میناوش
464 subscribers
6 photos
1 video
5 files
810 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

دکتر قیصر امین‌پور بنابر آنچه در کتاب منثورِ «طوفان در پرانتز» آورده است، انسانی بسیارمذهبی بود (امین‌پور، ۱۳۶۵: ۲۴-۲۵-۳۷-۳۸-۴۵-۱۲۱). شاعری متدیّن و توانمند که برخی از اشعار او دلنشین و خواندنی است.

دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی‌ست
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنۀ شناسنامه‌هایشان درد می‌کند
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم (امین‌پور، ۱۳۸۴: ذیل «دردواره ها ۱»، ۱۵ الی۱۸)؟
حرف‌ها دارم اما... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو! خدا را، بزنم یا نزنم؟
همۀ حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوۀ حوّا بزنم یا نزنم (امین‌پور، ۱۳۸۰: ذیل «همۀ حرف دلم»، ۱۰۹)؟

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی‌عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله‌ها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد در آیینه‌ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
وجود تو چون عین ماهیت است
چرا باز بحث اصالت کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث معلول و علت کنیم؟
بیا حبیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مِهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم (امین‌پور، ۱۳۸۶: ذیل «اخوانیه»، ۶۴ الی۶۶)
منابع:

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۴، آینه‌های ناگهان، تهران، افق.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۱، گزینۀ اشعار، تهران، مروارید.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۰، گل‌ها همه آفتابگردانند، تهران، مروارید.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۶۵، طوفان در پرانتز، ارومیه، برگ.

_ امین‌پور، قیصر، ۱۳۸۶، دستور زبان عشق، تهران، مروارید.

https://t.iss.one/Minavash
📘تبعیدی‌ها

📝جیمز جویس

جیمز جویس (۱۸۸۲-۱۹۴۱) در نمایشنامۀ «تبعیدی‌ها»، نویسنده و مرد روشنفکری را به تصویر می‌کشد که نافی ارزش‌های اخلاقی و حامی آزادی در همه‌چیز است. مردی که از همسر خود می‌خواهد تا به آزادی ازجمله آزادی‌های غیراخلاقی حرمت بگذارد و هرچه را که می‌پسندد انجام بدهد. مردی که به همسرش، که عاشق و شیفتۀ دوست خانوادگی‌شان شده است، می‌گوید:

اصلاً من کی هستم که باید خودم را مالک قلب تو و یا مالک قلب هر زن دیگری بدانم؟ برتا، او را دوست داشته باش، مال او باش، و اگر می‌خواهی و یا اگر می‌توانی خودت را به او تسلیم کن (جویس، ۱۳۴۸: ۹۶).
منبع:

_ جویس، جیمز، ۱۳۴۸، تبعیدی‌ها، ترجمه همایون نور احمر، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👏1
📘یولسیز: اولیس

📝جیمز جویس

یکی از پُرآوازه‌ترین رمان‌های جهان، که از آن به‌عنوان سخت‌ترین رمان در دنیا یاد می‌شود، کتاب «یولِسیز» یا همان «اولیس» است که این عنوان آخری، گویی، به‌واسطۀ تلفّظ فرانسوی آن به زبان فارسی راه یافته است. این رمان پس از هفت سال تلاش نویسندۀ مشهور ایرلندی آن، جیمز جویس، در سال ۱۹۲۲ انتشار یافت. رمانی که در کنار روایت یک روز زندگی معمولی مردم دابلن، به پرسش‌های اساسی و فلسفی نیز می‌پردازد.

یولسیز داستانی است که تِمی ساده دارد، اما جویس برای بیان آن پیچیده‌ترین ابزار را به کار گرفته است. لذا برخی خواندن آن را کاری دشوار و حتّی غیرِممکن شمرده‌اند. چنان‌که ویرجینیا وولف در خاطرات خود، در سطرهایی صریح و بی‌پرده، می‌نویسد:

باید اولیس را بخوانم و نظر موافق یا مخالفم را بیان کنم... من آن را با دقت نخوانده و فقط یک‌بار خوانده‌ام. و بسیار مبهم است؛ بنابراین تردیدی نیست که امتیازات آن را بیش از آنچه که انصاف اجازه می‌دهد، نادیده گرفته‌ام... گمان می‌کنم در آن نبوغ باشد اما نبوغی از نوعِ پست‌تر. کتاب پُرطول و تفصیل و گنگ است. زیادی شور است. ظاهرفریب و پُر از لاف و گزاف است. درست به بار نیامده، نه تنها از دیدگاه مشهود، بلکه از نظر ادبی... به نظرم کتابی فاقد سواد و آداب کافی می‌آید. به کتاب یک کارگر که خودش چیزهایی آموخته باشد... وقتی آدم می‌تواند گوشت پخته بخورد، چرا به خام قناعت کند؟ آن‌وقت تام، تامِ بزرگ [تی‌‌اس‌ الیوت] اولیس را در حدّ جنگ و صلح می‌داند! مقایسۀ او با تولستوی کاملاً مسخره است (وولف، ۱۳۸۴: ۸۱-۸۴).

این رمان شش جلدی، که در هیجده فصل تنظیم شده است، به‌مانند دیوان شاعران کلاسیک فارسی دارای نسخه‌های گوناگونی است که به‌زعم اکرم پدرام‌نیا نخستین جلد بدون سانسور آن از صحیح‌ترین و کامل‌ترین آن نسخه‌ها، یعنی ویرایش هانس والتر گبلر، در سال ۱۳۹۸ به فارسی ترجمه شده است. یولسیز آکنده از ارجاعات مختلف و متعدّد به متون کلاسیک است و شاید یکی دیگر از اشکالات این رمان، هزار پی‌نوشت تقریبی آن باشد که هفتاد درصد از صفحات کلّ رمان را به خود تخصیص داده است.
منابع:

_ جویس، جیمز، ۱۳۹۸، یولِسیز: اولیس، ترجمه اکرم پدرام‌نیا، لندن، نوگام.
_ وولف، ویرجینیا، ۱۳۸۴، یادداشت‌های روزانۀ ویرجینیا وولف، ترجمه خجسته کیهان، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
👍5
📘حدیث شطرنج

📝اشتفان تسوایگ

اِشتفان تِسوایگ، شاعر و نویسندۀ مشهور اتریشی، با قدرت یافتن نازی‌ها مجبور به ترک وطن شد و در سال ۱۹۴۰ به ناچار دل از اروپا کند و به برزیل پناه برد. این حادثۀ غمناک سبب انزوای او در غربت شد تا جایی که دو سال بعد به‌همراه همسرش خودکشی کرد (سِوایگ، ۱۳۹۵: ۱۱). از مهم‌ترین آثار این نویسندۀ یهودی می‌توان به «وجدان بیدار» و «حدیث شطرنج» اشاره نمود.

کتاب حدیث شطرنج، که آخرین اثر این زندگی‌نامه‌نویس نامدار وینی است (همان: ۱۰)، برای نخستین‌بار در سال ۱۳۲۵ توسط خانم نیره سعیدی از زبان فرانسوی با نام شطرنج‌باز انتشار یافت. عنوانی که از سوی محمود حدادی، مترجم داستان از زبان اصلی، اسمی نه‌چندان منطبق خوانده شده است (همان: ۱۱)؛ چراکه در پایان می‌بینیم که قهرمان داستان از روی جِد شطرنج بازی نمی‌کند (همان: ۱۲۵).

