📘سلمان فارسی
📝امیرحسین خنجی
سلمان فارسی از شخصیتهای اسرارآمیز تاریخ اسلام است که افرادی چون کلمان هوار و ناصر پورپیرار (ذیل «بخش سوم» از کتاب «پلی بر گذشته») واقعیت تاریخی او را انکار کرده و برخی مانند لویی ماسینیون (ذیل کتاب «سلمان پاک») وی را بهعنوان یک چهرۀ بزرگ و اندیشمند تاریخی پذیرفتهاند.
در سیره ابنهشام، سلمان، اهل جی از توابع اصفهان است (خُنجی، بیتا: ۷). طبری در تفسیر آیۀ ۶۲ سورۀ بقره، سلمان را اهل جندیشاپورِ خوزستان (همان: ۱۷) و در کتاب تاریخ الرسل و الملوک، او را زادۀ رامهرمزِ خوزستان یا اصفهان و یا شاپور [کازرون کنونی] معرّفی میکند (همان: ۳۵). در کتاب کمال الدینِ شیخ صدوق نیز سلمان از اهالی شهر شیراز است که حدود پانصد سال زیسته است (همان: ۲۵-۲۶-۳۲)!
مورخین سلمان فارسی را در ابتدا مجوس خواندهاند که بعداً مسیحی شده و سپس به اسلام گرویده است. چگونگی ورود او به آیین مسیحیت نیز مختلف است و داستانها و افسانههای متعددی در اینزمینه نقل شده است. اما روایت دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه شاید سلمان اصالتی ایرانی نداشته و از خانوادهای شامی و از مسیحیان یکتاپرستِ آریوسی بوده است که به خوزستان مهاجرت کرده بود (همان: ۵۰ الی۵۲). پس نهایتاً در کتاب مختصر و درخور توجه «سلمان فارسی: ایرانینژاد یا کشیش سُریانی»، بدین نکته رهنمون میشویم که آنچه پیرامون سلمان فارسی به نگارش درآمده است با یکدیگر همخوانی نداشته و شخصیّت او همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد (همان: ۶-۷).
منبع:
_ خنجی، امیرحسین، بیتا، سلمان فارسی: ایرانینژاد یا کشیش سریانی، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝امیرحسین خنجی
سلمان فارسی از شخصیتهای اسرارآمیز تاریخ اسلام است که افرادی چون کلمان هوار و ناصر پورپیرار (ذیل «بخش سوم» از کتاب «پلی بر گذشته») واقعیت تاریخی او را انکار کرده و برخی مانند لویی ماسینیون (ذیل کتاب «سلمان پاک») وی را بهعنوان یک چهرۀ بزرگ و اندیشمند تاریخی پذیرفتهاند.
در سیره ابنهشام، سلمان، اهل جی از توابع اصفهان است (خُنجی، بیتا: ۷). طبری در تفسیر آیۀ ۶۲ سورۀ بقره، سلمان را اهل جندیشاپورِ خوزستان (همان: ۱۷) و در کتاب تاریخ الرسل و الملوک، او را زادۀ رامهرمزِ خوزستان یا اصفهان و یا شاپور [کازرون کنونی] معرّفی میکند (همان: ۳۵). در کتاب کمال الدینِ شیخ صدوق نیز سلمان از اهالی شهر شیراز است که حدود پانصد سال زیسته است (همان: ۲۵-۲۶-۳۲)!
مورخین سلمان فارسی را در ابتدا مجوس خواندهاند که بعداً مسیحی شده و سپس به اسلام گرویده است. چگونگی ورود او به آیین مسیحیت نیز مختلف است و داستانها و افسانههای متعددی در اینزمینه نقل شده است. اما روایت دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه شاید سلمان اصالتی ایرانی نداشته و از خانوادهای شامی و از مسیحیان یکتاپرستِ آریوسی بوده است که به خوزستان مهاجرت کرده بود (همان: ۵۰ الی۵۲). پس نهایتاً در کتاب مختصر و درخور توجه «سلمان فارسی: ایرانینژاد یا کشیش سُریانی»، بدین نکته رهنمون میشویم که آنچه پیرامون سلمان فارسی به نگارش درآمده است با یکدیگر همخوانی نداشته و شخصیّت او همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد (همان: ۶-۷).
منبع:
_ خنجی، امیرحسین، بیتا، سلمان فارسی: ایرانینژاد یا کشیش سریانی، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1
📘با چراغ و آینه
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
کتاب «با چراغ و آینه»، اثری در حوزۀ تاریخ ادبیات و نقد ادبی است. کتابی که از شاعران دورۀ مشروطه آغاز میشود و تا عصر بزرگانی چون نیما یوشیج و احمد شاملو ادامه مییابد. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در این کتاب، ضمن تمجید از شاعرانی ازجمله ملکالشعرای بهار، شهریار، فروزانفر و پرویز ناتل خانلری، شعر عقابِ دکتر ناتل خانلری را یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرفی میکند. شعری که وقتی آن را برای صادق هدایت خواند، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: برخیز برویم همین الان بدهیم چاپ کنند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۲۱۵-۴۸۹).
شفیعی کدکنی معتقد است که شاعرانی چون عارف قزوینی و میرزاده عشقی جدای از اهمیتی که دارند (همان: ۳۹۳-۴۱۲)، اشعار بیغلط بسیار کم دارند و در کمتر شعری از ایشان هست که چندین غلط فاحش دستوری دیده نشود. ملکالشعرای بهار، این دوشاعر را عوام خوانده و حق داشته است. بسیاری از مشاهیر شعر امروز ازقبیل نیما یوشیج و احمد شاملو، که از استادان مسلّم شعر نو تلقّی میشوند، غلطهای دستوری فراوانی در شعرهایشان دیده میشود و این مسألهای است که به زور ادّعا و جنجال روزنامهها قابل حل نیست (همان: ۱۱۴).
شاملو، هم به دلیل جایگاه بلندی که در شعر معاصر فارسی دارد و هم به دلیل شجاعتی که در شکستن عرف و عادتهای کهنه از خود نشان داده است، و از همه بیشتر به دلیل طول دورۀ شاعری و تغییرپذیریهای گوناگونش در حوزۀ سلیقۀ شعری و سیاسی، بهترین کسی است که هنرش تأثیرپذیری از شعر فرنگی را روشنتر از دیگران آینگی میکند (همان: ۵۱۰). شاملو یکی از سه چهار شاعر بزرگ شعر مدرن ایران است... آنچه شاملو به شعر فارسی هدیه کرده نه نیما بخشیده، نه اخوان، نه فروغ، نه سپهری. شاملو توانسته است رتوریک (جمالشناسی) شعر فارسی را دگرگون کند (همان: ۵۱۶-۵۱۷). شاملو مختلفالاضلاعی است که فقط ضلع شعری او را جوانها میبینند و باز از مختلفالاضلاعِ شعر او هم فقط ضلع بیوزنی را و این ضلع چون امری عدمی است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چلبرگ و با مداد دلش میخواهد ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتن وزن میتوان شاملو شد (همان: ۵۲۴).
سیسال است که او بدون اینکه قصد سوئی داشته باشد، دو سه نسل از جوانان این مملکت را سترون کرده است که حتی یک مجموعۀ درخشان، حتی یک شعر درخشان، حتی یک بند درخشان که خوانندگان جدّی شعر بپسندند نتوانستهاند بسرایند. اخوان حرفهای جرقّهای و زودگذری میزد که شاید خودش هم متوجه عمق آنها نبود. ازجمله میگفت:
«عزیز جان! این احمد شاملو خودش خوب است ولی تالیِ فاسد دارد» و میگفت: «مثل ابنعربی است که خودش عارف بزرگی است ولی تالی فاسدش اینهمه حاشیهنویس و مهملباف است که تا عصر ما همچنان ادامه دارند». حرف اخوان بسیار حرف درستی است (همان: ۵۲۴-۵۲۵).
من هرگز ارادتم به شاملو کم نشده است اگر بیشتر نشده باشد... سردبیر دهها نشریۀ داخل و خارج مملکت بودن از سخن نوِ پنجاه سال پیش تا آشنا و خوشه و کتابِ هفته و کتابِ جمعه و ایرانشهر و نویسندۀ کتاب کوچه بودن تا... و از مترجم پا برهنهها و شعرهای لورکا و آراگون بون تا... و از داشتن آن صدای گرم و سوختهای که شعرهای خودش و نیما و مولوی و خیام و حافظ را بخواند و در هر خانۀ روشنفکری نواری از او موجود باشد و از درگیریهای ادبی او با خانلری و نادرپور و... تا درگیری با سعدی و فردوسی و انکار شاعری آنان. اینها آدم را شاعرتر نمیکند ولی مشهورتر که میکند (همان: ۵۲۵-۵۲۷).
شاملو زبان فرنگی اصلاً بلد نبود، تحتاللفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه میکرد و لطف کار او در همینجا بود و این سبب میشد که رتوریک شعر فارسی از بنیاد دگرگون شود. اگر احمد شاملو در آن سالها زبان فرانسهای از نوع فرانسۀ نصرالله فلسفی و خانلری میدانست، این اتفاق در شعر فارسی به این سرعت نمیافتاد... البته شاملو بعدها فرانسه را تا حدّی یاد گرفت ولی دوستان بسیار نزدیک او به من گفتند که وی در آن سالها حتی بهاندازۀ دانشآموزان سیکل اول دبیرستان (در حد معدل ۱۲) هم زبان فرانسه بلد نبوده است. سلیقۀ نوجوی و شجاعت و جسارت این کار را داشته و همین افتخار او را بس (همان: ۵۲۷-۵۲۸).
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
کتاب «با چراغ و آینه»، اثری در حوزۀ تاریخ ادبیات و نقد ادبی است. کتابی که از شاعران دورۀ مشروطه آغاز میشود و تا عصر بزرگانی چون نیما یوشیج و احمد شاملو ادامه مییابد. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در این کتاب، ضمن تمجید از شاعرانی ازجمله ملکالشعرای بهار، شهریار، فروزانفر و پرویز ناتل خانلری، شعر عقابِ دکتر ناتل خانلری را یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرفی میکند. شعری که وقتی آن را برای صادق هدایت خواند، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: برخیز برویم همین الان بدهیم چاپ کنند (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۲۱۵-۴۸۹).
شفیعی کدکنی معتقد است که شاعرانی چون عارف قزوینی و میرزاده عشقی جدای از اهمیتی که دارند (همان: ۳۹۳-۴۱۲)، اشعار بیغلط بسیار کم دارند و در کمتر شعری از ایشان هست که چندین غلط فاحش دستوری دیده نشود. ملکالشعرای بهار، این دوشاعر را عوام خوانده و حق داشته است. بسیاری از مشاهیر شعر امروز ازقبیل نیما یوشیج و احمد شاملو، که از استادان مسلّم شعر نو تلقّی میشوند، غلطهای دستوری فراوانی در شعرهایشان دیده میشود و این مسألهای است که به زور ادّعا و جنجال روزنامهها قابل حل نیست (همان: ۱۱۴).
شاملو، هم به دلیل جایگاه بلندی که در شعر معاصر فارسی دارد و هم به دلیل شجاعتی که در شکستن عرف و عادتهای کهنه از خود نشان داده است، و از همه بیشتر به دلیل طول دورۀ شاعری و تغییرپذیریهای گوناگونش در حوزۀ سلیقۀ شعری و سیاسی، بهترین کسی است که هنرش تأثیرپذیری از شعر فرنگی را روشنتر از دیگران آینگی میکند (همان: ۵۱۰). شاملو یکی از سه چهار شاعر بزرگ شعر مدرن ایران است... آنچه شاملو به شعر فارسی هدیه کرده نه نیما بخشیده، نه اخوان، نه فروغ، نه سپهری. شاملو توانسته است رتوریک (جمالشناسی) شعر فارسی را دگرگون کند (همان: ۵۱۶-۵۱۷). شاملو مختلفالاضلاعی است که فقط ضلع شعری او را جوانها میبینند و باز از مختلفالاضلاعِ شعر او هم فقط ضلع بیوزنی را و این ضلع چون امری عدمی است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چلبرگ و با مداد دلش میخواهد ا. بامداد شود چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتن وزن میتوان شاملو شد (همان: ۵۲۴).
سیسال است که او بدون اینکه قصد سوئی داشته باشد، دو سه نسل از جوانان این مملکت را سترون کرده است که حتی یک مجموعۀ درخشان، حتی یک شعر درخشان، حتی یک بند درخشان که خوانندگان جدّی شعر بپسندند نتوانستهاند بسرایند. اخوان حرفهای جرقّهای و زودگذری میزد که شاید خودش هم متوجه عمق آنها نبود. ازجمله میگفت:
«عزیز جان! این احمد شاملو خودش خوب است ولی تالیِ فاسد دارد» و میگفت: «مثل ابنعربی است که خودش عارف بزرگی است ولی تالی فاسدش اینهمه حاشیهنویس و مهملباف است که تا عصر ما همچنان ادامه دارند». حرف اخوان بسیار حرف درستی است (همان: ۵۲۴-۵۲۵).
من هرگز ارادتم به شاملو کم نشده است اگر بیشتر نشده باشد... سردبیر دهها نشریۀ داخل و خارج مملکت بودن از سخن نوِ پنجاه سال پیش تا آشنا و خوشه و کتابِ هفته و کتابِ جمعه و ایرانشهر و نویسندۀ کتاب کوچه بودن تا... و از مترجم پا برهنهها و شعرهای لورکا و آراگون بون تا... و از داشتن آن صدای گرم و سوختهای که شعرهای خودش و نیما و مولوی و خیام و حافظ را بخواند و در هر خانۀ روشنفکری نواری از او موجود باشد و از درگیریهای ادبی او با خانلری و نادرپور و... تا درگیری با سعدی و فردوسی و انکار شاعری آنان. اینها آدم را شاعرتر نمیکند ولی مشهورتر که میکند (همان: ۵۲۵-۵۲۷).
شاملو زبان فرنگی اصلاً بلد نبود، تحتاللفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه میکرد و لطف کار او در همینجا بود و این سبب میشد که رتوریک شعر فارسی از بنیاد دگرگون شود. اگر احمد شاملو در آن سالها زبان فرانسهای از نوع فرانسۀ نصرالله فلسفی و خانلری میدانست، این اتفاق در شعر فارسی به این سرعت نمیافتاد... البته شاملو بعدها فرانسه را تا حدّی یاد گرفت ولی دوستان بسیار نزدیک او به من گفتند که وی در آن سالها حتی بهاندازۀ دانشآموزان سیکل اول دبیرستان (در حد معدل ۱۲) هم زبان فرانسه بلد نبوده است. سلیقۀ نوجوی و شجاعت و جسارت این کار را داشته و همین افتخار او را بس (همان: ۵۲۷-۵۲۸).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1👏1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
شاملو به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد، حتی یک سطر هم ندارد... آنچه شاملو معناً به شعر فارسی داده است، گسترش بینهایت اندیشۀ اومانیستی است که از مشروطیت آغاز شده و در شعر او به اوج میرسد. هیچکدام از شاگردان نیما و خود نیما تا این حد بر مبانی اومانیسم – تا سرحدّ اصرار بر اتهایسم – پافشاری نکردهاند (همان: ۵۳۰). شاملو با مهارت و استعداد برجستهاش سلیقۀ شعری خود را بهعنوان تنها سلیقۀ شعری قابل قبول عصر بر جوانان تحمیل کرد. درنتیجه چندین نسل شاعرِ یک الگویه پرورش یافت که تنها رتوریک آن رتوریک شاملو بود... بدترین بدبختی برای هنرمند یک الگویه بودن است. حتی اگر آن الگو حافظ باشد یا شکسپیر (همان: ۵۳۱).
شاملو هرچه هست، ضدّ ابتذالترین شاعر عصر ماست (همان: ۵۳۱). شاملو زیرک و هوشیار است و میداند که اگر بخواهد مثل سایه غزل بگوید نمیتواند؛ اگر بخواهد مثل فروغ مثنوی بگوید نمیتواند؛ اگر بخواهد مثل اخوان قصیده بگوید نمیتواند؛ اصلاً فهمید که روی ریلهای عروض - چه عروض کلاسیک و چه عروض نیمایی - راحت نمیتواند راه برود. این بود که به نثر پناه بُرد... روی همین ضعف بود که حسابش را از عروض جدا کرد و گفت: دیگی که بـرای ما نمیجوشد بگذار تـوش کلّۀ سگ بجوشد (همان: ۵۳۲).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
شاملو به لحاظ فکری چیزی که برای غربیان تازگی داشته باشد، حتی یک سطر هم ندارد... آنچه شاملو معناً به شعر فارسی داده است، گسترش بینهایت اندیشۀ اومانیستی است که از مشروطیت آغاز شده و در شعر او به اوج میرسد. هیچکدام از شاگردان نیما و خود نیما تا این حد بر مبانی اومانیسم – تا سرحدّ اصرار بر اتهایسم – پافشاری نکردهاند (همان: ۵۳۰). شاملو با مهارت و استعداد برجستهاش سلیقۀ شعری خود را بهعنوان تنها سلیقۀ شعری قابل قبول عصر بر جوانان تحمیل کرد. درنتیجه چندین نسل شاعرِ یک الگویه پرورش یافت که تنها رتوریک آن رتوریک شاملو بود... بدترین بدبختی برای هنرمند یک الگویه بودن است. حتی اگر آن الگو حافظ باشد یا شکسپیر (همان: ۵۳۱).
شاملو هرچه هست، ضدّ ابتذالترین شاعر عصر ماست (همان: ۵۳۱). شاملو زیرک و هوشیار است و میداند که اگر بخواهد مثل سایه غزل بگوید نمیتواند؛ اگر بخواهد مثل فروغ مثنوی بگوید نمیتواند؛ اگر بخواهد مثل اخوان قصیده بگوید نمیتواند؛ اصلاً فهمید که روی ریلهای عروض - چه عروض کلاسیک و چه عروض نیمایی - راحت نمیتواند راه برود. این بود که به نثر پناه بُرد... روی همین ضعف بود که حسابش را از عروض جدا کرد و گفت: دیگی که بـرای ما نمیجوشد بگذار تـوش کلّۀ سگ بجوشد (همان: ۵۳۲).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4👎1
📘رستاخیز کلمات
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
به زعم دکتر شفیعی کدکنی جز در همان سه قرن اوّل، فلسفه در ایران عصر اسلامی چیزی مرده و کلیشهای بوده (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۵۲) و جای فلسفه در فرهنگ ما را علم کلام و بیشتر، عرفان، عهدهدار است. و جای دور نرفتهایم اگر بگوییم بخش عظیمی از آنچه فلسفۀ اسلامی خوانده میشود، روایتی دلبخواه از فلسفۀ کهن یونانی است و در نمونۀ مشهورش، حکمت متعالیۀ ملاصدرا، جای استقلال اندیشه، که محور هر گونه تفکّر فلسفی است، خالی است و این شبهفلسفۀ بیحاصل خودمان کوچکترین اثری بر جریانهای فرهنگی و هنری و اجتماعی مملکت ما نداشته است (همان: ۲۹ الی۳۲).
کتاب «رستاخیزِ کلمات»، حاصل درسگفتارهای چندینسالۀ دکتر شفیعی کدکنی در دانشگاه تهران است که با توجه به روایت تاریخی جریان فرمالیسم روسی و مروری بر شکلگیری نظریۀ ادبی صورتگرایان روس و دستاوردهای درخشان این نظریه و تطبیق آن بر ادبیات فارسی نگاشته شده است (همان: ۱۴). کتابی که محمدرضا شفیعی کدکنی در صفحات ابتدایی آن، ذیل حاشیهای، نوشته است:
بنده مخلص همۀ روشنفکران واقعی، از ارانی و تقیزاده تا شمسالدین ادیب سلطانی و نجف دریابندری، همیشه بودهام و هستم و خواهم بود (همان: ۱۵).
هر واژهای سکّهای است که دو روی دارد. شعرِ ناب [و یا هر اثر ادبی ناب] قبل از آنکه به معنی آن برسیم، مسحور زیبایی و وجه جمالشناسیک آن میشویم. گاهی هست که ما ساعتها مسحور یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی یا فردوسی میشویم و آن را با خود زمزمه میکنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. این همان حالت رستاخیز کلمهها است که ما را مجذوب خود میکند (همان: ۶۱-۶۲).
دربارۀ مفهوم دو چشمانداز متفاوت وجود دارد: بیشتر قدما که معتقدند اوّل باید چیزی به نام معنی در ذهن شکل بگیرد تا شاعر و نویسندۀ ادبی آن را بیان کند. و اکثر متأخّرین فرنگی که معتقدند معنی همان صورت است که با بیان به وجود میآید. دستۀ اوّل معتقد به اصالت معنی هستند، مانند حافظ که گفته است: «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد» و دستۀ دوّم معتقد به اصالت صورتاند و گفتهاند اساساً چیز مستقلّی به نام محتوا وجود ندارد مانند این مصراع منوچهری: «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است» که نه حرف تازهای دارد و نه حکمتی در آن نهفته است، اما بعد از هزار سال همچنان میدرخشد (همان: ۷۳ الی۷۶).
محمدرضا شفیعی کدکنی ضمن تأکید بر نقش فرم و اشاره به این نکته که صورت تحلیلی و نظریهپردازانۀ رستاخیزِ کلمات، محصول کارگاه ذوق و اندیشۀ صورتگرایان روس است و اینان بودند که متوجّه شدند کلمات در زبان روزمره حالت مرده و غیرفعال به خود میگیرند (همان: ۱۳۱)، مینویسد:
خیلی جسارت مینماید ولی از گفتنش پرهیز ندارم که حرفهای فرمالیستهای روس در قیاس با حرفهای مکاتب عجیب و غریب نیمۀ دوّم قرن بیستم اروپای غربی ازقبیل مرگِ مؤلّفِ آقای رُلان بارت و متافیزیکِ حضورِ آقای ژاک دریدا بسی معقولتر و تجربیتر و اثباتیتر است (همان: ۲۵-۲۶).
صورتگرایان روس اثر ادبی را فرم محض دانستهاند (همان: ۷۰) و معتقدند که اثر ادبیِ فاقد معنی و محتوا وجود دارد، اما اثر ادبی فاقد صورت و فرم وجود خارجی ندارد (همان: ۶۴). چنانکه شفیعی کدکنی نیز با صراحت هنر را چیزی جز فرم ندانسته (همان: ۸۰) و اذعان میکند که وقتی شناختی عمیق از ادبیات، هنر، دین و اسطوره به دست آوریم، متوجه میشویم که اینها نیز فرم است و فرم است و دیگر هیچ (همان: ۲۱۱).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۱، رستاخیز کلمات، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
به زعم دکتر شفیعی کدکنی جز در همان سه قرن اوّل، فلسفه در ایران عصر اسلامی چیزی مرده و کلیشهای بوده (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱: ۵۲) و جای فلسفه در فرهنگ ما را علم کلام و بیشتر، عرفان، عهدهدار است. و جای دور نرفتهایم اگر بگوییم بخش عظیمی از آنچه فلسفۀ اسلامی خوانده میشود، روایتی دلبخواه از فلسفۀ کهن یونانی است و در نمونۀ مشهورش، حکمت متعالیۀ ملاصدرا، جای استقلال اندیشه، که محور هر گونه تفکّر فلسفی است، خالی است و این شبهفلسفۀ بیحاصل خودمان کوچکترین اثری بر جریانهای فرهنگی و هنری و اجتماعی مملکت ما نداشته است (همان: ۲۹ الی۳۲).
کتاب «رستاخیزِ کلمات»، حاصل درسگفتارهای چندینسالۀ دکتر شفیعی کدکنی در دانشگاه تهران است که با توجه به روایت تاریخی جریان فرمالیسم روسی و مروری بر شکلگیری نظریۀ ادبی صورتگرایان روس و دستاوردهای درخشان این نظریه و تطبیق آن بر ادبیات فارسی نگاشته شده است (همان: ۱۴). کتابی که محمدرضا شفیعی کدکنی در صفحات ابتدایی آن، ذیل حاشیهای، نوشته است:
بنده مخلص همۀ روشنفکران واقعی، از ارانی و تقیزاده تا شمسالدین ادیب سلطانی و نجف دریابندری، همیشه بودهام و هستم و خواهم بود (همان: ۱۵).
هر واژهای سکّهای است که دو روی دارد. شعرِ ناب [و یا هر اثر ادبی ناب] قبل از آنکه به معنی آن برسیم، مسحور زیبایی و وجه جمالشناسیک آن میشویم. گاهی هست که ما ساعتها مسحور یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی یا فردوسی میشویم و آن را با خود زمزمه میکنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. این همان حالت رستاخیز کلمهها است که ما را مجذوب خود میکند (همان: ۶۱-۶۲).
دربارۀ مفهوم دو چشمانداز متفاوت وجود دارد: بیشتر قدما که معتقدند اوّل باید چیزی به نام معنی در ذهن شکل بگیرد تا شاعر و نویسندۀ ادبی آن را بیان کند. و اکثر متأخّرین فرنگی که معتقدند معنی همان صورت است که با بیان به وجود میآید. دستۀ اوّل معتقد به اصالت معنی هستند، مانند حافظ که گفته است: «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد» و دستۀ دوّم معتقد به اصالت صورتاند و گفتهاند اساساً چیز مستقلّی به نام محتوا وجود ندارد مانند این مصراع منوچهری: «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است» که نه حرف تازهای دارد و نه حکمتی در آن نهفته است، اما بعد از هزار سال همچنان میدرخشد (همان: ۷۳ الی۷۶).
محمدرضا شفیعی کدکنی ضمن تأکید بر نقش فرم و اشاره به این نکته که صورت تحلیلی و نظریهپردازانۀ رستاخیزِ کلمات، محصول کارگاه ذوق و اندیشۀ صورتگرایان روس است و اینان بودند که متوجّه شدند کلمات در زبان روزمره حالت مرده و غیرفعال به خود میگیرند (همان: ۱۳۱)، مینویسد:
خیلی جسارت مینماید ولی از گفتنش پرهیز ندارم که حرفهای فرمالیستهای روس در قیاس با حرفهای مکاتب عجیب و غریب نیمۀ دوّم قرن بیستم اروپای غربی ازقبیل مرگِ مؤلّفِ آقای رُلان بارت و متافیزیکِ حضورِ آقای ژاک دریدا بسی معقولتر و تجربیتر و اثباتیتر است (همان: ۲۵-۲۶).
صورتگرایان روس اثر ادبی را فرم محض دانستهاند (همان: ۷۰) و معتقدند که اثر ادبیِ فاقد معنی و محتوا وجود دارد، اما اثر ادبی فاقد صورت و فرم وجود خارجی ندارد (همان: ۶۴). چنانکه شفیعی کدکنی نیز با صراحت هنر را چیزی جز فرم ندانسته (همان: ۸۰) و اذعان میکند که وقتی شناختی عمیق از ادبیات، هنر، دین و اسطوره به دست آوریم، متوجه میشویم که اینها نیز فرم است و فرم است و دیگر هیچ (همان: ۲۱۱).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۱، رستاخیز کلمات، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3❤1👏1
📘قلندریه در تاریخ
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
واژۀ رِند در دو مفهوم متفاوت به کار رفته است: در آثار عطار، رند، معنایی مثبت دارد و با صبغهای از معنویّت همراه است و در آثار بهاءِ ولد، این کلمه در پستترین حوزۀ مفهومی آن، یعنی در ردیف دُزد و چاقوکش تلقّی شده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۷: ۴۷-۴۸). چنانکه در دورهای، قلندر، به محلّی گفته میشده است که در آن اوباش و رُنود جمع بودهاند و به موسیقی گوش میسپردهاند (همان: ۴۴).
کتاب «قلندریه در تاریخ»، اثر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، پژوهشی دربارۀ آشنایی با قلندریه و مواجه شدن با برخی از زوایای تصوّف است. قلندریه از مذهبِ روحیِ ملامتیّه سرچشمه گرفته است (همان: ۲۸) و صبغهای از تصوّف دارد (همان: ۲۳). جنبش قلندریه یک جنبش چندساحتی است. از مزدکگرایی و آیینهای ایرانی کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری، تا عناصری از آیینهای خرّمدینان تا اندیشههای عرفان اسلامی. تصویری متناقض از مردمی که از یکسو با ثروتهای بزرگ و تعدّد زوجات و نظام بردهداری و قتل مخالفاند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، جز دریوزه و گدایی، از ایشان چیزی دیده نمیشود (همان: ۱۳-۱۷).
قلندریه در ابتدا موی سر و ریش و ابروان خود را میتراشیدند و در ادامه و به مرور زمان موی سر و ریش خود را بلند گذاشتند. آلتِ رجولیّت خود را در حلقهای آهنین میگرفتهاند تا از شهوات خود را محفوظ نگه دارند (همان: ۲۲۵). از مادّۀ مخدّری چون حشیش و سبزک استفاده میکردند که در اوایل قرن هفتم هجری بهوسیلۀ قلندریه و دراویش حیدری در سراسر جهان اسلام پراکنده شده است. برگ سبز در ضربالمثلِ برگ سبزیست تحفه درویش، کنایه از حشیش است (همان: ۲۸۲-۳۴۱). مادّهای که از آن به اسرار نیز یاد کردهاند و یحیی سیبک نیشابوری در دیوانی به نام اسراری بدان پرداخته است و محمدرضا شفیعی کدکنی متن کامل آن را در پایان همین کتاب آورده است (همان: ۳۴۳).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ضمن مقایسهای اجمالی نسبت به تکفیرهای صورت گرفته در جهان، متذکر شده است که تکفیر در جامعۀ غربی با تکفیر در جهان اسلام بسیار متفاوت است؛چراکه وقتی نویسنده و فیلسوف نامدار آلمانی، فریدریش نیچه، گفت: خدا مُرده است، آنقدرها آشوبِ وامصیبتا برنخاست که در مشرق اسلامی یک نفر مسلمان از یک مذهب فقهی بهسوی یک مذهب فقهی دیگر عدول کرد. ببین تفاوت رَه از کجاست تا به کجا (همان: ۱۷)؟
شفیعی کدکنی در ادامه، ضمن اینکه رسالۀ قُشَیریه، تألیف عبدالکریم بن هوازن قُشَیری (۳۷۶-۴۶۵) را یکی از منظمترین کتابها و مراجع درجه اوّلی معرفی میکند که در قلمرو تصوّف نگاشته شده است، مینویسد:
بر اساس کتاب قشیری هفتادوهفت نفر از نودوسه تن از بزرگان اهل تصوّف، یعنی حدود هشتاد درصد آنان از جغرافیای ایران میباشند. در میان ایرانیان نیز بیشترین سهم در حدود پنجاهوپنج درصد خراسانیان هستند و از خطۀ خراسان نیز بیشتر آن، یعنی دوازده تن، از حدود سی تن، اهل نیشابورند (همان: ۶۹-۷۳).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در پایان کتاب نیز با اذعان به اینکه در اندیشه و رفتار قلندریان میل به عقاید ایرانی کهن بسیار دیده میشود (همان: ۶۶)، میآورد:
بُردن سگ به مسجد و محترم داشتن سگ یک سنّت ایرانی است. سگ در ایران قبل از اسلام بسیار عزیز و گرامی بوده است و بعضی مستشرقین عقیده دارند که اصرار فقها در دورههای بعد بر نجاست کلب نوعی لجبازی نژاد سامی [قوم عرب] است در برابر خوی و خصلتهای ایرانی وگرنه در قرآن و حدیث هم تصریحی به نجاست کلب نشده است و در فقه امام مالک هم سگ نجس نیست (همان: ۶۶).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۷، قلندریه در تاریخ، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
واژۀ رِند در دو مفهوم متفاوت به کار رفته است: در آثار عطار، رند، معنایی مثبت دارد و با صبغهای از معنویّت همراه است و در آثار بهاءِ ولد، این کلمه در پستترین حوزۀ مفهومی آن، یعنی در ردیف دُزد و چاقوکش تلقّی شده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۷: ۴۷-۴۸). چنانکه در دورهای، قلندر، به محلّی گفته میشده است که در آن اوباش و رُنود جمع بودهاند و به موسیقی گوش میسپردهاند (همان: ۴۴).
کتاب «قلندریه در تاریخ»، اثر دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، پژوهشی دربارۀ آشنایی با قلندریه و مواجه شدن با برخی از زوایای تصوّف است. قلندریه از مذهبِ روحیِ ملامتیّه سرچشمه گرفته است (همان: ۲۸) و صبغهای از تصوّف دارد (همان: ۲۳). جنبش قلندریه یک جنبش چندساحتی است. از مزدکگرایی و آیینهای ایرانی کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری، تا عناصری از آیینهای خرّمدینان تا اندیشههای عرفان اسلامی. تصویری متناقض از مردمی که از یکسو با ثروتهای بزرگ و تعدّد زوجات و نظام بردهداری و قتل مخالفاند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، جز دریوزه و گدایی، از ایشان چیزی دیده نمیشود (همان: ۱۳-۱۷).
