میناوش
466 subscribers
2 photos
1 video
5 files
794 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:
این وزیر مقتدر و مؤسس مدارس معروف نظامیه، در فصل دیگری از کتاب خویش زنان را ناقص‌العقل معرّفی نموده است و تسلّط آنان بر مردان و پادشاهان را جز رسوایی و شَر و فتنه و فساد ندانسته (همان: ۲۴۲-۲۴۳) و معتقد است که پیامبر اسلام، پیامبری که همه‌ی جهانیان متّفق‌اند که از آدمیان هیچ‌کس داناتر از پیغامبر ما محمّد مصطفی علیه الصلوة و التحیه نبوده (همان: ۱۲۴) فرموده است: «شاوروهنّ و خالفوهنّ» با زنان در کارها تدبیر کنید اما هر چه ایشان گویند چنین باید کرد، بخلاف آن کنید تا صواب آید. (همان: ۲۴۶)
نظام‌الملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۴۷). سیرالملوک: سیاست‌نامه، به اهتمام هیوبرت دارک، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
پی‌نوشت:

دکتر مهدی محقق در مقدمه‌ی «نظام‌نامه‌ی سیاست» می‌نویسد: خواجه وقتی سخن از نوشیدن شراب به میان می‌آورد، مراد او سیَکی است که پیروان ابوحنیفه آن را مجاز می‌دانستند و اکثر مردم خراسان و ماوراءالنهر پیروان آن مذهب بوده‌اند. (نظام‌الملک طوسی، ۱۳۸۴: ۱۵-۱۶)

نظام‌الملک طوسی، ابوعلی حسن (۱۳۸۴). نظام‌نامه‌ی سیاست: گزیده‌ی سیاست‌نامه، به کوشش مهدی محقق، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
داریوش آشوری در دیباچه‌ی «غروب بت‌ها» متذکر شده است که این کتاب، آخرین اثری است که نیچه خود منتشر کرد و به درستی چکیده‌ای است از همه‌ی دیدگاه‌های اساسی فلسفی او. (نیچه، ۱۳۸۱: ۱۲)

نیچه در این کتاب با سبکی گزین‌گویانه همچون یک بت‌شکن به نبرد فیلسوف و غیرفیلسوف رفته است و بت‌های کلاسیک و بت‌های مدرن و میراث سقراط و افلاطون و کانت را مورد حمله قرار می‌دهد و با پیام آنچه مرا از پای درنیندازد قوی‌ترام می‌سازد، (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۰) می‌نویسد: این نوشتار کوچک اعلام جنگی‌ست بزرگ: و در باب به صدا در آمدن بت‌ها، آنچه این‌بار به صدا در می‌آید نه بت‌های زمانه که بت‌های جاودانه‌اند... و این‌جا پتک را چنان با ایشان آشنا می‌کنم که گویی مضراب را. (همان: ۱۷)

لذا سقراط را انسانی زشت، شهوت‌پرستی بزرگ و از فرومایگان و پست‌ترین مردمان می‌شمرَد. (همان: ۳۳-۳۶-۳۷) کانت را قوزی‌ترین چلاقِ مفهوم‌پرداز، (همان: ۹۳-۹۴) روسو را پست، (همان: ۱۵۴) دانته را کفتارِ سراینده در گورها و ویکتور هوگو را فانوسِ فراسِ دریایِ چرندیات معرفی می‌کند. (همان: ۹۶) و در ادامه ضمن ستودن کشور روسیه و سیاست فریبکارانه‌ی آن‌ها، مردم کشورش را ابلهانی شمرده است که به سبب بهره گرفتن از مسیحیت، الکل و موسیقیِ خفقان گرفته‌ی خفقان‌آورشان مایه‌ی ننگ وی بوده‌اند. و بر آن اعتقاد است که داستایفسکی، این مرد ژرف که آلمانی‌های بی‌مایه را چیزی را به حساب نمی‌آورَد، هزار بار حق با او بوده است. (همان: ۸۵-۱۴۱-۱۵۰)

البته در کنار همه‌ی این نقدها و هجوها، این فیلسوف نامدار آلمانی در تمجید از گوته و داستایفسکی، یوهان گوته را رویدادی اروپایی تصوّر کرده و انگاره‌ای از انسانِ نیرومند و بسیار فرهیخته دانسته است که به عنوان آخرین آلمانی به او احترام می‌گذارد. (همان: ۱۵۵ الی۱۵۸) و در نهایت داستایفسکی را تنها روان‌شناسی می‌شناسد که از او چیزی آموخته است و آشنایی با او نیک‌بختیِ بزرگ زندگی‌اش بوده است. (همان: ۱۵۰)

فریدریش نیچه در این کتاب ضمن نقد و هجو دین، سوسیالیست را انتقام‌جو (همان: ۱۳۰) و لیبرالیست را حیوانِ گلّه‌ای ساختن پنداشته است. (همان: ۱۳۹) و در سطرهای پایانی کتابِ خود از آفریدن مطالبی سخن می‌گوید که به زعم او دندان‌های زمانه از پسِ جویدنشان بر نمی‌آید: من هرگز چندان فروتن نبوده‌ام که کم از این از خود چشم داشته باشم. گزین‌گویی، نغزگویی، که من نخستین استاد آن در میان آلمانیان‌ام، همان فرم‌های جاودانگی‌اند؛ بلندپروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می‌گوید که کسی در یک کتاب هم نمی‌گوید... من به بشریّت ژرف‌ترین کتابی را که دارم، داده‌ام، زرتشت خویش را: و تا چندی دیگر ناوابسته‌ترین کتاب را. [کتاب اراده‌ی قدرت] (همان: ۱۵۹)

نیچه، فریدریش (۱۳۸۱). غروب بت‌ها یا فلسفیدن با پتک، ترجمه داریوش آشوری، تهران: آگه.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘جهان فراطبیعی

📝محمدرضا توکلی صابری

ما ایرانیان و به‌طور عموم مسلمانان به علت یک خواب هزار ساله و معطل کردن خرد و عقل خود و ترجیح تقلید و ایمان بر آنها [آمریکایی‌ها] در برابر خزعبلات عصر جدید به شدت آسیب‌پذیر هستیم... در آمریکا که معیار هر گونه موفقیت با دلار اندازه‌گیری می‌شود، ضدِعلم یک بازار چند بیلیون دلاری را تشکیل می‌دهد که تمام رسانه‌های همگانی در آن شرکت فعال دارند و درآمدهای هنگفتی از راه معرفی یا اشاعۀ آن کسب می‌کنند (توکلی صابری، ۱۳۹۶: ۱۲-۱۸).

کتاب «جهان فراطبیعی» به نیت روشن کردن و نقد بعضی از خرافات و مهملات عصر حاضر که در حیطۀ ضدِعلم و شبه‌علم عرضه می‌شوند، نگاشته شده است. لاطائلاتی ازجمله طالع‌بینی، کف‌بینی، پیشگویی، انرژی‌درمانی، ایمان‌درمانی، طب سوزنی، طب اسلامی، موجودات هوشمند فرازمینی، مثلث برمودا، بشقاب‌پرنده، مدیتیشن متعال و درمان همۀ بیماری‌ها با آب و صلوات (همان: ۱۹-۲۸-۲۹).

دکتر محمدرضا توکلی صابری در این کتاب خود از بدعت‌گذاران و شبه‌عالمانی که مردم عادی کشورها و خصوصاً جامعۀ خرافه‌زدۀ ما جانب آنان را می‌گیرند، سخن می‌گوید. افرادی مانند اریک فون دانیکن که در کتاب چند ده میلیون فروش رفتۀ "ارابۀ خدایان" متذکر شده است که موجودات هوشمند آسمانی از سیارات دیگر به زمین آمده و علم و تکنولوژی خود مانند دانش ساخت اهرام مصر را در اختیار انسان‌های زمینی قرار داده‌اند (همان: ۲۴-۱۹۰).

یکی دیگر از این بدعت‌گذاران و شبه‌عالمان که مدّعی کشف و شهود است، محمدعلی طاهری است. ایشان که خود را مؤسس عرفان کیهانی یا عرفان حلقه می‌خوانَد، معتقد است که با فرادرمانی می‌تواند به افراد آموزش دهد تا با شبکۀ هوشمند کیهانی که همان جبرئیل است متصل شوند و بیماری‌های بدون علاج حتی بیماری‌های جانوران و گیاهان را درمان کنند (همان: ۲۴-۳۳۶-۳۴۹).

و اما شبه‌عالم بعدی که در فصلی با عنوان «جهان هولوگرافی، جهان هپروتی و جهان هالوسالاری» مورد نقد قرار گرفته است، مایکل تالبوت و "جهان هولوگرافیک" است. کتابی که داریوش مهرجویی دربارۀ دلیل ترجمۀ آن می‌نویسد: کتاب جهان هولوگرافیک را نخست چند سال پیش دوست عزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده بود که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود... آوازه کتاب به زودی... به من هم رسید... و خلاصه حسابی مرا شیفته کرد (همان: ۴۰۴).

دکتر توکلی صابری اذعان می‌کند که تالبوت مدعی شده است که این کتاب او برای اولین‌بار تئوری‌های شبه‌علمی و ضدِعلمی را در متن و چارچوبی علمی مطرح کرده است. و مهرجویی نیز معتقد است که نظریۀ هولوگرافیک پدیده‌های حیرت‌آوری چون تله‌پاتی، نیروهای فراطبیعی، وحدت کیهانی، درمان‌های معجزه‌آسا و... را توضیح می‌دهد.

