📘ایران بین دو انقلاب
📝یرواند آبراهامیان
دکتر یرواند آبراهامیان، یکی از اساتید دانشگاه باروکِ نیویورک و تاریخنگار سرشناس ایرانِ معاصر است که به سال ۱۳۲۰ در تهران دیده به جهان گشود. آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، که یکی از معروفترین کتابهای اوست، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران، از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب جمهوری اسلامی را بررسی میکند.
یرواند آبراهامیان، برخلاف آنچه برخی شایع کردهاند، اجداد سید روحالله خمینی را ایرانی دانسته و اذعان میکند که جدّ پدری سید روحالله یک بازرگان جزء بود که از خراسان به کشمیر مهاجرت کرده بود. پدربزرگ او که متولّد هند بود، به ایران بازگشت و در یکی از روستاهای خمین، در نزدیکی اراک، مزرعهای خرید (آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۲۲).
آیتالله خمینی، که شایع بود شعر هم میسروده است، در نخستین کتاب خود با عنوان «کشفالاسرار»، که در سال ۱۳۲۴ منتشر شد، از ایجاد نظام حکومت اسلامی بحث کرده است و بدون ردّ کلّی اصل سلطنت، به سه دلیل از مبارزههای سیاسی دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ برکنار ماند: ترس از کمونیسم، رفتار تحقیرآمیز ملّیگرایان بهویژه محمد مصدّق نسبت به روحانیون و آیتالله بروجردی که تا دهۀ ۱۳۳۰ شمسی پشتیبان مهم شاه بود.
خمینی پس از درگذشت بروجردی از این محدودیّت رهایی یافت و ضمن درک استادانۀ مسائل سیاسی با دقّت و احتیاط فراوان از طرح موضوعات پیشین (مانند مخالفت با حق رأی زنان) دوری جست و به مسائل دیگری که تودۀ مردم را بیشتر خشمگین میساخت پرداخت (همان: ۵۲۲-۵۲۳). چنانکه پس از اعتراض آیتالله مطهری به سخنرانیهای ضدّ روحانیت علی شریعتی، باتوجه به محبوبیّت او، موضعگیری نکرد و در این دعوا سکوت اختیار کرد. خمینی بدون نام بردن از علی شریعتی و دادن کدهایی از سخنرانیهای او روشنفکران را مجاب کرد که با تفسیر اسلام انقلابی شریعتی موافق است.
بدین ترتیب آیتالله خمینی با ندادن پیشنهادهای معیّن و تبلیغ آگاهانۀ یک پیام مبهم، که دلخواه تودهها بود، طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی مانند بازریان، روحانیان، فقرا، روشنفکران و سازمانهای سیاسی نیمهمذهبی و غیرمذهبی را با خود همراه کرد. خمینی را اغلب یک روحانی سنّتی میدانند، ولی در واقع او از لحاظ نظریۀ سیاسی، پوپولیست و نوآور مهمّی در ایران بود (همان: ۵۹۱).
آبراهامیان در قسمتی دیگر از این کتاب متذکّر شده است که قبل از پادشاهی رضاخان، مجلس طرحی را برای الغای سلطنت دوهزار ساله پیشنهاد داد که هدف آن تشکیل جمهوری و نابودی سلطنت و استبداد روحانیان بود. در این هنگام آیتالله مدرس اعلام کرد که حمله به پادشاهی، حمله به شریعت مقدّس است. رضاخان با توجه به دستۀ تظاهرکننده و خطر آشوب عمومی تسلیم شد و در ادامه به تخت سلطنت نشست (همان: ۱۶۶-۱۶۷).
منبع:
_ آبراهامیان، یرواند، ۱۳۸۴، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
📝یرواند آبراهامیان
دکتر یرواند آبراهامیان، یکی از اساتید دانشگاه باروکِ نیویورک و تاریخنگار سرشناس ایرانِ معاصر است که به سال ۱۳۲۰ در تهران دیده به جهان گشود. آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب»، که یکی از معروفترین کتابهای اوست، بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران، از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب جمهوری اسلامی را بررسی میکند.
یرواند آبراهامیان، برخلاف آنچه برخی شایع کردهاند، اجداد سید روحالله خمینی را ایرانی دانسته و اذعان میکند که جدّ پدری سید روحالله یک بازرگان جزء بود که از خراسان به کشمیر مهاجرت کرده بود. پدربزرگ او که متولّد هند بود، به ایران بازگشت و در یکی از روستاهای خمین، در نزدیکی اراک، مزرعهای خرید (آبراهامیان، ۱۳۸۴: ۵۲۲).
آیتالله خمینی، که شایع بود شعر هم میسروده است، در نخستین کتاب خود با عنوان «کشفالاسرار»، که در سال ۱۳۲۴ منتشر شد، از ایجاد نظام حکومت اسلامی بحث کرده است و بدون ردّ کلّی اصل سلطنت، به سه دلیل از مبارزههای سیاسی دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ برکنار ماند: ترس از کمونیسم، رفتار تحقیرآمیز ملّیگرایان بهویژه محمد مصدّق نسبت به روحانیون و آیتالله بروجردی که تا دهۀ ۱۳۳۰ شمسی پشتیبان مهم شاه بود.
خمینی پس از درگذشت بروجردی از این محدودیّت رهایی یافت و ضمن درک استادانۀ مسائل سیاسی با دقّت و احتیاط فراوان از طرح موضوعات پیشین (مانند مخالفت با حق رأی زنان) دوری جست و به مسائل دیگری که تودۀ مردم را بیشتر خشمگین میساخت پرداخت (همان: ۵۲۲-۵۲۳). چنانکه پس از اعتراض آیتالله مطهری به سخنرانیهای ضدّ روحانیت علی شریعتی، باتوجه به محبوبیّت او، موضعگیری نکرد و در این دعوا سکوت اختیار کرد. خمینی بدون نام بردن از علی شریعتی و دادن کدهایی از سخنرانیهای او روشنفکران را مجاب کرد که با تفسیر اسلام انقلابی شریعتی موافق است.
بدین ترتیب آیتالله خمینی با ندادن پیشنهادهای معیّن و تبلیغ آگاهانۀ یک پیام مبهم، که دلخواه تودهها بود، طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی مانند بازریان، روحانیان، فقرا، روشنفکران و سازمانهای سیاسی نیمهمذهبی و غیرمذهبی را با خود همراه کرد. خمینی را اغلب یک روحانی سنّتی میدانند، ولی در واقع او از لحاظ نظریۀ سیاسی، پوپولیست و نوآور مهمّی در ایران بود (همان: ۵۹۱).
آبراهامیان در قسمتی دیگر از این کتاب متذکّر شده است که قبل از پادشاهی رضاخان، مجلس طرحی را برای الغای سلطنت دوهزار ساله پیشنهاد داد که هدف آن تشکیل جمهوری و نابودی سلطنت و استبداد روحانیان بود. در این هنگام آیتالله مدرس اعلام کرد که حمله به پادشاهی، حمله به شریعت مقدّس است. رضاخان با توجه به دستۀ تظاهرکننده و خطر آشوب عمومی تسلیم شد و در ادامه به تخت سلطنت نشست (همان: ۱۶۶-۱۶۷).
منبع:
_ آبراهامیان، یرواند، ۱۳۸۴، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ملیت سازی جعلی مورخ سخیف
📝جواد طباطبایی
دکتر جواد طباطبایی، فارغ التحصیل رشتۀ فلسفۀ سیاست، که از او بهعنوان یکی از مدرّسان آثار هگل و مدافع نظریۀ ایرانشهری – منظور او از ایرانشهری انتقال اندیشه و فرهنگ ایران باستان به ایران بعد از اسلام است - یاد میشود، در سرمقالهای اینگونه به نقد و هجو یرواند آبراهامیان پرداخته است:
کتاب «ایران بین دو انقلابِ» یرواند آبراهامیان، که کتاب دانشگاهی مهمّی بوده و از زمان انتشار ترجمۀ نخستین آن در سال ۱۳۷۸ تا کنون نزدیک به سیبار به چاپ رسیده است، اثری بیاهمیّت، بسیارسطحی و سخیف است که نویسندۀ ایرانی و تودهایِ ارمنیتبار آن، که بیش از شصت سال را در انگلستان و آمریکا گذرانده و آیتی در سفاهت است، روایت سیاسی چپی از تاریخ معاصر ایران را عرضه میکند. یکی از جنبههای مضرّ این کتابِ غیرعلمی، که تبلیغات حزب کمونیست شوروی را به هم بافته است، آبی است که به آسیاب تجزیهطلبان میریزد (طباطبایی، ۱۴۰۰: ۴ الی ۸).
منبع:
_ طباطبایی، جواد، ۱۴۰۰، «ملیّت سازی جعلی مورّخ سخیف»، سیاستنامه، شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
📝جواد طباطبایی
دکتر جواد طباطبایی، فارغ التحصیل رشتۀ فلسفۀ سیاست، که از او بهعنوان یکی از مدرّسان آثار هگل و مدافع نظریۀ ایرانشهری – منظور او از ایرانشهری انتقال اندیشه و فرهنگ ایران باستان به ایران بعد از اسلام است - یاد میشود، در سرمقالهای اینگونه به نقد و هجو یرواند آبراهامیان پرداخته است:
کتاب «ایران بین دو انقلابِ» یرواند آبراهامیان، که کتاب دانشگاهی مهمّی بوده و از زمان انتشار ترجمۀ نخستین آن در سال ۱۳۷۸ تا کنون نزدیک به سیبار به چاپ رسیده است، اثری بیاهمیّت، بسیارسطحی و سخیف است که نویسندۀ ایرانی و تودهایِ ارمنیتبار آن، که بیش از شصت سال را در انگلستان و آمریکا گذرانده و آیتی در سفاهت است، روایت سیاسی چپی از تاریخ معاصر ایران را عرضه میکند. یکی از جنبههای مضرّ این کتابِ غیرعلمی، که تبلیغات حزب کمونیست شوروی را به هم بافته است، آبی است که به آسیاب تجزیهطلبان میریزد (طباطبایی، ۱۴۰۰: ۴ الی ۸).
منبع:
_ طباطبایی، جواد، ۱۴۰۰، «ملیّت سازی جعلی مورّخ سخیف»، سیاستنامه، شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
آندره ژید (1951-1869) در کتابِ «مائده های زمینی و مائده های تازه» از خیام و حافظ سخن می گوید و از شهرهای نیشابور و شیراز به نیکی یاد می کند. (ژید، 1334: 93-166) چنان که دکتر حسن هنرمندی نیز در مقدمه ی خواندنی و نسبتاً مفصّلِ خود بر این کتاب و همچنین کتابِ «آندره ژید و ادبیات فارسی» از اُنسِ ژید با شاعران بزرگ ایران و بهره مند شدنِ بسیارِ او از آنان خصوصاً خیام و حافظ صحبت کرده است.
آندره ژید کتابِ مائده های زمینی را سی و هشت سال قبل از مائده های تازه و با عصیان بر ضدّ هر گونه قید و بندِ فکری و طغیان در برابر اصولِ اخلاقیِ مرسوم نگاشت. کتاب هایی که به صورتِ اندرزهایی به یک دوستِ ظاهراً خیالی به نامِ ناتانائل و در ستایش از شادی، کامجویی، عشق و شوق به زندگی نوشته شد.
مائده های زمینی را که برخی کتابی مسموم و غیراخلاقی خوانده اند، می توان شاهکاری ادبی و به اعتباری دیگر اثری عرفانی (و نه زهد و درویش مسلکی) به شمار آورد. چرا که نویسنده در کتابِ دیگرِ خود «سکّه سازان» ضمن نفیِ صوفی بودن اش، از زبان یکی از شخصیت های داستان یعنی سوفرونیسکا می نویسد: من با تمام دل و روحم ایمان دارم که بی عرفان و تصوّف هیچ کار مهم و زیبا در روی زمین صورت نمی گیرد. (ژید، 1349: 292)
آندره ژید ضمن تأکید بر عشق و یکی ندانستن آن با علاقه، خدا را در همه ی موجودات هستی مشاهده کرده و طبیعت را به سبب سهولت در کار و خشمگین ساختن عالمانِ دین، خدا می نامد. (ژید، 1334: 58-59-279) او با برحذر داشتن انسان ها از ایمان و بی دلیل پذیرفتن امور، از خوانندگان کتابِ خود هم می خواهد که کتاب او را نیز به دور بیندازند و آنچنان نشود که این کتاب سـبب متقاعـد شدن شان بشود؛ چرا که هر کسی باید خود راه زنـدگی خویش را بجوید. (همان: 53-54)
رفیق، به هیچ چیز ایمان میاور. هیچ چیز را بی دلیل مپذیر. خون شهیدان هیچ چیز را اثبات نکرده است. جنون آمیزترینِ آیین ها [آن] نیست که پیروانی نداشته باشد و ایمان های پّرشوری را برنینگیخته باشد. به نامِ ایمان ست که مردم می میرند و به نامِ ایمان ست که آدم می کشند. شوق دانستن از تردید زاده می شود. از ایمان داشتن خودداری کن و چیز بیاموز. (همان: 276)
این نویسده ی نامدارِ فرانسوی در پاره ای دیگر از مائده های زمینی با عنوانِ در ستایشِ آنچه سوزانده ام، از بخشِ سوّمِ کتابِ نخست می آورد: کتابهایی است برای اینکه بباوراند که آدمی روح دارد، وکتابهای دیگر برای نومید ساختن روح است. کتاب هایی است که در آن وجودِ خدا را اثبات می کنند، و برخی دیگر که در آن به خدا نمی توان رسید... کتابهایی که مردان فرزانه را خوار می شمارد، اما کودکان خردسال را بر می انگیزد... کتابهایی است که می خواهد شما را وادارد که زندگی را دوست بدارید، و کتابهای دیگری که پس از آن نویسنده اش خودکشی کرده... کتابهایی است که چهار شاهی نمی ارزد، و کتابهای دیگری که بهای گزاف دارد... اما من تمشک را بیشتر دوست می دارم... برای من بس نیست که بخوانم شنهای ساحل نرم است، من می خواهم که پاهای برهنه ام این نرمی را حس کند... معلوماتی که احساس بر آن پیشی نجوید برای من بیهوده است. (همان: 69 الی71)
البته ناگفته نماند که آندره ژید سال ها بعد در کتابِ «سکّه سازان» در کنار این وحدتِ عرفانیِ مثبت اندیشانه با نگاهی جبری از زبان استاد موسیقی، لاپروزِ پیر انسان را بسان آدمکِ خیمه شب بازی معرفی کرده و می نویسد: خدا و شیطان یکی است؛ هر دو با هم ساخته اند. ما سعی می کنیم باور کنیم که هر شرّی در روی زمین از شیطان است برای آن که طور دیگر نمی توانیم خدا را ببخشائیم. خدا با ما تفریح می کند، مانند گربه ای که موشی را شکنجه می دهد. (ژید، 1349: 189-369-567)
با آن که تمِ اصلی داستانِ سکه سازان ریاکاری است، اما در این رمانِ انتقادی از مسائل گوناگونی صحبت می شود. آندره ژید در این کتاب که شاید بتوان آن را مهم ترین اثر او شمرد، از حل مسائل سخن نمی گوید بلکه به دنبال طرح مطالب است. داستان با آگاهی از حرامزاده بودنِ برنار، جوانی تقریباً هجده ساله آغاز می شود. او با نوشتن نامه ای تند به ناپدری خود از خانه خارج می شود. شب اول به نزد دوستش اولیویه می رود و با خانواده ی او بیشتر آشنا می گردد. فردای آن روز داییِ ناتنیِ اولیویه به نامِ ادوار وارد پاریس می شود و طی آن روند داستان ادامه پیدا می کند. ادوار شخصیت محوری و یکی از قهرمانان داستان است که در حال نوشتن رمانی با عنوانِ سکّه سازان است.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
آندره ژید کتابِ مائده های زمینی را سی و هشت سال قبل از مائده های تازه و با عصیان بر ضدّ هر گونه قید و بندِ فکری و طغیان در برابر اصولِ اخلاقیِ مرسوم نگاشت. کتاب هایی که به صورتِ اندرزهایی به یک دوستِ ظاهراً خیالی به نامِ ناتانائل و در ستایش از شادی، کامجویی، عشق و شوق به زندگی نوشته شد.
