ادامهٔ صفحهٔ قبل:
نوشتهاند که با مخالفان چنان به سختی رفتار مینمود که رحم به دل راه نمیداد و به اندک چیزی به کشتن مردم اشاره میکرد. بنابر آنچه خود او اظهار کرده بالغ بر یکصدهزار نفر مردم بیدفاع را نابود کرده بود و این عدّه غیر از کسانی بوده که در معرکهها کشته شدهاند (همان: ۴۲-۴۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی هم، که از دیگر علاقهمندان به ابومسلم خراسانی است، دربارۀ او نوشته است:
ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلام و ایران چهرهای بیمانند است. بنیانگذار حکومتی است و درهمکوبندۀ حکومتی... از خصایص او چنانکه نوشتهاند و میبینیم یکی این بوده است که بر هیچکس نمیبخشوده و بسیار سختگیر بوده است... ابومسلم نمایشگر خواستهای تودۀ رنجیدۀ ایرانی در آن روزگار است و پیروزی او بر امویان، پیروزی نژاد ایرانی بر عرب است و جبران شکست قادسیه. با پیروزی او نخستینگام استقلال ایران برداشته شد و همۀ نهضتهای ضدّعربی از وجود او مایه گرفت... ابومسلم مردی هوشیار و دلیر... و از نادرگان روزگار بوده است (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
منابع:
_ یوسفی، غلامحسین، ۱۳۷۸، ابومسلم سردار خراسان، تهران، علمی و فرهنگی.
_ عبدالغنی حسن، محمد، ۱۳۵۳، ابومسلم خراسانی، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، کتابهای سیمرغ.
https://t.iss.one/Minavash
نوشتهاند که با مخالفان چنان به سختی رفتار مینمود که رحم به دل راه نمیداد و به اندک چیزی به کشتن مردم اشاره میکرد. بنابر آنچه خود او اظهار کرده بالغ بر یکصدهزار نفر مردم بیدفاع را نابود کرده بود و این عدّه غیر از کسانی بوده که در معرکهها کشته شدهاند (همان: ۴۲-۴۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی هم، که از دیگر علاقهمندان به ابومسلم خراسانی است، دربارۀ او نوشته است:
ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلام و ایران چهرهای بیمانند است. بنیانگذار حکومتی است و درهمکوبندۀ حکومتی... از خصایص او چنانکه نوشتهاند و میبینیم یکی این بوده است که بر هیچکس نمیبخشوده و بسیار سختگیر بوده است... ابومسلم نمایشگر خواستهای تودۀ رنجیدۀ ایرانی در آن روزگار است و پیروزی او بر امویان، پیروزی نژاد ایرانی بر عرب است و جبران شکست قادسیه. با پیروزی او نخستینگام استقلال ایران برداشته شد و همۀ نهضتهای ضدّعربی از وجود او مایه گرفت... ابومسلم مردی هوشیار و دلیر... و از نادرگان روزگار بوده است (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
منابع:
_ یوسفی، غلامحسین، ۱۳۷۸، ابومسلم سردار خراسان، تهران، علمی و فرهنگی.
_ عبدالغنی حسن، محمد، ۱۳۵۳، ابومسلم خراسانی، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، کتابهای سیمرغ.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👎1
📘مفلس کیمیافروش
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
فریدالدین یا همان اوحدالدین محمد بن علی انوری غزنوی (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۲: ۲۲)، از شاعران قرن ششم هجری (همان: ۲۹)، در روستای باذنه در سرخسِ خراسان و ترکمنستانِ امروزی (همان: ۲۲-۲۳)، در خانوادهای نسبتاً مرفّه متولّد گشت (همان: ۲۶) و به احتمل قوی در بلخ و یا بنابر گفتۀ بعضی در تبریز به خاک سپرده شد (همان: ۳۸).
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «مُفلِسِ کیمیافروش»، که آن را در نقد و تحلیل اشعار انوری نوشته و نام آن را وامدار مصرعی از اشعار اوست (همان: ۲۰۴)، اذعان میکند که در چشم صاحبنظران انوری و خاقانی در علم کیمیای اسرارِ شعر برتر از خیام و حافظ هستند و انوری خود میدانسته که کیمیاگر ماهری است، اما نمیدانسته که چرا در عین کیمیاگری مفلس است. البته امروز به آسانی میتوان دریافت که این افلاس نتیجۀ نیّت اوست؛ چراکه انوری چنان خویشتن را در برابر ممدوح خوار میکرد و خود را خامقَلتَبان میخواند که در تاریخ مدایح شعر فارسی به دشواری میتوان همانندی برای او یافت (همان: ۱۱۰-۱۱۴).
پس اگر از انوری در کنار فردوسی و سعدی بهعنوان سه پیامبر شعر فارسی یاد کردهاند، مقصود بهترین مدیحهسرای زبان فارسی و پیامبر اشعار باطل است والّا معرّفی او در ردیف یکی از سه پیامبر شعر فارسی با وجود سنایی، نظامی، مولوی، حافظ و خیام حکمی ظالمانه در حقّ این شاعران و حکمی به دور از انصاف است (همان: ۱۲۱-۱۲۲). چنانکه خود او نیز از گذشته و اشعار درباری و مدحگونهاش توبه کرده و آن اشعار را شعرهای باطل نامیده است (همان: ۱۲۹). و ملکالشعرای بهار نیز در قصیدهای بیان کرده است (همان: ۱۳۷):
من عجب دارم از آن مردم که هم پهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را بـا انوری
انـوری هـرچـنـد بـاشـد اوسـتـادی بیبـدیـل
کی زند با اوستادِ طوس، لاف همسری؟
شفیعی کدکنی در ادامه انوری را شاعری ملحد، نه به معنای آتئیسم (همان: ۱۱۵)، و حکمتدانی معرّفی میکند که حکیم نیست (همان: ۱۱۳). شاعری که همواره میان زهد و حرص، خردگرایی و خردستیزی و مفاخره به شعر و نفرت از شعر در نوسان و تناقض است. از یکسو دم از حکمت ابوعلی سینا میزند و خِرَد را میستاید و در برابر شفای بوعلی، شاهنامه را هیچ و بیارزش میداند و از سوی دیگر دم از شعرهای صوفیانه میزند و مذهب قلندر را، که در او کفر و دین یکسان است، میستاید (همان: ۱۱۲-۲۰۲).
انوری! بهر قبول عامه، چند از ننگِ شعر؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
در کـمال بـوعلی نـقـصان فردوسی نگر!
هر کجا آمد شفا، شهنامه گو هرگز مباش!
از یک طرف شعر را پست و ننگ و حیضالرجال میخواند و پایگاه شاعر در میان مردم را فروتر از کنّاس [تخلیهکننده چاه] قرار میدهد و معتقد است که در زندگی به وجود کنّاسان نیاز هست، اما اگر شاعران نباشند خللی در جامعه روی نخواهد داد و از سوی دیگر بدان فخر میکند (همان: ۱۱۲-۱۱۳-۱۵۰-۱۵۱-۱۵۲).
ای بـرادر بـشـنـوی رمـزی ز شـعـر و شـاعـری
تا ز ما مـشتی گـدا، کس را بـمردم نشمری!
دان که از کنّاس ناکس در مـمـالک چاره نـیست
حاش لله تا نـداری ایـن سـخـن را سرسری!
باز اگـر شـاعـر نـبـاشـد هـیـچ نـقـصـانی فـتـد
در نـظام عـالَـم از رویِ خِـرَد گـر بـنـگری؟
عـقـل را در هرچه بـاشی، پـیـشـوای خویش ساز
زانکه پـیـدا او کـند بـدبختی از نـیکاختری
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال!
قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری
مرد را حکمت هـمی بـایـد، که دامـن گــیـردش
تا شــفـای بــوعـلـی بـیـنـد نـه ژاژِ بُحـتری
عاقلان راضی به شـعـر از اهل حکمت کی شوند
تا گـهـر یابـنـد، مـیـنا کی خرند از گوهری؟
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۲، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
فریدالدین یا همان اوحدالدین محمد بن علی انوری غزنوی (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۲: ۲۲)، از شاعران قرن ششم هجری (همان: ۲۹)، در روستای باذنه در سرخسِ خراسان و ترکمنستانِ امروزی (همان: ۲۲-۲۳)، در خانوادهای نسبتاً مرفّه متولّد گشت (همان: ۲۶) و به احتمل قوی در بلخ و یا بنابر گفتۀ بعضی در تبریز به خاک سپرده شد (همان: ۳۸).
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «مُفلِسِ کیمیافروش»، که آن را در نقد و تحلیل اشعار انوری نوشته و نام آن را وامدار مصرعی از اشعار اوست (همان: ۲۰۴)، اذعان میکند که در چشم صاحبنظران انوری و خاقانی در علم کیمیای اسرارِ شعر برتر از خیام و حافظ هستند و انوری خود میدانسته که کیمیاگر ماهری است، اما نمیدانسته که چرا در عین کیمیاگری مفلس است. البته امروز به آسانی میتوان دریافت که این افلاس نتیجۀ نیّت اوست؛ چراکه انوری چنان خویشتن را در برابر ممدوح خوار میکرد و خود را خامقَلتَبان میخواند که در تاریخ مدایح شعر فارسی به دشواری میتوان همانندی برای او یافت (همان: ۱۱۰-۱۱۴).
پس اگر از انوری در کنار فردوسی و سعدی بهعنوان سه پیامبر شعر فارسی یاد کردهاند، مقصود بهترین مدیحهسرای زبان فارسی و پیامبر اشعار باطل است والّا معرّفی او در ردیف یکی از سه پیامبر شعر فارسی با وجود سنایی، نظامی، مولوی، حافظ و خیام حکمی ظالمانه در حقّ این شاعران و حکمی به دور از انصاف است (همان: ۱۲۱-۱۲۲). چنانکه خود او نیز از گذشته و اشعار درباری و مدحگونهاش توبه کرده و آن اشعار را شعرهای باطل نامیده است (همان: ۱۲۹). و ملکالشعرای بهار نیز در قصیدهای بیان کرده است (همان: ۱۳۷):
من عجب دارم از آن مردم که هم پهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را بـا انوری
انـوری هـرچـنـد بـاشـد اوسـتـادی بیبـدیـل
کی زند با اوستادِ طوس، لاف همسری؟
شفیعی کدکنی در ادامه انوری را شاعری ملحد، نه به معنای آتئیسم (همان: ۱۱۵)، و حکمتدانی معرّفی میکند که حکیم نیست (همان: ۱۱۳). شاعری که همواره میان زهد و حرص، خردگرایی و خردستیزی و مفاخره به شعر و نفرت از شعر در نوسان و تناقض است. از یکسو دم از حکمت ابوعلی سینا میزند و خِرَد را میستاید و در برابر شفای بوعلی، شاهنامه را هیچ و بیارزش میداند و از سوی دیگر دم از شعرهای صوفیانه میزند و مذهب قلندر را، که در او کفر و دین یکسان است، میستاید (همان: ۱۱۲-۲۰۲).
انوری! بهر قبول عامه، چند از ننگِ شعر؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
در کـمال بـوعلی نـقـصان فردوسی نگر!
هر کجا آمد شفا، شهنامه گو هرگز مباش!
از یک طرف شعر را پست و ننگ و حیضالرجال میخواند و پایگاه شاعر در میان مردم را فروتر از کنّاس [تخلیهکننده چاه] قرار میدهد و معتقد است که در زندگی به وجود کنّاسان نیاز هست، اما اگر شاعران نباشند خللی در جامعه روی نخواهد داد و از سوی دیگر بدان فخر میکند (همان: ۱۱۲-۱۱۳-۱۵۰-۱۵۱-۱۵۲).
ای بـرادر بـشـنـوی رمـزی ز شـعـر و شـاعـری
تا ز ما مـشتی گـدا، کس را بـمردم نشمری!
دان که از کنّاس ناکس در مـمـالک چاره نـیست
حاش لله تا نـداری ایـن سـخـن را سرسری!
باز اگـر شـاعـر نـبـاشـد هـیـچ نـقـصـانی فـتـد
در نـظام عـالَـم از رویِ خِـرَد گـر بـنـگری؟
عـقـل را در هرچه بـاشی، پـیـشـوای خویش ساز
زانکه پـیـدا او کـند بـدبختی از نـیکاختری
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال!
قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری
مرد را حکمت هـمی بـایـد، که دامـن گــیـردش
تا شــفـای بــوعـلـی بـیـنـد نـه ژاژِ بُحـتری
عاقلان راضی به شـعـر از اهل حکمت کی شوند
تا گـهـر یابـنـد، مـیـنا کی خرند از گوهری؟
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۲، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1