حال آن‌که با خواندن جهان هولوگرافیک متوجه می‌شویم که این کتاب نه‌تنها هیچ توضیح عقلانی از این پدیده‌ها به‌دست نمی‌دهد، بلکه انبوه خزعبلات موجود در آن واقعاً حیرت‌آور است. این کتاب به استدلال منطقی و تفکر عقلانی نه‌تنها پوزخند که قهقهه زده است. دنیای مایکل تالبوت دنیای هولوگرافی نیست، دنیای هپروت و هالوسالاری است (همان: ۴۰۵).

ای کاش آقای مهرجویی به‌جای این کتاب، کتابی در زمینۀ کار هنری خودش ترجمه می‌کرد و بدون آن‌که شنا بلد باشد، در میان امواج اقیانوس لاطائلات این کتاب غرق نمی‌شد (همان: ۴۲۶). هنگامی که مهرجویی برای نمایش فیلم خود به آمریکا آمده بود من با ایشان صحبت مفصلی کردم و گفتم حیف است که جنابعالی وقت خود را برای ترجمۀ چنین کتاب بیهوده‌ای هدر داده‌اید.


https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

وقتی ایشان با تعجب علتش را پـرسید، انتقاد خود را به اصل کتاب گفتم و بسیاری از چیزهایی را که در این کتاب به علل ماورای طبیعی نسبت داده شده بود ازجمله چشم‌بندی‌های سای بابا (پیشگویی، غیب‌گویی، خواندن فکر، تجسد، تولید نمک از کف دست و تصرف در امور مادی) را برایشان انجام دادم و گفتم همۀ آنها علت طبیعی و شناخته‌شده‌ای دارند. به ایشان گفتم کسانی را که تالبوت در این کتاب از آنها نام برده همه از شعبده‌بازان هستند و شعبده‌بازی می‌کنند. این گذشت تا سال بعد که ایران آمدم دیدم که کتاب به چاپ چهاردهم [و اینک به چاپ هفتادوپنجم] رسیده است و آنجا بود که به‌شدت متأسف شدم که چرا زودتر نقدی بر کتاب ننوشته‌ام (همان: ۴۲۹-۴۳۰).   
    
پس با توجه به آنچه گذشت، خم کردن فلزات و یا خواندن ذهن افراد که به ادراک فراحسی و علل ماورای طبیعی نسبت داده می‌شوند، علتی طبیعی داشته و تنها یک شعبده‌بازی هستند (همان: ۶۶-۴۲۹).

چنان‌که با کمی تحقیق مشخص می‌شود معجزاتی هم که به افرادی مانند ساتیا سای بابا نسبت می‌دهند، تنها یک شعبده بوده و این هندی به‌اصطلاح مقدّس، یک شعبده‌باز شارلاتان است؛ زیرا از حرفۀ شعبده‌بازی که برای تفنن و تفریح مردم است به‌قصد فریب و کلاهبرداری استفاده کرده و سالیانه میلیون‌ها دلار از پیروان فقیر و ثروتمند خود درآمد کسب می‌کند (همان: ۴۱۸-۴۱۹).

منبع:

_ توکلی صابری، محمدرضا، ۱۳۹۶، جهان فراطبیعی، تهران، اختران.

https://t.iss.one/Minavash
📘قصص‌العلماء

📝محمد تنکابنی

کتاب «قِصَصُ‌العُلَماء» شرح حال صد و پنجاه و سه نفر از عالمان شیعۀ متعلق به قرن سوم تا سیزدهم هجری قمری است که توسط آخوند محمد تُنِکابُنی (متوفی ۱۳۰۲ هـ . ق) نگاشته شده است. کتابی که به‌زعم علی دشتی یکی از صدها کتاب موجود در ایران است که به تنهایی برای مسموم کردن و تباه نمودن افکار ملّتی کافی است.

با آن‌که صحّت سخن علی دشتی امری کاملاً مشخص و آشکار است، اما در عصر حاضر که مردم نسبت به گذشته آگاهی بیشتری کسب کرده‌اند، می‌توان از خواندن آثاری مانند قصص‌العلماء نتیجۀ معکوس گرفت و درجهت شکستن تقدّس دروغینِ روحانیّت و نقد آنان بهره بُرد.

آخوند ملاصفرعلی لاهیجانی در بدو امر به علمِ حکمت اشتغال داشته و شواهد ربوبیّه که از ملاصدرا است تدریس می‌کرد و در اصفهان بود. پس شیخ خوابی دید. صباح آن روز دهان آخوند گندیده شد و بوی گند از دهان او بلند می‌شد؛ به‌حدّی که اهل مجلس از آن متأذّی می‌شدند. پس آخوند از تدریس و تدرّس علم حکمت تائب شد و به علم فقه و اصول مشغول شد. پس بوی گند از دهانش رفع شد (تنکابنی، ۱۳۸۳: ۱۱۱).

جناب شیخ جعفر بن شیخ خضر نجفی، عالم ازخر و استاد اکبر، و مهر سپر فقاهت و جلالت، و متاع فلک زهادت و تقاوت و نقاوت، و زبدۀ ارباب عبادت و فذالک صاحبان کرامت، نادرۀ زمان و اعجوبۀ دوران، و صاحب کتاب کشف‌الغطاء، کثیرالاکل بود. گویند که هر وقتی یک منِ تبریز [سه کیلو] طعام و صد درم [یک و نیم کیلو] پیاز و ده تخم [ده عدد] فلفل و یک رأس برّه غذای او بود. و هر شب را هم با زن مقاربت می‌نمود... و همیشه کنیزی به همراه داشت و در اسفار و در هر کجا که شهوت بر او غالب می‌شد، حکم می‌کرد که چادر می‌زدند و دفع حاجت می‌نمود (همان: ۲۲۹-۲۳۵).

در سالی که شیخ به قزوین آمدند، به مسجد رفتند؛ مردم خواهش موعظه نمودند. شیخ در مسجد بالای منبر رفت و فرمود ایّها الناس شما مگر شیعه نیستید؟ چرا عقد انقطاع در میان شما متدوال نیست؟ پس فرمود که تقصیر با علمای بلد است و چون حاجی ملاعبدالوهّاب رئیس علمای قزوین در آن عهد بود، شیخ به او خطاب فرمود که چرا دختر خود را به عقد انقطاع نمی‌دهی تا مردم رغبت در عقد انقطاع کنند و به تو متابعت نمایند (همان: ۲۳۶-۲۳۷)؟

و از فتاوای غریبۀ شیخ جعفر این‌که می‌فرمود: تعبیه و شبیه مصیبت، حرام است. و به نظر مؤلّف این قول، اقواست. ایضاً شیخ فرموده که اگر در جایی تسبیح نداشته باشند که استخاره کنند می‌توان قدری از موی ریش را گرفته استخاره کنند. یعنی جفت و طاق کند (همان: ۲۴۵).
حاجی سید محمدباقر موسوی شفتی رشتی، ساکن اصفهان، ملقّب به حجة‌الاسلام، وحید ایّام و مقتدای انام، میرزا محمدتقی نوری [پدر محدّث نوری] را که در ماه رمضان قلیان بر بالای منبر می‌کشید و دخان را مفطر نمی‌دانست، تفسیق کرد. اگرچه مفطر نبودن دخان صوم را، فتوای شیخ حسن بن شیخ جعفر نجفی و صاحب مدارک و جمعی دیگر است و قاعده نیز اقتضای عدم افطار می‌کند و تمسّک به اولویّت، خالی از صعوبت نیست؛ لکن فتوا دادن و علانیه کشیدن خلاف طریقۀ فقهاست (همان: ۱۷۴-۱۸۵).

محمدتقی مجلسی نیز معتقد است که روایات، دلالت بر جواز کشیدن قلیان و مطلق تنباکو دارد و دود موجب بطلان روزه نمی‌گردد (مجلسی، ۱۳۷۵: ۶/ ۳۹۱). و نوشته‌اند که فرزند او محمدباقر مجلسی هم معتاد به کشیدن قلیان بود و در آن افراط می‌نمود چنان‌که گاهی در موقع تدریس یا موعظه بالای منبر مشغول کشیدن قلیان می‌شد (مهدوی، ۱۳۷۸: ۱/ ۱۸۸).
و اما از کرامات بسیارِ آخوند بزرگوار، محمدباقر مجلسی این‌که قنداقۀ آن جناب را به مجلس امام زمان روحی فداه و عجّل‌الله فرجه بردند. و یا این‌که مـسموعم شد که بـعضی از علمای جن، به مجلس درس او حاضر می‌شدند (تنکابنی، ۱۳۸۳: ۲۵۶).

میرفندرسک از اهالی استرآباد بود و از عرفا بود و معروف آن بود که بدن او کیمیاست و آهن و برنج و مس را اگر به بدن او می‌مالیدند، طلا می‌شد. و بعد از فوت او اهالی هند خواستند که بدن او را به نقب کنده و به ولایت خود برده باشند؛ لهذا قبر او را از اطراف با ساروج چیدند و محکم کردند (همان: ۲۹۳).


https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

و ازجمله وَرَع احمد بن محمد اردبیلی، مشهور به مقدّس اردبیلی و معروف به محقّق اردبیلی آن است که زمانی که در کربلا می‌بود بول و غایط را در زمین کربلا نمی‌ریخت، به جهت این‌که زمین کربلا تربت [خاک و قبر حسین بن علی] است؛ بلکه بنابر بعضی از روایات تا چهار فرسخ [تقریباً بیست و چهار کیلومتر] تربت است. بلکه مقدّس اردبیلی خیکی ترتیب داده بود و فضلات خود را در آن می‌ریخت و سر آن را می‌بست تا یک هفته از آن، پس آن خیک را بر دوش می‌گرفت و از چهار فرسخ بیرون می‌ریخت (همان: ۴۴۵).

و از کرامات او این‌که آن بزرگوار در صحن نجف اشرف، دلو را به چاه انداخت که آب کشیده باشد. چون دلو را بیرون کشید، دید که آن دلو پر از اشرفی و دینار است. پس آن دنانیر را دوباره در چاه ریخت و عرض کرد خداوندا احمد از تو آب می‌خواهد نه طلا (همان: ۴۴۵).

منابع:

_ تنکابنی، محمد بن سلیمان، ۱۳۸۳، قصص‌العلماء، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

_ مجلسی، محمدتقی، ۱۳۷۵، لوامع صاحبقرانی، قم، دارالتفسیر.
_ مهدوی، مصلح‌الدین، ۱۳۷۸، زندگی‌نامه علامه مجلسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

https://t.iss.one/Minavash
📘درهای ادراک

📝آلدوس هاکسلی

اگر کتاب «دنیای قشنگ نو» را بزرگ‌ترین رمان آلدوس هاکسلی بدانیم، شاید کتاب خواندنی و جنجالی «درهای ادراک» نیز مهم‌ترین اثر غیرداستانی او باشد. هاکسلی (۱۸۹۴-۱۹۶۳) در کتاب درهای ادراک کوشیده است تا اعمال و رفتار انسان‌ها را پس از مصرف مادۀ مخدّر «مسکالین» یا همان «کاکتوس پیوت» به تصویر بکشد.

مسکالین، مادۀ روان‌گردانی است که به‌زعم هاکسلی در صورت به کارگیری در دُزهای مناسب کیفیت آگاهی را عمیقاً تغییر داده و دنیای جدیدی را به سوی انسان باز می‌کند. مادّه‌ای جویدنی (یا به شکل قرص) که برخلاف الکل و سیگار برای بیشتر مردم کاملاً بی‌ضرر بوده و از هر مادّه‌ای کمتر سمّی می‌باشد (هاکسلی، ۱۳۸۱: ۱۷-۱۸-۵۵).

با مصرف مادۀ مسکالین، مغز از گلوکز و قند تهی می‌شود، مکان و زمان و امور مادّی اهمیّت خود را از دست می‌دهند، قدرت ادراک رنگ‌ها بالا می‌رود و همچون صوفیان با هر آنچه هست یکی می‌گردد (همان: ۲۵-۲۶-۲۸-۲۹). بیشتر مصرف‌کنندگان مسکالین تنها بخش آسمانی را تجربه می‌کنند. هرچند اندکی از مصرف‌کنندگان آن یعنی افسردگان دوره‌ای و مضطربان مزمن وارد مسیر برزخی و دوزخی می‌شوند. شخص سالمی که مسکالین را مصرف می‌کند، می‌داند که این مادّه کاملاً بی‌آزار است و تأثیر آن بعد از هشت تا ده ساعت رفع خواهد شد درحالی‌که هیچ حالت خماری باقی نخواهد گذاشت (همان: ۴۸-۵۶).

این نویسندۀ انگلیسی بر آن تصوّر است که مسکالین نوری به مرزهای ناشناختۀ ذهن می‌تاباند و دری به روی دنیایی جدید و بهتر، یعنی دنیای ادراک و آگاهی می‌گشاید. دنیایی که هنرمند با نبوغ خویش و صوفی با سلوک خود آن را مشاهده می‌کند (همان: ۳۰-۳۴-۶۷).

هاکسلی برخلاف کسانی که کتاب درهای ادراک را گزارشی فریبنده از بهشتی خیالی معرّفی می‌کنند، معتقد است که اگر این مادۀ ۵۷۰۰ سالۀ متعلّق به آمریکای جنوبی قابل دستیابی باشد، باید با خشنودی پذیرفته شود؛ چراکه مصرف آن تجربه‌ای ارزشمند و غیرقابل تخمین برای هرکس و خصوصاً بـرای روشنفکران است و می‌تواند کمکی برای ادراکات جدید باشد (همان: ۶۰).

منبع:

_ هاکسلی، آلدوس، ۱۳۸۱، درهای ادراک- بهشت و دوزخ، ترجمه مهناز دقیق‌نیا، تهران، میرکسری.

https://t.iss.one/Minavash
📘اندیشهٔ دور و دراز

📝محمدعلی فروغی

کتاب «اندیشۀ دور و دراز» داستانی شگرف و گفت‌وگومحور است که در چهل و دو صفحه در سال ۱۳۰۶ شمسی انتشار یافت. این رسالۀ خواندنی و ارزشمند که می‌توان آن را در جلد اول از کتاب «مقالات فروغی» نیز مشاهده کرد، اثری علمی‌تخیّلی است که به بانوان باذوق و علاقه‌مند به این نوع نوشته‌ها تقدیم شده است (فروغی، ۱۳۰۶: ۳).

محمدعلی ذَکاءالملک فروغی بیش از صد سال پیش، پیش‌بینی کرده است همان‌طور که آوازها را در صفحۀ گرامافون ضبط می‌کنند، در آینده کتاب‌ها را در صفحۀ نازکی مانند کاغذ جمع‌آوری کرده و مردم به جای خواندن کتاب‌ها رو به شنیدن خواهند آورد (همان: ۶). و این شنیدن کتاب به مراتب عملی ساده‌تر از خواندن و آموختن خط است (همان: ۹).

چنان‌که احتمال می‌دهد بعد از آن‌که تلفنِ بی‌سیم کامل و ارزان شد، آن‌وقت لزومی نخواهد داشت که دانش‌آموزان برای شنیدن دروس معلّمان در مدرسه جمع شوند. لذا در خانه می‌مانند و در موقع معیّن با تلفن درس معلّم را می‌شنوند. به این طریق هم در وقت و مال صرفه‌جویی می‌شود و هم مانع سرایت امراض به یکدیگر خواهند شد (همان: ۹-۱۰).

فروغی بر آن تصوّر است که این پیش‌بینی او در پایان قرن بیستم و یا با ورود به قرن بیست و یکم محقّق خواهد شد و در پاسخ به خشنودی و خرسندتر شدن انسان‌ها در آن زمان اذعان می‌کند که به روی دادن چنین اتّفاقی اطمینان ندارد؛ چراکه خوشدلی و خرسندی به اسباب ظاهر نیست و امری درونی است (همان: ۱۴).

محمدعلی فروغی در پردۀ دوم از این رساله ضمن اقرار به پذیرفتن نظریۀ تکاملِ داروین، از ایمان خود به خدا و عدمِ‌تلازم فرگشت و انکار صانع سخن می‌گوید (همان: ۱۶-۱۸) و با بهره‌وری از این نظریه به این نتیجه می‌رسد که سیر تکامل انسان کماکان ادامه داشته و انسان هنوز راهی دراز در پیش دارد. و همان‌طور که این ارتقاء از بوزینه به انسان منتهی شده است، در آینده نیز باید به کمک علم و خصوصاً شیمی و طب منتظر وجودی کامل‌تر از او باشیم (همان: ۲۰-۲۱).

این سیاستمدار و نویسندۀ نامدار ایرانی، بر آن اعتقاد است که امروز تمام همّ‌وغمّ انسان مصروف به عملِ جذب و دفع خویشتن است و آدمی باید علاوه بر تحمّل همۀ مشقّاتی که در تهیۀ موّاد غذایی در پیش روی اوست، عوارض و امراض هضم آن را نیز بر خود هموار سازد (همان: ۲۴). لذا وقوع روزی را وعده می‌دهد که با کمک علم به غذاهایی کاملاً مفید، کافی، سبک و ترکیب‌یافته [مانند نوعی قرص] دست یابیم و از خوردن آب و نان و گوشت و غیره بی‌نیاز شویم (همان: ۲۶-۲۷).

شاید هم به قاعدۀ توارث پس از چندین پشت کم‌کم انسان‌ها فاقد معده و امعاء گردند و در آن صورت امراضِ جِهاز هاضمه [دستگاه گوارش] از دندان‌درد و دل‌درد تا اسهال و سرطان و بسیاری دیگر از بیماری‌ها مرتفع می‌شود (همان ۲۹). و بشر در ادامه از ننگ و مظلمۀ قصّابی و عفونت و کثافتِ سلّاخی و قتل روزانۀ چندین میلیون حیوان رهایی می‌یابد و از زراعت غلّات مستغنی و از نگرانی و ضررهای خشکسالی و ترسالی آسوده می‌گردد و پس از آن تغییرات، مشکل سکونت انسان هم مرتفع خواهد شد (همان: ۳۰).

محمدعلی فروغی در پردۀ پایانی این رساله نیز حادثۀ دیگری را برای چندین هزار سال دیگر پیش‌بینی می‌کند. او معتقد است که انسان‌ها به درجه‌ای از رشد و کمال خواهند رسید که بدون نیاز به وسایلی مانند دوربین و موبایل و هواپیما بتوانند یکدیگر را از مسافت‌های دور ببینند و صحبت‌های هم را بشنوند و به مسافرت بروند (همان: ۴۰).

منبع:

_ فروغی، محمدعلی، ۱۳۰۶، اندیشۀ دور و دراز، استانبول، آمدی مطعبه سی.

https://t.iss.one/Minavash
شاهنامه و ایران.pdf
879.7 KB
📒شاهنامه و ایران

📝میثم موسوی

📄روزنامه اعتماد، ۲۶ خرداد ۱۴۰۱ ، شماره ۵۲۳۳
https://t.iss.one/Minavash
📘فیلسوفان بدکردار

📝نایجل راجرز – مل تامپسون

کتاب «فیلسوفان بدکردار»، که در سال ۲۰۰۴ میلادی منتشر شد، به‌ سبب برجسته کردن برخی از اندیشه‌ها و رفتارهای شخصیِ هشت فیلسوف مشهور غربی یعنی ژان ژاک روسو، آرتور شوپنهاور، فریدریش نیچه، ژان پل سارتر، لودویگ ویتگنشتاین، برتراند راسل، مارتین هایدگر و میشل فوکو موافقت‌ها و مخالفت‌های بسیاری را به دنبال داشت.
    
