میناوش
458 subscribers
1 photo
1 video
5 files
815 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘رنج‌های وِرتر جوان

📝یوهان گوته

هر قانونی طبیعت را خفه خواهد کرد و اجازه شکوفایی و بیان حقیقی آن را نخواهد داد. این درست مانند وضعیت عشق است. مردی جوان، دل در گرو عشق زیبارویی می‌بازد؛ او همۀ ساعات روز را در کنار او سپری می‌کند و همۀ قابلیت‌های خویش را نثار وی می‌کند. ناگهان بوروژوای شریفی از راه می‌رسد و به او می‌گوید آقای جوان، دوست داشتن در روح انسان است. شما لحظات زندگی‌تان را به درستی تنظیم بخشید، بخشی از وقتتان را به کارتان اختصاص دهید و ساعات بیکاری را به معشوقتان پیشکش کنید. مرد جوان ما چنان‌چه به نصایح آن مرد گوش سپارد، به موجودی بسیارمفید مبدّل می‌گردد، اما دیگر اثری از عشق در او باقی نخواهد ماند و چنان‌چه هنرمند باشد، باید با استعداد و قریحۀ خود وداع گوید (گوته، ۱۳۸۱: ۵۲).
کتاب «رنج‌های وِرتِر جوان»، داستان جوان عاشق‌پیشه‌ای‌ست که به زنی متأهّل علاقه‌مند شده و عقل و دل به او باخته است. داستان انسان فرزانه‌ای که معشوقه‌اش باآن‌که خواهان اوست، اما از آنجایی که شوهر نجیب خود را هم دوست دارد به ناچار وی را پس می‌زند و وِرتر، تنها راه نجات خویش را خودکشی می‌بیند.
سرگذشت وِرتر، تا آنجا که قصد خودکشی دارد، حقیقتی از عشق واقعی دوران جوانی نویسندۀ این کتاب است و گوته گویی تنها قسمت اخیر را از زندگانی عاشق دلسوختۀ دیگری به داستان خود اضافه کرده است. برخی از انتشار این رمان خشمگین شدند و این کتاب را اثری ممنوعه و شیطانی شمردند که خودکشی را عملی مُجاز و نشأت گرفته از روحیه‌ای شجاع، حساس و اندیشناک معرّفی می‌کند.
یوهان گوته ضمن آن‌که انسان‌های بالغ را کودکانی ناآگاه می‌شمرد (همان: ۴۸)، تحقیر کنندگان خودکشی را نیز افرادی عاری از تفکّر پنداشته و می‌نویسد:

بدا به حال کسی که در برابر چنین منظره‌ای جرئت یابد و بگوید نابخرد! چنان‌چه صبر می‌کرد [و] اجازه می‌داد زمان تأثیرات خود را بر جای نهد، یقیناً ناامیدی و رنجش تسکین خاطر می‌یافت! این درست به این می‌ماند که بگوییم نابخرد است کسی که از تب جان سپارد (همان: ۱۱۵)! ای شمایانی که خردمند و دانا به‌شمار می‌روید، سرخ باد گونه‌هایتان (همان: ۱۱۱)!

منبع:

_ گوته، یوهان، ۱۳۸۱، رنج‌های ورتر جوان، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، تهران، تیر.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👌1
📘فاوست

📝یوهان گوته

مردم به دنبال دانش‌های بی‌ارزشی هستند که به‌سان کِرم می‌ماند ولی باز به سبب کم‌خردی‌شان بدان خرسند می‌شوند... افسوس! فلسفه، حقوق، طب و تو نیز الهیات ملال‌آور! شما را من، با شور و شکیبایی، به‌حدّ اکمل آموخته‌ام. و اکنون منم اینجا، دیوانۀ بی‌نوا، که از خِرَد و فرزانگی همان‌قدر برخوردارم که پیش‌تر بوده‌ام (گوته، ۱۳۷۶: ۱۶-۲۱).

نمایشنامۀ «فاوست»، اثر یوهان گوته شاهکاری جهانی است که در زمانی غیرِممتد، نزدیک به شصت سال نگاشته شده است. کتابی شامل دو بخش که بخش اول دربارۀ محیط آلمان است و گوته در آن به مانند نیچه از این کشور به بدی یاد کرده و مردم آن را نادان و فرومایه معرفی می‌کند و بخش دوم نیز پیرامون یونان رؤیاییِ باستان و البته مورد ستایش گوته است.
فاوست، قصۀ انسانی شریف، فرهیخته و جستجوگر راه حقیقت است. قصۀ انسانی که با همۀ دارایی‌ها و توانایی‌های خود کماکان در کشاکش گرایش‌های جسمانی و روحانی نفس خویشتن است. داستان دکتری به نام فاوست که در ادامۀ مسیر زندگی روح خود را به شیطان می‌فروشد تا صاحب همه‌چیز گردد.

منبع:

_ گوته، یوهان، ۱۳۷۶، فاوست، ترجمه م. ا. به‌آذین، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
👍4
📘خیامی یا خیام

📝محمد محیط‌طباطبایی

کتاب «خیامی یا خیام»، اثری مطوّل، غریب و فاقد منابع پژوهشی کامل است که در سال ۱۳۶۹ توسط محمد محیط طباطبایی نگاشته شد. کتابی دویست‌وهجده صفحه‌ای که بخش عمده‌ای از مقالات و گفتارهای آن از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۵۷ در مطبوعات و مجامع مختلفی به چاپ رسید و حال آن‌که نویسنده می‌توانست آن را تنها در قالب یک مقاله منتشر کند.

محیط‌طباطبایی معتقد است بنابر بسیاری از نوشته‌های حکیم عمر خیامی و تصدیق برخی از ادیبان و مورّخان معاصر او مانند نظامی عروضی و ابوالحسن بیهقی نام این ریاضی‌دان نیشابوری با نسبت خیامی ذکر شده است و این فیلسوفِ خیامی با شاعرِ خیام یکی نبوده است. نظامی به شعر و شاعریِ خیامی اشاره‌ای نکرده است (محیط‌طباطبایی، ۱۳۷۰: ۱۰-۱۱)؛ لذا حکیم ریاضی‌دان، عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری، و شاعر فارسی‌گو، علی ابن خلف خیام بخارایی، دونفر هستند و در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم است که عماد کاتب اصفهانی، فخر رازی، نجم‌الدین رازی و عطار نیشابوری از جناب خیامی به نام خیام یاد کرده‌اند و خیامیِ ریاضی‌دان و فیلسوف را تبدیل به یک شاعر رباعی‌گو کرده‌اند و آن دو را یک‌نفر پنداشته‌اند (همان: ۱۵-۲۴-۹۳).

مسعود خیام در قسمتی از کتاب «زار بر سر سبزه یا خیام و ترانه‌ها» به مصاحبه با محمد محیط‌طباطبایی پرداخته و از زبان او می‌نویسد:

مرحوم صادق هدایت، بسیار مهربان و نابغه‌ای بالفطره و انسانی غیرمتعارف بود که با مینوی و فرزاد توی کافۀ لقانته سرِ یک میز می‌نشستند و زمین و زمان (خصوصاً ادیان، انبیاء و آخوندها) را مسخره می‌کردند... کفرگویی این سه نفر به ویژه هدایت که در واقع یک کافرِ قسم خورده بود در حدّ تحمّل هیچ‌کس نبود... من دوست داشتم به جمع آنان بپیوندم و با آنان به بحث‌های جدّی ادبی بپردازم و آنان را در مورد مسائل مذهبی از اشتباه در بیاورم اما مسخره‌بازی آنان پایان‌ناپذیر بود و آن‌ها این کار را از صادق یاد گرفته بودند. همه‌چیز از جلسه‌ای در منزل سعید نفیسی شروع شد. در آن جلسه تقی‌زاده و مینوی هم حضور داشتند. مینوی به تقی‌زاده بسیار اعتقاد داشت و تقی‌زاده برایش مثل امام بود. این جلسه در مورد خط فارسی بود. مینوی و تقی‌زاده طرف‌دار تغییر خط بودند. من به شدّت مخالف بودم و دلایل محکم داشتم. مینوی مانند یک حاکم مطلق‌العنان نه تنها حاضر نمی‌شد به حرف‌ها و دلایل من گوش کند بلکه به شدّت و به وقیحانه‌ترین وضعی به من توهین کرد.

بعد از آن جلسه من تا مدّت‌ها ناراحت بودم و به خود می‌پیچیدم و نمی‌دانستم چگونه باید تلافی کنم. من مترصّد فرصت بودم تا این‌که خدای تبارک و تعالی اسباب این کار را هم مانند هر کار دیگری فراهم کرد و سال بعد نوروزنامۀ مینوی چاپ شد... مینوی بسیار حسود بود و کبر و غرور داشت و باید او را مالاند. من مالاندمش. حاصل کارش را بی‌اعتبار کردم. من کاری به کار خیام نداشتم. شاعر من سعدی و مولوی بود. اما برای زدن توی دهن مینوی مجبور شدم خیام را هم بزنم. اما خدا گواه است که من نمی‌خواستم خیام را دراز کنم... من از اینجا شروع کردم اما در اینجا توقف نکردم و بعدش در پرتو تحقیقاتم به واقع به وجود دو خیام معتقد شدم (خیام، ۱۳۷۵: ۱۳۰ الی۱۵۱).

منابع:

_ محیط‌طباطبایی، محمد، ۱۳۷۰، خیامی یا خیام، تهران، ققنوس.

_ خیام، مسعود، ۱۳۷۵، زار بر سر سبزه یا خیام و ترانه‌ها، بی‌جا، بی‌نا.
https://t.iss.one/Minavash
2😁2
📘جامعهٔ باز و دشمنان آن

📝کارل پوپر

کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، اثری نشأت گرفته از نگاهی آگنوستیک و لاادری در برابر فیلسوفان جزمی و بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، کارل پوپر ، نقدی بر فلسفۀ سیاست و تاریخ و پژوهشی در بعضی از اصول بازسازی اجتماعی است (پوپر، ۱۳۸۰: ۱۱). چنان‌که برتراند راسل در تمجید از آن نوشته است:

جامعۀ باز کتابی است بسیارخواندنی و بسیارشیوا و اثری است در طراز اول اهمیت که شایسته است به سبب انتقادات استادانه از دشمنان قدیم و جدید دموکراسی [افلاطون، هگل، مارکس] هرچه بیشتر خواننده پیدا کند (همان: ۳).
پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴) فیلسوف نامدار اتریشی‌انگلیسی در سیزده سالگی مارکسیست شد و در هفده ساگی ضدّ مارکسیست، اما سوسیالیست بودن او ادامه داشته است تاآن‌که در سی سالگی از آن نیز روی برگرداند و به دفاع از لیبرال‌دموکراسی پرداخت (همان: ۴). کارل پوپر در کتاب جامعۀ باز و دشمنان آن، درصدد مبارزه و گرفتن موضعی صریحاً خصمانه نسبت به اصالت تاریخ و طرفداران آن است. او اصالت تاریخیان را به دو جناح راست یعنی قوم برگزیدۀ «فاشیست» و جناح چپ یعنی طبقۀ برگزیدۀ «مارکسیسم» تقسیم نمود (همان: ۳۱-۶۷) و متذکر شد که افلاطون و ارسطو پدیدآورندگان مذهبِ اصالت تاریخ و پیکار با جامعۀ باز و البته سبب ظهور فلسفۀ هگل و مارکس و نظامی توتالیتاریسمی هستند (همان: ۶۷۵).

کارل پوپر در این کتاب ضمن نقد افلاطون، ترجمۀ کتاب او به جمهوری را اشتباه می‌داند و اذعان می‌کند که ترجمۀ صحیح این کتاب، از واژۀ اصلی یونانی، برابر با حکومت یا دولت است (همان: ۲۵۸-۲۵۹). چنان‌که معتقد است افلاطون در جمهوری به صراحت اعلام می‌کند که یکی از حقوق ویژه و شاهانۀ کسی که حق حاکمیت را در دست دارد، استفادۀ کامل از دروغ و فریب است و دروغ گفتن و فریب دادن دشمنان و شهروندان به سود شهر امری است مختص حاکمان شهر و هیچ‌کس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).
پوپر بر آن باور است که بدبختانه صحیح گفته‌اند که دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های ما هردو از مخترعات افلاطون است. به نظر من هیچ دلیلی برای خوش‌بینی به نوع بشر، بهتر و قوی‌تر از این امرِ واقع یافت نمی‌شود که این نظام ویرانگر آموزشی تا کنون انسان‌ها را یکسره تباه نکرده است (همان: ۳۲۴). افلاطون نژادپرست و دیکتاتور بوده است و آیین اخلاقی و یگانه شاخص او، اصالت سود جمعی یا همان مصلحت دولت است (همان: ۲۸۴-۳۴۷-۳۴۸). هرچند خیرخواهی او، برخلاف فریدریش هِگِل، از امور مسلّم شمرده می‌شود (همان: ۳۷۵-۶۸۵).
هگل تحت تأثیر مغلق‌گویی‌هایی که می‌کند جسورانه کمر به فریفتن و مسحور کردن دیگران بسته است (همان: ۶۸۵). او دربارۀ هرچیزی می‌داند و برای هر پرسشی پاسخی دارد (همان: ۶۸۸)! سبک نگارشش بدون تردید رسوایی‌آور است و محتوای نوشته‌هایش فاقد اصالت و ابتکار (همان: ۶۹۱). بهترین گواه، شوپنهاور است که خود از اصحاب اصالتِ تصوّر افلاطونی به‌شمار می‌رفت و اگر نگوییم مرتجع، لااقل فردی محافظه‌کار بود ولی در عین‌حال راستی و درستی را به اعلا درجه رسانده بود و حقیقت را بیش از هرچیز عزیز می‌داشت... او هگل را دغلبازی ابله و بی‌خاصیت و مهوّع و بی‌سواد می‌دانست که با بیرون دادن احمقانه‌ترین اراجیف گیج‌کننده، گستاخی را به اوج رسانید. و این اراجیف را پیروان مزدورش با هیاهو حکمت جاودان اعلام کردند و ابلهان همگی به آسانی پذیرفتند (همان: ۶۹۲).
اما مارکس بااین‌که در نظریات عمده‌اش به خطا رفت، آزمایشش بیهوده نبود. چشمان ما را گشود و از بسیاری جهات دیدمان را تیزتر کرد... و شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت (همان: ۸۵۸). پس چرا باید به مارکس حمله کرد؟ به‌عقیدۀ من، مارکس، با همۀ شایستگی‌ها پیامبری دروغین بود. او ده‌ها تَن مردم هوشمند را گمراه کرد و به ایشان باورانید که راه علمی برخورد با معظلات اجتماعی پیش‌گویی تاریخی است (همان: ۵۸۹).
https://t.iss.one/Minavash
2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

پوپر اعتراض مخالفین دموکراسی مبنی بر اجتناب‌ناپذیر بودن توتالیتاریسم و پیوستن دموکراسی به آن را اشکالی بی‌مورد دانسته و می‌نویسد:

اگر بخواهیم انسان بمانیم، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعۀ باز است و بس. باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و ناایمنی‌ها ادامه دهیم و از هرچه در دایرۀ عقل می‌گنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه، هم برای حصول ایمنی برنامه بریزیم و هم برای آزادی (همان: ۴۱۹).

از دیگر مطالب جالب و درخور تأمل این کتاب می‌توان به مصاحبۀ برایان مگی با کارل پوپر اشاره کرد. پوپر در این گفت‌وگو، که در پایان کتاب آمده است، ضمن آن‌که از عدمِ‌اثبات استقراء سخن می‌گوید، متذکّر این نکته نیز شده است ‌که هیچ نظریۀ علمی را هرگز نمی‌توان مسجّل یا اثبات شده تلقّی کرد؛ لذا هر نظریه‌ای حدسی بیش نبوده و هرگز از صورت فرضیه خارج نمی‌شود (همان: ۱۳۲۳-۱۳۲۴-۱۳۲۹).
منبع:

_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزت‌الله فولادوند، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
👍3
📘آزادی و دموکراسی

📝کارل پوپر

من طبعاً طرفدار دموکراسی هستم... ما راهی بهتر از این نداریم که به تصمیمات اکثریت گردن بگذاریم... این کارِ خطا و بسیار خطرناکی است که آزادی را با گفتن این حرف به مردم ستایش کنیم که آن‌ها در صورت آزادی شرایط خوبی خواهند داشت. این‌که شخص چگونه از عهدۀ زندگی برآید تا اندازۀ زیادی به شانس و اقبال بستگی دارد و تا حدّ نسبتاً کمی هم به لیاقت، پشتکار و دیگر فضایل وی مربوط است... ما باید آزادی سیاسی را انتخاب کنیم، نه به خاطر امید به زندگی آسان‌تر، بلکه به این دلیل که آزادی خود یک غایت است (پوپر، ۱۳۹۰: ۳-۴-۱۵۵).

منبع:

_ پوپر، کارل، ۱۳۹۰، زندگی سراسر حل مسئله است، ترجمه شهریار خواجیان، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
👍21👌1
📘و خدایان دوشنبه‌ها می‌خندند

📝محمدرضا خوش‌بین خوش‌نظر

فرهاد و بهرام و حسن، که معمولاً با نام‌های سیاهه و پسرک و چاقه خوانده می‌شوند، سه دوست دوران کودکی‌ هستند. سیاهه به دنبال عشق‌وحال و دختربازی است. پسرک باآن‌که به دختر همسایۀ جدیدشان علاقه‌مند شده است، فریب مرد جوانی را خورده است که باتمام تردیدهایش از او متنفر نیست و حتی در دیدار بعدی خود را داوطلبانه در اختیار او می‌گذارد تا از وی کامجویی کند (خوش‌بین خوش‌نظر، ۱۳۷۴: ۸۷-۸۸). و چاقه نیز یک‌باره و بدون هیچ منطقی مذهبی می‌شود تا آنجا که در حدود شانزده سالگی به جبهه می‌رود و در حین خنثی کردن میدان مین کشته می‌شود.
بهرام، از کودکی، از پدر خود کتک می‌خورد و مورد توهین قرار می‌گرفت! مادرش نیز با تمام علاقه‌ای که به او داشت، اندوهگین به‌نظر می‌رسید و عملاً از زندگی دست‌شسته بود. بهرام در دبیرستان با حسّی دوگانه، میان همجنس‌گرایی و دگرجنس‌گرایی، روبه‌رو بود؛ لذا مدّتی از مفعول واقع‌شدن لذّت می‌برد (همان: ۱۰۰) تاآن‌که روزی حسّی منزجرانه به او دست می‌دهد و در ادامه شریک جنسیِ مذکر، جوان و مذهبی‌اش را با چاقو سلاخی می‌کند (همان: ۱۳۰-۱۳۱).

بهرام یک شب هم به بستر پدرش می‌رود و سَر او را می‌بُرد. مادرش خودکشی می‌کند و در نامه‌ای به او می‌نویسد که پدرش عموی او بوده و پدر اصلی‌‌اش را کشته است. در ادامه بهرام با ماندانا، دختر همسایه، ازدواج می‌کند تاآن‌که یک شب متوجه می‌شود که همسرش با دوست سابقش، فرهاد، درحال سکس است؛ لذا سَر فرهاد را هم می‌بُرد و پسرش، سیاوش، را زنده‌به‌گور می‌کند. سپس چاقو را به ماندانا می‌دهد تا شخصاً به زندگی‌اش خاتمه دهد و خودش نیز خودکشی می‌کند.
رمان «و خدایان دوشنبه‌ها می‌خندند»، که گویی بلافاصله پس از چاپ متوقف شد و انصار حزب‌‌الله انتشارات آن را به آتش کشانیدند، نقد بی‌عدالتی و به چالش کشاندن آموزه‌های دینی است. نقد پنهان جنگ است و نقدی که اعتراضات آن از نام کتاب آغاز می‌شود؛ چراکه خدایان و نه خدا، آن هم تنها در روز دوشنبه - نه در روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه - می‌خندند.
در قسمتی از این کتاب، بهرام در نامه‌ای به حسن می‌نویسد:

اگر تو تمام عراقی‌ها را بکشی و من پدرم را، اگر روزی (که من هنوز به بودن آن روز یقین حاصل نکرده‌ام) تو به بهشت بروی و من به جهنم، به خدا اعتراض خواهم کرد. فریاد خواهم زد. خواهم گفت که من قبول ندارم. باور کن که چنین خواهم کرد... بگو چگونه اینها را توجیه می‌کنی؟ به من بگو چرا باید تو به بهشت بروی و من به جهنم؟ این‌ها را به من بگو. به من بگو که اگر یک عراقی یا یک آمریکایی به خاطر خدا تو را بکشد کدامیکتان به بهشت می‌روید (همان: ۱۵۰)؟

منبع:

_ خوش‌بین خوش‌نظر، محمدرضا، ۱۳۷۴، و خدایان دوشنبه‌ها می‌خندند، تهران، مرغ آمین.
https://t.iss.one/Minavash
📘جمهوری

📝افلاطون

کتاب «جمهوری»، مهم‌ترین نوشتۀ افلاطون و یکی از پُراهمیت‌ترین آثار فلسفی جهان به‌شمار می‌رود. کتابی که در ده فصل و به‌صورت گفت‌وگو دربارۀ حکومت نگاشته شده است. اثری که پوپر به نقد مفصّل آن پرداخت و ترجمۀ صحیح آن را نه جمهوری، بلکه معادل واژۀ یونانی آن، برابر با حکومت یا دولت شمرد (پوپر، ۱۳۸۰: ۲۵۸). کارل پوپر در کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، ضمن احترام به مقام افلاطون و خیرخواه دانستن او، این فیلسوف را فردی توتالیتر معرفی می‌کند و متذکر می‌شود که او در جمهوری خود به صراحت اعلام می‌کند یکی از حقوق ویژۀ حاکم مُحِق، استفاده از دروغ و فریب است؛ چراکه این فریب و دروغ به سود شهر بوده و هیچ‌کس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).

افلاطون در جمهوری، ضمن احترام ویژه به نیروهای مسلّح و اعتقاد به نوعی زندگی اشتراکی درمیان آنان، اذعان می‌کند که زنان باید متعلّق به همۀ مردان باشند و هیچ‌یک از آنان نباید با مردی تنها زندگی کند. کودکان نیز باید در میان آنان مشترک باشند. پدران نباید فرزندان خود را از دیگر کودکان تمییز دهند و کودکان نیز نباید پدران خود را بشناسند. در این صورت همه‌چیز را مال مشترک خود خواهند دانست و در شادی و اندوه شریک یکدیگر خواهند بود (افلاطون، ۱۳۵۳: ۲۴۲-۲۴۳-۲۵۶).
افلاطون بر آن باور است که تنها فلسفه می‌تواند زندگی خصوصی و اجتماعی آدمیان را سامان بخشد. بنابراین آدمیان وقتی از بدبختی رهایی خواهند یافت که یا فیلسوفان زمامدار جامعه شوند یا کسانی که زمام امور جامعه را به دست دارند به فلسفه روی آورند و در آن به اندازۀ کافی تعمّق کنند (همان: ۲۷۳). این فیلسوف نامدار یونانی پس از آن‌که فیلسوفان را خردمندترین و لایق‌ترین افراد جامعه می‌شمرَد، متعرّض شاعران شده و شعر را تقلید سطحی و کورکورانه از طبیعت معرّفی می‌کند که هیچ‌گونه ارزشی ندارد؛ لذا او شاعران را از شهر آرمانی خود بیرون رانده و وجود آنان را مایۀ گمراهی و تباهی مردم می‌داند (همان: ۵۲۱).

این باور و عقیدۀ افلاطون سبب شد تا مهدی اخوان ثالث در قصیده‌ای با عنوان «ای درخت معرفت»، این‌گونه به نقد و هجو او بپردازد:

ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت
یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت
عمرها بردی و خوردی، غیر از این باری ندادی
حیف، حیف از این‌همه رنج بشر، در رهگذارت
چندوچون فیلسوفان، چون برِ دیوارِ ندبه‌ست
پیرکِ چندی زَنخ زن، ریش‌جنبان در کنارت
شهر افلاطون ابله، دیده تا پسکوچه‌هایش
گشته، وز آن بازگشتم، می‌کند خمرش خمارت
ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر
سنگ، چون اردنگ می‌سازیم، ای ابله نثارت
ای کلاغ صبحهای روشن و خاموش برفی
خوش‌تر از هر فیلسوفی دوست دارم قارقارت (اخوان ثالث، ۱۳۹۳: ۱۳۶-۱۳۷).
منابع:

_ افلاطون، ۱۳۵۳، جمهوری، ترجمه رضا کاویانی و محمدحسن لطفی، تهران، ابن‌سینا.

_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزت‌الله فولادوند، تهران، خوارزمی.

_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
https://t.iss.one/Minavash
5👌1
📘سانسور و عوارض آن

📝باقر مؤمنی

کتاب «درد اهل قلم»، متن یکی از سخنرانی‌ها‌ و گفت‌وشنودهای باقر مؤمنی، در شب‌های کانون نویسندگان در انجمن ایران و آلمان، است که در مهرماه ۱۳۵۶ صورت گرفته است. اثری که به سانسور کتاب‌ها و عوارض ناشی از آن می‌پردازد.

طرفداران سانسور، در هیئت حاکمه، اخلاق و شریعت را دستاویز سانسور قرار می‌دهند... ولی حقیقت این است که سانسور، به هر شکلش و به هر اندازه‌اش، جلاد آزادی و ترقی است؛ برای این‌که این نیروی اهریمنی در هیچ‌جا ایست نمی‌کند و کافی است به نطفۀ آن امکان حیات داده شود تا مثل گلولۀ برفیِ کوچکی، که در سراشیب می‌افتد، به‌سرعت به بهمنی عظیم تبدیل شود و همه‌چیز را درهم بشکند. قبول سانسور، به هر شکل و به هر اندازه‌اش، یعنی پذیرفتن مرگِ آزادیِ کلام و قلم (مؤمنی، ۱۳۵۷: ۶-۹).

بدون شک سانسور نمی‌تواند همه را برای همیشه سرکوب کند و یا همه را برای همیشه بفریبد و یا همه را برای همیشه بخرد و یا به‌دلخواه جلوی همه‌چیز را بگیرد. اینجاست که به شعبده‌ای دیگر دست می‌زند: ایجاد محیطی پُر از سوءِ‌تفاهم، سوءِ‌تفاهم در همه‌چیز: هنر مترقی را به ابتذال آلوده می‌کند و بر ابتذال جلوه‌ای مترقی می‌دهد... دستگاه سانسور نه‌تنها باتمام امکاناتش مدرنیسم را به بازار می‌آورد بلکه می‌کوشد تا همان هنرمند سانسورشده را هم آرام‌آرام به‌جانب پرداختِ هرچه بیشتر فرم بکشاند و او را از محتوا خالی کند و خلاصه از او یک فرمالیست بسازد (همان: ۲۰).

در سرزمین سوخته‌ای که همین سانسور به‌وجود آورده و حتی یک درخت پُرگل هم نمی‌تواند سبز شود، مردم به‌رنگ‌وبوی گل نیم‌مرده‌ای هم دل‌خوش می‌کنند و درسیاهی تیره‌ای که به‌وجود آمده، ستارۀ کور دوری را هم به‌صورت دریچه‌ای بر دنیای روشنایی‌ها می‌پذیرند. اما اندک‌اندک این مردم گل نیم‌مرده را به‌صورت درخت طور جلوه‌گر می‌بینند که نوای أناالحق سرمی‌دهد و ده‌فرمان را به موسی دیکته می‌کند و خلق را به پرستش خود می‌خواند و آن ستارۀ کور دور را به‌چشم کهکشانی می‌نگرند که راه کعبه را به گمراهان بیابان نشان می‌دهد. اینجاست که اگر مردی یا زنی پیدا شد و گفت این درخت طور نیست بلکه تنها یک گل است و آن‌هم گلی نیم‌مرده و این کهکشان نیست بلکه ستاره‌ای است و آن‌هم ستارۀ کور دور، بی‌شک جمله‌اش به پایان نمی‌رسد ولی ممکن است زندگی‌اش به پایان برسد و باچماق تکفیر همین مردم ازپا درآید. و این خود بزرگ‌ترین فاجعه‌ای‌ست که سانسورِ قدرتِ حاکم به‌وجود می‌آورد (همان: ۲۲-۲۳).

در چنین محیطی بسیاری از مردم به‌دنبال محملی می‌گردند تا علایق و تمایلات خودشان را بر آن بار کنند. آن‌ها مفاهیم را درهم می‌آمیزند و مثلاً اگر از طریق شعر به شاعری علاقه‌مند شدند دلشان می‌خواهد که نقاش خوبی هم باشد و پس از مدتی، در نظر آنان، به نقاش خوبی هم بدل می‌شود. گاه نیز از شاعری که شعر خوب می‌گوید، از مترجمی که در ترجمه مهارت دارد، از قصه‌نویسی که می‌تواند قصه‌هایش باارزش باشد، از فقیهی که در رشتۀ خود عالم و صدیق است، از محققی ادبی یا تاریخی، که احیاناً ممکن است شعور تحلیلی داشته باشد، فقط به‌خاطر این‌که در کار خودش نکته‌گویی‌های مطلوبی کرده ناگهان حتی یک رهبر سیاسی یا پیشوای اجتماعی می‌تراشند، رهبری که محبوب است و کامل است و کسی نباید به حریم مقدسش نزدیک شود (همان: ۲۳).

منبع:

_ مؤمنی، باقر، ۱۳۵۷، درد اهل قلم، تهران، توکا.
https://t.iss.one/Minavash
👌3
📘چشمهایش

📝مجتبی بزرگ علوی

در سرتاسر کشور زندان می‌ساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمی‌داد. از شرق و غرب، از شمال و جنوب، پیرمرد و پسربچه ده ساله، آخوند و رعیت، بقال و حمامی و آب حوض‌کش را به جرم اینکه خواب‌نما شده بودند و در خواب سقوط رژیم دیکتاتوری را آرزو کرده بودند، به زندانها انداختند (بزرگ علوی، ۱۳۵۷: ۶).

رمان «چشمهایش» که گویی بهترین نوشتۀ مجتبی بزرگ علوی است، داستان چشم‌های زنی ناشناس با نام مستعار فرنگیس است که توسط قهرمان دیگر داستان، استاد ماکانِ نقاش، به تصویر کشیده شده است. ماکانِ نقاش و تبعید شده به خراسان که برخی او را کمال‌الملک تصوّر کرده‌اند، با فاکتورهایی مانند مرگ در میانسالی، دفن شدن در شهرری و سابقه‌ای که نویسندۀ کتاب در حزب توده داشته است، ظاهراً کسی جز دکتر تقی ارانی نیست.

چشمهایش با وجود تمجید و ستایش‌های متعددی که از آن شده است، گویی رمانی معمولی با تِمی سیاسی است که به تبلیغ مبارزه و افکار انقلابی پرداخته و ضمن اشاره به نقش مهم انگلیس‌ها بر حاکمیت رضاشاه، از دیکتاتوری و خفقان حاکم بر ایران آن دوران سخن می‌گوید. هرچند مجتبی مینوی معتقد است بزرگ علوی در داستان‌نویسی از صادق هدایت موفق‌تر بود و نثر فارسی او نیز برخلاف نثر صادق هدایت معیوب نیست. چنان‌که محمدرضا شفیعی کدکنی هم فارسی بزرگ علوی را ورزیده‌تر از هدایت می‌خواند (مینوی و شفیعی کدکنی، ۱۳۵۲: ۱۲).
منابع:

_ بزرگ علوی، مجتبی، ۱۳۵۷، چشمهایش، تهران، امیرکبیر.

_ مینوی، مجتبی و شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۵۲، «مجتبی مینوی: پژوهشگر ستیهنده»، کتاب امروز، شماره ۶.
https://t.iss.one/Minavash
👍21
📘فصوص‌الحکم

📝ابن‌عربی

کتاب «فصوص‌الحکم»، اثری در حیطۀ عرفان نظری یا همان فلسفۀ آمیخته با تصوّف است که از آن به‌عنوان ژرف‌ترین و جامع تمام آراء محیی‌الدین محمد بن علی عربی اندلسی یاد می‌شود (ابن‌عربی، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۲۵-۲۶).
فصوص جمعِ واژۀ فص به‌معنای نگین و فصوص‌الحکم به‌معنای نگین‌های حکمت است. این کتاب که شامل ۲۷ فص یا فصل است، دربردارندۀ مهم‌ترین اندیشۀ محیی‌الدین بن‌ عربی، یعنی وحدتِ وجود است. اندیشه‌ای که کیان فقهی و شرعی هر دینی را ویران می‌کند و بنابر نظر برخی انکار خدا در لباس ادب است. ابن‌عربی عالَم را سایۀ خدا می‌داند که فی‌ذاته وجود ندارد و تجلّی دائم حق در صورت‌های مختلف است. لذا در فص هارونی می‌نویسد:

بعضی از مردم بنی‌اسرائیل به پیروی سامری، گوساله را پرستش کردند. از این‌روی هارون ترسید که این پراکندگی بین آنان بدو نسبت یابد، درحالی‌که موسی از هارون به حقیقت امر داناتر بود، زیرا می‌دانست که گوساله‌پرستان چه کسی را پرستش می‌کردند؛ چون او عالِم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و خداوند به چیزی حکم نمی‌کند مگر آنکه واقع می‌شود. بنابراین نکوهش موسی برادرش هارون را از آن‌جهت بود که چون امر واقع شد، انکار سر زد و گشادگی و اتساع نداشت؛ زیرا عارف کسی است که حق‌تعالی را در هر چیزی مشاهده می‌کند، بلکه او را عین هر چیزی می‌بیند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۵۵).
آیت‌الله حسن‌زاده آملی نیز در کتابِ «ممدالهمم در شرح فصوص‌الحکم»، در ذیل مطلب فوق می‌آورد:

غرض شیخ از این موضوعات بیان اسرار برای اهل سرّ می‌باشد. هرچند به‌حسب نبوت تشریع باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنان‌چه انبیاء عبادت اصنام را انکار می‌کردند (حسن‌زاده آملی، ۱۳۷۸: ۵۱۴). و چون به دقت بنگری آنچه در دارِ وجود است وجوب [خدا] است و بحث در امکان [انسان] برای سرگرمی است (همان: ۱۰۷).
ابن‌عربی در ادامه در فص محمدی، همسر را مَظهر حق‌تعالی دانسته و جماع با او را جماع با خدا معرفی کرده است؛ زیرا بر آن اعتقاد است که خدا غیورتر از آن است که اجازه دهد مرد فکر کند از غیرخدا لذت می‌برد (ابن عربی، ۱۳۸۷: ذیل «متن کتاب»، ۴۱۷). او در فص موسوی نیز از ایمان آوردن فرعون در آخرین لحظات زندگی و وفات وی در کمال ایمان سخن می‌گوید و می‌نویسد:

باآن‌که خداوند در قرآن آورده است: و هنگامی که عذاب ما را دیدند ایمان آوردنشان سودشان نبخشید، اما این دلالت بر آن ندارد که در آخرت سودشان نبخشد. از این‌روی [جان] فرعون را با وجود ایمان‌آوردنش اخذ کرد. و علاوه بر آن فرعون درحال ایمان‌آوردن به هلاکت یقین نداشت؛ زیرا مؤمنان را مشاهده کرد که با زدن عصای موسی بر دریا، در خشکی راه می‌روند (همان: ۴۰۱).

این فیلسوف و عارف اسپانیایی، که بیش از پانصد جلد کتاب به او نسبت داده‌اند، در سال ۶۲۷ هجری به نوشتن کتاب فصوص‌الحکم مبادرت ورزید (همان: ۳) و در مقدمۀ آن ضمن اشاره به این‌که کتاب حاضر را به سبب دیدن خواب پیامبر اسلام و دستور او نگاشته است، می‌آورد:

من در این کتاب چیزی نمی‌نویسم جز آنچه را که بر من نازل می‌شود. هرچند من نه پیغمبرم و نه رسول، اما وارث رسول‌الله هستم (همان: ۳-۵).

منابع:

_ ابن‌عربی، محیی‌الدین، ۱۳۸۷، فصوص‌الحکم، ترجمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران، مولی.

_ حسن‌زاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوص‌الحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
4👌1
📘ترجمان‌الاشواق

📝ابن‌عربی

کتاب «ترجمان‌الاشواق» یا «بیان‌کنندۀ عشق و آرزوها»، قصیده‌ای از محیی‌الدین بن عربی اندلسی است که در سنّ پنجاه‌ویک سالگی (ابن‌عربی، ۱۳۷۷: ۲۹- ۴۴) در وصف نِظام، دختر شیخ مکین‌الدین اصفهانی، سروده شده است (همان: ۸۶). البته ابن‌عربی گویی نِظام را در سی‌وهشت سالگی در مکه ملاقات کرد (همان: ۴۳-۴۴) و زیبایی دختر سخت او را تحت تأثیر قرار داد و این شیفتگی سرانجام موجب پدید آمدن کتاب ترجمان‌الاشواق گردید (همان: ۲۹).

برخی ازجمله مترجم این اثر و شارح آن، نیکلسون، بر آن اعتقادند که ترجمان‌الاشواق، اشعاری عرفانی در قالبی عاشقانه هستند (همان: ۴۰). چنان‌که بعضی نیز معتقدند ابن‌عربی از آنجا که احتمال تکفیر خود را می‌دید، شرحی عارفانه بر این کتاب نوشته شد (همان: ۴۲-۴۳). به‌علاوۀ این‌که متن ترجمان‌الاشواق، بهترین گواهی است بر عاشقانه بودن این اشعار از یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان:
عَقَدَ الخَلایِقُ فِی الإلهِ عَقایِداً
وَ أنا اعتَقَدتُ جَمیعَ ما عَقَدُوه (همان: ۱۹)

بی‌گمان دلم چنان شده است که هر صورتی را می‌پذیرد، چنان‌که چراگاه آهوان و دیر راهبان است. و خانۀ بت‌ها، کعبۀ طواف کننده و الواح تورات و کتاب قرآن است. من از مذهب عشق پیروی می‌کنم، سپاهیان عشق به هر سو رو کنند عشق ایمان و عقیدۀ من است (همان: ۱۱۴).

او یکی از شاهزادگان سرزمین فارس است از باشکوه‌ترین شهرها یعنی اصفهان (همان: ۱۴۰). دوشیزۀ باریک‌اندامی است که زنان زیبا در برابر او حیران گشته و فروغش بر ماه پیشی گرفته است (همان: ۱۹۸). پدرم فدای ماهرویانی است که مانند شاخه‌های نرم درختان از این‌سو به آن‌سو حرکت می‌کنند و همان‌گونه که خم می‌شوند گیسوان خود را به طرف چهره‌ها سرازیر می‌کنند... در بخشیدن زکات حُسن خود بخل می‌ورزند درحالی‌که میراث پدران و نیاکان خود را می‌بخشند. با خنده‌ها و نیم‌خنده‌ها افسونگری می‌کنند، بوسه زدن بر لبانشان چه شیرین است. اندام‌های برهنه و ظریف با سینه‌های برجسته همچون هدایای گرانبهایی تقدیم می‌دارند (همان: ۱۶۶). رشتۀ دندان‌های خود را چون مروارید نشان می‌دهند و با آبِ دهانشان شخص مشرف به هلاک را درمان می‌کنند (همان: ۱۶۷). هرگاه برای وداع با یکدیگر روبه‌رو شدیم، پنداری در به‌هم پیوستن و آغوش گرفتن یکدیگر حرف مشدّدی وجود دارد یعنی ما یک حرف مشدّدیم (همان: ۲۱۲).

منبع:

_ ابن‌عربی، محیی‌الدین، ۱۳۷۷، ترجمان‌الاشواق، به تصحیح: رینولد ا . نیکلسون، ترجمه گل‌بابا سعیدی، تهران، روزنه.
https://t.iss.one/Minavash
3👎1
📘میرزاکوچک‌خان جنگلی

📝فخرائی - کسروی - بهار

از مهم‌ترین و مستندترین کتاب‌های نوشته‌شده دربارۀ میرزاکوچک‌خان جنگلی، شاید بتوان به کتاب مشهور «سردار جنگل»، اثر ابراهیم فخرایی اشاره نمود که مورد تمجید بزرگانی چون ایرج افشار، سعید نفیسی و دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن قرار گرفته است.
یونس استادسرایی (۱۲۵۷-۱۳۰۰)، مشهور به میرزاکوچک‌خان جنگلی، در استادسرایِ رشت در خانواده‌ای متوسط دیده به‌جهان گشود (فخرائی، ۱۳۵۷: ۳۵). به ورزش علاقه‌مند بود، دخانیات مصرف نمی‌کرد و در آخرین سال‌های عمر خویش ازدواج نمود (همان: ۳۶-۳۷). میرزا یک ایرانی ایده‌آلیست و مردی به‌غایت مذهبی بود (همان: ۳۸). به استخاره اعتقاد عجیبی داشت (همان: ۳۷). ابتدا مشق آخوندی می‌کرد، اما در ادامه به سبب حوادث کشور مسیر افکارش را تغییر داد و عبا و نعلین و عمامه را به تفنگ و فشنگ مبدّل ساخت (همان: ۳۵) و درنهایت در گریز از دشمنان خود، بر اثر سرما و یخ‌زدگی، وفات یافت (همان: ۳۸۹).

دربارۀ میرزاکوچک‌خان جنگلی سخنان موافق و مخالف متعددی وجود دارد. تا آنجا که بسیاری او را مردی فهمیده، شجاع و دلسوز کشور معرفی کرده و برخی نیز مانند احمد کسروی و ملک‌الشعرای بهار به نقد وی پرداخته‌اند. کسروی در کتاب «تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان»، ضمن اقرار به عدمِ‌اطلاعات کافی از میرزاکوچک‌خان و تحسین او به‌خاطر نبرد با بیگانگان، می‌نویسد:

جنگلیان برای دشمنی با انگلیسان با آلمان و عثمانی [و در گام بعدی با روسیه] بستگی پیدا کرده بودند و سرکردگان اتریشی درمیان خود می‌داشتند... این می‌رساند که مردان کوتاه‌بین و ساده‌ای هستند و از دوراندیشی و شناختن سود و زیان کشور بی‌بهره می‌باشند (کسروی، ۱۳۵۷: ۲/ ۸۱۲ الی۸۱۴).

ملک‌الشعرای بهار هم در کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی»، میرزاکوچک‌خان جنگلی را متّهم به قدرت‌خواهی نموده و معتقد است که قصد میرزا تصرّف ایران و تشکیل یک حکومت مرکزی صالح نبوده است و تنها به داشتن همان ولایت تحت امر خویش راضی بوده است (ملک‌الشعرای بهار، ۱۳۵۷: ۱/ ۱۵۹).
منابع:

_ فخرائی، ابراهیم، ۱۳۵۷، سردار جنگل، تهران، جاویدان.

_ کسروی، احمد، ۱۳۵۷، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، تهران، امیرکبیر.
_ ملک‌الشعرای بهار، ۱۳۵۷، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
https://t.iss.one/Minavash
2
📘آپولوژی

📝افلاطون

سقراط هرگز کتابی ننوشت و شیوۀ او تنها به طریق مباحثه و مکالمه بود. این حکیم یونانی با مطرح کردن پرسش‌های متعدد، اذهان افراد را به شکّ و تردید و تأمّل بیشتر ملزم می‌ساخت و علّت بدنامی خود را دانش خاصّش می‌پنداشت؛ و آن دانش، جهل بسیط و اقرار به نادانی بود، و حال آن‌که دیگران مبتلا به جهل مرکّب بودند و تصوّر می‌کردند که دانا هستند (افلاطون، ۱۳۶۶: ج۱، ۱۵-۱۶). پس پیام سقراط یک جمله است: داناترین آدمیان کسی است که بداند که هیچ نمی‌داند (همان: ۱۸).

تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم

افلاطون در رسالۀ «آپولوژی» یا «دفاعیۀ سقراط»، که محاکمۀ استاد هفتادواندی سالۀ او در دادگاه است، متذکر شده که سقراط به جرم سخن گفتن با جوانان و آشنا ساختن آنان با حکمت و فلسفه - و به‌زعم مردم آتن به‌سب فاسد نمودن افکار فرزندانشان - گناهکار شمرده شد و آتنیان خواهان مجازات و اعدام او شدند.

سقراط از حکم دادگاه مبتنی بر مرگ خویش استقبال کرد و آن را نیک شمرد و معتقد بود بیشتر مردمان که مرگ را مصیبت می‌شمارند، بی‌گمان در اشتباه‌اند؛ چراکه مرگ یا نابود شدن کامل است یا انتقال روح از جهانی به جهانی دیگر. اگر احتمال نخست درست باشد، مرگ چون خوابی است که هیچ رؤیایی آن را آشفته نمی‌سازد. و اگر مرگ انتقال به جهان دیگر و پیوستن به درگذشتگان باشد، پس چه نعمتی والاتر از آن‌که آدمی از این مدّعیان دنیوی رها یافته و در آن جهان با اندیشمندان همنشین شود و از زندگی جاودان برخوردار گردد (همان: ۳۸-۳۹).
منبع:

_ افلاطون، ۱۳۶۶، دورۀ آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
👌4
📘ضیافت

📝افلاطون

کسانی که در رسالۀ مهمانی، به بحث و جدل مشغول‌اند، سرانجام بر سر یک نکته توافق حاصل می‌کنند: عشق میان دو مرد شریف‌تر و روحانی‌تر از عشق میان زن و مرد است. این‌گونه انحراف جنسی در میان زنان نیز شایع است (دورانت، ۱۳۹۱: ۲/ ۳۳۵).

یکی از معروف‌ترین مدافعان نظریۀ همجنس‌گرایی در جهان غرب، افلاطون و رسالۀ معروف او موسوم به «ضیافت» است. افلاطون در کتاب ضیافت، که داستان مهمانی یکی از دوستان سقراط و توصیف مهمانان او از عشق است، می‌نویسد:

کسی که بخواهد راه عشق را درست بپیماید باید در دوران جوانی به زیباچهره‌یی دل ببندد. و اگر راهبرش راه را درست به او نشان داده باشد، فقط دل به یک زیباروی می‌بندد و این دلبستگی اندیشهِ خوب و زیبا برای وی پدید می‌آورد و وقتی که چنین شد، او عاشق همۀ بدن‌های زیبا خواهد شد و از شوق و شور شدید به یک بدن دست خواهد کشید؛ زیرا یک بدن در نظر وی کوچک و بی‌معناست. اما پس از این مرحله متوجه زیبایی روح خواهد شد و آن را به مراتب بالاتر از زیبایی بدن خواهد شمرد (افلاطون، ۱۳۸۷: ۱۲۲-۱۲۳).

افلاطون باآن‌که در عبارات فوق، عشق مجازی را پلی برای رسیدن به عشق معنوی می‌داند، اما باید دانست که نظر او نه‌تنها در جهت تقبیح اولیۀ عشق مجازی نیست، بلکه با صراحت به تأیید عشق‌بازی، آن‌هم از نوع همجنس‌گرایی، پرداخته است و می‌آورد:

همۀ مردانی که نیمه‌یی از یک جنس مختلط مرد و زن هستند، به زنان عشق می‌ورزند و اغلب مردان زناکار و همچنین زنان هوسبازی که به دنبال مردان می‌روند و زناکارند از همین قماش‌اند، ولی زنانی که نیمه‌یی از جنس یک زن می‌باشند به مردان تمایلی ندارند، بلکه بیشتر به زنان میل می‌کنند و آن گروه از مردانی که نیمه‌یی از یک مرد می‌باشند، به دنبال مردان می‌روند، یعنی مادامی که جوان هستند مردان را دوست دارند و به این دل‌خوش‌اند که در کنار مردان بسر برند و با آن‌ها دمخور باشند و یا اینکه با آن‌ها هم‌آغوش گردند و آن گروه از مردان، عالی‌ترین جوانان می‌باشند و اینان‌اند که چون بزرگ شوند فرمانروایان ما می‌شوند و این خود دلیل بر برتری آن‌هاست (همان: ۸۳-۸۴). این گروه وقتی به مردی می‌رسند به پسران عشق می‌ورزند و ازدواج و تولید مثل برای زن‌ها از روی علاقه نیست، بلکه به این جهت است که قانون آن‌ها را به این کار وادار می‌سازد و اگر آن‌ها را به خود رها کنند به ازدواج تن درنمی‌دهند، البته بعضی از مردم این جوانان را به بی‌شرمی و هرزگی متهم می‌سازند و این به نظر من شرم‌آور نیست، بلکه از روی شجاعت و دلیری آن‌هاست. چه آن‌ها می‌خواهند با کسانی دوستی کنند که مثل خودشان هستند (همان: ۸۴).

منابع:
_ افلاطون، ۱۳۸۷، ضیافت، ترجمه محمدعلی فروغی، تهران، جامی.

_ دورانت، ویل، ۱۳۹۱، تاریخ تمدن، ترجمه امیرحسین آریان‌پور و فتح‌الله مجتبایی و هوشنگ پیرنظر، تهران، علمی و فرهنگی.
https://t.iss.one/Minavash
👎21👌1
📘آزادی و آزادفکری

📝مجتبی مینوی

کتاب «آزادی و آزادفکری» شامل هفت مقاله به‌قلم مجتبی مینوی است که در آن اعضای حوزۀ علمیۀ قم را به دعوت بی‌چماق فرامی‌خواند (مینوی، ۱۳۵۸: ۱۱۷) و ضمن تأکید بر ریشه‌کن‌‌کردن تعصب و آخوندمنشی (همان: ۲۱)، اذعان می‌کند:

علمای عاقل خالی از تعصب معتقدند که دین هر کسی مربوط به شخص اوست. ایمان او به خدا، یا اعتقاد نداشتن او به خدا، به من و شما مربوط نیست (همان: ۲۱). اصل این است که انسان کلیۀ افراد جامعه را آزاد و محق بداند که به هر دین و مذهبی که می‌پسندند معتقد باشند و آنچه می‌خواهند بگویند و بنویسند (همان: ۱۲). داعیۀ این‌که دین من بهتر از کلیۀ دین‌ها و مسلک من یگانه‌مسلک حق است، ناشی از تکبر و کوته‌نظری و کوچک‌مغزی است (همان: ۱۳).

منبع:

_ مینوی، مجتبی، ۱۳۵۸، آزادی و آزادفکری، به‌اهتمام ماه‌منیر مینوی، تهران، انتشارات توس.
https://t.iss.one/Minavash
👍2👎2👌1
📘تو نباید بکُشی

📝یورگن تودنهوفر

آمریکا که در بسیاری از موارد مورد تحسین من است و غرب در زمینه‌های علوم طبیعی، هنر، موسیقی، ادبیات، ورزش، اقتصاد، صلح و آزادی بسیار مدیون آن است، چندین برابر خشونت‌طلب‌تر از جهان اسلام است و تمام آمارهای جرم و جنایت، این کشور را به‌عنوان خشونت‌طلب‌ترین جامعۀ دموکرات غرب نشان می‌دهد (تودنهوفر، ۱۳۹۵: ۶۴-۱۱۹-۱۲۰).

آمریکا بعد از حادثۀ یازده سپتامبر به کشور افغانستان حمله کرد و با رفتارهایی ناباورانه مانند تجاوز توسط سگ‌ها به شکنجۀ افغان‌ها پرداخت! درحالی‌‌که هیچ‌کدام از نوزده نفری که در یازده سپتامبر عملیات انتحاری انجام دادند افغانستانی نبودند. پانزده نفر آن‌ها تبعۀ عربستان بودند و سه نفر از سرکردگانشان هم در هامبورگ اقامت داشتند. طالبان و القاعده نیز محصول مشترک سازمان‌های اطلاعاتی عربستان و پاکستان و خود آمریکا بودند (همان: ۶۶-۱۳۲-۱۳۳).

دکتر یورگن تودِنهوفِر، خبرنگار و سیاست‌مدار آلمانی، بارها به خاورمیانه سفر کرده و مشاهدات خود از این منطقه را در کتابی قابل توجه با عنوان «تو نباید بکُشی: صلح، رؤیای من» به تصویر کشیده است و ضمن مخالفت با هرگونه خشونت، جنگ، کشتار و تهدیداتی مانند پاک کردن اسرائیل از روی نقشۀ جغرافیایی (همان: ۳۳۹-۳۴۲)، به نقد صریح سیاست‌های دروغین و خصمانۀ غرب پرداخته و جنایات کشورهایی چون آمریکا، روسیه، انگلیس، فرانسه و آلمان را محکوم کرده است.

تودنهوفر چند مرتبه به سوریه می‌رود و با بشار اسد به گفت‌وگو می‌پردازد. بارها به ایران سفر می‌کند و در یکی از این سفرها به قم دعوت می‌شود تا گفت‌وگویی با آیت‌الله جوادی آملی داشته باشد. هرچند به سبب انتقاد از سیاست‌های تحریک‌آمیز احمدی‌نژاد، آیت‌الله با عصبانیت از او جدا شده و گفت‌وگوی کمتر از دو دقیقه‌ای آنان ناقص می‌ماند (همان: ۳۴۴-۳۴۵).

بااین‌که در قسمت‌هایی از این کتاب، ازجمله تمجید از حکومت ایران، اشتباهات متعدد و گوناگونی دیده می‌شود و گویی ترجمۀ فارسی آن نیز در بخش‌هایی مورد سانسور قرار گرفته است، اما بنیاد تو نباید بکشی ارزشمند و خواندنی است. تودنهوفر ضمن این‌که محمود احمدی‌نژاد را نامحبوب‌ترین فرد در غرب می‌داند (همان: ۲۰۸) و بشار اسد را دیکتاتوری می‌شمرد که دستانش به خون آلوده است، معتقد است دست‌های باراک اوباما، که برندۀ جایزۀ صلح نوبل شده، نیز آلوده به خون مردم بی‌گناه افغانستان، پاکستان، سومالی، یمن و سوریه است (همان: ۳۲۷-۳۲۸).

یورگن تودنهوفر بر آن باور است که غرب در خاورمیانه اصلاً دنبال برقراری دموکراسی نبوده است و قصۀ حمایت از یک قیام دموکراسی‌‌خواهانه علیه یک دیکتاتور افسانه‌ای بیش نیست؛ چراکه هیچ‌وقت از قطر و عربستان سعودی، که دو کشور دیکتاتوری و غیردموکراتیک‌ هستند، خواستار برگزاری انتخابات نشده است (همان: ۲۰۶-۲۲۹-۳۲۵). استعمارگران فرانسوی صدوسی سال رفتاری وحشیانه با مردم الجزایر داشتند. چنان‌که آزمایش بمب‌های اتمی در صحرای الجزایر و سر بریدن انسان‌ها جزئی از گذران وقت فرانسویان بود. تنها در شش سال آخر استعمار فرانسه، دومیلیون الجزایری کشته شدند و در هشت سال خونین پایانی، هشت‌هزار روستا با خاک یکسان شد (همان: ۴۱).

سیاست‌مداران برای این‌که کارهایشان با اصول شرافتمندانه در تضاد نباشد، با بی‌شرمی تمام به زبان تجاوز می‌کنند و با به کار بردن واژگانی زیبا به توجیه جنگ و اعمال جنایت‌کارانۀ خود می‌پردازند (همان: ۱۱۷). جیمی کارتر در سال ۲۰۰۵ در کتابی می‌نویسد: «در دنیا تقریباً سی‌هزار سلاح اتمی وجود دارد؛ آمریکا دارای دوازده‌هزار از این نوع سلاح‌ها است. روسیه دارای شانزده‌هزار، چین چهارصد، فرانسه سیصدوپنجاه، اسرائیل دویست، بریتانیای کبیر صدوهشتادوپنج و هند و پاکستان هر کدام چهل». و منِ تودنهوفر بر آن باورم که تمام سلاح‌های اتمی کاملاً غیرمتعارف و غیرانسانی هستند که به هیچ درد نمی‌خورند، به جز کشتن انسان‌ها و به خطر انداختن تمدن بشری. پس هیچ کشوری حق داشتن سلاح‌های اتمی را ندارد و بی‌شرمانه است که آمریکا و اسرائیل، که خودشان دارای هزاران بمب اتمی هستند، ایران را اگر بخواهد احتمالاً یک یا دو و یا سه بمب اتمی بسازد به حملۀ نظامی تهدید کنند (همان: ۳۴۵-۳۴۶).

منبع:

_ تودنهوفر، یورگن، ۱۳۹۵، تو نباید بکشی: صلح رؤیای من، ترجمه حسین تهرانی، تهران، کتاب کوله‌پشتی.
https://t.iss.one/Minavash
1👎1
📘نقد و هجو رهبران آمریکا

📝کورت ونه‌گات - هنری میلر

نویسندۀ مشهور آمریکایی، کُورت وُنِه‌گات، در کتاب «مرد بی‌وطن» و «خدا حفظتان کند دکتر که‌وارکیان» به نقد و هجو حاکمان آمریکایی پرداخته است و رهبران آمریکا را سیاستمدارانی جنگ‌طلب و شامپانزه‌هایی سرمست از قدرت‌ می‌خواند که در سراسر جهان منفور‌ هستند. رهبران نامنتخبی که میلیون‌ها انسان را داخل آدم به‌حساب نمی‌آورند و مثل آب خوردن آن‌ها را مجروح می‌کنند و می‌کشند (ونه‌گوت، ۱۳۸۶: ۷۲-۸۵). چنان‌که بمب‌های اتم را بر سرِ مردان و زنان و بچه‌های غیرمسلّح هیروشیما و ناکازاکی ‌انداختند و با خود عهد بستند تا دوباره چنین کاری را انجام بدهند (ونه‌گات، بی‌تا: ۶۶).

هِنری میلر، دیگر نویسندۀ نامدار آمریکایی، نیز متذکّر شده است آمریکایی‌ها و کسانی که خود را مصلح دنیا می‌دانند، مزخرف می‌گویند؛ چراکه آمریکاییان برای نابودی خانه و کاشانۀ مردم هزاران هواپیما می‌سازند و مشغول کشتار مردم جهان می‌شوند (میلر، ۱۳۷۹: ۵۳-۸۸).

منابع:
_ ونه‌گوت، کورت، ۱۳۸۶، مرد بی‌وطن، ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان‌زاده، تهران، مروارید.

_ ونه‌گات، کورت، بی‌تا، خدا حفظتان کند دکتر که‌وارکیان، ترجمه مصطفی رضیئی، بی‌جا، بی‌نا.

_ میلر، هنری، ۱۳۷۹، ادبیات مرده است، ترجمه داوود قَلاجُوری، تهران، آتیه.
https://t.iss.one/Minavash
👍3👎31
📘سیدارتا

📝هرمان هسه

یکی از کتاب‌های مشهور هرمان هسه (۱۸۷۷-۱۹۶۲)، داستان «سیدارتا» است. داستانی که در آن سیدارتای برهمن‌زاده درمی‌یابد که آموزه‌های سنّتی و مناسک برهمنان سیرابش نمی‌کند. از این‌رو خانۀ پدر را ترک کرده و به شمن‌ها و مرتاضان می‌پیوندد تا شاید بتواند با تحمّل درد و اندوه و عبور از خود، از رنجِ جهان برهد. هرچند آزمون‌های او در این مسیر به شک می‌انجامد و پس از سه سال متوجه می‌شود که با پذیرش رنج و مشقت نمی‌تواند راه به‌جایی ببرد.

آهسته گفت: مراقبت چیست؟ ترک تن چیست؟ روزه‌داری چیست؟ این‌همه گریز از خود است، فراغت کوتاهی است از رنجِ من بودن، کرختی کوتاهی در برابر درد و پوچی زندگی. مرد گاوچران هم در میخانه با نوشیدن یکی دو پیاله شرابِ برنج یا شهد نارگیلِ تخمیرشده، از این کرختی، از این گریز نصیب می‌برد (هسه، ۱۳۹۶: ۱۱۳).
سیدارتا در ادامۀ راه به دیدار بودا می‌رود اما به‌رغم ستایش از او و پذیرش این‌که بودا به‌مقصد رسیده است، از بودا نیز می‌گذرد و راه خود را پیش می‌گیرد؛ چراکه نسبت به سخنان آموزگاران بی‌اعتقاد شده (همان: ۱۱۸) و معتقد است که از راه آموزش نمی‌توان به رهایی رسید (همان: ۱۲۵)؛ پس به زندگی رو می‌آورد و تقریباً بیست سال به ثروت‌اندوزی و خوش‌گذرانی سرگرم می‌شود. هرچند در ادامه از این راه هم مأیوس می‌گردد و به دامان طبیعت پناه می‌برد. او در کنار یک رود و یک مرد بی‌سواد تولّدی دوباره را تجربه می‌کند و کم‌کم درمی‌یابد که آنچه می‌جسته است چیزی جز شناخت خود و رسیدن به وحدتِ وجود و نفی زمان نبوده است (همان: ۱۹۸-۱۹۹).
سیدارتا از خود پرسید: راستی آن چیست که می‌خواستی از درس و آموزگاران بیاموزی؟ آن چیست که آنانی که این‌همه به تو آموختند، نتوانستند به تو بیاموزند؟ و با خود گفت: آن چیز «من» بود که می‌خواستم معنا و مفهومش را بیاموزم... راستی که در این جهان شناختم از خود، از سیدارتا، کمتر از هر پدیدۀ دیگریست (همان: ۱۲۸). آن‌کس که به راستی می‌خواهد بیابد، هیچ آیینی را نمی‌تواند بپذیرد. اما آن‌کس که یافته است می‌تواند هر آیینی را، آری، هر آیینی را، هر راهی را، هر مقصدی را تأیید کند (همان: ۱۷۶-۱۷۷).
کتاب سیدارتا بارها با نام سیذارتا توسط مترجمان مختلفی به فارسی برگردانده شده و گویی تلفظ صحیح آن در آلمانی سیدارتا است و در لغت به معنای کسی است که به هدف خود رسیده است. ترجمۀ این داستان مشهور را می‌توان از زبان اصلی آن به همراه دو مجموعۀ دیگر با عناوین کلاین و واگنر» و گشت‌وگذار به‌قلم علی‌اصغر حداد مطالعه کرد.

منبع:

_ هسه، هرمان، ۱۳۹۶، سیدارتا، ترجمه علی‌اصغر حداد، تهران، ماهی.
https://t.iss.one/Minavash
3👌1
📘تفسیر بیان‌السعادة

📝سلطان محمد گنابادی

سلطان محمد گنابادی، مشهور به سلطانعلی شاه نعمت‌اللهی (۱۲۵۱-۱۳۲۷)، در تفسیر «بیان‌السعادة»، پس از اقرار به تحریف معنوی و لفظی قرآن می‌نویسد:

بدان که اخبار بسیاری از ائمه اطهار درباره واقع شدن زیاده و کم و تحریف در قرآن به ما رسیده است به‌طوری‌که درباره صدور بعضی از آنها از ائمه شک باقی نمی‌ماند... [با این‌حال] مأموریم که به همین قرآن اعتماد کنیم و بایدها و نبایدهایش را فرمان بریم... [چراکه] مهم‌ترین هدف از کتاب الهی، راهنمایی به‌سوی عترت و توسّل به آنان می‌باشد و در این قرآن کنونی برهان و حجّت بر اهل‌بیت موجود است (گنابادی، ۱۳۷۳: ۱/ ۲۱۳ الی۲۱۵).

در بخشی از این تفسیر شیعی، که به تأیید آیت‌الله سید روح‌الله خمینی (خمینی، ۱۳۷۸: ۹۳-۹۴) و آیت‌الله حسن‌زاده آملی (حسن‌زاده آملی، ۱۳۸۱: ذیل «سخنرانی در دانشگاه صنعتی نفت محمودآباد») رسیده است، می‌خوانیم:

چون تمام اجزای عالَم مظاهر اسماء خداوند است، پس هر معبودی را که انسان پرستش کند درحقیقت خدا را پرستش کرده است. پس انسان‌ها در پرستش، همچون شیطان‌پرستان که شیطان را پرستش می‌کنند، و کاهنان که جن را پرستش می‌کنند، و برخی زرتشتیه که عناصر را پرستش می‌کنند، و سامری‌ها که سنگ و درختان و گیاهان را پرستش می‌کنند، و مثل فرعونیان و جمشیدیه که انسان را پرستش می‌کنند، و بعضی هندوها که حیوانات را پرستش می‌کنند، و مثل صابئین که ستارگان را پرستش می‌کنند، و باز مثل برخی هندوها که آلت تناسلی انسان را پرستش می‌کنند، همه و همه به پرستش خدا مشغول هستند؛ چون همگی مظاهر اسماء خدا را پرستش می‌کنند، پس همه خداپرست هستند ولی نمی‌دانند (گنابادی، ۱۳۸۱: ۸/ ۲۵۱-۲۵۲).
اگر مؤمن بدانستی که بت چیست
یقین کردی که دین در بت پرستیست

منابع:

_ گنابادی، سلطان محمد، ۱۳۷۳ و ۱۳۸۱، تفسیر بیان‌السعادة فی مقامات‌العبادة، ترجمه حشمت‌الله ریاضی و محمد رضاخانی، بی‌جا، بی‌نا - تهران، سرّالاسرار.
_ خمینی، سید روح‌الله، ۱۳۷۸، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی.

_ حسن‌زاده آملی، حسن، ۱۳۸۱، دانشگاه صنعتی نفت محمودآباد، بیست‌ویکم آذرماه.
https://t.iss.one/Minavash
📘عهد قدیم و عهد جدید

📝کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان

کتاب مقدّس، در سنّت کلیسای کاتولیک، از هفتادوسه کتاب تشکیل شده است که چهل‌وشش کتاب از آن به یهودیان و بیست‌وهفت کتاب از آن به مسیحیان اختصاص دارد. کتب مقدّس یهودیان، عهد عتیق، و بخش بنیادین آن، تورات، نام دارد که حاوی پنج کتاب است: سِفر پیدایش، سِفر خروج، سِفر اعداد، سِفر تثنیه و سِفر لاویان (عهد عتیق، ۱۳۹۳: ۱/ ۱۷-۳۰). چنان‌که کتب مقدّس مسیحیان، عهد جدید، و بخش اصلی‌ آن، انجیل، نام دارد که متشکّل از چهار کتاب است: انجیل مَرقُس، انجیل مَتّی، انجیل لوقا و انجیل یوحنّا (عهد جدید، ۱۳۹۷: ۳/ ۲۵-۲۶).

زبان اصلی عهد عتیق، عبری و اندکی آرامی است که خاستگاه آن کنعان یا همان فلسطین در ده یا یازده قرن قبل از میلاد است (عهد عتیق، ۱۳۹۳: ۱/ ۲۴-۲۸). عهد جدید نیز به زبان یونانی و چهار قرن پس از میلاد مسیح به دست ما رسیده است (عهد جدید، ۱۳۹۷: ۳/ ۳۳-۶۴).

و اما از ترجمه‌های فارسی عهدین می‌توان به ترجمۀ مشترک ویلیام گِلِن و هِنری مارتین با همکاری فاضل‌خان همدانی در سال ۱۸۴۶ و ترجمۀ جدید و ارزشمند پیروز سیار در دهۀ ۹۰ اشاره کرد که مأخذ آن، روایت فرانسوی کتاب مقدّس اورشلیم است. نقل و روایتی که از دیدگاه بسیاری از صاحب‌نظران معتبرترین ترجمۀ کتاب مقدّس، به زبان فرانسه، به‌شمار می‌آید که به اکثر زبان‌های اروپایی هم برگردانده شده است (همان: ۳/ ۳۵-۳۶).

در باب چهارم از رسالۀ اول یوحنّا خدا محبت خوانده شده است (همان: ۱۱۰۵/۳) و در آیه‌های نخستین انجیلِ یوحنّا آمده است:
در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود (همان: ۳/ ۴۶۹).

در باب بیستم از سِفر پیدایش آمده است:

ابراهیم در باب زن خویش ساره گفت: این خواهر من است و اَبیمَلِک، پادشاه جَرار، ساره را گرفت. لیک خدا در طول شب اَبیمَلِک را دیدار کرد و او را گفت: به سبب زنی که گرفته‌ای خواهی مُرد، چراکه وی زنی شوهردار است. اَبیمَلِک، که به او نزدیک نشده بود، گفت: خداوند من، بیگناه را نیز خواهی میراند؟ مگر او مرا نگفت: این خواهر من است؟... پس آنگاه اَبیمَلِک ابراهیم را بخواند و او را گفت: با ما چه کردی؟... ابراهیم پاسخ گفت: به خویشتن گفتم: به یقین در این مکان هیچ ترسی از خدا نیست، و مرا به سبب زنم خواهند میراند. وانگهی، او به راستی خواهر من است، دختر پدرم و نه دختر مادرم، و زن من شده است (عهد عتیق، ۱۳۹۳: ۱/ ۱۹۵-۱۹۶).
در باب هیجدهم از سِفر لاویان و باب بیست‌وهفتم از سِفر تثنیه آمده است:

شرمگاه خواهر خویش را آشکار مساز، خواه دخترِ پدرت باشد یا دخترِ مادرت (همان: ۱/ ۴۷۳). و نفرین بر آن کس که با خـواهر خـویش، که دخـترِ پدر او یا دخـترِ مادرش است، همخوابه گردد (همان: ۱/ ۶۸۲).
در باب سی‌ودوم از سِفر پیدایش آمده است:

و کسی تا بر دمیدن سپیده با او کُشتی گرفت. چون بدید بر او چیره نمی‌شود، مفصل رانش را بکوفت و ران یعقوب در همان حال‌که با او کُشتی می‌گرفت، از جای برون گشت. گفت: رهایم کن، چه سپیده بر دمیده است، لیک یعقوب پاسخ گفت: تا مرا برکت ندهی، رهایت نخواهم کرد. از او پرسید: نام تو چیست؟ پاسخ گفت: یعقوب. ادامه داد: دیگر ترا نه یعقوب، بلکه اسرائیل خواهند نامید، چه برابر خدا و برابر آدمیان نیرومند بودی و بر او فائق آمدی (همان: ۱/ ۲۴۳-۲۴۴).

در باب دوازدهم از سِفر تثنیه اذعان شده است:

اگر پیامبر یا خواب‌بینی در میان تو برخیزد، اگر آیت یا معجزتی بر تو عرضه دارد و سپس آن آیت یا معجزتی که اعلام کرده به وقوع بپیوندد، اگر آنگاه ترا گوید در پی خدایان دگر رویم و آن‌ها را پرستش کنیم، بر سخنان آن پیامبر یا خواب‌های آن خواب‌بین گوش مسپار. یَهُوَه خدایتان شما را می‌آزماید تا بداند به راستی یَهُوَه خدایتان را به تمامی دل و تمامی جان خویش دوست می‌دارید؟ از یَهُوَه خدایتان پیروی کنید و از او ترسان باشید... آن پیامبر یا آن خواب‌بین باید میرانده شود، چراکه برابر یَهُوَه خدایت ترویج ارتداد کرده و ترا از راهی که یَهُوَه خدایت فرمان داده است، که در آن گام نهی، بسی منحرف سازد... اگر برادرت یا پسرت یا دخترت یا همسری که در آغوش تو می‌آرمد یا رفیقی که چون جان تو است، در نهان در پی فریفتن تو برآید و ترا گوید: برویم و خدایان دگر را پرستش کنیم، بدو گوش مسپار و از وی در مگذر. آری، باید او را بمیرانی. او را سنگسار کن تا مرگ وی دررسد (همان: ۱/ ۶۵۱).
https://t.iss.one/Minavash
2🙏2