میناوش
456 subscribers
2 photos
1 video
5 files
817 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

در مورد رضاشاه هم انصاف اقتضا می‌کند که بگویم او پایه‌گذار تجدّد در آموزش نوین ایران بود و سبب ایجاد امنیّت در کشور شد، اما عیب او نگذاشت شخصیّت‌ها رشد کنند. رضاشاه فکر را کوبید تا بتواند در کارهایی که می‌کند یکّه‌تاز باشد.
او فقط به شخصیّت‌های مطیع میدان می‌داد گرچه گاه آدم‌های برجسته‌ای هم مانند محمدعلی فروغی و علی‌اصغر حکمت که مدّتی خانه‌نشین شدند و همچنین حسن پیرنیا که کتاب تاریخ ایران باستان را نوشته است در بینشان بودند. عیب رضاشاه این بود که واقعاً به یک نوع دیکتاتوری مطلق فکر می‌کرد و آن را در عمل هم ایجاد کرده بود. مشکل دیگرش مال‌پرستی او بود و این‌که املاک دیگران را به زور جمع کرد (همان: ۹۶-۹۷).
    
بااین‌که تاریخ نشان می‌دهد انگلیس‌ها به رضاشاه کمک کرده‌اند، اما ظاهراً تنها با خواست انگلیس نمی‌شد حکومت را از قاجار به پهلوی برگرداند و یک تقاضای داخلی و ملّی هم بود و آن این‌که مردم ایران به دلیل نیازی که به امنیّت داشتند، از آمدن رضاشاه استقبال کردند. هرچند یک نتیجه نیز می‌توان گرفت و آن نتیجه این است که دیکتاتوری، کمی دیرتر یا کمی زودتر، محکوم به زوال است (همان: ۹۷-۹۸).
    
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن بااین‌که در این گفت‌وگوی خود با کریم فیضی از زندگی‌اش احساس رضایت می‌کند، اما در عین حال از حکومت‌ها و دولت‌ها گلایه‌مند است و اذعان می‌کند که در ایران اگر کسی بخواهد به شهرت برسد و وارد عرصه‌های عمومی بشود باید از یکی از دو پشتیبان، یعنی پشتیانی دولت‌ها یا نوعی پشتیانی ضدّ دولتی که در قالب اندیشه‌های چپ در جامعۀ ما جریان داشته است برخوردار باشد. حال آن‌که من نه به آن دو نوع پشتیبانی عقیده داشتم و نه به‌مانند اشخاصی که در صحنه‌های اجتماعی شگردش را یافته بودند که چگونه مقداری جوان‌ربایی کنند، این‌کار را در شأن خود می‌دیدم. به همین جهت هم هست که اصولاً راجع به کارهای من خیلی کم اظهار نظر شده است (همان: ۵۵۲-۵۵۳).

منبع:

_ فیضی، کریم، ۱۳۸۹، زندگی، عشق و دیگر هیچ: گفت‌وشنود با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تهران، اطلاعات.

https://t.iss.one/Minavash
📘ادبیات در مخاطره

📝تزوتان تودوروف

کارکرد ادبیات همچون فلسفه و علوم انسانی تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم... برخلاف گفتمان‌های دینی، اخلاقی یا سیاسی، ادبیات تکلیف نمی‌کند و به همین خاطر از سانسورهایی که به حوزه‌های دیگر تحمیل می‌شود می‌گریزد (تودوروف، ۱۳۹۴: ۶۸-۷۱).

کتاب «ادبیات در مخاطره» را می‌توان نقد تِزوِتان تودُورُوف (۱۹۳۹-۲۰۱۷) علیه آرای پیشین او از اشتغال به فرم‌های زبان‌شناختی دانست. این نویسندۀ بلغارستانی که سال‌ها به تفسیر فرمالیستی از ادبیات شهره بود، در این اثر مختصر خود که از یک پیش‌گفتار و هفت فصل تشکیل شده است، از لذت بردن از ادبیات و تقدم آن بر مطالعات ادبی و زبان‌شناسی می‌گوید.

سرفصل دروس مدرسه که مخاطبش عموم‌اند و غیرمتخصصان، نباید با دانشگاه یکی باشد. مخاطب ادبیات همگان‌اند، اما مطالعات ادبی نه. پس تدریس ادبیات بر مطالعات ادبی مقدم است. دبیر وظیفۀ سنگینی بر دوش دارد، زیرا باید آنچه را در دانشگاه فرا گرفته است به شیوه‌ای نامحسوس در درس‌هایش به کار گیرد و از تدریس مستقیم آن‌ها خودداری کند. پس آیا این انتظار بیجا نیست که از دبیر بخواهیم کاری را انجام دهد که استادانش هم از پس آن بر نمی‌آیند؟ از این‌رو جای تعجب نیست که دبیر ادبیات همیشه به نتایج مطلوبی نمی‌رسد... این موضوع بی‌تردید سهمی بسزا در بی‌علاقگی روزافزون دانش‌آموزان به رشتۀ ادبیات داشته است. طی چنددهه، تعداد دانش‌آموزانی که رشتۀ ادبی را انتخاب می‌کنند از ۳۳ درصد به ۱۰ درصد کاهش یافته است! به‌راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همۀ توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند (همان: ۳۰ الی۳۲).

شرط می‌بندم روسو، استاندال و پروست همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهند ماند، اما نام نظریه‌پردازان کنونی و آرا و مفاهیمشان فراموش خواهد شد. آموزش نظریه‌های ادبی و بی‌توجهی به خود این آثار شاهدی است بر تبختر نظریه‌پردازان. ما متخصصان، منتقدان ادبی و استادان اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانۀ غول‌ها (همان: ۲۴).

منبع:

_ تودوروف، تزوتان، ۱۳۹۴، ادبیات در مخاطره، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران، نشر ماهی.

https://t.iss.one/Minavash
📘آدمکش

📝اوژن یونسکو

صدای خانم سرایدار: از فیلسوف‌ها با من حرف نزنید. یک وقتی به کله‌م زد بشم پیرو رواقیون و همه‌چی رو از راه شهود حل کنم اما چیزی از اون‌ها یاد نگرفتم، حتی از مارکس اورِلیوس. آخر سر هیچی نصیب آدم نمی‌شه. چیزی باهوش‌تر از من و شما نبود. هر کسی باید راه حل خودش رو پیدا کنه البته اگر راه حلی باشه، که نیست (یونسکو، ۱۳۷۶: ۲/ ۶۰).

نمایشنامۀ «آدمکش» اثر نویسندۀ نامدار فرانسوی - ‌رومانیایی، اوژِن یونسکو (۱۹۰۹-۱۹۹۴)، روایت‌گر داستان شهری است که افراد آن توسّط یک قاتل کشته می‌شوند. داستانی که شخصیّت اصلی آن درصدد است تا گذشته از شکاکیّتی که دارد و جدای از آن‌که عدمِ‌قتل و نکشتن را بی‌دلیل می‌خواند، قتل را نیز عملی پوچ و احمقانه نشان بدهد.

نمی‌دونم شاید تقصیر از منه، شاید هم از شما، شاید هم نه از منه نه از شما، شاید هم اصلاً خطایی در کار نباشه. کاری که شما می‌کنید شاید بد باشه، شاید خوب باشه، شاید هم نه خوب باشه نه بد باشه. نمی‌دونم چی بگم. ممکنه که بقای بشریت هیچ اهمیتی نداشته باشه، در این صورت نابودیش هم هیچ اهمیتی نداره... شاید جهان سراپا بی‌فایده است و شما حق دارید که می‌خوایید اون رو منفجر کنید... شاید حق ندارید... شاید دارید اشتباه می‌کنید، شاید هم اصلاً اشتباهی وجود نداشته باشه، شاید اشتباه از ماست که می‌خواییم وجود داشته باشیم... من نمی‌دونم. من نمی‌دونم (همان: ج ۲، ۱۴۸-۱۴۹).

منبع:

_ یونسکو، اوژن، ۱۳۷۶، مجموعه آثار اوژن یونسکو: آدمکش، ترجمه سحر داوری، تهران، تجربه.

https://t.iss.one/Minavash
📘این سگ‌ می‌خواهد رکسانا را بخورد

📝قاسم کشکولی

رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» روایتی خواندنی و سیال ذهن است که با عبور از بوف کور، در بستر بی‌مرگی و تکرار رؤیا شکل گرفته است. داستانی پُرگو که با سقوط رکسانا، همسر کاوه، از طبقۀ پنجم خانه‌شان آغاز می‌شود و در ادامه راوی، که معماری شاعرمسلک و زن‌باره‌ای معتاد به بنگ و حشیش است، در دوری باطل این حادثۀ واحد را، هر بار، به شکلی تازه مشاهده می‌کند.

قاسم کشکولی در این رمان پست‌مدرن و برگزیدۀ مهرگان ادب، که هیچ‌گاه اجازۀ تجدید چاپ نگرفت، مخاطبین خود را با روایت‌هایی مملو از تردید و احتمال آشنا می‌سازد. چنان‌که در ابتدای کتاب با این جملۀ شیخ اشراق: «هرچه شاید باشد، شاید که نباشد» تکلیف خواننده را مشخص کرده و در ادامه متذکره شده است:

نمی‌دانم و این دقیق‌ترین حرف و یگانه‌ترین حقیقتی‌ست که می‌دانم (کشکولی، ۱۳۹۴: ۶۶).

منبع:

_ کشکولی، قاسم، ۱۳۹۴، این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد، مشهد، بوتیمار.

https://t.iss.one/Minavash
📘فرهنگ و دایرة‌المعارف شیطان

📝آمبروز بیرس

دکارتی: منسوب به دکارت. او یکی از فیلسوفان بنام و گویندۀ این جملۀ معروف بود: «من فکر می‌کنم پس هستم». او به این ترتیب دلش را خوش می‌کرد که حقیقت وجود انسان را ثابت کرده است، اما گفتۀ یاد شده را می‌توان به طریق زیر تبدیل به احسن کرد: «من فکر می‌کنم که فکر می‌کنم، پس فکر می‌کنم که هستم» و هیچ فیلسوفی بیش از این مقدار به یقین نزدیک نشده است (بیرس، ۱۳۸۶: ۱۱۲). 
    
کتاب «دایرة‌المعارف شیطان» یا «فرهنگ شیطان» اثری طنزآلود، هجوآمیز، خواندنی، عمیق، جان‌دار، تلخ، فلسفی و از جنس رسالۀ تعریفاتِ عبید زاکانی است که توسط آمبروز بیِرس در قالب کلمات قصار و جملاتی دل‌نشین نگاشته شده است.این کتاب برای نخستین‌بار توسط خانم مهشید میرمعزّی در سال ۱۳۸۰ از روی متن آلمانی و با عنوان «دایرة‌المعارف شیطان» و دیگربار از سوی آقای رضی هیرمندی از متن انگلیسی در سال ۱۳۸۴ و با نام «فرهنگ شیطان» به چاپ رسید. کتابی که انتشار کامل آن در ایران به سبب ارتباطی که با موضوعات دینی دارد ممکن نبوده است. لذا هر دو مترجم بنابر شرایط موجود و البته با توجه به سلیقۀ خود، تنها به ترجمۀ قسمتی از آن پرداخته‌اند.
    
این نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی که در سنّ هفتادویک سالگی خانه‌ و کاشانه‌اش را رها کرد و خود را ناخوانده وسط معرکۀ انقلاب مکزیک انداخت و در سال ۱۹۱۴ برای همیشه غیب گردید (۱۳۸۶: ۶-۷)، در تعریف «ممیز» آورده است:
    
سانسورچی. کارمند بعضی از دولت‌ها که وظیفه‌اش ریدن به شاهکارهای ادبی است (بیرس، ۱۳۸۰: ۱۸۸).
    
او در قسمت‌های دیگری از این کتاب به تعریف و تفسیر کلمات متعدّد و مختلفی ازجمله فطری، بدیهی، قطعاً، اکثریت، تحصیلات، فلسفه، تاریخ، اقتصاددان، سخنوری، بحث کردن، ادب و نزاکت، مرید، احساس، بی‌دین، ایمان، جادو، تقدّس، خاخام و کشیش و روحانی، ارتحال، آرامگاه، آزادی، آزاداندیش، تجربه، سیاست، رئیس‌جمهوری، اصلاحات، رأی‌گیری و حق رأی، تظاهرات، دانشجوی دانشکدۀ افسری، ارتش، اصل و نسب، زناشویی، ثروت، پزشک، بیماری، خوش‌بینی، بدبینی، شعر سپید، بچۀ سرراهی و دکارت پرداخته است.
    
فطری: اموری که آن‌ها را به ما زورچپان کرده‌اند (۱۳۸۰: ۱۵۴).
    
بدیهی: آنچه تنها برای من روشن است و بس (۱۳۸۶: ۳۶).
    
قطعاً: شاید، امکان دارد (۱۳۸۰: ۱۵۸).
    
آموزش: آنچه چشم دانا را بر نادانی‌اش می‌گشاید و چشم جاهل را بر جهالتش می‌بندد (۱۳۸۶: ۱۰).
    
فلسفه: مسیری با راه‌های متعدد که از هیچ‌جا به هیچ‌چیز ختم می‌شود (۱۳۸۰: ۱۵۴).
    
تاریخ: گزارش‌هایی غالباً دروغ از رویدادهای غالباً بی‌اهمیت. این گزارش‌ها را زمامدارانی تهیه می‌کنند که اغلب در شمار رجاله‌هایند و نظامیانی که غالباً در زمرۀ ابلهان (۱۳۸۶: ۵۹).
    
اقتصاددان: نوعی خاص از دروغگویان (۱۳۸۶: ۲۳).
    
سخنوری: شیوۀ متقاعد کردن ابلهان (۱۳۸۶: ۱۳۳).
    
بحث کردن: مهم‌ترین کاری که دو انسان برای نفهمیدن همدیگر می‌توانند انجام ‌دهند (۱۳۸۰: ۵۲).
    
احساس: برادر ناتنی و بیمار اندیشه (۱۳۸۰: ۴۱).
    