مائده های زمینی را که برخی کتابی مسموم و غیراخلاقی خوانده اند، می توان شاهکاری ادبی و به اعتباری دیگر اثری عرفانی (و نه زهد و درویش مسلکی) به شمار آورد. چرا که نویسنده در کتابِ دیگرِ خود «سکّه سازان» ضمن نفیِ صوفی بودن اش، از زبان یکی از شخصیت های داستان یعنی سوفرونیسکا می نویسد: من با تمام دل و روحم ایمان دارم که بی عرفان و تصوّف هیچ کار مهم و زیبا در روی زمین صورت نمی گیرد. (ژید، 1349: 292)
آندره ژید ضمن تأکید بر عشق و یکی ندانستن آن با علاقه، خدا را در همه ی موجودات هستی مشاهده کرده و طبیعت را به سبب سهولت در کار و خشمگین ساختن عالمانِ دین، خدا می نامد. (ژید، 1334: 58-59-279) او با برحذر داشتن انسان ها از ایمان و بی دلیل پذیرفتن امور، از خوانندگان کتابِ خود هم می خواهد که کتاب او را نیز به دور بیندازند و آنچنان نشود که این کتاب سـبب متقاعـد شدن شان بشود؛ چرا که هر کسی باید خود راه زنـدگی خویش را بجوید. (همان: 53-54)
رفیق، به هیچ چیز ایمان میاور. هیچ چیز را بی دلیل مپذیر. خون شهیدان هیچ چیز را اثبات نکرده است. جنون آمیزترینِ آیین ها [آن] نیست که پیروانی نداشته باشد و ایمان های پّرشوری را برنینگیخته باشد. به نامِ ایمان ست که مردم می میرند و به نامِ ایمان ست که آدم می کشند. شوق دانستن از تردید زاده می شود. از ایمان داشتن خودداری کن و چیز بیاموز. (همان: 276)
این نویسده ی نامدارِ فرانسوی در پاره ای دیگر از مائده های زمینی با عنوانِ در ستایشِ آنچه سوزانده ام، از بخشِ سوّمِ کتابِ نخست می آورد: کتابهایی است برای اینکه بباوراند که آدمی روح دارد، وکتابهای دیگر برای نومید ساختن روح است. کتاب هایی است که در آن وجودِ خدا را اثبات می کنند، و برخی دیگر که در آن به خدا نمی توان رسید... کتابهایی که مردان فرزانه را خوار می شمارد، اما کودکان خردسال را بر می انگیزد... کتابهایی است که می خواهد شما را وادارد که زندگی را دوست بدارید، و کتابهای دیگری که پس از آن نویسنده اش خودکشی کرده... کتابهایی است که چهار شاهی نمی ارزد، و کتابهای دیگری که بهای گزاف دارد... اما من تمشک را بیشتر دوست می دارم... برای من بس نیست که بخوانم شنهای ساحل نرم است، من می خواهم که پاهای برهنه ام این نرمی را حس کند... معلوماتی که احساس بر آن پیشی نجوید برای من بیهوده است. (همان: 69 الی71)
البته ناگفته نماند که آندره ژید سال ها بعد در کتابِ «سکّه سازان» در کنار این وحدتِ عرفانیِ مثبت اندیشانه با نگاهی جبری از زبان استاد موسیقی، لاپروزِ پیر انسان را بسان آدمکِ خیمه شب بازی معرفی کرده و می نویسد: خدا و شیطان یکی است؛ هر دو با هم ساخته اند. ما سعی می کنیم باور کنیم که هر شرّی در روی زمین از شیطان است برای آن که طور دیگر نمی توانیم خدا را ببخشائیم. خدا با ما تفریح می کند، مانند گربه ای که موشی را شکنجه می دهد. (ژید، 1349: 189-369-567)
با آن که تمِ اصلی داستانِ سکه سازان ریاکاری است، اما در این رمانِ انتقادی از مسائل گوناگونی صحبت می شود. آندره ژید در این کتاب که شاید بتوان آن را مهم ترین اثر او شمرد، از حل مسائل سخن نمی گوید بلکه به دنبال طرح مطالب است. داستان با آگاهی از حرامزاده بودنِ برنار، جوانی تقریباً هجده ساله آغاز می شود. او با نوشتن نامه ای تند به ناپدری خود از خانه خارج می شود. شب اول به نزد دوستش اولیویه می رود و با خانواده ی او بیشتر آشنا می گردد. فردای آن روز داییِ ناتنیِ اولیویه به نامِ ادوار وارد پاریس می شود و طی آن روند داستان ادامه پیدا می کند. ادوار شخصیت محوری و یکی از قهرمانان داستان است که در حال نوشتن رمانی با عنوانِ سکّه سازان است.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
ادامهی صفحهی قبل:
یکی از موضوعات اصلی این داستان، عشق و اختصاصاً تمایلات همجنس گرایانه است. تمایلاتی که آندره ژید در کتابِ «کریدون» که گویی هیچ گاه اجازه ی ترجمه در ایران را نیافت، به دفاع از آن پرداخت. و از این رو برخی این گرایشات همجنس خواهانه را در مائده های زمینی نیز محسوس می پندارند.
در پاره ای از رمانِ سکه سازان درباره ی این میل که در دو یا سه تن از شخصیت های مهمّ داستان جلوه گر است می خوانیم: برنار احساس کرد بدن اولیویه روی بدنش سنگینی می کند... در این لحظه اولیویه برگشته بود و دمرو خوابیده بود و برنار نفس گرم او را که به گردنش می خورد حس می کرد. برنار تنها پیراهن کوتاهی به تن داشت و یک دست اولیویه در عرض بدن او به طرز محسوسی گوشت تن اش را می فشرد. یک لحظه مشکوک شد که دوستش واقعاً خوابیده باشد. (همان: 99)
ادوار می ترسید که مبادا اولیویه او را زیاد پیر حساب کند. (همان: 128) او بیش از آن اولیویه را دوست داشت که آرامش خود را از دست ندهد. گرچه همین که جرأت می کرد به اولیویه نگاه کند دلش می خواست او را در آغوش بفشارد. (همان: 131-132) یک جمله از نامه ی برنار عذابش می داد و اگر برنار قبلاً حس می کرد اولیویه از آن چه می فهمد شاید هرگز نمی نوشت: در یک اتاق، اولیویه آن را تکرار می کرد و مارِ پلیدِ حسد در دلش تاب می خورد و به خود می پیچید. در یک اتاق می خوابند! (همان: 261-262)
ژید، آندره (1334). مائده های زمینی و مائده های تازه، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.
ژید، آندره (1349). سکّه سازان، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از موضوعات اصلی این داستان، عشق و اختصاصاً تمایلات همجنس گرایانه است. تمایلاتی که آندره ژید در کتابِ «کریدون» که گویی هیچ گاه اجازه ی ترجمه در ایران را نیافت، به دفاع از آن پرداخت. و از این رو برخی این گرایشات همجنس خواهانه را در مائده های زمینی نیز محسوس می پندارند.
در پاره ای از رمانِ سکه سازان درباره ی این میل که در دو یا سه تن از شخصیت های مهمّ داستان جلوه گر است می خوانیم: برنار احساس کرد بدن اولیویه روی بدنش سنگینی می کند... در این لحظه اولیویه برگشته بود و دمرو خوابیده بود و برنار نفس گرم او را که به گردنش می خورد حس می کرد. برنار تنها پیراهن کوتاهی به تن داشت و یک دست اولیویه در عرض بدن او به طرز محسوسی گوشت تن اش را می فشرد. یک لحظه مشکوک شد که دوستش واقعاً خوابیده باشد. (همان: 99)
ادوار می ترسید که مبادا اولیویه او را زیاد پیر حساب کند. (همان: 128) او بیش از آن اولیویه را دوست داشت که آرامش خود را از دست ندهد. گرچه همین که جرأت می کرد به اولیویه نگاه کند دلش می خواست او را در آغوش بفشارد. (همان: 131-132) یک جمله از نامه ی برنار عذابش می داد و اگر برنار قبلاً حس می کرد اولیویه از آن چه می فهمد شاید هرگز نمی نوشت: در یک اتاق، اولیویه آن را تکرار می کرد و مارِ پلیدِ حسد در دلش تاب می خورد و به خود می پیچید. در یک اتاق می خوابند! (همان: 261-262)
ژید، آندره (1334). مائده های زمینی و مائده های تازه، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.
ژید، آندره (1349). سکّه سازان، ترجمه حسن هنرمندی، تهران: امیرکبیر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
📘فتوحات مکیه
📝ابنعربی
ابوعبدالله محییالدین محمد بن علی حاتمی طائی (۵۶۰-۶۳۸)، معروف به ابنعربی، در شهر مُرسِیَه، در اندلسِ پیشین و اسپانیای امروز، دیده به جهان گشود و پس از مسافرتهای متعدّد به کشورهای مختلفی مانند تونس، مراکش، مصر، روم، عربستان، عراق و سوریه، در سال ۶۲۹ هجری به شهر دمشق بازگشت و تا زمان وفات خود در آنجا سکونت داشت (ابنعربی، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۴-۱۳۵) و سرانجام در سنّ هفتادوهشت سالگی در ظاهرِ دمشق، که مـعروف به صالحیّه است، به خاک سپرده شد (همان: ۱/ ۴۹).
ابنعربی اندلسی علم را کشف و شهود میداند و بر آن تصوّر است که خداوند بدون واسطه از او خواسته است که بندگانش را نصیحت و اندرز دهد (همان: ۱/ ۱۳۵). چنانکه در ستایش و تمجید از خود مینویسد:
من به علمی از جانب خداوند رحمان اختصاص پیدا کردم که هیچکس جز من به چنان علمی اختصاص نیافت... شگفتا! من صبح میکنم و شب میکنم، درحالیکه در عالم، تنها و غریب و ناشناختهام و همجنسی ندارم... من در پهنۀ گیتی پیشوایی برگزیده گشتم، درحالیکه مردمان از این امر محجوب و در پردهاند (همان: ۱/ ۱۴۰).
ابنعربی، که تصوّر میکند کتاب «فتوحات مکیه» تنها از راه الهام و القا به قلبش تعلیم شده و او هیچگونه دخالتی در آن نداشته است (همان: ۱/ ۵۸)، در پارهای از فتوحات مکیه مینویسد:
این رسالۀ یگانه و بیمانند را به کمند نگارش کشیدم و آن را فتوحات مکیه در معرفت اسرار مالکی و مُلکی نام نهادم، زیرا بیشتر آنچه را که در این رساله آوردهام چیزهایی است که آنها را خداوند هنگام طوافم بر خانۀ مکرّم و ارجمندش و یا هنگام مراقبۀ نشستنم در حریم شریف بزرگوارش بر من کشف و فتح نموده است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۸).
در مذهب ابنعربی اختلاف است. برخی او را اهلتسنّن و حنبلی (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۷)، عدّهای وی را شیعۀ اثنیعشری و بعضی زندیقش میشمرند (همان: ۱/ ۵۹). هرچند او نه شیعه بهمعنای متداول است و نه سنّی بهمعنای متعارف، بلکه یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان است. لذا بسیاری از عارفان و فیلسوفان سنّی و شیعه به تمجید از او پرداخته و خود را شاگرد مکتب وی میخوانند.
چون این حقیقت که جز خداوند موجودی نیست حیرتزده و مبهوتم ساخت، سرودم: «الربُ حقٌ و العبدُ حق» خدا خداست و بنده هم خدا (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۵-۶).
ابنعربی در فتوحات مکیه به تمجید از ابوبکر، عمر، عثمان و علی میپردازد (همان: ۱/ ۷) و شأن پیامبر و ابوبکر را مساوی میشمرَد:
رسول خدا در شب معراجش درحالیکه خوف و وحشت داشت با لُغت ابوبکر ندا داده شد، لذا به صدای او انس گرفت. رسول خدا و ابوبکر از یک طینت آفریده شدهاند... بنابراین سخنان آن دو، سخن خداوند سبحان است (همان: ۱/ ۲۴۹-۲۵۰).
محییالدین از ایمان آوردن فرعون (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۰۵-۱۰۷) و موحّد بودن ابلیس سخن میگوید (همان: ۱/ ۹۴-۹۶). شیعیان را افرادی گمراه، بدعتگزار و فریفتۀ شیطان معرّفی میکند که به سبب دوستی اهلبیت به غلوّ و افراط کشیده شدهاند و با صحابه، که اهلبیت را پیشوای امّت نساختند، به دشمنی برخاستهاند (همان، ۱۳۹۸: ذیل «متن کتاب»، ۳/ ۲۶۴-۲۶۵). چنانکه از یکی از افرادِ رجبیون - که آنان را اولیاء خدا میخوانَد - نقل میکند که در مکاشفههای خود، رافضیان - از شیعه - را به صورت خوک دیده است (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۰؛ همان، ۱۳۹۷: ذیل «متن کتاب»، ۶/ ۲۵).
ابنعربی خود را از امام زمان بینیاز معرفی میکند که بنابر نظر شعرانی یا در نوشتههای او دست بردهاند، یا پیش از مستبصر شـدن اوست و یا سخنان او از جنس شطحیاتی است که فهم آن بر هر کسی آسان نیست (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۰).
https://t.iss.one/Minavash
📝ابنعربی
ابوعبدالله محییالدین محمد بن علی حاتمی طائی (۵۶۰-۶۳۸)، معروف به ابنعربی، در شهر مُرسِیَه، در اندلسِ پیشین و اسپانیای امروز، دیده به جهان گشود و پس از مسافرتهای متعدّد به کشورهای مختلفی مانند تونس، مراکش، مصر، روم، عربستان، عراق و سوریه، در سال ۶۲۹ هجری به شهر دمشق بازگشت و تا زمان وفات خود در آنجا سکونت داشت (ابنعربی، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۴-۱۳۵) و سرانجام در سنّ هفتادوهشت سالگی در ظاهرِ دمشق، که مـعروف به صالحیّه است، به خاک سپرده شد (همان: ۱/ ۴۹).
ابنعربی اندلسی علم را کشف و شهود میداند و بر آن تصوّر است که خداوند بدون واسطه از او خواسته است که بندگانش را نصیحت و اندرز دهد (همان: ۱/ ۱۳۵). چنانکه در ستایش و تمجید از خود مینویسد:
من به علمی از جانب خداوند رحمان اختصاص پیدا کردم که هیچکس جز من به چنان علمی اختصاص نیافت... شگفتا! من صبح میکنم و شب میکنم، درحالیکه در عالم، تنها و غریب و ناشناختهام و همجنسی ندارم... من در پهنۀ گیتی پیشوایی برگزیده گشتم، درحالیکه مردمان از این امر محجوب و در پردهاند (همان: ۱/ ۱۴۰).
ابنعربی، که تصوّر میکند کتاب «فتوحات مکیه» تنها از راه الهام و القا به قلبش تعلیم شده و او هیچگونه دخالتی در آن نداشته است (همان: ۱/ ۵۸)، در پارهای از فتوحات مکیه مینویسد:
این رسالۀ یگانه و بیمانند را به کمند نگارش کشیدم و آن را فتوحات مکیه در معرفت اسرار مالکی و مُلکی نام نهادم، زیرا بیشتر آنچه را که در این رساله آوردهام چیزهایی است که آنها را خداوند هنگام طوافم بر خانۀ مکرّم و ارجمندش و یا هنگام مراقبۀ نشستنم در حریم شریف بزرگوارش بر من کشف و فتح نموده است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۸).
در مذهب ابنعربی اختلاف است. برخی او را اهلتسنّن و حنبلی (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۷)، عدّهای وی را شیعۀ اثنیعشری و بعضی زندیقش میشمرند (همان: ۱/ ۵۹). هرچند او نه شیعه بهمعنای متداول است و نه سنّی بهمعنای متعارف، بلکه یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان است. لذا بسیاری از عارفان و فیلسوفان سنّی و شیعه به تمجید از او پرداخته و خود را شاگرد مکتب وی میخوانند.
چون این حقیقت که جز خداوند موجودی نیست حیرتزده و مبهوتم ساخت، سرودم: «الربُ حقٌ و العبدُ حق» خدا خداست و بنده هم خدا (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۵-۶).
ابنعربی در فتوحات مکیه به تمجید از ابوبکر، عمر، عثمان و علی میپردازد (همان: ۱/ ۷) و شأن پیامبر و ابوبکر را مساوی میشمرَد:
رسول خدا در شب معراجش درحالیکه خوف و وحشت داشت با لُغت ابوبکر ندا داده شد، لذا به صدای او انس گرفت. رسول خدا و ابوبکر از یک طینت آفریده شدهاند... بنابراین سخنان آن دو، سخن خداوند سبحان است (همان: ۱/ ۲۴۹-۲۵۰).
محییالدین از ایمان آوردن فرعون (همان: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۰۵-۱۰۷) و موحّد بودن ابلیس سخن میگوید (همان: ۱/ ۹۴-۹۶). شیعیان را افرادی گمراه، بدعتگزار و فریفتۀ شیطان معرّفی میکند که به سبب دوستی اهلبیت به غلوّ و افراط کشیده شدهاند و با صحابه، که اهلبیت را پیشوای امّت نساختند، به دشمنی برخاستهاند (همان، ۱۳۹۸: ذیل «متن کتاب»، ۳/ ۲۶۴-۲۶۵). چنانکه از یکی از افرادِ رجبیون - که آنان را اولیاء خدا میخوانَد - نقل میکند که در مکاشفههای خود، رافضیان - از شیعه - را به صورت خوک دیده است (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۵۰؛ همان، ۱۳۹۷: ذیل «متن کتاب»، ۶/ ۲۵).
