میناوش
458 subscribers
1 photo
1 video
5 files
816 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘هنر همیشه بر حق بودن

📝آرتور شوپنهاور

فقط با کسانی بحث کنید که می دانید آن‌قدر عقل و عزّت نفس دارند که حرف‌های بی‌معنی نمی‌زنند؛ کسانی که به دلیل توسّل می‌جویند، حقیقت را گرامی می‌دارند و آن‌قدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد، اشتباه بودن خود را قبول می‌کنند؛ پس نتیجه می‌گیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هرچه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد (شوپنهاور، ۱۳۹۱: ۱۲۰).

کتاب «هنر همیشه بر حق بودن»، معرّف سی‌وهشت راه مجادله و توصیه‌های عملی درجهت غلبه بر حریف و چگونگی چشم‌پوشی بر حقیقت است. کتابی که هرچند ظاهر مطالب ذکر شده در آن جدلی بوده و برخی آن را بی‌هیچ عذر و بهانه‌ای ماکیاولی می‌دانند، می‌توان در آن با برخی آفات بحث و استدلال نیز آشنا شد و هنر همیشه بر حق بودن را سندی کنایه‌آمیز و طنزآلود شمرد.
از مهم‌ترین موارد فنّ جدل، که در این کتاب مختصر ذکر شده است، می‌توان به استفاده از مقدّمات کاذب، مطرح کردن پرسش‌های انحرافی، استفاده از مشترک‌های لفظی، اقرار گرفتن توسط پرسش‌های متعدّد، محدود کردن دایرۀ قضیۀ خود و گسترش دادن موضوع حریف، غیرقابل پیش‌بینی بودن، مدّعی پیروز شدن، منحرف کردن بحث، سوءاستفاده کردن از دلیل نادرست حریف، تمسخر حریف با تعریف کردن از او، عصبانی کردن حریف، متقاعد کردن حضّار بر شکست حریف و توهین و عصبانی کردن خصم اشاره نمود.

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۱، هنر همیشه بر حق بودن، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
👍21👎1
📘هگل از منظر شوپنهاور

📝آرتور شوپنهاور

از آرتور شوپنهاور به‌عنوان دشمن هگل یاد می‌کنند که همواره به نقد و هجو هگل می‌پرداخت و او را از دشنام‌ها و ناسزاهای متعدّدش بی‌نصیب نمی‌گذاشت. شوپنهاور در کتاب «هنر رنجاندن»، که گزیده‌ای مختصر و گردآوری شده از آثار اوست، ویلهِلم فریدریش هگل را فردی الوات، خبیث، تباه کنندۀ مغزها، دروغین، ناباب و اوباش خوانده و متذکّر شده است:

نامِ شارلاتانِ بی‌روح بی‌فرهنگ و یاوه‌گویی بی‌بدیل مانند هگل را می‌توان در آلمان به‌عنوان بزرگ‌ترین فیلسوف تمام اعصار فریاد زد و هزاران کس بیست سال است که این را با قطعیّت و محکم باور کرده‌اند، حتی خارج از آلمان نهادی چون فرهنگستان دانمارک می‌خواهد او را در حکم صدرالفلاسفه جا بیندازد و او را در حکم بزرگ‌ترین فیلسوف زمانه در کنف حمایت خود گیرد (شوپنهاور، ۱۳۹۷: ۳۰-۵۴).

سرتاسر تاریخ ادب و کتابت نمونه‌ای همانند فلسفۀ هگل برای اثبات شهرت دروغین سراغ ندارد. هرگز و هیچگاه تمام بدی، نادرستی آشکار حتی چنین آشکارا مهمل و تا حدّ زیادی متنافر و اشمئزازی با چنان گستاخی عصبی‌کننده مانند این فلسفۀ مقعدی بی‌ارزش، در حکم والاترین حکمت و باشکوه‌ترین چیزی که جهان به خود دیده قلمداد نشده است... بالاخره یک زمانی در تاریخ فکر و ادب، از این دوره در حکم لکّۀ ننگی نازدودنی یاد خواهند کرد و به حق، این برهه اسباب مضحکۀ قرن‌ها خواهد شد (همان: ۵۸). چگونه ممکن است مغزهایی که در عنفوان جوانی با ترّهات هگلی معیوب و کج و کوله و تباه شده‌اند، قادر باشند تتبعات عمیق کانت را دنبال کنند؟ اینان عادت کرده‌اند که عبارات قلمبه‌سلمبۀ میان‌تهی را تفکّرات فلسفی، حقیرمایه‌ترین سـفسطه‌بازی‌ها را تیزبینی و خرافات مضحک کودکانه را دیالکتیک تلقّی کنند (همان: ۶۳).

آرتور شوپنهاور معتقد است فیلسوفی که گزاره‌های بنیادینش «هستی، عدم است» باشد، حقا که جایش در دیوانه‌خانه است. این فیلسوف کذایی، یعنی جناب هگل، یک عرفان‌گرای قهّار است که جمیع توانایی‌های روحی را فلج می‌کند و خفه‌کنندۀ هرنوع تفکّر راستین است و به مدد سوءاستفادۀ خائنانه از زبان، بی‌مفهوم‌ترین و بی‌تفکّرترین و تهی‌ترین و احمقانه‌ترین چرت و پرت‌های کلامی دگرفلسفه‌ای را می‌بافد که هسته‌اش باد هوا و تصوّر پوچ است. چنان‌که محال است کسی بتواند ستوده‌ترین اثرش، پدیدارشناسی روح کذایی، را بخواند بی‌آن‌که فکر نکند در دیوانه‌خانه به‌سر می‌برده است (همان: ۵۶-۵۷).

منبع:

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۷، هنر رنجاندن، گردآورنده فرانکو وولپی، ترجمه علی عبداللهی، تهران، نشر مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
👍43
📘درمان شوپنهاور

📝اروین یالوم

اروین دیوید یالوم، روانپزشک و نویسندۀ مشهور آمریکایی، در رمان «درمان شوپنهاور» نوشتن یک رمان خوب را یکی از بهترین کارهایی می‌داند که یک انسان می‌تواند در عمرش انجام دهد (یالوم، ۱۳۹۳: ۵۴۱). او در این کتاب نیز مانند رمان وقتی نیچه گریست، با زبانی سحرانگیز به معرفی اندیشه‌های پیچیدۀ فلسفی و روان‌درمانی می‌پردازد.
دیوید یالوم در درمان شوپنهاور، فیلسوف معاصری به نام فیلیپ را، که فردی منزوی و به نوعی رونوشت آرتور شوپنهاور است، به تصویر می‌کشد که آرزو دارد با به کارگیری اندیشه‌های شوپنهاور به یک مشاور فلسفی بدل شود. او برای این منظور وارد گروه روانشناس مشهوری می‌شود که می‌خواهد به کمک اعضای گروه به فیلیپ بقبولاند آنچه حقیقتاً در روان‌درمانی اهمیت دارد اندیشه‌ها و بینش‌های فلسفی نیست، بلکه این ارتباط انسانی است که به زندگی معنا می‌بخشد (همان: ۱۰۸).
شوپنهاورِ خشن، عبوس، خوددار، انعطاف‌ناپذیر، متکبر (همان: ۷۶) و بدبین آلمانی-لهستانی هیچ دوست صمیمی نداشت و همۀ عمر تنها زیست (همان: ۳۹۱-۵۴۸). او هفده‌ ساله بود که پدرِ بازرگانش را به سبب خودکشی از دست داد (همان: ۹۹-۱۰۰) و از او میراثی کافی برایش به یادگار ماند (همان: ۲۰۰-۲۰۱). مادر هنرمندِ او نیز رمان‌نویسی توانا و مشهور بود (همان: ۱۷۸-۱۷۹). هرچند اختلافات جدّی بین آن دو سبب شد تا آخر عمر مادرش، یعنی بیست‌وپنج سال، هرگز دیداری با یکدیگر نداشته باشند (همان: ۲۰۳).
استعداد زبان‌شناختی‌اش شگفت‌انگیز بود؛ آرتورِ پانزده ساله بر زبان‌های آلمانی، فرانسوی و انگلیسی به خوبی مسلّط بود و ایتالیایی و اسپانیایی را هم در حدّ کاربردی می‌دانست. درنهایت هم بر تعداد زیادی از زبان‌های باستانی و مدرن تسلّط یافت (همان: ۱۴۷-۱۴۸). او خود را نخبه‌ای می‌پنداشت (همان: ۳۲۵) که در بین بیچارگانی مفلوک و حقیر زندگی می‌کند (همان: ۳۲۸). اشتهای فوق‌العاده‌ای داشت و اغلب غذای دو نفر را می‌خورد (همان: ۳۹۵). هرچند پس از ناهار به یک پیاده‌روی طولانی می‌رفت (همان: ۳۹۷).
شوپنهاور از اهمیت بنیادین سکس در زندگی و نقش حیاتی آن در رفتار انسانی سخن گفته است و بارها تأکید می‌کند که نیروی جنسی مقاومت‌ناپذیر است (همان: ۲۹۵-۲۹۷). او هرگز ازدواج نکرد و همۀ فیلسوفان برجسته مانند افلاطون، دکارات، کانت، اسپینوزا و لایب‌نیتس را مجرّد می‌دانست، ولی از پاکدامنی و پرهیزکاری هم به‌دور بود و در نیمۀ نخست زندگی‌اش از لحاظ جنسی بسیار فعّال بود (همان: ۲۹۳-۲۹۵).

او سخنان تندی دربارۀ زنان و پزشکان دارد: اغلب زنان و سنّت زناشویی را خوار می‌شمرد (همان: ۲۹۴). و یک‌بار هم گفته بود پزشکان دو دست‌خط دارند: به زحمت خوانا برای نوشتن نسخه‌ها و روشن و خوانا برای نوشتن صورت حساب‌ها (همان: ۳۹۷). شوپنهاور دوستدارِ بودا بود (همان: ۵۲۴) و نخستین فیلسوفی است که افکارش را بر بنیادی ملحدانه بنا کرد. او آشکارا و پرشور ماوراءالطبیعه را انکار کرد و موجودات غیرمادی را دروغین شمرد (همان: ۳۶۱).
نیچه بسیار از شوپنهاور آموخت و ابتدا با تحسین از او یاد کرد (همان: ۵۴۶) و او را نابغه‌ای پویا و غم‌زده خواند (همان: ۹۱)، ولی بعدها با شور فراوان به او تاخت. نیچه و شوپنهاور شباهت‌های فراوانی داشتند... با این‌حال به دو نگرش کاملاً متضاد نسبت به زندگی رسیدند: نیچه زندگی را با آغوش باز پذیرفت و آن را جشن گرفت؛ شوپنهاورِ عبوس، بدبین شد و به نفی زندگی پرداخت (همان: ۵۴۶-۵۴۷).

شوپنهاور بر فروید نیز تأثیر بسزایی گذاشت (همان: ۱۱۷-۴۴۱) و تولستوی او را نابغه‌ای به تمام معنی خواند (همان: ۹۱). هرچند در مقابل هگل هیچ شهرتی نداشت و در زمان حیاتش هیچ استقبالی از آثار وی نشد (همان: ۴۹۴). از این‌رو او هگل را مبتذل، تهی، منزجرکننده، نفرت‌آور و شیّادی جاهل معرّفی نمود که با وقاحتی بی‌همتا منظومه‌ای از چرندیات احمقانه را تدوین کرده که پیروان مزدورش با عنوان خرَدِ جاودان به دنیا عرضه کرده‌اند (همان: ۴۲۹).
https://t.iss.one/Minavash
👌2👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

شوپنهاور زندگی را رنج و شر (همان: ۵۲۰) و مرگ را نعمت می‌شمرد (همان: ۵۲۱). او همواره نگاهی منفی‌بافانه به شادی داشت و شادی را نبود رنج می‌دید؛ لذا بر آن اعتقاد بود که ما محکوم به زندگی هستیم پس باید بکوشیم با کمترین میزان درد زندگی کنیم (همان: ۴۹۶). و هرکس باید برای رهایی از مشکلات از زندگی کناره گرفته و از آن بگریزد. از این‌رو بعضی از راه هنر این کار را می‌کنند، بعضی از راه ریاضت مذهبی و من از راه پرهیز از دنیای آرزوها (همان: ۴۴۴).
ناگفته نماند که آرتور شوپنهاور می‌دانست چیرگی بر اشتیاقِ شهرت آسان نیست و عطش شهرت، آخرین چیزی‌ست که خردمندان کنار می‌گذارند. چنان‌که خود او نیز هرگز نتوانست عطش شهرت را فراموش کند (همان: ۴۹۵). بااین‌حال برخی معتقدند که فلسفۀ شوپنهاور مبتنی بر بدیبنی نبوده و تصویر درست و واقع‌بینانه‌ای از جهان است که هیچ‌کس پیش از او جرئت نکرده است چهرۀ حقیقت را چنین بی‌پرده ببیند (همان: ۲۶۷).

منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۹۴، درمان شوپنهاور، ترجمه سپیده حبیب، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
2👌1
📘ابن‌تیمیه

📝شفیعی کدکنی - ابراهیمی دینانی

ابن‌تَیمیّه (۶۶۱-۷۲۸)، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان سلفی است که به فلسفه و عرفان و منطق تاخته است. فقیه حنبلی و متکلّم جزم‌اندیشی که دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی او را یکی از نوادر تاریخ اسلام و از اثرگذارترین مردان اعصار می‌شمرد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۱۵) و دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز او را فردی اندیشمند و تیزهوش خطاب می‌کند (ابراهیمی دینانی، ۱۳۹۸: ۱/ ۲۵-۲۹-۳۹-۶۲-۱۳۸).

منابع:

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، زبان شعر در نثر صوفیّه، تهران، سخن.

_ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، ۱۳۹۸، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو.
https://t.iss.one/Minavash
2
📘زمین سوخته

📝احمد محمود

کتاب «زمین سوخته» که در سال ۱۳۶۱ منتشر شد و گویی اولین رمان در حوزۀ ادبیات جنگ به‌شمار می‌رود، حاصل تجربۀ شخصی احمد محمود (۱۳۱۰-۱۳۸۱) از روزهای ابتدایی جنگ در اهواز است. روایتی که به‌زعم احمد محمود حاکی از عدمِ‌اقدام به موقع حکومت در قبال تجاوز عراق به خاک ایران و دروغ‌های متعدّد رسانه در این زمینه است. داستانی که سید علی خامنه‌ای نویسندۀ آن را فردی ناباب و ضدّ جنگ معرفی کرده است (خامنه‌ای، ۱۳۷۷: ذیل «دیدار با نویسندگان حوزه هنری»).

احمد اعطا (محمود) در این اثر خود باآن‌که از دلاوری، دلسوزی، مهربانی، همکاری و دستگیری مردم در زمان جنگ سخن می‌گوید، اما روی دیگر سکّه را نیز فراموشی نکرده و از مشکلات آن دوران ازجمله دزدی، احتکار، گران‌فروشی، نبود پزشک، پیدا نشدن دارو، اعدام‌های فلّه‌ای، کشتن اسراء، عدمِ‌امنیت جانی و سوءاستفادۀ برخی سودجویان از اوضاع موجود پرده برمی‌دارد.

این نویسندۀ دزفولی‌ در درستی اصل انقلاب و شرکت مردم در راهپیمایی‌ها تردید کرده است و ضمن اشاره به تئوری توهّم توطئه و شعارهای مرگ بر آمریکا و کمونیست خواندن مخالفان، سیری ضدّ جنگ در این رمان می‌پیماید. چنان‌که از پیامدها و مشکلات متعدّد پس از جنگ نیز سخن می‌گوید و خوانندگان خود را ناگزیر به تأمّل و تفکّر بیشتر در رابطه با جنگ می‌کند.

جوان‌ها از عراق می گویند و از بمباران فرودگاه و از رادیو که انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. آدم خیال می‌کنه که دارن به این مملکت خیانت می‌کنن وگرنه اینهمه سکوت معنی نداره! هر خراب‌شدۀ دیگه بود نه فقط مردم را در جریان میذاشتن بلکه با برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی به مردم آموزش هم می‌دادن که چه بکنن (محمود، ۱۳۷۸: ۲۰).

منابع:

_ محمود، احمد، ۱۳۷۸، زمین سوخته، تهران، معین.

_ خامنه‌ای، سید علی، ۱۳۷۷، «دیدار با نویسندگان حوزه هنری»، دوم خردادماه.
https://t.iss.one/Minavash
👍81
📘معنی عرب و عجم

📝محمد اسفندیاری

واژۀ «عربی» دو معنی دارد: هم به معنای زبان مردم عرب است، و هم به معنای فصیح و روشن است. چنان‌که «اعجمی» نیز علاوه بر زبان غیرعرب، به معنای گنگ و مبهم است. در کتاب‌های لغت، ازجمله لسان‌العرب و تاج‌العروس، یکی از معانی عربی، و شاید اصلی‌ترین معنای آن، فصیح و روشن دانسته شده و اعرب به کسی گفته می‌شود که در سخن گفتن، فصیح و گویاست؛ اگرچه عربی‌النسب نباشد. و اعجم هم کسی است که سخنش فصیح و روشن نیست؛ اگرچه عربی‌النسب باشد (اسفندیاری، ۱۳۹۴: ۱۱-۱۲).

منبع:

_ اسفندیاری، محمد، ۱۳۹۴، «نقد مشهورات»، آینه پژوهش، شماره ۵.
https://t.iss.one/Minavash
2
📘اوپانیشاد

📝ترجمه محمد داراشکوه

نخستین منشأ افکار هندوان، کتاب‌های ودا است. واژه‌ای که در لغت به معنای دانش و در اصطلاح به علم الهی اطلاق می‌شود (اوپانیشاد، ۱۳۵۶: ذیل «مقدمه»، ۲۷۷). یکی از قسمت‌های اصلی نوشته‌های ودایی، که محصول تخیّلات و تفکّرات برهمنی است، کتاب «اوپانیشاد: سرّ اکبر» است (همان: ۲۸۸). کتابی که از مطالب متنوّع و تعلیمات توحیدی تشکیل شده و گنجینه‌ای از مباحث عرفانی و فلسفی و ادبی است (همان: ۱۱۶-۲۷۳).

اوپانیشاد در لغت به معنای نزدیک و پایین‌نشینی و اصطلاحاً به معنی تتلمذ و علم‌آموزی نزد استاد است (همان: ۱۰۸). اوپانیشاد، که قسمتی از آن با عنوان سرّ اکبر به فارسی انتشار یافته است، ترجمه‌ای ارزشمند از متن سانسکریت است که توسط محمد داراشکوه صورت گرفته و مورد توجه بسیاری از مترجمین اروپایی بوده است (همان: ۲۲۴-۳۰۸).

شاهزاده داراشکوه (۱۶۱۵-۱۶۵۹)، که از طرف اجداد مادری ایرانی است و از طرف پادشاه هندوستان تباری گورکانی دارد (همان: ۱۱۸-۱۲۴-۳۰۹)، شاعری مسلمان و نویسنده‌ای صوفی‌مشرب به‌شمار می‌آید (همان: ۲۲۰-۲۳۹-۲۵۳) که به ترجمۀ پنجاه اوپانیشاد، از بیش از دویست متن با قدمت تقریبی شش قرن قبل از میلاد مسیح، پرداخت (همان: ۲۱۹-۲۸۲) و سرانجام به دست برادر کوچک خود، اورنگ زیب، به قتل رسید (همان: ۱۹۱).

کتاب اوپانیشاد نه تنها مبنای فلسفۀ هند، که منبع الهام فیلسوفان و عارفان جهان نیز بوده است تا آنجا که شوپنهاور ترجمۀ فارسی داراشکوه از این اثر را بسیار ارزشمند دانسته و پس از تمجید فراوان از آن، می‌آورد:

هر سطر کتاب اوپانیشادها پر است از معانی استوار و دقیق و موزون... این سودمندترین و رفیع‌ترین مطالعه‌ای است که در جهان ممکن است و برای من شخصاً تسلّی‌بخش زندگیم بوده و تسلّی‌بخش مرگم نیز خواهد بود (شوپنهاور، ۱۳۹۴: ۳۸۳-۳۸۴-۴۵۸-۴۵۹).
با وجود ستایش آرتور شوپنهاور از اوپانیشاد و مخالفت با وحدتِ وجود، مقصد عالی و نهایی اوپانیشاد، وحدتِ وجود است (اوپانیشاد، ۱۳۵۶: ذیل «مقدمه»، ۳۰۷). یعنی کسی که به علم اعلی نائل آید به وحدت و یگانگی می‌رسد و دیگر غم، اندوه، شک و هراس در او راه ندارد؛ زیرا بر او مسلّم شده است که شخص او و کلیۀ افراد دیگر جز وجودی واحد نیستند (همان: ذیل «مقدمه»، ۲۹۶ و ذیل «متن کتاب»، ۴۲۰) و هستی وهم و خیالی بیش نیست (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۶۸).

ظهور این عالَم نمودِ بی‌بود است و چنانچه عالَم خواب همه دروغ است، این عالَم بیداری هم مثل خواب دروغ است (همان: ۲۴۲). هرکه تنها باشد و خوف بر وی غلبه کند باید که فکر کند و بداند که همه منم و غیر از من دیگری نیست (همان: ۱۳)؛ لذا اتفاق جمیع عارفان‌ست که از شناخت، جمیع آرزوها میسّر شود و طالب عین مطلوب گردد (همان: ۱۶). یعنی هرکه خدا را بفهمد خدا می‌شود (همان: ۳۳۴).

منابع:

_ اوپانیشاد: سرّ اکبر، ۱۳۵۶، ترجمه محمد داراشکوه، به اهتمام تارا چند و محمدرضا جلالی، تهران، کتابخانه طهوری.

_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۴، متعلقات و ملحقات، ترجمه رضا ولی یاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
👍2👌1
📘بار هستی

📝میلان کوندرا

رمان «بارِ هستی» یا «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، اثر میلان کوندرا، کاوشی دربارۀ زندگی انسان و تنهایی او در جهان است. زبان فلسفی کتاب از همان ابتدا خواننده را با مسائل بنیادی هستی روبه‌رو می‌کند و او را به اندیشه وامی‌دارد. هرچند نباید فراموش کرد که بسیاری از آثار ترجمه شدۀ این نویسندۀ نامدار اهل چک، مورد سانسور و سلاخی قرار گرفته است؛ لذا خوانندگان فارسی‌زبانِ نوشته‌های میلان کوندرا باید بدانند که کتاب‌هایی غیر از کتاب‌های کوندرا را می‌خوانند و کماکان با اندیشه‌های او ناآشنا هستند.

میلان کوندرا از تحمّل‌ناپذیری بار هستی و وجود تضادهای مبهم و متعدّد در هستی مانند تردید در رسالت اجتماعی و اخلاقی، امکان بخشیده شدن هیتلر و مُجاز بودن وقیحانۀ هرچیزی در دنیا پرسش می‌کند (کوندرا: ۱۳۸۲: ۳۴-۳۵) و عاشقانه دربارۀ کتاب می‌نویسد:

فقط یک سلاح داشت... کتاب‌های زیادی خوانده بود... کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را می‌داد که هیچ‌گونه رضایت خاطری از آن نداشت... دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابان‌ها گردش کند... کتاب او را از دیگران به کلّی متمایز می‌ساخت (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:

_ کوندرا، میلان، ۱۳۸۲، بار هستی، ترجمه پرویز همایون‌پور، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
👍2👌2
📘رساله‌ای دربارهٔ طبیعت آدمی

📝دیوید هیوم

به نظر می‌رسد اوضاع و احوال من همچون حکایت مردی است که دسته‌های بزرگ ماهی را کشف کرده است، ولی در همان حال کشتی‌اش به آهستگی دچار شکستگی و نشتی شده است... کاش می‌توانستم در میان تودۀ مردم وارد شوم و از گرمی و حمایت آن‌ها برخوردار شوم، اما نمی‌توانم خود را برای اختلاط با چنین انحراف و اعوجاجی راضی کنم. بقیه را نیز دعوت می‌کنم که به من بپیوندند تا جریانی جدید ایجاد کنیم، اما می‌دانم کسی به ندای من گوش نخواهد داد... من خودم را در معرض خصومت همۀ متافیزیسین‌ها، منطقیون، ریاضیدانان و حتی متألهان قرار می‌دهم...

هنگامی که بیرون را می‌نگرم از پیش بارش تیرِ طعنه، تناقض، خشم، تحقیر و استهزا را از هرسو می‌بینم. هنگامی که دیدگانم را به سوی درونم می‌گردانم چیزی جز شک و جهل نمی‌یابم... و دلیلی نمی‌یابم که چرا باید عقل را تصدیق کنم... بنابراین، حافظه، حس و فاهمه همگی بر تخیّل یا وضوح تصوّرات استوارند... این دیدگاه تند در باب تناقض‌ها و نقص‌های متعدّدِ عقل بشر چنان تأثیری در من گذاشته و چنان مغز مرا به جوش و خروش آورده است که مهیّای آنم همۀ باورها و استدلال‌ها را رد کنم و هیچ عقیده‌ای را از عقیدۀ دیگر محتمل‌تر و مستعدتر ندانم... آماده‌ام همۀ کتاب‌ها و کاغذهایم را به شعله‌های آتش بسپارم و هرگز لذّت زندگی را به بهای استدلال و فلسفه به کام خویش تلخ نگردانم...

آیا درست زمانی که نمی‌توانم خود را در خصوص معقول بودن چنان استفادۀ دردناکی [از عقل و فلسفه] راضی کنم و درست زمانی که امیدی ندارم بدین وسیله به‌حقیقت و یقین دست یابم، باید مغز خود را با چنان سخنان پوچ و باطلی پُر کنم؟ چه الزامی وجود دارد که عمر خویش را با فلسفه و نظرورزی تلف کنم؟ چنان کوشش‌هایی به حال نوع بشر یا خود من چه نفعی دارد؟ اگر انسانی باشم نادان، همانند همۀ آن‌هایی که با جزمیت می‌اندیشند و باور می‌کنند، چنین جهلی طبیعی و مطلوب خواهد بود (هیوم، ۱۳۹۵: ۱/ ۳۴۵-۳۴۶-۳۵۰-۳۵۱-۳۵۲).

دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶)، فیلسوف نامدار اسکاتلندی، که از او به‌عنوان یکی از منتقدان و معترضان جدّی فیلسوفان یاد کرده‌اند، ازجمله شکّاکانی است که در مهم‌ترین و مشهورترین کتاب سه جلدی خود، که «رساله‌ای دربارۀ طبیعت آدمی» نام دارد، به ترویج لاادری‌گری و تضعیف باورهای یقینی پرداخته و باآن‌که گاهی از عباراتی قبیل بدیهی است، یقینی است و غیرقابل انکار است استفاده کرده است، اما در سطرهای پایانی همین کتاب اعلان می‌کند که این عبارات بالاجبار و به دلیل ماهیّت موضوع بیان شده‌اند و بر هیچ تفکّر جزمگرایانه‌ای دلالت نداشته و این‌ها همگی گواه آن است که من هنوز چیزی جز یک شکّاک نیستم (همان: ۱/ ۳۵۶).

جلال پیکانی در ترجمۀ فارسی نه چندان گویا و در عین‌حال قابل تقدیر خود، طی یادداشتی انتقادی و هجوآمیز اذعان می‌کند که دیوید هیوم به بیراهه رفته، به دشمنی فلسفه پرداخته و بیشتر به اعتبار جنجال‌های شکّاکانۀ خود بر سر زبان‌ها افتاده است و از حیث فلسفی و فنّی، در قیاس با فلاسفۀ بزرگ، فاقد انسجام منطقی و قوّت استدلال است (همان: ۱/ ۹). و حال آن‌که برتراند راسل از دیوید هیوم به‌عنوان مهم‌ترین فلاسفه یاد کرده و بر آن باور است که هیوم به معنی خاصی ما را به بن‌بست می‌کشاند و هیچ‌کدام از ردیه‌های متعدّدی که بر عقاید او نوشته‌اند، قانع‌کننده نیستند (راسل، ۱۳۵۱: ۳/ ۲۹۶).

دیوید هیوم معتقد است فیلسوفان اغلب به سبب حرص و تکبّری که دارند دیدگاه‌های عجیب و نامأنوس بسیاری عرضه می‌کنند که شدیداً دور از دریافت عامیانه است. هرچند شاگردانشان به سرعت آن را می‌پذیرند (هیوم، ۱۳۹۵: ۱/ ۵۵). به‌عنوان مثال تمایز میان جوهر و عرَض و جعل جوهر که امری توهّم‌آمیز و همانند اشباحِ موجود در تاریکی است (همان: ۱/ ۴۱-۴۲-۲۹۹-۳۰۰).

هیوم در ادامه به نفی و ردّ اصل علیّت پرداخته و می‌نویسد:

یکی از اصول کلّی در فلسفه این است که هر آنچه به وجود می‌آید باید یک علّتِ وجود داشته باشد. اصلی که در همۀ استدلال‌ها مسلّم فرض می‌شود و حال آن‌که برای آن برهانی عرضه نشده و با یقین بیگانه است... و هر اثباتی که برای نشان دادن ضروری بودن علّت عرضه شده است، سفسطه‌آمیز و مغالطی است (همان: ۱/ ۱۱۸-۱۱۹).

این فیلسوف بزرگ و نامدار تاریخ بریتانیا، همۀ نظام‌های فلسفی را تحت حاکمیّت قوّۀ تخیّل دانسته است (همان: ۱/ ۲۹۸-۲۹۹) و بخش اعظم تعقّل و استدلال‌های انسان را چیزی جز عرف و عادت نمی‌داند (همان: ۱/ ۱۶۷). چنان‌که معتقد است هنگام ترجیح دادن مجموعه‌ای از استدلال‌ها بر مجموعه‌ای دیگر، تنها از روی احساسات خویش داوری می‌کنیم (همان: ۱/ ۱۴۹).
https://t.iss.one/Minavash
👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

دیوید هیوم باآن‌که به براهین خود و فلاسفه اطمینان نداشته و به غیریقینی بودن عقل و استدلال اعتراف کرده است، اما بر این نکته نیز تأکید می‌کند که شکّاکان هم به مانند فیلسوفان و عموم مردم چاره‌ای جز استفاده از استدلال ندارند. هرچند استدلال‌ها حاکی از تخیّل انسان بوده و فاقد یقین است. استدلال‌هایی که سبب می‌شود تا تقابلی که در جهل بسیطِ شکّاکان و جهل مرکّبِ فیلسوفان وجود دارد، بر ما آشکار گردد.

در اینجا باید از من پرسید که آیا من از صمیم قلب این استدلال را تصدیق می‌کنم و حقیقتاً در زمرۀ یکی از آن شکّاکانی‌ام که معتقدند همه‌چیز غیرقطعی است و داوری‌های ما در باب هیچ‌چیز به هیچ معیارِ صدق و کذبی مجهّز نیست؟

پرسشی که در پاسخ به آن باید بگویم: خیر. نه من و نه هیچ‌کس دیگری از صمیم قلب و به تمام و کمال بر آن موضع نیستیم. طبیعت بر مبنای ضرورتی مطلق و غیرقابل کنترل ما را چنین تعیین بخشیده که همان‌گونه که [غیرارادی] نـفس می‌کشیم و احساس می‌کنیم، به همان طریق داوری کنیم (همان: ۱/ ۲۴۹). شکّاک ولو آن‌که ادّعا کند که نمی‌تواند با استفاده از عقل، از عقل خود دفاع کند، همچنان به تعقّل و باور داشتن ادامه می‌دهد. مانند وجودِ جسم که هرچند هیچ استدلالی نمی‌تواند صدق آن را تأیید کند، اما به‌واسطۀ قوّۀ تخیّل در همۀ استدلال‌هایمان آن را مسلّم فرض می‌کنیم (همان: ۱/ ۲۵۴-۲۶۱-۲۶۲).

منابع:

_ هیوم، دیوید، ۱۳۹۵، رساله‌ای دربارۀ طبیعت آدمی، ترجمه جلال پیکانی، تهران، ققنوس.

_ راسل، برتراند، ۱۳۵۱، تاریخ فلسفۀ غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘ساده‌دل

📝ولتر

کتاب «ساده‌دل»، داستان فلسفی زیبایی است که اوضاع مظلومان و ستمگران زمان ولتر را به تصویر کشیده است. این اثر، که یکی از بهترین آثار ولتر به‌شمار می‌رود، از زبان مردی ساده‌دل و شرافتمند روایت می‌شود که از سرخ پوستان آمریکایی است. مردی که به خرافات متداول زمان آلوده نشده و تکالیفی را که کشیشان منفعت‌جو به دین مسیح بسته‌اند، درهم می‌شکند و ریای ایشان را برملا می‌سازد.

ساده‌دل وضع دربار فرانسه در دوران قبل از انقلاب را به خوبی روشن می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه روحانیون و اشراف آن عصرِ تاریک، حیثیت و آزادی و جان مردم را برای تأمین کامروایی و قدرت و سلطۀ خود به بازی می‌گرفتند و از هیچ جنایتی در راه تأمین خواسته‌های پلیدشان دریغ نمی‌ورزیدند. او از زمانی که کتاب مقدس را خواند، مشاهده کرد که کشیشان تمام احکام را آن‌گونه که خواسته‌اند تغییر داده‌اند! با این‌حال قول داد که مسیحی شود و در این‌باره می‌گفت: چون در کتابی که مرا به خواندن آن واداشته‌اید حتی یک نفر را نمی‌بینم که ختنه نشده باشد، بنابراین مسلّم است که من باید حشفۀ خود را در این راه فدا کنم (ولتر، ۱۳۵۱: ۳۶).

این نویسندۀ مشهور فرانسوی، در ادامۀ این کتاب، به مانند کتاب کاندید، به دفاع از خودکشی برخاست:

جوان بدبخت چون عشق خود را از دست داد به گوردن گفت: تصوّر می‌کنید در دنیا کسی باشد که حق داشته باشد بتواند مرا از خودکشی باز دارد؟ گوردن اجتناب ورزید از این‌که به ذکر مطالب مبتذل و ملال‌انگیزی بپردازد که به وسیلۀ آن‌ها می‌کوشند تا ثابت کنند در آن هنگام که آدمی سخت در مضیقه است، مجاز نیست از اختیاری که دارد برای خودکشی استفاده کند (همان: ۱۳۸).

سیاه‌بختی مرا صدبار به خودکشی واداشته است، اما باز هم از زندگی دل نکنده‌ام... مگر از این هم چیزی ابلهانه‌تر وجود دارد که انسان باری را که پیوسته خواهان زمین نهادن آن است، بخواهد همواره با خود حمل
کند؟ از وجود خود بیزار و به هستی علاقه‌مند باشد؟ و آیا احمقانه‌تر از این چیزی هست ماری که ما را می‌بلعد تا آنجا نوازش کنیم که قلبمان را هم بخورد (ولتر، ۱۳۵۲: ۷۲)؟

منابع:
_ ولتر، ۱۳۵۱، ساده‌‌دل، ترجمه محمد قاضی، تهران، نیل.

_ ولتر، ۱۳۵۲، کاندید یا خوش‌بینی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👌1
📘کاندید

📝ولتر

از زیباترین آثار ولتر می‌توان به کتاب «کاندید یا خوش‌بینی» اشاره کرد. کاندید، پسر خوش‌سیمایی است که در کاخ یک بارون آلمانی زندگی می‌کند و همه‌چیز به خوبی در حال جریان است تاآن‌که کاندید عاشق دختر بارون می‌شود و این امر سبب اخراج او از کاخ و موجب وقوع حوادث متعددی می‌گردد.

بااین‌که ظاهراً یکی از معانی کاندید، در زبان فرانسوی، ساده‌دل است اما نباید فراموش کنیم که کتاب ساده‌دل «L Ingenu» با دیگر داستان ولتر یعنی کتاب کاندید یا خوش‌بینی «Candide ou Ioptimisme» یکی نبوده و کاملاً با یکدیگر تفاوت دارند.

از شخصیّت‌های اصلی این داستان فلسفی می‌توان به کاندید، قهرمان مردّد و شکاک داستان، که نماد انسانی جستجوگر است، یا پانگلوس، فیلسوف خوش‌بینی، که در نقش لایب‌نیتس روند عالم را پیوسته خوب و طبیعی تصور می‌کند و یا به مارتن، دانشمند مانوی، که دنیا را محل مصیبت و بدبختی می‌داند، اشاره کرد.

ولتر در این کتاب خود نیز یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را مورد نقد قرار داده و در ادامه به تحقیر میلتون و کتاب بهشت گمشده او می‌پردازد و میلتون را مقلّدِ خشک یونان و مفسّرِ مغلق‌نویس تورات معرفی می‌کند (ولتر، ۱۳۵۲: ۱۶۴-۱۶۵). چنان‌که فلسفۀ خوش‌بینی فیلسوف نامدار آلمانی، لایب‌نیتس، را درهم می‌کوبد و از زبان پیرزن داستان می‌نویسد:

چون گرسنگی زورآور شد، آنان [عثمانی‌ها] از بیم شکستن سوگند به‌خوردن دو خواجۀ ما کمر بستند و پس از چندروز به ‌خوردن زنان مصمّم شدند. در میان ما امامی [آخوندی مسلمان] بسیار پرهیزگار و دلسوز بود که موعظۀ خوبی بر ایشان خواند و حاضرشان کرد که پاک ما را نکشند و گفت: یک دانه از سُرین بانوان را ببُرید، خورش خوش‌خوراکی درست کنید. هرگاه لازم دیدید باز پس از چندروز نیمۀ دیگرش را هم ببرید. خداوند از این مرحمت شما خشنود می‌گردد و به دادتان خواهد رسید. فصاحت بسیار داشت و قانعشان کرد. این عمل وحشتناک دربارۀ ما انجام شد. امام همان مرهمی را که بر ختنۀ بچه‌ها می‌نهند، به روی کپل ما گذاشت. همگی به حال مرگ افتادیم (همان: ۷۱).

منبع:

_ ولتر، ۱۳۵۲، کاندید یا خوش‌بینی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
👍1😁1👌1
📘منتخب فرهنگ فلسفی

📝ولتر

از مهم‌ترین آثار فیلسوف نامدار فرانسوی، فرانسوا ماری آروئه، معروف به وُلتِر (۱۶۹۴-۱۷۷۸)، می‌توان به کتاب‌هایی ازجمله «ساده دل»، «کاندید»، «فرهنگ فلسفی»، «کلیات ولتر»، «نامه‌های فلسفی» و نمایشنامۀ «محمد» اشاره کرد.
کتاب «منتخب فرهنگ فلسفی»، که دربردارندۀ چهل‌وسه مقاله از کتاب فرهنگ فلسفی است، بی‌شک یکی از مهم‌ترین آثار ولتر است که در شناخت عقاید او راهگشاست. ما در این کتاب از آگاهی ولتر بر ادیان یهود، مسیح و اسلام مطلّع می‌شویم تا جایی که در پاره‌ای از نقد او بر داستان «یوسف و زلیخا» می‌خوانیم:

اگر داستان [موهوم] یوسف را تنها به چشم کنجکاوی و ادب بنگریم، گرانبهاترین اثری است که از دنیای کهن بدست ما رسیده است. این داستان از ادیسۀ هومرِ یونانی جذاب‌ترست. زیرا سرگذشت قهرمانی که بر دشمنان خود ببخشاید، از سرگذشت قهرمان انتقامجو در خواننده بیشتر تأثیر می‌کند (ولتر، ۱۳۳۷: ۲۳۹).
این فیلسوفِ شکاک و معتقد به جبر (همان: ۱۱۷ الی۱۱۹)، نویسنده‌ای خداپرست و منتقد دین است که هر گونه تقیّد به مذهب را تحقیر می‌کند:

بر من مسلّم است که واجب‌الوجودی جاودان و بصیر و دانا و برتر از هرچیزی وجود دارد. این ایمان نیست، ادراک است... ایمان یعنی اعتقاد داشتن به آنچه در چشم فهم و شعور ما نادرست می‌نماید، نه آنچه راست و درست است. مردم آسیا تنها از طریق ایمان باور دارند که حضرت محمد به افلاک هفتگانه پریده یا خدایانی مثل فو و ویشنو و برهما و غیره و غیره در صورت آدمی تجلّی کرده‌اند. در قبول این مسائل فهم و شعور خود را به زنجیر می‌کشند و از اندیشۀ تدقیق و تفحّص بر خود می‌لرزند و چون نمی‌خواهند به اتهام کافر بودن به چهار میخ کشیده شوند یا در آتش بسوزند، می‌گویند: اعتقاد دارم (همان: ۵۶).
مردِ موحّد در هیچ‌یک از مذاهبی که برخلاف یکدیگر معتقداتی دارند، داخل نمی‌شود (همان: ۲۳۲). آیین او نیکی کردن و مذهبش اطاعت باری‌تعالی است. مسلمان به او اخطار می‌کند که اگر به زیارت کعبه نرفتی، مراقب خود باش! و یک کشیش متعصّب بدو می‌گوید که وای بر تو، اگر سفری به نتردام دولورت نروی! او بدین گفته‌ها می‌خندد، ولی به بینوایان یاری و از مظلومان طرفداری می‌کند (همان: ۲۳۳).
ولتر در جای‌جای این کتاب خود به دشمنی با اوهام و خرافات برخاسته است و به نبرد با روحانیون ادیان رفته و آنان را افرادی احمق و بی‌شعور معرفی می‌کند. از این‌رو مدتی در زندان و تبعید به سر برده است و ایامی نیز به سبب حفظ جانش در نواحی مختلفی متواری بوده است.

ای کشیشانِ سفیهِ آدمی‌کُش! به که دستور روزه گرفتن می‌دهید؟ اگر این دستور برای توانگران است که بر آن وقعی نمی‌گذارند، و اگر برای مردم درویش و بینواست که خود در تمامِ سال روزه دارند... آخر ای بی‌شعوران پس کی مقررات احمقانۀ خود را اصلاح می‌کنید (همان: ۱۵۹)؟
منبع:

_ ولتر، ۱۳۳۷، منتخب فرهنگ فلسفی، ترجمه نصرالله فلسفی، زیر نظر احسان یارشاطر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
👌2
📘ولتر ریاکاری آزمند

📝ویل و آریل دورانت

بااین‌که ولتر را با انتقادات و هجوهای متعدّدش نسبت به ادیان و مذاهب می‌شناسیم، اما گویی او انسانی آزمند و ریاکار بود که می‌توانست همۀ توهین‌ها و ناسزاهایی را که بین او و روحانیونِ مذاهب گذشته بود، به یک‌باره فراموش کند و انسان دیگری شود!

این فیلسوف و نویسندۀ نامدار فرانسوی، پس از انتشار نمایشنامۀ محمد، که در آن تصویری زشت از پیامبر اسلام ارائه کرده است، مورد ستایش و دعای پاپ بندیکتوسِ چهاردهم قرار گرفت و چنان‌که در کتاب تاریخ تمدن آمده است، ولتر از دریافت این نامه چنان خرسند شد که نامۀ تشکّرآمیزی به پاپ نوشت و با این جمله آن را پایان داد:

با احترام و سپاسگزاری پاهای مقدّستان را می‌بوسم (دورانت، ۱۳۶۹: ۹/ ۴۳۴).

منبع:

_ دورانت، ویل و آریل، ۱۳۶۹، تاریخ تمدن، ترجمه سهیل آذری، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
👍3🤔1
📘اسلام از نظر ولتر

📝جواد حدیدی

یکی از آثار فرانسوا ماری آروئه، که بعدها نام ولتر بر خود نهاد، نمایشنامۀ «Mahomet ou le fanatisme» است که به «محمد یا تعصبات دینی» ترجمه می‌شود (حدیدی، ۱۳۴۳: ۲۵). ولتر در این کتاب، که آن را طی یک سال نوشت و سه سال به تصحیحش پرداخت و درنهایت آن را بزرگ‌ترین شاهکار ادبی خود خواند (همان: ۲۵)، به هجوِ پیامبر اسلام پرداخت و در آن محمد را مردی اغواگر معرّفی نمود که در راه برآوردن خواسته‌های پلید خود از احساسات مذهبی جوانی بی‌تجربه، به نام زید، سوءاستفاده کرد و او را به پدرکشی واداشت (همان: ۲۶-۲۷).

خلاصۀ داستان بدین شکل است که زید، فرزند زوپیر، در جنگی توسط سپاه مسلمین ربوده شد و در حرمسرای محمد بزرگ گردید. رفته‌رفته به خواهر ناشناختۀ خود زینب، که او هم نزد محمد بزرگ شده بود، دل بست. از سوی دیگر محمد نیز شیفته و دلباختۀ زینب بود. پس برای این‌که به وصال معشوق برسد و در ضمن زوپیر را از سر راه بردارد، وعده‌هایی خوش به زید می‌دهد تا او را به کشتن زوپیر برانگیزد. ولی زوپیر در واپسین‌دم، فرزندانِ خود را می‌شناسد و از زید می‌خواهد که انتقام او را بگیرد. لذا زید به‌سوی مردم می‌شتابد تا آنان را علیه محمد برانگیزد، ولی دیری نمی‌پاید که خود نیز بر زمین نقش می‌بندد؛ زیرا محمد قبلاً به‌وسیلۀ عُمَر او را مسموم کرده است (همان: ۲۶-۲۷).

آنچه خواندیم، پاره‌ای از کتاب «اسلام از نظر ولتر»، اثر دکتر جواد حدیدی است که در سال ۱۳۴۳ در مشهد به چاپ رسیده است. این کتاب گذشته از روند نامأنوسی که دارد، به‌نظر می‌رسد که هیچ‌گاه اسیر خودسانسوری نشده است. این پژوهشگر ادبیات فرانسه بر آن اعتقاد است که محمدِ «فِناتیسم» با محمدِ «تاریخ جهانی» هیچ‌گونه قرابتی ندارد؛ چراکه در نوشتۀ اول، پیامبر اسلام توسط ولتر هجو شده درحالی‌که در چاپ آخر کتابِ دوم، مورد مدح و تمجید قرار گرفته است (همان: ۲).

ولتر تقریباً در سنّ هفتاد سالگی و ظاهراً سی سال پس از نوشتن فناتیسم، قضاوت خود نسبت به پیامبر را تغییر می‌دهد و پس از ستایش او و دین اسلام و قرآن (همان: ۹۷)، محمد را دانشمندی اُمّی (همان: ۴۳)، مردی بسیاربزرگ، قانونگذاری خردمند، جهانگشایی توانا، سلطانی دادگستر و پیامبری پرهیزگار می‌شمرد که بزرگ‌ترین انقلاب روی زمین را پدید آورد (همان: ۵۳).
دکتر جواد حدیدی در گوشه‌به‌گوشۀ این کتاب خود به منابع و آثار ولتر استناد کرده و از کلیاتِ پنجاه تا هفتاد جلدی ولتر استفاده نموده است (همان: ۱۱۰). هرچند تمجید ولتر از اسلام را به معنای پذیرفتن و دوست داشتن این دین توسط ولتر ندانسته (همان: ۹۹) و ضمن اشاره به سخنان هجوآمیز ولتر در فناتیسم، با صراحت و بدون فیلتر به گوشه‌ای دیگر از کلام ولتر در «نامه‌های فلسفی» می‌پردازد و از قول او می‌نویسد:

واقعاً عجیب است که مردی نادان مانند محمد بتواند دینی جدید بیاورد و مردم آسیا و آفریقا را به آن مؤمن سازد، ولی دانشمندانی چون نیوتن، کلارک، لاک و کلرک به زحمت بتوانند جمعیتی بس قلیل دور خود گردآورند (همان: ۴۳).

منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۴۳، اسلام از نظر ولتر، مشهد، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍2🤔2🙏1
📘قلندر و قلعه

📝یحیی یثربی

کتاب «قلندر و قلعه»، داستان زندگی شیخ اشراق، شهاب‌الدین یحیی بن حبش سهروردی زنجانی، از حکما و عرفای شافعی قرن ششم هجری است که بنابر گفتۀ دکتر یحیی یثربی گرچه بر اساس آثار سهروردی رقم خورده است، اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی در آن دارد (یثربی، ۱۳۸۵: 6-۴۱).

شهاب‌الدین در کودکی خوابی دید که تفسیر آن را در اواخر عمر خود فهمید. او چندین شب خواب دید که قصد پرواز دارد اما تنها از یک بال برخوردار است و پیرمردی آسمانی با در دست داشتن بالی نورانی، یحیی را به گرفتن آن تشویق می‌کند (همان: ۸-۱۰). شهاب‌الدین از نوجوانی برای ادامه تحصیل عازم مراغه و اصفهان شد. علاقۀ فراوان او به فلسفه سبب مخالفت وی با آراء ابوحامد غزالی شد تا آنجا که می‌گفت: اگر حوزه علوم عقلی را ممنوع و تحریم کنند کار همۀ دانشمندان جز حمل اسفار پیشینیان چه خواهد بود (همان: ۳۶-۳۷)؟!

باآن‌که شهاب‌الدین سهروردی را مدام به سکوت تشویق و یا تهدید می‌نمودند، همچنان می‌پرسید و تشنۀ حقیقت بود (همان: ۴۶) و در این راه تلاش بزرگانی چون فارابی، ابن‌سینا و غزالی نیز چنگی به دلش نمی‌زد (همان: ۶۴). مثلاً روزی در جمعی از علما پرسید:

ما مجهول را به تعریف معلوم می‌کنیم و بهترین تعریف ما حدّ تام است که از جنس و فصل تشکیل می‌شود. حال اگر ما آن شیء را نمی‌شناسیم، از کجا می‌دانیم که فصل مختص او چیست؟ و اگر می‌شناسیم که دیگر نیازی به تعریف نداریم. کسی که انسان را نمی‌شناسد، با شنیدن دو کلمه جاندارِ اندیشه‌ورز، او را می‌شناسد؟ این را که گفت همه با هم و با تندی و پرخاش به او گفتند: بچه! یعنی تو می‌گویی ابن‌سینا نمی‌فهمد؟ دیوانه احمق، چنین می‌پنداری که تو بیش از فارابی و بوعلی می‌فهمی (همان: ۸۴)؟
سهروردی پس از آن‌که دید اصفهان دیگر چیزی برای عطش او ندارد، مجدداً عازم مراغه شد (همان: ۶۴). در راه با پیرمردی زرتشتی همسفر شد که او نیز به مانند او با پای پیاده مسافرت می‌کرد. پیرمرد، سهروردی را به دیدن مغ، که در مسیرشان بود، دعوت نمود. سهروردی پذیرفت و شب در خواب مغی را دید که در حال ستایش آتش او را به دادن بال مژده می‌دهد (همان: ۷۵-۷۶). فردای آن روز، پیرمرد و سهروردی، به نزد مغ رسیدند. سهروردی در شگفت بود که عالم مسلمانی چون او از مغی آسمان‌جُل چه می‌خواهد؟ نکند اسیر شیطان شده است؟ او با دیدن پیر مغان از هوش رفت. مغ گفت: او را به حال خودش واگذارید. از جنس مردم این زمانه نیست کسی که این‌قدر حساس است. چنین آدمی دیر نمی‌زید! برای من هم اتفاق عجیبی است که چنین اعجوبه‌ای پا به کلبه‌ام بگذارد. همه دیشب را با خواب و خیال او به صبح آوردم. شب‌هنگام زرتشت را دیدم که سفارش او را به من کرد (همان: ۷۷-۹۰).
سهروردی چند روزی پیش مغ و دوستان زرتشتی او مهمان بود. او در ملاقات‌های خود با مغ بزرگ، از حکمت خسروانی آگاهی یافت و متوجه شد که زرتشتیان نیز برخلاف آنچه به شرک و ثنویت متهم شده‌اند، توحید را یک اصل مسلّم دانسته و منشأ جهان را مینوی پاک، که همان خِرَد است، معرفی می‌کنند و اهورا مزدا را دانای بزرگ می‌دانند (همان: ۸۷). چنان‌که مغ به شیخ شهاب‌الدین یحیی سهروردی آموخت که تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان با اشاره و راز و رمز است و کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست می‌آید، نه بحث (همان: ۱۰۲-۱۰۳).

سهروردی در ادامه عاشق سیندخت، دختر میزبان او و یکی از نگهبانان آتشکده، شد. نگران بود و شاید تا حدودی احساس گناه و خیانت می‌کرد (همان: ۹۳-۹۴-۹۸). اما مغ به او گفت: یحیی! می‌گویند وقتی حلاج را بر دار می‌زدند گفت: این نتیجه و پیامد آن نگاهی است که در دوران نوجوانی در کوچه‌مان به روی زنی کردم که در پشت‌بام بود! یحیی در زندگی تو هم نگاهی هست که شاید سرانجام سَرت را بر باد دهد. اما همین نگاه‌ها ارجمندند، برای این‌که آتش‌زنۀ شعلۀ عشق‌اند و این شعله اگر دار و ندارت را به آتش کشد باز هم به دار و ندارت می‌ارزد (همان: ۱۰۸)!
https://t.iss.one/Minavash
2👍1😁1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

سهروردیِ تقریباً سی‌ساله، با ورود به شهر مراغه هم‌بحث امام‌المشککین، فخر رازی، گردید. او در این شهر مشهور شد و لقب شهاب‌الدین گرفت (همان: ۱۵۶-۱۵۸-۱۶۶). اما روزی درویشی را دید که او را از بحث و قیل و قال برحذر داشت و سخنان مغ و سیندخت را به او یادآوری کرد. سهروردی پس از این ملاقات متحول شد و بدون خبر مراغه و کرسی درس و شهرتش را ترک گفت و روزها و شب‌ها در کوه‌ها و شهرهای مختلف به ریاضت پرداخت (همان: ۱۶۳ الی۱۶۷).
سهروردی دوباره پیرمرد را دید درحالی‌که او خود را پیرمرد خواب‌های کودکی او معرفی کرد و مژدۀ رهایی و پرواز به او ‌داد (همان: ۱۹۶-۱۹۷). سهروردی برای انجام رسالت فکری و سیاسی خود آرام و قرار نداشت (همان: ۲۱۷). به بلاد مختلف سفر می‌کرد و مدت‌زمانی در شهری سکونت می‌گزید و با مردم و عالمان شهر به بحث می‌پرداخت تاآن‌که وارد حلب شد (همان: ۲۴۰). مَلِک‌ظاهر، پادشاه نوجوان حلب، که فرزند صلاح‌الدین ایوبی بود، از علاقه‌مندان سهروردی به‌شمار می‌رفت (همان: ۲۵۴-۳۰۹-۳۱۰). اما فقیهان از او کینه داشتند و دیوانه‌اش می‌خواندند (همان: ۲۸۴-۲۹۵)، چراکه سهروردی لباس عالمان دین را بر تن نمی‌کرد (همان: ۲۴۶-۲۸۴)، بعضاً خبر شُرب خمر او به گوش می‌رسید و رقص و سَماع وی در کوچه‌های شهر دیده می‌شد (همان: ۳۰۲-۳۰۳).

سهروردی بر ظلم و ستم حکام و سکوت و خاموشی عالمان دین اعتراض می‌کرد (همان: ۲۱۷-۲۱۸). راه نجات انسان را کشف و شهود و اشراق می‌پنداشت و بر آن عقیده بود که عارفان به رهبری مردم سزاوارترند (همان: ۳۰۵). چنان‌که اعجاز و کرامت را مختص به انبیاء نمی‌دانست و هرازگاهی نیز چشمه‌هایی از امور خارق‌العاده بر مردم ظاهر می‌کرد (همان: ۳۰۱-۳۰۲).
سرانجام این فیلسوف عصیانگر و عارف مسلمان (همان: ۲۸۸-۲۹۰-۲۹۸-۲۹۹)، که از آثار عربی او می‌توان به تلویحات، مُقاوَمات، مُطارَحات و حکمة‌الاشراق و از کتاب‌های فارسی‌اش به آواز پر جبرئیل، پرتونامه، هیاکل‌النور، الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، صفیر سیمرغ، روزی با جماعت صوفیان، رسالة‌الطیر، فی حقیقة‌العشق و فی حالة‌الطفولیة اشاره کرد، در سنّ تقریباً سی‌وهشت سالگی (همان: ۲۸۵) با فتوای فقیهان شهر مرتد شناخته شد (همان: ۳۱۳). لذا به فرمان صلاح‌الدین ایوبی او را در سیاهچال قلعه‌ای واقع در حلب به زندان انداختند تا پس از چهل روز جان باخت و تن بی‌جانش بر دار آویخته شد (همان: ۳۱۶-۳۲۰).

منبع:

_ یثربی، یحیی، ۱۳۸۵، قلندر و قلعه، تهران، قو.
https://t.iss.one/Minavash
👍32
📘بشر چیست؟

📝مارک تواین

کتاب «بشر چیست؟» گفت‌وگویی فلسفی میان انسانی پیر و جوان است که مارک تواین در آن به ذکر مطالبی نامطبوع، خطرناک و مخرب می‌پردازد. او منکر عظمت و فداکارای بشر بوده و معتقد است که بشر جز راضی ساختن نفس خود، که قانون طبیعت است، به چیزی نمی‌اندیشد. چنان‌که انسان را در ردیف ماشین بی‌روحی قرار می‌دهد که حتی اختیاری در گردش آن ندارد و باید به اقتضای طبیعت، گاهی تند و گاهی کند بچرخد.

این نویسندۀ آمریکایی ضمن نفی فداکاری، عشق و احسان و انسانیت را نتایج ارضاء نفس دانسته است و عشق مادر به فرزند، دفاع از وطن، نجات کودک از آتش و هر کاری را که انسان انجام می‌دهد، تنها و تنها، برای راحتی خاطر خویش می‌داند (تواین، ۱۳۵۵: ۳۱ الی۳۳).

منبع:

_ تواین، مارک، ۱۳۵۵، بشر چیست؟، ترجمه محمدحسن گنجی، تهران، سازمان انتشارات اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
👍2
📘از سعدی تا آراگون

📝جواد حدیدی

کتاب «از سعدی تا آراگون»، اثری خواندنی است که در آن از شاعران و نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم تا لویی آراگون، که یکی از شاعران و شیفتگان ادبیات فارسی در قرن بیستم است، سخن رفته و تأثیرپذیری ادیبان فرانسوی از ادبیات فارسی و شاعرانی چون فردوسی، حافظ، خیام و خصوصاً سعدی، که گویی نخستین شاعر ایرانی است که آثار او به این زبان ترجمه شده، مورد کاوش قرار گرفته است.

دکتر جواد حدیدی در قسمتی از این کتاب خود به ولتر و داستان او «صادق یا سرنوشت» اشاره کرده و اذعان می‌کند که ولتر به سبب داشتن نوعی همبستگی فکری با سعدی، انتقادهای خود در این داستان فلسفی را از زبان شاعر شیرین سخن ایرانی، سعدی شیرازی، مطرح کرده است (حدیدی، ۱۳۷۳: ۱۵۱) و در ادامه، این کتاب را با نام مستعار سعدی به چاپ رسانیده و ضمن تمجید از این شاعر بزرگ ایرانی، آن را به معشوقۀ لویی پانزدهم و حامی خود، مادام دوپُمپادور، تقدیم کرده است.

ای نورِ چشم‌ها، ای آشوبگرِ دل‌ها، ای آرامِ جان‌ها! مرا هیچ‌گاه توان آن نخواهد بود که خاک پایتان ببوسم، زیرا شما هرگز راه نمی‌روید، و اگر هم راه بروید بستری از گل بر سر راهتان می‌گسترند و فرش‌های ایرانی زیر پایتان می‌افکنند. پس اجازه بدهید ترجمۀ کتابی را به پیشگاهتان هدیه کنم که حکیمی خوشبخت، فارغ از غم دنیا و دوستدار علم و ادب آن را نگاشته است (همان: ۱۵۲-۱۵۳).

تفکّرات و اندیشه‌های سعدی نه تنها شاعران و نویسندگان فرانسوی، که سیاستمداران فرانسه را نیز تحت تأثیر قرار داد. سعدی کارنو، یکی از رؤسای‌ جمهور فرانسه، علّت نام خود را عشق پدربزرگش، لازار کارنو، به سعدی و آنچه در گلستان او، در سیرت پادشاهان، آمده است می‌داند. به این شکل که پدربزرگ او اسم دو پسر خود را سعدی می‌گذارد ولی آن دو در کودکی و جوانی وفات می‌کنند. لذا پسر سوم، هیپولیت کارنو، به پیروی از پدرش، لازار، و به یاد برادر میانی خود، که او را بسیار دوست می‌داشت، نخستین فرزندش را سعدی نامید. و این سعدی همان کسی است که در سال ۱۸۸۷ به ریاست‌جمهوری فرانسه برگزیده شد (همان: ۳۰۳-۳۰۴).

منبع:

_ حدیدی، جواد، ۱۳۷۳، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
3👍1