ادامهٔ صفحهٔ قبل:
از دیگر نکات مطرح شده در این رمان میتوان به اعتیاد هدایت و تمجید و تقبیح او از تریاک اشاره کرد:
وقتی که تریاک میکشیدم افکارم بزرگ، لطیف، افسونآمیز و پران میشد؛ در محیط دیگری ورای دنیای معمولی، سیر و سیاحت میکردم. چه داروی گرانبهایی برای زندگی دردناک من بود (هدایت، ۱۳۸۳: ۸۲). ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقّت است و به جای تسکین پس از مدّتی بر شدّت درد میافزاید (همان: ۹).
صادق هدایت در این کتاب از مرگ بسیار سخن میگوید. گاهی به استقبال مرگ میرود:
چندبار با خود زمزمه کردم: مرگ، مرگ کجایی؟ همین به من تسکین داد (همان: ۷۷). تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همۀ موهومات را نیست و نابود میکند (همان: ۹۵). گاهی نسبت به آن ترس نشان داده از آن فرار میکند: نه، ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد (همان: ۸۶).
و گاهی هم مردّدانه مینویسد:
بارها به فکر مرگ و تجزیۀ ذرات تنم افتاده بودم بهطوریکه این فکر مرا نمیترسانید؛ برعکس، آرزوی حقیقی میکردم که نیست و نابود بشوم. از تنها چیزی که میترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجّالهها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود... تنها چیزی که از من دلجویی میکرد، امید نیستی پس از مرگ بود؛ فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد (همان: ۹۳-۹۴).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۸۳، بوف کور، اصفهان، صادق هدایت.
_ شمیسا، سیروس، ۱۳۷۶، داستان یک روح، تهران، فردوس.
https://t.iss.one/Minavash
از دیگر نکات مطرح شده در این رمان میتوان به اعتیاد هدایت و تمجید و تقبیح او از تریاک اشاره کرد:
وقتی که تریاک میکشیدم افکارم بزرگ، لطیف، افسونآمیز و پران میشد؛ در محیط دیگری ورای دنیای معمولی، سیر و سیاحت میکردم. چه داروی گرانبهایی برای زندگی دردناک من بود (هدایت، ۱۳۸۳: ۸۲). ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقّت است و به جای تسکین پس از مدّتی بر شدّت درد میافزاید (همان: ۹).
صادق هدایت در این کتاب از مرگ بسیار سخن میگوید. گاهی به استقبال مرگ میرود:
چندبار با خود زمزمه کردم: مرگ، مرگ کجایی؟ همین به من تسکین داد (همان: ۷۷). تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همۀ موهومات را نیست و نابود میکند (همان: ۹۵). گاهی نسبت به آن ترس نشان داده از آن فرار میکند: نه، ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد (همان: ۸۶).
و گاهی هم مردّدانه مینویسد:
بارها به فکر مرگ و تجزیۀ ذرات تنم افتاده بودم بهطوریکه این فکر مرا نمیترسانید؛ برعکس، آرزوی حقیقی میکردم که نیست و نابود بشوم. از تنها چیزی که میترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجّالهها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود... تنها چیزی که از من دلجویی میکرد، امید نیستی پس از مرگ بود؛ فکر زندگی دوباره مرا میترسانید و خسته میکرد (همان: ۹۳-۹۴).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۸۳، بوف کور، اصفهان، صادق هدایت.
_ شمیسا، سیروس، ۱۳۷۶، داستان یک روح، تهران، فردوس.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘سایهروشن
📝صادق هدایت
رشن: پس تو معتقد نیستی که ما در تن آدمهای دیگر و یا جانوران حلول میکنیم تا از پلیدی ماده برهیم؟
آذین: ول کن، این افکار کوچک زمینیهاست، مسخره است...
رشن: پس ما، همین وجود ما را تو انکار میکنی؟
آذین: وجود زندههای روی زمین را هم انکار میکنم. یکمشت سایه، یک وهم، یک فریب بیش نبودهایم که در اثر یک کابوس هولناک یا خواب هراسناکی که آدم بنگی ببیند به وجود آمدهاند و حال هم بهجز یک مشت افکار پریشان موهوم چیز دیگری نیستیم (هدایت، ۱۳۴۲: ذیل «آفرینگان»، ۱۱۱ الی۱۱۴)!
کتاب «سایهروشن» یکی دیگر از آثار هدایت است که شامل هفت داستان کوتاه ازجمله س.گ.ل.ل، زنی که مردش را گم کرد، عروسک پشت پرده، آفرینگان، پدر آدم، شبهای ورامین و آخرین لبخند است.
صادق هدایت در داستان زیبا و قابلتوجه «س.گ.ل.ل» مینویسد:
همین ترقی فکر و باز شدن چشم مردم است که آنها را بدبخت کرده، با وجود همۀ این ترقیات مردم بیش از پیش ناراضی هستند و درد میکشند. این درد فلسفی، این دردی که «خیام» در هزار سال پیش به آن پی برده و گفته: ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم، نایند دگر!
باید دوایی برای این درد پیدا کرد... اینک من یک پیشنهاد بر پیشنهادهای دیگران میافزایم و آن سِرُمِ گِگِن لیبِس لایدِن شافت است. چون عنوان آن مفصل است بهتر این است که آن را به نام «س.گ.ل.ل» بنامیم. خاصیت این سِرُم آن است که نه تنها وسیلۀ تولید مثل را از بین میبرد، بلکه بهکلی میل و رغبت شهوت را سلب میکند (همان: ۲۸ الی۳۱).
منبع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، سایهروشن، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
رشن: پس تو معتقد نیستی که ما در تن آدمهای دیگر و یا جانوران حلول میکنیم تا از پلیدی ماده برهیم؟
آذین: ول کن، این افکار کوچک زمینیهاست، مسخره است...
رشن: پس ما، همین وجود ما را تو انکار میکنی؟
آذین: وجود زندههای روی زمین را هم انکار میکنم. یکمشت سایه، یک وهم، یک فریب بیش نبودهایم که در اثر یک کابوس هولناک یا خواب هراسناکی که آدم بنگی ببیند به وجود آمدهاند و حال هم بهجز یک مشت افکار پریشان موهوم چیز دیگری نیستیم (هدایت، ۱۳۴۲: ذیل «آفرینگان»، ۱۱۱ الی۱۱۴)!
کتاب «سایهروشن» یکی دیگر از آثار هدایت است که شامل هفت داستان کوتاه ازجمله س.گ.ل.ل، زنی که مردش را گم کرد، عروسک پشت پرده، آفرینگان، پدر آدم، شبهای ورامین و آخرین لبخند است.
صادق هدایت در داستان زیبا و قابلتوجه «س.گ.ل.ل» مینویسد:
همین ترقی فکر و باز شدن چشم مردم است که آنها را بدبخت کرده، با وجود همۀ این ترقیات مردم بیش از پیش ناراضی هستند و درد میکشند. این درد فلسفی، این دردی که «خیام» در هزار سال پیش به آن پی برده و گفته: ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم، نایند دگر!
باید دوایی برای این درد پیدا کرد... اینک من یک پیشنهاد بر پیشنهادهای دیگران میافزایم و آن سِرُمِ گِگِن لیبِس لایدِن شافت است. چون عنوان آن مفصل است بهتر این است که آن را به نام «س.گ.ل.ل» بنامیم. خاصیت این سِرُم آن است که نه تنها وسیلۀ تولید مثل را از بین میبرد، بلکه بهکلی میل و رغبت شهوت را سلب میکند (همان: ۲۸ الی۳۱).
منبع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، سایهروشن، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5
📘سه قطره خون
📝صادق هدایت
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد. زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون. ولی بعضی بهصورت زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند، بعضیها میخواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم میکنند، و بعضیها هم ماتم میگیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی میآید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود (هدایت، ۱۳۴۳: ذیل «گجستهدژ»، ۲۳۵).
کتاب «سه قطره خون» اثر صادق هدایت، دربردارندۀ مجموعه داستانهای کوتاهی چون سه قطره خون، صورتکها، داش آکل، آینۀ شکسته، طلب آمرزش، مردی که نفسَش را کُشت، گرداب، چنگال، محلّل، لاله و گجستهدژ است.
اولین قدم در راه سلوک، کُشتن نفس بهیمی و اهریمنی است که انسان را از رسیدن به مطلوب باز میدارد. میرزاحسینعلی میخواست در آن واحد هم بهطریق اهل نظر و استدلال و هم بهطریق اهل ریاضت و مجاهده، نفس خود را تزکیه کند. ولی چیزی که مایۀ دلسردی و ناامیدی او میشد، شک و تردید بود بهخصوص پس از دقیق شدن در بعضی از اشعار مانند این شعر حافظ:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را (همان: ذیل مردی که نفسش را کشت»، ۱۸۸)
منبع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۳، سه قطره خون، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد. زندگی یک زندان است، زندانهای گوناگون. ولی بعضی بهصورت زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند، بعضیها میخواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم میکنند، و بعضیها هم ماتم میگیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم، همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی میآید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود (هدایت، ۱۳۴۳: ذیل «گجستهدژ»، ۲۳۵).
کتاب «سه قطره خون» اثر صادق هدایت، دربردارندۀ مجموعه داستانهای کوتاهی چون سه قطره خون، صورتکها، داش آکل، آینۀ شکسته، طلب آمرزش، مردی که نفسَش را کُشت، گرداب، چنگال، محلّل، لاله و گجستهدژ است.
اولین قدم در راه سلوک، کُشتن نفس بهیمی و اهریمنی است که انسان را از رسیدن به مطلوب باز میدارد. میرزاحسینعلی میخواست در آن واحد هم بهطریق اهل نظر و استدلال و هم بهطریق اهل ریاضت و مجاهده، نفس خود را تزکیه کند. ولی چیزی که مایۀ دلسردی و ناامیدی او میشد، شک و تردید بود بهخصوص پس از دقیق شدن در بعضی از اشعار مانند این شعر حافظ:
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را (همان: ذیل مردی که نفسش را کشت»، ۱۸۸)
منبع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۳، سه قطره خون، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4
📘تلفظ داش آکل
📝گلستان – دریابندری – بدیعی
ابراهیم گلستان در مصاحبه با پرویز جاهد، نجف دریابندری در گفتوگو با ناصر حریری و منوچهر بدیعی طی یک سخنرانی تلفظ «داش آکُل» را اشتباه دانستهاند و اِعراب درست این کلمه را «داش آکَل» خواندهاند؛ چراکه آکَل مخفّف آقا کربلایی است (جاهد، ۱۳۹۴: ۱۳۶؛ حریری و دریابندری، ۱۳۷۷: ۱۷۸-۱۷۹؛ بدیعی، ۱۳۹۲: ذیل «شکستهنویسی»).
منابع:
_ جاهد، پرویز، ۱۳۹۴، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، تهران، اختران.
_ حریری، ناصر و دریابندری، نجف، ۱۳۷۷، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
_ بدیعی، منوچهر، ۱۳۹۲، «شکستهنویسی»، سلسله هماندیشیهای ویرایش، شانزدهمین نشست.
https://t.iss.one/Minavash
📝گلستان – دریابندری – بدیعی
ابراهیم گلستان در مصاحبه با پرویز جاهد، نجف دریابندری در گفتوگو با ناصر حریری و منوچهر بدیعی طی یک سخنرانی تلفظ «داش آکُل» را اشتباه دانستهاند و اِعراب درست این کلمه را «داش آکَل» خواندهاند؛ چراکه آکَل مخفّف آقا کربلایی است (جاهد، ۱۳۹۴: ۱۳۶؛ حریری و دریابندری، ۱۳۷۷: ۱۷۸-۱۷۹؛ بدیعی، ۱۳۹۲: ذیل «شکستهنویسی»).
منابع:
_ جاهد، پرویز، ۱۳۹۴، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، تهران، اختران.
_ حریری، ناصر و دریابندری، نجف، ۱۳۷۷، یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، تهران، کارنامه.
_ بدیعی، منوچهر، ۱۳۹۲، «شکستهنویسی»، سلسله هماندیشیهای ویرایش، شانزدهمین نشست.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘وغوغ ساهاب
📝صادق هدایت
فقد رئیت خیابان لختتی
عدة کثیرة من ذکور و اناثتی
و الریح یوزوز فی الاشجار
و الاشجار تلوتلو خوردتی فی الریح
و الماء تجری فی میان الانهار
ثم الاناث چادرهم اسود کانه کلاغتی
و هناک شیخ بیدهی عصاء کالچماغتی
و یک خرکچی علی پالان الاغتی
و یشوقه بالدویدن تندکی و تیزکی
و فی مشته سیخ کوچک موسوم به سیخککی
و جماعت الجوانان علی رئوسهم کلاهتی
یتلهلهون فی الدنبال النسائتی
و النساء عورت عفیفة فی الچادرتی
و به چشم خود دیدم مرد کوتاهتی
چنین یقول به زن درازتی
الا ایها الخرمن نازتی
جیگرکی من ستمک قد کبابتی
والله اعلم بالصوابتی (هدایت و فرزاد، ۱۳۴۱: ذیل «غزیه خیابان لختتی»، ۲۷-۲۸).
کتاب زیبا و خواندنی «وغوغ ساهاب» اثری طنزآمیز به قلم صادق هدایت و مسعود فرزاد است که در آغاز آن را کتابی مستطاب خواندهاند که با کمال احترام به خودشان، یعنی یأجوج و مأجوج، تقدیم میکنند (همان: ذیل «تغدیم نومچه»، ۹).
مأجوج: آوردهاند که پیرمردی مجرّب، هنگام نَزع پسر را نزد خود خواند و بدو گفت: هان ای فرزند دلبند اگر تو را نَه بنیۀ حمالی در تَن و نه ذوق تحصیل در سَر باشد همانا بهتر آن است که یکی از چهار کسب [تحقیق، تاریخ، ترجمه و اخلاق] را اختیار و خود را بدان وسیلت صاحب اعتبار کنی... اگر هیچیک از آن کارها که پیش گفتم از تو ساخته نباشد فیلسوف و اخلاقنویس بشو؛ زیرا این فن را اساس و مایهای در کار نیست...
یأجوج: پس چرا جایزۀ ادبی نوبل را تاکنون هیچیک از محققین، مورخین، خوشاخلاقینویسان و مترجمین نبردهاند؟
مأجوج: الله اعلم بس سواب! اما به گمان من جایزۀ نوبل برای کتابهایی است که با واجد بودن بالاترین ارزش ادبی، در همانحال درخور فهم عوامِ کالانعام باشد. مثلن کتاب مستطابِ وغ وغ ساهاب (همان: ذیل «غزیه اختلاط نومچه»، ۱۳۸ الی۱۴۴).
منبع:
_ هدایت، صادق و فرزاد، مسعود، ۱۳۴۱، وغوغ ساهاب، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
فقد رئیت خیابان لختتی
عدة کثیرة من ذکور و اناثتی
و الریح یوزوز فی الاشجار
و الاشجار تلوتلو خوردتی فی الریح
و الماء تجری فی میان الانهار
ثم الاناث چادرهم اسود کانه کلاغتی
و هناک شیخ بیدهی عصاء کالچماغتی
و یک خرکچی علی پالان الاغتی
و یشوقه بالدویدن تندکی و تیزکی
و فی مشته سیخ کوچک موسوم به سیخککی
و جماعت الجوانان علی رئوسهم کلاهتی
یتلهلهون فی الدنبال النسائتی
و النساء عورت عفیفة فی الچادرتی
و به چشم خود دیدم مرد کوتاهتی
چنین یقول به زن درازتی
الا ایها الخرمن نازتی
جیگرکی من ستمک قد کبابتی
والله اعلم بالصوابتی (هدایت و فرزاد، ۱۳۴۱: ذیل «غزیه خیابان لختتی»، ۲۷-۲۸).
کتاب زیبا و خواندنی «وغوغ ساهاب» اثری طنزآمیز به قلم صادق هدایت و مسعود فرزاد است که در آغاز آن را کتابی مستطاب خواندهاند که با کمال احترام به خودشان، یعنی یأجوج و مأجوج، تقدیم میکنند (همان: ذیل «تغدیم نومچه»، ۹).
مأجوج: آوردهاند که پیرمردی مجرّب، هنگام نَزع پسر را نزد خود خواند و بدو گفت: هان ای فرزند دلبند اگر تو را نَه بنیۀ حمالی در تَن و نه ذوق تحصیل در سَر باشد همانا بهتر آن است که یکی از چهار کسب [تحقیق، تاریخ، ترجمه و اخلاق] را اختیار و خود را بدان وسیلت صاحب اعتبار کنی... اگر هیچیک از آن کارها که پیش گفتم از تو ساخته نباشد فیلسوف و اخلاقنویس بشو؛ زیرا این فن را اساس و مایهای در کار نیست...
یأجوج: پس چرا جایزۀ ادبی نوبل را تاکنون هیچیک از محققین، مورخین، خوشاخلاقینویسان و مترجمین نبردهاند؟
مأجوج: الله اعلم بس سواب! اما به گمان من جایزۀ نوبل برای کتابهایی است که با واجد بودن بالاترین ارزش ادبی، در همانحال درخور فهم عوامِ کالانعام باشد. مثلن کتاب مستطابِ وغ وغ ساهاب (همان: ذیل «غزیه اختلاط نومچه»، ۱۳۸ الی۱۴۴).
منبع:
_ هدایت، صادق و فرزاد، مسعود، ۱۳۴۱، وغوغ ساهاب، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘روزه از منظر آیین زرتشت و اسلام
📝عروةالوثقی – وندیداد
یکی از احکام واجب در اسلام، روزه گرفتن در ماه رمضان است. چنانکه فتوای فقهای اسلامی این است: اگر کسی در ماه رمضان عمداً روزهخواری کند و چنین عملی را حرام نشمرَد، مرتد گشته و باید کشته شود. اما اگر روزهٔ خود را بخورَد و آن را حلال نداند، در مرتبهٔ اول و دوم باید با بیستوپنج ضربه شلاق تنبیه گردد و در صورت تکرارِ سهباره اعدام شود؛ هرچند احتیاط واجب این است که در مرتبهٔ چهارم به قتل برسد. (یزدی و خمینی، ۱۳۹۲: ج ۲، ۵)
از طرفی دیگر در فصل چهارم «وَندیدادِ اوستا» آمده است: کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرّر است خواهد دید. مانند این که اعضای بدنِ وی با یک کاردِ فولادین بریده شود. (مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، ۱۳۸۴: ۱۱۱).
منابع:
_ یزدی، محمدکاظم و خمینی، سید روحالله، ۱۳۹۲، العروةالوثقی مع تعالیق الامامالخمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
_ مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، ۱۳۸۴، به اهتمام جیمز دار مستتر، ترجمه موسی جوان، تهران: دنیای کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
📝عروةالوثقی – وندیداد
یکی از احکام واجب در اسلام، روزه گرفتن در ماه رمضان است. چنانکه فتوای فقهای اسلامی این است: اگر کسی در ماه رمضان عمداً روزهخواری کند و چنین عملی را حرام نشمرَد، مرتد گشته و باید کشته شود. اما اگر روزهٔ خود را بخورَد و آن را حلال نداند، در مرتبهٔ اول و دوم باید با بیستوپنج ضربه شلاق تنبیه گردد و در صورت تکرارِ سهباره اعدام شود؛ هرچند احتیاط واجب این است که در مرتبهٔ چهارم به قتل برسد. (یزدی و خمینی، ۱۳۹۲: ج ۲، ۵)
از طرفی دیگر در فصل چهارم «وَندیدادِ اوستا» آمده است: کسی که روزه بگیرد در آخرت بالاترین کیفر را که در این دنیا مقرّر است خواهد دید. مانند این که اعضای بدنِ وی با یک کاردِ فولادین بریده شود. (مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، ۱۳۸۴: ۱۱۱).
منابع:
_ یزدی، محمدکاظم و خمینی، سید روحالله، ۱۳۹۲، العروةالوثقی مع تعالیق الامامالخمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
_ مجموعه قوانین زردشت: وندیداد اوستا، ۱۳۸۴، به اهتمام جیمز دار مستتر، ترجمه موسی جوان، تهران: دنیای کتاب.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘توپ مرواری
📝صادق هدایت
داستان «توپ مرواری» چنانکه در نامههای صادق هدایت به شهیدنورائی توپ مرواری ذکر شده و گویی اشتباهاً در برخی از نسخهها توپ مروارید نام گرفته است (هدایت، ۱۳۷۹: ۱۶۱)، حکایت توپی جنگی است که صادق هدایت با بیان تاریخچۀ آن بر تاریخ و پادشاهان و مذهب شورید و در این میان کمتر چیزی از گزند قلم او در امان ماند.
هدایت در این اثر ممنوعه به کرّات به تمسخر اعراب پرداخته و به آنان توهین و فحّاشی میکند و آنان را پستتر و حقیرتر از آن میداند که چنین بلایی را سر ایران آورده باشند؛ لذا بر آن اعتقاد است که این فتنۀ یهود بود که به دنبال براندازی تمدّن ایران بودند (هدایت، ۲۰۰۸: ۲۸). چنانکه مردم ایران را نیز اسیران شکم و زیرشکم، مقلّدان کور، عوام کالانعام و خر و احمق میخواند (همان: ۹۰-۹۱).
اگر باورتان نمیشود بروید از آنهایی که دو سه خشتک از من و شما بیشتر جر دادهاند بپرسید... این دیگر چیزی نیست که من بخواهم از تو لنگم در بیاورم. عالَم و آدم میدانند که در زمان شاه شهید، توپ مرواری توی میدان ارگ، شق و رق روی قنداقهاش سوار بود... هر سال شب چهارشنبهسوری دورش غلغلۀ شام میشد. تا چشم کار میکرد مخدّرات یائسه، بیوههای نَروکِ وَرچروکیده، دخترهای تازهشاشکفکرده، ترشیدههای حشری یا نابالغهای دمِ بخت از دور و نزدیک هجوم میآوردند و دور این توپ طواف میکردند... و نخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان میرسیدند (همان: ۱۳).
صادق هدایت در این کتاب نقّادانه و فحّاشانه که ظاهراً ابتدا با نام مستعار هادی صداقت منتشر شد، سلسلۀ قاجار را مورد ریشخند قرار داده است و ضمن خرافی و مستبد شمردن شاهِ شهید و شاهبابا، یعنی ناصرالدین شاه (همان: ۱۹)، به هجو رضاشاه میپردازد و او را دیکتاتور عیّاشی معرّفی میکند که سرسپردۀ بیگانهای [انگلیس] است که بدون اجازۀ او آب از گلویش پایین نمیرود (همان: ۱۹-۲۰). کسی که جزیرۀ بحرین را به ارباب خود واگذار کرد، کوه آرارات را بخشید، اسمِ خودش را هم کبیر و نابغۀ عظیمالشأن گذاشت و مردم را بر خاک سیاه نشاند (همان: ۱۵).
هدایت در پارهای دیگر از این کتاب مینویسد:
در حدیث معتبر از کعبالاحبار آمده است که طهران در اصل «تهعوران» یعنی شهرِ کونلختان بوده است، زیرا اهالی آن دائمالطهاره بودهاند و از استعمال تنبان سخت پرهیز داشتهاند (همان: ۲۱). صفحات تاریخ بشر با خون نوشته شده. هر قلدری که وقیحتر و درّندهتر باشد، بیشتر کشتار و غارت بکند و پدر مردم را دربیاورد، در صفحات این تاریخِ عزیز چسانهتر است و بهاصطلاح نامش جاویدان میشود. گاهی لقب عادل هم به دمش میچسبانند و حتی به درجۀ الوهیّت هم او را بالا میبرند. این از خصایص اشرف مخلوقات است... تنها فایدۀ تاریخ این است که از مطالعهاش انسان به ترقّی و آیندۀ بشر هم ناامید میشود (همان: ۹۱).
صادق هدایت در ادامه با نفی وجودِ خدا (همان: ۹۲) و تحریف قرآن به دست عثمان (همان: ۲۶)، به هجو اسلام پرداخته و میآورد:
میان خودمان بماند، مگر برای ما چه آوردند؟ مذهب آنها سیکیم خیاردی است، معجون دل بههمزنی از آراء و عقاید متضادی است که از مذاهب و ادیان و خرافاتِ سلف، هولهولکی و هضم نکرده استراق و بیتناسب بههم درآمیخته شده است و دشمن ذوقیات حقیقیِ آدمی و احکامِ آن مخالف با هر گونه ترقّی و تعالیِ اقوام و ملل است و به ضرب شمشیر به مردم زورچپان کردهاند... فقر و پریشانی و مردهپرستی و گریه و گدایی و تعصب و اطاعت از خدای غدّار و قهّار و آدابِ کونشویی و خلأ رفتن برایمان آوردند... این مذهب برای یکوجب پایینتنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده... تمام فلسفۀ اسلام روی نجاسات بنا شده. اگر پایینتنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد (همان: ۲۶-۲۷).
اگر مذهب راست میگفت اینهمه زندان و پاسبان و بیمارستان و تیمارستان و قشون و کینه و جنگهای صلیبی و مذهبی وجود نداشت، زیرا دین و مذهب از ابتدای پیدایش تا کنون جز موجب بدبختی و آلتِ خر کردن مردم چیز دیگری نبوده... اساساً تمنای تهذیب آدمی از راه مذهب، جز از قبیل تمنای دفع فاسد به افسد نیست...
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
داستان «توپ مرواری» چنانکه در نامههای صادق هدایت به شهیدنورائی توپ مرواری ذکر شده و گویی اشتباهاً در برخی از نسخهها توپ مروارید نام گرفته است (هدایت، ۱۳۷۹: ۱۶۱)، حکایت توپی جنگی است که صادق هدایت با بیان تاریخچۀ آن بر تاریخ و پادشاهان و مذهب شورید و در این میان کمتر چیزی از گزند قلم او در امان ماند.
هدایت در این اثر ممنوعه به کرّات به تمسخر اعراب پرداخته و به آنان توهین و فحّاشی میکند و آنان را پستتر و حقیرتر از آن میداند که چنین بلایی را سر ایران آورده باشند؛ لذا بر آن اعتقاد است که این فتنۀ یهود بود که به دنبال براندازی تمدّن ایران بودند (هدایت، ۲۰۰۸: ۲۸). چنانکه مردم ایران را نیز اسیران شکم و زیرشکم، مقلّدان کور، عوام کالانعام و خر و احمق میخواند (همان: ۹۰-۹۱).
اگر باورتان نمیشود بروید از آنهایی که دو سه خشتک از من و شما بیشتر جر دادهاند بپرسید... این دیگر چیزی نیست که من بخواهم از تو لنگم در بیاورم. عالَم و آدم میدانند که در زمان شاه شهید، توپ مرواری توی میدان ارگ، شق و رق روی قنداقهاش سوار بود... هر سال شب چهارشنبهسوری دورش غلغلۀ شام میشد. تا چشم کار میکرد مخدّرات یائسه، بیوههای نَروکِ وَرچروکیده، دخترهای تازهشاشکفکرده، ترشیدههای حشری یا نابالغهای دمِ بخت از دور و نزدیک هجوم میآوردند و دور این توپ طواف میکردند... و نخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان میرسیدند (همان: ۱۳).
صادق هدایت در این کتاب نقّادانه و فحّاشانه که ظاهراً ابتدا با نام مستعار هادی صداقت منتشر شد، سلسلۀ قاجار را مورد ریشخند قرار داده است و ضمن خرافی و مستبد شمردن شاهِ شهید و شاهبابا، یعنی ناصرالدین شاه (همان: ۱۹)، به هجو رضاشاه میپردازد و او را دیکتاتور عیّاشی معرّفی میکند که سرسپردۀ بیگانهای [انگلیس] است که بدون اجازۀ او آب از گلویش پایین نمیرود (همان: ۱۹-۲۰). کسی که جزیرۀ بحرین را به ارباب خود واگذار کرد، کوه آرارات را بخشید، اسمِ خودش را هم کبیر و نابغۀ عظیمالشأن گذاشت و مردم را بر خاک سیاه نشاند (همان: ۱۵).
هدایت در پارهای دیگر از این کتاب مینویسد:
در حدیث معتبر از کعبالاحبار آمده است که طهران در اصل «تهعوران» یعنی شهرِ کونلختان بوده است، زیرا اهالی آن دائمالطهاره بودهاند و از استعمال تنبان سخت پرهیز داشتهاند (همان: ۲۱). صفحات تاریخ بشر با خون نوشته شده. هر قلدری که وقیحتر و درّندهتر باشد، بیشتر کشتار و غارت بکند و پدر مردم را دربیاورد، در صفحات این تاریخِ عزیز چسانهتر است و بهاصطلاح نامش جاویدان میشود. گاهی لقب عادل هم به دمش میچسبانند و حتی به درجۀ الوهیّت هم او را بالا میبرند. این از خصایص اشرف مخلوقات است... تنها فایدۀ تاریخ این است که از مطالعهاش انسان به ترقّی و آیندۀ بشر هم ناامید میشود (همان: ۹۱).
صادق هدایت در ادامه با نفی وجودِ خدا (همان: ۹۲) و تحریف قرآن به دست عثمان (همان: ۲۶)، به هجو اسلام پرداخته و میآورد:
میان خودمان بماند، مگر برای ما چه آوردند؟ مذهب آنها سیکیم خیاردی است، معجون دل بههمزنی از آراء و عقاید متضادی است که از مذاهب و ادیان و خرافاتِ سلف، هولهولکی و هضم نکرده استراق و بیتناسب بههم درآمیخته شده است و دشمن ذوقیات حقیقیِ آدمی و احکامِ آن مخالف با هر گونه ترقّی و تعالیِ اقوام و ملل است و به ضرب شمشیر به مردم زورچپان کردهاند... فقر و پریشانی و مردهپرستی و گریه و گدایی و تعصب و اطاعت از خدای غدّار و قهّار و آدابِ کونشویی و خلأ رفتن برایمان آوردند... این مذهب برای یکوجب پایینتنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده... تمام فلسفۀ اسلام روی نجاسات بنا شده. اگر پایینتنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد (همان: ۲۶-۲۷).
اگر مذهب راست میگفت اینهمه زندان و پاسبان و بیمارستان و تیمارستان و قشون و کینه و جنگهای صلیبی و مذهبی وجود نداشت، زیرا دین و مذهب از ابتدای پیدایش تا کنون جز موجب بدبختی و آلتِ خر کردن مردم چیز دیگری نبوده... اساساً تمنای تهذیب آدمی از راه مذهب، جز از قبیل تمنای دفع فاسد به افسد نیست...
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👎1
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بشر بکاهد؟ برعکس میبینیم همیشه تعصب و خرافات و حماقت بشر را برای پیشرفت مقاصد خود دستآویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم دوزخ بردارد و به ریششان بخندد (همان: ۹۳). مردم دنیا خوشباور و احمق و توسری خورند... اگر ما از حماقت مردم استفاده میکنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دندهشان نرم! اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند (همان: ۹۰).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۲۰۰۸، توپ مرواری، استکهلم، آرش.
هدایت، صادق، ۱۳۷۹، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، پاریس، کتاب چشم انداز.
https://t.iss.one/Minavash
کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بشر بکاهد؟ برعکس میبینیم همیشه تعصب و خرافات و حماقت بشر را برای پیشرفت مقاصد خود دستآویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم دوزخ بردارد و به ریششان بخندد (همان: ۹۳). مردم دنیا خوشباور و احمق و توسری خورند... اگر ما از حماقت مردم استفاده میکنیم گناه از ما نیست. چشمشان کور شود و دندهشان نرم! اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند (همان: ۹۰).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۲۰۰۸، توپ مرواری، استکهلم، آرش.
هدایت، صادق، ۱۳۷۹، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، پاریس، کتاب چشم انداز.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👎1
📘البعثةالاسلامیه الی البلادالافرنجیه
📝صادق هدایت
کتاب «البعثةالاسلامیه الی البلادالافرنجیه» یا «کاروان اسلام»، داستان طنزآمیزی است که صادق هدایت در آن ضمن نقد و هجو اسلام، تعدادی آخوند ایرانی را به تصویر میکشد که برای مسلمان کردن مردم اروپا به آن منطقه سفر کردهاند!
آقای سکانالشریعه: بلی. در ینگی دنیا، مسکرات را اکیداً ممنوع کردهاند و فلاسفه و حکمای آنجا در اثر مباحثات و مناظرات و مجادلات با این حقیر، متّحدالرأی شدهاند که ختنه را برای صحّت، فواید بسیار میباشد و طلاق و تعدّد زوجات برای امزجۀ سوداوی و بلغمی مزایای فروان دارد و معتقدند که روزه اشتها را صاف میکند. این حقیر هم گویا در تفسیر مرآتالاشتباه خواندهام که برای مرض ذوسَنطاریا و حُرقَةُالبول سخت نافع است (هدایت، ۲۰۰۹: ۲۴-۲۵).
آقای تاجالمتکلمین: پس، ازاینقرار، به تحقیق، اهالی ینگی دنیا هم مسلمان شدهاند... در این صورت تنها جایی که باقی میماند همانا خطّۀ یوروپ و فرنگستان میباشد که قلوبشان تاریکتر از حجرالاسود است. ازین لحاظ به عقیدۀ این ضعیف، لازم، بل وظیفۀ علماء و حافظین اُسّ اساس شریعت است که عدّهای را از میان خودشان برگزیده و به سوی بلاد کفّار سوق بدهند تا آنها را از راه ضلالت به شاهراه حقیقت هدایت بنمایند و ریشۀ کفر و الحاد را از بیخ و بن برکنند (همان: ۲۵).
آقای عمودالاسلام: البته فکری بکر است، ولی من معتقدم که اول استخاره بکنیم (همان: ۲۵).
آقای عندلیبالاسلام: بندهزاده آقای سکانالشریعه که از علوم منقول و معقول بهرهای کافی دارد و کتابی در آداب مبال رفتن و طهارت موسوم به زُبدَةُالنجاسات، که اساس شریعت اسلام است، تألیف کرده و شش سال از عمر شریفش را در بلاد کفار گذرانیده گفت... چنانکه در حدیث آمده است «التقیة دینی و دین آبائی» پس در ابتدا تقیّه باید کرد تا بتوانیم بر کفّار مسلّط بشویم (همان: ۲۷-۲۸).
آقای سنّتالاقطاب: خدا دنیا را محض خاطر پنجتن آفریده و از پنجانگشت هر کسی یکی تعلّق به سادات دارد و من که از ترکه و سلالۀ ساداتم پس خمسش به من میرسد (همان: ۲۶).
الالولکالجالیزیه: کتابخانههای کفّار را آتش بزنیم و عوضش یک نسخه زبدةالنجاسات به آنها بدهیم که برایشان کافی است و علوم دنیوی و آخروی هم در آن است (همان: ۳۴).
منجنیقالعلماء: البته، صدالبته. کفی بزبدةالنجاسات، چون خلاصۀ مرام اسلام همین است که یا مسلمان بشوید یعنی مطابق نصّ صریحِ زبدةالنجاسات عمل کنید وگرنه میکُشیمتان و یا خراج به بیتالمال مسلمین بدهید. البته کفار باید باج سبیل به مسلمین بپردازند (همان: ۳۴).
در پایان کتاب، پرفسورِ عملیِ فقهیات، سنّتالاقطاب، که به مانند دیگر همصنفان خود رنگ عوض کرده و اینک در میکدههای اروپا مشغول الخَمر و المَیسر است، در پاسخ به هدایت که پرسیده است «اگر اسلام و مذهب به جز چاپیدن و آدمکشی نیست و همۀ قوانین آن برای یک وجب جلوِ آدم و یک وجب عقبِ آدم وضع شده است، چرا این همه فیلسوف و نویسندۀ اروپایی در مدح اسلام کتاب نوشتهاند و علّت اینهمه جانماز آب کشیدن و عوامفریبی شما چه بوده است؟» میگوید:
آن هم برای سیاست استعماری است. این کتابها دستوری است که برای خر نگهداشتن ما شرقیها تألیف میکنند تا بهتر سوارمان بشوند... مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست، دکّان ماست که مردم را خر بکنیم... این مردم جن دارند، اگر من جنّ آنها را نگیرم، یکی دیگر میگیرد. پس تا مردم خرند، ما هم سوارشان میشویم (همان: ۶۰ الی۶۲).
منبع:
_ هدایت، صادق، ۲۰۰۹، البعثةالاسلامیه الی البلادالافرنجیه، استکهلم، آرش.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
کتاب «البعثةالاسلامیه الی البلادالافرنجیه» یا «کاروان اسلام»، داستان طنزآمیزی است که صادق هدایت در آن ضمن نقد و هجو اسلام، تعدادی آخوند ایرانی را به تصویر میکشد که برای مسلمان کردن مردم اروپا به آن منطقه سفر کردهاند!
آقای سکانالشریعه: بلی. در ینگی دنیا، مسکرات را اکیداً ممنوع کردهاند و فلاسفه و حکمای آنجا در اثر مباحثات و مناظرات و مجادلات با این حقیر، متّحدالرأی شدهاند که ختنه را برای صحّت، فواید بسیار میباشد و طلاق و تعدّد زوجات برای امزجۀ سوداوی و بلغمی مزایای فروان دارد و معتقدند که روزه اشتها را صاف میکند. این حقیر هم گویا در تفسیر مرآتالاشتباه خواندهام که برای مرض ذوسَنطاریا و حُرقَةُالبول سخت نافع است (هدایت، ۲۰۰۹: ۲۴-۲۵).
آقای تاجالمتکلمین: پس، ازاینقرار، به تحقیق، اهالی ینگی دنیا هم مسلمان شدهاند... در این صورت تنها جایی که باقی میماند همانا خطّۀ یوروپ و فرنگستان میباشد که قلوبشان تاریکتر از حجرالاسود است. ازین لحاظ به عقیدۀ این ضعیف، لازم، بل وظیفۀ علماء و حافظین اُسّ اساس شریعت است که عدّهای را از میان خودشان برگزیده و به سوی بلاد کفّار سوق بدهند تا آنها را از راه ضلالت به شاهراه حقیقت هدایت بنمایند و ریشۀ کفر و الحاد را از بیخ و بن برکنند (همان: ۲۵).
آقای عمودالاسلام: البته فکری بکر است، ولی من معتقدم که اول استخاره بکنیم (همان: ۲۵).
آقای عندلیبالاسلام: بندهزاده آقای سکانالشریعه که از علوم منقول و معقول بهرهای کافی دارد و کتابی در آداب مبال رفتن و طهارت موسوم به زُبدَةُالنجاسات، که اساس شریعت اسلام است، تألیف کرده و شش سال از عمر شریفش را در بلاد کفار گذرانیده گفت... چنانکه در حدیث آمده است «التقیة دینی و دین آبائی» پس در ابتدا تقیّه باید کرد تا بتوانیم بر کفّار مسلّط بشویم (همان: ۲۷-۲۸).
آقای سنّتالاقطاب: خدا دنیا را محض خاطر پنجتن آفریده و از پنجانگشت هر کسی یکی تعلّق به سادات دارد و من که از ترکه و سلالۀ ساداتم پس خمسش به من میرسد (همان: ۲۶).
الالولکالجالیزیه: کتابخانههای کفّار را آتش بزنیم و عوضش یک نسخه زبدةالنجاسات به آنها بدهیم که برایشان کافی است و علوم دنیوی و آخروی هم در آن است (همان: ۳۴).
منجنیقالعلماء: البته، صدالبته. کفی بزبدةالنجاسات، چون خلاصۀ مرام اسلام همین است که یا مسلمان بشوید یعنی مطابق نصّ صریحِ زبدةالنجاسات عمل کنید وگرنه میکُشیمتان و یا خراج به بیتالمال مسلمین بدهید. البته کفار باید باج سبیل به مسلمین بپردازند (همان: ۳۴).
در پایان کتاب، پرفسورِ عملیِ فقهیات، سنّتالاقطاب، که به مانند دیگر همصنفان خود رنگ عوض کرده و اینک در میکدههای اروپا مشغول الخَمر و المَیسر است، در پاسخ به هدایت که پرسیده است «اگر اسلام و مذهب به جز چاپیدن و آدمکشی نیست و همۀ قوانین آن برای یک وجب جلوِ آدم و یک وجب عقبِ آدم وضع شده است، چرا این همه فیلسوف و نویسندۀ اروپایی در مدح اسلام کتاب نوشتهاند و علّت اینهمه جانماز آب کشیدن و عوامفریبی شما چه بوده است؟» میگوید:
آن هم برای سیاست استعماری است. این کتابها دستوری است که برای خر نگهداشتن ما شرقیها تألیف میکنند تا بهتر سوارمان بشوند... مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست، دکّان ماست که مردم را خر بکنیم... این مردم جن دارند، اگر من جنّ آنها را نگیرم، یکی دیگر میگیرد. پس تا مردم خرند، ما هم سوارشان میشویم (همان: ۶۰ الی۶۲).
منبع:
_ هدایت، صادق، ۲۰۰۹، البعثةالاسلامیه الی البلادالافرنجیه، استکهلم، آرش.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3👎1
📘شیطان و خدا
📝ژان پل سارتر
نمایشنامۀ «شیطان و خدا» اثر ژان پل سارتر، داستان ظهور لوتر و پدید آمدن جنگهای مذهبی پروتستانها و کاتولیکها در قرن شانزدهم میلادی است. داستان قتل و کشتار مردم بینوا و احمقی که به سبب ایمان و تقلید از عدّهای شیاد همواره به مانند گوسفندان بعبع میکنند (سارتر، ۱۳۵۱: ۲۰۳).
این نمایشنامۀ مهم و قابلتوجه که برخی آن را بهترین اثر ژان پل سارتر و چکیدۀ همۀ افکار او میدانند (همان: ذیل «مقدمۀ ابوالحسن نجفی»)، شرح روابط انسان با خدا و شیطان و به اعتباری دیگر شرح روابط انسان با مطلق خوبی و بدی است. خوبی و بدیِ مضحکی که از هم جدا نبوده و نمایندۀ خدا و شیطاناند (همان: ۲۶۷)؛ چراکه در اصل خدا و شیطانی وجود ندارد (همان: ۲۵۸) و هیچچیز نیست مگر این زندگی (همان: ۲۶۸).
این فیلسوف و نویسندۀ فرانسوی، گوتز، یکی از شخصیّتهای اصلی این نمایشنامه و بزرگترین سردار جنگی آلمان را از ستم و سفّاکیهای گذشتۀ خویش نادم کرده و او را در لباس زاهدان و مصلحان درمیآورد. هرچند گوتز در ادامه خود و مردم جهان را فریبخورده میبیند و با حرامزاده خواندن عیسی (همان: ۱۲۶)، همۀ مصلحان جهان را، بهمانند روحانیون، افرادی مزوّر و دروغگو میپندارد که از هر سوراخی یکی از آنان ظهور کرده است (همان: ۳۰)!
منبع:
_ سارتر، ژان پل، ۱۳۵۱، شیطان و خدا، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، نیل.
https://t.iss.one/Minavash
📝ژان پل سارتر
نمایشنامۀ «شیطان و خدا» اثر ژان پل سارتر، داستان ظهور لوتر و پدید آمدن جنگهای مذهبی پروتستانها و کاتولیکها در قرن شانزدهم میلادی است. داستان قتل و کشتار مردم بینوا و احمقی که به سبب ایمان و تقلید از عدّهای شیاد همواره به مانند گوسفندان بعبع میکنند (سارتر، ۱۳۵۱: ۲۰۳).
این نمایشنامۀ مهم و قابلتوجه که برخی آن را بهترین اثر ژان پل سارتر و چکیدۀ همۀ افکار او میدانند (همان: ذیل «مقدمۀ ابوالحسن نجفی»)، شرح روابط انسان با خدا و شیطان و به اعتباری دیگر شرح روابط انسان با مطلق خوبی و بدی است. خوبی و بدیِ مضحکی که از هم جدا نبوده و نمایندۀ خدا و شیطاناند (همان: ۲۶۷)؛ چراکه در اصل خدا و شیطانی وجود ندارد (همان: ۲۵۸) و هیچچیز نیست مگر این زندگی (همان: ۲۶۸).
این فیلسوف و نویسندۀ فرانسوی، گوتز، یکی از شخصیّتهای اصلی این نمایشنامه و بزرگترین سردار جنگی آلمان را از ستم و سفّاکیهای گذشتۀ خویش نادم کرده و او را در لباس زاهدان و مصلحان درمیآورد. هرچند گوتز در ادامه خود و مردم جهان را فریبخورده میبیند و با حرامزاده خواندن عیسی (همان: ۱۲۶)، همۀ مصلحان جهان را، بهمانند روحانیون، افرادی مزوّر و دروغگو میپندارد که از هر سوراخی یکی از آنان ظهور کرده است (همان: ۳۰)!
منبع:
_ سارتر، ژان پل، ۱۳۵۱، شیطان و خدا، ترجمه ابوالحسن نجفی، تهران، نیل.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘افسانهٔ آفرینش
📝صادق هدایت
قصّۀ آدم و حوّای، دروغ است، دروغ
نسلِ میمونم و افسانه بوَد از خاکم (میرزادۀ عشقی، ۱۳۵۰: ۳۶۹)
صادق هدایت با نگاشتن نمایشنامهای مختصر و گزنده با نام «افسانۀ آفرینش»، آفرینش را افسانه خوانده و به نفیِ خلقت و هجو روزگار پرداخته است. بازیگران خیمهشببازیِ این کتابِ ممنوعه و طنزآمیز هدایت، که گویی نخستینبار در پاریس منتشر شد، عبارتند از: خالقاف، جبرئیلپاشا، میکائیلافندی، ملاعزرائیل، اسرافیلبیک، بابا آدم، ننه حوا، مسیوشیطان و...
بابا آدم: الان که خودمانیم بگو ببینم خالقاف برای چه این جانوران را بقول خودش آفرید؟
جبرئیلپاشا: انگشتش را بلب میگذارد. به کسی نگو میان خودمان باشد. خودش هم نمیداند. میدانی اینها را آفریده تا بنشیند فرنی بخورد، تماشا بکند و بخندد (هدایت، ۱۹۴۶: ۲۶).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۱۹۴۶، افسانۀ آفرینش، پاریس، آدرین مزون نو.
_ میرزادۀ عشقی، محمدرضا، ۱۳۵۰، کلیات مصور عشقی، نگارش علیاکبر مشیرسلیمی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
قصّۀ آدم و حوّای، دروغ است، دروغ
نسلِ میمونم و افسانه بوَد از خاکم (میرزادۀ عشقی، ۱۳۵۰: ۳۶۹)
صادق هدایت با نگاشتن نمایشنامهای مختصر و گزنده با نام «افسانۀ آفرینش»، آفرینش را افسانه خوانده و به نفیِ خلقت و هجو روزگار پرداخته است. بازیگران خیمهشببازیِ این کتابِ ممنوعه و طنزآمیز هدایت، که گویی نخستینبار در پاریس منتشر شد، عبارتند از: خالقاف، جبرئیلپاشا، میکائیلافندی، ملاعزرائیل، اسرافیلبیک، بابا آدم، ننه حوا، مسیوشیطان و...
بابا آدم: الان که خودمانیم بگو ببینم خالقاف برای چه این جانوران را بقول خودش آفرید؟
جبرئیلپاشا: انگشتش را بلب میگذارد. به کسی نگو میان خودمان باشد. خودش هم نمیداند. میدانی اینها را آفریده تا بنشیند فرنی بخورد، تماشا بکند و بخندد (هدایت، ۱۹۴۶: ۲۶).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۱۹۴۶، افسانۀ آفرینش، پاریس، آدرین مزون نو.
_ میرزادۀ عشقی، محمدرضا، ۱۳۵۰، کلیات مصور عشقی، نگارش علیاکبر مشیرسلیمی، تهران، امیرکبیر.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👌3👍1
📘بیگانهای در بهشت
📝شین پرتو
شین پرتو یا همان علی شیرازپور پرتو (۱۲۸۶-۱۳۷۶)، شاعر و نویسندهای اهل کنگاور است که خود را از دوستان و طرفداران صادق هدایت میشمرد. شین پرتو گویی زمانی که در سفارت ایران در هندوستان مشغول به کار بوده است، صادق هدایت را مدّتی پیش خود میبرد و به او در انتشار کتاب بوف کور کمک میکند. هرچند در ادامه از منتقدان هدایت میشود و با نوشتن رمانی با عنوان «بیگانهای در بهشت»، به مذمّت و هجو اندیشههای او میپردازد.
کتاب «بیگانهای در بهشت»، که در سال ۱۳۵۲ در کتابخانۀ ملی به ثبت رسیده است، داستان جوانی ایرانی به نام شین پرتو است که ساکن بمبئیِ هندوستان است. او با یکی از دوستان خود به نام هادی قاصدی یا همان صادق هدایت زندگی میکند و در این میان با زنی که سالهاست همسرش وی را رها کرده و خبری از او نیست، آشنا میشود و نرد عشق میبازد.
شین پرتو خود را عاشق زندگی و صادق هدایت را بیگانهای در بهشت میخوانَد (پرتو، بیتا: ۴۱) و علّت همۀ بدبختیها را بیایمانی و گریز از عشق دانسته (همان: ۹۱) و معتقد است که هدایت در برخورد با زنان موفّق نبود. او با آنکه زنان را دوست داشت، اما از مردهایی نبود که به دنبال زنها برود. شاید نمیدانست که چطور باید با زنها صحبت کرد و یا چگونه در قلب آنها رسوخ یافت. گویا نیروی او هم اندک بود. از قیافه و اندامش پیداست. شاید در او نقصی است، خیلی نحیف به نظر میرسد. میدانی گاهی به انسان حالت ترحّم نسبت به او دست میدهد (همان: ۸۴-۸۵).
بسیاری از جوانان چون به زن دسترسی ندارند احتیاج خود را با دست رفع میکنند و اگر در این راه افراط کنند، گاهی منجر به اختلالات روانی آنها میگردد. دوست من هادی قاصدی نیز از این کار ابا ندارد و خودش میگوید که دیشب پدرش را درآوردم (همان: ۸۶-۸۷). هادی قاصدی مردی غیرعادی بود که یکی دوبار دست به خودکشی زد و من اگر او را با خود به هند نمیآوردم، ممکن بود باز هم دست به خودکشی بزند. خودکشی نوعی خودنمایی است و بعضی به سبب ضعف نفس، زبونی روح، کممایگی و بیجربزگی به آن اقدام میکنند (همان: ۴۷-۹۰).
شین پرتو که او را از دوستداران نیما یوشیج و از مترجمان مسلّط به زبان فرانسوی و انگلیسی خواندهاند، ضمن اشاره به دوستی شش سالۀ خود با صادق هدایت (همان: ۵۵) و اعتیاد او به سیگار، مشروب، تریاک و حشیش (همان: ۵۶-۸۵-۹۴)، در معرّفی هدایت به معشوقهاش میگوید:
دوست من جوانیست سیودو سه ساله، لاغر اندام، عصبانی و زودرنج. او هرگز گوشت نمیخورد. به اجتماعات علاقهمند نیست و میل دارد بیشتر وقت خود را در کافهها و تنهایی بگذراند (همان: ۴۶). دوست داشت متلک بگوید و همواره همه را مسخره کند. حتی کسانی را هم که برای بار اول میدید دست میانداخت (همان: ۵۶). قاصدی عفت کلام نداشت و در صحبتهای خود و یا در نوشتههایش لفظهای رکیکی بکار میبرد. و گاهی [به دو دلیل: یکی اینکه عقدههایش را بیرون میریزد و میخواهد از مردم انتقام بگیرد و دیگر اینکه محبوبیت پیدا کند (همان: ۴۷)] به ناموسهایی که مردم و جامعۀ ما بدان احترام میگذارند به زشتی حمله میکرد و یا به این و آن ناسزا میگفت (همان: ۵۷).
هادی قاصدی از خانوادههای مرفّه و بنام تهران بود. یکی دو سال در فرانسه تحصیل کرده بود، اما نتوانست ادامه دهد و به تهران مراجعت کرد و با پدر و مادرش میزیست. به موزیک و ادبیات فرانسه و گربه علاقهمند بود (همان: ۵۵). شغل بخصوصی ندارد. سابقاً عضو بانک بوده. گاهی هم کتاب مینویسد و آرزویش اینست که روزی نویسندۀ بزرگی بشود. داستانهای کوتاه و اجتماعی [مینویسد] و بیشتر پستیها و زشتیهای زندگانی را شرح میدهد (همان: ۴۶).
شین پرتو در ادامه در این رمان سطحی و غیرجذّاب، از خود چهرهای فداکار و بامحبّت ترسیم میکند که هزینههای سفر و دیگر خرجهای صادق هدایت را برعهده گرفته و دوست سودمندی برای او بوده است (همان: ۵۰-۹۴). حال آنکه هدایت انسانِ پُرتوقّع و تنبلی بوده که دوست داشته است بدون زحمت و رنج خوب زندگی کند (همان: ۴۸).
منبع:
_ پرتو، شین، بیتا، بیگانهای در بهشت، تهران، مزدا.
https://t.iss.one/Minavash
📝شین پرتو
شین پرتو یا همان علی شیرازپور پرتو (۱۲۸۶-۱۳۷۶)، شاعر و نویسندهای اهل کنگاور است که خود را از دوستان و طرفداران صادق هدایت میشمرد. شین پرتو گویی زمانی که در سفارت ایران در هندوستان مشغول به کار بوده است، صادق هدایت را مدّتی پیش خود میبرد و به او در انتشار کتاب بوف کور کمک میکند. هرچند در ادامه از منتقدان هدایت میشود و با نوشتن رمانی با عنوان «بیگانهای در بهشت»، به مذمّت و هجو اندیشههای او میپردازد.
کتاب «بیگانهای در بهشت»، که در سال ۱۳۵۲ در کتابخانۀ ملی به ثبت رسیده است، داستان جوانی ایرانی به نام شین پرتو است که ساکن بمبئیِ هندوستان است. او با یکی از دوستان خود به نام هادی قاصدی یا همان صادق هدایت زندگی میکند و در این میان با زنی که سالهاست همسرش وی را رها کرده و خبری از او نیست، آشنا میشود و نرد عشق میبازد.
شین پرتو خود را عاشق زندگی و صادق هدایت را بیگانهای در بهشت میخوانَد (پرتو، بیتا: ۴۱) و علّت همۀ بدبختیها را بیایمانی و گریز از عشق دانسته (همان: ۹۱) و معتقد است که هدایت در برخورد با زنان موفّق نبود. او با آنکه زنان را دوست داشت، اما از مردهایی نبود که به دنبال زنها برود. شاید نمیدانست که چطور باید با زنها صحبت کرد و یا چگونه در قلب آنها رسوخ یافت. گویا نیروی او هم اندک بود. از قیافه و اندامش پیداست. شاید در او نقصی است، خیلی نحیف به نظر میرسد. میدانی گاهی به انسان حالت ترحّم نسبت به او دست میدهد (همان: ۸۴-۸۵).
بسیاری از جوانان چون به زن دسترسی ندارند احتیاج خود را با دست رفع میکنند و اگر در این راه افراط کنند، گاهی منجر به اختلالات روانی آنها میگردد. دوست من هادی قاصدی نیز از این کار ابا ندارد و خودش میگوید که دیشب پدرش را درآوردم (همان: ۸۶-۸۷). هادی قاصدی مردی غیرعادی بود که یکی دوبار دست به خودکشی زد و من اگر او را با خود به هند نمیآوردم، ممکن بود باز هم دست به خودکشی بزند. خودکشی نوعی خودنمایی است و بعضی به سبب ضعف نفس، زبونی روح، کممایگی و بیجربزگی به آن اقدام میکنند (همان: ۴۷-۹۰).
شین پرتو که او را از دوستداران نیما یوشیج و از مترجمان مسلّط به زبان فرانسوی و انگلیسی خواندهاند، ضمن اشاره به دوستی شش سالۀ خود با صادق هدایت (همان: ۵۵) و اعتیاد او به سیگار، مشروب، تریاک و حشیش (همان: ۵۶-۸۵-۹۴)، در معرّفی هدایت به معشوقهاش میگوید:
دوست من جوانیست سیودو سه ساله، لاغر اندام، عصبانی و زودرنج. او هرگز گوشت نمیخورد. به اجتماعات علاقهمند نیست و میل دارد بیشتر وقت خود را در کافهها و تنهایی بگذراند (همان: ۴۶). دوست داشت متلک بگوید و همواره همه را مسخره کند. حتی کسانی را هم که برای بار اول میدید دست میانداخت (همان: ۵۶). قاصدی عفت کلام نداشت و در صحبتهای خود و یا در نوشتههایش لفظهای رکیکی بکار میبرد. و گاهی [به دو دلیل: یکی اینکه عقدههایش را بیرون میریزد و میخواهد از مردم انتقام بگیرد و دیگر اینکه محبوبیت پیدا کند (همان: ۴۷)] به ناموسهایی که مردم و جامعۀ ما بدان احترام میگذارند به زشتی حمله میکرد و یا به این و آن ناسزا میگفت (همان: ۵۷).
هادی قاصدی از خانوادههای مرفّه و بنام تهران بود. یکی دو سال در فرانسه تحصیل کرده بود، اما نتوانست ادامه دهد و به تهران مراجعت کرد و با پدر و مادرش میزیست. به موزیک و ادبیات فرانسه و گربه علاقهمند بود (همان: ۵۵). شغل بخصوصی ندارد. سابقاً عضو بانک بوده. گاهی هم کتاب مینویسد و آرزویش اینست که روزی نویسندۀ بزرگی بشود. داستانهای کوتاه و اجتماعی [مینویسد] و بیشتر پستیها و زشتیهای زندگانی را شرح میدهد (همان: ۴۶).
شین پرتو در ادامه در این رمان سطحی و غیرجذّاب، از خود چهرهای فداکار و بامحبّت ترسیم میکند که هزینههای سفر و دیگر خرجهای صادق هدایت را برعهده گرفته و دوست سودمندی برای او بوده است (همان: ۵۰-۹۴). حال آنکه هدایت انسانِ پُرتوقّع و تنبلی بوده که دوست داشته است بدون زحمت و رنج خوب زندگی کند (همان: ۴۸).
منبع:
_ پرتو، شین، بیتا، بیگانهای در بهشت، تهران، مزدا.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍1
📘دارالمجانین
📝محمدعلی جمالزاده
حَـبَّـذا روزگـار بـیخردان/ کـز خرابی عـقـل آبادند/ هر کجا عقل هست شادی نیست/ عقل و غم هر دو توامانزادند
برخی معتقدند که صادق هدایت از محمدعلی جمالزاده به سبب انتشار رمان «دارالمجانین» دلخور شد، اما مصطفی فرزانه چنین نظری را نپذیرفته و اذعان کرده است هدایت این کتاب را توهین به خود تلقّی نکرد (فرزانه، ۱۹۸۸: ذیل «قسمت اول»، ۳۱۰). چنانکه محمود کتیرایی نیز متذکر شده است که جمالزاده در نامهای علت نوشتن چنین داستانی دربارۀ صادق هدایت را توهینهای نویسندگان حسدورز به هدایت شمرده و معتقد است هدایت ابداً اختلال حواس نداشت و او به مناسبت داستان از اختلال حواس صحبت کرده و آنچه در دارالمجانین آورده است به قصد معرّفی این جوان بسیار باهوش و باذوق و باآدمیت و بافهم است (کتیرایی، ۱۳۴۹: ۲۳۲ الی۲۳۴).
آزمودم عقل دور اندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را/ هست دیوانه که دیوانه نشد/ این عسس را دید و در خانه نشد
جوانی بود هدایتعلیخاننام از خانوادههای اعیانی معروف و معتبر پایتخت. هدایتعلیخان که در دارالمجانین اسمش را مسیو گذاشته بودند و او نیز خود را بوف کور میخواند، جثه کوچک و مناسبی داشت. موهایش نسبتاً بور و رنگ رخسارهاش از زور گیاهخواری پریده بود و به رنگ چینی درآمده بود. اگرچه در قیافه و وجناتش آثار بارزی از صفای باطن و روحانیت نمایان بود روی هم رفته به عقاب بیشباهت نبود (جمالزاده، ۱۳۳۳: ۱۱۶-۱۱۷).
اصلاً مثل این بود که این جوان فقط برای خواندن کتاب به دنیا آمده است (همان: ۱۱۷). هدایتعلیخان بسیار خوشمحضر و خوشصحبت و ظریف و نکتهدان بود. هرگز به عمر خود کسی را ندیده بودم که زبان فارسی را به این سادگی و روانی حرف بزند (همان: ۱۲۰).
اما یکی از اشکالات وارد شده به هدایتعلیخان این بود که قواعد زبان را رعایت نمیکند تا جایی که برخی به حسد او را بیسواد میخواندند. شبههای که در پاسخ به آن باید گفت:
مگر نمیدانی که هر صرف و نحوی برای مرحلۀ معینی از مراحل زبان نوشته شده و صرف و نحو مثل نفس کشیدن است که هم برای هر کس لازم است و هم همهکس به خودی خود میداند و به عقیدۀ من به اهل زبان صرف و نحو آموختن، به ماهی، شناوری یاد دادن است. و مگر نمیدانی که شیخ محمود شبستری گفته است (همان: ۱۳۲-۱۳۳):
لـغـت با اشـتقاق و نحو و با صرف/ همی گردد همه پیرامن حرف/ هر آن گو جمله عمر خود در این کرد/ به هرزه صرف عمر نازنین کرد
گفتم: همه میگویند که عقل گرانبهاترین گوهرهاست و حکما گفتهاند که: خدایا کسی را که عقل ندادی چه دادی و «العقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان» با اینحال چطور میتوانی جنون را بر آن ترجیح بدهی؟
گفت: جای انکار نیست که اگر ابلیس که مَلک مقرب بود ملعون ابد و ازل شد، تنها از دست همان عقل سرشارش بود. اما جِنانی که میگویند بهوسیلۀ عقل به دست میآید آنهم باید همان جنون باشد نه جِنان؛ و لابد در نـقل قـول تحریفی شده است و الّا هر کسی میداند که عقل دروازه جهنم است نه دالان بـهشت.
گفتم: ای بابا! تو هم شورش را درآوردهای. هرگز کسی را ندیده بودم بگوید جنون بهتر از عقل است.
گفت: رفیق اگر راستیراستی میخواهی چیزی بفهمی، پیش از همهچیز، باید از خر تقلید و تلقین پیاده شوی و چنین گفتهاند و چنین میگویند را به دور بیندازی و مرد شعور و فهم خودت بشوی والّا میترسم قافلۀ فکرت تا به حشر لنگ بماند... مگر نشنیدهاید که گفتهاند: «اَکثَرُ اَهلِ الجَنَّة البُله» یعنی به قول مولوی «اکثر اهل جنت ابلهند» و در حدیث هم آمده است: «عَلَیکُم بِدینِ العَجایز» یعنی بگروید به کیش پیرزنان (همان: ۱۴۰-۱۴۳-۱۵۷).
بیشتر اصحاب جـنـت ابلهند/ تا ز شـر فیلسوفی میرهند/ زیرکی ضد شکست است و نیاز/ زیرکی بگذار و با گولی بساز/ زیرکان با صـنـعـتی قانع شده/ ابلهان از صنع در صانع شده
منابع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۳۳، دارالمجانین، تهران، کانون معرفت.
_ فرزانه، مصطفی، ۱۹۸۸، آشنایی با صادق هدایت، پاریس، بینا.
_ کتیرایی، محمود، ۱۳۴۸، صادق هدایت، تهران، فرزین.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی جمالزاده
حَـبَّـذا روزگـار بـیخردان/ کـز خرابی عـقـل آبادند/ هر کجا عقل هست شادی نیست/ عقل و غم هر دو توامانزادند
برخی معتقدند که صادق هدایت از محمدعلی جمالزاده به سبب انتشار رمان «دارالمجانین» دلخور شد، اما مصطفی فرزانه چنین نظری را نپذیرفته و اذعان کرده است هدایت این کتاب را توهین به خود تلقّی نکرد (فرزانه، ۱۹۸۸: ذیل «قسمت اول»، ۳۱۰). چنانکه محمود کتیرایی نیز متذکر شده است که جمالزاده در نامهای علت نوشتن چنین داستانی دربارۀ صادق هدایت را توهینهای نویسندگان حسدورز به هدایت شمرده و معتقد است هدایت ابداً اختلال حواس نداشت و او به مناسبت داستان از اختلال حواس صحبت کرده و آنچه در دارالمجانین آورده است به قصد معرّفی این جوان بسیار باهوش و باذوق و باآدمیت و بافهم است (کتیرایی، ۱۳۴۹: ۲۳۲ الی۲۳۴).
آزمودم عقل دور اندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش را/ هست دیوانه که دیوانه نشد/ این عسس را دید و در خانه نشد
جوانی بود هدایتعلیخاننام از خانوادههای اعیانی معروف و معتبر پایتخت. هدایتعلیخان که در دارالمجانین اسمش را مسیو گذاشته بودند و او نیز خود را بوف کور میخواند، جثه کوچک و مناسبی داشت. موهایش نسبتاً بور و رنگ رخسارهاش از زور گیاهخواری پریده بود و به رنگ چینی درآمده بود. اگرچه در قیافه و وجناتش آثار بارزی از صفای باطن و روحانیت نمایان بود روی هم رفته به عقاب بیشباهت نبود (جمالزاده، ۱۳۳۳: ۱۱۶-۱۱۷).
اصلاً مثل این بود که این جوان فقط برای خواندن کتاب به دنیا آمده است (همان: ۱۱۷). هدایتعلیخان بسیار خوشمحضر و خوشصحبت و ظریف و نکتهدان بود. هرگز به عمر خود کسی را ندیده بودم که زبان فارسی را به این سادگی و روانی حرف بزند (همان: ۱۲۰).
اما یکی از اشکالات وارد شده به هدایتعلیخان این بود که قواعد زبان را رعایت نمیکند تا جایی که برخی به حسد او را بیسواد میخواندند. شبههای که در پاسخ به آن باید گفت:
مگر نمیدانی که هر صرف و نحوی برای مرحلۀ معینی از مراحل زبان نوشته شده و صرف و نحو مثل نفس کشیدن است که هم برای هر کس لازم است و هم همهکس به خودی خود میداند و به عقیدۀ من به اهل زبان صرف و نحو آموختن، به ماهی، شناوری یاد دادن است. و مگر نمیدانی که شیخ محمود شبستری گفته است (همان: ۱۳۲-۱۳۳):
لـغـت با اشـتقاق و نحو و با صرف/ همی گردد همه پیرامن حرف/ هر آن گو جمله عمر خود در این کرد/ به هرزه صرف عمر نازنین کرد
گفتم: همه میگویند که عقل گرانبهاترین گوهرهاست و حکما گفتهاند که: خدایا کسی را که عقل ندادی چه دادی و «العقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَحمن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان» با اینحال چطور میتوانی جنون را بر آن ترجیح بدهی؟
گفت: جای انکار نیست که اگر ابلیس که مَلک مقرب بود ملعون ابد و ازل شد، تنها از دست همان عقل سرشارش بود. اما جِنانی که میگویند بهوسیلۀ عقل به دست میآید آنهم باید همان جنون باشد نه جِنان؛ و لابد در نـقل قـول تحریفی شده است و الّا هر کسی میداند که عقل دروازه جهنم است نه دالان بـهشت.
گفتم: ای بابا! تو هم شورش را درآوردهای. هرگز کسی را ندیده بودم بگوید جنون بهتر از عقل است.
گفت: رفیق اگر راستیراستی میخواهی چیزی بفهمی، پیش از همهچیز، باید از خر تقلید و تلقین پیاده شوی و چنین گفتهاند و چنین میگویند را به دور بیندازی و مرد شعور و فهم خودت بشوی والّا میترسم قافلۀ فکرت تا به حشر لنگ بماند... مگر نشنیدهاید که گفتهاند: «اَکثَرُ اَهلِ الجَنَّة البُله» یعنی به قول مولوی «اکثر اهل جنت ابلهند» و در حدیث هم آمده است: «عَلَیکُم بِدینِ العَجایز» یعنی بگروید به کیش پیرزنان (همان: ۱۴۰-۱۴۳-۱۵۷).
بیشتر اصحاب جـنـت ابلهند/ تا ز شـر فیلسوفی میرهند/ زیرکی ضد شکست است و نیاز/ زیرکی بگذار و با گولی بساز/ زیرکان با صـنـعـتی قانع شده/ ابلهان از صنع در صانع شده
منابع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۳۳، دارالمجانین، تهران، کانون معرفت.
_ فرزانه، مصطفی، ۱۹۸۸، آشنایی با صادق هدایت، پاریس، بینا.
_ کتیرایی، محمود، ۱۳۴۸، صادق هدایت، تهران، فرزین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
📘نوروزنامه
📝خیام
برخی از عالمان شیعه به سبب مخالفت با اهل تسنّن، که محرّم را ماه نخستین خود دانستهاند و به بزرگداشت آن پرداختهاند، عید نوروز را گرامی میدارند. چنانکه شیخ عباس قمی بنابر روایتی از امام ششم شیعیان غسل کردن و نماز خواندن در عید نوروز را مستحب شمرده است (قمی، ۱۳۸۴: ۴۹۴). بعضی هم مخالف این عید باستانی هستند. چنانکه شیخ لطفالله صافی گلپایگانی اذعان کرده است که با آمدن اسلام مزخرفات هفتسین و دیگرمسائل که مال زرتشتیهاست، تمام شده است (صافی گلپایگانی، ۱۳۹۵: ۸۵).
کتاب «نوروزنامه»، اثری خواندنی و ادبی است که در بیان سبب وضع جشن نوروز و اینکه کدام پادشاه آن را وضع نهاد و علت بزرگداشت آن چیست، نگاشته شده است (خیام، ۱۳۸۵: ۲). خیام این کتاب خود را با نام خدا و درود بر تمام انبیاء و پیامبر اسلام شروع میکند (همان: ۱) و در ادامه بهجز نوروز از مطالب مختلفی چون نفی اُمّی بودن پیامبر اسلام (همان: ۴۵)، فوائد شراب و حلال بودن آن (همان: ۶۰-۶۱) و اهمیت دانش و فضایل صورت زیبا سخن میگوید (همان: ۷۱).
مجتبی مینوی در مقدمۀ نوروزنامه ضمن تشکر از کمکهای دوست صمیمی خود، صادق هدایت، این رساله را از تألیفات خیام شمرده است که تذکرهنویسان صراحتاً بدان اشاره نمودهاند و معتقد است تا دلیل محکمی بر بطلان این نسبت اقامه نشود، هیچکس را به تصاحب آن سزاوارتر از خیام نیشابوری نمیشماریم (همان: ۲۶-۳۰).
خیام در فصل اول کتاب، اندر سبب نهادن نوروز، آغاز نوروز را به کیومرث و نامگذاری و نهادینه کردن جشنها و آیینهای نوروزی را به جمشید نسبت میدهد و مینویسد:
اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود یکی آنک هر سیصد و شصتوپنج روز و ربعی از شبانروز باول دقیقۀ حَمَل باز آید بهمان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدّت همی کم شود (همان: ۲). چنانک آفتاب از سَر حَمَل روان شد... چیزهای نو پدید آمد... از بهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس این روز را در نتوانستندی یافت نشان کردند، و این روز را جشن ساختند (همان: ۴). تا بروزگار گشتاسپ، چون از پادشاهی گشتاسپ سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد، و دین گبری آورد، و گشتاسپ دین او پذیرفت... گشتاسپ بفرمود که هر صدوبیست سال کبیسه کنند تا سالها بر جای خویش بماند و مردمان اوقات خویش بسرما و گرما بدانند، پس آن آیین تا بروزگار اسکندر رومی [اسکندر مقدونی را اسکندر رومی نیز خواندهاند / فرهنگ دهخدا] که او را ذوالقرنین خوانند بماند (همان: ۱۱). اینست حقیقت نوروز آنچ از کتابهای متقدمان یافتیم و از گفتار دانایان شنیدهایم (همان: ۱۳).
منابع:
_ خیام، عمر، ۱۳۸۵، نوروزنامه، به تصحیح و مقدمه مجتبی مینوی، تهران، اساطیر.
_ قمی، عباس، ۱۳۸۴، کلیات مفاتیحالجنان، ترجمه موسوی دامغانی، تهران، دفتر نشر الهادی.
_ صافی گلپایگانی، لطفالله، ۱۳۹۵، دیدارها و رهنمودها، قم، دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی حاج شیخ لطفالله صافی گلپایگانی.
https://t.iss.one/Minavash
📝خیام
برخی از عالمان شیعه به سبب مخالفت با اهل تسنّن، که محرّم را ماه نخستین خود دانستهاند و به بزرگداشت آن پرداختهاند، عید نوروز را گرامی میدارند. چنانکه شیخ عباس قمی بنابر روایتی از امام ششم شیعیان غسل کردن و نماز خواندن در عید نوروز را مستحب شمرده است (قمی، ۱۳۸۴: ۴۹۴). بعضی هم مخالف این عید باستانی هستند. چنانکه شیخ لطفالله صافی گلپایگانی اذعان کرده است که با آمدن اسلام مزخرفات هفتسین و دیگرمسائل که مال زرتشتیهاست، تمام شده است (صافی گلپایگانی، ۱۳۹۵: ۸۵).
کتاب «نوروزنامه»، اثری خواندنی و ادبی است که در بیان سبب وضع جشن نوروز و اینکه کدام پادشاه آن را وضع نهاد و علت بزرگداشت آن چیست، نگاشته شده است (خیام، ۱۳۸۵: ۲). خیام این کتاب خود را با نام خدا و درود بر تمام انبیاء و پیامبر اسلام شروع میکند (همان: ۱) و در ادامه بهجز نوروز از مطالب مختلفی چون نفی اُمّی بودن پیامبر اسلام (همان: ۴۵)، فوائد شراب و حلال بودن آن (همان: ۶۰-۶۱) و اهمیت دانش و فضایل صورت زیبا سخن میگوید (همان: ۷۱).
مجتبی مینوی در مقدمۀ نوروزنامه ضمن تشکر از کمکهای دوست صمیمی خود، صادق هدایت، این رساله را از تألیفات خیام شمرده است که تذکرهنویسان صراحتاً بدان اشاره نمودهاند و معتقد است تا دلیل محکمی بر بطلان این نسبت اقامه نشود، هیچکس را به تصاحب آن سزاوارتر از خیام نیشابوری نمیشماریم (همان: ۲۶-۳۰).
خیام در فصل اول کتاب، اندر سبب نهادن نوروز، آغاز نوروز را به کیومرث و نامگذاری و نهادینه کردن جشنها و آیینهای نوروزی را به جمشید نسبت میدهد و مینویسد:
اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود یکی آنک هر سیصد و شصتوپنج روز و ربعی از شبانروز باول دقیقۀ حَمَل باز آید بهمان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدّت همی کم شود (همان: ۲). چنانک آفتاب از سَر حَمَل روان شد... چیزهای نو پدید آمد... از بهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس این روز را در نتوانستندی یافت نشان کردند، و این روز را جشن ساختند (همان: ۴). تا بروزگار گشتاسپ، چون از پادشاهی گشتاسپ سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد، و دین گبری آورد، و گشتاسپ دین او پذیرفت... گشتاسپ بفرمود که هر صدوبیست سال کبیسه کنند تا سالها بر جای خویش بماند و مردمان اوقات خویش بسرما و گرما بدانند، پس آن آیین تا بروزگار اسکندر رومی [اسکندر مقدونی را اسکندر رومی نیز خواندهاند / فرهنگ دهخدا] که او را ذوالقرنین خوانند بماند (همان: ۱۱). اینست حقیقت نوروز آنچ از کتابهای متقدمان یافتیم و از گفتار دانایان شنیدهایم (همان: ۱۳).
منابع:
_ خیام، عمر، ۱۳۸۵، نوروزنامه، به تصحیح و مقدمه مجتبی مینوی، تهران، اساطیر.
_ قمی، عباس، ۱۳۸۴، کلیات مفاتیحالجنان، ترجمه موسوی دامغانی، تهران، دفتر نشر الهادی.
_ صافی گلپایگانی، لطفالله، ۱۳۹۵، دیدارها و رهنمودها، قم، دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی حاج شیخ لطفالله صافی گلپایگانی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍3
📘شاملو و نوروز
📝احمد شاملو
احمد شاملو در مصاحبهای به تاریخ ۱۳۵۰/۱۲/۲۵ به بدگویی از عید نوروز پرداخت و آیین نوروز را کودکانه و کاریکاتورترین مراسم دنیا خواند که به او احساس ریشخندآمیزی میدهد (شاملو، ۱۳۹۶: ۲۰۳). او هفت سال بعد نیز در نیویورک به تاریخ ۱۳۵۷/۱/۱ سخنان خود دربارۀ نوروز را تکرار کرد و اذعان داشت:
نوروز مجالی است برای یکجور خوشیِ کلیشهییِ قلّابیِ سنّتی... من هرچه فکر میکنم به این نتیجه میرسم که اگر این روز به مناسبت آغاز فاجعهیی جشن گرفته شده است که دوهزاروپانصد سال است بر خلقهای ایران گذشته، نه فقط مطلقاً جشن گرفتن ندارد، بلکه بهتر است بهعنوان نامبارکترین روز سراسر تاریخ ایران، رروز عزای ملّی اعلام شود. ثانیاً بسیاری از اسناد معتبر تاریخی نشان میدهد که در دورۀ ساسانیها نوروز را بهعنوان روز اول بهار جشن نمیگرفتهاند بلکه این کلمه را بهروزی اطلاق میکردهاند که هر یک از پادشاهان این سلسله به سلطنت رسیده بود. به عبارت دیگر هر کدام از جانورانِ این سلسله که به سلطنت میرسیده همان روز را برای خلقالله مبدأ سال و مبدأ تاریخ قرار میدادند (شاملو، ۱۳۵۷: ذیل «سخنرانی افق روشن»).
منابع:
_ شاملو، آیدا، ۱۳۹۶، سندباد در سفر مرگ: مجموعه گفتوگوهای احمد شاملو، تهران، چشمه.
_ شاملو، احمد، ۱۳۵۷، «افق روشن»، به همّت سازمان دانشجویان ایرانی عضو کنفدراسیون جهانی CIS ، نیویورک، اول فروردین.
https://t.iss.one/Minavash
📝احمد شاملو
احمد شاملو در مصاحبهای به تاریخ ۱۳۵۰/۱۲/۲۵ به بدگویی از عید نوروز پرداخت و آیین نوروز را کودکانه و کاریکاتورترین مراسم دنیا خواند که به او احساس ریشخندآمیزی میدهد (شاملو، ۱۳۹۶: ۲۰۳). او هفت سال بعد نیز در نیویورک به تاریخ ۱۳۵۷/۱/۱ سخنان خود دربارۀ نوروز را تکرار کرد و اذعان داشت:
نوروز مجالی است برای یکجور خوشیِ کلیشهییِ قلّابیِ سنّتی... من هرچه فکر میکنم به این نتیجه میرسم که اگر این روز به مناسبت آغاز فاجعهیی جشن گرفته شده است که دوهزاروپانصد سال است بر خلقهای ایران گذشته، نه فقط مطلقاً جشن گرفتن ندارد، بلکه بهتر است بهعنوان نامبارکترین روز سراسر تاریخ ایران، رروز عزای ملّی اعلام شود. ثانیاً بسیاری از اسناد معتبر تاریخی نشان میدهد که در دورۀ ساسانیها نوروز را بهعنوان روز اول بهار جشن نمیگرفتهاند بلکه این کلمه را بهروزی اطلاق میکردهاند که هر یک از پادشاهان این سلسله به سلطنت رسیده بود. به عبارت دیگر هر کدام از جانورانِ این سلسله که به سلطنت میرسیده همان روز را برای خلقالله مبدأ سال و مبدأ تاریخ قرار میدادند (شاملو، ۱۳۵۷: ذیل «سخنرانی افق روشن»).
منابع:
_ شاملو، آیدا، ۱۳۹۶، سندباد در سفر مرگ: مجموعه گفتوگوهای احمد شاملو، تهران، چشمه.
_ شاملو، احمد، ۱۳۵۷، «افق روشن»، به همّت سازمان دانشجویان ایرانی عضو کنفدراسیون جهانی CIS ، نیویورک، اول فروردین.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤1
📘درویش مومیایی
📝محمدعلی جمالزاده
یکی از خواندنیترین و فلسفیترین داستانهای کوتاه، که در کتابی با نام «تلخ و شیرین» انتشار یافته است، داستان «درویش مومیایی یا مصیبت هوش و تلخکامی» است. داستانی که در آن محمدعلی جمالزاده با ترجمۀ آزادِ «برهمن دانا»، اثر ولتر، و پیوند دادن آن با «درویش مومیایی»، به تعارض عقل و شادی و همراهی غم و خِرَد پرداخته و انسان عاقل را در انتخاب هر کدام از این دو راه ناتوان نشان میدهد.
«برهمن دانا»، شرح حال یک برهمن ثروتمند و دانشمند است که به سبب داشتن سؤالات متعدد فلسفی، زندگی بر کام او تلخ شده تا جایی که آرزو میکند کاش هیچگاه از مادر متولد نمیشد. و «درویش مومیایی» نیز شرح حال یک ایرانی ساکن در سوئیس است که به جای لذت بردن از زندگی، روزگار را بر خود تلخ نموده است و به سختی، همچون یک درویش، گذر زمان میکند و مدام در پی علت و چراهای هستی است.
در طی مسافرتهایم با برهمن پیری از براهمۀ هندوستان آشنا شدم. مردی بود دانشمند و دلآگاه که چون مال و ثروتی هم داشت و برای تدارک مایحتاج خود مجبور به فریب دادن این و آن نبود عقل و دانشش هم بیشتر مینمود از آنچه بود. روزی رفیق برهمنم با من بنای دردِ دل را نهاده چنین گفت که ای رفیق بیهمتا کاش هرگز مادر مرا نزاییده بود و به دنیا نیامده بودم. علت را پرسیدم. آهی از ته دل کشیده گفت: چهل سال تمام است که عمر عزیز را صرف تحصیل علم و معرفت نمودهام و زهی خیال باطل اینک میبینم عمر را بیهوده تلف ساختهام. خود را دارای عقل و فکری میپندارم ولی از هر کس میپرسم فکر و عقل چیست و مبدأ و منشأ آنها کدام است جواب حسابی و مسکتی نمیشنوم.
هیچ نمیدانم چرا آمدهام و کارم در این دنیا چیست و عاقبت بهکجا خواهم رفت. وقتی بیچارگی و استیصال خود را با دوستان در میان مینهم عدهای توصیه مینمایند که دل را خوش داشته از این دو روزه حیات تمتعی بردارم و بهریش کائنات بخندم. گروه دیگر که خود را آگاه و باخبر و بینا میپندارند با یک دنیا ادعا و سرسنگینی تازیانۀ پرگویی بهدست، چست و چالاک بر پشت ستور چوبین استدلال جَسته مانند خودم به تکرار معانی مبتذل و مطالب فرسوده و پوسیده میپردازند.
برحسب اتفاق پیرزنی را که در نزدیکی خانۀ برهمن منزل داشت ملاقات کردم. پرسیدم مادرجان آیا هیچوقت به فکرت رسیده که روح تو چیست و آیا از ندانستن این مسئله مکدّر و ملول نیستی؟ از نگاهش دریافتم که سؤالم را نفهمیده و در تمام عمر هرگز از اینقبیل مسائل از مخیلهاش خطور نکرده است. تعرضکنان گفتم بارالها گرفتار تناقضی بس فاحش گردیدهام چون شکی نیست که مقصود و منظور ما همه سعادتمندی است و وقتی سعادت به دست آمد اهمیت دانا بودن یا نادان بودن ساقط میگردد. ولی با اینحال احدی از حکیمان و خود من هرگز حاضر نخواهیم شد که سعادت را بهشرط حماقت بپذیریم و این تناقض هم مانند تناقضهای بسیار دیگری که هزاران سال است گریبانگیر انسان بیچاره میباشد لابد هزاران سال دیگر لاینحل خواهد ماند و اولاد آدم در این باب چه اندیشههایی که نخواهد بافت...
درویش مومیایی گفت: اصلاً هرچه میخواهید بگویید اما اساساً از کار خدا هم هیچ سر درنمیآورم. اگر مرا خوشبخت خواسته پس چرا اینقدر بدبختم و اگر بیجهت و بیسبب بدبخت خواسته پس ظالم است و من از چنین خدایی بیزارم. میگویید او خوشبخت خواسته و خودم خودم را بدبخت کردهام، در این صورت معلوم میشود ارادۀ من از اراده و مشیت او قویتر است و این نیز حالا که خودمانیم به عقل درست درنمیآید. بهمحض اینکه صحبت از خالق و خلقت به میان میآید، مردمان کوتاهبین دروازۀ دهن را مانند صندوقچۀ اسرار غیبی و چمدان معانی لاریبی نیمذرع باز میکنند و با یک دنیا افاده میگویند هر بچهای میفهمد که ساعتِ بیساعتساز نمیشود پس چطور میخواهی که دنیا بیصانع و بیخالق باشد. من میگویم اگر ساعت به این سادگی سازنده لازم دارد پس وجودی به کمال و پیچیدگی خدا به طریق اولی آفرینندهای لازم داشت. اگر بگویید وجود خدا بیصانع ممکن است، خودتان به من حق میدهید که بگویم پس اساساً ممکن است که چیزی بدون خالق و صانع وجود داشته باشد.
https://t.iss.one/Minavash
📝محمدعلی جمالزاده
یکی از خواندنیترین و فلسفیترین داستانهای کوتاه، که در کتابی با نام «تلخ و شیرین» انتشار یافته است، داستان «درویش مومیایی یا مصیبت هوش و تلخکامی» است. داستانی که در آن محمدعلی جمالزاده با ترجمۀ آزادِ «برهمن دانا»، اثر ولتر، و پیوند دادن آن با «درویش مومیایی»، به تعارض عقل و شادی و همراهی غم و خِرَد پرداخته و انسان عاقل را در انتخاب هر کدام از این دو راه ناتوان نشان میدهد.
«برهمن دانا»، شرح حال یک برهمن ثروتمند و دانشمند است که به سبب داشتن سؤالات متعدد فلسفی، زندگی بر کام او تلخ شده تا جایی که آرزو میکند کاش هیچگاه از مادر متولد نمیشد. و «درویش مومیایی» نیز شرح حال یک ایرانی ساکن در سوئیس است که به جای لذت بردن از زندگی، روزگار را بر خود تلخ نموده است و به سختی، همچون یک درویش، گذر زمان میکند و مدام در پی علت و چراهای هستی است.
در طی مسافرتهایم با برهمن پیری از براهمۀ هندوستان آشنا شدم. مردی بود دانشمند و دلآگاه که چون مال و ثروتی هم داشت و برای تدارک مایحتاج خود مجبور به فریب دادن این و آن نبود عقل و دانشش هم بیشتر مینمود از آنچه بود. روزی رفیق برهمنم با من بنای دردِ دل را نهاده چنین گفت که ای رفیق بیهمتا کاش هرگز مادر مرا نزاییده بود و به دنیا نیامده بودم. علت را پرسیدم. آهی از ته دل کشیده گفت: چهل سال تمام است که عمر عزیز را صرف تحصیل علم و معرفت نمودهام و زهی خیال باطل اینک میبینم عمر را بیهوده تلف ساختهام. خود را دارای عقل و فکری میپندارم ولی از هر کس میپرسم فکر و عقل چیست و مبدأ و منشأ آنها کدام است جواب حسابی و مسکتی نمیشنوم.
هیچ نمیدانم چرا آمدهام و کارم در این دنیا چیست و عاقبت بهکجا خواهم رفت. وقتی بیچارگی و استیصال خود را با دوستان در میان مینهم عدهای توصیه مینمایند که دل را خوش داشته از این دو روزه حیات تمتعی بردارم و بهریش کائنات بخندم. گروه دیگر که خود را آگاه و باخبر و بینا میپندارند با یک دنیا ادعا و سرسنگینی تازیانۀ پرگویی بهدست، چست و چالاک بر پشت ستور چوبین استدلال جَسته مانند خودم به تکرار معانی مبتذل و مطالب فرسوده و پوسیده میپردازند.
برحسب اتفاق پیرزنی را که در نزدیکی خانۀ برهمن منزل داشت ملاقات کردم. پرسیدم مادرجان آیا هیچوقت به فکرت رسیده که روح تو چیست و آیا از ندانستن این مسئله مکدّر و ملول نیستی؟ از نگاهش دریافتم که سؤالم را نفهمیده و در تمام عمر هرگز از اینقبیل مسائل از مخیلهاش خطور نکرده است. تعرضکنان گفتم بارالها گرفتار تناقضی بس فاحش گردیدهام چون شکی نیست که مقصود و منظور ما همه سعادتمندی است و وقتی سعادت به دست آمد اهمیت دانا بودن یا نادان بودن ساقط میگردد. ولی با اینحال احدی از حکیمان و خود من هرگز حاضر نخواهیم شد که سعادت را بهشرط حماقت بپذیریم و این تناقض هم مانند تناقضهای بسیار دیگری که هزاران سال است گریبانگیر انسان بیچاره میباشد لابد هزاران سال دیگر لاینحل خواهد ماند و اولاد آدم در این باب چه اندیشههایی که نخواهد بافت...
درویش مومیایی گفت: اصلاً هرچه میخواهید بگویید اما اساساً از کار خدا هم هیچ سر درنمیآورم. اگر مرا خوشبخت خواسته پس چرا اینقدر بدبختم و اگر بیجهت و بیسبب بدبخت خواسته پس ظالم است و من از چنین خدایی بیزارم. میگویید او خوشبخت خواسته و خودم خودم را بدبخت کردهام، در این صورت معلوم میشود ارادۀ من از اراده و مشیت او قویتر است و این نیز حالا که خودمانیم به عقل درست درنمیآید. بهمحض اینکه صحبت از خالق و خلقت به میان میآید، مردمان کوتاهبین دروازۀ دهن را مانند صندوقچۀ اسرار غیبی و چمدان معانی لاریبی نیمذرع باز میکنند و با یک دنیا افاده میگویند هر بچهای میفهمد که ساعتِ بیساعتساز نمیشود پس چطور میخواهی که دنیا بیصانع و بیخالق باشد. من میگویم اگر ساعت به این سادگی سازنده لازم دارد پس وجودی به کمال و پیچیدگی خدا به طریق اولی آفرینندهای لازم داشت. اگر بگویید وجود خدا بیصانع ممکن است، خودتان به من حق میدهید که بگویم پس اساساً ممکن است که چیزی بدون خالق و صانع وجود داشته باشد.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍5
ادامهٔ صفحهٔ قبل:
علما و حکمای خودمان میگویند که عالَم حادث است و برای اثبات ادعای خود، ادله و براهین چنان بچهگانهای اقامه مینمایند که آدم از خنده رودهبُر میشود و یک نفر نیست که بپرسد آخر قربان آن سرهای تراشیده و مندیلهای کلمی و شلغمیشکلتان بروم اگر خدا دنیا را به تازگی خلق کرده پس در تمام طول زمان بیانتهای ازلی چه کار میکرد. وانگهی اگر عالَم را هم مانند خدا ازلی و با او همسنوسال بگیریم در این صورت چندان تفاوتی بین خدا و عالَم و خالق و مخلوق نمیماند و حرف وحدتِ وجودیها درست درمیآید.
مردم دنیا کورهایی هستند که در تاریکی میلولند تا بمیرند و فلاسفه و حکما هم کورهای عصاکشی هستند که به خیال خودشان در پی نور میگردند وَلُو گاهی ما را بهقدر یک سر سوزن از خطا دور کنند، هرگز به اندازۀ یک دانه خشخاش به حقیقت اصلی نزدیکتر نمیسازند (جمالزاده، ۱۳۷۹: ۹۱ الی۱۳۸).
حَـــبَّــذا روزگــار بــیخــردان
کـز خـرابــی عـقـل آبـادنـد
هر کجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو تواَمان زادند
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۹، تلخ و شیرین، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
علما و حکمای خودمان میگویند که عالَم حادث است و برای اثبات ادعای خود، ادله و براهین چنان بچهگانهای اقامه مینمایند که آدم از خنده رودهبُر میشود و یک نفر نیست که بپرسد آخر قربان آن سرهای تراشیده و مندیلهای کلمی و شلغمیشکلتان بروم اگر خدا دنیا را به تازگی خلق کرده پس در تمام طول زمان بیانتهای ازلی چه کار میکرد. وانگهی اگر عالَم را هم مانند خدا ازلی و با او همسنوسال بگیریم در این صورت چندان تفاوتی بین خدا و عالَم و خالق و مخلوق نمیماند و حرف وحدتِ وجودیها درست درمیآید.
مردم دنیا کورهایی هستند که در تاریکی میلولند تا بمیرند و فلاسفه و حکما هم کورهای عصاکشی هستند که به خیال خودشان در پی نور میگردند وَلُو گاهی ما را بهقدر یک سر سوزن از خطا دور کنند، هرگز به اندازۀ یک دانه خشخاش به حقیقت اصلی نزدیکتر نمیسازند (جمالزاده، ۱۳۷۹: ۹۱ الی۱۳۸).
حَـــبَّــذا روزگــار بــیخــردان
کـز خـرابــی عـقـل آبـادنـد
هر کجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو تواَمان زادند
منبع:
_ جمالزاده، محمدعلی، ۱۳۷۹، تلخ و شیرین، تهران، سخن.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍4
📘آرتیمانی و شراب
📝رضیالدین آرتیمانی
محمد آرتیمانی، متخلّص به رضی، از شاعران و عارفان قرن دهم هجری و از میرزایان دربار شاهعبّاس اوّل صفوی است که در آرتیمان، از توابع تویسرکانِ همدان، زاده شد. رضیالدین آرتیمانی در پارهای از دیوان هزارواندی بیتی خود اینگونه به توصیف شراب پرداخته است (آرتیمانی، ۱۳۴۵: ۱۸-۱۹):
میئی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سـبو، از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزانتر از دل کـند
از آن می که گر عکسش افتد به باغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
منبع:
_ آرتیمانی، رضیالدین، ۱۳۴۵، دیوان رضیالدین آرتیمانی، بهکوشش محمدعلی امامی، تهران، خیام.
https://t.iss.one/Minavash
📝رضیالدین آرتیمانی
محمد آرتیمانی، متخلّص به رضی، از شاعران و عارفان قرن دهم هجری و از میرزایان دربار شاهعبّاس اوّل صفوی است که در آرتیمان، از توابع تویسرکانِ همدان، زاده شد. رضیالدین آرتیمانی در پارهای از دیوان هزارواندی بیتی خود اینگونه به توصیف شراب پرداخته است (آرتیمانی، ۱۳۴۵: ۱۸-۱۹):
میئی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سـبو، از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزانتر از دل کـند
از آن می که گر عکسش افتد به باغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
منبع:
_ آرتیمانی، رضیالدین، ۱۳۴۵، دیوان رضیالدین آرتیمانی، بهکوشش محمدعلی امامی، تهران، خیام.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
❤2
📘پیام کافکا
📝صادق هدایت
ماکس برود و دورا دیمانت، دو دوست یهودی فرانتس کافکا، سعی داشتند که کافکا را یهودی و دوستدار اسرائیل معرفی کنند. چنانکه گوستاو یانوش در کتاب «گفتگو با کافکا» اذعان میکند که کافکا از پیروان راسخ صهیونیسم بود. هرچند جنبش صهیونیسم - که واژهای فرانسوی است و از کوه صهیون، آرامگاه داوود در اورشلیم، گرفته شده و به معنای تشکیل یک میهن یهودی در فلسطین است - را تنها بازگشت بهسوی قانونی بشری، که ساخته و خاص یهودیان است، میدانست و در نقد ماکس برود میگفت:
او نمیفهمد که ناسیونالیسم یهودی بهشکلیکه در صهیونیسم بروز میکند، فقط نوعی دفاع است... این کاروان نمیخواهد جایی را فتح کند. فقط میخواهد به منزلی امن و آرام برسد که امکان یک زندگی آزاد بشری را دربرداشته باشد. اشتیاق یهودیان به وطن، ناسیونالیستی متجاوز نیست که دست طمع به موطن دیگران دراز کرده باشد (یانوش، ۱۳۸۶: ۱۳۸-۱۴۳).
صادق هدایت هم در کتاب «پیام کافکا» مینویسد:
کافکا ناگزیر بود که به میز اداره بچسبد و در خانۀ منفور پدری زندگی کند. گویا از طرف خانواده و یا دوستانش به او کمکی نمیشد تا بتواند آسایش درونی را که اینهمه به آن نیازمند بوده برای خود فراهم سازد. ماکس برود مدعی است که اعتقاد به صهیونیت در کافکا جایگزین این آسایش شده است... هرچند برود او را وادار کرد تا زبان عبری بیاموزد و کتاب تلمود را بخواند، اما کافکا هیچگاه خلوت خود را از دست نداد برای اینکه معنی جامعۀ قلابی یهود را دریابد (هدایت، ۱۳۴۲: ۱۹). ماکس برود زیر پایش مینشیند و میخواهد دوباره او را به ایمان یهود راهنمایی بکند، اما نتیجۀ خوبی نمیگیرد. کافکا به رفیقش میگوید من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ از مجلس مراسم مذهبی یهود که با هم بیرون میآمدهاند به طعنه میگوید: راستش را میخواهی تقریباً مثل این بود که در میان سیاههای وحشی آفریقا باشیم. چه خرافات پستی (همان: ۲۵)!
هدایت در ادامۀ این کتاب خود میآورد:
شکی نیست که کافکا زندگی خود را در وحشت از فرمانروایی پدر مستبد به سر میبرد و تا آخر عمر نمیتواند این یوغ را تکان بدهد... هرگاه کافکا کامیاب میشد که تشکیل خانواده بدهد، شاید میتوانست خود را از بند خانۀ پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش میدرخشید، اما همیشه میلغزیده و در گیرودارها و کشمکشهایی به نامزدش دور و نزدیک میشده است (همان: ۲۳-۲۴).
فرانتس کافکا در نامهای به پدر خود متذکر شده که تلاشهای من برای ازدواج درحقیقت پرعظمتترین و امیدبخشترین تلاش برای نجات از قلمرو تو از کار درآمدند که البته به تناسب پرعظمتترین شکست را هم به ارمغان آوردند... بعدها در جوانی نمیفهمیدم که تو چطور میتوانی با آن هیچی که از یهودیت داری به من ایراد بگیری که چرا به خودم زحمت نمیدهم که چیزی شبیه هیچ تو را مراعات کنم. چون یهودیت تو تا آنجا که میتوانستم ببینم واقعاً فقط یک هیچ بود، یک شوخی بود، حتی شوخی هم نبود (کافکا، ۱۳۵۵: ۵۶-۵۷-۶۹).
از اینرو هدایت معتقد است هرگاه برخی به طرف کافکا دندانقروچه میروند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را میدهند، برای این است که کافکا دلخوشکُنک و دستآویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریبها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است؛ زیرا گمان میکند که زندگی پوچ و بیمایۀ ما نمیتواند تهی بیپایانی که در آن دستوپا میزنیم پر بکند (هدایت، ۱۳۴۲: ۱۵-۱۶).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، پیام کافکا، تهران، امیرکبیر.
_ یانوش، گوستاو، ۱۳۸۷، گفتگو با کافکا، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران، خوارزمی.
_ کافکا، فرانتس، ۱۳۵۵، نامه به پدر، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
📝صادق هدایت
ماکس برود و دورا دیمانت، دو دوست یهودی فرانتس کافکا، سعی داشتند که کافکا را یهودی و دوستدار اسرائیل معرفی کنند. چنانکه گوستاو یانوش در کتاب «گفتگو با کافکا» اذعان میکند که کافکا از پیروان راسخ صهیونیسم بود. هرچند جنبش صهیونیسم - که واژهای فرانسوی است و از کوه صهیون، آرامگاه داوود در اورشلیم، گرفته شده و به معنای تشکیل یک میهن یهودی در فلسطین است - را تنها بازگشت بهسوی قانونی بشری، که ساخته و خاص یهودیان است، میدانست و در نقد ماکس برود میگفت:
او نمیفهمد که ناسیونالیسم یهودی بهشکلیکه در صهیونیسم بروز میکند، فقط نوعی دفاع است... این کاروان نمیخواهد جایی را فتح کند. فقط میخواهد به منزلی امن و آرام برسد که امکان یک زندگی آزاد بشری را دربرداشته باشد. اشتیاق یهودیان به وطن، ناسیونالیستی متجاوز نیست که دست طمع به موطن دیگران دراز کرده باشد (یانوش، ۱۳۸۶: ۱۳۸-۱۴۳).
صادق هدایت هم در کتاب «پیام کافکا» مینویسد:
کافکا ناگزیر بود که به میز اداره بچسبد و در خانۀ منفور پدری زندگی کند. گویا از طرف خانواده و یا دوستانش به او کمکی نمیشد تا بتواند آسایش درونی را که اینهمه به آن نیازمند بوده برای خود فراهم سازد. ماکس برود مدعی است که اعتقاد به صهیونیت در کافکا جایگزین این آسایش شده است... هرچند برود او را وادار کرد تا زبان عبری بیاموزد و کتاب تلمود را بخواند، اما کافکا هیچگاه خلوت خود را از دست نداد برای اینکه معنی جامعۀ قلابی یهود را دریابد (هدایت، ۱۳۴۲: ۱۹). ماکس برود زیر پایش مینشیند و میخواهد دوباره او را به ایمان یهود راهنمایی بکند، اما نتیجۀ خوبی نمیگیرد. کافکا به رفیقش میگوید من چه وجه مشترکی با جهودها دارم؟ از مجلس مراسم مذهبی یهود که با هم بیرون میآمدهاند به طعنه میگوید: راستش را میخواهی تقریباً مثل این بود که در میان سیاههای وحشی آفریقا باشیم. چه خرافات پستی (همان: ۲۵)!
هدایت در ادامۀ این کتاب خود میآورد:
شکی نیست که کافکا زندگی خود را در وحشت از فرمانروایی پدر مستبد به سر میبرد و تا آخر عمر نمیتواند این یوغ را تکان بدهد... هرگاه کافکا کامیاب میشد که تشکیل خانواده بدهد، شاید میتوانست خود را از بند خانۀ پدری برهاند. این آرزوی آزادی مانند سراب در جلوش میدرخشید، اما همیشه میلغزیده و در گیرودارها و کشمکشهایی به نامزدش دور و نزدیک میشده است (همان: ۲۳-۲۴).
فرانتس کافکا در نامهای به پدر خود متذکر شده که تلاشهای من برای ازدواج درحقیقت پرعظمتترین و امیدبخشترین تلاش برای نجات از قلمرو تو از کار درآمدند که البته به تناسب پرعظمتترین شکست را هم به ارمغان آوردند... بعدها در جوانی نمیفهمیدم که تو چطور میتوانی با آن هیچی که از یهودیت داری به من ایراد بگیری که چرا به خودم زحمت نمیدهم که چیزی شبیه هیچ تو را مراعات کنم. چون یهودیت تو تا آنجا که میتوانستم ببینم واقعاً فقط یک هیچ بود، یک شوخی بود، حتی شوخی هم نبود (کافکا، ۱۳۵۵: ۵۶-۵۷-۶۹).
از اینرو هدایت معتقد است هرگاه برخی به طرف کافکا دندانقروچه میروند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را میدهند، برای این است که کافکا دلخوشکُنک و دستآویزی برای مردم نیاورده. بلکه بسیاری از فریبها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است؛ زیرا گمان میکند که زندگی پوچ و بیمایۀ ما نمیتواند تهی بیپایانی که در آن دستوپا میزنیم پر بکند (هدایت، ۱۳۴۲: ۱۵-۱۶).
منابع:
_ هدایت، صادق، ۱۳۴۲، پیام کافکا، تهران، امیرکبیر.
_ یانوش، گوستاو، ۱۳۸۷، گفتگو با کافکا، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران، خوارزمی.
_ کافکا، فرانتس، ۱۳۵۵، نامه به پدر، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران، خوارزمی.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍8
📘ولی فقیهِ ادبیات
📝هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری تقریباً دو سال قبل از وفات خود در گفتوگویی، که بعداً در سال ۱۳۷۹ به چاپ رسید، اذعان داشت من در ادبیات بیرحمم و با کسی تعارف تکهپاره نمیکنم. من خودم را ولی فقیه ادبیات میدانم. همه دارند سیمین دانشور را تحسین میکنند. من هم او را تحسین میکنم؛ زیرا استاد همۀ ماست ولی من از داستانهای ایشان خوشم نمیآید و چندی قبل تلفنی به او گفتم این «میز گردی» که چاپ کردی یک دختر بیست ساله هم نباید آن را چاپ میکرد. چنانکه کار براهنی اصلاً برای من جدّی نیست. در مورد دولتآبادی هم «جای خالی سلوچ» را تأیید میکنم. جای خالی سلوچ، جزو بهترین داستانهای ایرانی است البته با دویست صفحه حذف. بقیۀ کارهایش هم ازجمله «کلیدر»، که نقالی و زیادهگویی است، بیارزش است (گلشیری، ۱۳۷۹: ذیل «هیولای درون: گفتگو با میترا شجاعی»).
منبع:
_ گلشیری، هوشنگ، ۱۳۷۹، «هیولای درون: گفتگوی میترا شجاعی با هوشنگ گلشیری»، مجلۀ دنا، مهرماه، شمارۀ ۸، به نقل از سایت هوشنگ گلشیری.
https://t.iss.one/Minavash
📝هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری تقریباً دو سال قبل از وفات خود در گفتوگویی، که بعداً در سال ۱۳۷۹ به چاپ رسید، اذعان داشت من در ادبیات بیرحمم و با کسی تعارف تکهپاره نمیکنم. من خودم را ولی فقیه ادبیات میدانم. همه دارند سیمین دانشور را تحسین میکنند. من هم او را تحسین میکنم؛ زیرا استاد همۀ ماست ولی من از داستانهای ایشان خوشم نمیآید و چندی قبل تلفنی به او گفتم این «میز گردی» که چاپ کردی یک دختر بیست ساله هم نباید آن را چاپ میکرد. چنانکه کار براهنی اصلاً برای من جدّی نیست. در مورد دولتآبادی هم «جای خالی سلوچ» را تأیید میکنم. جای خالی سلوچ، جزو بهترین داستانهای ایرانی است البته با دویست صفحه حذف. بقیۀ کارهایش هم ازجمله «کلیدر»، که نقالی و زیادهگویی است، بیارزش است (گلشیری، ۱۳۷۹: ذیل «هیولای درون: گفتگو با میترا شجاعی»).
منبع:
_ گلشیری، هوشنگ، ۱۳۷۹، «هیولای درون: گفتگوی میترا شجاعی با هوشنگ گلشیری»، مجلۀ دنا، مهرماه، شمارۀ ۸، به نقل از سایت هوشنگ گلشیری.
https://t.iss.one/Minavash
Telegram
میناوش
یادداشتهای میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
👍2👌2