قلندریه در ابتدا موی سر و ریش و ابروان خود را میتراشیدند و در ادامه و به مرور زمان موی سر و ریش خود را بلند گذاشتند. آلتِ رجولیّت خود را در حلقهای آهنین میگرفتهاند تا از شهوات خود را محفوظ نگه دارند (همان: ۲۲۵). از مادّۀ مخدّری چون حشیش و سبزک استفاده میکردند که در اوایل قرن هفتم هجری بهوسیلۀ قلندریه و دراویش حیدری در سراسر جهان اسلام پراکنده شده است. برگ سبز در ضربالمثلِ برگ سبزیست تحفه درویش، کنایه از حشیش است (همان: ۲۸۲-۳۴۱). مادّهای که از آن به اسرار نیز یاد کردهاند و یحیی سیبک نیشابوری در دیوانی به نام اسراری بدان پرداخته است و محمدرضا شفیعی کدکنی متن کامل آن را در پایان همین کتاب آورده است (همان: ۳۴۳).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ضمن مقایسهای اجمالی نسبت به تکفیرهای صورت گرفته در جهان، متذکر شده است که تکفیر در جامعۀ غربی با تکفیر در جهان اسلام بسیار متفاوت است؛چراکه وقتی نویسنده و فیلسوف نامدار آلمانی، فریدریش نیچه، گفت: خدا مُرده است، آنقدرها آشوبِ وامصیبتا برنخاست که در مشرق اسلامی یک نفر مسلمان از یک مذهب فقهی بهسوی یک مذهب فقهی دیگر عدول کرد. ببین تفاوت رَه از کجاست تا به کجا (همان: ۱۷)؟
شفیعی کدکنی در ادامه، ضمن اینکه رسالۀ قُشَیریه، تألیف عبدالکریم بن هوازن قُشَیری (۳۷۶-۴۶۵) را یکی از منظمترین کتابها و مراجع درجه اوّلی معرفی میکند که در قلمرو تصوّف نگاشته شده است، مینویسد:
بر اساس کتاب قشیری هفتادوهفت نفر از نودوسه تن از بزرگان اهل تصوّف، یعنی حدود هشتاد درصد آنان از جغرافیای ایران میباشند. در میان ایرانیان نیز بیشترین سهم در حدود پنجاهوپنج درصد خراسانیان هستند و از خطۀ خراسان نیز بیشتر آن، یعنی دوازده تن، از حدود سی تن، اهل نیشابورند (همان: ۶۹-۷۳).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در پایان کتاب نیز با اذعان به اینکه در اندیشه و رفتار قلندریان میل به عقاید ایرانی کهن بسیار دیده میشود (همان: ۶۶)، میآورد:
بُردن سگ به مسجد و محترم داشتن سگ یک سنّت ایرانی است. سگ در ایران قبل از اسلام بسیار عزیز و گرامی بوده است و بعضی مستشرقین عقیده دارند که اصرار فقها در دورههای بعد بر نجاست کلب نوعی لجبازی نژاد سامی [قوم عرب] است در برابر خوی و خصلتهای ایرانی وگرنه در قرآن و حدیث هم تصریحی به نجاست کلب نشده است و در فقه امام مالک هم سگ نجس نیست (همان: ۶۶).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۸۷، قلندریه در تاریخ، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3❤2👎1
برای خرید این کتاب میتوانید به سایت نشر آفتاب یا فروشگاه آنلاین شرکت لولو مراجعه و نسخه کاغذی کتاب را به قیمت چهل (40) دلار آمریکا خریداری کنید.
دوستانی که مایل به خرید نسخه الکترونیکی کتاب هستند، میتوانند مبلغ 25 دلار آمریکا به حساب پی پال نشر آفتاب با آدرس [email protected] واریز کنند، فیش پرداختی را برای ما بفرستند تا نسخه الکترونیکی کتاب برایشان ارسال شود.
عزیزانی که ساکن ایران هستند و مایل به خواندن نسخه الکترونیکی این مجموعه مقاله هستند، کافی است به نشر آفتاب ایمیل بفرستند تا برای پرداخت 80 هزار تومان هزینه کتاب، در ایران راهنمایی شوند.
آدرس فروشگاه آنلاین شرکت لولو
https://www.lulu.com/shop/meysam-mousavi-nasimabadi-%D9%85%DB%8C%D8%AB%D9%85-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C/mohammad-enemy-of-the-prophets-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AF%D8%B4%D9%85%D9%86-%D8%A7%D9%86%D8%A8%DB%8C%D8%A7/paperback/product-m2ypk8n.html?page=1&pageSize=4
آدرس سایت نشر آفتاب
www.aftab.pub
آدرس پست الکترونیکی نشر آفتاب
[email protected]
[email protected]
دوستانی که مایل به خرید نسخه الکترونیکی کتاب هستند، میتوانند مبلغ 25 دلار آمریکا به حساب پی پال نشر آفتاب با آدرس [email protected] واریز کنند، فیش پرداختی را برای ما بفرستند تا نسخه الکترونیکی کتاب برایشان ارسال شود.
عزیزانی که ساکن ایران هستند و مایل به خواندن نسخه الکترونیکی این مجموعه مقاله هستند، کافی است به نشر آفتاب ایمیل بفرستند تا برای پرداخت 80 هزار تومان هزینه کتاب، در ایران راهنمایی شوند.
آدرس فروشگاه آنلاین شرکت لولو
https://www.lulu.com/shop/meysam-mousavi-nasimabadi-%D9%85%DB%8C%D8%AB%D9%85-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%DB%8C/mohammad-enemy-of-the-prophets-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AF%D8%B4%D9%85%D9%86-%D8%A7%D9%86%D8%A8%DB%8C%D8%A7/paperback/product-m2ypk8n.html?page=1&pageSize=4
آدرس سایت نشر آفتاب
www.aftab.pub
آدرس پست الکترونیکی نشر آفتاب
[email protected]
[email protected]
❤1👌1
📘خواجه عبدالله انصاری
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
خواجه عبدالله انصاری، عارف و صوفی قرن پنجم هجری، از خاندان اعراب مهاجری است که در قهندزِ هرات متولّد شد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۴: ۲۷-۳۱). شاید بتوان جامعترین و محقّقانهترین اثر نگاشته شده پیرامون پیرِ هرات را متعلّق به دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دانست. کتابی که نویسندۀ آن از نوشتهای کاملاً متفاوت خبر میدهد (همان: ۱۳).
شفیعی کدکنی در «در هرگز و همیشۀ انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری» متذکّر شده است که از آثار عربی خواجه عبدالله میتوان به منازل السائرین، ذم الکلام و اهله، الاربعین فی دلائل التوحید، علل المقامات و پارهای از اشعار و مناجات اشاره کرد (همان: ۱۹). چنانکه معتقد است نودوپنج درصد از آثار فارسی منسوب به خواجه، متعلّق به او نیست (همان: ۴۱) و آنچه از آثار فارسی خواجه عبدالله انصاری در جهان نشر یافته است، بهجز طبقات الصوفیه، که شامل برخی از مناجاتنامهها و الهینامههای اوست، همگی آثاری منحولاند. کتاب طبقات الصوفیه نیز مجموعهای گردآوری شده از گفتارهای شفاهی اوست که دیگران ثبت و ضبط کردهاند (همان: ۳۵-۴۳).
چنانکه گذشت، آنچه بهعنوان رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری انتشار یافته است، ارتباطی به او ندارد (همان: ۱۷-۱۸) و مناجاتهای منتسب به وی، حتی رسالۀ صد میدان، نیز در زمرۀ آثار خواجه نیستند (همان: ۳۹-۶۹-۷۰).
محمدرضا شفیعی کدکنی در ادامۀ این کتاب، از تعصّب، مخالفت با حلاج، لعن مخالفان و حنبلی بودن خواجه عبدالله انصاری (همان: ۳۲-۳۳)، این شاگرد ابوالحسن خرقانی (همان: ۲۹)، سخن گفته است و شیعه تصوّر کردن او را موهوم شمرده و از زبان این زاهدِ صوفیمنش میآورد:
من همه عمر حنبلی زیستم و وصیّت میکنم که همگان نیز مذهب حنبلی اختیار کنند (همان: ۴۳).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۴، در هرگز و همیشۀ انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
خواجه عبدالله انصاری، عارف و صوفی قرن پنجم هجری، از خاندان اعراب مهاجری است که در قهندزِ هرات متولّد شد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۴: ۲۷-۳۱). شاید بتوان جامعترین و محقّقانهترین اثر نگاشته شده پیرامون پیرِ هرات را متعلّق به دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دانست. کتابی که نویسندۀ آن از نوشتهای کاملاً متفاوت خبر میدهد (همان: ۱۳).
شفیعی کدکنی در «در هرگز و همیشۀ انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری» متذکّر شده است که از آثار عربی خواجه عبدالله میتوان به منازل السائرین، ذم الکلام و اهله، الاربعین فی دلائل التوحید، علل المقامات و پارهای از اشعار و مناجات اشاره کرد (همان: ۱۹). چنانکه معتقد است نودوپنج درصد از آثار فارسی منسوب به خواجه، متعلّق به او نیست (همان: ۴۱) و آنچه از آثار فارسی خواجه عبدالله انصاری در جهان نشر یافته است، بهجز طبقات الصوفیه، که شامل برخی از مناجاتنامهها و الهینامههای اوست، همگی آثاری منحولاند. کتاب طبقات الصوفیه نیز مجموعهای گردآوری شده از گفتارهای شفاهی اوست که دیگران ثبت و ضبط کردهاند (همان: ۳۵-۴۳).
چنانکه گذشت، آنچه بهعنوان رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری انتشار یافته است، ارتباطی به او ندارد (همان: ۱۷-۱۸) و مناجاتهای منتسب به وی، حتی رسالۀ صد میدان، نیز در زمرۀ آثار خواجه نیستند (همان: ۳۹-۶۹-۷۰).
محمدرضا شفیعی کدکنی در ادامۀ این کتاب، از تعصّب، مخالفت با حلاج، لعن مخالفان و حنبلی بودن خواجه عبدالله انصاری (همان: ۳۲-۳۳)، این شاگرد ابوالحسن خرقانی (همان: ۲۹)، سخن گفته است و شیعه تصوّر کردن او را موهوم شمرده و از زبان این زاهدِ صوفیمنش میآورد:
من همه عمر حنبلی زیستم و وصیّت میکنم که همگان نیز مذهب حنبلی اختیار کنند (همان: ۴۳).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۴، در هرگز و همیشۀ انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1👎1👌1
📘تفسیر کشفالاسرار
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در صفحات مفصّلی از کتاب «در هرگز و همیشۀ انسان»، دربارۀ تفسیر «کشفالاسرارِ» میبدی سخن گفته و معتقد است که خواجه عبدالله انصاری تفسیری نداشته است تا اساس تفسیر میبدی قرار گیرد. آن پیر هَرِی، ابو احمد عمر بن عبدالله هروی، که میبدی از تفسیر او در نگارش تفسیرش استفاده نموده است، سالها قبل از خواجه عبداالله میزیسته و یا در روزگار خردسالی و نوجوانی او درگذشته است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۴: ۴۷).
