📘یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد
📝جلال آلاحمد
باز چند روزی است با این زَنک حرفم شده است. ایندفعه خیلی بدتر از دفعات پیش. باز سرکوفت فقر و بداخلاقی و بیتخموترکگی! و من دیگر حوصلهاش را ندارم... به اندازۀ مِهر او در این خانه سهیم هستم که میدهم و از شرش خلاص میشوم. آخر یک وقتی باید من هم به این فکر بیفتم که میتوانم آزاد و بیسرخر زندگی کنم (آلاحمد، ۱۴۰۴: ۱/ ۴۲۳-۴۲۴). چنان از حقایق زندگی دور است که یک بچۀ چهارماهه. و بدتر از همه خیال میکند نویسنده است. اینش تحملناپذیر است (همان: ۱/ ۱۲۷).
«یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد»، که در پنج جلد دفترچه در ۲۵۲۰ صفحه نگاشته شده است، شامل چهارده سال از زندگی چهلوشش سالۀ آلاحمد، یعنی از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۲۸ مرداد ۱۳۴۸، است. جلد نخست این کتاب، که قسمتهایی از آن مورد سانسور قرار گرفته است، پس از نیم قرن، در سال ۱۴۰۳ توسط خواهرزادۀ جلال منتشر شده است.
جلال آلاحمد در پارهای از این یادداشتها متذکر شده است که ترجمۀ دو کتاب "عزاداریهای نامشروع" نوشتۀ سید محسن امین عاملی و کتاب "محمد و آخرالزمان" اثر پل کازانوا برای او دردسر ایجاد کرده است. بهشکلیکه عزاداریهای نامشروع را، که گویی در سال ۱۳۲۲ منتشر شده بود، از بازار نشر جمعآوری کردند و نسخههای محمد و آخرالزمان را هم، که ظاهراً در سال ۱۳۲۵ به اصرار صادق هدایت به چاپ رسیده بود، سوزاندند (همان: ۱/ ۶۶).
آلاحمد در این کتاب، که تکیهکلام او "علیٌ" است و بارها از عبارت "گوزیده به اَلَک" استفاده کرده است، همواره انسانها را مورد نقد و توهین قرار میدهد. او پدرش را احمق (همان: ۱/ ۴۷۱)، احسان یارشاطر را پدرسگِ بارقاطر و جهودِ بهایی (همان: ۱/ ۸۹-۹۷-۹۹)، محمدعلی جمالزاده را مردکه (همان: ۱/ ۴۵۷)، پرویز ناتل خانلری را مردکۀ حقهباز (همان: ۱/ ۱۱۵)، شجاعالدین شفا را قالتاق (همان: ۱/ ۹۹)، علی دشتی را پدرسوختهای که حرفی برای گفتن ندارد (همان: ۱/ ۳۳۶)، محمدعلی اسلامی ندوشن را خری که دَدَر رفتنها و الواطیهایش را به خورد ما میدهد (همان: ۱/ ۱۳۴-۳۳۳)، ایرج افشار را احمق و گوساله (همان: ۱/ ۸۴)، همایون صنعتیزاده را ملعون و رذلِ احمق (همان: ۱/ ۹۷-۱۵۱)، رضاشاه را پدرسگِ ملعون (همان: ۱/ ۹۶)، محمدرضا پهلوی را کرهخرِ احمق و پدرسگِ عنین (همان: ۱/ ۹۶-۱۷۶) و ابراهیم گلستان را فردی میخواند که با داشتن دو فرزند خیلی بچه مانده و مجذوب هر کسی ازجمله شاه، فضلالله نوری، مصدق، کاشانی، زاهدی، حسین علاء و هر پدرسوختۀ دیگری میشود (همان: ۱/ ۱۴۰).
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله سید محمود طالقانی، که یکی از تفریحات همیشگی او خوردن شراب و عرق است (همان: ۱/ ۱۱۰-۱۶۰-۱۸۵-۲۲۱-۴۸۷) و معتقد است نقل مجلس مردم فقیر اباطیل مذهبی است (همان: ۱/ ۸۱)، در ادامه به ذکر یکی از همنشینیهای خود با احمد فردید پرداخته و مینویسد:
نیمساعتی حرف زدم و پوست فردید بیچاره را کندم و بعد هم مثل سگ پشیمان شدم. چنان پوستش را کندم که اگر اهلش بود، سمّالفار میخورد و همان شب خودش را خلاص میکرد. کلافهمان کرد. هِی از شعر حافظ و تطبیق آن با اباطیل هیدگر و کییرکگارد حرف زد. درست مثل آخوند حسینعلیهای پشمچالی که معشوق چهارده ساله را قرآن میدانند و از این مزخرفات (همان: ۱/ ۱۶۲)!
جلال آلاحمد در قسمتی دیگر از این یادداشتها فروغ فرخزاد را احمق و هرزه خوانده است و میآورد:
دیشب این ایرانی آمد اینجا، از ساعت شش با هم بودیم و از ساعت ۱۰ و خردهای هم احسانی با این دخترۀ احمق فروغ فرخزاد و سخت کلافه شدیم. تا یک نشستند و بالاخره ۱/۵ رفتند... و این دختره هم احمق و دهنبین و نشخوارکنندۀ اباطیلی که میشود شمرد هر چندتایش مال کی است... اَه. هیچ از اینجور اداهای روشنفکری خوشم نمیآید و از اینجور زنها. تَهِ قضیه باز نجابتِ مذهب میگوید: اینها نجساند و ف...اند و به خانهات راه ندارند. سهشنبۀ آینده ایرانی به خانۀ احسانی دعوت کرده است که نخواهم رفت تا ادب بشوند و اگر هم اصرار کردند، خواهم گفت که چرا نرفتهام و تازه چه پرتیاتی گفتند و شنیدم و تا ۱/۵ تحملشان را کردم. دوتا جوان عَزَب و یک دخترۀ هرزه که در عینحال معلوم است از هم چه میخواهند و روشان هم نمیشود که مطلب را صریح بیان کنند و در ضمن کلمات و جملات قلابی، مطلب را عنوان کردن یا نکردن و بعد هم تا من از اتاق میرفتم بیرون، روی دامن یک کدامشان. که چهها که ایشان شاعرند و شاعر نوپردازند! ر...دم به این شعر و نوپردازی و ف...گی (همان: ۱/ ۴۱۲).
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۴۰۴، یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد، تدوین محمدحسین دانایی، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلال آلاحمد
باز چند روزی است با این زَنک حرفم شده است. ایندفعه خیلی بدتر از دفعات پیش. باز سرکوفت فقر و بداخلاقی و بیتخموترکگی! و من دیگر حوصلهاش را ندارم... به اندازۀ مِهر او در این خانه سهیم هستم که میدهم و از شرش خلاص میشوم. آخر یک وقتی باید من هم به این فکر بیفتم که میتوانم آزاد و بیسرخر زندگی کنم (آلاحمد، ۱۴۰۴: ۱/ ۴۲۳-۴۲۴). چنان از حقایق زندگی دور است که یک بچۀ چهارماهه. و بدتر از همه خیال میکند نویسنده است. اینش تحملناپذیر است (همان: ۱/ ۱۲۷).
«یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد»، که در پنج جلد دفترچه در ۲۵۲۰ صفحه نگاشته شده است، شامل چهارده سال از زندگی چهلوشش سالۀ آلاحمد، یعنی از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۲۸ مرداد ۱۳۴۸، است. جلد نخست این کتاب، که قسمتهایی از آن مورد سانسور قرار گرفته است، پس از نیم قرن، در سال ۱۴۰۳ توسط خواهرزادۀ جلال منتشر شده است.
جلال آلاحمد در پارهای از این یادداشتها متذکر شده است که ترجمۀ دو کتاب "عزاداریهای نامشروع" نوشتۀ سید محسن امین عاملی و کتاب "محمد و آخرالزمان" اثر پل کازانوا برای او دردسر ایجاد کرده است. بهشکلیکه عزاداریهای نامشروع را، که گویی در سال ۱۳۲۲ منتشر شده بود، از بازار نشر جمعآوری کردند و نسخههای محمد و آخرالزمان را هم، که ظاهراً در سال ۱۳۲۵ به اصرار صادق هدایت به چاپ رسیده بود، سوزاندند (همان: ۱/ ۶۶).
آلاحمد در این کتاب، که تکیهکلام او "علیٌ" است و بارها از عبارت "گوزیده به اَلَک" استفاده کرده است، همواره انسانها را مورد نقد و توهین قرار میدهد. او پدرش را احمق (همان: ۱/ ۴۷۱)، احسان یارشاطر را پدرسگِ بارقاطر و جهودِ بهایی (همان: ۱/ ۸۹-۹۷-۹۹)، محمدعلی جمالزاده را مردکه (همان: ۱/ ۴۵۷)، پرویز ناتل خانلری را مردکۀ حقهباز (همان: ۱/ ۱۱۵)، شجاعالدین شفا را قالتاق (همان: ۱/ ۹۹)، علی دشتی را پدرسوختهای که حرفی برای گفتن ندارد (همان: ۱/ ۳۳۶)، محمدعلی اسلامی ندوشن را خری که دَدَر رفتنها و الواطیهایش را به خورد ما میدهد (همان: ۱/ ۱۳۴-۳۳۳)، ایرج افشار را احمق و گوساله (همان: ۱/ ۸۴)، همایون صنعتیزاده را ملعون و رذلِ احمق (همان: ۱/ ۹۷-۱۵۱)، رضاشاه را پدرسگِ ملعون (همان: ۱/ ۹۶)، محمدرضا پهلوی را کرهخرِ احمق و پدرسگِ عنین (همان: ۱/ ۹۶-۱۷۶) و ابراهیم گلستان را فردی میخواند که با داشتن دو فرزند خیلی بچه مانده و مجذوب هر کسی ازجمله شاه، فضلالله نوری، مصدق، کاشانی، زاهدی، حسین علاء و هر پدرسوختۀ دیگری میشود (همان: ۱/ ۱۴۰).
این روحانیزاده و پسرعموی آیتالله سید محمود طالقانی، که یکی از تفریحات همیشگی او خوردن شراب و عرق است (همان: ۱/ ۱۱۰-۱۶۰-۱۸۵-۲۲۱-۴۸۷) و معتقد است نقل مجلس مردم فقیر اباطیل مذهبی است (همان: ۱/ ۸۱)، در ادامه به ذکر یکی از همنشینیهای خود با احمد فردید پرداخته و مینویسد:
نیمساعتی حرف زدم و پوست فردید بیچاره را کندم و بعد هم مثل سگ پشیمان شدم. چنان پوستش را کندم که اگر اهلش بود، سمّالفار میخورد و همان شب خودش را خلاص میکرد. کلافهمان کرد. هِی از شعر حافظ و تطبیق آن با اباطیل هیدگر و کییرکگارد حرف زد. درست مثل آخوند حسینعلیهای پشمچالی که معشوق چهارده ساله را قرآن میدانند و از این مزخرفات (همان: ۱/ ۱۶۲)!
جلال آلاحمد در قسمتی دیگر از این یادداشتها فروغ فرخزاد را احمق و هرزه خوانده است و میآورد:
دیشب این ایرانی آمد اینجا، از ساعت شش با هم بودیم و از ساعت ۱۰ و خردهای هم احسانی با این دخترۀ احمق فروغ فرخزاد و سخت کلافه شدیم. تا یک نشستند و بالاخره ۱/۵ رفتند... و این دختره هم احمق و دهنبین و نشخوارکنندۀ اباطیلی که میشود شمرد هر چندتایش مال کی است... اَه. هیچ از اینجور اداهای روشنفکری خوشم نمیآید و از اینجور زنها. تَهِ قضیه باز نجابتِ مذهب میگوید: اینها نجساند و ف...اند و به خانهات راه ندارند. سهشنبۀ آینده ایرانی به خانۀ احسانی دعوت کرده است که نخواهم رفت تا ادب بشوند و اگر هم اصرار کردند، خواهم گفت که چرا نرفتهام و تازه چه پرتیاتی گفتند و شنیدم و تا ۱/۵ تحملشان را کردم. دوتا جوان عَزَب و یک دخترۀ هرزه که در عینحال معلوم است از هم چه میخواهند و روشان هم نمیشود که مطلب را صریح بیان کنند و در ضمن کلمات و جملات قلابی، مطلب را عنوان کردن یا نکردن و بعد هم تا من از اتاق میرفتم بیرون، روی دامن یک کدامشان. که چهها که ایشان شاعرند و شاعر نوپردازند! ر...دم به این شعر و نوپردازی و ف...گی (همان: ۱/ ۴۱۲).
منبع:
_ آلاحمد، جلال، ۱۴۰۴، یادداشتهای روزانه جلال آلاحمد، تدوین محمدحسین دانایی، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍2😁1
📘آمرزش: رسالةالغفران
📝ابوالعلاء معری
یکی از ادیبان حلب به نام ابوالحسن علی بن منصور حلبی معروف به ابنالقارح نامهای به شاعر نامدار و اندیشمند نابینای عرب، ابوالعلاء مَعَرّی، مینویسد و در آن از ملحدان و بیدینان و گویی از خود ابوالعلاء و عقاید کفرآمیز او شکایت میکند. ابوالعلاء معری نیز با نوشتن «رسالةالغُفران» به این ادیب حلبی پاسخ میدهد و برحسب ظاهر به بزرگداشت دین و آمرزش ابنقارح میپردازد. هرچند درحقیقت او و برخی دیگر از ادیبان و فقیهان را با زبانی طنزآمیز هجو میکند و نگاه رایج به موضوعات دینی ازجمله بهشت و توبه و شفاعت را به سخره میگیرد.
کتاب رسالةالغفران یا آمرزش، که قسمت نخستین آن توسط عبدالمحمد آیتی در سال ۱۳۴۷ به فارسی ترجمه شده است، شامل پاسخهای ابوالعلاء معری به پرسشهای ابنقارح و سفر خیالی و جذّاب ابنقارح به بهشت و دوزخ است که در آن شاهد بحثهای نحوی و صرفی و لغوی با شاعران بزرگ عرب ازجمله اِمرَؤُالقَیس، ابونُواس، مُتَنَبّی، نابغۀ ذُبیانی، نابغۀ جَعدی و مُخَبّل سعدی هستیم.
به ابنالقارح حورالعینی داده میشود و در همانحال که شیخ به سجده افتاده است به خاطرش میگذرد: زنی بس زیباست ولی قدری لاغر است. چون سر از سجده بر میدارد سرینهایش را میبیند برآمده چون تپههای ریگ عالِج و دَهنا [منطقهای در عربستان]. شیخ ابنالقارح که از قدرت پروردگار غرق در شگفتی شده است زبان به سپاس گشاده میگوید: از تو میخواهم که از حجم سرین این حوری تا یک میل در یک میل [تقریباً دوهزارمتر در دوهزارمتر] بکاهی (معری، ۱۳۴۷: ۸۶-۸۷).
ابوالعلاء در این داستان زیبا بااینکه به ظاهر وسعت رحمت خدا را به تصویر کشیده و بسیاری از شاعران غیرمسلمان را در بهشت منزل میدهد، اما درواقع برخی از آیات قرآن را مسخره کرده و برخلاف آنچه در آن آمده است، بهشت را مکانی مملو از امور لغو و دعواهای متعدد نشان میدهد.
ابنقارح پس از اینکه بهشت را مشاهده میکند، به بازدید جهنم میرود و در آنجا با شیطان ملاقات میکند و شیطان از او میپرسد: شراب در دنیا بر شما حرام بود ولی در این جهان حلال شده است. پس آیا اهل بهشت مجاز هستند با غلمان بهشتی نیز درآمیزند (همان: ۹۷)؟
شیخ در جهنم ابومالک غیاث بن غوث تَغلَبی، ملقّب به اَخطَل، را هم میبیند. شاعری که سروده است:
در ماه رمضان روزه نمیگیرم و گوشت قربانی نمیخورم و چون خران هنگام دمیدن سپیدۀ بامداد فریاد به اذان برنمیدارم ولی شبهنگام تا بامداد بادهگساری میکنم و چون صبح بدمد مست سر بر زمین میگذارم (همان: ۱۰۸).
منبع:
_ معری، ابوالعلاء، ۱۳۴۷، آمرزش: رسالةالغفران، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابوالعلاء معری
یکی از ادیبان حلب به نام ابوالحسن علی بن منصور حلبی معروف به ابنالقارح نامهای به شاعر نامدار و اندیشمند نابینای عرب، ابوالعلاء مَعَرّی، مینویسد و در آن از ملحدان و بیدینان و گویی از خود ابوالعلاء و عقاید کفرآمیز او شکایت میکند. ابوالعلاء معری نیز با نوشتن «رسالةالغُفران» به این ادیب حلبی پاسخ میدهد و برحسب ظاهر به بزرگداشت دین و آمرزش ابنقارح میپردازد. هرچند درحقیقت او و برخی دیگر از ادیبان و فقیهان را با زبانی طنزآمیز هجو میکند و نگاه رایج به موضوعات دینی ازجمله بهشت و توبه و شفاعت را به سخره میگیرد.
کتاب رسالةالغفران یا آمرزش، که قسمت نخستین آن توسط عبدالمحمد آیتی در سال ۱۳۴۷ به فارسی ترجمه شده است، شامل پاسخهای ابوالعلاء معری به پرسشهای ابنقارح و سفر خیالی و جذّاب ابنقارح به بهشت و دوزخ است که در آن شاهد بحثهای نحوی و صرفی و لغوی با شاعران بزرگ عرب ازجمله اِمرَؤُالقَیس، ابونُواس، مُتَنَبّی، نابغۀ ذُبیانی، نابغۀ جَعدی و مُخَبّل سعدی هستیم.
به ابنالقارح حورالعینی داده میشود و در همانحال که شیخ به سجده افتاده است به خاطرش میگذرد: زنی بس زیباست ولی قدری لاغر است. چون سر از سجده بر میدارد سرینهایش را میبیند برآمده چون تپههای ریگ عالِج و دَهنا [منطقهای در عربستان]. شیخ ابنالقارح که از قدرت پروردگار غرق در شگفتی شده است زبان به سپاس گشاده میگوید: از تو میخواهم که از حجم سرین این حوری تا یک میل در یک میل [تقریباً دوهزارمتر در دوهزارمتر] بکاهی (معری، ۱۳۴۷: ۸۶-۸۷).
ابوالعلاء در این داستان زیبا بااینکه به ظاهر وسعت رحمت خدا را به تصویر کشیده و بسیاری از شاعران غیرمسلمان را در بهشت منزل میدهد، اما درواقع برخی از آیات قرآن را مسخره کرده و برخلاف آنچه در آن آمده است، بهشت را مکانی مملو از امور لغو و دعواهای متعدد نشان میدهد.
ابنقارح پس از اینکه بهشت را مشاهده میکند، به بازدید جهنم میرود و در آنجا با شیطان ملاقات میکند و شیطان از او میپرسد: شراب در دنیا بر شما حرام بود ولی در این جهان حلال شده است. پس آیا اهل بهشت مجاز هستند با غلمان بهشتی نیز درآمیزند (همان: ۹۷)؟
شیخ در جهنم ابومالک غیاث بن غوث تَغلَبی، ملقّب به اَخطَل، را هم میبیند. شاعری که سروده است:
در ماه رمضان روزه نمیگیرم و گوشت قربانی نمیخورم و چون خران هنگام دمیدن سپیدۀ بامداد فریاد به اذان برنمیدارم ولی شبهنگام تا بامداد بادهگساری میکنم و چون صبح بدمد مست سر بر زمین میگذارم (همان: ۱۰۸).
منبع:
_ معری، ابوالعلاء، ۱۳۴۷، آمرزش: رسالةالغفران، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5
📘دیوان ملکالشعرای بهار
📝محمدتقی بهار
محمدتقی صبوری ملقّب به ملکالشعرای بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰)، استادی بزرگ، سیاستمداری با تجربه و شاعری نامی از خطّۀ مشهد بود که بنابر گفتۀ فرزندِ او، دکتر مهرداد بهار، با همۀ عشقی که به آزادی داشت خود را قادر ندید که دربرابر این سیل بنیانکن بایستد. لذا از سال ۱۳۰۴ قصایدی در مدح رضاشاه پهلوی در دیوان او ظاهر میشود...
بهار به ناچار مانند بسیاری از مردم که در جوامعی تابع خودکامگان بهسر میبرند، مجبور به تظاهر به امری و اعتقاد به امری دیگر شد. او به تقیۀ سیاسی هنری پرداخت، زیرا هرگز ادّعای قهرمانی و میل به شهادت در زندانهای دورۀ پهلوی نداشت، خواه این روش پسندیده یا ناپسند بنماید؛ و بدین روی چون در تابستان ۱۳۰۸ به زندان شهربانی افتاد، قصیدۀ بلندی در مدح رضاشاه و در شکایت از وضع خود سرود (بهار، ۱۳۷۶: ۳۲۷-۳۲۸).
یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین
شاهی چون پهلوی به عز و به تمکین
اما ملکالشعرای بهار فریفتۀ اوضاع نیست، گول نخورده است. در کنار این مدایح، قصاید بسیار در نقد اوضاع زمان نیز از او دیده میشود (همان: ۳۲۷).
ای وطنخواهان! سرگشته و حیران تا چند
بـدگمان و دودل و سر به گریـبان تا چند
کــشـور دارا نادار و پــــریــشـان تا چند
گنج کیخسرو در دسـت رضاخان تا چند
ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟
از مهمترین آثار و نوشتههای ملکالشعرا، که در گورستان ظهیرالدولۀ شمیران به خاک سپرده شده است، میتوان به سبکشناسی و دیوان اشعار اشاره کرد. دیوانی که مملوّ از اعتقادات مذهبی، ستایش بزرگان دین و علاقۀ ویژه او به وطن است.
سرایندۀ «ای خطّۀ ایران مهین، ای وطن من / ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من (بهار، ۱۳۸۷: ۱۷۵)» و شاعرِ قصیدۀ «ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند (همان: ۲۸۶)»، در دیوان خود به هجو کسروی پرداخته و این نویسندۀ تبریزی را انسانی خام، کوتهفکر و نادان شمرده است:
کسروی تـا رانـد در کـشور سـمـنـد پارسی
گشت مشکل فکرت مشکلپسند پارسی
فـکـرت کـوتـاه و ذوق ناقـصش را کی سزد
وسـعـت مـیـدان و آهـنـگ بلند پارسی
طوطی شـکرشـکن بربست لـب کز ناگهان
تاختند این خرمگسها سوی قند پارسی
پس چه شد این احمدک زان خطۀ مینونشان
احـمـدا گـو شـد بـه گفتار چرند پارسی
(همان: ۱۱۵۳)
محمدتقی بهار در قصیدهای مستزاد با نام «داد از دست عوام»، که ابوالفضل برقعیِ قمی شعر قابل توجه «عاقل ار بسمله خواند همه از او بِرَمَند / به کلامش نَچَمَند / مجلس روضه شود گرد شوند از در و بام / داد از دست عوام (برقعی، بیتا: ۱۳۴)» را از او وام گرفته است، مینویسد:
عاقل ار بسمله خواند به هوایش نچمند / همچو غولان برمند / غول اگر قصه کند گرد شوند از در و بام / داد از دست عوام / عاقل آن به که همه عمر نیارد به زبان / نام این بیادبان / که در این قوم نه عقلست و نه ننگست و نه نام / داد از دست عوام (بهار، ۱۳۸۷: ۲۱۰-۲۱۱)
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدتقی بهار
محمدتقی صبوری ملقّب به ملکالشعرای بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰)، استادی بزرگ، سیاستمداری با تجربه و شاعری نامی از خطّۀ مشهد بود که بنابر گفتۀ فرزندِ او، دکتر مهرداد بهار، با همۀ عشقی که به آزادی داشت خود را قادر ندید که دربرابر این سیل بنیانکن بایستد. لذا از سال ۱۳۰۴ قصایدی در مدح رضاشاه پهلوی در دیوان او ظاهر میشود...
بهار به ناچار مانند بسیاری از مردم که در جوامعی تابع خودکامگان بهسر میبرند، مجبور به تظاهر به امری و اعتقاد به امری دیگر شد. او به تقیۀ سیاسی هنری پرداخت، زیرا هرگز ادّعای قهرمانی و میل به شهادت در زندانهای دورۀ پهلوی نداشت، خواه این روش پسندیده یا ناپسند بنماید؛ و بدین روی چون در تابستان ۱۳۰۸ به زندان شهربانی افتاد، قصیدۀ بلندی در مدح رضاشاه و در شکایت از وضع خود سرود (بهار، ۱۳۷۶: ۳۲۷-۳۲۸).
یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین
شاهی چون پهلوی به عز و به تمکین
اما ملکالشعرای بهار فریفتۀ اوضاع نیست، گول نخورده است. در کنار این مدایح، قصاید بسیار در نقد اوضاع زمان نیز از او دیده میشود (همان: ۳۲۷).
ای وطنخواهان! سرگشته و حیران تا چند
بـدگمان و دودل و سر به گریـبان تا چند
کــشـور دارا نادار و پــــریــشـان تا چند
گنج کیخسرو در دسـت رضاخان تا چند
ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟
از مهمترین آثار و نوشتههای ملکالشعرا، که در گورستان ظهیرالدولۀ شمیران به خاک سپرده شده است، میتوان به سبکشناسی و دیوان اشعار اشاره کرد. دیوانی که مملوّ از اعتقادات مذهبی، ستایش بزرگان دین و علاقۀ ویژه او به وطن است.
سرایندۀ «ای خطّۀ ایران مهین، ای وطن من / ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من (بهار، ۱۳۸۷: ۱۷۵)» و شاعرِ قصیدۀ «ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی ای دماوند (همان: ۲۸۶)»، در دیوان خود به هجو کسروی پرداخته و این نویسندۀ تبریزی را انسانی خام، کوتهفکر و نادان شمرده است:
کسروی تـا رانـد در کـشور سـمـنـد پارسی
گشت مشکل فکرت مشکلپسند پارسی
فـکـرت کـوتـاه و ذوق ناقـصش را کی سزد
وسـعـت مـیـدان و آهـنـگ بلند پارسی
طوطی شـکرشـکن بربست لـب کز ناگهان
تاختند این خرمگسها سوی قند پارسی
پس چه شد این احمدک زان خطۀ مینونشان
احـمـدا گـو شـد بـه گفتار چرند پارسی
(همان: ۱۱۵۳)
محمدتقی بهار در قصیدهای مستزاد با نام «داد از دست عوام»، که ابوالفضل برقعیِ قمی شعر قابل توجه «عاقل ار بسمله خواند همه از او بِرَمَند / به کلامش نَچَمَند / مجلس روضه شود گرد شوند از در و بام / داد از دست عوام (برقعی، بیتا: ۱۳۴)» را از او وام گرفته است، مینویسد:
عاقل ار بسمله خواند به هوایش نچمند / همچو غولان برمند / غول اگر قصه کند گرد شوند از در و بام / داد از دست عوام / عاقل آن به که همه عمر نیارد به زبان / نام این بیادبان / که در این قوم نه عقلست و نه ننگست و نه نام / داد از دست عوام (بهار، ۱۳۸۷: ۲۱۰-۲۱۱)
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3🐳1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
ملک الشعرای بهار در مُسَمَّطِ مستزاد «ای مردم ایران» نیز صراحتاً به انتقاد از مردم ایران و خلق و خوی آنان پرداخته است و میآورد:
ای مردم ایران همگی تندزبانید / خوشنطق و بیانید / هنگام سخن گفتن برنده سنانید / بگسسته عنانید / در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید / از بس که جفنگید، از بس که جبانید / گفتن بلدید، اما کردن نتوانید / هنگام سخن پادشه چین و خَتایید / ارباب عقولید / در فلسفه اهل کره را راهنمایید / با رد و قبولید / هنگام فداکاری در زیر عبایید / از بس که فضولید، از بس که جهولید / از بس چو خروس سحری هرزه درایید / ور موقع خذلان دول گشته به ما چه / دولت به شما چه! / عالَم همه پُرکید و دغل گشته به ما چه / آقا به شما چه! / گر کورش ما شاه جهان بود، به من چه / جان بود به تن چه / گشتاسب سر پادشهان بود، به من چه / دندان به دهن چه / جانا، تو چه هستی؟ / اگر آن بود به من چه (همان: ۲۳۴-۲۳۵) منابع:
_ بهار، محمدتقی، ۱۳۸۷، دیوان اشعار ملکالشعرای بهار، تهران، نگاه.
_ بهار، مهرداد، ۱۳۷۶، جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران، فکر روز.
_ برقعی، ابوالفضل، بیتا، سوانح ایام، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
ملک الشعرای بهار در مُسَمَّطِ مستزاد «ای مردم ایران» نیز صراحتاً به انتقاد از مردم ایران و خلق و خوی آنان پرداخته است و میآورد:
ای مردم ایران همگی تندزبانید / خوشنطق و بیانید / هنگام سخن گفتن برنده سنانید / بگسسته عنانید / در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید / از بس که جفنگید، از بس که جبانید / گفتن بلدید، اما کردن نتوانید / هنگام سخن پادشه چین و خَتایید / ارباب عقولید / در فلسفه اهل کره را راهنمایید / با رد و قبولید / هنگام فداکاری در زیر عبایید / از بس که فضولید، از بس که جهولید / از بس چو خروس سحری هرزه درایید / ور موقع خذلان دول گشته به ما چه / دولت به شما چه! / عالَم همه پُرکید و دغل گشته به ما چه / آقا به شما چه! / گر کورش ما شاه جهان بود، به من چه / جان بود به تن چه / گشتاسب سر پادشهان بود، به من چه / دندان به دهن چه / جانا، تو چه هستی؟ / اگر آن بود به من چه (همان: ۲۳۴-۲۳۵) منابع:
_ بهار، محمدتقی، ۱۳۸۷، دیوان اشعار ملکالشعرای بهار، تهران، نگاه.
_ بهار، مهرداد، ۱۳۷۶، جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران، فکر روز.
_ برقعی، ابوالفضل، بیتا، سوانح ایام، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4❤3
📘بحارالانوار
📝هدایت - بهار - مهدوی دامغانی
ملکالشعرای بهار و دکتر احمد مهدوی دامغانی به تمجید از محمدباقر مجلسی و بحارالانوارِ او پرداختهاند. بهشکلیکه ملکالشعرای بهار از کتاب بحارالانوار بهعنوان دایرةالمعارف شیعه و اثری مهم یاد کرده است (ملکالشعرای بهار، ۱۳۵۵: ۳/ ۳۰۴-۳۰۵). و مهدوی دامغانی نیز پس از آنکه مجلسی را غوّاص دریای معانی میشمرد، بحارالانوار را کتاب مستطاب و اقیانوس موّاجِ دُر و گوهر و مایۀ حیات آدمی معرّفی نموده و اذعان میکند که خصومت علی شریعتیِ حرّاف با کتاب بحارالانوار به سبب کمسوادی و پُرمدّعایی اوست (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۸: ۷۷ الی۷۹).
مصطفی فرزانه هم به نقل از صادق هدایت، در هجو بحارالانوار، مینویسد:
یک کتاب بزرگ به قطع خشتی چاپ سنگی به دستش بود. صفحهای از این کتاب را به صدای بلند خواند. موضوع فقط دربارۀ چگونگی مستراح رفتن، طهارت گرفتن و کُر دادن ظروف و البسه بود... آنگاه کتاب را بست و به دستم داد: نگاه کن. این مرد، مجلسی، بیستوچهار جلد کتاب [۱۱۰ جلد امروزی] نوشته تا خودش از حماقت دربیاید ولی دیگران را احمق بکند. اسمش را هم گذاشته دریاهای نور، بحارالانوار. دریای نورش در حدّ یک آفتابۀ خلاست (فرزانه، ۱۹۸۸: ذیل «قسمت اول»، ۱۲۶-۱۲۷).
منابع:
_ فرزانه، مصطفی، ۱۹۸۸، آشنایی با صادق هدایت، پاریس، بینا.
_ ملکالشعرای بهار، محمدتقی، ۱۳۵۵، سبکشناسی، تهران، امیرکبیر- کتابهای پرستو.
_ مهدوی دامغانی، احمد، ۱۳۸۸، «شاهدخت والاتبار شهربانو»، آینه میراث، ضمیمه شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
📝هدایت - بهار - مهدوی دامغانی
ملکالشعرای بهار و دکتر احمد مهدوی دامغانی به تمجید از محمدباقر مجلسی و بحارالانوارِ او پرداختهاند. بهشکلیکه ملکالشعرای بهار از کتاب بحارالانوار بهعنوان دایرةالمعارف شیعه و اثری مهم یاد کرده است (ملکالشعرای بهار، ۱۳۵۵: ۳/ ۳۰۴-۳۰۵). و مهدوی دامغانی نیز پس از آنکه مجلسی را غوّاص دریای معانی میشمرد، بحارالانوار را کتاب مستطاب و اقیانوس موّاجِ دُر و گوهر و مایۀ حیات آدمی معرّفی نموده و اذعان میکند که خصومت علی شریعتیِ حرّاف با کتاب بحارالانوار به سبب کمسوادی و پُرمدّعایی اوست (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۸: ۷۷ الی۷۹).
مصطفی فرزانه هم به نقل از صادق هدایت، در هجو بحارالانوار، مینویسد:
یک کتاب بزرگ به قطع خشتی چاپ سنگی به دستش بود. صفحهای از این کتاب را به صدای بلند خواند. موضوع فقط دربارۀ چگونگی مستراح رفتن، طهارت گرفتن و کُر دادن ظروف و البسه بود... آنگاه کتاب را بست و به دستم داد: نگاه کن. این مرد، مجلسی، بیستوچهار جلد کتاب [۱۱۰ جلد امروزی] نوشته تا خودش از حماقت دربیاید ولی دیگران را احمق بکند. اسمش را هم گذاشته دریاهای نور، بحارالانوار. دریای نورش در حدّ یک آفتابۀ خلاست (فرزانه، ۱۹۸۸: ذیل «قسمت اول»، ۱۲۶-۱۲۷).
منابع:
_ فرزانه، مصطفی، ۱۹۸۸، آشنایی با صادق هدایت، پاریس، بینا.
_ ملکالشعرای بهار، محمدتقی، ۱۳۵۵، سبکشناسی، تهران، امیرکبیر- کتابهای پرستو.
_ مهدوی دامغانی، احمد، ۱۳۸۸، «شاهدخت والاتبار شهربانو»، آینه میراث، ضمیمه شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍8
📘کلثومننه و خرافات
📝خوانساری - هدایت - کسروی
شاید بتوان کتاب «کلثومننه»، اثر آقاجمال خوانساری را، که یکی از روحانیان عصر صفوی بهشمار میرفت، اولین کتاب طنزگونه در نقد عقاید باطل و آدابورسوم خرافی مردم ایران خواند. کتابی که هرچند برخی از مطالب آن در عصر حاضر منسوخ شده است، اما گویی زمینهساز خلق آثار دیگری در این عرصه گشته است. تا جایی که صادق هدایت کتاب نیرنگستان را منتشر کرد و احمد کسروی هم به نگاشتن دو داستان مختصرِ حاجیهای انباردار چه دینی دارند»و عطسه به صبر چه ربط دارد»پرداخت.
آقاجمال خوانساری در کلثومننه، به خرافات مختلفی ازجمله سوزاندن اسپند در جهت دفع چشم زخم (خوانساری، ۱۳۵۵: ۹۰)، مستجاب شدن دعا در وقت ختنه کردن پسران (همان: ۹۸)، انداختن رختخواب داماد و عروس توسط زنی شوهردوست و نیکبخت (همان: ۵۵) و نشان دادن خون زن در شب زفاف به حاضرین اشاره کرده است و مینویسد:
واجب است خونی که از بکارت او آمده به سینی گذارند و به نظر حاضرین رسانند تا عروس و منسوبانش سرخرو شوند والّا از لتّۀ حیض کمتر شوند (همان: ۵۷).
احمد کسروی که از او در کنار صادق هدایت بهعنوان مبارزی سرسخت با خرافات یاد میشود، به مانند هدایت که در «نیرنگستان» به خرافات و موهومات متعددی چون تعبیرِخواب، سیزدهبدر، چهارشنبهسوری، سفرۀ هفتسین و خواص انگشتری پرداخته است (هدایت، ۱۳۴۲: ۹-۶۶-۱۱۱-۱۵۰-۱۵۲-۱۵۴)، در داستان «حاجیهای انباردار چه دینی دارند» میآورد:
زوار وقتی از حرم خارج میشود مثل کودکی است که تازه از مادر زاییده شده، از گناه بهکلی پاک است. مردک خجالت نمیکشید و میگفت: هر زواری که زیارت خود را به انجام رسانیده اگر در خود گناهی فرض کند، در صحت نسبت خود شک کند... یعنی ولدالزناست (کسروی، بیتا: ۵).
منابع:
_ خوانساری، آقاجمال، ۱۳۵۵، کلثومننه، تهران، مروارید.
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، نیرنگستان، تهران، امیرکبیر.
_ کسروی، احمد، بیتا، حاجیهای انباردار چه دینی دارند، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝خوانساری - هدایت - کسروی
شاید بتوان کتاب «کلثومننه»، اثر آقاجمال خوانساری را، که یکی از روحانیان عصر صفوی بهشمار میرفت، اولین کتاب طنزگونه در نقد عقاید باطل و آدابورسوم خرافی مردم ایران خواند. کتابی که هرچند برخی از مطالب آن در عصر حاضر منسوخ شده است، اما گویی زمینهساز خلق آثار دیگری در این عرصه گشته است. تا جایی که صادق هدایت کتاب نیرنگستان را منتشر کرد و احمد کسروی هم به نگاشتن دو داستان مختصرِ حاجیهای انباردار چه دینی دارند»و عطسه به صبر چه ربط دارد»پرداخت.
آقاجمال خوانساری در کلثومننه، به خرافات مختلفی ازجمله سوزاندن اسپند در جهت دفع چشم زخم (خوانساری، ۱۳۵۵: ۹۰)، مستجاب شدن دعا در وقت ختنه کردن پسران (همان: ۹۸)، انداختن رختخواب داماد و عروس توسط زنی شوهردوست و نیکبخت (همان: ۵۵) و نشان دادن خون زن در شب زفاف به حاضرین اشاره کرده است و مینویسد:
واجب است خونی که از بکارت او آمده به سینی گذارند و به نظر حاضرین رسانند تا عروس و منسوبانش سرخرو شوند والّا از لتّۀ حیض کمتر شوند (همان: ۵۷).
احمد کسروی که از او در کنار صادق هدایت بهعنوان مبارزی سرسخت با خرافات یاد میشود، به مانند هدایت که در «نیرنگستان» به خرافات و موهومات متعددی چون تعبیرِخواب، سیزدهبدر، چهارشنبهسوری، سفرۀ هفتسین و خواص انگشتری پرداخته است (هدایت، ۱۳۴۲: ۹-۶۶-۱۱۱-۱۵۰-۱۵۲-۱۵۴)، در داستان «حاجیهای انباردار چه دینی دارند» میآورد:
زوار وقتی از حرم خارج میشود مثل کودکی است که تازه از مادر زاییده شده، از گناه بهکلی پاک است. مردک خجالت نمیکشید و میگفت: هر زواری که زیارت خود را به انجام رسانیده اگر در خود گناهی فرض کند، در صحت نسبت خود شک کند... یعنی ولدالزناست (کسروی، بیتا: ۵).
منابع:
_ خوانساری، آقاجمال، ۱۳۵۵، کلثومننه، تهران، مروارید.
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، نیرنگستان، تهران، امیرکبیر.
_ کسروی، احمد، بیتا، حاجیهای انباردار چه دینی دارند، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍6👏1
📘انجیلهای من
📝اریک امانوئل اشمیت
داستان «انجیلهای من»، برداشتهای ذهنی فیلسوف و نویسندۀ مشهور فرانسوی، اریک امانوئل اشمیت، از انجیل است. کتابی در قالب دو داستان که پایه و اساس آن شک و ایمان است و هدف آن نه حل مسائل که پررنگ کردن پرسشهاست.
بخش اول داستان (شب باغ زیتون) سرگذشت عیسی، نجاری جانسپرده از فرزندان یوسف نجار است که نمیتواند بپذیرد ناجی و برگزیدۀ خداست. از اینرو پیوسته در رسالت خویش شک میورزد. در بخش دوم داستان (انجیل به روایت پیلاطُس) نیز پیلاطُس، سردار رومی باآنکه رستاخیز و زنده شدن دوبارۀ عیسی را باور نمیکند، اما تردید تمام وجود او را دربر گرفته است؛ چراکه او و عیسی انسانهای بیقیدی نیستند و هردو به دنبال حقیقت میگردند.
یهودا از عیسی میخواهد که چهرۀ اصلی خود را که یحیی آمدنش را بشارت داده بود نپوشاند. عیسی در پاسخ میگوید: یهودا، تو را از بازگو کردن این گفتههای ابلهانه منع میکنم. من پسرِ فردی بشریام نه پسر خدا. اگر من مسیح بودم خودم بر آن آگاهی میداشتم... یهودا تمنا میکنم این شایعۀ احمقانه را خاموش کن. بهجز آنچه خدا به من داده، هیچچیز خارقالعادهای در من نیست (اشمیت، ۱۳۹۰: ۴۴-۴۵). اما کمکم اصرار مردم و حواریونِ عیسی سبب شد تا او تصوّر کند که فرستادۀ خداست. چنانکه یهودا به سبب ایمانی که به کتاب مقدس داشت، از عیسی میخواهد دستگیر شود و به او میگوید که همۀ نوشتهها صراحت دارند که تو باید دستگیر شوی، شکنجه شوی، کشته شوی و بعد از نو زاده شوی (همان: ۵۱).
عیسی چون گمان میکند که هرگز مردی را به اندازۀ یهودا اسخریوطی دوست نداشته و با او و تنها با او از خدا سخن میگفته است (همان: ۴۴)، در آخرین مهمانی خود به یارانش میگوید:
فرزندان کوچک من، جز برای اندک زمانی با شما نیستم. درحقیقت یکی از شما در آیندۀ نزدیک به من خیانت خواهد کرد. لرزشی از عدمِادراک پیکر یارانم را درنوردید. فقط یهودا خاموش بود. فقط یهودا دریافته بود. چشمان سیاهش را به من دوخت. توجّه او را تحمّل کردم تا به او بفهمانم که این فداکاری را که پیش از فداکاری من صورت خواهد گرفت، جز از او، از مرید برگزیدهام، از کسی دیگر نمیتوانم بخواهم (همان: ۵۶).
منبع:
_ اشمیت، اریک امانوئل، ۱۳۹۰، انجیلهای من، ترجمه قاسم صنعوی، تهران، ثالث.
https://t.iss.one/Minavash
📝اریک امانوئل اشمیت
داستان «انجیلهای من»، برداشتهای ذهنی فیلسوف و نویسندۀ مشهور فرانسوی، اریک امانوئل اشمیت، از انجیل است. کتابی در قالب دو داستان که پایه و اساس آن شک و ایمان است و هدف آن نه حل مسائل که پررنگ کردن پرسشهاست.
بخش اول داستان (شب باغ زیتون) سرگذشت عیسی، نجاری جانسپرده از فرزندان یوسف نجار است که نمیتواند بپذیرد ناجی و برگزیدۀ خداست. از اینرو پیوسته در رسالت خویش شک میورزد. در بخش دوم داستان (انجیل به روایت پیلاطُس) نیز پیلاطُس، سردار رومی باآنکه رستاخیز و زنده شدن دوبارۀ عیسی را باور نمیکند، اما تردید تمام وجود او را دربر گرفته است؛ چراکه او و عیسی انسانهای بیقیدی نیستند و هردو به دنبال حقیقت میگردند.
یهودا از عیسی میخواهد که چهرۀ اصلی خود را که یحیی آمدنش را بشارت داده بود نپوشاند. عیسی در پاسخ میگوید: یهودا، تو را از بازگو کردن این گفتههای ابلهانه منع میکنم. من پسرِ فردی بشریام نه پسر خدا. اگر من مسیح بودم خودم بر آن آگاهی میداشتم... یهودا تمنا میکنم این شایعۀ احمقانه را خاموش کن. بهجز آنچه خدا به من داده، هیچچیز خارقالعادهای در من نیست (اشمیت، ۱۳۹۰: ۴۴-۴۵). اما کمکم اصرار مردم و حواریونِ عیسی سبب شد تا او تصوّر کند که فرستادۀ خداست. چنانکه یهودا به سبب ایمانی که به کتاب مقدس داشت، از عیسی میخواهد دستگیر شود و به او میگوید که همۀ نوشتهها صراحت دارند که تو باید دستگیر شوی، شکنجه شوی، کشته شوی و بعد از نو زاده شوی (همان: ۵۱).
عیسی چون گمان میکند که هرگز مردی را به اندازۀ یهودا اسخریوطی دوست نداشته و با او و تنها با او از خدا سخن میگفته است (همان: ۴۴)، در آخرین مهمانی خود به یارانش میگوید:
فرزندان کوچک من، جز برای اندک زمانی با شما نیستم. درحقیقت یکی از شما در آیندۀ نزدیک به من خیانت خواهد کرد. لرزشی از عدمِادراک پیکر یارانم را درنوردید. فقط یهودا خاموش بود. فقط یهودا دریافته بود. چشمان سیاهش را به من دوخت. توجّه او را تحمّل کردم تا به او بفهمانم که این فداکاری را که پیش از فداکاری من صورت خواهد گرفت، جز از او، از مرید برگزیدهام، از کسی دیگر نمیتوانم بخواهم (همان: ۵۶).
منبع:
_ اشمیت، اریک امانوئل، ۱۳۹۰، انجیلهای من، ترجمه قاسم صنعوی، تهران، ثالث.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1👌1
📘اولیس از بغداد
📝اریک امانوئل اشمیت
اسم من سعدِ سعد است که معنیاش در زبان عربی میشود امیدِ امید و در انگلیسی میشود غمگینِ غمگین. گاهی سعدِ امیدوار هستم، گاهی سعدِ غمگین، همچنانکه از نظر عدّۀ بیشماری من اصلاً هیچچیز نیستم (اشمیت، ۱۳۹۲: ۷).
رمان «اولیس از بغداد»، سرگذشت مهاجرت یکی از میلیونها انسانی را روایت میکند که هماکنون بر روی زمین به دنبال جایی آرام برای زیستن میگردند. داستان جوانی به نام سعد که میخواهد از بغدادِ پُر از هرجومرجِ پس از صدامحسین به اروپا مهاجرت کند؛ چراکه تحریمهای سازمان ملل و سیاستمداران پولدارِ شکمگندۀ نالایق، شانههای تودۀ مردم - و تنها تودۀ مردم - را شکسته است (همان: ۲۳)!
اریک امانوئل اشمیت، استاد فلسفه و نویسندۀ مشهور فرانسوی، ضمن انتقاد از آمریکا و اروپا و منش استعماری آنها اذعان میکند که اروپاییها به لطف روشنفکرهایشان میتوانند به آسودگی در یک جهان دوگانه زندگی کنند: از صلح صحبت میکنند و جنگ راه میاندازند، عقلانیت و خردگرایی را خلق میکنند و با تمام نیرو آدم میکشند، حقوق بشر را ابداع میکنند و شمار زیادی از دزدیها و کشتارها را در تمام طول تاریخ بشری مرتکب میشوند (همان: ۲۴۵).
منبع:
_ اشمیت، اریک امانوئل، ۱۳۹۲، اولیس از بغداد، ترجمه پویان غفاری، تهران، نشر افراز.
https://t.iss.one/Minavash
📝اریک امانوئل اشمیت
اسم من سعدِ سعد است که معنیاش در زبان عربی میشود امیدِ امید و در انگلیسی میشود غمگینِ غمگین. گاهی سعدِ امیدوار هستم، گاهی سعدِ غمگین، همچنانکه از نظر عدّۀ بیشماری من اصلاً هیچچیز نیستم (اشمیت، ۱۳۹۲: ۷).
رمان «اولیس از بغداد»، سرگذشت مهاجرت یکی از میلیونها انسانی را روایت میکند که هماکنون بر روی زمین به دنبال جایی آرام برای زیستن میگردند. داستان جوانی به نام سعد که میخواهد از بغدادِ پُر از هرجومرجِ پس از صدامحسین به اروپا مهاجرت کند؛ چراکه تحریمهای سازمان ملل و سیاستمداران پولدارِ شکمگندۀ نالایق، شانههای تودۀ مردم - و تنها تودۀ مردم - را شکسته است (همان: ۲۳)!
اریک امانوئل اشمیت، استاد فلسفه و نویسندۀ مشهور فرانسوی، ضمن انتقاد از آمریکا و اروپا و منش استعماری آنها اذعان میکند که اروپاییها به لطف روشنفکرهایشان میتوانند به آسودگی در یک جهان دوگانه زندگی کنند: از صلح صحبت میکنند و جنگ راه میاندازند، عقلانیت و خردگرایی را خلق میکنند و با تمام نیرو آدم میکشند، حقوق بشر را ابداع میکنند و شمار زیادی از دزدیها و کشتارها را در تمام طول تاریخ بشری مرتکب میشوند (همان: ۲۴۵).
منبع:
_ اشمیت، اریک امانوئل، ۱۳۹۲، اولیس از بغداد، ترجمه پویان غفاری، تهران، نشر افراز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5❤1
📘با سهراب سپهری
📝سهراب سپهری
سهراب سپهری در کتاب «اطاق آبی»، که دربردارندۀ خاطرات اوست، مینویسد: عبادت را همیشه در خلوت خواستهام. هیچوقت در نگاه دیگران نماز نخواندهام مگر وقتی بچههای مدرسه را برای نماز به مسجد میبردند و من میانشان بودم (سپهری، ۱۳۸۲: ۳۲). چنانکه در کتاب «هنوز در سفرم» متذکر شده است: مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم (سپهری، ۱۳۸۰: ۱۵).
سهراب سپهری اندیشههای خود را از جنسی دیگر میدانست. لذا در پارهای از شعر «غمی غمناک» نوشته است: «دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است (سپهری، ۱۳۸۹: ۳۰)». چنانکه در شعر «صدای پای آب» آورده است:
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شببوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبلهام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیرةالاحرامِ علف میخوانم،
پی قد قامتِ موج...
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک سیلَک.
نسبم شاید،
به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...
https://t.iss.one/Minavash
📝سهراب سپهری
سهراب سپهری در کتاب «اطاق آبی»، که دربردارندۀ خاطرات اوست، مینویسد: عبادت را همیشه در خلوت خواستهام. هیچوقت در نگاه دیگران نماز نخواندهام مگر وقتی بچههای مدرسه را برای نماز به مسجد میبردند و من میانشان بودم (سپهری، ۱۳۸۲: ۳۲). چنانکه در کتاب «هنوز در سفرم» متذکر شده است: مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم (سپهری، ۱۳۸۰: ۱۵).
سهراب سپهری اندیشههای خود را از جنسی دیگر میدانست. لذا در پارهای از شعر «غمی غمناک» نوشته است: «دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است (سپهری، ۱۳۸۹: ۳۰)». چنانکه در شعر «صدای پای آب» آورده است:
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شببوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبلهام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مُهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیرةالاحرامِ علف میخوانم،
پی قد قامتِ موج...
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک سیلَک.
نسبم شاید،
به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد...
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پلۀ مذهب بالا.
تا ته کوچۀ شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم...
من به سیبی خشنودم.
و به بوییدن یک بوتۀ بابونه...
زندگی رسم خوشایندی است...
زندگی شستن یک بشقاب است...
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است...
من نمیدانم
که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید (همان: ۱۷۰ الی۱۸۵).
آری، این غم توأم با رضایت، تبلیغ شاد زیستن و تمسّک به عرفانی ساده و از جنس آب و گیاه و پرندگان سهراب سپهری است که همواره در «هشت کتاب»، که مجموعه اشعار اوست، به تصویر کشیده شده است.
از دیگر اشعار خواندنی سهراب میتوان به قطعههای آب: «آب را گل نکنیم (همان: ۲۱۸)»، در گلستانه: «تا شقایق هست، زندگی باید کرد (همان: ۲۲۱)» و مسافر: «و فکر میکنم که این ترنّم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد (همان: ۱۹۴)» اشاره کرد. چنانکه «ندای آغاز» هم شعری دلنشین و قابل تأمّل است:
من به اندازۀ یک ابر دلم میگیرد،
وقتی از پنجره میبینم حوری،
دختر بالغ همسایه،
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند (همان: ۲۴۲).
منابع:
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۲، اطاق آبی، به کوشش پروین سپهری، تهران، نگاه.
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۰، هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، تهران، فرزان روز.
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۹، هشت کتاب، اصفهان، گفتمان اندیشه معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پلۀ مذهب بالا.
تا ته کوچۀ شک،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم...
من به سیبی خشنودم.
و به بوییدن یک بوتۀ بابونه...
زندگی رسم خوشایندی است...
زندگی شستن یک بشقاب است...
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است...
من نمیدانم
که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید (همان: ۱۷۰ الی۱۸۵).
آری، این غم توأم با رضایت، تبلیغ شاد زیستن و تمسّک به عرفانی ساده و از جنس آب و گیاه و پرندگان سهراب سپهری است که همواره در «هشت کتاب»، که مجموعه اشعار اوست، به تصویر کشیده شده است.
از دیگر اشعار خواندنی سهراب میتوان به قطعههای آب: «آب را گل نکنیم (همان: ۲۱۸)»، در گلستانه: «تا شقایق هست، زندگی باید کرد (همان: ۲۲۱)» و مسافر: «و فکر میکنم که این ترنّم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد (همان: ۱۹۴)» اشاره کرد. چنانکه «ندای آغاز» هم شعری دلنشین و قابل تأمّل است:
من به اندازۀ یک ابر دلم میگیرد،
وقتی از پنجره میبینم حوری،
دختر بالغ همسایه،
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند (همان: ۲۴۲).
منابع:
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۲، اطاق آبی، به کوشش پروین سپهری، تهران، نگاه.
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۰، هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، تهران، فرزان روز.
_ سپهری، سهراب، ۱۳۸۹، هشت کتاب، اصفهان، گفتمان اندیشه معاصر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤1👍1
کالیوه.pdf
299.8 KB
📘کالیوه
📝میثم موسوی
کالیوه عنوان جُنگی است شامل شانزده شعر سپید و یک غزل از تراوشهای ذهنی انسانی سرگردان و جستجوگری در مسیر شدن که همواره با خود زمزمه میکند:
شاعر نیَم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیهخوان دل بیچارۀ خویشم
https://t.iss.one/Minavash
📝میثم موسوی
کالیوه عنوان جُنگی است شامل شانزده شعر سپید و یک غزل از تراوشهای ذهنی انسانی سرگردان و جستجوگری در مسیر شدن که همواره با خود زمزمه میکند:
شاعر نیَم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیهخوان دل بیچارۀ خویشم
https://t.iss.one/Minavash
👍3❤1
📘در انتظار گودو
📝ساموئل بکت
نمایشنامۀ «در انتظارِ گودو»، یکی از مهمترین آثار ساموئل بِکِت و یکی از بزرگترین نمایشنامههای قرن بیستم است. نمایشنامهای متشکّل از پنج شخصیّت که قهرمانان آن، دو ولگرد با نامهای ولادیمیر و استراگون، در جادهای بیرون از شهر پای یک درخت منتظر آمدن گودو هستند.
دو مردِ درحال انتظار، دو مردی که مشغول گذراندن زمان و اتلاف وقت میباشند بدون آنکه بدانند گودو کیست و به چه علّت منتظر گودو هستند. گودویی که برخلاف بعضی که آن را خدا میپندارند، ماهیّت و وجود او مبهم است! در انتظار گودو که توسط علیاکبر علیزاد به خوبی ترجمه شده است، دنیایی از رؤیا، خیال، سرگردانی و عدمِتوانایی در درک حقیقت را در برابر مخاطبان خود قرار میدهد و آنان را با این پرسش مهم روبهرو میکند که آیا همۀ این اتفاقات خوابی بیش نیست؟
ساموئل بکت در این نمایشنامۀ ساده و نهیلیستی، که در سال ۱۹۵۳ انتشار یافت، از تسلسل و روند بیپایان اتفاقات بیهودۀ زندگی و عدمِآزادی انسان سخن گفته و جهانی پوچ و مملوّ از شک و تردید را به تصویر میکشد. هرچند معتقد است که اکثر انسانها با چنین شکی بیگانهاند و در پاسخ به چراییِ یقینِ سادهلوحانه و عاری از اندیشۀ آدمیان، از زبان استراگون، میگوید:
مردم فقط یه مشت میمونِ نفهماند (بکت، ۱۳۸۹: ۳۸).
منبع:
_ بکت، ساموئل، ۱۳۸۹، در انتظار گودو، ترجمه علیاکبر علیزاد، تهران، بیدگل.
https://t.iss.one/Minavash
📝ساموئل بکت
نمایشنامۀ «در انتظارِ گودو»، یکی از مهمترین آثار ساموئل بِکِت و یکی از بزرگترین نمایشنامههای قرن بیستم است. نمایشنامهای متشکّل از پنج شخصیّت که قهرمانان آن، دو ولگرد با نامهای ولادیمیر و استراگون، در جادهای بیرون از شهر پای یک درخت منتظر آمدن گودو هستند.
دو مردِ درحال انتظار، دو مردی که مشغول گذراندن زمان و اتلاف وقت میباشند بدون آنکه بدانند گودو کیست و به چه علّت منتظر گودو هستند. گودویی که برخلاف بعضی که آن را خدا میپندارند، ماهیّت و وجود او مبهم است! در انتظار گودو که توسط علیاکبر علیزاد به خوبی ترجمه شده است، دنیایی از رؤیا، خیال، سرگردانی و عدمِتوانایی در درک حقیقت را در برابر مخاطبان خود قرار میدهد و آنان را با این پرسش مهم روبهرو میکند که آیا همۀ این اتفاقات خوابی بیش نیست؟
ساموئل بکت در این نمایشنامۀ ساده و نهیلیستی، که در سال ۱۹۵۳ انتشار یافت، از تسلسل و روند بیپایان اتفاقات بیهودۀ زندگی و عدمِآزادی انسان سخن گفته و جهانی پوچ و مملوّ از شک و تردید را به تصویر میکشد. هرچند معتقد است که اکثر انسانها با چنین شکی بیگانهاند و در پاسخ به چراییِ یقینِ سادهلوحانه و عاری از اندیشۀ آدمیان، از زبان استراگون، میگوید:
مردم فقط یه مشت میمونِ نفهماند (بکت، ۱۳۸۹: ۳۸).
منبع:
_ بکت، ساموئل، ۱۳۸۹، در انتظار گودو، ترجمه علیاکبر علیزاد، تهران، بیدگل.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5👌1