میناوش
471 subscribers
2 photos
1 video
7 files
799 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
برخی سهراب سپهری را فردی ضدّ دین معرفی کرده و از کتاب «هنوز در سفرم» می‌آورند: مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم بی آن‌که خدایی داشته باشم. (سپهری، ۱۳۸۰: ذیل «بیوگرافی سهراب با خطّ خودش» ۱۵)

عده‌ای هم برخلاف گروه اول به کتاب «اطاق آبی» که در بردارنده‌ی خاطرات سپهری است استناد جسته و از زبان سهراب می‌نویسند: عبادت را همیشه در خلوت خواسته‌ام. هیچ‌وقت در نگاه دیگران نماز نخوانده‌ام مگر وقتی بچه‌های مدرسه را برای نماز به مسجد می‌بردند و من میانشان بودم. (سپهری، ۱۳۸۲: ۳۲)
با توجه به آنچه گذشت و با در نظر گرفتن اشعار سهراب، باید مذهب سپهری را از جنسی دیگر دانست. چنان‌که او نیز اندیشه‌های خود را از جنسی دیگر دانسته و در شعر «غمی غمناک» از دفتر «مرگ رنگ» می‌نویسد: دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است. (سپهری، ۱۳۸۹: ۳۰)
و در شعر «صدای پای آب» از دفتری با همین عنوان می‌آورد:
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب‌بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله‌ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می‌خوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیرة الاحرامِ علف می‌خوانم،
پی قد قامتِ موج...
اهل کاشانم.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک سیلَک.
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله‌ی مذهب بالا.
تا ته کوچه‌ی شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم...
من به سیبی خشنودم.
و به بوییدن یک بوته‌ی بابونه...
زندگی رسم خوشایندی است...
زندگی شستن یک بشقاب است...
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است...
من نمی‌دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله‌ی قرمز دارد
چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید. (همان: ۱۷۰ الی۱۸۵)
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

آری، این غم توأم با رضایت، تبلیغ شاد زیستن و تمسّک به عرفانی ساده و عمیق و از جنس آب و گیاه و پرندگان سپهری است که مدام در «هشت کتاب» که مجموعه‌ای از اشعار اوست، به تصویر کشیده شده است. از دیگر اشعار زیبا و خواندنی سهراب سپهری می‌توان به قطعه‌های آب: آب را گل نکنیم (همان: ۲۱۸) ، در گلستانه: تا شقایق هست، زندگی باید کرد. (همان: ۲۲۱) و مسافر: و فکر می‌کنم که این ترنّم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد. (همان: ۱۹۴) اشاره کرد. چنان‌که شعر «ندای آغاز» از دفتر «حجم سبز» هم بسیار دلنشین و قابل تأمّل است:
من به اندازه‌ی یک ابر دلم می‌گیرد،
وقتی از پنجره می‌بینم حوری،
دختر بالغ همسایه،
پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین
فقه می‌خواند. (همان: ۲۴۲)
سپهری، سهراب (۱۳۸۰). هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، تهران: فرزان روز.
سپهری، سهراب (۱۳۸۲). اطاق آبی، به کوشش پروین سپهری، تهران: نگاه.
سپهری، سهراب (۱۳۸۹). هشت کتاب، اصفهان: گفتمان اندیشه معاصر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «تفریحات شب» اثر محمد مسعود (۱۳۲۶-1280) دوستی گروه شش نفره‌ای را به تصویر می‌کشد که فقر و فساد اجتماعی ایران در دوره‌ی رضاشاه پهلوی سبب سرگردانی آنان شده است. به شکلی که اصول تدریس و تعلیم ناقص، روح این جوانان را خفه کرده و عمرشان را با تحصیل و کسب و کار بیهوده و گشت و گذار در محله‌های پست شهر تباه می‌سازند.

تفریحات شب، داستانی است که به اعتقاد محمدعلی جمالزاده بهترین کتاب فارسی نوشته شده در خصوص اوضاع ایران است. (مسعود، ۱۳۸۵: ۱) روایتی اندیشناک که متأسفانه در ایران عصر ما نیز کماکان ادامه دارد و شاید طرح این‌گونه انتقادات بی‌پروا سراجامی بهتر از زندگی محمد مسعود که گویی با ضرب گلوله به قتل رسید، دربر نداشته باشد.

این نویسنده و روزنامه‌نگار قمی که با نام مستعار م . دهاتی شناخته می‌شد، در این داستان خود بسیار بر اقتصاد تأکید داشته و شیوه‌ی تحصیل و تدریس در مدارس را به شدّت مورد نقد قرار می‌دهد و با ذکر جمله‌ی «ای مدرسه‌ی کثیف لعنت بر تو» می‌نویسد: در کتاب رسمی معارفمان مردیکه به زنش می‌گوید: «هر آن کس که دندان دهد نان دهد...» این‌ها چه مهملاتی است؟... این تعالیم قلندر مآبانه و این جفنگیات خانه خراب کن مثل میکرب‌های سل و سوزاک و سیفلیس پیکر اجتماعی ما را فلج کرد. (همان: ۴۷-154-155-156-157)
مکرّر از خود سؤال کرده بودیم که اگر زندگی را همین بناها، همین کسب‌ها، همین حرف‌ها و حرکات یومیه و عادی مردم تشکیل می‌دهند، پس برای چه در کلاس‌های ما، در کتاب‌ها، در صحبت‌های معلمان حرفی از آن‌ها در میان نیست؟! زود به اشتباه خود پی بردیم، در مدّت کمی فهمیدیم که حیات از حلق و جلق و دلق ترکیب شده و وسیله امرار معاش هم همین حرفه‌ها، همین کسب‌ها، همین تجارتخانه‌ها، همین آهنگری‌ها، همین کفش‌دوزی‌ها و غیره است!

خیلی زود فهمیدیم که در آن دارالعجزه، در آن سیرک خنده‌آوری که ما را بیست سال تمام معذّب کرده بودند... آن همه مسائل جبر، قضیه‌های هندسی، آن همه تصریف افعال، مسائل حیض و نفاس، آن همه سنه‌های تاریخ و آن همه مزخرفات جغرافیا که به قیمت حیات آن‌ها را حفظ نمودیم قادر نیستند که برای یک مرتبه هم شکم ما را از گرسنگی نجات دهند!... شاگرد نجارها استادِ نجار باشی، عمله بنّاها آقایِ معمار باشی و بند تنبان فروش‌ها عمدة التجار شده‌اند! حقیقت تلخ زندگانی برای اولین دفعه با تمام معنی در نظر ما جلوه کرد، باید پول تحصیل نمود، باید خانه داشت، باید خورد و باید پوشید. (همان: ۴۵-46)
مسعود، محمد (۱۳۸۵). تفریحات شب، تهران: تلاونگ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
به صحرا بنگرَم، صحرا ته بینَم به دریا بنگرَم، دریا ته بینَم به هرجا بنگرم، کوه و دَر و دشت نشان از قامت رعنا ته بینَم (اذکائی، ۱۳۸۷: ذیل «متن کتاب» ۱۹)

باباطاهر همدانی معروف به باباطاهر عریان (حدود ۴۵۰-۳۶۰) از شاعران لُر قرن چهارم و پنجم هجری قمری و از اساتید مکتب عرفانیِ عین‌القضات همدانی است. وی از پیروان طریقه‌ی گنوسی ایران یعنی فرقه‌ی «اهل حق» بود که اصول عقاید او سخت با اعتقادات حکمت فهلوی باستانی پیوند داشت. (همان: ذیل «کیستیِ باباطاهر» ۱-۲-۳)

طبق نظر دکتر پرویز سپیتمان (اذکائی)، باباطاهر یا دیوان اشعاری نداشته و یا اینک برجای نمانده است. و دوبیتی‌های او نیز در حکم رباعیات خیام می‌باشد. یعنی مجموعه‌ای از دوبیتی‌های منسوب که به زبان فهلوی سروده شده است. (همان: ۳-۴)
تعداد دوبیتی‌های منتسب به باباطاهر مختلف است که معروف‌ترین چاپ آن که متعلق به وحید دستگردی است، شامل ۳۶۶ دوبیتی می‌شود. پرویز اذکائی نیز بر اساس گزینشی علمی انتقادی ۱۱۷ عدد از دوبیتی‌های باباطاهر را انتخاب نموده و همراه با ترجمه‌ی انگلیسی آن به چاپ رسانده است. (همان: ۴-۵)
چه خوش بی‌مـهـربانی هردو سَر بی که یک سَر مهربانی درد سَر بی
اگر مجـنـون دل شوریده‌ای داشت دل لیلی از آن شوریده‌تر بی
(همان: ذیل «متن کتاب» ۳۳)

اذکائی، پرویز (۱۳۸۷). ترانه‌های باباطاهر، تهران: مادستان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
خسرو گلسرخی (۱۳۵۲-1322) نویسنده‌ای مارکسیست و شاعری از دیار رشت بود که در آخرین دفاعیه‌ی خود در دادگاه از امام اول شیعیان علی بن ابی‌طالب به عنوان نخستین سوسیالیست و از حسین بن علی به منزله‌ی منادی ایستادگی یاد کرد. گلسرخی پیوسته از آزادگی و دفاع از حقوق انسانی سخن می‌گفت و درنهایت جان خویش را قربانی اهدافش نمود. هرچند بزعم برخی او نه سیاست را می‌شناخت و نه از ایدئولوژی و اندیشه‌ای مستحکم برخوردار بود. و شاید زیباترین سروده‌ی خسرو گلسرخی را بتوان شعر «تساوی» دانست:
معلم پای تخته داد می‌زد
صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی‌ها لواشک بین هم تقسیم می‌کردند
و آن یکی در گوشه‌ای دیگر جوانان را ورق می‌زد
برای اینکه بی‌خود های و هو می‌کرد

و با آن شور بی‌پایان تساوی‌های جبری را نشان می‌داد
خطی خوانا به روی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت
یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سَر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم مات بر جا ماند و او پرسید
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه زور و زَر به دامن داشت بالا بود؟
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زَر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره‌گون چون قرص مه می‌داشت بالا بود؟
و آن سیه چرده که می‌نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می‌شد
حال می‌پرسم اگر یک فرد انسان واحد یک بود

نان و مال مفتخواران از کجا آماده می‌گردید؟

یا چه کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ادامه‌ی صفحه‌ی قبل:

پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌شد؟
یا که زیر ضربه شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟
معلم ناله‌آسا گفت
بچه‌ها در جزوه‌های خود بنویسید
یک با یک برابر نیست. (گلسرخی، ۱۳۹۱: ۱۲۶ الی۱۲۸)
گلسرخی، خسرو (۱۳۹۱). مجموعه اشعار خسرو گلسرخی، به کوشش کاوه گوهرین، تهران: نگاه
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اریک آرتور بلر (۱۹۵۰-۱۹۰۳) نویسنده‌ی نامدار انگلیسی با نام مستعار جُورج اُوروِل، معمولاً با دو کتاب «مزرعه‌ی حیوانات» و «۱۹۸۴» شناخته می‌شود. کتاب ۱۹۸۴ که یکی از شاهکارهای ادبی جهان است، در ژانری سیاسی و اجتماعی دنیایی را به تصویر می‌کشد که در آن حکومتی دیکتاتور و توتالیتر بر سَر کار است و گویی این مصیبت تا ابد ادامه خواهد داشت؛ چرا که انقلاب رابطه‌ای با عدالت ندارد و تنها اربابان آن تغییر می‌کنند و استبداد تازه‌ای پایه گذاری می‌شود! (اورول، ۱۳۹۴: ۲۴۶-۲۴۷) 
                       
این رمان تنها پیرامون خشونت‌های استالینی و کمونیستی و یا تنها بر ضدّ حکومت‌های روسی و چینی نیست، که تازیانه‌ای بر تمام نظام‌های دیکتاتوری و تمامیّت خواه در سرتاسر جهان است.

