میناوش
473 subscribers
6 photos
1 video
5 files
828 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘گفت‌وشنود و عقاید فلسفی ابوالعلاء معری

📝عمر فروخ - طه حسین

ابوالعَلاء احمد بن عبدالله مَعَرّی (۳۶۳-۴۴۹)، از پدر و مادری عرب در قریۀ مَعَرّه از نواحی جنوبی حلب در سوریه متولّد شد. هنوز شش سال از عمرش نگذشته بود که بر اثر ابتلا به آبله از دو چِشم نابینا گردید. ابوالعلاء کوتاه‌قد و لاغراندام بود، صورتی آبله‌گون داشت و برخلاف والدین ثروتمندش انسانی تهیدست بود. او در سی ‌سالگی از خوردن گوشت دست کشید و گوشه‌نشینی اختیار کرد تا در سنّ هشتادوشش‌‌ سالگی رَخت از هستی بربست (فروخ، ۱۳۴۲: ۳۶-۳۷-۳۸-۵۳؛ حسین، ۱۳۴۴: ۶ الی۸).
کتاب «در زندان ابوالعلاء مَعَرّی»، نوشتۀ دکتر طه حسین، اثری زیبا و خواندنی است که اطلاعات مفیدی دربارۀ ابوالعلاء معری به خوانندگان خود می‌دهد. طه حسین در این کتاب خود، به سه زندان ابوالعلاء معرّی، یعنی نابینایی، خانه‌نشینی و گرفتاری روح در این تن پلید اشاره می‌کند (حسین، ۱۳۴۴: ۳۷) و در ادامه از زبان این فیلسوف و شاعر مشهور سوری می‌نویسد:

از خوشی‌ها رو نگردانیده‌ام مگر به سبب آن‌که بهترین آن‌ها (نعمت بینایی) از من رو پنهان کرده است (همان: ۱۳).
ابوالعلاء معری به خدا اعتقاد داشت (فروخ، ۱۳۴۲: ۱۵۳) و گویی دلبسته به برخی از اعتقادات دینی مانند نماز و روزه بود، اما در ادامۀ مسیر زندگی به شک و تردید افتاد (همان: ۶۴-۶۵-۶۶) و سپس به ادیان تاخت (همان: ۱۵۲). چنان‌که عمر فروخ در کتاب ارزشمند «عقاید فلسفی ابوالعلاء فیلسوف معره» متذکر شده است که با دقت در لزومیات خصوصاً در لزومیاتِ اخیر – که از مهم‌ترین اشعار ابوالعلاء تشکیل شده - این یورش و تاختن به صورت زننده‌ای آشکار می‌شود:

گفتۀ فرستادگان را حقیقت مپندار که آن‌ها گفتار دروغی را به هم بافته‌اند. مردم به زندگی خوشی مشغول بودند که آن‌ها با آوردن امر محالی زندگی را مکدّر کردند (همان: ۱۶۰-۱۶۱). شریعت‌ها در میان ما کینه ایجاد کردند و انواع دشمنی را پس از خود به ما سپردند... هدف آنان از این کار رسیدن به مال و ثروت بود،
موفّق شدند و سرانجام هلاک گردیدند، ولی سنّت لئیمان ادامه یافت (حسین، ۱۳۴۴: ۵۳-۱۷۵).
از آثار مهم این متفکّر بدبین و لاادری (فروخ، ۱۳۴۲: ۱۳۳-۱۳۷) می‌توان به‌ «سِقط‌الزند»، «لزومیات»، «الفصول و الغایات» و «رسالة‌الغفران» اشاره کرد. دیوان «سقط‌الزند» حاوی اشعار مدح‌گونۀ ابوالعلاء در آغاز دوران جوانی است. «لزومیات» شامل اشعار عقیدتی و فلسفی اوست. کتاب «الفصول و الغایات» مناجات‌نامه‌ای منثور و بنابر نظر برخی اثری در معارضه با قرآن است. داستان «رسالة‌الغفران» هم شرح سفر خیالی یکی از ادیبان به بهشت و جنهم است.

ابوالعلاء معری که شاید بر بزرگانی چون خیام و دانته تأثیر گذاشته است (همان: ۲۸۳)، ازدواج نکرد، فرزندی نیاورد، زندگی را بی‌معنی و پوچ دانست، مرگ را بر زندگی برتر شمرد و چنان‌که معروف است گفت چون بمیرد بر سنگ قبرش این بیت را بنویسند (حسین، ۱۳۴۴: دوازده-۱۱۴):

هذا جَناهُ اَبی عَلَیّ
وَ ما جَنَیتُ عَلی أحَد

منابع:

_ حسین، طه، ۱۳۴۴، گفت‌وشنود فلسفی در زندان ابوالعلاء معری، ترجمه حسین خدیوجم، تهران، کتابفروشی زوار.

_ فروخ، عمر، ۱۳۴۲، عقاید فلسفی ابوالعلاء فیلسوف معرّه، ترجمه حسین خدیوجم، تهران، مروارید.
https://t.iss.one/Minavash
👍7
📘قدیس‌مانوئل

📝میگل اونامونو

میگل دِ اونامونو (۱۸۶۴-۱۹۳۶)، فیلسوف و نویسندۀ نامدار اگزیستانسیالیسم اسپانیایی، که در کارنامه‌اش کتاب‌هایی ازجمله قدّیس‌مانوئل، هابیل و چند داستان دیگر و سرشت سوگناک زندگی مشاهده می‌شود، آنچنان در مسائل هستی‌شناسی تأمل می‌کرد که به او لقب مشرک دادند. اتهامی که او هرگز نپذیرفت (اونامونو، ۱۳۸۷: ۱۶-۱۷).

آنچه از اونامونو، که غیر از زبان‌های باستانی به شانزده زبان کتاب می‌خواند (همان: ۲۳)، شنیده می‌شود این است که باید بر همه‌چیز شک بُرد، حتی بر خدا. اگر شک کردن بر هستی خداوند شرک است، من بر آن خدایی که نمی‌توان بر او شک بُرد، شک دارم. او می‌خواست بذر شک و تردید بکارد و ایمان برداشت کند (همان: ۱۷).
ز مذهب‌ها گزیدم طُرفه دینی
یقین در شک و شک در هر یقینی

کتاب «قدیس‌مانوئل»، که آخرین و گویی ژرف‌ترین اثر اونامونو است (همان: ۳۳)، داستان کشیشی است که نه می‌توان گفت ایمان دارد و نه می‌توان او را فاقد ایمان دانست. مانوئل نماد انسانی خردمند، پُرکار، مهربان، حقیقت‌جو و البته مردّد است. او بدون آن‌که کوچک‌ترین حیله و تظاهری در دینداری داشته باشد، خود را کشیشی شک‌گرا در لباس روحانیت می‌بیند. او مخالف انزوا و ریاضت و مبلّغ شاد زیستن است. شادی‌ای که بازتاب اندوه بی‌پایان اوست. او هر کسی را که موجب شادی مردم شود، ستایش و تقدیس می‌کند (همان: ۵۵ الی۵۷).

قدّیس‌مانوئل بر آن باور است که مذهب مشکل‌گشای مناقشات اقتصادی و سیاسی این جهان نیست، که خود عرصۀ مجادلات بنی‌آدم است. بگذار بشر هر طور می‌خواهد عمل کند؛ بگذار خود را از محنت تولّد و به جهان آمدن تسلّی بدهد، بگذار هر قدر می‌خواهد به این فریب دل خوش کُند که همه‌چیز غرض و غایتی دارد. من هرگز نمی‌خواهم به فقرا نصیحت کنم که از اغنیا اطاعت کنند، یا به اغنیا بگویم که در غم فقرا باشند، بلکه خواهان وارستگی همگان و شفقّت ورزیدن همگان به یکدیگرم... خوب می‌دانم که یکی از آن رهبران انقلاب به اصطلاح اجتماعی گفته است که مذهب افیون ملّت است. بله افیون است. باید هم به آنان افیون بدهیم و بگذاریم بخوابند و خواب بینند. من از این تلاش دیوانه‌وار برای خود افیون ساخته‌ام و هنوز هم نمی‌توانم خوب به خواب فرو بروم (همان: ۸۷-۸۸).

منبع:
_ اونامونو، میگل، ۱۳۸۷، قدیس‌مانوئل، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، رامند.
https://t.iss.one/Minavash
👍31
📘مجموعه اشعار فرخی یزدی

📝محمد فرخی یزدی

محمد فرّخی یزدی (۱۲۶۳-۱۳۱۸)، که در نگاه شفیعی کدکنی بعد از حافظ هیچ‌کس غزل سیاسی را به خوبی او نگفته و از احترامی خاص برخوردار است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۳۰ الی۴۳۳)، در دیوان اشعار خود به تمجید از غزل‌هایش پرداخته و خود را استاد غزل معرّفی می‌کند (فرخی یزدی، ۱۳۸۰: ۵۹-۱۵۰):

در غزل گـفتن غـزال فـکر بـکـر فرّخی
طعنه بر گفتار سعد و شعر خواجو می‌زند

کرده از بس فرّخی شاگردی اهل سخن
در غزل گفتن کسی مانند او استاد نیست

فرّخی، که از شجاعت و صراحت گفتار کم‌نظیری برخوردار بود: ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم / چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم (فرخی یزدی، ۱۳۸۰: ۵۵)، به تبلیغ انقلاب و ترویج شهادت پرداخت: از ره داد ز بیدادگران باید کُشت / اهل بیداد گر این است و گر آن باید کُشت (همان: ۶۵) چنان‌که بر مبارزۀ مسلّحانه و اخذ حقوق خویش تأکید کرد: در کفِ مردانگی شمشیر می‌باید گرفت / حقِّ خود را از دهان شیر می‌باید گرفت (همان: ۷۲)» و ضمن نقد شاه و شیخ و رئیس‌پلیس شهر، همگی آن‌ها را شاگردان یک استاد دانست: شهر خراب و شحنه و شیخ و شهش خراب / گویا در این خرابه به غیر از خراب نیست / شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرّس خوانده‌اند / قیل‌وقال و جنگ‌شان هم از ره نیرنگ بود (همان: ۱۹-۹۳)
این شاعر مشروطه‌خواه یزدی پس از مبارزات متعدد دستگیر شد و بعد از خودکشی نافرجامی که داشت، سرانجام در ۲۵ مهرماه ۱۳۱۸ در زندان به قتل رسید و گور او کماکان پنهان و ناشناخته است (همان: ۱۰). از معروف‌ترین غزل‌های فرّخی یزدی می‌توان به شعرِ آزادی اشاره کرد (همان: ۱۶):
آن زمـان کـه بـــنـهـادم سـر بـه پـای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
در محیط طوفان‌زای، ماهرانه در جنگ است
نـاخـدای اسـتـبـداد بـا خـدای آزادی
شـیـخ از آن کـنـد اصـرار بـر خـرابـی احرار
چـون بـقای خود بیند در فنای آزادی
دامـن مـحـبّـت را گر کـنی ز خـون رنـگین
می‌توان تـو را گـفـتن پـیشوای آزادی
منابع:

_ فرّخی یزدی، محمد، ۱۳۸۰، مجموعه اشعار فرّخی یزدی، تدوین مهدی اخوت و محمدعلی سپانلو، تهران، نگاه.

_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👌2
📘یادداشت‌های زیرزمینی

📝فئودور داستایوسکی

به تنها چیزی که می‌توانیم ببالیم، آگاهیِ بیهوده‌مان است از درک بیهودگی آنچه هست.

فئودور داستایفسکی، از پدری طبیب و مادری بازرگان‌زاده در خانواده‌ای ثروتمند در شهر مسکو متولّد شد. او به اتّهام برانداری و اقدام علیه حکومت ابتدا محکوم به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به سیبری تبعید گردید و پس از چند سال کار اجباری در سیبری مورد بخشش قرار گرفت. در ادامه به سن‌پترزبورگ بازگشت و سال‌های باقی‌ماندۀ خود را با بیماری صرع و نوشتن رمان‌های مختلف گذراند.
یکی از کوتاه‌ترین و پیچیده‌ترین کتاب‌های فئودور داستایوسکی، رمان بسیارخواندنی و سراسر متناقض «یادداشت‌های زیرزمینی» است. رمانی با ایجاد پرسش‌های فلسفی و چالش‌برانگیز که به دنیایی مملوّ از پوچی و نهیلیسم ختم می‌شود. داستان مردی که به‌سبب دانشی – و به اعتبار دیگر جهل بسیطی - که دارد، به کنج عزلت و گوشۀ تنهایی خزیده است و در برابر این جهالت – جهل مرکب - مردم و ظلم و ستم هستی، اقدام به طغیانی منفعلانه، یعنی نوشتن در زیرزمین، می‌کند.
مرد با نفی تنبلی خود، این صفت را مثبت شمرده و آرزوی داشتن آن را دارد و معتقد است که وجود قوانین طبیعی انسان‌های متفکّر را از تصمیماتشان باز می‌دارد و سبب توقّف آنان می‌شود. اما انسان‌های عادی به مسیر خود ادامه داده و از آن منحرف نمی‌شوند. من به حال چنین آدمی تا مغز استخوانم غبطه می‌خورم و حسد می‌ورزم؛ چراکه این آدم، آدم احمقی است! خوب، ببینید من میل ندارم در این‌باره با شما مجادله کنم. کسی چه می‌داند؟ شاید مقدّر این است که هر آدم عادی احمق باشد (داستایوسکی، ۱۳۸۶: ۲۱-۲۲-۳۵).
حبّذا روزگار بی‌عقلان
کز خرابی عقل آبادند

او ضمن موش خواندن خود و اندیشمندان (همان: ۲۳)، دانستن را سبب بدبختی شمرده و متذکر شده است که بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی است؛ ناخوشی درست و حسابی است (همان: ۱۶).
هرکجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو توامان زادند

این داستان که متشکل از یک قسمت فلسفی و یک قسمت روایی است، داستانی در بن‌بستِ شک و تردید است. شک در اصول اخلاقی، آموزه‌های منطقی و امور به‌ظاهر بدیهی. مرد این داستان با نفی مسیر بداهت و تردید در اصول بدیهی، مدام این پرسش را مطرح می‌کند که خوشبختی احمقانه بهتر است یا رنج عالمانه (همان: ۵۷ الی۵۹)؟
این نویسندۀ نامدار روسی بااین‌که به اجبار جانب گزینۀ دوّم، یعنی رنج عالمانه را می‌گیرد، اما درنهایت اذعان می‌کند: قسم می‌خورم که من حتی به یک کلمه، واقعاً به یک کوچک‌ترین نکته، از همۀ آنچه تا حالا گفته‌ام عقیده ندارم (همان: ۶۵). یگانه‌سرنوشتِ هر آدم فهمیده و عاقلی لاعلاج پرچانگی و درازنفسی است؛ یعنی با آگاهی کامل و دانسته آب در هاون ساییدن (همان: ۳۴)!
منبع:

_ داستایوسکی، فئودور، ۱۳۸۶، یادداشت‌های زیرزمینی، ترجمه رحمت الهی، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
👍21
📘ساعدی به روایت ساعدی

📝غلامحسین ساعدی

کتاب «ساعدی به روایت ساعدی»، مجموعه‌ای از یادداشت‌ها و مصاحبه‌های غلامحسین ساعدی است که در شش مناسبت مختلف از زندگی خود ارائه داده و ده سال پس از وفات او به همّت کانون نویسندگان ایران در تبعید انتشار یافته است. دکتر ساعدی در این کتاب، که بیشتر با جنبه‌های سیاسی او آشنا می‌شویم، به حبس و شکنجه‌های مختلف خود در دوران پهلوی اشاره کرده است (ساعدی، ۱۳۷۴: ۱۴).

این روان‌پزشک و نویسندۀ تبریزی در شانزدهم فروردین ۱۳۶۳ طی مصاحبه‌ای که با ضیاء صدقی داشت، از ارادت و همکاری خود با سازمان چریک‌های فدایی خلق سخن گفت. چنان‌که شاهرخ مسکوب نیز به دوستی و همکاری او با مجاهدین خلق اشاره کرده است (مسکوب، ۱۳۷۹، ۱/ ۲۷۱).

من با سازمان چریک‌های فدایی خلق رابطۀ خیلی خوبی داشتم... توی مطب تقریباً برای آن‌ها کار می‌کردم... زمان انقلاب هم من حاضر بودم همه کار برایشان بکنم. فکر می‌کردم اگر پول دارم باید به آن‌ها بدهم. اگر می‌توانم از حق تألیفم برایشان آمبولانس بخرم. همه این کارها را می‌کردم. برای من خیلی‌خیلی این قضیه مهم بود. فکر می‌کردم که تنها سازمانی است که به صورت رادیکال می‌روند چون من با همه زِرتیشن و این‌چیزها ته وجودم یک نوع آدم سوسیالیستی هستم و فکر می‌کردم راهی که این‌ها می‌روند درست است. همه کار را اینجوری می‌کردم و با آن‌ها روابط عجیبی داشتم. حتی مثلاً اسلحه‌های خودم را به آن‌ها می‌دادم... من خیلی اسلحه خریده بودم. منتهی نه برای کشتن آدم. فکر می‌کردم خیلی چیز مفیدی می‌تواند باشد درواقع در دفاع. من همۀ این‌ها را می‌دادم به سازمان. بعد یواش‌یواش دیگر قضیه یک مقدار به گند کشیده شد. در واقع یک نوع انحراف [انفعال] عجیب و غریبی من دیدم که توی سازمان هست و اگر این‌طور نبود، آره، کار را ادامه می‌دادیم (ساعدی، ۱۳۷۴: ۳۹ الی۴۱).

دکتر غلامحسین ساعدی با صراحت تمام خود را نویسندۀ متوسّطی معرّفی می‌کند که بدون هیچ تواضعی کار خوبی در کارنامۀ خود به یادگار نگذاشته است (همان: ۵-۸). او که در کتاب آشغالدونی با صراحت به نقد و هجو حکومت پهلوی پرداخته و رژیم شاه را یک رژیم دیکتاتوری و عاری از شرف انسانی می‌خواند که همۀ مردم ایران می‌خواستند جل‌وپلاسش را جمع کرده و گورش را گم بکند (همان: ۱۱-۴۲). ساعدی جمهوری اسلامی ایران را نیز یک رژیم توتالیتر معرفی کرده و رهبرش را دیکتاتوری می‌شمرد که همه‌کس و همه‌چیز را نابود کرده است (همان: ۱۱).

غلامحسین ساعدی در ادامه ضمن اشاره به تهدیدهای تلفنیِ جمهوری اسلامی ایران، اذعان کرده است که یک سال در یک اتاق شیروانی پنهان شده و درنهایت با چشم گریان و خشم فروان مجبور به ترک ایران و سکونت در فرانسه شده است. این نویسنده و نمایشنامه‌نویس نامدار ایرانی، که سرانجام در پنجاه سالگی پس از سه سال و اندی زندگی در فرانسه درگذشت و در همسایگی هدایت به خاک سپرده شد، تا اندازه‌ای از این مهاجرت ناخواسته غمگین بود که بودن در خارج را بدترین شکنجه‌ می‌دانست و معتقد بود که هیچ‌چیز آنجا به او تعلّق ندارد. لذا از روی لج‌بازی زبان فرانسه را یاد نمی‌گرفت و نوشتن را تنها عاملی می‌پنداشت که او را از خودکشی بازداشته است (همان: ۶-۷).

منابع:

_ ساعدی، غلامحسین، ۱۳۷۴، ساعدی به روایت ساعدی، پاریس، کانون نویسندگان ایران در تبعید.

_ مسکوب، شاهرخ، ۱۳۷۹، روزها در راه، پاریس، خاوران.
https://t.iss.one/Minavash
👍6🥰1
📘تولستوی و شکسپیر

📝جورج ارول

لئو تولستوی در اواخر زندگی خود به مانند کتاب «هنر چیست»، متعرض شکسپیر شد و با نگاشتن مقاله‌ای هجوآمیز، به شکسپیر تاخت تا نشان دهد که شکسپیر نه‌تنها مرد بزرگی نبود، بلکه یکی از بدترین و خوارترین نویسندگانی بود که دنیا به خود دیده است. نویسنده‌ای نالایق، حقیر، سطحی و لاابالی که نه فلسفه‌ای داشت و نه فکر و عقیده‌ای که ارزش اندیشیدن داشته باشد (ارول، ۱۳۶۳: ۹۲-۹۳).

جورج ارول در مقالۀ «تولستوی و شکسپیر» و همچنین مقالۀ «لیره، تولستوی و دلقک»، به این یادداشت نایاب لئو تولستوی اشاره کرده (همان: ۹۵) و نقد او بر شکسپیر را فاقد زیباشناسی و از روی حسادت دانسته است (همان: ۹۲-۹۳). او معتقد است که انتقاد این رمان‌نویس نامدار روسی به شکسپیر نامربوط است و صدمه‌ای به شکسپیر محبوب نمی‌زند؛ چراکه در محدودۀ فکر و اخلاق بد هم می‌توان ادبیاتی خوب داشت (همان: ۹۶).

ارول در ادامه ضمن نقد تولستوی، بخشی از سخنان او را درست شمرده و بر آن باور است که شکسپیر بااین‌که انسانی ابله و غیراخلاقی نیست، اما اندیشمند هم نیست و این‌که می‌گویند او فیلسوف بزرگی بود و یک فلسفۀ منطقی در نمایشنامه‌هایش عرضه کرده است، سخنی پوچ و خنده‌دار است (همان: ۹۲ الی۹۴).

منبع:

_ ارول، جورج، ۱۳۶۳، مجموعه مقالات جورج ارول، ترجمه اکبر تبریزی، تهران، پیک.
https://t.iss.one/Minavash
👍4
📘کیمیاگر

📝پائولو کوئلیو

رمان «کیمیاگر»، داستان چوپان کتاب‌خوانی است که تا شانزده ‌سالگی در مدرسۀ دینی مشغول به تحصیل بوده است. اما از آنجا که شناخت و معرفت جهان را بسیار مهم‌تر از شناخت خدا و گناهان می‌دانسته است، از لباس کشیشان خارج می‌شود و سفر را پیشۀ خود می‌سازد.

قهرمان داستان در ادامه، زادگاه خود، اندلس اسپانیا، را ترک می‌کند و به شمال آفریقا می‌رود تا به رؤیای شخصی‌اش، که گنجی مدفون در اهرام مصر است، دست یابد. او در راه با زنی کولی، بلورفروشی عرب، جوانی انگلیسی، پیرمردی که خود را پادشاه می‌داند و یک کیمیاگر آشنا شده و عاشق دختر صحرا، فاطمه، می‌شود.

پائولو کوئلیو در این کتاب، مسیحیت و خصوصاً اسلام و قرآن را به تصویر کشیده و سعی در قرائتی یگانه و پیراسته از دین دارد. این نویسندۀ برزیلی، که داستان کیمیاگر او گویی به بیش از هفتاد زبان ترجمه شده و با فروش بیش از پنجاه‌میلیون نسخه یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های جهان به‌شمار می‌آید، با نگاهی امیدوار و عارفانه سخن می‌گوید و بر اهمیت عشق و تبعیت از دل تأکید می‌کند.

جوان گفت: و شما در سکوت راهنمایی‌ام می‌کنید. گمان می‌کردم آنچه که را می‌دانید به من می‌آموزید. در صحرا مدتی با مردی بودم که کتاب‌های کیمیاگری داشت. اما نتوانستم چیزی بیاموزم.

کیمیاگر پاسخ داد: برای آموختن تنها یک روش وجود دارد. عمل کردن... و کیمیاگران چه اشتباهی کردند که طلا را جستجو کردند، اما نیافتندش؟ من یک کیمیاگر هستم چون یک کیمیاگر هستم. این دانش را از پدرانم آموختم که آن را از پدرانشان آموخته بودن، و همین‌طور تا آغاز آفرینش جهان. در آن دوره می‌شد تمام دانش اکسیر اعظم را روی یک زمرّد ساده نوشت. اما انسان‌ها اهمیت چیزهای ساده را ارج نمی‌گذاشتند و شروع به نوشتن رساله‌ها، تفسیرها و مقالات فلسفی کردند (کوئلیو، ۱۳۸۳: ۱۳۷-۱۳۸).
منبع:

_ کوئلیو، پائولو، ۱۳۸۳، کیمیاگر، ترجمه آرش حجازی، تهران، کاروان.
https://t.iss.one/Minavash
👍2
📘یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد

📝جلال آل‌احمد

باز چند روزی است با این زَنک حرفم شده است. این‌دفعه خیلی بدتر از دفعات پیش. باز سرکوفت فقر و بداخلاقی و بی‌تخم‌وترکگی! و من دیگر حوصله‌اش را ندارم... به اندازۀ مِهر او در این خانه سهیم هستم که می‌دهم و از شرش خلاص می‌شوم. آخر یک وقتی باید من هم به این فکر بیفتم که می‌توانم آزاد و بی‌سرخر زندگی کنم (آل‌احمد، ۱۴۰۴: ۱/ ۴۲۳-۴۲۴). چنان از حقایق زندگی دور است که یک بچۀ چهارماهه. و بدتر از همه خیال می‌کند نویسنده است. اینش تحمل‌ناپذیر است (همان: ۱/ ۱۲۷).

«یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد»، که در پنج جلد دفترچه در ۲۵۲۰ صفحه نگاشته شده است، شامل چهارده سال از زندگی چهل‌وشش سالۀ آل‌احمد، یعنی از ۱۸ مرداد ۱۳۳۴ تا ۲۸ مرداد ۱۳۴۸، است. جلد نخست این کتاب، که قسمت‌هایی از آن مورد سانسور قرار گرفته است، پس از نیم قرن، در سال ۱۴۰۳ توسط خواهرزادۀ جلال منتشر شده است.

جلال آل‌احمد در پاره‌ای از این یادداشت‌ها متذکر شده است که ترجمۀ دو کتاب‌ "عزاداری‌های نامشروع" نوشتۀ سید محسن امین عاملی و کتاب "محمد و آخرالزمان" اثر پل کازانوا برای او دردسر ایجاد کرده است. به‌شکلی‌که عزاداری‌های نامشروع را، که گویی در سال ۱۳۲۲ منتشر شده بود، از بازار نشر جمع‌آوری کردند و نسخه‌های محمد و آخرالزمان را هم، که ظاهراً در سال ۱۳۲۵ به اصرار صادق هدایت به چاپ رسیده بود، سوزاندند (همان: ۱/ ۶۶).

آل‌احمد در این کتاب، که تکیه‌کلام او "علیٌ" است و بارها از عبارت "گوزیده به اَلَک" استفاده کرده است، همواره انسان‌ها را مورد نقد و توهین قرار می‌دهد. او پدرش را احمق (همان: ۱/ ۴۷۱)، احسان یارشاطر را پدرسگِ بارقاطر و جهودِ بهایی (همان: ۱/ ۸۹-۹۷-۹۹)، محمدعلی جمالزاده را مردکه (همان: ۱/ ۴۵۷)، پرویز ناتل خانلری را مردکۀ حقه‌باز (همان: ۱/ ۱۱۵)، شجاع‌الدین شفا را قالتاق (همان: ۱/ ۹۹)، علی دشتی را پدرسوخته‌ای که حرفی برای گفتن ندارد (همان: ۱/ ۳۳۶)، محمدعلی اسلامی ندوشن را خری که دَدَر رفتن‌ها و الواطی‌هایش را به خورد ما می‌دهد (همان: ۱/ ۱۳۴-۳۳۳)، ایرج افشار را احمق و گوساله (همان: ۱/ ۸۴)، همایون صنعتی‌زاده را ملعون و رذلِ احمق (همان: ۱/ ۹۷-۱۵۱)، رضاشاه را پدرسگِ ملعون (همان: ۱/ ۹۶)، محمدرضا پهلوی را کره‌خرِ احمق و پدرسگِ عنین (همان: ۱/ ۹۶-۱۷۶) و ابراهیم گلستان را فردی می‌خواند که با داشتن دو فرزند خیلی بچه مانده و مجذوب هر کسی ازجمله شاه، فضل‌الله نوری، مصدق، کاشانی، زاهدی، حسین علاء و هر پدرسوختۀ دیگری می‌شود (همان: ۱/ ۱۴۰).

این روحانی‌زاده و پسرعموی آیت‌الله سید محمود طالقانی، که یکی از تفریحات همیشگی او خوردن شراب و عرق است (همان: ۱/ ۱۱۰-۱۶۰-۱۸۵-۲۲۱-۴۸۷) و معتقد است نقل مجلس مردم فقیر اباطیل مذهبی است (همان: ۱/ ۸۱)، در ادامه به ذکر یکی از همنشینی‌های خود با احمد فردید پرداخته و می‌نویسد:

نیم‌ساعتی حرف زدم و پوست فردید بیچاره را کندم و بعد هم مثل سگ پشیمان شدم. چنان پوستش را کندم که اگر اهلش بود، سمّ‌الفار می‌خورد و همان شب خودش را خلاص می‌کرد. کلافه‌مان کرد. هِی از شعر حافظ و تطبیق آن با اباطیل هیدگر و کی‌یرکگارد حرف زد. درست مثل آخوند حسینعلی‌های پشم‌چالی که معشوق چهارده ساله را قرآن می‌دانند و از این مزخرفات (همان: ۱/ ۱۶۲)!

جلال آل‌احمد در قسمتی دیگر از این یادداشت‌‌ها فروغ فرخزاد را احمق و هرزه خوانده است و می‌آورد:

دیشب این ایرانی آمد اینجا، از ساعت شش با هم بودیم و از ساعت ۱۰ و خرده‌ای هم احسانی با این دخترۀ احمق فروغ فرخزاد و سخت کلافه شدیم. تا یک نشستند و بالاخره ۱/۵ رفتند... و این دختره هم احمق و دهن‌بین و نشخوارکنندۀ اباطیلی که می‌شود شمرد هر چندتایش مال کی است... اَه. هیچ از این‌جور اداهای روشنفکری خوشم نمی‌آید و از این‌جور زن‌ها. تَهِ قضیه باز نجابتِ مذهب می‌گوید: اینها نجس‌اند و ف...‌اند و به خانه‌ات راه ندارند. سه‌شنبۀ آینده ایرانی به خانۀ احسانی دعوت کرده است که نخواهم رفت تا ادب بشوند و اگر هم اصرار کردند، خواهم گفت که چرا نرفته‌ام و تازه چه پرتیاتی گفتند و شنیدم و تا ۱/۵ تحملشان را کردم. دوتا جوان عَزَب و یک دخترۀ هرزه که در عین‌حال معلوم است از هم چه می‌خواهند و روشان هم نمی‌شود که مطلب را صریح بیان کنند و در ضمن کلمات و جملات قلابی، مطلب را عنوان کردن یا نکردن و بعد هم تا من از اتاق می‌رفتم بیرون، روی دامن یک کدامشان. که چه‌ها که ایشان شاعرند و شاعر نوپردازند! ر...دم به این شعر و نوپردازی و ف...گی (همان: ۱/ ۴۱۲).

منبع:

_ آل‌احمد، جلال، ۱۴۰۴، یادداشت‌های روزانه جلال آل‌احمد، تدوین محمدحسین دانایی، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
👍21😁1
📘آمرزش: رسالة‌الغفران

📝ابوالعلاء معری

یکی از ادیبان حلب به نام ابوالحسن علی بن منصور حلبی معروف به ابن‌القارح نامه‌ای به شاعر نامدار و اندیشمند نابینای عرب، ابوالعلاء مَعَرّی، می‌نویسد و در آن از ملحدان و بی‌دینان و گویی از خود ابوالعلاء و عقاید کفرآمیز او شکایت می‌کند. ابوالعلاء معری نیز با نوشتن «رسالة‌الغُفران» به این ادیب حلبی پاسخ می‌دهد و برحسب ظاهر به بزرگداشت دین و آمرزش ابن‌قارح می‌پردازد. هرچند درحقیقت او و برخی دیگر از ادیبان و فقیهان را با زبانی طنزآمیز هجو می‌کند و نگاه رایج به موضوعات دینی ازجمله بهشت و توبه و شفاعت را به سخره می‌گیرد.
کتاب رسالة‌الغفران یا آمرزش، که قسمت نخستین آن توسط عبدالمحمد آیتی در سال ۱۳۴۷ به فارسی ترجمه شده است، شامل پاسخ‌های ابوالعلاء معری به پرسش‌های ابن‌قارح و سفر خیالی و جذّاب ابن‌قارح به بهشت و دوزخ است که در آن شاهد بحث‌های نحوی و صرفی و لغوی با شاعران بزرگ عرب ازجمله اِمرَؤُالقَیس، ابونُواس، مُتَنَبّی، نابغۀ ذُبیانی، نابغۀ جَعدی و مُخَبّل سعدی هستیم.
به ابن‌القارح حورالعینی داده می‌شود و در همان‌حال که شیخ به سجده افتاده است به خاطرش می‌گذرد: زنی بس زیباست ولی قدری لاغر است. چون سر از سجده بر می‌دارد سرینهایش را می‌بیند برآمده چون تپه‌های ریگ عالِج و دَهنا [منطقه‌ای در عربستان]. شیخ ابن‌القارح که از قدرت پروردگار غرق در شگفتی شده است زبان به سپاس گشاده می‌گوید: از تو می‌خواهم که از حجم سرین این حوری تا یک میل در یک میل [تقریباً دوهزارمتر در دوهزارمتر] بکاهی (معری، ۱۳۴۷: ۸۶-۸۷).
ابوالعلاء در این داستان زیبا بااین‌که به ظاهر وسعت رحمت خدا را به تصویر کشیده و بسیاری از شاعران غیرمسلمان را در بهشت منزل می‌دهد، اما درواقع برخی از آیات قرآن را مسخره کرده و برخلاف آنچه در آن آمده است، بهشت را مکانی مملو از امور لغو و دعواهای متعدد نشان می‌دهد.

ابن‌قارح پس از این‌که بهشت را مشاهده می‌کند، به بازدید جهنم می‌رود و در آنجا با شیطان ملاقات می‌کند و شیطان از او می‌پرسد: شراب در دنیا بر شما حرام بود ولی در این جهان حلال شده است. پس آیا اهل بهشت مجاز هستند با غلمان بهشتی نیز درآمیزند (همان: ۹۷)؟

شیخ در جهنم ابومالک غیاث بن غوث تَغلَبی، ملقّب به اَخطَل، را هم می‌بیند. شاعری که سروده است:

در ماه رمضان روزه نمی‌گیرم و گوشت قربانی نمی‌خورم و چون خران هنگام دمیدن سپیدۀ بامداد فریاد به اذان برنمی‌دارم ولی شب‌هنگام تا بامداد باده‌گساری می‌کنم و چون صبح بدمد مست سر بر زمین می‌گذارم (همان: ۱۰۸).

منبع:

_ معری، ابوالعلاء، ۱۳۴۷، آمرزش: رسالة‌الغفران، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
👍5
📘دیوان ملک‌الشعرای بهار

📝محمدتقی بهار

محمدتقی صبوری ملقّب به ملک‌الشعرای بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰)، استادی بزرگ، سیاست‌مداری با تجربه و شاعری نامی از خطّۀ مشهد بود که بنابر گفتۀ فرزندِ او، دکتر مهرداد بهار، با همۀ عشقی که به آزادی داشت خود را قادر ندید که دربرابر این سیل بنیان‌کن بایستد. لذا از سال ۱۳۰۴ قصایدی در مدح رضاشاه پهلوی در دیوان او ظاهر می‌شود...

بهار به ناچار مانند بسیاری از مردم که در جوامعی تابع خودکامگان به‌سر می‌برند، مجبور به تظاهر به امری و اعتقاد به امری دیگر شد. او به تقیۀ سیاسی هنری پرداخت، زیرا هرگز ادّعای قهرمانی و میل به شهادت در زندان‌های دورۀ پهلوی نداشت، خواه این روش پسندیده یا ناپسند بنماید؛ و بدین روی چون در تابستان ۱۳۰۸ به زندان شهربانی افتاد، قصیدۀ بلندی در مدح رضاشاه و در شکایت از وضع خود سرود (بهار، ۱۳۷۶: ۳۲۷-۳۲۸).
یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین
شاهی چون پهلوی به عز و به تمکین

اما ملک‌الشعرای بهار فریفتۀ اوضاع نیست، گول نخورده است. در کنار این مدایح، قصاید بسیار در نقد اوضاع زمان نیز از او دیده می‌شود (همان: ۳۲۷).

ای وطن‌خواهان! سرگشته و حیران تا چند
بـدگمان و دودل و سر به گریـبان تا چند

کــشـور دارا نادار و پــــریــشـان تا چند
گنج کیخسرو در دسـت رضاخان تا چند

ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟

از مهم‌ترین آثار و نوشته‌های ملک‌الشعرا، که در گورستان ظهیرالدولۀ شمیران به خاک سپرده شده است، می‌توان به سبک‌شناسی و دیوان اشعار اشاره کرد. دیوانی که مملوّ از اعتقادات مذهبی، ستایش بزرگان دین و علاقۀ ویژه او به وطن است.

سرایندۀ «ای خطّۀ ایران مهین، ای وطن من / ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من (بهار، ۱۳۸۷: ۱۷۵)» و شاعرِ قصیدۀ «ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی ‌ای دماوند (همان: ۲۸۶)»، در دیوان خود به هجو کسروی پرداخته و این نویسندۀ تبریزی را انسانی خام، کوته‌فکر و نادان شمرده است:
کسروی تـا رانـد در کـشور سـمـنـد پارسی
گشت مشکل فکرت مشکل‌پسند پارسی
فـکـرت کـوتـاه و ذوق ناقـصش را کی سزد
وسـعـت مـیـدان و آهـنـگ بلند پارسی

طوطی شـکرشـکن بربست لـب کز ناگهان
تاختند این خرمگس‌ها سوی قند پارسی

پس چه شد این احمدک زان خطۀ مینونشان
احـمـدا گـو شـد بـه گفتار چرند پارسی
(همان: ۱۱۵۳)

محمدتقی بهار در قصیده‌ای مستزاد با نام «داد از دست عوام»، که ابوالفضل برقعیِ قمی شعر قابل توجه «عاقل ار بسمله خواند همه از او بِرَمَند / به کلامش نَچَمَند / مجلس روضه شود گرد شوند از در و بام / داد از دست عوام (برقعی، بی‌تا: ۱۳۴)» را از او وام گرفته است، می‌نویسد:

عاقل ار بسمله خواند به هوایش نچمند / همچو غولان برمند / غول اگر قصه کند گرد شوند از در و بام / داد از دست عوام / عاقل آن به که همه عمر نیارد به زبان / نام این بی‌ادبان / که در این قوم نه عقلست و نه ننگست و نه نام / داد از دست عوام (بهار، ۱۳۸۷: ۲۱۰-۲۱۱)
https://t.iss.one/Minavash
👍2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

ملک الشعرای بهار در مُسَمَّطِ مستزاد «ای مردم ایران» نیز صراحتاً به انتقاد از مردم ایران و خلق و خوی آنان پرداخته است و می‌آورد:

ای مردم ایران همگی تندزبانید / خوش‌نطق و بیانید / هنگام سخن گفتن برنده سنانید / بگسسته عنانید / در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید / از بس که جفنگید، از بس که جبانید / گفتن بلدید، اما کردن نتوانید / هنگام سخن پادشه چین و خَتایید / ارباب عقولید / در فلسفه اهل کره را راهنمایید / با رد و قبولید / هنگام فداکاری در زیر عبایید / از بس که فضولید، از بس که جهولید / از بس چو خروس سحری هرزه درایید / ور موقع خذلان دول گشته به ما چه / دولت به شما چه! / عالَم همه پُرکید و دغل گشته به ما چه / آقا به شما چه! / گر کورش ما شاه جهان بود، به من چه / جان بود به تن چه / گشتاسب سر پادشهان بود، به من چه / دندان به دهن چه / جانا، تو چه هستی؟ / اگر آن بود به من چه (همان: ۲۳۴-۲۳۵) منابع:

_ بهار، محمدتقی، ۱۳۸۷، دیوان اشعار ملک‌الشعرای بهار، تهران، نگاه.

_ بهار، مهرداد، ۱۳۷۶، جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران، فکر روز.
_ برقعی، ابوالفضل، بی‌تا، سوانح ایام، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
👍41
📘بحارالانوار

📝هدایت - بهار - مهدوی دامغانی

ملک‌الشعرای بهار و دکتر احمد مهدوی دامغانی به تمجید از محمدباقر مجلسی و بحارالانوارِ او پرداخته‌اند.‌ به‌شکلی‌که ملک‌الشعرای بهار از کتاب بحارالانوار به‌عنوان دایرة‌المعارف شیعه و اثری مهم یاد کرده است (ملک‌الشعرای بهار، ۱۳۵۵: ۳/ ۳۰۴-۳۰۵). و مهدوی دامغانی نیز پس از آن‌که مجلسی را غوّاص دریای معانی می‌شمرد، بحارالانوار را کتاب مستطاب و اقیانوس موّاجِ دُر و گوهر و مایۀ حیات آدمی معرّفی نموده و اذعان می‌کند که خصومت علی شریعتیِ حرّاف با کتاب بحارالانوار به سبب کم‌سوادی و پُرمدّعایی اوست (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۸: ۷۷ الی۷۹).

مصطفی فرزانه هم به نقل از صادق هدایت، در هجو بحارالانوار، می‌نویسد:

یک کتاب بزرگ به قطع خشتی چاپ سنگی به دستش بود. صفحه‌ای از این کتاب را به صدای بلند خواند. موضوع فقط دربارۀ چگونگی مستراح رفتن، طهارت گرفتن و کُر دادن ظروف و البسه بود... آنگاه کتاب را بست و به دستم داد: نگاه کن. این مرد، مجلسی، بیست‌وچهار جلد کتاب [۱۱۰ جلد امروزی] نوشته تا خودش از حماقت دربیاید ولی دیگران را احمق بکند. اسمش را هم گذاشته دریاهای نور، بحارالانوار. دریای نورش در حدّ یک آفتابۀ خلاست (فرزانه، ۱۹۸۸: ذیل «قسمت اول»، ۱۲۶-۱۲۷).
منابع:

_ فرزانه، مصطفی، ۱۹۸۸، آشنایی با صادق هدایت، پاریس، بی‌نا.

_ ملک‌الشعرای بهار، محمدتقی، ۱۳۵۵، سبک‌شناسی، تهران، امیرکبیر- کتاب‌های پرستو.

_ مهدوی دامغانی، احمد، ۱۳۸۸، «شاهدخت والاتبار شهربانو»، آینه میراث، ضمیمه شماره ۱۶.
https://t.iss.one/Minavash
👍6