میناوش
463 subscribers
6 photos
1 video
5 files
808 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘جنگ آدم‌کشی مجاز است

📝کورت توخولسکی

نویسنده و روزنامه‌نگار آلمانی، کورت توخولسکی (۱۸۹۰-۱۹۳۵)، جنگ را وهمی ناسیونالیستی و حماقتی هیچ و پوچ برای مردن شمرده (توخولسکی، ۱۳۸۹: ۵۶) و معتقد است:

جنگ درنهایت یعنی آدم‌کُشیِ مجاز (همان: ۱۴) و تجلیل از یه نفر که تو جنگ کشته شده، یعنی به کشتن دادن سه نفر دیگه توی جنگ بعدی (همان: ۴۳).

منبع:

_ توخولسکی، کورت، ۱۳۸۹، بعضی‌ها هیچ‌وقت نمی‌فهمن، ترجمه محمدحسین عضدانلو، تهران، افراز.
https://t.iss.one/Minavash
👍5
📘طباطبایی و انقلاب

📝طباطبایی - حکیمی

برخی از گفته‌ها و شنیده‌ها حاکی از آن است که علامه سید محمدحسین طباطبایی از دوستداران و حامیان انقلاب اسلامی ایران نبود و ظاهراً به سبب زاویه داشتن با انقلاب، در هیچ‌کدام از انتخابات نیز شرکت نکرد. چنان‌که محمدرضا حکیمی در کتاب «عقلانیت جعفری» اذعان می‌کند:

علامه طباطبایی ضدّ انقلاب بود (حکیمی، ۱۳۹۰: ذیل «حکمت قرآنی و فلسفۀ یونانی»، ۱/ ۱۲۶) و نه تنها گامی در راه انقلاب و تأیید آن برنداشت، بلکه با این حرکت و اقدام بشدّت مخالف بود و تعبیری تند از ایشان در این‌باره نقل شده است: «این انقلاب یک شهید دارد، آن هم اسلام است (همان: ۱۲۲-۱۲۳)».

گذشته از این جملۀ منسوب به طباطبایی، ایشان پس از ترور آیت‌الله مرتضی مطهری، در گفت‌وگویی دربارۀ تفکّرات انقلابی مرتضی مطهری و ارتباط او با آقای خمینی [لفظ آقای خمینی از طباطبایی است] متذکّر شده است که مطهری دربارۀ انقلاب مطالب داشتند، لیکن من به این قسمت‌ها خیلی دل نمی‌دهم (طباطبایی، ۱۳۵۸: ذیل «دقیقۀ ۱۴ از مصاحبه با صدا و سیما»).

منابع:

_ حکیمی، محمدرضا، ۱۳۹۰، عقلانیت جعفری، قم، دلیل ما.

_ طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۵۸، مصاحبه با صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، اردیبهشت.
https://t.iss.one/Minavash
3👍1
📘سلاخ‌خانهٔ شمارهٔ پنج

📝کورت ونه‌گات

رمان ضدّ جنگ و پست‌مدرن «سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج»، روایتی وحشتناک از واقعۀ بمباران دِرِسدِنِ آلمان و قتل‌عام مردم آن شهر در جنگ جهانی دوم است. کتابی که به‌عنوان شاهکار کُورت وُنِه‌گات شناخته می‌شود.

روزواتر، یک مأمور آتش‌نشانی چهارده ساله را به خیال این که سرباز آلمانی است با تیر زده و کشته بود. بله رسم روزگار چنین است. و بیلی بزرگ‌ترین قتل‌عام تاریخ اروپا را دیده بود. این قتل‌عام، بمباران درسدن با بمب‌های آتش‌زا بود (ونه‌گات، ۱۳۷۲: ۱۳۱-۲۳۱). من با چشم‌های خودم بدن دخترمدرسه‌ای‌هایی را دیده‌ام که زنده‌زنده در منبع آب شهر جوشانده شده‌اند. این کار به‌وسیلۀ هموطنان من، که با غرور ادّعای مبارزه با شرّ ناب را داشتند، صورت گرفته است... و شب‌ها در یک زندان پیش پایم را شمع‌هایی روشن کرده‌اند که از چربی انسان ساخته شده بود. و این انسان‌ها را برادران و پدران همین دختر مدرسه‌ای‌های جوشانده شده سلاخی کرده بودند (همان: ۱۴۸).

این نویسندۀ آمریکاییِ آلمانی‌تبار، که سال‌ها در روابط عمومی جنرال الکتریک مشغول کار بوده است (همان: ۲۴)، داستان‌هایی را حکایت می‌کند که عموماً انعکاسی از جامعۀ آمریکا و واقعیت‌های تلخ حاکم بر روابط انسانی است. او در این رمان خود ضمن اشاره به سفرهای متعدّد قهرمان داستان، درگیر اندیشه‌های داروین است (همان: ۲۵۸). چنان‌که با نفی اختیار انسان‌ها (همان: ۱۱۳)، به تمسخر روزگار و اتفاقات ناخوشایند آن می‌پردازد و پیوسته این جمله را تکرار می‌کند: بله، رسم روزگار چنین است.

ونه‌گات، سربازان جنگِ درسدن را باکره‌های احمق شمرده (همان: ۲۹) و معتقد است که برخی از فیلم‌ها و کتاب‌ها مشوّق جنگ‌اند. هرچند در ادامه متذکر می‌شود که فکر جلوگیری از جنگ در کرۀ زمین هم فکر ابلهانه‌ای است (همان: ۱۴۹)؛ چراکه جلوگیری از جنگ همان‌قدر آسان است که جلوگیری از رودخانۀ یخ (همان: ۱۶).

منبع:

_ ونه‌گات، کورت، ۱۳۷۲، سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج، ترجمه علی‌اصغر بهرامی، تهران، روشنگران و مطالعات زنان.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘مرد بی‌وطن

📝کورت ونه‌گوت

کتاب «مرد بی‌وطن»، مجموعه‌ای از مقالات و آخرین نوشتۀ کُورت وُنِه‌گات (۱۹۲۲-۲۰۰۷) است که تقریباً در هشتادودو سالگی این نویسندۀ آمریکاییِ آلمانی‌تبار انتشار یافت (ونه گوت، ۱۳۸۶: ۵۷). کتابی طنزآمیز و تلخ که ونه‌گات در آن از افراد و مطالب متعددی سخن می‌گوید.

کورت ونه‌گات ضمن نقد اعتیاد طولانی مدّت خود به سیگار، معتقد است همیشه یک سر سیگار آتش است و سر دیگرش یک احمق (همان: ۵۱). او زندگی را پوچ می‌شمرد و اذعان می‌کند که ما برای علافی به کرۀ زمین آمده‌ایم و اگر کسی جز این گفت، چرت گفته است (همان: ۶۵). چنان‌که در ادامه به نقد و هجو حاکمان آمریکا و جنگ‌طلبی آنان پرداخته و می‌نویسد:

جنگ از میلیونرها میلیاردر و از میلیاردرها تریلیاردر می‌سازد (همان: ۶۸). آیا با گفتن این که رهبران ما شامپانزه‌هایی سرمست از قدرت‌اند، دارم روحیۀ سربازانمان را که در خاورمیانه می‌جنگند و می‌میرند خراب می‌کنم؟ روحیۀ آن‌ها قبل از این‌هم، مانند آن پیکرهای بی‌جان داغون شده بود. با آن‌ها چون اسباب‌بازی‌هایی رفتار می‌شود که یک بچه پولدار برای کریسمس می‌گیرد (همان: ۷۲). ما خودمان را جنگ‌طلبان بی‌رحم مغرور عصاقورت‌دادۀ نیشخندبه‌لبی به جهانیان نشان می‌دهیم... مثل آن‌وقت‌های نازی‌ها، در سراسر جهان موجب نفرت و هراس هستیم... رهبران نامنتخب ما میلیون‌ها میلیون انسان را اصلاً داخل آدم به‌حساب نمی‌آورند، آن‌هم فقط به‌خاطر مذهب و نژادشان. هرطور عشقمان کشید آن‌ها را مجروح می‌کنیم، می‌کشیم، زندانی و شکنجه می‌کنیم. مثل آب خوردن (همان: ۸۵).
این طنزنویسِ سوسیالیست و اومانیستِ دوستدار مسیحیت (همان: ۲۵-۲۶-۷۹-۸۰)، که از دیگر آثار او می‌توان به رمان‌های سلاخ‌خانۀ شمارۀ پنج، صبحانۀ قهرمانان و گهوارۀ گربه اشاره کرد، هنر را ارزشمند خوانده و خود را عاشق موسیقی معرفی می‌کند (همان: ۶۸). او متذکر می‌شود اگر می‌خواهی پدر و مادرت را واقعاً آزار بدهی، کمترین کاری که می‌توانی بکنی این است که دنبال هنر بروی؛ چراکه از راه هنر نمی‌شود زندگی را چرخاند. هنر شیوۀ انسانی‌ست برای هرچه تحمل‌پذیرتر کردن زندگی (همان: ۳۵-۳۶).

منبع:
_ ونه‌گوت، کورت، ۱۳۸۶، مرد بی‌وطن، ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان‌زاده، تهران، مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘خدا حفظتان کند دکتر که‌وارکیان

📝کورت ونه‌گات

«خدا حفظتان کند دکتر که‌‌وارکیان»، مجموعه‌ای از بیست‌ویک گفت‌وگوی کوتاه و طنزآمیز صورت‌گرفته با کورت وُنِه‌گات است. کتابی که در سال ۱۹۹۹ انتشار یافت و ونه‌گات در نقش خبرنگار رادیویی به کمک دوست خود، دکتر که‌وارکیان، به دنیای مردگان سفر می‌کند و با افراد متعدّدی ازجمله هیتلر، نیوتن و شکسپیر به مصاحبه می‌پردازد. ونه‌گات در این کتاب نیز به‌مانند مرد بی‌وطن، به نقد و هجو بسیاری از سیاستمداران خصوصاً سردمداران آمریکایی پرداخته و می‌نویسد:

نظام‌های قضایی در هر جایی و در هر زمانی کوچک‌ترین توجه‌ای به رسیدن یا نرسیدن به عدالت ندارند (ونه‌گات، بی‌تا: ۳۸). پُررشدترین صنعت کشور ما ساختن زندان است (همان: ۴۰) و بمب‌های اتمی که ما بر سرِ مردان، زنان و بچه‌های غیرمسلّح هیروشیما و ناکازاکی انداخته بودیم و متعهّد هستیم تا دوباره چنین کاری را انجام بدهیم (همان: ۶۶).

این نویسندۀ نامدار آمریکایی ضمن فاصله گرفتن از مذهب، خود را اومانیست و انسان‌گرا معرّفی می‌کند (همان: ۱۱) و در نفی جهنّم به این سخن سارتر استناد می‌نماید که گفته است: جهنّم آدم‌های دیگر هستند (همان: ۷۹-۸۰). چنان‌که در گفت‌وگو با شکسپیر می‌نویسد:

خیلی رک و راست از او پرسیدم که همۀ نمایشنامه‌ها و شعرهایی را که به او نسبت می‌دهند خودش نوشته است یا نه؟ او هم گفت: به هر حال، رُز را به هر نامی دیگری هم که بخوانی همان بوی شیرین را می‌دهد. از او پرسیدم آیا با مردان هم مثل زنان روابطی عاشقانه داشته است؟ پاسخ او روابط بین حیوانات از هر نوعی را تقدیس می‌کرد: ما بره‌های همزادی بودیم زیر نور خورشید، جست‌وخیز کنان خطاب به هم بع‌بع می‌کردیم؛ چیزی که در ما تغییر می‌کرد، معصومیت به‌ازای معصومیت بود. این احتمالاً نرم‌ترین ماجرای پورنوگرافی است که تا حالا شنیده‌ام (همان: ۶۲).

منبع:

_ ونه‌گات، کورت، بی‌تا، خدا حفظتان کند دکتر که‌وارکیان، ترجمه مصطفی رضیئی، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘سیری در اشعار قیصر امین‌پور

📝قیصر امین‌پور

وقتی جهان از ریشۀ جهنم
و آدم از عدم
و سعی از ریشه‌های یأس می‌آید
وقتی یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل می‌کند
باید به بی‌تفاوتی واژه‌ها
و واژه‌های بی‌طرفی مثل نان دل بست
نان را از هر طرف بخوانی نان است (امین‌پور، ۱۳۸۴: ذیل «اشتقاق»، ۷۵-۷۶)!

قیصر امین‌پور (۱۳۳۸-۱۳۸۶) در کتاب «گزینۀ اشعار»، در تعریف و تفسیر شعر، می‌نویسد:

چگونه می‌توان به راحتی پرسید: شعر چیست؟ هنر چیست؟ زیبایی چیست؟ روح چیست؟ انسان چیست؟ عدم چیست؟ نیستی چیست؟ چیستی چیست؟ بسیار چیزها وجود دارند که نمی‌شود آن‌ها را تعریف کرد مثل خود وجود. آیا می‌شود در برابر بی‌آیاترین مسائل یک «آیا» گذاشت؟ چه خوش‌خیال‌اند آنان که با فرمول سادۀ (جنس قریب + فصل قریب) خیال می‌کنند به حدّ تام اشیاء رسیده‌اند! و خیال می‌کنند با گذاشتن کلاهِ نطق بر سر حیوان می‌توانند آن را به انسان تبدیل کنند (امین‌پور، ۱۳۸۱: ذیل «پنج پرسش بی‌پاسخ»، ۱۲-۱۳).

سرودن، یک فعل مجهول است. نه از آن روی که فاعل آن معلوم نیست، بلکه از آن‌روی که فاعل حقیقی آن معلوم نیست... شعر، فعلی است که در تعریف آن باید از وجه التزامی استفاده کرد. همراه با چندین قید تردیدِ شاید و گویی و پنداری... در مجموع، هیچ‌گاه نمی‌توان گفت که قواعد، شعرها را می‌آفرینند، بلکه در اصل شعرها قواعد را می‌آفرینند (همان: ۳۱ الی۳۳).
ز بس بی‌تابِ آن زلف پریشانم، نمی‌دانم
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی‌دانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل، حلقۀ زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه می‌خوانم، نمی‌دانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوۀ چشمت چه می‌دانم؟ نمی‌دانم...
نمی‌دانم به غیر از این نمی‌دانم، چه می‌دانم
نمی‌دانم، نمی‌دانم، نمی‌دانم، نمی‌دانم (امین‌پور، ۱۳۸۰: ذیل «حاصل تحصیل»، ۸۸-۸۹)
ما در عصر احتمال به سَر می‌بریم
در عصر شک و شاید
در عصر پیش‌بینی وضع هوا
از هر طرفی که باد بیاید
در عصر قاطعیت تردید
عصر جدید... (امین‌پور، ۱۳۸۴: ذیل «عصر جدید»، ۵۳-۵۴)
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

دکتر قیصر امین‌پور بنابر آنچه در کتاب منثورِ «طوفان در پرانتز» آورده است، انسانی بسیارمذهبی بود (امین‌پور، ۱۳۶۵: ۲۴-۲۵-۳۷-۳۸-۴۵-۱۲۱). شاعری متدیّن و توانمند که برخی از اشعار او دلنشین و خواندنی است.

دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی‌ست
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنۀ شناسنامه‌هایشان درد می‌کند
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم (امین‌پور، ۱۳۸۴: ذیل «دردواره ها ۱»، ۱۵ الی۱۸)؟
حرف‌ها دارم اما... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو! خدا را، بزنم یا نزنم؟
همۀ حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوۀ حوّا بزنم یا نزنم (امین‌پور، ۱۳۸۰: ذیل «همۀ حرف دلم»، ۱۰۹)؟

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی‌عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله‌ها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد در آیینه‌ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
وجود تو چون عین ماهیت است
چرا باز بحث اصالت کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث معلول و علت کنیم؟
بیا حبیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مِهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم (امین‌پور، ۱۳۸۶: ذیل «اخوانیه»، ۶۴ الی۶۶)
منابع:

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۴، آینه‌های ناگهان، تهران، افق.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۱، گزینۀ اشعار، تهران، مروارید.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۰، گل‌ها همه آفتابگردانند، تهران، مروارید.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۶۵، طوفان در پرانتز، ارومیه، برگ.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۶، دستور زبان عشق، تهران، مروارید.

https://t.iss.one/Minavash
📘تبعیدی‌ها

📝جیمز جویس

جیمز جویس (۱۸۸۲-۱۹۴۱) در نمایشنامۀ «تبعیدی‌ها»، نویسنده و مرد روشنفکری را به تصویر می‌کشد که نافی ارزش‌های اخلاقی و حامی آزادی در همه‌چیز است. مردی که از همسر خود می‌خواهد تا به آزادی ازجمله آزادی‌های غیراخلاقی حرمت بگذارد و هرچه را که می‌پسندد انجام بدهد. مردی که به همسرش، که عاشق و شیفتۀ دوست خانوادگی‌شان شده است، می‌گوید:

اصلاً من کی هستم که باید خودم را مالک قلب تو و یا مالک قلب هر زن دیگری بدانم؟ برتا، او را دوست داشته باش، مال او باش، و اگر می‌خواهی و یا اگر می‌توانی خودت را به او تسلیم کن (جویس، ۱۳۴۸: ۹۶).
منبع:

_ جویس، جیمز، ۱۳۴۸، تبعیدی‌ها، ترجمه همایون نور احمر، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👏1
📘یولسیز: اولیس

📝جیمز جویس

یکی از پُرآوازه‌ترین رمان‌های جهان، که از آن به‌عنوان سخت‌ترین رمان در دنیا یاد می‌شود، کتاب «یولِسیز» یا همان «اولیس» است که این عنوان آخری، گویی، به‌واسطۀ تلفّظ فرانسوی آن به زبان فارسی راه یافته است. این رمان پس از هفت سال تلاش نویسندۀ مشهور ایرلندی آن، جیمز جویس، در سال ۱۹۲۲ انتشار یافت. رمانی که در کنار روایت یک روز زندگی معمولی مردم دابلن، به پرسش‌های اساسی و فلسفی نیز می‌پردازد.

یولسیز داستانی است که تِمی ساده دارد، اما جویس برای بیان آن پیچیده‌ترین ابزار را به کار گرفته است. لذا برخی خواندن آن را کاری دشوار و حتّی غیرِممکن شمرده‌اند. چنان‌که ویرجینیا وولف در خاطرات خود، در سطرهایی صریح و بی‌پرده، می‌نویسد:

باید اولیس را بخوانم و نظر موافق یا مخالفم را بیان کنم... من آن را با دقت نخوانده و فقط یک‌بار خوانده‌ام. و بسیار مبهم است؛ بنابراین تردیدی نیست که امتیازات آن را بیش از آنچه که انصاف اجازه می‌دهد، نادیده گرفته‌ام... گمان می‌کنم در آن نبوغ باشد اما نبوغی از نوعِ پست‌تر. کتاب پُرطول و تفصیل و گنگ است. زیادی شور است. ظاهرفریب و پُر از لاف و گزاف است. درست به بار نیامده، نه تنها از دیدگاه مشهود، بلکه از نظر ادبی... به نظرم کتابی فاقد سواد و آداب کافی می‌آید. به کتاب یک کارگر که خودش چیزهایی آموخته باشد... وقتی آدم می‌تواند گوشت پخته بخورد، چرا به خام قناعت کند؟ آن‌وقت تام، تامِ بزرگ [تی‌‌اس‌ الیوت] اولیس را در حدّ جنگ و صلح می‌داند! مقایسۀ او با تولستوی کاملاً مسخره است (وولف، ۱۳۸۴: ۸۱-۸۴).

این رمان شش جلدی، که در هیجده فصل تنظیم شده است، به‌مانند دیوان شاعران کلاسیک فارسی دارای نسخه‌های گوناگونی است که به‌زعم اکرم پدرام‌نیا نخستین جلد بدون سانسور آن از صحیح‌ترین و کامل‌ترین آن نسخه‌ها، یعنی ویرایش هانس والتر گبلر، در سال ۱۳۹۸ به فارسی ترجمه شده است. یولسیز آکنده از ارجاعات مختلف و متعدّد به متون کلاسیک است و شاید یکی دیگر از اشکالات این رمان، هزار پی‌نوشت تقریبی آن باشد که هفتاد درصد از صفحات کلّ رمان را به خود تخصیص داده است.
منابع:

_ جویس، جیمز، ۱۳۹۸، یولِسیز: اولیس، ترجمه اکرم پدرام‌نیا، لندن، نوگام.
_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، یادداشت‌های روزانۀ ویرجینیا وولف، ترجمه خجسته کیهان، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
👍5
📘حدیث شطرنج

📝اشتفان تسوایگ

اِشتفان تِسوایگ، شاعر و نویسندۀ مشهور اتریشی، با قدرت یافتن نازی‌ها مجبور به ترک وطن شد و در سال ۱۹۴۰ به ناچار دل از اروپا کند و به برزیل پناه برد. این حادثۀ غمناک سبب انزوای او در غربت شد تا جایی که دو سال بعد به‌همراه همسرش خودکشی کرد (سِوایگ، ۱۳۹۵: ۱۱). از مهم‌ترین آثار این نویسندۀ یهودی می‌توان به «وجدان بیدار» و «حدیث شطرنج» اشاره نمود.

کتاب حدیث شطرنج، که آخرین اثر این زندگی‌نامه‌نویس نامدار وینی است (همان: ۱۰)، برای نخستین‌بار در سال ۱۳۲۵ توسط خانم نیره سعیدی از زبان فرانسوی با نام شطرنج‌باز انتشار یافت. عنوانی که از سوی محمود حدادی، مترجم داستان از زبان اصلی، اسمی نه‌چندان منطبق خوانده شده است (همان: ۱۱)؛ چراکه در پایان می‌بینیم که قهرمان داستان از روی جِد شطرنج بازی نمی‌کند (همان: ۱۲۵).

حدیث شطرنج، روایت یکی از قهرمانان بزرگ شطرنج جهان در مقابل یک زندانی سابق ارتش هیتلری است. شطرنج‌بازی کارگر و روستازاده که در عین بی‌سوادی، یک‌باره متوجۀ استعداد عجیب و تک‌بعدی خود در شطرنج شده است. مردی مغرور و پول‌پرست که برای انجام بازی‌های دوستانه طلب پول بسیاری می‌کند! در مقابل او، دکتری اندیشمند، باسواد، هنرمند و اخلاق‌مدار را مشاهده می‌کنیم که بیش از بیست سال است شطرنج بازی نکرده و در این رشته بازیکنی کاملاً معمولی است.
تسوایگ با کتاب حدیث شطرنج به سرنوشت روشنفکرانی تجسّم می‌بخشد که خواهان جلوگیری سیطرۀ فاشیسم بودند، اما نتوانستند. روشنفکرانی که جهان هستی را پوچ می‌شمرند و یکی از آنان در همین کتاب، در آخرین مسابقۀ خود، باآن‌که از هر حیث بر قهرمان شطرنج برتری دارد، بازی را عمداً به او واگذار می‌کند!

اشتفان تسوایگ گویی در ابعاد پنهان این داستان، علاوه بر نقد نازیسم، به هجو ورزش حرفه‌ای پرداخته و متذکر شده است که ‌هنرمندان و ورزشکاران عاری از اندیشه را نمی‌توان بزرگ شمرد؛ چراکه تصور انسان، انسانی که ده، بیست، سی، چهل سال تمام همۀ نیرو و کشش فکر خود را پیوسته بر سر این کار می‌گذارد که شاهی را بر صفحه‌ای به حاشیه براند، مسخره است (همان: ۳۲).

منبع:

_ سوایگ، اشتفان، ۱۳۹۵، حدیث شطرنج و رسالۀ سیسِرو، ترجمه محمود حدادی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
👍1👌1
📘ترس و لرز

📝سورن کیرکگور

خدا به ابراهیم فرمان می‌دهد تا پسرش اسحاق را به کوه موریه ببرد و در آنجا قربانی‌اش کند. ابراهیم طی سفری سه روزه اسحاق را به کوه می‌برد و همین که با چاقوی خویش قصد بریدن گلوی فرزندش را می‌کند، خدا به او می‌گوید که به جای اسحاق گوسفندی قربانی کن.

«ترس و لرز»، روایت‌گر داستان فوق از کتاب مقدّس است. کتابی که سورِن کیِرکِگارد (۱۸۱۳-۱۸۵۵) آن را بهترین اثر خود می‌دانست و بر آن اعتقاد بود که این کتاب برای جاودانه کردن نام او کافی است (کیرکگور، ۱۳۸۵: ۱۱).

کیرکگار ابراهیمی را به تصویر می‌کشد که قربانی کردن فرزندش اسحاق را با ترس و لرز و همراه با اضطراب انتخاب می‌کند؛ چراکه زندگی مؤمن همواره در مخاطره است (همان: ۱۴). اما ابراهیم می‌توانست با این مسئله به اشکال دیگری برخورد کند. می‌توانست آن را فراموش کند و یا حداقل در آن تردید نماید. چه می‌شود اگر صدای شنیده شده توسط ابراهیم صدایی الهی نبوده باشد و صرفاً وهم و پنداری تاریک باشد؟ ابراهیم سرانجام در پیری پسری یافت و حالا می‌خواهد او را قربانی کند. آیا او دیوانه نیست؟ ای کاش لااقل می‌توانست دلیل عملش را بازگو کند، اما فقط تکرار می‌کند که این یک آزمون است. به راستی ابراهیم چیزی بیش از این نمی‌تواند بگوید (همان: ۱۰۵).
این ندای درونی و باطنی هیچ میزانی در دنیای بیرون ندارد و تنها خود فرد است که در درستی و نادرستی آن توان داوری دارد! پیام کیِرکگور در این کتاب فلسفی، که ابتدا با نامی مستعار به چاپ رسید، این است که عقل و ایمان دو مقولۀ جدا از یکدیگر است و این تصمیم ابراهیم هیچ توجیه اخلاقی و عقلی نداشته و اساساً نمی‌توان آن را با عقل درک نمود. ایمان را که شرابی مرد افکن است نباید با آب عقلانیّت یکی دانست؛ چراکه ایمان والاترین چیزهاست و فلسفه نمی‌تواند و نباید ایمان بیافریند، بلکه باید خودش را درک کند و بداند چه چیزی را بایستی بی‌کم و کاست عرضه کند (همان: ۵۷). این فیلسوف دانمارکی و پدرِ اگزیستانسیالیسم، که در اینجا بیشتر در نقش یک متکلّم ظاهر شده است، خود را خدادوست و انسانی مذهبی معرّفی می‌کند بدون آن‌که خویش را مؤمن بداند (همان: ۵۸). او بر آن اعتقاد است که توان درک ابراهیم را ندارد و فقط می‌تواند او را تحسین کند (همان: ۱۴۵) و حیرانی را از او بیاموزد (همان: ۶۲). لذا در ستایش ایمان و مؤمنان و همچنین در نقد مسخره‌کنندگان ایمان و ابراهیم می‌آورد:

من هرگز از ستایش او خسته نمی‌شوم، چه ابراهیم باشد چه غلامی در خانۀ ابراهیم؛ خواه استاد فلسفه باشد خواه دخترکی خدمتکار (همان: ۶۳). گویا فهمیدن هگل دشوار است، اما فهمیدن ابراهیم چیز پیشِ‌پا افتاده‌ای است (همان: ۵۶-۵۷)! سرگذشت ابراهیم و اسحاق پارادوکسی است که می‌تواند از یک جنایت، عملی مقدّس و خداپسندانه بسازد، پارادوکسی که هیچ استدلالی آن را نمی‌گشاید، زیرا ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز می‌شود که عقل پایان می‌یابد (همان: ۸۰-۸۱).
منبع:

_ کیرکگور، سورن، ۱۳۸۵، ترس و لرز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
کتابخانۀ کوچک من.pdf
8.9 MB
📘کتابخانهٔ کوچک من

📝میثم موسوی

آنچه پیش‌روی شماست، حاصل یادداشت‌های مستمر و دوازده‌ساله‌ای است که در آن صدها کتاب مختلف - بیش از هفتصد کتاب - پیرامون ادبیات، فلسفه، تاریخ و الهیات معرفی شده است.
https://t.iss.one/Minavash
10
📘ژاک قضاوقدری و اربابش

📝دنی دیدرو

بسیاری «ژاک قضاوقدری و اربابش» را اثری ضدّرمان خوانده‌اند و معتقدند مشکل بتوان این داستان را در قالب ادبی خاصی گنجاند؛ زیرا سنّت‌گریزی، ساختار پیچیده، بی‌نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، وجود پارادوکس‌های بسیار و معجون عقل و طنز و تخیّل در این اثر، نمونه‌ای از داستان‌نویسی مدرن است.

دِنیس دیدِرو (۱۷۱۳-۱۷۸۴) این کتاب را برجسته‌ترین اثر خود خوانده است که به مانند کتاب راهبه و کتاب افکار فلسفی به آتش کشیده شده است (دورانت، ۱۳۶۹: ۹/ ۷۳۳). او در این داستان از پنج راوی استفاده کرده است که مدام سخن یکدیگر را قطع می‌کنند تا داستان خود را تعریف نمایند. ژاک (نوکر) و اربابش همواره درحال مسافرت‌اند و از مطالب مختلفی سخن می‌گویند. هرچند شاکلۀ اصلی این کتاب، مبتنی بر داستان‌های عاشقانه است. خواننده در این رمان خواندنی و مهیّج با موضوعاتی مانند جبر و اختیار و ارادۀ معطوف به قدرت نیز آشنا می‌شود. ارباب در یک بحث فلسفی، جبر و تقدیر را رد می‌کند، ولی ژاک سعی در اثبات آن دارد و می‌گوید هرآنچه روی می‌دهد قبلاً مقدّر شده است.

ژاک می‌گوید فرماندهش می‌گفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان می‌آید، آن بالا نوشته شده... کسی نمی‌داند آن بالا چه نوشته‌اند، پس نمی‌داند چه می‌خواهد یا چه باید بکُند، درنتیجه دنبال هوسش می‌رود و اسمش را می‌گذارد عقل... ژاک بد و خوب نمی‌شناسد؛ عقیده دارد انسان یا خوشبخت به‌دنیا می‌آید و یا بدبخت... و می‌گوید اگر اختیار با شماست، چرا نمی‌خواهید عاشق یک میمون زشت بشوید (دیدرو، ۱۳۸۷: ۱-۱۴-۲۳۳-۳۲۹)؟

در قسمتی دیگر از این کتاب، که نویسندگان بزرگ و نامداری ازجمله گوته، ژید، فروید، هگل و مارکس به تمجید از آن پرداخته و میلان کوندرا نیز آن را مسحورکننده دانسته است، می‌خوانیم:

ژاک از اربابش سؤال می‌کند هیچ توجه کرده است که فقرا ولو این‌که نان شب نداشته باشند همه سگ دارند؛ هر انسانی می‌خواهد به دیگری امر و نهی کند و چون حیوانات از فقرا، که سایر طبقات به آن‌ها دستور می‌دهند، در ردۀ اجتماعی پایین‌تری قرار دارند، آن‌ها حیوانی نگه می‌دارند که بتوانند به آن امر و نهی کنند. خب دیگر، هر کسی سگ کسی است و ضعفا سگ اقویا هستند (همان: ۲۲۹-۲۳۰).

منابع:
_ دیدرو، دنی، ۱۳۸۷، ژاک قضاوقدری و اربابش، ترجمه مینو مشیری، تهران، فرهنگ نو.

_ دورانت، ویل و آریل، ۱۳۶۹، تاریخ تمدن، ترجمه سهیل آذری، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
🥰1👌1