ادامهٔ صفحهٔ قبل:
بدی ترجمه و نامفهوم بودن جملهها و بیگانگی آنها با زبان فارسی و آشفتگی و ناپیوستگی مطالبِ کتاب به اندازهای است که شما را از خواندن آن باز میدارد (همان: ۵۸۵).
از ۵۸۷ صفحه مجموعه کامل اشعار فارسی نیما یوشیج، ۲۶۰ صفحه را شعرهایی در قالبهای مختلف کلاسیک تشکیل میدهد که از حیث ضعفهای حیرتانگیز و خجالتآور در تاریخ شعر کلاسیک فارسی نظیر ندارد (همان: ۵۹۲). و برای ملاحظه کردن واقعیّتِ ناتوانیِ نیما یوشیج در شناخت و ساخت شعر کلاسیک فارسی کافی است که دور از تعصّبِ ستایشی یا نکوهشی به منظومۀ قلعۀ سِقریم او نگاهی محقّقانه بکنیم (همان: ۴۹۸).
محمود کیانوش در خاطرات خود آنچه را در کتاب با چراغ و آینه اثر محمدرضا شفیعی کدکنی آمده است نه تحوّلات فکری نویسنده که اثری مملوّ از نقص، اشتباه، ناسنجیدگی، کمتجربگی، سهلانگاری، تناقض و نارواتر از اینها میخواند (همان: ۵۷۲) و در ادامه - ذیل نامهای در ۲۰۱۳/۳/۹ به احمد کریمی حکاک - کتاب با چراغ و آینه را اثری نامحقّقانه معرفی میکند و بر آن اعتقاد است که عقل سلیم در این کتاب بر مذبح مهملات قربانی شده است (همان: ۶۲۴)!
محمود کیانوش همچنین در نقد مطلبِ ششونیم صفحهایِ معجزۀ پروین به تألیف کتابی سیصدواندی صفحهای با نام «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخ زاد» پرداخت و در قسمتی از آن نوشت:
متأسّفانه مؤلّف کتاب با چراغ و آینه در بند دوّم مقالۀ معجزۀ پروین، کار معجزهگری پروین و ستایش خود از او را از حدّ مدّاحهای حرفهای امروز بسیار بیرونتر میبرد و بهجایی میکشاند که در حیطۀ شناخت ادبیّات و نقد ادبی در زبان فارسی به هذیان نزدیکتر است تا به بیان برداشتی ناسنجیده از شعر پروین اعتصامی. در بند دوّم کتاب با چراغ و آینه میخوانیم:
«از همان روزی که نخستین شعرهای پروین در مجلۀ بهار انتشار یافت و او دختری نوجوان بود تا این لحظه شخصیّت هنری و شعر پروین سال به سال و حتّی ماه به ماه و روز به روز در تصاعد هندسی بوده است و خواهد بود. این چنین توفیقی در تاریخ شعر فارسی فقط نصیب چهارپنج تن از بزرگان ازقبیل فردوسی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی و نظامی شده است و دیگر هیچ.»
اگر بنابر گفتۀ پرتاب در هوایی نویسندۀ مقاله، شخصیّت هنری و شعر پروین از شانزده سالگی او تا این لحظه که نودویک سال از شانزده سالگی او میگذرد، ۹۱ سال ضرب در ۳۶۵ روز میشود ۳۳۴۱۵ روز. اگر نه ۳۳۴۱۵ بار، بلکه فقط ۱۰ بار شخصیّت هنری و شعر پروین را به دست تصاعد هندسی بسپاریم میشود ۲ ، ۴ ، ۸ ، ۱۶ ، ۳۲ ، ۶۴ ، ۱۲۸ ، ۲۵۶ ، ۵۱۲ ، ۱۰۲۴، یعنی در طول ۱۰ روز اوّل از ۳۳۴۱۵ روز، شخصیّت هنری و شعر پروین ۱۰۲۴ برابر شده بود!
آیا این احتساب مبتنی بر تصاعد هندسی در درجات مدّاحی شهر هرتی، متّه به خشخاش گذاشتن است یا تعبیری دودوتا چهارتایی از اظهار نظرِ پرتاب در هواییِ شاعر و استاد ادبیّات و منتقدی که در چند دهۀ اخیر در پرتوِ هرج و مرج فرهنگی و فقدان بینش علمی در نقد ادبی، بسیاری از همنسلانِ همراه و همنفس او و بیشمار جوانهایی که معصومانه دانش و هنر و ادبیّات را از منظر سیاست لعابی میبینند، او را نادرۀ دوران، نابغۀ زمان، اقیانوس، حضرت علّامه و مانند اینها میخوانند؟
و یا عبارت «چهارپنج تن» شمارۀ گروهی را تعیین میکند که از سه تن بیشتر است و به شش تن نمیرسد، حال آنکه همین شاعرانی که محمدرضا شفیعی کدکنی در حیطۀ عبارت «چهارپنج تن» نام برده است، شش تناند... پس متّه به خشخاش نیست اگر بگوییم جملۀ مذکور در مقالۀ شفیعی کدکنی گفتهای است نادرست و بیمنطق و پرتاب در هوایی (کیانوش، بیتا: ذیل «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد»، ۳۸ الی۴۱)!
کیانوش به اعتیاد ادیبان و نویسندگانی چون محمود مشرّف آزاد تهرانی، نصرت رحمانی، تقی مدرّسی، احمد شاملو، بهرام صادقی و حسن هنرمندی اشاره کرده (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۴۲۶) و از خودکشی حسن هنرمندی در هفتادوچهار سالگی سخن میگوید (همان: ۴۳۸). او ضمن تمجید از دکتر پرویز ناتل خانلری و اذعان به چهار سال خدمت در مجلّۀ سخن، خانلری را ارباب و سلطانِ مطلق و بیچونوچرای این مجلّه میخواند (همان: ۲۶۹-۶۲۵-۶۲۸-۶۳۸) و در ادامه ضمن ابراز علاقه به اشعارِ شاملو، در نقد وی، مینویسد:
شاملو غزل غزلهای سلیمان را از روی ترجمههای موجود فارسی به نثری که درخور آن نیست بازنویسی کرد و احیاناً نگاهی هم به ترجمۀ فرانسوی آن کرد تا قسمش بهعنوان مترجم راستنما باشد (همان: ۱۲۷).
https://t.iss.one/Minavash
بدی ترجمه و نامفهوم بودن جملهها و بیگانگی آنها با زبان فارسی و آشفتگی و ناپیوستگی مطالبِ کتاب به اندازهای است که شما را از خواندن آن باز میدارد (همان: ۵۸۵).
از ۵۸۷ صفحه مجموعه کامل اشعار فارسی نیما یوشیج، ۲۶۰ صفحه را شعرهایی در قالبهای مختلف کلاسیک تشکیل میدهد که از حیث ضعفهای حیرتانگیز و خجالتآور در تاریخ شعر کلاسیک فارسی نظیر ندارد (همان: ۵۹۲). و برای ملاحظه کردن واقعیّتِ ناتوانیِ نیما یوشیج در شناخت و ساخت شعر کلاسیک فارسی کافی است که دور از تعصّبِ ستایشی یا نکوهشی به منظومۀ قلعۀ سِقریم او نگاهی محقّقانه بکنیم (همان: ۴۹۸).
محمود کیانوش در خاطرات خود آنچه را در کتاب با چراغ و آینه اثر محمدرضا شفیعی کدکنی آمده است نه تحوّلات فکری نویسنده که اثری مملوّ از نقص، اشتباه، ناسنجیدگی، کمتجربگی، سهلانگاری، تناقض و نارواتر از اینها میخواند (همان: ۵۷۲) و در ادامه - ذیل نامهای در ۲۰۱۳/۳/۹ به احمد کریمی حکاک - کتاب با چراغ و آینه را اثری نامحقّقانه معرفی میکند و بر آن اعتقاد است که عقل سلیم در این کتاب بر مذبح مهملات قربانی شده است (همان: ۶۲۴)!
محمود کیانوش همچنین در نقد مطلبِ ششونیم صفحهایِ معجزۀ پروین به تألیف کتابی سیصدواندی صفحهای با نام «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخ زاد» پرداخت و در قسمتی از آن نوشت:
متأسّفانه مؤلّف کتاب با چراغ و آینه در بند دوّم مقالۀ معجزۀ پروین، کار معجزهگری پروین و ستایش خود از او را از حدّ مدّاحهای حرفهای امروز بسیار بیرونتر میبرد و بهجایی میکشاند که در حیطۀ شناخت ادبیّات و نقد ادبی در زبان فارسی به هذیان نزدیکتر است تا به بیان برداشتی ناسنجیده از شعر پروین اعتصامی. در بند دوّم کتاب با چراغ و آینه میخوانیم:
«از همان روزی که نخستین شعرهای پروین در مجلۀ بهار انتشار یافت و او دختری نوجوان بود تا این لحظه شخصیّت هنری و شعر پروین سال به سال و حتّی ماه به ماه و روز به روز در تصاعد هندسی بوده است و خواهد بود. این چنین توفیقی در تاریخ شعر فارسی فقط نصیب چهارپنج تن از بزرگان ازقبیل فردوسی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی و نظامی شده است و دیگر هیچ.»
اگر بنابر گفتۀ پرتاب در هوایی نویسندۀ مقاله، شخصیّت هنری و شعر پروین از شانزده سالگی او تا این لحظه که نودویک سال از شانزده سالگی او میگذرد، ۹۱ سال ضرب در ۳۶۵ روز میشود ۳۳۴۱۵ روز. اگر نه ۳۳۴۱۵ بار، بلکه فقط ۱۰ بار شخصیّت هنری و شعر پروین را به دست تصاعد هندسی بسپاریم میشود ۲ ، ۴ ، ۸ ، ۱۶ ، ۳۲ ، ۶۴ ، ۱۲۸ ، ۲۵۶ ، ۵۱۲ ، ۱۰۲۴، یعنی در طول ۱۰ روز اوّل از ۳۳۴۱۵ روز، شخصیّت هنری و شعر پروین ۱۰۲۴ برابر شده بود!
آیا این احتساب مبتنی بر تصاعد هندسی در درجات مدّاحی شهر هرتی، متّه به خشخاش گذاشتن است یا تعبیری دودوتا چهارتایی از اظهار نظرِ پرتاب در هواییِ شاعر و استاد ادبیّات و منتقدی که در چند دهۀ اخیر در پرتوِ هرج و مرج فرهنگی و فقدان بینش علمی در نقد ادبی، بسیاری از همنسلانِ همراه و همنفس او و بیشمار جوانهایی که معصومانه دانش و هنر و ادبیّات را از منظر سیاست لعابی میبینند، او را نادرۀ دوران، نابغۀ زمان، اقیانوس، حضرت علّامه و مانند اینها میخوانند؟
و یا عبارت «چهارپنج تن» شمارۀ گروهی را تعیین میکند که از سه تن بیشتر است و به شش تن نمیرسد، حال آنکه همین شاعرانی که محمدرضا شفیعی کدکنی در حیطۀ عبارت «چهارپنج تن» نام برده است، شش تناند... پس متّه به خشخاش نیست اگر بگوییم جملۀ مذکور در مقالۀ شفیعی کدکنی گفتهای است نادرست و بیمنطق و پرتاب در هوایی (کیانوش، بیتا: ذیل «پروین اعتصامی دخترِ ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد»، ۳۸ الی۴۱)!
کیانوش به اعتیاد ادیبان و نویسندگانی چون محمود مشرّف آزاد تهرانی، نصرت رحمانی، تقی مدرّسی، احمد شاملو، بهرام صادقی و حسن هنرمندی اشاره کرده (کیانوش، بیتا: ذیل «بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!»، ۴۲۶) و از خودکشی حسن هنرمندی در هفتادوچهار سالگی سخن میگوید (همان: ۴۳۸). او ضمن تمجید از دکتر پرویز ناتل خانلری و اذعان به چهار سال خدمت در مجلّۀ سخن، خانلری را ارباب و سلطانِ مطلق و بیچونوچرای این مجلّه میخواند (همان: ۲۶۹-۶۲۵-۶۲۸-۶۳۸) و در ادامه ضمن ابراز علاقه به اشعارِ شاملو، در نقد وی، مینویسد:
شاملو غزل غزلهای سلیمان را از روی ترجمههای موجود فارسی به نثری که درخور آن نیست بازنویسی کرد و احیاناً نگاهی هم به ترجمۀ فرانسوی آن کرد تا قسمش بهعنوان مترجم راستنما باشد (همان: ۱۲۷).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
کیانوش در چندین قسمت از کتاب خود بر شهرتطلبی و کارشکنیهای سیروس طاهباز تأکید کرده (همان: ۹۰) و ضمن اشاره به تـوطئههای او و دوستِ سابقِ کینهتوزش، میم آزاد (همان: ۷۴-۱۰۶-۱۰۷)، متعرّض نجف دریابندری شده است و با تمسخر و ترسیم چهرهای زشت از او، به نقد و هجو این نویسنده و مترجم نامدار کشور پرداخته است (همان: ۱۱۲ الی۱۱۴).
کیانوش در ادامه از هرج و مرج و دزدی و حقّهبازیهای مؤسّسات فرهنگی و مؤسسۀ فرانکلین و انتشارات سازمان کتابهای جیبی و مسئولین آن ازجمله همایون صنعتیزاده و نجف دریابندری شکوه و شکایت کرده است (همان: ۱۱۲-۱۲۱) و میآورد:
میم آزاد خیلی دلش میخواست انگلیسی یاد بگیرد، ولی یاد نگرفت، وگرنه با ربودن ترجمۀ من از کتاب «صد شعرِ کارل سندبرگ» در دورۀ هرج و مرج و ورشکستگی انتشارات فرانکلین، از میان همۀ شاعران انگلیسیزبان، مترجم اشعار کارل سندبرگ نمیشد (همان: ۴۱۹).
محمود کیانوش در این کتاب، علیاکبر سعیدی سیرجانی را نیز بینصیب نمیگذارد و با کاسب خواندن (همان: ۱۸۸)، مارنگار خطاب کردن (همان: ۱۵۲) و تحقیر و ضعیف شمردن «سیمای دو زن» مینویسد:
من نمیدانم و در حیرتم که سعیدی سیرجانی با چه حساب و از چه دریچهای شیرین، شاهدخت ارمنی و فرمانروای ارمنستان را که با دیدن تصویر خسرو عاشق او شده بود، نمونۀ والای زن ایرانی یا نمونۀ والای زن تصوّر کرده بود و نمیدانم و در حیرتم که با چه حساب و از چه دریچهای خسرو پرویز، شاهنشاه عیّاش مملکت بر باد دهندۀ ساسانی را نمونۀ والای مرد ایرانی یا نمونۀ والای مرد دیده بود و آنها را با لیلی و مجنون مقایسه کرده بود (همان: ۱۵۳ الی۱۵۵)!
منابع:
_ کیانوش، محمود، بیتا، بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، پروین اعتصامی دختر ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
کیانوش در چندین قسمت از کتاب خود بر شهرتطلبی و کارشکنیهای سیروس طاهباز تأکید کرده (همان: ۹۰) و ضمن اشاره به تـوطئههای او و دوستِ سابقِ کینهتوزش، میم آزاد (همان: ۷۴-۱۰۶-۱۰۷)، متعرّض نجف دریابندری شده است و با تمسخر و ترسیم چهرهای زشت از او، به نقد و هجو این نویسنده و مترجم نامدار کشور پرداخته است (همان: ۱۱۲ الی۱۱۴).
کیانوش در ادامه از هرج و مرج و دزدی و حقّهبازیهای مؤسّسات فرهنگی و مؤسسۀ فرانکلین و انتشارات سازمان کتابهای جیبی و مسئولین آن ازجمله همایون صنعتیزاده و نجف دریابندری شکوه و شکایت کرده است (همان: ۱۱۲-۱۲۱) و میآورد:
میم آزاد خیلی دلش میخواست انگلیسی یاد بگیرد، ولی یاد نگرفت، وگرنه با ربودن ترجمۀ من از کتاب «صد شعرِ کارل سندبرگ» در دورۀ هرج و مرج و ورشکستگی انتشارات فرانکلین، از میان همۀ شاعران انگلیسیزبان، مترجم اشعار کارل سندبرگ نمیشد (همان: ۴۱۹).
محمود کیانوش در این کتاب، علیاکبر سعیدی سیرجانی را نیز بینصیب نمیگذارد و با کاسب خواندن (همان: ۱۸۸)، مارنگار خطاب کردن (همان: ۱۵۲) و تحقیر و ضعیف شمردن «سیمای دو زن» مینویسد:
من نمیدانم و در حیرتم که سعیدی سیرجانی با چه حساب و از چه دریچهای شیرین، شاهدخت ارمنی و فرمانروای ارمنستان را که با دیدن تصویر خسرو عاشق او شده بود، نمونۀ والای زن ایرانی یا نمونۀ والای زن تصوّر کرده بود و نمیدانم و در حیرتم که با چه حساب و از چه دریچهای خسرو پرویز، شاهنشاه عیّاش مملکت بر باد دهندۀ ساسانی را نمونۀ والای مرد ایرانی یا نمونۀ والای مرد دیده بود و آنها را با لیلی و مجنون مقایسه کرده بود (همان: ۱۵۳ الی۱۵۵)!
