📘سالار مگسها
📝ویلیام گلدینگ
کتاب «سالار مگسها»، رمانی از ویلیام گُلدینگ، نویسندۀ نامدارانگلیسی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات است که در آن شرّ و فساد حاکم بر جوامع انسانی و لزوم جایگزینی قانون در اجتماع به تصویر کشیده شده است.
داستان با سقوط هواپیمایی حامل تعدادی پسربچۀ دبستانی در جزیرهای متروکه آغاز میشود. قصهای که در آن پسری چاق با نام خوکه: نمایندۀ انسانهای ساده و اندیشمند، رالف: نماد امید و مدیریت، سیمون: سمبل افراد آگاه و خاموش، جک: قهرمان خشونت و وحشیگری و هیولا: انعکاس دهندۀ ترس و وحشت است. هیولا، بعل زَبوب یا همان سالار مگسهاست که به اعتباری دقیقتر تصوّر و پنداری شکل گرفته شده از شُرور و پلیدیهای انسانهاست.
خواندن این اثر برجستۀ ادبی که گویی سریال «لاست» از آن الهام گرفته است، با ترجمۀ دلنشین آقای حمیدرفیعی توصیه میشود. هرچند برگردان دیگری نیز از این کتاب موجود است که با نام «بعل زَبوب» توسط محمود مشرف آزاد تهرانی به چاپ رسیده است. دربارۀ بعل زَبوب هم باید گفت که این کلمه واژهای عبری است که در کتاب دومِ پادشاهان، از عهد عتیق، ذکر شده و به معنای خدای مگسهاست که معادل عربی آن «بعل ذُباب» است.
منبع:
_ گلدینگ، ویلیام، ۱۳۶۳، سالار مگسها، ترجمه محمدعلی حمیدرفیعی، تهران، بهجت.
https://t.iss.one/Minavash
📝ویلیام گلدینگ
کتاب «سالار مگسها»، رمانی از ویلیام گُلدینگ، نویسندۀ نامدارانگلیسی و برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات است که در آن شرّ و فساد حاکم بر جوامع انسانی و لزوم جایگزینی قانون در اجتماع به تصویر کشیده شده است.
داستان با سقوط هواپیمایی حامل تعدادی پسربچۀ دبستانی در جزیرهای متروکه آغاز میشود. قصهای که در آن پسری چاق با نام خوکه: نمایندۀ انسانهای ساده و اندیشمند، رالف: نماد امید و مدیریت، سیمون: سمبل افراد آگاه و خاموش، جک: قهرمان خشونت و وحشیگری و هیولا: انعکاس دهندۀ ترس و وحشت است. هیولا، بعل زَبوب یا همان سالار مگسهاست که به اعتباری دقیقتر تصوّر و پنداری شکل گرفته شده از شُرور و پلیدیهای انسانهاست.
خواندن این اثر برجستۀ ادبی که گویی سریال «لاست» از آن الهام گرفته است، با ترجمۀ دلنشین آقای حمیدرفیعی توصیه میشود. هرچند برگردان دیگری نیز از این کتاب موجود است که با نام «بعل زَبوب» توسط محمود مشرف آزاد تهرانی به چاپ رسیده است. دربارۀ بعل زَبوب هم باید گفت که این کلمه واژهای عبری است که در کتاب دومِ پادشاهان، از عهد عتیق، ذکر شده و به معنای خدای مگسهاست که معادل عربی آن «بعل ذُباب» است.
منبع:
_ گلدینگ، ویلیام، ۱۳۶۳، سالار مگسها، ترجمه محمدعلی حمیدرفیعی، تهران، بهجت.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘سرگذشت حاجیبابای اصفهانی
📝جیمز موریه
بدان که من عمادالاسلام و قدوةالانام، نخبۀ ملّت حنیف و شرع شریف، اُنموذَج دین احمدی و ملّت محمّدیم. اجتهادم به همه جاری و فتاوی و احکامم به همه ساری است. شاربین خمر را حد میزنم و زانیان محصنه را رجم میکنم. در امر معروف و نهی از منکر و تألیف قلوب و موعظه و خطابت، وحید و فریدم. حامی بیضۀ اسلام و راهنمای خواص و عوامم. آیت صائمالنهار، معنی قائماللیل، غسل و وضویم عبرة للناضرین و صوم و صلواتم اسوة للسایرین است (موریه، ۱۳۵۴: ۵۲۸-۵۲۹).
«سرگذشت حاجیبابای اصفهانی»، شرح حال دلّاکزادۀ ادبآموختهای است که به ترکیه و شهرهای مختلف ایران سفر کرده و شغلهای متعددی ازجمله دزدی، سقّایی، پاسبانی، قهوهچی، درویشی، بازرگانی، آخوند مُتعهخانه و مشاور صدراعظم را برگزیده است.
دلّاکان ایران نوعی جرّاحاند. گذشته از کار حمّام، خون گرفتن و دندان کشیدن و شکستهبندی هم از دستشان برمیآید... پدرم حسن دلّاکِ تنها بود اما بعد از این سفر به لقب کربلایی هم ملقّب گردید. از برای خوشآمد مادرم که مرا سخت بد ببار میآورد، مرا نیز حاجی نامیدند (همان: ۲۹-۵۶).
جیمز موریه (۱۷۸۰-۱۸۴۹)، مأمور سیاسی دولت انگلستان در ایرانِ عهد فتحعلیشاه قاجار باآنکه در مقدمۀ کتاب حاضر، این رمان را صرفاً ترجمۀ خود معرفی کرده است، اما بسیاری چون محمدعلی جمالزاده برآن اعتقادند که موریه نویسندۀ این اثر بوده و میرزاابراهیم اصفهانی آن را به فارسی ترجمه کرده است. ترجمهای که هرچند اقتباسی است و بر متن وفادار نمیباشد، ولی در عینحال برگردانی زیبا و دلنشین است که از حیث ادبیات و تقریر زبان آن دوره نیز مهم به نظر میرسد.
کتاب سرگذشت حاجیبابای اصفهانی طی هشتادگفتار به شناسایی عقاید و آداب و رسوم ایرانیان پرداخته و از اخلاق ناپسندیدۀ مردم ایرانِ عهد قاجار مانند دزدی، مکر، خودپسندی، جهل، بیوفایی، نـفاق، دروغ، ریا و رشوه پرده برمیدارد و مینویسد:
ای یاران به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند. سلاح جنگ و آلت صلح ایشان دروغ و خیانت است. به هیچ و پوچ آدمی را به دام میاندازند. هرچند به عمارت ایشان کوشی به خرابی تو میکوشند. دروغ ناخوشی ملّی و عیب فطری ایشان است و قَسم شاهد بزرگ این معنی (همان: ۲۵۶-۲۵۷). مردم ایران مثل زمین کشتزارند، بیرشوه حاصل نمیدهند (همان: ۷۴۳).
درد کمرم بنوعی شدت کرد که زمینگیر شدم و به جستجوی طبیب افتادم. معلوم شد که در سمنان کسی که مظنۀ طبابت به او رود دو کس است: دلاکی و نعلبندی... نعلبند را به جهت آشنایی با آهن جراح قرار دادند. جراح زنبیلی ذغال با دم و سیخی چند بیاورد و در گوشۀ مقبره سیخها را سرخ کرد. بعد از آن مرا وارونه انداخت و با آداب هرچه تمامتر به عشق چهارده معصوم چهارده جای کمرکم را داغ کرد. وقتی که داغ سوزِ سیخهای سرخ را به گردۀ من چسبانید و من از ته دل نعره و فریاد برمیآوردم حاضران دهنم را میگرفتند که صدا در میاور که خاصیتش باطل میشود. خلاصه تک و تنها در آن گوشه افتادم و از ترس بیپرستار ماندن پای بیرون ننهادم. مبالغی کشید تا جای داغها به شد و من بهبودی یافتم. همه را اعتقاد اینکه بهبود من به جهت موافقت اعداد سیخها با اعداد چهارده معصوم شد و کسی را شک نماند که آهن سرخ نیز از آلات معجزه است. اما من خود نیک میدانستم که طبیب دردم استراحت در آن گوشه مقبره بود. ناچار از ترس، نفَسم در نیامد تا خاصیتش باطل نشود (همان: ۱۵۱-۱۵۲).
جیمز موریه در ادامۀ این کتابِ خود از آشنا شدن حاجیبابا با یک مجتهد سخن گفته است و مینویسد:
میرزاابوالقاسم قمی طی سفارشی به حاجیبابا میگوید: حاجی اگر رضایت مرا میخواهی امر به معروف و نهی از منکر را از دست مده، علما را دوست بدار [و] عرفا را خوار شمار (همان: ۵۲۰-۵۲۱).
منبع:
_ موریه، جیمز، ۱۳۵۴، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، ترجمه میرزاحبیب اصفهانی، به کوشش یوسف رحیملو، تبریز، حقیقت.
https://t.iss.one/Minavash
📝جیمز موریه
بدان که من عمادالاسلام و قدوةالانام، نخبۀ ملّت حنیف و شرع شریف، اُنموذَج دین احمدی و ملّت محمّدیم. اجتهادم به همه جاری و فتاوی و احکامم به همه ساری است. شاربین خمر را حد میزنم و زانیان محصنه را رجم میکنم. در امر معروف و نهی از منکر و تألیف قلوب و موعظه و خطابت، وحید و فریدم. حامی بیضۀ اسلام و راهنمای خواص و عوامم. آیت صائمالنهار، معنی قائماللیل، غسل و وضویم عبرة للناضرین و صوم و صلواتم اسوة للسایرین است (موریه، ۱۳۵۴: ۵۲۸-۵۲۹).
«سرگذشت حاجیبابای اصفهانی»، شرح حال دلّاکزادۀ ادبآموختهای است که به ترکیه و شهرهای مختلف ایران سفر کرده و شغلهای متعددی ازجمله دزدی، سقّایی، پاسبانی، قهوهچی، درویشی، بازرگانی، آخوند مُتعهخانه و مشاور صدراعظم را برگزیده است.
دلّاکان ایران نوعی جرّاحاند. گذشته از کار حمّام، خون گرفتن و دندان کشیدن و شکستهبندی هم از دستشان برمیآید... پدرم حسن دلّاکِ تنها بود اما بعد از این سفر به لقب کربلایی هم ملقّب گردید. از برای خوشآمد مادرم که مرا سخت بد ببار میآورد، مرا نیز حاجی نامیدند (همان: ۲۹-۵۶).
جیمز موریه (۱۷۸۰-۱۸۴۹)، مأمور سیاسی دولت انگلستان در ایرانِ عهد فتحعلیشاه قاجار باآنکه در مقدمۀ کتاب حاضر، این رمان را صرفاً ترجمۀ خود معرفی کرده است، اما بسیاری چون محمدعلی جمالزاده برآن اعتقادند که موریه نویسندۀ این اثر بوده و میرزاابراهیم اصفهانی آن را به فارسی ترجمه کرده است. ترجمهای که هرچند اقتباسی است و بر متن وفادار نمیباشد، ولی در عینحال برگردانی زیبا و دلنشین است که از حیث ادبیات و تقریر زبان آن دوره نیز مهم به نظر میرسد.
کتاب سرگذشت حاجیبابای اصفهانی طی هشتادگفتار به شناسایی عقاید و آداب و رسوم ایرانیان پرداخته و از اخلاق ناپسندیدۀ مردم ایرانِ عهد قاجار مانند دزدی، مکر، خودپسندی، جهل، بیوفایی، نـفاق، دروغ، ریا و رشوه پرده برمیدارد و مینویسد:
ای یاران به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند. سلاح جنگ و آلت صلح ایشان دروغ و خیانت است. به هیچ و پوچ آدمی را به دام میاندازند. هرچند به عمارت ایشان کوشی به خرابی تو میکوشند. دروغ ناخوشی ملّی و عیب فطری ایشان است و قَسم شاهد بزرگ این معنی (همان: ۲۵۶-۲۵۷). مردم ایران مثل زمین کشتزارند، بیرشوه حاصل نمیدهند (همان: ۷۴۳).
درد کمرم بنوعی شدت کرد که زمینگیر شدم و به جستجوی طبیب افتادم. معلوم شد که در سمنان کسی که مظنۀ طبابت به او رود دو کس است: دلاکی و نعلبندی... نعلبند را به جهت آشنایی با آهن جراح قرار دادند. جراح زنبیلی ذغال با دم و سیخی چند بیاورد و در گوشۀ مقبره سیخها را سرخ کرد. بعد از آن مرا وارونه انداخت و با آداب هرچه تمامتر به عشق چهارده معصوم چهارده جای کمرکم را داغ کرد. وقتی که داغ سوزِ سیخهای سرخ را به گردۀ من چسبانید و من از ته دل نعره و فریاد برمیآوردم حاضران دهنم را میگرفتند که صدا در میاور که خاصیتش باطل میشود. خلاصه تک و تنها در آن گوشه افتادم و از ترس بیپرستار ماندن پای بیرون ننهادم. مبالغی کشید تا جای داغها به شد و من بهبودی یافتم. همه را اعتقاد اینکه بهبود من به جهت موافقت اعداد سیخها با اعداد چهارده معصوم شد و کسی را شک نماند که آهن سرخ نیز از آلات معجزه است. اما من خود نیک میدانستم که طبیب دردم استراحت در آن گوشه مقبره بود. ناچار از ترس، نفَسم در نیامد تا خاصیتش باطل نشود (همان: ۱۵۱-۱۵۲).
