میناوش
466 subscribers
2 photos
1 video
7 files
796 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘چند نکته در شعر حافظ

📝محمدرضا شفیعی کدکنی

یکی از مقالات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، که پیرامون مفهوم شراب در اشعار حافظ نگاشته شده است، مقالۀ «چند نکته در شعر حافظ» است. نوشته‌ای که در یکی از شماره‌های مجلۀ بخارا در بزرگداشت عبدالرحیم جعفری انتشار یافت. شفیعی کدکنی در این مقالۀ مختصر به معرّفی یکی از شاعران نزدیک به‌ عصر حافظ به نام یحیی سیبَک نیشابوری (متوفی ۸۵۲ هجری) و دو دیوان او پرداخته است. دیوان «اسراریِ» سیبک نیشابوری دربارۀ حشیش و اصطلاحات اصحاب آن است که از آن مادۀ مخدّر به اسرار یاد می‌کردند. و دیوان دیگر او که به «خمّاری» شهرت یافته است، دربارۀ شراب و عقاید ایرانیان پیرامون مِی و شراب است که در هیچ متن ادبی دیگری دیده نشده است.

شفیعی کدکنی ضمن برشمردن خصوصیات شراب از منظر سیبَک فتّاحی نیشابوری، به مقدمۀ این شاعر بر دیوان خمّاری خویش اشاره کرده و اذعان می‌کند که سیبک نیشابوری معتقد است که شاعران بزرگی چون خیام، نِزاری قُهِستانی و حافظ به ستایش از شراب خوراکی پرداخته‌اند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۴: ۶ الی۱۶).

ز حافظ بین چو گل صدگونه خُرده
که بر کأساً دهاقاً وقف کرده

منبع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۴، «چند نکته در شعر حافظ»، بخارا، شماره ۱۰۹.
https://t.iss.one/Minavash
👍32
📘مقدمهٔ حافظ شیراز

📝احمد شاملو

لورکا برای من جالب بود، در مرحلۀ اول. اوایل مایاکوفسکی به‌خاطر خشونتش و بعد الوار و لورکا. بعد از اینا - وقتی اینا به‌کلّی فراموش شدن - حافظ جانشین همۀ این‌ها شد (شاملو، ۱۳۹۶: ۱۹). حافظ اولین و بزرگ‌ترین شاعرِ آته‌ایستِ دنیا (همان: ۱۵۹)، شاعرترینِ شاعرانِ جهان و شگفت‌انگیزترین نمونۀ خلاقیتِ ذهنِ آدمی است (همان: ۲۳۱). حافظ به‌عقیدۀ من شاید هنوز هزارسال زود باشه که بشناسنش (همان: ۱۴).
احمد شاملو در مقدمۀ «حافظ شیراز» می‌نویسد: حافظ راز عجیبی است! به راستی کیست این قلندرِ یک‌لا قبایِ کفرگو که در تاریک‌ترین ادوارِ سلطۀ ریاکارانِ زهد فروش، یک تنه وعدۀ رستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می‌خواند؟ به راستی کیست این مردِ عجیب که، با این‌همه، حتّی در خانۀ قشری‌ترین مردمِ این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه می‌نهند، بی‌طهارت دست به سویش نمی‌برند و چون به دست گرفتند همچون کتاب آسمانی می‌بوسند و به پیشانی می‌گذارند، سروش غیبش می‌دانند و سرنوشتِ اعمال و افعالِ خود را با اعتمادِ تمام بدو می‌سپارند؟ کیست این کافر که چنین به حرمت در صفِ پیغمبران و اولیاءالله‌اش می‌نشانند (شاملو، ۱۳۵۴: ۲۵-۲۶)؟
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم (همان: ۳۸)

یکی از آثار جنجالی احمد شاملو، کتاب «حافظ شیراز» است. کتابی که اختلاف و آشفتگی‌های متعددِ موجود در نسخه‌های دیوان حافظ، سبب شد تا شاملو تصحیحی جدید و تا حدودی ذوقی از اشعار حافظ منتشر کند و در آن جای بسیاری از مصرع‌ها را تغییر دهد. این امر و خصوصاً مقدمۀ بی‌پردۀ او، که در چاپ اول و دوم آن در سال ۱۳۵۴ توسط انتشارات مروارید به طبع رسید و در چاپ‌های بعدی اجازۀ انتشار نیافت، نقدهای بسیاری را به دنبال داشت.
شاملو معتقد است آنچه به نام دیوان حافظ در اختیار ماست، همۀ سروده‌های حافظ نیست. آنچه مسلّم است این است که مهمترین و به‌ اصطلاح خطرناک‌ترین آثار او از یک‌سو و آخرین سروده‌هایش از سوی دیگر به قطع از میان رفته است (همان: ۴۹). و به احتمال بسیار راز موفقیت کاملاً استثنایی حافظ و خیام، که هردو معاد را انکار می‌کنند و با این‌همه محبوبیت آن دو در جامعه‌یی تا بدین پایه قشری به‌حدّی است که به‌خصوص حافظ را لسان‌الغیب می‌خوانند، در فلسفۀ خوشباشی حافظ و خیام نهفته است (همان: ۴۱-۴۲).
منابع:

_ شاملو، احمد، ۱۳۵۴، حافظ شیراز، تهران، مروارید.

_ شاملو، آیدا، ۱۳۹۶، سندباد در سفر مرگ: مجموعه گفت‌وگوهای احمد شاملو، تهران، چشمه.
https://t.iss.one/Minavash
4👍1👌1
📘آیا باید ساد را بسوزانیم؟

📝سیمون دوبوآر

سیمون دوبوآر، در نوشته‌ای مختصر با نام «آیا باید ساد را بسوزانیم؟»، به بررسی آراء و آثار مارکی دو ساد (۱۷۴۰-۱۸۱۴) پرداخته است. دوبوآر معتقد است که دست‌نوشته‌های دو ساد را سوزانده‌اند و کتاب‌هایش را قدغن کرده‌اند؛ چراکه در آثار ساد با افراطی‌ترین شکل ناسازگاری روبه‌رو هستیم (دوبوآر، بی‌تا: ۵-۶) و نام او زیر کلماتی مانند سادیسم و بعضاً مازوخیسم افتاده است (همان: ۵-۲۸-۲۹).
سادِ اشراف‌زاده در سنّ بیست‌وسه سالگی معشوقه‌ای داشت و با این‌حال مرتّب به فاحشه‌خانه‌ها سر می‌زد (همان: ۷-۸). او حرم‌سرایی آرام برای هوسرانی خود دست‌وپا کرد و به کمک همسرش چند کلفت جذّاب را جمع کرد: یک منشی بی‌سواد اما خوش‌چهره، یک آشپز شهوت‌انگیز، یک خدمتکار و دو دختر جوان که برای او جاکشی می‌کردند (همان: ۱۴).

ساد در سکس از روش تازیانه [شلاق زدن خود و دیگران] استفاده می‌کرد (همان: ۲۴) و معتقد بود که پسران بهتر از دختران هستند؛ چراکه لذّتِ جرمی که با مخلوقی کاملاً مانند خودمان مرتکب می‌شویم بیشتر از لذّت جرم با غیرهمجنس است (همان: ۲۶). او با نوکرش لواط می‌کرد و علناً می‌گفت که بیشترین لذّت با ترکیبی از لواط در حالت فعل و انفعال به دست می‌آید. هیچ انحرافی وجود ندارد که او تا این حد با رضایت و حرارت دربارۀ آن سخن بگوید. لواط‌گری یکی از عناصر اصلی شخصیّت جنسی او بود. ساد به نوکرش از پشت می‌داد (همان: ۲۵) و غیرممکن است که بتوان گفت زنان برای ساد چیزی بیش از بازیچه و جانشین بودند. لذا می‌توانیم بگوییم که شخصیّت جنسی ساد اساساً مقعدی بود (همان: ۲۷).
از مهم‌ترین آثار ساد، که ظاهراً بخش اعظم آن را در مدّت سی‌سالۀ زندگی‌اش در زندان نوشت، می‌توان به رمان‌های «ژوستین»، «فلسفه در اتاق خواب»، «عاشقانه‌های زندان»، «گفتگوی کشیش و مرد محتضر» و «۱۲۰ روز در سَدوم» اشاره کرد.

دوبوآر بر آن اعتقاد است که ساد با دفاع از جنایت و شر و پذیرفتن قدرت طبیعت (همان: ۵۹-۶۱)، در پی کسب شر و تبدیل کردن جرم به لذّت شهوانی است (همان: ۲۹). او از تمایل جنسی خود اخلاق می‌سازد و خِرَد در مذاق او وقاحت است (همان: ۷). او می‌گذارد تا یک پدر حتی با قتل و تجاوز به کودکش از خود دفاع کند و یا انتقام بگیرد (همان: ۶۴). در سیاست هم برایش یک رژیم ایده‌آل، نوعی آنارشی عقلانی است: حکومتِ قانون پایین‌مرتبه‌تر از حکومت آنارشی است. بهترین دلیل برای حرف من را در این واقعیّت می‌توان یافت که تمامی حکومت‌ها وقتی می‌خواهند نظام خود را بازسازی کنند به یک آنارشی تن می‌دهند. حکومت برای منسوخ نمودن قوانین کهنۀ خود باید رژیمی انقلابی ایجاد نماید که بر هیچ قانونی استوار نیست. قوانین جدید درنهایت از همین رژیم انقلابی به وجود می‌آیند (همان: ۵۲).

منبع:

_ دوبوآر، سیمون، بی‌تا، آیا باید ساد را بسوزانیم؟، ترجمه امین قضایی، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
📘فلسفه در اتاق خواب

📝مارکی دو ساد

ای عیاشان تمامی اعصار، با هرجنسی که هستید، این کتاب فقط از برای شماست. از اصول این کتاب تغذیه کنید. شما که زمانی طولانی و دراز زیر بند و زنجیرهای پوچ و خطرناک یک فضیلت موهوم و یک مذهب نفرت‌انگیز محدود شده بودید، با تمامی قدرت، تمام آن احکام مضحکی را که توسط والدین نادان در شما تلقین شده است نفی کنید... بگذارید توهین‌آمیزترین کفرگویی‌ها، ناسزا گفتن به مقدسات و الحادی‌ترین کارها فوراً به‌طور کامل و علنی مجاز شمرده شوند تا قلب انسان‌ها از آن تصورات وحشتناک دوران کودکی پاک شود (ساد، ۱۴۰۱: ۲۳-۲۳۷-۲۳۸).

«فلسفه در اتاق خواب»، رمانی متشکل از هفت گفت‌وگو است که در آن دختری نوجوان برای آموزش اندیشه‌های پورنوگرافی نزد دو استاد فاسد و بی‌اعتقاد به اصول اخلاقی می‌رود و ضمن آشنایی با فلسفۀ خدای فحشا و پیغمبر فساد، یعنی مارکی دو ساد (همان: ۲۸-۱۶۰)، در گروهی پنج‌نفره به سکس می‌پردازد.

جهان هرگز آغازی نداشته و پایانی نیز نخواهد داشت. درنتیجه چیزی به نام خدا وجود ندارد و اگر انسان‌ها این موجود خیالی را امری فطری پنداشته و بدان اعتقاد دارند، از روی ترس است. چراکه نادانی و ترس شالودۀ اصلی اعتقاد به خدا و تمامی ادیان هستند. تنها یک محرک بر جهان هستی حاکم است و آن‌هم طبیعت است. لذا آن‌هایی که از معجزات سخن گفته‌اند، مشتی کلاهبردار و شیاد بوده‌اند که برای رسیدن به مقاصد خود چنین داستان‌هایی سرهم کرده‌اند (همان: ۲۳۳-۲۳۴-۳۳۰). موسی، عیسی مسیح و محمد، همۀ این رذل‌های بزرگ، همۀ این ظالم‌اندیشان بزرگ می‌دانستند که چگونه الوهیت‌هایی را که ساخته‌اند با جاه‌طلبی بی‌حدوحصر خود مرتبط سازند. آن‌ها بلد بودند که چگونه مردم را با حکم آن خدایان مسحور کنند. بنابراین بیایید خدای بیهوده‌ای را که شیادان موعظه کرده‌اند و تمام پیامدهایی را که از این مذهب‌های مضحک درآمده تحقیر کنیم؛ بیایید تلاش برای نابودی خدایان و ادیان را از اصول و قوانین خود و جامعه کنیم و این اصول را پخش کنیم (همان: ۲۲۵).

در این شکی نیست که ادیان مهد استبداد هستند و سرچشمۀ همۀ این استبدادها نیز روحانیت بوده است. لذا باید ریشۀ ادیان و روحانیون را از بیخ کند و آنان را برای همیشه نابود کرد؛ چراکه یک نفر از این جاهلان و میکروب‌های خطرناک می‌تواند زندگی نسل‌های بعدی را تباه سازد. با این‌حال، من نه پیشنهاد قتل‌عام می‌کنم و نه تبعید؛ استهزا و تحقیر کافی است. کشیشان را از مردم بگیرید، جهالت خود به ‌خود از بین خواهد رفت (همان: ۲۱۸-۲۳۰-۲۳۶).

ساد معتقد است چیزهایی که در باب فضیلت و رذیلت گفته می‌شود کاملاً نسبی است. قتل، دزدی، زنای با محارم و خودکشی نیز ذاتاً رذیلت نیستند. چنین جنایاتی که در نظر دهشتناک می‌نمایند، درواقع، در بسیاری از جاها نه تنها فضیلت محسوب می‌شوند بلکه قداست دارند و تاج تکریم بر سر نهاده‌اند. چنان‌که چیزهایی هم که در نظر بسیاری فضیلت می‌آید مثل انسانیت، صداقت، خیرخواهی و پاکدامنی، در بسیاری از جاها چونان هیولایی شیطانی تلقی می‌شوند (همان: ۸۰-۸۱).

در برخی از اقوام و مناطق نه تنها دزدی مجاز است، بلکه پاداش دارد. مسلّم است که دزدی نیازمند شجاعت، قدرت، مهارت، عقلانیت و در یک کلام همۀ فضایلی است که برای یک نظام جمهوری مفید است و به تبع آن برای ما سودآور است... دزدی برابری را افزایش می‌دهد و مهم‌تر از آن، شما را مجبور می‌کند که از اموال خود با دقت بیشتری محافظت کنید (همان: ۲۴۹).

زنای با محارم روابط خانوادگی را سست می‌کند و شهروند عشق بسیار بیشتری به کشورش پیدا می‌کند. اصول اولیۀ طبیعت چنین رفتاری را به ما دیکته می‌کند... اگر جهان را بپیماییم در همه‌جا می‌یابیم که زنای با محارم جز اصول اولیه است. سیاه‌پوستان ساحل عاج همسران خود را در اختیار فرزندانشان قرار می‌دهند و مردم شیلی با بی‌تفاوتی با خواهران و دختران خود هم‌خوابه می‌شوند و همزمان با مادر و دختر خود ازدواج می‌کنند. در یک کلام، با شجاعت می‌گویم که زنای با محارم باید قانون هر حکومتی باشد. هر دولتی که اساس آن برادری است (همان: ۲۶۷).

من به خود زحمت نمی‌دهم که نشان دهم کسانی که خودکشی را جرم و گناه تلقی می‌کنند چقدر نادان و احمق‌اند. تمامی دولت‌های یونانی خودکشی را قبول داشتند. جمهوری روم خودکشی را تشویق می‌کرد و خودکشی یکی از اصول مهم قانون‌گذاران دوران باستان بود. بیایید همان روحیه را دوباره به‌عنوان یک فضیلت زنده کنیم (همان: ۲۹۰-۲۹۱).

و اما نابودی و تخریب یکی از قوانین اصلی طبیعت است. هرآنچه ویران می‌کند نمی‌تواند یک جنایت باشد. چگونه ممکن است عملی که به این خوبی به طبیعت خدمت می‌کند، او را خشمگین کند؟ علاوه براین، این از بین‌بردی که انسان عادت دارد از آن بهراسد، چیزی جز یک توهم نیست. قتل عدم شدن نیست؛
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

هر کس مرتکب آن شود کاری جز تغییر دادن شکل و فرم انجام نداده و با این کار عناصری را به طبیعت باز می‌گرداند که این صنعتگر ماهر فوراً بااستفاده از آن عناصر موجودات دیگری را از نو خلق می‌کند (همان: ۱۱۵).

باتوجه به این اصول غیرقابل انکار، مرگ چیزی بیش از تغییر شکل نیست. گذری نامحسوس از یک هستی به هستی دیگر، و این همان چیزی است که فیثاغورس آن را فرهنگ‌ساز [تجدید جسم یا نوعی تناسخ] نامیده است (همان: ۲۷۹). پس نابود کردن یک انسان با نابود کردن یک حیوان هیچ تفاوتی ندارد و هر تمایزی که بین آن‌ها قائل می‌شویم، از تعصبات غرورآمیز ما ریشه می‌گیرند که متأسفانه هیچ چیز پوچ‌تر از آن‌ها نیست (همان: ۲۷۷).

قتل یکی از بزرگ‌ترین ابزارهای سیاست است و تنها هدف سیاست، گسترش یک کشور به بهای از بین رفتن دیگر کشورهاست (همان: ۲۸۰-۲۸۱). از این‌رو یک حاکم جاه‌طلب به راحتی و بدون کوچک‌ترین ملاحظه‌ای می‌تواند دشمنانی را که مانع نقشه‌های عظیم او می‌شوند، نابود کند. قوانین ظالمانه، خودسرانه و مستبدانه می‌توانند در هر قرن میلیون‌ها نفر را به قتل برسانند و ما موجودات ضعیف و بدبخت اجازه نداریم یک موجود را فدای انتقام یا هوسبازی خود کنیم! آیا چیزی به این مضحکی و عجیب و غریب وجود دارد (همان: ۱۱۶)؟

بدبخت‌ها و ضعیف‌ها برای نجات دادن خودشان می‌گویند با دیگران همان‌طور رفتار کنیم که دوست داریم آن‌ها با ما رفتار کنند. این توصیه‌های پوچ همیشه از سوی انسان‌های ضعیف به ما رسیده است. یک انسان قدرتمند هرگز چنین مزخرفاتی را به زبان نمی‌آورد... طبیعت، مادر همه‌چیز، تنها به خودخواهی ما اهمیت می‌دهد؛ تنها لذت بردن من، منِ تنها، اهمیت دارد. تمام اصول او تأکید بر اگوئیسم دارد و این چیزی است که او از ما می‌خواهد مقدسش شماریم: خودت را ترجیح بده، خودت را دوست داشته باش، مهم نیست به چه قیمتی؛ حتی به قیمت رنج دیگران. اما شاید کسانی بیایند و بگویند که دیگران ممکن است از شما انتقام بگیرند... بگذار بگیرند! کسی که قدرتمندتر است پیروز خواهد شد؛ حق با کسی است که قدرت بیشتری دارد (همان: ۱۴۰-۱۴۱).

مارکی دو ساد، که گویی خود را فاسدترین مرد دنیا معرفی می‌کند که به خاطر لذت‌های خویش از هیچ جنایتی حتی قتل و دزدی چشم‌پوشی نکرده است (همان: ۱۸۶)، معتقد است باآن‌که قتل عملی دهشتناک است ولی در اغلب موارد ضرورت دارد و نباید جلوی قاتل را گرفت. چنان‌که نباید برای قاتلان هیچ مجازاتی وضع کنیم جز این‌که مانع کسانی که می‌خواهند از آن‌ها انتقام بگیرند نشویم (همان: ۲۸۸-۲۸۹). لذا قانون مجازات اعدام را قانونی ناعادلانه و غیرقابل قبول دانسته و بر آن باور است که اعدام باید لغو شود؛ چراکه اگر قتل جرم نیست پس نباید برای مجازات آن قانون وضع کرد و اگر هم جرم است با کدام منطق ابلهانه تصمیم می‌گیرید که یک جرم را با جرم و جنایتی دیگر مجازات کنید و عملاً با انجام آن، دو نفر را از میان خودتان حذف نمایید (همان: ۲۴۴-۲۴۵-۲۸۹).

این نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی، که ظلم و ستم را رذیلت ندانسته و آن را امری طبیعی و حتی فضیلت شمرده است (همان: ۱۴۲)، از مخالفان سرسخت خیریه‌ها و کمک به فقرا است. او اطمینان دارد که نیکوکاری بیش از آن‌که یک فضیلت اصیل روحی باشد، رذیلۀ غرور است (همان: ۷۵).

از هرسو می‌شنوم که مردمان برای از بین رفتن فقر تلاش می‌کنند ولی در عین‌حال هر کاری از دستشان برمی‌آید انجام می‌دهند تا فقرا را به فقیر شدن و بیشتر گدایی کردن ترغیب کنند. دوست ندارید داخل اتاقتان مگس جمع شود؟ پس نباید داخل اتاق شکرپاشی کنید. می‌خواهید فقیری نداشته باشید؟ صدقه ندهید و مهم‌تر از همه فقیرخانه‌ها را تعطیل کنید. فردی که در بدبختی به دنیا آمده چون خود را از این منابع و کمک‌های خطرناک محروم می‌بیند، از تمام شجاعت و ابزارهایی که از طبیعت دریافت کرده است استفاده می‌کند تا خود را از شرایطی که در آن زندگی را آغاز کرده است رها کند و دیگر پیش شما گدایی نخواهد کرد. آن خانه‌های نفرت‌انگیزی را که در آن شما قوه و استعداد آزادی‌خواهی فقرا را به خاک و خون می‌کشید و هرروز از آنجا انبوهی از موجودات نوساخته را که تنها امیدشان به کیسۀ شماست روانۀ جامعه می‌کنید، بدون هیچ ترحمی ویران کنید و با خاک یکسان سازید (همان: ۷۶).

ساد دوستی را هم به شرطی ارزشمند می‌داند که برای ما مفید باشد. لذا اذعان می‌کند بیایید دوستانمان را تا زمانی که به ما خدمت می‌کنند، نگه داریم. تنها از روی خودخواهی باید با مردم دوست شد. اگر کسی بگوید مردم را تنها برای خودشان دوست دارد، دروغ می‌گوید. طبیعتِ خودخواه به ما انگیزه‌های دیگردوستانه نداده است و تنها انگیزه‌ای که به ما داده است، استفاده از دیگران برای رسیدن به خواسته‌های خود است (همان: ۱۹۹).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

چنان‌که عشق را نیز جنونِ روح و خرافات و موهومات پوچی می‌خواند که تنها لذت‌های جسمی در آن ارزشمند است و باید از آن اجتناب کرد و لذت را پرستید (همان: ۱۹۸-۲۵۹).

این ملحدِ مخالف اصول اخلاقی، که از خدا بیزار بوده و خداوند را موجود موهوم نفرت‌انگیزی می‌داند که به دنبال کشف راه‌های جدیدی برای تحقیر و تمسخر انسان است (همان: ۲۸-۱۲۲)، معتقد است که تمام افعال ما، به‌خصوص تمام اعمال شهوت‌رانی، از طبیعت نشأت گرفته و هیچ‌یک از آن‌ها نباید باعث شرمندگی ما شوند (همان: ۱۶۶).

چه زن و چه مرد باید بتوانند به هرطریقی که می‌خواهند فحشا کنند (همان: ۲۵۹). در هرشرایطی یک زن، چه مجرد چه شوهردار و چه بیوه، هرگز نباید به چیزی جز گاییده شدن توسط این و آن از صبح تا شب بیندیشد و در میان تمام پیوندهایی که باید از بین بروند با یقین می‌گویم اولین آن‌ها پیوند ازدواج است (همان: ۸۹). پس زن نادان و احمق زنی است که به خاطر پیوندهای زناشویی از تسلیم شدن در برابر تمایلات خود دست بکشد و با گره‌هایی پوچ مانند پردۀ بکارت، ترس از حاملگی، ترس از خشم شوهر و یا ترس از لکه‌دار شدن آبرو کیسۀ تمایلاتش را مسدود کند! چنین زنی چقدر احمق است (همان: ۹۶). ما حق نداریم زنان [و مردان] را به تملک خود درآوریم، اما این حق را داریم تا آن‌ها را به‌زور مجبور کنیم تا تسلیم شهوات و لذات ما شوند (همان: ۲۵۸). اگر مردی [یا زنی] از کسی خوشش بیاید، مسألۀ سلامت و رضایت او، ازجمله کم‌سن بودنش، کاملاً بی‌اهمیت است (همان: ۲۶۰) و لذا نمی‌توان تجاوز به عـنـف را جرم و گناه دانست (همان: ۲۶۸).

ساد در این کتاب خود به مانند «۱۲۰ روز در سدوم» و «ژوستین»، به دفاع از سکس مقعدی و لواط پرداخته و از زبان شخصیت اصلی کتاب اذعان می‌کند که من هرروز جوانان را از ماتحت می‌کنم. همین دیروز در عرض سه دقیقه باکرگی سرین یک پسربچۀ هفت‌ساله را با همین آلت بزرگ برداشتم (همان: ۱۲۲). به شرفم قسم که هیچ‌چیز را به اندازۀ لذت بردن از فرج خسته کننده نمی‌دانم و وقتی کسی لذت سرین را چشیده باشد، نمی‌توانم تصور کنم که بتواند خودش را دوباره به فرج راضی کند (همان: ۱۶۱).
ساد اعتراف می‌کند که چیزی لذّت‌بخش‌تر از باسن یک پسر وجود ندارد و او حاضر است که جانش را هم فدای آن کند (همان: ۱۰۲). چنان‌که تمایلات همجنس‌گرایان و حتی بچه‌بازها را طبیعی شمرده و معتقد است انسان‌ها همان‌طور که در معلول بودن پا یا خوش‌اندام بودنشان دخل و تصرفی ندارند، در این‌گونه تمایلات خود نیز بی‌تقصیر هستند. لذا وقتی مردی تمایل خود را برای لذت بردن از شما نشان می‌دهد، مسلّماً به شما توهین نکرده است و درواقع با این کارش شما را مدح و ستایش می‌کند، اما دنیا مملو از احمق‌های بیچاره‌ای است که گمان می‌کنند به آن‌ها توهین شده است (همان: ۳۰-۱۲۲).

بزرگ‌ترین مردان به لواط تمایل دارند. زمانی که قارۀ آمریکا کشف شد، معلوم شد که کل ساکنان این قاره چنین تمایلاتی دارند... آیا قانون‌گذاران یونانی اگر غیر از این فکر می‌کردند، این نوع رابطه را وارد قوانین جمهوری خود می‌کردند؟ امروزه تقریباً تمام حرمسراهای الجزیره فقط از پسران پر شده است. در تبِس خوابیدن با مردان و پسرها و به‌خصوص بچه‌بازی اجباری شده بود... ما می‌دانیم که در روم مکان‌هایی عمومی وجود داشت که در آن پسران جوان لباس دخترانه می‌پوشیدند و آشکارا به تن‌فروشی می‌پرداختند... و سکستوس امپریکوس (۲۱۰ میلادی) به ما اطمینان می‌دهد که این هوس در میان ایرانیان نیز واجب بوده است (همان: ۲۷۰ الی۲۷۴).

پس آیا احمقانه نیست مردی را به خاطر این‌که فرو کردن آلت در ماتحت را به فرج کردن ترجیح می‌دهد، مستحق مرگ بدانیم؟ آیا خلاف عقل سلیم نیست که انسان را به یک لذت محدود کنیم؟ چرا باید کسی را که می‌تواند هم از دادن و هم از کردن لذت ببرد محکوم کنیم (همان: ۱۸۳)؟ نمی‌دانی فرو رفتن یک آلت بزرگ در ماتحت و تلمبه‌های وحشیانه چه لذتی دارد! آه نمی‌دانی حس کردن گرمای رگ‌های آلت چه کیفی دارد! نه، نه، در این جهان پهناور هیچ لذتی نمی‌تواند با این لذت برابری کند. این لذت فیلسوفان است، لذت قهرمانان، لذتی است که باید در این جهان آن را بپرستیم (همان: ۱۸۴).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ساد، که پیامبرِ مسیحیان را رذلی احمق و فردی شارلاتان می‌خواند که هرکه او را قبول نکند مورد لعن و نفرینش قرار گرفته و به هر احمقی که به او گوش سپارد وعدۀ بهشت می‌دهد (همان: ۷۱)، معتقد است که والدین هیچ حقی بر گردن فرزندان خود ندارند و پسران و دختران نیز باید یاد بگیرند از زیر یوغ پدران و مادرانشان بیرون بیایند؛ چراکه نمی‌توان از فرزندان انتظار داشته باشیم به‌خاطر این‌که سال‌ها پیش مادرشان توسط پدرشان گاییده شده است و این‌که آنان هم تنها به سبب گاییدن به دنیا آمده‌اند، به والدین خود احترام بگذارند و خود را مدیون آنان بدانند (همان: ۸۲-۸۴-۳۱۸-۳۱۹)!

علی طباخیان، که برخی از کتاب‌های ممنوعه را بدون سانسور ترجمه نموده و به صورت رایگان در فضای مجازی قرار داده است، ترجمۀ کتاب فلسفه در اتاق خواب را، که به‌زعم او خواندنش برای افراد زیر ۱۸ سال مناسب نیست، به استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی تقدیم کرده است (همان: ۵).

منبع:

_ ساد، مارکی دو،۱۴۰۱، فلسفه در اتاق خواب، ترجمه علی طباخیان، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
1👍1
📘ژوستین

📝مارکی دو ساد

ادیان چیزی جز ابزار برده کردن ضعیفان برابر قدرتمندان نبودند... با چنین منطقی افراد قوی‌تر می‌توانند خودشان را پشت احکام یک خدای دروغین پنهان کنند و بگویند ما از طرف خدا می‌خواهیم قوانین او را به اجرا درآوریم. این‌گونه ضعیفان بدبخت، کوکورانه مجبور می‌شوند هرچه به آن‌ها می‌گویند انجام دهند... آیا مذاهب برآمده از چنین نیرنگی سزوار احترام هستند؟ آیا یک دین وجود دارد که اثری از حیله و حماقت در آن وجود نداشته باشد (ساد، ۱۴۰۰: ۸۷-۸۸)؟