ادب و نزاکت: پسندیده‌ترین ریاکاری (۱۳۸۶: ۱۵).
    
بی‌دین: در نیویورک به کسی گویند که به دین مسیح معتقد نیست و در قسطنطنیه به کسی که به دین مسیح معتقد است (۱۳۸۶: ۴۴).
    
ایمان: اعتقاد بی‌دلیل و مدرک به فرمایشات گهربار شخصی که از روی بخار معده سخنان نغز می‌گوید (۱۳۸۶: ۲۷).
    
مرید: هوادار راحت از عقل و خرد (۱۳۸۶: ۲۰۷).
    
تقدس: ساختن یک قدیس از یک گناهکار مرده (۱۳۸۰: ۶۹).
    
خاخام، کشیش و غیره: مردی که برای سروسامان دادن به کارهای دنیوی خود به امور روحانی ما می‌پردازد (۱۳۸۶: ۹۴).
    
ارتحال: مرگ کله‌گندگان از سوی کاسه‌لیسان روزگار (۱۳۸۶: ۱۶).
    
آرامگاه: آخرین و مضحک‌ترین حماقت ثروتمندان (۱۳۸۰: ۳۵).
    
آزادی: رؤیای شیرین (۱۳۸۰: ۳۵).
    
آزاداندیش: آدم خلاف‌کار و شیطان‌صفتی که نمی‌خواهد دنیا را از دریچۀ چشم کشیش‌ها ببیند و اصرار دارد در همه‌چیز کندوکاو کند (۱۳۸۶: ۶).
    
تجربه: نامی که آدم‌ها روی اشتباهات و بلاهت‌های گذشتۀ خود می‌گذارند (۱۳۸۰: ۶۶).
    
سیاست: یکی از راه‌های امرار معاش که پست‌ترین مجرمان ما بدان مشغول‌اند (۱۳۸۶: ۱۴۲).
    
رئیس‌جمهوری: رئیس موقتی که رهبران حزبی به قصدِ تقسیم غنایم میان خود انتخاب می‌کنند (۱۳۸۶: ۱۲۵).
    
اصلاحات: مزخرفاتی که در هر مبارزه انتخاباتی بیان می‌شود و بلافاصله پس از پیروزی در انتخابات فراموش می‌شود (۱۳۸۰: ۴۴).

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

رأی‌گیری و حق رأی: یک روش کاملاً دموکراتیک برای منطقی کردن استبداد و نظرخواهی از مردم برای تأیید خواسته‌های حاکمان. ابزار و سمبل آزادی انسان برای این‌که اجازه دهد او را احمق حساب کنند و کشورش را نابود کنند (۱۳۸۰: ۸۴-۱۱۰).
    
تظاهرات: ازدحام یک مشت دیوانه مزمن که هنوز نمی‌دانند حماقت یعنی چه (۱۳۸۰: ۶۹).
    
ارتش: یک طبقۀ اجتماعی بی‌فایده که منافع ملّی را به غارت می‌برد تا جلوی به غارت رفتن آن را توسط بیگانگان بگیرد (۱۳۸۰: ۴۲).
    
اصل و نسب: بخش شناخته شدۀ اجداد محترمی که روی درختان زندگی می‌کردند... موضوعی که چون کسی از آن خبر ندارد به آن افـتخار می‌کنیم. یک معمای تاریخی بـرای رفع عقده‌های روانی (۱۳۸۰: ۴۴).
    
زناشویی: زندان با اعمال شاقه و یا به عبارتی به یوغ بسته شدن دو نادان به دست کشیش (۱۳۸۶: ۱۲۶).
    
ثروت: خدای بزرگ‌ترین مذهب جهان (۱۳۸۰: ۷۳).
    
پزشک: مرد محترمی که در اثر بیماری دیگران قدرت پیدا می‌کند و از فرط سلامتی می‌میرد (۱۳۸۰: ۶۲).
    
خوش‌بینی: بیماری روانی روشنفکران که فقط با مرگ درمان می‌شود (۱۳۸۰: ۹۱).
    
بدبینی: نوعی فلسفه که انسان را وادار می‌کند تا آدم‌های خوش‌بین را با آن امیدواری احمقانه و لبخند نفرت‌انگیزی که دارند، دلسرد کند (۱۳۸۰: ۵۲).
    
شعر سپید: شعر بدون وزن و قافیه - شعری که سرودن قابل قبول آن از همه انواع دیگر دشوارتر است؛ از همین‌رو این نوع شعر بیش از همه مورد استقبال کسانی قرار می‌گیرد که از سرودن هر نوع شعر قابل قبولی عاجزند (۱۳۸۶: ۱۴۷).
    
بچۀ سرراهی: بچه‌ای که از شرّ والدینش آزاد شده است، چون با عقاید و افکارش بعداً جور درنمی‌آمدند. انسانی که دیگر هیچ مانعی برای پیشرفت سر راهش وجود ندارد (۱۳۸۰: ۵۱-۵۲).

منابع:

بیرس، آمبروز، ۱۳۸۰، دایرة‌المعارف شیطان، ترجمه مهشید میرمعزی، ویرایش و مقدمه سید ابراهیم نبوی، تهران، مروارید.

_ بیرس، آمبروز، ۱۳۸۶، فرهنگ شیطان، ترجمه رضی هیرمندی، تهران، فرهنگ معاصر.  

https://t.iss.one/Minavash
📘گفتگو با دکتر ابراهیمی دینانی

📝حامد زارع

کتاب «آفاق معرفت در سپهر معنویت» مجموعه‌ای متشکل از دوازده گفتگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی و سه مناظره است که با حضور ایشان، دکتر رضا داوری اردکانی، رسول جعفریان، دکتر غلامرضا اعوانی و دکتر سید مصطفی محقق داماد از سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۵ انجام شده است. کتابی که دکتر ابراهیمی دینانی آن را اثری خواندنی و بدون ملاحظه و محافظه‌کاری خوانده و معتقد است که الحق و الانصاف آقای حامد زارع در تدوین آن حسن انتخاب داشته است (زارع، ۱۳۹۶: ۱۵-۱۶).

ابراهیمی دینانی در این کتاب که برخلاف ادّعای او در چند جای آن نوعی محافظه‌کاری مشاهده می‌شود (همان: ۵۴-۹۷)، صرفاً با استناد به سهروردی که از حکمت خسروانی یا همان حکمت ایران باستان صحبت کرده است، همۀ اندیشمندان غربی و بسیاری از اندیشمندان ما را افرادی ساده‌لوح می‌پندارد که زادگاه فلسفه را یونان می‌دانند (همان: ۵۳-۵۴)! حال آن‌که مردم ایران باهوش بوده‌اند و فرهنگی داشته‌اند که از فرهنگ یونانی قوی‌تر و غنی‌تر بوده است (همان: ۳۳).

این استاد مشهور فلسفۀ اسلامی بااین‌که آیت‌الله جوادی آملی را فیلسوف بزرگی می‌شمرد، در ادامه دچار تضادگویی شده و متذکر می‌شود که جوادی آملی فلسفه را تنها در کتاب‌های ملاصدرا خلاصه کرده و وقتی از فلسفه نام می‌برد منظورش فلسفۀ ملاصدرا است و حال آن‌که به نظر من اگر کسی در ملاصدرا بماند، از فلسفه یک مکتب ساخته است و دیگر فلسفۀ واقعی ندارد. لذا از قول من بنویسید این‌هایی که فلسفه را یک امر ثابت و یک مکتب می‌دانند، نادان‌اند و معنی فلسفه را نمی‌دانند (همان: ۹۵).

دکتر ابراهیمی دینانی در یکی دیگر از گفت‌وگوهای خود که خارج از این کتاب بوده و قسمتی از آن در کانال «سخنرانی‌ها» به اشتراک گذاشته شده است، اذعان کرده: آیت‌الله حسن‌زاده آملی هم فلسفه بلد نبود! بابا ولم کن گرفتار شدیم، یک چیزهایی نگو که من اینجا کفریات بگم!

از دیگر مطالب قابل تأمّلی که در کتاب «آفاق معرفت در سپهر معنویت» ذکر شده است، می‌توان به پندار آیت‌الله محقق داماد مبنی بر عدمِ‌مخالفت فقها با علم اشاره کرد! درحالی‌که حجت‌الاسلام رسول جعفریان کاملاً با این نظر مخالف بوده و متذکّر می‌شود که در این زمینه مثال‌های فراوانی وجود دارد که از آن جمله باید به حکم شیخ فضل‌الله نوری بر حرمت مشروطه و تبلیغ طب اسلامی استناد کرد (همان: ۱۶۸-۱۶۹).

سید مصطفی محقق داماد هم در پاسخ به خرده‌گیری‌ها و نکته‌سنجی‌های رسول جعفریان ظاهراً به استاد آیت‌الله سید روح‌الله خمینی که در کتاب «سرالصلاة»، شیخِ عارفِ کامل، روحی فداه، خوانده شده استناد کرده است و صراحتاً اذعان می‌کند شاه‌آبادی که مدعی عرفان بود، دستور داد مشروب‌خانه‌ها را آتش بزنند، نه فقها... شاه‌آبادی می‌گوید من به ذات اقدس الهی متصل شدم و از او دستور شکستن و آتش زدن و کشتن گرفتم (همان: ۱۷۰).

منبع:

_ زارع، حامد، ۱۳۹۶، آفاق معرفت در سپهر معنویت: گفتگوی حامد زارع با غلامحسین ابراهیمی دینانی، تهران، ققنوس.

https://t.iss.one/Minavash
📘پاره‌یادداشت‌ها

📝اوژن یونسکو

اوژن یونسکو که پدرش حقوق‌دانی رومانیایی و مادرش فرانسوی بود، در کتاب «پاره‌یادداشت‌ها»، که از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ نوشته شد و در همان سال به چاپ رسید، اذعان می‌کند که تقریباً در هفت سالگی از دوران طلاییِ زندگی که همان دوران کودکی و نادانی است فاصله گرفته است. چنان‌که در ادامه همه‌چیز را بیهوده شمرده و زندگی را بدبختی می‌داند که ترجیحی بر مرگ و وجود نداشتن ندارد (یونسکو، ۱۳۸۹: ۲۴ الی۲۶).

یونسکو که از سردمداران تئاتر آوانگارد یا تئاتر پیش‌تاز به‌شمار می‌رود، خود را نمایشنامه‌نویسی آگنوستیک شمرده و اعلان کرده است که من برچسب پوچی را بر آثار خود نمی‌پذیرم مگر این‌که تئاتر شکسپیر را نیز که از زبان مکبث می‌گوید: «جهان قصه‌ای پر از وحشت و سر و صدا، و تهی از معنی و احساس است که به وسیلۀ یک احمق تعریف شده است»، پوچ‌گرا بدانیم (کامیابی مَسک، ۱۳۸۲: ۶۸-۶۹).

اوژن یونسکو در قسمتی از کتاب «پاره‌یادداشت‌ها»، که نه یک دفترچۀ خاطرات یا وقایع‌نگاری روزانه به شیوۀ معمول که شامل یادداشت‌هایی بی‌تاریخ و بی‌مکان است، می‌آورد:

هیچ پزشکی از حدود سی یا چهل نفری که به آن‌ها مراجعه کردم، هیچ پزشکی این خستگی بی‌پایان را نشناخت یا نتوانست درمان کند چون ظاهراً هیچ‌یک از آن‌ها تا سرچشمه، تا علّت عمیق این بیماری نرفت. من خودم بهتر و بهتر از قبل می‌دانم علّت این بی‌رمقی چیست: شک است، سؤالِ ابدیِ «چه فایده» است که از آغاز در ذهن من ریشه دوانیده که نمی‌توانم بیرونش کنم (یونسکو، ۱۳۸۹: ۳۲-۳۳).

تمام فلسفه‌ها، تمام دانش‌ها نتوانسته‌اند کلیدهای راز را به ما بدهند... از ده‌ها هزار سال پیش، بشریت گول خورده است (همان: ۴۴). محال است چیزی بفهمیم. همۀ آن‌ها که خیال می‌کنند چیزی می‌فهمند کوته‌بین‌اند (همان: ۳۵). من نمی‌فهمم. فهمیدن، واقعاً زیادی کم است. فهمیدن ثابت یا منجمد بودن است. مثل این است که آدم بخواهد روی پلّه‌ای وسط یک پلکان یا یک‌پا درهوا و پای دیگر روی پلکان بی‌پایان بایستد (همان: ۳۷).

منابع:

_ یونسکو، اوژن، ۱۳۸۹، پاره‌یادداشت‌ها، ترجمه مژگان حسینی‌روزبهانی، تهران، نشر مرکز.

_ کامیابی مسک، احمد، ۱۳۸۲، یونسکو و تئاترش، با مقدمه اوژن یونسکو، تهران، نمایش.

https://t.iss.one/Minavash
📘سرگذشت گاندی

📝مهاتما گاندی

موهنداس کارمچاند گاندی (۱۸۶۹-۱۹۴۸)، رهبر ملّی و معنوی و بنیان‌گذار استقلال هند، در طبقه‌ای بازرگان در پوربندر زاده شد (گاندی، ۱۳۹۳: ۲۹-۳۲-۶۲). در سیزده سالگی ازدواج کرد (همان: ۳۴)، در شانزده سالگی پدر شد و درنهایت دارای چهار فرزند گردید (همان: ۵۴-۲۳۱).

گاندی در هجده سالگی به لندن رفت و در دانشگاه آنجا به تحصیل علم حقوق پرداخت (همان: ۴۰-۶۹). سپس به هند بازگشت و در سال ۱۸۹۳ عازم آفریقای جنوبی شد و بیش از بیست سال در آنجا به وکالت پرداخت (همان: ۱۹۴-۱۹۵-۲۵۴-۳۷۴-۳۹۶). او که بسیار ساده می‌زیست و در راه مبارزات خود چندین‌بار به زندان افتاد، به سبب مخالفت‌های خود با استعمار بریتانیا و رهبری مردم کشورش به «مهاتما» یعنی دارای روح بزرگ شهرت یافت و سرانجام به ضرب گلولۀ یک هندوی متعصب به قتل رسید.