نایجِل راجِرز و مِل تامپسونِ انگلیسی باآن‌که تنها جنبۀ منفی این هشت - و به اعتباری ده - فیلسوف را در کتاب خود لحاظ کرده‌اند و سخت بر آنان تاخته‌اند، اما در عین‌حال اذعان نموده‌اند که این نقد صریح برای آشنایی بهتر با فیلسوفان مذکور صورت گرفته است و این واقعیت نباید سبب نادیده گرفتن هنر این فیلسوفان گردد و یا باعث شود که احترام ما نسبت به آثار آن‌ها کم شود (راجرز و تامپسون، ۱۳۹۳: ۱۰-۱۹).                   
    
*روسو هنگامی که پیش معشوق خود می‌رفت، به عادت همیشگی‌اش در راه استمنا می‌کرد. او که در مورد اهمیّت تربیت خوب برای بچه‌ها تأکید می‌کند، با بی‌رحمی تمام هر پنج کودک نامشروع خود را به یتیم‌خانه سپرد (همان: ۲۹-۳۴-۳۵-۴۷).                                                        
    
*شوپنهاور بدبین، دشمن‌پندار و زن‌ستیز بود. او زنان را افرادی احمق و کوته‌بین معرّفی می‌کرد که تنها به درد مراقبت از کودکان می‌خورند. او معتقد بود که فقط نیاز مرد به سکس است که این جنس کوتوله با کپل‌های پهن و پاهای کوتاه را تبدیل به جنسی لطیف می‌کند (همان: ۶۶-۶۷).                                                                                                                       
    
*نیچه همدل با فاشیست بود. او هیچ تجربۀ جنسی نداشت و به‌طور کامل از زنان پرهیز می‌کرد. عشق آتشین او به لوسالومه از یک بوسه فراتر نرفت. و واگنر، کسی که همسرانِ دوستان و حامیانش را می‌فریفت، شایع کرد که شاگرد و دوست پیشین او، فریدریش نیچه، به دلیل افراط در استمنا چنین به حالت نزاری و بیماری افتاده است (همان: ۱۹-۹۸-۹۹-۱۱۲-۱۳۴).                                                    
    
*برتراند راسل برخلاف لاف‌هایی که در مورد انسانیت می‌زد، در برخورد با دیگران با سردی و بی‌احساس رفتار می‌کرد. او زن‌بازی بود که این صفت خود را تا سال‌های پیری حفظ کرد. راسل با همسر پسرِ همجنس‌گرا و مجنونش ارتباط داشت و عروس او می‌گوید که برتراندِ هشتاد ساله وی را فریب داده است. شواهد مبهمی در این مورد وجود دارد که آن‌ها بارها با هم خوابیده‌اند (همان: ۱۳۹-۱۷۲-۱۷۳). 
    
*ویتگنشتاین نابغه‌ای همجنس‌گرا و نقدناپذیری مغرور بود که سه برادر خود را به سبب خودکشی از دست داده بود (همان: ۱۹۱).                             
    
*هایدگر موعودگرای نازیسم و زن‌بازِ بی‌اخلاقی بود که در سنّ سی‌وپنج سالگی با وجود داشتن همسر و دو فرزند، با هانا آرنتِ هجده ساله ارتباط داشت و مثل یک جانور وحشی و بی‌رحم، این دانشجوی جوان و آسیب‌پذیر را در رختخواب به زمین می‌زد و وقتی کارش را انجام می‌داد او را به گوشه‌ای پرت می‌کرد (همان: ۲۲۰-۲۲۸-۲۴۹).                                                                                  
    
*سارتر انسانی حسود و دورو بود که ضمن تمایل به محارم، با سیمون دوبووار رابطۀ جنسی داشت. و ضمن توافق، با افراد دیگری نیز رابطه داشتند تا جایی که دوبووارِ دوجنسه، برخی از معشوقه‌هایش را برای ژان پل سارتر می‌فرستاد. و گاهی نیز این ارتباط منجر به سکس سه نفره، یعنی سکس آن دو با دختری نوجوان می‌شد. در این مسیر یکی از شاگردان دوبووار از  فریب‌خوردن و قربانی شدن خود سخن گفته و در کتابی با نام رابطۀ ننگین می‌نویسد:
    
در بهار ۱۹۳۹ وقتی که سارتر او را برای سکس به هتلی می‌بُرد با خوشحالی و پررویی به او گفته بود: مستخدمۀ هتل خیلی غافلگیر می‌شود چون من همین دیروز بکارت دختری را در آنجا برداشتم (همان: ۲۵۸-۲۵۹-۲۶۲-۲۶۳-۲۶۴-۲۶۹-۲۷۵-۲۸۵).                                                                                                              
    
*میشل فوکو باآن‌که دو مرتبه اقدام به خودکشی کرد، بی‌اندازه به سکس و موادّ مخدّر اشتیاق داشت. او از استفادۀ ال. اس. دی و تریاک لذّت می‌برد و با علاقۀ خاصّی در کلوب‌های همجنس‌بازان در کالیفرنیا حضور می‌یافت و با مردان غریبه ارتباط جنسی برقرار می‌کرد. این فیلسوف فرانسوی در عین آگاهی از ایدز داشتنش عامدانه جان دیگران را به خطر می‌انداخت (همان: ۲۹۰-۳۰۴-۳۰۵-۳۰۶-۳۰۸).    

منبع:

_ راجرز، نایجل و تامپسون، مل، ۱۳۹۳، فیلسوفان بدکردار، ترجمه احسان شاه‌قاسمی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📘فلاسفهٔ ناکام در عشق

📝اندرو شافر

فریدریش انگلس، تک‌همسری را مطابق با غریزۀ طبیعی انسان نمی‌دانست و ضمن لذت بردن از زنان متعدد، به دوستش کارل مارکس، که از خدمتکار خانۀ خود صاحب فرزند شده بود، نوشت: اگر پنج‌هزار فرانک درآمد داشتم، هیچ‌کاری نمی‌کردم جز سروکله زدن و سرگرم کردن خود با زنان تا وقتی که تکه‌تکه شوم (شافر، ۱۴۰۲: ۶۸-۶۹).
    
کتاب «فلاسفۀ ناکام در عشق»، که  فاقد انسجام و جذابیت کتاب فیلسوفان بدکردار است، روایتی بسیار کوتاه و مختصر از زندگی خصوصی شماری از فیلسوفان نامدار جهان است. کتابی که برخلاف اسمش همۀ فیلسوفان مطرح شده در آن ناکام نبوده‌اند و حتی برخی از شدّت اضافه‌کاری به بی‌بندوباری کشیده شده‌اند. 
    
ژان پل سارتر که زشت بود و فقط ۱۵۲ سانتیمتر قد داشت، در هیجده سالگی به‌سبب رابطه‌‌ با یک زن متأهل مسن، باکرگی خود را از دست داد. چنان‌که در ادامه با دختران بسیاری خوابید و در ۷۴ سالگی درحالی‌که بی‌دندان و نابینا شده بود، به یکی از دوست‌دخترهایش گفت که بدون احتساب دوبووار و لبون، هم‌زمان ۹ زن دیگر در زندگی من هستند (همان: ۱۱۸ الی۱۲۰)!

منبع:

_ شافر، اندرو، ۱۴۰۲، فلاسفۀ ناکام در عشق، ترجمه هوشنگ جیرانی، بی‌جا، تیرا.
https://t.iss.one/Minavash
📘نامه به سیمین

📝ابراهیم گلستان

کتاب «نامه به سیمین» با اصرار و به اهتمام دکتر عباس میلانی در سال ۲۰۰۴ در صد و سه صفحه انتشار یافت. نامه‌ای که ابراهیم گلستان آن را در سال ۱۳۶۹ برای سیمین دانشور نوشت و به نوعی می‌توان آن را پاسخ به نامۀ دانشور در انتقاد از مهاجرت گلستان از ایران دانست. نامه‌ای که سیمین هرگز به آن پاسخی نداد (گلستان، ۱۳۹۶: ۸).

این کتاب که تا حدودی از زیبایی ساختار روایی، غنای زبانی و صراحت کلامی برخوردار است، نه‌تنها گوشه‌ای از زندگی و مراودات فکری ابراهیم گلستان و نسلی از روشنفکران و هنرمندان ایران را روشن می‌کند، بلکه بیش از هرچیز نقدی است بر سلوک سطحی جلال آل‌احمد و آفت نوشته‌های عاری از اندیشۀ او (همان: ۷۵-۷۹).
جلال زبان بلد نبود و ترجمۀ «کتاب کامو» آشِ شله‌قلم‌کاری بود که هر صفحۀ آن ده‌ها غلط داشت (همان: ۷۶). من هیچ‌وقت یک کاراکتر محکم و معقول از جلال نه سراغ داشتم و نه توقّع (همان: ۷۰). و وقتی آن نوشتۀ بی‌اندیشه، غرب‌زدگی درآمد از خنده روده‌بر شدم (همان: ۷۵).
گلستان در این نامه علاوه بر دعوت به غربال‌گیری اندیشه‌ها، ابراز عشق به فروغ فرخزاد، تمجید از کیانوری (همان: ۲۹) و سخن از شیراز و دَروس و تپه‌های قیطریه، به‌مانند کتاب «نوشتن با دوربین» به‌نقد و هجو افراد متعدّدی پرداخته است.

