میناوش
458 subscribers
1 photo
1 video
5 files
818 links
یادداشت‌های میثم موسوی
ارتباط با من:
@meysammousavi1363
Download Telegram
📘حاصل اوقات

📝احمد مهدوی دامغانی

کتاب «حاصل اوقات» شامل پیشگفتاری به قلم علی‌محمد سجادی و اتوبیوگرافی مختصر دکتر احمد مهدوی دامغانی و مجموعه مقالات نوشته شدۀ او تا سال ۱۳۸۰ است که به درخواست وی و به اهتمام دکتر سجادی در یک کتاب تقریباً هزار صفحه‌ای گردآوری شده است.

علی‌محمد سجادی در مقالۀ خود با عنوان «سردفتر حکمت و معانی» دکتر مهدوی دامغانی را استادی براستی پای‌بند به احکام مقدّس اسلامی معرّفی می‌کند که هرگز از او ترک اولایی ندیده است. او کعبۀ دل را حرمت می‌نهاد و کعبۀ گل را نیز. بیش از بیست‌وپنج بار حج عمره گزارده بود و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل. در امور اعتقادی - باآن‌که متکلّمی زبردست بود – خود و دیگران را به عمل بدین حدیث شریف فرا می‌خواند که «علیکم بدین العجایز». پای استدلالیان را چوبین و پای چوبین را سخت بی‌تمکین می‌دانست. در دوستی عترت پاک پیامبر (ص) نادرۀ روزگار بود، عاشق رسول و آل او بود، شیفتگی و دیوانگی و سرسپردگی او به زهرای اطهر و جگرگوشگان او از حرکات و سکناتش ساری و جاری بود. چه کسی را سراغ دارید که بر سر کلاس و در حین درس از شنیدن نام سیدالشّهدا زار بگرید و دیگران را نیز بگریاند؟ چه کسی شنیده است که در دیار فرنگ که اسلام غریب است و تشیّع غریب‌تر مردی هر بامداد که از آپارتمانش در فیلادلفیا قدم بیرون می‌نهد روی و دل به جانب ایران و خراسان کند و بگوید: صلی‌الله علیک یا مولای یا علی بن موسی‌‌الرضا (مهدوی دامغانی، ۱۳۸۱: ۵-۶)؟!

استخاره به قرآن کریم نیز از معتقدات حضرت استادی بود... حمد و اخلاصی می‌خواند و چشم فرو می‌بست و نیّت می‌کرد و قرآن را می‌گشود و از مدلول نخستین آیه صفحۀ سمت راست، کن یا مکن کار را در می‌یافت و سمعاً و طاعتا گویان پی کار خویش می‌رفت... دل مهربان او امید آن را داشت که به استخارتی گره از کار فروبسته ما بگشایند؛ از اینرو می‌فرمود هرگز با قرآنی که به خط عثمان طه است - که آیات دالّ بر نهی و عذاب و انذار در آغاز صفحات آن بیش از مصاحف دیگر است - استخاره نکنید زیراکه در آن بیم بد آمدن بیش از امید خوب آمدن است (همان: ۴-۵).

هر آنچه را که رنگ و بوی ایرانی داشت سخت گرامی می‌شمرد اما آن را که روی دل به سوی علی نبود حتی اگر ایرانی بود دشمن می‌شمرد. بومسلم خراسانی یکی از آنها (همان: ۱۱). خطی خوش و دلکش داشت. فرانسه را به خوبی عربی و عربی را به خوبی فارسی می‌دانست و بر آن بیفزای انگلیسی را (همان: ۹). سعدی را خدای شاعران می‌دانست (همان: ۱۰) و معتقد بود: همه گویند ولی گفتۀ سعدی دگر است (همان: ۶۲۳).

مهدوی در قسمتی از زندگی‌نامۀ خودنوشت خود که «استاد به قلم استاد» نامیده شده است، از دوران طلبگی خویش در نوجوانی سخن می‌گوید و اذعان می‌کند که پدرش [که آیت‌الله مرعشی نجفی او را علامه شیخ محمدکاظم دامغانی می‌خواند و از مرحومان نائینی و آقاضیاء عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی اجازۀ اجتهاد داشت (همان: ۴-۸۱۷-۸۱۸)] از دوست بزرگوار و همدرس و همدورۀ بسیار پارسا و پرهیزگار خود مرحوم مغفور عالم جلیل حضرت آقای حاج شیخ مجتبی قزوینی طاب‌الله ثراه استدعا کرد که آن وجود محترم نازنین، با تدریس «منیة‌المرید فی ادب‌المفید و المستفید» که اختصاراً گاه به آن «آداب‌المتعلمین» نیز اطلاق می‌شود، من را از افاضات طیّبه و انفاس قدسیّه و اخلاق پاکیزه زکیّه خود مستفیض و بهره‌مند فرماید و او نیز بدون نظر به حقارت من، سه چهار ماهی همه روزه به غیر از پنجشنبه و جمعه که ایام تعطیل دروس حوزوی است بر ایوان یکی از حجره‌های «مدرسه حاج حسن» در بالای خیابان مشهد تقریباً نصف بیشتر «منیة» را تشریح و تدریس فرمود و خدایش جزای خیر دهاد (همان: ۲۳).

پدر مترجم نامدار کشور، فریده مهدوی دامغانی، در پاره‌ای دیگر از زندگی‌نامۀ خودنوشت خود به تمجید از استادانش ازجمله بدیع‌الزمان فروزانفر، کریم امیری فیروزکوهی و عبدالحمید بدیع الزمانی کردستانی پرداخته است. او فروزانفر را علامۀ بی‌هَمال و عدیم‌المثال و استاد الاساتید خوانده، از امیری فیروزکوهی به‌عنوان خاقانی زمان و حضرت سیدالشعراء یاد نموده و بدیع الزمانی را فرد فرید و شخص وحید و محیط بر اقیانوس کبیر ادب عرب و شیخی و استادی و سندی و سِنادی خطاب کرده است (همان: ۲۴).

او از مطهری هم با عنوان علامۀ شهید سعید فقید مرحوم آیت‌الله آقای مرتضی مطهری قدس‌الله تربته یاد می‌نماید (همان: ۲۴) و محمدجواد باهنر را جوانمرد پاکدل پاکیزه‌خوی خوش‌سخن، شهید نازنین کفن‌خونین، سَرَه‌مردی که همۀ آیات دفتر اخلاق را از حفظ داشت و بدان عمل می‌فرمود می‌خواند و معتقد است تا دکتر باهنر و مرشد و پیش‌کسوت شریف کریمِ دانشمند بزرگمنش درویش‌مسلکِ بلندنظرش مرحوم جنّت مکان شهیدِ سعید دکتر بهشتی رضوان‌الله علیهما زنده بودند، در آن سالها گزندی به این ضعیف نرسید (همان: ۲۷-۲۸).

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

مهدوی دامغانی همچنین عبدالحسین زرین‌کوب را مورّخ شهیر، ادیب نحریر، متفکّر محقّق، نویسندۀ شیرین‌قلم، صاحب کتب نفیس شریف و متعمّق مدقّق عالی‌مقدار، حضرت استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب می‌خواند و خود را ازجمله ارادتمندان قدیمی و دعاگویان مخلص و صمیمی آن حضرت معرّفی می‌نماید (همان: ۱۳۴-۲۰۴). ایرج افشار را از سرشناس‌ترین ادبا و دانشمندان وطن عزیز خطاب می‌کند که به تمام معنی انسانی شریف و پاک‌نهاد و نیکوسیرت و پارسا و سلیم‌النفس و فروتن است و یکی از بزرگترین خدمتگزاران فرهنگ ملّی ایران و معارف اسلام و زبان ادب فارسی در چهار دهۀ اخیر در ایران به‌شمار می‌رود (همان: ۳۱۳). چنان‌که در ادامه از مهدی بازرگان با عنوان پیرمردِ ساده‌دل متدیّن و فرانسه‌دان مرحوم مهندس بازرگان رحمة‌الله تعالی یاد می‌کند که به رژی بلاشر - همان نامرحومِ خائنِ لاابالی‌گری که با بی‌شرمی داستان کذایی مشهور به غرانیق را در ترجمه‌ای از قرآن که به فرانسه کرده است جزو آیات قرآنی می‌شمارد - ارادت داشت (همان: ۳۲۷-۳۲۸).

دکتر احمد مهدوی دامغانی در مقالۀ «علامه بدیع‌الزمان فروزانفر» که در سال ۱۳۷۵ نگاشته شده است، آیت‌الله سید علی سیستانی را از همدوره‌هایش در دروس شرح منظومه و مغنی و مطوّل در مشهد دانسته و خود را مقلِّد ایشان خوانده است (همان: ۷۶۴). او در همین مقاله به زندگی فروزانفر پرداخته و متذکّر می‌شود که عبدالجلیل که بعدها در موقعی که ثبت احوال الزامی شد لقب بدیع‌الزمان را به‌عنوان اسم و فروزانفر را به‌عنوان نام خانوادگی خود انتخاب کرد، در سال ۱۲۸۰ شمسی در بُشرُویه متولّد شد. پس از خواندن مقدّمات در همان شهر، ظاهراً در حدود شانزده هفده سالگی درحالی‌که معمم بوده به مشهد می‌رود و در درس شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوریِ بزرگ حضور پیدا می‌کند (همان: ۷۴۴ الی۷۴۷).

جامعیّت فروزانفر را بر فنون مختلفِ ادب و تبحّر غیرقابل رقابت و غیرقابل انکار او در ادب محض، و عربیّت، و تاریخ شعراء، و احاطۀ عجیب او بر مبانی و مسائل عرفان و تصوّف، و ذوق خداداد شگفت‌انگیز او در استنباط لطائف و ظرائف اشعار شاعران بزرگِ دو زبان، و تسلّط شگرفش بر نقدالشعر و نقدالنثر را هیچ‌یک از هم‌طرازان دانشگاهی یا غیردانشگاهی او دارا نبودند... و بنده با کمال صراحت و جرأت عرض می‌کنم که حتی در عربیّت هم او همتا نداشت و به مراتب از مرحوم علامه قزوینی در آن علم یا فن ماهرتر بود (همان: ۷۷۰-۷۷۱). باآن‌که فروزانفر از سال ۱۳۲۳ تا سال ۱۳۴۶ ریاست دانشکدۀ معقول و منقول را که بعدها نام آن به الهیات و معارف اسلامی تبدیل شد بر عهده داشت (همان: ۷۶۰) و مایۀ آبروی دولت و ملّت ایران در مجامع و محافل علمی و ادبی بود و یک دوره هم به قول خودش سَناتور شد، به مال و منال دنیوی اعتنایی نداشت و مانند همه آزادگان تهیدست بود (همان: ۷۷۲-۷۷۳).

هیچ‌گاه، هیچ‌گاه فروزانفر نام مقدّس حضرت ختمی مرتبت و ائمۀ معصومین و حضرت عصمت کبری فاطمه‌ زهرا سلام‌الله علیهم را بدون جملات دعائیۀ «صلی‌الله علیه و آله و سلّم» و «سلام‌الله علیه» یا «سلام‌الله علیها» یا «سلام‌الله علیهم» در ضمن درس به زبان نمی‌آورد، مکرّر در مکرّر این بنده و همدوره‌های او از او شنیدیم که «من امروز بعد از نماز صبح و تلاوت حزبی از کلام الله مجید، چند صفحه از کشف‌الأسرار یا تاریخ بیهقی یا تذکرة‌الأولیا یا... را خوانده‌ام و به کلاس آمده‌ام». خدا شاهد است که مکرّر در مکرّر این بندۀ حقیر در ایام عاشورا او را در مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله علیه در منزل مرحومان بهبهانی، حاج میرزاعبدالله چهل‌ستونی، قائم مقام الملک، حاج میرزاخلیل کمره‌ای رحمهم‌الله تعالی درحال گریه می‌دیدم که قطرات اشک از زیر عینکش بر رخسار و محاسنش جاری بود... یقین دارم که فروزانفر عالماً و عامداً نه فعل حرامی را مرتکب می‌شد و نه عملی واجب را ترک می‌کرد، او هم یکی چون میلیونها ایرانی شیعۀ اثناعشری دیگر نوکر محمد و آل محمد علیهم‌السلام بود (همان: ۷۵۳-۷۵۴).

و اما از دیگر مطالب ذکر شده در این کتاب می‌توان به «فَرَزدَق» شاعر معروف و پُرآوازۀ عرب اشاره کرد. مهدوی دامغانی اذعان می‌کند فرزدق که ما شیعیان او را به خاطر ارادتش به اهل‌بیت و سرودن آن قصیدۀ معروف در مدح امام علی بن الحسین دوستش می‌داریم و تحسینش می‌کنیم، در مجموع مردی بی‌باک و عیاش و الواط بود و از بس اسیر شهوات خود بوده است، به اقرار خویش در کامجویی از زنان مقیّد به حلّیت و حرمتی نبوده و در ابیاتی از مراودۀ خود با زنی شوهردار می‌گوید (همان: ۵۵۳-۵۵۴).

منبع:

_ مهدوی دامغانی، احمد، ۱۳۸۱، حاصل اوقات: مجموعه‌ای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علی‌محمد سجادی، تهران، سروش.

https://t.iss.one/Minavash
👍1
📘بچه‌های محلهٔ ما

📝نجیب محفوظ

یکی از آثار معروف و جنجالی نجیب محفوظ، که انتشار آن در مصر ممنوع شد و نویسنده‌اش به ارتداد محکوم گردید، رمان «بچه‌های محلۀ ما» است. رمانی که گویی بیانگر روایت تازه‌ای از داستان آفرینش و پیامبران است. داستانی که نویسندۀ برجستۀ مصری آن در سال ۱۹۹۴ درحالی‌که تقریباً هشتادوسه ساله بود، با چاقو مورد سوءقصد قرار گرفت و دست راستش نیمه‌فلج شد. 
    
ترجمۀ فارسی بچه‌های محلۀ ما مورد سانسور کامل قرار گرفته و این کتاب تقریباً ۶۰۰ صفحه‌ای در ۲۰۰ صفحۀ مثله شده در ایران به چاپ رسیده است.

https://t.iss.one/Minavash
📘بولانیو و ولگردها

📝دانیل زالوسکی

شاعر و نویسندۀ نامدار شیلیایی، روبرتو بولانیُو (۱۹۵۳-۲۰۰۳)، هنگامی که از دبیرستان اخراج شد، خود را وقف شعر کرد و گستره‌ای از مشاغل بی‌ربط مانند کارگری، فروشندگی و نگهبانی را امتحان نمود (زالوسکی، ۱۳۹۰: ۹۶-۱۰۳). او که مدّتی به هروئین اعتیاد پیدا کرده بود (همان: ۱۰۳)، ادبیات رسمی را تحقیر‌می‌کرد و معتقد بود که جایزۀ نوبل را فقط آشغال‌ها می‌برند (همان: ۱۰۹).

دانیل زالوسکی در یادداشتی خواندنی با عنوان «ولگردها»، که در کتاب «شرم نوشتن» انتشار یافته است، به توصیف روبرتو بولانیو پرداخته و متذکر شده است این شاعر و نویسندۀ عصیانگر (همان: ۹۶)، که سبک او شایستگی نام مدرنیسم مادرزاد را دارد (همان: ۱۱۲)، رئالیسم جادویی را متعفن می‌خواند و گابریل گارسیا مارکز را مسخره می‌کرد (همان: ۹۸).
روبرتو بولانیو به خاطر ادارۀ خانواده‌اش مجبور شد به نثر روی آورد و بااین‌که رمان‌ها و داستان‌های او مورد توجه قرار گرفت، اما خود را شاعر می‌دانست و عشق اولش را شعر می‌خواند و می‌گفت: وقتی شعرهایم را بازخوانی می‌کنم، کمتر خجالت می‌کشم (همان: ۱۰۷-۱۰۹).

بولانیو که کرم کتاب بود (همان: ۹۹) و تنها وطن نویسنده را کتاب‌فروشی می‌دانست (همان: ۱۰۹)، علاقۀ خاصی به خواندن داشت و کتاب‌ها را که بیشتر آن‌ها را می‌دزدید، حریصانه می‌بلعید (همان: ۹۶). چنان‌که از تمجیدکنندگان خورخه لوئیس بورخس به‌شمار می‌رفت و ادبیات او و عشق‌بازی را از چیزهای مورد علاقه‌اش می‌شمرد (همان: ۹۶-۱۰۹).

از ده رمان و سه مجموعه داستان بولانیو (همان: ۹۵) می‌توان به شاهکار و درخشان‌ترین اثر او یعنی رمان «کارآگاهان وحشی» و رمان عظیم و هزارودویست صفحه‌ای «۲۶۶۶»، که در ترجمۀ فارسی مورد سانسور قرار گرفته‌اند، اشاره کرد (همان: ۹۶-۱۰۹). چنان‌که «شبانه‌های شیلی» را شاید بتوان قوی‌ترین تک‌گویی او به‌شمار آورد (همان: ۱۰۸).

منبع:

_ بولانیو، روبرتو، ۱۳۹۰، شرم نوشتن، ذیل «ولگردها»، ترجمه گروه مترجمان نیکا، تهران، کتاب نشر نیکا.

https://t.iss.one/Minavash
📘آنتْ‌وِرپ

📝روبرتو بولانیو

رمان «آنْت‌‌وِرپ» که هم‌نام شهری در بلژیک است، رمانی کوتاه با نثری شاعرانه و قطعه‌قطعه است که موضوعات مختلفی را در پنجاه‌وشش قسمت دربرگرفته است. روبرتو بولانیو در کتاب آنت‌وِرپ، قواعد رمان را به شدّت درهم می‌شکند و رمان را تبدیل به شعری ناب می‌کند و شاید از این‌روست که برخی آن را بیگ‌بنگِ جهان داستانی می‌خوانند.
بولانیو در قطعۀ نخستین این کتاب که «آنارشی محض» نام دارد، می‌آورد:

این کتاب را برای خودم نوشتم و حتا از این هم مطمئن نیستم... ناگفته نماند که این رمان را دست هیچ ناشری ندادم. آن‌وقت در را توی صورتم می‌بستند و نسخۀ خودم هم گم‌وگور می‌شد... شب‌ها کار می‌کردم. روزها چیز می‌نوشتم و می‌خواندم. هیچ نمی‌خوابیدم. برای این‌که بیدار بمانم قهوه می‌خوردم و سیگار می‌کشیدم. بالطبع، آدم‌های جالبی هم می‌دیدم، که بعضی‌هاشان محصول اوهام خودم بودند. به گمانم آخرین سالی بود که در بارسلونا بودم. ادبیات به اصطلاح رسمی را خیلی حقیر می‌دانستم... یا بهتر است بگویم به جاه‌طلبی یا فرصت‌طلبی یا پچ‌پچ‌های چاپلوس‌ها باور نداشتم. البته که به ژست‌های خودپسندانه و به تقدیر باور داشتم (بولانیو، ۱۳۹۳: ۳۱-۳۲).
منبع:
_ بولانیو، روبرتو، ۱۳۹۳، آنْت‌وِرپ، ترجمه محمد حیاتی، تهران، شورآفرین.

https://t.iss.one/Minavash
📘زندگی، عشق و دیگر هیچ: گفتگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

📝کریم فیضی

کتاب خواندنی و قابل تأمل «زندگی، عشق و دیگر هیچ» مجموعه گفت‌وشنودهای تقریباً نُه ماهۀ کریم فیضی با دکتر محمدعلی اسلامی نُدوشَن است که در سال‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ در روزهای سه‌شنبۀ هر هفته در دفتر ایران‌سرای فردوسی صورت گرفته است (فیضی، ۱۳۸۹: ۴۷-۵۰). 
    
نویسندۀ کتاب پیش‌رو که از جانب محمدعلی اسلامی ندوشن مورد تشکّر قرار گرفته است (همان: ۵)، گفتگوهای خود با اسلامی ندوشن را در سه فصلِ زندگی و زمانۀ استاد، دربارۀ ادبیات و تاریخ ادبیات ایران، و دربارۀ فرهنگ و متعلّقات آن تنظیم کرده است.
    
محمدعلی اسلامی ندوشن (۱۳۰۴-۱۴۰۱) در خانواده‌ای نسبتاً مرفّه در روستای ندوشن در یزد به دنیا آمد. او پدر خود را در سنّ نُه سالگی به سبب بیماری از دست داد و با مادر و تنها خواهرش زندگی می‌کرد. در حدود سیزده چهارده سالگی از روستا خارج شد و برای ادامۀ تحصیل به یزد رفت. هنوز دورۀ دبیرستان را به اتمام نرسانده بود که به تهران هجرت کرد و به دبیرستان البرز وارد شد. در ادامه در دانشگاه تهران حقوق خواند و سپس بـرای ادامۀ تحصیل حدود چهار سال در فرانسه و انگلیس اقامت گزید (همان: ۷۱ الی۷۳).
    
اسلامی ندوشن اعتراف می‌کند که در دانشگاه تهران زیاد سر کلاس‌ها حاضر نمی‌شده و بیشتر با دوستان خود در خیابان استانبول قدم می‌زده است. چند روز مانده به امتحان نیز جزوه‌هایی تهیّه کرده و در حدّ نمرۀ قبولی به مطالعه می‌پرداخته است (همان: ۱۱۳-۱۱۴). با این‌حال از دوران کودکی کتاب‌خوان بوده و در خانواده تنها کسی بوده است که کتاب می‌خوانده است (همان: ۷۳). چنان‌که معتقد است نمی‌دانم عجیب است یا نیست ولی من متأسّفانه به کسی برنخورده‌ام که بتوانم بگویم استاد من است و لذا استاد خاصّی نداشته‌ام و می‌توانم بـگویم به‌طور خودرو جلو آمدم و هرچه گرفتم از کتاب گرفتم (همان: ۵۵۵ الی۵۵۷). 
    
این نویسندۀ نامدار ایرانی که مدّت کوتاهی در شیراز قاضی بوده (همان: ۱۲۰) و چند سالی هم برخلاف طبعش در دادگستری اشتغال داشته است، به سبب مقاله‌های انتقادی‌اش مورد خشم حکومت پهلوی قرار می‌گیرد و از دادگستری منتظر خدمت می‌شود (همان: ۱۴۲-۱۴۷). 
    
اسلامی ندوشن بااین‌که به طور حرفه‌ای و رسمی ادبیات نخوانده بود، در زمانی که پروفسور رضا ریاست دانشگاه تهران را بر عهده داشت، به‌عنوان دانشیار به دانشکدۀ ادبیات این دانشگاه وارد شد و علاوه بر تدریس نقد ادبی و ادبیات معاصر، درس اختصاصی شاهنامه را پایه‌گذاری کرد (همان: ۷۵).  
    
دکتر اسلامی که از علاقه‌مندان به سعدی، حافظ، مولانا و خصوصاً فردوسی است (همان: ۱۸-۲۱)، با تمام وجود شاهنامه را می‌ستاید و آن را جزو هستی و بقای ملیّت ایرانی می‌داند و از این جهت از آن به‌عنوان کتاب اول ایران نام می‌برد (همان: ۲۳۸).  
    
اسلامی ندوشن اذعان می‌کند که در سال ۱۳۵۹ که دانشگاه‌ها تعطیل شده بود، بعد از ده سال تدریس، تقاضای بازنشستگی کردم و به سبب تعطیلی دانشگاه و خواستۀ ناسزاوار مسئولین که گفته بودند استادها برای گرفتن حقوق باید یک مقاله به وزارت علوم بفرستند، اصرار نمودم که مرا بازنشست کنند و لذا در مهرماه ۱۳۵۹ پیش از موعد بازنشسته شدم (همان: ۷۵-۷۶). هرچند در تصفیۀ دانشگاه تهران از فرد موثّقی شنیدم که از بیست‌وپنج عضو گروه ادبیات فارسی، به‌جز من و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، بیست‌وسه تن را کنار نهاده‌اند (همان: ۱۶۲).
    
کریم فیضی در مقدمۀ مفصّل خود بر این کتاب آورده است که دکتر اسلامی ندوشن را به واقع می‌توان از متفکّران ایران به‌شمار آورد و کمتر نوشته‌ای از او را که نزدیک به ۵۰ عنوان است می‌توان یافت که حاوی فکری عمیق و دقیق و متفاوت نباشد (همان: ۵۰).
    
اسلامی ندوشن در کتاب «گفته‌ها و ناگفته‌ها» متذکر شده که قلم خود را در دو خط افقی و عمودی حرکت داده‌ام: افقی؛ یعنی مسائل روز ایران که ما در یکی از حسّاس‌ترین دوره‌هایش زندگی کرده‌ایم. عمودی؛ یعنی گذشتۀ این کشور که در تاریخ و ادب و فکرش مطرح بوده است (همان: ۲۵). چنان‌که در کتاب «مرزهای ناپیدا» هم اذعان کرده که سال‌های سال است راجع به کشور ایران جزو گروه اندک امیدواران بوده است ولو کسانی به ساده‌لوحی منتسبش دارند (همان: ۳۱). و در «ایران را از یاد نبریم» نیز آورده است: 
    
من یقین دارم که ایران می‌تواند قد راست کند و آنگونه که درخور تمدّن و فرهنگ و سالخوردگی اوست، نکته‌های بسیاری به جهان بیاموزد (همان: ۳۴).

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

البته دکتر اسلامی ندوشن در این مصاحبه متذکّر این نکته نیز می‌شود که با همۀ امیدواری، کسی نمی‌داند آیندۀ این کشور چه خواهد شد (همان: ۶۵). خوشبینی و بدبینی در من واقعاً فاصلۀ کمی با هم دارند. عوامل خوشبینی‌ام اصولاً زیاد است و تا سال‌ها پیش کمتر بدبین بودم، ولی در این سال‌ها اُفت اخلاقی مردم مرا غمناک کرده است. مسائل طوری بوده‌اند که مردم را وادار به اُفت اخلاقی کرده‌اند و همین درجۀ بدبینی را در من مقداری بالا برده است (همان: ۵۳۴-۵۳۵).
    
این ادیب و داستان‌نویس یزدی که سال‌های طولانی با دیوان شاعران نامدار ایرانی مأنوس بوده است و خود نیز دستی بر شعر داشته و ۷۷ رباعی خویش را در کتابی با نام «بهار در پاییز» به چاپ رسانده است (همان: ۴۳)، در جلد اول از کتاب «روزها» از خیام به‌عنوان حکیم نیشابوری یاد می‌کند و خیام را شاعری جهانی می‌شمرد و می‌پرسد: 
    
چه کسی نقد حال بشریت را گویاتر و کوتاه‌تر از خیام نیشابوری بیان کرده است (همان: ۲۲-۲۳-۲۹۲)؟     
    
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن بر آن اعتقاد است که ادیب‌الممالک فراهانی شاعر قوی‌ای است هرچند مضامینش کهنه می‌باشد. ایرج‌میرزا نیز شاعر متفنّن و زبردستی است که در روان‌گویی بعد از فرّخی سیستانی و سعدی کمتر کسی به پای او می‌رسد (همان: ۳۶۲-۳۶۶) و ملک‌الشعرای بهار که جنبۀ شعری‌اش بسیار قوی است، از جهات مختلف شاعر معتبری است و بعد از حافظ شاید بتوان گفت از همه شاخص‌تر اوست (همان: ۳۶۲-۳۶۳).
    
عارف قزوینی شاعر مهمّی نیست، اما انسان خوبی است. عارف، عشقی، فرّخی و نسیم شمال شاعران روزنامه‌ای هستند که اندیشۀ روزنامه‌ای را در قالب شعر عرضه می‌کنند (همان: ۳۶۲). نیما یوشیج هم تعدادی شعر خوب، تعدادی شعر متوسّط و مقداری هم شعر نامفهوم دارد و این موضوع را که نیما پایه‌گذار شعر نو است باید پذیرفت، اما این‌که شاعر بسیارمهمّی باشد به آن یقین ندارم (همان: ۱۱۹).
    
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در ادامه باآن‌که شاعرانی چون پروین اعتصامی، شهریار، اخوان ثالث، سایه، فریدون مشیری، سیاوش کسرایی، نادر نادرپور، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری را شاعرانی مطرح می‌شمرد، اما در لفافه آنان را شاعرانی معمولی نشان می‌دهد (همان: ۳۶۴ الی۳۷۳). چنان‌که دربارۀ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی هم متذکّر شده است که شکّی نیست که شفیعی کدکنی شاعر مهمّی است و ازجمله معدود کسانی است که ادبیات گذشته را خوب می‌شناسد، اما گمان می‌کنم که محمدرضا شفیعی کدکنی بیشتر به‌عنوان استاد ادبیات و محقّق ادبی درجۀ اول شناخته شده است تا شاعر (همان: ۳۶۷-۳۷۳).
    
اسلامی ندوشن معتقد است که عرفان به جهت جنبۀ شاعرانه‌ای که دارد به هنر نزدیک می‌شود. چراکه حاوی اندیشه‌ای احساسی و اشراقی است (همان: ۴۴۶). چنان‌که تفکّر عرفانی آثار برجستۀ شعر و نثر فارسی را پدید آورد (همان: ۴۰۱) و عرفان که هستۀ مرکزی تفکّر مولاناست، آبشخور ایرانی دارد و زمینه‌ای از آن در ایران پیش از اسلام هم بوده است. در شاهنامه هم هست. پس عرفان سیر اندیشه‌ای داشته است و حال آن‌که صوفیگری شاخه‌ای منحط از عرفان می‌باشد (همان: ۳۵۵).  
    
اسلامی ندوشن که به ۴۰ کشور در پنج قاره سفر کرده است (همان: ۶۰)، در این گفت‌وگو خود را فردی درون‌گرا (همان: ۵۲۶) و متجدّد معرّفی می‌کند (همان: ۵۱۱-۵۱۲) و حال آن‌که مادرش را زنی بسیار مذهبی می‌شمرد که تنها قرآن و مفاتیح‌الجنان می‌خواند (همان: ۷۴) و حتی بر اساس برخی از روایات که "ری" را شهر نفرین شده خوانده‌اند و تهران هم جزو "ری" به‌شمار می‌آمده است، از تهران خوشش نمی‌آمد (همان: ۵۱۱-۵۱۲).
    
دکتر اسلامی ندوشن در این گفت‌وشنود به مانند کتاب «روزها» که یکی از مهم‌ترین آثار و شرح زندگی اوست و خود اظهار داشته است هر چیزی را که در مورد زندگی‌ام باید گفته می‌شد در کتاب چهار جلدی روزها گفته‌ام، به نقد حکومت پهلوی پرداخته و متذکّر می‌شود که من در رژیم گذشته غیرخودی حساب می‌شدم و مرا می‌شناختند که نمی‌توانم با آن‌ها کنار بیایم (همان: ۱۴۹). مثلاً در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله با آن‌که دعوت شده بودم نرفتم. دکتر ریاحی بعدها که همدیگر را دیدیم گفت شما چه جرأتی به خرج دادید که این دعوت را رد کردید (همان: ۱۵۳)!        
محمدرضا پهلوی می‌خواست با عبور از قانون اساسی حکومت کند و تشکیلات ساواک هم بی‌رحمانه عمل می‌کرد (همان: ۱۵۴). لذا فقط ندارها انقلاب نکردند که کمبود کلّی‌ای وجود داشت که نارضایتی همگانی را ایجاد کرده بود. شخص شاه مسبّب اصلی این واقعه شد و مردم ایران با دست خالی به میدان آمدند و حکومتی را که غرق اسلحه و توپ و تانک بود از میان برداشتند (همان: ۱۵۶). البته بعد از ۲۸ مرداد مردم دیگر هیچ‌وقت با رژیم پهلوی و حکومت شاهی یکدل نشدند و از همان زمان معلوم بود که حکومت شاه نمی‌تواند دوام پیدا کند (همان: ۶۱).

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

در مورد رضاشاه هم انصاف اقتضا می‌کند که بگویم او پایه‌گذار تجدّد در آموزش نوین ایران بود و سبب ایجاد امنیّت در کشور شد، اما عیب او نگذاشت شخصیّت‌ها رشد کنند. رضاشاه فکر را کوبید تا بتواند در کارهایی که می‌کند یکّه‌تاز باشد.
او فقط به شخصیّت‌های مطیع میدان می‌داد گرچه گاه آدم‌های برجسته‌ای هم مانند محمدعلی فروغی و علی‌اصغر حکمت که مدّتی خانه‌نشین شدند و همچنین حسن پیرنیا که کتاب تاریخ ایران باستان را نوشته است در بینشان بودند. عیب رضاشاه این بود که واقعاً به یک نوع دیکتاتوری مطلق فکر می‌کرد و آن را در عمل هم ایجاد کرده بود. مشکل دیگرش مال‌پرستی او بود و این‌که املاک دیگران را به زور جمع کرد (همان: ۹۶-۹۷).
    
بااین‌که تاریخ نشان می‌دهد انگلیس‌ها به رضاشاه کمک کرده‌اند، اما ظاهراً تنها با خواست انگلیس نمی‌شد حکومت را از قاجار به پهلوی برگرداند و یک تقاضای داخلی و ملّی هم بود و آن این‌که مردم ایران به دلیل نیازی که به امنیّت داشتند، از آمدن رضاشاه استقبال کردند. هرچند یک نتیجه نیز می‌توان گرفت و آن نتیجه این است که دیکتاتوری، کمی دیرتر یا کمی زودتر، محکوم به زوال است (همان: ۹۷-۹۸).
    
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن بااین‌که در این گفت‌وگوی خود با کریم فیضی از زندگی‌اش احساس رضایت می‌کند، اما در عین حال از حکومت‌ها و دولت‌ها گلایه‌مند است و اذعان می‌کند که در ایران اگر کسی بخواهد به شهرت برسد و وارد عرصه‌های عمومی بشود باید از یکی از دو پشتیبان، یعنی پشتیانی دولت‌ها یا نوعی پشتیانی ضدّ دولتی که در قالب اندیشه‌های چپ در جامعۀ ما جریان داشته است برخوردار باشد. حال آن‌که من نه به آن دو نوع پشتیبانی عقیده داشتم و نه به‌مانند اشخاصی که در صحنه‌های اجتماعی شگردش را یافته بودند که چگونه مقداری جوان‌ربایی کنند، این‌کار را در شأن خود می‌دیدم. به همین جهت هم هست که اصولاً راجع به کارهای من خیلی کم اظهار نظر شده است (همان: ۵۵۲-۵۵۳).

منبع:

_ فیضی، کریم، ۱۳۸۹، زندگی، عشق و دیگر هیچ: گفت‌وشنود با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، تهران، اطلاعات.

https://t.iss.one/Minavash
📘ادبیات در مخاطره

📝تزوتان تودوروف

کارکرد ادبیات همچون فلسفه و علوم انسانی تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم... برخلاف گفتمان‌های دینی، اخلاقی یا سیاسی، ادبیات تکلیف نمی‌کند و به همین خاطر از سانسورهایی که به حوزه‌های دیگر تحمیل می‌شود می‌گریزد (تودوروف، ۱۳۹۴: ۶۸-۷۱).

کتاب «ادبیات در مخاطره» را می‌توان نقد تِزوِتان تودُورُوف (۱۹۳۹-۲۰۱۷) علیه آرای پیشین او از اشتغال به فرم‌های زبان‌شناختی دانست. این نویسندۀ بلغارستانی که سال‌ها به تفسیر فرمالیستی از ادبیات شهره بود، در این اثر مختصر خود که از یک پیش‌گفتار و هفت فصل تشکیل شده است، از لذت بردن از ادبیات و تقدم آن بر مطالعات ادبی و زبان‌شناسی می‌گوید.

سرفصل دروس مدرسه که مخاطبش عموم‌اند و غیرمتخصصان، نباید با دانشگاه یکی باشد. مخاطب ادبیات همگان‌اند، اما مطالعات ادبی نه. پس تدریس ادبیات بر مطالعات ادبی مقدم است. دبیر وظیفۀ سنگینی بر دوش دارد، زیرا باید آنچه را در دانشگاه فرا گرفته است به شیوه‌ای نامحسوس در درس‌هایش به کار گیرد و از تدریس مستقیم آن‌ها خودداری کند. پس آیا این انتظار بیجا نیست که از دبیر بخواهیم کاری را انجام دهد که استادانش هم از پس آن بر نمی‌آیند؟ از این‌رو جای تعجب نیست که دبیر ادبیات همیشه به نتایج مطلوبی نمی‌رسد... این موضوع بی‌تردید سهمی بسزا در بی‌علاقگی روزافزون دانش‌آموزان به رشتۀ ادبیات داشته است. طی چنددهه، تعداد دانش‌آموزانی که رشتۀ ادبی را انتخاب می‌کنند از ۳۳ درصد به ۱۰ درصد کاهش یافته است! به‌راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همۀ توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند (همان: ۳۰ الی۳۲).

شرط می‌بندم روسو، استاندال و پروست همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهند ماند، اما نام نظریه‌پردازان کنونی و آرا و مفاهیمشان فراموش خواهد شد. آموزش نظریه‌های ادبی و بی‌توجهی به خود این آثار شاهدی است بر تبختر نظریه‌پردازان. ما متخصصان، منتقدان ادبی و استادان اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانۀ غول‌ها (همان: ۲۴).

منبع:

_ تودوروف، تزوتان، ۱۳۹۴، ادبیات در مخاطره، ترجمه محمدمهدی شجاعی، تهران، نشر ماهی.

https://t.iss.one/Minavash
📘آدمکش

📝اوژن یونسکو

صدای خانم سرایدار: از فیلسوف‌ها با من حرف نزنید. یک وقتی به کله‌م زد بشم پیرو رواقیون و همه‌چی رو از راه شهود حل کنم اما چیزی از اون‌ها یاد نگرفتم، حتی از مارکس اورِلیوس. آخر سر هیچی نصیب آدم نمی‌شه. چیزی باهوش‌تر از من و شما نبود. هر کسی باید راه حل خودش رو پیدا کنه البته اگر راه حلی باشه، که نیست (یونسکو، ۱۳۷۶: ۲/ ۶۰).

نمایشنامۀ «آدمکش» اثر نویسندۀ نامدار فرانسوی - ‌رومانیایی، اوژِن یونسکو (۱۹۰۹-۱۹۹۴)، روایت‌گر داستان شهری است که افراد آن توسّط یک قاتل کشته می‌شوند. داستانی که شخصیّت اصلی آن درصدد است تا گذشته از شکاکیّتی که دارد و جدای از آن‌که عدمِ‌قتل و نکشتن را بی‌دلیل می‌خواند، قتل را نیز عملی پوچ و احمقانه نشان بدهد.

نمی‌دونم شاید تقصیر از منه، شاید هم از شما، شاید هم نه از منه نه از شما، شاید هم اصلاً خطایی در کار نباشه. کاری که شما می‌کنید شاید بد باشه، شاید خوب باشه، شاید هم نه خوب باشه نه بد باشه. نمی‌دونم چی بگم. ممکنه که بقای بشریت هیچ اهمیتی نداشته باشه، در این صورت نابودیش هم هیچ اهمیتی نداره... شاید جهان سراپا بی‌فایده است و شما حق دارید که می‌خوایید اون رو منفجر کنید... شاید حق ندارید... شاید دارید اشتباه می‌کنید، شاید هم اصلاً اشتباهی وجود نداشته باشه، شاید اشتباه از ماست که می‌خواییم وجود داشته باشیم... من نمی‌دونم. من نمی‌دونم (همان: ج ۲، ۱۴۸-۱۴۹).

منبع:

_ یونسکو، اوژن، ۱۳۷۶، مجموعه آثار اوژن یونسکو: آدمکش، ترجمه سحر داوری، تهران، تجربه.

https://t.iss.one/Minavash
📘این سگ‌ می‌خواهد رکسانا را بخورد

📝قاسم کشکولی

رمان «این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد» روایتی خواندنی و سیال ذهن است که با عبور از بوف کور، در بستر بی‌مرگی و تکرار رؤیا شکل گرفته است. داستانی پُرگو که با سقوط رکسانا، همسر کاوه، از طبقۀ پنجم خانه‌شان آغاز می‌شود و در ادامه راوی، که معماری شاعرمسلک و زن‌باره‌ای معتاد به بنگ و حشیش است، در دوری باطل این حادثۀ واحد را، هر بار، به شکلی تازه مشاهده می‌کند.

قاسم کشکولی در این رمان پست‌مدرن و برگزیدۀ مهرگان ادب، که هیچ‌گاه اجازۀ تجدید چاپ نگرفت، مخاطبین خود را با روایت‌هایی مملو از تردید و احتمال آشنا می‌سازد. چنان‌که در ابتدای کتاب با این جملۀ شیخ اشراق: «هرچه شاید باشد، شاید که نباشد» تکلیف خواننده را مشخص کرده و در ادامه متذکره شده است:

نمی‌دانم و این دقیق‌ترین حرف و یگانه‌ترین حقیقتی‌ست که می‌دانم (کشکولی، ۱۳۹۴: ۶۶).

منبع:

_ کشکولی، قاسم، ۱۳۹۴، این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد، مشهد، بوتیمار.

https://t.iss.one/Minavash
📘فرهنگ و دایرة‌المعارف شیطان

📝آمبروز بیرس

دکارتی: منسوب به دکارت. او یکی از فیلسوفان بنام و گویندۀ این جملۀ معروف بود: «من فکر می‌کنم پس هستم». او به این ترتیب دلش را خوش می‌کرد که حقیقت وجود انسان را ثابت کرده است، اما گفتۀ یاد شده را می‌توان به طریق زیر تبدیل به احسن کرد: «من فکر می‌کنم که فکر می‌کنم، پس فکر می‌کنم که هستم» و هیچ فیلسوفی بیش از این مقدار به یقین نزدیک نشده است (بیرس، ۱۳۸۶: ۱۱۲). 
    
کتاب «دایرة‌المعارف شیطان» یا «فرهنگ شیطان» اثری طنزآلود، هجوآمیز، خواندنی، عمیق، جان‌دار، تلخ، فلسفی و از جنس رسالۀ تعریفاتِ عبید زاکانی است که توسط آمبروز بیِرس در قالب کلمات قصار و جملاتی دل‌نشین نگاشته شده است.این کتاب برای نخستین‌بار توسط خانم مهشید میرمعزّی در سال ۱۳۸۰ از روی متن آلمانی و با عنوان «دایرة‌المعارف شیطان» و دیگربار از سوی آقای رضی هیرمندی از متن انگلیسی در سال ۱۳۸۴ و با نام «فرهنگ شیطان» به چاپ رسید. کتابی که انتشار کامل آن در ایران به سبب ارتباطی که با موضوعات دینی دارد ممکن نبوده است. لذا هر دو مترجم بنابر شرایط موجود و البته با توجه به سلیقۀ خود، تنها به ترجمۀ قسمتی از آن پرداخته‌اند.
    
این نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی که در سنّ هفتادویک سالگی خانه‌ و کاشانه‌اش را رها کرد و خود را ناخوانده وسط معرکۀ انقلاب مکزیک انداخت و در سال ۱۹۱۴ برای همیشه غیب گردید (۱۳۸۶: ۶-۷)، در تعریف «ممیز» آورده است:
    
سانسورچی. کارمند بعضی از دولت‌ها که وظیفه‌اش ریدن به شاهکارهای ادبی است (بیرس، ۱۳۸۰: ۱۸۸).
    
او در قسمت‌های دیگری از این کتاب به تعریف و تفسیر کلمات متعدّد و مختلفی ازجمله فطری، بدیهی، قطعاً، اکثریت، تحصیلات، فلسفه، تاریخ، اقتصاددان، سخنوری، بحث کردن، ادب و نزاکت، مرید، احساس، بی‌دین، ایمان، جادو، تقدّس، خاخام و کشیش و روحانی، ارتحال، آرامگاه، آزادی، آزاداندیش، تجربه، سیاست، رئیس‌جمهوری، اصلاحات، رأی‌گیری و حق رأی، تظاهرات، دانشجوی دانشکدۀ افسری، ارتش، اصل و نسب، زناشویی، ثروت، پزشک، بیماری، خوش‌بینی، بدبینی، شعر سپید، بچۀ سرراهی و دکارت پرداخته است.
    
فطری: اموری که آن‌ها را به ما زورچپان کرده‌اند (۱۳۸۰: ۱۵۴).
    
بدیهی: آنچه تنها برای من روشن است و بس (۱۳۸۶: ۳۶).
    
قطعاً: شاید، امکان دارد (۱۳۸۰: ۱۵۸).
    
آموزش: آنچه چشم دانا را بر نادانی‌اش می‌گشاید و چشم جاهل را بر جهالتش می‌بندد (۱۳۸۶: ۱۰).
    
فلسفه: مسیری با راه‌های متعدد که از هیچ‌جا به هیچ‌چیز ختم می‌شود (۱۳۸۰: ۱۵۴).
    
تاریخ: گزارش‌هایی غالباً دروغ از رویدادهای غالباً بی‌اهمیت. این گزارش‌ها را زمامدارانی تهیه می‌کنند که اغلب در شمار رجاله‌هایند و نظامیانی که غالباً در زمرۀ ابلهان (۱۳۸۶: ۵۹).
    
اقتصاددان: نوعی خاص از دروغگویان (۱۳۸۶: ۲۳).
    
سخنوری: شیوۀ متقاعد کردن ابلهان (۱۳۸۶: ۱۳۳).
    
بحث کردن: مهم‌ترین کاری که دو انسان برای نفهمیدن همدیگر می‌توانند انجام ‌دهند (۱۳۸۰: ۵۲).
    
احساس: برادر ناتنی و بیمار اندیشه (۱۳۸۰: ۴۱).
    
ادب و نزاکت: پسندیده‌ترین ریاکاری (۱۳۸۶: ۱۵).
    
بی‌دین: در نیویورک به کسی گویند که به دین مسیح معتقد نیست و در قسطنطنیه به کسی که به دین مسیح معتقد است (۱۳۸۶: ۴۴).
    
ایمان: اعتقاد بی‌دلیل و مدرک به فرمایشات گهربار شخصی که از روی بخار معده سخنان نغز می‌گوید (۱۳۸۶: ۲۷).
    
مرید: هوادار راحت از عقل و خرد (۱۳۸۶: ۲۰۷).
    
تقدس: ساختن یک قدیس از یک گناهکار مرده (۱۳۸۰: ۶۹).
    
خاخام، کشیش و غیره: مردی که برای سروسامان دادن به کارهای دنیوی خود به امور روحانی ما می‌پردازد (۱۳۸۶: ۹۴).
    
ارتحال: مرگ کله‌گندگان از سوی کاسه‌لیسان روزگار (۱۳۸۶: ۱۶).
    
آرامگاه: آخرین و مضحک‌ترین حماقت ثروتمندان (۱۳۸۰: ۳۵).
    
آزادی: رؤیای شیرین (۱۳۸۰: ۳۵).
    
آزاداندیش: آدم خلاف‌کار و شیطان‌صفتی که نمی‌خواهد دنیا را از دریچۀ چشم کشیش‌ها ببیند و اصرار دارد در همه‌چیز کندوکاو کند (۱۳۸۶: ۶).
    
تجربه: نامی که آدم‌ها روی اشتباهات و بلاهت‌های گذشتۀ خود می‌گذارند (۱۳۸۰: ۶۶).
    
سیاست: یکی از راه‌های امرار معاش که پست‌ترین مجرمان ما بدان مشغول‌اند (۱۳۸۶: ۱۴۲).
    
رئیس‌جمهوری: رئیس موقتی که رهبران حزبی به قصدِ تقسیم غنایم میان خود انتخاب می‌کنند (۱۳۸۶: ۱۲۵).
    
اصلاحات: مزخرفاتی که در هر مبارزه انتخاباتی بیان می‌شود و بلافاصله پس از پیروزی در انتخابات فراموش می‌شود (۱۳۸۰: ۴۴).

https://t.iss.one/Minavash
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

رأی‌گیری و حق رأی: یک روش کاملاً دموکراتیک برای منطقی کردن استبداد و نظرخواهی از مردم برای تأیید خواسته‌های حاکمان. ابزار و سمبل آزادی انسان برای این‌که اجازه دهد او را احمق حساب کنند و کشورش را نابود کنند (۱۳۸۰: ۸۴-۱۱۰).
    
تظاهرات: ازدحام یک مشت دیوانه مزمن که هنوز نمی‌دانند حماقت یعنی چه (۱۳۸۰: ۶۹).
    
ارتش: یک طبقۀ اجتماعی بی‌فایده که منافع ملّی را به غارت می‌برد تا جلوی به غارت رفتن آن را توسط بیگانگان بگیرد (۱۳۸۰: ۴۲).
    
اصل و نسب: بخش شناخته شدۀ اجداد محترمی که روی درختان زندگی می‌کردند... موضوعی که چون کسی از آن خبر ندارد به آن افـتخار می‌کنیم. یک معمای تاریخی بـرای رفع عقده‌های روانی (۱۳۸۰: ۴۴).
    
زناشویی: زندان با اعمال شاقه و یا به عبارتی به یوغ بسته شدن دو نادان به دست کشیش (۱۳۸۶: ۱۲۶).
    
ثروت: خدای بزرگ‌ترین مذهب جهان (۱۳۸۰: ۷۳).
    
پزشک: مرد محترمی که در اثر بیماری دیگران قدرت پیدا می‌کند و از فرط سلامتی می‌میرد (۱۳۸۰: ۶۲).
    
خوش‌بینی: بیماری روانی روشنفکران که فقط با مرگ درمان می‌شود (۱۳۸۰: ۹۱).
    
بدبینی: نوعی فلسفه که انسان را وادار می‌کند تا آدم‌های خوش‌بین را با آن امیدواری احمقانه و لبخند نفرت‌انگیزی که دارند، دلسرد کند (۱۳۸۰: ۵۲).
    
شعر سپید: شعر بدون وزن و قافیه - شعری که سرودن قابل قبول آن از همه انواع دیگر دشوارتر است؛ از همین‌رو این نوع شعر بیش از همه مورد استقبال کسانی قرار می‌گیرد که از سرودن هر نوع شعر قابل قبولی عاجزند (۱۳۸۶: ۱۴۷).
    
بچۀ سرراهی: بچه‌ای که از شرّ والدینش آزاد شده است، چون با عقاید و افکارش بعداً جور درنمی‌آمدند. انسانی که دیگر هیچ مانعی برای پیشرفت سر راهش وجود ندارد (۱۳۸۰: ۵۱-۵۲).

منابع:

بیرس، آمبروز، ۱۳۸۰، دایرة‌المعارف شیطان، ترجمه مهشید میرمعزی، ویرایش و مقدمه سید ابراهیم نبوی، تهران، مروارید.

_ بیرس، آمبروز، ۱۳۸۶، فرهنگ شیطان، ترجمه رضی هیرمندی، تهران، فرهنگ معاصر.  

https://t.iss.one/Minavash
📘گفتگو با دکتر ابراهیمی دینانی

📝حامد زارع

کتاب «آفاق معرفت در سپهر معنویت» مجموعه‌ای متشکل از دوازده گفتگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی و سه مناظره است که با حضور ایشان، دکتر رضا داوری اردکانی، رسول جعفریان، دکتر غلامرضا اعوانی و دکتر سید مصطفی محقق داماد از سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۵ انجام شده است. کتابی که دکتر ابراهیمی دینانی آن را اثری خواندنی و بدون ملاحظه و محافظه‌کاری خوانده و معتقد است که الحق و الانصاف آقای حامد زارع در تدوین آن حسن انتخاب داشته است (زارع، ۱۳۹۶: ۱۵-۱۶).

ابراهیمی دینانی در این کتاب که برخلاف ادّعای او در چند جای آن نوعی محافظه‌کاری مشاهده می‌شود (همان: ۵۴-۹۷)، صرفاً با استناد به سهروردی که از حکمت خسروانی یا همان حکمت ایران باستان صحبت کرده است، همۀ اندیشمندان غربی و بسیاری از اندیشمندان ما را افرادی ساده‌لوح می‌پندارد که زادگاه فلسفه را یونان می‌دانند (همان: ۵۳-۵۴)! حال آن‌که مردم ایران باهوش بوده‌اند و فرهنگی داشته‌اند که از فرهنگ یونانی قوی‌تر و غنی‌تر بوده است (همان: ۳۳).

این استاد مشهور فلسفۀ اسلامی بااین‌که آیت‌الله جوادی آملی را فیلسوف بزرگی می‌شمرد، در ادامه دچار تضادگویی شده و متذکر می‌شود که جوادی آملی فلسفه را تنها در کتاب‌های ملاصدرا خلاصه کرده و وقتی از فلسفه نام می‌برد منظورش فلسفۀ ملاصدرا است و حال آن‌که به نظر من اگر کسی در ملاصدرا بماند، از فلسفه یک مکتب ساخته است و دیگر فلسفۀ واقعی ندارد. لذا از قول من بنویسید این‌هایی که فلسفه را یک امر ثابت و یک مکتب می‌دانند، نادان‌اند و معنی فلسفه را نمی‌دانند (همان: ۹۵).

دکتر ابراهیمی دینانی در یکی دیگر از گفت‌وگوهای خود که خارج از این کتاب بوده و قسمتی از آن در کانال «سخنرانی‌ها» به اشتراک گذاشته شده است، اذعان کرده: آیت‌الله حسن‌زاده آملی هم فلسفه بلد نبود! بابا ولم کن گرفتار شدیم، یک چیزهایی نگو که من اینجا کفریات بگم!

از دیگر مطالب قابل تأمّلی که در کتاب «آفاق معرفت در سپهر معنویت» ذکر شده است، می‌توان به پندار آیت‌الله محقق داماد مبنی بر عدمِ‌مخالفت فقها با علم اشاره کرد! درحالی‌که حجت‌الاسلام رسول جعفریان کاملاً با این نظر مخالف بوده و متذکّر می‌شود که در این زمینه مثال‌های فراوانی وجود دارد که از آن جمله باید به حکم شیخ فضل‌الله نوری بر حرمت مشروطه و تبلیغ طب اسلامی استناد کرد (همان: ۱۶۸-۱۶۹).

سید مصطفی محقق داماد هم در پاسخ به خرده‌گیری‌ها و نکته‌سنجی‌های رسول جعفریان ظاهراً به استاد آیت‌الله سید روح‌الله خمینی که در کتاب «سرالصلاة»، شیخِ عارفِ کامل، روحی فداه، خوانده شده استناد کرده است و صراحتاً اذعان می‌کند شاه‌آبادی که مدعی عرفان بود، دستور داد مشروب‌خانه‌ها را آتش بزنند، نه فقها... شاه‌آبادی می‌گوید من به ذات اقدس الهی متصل شدم و از او دستور شکستن و آتش زدن و کشتن گرفتم (همان: ۱۷۰).

منبع:

_ زارع، حامد، ۱۳۹۶، آفاق معرفت در سپهر معنویت: گفتگوی حامد زارع با غلامحسین ابراهیمی دینانی، تهران، ققنوس.

https://t.iss.one/Minavash
📘پاره‌یادداشت‌ها

📝اوژن یونسکو

اوژن یونسکو که پدرش حقوق‌دانی رومانیایی و مادرش فرانسوی بود، در کتاب «پاره‌یادداشت‌ها»، که از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ نوشته شد و در همان سال به چاپ رسید، اذعان می‌کند که تقریباً در هفت سالگی از دوران طلاییِ زندگی که همان دوران کودکی و نادانی است فاصله گرفته است. چنان‌که در ادامه همه‌چیز را بیهوده شمرده و زندگی را بدبختی می‌داند که ترجیحی بر مرگ و وجود نداشتن ندارد (یونسکو، ۱۳۸۹: ۲۴ الی۲۶).

یونسکو که از سردمداران تئاتر آوانگارد یا تئاتر پیش‌تاز به‌شمار می‌رود، خود را نمایشنامه‌نویسی آگنوستیک شمرده و اعلان کرده است که من برچسب پوچی را بر آثار خود نمی‌پذیرم مگر این‌که تئاتر شکسپیر را نیز که از زبان مکبث می‌گوید: «جهان قصه‌ای پر از وحشت و سر و صدا، و تهی از معنی و احساس است که به وسیلۀ یک احمق تعریف شده است»، پوچ‌گرا بدانیم (کامیابی مَسک، ۱۳۸۲: ۶۸-۶۹).

اوژن یونسکو در قسمتی از کتاب «پاره‌یادداشت‌ها»، که نه یک دفترچۀ خاطرات یا وقایع‌نگاری روزانه به شیوۀ معمول که شامل یادداشت‌هایی بی‌تاریخ و بی‌مکان است، می‌آورد:

هیچ پزشکی از حدود سی یا چهل نفری که به آن‌ها مراجعه کردم، هیچ پزشکی این خستگی بی‌پایان را نشناخت یا نتوانست درمان کند چون ظاهراً هیچ‌یک از آن‌ها تا سرچشمه، تا علّت عمیق این بیماری نرفت. من خودم بهتر و بهتر از قبل می‌دانم علّت این بی‌رمقی چیست: شک است، سؤالِ ابدیِ «چه فایده» است که از آغاز در ذهن من ریشه دوانیده که نمی‌توانم بیرونش کنم (یونسکو، ۱۳۸۹: ۳۲-۳۳).

تمام فلسفه‌ها، تمام دانش‌ها نتوانسته‌اند کلیدهای راز را به ما بدهند... از ده‌ها هزار سال پیش، بشریت گول خورده است (همان: ۴۴). محال است چیزی بفهمیم. همۀ آن‌ها که خیال می‌کنند چیزی می‌فهمند کوته‌بین‌اند (همان: ۳۵). من نمی‌فهمم. فهمیدن، واقعاً زیادی کم است. فهمیدن ثابت یا منجمد بودن است. مثل این است که آدم بخواهد روی پلّه‌ای وسط یک پلکان یا یک‌پا درهوا و پای دیگر روی پلکان بی‌پایان بایستد (همان: ۳۷).

منابع:

_ یونسکو، اوژن، ۱۳۸۹، پاره‌یادداشت‌ها، ترجمه مژگان حسینی‌روزبهانی، تهران، نشر مرکز.

_ کامیابی مسک، احمد، ۱۳۸۲، یونسکو و تئاترش، با مقدمه اوژن یونسکو، تهران، نمایش.

https://t.iss.one/Minavash
📘سرگذشت گاندی

📝مهاتما گاندی

موهنداس کارمچاند گاندی (۱۸۶۹-۱۹۴۸)، رهبر ملّی و معنوی و بنیان‌گذار استقلال هند، در طبقه‌ای بازرگان در پوربندر زاده شد (گاندی، ۱۳۹۳: ۲۹-۳۲-۶۲). در سیزده سالگی ازدواج کرد (همان: ۳۴)، در شانزده سالگی پدر شد و درنهایت دارای چهار فرزند گردید (همان: ۵۴-۲۳۱).

گاندی در هجده سالگی به لندن رفت و در دانشگاه آنجا به تحصیل علم حقوق پرداخت (همان: ۴۰-۶۹). سپس به هند بازگشت و در سال ۱۸۹۳ عازم آفریقای جنوبی شد و بیش از بیست سال در آنجا به وکالت پرداخت (همان: ۱۹۴-۱۹۵-۲۵۴-۳۷۴-۳۹۶). او که بسیار ساده می‌زیست و در راه مبارزات خود چندین‌بار به زندان افتاد، به سبب مخالفت‌های خود با استعمار بریتانیا و رهبری مردم کشورش به «مهاتما» یعنی دارای روح بزرگ شهرت یافت و سرانجام به ضرب گلولۀ یک هندوی متعصب به قتل رسید.

کتاب «داستان تجربه‌های من با راستی» زندگی خودنوشت مهاتما گاندی و یکی از مهم‌ترین و مشهورترین آثار این مبارز نامدار قرن بیستم میلادی است که از کودکی او آغاز می‌شود و در سال ۱۹۲۱ پایان می‌پذیرد.

گاندی که خواهان مبارزۀ بدون خونریزی و خشونت بود (همان: ۴۹۷)، خود را گیاهخواری معرفی می‌کند که عقیدۀ مذهبی‌اش این است که بشر نباید گوشت، تخم‌مرغ و چیزهایی نظیر آن مانند شیر را تناول کند (همان: ۲۷۹-۳۵۹-۳۸۶). او بااین‌که حجاب را رسمی قدیمی، عجیب و بی‌فایده می‌خواند (همان: ۳۹)، خود در نوشتاری عجیب‌تر اعتراف می‌کند که برای خدمت به مردم به این نتیجه رسیده است که باید توجه به زن و بچه و زندگی را در خود از بین ببرد (همان: ۲۳۷). لذا از شهوتی که به همسرش داشته است ابراز شرم و ندامت کرده و به ملامت خود می‌پردازد (همان: ۵۴-۵۶).

مهاتما گاندی در سال ۱۹۰۶ درحالی‌که تقریباً سی‌وهفت ساله بود، تصمیم گرفت که دیگر با همسر خود هم‌خوابه نشود و شهوت را در خود کاملاً نابود سازد. از این‌رو می‌پنداشت که با توکل و ایمان به خدا تا این زمان که مشغول نوشتن این سطور است، یعنی پس از گذشت بیست سال، به عهد و سوگندش وفادار مانده و سراپا غرق شادی و تحیر است (همان: ۲۳۹).

فکر می‌کنم انسان باید خیلی غافل باشد اگر تصور کند اعمال جنسی اقدامی مستقل و چون خواب یا خوراک لازم است. دنیا فقط از نظر تولید جنس و حفظ نسل بدان مربوط است و چون دنیا زمین بازی خدا و انعکاس جلال و جبروت اوست، عمل ایجاد نسل نیز باید برای ادامۀ حیات بشر حفظ شود (همان: ۲۳۵).

گاندی که خود را یک هندو و از والدینی ویشنوا خوانده است (همان: ۵۷-۴۷۹)، در قسمتی دیگر از این کتاب اذعان می‌کند که دیدن دوستان زرتشتی و مسلمان پدرش، خواندن کتاب‌های متعدد دینی و البته طبیعت او باعث شده است که تفاوتی بین پیروان همۀ ادیان و مذاهب ازجمله هندو، مسلمان، زرتشتی، مسیحی و یهودی نگذارد (همان: ۵۹-۳۰۸). چنان‌که به پیامبر اسلام علاقه داشت و برای او ارزش و احترام خاصی قائل بود (همان: ۱۸۹).

منبع:

_ گاندی، مهاتما، ۱۳۹۳، گاندی: سرگذشت مهاتما گاندی - داستان تجربه‌های من با راستی، ترجمه مسعود برزین، تهران، نشر ثالث.

https://t.iss.one/Minavash
خودی که مرا کشت.pdf
449.8 KB
📕خودی که مرا کُشت

📝میثم موسوی

رسالهٔ مختصری که به خودکشی نگاهی متفاوت داشته است.
https://t.iss.one/Minavash
📘نوشتن با دوربین

📝پرویز جاهد

کتاب «نوشتن با دوربین» حاصل چهار گفت‌وگوی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان در سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ میلادی است. کتابی که ابراهیم گلستان در آن با صراحت به‌ذکر افکار و عقایدش می‌پردازد و از این‌رو برخی گفته‌های او را فحاشی و اندیشه‌های نادرستی پنداشته‌اند که نباید اجازۀ انتشار می‌گرفت!

دکتر محمدعلی موحد در آبان ۱۳۸۴ طی مصاحبه‌ای با نشریۀ "نگاه نو" پس از تمجید از ابراهیم گلستان، در پاسخ به مخالفان این کتاب و در دفاع از چاپ شدن چنین اثری می‌گوید:

رفقایی که همیشه از سانسور نالیده‌اند باید بدانند که سانسور فقط دولتی نیست. همین که می‌گویند چرا چنین کتابی منتشر شده، خودش سانسور است (جاهد، ۱۳۹۴: ۲۹۳-۲۹۴).
ابراهیم گلستان، نویسنده، مترجم و فیلمساز شیرازی ساکن در انگلیس (همان: ۲۴۷) که خالق داستان‌های «اسرار گنج درّۀ جنّی» و «مَدّ و مِه» است، در پاره‌ای از این کتاب می‌آورد:

طوسی حائری زن خیلی‌خیلی فوق‌العاده‌ای بود که البته خیلی هم باهاش بدرفتاری شد. [شاملو] تمام ثروتش را بالا کشید و بیرونش کرد از خانه (همان: ۱۶۸). فروغ تحت تأثیر چیِ شاملو بود؟ فروغ با اون درجۀ هوش و فعالیتش تحت تأثیر آدم‌های اسفنجی نمی‌رفت (همان: ۲۴۳).

اون می‌خواست پول هروئینش رو دربیاره می‌نوشت که ویرگول را جایی بگذارید که موقعی که دارید می‌خونید، نفستون می‌خواد تنگ بشه (همان: ۲۴۲). شاملو زبان نمی‌دانست (همان: ۱۶۸). شاملو، این جاودانه اَبَرمرد ادبیات معاصر ایران شعر نمی‌فهمید. نقطه‌گذاری هم نمی‌فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگه هم نمی‌فهمید... شاملو وقتی مُرد، شعرش هم تمام شد (همان: ۶۳).
دریابندری کجاش روشنفکر بود. اگر بعد از انقلاب شده باشد، من نمی‌دانم. تا وقتی که او را شناختم، می‌دانستم که چیزی نمی‌داند (همان: ۲۳۴).
این ابله خانلرخان (همان: ۲۴۷) خودش را کاندید کرده بود که مهم‌ترین شاعر شناخته بشه. تو کافه فردوس، هدایت و صبحی و چوبک و نوشین و رحمت الهی برایش تره هم خرد نمی‌کردند و دستش می‌انداختند... با آن قطعۀ مطلقاً تکراری و پیش‌پاافتادۀ «عقاب» که به نظم درآورده بودش... می‌خواست یک کاری بکنه بگن خانلری آورندۀ شعر نو است. اگرچه اصلاً همچین غلطی نکرده بود و نمی‌تونست از این حلواها بخوره (همان: ۲۳۰-۲۳۱).
من طبری را از نزدیک می‌شناختم. یکی از احمق‌ترین آدم‌هایی که من در عمرم بهش برخورد کردم احسان طبری بود... اصلاً پرت پرت بود (همان: ۲۳۱-۲۳۲). به‌کلّی آدم چرت و پرتی بود (همان: ۱۰۰). مزخرف می‌نوشت (همان: ۱۱۳).

آقای خمینی تحصیل کرده بود و متخصص فلسفۀ ارسطو بود (همان: ۷۴).
گلستان در این کتاب ضمن تمجید از صادق هدایت، صادق چوبک، عباس کیارستمی و زکریا هاشمی، به نقد برخی از اندیشه‌های هدایت نیز پرداخته است.

ابراهیم گلستان ضمن این‌که صادق هدایت را عزیزترین و یکی از مهم‌ترین و درست‌ترین افراد می‌شمرد، اما نظر او پیرامون دلایل عقب‌ماندگی ایرانیان به‌سبب حملۀ اعراب را مستحقّ انتقاد می‌داند و حسرت خوردن وی از دورۀ ساسانیان را اشتباه می‌پندارد؛ چراکه به‌زعم گلستان فتح ایران توسط اسلام به علّت ظلم آن دوران بود و حال آن‌که مطالب نگاشته ‌شدۀ هدایت پیرامون زرتشتیِ دورۀ ساسانی چرت است و او توان درک این مطلب را نداشت (همان: ۱۸۶).
منبع:

_ جاهد، پرویز، ۱۳۹۴، نوشتن با دوربین: رودررو با ابراهیم گلستان، تهران، اختران.

https://t.iss.one/Minavash
📘افسانه سیزیف

📝آلبر کامو

تنها یک مسئلۀ فلسفی واقعاً جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است (کامو، ۱۳۸۲: ۴۹). به ندرت از روی تفکر خودکشی می‌کنند (همان: ۵۲). در انتهای این اعلام خطر، با مرور زمان نتیجه‌ای به دست می‌آید که آن هم خودکشی یا اصلاح است (همان: ۶۱).
کتاب «افسانه سیزیف» شامل مقاله‌هایی فلسفی به قلم آلبر کامو است. کامو در پاره‌ای از این کتاب می‌نویسد:

خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته‌سنگی را تا قلۀ کوهی بغلتانند و از آنجا آن تخته‌سنگ با تمامی وزن خود پایین می‌افتاد. خدایان به‌حق اندیشیده بودند که از برای گرفتن انتقام، تنبیهی دهشناک‌تر از کار بیهوده و بی‌امید نیست (همان: ۱۹۳).
منبع:

_ کامو، آلبر، ۱۳۸۲، افسانه سیزیف، ترجمه علی صدوقی و محمدعلی سپانلو و اکبر افسری، تهران، دنیای نو.

https://t.iss.one/Minavash
📘ته بساط

📝علی‌اکبر سعیدی سیرجانی

کتاب «ته بساط» که در سال ۱۳۷۰ انتشار یافت، دربردارندۀ برخی از مقاله‌ها و رساله‌های علی‌اکبر سعیدی سیرجانی است. مقالاتی که به زعم نویسندۀ آن به‌مانند دیگر نوشته‌هایش در هر دوره و زمانی عین عقیده‌اش بوده است، بی‌اندک مصلحت‌اندیشی و تقیّه‌ای؛ و چه‌بسا که در بسیاری موارد این تشخیص غلط بوده است (سعیدی سیرجانی، ۱۹۹۱: ذیل «این حکایت»، ۲۱).

و اما نخستین مقالۀ کتاب ته بساط که در دی‌ماه ۱۳۶۹ نگاشته شده است، مقاله‌ای با عنوان «که هیچّی» است که در یکی دیگر از نسخه‌های چاپ شدۀ این کتاب با نام «این چاپ» و البته حذف بخش‌هایی از آن انتشار یافته است. مقالۀ «که هیچّی» نوشته‌ای طنّاز در ردّ سانسور حاکم در ایران است که سعیدی سیرجانی در آن ضمن نقد مسؤلین جمهوری اسلامی ایران، سرانجام جانکاه نویسندگانی چون خود را پیش‌بینی کرده است.

در ایران اسلامی برخلاف اختناق و سانسور عهد منحوس آریامهری، مطلقاً اختناق و سانسور حکمفرما نیست؛ چراکه ولایت مطلقه فقیه کجا و اختناق فکری و فرهنگی کجا؟ آنچه باعث تأخیر انتشار کتابها می‌شود روش خاصی است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مملکت اسلامی عزیزمان برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین در پیش گرفته است.

امر رسیدگی به محتوای کتاب و صدور دستور انتشارش در حکومت اسلامی بر عهدۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. مؤلّف یا ناشر اجازه دارد هر موضوعی که دلش می‌خواهد انتخاب کند و هرچه دلش می‌خواهد بنویسد... وزارت ارشاد نسخۀ چاپی کتاب را در اختیار بررسان محترم می‌گذارد و بررسان محترم آن را در برنامۀ کار خود قرار می‌دهند.

از اینجا به بعد مسئله ممکن است به یکی از دو صورت درآید: یا مأموران وظیفه‌شناس در کتاب عیب و ایرادی نمی‌بینند... و موضوع به خیر و خوشی پایان می‌گیرد. یا اینکه در کتاب چاپ شدۀ شما ایرادهایی به نظر بررسان محترم – که دلشان می‌خواهد هرچه در قلمرو حکومت اسلامی منتشر می‌شود بی‌عیب و نقص باشد – رسیده است که در این صورت امر از دو حال خارج نیست.

یا موارد عیب و ایراد نامشخص است و ناگفتنی، که بعداً به شرح و تفصیلش خواهیم پرداخت. یا معایب و موارد ایراد معلوم است و گفتنی، که در این صورت بررسان محترم عبارات معیوب و کلمات نامناسب را مشخّص می‌نمایند و شما را که ناشر یا مؤلّفید به حضور می‌خوانند و توصیه می‌فرمایند که این نکات جزئی را – که ممکن است بیش از پنجاه شصت مورد نباشد – در متن چاپ شده اصلاح کنید و بار دیگر نسخۀ بی‌عیب و نقص را با همان تشریفات سابق به حضورشان بفرستید تا بار دیگر به بررسی پردازند.

در همچو مواردی باز هم کار از دو صورت خارج نیست. یا نویسنده توصیه‌های برادران ارشادگر را می‌پذیرد و به رفع نقایص و اصلاح معایب می‌پردازد، یا اینکه سِرتقی و تُخسی می‌کند و حاضر به تغییر نوشته‌اش نیست. اگر حاضر به اصلاح خودش و نوشته‌اش نشد، که هیچّی! اما اگر به جای طبع چموش، صاحب گوش نصیحت‌نیوشی بود و به اصلاح موارد مشخّص شده پرداخت، باز هم امر از دو حال خارج نیست.

یا موارد ایراد به حدّی زیاد است که باید صفحات چاپ شده را دور بریزید و دوباره کتاب را حروفچینی کنید، که هیچّی! یا موارد ایراد از چهل پنجاه فقره بیشتر نیست و شما صفحات اصلاح شده را تجدید چاپ می‌کنید... و اما در مورد شقّ دوم از قضیّۀ اول، یعنی موردی که بررسان صاحب‌نظر نامرئی – در مقام ملائکۀ عتید و رقیب – معایبی ناگفتنی در کار شما دیده‌اند. در این موارد گاهی یک سال دو سال پنج سال هشت سال می‌گذرد و نوبت بررسی به کتاب شما نمی‌رسد.

در اینجا هم امر از دو حال خارج نیست... یا بالاخره پس از یک سال دو سال ده سال به تنگ می‌آیید و با نوشتن نامه‌ای از وزارت ارشاد اسلامی عاجزانه تقاضا می‌کنید که با اعزام نماینده‌ای دستور امحای اوراق ضالّه را صادر فرمایند، که هیچّی! یا به سرتان می‌زند و فشار طلبکارها و طعنه‌های ملامت‌آمیز مدیران چاپخانه‌ها وادار به عریضه‌نویسی و شکایت‌پرانیتان می‌کند، که در صورت اخیر امر از دو حال خارج نیست.

https://t.iss.one/Minavash