داستان این کتاب در لندن می‌گذرد و قهرمان آن، وینستون اسمیت، در سال ۱۹۸۴ به نوشتن خاطرات خود می‌پردازد که کاری غیرقانونی نبود (در واقع هیچ کاری غیرقانونی نبود، چون اصلاً قانونی وجود نداشت) هرچند اگر متوجّه می‌شدند مجازات آن حتماً اعدام یا حداقل بیست و پنج سال زندان در اردوگاه کار اجباری بود. (همان: ۱۸)
            
اورول در این رمان به کنترل زندگی و حتی افکار مردم جهان در آینده اشاره نموده و به توصیف خصوصیاتی چون جُرم اندیشه، جاسوسی از شهروندان، تنفر از دشمن، تحریف تاریخ، چشم و گوش بسته ماندن مردم، بدیهی شمردن صحّت دستورات حزب و وجوب اطاعت کامل از برادر بزرگ [رهبر حکومت] که عکس او بر روی سکه‌ها، تمبرها، کتاب‌ها، پلاکاردها و دیوارها نقش بسته است، می‌پردازد: برادر بزرگ در رأس هرم، منزّه و قادر مطلق است. و هر سعادت و فضیلتی همه و همه و همه بلاواسطه از رهبری و الهامات او نشأت می‌گیرد. (همان: ۱۰۴-۲۵۲) پس دیکتاتور شاید به مردم آزادی بیان دهد، ولی قطعاً آزادی بعد از بیان را از او سلب می‌کند! 
                                                         جورج اورول ضمن اشاره به سه شعار حزب: جنگ صلح است، آزادی بردگی است و نادانی توانایی است، (همان: ۲۹) نسبت به افزایش سواد، مناسب‌تر شدن وضعیت خوراک و پوشاک و مسکن، رشد امید به زندگی و حتی عملیات‌های مسلّحانه ای که بر علیه حکومت‌های دیکتاتوری می‌شود جداً تردید کرده (همان: ۹۸-۱۸۸) و درباره‌ی مخالفت این حکومت‌ها با سکس و تشکیل سازمان‌های ضدّ سکس می‌نویسد: حزب به طور ضمنی حتی تمایل به گسترش روسپیگری هم داشت تا بلکه غرایز سرکوب ناشدنی از این طریق تخلیه شود. صرف زنبارگی اشکال چندانی نداشت، به شرطی که دزدکی و بدون لذّت بوَد. (همان: ۸۸) 
                                                         از کتاب ۱۹۴۸ ترجمه‌های فارسی بسیاری شده است که ترجمه‌ی آقای قلیچ خانی برخلاف ترجمه‌ی جناب صالح حسینی، ترجمه‌ای روان است. چنان که ناشر و مترجم کتاب مدّعی‌اند که برگردان حاضر، نخستین ترجمه‌ی کم‌عیب و نقصی است که در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.   

اورول، جورج (۱۳۹۴). ۱۹۸۴، ترجمه محمدرضا قلیچ خانی، تهران: ناژ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اریک آرتور بلر (۱۹۵۰-1903) نویسنده‌ی نامدار انگلیسی با نام مستعار جُورج اُوروِل، معمولاً با دو کتاب «مزرعه‌ی حیوانات» و «۱۹۸۴» شناخته می‌شود. مزرعه‌ی حیوانات، داستان حیوانات مزرعه‌ای است که به امید آزادی بر ضدّ ارباب خود شورش می‌کنند، اما این انقلاب نظامِ استبدادی تازه‌ای را به جای دیکتاتوری قدیم می‌نشاند.
    
در مزرعه‌ی حیوانات، خوک‌ها به مسند قدرت رسیده‌اند و مخالفان خود را جاسوس و منافق می‌خوانند. لذا با تخصیص قانون خود، گوی سبقت از گذشتگان ربوده و در دیکتاتوری جدیدی شعار معروف «همه‌ی حیوانات با هم برابرند ولی بعضی حیوانات از بقیه برابرترند» سَر می‌دهند. (اورول، ۱۳۹۳: ۱۶۳)                             
    
مِیجر، خوک پیر، پس از رفیق خطاب کردن حیوانات مزرعه همه‌ی مشکلات و تنها دشمن واقعی را انسان [آمریکا، پهلوی و...] می‌خواند و بر آن اعتقاد است که با محو کردن انسان از صحنه‌ی روزگار و جایگزین شدن خوک‌ها به جای آنان ریشه‌ی گرسنگی و بیکاری تا ابد خشکانده خواهد شد! (همان: ۱۷-20)
    
اورول در ادامه با ناامیدی در هجویه‌ی مزرعه‌ی حیوانات از زبان بنجامین، الاغ بدبین، که سرد و گرم روزگار را فراوان دیده است، می‌نویسد: حال و روز آنان‌ها هرگز خیلی بهتر یا خیلی بدتر از این نبوده است، گرسنگی و مشقّت و ناامیدی، قانون تغییرناپذیر زندگی بود. (همان: ۱۵۶)

اورول، جورج (۱۳۹۳). مزرعه‌ی حیوانات، ترجمه احمد کسایی پور، تهران: ماهی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دولت توتالیتر عملاً حکومتی آیینی است و کاهنان و حاکمان برای اینکه در مقامشان باقی بمانند، باید معصوم و خطاناپذیر دانسته شوند. توتالیتاریسم در نقطه تلاقی ادبیات و سیاست، بزرگ‌ترین فشار را بر روشنفکر وارد می‌کند و این توضیحی است برای اینکه چرا در همه‌ی کشورها پشتیبانی از حکومت‌ها برای دانشمندان آسان‌تر از نویسندگان است. (اورول، ۱۳۸۹: ذیل «مقاله‌ی جلوگیری از ادبیات» ۴۶ الی۶۲)

مصطفی ملکیان نیز به مانند جورج اورول به موضوع مخالفت برخی از حکومت‌ها با ادبیات و علوم انسانی پرداخته و این پرسش مهم را مطرح می‌کند که چرا حکومت‌های استبدادی با علوم طبیعی کاری ندارند و تنها با علوم انسانی مشکل دارند؟

او در پاسخ متذکّر می‌شود چون به محض اینکه کسی الفبای علوم انسانی را بفهمد درک می‌کند که یک سؤال، یک جواب ندارد و چنین حرفی یک توهّم خواهد بود در حالی که در علوم مهندسی و علوم طبیعی، یک سؤال یک جواب دارد. علوم انسانی ذاتاً پلورالیست هستند. برخلاف علوم فنی که ذاتاً مونیست هستند و خب رژیم‌های توتالیتر هم معتقدند که هر سؤال تنها یک جواب دارد؛ جوابی که آن‌ها می‌دهند. به طور کلی آن‌ها معتقدند که هر عالِم و دانش‌پژوه علوم انسانی، دشمن بالقوه‌ی یک رژیم توتالیتر است. رژیم‌های توتالیتر اقتدار ندارند و صرفاً قدرت دارند. برای حفظ این قدرت رابطه‌ی آن‌ها با دانشمندان علوم فنی خوب است چون وقتی توپ و تانک بخواهی باید با مهندسان دوست باشی! (ملکیان، ۱۳۸۸: ذیل «سخنرانی در دانشگاه تهران»)
اورول، جورج (۱۳۸۹). جلوگیری از ادبیات، ترجمه عزت الله فولادوند، بخارا، شماره ۷۵.

ملکیان، مصطفی (۱۳۸۸). حکومت‌های استبدادی و علوم انسانی، دانشگاه تهران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
یکی از کتاب‌های زیبا و خواندنی نگاشته شده درباره‌ی نیچه رمان «وقتی نیچه گریست» اثر دکتر آروین یالوم است که در حقیقت یک وسیله‌ی کمک آموزشی جدید و یک رمان آموزشی روان درمانی است که در صفحات مختلف آن گفته‌های نیچه به وضوح دیده می‌شود. رمانی که به رویارویی خیالی فریدریش نیچه، فیلسوف نامی و دکتر یوزف برویر، طبیب مشهور و استاد زیگموند فروید می‌پردازد. هرچند بنابر گفته‌ی یالوم، زندگی شخصیت‌های اصلی داستان و حوادث عمده‌ی رمان بر واقعیت استوار است. (یالوم، ۱۳۸۸: ۱۶-439)

نیچه قهرمان داستان به سبب بیماری میگرن در سن سی سالگی از مقام استادی دانشگاه کناره گیری کرد و به ایتالیا و سویس مسافرت نمود و مدام از این مسافرخانه به آن مسافرخانه در حال حرکت بود تا آن که به علت تشدید بیماری در سال ۱۸۹۹ بستری شد و سرانجام در سال ۱۹۰۰ و در سن پنجاه و شش سالگی بر اثر سیفلیس جان باخت. (همان: ۴۶۴)

یالوم معتقد است که اَبَر انسان نیچه، انسانی است خودساخته و آفریننده که به هیچ عنوان با نسخه‌ی الیزابت، خواهر ضدّ یهودی نیچه که چهره‌ای فاشیستی از او نشان می‌داد، تطابق ندارد. (همان: ۴۵۵)

داستان وقتی نیچه گریست، با نامه‌ی لوسالومه دوست مشترک نیچه و پل ره به دکتر برویر آغاز می‌شود که در آن از احتمال خودکشی آینده‌ی فلسفه آلمان سخن رفته است. (همان: ۲۳) لوسالومه پس از دیدار خود با برویر از نقش تفرقه افکن و متقلّب خواهر نیچه در تشدید ناامیدی این فیلسوف بزرگ می‌گوید و خواهر او را فردی نژادپرست و حقیر بر می‌شمرد که نیچه نیز با آن دست خط بدِ خود بارها بدان اشاره نموده است. (همان: ۵۶-152)

اما امید! امید مصیبت آخرین است! امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی می‌کند. (همان: ۱۲۳) کسانی که در آرزوی آرامش و شادی روحند، باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند؛ و آنان که در پی حقیقتند، باید آرامش ذهن را ترک گویند و زندگی‌شان را وقف پرسش‌ها کنند. (همان: ۲۷۳) ناامیدی بهایی است که فرد برای خود آگاهی می‌پردازد. (همان: ۲۲۰) آیا از خود پرسیده‌اید چرا همه‌ی فلاسفه بزرگ افسرده و عبوسند؟ آیا از خود پرسیده‌اید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوش رو هستند؟ من پاسخ می‌دهم: تنها آن‌ها که فاقد روشن بینی‌اند: مردم عامی و کودکان. (همان: ۲۷۴) همه‌ی متفکران بزرگ به خودکشی می‌اندیشند. این فکر، مایه‌ی تسلّی ما در گذر از شب و تاریکی است. (همان: ۳۱۳)

نیچه در ادامه در طی ملاقات با دکتر برویر مرگ پدر کشیشِ خود را (همان: ۱۲۱) نه تنها فاجعه‌ی دردناکی نمی‌شمرد، بلکه مرگ او را سبب تحقیر نشدن، زیر بار قضاوت نرفتن و نیازی به برآورده نشدن آرزوهای پدرش می‌داند و مرگ او را نعمت و حکم آزادی خود معرفی می‌کند. (همان: ۳۶۰)

دکتر برویرِ اتریشی در طبابتی دو سویه با نیچه به کشف نوعی درمان روانشناسی بر پایه‌ی صحبت نمودن می‌رسد و پس از آن‌که فیلسوف آلمانی و راهنمایی‌های دوست و شاگردش فروید، سبب مداوا شدن مشکل روحی او می‌شود، به ملاقات خود با لوسالومه اقرار می‌نماید و آنگاه شاهد اشک‌های نیچه و نفرت او از زنان می‌شود. و نیچه در آخرین جملات خود پس از آن که دعوت میهمانی دکتر برویر را رد می‌کند و خود را متعلق به انزوا و تنهایی می‌داند، بانگ بر می‌آورد: هنوز مانده است تا دانشمندان بیاموزند که حقیقت نیز خود وهمی بیش نیست، وهمی که بی آن نمی‌توان زیست. (همان: ۴۳۰)

یالوم، آروین (۱۳۸۸). وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب، تهران: کاروان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
شعر بلند «هورِسکوپ» تصویری هجوآلود و هزل‌گونه از زندگی دکارت و تک‌گویی نمایش‌گونه و آزادی است که برای شرکت در مسابقه‌ای نوشته شد. هورسکوپ به معنای طالع‌بینی است که ساموئل بِکِت با افزودن حرف «دَبِل‌یو» غیرملفوظ به ابتدای این واژه، مفهوم روسپی‌بینی را از آن تصوّر کرده است. (تیندال، ۱۳۵۱: ۴-۶۳)

شعر هورسکوپ ظاهراً با این پرسش عجیب شروع می‌شود: آن چیست؟ یک تخم‌مرغ؟ و تک‌گو، یعنی رنه دکارت روشنفکری است که به انتظار جوجه بر تخم نشسته است و پس از آزمایشات مختلف روی تخم‌مرغ به این نتیجه می‌رسد که تخم‌مرغی برای مصرف مناسب است که مرغ هشت تا ده روز رویش نشسته باشد.
احمد گلشیری، مترجم کتاب «ساموئل بکت» معتقد است که یورک تیندال، نویسنده‌ی اثر مذکور هرکجا به کلمات مستهجن بکت برمی‌خورد، در لفافه به بحث درباره‌ی آن‌ها می‌پردازد. چرا که بکت در هوروسکوپ، اندیشیدن را تا حد غایط کردن پایین آورده و دانشِ دانشمند و فیلسوف را بی‌حاصل می‌داند و می‌پرسد: حاصل اندیشه‌های فیلسوف‌ها در طول قرن‌ها چه بوده است؟ همان فیلسوف‌ها یا احمق‌ها با همه‌ی اباطیلشان در خصوص بودن و هستی. (همان: ۶۳)

گلشیری در ادامه اضافه می‌کند که این نویسنده و فیلسوف مشهور ایرلندی بر آن باور است که به رغم تفکرات فیلسوفان، مشکلات آدمی همچنان برجاست و آدمی هنوز با ابتدایی‌ترین مسائل خود درگیر است. او در این شعر بلند، فیلسوف را به هزل می‌گیرد. این هزل حتی در عنوان اثر نیز به چشم می‌خورد و اشاره‌ی بکت به تخم‌های سالمند اشاره به اندیشه‌های فیلسوف‌هاست، همان اندیشه‌هایی که از قدمتی طولانی برخوردار هستند و برای ساموئل بکت همسنگ مدفوع‌اند. (همان: ۶۳-۶۴)

یورک تیندال، ویلیام (۱۳۵۱). ساموئل بکت، ترجمه احمد گلشیری، تهران: سهامی کتاب‌های جیبی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دکتر جلال خالقی مطلق معتقد است فردوسی تقریباً از ۶۴۰ واژه‌ی عربی، در چهل و هشت هزار بیتِ شاهنامه استفاده کرده است. البته این آمار با در نظر نگرفتن چند هزار بیت الحاقی در شاهنامه است و الّا پژوهش‌هایی مبتنی بر ۹۸۴ و یا ۷۰۶ کلمه‌ی عربی نیز به دست آمده است. و ناگفته نماند که دقیقی شاعر هم در هزار و پانزده بیت خود در شاهنامه، ۵۰ واژه‌ی عربی به کار برده است. (خالقی مطلق، ۱۳۸۱: ۳۷۳ الی۳۷۵)
محمدعلی جمالزاده نیز با احتساب ابیات الحاقی شاهنامه، در کتاب «قصه نویسی» می‌آورد: بعضی از هم وطنان ما طرفدار پارسی خالص هستند و خیال می‌کنند که اگر کلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بریزند، خدمتی به زبان مادری خود نموده‌اند. حتی فردوسی هزار سال پیش در شاهنامه جاویدان خود کلمات عربی بسیاری آورده است و با تحقیقات خود من معلوم گردید که در شاهنامه ۸۶۵ کلمه عربی آمده است. (جمالزاده، ۱۳۸۲: ۱۲۶-۱۲۷)
و این یعنی از هشت هزار و اندی کلمه‌ی موجود در شاهنامه، هشت تا ده درصد آن عربی است.

خالقی مطلق، جلال (۱۳۸۱). سخن‌های دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران: افکار.

جمالزاده، محمدعلی (۱۳۸۲). قصه نویسی، تهران: سخن.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب «وظیفه‌ی ادبیات» مجموعه مقالاتی از چند نویسنده‌ی جهان است که دربردارنده‌ی آراء گوناگون و دیدگاه مختلف آنان پیرامون ماهیّت و وظیفه‌ی ادبیات می‌باشد. کتابی خواندنی که توسط ابوالسن نجفی ترجمه و گردآوری شده است.

نگاه این نویسندگان را می‌توان در قالب دو نظریه‌ی کلّی مورد توجّه قرار داد. چرا که برخی ادبیات را صرفاً خواندن و نوشتن و به اعتباری دیگر نفسِ زبان دانسته و هیچ‌گونه تعهّد و وظیفه‌ای بر ادبیات حمل نمی‌کنند و معتقدند که ادبیات انقلاب نمی‌کند، مانع بیداد نمی‌شود، مانع خفتن نمی‌گردد و ادبیات واقعیت نیست؛ لذا هیچ کمکی به انسان نمی‌کند جز آن‌که او را به خیال برَد و تا مدتی سبب فراموشی و سرگرمی وی شود. یعنی با خواندن «مسخ» چیزی جز داستانی زیبا از حشره‌ای به تصویر کشیده شده برداشت نمی‌کنند.

از طرفی دیگر افرادی چون ژان پل سارتر ادبیات را مضاعف شدن زبان دانسته و آن را سبب رسیدن انسان به آگاهی و آزادی شمرده‌اند و ادبیات را ملتزم معرفی می‌کنند. یعنی مسخِ کافکا چیزی بیش از یک خیال‌پردازی حشره‌شناسانه است. (نجفی، ۱۳۶۴: ۱۷۰ الی۱۸۰)
نجفی، ابوالحسن (۱۳۶۴). وظیفه‌ی ادبیات، تهران: کتاب زمان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘یکی بود و یکی نبود

📝محمدعلی جمالزاده

کتاب «یکی بود و یکی نبود»، اثری شامل داستان‌های کوتاهی چون: فارسی شکر است، درد دل ملاقربانعلی، رجل سیاسی، دوستی خاله خرسه، بیله دیگ بیله چغندر و ویلان‌الدوله است، که بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، محمدعلی جمالزاده، هنگام انتشارش در تهران غوغا برپا شد و کتاب را سوزاندند و نویسندۀ آن را تکفیر کردند (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۴۶). کتابی که بنابر سخن ایرج افشار به اشتباه گاهی آن را «یکی بود یکی نبود» می‌آورند و حال آن‌که به سبب آنچه در آخرین شمارۀ مجلۀ کاوه یا شمارۀ چهار مجلۀ بخارا و یا بنابر آنچه در کتاب خاطرات جمالزاده آمده است، «یکی بود و یکی نبود» است (همان: ۹۵-۹۶). 
    
و اما در قسمتی از داستان «بیله دیگ بیله چغندر» می‌خوانیم: 
    
سفیدکلاها که به شیخ و آخوند معروف هستند در میان مردم احترام مخصوصی دارند و چون به کلاهشان شناخته می‌شوند هرچه پارچه گیر می‌آورند می‌پیچند دور سرشان و حالت مناری را پیدا می‌کنند که بر سَر آن لک‌لکی باشد. یک روز محرمانه از یک نفر ایرانی پرسیدم این‌ها چرا این‌طور کله خود را می‌پوشانند. گفت: ندیده‌ای وقتی که انگشتی معیوب می‌شود سَر آن را کهنه می‌پیچند، این‌ها هم شاید مغزشان عیب دارد و می‌خواهند نگذارند از خارج هوای آزاد به آن برسد (جمالزاده، ۱۳۲۰: ۹۵)!                                                                                                          
مخور صائب فریب فضل از عمامۀ زاهد                                    
که در گنبد ز بی‌مغزی صدا بسیار می‌پیچد  (صائب تبریزی، ۱۳۶۶: ۳/ ۱۳۷۰)

منابع:

_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۲۰، یکی بود و یکی نبود، تهران، بنگاه پروین.            

_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۸، خاطرات سید محمدعلی جمالزاده، به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران، شهاب ثاقب، سخن.           

_ صائب تبریزی، ۱۳۶۶، دیوان صائب تبریزی، به کوشش محمد قهرمان، تهران، علمی و فرهنگی. 

https://t.iss.one/Minavash
📘زنده‌بگور

📝صادق هدایت

کتاب «زنده‌بگور» یکی دیگر از آثار خواندنی صادق هدایت است که شامل داستان‌هایی چون: زنده‌بگور، حاجی‌مراد، اسیر فرانسوی، داود گوژپشت، آتش‌پرست، آبجی‌خانم، مادِلِن،  مرده‌خورها و آب زندگی است. هدایت در داستان شگرف «زنده‌بگور» می‌آورد: 
    
نه کسی تصمیم خودکشی را نمی‌گیرد، خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و در نهاد آن‌هاست. آری سرنوشت هر کسی روی پیشانیش نوشته شده، خودکشی هم با بعضی‌ها زاییده شده. من همیشه زندگانی را به مسخره گرفتم. دنیا، خرافات، مردم همه‌اش به چشمم یک بازیچه، یک ننگ، یک دروغ و یک‌چیز پوچ و بی‌معنی است. باور کردنی نیست اما باید بروم، بیهوده است، زندگانیم وازده شده، بی‌خود، بی‌مصرف، باید هرچه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه شوخی نیست. هرچه فکر می‌کنم هیچ‌چیز مرا به زندگی وابستگی نمی‌دهد، هیچ‌چیز و هیچ‌کس (هدایت، ۱۳۴۲: ۲۲-۲۴).

منبع:                                                          

_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، زنده‌بگور، تهران، امیرکبیر. 
https://t.iss.one/Minavash
یوستین گوردِر (متولد ۱۹۵۲) فیلسوف و نویسنده‌ی نامدار نروژی را بیشتر با رمان «دنیای سوفی» می‌شناسیم. هرچند از دیگر آثار او می‌توان به کتاب‌هایی مانند «دختر پرتقال» ، «راز فال ورق» ، «مرد داستان فروش» و «زندگی کوتاه است» اشاره کرد.
داستان «زندگی کوتاه است» ترجمه‌ی نامه‌ای از فلوریا، معشوقه‌ی آگوستین قدّیس است که گوردر آن را با ادعای خرید از یک کتاب‌فروشی در آرژانتین آغاز می‌کند. زندگی کوتاه است، اثری مختصر و فلسفی در راستای نقد اعترافات آگوستین قدیس، نقد رهبانیت و ایمان راسخ، تشکیک در یقین، دفاع از شک و تردید و عدم دستیابی به حقیقت و همچنین مروّج زیستن توأم با عشق و دوستی است.
زندگی کوتاه است؛ بسی کوتاه. چه‌بسا اینجا و درحال است که ما زندگی می‌کنیم و فقط اینجا و درحال. اگر چنین باشد آیا مسیرت را در هزارتوی تیره و تارِ عقاید و نظریات گم نکرده‌ای؟ من نمی‌گویم که هر یک از این چیزها را می‌دانم. حرف من این است که نمی‌دانم... زندگی بس کوتاه است و ما بس اندک از آن می‌دانیم. (گوردر، ۱۳۷۷: ۷۳-۷۴-۹۱-۱۰۹)

گوردر، یوستین (۱۳۷). زندگی کوتاه است، ترجمه گلی امامی، تهران: فرزان روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نمایشنامه‌ی «زندگی گالیله» اثر بِرتولت بِرِشت (۱۹۵۶-1898) با هدف گشودن مسیری در راستای شک و تردید، اندیشه‌ورزی، جستجوگری و بیدار شدن از خواب جهل و غفلت نوشته شده است. برشتِ آلمانی به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویسان جهان در این کتاب به عصر گالیله یعنی سال هزار و ششصد و نه میلادی می‌رود و از زبان این دانشمند مشهور ایتالیایی می‌نویسد: خورشید ثابت است و این زمین است که می‌چرخد.
برتولت برشت مخالف شدید قهرمان‌پروری و اسطوره‌سازی است. از این‌رو گالیله از طرفی نماینده‌ی انسان‌های فهمیده در برابر جهل و نادانی است و از جهتی مردی شکمباره که تن خود را دوست دارد و نمی‌تواند شکنجه و درد را تحمل کند. گالیله روشن‌بین و حیله‌گر است؛ چراکه ظواهر چشمِ حقیقت‌جویش را نمی‌فریبد، اما با این‌حال افراد را فریب می‌دهد و دوربین هلندی را به‌نام اختراع خویش قالب می‌کند. (برشت، ۱۳۸۵: ذیل «مقدمه‌ی مترجم» ۹۶-97)
گالیله ناگهان فرو می‌افتد، توبه می‌کند و حقیقت را دروغ می‌خواند. او چنین فرجامی را از پیش داوری کرده است؛ چراکه سال‌ها قبل به یکی از شاگردانش که از حقیقت روگردانده بود، گفته بود: آن‌که حقیقت را نمی‌داند فقط بی‌شعور است، اما آن‌که حقیقت را می‌داند و آن را دروغ می‌نامد، تبهکار است. (همان: ۱۰۸-221)

هنگامی که یکی از شاگردان گالیله توبه‌ی او را هدفی به منزله‌ی خدمت به علم معرّفی می‌کند، گالیله با صداقت کامل پرده‌ی پندار را کنار زده و می‌گوید: هیچ هدفی در کار نبود... توبه کردم چون از درد جسمی می‌ترسیدم. (همان: ذیل «متن کتاب» ۲۷۶)

چنان‌که در غم‌انگیزترین لحظه‌ی محاکمه، هنگامی که شاگردان خشمگین و بی‌تابش به طعنه می‌گویند: بـدبخت ملّتی که قهرمان ندارد؛ تنها و بی‌یاور جوابی کم‌نظیر می‌دهد: بدبخت ملّتی که به قهرمان احتیاج دارد. (همان: ۲۶۲-263)
گالیله پیر تنها برای نُه سال زندگی بیشتر، آن هم با چشمانی نسبتاً نابینا و در حصر کلیسا، به انکار حقیقت برخاست و با توبه‌ی خویش تسلیم کلیسا شد! (همان: ۲۶۵-266-271) اما گذشته از علّت تصمیمی که گالیله گرفت، آنچه مهم به نظر می‌رسد ذکر این پرسش است که چه کسی می‌تواند با اطمینان کامل به مخالفت با گالیله بپردازد و انتخاب او را انتخابی نادرست و غیرعقلانی بشمرد؟!

از دیگر نکات مهم مطرح شده در این اثر، اشاره به نگارش کتاب مقدّس به زبان لاتین است. زبان ناآشنایی که سبب می‌شود تا عامه‌ی مردم توان تحقیق و پژوهش درباره‌ی حقایق کلیسا را نداشته باشند. (همان: ۲۶۹) مسئله‌ای که می‌توان آن را به دیگر ادیان جهان نیز تعمیم داد. خواندن این نمایشنامه‌ی زیبا با ترجمه‌ی عبدالرحیم احمدی که با مقدمه‌ی مفصّل و خواندنی او بر آثار برشت به چاپ رسیده است، به تمامی دوستان توصیه می‌شود.
برشت، برتولت (۱۳۸۵). زندگی گالیله، ترجمه عبدالرحیم احمدی، تهران: نیلوفر.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
بسیاری رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» را اثری ضد رمان خوانده‌اند و معتقدند مشکل بتوان این داستان را در قالب ادبی خاصی گنجاند؛ چراکه سنّت‌گریزی، ساختار پیچیده، بی‌نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، وجود پارادوکس‌های بسیار و معجون مطبوع عقل و طنز و تخیّل در این اثر نمونه‌ای از داستان‌نویسی مدرن است.
دِنیس دیدِرو (۱۷۸۴-۱۷۱۳) این کتاب را برجسته‌ترین اثر خود خوانده است که به مانند کتاب راهبه و افکار فلسفی به آتش کشیده شده است. (دورانت، ۱۳۶۹: ج ۹، ۷۳۳) او در این داستان از پنج راوی استفاده کرده است که مدام سخن یکدیگر را قطع می‌کنند تا داستان خود را تعریف نمایند. ژاک (نوکر) و اربابش همواره درحال مسافرت می‌باشند و از مطالب مختلفی سخن می گویند، هرچند شاکله‌ی اصلی کتاب مبتنی بر داستان‌های عاشقانه است.

خواننده در این رمان مهیّج با موضوعاتی مانند جبر و اختیار و اراده‌ی معطوف به قدرت نیز آشنا می‌شود. ارباب در یک بحث فلسفی جبر و تقدیر را رد می‌کند ولی ژاک سعی در اثبات آن دارد و می‌گوید هر آنچه روی می‌دهد قبلاً مقدّر شده است.
چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقی، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا می‌آیند؟ از همان دور و بر. کجا می‌روند؟ مگر کسی هم می‌داند؟ چه می‌گویند؟ ارباب حرفی نمی‌زنند؛ و ژاک می‌گوید فرماندهش می‌گفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان می‌آید، آن بالا نوشته شده...

کسی نمی‌داند آن بالا چه نوشته‌اند، پس نمی‌داند چه می‌خواهد یا چه باید بکُند، در نتیجه دنبال هوسش می‌رود و اسمش را می‌گذارد عقل... ژاک بد و خوب نمی‌شناسد؛ عقیده دارد انسان یا خوشبخت به‌دنیا می‌آید و یا بدبخت... و می‌گوید اگر اختیار با شماست، چرا نمی‌خواهید عاشق یک میمون زشت بشوید؟ (دیدرو، ۱۳۸۷: ۱-۱۴-۲۳۳-۳۲۹)
در قسمتی دیگر از این اثر که نویسندگان بزرگی چون گوته، ژید، فروید، هگل و مارکس از شیفتگان آن بوده و میلان کوندرا آن را مسحور کننده دانسته است، می‌خوانیم: ژاک از اربابش سؤال می‌کند هیچ توجه کرده است که فقرا ولو اینکه نان شب نداشته باشند، همه سگ دارند؛ هر انسانی می‌خواهد به دیگری امر و نهی کند، و چون حیوانات از فقرا که سایر طبقات به آن‌ها دستور می‌دهند در رده‌ی اجتماعی پایین‌تری قرار دارند، آن‌ها حیوانی نگه می‌دارند که بتوانند به آن امر و نهی کنند. خب دیگر، هر کسی سگ کسی است. و ضعفا سگ اقویا هستند. (همان: ۲۲۹-۲۳۰)
دیدرو، دنی (۱۳۸۷). ژاک قضا و قدری و اربابش، ترجمه مینو مشیری، تهران: فرهنگ نو.

