نیهیلیسم مذهبی
📍پرده اول)
چند شب پیش یکی از اقوام در مسجد جامع معروفی خرج میداد و ما را هم دعوت کرد. یک ساعتی بعد نماز مغرب رسیدیم و هنوز خبری نبود. دم در پسرکی پرسید «عمو امشب شام میدن؟» و گفتم «بله میدن» و با عجله رفت که احتمالا دوستانش را صدا کند. حدود ساعت ده شب روضهخوانی آمد و شروع کردن به خواندن. در گوشههای مختلف مسجد ملت پراکنده گعدهای دور هم نشسته بودند و حرف میزدند و کسی کاری به روضهخوان نداشت. پیرمردها دور هم روی صندلیها، کاسبها و اهالی محل دور هم روی زمین و نزدیکتر به وسط، و نوجوانها و بچه ها هم اطراف با یکی یک موبایل دستشان. من هم البته خوشحال که مجلس نظم و ترتیبی ندارد که کسی به شلوغ بازیهای علیرضای سه سالهام گیر بدهد. چند دقیقهای بعد سینهزنی شروع شد و بچهها با شور و ذوق آمدند ردیف جلو نزدیک مداح که خودی نشان دهند. با خودم گفتم چه خوب که حداقل با انضباطهای معمول هیئتی بچه ها را پس نمیزنند که همان موقع چند نفری از میاندارها جلو آمدند و بچهها را به عقب راندند و از مردان جاافتادهتر مجلس خواستند جلو بیایند. یکی از آنها هم برای منضبط کردن بچهها پسرکی را چنان با ضربات دست و هل دادن و «اگه درست سینه نمیزنی پاشو برو بیرون» تحقیر کرد که نصف بچهها از وحشت متواری شدند. الغرض، سینهزنی تمام شد و ملت سریع روی زمین ردیف شدند که سفره بیندازند، اما مسجدیها چند بار تکرار که لطفا بعد از گرفتن غذا سریع بلند نشوید که دم در غلغله است. غذا را که دادند اصلا از قاشق و آب و چیزی سر سفره خالی خبری نبود و متوجه شدم که بر خلاف سنوات قبل کسی غذا نمیخورد و همه برای بردن غذا آمدهاند. یکی از مردانی که غذا میداد تا به چندتا غذای آخرش رسید، پلاستیک را داد دست یکی از رفقایش که نشسته بود و او هم آنها را کناری چپاند. سروگوش که جنباندم متوجه شدم به نحو عجیبی بیشتر ملت دو سهتایی غذا دستشان است و دو سه دقیقه بعد به سمت در خروج که از بیرون غلغله بود، یورش بردند. به زور از جایی یک قاشق پیدا کردم تا به علیرضا غذا بدهم. طفلک خسته و تشنه بود و چند قاشقی بیشتر نخورد و نق میزد تا آمدیم بیرون. بیرون مسجد ملت که همدیگر را میدیدند میپرسیدند غذا گرفتی؟ رفیقش با لحن پیروزمندانهای میگفت «بله سه تا» و آن یکی روی دستش میزد که «من چهار تا گرفتم!» و غشغش میخندیدند. بعدا از صاحب خرج شنیدم که مسجدیها گفته بودند بیاید و بانی خرج شوید که اگر شام نباشد ملت هم نمیآیند.
📍پرده دوم)
چندی پیش هم مجلس ختم یکی از اقوام بود. خدایش بیامرزد. نمیدانم کی مسجدهای ما توانستند چنین تالارهای ختم عظیمی درست کنند آن هم وقتی فیالمثل انجمن جامعهشناسی ایران دو متر جا ندارد جلسات عمومیش را برگزار کند. به هرحال با آسانسور مردانه رفتیم و تسلیتی به قوم و خویش غمگین دم در دادیم و روی صندلیهای سینماطور نشستیم و قرآنی حزبی دادند که بخوانیم. غیر از یک عدد اعلامیه ترحیم که پشت روضهخوانِ روی سن نصب شده بود، هیچ یادی از متوفی نبود. مراسم کلا مکانیکی و فرمالیتهی روضهخوانی و سینهزنی و چند باری هم تشکر از فهرست طویل بزرگان حقیقی و حقوقی که از راه دور و نزدیک تسلیت گفتهاند. آنقدر مراسم خط تولیدی و سرد و صوری و دور از یاد و خاطره آن مرحوم بود که وسط ختم اصلا فراموشم شد که برای چه آمده بودیم و حتی فاتحه را هم بعد مجلس یادم افتاد که بخوانم. مداح محترم چندین بار خاطر نشان شد که مرحوم از غلامان اهل بیت بودهاند و چه سعادتی از این بالاتر که مردان، نوکر و زنان، کنیز این خانواده از دنیا بروند! با خودم داشتم فکر می کردم که کتاب زندگی یک پدر، یک همسر، یک دوست و یک انسان که جهان اطرافیان را خود معنا میداد ناگهان بسته شده اما مجالس ختم مذهبی ما طوری با متوفی وداع میکنند که گویی اصلا در این عالم نبوده و حالا هم که مرده چه بهتر که به سردی وجودش را انکار کنیم. از منظر مجلس ختم مذهبی، زندهگی خاطرهای گذرا و نهچندان مهم از تجربه انسان بودن است که به نحوی پارادوکسیکال تنها با تأکید بر فنا و موقعیت بردگی و کنیزی است که میشود اندک رنگی به پوچی و تاریکی آن داد.
📍پرده اول)
چند شب پیش یکی از اقوام در مسجد جامع معروفی خرج میداد و ما را هم دعوت کرد. یک ساعتی بعد نماز مغرب رسیدیم و هنوز خبری نبود. دم در پسرکی پرسید «عمو امشب شام میدن؟» و گفتم «بله میدن» و با عجله رفت که احتمالا دوستانش را صدا کند. حدود ساعت ده شب روضهخوانی آمد و شروع کردن به خواندن. در گوشههای مختلف مسجد ملت پراکنده گعدهای دور هم نشسته بودند و حرف میزدند و کسی کاری به روضهخوان نداشت. پیرمردها دور هم روی صندلیها، کاسبها و اهالی محل دور هم روی زمین و نزدیکتر به وسط، و نوجوانها و بچه ها هم اطراف با یکی یک موبایل دستشان. من هم البته خوشحال که مجلس نظم و ترتیبی ندارد که کسی به شلوغ بازیهای علیرضای سه سالهام گیر بدهد. چند دقیقهای بعد سینهزنی شروع شد و بچهها با شور و ذوق آمدند ردیف جلو نزدیک مداح که خودی نشان دهند. با خودم گفتم چه خوب که حداقل با انضباطهای معمول هیئتی بچه ها را پس نمیزنند که همان موقع چند نفری از میاندارها جلو آمدند و بچهها را به عقب راندند و از مردان جاافتادهتر مجلس خواستند جلو بیایند. یکی از آنها هم برای منضبط کردن بچهها پسرکی را چنان با ضربات دست و هل دادن و «اگه درست سینه نمیزنی پاشو برو بیرون» تحقیر کرد که نصف بچهها از وحشت متواری شدند. الغرض، سینهزنی تمام شد و ملت سریع روی زمین ردیف شدند که سفره بیندازند، اما مسجدیها چند بار تکرار که لطفا بعد از گرفتن غذا سریع بلند نشوید که دم در غلغله است. غذا را که دادند اصلا از قاشق و آب و چیزی سر سفره خالی خبری نبود و متوجه شدم که بر خلاف سنوات قبل کسی غذا نمیخورد و همه برای بردن غذا آمدهاند. یکی از مردانی که غذا میداد تا به چندتا غذای آخرش رسید، پلاستیک را داد دست یکی از رفقایش که نشسته بود و او هم آنها را کناری چپاند. سروگوش که جنباندم متوجه شدم به نحو عجیبی بیشتر ملت دو سهتایی غذا دستشان است و دو سه دقیقه بعد به سمت در خروج که از بیرون غلغله بود، یورش بردند. به زور از جایی یک قاشق پیدا کردم تا به علیرضا غذا بدهم. طفلک خسته و تشنه بود و چند قاشقی بیشتر نخورد و نق میزد تا آمدیم بیرون. بیرون مسجد ملت که همدیگر را میدیدند میپرسیدند غذا گرفتی؟ رفیقش با لحن پیروزمندانهای میگفت «بله سه تا» و آن یکی روی دستش میزد که «من چهار تا گرفتم!» و غشغش میخندیدند. بعدا از صاحب خرج شنیدم که مسجدیها گفته بودند بیاید و بانی خرج شوید که اگر شام نباشد ملت هم نمیآیند.
📍پرده دوم)
چندی پیش هم مجلس ختم یکی از اقوام بود. خدایش بیامرزد. نمیدانم کی مسجدهای ما توانستند چنین تالارهای ختم عظیمی درست کنند آن هم وقتی فیالمثل انجمن جامعهشناسی ایران دو متر جا ندارد جلسات عمومیش را برگزار کند. به هرحال با آسانسور مردانه رفتیم و تسلیتی به قوم و خویش غمگین دم در دادیم و روی صندلیهای سینماطور نشستیم و قرآنی حزبی دادند که بخوانیم. غیر از یک عدد اعلامیه ترحیم که پشت روضهخوانِ روی سن نصب شده بود، هیچ یادی از متوفی نبود. مراسم کلا مکانیکی و فرمالیتهی روضهخوانی و سینهزنی و چند باری هم تشکر از فهرست طویل بزرگان حقیقی و حقوقی که از راه دور و نزدیک تسلیت گفتهاند. آنقدر مراسم خط تولیدی و سرد و صوری و دور از یاد و خاطره آن مرحوم بود که وسط ختم اصلا فراموشم شد که برای چه آمده بودیم و حتی فاتحه را هم بعد مجلس یادم افتاد که بخوانم. مداح محترم چندین بار خاطر نشان شد که مرحوم از غلامان اهل بیت بودهاند و چه سعادتی از این بالاتر که مردان، نوکر و زنان، کنیز این خانواده از دنیا بروند! با خودم داشتم فکر می کردم که کتاب زندگی یک پدر، یک همسر، یک دوست و یک انسان که جهان اطرافیان را خود معنا میداد ناگهان بسته شده اما مجالس ختم مذهبی ما طوری با متوفی وداع میکنند که گویی اصلا در این عالم نبوده و حالا هم که مرده چه بهتر که به سردی وجودش را انکار کنیم. از منظر مجلس ختم مذهبی، زندهگی خاطرهای گذرا و نهچندان مهم از تجربه انسان بودن است که به نحوی پارادوکسیکال تنها با تأکید بر فنا و موقعیت بردگی و کنیزی است که میشود اندک رنگی به پوچی و تاریکی آن داد.
👍35👎3🔥1
🔺اینکه وزارت ارشاد و دستگاه قضایی و امنیتی بنیادگرایان از کنار لواط رییس قرارگاه عفاف و حجاب خود در گیلان به راحتی و با غمض عین میگذرد اما روسری افتادن یک کارمند سابق را چنان فحشای عظیمی میداند که اینطور برای کلهپا کردن #طاقچه قدارهکشی میکند موضوع سادهای نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت.
در واقع باید از اخلاق جنسی بیمار نظامهای پدرسالار سنتی پرسید که چگونه در آنها پیدا شدن مو یا حتی صدای زنی عرش الهی را به لرزه میاندازد اما لواط و امردبازی و تجاوزگری به پسران تا همین چند دهه پیش جزو رسوم معمول و کاملا مشروع و حتی مستحب مردانگی در این سرزمین اسلامی بوده است؟
در واقع باید از اخلاق جنسی بیمار نظامهای پدرسالار سنتی پرسید که چگونه در آنها پیدا شدن مو یا حتی صدای زنی عرش الهی را به لرزه میاندازد اما لواط و امردبازی و تجاوزگری به پسران تا همین چند دهه پیش جزو رسوم معمول و کاملا مشروع و حتی مستحب مردانگی در این سرزمین اسلامی بوده است؟
👍53👎13🔥1🤬1
🔺مقاله «دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران» مقاله مهم و شناختهشدهای در جامعهشناسی انقلاب است که در سال ۱۹۸۲ توسط تدا اسکاچپول نوشته شده و ترجمهای از آن هم در سال ۸۲ به فارسی منتشرشده. وی در این مقاله است که با توجه به انقلاب ۵۷ ایران نظر قبلی خود که «انقلابها ایجاد نمیشوند بلکه رخ میدهند» را تغییر میدهد و مینویسد «اگر تنها یک انقلاب در طول تاریخ وجود داشته باشد که بطور آگاهانه ایجاد شده باشد بیشک انقلاب ایران است».
♦️ اما نکته عجیبی که در مطالعه مجدد مقاله متوجه شدم پایانبندی عجیب آن است. برای بررسی به نسخه اصلی مراجعه کردم و دلیل مشکل را فهمیدم. این قسمت مهم از نتیجهگیری فارسی حذف شده است! :
📝این ژاکوبنهای اسلامی به خوبی ممکن است بسیار طولانی تر از اسلاف فرانسوی قرن هجدهمیشان دوام بیاورند. با این وجود، آنها نمیتوانند به طور نامحدود باقی بمانند. وقتی که نفت تمام شود یا تقاضای بینالمللی برای آن برای مدت طولانی به شدت کاهش یابد، آنگاه بنیان مادی یک اتوپیای انقلابی غیرمولد از بین خواهد رفت. تاریخ ایران آنگاه به نقطهای خواهد رسید که شاید حتی مهمتر از رویدادهای انقلابی زمان حاضر باشد.
♦️ اما نکته عجیبی که در مطالعه مجدد مقاله متوجه شدم پایانبندی عجیب آن است. برای بررسی به نسخه اصلی مراجعه کردم و دلیل مشکل را فهمیدم. این قسمت مهم از نتیجهگیری فارسی حذف شده است! :
📝این ژاکوبنهای اسلامی به خوبی ممکن است بسیار طولانی تر از اسلاف فرانسوی قرن هجدهمیشان دوام بیاورند. با این وجود، آنها نمیتوانند به طور نامحدود باقی بمانند. وقتی که نفت تمام شود یا تقاضای بینالمللی برای آن برای مدت طولانی به شدت کاهش یابد، آنگاه بنیان مادی یک اتوپیای انقلابی غیرمولد از بین خواهد رفت. تاریخ ایران آنگاه به نقطهای خواهد رسید که شاید حتی مهمتر از رویدادهای انقلابی زمان حاضر باشد.
👍39
🔺کتاب «شکست؛ تحصیلکردگان غرب چگونه انقلابی شدند؟» یکی از بهترین کتابهایی است که در چند سال اخیر خواندم.نویسنده در مؤخرهی کتاب (۲۰۱۷) میگوید این اولین کتابی است که به روابط آکادمیک ایران و امریکا در دوره جنگ سرد پرداخته.از خواندن این جمله بسیار متأثر شدم چون دقیقا سال ۹۳ مقالهای با همین رویکرد با عنوان «درآمدی بر پیشینه استعماری تاسیس آموزش عالی جدید در ایران؛ بررسی موردی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف)» نوشتم تا به کمک مهدی کفایی در ضمیمه کتاب «استعمار و علم» منتشر شود که انتشارات سروش پنج سال بعد آنرا چاپ کرد! در همین اثنا با نهادهای مختلفی از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی برای تبدیل آن مقاله به یک پژوهش مفصل مذاکرات بینتیجهای داشتم.نهایتا چند سال پیش پروپوزالی ۲۰ میلیونی به شورا دادم ولی هرچه پیگیر شدم پاسخی ندادند.نهایتا یکی از دوستانم که آنجا بود به من گفت که احتمالا پوپوزالت را یکی از باندهای پروژهبگیر داخل شورا دزدیده و رد کردهاند که خودشان انجام دهند!
📎پیشتر ذکر حماقت سیستماتیک حکومتی که حتی برای پشتیبانی ادعاهای ایدئولوژیک خودش هم حاضر نیست کار پژوهشی کند را در این برنامه تلویزیونی نیز گفتهام
📎پیشتر ذکر حماقت سیستماتیک حکومتی که حتی برای پشتیبانی ادعاهای ایدئولوژیک خودش هم حاضر نیست کار پژوهشی کند را در این برنامه تلویزیونی نیز گفتهام
❤14
گودال وحشت را هرچه بکاوی، بیشتر فرو میروی
آیا قرون وسطای سرد و تاریک اسلامی زیاد طول نکشیده است؟
🔴لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی آلمانی و مهمترین متفکری که پای فارابی مسلمان را به مباحث فلسفه سیاسی معاصر باز کرد، در فراز بسیار مهمی در مقایسه میان منزلت نازل فلسفه در دو دین اسلام و یهودیت در مقایسه با جایگاه بالاتر آن در مسیحیت مینویسد: «توماس آکوئیناس در آثار خود میکوشید آموزه دینی را در دادگاه فلسفه موجه جلوه دهد، درحالیکه ابنرشد و ابنمیمون به این نیاز داشتند که فلسفه را در محکمه شرع توجیه کنند.» (از مقدمه کتاب تعقیب و آزار و هنر نگارش که تحت عنوان جامعهشناسی فلسفه سیاسی به فارسی نیز ترجمه شده) از این تعبیر کاملا پیداست که آنچه در تاریخ «قرون وسطی» مینامند تا چه میزان در شرق و غرب عالم تفاوت داشته و تاریکی قرون وسطای مسیحیان در برابر ظلمات قرون وسطای اسلامی روشنایی صبحدم به حساب میآمده.
🔴جالب اینجاست که فیلسوف سنتگرای مدافع «تمدن بزرگ مشرقی» در هر دو دستگاه شاهنشاهی و ولایت فقیه، رضا داوری اردکانی در کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی این نقل قول از اشتراوس را آورده و بلافاصله بعد آن میافزاید «این درست است که فلسفه اسلامی همواره میبایست در دادگاه شرع پاسخگو باشد و تاکنون هم پاسخگو بوده است؛ اتفاقا فلسفه اسلامی در این پاسخگویی است که اسلامی شده است»!! بالاتر آنکه متکلم-مفتیهای لباس فلسفه پوشیدهی ما نظیر داوری وقتی کسانی چون اشتراوس و ژیلسون به مدح فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا و ابن رشد میپردازند که علیرغم همه این فشار مذهبی قشریون در قرون اولیه اسلامی تسلیم نشدند و کمتر از فیلسوفان مسیحی، فلسفه را به کلام و اسارت شریعت آلودند ، به سرعت برای پاسخ به این «شبهات» و به زعم خود اثبات تعبد فکری این بزرگان دست به قلم میشوند و گریبان چاک میدهند!
🔴در واقع گرفتاری امروز ما که اینچنین سقف کوتاه و صلب دیانت، جلوی پرواز تفکر و عمل سیاسی و توسعهی جامعه و فرهنگ و اقتصاد را سد کرده است، مربوط به امروز و دیروز نیست و به عصر یخبندان طولانیمدتی مربوط است که با وفات فارابی و زکریای رازی و فردوسی و نهایتا بوعلی و با تولد محمد غزالی آغاز شد، تنها میراث زندهی آن در اسپانیا نثار غربیان شد و مردهریگ تصوف و فقه و سلطنت را در این سوی مشرق اسلامی بر جای گذاشت.
🔴از این پس و بویژه در دوره معاصر ما هرچه کاویدهایم این گودال را عمیقتر کردهایم. دلیل آن اینست که مصلحان ما هر امر مستحسنی دیدند به اسلام ناب منسوب کردند و بدون آنکه راهی برای برونرفت از این سیاهچالهی دینخویی بیابند بر تشریفات و تزیینات و عرض و طول آن افزودند، غافل از آنکه هیولای جزمیت و بنیادگرایی چنان هاضمهای دارد که همه را جذب و دفع میکند و عربدهی هل من مزید خواهد زد.
♦️اینک این نسل ماییم و تأمل جدی در اینباره که آیا زمان پایان این قرون وسطای بستاریکتر از قرون وسطای کلیسایی فرا نرسیده است؟ آیا تجربه چشم در چشم شدن با باطن شرارت و تباهی و جهل در دولتی که هیچ روزنهای به بیرون - و به درون وجدان- را برنمیتابد و جای هیچ بهانهجویی برای افکار عمومی ملت و آیندگان باقی نگذاشته، بهترین موقعیت ما نیست که به جای زنگار بستن به سنت منحط و مبتذل و مستکبر، پر پرواز را چارهی اسارتزدگانی کنیم که بدون یک تغییر رادیکال فرهنگی، حتی اگر درهای قفس هم باز شود، با صغارتی که ملکهی روان ما گشته، خود به میل خود به درون آن بازمیگردند؟
آیا قرون وسطای سرد و تاریک اسلامی زیاد طول نکشیده است؟
🔴لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی آلمانی و مهمترین متفکری که پای فارابی مسلمان را به مباحث فلسفه سیاسی معاصر باز کرد، در فراز بسیار مهمی در مقایسه میان منزلت نازل فلسفه در دو دین اسلام و یهودیت در مقایسه با جایگاه بالاتر آن در مسیحیت مینویسد: «توماس آکوئیناس در آثار خود میکوشید آموزه دینی را در دادگاه فلسفه موجه جلوه دهد، درحالیکه ابنرشد و ابنمیمون به این نیاز داشتند که فلسفه را در محکمه شرع توجیه کنند.» (از مقدمه کتاب تعقیب و آزار و هنر نگارش که تحت عنوان جامعهشناسی فلسفه سیاسی به فارسی نیز ترجمه شده) از این تعبیر کاملا پیداست که آنچه در تاریخ «قرون وسطی» مینامند تا چه میزان در شرق و غرب عالم تفاوت داشته و تاریکی قرون وسطای مسیحیان در برابر ظلمات قرون وسطای اسلامی روشنایی صبحدم به حساب میآمده.
🔴جالب اینجاست که فیلسوف سنتگرای مدافع «تمدن بزرگ مشرقی» در هر دو دستگاه شاهنشاهی و ولایت فقیه، رضا داوری اردکانی در کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی این نقل قول از اشتراوس را آورده و بلافاصله بعد آن میافزاید «این درست است که فلسفه اسلامی همواره میبایست در دادگاه شرع پاسخگو باشد و تاکنون هم پاسخگو بوده است؛ اتفاقا فلسفه اسلامی در این پاسخگویی است که اسلامی شده است»!! بالاتر آنکه متکلم-مفتیهای لباس فلسفه پوشیدهی ما نظیر داوری وقتی کسانی چون اشتراوس و ژیلسون به مدح فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا و ابن رشد میپردازند که علیرغم همه این فشار مذهبی قشریون در قرون اولیه اسلامی تسلیم نشدند و کمتر از فیلسوفان مسیحی، فلسفه را به کلام و اسارت شریعت آلودند ، به سرعت برای پاسخ به این «شبهات» و به زعم خود اثبات تعبد فکری این بزرگان دست به قلم میشوند و گریبان چاک میدهند!
🔴در واقع گرفتاری امروز ما که اینچنین سقف کوتاه و صلب دیانت، جلوی پرواز تفکر و عمل سیاسی و توسعهی جامعه و فرهنگ و اقتصاد را سد کرده است، مربوط به امروز و دیروز نیست و به عصر یخبندان طولانیمدتی مربوط است که با وفات فارابی و زکریای رازی و فردوسی و نهایتا بوعلی و با تولد محمد غزالی آغاز شد، تنها میراث زندهی آن در اسپانیا نثار غربیان شد و مردهریگ تصوف و فقه و سلطنت را در این سوی مشرق اسلامی بر جای گذاشت.
🔴از این پس و بویژه در دوره معاصر ما هرچه کاویدهایم این گودال را عمیقتر کردهایم. دلیل آن اینست که مصلحان ما هر امر مستحسنی دیدند به اسلام ناب منسوب کردند و بدون آنکه راهی برای برونرفت از این سیاهچالهی دینخویی بیابند بر تشریفات و تزیینات و عرض و طول آن افزودند، غافل از آنکه هیولای جزمیت و بنیادگرایی چنان هاضمهای دارد که همه را جذب و دفع میکند و عربدهی هل من مزید خواهد زد.
♦️اینک این نسل ماییم و تأمل جدی در اینباره که آیا زمان پایان این قرون وسطای بستاریکتر از قرون وسطای کلیسایی فرا نرسیده است؟ آیا تجربه چشم در چشم شدن با باطن شرارت و تباهی و جهل در دولتی که هیچ روزنهای به بیرون - و به درون وجدان- را برنمیتابد و جای هیچ بهانهجویی برای افکار عمومی ملت و آیندگان باقی نگذاشته، بهترین موقعیت ما نیست که به جای زنگار بستن به سنت منحط و مبتذل و مستکبر، پر پرواز را چارهی اسارتزدگانی کنیم که بدون یک تغییر رادیکال فرهنگی، حتی اگر درهای قفس هم باز شود، با صغارتی که ملکهی روان ما گشته، خود به میل خود به درون آن بازمیگردند؟
Telegram
جمهورى سوم
دوباره اسلام ناب؟
نقدی بر ذاتگرایی دینی در استراتژی اصلاح دینی مهدی نصیری در ایران پساژینا
🔴مهدی نصیری میگوید راه نجات دینداری و اصلاح امور در ایران آنست که نشان دهیم آنچه به نام دین در حال اجراست «اسلام حقیقی» نیست: هیچ پیامبری حق ندارد خواست عموم مردم…
نقدی بر ذاتگرایی دینی در استراتژی اصلاح دینی مهدی نصیری در ایران پساژینا
🔴مهدی نصیری میگوید راه نجات دینداری و اصلاح امور در ایران آنست که نشان دهیم آنچه به نام دین در حال اجراست «اسلام حقیقی» نیست: هیچ پیامبری حق ندارد خواست عموم مردم…
👍13❤10👎1🔥1
رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر
🔴مسأله نسبت علم و دین از چند دهه پیش در ایران مطرح بود و بویژه در دهه هفتاد شمسی مباحثات بسیاری را برانگیخت که از دل آن دوگانه هایی چون علم دینی و علم سکولار درآمد و سپس ادعاهایی چون اسلامی کردن علوم و علوم انسانی اسلامی؛ و بعدتر تشریفات آن چنان فزونی گرفت که در حضیض توسعه و مدنیت و زوال هرروزه قدر و قیمت حیات آدمی در دهه نود شمسی، داعیه الگوی اسلامی پیشرفت و تمدن نوین اسلامی در بوق و کرنا شد و این توهم ایدهآلیستی اسلامی کردن تئوریک عالم و آدم به جایی رسیده که تازگیها روی در و دیوار مخروبهای به نام تهران مینویسند: «تهران، کلانشهر الگوی جهان اسلام»!
🔴اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم، به گمانم کل این بساط بر یک سوء تفاهم اساسی بنا شده است. البته کسان زیادی در دامن زدن به این سوء تفاهم نقش داشتهاند و انصافا دین العجائز روحانیت معزز و دغدغههای امنیتی دولت اسلامی را کشش آن نبوده که خود پایهگذار این بدعت باشند الا در مواردی که به نحوی به حجاب زنان ربط پیدا کند یا گمان برده شود که ممکن است روح آزادی و مقاومت و اعتراض و برابری میان حقوق فرودست و ارباب را در جامعه بپراکند که ریشه آن از همان اول انقلاب فرهنگی کنده شد. این صورت مساله انحرافی بیشتر از همه محصول کار سنتگرایان و شعار تمدن بزرگ و انقلاب فرهنگی رژیم پهلوی است که در غیاب گفتمان تمدنی به جمهوری اسلامی نیز به میراث رسید و البته سوءتفاهمهایی که روشنفکری دینی به واسطه درگیری با فلسفه دین مسیحی به آن دامن زد.
🔴مساله اینجاست که ابتدا این دو گروه و بعدا روحانیون و مبلغان دینی نظام در چند دهه اخیر با این صورت مساله غلط این دینشناسی غلط را مفروض گرفتند که لابد دین باید در مقابل علم چیزی در چنته داشته باشد در حالیکه دین اساسا از سنخ علم نیست. روشنفکران دینی بعد از انقلاب از جمله دکتر عبدالکریم سروش سالها هروقت از دین سخنی گفتند مرادشان «معرفت دینی»بود (از جمله در قبض و بسط تئوریک شریعت) و اخیرا در کنفرانس وبسایت دین آنلاین هم دیدم که سخنرانان دین را به عنوان مجموعهای از گزارههای معرفتی فرض میکنند و از رابطه این گزارهها با علم و عقلانیت جدید میپرسند و در میدانی سخن میگویند که در آنسویش روحانیت و بنیادگرایان مدعی تصلب و تمامیت معرفت دینی هستند.
🔴این در حالیست که اساسا این طرح مسأله وارداتی است و به تاریخ دیانت اسلام ربطی ندارد. طبق تقسیمات قدیمی پیش از دوره معاصر، علم در قلمرو طبیعیات است و هیچ مسلمانی طی قرنها مدعی نبوده که اسلام ربطی به طبیعیات دارد. جالب است بدانید که طبق دینشناسی سنتی که فارابی اولین بار آنرا طرح کرده و سپس به پارادایم غالب مبدل شد، اساسا نظریه نبوت در قلمرو عمل و مشخصا «دانش سیاسی» مطرح میشود و نه در قلمرو علم و نه حتی متافیزیک و به طور کلی فلسفه نظری. به همین دلیل است که در همه متون کلامی مساله نیاز به دین و ضرورت نبی ذیل مقدمات فلسفه اجتماعی و سیاسی از قبیل مدنی بالطبع بودن انسان و ضرورت رفع اختلاف در جامعه و دفاع از نظم مستقر و عمدتا به عنوان مقوم فرهنگی و قانونیِ قدرت و امنیتی که سلطان ضامن آن است مطرح شده و هیچ ربطی به دعاوی معرفتی در حوزه علم یا فلسفه (طبیعیات یا متافیزیک) ندارد و مصرحا به لحاظ ارزش معرفتشناختی هم مادون مفاهیم عقلی نظری و عملی و در زمره تمثیلات تخیلی کاربردی تلقی میشد.
♦️بنابراین نه تنها رابطه علم با دین اساسا موضوعیت ندارد، بلکه اساسا دین از جنس علم نیست، و اگر بپرسیم از چه سنخیست پاسخ سیاست است. از منظر متفکران صدر تمدن اسلامی نه تنها قرار نیست علوم با دین تطبیق یابند بلکه در قلمرویی دیگر و اساس برعکس لازم است که دین با اغراض سیاسی هر مدینهای تنظیم شود. از این حیث بر این باورم که روشنفکری دینی متقدمین بسیار رادیکالتر و پیشروتر از آن چیزی است که امروز بعد از هزار اما و اگر قراراست نواندیشی دینی نامیده شود.
🔴مسأله نسبت علم و دین از چند دهه پیش در ایران مطرح بود و بویژه در دهه هفتاد شمسی مباحثات بسیاری را برانگیخت که از دل آن دوگانه هایی چون علم دینی و علم سکولار درآمد و سپس ادعاهایی چون اسلامی کردن علوم و علوم انسانی اسلامی؛ و بعدتر تشریفات آن چنان فزونی گرفت که در حضیض توسعه و مدنیت و زوال هرروزه قدر و قیمت حیات آدمی در دهه نود شمسی، داعیه الگوی اسلامی پیشرفت و تمدن نوین اسلامی در بوق و کرنا شد و این توهم ایدهآلیستی اسلامی کردن تئوریک عالم و آدم به جایی رسیده که تازگیها روی در و دیوار مخروبهای به نام تهران مینویسند: «تهران، کلانشهر الگوی جهان اسلام»!
🔴اگر بخواهم خیلی خلاصه بگویم، به گمانم کل این بساط بر یک سوء تفاهم اساسی بنا شده است. البته کسان زیادی در دامن زدن به این سوء تفاهم نقش داشتهاند و انصافا دین العجائز روحانیت معزز و دغدغههای امنیتی دولت اسلامی را کشش آن نبوده که خود پایهگذار این بدعت باشند الا در مواردی که به نحوی به حجاب زنان ربط پیدا کند یا گمان برده شود که ممکن است روح آزادی و مقاومت و اعتراض و برابری میان حقوق فرودست و ارباب را در جامعه بپراکند که ریشه آن از همان اول انقلاب فرهنگی کنده شد. این صورت مساله انحرافی بیشتر از همه محصول کار سنتگرایان و شعار تمدن بزرگ و انقلاب فرهنگی رژیم پهلوی است که در غیاب گفتمان تمدنی به جمهوری اسلامی نیز به میراث رسید و البته سوءتفاهمهایی که روشنفکری دینی به واسطه درگیری با فلسفه دین مسیحی به آن دامن زد.
🔴مساله اینجاست که ابتدا این دو گروه و بعدا روحانیون و مبلغان دینی نظام در چند دهه اخیر با این صورت مساله غلط این دینشناسی غلط را مفروض گرفتند که لابد دین باید در مقابل علم چیزی در چنته داشته باشد در حالیکه دین اساسا از سنخ علم نیست. روشنفکران دینی بعد از انقلاب از جمله دکتر عبدالکریم سروش سالها هروقت از دین سخنی گفتند مرادشان «معرفت دینی»بود (از جمله در قبض و بسط تئوریک شریعت) و اخیرا در کنفرانس وبسایت دین آنلاین هم دیدم که سخنرانان دین را به عنوان مجموعهای از گزارههای معرفتی فرض میکنند و از رابطه این گزارهها با علم و عقلانیت جدید میپرسند و در میدانی سخن میگویند که در آنسویش روحانیت و بنیادگرایان مدعی تصلب و تمامیت معرفت دینی هستند.
🔴این در حالیست که اساسا این طرح مسأله وارداتی است و به تاریخ دیانت اسلام ربطی ندارد. طبق تقسیمات قدیمی پیش از دوره معاصر، علم در قلمرو طبیعیات است و هیچ مسلمانی طی قرنها مدعی نبوده که اسلام ربطی به طبیعیات دارد. جالب است بدانید که طبق دینشناسی سنتی که فارابی اولین بار آنرا طرح کرده و سپس به پارادایم غالب مبدل شد، اساسا نظریه نبوت در قلمرو عمل و مشخصا «دانش سیاسی» مطرح میشود و نه در قلمرو علم و نه حتی متافیزیک و به طور کلی فلسفه نظری. به همین دلیل است که در همه متون کلامی مساله نیاز به دین و ضرورت نبی ذیل مقدمات فلسفه اجتماعی و سیاسی از قبیل مدنی بالطبع بودن انسان و ضرورت رفع اختلاف در جامعه و دفاع از نظم مستقر و عمدتا به عنوان مقوم فرهنگی و قانونیِ قدرت و امنیتی که سلطان ضامن آن است مطرح شده و هیچ ربطی به دعاوی معرفتی در حوزه علم یا فلسفه (طبیعیات یا متافیزیک) ندارد و مصرحا به لحاظ ارزش معرفتشناختی هم مادون مفاهیم عقلی نظری و عملی و در زمره تمثیلات تخیلی کاربردی تلقی میشد.
♦️بنابراین نه تنها رابطه علم با دین اساسا موضوعیت ندارد، بلکه اساسا دین از جنس علم نیست، و اگر بپرسیم از چه سنخیست پاسخ سیاست است. از منظر متفکران صدر تمدن اسلامی نه تنها قرار نیست علوم با دین تطبیق یابند بلکه در قلمرویی دیگر و اساس برعکس لازم است که دین با اغراض سیاسی هر مدینهای تنظیم شود. از این حیث بر این باورم که روشنفکری دینی متقدمین بسیار رادیکالتر و پیشروتر از آن چیزی است که امروز بعد از هزار اما و اگر قراراست نواندیشی دینی نامیده شود.
👍25👎12❤1🤔1
Forwarded from وادی|جواد درویش (Javad Darvish)
🔴 "باور" و "معرفت" در بطن تعریف دین است
نقدی بر یادداشت دکتر بادامچی
دوست عزیز و فرهیختهام دکتر محمدحسین بادامچی در یادداشتی با عنوان "رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر"، به موضوع علم و دین پرداخته است که نکات مهم و قابل توجهی دارد. من ضمن همراهی با بخشهایی از این یادداشت، نکاتی در نقد آن دارم.
ابتدا خلاصه مدعیات او را در چند گزاره ارائه میکنم:
1- دین و علم وقتی باهم قابل مقایسه هستند که دین را از جنس معرفت بدانیم.
2- فهم دین به عنوان معرفت، فهم اصیلی نیست و میراث روشنفکران و سنتگرایان عصر پهلوی بوده که روحانیون نیز بعدا این مسیر را ادامه دادهاند.
3- دین همانطور که فلاسفه متقدم مثل فارابی معتقدند از جنس عمل و سیاست است، نه معرفت.
🔹نکات اصلی من درمورد گزاره 3 است ولی بصورت خیلی مختصر در مورد 1 باید اشاره کنم که برای مقایسه علم و دین لازم نیست که حتما دین را از جنس معرفت بدانیم. چون علم هم صرفا قابل تقلیل به معرفت نیست. کتابی که من اخیرا از انتشارات کمبریج ترجمه کردهام و در دست انتشار است با عنوان Deprovincializing Science and Religion ، علم و دین را از چهار بُعد با هم مقایسه میکند: بعد معرفتی، بعد غایتشناختی، بعد سازمانی و بعد شناختی. مثلا در بعد سازمانی و بعد غایتشناختی، به اهداف عملی، نهادی و اجتماعی دین و علم پرداخته است.
🔹اما در باب گزاره سوم:
اگر واژه religion را در هر دیکشنری جستجو کنید، اولین یا دومین واژه در تعریف آن belief یا باور است. این برای عنوان کلی دین و همچنین هر دین خاص مثل اسلام، مسیحیت، بودیسم و.. صدق میکند.
نسبت بین "باور" و "معرفت" هم از زمان افلاطون تکلیفاش معلوم شده. افلاطون "معرفت را "باورِ صادقِ موجه" justified true belief تعریف میکند. پس دین شامل مجموعهای از باورهاست و باورها، معرفت را میسازند. به همین دلیل است که یکی از مهمترین و بهروزترین موضوعات فلسفه دین در همه تکست بوکهای آن، "معرفتشناسی باور دینی" است.
در کنار باور، معمولا از "عمل دینی" practice و "مناسک دینی" rituals هم در تعریف دین صحبت میشود. اما در برخی از ادیان -مثلا از قضا در اسلام- "باور" جزء مرکزی است و بقیه اجزا دین حول آن شکل میگیرد.
🔹اما درمورد فارابی لازم به ذکر است که فارابی قرن سوم و چهارم هجری بوده و خیلی قبلتر از او و حتی قبل از شروع نهضت ترجمه و آشنایی وسیع مسلمانان با سنت یونانی، بحثهای معرفتی در مورد باورهای اسلامی وجود داشت. معتزله از نیمه قرن اول در دوره عبدالملک مروان و اوج آن در زمان مامون و متوکل عباسی بحثهای عمیق معرفتی درمورد عقاید و باورهای اسلامی داشتند.
حتی دوره شکوفایی تمدن اسلامی را بسیاری مرتبط به انبوه گزارههای معرفتی (و حتی طبیعیاتی) قرآن و تاکیدات پیشوایان اسلام برای مواجهه معرفتی با دین میدانند که در نهایت به تاسیس دانشگاه در اروپا و بعدا زمینهساز رنسانس شد. (ر.ک. فلسفه در قرون وسطی، کریم مجتهدی)
🔹البته باید تاکید کنم که اینها به این معنی نیست که دین چیزی غیر از معرفت نیست و همچنین به این معنی نیست که معرفت دینی و معرفت علمی قابل انطباق بر هم هستند. اما در هر صورت بعد معرفتی دین قابل اغماض نیست و همین برای بررسی مقایسهای با علم، ولو علوم طبیعی، کفایت میکند.
امروز حتی کسانی که به دین نگاه تفسیری و همدلانه ندارند و آن را به عنوان یک موضوع تاریخی و اجتماعی مطالعه میکنند، درصدد ارائه تبیینهای طبیعی از ظهور باورهای دینی هستند. جریانی که از هیوم و مارکس و داروین شروع شده و امروز در علوم شناختی دین cognitive science of religion مورد توجه است.
.
نقدی بر یادداشت دکتر بادامچی
دوست عزیز و فرهیختهام دکتر محمدحسین بادامچی در یادداشتی با عنوان "رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر"، به موضوع علم و دین پرداخته است که نکات مهم و قابل توجهی دارد. من ضمن همراهی با بخشهایی از این یادداشت، نکاتی در نقد آن دارم.
ابتدا خلاصه مدعیات او را در چند گزاره ارائه میکنم:
1- دین و علم وقتی باهم قابل مقایسه هستند که دین را از جنس معرفت بدانیم.
2- فهم دین به عنوان معرفت، فهم اصیلی نیست و میراث روشنفکران و سنتگرایان عصر پهلوی بوده که روحانیون نیز بعدا این مسیر را ادامه دادهاند.
3- دین همانطور که فلاسفه متقدم مثل فارابی معتقدند از جنس عمل و سیاست است، نه معرفت.
🔹نکات اصلی من درمورد گزاره 3 است ولی بصورت خیلی مختصر در مورد 1 باید اشاره کنم که برای مقایسه علم و دین لازم نیست که حتما دین را از جنس معرفت بدانیم. چون علم هم صرفا قابل تقلیل به معرفت نیست. کتابی که من اخیرا از انتشارات کمبریج ترجمه کردهام و در دست انتشار است با عنوان Deprovincializing Science and Religion ، علم و دین را از چهار بُعد با هم مقایسه میکند: بعد معرفتی، بعد غایتشناختی، بعد سازمانی و بعد شناختی. مثلا در بعد سازمانی و بعد غایتشناختی، به اهداف عملی، نهادی و اجتماعی دین و علم پرداخته است.
🔹اما در باب گزاره سوم:
اگر واژه religion را در هر دیکشنری جستجو کنید، اولین یا دومین واژه در تعریف آن belief یا باور است. این برای عنوان کلی دین و همچنین هر دین خاص مثل اسلام، مسیحیت، بودیسم و.. صدق میکند.
نسبت بین "باور" و "معرفت" هم از زمان افلاطون تکلیفاش معلوم شده. افلاطون "معرفت را "باورِ صادقِ موجه" justified true belief تعریف میکند. پس دین شامل مجموعهای از باورهاست و باورها، معرفت را میسازند. به همین دلیل است که یکی از مهمترین و بهروزترین موضوعات فلسفه دین در همه تکست بوکهای آن، "معرفتشناسی باور دینی" است.
در کنار باور، معمولا از "عمل دینی" practice و "مناسک دینی" rituals هم در تعریف دین صحبت میشود. اما در برخی از ادیان -مثلا از قضا در اسلام- "باور" جزء مرکزی است و بقیه اجزا دین حول آن شکل میگیرد.
🔹اما درمورد فارابی لازم به ذکر است که فارابی قرن سوم و چهارم هجری بوده و خیلی قبلتر از او و حتی قبل از شروع نهضت ترجمه و آشنایی وسیع مسلمانان با سنت یونانی، بحثهای معرفتی در مورد باورهای اسلامی وجود داشت. معتزله از نیمه قرن اول در دوره عبدالملک مروان و اوج آن در زمان مامون و متوکل عباسی بحثهای عمیق معرفتی درمورد عقاید و باورهای اسلامی داشتند.
حتی دوره شکوفایی تمدن اسلامی را بسیاری مرتبط به انبوه گزارههای معرفتی (و حتی طبیعیاتی) قرآن و تاکیدات پیشوایان اسلام برای مواجهه معرفتی با دین میدانند که در نهایت به تاسیس دانشگاه در اروپا و بعدا زمینهساز رنسانس شد. (ر.ک. فلسفه در قرون وسطی، کریم مجتهدی)
🔹البته باید تاکید کنم که اینها به این معنی نیست که دین چیزی غیر از معرفت نیست و همچنین به این معنی نیست که معرفت دینی و معرفت علمی قابل انطباق بر هم هستند. اما در هر صورت بعد معرفتی دین قابل اغماض نیست و همین برای بررسی مقایسهای با علم، ولو علوم طبیعی، کفایت میکند.
امروز حتی کسانی که به دین نگاه تفسیری و همدلانه ندارند و آن را به عنوان یک موضوع تاریخی و اجتماعی مطالعه میکنند، درصدد ارائه تبیینهای طبیعی از ظهور باورهای دینی هستند. جریانی که از هیوم و مارکس و داروین شروع شده و امروز در علوم شناختی دین cognitive science of religion مورد توجه است.
.
Telegram
جمهورى سوم
رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر
🔴مسأله نسبت علم و دین از چند دهه پیش در ایران مطرح بود و بویژه در دهه هفتاد شمسی مباحثات بسیاری را برانگیخت که از دل آن دوگانه هایی چون علم دینی و علم سکولار درآمد و سپس ادعاهایی چون اسلامی کردن علوم و علوم انسانی…
🔴مسأله نسبت علم و دین از چند دهه پیش در ایران مطرح بود و بویژه در دهه هفتاد شمسی مباحثات بسیاری را برانگیخت که از دل آن دوگانه هایی چون علم دینی و علم سکولار درآمد و سپس ادعاهایی چون اسلامی کردن علوم و علوم انسانی…
👍3👎1🤨1
وادی|جواد درویش
🔴 "باور" و "معرفت" در بطن تعریف دین است نقدی بر یادداشت دکتر بادامچی دوست عزیز و فرهیختهام دکتر محمدحسین بادامچی در یادداشتی با عنوان "رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر"، به موضوع علم و دین پرداخته است که نکات مهم و قابل توجهی دارد. من ضمن همراهی با…
دین از جنس دوکسا است نه اپیستمه
پاسخی به نقد دکتر جواد درویش
✍️محمدحسین بادامچی
🔺دوست عزیز و دانشمندم دکتر جواد درویش التفات کرده در نقد نوشتهی «رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر» در یادداشتی با عنوان «باور و معرفت در بطن تعریف دین است» نکاتی چند را متذکر شدهاند.
1️⃣اول اینکه از نظر ایشان «برای مقایسه میان علم و دین لازم نیست که حتما دین را از جنس معرفت بدانیم» و علم هم ابعاد عملی دارد. این گزاره البته تعارضی با عرایض من ندارد و مورد تصدیق من است چون ادعای من این بود که اساسا کسی از دین انتظار صدور گزارههای معرفتی در حوزه طبیعیات نداشته که حالا مدعی آن باشد. اینکه علم در قلمرو عمل تأثیر دارد یا اینکه سیاست و امر عملی چه تأثیری در تکوین علوم داشته و دارد، موضوع دیگری است که باید در جای دیگری به آن پرداخته شود. گفتنی است که یکی از نقدهای اساسی و جدی که توسط متفکران انتقادی بر علم مدرن مطرح شده، آنست که در حدود نظری خود باقی نمانده و در برخی سامانههای دانش-قدرت با دخالت در امور عملی و سیاست به شکل دین و عقیده و ایدئولوژی درآمده است. بنابراین استدلال اول دکتر درویش میگوید علم هم میتواند شبیه دین شود که نافی ادعای من نیست.
2️⃣اما در نکته دوم دکتر درویش به درستی به این موضوع اشاره میکند که در عموم تعاریف «باور» رکن اصلی دین است و تفاوت باور و «معرفت» هم از زمان افلاطون اینست که معرفت «باور صادق موجه» است و از این مقدمه صحیح نتیجهای میگیرد که به گمان من نادرست است: «باورها معرفت را میسازند» یا در دینی مثل اسلام باور و معرفت رکن مرکزی آن است. از نظر من نکته اصلی دقیقا همینجاست که بر اساس تفکیک مهم افلاطونی میان اپیستمه (معرفت) و باور (دوکسا) دین در زمره دوکسا قرار میگیرد که فارابی در دینشناسی خود به آن عقیده میگوید و فرسنگها با اپیستمه یا گزارههای معرفت نظری فاصله و تفاوت ماهوی دارد. دو تفاوت اصلی دوکسای دینی با اپیستمه فلسفی یا علمی این است که اولا مشتمل بر گزاره های نظری نیست بلکه مجموعهای از عقاید و به زبان امروز فرهنگها و مقولات اعتباری است که کارکرد اجتماعی و سیاسی دارد. دوم اینکه به لحاظ معرفتشناختی عقلی نیست و مجموعهای از تمثیلات و به زبان امروز خطابه ها و تبلیغات برای تأثیرگذاری در تودههاست. بنابراین دین که مشتمل بر عقاید و احکام شریعت برای رتق و فتق امور دنیایی است، ربطی به اپیستمههای فلسفی و علمی ندارد، هرچند از نظر فارابی اگر ریشه در عقل عملی ومدنی نداشته باشد باطل است.
3️⃣نکته سومی که دکتر درویش متذکر میشود «علم کلام» و رواج آن در دوره فارابی است که از نظر ایشان تماما با دین به عنوان گزاره های معرفتی کار میکند. اما نکته اساسی که دکتر درویش توجه نمیکند اینست که گزاره های کلامی فاقد ارزش معرفتی است چرا که اساسا کلام بر خلاف فلسفه تکنیکی برای دفاع از استیلای دین است و روش آن بر خلاف فلسفه و علم جدلی است و نه برهانی. متکلمین هم هرگز ادعای تولید اپیستمه فلسفی و یا علمی نداشتهاند بلکه در هرچیز از جهت نسبت آن با تضعیف یا تقویت دین و سازمان دینی مینگریستند. از قضا از این حیث میتوان چنین نتیجه گرفت که با توجه به ناآشنایی روحانیون با اپیستمه (بر خلاف دو گروه سنتگرایان و روشنفکران دینی) عمده برداشت آنها از علم هم کلامی است و نه تنها درکی از ماهیت تحقیق علمی ندارند بلکه تنها دغدغهشان تاثیر آن علم بر عقاید و شریعت است. این را مشخصا در نحوه اداره علم بعد از انقلاب فرهنگی دوم میتوان به عینه دید.
4️⃣در نکته چهارم دکتر درویش به شکوفایی علم در دوره آغازین تمدن اسلامی و تاکیدات پیشوایان دینی بر علمجویی اشاره میکند. این هم منافاتی با عرض من ندارم و بلکه مؤید آنست چرا که اگر دین خود را حاوی گزاره هایی در طبیعیات میدانست هرگز مومنان را به اخذ علوم ملل دیگر تشویق نمیکرد و اتفاقا یکی از دلایل رکود فکر و علم در ایران امروز همین احساس استغنای موهوم دینی در همه عرصههاست.
♦️این نکته را در نهایت باید اضافه کنم که اگرچه به گمان من خلط دین با اپیستمهی علمی امری جدید است، خلط دین با گزارههای معرفتی متافیزیکی (بر خلاف نظر فارابی و متکلمین پس از او) حاصل کار فرقه خاص اسماعیلیه و باطنیگرایان و متصوفه و فلسفه اشراقی است که برخی محققان مهم آنرا نفوذ آیین نوافلاطونی پرستش افلاک در اسلام و تشیع میدانند و سنتگرایان همه در ادامه باطنیگرایی عرفانی مرگاندیش و ضد عقل و ضد مدنیت آنهاست که از «علم قدسی» و رد طبیعیات سخن بافتند و بخاطر دلالتهای تمدنی و غربستیزانه فرهنگی و سیاسی آن مورد پسند اسلامگرایان حاکم هم قرار گرفت.
پاسخی به نقد دکتر جواد درویش
✍️محمدحسین بادامچی
🔺دوست عزیز و دانشمندم دکتر جواد درویش التفات کرده در نقد نوشتهی «رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر» در یادداشتی با عنوان «باور و معرفت در بطن تعریف دین است» نکاتی چند را متذکر شدهاند.
1️⃣اول اینکه از نظر ایشان «برای مقایسه میان علم و دین لازم نیست که حتما دین را از جنس معرفت بدانیم» و علم هم ابعاد عملی دارد. این گزاره البته تعارضی با عرایض من ندارد و مورد تصدیق من است چون ادعای من این بود که اساسا کسی از دین انتظار صدور گزارههای معرفتی در حوزه طبیعیات نداشته که حالا مدعی آن باشد. اینکه علم در قلمرو عمل تأثیر دارد یا اینکه سیاست و امر عملی چه تأثیری در تکوین علوم داشته و دارد، موضوع دیگری است که باید در جای دیگری به آن پرداخته شود. گفتنی است که یکی از نقدهای اساسی و جدی که توسط متفکران انتقادی بر علم مدرن مطرح شده، آنست که در حدود نظری خود باقی نمانده و در برخی سامانههای دانش-قدرت با دخالت در امور عملی و سیاست به شکل دین و عقیده و ایدئولوژی درآمده است. بنابراین استدلال اول دکتر درویش میگوید علم هم میتواند شبیه دین شود که نافی ادعای من نیست.
2️⃣اما در نکته دوم دکتر درویش به درستی به این موضوع اشاره میکند که در عموم تعاریف «باور» رکن اصلی دین است و تفاوت باور و «معرفت» هم از زمان افلاطون اینست که معرفت «باور صادق موجه» است و از این مقدمه صحیح نتیجهای میگیرد که به گمان من نادرست است: «باورها معرفت را میسازند» یا در دینی مثل اسلام باور و معرفت رکن مرکزی آن است. از نظر من نکته اصلی دقیقا همینجاست که بر اساس تفکیک مهم افلاطونی میان اپیستمه (معرفت) و باور (دوکسا) دین در زمره دوکسا قرار میگیرد که فارابی در دینشناسی خود به آن عقیده میگوید و فرسنگها با اپیستمه یا گزارههای معرفت نظری فاصله و تفاوت ماهوی دارد. دو تفاوت اصلی دوکسای دینی با اپیستمه فلسفی یا علمی این است که اولا مشتمل بر گزاره های نظری نیست بلکه مجموعهای از عقاید و به زبان امروز فرهنگها و مقولات اعتباری است که کارکرد اجتماعی و سیاسی دارد. دوم اینکه به لحاظ معرفتشناختی عقلی نیست و مجموعهای از تمثیلات و به زبان امروز خطابه ها و تبلیغات برای تأثیرگذاری در تودههاست. بنابراین دین که مشتمل بر عقاید و احکام شریعت برای رتق و فتق امور دنیایی است، ربطی به اپیستمههای فلسفی و علمی ندارد، هرچند از نظر فارابی اگر ریشه در عقل عملی ومدنی نداشته باشد باطل است.
3️⃣نکته سومی که دکتر درویش متذکر میشود «علم کلام» و رواج آن در دوره فارابی است که از نظر ایشان تماما با دین به عنوان گزاره های معرفتی کار میکند. اما نکته اساسی که دکتر درویش توجه نمیکند اینست که گزاره های کلامی فاقد ارزش معرفتی است چرا که اساسا کلام بر خلاف فلسفه تکنیکی برای دفاع از استیلای دین است و روش آن بر خلاف فلسفه و علم جدلی است و نه برهانی. متکلمین هم هرگز ادعای تولید اپیستمه فلسفی و یا علمی نداشتهاند بلکه در هرچیز از جهت نسبت آن با تضعیف یا تقویت دین و سازمان دینی مینگریستند. از قضا از این حیث میتوان چنین نتیجه گرفت که با توجه به ناآشنایی روحانیون با اپیستمه (بر خلاف دو گروه سنتگرایان و روشنفکران دینی) عمده برداشت آنها از علم هم کلامی است و نه تنها درکی از ماهیت تحقیق علمی ندارند بلکه تنها دغدغهشان تاثیر آن علم بر عقاید و شریعت است. این را مشخصا در نحوه اداره علم بعد از انقلاب فرهنگی دوم میتوان به عینه دید.
4️⃣در نکته چهارم دکتر درویش به شکوفایی علم در دوره آغازین تمدن اسلامی و تاکیدات پیشوایان دینی بر علمجویی اشاره میکند. این هم منافاتی با عرض من ندارم و بلکه مؤید آنست چرا که اگر دین خود را حاوی گزاره هایی در طبیعیات میدانست هرگز مومنان را به اخذ علوم ملل دیگر تشویق نمیکرد و اتفاقا یکی از دلایل رکود فکر و علم در ایران امروز همین احساس استغنای موهوم دینی در همه عرصههاست.
♦️این نکته را در نهایت باید اضافه کنم که اگرچه به گمان من خلط دین با اپیستمهی علمی امری جدید است، خلط دین با گزارههای معرفتی متافیزیکی (بر خلاف نظر فارابی و متکلمین پس از او) حاصل کار فرقه خاص اسماعیلیه و باطنیگرایان و متصوفه و فلسفه اشراقی است که برخی محققان مهم آنرا نفوذ آیین نوافلاطونی پرستش افلاک در اسلام و تشیع میدانند و سنتگرایان همه در ادامه باطنیگرایی عرفانی مرگاندیش و ضد عقل و ضد مدنیت آنهاست که از «علم قدسی» و رد طبیعیات سخن بافتند و بخاطر دلالتهای تمدنی و غربستیزانه فرهنگی و سیاسی آن مورد پسند اسلامگرایان حاکم هم قرار گرفت.
Telegram
جمهورى سوم
رابطه علم و دین؛ یک مسأله انحرافی معاصر
🔴مسأله نسبت علم و دین از چند دهه پیش در ایران مطرح بود و بویژه در دهه هفتاد شمسی مباحثات بسیاری را برانگیخت که از دل آن دوگانه هایی چون علم دینی و علم سکولار درآمد و سپس ادعاهایی چون اسلامی کردن علوم و علوم انسانی…
🔴مسأله نسبت علم و دین از چند دهه پیش در ایران مطرح بود و بویژه در دهه هفتاد شمسی مباحثات بسیاری را برانگیخت که از دل آن دوگانه هایی چون علم دینی و علم سکولار درآمد و سپس ادعاهایی چون اسلامی کردن علوم و علوم انسانی…
👍10👏2❤1
🔺نظر فارابی درباره تفاوت ایمان مؤمنان و حکما
در سخنرانی اخیرم در نقد کتاب فارابی دکتر داوری اردکانی گفتم که فهم رویکرد عقلی و انسانگرای فارابی در زمان ما که بیش از هر زمان تاریخ گرفتار دینزدگی و بنیادگرایی مذهبی هستیم بسیار دشوار است. گزیده فوق از ترجمه کتاب سیاست مدنی فارابی نمونهای از این معضل است. در حالیکه در مراجعه به متن اصلی کتاب و همینطور بررسی آراء دینشناسی فارابی در باقی آثار او برمیآید فراز فوق درباره تخیلی و غیرقابل اتکا بودن دین در برابر عقلانی و تصوری بودن فلسفه است (دوکسا بودن دین در مقابل معرفتی بودن علم و فلسفه که در پستهای قبلی مطرح شد) تا جاییکه در نهایت فارابی ایمان حکما را امری فوق ادیان و معیار ارزیابی ایمان خطابی و جدلی و تمثیلی مؤمنان قرار میدهد. با اینحال مترجم محترم (مرحوم سیدجعفر سجادی) با حذف کلمه ملة و ملل (دین و ادیان) از ترجمه (به رغم تأکید مصحح عربی در پاورقی) و تغییر معنای «مؤمنین»، بحث فارابی را به کلی بیمعنا کرده است چرا که خواننده ایرانی نمیتواند چنین فهم انتقادی رادیکالی از دین را طاقت آورد.
در سخنرانی اخیرم در نقد کتاب فارابی دکتر داوری اردکانی گفتم که فهم رویکرد عقلی و انسانگرای فارابی در زمان ما که بیش از هر زمان تاریخ گرفتار دینزدگی و بنیادگرایی مذهبی هستیم بسیار دشوار است. گزیده فوق از ترجمه کتاب سیاست مدنی فارابی نمونهای از این معضل است. در حالیکه در مراجعه به متن اصلی کتاب و همینطور بررسی آراء دینشناسی فارابی در باقی آثار او برمیآید فراز فوق درباره تخیلی و غیرقابل اتکا بودن دین در برابر عقلانی و تصوری بودن فلسفه است (دوکسا بودن دین در مقابل معرفتی بودن علم و فلسفه که در پستهای قبلی مطرح شد) تا جاییکه در نهایت فارابی ایمان حکما را امری فوق ادیان و معیار ارزیابی ایمان خطابی و جدلی و تمثیلی مؤمنان قرار میدهد. با اینحال مترجم محترم (مرحوم سیدجعفر سجادی) با حذف کلمه ملة و ملل (دین و ادیان) از ترجمه (به رغم تأکید مصحح عربی در پاورقی) و تغییر معنای «مؤمنین»، بحث فارابی را به کلی بیمعنا کرده است چرا که خواننده ایرانی نمیتواند چنین فهم انتقادی رادیکالی از دین را طاقت آورد.
👍14❤2🤨1
علوم انسانی اسلامی یا علوم اسلامی انسانی
📝بالاخره امروز این مقاله را به پایان بردم. در شرایطی که بیش از هر زمان دیگری نسبت به ادامه حرفهای علوم انسانی در ایران مأیوس شدهام. چکیده را به دعوت دوست عزیز دکتر محمدتقی موحد ابطحی برای هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی با اکراه و به امید این نوشتم که رد شود اما با استقبال ایشان بالاخره به نوشتن اصل مقاله تن دادم. تصوری از رابطه دین و علوم انسانی که حدود ده سالی از زمانی که در رساله دکتریم کار روی فارابی را شروع کردم توی سرم چرخ میزد. به هرحال بیهودهترین کار در این مملکت فکر کردن به این مسائل است و شاید هدف من از نوشتن این مقاله هم همین بود که بالاخره با نوشتنش از شرش خلاص شوم.
📍علوم انسانی اسلامی یا علوم اسلامی انسانی:
استقلال علم مدنی از متافیزیک و تقدم علم مدنی بر دین نزد فارابی
✍محمدحسین بادامچی
🔺چکیده مقاله برای هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی (1402):
فارابی در احصاءالعلوم میان علم مدنی با علم الهی و طبیعی (متافیزیک و طبیعیات) از یکسو و علوم و صناعتهای دینی از سوی دیگر تفکیک میکند و این دسته از علوم اسلامی یعنی فقه و کلام را ذیل علم مدنی قرار میدهد. از منظر فارابی علوم انسانی دانش عملی مربوط به امور اعتباری یعنی هستیهای متغیر و مصنوع محصول ارادههای جمعی انسانی است، و الهیات یا متافیزیک معرفت نظری به موجودات ثابت کیهانی و مبادی موجودات طبیعی و ریاضی. بنابراین از منظر فارابی «علوم انسانی اسلامی» به هر دو معنای تلاش برای تحویل بردن علوم انسانی به علم الهی، یا تعریف علوم انسانی ذیل علوم اسلامی (فقه و کلام) تلاشی بیاعتبار است. در مقابل طرح علوم انسانی از نظر فارابی در مسیر به کلی متفاوت «تقدم علم مدنی بر دین» و «فهم مدنی از علوم دینی» گام برمیدارد. از نظر فارابی در آثار متعدد او از جمله احصاءالعلوم، کتاب الملّۀ و کتاب الحروف، علوم دینی در سطح قوه خیال، دست اندرکار طرح محاکات، استعارهها و تمثیلهایی هستند که به قصد اقناع و تبلیغ مادون عقلانی عموم مردم مطرح میشوند اما منشأ تولید و سنجش نهایی آنها علم مدنی است. علم مدنی است که ادیان را بر مبنایی عقلی شناسایی و ارزیابی میکند، هموست که دین فاضله را از دین جاهله تمییز میدهد و امکان احیا و تحول دین فاضله را در تحولات زمان و مکان و در مراوده با سایر فرهنگها و ادیان فراهم میکند. بنابراین ثمرهی فلسفه مدنی فارابی نه اسلامی کردن علوم انسانی در قلمرو الهیات (فلسفه اسلامی صرفاً نظری مابعدفارابی یا فقه و کلام)، بلکه به نحوی کاملاً متفاوت «انسانی کردن علوم اسلامی در قلمرو علم مدنی» خواهد بود.
📝بالاخره امروز این مقاله را به پایان بردم. در شرایطی که بیش از هر زمان دیگری نسبت به ادامه حرفهای علوم انسانی در ایران مأیوس شدهام. چکیده را به دعوت دوست عزیز دکتر محمدتقی موحد ابطحی برای هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی با اکراه و به امید این نوشتم که رد شود اما با استقبال ایشان بالاخره به نوشتن اصل مقاله تن دادم. تصوری از رابطه دین و علوم انسانی که حدود ده سالی از زمانی که در رساله دکتریم کار روی فارابی را شروع کردم توی سرم چرخ میزد. به هرحال بیهودهترین کار در این مملکت فکر کردن به این مسائل است و شاید هدف من از نوشتن این مقاله هم همین بود که بالاخره با نوشتنش از شرش خلاص شوم.
📍علوم انسانی اسلامی یا علوم اسلامی انسانی:
استقلال علم مدنی از متافیزیک و تقدم علم مدنی بر دین نزد فارابی
✍محمدحسین بادامچی
🔺چکیده مقاله برای هفتمین کنگره علوم انسانی اسلامی (1402):
فارابی در احصاءالعلوم میان علم مدنی با علم الهی و طبیعی (متافیزیک و طبیعیات) از یکسو و علوم و صناعتهای دینی از سوی دیگر تفکیک میکند و این دسته از علوم اسلامی یعنی فقه و کلام را ذیل علم مدنی قرار میدهد. از منظر فارابی علوم انسانی دانش عملی مربوط به امور اعتباری یعنی هستیهای متغیر و مصنوع محصول ارادههای جمعی انسانی است، و الهیات یا متافیزیک معرفت نظری به موجودات ثابت کیهانی و مبادی موجودات طبیعی و ریاضی. بنابراین از منظر فارابی «علوم انسانی اسلامی» به هر دو معنای تلاش برای تحویل بردن علوم انسانی به علم الهی، یا تعریف علوم انسانی ذیل علوم اسلامی (فقه و کلام) تلاشی بیاعتبار است. در مقابل طرح علوم انسانی از نظر فارابی در مسیر به کلی متفاوت «تقدم علم مدنی بر دین» و «فهم مدنی از علوم دینی» گام برمیدارد. از نظر فارابی در آثار متعدد او از جمله احصاءالعلوم، کتاب الملّۀ و کتاب الحروف، علوم دینی در سطح قوه خیال، دست اندرکار طرح محاکات، استعارهها و تمثیلهایی هستند که به قصد اقناع و تبلیغ مادون عقلانی عموم مردم مطرح میشوند اما منشأ تولید و سنجش نهایی آنها علم مدنی است. علم مدنی است که ادیان را بر مبنایی عقلی شناسایی و ارزیابی میکند، هموست که دین فاضله را از دین جاهله تمییز میدهد و امکان احیا و تحول دین فاضله را در تحولات زمان و مکان و در مراوده با سایر فرهنگها و ادیان فراهم میکند. بنابراین ثمرهی فلسفه مدنی فارابی نه اسلامی کردن علوم انسانی در قلمرو الهیات (فلسفه اسلامی صرفاً نظری مابعدفارابی یا فقه و کلام)، بلکه به نحوی کاملاً متفاوت «انسانی کردن علوم اسلامی در قلمرو علم مدنی» خواهد بود.
👍17👏3❤2👎1😢1
Forwarded from انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات
سخن درست بگویم، نمیتوانم دید
که «غم» خورند «رفیقان» و من نظاره کنم
✍️عباس کاظمی
✴️ نمیدانم در این لحظات رنجآلود چه بنویسم. اینروزها هربار که مینویسم، مطلب را نیمهکاره رها میکنم. درواقع، مدتهاست که نمیتوانم نوشتاری را به سرانجام برسانم، شبیه بنایی نیمهکاره شدهام که به حال خود رها شده اما وانمود میکند که اوضاع عادی است و کارها در حالِ انجام: دستوپازدن برای دوری از ویرانهشدن!
من دربارۀ سرنوشت تلخ و رنجهای خودم از بیرونراندهشدن از دانشگاه تهران هرگز ننوشتم. آن زمان با خودم گفتم تجربۀ من چه اهمیتی دارد وقتی که اینهمه آدم هستند که صدایشان در ویرانههای زندگی مدفون شده است؛ اما اکنونکه هرروز صدای لرزان هریک از همکارانِ در معرض تهدید به اخراج یا اخراجشده را میشنوم، نظرم تغییر کرد. برخی همکارانم با دیدن نشانههای اخراج، به امیدِ ماندن، در لاک خود فرورفتند، سکوتی سرد همراه با درد، رنج و اضطراب را تحمل میکنند، و اغلب آنهایی که اخراج شدند صدایی ندارند! حتی ممکن است هیچگاه نامشان در رسانهها آورده نشود. این روزها زیاد میشنوم این نالههای نهان را؛ یکی قلبش درد گرفته راهی بیمارستان شده، دیگری افسرده شده، آن دیگر دچار اضطراب شدید و آن دیگری بیماری خودایمنی و...
🔸 معلمان دانشگاه، خود ازطریق سازوکارهای تحقیرکننده استخدام میشوند. برخی اوقات مناسک تحقیر را از ردههای بالاتر از خود تجربه میکنند و با انبوهی از درس و کلاسها با دستمزد اندک و موقعیت شغلی بیثبات روزگار میگذرانند. شیوۀ استخدام استادان و کار در دانشگاه، مانند ایستادن روی یک بند است، درحالیکه همیشه چشمت به پایین خیره شده است. این روزها اینکه تا کی در دانشگاه اجازۀ تدریس دارید، دغدغۀ اغلب استادان است (الا متقلبان خاموش).
❇️ اخیراً دوستی، با استاد بزرگوارم نیکگوهر گفتگویی داشت. او هنوز رنجهایش از تجربۀ اخراج از سالهای ابتدایی دهۀ ۶۰ کنارش بودند و داغهایش تازه مینمودند. دردها اگر به کلمه تبدیل نشوند، جای زخمشان همیشه میماند. بااینحال، مردانی چون نیکگوهر اگرچه الگوی ایستادن و کارکردن برای همۀ ما هستند اما باید اعتراف کنیم که ما جماعت علوم اجتماعی، وظیفۀ خودمان را برای بودن و ماندن در کنار آنها فراموش کرده بودیم.
زمانی که در اواخر دهۀ ۸۰ خیلی از استادان را از دانشگاه به بیرون روان میکردند، اینهمه آگاهی که امروز وجود دارد نبود. آنها جماعتی کوچک و تنها بودند و چونان جزامیان از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور معلق بودند. من نظارهگر آوارگی برخی از آنها از نزدیک بودم. هیچ آدمی در شهر و دیار خود غریب نباشد! تنهایی یکی از بزرگترین دردهای ما بعد از اخراج بود.
⚠️ اکنون خیل عظیمی از دانشمندان ما در علوم انسانی، قربانی تبعیض و بیانصافیهای سیاسی و گاهی قبیلهای قرار میگیرند. آنها ممکن است دوست داشته باشند در لاک خود فروروند. نسل ما، رنجهایمان را به بیماری و درد بدل کرده است. لطفاً شما این رنجها را در خود مدفون نکنید؛ به نوشتار درآورید. کلمات شفابخشاند؛ دردها را از روحتان بیرون میکشند و دیگران نیز با شریکشدن در آن، از دشواریهای پیشرویتان میکاهند. دوستان آوارۀ من! نوشتن درمان است، جان است، اما تحمل درد و سکوت، درد بیامان است.
⬅️با خودم اندیشیدم که چه کمکی به شمایان میتوانم بکنم. میتوانم راههای رفته و نرفتۀ خودم را با شما قسمت کنم. میتوانم به شما بگویم بیرونآمدن از دانشگاه، مانند خروج از جزیرهای است که گویا منفصل از جامعه بودهاید. اینک به جامعه خوش آمدید. روشن است که ازنظر من ماندن در دانشگاه یک ضرورت است برای امیدوارنگاهداشتن نسل جدید اما اگر چنین نشد، دست از امیدواری و امیدوارکردن برندارید.
♦️چند روز پیش، با دو رفیق سرشار از رنج و اضطراب صحبت کردم. با خود اندیشه کردم که کاش میشد به همۀ شمایان گفت که چقدر باید در این لحظات پرالتهاب، قوی بایستید و از سیاستهای شکنندهای که قرار است شما را به ویرانه بدل کنند دوری گزینید. کسانی هستند که شما را ویران میخواهند. آبادی باشید که روبروی ویرانه لبخند میزند.
⚠️برخی از استادانی که اخراج میشوند، بسیار تحسین و تکریم میشوند، به چشم دانشجویان، قهرمانانی بیهمتا جلوه میکنند، گاهی خود باور میکنند که قهرماناند و دست به کارهایی نااندیشیده میزنند. شما قهرمان نیستید! این، علوم انسانی است که قهرمان است. اوست که چونان خورشیدی بر جامعه روشنایی افکنده و بر دل اهالی قدرت ترس. زود است که از یادها میروید. این سلاموصلواتها به خاطره تبدیل میشوند، باید فکری برای زندگی خود بکنید. این پرسش مهم به میان ما میآید که بعد از اخراج،اغلب اهالی علوم انسانی که بیپشتوانهاند چه باید بکنند؟ اگر بنویسید و ایدههایتان را به اشتراک بگذارید، کمک بزرگی به یکدیگر میکنید.
@varikazemi
🆔 @irancsca
که «غم» خورند «رفیقان» و من نظاره کنم
✍️عباس کاظمی
✴️ نمیدانم در این لحظات رنجآلود چه بنویسم. اینروزها هربار که مینویسم، مطلب را نیمهکاره رها میکنم. درواقع، مدتهاست که نمیتوانم نوشتاری را به سرانجام برسانم، شبیه بنایی نیمهکاره شدهام که به حال خود رها شده اما وانمود میکند که اوضاع عادی است و کارها در حالِ انجام: دستوپازدن برای دوری از ویرانهشدن!
من دربارۀ سرنوشت تلخ و رنجهای خودم از بیرونراندهشدن از دانشگاه تهران هرگز ننوشتم. آن زمان با خودم گفتم تجربۀ من چه اهمیتی دارد وقتی که اینهمه آدم هستند که صدایشان در ویرانههای زندگی مدفون شده است؛ اما اکنونکه هرروز صدای لرزان هریک از همکارانِ در معرض تهدید به اخراج یا اخراجشده را میشنوم، نظرم تغییر کرد. برخی همکارانم با دیدن نشانههای اخراج، به امیدِ ماندن، در لاک خود فرورفتند، سکوتی سرد همراه با درد، رنج و اضطراب را تحمل میکنند، و اغلب آنهایی که اخراج شدند صدایی ندارند! حتی ممکن است هیچگاه نامشان در رسانهها آورده نشود. این روزها زیاد میشنوم این نالههای نهان را؛ یکی قلبش درد گرفته راهی بیمارستان شده، دیگری افسرده شده، آن دیگر دچار اضطراب شدید و آن دیگری بیماری خودایمنی و...
🔸 معلمان دانشگاه، خود ازطریق سازوکارهای تحقیرکننده استخدام میشوند. برخی اوقات مناسک تحقیر را از ردههای بالاتر از خود تجربه میکنند و با انبوهی از درس و کلاسها با دستمزد اندک و موقعیت شغلی بیثبات روزگار میگذرانند. شیوۀ استخدام استادان و کار در دانشگاه، مانند ایستادن روی یک بند است، درحالیکه همیشه چشمت به پایین خیره شده است. این روزها اینکه تا کی در دانشگاه اجازۀ تدریس دارید، دغدغۀ اغلب استادان است (الا متقلبان خاموش).
❇️ اخیراً دوستی، با استاد بزرگوارم نیکگوهر گفتگویی داشت. او هنوز رنجهایش از تجربۀ اخراج از سالهای ابتدایی دهۀ ۶۰ کنارش بودند و داغهایش تازه مینمودند. دردها اگر به کلمه تبدیل نشوند، جای زخمشان همیشه میماند. بااینحال، مردانی چون نیکگوهر اگرچه الگوی ایستادن و کارکردن برای همۀ ما هستند اما باید اعتراف کنیم که ما جماعت علوم اجتماعی، وظیفۀ خودمان را برای بودن و ماندن در کنار آنها فراموش کرده بودیم.
زمانی که در اواخر دهۀ ۸۰ خیلی از استادان را از دانشگاه به بیرون روان میکردند، اینهمه آگاهی که امروز وجود دارد نبود. آنها جماعتی کوچک و تنها بودند و چونان جزامیان از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور معلق بودند. من نظارهگر آوارگی برخی از آنها از نزدیک بودم. هیچ آدمی در شهر و دیار خود غریب نباشد! تنهایی یکی از بزرگترین دردهای ما بعد از اخراج بود.
⚠️ اکنون خیل عظیمی از دانشمندان ما در علوم انسانی، قربانی تبعیض و بیانصافیهای سیاسی و گاهی قبیلهای قرار میگیرند. آنها ممکن است دوست داشته باشند در لاک خود فروروند. نسل ما، رنجهایمان را به بیماری و درد بدل کرده است. لطفاً شما این رنجها را در خود مدفون نکنید؛ به نوشتار درآورید. کلمات شفابخشاند؛ دردها را از روحتان بیرون میکشند و دیگران نیز با شریکشدن در آن، از دشواریهای پیشرویتان میکاهند. دوستان آوارۀ من! نوشتن درمان است، جان است، اما تحمل درد و سکوت، درد بیامان است.
⬅️با خودم اندیشیدم که چه کمکی به شمایان میتوانم بکنم. میتوانم راههای رفته و نرفتۀ خودم را با شما قسمت کنم. میتوانم به شما بگویم بیرونآمدن از دانشگاه، مانند خروج از جزیرهای است که گویا منفصل از جامعه بودهاید. اینک به جامعه خوش آمدید. روشن است که ازنظر من ماندن در دانشگاه یک ضرورت است برای امیدوارنگاهداشتن نسل جدید اما اگر چنین نشد، دست از امیدواری و امیدوارکردن برندارید.
♦️چند روز پیش، با دو رفیق سرشار از رنج و اضطراب صحبت کردم. با خود اندیشه کردم که کاش میشد به همۀ شمایان گفت که چقدر باید در این لحظات پرالتهاب، قوی بایستید و از سیاستهای شکنندهای که قرار است شما را به ویرانه بدل کنند دوری گزینید. کسانی هستند که شما را ویران میخواهند. آبادی باشید که روبروی ویرانه لبخند میزند.
⚠️برخی از استادانی که اخراج میشوند، بسیار تحسین و تکریم میشوند، به چشم دانشجویان، قهرمانانی بیهمتا جلوه میکنند، گاهی خود باور میکنند که قهرماناند و دست به کارهایی نااندیشیده میزنند. شما قهرمان نیستید! این، علوم انسانی است که قهرمان است. اوست که چونان خورشیدی بر جامعه روشنایی افکنده و بر دل اهالی قدرت ترس. زود است که از یادها میروید. این سلاموصلواتها به خاطره تبدیل میشوند، باید فکری برای زندگی خود بکنید. این پرسش مهم به میان ما میآید که بعد از اخراج،اغلب اهالی علوم انسانی که بیپشتوانهاند چه باید بکنند؟ اگر بنویسید و ایدههایتان را به اشتراک بگذارید، کمک بزرگی به یکدیگر میکنید.
@varikazemi
🆔 @irancsca
😢7👍4👎1
نقد کتاب سرگذشت و سوانح دانشگاه.pdf
2.2 MB
🔺پوزیتیویسم روششناختی و روایت دوپاره دانشگاه و جامعه: نقد و بررسی کتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران» نوشته مقصود فراستخواه؛ نوشته محمدحسین بادامچی
📝چکیده
کتاب سرگذشت و سوانح دانشگاه نوشته مقصود فراستخواه… دو هدف متفاوت ولی مرتبط با هم را مد نظر دارد: ارائه گزارش تاریخی جامعی از نهاد دانشگاه در ایران و ارائه تحلیلی جامعهشناختی از شکلگیری آن. بررسی موشکافانه کتاب نشان میدهد که فراستخواه، در هدف دوم یعنی برقراری ارتباط میان تحولات بیرونی اجتماعی با تحولات درونی نهاد آموزش عالی موفق نبوده است. کتاب، علیرغم تلاش و تفصیل فراوان، دچار یک دوپارگی اساسی میان درون و بیرون نهاد آموزشی، تاریخ دانشگاه و برنامهریزی و مدیریت آموزش عالی با تاریخ و جامعهشناسی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است که به «ذاتگرایی پوزیتیویستی» در روششناسی پژوهش و نحوه فهم فراتاریخی و استعلایی نهاد عقلانی دانشگاه بازمیگردد که تحقق هدف دوم، یعنی خوانش دانشگاه در زمینه اجتماعی، را ممتنع کرده و با غفلت از درونمایههای معرفتی و محتوایی و سیاسی، نهاد دانشگاه را به نهاد آموزش عالی فروکاسته است
📝چکیده
کتاب سرگذشت و سوانح دانشگاه نوشته مقصود فراستخواه… دو هدف متفاوت ولی مرتبط با هم را مد نظر دارد: ارائه گزارش تاریخی جامعی از نهاد دانشگاه در ایران و ارائه تحلیلی جامعهشناختی از شکلگیری آن. بررسی موشکافانه کتاب نشان میدهد که فراستخواه، در هدف دوم یعنی برقراری ارتباط میان تحولات بیرونی اجتماعی با تحولات درونی نهاد آموزش عالی موفق نبوده است. کتاب، علیرغم تلاش و تفصیل فراوان، دچار یک دوپارگی اساسی میان درون و بیرون نهاد آموزشی، تاریخ دانشگاه و برنامهریزی و مدیریت آموزش عالی با تاریخ و جامعهشناسی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است که به «ذاتگرایی پوزیتیویستی» در روششناسی پژوهش و نحوه فهم فراتاریخی و استعلایی نهاد عقلانی دانشگاه بازمیگردد که تحقق هدف دوم، یعنی خوانش دانشگاه در زمینه اجتماعی، را ممتنع کرده و با غفلت از درونمایههای معرفتی و محتوایی و سیاسی، نهاد دانشگاه را به نهاد آموزش عالی فروکاسته است
❤6👎1
توصیه_سیاستی_نخبگان_1402_بخش_نخبگان.pdf
203.2 KB
🔺در سندی تحت عنوان «توصیههای سیاستی برای دولت سیزدهم» که توسط بنیاد ملی نخبگان تهیه و یک ماه پیش در اختیار مسئولان کشور قرار گرفته بخش مربوط به نخبگان توسط من به نمایندگی از تیم اجرای پروژه نخبگان و مسأله هویت نوشته شده است. در این گزارش سیاستی دو صفحه ای کوشیدهام چکیده دیدگاه مدعوین این سلسله نشستها را به مقامات کشور منعکس کنم. در این سند «بحران هویتی نخبگان» مهمترین چالش و «مشارکت دادن نخبگان در امور کشور» مهمترین راهکار خروج از بحران برشمرده شده است.
👏16👍6👎2❤1