مِــهـرِ‌شَـمـس‌رویــآن
364 subscribers
55 photos
49 videos
90 links
راه ارتباطی @mehreshamsrooyan
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مؤسسه مهرِ شمس رویان برگزار میکند.

🌱( شروع ثبت نام ترم دوم ) 🌱

موضوع: شرح گلستان سعدی
مدرس : نسرین فرقانی
مدت دوره :۸ جلسه
زمان :۱۰:۳۰ ای ۱۲
شهریه :یک میلیون تومان
شروع دوره :سه شنبه۳۱تیرماه
مکان : مؤسسه فرهنگی مهر شمس رویان
خیابان انقلاب ، خیابان موسوی . روبروی هتل اسکان ، نبش خیابان دهخدا شرقی ، پلاک ۴۶ ، واحد ۸
لطفا جهت ثبت نام دردایرکت همین صفحه پیام دهید .
دوستانی که به جمع ما بپوندند دسترسی به فایل های صوتی ترم قبل را خواهند داشت .
لطفا با ارسال این پست و استوری کردن آن ( مهرِ شمس رویان را به دوستان خود معرفی کنید .
برای اطلاعات تکمیلی لطفا به کانال تلگرام مراجعه کنید .
https://t.iss.one/MehreShamsRooyann
5
من خود خوی دارم که جهودان را دعا کنم
گویم خداش هدایت دهاد.
آن را که مرا دشنام می‌دهد
دعا می‌گویم که خدایا
او را از این دشنام دادن
بهتر و خوش‌تر کاری بده
تا عوض این
تسبیحی گوید و تهلیلی
به‌جای آن
مشغولِ عالَمِ حق گردد.


#شمس_تبریزی


خوی: عادت و روش
تهلیل: تسبیح کردن

@shamsmowlana

مقالات شمس تبریزی، تصحیح اشرفی و جمال‌پور، صفحه ۱۳۷

🌻🌻🌻
8
بر من گذشت عشق و من اندر عقب شدم
واگشت و لقمه کرد و مرا خورد چون عقاب!


مولانا در این بیت، تصویر بسیار مهیب و شکوهمندی از عشق به دست داده! اوجی که خیال مولانا در توصیف عشق در این بیت گرفته، حیرت‌آور است. کمتر تصویری شاید در سراسر شعرِ فارسی از گذشته تا امروز بتوان پیدا کرد، که تا این اندازه تماشایی و بلند و نیرومند باشد. از این بهتر نمی‌توان حال عاشقی را بیان کرد که خود را کاملاً مقهورِ سرپنجهٔ عشق می‌دانسته است. ایماژ و استعارهٔ صید و شکار و شکارچی، از ایماژهای مورد علاقه مولانا بوده است. مولانا بارها از این ایماژ برای گزارشِ احوالِ عاشقانه‌ٔ خود در دیدار و ملاقاتی که با شمس داشته و یا آنچه از عظمت و جاه و جلالِ خداوند بر او نمودار می‌شده، استفاده کرده است. اما این بیت، به لحاظ نمایشی و قدرت صحنه‌سازی و تصویرگری، درخشش ویژه‌ای دارد. مولانا را که همواره عاشق ارتفاعات و بلندی‌ها بوده است تصور کنید که روزی در چکاد کوهستان، شاید خود در پی شکار به سر می‌برده است. چکادها که به تعبیر نیچه، کوتاه‌ترین راه در کوهستان است. ناگهان عشق را همانند عقاب تیزپنجه‌ای می‌بیند که قصد شکار او کرده! خود را به عقب می‌کشد تا از قصدش در امان ماند. عقاب بازمی‌گردد و او را چون لقمه‌ای به کام خود می‌کشد!

ایرج رضایی
بیست و پنجم تیرماه ۱۴۰۴

@irajrezaie
7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لذت‌ِ خواندنِ گلستان با استادفرقانی نازنین https://t.iss.one/MehreShamsRooyann
7👏1
در نگاه اهل معرفت، عالم، دفتر بی‌کران اسرار است. هر برگ از این دفتر، همچون آینه‌ای است که حقیقتی را منعکس می‌کند. برای اهل معرفت، جهان خاموش نیست؛ بلکه، زبانی رمزی دارد، و حروف و واژه‌هایش، مفاهیمی چون آتش و خاک و باد و آب، کواکب، ستارگان و افلاک و ... هستند، و ساختار ماهوی‌اش، تناظرات موزون میان اشیاء محسوس، با حقایق عوالم علوی است، که به واسطۀ تعلیم و تفکر و تعمق، در قالب معانی و مفاهیمی مرتبط منعکس می‌شوند. معارف تناظری به ما می‌آموزند، آسمان و زمین با تمامی پدیده‌های درونی‌شان در ارتباطی باطنی به یکدیگر متّصل‌اند. از این‌رو، هیچ چیز در هستی بی‌معنا نیست و هر پدیده‌ای ترجمانی دارد. چنان‌که حکیمان بر این باورند که، عالم چیزی جز رموز و نشانه‌ها و آینه‌ها نیست. و تناظرات، پل‌ها و مجراهایی میان مرئی و نامرئی، مخلوق و خالق، صورت و معنا و ... به منظور امر شناخت هستند.
و فی کل شیءٍ له آیةٌ، تدلّ علی أنّه واحدُ
در هر چیزی، نشانی از اوست، که بر یگانگی او دلالت می‌کند.

#آسترولوژی
@AsrareNojoom
9🔥1
پوچی و مسئله زیستن
📌کارگاه یک روزه «پوچی و مسئله زیستن»
🖋️مدرس:مهدی حق پرست
🟢بیست و پنجم اردیبهشت هزار چهارصد و چهار
🌱موسسه مهرشمس رویان🌱
https://t.iss.one/MehreShamsRooyann
پوچی و مسئله زیستن۲
📌کارگاه یک روزه «پوچی و مسئله زیستن»
🖋️مدرس:مهدی حق پرست
🟢بیست و پنجم اردیبهشت هزار چهارصد و چهار
🌱موسسه مهرشمس رویان🌱
https://t.iss.one/MehreShamsRooyann
👍1
✍️از کجا می‌فهمی کاری که انجام می‌دی درسته؟ چطور می‌تونی توی هر موقعیتی آدم خوبی باشی وقتی دقیق نمی‌دونی مهربونی، بخشندگی یا شجاعت، واقعاً یعنی چی؟
ارسطو می‌گفت اگه می‌خوای توی زندگی خوشحال و راضی باشی، باید آدم بافضیلتی باشی. واسه همین سوال «فضیلت یعنی چی؟» خیلی مهم می‌شه، چون پایه یه زندگی خوبه.
ارسطو دو تا راه برای فهمیدن فضیلت‌ها پیشنهاد می‌ده: یکی آسونه، یکی سخت‌تره.
راه آسون‌ترش اینه که از آدمای بافضیلت تقلید کنیم. مثلاً فکر کن مادربزرگت توی اون موقعیت چی کار می‌کرد؟ یا عیسی یا بودا چی کار می‌کردن؟ یه نفرو پیدا کن تو زندگیت که عاقل و باتجربه‌ست، و از رفتارش الگو بگیر.
ولی راه سخت‌تر ـ و البته خالص‌تر ـ اینه که به چیزی که ارسطو بهش می‌گه «حد میانه طلایی» یا تعادل، فکر کنی. اون می‌گفت فضیلت‌ها معمولاً یه جایی بین افراط و تفریط هستن. مثلاً شجاعت، حد وسط بی‌ملاحظگی و ترسوییه. بخشندگی، بین خسیس بودن و ولخرجیه. پس اگه می‌خوای مهربون باشی، یه لحظه فکر کن که اگه بخوای بی‌رحم باشی چی کار می‌کنی، و اگه بخوای زیادی تحقیرآمیز رفتار کنی چی می‌شه – بعد کاری رو انجام بده که بین این دو تاست
«به نظر ارسطو، سعادت یعنی زندگی بر اساس فضیلت؛ فضیلت یعنی اعتدال»
13
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
https://t.iss.one/MehreShamsRooyann
«خداوندا مرا وسیله‌ی صلح خویش قرار ده.

آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادی آورم.

خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلی دادن باشم تا تسلی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.

چه با دادن است که میگیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می‌یابیم،
با بخشودن است که بخشایش به کف می‌آوریم،
با مُردن است که به زندگی برانگیخته می‌شویم.»

[نیایشی از فرانچسکوی آسیزی(قدیس قرن دوازده میلادی)، به‌نقل از: رفیق اعلی، کریستین بوبن، ترجمه پیروز سیّار]
13
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت »
حکایت شمارهٔ ۱۸

توانگرزاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش‌بچه‌ای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او به کار برده. به گور پدرت چه ماند‌؟ خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده.

درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگ‌های گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود.

خر که کمتر نهند بر وی بار

بی‌شک آسوده‌تر کند رفتار

مرد درویش که بار ستم فاقه کشید

به در مرگ همانا که سبکبار آید

وآن که در نعمت و آسایش و آسانی زیست

مردنش زین همه شک نیست که دشخوار آید

به همه حال اسیری که ز بندی برهد

بهتر از حال امیری که گرفتار آیدhttps://t.iss.one/MehreShamsRooyann
9
Forwarded from نسرينه ها (Nasrin forghani)
جرأت کنید راست و حقیقی باشید.
جرأت کنید زشت باشید! اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید. خود را همان که هستید نشان بدهید. این بزک تهوع انگیز دوروئی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید، با آب فراوان بشوئید!

ژان کریستف
#رومن_رولان
6👍6
▫️به سبکِ کازانتزاکیس

نیکوس کازانتزاکیس، نویسندهٔ زوربای یونانی، به گفتهٔ خود، سرشتی شرقی داشت تا حدی که روحش را مثل مسلمان نمازگزاری می‌دید که رو به شرق نماز می‌خواند. همین خصلت سبب شده بود تا نگاه ویژه‌ای به کار نویسندگی‌ داشته باشد، نگاهی که می‌تواند نکته‌آموزِ و الهام‌بخش تمام کسانی باشد که دستی در کار نوشتن‌ خلّاق دارند. کازانتزاکیس، در کنار سفرهای متعدد و طولانی، ریاضت‌های جسمانی و انزوا و عزلت به شیوهٔ راهبان را بنای اصلی کارش می‌دانست؛ برای آنکه بتواند قلم در دست بگیرد و سعادتش را آواز سر دهد. نامه‌های خالق زوربا را که می‌خوانیم به سخت‌گیری‌های حیرت‌انگیزی می‌رسیم که او در حق خویش روا می‌داشته تا به جسم بیاموزد که پیرو نیازهای روح باشد. تا از این طریق به خلوص و وضوح و شفافیتی دست یابد که در نگاه او لازمهٔ خلق آثارش بود. آثاری که همه آنها، چنانکه خود نیز در ضمن یکی از نامه‌هایش تصریح کرده، ماهیتی اعترافی دارند. گویی که وی آماده بود برای رسیدن به خلوص دلخواهش، خود را هر لحظه لو دهد. او همچون زاهدان می‌خواست به یاری ایمان بر تنگ نظری، ترس و مرگ فائق آید.

«به خودم گفتم: تا آنجا که می‌توانم امیال جسم را محدود می‌کنم. جسم می‌خواهد بخوابد؟ بیدار می‌مانم. می‌خواهد بخورد؟ روزه می‌گیرم. می‌خواهد بنشیند؟ بر می‌خیزم و از کوه بالا می‌روم. هوا سرد است؟ روی سنگ‌ریزه‌ها راه می‌روم... هنگامی که بر جسم غلبه کرده‌ام، به سوی روح برمی‌گردم و آن را نیز به دو اردوگاه تقسیم می‌کنم: فروتر و والاتر؛ انسانی و قدسی. با لذت‌های ناچیز روح می‌جنگم... سپس بار دیگر، وقتی برای بار دوم پیروز شده‌ام، تقسیمی جدید را در درونم اعلام می‌کنم. و بالا می‌روم، بالاتر، تا شعله پرودگار؛ چراکه این شعله مرا می‌سوزاند، نه دودی است و نه حرکتی، سکوت و ظلمت مطلق...»(نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه فرزانه قوجلو، نشر ماهریس، ص ۷۴).

نوشتن در نزد کازانتزاکیس از مقولهٔ هنر برای هنر و یا کوششی جهت دست‌یابی به شهرت و ثروت نبود، بلکه نوعی جست‌وجو و سیر و سلوک برای رسیدن به عالی‌ترین حد توانایی‌های روح بی‌قرارش بود. روحی که در نهایت می‌خواست چنان گداخته و شعله‌ور شود که با خداوند و تمام مظاهر و پدیده‌های هستی، از سنگ و درخت و آسمان و دریا گرفته، دریایی که آن همه دوستش می‌داشت، تا انسان در گونه‌گون جلوه‌هایش، درآمیزد و یکی گردد. تنها در این صورت بود که او می‌توانست خویشتن را با شعفی توأم با فروتنی و تردید، در جایگاه کسی ببیند که راویِ رنج‌ها و شِکوه‌ها و شادی‌های انسانی است.

کازانتزاکیس معتقد بود نویسنده باید به جوهر زندگی چیزی بیفزاید. چیزی که راز زندگی را بگشاید، همچون خورشید که نیلوفر را شکوفا می‌کند. او باید بتواند آنچه را در ما به غایت مقدس و ژرف است عینیت بخشد. البته اینها چیزی نیست که آسان به کف نویسنده آید. خون دل خوردن‌های بسیار می‌خواهد. از همین رو بود که احساساتش را در نامه‌ به شخصی که علاقه‌ای پرشور به آثار او نشان داده بود، این گونه آشکار کرد:

«...اگر به تو بگویم که گاهی به وقت نوشتن می‌گریم و رنج می‌برم و جسمم فرسوده می‌شود، حرفم را باور می‌کنی؟» (همان، ۴۸)

ایرج رضایی
ششم مردادماه ۱۴۰۴

@irajrezaie
8👏5
▫️کیارستمی و کمبود آب

عباس کیارستمی، در مقام کارگردانی بزرگ، در زمان حیاتش برای دوستداران سینما، چهره‌ای آشنا بود. با این حال، جنبه‌های انسانی شخصیت او، بیشتر پس از مرگش بود که آشکار شد. در نوشته‌ها، مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهایی که از او به تدریج انتشار یافت. من خود، در این سالهای تأسف‌بار فقدان او، هر گفت‌وگو یا نوشته‌ای که از ایشان دیده‌‌ یا خوانده‌ام، به وجه انسانی و اخلاقی تازه‌ای از شخصیت او پی برده‌ام که به همان اندازهٔ تأثیر فیلم‌هایش، مایهٔ ستایش و تحسینم بوده است. حال که در این تابستان داغ و بی‌باران، کشور با خشکسالی و کم‌آبی روبه‌روست، نقل این خاطرهٔ او شاید خالی از لطف و نکته و اشارتی نباشد. همچون تذکاری برای هر یک از ما تا در چنین وضعیتی، اندکی بیشتر به مسئولیت فردی‌مان در مصرف درست آب توجه کنیم. و دیگر این که نوع نگاه ما در مواجهه با واقعیت‌های ناخوشایند، تا چه حد می‌تواند اثرگذار باشد:

"مدّت‌ها بود که در تهران باران نباریده بود و کمبود آب حس می‌شد. نمی‌توانستم حمام بگیرم و برای همین خودم را با آب کم تمیز می‌کردم. بعداً، وقتی که فرصتی شد که دوش بگیرم، چنان به من چسبید که انگار اولین حمام زندگی‌ام بود. اینکه نتوانسته بودم به درستی حمام کنم باعث شد که قدر آب گرم را، که به راحتی از کنارش می‌گذشتم، بدانم. وقتی انسان کمبود چیزی را در زندگی خود حس می‌کند، وجود آن چیز با ارزش می‌شود....". ( سرکلاس با کیارستمی: پاول کویین، ترجمه سهراب مهدوی، نشر نظر، ص ۱۵۵)

@irajrezaie
10
Forwarded from میناوش (میثم موسوی)
📘قلندر و قلعه

📝یحیی یثربی

کتاب «قلندر و قلعه»، داستان زندگی شیخ اشراق، شهاب‌الدین یحیی بن حبش سهروردی زنجانی، از حکما و عرفای شافعی قرن ششم هجری است که بنابر گفتۀ دکتر یحیی یثربی گرچه بر اساس آثار سهروردی رقم خورده است، اما به اقتضای طبیعت داستان، خیال هم مجالی در آن دارد (یثربی، ۱۳۸۵: 6-۴۱).

شهاب‌الدین در کودکی خوابی دید که تفسیر آن را در اواخر عمر خود فهمید. او چندین شب خواب دید که قصد پرواز دارد اما تنها از یک بال برخوردار است و پیرمردی آسمانی با در دست داشتن بالی نورانی، یحیی را به گرفتن آن تشویق می‌کند (همان: ۸-۱۰). شهاب‌الدین از نوجوانی برای ادامه تحصیل عازم مراغه و اصفهان شد. علاقۀ فراوان او به فلسفه سبب مخالفت وی با آراء ابوحامد غزالی شد تا آنجا که می‌گفت: اگر حوزه علوم عقلی را ممنوع و تحریم کنند کار همۀ دانشمندان جز حمل اسفار پیشینیان چه خواهد بود (همان: ۳۶-۳۷)؟!

باآن‌که شهاب‌الدین سهروردی را مدام به سکوت تشویق و یا تهدید می‌نمودند، همچنان می‌پرسید و تشنۀ حقیقت بود (همان: ۴۶) و در این راه تلاش بزرگانی چون فارابی، ابن‌سینا و غزالی نیز چنگی به دلش نمی‌زد (همان: ۶۴). مثلاً روزی در جمعی از علما پرسید:

ما مجهول را به تعریف معلوم می‌کنیم و بهترین تعریف ما حدّ تام است که از جنس و فصل تشکیل می‌شود. حال اگر ما آن شیء را نمی‌شناسیم، از کجا می‌دانیم که فصل مختص او چیست؟ و اگر می‌شناسیم که دیگر نیازی به تعریف نداریم. کسی که انسان را نمی‌شناسد، با شنیدن دو کلمه جاندارِ اندیشه‌ورز، او را می‌شناسد؟ این را که گفت همه با هم و با تندی و پرخاش به او گفتند: بچه! یعنی تو می‌گویی ابن‌سینا نمی‌فهمد؟ دیوانه احمق، چنین می‌پنداری که تو بیش از فارابی و بوعلی می‌فهمی (همان: ۸۴)؟
سهروردی پس از آن‌که دید اصفهان دیگر چیزی برای عطش او ندارد، مجدداً عازم مراغه شد (همان: ۶۴). در راه با پیرمردی زرتشتی همسفر شد که او نیز به مانند او با پای پیاده مسافرت می‌کرد. پیرمرد، سهروردی را به دیدن مغ، که در مسیرشان بود، دعوت نمود. سهروردی پذیرفت و شب در خواب مغی را دید که در حال ستایش آتش او را به دادن بال مژده می‌دهد (همان: ۷۵-۷۶). فردای آن روز، پیرمرد و سهروردی، به نزد مغ رسیدند. سهروردی در شگفت بود که عالم مسلمانی چون او از مغی آسمان‌جُل چه می‌خواهد؟ نکند اسیر شیطان شده است؟ او با دیدن پیر مغان از هوش رفت. مغ گفت: او را به حال خودش واگذارید. از جنس مردم این زمانه نیست کسی که این‌قدر حساس است. چنین آدمی دیر نمی‌زید! برای من هم اتفاق عجیبی است که چنین اعجوبه‌ای پا به کلبه‌ام بگذارد. همه دیشب را با خواب و خیال او به صبح آوردم. شب‌هنگام زرتشت را دیدم که سفارش او را به من کرد (همان: ۷۷-۹۰).
سهروردی چند روزی پیش مغ و دوستان زرتشتی او مهمان بود. او در ملاقات‌های خود با مغ بزرگ، از حکمت خسروانی آگاهی یافت و متوجه شد که زرتشتیان نیز برخلاف آنچه به شرک و ثنویت متهم شده‌اند، توحید را یک اصل مسلّم دانسته و منشأ جهان را مینوی پاک، که همان خِرَد است، معرفی می‌کنند و اهورا مزدا را دانای بزرگ می‌دانند (همان: ۸۷). چنان‌که مغ به شیخ شهاب‌الدین یحیی سهروردی آموخت که تعالیم حکمای خسروانی و اشراقیون و اهوراییان با اشاره و راز و رمز است و کلید اشاره و رمز با تکامل روحی به دست می‌آید، نه بحث (همان: ۱۰۲-۱۰۳).

سهروردی در ادامه عاشق سیندخت، دختر میزبان او و یکی از نگهبانان آتشکده، شد. نگران بود و شاید تا حدودی احساس گناه و خیانت می‌کرد (همان: ۹۳-۹۴-۹۸). اما مغ به او گفت: یحیی! می‌گویند وقتی حلاج را بر دار می‌زدند گفت: این نتیجه و پیامد آن نگاهی است که در دوران نوجوانی در کوچه‌مان به روی زنی کردم که در پشت‌بام بود! یحیی در زندگی تو هم نگاهی هست که شاید سرانجام سَرت را بر باد دهد. اما همین نگاه‌ها ارجمندند، برای این‌که آتش‌زنۀ شعلۀ عشق‌اند و این شعله اگر دار و ندارت را به آتش کشد باز هم به دار و ندارت می‌ارزد (همان: ۱۰۸)!
https://t.iss.one/Minavash
7
Forwarded from میناوش (میثم موسوی)
ادامهٔ صفحهٔ قبل:

سهروردیِ تقریباً سی‌ساله، با ورود به شهر مراغه هم‌بحث امام‌المشککین، فخر رازی، گردید. او در این شهر مشهور شد و لقب شهاب‌الدین گرفت (همان: ۱۵۶-۱۵۸-۱۶۶). اما روزی درویشی را دید که او را از بحث و قیل و قال برحذر داشت و سخنان مغ و سیندخت را به او یادآوری کرد. سهروردی پس از این ملاقات متحول شد و بدون خبر مراغه و کرسی درس و شهرتش را ترک گفت و روزها و شب‌ها در کوه‌ها و شهرهای مختلف به ریاضت پرداخت (همان: ۱۶۳ الی۱۶۷).
سهروردی دوباره پیرمرد را دید درحالی‌که او خود را پیرمرد خواب‌های کودکی او معرفی کرد و مژدۀ رهایی و پرواز به او ‌داد (همان: ۱۹۶-۱۹۷). سهروردی برای انجام رسالت فکری و سیاسی خود آرام و قرار نداشت (همان: ۲۱۷). به بلاد مختلف سفر می‌کرد و مدت‌زمانی در شهری سکونت می‌گزید و با مردم و عالمان شهر به بحث می‌پرداخت تاآن‌که وارد حلب شد (همان: ۲۴۰). مَلِک‌ظاهر، پادشاه نوجوان حلب، که فرزند صلاح‌الدین ایوبی بود، از علاقه‌مندان سهروردی به‌شمار می‌رفت (همان: ۲۵۴-۳۰۹-۳۱۰). اما فقیهان از او کینه داشتند و دیوانه‌اش می‌خواندند (همان: ۲۸۴-۲۹۵)، چراکه سهروردی لباس عالمان دین را بر تن نمی‌کرد (همان: ۲۴۶-۲۸۴)، بعضاً خبر شُرب خمر او به گوش می‌رسید و رقص و سَماع وی در کوچه‌های شهر دیده می‌شد (همان: ۳۰۲-۳۰۳).

سهروردی بر ظلم و ستم حکام و سکوت و خاموشی عالمان دین اعتراض می‌کرد (همان: ۲۱۷-۲۱۸). راه نجات انسان را کشف و شهود و اشراق می‌پنداشت و بر آن عقیده بود که عارفان به رهبری مردم سزاوارترند (همان: ۳۰۵). چنان‌که اعجاز و کرامت را مختص به انبیاء نمی‌دانست و هرازگاهی نیز چشمه‌هایی از امور خارق‌العاده بر مردم ظاهر می‌کرد (همان: ۳۰۱-۳۰۲).
سرانجام این فیلسوف عصیانگر و عارف مسلمان (همان: ۲۸۸-۲۹۰-۲۹۸-۲۹۹)، که از آثار عربی او می‌توان به تلویحات، مُقاوَمات، مُطارَحات و حکمة‌الاشراق و از کتاب‌های فارسی‌اش به آواز پر جبرئیل، پرتونامه، هیاکل‌النور، الواح عمادی، عقل سرخ، لغت موران، صفیر سیمرغ، روزی با جماعت صوفیان، رسالة‌الطیر، فی حقیقة‌العشق و فی حالة‌الطفولیة اشاره کرد، در سنّ تقریباً سی‌وهشت سالگی (همان: ۲۸۵) با فتوای فقیهان شهر مرتد شناخته شد (همان: ۳۱۳). لذا به فرمان صلاح‌الدین ایوبی او را در سیاهچال قلعه‌ای واقع در حلب به زندان انداختند تا پس از چهل روز جان باخت و تن بی‌جانش بر دار آویخته شد (همان: ۳۱۶-۳۲۰).

منبع:

_ یثربی، یحیی، ۱۳۸۵، قلندر و قلعه، تهران، قو.
https://t.iss.one/Minavash
9
مؤسسه مهرِ شمس رویان برگزار میکند.

🌱( کارگاه حضوری ) 🌱

موضوع:از اصلاح تا احیاءدینی دردوره رنسانس
مدرس : دکتر مازیاررئیسی ( دکتری فلسفه محض)
مدت دوره :۲جلسه
زمان :۱۸الی ۱۹:۳۰
شهریه :۶۰۰۰۰۰هزار تومان
شروع دوره : دوشنبه ۱۳مرداد
مکان : مؤسسه فرهنگی مهر شمس رویان
خیابان انقلاب ، خیابان موسوی . روبروی هتل اسکان ، نبش خیابان دهخدا شرقی ، پلاک ۴۶ ، واحد ۸
لطفا جهت ثبت نام دردایرکت همین صفحه پیام دهید .
دوستانی که به جمع ما بپوندند دسترسی به فایل صوتی جلسه قبل را خواهند داشت .
لطفا با ارسال این پست و استوری کردن آن ( مهرِ شمس رویان را به دوستان خود معرفی کنید .
برای اطلاعات تکمیلی لطفا به کانال تلگرام مراجعه کنید .
https://t.iss.one/MehreShamsRooyann
3