ابنعربی خود را از امام زمان بینیاز معرفی میکند که بنابر نظر شعرانی یا در نوشتههای او دست بردهاند، یا پیش از مستبصر شـدن اوست و یا سخنان او از جنس شطحیاتی است که فهم آن بر هر کسی آسان نیست (همان، ۱۳۹۳: ذیل «مقدمه مترجم»، ۱/ ۱۳۰).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👏2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
عجیب نیست که بسیاری از فقیهان متعرّض این پدرِ عرفان نظری شده و ضمن ممنوع شمردن آثار او به تکفیر وی پرداختهاند. هرچند ابنعربی در پاسخ به ایـن اعتراضات در قسمتی از زندگینامۀ خود مینویسد:
بدان که خداوند خلقی دشمنتر از عالمانِ رسمی بر اهلالله - آنان که از راه علم لدنّی عارف بدویند - نیافریده است. اینان نسبت به این طایفه، همانند فرعونیاناند در برابر رسولان الهی، و این علمای رسمیِ ظاهری که در زمان ما هستند نزد هر عاقلِ خردمندی بیارزش میباشند، زیرا دین را به مسخره میگیرند و بندگان خدای را پست میشمارند... دوستی دنیا و جاه و مقام و ریاست بر دلهاشان مستولی میباشد، خداوند خوارشان ساخته – چنانکه آنان علم را خوار ساختند - و بنابراین سخن امثال اینان اعتباری ندارد (همان: ۱/ ۱۳۸-۱۳۹).
محییالدین بن عربی کتاب فتوحات مکیه، بزرگترین اثر خود و بزرگترین کتاب در عرصۀ تصوّف و عرفانِ نظری، را در سیوچهار سال و از سال ۵۹۹ هجری تا ۶۳۳ به نگارش درآورد (همان: ۱/ ۵۶-۵۷). این کتاب را محمد خواجوی با توجه به تصحیح عثمان یحیی و البته با تطبیق دو تصحیح دیگر به فارسی ترجمه کرد و با مقدمهای مفصّل و ارزشمند، در هفده جلد، به چاپ رساند (همان: ۱/ ۱۸).
منبع:
_ ابنعربی، محییالدین، ۱۳۹۳و۱۳۹۷و۱۳۹۸، فتوحات مکیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
https://t.iss.one/Minavash
عجیب نیست که بسیاری از فقیهان متعرّض این پدرِ عرفان نظری شده و ضمن ممنوع شمردن آثار او به تکفیر وی پرداختهاند. هرچند ابنعربی در پاسخ به ایـن اعتراضات در قسمتی از زندگینامۀ خود مینویسد:
بدان که خداوند خلقی دشمنتر از عالمانِ رسمی بر اهلالله - آنان که از راه علم لدنّی عارف بدویند - نیافریده است. اینان نسبت به این طایفه، همانند فرعونیاناند در برابر رسولان الهی، و این علمای رسمیِ ظاهری که در زمان ما هستند نزد هر عاقلِ خردمندی بیارزش میباشند، زیرا دین را به مسخره میگیرند و بندگان خدای را پست میشمارند... دوستی دنیا و جاه و مقام و ریاست بر دلهاشان مستولی میباشد، خداوند خوارشان ساخته – چنانکه آنان علم را خوار ساختند - و بنابراین سخن امثال اینان اعتباری ندارد (همان: ۱/ ۱۳۸-۱۳۹).
محییالدین بن عربی کتاب فتوحات مکیه، بزرگترین اثر خود و بزرگترین کتاب در عرصۀ تصوّف و عرفانِ نظری، را در سیوچهار سال و از سال ۵۹۹ هجری تا ۶۳۳ به نگارش درآورد (همان: ۱/ ۵۶-۵۷). این کتاب را محمد خواجوی با توجه به تصحیح عثمان یحیی و البته با تطبیق دو تصحیح دیگر به فارسی ترجمه کرد و با مقدمهای مفصّل و ارزشمند، در هفده جلد، به چاپ رساند (همان: ۱/ ۱۸).
منبع:
_ ابنعربی، محییالدین، ۱۳۹۳و۱۳۹۷و۱۳۹۸، فتوحات مکیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران، مولی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
🙏1
📘مصاحبه با همشهری
📝حسین پناهی
من نه نان، نه غم و حتی سینما را هیچوقت جدی نگرفتهام. من برای اتلاف وقت بازی میکنم! برای فرار از درک حقایق هولناکی که نمیدانم چیست. گو اینکه همین نان و نام جدیترین ضرورت از این سال به آن سال رفتنهایم شده است (پناهی، ۱۳۷۲: ذیل «مصاحبه با همشهری»).
منبع:
_ پناهی، حسین، ۱۳۷۲، «مصاحبه با همشهری»، همشهری، بیستوچهارم تیرماه، شماره ۱۵۹.
https://t.iss.one/Minavash
📝حسین پناهی
من نه نان، نه غم و حتی سینما را هیچوقت جدی نگرفتهام. من برای اتلاف وقت بازی میکنم! برای فرار از درک حقایق هولناکی که نمیدانم چیست. گو اینکه همین نان و نام جدیترین ضرورت از این سال به آن سال رفتنهایم شده است (پناهی، ۱۳۷۲: ذیل «مصاحبه با همشهری»).
منبع:
_ پناهی، حسین، ۱۳۷۲، «مصاحبه با همشهری»، همشهری، بیستوچهارم تیرماه، شماره ۱۵۹.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
😢1
📘ارداویرافنامه
📝ارداویراف
پس از حملۀ اسکندر گجسته به ایران و سوختن اوستا و ازبینرفتن آموزههای دینی (ارداویراف، ۱۳۷۲: ۳۹)، موبدان زرتشتی، هفت نفر از مردان درستکار را انتخاب کردند و از آن هفت مرد، ویراب یا ویراز یا ویراف، مشهور به اَرداویراف، را برگزیدند تا با خوردن مَنگ [بنگ] و شراب (همان: ۱۳-۴۵)، به عالَم ماوراءالطبیعه سفر کند و از سرای دیگر برای آنان خبر آورَد.
اَرداویراف یا ویراف مقدّس، پس از این معراج و خوابِ هفتشبانهروزی (همان: ۴۶)، بهسوی مردم بازگشت و «اَرداویرافنامه» را، که تصویری از برزخ و دوزخ و بهشتِ زرتشتیگری ایران قبل از اسلام است (همان: ۵۲)، برای آنان به ارمغان آورد. این کتاب یکی از منابع مهم ایران باستان است که پیرامون اعتقادات عامۀ ایرانیانِ پیش از اسلام و دربارۀ دنیای پس از مرگ سخن میگوید و از محتوای آن چنین برمیآید که متن اصلی آن، که به زبان پهلوی بوده است، به اواخر دوران ساسانی تعلّق دارد و شاید کتاب کمدی الهیِ دانته ملهم از آن باشد.
ارداویرافنامه ضمن تأکید بر پذیرش دین زردشت و غیرقابل قبول پنداشتن ادیان پیشین (همان: ۹۴)، اموری مانند: دروغ، غیبت، زنا، لواط، رشوه، کمفروشی، آزار و اذیت دیگران و تردید در دین و جهان اخروی را غیراخلاقی شمرده و از جزای سنگین آن در جهنم سخن میگوید (همان: ۷). چنانکه معترضِ شیون و گریستن شده و آن را گناهی میخواند که رنج و عذاب الهی آن برابر با بریده شدن سرهای انسانها است و معتقد است که گریه و شیون بر مردگان، خلاف دین و قانون بوده و این امر سبب آزار روان درگذشتگان میشود (همان: ۶۰-۷۷).
از دیگر امور ذکر شده در این کتاب، احترام دین زرتشتی به سگان و کیفر سنگینی چون دریده شدن و تکهتکه گشتن اعضای بدن انسانها در صورت آزار این حیوان است (همان: ۷۳).
در قسمتهایی از این کتاب، که توسط ژاله آموزگار از متن فرانسویِ فیلیپ ژینیو و متن اصلیِ پهلوی به فارسی ترجمه شده است، میخوانیم:
و دیدم روان آن دُروَندانی [بدکاران] که میبلعیدند و میریدند و دیگربار میبلعیدند و میریدند. و پرسیدم: این روانان چه کسانی هستند؟ سروش اهلو [مقدّس] و آذر ایزد گفتند: این روان آن دروندانی است که در گیتی مینو [هر چیز روحانی] را باور نداشتند و بر دین دادارِ اورمزد ناسپاس بودند و بر نیکی که در بهشت و بدبختی که در دوزخ است و به بودن رستاخیز و تنِ پسین به گمان بودند (همان: ۷۸-۷۹).
و دیدم روان مردی چند و زنی چند که خَرَفستَران [حشرات موذی] پا و گردن و میان آنها را میجویدند و یکی را از دیگری جدا میکردند. و پرسیدم: این تنها چه گناه کردند که روان آنها چنین پادَفَراهی [مجازات] را تحمّل میکند؟ سروش اهلو و آذر ایزد گفتند: این روان آن دروندان است که در گیتی با یک لنگه کفش و بدون کُستی [کمربند دینی] راه رفتند و سرپا ادرار کردند و دیو پرستیهای دیگر انجام دادند (همان: ۶۵).
منبع:
ارداویراف، ۱۳۷۲، ارداویرافنامه، به اهتمام فیلیپ ژینیو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، تهران، معین.
https://t.iss.one/Minavash
📝ارداویراف
پس از حملۀ اسکندر گجسته به ایران و سوختن اوستا و ازبینرفتن آموزههای دینی (ارداویراف، ۱۳۷۲: ۳۹)، موبدان زرتشتی، هفت نفر از مردان درستکار را انتخاب کردند و از آن هفت مرد، ویراب یا ویراز یا ویراف، مشهور به اَرداویراف، را برگزیدند تا با خوردن مَنگ [بنگ] و شراب (همان: ۱۳-۴۵)، به عالَم ماوراءالطبیعه سفر کند و از سرای دیگر برای آنان خبر آورَد.
اَرداویراف یا ویراف مقدّس، پس از این معراج و خوابِ هفتشبانهروزی (همان: ۴۶)، بهسوی مردم بازگشت و «اَرداویرافنامه» را، که تصویری از برزخ و دوزخ و بهشتِ زرتشتیگری ایران قبل از اسلام است (همان: ۵۲)، برای آنان به ارمغان آورد. این کتاب یکی از منابع مهم ایران باستان است که پیرامون اعتقادات عامۀ ایرانیانِ پیش از اسلام و دربارۀ دنیای پس از مرگ سخن میگوید و از محتوای آن چنین برمیآید که متن اصلی آن، که به زبان پهلوی بوده است، به اواخر دوران ساسانی تعلّق دارد و شاید کتاب کمدی الهیِ دانته ملهم از آن باشد.
ارداویرافنامه ضمن تأکید بر پذیرش دین زردشت و غیرقابل قبول پنداشتن ادیان پیشین (همان: ۹۴)، اموری مانند: دروغ، غیبت، زنا، لواط، رشوه، کمفروشی، آزار و اذیت دیگران و تردید در دین و جهان اخروی را غیراخلاقی شمرده و از جزای سنگین آن در جهنم سخن میگوید (همان: ۷). چنانکه معترضِ شیون و گریستن شده و آن را گناهی میخواند که رنج و عذاب الهی آن برابر با بریده شدن سرهای انسانها است و معتقد است که گریه و شیون بر مردگان، خلاف دین و قانون بوده و این امر سبب آزار روان درگذشتگان میشود (همان: ۶۰-۷۷).
از دیگر امور ذکر شده در این کتاب، احترام دین زرتشتی به سگان و کیفر سنگینی چون دریده شدن و تکهتکه گشتن اعضای بدن انسانها در صورت آزار این حیوان است (همان: ۷۳).
در قسمتهایی از این کتاب، که توسط ژاله آموزگار از متن فرانسویِ فیلیپ ژینیو و متن اصلیِ پهلوی به فارسی ترجمه شده است، میخوانیم:
و دیدم روان آن دُروَندانی [بدکاران] که میبلعیدند و میریدند و دیگربار میبلعیدند و میریدند. و پرسیدم: این روانان چه کسانی هستند؟ سروش اهلو [مقدّس] و آذر ایزد گفتند: این روان آن دروندانی است که در گیتی مینو [هر چیز روحانی] را باور نداشتند و بر دین دادارِ اورمزد ناسپاس بودند و بر نیکی که در بهشت و بدبختی که در دوزخ است و به بودن رستاخیز و تنِ پسین به گمان بودند (همان: ۷۸-۷۹).
و دیدم روان مردی چند و زنی چند که خَرَفستَران [حشرات موذی] پا و گردن و میان آنها را میجویدند و یکی را از دیگری جدا میکردند. و پرسیدم: این تنها چه گناه کردند که روان آنها چنین پادَفَراهی [مجازات] را تحمّل میکند؟ سروش اهلو و آذر ایزد گفتند: این روان آن دروندان است که در گیتی با یک لنگه کفش و بدون کُستی [کمربند دینی] راه رفتند و سرپا ادرار کردند و دیو پرستیهای دیگر انجام دادند (همان: ۶۵).
منبع:
ارداویراف، ۱۳۷۲، ارداویرافنامه، به اهتمام فیلیپ ژینیو، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، تهران، معین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
نام اصلی«قرة العین» فاطمه بود. در خانه امّ سلمه خوانده می¬شد و در میان نزدیکان خویش به زرّین تاج و زکیّه شهرت داشت. (محمد¬حسینی، 2000: 155) چنان¬که از سوی سید کاظم رشتی به قرة العین (همان: 176) و از جانب بهاء¬الله به طاهره ملقّب گردید. (همان: 271)
طاهره در سال 1233 هجری قمری در قزوین در خانواده¬ای اهل علم دیده به جهان گشود. (همان: 154) پدرش ملا¬محمد¬صالح برغانی و عموی او ملامحمد¬¬تقی برغانی از عالمان و مجتهدان قزوین و اصالتاً از اهالی برغان (ساوجبلاغ) بودند. (همان: 121-122-128- 133) مادر زیبای طاهره، آمنه، زنی اهل فضل و از مدرّسان علوم اسلامی در قزوین بود که نزد همسر خود و همچنین برادرش ملا¬عبدالوهاب قزوینی تحصیل می-کرد و در قزوین از محضر شیخ احمد احسایی نیز بسیار استفاده نمود. (همان: 134)
طاهره کمتر از پانزده سال داشت که با پسرعمویش ملا¬محمد که فرزند ملا¬محمدتقی قزوینی بود، ازدواج کرد. (همان: 163) و حاصل این ازدواج، دو پسر و یک دختر بود که گویی پسرانش نیز به لباس روحانیت درآمدند و از مخالفان شیخیه و بابیه به شمار می¬رفتند. (همان: 164) اما دایی او ملا¬عبدالوهاب قزوینی و عموی دیگرش حاج ملا-محمد¬علی قزوینی از پیروان شیخیه بودند و حتی آورده¬اند که عمویش از پیروان علی-محمد باب هم گردید. (همان:128-129-137)
کتاب «حضرت طاهره» اثر نویسنده¬ای بهایی به نام دکتر نصرت¬الله محمد¬حسینی است که به سبب استفاده از منابع متعدّد بهایی و غیر¬بهایی، ما را با کتابی خواندنی و پژوهشی دلنشین رو به رو می¬کند و اطلاعات ارزشمندی از زندگی طاهره در اختیار ما می¬گذارد.
طاهره قرة العین از نخستین پیشگامان و نمایندگان حقوق زنان در بیش از صد و هفتاد سال قبل به شمار می¬رود که تمامی دوستداران و دشمنان وی بر زیبایی، استعداد و قوّت استدلال او تأکید نموده¬اند. چنان¬که گوبینو، نویسنده¬ی معروف فرانسوی او را سرآمد علمای زمان و اعجوبه¬ی عصر شمرد. (همان: 5) ادوارد براون، خاورشناس برجسته¬ی انگلیسی هم نوشت: ظهور بانویی چون قرة العین در هر عصر و کشوری از نوادر زمان است. اما در کشوری چون ایران حادثه¬ای بی¬نظیر بل معجزه است. (همان: 4)
و زعیم¬الدوله تبریزی که یکی از مخالفان جدّی هم¬عصر اوست نیز اذعان می¬کند که قرة العینِ جوان به واسطه¬ی زیبایی چهره که آیت جمال و کمال بود و همچنین به سبب بیان فصیح و منطق شیرین، قلوب مردان و زنان را به سوی خود مجذوب و متمایل ساخته بود. او گاهی با اشعار بسیار دلربای فارسی و عربی خود که مانند مرواریدی منظوم بود و گاهی با نثری مانند درّ منثور سخنرانی می¬کرد و عقول عاقلان را به جادوی بیان خود فریب می¬داد، و دل¬های فرزانگان را به زبان¬بازی اسیر خود می¬کرد، و زمینه¬ی پیشرفت دعوت اربابش [سید باب] را مهیّا می¬ساخت. (زعیم¬الدوله تبریزی، بی¬تا: 116-120)
بهائیان از پدر و مادر طاهره تمجید نموده و عبد¬البهاء پدر او را عالم نِحریر و فاضل قزوین خوانده است. (محمد¬حسینی، 2000: 132-134) چنان¬که متذکّر شده¬اند که پدر طاهره بسیار تلاش نمود که دخترش به مکتب شیخیه تمایل نیابد ولکن توفیق نیافت. او در انتقاد از طاهره به سبب پیروی کردن از علی¬محمد باب همواره می¬گفت تو با این وسعت فضل و هوشی که داری اگر خود ادّعا می¬کردی من می¬پذیرفتم. متأسّفم که از این پسر بی¬سواد شیرازی تبعیّت کرده¬ای. (همان: 135)
شاید این اشکال پدر طاهره به او، یکی از مهم¬ترین پرسش¬هایی باشد که ذهن بسیاری را به خود مشغول داشته است. چرا که بسیاری به مانند پدر قرة العین از خود می¬پرسند مگر سید باب چه داشت که این¬گونه دختری هنرمند و تحصیل کرده را شیفته¬ و واله خود کرد؟!
