📘ته بساط
📝علیاکبر سعیدی سیرجانی
کتاب «ته بساط» که در سال ۱۳۷۰ انتشار یافت، دربردارندۀ برخی از مقالهها و رسالههای علیاکبر سعیدی سیرجانی است. مقالاتی که به زعم نویسندۀ آن بهمانند دیگر نوشتههایش در هر دوره و زمانی عین عقیدهاش بوده است، بیاندک مصلحتاندیشی و تقیّهای؛ و چهبسا که در بسیاری موارد این تشخیص غلط بوده است (سعیدی سیرجانی، ۱۹۹۱: ذیل «این حکایت»، ۲۱).
و اما نخستین مقالۀ کتاب ته بساط که در دیماه ۱۳۶۹ نگاشته شده است، مقالهای با عنوان «که هیچّی» است که در یکی دیگر از نسخههای چاپ شدۀ این کتاب با نام «این چاپ» و البته حذف بخشهایی از آن انتشار یافته است. مقالۀ «که هیچّی» نوشتهای طنّاز در ردّ سانسور حاکم در ایران است که سعیدی سیرجانی در آن ضمن نقد مسؤلین جمهوری اسلامی ایران، سرانجام جانکاه نویسندگانی چون خود را پیشبینی کرده است.
در ایران اسلامی برخلاف اختناق و سانسور عهد منحوس آریامهری، مطلقاً اختناق و سانسور حکمفرما نیست؛ چراکه ولایت مطلقه فقیه کجا و اختناق فکری و فرهنگی کجا؟ آنچه باعث تأخیر انتشار کتابها میشود روش خاصی است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مملکت اسلامی عزیزمان برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین در پیش گرفته است.
امر رسیدگی به محتوای کتاب و صدور دستور انتشارش در حکومت اسلامی بر عهدۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. مؤلّف یا ناشر اجازه دارد هر موضوعی که دلش میخواهد انتخاب کند و هرچه دلش میخواهد بنویسد... وزارت ارشاد نسخۀ چاپی کتاب را در اختیار بررسان محترم میگذارد و بررسان محترم آن را در برنامۀ کار خود قرار میدهند.
از اینجا به بعد مسئله ممکن است به یکی از دو صورت درآید: یا مأموران وظیفهشناس در کتاب عیب و ایرادی نمیبینند... و موضوع به خیر و خوشی پایان میگیرد. یا اینکه در کتاب چاپ شدۀ شما ایرادهایی به نظر بررسان محترم – که دلشان میخواهد هرچه در قلمرو حکومت اسلامی منتشر میشود بیعیب و نقص باشد – رسیده است که در این صورت امر از دو حال خارج نیست.
یا موارد عیب و ایراد نامشخص است و ناگفتنی، که بعداً به شرح و تفصیلش خواهیم پرداخت. یا معایب و موارد ایراد معلوم است و گفتنی، که در این صورت بررسان محترم عبارات معیوب و کلمات نامناسب را مشخّص مینمایند و شما را که ناشر یا مؤلّفید به حضور میخوانند و توصیه میفرمایند که این نکات جزئی را – که ممکن است بیش از پنجاه شصت مورد نباشد – در متن چاپ شده اصلاح کنید و بار دیگر نسخۀ بیعیب و نقص را با همان تشریفات سابق به حضورشان بفرستید تا بار دیگر به بررسی پردازند.
در همچو مواردی باز هم کار از دو صورت خارج نیست. یا نویسنده توصیههای برادران ارشادگر را میپذیرد و به رفع نقایص و اصلاح معایب میپردازد، یا اینکه سِرتقی و تُخسی میکند و حاضر به تغییر نوشتهاش نیست. اگر حاضر به اصلاح خودش و نوشتهاش نشد، که هیچّی! اما اگر به جای طبع چموش، صاحب گوش نصیحتنیوشی بود و به اصلاح موارد مشخّص شده پرداخت، باز هم امر از دو حال خارج نیست.
یا موارد ایراد به حدّی زیاد است که باید صفحات چاپ شده را دور بریزید و دوباره کتاب را حروفچینی کنید، که هیچّی! یا موارد ایراد از چهل پنجاه فقره بیشتر نیست و شما صفحات اصلاح شده را تجدید چاپ میکنید... و اما در مورد شقّ دوم از قضیّۀ اول، یعنی موردی که بررسان صاحبنظر نامرئی – در مقام ملائکۀ عتید و رقیب – معایبی ناگفتنی در کار شما دیدهاند. در این موارد گاهی یک سال دو سال پنج سال هشت سال میگذرد و نوبت بررسی به کتاب شما نمیرسد.
در اینجا هم امر از دو حال خارج نیست... یا بالاخره پس از یک سال دو سال ده سال به تنگ میآیید و با نوشتن نامهای از وزارت ارشاد اسلامی عاجزانه تقاضا میکنید که با اعزام نمایندهای دستور امحای اوراق ضالّه را صادر فرمایند، که هیچّی! یا به سرتان میزند و فشار طلبکارها و طعنههای ملامتآمیز مدیران چاپخانهها وادار به عریضهنویسی و شکایتپرانیتان میکند، که در صورت اخیر امر از دو حال خارج نیست.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝علیاکبر سعیدی سیرجانی
کتاب «ته بساط» که در سال ۱۳۷۰ انتشار یافت، دربردارندۀ برخی از مقالهها و رسالههای علیاکبر سعیدی سیرجانی است. مقالاتی که به زعم نویسندۀ آن بهمانند دیگر نوشتههایش در هر دوره و زمانی عین عقیدهاش بوده است، بیاندک مصلحتاندیشی و تقیّهای؛ و چهبسا که در بسیاری موارد این تشخیص غلط بوده است (سعیدی سیرجانی، ۱۹۹۱: ذیل «این حکایت»، ۲۱).
و اما نخستین مقالۀ کتاب ته بساط که در دیماه ۱۳۶۹ نگاشته شده است، مقالهای با عنوان «که هیچّی» است که در یکی دیگر از نسخههای چاپ شدۀ این کتاب با نام «این چاپ» و البته حذف بخشهایی از آن انتشار یافته است. مقالۀ «که هیچّی» نوشتهای طنّاز در ردّ سانسور حاکم در ایران است که سعیدی سیرجانی در آن ضمن نقد مسؤلین جمهوری اسلامی ایران، سرانجام جانکاه نویسندگانی چون خود را پیشبینی کرده است.
در ایران اسلامی برخلاف اختناق و سانسور عهد منحوس آریامهری، مطلقاً اختناق و سانسور حکمفرما نیست؛ چراکه ولایت مطلقه فقیه کجا و اختناق فکری و فرهنگی کجا؟ آنچه باعث تأخیر انتشار کتابها میشود روش خاصی است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مملکت اسلامی عزیزمان برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین در پیش گرفته است.
امر رسیدگی به محتوای کتاب و صدور دستور انتشارش در حکومت اسلامی بر عهدۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. مؤلّف یا ناشر اجازه دارد هر موضوعی که دلش میخواهد انتخاب کند و هرچه دلش میخواهد بنویسد... وزارت ارشاد نسخۀ چاپی کتاب را در اختیار بررسان محترم میگذارد و بررسان محترم آن را در برنامۀ کار خود قرار میدهند.
از اینجا به بعد مسئله ممکن است به یکی از دو صورت درآید: یا مأموران وظیفهشناس در کتاب عیب و ایرادی نمیبینند... و موضوع به خیر و خوشی پایان میگیرد. یا اینکه در کتاب چاپ شدۀ شما ایرادهایی به نظر بررسان محترم – که دلشان میخواهد هرچه در قلمرو حکومت اسلامی منتشر میشود بیعیب و نقص باشد – رسیده است که در این صورت امر از دو حال خارج نیست.
یا موارد عیب و ایراد نامشخص است و ناگفتنی، که بعداً به شرح و تفصیلش خواهیم پرداخت. یا معایب و موارد ایراد معلوم است و گفتنی، که در این صورت بررسان محترم عبارات معیوب و کلمات نامناسب را مشخّص مینمایند و شما را که ناشر یا مؤلّفید به حضور میخوانند و توصیه میفرمایند که این نکات جزئی را – که ممکن است بیش از پنجاه شصت مورد نباشد – در متن چاپ شده اصلاح کنید و بار دیگر نسخۀ بیعیب و نقص را با همان تشریفات سابق به حضورشان بفرستید تا بار دیگر به بررسی پردازند.
در همچو مواردی باز هم کار از دو صورت خارج نیست. یا نویسنده توصیههای برادران ارشادگر را میپذیرد و به رفع نقایص و اصلاح معایب میپردازد، یا اینکه سِرتقی و تُخسی میکند و حاضر به تغییر نوشتهاش نیست. اگر حاضر به اصلاح خودش و نوشتهاش نشد، که هیچّی! اما اگر به جای طبع چموش، صاحب گوش نصیحتنیوشی بود و به اصلاح موارد مشخّص شده پرداخت، باز هم امر از دو حال خارج نیست.
یا موارد ایراد به حدّی زیاد است که باید صفحات چاپ شده را دور بریزید و دوباره کتاب را حروفچینی کنید، که هیچّی! یا موارد ایراد از چهل پنجاه فقره بیشتر نیست و شما صفحات اصلاح شده را تجدید چاپ میکنید... و اما در مورد شقّ دوم از قضیّۀ اول، یعنی موردی که بررسان صاحبنظر نامرئی – در مقام ملائکۀ عتید و رقیب – معایبی ناگفتنی در کار شما دیدهاند. در این موارد گاهی یک سال دو سال پنج سال هشت سال میگذرد و نوبت بررسی به کتاب شما نمیرسد.
در اینجا هم امر از دو حال خارج نیست... یا بالاخره پس از یک سال دو سال ده سال به تنگ میآیید و با نوشتن نامهای از وزارت ارشاد اسلامی عاجزانه تقاضا میکنید که با اعزام نمایندهای دستور امحای اوراق ضالّه را صادر فرمایند، که هیچّی! یا به سرتان میزند و فشار طلبکارها و طعنههای ملامتآمیز مدیران چاپخانهها وادار به عریضهنویسی و شکایتپرانیتان میکند، که در صورت اخیر امر از دو حال خارج نیست.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
یا عرایضتان از چهاردیواری البته اختیاری وزارتخانه تجاوز نمیکند و بر دامن کبریای ارشادیون گردی نمینشاند که هیچّی! یا خدای ناکرده وضع حالتان نقل محافل میشود و از محدودۀ وطن اسلامی به خارج درز میکند که باز هم امر از دو حال خارج نیست.
یا نویسنده و ناشری ناموجّهاید و میان مردم به علّت اشتباهات گذشته اعتباری ندارید، که هیچّی! یا گذشتۀ زندگیتان پاک است و مردم از سیر و پیاز کارهایتان باخبرند، که در این صورت امر از دو حال خارج نیست. یا با یکی دو تلفن ناشناس خفقان میگیرید که هیچّی! یا سر لجبازی و خیرهسری دارید که باز هم امر از دو حال خارج نیست.
یا همه سازمانهای تبلیغاتی با همه امکانات و نیرویشان به جنگتان میآیند و با کشف و افشای موارد بیشماری از دزدیها و دغلیها و موقوفهخواریها و همکاری با ساواک و عضویّت گروههای الحادی و جیرهخوری سیا و موساد و عاملی اجانب و توهین به اسلام و امثال اینها مشتتان را وا میکنند، که هیچّی! یا دعای پاکان به درگاه حضرت احدیّت مستجاب میشود و وجود مزاحم شما در تصادمی کاملاً اتّفاقی...، که باز هم هیچّی! ملاحظه فرمودید در حکومت اسلامی هیچ راهی به بنبست نمیخورد؛ همهجا دوراهی است و اختیاری. (همان: ذیل «که هیچّی»، ۷ الی۱۹)
منبع:
_ سعیدی سیرجانی، علیاکبر، ۱۹۹۱، ته بساط، واشنگتن، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
یا عرایضتان از چهاردیواری البته اختیاری وزارتخانه تجاوز نمیکند و بر دامن کبریای ارشادیون گردی نمینشاند که هیچّی! یا خدای ناکرده وضع حالتان نقل محافل میشود و از محدودۀ وطن اسلامی به خارج درز میکند که باز هم امر از دو حال خارج نیست.
یا نویسنده و ناشری ناموجّهاید و میان مردم به علّت اشتباهات گذشته اعتباری ندارید، که هیچّی! یا گذشتۀ زندگیتان پاک است و مردم از سیر و پیاز کارهایتان باخبرند، که در این صورت امر از دو حال خارج نیست. یا با یکی دو تلفن ناشناس خفقان میگیرید که هیچّی! یا سر لجبازی و خیرهسری دارید که باز هم امر از دو حال خارج نیست.
یا همه سازمانهای تبلیغاتی با همه امکانات و نیرویشان به جنگتان میآیند و با کشف و افشای موارد بیشماری از دزدیها و دغلیها و موقوفهخواریها و همکاری با ساواک و عضویّت گروههای الحادی و جیرهخوری سیا و موساد و عاملی اجانب و توهین به اسلام و امثال اینها مشتتان را وا میکنند، که هیچّی! یا دعای پاکان به درگاه حضرت احدیّت مستجاب میشود و وجود مزاحم شما در تصادمی کاملاً اتّفاقی...، که باز هم هیچّی! ملاحظه فرمودید در حکومت اسلامی هیچ راهی به بنبست نمیخورد؛ همهجا دوراهی است و اختیاری. (همان: ذیل «که هیچّی»، ۷ الی۱۹)
منبع:
_ سعیدی سیرجانی، علیاکبر، ۱۹۹۱، ته بساط، واشنگتن، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘بیگانه
📝آلبر کامو
آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) در مقدمۀ خود بر رمان «بیگانه» - که محمود دولتآبادی آن را یکی از بهترین داستانهایی شمرده است که در دورههای مختلف زندگیاش خوانده است و هنوز هم گهگاه میخواند (محمدعلی، ۱۳۷۲: ۱۳۷) - مینویسد:
در جامعۀ ما هر آدمی که در تدفین مادرش گریه نکند، این خطر را میکند که به مرگ محکوم شود. فقط خواستهام بگویم قهرمان کتاب محکوم میشود چون بازی را بازی نکرد. از این جهت او از دید جامعهای که در آن زندگی میکند بیگانه است (کامو، ۱۳۸۶: ۴۷) اما اگر از خود بپرسم چرا مورسو بازی را بازی نمیکند، آنوقت میتوان تصوّر درستتری از این شخصیت بدست آورد. تصوّری موافقتر با نیّت نویسندۀ آن. جواب آن ساده است: او از دروغ گفتن ابا دارد (همان: ۴۷). چنانکه بسیاری از مفاهیم و قوانین زندگی را پوچ و بیارزش میداند و در نخستین سطر رمان با خونسردی کامل میگوید: امروز مادرم مُرد. شاید هم دیروز، نمیدانم (همان: ۶۱).
مورسو انسان بیتفاوتی است و پس از مرگ مادرش در مراسم ختم او ناله و زاری نمیکند، کارهای روزمرّهاش مانند شنا کردن، دوستدختر گرفتن و دیدن فیلم کمدی را کنار نمینهد، اما نباید فراموش کرد که مسئلۀ مورد نظر بدین سادگی هم نیست؛ چراکه مورسو در مراسم تدفین شرکت میکند، به شب احیا تَن میدهد، با سالامونایِ پیر که سگ خود را گم کرده است احساس همدردی مینماید و در پاسخ به وکیل خود اذعان میکند:
بدون شک مادرم را خیلی دوست داشتم، اما این حرف هیچ معنایی ندارد. تمام آدمهای سالم کمابیش مرگ عزیزانشان را آرزو میکنند (همان: ۱۱۹).