مارکی دو ساد (۱۷۴۰-۱۸۱۴) در بیست‌وسه سالگی و تنها پنج‌ماه پس از ازدواج، به جرم فسق، زندانی شد. او به یک روسپی پول داده بود که یک شب را با او بگذراند و در این حین احساسات مذهبی او را با صحبت دربارۀ خودارضایی در جام مقدّس و پیشنهاد فرو کردن نان مقدّس در واژن وی جریحه‌دار کرده بود (همان: ذیل «مقدمۀ مترجم انگلیسی»، ۷). چنان‌که در بیست‌وهشت سالگی گدای سی‌وشش ساله‌ای را به بهانۀ نظافت به خانه برد. سپس او را بست، برهنه‌اش کرد و به وی شلاق زد. درنتیجه برای مرتبۀ دوم به زندان افتاد. (همان: ۸)

مارکی دو ساد با افراد متعدّدی روابط جنسی داشت تا در سی‌ودو سالگی با پیشخدمت خود و چند روسپی جوان به عیّاشی و لواط پرداخت. لذا به اعدام محکوم شد. هرچند از دست پلیس فرار کرد (همان: ۹). ساد در ادامه باز به فریفتن دختران، ربودن آن‌ها و تشکیل یک حرم‌سرای کوچک متّهم شد و این‌بار سیزده سال زندانی گردید (همان: ۱۰ الی۱۲). او در عباراتی عجیب و وحشتناک در ستایش از لواط و لذّت مفعول واقع شدن اذعان کرده است:

آه، اگر جذابیّت‌های این کار را می‌دانستی... لذّت این‌که فحشا و فساد را به اوج خود برسانی واقعاً غیرقابل وصف است. این‌که بتوانی با یک بنا، یک پیشخدمت، یک راهب و همه نوع آدم، خوش بگذرانی، واقعاً حسّ شگفت‌انگیزی است... واقعاً باید این حسّ الهی را که وارد جسم می‌شود تجربه کنی... خلوتگاه در دستانش و دهانمان به هم چسبیده، دوست داریم تمام وجودمان یکی شود... دوست دارم او مانند هرکول قوی باشد تا بتواند با تمام قدرت، خودش را وارد من بکند و همه‌جایم را پُر کند. من آن دانۀ گران‌بها را می‌خواهم که او به مانند شعله‌ای به اعماق روده‌های من پرتاپ می‌کند تا به خاطر گرما و نیرویش، مایع روان خودمان را در دستان او قرار دهیم... چقدر خوب است که همزمان می‌توانیم هردو لذّت را داشته باشیم. همین ویژگی است که ما را نسبت به بقیه متفاوت می‌کند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۸۶-۸۷).

مارکی دو ساد مدّتی که در زندان بود، موفّق شد تا مجموعه آثاری نزدیک به پنجاه جلد اعم از نمایشنامه، داستان کوتاه، رمان و مقاله ازجمله کتاب «۱۲۰ روز در سدوم» را بنویسد. هرچند تعداد کمی از کتاب‌هایش توانستند از غارت زندان باستیل در ۱۷۸۹ جان سالم به در برند (همان: ذیل «مقدمۀ مترجم انگلیسی»، ۱۲). از دیگر آثار مهمّ ساد، که پس از آزادی از این حبس طولانی نوشته شد، کتاب «ژوستین یا مصائب جدید» و «فلسفه در اتاق خواب» است (همان: ۱۳).

این فیلسوف و نویسندۀ نامدار فرانسوی در سال ۱۸۰۱ به سبب قوانین و سانسورهای سختگیرانۀ رژیم ناپلئون بناپارت و به دلیل نوشتن کتاب «ژوستین»، بار دیگر دستگیر شد. ساد برای اولین‌بار به خاطر کتاب‌ها و نوشته‌هایش به زندان افتاد و تا زمان مرگش در سال ۱۸۱۴ در بازداشت باقی ماند (همان: ۱۴). چنان‌که مترجم انگلیسیِ ژوستین، جان فیلیپس، متذکّر شده‌ که ساد علاوه بر داستان «ژوستین یا مصائب فضیلت»، که آن را در سال ۱۷۹۱ نوشت، شش تا هفت سال بعد نیز نسخۀ تازه‌ای از این کتاب را، که «ژوستین جدید» نام داشت، منتشر کرد. کتابی که بیش از هزار صفحه بود و تا حدود زیادی خشن‌تر از ژوستین ابتدایی به‌نظر می‌رسید و پورن بسیار بیشتری داشت (همان: ۱۳-۱۷).

رمان ژوستین یا مصائب فضیلت، مجموعه‌ای از سوءاستفاده‌های خشونت‌آمیز جنسی از دختری یتیم توسّط پدوفیل‌های لیبِرتین، کودک‌کشان، راهبان، اشراف، دزدان و شخصیّت‌های مختلف است که در آن شکست فضیلت و اخلاق و پیروزی رذیلت به تصویر کشیده شده است. این داستان آکنده از صحنه‌های شرمناک و ترسناک زنا، لواط، تجاوز به کودکان، سکس با محارم، شکنجه‌های جنسی، سکس‌های گروهی، عادی جلوه دادن قتل و همچنین انواع و اقسام انحرافات سادیسمی و مازوخیسمی است.

در قسمتی از این کتاب با زندانی مخفی در پشت یک کلیسا مواجه می‌شویم که چند راهب در آن پس از آن‌که دختران و خصوصاً نجیب‌زادگان را می‌ربایند، از آنان به شکل‌های مختلف و بسیار وحشتناکی تمتّع می‌برند تا جایی که آنان را مجبور به خوردن ادار یا مدفوع راهبان می‌کنند و هرگاه یکی از آن‌ها دیگر جذابیّت سابق را نداشت، او را می‌کشند و دختر جدیدی جایگزین وی می‌کنند. چنان‌که در قسمت دیگری از آن با مرد چاق و متموّلی روبه‌رو می‌شویم که به صورت مرتّب
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

قسمت‌های مختلفی از بدن همسر نوزده سالۀ خود را می‌بُرد و از ریختن خون او و خوردن منی و مکیدن آلت دوازده پسر شانزده ساله‌ای که به خانه آورده است، به هیجان و اوج شهوت می‌رسد!

باآن‌که قهرمان داستان، ژوستین، همواره در برابر رذیلت ایستادگی می‌کند و در راه فضیلت گام برمی‌دارد و تلاش می‌کند که همۀ آزارگرانش را به اخلاق و ایمان مسیحی بکشاند، اما ساد، که نمایندۀ فلسفۀ ماتریالیسم الحادی و از پیروان مکتب لیبِرتین - که خود را آزادیخواهانی می‌شمرند که هیچ ضرورتی برای اخلاق قائل نیستند و به اصالت لذّت و ارضاء شهوات معروف‌اند - است و یک قرن پیش از زیگموند فروید نیروی محرّک همۀ کنش‌های انسانی را خواسته‌های جنسی می‌دانست، از بیهودگی اعتقاد به خدا، خیرخواه نبودن طبیعت و توجیه اعمال پست انسان سخن می‌گوید (همان: ۶-۱۷-۱۸-۲۲).

اگر الحاد شهید بخواهد کافی است ندا دهد، خون من آمادۀ جاری شدن است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۸۹). این خدایی که تو از آن نام می‌بری، تنها زاییده و اختراع ذهن تو و دیوانگان است. خدا تنها یک شبح است که توسّط جهل، ترس و شرارت انسان‌ها اختراع شده است تا این‌گونه گروهی بر گروهی دیگر مسلّط شوند. خدا یک سلاح است. سلاحی برای برتری و تسلّط بر مردم (همان: ۷۳-۲۷۰). چیزی به نام خیرخواهی و فضیلت در طبیعت وجود ندارد. خیرخواهی و فضیلت ثمرۀ ترس و تمدّن است و چیزی است که برده‌ها اختراع کرده‌اند تا کمی از شدّت خشونت ارباب خود بکاهند (همان: ۲۲۰-۲۲۱).

ساد با اعتقاد به جبرگرایی و ماتریالیسم الحادی بر آن باور است که هیچ‌چیز در طبیعت خلق یا نابود نمی‌شود، بلکه فقط شکل آن تغییر می‌کند. لذا قتل و کشتار را نمی‌توان به‌عنوان جرم تلقّی کرد و باید گفت:

بدان که همۀ اشکال در چشم طبیعت یکسان است... هر تکۀ کوچکی از مادّه که به پایان کارش برسد پیوسته در قالبی دیگر از نو متولّد می‌شود... برای طبیعت چه اهمیّتی دارد که شمشیر یک مرد بتواند مرد دیگری را به مگس یا شاخه‌های علف تبدیل کند؟ فقط زمانی که اشرف بودن نوع ما ثابت شود و بفهمیم که از بین رفتن یک انسان قوانین طبیعت را به هم می‌زند، آنگاه می‌توانیم بگوییم قتل یک جرم است. اما وقتی که برای من با تحقیقات بسیار ثابت شده است که هرچیزی که در این کرۀ خاکی زندگی می‌کند، ازجمله ناقص‌ترین آثار طبیعت، همگی به یک اندازه ارزش دارند، پس نمی‌توانیم بگوییم که از بین بردن یک موجود و تبدیل آن به موجودی دیگر یک جرم و گناه است (همان: ۹۲).

همۀ موجودات جنایت می‌کنند. یکدیگر را از بین می‌برند. این چیزی است که طبیعت را به کمال می‌رساند، بنابراین چرا باید از انجام آن خودداری کنیم؟ انسانی که در این جریان شرکت نکند، انسانی تنبل است. ما آن‌ها را به‌عنوان فاضل می‌شناسیم. انسان‌های فاضل در مقابل طبیعت می‌ایستند. با تفکّرات صلح‌جویانۀ خود به طبیعت ظلم می‌کنند. این‌گونه همه‌چیز را به هرج‌ومرج می‌برند. برای همین طبیعت آن‌ها را حذف می‌کند. تعادل فقط با جنایت به دست می‌آید. جنایت، خدمتکار طبیعت است (همان: ۹۳-۹۴).

مارکی دو ساد در ادامه اذعان می‌کند که برای بسیاری این سؤال مطرح شده است که چرا با وجود کمک به برخی از انسان‌ها، بلافاصله، شاهد ظلم و ناسپاسی ایشان هستیم؟ پرسشی که در پاسخ به آن باید گفت:

شما ما را نجات می‌دهید چون این کار برایتان لذّت‌بخش است و شما چگونه می‌خواهید که ما به خاطر لذّت خودخواهانه‌ای که دارید به شما پاداش دهیم. شما نیکوکاران از این‌که خود را بالاتر از افراد بدبخت می‌بینید و با کمک خود به آنان حقارتشان را مشاهده می‌کنید خوشحال می‌شوید. پس ناسپاسی رذیلت نیست که فضیلت غرور است. درصورتی‌که شکرگزاری فضیلت بدبختان است (همان: ۲۲۸-۲۲۹).

ساد معتقد است که خاطرات و سخنان ژوستین برای شناختن ذات انسان‌ها و رشد آنان مفید است و نویسندگان به خاطر ترس احمقانۀ خود این موضوعات را پنهان می‌کنند (همان: ۲۳۰). او در پایانِ داستان اذعان می‌کند کاش متقاعد شویم که خوشبختی واقعی تنها در آغوش فضیلت و اخلاق‌مداری یافت می‌شود و اگر بنابر دلایلی که ما از آن‌ها بی‌خبریم، خدا اجازه می‌دهد که فاضلان در زمین مورد آزار و اذیّت قرار بگیرند، تنها به این خاطر است که آن را در بهشت جبران کند (همان: ۲۹۸).

البته با توجه به الحاد و بی‌دینی ساد و آنچه در داستان ژوستین گذشت، قسمت پایانی این کتاب را باید نوعی طنز و یا ترس از محکومیّت دانست. چنان‌که جان فیلیپس هم سطرهای پایانی ژوستین را ریاکارانه می‌خواند و آن را با داستان مارکی دو ساد در تضاد دانسته و متذکر می‌شود که ساد در کتاب ژوستین جدید، این سخنان ریاکارانه را کنار می‌گذارد (همان: ذیل «مقدمۀ مترجم انگلیسی»، ۲۱).

منبع:

_ ساد، مارکی دو، ۱۴۰۰، ژوستین یا مصائب فضیلت، ترجمه علی طباخیان، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘۱۲۰ روز در سدوم

📝مارکی دو ساد

کتاب «۱۲۰ روز در سدوم» را، که در مقابل کتاب ژوستین فاقد ارزش ادبی و فلسفی است، ضدّ اخلاق‌ترین اثر نگاشته شده در بشریّت شمرده‌اند. چنان‌که مارکی دو ساد نیز در قسمتی از آن اذعان کرده است:

زمان آن فرا رسیده است که خود را برای ناپاک‌ترین داستانی که از زمان آغاز جهان تا کنون نوشته شده است آماده کنید (ساد، ۱۴۰۰: ۸۳).

منبع:

_ ساد، مارکی دو، ۱۴۰۰، ۱۲۰ روز در سدوم یا مکتب لیبرتین، ترجمه علی طباخیان، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍2🐳1
📘شکست سکوت

📝کارو

کاراپت دِردِریان، معروف به کارو (۱۳۰۴-۱۳۸۶)، نویسنده و شاعر ارمنی‌تبارِ همدانی است که می‌توان او را ازجمله شاعران مشهور و درجه دوم ایران نامید. چنان‌که وقتی از ابتهاج دربارۀ اشعار او پرسیده می‌شود، با نگاهی التماس‌آمیز می‌گوید: ولم کن تو رو خدا (عظیمی و طیّه، ۱۳۹۱: ۲/ ۹۴۳)!

از مهم‌ترین آثار کارو می‌توان به «کفرنامه»، «نامه‌های سرگردان» و «شکست سکوت» اشاره کرد. و اما شکست سکوت، که گویی مهم‌ترین اثر اوست، مجموعه‌ای از ناله‌ها، شکایت‌ها و دیدگاه‌های پوچ‌گرایانۀ کارو است که در قالب اشعاری منظوم و منثور به چاپ رسیده است. کارو، که از پیروان ابوالعلاء معری و از ستایش‌گران صادق هدایت است، در پاره‌ای از این کتاب، در شعری مفصّل با نام «کاروان‌ها! کاروان‌ها!»، در رثای صادق هدایت می‌نویسد:
کاروان‌ها! کاروان‌ها!
کو؟ کجا خوابیده آن انسان عیسا آفرین؟
آن ترجمان خلقت هیچ، سراپا پوچ انسانی!؟
آن‌که عشقی بی‌نهایت بود، در پهنای اشکی بی‌نهایت!؟
کو هدایت؟ کو هدایت؟
کو؟ کجا خوابیده آن تک‌اختر خاک‌آشنای آسمانی؟
تا رسانم من به خاک او
سلام صامت هم‌میهنان لخت و عورش را؟
تا ببوسم با لب حسرت
به خاک مظلم غربت‌لمیده، سنگ گورش را؟
تا ببینم بار دیگر روح پاکش
تا بخوانم بار دیگر روی خاکش
«بوف کورَ»ش را
(کارو، بی‌تا: ۱۵۴ الی۱۵۸).

منابع:
_ کارو، بی‌تا، شکست سکوت، تهران، مرجان.

_ عظیمی، میلاد و طیّه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیان‌اندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📘پیر پرنیان‌اندیش

📝میلاد عظیمی - عاطفه طیه

کتاب «پیر پرنیان‌اندیش»، ماحصل مصاحبت چندصد ساعتۀ میلاد عظیمی و عاطفه طَیِّه با هوشنگ ابتهاج است. گفت‌وگویی که از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۱ ادامه داشته است. پیر پرنیان‌اندیش بااین‌که ما را با افکار و اندیشه‌های ابتهاج آشنا می‌کند، اما دربرگیرندۀ همۀ صحبت‌های او نیست؛ چراکه به گفتۀ نویسندگان آن، کتاب پیش روی ما چنین اقتضایی ندارد و روزگار و مصلحت‌‌سنجی‌های ما و سایه هم چنان مجالی نمی‌دهد (عظیمی و طیّه، ۱۳۹۱: ۱/ ۳۷).

امیرهوشنگ ابتهاج، متخلص به سایه، در سال ۱۳۰۶ در محلۀ استادسرای رشت به‌دنیا آمد (همان: ۱/ ۳). به زور تا کلاس یازدهم دبیرستان تحصیل می‌کند و دروس آموزش‌وپرورش را پرت‌وپلاهایی می‌شمرد که دوست نداشته است آن‌ها را بخواند (همان: ۱/ ۵۱). چنان‌که خود را کتاب‌خوان معرفی کرده و اذعان می‌کند که در یازده سالگی کتاب تمدن اسلام و عربِ گوستاو لوبون، دربارۀ پیامبر اسلام، را خوانده است و از آن بسیار لذت برده است. علی بن ابی‌طالب را هم بسیار دوست دارد و او را صاحب ویژگی‌هایی چون پهلوانی، مهربانی و عدالت می‌داند و باآن‌که گویی همچنان پایبند به افکار سوسیالیستی است و آن را کماکان بهترین راه ممکن می‌شمرد، پیرامون کتاب‌های نوشته شده دربارۀ امام اول شیعیان و نهج‌البلاغۀ منتسب به او می‌گوید:

هرجا هر چیزی دربارۀ حضرت علی پیدا کردم خوندم... [نهج‌البلاغه را] هزاربار و با ترجمه‌های مختلف. خیلی از این کتاب خوشم می‌اومد... خیلی کتاب عجیبیه؛ پره از حرف‌های درخشان عدالت‌خواهانه... چقدر هم مطالب شاعرانه توش هست (همان: ۱/ ۲۰)!

امیرهوشنگ ابتهاج در ادامۀ این گفت‌وگو اذعان می‌کند بااین‌که در کارهای مختلفی سرک کشیده است، اما هیچ‌گاه سه هنرِ نوازندگی، شنا و رانندگی را یاد نگرفته است. او از نیاموختن موسیقی، بسیار پشیمان بوده و متذکر شده است که باید به‌جای شعر سمت موسیقی می‌رفتم. واقعاً موسیقی را بیشتر از شعر دوست دارم (همان: ۱/ ۲۲-۲۳). و این تکریم و تعظیم موسیقی از جانب کسی است که در سنّ هجده ‌نوزده سالگی به موسیقی شعر تسلّط داشته است تا آنجا که برخی از اشعار محمدحسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار، را تصحیح می‌کرده است (همان: ۱/ ۱۰۱-۱۰۲).

سایه در سال ۱۳۶۲ به زندان افتاد و همسر ارمنی‌ او، آلما، به کلنِ آلمان مهاجرت کرد (همان: ۱/ ۳۳۴). سایه ظاهراً با نامۀ شهریار به سید علی خامنه‌ای، که در آن نوشته بود وقتی شما سایه را زندانی کردید فرشته‌ها بر عرش الهی گریه می‌کنند، در اردیبهشت ۱۳۶۳ آزاد شد (همان: ۱/ ۳۰۸) و به آلمان رفت. بااین‌که ابتهاج در این شهر تنهاست، درآمد زندگی‌اش متوسط است و نشانه‌ای از دلبستگی وی به آلمان هم دیده نمی‌شود، اما او عملاً بازگشت خود به ایران را غیرممکن می‌داند (همان: ۱/ ۳۳۹ الی۳۴۲).

در پیر پرنیان‌اندیش، همواره شاهد سرازیر شدن اشک‌ها و احترام ویژۀ سایه نسبت به دوست صمیمی‌اش، مرتضی کیوان، هستیم. دوستی که سایه پس از اعدام او در سال ۱۳۳۳، رباعیِ «ای آتش افسردۀ افروختنی» را سرود و تا بیست‌وپنج سال بعد، یعنی تا سرودن شعر «کیوان ستاره بود»، دیگر شعری نسرود. هرچند او علت این کار را عدمِ‌تکرار و نارسایی شعرش می‌داند (همان: ۱/ ۲۲۲-۲۲۳).

هوشنگ ابتهاج پیرامون دیگر دوستان و نزدیکان خود نیز می‌گوید:

یکی از گلایه‌های همیشگی آلما به من اینه که چرا محبتم رو به زبون نمی‌آرم. من تا حالا به آلما نگفتم دوستت دارم برای این‌که گفتن این جمله برام بوی حقه‌بازی می‌ده... آلما اگه به من می‌گفت بمیر، می‌مردم؛ یعنی فراتر از حدّ دوست داشتن. حالا چه لزومی داره به زبون بیارم (همان: ۱/ ۳۲۹)؟

به نظرم صادق هدایت یه بیمار روانی بود که قلم خیلی خوب و درخشانی داشت (همان: ۱/ ۳۹۷). تو کارهای صادق هدایت، بوف کور، یه چیز دیگه است؛ با همۀ پیچیدگی و ابهامش زیباست. خیلی زیباست (همان: ۱/ ۳۹۸). ترانه‌های خیامِ هدایت هنوز برای ملاکِ خیامه، بی‌شک کارش از محمدعلی فروغی بهتره (همان: ۱/ ۳۹۸-۳۹۹). هدایت آدم بداخلاقی بود. بد زبان (همان: ۱/ ۳۹۹). حرف معمولش فحش‌های مستهجن و چارواداری بود (همان: ۱/ ۴۰۰).
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ایرج‌میرزا نظیر نداره (همان: ۲/ ۸۴۶). ما تعارف می‌کنیم می‌گیم بعد از سعدی کسی به این روانی شعر نگفت. واقعیت اینه که هیچ‌کس زبان ایرج رو نداشته. به نظرم ایرج‌میرزا نسبت به سعدی خیلی روان‌تره (همان: ۲/ ۸۴۷-۸۴۸).

کارهای اول فروغ فرخزاد خیلی پرت‌وپلا بودن. کتاب‌های اسیر و دیوار و عصیان خیلی شعرهای ابتدایی‌ای بودن... همه‌چیزش خرابه؛ وزن، فرم، تصویر... با همۀ دستکاری‌هایی که بزرگان درش کردند و زحماتی که کشیدن (لبخند رندانه‌ای می زند!) واقعاً پرت‌وپلا بود. اما تو شعرهای اخیرش خیلی چیزهای قشنگ هست، خیلی قشنگن... این تولّدی دیگر یه مرتبه یه‌چیز دیگه شده... فروغ سواد و معلوماتی که نداشت... یعنی از یک شاعر درجه هشتم، درجه صدم در واقع رسید به این شعرها... به نظر من، تولّدی دیگر بی‌شک تحت تأثیر گلستان ساخته شده... نقش گلستان بیشتر از نقش یه معلّم و مربّی باید باشه (همان: ۲/ ۹۷۹-۹۸۰).

هوشنگ ابتهاج گویی اشعار سید روح‌الله خمینی را ضعیف شمرده و ایشان را شاعری حرفه‌ای نمی‌داند و بر آن اعتقاد است که اوایل که شعرهای آقای خمینی منتشر شد، یک عدّه می‌گفتن که این شعرها رو برای آقای خمینی ساختن. طبری آتشین می‌شد و می‌گفت نه بابا! آقای خمینی از دورۀ جوانی‌اش شعر می‌گفت (همان: ۲/ ۱۱۷۵).

دفعۀ اول و چند دفعۀ بعد با دکتر محمدامین ریاحی در سال ۱۳۲۶ یا ۱۳۲۷ پیش شهریار رفتیم... من روزها ساعت دو، دوونیم بعدازظهر می‌رفتم خونۀ شهریار. او معمولاً خواب بود. کم‌کم بیدار می‌شد... یه دقیقه یه ربع شیره می‌کشید و بعد چشمش باز می‌شد می‌گفت: سلام. من جوابش رو نمی‌دادم. دوباره نیم ساعت یه ساعت شیره می‌کشید و بعد می‌نشست و می‌گفت: سلام. می‌گفتم سلام شهریارجان. از ساعت ۳:۳۰ تا ۴ شهریار تازه آدمیزاد می‌شد. بعد هم مرتب شیره می‌کشید و تریاک می‌کشید... انصافاً حتی یک‌بار به من تعارف نکرد. هرگز. هرگز (همان: ۱/ ۹۹-۱۰۰).

ابتهاج در ادامه به زهد، کم غذا خوردن و نماز نخواندن شهریار اشاره می‌کند (همان: ۱/ ۱۰۹) و در ادامه می‌گوید که شهریار خیلی آدم عاطفی‌ای بود... خیلی مهربان بود... همه‌چیزش عجیب بود؛ مثلاً همین نیمه‌کار موندن درسش [دانشجوی پزشکی بود] و قصۀ اون خانوم که زن شهریار نشد (همان: ۱/ ۱۱۶-۱۱۸). شهریار تخیّل عجیب و غریبی داشت... خیلی آدم لطیفی بود ولی خُب گاهی خُل می‌شد. می‌گفت: شب‌ها وقتی سه‌تار می‌زنم، پری‌ها با من خوبن؛ من ساز می‌زنم این‌ها می‌آن تو استکانم می‌رقصن، رو طاقچه می‌رقصن، رو دوشم می‌رقصن. بعضی شب‌ها با من لج هستن (همان: ۱/ ۱۳۱).

شهریار کلاً آدم بدبینی بود تا جایی که فکر می‌کرد روس و انگلیس دست‌به‌دست هم داده‌اند و می‌خوان بکشندش (همان: ۱/ ۱۲۴). شهریار توبۀ مضحکی کرد. از عاشق بودن و موسیقی و اینا [تریاک] توبه کرده و گفته این‌ها مانع رسیدن به حقّه... شهریار از وقتی که از تهران به تبریز برگشت دیگه افول بلکه سقوط شعرش شروع شد (همان: ۱/ ۱۳۲-۱۳۳). شهریار بعد از توبه دیگه شعرو هم به یه معنا کنار گذاشت و دیگه شعر عاشقانه نگفت. می‌گفت این‌ها همه حجابه (همان: ۱/ ۱۳۴). به گمان من در سرتاسر تاریخ غزلِ ما غزل شهریار بی‌نظیره؛ این فوران عاطفی که در غزل شهریار و در شعر شهریار هست اصلاً ما حتی در سعدی هم سراغ نداریم (همان: ۱/ ۱۳۹). شهرت شهریار [قبل از انقلاب] بی‌نظیر بود... هیچ نشریه‌ای در نمی‌اومد حتی نشریۀ سیاسی، چپ و راست هم فرق نمی‌کرد، که یه غزل از شهریار چاپ نمی‌کرد، غزل شهریار اصلاً تضمین فروش نشریه بود. هیچ‌کس در روزگار ما چنین موقعیتی نداشت (همان: ۱/ ۱۴۴).

هوشنگ ابتهاج که به مانند احمد شاملو معتقد است حافظ معاد را قبول نداشته و نباید او را به یک آخوند تبدیل کرد (همان: ۱/ ۱۴۶)، به اعتیاد شاملو (همان: ۲/ ۹۰۷) اشاره کرده و در ادامۀ بحث متذکر می‌شود:
https://t.iss.one/Minavash
👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شاملو نه وسع علمی تصحیح حافظ داشت و نه به هیچ اصلی پایبندی داشت... بدون این‌که نسخه‌ای داشته باشه شعر حافظو عوض کرده (همان: ۲/ ۹۱۹)! برای این‌که بدونیم شاملو چقدر با زبان فارسی آشنا بوده کافیه به همین نوارهایی که توش شعرهای حافظ و خیام و مولانا رو خونده توجه کنید که چقدر غلط لفظی و معنایی داره (همان: ۲/ ۹۳۸). شاملو در میان دوستان ما از نظر هنری از هیچ‌کس کمتر نبود ولی سواد کار نداشت. زندگی بهش مجال نداده بود که بشینه و کتاب بخونه. اگر شاملو شاملو شد به خاطر فوران استعدادش بود نه مطالعه و تحقیق. (همان: ۱/ ۱۶۷) من به صراحت میگم که مایۀ شعری شاملو از همۀ ماها قوی‌تر بود، از همه باهوش‌تر بود (همان: ۲/ ۹۰۸).

شاملو در واقع با هیچ‌کس خوب نبود، درحالی‌که در ظاهر خیلی صمیمی بود و با همه رفتار خیلی خوب داشت ولی همه رو مسخره می‌کرد و کسی رو قبول نداشت (همان: ۲/ ۹۲۰). در صحبت کردن شاملو هیچ حریمی وجود نداشت... احمد شاملو همان‌طور که از چشم کسی می‌تونست حرف بزنه از پایین‌تنه‌اش هم می‌تونست... به قول معروف عفّت بیان نداشت (همان: ۲/ ۹۱۵).

تختی خیلی آدم نجیب و سر‌به‌زیری بود. خیلی خجالتی بود... مصدقی هم بود.. [و با] فشار فضای اجتماعی و ظاهراً مشکل خانوادگی خودکشی کرد (همان: ۱/ ۴۰۵-۴۰۷).

شجریان یه مرحله‌ای از آواز شده که هرکی از این به بعد بخواد بیاد کار جدی تو آواز موسیقی ایرانی بکنه، باید یه دوره شجریانو مطالعه کرده باشه و بعد هم ازش بگذره. و این کار خیلی‌خیلی سخته... صدای شجریان یه‌چیز استثنائیه... بعد اون عطش یادگیری که از هرکی می‌تونسته یاد گرفته، هوش، نبوغ... خیلی آدم عجیبیه. زندگی سالم داشته است؛ نه تریاکی بوده، نه مشروب می‌خورده، نه سیگار می‌کشه؛ هنوز هم همین‌طوره (همان: ۱/ ۵۸۲-۵۸۳).

محمدرضا شفیعی کدکنی به نظر من یک نمونه‌ای از بزرگان تاریخ فرهنگ ماست؛ یک مجموعه‌ای از تضاد؛ هرکی شفیعی رو در یک صراط تصوّر کنه، اشتباه کرده. یه ترکیب عجیب و غریبه؛ از عبودیّت مذهبی تا حریّت عرفانی. خیلی آدم عجیبیه. جاهایی از این مرد آزادگی‌هایی دیدم که باور کردنی نیست. به خودش هم گفتم که می‌خواستم دستتو ببوسم. چند وقت قبل بهش گفتم: رضا! این‌که تو شاعری، دانشمندی، محقّقی، همه به جای خود، من خودتو دوست دارم. شفیعی انسان خیلی نازنین و خیلی مغتنمیه؛ مجموعۀ عوامل استثنایی دست‌به‌دست هم داده تا یه آدمی مثل شفیعی ساخته شده... یک دوره طلبگی رو تا حدّ اجتهاد طی کرده و از این‌ور آشنایی با ادبیات معاصر و آگاهی از وضع امروز جهان. احتمالاً در آینده دیگه چنین چیزی اتّفاق نمی افته (همان: ۱/ ۳۹۳). به نظر من شفیعی در اصل شاعر است و در کنار شعرش محقّق است (همان: ۱/ ۴۲۰).

منبع:

_ عظیمی، میلاد و طیّه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیان‌اندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👎2👍1🙏1