📘نویسندهٔ رستمالتواریخ کیست؟
📝جلیل نوذری
در سال ۱۳۴۸ کتابی با عنوان رستمالتواریخ به بازار نشر ایران راه یافت که پیش از آن تنها گروه اندکی موفق به خواندن اندک نسخههای خطی آن شده بودند. گمنامتر از کتاب، نام نویسندۀ آن بود که در هیچکجا نشانی از او وجود نداشت و تا کنون نیز یافت نشده است؛ چراکه فردی با مشخصات محمدهاشم موسوی صفوی متخلّص به آصف و شهیر به رستمالحکما وجود خارجی نداشته و این نام جز پوششی برای پنهان نگاه داشتن هویت حقیقی نویسندۀ چیرهدست و شناختهشدۀ کتاب نبوده است (نوذری، ۱۳۹۶: ۱۱-۶۹).
جلیل نوذری در کتاب «نویسندۀ رستمالتواریخ کیست؟» اذعان کرده است که حاصل یافتههای او این است که بر پایۀ اطلاعات موجود، رستمالحکما نمیتواند کسی بهغیر از رضاقلیخان هدایت باشد و این ادعایی است که در اینجا و برای نخستینبار شده است (همان: ۷۷).
نوذری بر آن اعتقاد است که چگونه ممکن است کسی چون رضاقلیخان هدایت سی سال به جمعآوری تذکره بپردازد و از شاعران میانمایه و کممایه یاد کند، اما رستمالتواریخ و تاریخ دارالعرفان خمسه و گلشن و دیوان اشعار رستمالحکما را ندیده باشد (همان: ۷۶)؟ رستمالحکما علاوه بر زبان فارسی، عربی و ترکی هم میدانست و رضاقلیخان هدایت نیز در کنار فارسی، با عربی و ترکی آشنا بود (همان: ۱۸۵). چنانکه در میان نوادری که میتوانند تاریخدان، سیاستمدار، کتابشناس و طنزپرداز باشند، تنها رضاقلیخان هدایت است که این مشخصات را یکجا دارد (همان: ۱۱۴).
رستمالحکما در رستمالتواریخ، که آیینۀ تمامنمای آن چیزی است که طی ۵۷ سال در ایران گذشته است، مدعی شده است که این کتاب گزارشهایی از دیدهها و خواندهها و شنیدههای اوست که تاریخ بیست پادشاه و حکمران ایران را دربر گرفته است (همان: ۱۱-۵۰). کتابی که هرچند تاریخ پادشاهان ایران از آغاز سلطنت شاهسلطانحسین صفوی تا پادشاهی فتحعلیشاه قاجار را شامل میشود، اما گویی این فتحعلیشاه است که در مرکز حملات و رسوایی کتاب نشسته و اوست که در عصر ملنگی، رستمالتواریخ است (همان: ۲۳۴).
دکتر جواد طباطبایی در دیباچهای بر نظریه انحطاط، نکات مورد اشاره شده در رستمالتواریخ را روشنگر و جالب توجه میخواند و معتقد است که در این کتاب صبغهای از فلسفۀ تاریخ و رگههایی از اندیشۀ سیاسی دیده میشود (همان: ۵۹). چنانکه شاهرخ مسکوب متذکر شده است که رستمالحکما شوخی و جدی خیلی حرفهای نگفته را گفته است (همان: ۱۱۲-۱۱۳). و رسول جعفریان هم اذعان کرده است بااینکه نمیتوان به رستمالتواریخ اعتماد کرد، اما میتوان بین شوخیها و جدیهای ذکر شده در آن برخی از واقعیات را که هیچگاه مورخان رسمی به آن نمیپردازند، از قلم او خواند (همان: ۶۵).
منبع:
_ نوذری، جلیل، ۱۳۹۶، نویسندۀ رستمالتواریخ کیست: و پژوهشی در نگاه او به ایران، تهران، میراث مکتوب.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلیل نوذری
در سال ۱۳۴۸ کتابی با عنوان رستمالتواریخ به بازار نشر ایران راه یافت که پیش از آن تنها گروه اندکی موفق به خواندن اندک نسخههای خطی آن شده بودند. گمنامتر از کتاب، نام نویسندۀ آن بود که در هیچکجا نشانی از او وجود نداشت و تا کنون نیز یافت نشده است؛ چراکه فردی با مشخصات محمدهاشم موسوی صفوی متخلّص به آصف و شهیر به رستمالحکما وجود خارجی نداشته و این نام جز پوششی برای پنهان نگاه داشتن هویت حقیقی نویسندۀ چیرهدست و شناختهشدۀ کتاب نبوده است (نوذری، ۱۳۹۶: ۱۱-۶۹).
جلیل نوذری در کتاب «نویسندۀ رستمالتواریخ کیست؟» اذعان کرده است که حاصل یافتههای او این است که بر پایۀ اطلاعات موجود، رستمالحکما نمیتواند کسی بهغیر از رضاقلیخان هدایت باشد و این ادعایی است که در اینجا و برای نخستینبار شده است (همان: ۷۷).
نوذری بر آن اعتقاد است که چگونه ممکن است کسی چون رضاقلیخان هدایت سی سال به جمعآوری تذکره بپردازد و از شاعران میانمایه و کممایه یاد کند، اما رستمالتواریخ و تاریخ دارالعرفان خمسه و گلشن و دیوان اشعار رستمالحکما را ندیده باشد (همان: ۷۶)؟ رستمالحکما علاوه بر زبان فارسی، عربی و ترکی هم میدانست و رضاقلیخان هدایت نیز در کنار فارسی، با عربی و ترکی آشنا بود (همان: ۱۸۵). چنانکه در میان نوادری که میتوانند تاریخدان، سیاستمدار، کتابشناس و طنزپرداز باشند، تنها رضاقلیخان هدایت است که این مشخصات را یکجا دارد (همان: ۱۱۴).
رستمالحکما در رستمالتواریخ، که آیینۀ تمامنمای آن چیزی است که طی ۵۷ سال در ایران گذشته است، مدعی شده است که این کتاب گزارشهایی از دیدهها و خواندهها و شنیدههای اوست که تاریخ بیست پادشاه و حکمران ایران را دربر گرفته است (همان: ۱۱-۵۰). کتابی که هرچند تاریخ پادشاهان ایران از آغاز سلطنت شاهسلطانحسین صفوی تا پادشاهی فتحعلیشاه قاجار را شامل میشود، اما گویی این فتحعلیشاه است که در مرکز حملات و رسوایی کتاب نشسته و اوست که در عصر ملنگی، رستمالتواریخ است (همان: ۲۳۴).
دکتر جواد طباطبایی در دیباچهای بر نظریه انحطاط، نکات مورد اشاره شده در رستمالتواریخ را روشنگر و جالب توجه میخواند و معتقد است که در این کتاب صبغهای از فلسفۀ تاریخ و رگههایی از اندیشۀ سیاسی دیده میشود (همان: ۵۹). چنانکه شاهرخ مسکوب متذکر شده است که رستمالحکما شوخی و جدی خیلی حرفهای نگفته را گفته است (همان: ۱۱۲-۱۱۳). و رسول جعفریان هم اذعان کرده است بااینکه نمیتوان به رستمالتواریخ اعتماد کرد، اما میتوان بین شوخیها و جدیهای ذکر شده در آن برخی از واقعیات را که هیچگاه مورخان رسمی به آن نمیپردازند، از قلم او خواند (همان: ۶۵).
منبع:
_ نوذری، جلیل، ۱۳۹۶، نویسندۀ رستمالتواریخ کیست: و پژوهشی در نگاه او به ایران، تهران، میراث مکتوب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3🙏2❤1
📘ویتگنشتاین در تبعید
📝جیمز سی کلاگ
لودویگ ویتگنشتاین که موسیقی معنابخشِ زندگیاش بود و برخلاف موسیقیِ مدرن موسیقیِ کلاسیک را میستود (کلاگ، ۱۳۹۴: ۸۱-۳۸۹-۳۹۰)، همجنسگرایی بود که در بیستودوم سپتامبر ۱۹۳۷ طی یادداشتی اذعان داشت که در ماه حاضر با دوست صمیمیاش، فرانسیس اسکینر، دو یا سهبار خوابیده است (همان: ۲۴۳).
بنابر آنچه یکی از ویتگنشتاینپژوهان، دکتر جیمز کِلاگ، در کتاب ارزشمند «ویتگنشتاین در تبعید» یادآور شده است، علاقۀ نسبتاً وسواسگونهای به کتاب اناجیل به زبان ساده اثر تولستوی داشت و معتقد بود که حقیقتاً این کتاب او را زنده نگه داشته است (همان: ۵۸). چنانکه برتراند راسل نیز بر این باور بود که ویتگنشتاین در احساسات عرفانی فرو رفته است و باآنکه میپنداشت آدم دینداری نیست، درعینحال نمیتوانست به مسائل از چشمانداز دینی ننگرد (همان: ۳۲۸).
از مشهورترین و مهمترین آثار ویتگنشتاین،که خواندن آن را ورود به کشوری غریب دانستهاند و فهم آن را دشوار شمردهاند، کتاب «رسالۀ منطقی - فلسفی» و «پژوهشهای فلسفی» است. رسالۀ منطقی - فلسفی یا تراکتاتوس که ویتگنشتاین فهم آن را دشوار و حتی غیرممکن خوانده است (همان: ۵۰-۵۱-۱۳۴-۱۳۵)، در زمان حیات نویسنده و در سال ۱۹۲۱ در اوراقی مختصر نزدیک به هفتاد صفحه به چاپ رسید.
موضوع محوری تراکتاتوس زبان است و ویتگنشتاینِ متقدّم بر آن باور بوده است که واژهها باآنکه معنای معیّنی دارند، ساختار منطقی زیرین خود را پنهان میکنند و گاهی غیرقابل بیان هستند (همان: ۲۶۶-۳۰۹). لذا هرگونه سخنی دربارۀ امور فراواقعی از قبیل اخلاق و دین و هنر بیمعنا خواهد بود. و از اینروست که ویتگنشتاین این کتاب خود را با این جمله به پایان میرساند:
«دربارۀ چیزی که نمیتوان از آن حرف زد، باید ساکت ماند».
کتاب دیگر لودویگ ویتگنشتاین که دو سال پس از مرگ او، در حدود دویستوسی صفحه منتشر شد، پژوهشهای فلسفی نام دارد. اثری که برخلاف تراکتاتوس، تقریباً مفصّل و دارای جملاتی بلند است. نظر ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی با نظر او در رسالۀ منطقی - فلسفی متفاوت است و حتی برخی از آرای پیشین خود را رد میکند. او در کتاب پژوهشهای فلسفی متذکر شده است که واژهها معانی مختلفی دارند و ضمن اینکه هیچچیز را پنهان نمیکنند، معمولاً بیانشدنی و قابلانتقال هستند (همان: ۲۶۶-۳۱۰). و بر همین اساس است که شیوۀ کسانی را که گزارههای دینی را به سیاق گزارههای علمی میسنجند و دربارۀ آنها داوری میکنند، بیمعنا میخواند.
منبع:
_ کلاگ، جیمز سی، ۱۳۹۴، ویتگنشتاین در تبعید، ترجمه احسان سنایی اردکانی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
📝جیمز سی کلاگ
لودویگ ویتگنشتاین که موسیقی معنابخشِ زندگیاش بود و برخلاف موسیقیِ مدرن موسیقیِ کلاسیک را میستود (کلاگ، ۱۳۹۴: ۸۱-۳۸۹-۳۹۰)، همجنسگرایی بود که در بیستودوم سپتامبر ۱۹۳۷ طی یادداشتی اذعان داشت که در ماه حاضر با دوست صمیمیاش، فرانسیس اسکینر، دو یا سهبار خوابیده است (همان: ۲۴۳).
بنابر آنچه یکی از ویتگنشتاینپژوهان، دکتر جیمز کِلاگ، در کتاب ارزشمند «ویتگنشتاین در تبعید» یادآور شده است، علاقۀ نسبتاً وسواسگونهای به کتاب اناجیل به زبان ساده اثر تولستوی داشت و معتقد بود که حقیقتاً این کتاب او را زنده نگه داشته است (همان: ۵۸). چنانکه برتراند راسل نیز بر این باور بود که ویتگنشتاین در احساسات عرفانی فرو رفته است و باآنکه میپنداشت آدم دینداری نیست، درعینحال نمیتوانست به مسائل از چشمانداز دینی ننگرد (همان: ۳۲۸).
از مشهورترین و مهمترین آثار ویتگنشتاین،که خواندن آن را ورود به کشوری غریب دانستهاند و فهم آن را دشوار شمردهاند، کتاب «رسالۀ منطقی - فلسفی» و «پژوهشهای فلسفی» است. رسالۀ منطقی - فلسفی یا تراکتاتوس که ویتگنشتاین فهم آن را دشوار و حتی غیرممکن خوانده است (همان: ۵۰-۵۱-۱۳۴-۱۳۵)، در زمان حیات نویسنده و در سال ۱۹۲۱ در اوراقی مختصر نزدیک به هفتاد صفحه به چاپ رسید.
موضوع محوری تراکتاتوس زبان است و ویتگنشتاینِ متقدّم بر آن باور بوده است که واژهها باآنکه معنای معیّنی دارند، ساختار منطقی زیرین خود را پنهان میکنند و گاهی غیرقابل بیان هستند (همان: ۲۶۶-۳۰۹). لذا هرگونه سخنی دربارۀ امور فراواقعی از قبیل اخلاق و دین و هنر بیمعنا خواهد بود. و از اینروست که ویتگنشتاین این کتاب خود را با این جمله به پایان میرساند:
«دربارۀ چیزی که نمیتوان از آن حرف زد، باید ساکت ماند».
کتاب دیگر لودویگ ویتگنشتاین که دو سال پس از مرگ او، در حدود دویستوسی صفحه منتشر شد، پژوهشهای فلسفی نام دارد. اثری که برخلاف تراکتاتوس، تقریباً مفصّل و دارای جملاتی بلند است. نظر ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی با نظر او در رسالۀ منطقی - فلسفی متفاوت است و حتی برخی از آرای پیشین خود را رد میکند. او در کتاب پژوهشهای فلسفی متذکر شده است که واژهها معانی مختلفی دارند و ضمن اینکه هیچچیز را پنهان نمیکنند، معمولاً بیانشدنی و قابلانتقال هستند (همان: ۲۶۶-۳۱۰). و بر همین اساس است که شیوۀ کسانی را که گزارههای دینی را به سیاق گزارههای علمی میسنجند و دربارۀ آنها داوری میکنند، بیمعنا میخواند.
منبع:
_ کلاگ، جیمز سی، ۱۳۹۴، ویتگنشتاین در تبعید، ترجمه احسان سنایی اردکانی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍1
📘ویتگنشتاین، پوپر و ماجرای سیخ بخاری
📝دیوید ادموندز - جان آیدینو
لُودوِیگ یوزف یوهان ویتگِنِشتاین (۱۸۸۹-۱۹۵۱) در خانوادهای بسیارثروتمند در وین متولّد شد. او هشتمین و آخرین فرزند کارل ویتگنشتاین، میلیونر بزرگ صنعت پولاد، بود که در برههای از زمان با هیتلر در یک دبیرستان تحصیل میکرد (ادموندز و آیدینو، ۱۳۸۴: ۳۱۵-۳۲۶). ویتگنشتاین تباری یهودی داشت و از یهودی بودنش متنفر بود و حتی میتوان گفت که ضدّ یهود مینمود (همان: ۱۲۳). در اعترافنامهای که در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۷ برای برخی از دوستانش خواند، یهودیان را افرادی تودار، بیمار، نابهنجار و خطرناک خطاب کرد، به شکلی که یکی از زندگینامهنویسان او به نام ری مانک به غلیان آمده و متدکّر شده است که مهملات اسفبار ویتگنشتاین دربارۀ یهود شبیه بسیاری از شرمآورترین سخنان آدولف هیتلر و اندیشههای نازی است (همان: ۱۲۶الی۱۲۸).
واکنشهای ویتگنشتاین گاه از حدّ خشونت فکری میگذشت و به صورت تهدید یا برخورد فیزیکی درمیآمد. به شهادت شاگردان دبستانش وی از نواختن ضربه به سر یا سیلی به گوش بچهها دریغ نداشت و گاه حتی آنها را زخمی و خونی میکرد (همان: ۲۲۳-۲۲۴).
لودویگ ویتگنشتاین پس از تحصیل در رشتۀ مهندسی مکانیک در برلین و هواپیماسازی در منچستر (همان: ۳۱۶)، تحصیلات خود را در کیمبریج نزد برتراند راسل آغاز کرد و سپس در همانجا به تدریس فلسفه پرداخت. هرچند با ضوابط دانشگاه سرِ سازگاری نداشت و در دورههای مختلف بارها کلاس درس را رها کرد (همان: ۲۲۸) و با انزجار از فیلسوفهای حرفهای، دانشجویان را تشویق به دستکشیدن از این رشته و پرداختن به کارهای یدی نمود (همان: ۲۰۹).
مدتی در مناطقی چون نروژ و ایرلند در انزوا زیست، داوطلبانه به ارتش اتریش - مجارستان پیوست، به هنگ توپخانه در خطّ مقدّم جنگ گمارده شد، قریب به نُه ماه در ایتالیا در اسارت بود، حدود شش سال در دورافتادهترین روستاها آموزگاری کرد و ایامی نیز به باغبانی پرداخت (همان: ۳۱۷الی۳۲۰).
در تمام عمرش به خودکشی میاندیشید. سه تن از برادرانش خودکشی کرده بودند (همان: ۲۱۶-۲۱۷). باآنکه یکی از ثروتمندان بزرگ اروپا محسوب میشد، تمام ثروتش را به تنها برادر باقیماندهاش و خواهرانش بخشید (همان: ۸۷-۹۶).
دیوید ادموندز و جان آیدینو در کتاب «ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری»، که داستان دلنشینی از زندگی و اختلافات دو فیلسوف بزرگ اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین و کارل پوپر است، اذعان کردهاند تعداد کسانی که در تاریخ فلسفه میتوانند به خود ببالند که مکتب فکری تازهای آفریدهاند، انگشتشمار است، اما لودویگ ویتگنشتاینِ نابغه میتواند مدّعی بنای دو مکتب شود (همان: ۲۴۷-۳۱۲). هرچند ناگفته نماند که ویتگنشتاین از دید کارل پوپر بزرگترین دشمن فلسفه بهشمار میرفت (همان: ۱۵) و برخی از افراد حلقۀ وین هم به مرور زمان ویتگنشتاین را شیادی خواندند که نیمهعارفی اهل شعر بود (همان: ۱۷۱).
ویتگنشتاین خواندن مکالمات سقراط را اتلافوقتِ چرند میدانست (همان: ۳۹) و جلسۀ خود با کارل پوپر را که انجمن کمبریج در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۴ تشکیل داده بود - نشستی که برخی از آن بهعنوان نشستِ تهدید پوپر از جانب ویتگنشتاین با سیخ بخاری یاد کردهاند - مزخرف میخواند و اذعان میکرد که الاغی به نام پوپر در آن چرندیاتی درهموبرهم گفته است (همان: ۳۰۷).
ویتگنشتاین از علاقهمندان به سرودههای رابیندرانات تاگور بود (همان: ۱۶۷). چنانکه از برخی آثار راسل نفرت داشت و آنها را کتابهای همهپسندِ پولساز و بعضاً مهملاتی دلخورکننده میدانست و از خدانشناسی سرسختانه و موعظههای آزاداندیشانۀ او در باب ازدواج و مسائل جنسی خوشش نمیآمد (همان: ۵۹-۶۰). برتراند راسل هم باآنکه مسحور ویتگنشتاین بود و او را مرد بسیار شگفتانگیزی میخواند که آشنایی با وی یکی از مهمترین ماجراهای زندگیاش بوده است، معتقد بود که کار ویتگنشتاین با «رسالۀ منطقی - فلسفی» به پایان رسیده است و او در سالهای بعدی ارزش فلسفه را پایین آورد و به عظمت خود خیانت کرد (همان: ۶۱-۶۲).
ویتگنشتاین مسائل فلسفی را صرفاً بازی با زبان و مخمصۀ زبانی میدانست. حال آنکه برخی از فیلسوفان بزرگ ازجمله کارل پوپر بر این اعتقادند که معضلات فلسفی را نمیتوان با تحلیلهای زبانی حل کرد و مسائل فلسفه از حدّ زبان بیرون است (همان: ۱۵-۲۶۱-۳۱۳).
لودویگ ویتگنشتاین که همجنسگرا بود و نسبت به شماری از مردهای جوان احساسات مفرط داشت (همان: ۲۲۸)، سرانجام بر اثر سرطان پروستات درگذشت (همان: ۲۲۲)،
منبع:
_ ادموندز، دیوید و آیدینو، جان، ۱۳۸۴، ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
📝دیوید ادموندز - جان آیدینو
لُودوِیگ یوزف یوهان ویتگِنِشتاین (۱۸۸۹-۱۹۵۱) در خانوادهای بسیارثروتمند در وین متولّد شد. او هشتمین و آخرین فرزند کارل ویتگنشتاین، میلیونر بزرگ صنعت پولاد، بود که در برههای از زمان با هیتلر در یک دبیرستان تحصیل میکرد (ادموندز و آیدینو، ۱۳۸۴: ۳۱۵-۳۲۶). ویتگنشتاین تباری یهودی داشت و از یهودی بودنش متنفر بود و حتی میتوان گفت که ضدّ یهود مینمود (همان: ۱۲۳). در اعترافنامهای که در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۷ برای برخی از دوستانش خواند، یهودیان را افرادی تودار، بیمار، نابهنجار و خطرناک خطاب کرد، به شکلی که یکی از زندگینامهنویسان او به نام ری مانک به غلیان آمده و متدکّر شده است که مهملات اسفبار ویتگنشتاین دربارۀ یهود شبیه بسیاری از شرمآورترین سخنان آدولف هیتلر و اندیشههای نازی است (همان: ۱۲۶الی۱۲۸).
واکنشهای ویتگنشتاین گاه از حدّ خشونت فکری میگذشت و به صورت تهدید یا برخورد فیزیکی درمیآمد. به شهادت شاگردان دبستانش وی از نواختن ضربه به سر یا سیلی به گوش بچهها دریغ نداشت و گاه حتی آنها را زخمی و خونی میکرد (همان: ۲۲۳-۲۲۴).
لودویگ ویتگنشتاین پس از تحصیل در رشتۀ مهندسی مکانیک در برلین و هواپیماسازی در منچستر (همان: ۳۱۶)، تحصیلات خود را در کیمبریج نزد برتراند راسل آغاز کرد و سپس در همانجا به تدریس فلسفه پرداخت. هرچند با ضوابط دانشگاه سرِ سازگاری نداشت و در دورههای مختلف بارها کلاس درس را رها کرد (همان: ۲۲۸) و با انزجار از فیلسوفهای حرفهای، دانشجویان را تشویق به دستکشیدن از این رشته و پرداختن به کارهای یدی نمود (همان: ۲۰۹).
مدتی در مناطقی چون نروژ و ایرلند در انزوا زیست، داوطلبانه به ارتش اتریش - مجارستان پیوست، به هنگ توپخانه در خطّ مقدّم جنگ گمارده شد، قریب به نُه ماه در ایتالیا در اسارت بود، حدود شش سال در دورافتادهترین روستاها آموزگاری کرد و ایامی نیز به باغبانی پرداخت (همان: ۳۱۷الی۳۲۰).
در تمام عمرش به خودکشی میاندیشید. سه تن از برادرانش خودکشی کرده بودند (همان: ۲۱۶-۲۱۷). باآنکه یکی از ثروتمندان بزرگ اروپا محسوب میشد، تمام ثروتش را به تنها برادر باقیماندهاش و خواهرانش بخشید (همان: ۸۷-۹۶).
دیوید ادموندز و جان آیدینو در کتاب «ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری»، که داستان دلنشینی از زندگی و اختلافات دو فیلسوف بزرگ اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین و کارل پوپر است، اذعان کردهاند تعداد کسانی که در تاریخ فلسفه میتوانند به خود ببالند که مکتب فکری تازهای آفریدهاند، انگشتشمار است، اما لودویگ ویتگنشتاینِ نابغه میتواند مدّعی بنای دو مکتب شود (همان: ۲۴۷-۳۱۲). هرچند ناگفته نماند که ویتگنشتاین از دید کارل پوپر بزرگترین دشمن فلسفه بهشمار میرفت (همان: ۱۵) و برخی از افراد حلقۀ وین هم به مرور زمان ویتگنشتاین را شیادی خواندند که نیمهعارفی اهل شعر بود (همان: ۱۷۱).
ویتگنشتاین خواندن مکالمات سقراط را اتلافوقتِ چرند میدانست (همان: ۳۹) و جلسۀ خود با کارل پوپر را که انجمن کمبریج در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۴ تشکیل داده بود - نشستی که برخی از آن بهعنوان نشستِ تهدید پوپر از جانب ویتگنشتاین با سیخ بخاری یاد کردهاند - مزخرف میخواند و اذعان میکرد که الاغی به نام پوپر در آن چرندیاتی درهموبرهم گفته است (همان: ۳۰۷).
ویتگنشتاین از علاقهمندان به سرودههای رابیندرانات تاگور بود (همان: ۱۶۷). چنانکه از برخی آثار راسل نفرت داشت و آنها را کتابهای همهپسندِ پولساز و بعضاً مهملاتی دلخورکننده میدانست و از خدانشناسی سرسختانه و موعظههای آزاداندیشانۀ او در باب ازدواج و مسائل جنسی خوشش نمیآمد (همان: ۵۹-۶۰). برتراند راسل هم باآنکه مسحور ویتگنشتاین بود و او را مرد بسیار شگفتانگیزی میخواند که آشنایی با وی یکی از مهمترین ماجراهای زندگیاش بوده است، معتقد بود که کار ویتگنشتاین با «رسالۀ منطقی - فلسفی» به پایان رسیده است و او در سالهای بعدی ارزش فلسفه را پایین آورد و به عظمت خود خیانت کرد (همان: ۶۱-۶۲).
ویتگنشتاین مسائل فلسفی را صرفاً بازی با زبان و مخمصۀ زبانی میدانست. حال آنکه برخی از فیلسوفان بزرگ ازجمله کارل پوپر بر این اعتقادند که معضلات فلسفی را نمیتوان با تحلیلهای زبانی حل کرد و مسائل فلسفه از حدّ زبان بیرون است (همان: ۱۵-۲۶۱-۳۱۳).
لودویگ ویتگنشتاین که همجنسگرا بود و نسبت به شماری از مردهای جوان احساسات مفرط داشت (همان: ۲۲۸)، سرانجام بر اثر سرطان پروستات درگذشت (همان: ۲۲۲)،
منبع:
_ ادموندز، دیوید و آیدینو، جان، ۱۳۸۴، ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1