و شاید بهترین پاسخ به این سؤال، نظر مورّخ ارجمند، احمد کسروی باشد که در گفتار پایانی کتاب «بهائیگری» با عنوان «ایرادهای بزرگی که به کیش بهایی توان شمرد» اذعان می¬کند که خانم قرة العین یکی از زنان کم مانند جهان بوده است. چه درس خواندن او و چه از خانه بیرون جستنش شگفت¬آور می¬باشد. او گویا همراه شوهرش حاج ملا¬محمد قزوینی به عراق عرب رفته و در آنجا با سخنان سید کاظم رشتی آشنا گردیده است و از کسانی می¬بوده که چشم به راه امام زمان بوده است. بی¬گمان قرة العین سید علی¬محمد باب را ندیده و از سخنان بی¬مایه و عربی¬های غلط او نیز جز بسیار¬کمی نشنیده بود. پس شوریدگی طاهره قرة العین، این شیرزن قزوینی به سبب بافندگی¬های سید کاظم رشتی و بد¬آموزی¬های شیعه درباره¬ی افسانه¬ی هزار ساله¬ی امام زمان و جان¬فشانی در راه اوست که تکانی در قرة العین پدید آورد و باعث شد تا اشعار و سخنانی آشفته به زبان آورد. (کسروی، 1367: 105 الی108)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
طاهره در سال 1233 هجری قمری در قزوین در خانواده¬ای اهل علم دیده به جهان گشود. (همان: 154) پدرش ملا¬محمد¬صالح برغانی و عموی او ملامحمد¬¬تقی برغانی از عالمان و مجتهدان قزوین و اصالتاً از اهالی برغان (ساوجبلاغ) بودند. (همان: 121-122-128- 133) مادر زیبای طاهره، آمنه، زنی اهل فضل و از مدرّسان علوم اسلامی در قزوین بود که نزد همسر خود و همچنین برادرش ملا¬عبدالوهاب قزوینی تحصیل می-کرد و در قزوین از محضر شیخ احمد احسایی نیز بسیار استفاده نمود. (همان: 134)
طاهره کمتر از پانزده سال داشت که با پسرعمویش ملا¬محمد که فرزند ملا¬محمدتقی قزوینی بود، ازدواج کرد. (همان: 163) و حاصل این ازدواج، دو پسر و یک دختر بود که گویی پسرانش نیز به لباس روحانیت درآمدند و از مخالفان شیخیه و بابیه به شمار می¬رفتند. (همان: 164) اما دایی او ملا¬عبدالوهاب قزوینی و عموی دیگرش حاج ملا-محمد¬علی قزوینی از پیروان شیخیه بودند و حتی آورده¬اند که عمویش از پیروان علی-محمد باب هم گردید. (همان:128-129-137)
کتاب «حضرت طاهره» اثر نویسنده¬ای بهایی به نام دکتر نصرت¬الله محمد¬حسینی است که به سبب استفاده از منابع متعدّد بهایی و غیر¬بهایی، ما را با کتابی خواندنی و پژوهشی دلنشین رو به رو می¬کند و اطلاعات ارزشمندی از زندگی طاهره در اختیار ما می¬گذارد.
طاهره قرة العین از نخستین پیشگامان و نمایندگان حقوق زنان در بیش از صد و هفتاد سال قبل به شمار می¬رود که تمامی دوستداران و دشمنان وی بر زیبایی، استعداد و قوّت استدلال او تأکید نموده¬اند. چنان¬که گوبینو، نویسنده¬ی معروف فرانسوی او را سرآمد علمای زمان و اعجوبه¬ی عصر شمرد. (همان: 5) ادوارد براون، خاورشناس برجسته¬ی انگلیسی هم نوشت: ظهور بانویی چون قرة العین در هر عصر و کشوری از نوادر زمان است. اما در کشوری چون ایران حادثه¬ای بی¬نظیر بل معجزه است. (همان: 4)
و زعیم¬الدوله تبریزی که یکی از مخالفان جدّی هم¬عصر اوست نیز اذعان می¬کند که قرة العینِ جوان به واسطه¬ی زیبایی چهره که آیت جمال و کمال بود و همچنین به سبب بیان فصیح و منطق شیرین، قلوب مردان و زنان را به سوی خود مجذوب و متمایل ساخته بود. او گاهی با اشعار بسیار دلربای فارسی و عربی خود که مانند مرواریدی منظوم بود و گاهی با نثری مانند درّ منثور سخنرانی می¬کرد و عقول عاقلان را به جادوی بیان خود فریب می¬داد، و دل¬های فرزانگان را به زبان¬بازی اسیر خود می¬کرد، و زمینه¬ی پیشرفت دعوت اربابش [سید باب] را مهیّا می¬ساخت. (زعیم¬الدوله تبریزی، بی¬تا: 116-120)
بهائیان از پدر و مادر طاهره تمجید نموده و عبد¬البهاء پدر او را عالم نِحریر و فاضل قزوین خوانده است. (محمد¬حسینی، 2000: 132-134) چنان¬که متذکّر شده¬اند که پدر طاهره بسیار تلاش نمود که دخترش به مکتب شیخیه تمایل نیابد ولکن توفیق نیافت. او در انتقاد از طاهره به سبب پیروی کردن از علی¬محمد باب همواره می¬گفت تو با این وسعت فضل و هوشی که داری اگر خود ادّعا می¬کردی من می¬پذیرفتم. متأسّفم که از این پسر بی¬سواد شیرازی تبعیّت کرده¬ای. (همان: 135)
شاید این اشکال پدر طاهره به او، یکی از مهم¬ترین پرسش¬هایی باشد که ذهن بسیاری را به خود مشغول داشته است. چرا که بسیاری به مانند پدر قرة العین از خود می¬پرسند مگر سید باب چه داشت که این¬گونه دختری هنرمند و تحصیل کرده را شیفته¬ و واله خود کرد؟!
و شاید بهترین پاسخ به این سؤال، نظر مورّخ ارجمند، احمد کسروی باشد که در گفتار پایانی کتاب «بهائیگری» با عنوان «ایرادهای بزرگی که به کیش بهایی توان شمرد» اذعان می¬کند که خانم قرة العین یکی از زنان کم مانند جهان بوده است. چه درس خواندن او و چه از خانه بیرون جستنش شگفت¬آور می¬باشد. او گویا همراه شوهرش حاج ملا¬محمد قزوینی به عراق عرب رفته و در آنجا با سخنان سید کاظم رشتی آشنا گردیده است و از کسانی می¬بوده که چشم به راه امام زمان بوده است. بی¬گمان قرة العین سید علی¬محمد باب را ندیده و از سخنان بی¬مایه و عربی¬های غلط او نیز جز بسیار¬کمی نشنیده بود. پس شوریدگی طاهره قرة العین، این شیرزن قزوینی به سبب بافندگی¬های سید کاظم رشتی و بد¬آموزی¬های شیعه درباره¬ی افسانه¬ی هزار ساله¬ی امام زمان و جان¬فشانی در راه اوست که تکانی در قرة العین پدید آورد و باعث شد تا اشعار و سخنانی آشفته به زبان آورد. (کسروی، 1367: 105 الی108)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
ادامهی صفحهی قبل:
ملا¬محمدتقی قزوینی، عموی طاهره به منبر می¬رفت و شیخ احمد احسایی و طرفداران او را لعن می¬کرد و مورد اهانت قرار می¬داد. روزی ملا¬عبدالله شیرازی معروف به میرزا صالح که فردی شیخی مسلک بود با شنیدن توهین¬های ملا¬محمد¬تقی قزوینی عصبانی می¬شود. لذا به بازار رفته و یک خنجر و نیزه تهیه می¬کند و نزدیک فجر در حالی که ملا¬محمد¬تقی قزوینی برای اقامه¬ی نماز وارد مسجد می¬شده و هنوز خبری از مردان نمازگزار نبوده است، او را از پشت در محراب مسجد به قتل می¬رساند. (محمد¬حسینی، 2000: 230-231-232)
با آن¬که بهائیان دخالت طاهره در قتل عمویش را به شدّت تکذیب می¬کنند و معتقدند که احدی جز میرزا عبدالله شیرازی در این قتل دخالت نداشته است، (همان: 236) اما برخی از نویسندگان طاهره را به توطئه¬ چینی بر قتل عموی خویش که به شهید ثالث شهرت یافته است، متّهم کرده¬اند. چنان¬که زعیم¬الدوله می¬نویسد: قرة العین می¬دانست که وجود عموی مجتهدش سنگ لغزاننده¬ای بر سر راه آزادی او و انتشار دعوت وی می-باشد، به این جهت کشتن عمو و پدر و شوهرش را بر بابیان واجب کرد... لاجرم مریدان وی برای اطاعت امر او قیام کردند و هنگام طلوع صبح به مسجد جامع وارد شدند و جمعی به¬نام فدائیان در حالی که عمویش در محراب مشغول به نماز بود ناگهان به او حمله کردند و او را شهید نمودند و سپس بدن او را به بدترین وجهی قطعه قطعه و مثله کردند. آن¬گاه مردم شهر هیجان کردند و قیامت مسلمین برپا شد، لذا نتوانست شوهر و پدرش را به کشتن بدهد. پس ناچار شد از خانه و خانواده و شهر خود فرار کند. (زعیم¬الدوله تبریزی، بی¬تا: 116-117)
احمد کسروی نیز متذکّر می¬شود که عموی قرة العین، حاجی ¬ملا¬محمد¬تقی قزوینی هنگامی که شیخ احمد احسایی به قزوین آمده بود، او را تکفیر کرد و هیاهوی بزرگی در سراسر ایران به راه انداخت. با این حال برادرش ملا¬علی از شاگردان و پیروان شیخ احمد بود و سپس از پیروان سید باب نیز گردید. و چون بابیان ملا¬محمد¬تقی را کشتند و گمان همدستی با قرة العین می¬رفته است، او از خانه¬اش خارج می¬شود. (کسروی، 1367: 106-107)
از دیگر مطالب ذکر شده درباره¬ی طاهره، صحّت یا عدم¬صحّت ملاقات او با سید کاظم رشتی است. برخی از تاریخ¬نگاران از جمله دهخدا بر آن اعتقادند که طاهره در کربلا سید کاظم رشتی را ملاقات کرده است. (محمد¬حسینی، 2000: 177) و بعضی چون عبد¬البهاء و نبیل زرندی بر آن باورند که طاهره موفّق به ملاقات سید کاظم رشتی نشده است و او هنگامی به کربلا رسید که سید کاظم درگذشته بود. (همان: 179) هرچند به سبب ارادت زوجه¬ی سید کاظم رشتی به طاهره، این بانوی قزوینی در خانه¬ی سید کاظم مستقر شد و حوزه¬ی تدریس خود را جهت طلاب مرد و زن آغاز نمود. (همان: 184)
دکتر محمد¬حسینی معتقد است که طاهره در واقعه¬ی بدشت [از توابع شاهرود] کشف حجاب نمود، شریعت اسلام را منسوخ اعلام کرد و استقلال دیانت بابی را به اطلاع همگان رساند. چنان¬که باید بدانیم که این بانوی مطهره برخلاف آنچه به او نسبت داده¬اند، تنها به منقضی شدن حکم حجاب و نماز و روزه و عبادت اشاره کرد و نه ارتکاب فسق و عصیان که به حکم عقل و وجدان و شریعت انسانیت قبیح و منفور می¬باشد. و این¬که جناب قدّوس خود را از عمل طاهره ناراضی و خشمگین نشان داده است، برای تسکین خشم آن دسته از اصحاب حاضر در بدشت بوده است که با شیوه¬ی متهوّرانه¬ی جناب طاهره موافق نبوده¬اند. به عبارت دیگر در حقیقت اختلافی میان قدّوس و طاهره نبوده است. (همان: 272 الی277)
اعتراض نصرت¬الله محمد¬حسینی به معاندین طاهره از آن¬روست که برخی اذعان کرده¬اند که طاهره در قریه¬ی بدشت، گذشته از آن¬که نقاب و چادر و چارقد خود را برداشت، به منبر رفت و گفت: احکام شریعت محمدی اکنون به واسطه¬ی ظهور باب منسوخ گشته است. پس این حجابی را که میان شما و زنان مانع از استفاده است پاره کنید، با آن¬ها آمیزش داشته باشید، و زنان خود را از دوستانتان دریغ مدارید؛ زیرا اکنون مانع و حدّ و تکلیفی وجود ندارد. پس حظّ و نصیب خود را از این زنـدگی بردارید؛ زیرا بعد از مردن خبری نیست. (زعیم¬الدوله تبریزی، 117-118)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ملا¬محمدتقی قزوینی، عموی طاهره به منبر می¬رفت و شیخ احمد احسایی و طرفداران او را لعن می¬کرد و مورد اهانت قرار می¬داد. روزی ملا¬عبدالله شیرازی معروف به میرزا صالح که فردی شیخی مسلک بود با شنیدن توهین¬های ملا¬محمد¬تقی قزوینی عصبانی می¬شود. لذا به بازار رفته و یک خنجر و نیزه تهیه می¬کند و نزدیک فجر در حالی که ملا¬محمد¬تقی قزوینی برای اقامه¬ی نماز وارد مسجد می¬شده و هنوز خبری از مردان نمازگزار نبوده است، او را از پشت در محراب مسجد به قتل می¬رساند. (محمد¬حسینی، 2000: 230-231-232)
با آن¬که بهائیان دخالت طاهره در قتل عمویش را به شدّت تکذیب می¬کنند و معتقدند که احدی جز میرزا عبدالله شیرازی در این قتل دخالت نداشته است، (همان: 236) اما برخی از نویسندگان طاهره را به توطئه¬ چینی بر قتل عموی خویش که به شهید ثالث شهرت یافته است، متّهم کرده¬اند. چنان¬که زعیم¬الدوله می¬نویسد: قرة العین می¬دانست که وجود عموی مجتهدش سنگ لغزاننده¬ای بر سر راه آزادی او و انتشار دعوت وی می-باشد، به این جهت کشتن عمو و پدر و شوهرش را بر بابیان واجب کرد... لاجرم مریدان وی برای اطاعت امر او قیام کردند و هنگام طلوع صبح به مسجد جامع وارد شدند و جمعی به¬نام فدائیان در حالی که عمویش در محراب مشغول به نماز بود ناگهان به او حمله کردند و او را شهید نمودند و سپس بدن او را به بدترین وجهی قطعه قطعه و مثله کردند. آن¬گاه مردم شهر هیجان کردند و قیامت مسلمین برپا شد، لذا نتوانست شوهر و پدرش را به کشتن بدهد. پس ناچار شد از خانه و خانواده و شهر خود فرار کند. (زعیم¬الدوله تبریزی، بی¬تا: 116-117)
احمد کسروی نیز متذکّر می¬شود که عموی قرة العین، حاجی ¬ملا¬محمد¬تقی قزوینی هنگامی که شیخ احمد احسایی به قزوین آمده بود، او را تکفیر کرد و هیاهوی بزرگی در سراسر ایران به راه انداخت. با این حال برادرش ملا¬علی از شاگردان و پیروان شیخ احمد بود و سپس از پیروان سید باب نیز گردید. و چون بابیان ملا¬محمد¬تقی را کشتند و گمان همدستی با قرة العین می¬رفته است، او از خانه¬اش خارج می¬شود. (کسروی، 1367: 106-107)
از دیگر مطالب ذکر شده درباره¬ی طاهره، صحّت یا عدم¬صحّت ملاقات او با سید کاظم رشتی است. برخی از تاریخ¬نگاران از جمله دهخدا بر آن اعتقادند که طاهره در کربلا سید کاظم رشتی را ملاقات کرده است. (محمد¬حسینی، 2000: 177) و بعضی چون عبد¬البهاء و نبیل زرندی بر آن باورند که طاهره موفّق به ملاقات سید کاظم رشتی نشده است و او هنگامی به کربلا رسید که سید کاظم درگذشته بود. (همان: 179) هرچند به سبب ارادت زوجه¬ی سید کاظم رشتی به طاهره، این بانوی قزوینی در خانه¬ی سید کاظم مستقر شد و حوزه¬ی تدریس خود را جهت طلاب مرد و زن آغاز نمود. (همان: 184)
دکتر محمد¬حسینی معتقد است که طاهره در واقعه¬ی بدشت [از توابع شاهرود] کشف حجاب نمود، شریعت اسلام را منسوخ اعلام کرد و استقلال دیانت بابی را به اطلاع همگان رساند. چنان¬که باید بدانیم که این بانوی مطهره برخلاف آنچه به او نسبت داده¬اند، تنها به منقضی شدن حکم حجاب و نماز و روزه و عبادت اشاره کرد و نه ارتکاب فسق و عصیان که به حکم عقل و وجدان و شریعت انسانیت قبیح و منفور می¬باشد. و این¬که جناب قدّوس خود را از عمل طاهره ناراضی و خشمگین نشان داده است، برای تسکین خشم آن دسته از اصحاب حاضر در بدشت بوده است که با شیوه¬ی متهوّرانه¬ی جناب طاهره موافق نبوده¬اند. به عبارت دیگر در حقیقت اختلافی میان قدّوس و طاهره نبوده است. (همان: 272 الی277)
اعتراض نصرت¬الله محمد¬حسینی به معاندین طاهره از آن¬روست که برخی اذعان کرده¬اند که طاهره در قریه¬ی بدشت، گذشته از آن¬که نقاب و چادر و چارقد خود را برداشت، به منبر رفت و گفت: احکام شریعت محمدی اکنون به واسطه¬ی ظهور باب منسوخ گشته است. پس این حجابی را که میان شما و زنان مانع از استفاده است پاره کنید، با آن¬ها آمیزش داشته باشید، و زنان خود را از دوستانتان دریغ مدارید؛ زیرا اکنون مانع و حدّ و تکلیفی وجود ندارد. پس حظّ و نصیب خود را از این زنـدگی بردارید؛ زیرا بعد از مردن خبری نیست. (زعیم¬الدوله تبریزی، 117-118)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👏1
ادامهی صفحهی قبل:
و اما تصاویر موجود از طاهره همگی خیالی و غیر¬واقعی است. (محمد¬حسینی، 2000: 317) چنان¬که غالب اشعار او نیز از بین رفته و در بسیاری از شعرهای منسوب به او تردید وجود دارد. (همان: 394) به عنوان مثال غزل زیبای (گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم دلم نکته به نکته مو به مو / می¬رود از فراق تو خون دل از دو دیده¬ام / دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو / از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده¬ام / خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو...) ظاهراً از طاهره نبوده و به طاهر کاشانی تعلّق دارد.