با توجه به آنچه گذشت، باید پـرسید چرا مورسو جوان عرب را به قـتل رساند؟ چرا پس از زدن یک تیر، بااینکه قصد کشتن او را نداشت، چهار تیر دیگر نیز به او شلیک کرد ؟ چرا از عمل خود پشیمان نبود و تنها نوعی ناراحتی احساس میکرد و چرا میگفت: همیشه تسلیم چیزی بودم که واقع میشد (همان: ۱۵۱)؟
منابع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۸۶، بیگانه، ترجمه لیلی گلستان، تهران، مرکز.
_ محمدعلی، محمد، ۱۳۷۲، گفتوگو، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) در مقدمۀ خود بر رمان «بیگانه» - که محمود دولتآبادی آن را یکی از بهترین داستانهایی شمرده است که در دورههای مختلف زندگیاش خوانده است و هنوز هم گهگاه میخواند (محمدعلی، ۱۳۷۲: ۱۳۷) - مینویسد:
در جامعۀ ما هر آدمی که در تدفین مادرش گریه نکند، این خطر را میکند که به مرگ محکوم شود. فقط خواستهام بگویم قهرمان کتاب محکوم میشود چون بازی را بازی نکرد. از این جهت او از دید جامعهای که در آن زندگی میکند بیگانه است (کامو، ۱۳۸۶: ۴۷) اما اگر از خود بپرسم چرا مورسو بازی را بازی نمیکند، آنوقت میتوان تصوّر درستتری از این شخصیت بدست آورد. تصوّری موافقتر با نیّت نویسندۀ آن. جواب آن ساده است: او از دروغ گفتن ابا دارد (همان: ۴۷). چنانکه بسیاری از مفاهیم و قوانین زندگی را پوچ و بیارزش میداند و در نخستین سطر رمان با خونسردی کامل میگوید: امروز مادرم مُرد. شاید هم دیروز، نمیدانم (همان: ۶۱).
مورسو انسان بیتفاوتی است و پس از مرگ مادرش در مراسم ختم او ناله و زاری نمیکند، کارهای روزمرّهاش مانند شنا کردن، دوستدختر گرفتن و دیدن فیلم کمدی را کنار نمینهد، اما نباید فراموش کرد که مسئلۀ مورد نظر بدین سادگی هم نیست؛ چراکه مورسو در مراسم تدفین شرکت میکند، به شب احیا تَن میدهد، با سالامونایِ پیر که سگ خود را گم کرده است احساس همدردی مینماید و در پاسخ به وکیل خود اذعان میکند:
بدون شک مادرم را خیلی دوست داشتم، اما این حرف هیچ معنایی ندارد. تمام آدمهای سالم کمابیش مرگ عزیزانشان را آرزو میکنند (همان: ۱۱۹).
با توجه به آنچه گذشت، باید پـرسید چرا مورسو جوان عرب را به قـتل رساند؟ چرا پس از زدن یک تیر، بااینکه قصد کشتن او را نداشت، چهار تیر دیگر نیز به او شلیک کرد ؟ چرا از عمل خود پشیمان نبود و تنها نوعی ناراحتی احساس میکرد و چرا میگفت: همیشه تسلیم چیزی بودم که واقع میشد (همان: ۱۵۱)؟
منابع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۸۶، بیگانه، ترجمه لیلی گلستان، تهران، مرکز.
_ محمدعلی، محمد، ۱۳۷۲، گفتوگو، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘قطام
📝جعفر شهیدی
دکتر جعفر شهیدی ضمن تشکیک در وجود قطام، داستان این زن و عشق ابنملجم به وی را شگفتانگیز، ساختگی و سرتاپا بیاساس میخواند و اذعان میکند که این داستان مشهور که بیش از سیزده قرن در ذهن افراد جای گرفته است، بیشتر از کتاب تاریخ ابناعثم اخذ شده است و با این نقد و مانند آن محو نمیشود (شهیدی، ۱۳۹۱: ۱۶۰-۱۶۴).
منبع:
_ شهیدی، سید جعفر، ۱۳۹۱، علی از زبان علی یا زندگانی امیرمؤمنان علی علیهالسلام، تهران، فرهنگ اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝جعفر شهیدی
دکتر جعفر شهیدی ضمن تشکیک در وجود قطام، داستان این زن و عشق ابنملجم به وی را شگفتانگیز، ساختگی و سرتاپا بیاساس میخواند و اذعان میکند که این داستان مشهور که بیش از سیزده قرن در ذهن افراد جای گرفته است، بیشتر از کتاب تاریخ ابناعثم اخذ شده است و با این نقد و مانند آن محو نمیشود (شهیدی، ۱۳۹۱: ۱۶۰-۱۶۴).
منبع:
_ شهیدی، سید جعفر، ۱۳۹۱، علی از زبان علی یا زندگانی امیرمؤمنان علی علیهالسلام، تهران، فرهنگ اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘واگویه
📝محمد مختاری
محمد مختاری (۱۳۲۱-۱۳۷۷) ازجمله شاعران شناخته شدهای است که نام او در دوازدهم آذر ۱۳۷۷ به فهرست شاعران و متفکرانی افزوده شد که تـعصب و خشونت استبدادی حضور روشنگرشان را تاب نیاورد.
کتاب «آرایش درونی» که بهزعم رضا براهنی بهترین کتاب محمد مختاری است (مختاری، ۱۳۷۸: ۲۵)، یک شعر بلند تشکیل یافته از چند قطعه است. یکی از قطعات این دفتر که از سطرنویسی به پاراگرافنویسی درآمده، قطعۀ «واگویه» است که در قسمتی از آن میخوانیم:
شعری که چکهچکه فروباریده است فرومیبارد و آبها و توفانها را برانگیخته است و برمیانگیزد و آبها و توفانها را آرام کرده است و آرام میکند و ما که گیسو گیسو به راه افتادهایم و به راه میافتیم و زندانها که به راه افتادهاند وبه راه میافتند و دارها که به راه افتادهاند و به راه میافتند و ویرانهها و آبادیها که به راه میافتند و چکهها که دوباره بخار شده است و چکهها که دوباره فروباریده است و میبارد و میبارد تا این نیمه از صراحت خود در ایمان شقه شقه بنگرد و تکههای ناصافش را به هم بچسباند که تنظیم این شکستگی تمام عمر وقت گرفته است و سایهروشن شک و یقین و ابهام و وضوحش توان بردباری را فرسوده است...
دنیا از این بیابان مقطع یا مسلسل آسیبی نمیبیند و از ناموزونیاش نیز طنین موزون شاعران برهم نمیخورد. این خط آشنا در عین آسانی دشوار است، زیراکه خط خویشتن است و لب به واژههایی میگشاید که عشق در تأمل برای خویش پیش از آنکه تنظیمشان کرده باشد تعبیرشان کرده است...
بنویس آزادی رؤیای سادهای است که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرومیرود و صبح از حواشی پیدایش برمیآید و این زبان اگرچه به تلفظش عادت نکرده است صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیده است. بنویس عشق اسم شبی است هنوز که ما را در ورطههای دنیا حق حضور داده است و سایههامان را از دیوارهای کهنه گذرانده است و میگذراند اگرچه کهنگی اکنون مشاممان را بیازارد و از چهار جانب خو گیریم و اخت شویم و شک کنیم و شک و یقین بیامیزند و میخکوبمان کنند و برآشوبیم و باز بنویسیم که ما همچنان مینویسیم که ما همچنان در اینجا ماندیم مثل درخت که مانده است مثل گرسنگی که اینجا مانده است و مثل سنگها که ماندهاند و مثل درد که مانده است و مثل خاک که مانده است و مثل شب که هنوز مثل روز مانده است...
ما شاهد شعارها و شعرهای خویشتنیم و شاهد یقین و تردید خویشتنیم و شاهد فساد و رشد خویشتنیم و با همین شعاع که آسان مینماید قوس دوام را تا اینجا پیمودهایم و دایره هر دم بزرگتر شده است تا ذرهذرۀ خویشتن را گرد آوریم و باز به پا شود و باز گرد آوریم و باز حنجره به حنجره بخوانیم و خاموش شویم و باز بخوانیم و لحظه به لحظه رؤیامان را بنویسیم و خط زنند و باز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز (همان: ۸۷ الی۸۹)...
منبع:
_ مختاری، محمد، ۱۳۷۸، آرایش درونی، تهران، توس.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمد مختاری
محمد مختاری (۱۳۲۱-۱۳۷۷) ازجمله شاعران شناخته شدهای است که نام او در دوازدهم آذر ۱۳۷۷ به فهرست شاعران و متفکرانی افزوده شد که تـعصب و خشونت استبدادی حضور روشنگرشان را تاب نیاورد.
کتاب «آرایش درونی» که بهزعم رضا براهنی بهترین کتاب محمد مختاری است (مختاری، ۱۳۷۸: ۲۵)، یک شعر بلند تشکیل یافته از چند قطعه است. یکی از قطعات این دفتر که از سطرنویسی به پاراگرافنویسی درآمده، قطعۀ «واگویه» است که در قسمتی از آن میخوانیم:
شعری که چکهچکه فروباریده است فرومیبارد و آبها و توفانها را برانگیخته است و برمیانگیزد و آبها و توفانها را آرام کرده است و آرام میکند و ما که گیسو گیسو به راه افتادهایم و به راه میافتیم و زندانها که به راه افتادهاند وبه راه میافتند و دارها که به راه افتادهاند و به راه میافتند و ویرانهها و آبادیها که به راه میافتند و چکهها که دوباره بخار شده است و چکهها که دوباره فروباریده است و میبارد و میبارد تا این نیمه از صراحت خود در ایمان شقه شقه بنگرد و تکههای ناصافش را به هم بچسباند که تنظیم این شکستگی تمام عمر وقت گرفته است و سایهروشن شک و یقین و ابهام و وضوحش توان بردباری را فرسوده است...
دنیا از این بیابان مقطع یا مسلسل آسیبی نمیبیند و از ناموزونیاش نیز طنین موزون شاعران برهم نمیخورد. این خط آشنا در عین آسانی دشوار است، زیراکه خط خویشتن است و لب به واژههایی میگشاید که عشق در تأمل برای خویش پیش از آنکه تنظیمشان کرده باشد تعبیرشان کرده است...
بنویس آزادی رؤیای سادهای است که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرومیرود و صبح از حواشی پیدایش برمیآید و این زبان اگرچه به تلفظش عادت نکرده است صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیده است. بنویس عشق اسم شبی است هنوز که ما را در ورطههای دنیا حق حضور داده است و سایههامان را از دیوارهای کهنه گذرانده است و میگذراند اگرچه کهنگی اکنون مشاممان را بیازارد و از چهار جانب خو گیریم و اخت شویم و شک کنیم و شک و یقین بیامیزند و میخکوبمان کنند و برآشوبیم و باز بنویسیم که ما همچنان مینویسیم که ما همچنان در اینجا ماندیم مثل درخت که مانده است مثل گرسنگی که اینجا مانده است و مثل سنگها که ماندهاند و مثل درد که مانده است و مثل خاک که مانده است و مثل شب که هنوز مثل روز مانده است...
ما شاهد شعارها و شعرهای خویشتنیم و شاهد یقین و تردید خویشتنیم و شاهد فساد و رشد خویشتنیم و با همین شعاع که آسان مینماید قوس دوام را تا اینجا پیمودهایم و دایره هر دم بزرگتر شده است تا ذرهذرۀ خویشتن را گرد آوریم و باز به پا شود و باز گرد آوریم و باز حنجره به حنجره بخوانیم و خاموش شویم و باز بخوانیم و لحظه به لحظه رؤیامان را بنویسیم و خط زنند و باز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز (همان: ۸۷ الی۸۹)...
منبع:
_ مختاری، محمد، ۱۳۷۸، آرایش درونی، تهران، توس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘مرگ خوش
📝آلبر کامو
رمان «مرگ خوش» تنها اثر آلبر کامو است که بعد از مرگش منتشر شد. کامو این کتاب را در بیستوپنج سالگی و تحت تأثیر نیچه و ارادۀ معطوف به قدرت او نوشت (کامو، ۱۳۸۷: ۵).
مورسو، شخصیت اصلی رمان مرگ خوش، با مرد افلیجی به نام زاگرو آشنا میشود. مردی که در زندگی به دنبال ثروت و خوشبختی بوده است و به آن نیز رسیده است تااینکه پاهای خود را از دست میدهد و فلج میشود. زندگی کنونی بر زاگرو بسیارتلخ و سخت میگذرد و او معتقد است که زندگی نباید با بوسههای یک افلیج آلوده شود. لذا به مورسو توصیه میکند که با کشتن او صاحب اموال و ثروتش شود.
زاگرو بر آن باور است که پول سبب تصاحب زمان میشود و تسلّط بر زمان خوشبختی را ممکن میسازد. از اینرو هرآدمی که اراده و شوق به خوشبختی داشته باشد، مستحقّ ثروتمند شدن است (همان: ۴۷ الی۴۹).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۸۷، مرگ خوش، ترجمه احسان لامع، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
رمان «مرگ خوش» تنها اثر آلبر کامو است که بعد از مرگش منتشر شد. کامو این کتاب را در بیستوپنج سالگی و تحت تأثیر نیچه و ارادۀ معطوف به قدرت او نوشت (کامو، ۱۳۸۷: ۵).
مورسو، شخصیت اصلی رمان مرگ خوش، با مرد افلیجی به نام زاگرو آشنا میشود. مردی که در زندگی به دنبال ثروت و خوشبختی بوده است و به آن نیز رسیده است تااینکه پاهای خود را از دست میدهد و فلج میشود. زندگی کنونی بر زاگرو بسیارتلخ و سخت میگذرد و او معتقد است که زندگی نباید با بوسههای یک افلیج آلوده شود. لذا به مورسو توصیه میکند که با کشتن او صاحب اموال و ثروتش شود.
زاگرو بر آن باور است که پول سبب تصاحب زمان میشود و تسلّط بر زمان خوشبختی را ممکن میسازد. از اینرو هرآدمی که اراده و شوق به خوشبختی داشته باشد، مستحقّ ثروتمند شدن است (همان: ۴۷ الی۴۹).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۸۷، مرگ خوش، ترجمه احسان لامع، تهران، نگاه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘راستان
📝آلبر کامو
کتاب «راستان» اثر آلبرکامو که با عناوین دیگری نیز مانند عادلها، درستکاران، دادگسترها و صالحان به فارسی ترجمه شده است، نمایشنامهای چندلایه و فلسفی است که انسان را با انبوه تناقضاتش مواجه کرده و در پی آن است که به ما بیاموزد که هر پرسشی طبیعتاً پاسخی ساده و روشن نخواهد داشت.
نمایشنامۀ راستان، داستان گروهی از مبارزین سوسیالیست روسیه است که در برقرای عدالت تصمیم به کُشتن سِرژ، دوک بزرگ روسیه، گرفتهاند اما در موقع عملیات عامل انفجار با دیدن برادرزادههای کودکِ دوک دچار تردید شده و از منفجر کردن بمب خودداری میکند.
اکثر افراد گروه ضمن صحیح پنداشتن اصل ترور، کشتن کودکان را مخالف شرافت میدانند، ولی برخی هم برای رسیدن به انقلاب و اجرای عدالت، هر کاری، حتی درهم کوبیدن مردمی که انقلاب به خاطر آنان شکل گرفته است جایز میشمرند (کامو، ۱۳۴۹: ۴۶) و در ادامه با صراحت تمام اذعان میکنند که انقلاب آدمکشی و اقدامی تروریستی است (همان: ۵۲).
آلبر کامو بااینکه به صداقت و ایمان برخی از مبارزهگران با ظلم تردیدی نداشته و بر آن اعتقاد است که اینان جان خود را در راه اهدافشان قربانی میکنند، اما زندگی را بر مرگ ترجیح میدهد و ضمن مبهم شمردن معنی عدالت، ما را با این پرسش مهم روبهرو میسازد که آیا با انقلاب عدالت برپا میشود و استبداد ریشهکن خواهد گردید؟
پاسخ تقریبی این نویسنده و فیلسوف فرانسوی با تمام شک و تردیدهای آکندهاش ظاهراً این است که این بیعدالتیِ کثیف مثل کنه به ما چسبیده است و ما محکومیم که از خودمان هم بزرگتر باشیم (همان: ۱۱۳).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۴۹، راستان، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، نیل.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
کتاب «راستان» اثر آلبرکامو که با عناوین دیگری نیز مانند عادلها، درستکاران، دادگسترها و صالحان به فارسی ترجمه شده است، نمایشنامهای چندلایه و فلسفی است که انسان را با انبوه تناقضاتش مواجه کرده و در پی آن است که به ما بیاموزد که هر پرسشی طبیعتاً پاسخی ساده و روشن نخواهد داشت.
نمایشنامۀ راستان، داستان گروهی از مبارزین سوسیالیست روسیه است که در برقرای عدالت تصمیم به کُشتن سِرژ، دوک بزرگ روسیه، گرفتهاند اما در موقع عملیات عامل انفجار با دیدن برادرزادههای کودکِ دوک دچار تردید شده و از منفجر کردن بمب خودداری میکند.
اکثر افراد گروه ضمن صحیح پنداشتن اصل ترور، کشتن کودکان را مخالف شرافت میدانند، ولی برخی هم برای رسیدن به انقلاب و اجرای عدالت، هر کاری، حتی درهم کوبیدن مردمی که انقلاب به خاطر آنان شکل گرفته است جایز میشمرند (کامو، ۱۳۴۹: ۴۶) و در ادامه با صراحت تمام اذعان میکنند که انقلاب آدمکشی و اقدامی تروریستی است (همان: ۵۲).
آلبر کامو بااینکه به صداقت و ایمان برخی از مبارزهگران با ظلم تردیدی نداشته و بر آن اعتقاد است که اینان جان خود را در راه اهدافشان قربانی میکنند، اما زندگی را بر مرگ ترجیح میدهد و ضمن مبهم شمردن معنی عدالت، ما را با این پرسش مهم روبهرو میسازد که آیا با انقلاب عدالت برپا میشود و استبداد ریشهکن خواهد گردید؟
پاسخ تقریبی این نویسنده و فیلسوف فرانسوی با تمام شک و تردیدهای آکندهاش ظاهراً این است که این بیعدالتیِ کثیف مثل کنه به ما چسبیده است و ما محکومیم که از خودمان هم بزرگتر باشیم (همان: ۱۱۳).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۴۹، راستان، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، نیل.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘یلدا و کریسمس
📝میثم موسوی
یَلدا واژهای سُریانی به معنی میلاد است و شب یلدا که آن را شب چلّه نیز نامیدهاند - چراکه از اول دیماه تا جشن سَده در دهم بهمن چهل روز فاصله است - آخرین شب پاییز و بلندترین شب سال است. این شب که در ایران سابقهای چندینهزارساله دارد، شب تولّد مهر و زایش مسیح است و در شعر فارسی مانند این بیت سنایی به صراحت بدان اشاره شده است:
به صاحبدولتی پیوند اگر نامی همی جویی / که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۵/ ۲۳۸۴۵؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۳-۷۴-۷۵-۷۷-۷۹-۸۱؛ شمیسا، ۱۳۶۸: ۳۲-۳۳؛ یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴)
اول دی تولّد مهر (یا میترا) است که آن را به نامِ یلدا و آغاز سال جشن میگرفتند. از اینرو برخی ازجمله دکتر یاحقی، دکتر کزازی و هاشم رضی معتقدند که یلدای ایرانی و کریسمس از یک اصل سرچشمه گرفتهاند (یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴؛ کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۴-۷۶). جلالالدین کزازی طی یک سخنرانی در دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران، به تقلیدِ مسیحیان از آیینهای شب یلدا اشاره کرده و در ادامه متذکّر شده است هنگامی که به مراسم مسیحیان در کریسمس نگاه میکنیم، بسیاری از نشانههای ایرانی این مراسم را درمییابیم. مهر از دوشیزۀ باکرهای به نام آناهیتا در درون غاری زاده شد که بعدها مسیحیان عیسی را جایگزین مهر و مریم را جایگزین آناهیتا قرار دادند. ایرانیان قدیم در شب چله درخت سروی را میآراستند. بعدها مسیحیان درخت کاج را به تقلید از مهرپرستان و ایرانیان تزئین کردند. ترسایان به تقلید از مهرپرستان خدا را پدر خواندند و به مانند آنان روز یکشنبه را روز مقدّس خود نامیدند (کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»).
هاشم رضی نیز اغلب آداب و مراسم کریسمس را مقتبس از آیین مهر دانسته و معتقد است که مسیحیان هم ابتدا روز بیستویکم دسامبر را که برابر با اول دیماه بود جشن میگرفتند، اما در سدۀ چهارم میلادی بر اثر اشتباهاتی که در کبیسه روی داد تولّد مهر یا مسیحا در بیستوپنجم دسامبر واقع شد و از آن پس این تاریخ تثبیت شد (رضی، ۱۳۸۳: ۷۷).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغت نامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ رضی، هاشم، ۱۳۸۳، جشنهای آتش و مهرگان، تهران، بهجت.
_ شمیسا، سیروس، ۱۳۶۸، «کریسمس و شب چله»، کیهان فرهنگی، سال ششم، آذر، شماره ۹.
_ کزازی، میر جلالالدین، ۱۳۸۴، «کاوشی در شب چله»، دانشکده داروسازی دانشگاه تهران.
_ یاحقی، محمدجعفر، ۱۳۹۱، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، فرهنگ معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
📝میثم موسوی
یَلدا واژهای سُریانی به معنی میلاد است و شب یلدا که آن را شب چلّه نیز نامیدهاند - چراکه از اول دیماه تا جشن سَده در دهم بهمن چهل روز فاصله است - آخرین شب پاییز و بلندترین شب سال است. این شب که در ایران سابقهای چندینهزارساله دارد، شب تولّد مهر و زایش مسیح است و در شعر فارسی مانند این بیت سنایی به صراحت بدان اشاره شده است:
به صاحبدولتی پیوند اگر نامی همی جویی / که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۵/ ۲۳۸۴۵؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۳-۷۴-۷۵-۷۷-۷۹-۸۱؛ شمیسا، ۱۳۶۸: ۳۲-۳۳؛ یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴)
اول دی تولّد مهر (یا میترا) است که آن را به نامِ یلدا و آغاز سال جشن میگرفتند. از اینرو برخی ازجمله دکتر یاحقی، دکتر کزازی و هاشم رضی معتقدند که یلدای ایرانی و کریسمس از یک اصل سرچشمه گرفتهاند (یاحقی، ۱۳۹۱: ۹۱۳-۹۱۴؛ کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»؛ رضی، ۱۳۸۳: ۷۴-۷۶). جلالالدین کزازی طی یک سخنرانی در دانشکدۀ داروسازی دانشگاه تهران، به تقلیدِ مسیحیان از آیینهای شب یلدا اشاره کرده و در ادامه متذکّر شده است هنگامی که به مراسم مسیحیان در کریسمس نگاه میکنیم، بسیاری از نشانههای ایرانی این مراسم را درمییابیم. مهر از دوشیزۀ باکرهای به نام آناهیتا در درون غاری زاده شد که بعدها مسیحیان عیسی را جایگزین مهر و مریم را جایگزین آناهیتا قرار دادند. ایرانیان قدیم در شب چله درخت سروی را میآراستند. بعدها مسیحیان درخت کاج را به تقلید از مهرپرستان و ایرانیان تزئین کردند. ترسایان به تقلید از مهرپرستان خدا را پدر خواندند و به مانند آنان روز یکشنبه را روز مقدّس خود نامیدند (کزازی، ۱۳۸۴: ذیل «کاوشی در شب چله»).
هاشم رضی نیز اغلب آداب و مراسم کریسمس را مقتبس از آیین مهر دانسته و معتقد است که مسیحیان هم ابتدا روز بیستویکم دسامبر را که برابر با اول دیماه بود جشن میگرفتند، اما در سدۀ چهارم میلادی بر اثر اشتباهاتی که در کبیسه روی داد تولّد مهر یا مسیحا در بیستوپنجم دسامبر واقع شد و از آن پس این تاریخ تثبیت شد (رضی، ۱۳۸۳: ۷۷).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغت نامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ رضی، هاشم، ۱۳۸۳، جشنهای آتش و مهرگان، تهران، بهجت.
_ شمیسا، سیروس، ۱۳۶۸، «کریسمس و شب چله»، کیهان فرهنگی، سال ششم، آذر، شماره ۹.
_ کزازی، میر جلالالدین، ۱۳۸۴، «کاوشی در شب چله»، دانشکده داروسازی دانشگاه تهران.
_ یاحقی، محمدجعفر، ۱۳۹۱، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، فرهنگ معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘کالیگولا
📝آلبر کامو
نمایشنامۀ «کالیگولا» که صادق هدایت آن را اثری انترسان و جالب خوانده است (هدایت، ۱۳۷۹: ۵۵)، داستان امپراتوری جوان به نام کایوس کالیگولا است. کالیگولا پس از مرگ خواهرش از کاخ سلطنتی خود میگریزد و چندروز کسی خبری از او نمییابد. پیوند فراتر از خواهر و برادری او با دروسیلا سبب شده است تا علت غیبت کالیگولا را شکست عشقی بدانند، اما آنچه چون صاعقه بر کالیگولا فرود آمده چیزی فراتر از عشق یعنی آگاهی از مرگ و پوچی هستی است (کامو، ۱۳۵۷: ۵-۶).
کالیگولا انسان دیگری شده و همچون «الغَریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیش» تن به انجام هرگونه قتل و فحشایی میدهد. او که حکومت کردن را دزدیدن میداند، معتقد است دزدی مستقیم از اموال رعایا قبیحتر از وضع مالیات غیرمستقیم بر قیمت مایحتاج ضروری مردم نیست (همان: ۳۵).
برخی کالیگولا را با هیتلر مقایسه کردهاند که البته به نظر مترجم کتاب این مقایسهای عجولانه و مشکوک است؛ چراکه گذشته از جنایات کالیگولا، او فرد مستبدی نیست. مستبد کسی است که ملتها را فدای عقاید و جاهطلبیاش میکند و حال آنکه کالیگولا در پی عصیان و پنجه در پنجه انداختن با پوچی مطلق است. عصیان بر پوچی که خود عصیانی پوچ است (همان: ۶ الی۱۰).
چون عصیان در نظر کامو بزرگترین خصلت و حق آدمی است، میتوان گفت که کالیگولا محبوبترین قهرمان اوست. لذا چنانکه کالیگولا دیگران را به مقاومت و عصیان برمیانگیزد، میتوان در برابر او ایستاد، اما منطقاً با هیچ استدلالی نمیتوان ثابت کرد که کالیگولا خطا میکند (همان: ۹-۱۰).
منابع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۵۷، کالیگولا، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، کتاب زمان.
_ هدایت، صادق، ۱۳۷۹، هشتادودو نامه به حسن شهیدنورائی، پاریس، کتاب چشمانداز.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
نمایشنامۀ «کالیگولا» که صادق هدایت آن را اثری انترسان و جالب خوانده است (هدایت، ۱۳۷۹: ۵۵)، داستان امپراتوری جوان به نام کایوس کالیگولا است. کالیگولا پس از مرگ خواهرش از کاخ سلطنتی خود میگریزد و چندروز کسی خبری از او نمییابد. پیوند فراتر از خواهر و برادری او با دروسیلا سبب شده است تا علت غیبت کالیگولا را شکست عشقی بدانند، اما آنچه چون صاعقه بر کالیگولا فرود آمده چیزی فراتر از عشق یعنی آگاهی از مرگ و پوچی هستی است (کامو، ۱۳۵۷: ۵-۶).
کالیگولا انسان دیگری شده و همچون «الغَریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیش» تن به انجام هرگونه قتل و فحشایی میدهد. او که حکومت کردن را دزدیدن میداند، معتقد است دزدی مستقیم از اموال رعایا قبیحتر از وضع مالیات غیرمستقیم بر قیمت مایحتاج ضروری مردم نیست (همان: ۳۵).
برخی کالیگولا را با هیتلر مقایسه کردهاند که البته به نظر مترجم کتاب این مقایسهای عجولانه و مشکوک است؛ چراکه گذشته از جنایات کالیگولا، او فرد مستبدی نیست. مستبد کسی است که ملتها را فدای عقاید و جاهطلبیاش میکند و حال آنکه کالیگولا در پی عصیان و پنجه در پنجه انداختن با پوچی مطلق است. عصیان بر پوچی که خود عصیانی پوچ است (همان: ۶ الی۱۰).
چون عصیان در نظر کامو بزرگترین خصلت و حق آدمی است، میتوان گفت که کالیگولا محبوبترین قهرمان اوست. لذا چنانکه کالیگولا دیگران را به مقاومت و عصیان برمیانگیزد، میتوان در برابر او ایستاد، اما منطقاً با هیچ استدلالی نمیتوان ثابت کرد که کالیگولا خطا میکند (همان: ۹-۱۰).
منابع:
_ کامو، آلبر، ۱۳۵۷، کالیگولا، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، کتاب زمان.
_ هدایت، صادق، ۱۳۷۹، هشتادودو نامه به حسن شهیدنورائی، پاریس، کتاب چشمانداز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دیوار
📝علیرضا غلامی
دیروز مدرسه نرفتم، یعنی رفتم، اما فقط مراسم ظهرگاهی برگزار شد و از کلاس خبری نبود... آقای رسولی هفتهای یکبار دربارۀ اهمیت صف صحبت میکرد و میگفت اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، بیشتر از هر چیز باید به صف اهمیت بدهیم... آقای رسولی علاقۀ خاصی به بالا بردن پرچم داشت... او پرچم بالا میکشید و ما سرود میخواندیم... بعد از پرچم نوبت شعارها بود... بعد از رحیمی خواست که بالا برود و قرآن بخواند... بعد از قرآن، ما خودمان باید صلوات میفرستادیم. آقای رسولی دربارۀ اهمیت صلوات هم صحبت کرد... و بعد این را اضافه کرد که ما وقتی آنها را یاد میکنیم فرشتهها بالای سر ما بالهاشان را باز میکنند و جلوی هفتادوچند بلا را میگیرند. آقای رسولی از ما خواست صلوات دومی را برای سلامتی امامِ امت بلندتر بفرستیم. ما داشتیم میفرستادیم اما یکدفعه صدای وحشتناکی آمد و شیشههای مدرسه پایین ریخت. آقای رسولی هم از بالای سکو روی زمین افتاد (غلامی، ۱۳۹۳: ۷ الی۱۴).
رمان «دیوار» داستانی ساده، تلخ، شکیل، ظریف و هوشمندانه است که در نکوهش انقلاب و نقد جنگ نگاشته شده است. این کتاب که یکی از بهترین داستانهای فارسی ضد جنگ شمرده میشود، تصویری سیاه و ترسناک از جنگ ارائه میدهد و در روایتی متفاوت و زیرپوستی به بررسی شرایط فرهنگی و اجتماعی و تمسخر شعارهای سیاسی و مذهبی دهۀ شصت میپردازد.
علیرضا غلامی این کتاب خود را با احترام به نویسندگانی ازجمله فردینان سلین، گونتر گراس، مارک توین، آلبر کامو، یاروسلاو هاشک، ارنست همینگوی، ماسوجی ایبوسه، احمد محمود و احمد دهقان آغاز میکند و در ادامه بیستوچهار ساعت از زندگی نوجوانی بیاعتنا را به تصویر میکشد. دانشآموزی چهارده ساله که پدرِ خودخواهش را به سبب مبارزه با نظام شاهنشاهی و برادر هشتنُه سالهاش را به خاطر اصابت موشک به مدرسه از دست داده است. چنانکه ناپدریاش نیز بر اثر موشکباران عراق از دوپا قطع عضو شده است، مادرش زیر آوار مدفون گشته و خودش هم طی اتفاقی مضحک متهم به همکاری با ضد انقلاب میشود!!!
نویسنده با روایت مکررِ «عکس بزرگی از امام روی دیوار بود» و همچنین شعارِ «جنگ جنگ تا پیروزی» به نقد سیاستهای ولی فقیه پرداخته و رهبر کشور ایران را یکی از عوامل بدبختی مردم و کشتار غیرنظامیان نشان میدهد. چنانکه اشارۀ کوتاهی به مسئلۀ کودکسرباز کرده و اذعان میکند که تلویزیون به درخواست آموزشوپرورش از دانشآموزان میخواهد که برای جبهه ثبتنام کنند (همان: ۸۷).
نزدیک مدرسه زنی را دیدم که داشت بین چندتا جنازه میگشت. او پسر کوچکی را بغل کرده بود و براش لالایی میخواند... چندتا از مردها که اورکت خاکی تنشان بود سعی کردند جنازه را از او بگیرند، اما زنه گفت دنبال سر بچهاش است... یک مرد میانسالی که آنجا ایستاده بود یک پلاستیک خونی دستش بود که توی آن پُر از دستوپا بود (همان: ۲۹-۳۰).
منبع:
_ غلامی، علیرضا، ۱۳۹۳، دیوار، تهران، علیرضا غلامی با همکاری نشر مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
📝علیرضا غلامی
دیروز مدرسه نرفتم، یعنی رفتم، اما فقط مراسم ظهرگاهی برگزار شد و از کلاس خبری نبود... آقای رسولی هفتهای یکبار دربارۀ اهمیت صف صحبت میکرد و میگفت اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، بیشتر از هر چیز باید به صف اهمیت بدهیم... آقای رسولی علاقۀ خاصی به بالا بردن پرچم داشت... او پرچم بالا میکشید و ما سرود میخواندیم... بعد از پرچم نوبت شعارها بود... بعد از رحیمی خواست که بالا برود و قرآن بخواند... بعد از قرآن، ما خودمان باید صلوات میفرستادیم. آقای رسولی دربارۀ اهمیت صلوات هم صحبت کرد... و بعد این را اضافه کرد که ما وقتی آنها را یاد میکنیم فرشتهها بالای سر ما بالهاشان را باز میکنند و جلوی هفتادوچند بلا را میگیرند. آقای رسولی از ما خواست صلوات دومی را برای سلامتی امامِ امت بلندتر بفرستیم. ما داشتیم میفرستادیم اما یکدفعه صدای وحشتناکی آمد و شیشههای مدرسه پایین ریخت. آقای رسولی هم از بالای سکو روی زمین افتاد (غلامی، ۱۳۹۳: ۷ الی۱۴).
رمان «دیوار» داستانی ساده، تلخ، شکیل، ظریف و هوشمندانه است که در نکوهش انقلاب و نقد جنگ نگاشته شده است. این کتاب که یکی از بهترین داستانهای فارسی ضد جنگ شمرده میشود، تصویری سیاه و ترسناک از جنگ ارائه میدهد و در روایتی متفاوت و زیرپوستی به بررسی شرایط فرهنگی و اجتماعی و تمسخر شعارهای سیاسی و مذهبی دهۀ شصت میپردازد.
علیرضا غلامی این کتاب خود را با احترام به نویسندگانی ازجمله فردینان سلین، گونتر گراس، مارک توین، آلبر کامو، یاروسلاو هاشک، ارنست همینگوی، ماسوجی ایبوسه، احمد محمود و احمد دهقان آغاز میکند و در ادامه بیستوچهار ساعت از زندگی نوجوانی بیاعتنا را به تصویر میکشد. دانشآموزی چهارده ساله که پدرِ خودخواهش را به سبب مبارزه با نظام شاهنشاهی و برادر هشتنُه سالهاش را به خاطر اصابت موشک به مدرسه از دست داده است. چنانکه ناپدریاش نیز بر اثر موشکباران عراق از دوپا قطع عضو شده است، مادرش زیر آوار مدفون گشته و خودش هم طی اتفاقی مضحک متهم به همکاری با ضد انقلاب میشود!!!
نویسنده با روایت مکررِ «عکس بزرگی از امام روی دیوار بود» و همچنین شعارِ «جنگ جنگ تا پیروزی» به نقد سیاستهای ولی فقیه پرداخته و رهبر کشور ایران را یکی از عوامل بدبختی مردم و کشتار غیرنظامیان نشان میدهد. چنانکه اشارۀ کوتاهی به مسئلۀ کودکسرباز کرده و اذعان میکند که تلویزیون به درخواست آموزشوپرورش از دانشآموزان میخواهد که برای جبهه ثبتنام کنند (همان: ۸۷).
نزدیک مدرسه زنی را دیدم که داشت بین چندتا جنازه میگشت. او پسر کوچکی را بغل کرده بود و براش لالایی میخواند... چندتا از مردها که اورکت خاکی تنشان بود سعی کردند جنازه را از او بگیرند، اما زنه گفت دنبال سر بچهاش است... یک مرد میانسالی که آنجا ایستاده بود یک پلاستیک خونی دستش بود که توی آن پُر از دستوپا بود (همان: ۲۹-۳۰).
منبع:
_ غلامی، علیرضا، ۱۳۹۳، دیوار، تهران، علیرضا غلامی با همکاری نشر مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ز گهواره تا گور دانش بجوی
📝ابوالقاسم فخرالاشراف
لغتنامۀ دهخدا از عبارت بسیار شنیده شدۀ «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ»، به مانند غالب نویسندگان، بهعنوان یکی از احادیث یاد کرده و آن را به پیامبر اسلام نسبت داده است (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۳/ ۱۹۶۳۸). چنانکه شاعر و سرایندۀ مصرع مشهوری چون «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را نیز سعدی خوانده است (همان: ۱۲/ ۱۹۳۵۳)!
در دهههای اخیر هم بیت «چنین گفت پیغمبر راستگوی / ز گهواره تا گور دانش بجوی» بیشتر به فردوسی نسبت داده شده است و وزارت آموزشوپرورش نیز آن را به نقل از این شاعر بزرگ ایران و البته حدیث جعلی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» شعار ملّی کرده است. حال آنکه چنین بیتی از فردوسی نیست و حتی در ابیات الحاقی شاهنامه هم نیامده است. همانطورکه عبارت عربی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» نیز اساساً حدیث و روایت نبوده و سند و منبعی برای آن در جوامع روایی شیعه و اهلسنّت یافت نشده است (اسفندیاری، ۱۳۹۴: ۷).
باتوجه به آنچه گذشت، گویندۀ عبارت عربی و سرایندۀ شعر مذکور کماکان نامشخّص است. هرچند دقیقتر آن است که بگویم نام شاعر مصراع اول معلوم نیست، اما نام شاعر مصراع دوم مشخص شده است؛ چراکه در یکی از یادداشتهای علیاصغر حکمت با عنوان «یادداشتهائی از عصر پهلوی» آمده است که بازرس ادیب و سخنور وزارت معارف، مرحوم میرزاابوالقاسم فخرالاشراف، در سال ۱۳۱۵ شمسی مصرع «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را سرود (حکمت، ۱۳۵۴: ۷۳۷-۷۳۸).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغتنامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ اسفندیاری، محمد، ۱۳۹۴، «نقد مشهورات»، آینه پژوهش، سال بیستوپنجم، شماره ۵.
_ حکمت، علیاصغر، ۱۳۵۴، «یادداشتهائی از عصر پهلوی: آموزش بزرگسالان»، وحید، شماره ۱۸۴.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابوالقاسم فخرالاشراف
لغتنامۀ دهخدا از عبارت بسیار شنیده شدۀ «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ»، به مانند غالب نویسندگان، بهعنوان یکی از احادیث یاد کرده و آن را به پیامبر اسلام نسبت داده است (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۳/ ۱۹۶۳۸). چنانکه شاعر و سرایندۀ مصرع مشهوری چون «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را نیز سعدی خوانده است (همان: ۱۲/ ۱۹۳۵۳)!
در دهههای اخیر هم بیت «چنین گفت پیغمبر راستگوی / ز گهواره تا گور دانش بجوی» بیشتر به فردوسی نسبت داده شده است و وزارت آموزشوپرورش نیز آن را به نقل از این شاعر بزرگ ایران و البته حدیث جعلی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» شعار ملّی کرده است. حال آنکه چنین بیتی از فردوسی نیست و حتی در ابیات الحاقی شاهنامه هم نیامده است. همانطورکه عبارت عربی «اُطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ اِلیَ اللَّحدِ» نیز اساساً حدیث و روایت نبوده و سند و منبعی برای آن در جوامع روایی شیعه و اهلسنّت یافت نشده است (اسفندیاری، ۱۳۹۴: ۷).
باتوجه به آنچه گذشت، گویندۀ عبارت عربی و سرایندۀ شعر مذکور کماکان نامشخّص است. هرچند دقیقتر آن است که بگویم نام شاعر مصراع اول معلوم نیست، اما نام شاعر مصراع دوم مشخص شده است؛ چراکه در یکی از یادداشتهای علیاصغر حکمت با عنوان «یادداشتهائی از عصر پهلوی» آمده است که بازرس ادیب و سخنور وزارت معارف، مرحوم میرزاابوالقاسم فخرالاشراف، در سال ۱۳۱۵ شمسی مصرع «ز گهواره تا گور دانش بجوی» را سرود (حکمت، ۱۳۵۴: ۷۳۷-۷۳۸).
منابع:
_ دهخدا، علیاکبر، ۱۳۷۷، لغتنامۀ دهخدا، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
_ اسفندیاری، محمد، ۱۳۹۴، «نقد مشهورات»، آینه پژوهش، سال بیستوپنجم، شماره ۵.
_ حکمت، علیاصغر، ۱۳۵۴، «یادداشتهائی از عصر پهلوی: آموزش بزرگسالان»، وحید، شماره ۱۸۴.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘در دفاع از فهم
📝آلبر کامو
اگر کسی نانتان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادیتان را گرفت، مطمئن باشید نانتان نیز در معرض خطر است... فقر با پس رفتن آزادی رشد میکند و برعکس. اگر این قرن دشوار به ما چیزی آموخته باشد، این است که انقلاب اقتصادی یا همراه آزادی خواهد بود یا اصلاً وجود نخواهد داشت و آزادی همراه با اقتصاد خواهد بود یا خبری از آزادی نخواهد بود (کامو، ۱۴۰۲: ۱۸۳-۱۸۴).
کتاب «در دفاع از فهم» شامل سیوچهار سخنرانی از آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) است که از سال ۱۹۳۶ آغاز میشود و در ۱۹۵۸ پایان میپذیرد. کتابی که این نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی-الجزایری در سراسر آن متذکر شده است که انسانها نباید در برابر ظلم و بیعدالتی سکوت کنند و هنرمندان و نویسندگان نیز موظف هستند که با صراحت از آزادی حمایت کنند.
تا زمانی که ارادۀ معطوف به قدرت از بین نرود اوضاع [جهان] سامان نمییابد (همان: ۷۶). میتوانیم به سازمان ملل متحد پیشنهاد بدهیم که خیلی رسمی خواستار حذف حکم اعدام در سراسر عالم شود (همان: ۴۸). وقتی یک اسقف اسپانیایی از اعدامهای سیاسی حمایت میکند، دیگر نه اسقف است، نه مسیحی و نه حتی یک انسان، بلکه قاتل است (همان: ۸۱-۹۷).
آلبر کامو بااینکه دارای اندیشههای نیهیلیستی بوده و معتقد است که تلاش و ایستادگی شبیه بختی است که یک در هزار امکان موفقیت دارد، اما در عینحال خطرات این نوع تفکر را هم گوشزد کرده و انسانها را به مبارزه و تسلیم نشدن دعوت میکند (همان: ۵۸-۶۷-۷۱-۹۲).
کامو در قسمتی از سخنرانی خود باعنوان بحران بشر که در سال ۱۹۴۶ در دانشگاه کلمبیا برگزار شده، اذعان کرده است:
اگر به هیچچیز باور نداشته باشیم، اگر هیچچیز معنایی نداشته باشد و اگر نتوانیم ارزشی را ثابت کنیم، آنگاه همهچیز مجاز میشود و هیچچیز اهمیتی نخواهد داشت. آنگاه نه چیز بدی هست و نه چیز خوبی، و نه حق با هیتلر بوده و نه اشتباه کرده است. میتوانیم میلیونها انسان بیگناه را به کورهها بسپریم همانطور که خود را وقفِ مراقبت از جذامیها میکنیم؛ تمام اینها علیالسویه است و چون باور داریم هیچچیز معنایی ندارد، باید اینگونه نتیجه گرفت که حق با کسی است که پیروز میشود و این نتیجهگیری چنان درست است که حتی امروز عدهای از انسانهای باهوش و شکاک میگویند اگر برحسب اتفاق هیتلر در این جنگ پیروز شده بود، تاریخ به او افتخار میکرد... او را میستود و وحشت و کشتارش را توجیه میکرد (همان: ۴۱-۴۲).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۴۰۲، در دفاع از فهم: سخنرانیهای آلبر کامو (۱۹۵۸-۱۹۳۶)، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران، نشر چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
📝آلبر کامو
اگر کسی نانتان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادیتان را گرفت، مطمئن باشید نانتان نیز در معرض خطر است... فقر با پس رفتن آزادی رشد میکند و برعکس. اگر این قرن دشوار به ما چیزی آموخته باشد، این است که انقلاب اقتصادی یا همراه آزادی خواهد بود یا اصلاً وجود نخواهد داشت و آزادی همراه با اقتصاد خواهد بود یا خبری از آزادی نخواهد بود (کامو، ۱۴۰۲: ۱۸۳-۱۸۴).