کتاب «داستان تجربه‌های من با راستی» زندگی خودنوشت مهاتما گاندی و یکی از مهم‌ترین و مشهورترین آثار این مبارز نامدار قرن بیستم میلادی است که از کودکی او آغاز می‌شود و در سال ۱۹۲۱ پایان می‌پذیرد.

گاندی که خواهان مبارزۀ بدون خونریزی و خشونت بود (همان: ۴۹۷)، خود را گیاهخواری معرفی می‌کند که عقیدۀ مذهبی‌اش این است که بشر نباید گوشت، تخم‌مرغ و چیزهایی نظیر آن مانند شیر را تناول کند (همان: ۲۷۹-۳۵۹-۳۸۶). او بااین‌که حجاب را رسمی قدیمی، عجیب و بی‌فایده می‌خواند (همان: ۳۹)، خود در نوشتاری عجیب‌تر اعتراف می‌کند که برای خدمت به مردم به این نتیجه رسیده است که باید توجه به زن و بچه و زندگی را در خود از بین ببرد (همان: ۲۳۷). لذا از شهوتی که به همسرش داشته است ابراز شرم و ندامت کرده و به ملامت خود می‌پردازد (همان: ۵۴-۵۶).

مهاتما گاندی در سال ۱۹۰۶ درحالی‌که تقریباً سی‌وهفت ساله بود، تصمیم گرفت که دیگر با همسر خود هم‌خوابه نشود و شهوت را در خود کاملاً نابود سازد. از این‌رو می‌پنداشت که با توکل و ایمان به خدا تا این زمان که مشغول نوشتن این سطور است، یعنی پس از گذشت بیست سال، به عهد و سوگندش وفادار مانده و سراپا غرق شادی و تحیر است (همان: ۲۳۹).

فکر می‌کنم انسان باید خیلی غافل باشد اگر تصور کند اعمال جنسی اقدامی مستقل و چون خواب یا خوراک لازم است. دنیا فقط از نظر تولید جنس و حفظ نسل بدان مربوط است و چون دنیا زمین بازی خدا و انعکاس جلال و جبروت اوست، عمل ایجاد نسل نیز باید برای ادامۀ حیات بشر حفظ شود (همان: ۲۳۵).

گاندی که خود را یک هندو و از والدینی ویشنوا خوانده است (همان: ۵۷-۴۷۹)، در قسمتی دیگر از این کتاب اذعان می‌کند که دیدن دوستان زرتشتی و مسلمان پدرش، خواندن کتاب‌های متعدد دینی و البته طبیعت او باعث شده است که تفاوتی بین پیروان همۀ ادیان و مذاهب ازجمله هندو، مسلمان، زرتشتی، مسیحی و یهودی نگذارد (همان: ۵۹-۳۰۸). چنان‌که به پیامبر اسلام علاقه داشت و برای او ارزش و احترام خاصی قائل بود (همان: ۱۸۹).

منبع:

_ گاندی، مهاتما، ۱۳۹۳، گاندی: سرگذشت مهاتما گاندی - داستان تجربه‌های من با راستی، ترجمه مسعود برزین، تهران، نشر ثالث.

https://t.iss.one/Minavash
خودی که مرا کشت.pdf
449.8 KB
📕خودی که مرا کُشت

📝میثم موسوی

رسالهٔ مختصری که به خودکشی نگاهی متفاوت داشته است.
https://t.iss.one/Minavash
📘نوشتن با دوربین

📝پرویز جاهد

کتاب «نوشتن با دوربین» حاصل چهار گفت‌وگوی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ میلادی است. کتابی که ابراهیم گلستان در آن با صراحت به‌ذکر افکار و عقایدش می‌پردازد و از این‌رو برخی گفته‌های او را فحاشی و اندیشه‌های نادرستی پنداشته‌اند که نباید اجازۀ انتشار می‌گرفت!

دکتر محمدعلی موحد در آبان ۱۳۸۴ طی مصاحبه‌ای با نشریۀ "نگاه نو" پس از تمجید از ابراهیم گلستان، در پاسخ به مخالفان این کتاب و در دفاع از چاپ شدن چنین اثری می‌گوید:

رفقایی که همیشه از سانسور نالیده‌اند باید بدانند که سانسور فقط دولتی نیست. همین که می‌گویند چرا چنین کتابی منتشر شده، خودش سانسور است (جاهد، ۱۳۹۴: ۲۹۳-۲۹۴).
ابراهیم گلستان، نویسنده، مترجم و فیلمساز شیرازی ساکن در انگلیس (همان: ۲۴۷) که خالق داستان‌های «اسرار گنج درّۀ جنّی» و «مَدّ و مِه» است، در پاره‌ای از این کتاب می‌آورد:

طوسی حائری زن خیلی‌خیلی فوق‌العاده‌ای بود که البته خیلی هم باهاش بدرفتاری شد. [شاملو] تمام ثروتش را بالا کشید و بیرونش کرد از خانه (همان: ۱۶۸). فروغ تحت تأثیر چیِ شاملو بود؟ فروغ با اون درجۀ هوش و فعالیتش تحت تأثیر آدم‌های اسفنجی نمی‌رفت (همان: ۲۴۳).

اون می‌خواست پول هروئینش رو دربیاره می‌نوشت که ویرگول را جایی بگذارید که موقعی که دارید می‌خونید، نفستون می‌خواد تنگ بشه (همان: ۲۴۲). شاملو زبان نمی‌دانست (همان: ۱۶۸). شاملو، این جاودانه اَبَرمرد ادبیات معاصر ایران شعر نمی‌فهمید. نقطه‌گذاری هم نمی‌فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگه هم نمی‌فهمید... شاملو وقتی مُرد، شعرش هم تمام شد (همان: ۶۳).
دریابندری کجاش روشنفکر بود. اگر بعد از انقلاب شده باشد، من نمی‌دانم. تا وقتی که او را شناختم، می‌دانستم که چیزی نمی‌داند (همان: ۲۳۴).
این ابله خانلرخان (همان: ۲۴۷) خودش را کاندید کرده بود که مهم‌ترین شاعر شناخته بشه. تو کافه فردوس، هدایت و صبحی و چوبک و نوشین و رحمت الهی برایش تره هم خرد نمی‌کردند و دستش می‌انداختند... با آن قطعۀ مطلقاً تکراری و پیش‌پاافتادۀ «عقاب» که به نظم درآورده بودش... می‌خواست یک کاری بکنه بگن خانلری آورندۀ شعر نو است. اگرچه اصلاً همچین غلطی نکرده بود و نمی‌تونست از این حلواها بخوره (همان: ۲۳۰-۲۳۱).
من طبری را از نزدیک می‌شناختم. یکی از احمق‌ترین آدم‌هایی که من در عمرم بهش برخورد کردم احسان طبری بود... اصلاً پرت پرت بود (همان: ۲۳۱-۲۳۲). به‌کلّی آدم چرت و پرتی بود (همان: ۱۰۰). مزخرف می‌نوشت (همان: ۱۱۳).

آقای خمینی تحصیل کرده بود و متخصص فلسفۀ ارسطو بود (همان: ۷۴).
گلستان در این کتاب ضمن تمجید از صادق هدایت، صادق چوبک، عباس کیارستمی و زکریا هاشمی، به نقد برخی از اندیشه‌های هدایت نیز پرداخته است.

ابراهیم گلستان ضمن این‌که صادق هدایت را عزیزترین و یکی از مهم‌ترین و درست‌ترین افراد می‌شمرد، اما نظر او پیرامون دلایل عقب‌ماندگی ایرانیان به‌سبب حملۀ اعراب را مستحقّ انتقاد می‌داند و حسرت خوردن وی از دورۀ ساسانیان را اشتباه می‌پندارد؛ چراکه به‌زعم گلستان فتح ایران توسط اسلام به علّت ظلم آن دوران بود و حال آن‌که مطالب نگاشته ‌شدۀ هدایت پیرامون زرتشتیِ دورۀ ساسانی چرت است و او توان درک این مطلب را نداشت (همان: ۱۸۶).
منبع:

_ جاهد، پرویز، ۱۳۹۴، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، تهران، اختران.

https://t.iss.one/Minavash
📘افسانه سیزیف

📝آلبر کامو

تنها یک مسئلۀ فلسفی واقعاً جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است (کامو، ۱۳۸۲: ۴۹). به ندرت از روی تفکر خودکشی می‌کنند (همان: ۵۲). در انتهای این اعلام خطر، با مرور زمان نتیجه‌ای به دست می‌آید که آن هم خودکشی یا اصلاح است (همان: ۶۱).
کتاب «افسانه سیزیف» شامل مقاله‌هایی فلسفی به قلم آلبر کامو است. کامو در پاره‌ای از این کتاب می‌نویسد:

خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته‌سنگی را تا قلۀ کوهی بغلتانند و از آنجا آن تخته‌سنگ با تمامی وزن خود پایین می‌افتاد. خدایان به‌حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام، تنبیهی دهشناک‌تر از کار بیهوده و بی‌امید نیست (همان: ۱۹۳).
منبع:

_ کامو، آلبر، ۱۳۸۲، افسانه سیزیف، ترجمه علی صدوقی و محمدعلی سپانلو و اکبر افسری، تهران، دنیای نو.

https://t.iss.one/Minavash
📘ته بساط

📝علی‌اکبر سعیدی سیرجانی

کتاب «ته بساط» که در سال ۱۳۷۰ انتشار یافت، دربردارندۀ برخی از مقاله‌ها و رساله‌های علی‌اکبر سعیدی سیرجانی است. مقالاتی که به زعم نویسندۀ آن به‌مانند دیگر نوشته‌هایش در هر دوره و زمانی عین عقیده‌اش بوده است، بی‌اندک مصلحت‌اندیشی و تقیّه‌ای؛ و چه‌بسا که در بسیاری موارد این تشخیص غلط بوده است (سعیدی سیرجانی، ۱۹۹۱: ذیل «این حکایت»، ۲۱).

و اما نخستین مقالۀ کتاب ته بساط که در دی‌ماه ۱۳۶۹ نگاشته شده است، مقاله‌ای با عنوان «که هیچّی» است که در یکی دیگر از نسخه‌های چاپ شدۀ این کتاب با نام «این چاپ» و البته حذف بخش‌هایی از آن انتشار یافته است. مقالۀ «که هیچّی» نوشته‌ای طنّاز در ردّ سانسور حاکم در ایران است که سعیدی سیرجانی در آن ضمن نقد مسؤلین جمهوری اسلامی ایران، سرانجام جانکاه نویسندگانی چون خود را پیش‌بینی کرده است.

در ایران اسلامی برخلاف اختناق و سانسور عهد منحوس آریامهری، مطلقاً اختناق و سانسور حکمفرما نیست؛ چراکه ولایت مطلقه فقیه کجا و اختناق فکری و فرهنگی کجا؟ آنچه باعث تأخیر انتشار کتابها می‌شود روش خاصی است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مملکت اسلامی عزیزمان برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین در پیش گرفته است.

امر رسیدگی به محتوای کتاب و صدور دستور انتشارش در حکومت اسلامی بر عهدۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. مؤلّف یا ناشر اجازه دارد هر موضوعی که دلش می‌خواهد انتخاب کند و هرچه دلش می‌خواهد بنویسد... وزارت ارشاد نسخۀ چاپی کتاب را در اختیار بررسان محترم می‌گذارد و بررسان محترم آن را در برنامۀ کار خود قرار می‌دهند.

از اینجا به بعد مسئله ممکن است به یکی از دو صورت درآید: یا مأموران وظیفه‌شناس در کتاب عیب و ایرادی نمی‌بینند... و موضوع به خیر و خوشی پایان می‌گیرد. یا اینکه در کتاب چاپ شدۀ شما ایرادهایی به نظر بررسان محترم – که دلشان می‌خواهد هرچه در قلمرو حکومت اسلامی منتشر می‌شود بی‌عیب و نقص باشد – رسیده است که در این صورت امر از دو حال خارج نیست.

یا موارد عیب و ایراد نامشخص است و ناگفتنی، که بعداً به شرح و تفصیلش خواهیم پرداخت. یا معایب و موارد ایراد معلوم است و گفتنی، که در این صورت بررسان محترم عبارات معیوب و کلمات نامناسب را مشخّص می‌نمایند و شما را که ناشر یا مؤلّفید به حضور می‌خوانند و توصیه می‌فرمایند که این نکات جزئی را – که ممکن است بیش از پنجاه شصت مورد نباشد – در متن چاپ شده اصلاح کنید و بار دیگر نسخۀ بی‌عیب و نقص را با همان تشریفات سابق به حضورشان بفرستید تا بار دیگر به بررسی پردازند.

در همچو مواردی باز هم کار از دو صورت خارج نیست. یا نویسنده توصیه‌های برادران ارشادگر را می‌پذیرد و به رفع نقایص و اصلاح معایب می‌پردازد، یا اینکه سِرتقی و تُخسی می‌کند و حاضر به تغییر نوشته‌اش نیست. اگر حاضر به اصلاح خودش و نوشته‌اش نشد، که هیچّی! اما اگر به جای طبع چموش، صاحب گوش نصیحت‌نیوشی بود و به اصلاح موارد مشخّص شده پرداخت، باز هم امر از دو حال خارج نیست.

یا موارد ایراد به حدّی زیاد است که باید صفحات چاپ شده را دور بریزید و دوباره کتاب را حروفچینی کنید، که هیچّی! یا موارد ایراد از چهل پنجاه فقره بیشتر نیست و شما صفحات اصلاح شده را تجدید چاپ می‌کنید... و اما در مورد شقّ دوم از قضیّۀ اول، یعنی موردی که بررسان صاحب‌نظر نامرئی – در مقام ملائکۀ عتید و رقیب – معایبی ناگفتنی در کار شما دیده‌اند. در این موارد گاهی یک سال دو سال پنج سال هشت سال می‌گذرد و نوبت بررسی به کتاب شما نمی‌رسد.

در اینجا هم امر از دو حال خارج نیست... یا بالاخره پس از یک سال دو سال ده سال به تنگ می‌آیید و با نوشتن نامه‌ای از وزارت ارشاد اسلامی عاجزانه تقاضا می‌کنید که با اعزام نماینده‌ای دستور امحای اوراق ضالّه را صادر فرمایند، که هیچّی! یا به سرتان می‌زند و فشار طلبکارها و طعنه‌های ملامت‌آمیز مدیران چاپخانه‌ها وادار به عریضه‌نویسی و شکایت‌پرانیتان می‌کند، که در صورت اخیر امر از دو حال خارج نیست.

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

یا عرایضتان از چهاردیواری البته اختیاری وزارتخانه تجاوز نمی‌کند و بر دامن کبریای ارشادیون گردی نمی‌نشاند که هیچّی! یا خدای ناکرده وضع حالتان نقل محافل می‌شود و از محدودۀ وطن اسلامی به خارج درز می‌کند که باز هم امر از دو حال خارج نیست.

یا نویسنده و ناشری ناموجّه‌اید و میان مردم به علّت اشتباهات گذشته اعتباری ندارید، که هیچّی! یا گذشتۀ زندگیتان پاک است و مردم از سیر و پیاز کارهایتان باخبرند، که در این صورت امر از دو حال خارج نیست. یا با یکی دو تلفن ناشناس خفقان می‌گیرید که هیچّی! یا سر لجبازی و خیره‌سری دارید که باز هم امر از دو حال خارج نیست.

یا همه سازمانهای تبلیغاتی با همه امکانات و نیرویشان به جنگتان می‌آیند و با کشف و افشای موارد بیشماری از دزدیها و دغلیها و موقوفه‌خواریها و همکاری با ساواک و عضویّت گروههای الحادی و جیره‌خوری سیا و موساد و عاملی اجانب و توهین به اسلام و امثال اینها مشتتان را وا می‌کنند، که هیچّی! یا دعای پاکان به درگاه حضرت احدیّت مستجاب می‌شود و وجود مزاحم شما در تصادمی کاملاً اتّفاقی...، که باز هم هیچّی! ملاحظه فرمودید در حکومت اسلامی هیچ راهی به بن‌بست نمی‌خورد؛ همه‌جا دوراهی است و اختیاری. (همان: ذیل «که هیچّی»، ۷ الی۱۹)

منبع:

_ سعیدی سیرجانی، علی‌اکبر، ۱۹۹۱، ته بساط، واشنگتن، بی‌نا.

https://t.iss.one/Minavash
📘بیگانه

📝آلبر کامو

آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰) در مقدمۀ خود بر رمان «بیگانه» - که محمود دولت‌آبادی آن را یکی از بهترین داستان‌هایی شمرده است که در دوره‌های مختلف زندگی‌اش خوانده است و هنوز هم گهگاه می‌خواند (محمدعلی، ۱۳۷۲: ۱۳۷) - می‌نویسد:

در جامعۀ ما هر آدمی که در تدفین مادرش گریه نکند، این خطر را می‌کند که به مرگ محکوم شود. فقط خواسته‌ام بگویم قهرمان کتاب محکوم می‌شود چون بازی را بازی نکرد. از این جهت او از دید جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند بیگانه است (کامو، ۱۳۸۶: ۴۷) اما اگر از خود بپرسم چرا مورسو بازی را بازی نمی‌کند، آن‌وقت می‌توان تصوّر درست‌تری از این شخصیت بدست آورد. تصوّری موافق‌تر‌ با نیّت نویسندۀ آن. جواب آن ساده است: او از دروغ گفتن ابا دارد (همان: ۴۷). چنان‌که بسیاری از مفاهیم و قوانین زندگی را پوچ و بی‌ارزش می‌داند و در نخستین سطر رمان با خونسردی کامل می‌گوید: امروز مادرم مُرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم (همان: ۶۱).

مورسو انسان بی‌تفاوتی است و پس از مرگ مادرش در مراسم ختم او ناله و زاری نمی‌کند، کارهای روزمرّه‌اش مانند شنا کردن، دوست‌دختر گرفتن و دیدن فیلم کمدی را کنار نمی‌نهد، اما نباید فراموش کرد که مسئلۀ مورد نظر بدین سادگی هم نیست؛ چراکه مورسو در مراسم تدفین شرکت می‌کند، به شب احیا تَن می‌دهد، با سالامونایِ پیر که سگ خود را گم کرده است احساس همدردی می‌نماید و در پاسخ به وکیل خود اذعان می‌کند:

بدون شک مادرم را خیلی دوست داشتم، اما این حرف هیچ معنایی ندارد. تمام آدم‌های سالم کمابیش مرگ عزیزانشان را آرزو می‌کنند (همان: ۱۱۹).
با توجه به آنچه گذشت، باید پـرسید چرا مورسو جوان عرب را به قـتل رساند؟ چرا پس از زدن یک تیر، بااین‌که قصد کشتن او را نداشت، چهار تیر دیگر نیز به او شلیک کرد ؟ چرا از عمل خود پشیمان نبود و تنها نوعی ناراحتی احساس می‌کرد و چرا می‌گفت: همیشه تسلیم چیزی بودم که واقع می‌شد (همان: ۱۵۱)؟
منابع:

_ کامو، آلبر، ۱۳۸۶، بیگانه، ترجمه لیلی گلستان، تهران، مرکز.

_ محمدعلی، محمد، ۱۳۷۲، گفت‌وگو، تهران، قطره.

https://t.iss.one/Minavash
📘قطام

📝جعفر شهیدی

دکتر جعفر شهیدی ضمن تشکیک در وجود قطام، داستان این زن و عشق ابن‌ملجم به وی را شگفت‌انگیز، ساختگی و سرتاپا بی‌اساس می‌خواند و اذعان می‌کند که این داستان مشهور که بیش از سیزده قرن در ذهن افراد جای گرفته است، بیشتر از کتاب تاریخ ابن‌اعثم اخذ شده است و با این نقد و مانند آن محو نمی‌شود (شهیدی، ۱۳۹۱: ۱۶۰-۱۶۴).

منبع:

_ شهیدی، سید جعفر، ۱۳۹۱، علی از زبان علی یا زندگانی امیرمؤمنان علی علیه‌السلام، تهران، فرهنگ اسلامی.

https://t.iss.one/Minavash
📘واگویه

📝محمد مختاری

محمد مختاری (۱۳۲۱-۱۳۷۷) ازجمله شاعران شناخته شده‌ای است که نام او در دوازدهم آذر ۱۳۷۷ به فهرست شاعران و متفکرانی افزوده شد که تـعصب و خشونت استبدادی حضور روشنگرشان را تاب نیاورد.

کتاب «آرایش درونی» که به‌زعم رضا براهنی بهترین کتاب محمد مختاری است (مختاری، ۱۳۷۸: ۲۵)، یک شعر بلند تشکیل یافته از چند قطعه است. یکی از قطعات این دفتر که از سطرنویسی به پاراگراف‌نویسی درآمده، قطعۀ «واگویه» است که در قسمتی از آن می‌خوانیم:

شعری که چکه‌چکه فروباریده است فرومی‌بارد و آب‌ها و توفان‌ها را برانگیخته است و برمی‌انگیزد و آب‌ها و توفان‌ها را آرام کرده است و آرام می‌کند و ما که گیسو گیسو به راه افتاده‌ایم و به راه می‌افتیم و زندان‌ها که به راه افتاده‌اند وبه راه می‌افتند و دارها که به راه افتاده‌اند و به راه می‌افتند و ویرانه‌ها و آبادی‌ها که به راه می‌افتند و چکه‌ها که دوباره بخار شده است و چکه‌ها که دوباره فروباریده است و می‌بارد و می‌بارد تا این نیمه از صراحت خود در ایمان شقه شقه بنگرد و تکه‌های ناصافش را به هم بچسباند که تنظیم این شکستگی تمام عمر وقت گرفته است و سایه‌روشن شک و یقین و ابهام و وضوحش توان بردباری را فرسوده است...

دنیا از این بیابان مقطع یا مسلسل آسیبی نمی‌بیند و از ناموزونی‌اش نیز طنین موزون شاعران برهم نمی‌خورد. این خط آشنا در عین آسانی دشوار است، زیراکه خط خویشتن است و لب به واژه‌هایی می‌گشاید که عشق در تأمل برای خویش پیش از آن‌که تنظیمشان کرده باشد تعبیرشان کرده است...

بنویس آزادی رؤیای ساده‌ای است که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرومی‌رود و صبح از حواشی پیدایش برمی‌آید و این زبان اگرچه به تلفظش عادت نکرده است صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیده است. بنویس عشق اسم شبی است هنوز که ما را در ورطه‌های دنیا حق حضور داده است و سایه‌هامان را از دیوارهای کهنه گذرانده است و می‌گذراند اگرچه کهنگی اکنون مشاممان را بیازارد و از چهار جانب خو گیریم و اخت شویم و شک کنیم و شک و یقین بیامیزند و میخکوبمان کنند و برآشوبیم و باز بنویسیم که ما همچنان می‌نویسیم که ما همچنان در اینجا ماندیم مثل درخت که مانده است مثل گرسنگی که اینجا مانده است و مثل سنگ‌ها که مانده‌اند و مثل درد که مانده است و مثل خاک که مانده است و مثل شب که هنوز مثل روز مانده است...

ما شاهد شعارها و شعرهای خویشتنیم و شاهد یقین و تردید خویشتنیم و شاهد فساد و رشد خویشتنیم و با همین شعاع که آسان می‌نماید قوس دوام را تا اینجا پیموده‌ایم و دایره هر دم بزرگ‌تر شده است تا ذره‌ذرۀ خویشتن را گرد آوریم و باز به پا شود و باز گرد آوریم و باز حنجره به حنجره بخوانیم و خاموش شویم و باز بخوانیم و لحظه به لحظه رؤیامان را بنویسیم و خط زنند و باز بنویسیم و باز خط زنیم و باز بخوانیم و باز بنویسیم و باز خط زنند و باز حرف به حرف بنویسیم و باز بنویسیم و باز (همان: ۸۷ الی۸۹)...

منبع:

_ مختاری، محمد، ۱۳۷۸، آرایش درونی، تهران، توس.

https://t.iss.one/Minavash
📘مرگ خوش

📝آلبر کامو

رمان «مرگ خوش» تنها اثر آلبر کامو است که بعد از مرگش منتشر شد. کامو این کتاب را در بیست‌وپنج سالگی و تحت تأثیر نیچه و ارادۀ معطوف به قدرت او نوشت (کامو، ۱۳۸۷: ۵).

مورسو، شخصیت اصلی رمان مرگ خوش، با مرد افلیجی به نام زاگرو آشنا می‌شود. مردی که در زندگی به دنبال ثروت و خوشبختی بوده است و به آن نیز رسیده است تااین‌که پاهای خود را از دست می‌دهد و فلج می‌شود. زندگی کنونی بر زاگرو بسیارتلخ و سخت می‌گذرد و او معتقد است که زندگی نباید با بوسه‌های یک افلیج آلوده شود. لذا به مورسو توصیه می‌کند که با کشتن او صاحب اموال و ثروتش شود.

زاگرو بر آن باور است که پول سبب تصاحب زمان می‌شود و تسلّط بر زمان خوشبختی را ممکن می‌سازد. از این‌رو هرآدمی که اراده و شوق به خوشبختی داشته باشد، مستحقّ ثروتمند شدن است (همان: ۴۷ الی۴۹).

منبع:

_ کامو، آلبر، ۱۳۸۷، مرگ خوش، ترجمه احسان لامع، تهران، نگاه.

https://t.iss.one/Minavash
📘راستان

📝آلبر کامو

کتاب «راستان» اثر آلبرکامو که با عناوین دیگری نیز مانند عادل‌ها، درستکاران، دادگسترها و صالحان به فارسی ترجمه شده است، نمایشنامه‌ای چندلایه و فلسفی است که انسان را با انبوه تناقضاتش مواجه کرده و در پی آن است که به ما بیاموزد که هر پرسشی طبیعتاً پاسخی ساده و روشن نخواهد داشت.

نمایشنامۀ راستان، داستان گروهی از مبارزین سوسیالیست روسیه است که در برقرای عدالت تصمیم به کُشتن سِرژ، دوک بزرگ روسیه، گرفته‌اند اما در موقع عملیات عامل انفجار با دیدن برادرزاده‌های کودکِ دوک دچار تردید شده و از منفجر کردن بمب خودداری می‌کند.

اکثر افراد گروه ضمن صحیح پنداشتن اصل ترور، کشتن کودکان را مخالف شرافت می‌دانند، ولی برخی هم برای رسیدن به انقلاب و اجرای عدالت، هر کاری، حتی درهم کوبیدن مردمی که انقلاب به خاطر آنان شکل گرفته است جایز می‌شمرند (کامو، ۱۳۴۹: ۴۶) و در ادامه با صراحت تمام اذعان می‌کنند که انقلاب آدم‌کشی و اقدامی تروریستی است (همان: ۵۲).

آلبر کامو بااین‌که به صداقت و ایمان برخی از مبارزه‌گران با ظلم تردیدی نداشته و بر آن اعتقاد است که اینان جان خود را در راه اهدافشان قربانی می‌کنند، اما زندگی را بر مرگ ترجیح می‌دهد و ضمن مبهم شمردن معنی عدالت، ما را با این پرسش مهم روبه‌رو می‌سازد که آیا با انقلاب عدالت برپا می‌شود و استبداد ریشه‌کن خواهد گردید؟
پاسخ تقریبی این نویسنده و فیلسوف فرانسوی با تمام شک و تردیدهای آکنده‌اش ظاهراً این است که این بی‌عدالتیِ کثیف مثل کنه به ما چسبیده است و ما محکومیم که از خودمان هم بزرگ‌تر باشیم (همان: ۱۱۳).

منبع:

_ کامو، آلبر، ۱۳۴۹، راستان، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، نیل.

https://t.iss.one/Minavash