میناوش
468 subscribers
7 photos
1 video
6 files
835 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘با سهراب سپهری

📝سهراب سپهری

سهراب سپهری در کتاب «اطاق آبی»، که دربردارندۀ خاطرات اوست، می‌نویسد: عبادت را همیشه در خلوت خواسته‌ام. هیچ‌وقت در نگاه دیگران نماز نخوانده‌ام مگر وقتی بچه‌های مدرسه را برای نماز به مسجد می‌بردند و من میانشان بودم (سپهری، ۱۳۸۲: ۳۲). چنان‌که در کتاب «هنوز در سفرم» متذکر شده است: مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم بی‌آن‌که خدایی داشته باشم (سپهری، ۱۳۸۰: ۱۵).

سهراب سپهری اندیشه‌های خود را از جنسی دیگر می‌دانست. لذا در پاره‌ای از شعر «غمی غمناک» نوشته است: «دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است (سپهری، ۱۳۸۹: ۳۰)». چنان‌که در شعر «صدای پای آب» آورده است:
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب‌بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله‌ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می‌خوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیرة‌الاحرامِ علف می‌خوانم،
پی قد قامتِ موج...
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک سیلَک.
نسبم شاید،
به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پلۀ مذهب بالا.
تا ته کوچۀ شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم...
من به سیبی خشنودم.
و به بوییدن یک بوتۀ بابونه...
زندگی رسم خوشایندی است...
زندگی شستن یک بشقاب است...
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است...
من نمی‌دانم
که چرا می‌گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد
چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید (همان: ۱۷۰ الی۱۸۵).
آری، این غم توأم با رضایت، تبلیغ شاد زیستن و تمسّک به عرفانی ساده و از جنس آب و گیاه و پرندگان سهراب سپهری است که همواره در «هشت کتاب»، که مجموعه‌ اشعار اوست، به تصویر کشیده شده است.

از دیگر اشعار خواندنی سهراب می‌توان به قطعه‌های آب: «آب را گل نکنیم (همان: ۲۱۸)»، در گلستانه: «تا شقایق هست، زندگی باید کرد (همان: ۲۲۱)» و مسافر: «و فکر می‌کنم که این ترنّم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد (همان: ۱۹۴)» اشاره کرد. چنان‌که «ندای آغاز» هم شعری دلنشین و قابل تأمّل است:
من به اندازۀ یک ابر دلم می‌گیرد،
وقتی از پنجره می‌بینم حوری،
دختر بالغ همسایه،
پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین
فقه می‌خواند (همان: ۲۴۲).
منابع:

_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۲، اطاق آبی، به کوشش پروین سپهری، تهران، نگاه.

_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۰، هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، تهران، فرزان روز.
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۹، هشت کتاب، اصفهان، گفتمان اندیشه معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1
1
کالیوه.pdf
299.8 KB
📘کالیوه

📝میثم موسوی

کالیوه عنوان جُنگی است شامل شانزده شعر سپید و یک غزل از تراوش‌های ذهنی انسانی سرگردان و جستجوگری در مسیر شدن که همواره با خود زمزمه می‌کند:
شاعر نیَم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه‌خوان دل بیچارۀ خویشم
https://t.iss.one/Minavash
👍32
📘در انتظار گودو

📝ساموئل بکت

نمایشنامۀ «در انتظارِ گودو»، یکی از مهم‌ترین آثار ساموئل بِکِت و یکی از بزرگ‌ترین نمایشنامه‌های قرن بیستم است. نمایشنامه‌ای متشکّل از پنج شخصیّت که قهرمانان آن، دو ولگرد با نام‌های ولادیمیر و استراگون، در جاده‌ای بیرون از شهر پای یک درخت منتظر آمدن گودو هستند.

دو مردِ درحال انتظار، دو مردی که مشغول گذراندن زمان و اتلاف وقت می‌باشند بدون آن‌که بدانند گودو کیست و به چه علّت منتظر گودو هستند. گودویی که برخلاف بعضی که آن را خدا می‌پندارند، ماهیّت و وجود او مبهم است! در انتظار گودو که توسط علی‌اکبر علیزاد به خوبی ترجمه شده است، دنیایی از رؤیا، خیال، سرگردانی و عدمِ‌توانایی‌ در درک حقیقت را در برابر مخاطبان خود قرار می‌دهد و آنان را با این پرسش مهم روبه‌رو می‌کند که آیا همۀ این اتفاقات خوابی بیش نیست؟

ساموئل بکت در این نمایشنامۀ ساده و نهیلیستی، که در سال ۱۹۵۳ انتشار یافت، از تسلسل و روند بی‌پایان اتفاقات بیهودۀ زندگی و عدمِ‌آزادی انسان سخن گفته و جهانی پوچ و مملوّ از شک و تردید را به تصویر می‌کشد. هرچند معتقد است که اکثر انسان‌ها با چنین شکی بیگانه‌اند و در پاسخ به چراییِ یقینِ ساده‌لوحانه و عاری از اندیشۀ آدمیان، از زبان استراگون، می‌گوید:

مردم فقط یه مشت میمونِ نفهم‌اند (بکت، ۱۳۸۹: ۳۸).
منبع:

_ بکت، ساموئل، ۱۳۸۹، در انتظار گودو، ترجمه علی‌اکبر علیزاد، تهران، بیدگل.
https://t.iss.one/Minavash
👍6👌2
📘مجموعه گفت‌وگوهایی دربارهٔ صادق هدایت

📝مریم‌سادات گوشه

نخستین اثری که در مجموعۀ تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، زیر نظر محمدهاشم اکبریانی، منتشر شده است، «مجموعه گفت‌وگوهایی دربارۀ صادق هدایت» نام دارد. این کتاب صدوشصت‌وشش صفحه‌ای شامل چهار گفت‌وگوی مجزا با میترا هدایت، جهانگیر هدایت، انور خامه‌ای و ابوالقاسم تفضلی است. کتابی که سه مصاحبۀ اخیر آن، کمابیش، تکرار حرف‌های گذشته است و گفته‌های جهانگیر هدایت نیز در تضاد با سخنان میترا هدایت است.

میترا هدایت، که متولد سال ۱۳۳۶ و برادرزادۀ صادق هدایت است، پس از سال‌ها سکوت خود را شکسته و بی‌پرده به بخشی از ناگفته‌های زندگی عمویش اشاره می‌کند و به تفسیر جدیدی از کتاب بوف کور می‌پردازد (گوشه، ۱۳۸۳: ۵۵-۵۶). به‌زعم او آشکار شدن برخی از اسرار زندگی صادق هدایت می‌تواند در تحلیل و تفسیر بوف کور به‌کار آید؛ چراکه صادق تمام فریادها و ناله‌هایش را در قالب بوف کور درآورده و در هر سطر از این کتاب سرخوردگی‌ خود از خانواده و اجتماع را نشان داده است (همان: ۸۳-۸۴). خانواده‌ای که توان درک و فهم صادق را نداشتند و بزرگ‌ترین عامل خودکشی او بودند (همان: ۶۲-۷۱).

میترا هدایت به روابط صادق هدایت با برخی از زنان و حتی رابطۀ جنسی داشتن او اشاره کرده و متذکر شده است که منظور عمویش از لکاته در بوف کور، زن‌عمویش، یعنی زن دوم دکتر کریم هدایت است. زنی به نام درخشنده که زمانی معشوقۀ صادق بوده است. هرچند صادق هدایت از یک‌جایی‌به‌بعد این روابط را قطع می‌کند، از زنان متنفر می‌شود، به مخالفت با ازدواج می‌پردازد و در ادامه به‌سمت همجنس‌گرایی می‌رود (همان: ۷۴-۷۵-۹۰).