کتاب «در دفاع از فهم» شامل سیوچهار سخنرانی از آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) است که از سال ۱۹۳۶ آغاز میشود و در ۱۹۵۸ پایان میپذیرد. کتابی که این نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی-الجزایری در سراسر آن متذکر شده است که انسانها نباید در برابر ظلم و بیعدالتی سکوت کنند و هنرمندان و نویسندگان نیز موظف هستند که با صراحت از آزادی حمایت کنند.
تا زمانی که ارادۀ معطوف به قدرت از بین نرود اوضاع [جهان] سامان نمییابد (همان: ۷۶). میتوانیم به سازمان ملل متحد پیشنهاد بدهیم که خیلی رسمی خواستار حذف حکم اعدام در سراسر عالم شود (همان: ۴۸). وقتی یک اسقف اسپانیایی از اعدامهای سیاسی حمایت میکند، دیگر نه اسقف است، نه مسیحی و نه حتی یک انسان، بلکه قاتل است (همان: ۸۱-۹۷).
آلبر کامو بااینکه دارای اندیشههای نیهیلیستی بوده و معتقد است که تلاش و ایستادگی شبیه بختی است که یک در هزار امکان موفقیت دارد، اما در عینحال خطرات این نوع تفکر را هم گوشزد کرده و انسانها را به مبارزه و تسلیم نشدن دعوت میکند (همان: ۵۸-۶۷-۷۱-۹۲).
کامو در قسمتی از سخنرانی خود باعنوان بحران بشر که در سال ۱۹۴۶ در دانشگاه کلمبیا برگزار شده، اذعان کرده است:
اگر به هیچچیز باور نداشته باشیم، اگر هیچچیز معنایی نداشته باشد و اگر نتوانیم ارزشی را ثابت کنیم، آنگاه همهچیز مجاز میشود و هیچچیز اهمیتی نخواهد داشت. آنگاه نه چیز بدی هست و نه چیز خوبی، و نه حق با هیتلر بوده و نه اشتباه کرده است. میتوانیم میلیونها انسان بیگناه را به کورهها بسپریم همانطور که خود را وقفِ مراقبت از جذامیها میکنیم؛ تمام اینها علیالسویه است و چون باور داریم هیچچیز معنایی ندارد، باید اینگونه نتیجه گرفت که حق با کسی است که پیروز میشود و این نتیجهگیری چنان درست است که حتی امروز عدهای از انسانهای باهوش و شکاک میگویند اگر برحسب اتفاق هیتلر در این جنگ پیروز شده بود، تاریخ به او افتخار میکرد... او را میستود و وحشت و کشتارش را توجیه میکرد (همان: ۴۱-۴۲).
منبع:
_ کامو، آلبر، ۱۴۰۲، در دفاع از فهم: سخنرانیهای آلبر کامو (۱۹۵۸-۱۹۳۶)، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران، نشر چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘اندر آداب چاینوشی
📝قاسم هاشمینژاد
مقالۀ «اندر آداب چاینوشی»، یکی از نوشتههای نویسنده و مترجم نامدار ایرانی، قاسم هاشمینژاد، است. یادداشتی که ابتدا در یازدهم اسفندماه ۱۳۵۵ در هفتهنامۀ رستاخیز جوان و سپس در کتاب بوته بر بوته به چاپ رسیده است. در پارهای از این رساله میخوانیم:
بدون اینکه دستوبالتان را بسوزانید، بلد هستید یک فنجان چایی دیشلمۀ گوارا بار بگذارید؟
ممکن است این سؤال بدیهی دربارۀ یک کار بدیهی، یعنی چایی دم کردن، مثل خیلی از سؤالهای دیگر دربارۀ خیلی از کارهای بدیهی دیگر، قدری بیربط و حتی احمقانه جلوه کند. ولی بهعنوان یک متفنن صاحب تجربه در این زمینه، باید یادآوری کنم که هیچ آدابی سادهتر اما عمیقاً متنوعتر از آداب چایی نیست. مثلاً آدمهایی که این روزها بلدند چایی دم کنند و من – از قضا – میشناسمشان و به این کار قبولشان دارم، بهزحمت تعدادشان به انگشتهای یک دست میرسد...
بدیهینمایی مسئلۀ چایی و بهظاهر اهمیت حیاتی نداشتن آن ممکن است معتقدان آتشینمزاج التزام در نویسندگی را بر علیه من بشوراند. من سرزنشهای این دسته را به جان میخرم. نه به خاطر آنکه آدم کلّهشقی هستم – که هستم. چون دلایل کاملاً محکمی در اختیار دارم که پرداختن به موضوع چایی را یک امر کاملاً متعهّدانه و از مسئولیتهای حیاتی نویسنده به شمار میآورد.
اگر اتفاقاً آقای سارتر حاضر است تمام ادبیات بشری را در یک طرف بگذارد و مثلاً قرصی نان را در طرف دیگر و با وجدانی آسوده و با سری افراشته تمام ذخایر ادبی بشر را فدای آن قرص نان سازد، پیروان ایرانی ایشان دیگر نباید مرا سرزنش کنند. چون که یک فنجان چایی، به میزان مواد قندی که با آن مصرف میشود، به طور متوسط نزدیک به سی کالری وارد بدن میکند. با یک حساب سرانگشتی، این سی کالری (در قیاس با قرصی نان) به تمام ذخیرۀ مقالهنویسی بشر از ابتدای خلقت تا امروز میارزد.
از همۀ اینها گذشته، یادم میآید آقای جورج اورول که مثل من اصلاً ملتزم به دنیا نیامده بود ولی در مهلکههای جنگ داخلی اسپانیا – اگر اتللووار بگویم – بارها به یک تای موی جان به در برده بود، مقالهای دارد که در آن دوازده طریقۀ مجرّب بار آوردن چایی را به هموطنان عزیزش میآموزد. حتی یادم هست که منتقدی از هموطنان او (که اتفاقاً ایشان هم نویسندۀ ملتزمی نیست) همین مقاله را حجتی روشن بر علاقۀ مفرط آقای اورول به میهنش – انگلیس – قلمداد کرد. از این جهت، من برای خودم در ایران هم به خاطر پرداختن به این موضوع بکر فضل تقدّم قائل هستم و هم میهنپرستی خودم را به اثبات میرسانم...
اولین قدم برای تهیۀ یک فنجان چایی واقعاً نوشیدنی این است که مادۀ اولیۀ خوب، یعنی چایی خوب، در اختیار داشته باشید. در عین حال، یک کتری (یا سماور)، یک قوری چینی (یا لعابی)، یک دَمکِش (یا حولۀ اسقاطی که میخواهید دور بیندازید) و خُب، فنجانها (یا استکانها)، نعلبکیها – و همچنین – یک سینی و قنددان مورد احتیاج است. و البته قاشقهای چایخوری.
بهترین چاییها از جوانۀ چایی یا سرگُل چاییست که اول بهار به دست میآید. حتماً میدانید که لاهیجان سرزمین چاییست. ولی من تابهحال سرگُل چایی لاهیجان را به چشن ندیدهام. همانطور که انگورهای شیرین نصیب شغال میشود، لابد سرگُل چایی نصیب جانوری میشود که من مطلقاً اطلاعی ازش ندارم. به هر حال، چون میدانم که چایی بهاره گیرتان نخواهد آمد، بهتر است از طریق دیگری مسئله را حل کنیم. به شما توصیه میکنم با یک قوطی چایی تویینینگ [توینینگز] خیالتان را راحت کنید...
قدم دوم بار گذاشتن آب است. عدهای معتقدند که آب حتماً باید جوش بیاید و قل بزند. عدهای آستانۀ جوش را وقتی که آب دچار دمه میشود و به تبوتاب درمیآید و درست زیر نقطۀ جوش است، برای چایی مناسبتر میدانند. به شما توصیه میکنم هیچوقت از شیر آب گرم استفاده نکنید وگرنه چایی بدطعم میشود و بوی ناهنجار کلر میگیرد. گفتن ندارد که باید در مصرف آب صرفهجویی کنید.
حالا وقت این است که چایی را در قوری بریزید. ابتدا قوری را کمی گرم کنید یا از همان آب جوش یکیدوبار داخل قوری بریزید و خالی کنید تا جدار قوری به خود حرارت بگیرد. بعد، به ازای هر نفر، یک قاشق چایخوری چایی داخل قوری بریزید. به اینهمه، یک قاشق چایخوری دیگر اضافه کنید. این قاشق آخری بهعنوان قوریخور معروف است. آنوقت از آب جوش داخل قوری بریزید و روی کتری (یا سماور) بگذارید.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
📝قاسم هاشمینژاد
مقالۀ «اندر آداب چاینوشی»، یکی از نوشتههای نویسنده و مترجم نامدار ایرانی، قاسم هاشمینژاد، است. یادداشتی که ابتدا در یازدهم اسفندماه ۱۳۵۵ در هفتهنامۀ رستاخیز جوان و سپس در کتاب بوته بر بوته به چاپ رسیده است. در پارهای از این رساله میخوانیم:
بدون اینکه دستوبالتان را بسوزانید، بلد هستید یک فنجان چایی دیشلمۀ گوارا بار بگذارید؟
ممکن است این سؤال بدیهی دربارۀ یک کار بدیهی، یعنی چایی دم کردن، مثل خیلی از سؤالهای دیگر دربارۀ خیلی از کارهای بدیهی دیگر، قدری بیربط و حتی احمقانه جلوه کند. ولی بهعنوان یک متفنن صاحب تجربه در این زمینه، باید یادآوری کنم که هیچ آدابی سادهتر اما عمیقاً متنوعتر از آداب چایی نیست. مثلاً آدمهایی که این روزها بلدند چایی دم کنند و من – از قضا – میشناسمشان و به این کار قبولشان دارم، بهزحمت تعدادشان به انگشتهای یک دست میرسد...
بدیهینمایی مسئلۀ چایی و بهظاهر اهمیت حیاتی نداشتن آن ممکن است معتقدان آتشینمزاج التزام در نویسندگی را بر علیه من بشوراند. من سرزنشهای این دسته را به جان میخرم. نه به خاطر آنکه آدم کلّهشقی هستم – که هستم. چون دلایل کاملاً محکمی در اختیار دارم که پرداختن به موضوع چایی را یک امر کاملاً متعهّدانه و از مسئولیتهای حیاتی نویسنده به شمار میآورد.
اگر اتفاقاً آقای سارتر حاضر است تمام ادبیات بشری را در یک طرف بگذارد و مثلاً قرصی نان را در طرف دیگر و با وجدانی آسوده و با سری افراشته تمام ذخایر ادبی بشر را فدای آن قرص نان سازد، پیروان ایرانی ایشان دیگر نباید مرا سرزنش کنند. چون که یک فنجان چایی، به میزان مواد قندی که با آن مصرف میشود، به طور متوسط نزدیک به سی کالری وارد بدن میکند. با یک حساب سرانگشتی، این سی کالری (در قیاس با قرصی نان) به تمام ذخیرۀ مقالهنویسی بشر از ابتدای خلقت تا امروز میارزد.
از همۀ اینها گذشته، یادم میآید آقای جورج اورول که مثل من اصلاً ملتزم به دنیا نیامده بود ولی در مهلکههای جنگ داخلی اسپانیا – اگر اتللووار بگویم – بارها به یک تای موی جان به در برده بود، مقالهای دارد که در آن دوازده طریقۀ مجرّب بار آوردن چایی را به هموطنان عزیزش میآموزد. حتی یادم هست که منتقدی از هموطنان او (که اتفاقاً ایشان هم نویسندۀ ملتزمی نیست) همین مقاله را حجتی روشن بر علاقۀ مفرط آقای اورول به میهنش – انگلیس – قلمداد کرد. از این جهت، من برای خودم در ایران هم به خاطر پرداختن به این موضوع بکر فضل تقدّم قائل هستم و هم میهنپرستی خودم را به اثبات میرسانم...
اولین قدم برای تهیۀ یک فنجان چایی واقعاً نوشیدنی این است که مادۀ اولیۀ خوب، یعنی چایی خوب، در اختیار داشته باشید. در عین حال، یک کتری (یا سماور)، یک قوری چینی (یا لعابی)، یک دَمکِش (یا حولۀ اسقاطی که میخواهید دور بیندازید) و خُب، فنجانها (یا استکانها)، نعلبکیها – و همچنین – یک سینی و قنددان مورد احتیاج است. و البته قاشقهای چایخوری.
بهترین چاییها از جوانۀ چایی یا سرگُل چاییست که اول بهار به دست میآید. حتماً میدانید که لاهیجان سرزمین چاییست. ولی من تابهحال سرگُل چایی لاهیجان را به چشن ندیدهام. همانطور که انگورهای شیرین نصیب شغال میشود، لابد سرگُل چایی نصیب جانوری میشود که من مطلقاً اطلاعی ازش ندارم. به هر حال، چون میدانم که چایی بهاره گیرتان نخواهد آمد، بهتر است از طریق دیگری مسئله را حل کنیم. به شما توصیه میکنم با یک قوطی چایی تویینینگ [توینینگز] خیالتان را راحت کنید...
قدم دوم بار گذاشتن آب است. عدهای معتقدند که آب حتماً باید جوش بیاید و قل بزند. عدهای آستانۀ جوش را وقتی که آب دچار دمه میشود و به تبوتاب درمیآید و درست زیر نقطۀ جوش است، برای چایی مناسبتر میدانند. به شما توصیه میکنم هیچوقت از شیر آب گرم استفاده نکنید وگرنه چایی بدطعم میشود و بوی ناهنجار کلر میگیرد. گفتن ندارد که باید در مصرف آب صرفهجویی کنید.
حالا وقت این است که چایی را در قوری بریزید. ابتدا قوری را کمی گرم کنید یا از همان آب جوش یکیدوبار داخل قوری بریزید و خالی کنید تا جدار قوری به خود حرارت بگیرد. بعد، به ازای هر نفر، یک قاشق چایخوری چایی داخل قوری بریزید. به اینهمه، یک قاشق چایخوری دیگر اضافه کنید. این قاشق آخری بهعنوان قوریخور معروف است. آنوقت از آب جوش داخل قوری بریزید و روی کتری (یا سماور) بگذارید.
⬇
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
نکتهای مهم که در وقت آب توی قوری ریختن باید دقت کنید این است که حجم آب توی قوری تا نیمههای سوراخهایی که لولۀ قوری از داخل به آن وصل میشود بالاتر نیاید. وگرنه چایی خوب دم نمیکشد و گُل چایی تمام عطر و رایحهاش را باز نمیکند.
معمولاً چهار دقیقه و سیودو ثانیه قوری باید روی کتری و هر دو روی اجاق بماند تا چایی خوب دم بکشد. البته این وقت دقیق با میزان شعلهای که زیر کتری روشن است – شعلۀ کم – بستگی دارد. شعله را پایین بکشید، زمان را بالا میبرید. شعله را که خیلی بالا بکشید، دیگر چایی دمکشیده نخواهید داشت. مایعی خواهید داشت قابض، تحملناپذیر، تیره، بدطعم، عفِن – درست عین چاییهایی که آبدارخانهها به خورد شما میدهند...
برخی چایی را شیرین مینوشند، برخی دیشلمه دوست دارند. ولی شما را به خدا هیچوقت چیزی توی چایی نریزید که رنگ و طعم آن را تغییر دهد. این کار نوعی دهنکجی به آداب و اصول چاینوشیست، تحقیر فرهنگ قومیست... سعی کنید چایی را داخل استکانها و فنجانهای بلور سِرو کنید تا رنگ شرابی و خوشایند چایی پای تردید مهمانانتان را نسبت به حقانیت شما در مورد مسائل چاینوشی کاملاً سست نکند، تا چاینوشی لذتآور گردد و بدل به آداب و آیینی از سرِ دلسپردگی و شور شود...
اولین فنجان چایی را من همیشه به خودم اختصاص میدهم. بهعنوان مزد دست، بهعنوان ناز شست. اولین فنجان همان سرجوش ملکوتیست که شیخ اشراق چنان با دلباختگی و سرور در رسالۀ بسیار خواندنیاش فی حقیقةالعشق از آن اسم میبرد. نوشابی لطیفتر و خوشطعمتر و دلپذیرتر از آن سراغ ندارم (هاشمینژاد، ۱۳۹۶: ۳۳۳ الی۳۴۰).
منبع:
_ هاشمینژاد، قاسم، ۱۳۹۶، بوته بر بوته، «اندر آداب چای نوشی»، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/Minavash
نکتهای مهم که در وقت آب توی قوری ریختن باید دقت کنید این است که حجم آب توی قوری تا نیمههای سوراخهایی که لولۀ قوری از داخل به آن وصل میشود بالاتر نیاید. وگرنه چایی خوب دم نمیکشد و گُل چایی تمام عطر و رایحهاش را باز نمیکند.
معمولاً چهار دقیقه و سیودو ثانیه قوری باید روی کتری و هر دو روی اجاق بماند تا چایی خوب دم بکشد. البته این وقت دقیق با میزان شعلهای که زیر کتری روشن است – شعلۀ کم – بستگی دارد. شعله را پایین بکشید، زمان را بالا میبرید. شعله را که خیلی بالا بکشید، دیگر چایی دمکشیده نخواهید داشت. مایعی خواهید داشت قابض، تحملناپذیر، تیره، بدطعم، عفِن – درست عین چاییهایی که آبدارخانهها به خورد شما میدهند...
برخی چایی را شیرین مینوشند، برخی دیشلمه دوست دارند. ولی شما را به خدا هیچوقت چیزی توی چایی نریزید که رنگ و طعم آن را تغییر دهد. این کار نوعی دهنکجی به آداب و اصول چاینوشیست، تحقیر فرهنگ قومیست... سعی کنید چایی را داخل استکانها و فنجانهای بلور سِرو کنید تا رنگ شرابی و خوشایند چایی پای تردید مهمانانتان را نسبت به حقانیت شما در مورد مسائل چاینوشی کاملاً سست نکند، تا چاینوشی لذتآور گردد و بدل به آداب و آیینی از سرِ دلسپردگی و شور شود...
اولین فنجان چایی را من همیشه به خودم اختصاص میدهم. بهعنوان مزد دست، بهعنوان ناز شست. اولین فنجان همان سرجوش ملکوتیست که شیخ اشراق چنان با دلباختگی و سرور در رسالۀ بسیار خواندنیاش فی حقیقةالعشق از آن اسم میبرد. نوشابی لطیفتر و خوشطعمتر و دلپذیرتر از آن سراغ ندارم (هاشمینژاد، ۱۳۹۶: ۳۳۳ الی۳۴۰).
منبع:
_ هاشمینژاد، قاسم، ۱۳۹۶، بوته بر بوته، «اندر آداب چای نوشی»، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نون والقلم
📝جلال آلاحمد
از صدر تا ذیل مملکت گیر چلهنشینی و فالگیریاند... همینجوری هوس حکومت به سرتان زده و حالا توش درماندهاید. بیهیچ نقشه و همین است که من فرقی میان این حکومت و آن حکومت نمیبینم (آلاحمد، ۱۳۸۳: ۱۶۷-۱۶۸) من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زماناند. برای من هر کسی امام زمان خودش است (همان: ۱۴۴).
کتاب «نون والقلم» داستانی انتقادی و آنارشیستی است که جلال آلاحمد در آن ضمن هجو حاکمان، روحانیون، مردم و گویی دکتر ناتل خانلری، زندگی دو میرزا بنویس به نامهای آمیرزااسدالله و آمیرزاعبدالزکی را به تصویر میکشد که بعد از فرار شاه صفوی از کارگزاران فرقهای از اهل تصوّف میشوند.
دیگر از راههای مداخل میرزااسدالله این بود که گاهی چشم آخوندها و کلم بهسرها را دور ببیند و صلحنامه یا وصیتنامهای برای حاجآقاهای محله بنویسد یا قبالۀ خرید و فروش خانه و دکان و ملکی را... راستش را بخواهید در کار مردم آن عهد و زمانه نمیشود بهراحتی حکم کرد... اما اینقدرش را میتوان حکم کرد که چون میرزااسدالله هم یکی از احتیاجات اهل محل بود، همانقدر که رعایت لولههنگدارباشی مسجد را میکردند که مبادا یکروز تنگشان بگیرد و آفتابهشان دیر حاضر بشود، همینقدر هم رعایت میرزااسدالله را هم میکردند (همان: ۲۵-۲۹).
خانلرخان، مقرب دیوان که قرار بود در سلام رسمی آینده ملکالشعرای [و حتی خواجهباشی] دربار بشود... هر وقت قصیدهای میگفت مثلاً دربارۀ صدای آروق وزیر دواب بعد از خوردن شکرپلو یا هر وقت مرثیهای میگفت مثل آن دفعه که کرهخر سوگلی قبلۀ عالم سقط شده بود، نوشتهاش را میداد دست میرزاعبدالزکی که ببرد و به قلم دودانگ رقاع روی یک تومار بلند بنویسد و دورش را با آب زعفران و لاجورد گل و بته بیندازد (همان: ۳۰-۳۱-۱۲۴).
آلاحمد در این داستان بلند که آن را در سال ۱۳۴۰ نگاشته است، انسان سرگشتهای به نظر میرسد که از تفکرات کمونیستی سابق خود فاصله گرفته است و ضمن نفی همۀ حکومتها، هر حکومتی را آلوده به ظلم و بیداد معرفی میکند.
من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمۀ هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید... حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده. کار اراذل بوده که دور علَم یک ماجراجو جمع شدهاند و سینه زدهاند تا لفت و لیس کنند. کار آدمهایی که میتوانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند. قصاص کنند، السِّنَّ بالسّن، تلافی، کیفر، خونریزی و حکومت (همان: ۱۳۹).
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۳، نون والقلم، تهران، گهبد.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
از صدر تا ذیل مملکت گیر چلهنشینی و فالگیریاند... همینجوری هوس حکومت به سرتان زده و حالا توش درماندهاید. بیهیچ نقشه و همین است که من فرقی میان این حکومت و آن حکومت نمیبینم (آلاحمد، ۱۳۸۳: ۱۶۷-۱۶۸) من نیستم از آنهایی که به انتظار امام زماناند. برای من هر کسی امام زمان خودش است (همان: ۱۴۴).
کتاب «نون والقلم» داستانی انتقادی و آنارشیستی است که جلال آلاحمد در آن ضمن هجو حاکمان، روحانیون، مردم و گویی دکتر ناتل خانلری، زندگی دو میرزا بنویس به نامهای آمیرزااسدالله و آمیرزاعبدالزکی را به تصویر میکشد که بعد از فرار شاه صفوی از کارگزاران فرقهای از اهل تصوّف میشوند.
دیگر از راههای مداخل میرزااسدالله این بود که گاهی چشم آخوندها و کلم بهسرها را دور ببیند و صلحنامه یا وصیتنامهای برای حاجآقاهای محله بنویسد یا قبالۀ خرید و فروش خانه و دکان و ملکی را... راستش را بخواهید در کار مردم آن عهد و زمانه نمیشود بهراحتی حکم کرد... اما اینقدرش را میتوان حکم کرد که چون میرزااسدالله هم یکی از احتیاجات اهل محل بود، همانقدر که رعایت لولههنگدارباشی مسجد را میکردند که مبادا یکروز تنگشان بگیرد و آفتابهشان دیر حاضر بشود، همینقدر هم رعایت میرزااسدالله را هم میکردند (همان: ۲۵-۲۹).
خانلرخان، مقرب دیوان که قرار بود در سلام رسمی آینده ملکالشعرای [و حتی خواجهباشی] دربار بشود... هر وقت قصیدهای میگفت مثلاً دربارۀ صدای آروق وزیر دواب بعد از خوردن شکرپلو یا هر وقت مرثیهای میگفت مثل آن دفعه که کرهخر سوگلی قبلۀ عالم سقط شده بود، نوشتهاش را میداد دست میرزاعبدالزکی که ببرد و به قلم دودانگ رقاع روی یک تومار بلند بنویسد و دورش را با آب زعفران و لاجورد گل و بته بیندازد (همان: ۳۰-۳۱-۱۲۴).
آلاحمد در این داستان بلند که آن را در سال ۱۳۴۰ نگاشته است، انسان سرگشتهای به نظر میرسد که از تفکرات کمونیستی سابق خود فاصله گرفته است و ضمن نفی همۀ حکومتها، هر حکومتی را آلوده به ظلم و بیداد معرفی میکند.
من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمۀ هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید... حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده. کار اراذل بوده که دور علَم یک ماجراجو جمع شدهاند و سینه زدهاند تا لفت و لیس کنند. کار آدمهایی که میتوانند وجدان و تخیل را بگذارند لای دفتر شعر و به ملاک غرایز حیوانی حکم کنند. قصاص کنند، السِّنَّ بالسّن، تلافی، کیفر، خونریزی و حکومت (همان: ۱۳۹).
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۳، نون والقلم، تهران، گهبد.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘سنگی بر گوری
📝جلال آلاحمد
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیارخوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همینجا ختم میشود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه میکند. یکوقت چیزی هست. بسیارخوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد... چهارده سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کردهایم (آلاحمد، ۱۳۶۰: ۱۰).
کتاب شناخته شدۀ «سنگی بر گوری» که با جملۀ «هر آدمییی سنگی است بر گور پدر خویش» آغاز میشود و آلاحمد آن را آیۀ اول و آخر جزو سیویکم معرفی میکند (همان: ۸)، پارهای از زندگینامۀ خصوصی جلال آلاحمد است که در سال ۱۳۴۲ نگاشته شد و دوازده سال بعد از مرگ او در سال ۱۳۶۰ توسط برادرش شمس آلاحمد به چاپ رسید.
این کتاب، اثری مختصر و شفاف است که جلال در آن با عصیانگری و سرکشی پرده از عقیم بودن خود برداشته و از بیفرزندی و ابتر بودنش حسرت میخورد (همان: ۱۹). چنانکه به دعواها و رنجهایی که با سیمین دانشور در این راه متحمل شدهاند اشاره کرده (همان: ۱۲) و بچهدار نشدن را مرگ بالقوه میخواند (همان: ۱۸).
به هرصورت دنبال همۀ این فکرها و قیاسها بود که به کلهام زد خودم را اخته کنم. باید عالمی داشته باشد. فارغ از پائینتنه و یک پله به سمت ملکوت. آنوقت یک روز زنم درآمده که بله تو دیگر مثل آنوقتها نیستی. و اصلا از من سیر شدهای و الخ... که کفرم درآمد و همان روز صاف گذاشتم توی دستش که: میدانی زن؟ میبینی که از من کاری برنمیآید. یا خیالش را از سر بدر کن یا برو تلقیح مصنوعی... میدانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه میخواهی بسیارخوب. چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری؟ طبیعیترین راه اینکه بروی و یک مرد خوشتخم پیدا کنی و خلاص (همان: ۳۰-۳۱).
آلاحمد در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن نفی شرافت پزشکان، افراد این صنف را دلالهای واسطه خوانده و اذعان میکند که از این جماعت که به اندازۀ هفتپشت به آنان نان رسانده بیزار است و از آنها نفرت دارد (همان: ۴۴-۴۵).
جلال آلاحمد ضمن اشاره به خودارضاییهای خود در دوران کودکی (همان: ۱۹) و استمناء مکرر در دستشوییهای کثیف آزمایشگاه (همان: ۱۳-۷۴)، به روابط نامشروعش با زنان و بلند کردن دختری در هانور در میانسالگی اعتراف نموده (همان: ۱۹-۷۶) و در ادامه نسبت به برخی از قراردادهای مذهبی و اجتماعی مانند روابط مشروع زنان و مردان تردید میکند و حتی به انکار آن میپردازد (همان: ۲۸-۲۹).
من خودم تنها روانۀ سفر شدم. دری به تخته خورده بود و پنج ماهه. و شروع از پاریس. ماه اول در پاریس معقول بودم و مطالعات فرهنگی و گزارشهای مرتب و کتابهای تازه و حرفهای تازه و دیگر اباطیل. اما به سویس که رسیدم دختر مهماندار چنان زیبا بود که پای اول شخص لنگید. و شخص دوم شد اختیاردار کار تَن. و افسارم را گرفت و کشید به همانجاها که هر لر دوغ ندیدهای باید سراغ گرفت. تنعم از آزادی پائینتنهای. تنها تجربهای که ما شرقیها در فرنگ از آزادی میکنیم (همان: ۷۴).
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۰، سنگی بر گوری، تهران، رواق.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیارخوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همینجا ختم میشود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه میکند. یکوقت چیزی هست. بسیارخوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد... چهارده سال است که من و زنم مرتب این سؤال را به سکوت از خودمان کردهایم (آلاحمد، ۱۳۶۰: ۱۰).
کتاب شناخته شدۀ «سنگی بر گوری» که با جملۀ «هر آدمییی سنگی است بر گور پدر خویش» آغاز میشود و آلاحمد آن را آیۀ اول و آخر جزو سیویکم معرفی میکند (همان: ۸)، پارهای از زندگینامۀ خصوصی جلال آلاحمد است که در سال ۱۳۴۲ نگاشته شد و دوازده سال بعد از مرگ او در سال ۱۳۶۰ توسط برادرش شمس آلاحمد به چاپ رسید.
این کتاب، اثری مختصر و شفاف است که جلال در آن با عصیانگری و سرکشی پرده از عقیم بودن خود برداشته و از بیفرزندی و ابتر بودنش حسرت میخورد (همان: ۱۹). چنانکه به دعواها و رنجهایی که با سیمین دانشور در این راه متحمل شدهاند اشاره کرده (همان: ۱۲) و بچهدار نشدن را مرگ بالقوه میخواند (همان: ۱۸).
به هرصورت دنبال همۀ این فکرها و قیاسها بود که به کلهام زد خودم را اخته کنم. باید عالمی داشته باشد. فارغ از پائینتنه و یک پله به سمت ملکوت. آنوقت یک روز زنم درآمده که بله تو دیگر مثل آنوقتها نیستی. و اصلا از من سیر شدهای و الخ... که کفرم درآمد و همان روز صاف گذاشتم توی دستش که: میدانی زن؟ میبینی که از من کاری برنمیآید. یا خیالش را از سر بدر کن یا برو تلقیح مصنوعی... میدانی زن؟ در عهد بوق که نیستیم. بچه میخواهی بسیارخوب. چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری؟ طبیعیترین راه اینکه بروی و یک مرد خوشتخم پیدا کنی و خلاص (همان: ۳۰-۳۱).