منابع:
_ کیانوش، محمود، بیتا، بردار اینها را بنویس آقا! بگذار ما اینها را چاپ کنیم آقا!، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقد تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور، بیجا، بینا.
_ کیانوش، محمود، بیتا، پروین اعتصامی دختر ناصرخسرو و عالمتاج قائم مقامی مادربزرگ فروغ فرخزاد، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘در آفاق نفس
📝محمود کیانوش
این فیلسوفها که من ترجیح میدهم نابغههاشان را فلسفهساز و بینبوغهاشان را فلسفهباف بخوانم، شاعرند، اما نه شاعرهای بیادّعا و آزاده، بلکه شاعرهایی که برداشتهای شاعرانه از هستی را پردهبرداری از رازهای هستی و زندگی تصوّر میکنند و از این برداشتها دستگاههایی میسازند و به خیال خودشان در این دستگاهها حقیقتها را به صورت الگوهای فکری عرضه میدارند. برای همین است که من فلسفه را فرزند حرامزادۀ شعر میدانم (کیانوش، ۱۳۸۲: ۷۸-۷۹).
کتاب «در آفاق نفس»، یک داستان بلند فلسفی در نقد اندیشههای فیلسوفان است که در آن با یک استاد فلسفه و دو دوست قدیمی آشنا میشویم. دو دوستی که یکی دانشجوی دکترای فلسفه و مدافع یأس و بدبینی است و دیگری دانشجوی دکترای حقوق و نمایندۀ انسانهای خوشبین و دوستدار ادبیات است.
منبع:
_ کیانوش، محمود، ۱۳۸۲، در آفاق نفس: یک داستان بلند فلسفی، تهران، سروش.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمود کیانوش
این فیلسوفها که من ترجیح میدهم نابغههاشان را فلسفهساز و بینبوغهاشان را فلسفهباف بخوانم، شاعرند، اما نه شاعرهای بیادّعا و آزاده، بلکه شاعرهایی که برداشتهای شاعرانه از هستی را پردهبرداری از رازهای هستی و زندگی تصوّر میکنند و از این برداشتها دستگاههایی میسازند و به خیال خودشان در این دستگاهها حقیقتها را به صورت الگوهای فکری عرضه میدارند. برای همین است که من فلسفه را فرزند حرامزادۀ شعر میدانم (کیانوش، ۱۳۸۲: ۷۸-۷۹).
کتاب «در آفاق نفس»، یک داستان بلند فلسفی در نقد اندیشههای فیلسوفان است که در آن با یک استاد فلسفه و دو دوست قدیمی آشنا میشویم. دو دوستی که یکی دانشجوی دکترای فلسفه و مدافع یأس و بدبینی است و دیگری دانشجوی دکترای حقوق و نمایندۀ انسانهای خوشبین و دوستدار ادبیات است.
منبع:
_ کیانوش، محمود، ۱۳۸۲، در آفاق نفس: یک داستان بلند فلسفی، تهران، سروش.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘دیوان غربیشرقی
📝یوهان گوته
آدمیزادگان سالم و شاداب نه تنها تعادل ناپایدارشان میان حیوان و فرشته را هرگز دلیلی برای نفی زندگی نینگاشتهاند که باریکبین و روشنبینترینشان همچون گوته و حافظ آن را انگیختاری دیگر برای زندگی یافتهاند (نیچه، ۱۳۷۷: ۱۲۷).
در سال ۱۸۱۴ متن کامل دیوان حافظ به ترجمۀ ژزف هامر فون، دیپلمات و سفیر اتریش در استامبول، به دست یوهان گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲) رسید و سبب آشنایی او با حافظ شد تا آنجا که در سال ۱۸۱۹ به انتشار کتاب «دیوان غربی شرقی» پرداخت (گوته، ۱۳۹۲: ذیل «یادداشت مترجم»، ۲۰-۲۱). دیوان غربیشرقی، کتاب شعری است مملوّ از عشق و ستایش از شرق و شاعران ایرانی ازجمله فردوسی، عطار، مولوی، نظامی، سعدی، جامی و خصوصاً حافظ. این دیوان که شامل دفترهای دوازدهگانۀ مغنینامه، حافظنامه، عشقنامه، تفکرنامه، رنجنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مَثَلنامه، فارسینامه و خُلدنامه است، بار اول توسط نشر نخستین با ترجمۀ آزاد و اقتباسگونۀ شجاعالدین شفا انتشار یافت و پس از آن محمود حدادی ترجمهای دیگر را از روی متن اصلی (آلمانی) توسط انتشارات کتاب پارسه روانۀ بازار کرد.
شگفتانگیزترین کتابِ کتابهاست، کتاب عشق. قصۀ شادیش چند برگ اندک است، و شرح رنجش دفترها (همان: ۶۰). شمال و غرب و جنوب فرو میپاشند. تختها میشکنند و کشورها به لرزه در میآیند. پس بهدیار پاک مشرق بگریز، تا در شمیم هوای پدر شاهی، به فیض عشق و باده و غزل، چشمۀ خضر جوانت کند (همان: ۲۷). بپذیرید! شاعران شرقی از ما غربیان بزرگترند (همان: ۱۰۲).
ای محمد شمسالدین از چه رو ملت والای تو، تو را حافظ میخواند؟ از آنکه با حافظهیی سعادتمند، میراث مقدس قرآن را بیکم و کاستی از بَر کرد [ی] و در پناه آن پرهیزگاری در پیش گرفت [ی]... خود را با تو برابر گرفتن حافظا راستی که دیوانگی است (همان: ۴۷-۲۰۷)!
در هر نفسی دو نعمت است: دم فرو بردن، و از بار آن رهیدن. آن تنگنا میآورد، این تازگی. چنین زندگی ترکیبی است سِحرآمیز. دمی که در تنگنایت میگیرد بر خدا سپاس بگذار. و سپاس بر خدا آن دم نیز که رهاییت میبخشد (همان: ۳۱). اگر معنی اسلام تسلیم به ارادۀ خداست، همه در دامان اسلام دم میزنیم (همان: ۱۰۶).
منابع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۹۲، دیوان غربیشرقی، ترجمه محمود حدادی، تهران، کتاب پارسه.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۷، تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگه.
https://t.iss.one/Minavash
📝یوهان گوته
آدمیزادگان سالم و شاداب نه تنها تعادل ناپایدارشان میان حیوان و فرشته را هرگز دلیلی برای نفی زندگی نینگاشتهاند که باریکبین و روشنبینترینشان همچون گوته و حافظ آن را انگیختاری دیگر برای زندگی یافتهاند (نیچه، ۱۳۷۷: ۱۲۷).
در سال ۱۸۱۴ متن کامل دیوان حافظ به ترجمۀ ژزف هامر فون، دیپلمات و سفیر اتریش در استامبول، به دست یوهان گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲) رسید و سبب آشنایی او با حافظ شد تا آنجا که در سال ۱۸۱۹ به انتشار کتاب «دیوان غربی شرقی» پرداخت (گوته، ۱۳۹۲: ذیل «یادداشت مترجم»، ۲۰-۲۱). دیوان غربیشرقی، کتاب شعری است مملوّ از عشق و ستایش از شرق و شاعران ایرانی ازجمله فردوسی، عطار، مولوی، نظامی، سعدی، جامی و خصوصاً حافظ. این دیوان که شامل دفترهای دوازدهگانۀ مغنینامه، حافظنامه، عشقنامه، تفکرنامه، رنجنامه، حکمتنامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقینامه، مَثَلنامه، فارسینامه و خُلدنامه است، بار اول توسط نشر نخستین با ترجمۀ آزاد و اقتباسگونۀ شجاعالدین شفا انتشار یافت و پس از آن محمود حدادی ترجمهای دیگر را از روی متن اصلی (آلمانی) توسط انتشارات کتاب پارسه روانۀ بازار کرد.
شگفتانگیزترین کتابِ کتابهاست، کتاب عشق. قصۀ شادیش چند برگ اندک است، و شرح رنجش دفترها (همان: ۶۰). شمال و غرب و جنوب فرو میپاشند. تختها میشکنند و کشورها به لرزه در میآیند. پس بهدیار پاک مشرق بگریز، تا در شمیم هوای پدر شاهی، به فیض عشق و باده و غزل، چشمۀ خضر جوانت کند (همان: ۲۷). بپذیرید! شاعران شرقی از ما غربیان بزرگترند (همان: ۱۰۲).
ای محمد شمسالدین از چه رو ملت والای تو، تو را حافظ میخواند؟ از آنکه با حافظهیی سعادتمند، میراث مقدس قرآن را بیکم و کاستی از بَر کرد [ی] و در پناه آن پرهیزگاری در پیش گرفت [ی]... خود را با تو برابر گرفتن حافظا راستی که دیوانگی است (همان: ۴۷-۲۰۷)!
در هر نفسی دو نعمت است: دم فرو بردن، و از بار آن رهیدن. آن تنگنا میآورد، این تازگی. چنین زندگی ترکیبی است سِحرآمیز. دمی که در تنگنایت میگیرد بر خدا سپاس بگذار. و سپاس بر خدا آن دم نیز که رهاییت میبخشد (همان: ۳۱). اگر معنی اسلام تسلیم به ارادۀ خداست، همه در دامان اسلام دم میزنیم (همان: ۱۰۶).
منابع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۹۲، دیوان غربیشرقی، ترجمه محمود حدادی، تهران، کتاب پارسه.
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۷۷، تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران، آگه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👍2
📘ماه در مرداب
📝پرویز ناتل خانلری
دکتر پرویز ناتِل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) باآنکه بیشتر بهعنوان یک استاد، محقق، منتقد و شعرشناس زبده شناخته میشود، شاعری است که در مقدّمۀ کتاب «ماه در مرداب» آورده است:
دربارۀ شعر خود چیزی نمیتوانم بگویم جز اینکه بگویم شعر و شاعری را بسیاردوست میداشتم و آرزویم آن بود که شعرم بهتر از این باشد (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۱۸).
از پرویز ناتل خانلری یک دفتر شعر کوچک با نام «ماه در مُرداب» به یادگار مانده است که حاوی اکثر شعرهای اوست. محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه متذکر شده است که بیشتر اشعار این کتاب و فعالیتهای شعری خانلری بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۵ بود و باآنکه در سالهای بعد نیز نمونههای اندکی از اشعار او دیده میشود، ولی از ۱۳۳۰ به بعد کمتر شعر را بهجِد گرفت و بیشتر سرگرم کارهای تحقیقی شد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۸۹-۴۹۰).
دکتر شفیعی کدکنی در ادامه به شعر عُقاب، که دکترخانلری بیشتر با آن شناخته میشود، اشاره کرده و این شعر تقدیمشده به صادق هدایت را شاهکار بیهمتای شعر فارسی و یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرّفی میکند (همان: ۲۱۴-۴۸۹) و در ادامه مینویسد:
دکتر حمیدی شیرازی چنان مسحور شعر عقاب شده بود که همهچیز را از یاد بُرده و تا به خانه برسد تمام شعر را حفظ کرده بود. چنانکه دکتر پرویز ناتل خانلری میگفت: وقتی این شعر را سرودم برای نخستین کسی که خواندم صادق هدایت بود. هدایت سخت تحت تأثیر این شعر قرار گرفت و گفت برخیز برویم به دفتر مجلّۀ مهر و این شعر را همین الآن بدهیم در آنجا چاپ کنند (همان: ۲۱۵).
مثنویِ عقاب، که دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن نیز آن را کمنظیر خوانده است (فیضی، ۱۳۸۹: ۳۷۶)، ظاهراً تحت تأثیر داستان دختر سروان اثر پوشکین سروده شده است. داستان عقاب و زاغی که یکی نمایندۀ افراد با عزّتِنفس و دیگری وکیل اشخاص حقیری است که برای زنده بودن بیشتر و داشتن عمر طولانی تَن به هر خواری و مردابی میدهند!
بااینکه در بالای شعر عقاب به نقل از کتاب خواصالحیوان اثر کمالالدین دمیری آمده است: «گویند زاغ سیصد سال بزیَد و گاه سال عمرش ازین نیز درگذرد. عقاب را سال عمر سی بیش نباشد» اما گویی چنین مطلبی در خواصالحیوان نیامده است و عمر طولانی کلاغ هم – که میانگین آن کمتر از بیست سال است – مبنای علمی ندارد. البته این نکته نیز کاملاً روشن است که بهره بردن از چنین مبنایی در شعر به هیچ عنوان اشتباه شمرده نمیشود.
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب...
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافتهای عمر دراز...
زاغ گفت ار تو درین تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری...
ما از آن سال بسی یافتهایم
کز بلندی رخ برتافتهایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردارست
عمر مردارخوران بسیارست...
آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ...
آنچه بود از همهسو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۹۰ الی۹۹)
و اما در صفحات پایانی ماه در مرداب، دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از نامههای خود به نیما یوشیج را، که در سال ۱۳۱۰ در قالب قصیدهای به سبک مسعود سعد سلمان نوشته است، میآورد و سپس به پاسخ نیما یوشیج پرداخته و نشان میدهد که نیما او را به سبب پیروی از قدما و سرودن شعر به شیوۀ کهن سخت ملامت کرده است. چنانکه نیما یوشیج در ادامه ضمن تمجید از خود، همۀ شاعرانِ امروز و استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده است که صد عنصری و هزار فردوسی را به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف میخواند (همان: ۱۸۱ الی۱۸۹).
پرویز ناتل خانلری:
ای یـار عـــزیــز بــرتـر از جـانـم
اسـتاد سـخنور سـخندانم
دیری است که دورم از تو و زاین غم
پیوسته ز بخت شوم نالانم
https://t.iss.one/Minavash
📝پرویز ناتل خانلری
دکتر پرویز ناتِل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹) باآنکه بیشتر بهعنوان یک استاد، محقق، منتقد و شعرشناس زبده شناخته میشود، شاعری است که در مقدّمۀ کتاب «ماه در مرداب» آورده است:
دربارۀ شعر خود چیزی نمیتوانم بگویم جز اینکه بگویم شعر و شاعری را بسیاردوست میداشتم و آرزویم آن بود که شعرم بهتر از این باشد (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۱۸).
از پرویز ناتل خانلری یک دفتر شعر کوچک با نام «ماه در مُرداب» به یادگار مانده است که حاوی اکثر شعرهای اوست. محمدرضا شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه متذکر شده است که بیشتر اشعار این کتاب و فعالیتهای شعری خانلری بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۲۵ بود و باآنکه در سالهای بعد نیز نمونههای اندکی از اشعار او دیده میشود، ولی از ۱۳۳۰ به بعد کمتر شعر را بهجِد گرفت و بیشتر سرگرم کارهای تحقیقی شد (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲: ۴۸۹-۴۹۰).
دکتر شفیعی کدکنی در ادامه به شعر عُقاب، که دکترخانلری بیشتر با آن شناخته میشود، اشاره کرده و این شعر تقدیمشده به صادق هدایت را شاهکار بیهمتای شعر فارسی و یکی از ده شعر برجستۀ عصر ما معرّفی میکند (همان: ۲۱۴-۴۸۹) و در ادامه مینویسد:
دکتر حمیدی شیرازی چنان مسحور شعر عقاب شده بود که همهچیز را از یاد بُرده و تا به خانه برسد تمام شعر را حفظ کرده بود. چنانکه دکتر پرویز ناتل خانلری میگفت: وقتی این شعر را سرودم برای نخستین کسی که خواندم صادق هدایت بود. هدایت سخت تحت تأثیر این شعر قرار گرفت و گفت برخیز برویم به دفتر مجلّۀ مهر و این شعر را همین الآن بدهیم در آنجا چاپ کنند (همان: ۲۱۵).
مثنویِ عقاب، که دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن نیز آن را کمنظیر خوانده است (فیضی، ۱۳۸۹: ۳۷۶)، ظاهراً تحت تأثیر داستان دختر سروان اثر پوشکین سروده شده است. داستان عقاب و زاغی که یکی نمایندۀ افراد با عزّتِنفس و دیگری وکیل اشخاص حقیری است که برای زنده بودن بیشتر و داشتن عمر طولانی تَن به هر خواری و مردابی میدهند!