هرچند برخی از جمله محمد اقبال لاهوری این غزل را از طاهره دانسته¬اند و لاهوری آن را در بخش غزلیات از «کلیات اشعار فارسیِ» خود و همچنین در بخش فلک مشتری از کتاب «جاوید نامه» می¬آورد و در فلک مشتری از طاهره به عنوان «خاتون عجم» تجلیل می¬کند. (همان: 364-365)
طاهره قرة العین سرانجام به دستور امیر¬کبیر در مازندران دستگیر شد. سپس به تهران اعزام و در خانه¬ی محمد¬خان کلانتر زندانی گردید، تا در سال 1268 او را خفه کردند و به چاه انداختند. (همان: 291-316-317-318)
محمد¬حسینی، نصرت¬الله (2000). حضرت طاهره، کانادا: مؤسسه بهائی.
زعیم¬الدوله تبریزی، محمد¬مهدی (بی¬تا). مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی، تبریز، بی¬نا.
کسروی، احمد (1367). بهائیگری شیعیگری صوفیگری، آلمان: نوید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
و اما تصاویر موجود از طاهره همگی خیالی و غیر¬واقعی است. (محمد¬حسینی، 2000: 317) چنان¬که غالب اشعار او نیز از بین رفته و در بسیاری از شعرهای منسوب به او تردید وجود دارد. (همان: 394) به عنوان مثال غزل زیبای (گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم دلم نکته به نکته مو به مو / می¬رود از فراق تو خون دل از دو دیده¬ام / دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو / از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده¬ام / خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو...) ظاهراً از طاهره نبوده و به طاهر کاشانی تعلّق دارد.
هرچند برخی از جمله محمد اقبال لاهوری این غزل را از طاهره دانسته¬اند و لاهوری آن را در بخش غزلیات از «کلیات اشعار فارسیِ» خود و همچنین در بخش فلک مشتری از کتاب «جاوید نامه» می¬آورد و در فلک مشتری از طاهره به عنوان «خاتون عجم» تجلیل می¬کند. (همان: 364-365)
طاهره قرة العین سرانجام به دستور امیر¬کبیر در مازندران دستگیر شد. سپس به تهران اعزام و در خانه¬ی محمد¬خان کلانتر زندانی گردید، تا در سال 1268 او را خفه کردند و به چاه انداختند. (همان: 291-316-317-318)
محمد¬حسینی، نصرت¬الله (2000). حضرت طاهره، کانادا: مؤسسه بهائی.
زعیم¬الدوله تبریزی، محمد¬مهدی (بی¬تا). مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهاء، ترجمه حسن فرید گلپایگانی، تبریز، بی¬نا.
کسروی، احمد (1367). بهائیگری شیعیگری صوفیگری، آلمان: نوید.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
🙏1
بدیع الزمان فروزانفر در «کلیات شمس» در غزل 2707 از زبان مولوی در ستایش شهیدان کربلا می آورد: (مولوی، 1378: ج 6، 56-57)
کجایید ای شـهـیـدان خـدایی بلاجـویـان دشـت کـربـلایـی کجایید ای سبک روحان عاشق پـرنـده تر ز مـرغـان هـوایـی
کجایید ای شـهـان آسـمـانـی بدانسته فـلـک را در گـشایی کجایید ای ز جان و جا رهـیده کسی مر عقل را گوید کجایی کجایید ای در زنـدان شـکسته بـداده وام داران را رهــایــی کجایید ای در مـخـزن گـشاده کجایید ای نـوای بـی نـوایـی
در صورتی که مجتبی مینوی در مقاله ای با عنوانِ «لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی» این غزل و دو سوم غزل های دیوان شمس را از مولانا ندانسته و می نویسد: مرحوم فروزانفر وقتی در صدد چاپ کردن دیوان شمس تبریزی برآمد، از مردی موسوم به فریدون نافذ اوزلُق خواهش کرد عکس نسخه ای را برای او بفرستد. فریدون نافذ اوزلُق عکس بزرگ ترین مجموعه ای از این غزلیات را که می توانست بیابد، گرفته فرستاد... در این ضمن بنده عکس سه نسخه ی بسیار معتبر از دیوان شمس از سه کتابخانه ی ترکیه فراهم آورده به طهران فرستادم. نسخه ای از قونیه، نسخه ای از اَفیون قَرَه حِصار، و نسخه ای از کتابخانه ی اَسعد اَفَندی. دو ثلث از غزل هایی که در نسخه ی عکسی فریدون نافذ بود، در این سه نسخه اصلاً نیست. رمز این سه نسخه در چاپ مرحوم فروزانفر «قو ، قح ، عد» است که در حاشیه ی پای صفحات ذکر کرده است. بیشتر غزل های مندرج در دیوان کبیر به تصحیحِ فروزانفر از مولانا نیست به دلیل این که سه نسخه ی معتبر قدیم آنها را ندارد. (مینوی، 1381: 92-93)
البته ناگفته نماند که استاد نامدار و نسخه شناسی چون دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نیز به مانند استاد بدیع الزمان فروزانفر در کتابِ «گزیده ی غزلیات شمس» این غزل را از غزل های اصلی مولانا می شمرَد. (شفیعی ککنی، 1360: 523)
و اما مولانا در دفتر ششمِ مثنوی با استناد به حکایتی در مورد عزاداری شیعیان شهرِ حَلَب به تخطئه ی عزاداری در روز عاشورا پرداخته و مدعی است که چون حسین بن علی و دیگر شهدا به وصال معشوق رسیده اند، پس دیگر چه جای نوحه و ماتم و عزاداری است! محبت دنیا چشم و گوش مردم را بسته که همچون زن فرزند مرده می نالند! امروز هنگامه ی شادی است و عزاداران باید به دین و دل خراب خود گریه کنند. (مولوی، 1390: 948-949)
روز عــاشـورا هـمـه اهـل حَـلَـب بـاب انـطاکــیّـه انــدر تـا بـه شــب گرد آید مرد و زن جـمـعی عظیم مــاتـم آن خـــانــدان دارد مـقـیـم
نـالـه و نـوحـه کـنـنـد انـدر بُـکا شـــیـعـه عـــاشـورا بـرای کــربـلا بـشمرند آن ظـلـمـها و امـتـحـان کـز یـزیـد و شِـمر دیـد آن خـانـدان یک غـریـبـی شاعـری از ره رسید روز عـــاشـورا و آن افـغـان شـنـیـد پُرس پُرسان مـی شـد انـدر اِفتِقاد چـیـست این غم بَر که این ماتم فتاد نام او و الـقـاب او شـرحـم دهـیـد که غـریـبـم مـن شـمـا اهـل دِهـیـد آن یـکی گفتش که هی دیوانه ای تـو نـه ای شــیـعـه عــدوّ خـانـه ای
روز عـاشـورا نـمی دانی که هـست مـاتـم جـانـی کـه از قـرنـی بِه اسـت پـیش مـؤمـن ماتـم آن پـاک روح شـهره تر بـاشـد ز صد طـوفـان نـوح گـفـت آری لـیـک کـو دُور یـزیـد کی بُدست این غم چه دیر اینجا رسید خـفـتـه بودسـتـید تا اکـنون شما کـه کـنـون جـامـه دریـدیـد از عــزا پس عزا بر خـود کنید ای خفتگان زانـکـه بَد مـرگیست این خواب گران روح سـلطانی ز زنـدانـی بـجـَست https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کجایید ای شـهـیـدان خـدایی بلاجـویـان دشـت کـربـلایـی کجایید ای سبک روحان عاشق پـرنـده تر ز مـرغـان هـوایـی
کجایید ای شـهـان آسـمـانـی بدانسته فـلـک را در گـشایی کجایید ای ز جان و جا رهـیده کسی مر عقل را گوید کجایی کجایید ای در زنـدان شـکسته بـداده وام داران را رهــایــی کجایید ای در مـخـزن گـشاده کجایید ای نـوای بـی نـوایـی
در صورتی که مجتبی مینوی در مقاله ای با عنوانِ «لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی» این غزل و دو سوم غزل های دیوان شمس را از مولانا ندانسته و می نویسد: مرحوم فروزانفر وقتی در صدد چاپ کردن دیوان شمس تبریزی برآمد، از مردی موسوم به فریدون نافذ اوزلُق خواهش کرد عکس نسخه ای را برای او بفرستد. فریدون نافذ اوزلُق عکس بزرگ ترین مجموعه ای از این غزلیات را که می توانست بیابد، گرفته فرستاد... در این ضمن بنده عکس سه نسخه ی بسیار معتبر از دیوان شمس از سه کتابخانه ی ترکیه فراهم آورده به طهران فرستادم. نسخه ای از قونیه، نسخه ای از اَفیون قَرَه حِصار، و نسخه ای از کتابخانه ی اَسعد اَفَندی. دو ثلث از غزل هایی که در نسخه ی عکسی فریدون نافذ بود، در این سه نسخه اصلاً نیست. رمز این سه نسخه در چاپ مرحوم فروزانفر «قو ، قح ، عد» است که در حاشیه ی پای صفحات ذکر کرده است. بیشتر غزل های مندرج در دیوان کبیر به تصحیحِ فروزانفر از مولانا نیست به دلیل این که سه نسخه ی معتبر قدیم آنها را ندارد. (مینوی، 1381: 92-93)
البته ناگفته نماند که استاد نامدار و نسخه شناسی چون دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نیز به مانند استاد بدیع الزمان فروزانفر در کتابِ «گزیده ی غزلیات شمس» این غزل را از غزل های اصلی مولانا می شمرَد. (شفیعی ککنی، 1360: 523)
و اما مولانا در دفتر ششمِ مثنوی با استناد به حکایتی در مورد عزاداری شیعیان شهرِ حَلَب به تخطئه ی عزاداری در روز عاشورا پرداخته و مدعی است که چون حسین بن علی و دیگر شهدا به وصال معشوق رسیده اند، پس دیگر چه جای نوحه و ماتم و عزاداری است! محبت دنیا چشم و گوش مردم را بسته که همچون زن فرزند مرده می نالند! امروز هنگامه ی شادی است و عزاداران باید به دین و دل خراب خود گریه کنند. (مولوی، 1390: 948-949)
روز عــاشـورا هـمـه اهـل حَـلَـب بـاب انـطاکــیّـه انــدر تـا بـه شــب گرد آید مرد و زن جـمـعی عظیم مــاتـم آن خـــانــدان دارد مـقـیـم
نـالـه و نـوحـه کـنـنـد انـدر بُـکا شـــیـعـه عـــاشـورا بـرای کــربـلا بـشمرند آن ظـلـمـها و امـتـحـان کـز یـزیـد و شِـمر دیـد آن خـانـدان یک غـریـبـی شاعـری از ره رسید روز عـــاشـورا و آن افـغـان شـنـیـد پُرس پُرسان مـی شـد انـدر اِفتِقاد چـیـست این غم بَر که این ماتم فتاد نام او و الـقـاب او شـرحـم دهـیـد که غـریـبـم مـن شـمـا اهـل دِهـیـد آن یـکی گفتش که هی دیوانه ای تـو نـه ای شــیـعـه عــدوّ خـانـه ای
روز عـاشـورا نـمی دانی که هـست مـاتـم جـانـی کـه از قـرنـی بِه اسـت پـیش مـؤمـن ماتـم آن پـاک روح شـهره تر بـاشـد ز صد طـوفـان نـوح گـفـت آری لـیـک کـو دُور یـزیـد کی بُدست این غم چه دیر اینجا رسید خـفـتـه بودسـتـید تا اکـنون شما کـه کـنـون جـامـه دریـدیـد از عــزا پس عزا بر خـود کنید ای خفتگان زانـکـه بَد مـرگیست این خواب گران روح سـلطانی ز زنـدانـی بـجـَست https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1
ادامهی صفحهی قبل:
جامه چه دَرانیم و چون خاییم دست چونک ایشان خـسرو دین بوده اند وقـت شادی شـد چـو بشکستند بند روز مُلک است و گَش و شاهنشهی گـر تـو یـک ذره از ایـشـان آگـهـی ورنـه ای آگـه بـرو بـر خـود گِـری زآنـکـه در انـکار نَـقـل و مـحـشری بر دل و دیـن خـرابـت نـوحـه کن که نمی بیند جـز ایـن خـاک کـهن
مولوی، جلال الدین محمد (1378). کلیات شمس: دیوان کبیر، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر.
شفیعی کدکنی، محمد¬رضا (1360). گزیده ی غزلیات شمس، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
مولوی، جلال الدین محمد (1390). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس.
مینوی، مجتبی (1381). لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی، آینه ی میراث، شماره 1.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
جامه چه دَرانیم و چون خاییم دست چونک ایشان خـسرو دین بوده اند وقـت شادی شـد چـو بشکستند بند روز مُلک است و گَش و شاهنشهی گـر تـو یـک ذره از ایـشـان آگـهـی ورنـه ای آگـه بـرو بـر خـود گِـری زآنـکـه در انـکار نَـقـل و مـحـشری بر دل و دیـن خـرابـت نـوحـه کن که نمی بیند جـز ایـن خـاک کـهن
مولوی، جلال الدین محمد (1378). کلیات شمس: دیوان کبیر، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر.
شفیعی کدکنی، محمد¬رضا (1360). گزیده ی غزلیات شمس، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
مولوی، جلال الدین محمد (1390). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران: هرمس.
مینوی، مجتبی (1381). لزوم اهتمام در چاپ کردن کتاب مولانا به طریق تصحیح انتقادی، آینه ی میراث، شماره 1.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
👍1👏1
سقوط نهاوند در 21 هجری چهارده قرن تاریخ پُرحادثه و باشکوه ایرانِ باستان را پایان بخشید. این حادثه فـقط سـقوط یک امپراطوریِ باعظمت نبود. سـقوط یک رژیـمِ فاسد و مـحکوم بود. (زرین کوب، 1330: 2)
در سالهای 28 و30 تازیان دو دفعه مجبور شدند استخر را فتح کنند. در دفعه ی دوم مقاومت مردم چندان با رشادت و گستاخی مقرون بود که فاتح عرب را از خشم و کینه دیوانه کرد... به استخر آمد و جنگ بستد و خون همگان مباح گردانید و چندان که می کشتند خون نمیرفت تا آب گرم بر خون می ریختند، پس برفت. و عدد کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود، بیرون از مجهولان. (همان: 3)
مقاومت های مردمِ دلاور ایران با چنین قساوت و جنایتی در هم شکسته میشد اما این فجایع خونین هرگز نمی توانست اراده و روح کسانی را که در راه دفاع از یار و دیار خویش خون و جان و عمر و زندگی خود را نثار می کردند، در ظلمت یأس و نومیدی خفه و تباه کند. از این رو همه جا، هر جا که ممکن بود ایرانیان در برابر فاتحانِ نیمه وحشی درایستادند. هر شهر که یک دفعه اسلام آورده بود و تسلیم شده بود وقتی دوباره مجال سرکشی می یافت در شکستن پیمانی که با مسلمین بسته بود لحظه ای تردید و درنگ نمی کرد... اما هیچ چیز مضحک تر و ظالمانه تر از رفتار این فاتحان نیمه وحشی نسبت به مغلوبان نبود. (همان: 3-4)
سوسمارخواران گرسنه از پیشه وران و برزگران که دین اسلام را نپذیرفتند باج به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. و همه ی این فجایع و جنایت را در سایه ی شمشیر و تازیانه انجام می دادند. (همان: 5-9)
در تاریخ فتوح اسلام در ایران مکرّر به اینگونه صحنه ها می توان برخورد کرد... این شورشها و مقاومتها برای بازگشت دولت ساسانیان نبود. برای آن بود که مردم به عربان سر فرو نیاورند و جزیه ی سنگین را که برآن ها تحمیل می شد نپذیرند. این پرخاشجویی با عرب نه فقط در کسانی که در شهرهای ایران مانده بودند به شدّت وجود داشت در کسانی نیز که به میان اعراب و در عراق و حجاز بودند مدّت ها باقی بود. (زرین کوب، 1344: 76-77)
دکتر عبدالحسین زرین کوب یکی از پژوهشگرانِ بزرگِ ایران است که بیشتر با کتاب ِ«دو قرن سکوت» شناخته می شود. کتابی که در سال 1330 انتشار یافت و زرین کوب در آن چاپ و چاپ های بعدی، اسلام آوردن ایرانیان را در سایه ی تهدید و شمشیرِ اعراب معرّفی کرد.
کتابِ دو قرن سکوت که به فرمانرواییِ آشکارِ ایرانیان [طاهریان] در قسمتی از خاک خود پس از دو قرن سکوت و مبارزه¬ای طولانی با اعراب اشاره دارد، اثر بسیار مشهور و مقبولی است که در شبکه های مجازی جعلیات و لاطائلات متعدّدی را به آن نسبت می¬دهند.
زرین کوب در مقدّمه ی چاپ اول دو قرن سکوت اذعان می کند که در تاریخ از بی طرفی و حقیقت جویی سخن بسیار گفته اند، لیکن این سخن ادّعایی بیش نیست. چرا که به تاریخ نمی توان معرفت قطعی و یقینی یافت و اسنادِ متّکی بر شایعات و متواترات و مظنونات، موجدِ ظن و تخمین است. مورّخ از همان جا که موضوع تاریخ خود را انتخاب می کند، در واقع دنبال هوس و میل خود می رود و از بـی طرفی خارج مـی شود. (زرین کوب، 1330: ذیل «د و هـ»)
او همچنین در سال 1336 یعنی در چاپ دومِ دو قرن سکوت سزاوار نمی بیند که کتاب را بدون کاستی و فزونی چاپ کند. لذا ضمن حذفِ چندین سطر و اضافه کردن چند¬صد صفحه به آن، از تعصّب و احساساتِ جوانیِ خود در چاپِ اولِ این اثر سخن گفته و در مقدّمه ی کتاب می نویسد: قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود، خطّ بطلان کشیدم. بسیاری از این موارد مشکوک و تاریک جاهایی بود که من در آن روزگار گذشته، نمی دانم از خامی و تعصّب نتوانسته بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آنِ ایران می دانستم و هر چه را از آن ایران نبود زشت و پست و نادرست می شمردم. در سال هایی که پس از نشر آن کتاب بر من گذشت و در آن مدّت دمی از کار و اندیشه در باب همین دوره از تاریخ ایران غافل نبودم در این رأیِ ناروای من، چنانکه شایسته است خللی افتاد... و در این فرصتی که برای تجدید نظر در کتاب سابق بدست آمد لازم دیدم که آن گمانِ خطایِ تعصّب آمیز را جبران کنم. (زرین کوب، 1344: 3-4)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در سالهای 28 و30 تازیان دو دفعه مجبور شدند استخر را فتح کنند. در دفعه ی دوم مقاومت مردم چندان با رشادت و گستاخی مقرون بود که فاتح عرب را از خشم و کینه دیوانه کرد... به استخر آمد و جنگ بستد و خون همگان مباح گردانید و چندان که می کشتند خون نمیرفت تا آب گرم بر خون می ریختند، پس برفت. و عدد کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود، بیرون از مجهولان. (همان: 3)
مقاومت های مردمِ دلاور ایران با چنین قساوت و جنایتی در هم شکسته میشد اما این فجایع خونین هرگز نمی توانست اراده و روح کسانی را که در راه دفاع از یار و دیار خویش خون و جان و عمر و زندگی خود را نثار می کردند، در ظلمت یأس و نومیدی خفه و تباه کند. از این رو همه جا، هر جا که ممکن بود ایرانیان در برابر فاتحانِ نیمه وحشی درایستادند. هر شهر که یک دفعه اسلام آورده بود و تسلیم شده بود وقتی دوباره مجال سرکشی می یافت در شکستن پیمانی که با مسلمین بسته بود لحظه ای تردید و درنگ نمی کرد... اما هیچ چیز مضحک تر و ظالمانه تر از رفتار این فاتحان نیمه وحشی نسبت به مغلوبان نبود. (همان: 3-4)
سوسمارخواران گرسنه از پیشه وران و برزگران که دین اسلام را نپذیرفتند باج به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. و همه ی این فجایع و جنایت را در سایه ی شمشیر و تازیانه انجام می دادند. (همان: 5-9)
در تاریخ فتوح اسلام در ایران مکرّر به اینگونه صحنه ها می توان برخورد کرد... این شورشها و مقاومتها برای بازگشت دولت ساسانیان نبود. برای آن بود که مردم به عربان سر فرو نیاورند و جزیه ی سنگین را که برآن ها تحمیل می شد نپذیرند. این پرخاشجویی با عرب نه فقط در کسانی که در شهرهای ایران مانده بودند به شدّت وجود داشت در کسانی نیز که به میان اعراب و در عراق و حجاز بودند مدّت ها باقی بود. (زرین کوب، 1344: 76-77)
دکتر عبدالحسین زرین کوب یکی از پژوهشگرانِ بزرگِ ایران است که بیشتر با کتاب ِ«دو قرن سکوت» شناخته می شود. کتابی که در سال 1330 انتشار یافت و زرین کوب در آن چاپ و چاپ های بعدی، اسلام آوردن ایرانیان را در سایه ی تهدید و شمشیرِ اعراب معرّفی کرد.
کتابِ دو قرن سکوت که به فرمانرواییِ آشکارِ ایرانیان [طاهریان] در قسمتی از خاک خود پس از دو قرن سکوت و مبارزه¬ای طولانی با اعراب اشاره دارد، اثر بسیار مشهور و مقبولی است که در شبکه های مجازی جعلیات و لاطائلات متعدّدی را به آن نسبت می¬دهند.
زرین کوب در مقدّمه ی چاپ اول دو قرن سکوت اذعان می کند که در تاریخ از بی طرفی و حقیقت جویی سخن بسیار گفته اند، لیکن این سخن ادّعایی بیش نیست. چرا که به تاریخ نمی توان معرفت قطعی و یقینی یافت و اسنادِ متّکی بر شایعات و متواترات و مظنونات، موجدِ ظن و تخمین است. مورّخ از همان جا که موضوع تاریخ خود را انتخاب می کند، در واقع دنبال هوس و میل خود می رود و از بـی طرفی خارج مـی شود. (زرین کوب، 1330: ذیل «د و هـ»)
او همچنین در سال 1336 یعنی در چاپ دومِ دو قرن سکوت سزاوار نمی بیند که کتاب را بدون کاستی و فزونی چاپ کند. لذا ضمن حذفِ چندین سطر و اضافه کردن چند¬صد صفحه به آن، از تعصّب و احساساتِ جوانیِ خود در چاپِ اولِ این اثر سخن گفته و در مقدّمه ی کتاب می نویسد: قلم برداشتم و در کتاب خویش بر هر چه مشکوک و تاریک و نادرست بود، خطّ بطلان کشیدم. بسیاری از این موارد مشکوک و تاریک جاهایی بود که من در آن روزگار گذشته، نمی دانم از خامی و تعصّب نتوانسته بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران چنان روح من از شور و حماسه لبریز بود که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آنِ ایران می دانستم و هر چه را از آن ایران نبود زشت و پست و نادرست می شمردم. در سال هایی که پس از نشر آن کتاب بر من گذشت و در آن مدّت دمی از کار و اندیشه در باب همین دوره از تاریخ ایران غافل نبودم در این رأیِ ناروای من، چنانکه شایسته است خللی افتاد... و در این فرصتی که برای تجدید نظر در کتاب سابق بدست آمد لازم دیدم که آن گمانِ خطایِ تعصّب آمیز را جبران کنم. (زرین کوب، 1344: 3-4)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
عبدالحسین زرین کوب در ادامه ی مسیر و جستجوی خویش در سال 1343 در کتابِ «تاریخ ایران بعد از اسلام» ضمن آنکه روایاتِ اعراب را از خودستایی و گزافه آکنده دانسته و اخبار خداینامه های ایران را نیز از نفرت و بهانه تراشی خالی نمی بیند، (زرین کوب، 1383: 283) می نویسد: سقوط ساسانیان البته از ضربت عرب بود ولیکن در واقع از نیروی عرب نبود. چیزی که مخصوصاً آن را از پا درآورد غلبه ی ضعف و فساد بود. می توان گفت که مقارن هجوم عرب، ایران خود از پای درآمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات، آن را به کنار ورطه ی نیستی کشانیده بود و در چنان حالی بی آن که معجزه ای نیاز باشد، هر حادثه ای ممکن بود آن را از پای در آورد... از این رو بود که پیش از عهد اسلام آیین عیسی رفته رفته رواجی تمام می یافت و دین زرتشت را در بین طبقات دردمند و حتی در بین اشراف تربیت یافته پس می زد و حتی گفته اند که اگر اسلام در آن روزگاران به ایران راه نمی یافت، شاید کلیسا خود آتشکده ها را ویران می کرد. (همان: 157 الی159)
و نهایتاً در مقدمه ی کتابِ «کارنامه اسلام» که در سال 1348 به چاپ رسید، از عقایدِ ابتدایی خویش برائت جسته و می نویسد: محقّقی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی، حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسه ادّعا می کنند قبایی به قامت انسانیّت. این نتیجه را غرب فقط بعد از رهایی از تعصّب های کهنِ خویش می تواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که از بیماری خفّت انگیز که غرب زدگی می خوانند شِفا یابد. (زرین کوب، 1348: 15)
زرین¬کوب، عبدالحسین (1330). دو قرن سکوت، تهران: جامعه¬ی لیسانسیه¬های دانشسرای عالی.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1344). دو قرن سکوت، تهران: احمد علمی.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1383). تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1348). کارنامه اسلام، تهران: شرکت سهامی انتشار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
عبدالحسین زرین کوب در ادامه ی مسیر و جستجوی خویش در سال 1343 در کتابِ «تاریخ ایران بعد از اسلام» ضمن آنکه روایاتِ اعراب را از خودستایی و گزافه آکنده دانسته و اخبار خداینامه های ایران را نیز از نفرت و بهانه تراشی خالی نمی بیند، (زرین کوب، 1383: 283) می نویسد: سقوط ساسانیان البته از ضربت عرب بود ولیکن در واقع از نیروی عرب نبود. چیزی که مخصوصاً آن را از پا درآورد غلبه ی ضعف و فساد بود. می توان گفت که مقارن هجوم عرب، ایران خود از پای درآمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات، آن را به کنار ورطه ی نیستی کشانیده بود و در چنان حالی بی آن که معجزه ای نیاز باشد، هر حادثه ای ممکن بود آن را از پای در آورد... از این رو بود که پیش از عهد اسلام آیین عیسی رفته رفته رواجی تمام می یافت و دین زرتشت را در بین طبقات دردمند و حتی در بین اشراف تربیت یافته پس می زد و حتی گفته اند که اگر اسلام در آن روزگاران به ایران راه نمی یافت، شاید کلیسا خود آتشکده ها را ویران می کرد. (همان: 157 الی159)
و نهایتاً در مقدمه ی کتابِ «کارنامه اسلام» که در سال 1348 به چاپ رسید، از عقایدِ ابتدایی خویش برائت جسته و می نویسد: محقّقی که با دنیای اسلام آشنایی درست دارد پروایی ندارد که اسلام را دینی بیابد مناسب با احوال انسانی، حتی بیش از آنچه راجع به فرهنگ فرانسه ادّعا می کنند قبایی به قامت انسانیّت. این نتیجه را غرب فقط بعد از رهایی از تعصّب های کهنِ خویش می تواند بگیرد و شرق تنها آنگاه که از بیماری خفّت انگیز که غرب زدگی می خوانند شِفا یابد. (زرین کوب، 1348: 15)
زرین¬کوب، عبدالحسین (1330). دو قرن سکوت، تهران: جامعه¬ی لیسانسیه¬های دانشسرای عالی.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1344). دو قرن سکوت، تهران: احمد علمی.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1383). تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر.
زرین¬کوب، عبدالحسین (1348). کارنامه اسلام، تهران: شرکت سهامی انتشار.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘خمینیسم
📝یرواند آبراهامیان
خمینیسم همچون دیگر انواع پوپولیسم، رهبرش را به جایگاه نیمهخدایی بر فراز سرِ مردمانش برکشید؛ رهبری که نمادی از ریشههای تاریخی، تقدیرِ مقدّر و شهدای انقلابی بود. در این رویکرد بهرغم همۀ سخنان ستایشآمیز دربارۀ مردم، قدرت از رهبر عظیمالشأن ساطع میشود... از اینرو عنوان امام را نه فقط بهعنوان یک لقب خاصّ مذهبی، که گونهای دیگر از عنوانهایی چون رهبر بزرگ، راهبر عظیمالشأن، رئیس بزرگ و پدر فقرا در آمریکای لاتین باید دید (آبراهامیان، ۲۰۱۹: ۷۱).
کتاب «خمینیسم: جستارهایی دربارۀ جمهوری اسلامی»، نوشتۀ دکتر یرواند آبراهامیان، اثری متشکّل از پنج فصل است که متن کامل آن توسط کسری امیرشاهی به فارسی ترجمه شده است. ایدۀ اصلی این کتاب این است که اصطلاح پوپولیسم بیشتر میتواند توصیفگر خمینی و اندیشههای او باشد تا اصطلاح بنیادگرایی که بر طرد و نفی دنیای مدرن دلالت میکند. بهعنوان مثال بااینکه خمینی سالیان متمادی برای غیراسلامی بودن حقّ رأی زنان حجّت آورده بود، در دوران انقلاب استدلال میکرد که محرومیّت زنان از حقّ رأی، غیراسلامی است (همان: ۱۷-۶۴).
روحالله خمینی از مادری اصفهانی - دختر مجتهد معروف ملاحسین خوانساری - و گویی اجداد پدری اصالتاً نیشابوری و مرفّه، در خمین، متولّد شد. پدرِ پدربزرگ او از نیشابور به کشمیر مهاجرت کرده بود و پدربزرگ او، سید احمد، که با لقب هندی شناخته میشد، در کشمیر بهدنیا آمد و بعدها برای تحصیل به نجف رفت و سپس در شهر خمین سکونت گزید (همان: ۲۱-۲۲).
سید روحالله خمینی در چهار ماهگی، پدرش، سید مصطفی، و در پانزده سالگی مادرش را از دست داد (همان: ۲۳). او در ادامه با خواندن دروس مرسوم حوزه در نزد آیتالله حائری و آیتالله بروجردی و همچنین حضور در درس عرفان آیتالله شاهآبادی به نوشتن کتابهای مختلف و سرودن شعرهای عرفانی،
که پس از مرگ او در یک مجلّد به نام دیوان شعر به چاپ رسید، پرداخت (همان: ۲۵).
خمینی بااینکه خواستههای حداقلی خود را در کتاب «کشفالاسرار» مطرح کرده بود، اما برخلاف آنچه شنیده میشود ایدههای اصلی و مباحث کلیدی وی مانند انقلاب، جمهوریت، شهادت، مستضعفان و حتی ولایت فقیه را در آن نمیتوان یافت (همان: ۴۵-۴۶).
یرواند آبراهامیان نشان میدهد که چگونه جمهوری اسلامی سعی میکند تا با سوءاستفاده از تاریخ برای خود مشروعیت دینی و مردمی دستوپا کند. بهزعم او جمهوری اسلامی سه تن از مهمترین چهرههای حزب توده یعنی نورالدین کیانوری، احسان طبری و محمود اعتمادزاده (بهآذین) را شکنجه کرد تا در نمایشی تلویزیونی سخن خود را با سلام و درود به امام خمینی، رهبر بزرگ انقلاب، شروع کنند و ضمن ستایش و تمجید از روحانیون بهعنوان قهرمانان مبارزه با ظلم و فساد، به توطئۀ بیگانگان اعتراف کرده و از گذشتۀ اشتباه خود توبه نمایند (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
جمهوری اسلامی همچنین به تبلیغ و ستایش از چهرههایی مانند شیخ فضلالله نوری، آیتالله مدرس، آیتالله طباطبایی، آیتالله بهبهانی، آیتالله کاشانی، میرزاکوچکخان جنگلی و ستارخان پرداخت و بدون آنکه به دفاع آنان از نظام شاهنشاهی و یا رابطهشان با بیگانگان اشارهای داشته باشد، اقدام به جعل و افسانهسراییهای پوپولیستیِ مذهبی کرد. شیخ فضلالله نوری با روسیه روابط حسنهای داشت و از حامیان سلطنت بود بهشکلیکه از محمدعلیشاه بهعنوان نگهبان اسلام تمجید کرد و اطاعت از سلطان را حکم واجب الهی شمرد و جان مشروطهخواهان را با تکفیر و اتّهامهایی از قبیل بیخدایی، شرک و بابیگری به خطر انداخت و سبب قتل عدّهای از آنان شد (همان: ۱۵۷-۱۶۱-۱۶۲).