آلاحمد در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن نفی شرافت پزشکان، افراد این صنف را دلالهای واسطه خوانده و اذعان میکند که از این جماعت که به اندازۀ هفتپشت به آنان نان رسانده بیزار است و از آنها نفرت دارد (همان: ۴۴-۴۵).
جلال آلاحمد ضمن اشاره به خودارضاییهای خود در دوران کودکی (همان: ۱۹) و استمناء مکرر در دستشوییهای کثیف آزمایشگاه (همان: ۱۳-۷۴)، به روابط نامشروعش با زنان و بلند کردن دختری در هانور در میانسالگی اعتراف نموده (همان: ۱۹-۷۶) و در ادامه نسبت به برخی از قراردادهای مذهبی و اجتماعی مانند روابط مشروع زنان و مردان تردید میکند و حتی به انکار آن میپردازد (همان: ۲۸-۲۹).
من خودم تنها روانۀ سفر شدم. دری به تخته خورده بود و پنج ماهه. و شروع از پاریس. ماه اول در پاریس معقول بودم و مطالعات فرهنگی و گزارشهای مرتب و کتابهای تازه و حرفهای تازه و دیگر اباطیل. اما به سویس که رسیدم دختر مهماندار چنان زیبا بود که پای اول شخص لنگید. و شخص دوم شد اختیاردار کار تَن. و افسارم را گرفت و کشید به همانجاها که هر لر دوغ ندیدهای باید سراغ گرفت. تنعم از آزادی پائینتنهای. تنها تجربهای که ما شرقیها در فرنگ از آزادی میکنیم (همان: ۷۴).
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۰، سنگی بر گوری، تهران، رواق.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘مردی با کبوتر
📝رومن گاری
باید قضیه را کش بدهیم و نه اینکه حلش کنیم. هدف اصلی ما باقی ماندن است. اگر بدون حل مسائل فقط موفق شویم که باقی بمانیم، بعد از پنجاه سال خواهند گفت که سازمان ملل اعمال بزرگی را بدون نقص انجام داده. اگر در مقامهایمان محکم باقی بمانیم، با وجود جنگها، گرسنگیها، ترورها، آژدانبازیها و بیعدالتیهای اجتماعی، همۀ مردم به قدرت ما معتقد خواهند شد (گاری، ۱۳۶۳: ۱۸).
کتاب «مردی با کبوتر»، داستانی سیاسی و فاقد ارزش ادبی است، که رومن گاری در آن ضمن نقد و هجو سازمان ملل متحد، این نهاد عریض و طویل را بهسانِ مترسکی تصوّر کرده است که با واژۀ دروغینی به نام حقوق بشر به فریفتن مردم میپردازد.
رومن گاری، آمریکا و روسیه را گردانندگان اصلی سازمان ملل معرفی میکند که بر اساس یک توافق از پیش تعیینشده، مردم کشور خود و کشورهای وابستهشان را فریب میدهند. او معتقد است بین آمریکا و روسیه یک قولوقراری ثبت شده است که باعث میشود این دو قدرت بزرگ و دو شریک سیاسی، در مورد هیچچیزی در جهان به توافق نرسند و بدین ترتیب از مرز بههمپیوستهشان حفاظت کنند (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:
_ گاری، رومن، ۱۳۶۳، مردی با کبوتر، ترجمه لیلی گلستان، تهران، نشر آبی.
https://t.iss.one/Minavash
📝رومن گاری
باید قضیه را کش بدهیم و نه اینکه حلش کنیم. هدف اصلی ما باقی ماندن است. اگر بدون حل مسائل فقط موفق شویم که باقی بمانیم، بعد از پنجاه سال خواهند گفت که سازمان ملل اعمال بزرگی را بدون نقص انجام داده. اگر در مقامهایمان محکم باقی بمانیم، با وجود جنگها، گرسنگیها، ترورها، آژدانبازیها و بیعدالتیهای اجتماعی، همۀ مردم به قدرت ما معتقد خواهند شد (گاری، ۱۳۶۳: ۱۸).
کتاب «مردی با کبوتر»، داستانی سیاسی و فاقد ارزش ادبی است، که رومن گاری در آن ضمن نقد و هجو سازمان ملل متحد، این نهاد عریض و طویل را بهسانِ مترسکی تصوّر کرده است که با واژۀ دروغینی به نام حقوق بشر به فریفتن مردم میپردازد.
رومن گاری، آمریکا و روسیه را گردانندگان اصلی سازمان ملل معرفی میکند که بر اساس یک توافق از پیش تعیینشده، مردم کشور خود و کشورهای وابستهشان را فریب میدهند. او معتقد است بین آمریکا و روسیه یک قولوقراری ثبت شده است که باعث میشود این دو قدرت بزرگ و دو شریک سیاسی، در مورد هیچچیزی در جهان به توافق نرسند و بدین ترتیب از مرز بههمپیوستهشان حفاظت کنند (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:
_ گاری، رومن، ۱۳۶۳، مردی با کبوتر، ترجمه لیلی گلستان، تهران، نشر آبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘خزرها و اختراع قوم یهود
📝میثم موسوی
بااینکه اسرائیل همواره کوشیده است تا نسب و نژاد خود را به فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب بازگرداند و ملیت خود را یهودی نشان دهد، اما برخی این تاریخ شهرت یافته در جهان را برآمده از تصورات جریانهای ناسیونالیستی برای ساخت کشوری یهودی میدانند و معتقدند که تاریخ اسرائیل تاریخی کاملاً جعلی است.
شِلومو زِند، مورخ اسرائیلی و استاد سابق دانشگاه تلآویو، در کتاب مستند و ارزشمند «اختراع قوم یهود» که در سال ۲۰۰۸ میلادی انتشار یافت و در کنار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» به یکی از جنجالیترین کتابهای تاریخ اسرائیل تبدیل شد، تبعید یهودیان از فلسطین را افسانه شمرده است و بیشتر یهودیان اسرائیلی را فرزندان نوکیشان خزری میشمرد که دارای نیاکانی غیریهودی هستند.
شلومو زند تبعید یهودیان از منطقۀ یهودیه را، که فرمانروایان رومی قرن دوم نامش را به فلسطین تغییر دادند، واقعهای خیالی دانسته و معتقد است که علت ناپدید شدن اکثریت یهودیان در این کشور تغییر دین و گرویدن بسیاری از آنان به مسیحیت و اسلام است (زند، ۱۳۹۷: ۲۸۰ الی۲۸۶).
او ضمن اذعان به اینکه مسلمان فلسطینی اصالتی یهودی دارند و ایناناند که فرزندان واقعی اسرائیل و قوم موسی به شمار میروند، اسرائیلیها و صهیونیستها را فرزندان طوایفی تُرک به نام خزرها معرفی میکند که در اروپای شرقی ساکن بودند (همان: ۳۳۶-۳۶۶).
خزرها در قرن هفتم میلادی در شمال کوههای قفقاز میزیستند و روزی در آن اطراف از عظمت و نوعی امپراتوری برخوردار بودند (کستلر، ۱۳۶۱: ۷). در همان قرن در برابر حملات لشکر اسلام مقاومت کردند و پس از جنگهای صدسالۀ خود با اعراب، در قرن هشتم به دین یهودی روی آوردند (همان: ۱۸-۱۹) تااینکه روسها در قرن دهم سبب سقوط امپراتوری آنان شدند و مغولان هم در قرن سیزدهم کاملاً نابودشان کردند و زمینهساز پراکندگیشان در کشورهای اروپایی گردیدند (همان: ۸۸-۱۴۳-۱۴۴).
شلومو زند در ادامه متذکر شده است که اشاره به خزرها در اسرائیل همواره مورد سانسور قرار گرفته است؛ چراکه با طرح چنین مطلبی همه خواهند دانست که تودههای یهودیِ مهاجر، بازماندگان بنیاسرائیل نیستند و این مشروعیتزدایی ممکن است روزی به رویارویی گسترده با حقانیت وجود کشور اسرائیل منجر شود (زند، ۱۳۹۷: ۳۶۸-۳۶۹).
نویسندۀ نامدار مجارستانی، آرتور کستلر، در سال ۱۹۷۶ با انتشار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» مورخان اسرائیلی را آزرد و به واکنشهای خشمگینانهای دامن زد. او که در جوانی صهیونیستی پیشگام بود (همان: ۳۷۳)، در قسمتی از این کتاب خود، که از منابع مختلف تاریخی بهره برده است، مینویسد:
اکثریت یهودیان دنیا از شرق اروپا و شاید بهطور عمده از نژاد خزر باشند. در این صورت اجداد یهودیان امروز نه از کنار رود اردن، بلکه از کنار رود ولگا و نه از کنعان، بلکه از قفقاز آمدهاند و به لحاظ ژنتیکی به قبایل هون و اویغور و مجار نزدیکترند تا به ذریۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اگر چنین باشد، آنگاه اصطلاح یهودستیزی واژهای تهی از معنا و مبتنی بر سوءتفاهمی خواهد بود که قاتلان و قربانیان در آن اشتراک دارند (کستلر، ۱۳۶۱: ۲۱).
منابع:
_ زند، شلومو، ۱۳۹۷، اختراع قوم یهود، ترجمه احد علیقلیان، تهران، فرهنگ نشر نو.
_ کستلر، آرتور، ۱۳۶۱، قبیلۀ سیزدهم: امپراتوری خزران و میراث آن، ترجمه جمشید ستاری، تهران، آلفا.
★یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیام فصلنامهٔ قلم در صفحات ۳۸و۳۹ منتشر شده است.
https://t.iss.one/Minavash
📝میثم موسوی
بااینکه اسرائیل همواره کوشیده است تا نسب و نژاد خود را به فرزندان ابراهیم و اسحاق و یعقوب بازگرداند و ملیت خود را یهودی نشان دهد، اما برخی این تاریخ شهرت یافته در جهان را برآمده از تصورات جریانهای ناسیونالیستی برای ساخت کشوری یهودی میدانند و معتقدند که تاریخ اسرائیل تاریخی کاملاً جعلی است.
شِلومو زِند، مورخ اسرائیلی و استاد سابق دانشگاه تلآویو، در کتاب مستند و ارزشمند «اختراع قوم یهود» که در سال ۲۰۰۸ میلادی انتشار یافت و در کنار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» به یکی از جنجالیترین کتابهای تاریخ اسرائیل تبدیل شد، تبعید یهودیان از فلسطین را افسانه شمرده است و بیشتر یهودیان اسرائیلی را فرزندان نوکیشان خزری میشمرد که دارای نیاکانی غیریهودی هستند.
شلومو زند تبعید یهودیان از منطقۀ یهودیه را، که فرمانروایان رومی قرن دوم نامش را به فلسطین تغییر دادند، واقعهای خیالی دانسته و معتقد است که علت ناپدید شدن اکثریت یهودیان در این کشور تغییر دین و گرویدن بسیاری از آنان به مسیحیت و اسلام است (زند، ۱۳۹۷: ۲۸۰ الی۲۸۶).
او ضمن اذعان به اینکه مسلمان فلسطینی اصالتی یهودی دارند و ایناناند که فرزندان واقعی اسرائیل و قوم موسی به شمار میروند، اسرائیلیها و صهیونیستها را فرزندان طوایفی تُرک به نام خزرها معرفی میکند که در اروپای شرقی ساکن بودند (همان: ۳۳۶-۳۶۶).
خزرها در قرن هفتم میلادی در شمال کوههای قفقاز میزیستند و روزی در آن اطراف از عظمت و نوعی امپراتوری برخوردار بودند (کستلر، ۱۳۶۱: ۷). در همان قرن در برابر حملات لشکر اسلام مقاومت کردند و پس از جنگهای صدسالۀ خود با اعراب، در قرن هشتم به دین یهودی روی آوردند (همان: ۱۸-۱۹) تااینکه روسها در قرن دهم سبب سقوط امپراتوری آنان شدند و مغولان هم در قرن سیزدهم کاملاً نابودشان کردند و زمینهساز پراکندگیشان در کشورهای اروپایی گردیدند (همان: ۸۸-۱۴۳-۱۴۴).
شلومو زند در ادامه متذکر شده است که اشاره به خزرها در اسرائیل همواره مورد سانسور قرار گرفته است؛ چراکه با طرح چنین مطلبی همه خواهند دانست که تودههای یهودیِ مهاجر، بازماندگان بنیاسرائیل نیستند و این مشروعیتزدایی ممکن است روزی به رویارویی گسترده با حقانیت وجود کشور اسرائیل منجر شود (زند، ۱۳۹۷: ۳۶۸-۳۶۹).
نویسندۀ نامدار مجارستانی، آرتور کستلر، در سال ۱۹۷۶ با انتشار کتاب «قبیلۀ سیزدهم» مورخان اسرائیلی را آزرد و به واکنشهای خشمگینانهای دامن زد. او که در جوانی صهیونیستی پیشگام بود (همان: ۳۷۳)، در قسمتی از این کتاب خود، که از منابع مختلف تاریخی بهره برده است، مینویسد:
اکثریت یهودیان دنیا از شرق اروپا و شاید بهطور عمده از نژاد خزر باشند. در این صورت اجداد یهودیان امروز نه از کنار رود اردن، بلکه از کنار رود ولگا و نه از کنعان، بلکه از قفقاز آمدهاند و به لحاظ ژنتیکی به قبایل هون و اویغور و مجار نزدیکترند تا به ذریۀ ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اگر چنین باشد، آنگاه اصطلاح یهودستیزی واژهای تهی از معنا و مبتنی بر سوءتفاهمی خواهد بود که قاتلان و قربانیان در آن اشتراک دارند (کستلر، ۱۳۶۱: ۲۱).
منابع:
_ زند، شلومو، ۱۳۹۷، اختراع قوم یهود، ترجمه احد علیقلیان، تهران، فرهنگ نشر نو.
_ کستلر، آرتور، ۱۳۶۱، قبیلۀ سیزدهم: امپراتوری خزران و میراث آن، ترجمه جمشید ستاری، تهران، آلفا.
★یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سیام فصلنامهٔ قلم در صفحات ۳۸و۳۹ منتشر شده است.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘خسی در میقات
📝جلال آلاحمد
برای شناخت سید جلال طالقانی مشهور به جلال آلاحمد، خواندن کتاب «خسی در میقات» خالی از لطف نیست. خسی در میقات سفرنامهای نسبتاً مختصر از حج است که جلال آلاحمد آن را در سال ۱۳۴۳ و در سنّ چهلویک سالگی نگاشت و هدف خود از چنین سفری را کنجکاوی، دیدن و جستجو کردن خواند.
اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هرچه که میپذیری، من درین سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم - و همۀ آن برادران دیگر - تا به جستجوی خدا. که خدا برای آنکه به او معتقدست همهجا هست (آلاحمد، ۱۳۸۵: ۱۷۱-۱۷۳).
جلال آلاحمد در این کتاب روان و فاقد ارزش ادبی با قلمی صریح و ظاهراً عاری از سانسور میآورد: یادم است صبح در آشیانۀ حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمیدانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها! وضو میگرفتم و نماز میخواندم. و گاهی نماز شب! گرچه آن آخریها مهر زیر پیشانی نمیگذاشتم و همین شد مقدمۀ تکفیر. ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس میکنم که ریا است. یعنی درست درنمیآید. ریا هم نباشد ایمان که نیست. فقط برای اینکه همرنگ جماعت باشی. آخر راه افتادهای بروی حج و آنوقت نماز نخوانی (همان: ۵-۶)؟
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله طالقانی در ادامه ضمن به تصویر کشیدن جده، مدینه، مکه، عرفات، مشعر، منی، رمی جمرات، حلق، احرام و باز شدن حولۀ اِزارش (همان: ۱۱۸)، از چشمچرانیهای متعددش پرده برداشته و مینویسد:
جوانهزنِ زیبایی داشت گدایی میکرد. عرب بود و لئام بسته بود. جلو که آمد در چشمش خندهای دیدم که در غیرفصل حج باید دید. و چه چشمهایی! عین چشم آهو که اینهمه در شعر خواندهای... از پستانهای کوچک رکزدهاش میگویم که زیر پیراهن جم نمیخورد (همان: ۴۷).
جلال آلاحمد همچنین به نقد احکام شرعی پرداخته و میآورد:
یک آقا سیدی هم هست اهل بروجرد. امامِ نمیدانم کدام مسجد تازهساز در تهران که بدجوری برای مرید لهله میزند. چهارپنجتا از بازاریها را دور خودش جمع کرده و هر روز در همان اطاقی که محل سکونتشان است نماز جماعت برپا میکنند. و با زبان بیزبانی دوسهبار رو زده است که چرا به نمازش حاضر نمیشویم... و بدتر از آن اصرار دارد که بروم پای حرفش که بعد از نماز مغرب برای دهاتیها میگوید. عاقبت دیشب رفتم. روی بام. چنان لطافت هوا را با همان مزخرفات درباره شکیات و غسل و تطهیر و نجاست خراب کرد که اقم نشست. نباید این حرفها حتی به درد ببوهای مازندرانی بخورد. و آخر تا کی باید مذهب را به دستۀ آفتابه بست (همان: ۴۵-۴۶)؟
این کتاب باآنکه نزد برخی از متدیّنین به اثری معنوی و عرفانی شهره است: «و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی (همان: ۷۸)»، درحقیقت داستانی از نویسندهای مبارز و منتقد مذهب و غربزدگی است. لذا نباید فراموش کرد که علّت تمجید رجال سیاسی جمهوری اسلامی ایران از جلال آلاحمد و نادیده گرفتن افکار هنجارشکنانۀ او، عقاید سیاسی وی است.
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۵، خسی در میقات، تهران، معیار علم.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
برای شناخت سید جلال طالقانی مشهور به جلال آلاحمد، خواندن کتاب «خسی در میقات» خالی از لطف نیست. خسی در میقات سفرنامهای نسبتاً مختصر از حج است که جلال آلاحمد آن را در سال ۱۳۴۳ و در سنّ چهلویک سالگی نگاشت و هدف خود از چنین سفری را کنجکاوی، دیدن و جستجو کردن خواند.
اگر اعتراف است یا اعتراض یا زندقه یا هرچه که میپذیری، من درین سفر بیشتر به جستجوی برادرم بودم - و همۀ آن برادران دیگر - تا به جستجوی خدا. که خدا برای آنکه به او معتقدست همهجا هست (آلاحمد، ۱۳۸۵: ۱۷۱-۱۷۳).
جلال آلاحمد در این کتاب روان و فاقد ارزش ادبی با قلمی صریح و ظاهراً عاری از سانسور میآورد: یادم است صبح در آشیانۀ حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمیدانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها! وضو میگرفتم و نماز میخواندم. و گاهی نماز شب! گرچه آن آخریها مهر زیر پیشانی نمیگذاشتم و همین شد مقدمۀ تکفیر. ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس میکنم که ریا است. یعنی درست درنمیآید. ریا هم نباشد ایمان که نیست. فقط برای اینکه همرنگ جماعت باشی. آخر راه افتادهای بروی حج و آنوقت نماز نخوانی (همان: ۵-۶)؟
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله طالقانی در ادامه ضمن به تصویر کشیدن جده، مدینه، مکه، عرفات، مشعر، منی، رمی جمرات، حلق، احرام و باز شدن حولۀ اِزارش (همان: ۱۱۸)، از چشمچرانیهای متعددش پرده برداشته و مینویسد:
جوانهزنِ زیبایی داشت گدایی میکرد. عرب بود و لئام بسته بود. جلو که آمد در چشمش خندهای دیدم که در غیرفصل حج باید دید. و چه چشمهایی! عین چشم آهو که اینهمه در شعر خواندهای... از پستانهای کوچک رکزدهاش میگویم که زیر پیراهن جم نمیخورد (همان: ۴۷).
جلال آلاحمد همچنین به نقد احکام شرعی پرداخته و میآورد:
یک آقا سیدی هم هست اهل بروجرد. امامِ نمیدانم کدام مسجد تازهساز در تهران که بدجوری برای مرید لهله میزند. چهارپنجتا از بازاریها را دور خودش جمع کرده و هر روز در همان اطاقی که محل سکونتشان است نماز جماعت برپا میکنند. و با زبان بیزبانی دوسهبار رو زده است که چرا به نمازش حاضر نمیشویم... و بدتر از آن اصرار دارد که بروم پای حرفش که بعد از نماز مغرب برای دهاتیها میگوید. عاقبت دیشب رفتم. روی بام. چنان لطافت هوا را با همان مزخرفات درباره شکیات و غسل و تطهیر و نجاست خراب کرد که اقم نشست. نباید این حرفها حتی به درد ببوهای مازندرانی بخورد. و آخر تا کی باید مذهب را به دستۀ آفتابه بست (همان: ۴۵-۴۶)؟
این کتاب باآنکه نزد برخی از متدیّنین به اثری معنوی و عرفانی شهره است: «و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی و به میعادی (همان: ۷۸)»، درحقیقت داستانی از نویسندهای مبارز و منتقد مذهب و غربزدگی است. لذا نباید فراموش کرد که علّت تمجید رجال سیاسی جمهوری اسلامی ایران از جلال آلاحمد و نادیده گرفتن افکار هنجارشکنانۀ او، عقاید سیاسی وی است.
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۳۸۵، خسی در میقات، تهران، معیار علم.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نامههای جلال آلاحمد
📝جلال آلاحمد
شما با «یکی بود یکی نبودِ» تان مرا شیفتۀ خود کردید. با «درد دل میرزاحسینعلی» احساس کردم زه زدهاید. چون در آن به جنگ کس دیگری رفته بودید که میدیدید از خودتان کاریتر است. با «قلتشن دیوان» از شما دلزده شدم. چراکه به نرخ روز نان خورده بودید. در «تیمارستان» دهنکجی به آن دیگری کرده بودید که وقتی خودکشی کرد شما هم فراموش نکردید که از آنور دنیا در تقسیم میراث او با خانلریها و کمپانی شرکت کنید. یادتان هست با انتشار آن نامهها چه افتخاراتی فروختید؟ - میبخشید که بتلویح و اشاره قناعت میکنم - و با «صحرای محشر» دلم از شما بهم خورد. حیف! و بعد که دیگر هیچ. «هزاربیشه» آمد و هزار قلماندازی و از سر سیری نوشتن... من اگر جای شما بودم بجای اینکه راه همچون رهروان بروم همان دهبیست سال پیش قلم را غلاف میکردم یا دستکم قدم رنجه میکردم و سر پیری هم شده بوطن برمیگشتم و یک دورۀ کامل درسم را دوره میکردم (آلاحمد، ۱۳۶۴: ۵۵-۵۶).
کتاب «نامههای جلال آلاحمد» شامل برخی از نامههای آل احمد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۸ است که به افرادی مانند علیاصغر خبرزاده، دکتر مظفر بقایی، نیما یوشیج، محمدعلی جمالزاده، آرامش دوستدار و خصوصاً دکتر امیر پیشداد و هانیبال الخاص نوشته است.
جلال آلاحمد در یکی از این نامههای خود چنانکه گذشت، به نقد محمدعلی جمالزاده پرداخت و او را استخوان لای زخم خواند (همان: ۵۷) که تمجیدش از «مدیر مدرسه» مشکوک و از روی عاقبتاندیشی است (همان: ۵۲-۵۳).
به شما چه که «مدیر مدرسه» چیست و مال کیست؟ شما که شهرت خود را مدیون ارتباط پدرتان در چنان خیمهشببازیای با سید حسن تقیزادهها هستید، نان مظلمه ذهنتان را کور کرده است. پس نان مظلمهتان را بخورید و مأموریت چهل ساله در فرنگتان را داشته باشید (همان: ۵۵-۵۷-۶۰).
آلاحمد ضمن نقد حزب توده و جدا شدن از آن (همان: ۹۳-۹۶)، در یکی دیگر از نامههایش متعرّض نیما یوشیج شده و بر آن اعتقاد است که نیما با امضای اعلامیۀ فستیوال بخارست، جوانان را به سمت مسکو هدایت کرده و به دام شهرت و قدرت افتاده است (همان: ۳۹ الی۴۲) و در پیری بهدنبال مستمسکی برای بقای خود است (همان: ۴۰).
جلال ضمن اعتراض به دکتر مظفر بقایی و جدا شدن از حزب زحمتکشان (همان: ۳۳-۳۴)، به تعریف و ستایش از خلیل ملکی پرداخته و او را رفیق بزرگوار و باعث افتخار (همان: ۳۵-۳۶) و سرور عزیز خود، حضرت خلیل ملکی خوانده است (همان: ۱۶۵).
آلاحمد در این نامهها ملّت ایران را ریقو میخوانَد (همان: ۱۰۶)، اوضاع مملکت را کمافیالسابق ریدمان و خفقان معرّفی میکند (همان: ۸۸) و محمدرضا پهلوی را گوسالۀ اعظم و گوسالۀ سامری خطاب مینماید (همان: ۱۶۸-۱۷۳). چنانکه از سامرست موآم با عنوان مردک خرپول احمق یاد کرده (همان: ۲۳) و ضمن احمق خواندن بدیعالزمان فروزانفر (همان: ۳۰)، ملکالشعرای بهار را مداحی صله بگیر (همان: ۴۰) و احسان یارشاطر را دلقکِ زنصفت، بار قاطر و مادرقحبه خوانده است (همان: ۵۶-۱۱۲).
جلال آلاحمد راه دکتر پرویز ناتل خانلری را به راه و رسم بار قاطر شدن تشبیه کرده است (همان: ۶۸). کتاب «تولدی دیگر» اثر فروغ فرخزاد را به سبب خلاص شدن از شرّ پایینتنه بدک نشمرده (همان: ۸۸) و به هانیبال الخاص مینویسد: مگر فراموش کردهای گه خوردن زیادی حضرت سعدی را که: زمین شوره سنبل بر نیارد / در او تخم و عمل ضایع مگردان (همان: ۱۱۶)
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۴، نامههای جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، تهران، پیک.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
شما با «یکی بود یکی نبودِ» تان مرا شیفتۀ خود کردید. با «درد دل میرزاحسینعلی» احساس کردم زه زدهاید. چون در آن به جنگ کس دیگری رفته بودید که میدیدید از خودتان کاریتر است. با «قلتشن دیوان» از شما دلزده شدم. چراکه به نرخ روز نان خورده بودید. در «تیمارستان» دهنکجی به آن دیگری کرده بودید که وقتی خودکشی کرد شما هم فراموش نکردید که از آنور دنیا در تقسیم میراث او با خانلریها و کمپانی شرکت کنید. یادتان هست با انتشار آن نامهها چه افتخاراتی فروختید؟ - میبخشید که بتلویح و اشاره قناعت میکنم - و با «صحرای محشر» دلم از شما بهم خورد. حیف! و بعد که دیگر هیچ. «هزاربیشه» آمد و هزار قلماندازی و از سر سیری نوشتن... من اگر جای شما بودم بجای اینکه راه همچون رهروان بروم همان دهبیست سال پیش قلم را غلاف میکردم یا دستکم قدم رنجه میکردم و سر پیری هم شده بوطن برمیگشتم و یک دورۀ کامل درسم را دوره میکردم (آلاحمد، ۱۳۶۴: ۵۵-۵۶).
کتاب «نامههای جلال آلاحمد» شامل برخی از نامههای آل احمد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۴۸ است که به افرادی مانند علیاصغر خبرزاده، دکتر مظفر بقایی، نیما یوشیج، محمدعلی جمالزاده، آرامش دوستدار و خصوصاً دکتر امیر پیشداد و هانیبال الخاص نوشته است.
جلال آلاحمد در یکی از این نامههای خود چنانکه گذشت، به نقد محمدعلی جمالزاده پرداخت و او را استخوان لای زخم خواند (همان: ۵۷) که تمجیدش از «مدیر مدرسه» مشکوک و از روی عاقبتاندیشی است (همان: ۵۲-۵۳).
به شما چه که «مدیر مدرسه» چیست و مال کیست؟ شما که شهرت خود را مدیون ارتباط پدرتان در چنان خیمهشببازیای با سید حسن تقیزادهها هستید، نان مظلمه ذهنتان را کور کرده است. پس نان مظلمهتان را بخورید و مأموریت چهل ساله در فرنگتان را داشته باشید (همان: ۵۵-۵۷-۶۰).
آلاحمد ضمن نقد حزب توده و جدا شدن از آن (همان: ۹۳-۹۶)، در یکی دیگر از نامههایش متعرّض نیما یوشیج شده و بر آن اعتقاد است که نیما با امضای اعلامیۀ فستیوال بخارست، جوانان را به سمت مسکو هدایت کرده و به دام شهرت و قدرت افتاده است (همان: ۳۹ الی۴۲) و در پیری بهدنبال مستمسکی برای بقای خود است (همان: ۴۰).
جلال ضمن اعتراض به دکتر مظفر بقایی و جدا شدن از حزب زحمتکشان (همان: ۳۳-۳۴)، به تعریف و ستایش از خلیل ملکی پرداخته و او را رفیق بزرگوار و باعث افتخار (همان: ۳۵-۳۶) و سرور عزیز خود، حضرت خلیل ملکی خوانده است (همان: ۱۶۵).
آلاحمد در این نامهها ملّت ایران را ریقو میخوانَد (همان: ۱۰۶)، اوضاع مملکت را کمافیالسابق ریدمان و خفقان معرّفی میکند (همان: ۸۸) و محمدرضا پهلوی را گوسالۀ اعظم و گوسالۀ سامری خطاب مینماید (همان: ۱۶۸-۱۷۳). چنانکه از سامرست موآم با عنوان مردک خرپول احمق یاد کرده (همان: ۲۳) و ضمن احمق خواندن بدیعالزمان فروزانفر (همان: ۳۰)، ملکالشعرای بهار را مداحی صله بگیر (همان: ۴۰) و احسان یارشاطر را دلقکِ زنصفت، بار قاطر و مادرقحبه خوانده است (همان: ۵۶-۱۱۲).
جلال آلاحمد راه دکتر پرویز ناتل خانلری را به راه و رسم بار قاطر شدن تشبیه کرده است (همان: ۶۸). کتاب «تولدی دیگر» اثر فروغ فرخزاد را به سبب خلاص شدن از شرّ پایینتنه بدک نشمرده (همان: ۸۸) و به هانیبال الخاص مینویسد: مگر فراموش کردهای گه خوردن زیادی حضرت سعدی را که: زمین شوره سنبل بر نیارد / در او تخم و عمل ضایع مگردان (همان: ۱۱۶)
منبع:
_ آل احمد، جلال، ۱۳۶۴، نامههای جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، تهران، پیک.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363