جیمز موریه در ادامۀ این کتابِ خود از آشنا شدن حاجیبابا با یک مجتهد سخن گفته است و مینویسد:
میرزاابوالقاسم قمی طی سفارشی به حاجیبابا میگوید: حاجی اگر رضایت مرا میخواهی امر به معروف و نهی از منکر را از دست مده، علما را دوست بدار [و] عرفا را خوار شمار (همان: ۵۲۰-۵۲۱).
منبع:
_ موریه، جیمز، ۱۳۵۴، سرگذشت حاجیبابای اصفهانی، ترجمه میرزاحبیب اصفهانی، به کوشش یوسف رحیملو، تبریز، حقیقت.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘شفاعت از ابنملجم
📝مولوی
مولوی در کتاب «مثنوی معنوی» طی داستانی از زبان پیامبر اسلام میآورد:
ای علی، ابنملجم، قاتل تو است! ابنملجم این سخن را میشنود و نزد علی میآید و از پسر ابیطالب میخواهد که او را قبل از وقوع چنین عملی بکُشد؛ چراکه او علی را دوست دارد و با رضایت کامل خواهان مرگ زودتر و عدمِوقوع چنین حادثهای است.
اما علی بن ابیطالب این اتفاق را خواست خدا میشمرد که هیچگونه فراری از آن نیست و در واقع قاتل او نیز آلتی در دست خداوند است. از اینرو ابنملجم مرادی از علی میپرسد: اگر وقوع چنین رویدادی بنابر جبر زمانه بوده و به ارادۀ خداست، پس علت قصاص چیست؟ و علی در پاسخ میگوید: ای ابنملجم هیچ غمی نداشته باش که شفیع تو در آخرت خود من خواهم بود (مولوی، ۱۳۹۰: ۱۶۹-۱۷۰-۱۷۳).
کرد آگـه آن رسول از وحی دوست / که هـلاکم عـاقبت بر دستِ اوست / او هـمـی گـوید بکُش پیشـین مرا / تا نـیـایـد از مـن ایـن مـنـکر خطا / مـن حـلالـت میکـنم خـونـم بـریـز / تا نـبـیند چـشـم مـن آن رسـتخیز / من همی گـویم چـو مـرگ من زتُست / با قضا من چون توانم حیله جُست / آلـت حــقّـی تـو فـاعـل دسـتِ حق / چـون زنم بر آلت حـق طعن و دَق / گفت او پس آن قصاص از بهر چیست / گفت هم از حقّ و آن سرّ خفیست / گــفـتـم ار هـر ذرّهای خــونـی شـود / خـنجـر اندر کـف به قصد تو رود / یـک سـرِ مـو از تـو نــتـوانـد بُــریـد / چـون قلم بر تو چنان خطی کشید / لـیک بـیغـم شـو شـفـیـعِ تـو مـنـم / خـواجـۀ روحـم نـه مـمـلوک تنم
منبع:
_ مولوی، جلالالدین محمد، ۱۳۹۰، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/Minavash
📝مولوی
مولوی در کتاب «مثنوی معنوی» طی داستانی از زبان پیامبر اسلام میآورد:
ای علی، ابنملجم، قاتل تو است! ابنملجم این سخن را میشنود و نزد علی میآید و از پسر ابیطالب میخواهد که او را قبل از وقوع چنین عملی بکُشد؛ چراکه او علی را دوست دارد و با رضایت کامل خواهان مرگ زودتر و عدمِوقوع چنین حادثهای است.
اما علی بن ابیطالب این اتفاق را خواست خدا میشمرد که هیچگونه فراری از آن نیست و در واقع قاتل او نیز آلتی در دست خداوند است. از اینرو ابنملجم مرادی از علی میپرسد: اگر وقوع چنین رویدادی بنابر جبر زمانه بوده و به ارادۀ خداست، پس علت قصاص چیست؟ و علی در پاسخ میگوید: ای ابنملجم هیچ غمی نداشته باش که شفیع تو در آخرت خود من خواهم بود (مولوی، ۱۳۹۰: ۱۶۹-۱۷۰-۱۷۳).
کرد آگـه آن رسول از وحی دوست / که هـلاکم عـاقبت بر دستِ اوست / او هـمـی گـوید بکُش پیشـین مرا / تا نـیـایـد از مـن ایـن مـنـکر خطا / مـن حـلالـت میکـنم خـونـم بـریـز / تا نـبـیند چـشـم مـن آن رسـتخیز / من همی گـویم چـو مـرگ من زتُست / با قضا من چون توانم حیله جُست / آلـت حــقّـی تـو فـاعـل دسـتِ حق / چـون زنم بر آلت حـق طعن و دَق / گفت او پس آن قصاص از بهر چیست / گفت هم از حقّ و آن سرّ خفیست / گــفـتـم ار هـر ذرّهای خــونـی شـود / خـنجـر اندر کـف به قصد تو رود / یـک سـرِ مـو از تـو نــتـوانـد بُــریـد / چـون قلم بر تو چنان خطی کشید / لـیک بـیغـم شـو شـفـیـعِ تـو مـنـم / خـواجـۀ روحـم نـه مـمـلوک تنم
منبع:
_ مولوی، جلالالدین محمد، ۱۳۹۰، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد ا. نیکلسون، تهران، هرمس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘قصیدهٔ شیخ و فاحشه
📝محمدابراهیم باستانی پاریزی
قصیدۀ «شیخ و فاحشه» عنوانی است که ناشر آن بر این شعر نهاده است و ناشر این قصیده گویی از ذکر نام شاعر آن به سبب خواستۀ شاعر و مزاحی که او با عالمان دینی داشته خودداری کرده است. هرچند خوانندگان با توجه به بیت «پیش از آنی که پی قلعۀ دختر بروم / یا شوم معتکف ترجمۀ ابناثیر» متوجه میشوند که سرایندۀ این قصیده کسی جز مورخ و پژوهشگر نامدار کرمانی، دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نیست.
آدمـی بـنـدۀ کیر اسـت، چـه شـاه و چـه وزیـر
کـه شـهانـنـد و وزیـران هـمـه خـود بـنـدۀ کیر
باری ای شیخ! سخن گرچه نه خوش بود، مرنج!
نقل کفر است و نه کفر است، تو بر ریش مگیر!
شـهـوت ار چـنـد پلید است، تـو پستش مشمار
که سـویـدای حـیـات اسـت و نه سـودای زهیر
هـدف دیـن و هـنـر، غـایـت اخـلاق و کـمـال
هـمـه را خــتـم شـود راه بــدیـن دیـر حـقـیـر
قُــوۀ نــامـیـه ایـن اسـت، فــقـیـه مــفـضـال
حـرکـت جـوهـری ایـن اسـت، حـکـیم نِحریر
(باستانی پاریزی، بیتا: ۳ الی۱۵)
منبع:
_ باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، بیتا، قصیدۀ شیخ و فاحشه، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدابراهیم باستانی پاریزی
قصیدۀ «شیخ و فاحشه» عنوانی است که ناشر آن بر این شعر نهاده است و ناشر این قصیده گویی از ذکر نام شاعر آن به سبب خواستۀ شاعر و مزاحی که او با عالمان دینی داشته خودداری کرده است. هرچند خوانندگان با توجه به بیت «پیش از آنی که پی قلعۀ دختر بروم / یا شوم معتکف ترجمۀ ابناثیر» متوجه میشوند که سرایندۀ این قصیده کسی جز مورخ و پژوهشگر نامدار کرمانی، دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نیست.
آدمـی بـنـدۀ کیر اسـت، چـه شـاه و چـه وزیـر
کـه شـهانـنـد و وزیـران هـمـه خـود بـنـدۀ کیر
باری ای شیخ! سخن گرچه نه خوش بود، مرنج!
نقل کفر است و نه کفر است، تو بر ریش مگیر!
شـهـوت ار چـنـد پلید است، تـو پستش مشمار
که سـویـدای حـیـات اسـت و نه سـودای زهیر
هـدف دیـن و هـنـر، غـایـت اخـلاق و کـمـال
هـمـه را خــتـم شـود راه بــدیـن دیـر حـقـیـر
قُــوۀ نــامـیـه ایـن اسـت، فــقـیـه مــفـضـال
حـرکـت جـوهـری ایـن اسـت، حـکـیم نِحریر
(باستانی پاریزی، بیتا: ۳ الی۱۵)
منبع:
_ باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، بیتا، قصیدۀ شیخ و فاحشه، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دیدار با ذبیحالله منصوری
📝اسماعیل جمشیدی
ذبیحالله حکیم الهی دشتی (رشتی) با نام مستعار ذبیحالله منصوری از پدری کرد و مادری رشتی در سنندج متولد شد. او انسانی سادهزیست، میانهمکنت، قهرمان بوکس کشور، فاقد دوستی نزدیک و نویسندهای آرام، بیادّعا، منزوی و پُرکار بود که در سال ۱۳۶۵ وفات یافت (جمشیدی، ۱۳۶۹: ۳۴-۴۶-۵۲-۱۷۴-۲۱۱).
در کتاب «دیدار با ذبیحالله منصوری»، که حاصل یکی از چند مصاحبۀ معدود شکل گرفته شده با ذبیحالله منصوری است (همان: ۴۱)، میخوانیم که مترجم کتابهای محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، امام حسین و ایران، عایشه، سینوهه پزشک مخصوص فرعون، خداوند الموت و... با داشتن همسر و دو فرزند (همان: ۵۳)، روزی شانزده تا هجده ساعت کار میکرده است (همان: ۴۰) و تقریباً در هفتادسال اشتغال در امر مطبوعات و نویسندگی، ۱۴۰۰ مقاله و کتاب تألیف و ترجمه نموده است (همان: ۲۵-۴۳) که اکثر آن آثار در چاپهای متعدّد به تیراژ ۱۰۰۰۰۰ رسیده است (همان: ۲۹).
یکی از اشکالات اساسی وارد شده به نوشتههای ذبیحالله منصوری، امانتدار نبودن او در ترجمه است! او به ترجمۀ کتابهایی مانند مغز متفکر جهان شیعه پرداخت که وجود خارجی نداشته است و یا آثاری را که تنها مقالههایی چند ده صفحهای بودهاند، تبدیل به کتابی چندصد صفحهای کرد که از آن جمله میتوان به منم تیمور جهانگشا و ملاصدرا اثر هانری کُربَن اشاره کرد (همان: ۱۷۰-۲۳۷-۲۹۴).
برخی چون دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی بر آن اعتقادند که هرچند هیچوقت نمیتوان از نوشتههای ذبیحالله منصوری بهعنوان یک سند تاریخی استفاده کرد، اما هرگز از خواندن آثار او نمیتوان بینیاز بود (همان: ۲۳۶-۲۳۷). چنانکه کریم امامی گفته است: ذبیحالله منصوریِ مترجم را فراموش کنید و در عوض در برابر منصوریِ نویسنده کلاه از سر بردارید (همان: ۲۸۳).
منبع:
_ جمشیدی، اسماعیل، ۱۳۶۹، دیدار با ذبیحالله منصوری، تهران، انتشارات و تبلیغات آرینکار.
https://t.iss.one/Minavash
📝اسماعیل جمشیدی
ذبیحالله حکیم الهی دشتی (رشتی) با نام مستعار ذبیحالله منصوری از پدری کرد و مادری رشتی در سنندج متولد شد. او انسانی سادهزیست، میانهمکنت، قهرمان بوکس کشور، فاقد دوستی نزدیک و نویسندهای آرام، بیادّعا، منزوی و پُرکار بود که در سال ۱۳۶۵ وفات یافت (جمشیدی، ۱۳۶۹: ۳۴-۴۶-۵۲-۱۷۴-۲۱۱).
در کتاب «دیدار با ذبیحالله منصوری»، که حاصل یکی از چند مصاحبۀ معدود شکل گرفته شده با ذبیحالله منصوری است (همان: ۴۱)، میخوانیم که مترجم کتابهای محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، امام حسین و ایران، عایشه، سینوهه پزشک مخصوص فرعون، خداوند الموت و... با داشتن همسر و دو فرزند (همان: ۵۳)، روزی شانزده تا هجده ساعت کار میکرده است (همان: ۴۰) و تقریباً در هفتادسال اشتغال در امر مطبوعات و نویسندگی، ۱۴۰۰ مقاله و کتاب تألیف و ترجمه نموده است (همان: ۲۵-۴۳) که اکثر آن آثار در چاپهای متعدّد به تیراژ ۱۰۰۰۰۰ رسیده است (همان: ۲۹).
یکی از اشکالات اساسی وارد شده به نوشتههای ذبیحالله منصوری، امانتدار نبودن او در ترجمه است! او به ترجمۀ کتابهایی مانند مغز متفکر جهان شیعه پرداخت که وجود خارجی نداشته است و یا آثاری را که تنها مقالههایی چند ده صفحهای بودهاند، تبدیل به کتابی چندصد صفحهای کرد که از آن جمله میتوان به منم تیمور جهانگشا و ملاصدرا اثر هانری کُربَن اشاره کرد (همان: ۱۷۰-۲۳۷-۲۹۴).
برخی چون دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی بر آن اعتقادند که هرچند هیچوقت نمیتوان از نوشتههای ذبیحالله منصوری بهعنوان یک سند تاریخی استفاده کرد، اما هرگز از خواندن آثار او نمیتوان بینیاز بود (همان: ۲۳۶-۲۳۷). چنانکه کریم امامی گفته است: ذبیحالله منصوریِ مترجم را فراموش کنید و در عوض در برابر منصوریِ نویسنده کلاه از سر بردارید (همان: ۲۸۳).
منبع:
_ جمشیدی، اسماعیل، ۱۳۶۹، دیدار با ذبیحالله منصوری، تهران، انتشارات و تبلیغات آرینکار.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘تفریحات شب
📝محمد مسعود
کتاب «تفریحات شب»، اثر محمد مسعود (۱۲۸۰-۱۳۲۶) دوستی گروه شش نفرهای را به تصویر میکشد که فقر و فساد اجتماعی ایران در دورۀ رضاشاه سبب سرگردانی آنان شده است. اصول تدریس و تعلیم ناقص، روح این جوانان را خفه کرده است و عمرشان را با تحصیل و کسب و کار بیهوده و گشت و گذار در محلههای پست شهر تباه میسازند. داستان تفریحات شب که به اعتقاد محمدعلی جمالزاده بهترین کتاب فارسی نوشته شده در خصوص اوضاع ایران است (مسعود، ۱۳۸۵: ۱)، روایتی اندیشناک از جامعۀ ماست که متأسفانه کماکان ادامه دارد و شاید طرح اینگونه انتقادات بیپروا نتیجهای بهتر از سرانجام محمد مسعود، که به قتل رسید، نداشته باشد.
این نویسنده و روزنامهنگار قمی، که با نام مستعار م . دهاتی شناخته میشد، در این داستان خود بسیار بر اقتصاد تأکید داشته و شیوۀ تحصیل و تدریس در مدارس را به شدّت مورد نقد قرار میدهد و با ذکر جملۀ «ای مدرسۀ کثیف لعنت بر تو» مینویسد:
در کتاب رسمی معارفمان مردیکه به زنش میگوید: هر آنکس که دندان دهد، نان دهد... اینها چه مهملاتی است؟... این تعالیم قلندرمآبانه و این جفنگیات خانه خراب کن مثل میکربهای سل و سوزاک و سیفلیس پیکر اجتماعی ما را فلج کرد (همان: ۴۷-۱۵۴-۱۵۵-۱۵۶-۱۵۷).
مکرّر از خود سؤال کرده بودیم که اگر زندگی را همین بناها، همین کسبها، همین حرفها و حرکات یومیه و عادی مردم تشکیل میدهند، پس برای چه در کلاسهای ما، در کتابها، در صحبتهای معلمان حرفی از آنها در میان نیست؟! زود به اشتباه خود پی بردیم، در مدّت کمی فهمیدیم که حیات از حلق و جلق و دلق ترکیب شده و وسیله امرار معاش هم همین حرفهها، همین کسبها، همین تجارتخانهها، همین آهنگریها، همین کفشدوزیها و غیره است!
خیلی زود فهمیدیم که در آن دارالعجزه، در آن سیرک خندهآوری که ما را بیست سال تمام معذّب کرده بودند... آنهمه مسائل جبر، قضیههای هندسی، آنهمه تصریف افعال، مسائل حیض و نفاس، آنهمه سنههای تاریخ و آنهمه مزخرفات جغرافیا که به قیمت حیات آنها را حفظ نمودیم قادر نیستند که برای یک مرتبه هم شکم ما را از گرسنگی نجات دهند... شاگردنجارها استادِ نجارباشی، عملهبنّاها آقایِ معمارباشی و بند تنبان فروشها عمدةالتجار شدهاند! حقیقت تلخ زندگانی برای اولین دفعه با تمام معنی در نظر ما جلوه کرد، باید پول تحصیل نمود، باید خانه داشت، باید خورد و باید پوشید (همان: ۴۵-۴۶).
منبع:
_ مسعود، محمد، ۱۳۸۵، تفریحات شب، تهران، تلاونگ.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمد مسعود
کتاب «تفریحات شب»، اثر محمد مسعود (۱۲۸۰-۱۳۲۶) دوستی گروه شش نفرهای را به تصویر میکشد که فقر و فساد اجتماعی ایران در دورۀ رضاشاه سبب سرگردانی آنان شده است. اصول تدریس و تعلیم ناقص، روح این جوانان را خفه کرده است و عمرشان را با تحصیل و کسب و کار بیهوده و گشت و گذار در محلههای پست شهر تباه میسازند. داستان تفریحات شب که به اعتقاد محمدعلی جمالزاده بهترین کتاب فارسی نوشته شده در خصوص اوضاع ایران است (مسعود، ۱۳۸۵: ۱)، روایتی اندیشناک از جامعۀ ماست که متأسفانه کماکان ادامه دارد و شاید طرح اینگونه انتقادات بیپروا نتیجهای بهتر از سرانجام محمد مسعود، که به قتل رسید، نداشته باشد.
این نویسنده و روزنامهنگار قمی، که با نام مستعار م . دهاتی شناخته میشد، در این داستان خود بسیار بر اقتصاد تأکید داشته و شیوۀ تحصیل و تدریس در مدارس را به شدّت مورد نقد قرار میدهد و با ذکر جملۀ «ای مدرسۀ کثیف لعنت بر تو» مینویسد:
در کتاب رسمی معارفمان مردیکه به زنش میگوید: هر آنکس که دندان دهد، نان دهد... اینها چه مهملاتی است؟... این تعالیم قلندرمآبانه و این جفنگیات خانه خراب کن مثل میکربهای سل و سوزاک و سیفلیس پیکر اجتماعی ما را فلج کرد (همان: ۴۷-۱۵۴-۱۵۵-۱۵۶-۱۵۷).
مکرّر از خود سؤال کرده بودیم که اگر زندگی را همین بناها، همین کسبها، همین حرفها و حرکات یومیه و عادی مردم تشکیل میدهند، پس برای چه در کلاسهای ما، در کتابها، در صحبتهای معلمان حرفی از آنها در میان نیست؟! زود به اشتباه خود پی بردیم، در مدّت کمی فهمیدیم که حیات از حلق و جلق و دلق ترکیب شده و وسیله امرار معاش هم همین حرفهها، همین کسبها، همین تجارتخانهها، همین آهنگریها، همین کفشدوزیها و غیره است!
خیلی زود فهمیدیم که در آن دارالعجزه، در آن سیرک خندهآوری که ما را بیست سال تمام معذّب کرده بودند... آنهمه مسائل جبر، قضیههای هندسی، آنهمه تصریف افعال، مسائل حیض و نفاس، آنهمه سنههای تاریخ و آنهمه مزخرفات جغرافیا که به قیمت حیات آنها را حفظ نمودیم قادر نیستند که برای یک مرتبه هم شکم ما را از گرسنگی نجات دهند... شاگردنجارها استادِ نجارباشی، عملهبنّاها آقایِ معمارباشی و بند تنبان فروشها عمدةالتجار شدهاند! حقیقت تلخ زندگانی برای اولین دفعه با تمام معنی در نظر ما جلوه کرد، باید پول تحصیل نمود، باید خانه داشت، باید خورد و باید پوشید (همان: ۴۵-۴۶).
منبع:
_ مسعود، محمد، ۱۳۸۵، تفریحات شب، تهران، تلاونگ.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘ترانههای باباطاهر
📝باباطاهر - پرویز اذکائی
به صـحرا بـنگرم، صـحرا ته بینم
به دریا بـنگرم، دریا ته بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
(اذکائی، ۱۳۸۷: ۱۹)
باباطاهر همدانی، معروف به باباطاهر عریان، از شاعران لُر قرن چهارم و پنجم هجری و از اساتید مکتب عرفانی عینالقضات همدانی است. او از پیروان طریقۀ گنوسی ایران و فرقۀ اهل حق بود که اصول عقایدش سخت با اعتقادات حکمت فهلوی باستانی پیوند داشت (همان: ۱-۲-۳).
طبق نظر دکتر پرویز اذکائی (سپیتمان)، باباطاهر یا دیوان اشعاری نداشته و یا اینک برجای نمانده است. و دوبیتیهای باباطاهر نیز به مانند رباعیات خیام، مجموعهای از دوبیتیهای منسوب به اوست که به زبان فهلوی سروده شده است (همان: ۳-۴). تعداد دوبیتیهای نسبت داده شده به باباطاهر هم مختلف است که اذکائی بر اساس گزینشی علمیانتقادی، ۱۱۷ عدد از آنها را انتخاب کرده و همراه با ترجمۀ انگلیسیاش به چاپ رسانده است (همان: ۴-۵).
چه خوش بیمـهـربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی
اگر مـجـنـون دل شـوریـدهای داشت
دل لـیلی از آن شـوریـدهتر بی
(همان: ۳۳)
منبع:
_ اذکائی، پرویز، ۱۳۸۷، ترانههای باباطاهر، تهران، مادستان.
https://t.iss.one/Minavash
📝باباطاهر - پرویز اذکائی
به صـحرا بـنگرم، صـحرا ته بینم
به دریا بـنگرم، دریا ته بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
(اذکائی، ۱۳۸۷: ۱۹)
باباطاهر همدانی، معروف به باباطاهر عریان، از شاعران لُر قرن چهارم و پنجم هجری و از اساتید مکتب عرفانی عینالقضات همدانی است. او از پیروان طریقۀ گنوسی ایران و فرقۀ اهل حق بود که اصول عقایدش سخت با اعتقادات حکمت فهلوی باستانی پیوند داشت (همان: ۱-۲-۳).
طبق نظر دکتر پرویز اذکائی (سپیتمان)، باباطاهر یا دیوان اشعاری نداشته و یا اینک برجای نمانده است. و دوبیتیهای باباطاهر نیز به مانند رباعیات خیام، مجموعهای از دوبیتیهای منسوب به اوست که به زبان فهلوی سروده شده است (همان: ۳-۴). تعداد دوبیتیهای نسبت داده شده به باباطاهر هم مختلف است که اذکائی بر اساس گزینشی علمیانتقادی، ۱۱۷ عدد از آنها را انتخاب کرده و همراه با ترجمۀ انگلیسیاش به چاپ رسانده است (همان: ۴-۵).
چه خوش بیمـهـربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی
اگر مـجـنـون دل شـوریـدهای داشت
دل لـیلی از آن شـوریـدهتر بی
(همان: ۳۳)
منبع:
_ اذکائی، پرویز، ۱۳۸۷، ترانههای باباطاهر، تهران، مادستان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دیوان ایرجمیرزا
📝ایرجمیرزا
آب حیات است پـدرسوخته
حَـبّ نـبات است پدرسوخته
تا بـتوانـیش بـگـیـر و بکـُن
صوم و صلاة است پدرسوخته
قافیه هرچند غـلـط میشـود
بـاب لـواط اسـت پدرسوخته
(ایرجمیرزا، ۱۳۵۶: ذیل «آب حیات»، ۲۰۱-۲۰۲)
ایرجمیرزا (۱۲۵۲-۱۳۰۴)، که یکی از شاعران توانمند ایرانی است، در اشعار خود از الفاظ مستهجن بسیار استفاده کرده است. لذا بعضی عقیده دارند که جوانان نباید نام او را بشنوند و دیوان اشعارش را بخوانند. این شاعر مشهور قجری، که برخی او را به سبب شعر زیبا و معروف «قلب مادر» میشناسند (همان: ۱۹۱)، سرایندۀ قطعههای دیگری نیز ازجمله شعر «حیله» و «آب حیات» است؛ قطعههایی که دربارۀ امردبازی و مملوّ از واژگان رکیک و جنسی است:
واکردم از او تـکمۀ شـلوار و عـیـان شد
...ونی که نهان بود چو قرص قمر از من
تر کردمش آن موضع مخصوص به خوبی
آری که فراوان زده سر این هـنر از من
هـشـتم سـرِ گـرمِ ذَکـرم بـر درِ نـرمـش
آهـسـته فـرو رفـت دو ثـلث ذَکـر از من
(همان: ۱۹۶-۱۹۷)
بسیاری از شاعران بُعد ادبیِ اشعار ایرجمیرزا را ستودهاند تا آنجا که محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است هیچکس در سادهگویی بعد از سعدی به پای ایرجمیرزا نرسیده و شهریار هم با تمام ارادتش به حافظ، از سبک ایرج در سرودن اشعارش استفاده کرده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۳۶۷-۴۷۶). چنانکه هوشنگ ابتهاج نیز بر آن باور است که ایرجمیرزا نظیر ندارد و ما تعارف میکنیم که میگوییم بعد از سعدی کسی به این روانی شعر نگفت. واقعیت این است که هیچکس زبان ایرجمیرزا را نداشته است و بهنظرم ایرج نسبت به سعدی خیلی روانتر است (عظیمی و طَیّه، ۱۳۹۱: ۲/ ۸۴۶ الی۸۴۸) .
فتنهها در سَر دیـن و وطـن است
این دو لفظ است که اصل فتن است
صـحبت دیـن و وطن یعنی چه؟
دیـن تـو مـوطـن مـن یـعـنـی چه؟
همه عالَم همهکس را وطن است
هـمـهجا مـوطن هر مرد و زن است
چیست در کلّۀ تـو این دو خیال؟
کـه کُـنـد خـون مـرا بـر تو حلال؟
(ایرجمیرزا، ۱۳۵۶: ۱۲۷)
این شاعر تبریزی، که در وصف خود گفته است: میکنم قافیهها را پس و پیش / تا شوم نابغۀ دوره خویش (همان: ۱۲۲)، در مدح پیامبر اسلام، علی بن ابیطالب (همان: ۱۶۸) و علیاکبر (همان: ۱۶۶) هم اشعاری سروده است. چنانکه به ستایش مردم خراسان و ادیبان این خطّه پرداخته است (همان: ۱۹۱-۱۹۲) و ضمن نقد حجاب، در مثنوی «عارفنامه» مینویسد:
https://t.iss.one/Minavash
📝ایرجمیرزا
آب حیات است پـدرسوخته
حَـبّ نـبات است پدرسوخته
تا بـتوانـیش بـگـیـر و بکـُن
صوم و صلاة است پدرسوخته
قافیه هرچند غـلـط میشـود
بـاب لـواط اسـت پدرسوخته
(ایرجمیرزا، ۱۳۵۶: ذیل «آب حیات»، ۲۰۱-۲۰۲)
ایرجمیرزا (۱۲۵۲-۱۳۰۴)، که یکی از شاعران توانمند ایرانی است، در اشعار خود از الفاظ مستهجن بسیار استفاده کرده است. لذا بعضی عقیده دارند که جوانان نباید نام او را بشنوند و دیوان اشعارش را بخوانند. این شاعر مشهور قجری، که برخی او را به سبب شعر زیبا و معروف «قلب مادر» میشناسند (همان: ۱۹۱)، سرایندۀ قطعههای دیگری نیز ازجمله شعر «حیله» و «آب حیات» است؛ قطعههایی که دربارۀ امردبازی و مملوّ از واژگان رکیک و جنسی است:
واکردم از او تـکمۀ شـلوار و عـیـان شد
...ونی که نهان بود چو قرص قمر از من
تر کردمش آن موضع مخصوص به خوبی
آری که فراوان زده سر این هـنر از من
هـشـتم سـرِ گـرمِ ذَکـرم بـر درِ نـرمـش
آهـسـته فـرو رفـت دو ثـلث ذَکـر از من
(همان: ۱۹۶-۱۹۷)
بسیاری از شاعران بُعد ادبیِ اشعار ایرجمیرزا را ستودهاند تا آنجا که محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است هیچکس در سادهگویی بعد از سعدی به پای ایرجمیرزا نرسیده و شهریار هم با تمام ارادتش به حافظ، از سبک ایرج در سرودن اشعارش استفاده کرده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۳۶۷-۴۷۶). چنانکه هوشنگ ابتهاج نیز بر آن باور است که ایرجمیرزا نظیر ندارد و ما تعارف میکنیم که میگوییم بعد از سعدی کسی به این روانی شعر نگفت. واقعیت این است که هیچکس زبان ایرجمیرزا را نداشته است و بهنظرم ایرج نسبت به سعدی خیلی روانتر است (عظیمی و طَیّه، ۱۳۹۱: ۲/ ۸۴۶ الی۸۴۸) .
فتنهها در سَر دیـن و وطـن است
این دو لفظ است که اصل فتن است
صـحبت دیـن و وطن یعنی چه؟
دیـن تـو مـوطـن مـن یـعـنـی چه؟
همه عالَم همهکس را وطن است
هـمـهجا مـوطن هر مرد و زن است
چیست در کلّۀ تـو این دو خیال؟
کـه کُـنـد خـون مـرا بـر تو حلال؟
(ایرجمیرزا، ۱۳۵۶: ۱۲۷)
این شاعر تبریزی، که در وصف خود گفته است: میکنم قافیهها را پس و پیش / تا شوم نابغۀ دوره خویش (همان: ۱۲۲)، در مدح پیامبر اسلام، علی بن ابیطالب (همان: ۱۶۸) و علیاکبر (همان: ۱۶۶) هم اشعاری سروده است. چنانکه به ستایش مردم خراسان و ادیبان این خطّه پرداخته است (همان: ۱۹۱-۱۹۲) و ضمن نقد حجاب، در مثنوی «عارفنامه» مینویسد:
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بــیـا گــویـم بـرایــت داسـتـانـی
کــه تـا تـأثــیـر چــادر را بـدانـی
مرا دل در هــوای جــسـتـن کــام
پـریرو در خـیـال شــرح پـیـغـام
به نرمی گفتمش کای یـار دمـسـاز
بـیـا ایـن پـیـچـه را از رخ بر انـداز
پریرو زین سخن بیحد برآشـفت
زجا برجَست و با تندی به من گفت
که مـن صورت به نامـحـرم کنم باز
بـرو ایــن حـرفها را دور انـــداز
تو میگویی قیامت هم شلوغست؟
تـمام حــرف ملاها دروغــسـت؟
تـمـام مـجـتـهـدها حـرف مُفتند؟
هـمه بـیغـیـرت و گـردن کُلُفتند؟
شـب اول کـه مـاتــحــتـت درآیـد
بـه بـالـیـنـت نـکـیـر و مـنکر آیـد
غرض آنقـدر گفت از دیـن و ایمان
که از گُه خوردنـم گـفـتـم پـشیمان
گــشـادم دسـت بـر آن یـارِ زیــبـا
چـو ملا بـر پـلـو مـؤمـن بـه حـلوا
...سی هـرگـز نــدیـده رویِ نــوره
مـنـزّهتـر ز خُـلـق و خـوی مـؤمـن
...سی برعکسِ ...سهای دگـر تنگ
کـه بـا ...یرم ز تـنگی میکند جنگ
حـجاب زن که نـادان شد چنینست
زنِ مـسـتـورۀ مــحـجـوبـه اینست
به ...س دادن همانا وقع نـگـذاشت
کـه بـا روگـیری اُلـفت بیشتر داشت
بدان خـوبی در ایـن چـادر کریهی
بـه هـرچـیـزی بـجـز انسان شبیهی
کـجـا فـرمـود پـیـغـمـبر بـه قـرآن
کـه بـایـد زن شــود غــول بـیـابـان
کدام است آن حدیث و آن خـبر کو
کـه بـایـد زن کُـنـد خـود را چو لولو
به عصمت نیست مربوط این طریقه
چـه ربـطـی گـوز دارد بـا شـقـیـقه؟
مـگـر نـه در دهـات و بـیـن ایلات
هــمـه روبـاز باشـنـد آن جـمـیلات
چرا بیعـصمتی در کارشان نیست؟
رواج عـشـوه در بـازارشـان نـیسـت؟
فـدای آن سـر و آن سـینـۀ بـاز
که هم عصمت در او جمعست هم ناز
(همان: ۷۹ الی۸۴)
ایرجمیرزا در ادامۀ عارفنامه، در ابیاتی که بیانگر افکار فلسفی اوست، میآورد:
خدایا تا بـه کی ساکت نشینم
من اینها جمله از چشم تو بینم
هـمه ذرّاتِ عـالَم مـنترِ تُست
تـمـام حقّهها زیـرِ سـرِ تُـسـت
در ایـران تـا بُـوَد ملا و مُـفتی
به روزِ بـدتـر از ایـن هم بـیفتی
به نـادان آنچنان روزی رسـانَد
که صددانـا در آن حـیران بمانَد
در این دنـیـا بـه از آنجا نیابی
که باشد یک کتاب و یک کتابی (همان: ۸۴-۸۵-۸۹)
منابع:
_ ایرجمیرزا، ۱۳۵۶، دیوان ایرجمیرزا، به اهتمام محمدجعفر محجوب، تهران، اندیشه.
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
_ عظیمی، میلاد و طیه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیاناندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
بــیـا گــویـم بـرایــت داسـتـانـی
کــه تـا تـأثــیـر چــادر را بـدانـی
مرا دل در هــوای جــسـتـن کــام
پـریرو در خـیـال شــرح پـیـغـام
به نرمی گفتمش کای یـار دمـسـاز
بـیـا ایـن پـیـچـه را از رخ بر انـداز
پریرو زین سخن بیحد برآشـفت
زجا برجَست و با تندی به من گفت
که مـن صورت به نامـحـرم کنم باز
بـرو ایــن حـرفها را دور انـــداز
تو میگویی قیامت هم شلوغست؟
تـمام حــرف ملاها دروغــسـت؟
تـمـام مـجـتـهـدها حـرف مُفتند؟
هـمه بـیغـیـرت و گـردن کُلُفتند؟
شـب اول کـه مـاتــحــتـت درآیـد
بـه بـالـیـنـت نـکـیـر و مـنکر آیـد
غرض آنقـدر گفت از دیـن و ایمان
که از گُه خوردنـم گـفـتـم پـشیمان
گــشـادم دسـت بـر آن یـارِ زیــبـا
چـو ملا بـر پـلـو مـؤمـن بـه حـلوا
...سی هـرگـز نــدیـده رویِ نــوره
مـنـزّهتـر ز خُـلـق و خـوی مـؤمـن
...سی برعکسِ ...سهای دگـر تنگ
کـه بـا ...یرم ز تـنگی میکند جنگ
حـجاب زن که نـادان شد چنینست
زنِ مـسـتـورۀ مــحـجـوبـه اینست
به ...س دادن همانا وقع نـگـذاشت
کـه بـا روگـیری اُلـفت بیشتر داشت
بدان خـوبی در ایـن چـادر کریهی
بـه هـرچـیـزی بـجـز انسان شبیهی
کـجـا فـرمـود پـیـغـمـبر بـه قـرآن
کـه بـایـد زن شــود غــول بـیـابـان
کدام است آن حدیث و آن خـبر کو
کـه بـایـد زن کُـنـد خـود را چو لولو
به عصمت نیست مربوط این طریقه
چـه ربـطـی گـوز دارد بـا شـقـیـقه؟
مـگـر نـه در دهـات و بـیـن ایلات
هــمـه روبـاز باشـنـد آن جـمـیلات
چرا بیعـصمتی در کارشان نیست؟
رواج عـشـوه در بـازارشـان نـیسـت؟
فـدای آن سـر و آن سـینـۀ بـاز
که هم عصمت در او جمعست هم ناز
(همان: ۷۹ الی۸۴)
ایرجمیرزا در ادامۀ عارفنامه، در ابیاتی که بیانگر افکار فلسفی اوست، میآورد:
خدایا تا بـه کی ساکت نشینم
من اینها جمله از چشم تو بینم
هـمه ذرّاتِ عـالَم مـنترِ تُست
تـمـام حقّهها زیـرِ سـرِ تُـسـت
در ایـران تـا بُـوَد ملا و مُـفتی
به روزِ بـدتـر از ایـن هم بـیفتی
به نـادان آنچنان روزی رسـانَد
که صددانـا در آن حـیران بمانَد
در این دنـیـا بـه از آنجا نیابی
که باشد یک کتاب و یک کتابی (همان: ۸۴-۸۵-۸۹)
منابع:
_ ایرجمیرزا، ۱۳۵۶، دیوان ایرجمیرزا، به اهتمام محمدجعفر محجوب، تهران، اندیشه.