البته نکتۀ بسیارمهم محمدرضا شفیعی کدکنی، اثبات این مطلب است که میبدی در نوشتن کتاب خود دست به سرقتی بزرگ زده و تفسیر کشفالاسرار، در بخش اساسی و عمدهاش، یعنی بخش النوبةالثانیه، عیناً رونویسی از تفسیر معتبر الکشف و البیانِ ثعالبی است و بخش النوبةالثالثه آن هم انتحال از کتاب روحالارواحِ سمعانی مروزی است (همان: ۱۲۶).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۴، در هرگز و همیشۀ انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در صفحات مفصّلی از کتاب «در هرگز و همیشۀ انسان»، دربارۀ تفسیر «کشفالاسرارِ» میبدی سخن گفته و معتقد است که خواجه عبدالله انصاری تفسیری نداشته است تا اساس تفسیر میبدی قرار گیرد. آن پیر هَرِی، ابو احمد عمر بن عبدالله هروی، که میبدی از تفسیر او در نگارش تفسیرش استفاده نموده است، سالها قبل از خواجه عبداالله میزیسته و یا در روزگار خردسالی و نوجوانی او درگذشته است (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۴: ۴۷).
البته نکتۀ بسیارمهم محمدرضا شفیعی کدکنی، اثبات این مطلب است که میبدی در نوشتن کتاب خود دست به سرقتی بزرگ زده و تفسیر کشفالاسرار، در بخش اساسی و عمدهاش، یعنی بخش النوبةالثانیه، عیناً رونویسی از تفسیر معتبر الکشف و البیانِ ثعالبی است و بخش النوبةالثالثه آن هم انتحال از کتاب روحالارواحِ سمعانی مروزی است (همان: ۱۲۶).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۴، در هرگز و همیشۀ انسان: از میراث عرفانی خواجه عبدالله انصاری، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👏2👍1👎1
📘نویسندهٔ رستمالتواریخ کیست؟
📝جلیل نوذری
در سال ۱۳۴۸ کتابی با عنوان رستمالتواریخ به بازار نشر ایران راه یافت که پیش از آن تنها گروه اندکی موفق به خواندن اندک نسخههای خطی آن شده بودند. گمنامتر از کتاب، نام نویسندۀ آن بود که در هیچکجا نشانی از او وجود نداشت و تا کنون نیز یافت نشده است؛ چراکه فردی با مشخصات محمدهاشم موسوی صفوی متخلّص به آصف و شهیر به رستمالحکما وجود خارجی نداشته و این نام جز پوششی برای پنهان نگاه داشتن هویت حقیقی نویسندۀ چیرهدست و شناختهشدۀ کتاب نبوده است (نوذری، ۱۳۹۶: ۱۱-۶۹).
جلیل نوذری در کتاب «نویسندۀ رستمالتواریخ کیست؟» اذعان کرده است که حاصل یافتههای او این است که بر پایۀ اطلاعات موجود، رستمالحکما نمیتواند کسی بهغیر از رضاقلیخان هدایت باشد و این ادعایی است که در اینجا و برای نخستینبار شده است (همان: ۷۷).
نوذری بر آن اعتقاد است که چگونه ممکن است کسی چون رضاقلیخان هدایت سی سال به جمعآوری تذکره بپردازد و از شاعران میانمایه و کممایه یاد کند، اما رستمالتواریخ و تاریخ دارالعرفان خمسه و گلشن و دیوان اشعار رستمالحکما را ندیده باشد (همان: ۷۶)؟ رستمالحکما علاوه بر زبان فارسی، عربی و ترکی هم میدانست و رضاقلیخان هدایت نیز در کنار فارسی، با عربی و ترکی آشنا بود (همان: ۱۸۵). چنانکه در میان نوادری که میتوانند تاریخدان، سیاستمدار، کتابشناس و طنزپرداز باشند، تنها رضاقلیخان هدایت است که این مشخصات را یکجا دارد (همان: ۱۱۴).
رستمالحکما در رستمالتواریخ، که آیینۀ تمامنمای آن چیزی است که طی ۵۷ سال در ایران گذشته است، مدعی شده است که این کتاب گزارشهایی از دیدهها و خواندهها و شنیدههای اوست که تاریخ بیست پادشاه و حکمران ایران را دربر گرفته است (همان: ۱۱-۵۰). کتابی که هرچند تاریخ پادشاهان ایران از آغاز سلطنت شاهسلطانحسین صفوی تا پادشاهی فتحعلیشاه قاجار را شامل میشود، اما گویی این فتحعلیشاه است که در مرکز حملات و رسوایی کتاب نشسته و اوست که در عصر ملنگی، رستمالتواریخ است (همان: ۲۳۴).
دکتر جواد طباطبایی در دیباچهای بر نظریه انحطاط، نکات مورد اشاره شده در رستمالتواریخ را روشنگر و جالب توجه میخواند و معتقد است که در این کتاب صبغهای از فلسفۀ تاریخ و رگههایی از اندیشۀ سیاسی دیده میشود (همان: ۵۹). چنانکه شاهرخ مسکوب متذکر شده است که رستمالحکما شوخی و جدی خیلی حرفهای نگفته را گفته است (همان: ۱۱۲-۱۱۳). و رسول جعفریان هم اذعان کرده است بااینکه نمیتوان به رستمالتواریخ اعتماد کرد، اما میتوان بین شوخیها و جدیهای ذکر شده در آن برخی از واقعیات را که هیچگاه مورخان رسمی به آن نمیپردازند، از قلم او خواند (همان: ۶۵).
منبع:
_ نوذری، جلیل، ۱۳۹۶، نویسندۀ رستمالتواریخ کیست: و پژوهشی در نگاه او به ایران، تهران، میراث مکتوب.
https://t.iss.one/Minavash
📝جلیل نوذری
در سال ۱۳۴۸ کتابی با عنوان رستمالتواریخ به بازار نشر ایران راه یافت که پیش از آن تنها گروه اندکی موفق به خواندن اندک نسخههای خطی آن شده بودند. گمنامتر از کتاب، نام نویسندۀ آن بود که در هیچکجا نشانی از او وجود نداشت و تا کنون نیز یافت نشده است؛ چراکه فردی با مشخصات محمدهاشم موسوی صفوی متخلّص به آصف و شهیر به رستمالحکما وجود خارجی نداشته و این نام جز پوششی برای پنهان نگاه داشتن هویت حقیقی نویسندۀ چیرهدست و شناختهشدۀ کتاب نبوده است (نوذری، ۱۳۹۶: ۱۱-۶۹).
جلیل نوذری در کتاب «نویسندۀ رستمالتواریخ کیست؟» اذعان کرده است که حاصل یافتههای او این است که بر پایۀ اطلاعات موجود، رستمالحکما نمیتواند کسی بهغیر از رضاقلیخان هدایت باشد و این ادعایی است که در اینجا و برای نخستینبار شده است (همان: ۷۷).
نوذری بر آن اعتقاد است که چگونه ممکن است کسی چون رضاقلیخان هدایت سی سال به جمعآوری تذکره بپردازد و از شاعران میانمایه و کممایه یاد کند، اما رستمالتواریخ و تاریخ دارالعرفان خمسه و گلشن و دیوان اشعار رستمالحکما را ندیده باشد (همان: ۷۶)؟ رستمالحکما علاوه بر زبان فارسی، عربی و ترکی هم میدانست و رضاقلیخان هدایت نیز در کنار فارسی، با عربی و ترکی آشنا بود (همان: ۱۸۵). چنانکه در میان نوادری که میتوانند تاریخدان، سیاستمدار، کتابشناس و طنزپرداز باشند، تنها رضاقلیخان هدایت است که این مشخصات را یکجا دارد (همان: ۱۱۴).
رستمالحکما در رستمالتواریخ، که آیینۀ تمامنمای آن چیزی است که طی ۵۷ سال در ایران گذشته است، مدعی شده است که این کتاب گزارشهایی از دیدهها و خواندهها و شنیدههای اوست که تاریخ بیست پادشاه و حکمران ایران را دربر گرفته است (همان: ۱۱-۵۰). کتابی که هرچند تاریخ پادشاهان ایران از آغاز سلطنت شاهسلطانحسین صفوی تا پادشاهی فتحعلیشاه قاجار را شامل میشود، اما گویی این فتحعلیشاه است که در مرکز حملات و رسوایی کتاب نشسته و اوست که در عصر ملنگی، رستمالتواریخ است (همان: ۲۳۴).
دکتر جواد طباطبایی در دیباچهای بر نظریه انحطاط، نکات مورد اشاره شده در رستمالتواریخ را روشنگر و جالب توجه میخواند و معتقد است که در این کتاب صبغهای از فلسفۀ تاریخ و رگههایی از اندیشۀ سیاسی دیده میشود (همان: ۵۹). چنانکه شاهرخ مسکوب متذکر شده است که رستمالحکما شوخی و جدی خیلی حرفهای نگفته را گفته است (همان: ۱۱۲-۱۱۳). و رسول جعفریان هم اذعان کرده است بااینکه نمیتوان به رستمالتواریخ اعتماد کرد، اما میتوان بین شوخیها و جدیهای ذکر شده در آن برخی از واقعیات را که هیچگاه مورخان رسمی به آن نمیپردازند، از قلم او خواند (همان: ۶۵).
منبع:
_ نوذری، جلیل، ۱۳۹۶، نویسندۀ رستمالتواریخ کیست: و پژوهشی در نگاه او به ایران، تهران، میراث مکتوب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3🙏2❤1
📘ویتگنشتاین در تبعید
📝جیمز سی کلاگ
لودویگ ویتگنشتاین که موسیقی معنابخشِ زندگیاش بود و برخلاف موسیقیِ مدرن موسیقیِ کلاسیک را میستود (کلاگ، ۱۳۹۴: ۸۱-۳۸۹-۳۹۰)، همجنسگرایی بود که در بیستودوم سپتامبر ۱۹۳۷ طی یادداشتی اذعان داشت که در ماه حاضر با دوست صمیمیاش، فرانسیس اسکینر، دو یا سهبار خوابیده است (همان: ۲۴۳).
بنابر آنچه یکی از ویتگنشتاینپژوهان، دکتر جیمز کِلاگ، در کتاب ارزشمند «ویتگنشتاین در تبعید» یادآور شده است، علاقۀ نسبتاً وسواسگونهای به کتاب اناجیل به زبان ساده اثر تولستوی داشت و معتقد بود که حقیقتاً این کتاب او را زنده نگه داشته است (همان: ۵۸). چنانکه برتراند راسل نیز بر این باور بود که ویتگنشتاین در احساسات عرفانی فرو رفته است و باآنکه میپنداشت آدم دینداری نیست، درعینحال نمیتوانست به مسائل از چشمانداز دینی ننگرد (همان: ۳۲۸).