ملکالشعرای بهار در ستایش از مدرس، او را فرد سکولاری خواند که خواهان جدایی مذهب از سیاست است (همان: ۱۷۳). چنانکه طباطبایی نیز نه تنها لیبرالیسم اروپایی را تحسین میکرد که عضو نه چندان مخفی لژ فراماسونری تهران بود (همان: ۱۶۳). بهبهانی هم آشکارا در کنار شاه و سلطنتطلبان قرار گرفت و در مقابل دکتر مصدق ایستاد (همان: ۱۷۹). کاشانی از دربار، انگلیس و آمریکا حمایت کرد و شاه ایران را با صفاتی همچون نیکطبع و بسیارمردمی ستود (همان: ۱۸۰-۱۸۲). و آیتالله بروجردی نیز با ممنوع شمردن ورود به سیاست عملاً از رژیم سلطنتی پشتیبانی میکرد (همان: ۱۷۹-۱۸۰).
https://t.iss.one/Minavash
📝یرواند آبراهامیان
خمینیسم همچون دیگر انواع پوپولیسم، رهبرش را به جایگاه نیمهخدایی بر فراز سرِ مردمانش برکشید؛ رهبری که نمادی از ریشههای تاریخی، تقدیرِ مقدّر و شهدای انقلابی بود. در این رویکرد بهرغم همۀ سخنان ستایشآمیز دربارۀ مردم، قدرت از رهبر عظیمالشأن ساطع میشود... از اینرو عنوان امام را نه فقط بهعنوان یک لقب خاصّ مذهبی، که گونهای دیگر از عنوانهایی چون رهبر بزرگ، راهبر عظیمالشأن، رئیس بزرگ و پدر فقرا در آمریکای لاتین باید دید (آبراهامیان، ۲۰۱۹: ۷۱).
کتاب «خمینیسم: جستارهایی دربارۀ جمهوری اسلامی»، نوشتۀ دکتر یرواند آبراهامیان، اثری متشکّل از پنج فصل است که متن کامل آن توسط کسری امیرشاهی به فارسی ترجمه شده است. ایدۀ اصلی این کتاب این است که اصطلاح پوپولیسم بیشتر میتواند توصیفگر خمینی و اندیشههای او باشد تا اصطلاح بنیادگرایی که بر طرد و نفی دنیای مدرن دلالت میکند. بهعنوان مثال بااینکه خمینی سالیان متمادی برای غیراسلامی بودن حقّ رأی زنان حجّت آورده بود، در دوران انقلاب استدلال میکرد که محرومیّت زنان از حقّ رأی، غیراسلامی است (همان: ۱۷-۶۴).
روحالله خمینی از مادری اصفهانی - دختر مجتهد معروف ملاحسین خوانساری - و گویی اجداد پدری اصالتاً نیشابوری و مرفّه، در خمین، متولّد شد. پدرِ پدربزرگ او از نیشابور به کشمیر مهاجرت کرده بود و پدربزرگ او، سید احمد، که با لقب هندی شناخته میشد، در کشمیر بهدنیا آمد و بعدها برای تحصیل به نجف رفت و سپس در شهر خمین سکونت گزید (همان: ۲۱-۲۲).
سید روحالله خمینی در چهار ماهگی، پدرش، سید مصطفی، و در پانزده سالگی مادرش را از دست داد (همان: ۲۳). او در ادامه با خواندن دروس مرسوم حوزه در نزد آیتالله حائری و آیتالله بروجردی و همچنین حضور در درس عرفان آیتالله شاهآبادی به نوشتن کتابهای مختلف و سرودن شعرهای عرفانی،
که پس از مرگ او در یک مجلّد به نام دیوان شعر به چاپ رسید، پرداخت (همان: ۲۵).
خمینی بااینکه خواستههای حداقلی خود را در کتاب «کشفالاسرار» مطرح کرده بود، اما برخلاف آنچه شنیده میشود ایدههای اصلی و مباحث کلیدی وی مانند انقلاب، جمهوریت، شهادت، مستضعفان و حتی ولایت فقیه را در آن نمیتوان یافت (همان: ۴۵-۴۶).
یرواند آبراهامیان نشان میدهد که چگونه جمهوری اسلامی سعی میکند تا با سوءاستفاده از تاریخ برای خود مشروعیت دینی و مردمی دستوپا کند. بهزعم او جمهوری اسلامی سه تن از مهمترین چهرههای حزب توده یعنی نورالدین کیانوری، احسان طبری و محمود اعتمادزاده (بهآذین) را شکنجه کرد تا در نمایشی تلویزیونی سخن خود را با سلام و درود به امام خمینی، رهبر بزرگ انقلاب، شروع کنند و ضمن ستایش و تمجید از روحانیون بهعنوان قهرمانان مبارزه با ظلم و فساد، به توطئۀ بیگانگان اعتراف کرده و از گذشتۀ اشتباه خود توبه نمایند (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
جمهوری اسلامی همچنین به تبلیغ و ستایش از چهرههایی مانند شیخ فضلالله نوری، آیتالله مدرس، آیتالله طباطبایی، آیتالله بهبهانی، آیتالله کاشانی، میرزاکوچکخان جنگلی و ستارخان پرداخت و بدون آنکه به دفاع آنان از نظام شاهنشاهی و یا رابطهشان با بیگانگان اشارهای داشته باشد، اقدام به جعل و افسانهسراییهای پوپولیستیِ مذهبی کرد. شیخ فضلالله نوری با روسیه روابط حسنهای داشت و از حامیان سلطنت بود بهشکلیکه از محمدعلیشاه بهعنوان نگهبان اسلام تمجید کرد و اطاعت از سلطان را حکم واجب الهی شمرد و جان مشروطهخواهان را با تکفیر و اتّهامهایی از قبیل بیخدایی، شرک و بابیگری به خطر انداخت و سبب قتل عدّهای از آنان شد (همان: ۱۵۷-۱۶۱-۱۶۲).
ملکالشعرای بهار در ستایش از مدرس، او را فرد سکولاری خواند که خواهان جدایی مذهب از سیاست است (همان: ۱۷۳). چنانکه طباطبایی نیز نه تنها لیبرالیسم اروپایی را تحسین میکرد که عضو نه چندان مخفی لژ فراماسونری تهران بود (همان: ۱۶۳). بهبهانی هم آشکارا در کنار شاه و سلطنتطلبان قرار گرفت و در مقابل دکتر مصدق ایستاد (همان: ۱۷۹). کاشانی از دربار، انگلیس و آمریکا حمایت کرد و شاه ایران را با صفاتی همچون نیکطبع و بسیارمردمی ستود (همان: ۱۸۰-۱۸۲). و آیتالله بروجردی نیز با ممنوع شمردن ورود به سیاست عملاً از رژیم سلطنتی پشتیبانی میکرد (همان: ۱۷۹-۱۸۰).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
از ارتباط نزدیک میرزاکوچکخان جنگلی با روسیه (همان: ۱۶۹) و راهزن و غارتگرِ دائمالخمر خوانده شدن ستارخان از سوی بسیاری از همرزمانش نیز نمیتوان چشمپوشی کرد (همان: ۱۶۳). چنانکه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازگشت شاه به ایران، روزنامۀ فدائیان اسلام کودتا را قیامی مقدّس خواند، خواستار اعدام مصدق شد و از محمدرضا پهلوی بهعنوان قهرمان جهان اسلام ستایش کرد (همان: ۱۸۲).
دکتر آبراهامیان در فصل پایانی این کتاب باآنکه دخالت قدرتهای خارجی همچون روسیه، انگلیس و آمریکا در سیاست ایران را میپذیرد (همان: ۱۹۴)، به مسئلۀ پارانوئید پرداخته و معتقد است که توهّم توطئه هرچند مشکلی جهانی است و مختص به ایران نمیباشد، اما شیوع و گستردگی آن در کشور ایران بیشتر از جوامع غربی است (همان: ۱۸۹).
حاکمان انقلاب همواره از توطئۀ دشمنان خارجی علیه کشور و اسلام سخن گفته و بنیانگذار جمهوری اسلامی بر آن باور بود که دنیا علیه آنان است (همان: ۲۰۳). چنانکه محمدرضاشاه پهلوی نیز در آخرین خاطرات سراسر شبحگونۀ خود که با عنوان پاسخ به تاریخ به چاپ رسیده است، اذعان میکند که انگلیس در ساختن حزب توده دست داشته و مصدق و بختیار از عوامل انگلیس بودهاند. و انگلیسیها، روسها، آمریکاییها و روحانیون محافظهکار در اعتلافی عجیب بهدنبال برکناری و ترور او بودند. و شاید اینقبیل سخنان سبب شد تا یک لطیفه پس از انقلاب در میان سلطنتطلبان همهگیر شود و آنان به یکدیگر بگویند اگر ریش خمینی را کنار بزنند میبینند که در پشت آن ساخت انگلیس حک شده است (همان: ۲۱۰-۲۱۱).
منبع:
آبراهامیان، یرواند، ۲۰۱۹، خمینیسم: جستارهایی دربارۀ جمهوری اسلامی، ترجمه کسری امیرشاهی، هلند، روناک.
https://t.iss.one/Minavash
از ارتباط نزدیک میرزاکوچکخان جنگلی با روسیه (همان: ۱۶۹) و راهزن و غارتگرِ دائمالخمر خوانده شدن ستارخان از سوی بسیاری از همرزمانش نیز نمیتوان چشمپوشی کرد (همان: ۱۶۳). چنانکه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازگشت شاه به ایران، روزنامۀ فدائیان اسلام کودتا را قیامی مقدّس خواند، خواستار اعدام مصدق شد و از محمدرضا پهلوی بهعنوان قهرمان جهان اسلام ستایش کرد (همان: ۱۸۲).
دکتر آبراهامیان در فصل پایانی این کتاب باآنکه دخالت قدرتهای خارجی همچون روسیه، انگلیس و آمریکا در سیاست ایران را میپذیرد (همان: ۱۹۴)، به مسئلۀ پارانوئید پرداخته و معتقد است که توهّم توطئه هرچند مشکلی جهانی است و مختص به ایران نمیباشد، اما شیوع و گستردگی آن در کشور ایران بیشتر از جوامع غربی است (همان: ۱۸۹).
حاکمان انقلاب همواره از توطئۀ دشمنان خارجی علیه کشور و اسلام سخن گفته و بنیانگذار جمهوری اسلامی بر آن باور بود که دنیا علیه آنان است (همان: ۲۰۳). چنانکه محمدرضاشاه پهلوی نیز در آخرین خاطرات سراسر شبحگونۀ خود که با عنوان پاسخ به تاریخ به چاپ رسیده است، اذعان میکند که انگلیس در ساختن حزب توده دست داشته و مصدق و بختیار از عوامل انگلیس بودهاند. و انگلیسیها، روسها، آمریکاییها و روحانیون محافظهکار در اعتلافی عجیب بهدنبال برکناری و ترور او بودند. و شاید اینقبیل سخنان سبب شد تا یک لطیفه پس از انقلاب در میان سلطنتطلبان همهگیر شود و آنان به یکدیگر بگویند اگر ریش خمینی را کنار بزنند میبینند که در پشت آن ساخت انگلیس حک شده است (همان: ۲۱۰-۲۱۱).
منبع:
آبراهامیان، یرواند، ۲۰۱۹، خمینیسم: جستارهایی دربارۀ جمهوری اسلامی، ترجمه کسری امیرشاهی، هلند، روناک.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘دیوان ابنیمین
📝ابنیمین فریومدی
حَـــبَّـذا روزگــار بـیعــقـلان
کـز خـرابـی عــقـل آبـادنـد
هرکجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو توامان زادند
(ابنیمین، ۱۳۴۴: ۳۸۰)
امیر فخرالدین محمود بن امیر یمینالدین طغرایی بیهقی فَریومَدی، از شاعران اوایل قرن هشتم هجری است که در روستای فریومد از نواحی سبزوار چشم به جهان گشود. ابنیمین فریومدی که بخشی از دیوان اشعار او به دست ما نرسیده است، بیشتر با قطعۀ جهل مرکّب شناخته میشود. قطعهای که در فرهنگ دهخدا بدون نام شاعر ذکر شده و حسینعلی باستانی راد نیز در تصحیح خود از دیوان ابنایمین آن را نیاورده است.
آنکس که بداند و بـداند که بـداند
اسـب طرب از گـنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نـداند که بـداند
با کـوزۀ آب اسـت ولی تـشـنه بماند
آنکس که نداند و بـداند که نـداند
هم خویشتن از نـنگ جهالت برهاند
آنکس که نـداند و نـداند که نداند
در جـهل مـرکّـب ابـدالـدهـر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
منبع:
_ ابنیمین فریومدی، ۱۳۴۴، دیوان اشعار، تصحیح حسینعلی باستانی راد، تهران، کتابخانه سنایی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابنیمین فریومدی
حَـــبَّـذا روزگــار بـیعــقـلان
کـز خـرابـی عــقـل آبـادنـد
هرکجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو توامان زادند
(ابنیمین، ۱۳۴۴: ۳۸۰)
امیر فخرالدین محمود بن امیر یمینالدین طغرایی بیهقی فَریومَدی، از شاعران اوایل قرن هشتم هجری است که در روستای فریومد از نواحی سبزوار چشم به جهان گشود. ابنیمین فریومدی که بخشی از دیوان اشعار او به دست ما نرسیده است، بیشتر با قطعۀ جهل مرکّب شناخته میشود. قطعهای که در فرهنگ دهخدا بدون نام شاعر ذکر شده و حسینعلی باستانی راد نیز در تصحیح خود از دیوان ابنایمین آن را نیاورده است.
آنکس که بداند و بـداند که بـداند
اسـب طرب از گـنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نـداند که بـداند
با کـوزۀ آب اسـت ولی تـشـنه بماند
آنکس که نداند و بـداند که نـداند
هم خویشتن از نـنگ جهالت برهاند
آنکس که نـداند و نـداند که نداند
در جـهل مـرکّـب ابـدالـدهـر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
منبع:
_ ابنیمین فریومدی، ۱۳۴۴، دیوان اشعار، تصحیح حسینعلی باستانی راد، تهران، کتابخانه سنایی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
اجرام که ساکنان ایـن ایـوانـند اسـباب تـردّد خردمندانند هان تا سر رشته¬ی خِرَد گم نکنی کانان که مدبّرند سرگردانند
(خیام، 1372: 85)
شاید بتوان گفت که هیچ یک از شاعران ایرانی به اندازه¬ی خیام شهرت جهانی نداشته و اینچنین مورد استقبال قرار نگرفته¬اند. نویسنده¬ی نامدار پرتغالی، فرناندو پِسوآ خود را وام¬دار اندیشه¬های خیام می¬داند و بخشی از مهم¬ترین اثر خود، یعنی کتاب «دلواپسی» را به تمجید و ستایش از او اختصاص داده است. کِریستوفِر هیچِنز، نویسنده و آتئیست مشهور آمریکایی نیز با آوردن یک رباعی منسوب به خیام در صفحات نخستین کتاب «خدا بزرگ نیست» این اثر خود را به ایرانیان پیشکش کرده است.
آندره ژیدِ فرانسوی در کتاب «مائده¬های زمینی» از خیام سخن گفته و از شهر نیشابور به نیکی یاد می¬کند. (ژید، 1334: 93-166) چنان¬که اوسامو دازای، یکی از نویسندگان مطرح ژاپنی هم در رمان «نه آدمی» از خیام و مِی ستایی او یاد کرده و کتاب خود را با چند رباعی از این شاعر بزرگ ایرانی آراسته است. (دازای، 1399: 73-74)
مِی خوردن و گِردِ نیکوان گـردیدن به زان که به زرق زاهـدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
(خیام، 1372: 107)
ای صـاحـب فـتـوی ز تـو پُرکار¬تـریم با این همه مستی ز تو هشیار¬تـریم تو خون کسان خـوری و ما خون رزان انـصاف بده کـدام خونـخوارتـریم؟
(هدایت، 1342: 97)
رباعیات خیام به قدری ساده و معمولی گفته شده است که هر کسی را شیفته¬ی خود می¬نماید و انسان حیرت می¬کند که یک عقیده¬ی فلسفی مهم چگونه ممکن است در قالب یک رباعی چنین زیبا و قابل فهمی بگنجد.
هرگز دل مـن ز عـلم مـحـروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هـیچ معلوم نشد
(خیام، 1372: 94)
از رباعیات خیام تصحیح¬های مختلفی وجود دارد که از مهم¬ترین و به نوعی اولین کار صورت گرفته در این زمینه می¬توان به تحقیق بسیار ارزشمند و تحسین برانگیز صادق هدایت در دوران جوانی، یعنی «ترانه های خیام» اشاره کرد که با پیشگفتاری مفصّل انتشار یافته است.
کتاب «رباعیات خیام» که توسّط دکتر قاسم غنی و محمدعلی فروغی با صد و هفتاد و هشت رباعی و مقدّمه¬ای خواندنی به چاپ رسیده است، از دیگر تصحیح¬ها و پژوهش¬های مهمّ صورت گرفته در رباعیات خیام است. هرچند جناب هوشنگ ابتهاج بر آن باور است که کار صادق هدایت هنوز هم ملاک شناخت خیام بوده و آن را بدون شک بهتر از کار محمدعلی فروغی می¬شمرَد. (عظیمی و طَیّه، 1391: ج 1، 398-399)
صادق هدایت رباعیات منسوب به خیام را هشتاد الی هزار و دویست رباعی دانسته و از این میان صد و چهل و سه رباعی را انتخاب می¬کند که کم و بیش مورد پذیرش بسیاری از ادباء قرار گرفته است. (هدایت، 1342: 9) هدایت در این کتاب خود که عاری از اشتباه نیست، کتاب «چهار مقاله» نظامی عروضی را قدیمی¬ترین اثری می¬شمرَد که از خیام صحبت کرده است بدون آن¬که اسمی از رباعیات او به میان آورده باشد. [چنان¬که محمد قزوینی در مقدمه¬ی خود بر «چهار مقاله» اذعان داشته است که نظامی عروضی اولین فردی است که از حکیم معاصر خود، عمر خیام صحبت می¬کند و در این کتاب به نقل حکایاتی از او می¬پردازد. (نظامی عروضی، بی¬تا: 4)] ابوالحسن بیهقی نویسنده¬ی کتاب «تتمة صِوان الحکمة» هم از دیگر هم عصران این شاعر خوانده شده که تنها خیام را فیلسوف و حجة الحق نامیده است و در آن¬جا هم اسمی از اشعار خیام نمی¬آید که گویا به سبب تعصّب مردم، آن رباعیات مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان صمیمی خیام شهرت داشته است.
(هدایت، 1342: 11)
اولین کتاب¬هایی که به فاصله تقریبی پنجاه تا صد سال پس از مرگ خیام، از خیامِ شاعر سخن می¬گویند، کتاب «خریدة القصر» اثر عمادالدین کاتب اصفهانی و «مرصاد-العباد» نوشته¬ی نجم¬الدین رازی است. رازی پس از اعتراض و فحاشی و دهری خواندن خیام به دو رباعی او اشاره می¬کند. (همان: 12-13)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
(خیام، 1372: 85)
شاید بتوان گفت که هیچ یک از شاعران ایرانی به اندازه¬ی خیام شهرت جهانی نداشته و اینچنین مورد استقبال قرار نگرفته¬اند. نویسنده¬ی نامدار پرتغالی، فرناندو پِسوآ خود را وام¬دار اندیشه¬های خیام می¬داند و بخشی از مهم¬ترین اثر خود، یعنی کتاب «دلواپسی» را به تمجید و ستایش از او اختصاص داده است. کِریستوفِر هیچِنز، نویسنده و آتئیست مشهور آمریکایی نیز با آوردن یک رباعی منسوب به خیام در صفحات نخستین کتاب «خدا بزرگ نیست» این اثر خود را به ایرانیان پیشکش کرده است.
آندره ژیدِ فرانسوی در کتاب «مائده¬های زمینی» از خیام سخن گفته و از شهر نیشابور به نیکی یاد می¬کند. (ژید، 1334: 93-166) چنان¬که اوسامو دازای، یکی از نویسندگان مطرح ژاپنی هم در رمان «نه آدمی» از خیام و مِی ستایی او یاد کرده و کتاب خود را با چند رباعی از این شاعر بزرگ ایرانی آراسته است. (دازای، 1399: 73-74)
مِی خوردن و گِردِ نیکوان گـردیدن به زان که به زرق زاهـدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
(خیام، 1372: 107)
ای صـاحـب فـتـوی ز تـو پُرکار¬تـریم با این همه مستی ز تو هشیار¬تـریم تو خون کسان خـوری و ما خون رزان انـصاف بده کـدام خونـخوارتـریم؟
(هدایت، 1342: 97)
رباعیات خیام به قدری ساده و معمولی گفته شده است که هر کسی را شیفته¬ی خود می¬نماید و انسان حیرت می¬کند که یک عقیده¬ی فلسفی مهم چگونه ممکن است در قالب یک رباعی چنین زیبا و قابل فهمی بگنجد.
هرگز دل مـن ز عـلم مـحـروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هـیچ معلوم نشد
(خیام، 1372: 94)
از رباعیات خیام تصحیح¬های مختلفی وجود دارد که از مهم¬ترین و به نوعی اولین کار صورت گرفته در این زمینه می¬توان به تحقیق بسیار ارزشمند و تحسین برانگیز صادق هدایت در دوران جوانی، یعنی «ترانه های خیام» اشاره کرد که با پیشگفتاری مفصّل انتشار یافته است.
کتاب «رباعیات خیام» که توسّط دکتر قاسم غنی و محمدعلی فروغی با صد و هفتاد و هشت رباعی و مقدّمه¬ای خواندنی به چاپ رسیده است، از دیگر تصحیح¬ها و پژوهش¬های مهمّ صورت گرفته در رباعیات خیام است. هرچند جناب هوشنگ ابتهاج بر آن باور است که کار صادق هدایت هنوز هم ملاک شناخت خیام بوده و آن را بدون شک بهتر از کار محمدعلی فروغی می¬شمرَد. (عظیمی و طَیّه، 1391: ج 1، 398-399)
صادق هدایت رباعیات منسوب به خیام را هشتاد الی هزار و دویست رباعی دانسته و از این میان صد و چهل و سه رباعی را انتخاب می¬کند که کم و بیش مورد پذیرش بسیاری از ادباء قرار گرفته است. (هدایت، 1342: 9) هدایت در این کتاب خود که عاری از اشتباه نیست، کتاب «چهار مقاله» نظامی عروضی را قدیمی¬ترین اثری می¬شمرَد که از خیام صحبت کرده است بدون آن¬که اسمی از رباعیات او به میان آورده باشد. [چنان¬که محمد قزوینی در مقدمه¬ی خود بر «چهار مقاله» اذعان داشته است که نظامی عروضی اولین فردی است که از حکیم معاصر خود، عمر خیام صحبت می¬کند و در این کتاب به نقل حکایاتی از او می¬پردازد. (نظامی عروضی، بی¬تا: 4)] ابوالحسن بیهقی نویسنده¬ی کتاب «تتمة صِوان الحکمة» هم از دیگر هم عصران این شاعر خوانده شده که تنها خیام را فیلسوف و حجة الحق نامیده است و در آن¬جا هم اسمی از اشعار خیام نمی¬آید که گویا به سبب تعصّب مردم، آن رباعیات مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان صمیمی خیام شهرت داشته است.
(هدایت، 1342: 11)
اولین کتاب¬هایی که به فاصله تقریبی پنجاه تا صد سال پس از مرگ خیام، از خیامِ شاعر سخن می¬گویند، کتاب «خریدة القصر» اثر عمادالدین کاتب اصفهانی و «مرصاد-العباد» نوشته¬ی نجم¬الدین رازی است. رازی پس از اعتراض و فحاشی و دهری خواندن خیام به دو رباعی او اشاره می¬کند. (همان: 12-13)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامهی صفحهی قبل:
پس از این دو رباعی، تنها سند مهمّی که از رباعیات اصلی این شاعر جبری، بدبین و منکر خدا در دست می¬باشد، (همان: 31-32-41) رباعیات سیزده¬گانه¬ی نقل شده از جاجرمی در «مونس الاحرار» است که در سال 741 هجری قمری نوشته شده است. لذا با قید یک رباعی تکرار شده در مرصاد العباد با اطمینان می¬توانیم این رباعیات چهارده-گانه را از خیام دانسته و آن¬ها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر او قرار بدهیم. (همان: 14)
نیکی و بدی که در نهاد بـشر است شادی و غمی که در قضا و قدَر است
با چرخ مکن حواله کانـدر ره عـقل چرخ از تو هـزار بار بـیـچاره¬تر است
(خیام، 1372: 83)
بلندگوهای قیامت به صدا آمدند و حکیم عُمَر خیام را برای بازخواست اعمال به پای میزان طلبیدند... ندا رسید که یا خیام! لابد فکر می¬کنی آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است ولی خوب می¬دانی که از بندگان طاغی و یاغی ما به¬شمار می¬آیی و از جمله کسانی به قلم رفته¬ای که به آنارشیست و یا به اصطلاح هم¬وطنان خودت به هُرهُری مذهب معروفند. می¬دانم که عصیان و تمرّد کفر¬آمیز تو چنان به راستی و یقین آمیخته بود که رنگ ایمان داشت و از آن اسب¬های سرکش نبودی که تا بوی آخُر به دماغشان می¬رسد بنای سرپیچی را می¬گذارند، بلکه آرزوی تاخت و تاز در میدان مجهولات تُرا به نافرمانی می¬کشید.
می¬دانستی خود خدا هم از ماهیّت خود بی¬خبر است و می¬گفتی: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من... آنچه دلم را می¬سوزاند این است که هرچند از ناتوانی چرخ و فلک بی-خبر نبودی و خودت به خاک نشینان این کهنه رباط می¬گفتی چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است، باز گاهی غرور به سرت می¬زد و ادّعا می¬کردی که اگر دنیا را به دست تو می¬دادند دنیا را طوری خلق می¬کردی کازاده بکام دل رسیدی آسان. تو که خوب می-دانستی از جمله محالات این دنیا بکام رساندن آزادگان است، چه طور حاضر می¬شدی چنین ادّعای خامی بکنی؟
خیام که در تمام این مدّت لب نجنبانده بود، سرش را بلند کرد و با صدایی متین و موقّر گفت: اگر خدای نخواسته خدا بودم هرگز راضی نمی¬شدم چهره¬ی تابناک عدم به شایبه¬ی وجود مکدّر و لکّه¬دار گردد. (جمالزاده، بی¬تا: 104 الی113)
ما لـعبـتـگانـیم و فـلـک لـعبت¬باز از روی حـقـیقتی نه از روی مـجـاز
یک چند در این بساط بازی کردیم رفتیم به صـندوق عـدم یک یک باز
(هدایت، 1342: 85)
فلسفه ی نهیلیستی خیام انسان¬ها را دعوت به شاد زیستن و خوش¬گذرانی می¬کند. از این رو شاملو بر آن تصوّر است که به احتمال بسیار راز موفقیّت کاملاً استثنایی خیام که معاد را انکار می¬کند و با این همه، محبوب و قبول عام در جامعه¬یی تا بدین پایه قشری است، در فلسفه¬ی خوشباشی او نهفته است. (شاملو، 1354: 41-42) هرچند به زعم برخی نباید فراموش کرد که در حقیقت همه¬ی گل و بلبل و جام¬های شراب و کشتزار و تصویرهای شهوت¬انگیز او جز تزئینی بیش نیست. (خیام، 1375: 98)
ای بی¬خبران شکل مجسم هیچ است وین طارم نُه سـپـهـر ارقم هیچ است خوش باش که در نشیمن کون و فساد وابسته¬ی یک دمیم و آن هم هیچ است
(هدایت، 1342: 101)
دکتر عبدالحسین زرین¬کوب ضمن بزرگداشت خیام و اشاره به شراب¬خواری و دفاع و ستایش آشکار او از مستی و مِی پرستی [دکتر محمد¬رضا شفیعی کدکنی به نقل از سیبک نیشابوری که از شاعران نیمه¬ی اول قرن نهم هجری قمری است، خیام را از ستایشگران شراب معرّفی می¬کند. (شفیعی کدکنی، 1394: 7)] می¬نویسد: هرگز صحبت این پیرِ نومیدِ بی¬باک را ترک نکرده¬ام. هرچه از عمر این دوستی می¬گذرد عظمت و بزرگواری او را بیشتر حس می¬کنم. اما هنوز بعد از بیست سال او را بدرست نشناخته-ام. (زرین¬کوب، 1355: 99-100)
در همه¬ی عقاید و آراء فقیهان و زاهدان و در تمام سخنان و آراء عامه شک نمود و حتی در کار خدا نیز چون و چرا کرد و تمام تقالید و اوهام را به باد استهزاء گرفت... رندی که از تمام قیدها و بندها فارغ بود و در آن دوره¬ی تعصّب و ریا زهره¬ی آن را داشت که نه کفر و نه اسلام نه دنیا و نه دین داشته باشد و بالاتر از این¬ها نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین را قبول کند ناچار مردی عادی نبود. (همان: 100)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
پس از این دو رباعی، تنها سند مهمّی که از رباعیات اصلی این شاعر جبری، بدبین و منکر خدا در دست می¬باشد، (همان: 31-32-41) رباعیات سیزده¬گانه¬ی نقل شده از جاجرمی در «مونس الاحرار» است که در سال 741 هجری قمری نوشته شده است. لذا با قید یک رباعی تکرار شده در مرصاد العباد با اطمینان می¬توانیم این رباعیات چهارده-گانه را از خیام دانسته و آن¬ها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر او قرار بدهیم. (همان: 14)
نیکی و بدی که در نهاد بـشر است شادی و غمی که در قضا و قدَر است
با چرخ مکن حواله کانـدر ره عـقل چرخ از تو هـزار بار بـیـچاره¬تر است
(خیام، 1372: 83)
بلندگوهای قیامت به صدا آمدند و حکیم عُمَر خیام را برای بازخواست اعمال به پای میزان طلبیدند... ندا رسید که یا خیام! لابد فکر می¬کنی آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است ولی خوب می¬دانی که از بندگان طاغی و یاغی ما به¬شمار می¬آیی و از جمله کسانی به قلم رفته¬ای که به آنارشیست و یا به اصطلاح هم¬وطنان خودت به هُرهُری مذهب معروفند. می¬دانم که عصیان و تمرّد کفر¬آمیز تو چنان به راستی و یقین آمیخته بود که رنگ ایمان داشت و از آن اسب¬های سرکش نبودی که تا بوی آخُر به دماغشان می¬رسد بنای سرپیچی را می¬گذارند، بلکه آرزوی تاخت و تاز در میدان مجهولات تُرا به نافرمانی می¬کشید.
می¬دانستی خود خدا هم از ماهیّت خود بی¬خبر است و می¬گفتی: اسرار ازل را نه تو دانی و نه من... آنچه دلم را می¬سوزاند این است که هرچند از ناتوانی چرخ و فلک بی-خبر نبودی و خودت به خاک نشینان این کهنه رباط می¬گفتی چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است، باز گاهی غرور به سرت می¬زد و ادّعا می¬کردی که اگر دنیا را به دست تو می¬دادند دنیا را طوری خلق می¬کردی کازاده بکام دل رسیدی آسان. تو که خوب می-دانستی از جمله محالات این دنیا بکام رساندن آزادگان است، چه طور حاضر می¬شدی چنین ادّعای خامی بکنی؟
خیام که در تمام این مدّت لب نجنبانده بود، سرش را بلند کرد و با صدایی متین و موقّر گفت: اگر خدای نخواسته خدا بودم هرگز راضی نمی¬شدم چهره¬ی تابناک عدم به شایبه¬ی وجود مکدّر و لکّه¬دار گردد. (جمالزاده، بی¬تا: 104 الی113)
ما لـعبـتـگانـیم و فـلـک لـعبت¬باز از روی حـقـیقتی نه از روی مـجـاز
یک چند در این بساط بازی کردیم رفتیم به صـندوق عـدم یک یک باز
(هدایت، 1342: 85)
فلسفه ی نهیلیستی خیام انسان¬ها را دعوت به شاد زیستن و خوش¬گذرانی می¬کند. از این رو شاملو بر آن تصوّر است که به احتمال بسیار راز موفقیّت کاملاً استثنایی خیام که معاد را انکار می¬کند و با این همه، محبوب و قبول عام در جامعه¬یی تا بدین پایه قشری است، در فلسفه¬ی خوشباشی او نهفته است. (شاملو، 1354: 41-42) هرچند به زعم برخی نباید فراموش کرد که در حقیقت همه¬ی گل و بلبل و جام¬های شراب و کشتزار و تصویرهای شهوت¬انگیز او جز تزئینی بیش نیست. (خیام، 1375: 98)
ای بی¬خبران شکل مجسم هیچ است وین طارم نُه سـپـهـر ارقم هیچ است خوش باش که در نشیمن کون و فساد وابسته¬ی یک دمیم و آن هم هیچ است
(هدایت، 1342: 101)
دکتر عبدالحسین زرین¬کوب ضمن بزرگداشت خیام و اشاره به شراب¬خواری و دفاع و ستایش آشکار او از مستی و مِی پرستی [دکتر محمد¬رضا شفیعی کدکنی به نقل از سیبک نیشابوری که از شاعران نیمه¬ی اول قرن نهم هجری قمری است، خیام را از ستایشگران شراب معرّفی می¬کند. (شفیعی کدکنی، 1394: 7)] می¬نویسد: هرگز صحبت این پیرِ نومیدِ بی¬باک را ترک نکرده¬ام. هرچه از عمر این دوستی می¬گذرد عظمت و بزرگواری او را بیشتر حس می¬کنم. اما هنوز بعد از بیست سال او را بدرست نشناخته-ام. (زرین¬کوب، 1355: 99-100)
در همه¬ی عقاید و آراء فقیهان و زاهدان و در تمام سخنان و آراء عامه شک نمود و حتی در کار خدا نیز چون و چرا کرد و تمام تقالید و اوهام را به باد استهزاء گرفت... رندی که از تمام قیدها و بندها فارغ بود و در آن دوره¬ی تعصّب و ریا زهره¬ی آن را داشت که نه کفر و نه اسلام نه دنیا و نه دین داشته باشد و بالاتر از این¬ها نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین را قبول کند ناچار مردی عادی نبود. (همان: 100)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash