📘اسلام از نظر ولتر
📝جواد حدیدی
یکی از آثار فرانسوا ماری آروئه، که بعدها نام ولتر بر خود نهاد، نمایشنامۀ «Mahomet ou le fanatisme» است که به «محمد یا تعصبات دینی» ترجمه میشود (حدیدی، ۱۳۴۳: ۲۵). ولتر در این کتاب، که آن را طی یک سال نوشت و سه سال به تصحیحش پرداخت و درنهایت آن را بزرگترین شاهکار ادبی خود خواند (همان: ۲۵)، به هجوِ پیامبر اسلام پرداخت و در آن محمد را مردی اغواگر معرّفی نمود که در راه برآوردن خواستههای پلید خود از احساسات مذهبی جوانی بیتجربه، به نام زید، سوءاستفاده کرد و او را به پدرکشی واداشت (همان: ۲۶-۲۷).
خلاصۀ داستان بدین شکل است که زید، فرزند زوپیر، در جنگی توسط سپاه مسلمین ربوده شد و در حرمسرای محمد بزرگ گردید. رفتهرفته به خواهر ناشناختۀ خود زینب، که او هم نزد محمد بزرگ شده بود، دل بست. از سوی دیگر محمد نیز شیفته و دلباختۀ زینب بود. پس برای اینکه به وصال معشوق برسد و در ضمن زوپیر را از سر راه بردارد، وعدههایی خوش به زید میدهد تا او را به کشتن زوپیر برانگیزد. ولی زوپیر در واپسیندم، فرزندانِ خود را میشناسد و از زید میخواهد که انتقام او را بگیرد. لذا زید بهسوی مردم میشتابد تا آنان را علیه محمد برانگیزد، ولی دیری نمیپاید که خود نیز بر زمین نقش میبندد؛ زیرا محمد قبلاً بهوسیلۀ عُمَر او را مسموم کرده است (همان: ۲۶-۲۷).
آنچه خواندیم، پارهای از کتاب «اسلام از نظر ولتر»، اثر دکتر جواد حدیدی است که در سال ۱۳۴۳ در مشهد به چاپ رسیده است. این کتاب گذشته از روند نامأنوسی که دارد، بهنظر میرسد که هیچگاه اسیر خودسانسوری نشده است. این پژوهشگر ادبیات فرانسه بر آن اعتقاد است که محمدِ «فِناتیسم» با محمدِ «تاریخ جهانی» هیچگونه قرابتی ندارد؛ چراکه در نوشتۀ اول، پیامبر اسلام توسط ولتر هجو شده درحالیکه در چاپ آخر کتابِ دوم، مورد مدح و تمجید قرار گرفته است (همان: ۲).
ولتر تقریباً در سنّ هفتاد سالگی و ظاهراً سی سال پس از نوشتن فناتیسم، قضاوت خود نسبت به پیامبر را تغییر میدهد و پس از ستایش او و دین اسلام و قرآن (همان: ۹۷)، محمد را دانشمندی اُمّی (همان: ۴۳)، مردی بسیاربزرگ، قانونگذاری خردمند، جهانگشایی توانا، سلطانی دادگستر و پیامبری پرهیزگار میشمرد که بزرگترین انقلاب روی زمین را پدید آورد (همان: ۵۳).
دکتر جواد حدیدی در گوشهبهگوشۀ این کتاب خود به منابع و آثار ولتر استناد کرده و از کلیاتِ پنجاه تا هفتاد جلدی ولتر استفاده نموده است (همان: ۱۱۰). هرچند تمجید ولتر از اسلام را به معنای پذیرفتن و دوست داشتن این دین توسط ولتر ندانسته (همان: ۹۹) و ضمن اشاره به سخنان هجوآمیز ولتر در فناتیسم، با صراحت و بدون فیلتر به گوشهای دیگر از کلام ولتر در «نامههای فلسفی» میپردازد و از قول او مینویسد:
واقعاً عجیب است که مردی نادان مانند محمد بتواند دینی جدید بیاورد و مردم آسیا و آفریقا را به آن مؤمن سازد، ولی دانشمندانی چون نیوتن، کلارک، لاک و کلرک به زحمت بتوانند جمعیتی بس قلیل دور خود گردآورند (همان: ۴۳).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۴۳، اسلام از نظر ولتر، مشهد، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝جواد حدیدی
یکی از آثار فرانسوا ماری آروئه، که بعدها نام ولتر بر خود نهاد، نمایشنامۀ «Mahomet ou le fanatisme» است که به «محمد یا تعصبات دینی» ترجمه میشود (حدیدی، ۱۳۴۳: ۲۵). ولتر در این کتاب، که آن را طی یک سال نوشت و سه سال به تصحیحش پرداخت و درنهایت آن را بزرگترین شاهکار ادبی خود خواند (همان: ۲۵)، به هجوِ پیامبر اسلام پرداخت و در آن محمد را مردی اغواگر معرّفی نمود که در راه برآوردن خواستههای پلید خود از احساسات مذهبی جوانی بیتجربه، به نام زید، سوءاستفاده کرد و او را به پدرکشی واداشت (همان: ۲۶-۲۷).
خلاصۀ داستان بدین شکل است که زید، فرزند زوپیر، در جنگی توسط سپاه مسلمین ربوده شد و در حرمسرای محمد بزرگ گردید. رفتهرفته به خواهر ناشناختۀ خود زینب، که او هم نزد محمد بزرگ شده بود، دل بست. از سوی دیگر محمد نیز شیفته و دلباختۀ زینب بود. پس برای اینکه به وصال معشوق برسد و در ضمن زوپیر را از سر راه بردارد، وعدههایی خوش به زید میدهد تا او را به کشتن زوپیر برانگیزد. ولی زوپیر در واپسیندم، فرزندانِ خود را میشناسد و از زید میخواهد که انتقام او را بگیرد. لذا زید بهسوی مردم میشتابد تا آنان را علیه محمد برانگیزد، ولی دیری نمیپاید که خود نیز بر زمین نقش میبندد؛ زیرا محمد قبلاً بهوسیلۀ عُمَر او را مسموم کرده است (همان: ۲۶-۲۷).
آنچه خواندیم، پارهای از کتاب «اسلام از نظر ولتر»، اثر دکتر جواد حدیدی است که در سال ۱۳۴۳ در مشهد به چاپ رسیده است. این کتاب گذشته از روند نامأنوسی که دارد، بهنظر میرسد که هیچگاه اسیر خودسانسوری نشده است. این پژوهشگر ادبیات فرانسه بر آن اعتقاد است که محمدِ «فِناتیسم» با محمدِ «تاریخ جهانی» هیچگونه قرابتی ندارد؛ چراکه در نوشتۀ اول، پیامبر اسلام توسط ولتر هجو شده درحالیکه در چاپ آخر کتابِ دوم، مورد مدح و تمجید قرار گرفته است (همان: ۲).
ولتر تقریباً در سنّ هفتاد سالگی و ظاهراً سی سال پس از نوشتن فناتیسم، قضاوت خود نسبت به پیامبر را تغییر میدهد و پس از ستایش او و دین اسلام و قرآن (همان: ۹۷)، محمد را دانشمندی اُمّی (همان: ۴۳)، مردی بسیاربزرگ، قانونگذاری خردمند، جهانگشایی توانا، سلطانی دادگستر و پیامبری پرهیزگار میشمرد که بزرگترین انقلاب روی زمین را پدید آورد (همان: ۵۳).
دکتر جواد حدیدی در گوشهبهگوشۀ این کتاب خود به منابع و آثار ولتر استناد کرده و از کلیاتِ پنجاه تا هفتاد جلدی ولتر استفاده نموده است (همان: ۱۱۰). هرچند تمجید ولتر از اسلام را به معنای پذیرفتن و دوست داشتن این دین توسط ولتر ندانسته (همان: ۹۹) و ضمن اشاره به سخنان هجوآمیز ولتر در فناتیسم، با صراحت و بدون فیلتر به گوشهای دیگر از کلام ولتر در «نامههای فلسفی» میپردازد و از قول او مینویسد:
واقعاً عجیب است که مردی نادان مانند محمد بتواند دینی جدید بیاورد و مردم آسیا و آفریقا را به آن مؤمن سازد، ولی دانشمندانی چون نیوتن، کلارک، لاک و کلرک به زحمت بتوانند جمعیتی بس قلیل دور خود گردآورند (همان: ۴۳).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۴۳، اسلام از نظر ولتر، مشهد، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2🤔2🙏1
📘قلندر و قلعه
📝یحیی یثربی
کتاب «قلندر و قلعه»، داستان زندگی شیخ اشراق، شهابالدین یحیی بن حبش سهروردی زنجانی، از حکما و عرفای شافعی قرن ششم هجری است که بنابر گفتۀ دکتر یحیی یثربی گرچه بر اساس آثار سهروردی رقم خورده است، اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی در آن دارد (یثربی، ۱۳۸۵: 6-۴۱).
شهابالدین در کودکی خوابی دید که تفسیر آن را در اواخر عمر خود فهمید. او چندین شب خواب دید که قصد پرواز دارد اما تنها از یک بال برخوردار است و پیرمردی آسمانی با در دست داشتن بالی نورانی، یحیی را به گرفتن آن تشویق میکند (همان: ۸-۱۰). شهابالدین از نوجوانی برای ادامه تحصیل عازم مراغه و اصفهان شد. علاقۀ فراوان او به فلسفه سبب مخالفت وی با آراء ابوحامد غزالی شد تا آنجا که میگفت: اگر حوزه علوم عقلی را ممنوع و تحریم کنند کار همۀ دانشمندان جز حمل اسفار پیشینیان چه خواهد بود (همان: ۳۶-۳۷)؟!
باآنکه شهابالدین سهروردی را مدام به سکوت تشویق و یا تهدید مینمودند، همچنان میپرسید و تشنۀ حقیقت بود (همان: ۴۶) و در این راه تلاش بزرگانی چون فارابی، ابنسینا و غزالی نیز چنگی به دلش نمیزد (همان: ۶۴). مثلاً روزی در جمعی از علما پرسید:
ما مجهول را به تعریف معلوم میکنیم و بهترین تعریف ما حدّ تام است که از جنس و فصل تشکیل میشود. حال اگر ما آن شیء را نمیشناسیم، از کجا میدانیم که فصل مختص او چیست؟ و اگر میشناسیم که دیگر نیازی به تعریف نداریم. کسی که انسان را نمیشناسد، با شنیدن دو کلمه جاندارِ اندیشهورز، او را میشناسد؟ این را که گفت همه با هم و با تندی و پرخاش به او گفتند: بچه! یعنی تو میگویی ابنسینا نمیفهمد؟ دیوانه احمق، چنین میپنداری که تو بیش از فارابی و بوعلی میفهمی (همان: ۸۴)؟
سهروردی پس از آنکه دید اصفهان دیگر چیزی برای عطش او ندارد، مجدداً عازم مراغه شد (همان: ۶۴). در راه با پیرمردی زرتشتی همسفر شد که او نیز به مانند او با پای پیاده مسافرت میکرد. پیرمرد، سهروردی را به دیدن مغ، که در مسیرشان بود، دعوت نمود. سهروردی پذیرفت و شب در خواب مغی را دید که در حال ستایش آتش او را به دادن بال مژده میدهد (همان: ۷۵-۷۶). فردای آن روز، پیرمرد و سهروردی، به نزد مغ رسیدند. سهروردی در شگفت بود که عالم مسلمانی چون او از مغی آسمانجُل چه میخواهد؟ نکند اسیر شیطان شده است؟ او با دیدن پیر مغان از هوش رفت. مغ گفت: او را به حال خودش واگذارید. از جنس مردم این زمانه نیست کسی که اینقدر حساس است. چنین آدمی دیر نمیزید! برای من هم اتفاق عجیبی است که چنین اعجوبهای پا به کلبهام بگذارد. همه دیشب را با خواب و خیال او به صبح آوردم. شبهنگام زرتشت را دیدم که سفارش او را به من کرد (همان: ۷۷-۹۰).
سهروردی چند روزی پیش مغ و دوستان زرتشتی او مهمان بود. او در ملاقاتهای خود با مغ بزرگ، از حکمت خسروانی آگاهی یافت و متوجه شد که زرتشتیان نیز برخلاف آنچه به شرک و ثنویت متهم شدهاند، توحید را یک اصل مسلّم دانسته و منشأ جهان را مینوی پاک، که همان خِرَد است، معرفی میکنند و اهورا مزدا را دانای بزرگ میدانند (همان: ۸۷). چنانکه مغ به شیخ شهابالدین یحیی سهروردی آموخت که تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان با اشاره و راز و رمز است و کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست میآید، نه بحث (همان: ۱۰۲-۱۰۳).
سهروردی در ادامه عاشق سیندخت، دختر میزبان او و یکی از نگهبانان آتشکده، شد. نگران بود و شاید تا حدودی احساس گناه و خیانت میکرد (همان: ۹۳-۹۴-۹۸). اما مغ به او گفت: یحیی! میگویند وقتی حلاج را بر دار میزدند گفت: این نتیجه و پیامد آن نگاهی است که در دوران نوجوانی در کوچهمان به روی زنی کردم که در پشتبام بود! یحیی در زندگی تو هم نگاهی هست که شاید سرانجام سَرت را بر باد دهد. اما همین نگاهها ارجمندند، برای اینکه آتشزنۀ شعلۀ عشقاند و این شعله اگر دار و ندارت را به آتش کشد باز هم به دار و ندارت میارزد (همان: ۱۰۸)!
https://t.iss.one/Minavash
📝یحیی یثربی
کتاب «قلندر و قلعه»، داستان زندگی شیخ اشراق، شهابالدین یحیی بن حبش سهروردی زنجانی، از حکما و عرفای شافعی قرن ششم هجری است که بنابر گفتۀ دکتر یحیی یثربی گرچه بر اساس آثار سهروردی رقم خورده است، اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی در آن دارد (یثربی، ۱۳۸۵: 6-۴۱).
شهابالدین در کودکی خوابی دید که تفسیر آن را در اواخر عمر خود فهمید. او چندین شب خواب دید که قصد پرواز دارد اما تنها از یک بال برخوردار است و پیرمردی آسمانی با در دست داشتن بالی نورانی، یحیی را به گرفتن آن تشویق میکند (همان: ۸-۱۰). شهابالدین از نوجوانی برای ادامه تحصیل عازم مراغه و اصفهان شد. علاقۀ فراوان او به فلسفه سبب مخالفت وی با آراء ابوحامد غزالی شد تا آنجا که میگفت: اگر حوزه علوم عقلی را ممنوع و تحریم کنند کار همۀ دانشمندان جز حمل اسفار پیشینیان چه خواهد بود (همان: ۳۶-۳۷)؟!
باآنکه شهابالدین سهروردی را مدام به سکوت تشویق و یا تهدید مینمودند، همچنان میپرسید و تشنۀ حقیقت بود (همان: ۴۶) و در این راه تلاش بزرگانی چون فارابی، ابنسینا و غزالی نیز چنگی به دلش نمیزد (همان: ۶۴). مثلاً روزی در جمعی از علما پرسید:
ما مجهول را به تعریف معلوم میکنیم و بهترین تعریف ما حدّ تام است که از جنس و فصل تشکیل میشود. حال اگر ما آن شیء را نمیشناسیم، از کجا میدانیم که فصل مختص او چیست؟ و اگر میشناسیم که دیگر نیازی به تعریف نداریم. کسی که انسان را نمیشناسد، با شنیدن دو کلمه جاندارِ اندیشهورز، او را میشناسد؟ این را که گفت همه با هم و با تندی و پرخاش به او گفتند: بچه! یعنی تو میگویی ابنسینا نمیفهمد؟ دیوانه احمق، چنین میپنداری که تو بیش از فارابی و بوعلی میفهمی (همان: ۸۴)؟
سهروردی پس از آنکه دید اصفهان دیگر چیزی برای عطش او ندارد، مجدداً عازم مراغه شد (همان: ۶۴). در راه با پیرمردی زرتشتی همسفر شد که او نیز به مانند او با پای پیاده مسافرت میکرد. پیرمرد، سهروردی را به دیدن مغ، که در مسیرشان بود، دعوت نمود. سهروردی پذیرفت و شب در خواب مغی را دید که در حال ستایش آتش او را به دادن بال مژده میدهد (همان: ۷۵-۷۶). فردای آن روز، پیرمرد و سهروردی، به نزد مغ رسیدند. سهروردی در شگفت بود که عالم مسلمانی چون او از مغی آسمانجُل چه میخواهد؟ نکند اسیر شیطان شده است؟ او با دیدن پیر مغان از هوش رفت. مغ گفت: او را به حال خودش واگذارید. از جنس مردم این زمانه نیست کسی که اینقدر حساس است. چنین آدمی دیر نمیزید! برای من هم اتفاق عجیبی است که چنین اعجوبهای پا به کلبهام بگذارد. همه دیشب را با خواب و خیال او به صبح آوردم. شبهنگام زرتشت را دیدم که سفارش او را به من کرد (همان: ۷۷-۹۰).
سهروردی چند روزی پیش مغ و دوستان زرتشتی او مهمان بود. او در ملاقاتهای خود با مغ بزرگ، از حکمت خسروانی آگاهی یافت و متوجه شد که زرتشتیان نیز برخلاف آنچه به شرک و ثنویت متهم شدهاند، توحید را یک اصل مسلّم دانسته و منشأ جهان را مینوی پاک، که همان خِرَد است، معرفی میکنند و اهورا مزدا را دانای بزرگ میدانند (همان: ۸۷). چنانکه مغ به شیخ شهابالدین یحیی سهروردی آموخت که تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان با اشاره و راز و رمز است و کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست میآید، نه بحث (همان: ۱۰۲-۱۰۳).
سهروردی در ادامه عاشق سیندخت، دختر میزبان او و یکی از نگهبانان آتشکده، شد. نگران بود و شاید تا حدودی احساس گناه و خیانت میکرد (همان: ۹۳-۹۴-۹۸). اما مغ به او گفت: یحیی! میگویند وقتی حلاج را بر دار میزدند گفت: این نتیجه و پیامد آن نگاهی است که در دوران نوجوانی در کوچهمان به روی زنی کردم که در پشتبام بود! یحیی در زندگی تو هم نگاهی هست که شاید سرانجام سَرت را بر باد دهد. اما همین نگاهها ارجمندند، برای اینکه آتشزنۀ شعلۀ عشقاند و این شعله اگر دار و ندارت را به آتش کشد باز هم به دار و ندارت میارزد (همان: ۱۰۸)!
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍1😁1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
سهروردیِ تقریباً سیساله، با ورود به شهر مراغه همبحث امامالمشککین، فخر رازی، گردید. او در این شهر مشهور شد و لقب شهابالدین گرفت (همان: ۱۵۶-۱۵۸-۱۶۶). اما روزی درویشی را دید که او را از بحث و قیل و قال برحذر داشت و سخنان مغ و سیندخت را به او یادآوری کرد. سهروردی پس از این ملاقات متحول شد و بدون خبر مراغه و کرسی درس و شهرتش را ترک گفت و روزها و شبها در کوهها و شهرهای مختلف به ریاضت پرداخت (همان: ۱۶۳ الی۱۶۷).
سهروردی دوباره پیرمرد را دید درحالیکه او خود را پیرمرد خوابهای کودکی او معرفی کرد و مژدۀ رهایی و پرواز به او داد (همان: ۱۹۶-۱۹۷). سهروردی برای انجام رسالت فکری و سیاسی خود آرام و قرار نداشت (همان: ۲۱۷). به بلاد مختلف سفر میکرد و مدتزمانی در شهری سکونت میگزید و با مردم و عالمان شهر به بحث میپرداخت تاآنکه وارد حلب شد (همان: ۲۴۰). مَلِکظاهر، پادشاه نوجوان حلب، که فرزند صلاحالدین ایوبی بود، از علاقهمندان سهروردی بهشمار میرفت (همان: ۲۵۴-۳۰۹-۳۱۰). اما فقیهان از او کینه داشتند و دیوانهاش میخواندند (همان: ۲۸۴-۲۹۵)، چراکه سهروردی لباس عالمان دین را بر تن نمیکرد (همان: ۲۴۶-۲۸۴)، بعضاً خبر شُرب خمر او به گوش میرسید و رقص و سَماع وی در کوچههای شهر دیده میشد (همان: ۳۰۲-۳۰۳).
سهروردی بر ظلم و ستم حکام و سکوت و خاموشی عالمان دین اعتراض میکرد (همان: ۲۱۷-۲۱۸). راه نجات انسان را کشف و شهود و اشراق میپنداشت و بر آن عقیده بود که عارفان به رهبری مردم سزاوارترند (همان: ۳۰۵). چنانکه اعجاز و کرامت را مختص به انبیاء نمیدانست و هرازگاهی نیز چشمههایی از امور خارقالعاده بر مردم ظاهر میکرد (همان: ۳۰۱-۳۰۲).
سرانجام این فیلسوف عصیانگر و عارف مسلمان (همان: ۲۸۸-۲۹۰-۲۹۸-۲۹۹)، که از آثار عربی او میتوان به تلویحات، مُقاوَمات، مُطارَحات و حکمةالاشراق و از کتابهای فارسیاش به آواز پر جبرئیل، پرتونامه، هیاکلالنور، الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، صفیر سیمرغ، روزی با جماعت صوفیان، رسالةالطیر، فی حقیقةالعشق و فی حالةالطفولیة اشاره کرد، در سنّ تقریباً سیوهشت سالگی (همان: ۲۸۵) با فتوای فقیهان شهر مرتد شناخته شد (همان: ۳۱۳). لذا به فرمان صلاحالدین ایوبی او را در سیاهچال قلعهای واقع در حلب به زندان انداختند تا پس از چهل روز جان باخت و تن بیجانش بر دار آویخته شد (همان: ۳۱۶-۳۲۰).
منبع:
_ یثربی، یحیی، ۱۳۸۵، قلندر و قلعه، تهران، قو.
https://t.iss.one/Minavash
سهروردیِ تقریباً سیساله، با ورود به شهر مراغه همبحث امامالمشککین، فخر رازی، گردید. او در این شهر مشهور شد و لقب شهابالدین گرفت (همان: ۱۵۶-۱۵۸-۱۶۶). اما روزی درویشی را دید که او را از بحث و قیل و قال برحذر داشت و سخنان مغ و سیندخت را به او یادآوری کرد. سهروردی پس از این ملاقات متحول شد و بدون خبر مراغه و کرسی درس و شهرتش را ترک گفت و روزها و شبها در کوهها و شهرهای مختلف به ریاضت پرداخت (همان: ۱۶۳ الی۱۶۷).
سهروردی دوباره پیرمرد را دید درحالیکه او خود را پیرمرد خوابهای کودکی او معرفی کرد و مژدۀ رهایی و پرواز به او داد (همان: ۱۹۶-۱۹۷). سهروردی برای انجام رسالت فکری و سیاسی خود آرام و قرار نداشت (همان: ۲۱۷). به بلاد مختلف سفر میکرد و مدتزمانی در شهری سکونت میگزید و با مردم و عالمان شهر به بحث میپرداخت تاآنکه وارد حلب شد (همان: ۲۴۰). مَلِکظاهر، پادشاه نوجوان حلب، که فرزند صلاحالدین ایوبی بود، از علاقهمندان سهروردی بهشمار میرفت (همان: ۲۵۴-۳۰۹-۳۱۰). اما فقیهان از او کینه داشتند و دیوانهاش میخواندند (همان: ۲۸۴-۲۹۵)، چراکه سهروردی لباس عالمان دین را بر تن نمیکرد (همان: ۲۴۶-۲۸۴)، بعضاً خبر شُرب خمر او به گوش میرسید و رقص و سَماع وی در کوچههای شهر دیده میشد (همان: ۳۰۲-۳۰۳).
سهروردی بر ظلم و ستم حکام و سکوت و خاموشی عالمان دین اعتراض میکرد (همان: ۲۱۷-۲۱۸). راه نجات انسان را کشف و شهود و اشراق میپنداشت و بر آن عقیده بود که عارفان به رهبری مردم سزاوارترند (همان: ۳۰۵). چنانکه اعجاز و کرامت را مختص به انبیاء نمیدانست و هرازگاهی نیز چشمههایی از امور خارقالعاده بر مردم ظاهر میکرد (همان: ۳۰۱-۳۰۲).
سرانجام این فیلسوف عصیانگر و عارف مسلمان (همان: ۲۸۸-۲۹۰-۲۹۸-۲۹۹)، که از آثار عربی او میتوان به تلویحات، مُقاوَمات، مُطارَحات و حکمةالاشراق و از کتابهای فارسیاش به آواز پر جبرئیل، پرتونامه، هیاکلالنور، الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، صفیر سیمرغ، روزی با جماعت صوفیان، رسالةالطیر، فی حقیقةالعشق و فی حالةالطفولیة اشاره کرد، در سنّ تقریباً سیوهشت سالگی (همان: ۲۸۵) با فتوای فقیهان شهر مرتد شناخته شد (همان: ۳۱۳). لذا به فرمان صلاحالدین ایوبی او را در سیاهچال قلعهای واقع در حلب به زندان انداختند تا پس از چهل روز جان باخت و تن بیجانش بر دار آویخته شد (همان: ۳۱۶-۳۲۰).
منبع:
_ یثربی، یحیی، ۱۳۸۵، قلندر و قلعه، تهران، قو.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3❤2
📘بشر چیست؟
📝مارک تواین
کتاب «بشر چیست؟» گفتوگویی فلسفی میان انسانی پیر و جوان است که مارک تواین در آن به ذکر مطالبی نامطبوع، خطرناک و مخرب میپردازد. او منکر عظمت و فداکارای بشر بوده و معتقد است که بشر جز راضی ساختن نفس خود، که قانون طبیعت است، به چیزی نمیاندیشد. چنانکه انسان را در ردیف ماشین بیروحی قرار میدهد که حتی اختیاری در گردش آن ندارد و باید به اقتضای طبیعت، گاهی تند و گاهی کند بچرخد.
این نویسندۀ آمریکایی ضمن نفی فداکاری، عشق و احسان و انسانیت را نتایج ارضاء نفس دانسته است و عشق مادر به فرزند، دفاع از وطن، نجات کودک از آتش و هر کاری را که انسان انجام میدهد، تنها و تنها، برای راحتی خاطر خویش میداند (تواین، ۱۳۵۵: ۳۱ الی۳۳).
منبع:
_ تواین، مارک، ۱۳۵۵، بشر چیست؟، ترجمه محمدحسن گنجی، تهران، سازمان انتشارات اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
📝مارک تواین
کتاب «بشر چیست؟» گفتوگویی فلسفی میان انسانی پیر و جوان است که مارک تواین در آن به ذکر مطالبی نامطبوع، خطرناک و مخرب میپردازد. او منکر عظمت و فداکارای بشر بوده و معتقد است که بشر جز راضی ساختن نفس خود، که قانون طبیعت است، به چیزی نمیاندیشد. چنانکه انسان را در ردیف ماشین بیروحی قرار میدهد که حتی اختیاری در گردش آن ندارد و باید به اقتضای طبیعت، گاهی تند و گاهی کند بچرخد.
این نویسندۀ آمریکایی ضمن نفی فداکاری، عشق و احسان و انسانیت را نتایج ارضاء نفس دانسته است و عشق مادر به فرزند، دفاع از وطن، نجات کودک از آتش و هر کاری را که انسان انجام میدهد، تنها و تنها، برای راحتی خاطر خویش میداند (تواین، ۱۳۵۵: ۳۱ الی۳۳).
منبع:
_ تواین، مارک، ۱۳۵۵، بشر چیست؟، ترجمه محمدحسن گنجی، تهران، سازمان انتشارات اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2
📘از سعدی تا آراگون
📝جواد حدیدی
کتاب «از سعدی تا آراگون»، اثری خواندنی است که در آن از شاعران و نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم تا لویی آراگون، که یکی از شاعران و شیفتگان ادبیات فارسی در قرن بیستم است، سخن رفته و تأثیرپذیری ادیبان فرانسوی از ادبیات فارسی و شاعرانی چون فردوسی، حافظ، خیام و خصوصاً سعدی، که گویی نخستین شاعر ایرانی است که آثار او به این زبان ترجمه شده، مورد کاوش قرار گرفته است.
دکتر جواد حدیدی در قسمتی از این کتاب خود به ولتر و داستان او «صادق یا سرنوشت» اشاره کرده و اذعان میکند که ولتر به سبب داشتن نوعی همبستگی فکری با سعدی، انتقادهای خود در این داستان فلسفی را از زبان شاعر شیرین سخن ایرانی، سعدی شیرازی، مطرح کرده است (حدیدی، ۱۳۷۳: ۱۵۱) و در ادامه، این کتاب را با نام مستعار سعدی به چاپ رسانیده و ضمن تمجید از این شاعر بزرگ ایرانی، آن را به معشوقۀ لویی پانزدهم و حامی خود، مادام دوپُمپادور، تقدیم کرده است.
ای نورِ چشمها، ای آشوبگرِ دلها، ای آرامِ جانها! مرا هیچگاه توان آن نخواهد بود که خاک پایتان ببوسم، زیرا شما هرگز راه نمیروید، و اگر هم راه بروید بستری از گل بر سر راهتان میگسترند و فرشهای ایرانی زیر پایتان میافکنند. پس اجازه بدهید ترجمۀ کتابی را به پیشگاهتان هدیه کنم که حکیمی خوشبخت، فارغ از غم دنیا و دوستدار علم و ادب آن را نگاشته است (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
تفکّرات و اندیشههای سعدی نه تنها شاعران و نویسندگان فرانسوی، که سیاستمداران فرانسه را نیز تحت تأثیر قرار داد. سعدی کارنو، یکی از رؤسای جمهور فرانسه، علّت نام خود را عشق پدربزرگش، لازار کارنو، به سعدی و آنچه در گلستان او، در سیرت پادشاهان، آمده است میداند. به این شکل که پدربزرگ او اسم دو پسر خود را سعدی میگذارد ولی آن دو در کودکی و جوانی وفات میکنند. لذا پسر سوم، هیپولیت کارنو، به پیروی از پدرش، لازار، و به یاد برادر میانی خود، که او را بسیار دوست میداشت، نخستین فرزندش را سعدی نامید. و این سعدی همان کسی است که در سال ۱۸۸۷ به ریاستجمهوری فرانسه برگزیده شد (همان: ۳۰۳-۳۰۴).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۷۳، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
📝جواد حدیدی
کتاب «از سعدی تا آراگون»، اثری خواندنی است که در آن از شاعران و نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم تا لویی آراگون، که یکی از شاعران و شیفتگان ادبیات فارسی در قرن بیستم است، سخن رفته و تأثیرپذیری ادیبان فرانسوی از ادبیات فارسی و شاعرانی چون فردوسی، حافظ، خیام و خصوصاً سعدی، که گویی نخستین شاعر ایرانی است که آثار او به این زبان ترجمه شده، مورد کاوش قرار گرفته است.
دکتر جواد حدیدی در قسمتی از این کتاب خود به ولتر و داستان او «صادق یا سرنوشت» اشاره کرده و اذعان میکند که ولتر به سبب داشتن نوعی همبستگی فکری با سعدی، انتقادهای خود در این داستان فلسفی را از زبان شاعر شیرین سخن ایرانی، سعدی شیرازی، مطرح کرده است (حدیدی، ۱۳۷۳: ۱۵۱) و در ادامه، این کتاب را با نام مستعار سعدی به چاپ رسانیده و ضمن تمجید از این شاعر بزرگ ایرانی، آن را به معشوقۀ لویی پانزدهم و حامی خود، مادام دوپُمپادور، تقدیم کرده است.
ای نورِ چشمها، ای آشوبگرِ دلها، ای آرامِ جانها! مرا هیچگاه توان آن نخواهد بود که خاک پایتان ببوسم، زیرا شما هرگز راه نمیروید، و اگر هم راه بروید بستری از گل بر سر راهتان میگسترند و فرشهای ایرانی زیر پایتان میافکنند. پس اجازه بدهید ترجمۀ کتابی را به پیشگاهتان هدیه کنم که حکیمی خوشبخت، فارغ از غم دنیا و دوستدار علم و ادب آن را نگاشته است (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
تفکّرات و اندیشههای سعدی نه تنها شاعران و نویسندگان فرانسوی، که سیاستمداران فرانسه را نیز تحت تأثیر قرار داد. سعدی کارنو، یکی از رؤسای جمهور فرانسه، علّت نام خود را عشق پدربزرگش، لازار کارنو، به سعدی و آنچه در گلستان او، در سیرت پادشاهان، آمده است میداند. به این شکل که پدربزرگ او اسم دو پسر خود را سعدی میگذارد ولی آن دو در کودکی و جوانی وفات میکنند. لذا پسر سوم، هیپولیت کارنو، به پیروی از پدرش، لازار، و به یاد برادر میانی خود، که او را بسیار دوست میداشت، نخستین فرزندش را سعدی نامید. و این سعدی همان کسی است که در سال ۱۸۸۷ به ریاستجمهوری فرانسه برگزیده شد (همان: ۳۰۳-۳۰۴).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۷۳، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👍1
📘تخت پولاد
📝علی دشتی
از انسانها فقط دو طبقه در این مملکت راحت و آسودهاند. یکی طبقه حکّام و دیوانیان و دیگر طبقه علماء و روحانیون. این دو طبقه هیچ کار و زحمتی را متحمّل نمیشوند و بهتر زندگی میکنند و بیشتر پول دارند؛ علاوه بر این همیشه محترمتر و آبرومندتر از سایر طبقات هستند و بر سایرین تحکّم کرده و بزرگی میفروشند... ورود در سلک روحانیون آسانتر است و تحصیل هم چندان مدخلیّتی ندارد؛ همینقدر انسان چند سالی در نجف مانده بعد شکمی بزرگ کرده و عمامهای قطور و ریشی بلند و نعلینی زرد و قبایی دراز بپوشد کافی است که محترم و معزز زندگی کند و مردم هم به او وجوهات بدهند (دشتی، ۱۳۵۳: ۲۱-۲۲).
کتاب «تخت پولاد»، داستانی خیالی است از مباحثه و گفتگوهایی که میان آیتالله سید محمدباقر درچهای و تعدادی از شاگردانش دربارۀ مسائلی مانند توحید، حجیت عقل یا نقل، معجزه و شفاعت صورت میگیرد. در پارهای از این داستان میخوانیم:
به خاطر دارم یکی از روزهای پنجشنبهای که جمعاً در خدمت سید بودیم و به طرف تخت پولاد میرفتیم، در زیر بازار معروف به چهارسو نقاشی، که متصل به خیابان چهارباغ خواجو است، زنی به طرف ما آمده و با سماجت و اصرار گدایی میکرد و میگفت: حضرت عباس به آقا طول عمر کرامت کند. حضرت سید، که آن روز قدری سردماغ نبود، با حالت تغیّر گدا را جواب کرد و گفت: حضرت عباس اگر میتوانست به خودش عمر میداد.
این جمله که از دهان سید درآمد مثل این بود که یک سطل آب سرد بر مغز همه ما پاشیده باشند. سید گفت: کدام کفر از زبان من صادر شد که موجب تأثر خاطر شماست؟ [آخوندِ] نجفآبادی گفت: مفهوم فرمایش شما این بود که حضرت عباس قادر نبود به خویشتن عمر دهد. مرحوم سید فرمود: بهترین دلیل هر ادعایی وقوع آن است. اگر ایشان میتوانستند کشته نمیشدند.
[آخوندِ] نجفآبادی گفت: خودش بنابر مشیت الهی میخواست کشته شود. مرحوم سید فرمودند: اگر مشیت الهی این بوده است پس چرا دیگر شما بالای منبر میروید و با آب و تاب مردم را به گریه و شیون تشویق میکنید و مردم چرا گریه میکنند؟ این حرکت شما و این گریه مردم معنایش این است که ما از این اراده خداوندی راضی نیستیم. بنابراین روضه خواندن و گریه کردن مردم نه تنها یک عمل مستحب و دارای اجر نیست، بلکه یک نحو طغیان و عصیان محسوب میشود (همان: ۲۷ الی۳۷).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۵۳، تخت پولاد، تهران، یغما.
https://t.iss.one/Minavash
📝علی دشتی
از انسانها فقط دو طبقه در این مملکت راحت و آسودهاند. یکی طبقه حکّام و دیوانیان و دیگر طبقه علماء و روحانیون. این دو طبقه هیچ کار و زحمتی را متحمّل نمیشوند و بهتر زندگی میکنند و بیشتر پول دارند؛ علاوه بر این همیشه محترمتر و آبرومندتر از سایر طبقات هستند و بر سایرین تحکّم کرده و بزرگی میفروشند... ورود در سلک روحانیون آسانتر است و تحصیل هم چندان مدخلیّتی ندارد؛ همینقدر انسان چند سالی در نجف مانده بعد شکمی بزرگ کرده و عمامهای قطور و ریشی بلند و نعلینی زرد و قبایی دراز بپوشد کافی است که محترم و معزز زندگی کند و مردم هم به او وجوهات بدهند (دشتی، ۱۳۵۳: ۲۱-۲۲).
کتاب «تخت پولاد»، داستانی خیالی است از مباحثه و گفتگوهایی که میان آیتالله سید محمدباقر درچهای و تعدادی از شاگردانش دربارۀ مسائلی مانند توحید، حجیت عقل یا نقل، معجزه و شفاعت صورت میگیرد. در پارهای از این داستان میخوانیم:
به خاطر دارم یکی از روزهای پنجشنبهای که جمعاً در خدمت سید بودیم و به طرف تخت پولاد میرفتیم، در زیر بازار معروف به چهارسو نقاشی، که متصل به خیابان چهارباغ خواجو است، زنی به طرف ما آمده و با سماجت و اصرار گدایی میکرد و میگفت: حضرت عباس به آقا طول عمر کرامت کند. حضرت سید، که آن روز قدری سردماغ نبود، با حالت تغیّر گدا را جواب کرد و گفت: حضرت عباس اگر میتوانست به خودش عمر میداد.
این جمله که از دهان سید درآمد مثل این بود که یک سطل آب سرد بر مغز همه ما پاشیده باشند. سید گفت: کدام کفر از زبان من صادر شد که موجب تأثر خاطر شماست؟ [آخوندِ] نجفآبادی گفت: مفهوم فرمایش شما این بود که حضرت عباس قادر نبود به خویشتن عمر دهد. مرحوم سید فرمود: بهترین دلیل هر ادعایی وقوع آن است. اگر ایشان میتوانستند کشته نمیشدند.
[آخوندِ] نجفآبادی گفت: خودش بنابر مشیت الهی میخواست کشته شود. مرحوم سید فرمودند: اگر مشیت الهی این بوده است پس چرا دیگر شما بالای منبر میروید و با آب و تاب مردم را به گریه و شیون تشویق میکنید و مردم چرا گریه میکنند؟ این حرکت شما و این گریه مردم معنایش این است که ما از این اراده خداوندی راضی نیستیم. بنابراین روضه خواندن و گریه کردن مردم نه تنها یک عمل مستحب و دارای اجر نیست، بلکه یک نحو طغیان و عصیان محسوب میشود (همان: ۲۷ الی۳۷).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۵۳، تخت پولاد، تهران، یغما.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4😁3
📘بیستوسه سال
📝علی دشتی
علی دشتی که اصالتی بوشهری داشت، در کربلا، در خانوادهای روحانی متولّد شد. او که دانشآموختۀ حوزۀ نجف و از روحانیون ملبّس بهشمار میرفت، در ادامۀ راه وارد عرصۀ ادبیات و سیاست گردید. علی دشتی زبانی تند و گزنده داشت و در کتاب جنجالی «بیستوسه سال»، بیپروا به خرافات مذهبی تاخت و به نقد پیامبر اسلام و دین او پرداخت.
دشتی در بیستوسه سال، با تردید در اصل توحید و نبوّت مصطلح (دشتی، بیتا: ۳۴)، پیامبر اسلام را انسانی شهره به صداقت، استقامت، امانت و تا حدودی شبیه فیلسوفان و مصلحان بشر معرّفی کرده است (همان: ۳۵-۵۶) چنانکه او را برجستهترین نابغۀ تاریخ سیاست و تحولات اجتماعی بشر خوانده است (همان: ۱۴-۱۵) و معتقد است که رسالت انبیاء موهبتی روحی و خصوصیتی غیرعادی است (همان: ۳۷).
این ادیب و سیاستمدار ایرانی، چهرهای کاملاً زمینی از پیامبر اسلام ترسیم میکند و قرآن را نه وحی الهی که کلامی پیامبرانه میخواند و مینویسد:
سورۀ فاتحه نمیتواند کلام خداوند باشد بلکه از مضمون آن چنین به نظر میرسد که کلام خود حضرت پیغمبر است، زیرا ستایش حق است (همان: ۲۴-۲۴۳).
دشتی ضمن نفی معجزه (همان: ۳۶) و عصمت (همان: ۵۵) و اوهام و مهمل خواندن جن و جادوگری (همان: ۲۵۹)، به نکوهش برخی از رفتارهای پیامبر اسلام پرداخته و معتقد است که سلب حقّ آزادی فکر و عقیده از سوی پیامبر اسلام و حکم او نسبت به قتلعام مخالفان، باآنکه استبدادی نهادینه شده در وجود انسانهاست، عملی غیرانسانی است (همان: ۱۶۰-۱۶۳-۲۰۰).
علی دشتی بر آن باور است که صدها کتاب چون بحارالانوار، حلیة المتقین، مرصادالعباد، قصصالانبیاء و قصصالعلما در ایران هست که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است (همان: ۳۳۸). لذا قلم برداشت و کتاب بیستوسه سال را نوشت. کتابی که در عین سادگی و روانی، لبریز از مطالب مهمی است که نام خود را از حوادث بیستوسه سالۀ رسالت محمد بن عبدالله وام گرفته است. اثری که گویی سالها بدون نام نویسندۀ آن انتشار یافته است و نخستینبار در دهۀ چهل شمسی، در بیروت، به چاپ رسیده است (همان: ۸).
در پارهای از صفحات پایانی این کتاب با عنوان خلاصه میخوانیم:
ایران شهر به شهر تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه مسلمان شدند و گروهی دیگر برای رهایی از سلطه نامعقول موبدان. دیانت ساده اسلام که به گفتن شهادتین صورت میگرفت عمومیت یافت مخصوصاً که دم تیغ برّنده پشت سر آن بود. ایرانیان مطابق شیوۀ ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند... برای اینکه فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچگونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند... در بادی امر از ترس مسلمان شدند، ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نیز جلو افتادند... و حتی در مقام تحقیر دین و عادت گذشته خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایۀ سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند (همان: ۳۳۴-۳۳۵).
منبع:
_ دشتی، علی، بیتا، بیستوسه سال، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝علی دشتی
علی دشتی که اصالتی بوشهری داشت، در کربلا، در خانوادهای روحانی متولّد شد. او که دانشآموختۀ حوزۀ نجف و از روحانیون ملبّس بهشمار میرفت، در ادامۀ راه وارد عرصۀ ادبیات و سیاست گردید. علی دشتی زبانی تند و گزنده داشت و در کتاب جنجالی «بیستوسه سال»، بیپروا به خرافات مذهبی تاخت و به نقد پیامبر اسلام و دین او پرداخت.
دشتی در بیستوسه سال، با تردید در اصل توحید و نبوّت مصطلح (دشتی، بیتا: ۳۴)، پیامبر اسلام را انسانی شهره به صداقت، استقامت، امانت و تا حدودی شبیه فیلسوفان و مصلحان بشر معرّفی کرده است (همان: ۳۵-۵۶) چنانکه او را برجستهترین نابغۀ تاریخ سیاست و تحولات اجتماعی بشر خوانده است (همان: ۱۴-۱۵) و معتقد است که رسالت انبیاء موهبتی روحی و خصوصیتی غیرعادی است (همان: ۳۷).
این ادیب و سیاستمدار ایرانی، چهرهای کاملاً زمینی از پیامبر اسلام ترسیم میکند و قرآن را نه وحی الهی که کلامی پیامبرانه میخواند و مینویسد:
سورۀ فاتحه نمیتواند کلام خداوند باشد بلکه از مضمون آن چنین به نظر میرسد که کلام خود حضرت پیغمبر است، زیرا ستایش حق است (همان: ۲۴-۲۴۳).
دشتی ضمن نفی معجزه (همان: ۳۶) و عصمت (همان: ۵۵) و اوهام و مهمل خواندن جن و جادوگری (همان: ۲۵۹)، به نکوهش برخی از رفتارهای پیامبر اسلام پرداخته و معتقد است که سلب حقّ آزادی فکر و عقیده از سوی پیامبر اسلام و حکم او نسبت به قتلعام مخالفان، باآنکه استبدادی نهادینه شده در وجود انسانهاست، عملی غیرانسانی است (همان: ۱۶۰-۱۶۳-۲۰۰).
علی دشتی بر آن باور است که صدها کتاب چون بحارالانوار، حلیة المتقین، مرصادالعباد، قصصالانبیاء و قصصالعلما در ایران هست که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است (همان: ۳۳۸). لذا قلم برداشت و کتاب بیستوسه سال را نوشت. کتابی که در عین سادگی و روانی، لبریز از مطالب مهمی است که نام خود را از حوادث بیستوسه سالۀ رسالت محمد بن عبدالله وام گرفته است. اثری که گویی سالها بدون نام نویسندۀ آن انتشار یافته است و نخستینبار در دهۀ چهل شمسی، در بیروت، به چاپ رسیده است (همان: ۸).
در پارهای از صفحات پایانی این کتاب با عنوان خلاصه میخوانیم:
ایران شهر به شهر تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه مسلمان شدند و گروهی دیگر برای رهایی از سلطه نامعقول موبدان. دیانت ساده اسلام که به گفتن شهادتین صورت میگرفت عمومیت یافت مخصوصاً که دم تیغ برّنده پشت سر آن بود. ایرانیان مطابق شیوۀ ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند... برای اینکه فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچگونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند... در بادی امر از ترس مسلمان شدند، ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نیز جلو افتادند... و حتی در مقام تحقیر دین و عادت گذشته خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایۀ سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند (همان: ۳۳۴-۳۳۵).
منبع:
_ دشتی، علی، بیتا، بیستوسه سال، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤4👍2
📘عقلا برخلاف عقل
📝علی دشتی
علی دشتی در کتاب خواندنی و درخور تأمّل «عقلا برخلاف عقل»، متعرّض بزرگانی میشود که از نظر او و جامعه از عاقلان و از سردمداران نهضت عقل در جهان بهشمار میروند. او با پرسشهای مختلف و متعدّد، افرادی چون محمد غزالی و مولوی را مورد نقد قرار داده و مینویسد:
غزالی، که برخی او را از حیث تحرّک فکر، وسعت اطّلاع، قدرت بیان و فصاحت و مخصوصاً نیروی انتاج و سهولتِ بازدهی برابر با ابنسینا و حتی برتر از او خواندهاند (دشتی، ۱۳۶۲: ۶۰)، از مصادیق اندیشمندان ضدّ خِرَد بوده و با همۀ دانش و سیر در علوم عقلی نمیتواند پای را از دایرۀ معتقدات تعبّدی و عقاید سستِ اشعری بیرون نهد (همان: ۶۹-۸۴). مرحوم فروزانفر در شرح مثنوی نوشته است: مولانا در ۹۵ موضع از مثنوی درباره عقل سخن گفته و آن را بیشتر جاها ستوده و گاهی نیز مذمت کرده است (همان: ۴۲). همان کسی که گفته است: «ای برادر تو همه اندیشهای / ما بقی تو استخوان و ریشهای» در قسمتی دیگر میآورد: «بیشتر اصحاب جنت ابلهند / تا ز شرِ فیلسوفی میرهند / زیرکی ضدِ شکستست و نیاز / زیرکی بگذار و با گولی بساز / زیرکان با صـنعتی قانع شده / ابلهان از صنع در صانع شده» و در جایی دیگر بیاختیار میگوید: «پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست / ترک کن اندیشه که مستور نیست» اما آدمی نمیتواند ترک اندیشه کند. اندیشه خاصیت ذاتی اوست. نور خاصیت ذاتی خورشید است. به همین دلیل تو ای جلالالدین محمد، مثنوی را ابداع و انشاء کردی و این کتاب مخزنی است توانگر از اندیشه و به همین دلیل قبلۀ اهل معنا و اهل نظر شده است (همان: ۳۱-۳۲). اکنون مولوی، بزرگترین عارف و فصیحترین بیانکننده معانی عرفانی را، در مقابل یک سؤال قرار میدهیم: عقل یا بیعقلی؟ کدام را اختیار کنیم؟ ناچار باید یکی از این دو قضیه را اختیار کنیم وگرنه اجتماع نقیضین یا رفع نقیضین به بار میآید و این هردو به بداهت عقل محال است (همان: ۳۹).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۶۲، عقلا برخلاف عقل، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
📝علی دشتی
علی دشتی در کتاب خواندنی و درخور تأمّل «عقلا برخلاف عقل»، متعرّض بزرگانی میشود که از نظر او و جامعه از عاقلان و از سردمداران نهضت عقل در جهان بهشمار میروند. او با پرسشهای مختلف و متعدّد، افرادی چون محمد غزالی و مولوی را مورد نقد قرار داده و مینویسد:
غزالی، که برخی او را از حیث تحرّک فکر، وسعت اطّلاع، قدرت بیان و فصاحت و مخصوصاً نیروی انتاج و سهولتِ بازدهی برابر با ابنسینا و حتی برتر از او خواندهاند (دشتی، ۱۳۶۲: ۶۰)، از مصادیق اندیشمندان ضدّ خِرَد بوده و با همۀ دانش و سیر در علوم عقلی نمیتواند پای را از دایرۀ معتقدات تعبّدی و عقاید سستِ اشعری بیرون نهد (همان: ۶۹-۸۴). مرحوم فروزانفر در شرح مثنوی نوشته است: مولانا در ۹۵ موضع از مثنوی درباره عقل سخن گفته و آن را بیشتر جاها ستوده و گاهی نیز مذمت کرده است (همان: ۴۲). همان کسی که گفته است: «ای برادر تو همه اندیشهای / ما بقی تو استخوان و ریشهای» در قسمتی دیگر میآورد: «بیشتر اصحاب جنت ابلهند / تا ز شرِ فیلسوفی میرهند / زیرکی ضدِ شکستست و نیاز / زیرکی بگذار و با گولی بساز / زیرکان با صـنعتی قانع شده / ابلهان از صنع در صانع شده» و در جایی دیگر بیاختیار میگوید: «پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست / ترک کن اندیشه که مستور نیست» اما آدمی نمیتواند ترک اندیشه کند. اندیشه خاصیت ذاتی اوست. نور خاصیت ذاتی خورشید است. به همین دلیل تو ای جلالالدین محمد، مثنوی را ابداع و انشاء کردی و این کتاب مخزنی است توانگر از اندیشه و به همین دلیل قبلۀ اهل معنا و اهل نظر شده است (همان: ۳۱-۳۲). اکنون مولوی، بزرگترین عارف و فصیحترین بیانکننده معانی عرفانی را، در مقابل یک سؤال قرار میدهیم: عقل یا بیعقلی؟ کدام را اختیار کنیم؟ ناچار باید یکی از این دو قضیه را اختیار کنیم وگرنه اجتماع نقیضین یا رفع نقیضین به بار میآید و این هردو به بداهت عقل محال است (همان: ۳۹).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۶۲، عقلا برخلاف عقل، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3❤2
📘موسی و یکتاپرستی
📝زیگموند فروید
مورّخان همواره میدانستهاند که در صورت نفی موسی، دین یهود، مسیحیت و اسلام تضعیف شده و مورد انکار قرار میگیرد. کتاب «موسی و یکتاپرستی»، اثر زیگموند فروید، از موسی صحبت میکند و درصدد تبیین این مسئله است که موسی پیامبر قوم یهود، شخصیتی است که هیچگونه اطلاعات تاریخی مستندی پیرامون او وجود ندارد و آنچه دربارۀ وی گفته شده تنها از کتب مقدّس یهودیان است.
فروید در ادامه خوانندۀ آخرین کتاب مختصر خود را با این پرسش روبهرو میکند که آیا موسی را باید فردی تاریخی بهشمار آورد یا چهرهای افسانهای؟ این روانشناس یهودی، وجود موسای کتب مقدّس را افسانه میشمرد (فروید، ۱۳۸۸: ۲۳) و با توجه به تحلیلهای شخصی خود، از موسای دیگری، که اشرافزادهای مصری است، سخن میگوید (همان: ۱۴-۲۱).
زیگموند فروید احتمال میدهد که موسی پیرو آمن هوتپ چهارم مصر بود (همان: ۳۸). پادشاهی که بعدها نام خود را به آخِناتون تغییر داد و مردمش را به نوعی یکتاپرستی، که مخالف سنّتهای دیرینهشان بود، واداشت (همان: ۳۲-۳۵). هرچند این دین پس از حکومت هفده سالۀ آخناتون توسط مصریان برچیده شد و از اینرو موسی این دین را به سامیان مصر منتقل کرد و یهودیان نیز پس از چندی موسی را به قتل رسانند (همان: ۶۹) و بعد از گذشت سالها، از کردۀ خود پشیمان شده و این احساس در نسلهای بعدی منجر به پیدایش دین یهود گردید.
از مهمترین دلایل زیگموند فروید در افسانه شمردن موسای یهودی، یکی نام مصریِ موسی یا موسه است که به معنای فرزند است و معادل عبری آن، یعنی موشه، صرفاً توجیهی ساختگی و نادرست است؛ چراکه موشه در خوشبینانهترین حالت به معنای بیرون کِشنده است و نه بیرون کشیده شده از آب چنانکه در تورات آمده است (همان: ۱۱-۱۲). و دیگری سنّت ختنه است که فروید خاستگاه آن را مصر دانسته و این عمل را برگرفته شده از آداب و رسوم مصریان میشمرد (همان: ۴۰-۴۱).
البته ناگفته نماند که فروید اشارۀ کتب مقدّس به لکنت داشتن موسی و کمک گرفتن او از هارون را دلیلی احتمالی بر آشنا نبودن موسی با زبان سامیان تبعۀ مصر پنداشته که این نیز تأیید دیگری بر نظریۀ مصری بودن موسی است (همان: ۴۹). لذا با توجه به فقدان منابع مستند تاریخی، فروید در وجود موسی تردید کرده و بودن چنین پیامبری را مشکوک میشمرد (همان: ۴۶-۴۷).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۸، موسی و یکتاپرستی، ترجمه صالح نجفی، تهران، رخ داد نو.
https://t.iss.one/Minavash
📝زیگموند فروید
مورّخان همواره میدانستهاند که در صورت نفی موسی، دین یهود، مسیحیت و اسلام تضعیف شده و مورد انکار قرار میگیرد. کتاب «موسی و یکتاپرستی»، اثر زیگموند فروید، از موسی صحبت میکند و درصدد تبیین این مسئله است که موسی پیامبر قوم یهود، شخصیتی است که هیچگونه اطلاعات تاریخی مستندی پیرامون او وجود ندارد و آنچه دربارۀ وی گفته شده تنها از کتب مقدّس یهودیان است.
فروید در ادامه خوانندۀ آخرین کتاب مختصر خود را با این پرسش روبهرو میکند که آیا موسی را باید فردی تاریخی بهشمار آورد یا چهرهای افسانهای؟ این روانشناس یهودی، وجود موسای کتب مقدّس را افسانه میشمرد (فروید، ۱۳۸۸: ۲۳) و با توجه به تحلیلهای شخصی خود، از موسای دیگری، که اشرافزادهای مصری است، سخن میگوید (همان: ۱۴-۲۱).
زیگموند فروید احتمال میدهد که موسی پیرو آمن هوتپ چهارم مصر بود (همان: ۳۸). پادشاهی که بعدها نام خود را به آخِناتون تغییر داد و مردمش را به نوعی یکتاپرستی، که مخالف سنّتهای دیرینهشان بود، واداشت (همان: ۳۲-۳۵). هرچند این دین پس از حکومت هفده سالۀ آخناتون توسط مصریان برچیده شد و از اینرو موسی این دین را به سامیان مصر منتقل کرد و یهودیان نیز پس از چندی موسی را به قتل رسانند (همان: ۶۹) و بعد از گذشت سالها، از کردۀ خود پشیمان شده و این احساس در نسلهای بعدی منجر به پیدایش دین یهود گردید.
از مهمترین دلایل زیگموند فروید در افسانه شمردن موسای یهودی، یکی نام مصریِ موسی یا موسه است که به معنای فرزند است و معادل عبری آن، یعنی موشه، صرفاً توجیهی ساختگی و نادرست است؛ چراکه موشه در خوشبینانهترین حالت به معنای بیرون کِشنده است و نه بیرون کشیده شده از آب چنانکه در تورات آمده است (همان: ۱۱-۱۲). و دیگری سنّت ختنه است که فروید خاستگاه آن را مصر دانسته و این عمل را برگرفته شده از آداب و رسوم مصریان میشمرد (همان: ۴۰-۴۱).
البته ناگفته نماند که فروید اشارۀ کتب مقدّس به لکنت داشتن موسی و کمک گرفتن او از هارون را دلیلی احتمالی بر آشنا نبودن موسی با زبان سامیان تبعۀ مصر پنداشته که این نیز تأیید دیگری بر نظریۀ مصری بودن موسی است (همان: ۴۹). لذا با توجه به فقدان منابع مستند تاریخی، فروید در وجود موسی تردید کرده و بودن چنین پیامبری را مشکوک میشمرد (همان: ۴۶-۴۷).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۸، موسی و یکتاپرستی، ترجمه صالح نجفی، تهران، رخ داد نو.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍6
📘توتم و تابو
📝زیگموند فروید
یکی از معروفترین و مهمترین آثار زیگموند فروید، کتاب «توتم و تابو» است. کتاب مختصری که فروید در آن به دو موضوع توتم و تابو پرداخته است و در ادامه خاستگاهِ خدا و ادیان را در آن مشخّص مینماید. توتم معمولاً به حیوان و بعضاً به گیاه یا جمادی گفته میشود که انسان بدوی نسبت به آن احترامی خرافی نشان داده است (فروید، ۱۳۵۱: ۱۴۰-۱۴۹). و تابو نیز به معنای مقدّس و ممنوع و به نوعی همان ترس است (همان: ۲۹-۳۰).
زیگموند فروید با پژوهش در اقوام بدوی استرلیا، آمریکا و آفریقا و همچنین با بهره بردن از تئوری داروینی، دو رکن اصلی توتمیسم، یعنی منعِ کشتن توتم و حرمتِ نکاح با محارم را بر دو جنایت اُدیپ که پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد منطبق دانسته و بر آن اعتقاد است که طریقۀ توتمی از عقدۀ ادیپ سرچشمه گرفته است (همان: ۱۸۲). دکتر فروید بر آن باور است که مشکل ادیپ، علّت اصلی اختلال روانی است (همان: ۱۷۸). لذا منشأ اصلی توتمیسم را جهل انسانها دانسته و تصور میکند که خرافات پیش از آنکه از ادیان و مذاهب برخاسته باشند، ریشه در توتمیسمی دارند که از احساس جرم و گناه پسران سرچشمه گرفتهاند (همان: ۱۹۹)!
فروید ضمن اینکه در پاسخهای خود پیرامون توتم و تابو تردید کرده است (همان: ۲)، خدا و دین را اسطوره معرّفی نموده و معتقد است که خدا و توتم و پدر، یکچیز است: توتم، خود جز یک قائممقامِ پدر چیز دیگری نیست. پس حیوان توتمی، نخستین چهرۀ این جانشین، و خدا صورت تکامل یافتهتر آن است... یعنی خدای هر کس تصویری از پدر اوست و پروردگار فیالواقع فقط یک پدر است (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۵۱، توتم و تابو، ترجمه محمدعلی خنجی، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/Minavash
📝زیگموند فروید
یکی از معروفترین و مهمترین آثار زیگموند فروید، کتاب «توتم و تابو» است. کتاب مختصری که فروید در آن به دو موضوع توتم و تابو پرداخته است و در ادامه خاستگاهِ خدا و ادیان را در آن مشخّص مینماید. توتم معمولاً به حیوان و بعضاً به گیاه یا جمادی گفته میشود که انسان بدوی نسبت به آن احترامی خرافی نشان داده است (فروید، ۱۳۵۱: ۱۴۰-۱۴۹). و تابو نیز به معنای مقدّس و ممنوع و به نوعی همان ترس است (همان: ۲۹-۳۰).
زیگموند فروید با پژوهش در اقوام بدوی استرلیا، آمریکا و آفریقا و همچنین با بهره بردن از تئوری داروینی، دو رکن اصلی توتمیسم، یعنی منعِ کشتن توتم و حرمتِ نکاح با محارم را بر دو جنایت اُدیپ که پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد منطبق دانسته و بر آن اعتقاد است که طریقۀ توتمی از عقدۀ ادیپ سرچشمه گرفته است (همان: ۱۸۲). دکتر فروید بر آن باور است که مشکل ادیپ، علّت اصلی اختلال روانی است (همان: ۱۷۸). لذا منشأ اصلی توتمیسم را جهل انسانها دانسته و تصور میکند که خرافات پیش از آنکه از ادیان و مذاهب برخاسته باشند، ریشه در توتمیسمی دارند که از احساس جرم و گناه پسران سرچشمه گرفتهاند (همان: ۱۹۹)!
فروید ضمن اینکه در پاسخهای خود پیرامون توتم و تابو تردید کرده است (همان: ۲)، خدا و دین را اسطوره معرّفی نموده و معتقد است که خدا و توتم و پدر، یکچیز است: توتم، خود جز یک قائممقامِ پدر چیز دیگری نیست. پس حیوان توتمی، نخستین چهرۀ این جانشین، و خدا صورت تکامل یافتهتر آن است... یعنی خدای هر کس تصویری از پدر اوست و پروردگار فیالواقع فقط یک پدر است (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۵۱، توتم و تابو، ترجمه محمدعلی خنجی، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5❤3
📘مارتا فروید
📝نیکول روزن
زیگموند فروید این اخلاق را داشت که شیفتۀ چیزهای عجیب و غریب شود. عشق و مسحور شدن او را به کوکایین خوب به یاد میآورم. اینکه چهطور به سودای بزرگترین کشف قرن دچار سوءمصرف مواد شد... با چنان شور و هیجانی از کوکایین با من حرف میزد که بعضی وقتها به راستی نگران میشدم... کوکایین را دوای همۀ دردها یا لااقل خیلی از دردها میدانست و میگفت یک داروی معجزهگر است. از مشکلات و ناراحتیهای قلبی گرفته تا افسردگیهای روحی روانی را درمان میکند، ولی وقتی گفت که دارد آن را روی خودش آزمایش میکند، بهشدت نگران شدم. بهنظر خودش نتیجه عالی بود. خیلی سرحال و متعادل شده، ده برابر شوق و انگیزه برای کار دارد و دیگر نیازی به غذا خوردن احساس نمیکند. در ضمن مشکلات گوارشیاش هم بهطور کامل برطرف شدهاند. بعد هم مقالهیی در وصف مزایای معجزهآسای آن نوشت و مصرفش را به همه توصیه کرد و اطمینان داد که هیچگونه وابستگی نمیآورد (روزِن، ۱۳۹۲: ۱۵۱).
رمان «مارتا فروید»، داستانی در قالب چند نامۀ دوستانه بین همسر ۸۵ سالۀ فروید و روزنامهنگاری آمریکایی است که در آن زندگینامۀ فروید و همسرش، مارتا، به تصویر کشیده شده است. رمانی که نیکول روزِن آن را مستند دانسته و اذعان کرده است چنان حقیقت و تخیل در این کتاب تنگاتنگ بوده و با هم درآمیختهاند که آنچه ساخته و پرداختۀ ذهنش است با حقیقت تفاوتی ندارد (همان: ۲۹۲-۲۹۳).
مارتا معتقد است باآنکه فروید عاشق او بود و در دوران نامزدیِ چهارسالهشان نهصدوچهل نامه برایش نوشت (همان: ۱۳۴-۲۲۱)، اما از همان روز اول سلطهجویی و انحصارطلبیاش را نشان داد (همان: ۱۴۰) و ضمن مخالفت با برابری مرد و زن، جایگاه مرا مشخص کرد و نقش مادر و کدبانو و کسی را که انتظار داشت مایۀ آرامش و راحتیاش باشد، به من داد (همان: ۹۵). چنانکه پس از شنیدن گلایههای من از بارداریهای متعدد و رنجیهایی که در این مدت و خصوصاً پس از تولد ششمین و آخرین فرزندمان، آنا، متحمل شده بودم، پرهیز و دوری جستن از عمل جنسی را بهعنوان روش ضدبارداری برگزید. درحالیکه او تنها چهل سال داشت و من هم هنوز سیوچهار ساله نشده بودم (همان: ۴۲-۶۸-۷۰-۱۹۹).
مارتا باآنکه فروید را انسانی وفادار و خوشخلق معرفی میکند (همان: ۹۳-۱۷۲)، اما در قسمتهای دیگری از همین کتاب، شاهد تردید او نسبت به وفادری همسرش هستیم و متوجه میشویم که مارتا از پنجاهوسه سال زندگی مشترکش احساس رضایت نمیکند و خود را فردی در حاشیه و یکی از اشیاء خانه میپنداشته است (همان: ۸-۶۲-۷۰-۹۴).
یکی از افرادی که فروید با او روابطی بسیار صمیمی داشت، گوستاو یونگ بود. هرچند همین که یونگ خواست در مسیر دیگری قدم بگذارد، در نظر فروید به صورت رقیبی درآمد که دیگر تحمل او را نداشت. رفتار فروید با یونگ منصفانه نبود. یونگ نمیخواست جانشین و فرزند معنوی فروید باشد و به دنبال آن بود که راه خودش را برود و نظریههای خودش را ارائه دهد. بهعلاوه علایقش چنان با فروید تفاوت داشت که نمیدانم چهطور توانستند اینهمه سال دوستی خود را ادامه دهند. بهعنوان مثال فروید منشأ تمام روانرنجوریها را مشکلات جنسی میدانست و علم غیب را، که تمایل یونگ به آن جزیی از شخصیتش بود، بیمعنی و یاوه میخواند. لذا پس از شش سال دوستی، ارتباطشان با یکدیگر قطع شد و در ادامه فروید از یونگ بهعنوان آدمی رذل یا دیوانه یاد میکرد (همان: ۷۷-۱۸۱-۱۸۵-۱۸۶-۱۸۷).
البته ناگفته نماند که فروید در سال ۱۹۱۲ با لو آندرِئاس سالومه آشنا شد و برای این زن که میگفتند خاطرخواههای دیگری هم نظیر نیچۀ فیلسوف و ریلکۀ شاعر مصاحبش بودهاند، ارزش بسیاری قائل بود و چنان محسور او شده بود که برخلاف بلایی که بر سر یونگ آورد، برای نخستینبار خود را انعطافپذیر نشان داد و کوچکترین اعتراض و خردهای به نظرات سالومه نگرفت و حال آنکه آموختههای او از زمین تا آسمان با اندیشههای فروید تفاوت داشت (همان: ۱۸۹ الی۱۹۱).
فروید عادت داشت بعد از ناهار در خیابان یک ساعت تند پیادهروی کند. حین پیادهرویهایش نیز سیگار میخرید و کشیدن بیست نخ سیگار جیرۀ روزانهاش بود (همان: ۱۵۸). هنگامی هم که مبتلا به سرطان دهان شد، از اینکه سیگار را برایش ممنوع کنند بهشدت هراس داشت (همان: ۲۴۶-۲۴۷).
رابطۀ فروید با یهودیت، دین پدری و آبا و اجدادیاش، همیشه بسیارتیره و سرشار از نفرت بود. به واقع از هر چیزی که یادآور دین و دینداری باشد بهشدت تنفر داشت (همان: ۲۷۴). و در دو کتاب اخیرش، «آیندۀ یک پندار» و «تمدن و ناخرسندیهای آن»، مدام بر کفر و الحاد تأکید کرده و به دین حمله نموده است (همان: ۲۷۰). چنانکه بعد از مرگش هم نشانهیی از یهودی بودن خود برجای نگذاشت و خواهان سوزاندن جسدش شد (همان: ۱۳).
منبع:
_ روزن، نیکول، ۱۳۹۲، مارتا فروید، ترجمه شهرزاد همامی، تهران، شورآفرین.
https://t.iss.one/Minavash
📝نیکول روزن
زیگموند فروید این اخلاق را داشت که شیفتۀ چیزهای عجیب و غریب شود. عشق و مسحور شدن او را به کوکایین خوب به یاد میآورم. اینکه چهطور به سودای بزرگترین کشف قرن دچار سوءمصرف مواد شد... با چنان شور و هیجانی از کوکایین با من حرف میزد که بعضی وقتها به راستی نگران میشدم... کوکایین را دوای همۀ دردها یا لااقل خیلی از دردها میدانست و میگفت یک داروی معجزهگر است. از مشکلات و ناراحتیهای قلبی گرفته تا افسردگیهای روحی روانی را درمان میکند، ولی وقتی گفت که دارد آن را روی خودش آزمایش میکند، بهشدت نگران شدم. بهنظر خودش نتیجه عالی بود. خیلی سرحال و متعادل شده، ده برابر شوق و انگیزه برای کار دارد و دیگر نیازی به غذا خوردن احساس نمیکند. در ضمن مشکلات گوارشیاش هم بهطور کامل برطرف شدهاند. بعد هم مقالهیی در وصف مزایای معجزهآسای آن نوشت و مصرفش را به همه توصیه کرد و اطمینان داد که هیچگونه وابستگی نمیآورد (روزِن، ۱۳۹۲: ۱۵۱).
رمان «مارتا فروید»، داستانی در قالب چند نامۀ دوستانه بین همسر ۸۵ سالۀ فروید و روزنامهنگاری آمریکایی است که در آن زندگینامۀ فروید و همسرش، مارتا، به تصویر کشیده شده است. رمانی که نیکول روزِن آن را مستند دانسته و اذعان کرده است چنان حقیقت و تخیل در این کتاب تنگاتنگ بوده و با هم درآمیختهاند که آنچه ساخته و پرداختۀ ذهنش است با حقیقت تفاوتی ندارد (همان: ۲۹۲-۲۹۳).
مارتا معتقد است باآنکه فروید عاشق او بود و در دوران نامزدیِ چهارسالهشان نهصدوچهل نامه برایش نوشت (همان: ۱۳۴-۲۲۱)، اما از همان روز اول سلطهجویی و انحصارطلبیاش را نشان داد (همان: ۱۴۰) و ضمن مخالفت با برابری مرد و زن، جایگاه مرا مشخص کرد و نقش مادر و کدبانو و کسی را که انتظار داشت مایۀ آرامش و راحتیاش باشد، به من داد (همان: ۹۵). چنانکه پس از شنیدن گلایههای من از بارداریهای متعدد و رنجیهایی که در این مدت و خصوصاً پس از تولد ششمین و آخرین فرزندمان، آنا، متحمل شده بودم، پرهیز و دوری جستن از عمل جنسی را بهعنوان روش ضدبارداری برگزید. درحالیکه او تنها چهل سال داشت و من هم هنوز سیوچهار ساله نشده بودم (همان: ۴۲-۶۸-۷۰-۱۹۹).
مارتا باآنکه فروید را انسانی وفادار و خوشخلق معرفی میکند (همان: ۹۳-۱۷۲)، اما در قسمتهای دیگری از همین کتاب، شاهد تردید او نسبت به وفادری همسرش هستیم و متوجه میشویم که مارتا از پنجاهوسه سال زندگی مشترکش احساس رضایت نمیکند و خود را فردی در حاشیه و یکی از اشیاء خانه میپنداشته است (همان: ۸-۶۲-۷۰-۹۴).
یکی از افرادی که فروید با او روابطی بسیار صمیمی داشت، گوستاو یونگ بود. هرچند همین که یونگ خواست در مسیر دیگری قدم بگذارد، در نظر فروید به صورت رقیبی درآمد که دیگر تحمل او را نداشت. رفتار فروید با یونگ منصفانه نبود. یونگ نمیخواست جانشین و فرزند معنوی فروید باشد و به دنبال آن بود که راه خودش را برود و نظریههای خودش را ارائه دهد. بهعلاوه علایقش چنان با فروید تفاوت داشت که نمیدانم چهطور توانستند اینهمه سال دوستی خود را ادامه دهند. بهعنوان مثال فروید منشأ تمام روانرنجوریها را مشکلات جنسی میدانست و علم غیب را، که تمایل یونگ به آن جزیی از شخصیتش بود، بیمعنی و یاوه میخواند. لذا پس از شش سال دوستی، ارتباطشان با یکدیگر قطع شد و در ادامه فروید از یونگ بهعنوان آدمی رذل یا دیوانه یاد میکرد (همان: ۷۷-۱۸۱-۱۸۵-۱۸۶-۱۸۷).
البته ناگفته نماند که فروید در سال ۱۹۱۲ با لو آندرِئاس سالومه آشنا شد و برای این زن که میگفتند خاطرخواههای دیگری هم نظیر نیچۀ فیلسوف و ریلکۀ شاعر مصاحبش بودهاند، ارزش بسیاری قائل بود و چنان محسور او شده بود که برخلاف بلایی که بر سر یونگ آورد، برای نخستینبار خود را انعطافپذیر نشان داد و کوچکترین اعتراض و خردهای به نظرات سالومه نگرفت و حال آنکه آموختههای او از زمین تا آسمان با اندیشههای فروید تفاوت داشت (همان: ۱۸۹ الی۱۹۱).
فروید عادت داشت بعد از ناهار در خیابان یک ساعت تند پیادهروی کند. حین پیادهرویهایش نیز سیگار میخرید و کشیدن بیست نخ سیگار جیرۀ روزانهاش بود (همان: ۱۵۸). هنگامی هم که مبتلا به سرطان دهان شد، از اینکه سیگار را برایش ممنوع کنند بهشدت هراس داشت (همان: ۲۴۶-۲۴۷).
رابطۀ فروید با یهودیت، دین پدری و آبا و اجدادیاش، همیشه بسیارتیره و سرشار از نفرت بود. به واقع از هر چیزی که یادآور دین و دینداری باشد بهشدت تنفر داشت (همان: ۲۷۴). و در دو کتاب اخیرش، «آیندۀ یک پندار» و «تمدن و ناخرسندیهای آن»، مدام بر کفر و الحاد تأکید کرده و به دین حمله نموده است (همان: ۲۷۰). چنانکه بعد از مرگش هم نشانهیی از یهودی بودن خود برجای نگذاشت و خواهان سوزاندن جسدش شد (همان: ۱۳).
منبع:
_ روزن، نیکول، ۱۳۹۲، مارتا فروید، ترجمه شهرزاد همامی، تهران، شورآفرین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌5👍1
📘تمدن و ملالتهای آن
📝زیگموند فروید
کتاب مختصر «تمدّن و ملالتهای آن»، که بهعنوان یکی از آثار پراهمیّت زیگموند فروید بهشمار میرود، مفسّر و بیانگر سرچشمههای اصلی احساسات دینی در انسان است. کتابی که فروید در فصل دوم آن میآورد:
این سؤال که هدف و غرض از زندگی انسان چیست بارها مطرح شده و تا به حال هرگز پاسخی قانعکننده نیافته است و شاید اصلاً ممکن نباشد پاسخی به آن داده شود. بعضی از کسانی که این سؤال را مطرح کرهاند افزودهاند که اگر زندگانی هدفی نداشته باشد، از نظر آنان هیچ ارزشی ندارد. اما این تهدید هیچچیز را تغییر نمیدهد، بلکه به نظر میرسد که حق داشته باشیم طرح سؤال را مردود بشماریم (فروید، ۱۳۸۳: ۳۱).
فروید معتقد است که انسان نمیتواند به سعادت و فرار کامل از رنجها دست یابد، اما نباید کوشش را فراموش سازد. او در ادامه برای دستیابی انسان به سعادت و آرامش، راههای متعدّدی مانند علم، هنر، دین، عشق و مواد سُکرآور را پیشنهاد میدهد. راههایی که هدف آنها یا دارای محتوایی مثبت مانند پرداختن به علم و هنر است و یا دارای محتوایی منفی مثل دین و ریاضت و گریز از ناکامی است (همان: ۳۹ الی۴۴).
این روانشناس نامدار اتریشی، بهمانند کتاب «آینده یک پندار»، که در آن ضمن انتقادات متعدّد به مذهب اذعان کرده است که بیهیچ چونوچرایی مذهب نقش مهمی در واپس زدن تمایلات غیراجتماعی و غرایز مخرّب داشته است و مصدر خدمات و کامیابیهایی برای اجتماع بوده است (فروید، بیتا: ۴۰۳)، در کتاب «تمدّن و ملالتهای آن» نیز باآنکه اعتقادی به دین ندارد، اما در نقش دین بهعنوان شیوهای برای مقابله با رنج برخی از انسانها تأکید میورزد و بر آن باور است که شاید نیرومندترین روش مقابله با رنج و سختی، گزینۀ دین باشد.
زیگموند فروید در ادامۀ این کتاب متذکر شده است که دین واقعیت را سرچشمۀ همۀ رنجها دانسته و فراهمکنندۀ مسیری برای فراموش کردن واقعیت و پناه بردن به وهمیات است. هرچند نباید فراموش کنیم که راه هر کس از لذّتجویی و جلوگیری از رنج متفاوت است. و حال آنکه دین به این انتخاب لطمه وارد کرده و حقّ گزینش انسانها را سلب میکند (همان: ۳۹-۴۰-۴۴).
منابع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری، تهران، ماهی.
_ فروید، زیگموند، بیتا، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، تهران، کاوه.
https://t.iss.one/Minavash
📝زیگموند فروید
کتاب مختصر «تمدّن و ملالتهای آن»، که بهعنوان یکی از آثار پراهمیّت زیگموند فروید بهشمار میرود، مفسّر و بیانگر سرچشمههای اصلی احساسات دینی در انسان است. کتابی که فروید در فصل دوم آن میآورد:
این سؤال که هدف و غرض از زندگی انسان چیست بارها مطرح شده و تا به حال هرگز پاسخی قانعکننده نیافته است و شاید اصلاً ممکن نباشد پاسخی به آن داده شود. بعضی از کسانی که این سؤال را مطرح کرهاند افزودهاند که اگر زندگانی هدفی نداشته باشد، از نظر آنان هیچ ارزشی ندارد. اما این تهدید هیچچیز را تغییر نمیدهد، بلکه به نظر میرسد که حق داشته باشیم طرح سؤال را مردود بشماریم (فروید، ۱۳۸۳: ۳۱).
فروید معتقد است که انسان نمیتواند به سعادت و فرار کامل از رنجها دست یابد، اما نباید کوشش را فراموش سازد. او در ادامه برای دستیابی انسان به سعادت و آرامش، راههای متعدّدی مانند علم، هنر، دین، عشق و مواد سُکرآور را پیشنهاد میدهد. راههایی که هدف آنها یا دارای محتوایی مثبت مانند پرداختن به علم و هنر است و یا دارای محتوایی منفی مثل دین و ریاضت و گریز از ناکامی است (همان: ۳۹ الی۴۴).
این روانشناس نامدار اتریشی، بهمانند کتاب «آینده یک پندار»، که در آن ضمن انتقادات متعدّد به مذهب اذعان کرده است که بیهیچ چونوچرایی مذهب نقش مهمی در واپس زدن تمایلات غیراجتماعی و غرایز مخرّب داشته است و مصدر خدمات و کامیابیهایی برای اجتماع بوده است (فروید، بیتا: ۴۰۳)، در کتاب «تمدّن و ملالتهای آن» نیز باآنکه اعتقادی به دین ندارد، اما در نقش دین بهعنوان شیوهای برای مقابله با رنج برخی از انسانها تأکید میورزد و بر آن باور است که شاید نیرومندترین روش مقابله با رنج و سختی، گزینۀ دین باشد.
زیگموند فروید در ادامۀ این کتاب متذکر شده است که دین واقعیت را سرچشمۀ همۀ رنجها دانسته و فراهمکنندۀ مسیری برای فراموش کردن واقعیت و پناه بردن به وهمیات است. هرچند نباید فراموش کنیم که راه هر کس از لذّتجویی و جلوگیری از رنج متفاوت است. و حال آنکه دین به این انتخاب لطمه وارد کرده و حقّ گزینش انسانها را سلب میکند (همان: ۳۹-۴۰-۴۴).
منابع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری، تهران، ماهی.
_ فروید، زیگموند، بیتا، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، تهران، کاوه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌1
📘فدائیان اسلام
📝رسول جعفریان
رسول جعفریان در فصل اول از کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران»، از جوانی متولّد خانیآبادِ تهران با نام سید مجتبی میرلوحی، معروف به نواب صفوی، سخن گفته است و به حمایتهای پنهانی آیتالله سید روحالله خمینی و ارادت آشکار آیتالله سید علی خامنهای نسبت به او و فدائیان اسلام اشاره میکند (جعفریان، ۱۳۸۲: ۱۰۴-۱۱۸).
یکی از مطالب مطرح شده در این فصل این است که نواب صفوی پیش از تشکیل سازمان فدائیان اسلام، شخصاً به ترور احمد کسروی پرداخت. اما کسروی از این سوءقصد نجات یافت تاآنکه چندماه بعد توسط دیگر اعضای فدائیان کشته شد (همان: ۱۰۵).
از دیگر مباحث این فصل اشارۀ رسول جعفریان به یکی از جلسات درسی آیتالله بروجردی است که در آن بروجردی بر ضدّ فدائیان اسلام صحبت کرد و تأکید نمود که این افراد نمیتوانند از طلاب علوم دینی باشند و باید آنان را مردود و مطرود ساخت. آیتالله بروجردی در انتقاد به برخی از روشهای فدائیان اسلام میگفت: آخر دعوت به اسلام که با تهدید و غصب اموال مردم نمیشود. وقتی این مسأله را با نواب در میان گذاشتند، گفت: هدف ما مقدّس و مقدّم بر اینهاست. ما به قصد قرض میگیریم. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم (همان: ۱۲۴-۱۲۵).
منبع:
_ جعفریان، رسول، ۱۳۸۲، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، تهران، خانه کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
📝رسول جعفریان
رسول جعفریان در فصل اول از کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران»، از جوانی متولّد خانیآبادِ تهران با نام سید مجتبی میرلوحی، معروف به نواب صفوی، سخن گفته است و به حمایتهای پنهانی آیتالله سید روحالله خمینی و ارادت آشکار آیتالله سید علی خامنهای نسبت به او و فدائیان اسلام اشاره میکند (جعفریان، ۱۳۸۲: ۱۰۴-۱۱۸).
یکی از مطالب مطرح شده در این فصل این است که نواب صفوی پیش از تشکیل سازمان فدائیان اسلام، شخصاً به ترور احمد کسروی پرداخت. اما کسروی از این سوءقصد نجات یافت تاآنکه چندماه بعد توسط دیگر اعضای فدائیان کشته شد (همان: ۱۰۵).
از دیگر مباحث این فصل اشارۀ رسول جعفریان به یکی از جلسات درسی آیتالله بروجردی است که در آن بروجردی بر ضدّ فدائیان اسلام صحبت کرد و تأکید نمود که این افراد نمیتوانند از طلاب علوم دینی باشند و باید آنان را مردود و مطرود ساخت. آیتالله بروجردی در انتقاد به برخی از روشهای فدائیان اسلام میگفت: آخر دعوت به اسلام که با تهدید و غصب اموال مردم نمیشود. وقتی این مسأله را با نواب در میان گذاشتند، گفت: هدف ما مقدّس و مقدّم بر اینهاست. ما به قصد قرض میگیریم. هنگامی که حکومت علوی را تشکیل دادیم، قرض مردم را میپردازیم (همان: ۱۲۴-۱۲۵).
منبع:
_ جعفریان، رسول، ۱۳۸۲، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، تهران، خانه کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌2