📘اوپانیشاد
📝ترجمه محمد داراشکوه
نخستین منشأ افکار هندوان، کتابهای ودا است. واژهای که در لغت به معنای دانش و در اصطلاح به علم الهی اطلاق میشود (اوپانیشاد، ۱۳۵۶: ذیل «مقدمه»، ۲۷۷). یکی از قسمتهای اصلی نوشتههای ودایی، که محصول تخیّلات و تفکّرات برهمنی است، کتاب «اوپانیشاد: سرّ اکبر» است (همان: ۲۸۸). کتابی که از مطالب متنوّع و تعلیمات توحیدی تشکیل شده و گنجینهای از مباحث عرفانی و فلسفی و ادبی است (همان: ۱۱۶-۲۷۳).
اوپانیشاد در لغت به معنای نزدیک و پاییننشینی و اصطلاحاً به معنی تتلمذ و علمآموزی نزد استاد است (همان: ۱۰۸). اوپانیشاد، که قسمتی از آن با عنوان سرّ اکبر به فارسی انتشار یافته است، ترجمهای ارزشمند از متن سانسکریت است که توسط محمد داراشکوه صورت گرفته و مورد توجه بسیاری از مترجمین اروپایی بوده است (همان: ۲۲۴-۳۰۸).
شاهزاده داراشکوه (۱۶۱۵-۱۶۵۹)، که از طرف اجداد مادری ایرانی است و از طرف پادشاه هندوستان تباری گورکانی دارد (همان: ۱۱۸-۱۲۴-۳۰۹)، شاعری مسلمان و نویسندهای صوفیمشرب بهشمار میآید (همان: ۲۲۰-۲۳۹-۲۵۳) که به ترجمۀ پنجاه اوپانیشاد، از بیش از دویست متن با قدمت تقریبی شش قرن قبل از میلاد مسیح، پرداخت (همان: ۲۱۹-۲۸۲) و سرانجام به دست برادر کوچک خود، اورنگ زیب، به قتل رسید (همان: ۱۹۱).
کتاب اوپانیشاد نه تنها مبنای فلسفۀ هند، که منبع الهام فیلسوفان و عارفان جهان نیز بوده است تا آنجا که شوپنهاور ترجمۀ فارسی داراشکوه از این اثر را بسیار ارزشمند دانسته و پس از تمجید فراوان از آن، میآورد:
هر سطر کتاب اوپانیشادها پر است از معانی استوار و دقیق و موزون... این سودمندترین و رفیعترین مطالعهای است که در جهان ممکن است و برای من شخصاً تسلّیبخش زندگیم بوده و تسلّیبخش مرگم نیز خواهد بود (شوپنهاور، ۱۳۹۴: ۳۸۳-۳۸۴-۴۵۸-۴۵۹).
با وجود ستایش آرتور شوپنهاور از اوپانیشاد و مخالفت با وحدتِ وجود، مقصد عالی و نهایی اوپانیشاد، وحدتِ وجود است (اوپانیشاد، ۱۳۵۶: ذیل «مقدمه»، ۳۰۷). یعنی کسی که به علم اعلی نائل آید به وحدت و یگانگی میرسد و دیگر غم، اندوه، شک و هراس در او راه ندارد؛ زیرا بر او مسلّم شده است که شخص او و کلیۀ افراد دیگر جز وجودی واحد نیستند (همان: ذیل «مقدمه»، ۲۹۶ و ذیل «متن کتاب»، ۴۲۰) و هستی وهم و خیالی بیش نیست (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۶۸).
ظهور این عالَم نمودِ بیبود است و چنانچه عالَم خواب همه دروغ است، این عالَم بیداری هم مثل خواب دروغ است (همان: ۲۴۲). هرکه تنها باشد و خوف بر وی غلبه کند باید که فکر کند و بداند که همه منم و غیر از من دیگری نیست (همان: ۱۳)؛ لذا اتفاق جمیع عارفانست که از شناخت، جمیع آرزوها میسّر شود و طالب عین مطلوب گردد (همان: ۱۶). یعنی هرکه خدا را بفهمد خدا میشود (همان: ۳۳۴).
منابع:
_ اوپانیشاد: سرّ اکبر، ۱۳۵۶، ترجمه محمد داراشکوه، به اهتمام تارا چند و محمدرضا جلالی، تهران، کتابخانه طهوری.
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۴، متعلقات و ملحقات، ترجمه رضا ولی یاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
📝ترجمه محمد داراشکوه
نخستین منشأ افکار هندوان، کتابهای ودا است. واژهای که در لغت به معنای دانش و در اصطلاح به علم الهی اطلاق میشود (اوپانیشاد، ۱۳۵۶: ذیل «مقدمه»، ۲۷۷). یکی از قسمتهای اصلی نوشتههای ودایی، که محصول تخیّلات و تفکّرات برهمنی است، کتاب «اوپانیشاد: سرّ اکبر» است (همان: ۲۸۸). کتابی که از مطالب متنوّع و تعلیمات توحیدی تشکیل شده و گنجینهای از مباحث عرفانی و فلسفی و ادبی است (همان: ۱۱۶-۲۷۳).
اوپانیشاد در لغت به معنای نزدیک و پاییننشینی و اصطلاحاً به معنی تتلمذ و علمآموزی نزد استاد است (همان: ۱۰۸). اوپانیشاد، که قسمتی از آن با عنوان سرّ اکبر به فارسی انتشار یافته است، ترجمهای ارزشمند از متن سانسکریت است که توسط محمد داراشکوه صورت گرفته و مورد توجه بسیاری از مترجمین اروپایی بوده است (همان: ۲۲۴-۳۰۸).
شاهزاده داراشکوه (۱۶۱۵-۱۶۵۹)، که از طرف اجداد مادری ایرانی است و از طرف پادشاه هندوستان تباری گورکانی دارد (همان: ۱۱۸-۱۲۴-۳۰۹)، شاعری مسلمان و نویسندهای صوفیمشرب بهشمار میآید (همان: ۲۲۰-۲۳۹-۲۵۳) که به ترجمۀ پنجاه اوپانیشاد، از بیش از دویست متن با قدمت تقریبی شش قرن قبل از میلاد مسیح، پرداخت (همان: ۲۱۹-۲۸۲) و سرانجام به دست برادر کوچک خود، اورنگ زیب، به قتل رسید (همان: ۱۹۱).
کتاب اوپانیشاد نه تنها مبنای فلسفۀ هند، که منبع الهام فیلسوفان و عارفان جهان نیز بوده است تا آنجا که شوپنهاور ترجمۀ فارسی داراشکوه از این اثر را بسیار ارزشمند دانسته و پس از تمجید فراوان از آن، میآورد:
هر سطر کتاب اوپانیشادها پر است از معانی استوار و دقیق و موزون... این سودمندترین و رفیعترین مطالعهای است که در جهان ممکن است و برای من شخصاً تسلّیبخش زندگیم بوده و تسلّیبخش مرگم نیز خواهد بود (شوپنهاور، ۱۳۹۴: ۳۸۳-۳۸۴-۴۵۸-۴۵۹).
با وجود ستایش آرتور شوپنهاور از اوپانیشاد و مخالفت با وحدتِ وجود، مقصد عالی و نهایی اوپانیشاد، وحدتِ وجود است (اوپانیشاد، ۱۳۵۶: ذیل «مقدمه»، ۳۰۷). یعنی کسی که به علم اعلی نائل آید به وحدت و یگانگی میرسد و دیگر غم، اندوه، شک و هراس در او راه ندارد؛ زیرا بر او مسلّم شده است که شخص او و کلیۀ افراد دیگر جز وجودی واحد نیستند (همان: ذیل «مقدمه»، ۲۹۶ و ذیل «متن کتاب»، ۴۲۰) و هستی وهم و خیالی بیش نیست (همان: ذیل «متن کتاب»، ۱۶۸).
ظهور این عالَم نمودِ بیبود است و چنانچه عالَم خواب همه دروغ است، این عالَم بیداری هم مثل خواب دروغ است (همان: ۲۴۲). هرکه تنها باشد و خوف بر وی غلبه کند باید که فکر کند و بداند که همه منم و غیر از من دیگری نیست (همان: ۱۳)؛ لذا اتفاق جمیع عارفانست که از شناخت، جمیع آرزوها میسّر شود و طالب عین مطلوب گردد (همان: ۱۶). یعنی هرکه خدا را بفهمد خدا میشود (همان: ۳۳۴).
منابع:
_ اوپانیشاد: سرّ اکبر، ۱۳۵۶، ترجمه محمد داراشکوه، به اهتمام تارا چند و محمدرضا جلالی، تهران، کتابخانه طهوری.
_ شوپنهاور، آرتور، ۱۳۹۴، متعلقات و ملحقات، ترجمه رضا ولی یاری، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👌1
📘بار هستی
📝میلان کوندرا
رمان «بارِ هستی» یا «سبکی تحملناپذیر هستی»، اثر میلان کوندرا، کاوشی دربارۀ زندگی انسان و تنهایی او در جهان است. زبان فلسفی کتاب از همان ابتدا خواننده را با مسائل بنیادی هستی روبهرو میکند و او را به اندیشه وامیدارد. هرچند نباید فراموش کرد که بسیاری از آثار ترجمه شدۀ این نویسندۀ نامدار اهل چک، مورد سانسور و سلاخی قرار گرفته است؛ لذا خوانندگان فارسیزبانِ نوشتههای میلان کوندرا باید بدانند که کتابهایی غیر از کتابهای کوندرا را میخوانند و کماکان با اندیشههای او ناآشنا هستند.
میلان کوندرا از تحمّلناپذیری بار هستی و وجود تضادهای مبهم و متعدّد در هستی مانند تردید در رسالت اجتماعی و اخلاقی، امکان بخشیده شدن هیتلر و مُجاز بودن وقیحانۀ هرچیزی در دنیا پرسش میکند (کوندرا: ۱۳۸۲: ۳۴-۳۵) و عاشقانه دربارۀ کتاب مینویسد:
فقط یک سلاح داشت... کتابهای زیادی خوانده بود... کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را میداد که هیچگونه رضایت خاطری از آن نداشت... دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابانها گردش کند... کتاب او را از دیگران به کلّی متمایز میساخت (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:
_ کوندرا، میلان، ۱۳۸۲، بار هستی، ترجمه پرویز همایونپور، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
📝میلان کوندرا
رمان «بارِ هستی» یا «سبکی تحملناپذیر هستی»، اثر میلان کوندرا، کاوشی دربارۀ زندگی انسان و تنهایی او در جهان است. زبان فلسفی کتاب از همان ابتدا خواننده را با مسائل بنیادی هستی روبهرو میکند و او را به اندیشه وامیدارد. هرچند نباید فراموش کرد که بسیاری از آثار ترجمه شدۀ این نویسندۀ نامدار اهل چک، مورد سانسور و سلاخی قرار گرفته است؛ لذا خوانندگان فارسیزبانِ نوشتههای میلان کوندرا باید بدانند که کتابهایی غیر از کتابهای کوندرا را میخوانند و کماکان با اندیشههای او ناآشنا هستند.
میلان کوندرا از تحمّلناپذیری بار هستی و وجود تضادهای مبهم و متعدّد در هستی مانند تردید در رسالت اجتماعی و اخلاقی، امکان بخشیده شدن هیتلر و مُجاز بودن وقیحانۀ هرچیزی در دنیا پرسش میکند (کوندرا: ۱۳۸۲: ۳۴-۳۵) و عاشقانه دربارۀ کتاب مینویسد:
فقط یک سلاح داشت... کتابهای زیادی خوانده بود... کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را میداد که هیچگونه رضایت خاطری از آن نداشت... دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابانها گردش کند... کتاب او را از دیگران به کلّی متمایز میساخت (همان: ۷۶-۷۷).
منبع:
_ کوندرا، میلان، ۱۳۸۲، بار هستی، ترجمه پرویز همایونپور، تهران، قطره.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👌2
📘رسالهای دربارهٔ طبیعت آدمی
📝دیوید هیوم
به نظر میرسد اوضاع و احوال من همچون حکایت مردی است که دستههای بزرگ ماهی را کشف کرده است، ولی در همان حال کشتیاش به آهستگی دچار شکستگی و نشتی شده است... کاش میتوانستم در میان تودۀ مردم وارد شوم و از گرمی و حمایت آنها برخوردار شوم، اما نمیتوانم خود را برای اختلاط با چنین انحراف و اعوجاجی راضی کنم. بقیه را نیز دعوت میکنم که به من بپیوندند تا جریانی جدید ایجاد کنیم، اما میدانم کسی به ندای من گوش نخواهد داد... من خودم را در معرض خصومت همۀ متافیزیسینها، منطقیون، ریاضیدانان و حتی متألهان قرار میدهم...
هنگامی که بیرون را مینگرم از پیش بارش تیرِ طعنه، تناقض، خشم، تحقیر و استهزا را از هرسو میبینم. هنگامی که دیدگانم را به سوی درونم میگردانم چیزی جز شک و جهل نمییابم... و دلیلی نمییابم که چرا باید عقل را تصدیق کنم... بنابراین، حافظه، حس و فاهمه همگی بر تخیّل یا وضوح تصوّرات استوارند... این دیدگاه تند در باب تناقضها و نقصهای متعدّدِ عقل بشر چنان تأثیری در من گذاشته و چنان مغز مرا به جوش و خروش آورده است که مهیّای آنم همۀ باورها و استدلالها را رد کنم و هیچ عقیدهای را از عقیدۀ دیگر محتملتر و مستعدتر ندانم... آمادهام همۀ کتابها و کاغذهایم را به شعلههای آتش بسپارم و هرگز لذّت زندگی را به بهای استدلال و فلسفه به کام خویش تلخ نگردانم...
آیا درست زمانی که نمیتوانم خود را در خصوص معقول بودن چنان استفادۀ دردناکی [از عقل و فلسفه] راضی کنم و درست زمانی که امیدی ندارم بدین وسیله بهحقیقت و یقین دست یابم، باید مغز خود را با چنان سخنان پوچ و باطلی پُر کنم؟ چه الزامی وجود دارد که عمر خویش را با فلسفه و نظرورزی تلف کنم؟ چنان کوششهایی به حال نوع بشر یا خود من چه نفعی دارد؟ اگر انسانی باشم نادان، همانند همۀ آنهایی که با جزمیت میاندیشند و باور میکنند، چنین جهلی طبیعی و مطلوب خواهد بود (هیوم، ۱۳۹۵: ۱/ ۳۴۵-۳۴۶-۳۵۰-۳۵۱-۳۵۲).
دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶)، فیلسوف نامدار اسکاتلندی، که از او بهعنوان یکی از منتقدان و معترضان جدّی فیلسوفان یاد کردهاند، ازجمله شکّاکانی است که در مهمترین و مشهورترین کتاب سه جلدی خود، که «رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی» نام دارد، به ترویج لاادریگری و تضعیف باورهای یقینی پرداخته و باآنکه گاهی از عباراتی قبیل بدیهی است، یقینی است و غیرقابل انکار است استفاده کرده است، اما در سطرهای پایانی همین کتاب اعلان میکند که این عبارات بالاجبار و به دلیل ماهیّت موضوع بیان شدهاند و بر هیچ تفکّر جزمگرایانهای دلالت نداشته و اینها همگی گواه آن است که من هنوز چیزی جز یک شکّاک نیستم (همان: ۱/ ۳۵۶).
جلال پیکانی در ترجمۀ فارسی نه چندان گویا و در عینحال قابل تقدیر خود، طی یادداشتی انتقادی و هجوآمیز اذعان میکند که دیوید هیوم به بیراهه رفته، به دشمنی فلسفه پرداخته و بیشتر به اعتبار جنجالهای شکّاکانۀ خود بر سر زبانها افتاده است و از حیث فلسفی و فنّی، در قیاس با فلاسفۀ بزرگ، فاقد انسجام منطقی و قوّت استدلال است (همان: ۱/ ۹). و حال آنکه برتراند راسل از دیوید هیوم بهعنوان مهمترین فلاسفه یاد کرده و بر آن باور است که هیوم به معنی خاصی ما را به بنبست میکشاند و هیچکدام از ردیههای متعدّدی که بر عقاید او نوشتهاند، قانعکننده نیستند (راسل، ۱۳۵۱: ۳/ ۲۹۶).
دیوید هیوم معتقد است فیلسوفان اغلب به سبب حرص و تکبّری که دارند دیدگاههای عجیب و نامأنوس بسیاری عرضه میکنند که شدیداً دور از دریافت عامیانه است. هرچند شاگردانشان به سرعت آن را میپذیرند (هیوم، ۱۳۹۵: ۱/ ۵۵). بهعنوان مثال تمایز میان جوهر و عرَض و جعل جوهر که امری توهّمآمیز و همانند اشباحِ موجود در تاریکی است (همان: ۱/ ۴۱-۴۲-۲۹۹-۳۰۰).
هیوم در ادامه به نفی و ردّ اصل علیّت پرداخته و مینویسد:
یکی از اصول کلّی در فلسفه این است که هر آنچه به وجود میآید باید یک علّتِ وجود داشته باشد. اصلی که در همۀ استدلالها مسلّم فرض میشود و حال آنکه برای آن برهانی عرضه نشده و با یقین بیگانه است... و هر اثباتی که برای نشان دادن ضروری بودن علّت عرضه شده است، سفسطهآمیز و مغالطی است (همان: ۱/ ۱۱۸-۱۱۹).
این فیلسوف بزرگ و نامدار تاریخ بریتانیا، همۀ نظامهای فلسفی را تحت حاکمیّت قوّۀ تخیّل دانسته است (همان: ۱/ ۲۹۸-۲۹۹) و بخش اعظم تعقّل و استدلالهای انسان را چیزی جز عرف و عادت نمیداند (همان: ۱/ ۱۶۷). چنانکه معتقد است هنگام ترجیح دادن مجموعهای از استدلالها بر مجموعهای دیگر، تنها از روی احساسات خویش داوری میکنیم (همان: ۱/ ۱۴۹).
https://t.iss.one/Minavash
📝دیوید هیوم
به نظر میرسد اوضاع و احوال من همچون حکایت مردی است که دستههای بزرگ ماهی را کشف کرده است، ولی در همان حال کشتیاش به آهستگی دچار شکستگی و نشتی شده است... کاش میتوانستم در میان تودۀ مردم وارد شوم و از گرمی و حمایت آنها برخوردار شوم، اما نمیتوانم خود را برای اختلاط با چنین انحراف و اعوجاجی راضی کنم. بقیه را نیز دعوت میکنم که به من بپیوندند تا جریانی جدید ایجاد کنیم، اما میدانم کسی به ندای من گوش نخواهد داد... من خودم را در معرض خصومت همۀ متافیزیسینها، منطقیون، ریاضیدانان و حتی متألهان قرار میدهم...
هنگامی که بیرون را مینگرم از پیش بارش تیرِ طعنه، تناقض، خشم، تحقیر و استهزا را از هرسو میبینم. هنگامی که دیدگانم را به سوی درونم میگردانم چیزی جز شک و جهل نمییابم... و دلیلی نمییابم که چرا باید عقل را تصدیق کنم... بنابراین، حافظه، حس و فاهمه همگی بر تخیّل یا وضوح تصوّرات استوارند... این دیدگاه تند در باب تناقضها و نقصهای متعدّدِ عقل بشر چنان تأثیری در من گذاشته و چنان مغز مرا به جوش و خروش آورده است که مهیّای آنم همۀ باورها و استدلالها را رد کنم و هیچ عقیدهای را از عقیدۀ دیگر محتملتر و مستعدتر ندانم... آمادهام همۀ کتابها و کاغذهایم را به شعلههای آتش بسپارم و هرگز لذّت زندگی را به بهای استدلال و فلسفه به کام خویش تلخ نگردانم...
آیا درست زمانی که نمیتوانم خود را در خصوص معقول بودن چنان استفادۀ دردناکی [از عقل و فلسفه] راضی کنم و درست زمانی که امیدی ندارم بدین وسیله بهحقیقت و یقین دست یابم، باید مغز خود را با چنان سخنان پوچ و باطلی پُر کنم؟ چه الزامی وجود دارد که عمر خویش را با فلسفه و نظرورزی تلف کنم؟ چنان کوششهایی به حال نوع بشر یا خود من چه نفعی دارد؟ اگر انسانی باشم نادان، همانند همۀ آنهایی که با جزمیت میاندیشند و باور میکنند، چنین جهلی طبیعی و مطلوب خواهد بود (هیوم، ۱۳۹۵: ۱/ ۳۴۵-۳۴۶-۳۵۰-۳۵۱-۳۵۲).
دیوید هیوم (۱۷۱۱-۱۷۷۶)، فیلسوف نامدار اسکاتلندی، که از او بهعنوان یکی از منتقدان و معترضان جدّی فیلسوفان یاد کردهاند، ازجمله شکّاکانی است که در مهمترین و مشهورترین کتاب سه جلدی خود، که «رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی» نام دارد، به ترویج لاادریگری و تضعیف باورهای یقینی پرداخته و باآنکه گاهی از عباراتی قبیل بدیهی است، یقینی است و غیرقابل انکار است استفاده کرده است، اما در سطرهای پایانی همین کتاب اعلان میکند که این عبارات بالاجبار و به دلیل ماهیّت موضوع بیان شدهاند و بر هیچ تفکّر جزمگرایانهای دلالت نداشته و اینها همگی گواه آن است که من هنوز چیزی جز یک شکّاک نیستم (همان: ۱/ ۳۵۶).
جلال پیکانی در ترجمۀ فارسی نه چندان گویا و در عینحال قابل تقدیر خود، طی یادداشتی انتقادی و هجوآمیز اذعان میکند که دیوید هیوم به بیراهه رفته، به دشمنی فلسفه پرداخته و بیشتر به اعتبار جنجالهای شکّاکانۀ خود بر سر زبانها افتاده است و از حیث فلسفی و فنّی، در قیاس با فلاسفۀ بزرگ، فاقد انسجام منطقی و قوّت استدلال است (همان: ۱/ ۹). و حال آنکه برتراند راسل از دیوید هیوم بهعنوان مهمترین فلاسفه یاد کرده و بر آن باور است که هیوم به معنی خاصی ما را به بنبست میکشاند و هیچکدام از ردیههای متعدّدی که بر عقاید او نوشتهاند، قانعکننده نیستند (راسل، ۱۳۵۱: ۳/ ۲۹۶).
دیوید هیوم معتقد است فیلسوفان اغلب به سبب حرص و تکبّری که دارند دیدگاههای عجیب و نامأنوس بسیاری عرضه میکنند که شدیداً دور از دریافت عامیانه است. هرچند شاگردانشان به سرعت آن را میپذیرند (هیوم، ۱۳۹۵: ۱/ ۵۵). بهعنوان مثال تمایز میان جوهر و عرَض و جعل جوهر که امری توهّمآمیز و همانند اشباحِ موجود در تاریکی است (همان: ۱/ ۴۱-۴۲-۲۹۹-۳۰۰).
هیوم در ادامه به نفی و ردّ اصل علیّت پرداخته و مینویسد:
یکی از اصول کلّی در فلسفه این است که هر آنچه به وجود میآید باید یک علّتِ وجود داشته باشد. اصلی که در همۀ استدلالها مسلّم فرض میشود و حال آنکه برای آن برهانی عرضه نشده و با یقین بیگانه است... و هر اثباتی که برای نشان دادن ضروری بودن علّت عرضه شده است، سفسطهآمیز و مغالطی است (همان: ۱/ ۱۱۸-۱۱۹).
این فیلسوف بزرگ و نامدار تاریخ بریتانیا، همۀ نظامهای فلسفی را تحت حاکمیّت قوّۀ تخیّل دانسته است (همان: ۱/ ۲۹۸-۲۹۹) و بخش اعظم تعقّل و استدلالهای انسان را چیزی جز عرف و عادت نمیداند (همان: ۱/ ۱۶۷). چنانکه معتقد است هنگام ترجیح دادن مجموعهای از استدلالها بر مجموعهای دیگر، تنها از روی احساسات خویش داوری میکنیم (همان: ۱/ ۱۴۹).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
دیوید هیوم باآنکه به براهین خود و فلاسفه اطمینان نداشته و به غیریقینی بودن عقل و استدلال اعتراف کرده است، اما بر این نکته نیز تأکید میکند که شکّاکان هم به مانند فیلسوفان و عموم مردم چارهای جز استفاده از استدلال ندارند. هرچند استدلالها حاکی از تخیّل انسان بوده و فاقد یقین است. استدلالهایی که سبب میشود تا تقابلی که در جهل بسیطِ شکّاکان و جهل مرکّبِ فیلسوفان وجود دارد، بر ما آشکار گردد.
در اینجا باید از من پرسید که آیا من از صمیم قلب این استدلال را تصدیق میکنم و حقیقتاً در زمرۀ یکی از آن شکّاکانیام که معتقدند همهچیز غیرقطعی است و داوریهای ما در باب هیچچیز به هیچ معیارِ صدق و کذبی مجهّز نیست؟
پرسشی که در پاسخ به آن باید بگویم: خیر. نه من و نه هیچکس دیگری از صمیم قلب و به تمام و کمال بر آن موضع نیستیم. طبیعت بر مبنای ضرورتی مطلق و غیرقابل کنترل ما را چنین تعیین بخشیده که همانگونه که [غیرارادی] نـفس میکشیم و احساس میکنیم، به همان طریق داوری کنیم (همان: ۱/ ۲۴۹). شکّاک ولو آنکه ادّعا کند که نمیتواند با استفاده از عقل، از عقل خود دفاع کند، همچنان به تعقّل و باور داشتن ادامه میدهد. مانند وجودِ جسم که هرچند هیچ استدلالی نمیتواند صدق آن را تأیید کند، اما بهواسطۀ قوّۀ تخیّل در همۀ استدلالهایمان آن را مسلّم فرض میکنیم (همان: ۱/ ۲۵۴-۲۶۱-۲۶۲).
منابع:
_ هیوم، دیوید، ۱۳۹۵، رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی، ترجمه جلال پیکانی، تهران، ققنوس.
_ راسل، برتراند، ۱۳۵۱، تاریخ فلسفۀ غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
دیوید هیوم باآنکه به براهین خود و فلاسفه اطمینان نداشته و به غیریقینی بودن عقل و استدلال اعتراف کرده است، اما بر این نکته نیز تأکید میکند که شکّاکان هم به مانند فیلسوفان و عموم مردم چارهای جز استفاده از استدلال ندارند. هرچند استدلالها حاکی از تخیّل انسان بوده و فاقد یقین است. استدلالهایی که سبب میشود تا تقابلی که در جهل بسیطِ شکّاکان و جهل مرکّبِ فیلسوفان وجود دارد، بر ما آشکار گردد.
در اینجا باید از من پرسید که آیا من از صمیم قلب این استدلال را تصدیق میکنم و حقیقتاً در زمرۀ یکی از آن شکّاکانیام که معتقدند همهچیز غیرقطعی است و داوریهای ما در باب هیچچیز به هیچ معیارِ صدق و کذبی مجهّز نیست؟
پرسشی که در پاسخ به آن باید بگویم: خیر. نه من و نه هیچکس دیگری از صمیم قلب و به تمام و کمال بر آن موضع نیستیم. طبیعت بر مبنای ضرورتی مطلق و غیرقابل کنترل ما را چنین تعیین بخشیده که همانگونه که [غیرارادی] نـفس میکشیم و احساس میکنیم، به همان طریق داوری کنیم (همان: ۱/ ۲۴۹). شکّاک ولو آنکه ادّعا کند که نمیتواند با استفاده از عقل، از عقل خود دفاع کند، همچنان به تعقّل و باور داشتن ادامه میدهد. مانند وجودِ جسم که هرچند هیچ استدلالی نمیتواند صدق آن را تأیید کند، اما بهواسطۀ قوّۀ تخیّل در همۀ استدلالهایمان آن را مسلّم فرض میکنیم (همان: ۱/ ۲۵۴-۲۶۱-۲۶۲).
منابع:
_ هیوم، دیوید، ۱۳۹۵، رسالهای دربارۀ طبیعت آدمی، ترجمه جلال پیکانی، تهران، ققنوس.
_ راسل، برتراند، ۱۳۵۱، تاریخ فلسفۀ غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘سادهدل
📝ولتر
کتاب «سادهدل»، داستان فلسفی زیبایی است که اوضاع مظلومان و ستمگران زمان ولتر را به تصویر کشیده است. این اثر، که یکی از بهترین آثار ولتر بهشمار میرود، از زبان مردی سادهدل و شرافتمند روایت میشود که از سرخ پوستان آمریکایی است. مردی که به خرافات متداول زمان آلوده نشده و تکالیفی را که کشیشان منفعتجو به دین مسیح بستهاند، درهم میشکند و ریای ایشان را برملا میسازد.
سادهدل وضع دربار فرانسه در دوران قبل از انقلاب را به خوبی روشن میکند و نشان میدهد که چگونه روحانیون و اشراف آن عصرِ تاریک، حیثیت و آزادی و جان مردم را برای تأمین کامروایی و قدرت و سلطۀ خود به بازی میگرفتند و از هیچ جنایتی در راه تأمین خواستههای پلیدشان دریغ نمیورزیدند. او از زمانی که کتاب مقدس را خواند، مشاهده کرد که کشیشان تمام احکام را آنگونه که خواستهاند تغییر دادهاند! با اینحال قول داد که مسیحی شود و در اینباره میگفت: چون در کتابی که مرا به خواندن آن واداشتهاید حتی یک نفر را نمیبینم که ختنه نشده باشد، بنابراین مسلّم است که من باید حشفۀ خود را در این راه فدا کنم (ولتر، ۱۳۵۱: ۳۶).
این نویسندۀ مشهور فرانسوی، در ادامۀ این کتاب، به مانند کتاب کاندید، به دفاع از خودکشی برخاست:
جوان بدبخت چون عشق خود را از دست داد به گوردن گفت: تصوّر میکنید در دنیا کسی باشد که حق داشته باشد بتواند مرا از خودکشی باز دارد؟ گوردن اجتناب ورزید از اینکه به ذکر مطالب مبتذل و ملالانگیزی بپردازد که به وسیلۀ آنها میکوشند تا ثابت کنند در آن هنگام که آدمی سخت در مضیقه است، مجاز نیست از اختیاری که دارد برای خودکشی استفاده کند (همان: ۱۳۸).
سیاهبختی مرا صدبار به خودکشی واداشته است، اما باز هم از زندگی دل نکندهام... مگر از این هم چیزی ابلهانهتر وجود دارد که انسان باری را که پیوسته خواهان زمین نهادن آن است، بخواهد همواره با خود حمل
کند؟ از وجود خود بیزار و به هستی علاقهمند باشد؟ و آیا احمقانهتر از این چیزی هست ماری که ما را میبلعد تا آنجا نوازش کنیم که قلبمان را هم بخورد (ولتر، ۱۳۵۲: ۷۲)؟
منابع:
_ ولتر، ۱۳۵۱، سادهدل، ترجمه محمد قاضی، تهران، نیل.
_ ولتر، ۱۳۵۲، کاندید یا خوشبینی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
📝ولتر
کتاب «سادهدل»، داستان فلسفی زیبایی است که اوضاع مظلومان و ستمگران زمان ولتر را به تصویر کشیده است. این اثر، که یکی از بهترین آثار ولتر بهشمار میرود، از زبان مردی سادهدل و شرافتمند روایت میشود که از سرخ پوستان آمریکایی است. مردی که به خرافات متداول زمان آلوده نشده و تکالیفی را که کشیشان منفعتجو به دین مسیح بستهاند، درهم میشکند و ریای ایشان را برملا میسازد.
سادهدل وضع دربار فرانسه در دوران قبل از انقلاب را به خوبی روشن میکند و نشان میدهد که چگونه روحانیون و اشراف آن عصرِ تاریک، حیثیت و آزادی و جان مردم را برای تأمین کامروایی و قدرت و سلطۀ خود به بازی میگرفتند و از هیچ جنایتی در راه تأمین خواستههای پلیدشان دریغ نمیورزیدند. او از زمانی که کتاب مقدس را خواند، مشاهده کرد که کشیشان تمام احکام را آنگونه که خواستهاند تغییر دادهاند! با اینحال قول داد که مسیحی شود و در اینباره میگفت: چون در کتابی که مرا به خواندن آن واداشتهاید حتی یک نفر را نمیبینم که ختنه نشده باشد، بنابراین مسلّم است که من باید حشفۀ خود را در این راه فدا کنم (ولتر، ۱۳۵۱: ۳۶).
این نویسندۀ مشهور فرانسوی، در ادامۀ این کتاب، به مانند کتاب کاندید، به دفاع از خودکشی برخاست:
جوان بدبخت چون عشق خود را از دست داد به گوردن گفت: تصوّر میکنید در دنیا کسی باشد که حق داشته باشد بتواند مرا از خودکشی باز دارد؟ گوردن اجتناب ورزید از اینکه به ذکر مطالب مبتذل و ملالانگیزی بپردازد که به وسیلۀ آنها میکوشند تا ثابت کنند در آن هنگام که آدمی سخت در مضیقه است، مجاز نیست از اختیاری که دارد برای خودکشی استفاده کند (همان: ۱۳۸).
سیاهبختی مرا صدبار به خودکشی واداشته است، اما باز هم از زندگی دل نکندهام... مگر از این هم چیزی ابلهانهتر وجود دارد که انسان باری را که پیوسته خواهان زمین نهادن آن است، بخواهد همواره با خود حمل
کند؟ از وجود خود بیزار و به هستی علاقهمند باشد؟ و آیا احمقانهتر از این چیزی هست ماری که ما را میبلعد تا آنجا نوازش کنیم که قلبمان را هم بخورد (ولتر، ۱۳۵۲: ۷۲)؟
منابع:
_ ولتر، ۱۳۵۱، سادهدل، ترجمه محمد قاضی، تهران، نیل.
_ ولتر، ۱۳۵۲، کاندید یا خوشبینی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👌1
📘کاندید
📝ولتر
از زیباترین آثار ولتر میتوان به کتاب «کاندید یا خوشبینی» اشاره کرد. کاندید، پسر خوشسیمایی است که در کاخ یک بارون آلمانی زندگی میکند و همهچیز به خوبی در حال جریان است تاآنکه کاندید عاشق دختر بارون میشود و این امر سبب اخراج او از کاخ و موجب وقوع حوادث متعددی میگردد.
بااینکه ظاهراً یکی از معانی کاندید، در زبان فرانسوی، سادهدل است اما نباید فراموش کنیم که کتاب سادهدل «L Ingenu» با دیگر داستان ولتر یعنی کتاب کاندید یا خوشبینی «Candide ou Ioptimisme» یکی نبوده و کاملاً با یکدیگر تفاوت دارند.
از شخصیّتهای اصلی این داستان فلسفی میتوان به کاندید، قهرمان مردّد و شکاک داستان، که نماد انسانی جستجوگر است، یا پانگلوس، فیلسوف خوشبینی، که در نقش لایبنیتس روند عالم را پیوسته خوب و طبیعی تصور میکند و یا به مارتن، دانشمند مانوی، که دنیا را محل مصیبت و بدبختی میداند، اشاره کرد.
ولتر در این کتاب خود نیز یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را مورد نقد قرار داده و در ادامه به تحقیر میلتون و کتاب بهشت گمشده او میپردازد و میلتون را مقلّدِ خشک یونان و مفسّرِ مغلقنویس تورات معرفی میکند (ولتر، ۱۳۵۲: ۱۶۴-۱۶۵). چنانکه فلسفۀ خوشبینی فیلسوف نامدار آلمانی، لایبنیتس، را درهم میکوبد و از زبان پیرزن داستان مینویسد:
چون گرسنگی زورآور شد، آنان [عثمانیها] از بیم شکستن سوگند بهخوردن دو خواجۀ ما کمر بستند و پس از چندروز به خوردن زنان مصمّم شدند. در میان ما امامی [آخوندی مسلمان] بسیار پرهیزگار و دلسوز بود که موعظۀ خوبی بر ایشان خواند و حاضرشان کرد که پاک ما را نکشند و گفت: یک دانه از سُرین بانوان را ببُرید، خورش خوشخوراکی درست کنید. هرگاه لازم دیدید باز پس از چندروز نیمۀ دیگرش را هم ببرید. خداوند از این مرحمت شما خشنود میگردد و به دادتان خواهد رسید. فصاحت بسیار داشت و قانعشان کرد. این عمل وحشتناک دربارۀ ما انجام شد. امام همان مرهمی را که بر ختنۀ بچهها مینهند، به روی کپل ما گذاشت. همگی به حال مرگ افتادیم (همان: ۷۱).
منبع:
_ ولتر، ۱۳۵۲، کاندید یا خوشبینی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
📝ولتر
از زیباترین آثار ولتر میتوان به کتاب «کاندید یا خوشبینی» اشاره کرد. کاندید، پسر خوشسیمایی است که در کاخ یک بارون آلمانی زندگی میکند و همهچیز به خوبی در حال جریان است تاآنکه کاندید عاشق دختر بارون میشود و این امر سبب اخراج او از کاخ و موجب وقوع حوادث متعددی میگردد.
بااینکه ظاهراً یکی از معانی کاندید، در زبان فرانسوی، سادهدل است اما نباید فراموش کنیم که کتاب سادهدل «L Ingenu» با دیگر داستان ولتر یعنی کتاب کاندید یا خوشبینی «Candide ou Ioptimisme» یکی نبوده و کاملاً با یکدیگر تفاوت دارند.
از شخصیّتهای اصلی این داستان فلسفی میتوان به کاندید، قهرمان مردّد و شکاک داستان، که نماد انسانی جستجوگر است، یا پانگلوس، فیلسوف خوشبینی، که در نقش لایبنیتس روند عالم را پیوسته خوب و طبیعی تصور میکند و یا به مارتن، دانشمند مانوی، که دنیا را محل مصیبت و بدبختی میداند، اشاره کرد.
ولتر در این کتاب خود نیز یهودیان، مسیحیان و مسلمانان را مورد نقد قرار داده و در ادامه به تحقیر میلتون و کتاب بهشت گمشده او میپردازد و میلتون را مقلّدِ خشک یونان و مفسّرِ مغلقنویس تورات معرفی میکند (ولتر، ۱۳۵۲: ۱۶۴-۱۶۵). چنانکه فلسفۀ خوشبینی فیلسوف نامدار آلمانی، لایبنیتس، را درهم میکوبد و از زبان پیرزن داستان مینویسد:
چون گرسنگی زورآور شد، آنان [عثمانیها] از بیم شکستن سوگند بهخوردن دو خواجۀ ما کمر بستند و پس از چندروز به خوردن زنان مصمّم شدند. در میان ما امامی [آخوندی مسلمان] بسیار پرهیزگار و دلسوز بود که موعظۀ خوبی بر ایشان خواند و حاضرشان کرد که پاک ما را نکشند و گفت: یک دانه از سُرین بانوان را ببُرید، خورش خوشخوراکی درست کنید. هرگاه لازم دیدید باز پس از چندروز نیمۀ دیگرش را هم ببرید. خداوند از این مرحمت شما خشنود میگردد و به دادتان خواهد رسید. فصاحت بسیار داشت و قانعشان کرد. این عمل وحشتناک دربارۀ ما انجام شد. امام همان مرهمی را که بر ختنۀ بچهها مینهند، به روی کپل ما گذاشت. همگی به حال مرگ افتادیم (همان: ۷۱).
منبع:
_ ولتر، ۱۳۵۲، کاندید یا خوشبینی، ترجمه جهانگیر افکاری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1😁1👌1
📘منتخب فرهنگ فلسفی
📝ولتر
از مهمترین آثار فیلسوف نامدار فرانسوی، فرانسوا ماری آروئه، معروف به وُلتِر (۱۶۹۴-۱۷۷۸)، میتوان به کتابهایی ازجمله «ساده دل»، «کاندید»، «فرهنگ فلسفی»، «کلیات ولتر»، «نامههای فلسفی» و نمایشنامۀ «محمد» اشاره کرد.
کتاب «منتخب فرهنگ فلسفی»، که دربردارندۀ چهلوسه مقاله از کتاب فرهنگ فلسفی است، بیشک یکی از مهمترین آثار ولتر است که در شناخت عقاید او راهگشاست. ما در این کتاب از آگاهی ولتر بر ادیان یهود، مسیح و اسلام مطلّع میشویم تا جایی که در پارهای از نقد او بر داستان «یوسف و زلیخا» میخوانیم:
اگر داستان [موهوم] یوسف را تنها به چشم کنجکاوی و ادب بنگریم، گرانبهاترین اثری است که از دنیای کهن بدست ما رسیده است. این داستان از ادیسۀ هومرِ یونانی جذابترست. زیرا سرگذشت قهرمانی که بر دشمنان خود ببخشاید، از سرگذشت قهرمان انتقامجو در خواننده بیشتر تأثیر میکند (ولتر، ۱۳۳۷: ۲۳۹).
این فیلسوفِ شکاک و معتقد به جبر (همان: ۱۱۷ الی۱۱۹)، نویسندهای خداپرست و منتقد دین است که هر گونه تقیّد به مذهب را تحقیر میکند:
بر من مسلّم است که واجبالوجودی جاودان و بصیر و دانا و برتر از هرچیزی وجود دارد. این ایمان نیست، ادراک است... ایمان یعنی اعتقاد داشتن به آنچه در چشم فهم و شعور ما نادرست مینماید، نه آنچه راست و درست است. مردم آسیا تنها از طریق ایمان باور دارند که حضرت محمد به افلاک هفتگانه پریده یا خدایانی مثل فو و ویشنو و برهما و غیره و غیره در صورت آدمی تجلّی کردهاند. در قبول این مسائل فهم و شعور خود را به زنجیر میکشند و از اندیشۀ تدقیق و تفحّص بر خود میلرزند و چون نمیخواهند به اتهام کافر بودن به چهار میخ کشیده شوند یا در آتش بسوزند، میگویند: اعتقاد دارم (همان: ۵۶).
مردِ موحّد در هیچیک از مذاهبی که برخلاف یکدیگر معتقداتی دارند، داخل نمیشود (همان: ۲۳۲). آیین او نیکی کردن و مذهبش اطاعت باریتعالی است. مسلمان به او اخطار میکند که اگر به زیارت کعبه نرفتی، مراقب خود باش! و یک کشیش متعصّب بدو میگوید که وای بر تو، اگر سفری به نتردام دولورت نروی! او بدین گفتهها میخندد، ولی به بینوایان یاری و از مظلومان طرفداری میکند (همان: ۲۳۳).
ولتر در جایجای این کتاب خود به دشمنی با اوهام و خرافات برخاسته است و به نبرد با روحانیون ادیان رفته و آنان را افرادی احمق و بیشعور معرفی میکند. از اینرو مدتی در زندان و تبعید به سر برده است و ایامی نیز به سبب حفظ جانش در نواحی مختلفی متواری بوده است.
ای کشیشانِ سفیهِ آدمیکُش! به که دستور روزه گرفتن میدهید؟ اگر این دستور برای توانگران است که بر آن وقعی نمیگذارند، و اگر برای مردم درویش و بینواست که خود در تمامِ سال روزه دارند... آخر ای بیشعوران پس کی مقررات احمقانۀ خود را اصلاح میکنید (همان: ۱۵۹)؟
منبع:
_ ولتر، ۱۳۳۷، منتخب فرهنگ فلسفی، ترجمه نصرالله فلسفی، زیر نظر احسان یارشاطر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
📝ولتر
از مهمترین آثار فیلسوف نامدار فرانسوی، فرانسوا ماری آروئه، معروف به وُلتِر (۱۶۹۴-۱۷۷۸)، میتوان به کتابهایی ازجمله «ساده دل»، «کاندید»، «فرهنگ فلسفی»، «کلیات ولتر»، «نامههای فلسفی» و نمایشنامۀ «محمد» اشاره کرد.
کتاب «منتخب فرهنگ فلسفی»، که دربردارندۀ چهلوسه مقاله از کتاب فرهنگ فلسفی است، بیشک یکی از مهمترین آثار ولتر است که در شناخت عقاید او راهگشاست. ما در این کتاب از آگاهی ولتر بر ادیان یهود، مسیح و اسلام مطلّع میشویم تا جایی که در پارهای از نقد او بر داستان «یوسف و زلیخا» میخوانیم:
اگر داستان [موهوم] یوسف را تنها به چشم کنجکاوی و ادب بنگریم، گرانبهاترین اثری است که از دنیای کهن بدست ما رسیده است. این داستان از ادیسۀ هومرِ یونانی جذابترست. زیرا سرگذشت قهرمانی که بر دشمنان خود ببخشاید، از سرگذشت قهرمان انتقامجو در خواننده بیشتر تأثیر میکند (ولتر، ۱۳۳۷: ۲۳۹).
این فیلسوفِ شکاک و معتقد به جبر (همان: ۱۱۷ الی۱۱۹)، نویسندهای خداپرست و منتقد دین است که هر گونه تقیّد به مذهب را تحقیر میکند:
بر من مسلّم است که واجبالوجودی جاودان و بصیر و دانا و برتر از هرچیزی وجود دارد. این ایمان نیست، ادراک است... ایمان یعنی اعتقاد داشتن به آنچه در چشم فهم و شعور ما نادرست مینماید، نه آنچه راست و درست است. مردم آسیا تنها از طریق ایمان باور دارند که حضرت محمد به افلاک هفتگانه پریده یا خدایانی مثل فو و ویشنو و برهما و غیره و غیره در صورت آدمی تجلّی کردهاند. در قبول این مسائل فهم و شعور خود را به زنجیر میکشند و از اندیشۀ تدقیق و تفحّص بر خود میلرزند و چون نمیخواهند به اتهام کافر بودن به چهار میخ کشیده شوند یا در آتش بسوزند، میگویند: اعتقاد دارم (همان: ۵۶).
مردِ موحّد در هیچیک از مذاهبی که برخلاف یکدیگر معتقداتی دارند، داخل نمیشود (همان: ۲۳۲). آیین او نیکی کردن و مذهبش اطاعت باریتعالی است. مسلمان به او اخطار میکند که اگر به زیارت کعبه نرفتی، مراقب خود باش! و یک کشیش متعصّب بدو میگوید که وای بر تو، اگر سفری به نتردام دولورت نروی! او بدین گفتهها میخندد، ولی به بینوایان یاری و از مظلومان طرفداری میکند (همان: ۲۳۳).
ولتر در جایجای این کتاب خود به دشمنی با اوهام و خرافات برخاسته است و به نبرد با روحانیون ادیان رفته و آنان را افرادی احمق و بیشعور معرفی میکند. از اینرو مدتی در زندان و تبعید به سر برده است و ایامی نیز به سبب حفظ جانش در نواحی مختلفی متواری بوده است.
ای کشیشانِ سفیهِ آدمیکُش! به که دستور روزه گرفتن میدهید؟ اگر این دستور برای توانگران است که بر آن وقعی نمیگذارند، و اگر برای مردم درویش و بینواست که خود در تمامِ سال روزه دارند... آخر ای بیشعوران پس کی مقررات احمقانۀ خود را اصلاح میکنید (همان: ۱۵۹)؟
منبع:
_ ولتر، ۱۳۳۷، منتخب فرهنگ فلسفی، ترجمه نصرالله فلسفی، زیر نظر احسان یارشاطر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌2
📘ولتر ریاکاری آزمند
📝ویل و آریل دورانت
بااینکه ولتر را با انتقادات و هجوهای متعدّدش نسبت به ادیان و مذاهب میشناسیم، اما گویی او انسانی آزمند و ریاکار بود که میتوانست همۀ توهینها و ناسزاهایی را که بین او و روحانیونِ مذاهب گذشته بود، به یکباره فراموش کند و انسان دیگری شود!
این فیلسوف و نویسندۀ نامدار فرانسوی، پس از انتشار نمایشنامۀ محمد، که در آن تصویری زشت از پیامبر اسلام ارائه کرده است، مورد ستایش و دعای پاپ بندیکتوسِ چهاردهم قرار گرفت و چنانکه در کتاب تاریخ تمدن آمده است، ولتر از دریافت این نامه چنان خرسند شد که نامۀ تشکّرآمیزی به پاپ نوشت و با این جمله آن را پایان داد:
با احترام و سپاسگزاری پاهای مقدّستان را میبوسم (دورانت، ۱۳۶۹: ۹/ ۴۳۴).
منبع:
_ دورانت، ویل و آریل، ۱۳۶۹، تاریخ تمدن، ترجمه سهیل آذری، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ویل و آریل دورانت
بااینکه ولتر را با انتقادات و هجوهای متعدّدش نسبت به ادیان و مذاهب میشناسیم، اما گویی او انسانی آزمند و ریاکار بود که میتوانست همۀ توهینها و ناسزاهایی را که بین او و روحانیونِ مذاهب گذشته بود، به یکباره فراموش کند و انسان دیگری شود!
این فیلسوف و نویسندۀ نامدار فرانسوی، پس از انتشار نمایشنامۀ محمد، که در آن تصویری زشت از پیامبر اسلام ارائه کرده است، مورد ستایش و دعای پاپ بندیکتوسِ چهاردهم قرار گرفت و چنانکه در کتاب تاریخ تمدن آمده است، ولتر از دریافت این نامه چنان خرسند شد که نامۀ تشکّرآمیزی به پاپ نوشت و با این جمله آن را پایان داد:
با احترام و سپاسگزاری پاهای مقدّستان را میبوسم (دورانت، ۱۳۶۹: ۹/ ۴۳۴).
منبع:
_ دورانت، ویل و آریل، ۱۳۶۹، تاریخ تمدن، ترجمه سهیل آذری، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3🤔1
📘اسلام از نظر ولتر
📝جواد حدیدی
یکی از آثار فرانسوا ماری آروئه، که بعدها نام ولتر بر خود نهاد، نمایشنامۀ «Mahomet ou le fanatisme» است که به «محمد یا تعصبات دینی» ترجمه میشود (حدیدی، ۱۳۴۳: ۲۵). ولتر در این کتاب، که آن را طی یک سال نوشت و سه سال به تصحیحش پرداخت و درنهایت آن را بزرگترین شاهکار ادبی خود خواند (همان: ۲۵)، به هجوِ پیامبر اسلام پرداخت و در آن محمد را مردی اغواگر معرّفی نمود که در راه برآوردن خواستههای پلید خود از احساسات مذهبی جوانی بیتجربه، به نام زید، سوءاستفاده کرد و او را به پدرکشی واداشت (همان: ۲۶-۲۷).
خلاصۀ داستان بدین شکل است که زید، فرزند زوپیر، در جنگی توسط سپاه مسلمین ربوده شد و در حرمسرای محمد بزرگ گردید. رفتهرفته به خواهر ناشناختۀ خود زینب، که او هم نزد محمد بزرگ شده بود، دل بست. از سوی دیگر محمد نیز شیفته و دلباختۀ زینب بود. پس برای اینکه به وصال معشوق برسد و در ضمن زوپیر را از سر راه بردارد، وعدههایی خوش به زید میدهد تا او را به کشتن زوپیر برانگیزد. ولی زوپیر در واپسیندم، فرزندانِ خود را میشناسد و از زید میخواهد که انتقام او را بگیرد. لذا زید بهسوی مردم میشتابد تا آنان را علیه محمد برانگیزد، ولی دیری نمیپاید که خود نیز بر زمین نقش میبندد؛ زیرا محمد قبلاً بهوسیلۀ عُمَر او را مسموم کرده است (همان: ۲۶-۲۷).
آنچه خواندیم، پارهای از کتاب «اسلام از نظر ولتر»، اثر دکتر جواد حدیدی است که در سال ۱۳۴۳ در مشهد به چاپ رسیده است. این کتاب گذشته از روند نامأنوسی که دارد، بهنظر میرسد که هیچگاه اسیر خودسانسوری نشده است. این پژوهشگر ادبیات فرانسه بر آن اعتقاد است که محمدِ «فِناتیسم» با محمدِ «تاریخ جهانی» هیچگونه قرابتی ندارد؛ چراکه در نوشتۀ اول، پیامبر اسلام توسط ولتر هجو شده درحالیکه در چاپ آخر کتابِ دوم، مورد مدح و تمجید قرار گرفته است (همان: ۲).
ولتر تقریباً در سنّ هفتاد سالگی و ظاهراً سی سال پس از نوشتن فناتیسم، قضاوت خود نسبت به پیامبر را تغییر میدهد و پس از ستایش او و دین اسلام و قرآن (همان: ۹۷)، محمد را دانشمندی اُمّی (همان: ۴۳)، مردی بسیاربزرگ، قانونگذاری خردمند، جهانگشایی توانا، سلطانی دادگستر و پیامبری پرهیزگار میشمرد که بزرگترین انقلاب روی زمین را پدید آورد (همان: ۵۳).
دکتر جواد حدیدی در گوشهبهگوشۀ این کتاب خود به منابع و آثار ولتر استناد کرده و از کلیاتِ پنجاه تا هفتاد جلدی ولتر استفاده نموده است (همان: ۱۱۰). هرچند تمجید ولتر از اسلام را به معنای پذیرفتن و دوست داشتن این دین توسط ولتر ندانسته (همان: ۹۹) و ضمن اشاره به سخنان هجوآمیز ولتر در فناتیسم، با صراحت و بدون فیلتر به گوشهای دیگر از کلام ولتر در «نامههای فلسفی» میپردازد و از قول او مینویسد:
واقعاً عجیب است که مردی نادان مانند محمد بتواند دینی جدید بیاورد و مردم آسیا و آفریقا را به آن مؤمن سازد، ولی دانشمندانی چون نیوتن، کلارک، لاک و کلرک به زحمت بتوانند جمعیتی بس قلیل دور خود گردآورند (همان: ۴۳).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۴۳، اسلام از نظر ولتر، مشهد، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝جواد حدیدی
یکی از آثار فرانسوا ماری آروئه، که بعدها نام ولتر بر خود نهاد، نمایشنامۀ «Mahomet ou le fanatisme» است که به «محمد یا تعصبات دینی» ترجمه میشود (حدیدی، ۱۳۴۳: ۲۵). ولتر در این کتاب، که آن را طی یک سال نوشت و سه سال به تصحیحش پرداخت و درنهایت آن را بزرگترین شاهکار ادبی خود خواند (همان: ۲۵)، به هجوِ پیامبر اسلام پرداخت و در آن محمد را مردی اغواگر معرّفی نمود که در راه برآوردن خواستههای پلید خود از احساسات مذهبی جوانی بیتجربه، به نام زید، سوءاستفاده کرد و او را به پدرکشی واداشت (همان: ۲۶-۲۷).
خلاصۀ داستان بدین شکل است که زید، فرزند زوپیر، در جنگی توسط سپاه مسلمین ربوده شد و در حرمسرای محمد بزرگ گردید. رفتهرفته به خواهر ناشناختۀ خود زینب، که او هم نزد محمد بزرگ شده بود، دل بست. از سوی دیگر محمد نیز شیفته و دلباختۀ زینب بود. پس برای اینکه به وصال معشوق برسد و در ضمن زوپیر را از سر راه بردارد، وعدههایی خوش به زید میدهد تا او را به کشتن زوپیر برانگیزد. ولی زوپیر در واپسیندم، فرزندانِ خود را میشناسد و از زید میخواهد که انتقام او را بگیرد. لذا زید بهسوی مردم میشتابد تا آنان را علیه محمد برانگیزد، ولی دیری نمیپاید که خود نیز بر زمین نقش میبندد؛ زیرا محمد قبلاً بهوسیلۀ عُمَر او را مسموم کرده است (همان: ۲۶-۲۷).
آنچه خواندیم، پارهای از کتاب «اسلام از نظر ولتر»، اثر دکتر جواد حدیدی است که در سال ۱۳۴۳ در مشهد به چاپ رسیده است. این کتاب گذشته از روند نامأنوسی که دارد، بهنظر میرسد که هیچگاه اسیر خودسانسوری نشده است. این پژوهشگر ادبیات فرانسه بر آن اعتقاد است که محمدِ «فِناتیسم» با محمدِ «تاریخ جهانی» هیچگونه قرابتی ندارد؛ چراکه در نوشتۀ اول، پیامبر اسلام توسط ولتر هجو شده درحالیکه در چاپ آخر کتابِ دوم، مورد مدح و تمجید قرار گرفته است (همان: ۲).
ولتر تقریباً در سنّ هفتاد سالگی و ظاهراً سی سال پس از نوشتن فناتیسم، قضاوت خود نسبت به پیامبر را تغییر میدهد و پس از ستایش او و دین اسلام و قرآن (همان: ۹۷)، محمد را دانشمندی اُمّی (همان: ۴۳)، مردی بسیاربزرگ، قانونگذاری خردمند، جهانگشایی توانا، سلطانی دادگستر و پیامبری پرهیزگار میشمرد که بزرگترین انقلاب روی زمین را پدید آورد (همان: ۵۳).
دکتر جواد حدیدی در گوشهبهگوشۀ این کتاب خود به منابع و آثار ولتر استناد کرده و از کلیاتِ پنجاه تا هفتاد جلدی ولتر استفاده نموده است (همان: ۱۱۰). هرچند تمجید ولتر از اسلام را به معنای پذیرفتن و دوست داشتن این دین توسط ولتر ندانسته (همان: ۹۹) و ضمن اشاره به سخنان هجوآمیز ولتر در فناتیسم، با صراحت و بدون فیلتر به گوشهای دیگر از کلام ولتر در «نامههای فلسفی» میپردازد و از قول او مینویسد:
واقعاً عجیب است که مردی نادان مانند محمد بتواند دینی جدید بیاورد و مردم آسیا و آفریقا را به آن مؤمن سازد، ولی دانشمندانی چون نیوتن، کلارک، لاک و کلرک به زحمت بتوانند جمعیتی بس قلیل دور خود گردآورند (همان: ۴۳).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۴۳، اسلام از نظر ولتر، مشهد، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2🤔2🙏1
📘قلندر و قلعه
📝یحیی یثربی
کتاب «قلندر و قلعه»، داستان زندگی شیخ اشراق، شهابالدین یحیی بن حبش سهروردی زنجانی، از حکما و عرفای شافعی قرن ششم هجری است که بنابر گفتۀ دکتر یحیی یثربی گرچه بر اساس آثار سهروردی رقم خورده است، اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی در آن دارد (یثربی، ۱۳۸۵: 6-۴۱).
شهابالدین در کودکی خوابی دید که تفسیر آن را در اواخر عمر خود فهمید. او چندین شب خواب دید که قصد پرواز دارد اما تنها از یک بال برخوردار است و پیرمردی آسمانی با در دست داشتن بالی نورانی، یحیی را به گرفتن آن تشویق میکند (همان: ۸-۱۰). شهابالدین از نوجوانی برای ادامه تحصیل عازم مراغه و اصفهان شد. علاقۀ فراوان او به فلسفه سبب مخالفت وی با آراء ابوحامد غزالی شد تا آنجا که میگفت: اگر حوزه علوم عقلی را ممنوع و تحریم کنند کار همۀ دانشمندان جز حمل اسفار پیشینیان چه خواهد بود (همان: ۳۶-۳۷)؟!
باآنکه شهابالدین سهروردی را مدام به سکوت تشویق و یا تهدید مینمودند، همچنان میپرسید و تشنۀ حقیقت بود (همان: ۴۶) و در این راه تلاش بزرگانی چون فارابی، ابنسینا و غزالی نیز چنگی به دلش نمیزد (همان: ۶۴). مثلاً روزی در جمعی از علما پرسید:
ما مجهول را به تعریف معلوم میکنیم و بهترین تعریف ما حدّ تام است که از جنس و فصل تشکیل میشود. حال اگر ما آن شیء را نمیشناسیم، از کجا میدانیم که فصل مختص او چیست؟ و اگر میشناسیم که دیگر نیازی به تعریف نداریم. کسی که انسان را نمیشناسد، با شنیدن دو کلمه جاندارِ اندیشهورز، او را میشناسد؟ این را که گفت همه با هم و با تندی و پرخاش به او گفتند: بچه! یعنی تو میگویی ابنسینا نمیفهمد؟ دیوانه احمق، چنین میپنداری که تو بیش از فارابی و بوعلی میفهمی (همان: ۸۴)؟
سهروردی پس از آنکه دید اصفهان دیگر چیزی برای عطش او ندارد، مجدداً عازم مراغه شد (همان: ۶۴). در راه با پیرمردی زرتشتی همسفر شد که او نیز به مانند او با پای پیاده مسافرت میکرد. پیرمرد، سهروردی را به دیدن مغ، که در مسیرشان بود، دعوت نمود. سهروردی پذیرفت و شب در خواب مغی را دید که در حال ستایش آتش او را به دادن بال مژده میدهد (همان: ۷۵-۷۶). فردای آن روز، پیرمرد و سهروردی، به نزد مغ رسیدند. سهروردی در شگفت بود که عالم مسلمانی چون او از مغی آسمانجُل چه میخواهد؟ نکند اسیر شیطان شده است؟ او با دیدن پیر مغان از هوش رفت. مغ گفت: او را به حال خودش واگذارید. از جنس مردم این زمانه نیست کسی که اینقدر حساس است. چنین آدمی دیر نمیزید! برای من هم اتفاق عجیبی است که چنین اعجوبهای پا به کلبهام بگذارد. همه دیشب را با خواب و خیال او به صبح آوردم. شبهنگام زرتشت را دیدم که سفارش او را به من کرد (همان: ۷۷-۹۰).
سهروردی چند روزی پیش مغ و دوستان زرتشتی او مهمان بود. او در ملاقاتهای خود با مغ بزرگ، از حکمت خسروانی آگاهی یافت و متوجه شد که زرتشتیان نیز برخلاف آنچه به شرک و ثنویت متهم شدهاند، توحید را یک اصل مسلّم دانسته و منشأ جهان را مینوی پاک، که همان خِرَد است، معرفی میکنند و اهورا مزدا را دانای بزرگ میدانند (همان: ۸۷). چنانکه مغ به شیخ شهابالدین یحیی سهروردی آموخت که تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان با اشاره و راز و رمز است و کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست میآید، نه بحث (همان: ۱۰۲-۱۰۳).
سهروردی در ادامه عاشق سیندخت، دختر میزبان او و یکی از نگهبانان آتشکده، شد. نگران بود و شاید تا حدودی احساس گناه و خیانت میکرد (همان: ۹۳-۹۴-۹۸). اما مغ به او گفت: یحیی! میگویند وقتی حلاج را بر دار میزدند گفت: این نتیجه و پیامد آن نگاهی است که در دوران نوجوانی در کوچهمان به روی زنی کردم که در پشتبام بود! یحیی در زندگی تو هم نگاهی هست که شاید سرانجام سَرت را بر باد دهد. اما همین نگاهها ارجمندند، برای اینکه آتشزنۀ شعلۀ عشقاند و این شعله اگر دار و ندارت را به آتش کشد باز هم به دار و ندارت میارزد (همان: ۱۰۸)!
https://t.iss.one/Minavash
📝یحیی یثربی
کتاب «قلندر و قلعه»، داستان زندگی شیخ اشراق، شهابالدین یحیی بن حبش سهروردی زنجانی، از حکما و عرفای شافعی قرن ششم هجری است که بنابر گفتۀ دکتر یحیی یثربی گرچه بر اساس آثار سهروردی رقم خورده است، اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی در آن دارد (یثربی، ۱۳۸۵: 6-۴۱).
شهابالدین در کودکی خوابی دید که تفسیر آن را در اواخر عمر خود فهمید. او چندین شب خواب دید که قصد پرواز دارد اما تنها از یک بال برخوردار است و پیرمردی آسمانی با در دست داشتن بالی نورانی، یحیی را به گرفتن آن تشویق میکند (همان: ۸-۱۰). شهابالدین از نوجوانی برای ادامه تحصیل عازم مراغه و اصفهان شد. علاقۀ فراوان او به فلسفه سبب مخالفت وی با آراء ابوحامد غزالی شد تا آنجا که میگفت: اگر حوزه علوم عقلی را ممنوع و تحریم کنند کار همۀ دانشمندان جز حمل اسفار پیشینیان چه خواهد بود (همان: ۳۶-۳۷)؟!
باآنکه شهابالدین سهروردی را مدام به سکوت تشویق و یا تهدید مینمودند، همچنان میپرسید و تشنۀ حقیقت بود (همان: ۴۶) و در این راه تلاش بزرگانی چون فارابی، ابنسینا و غزالی نیز چنگی به دلش نمیزد (همان: ۶۴). مثلاً روزی در جمعی از علما پرسید:
ما مجهول را به تعریف معلوم میکنیم و بهترین تعریف ما حدّ تام است که از جنس و فصل تشکیل میشود. حال اگر ما آن شیء را نمیشناسیم، از کجا میدانیم که فصل مختص او چیست؟ و اگر میشناسیم که دیگر نیازی به تعریف نداریم. کسی که انسان را نمیشناسد، با شنیدن دو کلمه جاندارِ اندیشهورز، او را میشناسد؟ این را که گفت همه با هم و با تندی و پرخاش به او گفتند: بچه! یعنی تو میگویی ابنسینا نمیفهمد؟ دیوانه احمق، چنین میپنداری که تو بیش از فارابی و بوعلی میفهمی (همان: ۸۴)؟
سهروردی پس از آنکه دید اصفهان دیگر چیزی برای عطش او ندارد، مجدداً عازم مراغه شد (همان: ۶۴). در راه با پیرمردی زرتشتی همسفر شد که او نیز به مانند او با پای پیاده مسافرت میکرد. پیرمرد، سهروردی را به دیدن مغ، که در مسیرشان بود، دعوت نمود. سهروردی پذیرفت و شب در خواب مغی را دید که در حال ستایش آتش او را به دادن بال مژده میدهد (همان: ۷۵-۷۶). فردای آن روز، پیرمرد و سهروردی، به نزد مغ رسیدند. سهروردی در شگفت بود که عالم مسلمانی چون او از مغی آسمانجُل چه میخواهد؟ نکند اسیر شیطان شده است؟ او با دیدن پیر مغان از هوش رفت. مغ گفت: او را به حال خودش واگذارید. از جنس مردم این زمانه نیست کسی که اینقدر حساس است. چنین آدمی دیر نمیزید! برای من هم اتفاق عجیبی است که چنین اعجوبهای پا به کلبهام بگذارد. همه دیشب را با خواب و خیال او به صبح آوردم. شبهنگام زرتشت را دیدم که سفارش او را به من کرد (همان: ۷۷-۹۰).
سهروردی چند روزی پیش مغ و دوستان زرتشتی او مهمان بود. او در ملاقاتهای خود با مغ بزرگ، از حکمت خسروانی آگاهی یافت و متوجه شد که زرتشتیان نیز برخلاف آنچه به شرک و ثنویت متهم شدهاند، توحید را یک اصل مسلّم دانسته و منشأ جهان را مینوی پاک، که همان خِرَد است، معرفی میکنند و اهورا مزدا را دانای بزرگ میدانند (همان: ۸۷). چنانکه مغ به شیخ شهابالدین یحیی سهروردی آموخت که تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان با اشاره و راز و رمز است و کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست میآید، نه بحث (همان: ۱۰۲-۱۰۳).
سهروردی در ادامه عاشق سیندخت، دختر میزبان او و یکی از نگهبانان آتشکده، شد. نگران بود و شاید تا حدودی احساس گناه و خیانت میکرد (همان: ۹۳-۹۴-۹۸). اما مغ به او گفت: یحیی! میگویند وقتی حلاج را بر دار میزدند گفت: این نتیجه و پیامد آن نگاهی است که در دوران نوجوانی در کوچهمان به روی زنی کردم که در پشتبام بود! یحیی در زندگی تو هم نگاهی هست که شاید سرانجام سَرت را بر باد دهد. اما همین نگاهها ارجمندند، برای اینکه آتشزنۀ شعلۀ عشقاند و این شعله اگر دار و ندارت را به آتش کشد باز هم به دار و ندارت میارزد (همان: ۱۰۸)!
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍1😁1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
سهروردیِ تقریباً سیساله، با ورود به شهر مراغه همبحث امامالمشککین، فخر رازی، گردید. او در این شهر مشهور شد و لقب شهابالدین گرفت (همان: ۱۵۶-۱۵۸-۱۶۶). اما روزی درویشی را دید که او را از بحث و قیل و قال برحذر داشت و سخنان مغ و سیندخت را به او یادآوری کرد. سهروردی پس از این ملاقات متحول شد و بدون خبر مراغه و کرسی درس و شهرتش را ترک گفت و روزها و شبها در کوهها و شهرهای مختلف به ریاضت پرداخت (همان: ۱۶۳ الی۱۶۷).
سهروردی دوباره پیرمرد را دید درحالیکه او خود را پیرمرد خوابهای کودکی او معرفی کرد و مژدۀ رهایی و پرواز به او داد (همان: ۱۹۶-۱۹۷). سهروردی برای انجام رسالت فکری و سیاسی خود آرام و قرار نداشت (همان: ۲۱۷). به بلاد مختلف سفر میکرد و مدتزمانی در شهری سکونت میگزید و با مردم و عالمان شهر به بحث میپرداخت تاآنکه وارد حلب شد (همان: ۲۴۰). مَلِکظاهر، پادشاه نوجوان حلب، که فرزند صلاحالدین ایوبی بود، از علاقهمندان سهروردی بهشمار میرفت (همان: ۲۵۴-۳۰۹-۳۱۰). اما فقیهان از او کینه داشتند و دیوانهاش میخواندند (همان: ۲۸۴-۲۹۵)، چراکه سهروردی لباس عالمان دین را بر تن نمیکرد (همان: ۲۴۶-۲۸۴)، بعضاً خبر شُرب خمر او به گوش میرسید و رقص و سَماع وی در کوچههای شهر دیده میشد (همان: ۳۰۲-۳۰۳).
سهروردی بر ظلم و ستم حکام و سکوت و خاموشی عالمان دین اعتراض میکرد (همان: ۲۱۷-۲۱۸). راه نجات انسان را کشف و شهود و اشراق میپنداشت و بر آن عقیده بود که عارفان به رهبری مردم سزاوارترند (همان: ۳۰۵). چنانکه اعجاز و کرامت را مختص به انبیاء نمیدانست و هرازگاهی نیز چشمههایی از امور خارقالعاده بر مردم ظاهر میکرد (همان: ۳۰۱-۳۰۲).
سرانجام این فیلسوف عصیانگر و عارف مسلمان (همان: ۲۸۸-۲۹۰-۲۹۸-۲۹۹)، که از آثار عربی او میتوان به تلویحات، مُقاوَمات، مُطارَحات و حکمةالاشراق و از کتابهای فارسیاش به آواز پر جبرئیل، پرتونامه، هیاکلالنور، الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، صفیر سیمرغ، روزی با جماعت صوفیان، رسالةالطیر، فی حقیقةالعشق و فی حالةالطفولیة اشاره کرد، در سنّ تقریباً سیوهشت سالگی (همان: ۲۸۵) با فتوای فقیهان شهر مرتد شناخته شد (همان: ۳۱۳). لذا به فرمان صلاحالدین ایوبی او را در سیاهچال قلعهای واقع در حلب به زندان انداختند تا پس از چهل روز جان باخت و تن بیجانش بر دار آویخته شد (همان: ۳۱۶-۳۲۰).
منبع:
_ یثربی، یحیی، ۱۳۸۵، قلندر و قلعه، تهران، قو.
https://t.iss.one/Minavash
سهروردیِ تقریباً سیساله، با ورود به شهر مراغه همبحث امامالمشککین، فخر رازی، گردید. او در این شهر مشهور شد و لقب شهابالدین گرفت (همان: ۱۵۶-۱۵۸-۱۶۶). اما روزی درویشی را دید که او را از بحث و قیل و قال برحذر داشت و سخنان مغ و سیندخت را به او یادآوری کرد. سهروردی پس از این ملاقات متحول شد و بدون خبر مراغه و کرسی درس و شهرتش را ترک گفت و روزها و شبها در کوهها و شهرهای مختلف به ریاضت پرداخت (همان: ۱۶۳ الی۱۶۷).
سهروردی دوباره پیرمرد را دید درحالیکه او خود را پیرمرد خوابهای کودکی او معرفی کرد و مژدۀ رهایی و پرواز به او داد (همان: ۱۹۶-۱۹۷). سهروردی برای انجام رسالت فکری و سیاسی خود آرام و قرار نداشت (همان: ۲۱۷). به بلاد مختلف سفر میکرد و مدتزمانی در شهری سکونت میگزید و با مردم و عالمان شهر به بحث میپرداخت تاآنکه وارد حلب شد (همان: ۲۴۰). مَلِکظاهر، پادشاه نوجوان حلب، که فرزند صلاحالدین ایوبی بود، از علاقهمندان سهروردی بهشمار میرفت (همان: ۲۵۴-۳۰۹-۳۱۰). اما فقیهان از او کینه داشتند و دیوانهاش میخواندند (همان: ۲۸۴-۲۹۵)، چراکه سهروردی لباس عالمان دین را بر تن نمیکرد (همان: ۲۴۶-۲۸۴)، بعضاً خبر شُرب خمر او به گوش میرسید و رقص و سَماع وی در کوچههای شهر دیده میشد (همان: ۳۰۲-۳۰۳).
سهروردی بر ظلم و ستم حکام و سکوت و خاموشی عالمان دین اعتراض میکرد (همان: ۲۱۷-۲۱۸). راه نجات انسان را کشف و شهود و اشراق میپنداشت و بر آن عقیده بود که عارفان به رهبری مردم سزاوارترند (همان: ۳۰۵). چنانکه اعجاز و کرامت را مختص به انبیاء نمیدانست و هرازگاهی نیز چشمههایی از امور خارقالعاده بر مردم ظاهر میکرد (همان: ۳۰۱-۳۰۲).
سرانجام این فیلسوف عصیانگر و عارف مسلمان (همان: ۲۸۸-۲۹۰-۲۹۸-۲۹۹)، که از آثار عربی او میتوان به تلویحات، مُقاوَمات، مُطارَحات و حکمةالاشراق و از کتابهای فارسیاش به آواز پر جبرئیل، پرتونامه، هیاکلالنور، الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، صفیر سیمرغ، روزی با جماعت صوفیان، رسالةالطیر، فی حقیقةالعشق و فی حالةالطفولیة اشاره کرد، در سنّ تقریباً سیوهشت سالگی (همان: ۲۸۵) با فتوای فقیهان شهر مرتد شناخته شد (همان: ۳۱۳). لذا به فرمان صلاحالدین ایوبی او را در سیاهچال قلعهای واقع در حلب به زندان انداختند تا پس از چهل روز جان باخت و تن بیجانش بر دار آویخته شد (همان: ۳۱۶-۳۲۰).
منبع:
_ یثربی، یحیی، ۱۳۸۵، قلندر و قلعه، تهران، قو.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3❤2
📘بشر چیست؟
📝مارک تواین
کتاب «بشر چیست؟» گفتوگویی فلسفی میان انسانی پیر و جوان است که مارک تواین در آن به ذکر مطالبی نامطبوع، خطرناک و مخرب میپردازد. او منکر عظمت و فداکارای بشر بوده و معتقد است که بشر جز راضی ساختن نفس خود، که قانون طبیعت است، به چیزی نمیاندیشد. چنانکه انسان را در ردیف ماشین بیروحی قرار میدهد که حتی اختیاری در گردش آن ندارد و باید به اقتضای طبیعت، گاهی تند و گاهی کند بچرخد.
این نویسندۀ آمریکایی ضمن نفی فداکاری، عشق و احسان و انسانیت را نتایج ارضاء نفس دانسته است و عشق مادر به فرزند، دفاع از وطن، نجات کودک از آتش و هر کاری را که انسان انجام میدهد، تنها و تنها، برای راحتی خاطر خویش میداند (تواین، ۱۳۵۵: ۳۱ الی۳۳).
منبع:
_ تواین، مارک، ۱۳۵۵، بشر چیست؟، ترجمه محمدحسن گنجی، تهران، سازمان انتشارات اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
📝مارک تواین
کتاب «بشر چیست؟» گفتوگویی فلسفی میان انسانی پیر و جوان است که مارک تواین در آن به ذکر مطالبی نامطبوع، خطرناک و مخرب میپردازد. او منکر عظمت و فداکارای بشر بوده و معتقد است که بشر جز راضی ساختن نفس خود، که قانون طبیعت است، به چیزی نمیاندیشد. چنانکه انسان را در ردیف ماشین بیروحی قرار میدهد که حتی اختیاری در گردش آن ندارد و باید به اقتضای طبیعت، گاهی تند و گاهی کند بچرخد.
این نویسندۀ آمریکایی ضمن نفی فداکاری، عشق و احسان و انسانیت را نتایج ارضاء نفس دانسته است و عشق مادر به فرزند، دفاع از وطن، نجات کودک از آتش و هر کاری را که انسان انجام میدهد، تنها و تنها، برای راحتی خاطر خویش میداند (تواین، ۱۳۵۵: ۳۱ الی۳۳).
منبع:
_ تواین، مارک، ۱۳۵۵، بشر چیست؟، ترجمه محمدحسن گنجی، تهران، سازمان انتشارات اشرفی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2
📘از سعدی تا آراگون
📝جواد حدیدی
کتاب «از سعدی تا آراگون»، اثری خواندنی است که در آن از شاعران و نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم تا لویی آراگون، که یکی از شاعران و شیفتگان ادبیات فارسی در قرن بیستم است، سخن رفته و تأثیرپذیری ادیبان فرانسوی از ادبیات فارسی و شاعرانی چون فردوسی، حافظ، خیام و خصوصاً سعدی، که گویی نخستین شاعر ایرانی است که آثار او به این زبان ترجمه شده، مورد کاوش قرار گرفته است.
دکتر جواد حدیدی در قسمتی از این کتاب خود به ولتر و داستان او «صادق یا سرنوشت» اشاره کرده و اذعان میکند که ولتر به سبب داشتن نوعی همبستگی فکری با سعدی، انتقادهای خود در این داستان فلسفی را از زبان شاعر شیرین سخن ایرانی، سعدی شیرازی، مطرح کرده است (حدیدی، ۱۳۷۳: ۱۵۱) و در ادامه، این کتاب را با نام مستعار سعدی به چاپ رسانیده و ضمن تمجید از این شاعر بزرگ ایرانی، آن را به معشوقۀ لویی پانزدهم و حامی خود، مادام دوپُمپادور، تقدیم کرده است.
ای نورِ چشمها، ای آشوبگرِ دلها، ای آرامِ جانها! مرا هیچگاه توان آن نخواهد بود که خاک پایتان ببوسم، زیرا شما هرگز راه نمیروید، و اگر هم راه بروید بستری از گل بر سر راهتان میگسترند و فرشهای ایرانی زیر پایتان میافکنند. پس اجازه بدهید ترجمۀ کتابی را به پیشگاهتان هدیه کنم که حکیمی خوشبخت، فارغ از غم دنیا و دوستدار علم و ادب آن را نگاشته است (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
تفکّرات و اندیشههای سعدی نه تنها شاعران و نویسندگان فرانسوی، که سیاستمداران فرانسه را نیز تحت تأثیر قرار داد. سعدی کارنو، یکی از رؤسای جمهور فرانسه، علّت نام خود را عشق پدربزرگش، لازار کارنو، به سعدی و آنچه در گلستان او، در سیرت پادشاهان، آمده است میداند. به این شکل که پدربزرگ او اسم دو پسر خود را سعدی میگذارد ولی آن دو در کودکی و جوانی وفات میکنند. لذا پسر سوم، هیپولیت کارنو، به پیروی از پدرش، لازار، و به یاد برادر میانی خود، که او را بسیار دوست میداشت، نخستین فرزندش را سعدی نامید. و این سعدی همان کسی است که در سال ۱۸۸۷ به ریاستجمهوری فرانسه برگزیده شد (همان: ۳۰۳-۳۰۴).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۷۳، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
📝جواد حدیدی
کتاب «از سعدی تا آراگون»، اثری خواندنی است که در آن از شاعران و نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم تا لویی آراگون، که یکی از شاعران و شیفتگان ادبیات فارسی در قرن بیستم است، سخن رفته و تأثیرپذیری ادیبان فرانسوی از ادبیات فارسی و شاعرانی چون فردوسی، حافظ، خیام و خصوصاً سعدی، که گویی نخستین شاعر ایرانی است که آثار او به این زبان ترجمه شده، مورد کاوش قرار گرفته است.
دکتر جواد حدیدی در قسمتی از این کتاب خود به ولتر و داستان او «صادق یا سرنوشت» اشاره کرده و اذعان میکند که ولتر به سبب داشتن نوعی همبستگی فکری با سعدی، انتقادهای خود در این داستان فلسفی را از زبان شاعر شیرین سخن ایرانی، سعدی شیرازی، مطرح کرده است (حدیدی، ۱۳۷۳: ۱۵۱) و در ادامه، این کتاب را با نام مستعار سعدی به چاپ رسانیده و ضمن تمجید از این شاعر بزرگ ایرانی، آن را به معشوقۀ لویی پانزدهم و حامی خود، مادام دوپُمپادور، تقدیم کرده است.
ای نورِ چشمها، ای آشوبگرِ دلها، ای آرامِ جانها! مرا هیچگاه توان آن نخواهد بود که خاک پایتان ببوسم، زیرا شما هرگز راه نمیروید، و اگر هم راه بروید بستری از گل بر سر راهتان میگسترند و فرشهای ایرانی زیر پایتان میافکنند. پس اجازه بدهید ترجمۀ کتابی را به پیشگاهتان هدیه کنم که حکیمی خوشبخت، فارغ از غم دنیا و دوستدار علم و ادب آن را نگاشته است (همان: ۱۵۲-۱۵۳).
تفکّرات و اندیشههای سعدی نه تنها شاعران و نویسندگان فرانسوی، که سیاستمداران فرانسه را نیز تحت تأثیر قرار داد. سعدی کارنو، یکی از رؤسای جمهور فرانسه، علّت نام خود را عشق پدربزرگش، لازار کارنو، به سعدی و آنچه در گلستان او، در سیرت پادشاهان، آمده است میداند. به این شکل که پدربزرگ او اسم دو پسر خود را سعدی میگذارد ولی آن دو در کودکی و جوانی وفات میکنند. لذا پسر سوم، هیپولیت کارنو، به پیروی از پدرش، لازار، و به یاد برادر میانی خود، که او را بسیار دوست میداشت، نخستین فرزندش را سعدی نامید. و این سعدی همان کسی است که در سال ۱۸۸۷ به ریاستجمهوری فرانسه برگزیده شد (همان: ۳۰۳-۳۰۴).
منبع:
_ حدیدی، جواد، ۱۳۷۳، از سعدی تا آراگون، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👍1
📘تخت پولاد
📝علی دشتی
از انسانها فقط دو طبقه در این مملکت راحت و آسودهاند. یکی طبقه حکّام و دیوانیان و دیگر طبقه علماء و روحانیون. این دو طبقه هیچ کار و زحمتی را متحمّل نمیشوند و بهتر زندگی میکنند و بیشتر پول دارند؛ علاوه بر این همیشه محترمتر و آبرومندتر از سایر طبقات هستند و بر سایرین تحکّم کرده و بزرگی میفروشند... ورود در سلک روحانیون آسانتر است و تحصیل هم چندان مدخلیّتی ندارد؛ همینقدر انسان چند سالی در نجف مانده بعد شکمی بزرگ کرده و عمامهای قطور و ریشی بلند و نعلینی زرد و قبایی دراز بپوشد کافی است که محترم و معزز زندگی کند و مردم هم به او وجوهات بدهند (دشتی، ۱۳۵۳: ۲۱-۲۲).
کتاب «تخت پولاد»، داستانی خیالی است از مباحثه و گفتگوهایی که میان آیتالله سید محمدباقر درچهای و تعدادی از شاگردانش دربارۀ مسائلی مانند توحید، حجیت عقل یا نقل، معجزه و شفاعت صورت میگیرد. در پارهای از این داستان میخوانیم:
به خاطر دارم یکی از روزهای پنجشنبهای که جمعاً در خدمت سید بودیم و به طرف تخت پولاد میرفتیم، در زیر بازار معروف به چهارسو نقاشی، که متصل به خیابان چهارباغ خواجو است، زنی به طرف ما آمده و با سماجت و اصرار گدایی میکرد و میگفت: حضرت عباس به آقا طول عمر کرامت کند. حضرت سید، که آن روز قدری سردماغ نبود، با حالت تغیّر گدا را جواب کرد و گفت: حضرت عباس اگر میتوانست به خودش عمر میداد.
این جمله که از دهان سید درآمد مثل این بود که یک سطل آب سرد بر مغز همه ما پاشیده باشند. سید گفت: کدام کفر از زبان من صادر شد که موجب تأثر خاطر شماست؟ [آخوندِ] نجفآبادی گفت: مفهوم فرمایش شما این بود که حضرت عباس قادر نبود به خویشتن عمر دهد. مرحوم سید فرمود: بهترین دلیل هر ادعایی وقوع آن است. اگر ایشان میتوانستند کشته نمیشدند.
[آخوندِ] نجفآبادی گفت: خودش بنابر مشیت الهی میخواست کشته شود. مرحوم سید فرمودند: اگر مشیت الهی این بوده است پس چرا دیگر شما بالای منبر میروید و با آب و تاب مردم را به گریه و شیون تشویق میکنید و مردم چرا گریه میکنند؟ این حرکت شما و این گریه مردم معنایش این است که ما از این اراده خداوندی راضی نیستیم. بنابراین روضه خواندن و گریه کردن مردم نه تنها یک عمل مستحب و دارای اجر نیست، بلکه یک نحو طغیان و عصیان محسوب میشود (همان: ۲۷ الی۳۷).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۵۳، تخت پولاد، تهران، یغما.
https://t.iss.one/Minavash
📝علی دشتی
از انسانها فقط دو طبقه در این مملکت راحت و آسودهاند. یکی طبقه حکّام و دیوانیان و دیگر طبقه علماء و روحانیون. این دو طبقه هیچ کار و زحمتی را متحمّل نمیشوند و بهتر زندگی میکنند و بیشتر پول دارند؛ علاوه بر این همیشه محترمتر و آبرومندتر از سایر طبقات هستند و بر سایرین تحکّم کرده و بزرگی میفروشند... ورود در سلک روحانیون آسانتر است و تحصیل هم چندان مدخلیّتی ندارد؛ همینقدر انسان چند سالی در نجف مانده بعد شکمی بزرگ کرده و عمامهای قطور و ریشی بلند و نعلینی زرد و قبایی دراز بپوشد کافی است که محترم و معزز زندگی کند و مردم هم به او وجوهات بدهند (دشتی، ۱۳۵۳: ۲۱-۲۲).
کتاب «تخت پولاد»، داستانی خیالی است از مباحثه و گفتگوهایی که میان آیتالله سید محمدباقر درچهای و تعدادی از شاگردانش دربارۀ مسائلی مانند توحید، حجیت عقل یا نقل، معجزه و شفاعت صورت میگیرد. در پارهای از این داستان میخوانیم:
به خاطر دارم یکی از روزهای پنجشنبهای که جمعاً در خدمت سید بودیم و به طرف تخت پولاد میرفتیم، در زیر بازار معروف به چهارسو نقاشی، که متصل به خیابان چهارباغ خواجو است، زنی به طرف ما آمده و با سماجت و اصرار گدایی میکرد و میگفت: حضرت عباس به آقا طول عمر کرامت کند. حضرت سید، که آن روز قدری سردماغ نبود، با حالت تغیّر گدا را جواب کرد و گفت: حضرت عباس اگر میتوانست به خودش عمر میداد.
این جمله که از دهان سید درآمد مثل این بود که یک سطل آب سرد بر مغز همه ما پاشیده باشند. سید گفت: کدام کفر از زبان من صادر شد که موجب تأثر خاطر شماست؟ [آخوندِ] نجفآبادی گفت: مفهوم فرمایش شما این بود که حضرت عباس قادر نبود به خویشتن عمر دهد. مرحوم سید فرمود: بهترین دلیل هر ادعایی وقوع آن است. اگر ایشان میتوانستند کشته نمیشدند.
[آخوندِ] نجفآبادی گفت: خودش بنابر مشیت الهی میخواست کشته شود. مرحوم سید فرمودند: اگر مشیت الهی این بوده است پس چرا دیگر شما بالای منبر میروید و با آب و تاب مردم را به گریه و شیون تشویق میکنید و مردم چرا گریه میکنند؟ این حرکت شما و این گریه مردم معنایش این است که ما از این اراده خداوندی راضی نیستیم. بنابراین روضه خواندن و گریه کردن مردم نه تنها یک عمل مستحب و دارای اجر نیست، بلکه یک نحو طغیان و عصیان محسوب میشود (همان: ۲۷ الی۳۷).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۵۳، تخت پولاد، تهران، یغما.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4😁3
📘بیستوسه سال
📝علی دشتی
علی دشتی که اصالتی بوشهری داشت، در کربلا، در خانوادهای روحانی متولّد شد. او که دانشآموختۀ حوزۀ نجف و از روحانیون ملبّس بهشمار میرفت، در ادامۀ راه وارد عرصۀ ادبیات و سیاست گردید. علی دشتی زبانی تند و گزنده داشت و در کتاب جنجالی «بیستوسه سال»، بیپروا به خرافات مذهبی تاخت و به نقد پیامبر اسلام و دین او پرداخت.
دشتی در بیستوسه سال، با تردید در اصل توحید و نبوّت مصطلح (دشتی، بیتا: ۳۴)، پیامبر اسلام را انسانی شهره به صداقت، استقامت، امانت و تا حدودی شبیه فیلسوفان و مصلحان بشر معرّفی کرده است (همان: ۳۵-۵۶) چنانکه او را برجستهترین نابغۀ تاریخ سیاست و تحولات اجتماعی بشر خوانده است (همان: ۱۴-۱۵) و معتقد است که رسالت انبیاء موهبتی روحی و خصوصیتی غیرعادی است (همان: ۳۷).
این ادیب و سیاستمدار ایرانی، چهرهای کاملاً زمینی از پیامبر اسلام ترسیم میکند و قرآن را نه وحی الهی که کلامی پیامبرانه میخواند و مینویسد:
سورۀ فاتحه نمیتواند کلام خداوند باشد بلکه از مضمون آن چنین به نظر میرسد که کلام خود حضرت پیغمبر است، زیرا ستایش حق است (همان: ۲۴-۲۴۳).
دشتی ضمن نفی معجزه (همان: ۳۶) و عصمت (همان: ۵۵) و اوهام و مهمل خواندن جن و جادوگری (همان: ۲۵۹)، به نکوهش برخی از رفتارهای پیامبر اسلام پرداخته و معتقد است که سلب حقّ آزادی فکر و عقیده از سوی پیامبر اسلام و حکم او نسبت به قتلعام مخالفان، باآنکه استبدادی نهادینه شده در وجود انسانهاست، عملی غیرانسانی است (همان: ۱۶۰-۱۶۳-۲۰۰).
علی دشتی بر آن باور است که صدها کتاب چون بحارالانوار، حلیة المتقین، مرصادالعباد، قصصالانبیاء و قصصالعلما در ایران هست که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است (همان: ۳۳۸). لذا قلم برداشت و کتاب بیستوسه سال را نوشت. کتابی که در عین سادگی و روانی، لبریز از مطالب مهمی است که نام خود را از حوادث بیستوسه سالۀ رسالت محمد بن عبدالله وام گرفته است. اثری که گویی سالها بدون نام نویسندۀ آن انتشار یافته است و نخستینبار در دهۀ چهل شمسی، در بیروت، به چاپ رسیده است (همان: ۸).
در پارهای از صفحات پایانی این کتاب با عنوان خلاصه میخوانیم:
ایران شهر به شهر تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه مسلمان شدند و گروهی دیگر برای رهایی از سلطه نامعقول موبدان. دیانت ساده اسلام که به گفتن شهادتین صورت میگرفت عمومیت یافت مخصوصاً که دم تیغ برّنده پشت سر آن بود. ایرانیان مطابق شیوۀ ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند... برای اینکه فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچگونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند... در بادی امر از ترس مسلمان شدند، ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نیز جلو افتادند... و حتی در مقام تحقیر دین و عادت گذشته خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایۀ سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند (همان: ۳۳۴-۳۳۵).
منبع:
_ دشتی، علی، بیتا، بیستوسه سال، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝علی دشتی
علی دشتی که اصالتی بوشهری داشت، در کربلا، در خانوادهای روحانی متولّد شد. او که دانشآموختۀ حوزۀ نجف و از روحانیون ملبّس بهشمار میرفت، در ادامۀ راه وارد عرصۀ ادبیات و سیاست گردید. علی دشتی زبانی تند و گزنده داشت و در کتاب جنجالی «بیستوسه سال»، بیپروا به خرافات مذهبی تاخت و به نقد پیامبر اسلام و دین او پرداخت.
دشتی در بیستوسه سال، با تردید در اصل توحید و نبوّت مصطلح (دشتی، بیتا: ۳۴)، پیامبر اسلام را انسانی شهره به صداقت، استقامت، امانت و تا حدودی شبیه فیلسوفان و مصلحان بشر معرّفی کرده است (همان: ۳۵-۵۶) چنانکه او را برجستهترین نابغۀ تاریخ سیاست و تحولات اجتماعی بشر خوانده است (همان: ۱۴-۱۵) و معتقد است که رسالت انبیاء موهبتی روحی و خصوصیتی غیرعادی است (همان: ۳۷).
این ادیب و سیاستمدار ایرانی، چهرهای کاملاً زمینی از پیامبر اسلام ترسیم میکند و قرآن را نه وحی الهی که کلامی پیامبرانه میخواند و مینویسد:
سورۀ فاتحه نمیتواند کلام خداوند باشد بلکه از مضمون آن چنین به نظر میرسد که کلام خود حضرت پیغمبر است، زیرا ستایش حق است (همان: ۲۴-۲۴۳).
دشتی ضمن نفی معجزه (همان: ۳۶) و عصمت (همان: ۵۵) و اوهام و مهمل خواندن جن و جادوگری (همان: ۲۵۹)، به نکوهش برخی از رفتارهای پیامبر اسلام پرداخته و معتقد است که سلب حقّ آزادی فکر و عقیده از سوی پیامبر اسلام و حکم او نسبت به قتلعام مخالفان، باآنکه استبدادی نهادینه شده در وجود انسانهاست، عملی غیرانسانی است (همان: ۱۶۰-۱۶۳-۲۰۰).
علی دشتی بر آن باور است که صدها کتاب چون بحارالانوار، حلیة المتقین، مرصادالعباد، قصصالانبیاء و قصصالعلما در ایران هست که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملّتی کافی است (همان: ۳۳۸). لذا قلم برداشت و کتاب بیستوسه سال را نوشت. کتابی که در عین سادگی و روانی، لبریز از مطالب مهمی است که نام خود را از حوادث بیستوسه سالۀ رسالت محمد بن عبدالله وام گرفته است. اثری که گویی سالها بدون نام نویسندۀ آن انتشار یافته است و نخستینبار در دهۀ چهل شمسی، در بیروت، به چاپ رسیده است (همان: ۸).
در پارهای از صفحات پایانی این کتاب با عنوان خلاصه میخوانیم:
ایران شهر به شهر تسلیم گردید و ناگزیر شد یا اسلام آورد و یا در کمال خواری و فروتنی جزیه دهد. گروهی برای فرار از جزیه مسلمان شدند و گروهی دیگر برای رهایی از سلطه نامعقول موبدان. دیانت ساده اسلام که به گفتن شهادتین صورت میگرفت عمومیت یافت مخصوصاً که دم تیغ برّنده پشت سر آن بود. ایرانیان مطابق شیوۀ ملی خود در مقام نزدیک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند... برای اینکه فاتحان آنان را به بازی بگیرند از هیچگونه اظهار انقیاد و فروتنی خودداری نکردند... در بادی امر از ترس مسلمان شدند، ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نیز جلو افتادند... و حتی در مقام تحقیر دین و عادت گذشته خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مایۀ سیادت و بزرگواری را همه در عرب یافتند (همان: ۳۳۴-۳۳۵).
منبع:
_ دشتی، علی، بیتا، بیستوسه سال، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤4👍2
📘عقلا برخلاف عقل
📝علی دشتی
علی دشتی در کتاب خواندنی و درخور تأمّل «عقلا برخلاف عقل»، متعرّض بزرگانی میشود که از نظر او و جامعه از عاقلان و از سردمداران نهضت عقل در جهان بهشمار میروند. او با پرسشهای مختلف و متعدّد، افرادی چون محمد غزالی و مولوی را مورد نقد قرار داده و مینویسد:
غزالی، که برخی او را از حیث تحرّک فکر، وسعت اطّلاع، قدرت بیان و فصاحت و مخصوصاً نیروی انتاج و سهولتِ بازدهی برابر با ابنسینا و حتی برتر از او خواندهاند (دشتی، ۱۳۶۲: ۶۰)، از مصادیق اندیشمندان ضدّ خِرَد بوده و با همۀ دانش و سیر در علوم عقلی نمیتواند پای را از دایرۀ معتقدات تعبّدی و عقاید سستِ اشعری بیرون نهد (همان: ۶۹-۸۴). مرحوم فروزانفر در شرح مثنوی نوشته است: مولانا در ۹۵ موضع از مثنوی درباره عقل سخن گفته و آن را بیشتر جاها ستوده و گاهی نیز مذمت کرده است (همان: ۴۲). همان کسی که گفته است: «ای برادر تو همه اندیشهای / ما بقی تو استخوان و ریشهای» در قسمتی دیگر میآورد: «بیشتر اصحاب جنت ابلهند / تا ز شرِ فیلسوفی میرهند / زیرکی ضدِ شکستست و نیاز / زیرکی بگذار و با گولی بساز / زیرکان با صـنعتی قانع شده / ابلهان از صنع در صانع شده» و در جایی دیگر بیاختیار میگوید: «پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست / ترک کن اندیشه که مستور نیست» اما آدمی نمیتواند ترک اندیشه کند. اندیشه خاصیت ذاتی اوست. نور خاصیت ذاتی خورشید است. به همین دلیل تو ای جلالالدین محمد، مثنوی را ابداع و انشاء کردی و این کتاب مخزنی است توانگر از اندیشه و به همین دلیل قبلۀ اهل معنا و اهل نظر شده است (همان: ۳۱-۳۲). اکنون مولوی، بزرگترین عارف و فصیحترین بیانکننده معانی عرفانی را، در مقابل یک سؤال قرار میدهیم: عقل یا بیعقلی؟ کدام را اختیار کنیم؟ ناچار باید یکی از این دو قضیه را اختیار کنیم وگرنه اجتماع نقیضین یا رفع نقیضین به بار میآید و این هردو به بداهت عقل محال است (همان: ۳۹).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۶۲، عقلا برخلاف عقل، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
📝علی دشتی
علی دشتی در کتاب خواندنی و درخور تأمّل «عقلا برخلاف عقل»، متعرّض بزرگانی میشود که از نظر او و جامعه از عاقلان و از سردمداران نهضت عقل در جهان بهشمار میروند. او با پرسشهای مختلف و متعدّد، افرادی چون محمد غزالی و مولوی را مورد نقد قرار داده و مینویسد:
غزالی، که برخی او را از حیث تحرّک فکر، وسعت اطّلاع، قدرت بیان و فصاحت و مخصوصاً نیروی انتاج و سهولتِ بازدهی برابر با ابنسینا و حتی برتر از او خواندهاند (دشتی، ۱۳۶۲: ۶۰)، از مصادیق اندیشمندان ضدّ خِرَد بوده و با همۀ دانش و سیر در علوم عقلی نمیتواند پای را از دایرۀ معتقدات تعبّدی و عقاید سستِ اشعری بیرون نهد (همان: ۶۹-۸۴). مرحوم فروزانفر در شرح مثنوی نوشته است: مولانا در ۹۵ موضع از مثنوی درباره عقل سخن گفته و آن را بیشتر جاها ستوده و گاهی نیز مذمت کرده است (همان: ۴۲). همان کسی که گفته است: «ای برادر تو همه اندیشهای / ما بقی تو استخوان و ریشهای» در قسمتی دیگر میآورد: «بیشتر اصحاب جنت ابلهند / تا ز شرِ فیلسوفی میرهند / زیرکی ضدِ شکستست و نیاز / زیرکی بگذار و با گولی بساز / زیرکان با صـنعتی قانع شده / ابلهان از صنع در صانع شده» و در جایی دیگر بیاختیار میگوید: «پردۀ اندیشه جز اندیشه نیست / ترک کن اندیشه که مستور نیست» اما آدمی نمیتواند ترک اندیشه کند. اندیشه خاصیت ذاتی اوست. نور خاصیت ذاتی خورشید است. به همین دلیل تو ای جلالالدین محمد، مثنوی را ابداع و انشاء کردی و این کتاب مخزنی است توانگر از اندیشه و به همین دلیل قبلۀ اهل معنا و اهل نظر شده است (همان: ۳۱-۳۲). اکنون مولوی، بزرگترین عارف و فصیحترین بیانکننده معانی عرفانی را، در مقابل یک سؤال قرار میدهیم: عقل یا بیعقلی؟ کدام را اختیار کنیم؟ ناچار باید یکی از این دو قضیه را اختیار کنیم وگرنه اجتماع نقیضین یا رفع نقیضین به بار میآید و این هردو به بداهت عقل محال است (همان: ۳۹).
منبع:
_ دشتی، علی، ۱۳۶۲، عقلا برخلاف عقل، تهران، جاویدان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3❤2
📘موسی و یکتاپرستی
📝زیگموند فروید
مورّخان همواره میدانستهاند که در صورت نفی موسی، دین یهود، مسیحیت و اسلام تضعیف شده و مورد انکار قرار میگیرد. کتاب «موسی و یکتاپرستی»، اثر زیگموند فروید، از موسی صحبت میکند و درصدد تبیین این مسئله است که موسی پیامبر قوم یهود، شخصیتی است که هیچگونه اطلاعات تاریخی مستندی پیرامون او وجود ندارد و آنچه دربارۀ وی گفته شده تنها از کتب مقدّس یهودیان است.
فروید در ادامه خوانندۀ آخرین کتاب مختصر خود را با این پرسش روبهرو میکند که آیا موسی را باید فردی تاریخی بهشمار آورد یا چهرهای افسانهای؟ این روانشناس یهودی، وجود موسای کتب مقدّس را افسانه میشمرد (فروید، ۱۳۸۸: ۲۳) و با توجه به تحلیلهای شخصی خود، از موسای دیگری، که اشرافزادهای مصری است، سخن میگوید (همان: ۱۴-۲۱).
زیگموند فروید احتمال میدهد که موسی پیرو آمن هوتپ چهارم مصر بود (همان: ۳۸). پادشاهی که بعدها نام خود را به آخِناتون تغییر داد و مردمش را به نوعی یکتاپرستی، که مخالف سنّتهای دیرینهشان بود، واداشت (همان: ۳۲-۳۵). هرچند این دین پس از حکومت هفده سالۀ آخناتون توسط مصریان برچیده شد و از اینرو موسی این دین را به سامیان مصر منتقل کرد و یهودیان نیز پس از چندی موسی را به قتل رسانند (همان: ۶۹) و بعد از گذشت سالها، از کردۀ خود پشیمان شده و این احساس در نسلهای بعدی منجر به پیدایش دین یهود گردید.
از مهمترین دلایل زیگموند فروید در افسانه شمردن موسای یهودی، یکی نام مصریِ موسی یا موسه است که به معنای فرزند است و معادل عبری آن، یعنی موشه، صرفاً توجیهی ساختگی و نادرست است؛ چراکه موشه در خوشبینانهترین حالت به معنای بیرون کِشنده است و نه بیرون کشیده شده از آب چنانکه در تورات آمده است (همان: ۱۱-۱۲). و دیگری سنّت ختنه است که فروید خاستگاه آن را مصر دانسته و این عمل را برگرفته شده از آداب و رسوم مصریان میشمرد (همان: ۴۰-۴۱).
البته ناگفته نماند که فروید اشارۀ کتب مقدّس به لکنت داشتن موسی و کمک گرفتن او از هارون را دلیلی احتمالی بر آشنا نبودن موسی با زبان سامیان تبعۀ مصر پنداشته که این نیز تأیید دیگری بر نظریۀ مصری بودن موسی است (همان: ۴۹). لذا با توجه به فقدان منابع مستند تاریخی، فروید در وجود موسی تردید کرده و بودن چنین پیامبری را مشکوک میشمرد (همان: ۴۶-۴۷).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۸، موسی و یکتاپرستی، ترجمه صالح نجفی، تهران، رخ داد نو.
https://t.iss.one/Minavash
📝زیگموند فروید
مورّخان همواره میدانستهاند که در صورت نفی موسی، دین یهود، مسیحیت و اسلام تضعیف شده و مورد انکار قرار میگیرد. کتاب «موسی و یکتاپرستی»، اثر زیگموند فروید، از موسی صحبت میکند و درصدد تبیین این مسئله است که موسی پیامبر قوم یهود، شخصیتی است که هیچگونه اطلاعات تاریخی مستندی پیرامون او وجود ندارد و آنچه دربارۀ وی گفته شده تنها از کتب مقدّس یهودیان است.
فروید در ادامه خوانندۀ آخرین کتاب مختصر خود را با این پرسش روبهرو میکند که آیا موسی را باید فردی تاریخی بهشمار آورد یا چهرهای افسانهای؟ این روانشناس یهودی، وجود موسای کتب مقدّس را افسانه میشمرد (فروید، ۱۳۸۸: ۲۳) و با توجه به تحلیلهای شخصی خود، از موسای دیگری، که اشرافزادهای مصری است، سخن میگوید (همان: ۱۴-۲۱).
زیگموند فروید احتمال میدهد که موسی پیرو آمن هوتپ چهارم مصر بود (همان: ۳۸). پادشاهی که بعدها نام خود را به آخِناتون تغییر داد و مردمش را به نوعی یکتاپرستی، که مخالف سنّتهای دیرینهشان بود، واداشت (همان: ۳۲-۳۵). هرچند این دین پس از حکومت هفده سالۀ آخناتون توسط مصریان برچیده شد و از اینرو موسی این دین را به سامیان مصر منتقل کرد و یهودیان نیز پس از چندی موسی را به قتل رسانند (همان: ۶۹) و بعد از گذشت سالها، از کردۀ خود پشیمان شده و این احساس در نسلهای بعدی منجر به پیدایش دین یهود گردید.
از مهمترین دلایل زیگموند فروید در افسانه شمردن موسای یهودی، یکی نام مصریِ موسی یا موسه است که به معنای فرزند است و معادل عبری آن، یعنی موشه، صرفاً توجیهی ساختگی و نادرست است؛ چراکه موشه در خوشبینانهترین حالت به معنای بیرون کِشنده است و نه بیرون کشیده شده از آب چنانکه در تورات آمده است (همان: ۱۱-۱۲). و دیگری سنّت ختنه است که فروید خاستگاه آن را مصر دانسته و این عمل را برگرفته شده از آداب و رسوم مصریان میشمرد (همان: ۴۰-۴۱).
البته ناگفته نماند که فروید اشارۀ کتب مقدّس به لکنت داشتن موسی و کمک گرفتن او از هارون را دلیلی احتمالی بر آشنا نبودن موسی با زبان سامیان تبعۀ مصر پنداشته که این نیز تأیید دیگری بر نظریۀ مصری بودن موسی است (همان: ۴۹). لذا با توجه به فقدان منابع مستند تاریخی، فروید در وجود موسی تردید کرده و بودن چنین پیامبری را مشکوک میشمرد (همان: ۴۶-۴۷).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۸، موسی و یکتاپرستی، ترجمه صالح نجفی، تهران، رخ داد نو.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍6
📘توتم و تابو
📝زیگموند فروید
یکی از معروفترین و مهمترین آثار زیگموند فروید، کتاب «توتم و تابو» است. کتاب مختصری که فروید در آن به دو موضوع توتم و تابو پرداخته است و در ادامه خاستگاهِ خدا و ادیان را در آن مشخّص مینماید. توتم معمولاً به حیوان و بعضاً به گیاه یا جمادی گفته میشود که انسان بدوی نسبت به آن احترامی خرافی نشان داده است (فروید، ۱۳۵۱: ۱۴۰-۱۴۹). و تابو نیز به معنای مقدّس و ممنوع و به نوعی همان ترس است (همان: ۲۹-۳۰).
زیگموند فروید با پژوهش در اقوام بدوی استرلیا، آمریکا و آفریقا و همچنین با بهره بردن از تئوری داروینی، دو رکن اصلی توتمیسم، یعنی منعِ کشتن توتم و حرمتِ نکاح با محارم را بر دو جنایت اُدیپ که پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد منطبق دانسته و بر آن اعتقاد است که طریقۀ توتمی از عقدۀ ادیپ سرچشمه گرفته است (همان: ۱۸۲). دکتر فروید بر آن باور است که مشکل ادیپ، علّت اصلی اختلال روانی است (همان: ۱۷۸). لذا منشأ اصلی توتمیسم را جهل انسانها دانسته و تصور میکند که خرافات پیش از آنکه از ادیان و مذاهب برخاسته باشند، ریشه در توتمیسمی دارند که از احساس جرم و گناه پسران سرچشمه گرفتهاند (همان: ۱۹۹)!
فروید ضمن اینکه در پاسخهای خود پیرامون توتم و تابو تردید کرده است (همان: ۲)، خدا و دین را اسطوره معرّفی نموده و معتقد است که خدا و توتم و پدر، یکچیز است: توتم، خود جز یک قائممقامِ پدر چیز دیگری نیست. پس حیوان توتمی، نخستین چهرۀ این جانشین، و خدا صورت تکامل یافتهتر آن است... یعنی خدای هر کس تصویری از پدر اوست و پروردگار فیالواقع فقط یک پدر است (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۵۱، توتم و تابو، ترجمه محمدعلی خنجی، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/Minavash
📝زیگموند فروید
یکی از معروفترین و مهمترین آثار زیگموند فروید، کتاب «توتم و تابو» است. کتاب مختصری که فروید در آن به دو موضوع توتم و تابو پرداخته است و در ادامه خاستگاهِ خدا و ادیان را در آن مشخّص مینماید. توتم معمولاً به حیوان و بعضاً به گیاه یا جمادی گفته میشود که انسان بدوی نسبت به آن احترامی خرافی نشان داده است (فروید، ۱۳۵۱: ۱۴۰-۱۴۹). و تابو نیز به معنای مقدّس و ممنوع و به نوعی همان ترس است (همان: ۲۹-۳۰).
زیگموند فروید با پژوهش در اقوام بدوی استرلیا، آمریکا و آفریقا و همچنین با بهره بردن از تئوری داروینی، دو رکن اصلی توتمیسم، یعنی منعِ کشتن توتم و حرمتِ نکاح با محارم را بر دو جنایت اُدیپ که پدر را کشت و با مادر ازدواج کرد منطبق دانسته و بر آن اعتقاد است که طریقۀ توتمی از عقدۀ ادیپ سرچشمه گرفته است (همان: ۱۸۲). دکتر فروید بر آن باور است که مشکل ادیپ، علّت اصلی اختلال روانی است (همان: ۱۷۸). لذا منشأ اصلی توتمیسم را جهل انسانها دانسته و تصور میکند که خرافات پیش از آنکه از ادیان و مذاهب برخاسته باشند، ریشه در توتمیسمی دارند که از احساس جرم و گناه پسران سرچشمه گرفتهاند (همان: ۱۹۹)!
فروید ضمن اینکه در پاسخهای خود پیرامون توتم و تابو تردید کرده است (همان: ۲)، خدا و دین را اسطوره معرّفی نموده و معتقد است که خدا و توتم و پدر، یکچیز است: توتم، خود جز یک قائممقامِ پدر چیز دیگری نیست. پس حیوان توتمی، نخستین چهرۀ این جانشین، و خدا صورت تکامل یافتهتر آن است... یعنی خدای هر کس تصویری از پدر اوست و پروردگار فیالواقع فقط یک پدر است (همان: ۲۰۱-۲۰۲).
منبع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۵۱، توتم و تابو، ترجمه محمدعلی خنجی، تهران، طهوری.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5❤2
📘مارتا فروید
📝نیکول روزن
زیگموند فروید این اخلاق را داشت که شیفتۀ چیزهای عجیب و غریب شود. عشق و مسحور شدن او را به کوکایین خوب به یاد میآورم. اینکه چهطور به سودای بزرگترین کشف قرن دچار سوءمصرف مواد شد... با چنان شور و هیجانی از کوکایین با من حرف میزد که بعضی وقتها به راستی نگران میشدم... کوکایین را دوای همۀ دردها یا لااقل خیلی از دردها میدانست و میگفت یک داروی معجزهگر است. از مشکلات و ناراحتیهای قلبی گرفته تا افسردگیهای روحی روانی را درمان میکند، ولی وقتی گفت که دارد آن را روی خودش آزمایش میکند، بهشدت نگران شدم. بهنظر خودش نتیجه عالی بود. خیلی سرحال و متعادل شده، ده برابر شوق و انگیزه برای کار دارد و دیگر نیازی به غذا خوردن احساس نمیکند. در ضمن مشکلات گوارشیاش هم بهطور کامل برطرف شدهاند. بعد هم مقالهیی در وصف مزایای معجزهآسای آن نوشت و مصرفش را به همه توصیه کرد و اطمینان داد که هیچگونه وابستگی نمیآورد (روزِن، ۱۳۹۲: ۱۵۱).
رمان «مارتا فروید»، داستانی در قالب چند نامۀ دوستانه بین همسر ۸۵ سالۀ فروید و روزنامهنگاری آمریکایی است که در آن زندگینامۀ فروید و همسرش، مارتا، به تصویر کشیده شده است. رمانی که نیکول روزِن آن را مستند دانسته و اذعان کرده است چنان حقیقت و تخیل در این کتاب تنگاتنگ بوده و با هم درآمیختهاند که آنچه ساخته و پرداختۀ ذهنش است با حقیقت تفاوتی ندارد (همان: ۲۹۲-۲۹۳).
مارتا معتقد است باآنکه فروید عاشق او بود و در دوران نامزدیِ چهارسالهشان نهصدوچهل نامه برایش نوشت (همان: ۱۳۴-۲۲۱)، اما از همان روز اول سلطهجویی و انحصارطلبیاش را نشان داد (همان: ۱۴۰) و ضمن مخالفت با برابری مرد و زن، جایگاه مرا مشخص کرد و نقش مادر و کدبانو و کسی را که انتظار داشت مایۀ آرامش و راحتیاش باشد، به من داد (همان: ۹۵). چنانکه پس از شنیدن گلایههای من از بارداریهای متعدد و رنجیهایی که در این مدت و خصوصاً پس از تولد ششمین و آخرین فرزندمان، آنا، متحمل شده بودم، پرهیز و دوری جستن از عمل جنسی را بهعنوان روش ضدبارداری برگزید. درحالیکه او تنها چهل سال داشت و من هم هنوز سیوچهار ساله نشده بودم (همان: ۴۲-۶۸-۷۰-۱۹۹).
مارتا باآنکه فروید را انسانی وفادار و خوشخلق معرفی میکند (همان: ۹۳-۱۷۲)، اما در قسمتهای دیگری از همین کتاب، شاهد تردید او نسبت به وفادری همسرش هستیم و متوجه میشویم که مارتا از پنجاهوسه سال زندگی مشترکش احساس رضایت نمیکند و خود را فردی در حاشیه و یکی از اشیاء خانه میپنداشته است (همان: ۸-۶۲-۷۰-۹۴).
یکی از افرادی که فروید با او روابطی بسیار صمیمی داشت، گوستاو یونگ بود. هرچند همین که یونگ خواست در مسیر دیگری قدم بگذارد، در نظر فروید به صورت رقیبی درآمد که دیگر تحمل او را نداشت. رفتار فروید با یونگ منصفانه نبود. یونگ نمیخواست جانشین و فرزند معنوی فروید باشد و به دنبال آن بود که راه خودش را برود و نظریههای خودش را ارائه دهد. بهعلاوه علایقش چنان با فروید تفاوت داشت که نمیدانم چهطور توانستند اینهمه سال دوستی خود را ادامه دهند. بهعنوان مثال فروید منشأ تمام روانرنجوریها را مشکلات جنسی میدانست و علم غیب را، که تمایل یونگ به آن جزیی از شخصیتش بود، بیمعنی و یاوه میخواند. لذا پس از شش سال دوستی، ارتباطشان با یکدیگر قطع شد و در ادامه فروید از یونگ بهعنوان آدمی رذل یا دیوانه یاد میکرد (همان: ۷۷-۱۸۱-۱۸۵-۱۸۶-۱۸۷).
البته ناگفته نماند که فروید در سال ۱۹۱۲ با لو آندرِئاس سالومه آشنا شد و برای این زن که میگفتند خاطرخواههای دیگری هم نظیر نیچۀ فیلسوف و ریلکۀ شاعر مصاحبش بودهاند، ارزش بسیاری قائل بود و چنان محسور او شده بود که برخلاف بلایی که بر سر یونگ آورد، برای نخستینبار خود را انعطافپذیر نشان داد و کوچکترین اعتراض و خردهای به نظرات سالومه نگرفت و حال آنکه آموختههای او از زمین تا آسمان با اندیشههای فروید تفاوت داشت (همان: ۱۸۹ الی۱۹۱).
فروید عادت داشت بعد از ناهار در خیابان یک ساعت تند پیادهروی کند. حین پیادهرویهایش نیز سیگار میخرید و کشیدن بیست نخ سیگار جیرۀ روزانهاش بود (همان: ۱۵۸). هنگامی هم که مبتلا به سرطان دهان شد، از اینکه سیگار را برایش ممنوع کنند بهشدت هراس داشت (همان: ۲۴۶-۲۴۷).
رابطۀ فروید با یهودیت، دین پدری و آبا و اجدادیاش، همیشه بسیارتیره و سرشار از نفرت بود. به واقع از هر چیزی که یادآور دین و دینداری باشد بهشدت تنفر داشت (همان: ۲۷۴). و در دو کتاب اخیرش، «آیندۀ یک پندار» و «تمدن و ناخرسندیهای آن»، مدام بر کفر و الحاد تأکید کرده و به دین حمله نموده است (همان: ۲۷۰). چنانکه بعد از مرگش هم نشانهیی از یهودی بودن خود برجای نگذاشت و خواهان سوزاندن جسدش شد (همان: ۱۳).
منبع:
_ روزن، نیکول، ۱۳۹۲، مارتا فروید، ترجمه شهرزاد همامی، تهران، شورآفرین.
https://t.iss.one/Minavash
📝نیکول روزن
زیگموند فروید این اخلاق را داشت که شیفتۀ چیزهای عجیب و غریب شود. عشق و مسحور شدن او را به کوکایین خوب به یاد میآورم. اینکه چهطور به سودای بزرگترین کشف قرن دچار سوءمصرف مواد شد... با چنان شور و هیجانی از کوکایین با من حرف میزد که بعضی وقتها به راستی نگران میشدم... کوکایین را دوای همۀ دردها یا لااقل خیلی از دردها میدانست و میگفت یک داروی معجزهگر است. از مشکلات و ناراحتیهای قلبی گرفته تا افسردگیهای روحی روانی را درمان میکند، ولی وقتی گفت که دارد آن را روی خودش آزمایش میکند، بهشدت نگران شدم. بهنظر خودش نتیجه عالی بود. خیلی سرحال و متعادل شده، ده برابر شوق و انگیزه برای کار دارد و دیگر نیازی به غذا خوردن احساس نمیکند. در ضمن مشکلات گوارشیاش هم بهطور کامل برطرف شدهاند. بعد هم مقالهیی در وصف مزایای معجزهآسای آن نوشت و مصرفش را به همه توصیه کرد و اطمینان داد که هیچگونه وابستگی نمیآورد (روزِن، ۱۳۹۲: ۱۵۱).
رمان «مارتا فروید»، داستانی در قالب چند نامۀ دوستانه بین همسر ۸۵ سالۀ فروید و روزنامهنگاری آمریکایی است که در آن زندگینامۀ فروید و همسرش، مارتا، به تصویر کشیده شده است. رمانی که نیکول روزِن آن را مستند دانسته و اذعان کرده است چنان حقیقت و تخیل در این کتاب تنگاتنگ بوده و با هم درآمیختهاند که آنچه ساخته و پرداختۀ ذهنش است با حقیقت تفاوتی ندارد (همان: ۲۹۲-۲۹۳).
مارتا معتقد است باآنکه فروید عاشق او بود و در دوران نامزدیِ چهارسالهشان نهصدوچهل نامه برایش نوشت (همان: ۱۳۴-۲۲۱)، اما از همان روز اول سلطهجویی و انحصارطلبیاش را نشان داد (همان: ۱۴۰) و ضمن مخالفت با برابری مرد و زن، جایگاه مرا مشخص کرد و نقش مادر و کدبانو و کسی را که انتظار داشت مایۀ آرامش و راحتیاش باشد، به من داد (همان: ۹۵). چنانکه پس از شنیدن گلایههای من از بارداریهای متعدد و رنجیهایی که در این مدت و خصوصاً پس از تولد ششمین و آخرین فرزندمان، آنا، متحمل شده بودم، پرهیز و دوری جستن از عمل جنسی را بهعنوان روش ضدبارداری برگزید. درحالیکه او تنها چهل سال داشت و من هم هنوز سیوچهار ساله نشده بودم (همان: ۴۲-۶۸-۷۰-۱۹۹).
مارتا باآنکه فروید را انسانی وفادار و خوشخلق معرفی میکند (همان: ۹۳-۱۷۲)، اما در قسمتهای دیگری از همین کتاب، شاهد تردید او نسبت به وفادری همسرش هستیم و متوجه میشویم که مارتا از پنجاهوسه سال زندگی مشترکش احساس رضایت نمیکند و خود را فردی در حاشیه و یکی از اشیاء خانه میپنداشته است (همان: ۸-۶۲-۷۰-۹۴).
یکی از افرادی که فروید با او روابطی بسیار صمیمی داشت، گوستاو یونگ بود. هرچند همین که یونگ خواست در مسیر دیگری قدم بگذارد، در نظر فروید به صورت رقیبی درآمد که دیگر تحمل او را نداشت. رفتار فروید با یونگ منصفانه نبود. یونگ نمیخواست جانشین و فرزند معنوی فروید باشد و به دنبال آن بود که راه خودش را برود و نظریههای خودش را ارائه دهد. بهعلاوه علایقش چنان با فروید تفاوت داشت که نمیدانم چهطور توانستند اینهمه سال دوستی خود را ادامه دهند. بهعنوان مثال فروید منشأ تمام روانرنجوریها را مشکلات جنسی میدانست و علم غیب را، که تمایل یونگ به آن جزیی از شخصیتش بود، بیمعنی و یاوه میخواند. لذا پس از شش سال دوستی، ارتباطشان با یکدیگر قطع شد و در ادامه فروید از یونگ بهعنوان آدمی رذل یا دیوانه یاد میکرد (همان: ۷۷-۱۸۱-۱۸۵-۱۸۶-۱۸۷).
البته ناگفته نماند که فروید در سال ۱۹۱۲ با لو آندرِئاس سالومه آشنا شد و برای این زن که میگفتند خاطرخواههای دیگری هم نظیر نیچۀ فیلسوف و ریلکۀ شاعر مصاحبش بودهاند، ارزش بسیاری قائل بود و چنان محسور او شده بود که برخلاف بلایی که بر سر یونگ آورد، برای نخستینبار خود را انعطافپذیر نشان داد و کوچکترین اعتراض و خردهای به نظرات سالومه نگرفت و حال آنکه آموختههای او از زمین تا آسمان با اندیشههای فروید تفاوت داشت (همان: ۱۸۹ الی۱۹۱).
فروید عادت داشت بعد از ناهار در خیابان یک ساعت تند پیادهروی کند. حین پیادهرویهایش نیز سیگار میخرید و کشیدن بیست نخ سیگار جیرۀ روزانهاش بود (همان: ۱۵۸). هنگامی هم که مبتلا به سرطان دهان شد، از اینکه سیگار را برایش ممنوع کنند بهشدت هراس داشت (همان: ۲۴۶-۲۴۷).
رابطۀ فروید با یهودیت، دین پدری و آبا و اجدادیاش، همیشه بسیارتیره و سرشار از نفرت بود. به واقع از هر چیزی که یادآور دین و دینداری باشد بهشدت تنفر داشت (همان: ۲۷۴). و در دو کتاب اخیرش، «آیندۀ یک پندار» و «تمدن و ناخرسندیهای آن»، مدام بر کفر و الحاد تأکید کرده و به دین حمله نموده است (همان: ۲۷۰). چنانکه بعد از مرگش هم نشانهیی از یهودی بودن خود برجای نگذاشت و خواهان سوزاندن جسدش شد (همان: ۱۳).
منبع:
_ روزن، نیکول، ۱۳۹۲، مارتا فروید، ترجمه شهرزاد همامی، تهران، شورآفرین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌5👍1
📘تمدن و ملالتهای آن
📝زیگموند فروید
کتاب مختصر «تمدّن و ملالتهای آن»، که بهعنوان یکی از آثار پراهمیّت زیگموند فروید بهشمار میرود، مفسّر و بیانگر سرچشمههای اصلی احساسات دینی در انسان است. کتابی که فروید در فصل دوم آن میآورد:
این سؤال که هدف و غرض از زندگی انسان چیست بارها مطرح شده و تا به حال هرگز پاسخی قانعکننده نیافته است و شاید اصلاً ممکن نباشد پاسخی به آن داده شود. بعضی از کسانی که این سؤال را مطرح کرهاند افزودهاند که اگر زندگانی هدفی نداشته باشد، از نظر آنان هیچ ارزشی ندارد. اما این تهدید هیچچیز را تغییر نمیدهد، بلکه به نظر میرسد که حق داشته باشیم طرح سؤال را مردود بشماریم (فروید، ۱۳۸۳: ۳۱).
فروید معتقد است که انسان نمیتواند به سعادت و فرار کامل از رنجها دست یابد، اما نباید کوشش را فراموش سازد. او در ادامه برای دستیابی انسان به سعادت و آرامش، راههای متعدّدی مانند علم، هنر، دین، عشق و مواد سُکرآور را پیشنهاد میدهد. راههایی که هدف آنها یا دارای محتوایی مثبت مانند پرداختن به علم و هنر است و یا دارای محتوایی منفی مثل دین و ریاضت و گریز از ناکامی است (همان: ۳۹ الی۴۴).
این روانشناس نامدار اتریشی، بهمانند کتاب «آینده یک پندار»، که در آن ضمن انتقادات متعدّد به مذهب اذعان کرده است که بیهیچ چونوچرایی مذهب نقش مهمی در واپس زدن تمایلات غیراجتماعی و غرایز مخرّب داشته است و مصدر خدمات و کامیابیهایی برای اجتماع بوده است (فروید، بیتا: ۴۰۳)، در کتاب «تمدّن و ملالتهای آن» نیز باآنکه اعتقادی به دین ندارد، اما در نقش دین بهعنوان شیوهای برای مقابله با رنج برخی از انسانها تأکید میورزد و بر آن باور است که شاید نیرومندترین روش مقابله با رنج و سختی، گزینۀ دین باشد.
زیگموند فروید در ادامۀ این کتاب متذکر شده است که دین واقعیت را سرچشمۀ همۀ رنجها دانسته و فراهمکنندۀ مسیری برای فراموش کردن واقعیت و پناه بردن به وهمیات است. هرچند نباید فراموش کنیم که راه هر کس از لذّتجویی و جلوگیری از رنج متفاوت است. و حال آنکه دین به این انتخاب لطمه وارد کرده و حقّ گزینش انسانها را سلب میکند (همان: ۳۹-۴۰-۴۴).
منابع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری، تهران، ماهی.
_ فروید، زیگموند، بیتا، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، تهران، کاوه.
https://t.iss.one/Minavash
📝زیگموند فروید
کتاب مختصر «تمدّن و ملالتهای آن»، که بهعنوان یکی از آثار پراهمیّت زیگموند فروید بهشمار میرود، مفسّر و بیانگر سرچشمههای اصلی احساسات دینی در انسان است. کتابی که فروید در فصل دوم آن میآورد:
این سؤال که هدف و غرض از زندگی انسان چیست بارها مطرح شده و تا به حال هرگز پاسخی قانعکننده نیافته است و شاید اصلاً ممکن نباشد پاسخی به آن داده شود. بعضی از کسانی که این سؤال را مطرح کرهاند افزودهاند که اگر زندگانی هدفی نداشته باشد، از نظر آنان هیچ ارزشی ندارد. اما این تهدید هیچچیز را تغییر نمیدهد، بلکه به نظر میرسد که حق داشته باشیم طرح سؤال را مردود بشماریم (فروید، ۱۳۸۳: ۳۱).
فروید معتقد است که انسان نمیتواند به سعادت و فرار کامل از رنجها دست یابد، اما نباید کوشش را فراموش سازد. او در ادامه برای دستیابی انسان به سعادت و آرامش، راههای متعدّدی مانند علم، هنر، دین، عشق و مواد سُکرآور را پیشنهاد میدهد. راههایی که هدف آنها یا دارای محتوایی مثبت مانند پرداختن به علم و هنر است و یا دارای محتوایی منفی مثل دین و ریاضت و گریز از ناکامی است (همان: ۳۹ الی۴۴).
این روانشناس نامدار اتریشی، بهمانند کتاب «آینده یک پندار»، که در آن ضمن انتقادات متعدّد به مذهب اذعان کرده است که بیهیچ چونوچرایی مذهب نقش مهمی در واپس زدن تمایلات غیراجتماعی و غرایز مخرّب داشته است و مصدر خدمات و کامیابیهایی برای اجتماع بوده است (فروید، بیتا: ۴۰۳)، در کتاب «تمدّن و ملالتهای آن» نیز باآنکه اعتقادی به دین ندارد، اما در نقش دین بهعنوان شیوهای برای مقابله با رنج برخی از انسانها تأکید میورزد و بر آن باور است که شاید نیرومندترین روش مقابله با رنج و سختی، گزینۀ دین باشد.
زیگموند فروید در ادامۀ این کتاب متذکر شده است که دین واقعیت را سرچشمۀ همۀ رنجها دانسته و فراهمکنندۀ مسیری برای فراموش کردن واقعیت و پناه بردن به وهمیات است. هرچند نباید فراموش کنیم که راه هر کس از لذّتجویی و جلوگیری از رنج متفاوت است. و حال آنکه دین به این انتخاب لطمه وارد کرده و حقّ گزینش انسانها را سلب میکند (همان: ۳۹-۴۰-۴۴).
منابع:
_ فروید، زیگموند، ۱۳۸۳، تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری، تهران، ماهی.
_ فروید، زیگموند، بیتا، آینده یک پندار، ترجمه هاشم رضی، تهران، کاوه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌1