ادامهٔ صفحهٔ قبل:
از دیگر نکات ذکر شده در این کتاب، که نویسندۀ آن به منابع آنها اشاره نکرده است، تحصیلات نویسندگان و حمایت و مخالفت آنان از فوتبال است. خسرو ناقد معتقد است که بسیاری را در عرصۀ ادبیات جهان میتوان نام برد که تحصیلات دانشگاهی نداشتند، اما شنیدن اینکه برخی مانند گِرهارد هاوپتمان، توماس مان و گونتِر گِراس حتی دیپلم دبیرستان هم نداشتند، اندکی شگفتآور است (همان: ۱۷۳). چنانکه این سخن آلبر کامو هم اندکی شگفت مینماید که میگوید: من همین اندک اصول اخلاق را که میشناسم از عرصۀ فوتبال و صحنۀ تئاتر آموختهام که برای من دانشگاههایی واقعی باقی خواهند ماند (همان: ۲۰۲). حال آنکه جورج اورول معتقد بود که فوتبال با نفرت، حسادت، خودنمایی و بیتوجهی به همه قواعد و مقررات پیوند خورده است (همان: ۱۹۵) و لوئیس بورخس هم از فوتبال انزجار داشت و فوتبال را بزرگترین جنایت انگلستان مینامید و بر آن باور بود که فوتبال با مردانگی و جربزه نسبتی ندارد و محبوبیت فوتبال در میان تودهها به این جهت است که تودۀ مردم حماقت را دوست میدارند (همان: ۱۹۵-۲۰۵).
منبع:
_ ناقد، خسرو، ۱۳۹۰، از دانش تا فرزانگی: گفتارها و گفتگوهایی پیرامون فلسفه و ادبیات، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
از دیگر نکات ذکر شده در این کتاب، که نویسندۀ آن به منابع آنها اشاره نکرده است، تحصیلات نویسندگان و حمایت و مخالفت آنان از فوتبال است. خسرو ناقد معتقد است که بسیاری را در عرصۀ ادبیات جهان میتوان نام برد که تحصیلات دانشگاهی نداشتند، اما شنیدن اینکه برخی مانند گِرهارد هاوپتمان، توماس مان و گونتِر گِراس حتی دیپلم دبیرستان هم نداشتند، اندکی شگفتآور است (همان: ۱۷۳). چنانکه این سخن آلبر کامو هم اندکی شگفت مینماید که میگوید: من همین اندک اصول اخلاق را که میشناسم از عرصۀ فوتبال و صحنۀ تئاتر آموختهام که برای من دانشگاههایی واقعی باقی خواهند ماند (همان: ۲۰۲). حال آنکه جورج اورول معتقد بود که فوتبال با نفرت، حسادت، خودنمایی و بیتوجهی به همه قواعد و مقررات پیوند خورده است (همان: ۱۹۵) و لوئیس بورخس هم از فوتبال انزجار داشت و فوتبال را بزرگترین جنایت انگلستان مینامید و بر آن باور بود که فوتبال با مردانگی و جربزه نسبتی ندارد و محبوبیت فوتبال در میان تودهها به این جهت است که تودۀ مردم حماقت را دوست میدارند (همان: ۱۹۵-۲۰۵).
منبع:
_ ناقد، خسرو، ۱۳۹۰، از دانش تا فرزانگی: گفتارها و گفتگوهایی پیرامون فلسفه و ادبیات، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👏2🥰1
📘خِرَدکُشی
📝خسرو ناقد
برتراند راسل بر این باور بود که بشریت به نوعی از سوسیالیسم نیاز دارد، اما از آنچه در نظام کمونیستی دیده بود وحشتزده شده بود و هراسناک از آنکه در آیندهای نزدیک نظام استبدادیِ فراگیری در روسیه حکمفرما خواهد شد... راسل پس از بازگشت از کشور روسیه کتابی با عنوان عمل و تئوری بُلشِویسم نوشت که یکی از نخستین تحلیلهای سنجیده و دقیق دربارۀ انقلاب اکتبر و پیامدهای ناشی از آن بهشمار میآید... شور و شوق برای رسالت بزرگی که راسل معتقد بود انقلاب اکتبر باید خود را وقف آن کند، باعث نشد که نگاه شکاندیشانۀ او تیره و تاریک شود و چالشی نهانی که این دین جدید و جزماندیش در برابر خود قرار داده بود، از نظرش دور بماند. او چندین بار بلشویسم را با صدر اسلام مقایسه میکند و بر این باور است که هردو دین، عملگرا، اجتماعی و برونگرایند و میکوشند تا پیروز این جهان شوند.
او اضافه میکند که آنچه را اسلام برای اعراب به انجام رساند، بلشویسم میتواند برای روسها انجام دهد. آنچه در اسلام با یکتاپرستیِ قاطعانه حاصل شد، قرار است در بلشویسم با خداناباوریِ انعطافناپذیر پیگیری شود. ایمان مطلق به خداناباوری، پیروان لنین را به مدافعان مبارزهجو و مصمم دین جدیدشان تبدیل کرده است. آنان هیچ عقیدۀ دیگری را در کنار اعتقادات خود تحمل نمیکنند. بلشویکها به مرجعیت مارکس، نخستین بنیانگذار اصول اعتقادیشان استناد میکنند و گوش به فرمان لنین، رهبر فرّهمند و با ابهّت خود و تصمیمات حزب کمونیستاند؛ مانند اعراب که به اقتدار پیامبر و به حجیت قرآن ایمان داشتند. راسل تردید دارد که دین جدید، همانند اسلام، بتواند در مقابل وسوسههای این جهان ایستادگی کند. پیام بلشویکها جهانی است و بلشویسم قصد دارد انقلاب را به کشورهای دیگر صادر کند؛ مانند اسلام که با قدرت شمشیر سرزمینهای دیگر را تسخیر کرد (ناقد، ۱۳۹۶: ۱۱۱ الی۱۱۴).
کتاب «خِرَدکُشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر»، به گفتهها و نوشتههای برخی از نویسندگان سرشناس غربی نسبت به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پیامدهای آن پرداخته است. افزون بر اینها، از چرایی گرایش گروهی پُرشمار
از اندیشمندانِ جهان به ایدئولوژی کمونیستی و هواداری آنان از انقلاب اکتبر و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی صحبت کرده است و به دلایل رویگردانیِ شمار کمی از متفکران نسبت به این نظام تمامیتخواه اشاره نموده و سرانجام کمونیسم را تشکیل دینی جدید میداند.
شاید بتوان ستایش بیچونوچرای شخصیتهای نامدار جهان اعم از دانشمندان، فیلسوفان، شاعران، جامعهشناسان و نویسندگان از انقلاب اکتبر و نظام تمامیتخواهِ برآمده از آن را که سبب سانسور، خفقان، وحشتآفرینی و کشتار دستهجمعیِ میلیونها انسان شده است، ترس از پیروزی فاشیسم و نازیسم و ناتوانی دولتهای دمکراتیک در حل مسائل بیکاری و گسترش فقر و بحرانهای اجتماعی دانست (همان: ۴۰ الی۴۳). چنانکه آرتور کوستلر، نویسندۀ نامدار مجارستانی، انگیزۀ خود و دیگران در پیوستن به حزب کمونیست را بیزاری از شرایط موجود، امید به برپایی آرمانشهر و احتمال ورود هیتلر به صحنه دانسته و متذکر شده است که ما در آن زمان صادقانه تصوری گمراهکننده و نادرست از کمونیسم داشتیم و لذا داس و چکش را بر فاشیسم و صلیب شکسته ترجیح دادیم (همان: ۴۳-۴۴).
آرتور کوستلر از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۸ میلادی و حدود هفت سال در حزب کمونیست عضویت داشت. او پس از کنارهگیری از حزب، موقعیت اعضای حزب را با شرایطی مقایسه میکند که آلیس در سرزمین عجایب با آن روبهرو میشود. کوستلر میگوید:
مشکل اساسی ما همانند روش بازی کروکت در آلیس در سرزمین عجایب بود که هیچ منطق و مقرراتی نداشت. دروازهای که هدف بود مرتب درحال جابهجایی و گوی بازی هم یک جوجه تیغی زنده بود. تنها تفاوت این بود که در بازی ما هروقت از یکی از بازیکنان خطایی سرمیزد و ملکه (رهبر) فرمان میداد گردن بزنید، دستور او دیگر شوخی و بازی نبود و به راستی باید اجرا میشد. هرکس میخواست در حزب بماند باید در سرزمین عجایبِ کمونیستی بازیکنی با مهارت باشد (همان: ۱۵۴-۱۶۳-۱۶۴).
آندره ژید هم در ابتدا بر آن باور بود که اعتقاد به کمونیست نوید رهایی و بشارت رستگاری برای بشریت است و اگر لازم باشد که جان خود را در این راه فدا کنم، بیدرنگ چنین خواهم کرد (همان: ۱۸۱). اما ژید زمانی که دریافت حزب کمونیست با هزینه کردنهای کلان سعی دارد او را وسوسه کند و فریب بدهد یا هنگامی که متوجه شد این حزب به صورت کلیسای دین نوبنیادی درآمده و استالین به رهبری خدایگونهٔ آن تبدیل شده است، به بلشویسم و تجربهٔ کمونیستی روسیهٔ شوروی پشت کرد و مصمم شد تا جهان را از دلایل سرخوردگیاش آگاه کند. او در کتاب بازگشت از اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی میگوید:
https://t.iss.one/Minavash
📝خسرو ناقد
برتراند راسل بر این باور بود که بشریت به نوعی از سوسیالیسم نیاز دارد، اما از آنچه در نظام کمونیستی دیده بود وحشتزده شده بود و هراسناک از آنکه در آیندهای نزدیک نظام استبدادیِ فراگیری در روسیه حکمفرما خواهد شد... راسل پس از بازگشت از کشور روسیه کتابی با عنوان عمل و تئوری بُلشِویسم نوشت که یکی از نخستین تحلیلهای سنجیده و دقیق دربارۀ انقلاب اکتبر و پیامدهای ناشی از آن بهشمار میآید... شور و شوق برای رسالت بزرگی که راسل معتقد بود انقلاب اکتبر باید خود را وقف آن کند، باعث نشد که نگاه شکاندیشانۀ او تیره و تاریک شود و چالشی نهانی که این دین جدید و جزماندیش در برابر خود قرار داده بود، از نظرش دور بماند. او چندین بار بلشویسم را با صدر اسلام مقایسه میکند و بر این باور است که هردو دین، عملگرا، اجتماعی و برونگرایند و میکوشند تا پیروز این جهان شوند.
او اضافه میکند که آنچه را اسلام برای اعراب به انجام رساند، بلشویسم میتواند برای روسها انجام دهد. آنچه در اسلام با یکتاپرستیِ قاطعانه حاصل شد، قرار است در بلشویسم با خداناباوریِ انعطافناپذیر پیگیری شود. ایمان مطلق به خداناباوری، پیروان لنین را به مدافعان مبارزهجو و مصمم دین جدیدشان تبدیل کرده است. آنان هیچ عقیدۀ دیگری را در کنار اعتقادات خود تحمل نمیکنند. بلشویکها به مرجعیت مارکس، نخستین بنیانگذار اصول اعتقادیشان استناد میکنند و گوش به فرمان لنین، رهبر فرّهمند و با ابهّت خود و تصمیمات حزب کمونیستاند؛ مانند اعراب که به اقتدار پیامبر و به حجیت قرآن ایمان داشتند. راسل تردید دارد که دین جدید، همانند اسلام، بتواند در مقابل وسوسههای این جهان ایستادگی کند. پیام بلشویکها جهانی است و بلشویسم قصد دارد انقلاب را به کشورهای دیگر صادر کند؛ مانند اسلام که با قدرت شمشیر سرزمینهای دیگر را تسخیر کرد (ناقد، ۱۳۹۶: ۱۱۱ الی۱۱۴).
کتاب «خِرَدکُشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر»، به گفتهها و نوشتههای برخی از نویسندگان سرشناس غربی نسبت به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و پیامدهای آن پرداخته است. افزون بر اینها، از چرایی گرایش گروهی پُرشمار
از اندیشمندانِ جهان به ایدئولوژی کمونیستی و هواداری آنان از انقلاب اکتبر و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی صحبت کرده است و به دلایل رویگردانیِ شمار کمی از متفکران نسبت به این نظام تمامیتخواه اشاره نموده و سرانجام کمونیسم را تشکیل دینی جدید میداند.
شاید بتوان ستایش بیچونوچرای شخصیتهای نامدار جهان اعم از دانشمندان، فیلسوفان، شاعران، جامعهشناسان و نویسندگان از انقلاب اکتبر و نظام تمامیتخواهِ برآمده از آن را که سبب سانسور، خفقان، وحشتآفرینی و کشتار دستهجمعیِ میلیونها انسان شده است، ترس از پیروزی فاشیسم و نازیسم و ناتوانی دولتهای دمکراتیک در حل مسائل بیکاری و گسترش فقر و بحرانهای اجتماعی دانست (همان: ۴۰ الی۴۳). چنانکه آرتور کوستلر، نویسندۀ نامدار مجارستانی، انگیزۀ خود و دیگران در پیوستن به حزب کمونیست را بیزاری از شرایط موجود، امید به برپایی آرمانشهر و احتمال ورود هیتلر به صحنه دانسته و متذکر شده است که ما در آن زمان صادقانه تصوری گمراهکننده و نادرست از کمونیسم داشتیم و لذا داس و چکش را بر فاشیسم و صلیب شکسته ترجیح دادیم (همان: ۴۳-۴۴).
آرتور کوستلر از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۸ میلادی و حدود هفت سال در حزب کمونیست عضویت داشت. او پس از کنارهگیری از حزب، موقعیت اعضای حزب را با شرایطی مقایسه میکند که آلیس در سرزمین عجایب با آن روبهرو میشود. کوستلر میگوید:
مشکل اساسی ما همانند روش بازی کروکت در آلیس در سرزمین عجایب بود که هیچ منطق و مقرراتی نداشت. دروازهای که هدف بود مرتب درحال جابهجایی و گوی بازی هم یک جوجه تیغی زنده بود. تنها تفاوت این بود که در بازی ما هروقت از یکی از بازیکنان خطایی سرمیزد و ملکه (رهبر) فرمان میداد گردن بزنید، دستور او دیگر شوخی و بازی نبود و به راستی باید اجرا میشد. هرکس میخواست در حزب بماند باید در سرزمین عجایبِ کمونیستی بازیکنی با مهارت باشد (همان: ۱۵۴-۱۶۳-۱۶۴).
آندره ژید هم در ابتدا بر آن باور بود که اعتقاد به کمونیست نوید رهایی و بشارت رستگاری برای بشریت است و اگر لازم باشد که جان خود را در این راه فدا کنم، بیدرنگ چنین خواهم کرد (همان: ۱۸۱). اما ژید زمانی که دریافت حزب کمونیست با هزینه کردنهای کلان سعی دارد او را وسوسه کند و فریب بدهد یا هنگامی که متوجه شد این حزب به صورت کلیسای دین نوبنیادی درآمده و استالین به رهبری خدایگونهٔ آن تبدیل شده است، به بلشویسم و تجربهٔ کمونیستی روسیهٔ شوروی پشت کرد و مصمم شد تا جهان را از دلایل سرخوردگیاش آگاه کند. او در کتاب بازگشت از اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی میگوید:
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
من تردید دارم که امروز در کشوری دیگر حتی اگر آن کشور آلمان هیتلری باشد، فکر و روح انسان تا به این حد سرکوب شده باشد، تهدید و تحت فشار قرار گرفته باشد، در ترس و وحشت به سر برده و مرعوب و به یوغ کشیده شده باشد (همان: ۱۸۴-۱۸۵).
پس از امضای پیمان هیتلر – استالین، افرادی مانند آرتور کوستلر، والتر بنیامین و هزاران روشنفکر دیگر، که تا آن زمان به حزب و انقلاب وفادار مانده بودند، دقیقاً در لحظۀ تاریخی ۲۳ اوت سال ۱۹۳۹ چشمشان بر واقعیتها گشوده شد (همان: ۹۲). هرچند برخی نیز ازجمله جورج برنارد شاو و برتولت برشت تا آخر از استالین و سیاستهای سرکوبگرانۀ او حمایت کردند و بیچونوچرا دلبسته و وفادار روسیۀ شوروی بودند (همان: ۱۰۵-۱۹۳-۲۲۵-۲۲۶). هنگامی که از نویسندۀ نامدار ایرلندی، برنارد شاو، دربارۀ سرکوب دهقانان در شوروی میپرسند، میگوید:
ما امروز نمیتوانیم به خود اجازه دهیم که با همسایۀ با شهامت خود برخوردی فرااخلاقی داشته باشیم؛ همسایهای که به گونهای منصفانه و انسانی یک مشت آدم استثمارگر و سودجو را پاکسازی میکند تا جهان را به جایی امن برای انسانهای شرافتمند تبدیل کند (همان: ۱۰۷).
برتولت برشت، شاعر و نویسندۀ سرشناس آلمانی، نیز تمام جنایات حزب کمونیست را خار و خسهایی بیاهمیت شمرد و در رثای استالین نوشت:
تپش قلب سرکوبشدگان پنج قاره، چه آنان که به رهایی دستیافتهاند و چه آنانی که برای صلح جهانی مبارزه میکنند باید برای لحظاتی از کار افتاده باشد وقتی خبر مرگ استالین را شنیدند. او تجسم امید آنان بود. اما ابزارهای معنوی و مادی که او پدید آورد پابرجاست و همچنان است تداوم تعالیم او (همان: ۲۲۷-۲۴۳).
بسیاری از منتقدان برتولت برشت را با گالیلۀ نمایشنامۀ او مقایسه میکنند؛ با این تفاوت که گالیله بعد از شکنجههای عُمال دادگاههای تفتیش عقاید از نظریههای خود دست کشید و گوشهنشینی اختیار کرد، درحالیکه برشت بدون تحمل شکنجه و بوقلمونصفتانه موضع خود را با رژیم حاکم در سرکوب قیام مردمی تطبیق داد تا بتواند به کارش ادامه دهد و کماکان از امتیازات طرفداری از حاکمیت برخوردار شود (همان: ۲۴۰).
زمانی هم که آلبر کامو وجود اردوگاههای کار اجباری در روسیۀ شوروی را بیپرده و آشکارا محکوم کرد، نزاعی میان او و ژان پل سارتر بهوجود آمد و کار به قطع رابطۀ این دو کشید. سارتر مانند برتولت برشت معتقد بود که باتوجه به نظام بورژوازی، که نمونهای بدتر از سوسیالیسم موجود در جهان کنونی است، روشنفکران غربی حق ندارند روسیۀ شوروی را محکوم کنند (همان: ۹۴).
خسرو ناقد، نویسندۀ شیرازی کتاب خِرَدکُشی، بر آن اعتقاد است که در نهایت کمونیسم و رهبران آن به دین و پیامبران جدیدی تبدیل شدند و به مانند ادیان و انبیاء در چنان هالهای از تنزّه و تقدّس قرار گرفتند که نویسندهٔ مشهوری چون نیکوس کازانتزاکیس در کتاب گزارش به خاک یونان، از حضورش در مرقد مطهّر لنین و از شور و از خودبیخودشدنش در مراسم سالگرد انقلاب اکتبر در میدان سرخ مسکو سخن میگوید. چنانکه مسکو را قلب احتمالی دنیای امروز و بیتالمقدس کارگران میخواند و لنین را به عیسی و قدیسی تشبیه میکند که چهرهای سرشار از نور دارد (همان: ۶۹-۷۰-۲۴۵-۲۴۶).
برتراند راسل هم معتقد است وقتی از بلشویسم بهعنوان پدیدهای اجتماعی سخن میگوییم، باید آن را دینی جدید و نوعی مذهب در قرن بیستم تلقی کنیم و نه یک جنبش سیاسی عادی. آنکه بلشویسم را میپذیرد و بر آن صحه میگذارد، آمادگی پذیرش دلایل علمی را ندارد و از اینرو استدلالهای علمی بر او تأثیر نمیگذارد. لذا او از این طریق به خودکشی فکری و خِرَدکُشی دست میزند (همان: ۱۱۱-۱۱۶-۱۱۷).
بااینکه لنین خواسته بود در کنار مزار مادرش دفن شود، حزب کمونیست و سازمان امنیت روسیهٔ شوروی تصمیم گرفتند که جسد رهبر خداناباور خود را به همان شکل زمان حیات او حفظ کنند و از او زندهای جاوید بسازند. لذا آرامگاه لنین از آن زمان تا کنون برای کمونیستها و طرفداران انقلاب اکتبر، به زیارتگاه و کانون کیشی جدید تبدیل شده است. و صرف وجود چنین آرامگاهی گواه این واقعیت است که نفی خداباوری ناگزیر به معنای از میان رفتن باور مذهبی نیست، و اینکه بدون باور به خدا نیز امکان پدید آمدن دینی جدید وجود دارد (همان: ۲۵۸ الی۲۶۰).
منبع:
_ ناقد، خسرو، ۱۳۹۶، خردکشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
من تردید دارم که امروز در کشوری دیگر حتی اگر آن کشور آلمان هیتلری باشد، فکر و روح انسان تا به این حد سرکوب شده باشد، تهدید و تحت فشار قرار گرفته باشد، در ترس و وحشت به سر برده و مرعوب و به یوغ کشیده شده باشد (همان: ۱۸۴-۱۸۵).
پس از امضای پیمان هیتلر – استالین، افرادی مانند آرتور کوستلر، والتر بنیامین و هزاران روشنفکر دیگر، که تا آن زمان به حزب و انقلاب وفادار مانده بودند، دقیقاً در لحظۀ تاریخی ۲۳ اوت سال ۱۹۳۹ چشمشان بر واقعیتها گشوده شد (همان: ۹۲). هرچند برخی نیز ازجمله جورج برنارد شاو و برتولت برشت تا آخر از استالین و سیاستهای سرکوبگرانۀ او حمایت کردند و بیچونوچرا دلبسته و وفادار روسیۀ شوروی بودند (همان: ۱۰۵-۱۹۳-۲۲۵-۲۲۶). هنگامی که از نویسندۀ نامدار ایرلندی، برنارد شاو، دربارۀ سرکوب دهقانان در شوروی میپرسند، میگوید:
ما امروز نمیتوانیم به خود اجازه دهیم که با همسایۀ با شهامت خود برخوردی فرااخلاقی داشته باشیم؛ همسایهای که به گونهای منصفانه و انسانی یک مشت آدم استثمارگر و سودجو را پاکسازی میکند تا جهان را به جایی امن برای انسانهای شرافتمند تبدیل کند (همان: ۱۰۷).
برتولت برشت، شاعر و نویسندۀ سرشناس آلمانی، نیز تمام جنایات حزب کمونیست را خار و خسهایی بیاهمیت شمرد و در رثای استالین نوشت:
تپش قلب سرکوبشدگان پنج قاره، چه آنان که به رهایی دستیافتهاند و چه آنانی که برای صلح جهانی مبارزه میکنند باید برای لحظاتی از کار افتاده باشد وقتی خبر مرگ استالین را شنیدند. او تجسم امید آنان بود. اما ابزارهای معنوی و مادی که او پدید آورد پابرجاست و همچنان است تداوم تعالیم او (همان: ۲۲۷-۲۴۳).
بسیاری از منتقدان برتولت برشت را با گالیلۀ نمایشنامۀ او مقایسه میکنند؛ با این تفاوت که گالیله بعد از شکنجههای عُمال دادگاههای تفتیش عقاید از نظریههای خود دست کشید و گوشهنشینی اختیار کرد، درحالیکه برشت بدون تحمل شکنجه و بوقلمونصفتانه موضع خود را با رژیم حاکم در سرکوب قیام مردمی تطبیق داد تا بتواند به کارش ادامه دهد و کماکان از امتیازات طرفداری از حاکمیت برخوردار شود (همان: ۲۴۰).
زمانی هم که آلبر کامو وجود اردوگاههای کار اجباری در روسیۀ شوروی را بیپرده و آشکارا محکوم کرد، نزاعی میان او و ژان پل سارتر بهوجود آمد و کار به قطع رابطۀ این دو کشید. سارتر مانند برتولت برشت معتقد بود که باتوجه به نظام بورژوازی، که نمونهای بدتر از سوسیالیسم موجود در جهان کنونی است، روشنفکران غربی حق ندارند روسیۀ شوروی را محکوم کنند (همان: ۹۴).
خسرو ناقد، نویسندۀ شیرازی کتاب خِرَدکُشی، بر آن اعتقاد است که در نهایت کمونیسم و رهبران آن به دین و پیامبران جدیدی تبدیل شدند و به مانند ادیان و انبیاء در چنان هالهای از تنزّه و تقدّس قرار گرفتند که نویسندهٔ مشهوری چون نیکوس کازانتزاکیس در کتاب گزارش به خاک یونان، از حضورش در مرقد مطهّر لنین و از شور و از خودبیخودشدنش در مراسم سالگرد انقلاب اکتبر در میدان سرخ مسکو سخن میگوید. چنانکه مسکو را قلب احتمالی دنیای امروز و بیتالمقدس کارگران میخواند و لنین را به عیسی و قدیسی تشبیه میکند که چهرهای سرشار از نور دارد (همان: ۶۹-۷۰-۲۴۵-۲۴۶).
برتراند راسل هم معتقد است وقتی از بلشویسم بهعنوان پدیدهای اجتماعی سخن میگوییم، باید آن را دینی جدید و نوعی مذهب در قرن بیستم تلقی کنیم و نه یک جنبش سیاسی عادی. آنکه بلشویسم را میپذیرد و بر آن صحه میگذارد، آمادگی پذیرش دلایل علمی را ندارد و از اینرو استدلالهای علمی بر او تأثیر نمیگذارد. لذا او از این طریق به خودکشی فکری و خِرَدکُشی دست میزند (همان: ۱۱۱-۱۱۶-۱۱۷).
بااینکه لنین خواسته بود در کنار مزار مادرش دفن شود، حزب کمونیست و سازمان امنیت روسیهٔ شوروی تصمیم گرفتند که جسد رهبر خداناباور خود را به همان شکل زمان حیات او حفظ کنند و از او زندهای جاوید بسازند. لذا آرامگاه لنین از آن زمان تا کنون برای کمونیستها و طرفداران انقلاب اکتبر، به زیارتگاه و کانون کیشی جدید تبدیل شده است. و صرف وجود چنین آرامگاهی گواه این واقعیت است که نفی خداباوری ناگزیر به معنای از میان رفتن باور مذهبی نیست، و اینکه بدون باور به خدا نیز امکان پدید آمدن دینی جدید وجود دارد (همان: ۲۵۸ الی۲۶۰).
منبع:
_ ناقد، خسرو، ۱۳۹۶، خردکشی: روشنفکران و انقلاب اکتبر، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1🥰1👌1
📘عدمقطعیت در ریاضیات
📝دیوید پیت
ریاضیدانان کار خود را مبرهن و قطعی میپنداشتند تااینکه یکی از بزرگان این عرصه، کورت گودِل، با انتشار مقالهای در سال ۱۹۳۱ جهان ریاضیات را تکان داد و آخرین پناهگاه یقین را با لگد به کناری انداخت و نشان داد که ریاضیات نیز ناقص و قابلتردید است؛ چراکه گزارههای درستی مانند «هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است» وجود دارند که اثباتشدنی نیستند. درست است که هیچ ریاضیدانی تا کنون استثنایی بر این گزاره نیافته و درستی آن در مورد اعداد بسیار بزرگ با رایانه آزمایش شده است، اما آزمایش در مورد تمام اعداد، که بینهایت است، انجام نشده است (پیت، ۱۳۹۴: ۶۵ الی۶۸).
منبع:
_ پیت، اف. دیوید، ۱۳۹۴، از یقین تا تردید، ترجمه محمدعلی جعفری، تهران، آگه.
https://t.iss.one/Minavash
📝دیوید پیت
ریاضیدانان کار خود را مبرهن و قطعی میپنداشتند تااینکه یکی از بزرگان این عرصه، کورت گودِل، با انتشار مقالهای در سال ۱۹۳۱ جهان ریاضیات را تکان داد و آخرین پناهگاه یقین را با لگد به کناری انداخت و نشان داد که ریاضیات نیز ناقص و قابلتردید است؛ چراکه گزارههای درستی مانند «هر عدد زوج مجموع دو عدد اول است» وجود دارند که اثباتشدنی نیستند. درست است که هیچ ریاضیدانی تا کنون استثنایی بر این گزاره نیافته و درستی آن در مورد اعداد بسیار بزرگ با رایانه آزمایش شده است، اما آزمایش در مورد تمام اعداد، که بینهایت است، انجام نشده است (پیت، ۱۳۹۴: ۶۵ الی۶۸).
منبع:
_ پیت، اف. دیوید، ۱۳۹۴، از یقین تا تردید، ترجمه محمدعلی جعفری، تهران، آگه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1👌1
📘رساله الهیسیاسی
📝بندیکت اسپینوزا
علاوه بر کتاب مشهور «اخلاق»، کتاب «رساله الهیسیاسی» نیز یکی دیگر از آثار مهم و تأثیرگذار اسپینوزا بهشمار میرود. کتابی جنجالی و ممنوعه که در سال ۱۶۷۰-۱۶۶۹ بهصورت مخفیانه و بدون نام نویسنده انتشار یافت. اسپینوزا در این اثر خود ضمن دفاع از آزادی اندیشه و بیان، به نقد و تفسیر کتاب مقدّس و تثبیت نظام جمهوری دموکراتیک پرداخته است.
باروخ اسپینوزا ضمن پذیرفتن فلسفه و دین بهعنوان دو رکن در رسیدن به حقیقت و عدمِتضاد میان آن دو، بر تمایز عقل و دین تأکید داشته و معتقد است نه میتوان با عقل به اثبات دین پرداخت و نه باید با اخذ دین عقل را کنار گذاشت؛ زیرا حوزۀ عقل حقیقت است و حوزۀ دین تعبّد (اسپینوزا، ۱۳۹۷: ۳۸۳ الی۳۹۷).
این فیلسوف هلندی در بخش الهیِ کتاب، تعاریف متفاوتی از نبوّت و وحی و معجزه داده و بر آن باور است که فرایض دینی برای استقرار قوانین وضع شده است و در هر دورهای واجب نیست. لذا طبیعتاً هر فردی مکلّف به انجام آن نمیباشد.
از روز روشنتر است که فرایض هیچ ارتباطی با سعادت ندارند و آنکه فرایض عهد عتیق و شریعتِ موسی به چیزی جز مملکت عبریان و لاجَرم جز به منافع مادی مربوط نمیشدند (همان: ۲۰۹-۲۱۰). شریعت تنها برای آنانی نازل شده است که از عقل و تعالیم طبیعی بهرهای نداشتهاند (همان: ۱۴۸).
اسپینوزا با نفی عصمت انبیاء (همان: ۱۴۰) و ذکر این نکته که پیامبران اگر در کلام خود از واژگانی چون ملائکه و شیطان استفاده کردهاند برای آن است که با هر قومی باید تنها به زبان و پندارهای آنان سخن گفت (همان: ۱۵۳)، مینویسد:
نبوّت هرگز انبیاء را عالمتر نساخت و به سبب جهل آنان بر برخی از امور، نباید در امور فلسفی و طبیعی به سراغ آنان رفت (همان: ۱۳۷-۱۵۱). اطلاع داشتن پیامبران از همۀ امور بسیار حیرتآور است و این ادّعای مـفسّران برخلاف صراحت برخی از آیههای کتاب مقدّس است (همان: ۱۳۷). نـبـوّت نه به ذهنی کامل و استدلالی استوار، بلکه به قوّۀ تخیّلی شاداب نیاز دارد... انبیاء در مقایسه با دیگران از ذهن کاملتری برخوردار نبودهاند، بلکه این قوّۀ مخیّلۀ ایشان بود که از دیگران شادابتر بود (همان: ۱۱۲-۱۲۴-۱۲۵).
بندیکت اسپینوزا چیزی به نام معجزه را نیز نپذیرفته است (همان: ۲۲۰ الی۲۲۲) و بر آن اعتقاد است که حادثهای در طبیعت اتفاق نمیافتد که مخالف قوانین هستی باشد. معجزه چه مغایر با طبیعت و چه فراز آن، امری مهمل است. لاجَرم تنها چیزی که میتوانیم در کتاب مقدّس از معجزه بفهمیم این است که پدیدهای است در طبیعت که از فهم انسان فراتر میرود یا فکر میشود که فراتر رفته است (همان: ۲۲۸).
این فیلسوف وحدتِ وجودی، که برخی آن را انکار خدا در لباس ادب دانستهاند، اتّهام کفر و الحاد را نپذیرفته است و ضمن نفی بیایمانی و بیحرمتیاش به کتاب مقدّس، بر قبول کردن کلیّت عهدین اقرار کرده و بر آن باور است که هرگز کتابی نبوده است که از اشتباه بری بوده باشد. لذا پارهای از کتاب مقدّس تحریف شده است (همان: ۳۳۴ الی۳۶۰). او ضمن نبرد با خرافات دینی و تأکید بر جایگاه عقل، بیشتر مردم را عاری از شعور و معتاد به خرافات معرفی کرده است (همان: ۸۳-۸۴).
ترس علّت خرافات است... همۀ مردم بهخصوص آن هنگام که خود را در خطر مییابند و قادر به صیانت از خویش نیستند با تضرّع و اشکهای زنانه متوسّل به حمایت پروردگار میشوند. قسَم میخورند که عقل کور است و خِرَد انسانی بیثمر... از طرف دیگر بر این باورند که ولگردهای خلسهناکِ خیال، رؤیا و هرگونه خواب و خیال کودکانهای جوابی است از غیب، و خدا خردمندان را دوست نمیدارد... آنچه انسان را چنین دیوانه میکند، دلهره است (همان: ۸۴ الی۸۶).
منبع:
_ اسپینوزا، بندیکت، ۱۳۹۷، رساله الهیسیاسی، ترجمه علی فردوسی، تهران، شرکت سهامی انتشار.
https://t.iss.one/Minavash
📝بندیکت اسپینوزا
علاوه بر کتاب مشهور «اخلاق»، کتاب «رساله الهیسیاسی» نیز یکی دیگر از آثار مهم و تأثیرگذار اسپینوزا بهشمار میرود. کتابی جنجالی و ممنوعه که در سال ۱۶۷۰-۱۶۶۹ بهصورت مخفیانه و بدون نام نویسنده انتشار یافت. اسپینوزا در این اثر خود ضمن دفاع از آزادی اندیشه و بیان، به نقد و تفسیر کتاب مقدّس و تثبیت نظام جمهوری دموکراتیک پرداخته است.
باروخ اسپینوزا ضمن پذیرفتن فلسفه و دین بهعنوان دو رکن در رسیدن به حقیقت و عدمِتضاد میان آن دو، بر تمایز عقل و دین تأکید داشته و معتقد است نه میتوان با عقل به اثبات دین پرداخت و نه باید با اخذ دین عقل را کنار گذاشت؛ زیرا حوزۀ عقل حقیقت است و حوزۀ دین تعبّد (اسپینوزا، ۱۳۹۷: ۳۸۳ الی۳۹۷).
این فیلسوف هلندی در بخش الهیِ کتاب، تعاریف متفاوتی از نبوّت و وحی و معجزه داده و بر آن باور است که فرایض دینی برای استقرار قوانین وضع شده است و در هر دورهای واجب نیست. لذا طبیعتاً هر فردی مکلّف به انجام آن نمیباشد.
از روز روشنتر است که فرایض هیچ ارتباطی با سعادت ندارند و آنکه فرایض عهد عتیق و شریعتِ موسی به چیزی جز مملکت عبریان و لاجَرم جز به منافع مادی مربوط نمیشدند (همان: ۲۰۹-۲۱۰). شریعت تنها برای آنانی نازل شده است که از عقل و تعالیم طبیعی بهرهای نداشتهاند (همان: ۱۴۸).
اسپینوزا با نفی عصمت انبیاء (همان: ۱۴۰) و ذکر این نکته که پیامبران اگر در کلام خود از واژگانی چون ملائکه و شیطان استفاده کردهاند برای آن است که با هر قومی باید تنها به زبان و پندارهای آنان سخن گفت (همان: ۱۵۳)، مینویسد:
نبوّت هرگز انبیاء را عالمتر نساخت و به سبب جهل آنان بر برخی از امور، نباید در امور فلسفی و طبیعی به سراغ آنان رفت (همان: ۱۳۷-۱۵۱). اطلاع داشتن پیامبران از همۀ امور بسیار حیرتآور است و این ادّعای مـفسّران برخلاف صراحت برخی از آیههای کتاب مقدّس است (همان: ۱۳۷). نـبـوّت نه به ذهنی کامل و استدلالی استوار، بلکه به قوّۀ تخیّلی شاداب نیاز دارد... انبیاء در مقایسه با دیگران از ذهن کاملتری برخوردار نبودهاند، بلکه این قوّۀ مخیّلۀ ایشان بود که از دیگران شادابتر بود (همان: ۱۱۲-۱۲۴-۱۲۵).
بندیکت اسپینوزا چیزی به نام معجزه را نیز نپذیرفته است (همان: ۲۲۰ الی۲۲۲) و بر آن اعتقاد است که حادثهای در طبیعت اتفاق نمیافتد که مخالف قوانین هستی باشد. معجزه چه مغایر با طبیعت و چه فراز آن، امری مهمل است. لاجَرم تنها چیزی که میتوانیم در کتاب مقدّس از معجزه بفهمیم این است که پدیدهای است در طبیعت که از فهم انسان فراتر میرود یا فکر میشود که فراتر رفته است (همان: ۲۲۸).
این فیلسوف وحدتِ وجودی، که برخی آن را انکار خدا در لباس ادب دانستهاند، اتّهام کفر و الحاد را نپذیرفته است و ضمن نفی بیایمانی و بیحرمتیاش به کتاب مقدّس، بر قبول کردن کلیّت عهدین اقرار کرده و بر آن باور است که هرگز کتابی نبوده است که از اشتباه بری بوده باشد. لذا پارهای از کتاب مقدّس تحریف شده است (همان: ۳۳۴ الی۳۶۰). او ضمن نبرد با خرافات دینی و تأکید بر جایگاه عقل، بیشتر مردم را عاری از شعور و معتاد به خرافات معرفی کرده است (همان: ۸۳-۸۴).
ترس علّت خرافات است... همۀ مردم بهخصوص آن هنگام که خود را در خطر مییابند و قادر به صیانت از خویش نیستند با تضرّع و اشکهای زنانه متوسّل به حمایت پروردگار میشوند. قسَم میخورند که عقل کور است و خِرَد انسانی بیثمر... از طرف دیگر بر این باورند که ولگردهای خلسهناکِ خیال، رؤیا و هرگونه خواب و خیال کودکانهای جوابی است از غیب، و خدا خردمندان را دوست نمیدارد... آنچه انسان را چنین دیوانه میکند، دلهره است (همان: ۸۴ الی۸۶).
منبع:
_ اسپینوزا، بندیکت، ۱۳۹۷، رساله الهیسیاسی، ترجمه علی فردوسی، تهران، شرکت سهامی انتشار.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2
📘اَناهیتا
📝ابراهیم پورداود
هـریـمن لـوای ظـفـر بـرفـراشت
عرب را بایران زمین برگماشت...
بتاراج رفت آنـچـه بـد سـیـم و زر
ز ایـــوان شــاهــنـشه دادگر...
چو رفت از میان تاج و تخت شهی
نـمـاند بـجا نـیـز دیـن بـهی...
اهـورا ز تـو چاره بـایـسـت و بـس
«جَسَ مِه اَوَنگهه» بفریاد رس...
دریـــغــا ز فــر و ز بــرز کــیـان
دریـغـا ز آیــیـن اسـپـیـتمان...
از آن روز گــلـزار مـا خار گـشـت
ز هرسو گـزندی نـمودار گشت
از آن روز شـد واژگـون بـخـت زن
سـیهچادر افـکند و شد شوم تن
رخ نــازنــیـنـش بـپـرده نـهـفـت
بـزنـدانسرا شـد بـانـدوه جفت
از آن روز هـم مـرد درویــش شـد
سبکمایه و سستاندیش شد...
بـــهـل قــصـۀ تـازی و پـیـغـوی
سخن گـوی از خـسرو پـهـلوی
شـهـنـشـاه را تـخـت پایـنـده بـاد
هــمـاره بـرو بــوم مـا زنـده باد
(پورداود، ۱۳۴۳: ذیل «مثنوی یزدگردشهریار»، ۳۸۹ الی۳۹۷)
کتاب «اَناهیتا»، شامل زندگینامه و پنجاه مقاله و گفتار از ابراهیم پورداود است که با اجازۀ او و به کوشش مرتضی گرجی در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت. این کتاب بار دیگر در سال ۱۳۸۰ با تصحیح میترا مهرآبادی و سانسور قسمتهایی ازجمله حذف گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، تجدید چاپ شد.
پورداود در پانزدهم اسفند ۱۲۶۴ در محلۀ سبزهمیدان رشت چشم به جهان گشود. او یکیدو سال پیش از غوغای مشروطیت برای تحصیل عازم تهران شد. سپس به بیروت رفت و نام پورداود را برای خود انتخاب کرد. پس از دو سالونیم اقامت در لبنان، برای دیدار خانوادهاش به رشت برگشت و بعد از چند هفته رهسپار فرانسه شد و در پاریس به تحصیل حقوق پرداخت. چند سال هم در برلین سکونت گزید و در ادامه با زن و یگانه فرزندش رهسپار هندوستان شد و دوسالونیم در آنجا اقامت کرد و به انتشار بخشی از مزدیسنا و گزارش اوستا پرداخت. پورداود پس از سالهای دراز به ناچار از اروپا رخت بربست و در سال ۱۳۱۸ وارد تهران شد و در دانشگاه تهران مشغول به تدریس گردید (همان: ۱ الی۳).
پورداود (۱۲۶۴-۱۳۴۷) بااینکه در کودکی به مکتب و مدرسۀ دینی رفت، در آغاز جوانی طب تحصیل کرد، در پاریس علم حقوق آموخت، روزگاری در صحنۀ سیاست ظاهر شد و زمان درازی از عمر را به شاعری پرداخت، اما سرانجام در پرتو کتاب اوستا، راه خود را بازیافت و سالیان درازی از عمر خویش را بر سر این کار بهسر آورد (همان: ۹). علامه محمد قزوینی در مورد سبک نگارش پورداود در اوستا، در مکتوبی خطاب به او، مینویسد:
این کتاب یکی دو ماه قبل برای بنده رسیده و بنده با کمال لذت، یک دور آن را مطالعه کردم و خواستم همانوقت مکتوبی خدمت سرکار در این خصوص عرض کنم و سرکار را به این خدمت بسیارمهم به ادبیات فارسی، یعنی ترجمۀ اوستا به فارسی سلیس معمولی عوامفهمِ خواصپسند که شاید اولین مرتبه باشد بعد از اسلام که چنین کاری انجام شده است، تهنیت بگویم ولی حقیقتش این است، که به قول سعدی خجل شد چو پهنای دریا بدید، خودم را و معلومات ناقصۀ خودم را در جنب این کتاب عظیمالقدر عظیمالشأن کبیرالحجم، کوچک دیدم (همان: ۱۰).
پورداود نیز در سال ۱۳۰۷ دیباچهای بر «بیست مقالۀ قزوینی» نوشت و قزوینی را دانشمند پاکسرشت، استاد ارجمند و فرزانهدوست خود خواند و اذعان داشت که آثار گرانبهای قزوینی به خوبی گویای پایۀ دانش و نمودار نهاد نیک اوست. چنانکه در ادامه به دوستی خود با علامه قزوینی اشاره کرده و میافزاید چون من سالها با مرحوم قزوینی در پاریس و برلن بودم و با همدیگر دوستی داشتیم، به درستی میتوانم بگویم که وسعت اطلاعات او بسیار بیشتر از آن اندازهای است که در آثار وی دیده میشود. قزوینی بسیار دقیق و بیاندازه بااحتیاط بود و از نوشتن بسیاری از مطالب خودداری میکرد. اینست که آنچه از او بهجا مانده، به تحقیق قابل اعتماد است و از اسناد گرانبهای این قرن بهشمار میرود (همان: ۱۳۶ الی۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
📝ابراهیم پورداود
هـریـمن لـوای ظـفـر بـرفـراشت
عرب را بایران زمین برگماشت...
بتاراج رفت آنـچـه بـد سـیـم و زر
ز ایـــوان شــاهــنـشه دادگر...
چو رفت از میان تاج و تخت شهی
نـمـاند بـجا نـیـز دیـن بـهی...
اهـورا ز تـو چاره بـایـسـت و بـس
«جَسَ مِه اَوَنگهه» بفریاد رس...
دریـــغــا ز فــر و ز بــرز کــیـان
دریـغـا ز آیــیـن اسـپـیـتمان...
از آن روز گــلـزار مـا خار گـشـت
ز هرسو گـزندی نـمودار گشت
از آن روز شـد واژگـون بـخـت زن
سـیهچادر افـکند و شد شوم تن
رخ نــازنــیـنـش بـپـرده نـهـفـت
بـزنـدانسرا شـد بـانـدوه جفت
از آن روز هـم مـرد درویــش شـد
سبکمایه و سستاندیش شد...
بـــهـل قــصـۀ تـازی و پـیـغـوی
سخن گـوی از خـسرو پـهـلوی
شـهـنـشـاه را تـخـت پایـنـده بـاد
هــمـاره بـرو بــوم مـا زنـده باد
(پورداود، ۱۳۴۳: ذیل «مثنوی یزدگردشهریار»، ۳۸۹ الی۳۹۷)
کتاب «اَناهیتا»، شامل زندگینامه و پنجاه مقاله و گفتار از ابراهیم پورداود است که با اجازۀ او و به کوشش مرتضی گرجی در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت. این کتاب بار دیگر در سال ۱۳۸۰ با تصحیح میترا مهرآبادی و سانسور قسمتهایی ازجمله حذف گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، تجدید چاپ شد.
پورداود در پانزدهم اسفند ۱۲۶۴ در محلۀ سبزهمیدان رشت چشم به جهان گشود. او یکیدو سال پیش از غوغای مشروطیت برای تحصیل عازم تهران شد. سپس به بیروت رفت و نام پورداود را برای خود انتخاب کرد. پس از دو سالونیم اقامت در لبنان، برای دیدار خانوادهاش به رشت برگشت و بعد از چند هفته رهسپار فرانسه شد و در پاریس به تحصیل حقوق پرداخت. چند سال هم در برلین سکونت گزید و در ادامه با زن و یگانه فرزندش رهسپار هندوستان شد و دوسالونیم در آنجا اقامت کرد و به انتشار بخشی از مزدیسنا و گزارش اوستا پرداخت. پورداود پس از سالهای دراز به ناچار از اروپا رخت بربست و در سال ۱۳۱۸ وارد تهران شد و در دانشگاه تهران مشغول به تدریس گردید (همان: ۱ الی۳).
پورداود (۱۲۶۴-۱۳۴۷) بااینکه در کودکی به مکتب و مدرسۀ دینی رفت، در آغاز جوانی طب تحصیل کرد، در پاریس علم حقوق آموخت، روزگاری در صحنۀ سیاست ظاهر شد و زمان درازی از عمر را به شاعری پرداخت، اما سرانجام در پرتو کتاب اوستا، راه خود را بازیافت و سالیان درازی از عمر خویش را بر سر این کار بهسر آورد (همان: ۹). علامه محمد قزوینی در مورد سبک نگارش پورداود در اوستا، در مکتوبی خطاب به او، مینویسد:
این کتاب یکی دو ماه قبل برای بنده رسیده و بنده با کمال لذت، یک دور آن را مطالعه کردم و خواستم همانوقت مکتوبی خدمت سرکار در این خصوص عرض کنم و سرکار را به این خدمت بسیارمهم به ادبیات فارسی، یعنی ترجمۀ اوستا به فارسی سلیس معمولی عوامفهمِ خواصپسند که شاید اولین مرتبه باشد بعد از اسلام که چنین کاری انجام شده است، تهنیت بگویم ولی حقیقتش این است، که به قول سعدی خجل شد چو پهنای دریا بدید، خودم را و معلومات ناقصۀ خودم را در جنب این کتاب عظیمالقدر عظیمالشأن کبیرالحجم، کوچک دیدم (همان: ۱۰).
پورداود نیز در سال ۱۳۰۷ دیباچهای بر «بیست مقالۀ قزوینی» نوشت و قزوینی را دانشمند پاکسرشت، استاد ارجمند و فرزانهدوست خود خواند و اذعان داشت که آثار گرانبهای قزوینی به خوبی گویای پایۀ دانش و نمودار نهاد نیک اوست. چنانکه در ادامه به دوستی خود با علامه قزوینی اشاره کرده و میافزاید چون من سالها با مرحوم قزوینی در پاریس و برلن بودم و با همدیگر دوستی داشتیم، به درستی میتوانم بگویم که وسعت اطلاعات او بسیار بیشتر از آن اندازهای است که در آثار وی دیده میشود. قزوینی بسیار دقیق و بیاندازه بااحتیاط بود و از نوشتن بسیاری از مطالب خودداری میکرد. اینست که آنچه از او بهجا مانده، به تحقیق قابل اعتماد است و از اسناد گرانبهای این قرن بهشمار میرود (همان: ۱۳۶ الی۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
پورداود، که ابتدا به شعر و شاعری شناخته میشد، در دیباچۀ دیوان خود، که به نام یگانه دخترش پوراندختنامه نامیده شد، مینویسد:
این دیوان در مملکتی که صدها فردوسی و خیام داشته، چون قطرۀ ناچیزی است در مقابل دریای مواج ادبی. این دیوان از طرف شاعری نیست بلکه از سوی دانشجویی است و آن نمونهای است از احساسات وی نسبت به خاک مقدّس وطنش ایران. این احساسات پسازین، در انتشار کتبی چون گاتها و یشتها بروز خواهد کرد (همان: ۴). چنانکه در غزلی، که در پوراندختنامه نیامده است، میآورد (همان: 6):
از آه بــخـشـکـانـم آب هــمـه دریـا را
وز اشـک کـنـم دریـا روی همه صـحرا را
در خیل هـمه یـاران هـمـراز نمیجـویم
نه زاهـد روحانـی نه شـاهـد زیـبـا را
از مـدرسه و از درس کی چاره شود دردم
ساز و دف و نی خوشتر دلداده و شیدا را
می گرچه حرام آمد در کـیـش مسلمانی
در بـادهکـشی پــویـم آیـیـن مـسـیـحا را
جمعی به در مسجد خیلی بهسوی فرخار
خلقی به کنشت اندر جمعی است کلیسا را
گر از سـتم گیتی آتشکده شد خاموش
در کـاخ دل افروزم کانون اوستا را علامه قزوینی در کتاب بیست مقالۀ قزوینی، پورداود را شاعری مستعد با طرزی بدیع و اسلوبی غریب متمایل به فارسی خالص معرفی میکند و ضمن تحسین خلوص نیّت و شور و حرارت او، از مخالفت خود با تعصّب مخصوص پورداود بر ضدّ نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجعبه عرب است، سخن میگوید (همان: ۷-۸). چنانکه برخی نیز معتقدند باآنکه میتوان گفت بدون یاری جستن از کتابها و مقالههای ارزشمند پورداود امکان قدم نهادن به حیطۀ پژوهشهای تاریخ و فرهنگ ایران باستان وجود ندارد، اما در برخی از موارد این دلبستگی بسیارزیاد پورداود به ایران باستان، به تعصّب شدیدی کشیده شده است که شایستۀ یک محقّق راستین نیست.
پورداود در گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، آموختن زبان عربی در دبیرستان و دانشگاه را اتلاف وقت شمرده و این زبان و زبان اردو و ترکی را بیمصرف میخواند. چنانکه معتقد است در میان نویسندگان عصر او آنانی که عربیدان شناخته نشدند، بهتر و سادهتر و پاکیزهتر مینویسند. لذا عربی به درد جوانها نمیخورد و گروه انبوهی آرزو دارند که این درس بیهوده از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود (همان: ۵۱ الی۵۴).
او در گفتار تغییر خط، نیز به نقد و هجو اعراب و خط عربی پرداخته و متذکّر شده است که الفبای عربی را به زور دشمن پذیرفتهایم و هر ایرانی میهندوست از آن بیزار است. هرچند در عینحال، مخالف تغییر خط بوده و چنین عملی را بسیار زیانبخش و سبب آسیب دیدن ذخیرۀ فرهنگ و آثار کنونی ما میداند. پورداود سخنان طرفداران تغییر خط و استناد آنان به موفقیّت تغییر خط در ترکیه را درست و قانعکننده نشمرده و عیبی چون عدمِتلفّظ درست کلمات فارسی را مختص به الفبای ما نمیداند و معتقد است کلمات انگلیسی و فرانسوی را هم نمیتوان با همان الفبای لاتین درست بر زبان آورد (همان: ۳۶ الی۳۹).
پورداود در گفتاری دیگر از این کتاب با عنوان چرا ایرانیان از تازیان شکست خوردند، شکست ایرانیان در پایان روزگار ساسانیان از تازیان را یکی از ننگترین پیشآمدهای کارنامۀ کهنسال ایران میخواند که سبب شد شاهنشاهی بزرگ و برخوردار از فرهنگ، به دست مردمانی بیابانی و مشتی غارتگر فرومایه و موشخوار از میان برود. او شکست ایران از یونان و حتی مغولها را دربرابر شکست از اعراب قابل تحمّلتر میشمرد؛ چراکه معتقد است دیو تعصّب دینی، که سهمگینترین دشمن هر کشوری است، در زمان مغولها، که فاقد تعصّب بودند، به مرز و بوم ما رخنه نکرد و ایرانیان چون به دین و آیین مغول نبودند، از نوشتن آنهمه بیداد خودداری نکردند. حال آنکه نوشتههای بهجای مانده از تاخت و تاز تازیان چنین نیست و در برخی از آنها به معجزهها و پیشآمدهای شگفتانگیز و پیشگوییهای باور نکردنی چون شکاف برداشتن ایوان مداین و خشک شدن دریاچۀ ساوه و خاموش شدن آتشکدۀ پارس و داستان ساختگی نامههای رسولالله به خسرو پرویز و امپراتور رم برمیخوریم. پس در شکست ایرانیان از تازیان معجزهای روی نداد و خواست خدایی هم بر این نبود که تمدّنی دستخوش توحّشی گردد (همان: ۳۴۰ الی۳۴۳).
منبع:
_ پورداود، ابراهیم، ۱۳۴۳، اناهیتا: پنجاه گفتار پورداود، به کوشش مرتضی گرجی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
پورداود، که ابتدا به شعر و شاعری شناخته میشد، در دیباچۀ دیوان خود، که به نام یگانه دخترش پوراندختنامه نامیده شد، مینویسد:
این دیوان در مملکتی که صدها فردوسی و خیام داشته، چون قطرۀ ناچیزی است در مقابل دریای مواج ادبی. این دیوان از طرف شاعری نیست بلکه از سوی دانشجویی است و آن نمونهای است از احساسات وی نسبت به خاک مقدّس وطنش ایران. این احساسات پسازین، در انتشار کتبی چون گاتها و یشتها بروز خواهد کرد (همان: ۴). چنانکه در غزلی، که در پوراندختنامه نیامده است، میآورد (همان: 6):
از آه بــخـشـکـانـم آب هــمـه دریـا را
وز اشـک کـنـم دریـا روی همه صـحرا را
در خیل هـمه یـاران هـمـراز نمیجـویم
نه زاهـد روحانـی نه شـاهـد زیـبـا را
از مـدرسه و از درس کی چاره شود دردم
ساز و دف و نی خوشتر دلداده و شیدا را
می گرچه حرام آمد در کـیـش مسلمانی
در بـادهکـشی پــویـم آیـیـن مـسـیـحا را
جمعی به در مسجد خیلی بهسوی فرخار
خلقی به کنشت اندر جمعی است کلیسا را
گر از سـتم گیتی آتشکده شد خاموش
در کـاخ دل افروزم کانون اوستا را علامه قزوینی در کتاب بیست مقالۀ قزوینی، پورداود را شاعری مستعد با طرزی بدیع و اسلوبی غریب متمایل به فارسی خالص معرفی میکند و ضمن تحسین خلوص نیّت و شور و حرارت او، از مخالفت خود با تعصّب مخصوص پورداود بر ضدّ نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجعبه عرب است، سخن میگوید (همان: ۷-۸). چنانکه برخی نیز معتقدند باآنکه میتوان گفت بدون یاری جستن از کتابها و مقالههای ارزشمند پورداود امکان قدم نهادن به حیطۀ پژوهشهای تاریخ و فرهنگ ایران باستان وجود ندارد، اما در برخی از موارد این دلبستگی بسیارزیاد پورداود به ایران باستان، به تعصّب شدیدی کشیده شده است که شایستۀ یک محقّق راستین نیست.
پورداود در گفتار تدریس زبان عربی باید از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود، آموختن زبان عربی در دبیرستان و دانشگاه را اتلاف وقت شمرده و این زبان و زبان اردو و ترکی را بیمصرف میخواند. چنانکه معتقد است در میان نویسندگان عصر او آنانی که عربیدان شناخته نشدند، بهتر و سادهتر و پاکیزهتر مینویسند. لذا عربی به درد جوانها نمیخورد و گروه انبوهی آرزو دارند که این درس بیهوده از برنامۀ فرهنگ ما حذف شود (همان: ۵۱ الی۵۴).
او در گفتار تغییر خط، نیز به نقد و هجو اعراب و خط عربی پرداخته و متذکّر شده است که الفبای عربی را به زور دشمن پذیرفتهایم و هر ایرانی میهندوست از آن بیزار است. هرچند در عینحال، مخالف تغییر خط بوده و چنین عملی را بسیار زیانبخش و سبب آسیب دیدن ذخیرۀ فرهنگ و آثار کنونی ما میداند. پورداود سخنان طرفداران تغییر خط و استناد آنان به موفقیّت تغییر خط در ترکیه را درست و قانعکننده نشمرده و عیبی چون عدمِتلفّظ درست کلمات فارسی را مختص به الفبای ما نمیداند و معتقد است کلمات انگلیسی و فرانسوی را هم نمیتوان با همان الفبای لاتین درست بر زبان آورد (همان: ۳۶ الی۳۹).
پورداود در گفتاری دیگر از این کتاب با عنوان چرا ایرانیان از تازیان شکست خوردند، شکست ایرانیان در پایان روزگار ساسانیان از تازیان را یکی از ننگترین پیشآمدهای کارنامۀ کهنسال ایران میخواند که سبب شد شاهنشاهی بزرگ و برخوردار از فرهنگ، به دست مردمانی بیابانی و مشتی غارتگر فرومایه و موشخوار از میان برود. او شکست ایران از یونان و حتی مغولها را دربرابر شکست از اعراب قابل تحمّلتر میشمرد؛ چراکه معتقد است دیو تعصّب دینی، که سهمگینترین دشمن هر کشوری است، در زمان مغولها، که فاقد تعصّب بودند، به مرز و بوم ما رخنه نکرد و ایرانیان چون به دین و آیین مغول نبودند، از نوشتن آنهمه بیداد خودداری نکردند. حال آنکه نوشتههای بهجای مانده از تاخت و تاز تازیان چنین نیست و در برخی از آنها به معجزهها و پیشآمدهای شگفتانگیز و پیشگوییهای باور نکردنی چون شکاف برداشتن ایوان مداین و خشک شدن دریاچۀ ساوه و خاموش شدن آتشکدۀ پارس و داستان ساختگی نامههای رسولالله به خسرو پرویز و امپراتور رم برمیخوریم. پس در شکست ایرانیان از تازیان معجزهای روی نداد و خواست خدایی هم بر این نبود که تمدّنی دستخوش توحّشی گردد (همان: ۳۴۰ الی۳۴۳).
منبع:
_ پورداود، ابراهیم، ۱۳۴۳، اناهیتا: پنجاه گفتار پورداود، به کوشش مرتضی گرجی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘مسئلهٔ اسپینوزا
📝اروین یالوم
اروین دیوید یالوم در رمان «مسئلۀ اسپینوزا»، به زندگی اسپینوزا و آلفرد روزنبرگ، تئوریسین حزب نازی، پرداخته است. دکتر یالوم علّت علاقهاش به اسپینوزا را گرایشهای سنّتشکنانۀ اسپینوزا، پیروی اینشتین از اسپینوزا و خدای اسپینوزا میداند که کاملاً همتراز با طبیعت است (یالوم، ۱۳۹۲: ۱۹).
بنتو اسپینوزا - به زبان پرتغالی - خدا را همان طبیعت میدانست (همان: ۱۸۳-۲۹۷) و اولین صفحه از کتاب رساله الهیسیاسی او با این جمله و عبارت شروع میشود: ترس، خرافات میپرورد (همان: ۲۳۸). لذا بندیکت اسپینوزا - به زبان لاتینی - با رهایی از ترس، کتب مقدّس را کلام خداوند نشمرده و آن را چیزی بیش از تصوّرهای خیالی پیامبران نمیداند (همان: ۱۲۴-۱۲۵).
اسپینوزا زندگی اخروی را هم نفی کرده (همان: ۱۸۰) و معتقد است معجزهها فقط بهواسطۀ جهل انسان وجود دارند؛ چراکه در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علّتهای طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه درنظر میگرفتند (همان: ۱۷۴). چنانکه مذهب بافتی از رموز مسخره و احمقانه است (همان: ۲۳۸).
این سخنان سبب شد تا باروخ اسپینوزا - به زبان عبری - در بیستوچهار سالگی از جامعۀ مذهبی آمستردام - پدر اسپینوزا گویی اهل اسپانیا بود که به پرتغال مهاجرت کرد و سپس به آمستردام رفت (همان: ۲۶۵) - رانده شود و توسط یهودیان تکفیر گردد. عالمان یهودی در ابتدا به اسپنوزا، که سالها مطالعات دینی داشت، بهشرط آنکه سکوت کند، جایگاه پژوهشگری در زمینۀ تورات و دریافت مستمری مادامالعمر پیشنهاد کردند، اما او نپذیرفت (همان: ۲۰۶-۲۰۷). و این امر سبب طرد شدن اسپینوزا از جامعه و خانواده گردید تا جایی که برخی از نزدیکان اسپینوزا مانند خواهرش با خشم و نفرت او را کافر میخواندند (همان: ۸۴-۸۵-۸۸).
اسپینوزا، که سالها منزوی بود و با اشتغال به تراشیدن شیشههای عدسی ساده میزیست (همان: ۲۳۱)، به نوشتن کتاب مشهور اخلاق اقدام نمود و سرانجام در سنّ چهلوپنج سالگی دیده از جهان فروبست بدون آنکه تصویر و عکسی از خود به یادگار گذاشته باشد (همان: ۲۲).
منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۹۲، مسئلۀ اسپینوزا، ترجمه زهرا حسینیان، مشهد، ترانه.
https://t.iss.one/Minavash
📝اروین یالوم
اروین دیوید یالوم در رمان «مسئلۀ اسپینوزا»، به زندگی اسپینوزا و آلفرد روزنبرگ، تئوریسین حزب نازی، پرداخته است. دکتر یالوم علّت علاقهاش به اسپینوزا را گرایشهای سنّتشکنانۀ اسپینوزا، پیروی اینشتین از اسپینوزا و خدای اسپینوزا میداند که کاملاً همتراز با طبیعت است (یالوم، ۱۳۹۲: ۱۹).
بنتو اسپینوزا - به زبان پرتغالی - خدا را همان طبیعت میدانست (همان: ۱۸۳-۲۹۷) و اولین صفحه از کتاب رساله الهیسیاسی او با این جمله و عبارت شروع میشود: ترس، خرافات میپرورد (همان: ۲۳۸). لذا بندیکت اسپینوزا - به زبان لاتینی - با رهایی از ترس، کتب مقدّس را کلام خداوند نشمرده و آن را چیزی بیش از تصوّرهای خیالی پیامبران نمیداند (همان: ۱۲۴-۱۲۵).
اسپینوزا زندگی اخروی را هم نفی کرده (همان: ۱۸۰) و معتقد است معجزهها فقط بهواسطۀ جهل انسان وجود دارند؛ چراکه در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علّتهای طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه درنظر میگرفتند (همان: ۱۷۴). چنانکه مذهب بافتی از رموز مسخره و احمقانه است (همان: ۲۳۸).
این سخنان سبب شد تا باروخ اسپینوزا - به زبان عبری - در بیستوچهار سالگی از جامعۀ مذهبی آمستردام - پدر اسپینوزا گویی اهل اسپانیا بود که به پرتغال مهاجرت کرد و سپس به آمستردام رفت (همان: ۲۶۵) - رانده شود و توسط یهودیان تکفیر گردد. عالمان یهودی در ابتدا به اسپنوزا، که سالها مطالعات دینی داشت، بهشرط آنکه سکوت کند، جایگاه پژوهشگری در زمینۀ تورات و دریافت مستمری مادامالعمر پیشنهاد کردند، اما او نپذیرفت (همان: ۲۰۶-۲۰۷). و این امر سبب طرد شدن اسپینوزا از جامعه و خانواده گردید تا جایی که برخی از نزدیکان اسپینوزا مانند خواهرش با خشم و نفرت او را کافر میخواندند (همان: ۸۴-۸۵-۸۸).
اسپینوزا، که سالها منزوی بود و با اشتغال به تراشیدن شیشههای عدسی ساده میزیست (همان: ۲۳۱)، به نوشتن کتاب مشهور اخلاق اقدام نمود و سرانجام در سنّ چهلوپنج سالگی دیده از جهان فروبست بدون آنکه تصویر و عکسی از خود به یادگار گذاشته باشد (همان: ۲۲).
منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۹۲، مسئلۀ اسپینوزا، ترجمه زهرا حسینیان، مشهد، ترانه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2