منبع:

_ گوشه، سیده مریم‌سادات، ۱۳۸۳، مجموعه گفت‌وگوهایی دربارۀ صادق هدایت، تهران، روزنگار.
https://t.iss.one/Minavash
👍31🥰1🤔1
📘شیخ صفی و تبارش

📝احمد کسروی

بااین‌که شاید نتوان احمد کسروی را به‌عنوان نخستین فردی معرّفی نمود که در نسب خاندان صفوی تردید کرده است، اما گویی اوّلین مورّخی است که دربارۀ این موضوع به پژوهشی مستقل دست زد و در کتاب مختصر و مهمّ «شیخ صفی و تبارش» به رمز گشایی از این تبار پرداخت.

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقالۀ «نقش ایدئولوژیک نسخه بَدَل‌ها» به تصرّفات دولت صفوی در نسخه‌های کتاب صفوة‌الصفا، اثر ابن‌بزّازِ اردبیلی، اشاره کرده و می‌نویسد:

امروز برای ارباب تاریخ تقریباً امری بدیهی است که صفویان دارای تبار سیادت نبوده‌اند و به روزگاری که ایدئولوژی تشیّع را مرکب مناسبی برای مقاصد سیاسی خویش تشخیص داده‌اند، کوشیده‌اند تا نسب خویش را به امان شیعه پیوند دهند... مورّخ بزرگ قرن ما، سید احمد کسروی، با نبوغ تاریخ شناسانۀ خویش از رهگذر مقابلۀ نسخه بدل‌های کتاب صفوة‌الصفای ابن‌بزّاز این نکته را کشف کرد و در کتاب دوران‌ساز خویش به نام شیخ صفی و تبارش ثابت کرد که چگونه منافع ایدئولوژیک دولت صفوی کاتبان نسخه‌های صفوة‌الصفا را به دست بُردن در این متن واداشته است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۳: ۹۸-۹۹).

کسروی در این‌باره می‌نویسد:

از پیش از زمان پادشاهی صفویان در کتاب ابن‌بزّاز دست‌بُردهای فراوان می‌کرده‌اند و هرچه را که در آن کتاب با سیّد بودن شیخ [صفی‌الدّین اردبیلی، جدّ خاندان صفوی] و سنّی نبودن او نسازنده می‌یافته‌اند از میان برمی‌داشته‌اند (کسروی، ۱۳۵۵: ۱۸).

احمد کسروی از راه مقایسۀ نسخه‌های قدیمی صفوة‌الصفا با نسخه‌هایی که مورد تصرّف هواداران صفوی بوده است به کشف این نکته رسیده است که:

۱)شیخ صفی‌الدّین سیّد نبوده و نبیرگان او سیّد شده‌اند.

۲)شیخ صفی‌الدّین سنّی بوده و نبیرۀ او، شاه اسماعیل، شیعیِ سنّی‌کُش درآمده.

۳)شیخ صفی‌الدین فارسی‌زبان ‌بوده و بازماندگان او تُرکی را پذیرفته‌اند (همان: ۴).

منابع:

_ کسروی، احمد، ۱۳۵۵، شیخ صفی و تبارش، تهران، جار.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۳، «نقش ایدئولوژیک نسخه بدل‌ها»، بهارستان، دفتر ۹ و ۱۰.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘باستانی پاریزی و هزاران سال انسان

📝کریم فیضی

کتاب «باستانی پاریزی و هزاران سال انسان»، حاصل گفتگوی کریم فیضی با محمدابراهیم باستانی پاریزی است که از دو بخشِ زندگی و زمانۀ دکتر باستانی پاریزی و همچنین نظرات او دربارۀ ۲۲۶ تَن از بزرگان و اندیشمندان ایران تشکیل شده است.

محمدابراهیم باستانی پاریزی (۱۳۰۴-۱۳۹۳) در خانواده‌ای فرهنگی در یکی از روستاهای کرمان به نام پاریز، که دهی کوهستانی بین سیرجان و رفسنجان است، متولد شد. پدرش حاج آخوند پاریزی که در کسوت روحانیت بود، با شدت گرفتن اصلاحات رضاخانی لباس روحانیت را کنار می‌گذارد و مدیریت مدرسه‌ای را که در زمان معمم بودنش نیز مدیر آن بود، بر این لباس ترجیح می‌دهد؛ چراکه معتقد است پاریز روحانی دیگری هم دارد که کارهای شرعی و دینی مردم را انجام می‌دهد و او با لباس جدید بهتر می‌تواند به مردم خدمت کند. هرچند کماکان اهل وعظ بـود و منبر هم می‌رفت (فیضی، ۱۳۹۰: ۶۶-۶۷-۷۴-۷۵).

دکتر باستانی پاریزی، که سال‌ها با نشریات و روزنامه‌های متعددی همکاری کرده است، از نوجوانی به روزنامه‌نگاری علاقه‌مند بوده است تا جایی که در سن دوازده سیزده سالگی به مدت دو سال ترک تحصیل می‌کند و در پاریز عملاً به روزنامه‌نویسی روی می‌آورد (همان: ۳۸-۴۰-۹۷-۹۸). این شاعر و مورّخ پُرکار ایرانی که در مقدمۀ چاپ اول از کتاب گذار زن از گدار تاریخ اذعان کرده است که من تا سنّ ۷۷ سالگی ۵۵ کتاب نوشته‌ام به‌شکلی‌که برخی از آن‌ها پنج شش‌بار و پیغمبر دزدان هیفده‌بار تجدید چاپ شده است، سفرهای مختلف و بسیارگسترده‌ای هم داشته است چنان‌که خود می‌گوید:

حقیقت این است که سفرهایم را شماره نکرده‌ام، ولی به کشورهای زیادی رفته‌ام. اگر از شرق بیاییم به هند و سنگاپور رفته‌ام. به پاکستان و افغانستان و قزاقستان و روسیه و ترکیه و عراق هم سفر کرده‌ام. به سواحل مدیترانه هم سفر داشته‌ام و به استرلیا و تونس هم رفته‌ام. همچنین به سوئیس و ایتالیا چندین‌بار رفته‌ام. به آلمان هم سفر کرده‌ام... کشور هلند هم ازجمله کشورهایی است که چندبار به آنجا رفته‌ام. به بلژیک هم رفته‌ام. فرانسه هم کشوری است که تقریباً هرسال می‌روم و سالی نبوده که سری به فرانسه نزده باشم. به اسپانیا و جزایر قناری یا کاناری هم رفته‌ام که جزو اسپانیاست. کشور مراکش را هم دیده‌ام. کانادا و آمریکا و انگلستان را هم بارها دیده‌ام. به سوئد و نروژ و دانمارک هم رفته‌ام. در اتریش هم بوده‌ام (همان: ۵۶-۵۷-۲۲۴).

باستانی پاریزی، که دکتر یحیی مهدوی دربارۀ او می‌گفت: حاضرم قسم بخورم که باستانی به پاریس نرفت مگر برای اینکه از پاریز تا پاریس را بنویسد (همان: ۲۲۶)، عشق و باور عمیقی به کرمان داشت و کمتر مقاله‌ای از او می‌توان یافت که به نحو جزئی یا کلی مربوط به مسئلۀ کرمان نباشد. او نه تنها کرمان قدیم که حتی کرمان امروز را نیز جامع ایران و تاریخ ایران می‌داند، پیوسته از آن سخن می‌گوید و باصراحت اذعان داشته است:

عهد کرده‌ام در مجلس و محفلی شرکت نکنم و چیزی ننویسم، مگر اینکه به کرمان ارتباط داشته باشد (همان: ۴۸).

