📘اَناهیتا
📝ابراهیم پورداود
هـریـمن لـوای ظـفـر بـرفـراشت
عرب را بایران زمین برگماشت...
بتاراج رفت آنـچـه بـد سـیـم و زر
ز ایـــوان شــاهــنـشه دادگر...
چو رفت از میان تاج و تخت شهی
نـمـاند بـجا نـیـز دیـن بـهی...
اهـورا ز تـو چاره بـایـسـت و بـس
«جَسَ مِه اَوَنگهه» بفریاد رس...
دریـــغــا ز فــر و ز بــرز کــیـان
دریـغـا ز آیــیـن اسـپـیـتمان...
از آن روز گــلـزار مـا خار گـشـت
ز هرسو گـزندی نـمودار گشت
از آن روز شـد واژگـون بـخـت زن
سـیهچادر افـکند و شد شوم تن
رخ نــازنــیـنـش بـپـرده نـهـفـت
بـزنـدانسرا شـد بـانـدوه جفت
از آن روز هـم مـرد درویــش شـد
سبکمایه و سستاندیش شد...
بـــهـل قــصـۀ تـازی و پـیـغـوی
سخن گـوی از خـسرو پـهـلوی
شـهـنـشـاه را تـخـت پایـنـده بـاد
هــمـاره بـرو بــوم مـا زنـده باد
(پورداود، ۱۳۴۳: ذیل «مثنوی یزدگردشهریار»، ۳۸۹ الی۳۹۷)
کتاب «اَناهیتا»، شامل زندگینامه و پنجاه مقاله و گفتار از ابراهیم پورداود است که با اجازۀ او و به کوشش مرتضی گرجی در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت. این کتاب بار دیگر در سال ۱۳۸۰ با تصحیح میترا مهرآبادی و سانسور قسمتهایی ازجمله حذف گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، تجدید چاپ شد.
پورداود در پانزدهم اسفند ۱۲۶۴ در محلۀ سبزهمیدان رشت چشم به جهان گشود. او یکیدو سال پیش از غوغای مشروطیت برای تحصیل عازم تهران شد. سپس به بیروت رفت و نام پورداود را برای خود انتخاب کرد. پس از دو سالونیم اقامت در لبنان، برای دیدار خانوادهاش به رشت برگشت و بعد از چند هفته رهسپار فرانسه شد و در پاریس به تحصیل حقوق پرداخت. چند سال هم در برلین سکونت گزید و در ادامه با زن و یگانه فرزندش رهسپار هندوستان شد و دوسالونیم در آنجا اقامت کرد و به انتشار بخشی از مزدیسنا و گزارش اوستا پرداخت. پورداود پس از سالهای دراز به ناچار از اروپا رخت بربست و در سال ۱۳۱۸ وارد تهران شد و در دانشگاه تهران مشغول به تدریس گردید (همان: ۱ الی۳).
پورداود (۱۲۶۴-۱۳۴۷) بااینکه در کودکی به مکتب و مدرسۀ دینی رفت، در آغاز جوانی طب تحصیل کرد، در پاریس علم حقوق آموخت، روزگاری در صحنۀ سیاست ظاهر شد و زمان درازی از عمر را به شاعری پرداخت، اما سرانجام در پرتو کتاب اوستا، راه خود را بازیافت و سالیان درازی از عمر خویش را بر سر این کار بهسر آورد (همان: ۹). علامه محمد قزوینی در مورد سبک نگارش پورداود در اوستا، در مکتوبی خطاب به او، مینویسد:
این کتاب یکی دو ماه قبل برای بنده رسیده و بنده با کمال لذت، یک دور آن را مطالعه کردم و خواستم همانوقت مکتوبی خدمت سرکار در این خصوص عرض کنم و سرکار را به این خدمت بسیارمهم به ادبیات فارسی، یعنی ترجمۀ اوستا به فارسی سلیس معمولی عوامفهمِ خواصپسند که شاید اولین مرتبه باشد بعد از اسلام که چنین کاری انجام شده است، تهنیت بگویم ولی حقیقتش این است، که به قول سعدی خجل شد چو پهنای دریا بدید، خودم را و معلومات ناقصۀ خودم را در جنب این کتاب عظیمالقدر عظیمالشأن کبیرالحجم، کوچک دیدم (همان: ۱۰).
پورداود نیز در سال ۱۳۰۷ دیباچهای بر «بیست مقالۀ قزوینی» نوشت و قزوینی را دانشمند پاکسرشت، استاد ارجمند و فرزانهدوست خود خواند و اذعان داشت که آثار گرانبهای قزوینی به خوبی گویای پایۀ دانش و نمودار نهاد نیک اوست. چنانکه در ادامه به دوستی خود با علامه قزوینی اشاره کرده و میافزاید چون من سالها با مرحوم قزوینی در پاریس و برلن بودم و با همدیگر دوستی داشتیم، به درستی میتوانم بگویم که وسعت اطلاعات او بسیار بیشتر از آن اندازهای است که در آثار وی دیده میشود. قزوینی بسیار دقیق و بیاندازه بااحتیاط بود و از نوشتن بسیاری از مطالب خودداری میکرد. اینست که آنچه از او بهجا مانده، به تحقیق قابل اعتماد است و از اسناد گرانبهای این قرن بهشمار میرود (همان: ۱۳۶ الی۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
📝ابراهیم پورداود
هـریـمن لـوای ظـفـر بـرفـراشت
عرب را بایران زمین برگماشت...
بتاراج رفت آنـچـه بـد سـیـم و زر
ز ایـــوان شــاهــنـشه دادگر...
چو رفت از میان تاج و تخت شهی
نـمـاند بـجا نـیـز دیـن بـهی...
اهـورا ز تـو چاره بـایـسـت و بـس
«جَسَ مِه اَوَنگهه» بفریاد رس...
دریـــغــا ز فــر و ز بــرز کــیـان
دریـغـا ز آیــیـن اسـپـیـتمان...
از آن روز گــلـزار مـا خار گـشـت
ز هرسو گـزندی نـمودار گشت
از آن روز شـد واژگـون بـخـت زن
سـیهچادر افـکند و شد شوم تن
رخ نــازنــیـنـش بـپـرده نـهـفـت
بـزنـدانسرا شـد بـانـدوه جفت
از آن روز هـم مـرد درویــش شـد
سبکمایه و سستاندیش شد...
بـــهـل قــصـۀ تـازی و پـیـغـوی
سخن گـوی از خـسرو پـهـلوی
شـهـنـشـاه را تـخـت پایـنـده بـاد
هــمـاره بـرو بــوم مـا زنـده باد
(پورداود، ۱۳۴۳: ذیل «مثنوی یزدگردشهریار»، ۳۸۹ الی۳۹۷)
کتاب «اَناهیتا»، شامل زندگینامه و پنجاه مقاله و گفتار از ابراهیم پورداود است که با اجازۀ او و به کوشش مرتضی گرجی در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت. این کتاب بار دیگر در سال ۱۳۸۰ با تصحیح میترا مهرآبادی و سانسور قسمتهایی ازجمله حذف گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، تجدید چاپ شد.
پورداود در پانزدهم اسفند ۱۲۶۴ در محلۀ سبزهمیدان رشت چشم به جهان گشود. او یکیدو سال پیش از غوغای مشروطیت برای تحصیل عازم تهران شد. سپس به بیروت رفت و نام پورداود را برای خود انتخاب کرد. پس از دو سالونیم اقامت در لبنان، برای دیدار خانوادهاش به رشت برگشت و بعد از چند هفته رهسپار فرانسه شد و در پاریس به تحصیل حقوق پرداخت. چند سال هم در برلین سکونت گزید و در ادامه با زن و یگانه فرزندش رهسپار هندوستان شد و دوسالونیم در آنجا اقامت کرد و به انتشار بخشی از مزدیسنا و گزارش اوستا پرداخت. پورداود پس از سالهای دراز به ناچار از اروپا رخت بربست و در سال ۱۳۱۸ وارد تهران شد و در دانشگاه تهران مشغول به تدریس گردید (همان: ۱ الی۳).
پورداود (۱۲۶۴-۱۳۴۷) بااینکه در کودکی به مکتب و مدرسۀ دینی رفت، در آغاز جوانی طب تحصیل کرد، در پاریس علم حقوق آموخت، روزگاری در صحنۀ سیاست ظاهر شد و زمان درازی از عمر را به شاعری پرداخت، اما سرانجام در پرتو کتاب اوستا، راه خود را بازیافت و سالیان درازی از عمر خویش را بر سر این کار بهسر آورد (همان: ۹). علامه محمد قزوینی در مورد سبک نگارش پورداود در اوستا، در مکتوبی خطاب به او، مینویسد:
این کتاب یکی دو ماه قبل برای بنده رسیده و بنده با کمال لذت، یک دور آن را مطالعه کردم و خواستم همانوقت مکتوبی خدمت سرکار در این خصوص عرض کنم و سرکار را به این خدمت بسیارمهم به ادبیات فارسی، یعنی ترجمۀ اوستا به فارسی سلیس معمولی عوامفهمِ خواصپسند که شاید اولین مرتبه باشد بعد از اسلام که چنین کاری انجام شده است، تهنیت بگویم ولی حقیقتش این است، که به قول سعدی خجل شد چو پهنای دریا بدید، خودم را و معلومات ناقصۀ خودم را در جنب این کتاب عظیمالقدر عظیمالشأن کبیرالحجم، کوچک دیدم (همان: ۱۰).
پورداود نیز در سال ۱۳۰۷ دیباچهای بر «بیست مقالۀ قزوینی» نوشت و قزوینی را دانشمند پاکسرشت، استاد ارجمند و فرزانهدوست خود خواند و اذعان داشت که آثار گرانبهای قزوینی به خوبی گویای پایۀ دانش و نمودار نهاد نیک اوست. چنانکه در ادامه به دوستی خود با علامه قزوینی اشاره کرده و میافزاید چون من سالها با مرحوم قزوینی در پاریس و برلن بودم و با همدیگر دوستی داشتیم، به درستی میتوانم بگویم که وسعت اطلاعات او بسیار بیشتر از آن اندازهای است که در آثار وی دیده میشود. قزوینی بسیار دقیق و بیاندازه بااحتیاط بود و از نوشتن بسیاری از مطالب خودداری میکرد. اینست که آنچه از او بهجا مانده، به تحقیق قابل اعتماد است و از اسناد گرانبهای این قرن بهشمار میرود (همان: ۱۳۶ الی۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
پورداود، که ابتدا به شعر و شاعری شناخته میشد، در دیباچۀ دیوان خود، که به نام یگانه دخترش پوراندختنامه نامیده شد، مینویسد:
این دیوان در مملکتی که صدها فردوسی و خیام داشته، چون قطرۀ ناچیزی است در مقابل دریای مواج ادبی. این دیوان از طرف شاعری نیست بلکه از سوی دانشجویی است و آن نمونهای است از احساسات وی نسبت به خاک مقدّس وطنش ایران. این احساسات پسازین، در انتشار کتبی چون گاتها و یشتها بروز خواهد کرد (همان: ۴). چنانکه در غزلی، که در پوراندختنامه نیامده است، میآورد (همان: 6):
از آه بــخـشـکـانـم آب هــمـه دریـا را
وز اشـک کـنـم دریـا روی همه صـحرا را
در خیل هـمه یـاران هـمـراز نمیجـویم
نه زاهـد روحانـی نه شـاهـد زیـبـا را
از مـدرسه و از درس کی چاره شود دردم
ساز و دف و نی خوشتر دلداده و شیدا را
می گرچه حرام آمد در کـیـش مسلمانی
در بـادهکـشی پــویـم آیـیـن مـسـیـحا را
جمعی به در مسجد خیلی بهسوی فرخار
خلقی به کنشت اندر جمعی است کلیسا را
گر از سـتم گیتی آتشکده شد خاموش
در کـاخ دل افروزم کانون اوستا را علامه قزوینی در کتاب بیست مقالۀ قزوینی، پورداود را شاعری مستعد با طرزی بدیع و اسلوبی غریب متمایل به فارسی خالص معرفی میکند و ضمن تحسین خلوص نیّت و شور و حرارت او، از مخالفت خود با تعصّب مخصوص پورداود بر ضدّ نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجعبه عرب است، سخن میگوید (همان: ۷-۸). چنانکه برخی نیز معتقدند باآنکه میتوان گفت بدون یاری جستن از کتابها و مقالههای ارزشمند پورداود امکان قدم نهادن به حیطۀ پژوهشهای تاریخ و فرهنگ ایران باستان وجود ندارد، اما در برخی از موارد این دلبستگی بسیارزیاد پورداود به ایران باستان، به تعصّب شدیدی کشیده شده است که شایستۀ یک محقّق راستین نیست.
پورداود در گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، آموختن زبان عربی در دبیرستان و دانشگاه را اتلاف وقت شمرده و این زبان و زبان اردو و ترکی را بیمصرف میخواند. چنانکه معتقد است در میان نویسندگان عصر او آنانی که عربیدان شناخته نشدند، بهتر و سادهتر و پاکیزهتر مینویسند. لذا عربی به درد جوانها نمیخورد و گروه انبوهی آرزو دارند که این درس بیهوده از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود (همان: ۵۱ الی۵۴).
او در گفتار تغییر خط، نیز به نقد و هجو اعراب و خط عربی پرداخته و متذکّر شده است که الفبای عربی را به زور دشمن پذیرفتهایم و هر ایرانی میهندوست از آن بیزار است. هرچند در عینحال، مخالف تغییر خط بوده و چنین عملی را بسیار زیانبخش و سبب آسیب دیدن ذخیرۀ فرهنگ و آثار کنونی ما میداند. پورداود سخنان طرفداران تغییر خط و استناد آنان به موفقیّت تغییر خط در ترکیه را درست و قانعکننده نشمرده و عیبی چون عدمِتلفّظ درست کلمات فارسی را مختص به الفبای ما نمیداند و معتقد است کلمات انگلیسی و فرانسوی را هم نمیتوان با همان الفبای لاتین درست بر زبان آورد (همان: ۳۶ الی۳۹).
پورداود در گفتاری دیگر از این کتاب با عنوان چرا ایرانیان از تازیان شکست خوردند، شکست ایرانیان در پایان روزگار ساسانیان از تازیان را یکی از ننگترین پیشآمدهای کارنامۀ کهنسال ایران میخواند که سبب شد شاهنشاهی بزرگ و برخوردار از فرهنگ، به دست مردمانی بیابانی و مشتی غارتگر فرومایه و موشخوار از میان برود. او شکست ایران از یونان و حتی مغولها را دربرابر شکست از اعراب قابل تحمّلتر میشمرد؛ چراکه معتقد است دیو تعصّب دینی، که سهمگینترین دشمن هر کشوری است، در زمان مغولها، که فاقد تعصّب بودند، به مرز و بوم ما رخنه نکرد و ایرانیان چون به دین و آیین مغول نبودند، از نوشتن آنهمه بیداد خودداری نکردند. حال آنکه نوشتههای بهجای مانده از تاخت و تاز تازیان چنین نیست و در برخی از آنها به معجزهها و پیشآمدهای شگفتانگیز و پیشگوییهای باور نکردنی چون شکاف برداشتن ایوان مداین و خشک شدن دریاچۀ ساوه و خاموش شدن آتشکدۀ پارس و داستان ساختگی نامههای رسولالله به خسرو پرویز و امپراتور رم برمیخوریم. پس در شکست ایرانیان از تازیان معجزهای روی نداد و خواست خدایی هم بر این نبود که تمدّنی دستخوش توحّشی گردد (همان: ۳۴۰ الی۳۴۳).
منبع:
_ پورداود، ابراهیم، ۱۳۴۳، اناهیتا: پنجاه گفتار پورداود، به کوشش مرتضی گرجی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
پورداود، که ابتدا به شعر و شاعری شناخته میشد، در دیباچۀ دیوان خود، که به نام یگانه دخترش پوراندختنامه نامیده شد، مینویسد:
این دیوان در مملکتی که صدها فردوسی و خیام داشته، چون قطرۀ ناچیزی است در مقابل دریای مواج ادبی. این دیوان از طرف شاعری نیست بلکه از سوی دانشجویی است و آن نمونهای است از احساسات وی نسبت به خاک مقدّس وطنش ایران. این احساسات پسازین، در انتشار کتبی چون گاتها و یشتها بروز خواهد کرد (همان: ۴). چنانکه در غزلی، که در پوراندختنامه نیامده است، میآورد (همان: 6):
از آه بــخـشـکـانـم آب هــمـه دریـا را
وز اشـک کـنـم دریـا روی همه صـحرا را
در خیل هـمه یـاران هـمـراز نمیجـویم
نه زاهـد روحانـی نه شـاهـد زیـبـا را
از مـدرسه و از درس کی چاره شود دردم
ساز و دف و نی خوشتر دلداده و شیدا را
می گرچه حرام آمد در کـیـش مسلمانی
در بـادهکـشی پــویـم آیـیـن مـسـیـحا را
جمعی به در مسجد خیلی بهسوی فرخار
خلقی به کنشت اندر جمعی است کلیسا را
گر از سـتم گیتی آتشکده شد خاموش
در کـاخ دل افروزم کانون اوستا را علامه قزوینی در کتاب بیست مقالۀ قزوینی، پورداود را شاعری مستعد با طرزی بدیع و اسلوبی غریب متمایل به فارسی خالص معرفی میکند و ضمن تحسین خلوص نیّت و شور و حرارت او، از مخالفت خود با تعصّب مخصوص پورداود بر ضدّ نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجعبه عرب است، سخن میگوید (همان: ۷-۸). چنانکه برخی نیز معتقدند باآنکه میتوان گفت بدون یاری جستن از کتابها و مقالههای ارزشمند پورداود امکان قدم نهادن به حیطۀ پژوهشهای تاریخ و فرهنگ ایران باستان وجود ندارد، اما در برخی از موارد این دلبستگی بسیارزیاد پورداود به ایران باستان، به تعصّب شدیدی کشیده شده است که شایستۀ یک محقّق راستین نیست.
پورداود در گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، آموختن زبان عربی در دبیرستان و دانشگاه را اتلاف وقت شمرده و این زبان و زبان اردو و ترکی را بیمصرف میخواند. چنانکه معتقد است در میان نویسندگان عصر او آنانی که عربیدان شناخته نشدند، بهتر و سادهتر و پاکیزهتر مینویسند. لذا عربی به درد جوانها نمیخورد و گروه انبوهی آرزو دارند که این درس بیهوده از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود (همان: ۵۱ الی۵۴).
او در گفتار تغییر خط، نیز به نقد و هجو اعراب و خط عربی پرداخته و متذکّر شده است که الفبای عربی را به زور دشمن پذیرفتهایم و هر ایرانی میهندوست از آن بیزار است. هرچند در عینحال، مخالف تغییر خط بوده و چنین عملی را بسیار زیانبخش و سبب آسیب دیدن ذخیرۀ فرهنگ و آثار کنونی ما میداند. پورداود سخنان طرفداران تغییر خط و استناد آنان به موفقیّت تغییر خط در ترکیه را درست و قانعکننده نشمرده و عیبی چون عدمِتلفّظ درست کلمات فارسی را مختص به الفبای ما نمیداند و معتقد است کلمات انگلیسی و فرانسوی را هم نمیتوان با همان الفبای لاتین درست بر زبان آورد (همان: ۳۶ الی۳۹).
پورداود در گفتاری دیگر از این کتاب با عنوان چرا ایرانیان از تازیان شکست خوردند، شکست ایرانیان در پایان روزگار ساسانیان از تازیان را یکی از ننگترین پیشآمدهای کارنامۀ کهنسال ایران میخواند که سبب شد شاهنشاهی بزرگ و برخوردار از فرهنگ، به دست مردمانی بیابانی و مشتی غارتگر فرومایه و موشخوار از میان برود. او شکست ایران از یونان و حتی مغولها را دربرابر شکست از اعراب قابل تحمّلتر میشمرد؛ چراکه معتقد است دیو تعصّب دینی، که سهمگینترین دشمن هر کشوری است، در زمان مغولها، که فاقد تعصّب بودند، به مرز و بوم ما رخنه نکرد و ایرانیان چون به دین و آیین مغول نبودند، از نوشتن آنهمه بیداد خودداری نکردند. حال آنکه نوشتههای بهجای مانده از تاخت و تاز تازیان چنین نیست و در برخی از آنها به معجزهها و پیشآمدهای شگفتانگیز و پیشگوییهای باور نکردنی چون شکاف برداشتن ایوان مداین و خشک شدن دریاچۀ ساوه و خاموش شدن آتشکدۀ پارس و داستان ساختگی نامههای رسولالله به خسرو پرویز و امپراتور رم برمیخوریم. پس در شکست ایرانیان از تازیان معجزهای روی نداد و خواست خدایی هم بر این نبود که تمدّنی دستخوش توحّشی گردد (همان: ۳۴۰ الی۳۴۳).
منبع:
_ پورداود، ابراهیم، ۱۳۴۳، اناهیتا: پنجاه گفتار پورداود، به کوشش مرتضی گرجی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘مسئلهٔ اسپینوزا
📝اروین یالوم
اروین دیوید یالوم در رمان «مسئلۀ اسپینوزا»، به زندگی اسپینوزا و آلفرد روزنبرگ، تئوریسین حزب نازی، پرداخته است. دکتر یالوم علّت علاقهاش به اسپینوزا را گرایشهای سنّتشکنانۀ اسپینوزا، پیروی اینشتین از اسپینوزا و خدای اسپینوزا میداند که کاملاً همتراز با طبیعت است (یالوم، ۱۳۹۲: ۱۹).
بنتو اسپینوزا - به زبان پرتغالی - خدا را همان طبیعت میدانست (همان: ۱۸۳-۲۹۷) و اولین صفحه از کتاب رساله الهیسیاسی او با این جمله و عبارت شروع میشود: ترس، خرافات میپرورد (همان: ۲۳۸). لذا بندیکت اسپینوزا - به زبان لاتینی - با رهایی از ترس، کتب مقدّس را کلام خداوند نشمرده و آن را چیزی بیش از تصوّرهای خیالی پیامبران نمیداند (همان: ۱۲۴-۱۲۵).
اسپینوزا زندگی اخروی را هم نفی کرده (همان: ۱۸۰) و معتقد است معجزهها فقط بهواسطۀ جهل انسان وجود دارند؛ چراکه در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علّتهای طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه درنظر میگرفتند (همان: ۱۷۴). چنانکه مذهب بافتی از رموز مسخره و احمقانه است (همان: ۲۳۸).
این سخنان سبب شد تا باروخ اسپینوزا - به زبان عبری - در بیستوچهار سالگی از جامعۀ مذهبی آمستردام - پدر اسپینوزا گویی اهل اسپانیا بود که به پرتغال مهاجرت کرد و سپس به آمستردام رفت (همان: ۲۶۵) - رانده شود و توسط یهودیان تکفیر گردد. عالمان یهودی در ابتدا به اسپنوزا، که سالها مطالعات دینی داشت، بهشرط آنکه سکوت کند، جایگاه پژوهشگری در زمینۀ تورات و دریافت مستمری مادامالعمر پیشنهاد کردند، اما او نپذیرفت (همان: ۲۰۶-۲۰۷). و این امر سبب طرد شدن اسپینوزا از جامعه و خانواده گردید تا جایی که برخی از نزدیکان اسپینوزا مانند خواهرش با خشم و نفرت او را کافر میخواندند (همان: ۸۴-۸۵-۸۸).
اسپینوزا، که سالها منزوی بود و با اشتغال به تراشیدن شیشههای عدسی ساده میزیست (همان: ۲۳۱)، به نوشتن کتاب مشهور اخلاق اقدام نمود و سرانجام در سنّ چهلوپنج سالگی دیده از جهان فروبست بدون آنکه تصویر و عکسی از خود به یادگار گذاشته باشد (همان: ۲۲).
منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۹۲، مسئلۀ اسپینوزا، ترجمه زهرا حسینیان، مشهد، ترانه.
https://t.iss.one/Minavash
📝اروین یالوم
اروین دیوید یالوم در رمان «مسئلۀ اسپینوزا»، به زندگی اسپینوزا و آلفرد روزنبرگ، تئوریسین حزب نازی، پرداخته است. دکتر یالوم علّت علاقهاش به اسپینوزا را گرایشهای سنّتشکنانۀ اسپینوزا، پیروی اینشتین از اسپینوزا و خدای اسپینوزا میداند که کاملاً همتراز با طبیعت است (یالوم، ۱۳۹۲: ۱۹).
بنتو اسپینوزا - به زبان پرتغالی - خدا را همان طبیعت میدانست (همان: ۱۸۳-۲۹۷) و اولین صفحه از کتاب رساله الهیسیاسی او با این جمله و عبارت شروع میشود: ترس، خرافات میپرورد (همان: ۲۳۸). لذا بندیکت اسپینوزا - به زبان لاتینی - با رهایی از ترس، کتب مقدّس را کلام خداوند نشمرده و آن را چیزی بیش از تصوّرهای خیالی پیامبران نمیداند (همان: ۱۲۴-۱۲۵).
اسپینوزا زندگی اخروی را هم نفی کرده (همان: ۱۸۰) و معتقد است معجزهها فقط بهواسطۀ جهل انسان وجود دارند؛ چراکه در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علّتهای طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه درنظر میگرفتند (همان: ۱۷۴). چنانکه مذهب بافتی از رموز مسخره و احمقانه است (همان: ۲۳۸).
این سخنان سبب شد تا باروخ اسپینوزا - به زبان عبری - در بیستوچهار سالگی از جامعۀ مذهبی آمستردام - پدر اسپینوزا گویی اهل اسپانیا بود که به پرتغال مهاجرت کرد و سپس به آمستردام رفت (همان: ۲۶۵) - رانده شود و توسط یهودیان تکفیر گردد. عالمان یهودی در ابتدا به اسپنوزا، که سالها مطالعات دینی داشت، بهشرط آنکه سکوت کند، جایگاه پژوهشگری در زمینۀ تورات و دریافت مستمری مادامالعمر پیشنهاد کردند، اما او نپذیرفت (همان: ۲۰۶-۲۰۷). و این امر سبب طرد شدن اسپینوزا از جامعه و خانواده گردید تا جایی که برخی از نزدیکان اسپینوزا مانند خواهرش با خشم و نفرت او را کافر میخواندند (همان: ۸۴-۸۵-۸۸).
اسپینوزا، که سالها منزوی بود و با اشتغال به تراشیدن شیشههای عدسی ساده میزیست (همان: ۲۳۱)، به نوشتن کتاب مشهور اخلاق اقدام نمود و سرانجام در سنّ چهلوپنج سالگی دیده از جهان فروبست بدون آنکه تصویر و عکسی از خود به یادگار گذاشته باشد (همان: ۲۲).
منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۹۲، مسئلۀ اسپینوزا، ترجمه زهرا حسینیان، مشهد، ترانه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2