بااینکه در بالای شعر عقاب به نقل از کتاب خواصالحیوان اثر کمالالدین دمیری آمده است: «گویند زاغ سیصد سال بزیَد و گاه سال عمرش ازین نیز درگذرد. عقاب را سال عمر سی بیش نباشد» اما گویی چنین مطلبی در خواصالحیوان نیامده است و عمر طولانی کلاغ هم – که میانگین آن کمتر از بیست سال است – مبنای علمی ندارد. البته این نکته نیز کاملاً روشن است که بهره بردن از چنین مبنایی در شعر به هیچ عنوان اشتباه شمرده نمیشود.
زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب...
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافتهای عمر دراز...
زاغ گفت ار تو درین تدبیری
عهد کن تا سخنم بپذیری...
ما از آن سال بسی یافتهایم
کز بلندی رخ برتافتهایم
زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردارست
عمر مردارخوران بسیارست...
آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گندزاری بود اندر پس باغ...
آنچه بود از همهسو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی (ناتل خانلری، ۱۳۹۲: ۹۰ الی۹۹)
و اما در صفحات پایانی ماه در مرداب، دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از نامههای خود به نیما یوشیج را، که در سال ۱۳۱۰ در قالب قصیدهای به سبک مسعود سعد سلمان نوشته است، میآورد و سپس به پاسخ نیما یوشیج پرداخته و نشان میدهد که نیما او را به سبب پیروی از قدما و سرودن شعر به شیوۀ کهن سخت ملامت کرده است. چنانکه نیما یوشیج در ادامه ضمن تمجید از خود، همۀ شاعرانِ امروز و استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده است که صد عنصری و هزار فردوسی را به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف میخواند (همان: ۱۸۱ الی۱۸۹).
پرویز ناتل خانلری:
ای یـار عـــزیــز بــرتـر از جـانـم
اسـتاد سـخنور سـخندانم
دیری است که دورم از تو و زاین غم
پیوسته ز بخت شوم نالانم
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2👍1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
پاسخ نیما یوشیج:
ای دور ز دیـدۀ من ای نـاتـل
باید که به وجد خط تـو خوانم
این خیل ددان به گفتۀ موزون
و آن قــوم دگـر کـریـهتر زانـم
دزدند و رفـیـق قـافـلـه گشته
من از چه شـریـک کار آنـانم؟
مردی که رهاست قید نپذیرد
ورنه چه سخن که من ز مردانم
اکنون به بدیهه در جواب تـو
ناچار بدین روش سـخـنرانـم
امروز منم که در همه ایـران
آگـاه بـه دردهــای ایـــرانــم
نه عنصریم من و نه فردوسی
نـه فرخیام نـه پور سـلـمانـم
دزدند تـمام رفـتـگـان و من
بدخـواه اسـاس قــیـد دزدانـم
دزدان دگر به پشت آن دزدان
این مشت سخنوران که میدانم
صد عنصری و هزار فردوسی
مشـتی خـر عـصـر را نـمایانـم
منابع:
_ ناتل خانلری، پرویز، ۱۳۹۲، ماه در مرداب: مجموعۀ شعر، تهران، معین.
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
_ فیضی، کریم، ۱۳۸۹، زندگی عشق و دیگر هیچ: گفتوشنود با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
پاسخ نیما یوشیج:
ای دور ز دیـدۀ من ای نـاتـل
باید که به وجد خط تـو خوانم
این خیل ددان به گفتۀ موزون
و آن قــوم دگـر کـریـهتر زانـم
دزدند و رفـیـق قـافـلـه گشته
من از چه شـریـک کار آنـانم؟
مردی که رهاست قید نپذیرد
ورنه چه سخن که من ز مردانم
اکنون به بدیهه در جواب تـو
ناچار بدین روش سـخـنرانـم
امروز منم که در همه ایـران
آگـاه بـه دردهــای ایـــرانــم
نه عنصریم من و نه فردوسی
نـه فرخیام نـه پور سـلـمانـم
دزدند تـمام رفـتـگـان و من
بدخـواه اسـاس قــیـد دزدانـم
دزدان دگر به پشت آن دزدان
این مشت سخنوران که میدانم
صد عنصری و هزار فردوسی
مشـتی خـر عـصـر را نـمایانـم
منابع:
_ ناتل خانلری، پرویز، ۱۳۹۲، ماه در مرداب: مجموعۀ شعر، تهران، معین.
_ شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۹۲، با چراغ و آینه، تهران، سخن.
_ فیضی، کریم، ۱۳۸۹، زندگی عشق و دیگر هیچ: گفتوشنود با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تهران، اطلاعات.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘یادداشتهای روزانه نیما یوشیج
📝نیما یوشیج
یکی از آثار علی اسفندیاری، معروف به نیما یوشیج (۱۲۷۴-۱۳۳۸)، که از اهمیّت بسزایی برخوردار است و به کمک آن میتوان با افکار این شاعر نامدار آشنا شد، کتاب «یادداشتهای روزانه نیما یوشیج» است. کتابی که حاصل دستنوشتههای کوتاه و پراکنده و شامل داوریهای صریح نیما یوشیج پیرامون بسیاری از مقولهها و شخصیّتهاست. کتابی که ابتدا توسّط سیروس طاهباز ذیل یکی از فصول «برگزیدۀ آثار نیما یوشیج» به چاپ رسید و سپس متن کاملتر آن توسّط فرزند نیما، شراگیم یوشیج، منتشر شد.
شراگیم در پایان یادداشتهای روزانه، سیروس طاهباز را به خیانت در امانت متّهم کرده و معتقد است که طاهباز تمام کارهایی که او و همسرش انجام داده بودند با نام خود و بهعنوان گردآورندۀ آثار نیما یوشیج به چاپ رساند و سالها از این راه حقّ تألیف میگرفت (یوشیج، ۱۳۸۸: ۳۳۴ الی۳۳۶).
نیما یوشیج در این کتابِ خود متعرّض افراد متعدّدی چون مصدق، دشتی، توللی، نادرپور، حمیدی، شاملو، همایی، فروزانفر، طبری، بزرگ علوی، پرویز ناتل خانلری، مرتضی کیوان و شجاعالدین شفا میشود. هرچند در کنار این نقدها و شکوهها، از برخی افراد مانند صادق هدایت، صادق چوبک، پروین اعتصامی، علامه قزوینی، محمد معین، عباس اقبال آشتیانی، شهریار، سید موسی صدر و مرتضی مطهری به نیکی یاد میکند و هدایت را بهترین نویسندۀ ایران میشمرد (همان: ۱۷۹-۲۱۹) و از دوست خود، شهریار، بهعنوان تنها شاعری در ایران یاد میکند که دیده است (همان: ۳۳۸).
نیما یوشیج همچنین خود را شیفتۀ اسلام و علی بن ابیطالب نشان میدهد و مینویسد:
اسلام فوق همهچیز خواهد بود. اسلام هم راجع به زندگی مادی فکر کرده است و هم راجع به زندگی معنوی (همان: ۵۰). مذهب اسلام همهچیز را برای مردم گفته است (همان: ۵۱). پیامبر اسلام و علی (ع) آزادهترین مردمان جهان هستند (همان: ۷۱). من محبّ علی (ع) هستم. هر دانشمندی هر فهمیدهای هر فیلسوفی به هر عنوانی که اسلام را نشناخت و رفت، زندگی را نشناخت و رفت (همان: ۸۷). علی (ع) انسانی کبیر است بعد از هزار سال و اینهمه بزرگان فکر و ذوق علی را ستایش کردهاند. احمقِ مستشرق تو امروز رد میکنی (همان: ۲۷)؟!
من پسرِ سیّد ملایی [جلال آلاحمد] را میشناسم که رسول اکرم (ص) را کنار گذاشته و او را قبول ندارد، اما ژید را قبول دارد. کازانوا نامی را که ضدّ پیغمبر است ترجمه کرده و قبول دارد (همان: ۳۱-۲۰۷). من لعنت میکنم به کسی که به شعائر اسلامی با نظر بد نگاه میکند. من پست میدانم و بدتر از سگ که به ائمه - ائمۀ معصومین و مطهرین (همان: ۸۰) - به نظر حقارت نگاه میکنند (همان: ۹۵). من عبادت نماز و روزه و امثال آنها را برای عوام مناسب میدانم، اما دیگران گناهی ندارند. من به ائمه و انبیاء و نیّت پاک آنها بسیار اعتقاد دارم و بس، و همین عبادت من است (همان: ۲۰۸).
نیما در وصیّتنامۀ خویش محمد معین، محبوبی که هرگز وی را ندیده بود، وصیّ اول آثارش قرار داد. ضمن آنکه خواسته بود ابوالقاسم جنتی عطایی و جلال آلاحمد نیز در این کار به شرطی که هر دو با هم باشند با دکتر معین همکاری کنند (همان: ۳۳۳). وصیّتی که بنابر گفتۀ شراگیم یوشیج عملاً اجرا نشد؛ چراکه دکتر محمد معین خود را در مقابل کوهی تصوّر کرد، آلاحمد با صراحت خود را صادق هدایتی معرّفی نمود که زیر پرچم نیما نمیآید و دکتر جنتی عطایی هم میخواست وانت بیاورد و آثار نیما را یکجا با خودش ببَرد و همان بلایی را بیاورد که چند سال پیش بر سرِ مجموعه اشعار نیما آورد و مغلوط و دَرهم چاپ کرد (همان: ۳۳۴).
این شاعرِ تنها که خود را فاقد دوست و معاشر میدانست (همان: ۲۲)، از مادر و خواهر خویش نیز گلایه داشت و آنان را خیانتکار میخواند (همان: ۱۰۴). نیما یوشیج خوشحال است که عضو هیچ حزبی نبوده (همان: ۵۰) و معتقد است فحشی از این بدتر در این کشور ندیدم که به من تودهای بگویند (همان: ۲۰۹).
نیما یوشیج بر آن باور است که اگر رباعیاتش نبود، شاید به مهلکهای ورود میکرد. در رباعیات بهطور مجمل به بیان احوال خودش پرداخته و به حقیقت و طریقت مسلک خویش اشاره کرده است (همان: ۲۰۷).
https://t.iss.one/Minavash
📝نیما یوشیج
یکی از آثار علی اسفندیاری، معروف به نیما یوشیج (۱۲۷۴-۱۳۳۸)، که از اهمیّت بسزایی برخوردار است و به کمک آن میتوان با افکار این شاعر نامدار آشنا شد، کتاب «یادداشتهای روزانه نیما یوشیج» است. کتابی که حاصل دستنوشتههای کوتاه و پراکنده و شامل داوریهای صریح نیما یوشیج پیرامون بسیاری از مقولهها و شخصیّتهاست. کتابی که ابتدا توسّط سیروس طاهباز ذیل یکی از فصول «برگزیدۀ آثار نیما یوشیج» به چاپ رسید و سپس متن کاملتر آن توسّط فرزند نیما، شراگیم یوشیج، منتشر شد.
شراگیم در پایان یادداشتهای روزانه، سیروس طاهباز را به خیانت در امانت متّهم کرده و معتقد است که طاهباز تمام کارهایی که او و همسرش انجام داده بودند با نام خود و بهعنوان گردآورندۀ آثار نیما یوشیج به چاپ رساند و سالها از این راه حقّ تألیف میگرفت (یوشیج، ۱۳۸۸: ۳۳۴ الی۳۳۶).
نیما یوشیج در این کتابِ خود متعرّض افراد متعدّدی چون مصدق، دشتی، توللی، نادرپور، حمیدی، شاملو، همایی، فروزانفر، طبری، بزرگ علوی، پرویز ناتل خانلری، مرتضی کیوان و شجاعالدین شفا میشود. هرچند در کنار این نقدها و شکوهها، از برخی افراد مانند صادق هدایت، صادق چوبک، پروین اعتصامی، علامه قزوینی، محمد معین، عباس اقبال آشتیانی، شهریار، سید موسی صدر و مرتضی مطهری به نیکی یاد میکند و هدایت را بهترین نویسندۀ ایران میشمرد (همان: ۱۷۹-۲۱۹) و از دوست خود، شهریار، بهعنوان تنها شاعری در ایران یاد میکند که دیده است (همان: ۳۳۸).
نیما یوشیج همچنین خود را شیفتۀ اسلام و علی بن ابیطالب نشان میدهد و مینویسد:
اسلام فوق همهچیز خواهد بود. اسلام هم راجع به زندگی مادی فکر کرده است و هم راجع به زندگی معنوی (همان: ۵۰). مذهب اسلام همهچیز را برای مردم گفته است (همان: ۵۱). پیامبر اسلام و علی (ع) آزادهترین مردمان جهان هستند (همان: ۷۱). من محبّ علی (ع) هستم. هر دانشمندی هر فهمیدهای هر فیلسوفی به هر عنوانی که اسلام را نشناخت و رفت، زندگی را نشناخت و رفت (همان: ۸۷). علی (ع) انسانی کبیر است بعد از هزار سال و اینهمه بزرگان فکر و ذوق علی را ستایش کردهاند. احمقِ مستشرق تو امروز رد میکنی (همان: ۲۷)؟!
من پسرِ سیّد ملایی [جلال آلاحمد] را میشناسم که رسول اکرم (ص) را کنار گذاشته و او را قبول ندارد، اما ژید را قبول دارد. کازانوا نامی را که ضدّ پیغمبر است ترجمه کرده و قبول دارد (همان: ۳۱-۲۰۷). من لعنت میکنم به کسی که به شعائر اسلامی با نظر بد نگاه میکند. من پست میدانم و بدتر از سگ که به ائمه - ائمۀ معصومین و مطهرین (همان: ۸۰) - به نظر حقارت نگاه میکنند (همان: ۹۵). من عبادت نماز و روزه و امثال آنها را برای عوام مناسب میدانم، اما دیگران گناهی ندارند. من به ائمه و انبیاء و نیّت پاک آنها بسیار اعتقاد دارم و بس، و همین عبادت من است (همان: ۲۰۸).
نیما در وصیّتنامۀ خویش محمد معین، محبوبی که هرگز وی را ندیده بود، وصیّ اول آثارش قرار داد. ضمن آنکه خواسته بود ابوالقاسم جنتی عطایی و جلال آلاحمد نیز در این کار به شرطی که هر دو با هم باشند با دکتر معین همکاری کنند (همان: ۳۳۳). وصیّتی که بنابر گفتۀ شراگیم یوشیج عملاً اجرا نشد؛ چراکه دکتر محمد معین خود را در مقابل کوهی تصوّر کرد، آلاحمد با صراحت خود را صادق هدایتی معرّفی نمود که زیر پرچم نیما نمیآید و دکتر جنتی عطایی هم میخواست وانت بیاورد و آثار نیما را یکجا با خودش ببَرد و همان بلایی را بیاورد که چند سال پیش بر سرِ مجموعه اشعار نیما آورد و مغلوط و دَرهم چاپ کرد (همان: ۳۳۴).
این شاعرِ تنها که خود را فاقد دوست و معاشر میدانست (همان: ۲۲)، از مادر و خواهر خویش نیز گلایه داشت و آنان را خیانتکار میخواند (همان: ۱۰۴). نیما یوشیج خوشحال است که عضو هیچ حزبی نبوده (همان: ۵۰) و معتقد است فحشی از این بدتر در این کشور ندیدم که به من تودهای بگویند (همان: ۲۰۹).
نیما یوشیج بر آن باور است که اگر رباعیاتش نبود، شاید به مهلکهای ورود میکرد. در رباعیات بهطور مجمل به بیان احوال خودش پرداخته و به حقیقت و طریقت مسلک خویش اشاره کرده است (همان: ۲۰۷).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
او در ادامه از عصر رمانهای مفصّل سخن میگوید و به برتری شعر و داستان کوتاه و استفادۀ بیشتر از عمر تأکید ورزیده است (همان: ۴۴-۶۰) و مینویسد:
تصویر دوریانگری چند سال است در گنجۀ کتابهای من خوابیده است با وجودی که من به وایلد کمال اخلاص را دارم... ولی حقیقت امر این است که من حوصلۀ خواندن کتابهای مفصّل را ندارم. در غیرداستان هم اسفار ملاصدرا را من سرسری خواندهام. مثل زدم همینطور منظومه و امثال آنها را. اما خوشبختانه یا بدبختانه عمیق فهمیدم. العاقل فیالاشاره را در من به کار بسته بودند. ولی من به مردم نمیگویم (همان: ۱۷۶).
نظر نیما دربارۀ دکتر پرویز ناتل خانلری، که پسرخالۀ اوست، کاملاً منفی است و گویی منفورترین فرد نزد وی بهشمار میرود. نیما یوشیج ضمن شیّاد و طرّار و یاغی و چاروادارِ فرنگستان خواندن دکتر خانلری (همان: ۲۰۳)، به توطئۀ او و هممسلکانش علیه خود اشاره کرده و از عدمِرضایت باطنی خود نسبت به همه صحبت میکند (همان: ۵۴-۵۵).
تنها چیزی که اکنون [سال ۱۳۳۲] به من تسلّی میدهد مولوی است (همان: ۲۱). خانلری وزن را نمیشناسد (همان: ۳۳) و شعر مقیّد به عروض او که دارد دست و پا میزند تفنّن و مسخره است (همان: ۷۵). خانلرخان شیّادترین آدمی که من در زمان خود دیدم، این ناجوانمرد بود که خود را به هدایت میچسباند و هدایت اعتنا نداشت (همان: ۷۸).
نیما یوشیج ضمن بیسواد خواندن همایی و فروزانفر، دستور زبان فارسی آن دو را نیز افتضاح میشمرد (همان: ۷۰) و متذکّر میشود که بدیع الزمانها پانصد هزار تومان از ممر کتابِ بچهها بگیرند غیر از پولهای دیگر که مال استادی و سناتوری است و من با ماهی سیصد تومان بگذرانم. هرچه داشتم از مال پدری از دستم برود و گرسنه باشم و نتوانم شام و نهار مقوّی برای بدنم داشته باشم اما بدیعالزمانها خوب و خوش بگذرانند. زندهباد ایران، زندهباد پادشاهان هخامنشی (همان: ۱۳۳)!!!
در یادداشتهای روزانه نیما یوشیج به کوشش سیروس طاهباز، در اینجا، جملهای آمده است که در یادداشتهای روزانه به همّت شراگیم ذکر نشده است و آن جمله این است:
اما بدیعالزمانها مانند سگ و خر و اسب و قورباغه بگذرانند (یوشیج، ۱۳۶۹: ۲/ ۳۰۲).
نیما یوشیج زن را وجود ناقصی میخواند که در کمال زندگی مرد و افکار او دخالت دارد (همان: ۲۵۷). چنانکه معتقد است این جوان - یعنی جلال آلاحمد - همه را تحقیر میکند و خیال میکند با کوتاه کردن دیوار دیگران دیوار او بلند خواهد شد. اصلاً او جلف حرف میزند مگر در جلوی زور و قدرت که در آنی موش میشود (یوشیج، ۱۳۸۸: ۲۰۷).
نیما در ادامه اذعان میکند احمد شاملو، که من برای ذوق و فکر او و اصلاح شعرهای او حتی مصرعهایی را ساخته و در شعر او جا دادم، نامرد کسی بود که به من هردفعه تماس پیدا کرد برای اشغال وقت من و ضایع کردن وقت من بود (همان: ۲۳۵). شجاعالدین شفا هم فردی مقدّمهنویس با ترجمههایی ثقیل و کثیف است که شهوت به قدری بر او غلبه کرده است که وصف ذکرِ زوج را لازم میداند و حافظ و مولوی را که عاشقانه و در پرده حرف زدهاند را ریاکار میشمرد (همان: ۲۶۴-۲۶۵).
مرتضی کیوان را گمراهی به هلاکت رسانید. من چقدر به او نصیحت کردم. افسوس (همان: ۵۰)! مصدّقِ حقهباز (همان: ۵۰) یک دستنشاندۀ اجنبی است. او برای اینکه رئیسجمهور شود حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیه کند. مردم، عوام و گمراهاند و باید به دست این پیرمرد هفتاد ساله از بین بروند (همان: ۱۷). و شریعتزاده و رؤیایی فقط راجع به این زن شاعره (فروغ فرخزاد) حرف زدند و باید که ساکت بمانم (همان: ۲۶۷).
منابع:
_ یوشیج، نیما، ۱۳۸۸، یادداشتهای روزانه نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، تهران، مروارید.
_ یوشیج، نیما، ۱۳۶۹، برگزیدۀ آثار نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، تهران، بزرگمهر.
https://t.iss.one/Minavash
او در ادامه از عصر رمانهای مفصّل سخن میگوید و به برتری شعر و داستان کوتاه و استفادۀ بیشتر از عمر تأکید ورزیده است (همان: ۴۴-۶۰) و مینویسد:
تصویر دوریانگری چند سال است در گنجۀ کتابهای من خوابیده است با وجودی که من به وایلد کمال اخلاص را دارم... ولی حقیقت امر این است که من حوصلۀ خواندن کتابهای مفصّل را ندارم. در غیرداستان هم اسفار ملاصدرا را من سرسری خواندهام. مثل زدم همینطور منظومه و امثال آنها را. اما خوشبختانه یا بدبختانه عمیق فهمیدم. العاقل فیالاشاره را در من به کار بسته بودند. ولی من به مردم نمیگویم (همان: ۱۷۶).
نظر نیما دربارۀ دکتر پرویز ناتل خانلری، که پسرخالۀ اوست، کاملاً منفی است و گویی منفورترین فرد نزد وی بهشمار میرود. نیما یوشیج ضمن شیّاد و طرّار و یاغی و چاروادارِ فرنگستان خواندن دکتر خانلری (همان: ۲۰۳)، به توطئۀ او و هممسلکانش علیه خود اشاره کرده و از عدمِرضایت باطنی خود نسبت به همه صحبت میکند (همان: ۵۴-۵۵).
تنها چیزی که اکنون [سال ۱۳۳۲] به من تسلّی میدهد مولوی است (همان: ۲۱). خانلری وزن را نمیشناسد (همان: ۳۳) و شعر مقیّد به عروض او که دارد دست و پا میزند تفنّن و مسخره است (همان: ۷۵). خانلرخان شیّادترین آدمی که من در زمان خود دیدم، این ناجوانمرد بود که خود را به هدایت میچسباند و هدایت اعتنا نداشت (همان: ۷۸).
نیما یوشیج ضمن بیسواد خواندن همایی و فروزانفر، دستور زبان فارسی آن دو را نیز افتضاح میشمرد (همان: ۷۰) و متذکّر میشود که بدیع الزمانها پانصد هزار تومان از ممر کتابِ بچهها بگیرند غیر از پولهای دیگر که مال استادی و سناتوری است و من با ماهی سیصد تومان بگذرانم. هرچه داشتم از مال پدری از دستم برود و گرسنه باشم و نتوانم شام و نهار مقوّی برای بدنم داشته باشم اما بدیعالزمانها خوب و خوش بگذرانند. زندهباد ایران، زندهباد پادشاهان هخامنشی (همان: ۱۳۳)!!!
در یادداشتهای روزانه نیما یوشیج به کوشش سیروس طاهباز، در اینجا، جملهای آمده است که در یادداشتهای روزانه به همّت شراگیم ذکر نشده است و آن جمله این است:
اما بدیعالزمانها مانند سگ و خر و اسب و قورباغه بگذرانند (یوشیج، ۱۳۶۹: ۲/ ۳۰۲).
نیما یوشیج زن را وجود ناقصی میخواند که در کمال زندگی مرد و افکار او دخالت دارد (همان: ۲۵۷). چنانکه معتقد است این جوان - یعنی جلال آلاحمد - همه را تحقیر میکند و خیال میکند با کوتاه کردن دیوار دیگران دیوار او بلند خواهد شد. اصلاً او جلف حرف میزند مگر در جلوی زور و قدرت که در آنی موش میشود (یوشیج، ۱۳۸۸: ۲۰۷).
نیما در ادامه اذعان میکند احمد شاملو، که من برای ذوق و فکر او و اصلاح شعرهای او حتی مصرعهایی را ساخته و در شعر او جا دادم، نامرد کسی بود که به من هردفعه تماس پیدا کرد برای اشغال وقت من و ضایع کردن وقت من بود (همان: ۲۳۵). شجاعالدین شفا هم فردی مقدّمهنویس با ترجمههایی ثقیل و کثیف است که شهوت به قدری بر او غلبه کرده است که وصف ذکرِ زوج را لازم میداند و حافظ و مولوی را که عاشقانه و در پرده حرف زدهاند را ریاکار میشمرد (همان: ۲۶۴-۲۶۵).
مرتضی کیوان را گمراهی به هلاکت رسانید. من چقدر به او نصیحت کردم. افسوس (همان: ۵۰)! مصدّقِ حقهباز (همان: ۵۰) یک دستنشاندۀ اجنبی است. او برای اینکه رئیسجمهور شود حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیه کند. مردم، عوام و گمراهاند و باید به دست این پیرمرد هفتاد ساله از بین بروند (همان: ۱۷). و شریعتزاده و رؤیایی فقط راجع به این زن شاعره (فروغ فرخزاد) حرف زدند و باید که ساکت بمانم (همان: ۲۶۷).
منابع:
_ یوشیج، نیما، ۱۳۸۸، یادداشتهای روزانه نیما یوشیج، به کوشش شراگیم یوشیج، تهران، مروارید.
_ یوشیج، نیما، ۱۳۶۹، برگزیدۀ آثار نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، تهران، بزرگمهر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امبرتو اِکو، نویسنده و کتابباز نامدار ایتالیایی، دو کتابخانۀ بزرگ داشت که حدود پنجاههزار جلد کتاب در آن قرار گرفته بود. کتابخانۀ اول او در خانهای بزرگ با حدود بیستهزار جلد کتاب و کتابخانۀ دومش نیز در آپارتمانی هزارتو با بیش از سیهزار جلد کتاب بود (کیهان بهمنی، ۱۳۸۷: ۱۵).
منبع:
_ رَدفورد، گری پی، ۱۳۸۷، دربارۀ امبرتو اکو، ترجمه کیهان بهمنی، تهران، افراز.
https://t.iss.one/Minavash
منبع:
_ رَدفورد، گری پی، ۱۳۸۷، دربارۀ امبرتو اکو، ترجمه کیهان بهمنی، تهران، افراز.
https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘رنجهای وِرتر جوان
📝یوهان گوته
هر قانونی طبیعت را خفه خواهد کرد و اجازه شکوفایی و بیان حقیقی آن را نخواهد داد. این درست مانند وضعیت عشق است. مردی جوان، دل در گرو عشق زیبارویی میبازد؛ او همۀ ساعات روز را در کنار او سپری میکند و همۀ قابلیتهای خویش را نثار وی میکند. ناگهان بوروژوای شریفی از راه میرسد و به او میگوید آقای جوان، دوست داشتن در روح انسان است. شما لحظات زندگیتان را به درستی تنظیم بخشید، بخشی از وقتتان را به کارتان اختصاص دهید و ساعات بیکاری را به معشوقتان پیشکش کنید. مرد جوان ما چنانچه به نصایح آن مرد گوش سپارد، به موجودی بسیارمفید مبدّل میگردد، اما دیگر اثری از عشق در او باقی نخواهد ماند و چنانچه هنرمند باشد، باید با استعداد و قریحۀ خود وداع گوید (گوته، ۱۳۸۱: ۵۲).
کتاب «رنجهای وِرتِر جوان»، داستان جوان عاشقپیشهایست که به زنی متأهّل علاقهمند شده و عقل و دل به او باخته است. داستان انسان فرزانهای که معشوقهاش باآنکه خواهان اوست، اما از آنجایی که شوهر نجیب خود را هم دوست دارد به ناچار وی را پس میزند و وِرتر، تنها راه نجات خویش را خودکشی میبیند.
سرگذشت وِرتر، تا آنجا که قصد خودکشی دارد، حقیقتی از عشق واقعی دوران جوانی نویسندۀ این کتاب است و گوته گویی تنها قسمت اخیر را از زندگانی عاشق دلسوختۀ دیگری به داستان خود اضافه کرده است. برخی از انتشار این رمان خشمگین شدند و این کتاب را اثری ممنوعه و شیطانی شمردند که خودکشی را عملی مُجاز و نشأت گرفته از روحیهای شجاع، حساس و اندیشناک معرّفی میکند.
یوهان گوته ضمن آنکه انسانهای بالغ را کودکانی ناآگاه میشمرد (همان: ۴۸)، تحقیر کنندگان خودکشی را نیز افرادی عاری از تفکّر پنداشته و مینویسد:
بدا به حال کسی که در برابر چنین منظرهای جرئت یابد و بگوید نابخرد! چنانچه صبر میکرد [و] اجازه میداد زمان تأثیرات خود را بر جای نهد، یقیناً ناامیدی و رنجش تسکین خاطر مییافت! این درست به این میماند که بگوییم نابخرد است کسی که از تب جان سپارد (همان: ۱۱۵)! ای شمایانی که خردمند و دانا بهشمار میروید، سرخ باد گونههایتان (همان: ۱۱۱)!
منبع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۸۱، رنجهای ورتر جوان، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، تهران، تیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝یوهان گوته
هر قانونی طبیعت را خفه خواهد کرد و اجازه شکوفایی و بیان حقیقی آن را نخواهد داد. این درست مانند وضعیت عشق است. مردی جوان، دل در گرو عشق زیبارویی میبازد؛ او همۀ ساعات روز را در کنار او سپری میکند و همۀ قابلیتهای خویش را نثار وی میکند. ناگهان بوروژوای شریفی از راه میرسد و به او میگوید آقای جوان، دوست داشتن در روح انسان است. شما لحظات زندگیتان را به درستی تنظیم بخشید، بخشی از وقتتان را به کارتان اختصاص دهید و ساعات بیکاری را به معشوقتان پیشکش کنید. مرد جوان ما چنانچه به نصایح آن مرد گوش سپارد، به موجودی بسیارمفید مبدّل میگردد، اما دیگر اثری از عشق در او باقی نخواهد ماند و چنانچه هنرمند باشد، باید با استعداد و قریحۀ خود وداع گوید (گوته، ۱۳۸۱: ۵۲).
کتاب «رنجهای وِرتِر جوان»، داستان جوان عاشقپیشهایست که به زنی متأهّل علاقهمند شده و عقل و دل به او باخته است. داستان انسان فرزانهای که معشوقهاش باآنکه خواهان اوست، اما از آنجایی که شوهر نجیب خود را هم دوست دارد به ناچار وی را پس میزند و وِرتر، تنها راه نجات خویش را خودکشی میبیند.
سرگذشت وِرتر، تا آنجا که قصد خودکشی دارد، حقیقتی از عشق واقعی دوران جوانی نویسندۀ این کتاب است و گوته گویی تنها قسمت اخیر را از زندگانی عاشق دلسوختۀ دیگری به داستان خود اضافه کرده است. برخی از انتشار این رمان خشمگین شدند و این کتاب را اثری ممنوعه و شیطانی شمردند که خودکشی را عملی مُجاز و نشأت گرفته از روحیهای شجاع، حساس و اندیشناک معرّفی میکند.
یوهان گوته ضمن آنکه انسانهای بالغ را کودکانی ناآگاه میشمرد (همان: ۴۸)، تحقیر کنندگان خودکشی را نیز افرادی عاری از تفکّر پنداشته و مینویسد:
بدا به حال کسی که در برابر چنین منظرهای جرئت یابد و بگوید نابخرد! چنانچه صبر میکرد [و] اجازه میداد زمان تأثیرات خود را بر جای نهد، یقیناً ناامیدی و رنجش تسکین خاطر مییافت! این درست به این میماند که بگوییم نابخرد است کسی که از تب جان سپارد (همان: ۱۱۵)! ای شمایانی که خردمند و دانا بهشمار میروید، سرخ باد گونههایتان (همان: ۱۱۱)!
منبع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۸۱، رنجهای ورتر جوان، ترجمه فریده مهدوی دامغانی، تهران، تیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👌1
📘فاوست
📝یوهان گوته
مردم به دنبال دانشهای بیارزشی هستند که بهسان کِرم میماند ولی باز به سبب کمخردیشان بدان خرسند میشوند... افسوس! فلسفه، حقوق، طب و تو نیز الهیات ملالآور! شما را من، با شور و شکیبایی، بهحدّ اکمل آموختهام. و اکنون منم اینجا، دیوانۀ بینوا، که از خِرَد و فرزانگی همانقدر برخوردارم که پیشتر بودهام (گوته، ۱۳۷۶: ۱۶-۲۱).
نمایشنامۀ «فاوست»، اثر یوهان گوته شاهکاری جهانی است که در زمانی غیرِممتد، نزدیک به شصت سال نگاشته شده است. کتابی شامل دو بخش که بخش اول دربارۀ محیط آلمان است و گوته در آن به مانند نیچه از این کشور به بدی یاد کرده و مردم آن را نادان و فرومایه معرفی میکند و بخش دوم نیز پیرامون یونان رؤیاییِ باستان و البته مورد ستایش گوته است.
فاوست، قصۀ انسانی شریف، فرهیخته و جستجوگر راه حقیقت است. قصۀ انسانی که با همۀ داراییها و تواناییهای خود کماکان در کشاکش گرایشهای جسمانی و روحانی نفس خویشتن است. داستان دکتری به نام فاوست که در ادامۀ مسیر زندگی روح خود را به شیطان میفروشد تا صاحب همهچیز گردد.
منبع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۷۶، فاوست، ترجمه م. ا. بهآذین، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
📝یوهان گوته
مردم به دنبال دانشهای بیارزشی هستند که بهسان کِرم میماند ولی باز به سبب کمخردیشان بدان خرسند میشوند... افسوس! فلسفه، حقوق، طب و تو نیز الهیات ملالآور! شما را من، با شور و شکیبایی، بهحدّ اکمل آموختهام. و اکنون منم اینجا، دیوانۀ بینوا، که از خِرَد و فرزانگی همانقدر برخوردارم که پیشتر بودهام (گوته، ۱۳۷۶: ۱۶-۲۱).
نمایشنامۀ «فاوست»، اثر یوهان گوته شاهکاری جهانی است که در زمانی غیرِممتد، نزدیک به شصت سال نگاشته شده است. کتابی شامل دو بخش که بخش اول دربارۀ محیط آلمان است و گوته در آن به مانند نیچه از این کشور به بدی یاد کرده و مردم آن را نادان و فرومایه معرفی میکند و بخش دوم نیز پیرامون یونان رؤیاییِ باستان و البته مورد ستایش گوته است.
فاوست، قصۀ انسانی شریف، فرهیخته و جستجوگر راه حقیقت است. قصۀ انسانی که با همۀ داراییها و تواناییهای خود کماکان در کشاکش گرایشهای جسمانی و روحانی نفس خویشتن است. داستان دکتری به نام فاوست که در ادامۀ مسیر زندگی روح خود را به شیطان میفروشد تا صاحب همهچیز گردد.
منبع:
_ گوته، یوهان، ۱۳۷۶، فاوست، ترجمه م. ا. بهآذین، تهران، نیلوفر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4
📘خیامی یا خیام
📝محمد محیططباطبایی
کتاب «خیامی یا خیام»، اثری مطوّل، غریب و فاقد منابع پژوهشی کامل است که در سال ۱۳۶۹ توسط محمد محیط طباطبایی نگاشته شد. کتابی دویستوهجده صفحهای که بخش عمدهای از مقالات و گفتارهای آن از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۵۷ در مطبوعات و مجامع مختلفی به چاپ رسید و حال آنکه نویسنده میتوانست آن را تنها در قالب یک مقاله منتشر کند.
محیططباطبایی معتقد است بنابر بسیاری از نوشتههای حکیم عمر خیامی و تصدیق برخی از ادیبان و مورّخان معاصر او مانند نظامی عروضی و ابوالحسن بیهقی نام این ریاضیدان نیشابوری با نسبت خیامی ذکر شده است و این فیلسوفِ خیامی با شاعرِ خیام یکی نبوده است. نظامی به شعر و شاعریِ خیامی اشارهای نکرده است (محیططباطبایی، ۱۳۷۰: ۱۰-۱۱)؛ لذا حکیم ریاضیدان، عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری، و شاعر فارسیگو، علی ابن خلف خیام بخارایی، دونفر هستند و در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم است که عماد کاتب اصفهانی، فخر رازی، نجمالدین رازی و عطار نیشابوری از جناب خیامی به نام خیام یاد کردهاند و خیامیِ ریاضیدان و فیلسوف را تبدیل به یک شاعر رباعیگو کردهاند و آن دو را یکنفر پنداشتهاند (همان: ۱۵-۲۴-۹۳).
مسعود خیام در قسمتی از کتاب «زار بر سر سبزه یا خیام و ترانهها» به مصاحبه با محمد محیططباطبایی پرداخته و از زبان او مینویسد:
مرحوم صادق هدایت، بسیار مهربان و نابغهای بالفطره و انسانی غیرمتعارف بود که با مینوی و فرزاد توی کافۀ لقانته سرِ یک میز مینشستند و زمین و زمان (خصوصاً ادیان، انبیاء و آخوندها) را مسخره میکردند... کفرگویی این سه نفر به ویژه هدایت که در واقع یک کافرِ قسم خورده بود در حدّ تحمّل هیچکس نبود... من دوست داشتم به جمع آنان بپیوندم و با آنان به بحثهای جدّی ادبی بپردازم و آنان را در مورد مسائل مذهبی از اشتباه در بیاورم اما مسخرهبازی آنان پایانناپذیر بود و آنها این کار را از صادق یاد گرفته بودند. همهچیز از جلسهای در منزل سعید نفیسی شروع شد. در آن جلسه تقیزاده و مینوی هم حضور داشتند. مینوی به تقیزاده بسیار اعتقاد داشت و تقیزاده برایش مثل امام بود. این جلسه در مورد خط فارسی بود. مینوی و تقیزاده طرفدار تغییر خط بودند. من به شدّت مخالف بودم و دلایل محکم داشتم. مینوی مانند یک حاکم مطلقالعنان نه تنها حاضر نمیشد به حرفها و دلایل من گوش کند بلکه به شدّت و به وقیحانهترین وضعی به من توهین کرد.
بعد از آن جلسه من تا مدّتها ناراحت بودم و به خود میپیچیدم و نمیدانستم چگونه باید تلافی کنم. من مترصّد فرصت بودم تا اینکه خدای تبارک و تعالی اسباب این کار را هم مانند هر کار دیگری فراهم کرد و سال بعد نوروزنامۀ مینوی چاپ شد... مینوی بسیار حسود بود و کبر و غرور داشت و باید او را مالاند. من مالاندمش. حاصل کارش را بیاعتبار کردم. من کاری به کار خیام نداشتم. شاعر من سعدی و مولوی بود. اما برای زدن توی دهن مینوی مجبور شدم خیام را هم بزنم. اما خدا گواه است که من نمیخواستم خیام را دراز کنم... من از اینجا شروع کردم اما در اینجا توقف نکردم و بعدش در پرتو تحقیقاتم به واقع به وجود دو خیام معتقد شدم (خیام، ۱۳۷۵: ۱۳۰ الی۱۵۱).
منابع:
_ محیططباطبایی، محمد، ۱۳۷۰، خیامی یا خیام، تهران، ققنوس.
_ خیام، مسعود، ۱۳۷۵، زار بر سر سبزه یا خیام و ترانهها، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمد محیططباطبایی
کتاب «خیامی یا خیام»، اثری مطوّل، غریب و فاقد منابع پژوهشی کامل است که در سال ۱۳۶۹ توسط محمد محیط طباطبایی نگاشته شد. کتابی دویستوهجده صفحهای که بخش عمدهای از مقالات و گفتارهای آن از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۵۷ در مطبوعات و مجامع مختلفی به چاپ رسید و حال آنکه نویسنده میتوانست آن را تنها در قالب یک مقاله منتشر کند.
محیططباطبایی معتقد است بنابر بسیاری از نوشتههای حکیم عمر خیامی و تصدیق برخی از ادیبان و مورّخان معاصر او مانند نظامی عروضی و ابوالحسن بیهقی نام این ریاضیدان نیشابوری با نسبت خیامی ذکر شده است و این فیلسوفِ خیامی با شاعرِ خیام یکی نبوده است. نظامی به شعر و شاعریِ خیامی اشارهای نکرده است (محیططباطبایی، ۱۳۷۰: ۱۰-۱۱)؛ لذا حکیم ریاضیدان، عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری، و شاعر فارسیگو، علی ابن خلف خیام بخارایی، دونفر هستند و در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم است که عماد کاتب اصفهانی، فخر رازی، نجمالدین رازی و عطار نیشابوری از جناب خیامی به نام خیام یاد کردهاند و خیامیِ ریاضیدان و فیلسوف را تبدیل به یک شاعر رباعیگو کردهاند و آن دو را یکنفر پنداشتهاند (همان: ۱۵-۲۴-۹۳).
مسعود خیام در قسمتی از کتاب «زار بر سر سبزه یا خیام و ترانهها» به مصاحبه با محمد محیططباطبایی پرداخته و از زبان او مینویسد:
مرحوم صادق هدایت، بسیار مهربان و نابغهای بالفطره و انسانی غیرمتعارف بود که با مینوی و فرزاد توی کافۀ لقانته سرِ یک میز مینشستند و زمین و زمان (خصوصاً ادیان، انبیاء و آخوندها) را مسخره میکردند... کفرگویی این سه نفر به ویژه هدایت که در واقع یک کافرِ قسم خورده بود در حدّ تحمّل هیچکس نبود... من دوست داشتم به جمع آنان بپیوندم و با آنان به بحثهای جدّی ادبی بپردازم و آنان را در مورد مسائل مذهبی از اشتباه در بیاورم اما مسخرهبازی آنان پایانناپذیر بود و آنها این کار را از صادق یاد گرفته بودند. همهچیز از جلسهای در منزل سعید نفیسی شروع شد. در آن جلسه تقیزاده و مینوی هم حضور داشتند. مینوی به تقیزاده بسیار اعتقاد داشت و تقیزاده برایش مثل امام بود. این جلسه در مورد خط فارسی بود. مینوی و تقیزاده طرفدار تغییر خط بودند. من به شدّت مخالف بودم و دلایل محکم داشتم. مینوی مانند یک حاکم مطلقالعنان نه تنها حاضر نمیشد به حرفها و دلایل من گوش کند بلکه به شدّت و به وقیحانهترین وضعی به من توهین کرد.
بعد از آن جلسه من تا مدّتها ناراحت بودم و به خود میپیچیدم و نمیدانستم چگونه باید تلافی کنم. من مترصّد فرصت بودم تا اینکه خدای تبارک و تعالی اسباب این کار را هم مانند هر کار دیگری فراهم کرد و سال بعد نوروزنامۀ مینوی چاپ شد... مینوی بسیار حسود بود و کبر و غرور داشت و باید او را مالاند. من مالاندمش. حاصل کارش را بیاعتبار کردم. من کاری به کار خیام نداشتم. شاعر من سعدی و مولوی بود. اما برای زدن توی دهن مینوی مجبور شدم خیام را هم بزنم. اما خدا گواه است که من نمیخواستم خیام را دراز کنم... من از اینجا شروع کردم اما در اینجا توقف نکردم و بعدش در پرتو تحقیقاتم به واقع به وجود دو خیام معتقد شدم (خیام، ۱۳۷۵: ۱۳۰ الی۱۵۱).
منابع:
_ محیططباطبایی، محمد، ۱۳۷۰، خیامی یا خیام، تهران، ققنوس.
_ خیام، مسعود، ۱۳۷۵، زار بر سر سبزه یا خیام و ترانهها، بیجا، بینا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2😁2
📘جامعهٔ باز و دشمنان آن
📝کارل پوپر
کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، اثری نشأت گرفته از نگاهی آگنوستیک و لاادری در برابر فیلسوفان جزمی و بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، کارل پوپر ، نقدی بر فلسفۀ سیاست و تاریخ و پژوهشی در بعضی از اصول بازسازی اجتماعی است (پوپر، ۱۳۸۰: ۱۱). چنانکه برتراند راسل در تمجید از آن نوشته است:
جامعۀ باز کتابی است بسیارخواندنی و بسیارشیوا و اثری است در طراز اول اهمیت که شایسته است به سبب انتقادات استادانه از دشمنان قدیم و جدید دموکراسی [افلاطون، هگل، مارکس] هرچه بیشتر خواننده پیدا کند (همان: ۳).
پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴) فیلسوف نامدار اتریشیانگلیسی در سیزده سالگی مارکسیست شد و در هفده ساگی ضدّ مارکسیست، اما سوسیالیست بودن او ادامه داشته است تاآنکه در سی سالگی از آن نیز روی برگرداند و به دفاع از لیبرالدموکراسی پرداخت (همان: ۴). کارل پوپر در کتاب جامعۀ باز و دشمنان آن، درصدد مبارزه و گرفتن موضعی صریحاً خصمانه نسبت به اصالت تاریخ و طرفداران آن است. او اصالت تاریخیان را به دو جناح راست یعنی قوم برگزیدۀ «فاشیست» و جناح چپ یعنی طبقۀ برگزیدۀ «مارکسیسم» تقسیم نمود (همان: ۳۱-۶۷) و متذکر شد که افلاطون و ارسطو پدیدآورندگان مذهبِ اصالت تاریخ و پیکار با جامعۀ باز و البته سبب ظهور فلسفۀ هگل و مارکس و نظامی توتالیتاریسمی هستند (همان: ۶۷۵).
کارل پوپر در این کتاب ضمن نقد افلاطون، ترجمۀ کتاب او به جمهوری را اشتباه میداند و اذعان میکند که ترجمۀ صحیح این کتاب، از واژۀ اصلی یونانی، برابر با حکومت یا دولت است (همان: ۲۵۸-۲۵۹). چنانکه معتقد است افلاطون در جمهوری به صراحت اعلام میکند که یکی از حقوق ویژه و شاهانۀ کسی که حق حاکمیت را در دست دارد، استفادۀ کامل از دروغ و فریب است و دروغ گفتن و فریب دادن دشمنان و شهروندان به سود شهر امری است مختص حاکمان شهر و هیچکس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).
پوپر بر آن باور است که بدبختانه صحیح گفتهاند که دبیرستانها و دانشگاههای ما هردو از مخترعات افلاطون است. به نظر من هیچ دلیلی برای خوشبینی به نوع بشر، بهتر و قویتر از این امرِ واقع یافت نمیشود که این نظام ویرانگر آموزشی تا کنون انسانها را یکسره تباه نکرده است (همان: ۳۲۴). افلاطون نژادپرست و دیکتاتور بوده است و آیین اخلاقی و یگانه شاخص او، اصالت سود جمعی یا همان مصلحت دولت است (همان: ۲۸۴-۳۴۷-۳۴۸). هرچند خیرخواهی او، برخلاف فریدریش هِگِل، از امور مسلّم شمرده میشود (همان: ۳۷۵-۶۸۵).
هگل تحت تأثیر مغلقگوییهایی که میکند جسورانه کمر به فریفتن و مسحور کردن دیگران بسته است (همان: ۶۸۵). او دربارۀ هرچیزی میداند و برای هر پرسشی پاسخی دارد (همان: ۶۸۸)! سبک نگارشش بدون تردید رسواییآور است و محتوای نوشتههایش فاقد اصالت و ابتکار (همان: ۶۹۱). بهترین گواه، شوپنهاور است که خود از اصحاب اصالتِ تصوّر افلاطونی بهشمار میرفت و اگر نگوییم مرتجع، لااقل فردی محافظهکار بود ولی در عینحال راستی و درستی را به اعلا درجه رسانده بود و حقیقت را بیش از هرچیز عزیز میداشت... او هگل را دغلبازی ابله و بیخاصیت و مهوّع و بیسواد میدانست که با بیرون دادن احمقانهترین اراجیف گیجکننده، گستاخی را به اوج رسانید. و این اراجیف را پیروان مزدورش با هیاهو حکمت جاودان اعلام کردند و ابلهان همگی به آسانی پذیرفتند (همان: ۶۹۲).
اما مارکس بااینکه در نظریات عمدهاش به خطا رفت، آزمایشش بیهوده نبود. چشمان ما را گشود و از بسیاری جهات دیدمان را تیزتر کرد... و شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت (همان: ۸۵۸). پس چرا باید به مارکس حمله کرد؟ بهعقیدۀ من، مارکس، با همۀ شایستگیها پیامبری دروغین بود. او دهها تَن مردم هوشمند را گمراه کرد و به ایشان باورانید که راه علمی برخورد با معظلات اجتماعی پیشگویی تاریخی است (همان: ۵۸۹).
https://t.iss.one/Minavash
📝کارل پوپر
کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، اثری نشأت گرفته از نگاهی آگنوستیک و لاادری در برابر فیلسوفان جزمی و بنابر گفتۀ نویسندۀ آن، کارل پوپر ، نقدی بر فلسفۀ سیاست و تاریخ و پژوهشی در بعضی از اصول بازسازی اجتماعی است (پوپر، ۱۳۸۰: ۱۱). چنانکه برتراند راسل در تمجید از آن نوشته است:
جامعۀ باز کتابی است بسیارخواندنی و بسیارشیوا و اثری است در طراز اول اهمیت که شایسته است به سبب انتقادات استادانه از دشمنان قدیم و جدید دموکراسی [افلاطون، هگل، مارکس] هرچه بیشتر خواننده پیدا کند (همان: ۳).
پوپر (۱۹۰۲-۱۹۹۴) فیلسوف نامدار اتریشیانگلیسی در سیزده سالگی مارکسیست شد و در هفده ساگی ضدّ مارکسیست، اما سوسیالیست بودن او ادامه داشته است تاآنکه در سی سالگی از آن نیز روی برگرداند و به دفاع از لیبرالدموکراسی پرداخت (همان: ۴). کارل پوپر در کتاب جامعۀ باز و دشمنان آن، درصدد مبارزه و گرفتن موضعی صریحاً خصمانه نسبت به اصالت تاریخ و طرفداران آن است. او اصالت تاریخیان را به دو جناح راست یعنی قوم برگزیدۀ «فاشیست» و جناح چپ یعنی طبقۀ برگزیدۀ «مارکسیسم» تقسیم نمود (همان: ۳۱-۶۷) و متذکر شد که افلاطون و ارسطو پدیدآورندگان مذهبِ اصالت تاریخ و پیکار با جامعۀ باز و البته سبب ظهور فلسفۀ هگل و مارکس و نظامی توتالیتاریسمی هستند (همان: ۶۷۵).
کارل پوپر در این کتاب ضمن نقد افلاطون، ترجمۀ کتاب او به جمهوری را اشتباه میداند و اذعان میکند که ترجمۀ صحیح این کتاب، از واژۀ اصلی یونانی، برابر با حکومت یا دولت است (همان: ۲۵۸-۲۵۹). چنانکه معتقد است افلاطون در جمهوری به صراحت اعلام میکند که یکی از حقوق ویژه و شاهانۀ کسی که حق حاکمیت را در دست دارد، استفادۀ کامل از دروغ و فریب است و دروغ گفتن و فریب دادن دشمنان و شهروندان به سود شهر امری است مختص حاکمان شهر و هیچکس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).
پوپر بر آن باور است که بدبختانه صحیح گفتهاند که دبیرستانها و دانشگاههای ما هردو از مخترعات افلاطون است. به نظر من هیچ دلیلی برای خوشبینی به نوع بشر، بهتر و قویتر از این امرِ واقع یافت نمیشود که این نظام ویرانگر آموزشی تا کنون انسانها را یکسره تباه نکرده است (همان: ۳۲۴). افلاطون نژادپرست و دیکتاتور بوده است و آیین اخلاقی و یگانه شاخص او، اصالت سود جمعی یا همان مصلحت دولت است (همان: ۲۸۴-۳۴۷-۳۴۸). هرچند خیرخواهی او، برخلاف فریدریش هِگِل، از امور مسلّم شمرده میشود (همان: ۳۷۵-۶۸۵).
هگل تحت تأثیر مغلقگوییهایی که میکند جسورانه کمر به فریفتن و مسحور کردن دیگران بسته است (همان: ۶۸۵). او دربارۀ هرچیزی میداند و برای هر پرسشی پاسخی دارد (همان: ۶۸۸)! سبک نگارشش بدون تردید رسواییآور است و محتوای نوشتههایش فاقد اصالت و ابتکار (همان: ۶۹۱). بهترین گواه، شوپنهاور است که خود از اصحاب اصالتِ تصوّر افلاطونی بهشمار میرفت و اگر نگوییم مرتجع، لااقل فردی محافظهکار بود ولی در عینحال راستی و درستی را به اعلا درجه رسانده بود و حقیقت را بیش از هرچیز عزیز میداشت... او هگل را دغلبازی ابله و بیخاصیت و مهوّع و بیسواد میدانست که با بیرون دادن احمقانهترین اراجیف گیجکننده، گستاخی را به اوج رسانید. و این اراجیف را پیروان مزدورش با هیاهو حکمت جاودان اعلام کردند و ابلهان همگی به آسانی پذیرفتند (همان: ۶۹۲).
اما مارکس بااینکه در نظریات عمدهاش به خطا رفت، آزمایشش بیهوده نبود. چشمان ما را گشود و از بسیاری جهات دیدمان را تیزتر کرد... و شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت (همان: ۸۵۸). پس چرا باید به مارکس حمله کرد؟ بهعقیدۀ من، مارکس، با همۀ شایستگیها پیامبری دروغین بود. او دهها تَن مردم هوشمند را گمراه کرد و به ایشان باورانید که راه علمی برخورد با معظلات اجتماعی پیشگویی تاریخی است (همان: ۵۸۹).
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
پوپر اعتراض مخالفین دموکراسی مبنی بر اجتنابناپذیر بودن توتالیتاریسم و پیوستن دموکراسی به آن را اشکالی بیمورد دانسته و مینویسد:
اگر بخواهیم انسان بمانیم، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعۀ باز است و بس. باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و ناایمنیها ادامه دهیم و از هرچه در دایرۀ عقل میگنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه، هم برای حصول ایمنی برنامه بریزیم و هم برای آزادی (همان: ۴۱۹).
از دیگر مطالب جالب و درخور تأمل این کتاب میتوان به مصاحبۀ برایان مگی با کارل پوپر اشاره کرد. پوپر در این گفتوگو، که در پایان کتاب آمده است، ضمن آنکه از عدمِاثبات استقراء سخن میگوید، متذکّر این نکته نیز شده است که هیچ نظریۀ علمی را هرگز نمیتوان مسجّل یا اثبات شده تلقّی کرد؛ لذا هر نظریهای حدسی بیش نبوده و هرگز از صورت فرضیه خارج نمیشود (همان: ۱۳۲۳-۱۳۲۴-۱۳۲۹).
منبع:
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
پوپر اعتراض مخالفین دموکراسی مبنی بر اجتنابناپذیر بودن توتالیتاریسم و پیوستن دموکراسی به آن را اشکالی بیمورد دانسته و مینویسد:
اگر بخواهیم انسان بمانیم، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعۀ باز است و بس. باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و ناایمنیها ادامه دهیم و از هرچه در دایرۀ عقل میگنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه، هم برای حصول ایمنی برنامه بریزیم و هم برای آزادی (همان: ۴۱۹).
از دیگر مطالب جالب و درخور تأمل این کتاب میتوان به مصاحبۀ برایان مگی با کارل پوپر اشاره کرد. پوپر در این گفتوگو، که در پایان کتاب آمده است، ضمن آنکه از عدمِاثبات استقراء سخن میگوید، متذکّر این نکته نیز شده است که هیچ نظریۀ علمی را هرگز نمیتوان مسجّل یا اثبات شده تلقّی کرد؛ لذا هر نظریهای حدسی بیش نبوده و هرگز از صورت فرضیه خارج نمیشود (همان: ۱۳۲۳-۱۳۲۴-۱۳۲۹).
منبع:
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘آزادی و دموکراسی
📝کارل پوپر
من طبعاً طرفدار دموکراسی هستم... ما راهی بهتر از این نداریم که به تصمیمات اکثریت گردن بگذاریم... این کارِ خطا و بسیار خطرناکی است که آزادی را با گفتن این حرف به مردم ستایش کنیم که آنها در صورت آزادی شرایط خوبی خواهند داشت. اینکه شخص چگونه از عهدۀ زندگی برآید تا اندازۀ زیادی به شانس و اقبال بستگی دارد و تا حدّ نسبتاً کمی هم به لیاقت، پشتکار و دیگر فضایل وی مربوط است... ما باید آزادی سیاسی را انتخاب کنیم، نه به خاطر امید به زندگی آسانتر، بلکه به این دلیل که آزادی خود یک غایت است (پوپر، ۱۳۹۰: ۳-۴-۱۵۵).
منبع:
_ پوپر، کارل، ۱۳۹۰، زندگی سراسر حل مسئله است، ترجمه شهریار خواجیان، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
📝کارل پوپر
من طبعاً طرفدار دموکراسی هستم... ما راهی بهتر از این نداریم که به تصمیمات اکثریت گردن بگذاریم... این کارِ خطا و بسیار خطرناکی است که آزادی را با گفتن این حرف به مردم ستایش کنیم که آنها در صورت آزادی شرایط خوبی خواهند داشت. اینکه شخص چگونه از عهدۀ زندگی برآید تا اندازۀ زیادی به شانس و اقبال بستگی دارد و تا حدّ نسبتاً کمی هم به لیاقت، پشتکار و دیگر فضایل وی مربوط است... ما باید آزادی سیاسی را انتخاب کنیم، نه به خاطر امید به زندگی آسانتر، بلکه به این دلیل که آزادی خود یک غایت است (پوپر، ۱۳۹۰: ۳-۴-۱۵۵).
منبع:
_ پوپر، کارل، ۱۳۹۰، زندگی سراسر حل مسئله است، ترجمه شهریار خواجیان، تهران، مرکز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1👌1
📘و خدایان دوشنبهها میخندند
📝محمدرضا خوشبین خوشنظر
فرهاد و بهرام و حسن، که معمولاً با نامهای سیاهه و پسرک و چاقه خوانده میشوند، سه دوست دوران کودکی هستند. سیاهه به دنبال عشقوحال و دختربازی است. پسرک باآنکه به دختر همسایۀ جدیدشان علاقهمند شده است، فریب مرد جوانی را خورده است که باتمام تردیدهایش از او متنفر نیست و حتی در دیدار بعدی خود را داوطلبانه در اختیار او میگذارد تا از وی کامجویی کند (خوشبین خوشنظر، ۱۳۷۴: ۸۷-۸۸). و چاقه نیز یکباره و بدون هیچ منطقی مذهبی میشود تا آنجا که در حدود شانزده سالگی به جبهه میرود و در حین خنثی کردن میدان مین کشته میشود.
بهرام، از کودکی، از پدر خود کتک میخورد و مورد توهین قرار میگرفت! مادرش نیز با تمام علاقهای که به او داشت، اندوهگین بهنظر میرسید و عملاً از زندگی دستشسته بود. بهرام در دبیرستان با حسّی دوگانه، میان همجنسگرایی و دگرجنسگرایی، روبهرو بود؛ لذا مدّتی از مفعول واقعشدن لذّت میبرد (همان: ۱۰۰) تاآنکه روزی حسّی منزجرانه به او دست میدهد و در ادامه شریک جنسیِ مذکر، جوان و مذهبیاش را با چاقو سلاخی میکند (همان: ۱۳۰-۱۳۱).
بهرام یک شب هم به بستر پدرش میرود و سَر او را میبُرد. مادرش خودکشی میکند و در نامهای به او مینویسد که پدرش عموی او بوده و پدر اصلیاش را کشته است. در ادامه بهرام با ماندانا، دختر همسایه، ازدواج میکند تاآنکه یک شب متوجه میشود که همسرش با دوست سابقش، فرهاد، درحال سکس است؛ لذا سَر فرهاد را هم میبُرد و پسرش، سیاوش، را زندهبهگور میکند. سپس چاقو را به ماندانا میدهد تا شخصاً به زندگیاش خاتمه دهد و خودش نیز خودکشی میکند.
رمان «و خدایان دوشنبهها میخندند»، که گویی بلافاصله پس از چاپ متوقف شد و انصار حزبالله انتشارات آن را به آتش کشانیدند، نقد بیعدالتی و به چالش کشاندن آموزههای دینی است. نقد پنهان جنگ است و نقدی که اعتراضات آن از نام کتاب آغاز میشود؛ چراکه خدایان و نه خدا، آن هم تنها در روز دوشنبه - نه در روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه - میخندند.
در قسمتی از این کتاب، بهرام در نامهای به حسن مینویسد:
اگر تو تمام عراقیها را بکشی و من پدرم را، اگر روزی (که من هنوز به بودن آن روز یقین حاصل نکردهام) تو به بهشت بروی و من به جهنم، به خدا اعتراض خواهم کرد. فریاد خواهم زد. خواهم گفت که من قبول ندارم. باور کن که چنین خواهم کرد... بگو چگونه اینها را توجیه میکنی؟ به من بگو چرا باید تو به بهشت بروی و من به جهنم؟ اینها را به من بگو. به من بگو که اگر یک عراقی یا یک آمریکایی به خاطر خدا تو را بکشد کدامیکتان به بهشت میروید (همان: ۱۵۰)؟
منبع:
_ خوشبین خوشنظر، محمدرضا، ۱۳۷۴، و خدایان دوشنبهها میخندند، تهران، مرغ آمین.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدرضا خوشبین خوشنظر
فرهاد و بهرام و حسن، که معمولاً با نامهای سیاهه و پسرک و چاقه خوانده میشوند، سه دوست دوران کودکی هستند. سیاهه به دنبال عشقوحال و دختربازی است. پسرک باآنکه به دختر همسایۀ جدیدشان علاقهمند شده است، فریب مرد جوانی را خورده است که باتمام تردیدهایش از او متنفر نیست و حتی در دیدار بعدی خود را داوطلبانه در اختیار او میگذارد تا از وی کامجویی کند (خوشبین خوشنظر، ۱۳۷۴: ۸۷-۸۸). و چاقه نیز یکباره و بدون هیچ منطقی مذهبی میشود تا آنجا که در حدود شانزده سالگی به جبهه میرود و در حین خنثی کردن میدان مین کشته میشود.
بهرام، از کودکی، از پدر خود کتک میخورد و مورد توهین قرار میگرفت! مادرش نیز با تمام علاقهای که به او داشت، اندوهگین بهنظر میرسید و عملاً از زندگی دستشسته بود. بهرام در دبیرستان با حسّی دوگانه، میان همجنسگرایی و دگرجنسگرایی، روبهرو بود؛ لذا مدّتی از مفعول واقعشدن لذّت میبرد (همان: ۱۰۰) تاآنکه روزی حسّی منزجرانه به او دست میدهد و در ادامه شریک جنسیِ مذکر، جوان و مذهبیاش را با چاقو سلاخی میکند (همان: ۱۳۰-۱۳۱).
بهرام یک شب هم به بستر پدرش میرود و سَر او را میبُرد. مادرش خودکشی میکند و در نامهای به او مینویسد که پدرش عموی او بوده و پدر اصلیاش را کشته است. در ادامه بهرام با ماندانا، دختر همسایه، ازدواج میکند تاآنکه یک شب متوجه میشود که همسرش با دوست سابقش، فرهاد، درحال سکس است؛ لذا سَر فرهاد را هم میبُرد و پسرش، سیاوش، را زندهبهگور میکند. سپس چاقو را به ماندانا میدهد تا شخصاً به زندگیاش خاتمه دهد و خودش نیز خودکشی میکند.
رمان «و خدایان دوشنبهها میخندند»، که گویی بلافاصله پس از چاپ متوقف شد و انصار حزبالله انتشارات آن را به آتش کشانیدند، نقد بیعدالتی و به چالش کشاندن آموزههای دینی است. نقد پنهان جنگ است و نقدی که اعتراضات آن از نام کتاب آغاز میشود؛ چراکه خدایان و نه خدا، آن هم تنها در روز دوشنبه - نه در روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه - میخندند.
در قسمتی از این کتاب، بهرام در نامهای به حسن مینویسد:
اگر تو تمام عراقیها را بکشی و من پدرم را، اگر روزی (که من هنوز به بودن آن روز یقین حاصل نکردهام) تو به بهشت بروی و من به جهنم، به خدا اعتراض خواهم کرد. فریاد خواهم زد. خواهم گفت که من قبول ندارم. باور کن که چنین خواهم کرد... بگو چگونه اینها را توجیه میکنی؟ به من بگو چرا باید تو به بهشت بروی و من به جهنم؟ اینها را به من بگو. به من بگو که اگر یک عراقی یا یک آمریکایی به خاطر خدا تو را بکشد کدامیکتان به بهشت میروید (همان: ۱۵۰)؟
منبع:
_ خوشبین خوشنظر، محمدرضا، ۱۳۷۴، و خدایان دوشنبهها میخندند، تهران، مرغ آمین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘جمهوری
📝افلاطون
کتاب «جمهوری»، مهمترین نوشتۀ افلاطون و یکی از پُراهمیتترین آثار فلسفی جهان بهشمار میرود. کتابی که در ده فصل و بهصورت گفتوگو دربارۀ حکومت نگاشته شده است. اثری که پوپر به نقد مفصّل آن پرداخت و ترجمۀ صحیح آن را نه جمهوری، بلکه معادل واژۀ یونانی آن، برابر با حکومت یا دولت شمرد (پوپر، ۱۳۸۰: ۲۵۸). کارل پوپر در کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، ضمن احترام به مقام افلاطون و خیرخواه دانستن او، این فیلسوف را فردی توتالیتر معرفی میکند و متذکر میشود که او در جمهوری خود به صراحت اعلام میکند یکی از حقوق ویژۀ حاکم مُحِق، استفاده از دروغ و فریب است؛ چراکه این فریب و دروغ به سود شهر بوده و هیچکس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).
افلاطون در جمهوری، ضمن احترام ویژه به نیروهای مسلّح و اعتقاد به نوعی زندگی اشتراکی درمیان آنان، اذعان میکند که زنان باید متعلّق به همۀ مردان باشند و هیچیک از آنان نباید با مردی تنها زندگی کند. کودکان نیز باید در میان آنان مشترک باشند. پدران نباید فرزندان خود را از دیگر کودکان تمییز دهند و کودکان نیز نباید پدران خود را بشناسند. در این صورت همهچیز را مال مشترک خود خواهند دانست و در شادی و اندوه شریک یکدیگر خواهند بود (افلاطون، ۱۳۵۳: ۲۴۲-۲۴۳-۲۵۶).
افلاطون بر آن باور است که تنها فلسفه میتواند زندگی خصوصی و اجتماعی آدمیان را سامان بخشد. بنابراین آدمیان وقتی از بدبختی رهایی خواهند یافت که یا فیلسوفان زمامدار جامعه شوند یا کسانی که زمام امور جامعه را به دست دارند به فلسفه روی آورند و در آن به اندازۀ کافی تعمّق کنند (همان: ۲۷۳). این فیلسوف نامدار یونانی پس از آنکه فیلسوفان را خردمندترین و لایقترین افراد جامعه میشمرَد، متعرّض شاعران شده و شعر را تقلید سطحی و کورکورانه از طبیعت معرّفی میکند که هیچگونه ارزشی ندارد؛ لذا او شاعران را از شهر آرمانی خود بیرون رانده و وجود آنان را مایۀ گمراهی و تباهی مردم میداند (همان: ۵۲۱).
این باور و عقیدۀ افلاطون سبب شد تا مهدی اخوان ثالث در قصیدهای با عنوان «ای درخت معرفت»، اینگونه به نقد و هجو او بپردازد:
ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت
یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت
عمرها بردی و خوردی، غیر از این باری ندادی
حیف، حیف از اینهمه رنج بشر، در رهگذارت
چندوچون فیلسوفان، چون برِ دیوارِ ندبهست
پیرکِ چندی زَنخ زن، ریشجنبان در کنارت
شهر افلاطون ابله، دیده تا پسکوچههایش
گشته، وز آن بازگشتم، میکند خمرش خمارت
ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر
سنگ، چون اردنگ میسازیم، ای ابله نثارت
ای کلاغ صبحهای روشن و خاموش برفی
خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قارقارت (اخوان ثالث، ۱۳۹۳: ۱۳۶-۱۳۷).
منابع:
_ افلاطون، ۱۳۵۳، جمهوری، ترجمه رضا کاویانی و محمدحسن لطفی، تهران، ابنسینا.
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
https://t.iss.one/Minavash
📝افلاطون
کتاب «جمهوری»، مهمترین نوشتۀ افلاطون و یکی از پُراهمیتترین آثار فلسفی جهان بهشمار میرود. کتابی که در ده فصل و بهصورت گفتوگو دربارۀ حکومت نگاشته شده است. اثری که پوپر به نقد مفصّل آن پرداخت و ترجمۀ صحیح آن را نه جمهوری، بلکه معادل واژۀ یونانی آن، برابر با حکومت یا دولت شمرد (پوپر، ۱۳۸۰: ۲۵۸). کارل پوپر در کتاب «جامعۀ باز و دشمنان آن»، ضمن احترام به مقام افلاطون و خیرخواه دانستن او، این فیلسوف را فردی توتالیتر معرفی میکند و متذکر میشود که او در جمهوری خود به صراحت اعلام میکند یکی از حقوق ویژۀ حاکم مُحِق، استفاده از دروغ و فریب است؛ چراکه این فریب و دروغ به سود شهر بوده و هیچکس نباید با این حق ویژه کاری داشته باشد (همان: ۳۲۷).
افلاطون در جمهوری، ضمن احترام ویژه به نیروهای مسلّح و اعتقاد به نوعی زندگی اشتراکی درمیان آنان، اذعان میکند که زنان باید متعلّق به همۀ مردان باشند و هیچیک از آنان نباید با مردی تنها زندگی کند. کودکان نیز باید در میان آنان مشترک باشند. پدران نباید فرزندان خود را از دیگر کودکان تمییز دهند و کودکان نیز نباید پدران خود را بشناسند. در این صورت همهچیز را مال مشترک خود خواهند دانست و در شادی و اندوه شریک یکدیگر خواهند بود (افلاطون، ۱۳۵۳: ۲۴۲-۲۴۳-۲۵۶).
افلاطون بر آن باور است که تنها فلسفه میتواند زندگی خصوصی و اجتماعی آدمیان را سامان بخشد. بنابراین آدمیان وقتی از بدبختی رهایی خواهند یافت که یا فیلسوفان زمامدار جامعه شوند یا کسانی که زمام امور جامعه را به دست دارند به فلسفه روی آورند و در آن به اندازۀ کافی تعمّق کنند (همان: ۲۷۳). این فیلسوف نامدار یونانی پس از آنکه فیلسوفان را خردمندترین و لایقترین افراد جامعه میشمرَد، متعرّض شاعران شده و شعر را تقلید سطحی و کورکورانه از طبیعت معرّفی میکند که هیچگونه ارزشی ندارد؛ لذا او شاعران را از شهر آرمانی خود بیرون رانده و وجود آنان را مایۀ گمراهی و تباهی مردم میداند (همان: ۵۲۱).
این باور و عقیدۀ افلاطون سبب شد تا مهدی اخوان ثالث در قصیدهای با عنوان «ای درخت معرفت»، اینگونه به نقد و هجو او بپردازد:
ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت
یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت
عمرها بردی و خوردی، غیر از این باری ندادی
حیف، حیف از اینهمه رنج بشر، در رهگذارت
چندوچون فیلسوفان، چون برِ دیوارِ ندبهست
پیرکِ چندی زَنخ زن، ریشجنبان در کنارت
شهر افلاطون ابله، دیده تا پسکوچههایش
گشته، وز آن بازگشتم، میکند خمرش خمارت
ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر
سنگ، چون اردنگ میسازیم، ای ابله نثارت
ای کلاغ صبحهای روشن و خاموش برفی
خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قارقارت (اخوان ثالث، ۱۳۹۳: ۱۳۶-۱۳۷).
منابع:
_ افلاطون، ۱۳۵۳، جمهوری، ترجمه رضا کاویانی و محمدحسن لطفی، تهران، ابنسینا.
_ پوپر، کارل، ۱۳۸۰، جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، خوارزمی.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤5👌1
📘سانسور و عوارض آن
📝باقر مؤمنی
کتاب «درد اهل قلم»، متن یکی از سخنرانیها و گفتوشنودهای باقر مؤمنی، در شبهای کانون نویسندگان در انجمن ایران و آلمان، است که در مهرماه ۱۳۵۶ صورت گرفته است. اثری که به سانسور کتابها و عوارض ناشی از آن میپردازد.
طرفداران سانسور، در هیئت حاکمه، اخلاق و شریعت را دستاویز سانسور قرار میدهند... ولی حقیقت این است که سانسور، به هر شکلش و به هر اندازهاش، جلاد آزادی و ترقی است؛ برای اینکه این نیروی اهریمنی در هیچجا ایست نمیکند و کافی است به نطفۀ آن امکان حیات داده شود تا مثل گلولۀ برفیِ کوچکی، که در سراشیب میافتد، بهسرعت به بهمنی عظیم تبدیل شود و همهچیز را درهم بشکند. قبول سانسور، به هر شکل و به هر اندازهاش، یعنی پذیرفتن مرگِ آزادیِ کلام و قلم (مؤمنی، ۱۳۵۷: ۶-۹).
بدون شک سانسور نمیتواند همه را برای همیشه سرکوب کند و یا همه را برای همیشه بفریبد و یا همه را برای همیشه بخرد و یا بهدلخواه جلوی همهچیز را بگیرد. اینجاست که به شعبدهای دیگر دست میزند: ایجاد محیطی پُر از سوءِتفاهم، سوءِتفاهم در همهچیز: هنر مترقی را به ابتذال آلوده میکند و بر ابتذال جلوهای مترقی میدهد... دستگاه سانسور نهتنها باتمام امکاناتش مدرنیسم را به بازار میآورد بلکه میکوشد تا همان هنرمند سانسورشده را هم آرامآرام بهجانب پرداختِ هرچه بیشتر فرم بکشاند و او را از محتوا خالی کند و خلاصه از او یک فرمالیست بسازد (همان: ۲۰).
در سرزمین سوختهای که همین سانسور بهوجود آورده و حتی یک درخت پُرگل هم نمیتواند سبز شود، مردم بهرنگوبوی گل نیممردهای هم دلخوش میکنند و درسیاهی تیرهای که بهوجود آمده، ستارۀ کور دوری را هم بهصورت دریچهای بر دنیای روشناییها میپذیرند. اما اندکاندک این مردم گل نیممرده را بهصورت درخت طور جلوهگر میبینند که نوای أناالحق سرمیدهد و دهفرمان را به موسی دیکته میکند و خلق را به پرستش خود میخواند و آن ستارۀ کور دور را بهچشم کهکشانی مینگرند که راه کعبه را به گمراهان بیابان نشان میدهد. اینجاست که اگر مردی یا زنی پیدا شد و گفت این درخت طور نیست بلکه تنها یک گل است و آنهم گلی نیممرده و این کهکشان نیست بلکه ستارهای است و آنهم ستارۀ کور دور، بیشک جملهاش به پایان نمیرسد ولی ممکن است زندگیاش به پایان برسد و باچماق تکفیر همین مردم ازپا درآید. و این خود بزرگترین فاجعهایست که سانسورِ قدرتِ حاکم بهوجود میآورد (همان: ۲۲-۲۳).
در چنین محیطی بسیاری از مردم بهدنبال محملی میگردند تا علایق و تمایلات خودشان را بر آن بار کنند. آنها مفاهیم را درهم میآمیزند و مثلاً اگر از طریق شعر به شاعری علاقهمند شدند دلشان میخواهد که نقاش خوبی هم باشد و پس از مدتی، در نظر آنان، به نقاش خوبی هم بدل میشود. گاه نیز از شاعری که شعر خوب میگوید، از مترجمی که در ترجمه مهارت دارد، از قصهنویسی که میتواند قصههایش باارزش باشد، از فقیهی که در رشتۀ خود عالم و صدیق است، از محققی ادبی یا تاریخی، که احیاناً ممکن است شعور تحلیلی داشته باشد، فقط بهخاطر اینکه در کار خودش نکتهگوییهای مطلوبی کرده ناگهان حتی یک رهبر سیاسی یا پیشوای اجتماعی میتراشند، رهبری که محبوب است و کامل است و کسی نباید به حریم مقدسش نزدیک شود (همان: ۲۳).
منبع:
_ مؤمنی، باقر، ۱۳۵۷، درد اهل قلم، تهران، توکا.
https://t.iss.one/Minavash
📝باقر مؤمنی
کتاب «درد اهل قلم»، متن یکی از سخنرانیها و گفتوشنودهای باقر مؤمنی، در شبهای کانون نویسندگان در انجمن ایران و آلمان، است که در مهرماه ۱۳۵۶ صورت گرفته است. اثری که به سانسور کتابها و عوارض ناشی از آن میپردازد.
طرفداران سانسور، در هیئت حاکمه، اخلاق و شریعت را دستاویز سانسور قرار میدهند... ولی حقیقت این است که سانسور، به هر شکلش و به هر اندازهاش، جلاد آزادی و ترقی است؛ برای اینکه این نیروی اهریمنی در هیچجا ایست نمیکند و کافی است به نطفۀ آن امکان حیات داده شود تا مثل گلولۀ برفیِ کوچکی، که در سراشیب میافتد، بهسرعت به بهمنی عظیم تبدیل شود و همهچیز را درهم بشکند. قبول سانسور، به هر شکل و به هر اندازهاش، یعنی پذیرفتن مرگِ آزادیِ کلام و قلم (مؤمنی، ۱۳۵۷: ۶-۹).
بدون شک سانسور نمیتواند همه را برای همیشه سرکوب کند و یا همه را برای همیشه بفریبد و یا همه را برای همیشه بخرد و یا بهدلخواه جلوی همهچیز را بگیرد. اینجاست که به شعبدهای دیگر دست میزند: ایجاد محیطی پُر از سوءِتفاهم، سوءِتفاهم در همهچیز: هنر مترقی را به ابتذال آلوده میکند و بر ابتذال جلوهای مترقی میدهد... دستگاه سانسور نهتنها باتمام امکاناتش مدرنیسم را به بازار میآورد بلکه میکوشد تا همان هنرمند سانسورشده را هم آرامآرام بهجانب پرداختِ هرچه بیشتر فرم بکشاند و او را از محتوا خالی کند و خلاصه از او یک فرمالیست بسازد (همان: ۲۰).
در سرزمین سوختهای که همین سانسور بهوجود آورده و حتی یک درخت پُرگل هم نمیتواند سبز شود، مردم بهرنگوبوی گل نیممردهای هم دلخوش میکنند و درسیاهی تیرهای که بهوجود آمده، ستارۀ کور دوری را هم بهصورت دریچهای بر دنیای روشناییها میپذیرند. اما اندکاندک این مردم گل نیممرده را بهصورت درخت طور جلوهگر میبینند که نوای أناالحق سرمیدهد و دهفرمان را به موسی دیکته میکند و خلق را به پرستش خود میخواند و آن ستارۀ کور دور را بهچشم کهکشانی مینگرند که راه کعبه را به گمراهان بیابان نشان میدهد. اینجاست که اگر مردی یا زنی پیدا شد و گفت این درخت طور نیست بلکه تنها یک گل است و آنهم گلی نیممرده و این کهکشان نیست بلکه ستارهای است و آنهم ستارۀ کور دور، بیشک جملهاش به پایان نمیرسد ولی ممکن است زندگیاش به پایان برسد و باچماق تکفیر همین مردم ازپا درآید. و این خود بزرگترین فاجعهایست که سانسورِ قدرتِ حاکم بهوجود میآورد (همان: ۲۲-۲۳).
در چنین محیطی بسیاری از مردم بهدنبال محملی میگردند تا علایق و تمایلات خودشان را بر آن بار کنند. آنها مفاهیم را درهم میآمیزند و مثلاً اگر از طریق شعر به شاعری علاقهمند شدند دلشان میخواهد که نقاش خوبی هم باشد و پس از مدتی، در نظر آنان، به نقاش خوبی هم بدل میشود. گاه نیز از شاعری که شعر خوب میگوید، از مترجمی که در ترجمه مهارت دارد، از قصهنویسی که میتواند قصههایش باارزش باشد، از فقیهی که در رشتۀ خود عالم و صدیق است، از محققی ادبی یا تاریخی، که احیاناً ممکن است شعور تحلیلی داشته باشد، فقط بهخاطر اینکه در کار خودش نکتهگوییهای مطلوبی کرده ناگهان حتی یک رهبر سیاسی یا پیشوای اجتماعی میتراشند، رهبری که محبوب است و کامل است و کسی نباید به حریم مقدسش نزدیک شود (همان: ۲۳).
منبع:
_ مؤمنی، باقر، ۱۳۵۷، درد اهل قلم، تهران، توکا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌3
📘چشمهایش
📝مجتبی بزرگ علوی
در سرتاسر کشور زندان میساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمیداد. از شرق و غرب، از شمال و جنوب، پیرمرد و پسربچه ده ساله، آخوند و رعیت، بقال و حمامی و آب حوضکش را به جرم اینکه خوابنما شده بودند و در خواب سقوط رژیم دیکتاتوری را آرزو کرده بودند، به زندانها انداختند (بزرگ علوی، ۱۳۵۷: ۶).
رمان «چشمهایش» که گویی بهترین نوشتۀ مجتبی بزرگ علوی است، داستان چشمهای زنی ناشناس با نام مستعار فرنگیس است که توسط قهرمان دیگر داستان، استاد ماکانِ نقاش، به تصویر کشیده شده است. ماکانِ نقاش و تبعید شده به خراسان که برخی او را کمالالملک تصوّر کردهاند، با فاکتورهایی مانند مرگ در میانسالی، دفن شدن در شهرری و سابقهای که نویسندۀ کتاب در حزب توده داشته است، ظاهراً کسی جز دکتر تقی ارانی نیست.
چشمهایش با وجود تمجید و ستایشهای متعددی که از آن شده است، گویی رمانی معمولی با تِمی سیاسی است که به تبلیغ مبارزه و افکار انقلابی پرداخته و ضمن اشاره به نقش مهم انگلیسها بر حاکمیت رضاشاه، از دیکتاتوری و خفقان حاکم بر ایران آن دوران سخن میگوید. هرچند مجتبی مینوی معتقد است بزرگ علوی در داستاننویسی از صادق هدایت موفقتر بود و نثر فارسی او نیز برخلاف نثر صادق هدایت معیوب نیست. چنانکه محمدرضا شفیعی کدکنی هم فارسی بزرگ علوی را ورزیدهتر از هدایت میخواند (مینوی و شفیعی کدکنی، ۱۳۵۲: ۱۲).
منابع:
_ بزرگ علوی، مجتبی، ۱۳۵۷، چشمهایش، تهران، امیرکبیر.
_ مینوی، مجتبی و شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۵۲، «مجتبی مینوی: پژوهشگر ستیهنده»، کتاب امروز، شماره ۶.
https://t.iss.one/Minavash
📝مجتبی بزرگ علوی
در سرتاسر کشور زندان میساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمیداد. از شرق و غرب، از شمال و جنوب، پیرمرد و پسربچه ده ساله، آخوند و رعیت، بقال و حمامی و آب حوضکش را به جرم اینکه خوابنما شده بودند و در خواب سقوط رژیم دیکتاتوری را آرزو کرده بودند، به زندانها انداختند (بزرگ علوی، ۱۳۵۷: ۶).
رمان «چشمهایش» که گویی بهترین نوشتۀ مجتبی بزرگ علوی است، داستان چشمهای زنی ناشناس با نام مستعار فرنگیس است که توسط قهرمان دیگر داستان، استاد ماکانِ نقاش، به تصویر کشیده شده است. ماکانِ نقاش و تبعید شده به خراسان که برخی او را کمالالملک تصوّر کردهاند، با فاکتورهایی مانند مرگ در میانسالی، دفن شدن در شهرری و سابقهای که نویسندۀ کتاب در حزب توده داشته است، ظاهراً کسی جز دکتر تقی ارانی نیست.
چشمهایش با وجود تمجید و ستایشهای متعددی که از آن شده است، گویی رمانی معمولی با تِمی سیاسی است که به تبلیغ مبارزه و افکار انقلابی پرداخته و ضمن اشاره به نقش مهم انگلیسها بر حاکمیت رضاشاه، از دیکتاتوری و خفقان حاکم بر ایران آن دوران سخن میگوید. هرچند مجتبی مینوی معتقد است بزرگ علوی در داستاننویسی از صادق هدایت موفقتر بود و نثر فارسی او نیز برخلاف نثر صادق هدایت معیوب نیست. چنانکه محمدرضا شفیعی کدکنی هم فارسی بزرگ علوی را ورزیدهتر از هدایت میخواند (مینوی و شفیعی کدکنی، ۱۳۵۲: ۱۲).
منابع:
_ بزرگ علوی، مجتبی، ۱۳۵۷، چشمهایش، تهران، امیرکبیر.
_ مینوی، مجتبی و شفیعی کدکنی، محمدرضا، ۱۳۵۲، «مجتبی مینوی: پژوهشگر ستیهنده»، کتاب امروز، شماره ۶.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2❤1
📘فصوصالحکم
📝ابنعربی
کتاب «فصوصالحکم»، اثری در حیطۀ عرفان نظری یا همان فلسفۀ آمیخته با تصوّف است که از آن بهعنوان ژرفترین و جامع تمام آراء محییالدین محمد بن علی عربی اندلسی یاد میشود (ابنعربی، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۲۵-۲۶).
فصوص جمعِ واژۀ فص بهمعنای نگین و فصوصالحکم بهمعنای نگینهای حکمت است. این کتاب که شامل ۲۷ فص یا فصل است، دربردارندۀ مهمترین اندیشۀ محییالدین بن عربی، یعنی وحدتِ وجود است. اندیشهای که کیان فقهی و شرعی هر دینی را ویران میکند و بنابر نظر برخی انکار خدا در لباس ادب است. ابنعربی عالَم را سایۀ خدا میداند که فیذاته وجود ندارد و تجلّی دائم حق در صورتهای مختلف است. لذا در فص هارونی مینویسد:
بعضی از مردم بنیاسرائیل به پیروی سامری، گوساله را پرستش کردند. از اینروی هارون ترسید که این پراکندگی بین آنان بدو نسبت یابد، درحالیکه موسی از هارون به حقیقت امر داناتر بود، زیرا میدانست که گوسالهپرستان چه کسی را پرستش میکردند؛ چون او عالِم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و خداوند به چیزی حکم نمیکند مگر آنکه واقع میشود. بنابراین نکوهش موسی برادرش هارون را از آنجهت بود که چون امر واقع شد، انکار سر زد و گشادگی و اتساع نداشت؛ زیرا عارف کسی است که حقتعالی را در هر چیزی مشاهده میکند، بلکه او را عین هر چیزی میبیند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۵۵).
آیتالله حسنزاده آملی نیز در کتابِ «ممدالهمم در شرح فصوصالحکم»، در ذیل مطلب فوق میآورد:
غرض شیخ از این موضوعات بیان اسرار برای اهل سرّ میباشد. هرچند بهحسب نبوت تشریع باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنانچه انبیاء عبادت اصنام را انکار میکردند (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۵۱۴). و چون به دقت بنگری آنچه در دارِ وجود است وجوب [خدا] است و بحث در امکان [انسان] برای سرگرمی است (همان: ۱۰۷).
ابنعربی در ادامه در فص محمدی، همسر را مَظهر حقتعالی دانسته و جماع با او را جماع با خدا معرفی کرده است؛ زیرا بر آن اعتقاد است که خدا غیورتر از آن است که اجازه دهد مرد فکر کند از غیرخدا لذت میبرد (ابن عربی، ۱۳۸۷: ذیل «متن کتاب»، ۴۱۷). او در فص موسوی نیز از ایمان آوردن فرعون در آخرین لحظات زندگی و وفات وی در کمال ایمان سخن میگوید و مینویسد:
باآنکه خداوند در قرآن آورده است: و هنگامی که عذاب ما را دیدند ایمان آوردنشان سودشان نبخشید، اما این دلالت بر آن ندارد که در آخرت سودشان نبخشد. از اینروی [جان] فرعون را با وجود ایمانآوردنش اخذ کرد. و علاوه بر آن فرعون درحال ایمانآوردن به هلاکت یقین نداشت؛ زیرا مؤمنان را مشاهده کرد که با زدن عصای موسی بر دریا، در خشکی راه میروند (همان: ۴۰۱).
این فیلسوف و عارف اسپانیایی، که بیش از پانصد جلد کتاب به او نسبت دادهاند، در سال ۶۲۷ هجری به نوشتن کتاب فصوصالحکم مبادرت ورزید (همان: ۳) و در مقدمۀ آن ضمن اشاره به اینکه کتاب حاضر را به سبب دیدن خواب پیامبر اسلام و دستور او نگاشته است، میآورد:
من در این کتاب چیزی نمینویسم جز آنچه را که بر من نازل میشود. هرچند من نه پیغمبرم و نه رسول، اما وارث رسولالله هستم (همان: ۳-۵).
منابع:
_ ابنعربی، محییالدین، ۱۳۸۷، فصوصالحکم، ترجمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران، مولی.
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابنعربی
کتاب «فصوصالحکم»، اثری در حیطۀ عرفان نظری یا همان فلسفۀ آمیخته با تصوّف است که از آن بهعنوان ژرفترین و جامع تمام آراء محییالدین محمد بن علی عربی اندلسی یاد میشود (ابنعربی، ۱۳۸۷: ذیل «مقدمۀ مترجم»، ۲۵-۲۶).
فصوص جمعِ واژۀ فص بهمعنای نگین و فصوصالحکم بهمعنای نگینهای حکمت است. این کتاب که شامل ۲۷ فص یا فصل است، دربردارندۀ مهمترین اندیشۀ محییالدین بن عربی، یعنی وحدتِ وجود است. اندیشهای که کیان فقهی و شرعی هر دینی را ویران میکند و بنابر نظر برخی انکار خدا در لباس ادب است. ابنعربی عالَم را سایۀ خدا میداند که فیذاته وجود ندارد و تجلّی دائم حق در صورتهای مختلف است. لذا در فص هارونی مینویسد:
بعضی از مردم بنیاسرائیل به پیروی سامری، گوساله را پرستش کردند. از اینروی هارون ترسید که این پراکندگی بین آنان بدو نسبت یابد، درحالیکه موسی از هارون به حقیقت امر داناتر بود، زیرا میدانست که گوسالهپرستان چه کسی را پرستش میکردند؛ چون او عالِم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و خداوند به چیزی حکم نمیکند مگر آنکه واقع میشود. بنابراین نکوهش موسی برادرش هارون را از آنجهت بود که چون امر واقع شد، انکار سر زد و گشادگی و اتساع نداشت؛ زیرا عارف کسی است که حقتعالی را در هر چیزی مشاهده میکند، بلکه او را عین هر چیزی میبیند (همان: ذیل «متن کتاب»، ۳۵۵).
آیتالله حسنزاده آملی نیز در کتابِ «ممدالهمم در شرح فصوصالحکم»، در ذیل مطلب فوق میآورد:
غرض شیخ از این موضوعات بیان اسرار برای اهل سرّ میباشد. هرچند بهحسب نبوت تشریع باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنانچه انبیاء عبادت اصنام را انکار میکردند (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸: ۵۱۴). و چون به دقت بنگری آنچه در دارِ وجود است وجوب [خدا] است و بحث در امکان [انسان] برای سرگرمی است (همان: ۱۰۷).
ابنعربی در ادامه در فص محمدی، همسر را مَظهر حقتعالی دانسته و جماع با او را جماع با خدا معرفی کرده است؛ زیرا بر آن اعتقاد است که خدا غیورتر از آن است که اجازه دهد مرد فکر کند از غیرخدا لذت میبرد (ابن عربی، ۱۳۸۷: ذیل «متن کتاب»، ۴۱۷). او در فص موسوی نیز از ایمان آوردن فرعون در آخرین لحظات زندگی و وفات وی در کمال ایمان سخن میگوید و مینویسد:
باآنکه خداوند در قرآن آورده است: و هنگامی که عذاب ما را دیدند ایمان آوردنشان سودشان نبخشید، اما این دلالت بر آن ندارد که در آخرت سودشان نبخشد. از اینروی [جان] فرعون را با وجود ایمانآوردنش اخذ کرد. و علاوه بر آن فرعون درحال ایمانآوردن به هلاکت یقین نداشت؛ زیرا مؤمنان را مشاهده کرد که با زدن عصای موسی بر دریا، در خشکی راه میروند (همان: ۴۰۱).
این فیلسوف و عارف اسپانیایی، که بیش از پانصد جلد کتاب به او نسبت دادهاند، در سال ۶۲۷ هجری به نوشتن کتاب فصوصالحکم مبادرت ورزید (همان: ۳) و در مقدمۀ آن ضمن اشاره به اینکه کتاب حاضر را به سبب دیدن خواب پیامبر اسلام و دستور او نگاشته است، میآورد:
من در این کتاب چیزی نمینویسم جز آنچه را که بر من نازل میشود. هرچند من نه پیغمبرم و نه رسول، اما وارث رسولالله هستم (همان: ۳-۵).
منابع:
_ ابنعربی، محییالدین، ۱۳۸۷، فصوصالحکم، ترجمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران، مولی.
_ حسنزاده آملی، حسن، ۱۳۷۸، ممدالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤4👌1
📘ترجمانالاشواق
📝ابنعربی
کتاب «ترجمانالاشواق» یا «بیانکنندۀ عشق و آرزوها»، قصیدهای از محییالدین بن عربی اندلسی است که در سنّ پنجاهویک سالگی (ابنعربی، ۱۳۷۷: ۲۹- ۴۴) در وصف نِظام، دختر شیخ مکینالدین اصفهانی، سروده شده است (همان: ۸۶). البته ابنعربی گویی نِظام را در سیوهشت سالگی در مکه ملاقات کرد (همان: ۴۳-۴۴) و زیبایی دختر سخت او را تحت تأثیر قرار داد و این شیفتگی سرانجام موجب پدید آمدن کتاب ترجمانالاشواق گردید (همان: ۲۹).
برخی ازجمله مترجم این اثر و شارح آن، نیکلسون، بر آن اعتقادند که ترجمانالاشواق، اشعاری عرفانی در قالبی عاشقانه هستند (همان: ۴۰). چنانکه بعضی نیز معتقدند ابنعربی از آنجا که احتمال تکفیر خود را میدید، شرحی عارفانه بر این کتاب نوشته شد (همان: ۴۲-۴۳). بهعلاوۀ اینکه متن ترجمانالاشواق، بهترین گواهی است بر عاشقانه بودن این اشعار از یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان:
عَقَدَ الخَلایِقُ فِی الإلهِ عَقایِداً
وَ أنا اعتَقَدتُ جَمیعَ ما عَقَدُوه (همان: ۱۹)
بیگمان دلم چنان شده است که هر صورتی را میپذیرد، چنانکه چراگاه آهوان و دیر راهبان است. و خانۀ بتها، کعبۀ طواف کننده و الواح تورات و کتاب قرآن است. من از مذهب عشق پیروی میکنم، سپاهیان عشق به هر سو رو کنند عشق ایمان و عقیدۀ من است (همان: ۱۱۴).
او یکی از شاهزادگان سرزمین فارس است از باشکوهترین شهرها یعنی اصفهان (همان: ۱۴۰). دوشیزۀ باریکاندامی است که زنان زیبا در برابر او حیران گشته و فروغش بر ماه پیشی گرفته است (همان: ۱۹۸). پدرم فدای ماهرویانی است که مانند شاخههای نرم درختان از اینسو به آنسو حرکت میکنند و همانگونه که خم میشوند گیسوان خود را به طرف چهرهها سرازیر میکنند... در بخشیدن زکات حُسن خود بخل میورزند درحالیکه میراث پدران و نیاکان خود را میبخشند. با خندهها و نیمخندهها افسونگری میکنند، بوسه زدن بر لبانشان چه شیرین است. اندامهای برهنه و ظریف با سینههای برجسته همچون هدایای گرانبهایی تقدیم میدارند (همان: ۱۶۶). رشتۀ دندانهای خود را چون مروارید نشان میدهند و با آبِ دهانشان شخص مشرف به هلاک را درمان میکنند (همان: ۱۶۷). هرگاه برای وداع با یکدیگر روبهرو شدیم، پنداری در بههم پیوستن و آغوش گرفتن یکدیگر حرف مشدّدی وجود دارد یعنی ما یک حرف مشدّدیم (همان: ۲۱۲).
منبع:
_ ابنعربی، محییالدین، ۱۳۷۷، ترجمانالاشواق، به تصحیح: رینولد ا . نیکلسون، ترجمه گلبابا سعیدی، تهران، روزنه.
https://t.iss.one/Minavash
📝ابنعربی
کتاب «ترجمانالاشواق» یا «بیانکنندۀ عشق و آرزوها»، قصیدهای از محییالدین بن عربی اندلسی است که در سنّ پنجاهویک سالگی (ابنعربی، ۱۳۷۷: ۲۹- ۴۴) در وصف نِظام، دختر شیخ مکینالدین اصفهانی، سروده شده است (همان: ۸۶). البته ابنعربی گویی نِظام را در سیوهشت سالگی در مکه ملاقات کرد (همان: ۴۳-۴۴) و زیبایی دختر سخت او را تحت تأثیر قرار داد و این شیفتگی سرانجام موجب پدید آمدن کتاب ترجمانالاشواق گردید (همان: ۲۹).
برخی ازجمله مترجم این اثر و شارح آن، نیکلسون، بر آن اعتقادند که ترجمانالاشواق، اشعاری عرفانی در قالبی عاشقانه هستند (همان: ۴۰). چنانکه بعضی نیز معتقدند ابنعربی از آنجا که احتمال تکفیر خود را میدید، شرحی عارفانه بر این کتاب نوشته شد (همان: ۴۲-۴۳). بهعلاوۀ اینکه متن ترجمانالاشواق، بهترین گواهی است بر عاشقانه بودن این اشعار از یک صوفی و عارفِ وحدتِ وجودیِ قائل به وحدت ادیان:
عَقَدَ الخَلایِقُ فِی الإلهِ عَقایِداً
وَ أنا اعتَقَدتُ جَمیعَ ما عَقَدُوه (همان: ۱۹)
بیگمان دلم چنان شده است که هر صورتی را میپذیرد، چنانکه چراگاه آهوان و دیر راهبان است. و خانۀ بتها، کعبۀ طواف کننده و الواح تورات و کتاب قرآن است. من از مذهب عشق پیروی میکنم، سپاهیان عشق به هر سو رو کنند عشق ایمان و عقیدۀ من است (همان: ۱۱۴).
او یکی از شاهزادگان سرزمین فارس است از باشکوهترین شهرها یعنی اصفهان (همان: ۱۴۰). دوشیزۀ باریکاندامی است که زنان زیبا در برابر او حیران گشته و فروغش بر ماه پیشی گرفته است (همان: ۱۹۸). پدرم فدای ماهرویانی است که مانند شاخههای نرم درختان از اینسو به آنسو حرکت میکنند و همانگونه که خم میشوند گیسوان خود را به طرف چهرهها سرازیر میکنند... در بخشیدن زکات حُسن خود بخل میورزند درحالیکه میراث پدران و نیاکان خود را میبخشند. با خندهها و نیمخندهها افسونگری میکنند، بوسه زدن بر لبانشان چه شیرین است. اندامهای برهنه و ظریف با سینههای برجسته همچون هدایای گرانبهایی تقدیم میدارند (همان: ۱۶۶). رشتۀ دندانهای خود را چون مروارید نشان میدهند و با آبِ دهانشان شخص مشرف به هلاک را درمان میکنند (همان: ۱۶۷). هرگاه برای وداع با یکدیگر روبهرو شدیم، پنداری در بههم پیوستن و آغوش گرفتن یکدیگر حرف مشدّدی وجود دارد یعنی ما یک حرف مشدّدیم (همان: ۲۱۲).
منبع:
_ ابنعربی، محییالدین، ۱۳۷۷، ترجمانالاشواق، به تصحیح: رینولد ا . نیکلسون، ترجمه گلبابا سعیدی، تهران، روزنه.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤3👎1