📝 اصولگرایان و روحانیون سنتی انقلابی: از وحدت تا جدایی
1⃣ اصولگرایان (راستگرایان) از آغاز انقلاب اسلامی با روحانیت سنتی یک بازی برد-برد را آغاز کردند.
اصولگرایی با حمایت روحانیت، پا به میدان انقلاب گذاشت و بعد از انقلاب نیز با بهرهگیری از حمایت معرفتی و اجتماعی روحانیون، با رقیب قدرتمند خود (جریان چپ) که هم پایگاه فزونتر در نسل جوان داشت و هم با ابزارهای مدیریت در فضای مدرن آشناتر بود، به مقابله پرداختند. روحانیون سنتی انقلابی نیز با کمک اصولگرایان، تا قلب قدرت سیاسی بالا رفتند.
2⃣ یک پیوند پنهان و عمیقتر نیز در کار بود: اصولگرایان که فاقد ایدئولوژی و برنامه عمل در ادارهٔ حکومت بودند، با تکیه بر میراث فقهی روحانیت، پروژه اسلامیسازی دولت را شعار خویش قرار داده و «اسلام رسالهای» و «فقه جواهری» را در برابر دولتمردانی که «نسخه سوسیالیسم» را در دست داشتند، به عرصه آوردند. روحانی سنتی حامی آنها نیز که از دولت دینی تصویری جز «اجرای احکام» نداشتند، از کارگزاران سیاسی جریان راست، حمایت کردند.
3⃣ این پیوند اما به دلائلی از دهه ۷۰ رو به سستی گرایید و این همپیمانی سیاسی و عقیدتی، علیرغم ظاهری پایدار، در بنیادهای آن دچار فرسایش و فروریزی گردید:
🔸اولا، منشأ قدرت اصولگرایان بجای مردم، به درون کانون نظام منتقل شد و نیازمندی آنها به حمایت طبقه روحانیت، که بیشتر بر سرمایههای اجتماعی تکیه داشت، کمرنگ گردید.
🔸ثانیا، نسل گذشته اصول گرایان که به روحانیت و مرجعیت پیوند هویتی و اعتقادی داشت، جای خود را به نسل جوان و عملگرایی داد که نه آن باورها را به فقاهت و مرجعیت داشتند و نه در علوم حوزوی، راهی برای رهایی از چالشهای اداره حکومت میدیدند.
🔸ثالثا، «نواصولگرایان» برخلاف اسلاف خویش، ظاهرا به دانش مدرن و تجربه مدیریتی و ابزارهای قدرت و ثروتِ برآمده از آن، تکیه داشتند و مسائل خود را در فراسوی دغدغههای روحانیت سنتی تعریف میکردند و از این رو، رابطه تقلید و تعبد به میراث حوزوی، به احساس برابرخواهی و حتی برتربینی تبدیل شد.
🔸رابعا، مرجعیت سنتی با #نزدیکی_به_حکومت و یا به دلیل #سکوت سنگین در پروژههای حساس سیاسی و اجتماعی، به تدریج پایگاه اجتماعیاش فروکاست و نسل جوان سنتگرای حوزه نیز نتوانست جایگاه معرفتی و مردمی لازم را برای کسب اقتدار اجتماعی و اعمال مدیریت در مناسبات کلان کشور به دست آورد.
🔸خامسا، حوزه سنتیِ انقلابی به تدریج به منابع مالی و اداری حکومت #وابسته شد و جایگاه نظارتی و اصلاحگری خود را به همکاری و بلکه همدستی با فرایندهای رسمی، دستکم در افکار عمومی، معامله کرد. روشن بود که در تعامل (حوزویان و سیاسیون)، دست بالاتر از آن کسانی بود که مناصب قدرت را در بخشهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی در دست داشتند.
4⃣ به این ترتیب، روحانیت سنتیِ انقلابی به دو شاخه «درون حوزوی» و «درون حاکمیتی» تقسیم شد. مرجعیت و بدنهٔ سنتیِ درون حوزوی، هم پایگاه اجتماعی و هم پایگاه #سیاسی خود را #از_دست_داد و روحانیت درونِ حاکمیت بر مشروعیت سیاسی نظام بر محوریت ولایت فقیه بسنده کرد. از این جا بود که #گسل_بزرگ «اصولگرایان در قدرت» با «مرجعیت و روحانیت» رو به پیشروی گذارد.
5⃣ این گسست تا پایان دولت اصلاحات، به دلیل حضور سایه قدرت رقیب، چندان سر باز نکرد و این احمدینژاد بود که به عنوان اولین نمایندهٔ رسمی نواصولگرائی، پروژهٔ «عبور از مرجعیت و روحانیت» را به صورت آشکار کلید زد. احمدینژاد با تکیه بر پایگاه از دست رفتۀ روحانیت (تودههای مردم) هم توانست از بند تعهد به روحانیت و مرجعیت بگریزد و هم به همگنان اصولگرای خود نشان دهد که همپیمانی با روحانیت دیگر برای اصولگرایان سودبخش نیست.
6⃣ بسیاری از روحانیان سنتی به این گمان که «تز اسلام منهای روحانیت»، تنها عقیدهٔ باند کوچک احمدینژاد است، به سرمایه نواصولگرائی همچنان امیدوارانه چشم دوختند، اما شعارها و عملکرد نامزدهای اصولگرایان در انتخابات اخیر ریاستجمهوری نشان داد که پیوند میمون پیشین، دیری است که به محاق رفته.
7⃣ حوادث فیضیه که حاصل همکاری اصولگرایان جوان در قدرت، و همپیمانان آنان در لباس روحانیت بود، نمایش عریانی از فاصلهٔ عمیق میان حاکمان اصولگرا با بدنهٔ مرجعیت و روحانیت بود. این پدیده، خبر از یک اتفاق مهم معرفتی و سیاسی در طول دو دههٔ گذشته دارد و این فاصله در لایههای مختلف اصولگرایان از مقامات کشوری و لشکری، هر کدام به فراخور حال و پیشینه احوال، قابل مشاهده است.
8⃣ شاید برانگیخته شدن مرجعیت و واکنش شدید بزرگان حوزه به این واقعه، نشان از یک هشیاری ناگهانی از این حقیقت تلخ باشد.
✍ محمد تقی سبحانی
📡 قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
@GhararGahShayeat
1⃣ اصولگرایان (راستگرایان) از آغاز انقلاب اسلامی با روحانیت سنتی یک بازی برد-برد را آغاز کردند.
اصولگرایی با حمایت روحانیت، پا به میدان انقلاب گذاشت و بعد از انقلاب نیز با بهرهگیری از حمایت معرفتی و اجتماعی روحانیون، با رقیب قدرتمند خود (جریان چپ) که هم پایگاه فزونتر در نسل جوان داشت و هم با ابزارهای مدیریت در فضای مدرن آشناتر بود، به مقابله پرداختند. روحانیون سنتی انقلابی نیز با کمک اصولگرایان، تا قلب قدرت سیاسی بالا رفتند.
2⃣ یک پیوند پنهان و عمیقتر نیز در کار بود: اصولگرایان که فاقد ایدئولوژی و برنامه عمل در ادارهٔ حکومت بودند، با تکیه بر میراث فقهی روحانیت، پروژه اسلامیسازی دولت را شعار خویش قرار داده و «اسلام رسالهای» و «فقه جواهری» را در برابر دولتمردانی که «نسخه سوسیالیسم» را در دست داشتند، به عرصه آوردند. روحانی سنتی حامی آنها نیز که از دولت دینی تصویری جز «اجرای احکام» نداشتند، از کارگزاران سیاسی جریان راست، حمایت کردند.
3⃣ این پیوند اما به دلائلی از دهه ۷۰ رو به سستی گرایید و این همپیمانی سیاسی و عقیدتی، علیرغم ظاهری پایدار، در بنیادهای آن دچار فرسایش و فروریزی گردید:
🔸اولا، منشأ قدرت اصولگرایان بجای مردم، به درون کانون نظام منتقل شد و نیازمندی آنها به حمایت طبقه روحانیت، که بیشتر بر سرمایههای اجتماعی تکیه داشت، کمرنگ گردید.
🔸ثانیا، نسل گذشته اصول گرایان که به روحانیت و مرجعیت پیوند هویتی و اعتقادی داشت، جای خود را به نسل جوان و عملگرایی داد که نه آن باورها را به فقاهت و مرجعیت داشتند و نه در علوم حوزوی، راهی برای رهایی از چالشهای اداره حکومت میدیدند.
🔸ثالثا، «نواصولگرایان» برخلاف اسلاف خویش، ظاهرا به دانش مدرن و تجربه مدیریتی و ابزارهای قدرت و ثروتِ برآمده از آن، تکیه داشتند و مسائل خود را در فراسوی دغدغههای روحانیت سنتی تعریف میکردند و از این رو، رابطه تقلید و تعبد به میراث حوزوی، به احساس برابرخواهی و حتی برتربینی تبدیل شد.
🔸رابعا، مرجعیت سنتی با #نزدیکی_به_حکومت و یا به دلیل #سکوت سنگین در پروژههای حساس سیاسی و اجتماعی، به تدریج پایگاه اجتماعیاش فروکاست و نسل جوان سنتگرای حوزه نیز نتوانست جایگاه معرفتی و مردمی لازم را برای کسب اقتدار اجتماعی و اعمال مدیریت در مناسبات کلان کشور به دست آورد.
🔸خامسا، حوزه سنتیِ انقلابی به تدریج به منابع مالی و اداری حکومت #وابسته شد و جایگاه نظارتی و اصلاحگری خود را به همکاری و بلکه همدستی با فرایندهای رسمی، دستکم در افکار عمومی، معامله کرد. روشن بود که در تعامل (حوزویان و سیاسیون)، دست بالاتر از آن کسانی بود که مناصب قدرت را در بخشهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی در دست داشتند.
4⃣ به این ترتیب، روحانیت سنتیِ انقلابی به دو شاخه «درون حوزوی» و «درون حاکمیتی» تقسیم شد. مرجعیت و بدنهٔ سنتیِ درون حوزوی، هم پایگاه اجتماعی و هم پایگاه #سیاسی خود را #از_دست_داد و روحانیت درونِ حاکمیت بر مشروعیت سیاسی نظام بر محوریت ولایت فقیه بسنده کرد. از این جا بود که #گسل_بزرگ «اصولگرایان در قدرت» با «مرجعیت و روحانیت» رو به پیشروی گذارد.
5⃣ این گسست تا پایان دولت اصلاحات، به دلیل حضور سایه قدرت رقیب، چندان سر باز نکرد و این احمدینژاد بود که به عنوان اولین نمایندهٔ رسمی نواصولگرائی، پروژهٔ «عبور از مرجعیت و روحانیت» را به صورت آشکار کلید زد. احمدینژاد با تکیه بر پایگاه از دست رفتۀ روحانیت (تودههای مردم) هم توانست از بند تعهد به روحانیت و مرجعیت بگریزد و هم به همگنان اصولگرای خود نشان دهد که همپیمانی با روحانیت دیگر برای اصولگرایان سودبخش نیست.
6⃣ بسیاری از روحانیان سنتی به این گمان که «تز اسلام منهای روحانیت»، تنها عقیدهٔ باند کوچک احمدینژاد است، به سرمایه نواصولگرائی همچنان امیدوارانه چشم دوختند، اما شعارها و عملکرد نامزدهای اصولگرایان در انتخابات اخیر ریاستجمهوری نشان داد که پیوند میمون پیشین، دیری است که به محاق رفته.
7⃣ حوادث فیضیه که حاصل همکاری اصولگرایان جوان در قدرت، و همپیمانان آنان در لباس روحانیت بود، نمایش عریانی از فاصلهٔ عمیق میان حاکمان اصولگرا با بدنهٔ مرجعیت و روحانیت بود. این پدیده، خبر از یک اتفاق مهم معرفتی و سیاسی در طول دو دههٔ گذشته دارد و این فاصله در لایههای مختلف اصولگرایان از مقامات کشوری و لشکری، هر کدام به فراخور حال و پیشینه احوال، قابل مشاهده است.
8⃣ شاید برانگیخته شدن مرجعیت و واکنش شدید بزرگان حوزه به این واقعه، نشان از یک هشیاری ناگهانی از این حقیقت تلخ باشد.
✍ محمد تقی سبحانی
📡 قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
@GhararGahShayeat