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
_ عظیمی، میلاد و طیه، عاطفه، ۱۳۹۱، پیر پرنیاناندیش: در صحبت سایه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
اریک آرتور بلر (۱۹۵۰-۱۹۰۳) نویسندهی نامدار انگلیسی با نام مستعار جُورج اُوروِل، معمولاً با دو کتاب «مزرعهی حیوانات» و «۱۹۸۴» شناخته میشود. کتاب ۱۹۸۴ که یکی از شاهکارهای ادبی جهان است، در ژانری سیاسی و اجتماعی دنیایی را به تصویر میکشد که در آن حکومتی دیکتاتور و توتالیتر بر سَر کار است و گویی این مصیبت تا ابد ادامه خواهد داشت؛ چرا که انقلاب رابطهای با عدالت ندارد و تنها اربابان آن تغییر میکنند و استبداد تازهای پایه گذاری میشود! (اورول، ۱۳۹۴: ۲۴۶-۲۴۷)
این رمان تنها پیرامون خشونتهای استالینی و کمونیستی و یا تنها بر ضدّ حکومتهای روسی و چینی نیست، که تازیانهای بر تمام نظامهای دیکتاتوری و تمامیّت خواه در سرتاسر جهان است.
داستان این کتاب در لندن میگذرد و قهرمان آن، وینستون اسمیت، در سال ۱۹۸۴ به نوشتن خاطرات خود میپردازد که کاری غیرقانونی نبود (در واقع هیچ کاری غیرقانونی نبود، چون اصلاً قانونی وجود نداشت) هرچند اگر متوجّه میشدند مجازات آن حتماً اعدام یا حداقل بیست و پنج سال زندان در اردوگاه کار اجباری بود. (همان: ۱۸)
اورول در این رمان به کنترل زندگی و حتی افکار مردم جهان در آینده اشاره نموده و به توصیف خصوصیاتی چون جُرم اندیشه، جاسوسی از شهروندان، تنفر از دشمن، تحریف تاریخ، چشم و گوش بسته ماندن مردم، بدیهی شمردن صحّت دستورات حزب و وجوب اطاعت کامل از برادر بزرگ [رهبر حکومت] که عکس او بر روی سکهها، تمبرها، کتابها، پلاکاردها و دیوارها نقش بسته است، میپردازد: برادر بزرگ در رأس هرم، منزّه و قادر مطلق است. و هر سعادت و فضیلتی همه و همه و همه بلاواسطه از رهبری و الهامات او نشأت میگیرد. (همان: ۱۰۴-۲۵۲) پس دیکتاتور شاید به مردم آزادی بیان دهد، ولی قطعاً آزادی بعد از بیان را از او سلب میکند!
جورج اورول ضمن اشاره به سه شعار حزب: جنگ صلح است، آزادی بردگی است و نادانی توانایی است، (همان: ۲۹) نسبت به افزایش سواد، مناسبتر شدن وضعیت خوراک و پوشاک و مسکن، رشد امید به زندگی و حتی عملیاتهای مسلّحانه ای که بر علیه حکومتهای دیکتاتوری میشود جداً تردید کرده (همان: ۹۸-۱۸۸) و دربارهی مخالفت این حکومتها با سکس و تشکیل سازمانهای ضدّ سکس مینویسد: حزب به طور ضمنی حتی تمایل به گسترش روسپیگری هم داشت تا بلکه غرایز سرکوب ناشدنی از این طریق تخلیه شود. صرف زنبارگی اشکال چندانی نداشت، به شرطی که دزدکی و بدون لذّت بوَد. (همان: ۸۸)
از کتاب ۱۹۴۸ ترجمههای فارسی بسیاری شده است که ترجمهی آقای قلیچ خانی برخلاف ترجمهی جناب صالح حسینی، ترجمهای روان است. چنان که ناشر و مترجم کتاب مدّعیاند که برگردان حاضر، نخستین ترجمهی کمعیب و نقصی است که در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.
اورول، جورج (۱۳۹۴). ۱۹۸۴، ترجمه محمدرضا قلیچ خانی، تهران: ناژ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
این رمان تنها پیرامون خشونتهای استالینی و کمونیستی و یا تنها بر ضدّ حکومتهای روسی و چینی نیست، که تازیانهای بر تمام نظامهای دیکتاتوری و تمامیّت خواه در سرتاسر جهان است.
داستان این کتاب در لندن میگذرد و قهرمان آن، وینستون اسمیت، در سال ۱۹۸۴ به نوشتن خاطرات خود میپردازد که کاری غیرقانونی نبود (در واقع هیچ کاری غیرقانونی نبود، چون اصلاً قانونی وجود نداشت) هرچند اگر متوجّه میشدند مجازات آن حتماً اعدام یا حداقل بیست و پنج سال زندان در اردوگاه کار اجباری بود. (همان: ۱۸)
اورول در این رمان به کنترل زندگی و حتی افکار مردم جهان در آینده اشاره نموده و به توصیف خصوصیاتی چون جُرم اندیشه، جاسوسی از شهروندان، تنفر از دشمن، تحریف تاریخ، چشم و گوش بسته ماندن مردم، بدیهی شمردن صحّت دستورات حزب و وجوب اطاعت کامل از برادر بزرگ [رهبر حکومت] که عکس او بر روی سکهها، تمبرها، کتابها، پلاکاردها و دیوارها نقش بسته است، میپردازد: برادر بزرگ در رأس هرم، منزّه و قادر مطلق است. و هر سعادت و فضیلتی همه و همه و همه بلاواسطه از رهبری و الهامات او نشأت میگیرد. (همان: ۱۰۴-۲۵۲) پس دیکتاتور شاید به مردم آزادی بیان دهد، ولی قطعاً آزادی بعد از بیان را از او سلب میکند!
جورج اورول ضمن اشاره به سه شعار حزب: جنگ صلح است، آزادی بردگی است و نادانی توانایی است، (همان: ۲۹) نسبت به افزایش سواد، مناسبتر شدن وضعیت خوراک و پوشاک و مسکن، رشد امید به زندگی و حتی عملیاتهای مسلّحانه ای که بر علیه حکومتهای دیکتاتوری میشود جداً تردید کرده (همان: ۹۸-۱۸۸) و دربارهی مخالفت این حکومتها با سکس و تشکیل سازمانهای ضدّ سکس مینویسد: حزب به طور ضمنی حتی تمایل به گسترش روسپیگری هم داشت تا بلکه غرایز سرکوب ناشدنی از این طریق تخلیه شود. صرف زنبارگی اشکال چندانی نداشت، به شرطی که دزدکی و بدون لذّت بوَد. (همان: ۸۸)
از کتاب ۱۹۴۸ ترجمههای فارسی بسیاری شده است که ترجمهی آقای قلیچ خانی برخلاف ترجمهی جناب صالح حسینی، ترجمهای روان است. چنان که ناشر و مترجم کتاب مدّعیاند که برگردان حاضر، نخستین ترجمهی کمعیب و نقصی است که در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.
اورول، جورج (۱۳۹۴). ۱۹۸۴، ترجمه محمدرضا قلیچ خانی، تهران: ناژ.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
اریک آرتور بلر (۱۹۵۰-1903) نویسندهی نامدار انگلیسی با نام مستعار جُورج اُوروِل، معمولاً با دو کتاب «مزرعهی حیوانات» و «۱۹۸۴» شناخته میشود. مزرعهی حیوانات، داستان حیوانات مزرعهای است که به امید آزادی بر ضدّ ارباب خود شورش میکنند، اما این انقلاب نظامِ استبدادی تازهای را به جای دیکتاتوری قدیم مینشاند.
در مزرعهی حیوانات، خوکها به مسند قدرت رسیدهاند و مخالفان خود را جاسوس و منافق میخوانند. لذا با تخصیص قانون خود، گوی سبقت از گذشتگان ربوده و در دیکتاتوری جدیدی شعار معروف «همهی حیوانات با هم برابرند ولی بعضی حیوانات از بقیه برابرترند» سَر میدهند. (اورول، ۱۳۹۳: ۱۶۳)
مِیجر، خوک پیر، پس از رفیق خطاب کردن حیوانات مزرعه همهی مشکلات و تنها دشمن واقعی را انسان [آمریکا، پهلوی و...] میخواند و بر آن اعتقاد است که با محو کردن انسان از صحنهی روزگار و جایگزین شدن خوکها به جای آنان ریشهی گرسنگی و بیکاری تا ابد خشکانده خواهد شد! (همان: ۱۷-20)
اورول در ادامه با ناامیدی در هجویهی مزرعهی حیوانات از زبان بنجامین، الاغ بدبین، که سرد و گرم روزگار را فراوان دیده است، مینویسد: حال و روز آنانها هرگز خیلی بهتر یا خیلی بدتر از این نبوده است، گرسنگی و مشقّت و ناامیدی، قانون تغییرناپذیر زندگی بود. (همان: ۱۵۶)
اورول، جورج (۱۳۹۳). مزرعهی حیوانات، ترجمه احمد کسایی پور، تهران: ماهی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
در مزرعهی حیوانات، خوکها به مسند قدرت رسیدهاند و مخالفان خود را جاسوس و منافق میخوانند. لذا با تخصیص قانون خود، گوی سبقت از گذشتگان ربوده و در دیکتاتوری جدیدی شعار معروف «همهی حیوانات با هم برابرند ولی بعضی حیوانات از بقیه برابرترند» سَر میدهند. (اورول، ۱۳۹۳: ۱۶۳)
مِیجر، خوک پیر، پس از رفیق خطاب کردن حیوانات مزرعه همهی مشکلات و تنها دشمن واقعی را انسان [آمریکا، پهلوی و...] میخواند و بر آن اعتقاد است که با محو کردن انسان از صحنهی روزگار و جایگزین شدن خوکها به جای آنان ریشهی گرسنگی و بیکاری تا ابد خشکانده خواهد شد! (همان: ۱۷-20)
اورول در ادامه با ناامیدی در هجویهی مزرعهی حیوانات از زبان بنجامین، الاغ بدبین، که سرد و گرم روزگار را فراوان دیده است، مینویسد: حال و روز آنانها هرگز خیلی بهتر یا خیلی بدتر از این نبوده است، گرسنگی و مشقّت و ناامیدی، قانون تغییرناپذیر زندگی بود. (همان: ۱۵۶)
اورول، جورج (۱۳۹۳). مزرعهی حیوانات، ترجمه احمد کسایی پور، تهران: ماهی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
دولت توتالیتر عملاً حکومتی آیینی است و کاهنان و حاکمان برای اینکه در مقامشان باقی بمانند، باید معصوم و خطاناپذیر دانسته شوند. توتالیتاریسم در نقطه تلاقی ادبیات و سیاست، بزرگترین فشار را بر روشنفکر وارد میکند و این توضیحی است برای اینکه چرا در همهی کشورها پشتیبانی از حکومتها برای دانشمندان آسانتر از نویسندگان است. (اورول، ۱۳۸۹: ذیل «مقالهی جلوگیری از ادبیات» ۴۶ الی۶۲)
مصطفی ملکیان نیز به مانند جورج اورول به موضوع مخالفت برخی از حکومتها با ادبیات و علوم انسانی پرداخته و این پرسش مهم را مطرح میکند که چرا حکومتهای استبدادی با علوم طبیعی کاری ندارند و تنها با علوم انسانی مشکل دارند؟
او در پاسخ متذکّر میشود چون به محض اینکه کسی الفبای علوم انسانی را بفهمد درک میکند که یک سؤال، یک جواب ندارد و چنین حرفی یک توهّم خواهد بود در حالی که در علوم مهندسی و علوم طبیعی، یک سؤال یک جواب دارد. علوم انسانی ذاتاً پلورالیست هستند. برخلاف علوم فنی که ذاتاً مونیست هستند و خب رژیمهای توتالیتر هم معتقدند که هر سؤال تنها یک جواب دارد؛ جوابی که آنها میدهند. به طور کلی آنها معتقدند که هر عالِم و دانشپژوه علوم انسانی، دشمن بالقوهی یک رژیم توتالیتر است. رژیمهای توتالیتر اقتدار ندارند و صرفاً قدرت دارند. برای حفظ این قدرت رابطهی آنها با دانشمندان علوم فنی خوب است چون وقتی توپ و تانک بخواهی باید با مهندسان دوست باشی! (ملکیان، ۱۳۸۸: ذیل «سخنرانی در دانشگاه تهران»)
اورول، جورج (۱۳۸۹). جلوگیری از ادبیات، ترجمه عزت الله فولادوند، بخارا، شماره ۷۵.
ملکیان، مصطفی (۱۳۸۸). حکومتهای استبدادی و علوم انسانی، دانشگاه تهران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
مصطفی ملکیان نیز به مانند جورج اورول به موضوع مخالفت برخی از حکومتها با ادبیات و علوم انسانی پرداخته و این پرسش مهم را مطرح میکند که چرا حکومتهای استبدادی با علوم طبیعی کاری ندارند و تنها با علوم انسانی مشکل دارند؟
او در پاسخ متذکّر میشود چون به محض اینکه کسی الفبای علوم انسانی را بفهمد درک میکند که یک سؤال، یک جواب ندارد و چنین حرفی یک توهّم خواهد بود در حالی که در علوم مهندسی و علوم طبیعی، یک سؤال یک جواب دارد. علوم انسانی ذاتاً پلورالیست هستند. برخلاف علوم فنی که ذاتاً مونیست هستند و خب رژیمهای توتالیتر هم معتقدند که هر سؤال تنها یک جواب دارد؛ جوابی که آنها میدهند. به طور کلی آنها معتقدند که هر عالِم و دانشپژوه علوم انسانی، دشمن بالقوهی یک رژیم توتالیتر است. رژیمهای توتالیتر اقتدار ندارند و صرفاً قدرت دارند. برای حفظ این قدرت رابطهی آنها با دانشمندان علوم فنی خوب است چون وقتی توپ و تانک بخواهی باید با مهندسان دوست باشی! (ملکیان، ۱۳۸۸: ذیل «سخنرانی در دانشگاه تهران»)
اورول، جورج (۱۳۸۹). جلوگیری از ادبیات، ترجمه عزت الله فولادوند، بخارا، شماره ۷۵.
ملکیان، مصطفی (۱۳۸۸). حکومتهای استبدادی و علوم انسانی، دانشگاه تهران.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘وقتی نیچه گریست
📝اروین یالوم
یکی از کتابهای خواندنی نگاشته شده دربارۀ نیچه، رمان «وقتی نیچه گریست»، اثر دکتر اروین یالوم است. این رمان، که در صفحات مختلف آن گفتههای نیچه به وضوح دیده میشود، اثری است که به رویارویی خیالی فریدریش نیچه و یوزف برویر، استادِ فروید، میپردازد. هرچند بنابر گفتۀ یالوم زندگی شخصیتهای اصلی داستان و حوادث عمدۀ رمان بر واقعیت استوار است (یالوم، ۱۳۸۸: ۱۶-۴۳۹).
نیچه، قهرمان داستان، به سبب بیماری میگرن در سنّ سی سالگی از مقام استادی دانشگاه کنارهگیری کرد و به ایتالیا و سویس مسافرت نمود و مدام از این مسافرخانه به آن مسافرخانه درحال حرکت بود تاآنکه به علّت تشدید بیماری در سال ۱۸۹۹ بستری شد و سرانجام در سال ۱۹۰۰ و در سن پنجاهوشش سالگی بر اثر سیفلیس جان باخت (همان: ۴۶۴).
داستان وقتی نیچه گریست، با نامۀ لوسالومه، دوست مشترک نیچه و پل ره، به دکتر برویر آغاز میشود که در آن از احتمال خودکشی آیندۀ فلسفه آلمان سخن رفته است (همان: ۲۳). لوسالومه پس از دیدار خود با برویر از نقش تفرقه افکن و متقلّب خواهر نیچه در تشدید ناامیدی این فیلسوف بزرگ میگوید و خواهر او را فردی نژادپرست و حقیر برمیشمرد که نیچه نیز با آن دستخط بدِ خود بارها بدان اشاره نموده است (همان: ۵۶-۱۵۲).
اما امید! امید مصیبت آخرین است! امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی میکند (همان: ۱۲۳). کسانی که در آرزوی آرامش و شادی روحاند، باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند؛ و آنان که در پی حقیقتاند، باید آرامش ذهن را ترک گویند و زندگیشان را وقف پرسشها کنند (همان: ۲۷۳). ناامیدی بهایی است که فرد برای خود آگاهی میپردازد (همان: ۲۲۰). آیا از خود پرسیدهاید چرا همۀ فلاسفه بزرگ افسرده و عبوساند؟ آیا از خود پرسیدهاید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوشرو هستند؟ من پاسخ میدهم: تنها آنها که فاقد روشنبینیاند: مردم عامی و کودکان (همان: ۲۷۴). همۀ متفکران بزرگ به خودکشی میاندیشند. این فکر، مایۀ تسلّی ما در گذر از شب و تاریکی است (همان: ۳۱۳).
نیچه در ملاقات با دکتر برویر، مرگ پدر کشیشِ خود را (همان: ۱۲۱) نه تنها فاجعۀ دردناکی نمیشمرد، بلکه مرگ او را سبب تحقیر نشدن، زیر بار قضاوت نرفتن و نیازی به برآورده نشدن آرزوهای پدرش میداند و مرگ او را نعمت و حکم آزادی خود میشمرد (همان: ۳۶۰). این فیلسوف آلمانی، در آخرین جملاتش، پس از آنکه دعوت میهمانی دکتر برویر را رد میکند و خود را متعلق به انزوا و تنهایی میداند، متذکّر میشود: هنوز مانده است تا دانشمندان بیاموزند که حقیقت نیز وهمی بیش نیست، وهمی که بیآن نمیتوان زیست (همان: ۴۳۰).
منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۸۸، وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب، تهران، کاروان.
https://t.iss.one/Minavash
📝اروین یالوم
یکی از کتابهای خواندنی نگاشته شده دربارۀ نیچه، رمان «وقتی نیچه گریست»، اثر دکتر اروین یالوم است. این رمان، که در صفحات مختلف آن گفتههای نیچه به وضوح دیده میشود، اثری است که به رویارویی خیالی فریدریش نیچه و یوزف برویر، استادِ فروید، میپردازد. هرچند بنابر گفتۀ یالوم زندگی شخصیتهای اصلی داستان و حوادث عمدۀ رمان بر واقعیت استوار است (یالوم، ۱۳۸۸: ۱۶-۴۳۹).
نیچه، قهرمان داستان، به سبب بیماری میگرن در سنّ سی سالگی از مقام استادی دانشگاه کنارهگیری کرد و به ایتالیا و سویس مسافرت نمود و مدام از این مسافرخانه به آن مسافرخانه درحال حرکت بود تاآنکه به علّت تشدید بیماری در سال ۱۸۹۹ بستری شد و سرانجام در سال ۱۹۰۰ و در سن پنجاهوشش سالگی بر اثر سیفلیس جان باخت (همان: ۴۶۴).
داستان وقتی نیچه گریست، با نامۀ لوسالومه، دوست مشترک نیچه و پل ره، به دکتر برویر آغاز میشود که در آن از احتمال خودکشی آیندۀ فلسفه آلمان سخن رفته است (همان: ۲۳). لوسالومه پس از دیدار خود با برویر از نقش تفرقه افکن و متقلّب خواهر نیچه در تشدید ناامیدی این فیلسوف بزرگ میگوید و خواهر او را فردی نژادپرست و حقیر برمیشمرد که نیچه نیز با آن دستخط بدِ خود بارها بدان اشاره نموده است (همان: ۵۶-۱۵۲).
اما امید! امید مصیبت آخرین است! امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی میکند (همان: ۱۲۳). کسانی که در آرزوی آرامش و شادی روحاند، باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند؛ و آنان که در پی حقیقتاند، باید آرامش ذهن را ترک گویند و زندگیشان را وقف پرسشها کنند (همان: ۲۷۳). ناامیدی بهایی است که فرد برای خود آگاهی میپردازد (همان: ۲۲۰). آیا از خود پرسیدهاید چرا همۀ فلاسفه بزرگ افسرده و عبوساند؟ آیا از خود پرسیدهاید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوشرو هستند؟ من پاسخ میدهم: تنها آنها که فاقد روشنبینیاند: مردم عامی و کودکان (همان: ۲۷۴). همۀ متفکران بزرگ به خودکشی میاندیشند. این فکر، مایۀ تسلّی ما در گذر از شب و تاریکی است (همان: ۳۱۳).
نیچه در ملاقات با دکتر برویر، مرگ پدر کشیشِ خود را (همان: ۱۲۱) نه تنها فاجعۀ دردناکی نمیشمرد، بلکه مرگ او را سبب تحقیر نشدن، زیر بار قضاوت نرفتن و نیازی به برآورده نشدن آرزوهای پدرش میداند و مرگ او را نعمت و حکم آزادی خود میشمرد (همان: ۳۶۰). این فیلسوف آلمانی، در آخرین جملاتش، پس از آنکه دعوت میهمانی دکتر برویر را رد میکند و خود را متعلق به انزوا و تنهایی میداند، متذکّر میشود: هنوز مانده است تا دانشمندان بیاموزند که حقیقت نیز وهمی بیش نیست، وهمی که بیآن نمیتوان زیست (همان: ۴۳۰).
منبع:
_ یالوم، اروین، ۱۳۸۸، وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب، تهران، کاروان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘هورسکوپ
📝ساموئل بکت
شعر «هورِسکوپ»، تصویری هجوآلود و هزلگونه از زندگی دکارت و تکگوییِ نمایشگونه و آزادی است که برای شرکت در مسابقهای نوشته شد. هورسکوپ به معنای طالعبینی است که ساموئل بِکِت با افزودن یک «w» غیرملفوظ به ابتدای آن، مفهوم روسپیبینی را لحاظ کرده است (تیندال، ۱۳۵۱: ۴-۶۳).
شعر هورسکوپ ظاهراً با این پرسش عجیب شروع میشود: آن چیست؟ یک تخممرغ؟ و تکگو، یعنی رنه دکارت، روشنفکری است که به انتظار جوجه بر تخم نشسته و پس از آزمایشات مختلف روی تخممرغ به این نتیجه میرسد که تخممرغی برای مصرف مناسب است که مرغ هشت تا ده روز رویش نشسته باشد.
احمد گلشیری، مترجم کتاب «ساموئل بکت»، معتقد است که یورک تیندال، نویسندۀ اثر مذکور هر کجا به کلمات مستهجن بکت برمیخورد، در لفافه به بحث دربارۀ آنها میپردازد؛ چراکه بکت در هوروسکوپ اندیشیدن را تا حد غایط کردن پایین آورده و دانش فیلسوف را بیحاصل میداند و میپرسد:
حاصل اندیشههای فیلسوفها در طول قرنها چه بوده است؟ همان فیلسوفها یا احمقها با همۀ اباطیلشان در خصوص بودن و هستی (همان: ۶۳).
گلشیری در ادامه اضافه میکند که این نویسنده و فیلسوف مشهور ایرلندی بر آن باور است که بهرغم تفکرات فیلسوفان، مشکلات آدمی همچنان پابرجاست و آدمی هنوز با ابتداییترین مسائل خود درگیر است. او در این شعر بلند، فیلسوف را به هزل میگیرد. این هزل حتی در عنوان اثر نیز به چشم میخورد و اشارۀ بکت به تخممرغهای سالمند، اشاره به اندیشههای فیلسوفهاست؛ همان اندیشههایی که از قدمتی طولانی برخوردار هستند و برای ساموئل بکت همسنگ مدفوعاند (همان: ۶۳-۶۴).
منبع:
_ یورک تیندال، ویلیام، ۱۳۵۱، ساموئل بکت، ترجمه احمد گلشیری، تهران، سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ساموئل بکت
شعر «هورِسکوپ»، تصویری هجوآلود و هزلگونه از زندگی دکارت و تکگوییِ نمایشگونه و آزادی است که برای شرکت در مسابقهای نوشته شد. هورسکوپ به معنای طالعبینی است که ساموئل بِکِت با افزودن یک «w» غیرملفوظ به ابتدای آن، مفهوم روسپیبینی را لحاظ کرده است (تیندال، ۱۳۵۱: ۴-۶۳).
شعر هورسکوپ ظاهراً با این پرسش عجیب شروع میشود: آن چیست؟ یک تخممرغ؟ و تکگو، یعنی رنه دکارت، روشنفکری است که به انتظار جوجه بر تخم نشسته و پس از آزمایشات مختلف روی تخممرغ به این نتیجه میرسد که تخممرغی برای مصرف مناسب است که مرغ هشت تا ده روز رویش نشسته باشد.
احمد گلشیری، مترجم کتاب «ساموئل بکت»، معتقد است که یورک تیندال، نویسندۀ اثر مذکور هر کجا به کلمات مستهجن بکت برمیخورد، در لفافه به بحث دربارۀ آنها میپردازد؛ چراکه بکت در هوروسکوپ اندیشیدن را تا حد غایط کردن پایین آورده و دانش فیلسوف را بیحاصل میداند و میپرسد:
حاصل اندیشههای فیلسوفها در طول قرنها چه بوده است؟ همان فیلسوفها یا احمقها با همۀ اباطیلشان در خصوص بودن و هستی (همان: ۶۳).
گلشیری در ادامه اضافه میکند که این نویسنده و فیلسوف مشهور ایرلندی بر آن باور است که بهرغم تفکرات فیلسوفان، مشکلات آدمی همچنان پابرجاست و آدمی هنوز با ابتداییترین مسائل خود درگیر است. او در این شعر بلند، فیلسوف را به هزل میگیرد. این هزل حتی در عنوان اثر نیز به چشم میخورد و اشارۀ بکت به تخممرغهای سالمند، اشاره به اندیشههای فیلسوفهاست؛ همان اندیشههایی که از قدمتی طولانی برخوردار هستند و برای ساموئل بکت همسنگ مدفوعاند (همان: ۶۳-۶۴).
منبع:
_ یورک تیندال، ویلیام، ۱۳۵۱، ساموئل بکت، ترجمه احمد گلشیری، تهران، سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘واژگان عربی در شاهنامه
📝جمالزاده - خالقی مطلق
دکتر جلال خالقی مطلق معتقد است فردوسی تقریباً از ۶۴۰ واژۀ عربی در چهلوهشتهزار بیت شاهنامه استفاده کرده است. البته این آمار با در نظر نگرفتن چندهزار بیت الحاقی در شاهنامه است والّا پژوهشهایی مبتنی بر ۹۸۴ و یا ۷۰۶ کلمۀ عربی نیز به دست آمده است. و ناگفته نماند که دقیقی شاعر هم در هزاروپانزده بیت خود در شاهنامه، ۵۰ واژۀ عربی به کار برده است (خالقی مطلق، ۱۳۸۱: ۳۷۳ الی۳۷۵).
محمدعلی جمالزاده نیز با احتساب ابیات الحاقی شاهنامه ۸ تا ۱۰ درصد از هشتهزارواندی کلمۀ موجود در این دیوان را عربی دانسته و در کتاب قصهنویسی میآورد:
بعضی از هموطنان ما طرفدار پارسی خالص هستند و خیال میکنند که اگر کلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بریزند، خدمتی به زبان مادری خود نمودهاند. حتی فردوسی هزارسال پیش در شاهنامه جاویدان خود کلمات عربی بسیاری آورده است و با تحقیقات خود من معلوم گردید که در شاهنامه ۸۶۵ کلمه عربی آمده است (جمالزاده، ۱۳۸۲: ۱۲۶-۱۲۷).
منابع:
_ خالقی مطلق، جلال، ۱۳۸۱، سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران، افکار.
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۸۲، قصهنویسی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝جمالزاده - خالقی مطلق
دکتر جلال خالقی مطلق معتقد است فردوسی تقریباً از ۶۴۰ واژۀ عربی در چهلوهشتهزار بیت شاهنامه استفاده کرده است. البته این آمار با در نظر نگرفتن چندهزار بیت الحاقی در شاهنامه است والّا پژوهشهایی مبتنی بر ۹۸۴ و یا ۷۰۶ کلمۀ عربی نیز به دست آمده است. و ناگفته نماند که دقیقی شاعر هم در هزاروپانزده بیت خود در شاهنامه، ۵۰ واژۀ عربی به کار برده است (خالقی مطلق، ۱۳۸۱: ۳۷۳ الی۳۷۵).
محمدعلی جمالزاده نیز با احتساب ابیات الحاقی شاهنامه ۸ تا ۱۰ درصد از هشتهزارواندی کلمۀ موجود در این دیوان را عربی دانسته و در کتاب قصهنویسی میآورد:
بعضی از هموطنان ما طرفدار پارسی خالص هستند و خیال میکنند که اگر کلمات عربی را از زبان فارسی بیرون بریزند، خدمتی به زبان مادری خود نمودهاند. حتی فردوسی هزارسال پیش در شاهنامه جاویدان خود کلمات عربی بسیاری آورده است و با تحقیقات خود من معلوم گردید که در شاهنامه ۸۶۵ کلمه عربی آمده است (جمالزاده، ۱۳۸۲: ۱۲۶-۱۲۷).
منابع:
_ خالقی مطلق، جلال، ۱۳۸۱، سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران، افکار.
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۸۲، قصهنویسی، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
کتاب «وظیفهی ادبیات» مجموعه مقالاتی از چند نویسندهی جهان است که دربردارندهی آراء گوناگون و دیدگاه مختلف آنان پیرامون ماهیّت و وظیفهی ادبیات میباشد. کتابی خواندنی که توسط ابوالسن نجفی ترجمه و گردآوری شده است.
نگاه این نویسندگان را میتوان در قالب دو نظریهی کلّی مورد توجّه قرار داد. چرا که برخی ادبیات را صرفاً خواندن و نوشتن و به اعتباری دیگر نفسِ زبان دانسته و هیچگونه تعهّد و وظیفهای بر ادبیات حمل نمیکنند و معتقدند که ادبیات انقلاب نمیکند، مانع بیداد نمیشود، مانع خفتن نمیگردد و ادبیات واقعیت نیست؛ لذا هیچ کمکی به انسان نمیکند جز آنکه او را به خیال برَد و تا مدتی سبب فراموشی و سرگرمی وی شود. یعنی با خواندن «مسخ» چیزی جز داستانی زیبا از حشرهای به تصویر کشیده شده برداشت نمیکنند.
از طرفی دیگر افرادی چون ژان پل سارتر ادبیات را مضاعف شدن زبان دانسته و آن را سبب رسیدن انسان به آگاهی و آزادی شمردهاند و ادبیات را ملتزم معرفی میکنند. یعنی مسخِ کافکا چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه است. (نجفی، ۱۳۶۴: ۱۷۰ الی۱۸۰)
نجفی، ابوالحسن (۱۳۶۴). وظیفهی ادبیات، تهران: کتاب زمان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
نگاه این نویسندگان را میتوان در قالب دو نظریهی کلّی مورد توجّه قرار داد. چرا که برخی ادبیات را صرفاً خواندن و نوشتن و به اعتباری دیگر نفسِ زبان دانسته و هیچگونه تعهّد و وظیفهای بر ادبیات حمل نمیکنند و معتقدند که ادبیات انقلاب نمیکند، مانع بیداد نمیشود، مانع خفتن نمیگردد و ادبیات واقعیت نیست؛ لذا هیچ کمکی به انسان نمیکند جز آنکه او را به خیال برَد و تا مدتی سبب فراموشی و سرگرمی وی شود. یعنی با خواندن «مسخ» چیزی جز داستانی زیبا از حشرهای به تصویر کشیده شده برداشت نمیکنند.
از طرفی دیگر افرادی چون ژان پل سارتر ادبیات را مضاعف شدن زبان دانسته و آن را سبب رسیدن انسان به آگاهی و آزادی شمردهاند و ادبیات را ملتزم معرفی میکنند. یعنی مسخِ کافکا چیزی بیش از یک خیالپردازی حشرهشناسانه است. (نجفی، ۱۳۶۴: ۱۷۰ الی۱۸۰)
نجفی، ابوالحسن (۱۳۶۴). وظیفهی ادبیات، تهران: کتاب زمان.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘یکی بود و یکی نبود
📝محمدعلی جمالزاده
کتاب «یکی بود و یکی نبود»، اثری شامل داستانهای کوتاهی چون: فارسی شکر است، درد دل ملاقربانعلی، رجل سیاسی، دوستی خاله خرسه، بیله دیگ بیله چغندر و ویلانالدوله است، که بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، محمدعلی جمالزاده، هنگام انتشارش در تهران غوغا برپا شد و کتاب را سوزاندند و نویسندۀ آن را تکفیر کردند (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۴۶). کتابی که بنابر سخن ایرج افشار به اشتباه گاهی آن را «یکی بود یکی نبود» میآورند و حال آنکه به سبب آنچه در آخرین شمارۀ مجلۀ کاوه یا شمارۀ چهار مجلۀ بخارا و یا بنابر آنچه در کتاب خاطرات جمالزاده آمده است، «یکی بود و یکی نبود» است (همان: ۹۵-۹۶).
و اما در قسمتی از داستان «بیله دیگ بیله چغندر» میخوانیم:
سفیدکلاها که به شیخ و آخوند معروف هستند در میان مردم احترام مخصوصی دارند و چون به کلاهشان شناخته میشوند هرچه پارچه گیر میآورند میپیچند دور سرشان و حالت مناری را پیدا میکنند که بر سَر آن لکلکی باشد. یک روز محرمانه از یک نفر ایرانی پرسیدم اینها چرا اینطور کله خود را میپوشانند. گفت: ندیدهای وقتی که انگشتی معیوب میشود سَر آن را کهنه میپیچند، اینها هم شاید مغزشان عیب دارد و میخواهند نگذارند از خارج هوای آزاد به آن برسد (جمالزاده، ۱۳۲۰: ۹۵)!
مخور صائب فریب فضل از عمامۀ زاهد
که در گنبد ز بیمغزی صدا بسیار میپیچد (صائب تبریزی، ۱۳۶۶: ۳/ ۱۳۷۰)
منابع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۲۰، یکی بود و یکی نبود، تهران، بنگاه پروین.
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۸، خاطرات سید محمدعلی جمالزاده، به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران، شهاب ثاقب، سخن.
_ صائب تبریزی، ۱۳۶۶، دیوان صائب تبریزی، به کوشش محمد قهرمان، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی جمالزاده
کتاب «یکی بود و یکی نبود»، اثری شامل داستانهای کوتاهی چون: فارسی شکر است، درد دل ملاقربانعلی، رجل سیاسی، دوستی خاله خرسه، بیله دیگ بیله چغندر و ویلانالدوله است، که بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، محمدعلی جمالزاده، هنگام انتشارش در تهران غوغا برپا شد و کتاب را سوزاندند و نویسندۀ آن را تکفیر کردند (جمالزاده، ۱۳۷۸: ۴۶). کتابی که بنابر سخن ایرج افشار به اشتباه گاهی آن را «یکی بود یکی نبود» میآورند و حال آنکه به سبب آنچه در آخرین شمارۀ مجلۀ کاوه یا شمارۀ چهار مجلۀ بخارا و یا بنابر آنچه در کتاب خاطرات جمالزاده آمده است، «یکی بود و یکی نبود» است (همان: ۹۵-۹۶).
و اما در قسمتی از داستان «بیله دیگ بیله چغندر» میخوانیم:
سفیدکلاها که به شیخ و آخوند معروف هستند در میان مردم احترام مخصوصی دارند و چون به کلاهشان شناخته میشوند هرچه پارچه گیر میآورند میپیچند دور سرشان و حالت مناری را پیدا میکنند که بر سَر آن لکلکی باشد. یک روز محرمانه از یک نفر ایرانی پرسیدم اینها چرا اینطور کله خود را میپوشانند. گفت: ندیدهای وقتی که انگشتی معیوب میشود سَر آن را کهنه میپیچند، اینها هم شاید مغزشان عیب دارد و میخواهند نگذارند از خارج هوای آزاد به آن برسد (جمالزاده، ۱۳۲۰: ۹۵)!
مخور صائب فریب فضل از عمامۀ زاهد
که در گنبد ز بیمغزی صدا بسیار میپیچد (صائب تبریزی، ۱۳۶۶: ۳/ ۱۳۷۰)
منابع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۲۰، یکی بود و یکی نبود، تهران، بنگاه پروین.
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۸، خاطرات سید محمدعلی جمالزاده، به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران، شهاب ثاقب، سخن.
_ صائب تبریزی، ۱۳۶۶، دیوان صائب تبریزی، به کوشش محمد قهرمان، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘زندهبگور
📝صادق هدایت
کتاب «زندهبگور» یکی دیگر از آثار خواندنی صادق هدایت است که شامل داستانهایی چون: زندهبگور، حاجیمراد، اسیر فرانسوی، داود گوژپشت، آتشپرست، آبجیخانم، مادِلِن، مردهخورها و آب زندگی است. هدایت در داستان شگرف «زندهبگور» میآورد:
نه کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در نهاد آنهاست. آری سرنوشت هر کسی روی پیشانیش نوشته شده، خودکشی هم با بعضیها زاییده شده. من همیشه زندگانی را به مسخره گرفتم. دنیا، خرافات، مردم همهاش به چشمم یک بازیچه، یک ننگ، یک دروغ و یکچیز پوچ و بیمعنی است. باور کردنی نیست اما باید بروم، بیهوده است، زندگانیم وازده شده، بیخود، بیمصرف، باید هرچه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه شوخی نیست. هرچه فکر میکنم هیچچیز مرا به زندگی وابستگی نمیدهد، هیچچیز و هیچکس (هدایت، ۱۳۴۲: ۲۲-۲۴).
منبع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، زندهبگور، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
کتاب «زندهبگور» یکی دیگر از آثار خواندنی صادق هدایت است که شامل داستانهایی چون: زندهبگور، حاجیمراد، اسیر فرانسوی، داود گوژپشت، آتشپرست، آبجیخانم، مادِلِن، مردهخورها و آب زندگی است. هدایت در داستان شگرف «زندهبگور» میآورد:
نه کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در نهاد آنهاست. آری سرنوشت هر کسی روی پیشانیش نوشته شده، خودکشی هم با بعضیها زاییده شده. من همیشه زندگانی را به مسخره گرفتم. دنیا، خرافات، مردم همهاش به چشمم یک بازیچه، یک ننگ، یک دروغ و یکچیز پوچ و بیمعنی است. باور کردنی نیست اما باید بروم، بیهوده است، زندگانیم وازده شده، بیخود، بیمصرف، باید هرچه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه شوخی نیست. هرچه فکر میکنم هیچچیز مرا به زندگی وابستگی نمیدهد، هیچچیز و هیچکس (هدایت، ۱۳۴۲: ۲۲-۲۴).
منبع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، زندهبگور، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
یوستین گوردِر (متولد ۱۹۵۲) فیلسوف و نویسندهی نامدار نروژی را بیشتر با رمان «دنیای سوفی» میشناسیم. هرچند از دیگر آثار او میتوان به کتابهایی مانند «دختر پرتقال» ، «راز فال ورق» ، «مرد داستان فروش» و «زندگی کوتاه است» اشاره کرد.
داستان «زندگی کوتاه است» ترجمهی نامهای از فلوریا، معشوقهی آگوستین قدّیس است که گوردر آن را با ادعای خرید از یک کتابفروشی در آرژانتین آغاز میکند. زندگی کوتاه است، اثری مختصر و فلسفی در راستای نقد اعترافات آگوستین قدیس، نقد رهبانیت و ایمان راسخ، تشکیک در یقین، دفاع از شک و تردید و عدم دستیابی به حقیقت و همچنین مروّج زیستن توأم با عشق و دوستی است.
زندگی کوتاه است؛ بسی کوتاه. چهبسا اینجا و درحال است که ما زندگی میکنیم و فقط اینجا و درحال. اگر چنین باشد آیا مسیرت را در هزارتوی تیره و تارِ عقاید و نظریات گم نکردهای؟ من نمیگویم که هر یک از این چیزها را میدانم. حرف من این است که نمیدانم... زندگی بس کوتاه است و ما بس اندک از آن میدانیم. (گوردر، ۱۳۷۷: ۷۳-۷۴-۹۱-۱۰۹)
گوردر، یوستین (۱۳۷). زندگی کوتاه است، ترجمه گلی امامی، تهران: فرزان روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
داستان «زندگی کوتاه است» ترجمهی نامهای از فلوریا، معشوقهی آگوستین قدّیس است که گوردر آن را با ادعای خرید از یک کتابفروشی در آرژانتین آغاز میکند. زندگی کوتاه است، اثری مختصر و فلسفی در راستای نقد اعترافات آگوستین قدیس، نقد رهبانیت و ایمان راسخ، تشکیک در یقین، دفاع از شک و تردید و عدم دستیابی به حقیقت و همچنین مروّج زیستن توأم با عشق و دوستی است.
زندگی کوتاه است؛ بسی کوتاه. چهبسا اینجا و درحال است که ما زندگی میکنیم و فقط اینجا و درحال. اگر چنین باشد آیا مسیرت را در هزارتوی تیره و تارِ عقاید و نظریات گم نکردهای؟ من نمیگویم که هر یک از این چیزها را میدانم. حرف من این است که نمیدانم... زندگی بس کوتاه است و ما بس اندک از آن میدانیم. (گوردر، ۱۳۷۷: ۷۳-۷۴-۹۱-۱۰۹)
گوردر، یوستین (۱۳۷). زندگی کوتاه است، ترجمه گلی امامی، تهران: فرزان روز.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
📘زندگانی من
📝احمد کسروی
احمد کسروی در پارهای از کتاب «زندگانی من»، که به منزلۀ اتوبیوگرافی اوست، اذعان کرده که پدرش پیش از آنکه مشغول به بازرگانی شود مدتی در حوزۀ علمیه درس خوانده است. از اینرو وقتی احمد متولد میشود از او میخواهد که به حوزه رفته و لباس روحانیت بر تن کند (کسروی، بیتا، ۱۲-۱۹).
من خود به شیوۀ ملایان رفتار نمیکردم. عمامۀ سترگِ شُل و وِل به سر نمیگزاردم، کفشهای زرد یا سبز به پا نمیکردم، شلوار سفید نمیپوشیدم، ریش فرو نمیهلیدم... اینها به جای خود که چون چشمهایم ناتوان گردیده بود با دستور پزشک آیینک (عینک) به چشم میزدم، و این عینک زدن دلیل دیگری به فرنگی مآبی من شمرده میشد، اینها با عدالت، که شرط پیشنمازی و ملایی بود، نمیساخت... و من خشنود میبودم که دیر یا زود آن طوق از گردنم باز شود. این است تا توانستم خود را از کارهای ملایی به کنار میگرفتم. تنها به بزمهای عقد [برای خواندن عقد] رفته از کارهای دیگر خودداری مینمودم. یکسالونیم بدین سان گذشت... در این یکسالونیم کاری که کردم قرآن را از بَر گردانیدم. این کار مرا واداشت که زمانی به معنی قرآن بپردازم. و این پرداختن به معنی آنها خود داستانی گردید و نخست تکانی که در اندیشهها و باورهای من پدید آمد از این راه بود (همان: ۳۵-۳۶).
منبع:
_ کسروی، احمد، بیتا، زندگانی من، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝احمد کسروی
احمد کسروی در پارهای از کتاب «زندگانی من»، که به منزلۀ اتوبیوگرافی اوست، اذعان کرده که پدرش پیش از آنکه مشغول به بازرگانی شود مدتی در حوزۀ علمیه درس خوانده است. از اینرو وقتی احمد متولد میشود از او میخواهد که به حوزه رفته و لباس روحانیت بر تن کند (کسروی، بیتا، ۱۲-۱۹).
من خود به شیوۀ ملایان رفتار نمیکردم. عمامۀ سترگِ شُل و وِل به سر نمیگزاردم، کفشهای زرد یا سبز به پا نمیکردم، شلوار سفید نمیپوشیدم، ریش فرو نمیهلیدم... اینها به جای خود که چون چشمهایم ناتوان گردیده بود با دستور پزشک آیینک (عینک) به چشم میزدم، و این عینک زدن دلیل دیگری به فرنگی مآبی من شمرده میشد، اینها با عدالت، که شرط پیشنمازی و ملایی بود، نمیساخت... و من خشنود میبودم که دیر یا زود آن طوق از گردنم باز شود. این است تا توانستم خود را از کارهای ملایی به کنار میگرفتم. تنها به بزمهای عقد [برای خواندن عقد] رفته از کارهای دیگر خودداری مینمودم. یکسالونیم بدین سان گذشت... در این یکسالونیم کاری که کردم قرآن را از بَر گردانیدم. این کار مرا واداشت که زمانی به معنی قرآن بپردازم. و این پرداختن به معنی آنها خود داستانی گردید و نخست تکانی که در اندیشهها و باورهای من پدید آمد از این راه بود (همان: ۳۵-۳۶).
منبع:
_ کسروی، احمد، بیتا، زندگانی من، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۴۴۰-۳۶۲) ریاضیدان، منجّم، مورّخ، جغرافیدان، فیلسوف، زبانشناس، شاعر و دانشمندی بزرگ است که ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن از «آثارالباقیه» او به تمجید پرداخته است و از آن بهعنوان کتابی عمیق و تحقیقی علمی یاد میکند که از کینههای دینی مبرّا و کاملاً بیطرفانه است. (دورانت، ۱۳۹۱: ج ۴، ۳۱۲)
کتاب آثارالباقیه که از مشهورترین آثار ابوریحان بیرونی شناخته میشود، اثری مبتنی بر تطبیق فرهنگها، کاوش در سنن و مذاهب گوناگون و دربردارندهی مقولههایی نظیر گاهشماری، اعیاد اقوام مختلف، اطلاعات تاریخی و مطالبی از ریاضیات و نجوم است.
ابوریحان در پارهای از این کتاب فرقهی اسماعیلیه را فرقهای از جاهلیّت معرفی کرده است. (ابوریحان بیرونی، ۱۳۸۶: ۹۶) چنانکه در انتقاد از فقیهان متعرّضِ تعریف آنان از روز (روز شرعی غیر از روز عرفی است و لذا روز شرعی از طلوع فجر شروع میشود و نه از طلوع آفتاب) شده (همان: ۷) و در ادامه از ذوالقرنین و آراء مختلف در رابطه با او سخن میگوید و بر آن اعتقاد است که بنابر قول صحیحتر، ابوکرب حِمیَری، یکی از سلاطین یـمن ذوالقرنین میباشد. (همان: ۶۵)
از دیگر نکات مطرح شده در آثارالباقیه، یکی اشارهی ابوریحان بیرونی به یک زرتشتی بهنام سپهبد مرزبان بن رستم است که نقل میکند زرتشت نکاح با مادر را تشریع نکرده و تنها در صورتی حکم به جواز ازدواج با مادر خود را داده است که دسترسی به زن دیگری نباشد و مرد از انقطاع نسل بهراسد. (همان: ۲۹۹-۳۰۰) و دیگر آنکه ابوریحان بر آن باور است که ایرانیان به نحس و سعد بودن روزها اعتقاد داشتهاند و روز سیزدهم فروردین را روزی مبارک میدانستند. هرچند گویی بعدها به تقلید از اعراب و اقوام دیگر به نحس بودن این روز عقیده پیدا کردهاند. (همان: ۳۵۷-۳۵۹)
ابوریحان بیرونی در این اثر خود به حملهی اسکندر و اعراب به ایران اشاره کرده و از به آتش کشیده شدن کتابها و نویسندگان خوارزمی سخن گفته است. (همان: ۵۷-۷۵-۱۷۱) چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن صحبت از یزید و چوبی که او بر لبهای حسین بن علی زده است، (همان: ۵۲۷) متذکّر زیارت اربعین حسینی در بیستم صفر میشود و اضافه میکند که این زیارت را بدین سبب اربعین گویند که چهل نفر از اهلبیت او پس از مراجعت از شام قبرش را زیارت کردند. (همان: ۵۲۸)
ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (۱۳۸۶). آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر.
دورانت، ویل (۱۳۹۱). تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری و ابوالقاسم پاینده و ابوطالب صارمی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash
کتاب آثارالباقیه که از مشهورترین آثار ابوریحان بیرونی شناخته میشود، اثری مبتنی بر تطبیق فرهنگها، کاوش در سنن و مذاهب گوناگون و دربردارندهی مقولههایی نظیر گاهشماری، اعیاد اقوام مختلف، اطلاعات تاریخی و مطالبی از ریاضیات و نجوم است.
ابوریحان در پارهای از این کتاب فرقهی اسماعیلیه را فرقهای از جاهلیّت معرفی کرده است. (ابوریحان بیرونی، ۱۳۸۶: ۹۶) چنانکه در انتقاد از فقیهان متعرّضِ تعریف آنان از روز (روز شرعی غیر از روز عرفی است و لذا روز شرعی از طلوع فجر شروع میشود و نه از طلوع آفتاب) شده (همان: ۷) و در ادامه از ذوالقرنین و آراء مختلف در رابطه با او سخن میگوید و بر آن اعتقاد است که بنابر قول صحیحتر، ابوکرب حِمیَری، یکی از سلاطین یـمن ذوالقرنین میباشد. (همان: ۶۵)
از دیگر نکات مطرح شده در آثارالباقیه، یکی اشارهی ابوریحان بیرونی به یک زرتشتی بهنام سپهبد مرزبان بن رستم است که نقل میکند زرتشت نکاح با مادر را تشریع نکرده و تنها در صورتی حکم به جواز ازدواج با مادر خود را داده است که دسترسی به زن دیگری نباشد و مرد از انقطاع نسل بهراسد. (همان: ۲۹۹-۳۰۰) و دیگر آنکه ابوریحان بر آن باور است که ایرانیان به نحس و سعد بودن روزها اعتقاد داشتهاند و روز سیزدهم فروردین را روزی مبارک میدانستند. هرچند گویی بعدها به تقلید از اعراب و اقوام دیگر به نحس بودن این روز عقیده پیدا کردهاند. (همان: ۳۵۷-۳۵۹)
ابوریحان بیرونی در این اثر خود به حملهی اسکندر و اعراب به ایران اشاره کرده و از به آتش کشیده شدن کتابها و نویسندگان خوارزمی سخن گفته است. (همان: ۵۷-۷۵-۱۷۱) چنانکه در قسمتی دیگر از این کتاب ضمن صحبت از یزید و چوبی که او بر لبهای حسین بن علی زده است، (همان: ۵۲۷) متذکّر زیارت اربعین حسینی در بیستم صفر میشود و اضافه میکند که این زیارت را بدین سبب اربعین گویند که چهل نفر از اهلبیت او پس از مراجعت از شام قبرش را زیارت کردند. (همان: ۵۲۸)
ابوریحان بیرونی، محمد بن احمد (۱۳۸۶). آثارالباقیه، ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران: امیرکبیر.
دورانت، ویل (۱۳۹۱). تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری و ابوالقاسم پاینده و ابوطالب صارمی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/khandanihayeminavash