او از توطئۀ خودپسندانۀ پرویز ناتل خانلری بر ضدّ محمد بهمن‌بیگی (همان: ۲۳)، حقه‌باز و شیّاد دانستن احسان یارشاطر (همان: ۲۱-۲۲) و بی‌سواد و سطحی بودن احسان طبری (همان: ۲۹) سخن گفته است. چنان‌که مهندس بازرگان و سخنان او پیرامون آبِ کُر را مضحک شمرده (همان: ۶۲) و بنی‌صدر و کتاب اقتصادی خنده‌آورش را مضحک‌تر خوانده و معتقد است که مرحوم آیت‌الله خمینی برای بی‌اعتبار کردن اسم روشنفکرِ اروپادیده، این مردک را سرِ کرسی ریاست‌جمهوری نشاند (همان: ۶۲).

ابراهیم گلستان به سید حسن نصر هم عنوان راسپوتینِ ایرانی باسواد می‌دهد (همان: ۴۸)، دکتر فاطمی را زبان تبلیغاتی سید ضیاء و شیفتۀ شدید وزارت خارجه و یک صادق قطب‌زاده قبل از صادق قطب‌زاده می‌خواند (همان: ۲۶-۲۷) و فردوسیِ شاعر را فردی قُد، یک‌دنده، دروغگو و مخالف تفکر معرفی می‌کند.
شیزوفرنی و دوشخصیتی ایرانی که ما داریم به صورت برجسته در همین واقعۀ حملۀ اسلام که من هرگز به آن حملۀ عرب نمی‌گویم و کلام دهاتیِ قُد و یک‌دنده‌یی مثل فردوسی است که از یک طرف می‌گوید تفو بر تو ای چرخ گردون تفو و در همان‌حال و بلافاصله از مقدّس‌های اسلامی به‌عنوان مقدّس‌ترین شمایل‌ها ذکر می‌کند. یک بام و دو هوا.

اگر اسلام به ایران حمله نکرده بود و حکومت ساسانی نیفتاده بود که اعتقاد مرحوم ابوالقاسم طوسی به پیغمبر و علی اصلاً پا نمی‌گرفت و اگر خوب شد که ما دچار افتخار به محمد صلی الله علیه و آله و سلم شدیم مگر راهی غیر از سقوط حکومت ساسانی باقی مانده بود؟ اگر پشت ارتش ساسانی، مردم و سازمانی محکم بود، مقاومت دنبال پیدا می‌کرد و با این چندتا آدمی که ما مرتّب به اسم عرب موش‌خوار کوچکشان می‌کنیم آن امپراطوری دوام می‌آورد (همان: ۳۸).

وجود اسلام و تفکّرات اسلامی سبب ثمراتی در زبان و شعر و ریاضیات و ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی و قطاری از اسم‌ها شد که تمام نمی‌شود (همان: ۴۰). در هزار سال پیش مرحوم فردوسی که دور مانده بود از دوران فکری زمانۀ خود، آن دروغ را برای ما مسجّل کرد و یک چنین زمانۀ زرّین درخشنده در تاریخ این سرزمین و مردم را دوران تاریکی، دوران کفر نام‌گذاری کرد (همان: ۸۷).

این ضدیّت با تـفکر را اصلاً به انـدیشۀ روسـتایی خود راه نمی‌دهد. قصۀ رستم و سهراب هم که معرّف حضورمان است که چگونه این جهان پهلوان سر پسرک هفده ساله را کلاه گذاشت و وقتی از دست او به زمین خورد او را فریفت اما هنگامی که خودش جوان را پشت به خاک کرد بی‌درنگ جگر بدبخت را سوراخ کرد (همان: ۴۴). به هرحال از این مرحوم فردوسی که بی‌خودی حرفش میان آمد بگذریم که تا دویست سال هم پس از مرگش، کسی او را چندان نمی‌شناخت و حالا از زمانِ حاجت به احیای قومیّت کار جناب از درویش‌های قهوه‌خانه به حدّ این‌که مقایسه شود با هُمر رسیده (همان: ۴۵).


https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

گلستان ضمن نفی عظمت تمدّن ایران (همان: ۴۲) و مضحک شمردن برابری آن با تمدّن یونانی که در آن زمان در آتن پانصد فیلسوف و ریاضیدان داشتند (همان: ۳۶-۴۳)، می‌نویسد:

اشکال کار ما در این است که وقتی پس از این بزن‌گاه‌های تاریخی می‌خواهیم بپرسیم اگر ما یک رشتۀ محکم و شاخۀ باروری از تمدّن داشتیم چرا آثار متقن و درخوری از آن‌ها برای ما نماند، فوری جواب می‌دهند اسکندر آتش زد [بماند که برخی مانند ذبیح بهروز منکر وجود اسکندر و حملۀ او به ایران‌اند (همان: ۳۷)]، عرب آتش زد و مغول آتش زد. اما عرب اسکندریه را سوزاند ولی گنجینۀ فرهنگ یونان که در آنجا بود تا کف زمین خاکستر نشد (همان: ۴۲).

راستش را نمی‌گوییم که تمدّن ما که مثل هر تمدّن دیگری سنتزی و ادغامی است چندان به نوشته و مکتوب توجه نداشت و دکتر عزت نگهبان هرچه پدرِ خود را درآورد در چراغ‌علی‌تپه آن همه آثار مصنوع درخشان دید ولی کمترین اثری از اثری مکتوب پیدا نکرد... که اگر هم پیدایش می‌کردی یا اوراد مذهبی بود یا ادعیۀ خالصانه سرورِ شلاق به‌دست و حمد و سپاسِ بی‌پایان مر بخشندۀ مهربانی که اگر فقیر گرسنه بودی خدا بود و اگر نانی به دست می‌آوردی شاه و امیر و سالار. وقتی هم به آثاری که از روی این آثار بعدها نوشته شد نگاه می‌کنی می‌بینی چه جور اصل آن‌ها سست و سرسری بوده است، و امروزه ماییم که در آنجا جست‌وجوی آرزوهای امروزی خودمان را می‌کنیم (همان: ۴۳).

ابراهیم گلستان در این صراحت کلام خود تا آنجا پیش می‌رود که گویی هیچ ترسی از ملامت، تحقیر و حتی خرافاتی شمرده شدن نیز ندارد. او پس از ذکر روایت‌هایی از احضار ارواح و روحِ پدربزرگِ پدری‌اش، آیت‌الله سید محمد شریف تقوی (همان: ۲۰)، به تأیید فال‌بینی می‌پردازد که فال فروغ فرخزاد را گرفت و به درستی پیش‌بینی کرد که حادثه‌ای خطرناک در کمین فروغ است، و فروغ فرخزاد در فردای آن روز فوت کرد (همان: ۲۳-۲۴).

حالا تو سیمین‌خانم تو بگو که من، این آقای ابراهیم گلستان که هنوز که هنوز است ذره‌یی از اعتقادات مارکسیستی خود را از دست نداده و در تمام وقتی که مشغول مطالعۀ همۀ کارهای مارکس و انگلس و لنین بوده است، و در تمام وقتی که مشغول فهمیدن و خواندن همۀ کارهای فروید بوده است، یک نقطۀ نافهمیده و نافهمیدنی در حدّ این مطالعات برایش مانده بوده که در این میان تکلیف این داستانِ آن شب ماه‌ رمضان [احضار ارواح] و بعد این تأیید در سال‌های چهل سالگی‌اش چه می‌شود. هنوز هم جوابی به این سؤال ندارد و ندیده است. می‌خواهی باور کن و می‌خواهی به جهنّم، نکن (همان: ۲۳). غرض این است که چیزهایی هست که هنوز بشر به فهمیدن آن نرسیده (همان: ۲۴).

منبع:

_ گلستان، ابراهیم، ۱۳۹۶، نامه به سیمین، به اهتمام و مقدمۀ عباس میلانی، تهران، بازتاب نگار.

https://t.iss.one/Minavash
📘فرگشت و ژنتیک

📝بهنام محمدپناه

بر اساس تحقیقات ۱۳/۷ میلیارد سال پیش بر اثر بیگ‌بنگ یا همان انفجار بزرگ، جهان هستی شکل گرفت. میلیون‌ها سال بعد نخستین ستاره‌ها و میلیاردها پس از آن، کهکشان‌ها متولد شدند. تااین‌که در ۴/۵ میلیارد سال پیش خورشید و سیارات منظومۀ ما پدید آمدند... حدود ۳/۵ میلیارد سال پیش نیز نخستین سلول‌های زنده بر سطح سیارۀ زمین ظاهر شدند. سیاره‌ای که با این‌همه عظمت، در کیهانی که از میلیاردها ستاره تشکیل شده است، اصلاً عددی نیست، چیزی نزدیک به صفر مطلق.

خورشید هم، که جز ستارگان متوسط کیهان محسوب می‌شود، اندازه‌ای بیش از یک میلیون برابر زمین دارد که طبق محاسبات دانشمندان جهان با اتمام سوخت آن، حدود ۴ میلیارد سال دیگر آمادۀ مرگ می‌شود و زمین و دیگرسیارات نزدیک را در خود می‌بلعد و تبدیل به خاکستر می‌کند (محمدپناه، ۱۳۸۹: ۱۷ الی۱۹).

کتاب «فرگشت و ژنتیک» نوشتۀ بهنام محمدپناه، اثری جذاب، خواندنی و مختصر است که به‌شکل ساده و آسانی به مسئلۀ فرگشت و ژنتیک پرداخته است. محمدپناه معتقد است واژۀ «Evolution» چند دهۀ پیش در ایران به اشتباه به نظریۀ تکامل ترجمه شد و حال آن‌که فرگشت (تغییر و تحول و دگرگون شدن) واژۀ صحیح‌ و درست‌تر این عبارت است. در نظریۀ فرگشت یا انتخاب طبیعی چیزی به نام تکامل وجود ندارد و انسان‌ها، که از منظر مغز و هوش از دیگرجانداران برتری یافته‌اند، تکامل‌یافته‌ترین و پیشرفته‌ترین جانداران زمین نیستند؛ چراکه در مقایسه با مثلاً عقاب از دیدِ چشمیِ ضعیف‌تری برخوردارند و نمی‌توانند به‌مانند او پرواز کنند (همان: ۵-۱۱۰).

در فرگشت برخلاف تصور برخی - ازجمله فریدریش نیچه که در «فراسوی نیک و بد» داروینیسم را بزرگ‌ترین حماقت ممکن شمرد (نیچه، ۱۳۷۵: ۴۴) و در «ارادۀ قدرت» اذعان داشت همواره وارونۀ آنچه را که داروین می‌بیند، می‌بینم. می‌بینم که متوسط‌ها و حتی فروتران به‌خاطر تعداد و حیله‌گری‌شان بر فراتران می‌چربند (نیچه، ۱۳۸۶: ۵۳۰ الی۵۳۲). - لزوماً نسل قوی‌ترین یا پیشرفته‌ترین موجودات باقی نمی‌مانند. بلکه تنها سازگارترین‌های با شرایطِ محیط باقی می‌مانند و بقیه به‌جبر انتخاب طبیعت از بین می‌روند و نسل آن‌ها منقرض می‌شود. چنان‌که روزی دایناسورها، که جهان را در قبضۀ خود داشتند، به دلایل طبیعی منقرض شدند و تنها جانوران سازگار با آن شرایط مانند پستانداران کوچک، ماهی‌ها و حشرات باقی ماندند (محمدپناه، ۱۳۸۹: ۱۳-۱۴).

بااین‌که نمی‌توان فرگشت را یک اصل علمی، که قابل لمس و آزمایش است، درنظر گرفت اما برخلاف پندار برخی که آن را فرضیه تلقی کرده و مدعی شده‌اند که بسیاری از دانشمندان جهان فرگشت را نپذیرفته‌اند، باید دانست که فرضیه صرفاً یک تصور ذهنی است و حال آن‌که نظریه یک موضوع علمی است که برای آن دلایل و شواهد معتبری آورده می‌شود. لذا فرگشت نظریه‌ای است که توسط جامعۀ علمی اکثر دانشگاه‌های معتبر جهان پذیرفته شده است (همان: ۱۰۷-۱۰۸).

دانشمند شناخته‌شدۀ انگلیسی، چارلز داروین، با اعلام نظریۀ انتخاب طبیعی یا همان نظریۀ فرگشت - که شاخه‌ای از علم زیست‌شناسی است - و انتشار کتاب مهم خود به نام «اصل انواع»، جهان را تکان داد (همان: ۷-۱۲). او با چاپ کتاب بعدی‌اش «نژاد انسان و انتخاب جنسیتی»، که موج اعتراضات و عصبانیت شدید کلیساها را درپی داشت، خلقت ناگهانی بشر و تصور مرکزیت او در جهان را نیز زیر سؤال برد و انسان را گونه‌ای فرگشت یافته از شامپانزه‌ها و میمون‌ها دانست (همان: ۱۴-۱۶-۶۰).

مقایسۀ ژن‌های انسان و شامپانزه نشان از شباهت ۹۸/۷ درصد دارد (همان: ۸۲). چنان‌که روند فرگشت او از حدود ۶ میلیون سال پیش آغاز شد (همان: ۶۰) و آخرین نمونۀ فرگشت‌یافته از گونۀ انسان‌ها، که تمامی انسان‌های امروزی از نسل آن‌ها محسوب می‌شوند، انسان‌های خردمند نام دارند که از ۲۰۰ هزار سال پیش در آفریقا زندگی می‌کردند (همان: ۶۹).

و اما با پیشرفت علم ژنتیک می‌توان محصولات کشاورزی و دامی باکیفیت‌تری به‌وجود آورد. مثلاً با سلول‌های بنیادی بیماریِ دیابت را درمان کرد، یا با شبیه‌سازی نسلِ جانوران کمیاب را از خطر انقراض نجات داد و یا حتی برخی گونه‌های منقرض شده را دوباره به طبیعت بازگرداند (همان: ۷۱-۹۵-۹۷).

منابع:

_ محمدپناه، بهنام، ۱۳۸۹، فرگشت و ژنتیک، تهران، آمه.

_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۵، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، تهران، خوارزمی.

_ نیچه، فریدریش، ۱۳۸۶، ارادۀ قدرت، ترجمه مجید شریف، تهران، جامی.
https://t.iss.one/Minavash
📘روزگار آدمکش‌ها

📝هنری میلر

آرتور رَمبو (1854-1891) از بنیان‌گذاران شعر مدرن و از پیشوایان مکتب سمبولیسم است. کافری ملحد (میلر، ۱۳۸۲: ۱۲۶) و نابغه‌ای اعجوبه (همان: ۱۳۷) که همۀ آثارش را تا نوزده سالگی خلق کرد و از آن پس به جایی رسید که ادبیات برایش معنا نداشت و به نوعی از شعر و شاعری بیزاری جست (همان: ۱۰۹-۱۱۴).
هِنری میلِر در کتاب خواندنی «روزگار آدمکش‌ها»، به تبیین و بررسی شخصیّت آرتور رمبو می‌پردازد. کتابی که در آن علاوه بر آشنا شدن با این شاعر بزرگ فرانسوی، با تفکّرات نویسندۀ مشهور آمریکایی آن نیز آشنا خواهیم شد.

هنری میلر معتقد است که رمبو تنها نویسنده‌ای است که به نبوغ او غبطه می‌خورد (همان: ۱۵۳) و اعتراف می‌کند به همۀ آن کسانی که عصیانگر و نافرمان و ناموفّق نامیده می‌شوند، عشق می‌ورزد و آن‌ها را می‌ستاید (همان: ۱۵۵). میلر در ادامه به ترک وطن توسط آرتور رمبو و گوشۀ عزلت گزیدن او در میان بومیان حبشه [اتیوپی امروز] اشاره کرده (همان: ۳۴) و وی را انسان هزارویک شغلی می‌داند که در سفرهای متعدّد خود همواره در حال تغییر حرفۀ خویش است و به کارهایی مانند وارد کردن قهوه، خرید و فروش ادویه‌جات، عاج، پوست، طلا، تفنگ و حتی تجارت برده مشغول بود (همان: ۱۳۸).

رمبو به پوچی رسیده بود و فقدان ایمان و عدمِ‌اعتقاد به خدا و انسان و هنر سبب شد تا زندگی او ملال‌آور و بی‌روح جلوه کند (همان: ۳۱) و روح و روانش درهم شکسته شود و پذیرای شکست گردد (همان: ۱۱۳). او که نویسندۀ آثاری ازجمله «اشراق»، «زورق مست» و «فصلی در دوزخ» است، می‌گوید: پدر و مادر، شما موجب فلاکت و مصیبت من و نیز بدبختی و بیچارگی‌ام شده‌اید (همان: ۱۴۳).

آرتور رمبو، که گرایشات همجنس‌گرایانه داشت و هنری میلر از عشق او به جامی - پسربچه‌ای اهل حرارِ زیمباوه که پیشخدمت و مونس همیشگی‌اش بود - سخن گفته است (همان: ۳۴-۷۱-۷۲)، سرانجام به سبب تومور بزرگی که در رانِ پا داشت مجبور به قطع پایش شد (همان: ۱۴۸) و پس از مدّتی کوتاه در سی‌وهفت سالگی با زندگی وداع کرد (همان: ۲۹-۱۰۶).
منبع:

_ میلر، هنری، ۱۳۸۲، روزگار آدمکش‌ها، ترجمه عرفان قانعی‌فرد، تهران، دادار.
https://t.iss.one/Minavash
📘کوچهٔ ابرهای گمشده

📝کورش اسدی

قار قارِ کلاغ... درِ خانه را که بست میخکوبش کرد. انگار به دنیای دیگری آمده بود و سر از یک فضای دیگر درآورده بود. تشنه بود. یک آبسردکن - خواب دیده بود یا پشتِ در بود که دیده بود؟ سرش تا گردن در دهانِ زن بود. بود یا در خیال بود که تشنه بود و زن برایش انگشت روی فشاری آبسردکن گذاشته بود (اسدی، ۱۳۹۵: ۷)؟

کتاب «کوچۀ ابرهای گمشده»، که به زعم برخی می‌توان آن را یکی از بیست رمان فارسی برتر بعد از انقلاب دانست، رمانی است که ده سال در تعلیق بود تا در سال ۱۳۹۵ انتشار یافت. هرچند پس از چند دوره چاپ آن مجدداً از آثار ممنوعه شمرده شد!

این کتاب، که آخرین اثر داستانی کورش اسدی است و نویسندۀ آبادانی آن یک سال پس از انتشارش در سنّ ۵۳ سالگی با استفاده از گاز به عمر خود پایان داد، روایتگر تاریخ معاصرِ ایران (قبل و بعد از انقلاب) در قالب دو داستان موازی است. داستان جوانی از مهاجرین شهر جنگ‌زدۀ آبادان است که به تهران مهاجرت کرده و در پیاده‌روِ یکی از خیابان‌های تـهران به خریدوفروش و خواندن کتاب‌های دست دوم مشغول است.

از نکات برجستۀ این رمان سیّال ذهن می‌توان به فریبندگی انقلاب و جنگ، به خانه‌های تیمی و مبارزات تشکیلاتی پس از انقلاب، به پاک کردن شعارهای روی دیوار، که روایتگر یک تحوّل در دلِ یک تحوّل تاریخی دیگر است، به فضای هراس در جامعه، پناه بردن به افیون، تصویر پُررنگ انتحار و خودکشی و پرداختن به همجنس‌گرایی و عشق مرد به مرد و زن به زن اشاره کرد.

کارونِ غرق در تریاک و گذشته، که اهل عیش نبود مگر در خیال یا در خلوتِ خانه و پشتِ پرده‌های اتاق، گویی نمایندۀ افراد معدودی است که نسبت به هر چیزی بی‌تفاوت‌اند. مبارزه کردن یا سازش نمودن را پوچ می‌شمارند و می‌گویند:

ادبیات عرصۀ وهم است. هرج‌ومرجِ موجودات ذهن که دنبال زبان‌اند. می‌گردند تا بیابند، تا به زبان بیایند. برسند به صدا و صوت (همان: ۲۷-۷۵).

منبع:
_ اسدی، کورش، ۱۳۹۵، کوچۀ ابرهای گمشده، تهران، نیماژ.
https://t.iss.one/Minavash
📘هنر رمان

📝میلان کوندرا

یکی از نوشته‌های مهم میلان کوندرا، کتاب «هنرِ رمان» است. کتابی که دربارۀ تاریخ تحوّل رمان در اروپا، بررسی جنبه‌های فنّی رمان و نقد و تحیل در رابطه با برخی از رمان‌ها نگاشته شده است. اثری که کوندرا در آن به تعریف و تمجید از سروانتس، دیدرو، کافکا و دو کتاب دن کیشوت و ژاک قضا و قدری پرداخته است.

کوندرا رمان را اروپایی‌ترین هنر (کوندرا، ۱۳۶۸: ۲۷۳) و بهشت تخیّلی افراد می‌شمرَد (همان: ۲۷۲) و با تأکید بر ضرورت ایجاز و پرهیز از زیاده‌گویی (همان: ۱۴۳)، معتقد است رمان از قدرت فوق‌العادۀ ادغام مانند ادغام شعر و فلسفه در خود برخوردار است (همان: ۱۳۲-۱۳۳).

این نویسندۀ چکسلواکی، یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رمان را پیچیدگی روح آن می‌داند؛ چراکه هر رمان به خوانندۀ خود می‌گوید چیزها پیچیده‌تر از آن هستند که تو فکر می‌کنی و این حقیقت ابدی رمان است (همان: ۴۳). پس میلان کوندرا بین خرَد فلسفی و خرَد رمان تفاوت قائل است و خرَد رمان را خرَد تردید در یقین تصوّر می‌کند (همان: ۴۶). چنان‌که معتقد است رمان برخلاف فلسفه و علم، انسان را از دست یافتن به حقیقت ناتوان نشان می‌دهد و آنچه را که فیلسوفان و دانشمندان بامدادان رشته‌اند، شبانگاه پنبه می‌کند (همان: ۲۷۳).

منبع:

_ کوندرا، میلان، ۱۳۶۸، هنر رمان، ترجمه پرویز همایون‌پور، تهران، گفتار.
https://t.iss.one/Minavash
📘ناخدا برای ناهار رفته و کشتی...

📝چارلز بوکفسکی

بس کنید! بس کنید! چیزی برای خواندن لازم دارم. هیچ نوشته‌ای پیدا نمی‌شود که آدم میلش بکشد که آن را دست بگیرد؟! من یکی دیگر امیدی ندارم... یادم است روزی یک یارویی نامه‌ای طولانی و باغیظ برایم نوشته بود و تویش بهم توپیده بود و گفته بود که من حق نداشته‌ام بگویم با شکسپیر حال نمی‌کنم؛ چون جوان‌های زیادی به من اعتماد دارند و دیگر به خودشان زحمت خواندن کارهای شکسپیر را نمی‌دهند. به همین خاطر حق نداشته‌ام چنین موضعی بگیرم. همین‌جور برای خودش کسشعر گفته بود. من هم به تخمم نگرفتم و جوابی به او ندادم، اما الان می‌خواهم اینجا جوابش را بدهم. گاییدمت مرتیکه! حالا که این‌طور شد، من حتی با تولستوی هم حال نمی‌کنم (بوکوفسکی، ۲۰۰۲: ذیل «ناخدا برای ناهار رفته»، ۱۳۶-۱۳۷).

چارلز بوکفسکی (۱۹۲۰-۱۹۹۴)، شاعر و نویسندۀ مشهور آمریکایی-آلمانی، نهیلیستی نسبتاً منزوی، آنارشیستی علاقه‌مند به شراب، سیگار، سکس، نوشتن و شرط‌بندی در اسب‌دوانی بود و خود را ندانم‌گرایی می‌دانست که گاهی به مدّت چندین سال با هیچ زنی ارتباط جنسی نداشته و زمانی نیز با زنان بسیاری به رختخواب ‌رفته است (بوکوفسکی، ۲۰۰۹: ۱۶۰-۱۶۱-۱۶۷).

من در مورد سکس نظرات مخصوص خودم را داشتم. همیشۀ خدا حشری بودم و مرتب جلق می‌زدم. با لیدیا می‌خوابیدم و بعد برمی‌گشتم به خانه و صبح فردایش جلق می‌زدم (بوکفسکی، ۲۰۰۲: ذیل «زن‌ها»، ۱۳۳).

بوکفسکی که بارها خودکشی‌های نافرجام داشته (بوکفسکی، ۲۰۰۲: ذیل «ناخدا برای ناهار رفته»، ۸۸)، از شدّت علاقه‌ای که به شراب و آب‌جو داشت، معتاد به مشروبات الکلی شد و خود را سگِ مستی خواند (همان: ۷-۸۹) که بعد از مست کردن شبانه تا نیمه‌های شب مشغول به نوشتن است و عاشق خوابیدن تا لنگ ظهر است (همان: ۷۶). و معتقد است که مستی موقع نوشتن می‌تواند کاری کند که دیوارها به رقص درآیند. هرچند نوشتن از مست کردن هم بهتر است (همان: ۹۴).

یکی از کتاب‌های بوکفسکی، که حاصل آخرین یادداشت‌های او یعنی از ۷۱ تا ۷۳ سالگی وی است، کتاب «ناخدا برای ناهار رفته و کشتی دست ملوان‌ها افتاده» می‌باشد. اثری که در آن با مختصری از سرگذشت و برخی از اندیشه‌های چارلز بوکفسکی آشنا خواهیم شد.

زبان بوکفسکی رکیک و بی‌پرده است. لذا ترجمه‌های رسمی اشعار و رمان‌های او در ایران از جمله پالپ: عامه‌پسند، هزارپیشه، زن‌ها و ساندویچ ژامبون خالی از سانسور نیست و حتی می‌توان این ترجمه‌های تجاری را کاملاً مثله شده و فاقد ارزش دانست!

من مثل یک کارگرِ کمونیست تا ۵۰ سالگی‌ام حمّالی کرده‌ام... به نظرم همین دست‌وپا زدن توی گُه برای خرج زندگی بود که باعث شد که توی نوشته‌هایم چرت‌وپرت ننویسم. به نظرم گاهی وقت‌ها بد نیست صورتت لجن‌مال شود یا بدانی که زندان و بیمارستان چه‌جور جایی‌ست... این‌ها را می‌گویم چون شاعرهایی که دیده‌ام، مثل آلتِ بعدِ جق، شل و وارفته بودند (همان: ۸۵-۸۶).

چارلز بوکفسکیِ عصیان‌گر با صراحت اکثر قریب‌به‌اتّفاق انسان‌ها را وارفته، احمق، ریدمان و مادرجنده می‌خوانَد (همان: ۱۳۳). برخی از نوشته‌های خود را نیز خزعبلات دانسته و جاودانگی انسان و نویسندگان را احمقانه‌ترین اختراع زندگی می‌شمرَد (همان: ۶). چنان‌که بر آن باور است که یک نویسنده فقط به نوشتن تعهّد دارد و به مخاطبش هیچ تعهّدی به‌غیر از تحویل دادن نوشته‌هایش ندارد (همان: ۴).

بوکفسکی با اعتراف به پوچی (همان: ۶)، زندگی را سیرک احمقانه‌ای خوانده (همان: ۶۶) و می‌نویسد:

ما نمی‌توانیم خودمان را خیلی‌دقیق ورانداز کنیم، وگرنه دست از زندگی کردن یا هر کار دیگری می‌کشیدیم... هیچ راه فراری نیست. فرقی نمی‌کند کاری بکنی یا نکنی. ما فقط می‌توانیم خودمان را توی لیست از دست‌‌رفته‌ها بنویسیم. هرحرکتی روی صفحه ما را به سمت کیش‌ومات شدن پیش می‌برَد (همان: ۹۶).

قبل‌ترها در مورد فیلسوف‌ها می‌خواندم و فهمیدم که چه موجودات عجیب‌الخلقه و خنده‌دار و قماربازی هستند. دکارت می‌آید و می‌گوید همۀ این رفقا تا الان فقط مزخرف محض گفته‌اند... بعد هیوم می‌آید و اعتبار اصل علیّتِ علمی را زیر سؤال می‌برد. بعد هم کیرکگارد می‌آید و می‌گوید من انگشتم را در هستی فرو می‌برم. بوی پوچی می‌دهد... بعد هم سارتر می‌آید و ادّعا می‌کند که هستی، پوچ و خالی از معناست. عاشق این پسرها هستم. این‌ها دنیا را زیرورو می‌کنند (همان: ۸-۹).

چارلز بوکفسکی اذعان کرده است که در طول زندگی هیچ‌وقت یک دوست هم نداشته و کتاب یاورِ او و موسیقیِ کلاسیک پناهگاهش بوده است (همان: ۱۲۴-۱۲۵). چنان‌که معتقد است نویسنده‌ها نچسب‌ترین افرادند و موسیقی، که مثل موّاد مخدّر است، لطفی است که نه شاعرها از پسش برآمده‌اند، نه رمان‌نویس‌ها و نه نویسنده‌های داستان کوتاه (همان: ۱۵).
https://t.iss.one/Minavash
👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

بوکفسکی هرچه عاشق خواندن کتاب و شنیدن موسیقی بوده است، نسبت به دنیای فیلم نظر مثبتی نداشته و از دیدن آن لذّت نمی‌برده است؛ لذا در جملاتی صریح این‌گونه به نقد و هجو این صنعت پرداخته است:

با هالیوود هم حال نمی‌کنم و خیلی کم شده که از فیلمی خوشم بیاید (همان: ۱۲۶). گاهی وقت‌ها نقد فیلم‌ها را می‌خوانم یا گوش می‌دهم که دارند از شاهکار بودن یک فیلم حرف می‌زنند. من هم می‌روم آن فیلم را می‌بینم تا بفهمم واقعاً شاهکار است یا نه؛ اما وقتی روی صندلی سینما می‌نشینم و فیلم را تماشا می‌کنم، بهم حسّ حماقت دست می‌دهد. احساس می‌کنم کونم گذاشته‌اند. احساس می‌کنم کلاه گشادی سرم رفته و پولم را دور ریخته‌ام (همان: ۱۳۴).

منابع:

_ بوکفسکی، چارلز، ۲۰۰۲، ناخدا برای ناهار رفته و کشتی دست ملوان‌ها افتاده، ترجمه گنجشک قرمز، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.

_ بوکفسکی، چارلز، ۲۰۰۹، وضعیت همیشگی، ترجمه شکیبا یزدی، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.

_ بوکفسکی، چارلز، ۲۰۰۲، زن‌ها، ترجمه گنجشک قرمز، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.
https://t.iss.one/Minavash
📘جاده منتهی به لس‌آنجلس

📝جان فانته

جان فانتِه (۱۹۸۳-۱۹۰۹) در کشور آمریکا و در خانواده‌ای ایتالیایی‌تبار زاده شد. باآن‌که از نویسندگان تأثیرگذار آمریکا به‌شمار می‌آید، اما گویی شهرت خود را به چارلز بوکفسکی مدیون است؛ چراکه بوکفسکی در اواخر دهۀ هفتاد میلادی به ناشرش اصرار کرد که کتاب‌های فانته را چاپ کند و در مقدّمه‌ای که بر کتاب «از غبار بپرس» نوشت، او را خدای خویش لقب داد و خود را وامدار و بسیارتأثیر گرفته از وی خواند و افزود:

وقتی جوان و گرسنه بودم، مشروب می‌نوشیدم و سعی داشتم نویسنده بشوم. اغلب به کتابخانه عمومی لس‌آنجلس می‌رفتم و مطالعه می‌کردم، اما هیچ کتابی به من و خیابان‌ها و مردمی مانند من مربوط نمی‌شد. به نظر می‌رسید که انگار همه فقط با کلمات بازی می‌کنند و هر کس که حرف خاصّی نمی‌زند، نویسندۀ بهتری تلقّی می‌شود... من پشت‌سرِهم کتاب‌ها را از قفسه بیرون می‌کشیدم. چرا کسی چیزی نمی‌گوید؟! چرا کسی فریاد نمی‌زند؟ کتاب‌های مذهبی به نظرم پُر از لجن بود. سراغ فلسفه رفتم و چند کتاب آلمانی تند و تیز پیدا کردم که من را سَرِ ذوق بیاورد، اما آن نیز دیری نپایید. به سراغ ریاضیات رفتم و ریاضی پیشرفته نیز از نظر من مثل مذهب بود. آنچه در جستجویش بودم انگار هیچ‌کجا یافت نمی‌شد... روزی کتابی را بیرون کشیدم، چند لحظه خواندم و مثل کسی که از میان زباله‌ها طلا پیدا کرده، کتاب را بُردم و پشت میز نشستم... بالاخره کسی پیدا شد که از بیان احساساتش واهمه نداشت. طنز و رنج با هم به سادگی مخلوط شده بودند. شروع آن کتاب برایم وحشی و اعجازگونه بود... اسم کتاب «از غبار بپرس» و نویسنده‌اش جان فانته بود. او روی نحوۀ نوشتن من اثری ماندگار گذاشت... فانته تأثیر شگرفی بر من داشت... فانته خدای من بود و من می‌دانستم خدایان تنها می‌مانند و کسی درِ خانه‌شان را نمی‌زند (فانته، بی‌تا: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۲ الی۴).

گذشته از معروف‌ترین اثر فانته، یعنی رمان از غبار بپرس، که به نوعی زندگینامۀ اوست، اولین رمان نوشته شده توسّط او، «جاده منتهی به لس‌آنجلس» هم که ظاهراً پس از وفاتش انتشار یافت کتابی درخورِتوجّه است. داستان جاده منتهی به لس‌آنجلس، داستانی رئالیسمی و ساده، و روایت پسری جوان و عصیان‌گر است که درهم‌شکنندۀ هنجارهای اعتقادی، اجتماعی و اخلاقی مرسوم زندگی است. داستان جوانی عجیب، پوچ‌گرا و امروزی که همواره در فکر سکس است و با افراد حتی مادر و خواهر و دایی‌اش کاملاً راحت است تا جایی که مادرش را خرفت و اُمّلِ بی‌سواد (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۶)، خواهرش را کاتولیکِ نادان و راهبۀ پست احمق (همان: ۱۷۶) و دایی خود را بی‌سوادِ بَبوگلابیِ آمریکایی و یک الاغِ ابلهِ بزدل می‌خواند که به اندازۀ یک موش هم شعور ندارد (همان: ۴۴).

قهرمان داستان، که شغل‌های مختلف و متعدّدی را امتحان کرده و اینک به دنبال نویسنده شدن است، از علاقه‌مندان و تمجیدکنندگان آرتور شوپنهاور و فریدریش نیچه است و ضمن ابراز موافقت با شوپنهاور در هجو زنان (همان: ۵۶)، خود را تنها فرد ایمن در جمع مسیحیان عقب‌ماندۀ خانواده معرّفی می‌کند (همان: ۲۵) و در ادامه می‌گوید:

بعد از مرگ چیزی وجود نداره. فرضیۀ الهی یه شویِ تبلیغاتی محضه که داراها عَلم کردن تا ندارها رو فریب بدن. من روح ابدی رو انکار می‌کنم. اینا توهّم مزمن مردم فریب‌خورده‌س. من کاملاً وجود خدا رو نقض می‌کنم. دین افیون توده‌هاست. کلیساها باید به بیمارستان و ساختمان‌های عام‌المنفعه تبدیل بشن... هفتادوهشت‌هزار مورد متناقض در انجیل هست... من خدا رو رد می‌کنم! من با خشم و نفرین بی‌رحمانه محکومش می‌کنم! من جهان رو بدون وجود خدا می‌پذیرم. من پیرو یگانه‌گرایی هستم (همان: ۴۳).

منبع:

_ فانته، جان، بی‌تا، جاده منتهی به لس‌آنجلس، ترجمه مهیار مظلومی، بی‌جا، انتشارات چارلز بوکفسکی.
https://t.iss.one/Minavash
📘آویزان از نخ

📝چارلز بوکوفسکی

پدرم همیشه می‌گفت: زود خوابیدن و زود بیدار شدن آدم را سالم، پول‌دار و عاقل می‌کند.

در خانه، ساعت هشت چراغ‌ها خاموش بود
و سپیده‌دم با بوی قهوه و بِیکِن و نیمرو از خواب بلند می‌شدیم.
پدرم یک عمر این دستور را دنبال کرد
جوان مرد و مفلس
و فکر می‌کنم چندان هم عاقل نبود.
من نصیحت او را گوش نکردم
دیر خوابیدم، دیر بیدار شدم.
حالا نمی‌گویم دنیا را فتح کرده‌ام
اما ترافیک صبح‌ها را دیگر ندارم
از خیلی از دردسرهای معمولی دورم
و با آدم‌های جدید و بی‌نظیر آشنا شده‌ام
یکی از آن‌ها خودم
کسی که پدرم هرگز او را نشناخت (بوکوفسکی، ۱۳۹۳: ۴۱-۴۲).

چارلز بوکوفسکی (۱۹۲۰-۱۹۹۴)، شاعر جنجالی آمریکایی-آلمانی بی‌اعتنا به قراردادهای اجتماعی، در پی شکستن تابوهای مسلّط در جامعه بود و با فحاشی، مشروب‌خواری هنگام خواندن شعر در میان مردم، زن‌بارگی و زندگی آنارشیک، چهره‌ای ایده‌آل برای جوانان آمریکایی بود که آرزوی رهایی و بی‌قیدی در دل داشتند. او هزاران شعر سرود و صدها داستان کوتاه و چندین رمان نوشت که در بیش از شصت جلد کتاب منتشر شد. آثار بوکوفسکی، در ایران، خالی از سانسور نیست و شاید بتوان گفت که ترجمه‌های فارسی نوشته‌های او کاملاً مثله شده و فاقد ارزش است!

دفتر شعر «آویزان از نخ»، که گویی مجموعه‌ای از آخرین کتاب منتشر شده پس از مرگ بوکوفسکی است، با دیگر اشعار و آثار چارلز بوکوفسکی متفاوت بوده و شعرهای این مجموعه نگاهی آرام‌تر به زندگی دارند. پس احتمالاً می‌توانیم این کتاب را با خیال راحت و فرض عدمِ‌سانسور مطالعه کنیم.
آشوب در بازار
شهرها در آتش
دنیا می‌لرزد و دموکراسی می‌خواهد.
دموکراسی کاری نمی‌تواند بکند
مسیحیّت کاری نمی‌تواند بکند
خداشناسی هم.
https://t.iss.one/Minavash