باستانی پاریزی از ارادت خود به ویل دورانت می‌گوید. به ابوالفضل بیهقی علاقه دارد و تاریخ بیهقی را بسیار ارزشمند می‌داند. او به طبری هم علاقه دارد و برایش احترام قائل است و تاریخ طبری و ترجمه‌های صورت گرفته از آن را قابل اعتنا می‌شمرد (همان: ۳۸۲). چنان‌که کتاب سه‌هزار صفحه‌ای تاریخ ایران باستان نوشتۀ حسن پیرنیا (مشیرالدوله) را هنوز یکی از بهترین و مستندترین تاریخ‌های ایران پیش از اسلام می‌شمرد که چندبار آن را خوانده است (همان: ۱۷۴).

کتاب‌های تحقیقی احمد کسروی را دوست دارد و تاریخ مشروطه کسروی را کتاب بسیار ارزشمندی معرفی می‌کند (همان: ۶۷۸). همۀ کتاب‌های فریدون آدمیت را خوب و باارزش می‌خواند (همان: ۴۰۹). و بر آن اعتقاد است که دکتر عبدالحسین زرین‌کوب مرد بی‌نظیری بود و کتاب‌های تاریخی وی از منابع عمدۀ اهل تحقیق است (همان: ۵۶۵).

باستانی پاریزی، حسن تقی‌زاده را هم مردی بزرگ، علمی، فرهنگی، زبان‌دان، فهمیده و بی‌نظیر می‌شمرد و معتقد است که نوشته‌های او مانند پژوهشی که دربارۀ مانی کرده است، از بهترین کتاب‌هاست. تقی‌زاده که فردی وفادار و علاقه‌مند به این مملکت بود و از پایه‌گذاران مشروطیت به‌شمار می‌رفت و ثروت چندانی هم نداشت، نه خیانتی به ایران کرده و نه کار ناجوری از او سر زده است (همان: ۴۹۲ الی۴۹۴).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

محمدابراهیم باستانی پاریزی در ادامۀ کتاب مفصّل و خواندنی باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، به کتابی اشاره می‌کند که اسماعیل رائین آن را به او هدیه کرده است. کتاب فراماسونری در ایران که به‌زعم باستانی پاریزی با آن‌که قضاوت نویسنده مبنی بر این‌که فراماسون‌ها به ایران صدمه زده‌اند قضاوتی تند است، ولی بیشتر مطالب این کتابِ عجیب درست است و خیلی از مسائلی که دربارۀ فراماسون‌ها در آن طرح کرده با واقعیت همراه است (همان: ۵۴۱-۵۴۲).

دکتر باستانی پاریزی از مناسبات مفصّل خود با شیخ محمدتقی جعفری می‌گوید و در ادامه اضافه می‌کند که استاد جعفری لطف و علاقۀ زیادی به وی داشته است. چنان‌که او هم برای ایشان احترام کاملی قائل بوده و در مقداری از منبرها و سخنرانی‌های پیش از انقلاب استاد جعفری شرکت کرده است (همان: ۵۰۲-۵۰۳). به جلال‌الدین آشتیانی هم ارادت داشته و یکی از افتخارات او این بوده است که این روحانی و استاد فاضل، کتاب‌ها و مقالات وی را می‌خوانده و در مـقدمۀ یکی از آثارش به نیکی از او یاد کرده است (همان: ۴۱۴).

دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی خود را از ارادتمندان دکتر احمد مهدوی دامغانی، داریوش آشوری و محمود دولت‌آبادی شمرده است و در ادامه مهدوی دامغانی را مردی بزرگ و فاضل (همان: ۷۳۷)، آشوری را استادی بی‌نظیر در جامعه‌شناسی (همان: ۴۱۴) و دولت‌آبادی را داستان‌نویسی بزرگ معرفی می‌کند که آثار وی را معمولاً می‌خواند و کلیدر از کتاب‌های مورد علاقۀ اوست که همۀ آن را خوانده است (همان: ۵۴۱).

باستانی پاریزی، عباس زریاب خویی را مردی بزرگ، خوش‌محضر، باذوق، لطیفه‌گو و محققی باسواد می‌خواند که از شاگردان مستقیم امام خمینی بود و با مرحوم طالقانی در مدرسۀ فیضیه قم هم‌حجره بودند (همان: ۳۰۲-۳۰۹). هرچند در ادامه به‌وسیلۀ آشنایی با تقی‌زاده راهی آلمانی شد و در رشتۀ تاریخ تحصیل کرد و سپس به ایران بازگشت. زریاب ابتدا رئیس کتابخانه مجلس سنا گردید و بعد از آن به سفارش تقی‌زاده در کسوت استاد دانشگاه در دانشگاه تهران مشغول به کار شد. دکتر زریاب خویی که به فرانسه، آلمانی، انگلیسی، عربی و ترکی مسلّط بود، بعد از انقلاب پنجاه‌وهفت مدّت زیادی حقوق نداشت تا این‌که آقای بجنوردی او را دریافت و به دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی برد (همان: ۳۰۴-۳۰۹).

از دیگر اساتیدی که محمدابراهیم باستانی پاریزی به تمجید از او پرداخته، دکتر شفیعی کدکنی است. به‌زعم او محمدرضا شفیعی کدکنی استادی است که تحقیقاتش راجع به ابوسعید ابوالخیر و عطار نیشابوری و دیگر زمینه‌هایی که کار کرده در درجۀ اول است و حقش را باید استادان ادا کنند. اگر کسی هم بتواند با بعضی از شاگردان باذوق ایشان همکاری کند و دیدگاه‌های او را استخراج نماید، کار مهمی انجام داده است (همان: ۵۹۳).

دکتر سید جعفر شهیدی نیز از اساتید نامداری است که دکتر باستانی پاریزی او را مردی باسواد، فهمیده، مؤمن، علاقه‌مند به فرهنگ و دوست بسیارخوب خود می‌شمرد (همان: ۵۹۹-۶۰۱). و از او به‌عنوان استاد بی‌نظیری یاد می‌کند که به ادبیات عرب و ادبیات فارسی تسلط داشت و بعد از دکتر معین، لغت‌نامۀ دهخدا را اداره می‌کرد (همان: ۱۹۶-۱۹۷).

باستانی ضمن تمجید از دکتر شهیدی به ذکر خاطره‌ای از او پرداخته و می‌گوید که یک روز غروب با هم به پیچ شمیران رسیدیم. در همان لحاظ غروب از مسجد فخرالدوله صدای اذان بلند شد و دیدم که آقای دکتر سید جعفر شهیدی درحالی‌که دم مغازه یک چوب‌فروشی بودیم، دستمالی را از جیب خودش درآورد و آن را روی زمین انداخت و در همان‌جا رو به قبله ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد. این کار شهیدی برای من تعجب‌آور بود، چون آنجا دقیقاً وسط پیاده‌رو بود (همان: ۶۰۰).