حدیث شطرنج، روایت یکی از قهرمانان بزرگ شطرنج جهان در مقابل یک زندانی سابق ارتش هیتلری است. شطرنج‌بازی کارگر و روستازاده که در عین بی‌سوادی، یک‌باره متوجۀ استعداد عجیب و تک‌بعدی خود در شطرنج شده است. مردی مغرور و پول‌پرست که برای انجام بازی‌های دوستانه طلب پول بسیاری می‌کند! در مقابل او، دکتری اندیشمند، باسواد، هنرمند و اخلاق‌مدار را مشاهده می‌کنیم که بیش از بیست سال است شطرنج بازی نکرده و در این رشته بازیکنی کاملاً معمولی است.
تسوایگ با کتاب حدیث شطرنج به سرنوشت روشنفکرانی تجسّم می‌بخشد که خواهان جلوگیری سیطرۀ فاشیسم بودند، اما نتوانستند. روشنفکرانی که جهان هستی را پوچ می‌شمرند و یکی از آنان در همین کتاب، در آخرین مسابقۀ خود، باآن‌که از هر حیث بر قهرمان شطرنج برتری دارد، بازی را عمداً به او واگذار می‌کند!

اشتفان تسوایگ گویی در ابعاد پنهان این داستان، علاوه بر نقد نازیسم، به هجو ورزش حرفه‌ای پرداخته و متذکر شده است که ‌هنرمندان و ورزشکاران عاری از اندیشه را نمی‌توان بزرگ شمرد؛ چراکه تصور انسان، انسانی که ده، بیست، سی، چهل سال تمام همۀ نیرو و کشش فکر خود را پیوسته بر سر این کار می‌گذارد که شاهی را بر صفحه‌ای به حاشیه براند، مسخره است (همان: ۳۲).

منبع:

_ سوایگ، اشتفان، ۱۳۹۵، حدیث شطرنج و رسالۀ سیسِرو، ترجمه محمود حدادی، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
👍1👌1
📘ترس و لرز

📝سورن کیرکگور

خدا به ابراهیم فرمان می‌دهد تا پسرش اسحاق را به کوه موریه ببرد و در آنجا قربانی‌اش کند. ابراهیم طی سفری سه روزه اسحاق را به کوه می‌برد و همین که با چاقوی خویش قصد بریدن گلوی فرزندش را می‌کند، خدا به او می‌گوید که به جای اسحاق گوسفندی قربانی کن.

«ترس و لرز»، روایت‌گر داستان فوق از کتاب مقدّس است. کتابی که سورِن کیِرکِگارد (۱۸۱۳-۱۸۵۵) آن را بهترین اثر خود می‌دانست و بر آن اعتقاد بود که این کتاب برای جاودانه کردن نام او کافی است (کیرکگور، ۱۳۸۵: ۱۱).

کیرکگار ابراهیمی را به تصویر می‌کشد که قربانی کردن فرزندش اسحاق را با ترس و لرز و همراه با اضطراب انتخاب می‌کند؛ چراکه زندگی مؤمن همواره در مخاطره است (همان: ۱۴). اما ابراهیم می‌توانست با این مسئله به اشکال دیگری برخورد کند. می‌توانست آن را فراموش کند و یا حداقل در آن تردید نماید. چه می‌شود اگر صدای شنیده شده توسط ابراهیم صدایی الهی نبوده باشد و صرفاً وهم و پنداری تاریک باشد؟ ابراهیم سرانجام در پیری پسری یافت و حالا می‌خواهد او را قربانی کند. آیا او دیوانه نیست؟ ای کاش لااقل می‌توانست دلیل عملش را بازگو کند، اما فقط تکرار می‌کند که این یک آزمون است. به راستی ابراهیم چیزی بیش از این نمی‌تواند بگوید (همان: ۱۰۵).
این ندای درونی و باطنی هیچ میزانی در دنیای بیرون ندارد و تنها خود فرد است که در درستی و نادرستی آن توان داوری دارد! پیام کیِرکگور در این کتاب فلسفی، که ابتدا با نامی مستعار به چاپ رسید، این است که عقل و ایمان دو مقولۀ جدا از یکدیگر است و این تصمیم ابراهیم هیچ توجیه اخلاقی و عقلی نداشته و اساساً نمی‌توان آن را با عقل درک نمود. ایمان را که شرابی مرد افکن است نباید با آب عقلانیّت یکی دانست؛ چراکه ایمان والاترین چیزهاست و فلسفه نمی‌تواند و نباید ایمان بیافریند، بلکه باید خودش را درک کند و بداند چه چیزی را بایستی بی‌کم و کاست عرضه کند (همان: ۵۷). این فیلسوف دانمارکی و پدرِ اگزیستانسیالیسم، که در اینجا بیشتر در نقش یک متکلّم ظاهر شده است، خود را خدادوست و انسانی مذهبی معرّفی می‌کند بدون آن‌که خویش را مؤمن بداند (همان: ۵۸). او بر آن اعتقاد است که توان درک ابراهیم را ندارد و فقط می‌تواند او را تحسین کند (همان: ۱۴۵) و حیرانی را از او بیاموزد (همان: ۶۲). لذا در ستایش ایمان و مؤمنان و همچنین در نقد مسخره‌کنندگان ایمان و ابراهیم می‌آورد:

من هرگز از ستایش او خسته نمی‌شوم، چه ابراهیم باشد چه غلامی در خانۀ ابراهیم؛ خواه استاد فلسفه باشد خواه دخترکی خدمتکار (همان: ۶۳). گویا فهمیدن هگل دشوار است، اما فهمیدن ابراهیم چیز پیشِ‌پا افتاده‌ای است (همان: ۵۶-۵۷)! سرگذشت ابراهیم و اسحاق پارادوکسی است که می‌تواند از یک جنایت، عملی مقدّس و خداپسندانه بسازد، پارادوکسی که هیچ استدلالی آن را نمی‌گشاید، زیرا ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز می‌شود که عقل پایان می‌یابد (همان: ۸۰-۸۱).
منبع:

_ کیرکگور، سورن، ۱۳۸۵، ترس و لرز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، نی.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
کتابخانۀ کوچک من.pdf
8.9 MB
📘کتابخانهٔ کوچک من

📝میثم موسوی

آنچه پیش‌روی شماست، حاصل یادداشت‌های مستمر و دوازده‌ساله‌ای است که در آن صدها کتاب مختلف - بیش از هفتصد کتاب - پیرامون ادبیات، فلسفه، تاریخ و الهیات معرفی شده است.
https://t.iss.one/Minavash
10
📘ژاک قضاوقدری و اربابش

📝دنی دیدرو

بسیاری «ژاک قضاوقدری و اربابش» را اثری ضدّرمان خوانده‌اند و معتقدند مشکل بتوان این داستان را در قالب ادبی خاصی گنجاند؛ زیرا سنّت‌گریزی، ساختار پیچیده، بی‌نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، وجود پارادوکس‌های بسیار و معجون عقل و طنز و تخیّل در این اثر، نمونه‌ای از داستان‌نویسی مدرن است.

دِنیس دیدِرو (۱۷۱۳-۱۷۸۴) این کتاب را برجسته‌ترین اثر خود خوانده است که به مانند کتاب راهبه و کتاب افکار فلسفی به آتش کشیده شده است (دورانت، ۱۳۶۹: ۹/ ۷۳۳). او در این داستان از پنج راوی استفاده کرده است که مدام سخن یکدیگر را قطع می‌کنند تا داستان خود را تعریف نمایند. ژاک (نوکر) و اربابش همواره درحال مسافرت‌اند و از مطالب مختلفی سخن می‌گویند. هرچند شاکلۀ اصلی این کتاب، مبتنی بر داستان‌های عاشقانه است. خواننده در این رمان خواندنی و مهیّج با موضوعاتی مانند جبر و اختیار و ارادۀ معطوف به قدرت نیز آشنا می‌شود. ارباب در یک بحث فلسفی، جبر و تقدیر را رد می‌کند، ولی ژاک سعی در اثبات آن دارد و می‌گوید هرآنچه روی می‌دهد قبلاً مقدّر شده است.

ژاک می‌گوید فرماندهش می‌گفته از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان می‌آید، آن بالا نوشته شده... کسی نمی‌داند آن بالا چه نوشته‌اند، پس نمی‌داند چه می‌خواهد یا چه باید بکُند، درنتیجه دنبال هوسش می‌رود و اسمش را می‌گذارد عقل... ژاک بد و خوب نمی‌شناسد؛ عقیده دارد انسان یا خوشبخت به‌دنیا می‌آید و یا بدبخت... و می‌گوید اگر اختیار با شماست، چرا نمی‌خواهید عاشق یک میمون زشت بشوید (دیدرو، ۱۳۸۷: ۱-۱۴-۲۳۳-۳۲۹)؟

در قسمتی دیگر از این کتاب، که نویسندگان بزرگ و نامداری ازجمله گوته، ژید، فروید، هگل و مارکس به تمجید از آن پرداخته و میلان کوندرا نیز آن را مسحورکننده دانسته است، می‌خوانیم:

ژاک از اربابش سؤال می‌کند هیچ توجه کرده است که فقرا ولو این‌که نان شب نداشته باشند همه سگ دارند؛ هر انسانی می‌خواهد به دیگری امر و نهی کند و چون حیوانات از فقرا، که سایر طبقات به آن‌ها دستور می‌دهند، در ردۀ اجتماعی پایین‌تری قرار دارند، آن‌ها حیوانی نگه می‌دارند که بتوانند به آن امر و نهی کنند. خب دیگر، هر کسی سگ کسی است و ضعفا سگ اقویا هستند (همان: ۲۲۹-۲۳۰).

منابع:
_ دیدرو، دنی، ۱۳۸۷، ژاک قضاوقدری و اربابش، ترجمه مینو مشیری، تهران، فرهنگ نو.

_ دورانت، ویل و آریل، ۱۳۶۹، تاریخ تمدن، ترجمه سهیل آذری، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
👌3🥰1
📘برادرزادهٔ رامو

📝دنی دیدرو

کتاب «برادرزادۀ رامو»، گفت‌وگویی خیالی و فلسفی بین فیلسوف و دیوانه‌ای خردمند است. داستانی مختصر میان دُنی دیدِرو، نمایندۀ فیلسوفان، و لولی‌وشی بافراست به نام رامو، موسیقیدان مشهور این داستان، است. رامو باآن‌که خود را مردی نادان، گستاخ و تن‌پرور معرفی می‌کند، اما حکیم و خردمندی دیوانه‌نما است که واقعیت تلخ عصر خود را می‌نمایاند و درحقیقت نمایندۀ اندیشه‌های دیدرو است.

آن‌که همواره یکه و تنها روی نیمکت خیابان درختیِ آرژانسون در دریای خیال غوته‌ورش می‌بینند منم. با خود از سیاست، از عشق، از هنر و از فلسفه سخن می‌گویم. عنان اندیشه را رها می‌سازم و آزادش می‌گذارم تا نخستین فکر خردمندانه یا نابخردانه‌ای را که روی می‌نماید دنبال کند. به همان‌سان که جوانان هرزه و عیاش را توان دید که در خیابان درختیِ فوآ از پی معروفه‌ای سبک‌مغز، خنده‌رو، شوخ‌چشم و بینی‌سربالا روان‌اند، این‌یک را رها می‌کنند و به دنبال دیگری می‌شتابند، به همه روی می‌آورند و به هیچ‌یک پیوند نمی‌یابند. افکار من دلبران من‌اند (دیدرو، ۱۳۶۸: ۲۳).
آقای فیلسوف از نقش مهم علوم و موازین اخلاقی در تربیت انسان‌ها می‌گوید و رامو با مقایسۀ زندگی اندیشمندان و پیشه‌وران در این اصل تردید کرده و بر آن اعتقاد است که تاجران و کاسبان بر خود و نزدیکان خویش مفیدترند (همان: ۳۵). او با به تصویر کشیدن تئوری ارادۀ قدرت، به نفی اخلاق پرداخته است (همان: ۶۱-۶۲) و نقاب از چهرۀ بسیاری از امور به اصطلاح اخلاقی برمی‌دارد. رامو با نقد سیستم آموزشی و تأکید بر این نکته که هیچ ندانستن بهتر از اشتباه دانستن است (همان: ۶۲-۶۳)، به ماجرایی اشاره می‌کند که در آن به‌عنوان استاد به فریب شاگردان و دزدیدن پول آن‌ها اقدام کرده است!

فیلسوف به او می‌گوید: بی‌عذاب وجدانی آن را می‌دزدیدید؟ و رامو پاسخ می‌دهد: اوه! بی‌عذاب وجدانی. می‌گویند دزد که به دزد بزند، شیطان به خنده می‌افتد. بزرگ‌تران شاگرد در مال و دولتی که خدا می‌داند چگونه به چنگ آورده بودند، غرقه بودند. اینان صرافان، درباریان، سوداگران، بازرگانان معتبر، بانکداران و ارباب داد و ستد بودند. من به آنان کمک می‌کردم که مال غصبی را به من و جمعی دیگر که مانند من مزدبگیر ایشان بودند، بازپس دهند. در طبیعت انواع گوناگون جانوران یکدیگر را می‌بلعند، در جامعه نیز اصناف مختلف یکدیگر را می‌درند (همان: ۷۰-۷۱).
از دیگر نکات این کتاب می‌توان به تمجید چندبارۀ دیدرو از نمایشنامۀ «محمدِ» ولتر (همان: ۳۸-۷۸) اشاره کرد. چنان‌که رامو هم مدام از خوردن و خوابیدن با زنان صحبت می‌کند و به نظر او مهم این است که آدمی به‌راحتی، آزادانه، به‌دلخواه، با شکمی پُر، هر شب به مستراح برود و اذعان کند: ای مدفوع گرانمایه! این است حاصل و فرجام بزرگ زندگی در همه‌حال (همان: ۵۱-۵۲).

منبع:

_ دیدرو، دنی، ۱۳۶۸، برادرزادۀ رامو، ترجمه احمد سمیعی، تهران، البرز.
https://t.iss.one/Minavash
👌21👍1
📘اعترافات غزالی

📝ابوحامد محمد غزالی

ابوحامد محمد غزالی (به تشدید و تخفیف زا) در کتاب «المُنقِذُ مِنَ الضَّلال: رهانندۀ از گمراهی»، که به «اعترافات غزالی» ترجمه شده و حاصل آخرین عقاید وی و حاوی مراتب فکری و تحوّلات عقیدتی اوست، جویندگان حقیقت را در چهار گروه متکلّمین، باطنیّه، فلاسفه و صوفیّه منحصر دانسته و اذعان می‌کند که کار خود را نخست با علم کلام آغاز کرده و آن را وافی نیافته است؛ چراکه روش استدلال متکلّمان آن‌گونه است که درستی مذهب خویش را پیش‌فرض گرفته و به دفاع از آن می‌پردازند و حال آن‌که برای او چیزی جز ضروریات عقلی مسلّم نیست (غزالی، بی‌تا: ۴۱ الی۴۴).

پس از فراغت از علم کلام شروع به فلسفه کردم و به یقین می‌دانستم کسی به فساد و بطلان هیچ علمی پی نمی‌برد مگر آن‌گاه که از کُنه آن علم درست باخبر شود (همان: ۴۵). همان هنگام که در بغداد سیصدتن دانشجو پیش من تحصیل می‌کردند و اشتغال به تدریس و تصنیف داشتم، ایام فراغت را به این کار اختصاص دادم و به یاری خداوند سبحان درمدّتی کمتر از دوسال بر تمام رموز و اسرار فلسفه واقف شدم. سپس یک سال دیگر همچنان در مسائل این علم به تأمّل و تفکّر پرداخته و تحقیق نمودم. سرانجام معلوم شد که بیشتر مسائل این علم تخیّلات و تلبیسات و خدعه و اوهام است (همان: ۴۶). باید ارسطو و پیروان او از متفلسفان اسلام مانند ابن‌سینا و فارابی و امثال آن‌ها را تکفیر نمود و مورد نکوهش قرار داد (همان: ۴۸). و باید کتب آن‌ها تحریم شود و مردم را تا آنجا که ممکن است از مطالعۀ کتب ضاله بازداشت (همان: ۵۸-۶۰).