از مشهورترین و مهمترین آثار ویتگنشتاین،که خواندن آن را ورود به کشوری غریب دانستهاند و فهم آن را دشوار شمردهاند، کتاب «رسالۀ منطقی - فلسفی» و «پژوهشهای فلسفی» است. رسالۀ منطقی - فلسفی یا تراکتاتوس که ویتگنشتاین فهم آن را دشوار و حتی غیرممکن خوانده است (همان: ۵۰-۵۱-۱۳۴-۱۳۵)، در زمان حیات نویسنده و در سال ۱۹۲۱ در اوراقی مختصر نزدیک به هفتاد صفحه به چاپ رسید.
موضوع محوری تراکتاتوس زبان است و ویتگنشتاینِ متقدّم بر آن باور بوده است که واژهها باآنکه معنای معیّنی دارند، ساختار منطقی زیرین خود را پنهان میکنند و گاهی غیرقابل بیان هستند (همان: ۲۶۶-۳۰۹). لذا هرگونه سخنی دربارۀ امور فراواقعی از قبیل اخلاق و دین و هنر بیمعنا خواهد بود. و از اینروست که ویتگنشتاین این کتاب خود را با این جمله به پایان میرساند:
«دربارۀ چیزی که نمیتوان از آن حرف زد، باید ساکت ماند».
کتاب دیگر لودویگ ویتگنشتاین که دو سال پس از مرگ او، در حدود دویستوسی صفحه منتشر شد، پژوهشهای فلسفی نام دارد. اثری که برخلاف تراکتاتوس، تقریباً مفصّل و دارای جملاتی بلند است. نظر ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی با نظر او در رسالۀ منطقی - فلسفی متفاوت است و حتی برخی از آرای پیشین خود را رد میکند. او در کتاب پژوهشهای فلسفی متذکر شده است که واژهها معانی مختلفی دارند و ضمن اینکه هیچچیز را پنهان نمیکنند، معمولاً بیانشدنی و قابلانتقال هستند (همان: ۲۶۶-۳۱۰). و بر همین اساس است که شیوۀ کسانی را که گزارههای دینی را به سیاق گزارههای علمی میسنجند و دربارۀ آنها داوری میکنند، بیمعنا میخواند.
منبع:
_ کلاگ، جیمز سی، ۱۳۹۴، ویتگنشتاین در تبعید، ترجمه احسان سنایی اردکانی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
📝جیمز سی کلاگ
لودویگ ویتگنشتاین که موسیقی معنابخشِ زندگیاش بود و برخلاف موسیقیِ مدرن موسیقیِ کلاسیک را میستود (کلاگ، ۱۳۹۴: ۸۱-۳۸۹-۳۹۰)، همجنسگرایی بود که در بیستودوم سپتامبر ۱۹۳۷ طی یادداشتی اذعان داشت که در ماه حاضر با دوست صمیمیاش، فرانسیس اسکینر، دو یا سهبار خوابیده است (همان: ۲۴۳).
بنابر آنچه یکی از ویتگنشتاینپژوهان، دکتر جیمز کِلاگ، در کتاب ارزشمند «ویتگنشتاین در تبعید» یادآور شده است، علاقۀ نسبتاً وسواسگونهای به کتاب اناجیل به زبان ساده اثر تولستوی داشت و معتقد بود که حقیقتاً این کتاب او را زنده نگه داشته است (همان: ۵۸). چنانکه برتراند راسل نیز بر این باور بود که ویتگنشتاین در احساسات عرفانی فرو رفته است و باآنکه میپنداشت آدم دینداری نیست، درعینحال نمیتوانست به مسائل از چشمانداز دینی ننگرد (همان: ۳۲۸).
از مشهورترین و مهمترین آثار ویتگنشتاین،که خواندن آن را ورود به کشوری غریب دانستهاند و فهم آن را دشوار شمردهاند، کتاب «رسالۀ منطقی - فلسفی» و «پژوهشهای فلسفی» است. رسالۀ منطقی - فلسفی یا تراکتاتوس که ویتگنشتاین فهم آن را دشوار و حتی غیرممکن خوانده است (همان: ۵۰-۵۱-۱۳۴-۱۳۵)، در زمان حیات نویسنده و در سال ۱۹۲۱ در اوراقی مختصر نزدیک به هفتاد صفحه به چاپ رسید.
موضوع محوری تراکتاتوس زبان است و ویتگنشتاینِ متقدّم بر آن باور بوده است که واژهها باآنکه معنای معیّنی دارند، ساختار منطقی زیرین خود را پنهان میکنند و گاهی غیرقابل بیان هستند (همان: ۲۶۶-۳۰۹). لذا هرگونه سخنی دربارۀ امور فراواقعی از قبیل اخلاق و دین و هنر بیمعنا خواهد بود. و از اینروست که ویتگنشتاین این کتاب خود را با این جمله به پایان میرساند:
«دربارۀ چیزی که نمیتوان از آن حرف زد، باید ساکت ماند».
کتاب دیگر لودویگ ویتگنشتاین که دو سال پس از مرگ او، در حدود دویستوسی صفحه منتشر شد، پژوهشهای فلسفی نام دارد. اثری که برخلاف تراکتاتوس، تقریباً مفصّل و دارای جملاتی بلند است. نظر ویتگنشتاین در پژوهشهای فلسفی با نظر او در رسالۀ منطقی - فلسفی متفاوت است و حتی برخی از آرای پیشین خود را رد میکند. او در کتاب پژوهشهای فلسفی متذکر شده است که واژهها معانی مختلفی دارند و ضمن اینکه هیچچیز را پنهان نمیکنند، معمولاً بیانشدنی و قابلانتقال هستند (همان: ۲۶۶-۳۱۰). و بر همین اساس است که شیوۀ کسانی را که گزارههای دینی را به سیاق گزارههای علمی میسنجند و دربارۀ آنها داوری میکنند، بیمعنا میخواند.
منبع:
_ کلاگ، جیمز سی، ۱۳۹۴، ویتگنشتاین در تبعید، ترجمه احسان سنایی اردکانی، تهران، ققنوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍2
📘ویتگنشتاین، پوپر و ماجرای سیخ بخاری
📝دیوید ادموندز - جان آیدینو
لُودوِیگ یوزف یوهان ویتگِنِشتاین (۱۸۸۹-۱۹۵۱) در خانوادهای بسیارثروتمند در وین متولّد شد. او هشتمین و آخرین فرزند کارل ویتگنشتاین، میلیونر بزرگ صنعت پولاد، بود که در برههای از زمان با هیتلر در یک دبیرستان تحصیل میکرد (ادموندز و آیدینو، ۱۳۸۴: ۳۱۵-۳۲۶). ویتگنشتاین تباری یهودی داشت و از یهودی بودنش متنفر بود و حتی میتوان گفت که ضدّ یهود مینمود (همان: ۱۲۳). در اعترافنامهای که در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۷ برای برخی از دوستانش خواند، یهودیان را افرادی تودار، بیمار، نابهنجار و خطرناک خطاب کرد، به شکلی که یکی از زندگینامهنویسان او به نام ری مانک به غلیان آمده و متدکّر شده است که مهملات اسفبار ویتگنشتاین دربارۀ یهود شبیه بسیاری از شرمآورترین سخنان آدولف هیتلر و اندیشههای نازی است (همان: ۱۲۶الی۱۲۸).
واکنشهای ویتگنشتاین گاه از حدّ خشونت فکری میگذشت و به صورت تهدید یا برخورد فیزیکی درمیآمد. به شهادت شاگردان دبستانش وی از نواختن ضربه به سر یا سیلی به گوش بچهها دریغ نداشت و گاه حتی آنها را زخمی و خونی میکرد (همان: ۲۲۳-۲۲۴).
لودویگ ویتگنشتاین پس از تحصیل در رشتۀ مهندسی مکانیک در برلین و هواپیماسازی در منچستر (همان: ۳۱۶)، تحصیلات خود را در کیمبریج نزد برتراند راسل آغاز کرد و سپس در همانجا به تدریس فلسفه پرداخت. هرچند با ضوابط دانشگاه سرِ سازگاری نداشت و در دورههای مختلف بارها کلاس درس را رها کرد (همان: ۲۲۸) و با انزجار از فیلسوفهای حرفهای، دانشجویان را تشویق به دستکشیدن از این رشته و پرداختن به کارهای یدی نمود (همان: ۲۰۹).
مدتی در مناطقی چون نروژ و ایرلند در انزوا زیست، داوطلبانه به ارتش اتریش - مجارستان پیوست، به هنگ توپخانه در خطّ مقدّم جنگ گمارده شد، قریب به نُه ماه در ایتالیا در اسارت بود، حدود شش سال در دورافتادهترین روستاها آموزگاری کرد و ایامی نیز به باغبانی پرداخت (همان: ۳۱۷الی۳۲۰).
در تمام عمرش به خودکشی میاندیشید. سه تن از برادرانش خودکشی کرده بودند (همان: ۲۱۶-۲۱۷). باآنکه یکی از ثروتمندان بزرگ اروپا محسوب میشد، تمام ثروتش را به تنها برادر باقیماندهاش و خواهرانش بخشید (همان: ۸۷-۹۶).
دیوید ادموندز و جان آیدینو در کتاب «ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری»، که داستان دلنشینی از زندگی و اختلافات دو فیلسوف بزرگ اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین و کارل پوپر است، اذعان کردهاند تعداد کسانی که در تاریخ فلسفه میتوانند به خود ببالند که مکتب فکری تازهای آفریدهاند، انگشتشمار است، اما لودویگ ویتگنشتاینِ نابغه میتواند مدّعی بنای دو مکتب شود (همان: ۲۴۷-۳۱۲). هرچند ناگفته نماند که ویتگنشتاین از دید کارل پوپر بزرگترین دشمن فلسفه بهشمار میرفت (همان: ۱۵) و برخی از افراد حلقۀ وین هم به مرور زمان ویتگنشتاین را شیادی خواندند که نیمهعارفی اهل شعر بود (همان: ۱۷۱).
ویتگنشتاین خواندن مکالمات سقراط را اتلافوقتِ چرند میدانست (همان: ۳۹) و جلسۀ خود با کارل پوپر را که انجمن کمبریج در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۴ تشکیل داده بود - نشستی که برخی از آن بهعنوان نشستِ تهدید پوپر از جانب ویتگنشتاین با سیخ بخاری یاد کردهاند - مزخرف میخواند و اذعان میکرد که الاغی به نام پوپر در آن چرندیاتی درهموبرهم گفته است (همان: ۳۰۷).
ویتگنشتاین از علاقهمندان به سرودههای رابیندرانات تاگور بود (همان: ۱۶۷). چنانکه از برخی آثار راسل نفرت داشت و آنها را کتابهای همهپسندِ پولساز و بعضاً مهملاتی دلخورکننده میدانست و از خدانشناسی سرسختانه و موعظههای آزاداندیشانۀ او در باب ازدواج و مسائل جنسی خوشش نمیآمد (همان: ۵۹-۶۰). برتراند راسل هم باآنکه مسحور ویتگنشتاین بود و او را مرد بسیار شگفتانگیزی میخواند که آشنایی با وی یکی از مهمترین ماجراهای زندگیاش بوده است، معتقد بود که کار ویتگنشتاین با «رسالۀ منطقی - فلسفی» به پایان رسیده است و او در سالهای بعدی ارزش فلسفه را پایین آورد و به عظمت خود خیانت کرد (همان: ۶۱-۶۲).
ویتگنشتاین مسائل فلسفی را صرفاً بازی با زبان و مخمصۀ زبانی میدانست. حال آنکه برخی از فیلسوفان بزرگ ازجمله کارل پوپر بر این اعتقادند که معضلات فلسفی را نمیتوان با تحلیلهای زبانی حل کرد و مسائل فلسفه از حدّ زبان بیرون است (همان: ۱۵-۲۶۱-۳۱۳).
لودویگ ویتگنشتاین که همجنسگرا بود و نسبت به شماری از مردهای جوان احساسات مفرط داشت (همان: ۲۲۸)، سرانجام بر اثر سرطان پروستات درگذشت (همان: ۲۲۲)،
منبع:
_ ادموندز، دیوید و آیدینو، جان، ۱۳۸۴، ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
📝دیوید ادموندز - جان آیدینو
لُودوِیگ یوزف یوهان ویتگِنِشتاین (۱۸۸۹-۱۹۵۱) در خانوادهای بسیارثروتمند در وین متولّد شد. او هشتمین و آخرین فرزند کارل ویتگنشتاین، میلیونر بزرگ صنعت پولاد، بود که در برههای از زمان با هیتلر در یک دبیرستان تحصیل میکرد (ادموندز و آیدینو، ۱۳۸۴: ۳۱۵-۳۲۶). ویتگنشتاین تباری یهودی داشت و از یهودی بودنش متنفر بود و حتی میتوان گفت که ضدّ یهود مینمود (همان: ۱۲۳). در اعترافنامهای که در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۷ برای برخی از دوستانش خواند، یهودیان را افرادی تودار، بیمار، نابهنجار و خطرناک خطاب کرد، به شکلی که یکی از زندگینامهنویسان او به نام ری مانک به غلیان آمده و متدکّر شده است که مهملات اسفبار ویتگنشتاین دربارۀ یهود شبیه بسیاری از شرمآورترین سخنان آدولف هیتلر و اندیشههای نازی است (همان: ۱۲۶الی۱۲۸).
واکنشهای ویتگنشتاین گاه از حدّ خشونت فکری میگذشت و به صورت تهدید یا برخورد فیزیکی درمیآمد. به شهادت شاگردان دبستانش وی از نواختن ضربه به سر یا سیلی به گوش بچهها دریغ نداشت و گاه حتی آنها را زخمی و خونی میکرد (همان: ۲۲۳-۲۲۴).
لودویگ ویتگنشتاین پس از تحصیل در رشتۀ مهندسی مکانیک در برلین و هواپیماسازی در منچستر (همان: ۳۱۶)، تحصیلات خود را در کیمبریج نزد برتراند راسل آغاز کرد و سپس در همانجا به تدریس فلسفه پرداخت. هرچند با ضوابط دانشگاه سرِ سازگاری نداشت و در دورههای مختلف بارها کلاس درس را رها کرد (همان: ۲۲۸) و با انزجار از فیلسوفهای حرفهای، دانشجویان را تشویق به دستکشیدن از این رشته و پرداختن به کارهای یدی نمود (همان: ۲۰۹).
مدتی در مناطقی چون نروژ و ایرلند در انزوا زیست، داوطلبانه به ارتش اتریش - مجارستان پیوست، به هنگ توپخانه در خطّ مقدّم جنگ گمارده شد، قریب به نُه ماه در ایتالیا در اسارت بود، حدود شش سال در دورافتادهترین روستاها آموزگاری کرد و ایامی نیز به باغبانی پرداخت (همان: ۳۱۷الی۳۲۰).
در تمام عمرش به خودکشی میاندیشید. سه تن از برادرانش خودکشی کرده بودند (همان: ۲۱۶-۲۱۷). باآنکه یکی از ثروتمندان بزرگ اروپا محسوب میشد، تمام ثروتش را به تنها برادر باقیماندهاش و خواهرانش بخشید (همان: ۸۷-۹۶).
دیوید ادموندز و جان آیدینو در کتاب «ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری»، که داستان دلنشینی از زندگی و اختلافات دو فیلسوف بزرگ اتریشی، لودویگ ویتگنشتاین و کارل پوپر است، اذعان کردهاند تعداد کسانی که در تاریخ فلسفه میتوانند به خود ببالند که مکتب فکری تازهای آفریدهاند، انگشتشمار است، اما لودویگ ویتگنشتاینِ نابغه میتواند مدّعی بنای دو مکتب شود (همان: ۲۴۷-۳۱۲). هرچند ناگفته نماند که ویتگنشتاین از دید کارل پوپر بزرگترین دشمن فلسفه بهشمار میرفت (همان: ۱۵) و برخی از افراد حلقۀ وین هم به مرور زمان ویتگنشتاین را شیادی خواندند که نیمهعارفی اهل شعر بود (همان: ۱۷۱).
ویتگنشتاین خواندن مکالمات سقراط را اتلافوقتِ چرند میدانست (همان: ۳۹) و جلسۀ خود با کارل پوپر را که انجمن کمبریج در ۲۵ اکتبر ۱۹۶۴ تشکیل داده بود - نشستی که برخی از آن بهعنوان نشستِ تهدید پوپر از جانب ویتگنشتاین با سیخ بخاری یاد کردهاند - مزخرف میخواند و اذعان میکرد که الاغی به نام پوپر در آن چرندیاتی درهموبرهم گفته است (همان: ۳۰۷).
ویتگنشتاین از علاقهمندان به سرودههای رابیندرانات تاگور بود (همان: ۱۶۷). چنانکه از برخی آثار راسل نفرت داشت و آنها را کتابهای همهپسندِ پولساز و بعضاً مهملاتی دلخورکننده میدانست و از خدانشناسی سرسختانه و موعظههای آزاداندیشانۀ او در باب ازدواج و مسائل جنسی خوشش نمیآمد (همان: ۵۹-۶۰). برتراند راسل هم باآنکه مسحور ویتگنشتاین بود و او را مرد بسیار شگفتانگیزی میخواند که آشنایی با وی یکی از مهمترین ماجراهای زندگیاش بوده است، معتقد بود که کار ویتگنشتاین با «رسالۀ منطقی - فلسفی» به پایان رسیده است و او در سالهای بعدی ارزش فلسفه را پایین آورد و به عظمت خود خیانت کرد (همان: ۶۱-۶۲).
ویتگنشتاین مسائل فلسفی را صرفاً بازی با زبان و مخمصۀ زبانی میدانست. حال آنکه برخی از فیلسوفان بزرگ ازجمله کارل پوپر بر این اعتقادند که معضلات فلسفی را نمیتوان با تحلیلهای زبانی حل کرد و مسائل فلسفه از حدّ زبان بیرون است (همان: ۱۵-۲۶۱-۳۱۳).
لودویگ ویتگنشتاین که همجنسگرا بود و نسبت به شماری از مردهای جوان احساسات مفرط داشت (همان: ۲۲۸)، سرانجام بر اثر سرطان پروستات درگذشت (همان: ۲۲۲)،
منبع:
_ ادموندز، دیوید و آیدینو، جان، ۱۳۸۴، ویتگنشتاین - پوپر و ماجرای سیخ بخاری، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر نی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘زبان شعر در نثر صوفیه
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
عرفان و تصوّف، یکی از موضوعات مورد علاقۀ ایرانیان است. موضوعی که در کنار طرفداران بیشمار آن، مخالفانی جدّی نیز دارد. چنانکه احمد کسروی در آثار مختلف خود به عرفان تاخته است و عرفان و عارفان را سبب عقبماندگی و بدبختی ایران معرّفی کرده است.
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه»، که بخش اعظم آن در سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ در دانشگاه پرینستون نوشته شد و سرانجام در سال ۱۳۹۲ در تهران انتشار یافت، اذعان کرده است: هر کس بگوید تصوّف غیر از عرفان است و عرفان غیر از تصوف، شیّادی است که میخواهد مردم ساده را فریب دهد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۱۳-۱۸).
بر روی هم مخالفان تصوف دو گروهاند: آنها که تصوف را بدعتی در شریعت میشمارند و با آن دشمنی میورزند؛ گروه دیگر آنها که از دیدگاه اجتماعی و سیاسی با آن مخالفاند و برآناند که عامل اصلی عقبماندگی جوامع اسلامی، عرفان و تصوف است. برای گروه اول نیازی به آوردن نمونه وجود ندارد. ولی از گروه دوم اگر یک تن را در عصر خودمان بخواهیم انتخاب کنیم بیگمان باید سید احمد کسروی، مورّخ بزرگ و زبانشناس عظیمالشأن ایران، را مورد توجه قرار دهیم؛ کسی که جانش را بر سر عقایدش نهاد ولی موجی را که در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران به وجود آورد، هیچکس نمیتواند نادیده بگیرد (همان: ۱۸-۱۹).
من نیز با کسروی درین نکته موافقم که یکی از علل و شاید هم تنها علّت، در عقبماندگی جوامع اسلامی، تصوف است؛ اما بمانند کسروی نمیخواهم این علت بدبختی را با دشنام و ستیزهجویی از میان بردارم، زیرا برای من بمانند روز روشن است که عرفان و تصوف، با مخالفتهایی از نوع مخالفت کسروی هرگز از میان برداشته نخواهد شد (همان: ۱۹).
اگر عقیدۀ شخصی مرا پیرامون تصوف میخواهید، به کتاب زبان شعر در نثر صوفیه مراجعه کنید (همان: ۱۳). هر کس با تاریخ عرفان و مطالعات عرفانی آشنایی داشته باشد میداند که این نوع نگاه به عرفان اسلامی، احتمالاً، بیسابقه است. از میان هزار خواننده، اگر یک تن به این نکته وقوف داشته باشد، برای من بسنده است (همان: ۱۴). کسانی که این کتاب ما را با دقّت بخوانند یا حرفهای مرا در طول سالها و سالها در کلاسهای درس شنیده باشند، میدانند که عرفان چیزی نیست جز نگاهِ جمالشناسانه و هنری به الاهیات (همان: ۱۹).
بدینگونه میبینیم که مصادیق عارف مسلمان از حدود شخصیتهایی بمانند بایزید و ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر آغاز میشود و تا حدّ همینگونه اشخاص [کسانی که از مسلمانی فقط قولی و ادعایی را با خود حمل میکنند و به هیچیک از واجبات و محرّمات شریعت پایبند نیستند (همان: ۲۰)] را زیر چتر مفهومی خود قرار میدهد (همان: ۲۱). همانگونه که ما نقاشیهای مبتذل و بد داریم و نقاشیهای حیرتآور، همانگونه که نظمهای دستمالی شدۀ بندتنبانی داریم و شعرهای آسمانی و جاودانی، به همینگونه عرفانهای پست و نازل و زیانبخش داریم و عرفانهای متعالی و درخشان و حیرتآور (همان: ۲۲).
بعضی از شیفتگان عرفان و تصوف را دیدهام که میگویند: آقای شفیعی کدکنی! شما نمیدانید که این شیخ و مراد و مرشدما چه عارف بزرگی است! به خدا قسم تا نام مولانا را میشنود به وَجد میآید و شروع میکند به سماع و رقص و شور و حال. آنقدر هو و حق میکشد که بیهوش به زمین میافتد و دهانش کف میکند (همان: ۱۶)! من خودم یکی از عاشقان همان چیزی هستم که به آن تصوف و عرفان میگویند. هر کس در طول افزون بر چهلسال درسهای مرا در دانشگاه تهران دیده باشد یا کتابهای مرا خوانده باشد، تصدیق میکند که من در این سخن ریا نمیورزم و به راستی یکی از عاشقان عرفان و تجربۀ عرفانیام. با اینهمه هرگز دعوی شناخت عرفان یا برتر از آن، دعوی سلوکِ در این وادی نداشتهام و ندارم و انشاءالله نخواهم داشت، هرگز (همان: ۱۷)!
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا شفیعی کدکنی
عرفان و تصوّف، یکی از موضوعات مورد علاقۀ ایرانیان است. موضوعی که در کنار طرفداران بیشمار آن، مخالفانی جدّی نیز دارد. چنانکه احمد کسروی در آثار مختلف خود به عرفان تاخته است و عرفان و عارفان را سبب عقبماندگی و بدبختی ایران معرّفی کرده است.
محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه»، که بخش اعظم آن در سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ در دانشگاه پرینستون نوشته شد و سرانجام در سال ۱۳۹۲ در تهران انتشار یافت، اذعان کرده است: هر کس بگوید تصوّف غیر از عرفان است و عرفان غیر از تصوف، شیّادی است که میخواهد مردم ساده را فریب دهد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۱۳-۱۸).
بر روی هم مخالفان تصوف دو گروهاند: آنها که تصوف را بدعتی در شریعت میشمارند و با آن دشمنی میورزند؛ گروه دیگر آنها که از دیدگاه اجتماعی و سیاسی با آن مخالفاند و برآناند که عامل اصلی عقبماندگی جوامع اسلامی، عرفان و تصوف است. برای گروه اول نیازی به آوردن نمونه وجود ندارد. ولی از گروه دوم اگر یک تن را در عصر خودمان بخواهیم انتخاب کنیم بیگمان باید سید احمد کسروی، مورّخ بزرگ و زبانشناس عظیمالشأن ایران، را مورد توجه قرار دهیم؛ کسی که جانش را بر سر عقایدش نهاد ولی موجی را که در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران به وجود آورد، هیچکس نمیتواند نادیده بگیرد (همان: ۱۸-۱۹).
من نیز با کسروی درین نکته موافقم که یکی از علل و شاید هم تنها علّت، در عقبماندگی جوامع اسلامی، تصوف است؛ اما بمانند کسروی نمیخواهم این علت بدبختی را با دشنام و ستیزهجویی از میان بردارم، زیرا برای من بمانند روز روشن است که عرفان و تصوف، با مخالفتهایی از نوع مخالفت کسروی هرگز از میان برداشته نخواهد شد (همان: ۱۹).
اگر عقیدۀ شخصی مرا پیرامون تصوف میخواهید، به کتاب زبان شعر در نثر صوفیه مراجعه کنید (همان: ۱۳). هر کس با تاریخ عرفان و مطالعات عرفانی آشنایی داشته باشد میداند که این نوع نگاه به عرفان اسلامی، احتمالاً، بیسابقه است. از میان هزار خواننده، اگر یک تن به این نکته وقوف داشته باشد، برای من بسنده است (همان: ۱۴). کسانی که این کتاب ما را با دقّت بخوانند یا حرفهای مرا در طول سالها و سالها در کلاسهای درس شنیده باشند، میدانند که عرفان چیزی نیست جز نگاهِ جمالشناسانه و هنری به الاهیات (همان: ۱۹).
بدینگونه میبینیم که مصادیق عارف مسلمان از حدود شخصیتهایی بمانند بایزید و ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر آغاز میشود و تا حدّ همینگونه اشخاص [کسانی که از مسلمانی فقط قولی و ادعایی را با خود حمل میکنند و به هیچیک از واجبات و محرّمات شریعت پایبند نیستند (همان: ۲۰)] را زیر چتر مفهومی خود قرار میدهد (همان: ۲۱). همانگونه که ما نقاشیهای مبتذل و بد داریم و نقاشیهای حیرتآور، همانگونه که نظمهای دستمالی شدۀ بندتنبانی داریم و شعرهای آسمانی و جاودانی، به همینگونه عرفانهای پست و نازل و زیانبخش داریم و عرفانهای متعالی و درخشان و حیرتآور (همان: ۲۲).
بعضی از شیفتگان عرفان و تصوف را دیدهام که میگویند: آقای شفیعی کدکنی! شما نمیدانید که این شیخ و مراد و مرشدما چه عارف بزرگی است! به خدا قسم تا نام مولانا را میشنود به وَجد میآید و شروع میکند به سماع و رقص و شور و حال. آنقدر هو و حق میکشد که بیهوش به زمین میافتد و دهانش کف میکند (همان: ۱۶)! من خودم یکی از عاشقان همان چیزی هستم که به آن تصوف و عرفان میگویند. هر کس در طول افزون بر چهلسال درسهای مرا در دانشگاه تهران دیده باشد یا کتابهای مرا خوانده باشد، تصدیق میکند که من در این سخن ریا نمیورزم و به راستی یکی از عاشقان عرفان و تجربۀ عرفانیام. با اینهمه هرگز دعوی شناخت عرفان یا برتر از آن، دعوی سلوکِ در این وادی نداشتهام و ندارم و انشاءالله نخواهم داشت، هرگز (همان: ۱۷)!
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بااینکه کلمۀ عرفان در معنی شناخت است، در مرکز آن نوعی عدمِعرفان و ناشناختگی همیشه هست و خواهد بود (همان: ۷۷). عرفان مفهومی است شناور و نسبی... در افراد مختلف و در ادوار مختلف، سود و زیانهای متفاوت دارد. شک نیست که جنبههای انسانیِ آموزشهای عرفانی از نوع بایزید بسطامی و بوسعید میهنی و ابوالحسن خرقانی و مجموعۀ تصوف خراسان برای انسان معاصر ارزشهای بسیار دارد: تعصبها را کم میکند، انساندوستی بدون قید و شرط را میستاید و بر آتش انانیّت انسان آبی فرو میریزد. اینها جنبههای ارزشمند عرفان ایرانی است، اما عرفانی که اکنون غالباً در ایران در محافل و در کتب و در نشریات عرضه میشود عرفانی است که تبار ایرانی را تباه خواهد کرد و کوچکترین جایی برای خِرَد و اراده و جنبش باقی نخواهد گذاشت (همان: ۹۹-۱۰۰).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با نشان دادن علاقۀ خود به تصوف خراسان و گویی برتر دانستن آن نسبت به تصوف ابنعربی، شطحیاتی مانند «أنا الحق» و «سبحانی ما أعظم شأنی» را دعوی الوهیت نمیداند، بلکه آن را شکستن هنجار زبان (همان: ۴۲۹-۴۳۰) و نوعی تجاوز به یک تابو میشمرد (همان: ۴۳۷). لذا تزِ اصلی این کتاب او بر محور این گزاره است که تاریخ تکامل و انحطاط تصوف چیزی نیست جز تاریخ تکامل و انحطاط زبان صوفی (همان: ۲۷۱).
محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است عرفان نگاه هنری به الاهیات و دین است و میتوان آن را در کتاب اشارات و تنبیهاتِ ابنسینا مشاهده کرد (همان: ۳۰۷). شفیعی کدکنی بر آن تصوّر است که تصوف مدّعی چیزی در بیرون از روح آدمی نیست (همان: ۲۶۸). لذا از ویژگیهای کرامات این است که غالباً یک تن شاهد آن است و دیگران از آن بیخبرند و احتمال اینکه یک تَن، که شاهد و ناظر بوده است، تخیّلات خود را امری بیرونی و عینی پنداشته باشد بسیار زیاد است بهویژه در مورد آنچه با قوانین مادّی و طبیعی جهان سازگار نیست (همان: ۳۲۸).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، زبان شعر در نثر صوفیّه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
بااینکه کلمۀ عرفان در معنی شناخت است، در مرکز آن نوعی عدمِعرفان و ناشناختگی همیشه هست و خواهد بود (همان: ۷۷). عرفان مفهومی است شناور و نسبی... در افراد مختلف و در ادوار مختلف، سود و زیانهای متفاوت دارد. شک نیست که جنبههای انسانیِ آموزشهای عرفانی از نوع بایزید بسطامی و بوسعید میهنی و ابوالحسن خرقانی و مجموعۀ تصوف خراسان برای انسان معاصر ارزشهای بسیار دارد: تعصبها را کم میکند، انساندوستی بدون قید و شرط را میستاید و بر آتش انانیّت انسان آبی فرو میریزد. اینها جنبههای ارزشمند عرفان ایرانی است، اما عرفانی که اکنون غالباً در ایران در محافل و در کتب و در نشریات عرضه میشود عرفانی است که تبار ایرانی را تباه خواهد کرد و کوچکترین جایی برای خِرَد و اراده و جنبش باقی نخواهد گذاشت (همان: ۹۹-۱۰۰).
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با نشان دادن علاقۀ خود به تصوف خراسان و گویی برتر دانستن آن نسبت به تصوف ابنعربی، شطحیاتی مانند «أنا الحق» و «سبحانی ما أعظم شأنی» را دعوی الوهیت نمیداند، بلکه آن را شکستن هنجار زبان (همان: ۴۲۹-۴۳۰) و نوعی تجاوز به یک تابو میشمرد (همان: ۴۳۷). لذا تزِ اصلی این کتاب او بر محور این گزاره است که تاریخ تکامل و انحطاط تصوف چیزی نیست جز تاریخ تکامل و انحطاط زبان صوفی (همان: ۲۷۱).
محمدرضا شفیعی کدکنی معتقد است عرفان نگاه هنری به الاهیات و دین است و میتوان آن را در کتاب اشارات و تنبیهاتِ ابنسینا مشاهده کرد (همان: ۳۰۷). شفیعی کدکنی بر آن تصوّر است که تصوف مدّعی چیزی در بیرون از روح آدمی نیست (همان: ۲۶۸). لذا از ویژگیهای کرامات این است که غالباً یک تن شاهد آن است و دیگران از آن بیخبرند و احتمال اینکه یک تَن، که شاهد و ناظر بوده است، تخیّلات خود را امری بیرونی و عینی پنداشته باشد بسیار زیاد است بهویژه در مورد آنچه با قوانین مادّی و طبیعی جهان سازگار نیست (همان: ۳۲۸).
منبع:
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، زبان شعر در نثر صوفیّه، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1