در یک سفر هم که با جمعی از دوستان برای سمیناری به ایتالیا رفته بودیم، روزی سفیر واتیکان از ما دعوت کرد که به کلیسای آسیسی برویم. ما وقتی وارد کلیسا شدیم و کمی گردش کردیم، می‌خواستند به ما ناهار بدهند. پیش از اینک‌ه ناهار بدهند، دکتر شهیدی و دکتر نصر به محض این‌که فهمیدند الآن ظهر شده است، بلافاصله رفتند و وضویشان را گرفتند و در همان کلیسا نمازشان را خواندند و بعد آمدند ناهار خوردند (همان: ۶۰۰-۶۰۱).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

آقای دکتر سید حسین نصر فلسفه غرب را به حد کمال خوانده و در فلسفه و عرفان و حکمت اسلامی استاد کم‌نظیری است و این قولی است که جملگی برآنند. او باآن‌که مقدار زیادی از طفولیت و جوانی خودش را در اروپا و آمریکا گذرانده است، هیچ روحیۀ غربی و ضدّ شرقی غیرعادی پیدا نکرد و یک مسلمان معتقد و فیلسوف بسیارمتدینی است (همان: ۷۵۳). روزی من در حضور مرحوم مجتبی مینوی گفتم که می‌گویند سید حسین نصر ۲۰ سال در غرب بوده و همۀ جوانی خودش را در آنجا سپری کرده و لب به مشروب نزده است. وقتی این حرف را زدم، مجتبی مینوی گفت: حیف از یک شبش! او شوخی کرد و گفت: نصر آن روزها را حرام کرده است (همان: ۷۵۳-۷۵۴).

باستانی پاریزی در ادامه اذعان می‌کند که من هم اصولاً آدمی مذهبی هستم و مذهب اسلام را دارم و بسیاری از اصول مذهبی را رعایت می‌کنم، اما در مذهب خودم متعصب نیستم و معمولاً تعصب غیرعادی ندارم (همان: ۱۱۵-۳۷۷-۳۷۸). او همچنین خود را فردی غیرانقلابی و انسان محتاطی می‌خواند که سعی کرده است طوری بنویسد که حساسیت بیش از حد به وجود نیاید (همان: ۲۸۱). هرچند اذعان می‌کند که گاهی هم در راهپیمایی‌های قبل از انقلاب شرکت کرده است و در یکی از این راهپیمایی‌ها اساتیدی ازجمله دکتر عبدالحسین زرین‌کوب و دکتر اسلامی ندوشن را دیده است (همان: ۲۸۷).

منبع:

_ فیضی، کریم، ۱۳۹۰، باستانی پاریزی و هزاران سال انسان، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
👍2😁1
📘پیامبر و دیوانه

📝جبران خلیل جبران

زمانی در شهرِ باستانیِ افکار، دو مردِ دانشمند زندگی می‌کردند که با هم بد بودند و دانشِ یکدیگر را به چیزی نمی‌گرفتند. زیر که یکی وجودِ خدایان را انکار می‌کرد و دیگری به آن‌ها اعتقاد داشت. یک روز آن دومرد یکدیگر را در بازار دیدند و در میانِ پیروانِ خود دربارۀ وجود یا عدمِ‌خدایان به جر و بحث پرداختند و پس از چندساعت جدل از هم جدا شدند. آن شب منکرِ خدایان به معبد رفت و در برابرِ محراب خود را به خاک انداخت و از خدایان التماس کرد که گمراهیِ گذشتۀ او را ببخشایند. در همان ساعت آن دانشمندِ دیگر، آن‌که به خدایان اعتقاد داشت، کتاب‌های مقدس خود را سوزاند. زیرا که اعتقادش را از دست داده بود (همان: ذیل «کتاب دیوانه، شعر دومرد دانشمند»، ۱۸۸).

«پیامبر و دیوانه»، از دو دفتر شعر، یعنی کتاب پیامبر و کتاب دیوانه تشکیل شده است. جبران خلیل جبران (به کسر و ضم جیم) شاعر و نویسندۀ مشهور لبنانی در پیامبر، که از شهرت و لطافت بسزایی برخوردار است، دربارۀ مسائلی مانند دوستی، شادی، اندوه، درد، قانون، کار، مرگ و زیبایی سخن گفته است.
به شما گفته‌اند که زندگی تاریکی‌ست و شما از فرط خستگی آنچه را خستگان می‌گویند تکرار می‌کنید. و من به شما می‌گویم که زندگی به راستی تاریکی‌ست مگر آنکه شوقی باشد. و شوق همیشه کورست مگر آنکه دانشی باشد. و دانش همیشه بیهوده است مگر آنکه کاری باشد. و کار همیشه تهی‌ست مگر آنکه مهری باشد (جبران، ۱۳۸۹: ذیل «کتاب پیامبر، شعر دربارۀ کار»، ۵۳ الی۵۷).
منبع:

_ جبران، جبران خلیل، ۱۳۸۹، پیامبر و دیوانه، ترجمه نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘کمدی الهی

📝دانته

دانته آلیگیری در سال ۱۲۶۵ میلادی در شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. نُه‌ساله بود که عشق سوزانش به دختری هشت‌ساله به نام بئاتریس آغاز شد، اما بئاتریس با فردی دیگر ازدواج کرد و در سنّ بیست‌وچهار سالگی وفات یافت. این مرگ نابهنگام روح دانته را تکان داد و او را که هنوز شاعری تازه‌کار و ناپخته بود چنان آمادۀ شاعری کرد که عاقبت به صورت یکی از بزرگ‌ترین و نامدارترین شاعران تاریخ جهان درآمد (آلیگیری، ۱۳۷۸: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۱/ ۲۲-۲۶).

دانته در ادامۀ زندگی با زنی دیگر ازدواج کرد و در سی‌سالگی پای به سیاست گذاشت. او بر اثر اختلافات سیاسی محکوم به تبعید شد بدون آن‌که اجازه یابد زن و چهار فرزندش با او همراه شوند. دانته تا آخر عمر همسر خود را ندید، هرگز اجازۀ بازگشت به فلورانس را نیافت و سرانجام در سال ۱۳۲۱ درحالی‌که پنجاه‌وشش سال داشت، دار فانی را وداع گفت (همان: ۱/ ۷۷ الی۳۰).
کتاب «کُمِدی الهی»، که دانته آن را تنها کُمِدی نامیده و لقب الهی در حدود سه قرن بعد به سبب عظمت و ارتباط این مجموعۀ اشعار با عالم آسمانی به آن افزوده شد، شاهکار این شاعر و یکی از بزرگ‌ترین آثار ادبی تاریخ جهان به‌شمار می‌آید که به گفتۀ ولتر هرگز کهنه نخواهد شد. چنان‌که اطلاق کمدی به معنا و مفهوم امروزی آن، یعنی طنز نیست و دانته این عنوان را به معنای اثری عامیانه در مقابل تراژدی که اثری منظوم برای خواص است تفسیر کرده است (همان: ۱/ ۱۰-۳۰-۳۱-۳۲).

آرتور شوپنهاور ضمن بی‌نظیر خواندن نیروی بیان و قوّۀ تخیّل دانته، صراحتاً شهرت زیادی کمدی الهی را نتیجۀ مبالغه دانسته و عامل این امر را مهمل بودن و نامعقول بودن فکر بنیادین این کتاب شمرده است (شوپنهاور، ۱۳۹۴: ۵۱۳). برتراند راسل هم اذعان کرده است که دانته گرچه در شعر و شاعری مبدع بزرگی به‌شمار می‌آید، اما به‌عنوان متفکر از عصر خود قدری عقب مانده بود و به طرز مآیوس‌کننده‌ای کهنه بود (راسل، ۱۳۵۱: ۲/ ۲۹۹). چنان‌که آناتول فرانس از زبان ویرژیل، شاعر رومی، افکار و اشعار دانته را یاوه خوانده و متذکر شده است که این مرد روح جسور و پُرهیجانی داشت و مغزش مشحون از افکار بلند بود ولی خشونت اخلاقی و جهل وی چنان بود که غلبۀ توحّش و بربریت را بر تمدّن روم گواهی می‌داد. طفلک نه شعر می‌فهمید و نه علم داشت. این احمق از حیوانات عجیب‌الخلقۀ جهنم صحبت می‌کرد و از آن‌ها می‌ترسید (فرانس، ۱۳۵۶: ۱۸۲-۱۸۳).
اولین ترجمۀ فارسی کمدی الهی، در سه جلدِ دوزخ و برزخ و بهشت، توسّط شجاع‌الدین شفا به چاپ رسید. شفا در قسمتی از مقدمۀ خود بر این کتاب می‌نویسد:

آشنایی کمابیش من با زبان ایتالیایی است که حقاً یکی از شرایط دست زدن به ترجمۀ کمدی الهی است، زیرا شایسته نیست که ترجمۀ چنین کتابی با آن‌همه ظرافت و ریزه‌کاری زبان اصلی آن که در هیچ ترجمه‌ای قابل نقل نیست، از روی یکی از ترجمه‌های خارجی این کتاب صورت گیرد و لذا این کتاب مستقیماً از زبان ایتالیایی ترجمه و از ترجمه‌های انگلیسی و فرانسوی نیز بهره برده است (آلیگیری، ۱۳۷۸: ۱/ ۶۷).
مفهوم سفر دانته به ماوراءالطبیعه، یعنی سیاحت او در دوزخ و برزخ و بهشت باآن‌که از ذهنی مذهبی سرچشمه می‌گیرد، اما از ادبیاتی شگرف و مفاهیمی سمبولیک برخوردار است و از میان این سه قسمت، معمولاً دوزخ مورد استقبال قرار گرفته است. قسمتی که دانته در بندهای عجیب و سخیفی از آن اذعان می‌کند که طبقۀ اول دوزخ، خاص ارواح کسانی است که مسیحی نیستند.

ارسطو، سقراط، افلاطون، جالینوس، بطلمیوس، اقلیدس، بقراط، ابن‌سینا و ابن‌رشد؛ که ایشان گناهی نکردند و شاید هم حسناتی داشتند، ولی این فضائل آنان را بس نیامد، زیرا رسم تعمید [اشاره به غسل تعمید] که باب آن آیینی است که تو بدان مؤمنی، در مورد ایشان صورت نگرفته بود و اگر هم پیش از مسیحیت زیسته‌اند، خداوند را چنان‌که باید پرستش نکرده‌اند (همان: ۱/ ۱۲۴-۱۳۴-۱۳۵).
https://t.iss.one/Minavash
👍31👌1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

در بندهایی از سرود «بیست‌وهشتم» از گروه «نهم» در طبقۀ «هشتم دوزخ»، که شجاع‌الدین شفا آن را ترجمه نکرده است، می‌خوانیم:

امعاء و احشایش بین پاهایش آویزان بود، دل و جگرش و هرچیزی را که می‌خوریم و به مدفوع تبدیل می‌شود نیز نمایان بود. زمانی که تمام توجه‌ام به او جلب شده بود به من نگاه کرد و با دستانش سینه‌اش را از هم باز کرد و گفت: ببین چگونه خود را پاره می‌کنم! ببین چگونه بدن محمد از هم دریده شده! جلوی من علی است که گریه می‌کند، صورتش از فرق سر تا چانه دونیم شده. و تمام کسانی که تو اینجا می‌بینی هنگامی که زنده بودند تخم نفاق و کینه را پراکندند، از این‌رو این‌چنین تکه‌تکه شده‌اند (همان: ۱/ ذیل «نفاق افکنان»).
منابع:

_ آلیگیری، دانته، ۱۳۷۸، کمدی الهی، ترجمه شجاع‌الدین شفا، تهران، امیرکبیر.

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۴، متعلقات و ملحقات، ترجمه رضا ولی‌یاری، تهران، مرکز.

_ راسل، برتراند، ۱۳۵۱، تاریخ فلسفۀ غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.

_ فرانس، آناتول، ۱۳۵۶، جزیرۀ پنگوئن‌ها، ترجمه محمد قاضی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👌1
📘بوطیقا

📝ارسطو

افلاطون از بزرگ‌ترین دشمنان شعر در غرب به‌شمار می‌رود؛ چراکه به نظر او شعر تقلید سطحی و کورکورانه از طبیعت است که هیچ‌گونه ارزشی ندارد. لذا افلاطون شاعران را از شهر آرمانی خود بیرون رانده و وجود آنان را مایۀ گمراهی و تباهی مردم می‌داند (افلاطون، ۱۳۵۳: ۵۲۱).

در مقابل افلاطون، ارسطو قرار دارد. ارسطو در کتاب «بوطیقا: هنر شاعری»، که شاید بتوان آن را نخستین اثر مستقل نگاشته شده دربارۀ شعر دانست، به دفاع از شاعران برخاسته و شعر را نه تقلیدِ صرف و نسنجیده (ارسطو، ۱۳۳۷: ۵۴ الی۵۶) که آن را هنری معرّفی می‌کند که سبب آفرینش شاعری چون هومر شده است که از هرجهت سزاوار تحسین است (همان: ۴۳-۱۶۷).

ارسطو در این کتاب بیست‌وشش فصلی خود که ناتمام به دست ما رسیده است، شعر را نسبت به تاریخ فلسفی‌تر و عالی‌تر می‌شمرد (همان: ۸۴) و برخلاف نظر متأخّرین که شعر را کلام موزون مقفّی خوانده‌اند، آن را کلام مخیّل می‌داند هرچند موزون حقیقی و عروضی نباشد (همان: ۴۴-۴۵-۸۶).

منابع:

_ ارسطو، ۱۳۳۷، بوطیقا: هنر شاعری، ترجمه فتح‌الله مجتبائی، تهران، بنگاه نشر اندیشه.

_ افلاطون، ۱۳۵۳، جمهوری، ترجمه رضا کاویانی و محمدحسن لطفی، تهران، ابن‌سینا.
https://t.iss.one/Minavash
👍4👌1
📘نقدی بر خوشنویس‌ها

📝احمد بهمنیار

در بسیاری از آثار خطاطی و خوشنویسی ایرانی، شکل ظاهری خط بیش از خوانده شدن خط اهمیت دارد؛ ازاین‌رو استاد احمد بهمنیار در قسمتی از مقدمۀ لغت‌نامۀ دهخدا، ذیل مقاله‌ای با عنوان «املای فارسی»، به مخالفت با این تفکر پرداخته و متذکر شده است:

خوشنویس‌ها خودشان را به بهانۀ زیبا ساختن خط در هرگونه تصرف در خط، ازقبیل متصل نوشتن حروف مفصوله (پیوندناپذیر) و به اشکال مختلف نوشتن یک حرف درحال اتصال و سرهم نوشتن کلماتی که باید جدا از هم باشد و روی هم یا در شکم هم نوشتن کلمات و پیش‌وپس کردن آن‌ها برخلاف ترتیبی که در جمله و عبارت دارد، آزاد می‌دانند و به این تصرفات بی‌قاعده بعض کلمات را به صورتی که هیچ مشابهتی به صورت اصلی ندارد درآورده‌اند و به نام خوشنویسی و زیبا ساختن خط، نقاشی می‌کنند نه نویسندگی، غافل از این‌که خط برای خوانده شدن اختراع شده و کمال زیبایی و جمالش این است که در کمال آسانی خوانده شود و زیبایی که سبب دشواری خواندن خط شود زشتی است نه زیبایی (بهمنیار، ۱۳۷۷: ۱۵۶).

منبع:

_ بهمنیار، احمد، ۱۳۷۷، مقدمۀ لغت‌نامۀ دهخدا، ذیل مقالۀ «املای فارسی»، تهران، مؤسسۀ انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘سیری در اشعار م. آزرم

📝میثم موسوی

بی تو مبادا به هیچ سینه دل شاد

بی تو مبادا به هیچ چهره شکرخند

بی تو دروغ است هرکه قُرب خدا جُست

بی تو فریب است هرکه خواست دَهَد پند...

جان منی‌ ای بزرگ رهبر اسلام

یار توام ای سترک مرد خردمند

تو به بَرِ عالمان به علم، امامی

من به بَرِ شاعران، به شعر، خداوند...

ای امامی که تو را نیست زعیمی همدوش

ای خمینی که تو را نیست به گیتی همبر
(م. آزرم، ۱۳۵۷: ذیل «سه نامه به امام خمینی»، ۹-۱۵-۳۰)

کتاب «سه نامه به امام خمینی»، شامل سه شعر بلند در تمجید از آیت‌الله سید روح‌الله خمینی است که مورّخ شهریور ۱۳۴۳ و تیرماه ۱۳۴۹ و آذرماه ۱۳۵۷ توسّط نعمت میرزازاده، متخلّص به (م. آزرم)، سروده شده است. شعرهایی که به‌زعم شاعر آن، ادای دینی بوده است به امام خمینی، سمبل معنویّت اجتماعی و مبارزِ مظلومی که رژیم جنایتکار حاکم، بی‌شرمانه کمر به انکار او بسته بود (همان: ۳-۴).

کتاب «لیلة‌القدر»، از دیگر آثار آزرم است که بخشی از شعرهای او از ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۹ را شامل می‌شود. کتابی که این شاعر نامدار مشهدی آن را به محمدرضا حکیمی تقدیم کرده است. چنان‌که شعری با عنوان «غدیر» را نیز، که در ستایش از علی بن ابی‌طالب و تشریح امامت او سروده است، به سید علی خامنه‌ای، رهبر کنونی ایران هدیه نموده است (م. آزرم، ۱۳۵۷: ذیل «لیلة‌القدر»، ۶۵-۶۷).

نعمت میرزازاده در همین کتاب، شعری با نام «هفت دریا از درون برکه» را به علامه امینی پیشکش کرده و او را بزرگمردی بیدار معرّفی می‌کند که گذشتۀ تاریک را روشن کرده است (همان: ۱۳۱-۱۳۳). او در شعر «مادر مردان آرزو» نیز به تمجید از فاطمه و خاندان پیامبر اسلام پرداخته و فدک را ذخیرۀ این نسل پاک و باغی می‌شمرد که به زور و جور غصب شده است (همان: ۱۵۳-۱۵۴).

منظومۀ مفصّل «پیام»، یکی دیگر از شعرهای این دفتر است که در مدح پیامبر اسلام سروده شده است:

ز مادر و پدری پاک‌جان و پاک‌آیین

نثار دامن هستی شد آن یگانه‌گهر

شگفت حادثه‌ها بود در تولد او

در آن شبی که به مکه بزاد از مادر

جهان به روشنی روز شد به ناگاهان

به روی مکه ببارید بیشمار اختر

فراز قلعه به یثرب یهودیی زد بانگ

هلا ستارۀ احمد! نشان پیغمبر

فتاد لرزۀ سختی به کاخ نوشروان

شکست و ریختش آن کنگره که بد به زبر...

به تیغ لشکر اسلام کرد فتح بلاد

که با صدای عدالت گشود هر کشور...

به هر بلاد که رو کرد و عرضه کرد آیین

شدند مردم حقجوی مر ورا لشکر...

به این صحیفۀ قرآن که ذکر حق دارد

هلاکت است سرانجام مردم کافر...

که این، کتاب رهایی‌ست، بایدش دانی...

که این کتاب برای نجات انسانهاست
(همان: ۱۱ الی۷۵).

این شاعر معاصر کشور، که گویی دانش‌آموختۀ دکترای مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی سیاسی از دانشگاه پاریس است، در بهمن‌ماه ۱۳۵۸ با انتشار مجموعۀ «گُلخون»، به نکوهش از ارتجاع پرداخت و در شعری با عنوان «ستارخان» از این سردار ایرانی تمجید نمود و شیخ فضل‌الله نوری و حامیان او را به نقد کشید:

قزاق‌های تازه مسلمانِ شیخ فضل‌الله

هر صبح و شام موعظه‌ها می‌شوند

تا باز هم بنام نامیِ اسلام،

هر مجاهد رزمنده

و فدایی این خلق را هلاک کنند
(م. آزرم، ۱۳۵۸: ۳۷ الی۴۳).

آزرم در پایان کتاب گلخون، در نامه‌ای سرگشاده به سرپرست رادیو تلویزیون، می‌خواهد که شعرهای او از چنین صداوسیمای تحمیلی، که بازتاب آوا و چهرۀ انقلاب عظیم ایران نیست، پخش نشود (همان: ۷۳). چنان‌که در تاریخ ۱۳۵۸/۴/۲ طی تلگرامی به آیت‌الله خمینی متذکّر می‌شود که من به‌عنوان کسی که ارادت پرعقوبت و بی‌چشمداشتش به شما حداقل سابقۀ مستند پانزده ساله دارد و از همان پانزده سال پیش شما را در مبارزه با رژیم فاشیستی پهلوی امام شناخته و امام نامیده است و زندان‌ها و شکنجه‌ها را با افتخار تحمل کرده است، می‌خواهم بگویم که عصر دیروز در دانشگاه تهران با تبانی کامل پاسداران و مأموران دولتی به هوادری از اسلام و شما فاجعه‌ای رخ داد که به توطئه می‌مانست (همان: ۷۵ الی۷۷).

نعمت میرزازاده، که خمینی در نوشته‌ای به تقدیر از او پرداخته و به ایشان سلام می‌رساند (همان: ۷۹-۸۱)، در پایان همین دفتر، طی پیامی به سازمان مجاهدین خلق، مسعود رجوی را انسانی پاک (همان: ۶۴-۶۵) و رزمنده‌ای مجاهد خوانده است که نامزدی‌اش برای انتخابات ریاست‌جمهوری مبارک است (همان: ۸۶).

منابع:

_ میرزازاده، نعمت، ۱۳۵۷، سه نامه به امام خمینی، تهران، نوید.

_ میرزازاده، نعمت، ۱۳۵۷، لیلة‌القدر، مشهد، روشناوند.

_ میرزازاده، نعمت، ۱۳۵۸، گلخون، تهران، تیرنگ.

تذکر: یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ سی‌ودوم فصلنامهٔ قلم در صفحات ۳۷ و ۳۸ منتشر شده است.
https://t.iss.one/Minavash
👍21👌1
📘ناطور دشت

📝دیوید سلینجر

شاید برای اولین‌بار در بوستان سعدی بود که با واژه‌ای به نام ناطورِ دشت یا همان نگهبان دشت آشنا شدیم. کلمه‌ای که امروز برای ما یادآور رمانی مشهور و شناخته‌شده از نویسنده‌ای آمریکایی است. «ناطورِ دشت»، اثر جروم دیوید سالینجر (۱۹۱۹-۲۰۱۰)، داستان نوجوانی دبیرستانی است که به سبب مردود شدن از دبیرستان اخراج شده است. حکایت جستجوگری که به دنبال مفهوم حقیقی زندگی است. روایت بیگانگی نوجوانی با دنیای پیرامون خود و نقدی بر جامعۀ مدرن غرب و خصوصاً آمریکا.

یأس و سرگردانی در این داستان موج می‌زند. نویسنده با تمسخر و فحاشی‌های متعدد به جنگ جامعه و قوانین حاکم بر آن به‌خصوص آموزش‌وپرورش می‌رود و درنهایت همرنگ نشدن با محیط را تبلیغ می‌کند. این رمان که از آن به‌عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات جهانی یاد می‌کنند، به نظر درخور شهرت و آوازه‌اش نبوده و از منظر محتوا در درجه‌ای معمولی قرار دارد.

البته این عقیده نباید دوستداران دوآتشۀ این رمان را برنجاند؛ چراکه سالینجر نیز از زبان قهرمان داستان اقرار می‌کند که برخی از کتاب‌ها مانند کتاب مزخرفِ وداع با اسلحه، از منظر او نه تنها شاهکار نمی‌باشند که حتی ارزش خوانده شدن نیز ندارند (سالینجر، ۱۳۴۸: ۲۳۲). چنان‌که به‌مانند بسیاری از مردان به تحقیر پینگ‌پنگ پرداخته و آن را بازی بسیار احمقانه‌ای شمرده است (همان: ۲۰۲)!
منبع:

_ سالینجر، جروم دیوید، ۱۳۴۸، ناطور دشت، ترجمه احمد کریمی، تهران، مینا.
https://t.iss.one/Minavash
👍4
📘سورِ بُز

📝ماریو بارگاس یوسا

در دورۀ دانشجویی شیفتۀ سارتر بودم و به تزهای او اعتقادی راسخ داشتم: این‌که نویسنده در برابر زمانه‌اش و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند تعهّد دارد، این‌که کلمه عمل است و این‌که انسان می‌تواند با نوشتن تأثیر بگذارد. امروز چنین ایده‌هایی ساده‌دلانه به‌نظر می‌رسند و حتی ممکن است آدم را به خمیازه بیندازند. عصری که در آن زندگی می‌کنیم عصر تردیدِ بجا دربارۀ تاریخ و قدرت ادبیات است (بارگاس یوسا، ۱۳۷۷: ۱۷۲).

«سورِ بُز»، رمان مطوّلی است که گویی بنابر تاریخ سیِ ماهِ مهِ ذکر شده در صفحۀ نخست آن، که مطابق با روز ترور رافائل تِروخیو است، به جشنِ بُز نام‌گذاری شده است. ماریو بارگاس یوسا در این رمان تاریخی و سیاسی با ترسیم داستان زندگی رافائل تِروخیو، که بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۱ در جمهوری دومینیکن حکومت کرده است، درحقیقت زندگی همۀ رهبران دیکتاتور جهان را به تصویر کشیده و از فساد، کشتار، جنون و وقاحت آنان سخن گفته است. داستان فردی که پس از سال‌ها ریاست‌جمهوری، به مقام رهبریِ دومینیکن رسید و ولی‌نعمت کشور خود گردید.

کتاب سور بُز به سبب مطالبی که در آن آمده است، شباهت‌های عجیبی با حال‌وهوای ایران معاصر دارد. موضوعاتی ازجمله به رهبری رسیدن رئیس‌جمهور، درگیر شدن تِروخیو با سرطان پروستات، جنایات وحشتناک سازمان اطلاعات کشور، کشتار گستردۀ مردم به بهانۀ همکاری با دشمنان انقلاب، سربه‌نیست کردن نویسندگان مخالف حکومت و دوستی با روسیه و دشمنی با آمریکا و مزخرف خواندن آشتی با آمریکائیان (بارگاس یوسا، ۱۳۸۸: ۳۳۲-۳۳۳).

برخی از ارادتمندان رافائل تِروخیو کار رهبر کشورشان را با مشیّت الهی پیوند می‌دادند و بر آن باور بودند که نجات کشور خود را وام‌دار خدا و فرستادۀ بر حقّ او یعنی تروخیو می‌باشند. لذا کتابی در این رابطه نوشتند و خواندن آن را برای دانش‌آموزان اجبار کردند. چنان‌که تروخیو نیز می‌پنداشت که نیروهای ماوراءالطبیعی پشتیبان او و حامی مردم این ملّت هستند (همان: ۳۵۴-۳۵۵).

من همیشه به روشنفکرها و نویسنده‌ها بدبین بوده‌ام. اگر به لیاقت باشد، ارتش مقام اول را دارد. بعد کشاورزها هستند. بعد از این‌ها، بوروکرات‌ها و کارفرماها و بازرگانان. نویسنده‌ها و روشنفکرها آخر از همه هستند. حتی پایین‌تر از کشیش‌ها. یک گلّه سگ (همان: ۳۵۴-۳۵۶).

منابع:

_ بارگاس یوسا، ماریو، ۱۳۸۸، سور بز، ترجمه عبدالله کوثری، تهران، علم.

_ بارگاس یوسا، ماریو، ۱۳۷۷، «داستانهای بورخس»، ترجمه فرزانه طاهری، کیان، شماره ۴۵.
https://t.iss.one/Minavash
👍2
📘عبور از خود

📝محمود دولت‌آبادی

آقای داریوش آشوری سال‌ها پیش در تورنتو کانادا وقتی به لطف ویژگی‌های مرا برمی‌شمرد، گفت: «حُسن تو این است که یابو ورت نمی‌دارد»! از آشوری که تمام روحیۀ مرا در یک عبارت مصطلح و منسجم بیان کرده بود، تشکّر کردم و هنوز هم ممنونم (دولت‌آبادی، ۱۳۹۷: ۱۹).

کتاب «عبور از خود»، بخشی از خاطرات محمود دولت‌آبادی و یکی از هزار گفته‌ها و نوشته‌های اوست که ظاهراً به سبب مشکل سانسور، ده سال پس از نگارش آن یعنی در سال ۱۳۹۷ انتشار یافت (همان: ۱۱۷). کتابی که گویی قابل توجّه‌ترین بخش آن مربوط به سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ است که دولت‌آبادی در آن دو سال در زندان بوده است (همان: ۹-۸۰).

محمود دولت‌آبادی (متولّد ۱۳۱۹) که پیش از ده سالگی شروع به خواندن کتاب کرده و در حدود بیست سالگی به نوشتن پرداخته است (همان: ۲۹)، صفحاتی مختصر از این کتاب خود را به حوادث سال ۱۳۸۸ اختصاص داده و ضمن تمجید و حمایت از میرحسین موسوی در انتخابات ریاست‌جمهوری اذعان می‌کند:

موسوی به لغو سانسور کتاب پرداخته بود و با توجّه به شناختی که از او وجود داشت این اطمینان به وجود آمده بود که وی بر قول‌هایی که به مردم داده استوار خواهد بود. لذا من هم بنابر وظیفۀ شهروندی خود رفتم و رأی خود را به صندوق انداختم (همان: ۲۳-۲۴).

محمود دولت‌آبادی پس از وفات قاسم سلیمانی نیز سوگنامۀ کوتاهی در رثای این سردار ایرانی منتشر کرد. چنان‌که گویی در دوران پادشاهی محمدرضا پهلوی هم نامه‌ای به فرح پهلوی نوشت و او را با صفات بزرگوار، هنرپرور، فرهنگ‌دوست، روشنفکر و اندیشمند مورد خطاب قرار داده بود. این امر سبب شد تا برادر محمود، حسین دولت‌آبادی، او را فردی حقیر و خرفت، پیرمردی ابله و بزدل و نویسنده‌ای خائن و عافیت‌اندیش بخواند که سر پیری از هول و هراس، لجن به سر تا پای خود می‌مالد و مجال می‌دهد تا دیگران نیز او را لجن‌مال کنند.

محمود دولت‌آبادی در پاسخ به پاره‌ای از اتّهامات وارده شده بر خود می‌آورد:

روزی روزنامه‌ای به دستم افتاد که در آن نوشته بودند داستانی از محمود دولت‌آبادی به نام سفر به صورت نمایشنامه در جشنوارۀ توس اجرا و برندۀ جایزۀ نمایش‌نویسی شده است. جایزه را شهبانو فرح اهدا کرده بود. از طرف کمیته [مشترک] مرا زیر فشار گذاشته بودند که نمی‌خواهی چیزی بنویسی و از اینجا [زندان] بروی؟ من فکر کردم شاید این مناسب باشد که بنویسم: چرا من باید در زندان باشم و در عین‌حال نمایش‌نامۀ من در جشنوارۀ توس زیر نظر کسی اجرا بشود که درواقع رئیس من هم حساب می‌شود و نمایش‌نامه جایزه هم ببرد! شهبانو فرح پهلوی در واقع رئیس کانون پرورش فکری بود که من کارمند آنجا بودم و نمایش‌نامۀ من از آن طریق به جشنوارۀ توس رفته بود. ملکه در آن شرایط شخصیّتی داشت که تقریباً انگی به او نمی‌خورد، الّا این‌که شاه به او گفته بود روشنفکرها را پُررو کرده‌ای؛ بنابراین در آن تنگنایی که بودم این مناسب‌ترین، معقول‌ترین و در عین‌حال ظریف‌ترین برون رفتی بود که داشتم و فقط در این صورت بود که دیگر از کمیته زنگ نزدند و رئیس زندان هم دست از آزار روانی برداشت. من یادداشتی نزدیک به این مضمون خطاب به شهبانو فرح پهلوی نوشتم که بعد این را توی بوق کردند و... گویی که من پهلوان بوده‌ام (همان: ۱۱۲-۱۱۳)؟!

این نویسندۀ نامدار سبزواری که معتقد است جای خالی سلوچ را یک‌بار تماماً در زندان اوین در ذهن خود نوشته است (همان: ۱۰۹)، در پاسخ به انتقاد کسانی که معتقدند در قسمتی از کتاب کلیدر به زنان ستم شده است – مثلاً در عبارتی از کتاب آمده است که زنان یکدیگر را از درون پس می‌زنند و دست و دل‌بازترین ایشان هم از نقصِ ترس و حسد برکنار نیست – ضمن این‌که چنین ایرادی را سخت و تا اندازه‌ای کم‌لطفی می‌شمرَد، اما به نوعی نیز آن را مرود ندانسته و اعتراف می‌کند که من یک مرد هستم و از چشمان یک مرد به زن نگاه می‌کنم و این خودش می‌تواند خود به خود جای ایرادها را باز بگذارد (همان: ۶۱ الی۶۴).

دولت‌آبادی مدام تأکید می‌کند که با سیاست کاری نداشته و نمی‌خواسته در هیچ‌وجه از سیاست باشد و مطلقاً غیرسیاسی است (همان: ۹۵-۱۰۶-۱۱۶). و در ادامه ضمن اشاره به تنها تصویری که از علی شریعتی در زندان داشته است، می‌نویسد:

یکی از کارهایی که آقای شریعتی می‌کرد این بود که از سهمیۀ سیگار خودش روی نیم‌دیوارهای توالت معمولاً چند نخ می‌گذاشت که بچه‌ها بروند و بردارند. آن محل را مسعود رجوی بلد بود و وقتی می‌رفت دستشویی گاهی با سه چهار نخ سیگار برمی‌گشت. در مدّتی که من آنجا بودم، مسعود رجوی و مصطفی جوان خوش‌دل هفته‌ای یک‌بار جیرۀ پنجاه ضربۀ شلاق داشتند (همان: ۹۰). ولی من به اعتبار این‌که به هیچ‌جا وصل نبودم و هیچ برچسب گروهی و حزبی نداشتم... هیچ رفتار بدی با من نشد... و من شخصاً شکنجه نشده‌ام (همان: ۹۰-۹۱-۱۱۰).
https://t.iss.one/Minavash
👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

محمود دولت‌آبادی ذهن خود را غیراستدلالی خوانده و اذعان می‌کند که در فهمی اشراقی و کاملاً حسّی در زندان اوین برای او قطعی شده است که آیندۀ این مملکت در اختیار روحانیون خواهد بود (همان: ۱۰۸). او ضمن اشاره به ارتباط خود با همۀ طیف‌ها در زندان، متذکّر می‌شود که بیش‌تر با آقایان محمود طالقانی، هاشمی رفسنجانی و حسینعلی منتظری صحبت می‌کرده است. چنان‌که مهدوی‌کنی را روحانی‌یی بسیار بامحبّت و مهدی عراقی را شخصیّتی بسیارمحترم و موقّر معرّفی می‌کند که خیلی به او ارادت داشته است (همان: ۱۰۴-۱۰۵).

هروقت فضا به بچه‌ها فشار می‌آورد، می‌گفتم برویم پیش آقای منتظری و حرف‌های ایشان که داستان‌هایی از شخصیت‌های دینی و بیش‌تر هم امام علی بود خیلی برای من جالب بود (همان: ۱۰۵). آقای هاشمی رفسنجانی همان‌قدر که من در محدودۀ فکری و کاری‌ام باز بودم، ایشان هم در آن‌سو باز بود و در همه حالی مایل بود که از تجربه و دانش دیگران استفاده کند. مثلاً یک‌بار به من گفت: می‌توانی یک کمی دربارۀ مارکسیسم برای من صحبت کنی؟ گفتم: من دربارۀ مارکسیسم نخوانده‌ام... اگر از من بخواهید که دربارۀ ویکتور هوگو، بالزاک، فردوسی، سعدی و امثالهم برای شما حرف بزنم، شاید یک چیزهایی بدانم و بتوانم بگویم. به همین جهت [که هر کسی را بهر کاری ساخته‌اند] ایشان گفت آن چیزها چه به‌درد می‌خورد... و یکی دیگر از وجوه نزدیک شدن من و هاشمی میز پینگ‌پنگی بود که به حیاط بند آوردند و ما هردو پینگ‌پنگ را بلد نبودیم و دوست داشتیم یاد بگیریم و درنتیجه هم‌بازی مناسبی برای یکدیگر بودیم (همان: ۱۰۵-۱۰۶).

دولت‌آبادی تقریباً دوازده صفحه از صد و هفده صفحۀ این کتاب را به آیت‌الله طالقانی و دوستی خود با او در زندان اختصاص داده و در فصلی با عنوان مردی شبیه خود، محمود طالقانی را انسانی عارف‌مسلک نشان می‌دهد (همان: ۷۷) که در عین ارتباط با افرادی با سلیقه‌های مختلف، انسان خیلی تنهایی بوده است (همان: ۷۲-۷۳). و در پایان اضافه می‌کند که امیدوارم با ذکر این حقایق، ادای دین کرده باشم به آن مرد بسیارعزیز. طالقانی خیلی عزیز بود. سعۀ صدر داشت و بزرگوار بود. طالقانی واقعاً شبیه هیچ‌کس نبود (همان: ۷۸). چنان‌که دربارۀ احمد شاملو هم می‌نویسد:

احمد شاملو در دهۀ ۱۹۹۰ میلادی جزء ده شاعر بزرگ دنیا شناخته شده بود ولی او در کشورش نادیده گرفته می‌شود و این جامعه و مطبوعات و مدیریّت فرهنگی ما آن‌قدر تنگ‌نظر است که حتی این خبر را به گوش مردم نرساند (همان: ۳۳).

منبع:

_ دولت‌آبادی، محمود، ۱۳۹۷، عبور از خود، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
👍2