غزالی مخالفت با فلسفه را تا بدان اندازه گسترش می‌دهد که حتی متعرّض ریاضیات نیز می‌شود؛ چراکه به‌زعم او باآن‌که مسائل ریاضی ذاتاً ربطی به دین ندارد، اما چون از مبادی و مقدّمات فلسفه است کمتر کسی است که در این علم به تحصیل و پژوهش بپردازد و بی‌دین نگردد. لذا برای جلوگیری از این خطر باید طالبان آن را از تحصیل آن بازداشت (همان: ۵۰).

اما گروه بعدی که ابوحامد محمد غزالی بدان پرداخته است، باطنیه یا اسماعلیان شیعه هستند. مذهبی که به‌زعم او مدّعی‌اند که حقایق امور را بی‌واسطه از جانب امام معصوم و قائم بحق می‌گیرند (همان: ۶۲). غزالی، که از سوی خلافت وقت مأمور شناخت این مذهب شده بود، در شرحِ‌حال اسماعیلیان می‌نویسد:

کتاب‌ها و نوشته‌های آنان را از هر گوشه‌ای جمع‌آوری کردم و آنچنان به تحریر و تقریر آن پرداختم که مورد اعتراض بعضی از حق‌پرستان قرار گرفتم. گفتند تو آنچنان دلایل آن‌ها را تقریر و شبهات آنان را تشیید کرده‌ای که خود هرگز نمی‌توانستند بدان‌گونه مذهب خویش را ترویج و تحکیم نمایند (همان: ۶۳). باری در چنتۀ این طایفه نیز چیز مفیدی یافت نمی‌شود و اگر اینان را به حال خود وامی‌گذاشتند و برخی از جهال به نامِ نصرت دین درصدد مبارزه با آنان برنمی‌آمدند، این مذهب به این بی‌پایگی و بی‌مایگی تا به این‌حد نمی‌رسید (همان: ۶۴).

آن‌گاه که از آن سه وادی گذشتم همت بر کشف طریقۀ صوفیه گماشتم... و به حقیقت دریافتم که صوفیه ارباب احوال‌اند نه اصحاب قیل و قال، و برای وصول به این مقام، تعلیم و تعلّم کافی نیست، عشق و شوق و سیر و سلوک لازم است (همان: ۷۲ الی۷۴). و تنها صوفیان‌اند که رهروان راه حقیقت و سالکان طریق الهی‌اند (همان: ۷۸).
البته نباید فراموش کنیم که غزالی باآن‌که درنهایت خود را متمایل به تصوّف نشان داد، اما او را نه عارفی صوفی که فقیهی صوفی و به تعبیری ساده‌تر زاهدی متشرّع می‌شناسیم. چنان‌که دکتر عبدالحسین زرین‌کوب بر آن باور است که عرفان غزالی، اشراقی‌فلسفی نیست که اشراقی است قرآنی (زرین کوب، ۱۳۵۳: ۲۴۵). و از این‌روست که غزالی در کتاب «کیمیای سعادت» آورده است:

اگر کودک شما به سنّ ده سالگی رسید و در خواندن نماز کوتاهی کرد، باید برای تأدیب او از تنبیه بدنی استفاده کرد (غزالی، ۱۳۸۰: ۲/ ۲۹). و بدان که زنان که چادر و نقاب دارند کفایت نبوَد؛ که چون چادر سپید دارند و در بستن نقاب تکلّف [تجمّل و خودنمایی] کنند، شهوت حرکت کند. و باشد که نیکوتر نماید از آن‌که روی باز کند. پس حرام است بر زنان به چادر سپید و روی‌بند پاکیزه و به تکلّف اندربسته بیرون‌شدن (همان: ۶۱).

منابع:
_ غزالی، محمد، بی‌تا، اعترافات غزالی: المنقذ من الضلال، ترجمه زین‌الدین کیائی‌نژاد، بی‌جا، بی‌نا.

_ زرین‌کوب، عبدالحسین، ۱۳۵۳، فرار از مدرسه، تهران، انجمن آثار ملی.

_ غزالی، محمد، ۱۳۸۰، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
👍2