اینشتین، آلبرت و فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، چرا جنگ؟، ترجمه خسرو ناقد، تهران، آبی.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبرت اینشتین و زیگموند فروید
سال ۱۹۳۲ میلادی فاشیستها به رهبری موسولینی در ایتالیا قدرت را بهدست گرفتهاند. نظام کمونیستی و در رأس آن استالین پایههای حکومت ترس و ترور را با پاکسازی معترضان و منتقدان استحکام بخشیده است. و آدولف هیتلر هم زمینۀ نظام تمامیتخواه نازیسم را در آلمان فراهم میآورد. هنوز نهادی به نام سازمان ملل متحد تشکیل نشده است و جامعۀ ملل هم نمیتواند از وقوع جنگ جهانی دوم جلوگیری کند. هرچند سالها بعد با تشکیل سازمان ملل متحد، این نهاد عریض و طویل، نیز قادر به جلوگیری از بروز جنگ و درگیریهای خونین نیست!
آلبرت اینشتین با مشاهده جنگهای متعدد و کشتار مردم جهان، نامهای به زیگموند فروید مینویسد و از این روانشناس اتریشی میپرسد:
آقای فروید عزیز... آیا در مقابل فاجعۀ شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد (اینشتین و فروید، ۱۳۸۳: ۵-۶)؟ هرچند در ادامه خود پاسخ میدهد: هیچچیز قادر به از میان برداشتن جنگ نیست، مگر انسانها خود از رفتن به جبهه سر باز زنند... باید فرزندان خود را در مقابل نظامیگری واکسینه کنیم... کتابهای درسی از نو باید نوشته شوند تا بتوانند به جای دامن زدن به اختلافات قدیمی و ابدی، روح تازهای در نظام آموزشی ما بدمند. تربیت از گهواره آغاز میشود و بر عهدۀ مادران جهان است که کودکان خود را صلحخواه و صلحدوست تربیت کنند. البته مطلوب نخواهد بود که این غریزه را به کل ریشهکن کرد. انسانها باید همواره مبارزه کنند اما مبارزه در راهی ارزشمند و نه در محدودههای موهوم و با تعصبات نژادی و با انگیزه زیادهخواهی که بیشتر تحت لوای میهندوستی صورت میگیرد. سلاح ما خِرَد ماست نه توپ و تانک... هیچچیز برای من مهمتر از مسئلۀ صلح نیست. جز این، هرآنچه میگوییم و هرآنچه انجام میدهم قادر به تغییر ساخت جهان نیست (همان: ۲ الی۴).
زیگموند فروید نیز در پاسخ به اینشتین مینویسد:
جلوگیری قطعی از بروز جنگ فقط زمانی ممکن است که انسانها برای جایگزینی قدرتی مرکزی و رعایت احکام آن در هریک از موارد اختلاف به توافقی اصولی دست یابند. و لازمۀ تحقق این امر، دو شرط است: شرط اول، تشکیل چنین مرجع عالی و شرط دوم، تفویض اختیارات کافی به آن است. یک عامل به تنهایی کاری از پیش نمیبرد و در حال حاضر شرط دوم هنوز جامۀ عمل به خود نپوشیده است (همان: ۲۲-۲۳).
خطاست اگر در محاسبات خود از نظر دور بداریم که منشأ حقوق در اصل، زور صرف بود؛ چنانکه امروز نیز حقوق هنوز از اتکا به زور نمیتواند چشمپوشی کند (همان: ۲۵-۲۶). وقتی فجایع و سفاکیهای تاریخ را مینگریم، گاهی چنین مینماید که انگیزههای معنوی و اصیل فقط بهانۀ ارضای امیال تخریبی بودهاند (همان: ۲۹). برای ادامۀ بحث فقط همیناندازه برداشت میکنیم که امیدی به محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نمیتوان داشت (همان: ۳۱). و [امیدواری] امیدی واهی و خیالی باطل است (همان: ۳۲).
منبع:
_ اینشتین، آلبرت و فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، چرا جنگ؟، ترجمه خسرو ناقد، تهران، آبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘سیری در اشعار حسین پناهی
📝حسین پناهی، نصرالله حکمت
از فرانسه نومیدم که در قرن نوزدهم و بیستم، / مهدِ زایش مکاتب متعدد هنری، / در شعرُ نقاشیُ رمانُ کلِ فرهنگ بود، / ولی به ناگهان قلمها به دور انداخته شد / و آدامس جای آن را گرفت... / شاید بیلیارد برای مردم سوییس که در اوج رفاه / بیشترین آمار خودکشی را دارند، / بهتر از خواندن رمانِ سقوطِ آلبرکامو باشد! / دانشگاه هاروارد در برابر فیفا وُ فیلا کم آورده است! / سانترهای دیوید بکهام، / از طرحِ بود و نبودِ شکسپیر قابل تأملتر شده است! / ظاهراً هنوز سنی از عمر بشر نگذشته است! / هنوز در حال تجربهییم! / هیجان آدم را میکُشد / و جویدن آدامس از سکته جلوگیری میکند! / فرار از فلسفه وُ اندیشه، / خود فلسفۀ جدیدیست که تازه راه افتاده است! / شاید... (پناهی، ۱۳۸۴: ذیل «نامههایی به آنا: چشمان تو گل آفتابگردانند»، ۲۰ الی۲۳)
حسین پناهی (۱۳۳۵-۱۳۸۳) متولّد یکی از روستاهای کهکیلویه و بویراحمد بود. او که مدتی در صنف روحانیت بهسر میبرد، روزی برای همیشه از حوزۀ علمیه خارج شد و مشق بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و شاعری را آغاز کرد. دکتر نصرالله حکمت در کتاب «فیلسوف دیوانه» که نشاندهندۀ نگرشی نو و تفسیری از جنون فیلسوفانۀ حسین پناهی است، متذکّر میشود که پناهی مصداق مجنونِ عاقل یا عاقلِ مجنون نبود، بلکه او خیلی بیشتر از آن بود. یعنی او یک متفکر و فیلسوف بود که دیوانه مینمود (حکمت، ۱۳۹۰: ۱۵).
حق با تو بود! / میبایست میخوابیدم! / اما به سگها سوگند، / که خواب کلکِ شیاطین است، / تا از شصت سال عمر، / سی سالش را به نفعِ مرگ ذخیره کند! / میشود به جای خواب به ریلها / و کفشها / و چشمها فکر کرد / و از نو نتیجه گرفت که باوفاترین جفتهای عالم، / کفشهای آدمیاند... / فلاسفه خیلی ملالآورند! / نه؟ / به کفشِ تنگ میمانند! / یا جیب خالی! / یا چادرِ فلفلیِ یک پیرهزنِ مُرده! / یا کارنامۀ مردودی! / خندهدار است، نه (پناهی، ۱۳۸۴: ذیل «به وقتِ گرینویچ: تابوت»، ۳۶ الی۴۶)؟
همۀ «من و نازی» را که زیر و رو کنی، یک جملۀ درست درمان نمیتوانی پیدا کنی. فقط یک مشت کلماتاند که بر روی هم انباشته شدهاند اما کلمات دیوانهای که فیلسوف است یا فیلسوفی که دیوانه است (حکمت، ۱۳۹۰: ۲۹-۳۰).
یادمه قبل از سؤال، / کبوتر با پای من راه میرفت! / جیرجیرک با گلوی من میخوند! / شاپرک با پرِ من پر میزد... / نور بودم در روز! / سایه بودم در شب! / خودِ هستی بودم / روشنُ رنگیُ مرموزُ دوان! / منِ عفریته مرا افسون کرد، / مرا از هستیِ خود بیرون کرد! / رازِ خوشبختی آن سلسله خاموشی بود، / خود فراموشی بود... / حلقه افتاد پس از طرحِ سؤال! ابدی شد قصۀ هجرُ وصال! / آدمی مانده وُ آیا وُ محال (پناهی، ۱۳۸۹: ذیل «من و ناز: شبُ نازی، منُ تب»، ۲۰-۲۱)!
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝حسین پناهی، نصرالله حکمت
از فرانسه نومیدم که در قرن نوزدهم و بیستم، / مهدِ زایش مکاتب متعدد هنری، / در شعرُ نقاشیُ رمانُ کلِ فرهنگ بود، / ولی به ناگهان قلمها به دور انداخته شد / و آدامس جای آن را گرفت... / شاید بیلیارد برای مردم سوییس که در اوج رفاه / بیشترین آمار خودکشی را دارند، / بهتر از خواندن رمانِ سقوطِ آلبرکامو باشد! / دانشگاه هاروارد در برابر فیفا وُ فیلا کم آورده است! / سانترهای دیوید بکهام، / از طرحِ بود و نبودِ شکسپیر قابل تأملتر شده است! / ظاهراً هنوز سنی از عمر بشر نگذشته است! / هنوز در حال تجربهییم! / هیجان آدم را میکُشد / و جویدن آدامس از سکته جلوگیری میکند! / فرار از فلسفه وُ اندیشه، / خود فلسفۀ جدیدیست که تازه راه افتاده است! / شاید... (پناهی، ۱۳۸۴: ذیل «نامههایی به آنا: چشمان تو گل آفتابگردانند»، ۲۰ الی۲۳)
حسین پناهی (۱۳۳۵-۱۳۸۳) متولّد یکی از روستاهای کهکیلویه و بویراحمد بود. او که مدتی در صنف روحانیت بهسر میبرد، روزی برای همیشه از حوزۀ علمیه خارج شد و مشق بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و شاعری را آغاز کرد. دکتر نصرالله حکمت در کتاب «فیلسوف دیوانه» که نشاندهندۀ نگرشی نو و تفسیری از جنون فیلسوفانۀ حسین پناهی است، متذکّر میشود که پناهی مصداق مجنونِ عاقل یا عاقلِ مجنون نبود، بلکه او خیلی بیشتر از آن بود. یعنی او یک متفکر و فیلسوف بود که دیوانه مینمود (حکمت، ۱۳۹۰: ۱۵).
حق با تو بود! / میبایست میخوابیدم! / اما به سگها سوگند، / که خواب کلکِ شیاطین است، / تا از شصت سال عمر، / سی سالش را به نفعِ مرگ ذخیره کند! / میشود به جای خواب به ریلها / و کفشها / و چشمها فکر کرد / و از نو نتیجه گرفت که باوفاترین جفتهای عالم، / کفشهای آدمیاند... / فلاسفه خیلی ملالآورند! / نه؟ / به کفشِ تنگ میمانند! / یا جیب خالی! / یا چادرِ فلفلیِ یک پیرهزنِ مُرده! / یا کارنامۀ مردودی! / خندهدار است، نه (پناهی، ۱۳۸۴: ذیل «به وقتِ گرینویچ: تابوت»، ۳۶ الی۴۶)؟
همۀ «من و نازی» را که زیر و رو کنی، یک جملۀ درست درمان نمیتوانی پیدا کنی. فقط یک مشت کلماتاند که بر روی هم انباشته شدهاند اما کلمات دیوانهای که فیلسوف است یا فیلسوفی که دیوانه است (حکمت، ۱۳۹۰: ۲۹-۳۰).
یادمه قبل از سؤال، / کبوتر با پای من راه میرفت! / جیرجیرک با گلوی من میخوند! / شاپرک با پرِ من پر میزد... / نور بودم در روز! / سایه بودم در شب! / خودِ هستی بودم / روشنُ رنگیُ مرموزُ دوان! / منِ عفریته مرا افسون کرد، / مرا از هستیِ خود بیرون کرد! / رازِ خوشبختی آن سلسله خاموشی بود، / خود فراموشی بود... / حلقه افتاد پس از طرحِ سؤال! ابدی شد قصۀ هجرُ وصال! / آدمی مانده وُ آیا وُ محال (پناهی، ۱۳۸۹: ذیل «من و ناز: شبُ نازی، منُ تب»، ۲۰-۲۱)!
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363