دورانت، ویل و آریل (۱۳۶۹). تاریخ تمدن، ترجمه سهیل آذری، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
احمد کسروی در پاره‌ای از کتاب «زندگانی من» که به منزله‌ی اتوبیوگرافی اوست، ضمن اشاره به درس خواندن پدرش در حوزه‌ی علمیه و روی‌گردانی وی از این مسیر و پرداختن به بازرگانی، (کسروی، بی‌تا: ۱۲) از خواسته‌ی پدر خود مبنی بر پوشیدن لباس روحانیّت توسّط او [احمد] سخن گفته (همان: ۱۹) و می‌نویسد: من خود به شیوه‌ی ملایان رفتار نمی‌کردم. عمامه سترگِ شُل و وِل به سر نمی‌گزاردم، کفش‌های زرد یا سبز به پا نمی‌کردم، شلوار سفید نمی‌پوشیدم، ریش فرو نمی‌هلیدم... این‌ها به جای خود که چون چشمهایم ناتوان گردیده بود با دستور پزشک آیینک (عینک) به چشم می‌زدم، و این عینک زدن دلیل دیگری به فرنگی مآبی من شمرده می‌شد، این‌ها با عدالت که شرط پیش نمازی و ملایی بود نمی‌ساخت...

و من خشنود می‌بودم که دیر یا زود آن طوق از گردنم باز شود. این است تا توانستم خود را از کارهای ملایی به کنار می‌گرفتم. تنها به بزم‌های عقد [برای خواندن عقد] رفته از کارهای دیگر خودداری می‌نمودم. یک سال و نیم بدین سان گذشت... در این یک سال و نیم کاری که کردم قرآن را از بَر گردانیدم. این کار مرا واداشت که زمانی به معنی قرآن بپردازم. و این پرداختن به معنی آن‌ها خود داستانی گردید و نخست تکانی که در اندیشه‌ها و باورهای من پدید آمد از این راه بود. (همان: ۳۵-۳۶)

کسروی، احمد (بی‌تا). زندگانی من، بی‌جا: بی‌نا.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۴۴۰-۳۶۲) ریاضی‌دان، منجّم، مورّخ، جغرافیدان، فیلسوف، زبان‌شناس، شاعر و دانشمندی بزرگ است که ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن از «آثارالباقیه» او به تمجید پرداخته است و از آن به‌عنوان کتابی عمیق و تحقیقی علمی یاد می‌کند که از کینه‌های دینی مبرّا و کاملاً بی‌طرفانه است. (دورانت، ۱۳۹۱: ج ۴، ۳۱۲)

کتاب آثارالباقیه که از مشهورترین آثار ابوریحان بیرونی شناخته می‌شود، اثری مبتنی بر تطبیق فرهنگ‌ها، کاوش در سنن و مذاهب گوناگون و دربردارنده‌ی مقوله‌هایی نظیر گاه‌شماری، اعیاد اقوام مختلف، اطلاعات تاریخی و مطالبی از ریاضیات و نجوم است.
ابوریحان در پاره‌ای از این کتاب فرقه‌ی اسماعیلیه را فرقه‌ای از جاهلیّت معرفی کرده است. (ابوریحان بیرونی، ۱۳۸۶: ۹۶) چنان‌که در انتقاد از فقیهان متعرّضِ تعریف آنان از روز (روز شرعی غیر از روز عرفی است و لذا روز شرعی از طلوع فجر شروع می‌شود و نه از طلوع آفتاب) شده (همان: ۷) و در ادامه از ذوالقرنین و آراء مختلف در رابطه با او سخن می‌گوید و بر آن اعتقاد است که بنابر قول صحیح‌تر، ابوکرب حِمیَری، یکی از سلاطین یـمن ذوالقرنین می‌باشد. (همان: ۶۵)
از دیگر نکات مطرح شده در آثارالباقیه، یکی اشاره‌ی ابوریحان بیرونی به یک زرتشتی به‌نام سپهبد مرزبان بن رستم است که نقل می‌کند زرتشت نکاح با مادر را تشریع نکرده و تنها در صورتی حکم به جواز ازدواج با مادر خود را داده است که دسترسی به زن دیگری نباشد و مرد از انقطاع نسل بهراسد. (همان: ۲۹۹-۳۰۰) و دیگر آن‌که ابوریحان بر آن باور است که ایرانیان به نحس و سعد بودن روزها اعتقاد داشته‌اند و روز سیزدهم فروردین را روزی مبارک می‌دانستند. هرچند گویی بعدها به تقلید از اعراب و اقوام دیگر به نحس بودن این روز عقیده پیدا کرده‌اند. (همان: ۳۵۷-۳۵۹)

ابوریحان بیرونی در این اثر خود به حمله‌ی اسکندر و اعراب به ایران اشاره کرده و از به آتش کشیده شدن کتاب‌ها و نویسندگان خوارزمی سخن گفته است. (همان: ۵۷-۷۵-۱۷۱) چنان‌که در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن صحبت از یزید و چوبی که او بر لب‌های حسین بن علی زده است، (همان: ۵۲۷) متذکّر زیارت اربعین حسینی در بیستم صفر می‌شود و اضافه می‌کند که این زیارت را بدین سبب اربعین گویند که چهل نفر از اهل‌بیت او پس از مراجعت از شام قبرش را زیارت کردند. (همان: ۵۲۸)

ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (۱۳۸۶). آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر.

دورانت، ویل (۱۳۹۱). تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری و ابوالقاسم پاینده و ابوطالب صارمی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash