ادامهٔ صفحهٔ قبل:
ابررند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب،
یا باز تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟
چه نقشی میزدهست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادۀ نمناک؟
که میداند چه میدیدهست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک
کوچیدهست و طرف دامن از این خاک برچیدهست
ولی من نیک میدانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم،
که او هر نقش میبستهست،
یا هر جلوه میدیدهست،
نمیدیدهست چون خود پاک روی جادۀ نمناک
(اخوان ثالث، ۱۳۶۰: ۵۱ الی۵۳).
منابع:
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۷۹، ارغنون، تهران، مروارید.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۶۰، از این اوستا، تهران، مروارید.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، زمستان، تهران، زمستان.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، سه کتاب: در حیاط کوچک پاییز در زندان؛ زندگی میگوید اما باز باید زیست؛ دوزخ اما سرد، تهران، زمستان.
https://t.iss.one/Minavash
ابررند همه آفاق، مست راستین خیام؟
تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب،
یا باز تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟
چه نقشی میزدهست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟
به شوق و شور یا حسرت؟
دگر بر خاک یا افلاک روی جادۀ نمناک؟
که میداند چه میدیدهست آن غمگین؟
دگر دیریست کز این منزل ناپاک
کوچیدهست و طرف دامن از این خاک برچیدهست
ولی من نیک میدانم،
چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم،
که او هر نقش میبستهست،
یا هر جلوه میدیدهست،
نمیدیدهست چون خود پاک روی جادۀ نمناک
(اخوان ثالث، ۱۳۶۰: ۵۱ الی۵۳).
منابع:
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۷۹، ارغنون، تهران، مروارید.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۶۰، از این اوستا، تهران، مروارید.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، زمستان، تهران، زمستان.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، سه کتاب: در حیاط کوچک پاییز در زندان؛ زندگی میگوید اما باز باید زیست؛ دوزخ اما سرد، تهران، زمستان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👌1
📘حالات و مقامات م. امید
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
کتاب «حالات و مقامات م. امید»، خاطرات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از مهدی اخوان ثالث است که در آن کوشش شده است تصویری همهجانبه از شخصیّت مهدی اخوان ثالث ارائه شود. هرچند در آن سوی حالات و مقامات م. امید، با نقد بسیارمختصری از آثار این شاعر خراسانی مدفون در طوس و همچنین با پارهای از اندیشههای محمدرضا شفیعی کدکنی آشنا خواهیم شد.
شفیعی کدکنی در ابتدای کتاب، از نادر نادرپور، به سبب طعنهای بیجای دوران جوانی و خامی خود، که حدود نیم قرن پیش بر اشعار او داشته است، عذرخواهی میکند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۱۷) و در ادامه مینویسد:
من هیچگاه سیاسی نبودهام ولی متجاوز از شصت سال ناظر دقیق و پُرحوصلۀ جریانهای سیاسی در ایران بودهام. به تجربه دریافتهام که روشنفکران ما، غالباً، فاقد تقوای سیاسیاند. به اندک خشم و نفرتی، حتی شخصی، انواع تهمتها را به طرف مقابل میزنند (همان: ۱۹).
اخوان متولّد ۱۳۰۷ در مشهد و فارغالتحصیل رشتۀ آهنگری از هنرستان همان شهر بود (همان: ۲۳). مردی که بنابر نظر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی یک ادیب برجستۀ به تمام معنی عصرِ ما بود که تقریباً دانش ادبی خود را از کتاب و از راه مطالعۀ شخص به دست آورده بود (همان: ۴۲). مهدی اخوان ثالث نمودار هنرمندی بزرگ آمیخته از چندین تناقض بود که خوشبختانه هیچگاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد؛ که خاستگاه تناقض، همان ارادۀ معطوف به آزادی است و نمیتوان هنرمند بزرگی یافت مگر در مرکز وجودیِ خود یک تناقض داشته باشد (همان: ۲۱۳ الی۲۱۵).
شفیعی کدکنی بر آن اعتقاد است که از بسیاری شعرها لذّت برده و به تحسین آن اشعار پرداخته است، اما هرگز حیرت نکرده است. و در عصر حاضر تـنها از بـعضی شعرهای اخوان ثالث در شگفت شده است. چنانکه بیشترین تعجّب او از مثنوی مولوی بوده است (همان: ۲۴۰-۲۴۱).
اگر کسی بخواهد جُنگی از انواع شعر عصر ما فراهم آورد، هر قدر سختگیر باشد چند قصیده از اخوان را در بخش قصاید قرار خواهد داد. همچنین در غزل و دیگر انواع شعر کهن. اما اگر از شعر مدرن عصر ما بخواهد سفینهای فراهم آورد، بیشترین حجم انتخابش از شعرهای او خواهد بود. در این میدان است که بیشترین ثروت هنری را داراست (همان: ۲۰۲).
آقای اخوان به نظر من یکی از آن نوادری است که در تاریخ فرهنگ هر ملّتی به ندرت در هر قرنی یکی دو تا پیدا میشوند که مظهر تجدّد واقعی و حفظ سنّت و جوانب درخشان سنّت آن ملّت هستند (همان: ۱۰۱). اخوان محقق بزرگی بود در طراز بزرگترین محققان عصر ما (همان: ۴۵). در ذات اخوان یک نوع شک و بدبینی نسبت به همهچیز نهفته بود. یعنی در هر کاری یا هر سخنی و تعبیری یا هر پدیدهای همان جانب ظلمانی و ساحت اهریمنیاش را اول میدید... اما او هرگز مانند ابوالعلاء معرّی نبود که زندگی را بیمعنی و پوچ بداند و خواستار تعطیل آن شود (همان: ۵۸).
یکبار تلفن زد که عزیز جان از صبح دارم توی مثنوی مولوی دنبال این ابیاتی که شجریان در بیات ترک خوانده و غوغا کرده است میگردم و پیدا نمیکنم. تو با این کتاب انس و الفت داری بگو ببینم کجاست؟ گفتم کدام ابیات؟ گفت همین ابیاتی که میگوید:
ای دریـغـا نـازکآرای تـنـش
بـوی خون میآید از پیراهنش
باز شوق یوسفم دامان گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت...
گفتم: مهدیجان، تو از نازکآرای تنش پی نبردی که این شعر بعد از نیما سروده شده؟ این شعر از سایه است. میخواستم توضیح بیشتر بدهم، گفت: خوب بس است، بس است و خداحافظ (همان: ۱۰۵-۱۰۶).
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
کتاب «حالات و مقامات م. امید»، خاطرات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از مهدی اخوان ثالث است که در آن کوشش شده است تصویری همهجانبه از شخصیّت مهدی اخوان ثالث ارائه شود. هرچند در آن سوی حالات و مقامات م. امید، با نقد بسیارمختصری از آثار این شاعر خراسانی مدفون در طوس و همچنین با پارهای از اندیشههای محمدرضا شفیعی کدکنی آشنا خواهیم شد.
شفیعی کدکنی در ابتدای کتاب، از نادر نادرپور، به سبب طعنهای بیجای دوران جوانی و خامی خود، که حدود نیم قرن پیش بر اشعار او داشته است، عذرخواهی میکند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۱۷) و در ادامه مینویسد:
من هیچگاه سیاسی نبودهام ولی متجاوز از شصت سال ناظر دقیق و پُرحوصلۀ جریانهای سیاسی در ایران بودهام. به تجربه دریافتهام که روشنفکران ما، غالباً، فاقد تقوای سیاسیاند. به اندک خشم و نفرتی، حتی شخصی، انواع تهمتها را به طرف مقابل میزنند (همان: ۱۹).
اخوان متولّد ۱۳۰۷ در مشهد و فارغالتحصیل رشتۀ آهنگری از هنرستان همان شهر بود (همان: ۲۳). مردی که بنابر نظر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی یک ادیب برجستۀ به تمام معنی عصرِ ما بود که تقریباً دانش ادبی خود را از کتاب و از راه مطالعۀ شخص به دست آورده بود (همان: ۴۲). مهدی اخوان ثالث نمودار هنرمندی بزرگ آمیخته از چندین تناقض بود که خوشبختانه هیچگاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد؛ که خاستگاه تناقض، همان ارادۀ معطوف به آزادی است و نمیتوان هنرمند بزرگی یافت مگر در مرکز وجودیِ خود یک تناقض داشته باشد (همان: ۲۱۳ الی۲۱۵).
شفیعی کدکنی بر آن اعتقاد است که از بسیاری شعرها لذّت برده و به تحسین آن اشعار پرداخته است، اما هرگز حیرت نکرده است. و در عصر حاضر تـنها از بـعضی شعرهای اخوان ثالث در شگفت شده است. چنانکه بیشترین تعجّب او از مثنوی مولوی بوده است (همان: ۲۴۰-۲۴۱).
اگر کسی بخواهد جُنگی از انواع شعر عصر ما فراهم آورد، هر قدر سختگیر باشد چند قصیده از اخوان را در بخش قصاید قرار خواهد داد. همچنین در غزل و دیگر انواع شعر کهن. اما اگر از شعر مدرن عصر ما بخواهد سفینهای فراهم آورد، بیشترین حجم انتخابش از شعرهای او خواهد بود. در این میدان است که بیشترین ثروت هنری را داراست (همان: ۲۰۲).
آقای اخوان به نظر من یکی از آن نوادری است که در تاریخ فرهنگ هر ملّتی به ندرت در هر قرنی یکی دو تا پیدا میشوند که مظهر تجدّد واقعی و حفظ سنّت و جوانب درخشان سنّت آن ملّت هستند (همان: ۱۰۱). اخوان محقق بزرگی بود در طراز بزرگترین محققان عصر ما (همان: ۴۵). در ذات اخوان یک نوع شک و بدبینی نسبت به همهچیز نهفته بود. یعنی در هر کاری یا هر سخنی و تعبیری یا هر پدیدهای همان جانب ظلمانی و ساحت اهریمنیاش را اول میدید... اما او هرگز مانند ابوالعلاء معرّی نبود که زندگی را بیمعنی و پوچ بداند و خواستار تعطیل آن شود (همان: ۵۸).
یکبار تلفن زد که عزیز جان از صبح دارم توی مثنوی مولوی دنبال این ابیاتی که شجریان در بیات ترک خوانده و غوغا کرده است میگردم و پیدا نمیکنم. تو با این کتاب انس و الفت داری بگو ببینم کجاست؟ گفتم کدام ابیات؟ گفت همین ابیاتی که میگوید:
ای دریـغـا نـازکآرای تـنـش
بـوی خون میآید از پیراهنش
باز شوق یوسفم دامان گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت...
گفتم: مهدیجان، تو از نازکآرای تنش پی نبردی که این شعر بعد از نیما سروده شده؟ این شعر از سایه است. میخواستم توضیح بیشتر بدهم، گفت: خوب بس است، بس است و خداحافظ (همان: ۱۰۵-۱۰۶).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
اخوان با همۀ شوخیهایی که در حق شاملو میکرد و بسیار شیرین، در ژرفنای جانش او را دوست میداشت و بعضی از شعرهای او را میستود. در حق فروغ نیز ستایش بیشائبه داشت (همان: ۱۰۵). جایی دیگر از همین یادداشتها گفتهام که اگر اخوان میخواست دو شاعر از میان معاصران و نسل بعد از نیما برگزیند یکی از این دو احمد شاملو بود ولی همیشه میگفت: این شاملو خودش خوب است ولی تالی فاسد دارد... میگفت شاملو درین چشمانداز شبیه ابنعربی است که خودش عارف بزرگی است ولی تالی فاسدش این است که عرفان را تبدیل به مشتی حاشیهنویسی و لفّاظی و حرفهای بیسَروتَه کرده است... اخوان عقیده داشت که شاملو چند شعر بیوزن یا شعر منثور خوب دارد، اما خیل انبوهی از مقلّدان به دنبال خود دارد که کمترین ارزشی در کارشان نیست (همان: ۹۴).
راست میگفت: از میان خیل انبوه پیروان شاملو، شاملوی بزرگ (همان: ۲۲۷)، نه یک شاعر بزرگ که حتی یک شعر درخشان هم ظهور نکرده است. اینها همه به قول آن شاعر آمریکایی تنیس بیتور بازی میکنند و در مسابقۀ تنیس بیتور، همهکس برنده است و بازندهای وجود ندارد. یعنی همه بازندهاند و عمرشان بر باد (همان: ۹۴). [و برای همین] شمارۀ شاعران طرفدار شاملو چندبرابر شاعران طرفدار اخوان است... ولی طرفداران اخوان کیفیت کارشان بهتر است. مرثیههایی که پس از مرگ این دو شاعر گفته شد بهترین گواه این دعوی است. در میان دهها مرثیهای که برای شاملو چاپ شد یک شعر متوسط هم پیدا نمیشود و دیدیم که یک سطر از این مراثی در هیچ حافظهای جای نگرفت اما از میان مرثیههایی که دربارۀ اخوان گفته شد (مثل شعرهای محمد قهرمان، اسماعیل خویی، سیمین بهبهانی، حسین منزوی و سایه) بعضی سطرهاشان در حافظۀ دوستداران جدّی شعر هماکنون نفوذ کرده است. میتوانید امتحان کنید (همان: ۲۲۹-۲۳۰).
مردی روحانی در زندان از مهدی اخوان ثالث پرسیده بود: آیا یهودی یا مسیحی و یا لامذهب هستید؟ اخوان هم پاسخ منفی داده و در ادامه متذکر شده بود: پیرو آیین مزدشتی [الاهیات زردشتی و اقتصاد مزدکی] هستم. مذهبی که پیامبر و امّتش خودم هستم (همان: ۳۱-۳۲).
مهدی اخوان ثالث یکمرتبه با جمع ما به کوه درکه آمد و در ارتفاعات اندکی «از آن تلخ، از آن مرگابه»، که برایش آورده بودند، نوشید و گرم شد (همان: ۶۵). او همهگونه دوستی داشت. به علّت بعضی گرفتاریها در عالم مکیّفات، دوستانی داشت که به آنها نیازمند بود (همان: ۳۰). ذات داستاننویس او گاه سبب میشد که تخیّلات لحظهای خود را به شکل وقایعی، که در زندگی برای او اتّفاق افتاده بود، وصف کند. مثلاً در همین مصاحبۀ اخیرش با آقای حریری، آن قضیۀ فرزندان شهیدش را که در جبهۀ جنگ کشته و مفقودالأثر شده بودند [بچههای موهوم] آنچنان جدّی و با دقایق وصف کرده که کمتر کسی میتواند در آن تردید کند (همان: ۷۰).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۱، حالات و مقامات م. امید: مهدی اخوان ثالث، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
اخوان با همۀ شوخیهایی که در حق شاملو میکرد و بسیار شیرین، در ژرفنای جانش او را دوست میداشت و بعضی از شعرهای او را میستود. در حق فروغ نیز ستایش بیشائبه داشت (همان: ۱۰۵). جایی دیگر از همین یادداشتها گفتهام که اگر اخوان میخواست دو شاعر از میان معاصران و نسل بعد از نیما برگزیند یکی از این دو احمد شاملو بود ولی همیشه میگفت: این شاملو خودش خوب است ولی تالی فاسد دارد... میگفت شاملو درین چشمانداز شبیه ابنعربی است که خودش عارف بزرگی است ولی تالی فاسدش این است که عرفان را تبدیل به مشتی حاشیهنویسی و لفّاظی و حرفهای بیسَروتَه کرده است... اخوان عقیده داشت که شاملو چند شعر بیوزن یا شعر منثور خوب دارد، اما خیل انبوهی از مقلّدان به دنبال خود دارد که کمترین ارزشی در کارشان نیست (همان: ۹۴).
راست میگفت: از میان خیل انبوه پیروان شاملو، شاملوی بزرگ (همان: ۲۲۷)، نه یک شاعر بزرگ که حتی یک شعر درخشان هم ظهور نکرده است. اینها همه به قول آن شاعر آمریکایی تنیس بیتور بازی میکنند و در مسابقۀ تنیس بیتور، همهکس برنده است و بازندهای وجود ندارد. یعنی همه بازندهاند و عمرشان بر باد (همان: ۹۴). [و برای همین] شمارۀ شاعران طرفدار شاملو چندبرابر شاعران طرفدار اخوان است... ولی طرفداران اخوان کیفیت کارشان بهتر است. مرثیههایی که پس از مرگ این دو شاعر گفته شد بهترین گواه این دعوی است. در میان دهها مرثیهای که برای شاملو چاپ شد یک شعر متوسط هم پیدا نمیشود و دیدیم که یک سطر از این مراثی در هیچ حافظهای جای نگرفت اما از میان مرثیههایی که دربارۀ اخوان گفته شد (مثل شعرهای محمد قهرمان، اسماعیل خویی، سیمین بهبهانی، حسین منزوی و سایه) بعضی سطرهاشان در حافظۀ دوستداران جدّی شعر هماکنون نفوذ کرده است. میتوانید امتحان کنید (همان: ۲۲۹-۲۳۰).
مردی روحانی در زندان از مهدی اخوان ثالث پرسیده بود: آیا یهودی یا مسیحی و یا لامذهب هستید؟ اخوان هم پاسخ منفی داده و در ادامه متذکر شده بود: پیرو آیین مزدشتی [الاهیات زردشتی و اقتصاد مزدکی] هستم. مذهبی که پیامبر و امّتش خودم هستم (همان: ۳۱-۳۲).
مهدی اخوان ثالث یکمرتبه با جمع ما به کوه درکه آمد و در ارتفاعات اندکی «از آن تلخ، از آن مرگابه»، که برایش آورده بودند، نوشید و گرم شد (همان: ۶۵). او همهگونه دوستی داشت. به علّت بعضی گرفتاریها در عالم مکیّفات، دوستانی داشت که به آنها نیازمند بود (همان: ۳۰). ذات داستاننویس او گاه سبب میشد که تخیّلات لحظهای خود را به شکل وقایعی، که در زندگی برای او اتّفاق افتاده بود، وصف کند. مثلاً در همین مصاحبۀ اخیرش با آقای حریری، آن قضیۀ فرزندان شهیدش را که در جبهۀ جنگ کشته و مفقودالأثر شده بودند [بچههای موهوم] آنچنان جدّی و با دقایق وصف کرده که کمتر کسی میتواند در آن تردید کند (همان: ۷۰).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۱، حالات و مقامات م. امید: مهدی اخوان ثالث، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👎1
📘ابوسعید ابوالخیر
📝ابنمنور- ابوروح- شفیعی کدکنی
ابوسعید فضلالله بن احمد، معروف به ابوالخیر (۳۵۷-۴۴۰)، در میهنه از نواحی خراسانِ گذشته و ترکمنستانِ امروز متولّد شد و در همان شهر وفات نمود (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۲۷-۶۵-۱۳۹). ابوسعید، که ابوالخیر کنیۀ پدر اوست (همان: ۲۷)، با ارباب همۀ ادیان با دوستی و تساهل میزیست و به همۀ انسانها به دیدۀ برادری و برابری مینگریست (همان: ۵۶).
وحدتِ وجود سبب پلورالیستاندیشی او و شطحیاتی از این جنس بود که حلاج را آواز أناالحق برآمد، بایزید را کشفی افتاده بود که سبحانی ما اعظم شأنی و ابوسعید ابوالخیر را بانگی که لیس فی الجُبَّة سِوَیالله (ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۵۷).
کتاب «اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید» و «حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر»، زندگینامۀ ابوسعید و یکی از عالیترین نمونههای ادبی و تصوّف ایرانی است. کتاب حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، قدیمیترین زندگینامۀ مستقل دربارۀ ابوسعید است و بهعنوان نمونۀ نثر فصیح فارسی در نیمۀ اول قرن ششم، از لحاظ اعتبار تاریخی به مراتب قابل اعتمادتر از اسرارالتوحید است. بهعنوان مثال کتاب حالات و سخنان برخلاف کتاب اسرارالتوحید، که محل دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابوعلی سینا را شهر نیشابور ذکر کرده است، دیدار بوسعید و بوعلی را در میهنه میداند و بنابر قراین تاریخی هم ابنسینا هرگز به نیشابور وارد نشده است (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۵؛ ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۳۶ الی۳۸).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ خود بر اسرارالتوحید مینویسد:
بیگمان بسیاری مرا به سبب وقتی که بر این اثر صرف نمودم - تقریباً بیست سال - ملامت میکنند، اما باید دانست که در کل زبان فارسی یکی دو کتاب مانند تاریخ بیهقی و تذکرةالاولیا را میتوان سراغ گرفت که بتواند بلحاظ ارزش نثر ادبی با اسرارالتوحید رقابت کند (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۷-۱۶۳).
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است بهترین و درستترین چاپ کتاب اسرارالتوحید، همان چاپ اول کتاب، یعنی چاپ ژوکوفسکی است. هرچند در ادامه متذکر میشود که بیهیچ فروتنی خودخواهانهای باید بگویم که تصحیح من از اسرارالتوحید، بهترین چاپ موجود است (همان: ۲۱۱-۲۲۱).
ابوسعید ابوالخیر در میان چهرههای تاریخ تصوّف یک نمونۀ استثنایی است (همان: ۲۳) و در فرهنگ ایران شبیه سقراط است که از خود هیچ تألیف و دیوانی ندارد. با اینهمه در همهجا نام و سخن اوست (همان: ۱۱۵). ابوسعید بنابر آنچه در اسرارالتوحید و حالات و سخنان آمده است، جز سه بیتِ زیر شعری نسرود و سرودههای منتسب به او از اشعار اساتید وی و بیشتر از آن استادش، ابوالقاسم بِشر یاسین، است (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۰۲-۲۰۳؛ ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۲۲).
چون خاک شدی خاک تو را خاک شدم
چـون خاک تـو را خاک شـدم پاک شدم
جانا به زمـین خابران خاری نـیـست
کش با من و روزگار من کاری نیست
بـا لــطـف و نــوازش جـمـال تـو مـرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز اذعان کرده است که ابوسعید ابوالخیر جز دو رباعی شعر دیگری نسرود، اما تردیدی ندارم که هیچکدام از بزرگان شعر فارسی اینگونه به مانند ابوسعید با شعر نزیستهاند. او قرآن را با شعر تفسیر میکرد، هر پرسش را با شعر پاسخ میداد، آخرین کلمات وی در بستر مرگ شعر بود، دستور داد پیشاپیش جنازهاش بجای آیات قرآن شعر بخوانند، بر لوح گورش نیز بجای آیات قرآن شعر بنویسد و کلاً در درس و بحث و موعظه، ورد زبانش شعر بود (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۱۰۶ الی۱۰۸).
باتوجه به آنچه گذشت، اشعاری که سعید نفیسی در کتابی با عنوان «سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر» آورده است، صرفاً اشعاری منسوب به اوست که از مشهورترین آن اشعار میتوان به دو رباعی زیر اشاره نمود (نفیسی، ۱۳۳۴: ۴-۹۶):
https://t.iss.one/Minavash
📝ابنمنور- ابوروح- شفیعی کدکنی
ابوسعید فضلالله بن احمد، معروف به ابوالخیر (۳۵۷-۴۴۰)، در میهنه از نواحی خراسانِ گذشته و ترکمنستانِ امروز متولّد شد و در همان شهر وفات نمود (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۲۷-۶۵-۱۳۹). ابوسعید، که ابوالخیر کنیۀ پدر اوست (همان: ۲۷)، با ارباب همۀ ادیان با دوستی و تساهل میزیست و به همۀ انسانها به دیدۀ برادری و برابری مینگریست (همان: ۵۶).
وحدتِ وجود سبب پلورالیستاندیشی او و شطحیاتی از این جنس بود که حلاج را آواز أناالحق برآمد، بایزید را کشفی افتاده بود که سبحانی ما اعظم شأنی و ابوسعید ابوالخیر را بانگی که لیس فی الجُبَّة سِوَیالله (ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۵۷).
کتاب «اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید» و «حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر»، زندگینامۀ ابوسعید و یکی از عالیترین نمونههای ادبی و تصوّف ایرانی است. کتاب حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، قدیمیترین زندگینامۀ مستقل دربارۀ ابوسعید است و بهعنوان نمونۀ نثر فصیح فارسی در نیمۀ اول قرن ششم، از لحاظ اعتبار تاریخی به مراتب قابل اعتمادتر از اسرارالتوحید است. بهعنوان مثال کتاب حالات و سخنان برخلاف کتاب اسرارالتوحید، که محل دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابوعلی سینا را شهر نیشابور ذکر کرده است، دیدار بوسعید و بوعلی را در میهنه میداند و بنابر قراین تاریخی هم ابنسینا هرگز به نیشابور وارد نشده است (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۵؛ ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۳۶ الی۳۸).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در مقدمۀ خود بر اسرارالتوحید مینویسد:
بیگمان بسیاری مرا به سبب وقتی که بر این اثر صرف نمودم - تقریباً بیست سال - ملامت میکنند، اما باید دانست که در کل زبان فارسی یکی دو کتاب مانند تاریخ بیهقی و تذکرةالاولیا را میتوان سراغ گرفت که بتواند بلحاظ ارزش نثر ادبی با اسرارالتوحید رقابت کند (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۷-۱۶۳).
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است بهترین و درستترین چاپ کتاب اسرارالتوحید، همان چاپ اول کتاب، یعنی چاپ ژوکوفسکی است. هرچند در ادامه متذکر میشود که بیهیچ فروتنی خودخواهانهای باید بگویم که تصحیح من از اسرارالتوحید، بهترین چاپ موجود است (همان: ۲۱۱-۲۲۱).
ابوسعید ابوالخیر در میان چهرههای تاریخ تصوّف یک نمونۀ استثنایی است (همان: ۲۳) و در فرهنگ ایران شبیه سقراط است که از خود هیچ تألیف و دیوانی ندارد. با اینهمه در همهجا نام و سخن اوست (همان: ۱۱۵). ابوسعید بنابر آنچه در اسرارالتوحید و حالات و سخنان آمده است، جز سه بیتِ زیر شعری نسرود و سرودههای منتسب به او از اشعار اساتید وی و بیشتر از آن استادش، ابوالقاسم بِشر یاسین، است (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «متن کتاب»، ۱/ ۲۰۲-۲۰۳؛ ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۲۲).
چون خاک شدی خاک تو را خاک شدم
چـون خاک تـو را خاک شـدم پاک شدم
جانا به زمـین خابران خاری نـیـست
کش با من و روزگار من کاری نیست
بـا لــطـف و نــوازش جـمـال تـو مـرا
در دادن صدهزار جان عاری نیست
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز اذعان کرده است که ابوسعید ابوالخیر جز دو رباعی شعر دیگری نسرود، اما تردیدی ندارم که هیچکدام از بزرگان شعر فارسی اینگونه به مانند ابوسعید با شعر نزیستهاند. او قرآن را با شعر تفسیر میکرد، هر پرسش را با شعر پاسخ میداد، آخرین کلمات وی در بستر مرگ شعر بود، دستور داد پیشاپیش جنازهاش بجای آیات قرآن شعر بخوانند، بر لوح گورش نیز بجای آیات قرآن شعر بنویسد و کلاً در درس و بحث و موعظه، ورد زبانش شعر بود (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۱۰۶ الی۱۰۸).
باتوجه به آنچه گذشت، اشعاری که سعید نفیسی در کتابی با عنوان «سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر» آورده است، صرفاً اشعاری منسوب به اوست که از مشهورترین آن اشعار میتوان به دو رباعی زیر اشاره نمود (نفیسی، ۱۳۳۴: ۴-۹۶):
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بازآ بازآ هر آنـچـه هـسـتی بازآ
گر کـافـر و گـبـر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نـومیدی نیست
صـدبـار اگر تـوبـه شـکـسـتی بازآ
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پـیش مـنی چو بیمنی در یمنی
من با تو چـنـانـم ای نـگار یمنی
خود در غلطم که من تواَم یا تو منی
از دیگر مسائل مطرح شده در این دو کتاب میتوان به ریاضتهای بوسعید و دیدار او با بوعلی اشاره کرد. ریاضتهای کشنده و هفت سال سرگردانی در بیابانهای دشت خاوران و خوردن سَر خار و بوتۀ گز. هرچند بعدها ابوسعید دانست که نفی لذتهای طبیعی زندگی چیزی به معنویت نمیافزاید بلکه میتوان با زندگی طبیعی در میان مردم از یاد خدا غافل نبود (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۹۴). چنانکه خود گفته است: هرکه به اول مرا دید صدیقی گشت و هرکه به آخر دید زندیقی گشت (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۶).
و اما دیدار ابوسعید ابوالخیر با ابوعلی سینا بنابر گفتۀ محمدرضا شفیعی کدکنی کمتر جای تردید است. هرچند کیفیت این آشنایی و سخنان و نامههای رد و بدل شده در میان آنها به اسناد بیشتری نیاز دارد و شک در آنها به حق است (همان: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۵۵). ابوعلی سینا پس از جلسهای سه یا هفت روزه با ابوسعید ابوالخیر گفت: هرچه من می دانم او میبیند و ابوسعید نیز گفت: هرچه ما میبینیم او میداند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۹۴؛ ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۴۴-۱۴۵).
مذهب فقهی ابوسعید را شافعی (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۸۴) و او را از مخالفان سفر حج معرفی کردهاند؛ چراکه بوسعید هیچگاه به حج نرفت و غالب مریدان را نیز از رفتن به حج باز میداشت و حال آنکه غالب صوفیان عصر او شصتبار و هفتادبار حج گزارده بودند (همان: ۱۰۰).
نویسندۀ اسرارالتوحید پس از نقل حکایات و داستانهای افسانهآمیزی مانند آگاهی ابوسعید نسبت به اذهان و غیب، معلّق نگهداشتن افراد سقوط کرده از پشتبام و نجات آنان، سخن گفتن با شیر و مار و دوستی و فرمانبرداری آن حیوانات از او، میآورد:
بدانک شیخ ما قدّسالله روحهالعزیز، هرگز خویشتن را «من» و «ما» نگفته است. هر کجا ذکر خویش کرده است گفته است: ایشان چنین گفتهاند و چنین کردهاند... پس این دعاگوی به حکم این اعذار هر کجا که شیخ لفظِ ایشان فرموده است دعاگوی به لفظِ ما یاد کرده است. چه این لفظ در میان خلق معهود و متداول گشته است و به فهم خوانندگان نزدیکتر است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۵).
و شیخ ما گفت: قدسالله روحهالعزیز، که در کودکی در آن وقت که قرآن میآموختم پدرم، بابو ابوالخیر، مرا به نماز آدینه میبرد. ما را در راه مسجد، پیر بلقسم بِشر یاسین میآمد به نماز. و او از مشاهیر علمای عصر و کبّار مشایخ دهر بوده است... چون در صومعۀ او شدیم و پیش وی بنشستیم، طاقی بود در آن صومعه. بلقسم بِشر یاسین پدرم را گفت: بوسعید را بر سُفت گیر تا قرصی بر آن طاق است فرو گیرد. ما دست بریازیدیم و آن قرص را فرو گرفتیم. قرصی بود جوین، گرم، چنانک گرمی آن به دست ما رسید. بلقسم بِشر یاسین آن قرص از ما بستد و به دونیمه کرد. یک نیمه به ما داد؛ گفت: بخور و یک نیمه او بخورد. پدرم را هیچ نصیب نکرد. پدرم گفت: یا شیخ! چه سبب بود که ما را از این تبرّک هیچ نصیب نکردی؟ بلقسم بِشر گفت: یا اباالخیر! سیسال است تا ما قرصی برین طاق نهادهایم و ما را وعده کردهاند که این قرص در دست آنکس گرم خواهد گشت که جهانی به وی زنده خواهد شد و ختم این حدیث بر وی خواهد بود. اکنون ترا این بشارت تمام باشد که این کس پسر تو خواهد بود (همان: ۱۷-۱۸).
منابع:
_ ابنمنور، محمد، ۱۳۸۱، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه.
_ ابورَوح لطفالله، جمالالدین، ۱۳۸۶، حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.
_ نفیسی، سعید، ۱۳۳۴، سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، تهران، کتابخانه شمس.
https://t.iss.one/Minavash
بازآ بازآ هر آنـچـه هـسـتی بازآ
گر کـافـر و گـبـر و بتپرستی بازآ
این درگه ما درگه نـومیدی نیست
صـدبـار اگر تـوبـه شـکـسـتی بازآ
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پـیش مـنی چو بیمنی در یمنی
من با تو چـنـانـم ای نـگار یمنی
خود در غلطم که من تواَم یا تو منی
از دیگر مسائل مطرح شده در این دو کتاب میتوان به ریاضتهای بوسعید و دیدار او با بوعلی اشاره کرد. ریاضتهای کشنده و هفت سال سرگردانی در بیابانهای دشت خاوران و خوردن سَر خار و بوتۀ گز. هرچند بعدها ابوسعید دانست که نفی لذتهای طبیعی زندگی چیزی به معنویت نمیافزاید بلکه میتوان با زندگی طبیعی در میان مردم از یاد خدا غافل نبود (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۹۴). چنانکه خود گفته است: هرکه به اول مرا دید صدیقی گشت و هرکه به آخر دید زندیقی گشت (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۶).
و اما دیدار ابوسعید ابوالخیر با ابوعلی سینا بنابر گفتۀ محمدرضا شفیعی کدکنی کمتر جای تردید است. هرچند کیفیت این آشنایی و سخنان و نامههای رد و بدل شده در میان آنها به اسناد بیشتری نیاز دارد و شک در آنها به حق است (همان: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۵۵). ابوعلی سینا پس از جلسهای سه یا هفت روزه با ابوسعید ابوالخیر گفت: هرچه من می دانم او میبیند و ابوسعید نیز گفت: هرچه ما میبینیم او میداند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۹۴؛ ابورَوح لطفالله، ۱۳۸۶: ذیل «متن کتاب»، ۱۴۴-۱۴۵).
مذهب فقهی ابوسعید را شافعی (ابنمنور، ۱۳۸۱: ذیل «مقدمۀ مصحح»، ۱/ ۸۴) و او را از مخالفان سفر حج معرفی کردهاند؛ چراکه بوسعید هیچگاه به حج نرفت و غالب مریدان را نیز از رفتن به حج باز میداشت و حال آنکه غالب صوفیان عصر او شصتبار و هفتادبار حج گزارده بودند (همان: ۱۰۰).
نویسندۀ اسرارالتوحید پس از نقل حکایات و داستانهای افسانهآمیزی مانند آگاهی ابوسعید نسبت به اذهان و غیب، معلّق نگهداشتن افراد سقوط کرده از پشتبام و نجات آنان، سخن گفتن با شیر و مار و دوستی و فرمانبرداری آن حیوانات از او، میآورد:
بدانک شیخ ما قدّسالله روحهالعزیز، هرگز خویشتن را «من» و «ما» نگفته است. هر کجا ذکر خویش کرده است گفته است: ایشان چنین گفتهاند و چنین کردهاند... پس این دعاگوی به حکم این اعذار هر کجا که شیخ لفظِ ایشان فرموده است دعاگوی به لفظِ ما یاد کرده است. چه این لفظ در میان خلق معهود و متداول گشته است و به فهم خوانندگان نزدیکتر است (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۵).
و شیخ ما گفت: قدسالله روحهالعزیز، که در کودکی در آن وقت که قرآن میآموختم پدرم، بابو ابوالخیر، مرا به نماز آدینه میبرد. ما را در راه مسجد، پیر بلقسم بِشر یاسین میآمد به نماز. و او از مشاهیر علمای عصر و کبّار مشایخ دهر بوده است... چون در صومعۀ او شدیم و پیش وی بنشستیم، طاقی بود در آن صومعه. بلقسم بِشر یاسین پدرم را گفت: بوسعید را بر سُفت گیر تا قرصی بر آن طاق است فرو گیرد. ما دست بریازیدیم و آن قرص را فرو گرفتیم. قرصی بود جوین، گرم، چنانک گرمی آن به دست ما رسید. بلقسم بِشر یاسین آن قرص از ما بستد و به دونیمه کرد. یک نیمه به ما داد؛ گفت: بخور و یک نیمه او بخورد. پدرم را هیچ نصیب نکرد. پدرم گفت: یا شیخ! چه سبب بود که ما را از این تبرّک هیچ نصیب نکردی؟ بلقسم بِشر گفت: یا اباالخیر! سیسال است تا ما قرصی برین طاق نهادهایم و ما را وعده کردهاند که این قرص در دست آنکس گرم خواهد گشت که جهانی به وی زنده خواهد شد و ختم این حدیث بر وی خواهد بود. اکنون ترا این بشارت تمام باشد که این کس پسر تو خواهد بود (همان: ۱۷-۱۸).
منابع:
_ ابنمنور، محمد، ۱۳۸۱، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه.
_ ابورَوح لطفالله، جمالالدین، ۱۳۸۶، حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر، به تصحیح و مقدمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.
_ نفیسی، سعید، ۱۳۳۴، سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر، تهران، کتابخانه شمس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4❤1👎1
📘ابومسلم سردار خراسان
📝یوسفی- عبدالغنی- شفیعی کدکنی
اکثر تاریخهای دوران اسلامی، ابومسلم خراسانی را ابومسلم عبدالرحمن بن مسلم خواندهاند، اما به قراری که نوشتهاند گویا ابتدا ابراهیم و یا بهزادان نام داشته و وقتی به نزد امامِ عباسی راه یافت، نام او را تغییر داد و عبدالرحمن بن مسلم خواند و کنیهاش را ابومسلم قرار داد (یوسفی، ۱۳۷۸: ۳۱-۳۲).
یکی از کتابهای ارزشمند نوشته شده پیرامون ابومسلم خراسانی، کتاب «ابومسلم سردار خراسان»، اثر دکتر غلامحسین یوسفی است که در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. دکتر یوسفی در قسمتهای مختلف این کتاب به ناآشکاری و متقن نبودن اسناد موجود دربارۀ ابومسلم خراسانی اشاره کرده (همان: ۲۹-۱۶۳) و مینویسد:
مردی به شهرت ابومسلم، اصل و تبارش معلوم نیست... در باب اینکه ایرانی، کرد، عرب و یا ترک بوده است روایات گوناگون است و هیچیک بهطور قطع تکلیف را معیّن نمیکند. چندانکه برخی از محققان معاصر احتیاط را درین دانستهاند که فقط اشاره کنند: از موالی ایرانی و اصلش مجهول است یا به یقین میتوان گفت که ابومسلم عربنژاد نبوده است (همان: ۲۹).
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در مقدمهای که بر کتاب «ابومسلم خراسانی»، اثر محمد عبدالغنی حسن، در سال ۱۳۴۳ نوشت، متذکر شده است:
درباره ملیت و نژاد او [ابومسلم] سخن بسیار است. گروهی او را ایرانی و دستهای از نژاد عرب شمردهاند. آنچه مسلّم است وی عرب نبوده و در ایرانی بودنش بهدشواری میتوان تردید کرد (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
در زادگاه او نیز اختلاف است. برخی اصالت او را فریدنِ اصفهان و بعضی اطرافِ مروِ خراسان دانستهاند هرچند تقریباً همۀ مورخین معتقدند که محل پیدایش و ظهورش کوفه بوده است (یوسفی، ۱۳۷۸: ۳۲-۳۴).
پیرامون فعالیتهای عباسیان و پیوستن ابومسلم به آنان باید بدانیم که کوششهای سرّی و مخفیانۀ مبلّغان عباسی چندین سال طول کشید و پس از آنکه امامِ عباسی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، درگذشت، ابراهیم، پسر بزرگ او، رهبری را عهدهدار شد و پس از کشته شدن او توسط مروان، ابوالعباس سفّاح و منصور به خلافت رسیدند (همان: ۱۰۶-۱۳۲). بااینکه غرض آلعباس از این دعوت حفظ مصالح و منافع خودشان بوده است، اما گسترش و پیشرفت این نهضت را باید به سبب تأثیر فراوان ایرانیان و تا اندازۀ زیادی بهخاطر درایت ابومسلم دانست (همان: ۵۸).
ابومسلم، که درحقیقت بنیانگذار حکومت عباسیان و جنبش سیاهجامگان است (همان: ۱۴۹)، هنگامی که دعوت خود را آشکار کرد با دیگر یاران خود به علامتِ عزای شهیدان اهلبیت و یا به تقلید از رنگ سیاهِ عَلَم پیامبر اسلام، جامۀ سیاه بر تن کرد (همان: ۶۶). البته ناگفته نماند قراینی نیز وجود دارد که ابومسلم علاقهمند به آیین زرتشت بوده و هدف او از قیام بر علیه حکومت اموی اگرچه با رنگی مذهبی و به حمایت از عباسیان بوده است، اما گویی جنبۀ سیاسی و اجتماعی این قیام و انتقام گرفتن او از تازیان قویتر بوده است (همان: ۱۵۷-۱۵۸).
این سردار جوان، خراسان و شهرهای مختلف ایران را به تدریج تسخیر کرد و لشکریان وی سرانجام عراق را هم فتح کردند و بنیعباس را به خلافت رساندند (همان: ۱۲۲). در ادامه به سبب قدرت زیاد و روزافزون ابومسلم و همچنین اختلافات و دشمنی میان او و منصور (همان: ۱۳۱-۱۳۲)، پس از آنکه منصور عباسی به خلافت رسید، ابومسلم را با فریب و نیرنگ به نزد خود دعوت کرد و ناجوانمردانه در سال ۱۳۷ هجری، که گویی در آنوقت سیوهفت ساله بود، به قتل رساند (همان: ۱۴۷-۱۴۹-۱۵۳).
از نگاه دکتر غلامحسین یوسفی، ابومسلم خراسانی سرداری بزرگ و هوشمند و لایق بود که بر اثر قیام او ایرانیان از خواری به بزرگی رسیدند (همان: ۱۴۹) و فرهنگ و تمدّن ایرانی در حکومت اسلامی چندان نفوذ کرد که استقلال و قدرتی بسیار یافتند (همان: ۱۵۷). او در ادامۀ این کتاب، از صفات منفیِ ابومسلم نیز چشمپوشی نکرده و ضمن اشاره به غرور او و درهم شکستن هر گونه مخالفتی با خلافت عباسیان، مینویسد:
https://t.iss.one/Minavash
📝یوسفی- عبدالغنی- شفیعی کدکنی
اکثر تاریخهای دوران اسلامی، ابومسلم خراسانی را ابومسلم عبدالرحمن بن مسلم خواندهاند، اما به قراری که نوشتهاند گویا ابتدا ابراهیم و یا بهزادان نام داشته و وقتی به نزد امامِ عباسی راه یافت، نام او را تغییر داد و عبدالرحمن بن مسلم خواند و کنیهاش را ابومسلم قرار داد (یوسفی، ۱۳۷۸: ۳۱-۳۲).
یکی از کتابهای ارزشمند نوشته شده پیرامون ابومسلم خراسانی، کتاب «ابومسلم سردار خراسان»، اثر دکتر غلامحسین یوسفی است که در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. دکتر یوسفی در قسمتهای مختلف این کتاب به ناآشکاری و متقن نبودن اسناد موجود دربارۀ ابومسلم خراسانی اشاره کرده (همان: ۲۹-۱۶۳) و مینویسد:
مردی به شهرت ابومسلم، اصل و تبارش معلوم نیست... در باب اینکه ایرانی، کرد، عرب و یا ترک بوده است روایات گوناگون است و هیچیک بهطور قطع تکلیف را معیّن نمیکند. چندانکه برخی از محققان معاصر احتیاط را درین دانستهاند که فقط اشاره کنند: از موالی ایرانی و اصلش مجهول است یا به یقین میتوان گفت که ابومسلم عربنژاد نبوده است (همان: ۲۹).
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در مقدمهای که بر کتاب «ابومسلم خراسانی»، اثر محمد عبدالغنی حسن، در سال ۱۳۴۳ نوشت، متذکر شده است:
درباره ملیت و نژاد او [ابومسلم] سخن بسیار است. گروهی او را ایرانی و دستهای از نژاد عرب شمردهاند. آنچه مسلّم است وی عرب نبوده و در ایرانی بودنش بهدشواری میتوان تردید کرد (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
در زادگاه او نیز اختلاف است. برخی اصالت او را فریدنِ اصفهان و بعضی اطرافِ مروِ خراسان دانستهاند هرچند تقریباً همۀ مورخین معتقدند که محل پیدایش و ظهورش کوفه بوده است (یوسفی، ۱۳۷۸: ۳۲-۳۴).
پیرامون فعالیتهای عباسیان و پیوستن ابومسلم به آنان باید بدانیم که کوششهای سرّی و مخفیانۀ مبلّغان عباسی چندین سال طول کشید و پس از آنکه امامِ عباسی، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، درگذشت، ابراهیم، پسر بزرگ او، رهبری را عهدهدار شد و پس از کشته شدن او توسط مروان، ابوالعباس سفّاح و منصور به خلافت رسیدند (همان: ۱۰۶-۱۳۲). بااینکه غرض آلعباس از این دعوت حفظ مصالح و منافع خودشان بوده است، اما گسترش و پیشرفت این نهضت را باید به سبب تأثیر فراوان ایرانیان و تا اندازۀ زیادی بهخاطر درایت ابومسلم دانست (همان: ۵۸).
ابومسلم، که درحقیقت بنیانگذار حکومت عباسیان و جنبش سیاهجامگان است (همان: ۱۴۹)، هنگامی که دعوت خود را آشکار کرد با دیگر یاران خود به علامتِ عزای شهیدان اهلبیت و یا به تقلید از رنگ سیاهِ عَلَم پیامبر اسلام، جامۀ سیاه بر تن کرد (همان: ۶۶). البته ناگفته نماند قراینی نیز وجود دارد که ابومسلم علاقهمند به آیین زرتشت بوده و هدف او از قیام بر علیه حکومت اموی اگرچه با رنگی مذهبی و به حمایت از عباسیان بوده است، اما گویی جنبۀ سیاسی و اجتماعی این قیام و انتقام گرفتن او از تازیان قویتر بوده است (همان: ۱۵۷-۱۵۸).
این سردار جوان، خراسان و شهرهای مختلف ایران را به تدریج تسخیر کرد و لشکریان وی سرانجام عراق را هم فتح کردند و بنیعباس را به خلافت رساندند (همان: ۱۲۲). در ادامه به سبب قدرت زیاد و روزافزون ابومسلم و همچنین اختلافات و دشمنی میان او و منصور (همان: ۱۳۱-۱۳۲)، پس از آنکه منصور عباسی به خلافت رسید، ابومسلم را با فریب و نیرنگ به نزد خود دعوت کرد و ناجوانمردانه در سال ۱۳۷ هجری، که گویی در آنوقت سیوهفت ساله بود، به قتل رساند (همان: ۱۴۷-۱۴۹-۱۵۳).
از نگاه دکتر غلامحسین یوسفی، ابومسلم خراسانی سرداری بزرگ و هوشمند و لایق بود که بر اثر قیام او ایرانیان از خواری به بزرگی رسیدند (همان: ۱۴۹) و فرهنگ و تمدّن ایرانی در حکومت اسلامی چندان نفوذ کرد که استقلال و قدرتی بسیار یافتند (همان: ۱۵۷). او در ادامۀ این کتاب، از صفات منفیِ ابومسلم نیز چشمپوشی نکرده و ضمن اشاره به غرور او و درهم شکستن هر گونه مخالفتی با خلافت عباسیان، مینویسد:
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
نوشتهاند که با مخالفان چنان به سختی رفتار مینمود که رحم به دل راه نمیداد و به اندک چیزی به کشتن مردم اشاره میکرد. بنابر آنچه خود او اظهار کرده بالغ بر یکصدهزار نفر مردم بیدفاع را نابود کرده بود و این عدّه غیر از کسانی بوده که در معرکهها کشته شدهاند (همان: ۴۲-۴۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی هم، که از دیگر علاقهمندان به ابومسلم خراسانی است، دربارۀ او نوشته است:
ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلام و ایران چهرهای بیمانند است. بنیانگذار حکومتی است و درهمکوبندۀ حکومتی... از خصایص او چنانکه نوشتهاند و میبینیم یکی این بوده است که بر هیچکس نمیبخشوده و بسیار سختگیر بوده است... ابومسلم نمایشگر خواستهای تودۀ رنجیدۀ ایرانی در آن روزگار است و پیروزی او بر امویان، پیروزی نژاد ایرانی بر عرب است و جبران شکست قادسیه. با پیروزی او نخستینگام استقلال ایران برداشته شد و همۀ نهضتهای ضدّعربی از وجود او مایه گرفت... ابومسلم مردی هوشیار و دلیر... و از نادرگان روزگار بوده است (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
منابع:
_ یوسفی، غلامحسین، ۱۳۷۸، ابومسلم سردار خراسان، تهران، علمی و فرهنگی.
_ عبدالغنی حسن، محمد، ۱۳۵۳، ابومسلم خراسانی، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، کتابهای سیمرغ.
https://t.iss.one/Minavash
نوشتهاند که با مخالفان چنان به سختی رفتار مینمود که رحم به دل راه نمیداد و به اندک چیزی به کشتن مردم اشاره میکرد. بنابر آنچه خود او اظهار کرده بالغ بر یکصدهزار نفر مردم بیدفاع را نابود کرده بود و این عدّه غیر از کسانی بوده که در معرکهها کشته شدهاند (همان: ۴۲-۴۳).
محمدرضا شفیعی کدکنی هم، که از دیگر علاقهمندان به ابومسلم خراسانی است، دربارۀ او نوشته است:
ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلام و ایران چهرهای بیمانند است. بنیانگذار حکومتی است و درهمکوبندۀ حکومتی... از خصایص او چنانکه نوشتهاند و میبینیم یکی این بوده است که بر هیچکس نمیبخشوده و بسیار سختگیر بوده است... ابومسلم نمایشگر خواستهای تودۀ رنجیدۀ ایرانی در آن روزگار است و پیروزی او بر امویان، پیروزی نژاد ایرانی بر عرب است و جبران شکست قادسیه. با پیروزی او نخستینگام استقلال ایران برداشته شد و همۀ نهضتهای ضدّعربی از وجود او مایه گرفت... ابومسلم مردی هوشیار و دلیر... و از نادرگان روزگار بوده است (عبدالغنی حسن، ۱۳۵۳: ۵-۶).
منابع:
_ یوسفی، غلامحسین، ۱۳۷۸، ابومسلم سردار خراسان، تهران، علمی و فرهنگی.
_ عبدالغنی حسن، محمد، ۱۳۵۳، ابومسلم خراسانی، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، کتابهای سیمرغ.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👎1
📘مفلس کیمیافروش
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
فریدالدین یا همان اوحدالدین محمد بن علی انوری غزنوی (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۲: ۲۲)، از شاعران قرن ششم هجری (همان: ۲۹)، در روستای باذنه در سرخسِ خراسان و ترکمنستانِ امروزی (همان: ۲۲-۲۳)، در خانوادهای نسبتاً مرفّه متولّد گشت (همان: ۲۶) و به احتمل قوی در بلخ و یا بنابر گفتۀ بعضی در تبریز به خاک سپرده شد (همان: ۳۸).
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «مُفلِسِ کیمیافروش»، که آن را در نقد و تحلیل اشعار انوری نوشته و نام آن را وامدار مصرعی از اشعار اوست (همان: ۲۰۴)، اذعان میکند که در چشم صاحبنظران انوری و خاقانی در علم کیمیای اسرارِ شعر برتر از خیام و حافظ هستند و انوری خود میدانسته که کیمیاگر ماهری است، اما نمیدانسته که چرا در عین کیمیاگری مفلس است. البته امروز به آسانی میتوان دریافت که این افلاس نتیجۀ نیّت اوست؛ چراکه انوری چنان خویشتن را در برابر ممدوح خوار میکرد و خود را خامقَلتَبان میخواند که در تاریخ مدایح شعر فارسی به دشواری میتوان همانندی برای او یافت (همان: ۱۱۰-۱۱۴).
پس اگر از انوری در کنار فردوسی و سعدی بهعنوان سه پیامبر شعر فارسی یاد کردهاند، مقصود بهترین مدیحهسرای زبان فارسی و پیامبر اشعار باطل است والّا معرّفی او در ردیف یکی از سه پیامبر شعر فارسی با وجود سنایی، نظامی، مولوی، حافظ و خیام حکمی ظالمانه در حقّ این شاعران و حکمی به دور از انصاف است (همان: ۱۲۱-۱۲۲). چنانکه خود او نیز از گذشته و اشعار درباری و مدحگونهاش توبه کرده و آن اشعار را شعرهای باطل نامیده است (همان: ۱۲۹). و ملکالشعرای بهار نیز در قصیدهای بیان کرده است (همان: ۱۳۷):
من عجب دارم از آن مردم که هم پهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را بـا انوری
انـوری هـرچـنـد بـاشـد اوسـتـادی بیبـدیـل
کی زند با اوستادِ طوس، لاف همسری؟
شفیعی کدکنی در ادامه انوری را شاعری ملحد، نه به معنای آتئیسم (همان: ۱۱۵)، و حکمتدانی معرّفی میکند که حکیم نیست (همان: ۱۱۳). شاعری که همواره میان زهد و حرص، خردگرایی و خردستیزی و مفاخره به شعر و نفرت از شعر در نوسان و تناقض است. از یکسو دم از حکمت ابوعلی سینا میزند و خِرَد را میستاید و در برابر شفای بوعلی، شاهنامه را هیچ و بیارزش میداند و از سوی دیگر دم از شعرهای صوفیانه میزند و مذهب قلندر را، که در او کفر و دین یکسان است، میستاید (همان: ۱۱۲-۲۰۲).
انوری! بهر قبول عامه، چند از ننگِ شعر؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
در کـمال بـوعلی نـقـصان فردوسی نگر!
هر کجا آمد شفا، شهنامه گو هرگز مباش!
از یک طرف شعر را پست و ننگ و حیضالرجال میخواند و پایگاه شاعر در میان مردم را فروتر از کنّاس [تخلیهکننده چاه] قرار میدهد و معتقد است که در زندگی به وجود کنّاسان نیاز هست، اما اگر شاعران نباشند خللی در جامعه روی نخواهد داد و از سوی دیگر بدان فخر میکند (همان: ۱۱۲-۱۱۳-۱۵۰-۱۵۱-۱۵۲).
ای بـرادر بـشـنـوی رمـزی ز شـعـر و شـاعـری
تا ز ما مـشتی گـدا، کس را بـمردم نشمری!
دان که از کنّاس ناکس در مـمـالک چاره نـیست
حاش لله تا نـداری ایـن سـخـن را سرسری!
باز اگـر شـاعـر نـبـاشـد هـیـچ نـقـصـانی فـتـد
در نـظام عـالَـم از رویِ خِـرَد گـر بـنـگری؟
عـقـل را در هرچه بـاشی، پـیـشـوای خویش ساز
زانکه پـیـدا او کـند بـدبختی از نـیکاختری
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال!
قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری
مرد را حکمت هـمی بـایـد، که دامـن گــیـردش
تا شــفـای بــوعـلـی بـیـنـد نـه ژاژِ بُحـتری
عاقلان راضی به شـعـر از اهل حکمت کی شوند
تا گـهـر یابـنـد، مـیـنا کی خرند از گوهری؟
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۲، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
فریدالدین یا همان اوحدالدین محمد بن علی انوری غزنوی (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۲: ۲۲)، از شاعران قرن ششم هجری (همان: ۲۹)، در روستای باذنه در سرخسِ خراسان و ترکمنستانِ امروزی (همان: ۲۲-۲۳)، در خانوادهای نسبتاً مرفّه متولّد گشت (همان: ۲۶) و به احتمل قوی در بلخ و یا بنابر گفتۀ بعضی در تبریز به خاک سپرده شد (همان: ۳۸).
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «مُفلِسِ کیمیافروش»، که آن را در نقد و تحلیل اشعار انوری نوشته و نام آن را وامدار مصرعی از اشعار اوست (همان: ۲۰۴)، اذعان میکند که در چشم صاحبنظران انوری و خاقانی در علم کیمیای اسرارِ شعر برتر از خیام و حافظ هستند و انوری خود میدانسته که کیمیاگر ماهری است، اما نمیدانسته که چرا در عین کیمیاگری مفلس است. البته امروز به آسانی میتوان دریافت که این افلاس نتیجۀ نیّت اوست؛ چراکه انوری چنان خویشتن را در برابر ممدوح خوار میکرد و خود را خامقَلتَبان میخواند که در تاریخ مدایح شعر فارسی به دشواری میتوان همانندی برای او یافت (همان: ۱۱۰-۱۱۴).
پس اگر از انوری در کنار فردوسی و سعدی بهعنوان سه پیامبر شعر فارسی یاد کردهاند، مقصود بهترین مدیحهسرای زبان فارسی و پیامبر اشعار باطل است والّا معرّفی او در ردیف یکی از سه پیامبر شعر فارسی با وجود سنایی، نظامی، مولوی، حافظ و خیام حکمی ظالمانه در حقّ این شاعران و حکمی به دور از انصاف است (همان: ۱۲۱-۱۲۲). چنانکه خود او نیز از گذشته و اشعار درباری و مدحگونهاش توبه کرده و آن اشعار را شعرهای باطل نامیده است (همان: ۱۲۹). و ملکالشعرای بهار نیز در قصیدهای بیان کرده است (همان: ۱۳۷):
من عجب دارم از آن مردم که هم پهلو نهند
در سخن، فردوسیِ فرزانه را بـا انوری
انـوری هـرچـنـد بـاشـد اوسـتـادی بیبـدیـل
کی زند با اوستادِ طوس، لاف همسری؟
شفیعی کدکنی در ادامه انوری را شاعری ملحد، نه به معنای آتئیسم (همان: ۱۱۵)، و حکمتدانی معرّفی میکند که حکیم نیست (همان: ۱۱۳). شاعری که همواره میان زهد و حرص، خردگرایی و خردستیزی و مفاخره به شعر و نفرت از شعر در نوسان و تناقض است. از یکسو دم از حکمت ابوعلی سینا میزند و خِرَد را میستاید و در برابر شفای بوعلی، شاهنامه را هیچ و بیارزش میداند و از سوی دیگر دم از شعرهای صوفیانه میزند و مذهب قلندر را، که در او کفر و دین یکسان است، میستاید (همان: ۱۱۲-۲۰۲).
انوری! بهر قبول عامه، چند از ننگِ شعر؟
راهِ حکمت رو، قبولِ عامه گو هرگز مباش!
در کـمال بـوعلی نـقـصان فردوسی نگر!
هر کجا آمد شفا، شهنامه گو هرگز مباش!
از یک طرف شعر را پست و ننگ و حیضالرجال میخواند و پایگاه شاعر در میان مردم را فروتر از کنّاس [تخلیهکننده چاه] قرار میدهد و معتقد است که در زندگی به وجود کنّاسان نیاز هست، اما اگر شاعران نباشند خللی در جامعه روی نخواهد داد و از سوی دیگر بدان فخر میکند (همان: ۱۱۲-۱۱۳-۱۵۰-۱۵۱-۱۵۲).
ای بـرادر بـشـنـوی رمـزی ز شـعـر و شـاعـری
تا ز ما مـشتی گـدا، کس را بـمردم نشمری!
دان که از کنّاس ناکس در مـمـالک چاره نـیست
حاش لله تا نـداری ایـن سـخـن را سرسری!
باز اگـر شـاعـر نـبـاشـد هـیـچ نـقـصـانی فـتـد
در نـظام عـالَـم از رویِ خِـرَد گـر بـنـگری؟
عـقـل را در هرچه بـاشی، پـیـشـوای خویش ساز
زانکه پـیـدا او کـند بـدبختی از نـیکاختری
شعر دانی چیست؟ دور از روی تو حیضالرجال!
قایلش گو خواه کیوان باش و خواهی مشتری
مرد را حکمت هـمی بـایـد، که دامـن گــیـردش
تا شــفـای بــوعـلـی بـیـنـد نـه ژاژِ بُحـتری
عاقلان راضی به شـعـر از اهل حکمت کی شوند
تا گـهـر یابـنـد، مـیـنا کی خرند از گوهری؟
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۷۲، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انوری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍2
📘امیل یا آموزشوپرورش
📝ژانژاک روسو
ژانژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸) فیلسوف و نویسندهای اهل ژنو است که با آثار مختلفی چون «اِمیل»، «قرارداد اجتماعی»، «هلوئیز جدید»، «اعترافات» و «تفکّرات تنهایی» شناخته میشود؛ اندیشمندی که در معجزات نسبت داده شده به پیامبران ابراز تردید میکرد (روسو، ۱۳۶۶: ۳۸۲-۳۸۳) و انجیل را مملوّ از چیزهای محال و باور نکردنی میشمرد که انسان عاقل نمیتواند آنها را بفهمد و قبول نماید (همان: ۳۹۲). هرچند به بخشی از عهد جدید علاقهمند بود و آن را کتاب مقدّسی میخواند که قلب او بدون شک آن را میپذیرد و کتابهای فیلسوفان را با تمام شکوه و جلالشان در برابر این کتاب آسمانی بیاندازه کوچک تصوّر میکرد (همان: ۳۸۹).
ژانژاک روسو در قسمتی از کتاب «اِمیل یا آموزشوپرورش»، که به عقاید مذهبیِ کشیش اهلِ ساووا شهرت یافته است، مخالفت خود با کشیشان را آشکار میکند و آنان نیز این کتاب را به جرم پشت کردن به مسیحیّت محکوم مینمایند. از اینرو ژانژاک روسو توسّط دوستان خود از فرانسه گریخت و تنها امیل او جمعآوری و سوزانده شد (همان: ۳۹۳).
کتاب امیل یا آموزشوپرورش که در سال ۱۷۶۲ انتشار یافت، دربارۀ شاگردی خیالی به نام امیل است که روسو آموزشوپرورش او و درحقیقت آموزشوپرورش بسیاری از انسانها را از مدّتی قبل از تولّد تا تقریباً بیستوپنج سالگی آنان که سنّ رشد عقلی و ازدواج است، بر عهده گرفته است.
روسو در امیل باآنکه بیش از همه بر نقش طبیعت، اخلاق و انسانیت تأکید داشته و در بخش نخستین آن متذکّر شده است فردی که قادر به انجام وظیفۀ پدری نیست حق ندارد پدر شود، در کتاب «اعترافات» اذعان میکند که همگی فرزندان خود را که پنج تَن بودهاند، به پرورشگاه کودکان سرراهی سپرده است (روسو، ۱۳۸۸: ۴۳۳).
ژانژاک روسو در کتاب امیل، که ارائه دهندۀ یک نظام جدید آموزشی است، ضمن تاختن به فیلسوفان و اشاره به اعتراض مردم نسبت به آموزشوپرورش عصر خود، متذکّر شده است که هیچکس تا کنون برای برطرف کردن این مشکل روش بهتری پیشنهاد نداده و تقریباً دربارۀ آن چیزی ننوشته است؛ چنانکه فیلسوفان هم که با لحنی استادانه به همهچیز اعتراض میکنند، پیشنهاد دادن در اینباره را کسر شأن خود میدانند (روسو، ۱۳۶۶: ۱۲).
روسو معتقد بود که آب و هوای مناطق در پرورش افراد اهمیت دارد و تنها افرادی که در مناطق نه بسیار سرد و نه بسیار گرم پرورش مییابند، میتوانند به سرحدّ کمال برسند. لذا او اگر بخواهد شاگردی داشته باشد، وی را از منطقهای معتدل و ترجیحاً از فرانسه انتخاب میکند و نه مثلاً سیاهپوستانی که فهم و شعور اروپائیان را ندارند (همان: ۴۳). هرچند روسو در قسمتی دیگر از همین کتاب، تناقضات مکرر خود را آشکارتر مینماید و مردم فرانسه را احمق خطاب میکند (همان: ۵۵۴).
این نویسنده و فیلسوف سوئیسی یکی از بهترین کارهای نیاکان را که باید سرمشق همه قرار بگیرد، روستانشین شدن میداند؛ زیرا بهزعم او کسی که قلبش فاسد نشده است، زندگی در روستا برای او آرامترین، طبیعیترین و شیرینترین نوع زندگی محسوب میشود (همان: ۵۶۴). چنانکه آنهایی را که از مساوات و برابری حقوق زن و مرد طرفداری میکنند، در اشتباه دانسته (همان: ۴۳۴) و در عباراتی سخیف مینویسد:
هر دختر باید مذهب مادرش و به طریق اولی هر زنِ شوهردار باید آیین شوهرش را بپذیرد (همان: ۴۵۵). زن باید از طرف شوهر همهچیز و حتی ظلم را تحمّل کند و شکایت ننماید و لازم است دختران همیشه مطیع باشند (همان: ۴۴۷). زن محدود به این است که باید در منزل بنشیند، به خانهداری و آشپزی بپردازد و درواقع نقش خدمتکارِ شوهر را ایفاء نماید (همان: ۴۷۳). زن اساساً برای خوشآیند مرد ساخته شده است. نیروی زن در جاذبهاش نهفته شده و فقط با استفاده از آن است که میتواند خودی نشان دهد و ضعف خویش را جبران نماید (همان: ۴۳۳).
از دیگر نکات مطرح شده در کتاب امیل، اعتقاد روسو به عالَم پس از مرگ، بازخواست شدن انسانها در آن دنیا و ارزندهتر پنداشتن و ترجیح دادن آخرت به این دنیاست (همان: ۹۱-۴۷۱). همچنین روسو آموختن زبانهای خارجی برای کودکان را مناسب ندانسته و بر آن تصوّر است که هیچ کودکی، مگر آنکه نابغه باشد، زودتر از سنّ دوازده سالگی نخواهد توانست دو زبان را به خوبی بیاموزد (همان: ۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
📝ژانژاک روسو
ژانژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸) فیلسوف و نویسندهای اهل ژنو است که با آثار مختلفی چون «اِمیل»، «قرارداد اجتماعی»، «هلوئیز جدید»، «اعترافات» و «تفکّرات تنهایی» شناخته میشود؛ اندیشمندی که در معجزات نسبت داده شده به پیامبران ابراز تردید میکرد (روسو، ۱۳۶۶: ۳۸۲-۳۸۳) و انجیل را مملوّ از چیزهای محال و باور نکردنی میشمرد که انسان عاقل نمیتواند آنها را بفهمد و قبول نماید (همان: ۳۹۲). هرچند به بخشی از عهد جدید علاقهمند بود و آن را کتاب مقدّسی میخواند که قلب او بدون شک آن را میپذیرد و کتابهای فیلسوفان را با تمام شکوه و جلالشان در برابر این کتاب آسمانی بیاندازه کوچک تصوّر میکرد (همان: ۳۸۹).
ژانژاک روسو در قسمتی از کتاب «اِمیل یا آموزشوپرورش»، که به عقاید مذهبیِ کشیش اهلِ ساووا شهرت یافته است، مخالفت خود با کشیشان را آشکار میکند و آنان نیز این کتاب را به جرم پشت کردن به مسیحیّت محکوم مینمایند. از اینرو ژانژاک روسو توسّط دوستان خود از فرانسه گریخت و تنها امیل او جمعآوری و سوزانده شد (همان: ۳۹۳).
کتاب امیل یا آموزشوپرورش که در سال ۱۷۶۲ انتشار یافت، دربارۀ شاگردی خیالی به نام امیل است که روسو آموزشوپرورش او و درحقیقت آموزشوپرورش بسیاری از انسانها را از مدّتی قبل از تولّد تا تقریباً بیستوپنج سالگی آنان که سنّ رشد عقلی و ازدواج است، بر عهده گرفته است.
روسو در امیل باآنکه بیش از همه بر نقش طبیعت، اخلاق و انسانیت تأکید داشته و در بخش نخستین آن متذکّر شده است فردی که قادر به انجام وظیفۀ پدری نیست حق ندارد پدر شود، در کتاب «اعترافات» اذعان میکند که همگی فرزندان خود را که پنج تَن بودهاند، به پرورشگاه کودکان سرراهی سپرده است (روسو، ۱۳۸۸: ۴۳۳).
ژانژاک روسو در کتاب امیل، که ارائه دهندۀ یک نظام جدید آموزشی است، ضمن تاختن به فیلسوفان و اشاره به اعتراض مردم نسبت به آموزشوپرورش عصر خود، متذکّر شده است که هیچکس تا کنون برای برطرف کردن این مشکل روش بهتری پیشنهاد نداده و تقریباً دربارۀ آن چیزی ننوشته است؛ چنانکه فیلسوفان هم که با لحنی استادانه به همهچیز اعتراض میکنند، پیشنهاد دادن در اینباره را کسر شأن خود میدانند (روسو، ۱۳۶۶: ۱۲).
روسو معتقد بود که آب و هوای مناطق در پرورش افراد اهمیت دارد و تنها افرادی که در مناطق نه بسیار سرد و نه بسیار گرم پرورش مییابند، میتوانند به سرحدّ کمال برسند. لذا او اگر بخواهد شاگردی داشته باشد، وی را از منطقهای معتدل و ترجیحاً از فرانسه انتخاب میکند و نه مثلاً سیاهپوستانی که فهم و شعور اروپائیان را ندارند (همان: ۴۳). هرچند روسو در قسمتی دیگر از همین کتاب، تناقضات مکرر خود را آشکارتر مینماید و مردم فرانسه را احمق خطاب میکند (همان: ۵۵۴).
این نویسنده و فیلسوف سوئیسی یکی از بهترین کارهای نیاکان را که باید سرمشق همه قرار بگیرد، روستانشین شدن میداند؛ زیرا بهزعم او کسی که قلبش فاسد نشده است، زندگی در روستا برای او آرامترین، طبیعیترین و شیرینترین نوع زندگی محسوب میشود (همان: ۵۶۴). چنانکه آنهایی را که از مساوات و برابری حقوق زن و مرد طرفداری میکنند، در اشتباه دانسته (همان: ۴۳۴) و در عباراتی سخیف مینویسد:
هر دختر باید مذهب مادرش و به طریق اولی هر زنِ شوهردار باید آیین شوهرش را بپذیرد (همان: ۴۵۵). زن باید از طرف شوهر همهچیز و حتی ظلم را تحمّل کند و شکایت ننماید و لازم است دختران همیشه مطیع باشند (همان: ۴۴۷). زن محدود به این است که باید در منزل بنشیند، به خانهداری و آشپزی بپردازد و درواقع نقش خدمتکارِ شوهر را ایفاء نماید (همان: ۴۷۳). زن اساساً برای خوشآیند مرد ساخته شده است. نیروی زن در جاذبهاش نهفته شده و فقط با استفاده از آن است که میتواند خودی نشان دهد و ضعف خویش را جبران نماید (همان: ۴۳۳).
از دیگر نکات مطرح شده در کتاب امیل، اعتقاد روسو به عالَم پس از مرگ، بازخواست شدن انسانها در آن دنیا و ارزندهتر پنداشتن و ترجیح دادن آخرت به این دنیاست (همان: ۹۱-۴۷۱). همچنین روسو آموختن زبانهای خارجی برای کودکان را مناسب ندانسته و بر آن تصوّر است که هیچ کودکی، مگر آنکه نابغه باشد، زودتر از سنّ دوازده سالگی نخواهد توانست دو زبان را به خوبی بیاموزد (همان: ۱۳۹).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
روسو در این کتاب به نقد و هجو پزشکان نیز پرداخته است و ضمن بیهوده شمردن پزشکی، معتقد است که این علم در بین ما مُد شده است و حال آنکه تفریح افراد تنبل و بیکاری است که چون نمیدانند وقت خود را چگونه بگذرانند، آن را صرف مراقبت از بقای خود میکنند (همان: ۴۷).
ژانژاک روسو در ادامه باآنکه میپذیرد پزشکی درد برخی از انسانها را دوا میکند، اما نتیجۀ آن را برای بشر شوم و مضر میخواند و آن را فنّ قتل و دروغی میشمرَد که پزشکان با نسخههایشان در آن به مانند کشیشان با موعظههایشان هستند که قلب انسان را پست کرده و هنر خوب مردن را از یادشان میبرند. لذا او توصیه میکند جایی بروید که پزشک نباشد و جز در مواردی که زندگی آشکارا در خطر است و چارۀ دیگری ندارید، پزشک را احضار نکنید که در این صورت اگر هم به دست او کشته شوید ضرری نخواهید کرد (همان: ۴۸-۴۹).
منابع:
_ روسو، ژانژاک، ۱۳۶۶، امیل یا آموزشوپرورش، ترجمه منوچهر کیا، تهران، گنجینه.
_ روسو، ژانژاک، ۱۳۸۸، اعترافات، ترجمه مهستی بحرینی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
روسو در این کتاب به نقد و هجو پزشکان نیز پرداخته است و ضمن بیهوده شمردن پزشکی، معتقد است که این علم در بین ما مُد شده است و حال آنکه تفریح افراد تنبل و بیکاری است که چون نمیدانند وقت خود را چگونه بگذرانند، آن را صرف مراقبت از بقای خود میکنند (همان: ۴۷).
ژانژاک روسو در ادامه باآنکه میپذیرد پزشکی درد برخی از انسانها را دوا میکند، اما نتیجۀ آن را برای بشر شوم و مضر میخواند و آن را فنّ قتل و دروغی میشمرَد که پزشکان با نسخههایشان در آن به مانند کشیشان با موعظههایشان هستند که قلب انسان را پست کرده و هنر خوب مردن را از یادشان میبرند. لذا او توصیه میکند جایی بروید که پزشک نباشد و جز در مواردی که زندگی آشکارا در خطر است و چارۀ دیگری ندارید، پزشک را احضار نکنید که در این صورت اگر هم به دست او کشته شوید ضرری نخواهید کرد (همان: ۴۸-۴۹).
منابع:
_ روسو، ژانژاک، ۱۳۶۶، امیل یا آموزشوپرورش، ترجمه منوچهر کیا، تهران، گنجینه.
_ روسو، ژانژاک، ۱۳۸۸، اعترافات، ترجمه مهستی بحرینی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤1